مدني و 64 آيه است
{سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1)}.
سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ اين سورهاي است كه آن را نازل كرده، و آن را واجب نمودهايم، و آيههاي روشني در آن فرستادهايم، شايد يادآور شويد و پند پذيريد.
#
{1} أي: هذه {سورةٌ} عظيمةُ القَدْرِ، {أنْزَلْناها}: رحمةً منَّا بالعباد، وحفظناها من كلِّ شيطان، {وفَرَضْناها}؛ أي: قدَّرنا فيها ما قدَّرنا من الحدود والشهادات وغيرها، {وأنزلنا فيها آياتٍ بيِّناتٍ}؛ أي: أحكاماً جليلةً وأوامر وزواجر وحِكماً عظيمة؛ {لعلَّكم تذكَّرون}: حين نبيِّنُ لكم، ونُعْلِمُكم ما لم تكونوا تعلمون.
(1) (
﴿سُورَةٌ﴾) یعنی این سورهای مهم و گرانقدر است و (
﴿أَنزَلۡنَٰهَا﴾) از آنجا که نسبت به بندگان خود مهربان هستیم، آن را نازل کرده، و از شر هرشیطانی محافظت کرده، (
﴿وَفَرَضۡنَٰهَا﴾) و حدود و شهادات و غیره را در آن معین و مشخص نمودهایم. (
﴿وَأَنزَلۡنَا فِيهَآ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ﴾) و آیههای روشنی را در آن فرو فرستادهایم؛ یعنی احکامی بزرگ، و اوامر بازدارنده، و حکمتهای بزرگی را در آن نازل نمودهایم. (
﴿لَّعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ﴾) تا با چیزهایی که به شما میآموزیم، یادآور شوید و پند گیرید. سپس به بیان این احکام که به آنها اشاره شد،
پرداخت و فرمود:
{الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2)}.
الزَّانِيَةُ وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ به هر يك از مرد و زن زناكار صد تازيانه بزنيد، و اگر به خداوند و روز قيامت ايمان داريد نبايد در
[اجراي] دين خدا دربارة آنان دچار دلسوزي شويد، و بايد گروهي از مؤمنان بر شكنجة ايشان حاضر باشند.
#
{2} هذا الحكم في الزاني والزانية البكرين: أنَّهما يُجلد كلٌّ منهما مائة جلدةٍ، وأما الثيِّب؛ فقد دلَّت السنة الصحيحة المشهورة أنَّ حدَّه الرجم.
ونهانا تعالى أن تأخُذَنا رأفةٌ بهما في دين الله تمنعُنا من إقامة الحدِّ عليهما، سواء رأفة طبيعيَّة، أو لأجل قرابة أو صداقة أو غير ذلك، وأنَّ الإيمان موجبٌ لانتفاء هذه الرأفة المانعة من إقامة أمرِ الله؛ فرحمتُه حقيقةً بإقامة الحدِّ عليه، فنحنُ وإن رَحِمْناه لِجَرَيان القدر عليه؛ فلا نَرْحَمُه من هذا الجانب.
وأمَرَ تعالى أن يَحْضُرَ عذابَ الزانيين {طائفةٌ}؛ أي: جماعة من المؤمنين؛ ليشتهر ويحصُلَ بذلك الخزي والارتداع، وليشاهدوا الحدَّ فعلاً؛ فإنَّ مشاهدة أحكام الشرع بالفعل مما يَقْوى به العلم، ويستقرُّ بها الفهم، ويكونُ أقربَ لإصابة الصواب؛ فلا يزادُ فيه ولا ينقص. والله أعلم.
(2) این حکم در مورد زن و مرد زناکاری است که مجرد باشند، و در صورتِ ارتکاب زنا به هر یک صد تازیانه زده میشود. و اما زن و مرد زناکار که متأهل باشند، سنت صحیح و مشهور دلالت مینماید که مجازات آنان سنگسار است. و خداوند نهی نموده که در اجرای قوانین دین در مورد آنان دلسوزی کنیم، و نسبت به آنان رحم و رأفت داشته باشیم، و این دلسوزی و مهربانی ما را از اجرای حد و قانون بر آنان باز بدارد، خواه رأفت و دلسوزی طبیعی باشد و یا بهخاطر خویشاوندی و دوستی و غیره باشد. و ایمان موجب میشود تا این دلسوزی و مهربانی که مانع اجرای قانون خدا میگردد، منتفی شود؛ و دلسوزی حقیقی نسبت به فرد زناکار، این است که قانون خدا بر او اجرا شود، پس ما گرچه نسبت به او دلسوزی میکنیم که چرا به چنین سرنوشتی گرفتار شده است، اما نباید در راستای اجرای حد بر او برایش دلسوزی کنیم؛ و خداوند دستور داده تا به هنگام عذاب زناکار، گروهی از مؤمنان حضور داشته باشند، و این کار باید در مَلأ عام انجام بگیرد، و به سبب آن زناکار رسوا شود، و دیگران نیز عبرت گرفته و باز آیند، و تا مردم اجرای قانون خدا را به صورت عملی مشاهده کنند؛ زیرا مشاهدۀ عملی احکام شریعت، آگاهی و دانش را تقویت مینماید، و برای همیشه در ذهن جای میگیرد، و روش صحیح انجام کار آموزش داده میشود. پس نه چیزی بر آن اضافه شده، و نه از اندازهاش کاسته میگردد.
{الزَّانِي لَا يَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (3)}.
الزَّانِي لَا يَنكِحُ إلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ مرد زناكار مگر با زن زناكار يا مشرك ازدواج نميكند، و زن زناكار نيز جز با مرد زنا پيشه و يا مرد مشرك ازدواج نميكند، اين بر مؤمنان حرام شده است.
#
{3} هذا بيان لرذيلة الزنا، وأنه يدنِّس عِرْض صاحبه وعِرْض مَنْ قارَنَه ومازَجَه ما لا يفعله بقيةُ الذنوب، فأخبر أن الزاني لا يُقْدِمُ على نكاحه من النساء إلا أنثى زانيةٌ تناسب حالُه حالَها، أو مشركةٌ بالله لا تؤمن ببعثٍ ولا جزاءٍ، ولا تلتزمُ أمر الله.
والزانيةُ كذلك لا ينكِحُها إلا زانٍ أو مشركٌ.
{وحُرِّم ذلك على المؤمنين}؛ أي: حرم عليهم أن يُنْكِحُوا زانياً أو يَنْكِحُوا زانيةً. ومعنى الآية أنَّ مَن اتَّصف بالزِّنا من رجل أو امرأة، ولم يَتُبْ من ذلك؛ أن المُقْدِمَ على نكاحِهِ مع تحريم الله لذلك لا يخلو إمَّا أنْ لا يكون ملتزماً لحكم الله ورسولِهِ؛ فذاك لا يكون إلاَّ مشركاً، وإمَّا أنْ يكون ملتزماً لحكم الله ورسولِهِ، فأقدم على نكاحِهِ، مع علمه بزناه؛ فإنَّ هذا النكاح زنا، والناكح زانٍ مسافح؛ فلو كان مؤمناً بالله حقًّا؛ لم يُقْدِمْ على ذلك.
وهذا دليلٌ صريحٌ على تحريم نكاح الزانية حتى تتوبَ، وكذلك نكاح الزاني حتى يتوبَ؛ فإنَّ مقارنة الزوج لزوجته والزوجة لزوجها أشدُّ الاقترانات والازدواجات، وقد قال تعالى: {احشُروا الذين ظلموا وأزواجَهم}؛ أي: قرناءهم، فحرَّم اللهُ ذلك لما فيه من الشرِّ العظيم، وفيه من قِلَّةِ الغَيْرَةِ وإلحاق الأولاد الذين ليسوا من الزوج، وكون الزاني لا يعفها بسبب اشتغاله بغيرها؛ مما بعضُه كافٍ في التحريم.
وفي هذا دليلٌ أنَّ الزاني ليس مؤمناً كما قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «لا يزني الزاني حين يزني وهو مؤمنٌ» ؛ فهو وإنْ لم يكن مشركاً،؛ فلا يُطْلَقُ عليه اسم المدح الذي هو الإيمانُ المطلق.
(3) (
﴿ٱلزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً﴾) در اینجا زشتی زنا بیان شده است، و اینکه زنا، آبروی زناکار را مخدوش و آلوده مینماید، و حیثیت هر کس را که با زناکار همراهی نماید و با وی اختلاط داشته باشد، نیز خدشه دار و معیوب میسازد، طوری که دیگر گناهان چنین نیستند. خداوند خبر داده که مرد زناکار حق ندارد جز با زنی زناکار که وضعیتی مانند او دارد، یا با زنی مشرک که به رستاخیز و جزا و پاداش ایمان ندارد و پایبند دستور خدانیست، ازدواج کند. و زن زناکار نیز جز با مرد زناپیشه و یا با مرد مشرک ازدواج نمیکند، (
﴿وَحُرِّمَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) و برمؤمنان حرام شده که با زنی زناکار یا مردی زناکار ازدواج نمایند. معنی آیه این است، هر زن و مردی که به زناکاری متصف باشند و از آن توبه نکنند، و کسی برای ازدواج با آنان اقدام نماید، با اینکه خداوند ازدواج با فرد زناکار را حرام نموده است،
از دو حال خالی نیست: یا اینکه به حکم و دستور خدا و پیامبرش پایبند نیست، پس چنین کسی جز مشرک نمیتواند باشد؛ و یا اینکه به حکم و دستورخدا و پیامبرش پایبند است، اما با اینکه میداند او زناکاراست، اقدام به ازدواج با او مینماید، پس چنین ازدواجی زنا شمرده میشود و ازدواج کننده زناکار میباشد. پس اگر به طور حقیقی به خدا ایمان داشت، اقدام به چنین کاری نمیکرد. و این به طور صریح بر حرام بودن ازدواج با زن زناکار دلالت مینماید، مگر اینکه توبه نماید. و همچنین ازدواج با مرد زناکار حرام میباشد مگر اینکه توبه نماید؛ زیرا نزدیکی و همراهی زن و شوهر، از مهمترین نزدیکی و آمیختنها میباشد.
و خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ وَمَا كَانُواْ يَعۡبُدُونَ﴾ ستمگران و همسرانشان را گرد بیاورید؛ یعنی همراهان و رفیقانشان را. پس خداوند ازدواج با زناکار را حرام نموده است، چون در آن شر بزرگی وجود دارد، و نشانۀ بیغیرتی، و باعث منسوب شدن فرزندانی به شوهر میشود که در حقیقت متعلق به او نیستند. مرد زناکار با زنان دیگر مشغول است و به پاکدامنی زنِ خود فکر نمیکند، و این دلیل برای حرام بودن ازدواج با زناکار کافی میباشد. و نیز بیانگر آن است که فردِ زناکار، مؤمن نیست،
چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «زناکار وقتی که زنا میکند، مؤمن نیست.»پس او گرچه مشرک نباشد، اما اسم مدح که همان ایمان مطلق است، بر او اطلاق نمیشود.
{وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (4) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)}.
وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ و كساني كه به زنان پاكدامن نسبت زنا ميدهند و آنگاه چهار گواه نميآورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هرگز گواهي دادن آنان را نپذيريد، و چنين كساني فاسقاند.
إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ مگر آنان كه پس از اين توبه كردند و
[كار را] به صلاح آوردند. بيگمان خداوند آمرزگار و مهربان است.
#
{4} لما عظَّم تعالى أمر الزنا بوجوب جلدِهِ وكذا رَجْمِهِ إن كان محصناً، وأنَّه لا تجوز مقارنته ولا مخالطته على وجهٍ لا يَسْلَم فيه العبدُ من الشرِّ؛ بيَّن تعالى تعظيم الإقدام على الأعراض بالرمي بالزِّنا، فقال: {والذين يرمونَ المحصناتِ}؛ أي: النساء الأحرار العفائف، وكذلك الرجال، لا فرق بين الأمرين، والمرادُ بالرمي الرميُ بالزنا؛ بدليل السياق. {ثم لم يأتوا}: على ما رموا به {بأربعة شهداء}؛ أي: رجال عدول يشهدون بذلك صريحاً {فاجْلُدوهم ثمانينَ جلدةً}: بسوطٍ متوسطٍ يؤلِمُ فيه، ولا يبالِغُ بذلك حتى يُتْلِفَه؛ لأن القصد التأديب لا الإتلاف.
وفي هذا تقريرُ حدِّ القذف، ولكن بشرط أن يكون المقذوف كما قال تعالى محصناً مؤمناً، وأما قذف غير المحصن؛ فإنَّه يوجِبُ التعزير، {ولا تَقْبَلوا لهم شهادةً أبداً}؛ أي: لهم عقوبة أخرى، وهو أنَّ شهادة القاذف غير مقبولة، ولو حُدَّ على القَذْفِ، حتى يتوبَ؛ كما يأتي. {وأولئكَ هم الفاسقونَ}؛ أي: الخارجون عن طاعة الله، الذين قد كَثُرَ شرُّهم، وذلك لانتهاك ما حرَّم الله، وانتهاك عِرْضِ أخيه، وتسليط الناس على الكلام بما تكلَّم به، وإزالة الأخوة التي عقدها الله بين أهل الإيمان، ومحبَّة أن تَشيعَ الفاحشةُ في الذين آمنوا. وهذا دليلٌ على أن القذف من كبائر الذنوب.
(4) پس از آنکه خداوند گناه زناکار را خیلی بزرگ به حساب آورد، و تازیانه یا سنگسار کردنش را ـ در صورت متأهل بودن ـ واجب قرار داد،
و فرمود: نزدیکی و همراهی با زناکار جایز نیست، تا بنده از شر وی درامان باشد، بیان کرد که متهم کردن مردم به زنا،
امری بسیار خطرناک است و فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ﴾) و کسانی که زنان آزادۀ پاکدامن و همچنین مردان پاکدامن را به زنا متهم میکنند، (
﴿ثُمَّ لَمۡ يَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ﴾) سپس چهار مردِ عادل که به طور صریح بر آن گواهی دهند -برای اثبات تهمتی که زدهاند- نمیآورند، (
﴿فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِينَ جَلۡدَةٗ﴾) با تازیانه و شلاقی متوسط، هشتاد تازیانه به آنان بزنید تا دردمند شوند. و در زدنِ چنین کسانی، آنقدر مبالغه نکنید که بمیرند و تلف شوند؛ چون هدف، ادب کردن است نه از بین بردن. و در اینجا مجازات و تهمت زنا مشخص گردیده است، اما به شرط اینکه فردی که متهم واقع شده است، متأهل و مؤمن باشد. اما تهمت زدن به فردی که متأهل نیست، موجب تعزیر میباشد. (
﴿وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗا﴾) و هرگز گواهی دادن آنان را نپذیرید؛ یعنی آنها سزا و عقوبتی دیگر هم دارند، وآن این است که گواهی دادنِ فرد تهمت زننده، قابل قبول نیست، گرچه به خاطر تهمت زدن، شلاق هم خورده باشد، مگر آنکه توبه نماید. چنانکه بیان خواهد شد. (
﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾) و چنین کسانی فاسقاند؛ یعنی از فرمان خدا منحرف هستند، و بدی و شرشان فزونی یافته است؛ زیرا دستور خدا و حرمت برادر خود را شکسته، و مردم را به گفتن آنچه که خودش میگوید، وادار نموده، و پیوند برادری را که خداوند میان مؤمنان قرار داده است، از بین برده، و زشتی و بدی را در میان مؤمنان اشاعه داده است. و این دلیلی است بر اینکه تهمت زدن، از گناهان کبیره میباشد.
#
{5} وقوله: {إلاَّ الذين تابوا من بعدِ ذلك وأصْلَحوا فإنَّ الله غفورٌ رحيمٌ}: فالتوبة في هذا الموضع أن يُكَذِّبَ القاذفُ نفسه، ويقرَّ أنَّه كاذبٌ فيما قال، وهو واجبٌ عليه أن يُكَذِّبَ نفسه، ولو تيقَّن وقوعَه؛ حيث لم يأتِ بأربعة شهداءَ؛ فإذا تاب القاذف وأصلح عَمَلَه وبدَّل إساءته إحساناً؛ زال عنه الفسقُ، وكذلك تُقبل شهادتُه على الصحيح؛ {فإنَّ الله غفورٌ رحيمٌ}، يغفِرُ الذنوبَ جميعاً لمن تاب وأناب.
وإنَّما يُجْلَدُ القاذف إذا لم يأت بأربعة شهداء إذا لم يكن زوجاً؛ فإنْ كان زوجاً؛ فقد ذُكِرَ بقوله:
(5) (
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) توبه در اینجا به این معنی است که تهمت زننده حرف خود را تکذیب نماید؛ و اقرار کند که او در آنچه گفته است، دروغگو میباشد. و بر او واجب است که خودش را تکذیب نماید، گر چه وقوع زنا را به طور یقین بداند، اما نتواند چهار گواه را بیاورد. پس وقتی که تهمت زننده توبه نمود، و عمل خویش را اصلاح کرد، و آن را به نیکوکاری تبدیل نمود، فسق از او دور میشود. و همچنین طبق گفتۀ صحیح، گواهی دادن او پذیرفته میشود؛ زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است، و هر کس را که توبه نماید و باز گردد، همۀ گناهانش را میآمرزد. و تهمت زننده اگر چهار گواه نیاورد، تازیانه زده میشود، و این در صورتی است که تهمت زننده شوهر نباشد. پس اگر شوهر، زنش را به زنا متهم کرد،
حکم او چنین خواهد بود:
{وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (6) وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (7) وَيَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ (8) وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِنْ كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ (9) وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ (10)}.
وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاء إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ و كساني كه به زنانشان زنا نسبت ميدهند و جز خودشان گواهاني ندارند، هر يك از ايشان بايد چهار مرتبه خداي را به شهادت بطلبد كه او از راستگويان است.
وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ و پنجمين
[گواهي چنين است] كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد.
وَيَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ و عذاب را از آن
[زن] بر ميدارد اينكه چهار بار
[به خدا سوگند بخورد] و گواهي دهد كه شوهرش از دروغگويان است.
وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ و در مرتبة پنجم آن زن بايد بگويد: «لعنت خدا بر او باد اگر او [=شوهرش] از راستگويان باشد».
وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نميبود و اينكه خداوند توبهپذير و حكيم است
[بر آن كس از دو لعنت كننده كه دروغ گفته است آنچه را وارد ميكرد كه براي خويشتن خواسته است].
#
{6 ـ 7} {والذين يرمون أزواجهم}؛ أي: الأحرار لا المملوكات {ولم يكن لهم}: على رَمْيِهِم بذلك {شهداءُ إلاَّ أنفسُهُم}: بأن لم يُقيموا شهداء على ما رموهم به، {فشهادةُ أحدِهم أربعُ شهاداتٍ بالله إنَّه لَمِنَ الصادقين}: سماها شهادةً لأنها نائبةٌ منابَ الشهود؛ بأن يقولَ: أشهدُ بالله أنِّي لمن الصادقين فيما رميتُها به. {والخامسةُ أنَّ لعنةَ الله عليه إن كان من الكاذبين}؛ أي: يزيد في الخامسة مع الشهادة المذكورة مؤكِّداً تلك الشهادات بأن يَدْعُوَ على نفسه باللعنة إنْ كان كاذباً؛ فإذا تَمَّ لعانُه؛ سقط عنه حدُّ القذف.
وظاهرُ الآياتِ ولو سمَّى الرجلَ الذي رماها به؛ فإنَّه يسقطُ حقُّه تَبَعاً لها.
وهل يُقام عليها الحدُّ بمجرَّد لعان الرجل ونكولها أم تُحبس؟ فيه قولانِ للعلماء، الذي يدلُّ عليه الدليل أنه يُقام عليها الحدُّ؛ بدليل قوله: {ويدرؤوا عنها العذابَ أن تَشْهَدَ ... } إلى آخره؛ فلولا أنَّ العذاب ـ وهو الحدُّ ـ قد وَجَبَ بلعانِهِ؛ لم يكن لعانها دارئاً له.
(6 - 7) گواهی دادن شوهر به اینکه زنش مرتکب زنا شده است، حد قذف را از او دور مینماید؛ چون اغلب چنین است که شوهر، زنش را به زنا متهم نمیکند؛ زیرا بدنام شدن زن، بد نام شدن شوهر است، مگر اینکه شوهر راستگو باشد. و دلیل دوم اینکه شوهر در این باره حق دارد، و از این میترسد که فرزندانی به او نسبت داده شوند که متعلق به او نیستند، و دیگر حکمتهایی که در غیرِ شوهر وجود ندارد.
پس فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ﴾) و آن کسانی که همسران آزادۀ خود
[نه کنیزان] را به زنا متهم مینمایند، (
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ﴾) و برای اثباتِ این اتهام، گواهانی جز خودشان ندارند، به این صورت که گواهانی برای اثبات اتهام نیاورند، (
﴿فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾) از آنان خواسته میشود که هریک از ایشان، چهار مرتبه به نام خدا سوگند یاد کند که او از راستگویان است. و آن را شهادت نامید، چون به جای شهود میباشد.
به این صورت که بگوید: خدا را گواه میگیرم که من در سخنی که در مورد او زدهام، از راستگویانم. (
﴿وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾) و در مرتبۀ پنجم، به شهادتِ مذکور این را اضافه نموده، و گواهیها را مؤکد مینماید؛ به این صورت که علیه خودش دعا کند، و خویشتن را لعنت و نفرین کند که اگر دروغگو است، لعنت بر او باد. پس وقتی لعان او کامل شد، حدِ قذف و مجازاتِ تهمت از او ساقط میگردد. و از ظاهر آیات چنین به نظر میآید که اگر شوهر مردی را نام برد و زن را متهم نمود که با آن مرد زنا کرده است، حقِ آن مرد در حد قذف، به تبع ساقط شدنِ حق زن، ساقط میشود. آیا به محض لعان مرد، و انکار زن، حدّ بر او جاری میشود، یا زن را زندانی میکنند؟ در این مورد علما دو قول دارند؛ یکی از دو قول، بیانگرِ آن است که حد بر او جاری میگردد،
چون خداوند فرموده است: (
﴿وَيَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ﴾)
[و عذاب را از زن دور میگرداند...] و اگر عذاب که همان حد است با لعان شوهر واجب نمیگردید، لعان زن آن را دفع نمیکرد، پس حد واجب شده است که لعان زن آن را دفع مینماید.
#
{8 ـ 9} {ويدرؤوا عنها}؛ أي: يدفع عنها العذاب إذا قابلتْ شهادات الزوج بشهاداتٍ من جنسها؛ {أن تَشْهَدَ أربعَ شهاداتٍ بالله إنَّه لَمِنَ الكاذبين}، وتزيدُ في الخامسة مؤكِّدةً لذلك أن تدعُوَ على نفسها بالغضب، فإذا تمَّ اللِّعان بينهما؛ فُرِّقَ بينَهما [إلى] الأبد، وانتفى الولد الملاعن عنه.
وظاهر الآيات يدلُّ على اشتراط هذه الألفاظ عند اللِّعان منه ومنها، واشتراط الترتيب فيها، وأنْ لا يُنْقَصَ منها شيءٌ ولا يبدَّل شيء بشيء، وأنَّ اللعان مختصٌّ بالزوج إذا رمى امرأته، لا بالعكس، وأنَّ الشبه في الولد مع اللعان لا عبرةَ به؛ كما لا يعتبر مع الفراش، وإنما يعتبر الشبه حيث لا مرجِّح إلاَّ هو.
(8 - 9) اگر زن در مقابل سوگندهای شوهر، سوگندهایی از همان نوع بخورد، عذاب از وی دفع میگردد. (
﴿أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾) چهار بار با سوگند به خدا گواهی بدهد که شوهرش از دروغگویان است. و در مرتبۀ پنجم، به عنوان تأکید علیه خودش، دعا کند که اگر دروغ بگوید، خشم و نفرین خداوند بر او باد. و چون لعان میان آنها انجام یافت، برای همیشه میان آنان جدایی افکنده میشود؛ از هم جدا میشوند، و فرزندی كه در موردِ وی لعان صورت گرفته است به پدر تعلق نمیگیرد. و ظاهر آیات بر این دلالت مینمایند كه به كاربردن این كلمات به هنگام لعان، برای زن و مرد شرط است، و نیز ترتیب در لعان شرط است، و نباید از این كلمات چیزی كم شده و به جای آن چیزی دیگر آورده شود. و لعان به شوهر اختصاص دارد وقتی كه زنش را به زنا متهم نماید، و عكسِ آن درست نیست؛ یعنی اگر زن، شوهرش را به زنا متهم كرد، لعان انجام نمیشود؛ و شباهت فرزند درصورت لعان اعتباری ندارد، همانطور كه در صورت فراش و همبستری، شباهت بچه به كسی غیر از پدر اعتباری ندارد؛ بلكه شباهت، زمانی اعتبار دارد كه جز آن، دیگر ترجیح دهندهای نباشد.
#
{10} {ولولا فضلُ الله عليكم ورحمتُه وأنَّ الله تَوَّابٌ حكيمٌ}: وجواب الشرط محذوفٌ يدلُّ عليه سياق الكلام؛ أي: لأحلَّ بأحد المتلاعنين الكاذب منهما ما دعا به على نفسه، ومن رحمتِهِ وفضلِهِ ثبوتُ هذا الحكم الخاصِّ بالزوجين؛ لشدَّة الحاجة إليه، وأنْ بيَّنَ لكم شدَّة الزِّنا وفظاعته وفظاعة القذف به، وأنْ شَرَعَ التوبة من هذه الكبائر وغيرها.
(10) (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ﴾) جوابِ شرط، محذوف است؛ و سیاقِ كلام، بر آن دلالت مینماید؛ یعنی اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمیشد، و او بس توبه پذیر و حكیم نبود، یكی از دو فرد كه لعان میكنند، به دعا و نفرینی كه علیه خود میكند، گرفتار میشد. و از رحمت و فضل خداوند، این است كه چنین حكم ویژهای را برای زن و شوهر قرار داد، چون به شدت مورد نیاز است. و از رحمت و فضل اوست كه قباحت و زشتیِ زنا، و زشتیِ تهمت زدن را برایتان بیان نمود. و نیز از فضل و مرحمت اوست كه توبه كردن از این گناهان كبیره و غیره را مشروع نموده است.
{إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ (11) لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ (13) وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ (15) وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (19) وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (20) يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَنْ يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَلَا يَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (25) الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (26)}.
إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ همانا كساني كه اين تهمت بزرگ را عنوان كردند گروهي از خود شما هستند، اين را براي خود بد نپنداريد، بلكه آن برايتان خير است، و هر كدام از آنان به گناهكاري كه كرده است گرفتار ميآيد، و كسي از آنان كه بخشي عظيمي از آن
[ماجرا] را به عهده داشته است عذابي بزرگ دارد.
لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ چرا هنگامي كه اين تهمت را شنيديد مردان و زنان مؤمن در حق خويش گمان نيك نبردند و نگفتند: «اين دروغي آشكار است؟!
لَوْلَا جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ چرا براي اثبات آن چهار گواه نياوردند؟ پس چون گواهان را نياوردند آنان در نزد خدا دروغگو هستند.
وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ و اگر فضل خدا و رحمت او در دنيا و آخرت بر شما نبود، بيگمان به سبب فرورفتن در كار تهمت
[به عائشه- رضيالله عنها-] عذابي بزرگ به شما ميرسيد.
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ آنگاه كه آن
[شايعة زشت] را دهان به دهان فرا گرفته و با زبان خود چيزي ميگفتيد كه علم و اطلاعي از آن نداشتيد. آن را سبك و ساده ميپنداشتيد در حالي كه آن نزد خداوند
[بسيار] بزرگ است.
وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ چرا وقتي آن
[اتهام ناروا] را شنيديد،
نگفتيد: «ما را نسزد كه زبان بدين تهمت بگشاييم، تو را به پاكي ياد ميكنيم، اين بهتان بزرگي است؟!
يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ خداوند شما را اندرز ميدهد كه اگر مؤمن هستيد هرگز به
[انجام گناهي] مانند آن باز نگرديد.
وَيُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ و خداوند آيات خود را براي شما بيان ميدارد، و خداوند بس آگاه و حكيم است.
إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ به راستي كساني كه دوست دارند زشتيها و بيعفتيها در ميان مؤمنان پخش گردد، ايشان در دنيا و آخرت عذاب دردناكي دارند، و خداوند ميداند و شما نميدانيد.
وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِيمٌ و اگر فضل و رحمت الهي بر شما نبود و اينكه خداوند بخشاينده و مهربان است
[در اسرع وقت به بلا و مصيبت دچار ميشديد].
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ اي مؤمنان! از گامهاي شيطان پيروي مكنيد، و هر كس از گامهاي شيطان پيروي كند
[بداند] كه او به
[كارهاي] ناشايست و ناپسند فرمان ميدهد، و اگر فضل و رحمت الهي شامل نميشد هرگز فردي از شما پاك نميگرديد، ولي خداوند هر كس را كه بخواهد پاك ميگرداند، و خدا شنواي آگاه است.
وَلَا يَأْتَلِ أُوْلُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُوْلِي الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ و كساني از شما كه اهل فضيلت و فراخي نعمتاند نبايد سوگند بخورند كه به خويشاوندان و بينوايان و مهاجران در راه خدا چيزي ندهند، و بايد كه ببخشند و گذشت نمايند. مگر دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد؟ و خداوند آمرزگار و مهربان است.
إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ همانا كساني كه زنان پاكدامن و بيخبر و مؤمن را به زنا متهم ميسازند در دنيا و آخرت نفرين شدهاند، و عذابي بزرگ دارند.
يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ روزي كه زبانها و دستها و پاهايشان بر كارهايي كه كردهاند گواهي ميدهند.
يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ در آن روز خداوند جزاي واقعي آنان را بيكم و كاست بديشان ميدهد، و خواهند دانست كه خداوند همان حق آشكار است.
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُوْلَئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ زنان ناپاك از آن مردان ناپاكاند، و مردان ناپاك از آن زنان ناپاك ميباشند، و زنان پاكيزه سزاوار مردان پاكاند، و مردان پاكيزه سزاوار زنان پاكاند، اينان از آنچه ميگويند مبرا و منزه هستند، آنان آمرزش و روزي نيكو دارند.
#
{11} فقوله تعالى: {إنَّ الذين جاؤوا بالإفكِ}؛ أي: الكذب الشنيع، وهو رمي أم المؤمنين، {عصبةٌ منكُم}؛ أي: جماعة منتسِبون إليكم يا معشر المؤمنين، منهم المؤمن الصادقُ في إيمانه، لكنَّه اغترَّ بترويج المنافقين، ومنهم المنافق. {لا تَحْسَبوه شرًّا لكم بل هو خيرٌ لكم}: لِما تضمَّنَ ذلك تبرئةَ أمِّ المؤمنين ونزاهتَها والتنويهَ بذِكْرها، حتى تناول عمومُ المدح سائرَ زوجاتِ النبيِّ - صلى الله عليه وسلم -، ولِما تضمَّن من بيان الآياتِ المضطرِّ إليها العباد، التي ما زال العملُ بها إلى يوم القيامة؛ فكل هذا خيرٌ عظيمٌ، لولا مقالَةُ أهل الإفك، لم يحصل بذلك ، وإذا أراد الله أمراً؛ جعل له سبباً، ولذلك جَعَلَ الخطابَ عامًّا مع المؤمنين كلهم، وأخبر أنَّ قَدْحَ بعضِهم ببعض كقدح في أنفسهم؛ ففيه أنَّ المؤمنين في توادِّهم وتراحُمِهم وتعاطُفِهم واجتماعِهم على مصالحهم كالجسدِ الواحدِ، والمؤمنُ للمؤمن كالبنيانِ يشدُّ بعضُه بعضاً؛ فكما أنَّه يكره أن يَقْدَحَ أحدٌ في عرضه؛ فليكرهْ مِنْ كلِّ أحدٍ أن يَقْدَحَ في أخيه المؤمن الذي بمنزلة نفسه، وما لم يصل العبدُ إلى هذه الحالة؛ فإنَّه من نَقْصِ إيمانه وعدم نُصحه. {لكلِّ امرئٍ منهم ما اكْتَسَبَ من الإثم}: وهذا وعيدٌ للذين جاؤوا بالإفك، وأنَّهم سيُعاقبون على ما قالوا من ذلك، وقد حدَّ النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - منهم جماعةً، {والذي تَوَلَّى كِبْرَهُ}؛ أي: معظم الإفك، وهو المنافقُ الخبيثُ عبد الله بن أُبيّ بن سَلول لعنه الله. {له عذابٌ عظيمٌ}: ألا وهو الخلودُ في الدرك الأسفل من النار.
(11) آنچه که در گذشته به طور کلی بیان کردیم که اتهام به زنا، چیز بزرگی است، مقدمهای بود برای پرداختن به حادثهای که برای شریفترین زنان، ام المؤمنین عایشه ـرضی الله عنهاـ پیش آمد. و این آیات، در مورد داستان معروف
«افک» که در کتابهای صحاح و سنن و اسانید ثابت است، نازل شدهاند. خلاصۀ مطلب این است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به یکی از جنگها رفت، و در این جنگ همسرش عایشه دختر ابوبکر صدیق را بههمراه داشت. به هنگام بازگشت، در جایی عایشه گردنبندش را گم کرد، و او در جستجوی گردنبندش عقب ماند، و کجاوه و شترش را حرکت دادند و متوجه عدم حضور وی نشدند. و لشکر به حرکتش ادامه داد و عایشه به محل اتراق برگشت، و دانست هرگاه آنها متوجه شوند که او نیست، به سویش باز میگردند. کاروانیان به حرکت خود ادامه دادند. صفوان بن معطل سُلمی یکی از بزرگان اصحاب که شب را در قسمت منتهیالیه اتراق کاروان گذرانده بود -عایشه را دید و او را شناخت. بنابراین شترش را خواباند، و عایشه برشتر سوار شد، بدون اینکه با صفوان حرفی بزند، و بدون اینکه صفوان با او حرفی بزند. سپس صفوان او را، درحالی که بر شتر سوار بود، بعد از آنکه لشکر به هنگام استراحت توقف کرده بود، به کاروان ملحق کرد. وقتی برخی از منافقان که در این سفر همراه پیامبر بودند، صفوان را دیدند، چیزهایی را شایع کردند و سخن در هرجا پخش شد و دهان به دهان گشت، تا اینکه برخی از مؤمنان نیز فریب خوردند و این سخن را برای یکدیگر نقل میکردند. مدتی طولانی وحی بر پیامبر صلی الله علیه وسلم نیامد؛ و بعد از مدتی، خبر شایعه به عایشه نیز رسید؛ او به شدت غمگین و ناراحت شد تا اینکه خداوند پاکدامنی او را در این آیهها نازل نمود، و مؤمنان را اندرز گفت، و این خطا و شایعهسازی را اشتباه بزرگی قلمداد کرد، و نصایح ارزشمندی را نیز بر مؤمنان عرضه کرد. (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ﴾) بدون شک، کسانی که این تهمت بزرگ و دروغ زشت؛ تهمت زدن به ام المؤمنین را ساخته و پرداخته کردهاند، (
﴿عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡ﴾) گروهی هستند که خود را به شما مؤمنان نسبت میدهند؛ بعضی، مؤمنِ راستین و واقعی هستند، اما چون منافقان این سخن را شایعه کردند، فریب خوردند؛ و برخی، مؤمن واقعی نیستند، بلکه منافق میباشند. (
﴿لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾) این را برای خود بد مپندارید، بلکه آن برایتان خیر است؛چون باعث شد تا پاکدامنیِ امالمؤمنین ثابت شود، و مورد ستایش قرار بگیرد، و خاطرهاش زنده بماند، و این مدح و ستایش، همۀ زنان پیامبر صلی الله علیه وسلم را در بر گیرد. و نیز باعث شد تا آیههایی بیان شوند که بندگان به آن نیاز دارند، وتا روز قیامت به آن عمل میشود. پس همۀ اینها خیر بزرگی میباشند، و اگر سخن و گفتار اهل افک نبود، این چیزها انجام نمیشد. و هرگاه خداوند بخواهد کاری را انجام دهد، برای آن سببی قرار میدهد. بنابراین همۀ مؤمنان را بهطور عموم مخاطب قرار داد و خبر داد که تخریبِ شخصیتِ دیگران، همانند آن است که آدمی خود را تخریب کند. پس در اینجا اشاره شد که مؤمنان در دوستی و مهربانی با یکدیگر، و جلبِ منافع برای یکدیگر، مانند یک تن و جسد هستند؛ و مؤمن برای مؤمن، مانند ساختمانی است که برخی از قسمتهای آن، برخی دیگر را محکم میدارد. پس همانطور که کسی نمیپسندد به آبرو و حیثیت او لطمه زده شود، نیز در مورد برادر مؤمن خود نباید راضی شود که کسی به آبروی او خدشه وارد نماید؛ زیرا آبروی برادر مؤمنش، آبروی خود او میباشد، و تا وقتی بنده به این حالت نرسیده باشد، ایمانش ناقص است، و از نصح و دلسوزی برخوردار نمیباشد. (
﴿لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِ﴾) هر کدام از آنان، به گناهِ کاری که کردهاند، گرفتار میآید. این هشدار و وعیدی است برای کسانی که تهمت را ساخته و پرداخته کردند؛ و آنها به کیفر آنچه گفتند، مجازات خواهند شد. و پیامبر صلی الله علیه وسلم گروهی از آنان را تازیانه زد، و حد را بر آنها اجرا نمود. (
﴿وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾) و کسی که بخش عظیمی از آن را به عهده داشت، و تهمت را بزرگ کرد، و او منافق و خبیث عبدالله بن ابی بن سلول
[لعنت خداوند بر او باد] بود، (
﴿لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) عذابی بزرگ دارد، و برای همیشه، در پایین ترین مقام جهنم میماند.
#
{12} ثم أرشدَ الله عباده عند سماع مثل هذا الكلام، فقال: {لولا إذْ سَمِعْتُموه ظنَّ المؤمنون والمؤمناتُ بأنفسِهم خيراً}؛ أي: ظنَّ المؤمنون بعضُهم ببعضٍ خيراً، وهو السلامة مما رُمُوا به، وأنَّ ما معهم من الإيمان المعلوم يَدْفَعُ ما قيل فيهم من الإفك الباطل. {وقالوا} بسبب ذلك الظَّنِّ: {سبحانك}؛ أي: تنزيهاً لك من كلِّ سوء، وعن أن تَبتليَ أصفياءك بالأمور الشنيعة. {هذا إفكٌ مبينٌ}؛ أي: كذبٌ وبهتٌ من أعظم الأشياء وأبينها؛ فهذا من الظنِّ الواجب حين سماع المؤمن عن أخيه المؤمن مثلَ هذا الكلام، وأن يبرِئَه بلسانِهِ، ويكذِّبَ القائل لذلك.
(12) سپس خداوند بندگانش را راهنمایی کرد که به هنگام شنیدن سخنی از این قبیل،
چگونه موضعگیری کنند: (
﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا﴾) چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، در حقِ خویش گمانِ نیک نبردند؟! یعنی باید زنان و مردان مؤمن، نسبت به خود گمان نیک ببرند، و
[برادر یا خواهر مسلمان خود] را از تهمتی که به وی زده شده است، سالم و مبرّا بدانند. چون ایمانشان، تهمت باطلی را که در مورد آنان بر زبان جاری شده است، دور مینماید. (
﴿وَقَالُواْ﴾) و چرا نگفتند: (
﴿سُبۡحَٰنَكَ﴾) بار خدایا! تو پاک و منزهی از اینکه بندگان برگزیدۀ خویش را به امور زشت مبتلا نمایی؟ (
﴿هَٰذَآ إِفۡكٞ مُّبِينٞ﴾) و این دروغ و تهمتی آشکار است؟ و پوچ بودنِ آن از همه چیز روشنتر است؟ پس لازم است که وقتی مؤمن، دربارۀ برادر
[یا خواهر] مؤمنش، چنین سخنی را بشنود، او را تبرئه نماید، و گوینده را تکذیب کند.
#
{13} {لولا جاؤوا عليه بأربعة شهداءَ}؛ أي: هلاَّ جاء الرامون على ما رَمَوْا به بأربعة شهداء؛ أي: عدول مرضيين، {فإذْ لم يأتوا بالشهداءِ فأولئك عندَ اللهِ هم الكاذبونَ}: وإن كانوا في أنفسِهم قد تيقَّنوا ذلك؛ فإنَّهم كاذبونَ في حكم الله؛ لأنَّه حرَّمَ عليهم التكلُّم بذلك من دون أربعة شهود، ولهذا قال: {فأولئك عند الله هم الكاذبون}: ولم يَقُلْ: فأولئك هم الكاذبون، وهذا كلُّه من تعظيم حرمةِ عِرْضِ المسلم؛ بحيثُ لا يجوز الإقدام على رميِهِ من دون نِصاب الشهادة بالصدق.
(13) (
﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَيۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ﴾) چرا تهمت زنندگان برای اثباتِ تهمتِ خود، چهار گواه عادل و پسندیده نیاوردند؟! (
﴿فَإِذۡ لَمۡ يَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ﴾) پس چون گواهان را نیاوردند، آنان در نزد خدا دروغگو هستند، گرچه به آن یقین داشته باشند؛ اما طبق دستور و قانون الهی، دروغگو هستند؛ چون خداوند، سخن دراین مورد را، بدون آوردن چهار گواه حرام نموده است.
بنابراین فرمود: (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡكَٰذِبُونَ﴾) نفرمود که اینان دروغگو هستند؛ بلکه فرمود اینها برابر حکمِ خدا، دروغگو هستند. و این تعظیم و بزرگداشت حرمتِ مسلمان است؛ چرا که تهمت زدن به وی، جایز نیست، مگر اینکه چهار شاهد وجود داشته باشد.
#
{14} {ولولا فضلُ اللهِ عليكم ورحمتُهُ في الدُّنيا والآخرة}: بحيث شملكم إحسانُه فيهما في أمر دينكم ودنياكم {لَمَسَّكُم فيما أفَضْتُم}؛ أي: خضتم {فيه}: من شأن الإفك {عذابٌ عظيمٌ}: لاستحقاقِكم ذلك بما قلتُم، ولكن من فضل الله عليكم ورحمتِهِ أن شَرَعَ لكم التوبةَ، وجعل العقوبةَ مطهِّرةً للذنوب.
(14) (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾) و اگر فضل خداوند و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود، و احسانِ او در امرِ دنیا و دینتان شما را فرا نگرفته بود، (
﴿لَمَسَّكُمۡ فِي مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ﴾) به سبب فرورفتنتان در کار تهمت، (
﴿عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾) عذابی بزرگ به شما میرسید؛ چون به علت آنچه گفتید، مستحق آن عذاب گردیده بودید، اما فضل خداوند و رحمت او بر شما بود، و توبه را برایتان مشروع نمود، و عقوبت و سزا را پاک کنندۀ گناهان قرار داد.
#
{15} {إذ تَلَقَّوْنَه بألسِنَتِكم}؛ أي: تلقَّفونه ويُلقيه بعضُكم إلى بعض وتستوشون حديثَه وهو قولٌ باطلٌ. {وتقولون بأفواهِكُم ما ليس لكم به علمٌ}: والأمران محظوران؛ التكلُّم بالباطل، والقولُ بلا علم. {وتحسبونَه هيِّناً}: فلذلك أقدمَ عليه مَن أقدمَ مِن المؤمنين الذين تابوا منه. وتطهَّروا بعد ذلك. {وهو عندَ الله عظيمٌ}: وهذا فيه الزجرُ البليغ عن تعاطي بعض الذُّنوب على وجه التهاون بها؛ فإنَّ العبدَ لا يُفيدُه حسبانُه شيئاً، ولا يخفِّف من عقوبتِهِ الذنب، بل يضاعِفُ الذنب، ويسهلُ عليه مواقعتُه مرةً أخرى.
(15) (
﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِكُمۡ﴾) هنگامی که آن را دهان به دهان فرا میگرفتید؛ یعنی برای یکدیگر بازگو میکردید، و
[در قالبِ تخریبِ شخصیتِ آن انسانِ وارسته] آن را برای یکدیگر نقل مینمودید، درحالی که سخنی پوچ و باطل بود.(
﴿وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِكُم مَّا لَيۡسَ لَكُم بِهِۦ عِلۡمٞ﴾) و با دهان خود، سخنی میگفتید که علم و اطلاعی ازآن نداشتید،
و این دو چیز ممنوع میباشند: بر زبان آوردنِ سخن باطل، و سخن گفتن بدون اطلاع و آگاهی. (
﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَيِّنٗا﴾) و آن را سبک و ساده میانگاشتید، به همین جهت برخی از مؤمنان ـکه بعداً توبه کردند و خود را از آن گناه پاک نمودندـ به آن اقدام نموده و در ترویج آن سهیم شدند.(
﴿وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِيمٞ﴾) حال آنکه نزد خداوند
[گناهی بسیار] بزرگ است. در اینجا به صورت واضح، از ارتکاب برخی گناهان، و ساده انگاشتن و ناچیز شمردنِ آن، نهی شده است. و باید دانست که گمان و ظنِ آدمی به او فایدهای نمیدهد، و از عقوبت و کیفرِ گناه نمیکاهد، بلکه گناه را بیشتر و چند برابر مینماید، و ارتکابِ گناه را برای دفعات بعد برای او آسان میکند.
#
{16} {ولولا إذ سمِعْتُموه}؛ أي: وهلاَّ إذ سمعتُم أيها المؤمنون كلامَ أهل الإفك، {قلتم}: منكرين لذلك معظِّمين لأمرِه: {ما يكونُ لنا أن نتكَلَّمَ بهذا}؛ أي: ما ينبغي لنا وما يليقُ بنا الكلامُ بهذا الإفك المبين؛ لأنَّ المؤمن يمنعُه إيمانُه من ارتكاب القبائح. {هذا بهتانٌ}؛ أي: كذب {عظيمٌ}.
(16) (
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوه﴾) چرا شما ای مومنان! وقتی سخن کسانی که تهمت را سرهم کرده بودند، شنیدید، (
﴿قُلۡتُم﴾) با نپذیرفتن و انکار آن نگفتید: (
﴿مَّا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَٰذَا﴾) ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشاییم، و برای ما شایسته نیست که چنین تهمتی را بر زبان بیاوریم؟! چون مؤمن را، ایمانش از ارتکابِ زشتیها باز میدارد، (
﴿هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ﴾) و چرا نگفتند:
«این دروغی بزرگ است؟!»
#
{17} {يعِظُكم اللهُ أن تعودوا لمثلِهِ}؛ أي: لنظيره من رمي المؤمنين بالفُجور؛ فالله يعِظُكم وينصحُكم عن ذلك، ونعم المواعظ والنصائح من ربِّنا؛ فيجبُ علينا مقابلتُها بالقبول والإذعان والتسليم والشُّكر له على ما بيَّن لنا، أنَّ الله نِعِمَّا يَعِظُكم به. {إنْ كنتُم مؤمنينَ}: دلَّ ذلك على أنَّ الإيمان الصادق يمنعُ صاحبه من الإقدام على المحرَّمات.
(17) (
﴿يَعِظُكُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ﴾) خداوند شما را اندرز میدهد که هرگز چنین گناهی را تکرار نکنید؛
یعنی هرگز به گناهی مانند این از قبیل: تهمت زنا به مؤمنان باز نگردید، و آن را تکرار نکنید. پس خداوند شما را اندرز میدهد و نصیحتتان میکند که چنین گناهی را تکرار نکنید. و چه اندرزها و نصیحتهای خوبی از جانب پروردگار به ما عرضه شد! پس بر ماست که آنها را بپذیریم، و به آنها یقین حاصل کنیم، و در برابر آنها تسلیم شویم، و شکر خدا را بهجای آوریم. و پروردگار بیان کرده است که
﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓ﴾ بیگمان، خداوند بهترین اندرز را به شما میدهد. (
﴿إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) اگر شما مؤمن هستید. این دلالت مینماید که ایمانِ راستین و واقعی، صاحبش را از اقدام به انجامِ کارِ حرام باز میدارد.
#
{18} {ويبيِّن اللهُ لكم الآياتِ}: المشتملة على بيان الأحكام والوعظِ والزجر والترغيب والترهيب، يوضِّحُها لكم توضيحاً جليًّا. {والله عليم (حكيم) }؛ أي: كامل العلم، عامُّ الحكمة؛ فمن علمِهِ وحكمتِهِ أن علَّمكم من علمه، وإنْ كان ذلك راجعاً لمصالحكم في كلِّ وقت.
(18) (
﴿وَيُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ﴾) و خداوند آیات را که مشتمل بر بیان احکام، و موعظه، و هشدار، و تشویق، و ترساندن میباشند، برایتان بیان مینماید، و آن را به صورت روشن برایتان توضیح میدهد. (
﴿وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾) و خداوند بس آگاه، و دارای دانش کامل است؛ و حکیم است، و حکمتِ او فراگیر میباشد. از جملۀ علم و حکمتش، این است که از علم و دانشِ خویش به شما میآموزد؛ و هر زمان که مصالح شما اقتضا نماید، آنچه که به نفع شما باشد، آن را به شما میآموزد.
#
{19} {إنَّ الذين يحبُّونَ أن تشيعَ الفاحشةُ}؛ أي: الأمور الشنيعة المستَقْبَحة، فيحبُّون أن تشتهر الفاحشة {في الذين آمنوا لهم عذابٌ أليمٌ}؛ أي: موجع للقلب والبدن، وذلك لغشِّه لإخوانه المسلمين، ومحبة الشرِّ لهم، وجراءته على أعراضهم؛ فإذا كان هذا الوعيد لمجرَّد محبَّة أن تشيعَ الفاحشةُ واستحلاء ذلك بالقلب؛ فكيف بما هو أعظمُ من ذلك من إظهارِهِ ونقلِهِ؟ وسواء كانت الفاحشةُ صادرةً أو غير صادرةٍ، وكل هذا من رحمة الله لعباده المؤمنين، وصيانة أعراضهم؛ كما صان دماءهم وأموالهم، وأمرهم بما يقتضي المصافاة، وأن يحبَّ أحدُهم لأخيه ما يحبُّ لنفسه، ويكرَهَ له ما يكرَهُ لنفسه. {والله يعلم وأنتم لا تعلمون}: فلذلك علَّمكم، وبيَّن لكم ما تجهلونَه.
(19) (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) بیگمان کسانی که دوست دارند کارهای زشت در میان مؤمنان پخش گردد، (
﴿لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾) عذاب دردناکی دارند، عذابی که قلب و جسمشان را به درد میآورد؛ چون چنین کسی، نسبت به برادر مسلمانش خیانت ورزیده، و بدی و زشتی را برای وی خواسته است. پس وقتی که خشنود بودن به پخش شدنِ زشتی در میان مسلمانان، چنین هشدار و وعیدی را در پی داشته باشد اظهار و اشاعۀ زشتی و دهان به دهان گرداندنِ آن، چگونه خواهد بود؟! و فرقی نمیکند زشتی انجام شده باشد یا نه. و اینها به خاطر رحمت و مهربانی خداوند نسبت به بندگانِ مؤمن، و حفاظت از حرمت و آبرویشان میباشد؛ زیرا خداوند از آبروی مسلمانان، همانند خون و مالهایشان محافظت کرده، و آن را مصون داشته است. و آنها را به چیزی دستور داده که باعث صفا و صمیمیت گردد؛ و مسلمان باید هر آنچه برای خود میپسندد؛ برای برادرش نیز بپسندد. و آنچه برای خود نمیپسندد، برای برادرش نیز نپسندد. (
﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾) و خداوند میداند و شما نمیدانید. بنابراین شما را یاد داد؛ و آنچه را که نمیدانید، برایتان بیان کرد.
#
{20} {ولولا فضلُ الله عليكم}: قد أحاط بكم من كلِّ جانب {ورحمتُهُ} عليكم، {وأنَّ الله رءوفٌ رحيم}: لما بيَّن لكم هذه الأحكام والمواعظ والحِكَم الجليلة، ولمَا أمهلَ من خالف أمره، ولكنَّ فضلَه ورحمتَه، وأنَّ ذلك وصفه اللازم أثر لكم من الخيرِ الدنيويِّ والأخرويِّ ما لن تحصوه أو تعدُّوه.
(20) (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ﴾) اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود که از هر سوی شما را احاطه نموده و در بر گرفته است؛ (
﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾) و خداوند بخشنده و مهربان نبود؛ این احکام و مواعظ و حکمتهای بزرگ را، برای شما بیان نمیکرد؛ و کسی را که با دستورش مخالفت مینمود، مهلت نمیداد. اما فضل و رحمت، دو صفت همیشگی اویند؛ و به همین خاطر، نیکی و خوبیِ دنیوی و اخرویِ آن چنان فراوانی به شما داده که هرگز نمیتوانید آن را بشمارید.
#
{21} ولما نهى عن هذا الذنب بخصوصِهِ؛ نهى عن الذُّنوب عموماً، فقال: {يا أيُّها الذين آمنوا لا تتَّبِعوا خطواتِ الشيطانِ}؛ أي: طرقَه ووساوسَه. وخطواتُ الشيطان يدخُلُ فيها سائرُ المعاصي المتعلِّقة بالقلب واللسان والبدن.
ومن حكمتِهِ تعالى أن بيَّن الحُكْمَ ـ وهو النهي عن اتِّباع خطوات الشيطان ـ والحِكْمة ـ وهو بيانُ ما في المنهيِّ عنه من الشرِّ المقتضي والداعي لتركه ـ، فقال: {ومَن يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشيطانِ فإنَّه}؛ أي: الشيطان {يأمُرُ بالفحشاءِ}؛ أي: ما تستفحشُه العقول والشرائعُ من الذُّنوب العظيمة مع ميل بعض النفوس إليه، {والمنكَرِ}: وهو ما تُنْكِرُهُ العقولُ ولا تعرِفُه؛ فالمعاصي التي هي خُطُوات الشيطان لا تَخْرُجُ عن ذلك، فنهى الله عنها العبادَ نعمةً منه عليهم أن يشكُروه ويَذْكُروه؛ لأنَّ ذلك صيانةٌ لهم عن التدنُّس بالرذائل والقبائح؛ فمن إحسانِهِ عليهم أنْ نهاهم عنها كما نهاهم عن أكل السموم القاتلة ونحوها. {ولولا فضلُ اللهِ عليكُم ورحمتُهُ ما زكى منكُم من أحدٍ أبداً}؛ أي: ما تطهَّر من اتِّباع خطواتِ الشيطانِ؛ لأنَّ الشيطان يسعى هو وجندُه في الدعوة إليها وتحسينِها، والنفس ميالةٌ إلى السوء أمَّارةٌ به، والنقصُ مستولٍ على العبدِ من جميع جهاتِهِ، والإيمانُ غير قويٍّ؛ فلو خُلِّي وهذه الدواعي؛ ما زكى أحدٌ بالتطهُّرِ من الذُّنوب والسيئات والنماء بفعل الحسنات؛ فإنَّ الزكاء يتضمَّن الطهارة والنماء، ولكنَّ فضلَه ورحمتَه أوجبا أن يتزكَّى منكم من تزكَّى، وكان من دعاء النبيِّ - صلى الله عليه وسلم -: «اللهمَّ! آتِ نفسي تَقْواها، وزكِّها أنت خيرُ من زَكَّاها، أنت وَلِيُّها ومولاها». ولهذا قال: {ولكنَّ الله يزكِّي مَن يشاءُ}: من يعلمُ منه أن يتزكَّى بالتزكية، ولهذا قال: {والله سميعٌ عليمٌ}.
(21) پس از آنکه خداوند متعال از این گناه به طور مخصوص نهی کرد،
از دیگر گناهان نیز بهطور عموم نهی کرد و فرمود: (
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾) ایمؤمنان! از گامهای شیطان پیروی مکنید؛ یعنی از راهها و وسوسههای شیطان پیروی مکنید، و در آن گام برمدارید. و همۀ گناهانِ مربوط به قلب و زبان و جسم، در گامهای شیطان داخل هستند. و از حکمتِ الهی، این است که حکمِ پیروی کردن از گامهای شیطان را بیان میکند، و آن نهی کردن از پیروی کردن از گامهای شیطان است؛ و حکمتِ آن را نیز بیان مینماید، و آن بیانِ شری است که مقتضیِ ترکِ آن میگردد.
پس فرمود: (
﴿وَمَن يَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾) و هرکس از گامهای شیطان پیروی کند،
بداند که شیطان به کارهای زشت و منکر از قبیل: گناهان بزرگ که عقلها و آیینها آن را زشت میدارند ـ هر چند که برخی نفسها به آن گرایش دارند ـ فرمان میدهد، (
﴿ٱلۡمُنكَرِ﴾) آن چیزهایی است که عقل آن را نمیپسندد و نمیشناسد. پس گناهان که گامهای شیطان هستند، از
[دایرۀ] منکر بیرون نمیباشند، و خداوند بندگان را از آن نهی نموده است. و این نعمتِ الهی بر بندگان است، و بر آنهاست که سپاس او را به جای بیاورند، و او را یاد کنند؛ چون این کار، آنها را از آلوده شدن به زشتیها و منکرات مصون میدارد. پس، از جملۀ احسان خداوند نسبت به بندگان، این است که آنها را از کارهای زشت نهی کرده است، همان گونه که آنان را از خوردن سمهای کشنده و امثالِ آن نهی کرده و بازداشته است. (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَكَىٰ مِنكُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا﴾) و اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نمیشد، هرگز فردی از شما پاک نمیگردید؛ یعنی از پیروی کردن از گامهای شیطان پاک نمیگردید و به دور نمیمانید؛ چون شیطان و لشکریانش برای دعوت کردن انسانها به سوی راهها و گامهای شیطانی میکوشند، و آن را زیبا جلوه میدهند، و نفس بسیار به بدی تمایل دارد و بدان امر میکند، و بنده از هر جهت دارای نقص و کمبود است، و از ایمانِ آن چنان قوی برخوردار نیست. پس اگر انسانها در میان این انگیزهها رها شوند، هیچ کس نمیتواند از آلودگی گناهان و بدیها پاک شده، و با انجام نیکیها پاکیزه گردد، و رشد نماید. اما فضل و رحمت خداوند باعث شد تا کسانی از شما که خود را پاک میدارند، پاک شوند.
و یکی از دعاهای پیامبر این بود که میگفت: «بار خدایا! به نفس من پاکیزگیاش را بده، و آن را پاکیزه بگردان، تو بهترین کسی هستی که آن را پاکیزه مینمایی، تو یاور و سرپرست آن میباشی.» بنابراین فرمود: (
﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُزَكِّي مَن يَشَآءُ﴾) ولی خداوند هر که را بخواهد، پاک میگرداند؛ هر آن کس که بداند با تزکیه پاک میگردد، او را پاک میگرداند.
بنابراین فرمود: (
﴿وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ﴾) و خداوند شنوای آگاه است.
#
{22} {ولا يَأتَلِ}؛ أي: لا يحلف {أولو الفضل منكُم والسَّعة أن يُؤتوا أولي القُربى والمساكينَ والمهاجرينَ في سبيل الله وَلْيَعْفوا وَلْيَصْفَحوا}: كان من جملة الخائضينَ في الإفك مِسْطَح بن أُثاثة، وهو قريبٌ لأبي بكرٍ الصديق رضي الله عنه، وكان مسطحٌ فقيراً من المهاجرين في سبيل الله، فحلفِ أبو بكرٍ أن لا يُنْفِقَ عليه؛ لقولِهِ الذي قال، فنزلتْ هذه الآيةُ [ينهاه] عن هذا الحَلِفَ المتضمِّن لقطع النفقة عنهُ، ويحثُّه على العفو والصفح، ويَعِدُهُ بمغفرةِ الله إنْ غَفَرَ له، فقال: {ألا تُحبُّونَ أن يَغْفِرَ اللهُ لكم واللهُ غفورٌ رحيمٌ}: إذا عامَلْتُم عبيدَه بالعفو والصفح؛ عاملكم بذلك، فقال أبو بكرٍ لمَّا سمع هذه الآية: بلى والله؛ إني لأحبُّ أن يَغْفِرَ الله لي، فَرَجَّعَ النفقةَ إلى مِسْطَحٍ.
وفي هذه الآيةِ دليلٌ على النفقة على القريب، وأنَّه لا تُتْرَكُ النفقةُ والإحسانُ بمعصية الإنسان، والحثُّ على العفو والصفح ولو جرى منه ما جرى من أهل الجرائم.
(22) یکی از افرادی که در قضیۀ افک
[تهمت زدن به عایشه] مشارکت داشت، و در پرداختن به آن فرو رفته بود،
«مسطح بن اثاثه» یکی از خویشاوندان ابوبکر صدیق بود. او فردی فقیر، و از زمرۀ کسانی بود که در راه خدا از سرزمین و وطن خویش هجرت کرده بود. ابوبکر سوگند خورد که چون او در مورد عایشه چنان سخن گفته است، بر وی انفاق نکند، و به او چیزی ندهد. پس این آیه نازل شد، و مسلمانان را از این سوگند خوردن که متضمن قطع کردن هزینه و نفقه بود، نهی نمود، و ابوبکر را به گذشت و عفو تشویق، و او را به آمرزشِ خداوند وعده داد، که اگر مسطح را ببخشد، خدا هم او را میبخشد.
پس فرمود: (
﴿أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾) آیا دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است، و هرگاه شما بندگان خدا را مورد گذشت و عفو قرار دهید، خداوند نیز با شما چنین رفتار خواهد کرد. ابوبکر وقتی این آیه را شنید،
گفت: آری! سوگند به خدا من دوست دارم که خداوند مرا بیامرزد. پس دوباره نفقه دادن به مسطح را آغاز کرد. در این آیه دلیلی مییابیم مبنی بر آنکه نفقه بر فامیلِ نزدیک واجب است، و نباید به خاطر گناه انسانی، نیکوکاری و انفاق بر او ترک شود. نیز در این آیه به گذشت و عفو تشویق شده است، هر چند که آن کس مرتکب گناهی شده باشد.
#
{23} ثم ذكر الوعيدَ الشديدَ على رمي المحصنات، فقال: {إنَّ الذين يَرْمونَ المحصناتِ}؛ أي: العفائف عن الفجور {الغافلاتِ}: اللاتي لم يَخْطُرْ ذلك بقلوبهنَّ، {المؤمناتِ لُعِنوا في الدُّنيا والآخرة}: واللعنةُ لا تكونُ إلاَّ على ذنبٍ كبيرٍ، وأكَّد اللعنة بأنها متواصلة عليهم في الدارين. {ولهم عذابٌ عظيمٌ}: وهذا زيادةٌ على اللعنة، أبعدَهم عن رحمتِهِ وأحلَّ بهم شدَّة نقمتِهِ، وذلك العذاب يوم القيامة.
(23) سپس وعید سخت را برای متهم کردنِ زنانِ پاکدامن به زنا بیان کرد،
و فرمود: (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ﴾) همانا کسانی که زنان پاکدامن و بیخبر از هرگونه آلودگی را به زنا متهم میکنند، که چنین چیزی به دلشان هم خطور نکرده است، (
﴿ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾) زنان مؤمن را به زنا متهم میکنند، (
﴿لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾) در دنیا و آخرت لعنت و نفرین شدهاند. و آدمی جز به خاطرِ ارتکابِ گناهِ بزرگ، لعنت نمیشود. و تأکید کرد که این نفرین و لعنت، در هر دو جهان بر آنها ادامه دارد. (
﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) و عذابی بزرگ در پیش دارند. و این اضافه بر لعنت است؛ آنها را از رحمت خویش دور نموده، و عذاب شدید خویش را بر آنها نازل میکند.
#
{24} {يوم تشهدُ عليهم ألسِنَتُهم وأيديهم وأرْجُلُهم بما كانوا يعملونَ}: فكلُّ جارحةٍ تشهدُ عليه بما عَمِلَتْه، يُنْطِقُها الذي أنطق كلَّ شيءٍ؛ فلا يمكنه الإنكار، ولقد عدل في العباد مَنْ جَعَلَ شهودَهم من أنفسهم.
(24) و این عذاب، در روز قیامت به آنها میرسد؛ (
﴿يَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَيۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾) روزی که زبانها و دست و پاهایشان، بر کارهایی که کردهاند، گواهی میدهند. پس هر عضوی علیه آنها گواهی میدهد، و خداوند که همه چیز را به سخن آورده است، آن را به سخن میآورد. پس انسان نمیتواند انکار کند. و بهراستی که خداوند در مورد بندگان، به عدالت رفتار نموده، و شاهدان و گواهان آنان را، از خودشان قرار داده است.
#
{25} {يومئذٍ يوفِّيهم الله دينَهُمُ الحقَّ}؛ أي: جزاءهم على أعمالهم الجزاء الحقَّ الذي بالعدل والقسط؛ يجدون جزاءها موفَّراً لم يفقدوا منها شيئاً، {وقالوا يا وَيْلَتَنا مالِ هذا الكتابِ لا يغادرُ صغيرةً ولا كبيرةً إلاَّ أحصاها وَوَجَدوا ما عَمِلوا حاضراً ولا يَظْلِمُ ربُّكَ أحداً}، {ويعلمونَ} في ذلك الموقف العظيم {أنَّ اللهَ هو الحقُّ المبينُ}، فيعلمون انحصار الحقِّ المبين في الله تعالى؛ فأوصافُه العظيمةُ حقٌّ، وأفعالُه هي الحقُّ، وعبادتُه هي الحقُّ، ولقاؤه حقٌّ، [ووعدُه] ووعيدُه حقٌّ، وحكمه الدينيُّ والجزائيُّ حقٌّ، ورسلُه حقٌّ؛ فلا ثَمَّ حقٌّ إلاَّ في الله، وما مِن الله.
(25) (
﴿يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ﴾) در آن روز خداوند جزای واقعی اعمالشان را، به عدل و انصاف و بدون کم وکاست بهآنان میدهد؛ جزایی کامل که چیزی از آن کم نشده است.
﴿وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا﴾ و میگویند:
«وای بر ما! این چه کتابی است که کوچک و بزرگی را رها نکرده، بلکه همه چیز را نوشته است.» و آنان تمام کارهایی را که کردهاند، حاضر مییابند؛ و پروردگارت به هیچ کس ظلم نمیکند. و در این جایگاه بزرگ، میدانند که خداوند همان حقِ آشکار است؛ و صفتهای خداوند و افعالش حق است؛ و عبادت او و لقای او حق میباشد؛ و وعید او حق است؛ و حکم دینی و جزایی او حق است؛ و پیامبرانش حق هستند. پس هیچ حقی، جز در راه خدا و از طرفِ خدا نیست.
#
{26} {الخبيثاتُ للخبيثين والخبيثونَ للخبيثاتِ}؛ أي: كلُّ خبيثٍ من الرجال والنساء والكلماتِ والأفعال مناسبٌ للخبيثِ وموافقٌ له ومقترنٌ به ومشاكلٌ له، وكلُّ طيبٍ من الرجال والنساءِ والكلماتِ والأفعال مناسبٌ للطيِّبِ وموافقٌ له ومقترنٌ به ومشاكلٌ له؛ فهذه كلمةٌ عامةٌ وحصرٌ لا يخرجُ منه شيءٌ، من أعظم مفرداتِهِ أنَّ الأنبياء، خصوصاً أولي العزم منهم، خصوصاً سيدهم محمد - صلى الله عليه وسلم -، الذي هو أفضلُ الطيِّبين من الخلق على الإطلاق، لا يناسِبُهم إلاَّ كلُّ طيبٍ من النساء؛ فالقدح في عائشة رضي الله عنها بهذا الأمر قدحٌ في النبيِّ - صلى الله عليه وسلم -، وهو المقصودُ بهذا الإفك من قصد المنافقين؛ فمجرَّدُ كونِها زوجةً للرسول - صلى الله عليه وسلم - يعلمُ أنَّها لا تكون إلاَّ طيبةً طاهرةً من هذا الأمر القبيح؛ فكيف وهي ما هي صديقةُ النساء وأفضلُهن وأعلمُهن وأطيبُهن حبيبةُ رسول ربِّ العالمين التي لم ينزِلِ الوحيُ عليه وهو في لحافِ زوجةٍ من زوجاتِهِ غيرها ؟!
ثم صرَّح بذلك بحيثُ لا يبقى لمبطلٍ مقالاً، ولا لشكٍّ وشبهةٍ مجالاً، فقال: {أولئك مبرَّؤونَ مما يقولونَ}: والإشارةُ إلى عائشة رضي الله عنها أصلاً، وللمؤمناتِ المحصناتِ الغافلاتِ تبعاً لها. {مغفرةٌ}: تستغرق الذنوب. {ورزقٌ كريمٌ}: في الجنة صادرٌ من الربِّ الكريم.
(26) (
﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِ﴾) زن و سخن و کارِ ناپاک، سزاوارِ مردِ ناپاک است و با وی تناسب و همخوانی دارد. و مرد و سخن و کارِ پاک، مناسب و لایقِ زنِ پاک میباشد. این کلمهای عام است و هیچ استثنایی ندارد. و مطلب مهم این است که پیامبران، به ویژه پیامبران اولوالعزم، و به خصوص سرورِ پیامبران، محمد صلی الله علیه وسلم که برترین و پاکترین انسانها است، تنها زنانِ پاک و پاکیزه سزاوارشان است. بنابراین تهمت زدن به عایشه رضی الله عنها، تهمت زدن به پیامبر میباشد؛ و هدف منافقین از این تهمت و بهتان، خود پیامبر صلی الله علیه وسلم بود. پس برای اثبات پاکی عایشه، همین کافی است که همسر پیامبر صلی الله علیه وسلم است؛ و دانسته میشود که عایشه، حتماً از این امرِ زشت، پاک و پاکیزه بوده است. درحالی که او از آن معالم رفیع ایمانی برخوردار است، صدّیقۀ زنان، و برترین و عالمترین و پاکترین آنان است؛ محبوبِ پیامبر، که در بستر و لحاف هیچ زنی جز عایشه، بر پیامبر وحی نازل نشده است! پس این را به صراحت بیان کرد، تا برای باطلگرایان جای سخنی باقی نماند، و مجالی برای شک و تردید نباشد،
و فرمود: (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ﴾) اینان از آنچه میگویند، منزّه هستند. دراصل، اشاره به عایشه رضی الله عنها است؛ وبه تبعِ ایشان، تمام زنان مؤمن و پاکدامن را نیز دربر میگیرد. (
﴿لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ﴾) آنان از آمرزش فراوانی برخوردار هستند، آمرزشی که همۀ گناهان آنان را فرا میگیرد، و در بهشت از جانب پروردگار بزرگوار از روزی نیک و ارزشمندی برخوردار خواهند شد.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ (29)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ اي مؤمنان! وارد خانههايي غير از خانههاي خود مشويد مگر آنكه اجازه بگيريد، و بر اهل آن سلام گوييد، اين كار براي شما بهتر است، تا شايد پند پذيريد و يادآور شويد.
فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَدًا فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ پس اگر در آنجا كسي را نيافتيد، وارد آنجا نشويد، تا اينكه به شما اجازه داده شود.
و اگر به شما گفته شود: برگرديد، پس برگرديد كه برايتان سزاوارتر است. و خداوند به آنچه ميكنيد داناست.
لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ بر شما گناهي نيست كه به خانههاي غيرمسكوني وارد شويد كه در آنجا كالايي داريد، و خداوند ميداند آنچه را آشكار ميكنيد و آنچه را پنهان ميداريد.
#
{27} يُرشد الباري عبادَه المؤمنين أن لا يدخُلوا بيوتاً غير بيوتهم بغيرِ استئذانٍ؛ فإنَّ في ذلك عدَّةَ مفاسدَ:
منها: ما ذكرهُ الرسولُ - صلى الله عليه وسلم -: حيث قال: «إنَّما جُعِلَ الاستئذانُ من أجل البصرِ» ؛ فبسبب الإخلال به يقع البصر على العوراتِ التي داخل البيوت؛ فإنَّ البيت للإنسان في ستر عورةِ ما وراءه بمنزلة الثوبِ في ستر عورةِ جسدِهِ.
ومنها: أنَّ ذلك يوجب الرِّيبةَ من الداخل، ويتَّهم بالشرِّ سرقةٍ أو غيرها؛ لأنَّ الدُّخول خفيةً يدلُّ على الشرِّ، ومنع الله المؤمنين من دخول غير بيوتهم {حتى تَسْتَأنِسوا }؛ أي: تستأذنوا، سمى الاستئذانَ استئناساً؛ لأنَّ به يحصُلُ الاستئناس، وبعدمه تحصُل الوحشةُ، {وتُسَلِّموا على أهلها}: وصفة ذلك ما جاء في الحديث: «السلام عليكم، أأدخل؟». {ذلكم}؛ أي: الاستئذان المذكور {خيرٌ لكم لعلَّكم تَذَكَّرون}: لاشتماله على عدَّة مصالح، وهو من مكارم الأخلاق الواجبة؛ فإن أذن؛ دخل المستأذن.
(27) خداوند باریتعالی بندگان مؤمن خویش را راهنمایی مینماید تا بدون اجازه وارد خانههای دیگران نشوند؛ چون بدون اجازه وارد شدن به خانۀ دیگران، دارای چند فساد و تباهی است.
از آن جمله یکی این است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «اجازه گرفتن، به خاطر فرو نگاهداشتنِ چشم قرار داده شده است.» پس به سببِ اخلال در اجازه گرفتن و بیتوجهی به آن، عورتهای داخل خانهها هویدا میگردد؛ زیرا خانه، پرده و لباس انسان است، مانند لباسی که عورت انسان را میپوشاند. و دیگر اینکه بدون اجازه وارد شدن، باعث میشود تا افرادی که در داخل خانهها هستند، به فردی که وارد میشود،
مشکوک شوند و او را به کارِ بد از قبیل: دزدی و غیره متهم کنند؛ زیرا وارد شدنِ پنهانی، بر شر و بدی دلالت مینماید. و خداوند مؤمنان را از داخل شدن به خانۀ دیگران منع کرده است، مگر اینکه اجازه بگیرند. (
﴿حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾) تا اجازه بگیرید.
«استئذان» را
«استئناس» نامید؛ چون با اجازه گرفتن، انس و الفت حاصل میشود؛ و در صورت عدم اجازه گرفتن، وحشت به وجود میآید. (
﴿وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾) و بر اهل آن سلام کنید. و کیفیتِ آن،
همان است که درحدیث آمده است: «السلام علیکم، آیا وارد شوم؟» (
﴿ذَٰلِكُمۡ﴾) این اجازه گرفتن (
﴿خَيۡرٞ لَّكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ﴾) برای شما بهتر است، شاید یادآور شوید. چون اجازه گرفتن، منافع و مصالح زیادی را در بر دارد و یکی از فضایلِ اخلاقیِ واجب میباشد. پس اگر صاحبخانه اجازه داد، اجازه گیرنده میتواند وارد شود.
#
{28} {فإن لم تجدوا فيها أحداً}: فلا تدخلوا فيها {حتى يُؤْذَنَ لكم وإن قيلَ لكم ارجِعوا فارجِعوا}؛ أي: فلا تمتنعوا من الرُّجوع ولا تغضبوا منه؛ فإنَّ صاحب المنزل لم يمنَعْكم حقًّا واجباً لكم، وإنَّما هو متبرعٌ؛ فإنْ شاء أذن أو منع؛ فأنتم لا يأخذ أحدكم الكبرُ والاشمئزازُ من هذه الحال؛ {هو أزكى لكم}؛ أي: أشدُّ لتطهيركم من السيئاتِ وتنميتكم بالحسنات. {والله بما تعملونَ عليم}: فيجازي كلَّ عامل بعملِهِ من كثرةٍ وقلَّةٍ وحسنٍ وعدمِهِ.
(28) (
﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِيهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ يُؤۡذَنَ لَكُمۡۖ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْ﴾) و اگر در خانهها کسی را نیافتید، پس وارد آنها نشوید تا به شما اجازه داده شود. و اگر به شما اجازه داده نشد،
و گفتند: «برگردید»، پس برگردید؛ یعنی از برگشتن، امتناع نورزید و خشمگین نشوید؛ چون صاحب خانه، شما را از رسیدن به حقِ واجبتان منع نکرده است، بلکه صاحبخانه احسان مینماید. و اگر بخواهد اجازه میدهد، و اگر هم نخواهد اجازه نمیدهد. پس در صورت عدم اجازه، نباید حالتِ نفرت و تکبر به شما دست بدهد. (
﴿فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡكَىٰ لَكُمۡ﴾) این کار، یعنی برگشتن، بیشتر مایۀ پاکشدن شما از بدیها و رشدتان به وسیلۀ نیکیها میگردد. (
﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِيمٞ﴾) و خداوند به آنچه میکنید، آگاه است. پس هر فردی را، طبق عملش ـکم باشد یا زیاد، خوب باشد یا بدـ سزا و جزا میدهد. این حکم در مورد خانههای مسکونی است، خواه انسان در آنجا اثاثیه و کالایی داشته باشد یا نه؛ و نیز در مورد خانههایی است که مسکونی نیستند، و انسان در آنجا کالایی ندارد. و اما خانههای غیرمسکونی که کسی در آن نیست، و کالای انسان درآن قرار دارد، و آدمی نیازمندِ آن است که وارد آن شود، و کسی در آن نیست که بتوان از او اجازه گرفت، مانند خانۀ اجارهای و غیره؛
#
{29} هذا الحكم في البيوت المسكونة سواء كان فيها متاعٌ للإنسان أم لا، وفي البيوت غير المسكونة التي لا متاع فيها للإنسان، وأما البيوتُ التي ليس فيها أهلُها، وفيها متاعُ الإنسان المحتاج للدخول إليه، وليس فيها أحدٌ يتمكَّن من استئذانه، وذلك كبيوت الكراء وغيرها؛ فقد ذكرها بقوله: {ليس عليكم جُناحٌ}؛ أي: حرجٌ وإثمٌ؛ دلَّ على أنَّ الدُّخول من غير استئذان في البيوت السابقة أنه محرَّم وفيه حرج {أن تدخُلوا بيوتاً غير مسكونةٍ فيها متاعٌ لكم}: وهذا من احترازاتِ القرآن العجيبةِ؛ فإنَّ قولَه: {لا تدخُلوا بيوتاً غير بيوتكم}: لفظٌ عامٌّ في كل بيت ليس ملكاً للإنسان، أخرج منه تعالى البيوتَ التي ليست ملكَه وفيها متاعُهُ وليس فيها ساكنٌ، فأسقط الحرج في الدُّخول إليها. {والله يعلم ما تُبدونَ وما تكتُمون}: أحوالَكم الظاهرةَ والخفيَّة، وعلم مصالِحَكُم؛ فلذلك شَرَعَ لكم ما تحتاجون إليه وتضطرُّون من الأحكام الشرعيَّة.
(29) در چنین جاهایی (
﴿لَّيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ﴾) بر شما گناهی نیست که بدون اجازه وارد آن شوید. این دلالت مینماید که وارد شدنِ بدون اجازه در دیگر خانهها -که پیشتر ذکرشان به میان آمد- حرام و گناه میباشد. (
﴿أَن تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ مَسۡكُونَةٖ فِيهَا مَتَٰعٞ لَّكُمۡ﴾) و این از احتراز و استثناهای شگفتانگیز قرآن میباشد،
چون وقتی فرمود: (
﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ﴾)بدون اجازه وارد خانههای دیگران نشوید، عام است و شامل هر خانهای میشود که به خودِ انسان متعلق نباشد؛ و خداوند خانهای را که مالِ او نیست، اما کالایش در آن قرار دارد، و در آن کسی ساکن نیست،
استثنا کرد و فرمود: بدون اجازه وارد شدن به چنین خانههایی، گناه نیست. (
﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ﴾) و خداوند میداند آنچه را که آشکار میکنید و آنچه را که پنهان میدارید؛ یعنی خداوند، احوالِ آشکار و پنهان، و منافعِ شما را میداند. بنابراین آن دسته از احکام شرعی را که به آن نیاز دارید، برایتان بیان کرد.
{قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (30)}.
قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ به مردان مؤمن بگو: «چشمان خود را
[از نگاه به نامحرمان] فرو گيرند، و پاكدامني ورزند، اين برايشان پاكيزهتر است، بيگمان خداوند از آنچه انجام ميدهند آگاه است.
#
{30} أي: أرشدِ المؤمنين وقُلْ لهم: الذين معهم إيمانٌ يمنعُهم من وقوع ما يُخِلُّ بالإيمان {يغضُّوا من أبصارِهم}: عن النظر إلى العورات وإلى النساء الأجنبيَّات وإلى المُرْدانِ، الذين يُخاف بالنظرِ إليهم الفتنة وإلى زينة الدُّنيا التي تفتنُ وتوقِعُ في المحذور. {ويحفَظُوا فروجَهم}: عن الوطء الحرام في قُبُل أو دُبُر أو ما دونَ ذلك وعن التمكين من مسِّها والنظر إليها. {ذلك}: الحفظُ للأبصار والفروج {أزكى لهم}: أطهرُ وأطيبُ وأنمى لأعمالهم؛ فإنَّ من حَفِظَ فرجَه وبصرَه؛ طَهُرَ من الخَبَثِ الذي يتدنَّس به أهلُ الفواحش، وزَكَتْ أعمالُه بسبب تركِ المحرَّم الذي تطمعُ إليه النفس وتدعو إليه؛ فمن تَرَكَ شيئاً لله؛ عوَّضَه الله خيراً منه، ومن غضَّ بصره عن المحرم أنار الله بصيرتَه، ولأنَّ العبد إذا حَفِظَ فرجَه وبصرَه عن الحرام ومقدّماته مع دواعي الشهوة؛ كان حفظُه لغيرِهِ أبلغَ، ولهذا سمَّاه الله حفظاً؛ فالشيء المحفوظُ إن لم يجتهدْ حافظُهُ في مراقبتِهِ وحفظِهِ وعمل الأسباب الموجبة لحفظِهِ؛ لم يَنْحَفِظْ، كذلك البصر والفرج إن لم يجتهدِ العبدُ في حفظِهِما؛ أوقعاه في بلايا ومحنٍ.
وتأمَّل كيف أمر بحفظِ الفرج مطلقاً لأنَّه لا يُباح في حالةٍ من الأحوال، وأما البصرُ؛ فقال: {يَغُضُّوا مِنْ أبصارِهم}: أتى بأداة مِنْ الدالَّة على التبعيض؛ فإنَّه يجوز النظر في بعض الأحوال لحاجةٍ؛ كنظر الشاهدِ والمعامل والخاطبِ ونحو ذلك. ثم ذكَّرهم بعلمِهِ بأعمالهم ليجتهِدوا في حفظ أنفسِهِم من المحرَّمات.
(30) مؤمنان را راهنمایی کن و به آنان که ایمان دارند؛ ایمانی که آنها را از انجام آنچه خللی به اعتقاد و باورشان وارد مینماید،
بگو: (
﴿يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ﴾) چشمهایشان را از نگاه به عورتها، و زنان بیگانه، و نوجوانانی
«امرد» که نگاه کردن به آنها باعث فتنه میگردد، و نگاه کردن به زینت و زخارف دنیا که باعث فتنه میشود و انسان را به چیزی مبتلا مینماید که ممنوع است، فرو گیرند. (
﴿وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡ﴾) و شرمگاههای خویشتن را از آمیزش جنسی حرام با زنان، و یا همجنس بازی مصون بدارند، و از دست زدن به شرمگاه و نگاه کردن به آن دوری نموده، و پاکدامنی ورزند. (
﴿ذَٰلِكَ﴾)
[آن] حفاظت چشمان و شرمگاهها، (
﴿أَزۡكَىٰ لَهُمۡ﴾) برایشان سزاوارتر است و باعث رشد اعمالشان میگردد؛ زیرا هرکس شرمگاه و چشمان خود را از حرام حفظ نماید، از پلیدیهایی که بدکاران و اهل معاصی بدان آلوده میشوند، محفوظ میماند؛ و اعمالش به سبب ترکِ امورِ حرامی که نفس به آن طمع دارد و آدمی را به انجام آن فرا میخواند، رشد میکند. پس هر کس چیزی را به خاطر خداوند ترک کند، خداوند در عوض به او چیز بهتری میدهد؛ و هرکس چشمان خود را فرو بگیرد، خداوند به او بینش و روشنایی میدهد؛ زیرا هرگاه بنده، شرمگاه و نگاهش را از حرام و مقدمات آن حفظ نماید ـعلیرغم اینکه انگیزههای شهوت در وجود او باشدـ بر دیگر اعضا و جوارحش کنترل کاملتر و بهتری خواهد داشت. بنابراین خداوند کنترلِ شرمگاه را
«حفظ» نامیده است. پس هرچیزی که قرار است محفوظ نگاه داشته شود؛ اگر حفظ کنندهاش در مراقبت و نگاهداری آن نکوشد؛ و از اسبابی که باعث حفظ آن میگردد، بهره نگیرد؛ آن چیز محفوظ باقی نمیماند. همچنین چشم و شرمگاه، اگر بنده در حفاظت و کنترل آنها نکوشد، او را دچار مصیبت و مشکلاتی خواهند کرد. و بنگر چگونه خداوند متعال به طور مطلق دستور داده است شرمگاه حفظ شود؛ چرا که در هیچ حالتی، استفاده از آن در راه حرام جایز نیست.
اما در مورد چشم فرمود: (
﴿يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ﴾) و چشمان خود را فرو بگیرند، و کلمۀ (
﴿مِنۡ﴾) را بهکار برد که بر تبعیض دلالت مینماید؛ زیرا در بعضی اوقات اگر نیاز باشد نگاه کردن جایز است، مانند نگاه کردن شاهد و کارگر و خواستگار و امثال آن. سپس خداوند بندگان را یادآور شد که به یاد داشته باشند خداوند به اعمال و کارهایشان آگاه است، تا در نزدیک نشدن به چیزهای حرام بکوشند.
{وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)}.
وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وبه زناني مؤمن بگو: «چشمان خود را
[از نامحرمان] فرو بگيرند، و پاكدامني كنند و از زينت خود مگر آنچه از آن كه آشكار است. آشكار نكنند، و بايد روسريهايشان را بر گريبانهايشان فرو گذارند ، و زينت خود را آشكار است آشكار نسازند مگر براي شوهرانشان، پدارنشان، پدران شوهرانشان، پسرانشان، پسران شوهرانشان، برادرنشان، پسران خواهرانشان، زنان
[همكيش] خودشان، بردگانشان، مردان بيرغبت
[به زنان] كه پيرو شمايند، و كودكاني كه بر شرمگاه زنان اطلاع نيافتهاند. و نبايد با پاهايشان
[زمين] را بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان ميدارند آشكار شود. اي مومنان! همگي به سوي خدا برگرديد تا رستگار شويد.
#
{31} لما أمر المؤمنين بغضِّ الأبصار وحفظ الفروج؛ أمر المؤمناتِ بذلك، فقال: {وقُل للمؤمنات يَغْضُضْنَ من أبصارِهِنَّ}: عن النظر إلى العورات والرجال بشهوةٍ ونحو ذلك من النظر الممنوع. {ويَحْفَظْنَ فروجَهُنَّ}: من التمكين من جماعها أو مسِّها أو النظر المحرَّم إليها، {ولا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ}: كالثياب الجميلة والحلي وجميع البدن كلِّه من الزينة. ولما كانت الثيابُ الظاهرة لا بدَّ لها منها؛ قال: {إلاَّ ما ظَهَرَ منها}؛ أي: الثياب الظاهرة التي جرتِ العادةُ بلبسها إذا لم يكنْ في ذلك ما يدعو إلى الفتنة بها، {وَلْيَضْرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ على جيوبهنَّ}: وهذا لكمال الاستتار.
ويدلُّ ذلك على أن الزينةَ التي يحرُمُ إبداؤها يدخل فيها جميعُ البدن كما ذكرنا.
ثم كرَّر النهي عن إبداء زينتهن؛ ليستثني منه قوله: {إلاَّ لِبُعولَتِهِنَّ}؛ أي: أزواجهنَّ، {أو آبائهنَّ أو آباء بعولتهنَّ}: يشمل الأبَ بنفسه والجدَّ وإنْ علا، [{أو أبنائهنَّ أو أبناءِ بُعُولَتِهِنّ}: ويدخل فيه الأبناء، أو أبناء البعولة مهما نزلوا]، {أو إخوانهنَّ أو بني إخوانهنَّ}: أشقاء أو لأب أو لأم. {أو بني أخواتِهِنَّ أو نسائهنَّ}؛ أي: يجوز للنساء أن يَنْظُرَ بعضُهُنَّ إلى بعض مطلقاً، ويُحتمل أنَّ الإضافة تقتضي الجنسية؛ أي: النساء المسلمات اللاتي من جنسكنَّ؛ ففيه دليلٌ لِمَنْ قال: إنَّ المسلمةَ لا يجوزُ أن تَنْظُرَ إليها الذِّمِّيَّةُ، {أو ما ملكتْ أيمانُهُنَّ}: فيجوز للمملوك إذا كان كلُّه للأنثى أن يَنْظُرَ لسيِّدَتِه ما دامت مالكةً له كلَّه؛ فإذا زال الملكُ أو بعضُه؛ لم يجزِ النظر، {أو التابعينَ غيرِ أولي الإرْبَةِ من الرجال}؛ أي: [أو] الذين يَتْبَعونَكم ويتعلَّقون بكم من الرجال الذين لا إربةَ لهم في هذه الشهوة؛ كالمعتوه الذي لا يدري ما هنالك، وكَالْعِنِّين الذي لم يبقَ له شهوةٌ لا في فرجه ولا في قلبه؛ فإنَّ هذا لا محذورَ من نظرِهِ. {أو الطفل الذين لم يَظْهَروا على عوراتِ النساءِ}؛ أي: الأطفال الذين دونَ التمييزِ؛ فإنَّه يجوز نَظَرُهم للنساء الأجانب، وعلَّل تعالى ذلك بأنَّهم {لم يظهروا على عورات النساءِ}؛ أي: ليس لهم علمٌ بذلك، ولا وجدتْ فيهم الشهوةُ بعدُ، ودلَّ هذا أنَّ المميِّز تستترُ منه المرأةُ؛ لأنَّه يظهرُ على عوراتِ النساء.
{ولا يَضْرِبنَ بأرجلهنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخفينَ من زينتهنَّ}؛ أي: لا يَضْرِبْنَ الأرض بأرجُلِهِنَّ ليصوِّتَ ما عليهنَّ من حلي كخلاخل وغيرها، فَتُعْلَمَ زينتُها بسببه، فيكونَ وسيلةً إلى الفتنة.
ويؤخَذُ من هذا ونحوه قاعدةُ سدِّ الوسائل، وأن الأمر إذا كان مباحاً ولكنَّه يفضي إلى محرم أو يُخاف من وقوعه؛ فإنَّه يمنع منه. فالضَّرْبُ بالرجل في الأرض الأصلُ أنَّه مباحٌ، ولكن لما كان وسيلةً لعلم الزينة؛ منع منه.
ولما أمر تعالى بهذه الأوامر الحسنة، ووصَّى بالوصايا المستحسنة، وكان لا بدَّ من وقوع تقصيرٍ من المؤمن بذلك؛ أمر الله تعالى بالتوبة، فقال: {وتوبوا إلى الله جميعاً أيُّها المؤمنون}، [لأن المؤمنَ يدعوه إيمانه إلى التوبة]. ثم علَّق على ذلك الفلاح، فقال: {لعلَّكم تفلحونَ}: فلا سبيلَ إلى الفلاح إلاَّ بالتوبة، وهي الرجوع مما يكرهُهُ الله ظاهراً وباطناً إلى ما يحبُّه ظاهراً وباطناً. ودلَّ هذا أنَّ كلَّ مؤمن محتاجٌ إلى التوبة؛ لأنَّ الله خاطب المؤمنين جميعاً. وفيه الحثُّ على الإخلاص بالتوبة في قوله: {وتوبوا إلى الله}؛ أي: لا لمقصد غير وجهه من سلامةٍ من آفات الدُّنيا أو رياءٍ وسمعة، أو نحو ذلك من المقاصد الفاسدة.
(31) وقتی مردان مؤمن را به حفظ چشم از نگاه به نامحرمان، و حفظ شرمگاه دستور داد؛
زنان مؤمن را نیز به این دستور داد و فرمود: (
﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ﴾) و به زنان مؤمن
[نیز] بگو: چشمان خود را از نگاه شهوت آمیز به نامحرمان و شرمگاهها و مردان فرو بگیرند. (
﴿وَيَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنّ﴾) و شرمگاههای خود را از آمیزش و لمس شدن و اینکه در معرض نگاه دیگران قرار گیرد، حفظ نمایند.(
﴿وَلَا يُبۡدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾) و زینت خود را ازقبیل لباسهای زیبا و زیورآلاتشان آشکار نکنند. و همۀ بدن زینت میباشد، و ازآنجا که لباسهای آشکار و ظاهر بهناچار دیده میشود،
فرمود: (
﴿إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَا﴾) مگر آنچه که از آن آشکار است؛ یعنی لباسهای آشکار که معمولاً زنان آن را میپوشند، در صورتی که باعث فتنه نشود. (
﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ﴾) و باید روسریهایشان را بر گریبانهایشان فرو گذارند تا کاملاً پوشیده شوند. و این دلالت مینماید زینتی که آشکار کردن آن حرام است، شاملِ تمام بدن میشود، چنانکه بیان نمودیم. سپس نهی از آشکار نمودن زینت را تکرار کرد تا موارد ذیل را از آن استثنا نماید، (
﴿إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ﴾) مگر برای شوهرانشان، (
﴿أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ﴾) یا برای پدرانشان یا پدران شوهرانشان، که شامل پدر و پدربزرگ و پدرِ پدربزرگ میگردد. (
﴿أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِيٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ﴾) یا برادرانشان یا پسران برادرانشان، خواه برادران تنی باشند یا برادران ناتنی. (
﴿أَوۡ بَنِيٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ﴾) یا پسران خواهرانشان یا زنان همکیش خودشان؛ یعنی برای زنان به طور مطلق جایز است که به یکدیگر نگاه کنند.
و احتمال دارد منظور از اضافه کردن زنان به آنان که فرمود: «زنانشان» جنسیت باشد. یعنی زنان مسلمان که از جنس خودشان هستند، پس این دلیلی است برای کسی که میگوید جایز نیست زنِ ذمی به زن مسلمان نگاه کند. (
﴿أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُنَّ﴾) و یا بردگانشان. پس بردهای که ششدانگ متعلق به زن است، میتواند بانوی خودش را نگاه کند. اما اگر از ملکیت او خارج شد، یا بخشی از مالکیت را از دست داد، نگاه کردنش جایز نیست. (
﴿أَوِ ٱلتَّٰبِعِينَ غَيۡرِ أُوْلِي ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ﴾) یا مردانی که پیرو شمایند، و وابسته به شما هستند، و نیاز جنسی درآنها نیست، مانند افراد ابله و دیوانه که چیزی نمیدانند، و مانند فردی که ناتوانی جنسی دارد، و در شرمگاه و قلب او شهوتی وجود ندارد، نگاه کردن چنین کسانی به زنان اشکالی ندارد. (
﴿أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِ﴾) یا کودکانی که هنوز بر عورت زنان آگاهی پیدا نکردهاند؛ یعنی کودکانی که به حد تمییز و تشخیص نرسیدهاند. پس نگاه کردن چنین کودکانی به زنان بیگانه جایز است، وخداوند علت جایز بودن آن را چنین بیان کرده است که آنها از عورت زنان آگاهی ندارند و هنوز شهوت در آنها به وجود نیامده است. و این دلالت مینماید که زن باید در برابر کودکی که به حد تشخیص و تمییز رسیده است، حجاب را رعایت نماید و خود را بپوشاند، چون از عورت زنان آگاهی دارد. (
﴿وَلَا يَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِيُعۡلَمَ مَا يُخۡفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ﴾) و پای خود را به هنگام راه رفتن به زمین نزنند تا زینتی که پنهانش میدارند، آشکار شود؛ یعنی با پای خود نباید زمین را بکوبند تا زیورآلات پاهایشان از قبیل خلخال به صدا درآید، و جلب توجه کند؛ و به سبب آن، زینتش آشکار شود؛ و در نتیجه وسیلهای برای فتنه گردد. و از این موضوع و امثال آن، قاعدۀ سد ذرائع بهدست میآید؛ و اینکه اگر چیزی ذاتاً جایز باشد، ولی به حرام منتهی شود؛ مانند کوبیدن پا به زمین که در اصل یک کار جایز میباشد، اما از آنجا که وسیلهای برای پی بردن به زینت زن میگردد، از آن منع شده است. وقتی خداوند به این دستورات نیکو و توصیههای خوب فرمان داد، و اینکه حتماً در این موارد از مؤمن کوتاهی سر میزند، فرمان داد تا توبه بنمایند.
پس فرمود: (
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾) ای مؤمنان! همگی به سوی خدا برگردید؛ چراکه ایمانِ مؤمن، او را فرا میخواند تا به سوی خدا برگردد.
سپس رستگاری را منوط به توبه نمود و فرمود: (
﴿لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾) تا رستگار شوید. پس برای رسیدن به رستگاری، راهی جز توبه وجود ندارد. و توبه؛ یعنی اینکه آدمی از همۀ چیزهای ظاهری و باطنی که خداوند دوست ندارد، دست بکشد. و این دلالت مینماید که هر مؤمنی نیازمند توبه میباشد، چون خداوند همۀ مؤمنان را خطاب نموده است. و در اینجا تشویق شده است که توبه باید خالصانه برای خدا باشد.
پس فرمود: (
﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ﴾) و به سوی خدا برگردید و توبه کنید؛ یعنی هدفتان از توبه،
غیر از رضای خداوند چیزی دیگر از قبیل: سالم ماندن از آفتهای دنیوی یا ریا و شهرت و امثال آن نباشد.
{وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33)}.
وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ و مردان و زنان بيهمسر و بردگان و كنيزان خود را كه سزاوار
[ازدواج هستند] به همسري
[ديگران] در آوريد، اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خويش دارا و بينياز ميگرداند و خداوند داراي خير فراوان، و آگاه است.
وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ و آنان كه امكان ازدواج ندارند بايد پاكدامني پيشه كنند، تا آنكه خداوند آنان را از فضل خويش توانگر ميسازد. و كساني از بردگانتان كه خواستار قرار داد
«كتابت» براي آزاد شدن هستند، اگر خيري در ايشان سراغ داريد با آنان قرار داد ببنديد، و از مال خداوند كه به شما ارزاني داشته است به آنان بدهيد، و همچنين كنيزان خود را وادار به زنا نكنيد اگر آنان خواستند عفيف و پاكدامن باشند، و از اين رهگذر خواهان مال و دارايي زودگذر دنيا باشيد. و هر كس آنان را وادار سازد خداوند پس از وادار كردنشان
[نسبت به آنها] آمرزگار و مهربان است.
#
{32} يأمر تعالى الأولياء والأسيادَ بإنكاح مَنْ تحتَ ولايَتِهِم من الأيامى، وهم مَنْ لا أزواجَ لهم من رجالٍ ونساءٍ ثِيْبٍ وأبكارٍ، فيجب على القريب وولي اليتيم أن يزوِّجَ مَنْ يحتاجُ للزواج ممَّن تجبُ نفقته عليه، وإذا كانوا مأمورين بإنكاح مَنْ تحتَ أيديهم؛ كان أمرُهم بالنِّكاح بأنفسهم من باب أولى. {والصالحين من عبادِكُم وإمائِكُم}: يُحتمل أنَّ المرادَ بالصالحين صلاحُ الدين، وأنَّ الصالح من العبيد والإماءِ ـ وهو الذي لا يكون فاجراً زانياً ـ مأمورٌ سيِّده بإنكاحه جزاءً له على صلاحِهِ وترغيباً له فيه، ولأنَّ الفاسد بالزِّنا منهيٌّ عن تزوُّجه، فيكون مؤيِّداً للمذكور في أول السورة أنَّ نِكاح الزاني والزانية محرمٌ حتى يتوبَ، ويكون التخصيصُ بالصلاح في العبيد والإماء دونَ الأحرارِ؛ لكثرة وجود ذلك في العبيد عادة.
ويُحتمل أنَّ المرادَ بالصَّالحين الصَّالحين للتزوُّج المحتاجين إليه من العبيد والإماء، يؤيِّدُ هذا المعنى أنَّ السيِّد غير مأمورٍ بتزويج مملوكِهِ قبل حاجتِهِ إلى الزواج، ولا يبعُدُ إرادةُ المعنييْنِ كليهما. والله أعلم. وقوله: {إن يكونوا فقراءَ}؛ أي: الأزواج والمتزوِّجين، {يُغْنِهِمُ الله من فضلِهِ}: فلا يمنعكم ما تتوهَّمون من أنَّه إذا تزوَّج افتقر بسبب كَثْرَةِ العائلة ونحوه.
وفيه حثٌّ على التزوُّج ووعدٌ للمتزوِّج بالغنى بعد الفقر. {والله واسعٌ}: كثير الخير عظيمُ الفضل. {عليمٌ}: بمن يستحقُّ فضلَه الدينيَّ والدنيويَّ أو أحدَهما ممَّن لا يستحقُّ، فيعطي كلًّا ما علمه، واقتضاه حكمه.
(32) خداوند متعال اولیا و اربابان را فرمان میدهد تا مردان و زنان مجردی را که زیر دست آنها هستند، به عقد ازدواج دیگران در آورند. پس بر خویشاوند و سرپرست یتیم واجب است تا کسانی را که مخارجشان بر عهدۀ اوست و نیاز به ازدواج دارند، شوهر بدهد؛ و چون دستور داده شدهاند تا زیردستان خود را به عقد ازدواج دیگران در آورند، به طریق اولی باید خودشان اقدام به ازدواج نمایند. (
﴿وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡ﴾) و کنیزان و غلامان صالح خود را به همسری
[دیگران] درآورید. احتمال دارد که منظور از
«صالحین»، صلاح و شایستگی دینی باشد. و همانا سیدِ بردگان و کنیزان شایسته و صالح ـ و آن کسانی هستند که زناکار و فاجر نباشند ـ موظف است که این برده یا کنیز صالح را، به پاداش صلاح و شایستگیاش، به نکاح کسی در بیاورد. و دیگران را، در رابطه با ازدواج با وی، ترغیب نماید. چون ازدواج با کنیز یا بردهای که به سبب زنا دچار فساد شده است، ممنوع میباشد. پس این آیه، آنچه را که در آغاز سوره بیان شد- مبنی بر اینکه ازدواج با زن و یا مرد زناکار حرام است مگر اینکه توبه نماید- تأیید میکند. و پاکدامنی و صلاح در مورد بردگان و کنیزان به طور ویژه بیان شده است؛ چون معمولاً عمل زشت، بیشتر در میان کنیزان و بردگان وجود دارد. و احتمال دارد که منظور از صالحین، این باشد که کنیزان و بردگان شایستگی ازدواج و صلاحیت آن را داشته، و به ازدواج نیازمند باشند. این مفهوم را، این اصل کلی تایید مینماید که
«سید» قبل از آنکه کنیز یا برده نیازی به ازدواج داشته باشد، موظف به شوهر دادن یا زن گرفتن برای وی نیست. البته مدّ نظر قرار دادنِ هردو معنی هم بعید نیست. والله اعلم (
﴿إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ﴾) اگر فقیر باشند؛ یعنی اگر همسران و ازدواج کنندگان تنگدست و فقیر باشند، (
﴿يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾) خداوند آنان را از فضل خویش دارا و بینیاز مینماید. پس اگر گمان میبرید که چنانچه ازدواج نمایید، به علت مخارجِ تشکیل خانواده تنگدست میشوید و از عهدۀ آن بر نمیآیید،
[بدانید که خداوند شما را یاری میدهد، و هرگز این گمان] شما را از مهیا کردن شرایط ازدواج آنها باز ندارد. و این، تشویق برای ازدواج میباشد، و وعده ایست به فردی که در صدد آن میباشد، و اینکه خداوند او را بعد از فقر و تنگدستی، توانگر و دارا خواهد کرد. (
﴿وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾) و خداوند دارای خیر فراوان و فضل بزرگ است، و میداند چه کسی شایستۀ برخورداری از فضل دینی و دنیوی خداست، یا سزاوار یکی از آن دو میباشد. پس به هرکس آنچه را که صلاح میداند و حکمتش اقتضا مینماید، میبخشد.
#
{33} {وليستعفِفِ الذين لا يَجِدون نكاحاً حتى يُغنيهم الله من فضلِهِ}: هذا حكم العاجز عن النِّكاح، أمره الله أن يستعففَ؛ أنْ يكفَّ عن المحرَّم ويفعلَ الأسبابَ التي تكفُّه عنه، من صرف دواعي قلبه بالأفكارِ التي تخطُرُ بإيقاعِهِ فيه، ويفعل أيضاً كما قال النبيُّ - صلى الله عليه وسلم -: «يا معشر الشباب! من استطاعَ منكم الباءةَ؛ فليتزوَّجْ، ومنْ لم يستَطِعْ؛ فعليه بالصَّوم، فإنَّه له وجاء». وقوله: {الذين لا يَجِدون نكاحاً}؛ أي: لا يقدرون نكاحاً: إما لفقرهم، أو فقر أوليائهم وأسيادهم، أو امتناعهم من تزويجهم، وليس لهم قدرةٌ على إجبارهم على ذلك. وهذا التقدير أحسنُ من تقدير مَنْ قَدَّر لا يجدونَ مهر نكاح، وجعلوا المضاف إليه نائباً منابَ المضاف؛ فإنَّ في ذلك محذورين: أحدهما: الحذفُ في الكلام، والأصل عدم الحذف. والثاني: كون المعنى قاصراً على مَنْ له حالان: حالةُ غنى بمالِهِ، وحالةُ عُدْم، فيخرُجُ العبيد والإماءُ ومَنْ إنكاحُهُ على وليِّهِ كما ذكرنا، {حتى يُغْنِيَهُمُ اللهُ من فضلِهِ}: وعدٌ للمستعفف أنَّ الله سَيُغْنِيه وييسِّرُ له أمره، وأمرٌ له بانتظار الفرج؛ لئلا يشقَّ عليه ما هو فيه.
وقوله: {والذين يبتغونَ الكتاب مما مَلَكَتْ أيمانكُم فكاتِبوهم إن علمتُم فيهم خيراً}؛ أي: من ابتغى وطلب منكم الكتابةَ وأن يَشْتَرِي نفسَه من عبيدٍ وإماءٍ؛ فأجيبوه إلى ما طلب، وكاتبوه، {إنْ علمتُم فيهم}؛ أي: في الطالبين للكتابة {خيراً}؛ أي: قدرة على التكسُّب وصلاحاً في دينه؛ لأنَّ في الكتابة تحصيلَ المصلحتين: مصلحة العِتْق والحريَّة، ومصلحة العوض الذي يبذُلُه في فداء نفسه، وربما جدَّ واجتهد وأدرك لسيِّده في مدَّة الكتابة من المال ما لا يحصُلُ في رقِّه، فلا يكون ضررٌ على السيِّد في كتابتِهِ، مع حصول عظيم المنفعة للعبد؛ فلذلك أمر الله بالكتابة على هذا الوجه أمرَ إيجابٍ؛ كما هو الظاهر، أو أمر استحبابٍ على القول الآخر، وأمر بمعاوَنَتِهِم على كتابَتِهِم؛ لكونهم محتاجين لذلك؛ بسبب أنَّهم لا مال لهم، فقال: {وآتوهم من مال الله الذي آتاكم}؛ يدخل في ذلك أمر سيده الذي كاتبه أن يعطيه من كتابته أو يسقط عنه منها وأمر الناس بمعونتهم، ولهذا جعل الله للمكاتبين قسطاً من الزكاة ورغب في إعطائه بقوله: {من مال الله الذي آتاكم}؛ أي: فكما أن المال مال الله، وإنَّما الذي بأيديكم عطيَّةٌ من الله لكم ومحضُ مِنَّة؛ فأحسنوا لعباد الله كما أحسن الله إليكم.
ومفهومُ الآية الكريمة أنَّ العبد إذا لم يطلبِ الكتابة؛ لا يؤمَرُ سيِّدُه أن يبتدئ بكتابته، وأنَّه إذا لم يعلم منه خيراً؛ بأن عَلِمَ منه عكَسَه: إمَّا أنَّه يعلم أنه لا كَسْبَ له، فيكون بسبب ذلك كَلًّا على الناس ضائعاً، وإمَّا أن يخافَ إذا عُتِق وصار في حريَّةِ نفسِهِ أن يتمكَّن من الفسادِ؛ فهذا لا يؤمر بكتابتِهِ، بل ينهى عن ذلك؛ لما فيه من المحذور المذكور.
ثم قال تعالى: {ولا تكرِهوا فتياتكم}؛ أي: إماءكم {على البِغاءِ}؛ أي: أن تكون زانيةً؛ {إنْ أردنَ تحصُّناً}: لأنه لا يُتَصَوَّر إكراهُها إلاَّ بهذه الحال، وأما إذا لم تُرِدْ تحصُّناً؛ فإنها تكونُ بغيًّا يجبُ على سيِّدها منعُها من ذلك، وإنما هذا نهيٌ لما كانوا يستعمِلونه في الجاهليَّة من كون السيِّد يُجْبِرُ أمَتَه على البغاءِ؛ ليأخذ منها أجرة ذلك، ولهذا قال: {لِتَبْتَغوا عَرَضَ الحياةِ الدُّنيا}: فلا يَليقُ بكم أن تكونَ إماؤكم خيراً منكم وأعفَّ عن الزِّنا وأنتم تفعلونَ بهنَّ ذلك لأجل عَرَضِ الحياة؛ متاع قليل يَعْرِضُ ثم يزولُ؛ فكسبُكم النزاهةَ والنظافةَ والمروءةَ بقطع النظر عن ثوابِ الآخرة وعقابِها أفضلُ من كسبِكُم العَرَضَ القليل الذي يُكْسِبُكُمُ الرذالةَ والخسَّة.
ثم دعا مَنْ جرى منه الإكراه إلى التوبة، فقال: {وَمَن يُكْرِهْهُنَّ فإنَّ الله من بعدِ إكراهِهِنَّ غفورٌ رحيمٌ}: فْليتُبْ إلى الله، ولْيقلعْ عما صدر منه مما يُغْضِبُه؛ فإذا فَعَلَ ذلك؛ غَفَرَ الله ذنوبَه ورَحِمَه؛ كما رَحِمَ نفسه بفكاكها من العذاب، وكما رَحِمَ أمَتَهُ بعدم إكراهِها على ما يضرُّها.
(33) (
﴿وَلۡيَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾) و آنان که امکانات ازدواج را ندارند، باید پاکدامنی پیشه کنند تا خداوند آنان را از فضل خویش توانگر کند. این، حکم کسی است که توانایی ازدواجرا ندارد؛ یعنی حکم او، این است که از آنچه حرام است، دست بکشد؛ و کاری بکند که او را از حرام دور بدارد، و با وسوسههای قلبیاش که او را به ورطۀ ارتکاب حرام میکشاند، مبارزه نماید.
نیز همان کاری را بکند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «ای گروه جوانان! هرکس از شما توانایی ازدواج را دارد، ازدواج نماید. و هر کس توانایی ازدواج را ندارد، باید روزه بگیرد؛ چراکه روزه برای او باز دارنده، و سپری در برابر گناه است.» (
﴿ٱلَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا﴾) و کسانی که بهخاطر اینکه فقیر و تنگدست هستند، نمیتوانند ازدواج بکنند؛ یا چون اولیا و اربابانشان فقیر و نادار هستند، ازدواج برایشان میسّر نمیباشد، و یا اینکه از ازدواج آنها امتناع میورزند، باید راه عفت و پاکدامنی را در پیش بگیرند. و این تفسیر، بهتر از تفسیر کسی است که در آیه، مضافی منصوب که کلمۀ
«مَهر» است، مقدر مینماید؛ و
«مضاف الیه» را که کلمۀ
«نکاح» است، جانشین آن میسازد،
که در آن صورت تقدیر آیه این گونه خواهد بود: «الَّذینَ لا یجِدُونَ مَهرَ نِکاحٍ» آنان که قادر به پرداخت مهریه نیستند؛
زیرا در این تقدیر دو اشکال وجود دارد: یکی اینکه: در کلام، حذف صورت میگیرد؛ و اصل، عدم حذف میباشد.
دوم اینکه: معنی منحصر به کسی میگردد که دو حالت دارد؛ یا توانگر است و یا تنگدست. پس بردگان و کنیزان و کسانی که باید ولی و سرپرستشان، آنها را زن یا شوهر بدهند، خارج شده و آیه شامل آنها نمیگردد. (
﴿حَتَّىٰ يُغۡنِيَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾) تا آنکه خداوند آنانرا از فضل خویش توانگر کند. به کسی که پاکدامنی پیشه نماید، وعده داده شده که به زودی خداوند او را توانگر خواهد کرد، و کارش را آسان خواهد نمود. و به او دستور داده شده تا منتظر فرج و حل مشکل باشد، تا وضعیتی که دارد بر او دشوارتر نیاید. (
﴿وَٱلَّذِينَ يَبۡتَغُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِمَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ فَكَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾) و کسانی از بردگانتان که خواستار آزادی خود با عقد قرار دادشدند، با ایشان عقد قرار داد ببندید، اگر خیری را در ایشان سراغ دیدید؛ یعنی هر کس از بردگان و کنیزانتان که از شما طلب کتابت نمود، و خواست خودش را بازخرید نماید، خواستۀ او را بپذیرید، و با او عقد قرار داد ببندید، و بازخریدش نمایید، (
﴿إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾) اگر در کسانی که خواستار بازخرید خود هستند، توانایی کسب و کار و صلاحیت دینی را سراغ دیدید.
چون بازخرید و عقد قرار داد دو منفعت دارد: یکی منفعت آزادی، و دیگری مبلغی که در مقابل آزادی پرداخت شده؛ و برده آن را میپردازد تا خویشتنرا از بردگی آزاد نماید. و چه بسا در مدت عقد قرار داد، تلاش نماید و بتواند مال و سرمایهای را برای اربابش جمع کند که در دوران بردگی قادر به جمع آوری و به دست آوردن آن نباشد. پس آقا و ارباب، در اینکه بردهاش خود را بازخرید نماید، متضرر نمیشود. ضمناً برده نیز به فایدۀ بزرگی دست مییازد. بنابراین فرمان خداوند مبنی بر عقد کتابت -به صورتی که از آن سخن رفت- فرمان و دستوری لازم و واجب میباشد. و این یک امر ظاهر میباشد. یا حداقل از این فرمان الهی، معنی
«استحباب» را درک میکنیم، [و اینکه مستحب است با
«عبد» قرار داد نوشته شود تا بر طبق آن خود را آزاد کند] و خداوند دستور داده است اربابانشان، آنها را در عقد کتابت، یاری دهند، چون به آن نیاز دارند؛ زیرا آنان مالی ندارند.
پس فرمود: (
﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡ﴾) و از مال خداوند که به شما ارزانی داشته است، به آنان بدهید. آقای برده در این امر داخل است، و باید چیزی از آنچه که در قرارداد ثبت شده است، به وی بدهد، یا بخشی از آن را کم نماید. نیز خداوند مردم را فرمان میدهد تا به آنها کمک نمایند؛ بنابراین برای بردگانی که از طریق عقد کتابت خود را بازخرید مینمایند، بهرهای از زکات قرار داده، و مردم را تشویق نموده است که به آنها کمک کنند،
که میفرماید: (
﴿مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡ﴾) از مال خداوند که به شما ارزانی داشته است، به آنان بدهید؛ یعنی همانطور که مال از آنِ خداست و آنچه در دست شماست بخششی از جانب خداوند است، پس شما هم با بندگان خدا نیکی نمایید، همان گونه که خداوند با شما نیکی و احسان کرده است. مفهوم آیۀ کریمه این است که برده وقتی کتابت را طلب نکند، آقایش موظف نیست با او عقد کتابت ببندد. و اگر آقا خیری را در او سراغ نداشت، و میدانست که توانایی کسب و کار را ندارد، و به سبب آن باری برگردن مردم میشود و ضایع میگردد، یا ترس آن را داشت که اگر این برده آزاد شود دچار فساد میگردد، پس نباید به چنین بردهای اجازه داده شود خود را بازخرید نماید. و آقا موظف به بستن عقد کتابت با وی نیست، بلکه از چنین کاری نهی شده است. (
﴿وَلَا تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ﴾) و کنیزانتان را وادار به زنا نکنید، (
﴿إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗا﴾) اگر خواستند پاکدامن باشند؛ چون فقط زمانی
«وادار کردن» قابل تصور است که آنان خواهان پاکدامنی نباشند. و اگر کنیز نخواهد پاکدامن باشد، قطعاً زناکار خواهد بود، و بر آقایش واجب است او را از زناکاری باز بدارد. و بدین جهت خداوند از وادار کردنِ کنیز به زنا نهی کرده است که در جاهلیت این کاررا میکردند؛ و سید و آقا، کنیزش را به زنا وادار مینمود تا پول و مزد این کار را بگیرد؛ یعنی هرچه کنیز بهدست میآورد، مال ارباب میشد.
بنابراین فرمود: (
﴿لِّتَبۡتَغُواْ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) تا بهرۀ زندگانی دنیا را به دست آورید؛ یعنی شایسته نیست که کنیزانتان از شما بهتر و پاکدامنتر باشند، و شما بهخاطر برخورداری از کالای زندگی دنیا -که کالایی اندک است و از بین میرود- آنها را وادار به زنا نمایید. پس به دست آوردن پاکی و جوانمردی ـ قطع نظر از پاداش آخرت و سزای آن ـ از به دست آوردن کالای اندک دنیا که فرومایگی و ناجوانمردی را بهرۀ شما مینماید، برایتان بهتر است. سپس کسانی را که کنیزان را به زنا وادار میکنند، فرا خوانده تا توبه نمایند،
و فرمود: (
﴿وَمَن يُكۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِكۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) و هرکس آنان را بر این کار وادار بنماید، خداوند پس از وادار کردنشان
[نسبت به آنها] آمرزگار و مهربان است؛ یعنی چنین کسی باید توبه نماید، و به سوی خداوند بازگردد، و از گناهی که از وی سرزده است، دست بکشد. و وقتی چنین کرد، خداوند گناهانش را میآمرزد، و بر او رحم مینماید؛ همانطور که او با نجات دادن خویشتن از عذاب الهی، به خودش رحم نمود، و به کنیزش نیز رحم نمود، و او را به انجام آنچه به وی زیان میرساند، وادار نکرد.
{وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34)}.
وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ و به راستي كه آياتي روشن و مثلي از
[حال] كساني كه پيش از شما به سر بردهاند، و پندي براي پرهيزگاران به سوي شما نازل كردهايم.
#
{34} هذا تعظيمٌ وتفخيمٌ لهذه الآيات التي تلاها على عبادِهِ؛ ليعرفوا قَدْرَها ويقوموا بحقِّها، فقال: {ولقد أنْزَلْنا إليكم آياتٍ مُبَيِّناتٍ}؛ أي: واضحاتِ الدّلالةِ على كلِّ أمر تحتاجون إليه من الأصول والفُروع؛ بحيث لا يبقى فيها إشكالٌ ولا شبهةٌ. {و}: أنزلنا إليكم أيضاً {مَثَلاً من الذين خَلَوْا من قَبْلِكُم}: من أخبار الأوَّلين؛ الصالح منهم والطَّالح، وصفة أعمالهم، وما جرى لهم وجرى عليهم؛ تعتبِرونَه مثالاً ومعتَبَراً لمن فَعَلَ مثل أعمالهم أنْ يُجازى مثل ما جُوزوا. {وموعظةً للمتَّقين}؛ أي: وأنزلنا إليكم موعظةً للمتَّقين؛ من الوعدِ والوعيدِ والترغيبِ والترهيبِ؛ يتَّعِظُ بها المتَّقون، فيكفُّون عما يكره الله إلى ما يحبُّه الله.
(34) این، تعظیم و بیان مقام والا و اهمیت آیاتی است که خداوند بربندگان خویش عرضه کرده است، تا قدر آن را بدانند، و حق آن را ادا نمایند.
پس فرمود: (
﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ ءَايَٰتٖ مُّبَيِّنَٰتٖ﴾) و بهراستی آیاتی به سوی شما نازل کردهایم که بر اصول و فروعی که به آن نیاز دارید، دلالت مینمایند، طوری که هیچ اشکال و شبههای در آن باقی نمیماند. (
﴿وَمَثَلٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾) و نیز سرگذشت و اخبار پیشینیان صالح و ناصالح، و چگونگی اعمالشان، و آنچه برایشان اتفاق افتاده است را برایتان فروفرستاده و بیان نمودهایم تا ازآن عبرت آموزید؛ و اینکه هر کس کارهایی همانند کارهای آنان انجام بدهد، به مجازات و سزایی گرفتار خواهد شد که آنان بدان گرفتار شدند. (
﴿وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) و پندی برای پرهیزگاران فرو فرستادیم؛ موعظهای که شامل وعده و وعید و تشویق و ترساندن است، و پرهیزگاران از آن پند میگیرند؛ بنابراین از آنچه خداوند نمیپسندد، دست میکشند؛ و به کارهایی روی میآورند که خداوند دوست میدارد.
{اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (35)}.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاء وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ خداوند نور آسمانها و زمين است. نور او مانند چراغداني است كه در آت چراغي باشد و آن چراغ نيز در حبابي قرار گيرد. حباب درخشاني كه انگار ستارهاي فروزان است و اين چراغ
[با روغني] افروخته شود
[كه] از درخت پر بركت زيتوني
[بدست آيد] كه نه شرقي و نه غربي ميباشد، نزديك است كه روغنشگر چه آتشي به آن نرسيده باشد- روشني بخشد. نوري است بر فراض نور. خداوند هر كه را بخواهد به نور خود رهنمود ميكند. و خداوند براي مردم مثلها ميزند، و خداوند به همه چيز داناست.
#
{35} {الله نورُ السمواتِ والأرض}: الحسيُّ والمعنويُّ. وذلك أنَّه تعالى بذاتِهِ نورٌ، وحجابه نورٌ، الذي لو كَشَفَه لأحرقت سُبُحاتُ وجهِهِ ما انتهى إليه بصره من خلقه، وبه استنار العرشُ والكرسيُّ والشمسُ والقمر والنورُ، وبه استنارت الجنةُ. وكذلك [النُّور] المعنويُّ يرجِعُ إلى الله؛ فكتابه نورٌ، وشرعُه نورٌ، والإيمانُ والمعرفةُ في قلوب رسله وعباده المؤمنين نورٌ؛ فلولا نورُهُ تعالى؛ لتراكمتِ الظُّلمات، ولهذا كلُّ محلٍّ يفقد نورَه؛ فثمَّ الظُّلمة والحصرُ. {مَثَلُ نورِهِ}: الذي يهدي إليه، وهو نورُ الإيمان والقرآن في قلوب المؤمنين {كمشكاةٍ}؛ أي: كوَّة {فيها مصباحٌ}: لأنَّ الكوَّة تجمع نورَ المصباح بحيث لا يتفرَّق. ذلك {المصباح في زُجاجةٍ الزجاجةُ}: من صفائها وبهائها، {كأنَّها كوكبٌ دُرِّيٌّ}؛ أي: مضيء إضاءة الدرِّ، {يوقَدُ}: ذلك المصباح الذي في تلك الزجاجة الدُّرِّيَّةِ {من شجرةٍ مباركةٍ زيتونةٍ}؛ أي: يوقَد من زيت الزيتون، الذي نارُه من أنور ما يكون {لا شرقيَّةٍ}: فقط؛ فلا تصيبُها الشمس آخر النهار {ولا غربيَّةٍ}: فقط؛ فلا تصيبها الشمس [آخر] النهار. وإذا انتفى عنها الأمران؛ كانت متوسطةً من الأرض؛ كزيتون الشام؛ تصيبُه الشمس أول النهار وآخره، فَيَحْسُنُ ويَطيبُ ويكونُ أصفى لزيتها، ولهذا قال: {يكادُ زيتُها}: من صفائه {يضيءُ ولو لم تمسَسْهُ نارٌ}: فإذا مسَّتْه النار؛ أضاء إضاءةً بليغةً. {نورٌ على نورٍ}؛ أي: نور النار ونور الزيت.
ووجه هذا المثل الذي ضربه الله وتطبيقُه على حالةِ المؤمن ونورِ الله في قلبه أنَّ فطرتَه التي فُطِرَ عليها بمنزلة الزيتِ الصافي؛ ففطرتُه صافيةٌ مستعدَّة للتعاليم الإلهية والعمل المشروع؛ فإذا وصل إليه العلم والإيمان؛ اشتعل ذلك النور في قلبه بمنزلة اشتعال النار في فتيلةِ ذلك المصباح، وهو صافي القلب من سوء القصدِ وسوء الفهم عن الله، إذا وصل إليه الإيمان؛ أضاء إضاءةً عظيمةً لصفائِهِ من الكُدورات، وذلك بمنزلة صفاء الزُّجاجة الدُّرِّيَّةِ، فيجتمع له نورُ الفطرة ونورُ الإيمان ونورُ العلم وصفاء المعرفة نورٌ على نورِهِ.
ولما كان هذا من نور الله تعالى، وليس كلُّ أحدٍ يَصْلُحُ له ذلك؛ قال: {يهدي الله لنورِهِ مَن يشاءُ}: ممَّن يعلم زكاءه وطهارته، وأنه يزكي معه وينمو. {ويضرِبُ الله الأمثالَ للناس}: ليعقلوا عنه ويفهموا؛ لطفاً منه بهم، وإحساناً إليهم، وليتَّضِحَ الحقُّ من الباطل؛ فإنَّ الأمثال تقرِّبُ المعاني المعقولة من المحسوسة، فيعلمها العبادُ علماً واضحاً. {والله بكلِّ شيءٍ عليم}: فعلمُهُ محيطٌ بجميع الأشياء، فَلْتَعْلَموا أنَّ ضربهَ الأمثالَ ضَرْبُ مَنْ يعلمُ حقائقَ الأشياء وتفاصيلها وأنَّها مصلحةٌ للعباد؛ فليكن اشتغالُكُم بتدبُّرها وتعقُّلها لا بالاعتراض عليها ولا بمعارضتها؛ فإنَّه يعلم وأنتم لا تعلمونَ.
(35) (
﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) خداوند نور آسمانها و زمین است. نورِ حسی و معنوی آسمانها و زمین است، چون ذات خداوند نور است و حجابش نور میباشد.
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: چیزی که مانع آن است خداوند از سوی بندگان دیده شود، نور است. و اگر این مانع را بردارد، و خود را به مخلوقاتش بنمایاند، شکوه و عظمت ذاتش، همۀ آفریدگانش را میسوزاند. با نورِ خدا، عرش و کرسی و خورشید و ماه و روشنایی، نورانی شدهاند؛ و با نورِ او، بهشت منوّر گشته است. و همچنین نور معنوی به خدا برمیگردد. پس کتاب خدا نور است، و شریعت او نور میباشد، و ایمان و معرفت در قلبهای پیامبران و بندگان مؤمنش نور است. پس اگر نور الهی نبود، تاریکی و ظلمتها روی هم انباشته میشد؛ و هر جا نور نباشد، در آن تاریکی و تنگی خواهد بود. (
﴿مَثَلُ نُورِهِۦ﴾) نور خدا که مردم را به سوی آن راهنمایی مینماید؛ و آن، همان نور ایمان و قرآن میباشد که در دلهای مؤمنان است، (
﴿كَمِشۡكَوٰةٖ﴾) مانند چراغدانی است، (
﴿فِيهَا مِصۡبَاحٌ﴾)که در آن چراغی است، چون چراغدان نور چراغ را جمع مینماید تا پراکنده نشود. (
﴿ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ﴾) و آن چراغ، در حباب و آبگینهای قرار دارد که از بس صاف و درخشان است، گویا ستارهای فروزان میباشد، (
﴿يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ﴾) و این چراغ، با روغنی افروخته شود که از درخت پربرکت زیتون به دست آید. آتشِ روغنِ درختِ زیتون، روشن ترین و نورانی ترین روشنایی میباشد. (
﴿لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ﴾) نه شرقی است و نه غربی. پس شرقی نیست که در آخرِ روز خورشید به آن بتابد؛ و غربی هم نیست که در اول روز خورشید بر آن بتابد. نه غربی است و نه شرقی، بلکه در وسط زمین قرار دارد. مانند زیتون شام که در اول و آخر روز، آفتاب بر آن میتابد. بنابراین روغن چنین درختی، بهتر و صافتر است.
پس فرمود: (
﴿يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞ﴾) نزدیک است که روغنِ آن از بس که صاف است ـگرچه آتشی به آن نرسیده استـ روشنی بخشد. پس وقتی آتش بدان برسد، روشنایی کاملتری میبخشد. (
﴿نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ﴾) نوری است بر فرازِ نور؛ یعنی نور آتش و نور روغن. و تطبیق مثالی که خداوند زده است، با حالتِ مؤمن در حالی که نور خدا در قلبش باشد،
اینگونه است: فطرت و سرشتی که مؤمن بر آن سرشته شده است، به منزلۀ این روغنِ صاف میباشد، پس فطرت و سرشت وی صاف میباشد، و آمادۀ فراگیری تعالیم الهی و کار نیک و مشروع است. بنابراین وقتی علم و ایمان به فطرتش برسد، نور قلبش مانند چراغ، روشن و مشتعل میگردد؛ و قلب، از هر نوع بدی و فهمِ بد در مورد خدا پاک میشود. هرگاه ایمان به قلبش برسد، روشنایی فراوان میبخشد؛ چون از آلودگیها پاک شده است، مانند صفای حباب و آبگینۀ درخشان. پس نور فطرت و نور ایمان و نور علم و صفای معرفت همه در او جمع شده، و این نورها بر یکدیگر انباشته میشود. و از آنجا که این نورها، بخشی از نور خداوند متعال بوده، و هرکس شایستگی برخورداری از چنین نوری را ندارد،
فرمود: (
﴿يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُ﴾) خداوند هرکس را که بخواهد، به سوی نور خود رهنمود میکند؛ کسانی که خداوند پاکی و پاکیزگی آنان را میداند، و خویشتن را با این نور، پاکیزه میدارند و خود را با آن رشد میدهند. (
﴿وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِ﴾) و خداوند برای مردم مثلها میزند، تا درک نمایند و بفهمند. و این لطف خداوند نسبت به بندگان است، و احسانی از جانب او بر آنان میباشد تا حق از باطل مشخص و روشن بگردد؛ زیرا مثال، مفاهیم معقول را به محسوس نزدیک مینماید، در نتیجه بندگان آن را به طور واضح و روشن میفهمند. (
﴿وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾) و خداوند به هر چیزی داناست، و علم وآگاهیاش همه چیز را احاطه کرده است. پس باید بدانید که مثال زدنِ خداوند، مثال زدنِ کسی است که حقیقت چیزها و تفاصیل آن را میداند. و مثال زدن الهی، به نفع و مصلحت بندگان است. پس باید در این مثالها اندیشید، و با آنها مخالفت نکرد؛ چرا که خداوند میداند، و شما نمیدانید. و از آنجا که اسبابِ نور ایمان و قرآن بیشتر در مساجد وجود دارد،
با اشاره به بزرگداشت مساجد فرمود:
{فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ (36) رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (38)}.
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ خانههايي كه خداوند اجازه داده است برافراشته شوند، و نام او در آنجا ياد شود، و او را صبح و شام در آنجا تسبيح ميگويند.
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ مرداني كه هيچ تجارت و خريد و فروشي آنان را از ياد خدا، و خواندن نماز، و دادن زكات غافل نميسازد، از روزي ميترسند كه دلها و ديدگان در آن دگرگون و پريشان ميگردد.
لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ تا خداوند بر
[مبناي] بهترين كارهايشان آنان را پاداش بدهد، و از فضل خويش افزون به آنان ببخشد، و خداوند هر كه را بخواهد بيحساب روزي ميدهد.
#
{36} أي: يُتَعَبَّدُ لله {في بيوتٍ}: عظيمةٍ فاضلةٍ هي أحبُّ البقاع إليه، وهي المساجد، {أذِنَ الله}؛ أي: أمر ووصَّى {أن تُرْفَعَ ويُذْكَرَ فيها اسمُه}: هذان مجموع أحكام المساجد، فيدخُلُ في رفعها بناؤها وكنسُها وتنظيفُها من النجاسات والأذى وصونُها عن المجانين والصبيانِ الذين لا يتحرَّزون عن النجاسات وعن الكافرِ وأن تُصان عن اللغوِ فيها ورفع الأصواتِ بغير ذِكْرِ الله. {ويُذْكَرَ فيها اسمُه}: يدخُلُ في ذلك الصلاة كلُّها؛ فرضُها ونفلُها، وقراءةُ القرآن، والتسبيحُ، والتهليلُ، وغيره من أنواع الذِّكر، وتعلُّم العلم وتعليمُه، والمذاكرةُ فيها، والاعتكافُ، وغيرُ ذلك من العباداتِ التي تُفْعَلُ في المساجد، ولهذا كانت عِمارةُ المساجد على قسمين: عمارةُ بنيانٍ وصيانةٍ لها، وعمارةٌ بذكرِ اسم الله من الصلاة وغيرها، وهذا أشرف القسمين، ولهذا شُرِعَتِ الصلواتُ الخمس والجمعةُ في المساجد وجوباً عند أكثر العلماء واستحباباً عند آخرين.
(36) (
﴿فِي بُيُوتٍ﴾) در مساجدی که خانههای بزرگ و باارزش و بهترین جا در نزد خداوند هستند، خداوند عبادت میشود. (
﴿أَذِنَ ٱللَّهُ﴾) خداوند فرمان داده و توصیه نموده که، (
﴿أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ﴾) برافراشته شوند، و نام او در آنجا یاد شود. در این دو جمله، تمامِ احکام متعلق به مساجد وجود دارد؛ زیرا برافراشته شدن مساجد، در بر گیرندۀ ساختن و تعمیر کردن و تمیز نمودن آن از آلودگیها و حفاظت آن از دیوانهها و کودکانی است که از پلیدیها و آلودگیها پرهیز نمیکنند. نیز شامل آن است که آن را از ورود کافر و اینکه در آن یاوهگویی و بلند صحبت نکرد، و جز ذکر خدا چیزی در آن گفته نشود. و یاد کردنِ نام خداوند در آنجا، دربرگیرندۀ نماز فرض و نفل و خواندن قرآن و تسبیح و تهلیل و دیگر انواع ذکر، و آموختن علم و آموزش آن به دیگران، و مذاکرۀ علم، و اعتکاف و دیگر عبادتهایی است که در مساجد انجام میشوند.
بنابراین آبادانی مسجد به دو صورت انجام میگیرد: آباد کردن ساختمان و ساختن و محکم کردن آن،
و آباد کردن مسجد با ذکر خدا از قبیل: نماز و غیره، که این شریفترینِ دو قِسم است. و نزد اکثر علما واجب است که نمازهای پنچگانه و جمعه در مسجد انجام شوند. و گروهی دیگر گفتهاند که خواندن نمازها در مسجد مستحب است. سپس خداوند کسانی را که مساجد را با عبادت آباد مینمایند،
ستایش کرد و فرمود: (
﴿يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ رِجَالٞ﴾) مردانی که خدا را صبح و شام در آنجا مخلصانه تسبیح میگویند. خداوند این دو وقت ـ صبح و شام ـ را به طور ویژه بیان کرد، چون دارای شرافت و عظمت میباشند، و حرکت کردن و رفتن به سوی خدا در این دو وقت آسان است. و تسبیح گفتن در نماز و خارج از آن در این آیه داخل است. بنابراین ذکرهای صبحگاهان و شامگاهان مشروع قرار داده شده است؛
#
{37} ثم مدح تعالى عُمَّارها بالعبادة، فقال: {يُسَبِّحُ له}: إخلاصاً {بالغدوِّ}: أول النهار {والآصالِ}: آخره {رجالٌ}: خصَّ هذين الوقتين لِشَرَفِهما ولتيسُّر السير فيهما إلى الله وسهولتِهِ، ويدخل في ذلك التسبيح في الصلاة وغيرها، ولهذا شُرِعَتْ أذكارُ الصباح والمساء وأورادُهما عند الصباح والمساء؛ أي: يسبِّح فيها لله رجالٌ، وأيُّ رجال؟! ليسوا ممَّن يؤثِرُ على ربِّه دنيا ذات لذاتٍ ولا تجارةٍ ومكاسبَ مشغلة عنه. {لا تُلهيهم تجارةٌ}: وهذا يَشْمَلُ كلَّ تكسُّب يُقصد به العِوَضُ، فيكون قوله: {ولا بَيْعٌ}: من باب عطف الخاصِّ على العامِّ؛ لكَثرة الاشتغال بالبيع على غيره؛ فهؤلاء الرجال وإن اتَّجروا وباعوا واشْتَرَوا؛ فإنَّ ذلك لا محذور فيه، لكنَّه لا تلهيهم تلك بأن يقدِّموها ويؤثِروها على {ذِكْر الله وإقام الصَّلاةِ وإيتاءِ الزكاة}: بل جعلوا طاعةَ الله وعبادتَه غايةَ مرادِهم ونهايةَ مقصدِهم؛ فما حال بينَهم وبينَها رفضوه.
ولما كان تركُ الدُّنيا شديداً على أكثر النفوس وحبُّ المكاسب بأنواع التجاراتِ محبوباً لها، ويشقُّ عليها تركُه في الغالب وتتكلَّفُ من تقديم حقِّ الله على ذلك؛ ذَكَرَ ما يَدْعوها إلى ذلك ترغيباً وترهيباً، فقال: {يخافون يوماً تتقلَّبُ فيه القلوبُ والأبصارُ}: من شدَّة هولِهِ وإزعاجِهِ للقلوب والأبدان؛ فلذلك خافوا ذلك اليوم، فَسَهُلَ عليهم العملُ وتركُ ما يَشْغَلُ عنه.
(37) یعنی در این مساجد، مردانی صبح و شام مخلصانه خدا را تسبیح میگویند، آن هم چه مردانی! مردانی که دنیا را بر پروردگارشان ترجیح نمیدهند؛ و تجارت و کسب و کار، آنها را از خداوند غافل نکرده و به خود مشغول نمیسازد. (
﴿لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ﴾) مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی آنان را از یاد خدا غافل نمیکند. تجارت، شامل هر معاملهای میباشد. پس فرمودۀ خداوند (
﴿وَلَا بَيۡعٌ﴾) از باب عطفِ خاص بر عام خواهد بود، و این به خاطر کثرت اشتغال به بیع، و غافل ماندن از غیر آن است. پس این مردان، چنانچه به تجارت و خرید و فروش بپردازند، اشکالی ندارد؛ چون تجارت و خرید و فروش، آنها را غافل نمیسازد. به این صورت که آن را (
﴿عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ﴾) بر ذکر خدا و خواندن نماز و دادن زکات مقدم نمیدارند، و آن را بر این چیزها ترجیح نمیدهند؛ بلکه آنها، طاعت خداوند و عبادت و پرستش او را، آخرین هدف و مقصد نهایی خود قرار دادهاند. پس هرچیزی که میان آنها و عبادت حایل و مانع قرار بگیرد، آن را ترک مینمایند. و از آنجا که ترک گفتن دنیا برای بسیاری انسانها سخت است، و کسب و تجارت برایشان دوست داشتنی است، و غالباً ترک گفتنِ آن بر نفس دشوار است، و از مقدم نمودنِ حقِ خداوند بر آن احساس سختی و دشواری میکنند، به ذکر موضوعی پرداخت که نفس انسان را به مقدم داشتن ذکر الهی فرا میخواند.
پس در قالبِ تشویق و ترهیب فرمود: (
﴿يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾) از روزی میترسند که دلها و دیدگان در آن روز، از شدت وحشت و اضطراب دگرگون شده، و دلها و جسمها پریشان میگردد. بنابراین از آن روز میترسند، درنتیجه ترک گفتنِ آنچه انسان را از عمل صالح باز میدارد، برایشان آسان میشود.
#
{38} {لِيَجْزِيَهُمُ الله أحسنَ ما عَمِلوا}: والمرادُ بـ {أحسن ما عَمِلوا}: أعمالَهم الحسنة الصالحة؛ لأنَّها أحسنُ ما عملوا؛ لأنهم يعملون المباحاتِ وغيرها؛ فالثواب لا يكون إلاَّ على العمل الحسن؛ كقوله تعالى: {ليكفِّرَ اللهُ عنهم أسوأ الذي عَمِلوا ويَجْزِيَهم أجْرَهم بأحسنِ ما كانوا يعملون}، {ويزيدَهم من فَضْلِهِ}: زيادةً كثيرةً عن الجزاء المقابل لأعمالهم. {والله يَرْزُقُ مَنْ يشاءُ بغير حسابٍ}: بل يُعطيه من الأجر ما لا يبلغُهُ عملُه، بل ولا تبلُغُه أمنيتُه، ويعطيه من الأجر بلا عدٍّ ولا كيلٍ، وهذا كنايةٌ عن كثرتِهِ جدًّا.
(38) (
﴿لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ﴾) تا خداوند بر مبنای بهترینِ کارهایشان، آنان را پاداش دهد. منظور از بهترین کارهایشان، اعمال و کارهای نیک و شایستهشان است؛ چون کارهای نیکِ آنان، بهترین کاری است که کردهاند؛ زیرا آنها امور جایز و غیره را انجام میدهند، اما پاداش فقط در برابر عمل نیک داده میشود.
همچنانکه فرموده است: ﴿لِيُكَفِّرَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ أَسۡوَأَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ ٱلَّذِي كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ تا بدترین کارهایی را که کردهاند، از آنها بزداید و دور نماید؛ و پاداش بهترین کارهایی را که میکردند به آنان بدهد. (
﴿وَيَزِيدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦ﴾) و از فضلِ خود بر پاداششان بیفزاید؛ و پاداشی بیشتر از آنچه که در برابر اعمال خود سزاوارش هستند، به آنان بدهد. (
﴿وَٱللَّهُ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾) و خداوند هر که را بخواهد، بیحساب روزی میدهد؛ و چنان پاداشی به او میدهد که عملش سزاوار آن پاداش نمیباشد، و در خیال و آرزوی او نمیگنجد. و بیحساب و بیشمار به او مزد میدهد، و این کنایه از آن است که خداوند پاداش بسیار زیاد و فراوانی به بندگانش میدهد.
{وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (39) أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ (40)}.
وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ و كافران اعمالشان به سرابي ميماند كه
[فرد] تشنه در بيابان بيآب و علفي آن را آبي ميپندارد، تا چون به آن نزديك شود آن را چيزي نيابد، و خداوند را نزد خود بيابد و حسابش را تمام و كمال به او بدهد، و خداوند در حسابرسي سريع است.
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ يا مانند تاريكيهايي در دريايي ژرف است كه آن را موجي فروپوشانده كه بر فرازش موجي است و بر فراز آن نيز ابري است، تاريكيهايي است كه بر هم انباشته است، هر گاه دستش را بيرون آورد نزديك است آن را نبيند و كسي كه خدا نوري بهرهاو نكرده باشد او را نوري نيست.
#
{39} {والذين كفروا}: بربِّهم وكذَّبوا رسلَه {أعمالُهم كسرابٍ بِقيعةٍ}؛ أي: بقاعٍ لا شَجَرَ فيه ولا نبتَ {يحسبُهُ الظمآنُ ماءً}: شديد العطش، الذي يتوهم ما لا يتوهم غيره، بسبب ما معه من العطش، وهذا حسبانٌ باطلٌ، فيقصده ليزيل ظمأه {حتى إذا جاءه لم يَجِدْه شيئاً}: فندم ندماً شديداً، وازداد ما به من الظمأ بسبب انقطاع رجائه؛ كذلك أعمال الكفار بمنزلة السراب، تُرى ويظنُّها الجاهل الذي لا يدري الأمور أعمالاً نافعة، فيغرُّه صورتها، ويخلُبُه خيالُها، ويحسبُها هو أيضاً أعمالاً نافعة لهواه، وهو أيضاً محتاجٌ إليها، بل مضطرٌّ إليها؛ كاحتياج الظمآن للماء، حتى إذا قدم على أعماله يوم الجزاء؛ وجدها ضائعةً، ولم يجدْها شيئاً، والحال أنَّه لم يذهبْ لا له ولا عليه، بل {وجد الله عنده فوفَّاه حسابَهُ}: لم يَخْفَ عليه من عملِهِ نقيرٌ ولا قِطمير، ولنْ يَعْدَمَ منه قليلاً ولا كثيراً. {والله سريعُ الحساب}: فلا يَسْتَبْطِئ الجاهلون ذلك الوعد؛ فإنَّه لا بدَّ من إتيانه، وَمَثَّلَها الله بالسراب الذي {بقيعةٍ}؛ أي: لا شجر فيه ولا نبات، وهذا مثالٌ لقلوبِهم؛ لا خير فيها ولا بِرَّ فتزكو فيها الأعمال، وذلك للسبب المانع، وهو الكفر.
(39) خداوند این دو مثال را برای اعمال کافران زده است، مبنی بر اینکه اینگونه اعمالشان بیهوده و باطل از بین خواهد رفت؛ و انجام دهندگان، از آن حسرت میبرند.
پس فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ﴾) و کسانی که به پروردگارشان کفر ورزیدند، و پیامبرانشان را تکذیب کردند، (
﴿أَعۡمَٰلُهُمۡ كَسَرَابِۢ بِقِيعَةٖ﴾) اعمالشان به سرابی میماند که در بیابانی بیآب و علف، شخص تشنه آن را آب میپندارد. (
﴿يَحۡسَبُهُ ٱلظَّمَۡٔانُ مَآءً﴾) فرد تشنهای که از شدت تشنگی گمان میبرد آن سراب، آب است. و این پنداری باطل است که فرد تشنه به سوی سراب میرود تا به وسیلۀ آن، تشنگی خود را برطرف نماید. (
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ يَجِدۡهُ شَيۡٔٗا﴾) تا چون به آن رسد، اصلاً چیزی نیابد، در نتیجه به شدت پشیمان میشود، و چون امید دست یافتن به آب را ازدست میدهد، تشنگیاش بیشتر میشود. اعمال کافران نیز مانند سراب است؛ و فرد نادانی که چیزی نمیداند، اعمال کافران را مفید میپندارد، و اعمالشان وی را میفریبد، و او نیز همانند کافران گمان میبرد که این اعمال، آرزوهایش را محقق خواهد ساخت، و او نیز مانند آنان، بدان نیاز دارد، آنگونه که انسان تشنه به آب نیازمند است. تا آنگاه که کافر در روز قیامت به نزد اعمال خود میآید، میبیند که همۀ آنها باطلاند و هیچ سودی به او نمیرسانند، بلکه (
﴿وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥ﴾) خداوند را نزد اعمالش مییابد، و حسابش را تمام و کمال به او میدهد، و هیچ چیزی از عملش بر خداوند پوشیده و پنهان نمانده، و هیچ چیزی از اعمالش از نگاه الهی به دور نمیماند. (
﴿وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ﴾) و خداوند در حسابرسی، سریع است. پس نباید جاهلان، میعاد قیامت را دور بپندارند، بلکه قطعاً قیامت فرا خواهد رسید.خداوند اعمال کافران را به سرابی تشبیه نموده که در بیابان بیآب و علفی، شخص تشنه آن را آب میپندارد، و این مثال دلهای کافران است که در آن هیچ خیر و نیکی وجود ندارد که به سبب آن اعمالشان پاکیزه گردد؛ چون کفر ورزیدن، مانع نیکوکاری آنها میشود.
#
{40} والمثل الثاني لبطلان أعمال الكفار: {كظُلُماتٍ في بحرٍ لُجِّيٍّ}: بعيدٍ قعرُهُ طويل مداهُ، {يغشاه موجٌ من فوقِهِ موجٌ من فوقِهِ سحابٌ ظلماتٌ بعضُها فوق بعض}: ظلمةُ البحر اللُّجِّيِّ، ثم فوقه ظلمة الأمواج المتراكمة، ثم فوق ذلك ظلمة السحب المدلهمَّة، ثم فوق ذلك ظلمةُ الليل البهيم، فاشتدَّت الظلمةُ جدًّا؛ بحيث أنَّ الكائن في تلك الحال {إذا أخرجَ يَدَه لم يكدْ يراها}: مع قربِها إليه؛ فكيف بغيرها؟! كذلك الكفار تراكمت على قلوبهم الظلماتُ؛ ظلمةُ الطبيعة التي لا خير فيها، وفوقها ظلمةُ الكفر، وفوقَ ذلك ظلمةُ الجهل، وفوق ذلك ظلمةُ الأعمال الصادرة عمَّا ذُكِرَ، فبقوا في الظُّلمة متحيِّرين، وفي غمرتهم يَعْمَهون، وعن الصراط المستقيم مُدْبِرون، وفي طرق الغيِّ والضلال يتردَّدون، وهذا لأنَّ الله خَذَلَهم فلم يُعْطِهِم من نوره. {وَمَن لم يَجْعَلِ الله له نوراً فما له من نورٍ}: لأنَّ نفسَه ظالمةٌ جاهلةٌ، فليس فيها من الخير والنور إلاَّ ما أعطاها مولاها ومنحها ربُّها.
يُحْتَمَل أنَّ هذين المثالين لأعمال جميع الكفار؛ كلٌّ منهما منطبقٌ عليها، وعدَّدهما لتعدُّد الأوصاف، ويُحتمل أنَّ كلَّ مثال لطائفةٍ وفرقةٍ؛ فالأوَّل للمتبوعين، والثاني للتابعين. والله أعلم.
(40) و مثال دوم برای بطلان اعمال کافران (
﴿كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ﴾) بسان تاریکیهایی در دریای ژرف و مواج است، (
﴿يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ﴾) که آن را موجی فرو پوشانده، و بر فرازش موجی
[دیگر] است، و بر فراز آن نیز ابری است. تاریکیهایی است که بر هم انباشته شده است؛ تاریکی دریای ژرف و عمیق؛ سپس برفراز آن، تاریکی امواج انباشته؛ و بالای آن
[نیز] ابرهای تیره و تار خیمه زده؛ و برفراز آن
[هم] تاریکی شب سیاه و ظلمانی است. بنابراین تاریکی بسیار شدیدی است، و فردی که در این تاریکی قرار دارد، (
﴿إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَا﴾) ، هرگاه دست خود را بیرون بیاورد، با اینکه به آن نزدیک است، اما ممکن نیست دست خود را ببیند، پس چگونه میتواند چیز دیگری را مشاهده نماید؟! کافران نیز تاریکیها بر دلهایشان انباشته شده و روی هم قرار گرفته است؛ تاریکی طبیعت و سرشت که خیری در آن نیست؛ و برفراز آن، تاریکی کفر؛ و بر بالای آن، تاریکی جهل و نادانی؛ و برفراز آن ظلمت و تاریکی، اعمال و کارهایی است که برآمده از ظلمتهای مذکور میباشد. درنتیجه آنها در تاریکی مطلق حیران مانده، و در سرکشی و طغیان خود سرگرداناند. و به راه راست و صراط مستقیم پشت کردهاند و سرگشته در راههای گمراهی رفت و آمد میکنند. و این به خاطر آن است که خداوند آنان را خوار نموده، و از نور خویش بیبهرهشان کرده است. (
﴿وَمَن لَّمۡ يَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ﴾) و کسی که خدا نوری بهرۀ او نکرده باشد، او را نوری نیست. چون نفسش ستمگر و نادان است، و در آن خیر و نوری وجود ندارد، مگر نوری که خداوند بهرۀ او کرده و به او بخشیده باشد. احتمال دارد که این دو مثال، برای تبیین اعمال کافران ذکر شده باشند؛ و هر یک از این دو مثال، با اعمال کافران منطبق است، و چون اوصاف و حالات فرق میکند، چند مثال را بیان نمود. پس مثال اول بیان حالت سران کفار است که دیگر کافران از آنها پیروی میکنند، و مثال دوم بیان حالت پیروان آنان است. والله أعلم.
{أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (41) وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (42)}.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ آيا ندانستهاي تمام موجوداتي كه در آسمانها و زمين هستند خداوند را به پاكي ياد ميكنند؟! و پرندگان نيز كه
[در حال پرواز] بال ميگشايند
[او را تسبيح ميگويند؟!] همگي به نماز و تسبيح خود آشنايند و خداوند به آنچه ميكنند آگاه است.
وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ و فرمانروايي آسمانها و زمين از آن خدا است و بازگشت
[همة شما] به سوي او است.
#
{41} نبَّه تعالى عبادَه على عظمتِهِ وكمال سلطانِهِ وافتقارِ جميع المخلوقاتِ له في ربوبيَّتها وعبادتها، فقال: {ألم تر أنَّ الله يسبِّحُ له مَن في السمواتِ والأرضِ}: من حيوان وجمادٍ، {والطيرُ صافاتٍ}؛ أي: صافات أجنِحَتِها في جوِّ السماء تسبِّحُ ربَّها. {كلٌّ}: من هذه المخلوقات {قد عَلِمَ صلاتَه وتسبيحَه}؛ أي: كلٌّ له صلاةٌ وعبادةٌ بحسب حاله اللائقة به، وقد ألهمه الله تلك الصلاة والتسبيح: إما بواسطة الرسل كالجن والإنس والملائكة، وإما بإلهام منه تعالى كسائر المخلوقات غير ذلك.
وهذا الاحتمال أرجح؛ بدليل قوله: {واللهُ عليمٌ بما يفعلونَ}؛ أي: علم جميعَ أفعالها، فلم يخفَ عليه منه شيء، وسيجازيهم بذلك، فيكون على هذا قد جَمَعَ بين علمها بأعمالهم، وذلك بتعليمه، وبين علمه بأعمالهم المتضمِّن للجزاء. ويُحتمل أنَّ الضمير في قوله: {قد علم صلاتَه وتسبيحَه}: يعودُ إلى الله، وأنَّ الله تعالى قد عَلِمَ عباداتِهِم، وإنْ لم تَعْلَموا أيُّها العبادُ منها إلاَّ ما أطلعكم الله عليه. وهذه الآية كقوله تعالى: {تُسَبِّحُ له السمواتُ السبعُ والأرضُ ومَنْ فيهنَّ وإن من شيءٍ إلاَّ يسبِّح بحمدِهِ ولكن لا تَفْقَهونَ تسبيحَهم إنَّه كان حليماً غفوراً}.
(41) خداوند بندگانش را از عظمت خویش، و کمال قدرت و فرمانرواییاش، و نیازمندی همۀ آفریدهها به او، و بندگی کردن همۀ مخلوقات برای وی آگاه مینماید.
پس میفرماید: (
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) آیا نمیدانی که همۀ انسانها و همۀ موجوداتی که در آسمانها و زمین بهسر میبرند،
از قبیل: جاندار و بیجان، خداوند را به پاکی یاد میکنند و او را تسبیح میگویند؟! (
﴿وَٱلطَّيۡرُ صَٰٓفَّٰتٖ﴾) و همۀ پرندگانی که درحال پرواز در آسمان بال گستردهاند، سرگرم تسبیح او هستند؟! (
﴿كُلّٞ﴾) هریک از این مخلوقات و آفریدههای الهی (
﴿قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥ﴾) نیایش و تسبیح خود را میداند؛ یعنی هر یک، برحسب حالتی که مناسب او است، نیایش و عبادتی دارد؛ و این نیایش و عبادت را خداوند به وی الهام کرده، یا به وسیلۀ پیامبران به آنها آموخته شده است، مانند انسانها و جنها و ملائکه که روش عبادت را، به وسیلۀ پیامآوران خویش آموختهاند. و یا روش عبادت به آنها الهام شده است، مانند سایر مخلوقات الهی که خداوند به آنها الهام نموده چگونه به نیایش و پرستش او بپردازند. و این احتمال قویتر و راجحتر است،
به دلیل اینکه فرموده است: (
﴿وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِمَا يَفۡعَلُونَ﴾) و خداوند به آنچه میکنند، دانا است؛ یعنی همۀ کارهایشان را میداند، و هیچ چیزی از کارهایشان بر او پوشیده نیست؛ و آنها را طبق کارهایی که انجام میدهند، سزا و جزا خواهد داد. بنابراین خداوند اعمالشان را میداند، چون آن اعمال را او به آنها آموخته است. و نیز به اهداف و مقاصدشان -که پاداش و سزا را در بر دارد- آگاه است. و احتمال دارد که ضمیر در (
﴿قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥ﴾) به خداوند برگردد،
و معنی اینطور شود: خداوند نیایش و تسبیح هر یک از آنان را میداند، گرچه شما بندگان از آن چیزی نمیدانید، مگر آنچه که خداوند شما را به آن آگاه نموده است.
و این آیه مانند فرمودۀ الهی است که میفرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا﴾ آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آن هستند، او را تسبیح میگویند، و هیچ چیزی نیست مگر اینکه او را ستایش میگوید، اما شما ستایش آنها را نمیدانید. بیگمان او بردبارِ آمرزنده است.
#
{42} فلما بيَّن عبوديَّتهم وافتقارهم إليه من جهة العبادة والتوحيد؛ بيَّن افتقارَهم من جهة الملك والتربية والتدبير، فقال: {ولله ملكُ السمواتِ والأرض}: خالقهما ورازقهما والمتصرِّفُ فيهما في حكمه الشرعيِّ والقدريِّ في هذه الدار وفي حكمه الجزائيِّ بدار القرار؛ بدليل قوله: {وإلى الله المصيرُ}؛ أي: مرجع الخلق ومآلهم ليجازِيَهم بأعمالهم.
(42) وقتی بندگی و نیازمند بودنِ مخلوقات را برای خداوند بیان کرد، و اینکه آنها در پرستشِ خداوند و یگانه دانستنِ وی محتاج پروردگار هستند، نیز بیان نمود که آفریدهها، در راستای پرورش یافتن و سامان گرفتن اموراتشان، نیازمند خداوند میباشند،
فرمود: (
﴿وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) و فرمانروایی آسمانها و زمین از آنِ خدا است؛ خداوند آفریننده و روزی دهندۀ آنها است، و با فرمان شرعی و تقدیریِ خویش، در آسمان و زمین تصرف مینماید. و در جهان آخرت، نیز با فرمانِ جزایی خویش، در آسمانها و زمین تصرف مینماید.
چون میفرماید: (
﴿وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾) و بازگشت به سوی خدا است؛ یعنی بازگشت همۀ مخلوقات و سرانجام آنها به سوی خداوند است، و آنان را بر حسب کارهایشان مجازات مینماید.
{أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِيهَا مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ (43) يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ (44)}.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاء مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاء وَيَصْرِفُهُ عَن مَّن يَشَاء يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ آيا نديدهاي كه خداوند ابري را روان ميسازد، آنگاه اجزاي آن را به هم ميآورد، سپس آنرا در هم ميفشرد، آگاه ميبيني كه باران از لابلاي آن بيرون ميريزد و از
[ابرهاي مانند] كوه تگرگ فرود ميآورد، آنگاه آن را به هر كس بخواهد ميرساند و آن را از هر كس كه بخواهد باز ميدارد. نزديك است درخشش برقش ديدگان را از بين ببرد.
يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّأُوْلِي الْأَبْصَارِ خداوند شب و روز را ميگرداند، بيگمان در اين
[كار] عبرت بزرگي است براي كساني كه چشم داشته باشند.
#
{43} أي: ألم تشاهدْ ببصرِك عظيمَ قدرةِ الله وكيف {يُزْجي}؛ أي: يسوق {سحاباً}: قطعاً متفرقة، {ثم يؤلِّفُ}: بين تلك القطع، فيجعلُه سحاباً متراكماً مثل الجبال {فترى الوَدْقَ}؛ أي: الوابل والمطر يخرجُ من خلال السحابِ نقطاً متفرِّقة؛ ليحصُلَ بها الانتفاع من دون ضررٍ، فتمتلئ بذلك الغُدران، وتتدفَّق الخُلجان، وتسيل الأوديةُ، وتنبتُ الأرض من كلِّ زوج كريم. وتارةً ينزِّلُ الله من ذلك السحاب بَرَداً يُتْلِفُ ما يصيبُه {فيصيبُ به من يشاءُ ويصرِفُه عن مَن يشاءُ}؛ أي: بحسب اقتضاء حكمه القدريِّ وحكمتِهِ التي يُحْمَدُ عليها، {يكاد سَنا بَرْقِهِ}؛ أي: يكادُ ضوءُ برق ذلك السحاب من شدَّته {يذهبُ بالأبصارِ}؛ أليس الذي أنشأها وساقَها لعبادِهِ المفتقرين وأنزلها على وجهٍ يحصُلُ به النفع وينتفي به الضررُ كاملَ القدرة نافذَ المشيئة واسعَ الرحمة؟!
(43) آیا با چشمانِ خود، عظمت و قدرت الهی را مشاهده نکردهای که چگونه (
﴿يُزۡجِي سَحَابٗا﴾) قطعههای پراکندۀ ابرها را به سوی هم روان میسازد؟ (
﴿ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيۡنَهُۥ﴾) سپس این قطعهها را گرد میآورد، و آن را همچون کوه تبدیل به ابرهایی متراکم میسازد، (
﴿فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ﴾) آنگاه میبینی که از لابلای آن، رگبار تند و باران آرام فرود میریزد تا به سبب آن، نفع و فایده حاصل شود، بدون اینکه زیانی به بار آورد. و آبراهها و گودالها پر میشوند، و رودها جاری میگردند، و از زمین هر نوع گیاهی میروید. و گاهی خداوند از آن ابر، تگرکی فرود میآورد که به هر چیزی برخورد نماید، آن را تلف میکند و از بین میبرد، (
﴿فَيُصِيبُ بِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَصۡرِفُهُۥ عَن مَّن يَشَآءُ﴾) و هر کس را بخواهد، با آن زیان میرساند؛ و هر کس را که بخواهد، از زیان آن بهدور میدارد؛ یعنی بر حسب حکم و تقدیر الهی و حکمت قابل ستایش او، چنین میشود. (
﴿يَكَادُ سَنَا بَرۡقِهِۦ يَذۡهَبُ بِٱلۡأَبۡصَٰر﴾) نزدیک است درخشش این ابر، چشمها را از بین ببرد. آیا کسی که این ابر را پدید آورده و به سوی بندگان نیازمندش فرستاده، و آن را به صورتی بر زمین فرو میفرستد که فایده و سود
[فراوانی] عایدشان شود، و به وسیلۀ آن زیان زیادی از آنان دور گردد، دارای قدرت کامل نیست؟! و آیا خواستِ او، نافذ نمیباشد؟! و آیا او دارای حجتی گسترده نمیباشد.
#
{44} {يقلِّب الله الليل والنهار}: من حرٍّ إلى برد، ومن بردٍ إلى حرٍّ، ومن ليل إلى نهار، ونهار إلى ليل ويُديلُ الأيام بين عبادِهِ. {إنَّ في ذلك لَعبرةً لأولي الأبصار}؛ أي: لذوي البصائر والعقول النافذة للأمور المطلوبة منها كما تنفذ الأبصار إلى الأمور المشاهَدَة الحسيَّة؛ فالبصير ينظُرُ إلى هذه المخلوقات نَظَرَ اعتبار وتفكُّر وتدبُّر لما أريدَ بها ومنها، والمعرضُ الجاهل نَظَرُهُ إليها نظرُ غفلةٍ بمنزلة نَظَرِ البهائم.
(44) (
﴿يُقَلِّبُ ٱللَّهُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ﴾) خداوند شب و روز را دگرگون مینماید؛ آن را از گرما به سرما، و از سرما به گرما، و از شب به روز، و از روز به شب تغییر میدهد، و روزگار را در بین مردم دست به دست میگرداند. (
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾) واقعاً در این کار و تغییر احوال، عبرت بزرگی است برای کسانی که چشم داشته باشند و بنگرند و بیندیشند، و برای کسانی که عقلهای تیزبین داشته باشند. همانطور که چشمها، امور محسوس را مشاهده مینمایند؛ پس فردی که دارای بصیرت باشد، با نگاهی عبرت آموز، و با تفکر به این مخلوقات مینگرد، و در آن تدبر مینماید که برای چه منظوری آفریده شدهاند؟ و فردی که رویگردان و جاهل است، همچون حیوان، از روی غفلت و بیخبری به مخلوقات مینگرد.
{وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (45)}.
وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَّاء فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاء إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ و خداوند هر جنبدهاي را از آب آفريده است؛ برخي از آنها بر شكم خود راه ميروند، برخي از آنها بر روي دو پا راه ميروند، و برخي از آنها بر روي چهار پا راه ميروند. خداوند هر چه را بخواهد ميآفريند. بيگمان خداوند بر هر كاري توانا است.
#
{45} ينبِّه عباده على ما يشاهدونَه أنَّه خَلَقَ جميع الدوابِّ التي على وجه الأرض {من ماءٍ}؛ أي: مادَّتُها كلُّها الماء؛ كما قال تعالى: {وَجَعَلْنا من الماءِ كلَّ شيءٍ حيٍّ}؛ فالحيوانات التي تتوالد، مادتها ماءُ النطفةِ حين يلقحُ الذَّكر الأنثى، والحيوانات التي تتولَّد من الأرض لا تتولَّد إلاَّ من الرطوبات المائيَّة؛ كالحشرات، لا يوجد منها شيءٌ يتولَّد من غير ماء أبداً؛ فالمادَّة واحدةٌ، ولكن الخِلْقَةَ مختلفةٌ من وجوه كثيرة. {فمنهم من يمشي على بطنِهِ}؛ كالحيَّة ونحوها، {ومنهم مَنْ يمشي على رجلينِ}؛ كالآدميِّين وكثيرٍ من الطُّيور، {ومنهم من يمشي على أربع}؛ كبهيمة الأنعام ونحوها؛ فاختلافُها مع أنَّ الأصل واحدٌ يدلُّ على نفوذِ مشيئة الله وعموم قدرتِهِ. ولهذا قال: {يَخْلُقُ الله ما يشاءُ}؛ أي: من المخلوقات على ما يشاؤه من الصفات. {إنَّ الله على كلِّ شيء قديرٌ}؛ كما أنزل المطر على الأرض، وهو لقاحٌ واحدٌ، والأمُّ واحدةٌ، وهي الأرضُ، والأولاد مختلفو الأصنافِ والأوصافِ. {وفي الأرض قطعٌ متجاوراتٌ وَجَنَّاتٌ من أعنابٍ وَزَرْع ونَخيلٍ صِنْوانٌ وغَيْرُ صنوانٍ يُسْقى بماءٍ واحدٍ ونُفَضِّلُ بعضَها على بعض في الأُكُلِ إنَّ في ذلك لآياتٍ لقوم يعقلونَ}.
(45) خداوند بندگانش را آگاه مینماید، و توجهشان را به تأمل در آنچه مشاهده مینمایند، معطوف میدارد، و اینکه او همۀ جنبندگان روی زمین را (
﴿مِّن مَّآءٖ﴾) از آب آفریده است؛ یعنی عنصر اصلی همه، آب است.
همانگونه که خداوند فرموده است: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّ﴾ و هر چیز زندهای را از آب آفریدهایم. پس حیواناتی که تولید مثل مینمایند، مادۀ آنها نطفهای است که به هنگام جفتگیری نر و ماده حاصل میآید. و حیواناتی که از زمین به وجود میآیند، با استفاده از شرایط حاصل از نمناکی و مرطوبی زمین تکثیر مییابند، مانند حشراتی که بدون آب هرگز چیزی از آنها به وجود نمیآید. پس عنصر اولیه همۀ موجودات، یکی است، اما خلقت و آفرینش آنها، از جهات زیادی فرق مینماید. (
﴿فَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ بَطۡنِهِۦ﴾) گروهی از آنها بر شکم خود راه میروند، مانند مار و غیره، (
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ رِجۡلَيۡنِ﴾) و برخی از آنها بر روی دو پا راه میروند، مانند انسانها و بسیاری از پرندگان. (
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖ﴾) و برخی بر روی چهار پا راه میروند، مانند حیوانات چهارپا و غیره. پس تفاوت حیوانات ـ با آنکه اصل و مادۀ آنها یکی است ـ بر مشیت الهی و فراگیر بودن قدرت او دلالت مینماید،
بنابراین فرمود: (
﴿يَخۡلُقُ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ﴾) خداوند هر مخلوقی را، با هر صورت و حالتی که بخواهد، میآفریند. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) همانا خداوند بر هرکاری توانا است، چنانکه باران را بر زمین فرو میریزد و یک نوع باروری صورت میگیرد، و مادر یکی است و آن زمین میباشد، و فرزندان نیز دارای گونهها و ویژگیهای مختلف میباشند
[که عبارتند از درختان و گیاهان گوناگون].
﴿وَفِي ٱلۡأَرۡضِ قِطَعٞ مُّتَجَٰوِرَٰتٞ وَجَنَّٰتٞ مِّنۡ أَعۡنَٰبٖ وَزَرۡعٞ وَنَخِيلٞ صِنۡوَانٞ وَغَيۡرُ صِنۡوَانٖ يُسۡقَىٰ بِمَآءٖ وَٰحِدٖ وَنُفَضِّلُ بَعۡضَهَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فِي ٱلۡأُكُلِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾ و در زمین قطعاتی است کنار هم، و باغاتی از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از غیر یک ریشه، که با یک آب سیراب میگردند، و برخی از آنها را در میوه بر برخی دیگر برتری میدهیم. بدون شک در این، برای مردمی که تعقل میکنند، دلایلی
[واضح و روشن] وجود دارد.
{لَقَدْ أَنْزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (46)}.
لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ به راستي كه آيات روشني را نازل كردهايم، و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست رهنمود ميكند.
#
{46} أي: لقد رَحِمْنا عبادنا وأنزلنا إليهم آياتٍ بيِّناتٍ؛ أي: واضحات الدِّلالة على جميع المقاصد الشرعيَّة والآداب المحمودة والمعارف الرشيدة، فاتَّضحتْ بذلك السُّبُل، وتبيَّن الرُّشْدُ من الغَيِّ والهُدى من الضلال؛ فلم يبقَ أدنى شبهةٍ لمبطل يتعلَّقُ بها، ولا أدنى إشكال لمريدِ الصوابِ؛ لأنَّها تنزيلُ مَنْ كَمُلَ علمهُ وكَمُلَتْ رحمتُه وكَمُلَ بيانُه؛ فليس بعد بيانِهِ بيان. لِيَهْلِكَ بعد ذلك مَنْ هَلَكَ عن بَيِّنَةٍ وَيَحْيا مَنْ حَيَّ عن بَيِّنَةٍ. {والله يهدي مَنْ يشاءُ}: ممَّن سبقتْ لهم سابقةُ الحسنى وقَدَمُ الصدق {إلى صراطٍ مستقيم}؛ أي: طريق واضح مختصر موصِل إليه وإلى دار كرامته متضمِّنٍ العلمَ بالحقِّ وإيثارَه والعملَ به. عمَّمَ البيانَ التامَّ لجميع الخَلْق، وخَصَّصَ بالهدايةِ مَنْ يشاءُ؛ فهذا فضلُه وإحسانُه، وما فضلُ الكريم بممنونٍ، وذاك عدلُه، وقَطَعَ الحجَّةَ للمحتجِّ، والله أعلم حيثُ يجعل مع مواقع إحسانه.
(46) ما به بندگان خود رحم نموده، و به سوی آنان آیههای روشن و روشنگری را فرو فرستادهایم؛ آیاتی که به وضوح و روشنی، انسان را به همۀ اهداف شرعی و آداب پسندیده و معارف و دانستنیهای درست و مفید رهنمایی میکنند، و به وسیلۀ آن راه روشن گشته، و هدایت از گمراهی روشن میگردد، و کوچکترین شبههای برای باطلگرایان باقی نخواهد گذاشت که آن را دستاویز خویش قرار دهند. نیز کمترین اشکالی برای انسان حقطلب باقی نمیماند؛ چون این آیات را کسی فرو فرستاده است که دانش و علم و رحمت و بیان او کامل است. و بعد از بیان روشنگر او، بیانی نیست.
﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖ﴾ تا پس از این تبیینات خدا، هرکس که هلاک میشود، از روی دلیل و حجت هلاک شود؛ و هرکس که زنده میماند، از روی دلیل زنده بماند. (
﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ﴾) و خداوند کسانی را که در تقدیرش، سعادت بهرۀ آنها شده است، به راه راست هدایت مینماید؛ یعنی آنان را به راه روشن و کوتاه که انسان را به خدا و بهشت میرساند، هدایت مینماید؛ راهی که شناخت حق، و ترجیح دادن و عمل کردن به آن را، در بر دارد. خداوند متعال بهطور عموم برای همۀ خلق روشنگری نموده است؛ اما هر که را بخواهد، هدایت مینماید. پس، این فضل و بخششِ خداوندِ بزرگوار است که قطع ناشدنی است، و ناشی از عدل اوست. نیز دلایل کسانی را ابطال میکند که برای توجیه اعمال خود، همواره دلایلی را ارائه میدهند. و خداوند بهتر میداند احسان خویش را در چه جایی قرار دهد.
{وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُولَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَفِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50)}.
وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ وَمَا أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ و ميگويند:
«به خدا و به پيامبر ايمان آورده، و اطاعت كردهايم»، سپس گروهي از ايشان روي ميگردانند و ايشان مؤمن نيستند.
وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ و چون به سوي خدا و پيامبرش فراخوانده شوند تا در ميانشان داوري كند، آنگاه گروهي از آنان رويگردانند.
وَإِن يَكُن لَّهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ و اگر حق با آنان باشد با نهايت تسليم به سوي آن ميآيند.
أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ آيا در دلهايشان بيماري است يا به شك افتادهاند؟ يا ميترسند كه خدا و پيامبرش بر آنان ستم كنند؟
[نه] بلكه ايشان ستمگرند.
#
{47} يخبر تعالى عن حالةِ الظَّالمينَ ممَّن في قلبه مرضٌ وضعفُ إيمانٍ أو نفاقٌ ورَيْبٌ وضعفٌ، علم أنَّهم يقولون بألسنتهم ويلتزمون الإيمان بالله والطاعة، ثم لا يقومون بما قالوا، ويتولَّى فريقٌ منهم عن الطاعة تولياً عظيماً؛ بدليل قوله: {وهُم معرِضونَ}؛ فإنَّ المتولِّي قد يكون له نيَّةُ عَوْدٍ ورُجوع إلى ما تولَّى عنه، وهذا المتولِّي معرضٌ لا التفات له ولا نَظَرَ لما تولَّى عنه. وتجدُ هذه الحالة مطابقةً لحال كثيرٍ ممَّن يَدَّعي الإيمان والطاعة لله، وهو ضعيفُ الإيمان، تجِدُه لا يقومُ بكثيرٍ من العبادات، خصُوصاً العبادات التي تشقُّ على كثيرٍ من النفوس؛ كالزكوات، والنفقات الواجبة والمستحبَّة، والجهاد في سبيل الله، ونحو ذلك.
(47) خداوند متعال از حالت ستمکاران خبر میدهد؛ کسانی که در دلهایشان بیماری و ضعف ایمان است، یا در دلهایشان نفاق و شک و ضعف علم و دانایی است. آنها با زبانهایشان میگویند ایمان آوردهایم؛ و طوری وانمود میکنند که گویا به ایمان و اطاعت پایبند هستند؛ سپس به آنچه میگویند، عمل نمیکنند. و گروهی از ایشان به شدت از اطاعت روی میگردانند،
همچنانکه خداوند فرموده است: (
﴿مُّعۡرِضُونَ﴾) و آنان رویگرداناند. فرد رویگردان، گاهی قصد بازگشتن دارد، و به سوی آنچه که از آن روی برتافته است، برمیگردد. اما این رویگردانانِ سرسخت، پشت نموده و به آنچه که از آن رویگرداندهاند، توجه نمیکنند. و این حالتِ بسیاری از کسانی است که ادعای ایمان و اطاعت از خدا را دارند، در حالی که ایمانشان ضعیف است، و انجام دادنِ بسیاری از عبادتها برای چنین افرادی، بسیار سخت است، مانند زکات و نفقات واجب و مستحب، و جهاد در راه خدا و امثال آن.
#
{48} {وإذا دُعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم}؛ أي: إذا صار بينَهم وبينَ أحدٍ حكومةٌ ودُعوا إلى [حكم] الله ورسوله، {إذا فريقٌ منهم معرِضونَ}: يريدونَ أحكامَ الجاهليَّة ويفضِّلون أحكام القوانين غير الشرعيَّة على الأحكام الشرعيَّة؛ لعلمِهِم أنَّ الحقَّ عليهم، وأنَّ الشرع لا يحكُم إلاَّ بما يطابِقُ الواقع.
(48) (
﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ﴾) و هرگاه میان آنها و کسی اختلاف و دعوایی باشد، و به سوی خدا و پیامبر فرا خوانده شوند تا در میانشان داوری کند، (
﴿إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ﴾) آنگاه گروهی از آنان رویگردان میشوند، و قضاوت و داوری جاهلیت را میجویند، و دستورات و قوانین غیر شرعی را بر احکام شرع ترجیح میدهند، چون میدانند که حق با آنها نیست، و اگر به شریعت مراجعه نمایند، محکوم خواهند شد، چرا که شریعت طبق واقعیت داوری مینماید.
#
{49} {وإن يكن لهم الحقُّ يأتوا إليه}؛ أي: إلى حكم الشرع {مُذْعِنينَ}: وليس ذلك لأجل أنَّه حكم شرعيٌّ، وإنَّما ذلك لأجل موافقة أهوائهم؛ فليسوا ممدوحينَ في هذه الحال، ولو أتوا إليه مذعنين؛ لأنَّ العبدَ حقيقةً مَن يتَّبع الحقَّ فيما يحبُّ ويكره، وفيما يسرُّه ويحزنُه. وأما الذي يتَّبع الشرع عند موافقة هواه وينبِذُهُ عند مخالفتِهِ، ويقدِّم الهوى على الشرع؛ فليس بعبدٍ على الحقيقة.
(49) (
﴿وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ يَأۡتُوٓاْ إِلَيۡهِ مُذۡعِنِينَ﴾) ولی اگر حق با آنان باشد، با فروتنی و شتاب به سوی حکم شرع میآیند. آنها به خاطر حکم شرع، بدان روی نمیآورند؛ بلکه چون به نفع آنها و موافق با خواستههایشان است، به آن روی میآورند. پس در این حالت قابل ستایش نیستند، گرچه با نهایت تسلیم به آن روی آورند؛ چون بندۀ حقیقی کسی است که در آنچه میپسندد، و درآنچه که برخلاف میل اوست، و در آنچه که او را شاد مینماید، و در آنچه که او را ناراحت میکند، از حق پیروی نماید. اما کسی که به هنگام مطابق بودن شریعت با خواست و هوای نفسش، از آن پیروی مینماید، و به هنگام مخالفت آن با خواسته و میل او، آن را ترک میکند، و امیال خود را بر شریعت ترجیح میدهد، بندۀ حقیقی خدا نیست.
#
{50} قال الله في لومهم على الإعراض عن الحكم الشرعي: {أفي قلوبِهِم مرضٌ}؛ أي: علَّة أخرجت القلبَ عن صحَّتِهِ وأزالت حاسَّته فصار بمنزلة المريض الذي يعرِضُ عمَّا ينفعُه ويُقْبِلُ على ما يضرُّه. {أم ارتابوا}؛ أي: شكُّوا وقلقتْ قلوبُهم من حكم الله ورسوله واتَّهموه أنه لا يحكُمُ بالحقِّ. {أم يخافون أن يحيفَ اللهُ عليهم ورسولُه}؛ أي: يحكم عليهم حكماً ظالماً جائراً، وإنَّما هذا وصفُهم؛ {بل أولئك هم الظالمونَ}، وأما حكُم اللهِ ورسولِهِ؛ ففي غاية العدالةِ والقِسْط وموافقةِ الحكمة، {ومَنْ أحسنُ من الله حُكْماً لقوم يوقِنونَ}.
وفي هذه الآيات دليلٌ على أنَّ الإيمان ليس هو مجرد القول حتى يقترِنَ به العملُ، ولهذا نفى الإيمان عمَّنْ تولَّى عن الطاعة ووجوب الانقياد لحكم الله ورسولِهِ في كلِّ حال، وأنَّ مَن لم يَنْقَدْ له دلَّ على مرض في قلبِهِ ورَيْبٍ في إيمانِهِ، وأنَّه يحرم إساءة الظنِّ بأحكام الشريعة، وأنْ يظنَّ بها خلاف العدل والحكمة.
(50) خداوند متعال بهخاطر اینکه از حکم شرعی رویگردان شدهاند،
آنان را نکوهش کرده و میفرماید: (
﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾) آیا در دلهایشان بیماری است؟ یعنی آیا در دلهایشان مرضی است که تندرستی و شعور قلب را از آنان گرفته است، در نتیجه به منزلۀ بیمار گشته، و از آنچه که به سود آنان است، روی برمیتابند؛ و به آنچه که آنها را زیان میرساند، روی میآورند؟ (
﴿أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ﴾) یا در شک افتادهاند، و دلهایشان درحکم خدا و پیامبرش تردید دارد، و حکم خدا و پیامبرش را متهم مینمایند که به حق قضاوت و داوری نمیکند؟! (
﴿أَمۡ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾) یا میترسند که خدا و پیامبرش بر آنان ستم کنند؟ یعنی حکمی ستمگرانانه علیه آنان صادر نمایند؟ نه، چنین نیست. (
﴿بَلۡ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾) بلکه ایشان خودشان ستمگرند؛ و حکم خدا و پیامبرش، در نهایت عدل و انصاف قرار دارد و با حکمت موافق است.
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ﴾ و چه کسی برای قومی که یقین دارد، در داوری از خداوند بهتر است؟!و این آیات، بیانگر آنند که ایمان، تنها گفتن نیست، بلکه باید عمل را به همراه داشته باشد. بنابراین خداوند کسانی را که از اطاعت وی روی گردانده، و تسلیم شدن در برابر حکم الهی و پیامبر را در هرحالی واجب نمیدانند، بیایمان به حساب آورده است. و هرکس تسلیم حکم خدا و پیامبرش نشود، به بیماری قلب مبتلا شده، و در ایمانش دچار شک و تردید گشته است. و بدگمانی نسبت به احکام شریعت، حرام است؛ و نباید کسی گمان ببرد که احکام شریعت، با عدل و حکمت مخالف است.
{إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51) وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (52)}.
إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ مؤمنان هنگامي كه به سوي خدا و پيامبرش فرا خوانده شوند.
تا ميان آنان داوري كند سخنشان تنها اين است كه ميگويند:
«شنيديم و فرمان برديم» و اينانند كه رستگارند.
وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ و هر كس از خدا و پيامبرش پيروي كند، و از خدا بترسد و از او پروا بدارد، اينانند كه كاميابند.
#
{51} أي: {إنَّما كان قولَ المؤمنين}: حقيقةً، الذين صَدَّقوا إيمانَهم بأعمالهم حين يدعون {إلى الله ورسولِهِ لِيَحْكُم بينَهم}: سواء وافق أهواءهم أو خالفها، {أنْ يقولوا سَمِعْنا وأطَعْنا}؛ أي: سمعنا حكم الله ورسولِهِ وأجَبْنا مَنْ دعانا إليه وأطعنا طاعةً تامةً سالمةً من الحرج. {وأولئك هم المفلحونَ}: حَصَرَ الفلاح فيهم؛ لأنَّ الفلاحَ الفوزُ بالمطلوب والنجاةُ من المكروه، ولا يُفْلِحُ إلاَّ مَنْ حَكَّمَ اللهَ ورسولَه وأطاع اللهَ ورسولَه.
(51) وقتی حالت کسانی را بیان کرد که از حکم شرع رویگرداناند،
حالت مؤمنان را نیز بیان نمود و فرمود: (
﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) مؤمنان راستینی که صدق ایمان خود را با اعمالشان ثابت نمودهاند، (
﴿إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ﴾) هنگامی که به سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری کنند، خواه داوری آنان با خواستههایشان موافق باشد یا مخالف، سخنشان تنها این است، (
﴿أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾) که میگویند:
«شنیدیم و فرمان بردیم.» یعنی حکم خدا و پیامبرش را شنیدیم؛ و ندای کسی که ما را به سوی آن فراخواند، اجابت نمودیم؛ و بهطور کامل اطاعت میکنیم؛ و هیچ مشکل و ناراحتی نداریم. (
﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾) و تنها ایشان رستگاراناند. فلاح و رستگاری را در این گروه منحصر نمود، چون رستگاری؛ یعنی دست یافتن به آنچه که مطلوب است، و نجات یافتن از آنچه که ناخوشایند است. و جز کسی که خدا و پیامبرش را داور قرار دهد، و از خدا و پیامبرش اطاعت نماید، هیچ کسی رستگار نخواهد شد.
#
{52} ولما ذَكَرَ فضل الطاعة في الحكم خصوصاً؛ ذَكَرَ فضلَها عموماً في جميع الأحوال، فقال: {ومَنْ يُطِع اللهَ ورسولَه}: فيصدِّقُ خَبَرَهُما ويمتثلُ أمْرَهُما {ويَخْشَ الله}؛ أي: يخافُه خوفاً مقروناً بمعرفة، فيترُكُ ما نهى عنه، ويكفُّ نفسَه عمَّا تَهْوى، ولهذا قال: {وَيَتَّقْهِ}: بترك المحظور؛ لأن التَّقْوى عند الإطلاق يدخُلُ فيها فعلُ المأمور وتركُ المنهيِّ عنه، وعند اقترانها بالبرِّ أو الطاعة ـ كما في هذا الموضع ـ تفسَّر بتوقِّي عذاب الله بترك معاصيه. {فأولئك}: الذين جَمَعوا بين طاعةِ الله وطاعةِ رسوله، وخشيةِ الله وتقواه {هم الفائزون}: بنجاتِهِم من العذاب؛ لتركِهم أسبابَه، ووصولِهم إلى الثواب؛ لفعلهم أسبابه؛ فالفوزُ محصورٌ فيهم، وأمَّا مَنْ لم يتَّصِفْ بوصفِهم؛ فإنَّه يفوته من الفوز بحسب ما قصَّر عنه من هذه الأوصافِ الحميدة.
واشتملتْ هذه الآيةُ على الحقِّ المشترك بين الله وبين رسوله، وهو الطاعةُ المستلزمةُ للإيمان، والحقِّ المختص بالله، وهو الخشيةُ والتقوى، وبقي الحقُّ الثالث المختصُّ بالرسول، وهو التعزيرُ والتوقيرُ؛ كما جَمَعَ بين الحقوق الثلاثة في سورة الفتح في قوله: {لِتُؤْمِنوا باللهِ ورسولِهِ وتعزِّروهُ وتوقِّروهُ وتسبِّحوهُ بُكْرَةً وأصيلاً}.
(52) وقتی که فضیلت اطاعت
[از خدا و رسول] بهخصوص در قضیۀ حکمیت و داوری را بیان نمود،
فضیلت اطاعت را به طور عموم در همۀ حالتها بیان داشت و فرمود: (
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾) و هر کس از خدا و پیامبرش پیروی نماید، و خبر آنها را تصدیق کند، و دستوراتشان را اطاعت نماید، (
﴿وَيَخۡشَ ٱللَّهَ﴾) و از خدا بترسد -ترسی که همراه با معرفت و شناخت باشد- و آنچه را که خداوند از آن نهی نموده است، ترک گوید، و نفس خود را از آنچه که آرزویش کرده است، باز دارد.
بنابراین فرمود: (
﴿وَيَتَّقۡهِ﴾) و آنچه را که ممنوع است، ترک نماید؛ چون تقوا به طور مطلق؛ یعنی انجام دادن چیزی که به انجام دادن آن دستور داده شده، و ترک کردن چیزی که از ارتکابِ آن نهی شده است. و اگر تقوا به همراه نیکی و اطاعت ذکر شود ـ چنانکه در اینجا آمده است ـ در این صورت به معنی پرهیز از عذاب خدا، به وسیلۀ ترک گناهان میباشد. (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ﴾) پس اینان کسانی هستند که هم از خداوند و پیامبرش اطاعت کرده، و هم ترس الهی را دارند، بنابراین رسـتگار هستند؛ چرا که با پرهیز از عوامـلی که آدمی را به عذاب الهی دچار میکنند، خود را از آتـش جهنم رهانیده و پاداش اخـروی را به دست آوردهاند. پس رستگاری، منحـصراً مال اینـهاست. و اگر کسی حالت اینان را نداشته باشد، بر حسب کوتاهی او در این صفاتِ پسندیده، رستگاری را ازدست میدهـد. در این آیه، حقی که میان خدا و پیامبرش مشترک است- و آن طاعـت و فرمانبرداری که مستلزم ایمان میباشـد- بیان شده است. نیز حقی که مختص خداوند میباشد، در این ذکر شده است؛ و آن، ترس از خدا و تقوای الهی است. و حق سوم که مختص پیامبر است، باقی میماند؛ و آن احترام گذاشتن و یاری کردن پیامبر است،
همانطور که درسورۀ فتح هر سه حق را بیان نموده است: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا﴾ تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید، و پیامبر را یاری کنید، و احترامش بگذارید، و خداوند را صبح و شام به پاکی یاد کنید.
{وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لَا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ (54)}.
وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لَّا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ و با سختترين سوگندهايشان به خداوند سوگند ياد كردند كه اگر بديشان دستور دهي
[كه براي جهاد بيرون روند] بيرون ميروند.
بگو: «سوگند ياد نكنيد، اطاعت شما معروف و شناخته شده است، بيگمان خداوند از آنچه ميكنيد با خبر است».
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ بگو: «از خدا فرمان بريد، و از پيامبر
[نيز] فرمان بريد، اگر روي گردانند بر او چيزي واجب است كه بر دوش وي نهاده شده است، و بر شما هم انجام چيزي واجب است كه بر دوشتان نهاده شده است.اما اگر از او فرمان بريد، راه خواهيد يافت. و بر پيامبر جز پيامرساني آشكار نيست.
#
{53} يخبِرُ تعالى عن حالة المتخلِّفين عن الرسول - صلى الله عليه وسلم - في الجهادِ من المنافقين ومَن في قلوبِهِم مرضٌ وضَعْفُ إيمان أنَّهم يقسِمون بالله: {لئن أمَرْتَهم}: فيما يُسْتَقْبَلُ أو لئنْ نصصتَ عليهم حين خرجتَ؛ {لَيَخْرُجُنَّ} والمعنى الأولُ أولى. قال الله رادًّا عليهم: {قُلْ لا تقسِموا}؛ أي: لا نحتاج إلى إقسامكم وإلى أعذاركم؛ فإنَّ الله قد نبَّأنا من أخباركم. وطاعتُكُم معروفةٌ لا تَخْفى علينا، قد كُنَّا نعرِفُ منكم التثاقلَ والكسلَ من غير عذرٍ؛ فلا وجهَ لِعُذْرِكم وقَسَمِكم، إنَّما يحتاجُ إلى ذلك من كان أمرُهُ محتملاً وحاله مُشتبهةً؛ فهذا ربما يفيدُه العذر براءةً، وأمَّا أنتُم؛ فكلاَّ ولمَّا، وإنَّما يُنْتَظَرُ بكم ويُخاف عليكم حلول بأس الله ونقمته، ولهذا توعَّدهم بقوله: {إنَّ الله خبيرٌ بما تعملون}: فيجازِيكم عليها أتمَّ الجزاء.
(53) خداوند متعال از حالت منافقانی که با پیامبر صلی الله علیه وسلم در جهاد شرکت نکرده بودند، و از حالت کسانی که در دلهایشان بیماری و ضعف ایمان بود، خبر میدهد،
که آنها به خدا سوگند یاد میکنند: (
﴿لَئِنۡ أَمَرۡتَهُمۡ﴾) اگر آنان را در آینده دستور دهی، یا به هنگام حرکت و بیرون رفتن خود فرمانشان بدهی، (
﴿لَيَخۡرُجُنَّ﴾) حتماً بیرون میروند. و معنی اول بهتر است.
خداوند با رد سخن آنها میفرماید: (
﴿قُل لَّا تُقۡسِمُواْ﴾) بگو: «سوگند یاد نکنید؛ یعنی ما به سوگند خوردن و عذرهایتان نیازی نداریم، چون خداوند ما را از اخبار و حالات شما خبر داده، و اطاعت شما معروف و شناخته شده است، و بر ما پوشیده نمیباشد. ما که میدانیم شما بدون اینکه عذری داشته باشید، تنبلی کردید. پس دلیلی برای عذر آوردن و سوگند خوردنتان وجود ندارد. و کسی به سوگند احتیاج دارد که احتمال داشته باشد اطاعت نماید، اما حالت او مشتبه و نامشخص باشد. پس برای چنین کسی، شاید عذر آوردن و خود را تبرئه نمودن مفید باشد. اما شما هرگز، بلکه بیم آن میرود که به عذاب الهی گرفتار شوید.
بنابراین آنها را تهدید نمود و فرمود: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ﴾) بیگمان، خداوند از آنچه میکنید، با خبر است، و سزای شما را به طور کامل خواهد داد.
#
{54} هذه حالُهم في نفس الأمر، وأمَّا الرسولُ عليه الصلاة والسلام؛ فوظيفتُهُ أنْ يأمُرَكم وينهاكُم، ولهذا قال: {قُلْ أطيعوا اللهَ وأطيعوا الرسولَ فإن}: امتثلوا؛ كان حظَّكم وسعادَتَكم، وإنْ {تَوَلَّوْا فإنَّما عليه ما حُمِّلَ}: من الرسالة، وقد أدَّاها، {وعليكُم ما حُمِّلْتُم}: من الطاعة، وقد بانت حالُكم وظهرتْ، فبان ضلالُكم وغيُّكم واستحقاقُكم العذاب. {وإن تُطيعوه تَهْتَدوا}: إلى الصراط المستقيم قولاً وعملاً؛ فلا سبيلَ لكم إلى الهداية إلاَّ بطاعتِهِ، وبدون ذلك لا يمكنُ، بل هو محالٌ. {وما على الرسول إلاَّ البلاغُ المُبينُ}؛ أي: تبليغُكُم البيِّنُ الذي لا يُبقي لأحدٍ شَكًّا ولا شبهةً، وقد فعل - صلى الله عليه وسلم -؛ بَلَّغَ البلاغَ المُبين، وإنَّما الذي يحاسِبُكم ويجازيكم هو الله تعالى؛ فالرسول ليس له من الأمرِ شيءٌ، وقد قام بوظيفتِهِ.
(54) در واقع این است حالت و وضعیت آنها. اما وظیفۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم این است که شما را امر و نهی کند.
بنابراین فرمود: (
﴿قُلۡ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَۖ فَإِن﴾) بگو:
«از خدا و پیامبر فرمان برید»، پس اگر فرمان بردند، کامیاب و خوشبخت شدهاند. و اگر (
﴿تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَيۡهِ مَا حُمِّلَ﴾) روی گرداندند، چیزی بر پیامبر خدا واجب است که بر دوش او نهاده شده است، و آن رساندن پیام خدا است، و ایشان آن را ادا نمودهاند. (
﴿وَعَلَيۡكُم مَّا حُمِّلۡتُمۡ﴾) و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوشتان نهاده شده است، و آن اطاعت و فرمانبرداری است. تکلیف شما روشن و آشکار است، و گمراهی و سزاواری آنان برای گرفتار شدن به عذاب خدا نیز آشکار است. (
﴿وَإِن تُطِيعُوهُ تَهۡتَدُواْ﴾) و اما اگر از او فرمان برید، در گفتار و کردار به راه راست هدایت خواهید شد. پس شما جز اینکه از پیامبر اطاعت کنید، راهی به سوی هدایت ندارید؛ و بدون اطاعت از پیامبر، دسترسی به هدایت نه تنها ممکن نیست، بلکه محال است. (
﴿وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ﴾) و بر پیامبر خدا، چیزی جز پیام رسانیِ روشن و تبلیغِ آشکار نیست. یعنی وظیفۀ پیامبر، فقط این است که پیام الهی را به صورت روشن و آشکار به شما برساند، طوری که برای هیچ کسی شک و شبههای باقی نگذارد. و پیامبر هم چنین کرد، و به صورت آشکار و روشن پیام الهی را به مردم رساند. و کسی که شما را محاسبه و مجازات مینماید، خداوند متعال است، و پیامبر صلی الله علیه وسلم اختیاری ندارد، و او به وظیفۀ خود عمل کرده است.
{وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (55)}.
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند وعده داده است كه قطعاً آنان را در زمين جانشين خواهد كرد، چنانكه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين ساخت، و دينشان را كه برايشان پسنديده است پابرجا و برقرار خواهد ساخت، وبيمشان را به ايمني تبديل خواهد نمود
[به گونهاي كه] مرا بپرستيد و چيزي را با من شريك نسازند، و كساني كه پس از اين كفر ورزند اينانند كه فاسقند.
#
{55} هذا من أوعاده الصادقةِ التي شوهِدَ تأويلُها ومَخْبَرُها؛ فإنَّه وعد مَنْ قام بالإيمان والعمل الصالح من هذه الأمة أن يَسْتَخْلِفَهم في الأرض، يكونونَ هم الخلفاءَ فيها، المتصرفين في تدبيرها، وأنه يمكِّن {لهم دينَهُمُ الذي ارتضى لهم}، وهو دينُ الإسلام الذي فاقَ الأديانَ كلَّها، ارتضاه لهذه الأمة لفضلِها وشرفِها ونعمتِهِ عليها بأن يتمكَّنوا من إقامتِهِ وإقامةِ شرائعِهِ الظاهرةِ والباطنةِ في أنفسهم وفي غيرِهم؛ لكونِ غيرِهم من أهل الأديان وسائرِ الكفَّار مغلوبينَ ذليلينَ، وأنَّه يبدِّلُهم [أمناً] {من بعدِ خوفِهم}؛ الذي كان الواحد منهم لا يتمكَّنُ من إظهار دينِهِ وما هو عليه إلاَّ بأذى كثيرٍ من الكفار، وكون جماعة المسلمين قليلينَ جدًّا بالنسبة إلى غيرهم، وقد رماهُم أهلُ الأرض عن قوسٍ واحدةٍ، وبَغَوْا لهم الغوائلَ، فوعَدَهم الله هذه الأمورَ وقت نزول الآية، وهي لم تشاهد الاستخلافَ في الأرض والتمكينَ فيها والتمكينَ من إقامةِ الدين الإسلاميِّ والأمنَ التامَّ بحيثُ يعبُدون الله ولا يشرِكون به شيئاً ولا يخافون أحداً إلاَّ الله، فقام صدرُ هذه الأمة من الإيمان والعمل الصالح بما يفوقُ على غيرهم، فمكَّنهم من البلاد والعباد، وفُتِحَتْ مشارقُ الأرض ومغاربُها، وحصل الأمنُ التامُّ والتمكين التامُّ؛ فهذا من آيات الله العجيبة الباهرة، ولا يزالُ الأمر إلى قيام الساعة، مهما قاموا بالإيمان والعمل الصالح؛ فلا بدَّ أن يوجَدَ ما وَعَدَهُم الله، وإنَّما يسلِّطُ عليهم الكفار والمنافقين ويُديلُهم في بعض الأحيان بسبب إخلال المسلمين بالإيمان والعمل الصالح. {ومَن كَفَرَ بعد ذلك}: التمكين والسلطنة التامَّة لكم يا معشرَ المسلمينَ، {فأولئك هم الفاسقون}: الذين خرجوا عن طاعة الله وفسدوا، فلم يصلحوا لصالح، ولم يكنْ فيهم أهليَّةٌ للخير؛ لأنَّ الذي يَتْرُكُ الإيمانَ في حال عزِّه وقهرِهِ وعدم وجودِ الأسباب المانعة منه يدلُّ على فساد نيَّته وخُبث طويَّته؛ لأنَّه لا داعي له لترك الدين إلاَّ ذلك.
ودلت هذه الآية أنَّ الله قد مكَّن مَنْ قبلَنا واستخلَفَهم في الأرض؛ كما قال موسى لقومه: {ويَسْتَخْلِفكُم في الأرْضِ فَيَنْظُرَ كيف تعملونَ}، وقال تعالى:
{ونريدُ أن نَمُنَّ على الذين استُضْعِفوا في الأرض [ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين] ونمكِّنَ لهم في الأرض}.
(55) این یکی از وعدههای راستین است که تاویل و صورت عملی آن مشاهده شده است. خداوند به افراد این امت که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند، وعده داده است که آنان را جایگزین پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت زمین کند، و آنان در زمین جانشین خواهند بود، و به تدبیر امور آن خواهند پرداخت. و به آنان وعده داده است دینی را که برایشان پسندیده است پا برجا و استوار سازد، و آن دین اسلام است که از همۀ ادیان برتر میباشد. و خداوند آن را برای این امت برگزیده است؛ چون این امت، دارای برتری و شرافت، و از نعمت الهی بهرهمند است، تا بتوانند دین را بر پا دارند و قوانین ظاهری و باطنی آن را در میان خود و دیگران پیاده کنند؛ چون پیروان دیگر ادیان و سایر کفار، مغلوب و خوار میباشند. و خداوند وعده داده است که خوف و هراس مؤمنان را، به امنیت و آرامش مبدل سازد، حال آنکه قبلاً فرد مؤمن نمیتوانست دین و عقیدهاش را اظهار دارد مگر اینکه از سوی کافران با اذیت و آزار زیادی مواجه میشد. و مسلمین نسبت به دیگران بسیار اندک بودند، و همۀ اهل زمین به صورت متّحد و یکپارچه به سوی آنان نشانه گرفته بودند، و برآنها یورش میبردند. پس به هنگام نزول این آیه، خداوند این چیزها را به آنان وعده داد، و در آن وقت مسلمین قدرت و حکومتی نداشتند، و نمیتوانستند دین اسلام را برپا دارند. و امنیت کامل نداشتند تا بتوانند خداوند را به یگانگی پرستش نموده، و از کسی به جز خداوند هراس و بیمی نداشته باشند. پس نخستین افراد این امت، ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، و در این زمینه از دیگران پیش قدم بودند، در نتیجه خداوند آنها را بر شهرها و مردم مسلط نمود، به گونهای که شرق و غرب را فتح کردند و به قلمرو خود درآوردند، و امنیت و قدرت کامل به دست آوردند. و این یکی از نشانههای شگفت انگیز و آشکار الهی است، و تا قیامت چنین خواهد بود؛ و به شرطی که مسلمین ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند، حتماً آنچه را که خداوند به آنها وعده داده است، خواهند یافت. اما اگر میبینیم که خداوند کفار و منافقین را بر مسلمین مسلط مینماید، و بعضی وقتها مسلمین مغلوب میشوند، بهخاطر کوتاهی آنان در قبال ایمان و عمل صالح است. (
﴿وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ﴾) و کسانی که پس از آن قدرت و سلطۀ کامل شما ای مسلمانان! کفر ورزند. (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾) اینان هستند که فاسقاند و از طاعت الهی بیرون رفته، و دست به فساد و تباهی زدهاند، و شایستۀ کارهای نیک و پسندیده نیستند، و لیاقت برخورداری از خیر و خوبی را ندارند؛ چون کسی که در حالت قدرت و توانایی و منتفی بودن اسباب بازدارنده، ایمان را ترک گوید، این بیانگر نیت فاسد و سرشت پلید اوست؛ چون جز ترک دین، قصد دیگری ندارد. و این آیه دلالت مینماید که خداوند قبل از ما، کسانی را در زمین جانشین و حاکم قرار داده و به آنها قدرت داده است،
همانگونه که موسی به قومش گفت: ﴿وَيَسۡتَخۡلِفَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَيَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ﴾ خداوند شما را در زمین جانشین میگرداند، آنگاه مینگرد که چگونه عمل میکنید.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾٥﴿وَنُمَكِّنَ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ و میخواهیم بر کسانی که در زمین به استضعاف کشیده شدهاند، منت بگذاریم، و آنان را رهبران و وارثان
[زمین] بگردانیم. و آنها را در زمین قدرت بخشیم.
{وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ (57)}.
وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ و نماز را برپا داريد، و زكات را بپردازيد، و از پيامبر اطاعت كنيد تا بر شما رحم شود.
لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ گمان مبر كساني كه كافر شدهاند
[ما را] درمانده ميكنند، جايگاهشان دوزخ است و بد سرانجامي است.
#
{56} يأمر تعالى بإقامة الصلاة بأركانها وشروطها وآدابها ظاهراً وباطناً، وبإيتاء الزكاة من الأموال التي استَخْلَفَ الله عليها العباد وأعطاهم إياها؛ بأن يُؤتوها الفقراء وغيرهم ممَّن ذَكَرَهُم الله لمصرِفِ الزكاة؛ فهذان أكبرُ الطاعات وأجلُّهما، جامعتان لحقِّه وحقِّ خلقِهِ، للإخلاص للمعبود وللإحسان إلى العبيد. ثم عَطَفَ عليهما الأمرَ العامَّ، فقال: {وأطيعوا الرَّسولَ}: وذلك بامتثال أوامرِهِ واجتنابِ نواهيه، {ومَن يُطِعِ الرسولَ فَقَدْ أطاع الله}، {لعلَّكم}: حين تقومون بذلك {تُرْحَمون}: فمن أراد الرحمةَ؛ فهذا طريقُها، ومَنْ رجاها من دون إقامة الصلاة وإيتاء الزَّكاة وإطاعة الرسول؛ فهو متمنٍّ كاذبٌ، وقد منَّته نفسُه الأمانيَّ الكاذبة.
(56) خداوند به برپا داشتن نماز، و رعایت ارکان و شرایط و آداب ظاهری و باطنی آن فرمان میدهد. نیز آنان را به پرداختن زکات فرمان میدهد که بندگان فقیر را وارث آن قرار داده است، و اینکه زکات را، به فقرا و دیگر کسانی که خداوند آنها را به عنوان اصناف زکات ذکر نموده است، بپردازند؛ زیرا این دو عبادت
[=نماز و زکات]، بزرگترین عبادت هستند؛ چراکه هم حق خدا، و هم حق بندگان خدا را در بر دارند؛ و در آن، هم اخلاص برای خدا وجود دارد، و هم نیکی با بندگان خدا. سپس دستور کلی و فراگیر را، در کنار امر به نماز و پرداختن زکات،
بیان کرد و فرمود: (
﴿وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ﴾) و از پیامبر اطاعت کنید؛ دستورات او را به جای آورید، و از آنچه نهی نموده است، پرهیز کنید،
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾ و هرکس از پیامبر پیروی نماید، بهراستی که از خدا پیروی کرده است.(
﴿لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ﴾) تا با انجام این کارها، مورد مرحمت قرار گیرید. پس هر کس میخواهد رحمت خدا شامل حال او شود، راهش این است. و هر کس بدون خواندن نماز و پرداختن زکات و اطاعت از پیامبر صلی الله علیه وسلم به رحمت الهی امیدوار است، آرزوکنندهای دروغگو است، و نفسش آرزوهای دروغین به او القا مینماید.
#
{57} {لا تحسبنَّ الذين كفروا مُعْجِزينَ في الأرض}: فلا يَغْرُرْكَ ما مُتِّعوا به في الحياة الدُّنيا؛ فإنَّ الله وإنْ أمْهَلَهم؛ فإنَّه لا يُهْمِلُهم؛ {نمتِّعُهم قليلاً ثم نضطرُّهم إلى عذابٍ غليظٍ}. ولهذا قال هنا: {ومأواهُمُ النارُ ولبئسَ المصيرُ}؛ أي: بئس المآلُ مآل الكافرين؛ مآل الشرِّ والحسرة والعقوبة الأبديَّة.
(57) (
﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مُعۡجِزِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) گمان مبر که کافران، درماندهکنندگان
[خدا] در زمین میباشند. پس آنچه در زندگی دنیا به آنان داده شده، تو را فریب ندهد؛ خداوند گرچه آنها را مهلت میدهد، اما آنان را از یاد نخواهد برد.
﴿نُمَتِّعُهُمۡ قَلِيلٗا ثُمَّ نَضۡطَرُّهُمۡ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِيظٖ﴾ اندک زمانی آنان را بهرهمند میسازیم، سپس به عذاب سختی دچارشان میکنیم.
بنابراین در اینجا فرمود: (
﴿وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ﴾) و جایگاهشان دوزخ است، و بد سرانجامی است؛ زیرا سرانجامِ آنها، شر و حسرت و عذاب همیشگی است.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ اي كساني كه ايمان آوردهايد! بايد بردگان و كنيزاتان و كساني از شما كه به
[سن] بلوغ نرسيدهاند در سه وقت از شما اجازه بگيرند؛ پيش از نماز صبح، و نيمروز به هنگامي كه لباسهاي خود را در ميآوريد، و بعد از نماز عشاء
[اين] سه وقت برايتان
[اوقات] خلوت است. بعد از اين سه وقت بر شما و آنان گناهي نيست، چرا كه ايشان در اطراف شما در رفت و آمدند، و شما نيز با ايشان در رفت و آمد هستيد خداوند آيات را بدينسان برايتان روشن ميسازد، و خداوند داناي فرزانه است.
وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ و چون كودكان شما به سن
[بلوغ] رسيدند بايد مانند كساني كه پيش از آنان اجازه گرفتند، اجازه گيرند، خداوند آياتش را بدينسان برايتان روشن ميسازد، و خداوند بس آگاه و داراي حكمت است.
#
{58} أمر المؤمنين أن يستأذِنَهم مماليكُهم والذين لم يبلُغوا الحُلُمَ منهم، قد ذَكَرَ الله حكمتَه، وأنَّه ثلاثُ عوارتٍ للمستأذَنِ عليهم؛ وقتَ نومِهم بالليل بعد العشاء، وعند انْتِباههم قبل صلاة الفجر؛ فهذا في الغالب أنَّ النائم يستعمل للنوم في الليل ثوباً غير ثوبِهِ المعتاد، وأمَّا نومُ النهار؛ [فلمّا] كان في الغالب قليلاً قد ينام فيه العبد بثيابِهِ المعتادة؛ قيَّده بقوله: {وحين تَضَعون ثيابَكم من الظهيرةِ}؛ أي: للقائلة وسط النهار؛ ففي ثلاث هذه الأحوال يكون المماليكُ والأولادُ الصغارُ كغيرهم لا يمكَّنون من الدُّخول إلاَّ بإذنٍ، وأمَّا ما عدا هذه الأحوالُ الثلاثة؛ فقال: {ليس عليكُم ولا عليهِم جُناح بعدهنَّ}؛ أي: ليسوا كغيرِهم؛ فإنَّهم يُحتاج إليهم دائماً، فيشقُّ الاستئذان منهم في كلِّ وقتٍ، ولهذا قال: {طَوَّافونَ عليكم بعضُكم على بعضٍ}؛ أي: يتردَّدون عليكم في قضاء أشغالكم وحوائجكم. {كذلك يبيِّنُ الله لكم الآياتِ}: بياناً مقروناً بحكمتِهِ؛ ليتأكَّدَ ويتقوَّى ويعرفَ به رحمةَ شارِعِه وحكمتَه، ولهذا قال: {والله عليمٌ حكيمٌ}: له العلم المحيطُ بالواجبات و [المستحيلات] والممكنات والحكمة التي وَضَعَتْ كلَّ شيءٍ موضِعَه، فأعطى كلَّ مخلوق خَلْقَه اللائق به، وأعطى كلَّ حكم شرعيٍّ حكمه اللائقَ به، ومنه هذه الأحكام التي بَيَّنَها وبيَّنَ مآخِذَها وحُسْنَها.
(58) خداوند مؤمنان را دستور داده که بردگان و کنیزانشان و کودکانی که به حد بلوغ نرسیدهاند، در این سه وقت از آنها اجازه بگیرند، آنگاه وارد شوند.
و خداوند حکمت آن را بیان نمود و فرمود: این سه وقت،
اوقات خلوت و استراحت شما میباشد: بعد از عشاء، هنگام خوابیدن، و قبل از نماز صبح که وقت بیدار شدن شما میباشد، چون غالباً فردی که در شب میخوابد، لباسهای غیرعادی را میپوشد. اما خوابیدن روز از آنجا که غالباً کم میباشد، گاهی اوقات انسان با لباسهای معمولی میخوابد.
پس به همین جهت آن را مقید نمود به: (
﴿وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ ٱلظَّهِيرَةِ﴾) و وقتی که برای خوابیدن نیمروز، لباسهایتان را در میآورید. پس در این سه وقت، بردگان و کودکان نیز مانند دیگران نمیتوانند بدون اجازه وارد شوند. اما در رابطه با غیر از این سه وقت،
فرموده است: (
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّ﴾) بر شما و آنان گناهی نیست که درغیر این سه وقت، بدون اجازه وارد شوند؛ یعنی درغیر این سه وقت، آنها مانند دیگران نیستند که برای وارد شدن اجازه بگیرند؛ زیرا مردم به آنها نیاز دارند، و هر بار اجازه گرفتن مشکل میباشد. (
﴿طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم بَعۡضُكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾) آنها برای انجام کارهایتان در دور و بر شما رفت و آمد مینمایند. (
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ﴾) بدینسان خداوند آیات را برایتان بیان میدارد، و فلسفۀ آن را نیز بیان میکند تا رحمت و حکمت کسی که این قانون را وضع نموده است، شناخته شود. (
﴿وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾) و خداوند دانایی حکیم است؛ دانش او، واجبات و مستحبات و امور ممکن را احاطه نموده، و دارای حکمت است، و هر چیزی را در جای مناسب آن قرار میدهد. پس به هر مخلوقی، آفرینش شایستۀ آن را داده است؛ و به هر حُکم شرعی، حکمت شایستۀ آن را بخشیده است، و از آن جمله است این احکام که آن را به طور کامل بیان نمود، و محاسن آن را توضیح داد.
#
{59} {وإذا بَلَغَ الأطفالُ منكم الحُلُمَ}: وهو إنزالُ المنيِّ يقظةً أو مناماً؛ {فَلْيَسْتَأذِنوا كما استأذنَ الذين من قبلِهِم}؛ أي: في سائر الأوقات، والذين مِنْ قبلِهِم هم الذين ذَكَرَهُمُ اللهُ بقوله: {يا أيُّها الذين آمنوا لا تَدْخُلوا بيوتاً غير بيوتِكُم حتى تَسْتَأنِسوا ... } الآية. {كذلك يبيِّنُ الله لكم آياتِهِ}: ويوضِّحُها ويفصِّلُ أحكامها. {والله عليم حكيم}.
وفي هاتين الآيتين فوائدُ:
منها: أنَّ السيِّد وولي الصغير مخاطبان بتعليم عبيدِهم ومَنْ تحتَ ولايَتِهم من الأولاد العلمَ والآدابَ الشرعيَّة؛ لأنَّ الله وجَّه الخطاب إليهم بقوله: {يا أيُّها الذين آمنوا لِيَسْتَأذِنكُمُ الذين ملكت أيمانكم والذين لم يَبْلُغوا الحُلُم ... } الآية، ولا يمكنُ ذلك إلاَّ بالتعليم والتأديب، ولقوله: {ليس عليكُم ولا عليهِم جُناح بَعْدَهُنَّ}.
ومنها: الأمر بحفظِ العورات والاحتياط لذلك من كلِّ وجه، وأنَّ المحلَّ والمكانَ الذي مَظِنَّةٌ لرؤيةِ عورة الإنسان فيه، أنَّه منهيٌّ عن الاغتسال فيه والاستنجاء ونحو ذلك.
ومنها: جوازُ كشفِ العورة لحاجةٍ؛ كالحاجة عند النوم وعند البول والغائط ونحو ذلك.
ومنها: أنَّ المسلمين كانوا معتادين القَيْلولة وسطَ النهار؛ كما اعتادوا نومَ الليل؛ لأنَّ الله خاطَبَهم ببيانِ حالِهِم الموجودةِ.
ومنها: أنَّ الصغير الذي دون البلوغ لا يجوزُ أن يمكَّنَ من رؤية العورة، ولا يجوزُ أن تُرى عورتُهُ؛ لأنَّ الله لم يأمُرْ باستئذانِهِم إلاَّ عن أمرٍ ما يجوز.
ومنها: أنَّ المملوك أيضاً لا يجوزُ أن يرى عورةَ سيِّده؛ كما أنَّ سيِّده لا يجوز أن يرى عورتَه؛ كما ذكرنا في الصغير.
ومنها: أنَّه ينبغي للواعظ والمعلِّم ونحوهم ممَّن يتكلَّم في مسائل العلم الشرعيِّ أن يقرِنَ بالحكم بيانَ مأخذِهِ ووجهِهِ، ولا يُلقيه مجرَّداً عن الدليل والتَّعليل؛ لأنَّ الله لما بيَّن الحكم المذكور؛ علَّله بقوله: {ثلاثُ عوراتٍ لكم}.
ومنها: أنَّ الصَّغيرَ والعبدَ مخاطبان كما أنَّ وليَّهما مخاطبٌ؛ لقوله: {ليس عليكُم ولا عليهم جناحٌ بَعْدَهُنَّ}.
ومنها: أنَّ ريق الصبيِّ طاهرٌ، ولو كان بعد نجاسةٍ؛ كالقيء؛ لقوله تعالى: {طوَّافونَ عليكُم}؛ مع قول النبيِّ - صلى الله عليه وسلم - حين سُئِلَ عن الهرة: «إنها ليست بِنَجَسٍ، إنَّها من الطَّوَّافينَ عليكم والطَّوَّافاتِ».
ومنها: جوازُ استخدام الإنسان مَنْ تحت يدِهِ من الأطفال على وجهٍ معتادٍ لا يشقُّ على الطفل؛ لقوله: {طوَّافونَ عليكم}. ومنها: أنَّ الحكم المذكورَ المفصَّل إنَّما هو لما دونَ البلوغ، وأمَّا ما بعدَ البلوغ؛ فليس إلاَّ الاستئذان.
ومنها: أنَّ البلوغَ يحصُلُ بالإنزال، فكلُّ حكم شرعيٍّ رُتِّبَ على البلوغ؛ حصل بالإنزال، وهذا مجمعٌ عليه، وإنَّما الخلاف هل يَحْصُلُ البلوغُ بالسنِّ أو الإنباتِ للعانةِ. والله أعلم.
(59) (
﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنكُمُ ٱلۡحُلُمَ﴾) و چون کودکان شما به بلوغ رسیدند؛ رسیدن به سن بلوغ، این است که از فرد در حالت بیداری یا خواب، منی بیرون بیاید. (
﴿فَلۡيَسۡتَٔۡذِنُواْ كَمَا ٱسۡتَٔۡذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾) پس باید در سایر اوقات، برای وارد شدن اجازه بگیرند، همانگونه اشخاصی که پیش از آنان بودهاند، اجازه گرفتهاند،
و آنها همان کسانی هستند که خداوند در رابطه با آنان فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ﴾ ای مؤمنان! وارد خانههایی نشوید که متعلق به شما نیست مگر بعد از اجازه گرفتن، (
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ﴾) بدینسان خداوند آیاتش را برایتان روشن میسازد، و احکام آن را به طور مشروح برای شما بیان مینماید. (
﴿وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾) و خداوند بس آگاه و دارای حکمت است. این دو آیه،
دارای فواید و آموختنیهای مفید و فراوانی میباشند که به برخی از آنها اشاره میکنیم: 1- آقا، ولی و بزرگترها موظف هستند که به بردگان و کوچکترها و کسانی که تحت سرپرستی آنان قرار دارند، علم و آداب شرعی بیاموزند؛
چون خداوند آنها را مخاطب قرار داده و فرموده است: (
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسۡتَٔۡذِنكُمُ ٱلَّذِينَ مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ﴾) ای کسانی که ایمان آوردهاید! باید بردگان و کنیزان و کسانی از شما که به سن بلوغ نرسیدهاند، در سه وقت از شما اجازه بگیرند. و این، جز با یاد دادن و ادب کردن، ممکن نیست.
و چون فرموده است: (
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّ﴾) بعد از این سه وقت، بر شما و آنان گناهی نیست. 2- خداوند به حفظ عورت سفارش کرده، و دستور داده است تا هر چه بیشتر در راستای حفظ عورت بکوشیم؛ و انسان در جاییکه گمان میرود عورت وی را مشاهده خواهند کرد، نباید در آنجا غسل بکند و طهارت بگیرد. 3- جایز است عورت در صورت وجودِ نیاز، ظاهر گردد، مانند آنکه به هنگام خواب و رفتن به دستشویی و توالت و.. کشف عورت صورت گیرد. 4- مسلمین به خوابیدنِ هنگامِ ظهر عادت داشتند، همانطور که به خواب شب عادت داشتند، چون خداوند با بیان حالاتشان، آنها را مورد خطاب قرار داده است. 5- کودکی که به سن بلوغ نرسیده است، نباید اجازه داده شود عورت آدمی را ببیند، و نباید عورت و شرمگاه او را کسی ببیند؛ چون دستور دادنِ الهی به اجازه گرفتن آنان، به معنی این است که این امر
[: مشاهدۀ عورت دیگران] جایز نیست. 6- جایز نیست که برده، عورت آقا و مالکش را ببیند؛ همانگونه که برای آقا و اربابش، نیز جایز نیست که عورت او را ببیند؛ همچنانکه درمورد کودک بیان کردیم. 7- برای واعظ و معلم وکسانی که در مورد مسائل شرع سخن میگویند، بهتر است که همراه با بیان حکم، مأخذ و علت آن را نیز بگوید، و بدون بیان دلیل و علت، آن را بیان نکند؛ چون خداوند وقتی این حکم را بیان نمود،
علتش را نیز بیان کرد و فرمود: (
﴿ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّكُمۡ﴾) این سه وقت، برایتان اوقات خلوت است. 8- کودک و برده نیز مورد خطاب خدا هستند، همانطور که ولی آنها مورد خطاب قرار گرفته است،
چون خداوند متعال فرموده است: (
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ وَلَا عَلَيۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّ﴾) بعد از این سه وقت، بر شما و آنان گناهی نیست. 9- آبِ دهانِ کودک پاک است گرچه بعد از آلودگی مانند استفراغ بیاید؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: (
﴿طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم﴾)
[چرا که ایشان] در اطراف شما در رفت و آمدند. پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز هنگامی که در رابطه با پاکی و نجاست گربه از ایشان سؤال شد،
فرمود: «گربه نجس نیست، زیرا جزو کسانی است که در اطراف شما در رفت و آمد هستند»[ ظاهراً مؤلف با این حدیث میخواهد بر پاکی آب دهان گربه استدلال نماید.
انگار ایشان میگویند: مادامی که آب دهان گربه پاک است ـ و گربه جزو آن دسته از کسانی است که در داخل خانه رفت و آمد میکنند، و کودک نیز جزو همان دسته است ـ پس آب دهان بچه نیز پاک میباشد.
«و»]. 10- جایز است انسان زیردستان خود را از قبیل کودکان، طبق عرف و عادت بهکار گیرد، نه آنگونه که بر کودک دشوار آید؛
زیرا خداوند میفرماید: (
﴿طَوَّٰفُونَ عَلَيۡكُم﴾). 11- این حکم که به طور مشروح بیان شد، در مورد کسانی است که به سن بلوغ نرسیدهاند؛ و اما بعد از رسیدن به سن بلوغ، باید اجازه بگیرند. 12- زمانی فرد به سن بلوغ میرسد که انزال وی صورت گیرد؛ سپس تمام احکام شرع که مترتب بر بلوغ هستند، با فرا رسیدن زمان انزال، تحقق مییابند؛ و این چیزی است که بر آن اتفاق شده است. و اختلاف در این است که آیا با رسیدن به سن مشخصی، و یا با درآمدن موی زیر ناف، بلوغ محقق میشود یا نه؟!
{وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60)}.
وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاء اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَّهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ و بر زنان از كار افتادهاي كه اميد ازدواج ندارند گناهي نيست كه لباسهايشان را فرونهند در حالي كه زينتي آشكار نكنند، و چنانچه پاكدامني ورزند برايشان بهتر است، و خداوند شنواي داناست. وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاء و زنان از كار افتادهاي كه به سن و سال نازايي رسيده و ميل زناشويي و جاذبة جنسي را كاملاً از دست دادهاند، اللَّاتِي لَا يَرْجُونَ نِكَاحًا آناني كه ميل ازدواج ندارند، و كسي نيز ميل ازدواج ندارند، و كسي نيز ميل ازدواج با آنها را ندارند، چون زنان پير و سالخوردهاي هستند كه نه خودشان ميل جنسيدارند و نه ديگران با اين ديد به آنان نگاه ميكنند، يا قيافة زشتي دارند كه كسي با ديدن آنها تحريك نميشود. فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ
[اينان] اگر لباسهاي خود را از قبيل روسري كه خداوند به زنان دستور داده است آن را بپوشند وليضربن بخمرهن علي جيوبهن
[و بايد روسريهايشان را بر گريبانهايشان فرو گذارند] بيرون بياورند گناهي بر آنان نيست.
#
{60} {والقواعدُ من النساء}؛ [أي]: اللاتي قَعَدْنَ عن الاستمتاع والشهوةِ، {اللاتي لا يَرْجونَ نِكاحاً}؛ أي: لا يَطْمَعْنَ في النكاح ولا يُطْمَعُ فيهن، وذلك لكونها عجوزاً لا تشتهي أو دميمةَ الخِلْقَةِ لا تُشْتَهى ولا تَشْتَهي. {فليس عليهنَّ جُناحٌ}؛ أي: حرجٌ وإثمٌ، {أن يَضَعْنَ ثيابَهُنَّ}؛ أي: الثياب الظاهرة كالخمار ونحوه، الذي قال الله فيه للنساء: {وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ على جُيوبِهِنَّ}؛ فهؤلاء يجوز لهنَّ أن يَكْشِفْنَ وجوهَهُنَّ لأمن المحذور منها وعليها.
ولما كان نفيُ الحرج عنهنَّ في وضع الثياب ربَّما تُوُهِّمَ منه جوازُ استعمالها لكلِّ شيءٍ؛ دَفَعَ هذا الاحتراز بقوله: {غيرَ مُتَبَرِّجات بزينةٍ}؛ أي: غير مظهراتٍ للناس زينةً من تجمُّلٍ بثيابٍ ظاهرةٍ، وتَسْتُرُ وجهها، ومن ضربِ الأرض ليعلم ما تُخفي من زينتها؛ لأنَّ مجرَّد الزينة على الأنثى، ولو مع تستُّرها، ولو كانت لا تُشتهى؛ يفتن فيها ويوقِعُ الناظر إليها في الحرج. {وأن يَسْتَعْفِفْنَ خيرٌ لهنَّ}: والاستعفافُ طلبُ العفَّة بفعل الأسباب المقتضية لذلك من تزوُّج وتركٍ لما يُخْشى منه الفتنة. {والله سميعٌ}: لجميع الأصوات. {عليمٌ}: بالنيَّات والمقاصدِ؛ فليحذَرْن من كلِّ قول وقصدٍ فاسدٍ، ويَعْلَمْنَ أنَّ الله يُجازي على ذلك.
(60) (
﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ﴾) و زنان از کار افتادهای که به سن و سال نازایی رسیده، و میل زناشویی و جاذبۀ جنسی را کاملاً از دست دادهاند، (
﴿ٱلَّٰتِي لَا يَرۡجُونَ نِكَاحٗا﴾) آنانی که میلِ ازدواج ندارند، و کسی نیز میل ازدواج با آنها را ندارد، چون زنان پیر و سالخوردهای هستند که نه خودشان میلِ جنسی دارند، و نه دیگران با این دید به آنان نگاه میکنند، یا قیافۀ زشتی دارند که کسی با دیدن آنها تحریک نمیشود. (
﴿فَلَيۡسَ عَلَيۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعۡنَ ثِيَابَهُنَّ﴾)
[اینان] اگر لباسهای خود را از قبیل: روسری که خداوند به زنان دستور داده است آن را بپوشند:
﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ﴾ [و باید روسریهایشان را بر گریبانهایشان فرو گذارند] بیرون بیاورند، گناهی بر آنان نیست. چنین زنانی میتوانند چهرههایشان را ظاهر نمایند، چون خطری برای ابتلای آنان و دیگران به فتنه وجود ندارد.
و از آنجا که بیان شد: چنانچه لباسهایشان را فرو نهند، گناهی بر آنان نیست؛ گمان آن میرود که پیرزن میتواند هر کاری را انجام دهد،
برای دفع این توهم فرمود: (
﴿غَيۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِينَةٖ﴾) در صورتی که زینتی آشکار نکنند، مانند اینکه خویشتن را با پوشیدن لباسهای زیبا بیارایند ـ گر چه روی خود را بپوشانند ـ و یا پایکوبی کنند، تا آنچه از زینتشان که پنهان میدارند، آشکار شود. زیرا صِرفِ خودآرایی زن با پوشیدن لباس ـ هرچند که محجبه هم باشد، و صورت خود را نیز بپوشاند، و از آن دسته از زنان نیز نباشد که دیگران نسبت به او تمایل از خود نشان دهند ـ سبب فتنه خواهد شد، و مرد را دچار حرج و وسوسههای شیطانی میگرداند. (
﴿وَأَن يَسۡتَعۡفِفۡنَ خَيۡرٞ لَّهُنَّ﴾) و اگر پاکدامنی ورزند، برایشان بهتر است. استعفاف؛ یعنی عفت پیشه کردن، و انجام دادن اموری که به پاکدامنی میانجامد،
از قبیل: ازدواج، و دوری از چیزهایی که از آن بیم گناه میرود.(
﴿وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٞ﴾) و خداوند شنوا است، و همۀ صداها را میشنود؛ و آگاه است، و همۀ نیتها و مقاصد را میداند. پس زنان باید از هرگفتار و نیت فاسدی پرهیز کنند؛ و بدانند که خداوند آنها را به خاطر گفتارها و نیتهای فاسدشان، مجازات خواهد کرد.
{لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61)}.
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون بر كور گناهي نيست، و بر لنگ
[هم] گناهي نيست بر بيمار
[نيز] بر خودتان گناهي نيست، كه از خانههاي فرزندان خود، يا خانههاي پدران، مادران، برداران، خواهران،عموها، عمهها، داييها و خالههاي خود و يا آن
[خانههايي] كه كليدشان را در اختيار داريد، يا خانههاي دوستانتان غذا بخوريد. همچنين بر شما گناهي نيست كه به طور دستهجمعي و يا جداگانه خوراك تناول نمائيد. پس چون به خانهها در آييد بر خويش به درودي مبارك و پاكيزه كه رسمي است الهي سلام گوييد. خداوند بدينسان آيات
[خود] را برايتان روشن ميسازد تا خرد ورزيد.
#
{61} يخبر تعالى عن منَّته على عبادِهِ، وأنَّه لم يجعلْ عليهم في الدين من حرج، بل يسَّره غاية التيسير، فقال: {ليس على الأعمى حَرَجٌ ولا على الأعرجِ حَرَجٌ ولا على المريضِ حَرَجٌ}؛ أي: ليس على هؤلاء جُناح في ترك الأمور الواجبة التي تتوقَّف على واحدٍ منها، وذلك كالجهاد ونحوه مما يتوقَّف على بصر الأعمى أو سلامة الأعرج أو صحَّة المريض، ولهذا المعنى العامِّ الذي ذَكَرْناه؛ أطلقَ الكلامَ في ذلك، ولم يقيِّدْ؛ كما قيَّدَ قوله: {ولا على أنفسكم}؛ أي: حرج، {أن تأكلوا مِن بيوتكم}؛ أي: بيوت أولادكم. وهذا موافقٌ للحديث الثابت: «أنت ومالُكَ لأبيك» ، والحديث الآخر: «إنَّ أطيبَ ما أكلتُم من كسبِكُم، وإنَّ أولادَكُم من كسبِكُم».
وليس المرادُ من قولِهِ: {من بيوتِكُم}: بيت الإنسان نفسه؛ فإنَّ هذا من باب تحصيل الحاصل، الذي يُنَزَّهُ عنه كلامُ الله، ولأنَّه نفي الحرج عمَّا يُظَنُّ أو يتوهَّمُ فيه الإثمُ من هؤلاء المذكورين، وأمَّا بيتُ الإنسان نفسه؛ فليس فيه أدنى توهُّم. {أو بيوتِ آبائِكُم أو بيوت أمَّهاتِكم أو بيوتِ إخوانِكم أو بيوت أخَواتِكُم أو بيوتِ أعمامِكُم أو بيوتِ عَمَّاتِكُم أو بيوتِ أخْوالِكُم أو بيوتِ خالاتكم}: وهؤلاء معروفون. {أو ما مَلَكْتُم مفاتِحَهُ}؛ أي: البيوت التي أنتم متصرِّفون فيها بوكالةٍ أو ولايةٍ ونحو ذلك، وأمَّا تفسيرُها بالمملوك؛ فليس بوجيه؛ لوجهين: أحدِهما: أنَّ المملوكَ لا يُقال فيه: ملكتَ مفاتِحَهُ، بل يقال: ما ملكْتُموه، أو: ما ملكت أيمانُكم؛ لأنَّهم مالكونَ له جملةً، لا لمفاتِحِهِ فقط. والثاني: أنَّ بيوتَ المماليك غيرُ خارجةٍ عن بيت الإنسان نفسه؛ لأنَّ المملوك وما مَلَكَه لسيِّده؛ فلا وجه لنفي الحَرَج عنه.
{أو صديقِكُم}: وهذا الحرج المنفيُّ من الأكل من هذه البيوت؛ كلُّ ذلك إذا كان بدون إذنٍ، والحكمةُ فيه معلومةٌ من السياق؛ فإن هؤلاء المسمَّيْن قد جرتِ العادةُ والعرفُ بالمسامحة في الأكل منها؛ لأجل القرابة القريبة أو التصرُّف التامِّ أو الصَّداقة؛ فلو قُدِّرَ في أحدٍ من هؤلاء عدم المسامحة والشحُّ في الأكل المذكور؛ لم يَجُزِ الأكلُ ولم يرتَفِع الحرجُ نظراً للحكمة والمعنى. وقوله: {ليس عليكم جُناحٌ أن تَأكُلوا جميعاً أو أشتاتاً}؛ فكلُّ ذلك جائزٌ؛ أكلُ أهل البيت الواحد جميعاً، أو أكلُ كلِّ واحدٍ منهم وحدَه، وهذا نفيٌ للحرج لا نفيٌ للفضيلة، وإلاَّ؛ فالأفضل الاجتماع على الطعام. {فإذا دَخَلْتُم بيوتاً}: نكرة في سياق الشرط؛ يشمَلُ بيتَ الإنسان وبيتَ غيرِهِ، سواء كان في البيت ساكنٌ أم لا؛ فإذا دَخَلَها الإنسان؛ {فسلِّموا على أنفُسِكُم}؛ أي: فَلْيُسَلِّمْ بعضُكم على بعضٍ؛ لأنَّ المسلمين كأنَّهم شخصٌ واحدٌ من توادِّهم وتراحُمهم وتعاطُفهم؛ فالسلامُ مشروعٌ لدخول سائر البيوت؛ من غير فرقٍ بين بيتٍ وبيتٍ، والاستئذانُ تقدَّم أن فيه تفصيلاً في أحكامه، ثم مدح هذا السلام، فقال: {تحيَّةً من عند الله مباركةً طيبةً}؛ أي: سلامكم بقولِكم: السلامُ عليكُم ورحمةُ الله وبركاتُه، أو: السلامُ علينا وعلى عباد الله الصالحين؛ إذْ تدخُلون البيوتَ {تحيةً من عند الله}؛ أي: قد شرعها لكم وجعلها تحيَّتَكُم، {مباركةً}: لاشتمالها على السلامة من النقص وحصول الرحمة والبركة والنَّماء والزيادة، {طيبة}: لأنها من الكَلِم الطيِّب المحبوب عند الله، الذي فيه طيبُ نفس للمحيَّا ومحبَّة وجلب مودَّة.
لما بيَّن لنا هذه الأحكام الجليلة؛ قال: {كذلك يبيِّنُ الله لكم الآياتِ}: الدَّالاَّت على أحكامِهِ الشرعيَّة وحِكَمِها {لعلَّكم تعقلونَ}: عنه؛ فتفهَمونها وتعقِلونها بقُلوبكم، ولتكونوا من أهل العقول والألباب الرَّزينةِ؛ فإنَّ معرفة أحكامه الشرعيَّة على وجهها يزيدُ في العقل ويَنْمو به اللُّبُّ؛ لكون معانيها أجلَّ المعاني وآدابها أجلَّ الآداب، ولأنَّ الجزاء من جنس العمل؛ فكما استعمل عقلَه للعقل عن ربِّه وللتفكُّر في آياته التي دعاه إليها؛ زاده من ذلك.
وفي هذه الآيات دليلٌ على قاعدةٍ عامَّةٍ كليَّةٍ، وهي: أنَّ العرف والعادة مخصِّص للألفاظ؛ كتخصيص اللفظ للفظ؛ فإنَّ الأصل أن الإنسان ممنوع من تناول طعام غيره مع أنَّ الله أباح الأكل من بيوت هؤلاء للعُرف والعادةِ؛ فكلُّ مسألة تتوقَّف على الإذن من مالك الشيء إذا عُلِمَ إذنُه بالقول أو العُرف؛ جاز الإقدام عليه.
وفيها: دليلٌ على أنَّ الأب يجوزُ له أن يأخُذَ ويتملَّك من مال ولدِهِ ما لا يضرُّه؛ لأنَّ الله سمَّى بيتَه بيتاً للإنسان.
وفيها: دليلٌ على أن المتصرِّفَ في بيت الإنسان كزوجتِهِ وأختِهِ ونحوِهما يجوزُ لهما الأكل عادةً وإطعامُ السائل المعتاد.
وفيها: دليلٌ على جوازِ المشاركة في الطعام، سواء أكلوا مجتمعينَ أو متفرِّقين، ولو أفضى ذلك إلى أن يأكُلَ بعضُهم أكثر من بعض.
(61) خداوند متعال از منت و احسان خویش بر بندگانش خبر میدهد، و بیان میدارد که دین را برای آنان دشوار و مشکل نکرده است، بلکه آن را بینهایت ساده و آسان نموده است.
پس فرمود: (
﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾) بر کور و لنگ و بیمار گناهی نیست امور واجبی را ترک کنند که انجام آن، جز برای افراد بینا، و افرادی که پاهایشان سالم است، و افرادی که مریض نیستند، ممکن نمیباشد، مانند جهاد در راه خدا و امثال آن که بر لنگ و کور و بیمار واجب نیست. و خداوند متعال به خاطر این مفهوم کلی که بیان نمودیم، سخن را در این مورد به طور مطلق و بدون قید بیان کرد. اما (
﴿وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ ﴾) ـ همچنین بر شما گناهی نیست ـ را به (
﴿أَن تَأۡكُلُواْ مِنۢ بُيُوتِكُمۡ﴾) ـ که از خانههای فرزندانتان غذا بخورید ـ مقید نمود،
و این مطابق با حدیث صحیحی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «أنْتَ وَمَالُک لِأبِیک» تو و مالت از آنِ پدرت میباشید.
«إنَّ أطیبَ مَا أکلتُم مِن کسبِکم وَإنَّ أولَادَکم مِن کسبِکم» بیگمان، بهترین چیزی که میخورید، همان است که حاصل دسترنج خودتان میباشد، و فرزندانتان درآمد شما میباشند. و منظور از (
﴿مِنۢ بُيُوتِكُمۡ﴾) خانۀ انسان نیست؛ چون چنین مفهومی، بیان یک امر بدیهی، و تحصیل حاصل است که کلام الهی منزه و بهدور از اینگونه امور است، و چون در اینجا، گناه نبودن چیزهایی بیان شده است که گمان آن میرود گناه میباشند. اما خانۀ شخصی انسان، کوچکترینِ گمانی نمیرود که خوردن از آن گناه باشد. (
﴿أَوۡ بُيُوتِ ءَابَآئِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أُمَّهَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ إِخۡوَٰنِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخَوَٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَعۡمَٰمِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ عَمَّٰتِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ أَخۡوَٰلِكُمۡ أَوۡ بُيُوتِ خَٰلَٰتِكُمۡ﴾) و نیز بر شما گناهی نیست که از خانههای پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمهها، دائیها و خالههای خود بخورید. و اینها معروف و شناخته شده هستند. (
﴿أَوۡ مَا مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ﴾) و یا از خانههایی بخورید که کلیدهای آن را در اختیار دارید؛ یعنی خانههایی که شما به نمایندگی و وکالت از صاحبانشان در آن تصرف مینمایید، یا به عنوانِ سرپرستِ آن تعیین شدهاید. اما تفسیر (
﴿مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ﴾) به مملوک درست نیست.
به دو دلیل: یکی اینکه: در مورد مملوک گفته نمیشود (
﴿مَلَكۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ﴾) بلکه گفته میشود:
«ملکتموه» یا
«ملکت أیمانکم»، چون آنها مالکِ تمام آن هستند، نه اینکه فقط کلید آن را در اختیار داشته باشند.
دوم اینکه: خانۀ بردهها، چیزی جدا از خانۀ انسان نیست؛ زیرا برده و تمام داراییاش، از آنِ آقا و صاحب وی میباشد. پس نیازی به بیان این نکته نیست که خوردن از خانۀ او، گناه نمیباشد. (
﴿أَوۡ صَدِيقِكُمۡ﴾) و نیز بر شما گناه نیست که از خانههای دوستانتان غذا بخورید. و خوردنِ بدون اجازه از این خانهها، گناه نیست. و حکمت آن از سیاقِ آیه معلوم است؛ زیرا طبق عادت و عرف، و بهخاطر خویشاوندی و یا دوستی، آدمی اجازه دارد از خانۀ نامبردگان بخورد. و اگر اتفاق افتاد که یکی از اینها اجازه نداد که از خانۀ وی غذا خورده شود و بخل ورزید، نباید آن غذا خورده شود؛ و چنانچه خورده شود، حرام است؛ چراکه حکمت مقتضی آن است، و معنای آیه نیز بیانگر همین مطلب است. (
﴿لَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡكُلُواْ جَمِيعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗا﴾) همچنین بر شما گناهی نیست که بهطور دستهجمعی و یا جداگانه خوراک تناول نمایید. و جایز است که اهل یک خانه، همه با هم غذا بخورند؛ یا اینکه هریک، به تنهایی غذا بخورد؛ و این، نفی گناه است، نه نفی فضیلت تا مردم در تنگنا قرار نگیرند؛ وگرنه بهتر آن است که همه، به طور دستهجمعی غذا بخورند. در (
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا﴾) کلمۀ (
﴿بُيُوتٗا﴾) نکره و در سیاق شرط است که هم شامل خانۀ انسان، و هم خانۀ دیگران میشود. پس وقتی وارد میشود، باید سلام بگوید ، خواه کسی در خانه باشد یا نباشد.
بنابراین فرمود: وقتی انسان وارد خانه میشود، (
﴿فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ﴾) به یکدیگر سلام کنید، چون مسلمین از بس که با همدیگر محبت و دوستی دارند، گویا یک جسم و جان هستند. پس هرگاه انسان وارد خانهای شد، باید سلام بگوید، و در این راستا خانهها فرق نمیکنند. و در مورد اجازه گرفتن، پیشتر گذشت که احکام آن دارای تفصیل است.
سپس خداوند این سلام را ستود و فرمود: (
﴿تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾) سلام شما به هنگام ورود به خانهها که میگویید:
«السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» یا میگویید:
«السلام علیکم و رحمة الله» یا میگویید:
«السلام علینا و علی عباد الله الصالحین»، (
﴿تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾) سلام پر برکتی است که خداوند آن را از سوی خود برایتان مشروع نموده است. (
﴿مُبَٰرَكَةٗ﴾)
[سلامِ] با برکت و پاک است، چون دوری از کمبود، و حصول رحمت و برکت و رشد و افزونی را دربر دارد. (
﴿طَيِّبَةٗ﴾) پاک است. چون از کلمههای پاکیزه و محبوب در نزد خدا تشکیل یافته است، و باعث شادمانی فرد شده و محبت و دوستی را به بار میآورد. پس از آنکه این احکام بزرگ را برای ما بیان کرد،
فرمود: (
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ﴾) بدینگونه خداوند آیاتش را که دربرگیرندۀ احکام شرعی خداوند است، برایتان روشن میسازد. (
﴿لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾) تا خرد ورزید، و آن را بفهمید، و با دلهایتان آن را دریابید، و از خردمندان باشید؛ چون شناخت احکام شرعی خداوند به صورت درست، بر عقل و خرد انسان میافزاید، و هوش و عقل آدمی را رشد میدهد؛ زیرا مفاهیم این احکام، و آداب آن، بزرگترین مفاهیم و آداب هستند. و پاداش از نوع عمل است، و اگر انسان در آیات او بیندیشد، آیاتی که خداوند او را به اندیشیدن در آن فرا خوانده است، به پاسِ این کار، به خرد و عقل او میافزاید. و این آیات، مبنای یک قاعدۀ کلی هستند،
و آن این است که: «عرف و عادت، کلمات را تخصیص میدهند، همانطور که یک لفظ، لفظ دیگر را تخصیص مینماید.» مثلاً اصل بر این است که انسان از خوردنِ خوراکِ دیگران منع شده است؛ اما خداوند، خوردن از خانههای افراد مذکور را جایز قرار داده است، چون عرف و عادت بر همین است. پس هرگاه استفاده از چیزی یا تصرّف نمودن در آن، منوط به اجازه گرفتن از صاحبِ آن باشد، و صاحبش به طور شفاهی یا بر اساس عرف بدان اجازه داد، میتوان از آن استفاده کرد و یا در آن تصرف نمود. نیز بیانگر آن است که برای پدر جایز است از مالِ فرزندش بردارد، و آن را در ملکیت خویش قرار دهد، به صورتی که زیانی بر فرزند وارد نشود؛ چون خداوند خانۀ فرزند را خانۀ آدمی قرار داده است. و این آیه بیانگر آن است کسی که در خانۀ انسان تصرف مینماید،
ازقبیل: همسر و خواهر و امثال اینها، برایشان جایز است که از مالِ وی بخورند؛ و به سائل و گدا، از آن خوراک بدهند. و دلیلی است بر اینکه مشارکت در خوراک جایز است، خواه به طور دسته جمعی یا جداگانه غذا بخورند، گرچه در این رهگذر، بعضی بیشتر بخورند.
{إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62) لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (63) أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (64)}.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ مؤمنان واقعي تنها كساني هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردهاند، و چون در كار مهمي با او باشند بدون اجازه
[وي] به جاي نميروند، بيگمان آنان كه از تو اجازه ميخواهند، اينان كسانياند كه به خدا و پيامبرش ايمان دارند. پس هرگاه از تو براي انجام بعضي از كارهاي خود اجازه خواستند به هر كس از آنان كه ميخواهيد اجازه بده، و از خداوند برايشان آمرزش بخواه. بيگمان خداوند آمرزگار مهربان است.
لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاء بَعْضِكُم بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فراخواندن پيامبر را در ميان خويش همچون فراخواند همديگر بشمار نياوريد، بدون شك خداوند كساني از شما كه پنهاني بيرون ميروند، ميشناسد. پس آنانكه با فرمانش مخالفت ميكند بايد از اين بترسد كه بلاي به آنان برسد يا اينكه عذاب دردناكي دچارشان شود.
أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ هان! بيشك آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است، او آگاه است از آنچه شما بر آن هستيد، و روزي كه به سوي او بازگردانده ميشوند آنان را به آنچه كردهاند آگاه ميسازد، و خداوند به همه چيز دانا است.
#
{62} هذا إرشادٌ من الله لعبادِهِ المؤمنين أنَّهم إذا كانوا مع الرسول - صلى الله عليه وسلم - على أمرٍ جامع؛ أي: من ضرورتِهِ أو مصلحتِهِ أن يكونوا فيه جميعاً؛ كالجهاد والمشاورة ونحو ذلك من الأمور التي يشتركُ فيها المؤمنون؛ فإنَّ المصلحة تقتضي اجتماعُهم عليه وعدمُ تفرُّقهم؛ فالمؤمنُ بالله ورسوله حقًّا لا يذهبُ لأمرٍ من الأمور؛ لا يرجِعُ لأهلِهِ، ولا يذهبُ لبعض الحوائج التي يشذُّ بها عنهم؛ إلاَّ بإذنٍ من الرسول أو نائبِهِ من بعدِهِ، فجعل موجَبَ الإيمان عدمَ الذَّهاب إلاَّ بإذنٍ، ومَدَحَهم على فعلهم هذا وأدَبِهِم مع رسولِهِ وولي الأمر منهم، فقال: {إنَّ الذين يستأذِنونك أولئك الذين يؤمِنون باللهِ ورسولِهِ}: ولكنْ؛ هل يأذنُ لهم أم لا؟ ذكر لإذنِهِ لهم شرطين: أحدَهما: أن يكون لشأنٍ من شؤونهم وشغل من أشغالهم، فأما مَنْ يستأذنُ من غيرِ عذرٍ؛ فلا يُؤْذَنُ له. والثاني: أن يشاءَ الإذنَ، فتقتضيه المصلحةُ من دونِ مضرَّةٍ بالآذنِ؛ قال: {فإذا استأذنوكَ لبعض شأنِهِم فأْذَن لِمَن شئتَ منهُم}: فإذا كان له عذرٌ، واستأذنَ؛ فإنْ كان في قعودِهِ وعدم ذَهابه مصلحةٌ برأيِهِ أو شجاعته ونحو ذلك؛ لم يأذنْ له. ومع هذا؛ إذا استأذنَ وأذِنَ له بشرطيه؛ أمر الله رسولَه أن يَسْتَغْفِرَ له لما عسى أن يكون مقصراً في الاستئذان، ولهذا قال: {فاسْتَغْفِرْ لهم اللهَ إنَّ الله غفورٌ رحيمٌ}: يغفرُ لهم الذنوبَ، ويرحمُهم؛ بأن جوَّز لهم الاستئذان مع العذر.
(62) در اینجا خداوند بندگان مؤمن خویش را راهنمایی میکند که هرگاه در کار مهمی همراه پیامبر باشند؛ یعنی کاری که نیاز به همدستی و همکاری داشته باشد، مانند جهاد و مشاوره و امثال آن، از کارهایی که مؤمنان در آن مشارکت میجویند، باید همه جمع شده و متفرق نشوند. پس کسی که واقعاً به خدا و پیامبرش ایمان دارد، در چنین مواقعی، برای انجام کاری معمولی به جایی نمیرود، و به نزد خانوادهاش برنمیگردد، و از جمع جدا نمیشود، مگر اینکه از پیامبر، و بعد از پیامبر از جانشین وی اجازه بگیرد. پس خداوند متعال فرموده است، بدون اجازه از نزد پیامبر نباید رفت.
و آنها را براین کارشان و رعایت ادب در محضر پیامبر صلی الله علیه وسلم و ولی امر ستوده است: (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَٔۡذِنُونَكَ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾) بیگمان آنانکه از تو اجازه میگیرند، اینان کسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند. ولی چنانچه اجازه گرفتند، آیا به آنان اجازه میدهد یا نه؟ خداوند متعال برای اجازه دادن به آنان،
دو شرط را بیان کرده است: یکی اینکه بیرون رفتنِ آنها برای انجام کاری از کارهایشان باشد. اما کسی که بدون عذر اجازه میگیرد، به او اجازه داده نمیشود.
دوم اینکه: مصلحتی ایجاب نماید که به وی اجازه داده شود. بدون اینکه اجازه دادن به او، زیانی را متوجه اجازه دهنده بکند.
بنابراین فرمود: (
﴿فَإِذَا ٱسۡتَٔۡذَنُوكَ لِبَعۡضِ شَأۡنِهِمۡ فَأۡذَن لِّمَن شِئۡتَ مِنۡهُمۡ﴾) پس هر گاه از تو برای انجام بعضی از کارهای خود اجازه خواستند، به هر کس از آنان که میخواهی اجازه بده. پس هرگاه یکی از آنان اجازه خواست، و با توجه به این دو شرط به او اجازه داد، خداوند پیامبرش را دستور میدهد تا برای او آمرزش بخواهد، چون ممکن است او در اجازه خواستن مقصر باشد.
بنابراین فرمود: (
﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمُ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) و از خداوند برایشان آمرزش بخواه، بیگمان خداوند آمرزگار مهربان است؛ گناهان آنها را میآمرزد، و بر آنان رحم میکند، چرا که اجازه خواستن را ـ در صورت داشتن عذر ـ برای آنان جایز قرار داده است.
#
{63} {لا تجعلوا دُعاءَ الرسول بينَكم كدعاءِ بعضِكُم بعضاً}؛ [أي لا تجعلوا دُعاءَ الرَّسولِ إيَّاكُم، ودُعَاءَكم للرَّسولِ كَدُعاءِ بَعْضِكم بَعْضاً]، فإذا دعاكم؛ فأجيبوه وجوباً، حتى إنه تجبُ إجابة الرسول - صلى الله عليه وسلم - في حال الصلاة، وليس أحدٌ إذا قال قولاً يجبُ على الأمَّة قَبولُ قولِهِ والعملُ به إلاَّ الرسول؛ لعصمتِهِ، وكونِنا مخاطَبينَ باتِّباعه؛ قال تعالى: {يا أيُّها الذين آمنوا اسْتَجيبوا للهِ وللرسولِ إذا دَعاكُم لِما يُحْييكُم}. وكذلك لا تجعلوا دعاءكم للرَّسول كدُعاءِ بعضِكُم بعضاً؛ فلا تقولوا: يا محمدُ عند ندائِكم، أو: يا محمد بن عبد الله! كما يقولُ ذلك بعضُكم لبعض، بل من شرفِهِ وفضلِهِ وتميُّزِهِ - صلى الله عليه وسلم - عن غيرِهِ أنْ يُقال: يا رسولَ الله! يا نبيَّ الله! {قد يعلم الله الذين يتسلَّلونَ منكم لِواذاً}. لما مَدَحَ المؤمنين بالله ورسولِهِ الذين إذا كانوا معه على أمرٍ جامع لم يَذْهبوا حتى يستأذِنوه؛ توعَّدَ مَنْ لم يفعلْ ذلك وذَهَبَ من غير استئذانٍ؛ فهو؛ وإن خفي عليكم بذَهابه على وجهٍ خفيٍّ، وهو المراد بقوله: {يتسلَّلون مِنكم لِواذاً}؛ أي: يلوذون وقتَ تسلُّلهم وانطلاقهم بشيء يحجُبُهم عن العيون؛ فالله يعلمهم، وسيجازيهم على ذلك أتمَّ الجزاء، ولهذا توعَّدهم بقولِهِ: {فليحذرِ الذين يخالفونَ عن أمرِهِ}؛ أي: يذهبون إلى بعض شؤونهم عن أمرِ الله ورسولِهِ؛ فكيف بمَنْ لم يذهبْ إلى شأن من شؤونه، وإنَّما تركَ أمرَ الله من دون شغل له؛ {أن تُصيبَهم فتنةٌ}؛ أي: شركٌ وشرٌّ، {أو يُصيبَهم عذابٌ أليمٌ}.
(63) (
﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗا﴾) فراخوانده شدنِ شما از سوی پیامبر، و فرا خواندن پیامبر را در میان خویش، همچون فراخواندنِ همدیگر به شمار نیاورید. پس هر گاه شما را فراخواند، باید او را اجابت نمایید، حتی اجابت پیامبر صلی الله علیه وسلم در حالتِ نماز نیز واجب است. پذیرفتن سخن، و عمل کردن بهحرف هیچ کسی جز پیامبر صلی الله علیه وسلم واجب نیست، چون او معصوم است،
و به ما امر شده است از وی اطاعت کنیم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمۡ لِمَا يُحۡيِيكُمۡ﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! اجابت کنید
[دعوت] خدا و رسول خدا را، هر گاه شما را فرا خواند به سوی آنچه که شما را زنده میدارد. همچنین صدا زدن پیامبر صلی الله علیه وسلم را، همچون صدا زدن افراد معمولی بهشمار نیاورید، پس وقتی که او را صدا میزنید،
نگویید: «ای محمد»،
و نگویید: «ای محمد پسر عبد الله»، آن گونه که همدیگر را این طور فرا میخوانید، بلکه به خاطر احترام و شرافت و فضیلت او و تفاوتی که با دیگران دارد،
باید گفت: «ای پیامبر خدا!» (
﴿قَدۡ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمۡ لِوَاذٗا﴾) خداوند کسانی را ستود که به او و پیامبرش ایمان آوردهاند، همانهایی که هر گاه در کار مهمی با ایشان باشند،
[به جایی] نمیروند، مگر اینکه از ایشان اجازه بگیرند. سپس به تهدید کسی پرداخت که اینگونه عمل نکرده و بدون اجازه رفته است. پس چنین کسی گرچه به شیوهای مخفیانه، رفتنش را از شما پنهان داشته باشد. و مراد خدا نیز در این آیه (
﴿يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمۡ لِوَاذٗا﴾) همین است، که در آن بیان میدارد آنان به هنگام در رفتنِ خود، طوری عمل میکنند که خویشتن را از چشمانِ شما پنهان دارند، اما خداوند میفرماید که ما به حالِ آنان آگاهیم؛ و آنان را بر این کارشان بهطور کامل مجازات خواهیم کرد.
بنابراین به آنها هشدار داد و فرمود: (
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ﴾) پس آنان که با فرمان او مخالفت میکنند، و دستور خدا و پیامبر را ترک کرده، و به انجام کارهایشان میپردازند، و به خاطر کارهایشان، فرمان خدا و رسول را ترک میکنند، باید بر حذر باشند. پس اگر کسی بدون اینکه کاری داشته باشد، فرمان خدا و پیامبر را ترک گوید، حالش چطور خواهد بود؟! چنین افرادی باید بترسند، (
﴿أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ﴾) از اینکه گرفتار شرک و شری شوند، (
﴿أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾) یا اینکه به عذابی دردناک دچار گردند.
#
{64} {ألا إنَّ لله ما في السمواتِ والأرض}: مُلكاً وعبيداً يتصرَّف فيهم بحكمِهِ القدريِّ وحكمه الشرعيِّ. {قد يعلم ما أنتُم عليه}؛ أي: قد أحاط علمُه بما أنتُم عليه من خيرٍ وشرٍّ، وعلم جميعَ أعمالكم؛ أحصاها علمُه، وجرى بها قلمُه، وكتبتْها عليكم الحفظةُ الكرام الكاتِبون. {ويومَ يُرْجَعون إليه}؛ أي: يوم القيامة {فينَبِّئُهم بما عَمِلوا}: يخبرُهم بجميع أعمالِهِم؛ دقيقِها وجليلها؛ إخباراً مطابقاً لما وَقَعَ منهم، ويستشهدُ عليهم أعضاءَهم؛ فلا يعدَمون منه فَضْلاً أو عدلاً. ولما قيَّد علمَه بأعمالهم؛ ذكر العمومَ بعد الخُصوص، فقال: {واللهُ بكلِّ شيءٍ عليمٌ}.
(64) (
﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) هان! بیشک آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ خداوند است؛ ملک او بوده، و بندۀ اویند، و با فرمان تقدیری و شرعی خودش در آنها تصرف مینماید. (
﴿قَدۡ يَعۡلَمُ مَآ أَنتُمۡ عَلَيۡهِ﴾) او آگاه است از آنچه شما بر آن هستید؛ یعنی علم و آگاهی خداوند، بر خیر و شری که شما بر آن هستید، احاطه دارد، و همۀ کارهایتان را میداند، و قلم الهی بر آن رفته است، ونگهبانانی از فرشتگان که پیش خداوند مقرّب و محترم هستند، کارهایتان را مینویسند. (
﴿وَيَوۡمَ يُرۡجَعُونَ إِلَيۡهِ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ﴾) و روزی که به سوی او بازگردانده میشوند، آنان را به آنچه کردهاند، آگاه میسازد؛ یعنی آنها را، از همۀ کارهای کوچک و بزرگی که ازآنان سر زده است، آگاه میسـازد، و اعضای بدنشان را بر آنان گواه میگیرد، و کوچکترین ستمی بر آنها نمیشود، و کاملاً تحت فضل و عدل الهی قرار دارند. و هنگامی که خداوند علم خود را به اعمال آنان مقید گرداند،
عام را بعد از خاص ذکر کرد و فرمود: (
﴿وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُ﴾) و خداوند به همه چیز داناست.
* * *