مکي و 40 آيه است.
بسم الله الرحمن الرحيم
{لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ (1) وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2) أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3) بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ (4) بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ (5) يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ (6)}.
لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ قسم مي خورم به روز قيامت
وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ و قسم مي ، خورم به نفس ملامتگر
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ آيا آدمي مي پندارد که ما استخوانهايش را گرد نخواهيم آورد ?
بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ آري ، ما قادر هستيم که سر انگشتهايش را برابر کنيم.
بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ بلکه آدمي مي خواهد که در آينده نيز به کارهاي ناشايست پردازد.
#
{1} ليست {لا} ها هنا نافية ولا زائدة، وإنَّما أتي بها للاستفتاح والاهتمام بما بعدها، ولكثرة الإتيان بها مع اليمين لا يستغرب الاستفتاح بها، وإن لم تكن في الأصل موضوعة للاستفتاح؛ فالمقسم به في هذا الموضع هو المقسَم عليه، وهو البعث بعد الموت، وقيام الناس من قبورهم، ثم وقوفهم ينتظرون ما يَحْكُمُ به الربُّ عليهم.
(1) «لا» در اینجا به معنی نفی نیست، و همچنین زائد نمیباشد، بلکه برای استفتاح و اهمیت دادن به چیزی است که بعد از آن ذکر میشود. و استعمال
«لا» با سوگند بسیار شایع است، لذا استفتاح با آن چیز عجیبی نیست، گرچه
«لا» در اصل برای استفتاح وضع نشده است. آنچه به آن قسم یاد شده، همان چیزی است که برای اثبات آن قسم خورده شده؛ یعنی زنده شدن پس از مرگ، و برخاستن مردم از گورهایشان، و ایستادن آنها به انتظار اینکه پروردگار چه حکمی بر آنها مینماید.
#
{2} {ولا أقسم بالنَّفس اللَّوَّامةِ}: وهي جميع النفوس الخيِّرة والفاجرة، سميِّت لوَّامةً لكثرة تلوُّنها وتردُّدها وعدم ثبوتها على حالةٍ من أحوالها، ولأنَّها عند الموت تلوم صاحبها على ما فعلت ، بل نفسُ المؤمن تلومُ صاحبها في الدُّنيا على ما حصل منه من تفريطٍ أو تقصيرٍ في حقٍّ من الحقوق أو غفلةٍ، فجمع بين الإقسام بالجزاء وعلى الجزاء وبين مستحقِّ الجزاء.
(2) (
﴿وَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلنَّفۡسِ ٱللَّوَّامَةِ﴾) و به نفس سرزنشکننده سوگند یاد میکنم. و این همۀ نفسهای نیکوکار و بدکار را شامل میشود. و همه
«لوامه» یعنی سرزنشگر، نامیده شدهاند چون حالاتشان متنوع است و بر یک حالت ثابت نیستند.نفس انسان کافر، پس از مرگ، صاحبش را به خاطر کارهایی که انجام میداد سرزنش میکند؛ اما نفس مؤمن، صاحب خود را به خاطر کوتاهیهایی که ورزیده یا غفلتی که کرده است در دنیا سرزنش میکند. پس هم به جزا و اثبات آن، و هم به مستحقِ جزا سوگند یاد کرده است.
#
{3 ـ 4} ثم أخبر مع هذا أنَّ بعض المعاندين يكذِّبون بيوم القيامة، فقال: {أيحسبُ الإنسانُ أن لن نَجْمَعَ عظامَه}: بعد الموت؛ كما قال [في الآية الأخرى]: {قال مَن يُحيي العظامَ وهي رميمٌ}، فاستبعد من جهله وعدوانه قدرةَ الله على خلق عظامه التي هي عمادُ البدن، فردَّ عليه بقوله: {بلى قادرينَ على أن نُسَوِّيَ بَنانَه}؛ أي: أطراف أصابعه وعظامه، وذلك مستلزمٌ لخلق جميع أجزاء البدن؛ لأنَّها إذا وُجِدت الأنامل والبنان؛ فقد تمَّتْ خلقة الجسد.
(3 - 4) سپس خبر داده است که برخی از مخالفان روز جزا را تکذیب میکنند.
پس فرمود: (
﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَلَّن نَّجۡمَعَ عِظَامَهُۥ﴾) آیا انسان میپندارد که ما استخوانهایش را پس از مردنش گِرد نخواهیم آورد؟
همانطور که فرموده است: ﴿قَالَ مَن يُحۡيِ ٱلۡعِظَٰمَ وَهِيَ رَمِيمٞ﴾ گفت:
«چه کسی استخوانهای پوسیده را زنده میگرداند؟!» پس چنین انسانی به خاطر جهالت و عداوتش قدرت خداوند را بر آفرینش مجدد استخوانهایش ـ که ستون بدن او هستند ـ بعید میداند.
ولی خدا سخن او را رد کرد و فرمود: (
﴿بَلَىٰ قَٰدِرِينَ عَلَىٰٓ أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُۥ﴾) آری! آنها را گرد میآوریم. ما حتّی میتوانیم سرانگشتان و استخوانهایش را برابر کنیم و این مستلزم آفریدن همۀ بدن است. چون وقتی انگشتان به وجود بیایند، آفرینش جسد تمام شده است. و انکار قدرت خداوند بدان خاطر نیست که دلیل محکمی او را به قدرت خداوند راهنمایی نکرده باشد، بلکه (
﴿يُرِيدُ ...لِيَفۡجُرَ﴾) بدان خاطر است که ـ عمداً ـ میخواهد رستاخیزی را که در پیش دارد انکار کند و مرتکب گناه شود و قصداً دروغ بگوید.
سپس حالات قیامت را بیان کرد و فرمود:
#
{5 ـ 6} وليس إنكارُه لقدرة الله تعالى قصوراً بالدَّليل الدَّالِّ على ذلك، وإنَّما وقع ذلك منه لأنَّ إرادته وقصده التكذيبُ بما أمامه من البعث. والفجور: الكذب مع التعمُّد.
(5 - 6) و انکار قدرت خداوند بدان خاطر نیست که دلیل محکمی او را به قدرت خداوند راهنمایی نکرده باشد، بلکه (
﴿يُرِيدُ ...لِيَفۡجُرَ﴾) بدان خاطر است که ـ عمداً ـ میخواهد رستاخیزی را که در پیش دارد انکار کند و مرتکب گناه شود و قصداً دروغ بگوید. و انکار قدرت خداوند بدان خاطر نیست که دلیل محکمی او را به قدرت خداوند راهنمایی نکرده باشد، بلکه (
﴿يُرِيدُ ...لِيَفۡجُرَ﴾) بدان خاطر است که ـ عمداً ـ میخواهد رستاخیزی را که در پیش دارد انکار کند و مرتکب گناه شود و قصداً دروغ بگوید.
سپس حالات قیامت را بیان کرد و فرمود:
{فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَخَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (9) يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلَّا لَا وَزَرَ (11) إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14) وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ (15)}.
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ روزي که چشمها خيره شود ،
وَخَسَفَ الْقَمَرُ و ماه تيره شود ،
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ و آفتاب و ماه در يک ،
جاي گردآيند
يَقُولُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ انسان در آن روز مي گويد : راه گريز کجاست ?
كَلَّا لَا وَزَرَ هرگز ، پناهگاهي نيست
إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ قرارگاه همه در اين روز نزد پروردگار توست
يُنَبَّأُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ در اين روز آدمي را از هر چه پيشاپيش فرستاده و بعد از خويش گذاشته است خبر مي دهند
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ بلکه آدمي خويشتن خويش را نيک مي شناسد ،
وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ هر چند به زبان عذرها آورد
#
{7 ـ 10} أي: {فإذا} كانت القيامة؛ برقت الأبصار من الهول العظيم وشخصت فلا تطرف؛ كما قال تعالى: {إنَّما يؤخِّرُهم ليومٍ تَشْخَصُ فيه الأبصارُ. مهطِعين مُقْنِعي رؤوسهم لا يرتدُّ إليهم طرفُهم وأفئِدَتُهم هواءٌ}، {وخسف القمر}؛ أي: ذهب نورُه وسُلطانه، {وجُمِعَ الشمسُ والقمرُ}: وهما لم يجتمعا منذ خلقهما الله تعالى، فيجمع الله بينهما يوم القيامةِ، ويُخسف القمر، وتكوَّر الشمس، ثم يقذفان في النار؛ ليرى العباد أنَّهما عبدان مسخَّران، وليرى مَنْ عَبَدَهما أنَّهم كانوا كاذبين، {يقول الإنسانُ}: حين يرى تلك القلاقل المزعجات: {أين المفرُّ}؛ أي: أين الخلاص والفكاك ممَّا طرقنا وألمَّ بنا ؟
(7 - 10) (
﴿فَإِذَا بَرِقَ ٱلۡبَصَرُ﴾) وقتی قیامت برپا شود، چشم از هول و هراس بزرگ آن روز، خیره و باز میماند.
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ مُهۡطِعِينَ مُقۡنِعِي رُءُوسِهِمۡ لَا يَرۡتَدُّ إِلَيۡهِمۡ طَرۡفُهُمۡۖ وَأَفِۡٔدَتُهُمۡ هَوَآءٞ﴾ آنها را برای روزی به تأخیر میاندازد که چشمها در آن روز، خیره میگردند. شتابان سر برداشته، و چشم برهم نمیزنند و دلهایشان تهی است.
((وَخَسَفَ الْقَمَرُ)) و ماه بی نور و روشنایی گردد. (
﴿وَجُمِعَ ٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ﴾) و خورشید و ماه جمع میگردند. از وقتی که خداوند خورشید و ماه را آفریده است یک جا جمع نشدهاند. در روز قیامت خداوند آنها را جمع میکند، و ماه بی نور میگردد، و خورشید تیره و تار میشود، و هر دو در آتش انداخته میشوند تا بندگان ببینند که خورشید و ماه دو بنده و تحت اختیار خدایند. و تا کسانی که خورشید و ماه را پرستش میکردهاند، بدانند و ببینند که دروغگو بودهاند. (
﴿يَقُولُ ٱلۡإِنسَٰنُ يَوۡمَئِذٍ أَيۡنَ ٱلۡمَفَرُّ﴾) وقتی انسان این پریشانیها را میبیند میگوید: راه رهایی از آنچه بر ما آمده و گرفتارش شدهایم کجاست؟
#
{11 ـ 13} {كلاَّ لا وَزَرَ}؛ أي: لا ملجأ لأحدٍ دون الله، {إلى ربِّكَ يومئذٍ المستقرُّ}: لسائر العباد، فليس في إمكان أحدٍ أن يستترَ أو يهرب عن ذلك الموضع، بل لا بدَّ من إيقافه؛ ليجزى بعمله، ولهذا قال: {يُنَبَّأ الإنسانُ يومئذٍ بما قَدَّمَ وأخَّرَ}؛ أي: بجميع عمله الحسن والسيئ، في أول وقته وآخره، وينبَّأ بخبرٍ لا ينكِرُه.
(11 - 13) (
﴿كَلَّا لَا وَزَرَ﴾) هیچ کس پناهگاهی جز خدا ندارد. (
﴿إِلَىٰ رَبِّكَ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡمُسۡتَقَرُّ﴾) در آن روز، قرارگاه سایر بندگان در دست پروردگار تو است. پس هیچ کس نمیتواند خود را پنهان و استتار نماید یا از آنجا بگریزد، بلکه به ناچار باید بایستد تا سزای عملش را ببیند. (
﴿يُنَبَّؤُاْ ٱلۡإِنسَٰنُ يَوۡمَئِذِۢ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ﴾) انسان به همۀ کارهای نیک و بدی که در اول دوران زندگی و در آخر آن کرده است خبر داده میشود، و نمیتواند آن را انکار کند.
#
{14 ـ 15} {بل الإنسانُ على نفسِهِ بصيرةٌ}؛ أي: شاهدٌ ومحاسبٌ، {ولو ألقى معاذيرَةُ}: فإنَّها معاذيرُ لا تُقبل، بل يقرَّر بعمله ، فَيُقِرُّ به؛ كما قال تعالى: {اقرأ كتابَكَ كفى بنفسِكَ اليوم عليك حَسيباً}: فالعبدُ وإن أنكر أو اعتذر عمَّا عمله؛ فإنكارُه واعتذارُه لا يفيدانه شيئاً؛ لأنَّه يشهد عليه سمعُه وبصره وجميعُ جوارحه بما كان يعمل، ولأنَّ استعتابه قد ذهب وقتُه وزال نفعُه، {فيومئذٍ لا ينفعُ الذين ظلموا معذِرَتُهم ولا هم يُسْتَعْتَبونَ}.
(14 - 15) (
﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِيرَةٞ﴾) انسان بر خودش گواه است، و حسابرس خودش میباشد. (
﴿وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِيرَهُۥ﴾) گرچه برای خود عذرهایی بیاورد، اما بداند که عذرهایش پذیرفته نخواهد شد، بلکه مجبور میشود که به عملکرد خود اقرار نماید.
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱقۡرَأۡ كِتَٰبَكَ كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا﴾کارنامۀ خویش را بخوان، همین کافی است که خودت بر خود گواه باشی. پس بنده گرچه انکار کند یا برای آنچه که کرده است عذر بیاورد، از او پذیرفته نمیشود و به او فایده نخواهد بخشید؛ چون گوش و چشم و همۀ اعضایش بر آنچه کرده است گواهی میدهد. و اصولاً زمانی برای عذر خواستن باقی نمانده است، و عذرخواستن فایدهای ندارد.
﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يَنفَعُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَعۡذِرَتُهُمۡ وَلَا هُمۡ يُسۡتَعۡتَبُونَ﴾ پس امروز به ستمکاران عذر خواستنشان فایده نخواهد داد، و از آنان خواسته نمیشود تا خداوند را خشنود کنند.
{لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (17) فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (19)}.
لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ به تعجيل زبان به خواندن قرآن مجنبان ،
إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ که گرد آوردن و خواندنش بر عهده ماست
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ چون خوانديمش ، تو آن خواندن را پيروي کن
ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ سپس بيان آن بر عهده ماست.
#
{16 ـ 19} كان النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - إذا جاءه جبريلُ بالوحي وشرع في تلاوته [عليه]؛ بادَرَهُ النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - من الحرص قبل أن يفرغ، وتلاه مع تلاوة جبريل إيَّاه ، فنهاه الله عن ذلك، وقال: {ولا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى إليك وحيه}: وقال هنا: {لا تُحرِّكَ به لسَانَكَ لِتَعْجَلَ به}.
ثم ضمن له تعالى أنَّه لا بدَّ أن يحفظَه ويقرأه ويجمعه الله في صدره، فقال: {إنَّ علينا جمعَه وقرآنَه}؛ فالحرص الذي في خاطرك إنَّما الداعي له حذر الفوات والنسيان؛ فإذا ضَمِنَه الله لك؛ فلا موجب لذلك، {فإذا قَرَأناه فاتَّبِعْ قرآنه}؛ أي: إذا أكمل جبريلُ ما يوحى إليك ؛ فحينئذٍ اتَّبع ما قرأه فاقرأه ، {ثمَّ إنَّ علينا بيانه}؛ أي: بيان معانيه. فوعده بحفظ لفظه وحفظ معانيه، وهذا أعلى ما يكون، فامتثل - صلى الله عليه وسلم - لأدب ربِّه، فكان إذا تلا عليه جبريلُ القرآن بعد هذا؛ أنصتَ له؛ فإذا فرغ؛ قرأه.
وفي هذه الآية أدبٌ لأخذ العلم: أن لا يبادر المتعلِّم للعلم قبل أن يفرغ المعلِّم من المسألة التي شرع فيها؛ فإذا فرغ منها؛ سأله عمَّا أشكل عليه. وكذلك إذا كان في أول الكلام ما يوجب الردَّ أو الاستحسان أن لا يبادِرَ بردِّه أو قَبوله قبل الفراغ من ذلك الكلام؛ ليتبيَّن ما فيه من حقٍّ أو باطل، وليفهمه فهماً يتمكَّن فيه من الكلام فيه على وجه الصواب. وفيها أنَّ النبيَّ - صلى الله عليه وسلم - كما بيَّن للأمَّة ألفاظ الوحي؛ فإنَّه قد بيَّن لهم معانيه.
(16 - 19) وقتی جبرئیل همراه با وحی نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم میآمد و شروع به خواندن آن میکرد، پیامبر از بس که حریص و علاقهمند بود با شتاب آن را فرامیگرفت قبل از آنکه جبرئیل کارش تمام شود، و به همراه جبرئیل آن را میخواند.
پس خداوند او را از این نهی کرد و فرمود: ﴿وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن يُقۡضَىٰٓ إِلَيۡكَ وَحۡيُهُۥ﴾ و در خواندن قرآن، پیش از آنکه وحی آن تمام شود شتاب مکن.
و در اینجا فرمود: (
﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ﴾) هنگام نزول وحی و قرآن، شتابگرانه زبان به خواندن آن مجُنبان. سپس خداوند برای او تضمین کرد که حتماً او قرآن را حفظ میکند و میخواند، و خداوند آن را در سینهاش جمع خواهد کرد. (
﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ﴾) گرد آوردن قرآن، و آسان ساختن خواندنش، بر عهدۀ ماست، پس تلاشی که تو مینمایی برای آن است که مبادا چیزی از آن را از دست بدهی یا فراموش کنی. اما خداوند ضامن است که آن را در سینهات حفظ کند، بنابراین نیازی به تلاش مضاعف و آزمند بودن برای حفظ آن نیست.
((فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ﴾) پس هرگاه جبرئیل آنچه را که به سوی تو وحی میکند، کامل گرداند، از آنچه که قرائت نمود تبعیت کن و آن را بخوان. (
﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ﴾) و انگهی بیان مفاهیم آن بر عهدۀ ماست. خداوند به پیامبر وعده داد که کلمات و معانی آن را حفظ کند، و این بالاترین چیزی است که باید انجام شود. پس پیامبر صلی الله علیه وسلم در برابر پروردگارش ادب را رعایت کرد؛ و بعد از آن هر وقت جبرئیل قرآن را بر او تلاوت میکرد، به جبرئیل گوش فرامیداد؛ و وقتی که جبرئیل تمام میکرد، پیامبر آن را میخواند. این آیه آداب فراگرفتن علم را بیان مینماید که دانشآموز باید بگذارد تا معلم مسئله را بیان کند؛ و وقتی مسئله را بیان کرد، دانشآموز اشکالش را بپرسد. همچنین اگر در ابتدای کلام چیزی بود که ایجاب میکرد تا سخن را رد کند یا آن را تایید نماید، درحالی که هنوز سخن تمام نشده است نباید آن را رد کند یا تایید نماید، تا درست و نادرستی سخن روشن گردد، و شنونده آن را خوب بفهمد و بتواند به درستی در مورد آن اظهارنظر نماید. در این همچنین به این مسأله اشاره شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم همچنان که کلمات وحی را برای امت بیان کرده، مفاهیم آن را نیز بیان کرده است.
{كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ (20) وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (22) إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (23) وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ (25)}
كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَة آري ، شما اين جهان زودگذر را دوست مي داريد ،
وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ و آخرت را فرو مي ، گذاريد
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ در آن روز چهره هايي هست زيبا و درخشان ،
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ که سوي پروردگارشان نظر مي کنند ،
وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ و چهره هايي هست عبوس و ترش ،
تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ که مي داند آن عذاب کمرشکن بر او فرود آيد.
#
{20 ـ 21} أي: هذا الذي أوجب لكم الغفلة والإعراض عن وعظ الله وتذكيره أنَّكم {تحبُّونَ العاجلةَ}، وتسعون فيما يحصِّلها وفي لذَّاتها وشهواتها، وتؤثرونها على الآخرة، فتذرون العمل لها؛ لأنَّ الدُّنيا نعيمها ولذاتها عاجلة، والإنسان مولعٌ بحبِّ العاجل، والآخرة متأخِّر ما فيها من النعيم المقيم؛ فلذلك غفلتم عنها وتركتُموها كأنَّكم لم تُخلقوا لها وكأنَّ هذه الدار هي دار القرار التي تُبْذَلُ فيها نفائس الأعمار ويُسعى لها آناء الليل والنهار، وبهذا انقلبت عليكم الحقيقة، وحصل من الخسار ما حصل؛ فلو آثرتُم الآخرة على الدُّنيا ونظرتم العواقب نظر البصير العاقل؛ لأنجحتم وربحتم ربحاً لا خسار معه، وفزتم فوزاً لا شقاء يصحبه.
(20 - 21) اینکه شما غافل هستید و از اندرز الهی رویگردان میباشید، برای آن است که (
﴿تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ﴾) دنیا را دوست میدارید، و برای به دست آوردن دنیا و لذتهایش تلاش میکنید، و آن را بر آخرت ترجیح میدهید، و عمل برای آخرت را رها مینمایید؛ چون نعمتها و لذتهای دنیا حاضر و در دسترس میباشند، و انسان چیزی را که حاضر و در دسترس باشد دوست میدارد و شیفتۀ آن میگردد. و نعمتهای آخرت، پس از مرگ به دست خواهند آمد، بنابراین شما از آن غافل گشته و آن را رها کردهاید، انگار اصلاً برای آخرت آفریده نشدهاید، و این جهان، جهان همیشگی است که باید عمر گرانبها را صرف آن کرد، و شب و روز برای آن تلاش نمود. پس حقیقت برایتان وارونه گردید و زیانمند شدید. بنابراین اگر آخرت را بر دنیا ترجیح دهید و عاقلانه به عواقب و سرانجام کارها نگاه کنید، رستگار میشوید و سودی بیپایان و موفقیّتِی کامل به دست خواهید آورد.
#
{22 ـ 23} ثم ذكر ما يدعو إلى إيثار الآخرة ببيان حال أهلها وتفاوتهم فيها، فقال في جزاء المؤثرين للآخرة على الدُّنيا: {وجوهٌ يومئذٍ ناضرةٌ}؛ أي: حسنة بهيَّة لها رونقٌ ونورٌ مما هم فيه من نعيم القلوب وبهجة النفوس ولذَّة الأرواح، {إلى ربِّها ناظرةٌ}؛ أي: ينظرون إلى ربِّهم على حسب مراتبهم؛ منهم مَنْ ينظره كلَّ يوم بكرةً وعشيًّا، ومنهم من ينظره كلَّ جمعة مرةً واحدةً، فيتمتَّعون بالنَّظر إلى وجهه الكريم وجماله الباهر الذي ليس كمثله شيءٌ؛ فإذا رأوه؛ نسوا ما هم فيه من النعيم، وحصل لهم من اللَّذَّة والسرور ما لا يمكن التعبير عنه، ونضرت وجوهُهم، فازدادوا جمالاً إلى جمالهم، فنسأل الله الكريم أن يجعَلنَا معهم.
(22 - 23) سپس چیزهایی را بیان کرد که آدمی را به ترجیح دادن آخرت فرا میخوانند، و برای این منظور به بیان حال اهل آخرت و تفاوت و تمایزی که در آنجا
[با دیگران] دارند، پرداخت.
پس درباره پاداش کسانی که آخرت را بر دنیا ترجیح میدهند فرمود: (
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ﴾) در آن روز، چهرههایی زیبا و درخشان هستند، و دلهایشان شاد و مسرور است. (
﴿إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ﴾) برحسب مقامهایشان به پروردگار خود نگاه میکنند. برخی از آنها هر صبح و شام به پروردگارشان مینگرند، و برخی هر جمعه یکبار او را میبینند. پس آنها از نگاه کردن به چهره و جمال خداوندی که هیچ چیز مانند آن نیست بهرهمند میشوند. پس وقتی خداوند را میبینند، نعمتهایی را که در آن هستند فراموش مینمایند، و چنان لذّت و شادمانی به آنها دست میدهد که قابل توصیف و بیان نیست، و چهرههایشان تر و تازه میگردد. پس بر زیباییشان افزوده میگردد. از خداوند بزرگوار میخواهیم که ما را از زمرۀ آنها بگرداند.
#
{24 ـ 25} وقال في المؤثرين العاجلة على الآجلة، [و] {وجوهٌ يومئذٍ باسرةٌ}؛ أي: معبسةٌ كدرةٌ خاشعةٌ ذليلةٌ، {تظنُّ أن يُفْعَلَ بها فاقرةٌ}؛ أي: عقوبةٌ شديدةٌ وعذابٌ أليمٌ؛ فلذلك تغيَّرت وجوههم وعبست.
(24 - 25) و در مورد کسانی که دنیا را بر آخرت ترجیح دادهاند،
میفرماید: (
﴿وَوُجُوهٞ يَوۡمَئِذِۢ بَاسِرَةٞ﴾) و چهرههایی در روز قیامت در هم کشیده و عبوس و خوار و ذلیلاند. (
﴿تَظُنُّ أَن يُفۡعَلَ بِهَا فَاقِرَةٞ﴾) یقین دارند که به عقوبتی شدید و عذابی دردناک گرفتار میآیند. بنابراین چهرههایشان تغییر کرده و عبوس شده است.
{كَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ (26) وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ (27) وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ (28) وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (29) إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ (30) فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى (31) وَلَكِنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى (34) ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى (35) أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى (36) أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنَى (37) ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى (39) أَلَيْسَ ذَلِكَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتَى (40)}
كَلَّا إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِيَ آري ، چون جان به گلوگاه رسد ،
وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ و گفته شود که چه کسي است که افسون بخواند ?
وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ و يقين کند که زمان جدايي فرا رسيده ،
وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ و ساقهاي پا در هم پيچيده شوند ،
إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ آن روز روز راندنش به سوي پروردگار توست
فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى نه تصديق کرده است و نه نماز گزارده است
وَلَكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى اما تکذيب کرده و اعراض کرده است
ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى آنگاه خرامان نزد کسانش رفته است
أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى واي بر تو ، پس واي بر تو
ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى باز هم واي بر تو ، پس واي بر تو
أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدًى، آيا انسان مي پندارد که او را به حال خود واگذاشته اند ?
أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِيٍّ يُمْنَى آيا او نطفه اي از مني که در رحمي ريخته شده ،
نبوده است ?
ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى سپس لخته اي خون ? آنگاه به اندام درستش بيافريد
فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى و آنها را دو صنف کرد : نر و ماده
أَلَيْسَ ذَلِكَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يُحْيِيَ الْمَوْتَى آيا خداوند قادر نيست که مردگان را زنده سازد ?
#
{26 ـ 30} يَعِظُ تعالى عبادَه بذكر المحتضر حال السياق ، وأنَّه إذا بلغت روحه {التراقي}: وهي العظام المكتنفة لثُغْرَةِ النَّحر؛ فحينئذٍ يشتدُّ الكربُ، ويطلب كلَّ وسيلةٍ وسببٍ يظنُّ أن يحصل به الشفاء والراحة، ولهذا قال: {وقيلَ مَنْ راقٍ}؛ أي: من يرقيه، من الرُّقية؛ لأنَّهم انقطعت آمالهم من الأسباب العاديَّة، فتعلَّقوا بالأسباب الإلهيَّة ، ولكنَّ القضاء والقدر إذا حتم وجاء؛ فلا مردَّ له، {وظنَّ أنَّه الفراقُ}: للدنيا، {والتفَّتِ السَّاقُ بالسَّاق}؛ أي: اجتمعت الشدائد والتفَّت، وعظُم الأمر، وصعُب الكرب، وأريد أن تخرجَ الرُّوح من البدن الذي ألفته ولم تزل معه، فتساق إلى الله تعالى ليجازيها بأعمالها ويقرِّرها بفعالها؛ فهذا الزجر الذي ذكره الله يسوقُ القلوب إلى ما فيه نجاتُها ويزجُرُها عمَّا فيه هلاكها.
(26 - 30) خداوند متعال با بیان حالت فرد در حال احتضار و جان دادن، و هنگامی که به سوی پروردگارش برده میشود، بندگانش را موعظه میکند که هرگاه روح به گلوگاه برسد، در این وقت مشکل و اندوه شدّت میگیرد؛ و هر وسیله و سببی که گمان میرود با آن شفا و راحتی حاصل میگردد، طلبیده میشود.
بنابراین فرمود: (
﴿وَقِيلَ مَنۡۜ رَاقٖ﴾) و گفته میشود: آیا کسی هست که افسون و تعویذی برایش بخواند؟ چون آنها دیگر از اسباب عادی قطع امید کردهاند و به اسباب الهی دل میبندند. اما قضا و تقدیر هرگاه قطعی شد، بازگشتی ندارد. (
﴿وَظَنَّ أَنَّهُ ٱلۡفِرَاقُ﴾) و یقین پیدا میکند که زمان جدا شدنِ از دنیاست. (
﴿وَٱلۡتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِٱلسَّاقِ﴾) و پاها با یکدیگر جفت میگردند؛ یعنی سختیها جمع میگردد، و اندوه شدت میگیرد، و روح میخواهد از بدنی که همواره با آن بوده و با آن انس گرفته است خارج شود و به سوی خدا برده میشود تا آن را طبق اعمالش جزا و سزا دهد و به کارهایی که انجام داده است اعتراف نماید. هشداری که خداوند بیان کرد، دلها را به سوی چیزی میبرد که مایۀ نجاتشان است، و آنها را از آنچه که مایۀ هلاکتشان است باز میدارد. ولی ستیزهجو و مخالفی که آیات به او سود نمیرساند همچنان به سرکشی و کفر و عناد خویش ادامه میدهد.
#
{31 ـ 33} ولكنَّ المعاند الذي لا تنفع فيه الآياتُ لا يزال مستمرًّا على غيِّه وكفره وعناده، {فلا صدَّقَ}؛ أي لا آمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر والقدر خيره وشرِّه، {ولا صلَّى. ولكن كذَّبَ}: بالحقِّ في مقابلة التصديق، {وتولَّى}: عن الأمر والنَّهي، هذا وهو مطمئنٌّ قلبهُ غير خائفٍ من ربِّه، بل {ذهب إلى أهله يَتَمَطَّى}؛ أي: ليس على بَالِه شيءٌ.
(31 - 33) (
﴿فَلَا صَدَّقَ﴾) او به خدا و ملائکه و کتابها و پیامبرانش و روز قیامت و تقدیر خیر و شر او، ایمان نیاورد. (
﴿وَلَا صَلَّىٰ﴾) و نه نماز گزارد
((وَلَٰكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ﴾) بلکه حق را ـ به جای تصدیق ـ تکذیب کرد، و از امر و نهی روی گرداند. این در حالی است که دلش آرام بود و از پروردگارش هراس و ترسی نداشت. (
﴿ثُمَّ ذَهَبَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ يَتَمَطَّىٰٓ﴾) سپس متکبّرانه و بیتوجه به نزد خانوادهاش رفت.
#
{34 ـ 35} ثم توعَّده بقوله: {أولى لك فأولى. ثم أولى لك فأولى}: وهذه كلماتُ وعيدٍ؛ كرَّرها لتكرير وعيدِهِ.
(34 - 35) سپس تهدید کرد و فرمود: (
﴿أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰ ثُمَّ أَوۡلَىٰ لَكَ فَأَوۡلَىٰٓ﴾) اینها کلمههای تهدیدی است که آن را تکرار کرده است.
سپس آفرینش نخستین را به انسان یادآور شد و فرمود:
#
{36 ـ 40} ثم ذكَّر الإنسان بخَلْقِهِ الأوَّل، فقال: {أيحسبُ الإنسانُ أن يُتْرَكَ سُدىً}؛ أي: مهملاً لا يؤمر ولا ينهى ولا يُثاب ولا يعاقب؟ هذا حسبانٌ باطلٌ وظنٌّ بالله غير ما يليق بحكمته. {ألم يكُ نطفةً مِن مَنِيٍّ يُمْنى. ثمَّ كان}: بعد المنيِّ {علقةً}؛ أي: دماً، {فَخَلَقَ}: الله منها الحيوان، وسواه؛ أي: أتقنه وأحكمه، {فجعل منه الزوجين الذَّكر والأنثى. أليس ذلك}؛ أي: الذي خلق الإنسان وطوَّره إلى هذه الأطوار المختلفة {بقادرٍ على أن يُحْيِيَ الموتى؟}: بلى إنَّه على كلِّ شيءٍ قديرٌ.
(36 - 40) (
﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى﴾) آیا انسان میپندارد که بیهدف رها میشود؟ و امر و نهی نمیگردد و پاداش و سزا نمیبیند؟ این پنداری باطل دربارۀ خداوند است که شایستۀ حکمت او نیست. (
﴿أَلَمۡ يَكُ نُطۡفَةٗ مِّن مَّنِيّٖ يُمۡنَىٰ﴾) آیا نطفهای از منی نبود که در رحم ریخته میشود؟
((ثُمَّ كَانَ عَلَقَةٗ فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ﴾) سپس به خون بستهای درآمد و آنگاه خداوند او را زنده گرداند و آفرینش او را محکم و استوار گرداند؟! (
﴿فَجَعَلَ مِنۡهُ ٱلزَّوۡجَيۡنِ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ﴾) آنگاه از آنها دو زوج؛ مرد و زن را آفرید.
((أَلَيۡسَ ذَٰلِكَ﴾) آیا کسی که انسان را آفریده و آفرینش آن را به مراحل مختلفی درآورده است، (
﴿بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يُحۡـِۧيَ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾) بر اینکه مردگان را زنده کند توانا نیست؟ آری! او بر هر چیزی تواناست. پایان تفسیر سوره القیامة در 16 صفر سال 1344هـ، جلد نهم کتاب تیسیر الکریم الرحمن في تفسیر القرآن، نوشته عبدالرحمن بن ناصر السعدي؛ خداوند او، پدر و مادرش و تمام مسلمانان را بیامرزد. آمین.
* * *