مدني و 176 آيه است.
{يَاأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (1)}.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا ؛ اي مردم بترسيد از پروردگارتان ، آن که ، شما را از يک تن بيافريد و از آن يک تن همسر او را و از آن دو ، مردان و زنان بسيار پديد آورد و بترسيد از آن خدايي که با سوگند به نام او از يکديگر چيزي مي خواهيد و زنهار از خويشاوندان مبريد هر آينه خدا مراقب شماست.
#
{1} افتتحَ تعالى هذه السورةَ بالأمر بتقواه والحثِّ على عبادتِهِ والأمرِ بصلةِ الأرحام والحثِّ على ذلك، وبيَّن السبب الداعيَ الموجبَ لكلٍّ من ذلك، وأن الموجب لتقواه: لأنه ربُّكم {الذي خلقكم} ورزقكم وربَّاكم بنعمِهِ العظيمة التي من جملتها خَلْقُكم {من نفس واحدة} وجعل {منها زوجها} ليناسِبَها فيسكنَ إليها وتتمَّ بذلك النعمة ويحصل به السرور؛ وكذلك من الموجب الداعي لتقواه تساؤلُكم به وتعظيمكم، حتى إنكم إذا أردتم قضاء حاجاتكم ومآربكم؛ توسَّلتم بها بالسؤال [باللهِ]، فيقول من يريد ذلك لغيره: أسألك بالله أن تفعل الأمر الفلاني؛ لعلمه بما قام في قلبه من تعظيم الله الداعي أن لا يردَّ من سأله بالله؛ فكما عظَّمتموه بذلك؛ فلتعظِّموه بعبادتِهِ وتقواه. وكذلك الإخبار بأنه رقيبٌ؛ أي: مطَّلع على العباد في حال حركاتهم وسكونهم وسرِّهم وعلنهم وجميع الأحوال مراقباً لهم فيها، مما يوجب مراقبتَهُ وشدةَ الحياء منه بلزوم تقواه؛ وفي الإخبار بأنه خلقهم من نفس واحدة، وأنه بثَّهم في أقطار الأرض مع رجوعهم إلى أصل واحدٍ ليعطِّفَ بعضَهم على بعض، ويرقِّقَ بعضَهم على بعض.
وقرن الأمر بتقواه بالأمر ببرِّ الأرحام والنهي عن قطيعتها ليؤكد هذا الحق، وأنه كما يلزم القيام بحق الله كذلك يجب القيام بحقوق الخلق، خصوصاً الأقربين منهم، بل القيام بحقوقهم هو من حقِّ الله الذي أمر الله به. وتأمل كيف افتتح هذه السورةَ بالأمر بالتقوى، وصلة الأرحام، والأزواج عموماً، ثم بعد ذلك فصَّل هذه الأمور أتمَّ تفصيل من أول السورة إلى آخرها؛ فكأنها مبنيَّةٌ على هذه الأمور المذكورة، مفصِّلةٌ لما أُجْمِلَ منها، موضِّحةٌ لما أُبْهِمَ.
وفي قوله: {وخلق منها زوجها}: تنبيه على مراعاة حقِّ الأزواج والزوجات والقيام به؛ لكون الزوجات مخلوقاتٍ من الأزواج؛ فبينهم وبينهنَّ أقربُ نسب وأشدُّ اتصال وأوثق علاقة.
(1) خداوند درابتدای این سوره دستور داده است که مردمان از او بترسند، و آنان را بر عبادت و گرم نگه داشتن پیوند خویشاوندی تشویق کرده است. و سبب و انگیزۀ هریک از این کارها را بیان داشته است؛ انگیزۀ ترس از او، این است که وی (
﴿رَبَّكُمُ﴾) پروردگارتان است و شما را آفریده و به شما روزی داده و با نعمتهای بزرگش پرورش داده است. از جمله نعمتهای او این است که (
﴿ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾) شما را از یک انسان آفریده، و از او همسرش را آفریده است، تا در کنار وی آرام گیرد و از این طریق نعمت الهی کامل گردد، و شادی و سرور به دست آید. نیز از اسبابی که موجب پرهیز از خشم الهی است، این است که او را فرا خوانده و تعظیم میکنید، و هنگامی که بخواهید نیازهایتان را برآورده نمایید، به نام او متوسل میشوید. پس هر کس که از کسی دیگر چیزی بخواهد،
میگوید: به خاطر خدا و محض رضایت او، فلان کار را برایم انجام بده؛ چون او میداند که خداوند در دل این فرد جایگاه بزرگی دارد، و همین امر باعث میشود که او خواستۀ کسی را که نام خدا را پیش کشیده است، رد نکند. پس همانطور که خداوند را تعظیم نمودهاید، باید او را با پرستش و ترسیدن از او تعظیم نمایید. همچنین خداوند خبر داد که او مراقب است؛ یعنی از بندگانش اطلاع دارد، و به حرکت، سکون، پنهان، آشکار و همۀ حالاتشان آگاه است، و مراقب آنهاست، و این امر باعث میشود تا همواره انسان پرهیزگاری و ترس خداوند را مد نظر داشته باشد، و به شدت از او حیا کند. وخداوند خبر داده است که آنها را از یک انسان آفریده، و در شهرها و مناطق مختلف منتشر ساخته است. با اینکه همه به یک ریشه بر میگردند، این بدان خاطر است تا با یکدیگر مهربانی نمایند، و نرمی کنند. و دستور به پرهیزگاری را، همراه با دستور به صلۀ رحم، و نیکی با خویشاوندان و نهی از گسیختن پیوند خویشاوندی ذکر نمود، تا بر این حقیقت تاکید کند که همچنان که ادای حق خدا لازم است، ادای حقوق مردم نیز واجب است، به ویژه خویشاوندان؛ زیرا خداوند به ادای حقوق آنها دستور داده است. پس بیندیش که خداوند چگونه این سوره را با دستور به رعایت تقوا و پرهیزگاری و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی و نیکی همسران با یکدیگر، آغاز و در طول سوره آن را به صورت مشروح بیان کرد، انگار مسایلی که به صورت مشروح بیان شده است، توضیح و تبیین مطالبی است که بهصورت مجمل، در ابتدای سوره ذکر گردیده است. (
﴿وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا﴾) این بخش از آیه، یادآور رعایت حق شوهران و زنان، و ادای آن است؛ زیرا زنان از مردان آفریده شدهاند، و به شدت به همدیگر ارتباط دارند.
{وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا (2)}.
وَآتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا ؛ مال يتيمان را به يتيمان دهيد و حرام را با حلال مبادله مکنيد و، اموال آنها را همراه با اموال خويش مخوريد ، که اين گناهي بزرگ است.
#
{2} هذا أول ما أوصى به من حقوق الخلق في هذه السورة، وهم اليتامى الذين فقدوا آباءهم الكافلين لهم، وهم صغارٌ ضعافٌ، لا يقومون بمصالحهم، فأمر الرءوف الرحيم عباده أن يحسِنوا إليهم، وأن لا يَقْرَبوا أموالهم إلا بالتي هي أحسن، وأن يؤتوهم أموالهم ـ إذا بلغوا ورَشَدوا ـ كاملةً موفرةً، وأن لا يتبدلوا الخبيث الذي هو أكلُ مال اليتيم بغير حقٍّ {بالطيب} وهو الحلال الذي ما فيه حرجٌ ولا تَبِعة {ولا تأكلوا أموالهم إلى أموالكم}؛ أي: مع أموالكم، ففيه تنبيهٌ لقبح أكل مالِهم بهذه الحالة، التي هي قد استغنى بها الإنسان بما جعل الله له من الرزق في ماله؛ فمَنْ تجرَّأ على هذه الحالة؛ فقد أتى {حوباً كبيراً}؛ أي: إثماً عظيماً ووزراً جسيماً.
ومن استبدال الخبيث بالطيِّب أن يأخذ الوليُّ من مال اليتيم النفيسِ ويجعلَ بدلَه من ماله الخسيسَ.
وفيه الولايةُ على اليتيم؛ لأنَّ من لازم إيتاء اليتيم ماله ثبوتَ ولاية المؤتي على ماله. وفيه الأمرُ بإصلاح مال اليتيم؛ لأنَّ تمام إيتائِهِ مالَه حفظُه والقيامُ به بما يصلحه ويُنَمِّيه وعدم تعريضه للمخاوف والأخطار.
(2) (
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾) این اولین مورد از حقوق مردم است که در این سوره به آن سفارش شده است. و آن یتیمانی هستند که پدرانشان را که آنان را مورد تکفل خود قرار میدادند، از دست دادهاند، و آنها کوچک و ناتواناند، و نمیتوانند کارهایشان را انجام دهند، و منافع خویش را تامین کنند. پس خداوند مهربان بندگانشرا دستور داد تا با آنها نیکی کنند، و به مالهایشان نزدیک نشوند مگر به شیوۀ نیکو، و دستور داد وقتی که به سن بلوغ و رشد رسیدند و صلاحیت یافتند، مالهایشان را کاملاً به آنها بازپس دهند. (
﴿وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِيثَ﴾) و مال ناپاک را که عبارت از خوردن مال یتیم به ناحق است، (
﴿بِٱلطَّيِّبِ﴾) به جای مال حلال که در آن گناه و اشکالی نیست، قرار ندهید، (
﴿وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِكُمۡ﴾) و مالهای آنان را با مالهای خود نخورید. در اینجا تذکر داده شده است که خوردن مال آنها، برای کسی که خداوند او را بینیاز نموده و روزی وی را تأمین کرده است، بسیار زشت و گناه میباشد، پس هرکس جرأت کرد و مال آنها را همراه با مال خود خورد، (
﴿إِنَّهُۥ كَانَ حُوبٗا كَبِيرٗا﴾) به راستی گناه بزرگی انجام داده است. و از جمله مصادیق
«استبدال خبیث به طیب»، این است که سرپرست یتیم، مال ارزشمند و خوب وی را برای خود بگیرد، و به جای، آن چیزی بیارزش و نامرغوب از مال خود بگذارد. در اینجا به موضوع سرپرستی و ولایت بر یتیم اشاره شده است؛ زیرا دادن مال به یتیم، مستلزم آن است که ولایت و سرپرستی، برای کسی که مال را به یتیم میدهد، ثابت گردد. و در این آیه دستور داده شده است که مال یتیم باید اصلاح گردد؛ زیرا
«دادن مال یتیم به صورت کامل» عبارت از آن است که آن مال حفظ شده، و آنچه که باعث رشد و تقویت آن میگردد، انجام شود، و نباید مال یتیم در معرض خطر و تلف شدن قرار گیرد.
{وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا (3) وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَرِيئًا (4)}.
وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُواْ فِي الْيَتَامَى فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاء مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذَلِكَ أَدْنَى أَلاَّ تَعُولُواْ ؛ اگر شما را بيم آن است که در کار يتيمان عدالت نورزيد ، از زنان هر چه شما را پسند افتد ، دو دو و سه سه و چهار چهار به نکاح در آوريد و اگربيم آن داريد که به عدالت رفتار نکنيد تنها يک زن بگيريد يا هر چه مالک آن شويد اين راهي بهتر است تا مرتکب ستم نگرديد.
وَآتُواْ النَّسَاء صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَكُلُوهُ هَنِيئًا مَّرِيئًا ؛ مهر زنان را به طيب خاطر به آنها بدهيد و اگر پاره اي از آن را به رضايت به شما بخشيدند بگيريد که خوش و گوارايتان خواهد بود.
#
{3} أي: وإن خفتم ألا تعدلوا في يتامى النساء [اللاتي] تحت حُجوركم وولايتكم، وخفتم أن لا تقوموا بحقِّهن لعدم محبتكم إياهنَّ، فاعدلوا إلى غيرهنَّ وانكحوا {ما طاب لكم من النساء}؛ أي: ما وقع عليهن اختياركم من ذوات الدين والمال والجمال والحَسَب والنَّسَب وغير ذلك من الصفات الداعية لنكاحهنَّ؛ فاختاروا على نظركم، ومن أحسن ما يُختار من ذلك صفة الدين؛ كما قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «تُنْكَحُ المرأةُ لأربع: لمالِها ولِجمالِها ولحسبِها ولدينِها؛ فاظفرْ بذاتِ الدينِ تَرِبَتْ يمينُك». وفي هذه الآية أنه ينبغي للإنسان أن يختار قبل النكاح، بل قد أباح له الشارعُ النظرَ إلى مَنْ يريد تزوجها؛ ليكون على بصيرة من أمره.
ثم ذكر العدد الذي أباحه من النساء، فقال: {مثنى وثلاث ورباع}، أي: من أحب أن يأخذ ثنتين؛ فليفعل، أو ثلاثاً؛ فليفعل، أو أربعاً؛ فليفعل، ولا يزيد عليها؛ لأن الآية سيقت لبيان الامتنان؛ فلا يجوز الزيادة على غير ما سمى الله تعالى إجماعاً، وذلك لأن الرجل قد لا تندفع شهوتُه بالواحدة، فأبيح له واحدة بعد واحدة، حتى تبلغ أربعاً؛ لأن في الأربع غُنيةً لكل أحد إلا ما ندر، ومع هذا؛ فإنما يباح له ذلك إذا أمن على نفسه الجَوْر والظلم ووثق بالقيام بحقوقهن؛ فإن خاف شيئاً من هذا؛ فليقتصر على واحدة أو على ملك يمينه؛ فإنه لا يجب عليه القَسْم في ملك اليمين، {ذلك}؛ أي: الاقتصار على واحدة أو ما ملكتِ اليمينُ {أدنى ألاَّ تعولوا}؛ أي: تظلموا، وفي هذا أنَّ تعرَّضَ العبد للأمر الذي يُخافُ منه الجورُ والظلم وعدم القيام بالواجب ولو كان مباحاً؛ أنه لا ينبغي له أن يتعرَّضَ له، بل يلزم السعةُ والعافيةُ؛ فإنَّ العافية خير ما أعطي العبد.
(3) و اگر ترسیدید که نتوانید در مورد دختران یتیمی که تحت سرپرستی شما قرار دارند، دادگری کنید، و ترس آن را داشتید که به دلیل دوست نداشتن آنان، نتوانید حقوقشان را ادا نمایید، پس، به زنانی دیگر غیر از آنها روی آورید، و با آن زنان ازدواج کنید. (
﴿مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾) زنانی که شما انتخاب میکنید،
از قبیل: زنان دیندار، مالدار، زیبا، شرافتمند، دارای نسب و زنانی که از دیگر صفتهای لازم برخوردارند. و بهترین زنی که از میان این زنان باید انتخاب شود، زن دیندار است،
همانطور که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «تُنكَحُ المَرأَةُ لِأربَعٍ؛ لِمَالِهَا وَلِجَمَالِهَا وَلِحَسَبِهَا وَلِدينِهَا، فَاظفَر بِذَاتِ الدينِ تَرِبَت يَمِينُک» زن به خاطر چهار ویژگی برای ازدواج انتخاب میشود؛ به خاطر مالش، یا به خاطر زیباییاش، یا به خاطر داشتن موقعیت خوبِ اجتماعی، و یا به خاطر دینش، پس زن دیندار را به دست آور که سودمند خواهی شد. و در این آیه اشاره شده است که انسان باید قبل از ازدواج، انتخاب نماید. بلکه شریعت به او اجازه داده است زنی را که میخواهد با او ازدواج نماید، نگاه کند، تا در این امر مهم، با بصیرت عمل نماید.
سپس خداوند تعدد زنان را اجازه داد و فرمود: (
﴿مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾) یعنی هر کس که دوست دارد دو زن داشته باشد، با دو زن ازدواج کند و اگر دوست دارد سه زن داشته باشد، با سه زن ازدواج کند، و اگر دوست داشت چهار زن داشته باشد، با چهار زن ازدواج کند. و نباید با بیشتر از چهار زن ازدواج کند، چون آیه، در باب بیان منت و احسان الهی بر بندگان است. پس به اجماع علما، اضافه کردن بر تعدادی که خداوند نام برده است، جایز نیست. و این بدان خاطر است که گاهی مرد، شهوتش با یک زن دفع نمیشود، پس به او اجازه داده شده که با زنان دیگری ازدواج کند تا اینکه به چهار برسند.چون چهار زن برای هر کسی کفایت مینماید، و به ندرت افرادی یافت میشوند که چهار زن آنها را کفایت نکند. باوجود این، زمانی ازدواج با بیش از یک زن برای او جایز است، که مطمئن باشد ظلم و ستم نخواهد کرد و میتواند حقوق آنها را ادا نماید. و اگر ترسید که نمیتواند حقوق آنها را ادا نماید، پس باید به یک زن بسنده کند، و یا به کنیزش کفایت نماید؛ زیرا در کنیز که
«ملک یمین» اوست، بر او واجب نیست که شرایط برابری و تقسیم شب و روز را رعایت کند. (
﴿ذَٰلِكَ﴾) اکتفا کردن به یک زن یا به کنیز، (
﴿أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ﴾) نزدیکتر است که ستم نکنید. و در این آیه اشاره شده است که اگر بنده در معرض کاری قرار گرفت و ترسید از او ظلم و ستمی سر بزند، و نتواند وظیفهاش را انجام دهد ـ گرچه آن کار جایز باشد ـ برای او شایسته نیست آن را انجام دهد، بلکه راحتی و آسایش و دور بودن از گناه را برگزیند؛ زیرا سالم ماندن از گناه و اشتباه، بهترین سرمایۀ آدمی است.
#
{4} ولما كان كثير من الناس يظلمون النساء ويهضمونهنَّ حقوقَهنَّ، خصوصاً الصداق الذي يكون شيئاً كثيراً ودفعةً واحدةً يشقُّ دفعُه للزوجةِ؛ أمرهم وحثَّهم على إيتاء النساء {صَدُقاتهنَّ}، أي: مهورهنَّ {نِحْلَةً}؛ أي: عن طيب نفس وحال طمأنينة؛ فلا تمطلوهنَّ أو تبخسوا منه شيئاً؛ وفيه أن المهر يُدْفَع إلى المرأة إذا كانت مكلفةً، وأنها تملكه بالعقد؛ لأنه أضافه إليها، والإضافة تقتضي التمليك؛ {فإن طبن لكم عن شيء منه}؛ أي: من الصداق {نفساً}؛ بأن سَمَحْنَ لكم عن رضا واختيار بإسقاط شيء منه أو تأخيره أو المعاوضة عنه؛ {فكلوه هنيئاً مريئاً}؛ أي: لا حرج عليكم في ذلك ولا تَبِعَة. وفيه دليل على أن للمرأة التصرف في مالها ولو بالتبرع إذا كانت رشيدةً؛ فإن لم تكن كذلك؛ فليس لعطيَّتِها حكم، وأنه ليس لوليها من الصداق شيء غير ما طابت به. وفي قوله: {فانكحوا ما طاب لكم من النساء}: دليلٌ على أن نكاح الخبيثة غير مأمور به، بل منهيٌّ عنه كالمشركة وكالفاجرة؛ كما قال تعالى: {ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمنَّ}، وقال: {الزانية لا ينكحها إلا زانٍ أو مشركٌ}.
(4) و از آنجا که بسیاری از مردم به زنان ستم روا میدارند، و حقوق آنها به ویژه مهریهشان را، پایمال نموده و نمیدهند، و از آنجا که دادن آن در یک مرحله برای شوهر دشوار است، خداوند آنان را بر دادن مهریۀ زنان تشویق نمود،
و فرمود: (
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ﴾) و مهریهشان را بپردازید، (
﴿نِحۡلَةٗ﴾) یعنی با رضایت خاطر و آرامش، آن را بدهید. پس نباید در دادن آن تاخیر ورزید، و نباید از آن چیزی بکاهید. و در این آیه اشاره شده است که هرگاه زنِ مکلف، مهریهاش را طلب کند، باید به وی پرداخت شود؛ زیرا زن به سبب عقد ازدواج، مالک مهریه میگردد. چون خداوند
«صِداق» را به زنان نسبت داده، و نسبت دادن، مقتضی مالک شدن است. (
﴿فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا﴾) پس اگر با رضایت خاطر، چیزی از آن را به شما بخشیدند، یا آن را کم کرده، یا آن را به تاخیر انداختند، یا به عوض آن، چیزی دیگر گرفتند، (
﴿فَكُلُوهُ هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا﴾) بدون اشکال و گناه، و خوش و گوارا، آن را بخورید. و این دلیلی است بر اینکه زن میتواند در مال خودش تصرف کند، به این صورت که آن را ببخشد و یا هدیه نماید، به شرطی که زن دارای رشد و صلاحیت باشد. و اگر صلاحیت نداشته باشد، پس بخشش او حکمی ندارد، و سرپرست او نمیتواند از مهریۀ او چیزی بگیرد، مگر اینکه زن آن را با رضایت خاطر به وی بپردازد. و (
﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾) دلیل برآن است که ازدواج با زن ناپاک، جایز نبوده و از ازدواج با آن، نهی شده است، مانند زن مشرک و زن زناکار.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّ﴾ و با زنان مشرک ازدواج نکنید، مگر اینکه ایمان بیاورند.
و فرموده است: ﴿وَٱلزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِكٞ﴾ جز مرد زناکار یا مشرک، کسی دیگر با زن زناکارازدواج نمیکند.
{وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (5)}.
وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا؛ اموالتان را که خدا قوام زندگي شما ساخته است به دست سفيهان مدهيد ، ولي ، از آن هزينه و لباسشان دهيد و با آنان سخن به نيکي گوييد.
#
{5} السفهاء: جمع سفيه، وهو من لا يحسن التصرف في المال: إما لعدم عقله كالمجنون والمعتوه ونحوهما، وإما لعدم رشده؛ كالصغير وغير الرشيد، فنهى الله الأولياء أن يؤتوا هؤلاء أموالَهم خشيةَ إفسادها وإتلافها؛ لأنَّ الله جعل الأموال قياماً لعباده في مصالح دينهم ودنياهم، وهؤلاء لا يُحْسِنُون القيام عليها وحفظَها، فأمر الله الولي أن لا يؤتيهم إياها، بل يرزقهم منها ويكسوهم ويبذل منها ما يتعلَّق بضروراتهم وحاجاتهم الدينيَّة والدنيويَّة، وأن يقولوا لهم قولاً معروفاً؛ بأن يعدوهم إذا طلبوها أنهم سيدفعونها لهم بعد رُشْدِهم ونحوِ ذلك، ويلطفوا لهم في الأقوال جبراً لخواطرهم.
وفي إضافته تعالى الأموال إلى الأولياء إشارة إلى أنه يجب عليهم أن يعملوا في أموال السفهاء ما يفعلونه في أموالهم من الحفظ والتصرف وعدم التعريض للأخطار.
وفي الآية دليل على أن نفقة المجنون والصغير والسفيه في مالهم إذا كان لهم مال، لقوله: {وارزقوهم فيها واكسوهم}.
وفيه دليلٌ على أنَّ قول الوليِّ مقبول فيما يدعيه من النفقة الممكنة والكسوة؛ لأن الله جعله مؤتَمَناً على مالهم، فلزم قبول قول الأمين.
(5) «سفهاء» جمع سفیه است، و آن کسی است که نمیداند به نیکی درمال خود تصرف کند، یا به سبب اینکه عقل ندارد، مانند دیوانه و خل و چل و امثال آن، و یا به علت عدم رشد و صلاحیت، مانند بچهای که هنوز به سن رشد نرسیده است. پس، خداوند اولیاء وسرپرستان را نهی نموده است از اینکه مال مجنون و بچه را به دست آنان بسپارند، مبادا آن را تباه و نابود کنند؛ چون خداوند مال را، وسیلۀ قیام و پایداریِ مصالح دین و دنیای مردم قرار داده است، و این گروه از انسانها نمیتوانند به صورت نیک و زیبا به این وظیفه قیام کنند. پس، خداوند اولیاء و سرپرستان را امر کرده است که مال سفیه و بیخرد و نادان را به آنها ندهند، بلکه از مالشان به آنها خوراک و پوشاک بدهند، و نیازهای دینی و دنیوی آنان را برطرف نمایند و با آنها سخن نیکو بگویند، به این صورت وقتی که مالهایشان را خواستند، به آنها وعده دهند که پس از آنکه بزرگ شدند و صلاحیت یافتند، مالشان را به آنها خواهند داد، و با نرمی با آنان سخن بگویند تا خاطرشان تسکین یابد. و در اینکه خداوند اموال را به اولیا نسبت داده است، اشاره به این مطلب است که بر آنها واجب است همانطور که اموال خود را حفظ میکنند و در آن تصرف مینمایند، و آن را در معرض خطر قرار نمیدهند، به همان صورت اموال یتیمان را نیز حفظ نمایند، و در معرض خطر قرار ندهند، و آن را چون مالِ خود بدانند. و این آیه دلیلی بر این است که نفقۀ مجنون و صغیر و نابالغ و سفیه ـ اگر مالی داشته باشند ـ باید از مال خودشان تأمین گردد،
چون خداوند فرموده است: (
﴿وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِيهَا وَٱكۡسُوهُمۡ﴾) و این دلیلی است بر اینکه گفتۀ ولیّ در رابطه با نفقه و پوشاک آنان، مقبول است، چون خداوند او را امانتدار مالشان قرار داده است، پس باید سخن امانتدار را پذیرفت.
{وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ يَكْبَرُوا وَمَنْ كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَنْ كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا (6)}.
وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَن يَكْبَرُواْ وَمَن كَانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيرًا فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيبًا ؛ يتيمان را بيازماييد تا آنگاه که به سن زناشويي رسند ، پس اگر در آنان رشدي يافتيد اموالشان را به خودشان واگذاريد و از بيم آنکه مباد به سن رشد رسند اموالشان را به ناحق و شتاب مخوريد هر که توانگر است عفت ورزد و هر که بينواست به آن اندازه که عرف تصديق کند بخورد و چون اموالشان را تسليمشان کرديد کساني را بر آنان به شهادت گيريد و خدا براي حساب کشيدن کافي است.
#
{6} الابتلاء هو: الاختبار والامتحان، وذلك بأن يُدْفَعَ لليتيم المقارب للرشد الممكن رشده شيء من ماله، ويتصرف فيه التصرف اللائق بحاله، فيتبين بذلك رشده من سفهه؛ فإن استمر غير محسن للتصرف؛ لم يدفع إليه ماله، بل هو باق على سفهه، ولو بلغ عمراً كثيراً؛ فإن تبيَّن رشدُه وصلاحُه في ماله وبلغ النكاح؛ {فادفعوا إليهم أموالهم} كاملة موفرة، {ولا تأكلوها إسرافاً}؛ أي: مجاوزة للحدِّ الحلال الذي أباحه الله لكم من أموالكم إلى الحرام الذي حرمه الله عليكم من أموالهم؛ {وبِداراً أن يكبروا}، أي: ولا تأكلوها في حال صغرهم التي لا يمكنهم فيها أخذها منكم، ولا منعكم من أكلها تبادرون بذلك أن يكبروا فيأخذوها منكم ويمنعوكم منها، وهذا من الأمور الواقعة من كثير من الأولياء الذين ليس عندهم خوف من الله ولا رحمة ومحبة للمولَّى عليهم، يرون هذه الحالَ حالَ فرصةٍ، فيغتنمونها ويتعجلون ما حرم الله عليهم، فنهى الله تعالى عن هذه الحالة بخصوصها.
(6) «ابتلا» یعنی آزمایش و امتحان،
و آن به این صورت است: هنگامی که یتیم به سن رشد نزدیک شد، چیزی از مالش را به وی بدهند تا در آن تصرف نماید، پس با این شیوه، صلاحیت و عدم صلاحیتش مشخص میگردد. بنابراین اگر در آن خوب تصرف نکرد، نباید مالش را به او بدهند، بلکه او همچنان بر سفاهت و بیصلاحیتی خود باقی میماند گرچه سن زیادی از وی گذشته باشد. و اگر رشد و صلاحیت او روشن شد و به سن ازدواج رسید، (
﴿فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ﴾) پس مالهایشان را به طور کامل به آنان بدهید. (
﴿وَلَا تَأۡكُلُوهَآ إِسۡرَافٗا﴾) و در خوردن آن اسراف نورزید، و از حد حلالی که خدا برایتان مباح و جایز قرار داده است، تجاوز نکنید، و به حرامی که خداوند بر شما حرام کرده است، تمایل پیدا نکنید. (
﴿وَبِدَارًا أَن يَكۡبَرُواْ﴾) و در حالی که یتیمان کوچک هستند، و نمیتوانند مالهایشان را از شما بگیرند، و نمیتوانند شما را از خوردن مالشان باز دارند، به خوردن مال آنها مبادرت نورزید، به گونهای که قبل از اینکه بزرگ شوند و مالشان را از دست شما بگیرند و شما را از خوردن آن باز دارند، آن را بخورید. بسیاری از سرپرستانِ یتیمان، که از خدا نمیترسند، و نسبت به زیردستان خود، محبت و مهربانی ندارند، به این کار مبادرت میورزند و این حالت را غنیمت شمرده، و در خوردن آنچه خداوند حرام کرده است، شتاب میورزند. پس خداوند از این کار نهی کرده است.
{لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا (7)}.
لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ؛ از هر چه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث مي گذارند ، مردان را نصيبي ، است و از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث مي گذارند چه اندک و چه بسيار زنان را نيز نصيبي است ، نصيبي معين.
#
{7} كان العرب في الجاهلية من جبريَّتِهم وقسوتهم لا يورِّثون الضعفاء كالنساء والصبيان، ويجعلون الميراث للرجال الأقوياء؛ لأنهم بزعمهم أهل الحرب والقتال والنهب والسلب، فأراد الرب الرحيم الحكيم أن يشرع لعباده شرعاً يستوي فيه رجالهم ونساؤهم وأقوياؤهم وضعفاؤهم، وقدم بين يدي ذلك أمراً مجملاً لتتوطَّن على ذلك النفوس فيأتي التفصيل بعد الإجمال قد تشوقت له النفوس وزالت الوحشة التي منشؤها العادات القبيحة، فقال: {للرجال نصيب}؛ أي: قسط وحصة، {مما ترك}؛ أي: خلَّفَ، {الوالدان}؛ أي: الأب والأم، {والأقربون}؛ عموماً بعد خصوص، {وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون}، فكأنه قيلَ: هل ذلك النصيب راجعٌ إلى العُرف والعادة وأن يرضخوا لهم ما يشاؤون أو شيئاً مقدَّراً؟ فقال تعالى: {نصيباً مفروضاً}؛ أي: قد قدَّره العليم الحكيم. وسيأتي إن شاء الله تقدير ذلك. وأيضاً؛ فهنا توهُّم آخر: لعل أحداً يتوهَّم أن النساء والولدان ليس لهم نصيب إلا من المال الكثير، فأزال ذلك بقوله: {مما قلَّ منه أو كَثُر}؛ فتبارك الله أحسن الحاكمين.
(7) عرب در زمان جاهلیت از روی سرکشی و سنگدلی،
به ناتوانانی از قبیل: زنان و کودکان ارث نمیدادند و ترکۀ وارث را، فقط به مردان قوی و نیرومند میدادند؛ چون ـ به گمان آنها مردان، اهل جنگ و پیکار و گرفتن مال مردم بودند. پس پروردگار مهربان و با حکمت، قانونی برای بندگانش پایهریزی کرد که در آن زنان و مردان و نیرومند و ناتوان برابرند، و پیش از وضع این قانون، مطالبی را بهصورت خلاصه ارائه داد تا این مسئله در درون مردم جای بگیرد. سپس قضیه را بهصورت مفصل آورد، و همه مشتاقانه به آن روی آوردند، و وحشت و تعجبی که منشا آن، عادتهای زشت جاهلی بود از آنان دور شد.
پس فرمود: (
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ﴾) برای مردان بهره و سهمیهای است، (
﴿مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾) از آنچه که پدر و مادر و خویشاوندان بر جای میگذارند. بیان خویشاوندان پس از پدر و مادر، ذکر عام بعد از خاص است.(
﴿وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾) و برای زنان بهرهایست از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان برجای میگذارند. انگار اینجا سؤالی بدین مضمون به ذهن میرسد که آیا این بهره و سهمیه، به عرف و عادت بستگی دارد، و هر طور که بخواهند میتوانند رفتار کنند، یا چیز مشخص و معینی است؟
پس خداوند متعال فرمود: (
﴿نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا﴾) بهره و سهمیهای مشخص و مقرر است، که خداوند حکیم آن را مقرر گردانیده، و اندازۀ آن ـ إن شاء اللهـ بیان خواهد شد. در اینجا توهّمی دیگر نیز وجود دارد، و آن این است که شاید بعضی گمان برند زنان و کودکان بهرهای از ارث ندارند، مگر در مالِ زیاد.
خداوند این توهم را اینگونه از بین برد: (
﴿مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَ﴾) خواه
«ترکه» کم باشد یا زیاد. پس خجسته است خداوندی که بهترینِ داوران است.
{وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُو الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا (8)}.
وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُوْلُواْ الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا ؛ و چون به هنگام تقسيم ، خويشاوندان و يتيمان و مسکينان حاضر آمدند به آنان نيز چيزي ارزاني داريد و با آنان به نيکويي سخن گوييد.
#
{8} وهذا من أحكام الله الحسنة الجليلة الجابرة للقلوب، فقال: {وإذا حضر القسمة}؛ أي: قسمة المواريث، {أولو القربى}؛ أي: الأقارب غير الوارثين بقرينة قوله: {القسمة}؛ لأن الوارثين من المقسوم عليهم، {واليتامى والمساكين}؛ أي: المستحقون من الفقراء؛ {فارزقوهم منه}؛ أي: أعطوهم ما تيسَّر من هذا المال الذي جاءكم بغير كدٍّ ولا تعب ولا عَناءٍ ولا نَصَبٍ؛ فإنَّ نفوسَهم متشوفةٌ إليه وقلوبَهم متطلعةٌ؛ فاجبُروا خواطرهم بما لا يضركم وهو نافعهم. ويؤخذ من المعنى أنَّ كل مَنْ له تطلُّع وتشوُّف إلى ما حضر بين يدي الإنسان ينبغي له أن يعطِيَهُ منه ما تيسَّر؛ كما كان النبي - صلى الله عليه وسلم - يقول: «إذا جاء أحدكم خادمه بطعامه؛ فليُجْلِسْه معه؛ فإن لم يُجْلِسْه معه؛ فليناوله لقمة أو لقمتين» ، أو كما قال. وكان الصحابة رضي الله عنهم إذا بدأت باكورة أشجارهم؛ أتوا بها رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، فَبَرَّكَ عليها، ونظر إلى أصغر وليد عنده، فأعطاه ذلك؛ علماً منه بشدة تشوفه لذلك، وهذا كله مع إمكان الإعطاء؛ فإن لم يمكن ذلك لكونه حقَّ سفهاء أو ثَمَّ أهمُّ من ذلك؛ فليقولوا لهم {قولاً معروفاً}؛ يردُّونهم ردًّا جميلا بقول حسن غير فاحش ولا قبيح.
(8) و این از احکام خوب و گرانقدر الهی است، که باعث آرامش دلها و تسکین خاطر میگردد،
پس فرمود: (
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ﴾) و هنگامیکه در تقسیم میراث (
﴿أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾) خویشاوندانی که وارث نیستند، حاضر شدند. منظور از خویشاوندان، خویشاوندانی هستند که در ارث سهمی ندارند، به دلیل (
﴿ٱلۡقِسۡمَةَ﴾) زیرا وارثان از جمله کسانی هستند که ارث بر آنها تقسیم میشود. (
﴿وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ﴾) و یتیمان و فقرای مستحق، (
﴿فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ﴾) از این مال که بدون رنج و زحمت وخستگی آن را به دست میآورید، چیزی به آنها بدهید؛ زیرا به آن چشم دوختهاند، و دلهایشان به آن علاقهمند است، پس خاطر آنها را تسکین دهید، چرا که دادن این مال به شما زیانی نمیرساند، در حالی که به حال آنها مفید است. و از این عبارت چنین استنباط میشود، هر کس مالی در دست دارد و دیگران به آن چشم دوختهاند، شایسته است در حد توان چیزی به آنان ببخشد.
همانطور که پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «إذَا جَاءَ أحَدكُم خَادمهُ بِطَعَامِهِ فَليُجلِسهُ مَعَهُ فَإن لَم يُجلِسهُ مَعَهُ فَلِيُنَاوِلهُ لُقمَةً أو لُقمَتَيْنِ» هرگاه خادم یکی از شما، غذای وی را آورد، او را با خود سر سفرۀ غذا بنشاند؛ و اگر او را با خود ننشاند، باید یک یا دو لقمه از آن غذا به وی بدهد. و اصحاب -رضی الله عنهم- چنین بودند، وقتی که میوۀ درختانشان شروع به رسیدن میکرد، اولین میوههایی را که میرسید، پیش پیامبر صلی الله علیه وسلم میآوردند و پیامبر دعا مینمود که خداوند برکت خویش را در مال آنان بیندازد. و به کوچکترین بچهای که نزد او بود، از آن میوه میداد، چون میدانست که او به شدت به آن علاقهمند و به آن چشم دوخته است. و همۀ اینها در صورتی است که بخشیدن ممکن باشد؛ و اگر امکان بخشش نبود -به خاطر اینکه آن مال حق سفیهان است یا امر مهمتری در میان باشد- با آنها نیکو سخن بگویید و آنها را با گفتاری خوب و شایسته رد کنید و با آنان سخن زشت و ناسزا نگویید.
{وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا (10)}.
وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافًا خَافُواْ عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيدًا ؛ بايد از خداي بترسند کساني که اگر پس از خويش فرزنداني ناتوان برجاي مي ، گذارند ، از سرنوشت آنان بيمناکند بايد که از خداي بترسند و سخن عادلانه و به صواب گويند.
إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا ؛ آنان که اموال يتيمان را به ستم مي خورند شکم خويش پر از آتش مي کنندو به آتشي فروزان خواهند افتاد.
#
{9} قيل: إن هذا خطاب لمن يحضُرُ من حَضَرَهُ الموت، وأجنف في وصيته أن يأمره بالعدل في وصيته والمساواة فيها؛ بدليل قوله: {وليقولوا قولاً سديداً}؛ أي: سداداً موافقاً للقسط والمعروف، وأنهم يأمرون من يريد الوصية على أولاده بما يحبُّون معاملةَ أولادهم بعدهم. وقيل: إن المراد بذلك أولياء السفهاء من المجانين والصغار والضعاف أن يعاملوهم في مصالحهم الدينية والدنيوية بما يحبون أن يعامل به مَنْ بعدهم مِنْ ذُرِّيَّتهم الضعاف؛ {فليتقوا الله}: في ولايتهم لغيرهم؛ أي: يعاملونهم بما فيه تقوى الله من عدم إهانتهم والقيام عليهم وإلزامهم لتقوى الله.
(9) گفته شده این آیه، خطاب به کسانی است که در کنار کسی که مرگ او فرا رسیده و در وصیت اشتباه کرده و مرتکب گناه شده است، حاضر میشوند، و باید وی را به دادگری و رعایت مساوات در وصیت دستور دهند.
به دلیل اینکه خداوند فرموده است: (
﴿وَلۡيَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدًا﴾) و باید سخنی درست و موافق با عدالت و دادگستری بگویند، و او را آنچنان به عدالت و دادگری با فرزندانش توصیه کنند، که دوست دارند بعد از مرگشان با فرزندان آنان، آن گونه به عدالت و انصاف رفتار شود. و گفته شده است که منظور از آن، اولیای سفها و دیوانگان و کودکان و ناتوانان است که باید طبق منافع دینی و دنیوی آنها رفتار کنند؛ آنگونه که دوست دارند با فرزندان ناتوانشان، پس از آنها رفتار شود. (
﴿فَلۡيَتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾) پس در سرپرستی دیگران از خدا بترسند؛ یعنی با آنها بهگونهای که در آن ترس از خدا باشد، رفتار کنند، به این صورت که به آنها توهین نکنند، و آنها را به ترس از خدا وادارند.
#
{10} ولما أمرهم بذلك زجرهم عن أكل أموال اليتامى وتوعَّد على ذلك أشد العذاب، فقال: {إنَّ الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً}؛ أي: بغير حق، وهذا القيد يخرُجُ به ما تقدَّم من جواز الأكل للفقير بالمعروف، ومن جواز خلط طعامهم بطعام اليتامى؛ فمن أكلها ظُلماً؛ فإنما {يأكلون في بطونهم ناراً}؛ أي: فإن الذي أكلوه نار تتأجَّج في أجوافهم، وهم الذين أدخلوه في بطونهم، {وسيصلون سعيراً}؛ أي: ناراً محرقة متوقدة. وهذا أعظم وعيد ورد في الذنوب يدل على شناعة أكل أموال اليتامى وقُبحها وأنها موجبة لدخول النار، فدلَّ ذلك أنها من أكبر الكبائر، نسأل الله العافية.
(10) بعد از آنکه خداوند آنها را اینچنین دستور داد،
آنان را شدیداً از خوردن مال یتیم برحذر داشت و فرمود: (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا﴾) همانا کسانی که اموال یتیمان را به ناحق میخورند. و با قید
«خوردن به ناحق» آنچه که قبلاً مبنی بر جواز
«خوردنِ به نیکی» برای فقرا، و جواز مخلوط کردن اموال آنان با اموال ایتام، خارج میشود. پس کسانی که مال یتیم را به ناحق و ستمگرانه بخورند، (
﴿إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗا﴾) آنچه میخورند، آتشی است که در شکمهایشان شعله میکشد. و آنها خود این آتش را در شکمهای خود فرو بردهاند.(
﴿وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا﴾) و به آتشی سوزان و برافروخته وارد خواهند شد. و این بزرگترین وعیدی است که بر ارتکاب گناهان وارد شده است، و بر زشتی خوردن مال یتیمان دلالت مینماید، و اینکه خوردن مال یتیم، باعث وارد شدن به آتش جهنم میگردد. پس این آیه دلالت مینماید که خوردن مال یتیم، از بزرگترین گناهان کبیره است. از خداوند میخواهیم که ما را از آن دور بدارد.
{يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِنْ كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (11) وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلَالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12)}.
يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاء فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَآؤُكُمْ وَأَبناؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيما حَكِيمًا ؛ خدا در باره فرزندانتان به شما سفارش مي کند که سهم پسر برابر سهم دو، دختر است و اگر دختر باشند و بيش از دو تن ، دو سوم ميراث از آنهاست و اگر يک دختر بود نصف برد و اگر مرده را فرزندي باشد هر يک از پدرو مادر يک ششم ميراث را برد و اگر فرزندي نداشته باشد و ميراث بران تنها پدر و مادر باشند ، مادر يک سوم دارايي را برد اما اگر برادران داشته باشد سهم مادر ، پس از انجام وصيتي که کرده و پرداخت وام او يک ششم باشد و شما نمي دانيد که از پدران و پسرانتان کدام يک شما را سودمندتر است اينها حکم خداست ، که خدا دانا و حکيم است.
وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَو امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوَاْ أَكْثَرَ مِن ذَلِكَ فَا فهُمْ شُرَكَاء فِي الثُّلُثِ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ ؛ گر زنانتان فرزندي نداشتند ، پس از انجام دادن وصيتي که کرده اند و پس ، از پرداخت دين آنها ، نصف ميراثشان از آن شماست و اگر فرزندي داشتند يک چهارم آن و اگر شما را فرزندي نبود پس از انجام دادن وصيتي که کرده ايد و پس از پرداخت وامهايتان يک چهارم ميراثتان از آن زنانتان است و اگر داراي فرزندي بوديد يک هشتم آن و اگر مردي يا زني بميرد وميراث بر وي نه پدر باشد و نه فرزند او اگر او را برادر يا خواهري باشدهر يک از آن دو يک ششم برد و اگر بيش از يکي بودند همه در يک سوم مال پس از انجام دادن وصيتي که کرده است بي آنکه براي وارثتان زيانمند باشد و نيز پس از اداي دينش شريک هستند اين اندرزي است از خدا به شما و خدا دانا و بردبار است .
#
{11} فقوله تعالى: {يوصيكم الله في أولادكم}؛ أي: أولادكم يا معشر الوالدين عندكم ودائع قد وصاكم الله عليهم لتقوموا بمصالحهم الدينيَّة والدنيويَّة، فتعلِّمونهم وتؤدِّبونهم وتكفُّونهم عن المفاسد وتأمرونَهم بطاعة الله وملازمة التقوى على الدوام؛ كما قال تعالى: {يا أيُّها الذين آمنوا قوا أنفسكم وأهليكم ناراً وَقودها الناس والحجارةُ}؛ فالأولاد عند والِديهم موصىً بهم؛ فإمَّا أن يقوموا بتلك الوصية؛ فلهم جزيل الثواب، وإمَّا أن يضيِّعوها؛ فيستحقوا بذلك الوعيد والعقاب. وهذا مما يدلُّ على أن الله تعالى أرحم بعباده من الوالِدينِ، حيث أوصى الوالِدينِ مع كمال شفقتهم عليهم.
ثم ذكر كيفية إرثهم، فقال: {للذكر مثل حظ الأنثيين}؛ أي: الأولاد للصلب والأولاد للابن، للذكر مثل حظِّ الأنثيين إن لم يكن معهم صاحبُ فرض، أو ما أبقت الفروض يقتسمونه كذلك، وقد أجمع العلماء على ذلك، وأنه مع وجود أولاد الصلب؛ فالميراث لهم، وليس لأولاد الابن شيء؛ حيث كان أولاد الصلب ذكوراً وإناثاً. هذا مع اجتماع الذكور والإناث. وهنا حالتان: انفراد الذكور. وسيأتي حكمها، وانفراد الإناث. وقد ذكره بقوله: {فإن كنَّ نساءً فوق اثنتين}؛ أي: بنات صلب أو بنات ابن ثلاثاً فأكثر؛ {فلهن ثلثا ما ترك وإن كانت واحدة}؛ أي: بنتاً أو بنت ابن؛ {فلها النصف}. وهذا إجماع.
بقي أن يُقال: من أين يُستفاد أنَّ للابنتين الثِّنْتَيْنِ الثلثين بعد الإجماع على ذلك؟ فالجواب: أنه يستفاد من قوله: {إن كانت واحدةً فلها النصف}؛ فمفهوم ذلك أنه إن زادت على الواحدة؛ انتقل الفرض عن النصف، ولا ثَمَّ بعده إلا الثلثان. وأيضاً؛ فقوله: {للذكر مثل حظ الأنثيين}: إذا خلَّفَ ابناً وبنتاً؛ فإن الابن له الثلثان، وقد أخبر الله أنه مثل حظ الأنثيين، فدلَّ ذلك على أن للبنتين الثلثين. وأيضاً؛ فإن البنت إذا أخذت الثلث مع أخيها وهو أزيد ضرراً عليها من أختها، فأخْذُها له مع أختها من باب أولى وأحرى. وأيضاً؛ فإن قوله تعالى في الأختين: {فإن كانتا اثنتينِ فلهما الثلثانِ مما ترك}: نصٌّ في الأختين الثنتين؛ فإذا كان الأختان الثنتان مع بعدهما يأخذان الثلثين؛ فالابنتان مع قربهما من باب أولى وأحرى. وقد أعطى النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - ابنتي سعد الثلثين؛ كما في «الصحيح».
بقي أن يُقال: فما الفائدة في قوله: {فوق اثنتين}؟ قيل: الفائدة في ذلك والله أعلم: أنه لِيُعْلَمَ أن الفرض الذي هو الثلثان لا يزيد بزيادتهن على الثنتين، بل من الثنتين فصاعداً.
ودلت الآية الكريمة أنه إذا وُجِدَ بنتُ صلبٍ واحدة وبنتُ ابن أو بناتُ ابن؛ فإن لبنت الصلب النصف، ويبقى من الثلثين اللذين فرضهما الله للبنات أو بنات الابن السدس، فيعطى بنت الابن أو بنات الابن، ولهذا يسمى هذا السدس تكملةَ الثلثين. ومثل ذلك بنت الابن مع بنات الابن اللاتي أَنْزَلُ منها. وتدلُّ الآية أنه متى استغرقَ البناتُ أو بناتُ الابن الثلثين: أنه يسقُطُ من دونهنَّ من بنات الابن؛ لأن الله لم يفرض لهن إلا الثلثين، وقد تم؛ فلو لم يسقطن؛ لزم من ذلك أن يفرضَ لهنَّ أزيدُ من الثلثين، وهو خلاف النص. وكل هذه الأحكام مجمع عليها بين العلماء، ولله الحمد.
ودل قوله: {مما ترك}: أن الوارثين يرثون كل ما خلف الميت من عقار وأثاث وذهب وفضة وغير ذلك، حتى الدية التي لم تجب إلا بعد موته، وحتى الديون التي في الذمة.
ثم ذكر ميراث الأبوين، فقال: {ولأبويه}؛ أي: أبوه وأمه، {لكل واحد منهما السدس مما ترك إن كان له ولد}؛ أي: ولد صلب أو ولد ابن ذكراً كان أو أنثى واحداً أو متعدداً: فأما الأم؛ فلا تزيد على السدس مع أحد من الأولاد، وأما الأب؛ فمع الذكور منهم لا يستحق أزيد من السدس؛ فإن كان الولد أنثى أو إناثاً، ولم يبق بعد الفرض شيء؛ كأبوين وابنتين؛ لم يبق له تعصيب، وإن بقي بعد فرض البنت أو البنات شيء؛ أخذ الأب السدس فرضاً والباقي تعصيباً؛ لأننا ألحقنا الفروض بأهلها؛ فما بقي؛ فلأولى رجل ذكر، وهو أولى من الأخ والعم وغيرهما. {فإن لم يكن له ولدٌ وورثه أبواه فلأمه الثلث}؛ أي: والباقي للأب؛ لأنه أضاف المال إلى الأب والأم إضافة واحدة، ثم قدر نصيب الأم، فدل ذلك على أن الباقي للأب، وعُلم من ذلك أن الأب مع عدم الأولاد لا فرضَ له، بل يرث تعصيباً المالَ كلَّه، أو ما أبقت الفروض.
لكن لو وُجِدَ مع الأبوين أحدُ الزوجين ـ ويعبَّر عنهما بالعمريَّتين ـ؛ فإن الزوج أو الزوجة يأخذ فرضه، ثم تأخذ الأم ثلث الباقي والأب الباقي، وقد دل على ذلك قوله: {وورثه أبواه فلأمه الثلث}؛ أي: ثلث ما ورثه الأبوان، وهو في هاتين الصورتين: إما سدس في زوج وأم وأب، وإما ربع في زوجة وأم وأب، فلم تدل الآية على إرث الأم ثلث المال كاملاً مع عدم الأولاد حتى يقالَ: إنَّ هاتين الصورتين قد اسْتُثنِيتا من هذا. ويوضح ذلك أن الذي يأخذه الزوج أو الزوجة بمنزلة ما يأخذه الغرماء، فيكون من رأس المال، والباقي بين الأبوين. ولأنَّا لو أعطينا الأم ثلث المال؛ لزم زيادتها على الأب في مسألة الزوج أو أخذ الأب في مسألة الزوجة زيادة عنها نصف السدس، وهذا لا نظير له؛ فإن المعهود مساواتها للأب أو أخذه ضعف ما تأخذه الأم.
{فإن كان له إخوة فلأمه السدس}: أشقاء أو لأب أو لأم ذكوراً كانوا أو إناثاً وارثين أو محجوبين بالأب أو الجد. لكن قد يُقال: ليس ظاهر قوله: {فإن كان له إخوة}: شاملاً لغير الوارثين، بدليل عدم تناولها للمحجوب بالنصف؛ فعلى هذا لا يحجبها عن الثلث من الإخوة إلا الإخوة الوارثون. ويؤيده أن الحكمة في حجبهم لها عن الثلث لأجل أن يتوفَّر لهم شيء من المال، وهو معدوم. والله أعلم. ولكن بشرط كونهم اثنين فأكثر.
ويشكل على ذلك إتيان لفظ الإخوة بلفظ الجمع. وأجيب عن ذلك بأن المقصود مجرد التعدد لا الجمع، ويصدق ذلك باثنين، وقد يطلق الجمع ويراد به الاثنان؛ كما في قوله تعالى عن داود وسليمان: {وكُنَّا لِحُكْمِهم شاهدين}. وقال في الإخوة للأم: {وإن كان رجل يورَث كَلالةً أو امرأةٌ وله أخ أو أختٌ فلكل واحد منهما السدس فإن كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث}: فأطلق لفظ الجمع، والمراد به اثنان فأكثر بالإجماع. فعلى هذا؛ لو خلَّف أمًّا وأباً وإخوةً؛ كان للأم السدس والباقي للأب، فحجبوها عن الثلث مع حجب الأب إياهم؛ إلا على الاحتمال الآخر؛ فإن للأم الثلث والباقي للأب.
ثم قال تعالى: {من بعد وصية يوصى بها أو دين}؛ أي: هذه الفروض والأنصباء والمواريث، إنما ترد وتستحق بعد نزع الديون التي على الميت لله أو للآدميين، وبعد الوصايا التي قد أوصى الميت بها بعد موته؛ فالباقي عن ذلك هو التركة الذي يستحقه الورثة. وقدم الوصية مع أنها مؤخرة عن الدين للاهتمام بشأنها لكون إخراجها شاقًّا على الورثة، وإلاَّ؛ فالديون مقدَّمة عليها، وتكون من رأس المال، وأما الوصية؛ فإنها تصح من الثلث فأقل للأجنبي الذي هو غير وارث، وأما غير ذلك؛ فلا ينفذ إلا بإجازة الورثة.
قال تعالى: {آباؤكم وأبناؤكم لا تدرون أيهم أقرب لكم نفعاً}؛ فلو رُدَّ تقدير الإرث إلى عقولكم واختياركم؛ لحصل من الضرر ما الله به عليم؛ لِنَقْصِ العقولِ وعدم معرفتها بما هو اللائق الأحسن في كل زمان ومكان، فلا يدرون أي الأولاد أو الوالدين أنفع لهم وأقرب لحصول مقاصدهم الدينية والدنيوية.
{فريضة من الله إنَّ الله كان عليماً حكيماً}؛ أي: فرضها الله الذي قد أحاط بكل شيء علماً وأحكم ما شرعه وقدَّر ما قدَّره على أحسن تقدير، لا تستطيع العقول أن تقترح مثل أحكامه الصالحة الموافقة لكل زمان ومكان وحال.
(11) این آیات و آیهای که در آخر این سوره آمده است، آیات مواریثاند که احکام ارث را در بر دارند،
و با حدیث عبدالله بن عباس که در صحیح بخاری آمده است: «ألحِقُوا الفَرَائِضَ بِأهلِهَا، فَمَا بَقِيَ فَلِأولَي رَجُلٍ ذَكَر»، بیشترین احکام فرائض را در بر دارند همچنانکه این حقیقت را خواهید دید، بلکه میتوان گفت تمام احکام ارث را در بر دارند، به جز موضوع میراث مادربزرگ که در این آیات بیان نشده است. اما در کتابهای سنن از
«مغیره بن شعبه» و
«محمد بن مسلمه» روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم به مادربزرگ یک ششم داد، و علما نیز بر این اجماع دارند. (
﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡ﴾) ـ ای والدین!ـ فرزندانتان امانتهایی پیش شما هستند، و خداوند شما را در مورد آنها سفارش مینماید که منافع دینی و دنیویشان را تأمین کنید. پس باید آنها را تعلیم دهید و تربیت نمایید و از مفاسد باز دارید و به طاعت خدا و ملازمت و مداومت بر پرهیزگاری، دستور دهید.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! خودتان و خانوادههایتان را، از آتشی نجات دهید که سوخت آن، انسانها و سنگها هستند. پس پدران در مورد فرزندانشان سفارش شدهاند، و آنها یا این سفارش و وصیت را انجام میدهند که در آن صورت به آنان پاداش فراوانی میرسد، و یا آن را ضایع میکنند و به سبب آن، سزاوار وعید و کیفر میگردند. و این دلالت مینماید که خداوند نسبت به بندگانش، از پدر و مادر مهربانتر است، چون خداوند، پدر و مادر را، با اینکه بینهایت به فرزندانشان مهربان هستند، نسبت به تأمین حقوقشان سفارش نموده است. سپس پروردگار متعال،
کیفیت ارث بردن آنها را بیان کرده و میفرماید: (
﴿لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾) بهرۀ هرکدام از فرزندان ذکور -که از پشت
[مرده] هستند- دو برابر بهرۀ دختر است، به شرطی که همراه با آنان فردی که دارای سهمیۀ مشخص است، وجود نداشته باشد، و یا فرد یا افرادی که دارای سهم مشخص هستند
«اصحاب الفروض» وجود داشته باشند که پس از تقسیم سهمیههای مشخص در میان آنان، آنچه که باقی میماند براساس (
﴿لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾) به این فرزندان داده شود. علما بر این مطلب اجماع کردهاند. همچنین اتفاق نظر دارند که در صورت وجود فرزندان تنی، ارث از آنِ آنها است، و نوههای پسری -دختر باشند یا پسر- در صورتی که فرزندانِ
[میت] موجود باشند، سهمیهای ندارند و این در صورتی است که فرزندان، هم پسر باشند و هم دختر. در این میان، دو صورت دیگر نیز قابل تصوّر است، و آن اینکه فرزندان، تنها پسر باشند؛ که حکم آن بیان خواهد شد، و دیگری اینکه فرزندان، تنها دختر باشند؛
که خداوند این صورت را بیان فرموده است: (
﴿فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ﴾) و اگر فرزندانتان
[وفرزندان پسرانتان همگی] دختر و بیش از دو نفر بودند، (
﴿فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ﴾) دو سوم ترکه، مال آنها است. و اگر دختری که ارث میبرد؛ دختر خودتان یا دختر پسرتان، یک نفر باشد، (
﴿فَلَهَا ٱلنِّصۡفُ﴾) نصف ارث، مال اوست، و این اجماع است. فقط این مطلب میماند که به چه دلیل سهم دو دختر، دو سوم است؟ پاسخ این است که این مطلب از آیۀ (
﴿وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُ﴾) استنباط میشود که میفرماید: اگر یکی بود نصف ترکه، از آنِ اوست، و مفهوم آن این است که اگر از یکی بیشتر بود، سهم آنان از نصف بیشتر خواهد بود، و بعد از نصف، جز دو سوم چیزی باقی نمیماند. و نیز (
﴿لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾) بیانگر آن است که چنانچه فرزندان میت یک دختر و یک پسر باشند، سهم پسر دو سوم است، و خداوند خبر داده است که سهم پسر دو برابر سهم دختر است، پس این بیانگر آن است که سهم دو دختر، دو سوم است. و نیز دختر در صورتی که برادر داشته باشد یک سوم ارث به او تعلق میگیرد، ـ در حالیکه وجود برادر از وجود خواهر بیشتر به ضرر وی است ـ پس در صورتی که برادر نداشته باشد، به طریق اولی یک سوم میبرد.
و همچنین خداوند متعال در مورد دو خواهر فرموده است: ﴿فَإِن كَانَتَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ﴾ و این نص صراحتاً بیان میکند که دو خواهر، دو سوم ترکه را ارث میبرند. پس وقتی که دو خواهر با اینکه نسبت آنها دورتر است، دو سوم ارث میبرند. دو دختر با توجه به اینکه نسبتشان نزدیکتر است ـ به طریق اولیـ مستحق دو سوم ترکه هستند. و پیامبر صلی الله علیه وسلم آن گونه که در روایت صحیح آمده است، به دو دختر سعد، دو سوم ترکه داد. نکتهای که در اینجا مطرح است این است که فایدۀ (
﴿فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ﴾) چیست؟ گفته شده است که فایدۀ آن این است تا دانسته شود سهم دو سوم، تا زمانی که فرزندان مؤنث میت از دو بیشتر نشوند، اضافه نمیگردد. و آیۀ شریفه دلالت مینماید که اگر وارثان عبارت از یک دختر تنی و یک دختر پسر، یا چند دخترِ پسر باشند، به دختر تنی، نصف تعلق میگیرد، و از دو سومی که خداوند برای دختران، یا دختران پسر مقرر نموده است، یک ششم باقی میماند، پس یک ششم به نوهها؛ یعنی دختر، یا دختران پسر داده میشود. به همین جهت این یک ششم را تکمله
«دو سوم» مینامند. و از همین قبیل است ـ در حالت نبودن پسرِ تنی ـ دخترِ پسر و دخترانِ پسرِ پسر و پایینتر از آنها. و آیه دلالت مینماید که هرگاه دختران، یا دختران پسر یا پایینتر از آنها، همۀ دو سوم را به ارث بردند، دیگر دخترانِ پسر از ارث محروم میشوند؛ زیرا خداوند جز دو سوم را برای آنها مقرر نگردانده، و آن دو سوم تمام شده است؛ زیرا اگر آنها از ارث محروم نشوند، لازم میآید که برای دختران بیش از دو سوم مقرر شود و این برخلاف نص است. و علما بر تمام این احکام اجماع دارند. (
﴿مِمَّا تَرَكَ﴾) دلالت مینماید که وارثان، همۀ آنچه را که مرده از خود برجای گذاشته است، به ارث میبرند،
از قبیل: زمین و اثاث و طلا و نقره و غیره و حتی دیه که واجب نمیشود مگر بعد از مردن او، و حتی وام و طلبهایی که نزد دیگران دارد.
سپس سهم پدر ومادر را بیان کرد و فرمود: (
﴿وَلِأَبَوَيۡهِ﴾) و برای پدر و مادرش، (
﴿لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾) سهم هر کدام یک ششم ترکه است، اگر مرده فرزند داشته باشد؛ یعنی چه فرزند تنی داشته باشد و چه نوه، خواه پسر باشند، خواه دختر، فرزند یا نوۀ او یک نفر باشد یا بیشتر. ولی سهم مادر، در صورت وجود یکی از فرزندان، از یک ششم بیشتر نخواهد بود. و اما پدر در صورتی که میت اولاد ذکور داشته باشد، بیشتر از یک ششم به وی تعلق نمیگیرد. و اگر میت، یک یا چند دختر داشت و بعد از سهمیۀ مقرر چیزی باقی نماند، مانند اینکه وارثان، پدر و مادر و دو دختر باشند، در این صورت پدر چیزی به عنوان عصبه نمیبرد. و اگر بعد از سهم دختر یا دختران، چیزی باقی ماند، پدر یک ششم را به عنوان سهم خود از ترکه میبرد و باقیمانده را به عنوان عصبه میبرد. چون هر یک از مستحقین، سهم خویش را در یافت نموده است، پس آنچه که بعد از تقسیم سهام باقی بماند، برای مردی است که مقدم است و پدر بر برادر و عمو و دیگران مقدم است. (
﴿فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ﴾) و اگر مرده فرزند نداشت و تنها پدر و مادرش وارث او بودند، یک سوم ترکه، به مادر میرسد و بقیۀ مال، سهم پدر است؛ چون خداوند ترکه را، به پدر و مادرنسبت داده است. سپس سهم مادر را مشخص نمود، و این دلالت مینماید که باقیمانده سهم پدر است. و از این مطلب در مییابیم که پدر ـ در صورتی که میت فرزند نداشته باشد ـ سهم مشخصی ندارد، بلکه همۀ مال را، به عنوان عصبه میبرد، و یا آنچه را که باقی میماند، میبرد. و اگر کسی فوت کرد و پدر و مادر و همسرش وارث او بودند – که این مسأله را
«عمریتین» میگویند – همسر سهم خود را میگیرد، سپس مادر یک سوم باقیماندۀ مال را میگیرد، و باقی را پدر میگیرد. (
﴿وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ﴾) و یک سوم آنچه به پدر و مادر میرسد، سهم مادر است، و سهم مادر یا یک ششم است و آن زمانی است که وارثانِ میت، شوهر و مادر و پدر باشند، و یا یک چهارم است و آن زمانی است که وارثانِ میت، زن و مادر و پدر باشند. و از این آیه چنین استنباط نمیشود در صورتی که میت فرزند نداشته باشد مادر یک سوم کل ترکه را میبرد تا گفته شود این دو صورت از آن مستثنی هستند؛ زیرا آنچه شوهر یا زن از ترکه میگیرد به منزلۀ چیزی است که طلبکاران از مال میبرند، پس شوهر یا همسر سهم خود را از ترکه میگیرند و هر چه باقی بماند بین پدر و مادر تقسیم میشود؛ زیرا اگر یک سوم ترکه را به مادر بدهیم، لازم میآید در صورتی که شوهر، وارث باشد بیشتر از پدر ارث ببرد. و اگر زن، وارث شوهرش باشد پدر نصف یک ششم را بیشتر از مادر ارث میبرد و این درست نیست، و چنین صورتی در تقسیم ترکه وجود ندارد. بلکه آنچه معروف و شناخته شده است این است که مادر در صورت وجودِ پدر، یا به یک اندازه ارث میبرند، یا اینکه پدر دو برابر مادر سهم میگیرد. (
﴿فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ﴾) و اگر مرده، برادران یا خواهران تنی، یا برادران و خواهران پدری یا مادری داشت و ارث میبردند، یا اینکه به سبب وجود پدر یا پدربزرگ از ارث محروم میشدند، سهمِ مادر، یک ششم خواهد بود.
اما عدهای میگویند: ظاهرِ آیۀ (
﴿فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ﴾) غیر از وارثان را در بر نمیگیرد، چون شامل کسی نیست که از یک دوم حجب شده است، بنابراین جز برادرانی که از مرده ارث میبرند، کسی مادر را از یک سوم محروم نمیگرداند. و حکمت اینکه آنها مادر را از یک سوم محروم میگردانند، این است که مال بیشتری را به دست بیاورند، در حالیک
#
{12} ثم قال تعالى: {ولكم} أيها الأزواج {نصف ما ترك أزواجكم إن لم يكن لهن ولد فإن كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصية يوصين بها أو دين ولهن الربع مما تركتم إن لم يكن لكم ولد، فإن كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها أو دين}، ويدخل في مسمى الولد المشروط وجوده أو عدمه ولد الصلب، أو ولد الابن، الذكر والأنثى، الواحد، والمتعدد الذي من الزوج أو من غيره، ويخرج عنه ولد البنات إجماعاً.
ثم قال تعالى: {وإن كان رجل يورث كلالة أو امرأة وله أخ أو أخت}؛ أي: من أم؛ كما هي في بعض القراءات، وأجمع العلماء على أن المراد بالإخوة هنا الإخوة للأم؛ فإذا كان يورث كلالة؛ أي: ليس للميت والد ولا ولد؛ أي: لا أب ولا جد ولا ابن ولا ابن ابن ولا بنت ولا بنت ابن وإن نزلوا، وهذه هي الكلالة كما فسرها بذلك أبو بكر الصديق رضي الله عنه، وقد حصل على ذلك الاتفاق ولله الحمد، {فلكل واحد منهما}؛ أي؛ من الأخ والأخت {السدس، فإن كانوا أكثر من ذلك}؛ أي: من واحد؛ {فهم شركاء في الثلث}؛ أي: لا يزيدون على الثلث ولو زادوا عن اثنين. ودل قوله: {فهم شركاء في الثلث}: أن ذكرهم وأنثاهم سواء؛ لأن لفظ الشريك يقتضي التسوية. ودل لفظ {الكلالة} على أن الفروع وإن نزلوا، والأصول الذكور وإن علوا، يسقطون أولاد الأم؛ لأن الله لم يورثهم إلا في الكلالة؛ فلو لم يكن يورث كلالة؛ لم يرثوا منه شيئاً اتفاقاً. ودل قوله: {فهم شركاء في الثلث}: أن الإخوة الأشقاء يسقطون في المسألة المسماة بالحمارية، وهي زوج وأم وإخوة لأم وإخوة أشقاء: للزوج النصف، وللأم السدس، وللإخوة للأم الثلث، ويسقط الأشقاء لأن الله أضاف الثلث للإخوة من الأم؛ فلو شاركهم الأشقاء؛ لكان جمعاً لما فرق الله حكمه. وأيضاً؛ فإن الإخوة للأم أصحاب فروض والأشقاء عصبات، وقد قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «ألحقوا الفرائض بأهلها؛ فما بقي؛ فلأولى رجل ذكر».
وأهل الفروض هم الذين قدر الله أنصباءهم؛ ففي هذه المسألة لا يبقى بعدهم شيء، فيسقط الأشقاء، وهذا هو الصواب في ذلك. وأما ميراث الإخوة والأخوات الأشقاء أو لأب؛ فمذكور في قوله: {يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ... } الآية؛ فالأخت الواحدة شقيقة أو لأب لها النصف، والثنتان لهما الثلثان، والشقيقة الواحدة مع الأخت للأب أو الأخوات تأخذ النصف والباقي من الثلثين للأخت أو أخوات الأب وهوالسدس تكملة الثلثين، وإذا استغرقت الشقيقات الثلثين؛ تسقط الأخوات للأب؛ كما تقدم في البنات وبنات الابن، وإن كان الإخوة رجالاً ونساء؛ فللذكر مثل حظ الأنثيين.
فإن قيل: فهل يستفاد حكم ميراث القاتل والرقيق والمخالف في الدين والمُبَعَّضُ والخنثى والجد مع الإخوة لغير أُمٍّ والعَوْل والردِّ وذوي الأرحام وبقية العَصَبة والأخوات لغير أم مع البنات أو بنات الابن من القرآن أم لا؟ قيل: نعم فيه تنبيهات وإشارات دقيقة يَعْسُرُ فهمُها على غير المتأمل تدلُّ على جميع المذكورات:
فأما القاتل والمخالف في الدين؛ فيُعْرَفُ أنهما غير وارثين من بيان الحكمة الإلهية في توزيع المال على الورثة بحسَبِ قربهم ونفعهم الديني والدنيوي، وقد أشار تعالى إلى هذه الحكمة بقوله: {لا تدرونَ أيُّهم أقربُ لكم نفعاً}، وقد عُلِمَ أن القاتلَ قد سعى لموروثه بأعظم الضَّرر، فلا ينتهضُ ما فيه من موجب الإرث أن يقاوم ضرر القتل الذي هو ضد النفع الذي رُتِّبَ عليه الإرثُ، فُعِلمَ من ذلك أن القتل أكبر مانع يمنع الميراث ويقطع الرحم الذي قال الله فيه: {وأولو الأرحام بعضُهم أولى ببعضٍ في كتاب الله}، مع أنه قد استقرَّتِ القاعدة الشرعية: أن من استعجل شيئاً قبل أوانه؛ عوقب بحرمانه.
وبهذا ونحوه يُعْرَفُ أن المخالف لدين الموروث لا إرثَ له، وذلك أنه قد تعارض الموجبُ الذي هو اتصال النسب الموجب للإرث والمانعُ الذي هو المخالفة في الدين الموجبةُ للمباينة من كلِّ وجه، فقوي المانع، ومنع موجِبَ الإرث الذي هو النسب، فلم يعمل الموجِبُ لقيام المانع. يوضِّحُ ذلك أن الله تعالى قد جعل حقوق المسلمين أولى من حقوق الأقارب الكفار الدنيوية؛ فإذا مات المسلم؛ انتقلَ مالُهُ إلى من هو أولى وأحق به، فيكون قوله تعالى: {وأولو الأرحام بعضُهم أولى ببعض في كتاب الله}: إذا اتَّفقت أديانُهم، وأما مع تبايُنِهِم؛ فالأخوَّةُ الدينيةُ مقدَّمة على الأخوَّة النسبيَّة المجرَّدة.
قال ابن القيم في «جلاء الأفهام»: «وتأمَّل هذا المعنى في آية المواريث وتعليقه سبحانه التوارثَ فيها بلفظِ الزوجة دون المرأةِ؛ كما في قوله تعالى: {وَلكم نصفُ ما تَرَكَ أزواجكم}: إيذانٌ بأن هذا التوارثَ إنَّما وقع بالزوجيةِ المقتضيةِ للتشاكل والتناسب، والمؤمِنُ والكافر لا تشاكلَ بينهما ولا تناسبَ، فلا يقع بينهما التوارثُ، وأسرار مفردات القرآن ومركباته فوق عقول العالمين». انتهى.
وأما الرقيق؛ فإنه لا يَرِثُ ولا يورث: أما كونه لا يورث؛ فواضحٌ؛ لأنه ليس له مال يورث عنه، بل كل ما معه فهو لسيده. وأما كونه لا يرث؛ فلأنه لا يملك؛ فإنه لو ملك لكان لسيده، وهو أجنبيٌّ من الميت، فيكون مثل قوله تعالى: {للذكر مثل حظ الأنثيين} {ولكم نصف ما ترك أزواجكم} {فلكل واحد منهما السدس} .... ونحوها لمن يتأتَّى منه التملُّك، وأما الرقيق؛ فلا يتأتَّى منه ذلك، فعُلِمَ أنه لا ميراث له.
وأما من بعضُهُ حرٌّ وبعضُهُ رقيقٌ؛ فإنَّه تتبعَّض أحكامُه؛ فما فيه من الحرية يستحقُّ بها ما رتبه الله في المواريث؛ لكون ما فيه من الحرية قابلاً للتملُّك وما فيه من الرقِّ؛ فليس بقابل لذلك؛ فإذاً يكون المبَعَّض يرث ويورِّث ويحجب بقدر ما فيه من الحرية، وإذا كان العبد يكون محموداً ومذموماً مثاباً ومعاقباً بقدر ما فيه من موجبات ذلك؛ فهذا كذلك.
وأمَّا الخنثى؛ فلا يخلو إما أن يكون واضحاً ذكوريَّته أو أنوثيَّته أو مشكلاً؛ فإن كان واضحاً؛ فالأمر فيه واضحٌ: إن كان ذكراً؛ فله حكم الذكور، ويشمله النص الوارد فيهم، وإن كانت أنثى؛ فلها حكم الإناث، ويشملها النص الوارد فيهن. وإن كان مشكلاً؛ فإن كان الذكر والأنثى لا يختلف إرثهما ـ كالإخوة للأم ـ؛ فالأمر فيه واضح، وإن كان يختلف إرثه بتقدير ذكوريَّته وبتقدير أنوثيَّته، ولم يبق لنا طريق إلى العلم بذلك؛ لم نعطه أكثر التقديرين لاحتمال ظلم من معه من الورثة، ولم نعطه الأقل لاحتمال ظلمنا له، فوجب التوسُّط بين الأمرين وسلوك أعدل الطريقين، قال تعالى: {اعْدِلوا هو أقربُ للتقوى}؛ فليس لنا طريق إلى العدل في مثل هذا أكثر من هذا الطريق المذكور، ولا يكلفُ الله نفساً إلا وسعها؛ فاتقوا الله ما استطعتم.
وأما ميراث الجد مع الإخوة الأشقاء أو لأب، وهل يرثون معه أم لا؟ فقد دلَّ كتاب الله على قول أبي بكر الصديق رضي الله عنه ، وأن الجد يحجب الإخوة أشقاء أو لأب أو لأم كما يحجبهم الأبُ، وبيان ذلك أن الجد أبٌ في غير موضع من القرآن؛ كقوله تعالى: {إذ حَضَرَ يعقوبَ الموتُ إذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد إلهك وإله آبائك إبراهيم وإسماعيل وإسحق ... } الآية، وقال يوسف عليه السلام: {واتبعتُ ملة آبائي إبراهيم وإسحق ويعقوب}، فسمى الله الجدَّ وجدَّ الأب أباً، فدل ذلك على أن الجد بمنزلة الأب، يرث ما يرثه الأب، ويحجب من يحجبه، وإذا كان العلماء قد أجمعوا على أن الجدَّ حكمُهُ حكم الأب عند عدمه في ميراثه مع الأولاد وغيرهم من بين الإخوة والأعمام وبنيهم وسائر أحكام المواريث؛ فينبغي أيضاً أن يكون حكمُهُ حكمَهُ في حجب الإخوة لغير أم، وإذا كان ابن الأب بمنزلة ابن الصلب؛ فلم لا يكون الجد بمنزلة الأب؟ وإذا كان جد الأب مع ابن الأخ قد اتفق العلماء على أنه يحجبه؛ فلم لا يحجب جد الميت أخاه؟ فليس مع من يورِّث الإخوة مع الجدِّ نصٌّ ولا إشارة ولا تنبيه ولا قياس صحيح.
وأمَّا مسائل العَوْل؛ فإنه يُستفاد حكمها من القرآن، وذلك أن الله تعالى قد فرض وقدر لأهل المواريث أنصباء، وهم بين حالتين: إما أن يحجب بعضهم بعضاً، أو لا؛ فإن حجب بعضهم بعضاً؛ فالمحجوب ساقط لا يزاحم ولا يستحق شيئاً، وإن لم يحجب بعضهم بعضاً؛ فلا يخلو: إما أن لا تستغرق الفروض التركة، أو تستغرقها من غير زيادة ولا نقص، أو تزيد الفروض على التركة؛ ففي الحالتين الأوليين كلٌّ يأخذ فرضَه كاملاً، وفي الحالة الأخيرة، وهي ما إذا زادت الفروض على التركة؛ فلا يخلو من حالين:
إما أن ننقص بعض الورثة عن فرضه الذي فرضه الله له ونكمل للباقين منهم فروضهم، وهذا ترجيحٌ بغير مرجح، وليس نقصان أحدهم بأولى من الآخر، فتعينت الحال الثانية، وهو أننا نعطي كل واحد منهم نصيبه بقدر الإمكان، ونحاصص بينهم؛ كديون الغرماء الزائدة على مال الغريم، ولا طريق موصل إلى ذلك إلا بالعول، فعلم من هذا أن العول في الفرائض قد بينه الله في كتابه.
وبعكس هذه الطريقة بعينها يُعْلَمُ الردُّ؛ فإن أهل الفروض إذا لم تستغرق فروضُهم التركة، وبقي شيءٌ ليس له مستحقٌّ من عاصبٍ قريب ولا بعيد؛ فإن ردَّه على أحدهم ترجيح بغير مرجِّح، وإعطاءه غيرهم ممن ليس بقريب للميت جَنَفٌ وميل ومعارضة لقوله: {وأولو الأرحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله}، فتعيَّن أن يُرَدَّ على أهل الفروض بقدر فروضهم، ولما كان الزوجان ليسا من القرابة؛ لم يستحق الزيادة على فرضهم المقدَّر [عند القائلين بعدم الرد عليهم، وأما على القول الصحيح أن حكم الزوجين حكم باقي الورثة في الرد؛ فالدليل المذكور شامل للجميع كما شملهم دليل العول].
وبهذا يُعْلَمُ أيضاً ميراث ذوي الأرحام؛ فإنَّ الميت إذا لم يخلِّف صاحب فرض ولا عاصباً، وبقي الأمر دائراً بين كون ماله يكون لبيت المال لمنافع الأجانب وبين كون ماله يرجع إلى أقربائه المُدْلين بالورثة المجمع عليهم؛ تعين الثاني، ويدل على ذلك قوله تعالى: {وأولو الأرحام بعضُهم أولى ببعضٍ في كتاب الله}، فصرفه لغيرهم تركٌ لمن هو أولى من غيره، فتعيَّن توريثُ ذوي الأرحام، وإذا تعيَّن توريثُهم؛ فقد علم أنه ليس لهم نصيب مقدر بأعيانهم في كتاب الله، وأن بينهم وبين الميت وسائط صاروا بسببها من الأقارب، فينزَّلُون منزلة من أدْلَوا به من تلك الوسائط. والله أعلم.
وأمّا ميراث بقية العَصَبَة؛ كالبنوة والأخوة وبنيهم والأعمام وبنيهم ... إلخ؛ فإن النبي - صلى الله عليه وسلم - قال: «ألحقوا الفرائض بأهلها، فما بقي؛ فلأولى رجل ذكر» ، وقال تعالى: {ولكلٍّ جعلنا موالي مما ترك الوالدان والأقربون}؛ فإذا ألحقنا الفروض بأهلها ولم يبق شيءٌ؛ لم يستحق العاصب شيئاً، وإن بقي شيءٌ؛ أخذه أولي العَصَبة بحسب جهاتهم ودرجاتهم؛ فإنَّ جهات العصوبة خَمْسٌ: البنوة، ثمَّ الأبوة، ثمَّ الأخوة وبنوهم، ثمَّ العمومة وبنوهم، ثمَّ الولاء، ويقدم منهم الأقرب جهة؛ فإن كانوا في جهة واحدة؛ فالأقرب منزلة؛ فإن كانوا بمنزلة واحدة؛ فالأقوى، وهو الشقيق؛ فإن تساووا من كل وجه؛ اشتركوا؛ والله أعلم.
وأمَّا كون الأخوات لغير أم مع البنات أو بنات الابن عصبات يأخذن ما فضل عن فروضهنَّ؛ فلأنه ليس في القرآن ما يدل على أن الأخوات يَسْقُطْن بالبنات؛ فإذا كان الأمر كذلك، وبقي شيء بعد أخذ البنات فرضهنَّ؛ فإنه يُعطى للأخوات ولا يُعْدَلُ عنهنَّ إلى عَصَبَةٍ أبعد منهن كابن الأخ والعم ومن هو أبعد منهم. والله أعلم.
(12) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَلَكُمۡ﴾) و برای شما است ای شوهران! (
﴿نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَكُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِينَ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٖ﴾) این آیه شامل فرزند تنی، فرزند پسر خواه دختر باشد یا پسر، یکی باشد یا بیشتر، فرزند شوهر باشد یا شخصی دیگر را شامل میشود. و طبق اجماع علما، این آیه فرزندان دختران را شامل نمیشود.
سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَإِن كَانَ رَجُلٞ يُورَثُ كَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ﴾) و چنانچه مرد یا زنی که به صورت کلاله از او ارث برده میشود دارای برادر یا خواهری باشد که از مادر او بوده و از پدر او نیستند، همان طور که در بعضی قرائتها چنین آمده است. علما اجماع کردهاند که منظور از برادران در اینجا برادران مادری است. پس اگر از او به صورت کلاله ارث برده میشد؛ یعنی میت پدر و فرزندی نداشت؛ یعنی پدر و پدر بزرگ و پسر و نوۀ پسری، و دختر و نوۀ دختری ـ هرچند که پایینتر برودـ نداشته باشد. این مسأله به
«کلاله» موسوم است، همانطور که حضرت ابوبکر صدیق آن را تفسیر نموده است. سپاس خداوند را که همه علما بر این تعریف اتفاق دارند. (
﴿لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا﴾) و به هر یک از برادر و خواهر، (
﴿ٱلسُّدُسُ﴾) یک ششم ترکه تعلق میگیرد. (
﴿فَإِن كَانُوٓاْ أَكۡثَرَ مِن ذَٰلِكَ﴾) و اگر از یک نفر بیشتر بودند،(
﴿فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِ﴾) سهم آنها از یک سوم بیشتر نخواهد بود و همگی در آن مشارکت دارند. و (
﴿فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِ﴾) دلالت مینماید که دختر و پسرشان برابرند، چون کلمۀ شریک، مقتضی برابری و مساوات است. و واژۀ
«الكلالة» دلالت میکند که
«فروع»، هر اندازه پایینتر بروند، و
«اصول مذکر» هراندازه بالاتر بروند فرزندان مادر را ساقط میکنند، چون خداوند فرزندان مادر را وارث قرار نداده است مگر در مسألۀ
«کلاله»، پس اگر به صورت کلاله از میت ارث برده نشود، اجماع بر این است که فرزندان مادر از او ارث نمیبرند. و (
﴿فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِ﴾) دلالت مینمایدکه برادران تنی در مسئلهای که
«حماریه» نامیده میشود، از ارث محروم میشوند. و مسئلۀ
«حماریه» آن است که وارثان بدین قرار باشند: شوهر، مادر، برادران مادری، و برادران تنی. در این صورت شوهر نصف ترکه را میبرد، و سهم مادر یک ششم است، و برادران مادری یک سوم را میبرند، و برادران تنی از ارث محروم میشوند، چون خداوند یک سوم را به برادران مادری نسبت داده است، و اگر برادران تنی با آنها در ارث شریک قرار داده شوند در این صورت چیزی را که خداوند حکم آن را بهصورت جداگانه بیان کرده است، به دیگران تعمیم داده میشود، و این درست نیست. و نیز برادران مادری، صاحب سهم هستند اما برادران تنی، عصبه میباشند.
و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: (ألحِقُوا الفَرَائِضَ بِأهلِهَا فَمَا بَقِيَ فلأولي رجلٍ ذكرٍ) «ارث را به صاحبانش بپردازید، و آنچه را که باقی ماند به نزدیکترین مرد بدهید». و صاحبانش کسانی هستند که خداوند سهم آنها را مقرر نموده است. و در این مسئله، از صاحبان سهم چیزی باقی نمیماند. پس برادران تنی از ارث ساقط شده و ارثی نمیبرند. و در این مسئله همین درست است و بس. و اما ارث خواهران و برادران تنی یا خواهران و برادرانی که از پدر هستند،
در این فرمودۀ الهی بیان شده است: ﴿يَسۡتَفۡتُونَكَ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِي ٱلۡكَلَٰلَةِ﴾ پس نصف ترکه به یک خواهر تنی یا خواهری که از پدر است، میرسد، و اگر دو تا بودند، دو سوم به آنها میرسد، و یک خواهر تنی، با خواهر یا خواهرانی که از پدر هستند نصف ترکه را میگیرد، و دو سوم باقیمانده، از آن خواهر یا خواهرانی است که از پدر هستند، و آن یک ششم است، که تکملۀ دو سوم است. و اگر خواهران تنی دو سوم را به صورت کامل بردند، خواهرانی که از پدر هستند ساقط میشوند، و ارث نمیبرند، همان طور که قبلاً در مورد دختران و دختران پسر گذشت. و اگر خواهر و برادر بودند؛ مرد دو برابر زن سهم میگیرد.
اگر گفته شود: آیا حکم میراث قاتل، بَرده و کسی که دینش با دین صاحب ارث فرق میکند، و کسی که بخشی از او آزاد است و بخش دیگرش هنوز آزاد نشده است، خنثی، ارث پدربزرگ در صورت وجود برادرانی که از مادر نیستند، عول، ردّ ذوی الارحام و بقیه عصبهها، و ارث خواهرانی که از مادر نیستند در صورت وجود دختران و دختران پسر، از قرآن استنباط میشود؟
در جواب میگوییم: بله! در قرآن اشارات و نکات دقیق و باریکی است که فهم آن بر کسی که نمیاندیشد، مشکل است و این اشارات بر همۀ امور مذکور دلالت مینماید. اما
«قاتل و کسی که دینش فرق میکند» ارث نمیبرند؛ زیرا خداوند حکمت تقسیم ترکه بر وارثان را خویشاوندی و فایدۀ دینی ودنیوی آنها بیان کرده است،
و خداوند به این حکمت اشاره نموده و فرموده است: (
﴿لَا تَدۡرُونَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَكُمۡ نَفۡعٗا﴾) نمیدانید کدامیک از خویشاوندان برای شما دارای استفادۀ بیشتری هستند. و مشخص است که قاتل بزرگترین زیان را به مورّث خود رسانده است. پس آنچه که موجب ارث بردن قاتل است، در برابر زشتی و قباحت قتلی که از او سر زده است، نادیده گرفته میشود؛ زیرا کسی که مرتکب قتل میشود عملاً نسبت و ارتباط خود را با مورّث خویش قطع میکند. پس قتل بزرگترین مانعی است که مانع ارث بردن است و پیوند خویشاوندی را از هم میگسلد.
خداوند در مورد رابطۀ خویشاوندی فرموده است: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ و در کتاب خدا برخی از خویشاوندان بر برخی دیگر اولویت دارند. و قاعدۀ شرعی مقرر داشته است که
«هر کس برای رسیدن به چیزی قبل از فرا رسیدن وقتش شتاب ورزد، مجازاتش این است که از آن محروم شود». و همچنین کسی که دینش با دین مورّث مخالف باشد، ارث نمیبرد؛ زیرا پیوند نسبی که موجب ارث است با مخالفت در دین که مانع ارث است، تضاد دارد، و جدا بودن دین، موجب از هم گسستن پیوند نسبی میگردد. پس مانع ارث بردن، قوی بوده و بر عامل ارث بردن، غالب میآید، و موجب ارث بردن، به خاطر وجود مانع، عمل نمیکند. برای توضیح بیشتر باید بگوییم که خداوند حقوق مسلمین را، نسبت به حقوق خویشاوندانِ کافر، در اولویت قرار داده است. پس وقتی که مسلمانی بمیرد، مال او به کسی میرسد که نسبت به او اولیتر و سزاوارتر است. و فرمودۀ الهی
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ در صورتی است که دینشان یکی باشد، اما در صورتی که دین خویشاوندان با یکدیگر متفاوت باشد، برادران دینی بر برادران نسبی مقدماند. ابن القیم جوزی در کتاب
«جلاء الافهام» میگوید:
«به آیۀ ارث بیندیش که خداوند ارث بردن زن را با کلمۀ «زوجة» بیان کرده است، نه با کلمۀ
«مرأة»: (
﴿وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ﴾) پس این بیانگر آن است که ارث بردن زن و شوهر از یکدیگر، به سبب همسر بودن است، که مقتضی تناسب و تشابه با یکدیگر است، و مؤمن و کافر، تشابه و تناسبی با یکدیگر ندارند، بنابراین از یکدیگر ارث نمیبرند؛ و اسرار کلمات قرآن و جملات آن، از عقل و اندیشۀ عقلا بالاتر است». اما برده نه ارث میبرد و نه از او ارث برده میشود. اما اینکه از او ارث برده نمیشود، روشن است؛ زیرا مالی ندارد که از او به ارث برده شود، بلکه همۀ آنچه با اوست از آنِ آقا و مولایش میباشد. و اما اینکه او از کسی ارث نمیبرد، به خاطر این است که او نمیتواند مالک چیزی باشد؛ زیرا اگر مالک چیزی باشد آن چیز از آنِ آقا و صاحبش میباشد و او نسبت به مرده بیگانه است. پس دستوراتی از قبیل (
﴿لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾) ، (
﴿وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ﴾) ،(
﴿لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ﴾) و امثال آن، در حق کسی است که میتواند مالک باشد، و برده نمیتواند مالک چیزی باشد، پس او ارثی ندارد. و اما کسی که بخشی از وجودش آزاد گردیده، و بخش دیگرش برده است، احکام او به دو گونه است؛ از طرفی به خاطر آزادیای که دارد، مستحق میراثی است که خداوند مقرر داشته است، چون آزاد بوده و میتواند مالک باشد، و از طرفی به خاطر بردگیای که در او هست، قابلیت مالک بودن را ندارد. پس کسی که هم آزاد و هم برده است، هم ارث میبرد و هم از او ارث برده میشود، و به اندازهای که آزادی در او هست دیگران را از ارث محروم میکند؛ زیرا وقتی که برده، هم مورد ستایش و هم مورد نکوهش قرار میگیرد، و هم به او پاداش میرسد، و هم سزا میبیند، در باب ارث بردن نیز، این حالت بر او صدق میکند. اما خنثی از دو حال خالی نیست؛ یا مرد بودن، و یا زن بودن او غالب و روشن است، و یا اینکه تشخیص مرد یا زن بودن او، مشکل میباشد. پس اگر مرد یا زن بودن او واضح بود، مسئله در مورد وی روشن است. بنابراین اگر مرد بود، حکم مردان را دارد، و آیههایی که در مورد سهم ارث مردان بیان شده است در مورد وی صدق میکند. و اگر زن بود، حکم زنان را دارد و آیههای وارد شده در مورد زنان شامل او نیز میشود. و چنانچه
«خنثی مشکل» باشد، اگر در حالتی قرار داشت که در آن حالت ارث مرد و زن فرق نمیکرد مانند ـ برادران مادر ـ پس مسئله روشن است. و اگر ارث او به فرض مرد یا زن بودنش فرق میکرد، و هیچ راهی برای تشخیص او نداشتیم، سهمی بیشتر از این دو حالت را به او نمیدهیم؛ زیرا احتمال دارد که به دیگر وارثان ستم شود، و نیز سهمی کمتر از این دو حالت را به او نمیدهیم، چون احتمال دارد که ما به او ستم کرده باشیم. پس لازم است راه میانه را انتخاب کنیم، و میانهترین و منصفانهترین راه را در پیش گیریم.
خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ پس ما در این زمینه راهی منصفانهتر از راه مذکور نداریم: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُس
{تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ (14)}.
تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛ اينها احکام خداست هر کس از خدا و پيامبرش فرمان برد ، او را به بهشتهايي که در آن نهرها جاري است در آورد و همواره در آنجا خواهد بود و اين کاميابي بزرگي است.
وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ ؛ و هر که از خدا و رسولش فرمان نبرد و از احکام او تجاوز کند ، او را داخل در آتش کند و همواره در آنجا خواهد بود و براي اوست عذابي خوارکننده .
#
{13} أي: تلك التفاصيل التي ذكرها في المواريث حدود الله التي يجب الوقوف معها، وعدم مجاوزتها ولا القصور عنها، وفي ذلك دليل على أن الوصية للوارث منسوخة بتقديره تعالى أنصباء الوارثين. ثم قوله تعالى: {تلك حدود الله فلا تعتدوها}؛ فالوصية للوارث بزيادة على حقه يدخل في هذا التعدي مع قوله - صلى الله عليه وسلم -: «لا وصيةَ لوارث». ثم ذكر طاعة الله ورسوله ومعصيتهما عموماً؛ ليدخل في العموم لزوم حدوده في الفرائض أو ترك ذلك، فقال: {ومن يطع الله ورسوله}: بامتثال أمرهما الذي أعظمه طاعتهما في التوحيد ثم الأوامر على اختلاف درجاتها، واجتناب نهيهما الذي أعظمه الشرك بالله ثم المعاصي على اختلاف طبقاتها. {يُدْخِلْهُ جناتٍ تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها}: فمن أدَّى الأوامر واجتنب النواهي؛ فلا بد له من دخول الجنة والنجاة من النار. {وذلك الفوز العظيم}: الذي حصل به النجاة من سخطه وعذابه والفوز بثوابه ورضوانه بالنعيم المقيم الذي لا يصفه الواصفون.
(13) تفاصیلی که خداوند در رابطه با احکام میراث بیان کرد، حدود الهی است و نباید از آن تجاوز کرد، و در انجام آن کوتاهی ورزید. و این بیانگر آن است که وصیت برای وارث، منسوخ است؛ چرا که خداوند، سهم آنان را معیّن کرده است. سپس بر اساس فرمودۀ الهی (
﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ﴾)
[این حدود الهی است و از آن تجاوز نکنید] وصیت برای وارث، بیشتر از حقّی که دارد، مشمول تعدی و تجاوز است.
پیامبر نیز صلی الله علیه وسلم فرمود است: «لاوَصِيَّةَ لِوَارِث» وصیتی برای وارث نیست. سپس خداوند متعال به طور عموم از طاعت و فرمانبرداری از خدا و پیامبر و نافرمانی از آنها سخن گفت، تا پایبندی به حدود الهی در فرائض و ارث را نیز در برگیرد،
و فرمود: (
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾) هر کس از دستورات خدا و پیامبرش فرمان بَرَد،
[که بزرگترین فرمان بردن از خدا و پیامبر، اعتقاد به توحید خدا است]، سپس دستورات دیگر را ـ با اختلاف و تفاوتی که در درجات و مراتب دارند ـ اجرا نماید و از آنچه خدا و پیامبرش از آن نهی کردهاند، پرهیز کند
[که بزرگترین آن شرک ورزیدن به خدا است]، و از دیگر گناهان ـ با اختلاف و تفاوتی که در گروهبندی آنها وجود دارد ـ بپرهیزد، (
﴿يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾)
[خداوند] او را به باغهایی وارد میکند که رودها از زیر درختان آن روان است، و برای همیشه در آن میماند. پس هرکس دستورات خداوند را به جا آوَرَد، و از منهیات او پرهیز نماید، حتماً وارد بهشت میشود، و از جهنم نجات مییابد. (
﴿وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾) و این است رستگاری بزرگ که به وسیلۀ آن از خشم و عذاب خداوند نجات مییابید، و از پاداش و خشنودی او و نعمت پایدار بهشت که قابل توصیف نیست، برخوردار میشوید.
#
{14} {ومن يعص الله ورسوله ... } إلخ، ويدخل في اسم المعصية الكفر فما دونه من المعاصي؛ فلا يكون فيها شبهة للخوارج القائلين بكفر أهل المعاصي؛ فإنَّ الله تعالى رتَّب دخول الجنة على طاعته وطاعة رسوله، ورتب دخول النار على معصيته ومعصية رسوله؛ فمن أطاعه طاعة تامة؛ دخل الجنة بلا عذاب، ومن عصى الله ورسوله معصية تامة يدخل فيها الشرك فما دونه؛ دخل النار وخُلِّد فيها، ومن اجتمع فيه معصية وطاعة؛ كان فيه من موجب الثواب والعقاب بحسب ما فيه من الطاعة والمعصية.
وقد دلت النصوص المتواترة على أن الموحِّدين الذين معهم طاعةُ التوحيد غيرُ مخلَّدين في النار؛ فما معهم من التوحيد مانع لهم من الخلود فيها.
(14) (
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ ...﴾) و هرکس که از خدا و رسولش نافرمانی کند. کفر و گناهانی که پایینتر از آن هستند، همه در معصیت داخلاند.
پس خوارج در این زمینه نباید شبههای داشته باشند که میگویند: کسانی که مرتکب گناه میشوند، کافر هستند؛ زیرا خداوند وارد شدن به بهشت را نتیجۀ فرمانبرداری و طاعت خود و پیامبرش قرار داده است، و نتیجۀ نافرمانی خدا و پیامبرش را، وارد شدن به جهنم قرار داده است. پس هرکس که به طور کامل از خداوند اطاعت نماید، بدون عذاب وارد بهشت میشود، و هر کس از خدا و پیامبرش به طور کامل فرمان نبرد، و سرپیچی کند ـ که شرک و گناهانی که پایینتر از آن هستند در نافرمانی خدا داخلاند ـ وارد جهنم میشود، و برای همیشه در آن میماند. و کسی که هم مرتکب گناه شده و هم اطاعت خدا را کرده باشد، بر حسب طاعت و معصیتی که در او هست، پاداش و عذاب مییابد. و نصوص متواتر دلالت مینمایند که اهل توحید، برای همیشه در جهنم نخواهند بود؛ زیرا توحید و یکتاپرستی مانع از خلود در جهنم است.
{وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا (15) وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّابًا رَحِيمًا (16)}.
وَاللاَّتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً ؛ و از زنان شما آنان که مرتکب فحشا مي شوند ، از چهار تن از خودتان بر، ضد آنها شهادت بخواهيد اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريدتا مرگشان فرا رسد يا خدا راهي پيش پايشان نهد.
وَاللَّذَانَ يَأْتِيَانِهَا مِنكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ؛ و آن دو تن را که مرتکب آن عمل شده اند ، بيازاريد و چون توبه کنند، وبه صلاح آيند از آزارشان دست برداريد زيرا خدا توبه پذير و مهربان است.
#
{15} أي: النساء {اللاتي يأتين الفاحشة}؛ أي: الزنا، فوصفها بالفاحشة لشناعتها وقبحها. {فاستشهدوا عليهن أربعة منكم}؛ أي: من رجالكم المؤمنين العدول. {فإن شهدوا فأمسكوهنَّ في البيوت}؛ أي: احبسوهن عن الخروج الموجب للريبة، وأيضاً؛ فإن الحبس من جملة العقوبات. {حتَّى يتوفاهنَّ الموت}؛ أي: هذا منتهى الحبس. {أو يجعلَ الله لهن سبيلاً}؛ أي: طريقاً غير الحبس في البيوت.
فهذه الآية ليست منسوخة؛ فإنَّما هي مُغَيَّاة إلى ذلك الوقت، فكان الأمر في أول الإسلام كذلك، حتى جعل الله لهن سبيلاً، وهو رجم المحصن وجلد غير المحصن.
(15) (
﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ﴾) و زنانی کهمرتکب زنا میشوند. زنا را به فاحشه تعبیر کرد، چون کاری بسیار زشت است.(
﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡ﴾) پس چهار نفر از مردان عادل و مؤمنتان را بر آنها گواه بگیرید.(
﴿فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ﴾) سپس اگر چهار نفر گواهی دادند، از بیرون رفتن آنها جلوگیری کنید؛ چرا که باعث فتنه و شک میشود؛ زیرا نگاه داشتن در خانه، یک عقوبت است. (
﴿حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ﴾) تا دم مرگ آنها را زندانی کنید، (
﴿أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا﴾) یا اینکه خداوند برای آنها، راهی غیر از زندانی شدن در خانهها قرار میدهد. این آیه منسوخ نیست؛ زیرا تا وقتی که خداوند راهی را روشن کرد به صورت یک راهکار موقت باقی ماند. و در اول اسلام چنین بود، تا اینکه خداوند برای زنان راهی روشن ساخت، و آن این بود که مرد و زن
[محصن] متأهلی که مرتکب زنا میشوند، سنگسار شده، و مرد و زن
[غیر محصن] مجردی که مرتکب زنا میگردیدند، شلاق زده میشدند.
#
{16} {و} كذلك {اللذان يأتيانها}؛ أي: الفاحشة {منكم}: من الرجال والنساء. {فآذوهما}: بالقول والتوبيخ والتعيير والضرب الرادع عن هذه الفاحشة. فعلى هذا يكون الرجال إذا فعلوا الفاحشة يؤذَوْن والنساء يُحْبَسْن ويؤذين؛ فالحبس غايته للموت ، والأذية نهايتها إلى التوبة والإصلاح. ولهذا قال: {فإن تابا}؛ أي: رجعا عن الذنب الذي فعلاه وندما عليه وعزما أن لا يعودا، {وأصلحا}: العمل الدالَّ على صدق التوبة. {فأعرضوا عنهما}؛ أي: عن أذاهما. {إن الله كان تواباً رحيماً}؛ أي: كثير التوبة على المذنبين الخطائين، عظيم الرحمة والإحسان الذي من إحسانه، وفَّقهم للتوبة، وقبلها منهم، وسامحهم عن ما صدر منهم.
ويؤخذ من هاتين الآيتين أن بَيِّنة الزنا [لابُدَّ] أن تكون أربعة رجال مؤمنين، ومن باب أولى وأحرى اشتراط عدالتهم؛ لأن الله تعالى شدَّد في أمر هذه الفاحشة ستراً لعباده، حتى إنه لا يقبل فيها النساء منفردات ولا مع الرجل ولا مع دون أربعة، ولا بد من التصريح بالشهادة كما دلت على ذلك الأحاديث الصحيحة وتومئ إليه هذه الآية: لِمَا قال: {فاستشهدوا عليهن أربعة منكم}؛ لم يكتف بذلك، حتى قال: {فإن شهدوا}؛ أي: لا بدَّ من شهادة صريحة عن أمر يشاهد عِياناً من غير تعريض ولا كناية.
ويؤخذ منهما أن الأذَّية بالقول والفعل والحبس قد شرعه الله تعزيراً لجنس المعصية التي يحصل به الزجر.
(16) همچنین (
﴿وَٱلَّذَانِ يَأۡتِيَٰنِهَا مِنكُمۡ﴾) مردان و زنانی از شما که مرتکب زنا میشوند، (
﴿فََٔاذُوهُمَا﴾) آنها را با حرف و سرزنش و عیبجویی و زدنی که از این عمل زشت باز دارد، بیازارید. بنابراین هرگاه مردان مرتکب زنا شوند، مورد اذیت وآزار قرار میگیرند، و زنان زندانی و اذیت میشوند. پس زندانی کردن، تا زمان فرا رسیدن مرگ است، و آزار رساندن، تا وقتی است که فرد توبه کند و به اصلاح خود بپردازد.
بنابراین فرمود: (
﴿فَإِن تَابَا﴾) اگر از گناهی که انجام دادهاند، بازگشتند و پشیمان شدند، و تصمیم گرفتند آن گناه را تکرار نکنند، (
﴿وَأَصۡلَحَا﴾) و به اصلاح رفتار خود پرداختند، که بر توبۀ راستین دلالت مینماید، (
﴿فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآ﴾) از آزار رساندن به آنها دست بردارید. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ تَوَّابٗا رَّحِيمًا﴾) همانا خداوند بسیار توبهپذیر است، و توبۀ گناهکار را میپذیرد، و رحمت و احسان او، بسیار فراوان است. از جمله مهربانی و احسان او این است که به آنها توفیق توبه داده، و توبۀ آنان را میپذیرد، و از آنچه از آنها سر زده است، میگذرد. از این دو آیه استنباط میشود که برای اثبات زنا، باید چهار مرد مؤمن گواهی دهند، و به طریق اولی شرط است که عادل باشند؛ چون خداوند در مورد این کار زشت، سخت گرفته است، تا عیب بندگانش را بپوشاند، تا جایی که گواهی دادن زنان به تنهایی، برای اثبات زنا، پذیرفته نمیشود، و گواهی آنها همراه با مردان نیز، پذیرفته نمیشود، و گواهی دادن کمتر از چهار مرد نیز، پذیرفته نمیشود، و باید به صراحت گواهی دهند، همان طور که احادیث صحیح بر این مطلب دلالت مینمایند. و این آیه نیز به آن اشاره میکند؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: (
﴿فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡ﴾) و به این نیز اکتفا نکرده،
و میفرماید: (
﴿فَإِن شَهِدُواْ﴾) اگر شهادت دادند؛ یعنی باید شهادت و مشاهده صریح باشد و به چیزی شهادت دهند که آن را به طور آشکار و عیان مشاهده کردهاند، و گواهی دادن آنان، باید شفاف و خالی از هر گونه تعریض و کنایه باشد. و از این دو آیه استنباط میشود که خداوند متعال به منظور ترک زنا، آزار رساندن از طریق گفتار و کردار و زندانی کردن را مشروع نموده است.
{إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (17) وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (18)}.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوَءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُوْلَـئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً ؛ جز اين نيست که توبه از آن کساني است که به ناداني مرتکب کاري زشت مي شوند و زود توبه مي کنند خدا توبه اينان را مي پذيرد و خدا دانا و حکيم است.
وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُوْلَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ؛ توبه کساني که کارهاي زشت مي کنند و چون مرگشان فرا مي رسد مي گويند، که اکنون توبه کرديم ، و نيز آنان که کافر بميرند ، پذيرفته نخواهد شد براي اينان عذابي دردآور مهيا کرده ايم.
#
{17 ـ 18} توبة الله على عباده نوعان: توفيقٌ منه للتوبة، وقبول لها بعد وجودها من العبد. فأخبر هنا أن التوبة المستحقَّة على الله حقًّا أَحقَّه على نفسه كرماً منه وجوداً لمن عمل السوء؛ أي: المعاصي {بجهالة}؛ أي: جهالة منه لعاقبتها وإيجابها لسخط الله وعقابه، وجهل منه لنظر الله ومراقبته له، وجهل منه بما تؤول إليه من نقص الإيمان أو إعدامه؛ فكل عاصٍ لله فهو جاهل بهذا الاعتبار وإن كان عالماً بالتحريم، بل العلم بالتحريم شرطٌ لكونها معصيةً معاقَب عليها. {ثم يتوبون من قريبٍ}: يُحتمل أن يكونَ المعنى: ثمَّ يتوبون قبل معاينة الموت؛ فإن الله يقبل توبة العبد إذا تاب قبل معاينة الموت والعذاب قطعاً، وأما بعد حضور الموت؛ فلا يُقْبَلُ من العاصين توبةٌ ولا من الكفار رجوعٌ؛ كما قال تعالى عن فرعون: {فلمَّا أدركَه الغرقُ قال آمنتُ أنه لا إله إلا الذي آمنت به بنو إسرائيل وأنا من المسلمين ... } الآية، وقال تعالى: {فلما رأوا بأسنا قالوا آمنّا بالله وحده وكفرنا بما كنّا به مشركين. فلم يكن ينفعُهم إيمانُهم لمَّا رأوا بأسنا سنةَ الله التي قد خلتْ في عبادِهِ}، وقال هنا: {وليست التوبة للذين يعملون السيئات}؛ أي: المعاصي فيما دون الكفر. {حتى إذا حضر أحدهم الموت قال إني تبت الآن ولا الذين يموتون وهم كفار فأولئك أعتدنا لهم عذاباً أليماً}، وذلك أن التوبة في هذه الحال توبةُ اضطرارٍ لا تنفع صاحِبَها، إنما تنفع توبةُ الاختيار.
ويُحتمل أن يكون معنى قوله: {من قريبٍ}؛ أي: قريب من فعلهم للذنب الموجب للتوبة، فيكون المعنى: أنَّ مَن بادر إلى الإقلاع من حين صدور الذنب وأناب إلى الله وندم عليه؛ فإنَّ الله يتوبُ عليه؛ بخلاف من استمرَّ على ذنبه وأصرَّ على عيوبه حتى صارت فيه صفات راسخة؛ فإنه يَعْسُرُ عليه إيجاد التوبة التامة، والغالب أنه لا يوفَّق للتوبة ولا ييسَّر لأسبابها؛ كالذي يعمل السوء على علم قائم ويقين متهاون بنظر الله إليه؛ فإنه يسدُّ على نفسه باب الرحمة. نعم؛ قد يوفِّق اللهُ عبده المصرَّ على الذنوب عن عمد ويقينٍ للتوبة النافعة التي يمحو بها ما سَلَفَ من سيئاته وما تقدَّم من جناياتِهِ، ولكنَّ الرحمة والتوفيق للأول أقرب، ولهذا ختم الآية الأولى بقوله: {وكان الله عليماً حكيماً}؛ فمن علمِهِ أنه يعلم صادقَ التوبة وكاذبَها، فيجازي كلاًّ منهما بحسب ما استحقَّ بحكمتِهِ، ومن حكمته أن يوفِّق من اقتضت حكمتُهُ ورحمتُهُ توفيقَه للتوبة، ويخذلَ من اقتضت حكمتُهُ وعدلُهُ عدم توفيقه. والله أعلم.
(17 - 18) خداوند به دو صورت توبۀ بندگان را میپذیرد، یکی اینکه به بنده توفیق توبه میدهد، و دیگر اینکه توبۀ او را میپذیرد.
در این آیه خداوند میفرماید: پذیرفتن توبه، حقی است بر خدا، و خداوند از روی بخشش و بزرگواری، آن را بر خود واجب گردانده است، برای کسی که از روی نادانی مرتکب گناه شده است. (
﴿بِجَهَٰلَةٖ﴾) یعنی نسبت به عاقبت و سرانجام گناه جاهل است و فراموش کرده که گناه باعث ناخشنودی و عذاب الهی است. فراموش کرده است که خداوند او را میبیند، و مراقب او است، و اطلاع ندارد که گناه یا ایمان را ناقص میکند، و یا آن را به طور کلی از بین میبرد. پس هرکس مرتکب گناه و نافرمانی خدا گردد، به این اعتبار جاهل و نادان است، گرچه به حرام بودن گناه دانا باشد؛ زیرا علم داشتن به حرام بودن کاری شرط است برای اینکه آن کار گناه شمرده شود، و مرتکب آن مورد مجازات قرار گیرد. (
﴿ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ﴾) احتمالاً به این معنی است که آنها قبل از مشاهده و فرا رسیدن مرگ، توبه میکنند؛ زیرا خداوند توبۀ بنده را به شرطی میپذیرد که قبل از مشاهدۀ مرگ و عذاب قطعی، توبه کند. اما بعد از فرا رسیدن مرگ، توبۀ گناهکاران پذیرفته نمیشود، و بازگشتن کفار به دین خدا پذیرفته نخواهد شد.
همان طور که خداوند در مورد فرعون فرموده است: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَدۡرَكَهُ ٱلۡغَرَقُ قَالَ ءَامَنتُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱلَّذِيٓ ءَامَنَتۡ بِهِۦ بَنُوٓاْ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ چون غرق شدن او را فرا گرفت،
گفت: «ایمان دارم که هیچ معبود برحق و خدایی جز آن ذاتی که بنیاسرائیل به او ایمان آوردهاند، وجود ندارد».
و خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَا قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥ وَكَفَرۡنَا بِمَا كُنَّا بِهِۦ مُشۡرِكِينَ فَلَمۡ يَكُ يَنفَعُهُمۡ إِيمَٰنُهُمۡ لَمَّا رَأَوۡاْ بَأۡسَنَاۖ سُنَّتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ فِي عِبَادِهِۦ﴾ سپس هنگامی که عذاب خدا را دیدند،
گفتند: «ایمان آوردیم به خدای یگانه، و کافریم به آنچه که قبلاً برای خدا شریک قرار میدادیم». اما ایمانشان سودی به آنها نرساند، هنگامی که عذاب و سختی ما را دیدند. این سنت و روش خدا است که در میان بندگان گذشته است.
و در اینجا فرمود: (
﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ﴾) و توبۀ کسانی که مرتکب گناه میشوند ـگناهانی که از کفر پایینترندـ (
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا﴾) تا زمان فرا رسیدن مرگشان. توبۀ چنین کسانی پذیرفته نمیشود؛ زیرا توبه کردن در حالت فرا رسیدن مرگ، توبۀ اجباری است و به توبهکننده سودی نمیبخشد. بلکه توبهای سودبخش است که از روی اختیار باشد. و احتمال دارد که معنی (
﴿مِن قَرِيبٖ﴾) چنین باشد: هر چه زودتر پس از انجام گناه، توبه میکنند.
پس معنی آیه این طور میشود: هرکس که پس از مرتکب شدن گناه، بلافاصله از آن دست بکشد، و به سوی خدا باز گردد، و از گناه پشیمان شود، خداوند توبهاش را میپذیرد. به خلاف کسی که به گناهش ادامه میدهد، و بر عیبهایش اصرار میورزد، تا جایی که زشتیها و گناهان تبدیل به صفت و ویژگی ریشهدار او میگردد. برای چنین کسی، توبه کردن مشکل خواهد بود، و غالباً این گونه افراد موفق به توبه کردن نمیشوند و به اسباب و عوامل توبه دست نمییازند. مانند کسی که گناه انجام میدهد و به یقین میداند که خداوند او را میبیند، اما این موضوع او را متأثر نمیکند، چنین کسی دروازۀ رحمت الهی را به روی خود میبندد. آری! گاهی خداوند بندهاش را که از روی قصد و یقین بر انجام گناه اصرار میورزد، توفیق میدهد که توبه کند، و گناهان و جنایتهای گذشتهاش را میبخشد، اما رحمت الهی و توفیقِ توبه به فرد اول نزدیکتر است. بنابراین آیۀ اولی را با (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾) به پایان رسانید. از جمله علم الهی این است که توبهکنندۀ راستین و دروغین را میشناسد، و هر یک را بر حسب حکمت الهیاش پاداش و سزا میدهد. و از جملۀ حکمتهای الهی این است که بر اساس حکمت و رحمت خویش، عدهای را توفیق میدهد که توبه کنند، و بر اساس حکمت و عدل خویش، چنین توفیقی را از عدهای دیگر دریغ میدارد و آنها را خوار و ذلیل میگرداند.
و در اینجا فرمود: (
﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ﴾) و توبۀ کسانی که مرتکب گناه میشوند ـگناهانی که از کفر پایینترندـ (
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا﴾) تا زمان فرا رسیدن مرگشان. توبۀ چنین کسانی پذیرفته نمیشود؛ زیرا توبه کردن در حالت فرا رسیدن مرگ، توبۀ اجباری است و به توبهکننده سودی نمیبخشد. بلکه توبهای سودبخش است که از روی اختیار باشد. و احتمال دارد که معنی (
﴿مِن قَرِيبٖ﴾) چنین باشد: هر چه زودتر پس از انجام گناه، توبه میکنند.
پس معنی آیه این طور میشود: هرکس که پس از مرتکب شدن گناه، بلافاصله از آن دست بکشد، و به سوی خدا باز گردد، و از گناه پشیمان شود، خداوند توبهاش را میپذیرد. به خلاف کسی که به گناهش ادامه میدهد، و بر عیبهایش اصرار میورزد، تا جایی که زشتیها و گناهان تبدیل به صفت و ویژگی ریشهدار او میگردد. برای چنین کسی، توبه کردن مشکل خواهد بود، و غالباً این گونه افراد موفق به توبه کردن نمیشوند و به اسباب و عوامل توبه دست نمییازند. مانند کسی که گناه انجام میدهد و به یقین میداند که خداوند او را میبیند، اما این موضوع او را متأثر نمیکند، چنین کسی دروازۀ رحمت الهی را به روی خود میبندد. آری! گاهی خداوند بندهاش را که از روی قصد و یقین بر انجام گناه اصرار میورزد، توفیق میدهد که توبه کند، و گناهان و جنایتهای گذشتهاش را میبخشد، اما رحمت الهی و توفیقِ توبه به فرد اول نزدیکتر است. بنابراین آیۀ اولی را با (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾) به پایان رسانید. از جمله علم الهی این است که توبهکنندۀ راستین و دروغین را میشناسد، و هر یک را بر حسب حکمت الهیاش پاداش و سزا میدهد. و از جملۀ حکمتهای الهی این است که بر اساس حکمت و رحمت خویش، عدهای را توفیق میدهد که توبه کنند، و بر اساس حکمت و عدل خویش، چنین توفیقی را از عدهای دیگر دریغ میدارد و آنها را خوار و ذلیل میگرداند.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهًا وَلَا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا (19) وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلَا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا (20) وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا (21)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَاء كَرْهًا وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، شما را حلال نيست که زنان را بر خلاف ميلشان به ارث ببريد و تا قسمتي از آنچه را که به آنها داده ايد باز پس ستانيد بر آنها سخت مگيريد ، مگر آنکه مرتکب فحشايي به ثبوت رسيده شده باشند و با آنان به نيکويي رفتار کنيد و اگر شما را از زنان خوش نيامد ، چه بسا چيزها که شما را از آن خوش نمي آيد در حالي که خدا خير کثيري در آن نهاده باشد.
وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَارًا فَلاَ تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً ؛ اگر خواستيد زني به جاي زني ديگر بگيريد و او را قنطاري مال داده ايد، ،نبايد چيزي از او باز ستانيد آيا به زنان تهمت مي زنيد تا مهرشان را باز پس گيريد ? اين گناهي آشکار است .
وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا ؛ و چگونه آن مال را باز پس مي گيريد و حال آنکه هر يک از شما از ديگري بهره مند شده است و زنان از شما پيماني استوار گرفته اند.
#
{19} كانوا في الجاهلية إذا مات أحدهم عن زوجته؛ رأى قريبُهُ كأخيه وابن عمه ونحوهما ـ أنه أحقُّ بزوجته من كل أحدٍ، وحماها عن غيره، أحبت أو كرهت؛ فإن أحبَّها؛ تزوجها على صداق يحبُّه دونها، وإن لم يرضها؛ عَضَلَها فلا يزوِّجها إلاَّ مَن يختاره هو، وربما امتنع من تزويجها حتى تبذل له شيئاً من ميراث قريبه أو من صداقها. وكان الرجل أيضاً يعضُلُ زوجته التي يكون يكرهُها ليذهبَ ببعض ما آتاها. فنهى الله المؤمنين عن جميع هذه الأحوال إلا حالتين: إذا رضيت واختارت نكاح قريب زوجها الأول كما هو مفهومُ قولِهِ: {كَرْهاً}. وإذا أتَيْنَ بفاحشة مبيِّنةٍ كالزنا والكلام الفاحش وأذيتها لزوجها؛ فإنه في هذه الحال يجوز له أن يعضُلَها عقوبةً لها على فعلها، لتفتدي منه إذا كان عضلاً بالعدل.
ثم قال: {وعاشروهنَّ بالمعروف}: وهذا يشمل المعاشرةَ القوليَّة والفعليَّة، فعلى الزوج أن يعاشر زوجته بالمعروف من الصحبة الجميلة وكفِّ الأذى وبذل الإحسان وحسن المعاملة، ويدخل في ذلك النفقة والكسوة ونحوهما، فيجب على الزوج لزوجته المعروف من مثلِهِ لمثلها في ذلك الزمان والمكان، وهذا يتفاوت بتفاوت الأحوال. {فإن كرهتموهنَّ فعسى أن تكرهوا شيئاً ويجعلَ الله فيه خيراً كثيراً}؛ أي: ينبغي لكم أيها الأزواج أن تُمْسِكوا زوجاتِكم مع الكراهة لهنَّ؛ فإنَّ في ذلك خيراً كثيراً: من ذلك امتثالُ أمر الله وقَبولُ وصيَّته التي فيها سعادة الدنيا والآخرة. ومنها: أن إجباره نفسه مع عدم محبَّته لها فيه مجاهدةُ النفس والتخلُّق بالأخلاق الجميلة، وربما أن الكراهة تزول وتخلُفُها المحبةُ كما هو الواقع في ذلك، وربما رُزِقَ منها ولداً صالحاً، نفع والديه في الدنيا والآخرة.
(19) اعراب در جاهلیت این گونه بودند که هر گاه یکی از آنها میمُرد، خویشاوندش از قبیل برادر و پسرعمو و امثال آن، فکر میکرد او از هرکسی به همسر برادرش محقتر است، و اجازه نمیداد با دیگری ازدواج کند، خواه آن زن دوست داشت یا دوست نداشت. و اگر برادر شوهر یا خویشاوندش آن زن را میپسندید، وی را با مهریهای به دلخواه خود به عقد خویش در میآورد، و اگر وی را نمیپسندید، او را تحت فشار قرار میداد و به عقد کسی درمیآورد که او انتخاب میکرد. و در بسیاری مواقع از ازدواج مجدد وی، امتناع میورزید، مگر اینکه زن چیزی از ترکۀ شوهرش یا چیزی از مهریهاش را، به او میداد. و نیز در زمان جاهلیت مرد، زنش را که دوست نداشت، تحت فشار قرار میداد تا بخشی از آنچه را که به وی داده بود، به دست بیاورد. پس خداوند مؤمنان را از همۀ این حالتها نهی کرد، مگر دو حالت؛ یکی اینکه زن خودش راضی باشد و با خویشاوند شوهر اولش ازدواج نماید. همان طور که مفهوم فرمودۀ الهی (
﴿كَرۡهٗا﴾) چنین است، و اگر زنان مرتکب گناه آشکار شدند، مانند زنا و سخن زشت و اذیت کردن شوهر، در این حالت شوهر میتواند زنش را به سزای کارهایش تحت فشار قرار دهد، تا چیزی بدهد، و خودش را از مرد برهاند، به شرطی که تحت فشار قرار دادن، منصفانه و با عدالت انجام شود.
سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) و با زنان به طور شایسته و نیک زندگی کنید. و این، معاشرتِ قولی و فعلی را در بر میگیرد. پس بر شوهر لازم است که به گونهای شایسته و خوب،
از قبیل: صحبت زیبا، اذیت نکردن، و نیکوکاری با همسرش معاشرت نماید. و تهیۀ خوراک و پوشاک و امثال آن در معاشرت نیکو داخلاند. پس بر شوهر لازم است آنگونه که دیگر شوهران با زنانشان در آن زمان و مکان رفتار میکنند به همان شیوه رفتار کند.و این با توجه به تفاوت حالتها فرق میکند. (
﴿فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾) ای شوهران! شایسته است که همسرانتان را علی رغم اینکه از آنها خوشتان نمیآید، نگاه دارید؛ زیرا در این کار، خیر فراوانی وجود دارد.
از آن جمله: فرمان بردن از دستور خدا و پذیرفتن سفارش الهی است، که سعادت دنیا و آخرت در آن نهفته است. همچنین او خود را مجبور ساخته است با زنی زندگی کند که وی را دوست ندارد، و این کار مجاهده با نفس و خود آرایی به اخلاق زیبا است، و چه بسا که نفرت از بین رود، و محبت و دوستی جای آن را بگیرد. و چه بسا که خداوند از آن زن، فرزند صالحی پدید آورد که به پدر و مادرش در دنیا و آخرت نفع و فایده برساند، و اینها همه در صورتی است که نگاه داشتن زن امکان داشته باشد، و خطر ستم و انجام کار نابجا نباشد. واگر چارهای جز جدایی نبود، و برای نگاه داشتن زن، هیچ راهی وجود نداشت، نگاه داشتن وی لازم نیست.
#
{20} وهذا كله مع الإمكان في الإمساك وعدم المحذور، فإنْ كان لا بدَّ من الفراق وليس للإمساك محلٌّ؛ فليس الإمساك بلازم، بل متى {أردتم استبدال زوج مكان زوج}؛ أي: تطليق زوجة وتزوُّج أخرى؛ أي: فلا جُناح عليكم في ذلك ولا حرج، ولكن إذا {آتيتم إحداهن}؛ أي: المفارِقة أو التي تزوجها {قنطاراً}؛ أي: مالاً كثيراً. {فلا تأخذوا منه شيئاً}، بل وفِّروه لهن ولا تَمْطُلوا بهنَّ.
وفي هذه الآية دلالة على عدم تحريم كثرة المهر، مع أن الأفضل واللائق الاقتداء بالنبي - صلى الله عليه وسلم - في تخفيف المهر، ووجه الدلالة أنَّ الله أخبر عن أمر يقعُ منهم ولم ينكِرْه عليهم، فدل على عدم تحريمه.
لكن قد ينهى عن كثرة الصداق إذا تضمن مفسدة دينية وعدم مصلحةٍ تقاوم. ثم قال: {أتأخذونه بهتاناً وإثماً مبيناً}؛ فإنَّ هذا لا يحلُّ، ولو تحيَّلتم عليه بأنواع الحيل؛ فإن إثمه واضح.
(20) بلکه هرگاه (
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ﴾) خواستید زنی را طلاق دهید، و به جای آن با زنی دیگر ازدواج کنید، پس بر شما گناهی نیست. اما اگر (
﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ﴾) به زنی که او را طلاق میدهید، و یا به زنی که با او ازدواج میکنید، (
﴿قِنطَارٗا﴾) مال فراوانی دادید، (
﴿فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔا﴾) از او چیزی نگیرید، بلکه آن را به طور کامل به وی داده، و در دادن آن تأخیر نکنید. این آیه دلالت میکند که مهریۀ زیاد حرام نیست، هر چند که بهتر و شایستهتر آن است با اقتدا به پیامبر صلی الله علیه وسلم مهریهها کم باشد؛ زیرا خداوند از کاری خبر داده است که مسلمانان انجام میدهند، و به خاطر انجام این کار بر آنها اعتراض نکرده است، پس آیه بر عدم حرمت آن دلالت مینماید. اما اگر مهریۀ زیاد، فساد دینی را در بر داشته و مصلحتی در زیاد بودن آن نباشد، از آن نهی شده است.
سپس فرمود: (
﴿أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا﴾) این عمل حلال نیست، گرچه انواع حیله را بهکار ببرید؛ زیرا گناهی آشکار است.
#
{21} وقد بيَّن تعالى حكمة ذلك بقوله: {وكيف تأخذونه وقد أفضى بعضكم إلى بعض وأخذن منكم ميثاقاً غليظاً}، وبيان ذلك أن الزوجة قبل عقد النكاح محرمةٌ على الزوج، ولم ترضَ بحلِّها له إلا بذلك المهر الذي يدفعُهُ لها؛ فإذا دخل بها وأفضى إليها وباشرها المباشرة التي كانت حراماً قبل ذلك والتي لم ترض ببذلها إلاَّ بذلك العوض؛ فإنَّه قد استوفى المعوَّض، فثبت عليه العِوَض؛ فكيف يَسْتَوفي المعوَّض ثم بعد ذلك يرجع على العوض؟ هذا من أعظم الظلم والجور، وكذلك أخذ الله على الأزواج ميثاقاً غليظاً بالعقد والقيام بحقوقها. ثم قال تعالى:
(21) خداوند حکمت آن را بیان کرده و میفرماید: (
﴿وَكَيۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُكُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنكُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا﴾) صورت مسأله به این شیوه است: زن قبل از عقد نکاح بر شوهر حرام است، و زوجه جز در قبال مهریهای که شوهر به او میدهد، راضی به حلال بودنش برای زوج نیست. پس وقتی شوهر به طور کامل با او آمیزش کرد، آن گونه که قبل از این برایش حرام بود، بر او لازم میآید که مهریه را بپردازد. پس چگونه شوهر که باید به طور کامل مهریه را بپردازد، آن را از زن باز پس میگیرد؟! این بزرگترین ظلم و ستم است و خداوند از شوهران پیمان محکمی گرفته است که حقوق همسرانشان را رعایت کنند.
{وَلَا تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِيلًا (22)}.
وَلاَ تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ آبَاؤُكُم مِّنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاء سَبِيلاً ؛ با زناني که پدرانتان به عقد خويش در آورده اند زناشويي مکنيد ، مگر، آنکه پيش از اين چنان کرده باشيد زيرا اين کار ، زنا و مورد خشم خدا است و شيوه اي است ناپسند.
#
{22} أي: لا تتزوَّجوا من النساء ما تزوَّجهنَّ آباؤكم؛ أي: الأب وإن علا. {إنه كان فاحشة}؛ أي: أمراً قبيحاً يفحُشُ ويعظُمُ قبحُهُ. {ومَقْتاً}: من الله لكم، ومن الخلق، بل يَمْقُتُ بسبب ذلك الابن أباه والأب ابنه مع الأمر ببرِّه. {وساء سبيلاً}؛ أي: بئس الطريق طريقاً لمن سلكه؛ لأنَّ هذا من عوائد الجاهلية التي جاء الإسلام بالتنزُّه عنها والبراءة منها.
(22) یعنی با زنانی که با پدرانتان یا پدربزرگانتان ازدواج کردهاند، ازدواج نکنید. (
﴿إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ﴾) این عمل، کار بسیار زشتی است، (
﴿وَمَقۡتٗا﴾) و باعث خشم خدا و نفرت مردم از شما شده، و به سبب این کار، پسر از پدر، و پدر از پسر، متنفر میگردد. در صورتی که امر شده است پسر با پدر نیکی کند. (
﴿وَسَآءَ سَبِيلًا﴾) و این عمل، شیوه و راه زشت و بسیار بدی است؛ چون از عادتهای جاهلیت است، و اسلام آمد تا مردم را از رسوم جاهلیت پاک بگرداند.
{حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالَاتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا (23) وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا (24)}.
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الأُخْتَيْنِ إَلاَّ مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و، دختران برادران و دختران خواهرانتان و زناني که شما را شير داده اند و خواهران شيريتان و مادران زنانتان بر شما حرام شده اند و دختران زنانتان که درکنار شما هستند ، هر گاه با آن زنان همبستر شده ايد بر شما حرام شده اند ولي اگر همبستر نشده ايد ، گناهي مرتکب نشده ايد و نيز زنان پسراني که از پشت شما هستند بر شما حرام شده اند و نبايد دو خواهر را در يک زمان به زني گيريد ، مگر آنکه پيش از اين چنين کرده باشيد هر آينه خدا آمرزنده و مهربان است.
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ و نيز زنان شوهر دار بر شما حرام شده اند ، مگر آنها که به تصرف شما، درآمده باشند از کتاب خدا پيروي کنيد و جز اينها ، زنان ديگر هر گاه در طلب آنان از مال خويش مهري بپردازيد و آنها را به نکاح در آوريد نه به زنا ، بر شما حلال شده اند و زناني را که از آنها تمتع مي گيريد واجب است که مهرشان را بدهيد و پس از مهر معين ، در قبول هر چه هر دو بدان رضا بدهيد گناهي نيست هر آينه خدا دانا و حکيم است.
#
{23} فأما المحرمات في النسب؛ فهنَّ السبعُ اللاتي ذكرهنَّ الله: الأمُّ: يدخل فيها كلُّ من لها عليك ولادةٌ وإن بَعُدَتْ. ويدخل في البنت كلُّ من لك عليها ولادة. والأخوات الشقيقات أو لأبٍ أو لأمٍ. والعمة: كلُّ أختٍ لأبيك أو لجدِّك وإن علا. والخالة: كلُّ أخت لأمِّك أو جدَّتك وإن علت وارثة أم لا. وبناتُ الأخ وبناتُ الأخت؛ أي: وإن نزلت. فهولاء هنَّ المحرَّمات من النسب بإجماع العلماء؛ كما هو نصُّ الآية الكريمة، وما عداهنَّ؛ فيدخُلُ في قولِهِ: {وأحِلَّ لكم ما وراء ذلكم}، وذلك كبنت العمَّة والعمِّ وبنت الخال والخالة.
وأما المحرَّمات بالرَّضاع؛ فقد ذكر الله منهنَّ الأمَّ والأخت، وفي ذلك تحريم الأم، مع أنَّ اللبن ليس لها، إنَّما هو لصاحب اللبن، دلَّ بتنبيهه على أن صاحب اللبن يكون أباً للمرتضع؛ فإذا ثبتت الأبوة والأمومة؛ ثبت ما هو فرعٌ عنهما؛ كأخوتهما وأصولهما وفروعهما ، وقال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «يحرُمُ من الرَّضاع ما يحرُمُ من النسب» ، فينتشر التحريم من جهة المرضعة ومَن له اللبن كما ينتشر في الأقارب وفي الطفل المرتضع إلى ذريَّته فقط، لكن بشرط أن يكون الرضاعُ خمسَ رَضَعات في الحولين؛ كما بيَّنت السنة.
وأما المحرمات بالصهر؛ فهنَّ أربع: حلائل الآباء وإن علوا، وحلائل الأبناء وإن نزلوا وارثين أو محجوبين، وأمهات الزوجة وإن علون؛ فهؤلاء الثلاث يَحْرُمْنَ بمجرَّد العقد، والرابعة الربيبة، وهي بنت زوجته وإن نزلت؛ فهذه لا تحرُمُ حتى يدخلَ بزوجتِهِ؛ كما قال هنا: {وربائبُكُمُ اللاَّتي في حجورِكُم من نسائِكُمُ اللاتي دخلتم بهن ... } الآية. وقد قال الجمهور: إن قوله: {اللاتي في حجوركم}: قيدٌ خَرَجَ بمخرَج الغالب لا مفهوم له؛ فإن الربيبة تحرُمُ ولو لم تكن في حجره، ولكن للتقييد بذلك فائدتان: إحداهما: [فيه] التنبيه على الحكمة في تحريم الربيبة، وأنها كانت بمنزلة البنت؛ فمن المستقبح إباحتها. والثانية: فيه دلالة على جواز الخَلْوة بالربيبة، وأنها بمنزلة من هي في حجره من بناته ونحوهن. والله أعلم.
وأمّا المحرمات بالجمع؛ فقد ذكر الله الجمع بين الأختين وحرَّمه، وحرَّم النبي - صلى الله عليه وسلم - الجمع بين المرأة وعمتها أو خالتها ؛ فكل امرأتين بينهما رحمٌ محرَّم، لو قُدِّرَ إحداهُما ذكراً والأخرى أنثى حَرُمَتْ عليه؛ فإنه يحرُمُ الجمع بينهما، وذلك لما في ذلك من أسباب التقاطع بين الأرحام.
(23) این آیات شریفه مشتمل بر بیان حرمت ازدواج با زنانی است که به واسطۀ نسب، رضاع، خویشاوندی از راه پیوند زناشویی، و جمع کردن حراماند. همچنین این آیات مشتمل بر بیان آن دسته از زنانی است که
[نکاح آنها] حلال است. اما زنانی که به واسطۀ نسب حراماند،
همان هفت تایی هستند که خداوند آنها را بیان کرده است: مادر، که شامل هر زنی میشود که در به دنیا آمدن آدمی نقش واسطه را ایفا کرده باشد،
از قبیل: مادر بزرگ، و مادر مادر بزرگ و...، دختر، و آن کسی است که از تو متولد شده است، خواهران تنی و یا خواهری که تنها از پدر است، یا تنها از مادر است، و عمه، و آن خواهر پدر یا پدربزرگ است هر اندازه که بالا رود، و خاله، و آن خواهر مادر یا خواهر مادربزرگ است هر اندازه که بالا رود، خواه ارث ببرد یا نبرد، و برادرزادهها، و خواهرزادهها، و فرزندانشان. اینها به اجماع علما به سبب نسب حراماند، همان طور که نص آیۀ شریفه بیان میکند.
و حلال بودن دیگر زنان از این آیه فهمیده میشود: (
﴿وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ﴾) و غیر از اینها برای شما حلالاند،
مانند: دخترعمه، و دخترعمو، و دختردایی، و دخترخاله. و اما زنانی که به سبب شیرخوارگی و رضاع حراماند، خداوند از میان آنها مادر و خواهر را بیان کرده است، و با اینکه شیر متعلق به مادر نیست، اما حرام قرار داده شده است؛ زیرا شیر متعلق به پدر میباشد که سبب پدید آمدن آن شده است. پس وقتی پدر بودن و مادر بودن ثابت شد، آنچه که بر این اصل متفرع میگردد برای آنان نیز ثابت میشود، مانند برادران و خواهران، و پدران و مادران، و فرزندانشان.
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: (يَحرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ مَا يَحرُمُ مِنَ النَّسَب) به سبب رضاع، حرام میگردد آنچه که به سبب نَسَب، حرام میشود. پس حرمت از طرف زنی که شیر میدهد، و از طرف کسی که شیر از آنِ اوست، منتشر میگردد، همانطور که به سبب نسب، خویشاوندان حرام میگردند. و در رابطه با کودک شیرخوار، حرمت فقط به فرزندان او سرایت میکند، اما به شرطی که پنج بار شیر داده شود، و شیر خوردن در دو سال باشد، و بعد از دو سالگی اعتبار ندارد، همان طور که سنت و حدیث این مطلب را بیان کرده است. و اما زنانی که به سبب خویشاوندی از راه ازدواج حرام هستند، چهار تا میباشند؛ زنان پدران هر اندازه که بالاتر روند، و زنان فرزندان هر اندازه که پائینتر روند، خواه ارث ببرند یا محروم شوند. و مادران همسر و مادران مادرانشان. این سه گروه به محض عقد ازدواج حرام میگردند. و چهارم، دختر زن که از شوهری دیگر باشد، این یکی تا وقتی که شوهر با مادرش آمیزش نکرده است، حرام نمیشود.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: (
﴿وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ ٱلَّٰتِي دَخَلۡتُم بِهِنَّ﴾).
و جمهور علما گفتهاند: (
﴿ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم﴾) دخترانی هستند که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یافتهاند. این قید، قید اغلبیت است؛ زیرا چنین دخترانی غالباً با مادرانشان زندگی میکنند. و گرنه دختر زن حرام است حتی اگر تحت کفالت شوهر پرورش نیافته باشد. اما این قید ـ دخترانی که تحت کفالت شما پرورش یافتهاند ـ دو فایده را میرساند، یکی اینکه خداوند مردم را به حکمت حرام بودن ازدواج با دختری که تحت کفالت شوهر پرورش یافته است، آگاه نموده و اینکه آن دختر مانند دختر خود انسان است. پس ازدواج با او جایز نیست. دوم اینکه خلوت کردن با دختر زن جایز است، چرا که او مانند دختر آدمی است. و اما زنانی که نمیتوان آنها را با هم جمع کرد، ازدواج با دو خواهر است، و پیامبر صلی الله علیه وسلم جمع کردن زن با عمه یا خالهاش را حرام کرده است. پس دو زنی که با همدیگر خویشاوند و محرم هستند، چنانچه یکی مرد فرض شود و دیگری زن و بر یکدیگر حرام باشند، جمع کردن آنها حرام است، چون این کار سبب قطع پیوند خویشاوندی میگردد.
#
{24} ومن المحرَّمات في النكاح {المحصناتُ من النساء}؛ أي: ذوات الأزواج؛ فإنَّه يَحْرُمُ نكاحهنَّ ما دمنَ في ذمة الزوج حتى تَطْلُقَ وتنقضيَ عِدَّتُها؛ {إلا ما ملكت أيمانكُم}؛ أي: بالسبي؛ فإذا سُبِيَتِ الكافرةُ ذات الزوج؛ حلَّت للمسلمين بعد أن تُسْتَبْرأ، وأما إذا بيعت الأمة المزوَّجةَ أو وُهِبَتْ؛ فإنَّه لا ينفسخُ نكاحُها؛ لأنَّ المالك الثاني نزل منزلة الأول، ولقصة بَريرة حين خيَّرها النبيُّ - صلى الله عليه وسلم -.
وقوله: {كتاب الله عليكم}؛ أي: الزموه واهتدوا به؛ فإن فيه الشفاء والنور، وفيه تفصيل الحلال من الحرام.
ودخل في قوله: {وأحِلَّ لكم ما وراء ذلكم}: كلُّ ما لم يُذْكَرْ في هذه الآية؛ فإنه حلال طيب؛ فالحرام محصورٌ، والحلال ليس له حدٌّ ولا حصرٌ؛ لطفاً من الله ورحمة وتيسيراً للعباد. وقوله: {أن تبتغوا بأموالكم}؛ أي: تطلُبوا مَن وَقَعَ عليه نظرُكُم واختيارُكُم من اللاتي أباحهنَّ الله لكم حالة كونكم {محصنينَ}؛ أي: مستعفين عن الزنا ومعفين نساءكم. {غير مسافحين}: والسفحُ سفحُ الماء في الحلال والحرام؛ فإنَّ الفاعل لذلك لا يحصن زوجته؛ لكونه وضع شهوته في الحرام، فتضعف داعيته للحلال، فلا يبقى محصناً لزوجته. وفيها دلالة على أنه لا يزوَّج غيرُ العفيف؛ لقوله تعالى: {الزاني لا ينكح إلا زانيةً أو مشركةً والزانيةُ لا ينكِحُها إلا زانٍ أو مشركٌ}.
{فما استمتعتم به منهن}؛ أي: من تزوَّجْتُموها. {فآتوهنَّ أجورهنَّ}؛ أي: الأجور في مقابلة الاستمتاع، ولهذا إذا دخل الزوج بزوجته؛ تقرَّر عليه صداقها {فريضةً}؛ أي: إتيانكم إياهنَّ أجورهنَّ فرضٌ فرضه الله عليكم، ليس بمنزلة التبرُّع الذي إن شاء أمضاه وإن شاء ردَّه، أو معنى قوله: {فريضةً}؛ أي: مقدَّرة، قد قدَّرتموها، فوجبت عليكم؛ فلا تنقصوا منها شيئاً. {ولا جُناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة}؛ أي: بزيادةٍ من الزوج أو إسقاطٍ من الزوجة عن رضا وطيب نفس. هذا قولُ كثيرٍ من المفسِّرين. وقال كثيرٌ منهم: إنها نزلت في متعة النساء التي كانت حلالاً في أول الإسلام، ثم حرَّمها النبي - صلى الله عليه وسلم -، وأنه يؤمر بتوقيتها وأجرها، ثم إذا انقضى الأمد الذي بينهما، فتراضيا بعد الفريضة؛ فلا حرج عليهما. والله أعلم. {إنَّ الله كان عليماً حكيماً}؛ أي: كامل العلم واسعه، كامل الحكمة؛ فمن علمه وحكمته شرع لكم هذه الشرائع، وحدَّ لكم هذه الحدود الفاصلة بين الحلال والحرام. ثم قال تعالى:
(24) و ازجمله زنانی که ازدواج با آنها حرام است، (
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ﴾) زنانی هستند که شوهر دارند، و ازدواج با آنها تا وقتی که در عقد شوهر خود هستند حرام است، و زمانی حلال میشوند که شوهرانشان آنها را طلاق دهند و عدهشان تمام شود. (
﴿إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾) مگر کنیزانی که اسیر کردهاید، پس وقتی زن کافری اسیر شد و شوهر داشت برای مسلمین حلال است، بعد از اینکه مدتی گذشت و مشخص شد که حامله نیست. اما اگر کنیز شوهرداری فروخته شد یا هدیه داده شد، نکاح وی فسخ نمیشود، چون صاحب دوم به جای صاحب اول است، و چون پیامبر صلی الله علیه وسلم به بریره اختیار داد. (
﴿كِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ﴾) به کتاب خدا پایبند باشید و آن را راهنمای خویش قرار دهید، که در آن شفا و روشنایی است، و حلال و حرام در آن به صورت مشروح بیان شده است. (
﴿وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ﴾) و هر آنچه که در این آیه ذکر نشده است، برای شما حلال و پاک است. پس حرام محصور و مشخص است، و حلال حد و حصری ندارد و این لطف و رحمت الهی است که نسبت به بندگان دارد و امور را برای آنها آسان میگرداند. (
﴿أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِكُم﴾) با مالهایتان زنانی را بجویید که آنها را دیدهاید و پسندیدهاید و خداوند ازدواج با آنها را برایتان حلال نموده است، در حالی که شما (
﴿مُّحۡصِنِينَ﴾) پاکدامن باشید و از زنا دوری کنید و زنان خود را پاکدامن دارید.(
﴿غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ﴾)
«سفح» یعنی اینکه مرد شهوت خود را در حلال و حرام خاموش نماید، و چنین کسی زنش را پاکدامن نگه نمیدارد. چون او شهوت خود را در راه حرام قرار داده و انگیزۀ استفاده از زن حلال در او ضعیف گشته است، پس او نیز پاک نگهدارندۀ دامن زنش باقی نمیماند. و این دلالت مینماید که چنین کسی جز با زن ناپاک نباید ازدواج کند؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلزَّانِي لَا يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوۡ مُشۡرِكَةٗ وَٱلزَّانِيَةُ لَا يَنكِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِكٞ﴾ مرد زناکار ازدواج نمیکند، مگر با زن زناکار یا با زن مشرک، و با زن زناکار نباید ازدواج کند، مگر مردی که زناکار یا مشرک است. (
﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ﴾) و زنانی را که به عقد خویش در آوردهاید، (
﴿فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾) مهریهشان را در مقابل استفاده از آنها بپردازید. بنابراین وقتی شوهر با زنش آمیزش کرد مهریهاش بر او لازم میگردد. (
﴿فَرِيضَةٗ﴾) و باید مهریۀ آنها را بدهید؛ زیرا خداوند آن را بر شما فرض گردانیده است، و بخشش و هدیهای نیست که اگر شوهر بخواهد آن را بدهد و اگر بخواهد آن را ندهد. و یا اینکه معنی (
﴿فَرِيضَةٗ﴾) این است که شما آن را تعیین کردهاید، پس بر شما واجب است آن را بپردازید. بنابراین چیزی از آنرا کم نکنید. (
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا تَرَٰضَيۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِيضَةِ﴾) و اگر بعد از تعیین مهریه با یکدیگر توافق کردید، و شوهر مهریه را بیشتر کرد، یا زن مهریه را با رضایت خاطر کم کرد، اشکالی ندارد، و این گفتۀ بسیاری از مفسرین است.
و بسیاری از آنها گفتهاند: «این آیه در مورد «متعه» است که در ابتدای اسلام حلال بود، سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم آن را حرام گردانید. به فردی که نکاح متعه انجام میدهد دستور داده می شود که زمان خاصی را برای این کار معین کند و نرخ و مزد آن را نیز مشخص گرداند، سپس هرگاه زمان آن به اتمام رسید ایرادی ندارد که مبلغی غیر از آنچه که قبلاً تعیین شده بود، با رضایت طرفین پرداخت شود». (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾) همانا علم الهی گسترده، و حکمت او کامل است. پس خداوند این آیین و احکام را از روی دانش و حکمت خویش برایتان مشروع نموده، و حدودی که حرام و حلال را بهوسیلۀ آن از یکدیگر جدا مینماید برای شما تعیین کرده است.
{وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِنْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ مِنْ فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25)}.
وَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مِّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِّن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَأَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ؛ هر کس را که توانگري نباشد تا آزاد زنان مؤمنه را به نکاح خود در، آورداز کنيزان مؤمنه اي که مالک آنها هستيد به زني گيرد و خدا به ايمان شما آگاه تر است همه از جنس يکديگريد پس بندگان را به اذن صاحبانشان نکاح کنيد و مهرشان را به نحو شايسته اي بدهيد و بايد که پاکدامن باشند نه زناکار و نه از آنها که به پنهان دوست مي گيرند و چون شوهر کردند، هر گاه مرتکب فحشا شوند شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است و اين براي کساني است از شما که بيم دارند که به رنج افتند با اين همه ، اگر صبر کنيد برايتان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.
#
{25} أي: ومن لم يستطع الطَّول ـ الذي هو المهر ـ لنكاح المحصنات؛ أي: الحرائر المؤمنات، وخاف على نفسه العنت؛ أي: الزنا والمشقة الكثيرة؛ فيجوز له نكاح الإماء المملوكات المؤمنات، وهذا بحسب ما يظهر، وإلاَّ؛ فالله أعلم بالمؤمن الصادق من غيره؛ فأمور الدنيا مبنيَّة على ظواهر الأمور، وأحكام الآخرة مبنيَّة على ما في البواطن. {فانكِحوهنَّ}؛ أي: المملوكات {بإذن أهلهنَّ}؛ أي: سيِّدهن واحداً أو متعدداً. {وآتوهنَّ أجورهنَّ بالمعروف}؛ أي: ولو كنَّ إماءً؛ فإنه كما يجب المهر للحرة؛ فكذلك يجب للأمة، ولكن لا يجوز نكاح الإماء إلاَّ إذا كنَّ {محصنات}؛ أي: عفيفات عن الزنا، {غير مسافِحاتٍ}؛ أي: زانيات علانية، {ولا متَّخذاتِ أخدانٍ}؛ أي: أخلاء في السرِّ.
فالحاصل أنه لا يجوز للحرِّ المسلم نكاح أمةٍ إلاَّ بأربعة شروط ذكرها الله: الإيمان بهنّ، والعفة ظاهراً وباطناً، وعدم استطاعة طَوْل الحرة، وخوف العنت؛ فإذا تمت هذه الشروط؛ جاز له نكاحهنَّ، ومع هذا؛ فالصبر عن نكاحهنَّ أفضلُ؛ لما فيه من تعريض الأولاد للرقِّ، ولما فيه من الدناءة والعيب، وهذا إذا أمكن الصبر؛ فإن لم يمكن الصبر عن الحرام إلاَّ بنكاحهنَّ؛ وجب ذلك، ولهذا قال: {وأن تصبروا خير لكم والله غفور رحيم}.
وقوله: {فإذا أحْصِنَّ}؛ أي: تزوَّجن أو أسلمن؛ أي: الإماء. فعليهن نصف ما على المحصنات؛ أي: الحرائر {من العذاب}. وذلك الذي يمكن تنصيفُهُ وهو الجلد، فيكون عليهن خمسون جلدةً، وأما الرجم؛ فليس على الإماء رجمٌ؛ لأنه لا يتنصَّف؛ فعلى القول الأول: إذا لم يتزوَّجن؛ فليس عليهن حدٌّ، إنما عليهن تعزيرٌ يردعهنَّ عن فعل الفاحشة. وعلى القول الثاني: إن الإماء غير المسلمات إذا فعلن فاحشةً أيضاً عزِّرْن.
وختم هذه الآية بهذين الاسمين الكريمين: الغفور، والرحيم؛ لكون هذه الأحكام رحمة بالعباد وكرماً وإحساناً إليهم، فلم يضيِّق عليهم، بل وسَّع غاية السعة. ولعل في ذكر المغفرة بعد ذكر الحدِّ إشارة إلى أن الحدود كفاراتٌ يغفرُ الله بها ذنوبَ عباده كما وردَ بذلك الحديث.
وحُكم العبد الذَّكر في الحد المذكور حُكم الأمة لعدم الفارق بينهما.
(25) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا﴾) و هرکس توانایی دادن مهریۀ زنان آزادۀ مؤمن را نداشت، و این ترس وجود داشت که به زنا یا مشقت فراوان مبتلا شود، برای او جایز است که با کنیزان مؤمن ازدواج کند. و این بر حسب ظاهر است، و گرنه خداوند مؤمن صادق را از مؤمن غیرواقعی میشناسد، و امور دنیا بر اساس ظاهر آن سنجیده میشوند، و احکام آخرت بر اساس حقیقت و ماهیّت باطنی آن.(
﴿فَٱنكِحُوهُنَّ﴾) پس با کنیزان ازدواج کنید،(
﴿بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ﴾) با اجازۀ صاحبشان با یکی یا چند تا (
﴿وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) و مهریۀ آنها را به نیکی بپردازید، گرچه کنیز باشند. پس همانطور که دادن مهریۀ زن آزاده واجب است، پرداختن مهریۀ کنیز نیز واجب است. اما ازدواج با کنیزان جایز نیست مگر اینکه (
﴿مُحۡصَنَٰتٍ﴾) پاکدامن و به دور از زنا باشند، (
﴿غَيۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ﴾)
[و] آشکارا مرتکب زنا نشوند، (
﴿وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖ﴾) و دوستانی نامشروع و پنهانی برنگزینند.
پس ازدواج با کنیز برای مرد مسلمانِ آزاد جایز نیست مگر با چهار شرط که خداوند آنها را بیان کرده است: 1- ایماندار باشند. 2- در ظاهر و باطن پاکدامن باشند. 3- فردی که با کنیزی ازدواج میکند توانایی ازدواج با زن آزاده را نداشته باشد. 4- ترس مبتلا شدن به زنا یا مشقت را داشته باشد. پس وقتی که این شرایط موجود باشد، برای او جایز است با کنیز ازدواج کند. اما صبر کردن و خودداری از ازدواج با کنیزان بهتر است؛ زیرا با ازدواج با آنان، فرزندانشان در معرض بردگی قرار میگیرند، و ازدواج با آنها خواری و عیب تلقی میشود. و این زمانی است که صبر کردن و خودداری از ارتکاب حرام ممکن باشد، و چنانچه برای دوری کردن از حرام جز ازدواج با آنها راهی نباشد، ازدواج با آنان واجب است.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿وَأَن تَصۡبِرُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) و چنانچه بردباری پیشه کنید، برایتان بهتر است، و خداوند آمرزنده و مهربان است. (
﴿فَإِذَآ أُحۡصِنَّ﴾) وقتی که کنیزان ازدواج کردند یا مسلمان شدند، (
﴿فَإِنۡ أَتَيۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ﴾) اگر مرتکب زنا شدند، سزای آنان نصف سزای زنان آزاد است، و این مربوط به سزایی است که نصف کردن آن ممکن باشد و آن سزای شلاق است، که اگر کنیز مرتکب زنا شود به او پنجاه ضربه شلاق زده میشود، و سنگسار نمیگردد؛ زیرا سنگسار کردن را نمیتوان نصف کرد. پس بنا بر قول اول اگر کنیزان ازدواج نکرده بودند، و مرتکب زنا شدند، حد زنا بر آنها اجرا نمیشود بلکه آنها تنبیه و تعزیر میشوند تا از زنا باز آیند. و بنا بر قول دوم کنیزان غیر مسلمان وقتی که مرتکب زنا شوند نیز تعزیر میشوند. خداوند این آیهرا با این دو اسم بزرگوار (
﴿غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) به پایان رساند؛ زیرا این احکام، یکی از مصادیق مهربانی و بزرگواری و نیکویی پروردگار نسبت به بندگان است، و خداوند آنها را در تنگنا قرار نداد، بلکه آنها را در نهایت فراخی قرار داده است، و شاید بیان مغفرت و آمرزش پس از ذکر حد، اشاره به این مطلب است که حدود، کفارۀ گناهاناند، و خداوند به وسیلۀ حدود گناهان بندگانش را میآمرزد، همانطور که در حدیث چنین آمده است. حکم بردۀ مذکر در حد مذکور، حکم کنیز است، چون کنیز و برده فرقی ندارند.
{يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَاللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيمًا (27) يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِيفًا (28)}.
يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ خدا مي خواهد براي شما همه چيز را آشکار کند و به سنتهاي پيشينيانتان راه بنمايد و توبه شما را بپذيرد ، که خدا دانا و حکيم است.
وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيمًا ؛ خدا مي خواهد توبه شما را بپذيرد ولي آنان که از پي شهوات مي روند ،مي خواهند که شما به کجروي عظيمي افتيد.
يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفًا ؛ خدا مي خواهد بار شما را سبک کند ، زيرا آدمي ناتوان آفريده شده است.
#
{26} يخبر تعالى بمنَّته العظيمة ومنحته الجسيمة وحسن تربيته لعباده المؤمنين وسهولة دينه، فقال: {يريد الله لِيبيِّنَ لكم}؛ أي: جميع ما تحتاجون إلى بيانه من الحق والباطل والحلال والحرام. {ويهدِيَكم سنن الذين من قبلكم}؛ أي: الذين أنعم الله عليهم من النبيِّين وأتباعهم في سِيَرِهم الحميدة وأفعالهم السديدة وشمائلهم الكاملة وتوفيقهم التام؛ فلذلك نفَّذ ما أراده، ووضَّح لكم، وبيَّن بياناً كما بين لمن قبلكم، وهداكم هدايةً عظيمة في العلم والعمل.
{ويتوبَ عليكم}؛ أي: يلطف [بكم] في أحوالكم وما شَرَعَه لكم، حتى تتمكَّنوا من الوقوف على ما حدَّه الله والاكتفاء بما أحلَّه، فتقلَّ ذنوبُكم بسبب ما يسَّر الله عليكم؛ فهذا من توبته على عباده، ومن توبته عليهم أنهم إذا أذنبوا فتح لهم أبواب الرحمة، وأوزع قلوبَهم الإنابة إليه والتذلُّل بين يديه، ثم يتوب عليهم بقبول ما وفَّقهم له؛ فله الحمد والشكر على ذلك. وقوله: {والله عليم حكيم}؛ أي: [كامل العلم]، كامل الحكمة؛ فمن علمه أن عَلَّمكم ما لم تكونوا تعلمون، ومنها هذه الأشياء والحدود. ومن حكمته أنه يتوبُ على من اقتضت حكمته ورحمته التوبة عليه، ويخذلُ من اقتضت حكمته وعدلُه أن لا يصلُحَ للتوبة.
(26) خداوند متعال از احسان و بخشش بزرگ و تربیت بندگان مؤمن،
و آسانی دینش خبر داده و میفرماید: (
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ﴾) خداوند میخواهد همۀ آنچه را که به بیان و روشن شدن آن نیاز دارید،
از قبیل: حلال و حرام و حق و باطل، برایتان روشن نماید. (
﴿وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾) و خداوند میخواهد شما را به راههای کسانی که پیش از شما بودهاند، راهنمایی کند؛ یعنی میخواهد شما را به راه پیامبران و پیروانشان و سیرۀ پسندیده و کارهای درست و عادات آنها هدایت نماید، همان کسانی که خداوند بر آنها انعام کرده است. بنابراین خداوند آنچه را که خواست، اجرا نمود و برایتان بیان و روشن کرد، همانطور که برای کسانی که پیش از شما بودند، بیان کرد، و خداوند شما را به علم و عمل بزرگی رهنمود کرد. (
﴿وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ﴾) و نسبت به شما مهربانی میورزد، و در آنچه که برایتان مشروع نموده است با شما به نرمی رفتار مینماید، تا بتوانید حدود الهی را رعایت نمایید، و به آنچه که برایتان حلال نموده است، بسنده کنید. پس به سبب سهولتی که خداوند نسبت به شما روا داشته است، گناهانتان کم میشود. این است توبه پذیری خدا. و از جمله توبه پذیری الهی این است که هرگاه بندگان مرتکب گناه شوند، درهای رحمت را به روی آنها میگشاید، و انگیزۀ بازگشت به سوی خدا و فروتنی در بارگاه الهی را در مقابل دلهایشان پدید میآورد، سپس توبۀ آنها را میپذیرد. پس خداوند را سپاس و ستایش میگوییم. (
﴿وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾) و خداوند، دانا و حکمت او کامل است. از جمله علم الهی این است که به شما چیزهایی آموخت که نمیدانستید. و ازجملۀ آن، حدود الهی است. و از جمله حکمت الهی این است که او توبۀ کسیرا که حکمت و رحمتش اقتضا نماید، میپذیرد، و کسیرا که شایستگی و لیاقت نداشته باشد، به مقتضای حکمت و عدل خویش خوار میگرداند.
#
{27} وقوله: {والله يريدُ أن يتوبَ عليكم}؛ أي: توبةً تلمُّ شَعَثَكُم وتجمع متفرِّقكم وتقرِّب بعيدكم. {ويريد الذين يتَّبِعون الشهواتِ}؛ أي: يميلون معها حيث مالت، ويقدِّمونها على ما فيه رضا محبوبهم ويعبُدون أهواءَهم من أصناف الكَفَرَةِ والعاصينَ المقدِّمين لأهوائهم على طاعة ربهم؛ فهؤلاء يريدون {أن تميلوا ميلاً عظيماً}؛ أي: أن تنحرِفوا عن الصراط المستقيم إلى صراط المغضوب عليهم والضالين، يريدون أن يصرفوكم عن طاعة الرحمن إلى طاعة الشيطان، وعن التزام حدود مَن السعادةُ كلُّها في امتثال أوامره إلى مَن الشقاوة كلُّها في اتباعه؛ فإذا عرفتم أنَّ الله تعالى يأمرُكم بما فيه صلاحُكم وفلاحُكم وسعادتكم، وأنَّ هؤلاء المتبعين شهواتهم يأمرونكم بما فيه غايةُ الخَسَارِ والشقاء؛ فاختاروا لأنفسكم أَوْلَى الداعيين وتخيَّروا أحسن الطريقتين.
(27) (
﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ﴾) و خداوند میخواهد توبۀ شما را بپذیرد، توبهای که از هم پاشیدگی و پراکندگیتان را جمع نماید و شما را به خدا نزدیک کند. (
﴿وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾) و کسانی که به دنبال هواهای نفسانی هستند و شهوات را بر خشنودی معبود و خدایشان مقدم میدارند، و آرزوهای خود را میپرستند،
از قبیل: کافران و گناهکارانی که خواهشهای نفسانی خود را بر طاعت پروردگارشان مقدم میدارند. پس اینها میخواهند (
﴿أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا﴾) شما را از راه راست به راه گمراهان و راه کسانی که خداوند بر آنها خشم گرفته است، منحرف نمایند. میخواهند شما را از طاعت پروردگار رویگردان کنند و به اطاعت شیطان درآورند، و از سعادت کامل که در فرمان بردن از دستورات خدا نهفته است به بدبختی کامل که در پیروی از شیطان است، رهنمون کنند. پس وقتی که دانستید خداوند شما را به چیزی دستور میدهد که صلاح و رستگاری و سعادتتان درآن است، و دانستید که پیروان شهوات به چیزی دستور میدهند که زیان و بدبختی شما درآن است، برای خود بهترین دعوتگر و بهترین راه را برگزینید.
#
{28} {يريدُ الله أن يخفِّفَ عنكم}؛ أي: بسهولة ما أمركم به وما نهاكم عنه، ثم مع حصول المشقة في بعض الشرائع أباح لكم ما تقتضيه حاجتكم كالميتة والدم ونحوهما للمضطر وكتزوج الأمة للحر بتلك الشروط السابقة وذلك لرحمته التامة وإحسانه الشامل وعلمه وحكمته بضعف الإنسان من جميع الوجوه، ضعف البنية وضعف الإرادة وضعف العزيمة وضعف الإيمان وضعف الصبر فناسب ذلك أن يخفف الله عنه ما يضعف عنه، وما لا يطيقه إيمانه وصبره وقوته.
(28) (
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡ﴾) خداوند با آسان نمودن چیزهایی که شما را به انجام آن دستور داده و یا از آن نهی کرده است، میخواهد کار را بر شما آسان کند. و چنانچه برخی از احکام در بعضی حالتها بر شما سنگینی کند، آنچه را که نیاز دارید در حالت دشوار از آن استفاده کنید، برایتان جایز قرار دادهاست،
مانند: خوردن مردار و خون و امثال آن که برای کسی که در شرایط اضطراری قرار گرفته، جایز است. و مانند ازدواج مرد آزاد با کنیز که با شرایطی که گذشت جایز است. و این از روی رحمت کامل و احسان فراگیر خداوند، و بدان خاطر است که وی ضعف و ناتوانی انسان را میداند، و واقف است که انسان از همۀ جهات ناتوان است. جسم انسان ضعیف است، اراده و تصمیم او ضعیف است، و ایمان و صبرش کم. پس به این خاطر خداوند خواست چیزهایی را که آدمی توانایی انجام آن را ندارد، و ایمان و صبر و نیرویش تاب و تون آن را ندارد، برای او آسان بگرداند.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا (29) وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا (30)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، اموال يکديگر را به ناحق مخوريد ، مگر، آنکه تجارتي باشد که هر دو طرف بدان رضايت داده باشيد و يکديگر را مکشيد هر آينه خدا با شما مهربان است.
وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا ؛ و هر که اين کارها را از روي تجاوز و ستم کند ، او را در آتش خواهيم افکند و اين بر خدا آسان است.
#
{29} ينهى تعالى عباده المؤمنين أن يأكلوا أموالهم بينهم بالباطل، وهذا يشمل أكلَها بالغصوب والسرقات وأخذَها بالقمار والمكاسب الرديئة، بل لعله يدخل في ذلك أكل مال نفسِك على وجه البطر والإسراف؛ لأن هذا من الباطل، وليس من الحق. ثم إنه لما حرَّم أكلها بالباطل؛ أباح لهم أكلها بالتجارات والمكاسب الخالية من الموانع المشتملة على الشروط من التراضي وغيره.
{ولا تقتلوا أنفسكم}؛ أي: لا يقتل بعضكم بعضاً، ولا يقتل الإنسان نفسه، ويدخل في ذلك الإلقاء بالنفس إلى التهلكة وفعل الأخطار المفضية إلى التلف والهلاك {إنَّ الله كان بكم رحيماً}: ومن رحمته أن صان نفوسَكم وأموالكم ونهاكم عن إضاعتها وإتلافها ورتَّب على ذلك ما رتَّبه من الحدود. وتأمل هذا الإيجاز والجمع في قوله {لا تأكلوا أموالكم} {ولا تقتلوا أنفسكم}؛ كيف شمل أموال غيرك ومال نفسك وقتل نفسك وقتل غيرك بعبارة أخصر من قوله: لا يأكل بعضكم مال بعض ولا يقتل بعضكم بعضاً؛ مع قصور هذه العبارة على مال الغير ونفس الغير، مع أن إضافة الأموال والأنفس إلى عموم المؤمنين فيه دلالة على أنَّ المؤمنين في توادِّهم وتراحمهم وتعاطفهم ومصالحهم كالجسد الواحد؛ حيث كان الإيمان يجمعهم على مصالحهم الدينية والدنيوية.
ولما نهى عن أكل الأموال بالباطل التي فيها غاية الضرر عليهم، على الآكل ومن أخذ ماله؛ أباح لهم ما فيه مصلحتهم من أنواع المكاسب والتجارات وأنواع الحرف والإجارات، فقال: {إلا أن تكون تجارةً عن تراضٍ منكم}؛ أي: فإنها مباحة لكم. وشَرَطَ التراضي مع كونها تجارةً لدلالة أنه يشترط أن يكون العقد غير عقد رباً، لأنَّ الربا ليس من التجارة، بل مخالفٌ لمقصودها، وأنه لا بدَّ أن يرضى كلٌّ من المتعاقدين ويأتي به اختياراً، ومن تمام الرِّضا أن يكون المعقودُ عليه معلوماً؛ لأنه إذا لم يكن كذلك؛ لا يتصوَّرُ الرِّضا، مقدوراً على تسليمه؛ لأنَّ غير المقدور عليه شبيهٌ ببيع القمار؛ فبيع الغرر بجميع أنواعه خالٍ من الرِّضا فلا ينفذ عقده. وفيها أنه تنعقد العقودُ بما دلَّ عليها من قول أو فعل؛ لأن الله شرط الرِّضا، فبأيِّ طريق حصل الرِّضا؛ انعقد به العقد.
ثم ختم الآية بقوله: {إن الله كان بكم رحيماً}: ومن رحمتِهِ أن عصم دماءكم وأموالَكم، وصانَها، ونهاكُم عن انتهاكِها.
(29) خداوند بندگان مؤمن خویش را نهی میکند که مالهای یکدیگر را به ناحق بخورند، و خوردن مال به ناحق، شامل خوردن آن به طریق غصب، دزدی، قمار و معاملات نامشروع میگردد. بلکه چه بسا اگر آدمی مال خود را به صورت اسراف و ولخرجی بخورد مالش را به طریق نامشروع خورده باشد؛ چرا که اسراف و ولخرجی امری باطل است و حق نمیباشد. بعد از آنکه خداوند خوردن مال را به ناحق حرام گرداند، خوردن مالی را برای آنها حلال نمود که از طریق کسب و تجارت مشروع بهدست میآید،
کسب و تجارتی که تمامی شرایط داد و ستد از قبیل: رضایت و غیره را دارا میباشد و هیچ مانعی در آن وجود ندارد. (
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾) و یکدیگر را نکشید. و انسان نباید خودکشی کند، و نیز خود را در معرض هلاکت قرار دهد و به انجام کارهایی مبادرت ورزد که منجر به تلف شدن و هلاک گشتن انسان میگردد. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا﴾) همانا خداوند نسبت به شما مهربان است. از جمله مهربانی خداوند این است که جانها و مالهایتان را محافظت نموده، و شما را از تلف کردن و ضایع نمودن آن نهی کرده است، و برای تلف کردن جان و مال، حدود و تعزیراتی را وضع کرده است. به این ایجاز و اختصار در فرمودۀ الهی بیندیش (
﴿لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم﴾) ، (
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ﴾) که چگونه اموال دیگران و اموال خودت را، و کشتن دیگران و خودکشی را در یک عبارت آورده است که از عبارت
«لَا یَأکُل بَعضُکُم مَالَ بَعض» [بعضی از شما مال بعضی دیگر را نخورند]، و از عبارت
«لَا یَقتُل بَعضُکُم بَعضاً» [برخی از شما برخی دیگررا نکشند] مختصرتر است، ضمن اینکه دو عبارت اخیر، منحصراً مال و جان دیگرانرا شامل میشود.و نسبت دادن مالها و جانها به مؤمنان بر این دلالت مینماید که مؤمنان در دوستی و دلسوزی و مهربانی با یکدیگر و در داشتن منافع مشترک، مانند یک پیکر هستند؛ زیرا ایمان، منافع دینی و دنیوی آنها را مشترک گردانده است. خداوند مؤمنان را از خوردن اموال و گرفتن آن به ناحق نهی کرد؛ چراکه این کار نهایت زیان را برای کسی که آن را به ناحق میخورد و یا آن را میگیرد دربر دارد. سپس از انواع کسب و تجارت و مشاغل و اجارهها سخن به میان آورد که برای آنها سودمند و حلال است،
پس فرمود: (
﴿إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡ﴾) مگر اینکه تجارتی باشد که از رضایت طرفین سرچشمه بگیرد. برای صحیح قلمداد کردن هر بیع و معاملهای، باید رضایت طرفین موجود باشد، اما شرط
«رضایت طرفین»، برای معاملاتی است که ربوی نباشند.
[پس نباید چنین تصور کرد که هرگاه در یک معاملۀ ربوی طرفین رضایت داشته باشند، آن معامله صحیح است؛ زیرا شرط رضایت طرفین، برای معاملات غیر ربوی است]؛ زیرا ربا تجارت نیست، بلکه با اهداف تجارت مخالفت دارد. و دو طرف معامله باید رضایت داشته باشند و هر یک با اختیار خودش معامله را انجام دهد. یکی از عواملی که سبب ایجاد رضایت کامل میشود، این است که مورد معامله باید مشخص باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد نمیتوان تصور کرد که پس از تسلیم نمودن مورد معامله، فرد رضایت دارد یا نه؛ زیرا چیزی که در دسترس نباشد، مانند معامله قمار میماند. پس در تمام معاملاتی که موردِ معامله مشخص نمیباشد، رضایت وجود ندارد، و عقد معامله در آنها جاری نمیشود. و نیز از این آیه استنباط میشود که معاملات با رضایت قولی یا فعلی منعقد میگردد؛ زیرا خداوند رضایت را شرط قرار داده است، پس به هر صورتی که رضایت حاصل شود، معامله منعقد میگردد. سپس خداوند آیه را با (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا﴾) به پایان رسانید. و از جمله رحمت الهی این است که خون و مالهایتان را مصون و محفوظ گردانده، و شما را از تلف کردن و هتک حرمت آن نهی کرده است.
#
{30} ثم قال: {ومَن يفعل ذلك}؛ أي: أكل الأموال بالباطل وقتل النفوس. {عدواناً وظلماً}؛ أي: لا جهلاً ونسياناً {فسوف نصليه ناراً}؛ أي: عظيمة كما يفيده التنكير. {وكان ذلك على الله يسيراً}.
(30) سپس فرمود: (
﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ﴾) و هر کس چنین کند؛ یعنی مالها را به ناحق بخورد، و انسانها را بکشد، (
﴿عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا﴾) و این کار را از روی ستم و تجاوز انجام دهد، نه از روی نادانی و فراموشی، (
﴿فَسَوۡفَ نُصۡلِيهِ نَارٗا﴾) او را با آتش بزرگی میسوزانیم. عظمت و بزرگی آن آتش، از نکره بودنش
«ناراً» مستفاد میگردد. (
﴿وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا﴾) و این کار برای خدا آسان است.
{إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا (31)}.
إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا ؛ اگر از گناهان بزرگي که شما را از آن نهي کرده اند اجتناب کنيد ، از ديگر گناهانتان در مي گذريم و شما را به مکاني نيکو در مي آوريم.
#
{31} وهذا من فضل الله وإحسانه على عباده المؤمنين، وَعَدَهم أنهم إذا اجتنبوا كبائر المنهيَّات؛ غفر لهم جميع الذنوب والسيئات، وأدخلهم مُدخلاً كريماً كثير الخير، وهو الجنة، المشتملة على ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطر على قلب بشر.
ويدخُلُ في اجتناب الكبائِر فعلُ الفرائض التي يكون تاركُها مرتكباً كبيرةً؛ كالصَّلوات الخمس والجمعة ورمضانَ؛ كما قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «الصلوات الخمس، والجمعة إلى الجمعة، ورمضان إلى رمضان؛ مكفراتٌ لما بينهن، ما اجتُنِبَتِ الكبائر».
وأحسنُ ما حُدَّتْ به الكبائر: أنَّ الكبيرةَ ما فيه حدٌّ في الدُّنيا أو وعيدٌ في الآخرة أو نفيُ إيمان أو ترتيبُ لعنةٍ أو غضبٍ عليه.
(31) این از فضل و نیکویی و احسان خداوند بر بندگان است که به آنها وعده داده است؛ اگر از گناهان کبیرهای که از آن نهی شدهاند، پرهیز کنند، خداوند همۀ گناهان و بدیهایشان را میبخشد و آنها را به جایگاه بزرگوارانهای که نعمت آن فراوان است وارد مینماید، و آن بهشت است، که چیزهایی در بر دارد که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. و پرهیز از گناهان کبیره، شامل انجام دادن فرایض میباشد که ترککنندۀ آن، مرتکب کبیره میگردد. مانند نمازهای پنجگانه و نماز جمعه و روزۀ رمضان.
همان گونه که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: (الصَّلَوَاتُ الخَمسُ وَالجُمُعَةُ إلَي الجُمُعَةِ وَرَمَضَانُ إلَي رَمَضَانَ مُكَفِّرَاتٌ لِمَا بَينَهُمَا مَا اجتُنِبَتِ الكَبَائِر) نمازهای پنجگانه و جمعه تا جمعهای دیگر، و رمضان تا رمضانی دیگر، گناهانی را که در این میان انجام گرفتهاند، محو میکنند، به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز شود.
و بهترین تعریف برای گناهان کبیره چنین است: گناهی است که در دنیا برای آن حدی تعیین شده، و در آخرت مرتکب آن عقاب و عذاب میچشد.
و یا میتوان گفت: گناه کبیره؛ گناهی است که ایمان آدمی را منتفی میکند، و یا به دنبال آن لعنتی قرار داده شده است، یا خداوند بر مرتکب آن خشم میگیرد.
{وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا (32)}.
وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ؛ آرزو مکنيد آن چيزهايي را که بدانها خدا بعضي از شما را بر بعضي ديگر، برتري داده است مردان را از آنچه کنند نصيبي است و زنان را از آنچه کنند نصيبي و روزي از خدا خواهيد که خدا بر هر چيزي آگاه است.
#
{32} ينهى تعالى المؤمنين عن أن يتمنَّى بعضُهم ما فضَّل الله به غيره من الأمور الممكنة وغير الممكنة؛ فلا تتمنَّى النساءُ خصائص الرجال التي بها فضَّلهم على النساء، ولا صاحب الفقر والنقص حالة الغنيِّ والكامل تمنياً مجرداً؛ لأنَّ هذا هو الحسد بعينه؛ تمني نعمة الله على غيرك أن تكونَ لك ويُسْلَبَ إياها، ولأنه يقتضي السَّخَطَ على قدر الله، والإخلاد إلى الكسل، والأماني الباطلة التي لا يقترن بها عمل ولا كسب، وإنما المحمود أمران: أن يسعى العبدُ على حسب قدرته بما ينفعه من مصالحه الدينيَّة والدنيويَّة، ويسألَ الله تعالى من فضلِهِ؛ فلا يتَّكل على نفسه ولا على غير ربِّه، ولهذا قال تعالى: {للرجال نصيبٌ مما اكتسبوا}؛ أي: من أعمالهم المنتجة للمطلوب. {وللنساء نصيبٌ مما اكتسبنَ}؛ فكل منهم لا يناله غير ما كسبه وتعب فيه. {واسألوا الله من فضله}؛ أي: من جميع مصالحكم في الدين والدنيا؛ فهذا كمال العبد وعنوانُ سعادته، لا من يترك العمل أو يتَّكِلُ على نفسه غير مفتقرٍ لربِّه أو يجمع بين الأمرين؛ فإنَّ هذا مخذولٌ خاسرٌ. وقوله: {إنَّ الله كان بكل شيءٍ عليماً}: فيعطي من يعلمُهُ أهلاً لذلك، ويمنعُ من يعلَمُهُ غير مستحقٍّ.
(32) خداوند بندگان مؤمنش را نهی میکند که برخی از آنها، آرزوی چیزی را بکنند که خداوند با دادن آن چیز به کسی دیگر، او را برتری داده است، اعم از چیزهایی که بهدست آوردن آن ممکن است و یا چیزهایی که به دست آوردنش ممکن نمیباشد. پس زنان نباید آرزوی دارا بودن ویژگیهای مردان را بکنند که خداوند با آن ویژگیها، آنان را بر زنان برتری داده است. و نباید فقیر آرزو کند که به مقام سرمایهداری برسد، بدون اینکه در مقام کسب و عمل، تکانی به خویش بدهد؛ زیرا این حسادت است که آرزو کنی مال کسی از آن تو باشد و از او گرفته شود. و نیز این کار به منزلۀ ناخشنودی از تقدیر الهی است، و تنبلی و آرزوهای پوچ، و خیال پردازی را به همراه دارد. بلکه شایسته است بنده، بر حسب تواناییاش، برای بهدست آوردن منافع دینی و دنیوی خود تلاش نماید، و فضل خداوند را بجوید. پس نه بر خودش توکل و تکیه کند، و نه بر کسی دیگر، بلکه به پروردگارش تکیه و اعتماد نماید.
بنابراین خداوند تعالی فرمود: (
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْ﴾) مردان از کارهایی که انجام میدهند و منتهی به نتیجۀ مطلوب میشود، بهرهای دارند. (
﴿وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَ﴾) و زنان از آنچه به دست میآورند، بهرهای دارند. پس هرکس زحمت نکشد، چیزی را حاصل نخواهد کرد. (
﴿وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓ﴾)وتمام منافع دینی و دنیویتان را از فضل الهی بجویید، و این نشانۀ کمال بنده و سعادت اوست. اما کسی که کاری انجام نداده، و بر خود اعتماد میکند، و خود را نیازمند و محتاج پروردگارش نمیداند، یا اینکه هم کار نمیکند، و هم به خودش تکیه مینماید، چنین فردی خوار و زیاندیده است. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا﴾) پس خداوند به هرکس چیزی را میدهد که شایستگی برخورداری آن را دارد، و نعمات خود را به کسی نمیدهد که شایستۀ آن نباشد.
{وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا (33)}.
وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا ؛ براي همه ، در آنچه پدر و مادر و خويشاوندان نزديک به ميراث مي گذارند، ميراث براني قرار داده ايم و بهره هر کس را که با او قراري نهاده ايد بپردازيد که خدا بر هر چيزي گواه است.
#
{33} أي: {ولكلٍّ}: من الناس {جعلنا مواليَ}؛ أي: يتولَّوْنَهُ ويتولاَّهم بالتعزُّز والنُّصرة والمعاونة على الأمور، {ممَّا ترك الوالدن والأقربون}: وهذا يشملُ سائر الأقارب من الأصول والفروع والحواشي، هؤلاء الموالي من القرابة. ثم ذكر نوعاً آخر من الموالي، فقال: {والذين عَقدَت أيمانُكم}؛ أي: حالفتُموهم بما عَقَدْتُم معهم من عقد المحالفة على النُّصرة والمساعدة والاشتراك بالأموال وغير ذلك، وكل هذا من نعم الله على عباده؛ حيث كان الموالي يتعاونون بما لا يقدِرُ عليه بعضُهم مفرداً. قال تعالى: {فآتوهم نصيبَهم}؛ أي: آتوا الموالي نصيبهم الذي يجب القيام به من النُّصرة والمعاونة والمساعدة على غير معصيةِ الله والميراث للأقارب الأدْنَيْنَ من الموالي. {إنَّ الله كان على كلِّ شيءٍ شهيداً}؛ أي: مطَّلعاً على كلِّ شيءٍ بعلمه لجميع الأمور وبصرِهِ لحركات عبادِهِ وسمعه لجميع أصواتهم.
(33) (
﴿وَلِكُلّٖ﴾) و برای هرکس، (
﴿جَعَلۡنَا مَوَٰلِيَ﴾) وارثانی قرار دادهایم ـ که او را سرپرستی میکنند و در کارهایش او را یاری میدهند، و وی نیز آنها را سرپرستی نموده و در کارهایشان آنان را یاری میدهد ـ و باید (
﴿مِمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾) از آنچه خویشاوندان و پدر و مادر برجای گذاشتهاند، سهم آنان داده شود.
و این همۀ وارثان اصل از قبیل: پدر و پدربزرگ،
و وارثان فرع از قبیل: فرزندان و نوهها و وارثان اطرافیان از قبیل: برادران و پسرانشان و عموها و پسرانشان را دربر میگیرد. این وارثان به سبب خویشاوندی، ارث میبرند.
سپس نوعی دیگر از وارثان را بیان کرد و فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ عَقَدَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾) و کسانی که با آنها پیمان بستهاید، همکار و یاریگرشان باشید و در اموالتان شریک باشند. آنچه ذکر شد، از نعمت الهی بر بندگانش است؛ زیرا دوستان و وارثان با یکدیگر در کارهایی همکاری میکنند که به تنهایی نمیتوانند آن را انجام دهند.(
﴿فََٔاتُوهُمۡ نَصِيبَهُمۡ﴾) به وارثانی که از طریق پیمان بستن وارث گشتهاند، بهره و سهم آنان را از کمک و یاری دادن ـ بر غیر معصیت خدا ـ بدهید. نیز ارث را به وارثان نزدیک بدهید که به سبب خویشاوندی ارث میبرند.
(إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا)) خداوند از همه چیز اطلاع دارد، همه چیز را میداند، تمامی حرکات و سکنات بندگانش را میبیند و تمامی صداهای آنها را میشنود.
{الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا (34)}.
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا ؛مردان ، از آن جهت که خدا بعضي را بر بعضي برتري داده است ، و از آن ، جهت که از مال خود نفقه مي دهند ، بر زنان تسلطدارند پس زنان شايسته ، فرمانبردارند و در غيبت شوي عفيفند و فرمان خداي را نگاه مي دارند وآن زنان را که از نافرمانيشان بيم داريد ، اندرز دهيد و از خوابگاهشان دوري کنيد و بزنيدشان اگر فرمانبرداري کردند ، از آن پس ديگر راه بيدادپيش مگيريد و خدا بلند پايه و بزرگ است.
#
{34} يخبر تعالى أنَّ {الرجال قوامون على النساء}؛ أي: قوَّامون عليهنَّ بإلزامهنَّ بحقوق الله تعالى من المحافظة على فرائضه وكفِّهِنَّ عن المفاسد، والرجال عليهم أن يُلْزِموهنَّ بذلك، وقوَّامون عليهنَّ أيضاً بالإنفاق عليهنَّ والكسوة والمسكن. ثم ذكر السبب الموجب لقيام الرجال على النساء، فقال: {بما فضَّل الله بعضَهم على بعض وبما أنفقوا من أموالهم}؛ أي: بسبب فضل الرجال على النساء وإفضالهم عليهنَّ؛ فتفضيل الرجال على النساء من وجوهٍ متعدِّدة: من كون الولايات مختصَّة بالرجال، والنبوَّة، والرسالة، واختصاصهم بكثيرٍ من العبادات كالجهاد والأعياد والجمع، وبما خصَّهم الله به من العقل والرَّزانة والصَّبر والجَلَد الذي ليس للنساء مثله، وكذلك خصَّهم بالنفقات على الزوجات، بل وكثير من النفقات يختصُّ بها الرجال ويتميَّزون عن النساء، ولعل هذا سرُّ قوله: {بما أنفقوا}، وحذف المفعول؛ ليدلَّ على عموم النفقة، فعُلِمَ من هذا كلِّه أنَّ الرجل كالوالي والسيِّد لامرأتِهِ، وهي عنده عانية أسيرةٌ خادمةٌ، فوظيفتُهُ أن يقومَ بما استرعاه الله به، ووظيفتُها القيام بطاعة ربِّها وطاعة زوجها؛ فلهذا قال: {فالصالحاتُ قانتاتٌ}؛ أي: مطيعات لله تعالى، {حافظاتٌ للغيب}؛ أي: مطيعات لأزواجهنَّ حتى في الغيب، تحفظُ بعلَها بنفسها ومالِهِ، وذلك بحفظ الله لهنَّ وتوفيقه لهنَّ لا من أنفسهنَّ؛ فإنَّ النفس أمارةٌ بالسوء، ولكن من توكَّل على الله؛ كفاه ما أهمَّه من أمر دينه ودنياه.
ثم قال: {واللاَّتي تخافونَ نُشوزهنَّ}؛ أي: ارتفاعهن عن طاعة أزواجهنَّ؛ بأن تعصيه بالقول أو الفعل؛ فإنه يؤدِّبها بالأسهل فالأسهل. {فعظوهنَّ}؛ أي: ببيان حكم الله في طاعة الزوج ومعصيته، والترغيب في الطاعة، والترهيب من المعصية؛ فإن انتهت؛ فذلك المطلوب، وإلاَّ؛ فيهجُرُها الزوجُ في المضجع؛ بأن لا يضاجِعَها ولا يجامِعَها بمقدار ما يحصُلُ به المقصود، وإلاَّ؛ ضربها ضرباً غير مبرِّح؛ فإن حصل المقصود بواحد من هذه الأمور وأطعنكم؛ {فلا تبغوا عليهنَّ سبيلاً}؛ أي: فقد حصل لكم ما تحبُّون؛ فاتركوا معاتبتها على الأمور الماضية والتنقيب عن العيوب التي يضرُّ ذكرُها، ويَحْدُثُ بسببه الشرُّ.
{إنَّ الله كان عليًّا كبيراً}؛ أي: له العلوُّ المطلق بجميع الوجوه والاعتبارات؛ علوُّ الذات وعلوُّ القدر، وعلوُّ القهر. الكبير: الذي لا أكبر منه ولا أجلَّ ولا أعظم، كبير الذات والصفات.
(34) خداوند متعال خبر میدهد که (
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ﴾) مردان، سرپرست زنان هستند تا آنها را به انجام حقوق الهی،
از قبیل: محافظت بر انجام فرائض و دور کردن از کارهای زشت ملزم دارند. مردان باید آنها را به انجام این کارها ملزم کنند. و نیز مردان، سرپرست زنان هستند تا مخارج و پوشاک و مسکن آنها را تهیه نمایند. سپس سببی را که موجب سرپرستی مردان است،
بیان فرمود: (
﴿بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ﴾) به خاطر اینکه خداوند، مردان را بر زنان فضیلت داده است. مردان از چند جهت از زنان برتر هستند؛ از آن جمله اینکه ولایت و حکومت و پیامبری و رسالت، ویژۀ مردان است، و بسیاری از عبادتها مانند جهاد و نماز اعیاد و جمعه به مردان اختصاص دارد. و به خاطر عقل و متانت و آرامش و شکیبایی و قدرتی که خداوند به آنها داده است، در حالیکه زنان از آن مقدار قوۀ عاقله و متانت و توانایی و شکیبایی برخوردار نیستند، و نیز خداوند تهیۀ مخارج زنان را به مردان اختصاص داده است؛ چراکه بسیاری از مخارج را مردان میپردازند.
و راز حذف مفعول در فرموده الهی: (
﴿وَبِمَآ أَنفَقُواْ﴾) این است تا عموم نفقه را در بر گیرد. پس دانسته شد که مرد، سرپرست و آقای زنش است، و زن در اختیار مرد، و در بند اوست. بنابراین مرد باید حقوق زن را، که امانت الهی در دست اوست، ادا کند. و زن نیز باید از پروردگارش اطاعت نماید، و از شوهرش فرمان برد.
بنابراین فرمود: (
﴿فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ﴾) زنان صالحه فرمانبردار خدا هستند، (
﴿حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَيۡبِ﴾) و حتی در غیاب شوهرانشان، از آنها اطاعت میکنند، و دامان خویش را حفاظت نموده، و مال وی را پاس میدارند، و این به سبب توفیقی است که خدا به زنان داده است، و از جانب خودشان نیست؛ زیرا نفس، انسان را به کار بد دستور میدهد، اما کسی که بر خدا توکل نماید، آنچه برای او در دین و دنیایش مهم است، خداوند او را در آن زمینه کفایت میکند.
سپس فرمود: (
﴿وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ﴾) و زنانی که شما بیم دارید از اطاعت و فرمان شوهرانشان سرپیچی کنند، به این صورت که زن در سخن یا در عمل از شوهرش سرپیچی نماید. باید شوهرش او را به شیوههایی که یکی از دیگری آسانترند تربیت و ادب کند. (
﴿فَعِظُوهُنَّ﴾) آنها را با بیان حکم خدا در رابطه با اطاعت از شوهر و تشویق به فرمانبرداری، و ترساندن از نافرمانی، اندرز دهید. پس اگر زن باز آمد چه بهتر، و اگر باز نیامد، او را در بستر رها کند؛ به این صورت که با او نخوابد و با او به اندازه کافی آمیزش نکند؛ و اگر باز نیامد، او را بزند، اما زدنی که به او آسیب نرساند. اگر به وسیلۀ یکی از این کارها، به هدف دست یافتید و زنان از شما فرمان بردند (
﴿فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًا﴾) پس به مقصود رسیدهاید، و زن را به خاطر کارهای گذشته سرزنش نکنید، و به جستجوی عیبهایی نپردازید که ذکر آن ضرر دارد و به سبب آن، شر برپا میشود. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيّٗا كَبِيرٗا﴾) همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است؛ یعنی او دارای علو مرتبه و بلندی مطلق است و از هر جهت بالا است. ذات او بلند است، و قدر و منزلتش رفیع، و از چیرگی و قدرت بالایی برخوردار میباشد. خداوندی که از او بزرگتر وجود ندارد و ذات و صفاتش رفیع است.
{وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلَاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا (35)}.
وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحًا يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا ؛ اگر از اختلاف ميان زن و شوي آگاه شديد ، داوري از کسان مرد داوري ازکسان زن برگزينيد اگر آن دو را قصد اصلاح باشد خدا ميانشان موافقت پديد مي آورد ، که خدا دانا و آگاه است.
#
{35} أي: وإن خفتم الشقاق بين الزوجين والمباعدة والمجانبة حتى يكون كل منهما في شقٍّ؛ {فابعثوا حكماً من أهله وحكماً من أهلها}؛ أي: رجلينِ مكلَّفينِ مسلمينِ عدلينِ عاقلينِ، يعرفان ما بين الزوجين، ويعرفان الجمع والتفريق، وهذا مستفادٌ من لفظ الحكم؛ لأنه لا يصلح حَكماً إلاَّ من اتَّصف بتلك الصفات، فينظران ما يَنْقُمُ كلٌّ منهما على صاحبه، ثم يُلْزِمان كلاًّ منهما ما يجب؛ فإن لم يستطع أحدهما ذلك؛ قنَّعا الزوج الآخر بالرِّضا بما تيسَّر من الرزق والخلق، ومهما أمكنهما الجمع والإصلاح؛ فلا يعدِلا عنه؛ فإن وصلت الحال إلى أنه لا يمكنُ اجتماعهما وإصلاحهما إلا على وجه المعاداة والمقاطعة ومعصية الله، ورأيا أنَّ التفريق بينهما أصلح؛ فرَّقا بينهما، ولا يُشْتَرَطُ رضا الزوج كما يدلُّ عليه أن الله سماهما الحكمين، والحكمُ يَحْكُمُ، وإن لم يرضَ المحكوم عليه، ولهذا قال: {إن يُريدا إصلاحاً يُوفِّقِ اللهُ بينَهما}؛ أي: بسبب الرأي الميمون والكلام الذي يجذِبُ القلوبَ ويؤلِّف بين القرينين. {إنَّ الله كان عليماً خبيراً}؛ أي: عالماً بجميع الظواهر والبواطن، مطلعاً على خفايا الأمور وأسرارها؛ فمن علمِهِ وخبرِهِ أن شرع لكم هذه الأحكام الجليلة والشرائع الجميلة.
(35) و اگر ترسیدید که زن و شوهر دچار اختلاف و جدایی شوند و هر یک رو به سمتی رود، (
﴿فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ﴾) دو مرد مکلف و مسلمان و عادل و عاقل را، به عنوان داور بفرستید که مسائل بین زن و شوهر، و صلاحیت تشخیص با هم بودن یا جدایی آنها را، میدانند. و این مطلب که ذکر شد، از کلمۀ
«حَکَم» استنباط میشود؛ زیرا برای داور بودن، جز کسی که دارای این صفات باشد، شایسته نیست. پس آن دو داور اعتراضی را که هر یک از زن و شوهر نسبت به دیگری مطرح مینمایند، بررسی کنند، سپس هر یک از زن و شوهر را به انجام مسئولیتشان موظف بگردانند، و اگر نتوانستند زن و شوهر را به رعایت توصیههای خویش ملزم نمایند، یکی از آنان را قانع کنند، تا به آنچه از روزی و اخلاقی که برای همسرش میسّر است، رضایت دهد. و هر چقدر که توان جمع و اصلاح بین زن و شوهر را دارند، از آن دریغ نورزند. و اگر کار به جایی رسید که جز با درگیری و قهر و معصیت خدا، ادامۀ زندگی و اصلاح زن و شوهر امکان نداشت، و هردو داور به این نتیجه رسیدند که جدایی میان آنان بهتر است، آنها را از یکدیگر جدا کنند. و رضایت شوهر برای جدا شدن، شرط نیست؛ زیرا آیه دلالت مینماید که خداوند آن دو نفر را داور و حکم نامیده است، و داور حکم میکند، گرچه کسی که بر او حکم میشود راضی نباشد،
بنابراین فرمود: (
﴿إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآ﴾) اگر آن دو داور، خواهان اصلاح باشند، خداوند به سبب رای و نظر درست و سخنی که دلهارا جذب میکند، میان آنها توافق حاصل کرده وهردو همدم را به یکدیگر نزدیک مینماید. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرٗا﴾) همانا خداوند همۀ امور آشکار و پنهانرا میداند، و به کارهای پوشیده و اسرار آن آگاه است. از جمله علم و آگاهی الهی، این است که برای شما این احکام بزرگ و آیینهای زیبا را مشروع نموده است.
{وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا (36) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا (37) وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ قَرِينًا (38)}.
وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُورًا ؛ خداي را بپرستيد و هيچ چيز شريک او مسازيد و با پدر و مادر و، خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و همسايه خويشاوند و همسايه بيگانه و يار مصاحب ومسافر رهگذر و بندگان خود نيکي کنيد هر آينه خدا متکبران و فخر فروشان را دوست ندارد.
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ؛ آنان که بخل مي ورزند و مردم را به بخل وا مي دارند و مالي را که خدا به آنها داده است پنهان مي کنند و ما براي کافران عذابي خوارکننده مهيا ساخته ايم.
وَالَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاء قِرِينًا ؛ و نيز کساني را که اموال خويش براي خودنمايي انفاق مي کنند و به خدا، وروز قيامت ايمان نمي آورند و هر که شيطان قرين او باشد ، قريني بد دارد.
#
{36 ـ 37} يأمر تعالى عباده بعبادتِهِ وحدَه لا شريك له، وهو الدخول تحت رقِّ عبوديَّتِهِ والانقياد لأوامره ونواهيه محبةً وذلًّا وإخلاصاً له في جميع العبادات الظاهرة والباطنة، وينهى عن الشرك به شيئاً، لا شركاً أصغر، ولا أكبر، لا مَلَكاً، ولا نبيًّا، ولا وليًّا، ولا غيرهم من المخلوقين الذين لا يملِكون لأنفسهم نفعاً ولا ضرًّا ولا موتاً ولا حياة ولا نشوراً، بل الواجبُ المتعيِّن إخلاصُ العبادة لمن له الكمالُ المطلق من جميع الوجوه، وله التدبير الكامل الذي لا يَشْرَكُه ولا يعينُهُ عليه أحدٌ.
ثم بعد ما أمر بعبادتِهِ والقيام بحقِّه أمر بالقيام بحقوق العبادِ الأقرب فالأقرب، فقال: {وبالوالدين إحساناً}؛ أي: أحسنوا إليهم بالقول الكريم والخطاب اللطيف والفعل الجميل، بطاعةِ أمرِهما واجتنابِ نهيِهِما، والإنفاق عليهما، وإكرام من له تعلُّق بهما، وصلة الرحم التي لا رحمَ لك إلاَّ بهما. وللإحسان ضدَّانِ الإساءةُ وعدمُ الإحسان، وكلاهما منهيٌّ عنه. {وبذي القربى} أيضاً إحساناً، ويشمل ذلك جميع الأقارب، قَرُبوا أو بَعُدوا، بأن يُحْسِنَ إليهم بالقول والفعل، وأنْ لا يقطعَ برحمه بقولِهِ أو فعلِهِ. {واليتامى}؛ أي: الذين فُقِدَ آباؤهم وهم صغارٌ، فلهم حقٌّ على المسلمين، سواءٌ كانوا أقارب أو غيرهم، بكفالتهم وبِرِّهم وجبرِ خواطرِهم وتأديبِهم وتربيتهم أحسن تربية في مصالح دينهم ودنياهم. {والمساكين}: وهم الذين أسكنتهم الحاجةُ والفقرُ، فلم يحصُلوا على كفايتهم ولا كفاية من يمونون، فأمر الله تعالى بالإحسان إليهم بسدِّ خلَّتهم وبدفع فاقتهم والحضِّ على ذلك والقيام بما يمكن منه. {والجار ذي القربى}؛ أي: الجار القريب الذي له حقَّان؛ حقُّ الجوار وحقُّ القرابة؛ فله على جارِهِ حقٌّ وإحسانٌ راجعٌ إلى العرف. وكذلك {الجار الجُنُب}؛ أي: الذي ليس له قرابةٌ، وكلَّما كان الجارُ أقربَ باباً؛ كان آكد حقًّا، فينبغي للجار أن يتعاهدَ جارَه بالهدية والصدقة والدعوة واللطافة بالأقوال والأفعال وعدم أذيَّتِهِ بقول أو فعل. {والصاحب بالجنب}: قيل: الرفيقُ في السفر، وقيل: الزوجة، وقيل: الصاحب مطلقاً، ولعله أولى؛ فإنه يَشْمَلُ الصاحبَ في الحضر والسفر ويَشْمَلُ الزوجةَ؛ فعلى الصاحب لصاحبه حقٌّ زائد على مجرَّد إسلامه، من مساعدته على أمور دينه ودنياه، والنصح له، والوفاء معه في اليسر والعسر والمنشط والمكره، وأن يحبَّ له ما يحبُّ لنفسه، ويكره له مايكره لنفسه، وكلَّما زادت الصحبة؛ تأكد الحق وزاد. {وابن السبيل}: وهو الغريب الذي احتاج في بلد الغربة أو لم يحتج؛ فله حقٌّ على المسلمين لشدَّة حاجتِهِ وكونِهِ في غير وطنه بتبليغه إلى مقصوده أو بعض مقصوده وبإكرامه وتأنيسه. {وما ملكت أيمانكم}؛ أي: من الآدميين والبهائم، بالقيام بكفايتهم وعدم تحميلهم ما يشقُّ عليهم، وإعانتُهم على ما تحمَّلوه وتأديبهم لما فيه مصلحتُهم؛ فَمَنْ قام بهذه المأمورات؛ فهو الخاضع لربه، المتواضع لعباد الله، المنقاد لأمر الله وشرعه، الذي يستحقُّ الثواب الجزيل والثناء الجميل، ومن لم يقم بذلك؛ فإنه عبد معرِضٌ عن ربه، غير منقاد لأوامره، ولا متواضع للخلق، بل هو متكبِّر على عباد الله، معجبٌ بنفسه، فخورٌ بقوله. ولهذا قال: {إنَّ الله لا يحبُّ من كان مختالاً}؛ أي: معجَباً بنفسه متكبراً على الخلق، {فخوراً}؛ يثني على نفسه ويمدحُها على وجه الفخر والبطرِ على عباد الله؛ فهؤلاء ما بهم من الاختيال والفخر يمنعُهم من القيام بالحقوق، ولهذا ذمَّهم بقوله: {الذين يبخلون}؛ أي: يمنعون ما عليهم من الحقوق الواجبة، {ويأمرون الناس بالبُخل}: بأقوالهم وأفعالهم، {ويكتُمون ما آتاهمُ الله من فضلِهِ}؛ أي: من العلم الذي يهتدي به الضالون ويسترشِدُ به الجاهلون، فيكتُمونه عنهم، ويُظْهِرون لهم من الباطل ما يَحولُ بينَهم وبين الحقِّ، فجمعوا بين البخل بالمال والبخل بالعلم وبين السعي في خسارة أنفسهم وخسارة غيرهم، وهذه هي صفات الكافرين؛ فلهذا قال تعالى: {وأعتَدْنا للكافرين عذاباً مهيناً}؛ أي: كما تكبَّروا على عباد الله، ومنعوا حقوقه، وتسبَّبوا في منع غيرِهم من البخل وعدم الاهتداء؛ أهانهم بالعذاب الأليم والخزي الدائم؛ فعياذاً بك اللهمَّ من كلِّ سوء.
(36 - 37) خداوند بندگانش را دستور میدهد تا تنها او را که خدای یگانه است، و شریکی ندارد، عبادت کنند. عبادت؛ یعنی بندگی خدا، و گردن نهادن به اوامر الهی و نواهی او، و اینکه از روی محبت و فروتنی همۀ عبادتهای ظاهری و باطنی خالص برای او انجام شود. و خداوند نهی کرده است که برای او شریک قرار داده شود. پروردگار نه شرک اصغر و نه شرک اکبر را نمیپذیرد، و نباید ملائکه و پیامبر، و کسی دیگر از آفریدگان را که نمیتوانند برای خود سود و زیانی بیاورند، و مالک مرگ و زندگی و حشر نیستند، با او شریک قرار داد، بلکه باید عبادتِ خالصانه برای کسی انجام گیرد که از هر جهت دارای کمال مطلق است، و تدبیر کامل در دست اوست، خداوندی که هیچ کس با او شریک نیست و هیچ کس او را در تدبیر امور کمک نمیکند. بعد از اینکه خداوند بندگانش را به عبادت خویش و ادای حقوق الهی فرمان داد، آنان را دستور داد تا حقوق بندگان را به جا آورند، و هر آن کس که نزدیکتر است، مهمتر است و در اولویت قرار دارد.
پس فرمود: (
﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾) با سخن خوب و خطاب مهربانانه، و کار زیبا و فرمان بردن از دستورات آنها، و پرهیز از آنچه نهی میکنند، و با انفاق بر آنها، و احترام گذاشتن به کسی که خویشاوند آنان است، با آنها نیکی کنید.
احسان و نیکی با پدر و مادر دو امر متضاد را دربر دارد: یکی بدی کردن، و دیگری نیکی نکردن، و از هر دو نهی شده است. (
﴿وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾) و با خویشاوندان نیکی کنید، که تمام خویشاوندان نزدیک و دور را شامل میشود، و باید با آنها در قول و عمل نیکی شود، و نباید پیوند خویشاوندی را در قول و عمل قطع نمود. (
﴿وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾) و کسانی که کوچک هستند و پدرانشان را از دست دادهاند، آنها خواه خویشاوند باشند یا نه، بر مسلمین حق دارند، و باید آنها را تحت کفالت خود قرار داده و با آنها نیکی کنند و خاطر آنها را تسکین دهند، و به بهترین صورت، آنها را در رسیدن به مصالح دینی و دنیویشان، یاری نمایند. (
﴿وَٱلۡمَسَٰكِينِ﴾) و درماندگان؛ یعنی کسانی که فقر و نیازمندی، آنها را درمانده کرده است و نمیتوانند از عهدۀ مخارج خود و کسانی که باید آذوقه زندگیشان را فراهم کنند، برآیند. خداوند دستور داده نیازهایشان برآورده شود، و به اندازۀ توان، به این کار اقدام شود. (
﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾) و همسایۀ خویشاوند که دو حق دارد، حق همسایگی و حق خویشاوندی. پس او بر همسایهاش طبق عرف و عادت، حق و دَینی دارد. (
﴿وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾) و همسایهای که خویشاوند نیست، و هر اندازه همسایه، نزدیکتر باشد، حقش مؤکدتر و بیشتر است. پس باید با دادن هدیه و صدقه، و دعوت کردن، و نرمی در سخن، و کردار، و اذیت نکردن، در سخن و کردار رفتار خوبی را با همسایه درپیش گرفت. (
﴿وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾) برخی گفتهاند یعنی همراه سفر. وگفته شده به معنی همسر است. و گفته شده که منظور هر همراهی است به طور مطلق، و شاید این مفهوم بهتر است؛ زیرا شامل همراه در سفر و همراه در اقامت و شامل زن نیز میگردد. پس همراه، اضافه بر حق مسلمان بودن، حقی دیگر بر همراهش دارد، و باید او را در امور دین و دنیایش یاری کند، و خیرخواهش بوده، و در توانگری و مستمندی و خوشی و ناخوشی نسبت به او وفادار باشد، و آنچه را برای خود دوست دارد برای همراهش نیز دوست بدارد، و آنچه را برای خود نمیپسندد برای او نیز نپسندد. وهر اندازه مدت همراهی بیشتر باشد، حق نیز مؤکدتر و بیشتر میشود. (
﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾) و آن ناآشنایی است که در سرزمین غربت، نیازمند کمک میباشد یا نیازی به کمک نداشته باشد. پس بر مسلمین حق دارد؛ چرا که او از وطن خود دور شده، و به شدت نیازمند آن است که به مقصدش رسانده شود، و مسلمین باید او را احترام کنند، و به او محبت ورزند. (
﴿وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾) و انسانها و حیوانهایی که در مالکیت شما هستند، بر شما حق دارند و باید نیازهایشان را برآورده سازید، و باری بر دوش آنها نگذارید که توان تحمل آن را ندارند. و باید آنها را در کاری که بر دوششان گذارده شده است، کمک کنید، و به صورتی مطلوب تربیت کنید. پس هرکس این دستورات الهی را انجام دهد، دربرابر پروردگارش فروتن بوده، و در برابر بندگان خدا متواضع گشته و از دستور خدا و آیین الهی فرمان برده است، و سزاوار پاداش زیاد و ستایش زیبا است. و هرکس این کارها را انجام ندهد، از پروردگارش رویگردان گشته و از فرمان وی اطاعت نکرده است، و در برابر بندگان خدا فروتن نبوده، بلکه تکبر ورزیده و راه خودخواهی و خودپسندی را درپیش گرفته است.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا﴾) بیشک خداوند کسی را دوست ندارد که خودپسند باشد، و در برابر مردم تکبر ورزد. (
﴿فَخُورًا﴾) یعنی کسی که از روی تکبر بر بندگان خدا، به خود میبالد، و خویشتن را ستایش و تمجید میکند. پس خودستایی و تکبر، آنها را از انجام حقوق باز میدارد. بنابراین خداوند،
آنها را مذمت کرده و میفرماید: (
﴿ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ﴾) کسانی که حقوقی را که بر آنها است، ادا نمیکنند، (
﴿وَيَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ﴾) و مردم را با گفتار و کردارشان به بخل فرمان میدهند. (
﴿وَيَكۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾) و علمی را که به وسیلۀ آن، گمراهان هدایت میشوند و نادانان راهنمایی میگردند، پنهان میکنند، و باطل را برای آنها آشکار میسازند، و از روی آوردن آنان به حق جلوگیری مینمایند. پس اینها هم در مالهایشان بخل میورزند، و هم در علم خود. و برای زیان رساندن به خود و هم برای زیان رساندن به دیگران تلاش میکنند. و این صفات، صفات کافران است.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا﴾) و همانطور که بر بندگان خدا تکبر ورزیدند و حقوق را ادا نکردند، و سبب بخل ورزیدن دیگران و هدایت نیافتن آنها شدند، خداوند نیز آنها را با عذاب دردناک و رسوایی همیشگی خوار میگرداند. بار خدایا از هر کار بدی به تو پناه میبریم!
#
{38} ثم أخبر عن النفقة الصادرة عن رياءٍ وسُمْعَة وعدم إيمان به، فقال: {والذين ينفقون أموالهم رئاء الناس}؛ أي: ليروهم ويمدحوهم ويعظموهم. {ولا يؤمنون بالله ولا باليوم الآخِرِ}؛ أي: ليس إنفاقهم صادراً عن إخلاص وإيمان بالله ورجاء ثوابه؛ أي: فهذا من خطوات الشيطان وأعماله، التي يدعو حزبه إليها ليكونوا من أصحاب السعير، وصدرت منهم بسبب مقارنته لهم وأزِّهم إليها؛ فلهذا قال: {ومن يَكُنِ الشيطانُ له قريناً فساءَ قريناً}؛ أي: بئس المقارن والصاحب الذي يريد إهلاك مَن قارنه ويسعى فيه أشدَّ السعي؛ فكما أن مَن بخل بما آتاه الله وكَتَمَ ما منَّ به الله عليه عاصٍ آثمٌ مخالفٌ لربِّه؛ فكذلك من أنفق وتعبَّد لغير الله؛ فإنه آثم عاصٍ لربِّه مستوجبٌ للعقوبة؛ لأن الله إنما أمر بطاعتِهِ وامتثال أمره على وجه الإخلاص؛ كما قال تعالى: {وما أُمِروا إلا ليعبدوا الله مُخلصينَ له الدِّين}؛ فهذا العمل المقبول الذي يستحقُّ صاحبُهُ المدح والثواب؛ فلهذا حثَّ تعالى عليه بقوله:
(38) سپس از نفقهای که از روی ریا و شهرتطلبی و ایمان نداشتن به خدا انجام میگیرد،
خبر داد و فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ﴾) و کسانی که مالهایشان را برای اینکه مردم آنها را ببینند، و تمجید وستایش کنند، و آنها را تعظیم نمایند، انفاق میکنند، (
﴿وَلَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) و انفاق و بخشش آنها، از اخلاص و ایمان به خدا و امید به پاداش او سرچشمه نگرفته است. پس این، گام شیطان و کار اوست، که گروه خود را به سوی آن فرا میخواند، تا از اهل جهنم شوند، و انفاق ریاکارانه آنها، به سبب همدمی شیطان و کشاندن آنها به سوی آتش میباشد.
بنابراین فرمود: (
﴿وَمَن يَكُنِ ٱلشَّيۡطَٰنُ لَهُۥ قَرِينٗا فَسَآءَ قَرِينٗا﴾) و هرکس که شیطان، همدم او باشد، بسیار همراه و همدم بدی است؛ چراکه میخواهد وی را هلاک کند، و برای هلاکت همراهش به شدت تلاش میکند. پس هرکس در آنچه خداوند به او داده است، بخل بورزد و آن را که خداوند به او ارزانی داشته است، پنهان نماید، نافرمان و گناهکار است، و با پروردگارش مخالفت ورزیده است. همچنین کسی که مال خود را ببخشد، و عبادت را برای غیر خدا انجام دهد، او گناهکار شده و از دستور پروردگارش سرپیچی کرده است، و سزاوار عقوبت و سزا است؛ زیرا خداوند دستور داده است تا مخلصانه از او فرمانبرداری شود.
همانطور که فرموده است: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾ و فرمان داده نشدهاند، مگر اینکه دین و عبادت را مخلصانه برای خدا انجام دهند. پس عمل مخلصانه، عملی است که مورد پذیرش خدا باشد، و انجام دهنده آن سزاوار تمجید و ستایش است. بنابراین خداوند بندگانرا بر انجام چنین عملی،
تشویق نموده و فرموده است:
{وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَكَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيمًا (39)}.
وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِم عَلِيمًا ؛ چه زيان داردشان اگر به خدا و روز قيامت ايمان آورند و از آنچه خدا به آنها روزي داده است انفاق کنند ? خدا به کارشان داناست.
#
{39} أي: أيُّ شيء عليهم وأيُّ حرج ومشَّقة تلحقُهم لو حَصَلَ منهم الإيمانُ بالله الذي هو الإخلاص وأنفقوا من أموالِهِم التي رَزَقَهم الله وأنعم بها عليهم، فجمعوا بين الإخلاص والإنفاق، ولما كان الإخلاص سرًّا بين العبد وبين ربِّه لا يطَّلع عليه إلا الله؛ أخبر تعالى بعلمِهِ بجميع الأحوال، فقال: {وكان الله بهم عليماً}.
(39) (
﴿وَمَاذَا عَلَيۡهِمۡ لَوۡ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) چه چیزی آنها را دچار سختی و دشواری میگرداند، اگر به خدا ایمان بیاورند؛ ایمانی که عین اخلاص است، و از مالهایی که خدا به آنها بخشیده است، ببخشایند، پس هم ایمان و هم اخلاص داشته باشند؟ و از آنجا که اخلاص، رازی است میان بنده و پروردگارش و جز خدا، کسی به آن آگاهی ندارد. خداوند خبر داد که او همۀ حالتها را میداند.
پس فرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ بِهِمۡ عَلِيمًا﴾) و خداوند به
[تمامی حالات] آنان آگاه است.
{إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا (40) فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَلَا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثًا (42)}.
إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ خدا ذره اي هم ستم نمي کند اگر نيکيي باشد آن را دو برابر مي کند و، ازجانب خدا مزدي کرامند مي دهد.
فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِيدًا ؛ چگونه خواهد بود آن روز که از هر امتي گواهي بياوريم و تو را بر اين امت به گواهي فرا خوانيم ?
يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثًا ؛ در آن روز کافران و آنان که بر رسول عصيان ورزيده اند آرزو کنند که با خاک زمين يکسان مي بودند و هيچ سخني را از خدا پنهان نتوانند کرد.
#
{40} يخبر تعالى عن كمال عدلِهِ وفضله وتنزُّهه عما يضادُّ ذلك من الظلم القليل والكثير، فقال: {إنَّ الله لا يظلم مثقالَ ذرَّة}؛ أي: يَنْقُصُها من حسنات عبده أو يزيدُها في سيئاتِهِ؛ كما قال تعالى: {فَمَن يعمل مثقالَ ذَرَّةٍ خيراً يَرَه. ومَن يعمل مثقالَ ذرَّة شرًّا يَرَه}. {وإن تكُ حسنةً يضاعِفْها}؛ أي: إلى عشرة أمثالها، إلى أكثر من ذلك، بحسب حالها ونفعها وحال صاحبها إخلاصاً ومحبةً وكمالاً. {ويؤتِ من لَدُنْهُ أجراً عظيماً}؛ أي: زيادة على ثواب العمل بنفسه من التوفيق لأعمال أُخَرَ وإعطاء البرِّ الكثير والخير الغزير.
(40) خداوند از کمال عدل و فضل خویش، و مبرا بودنش از ستم کم و فراوانی که با عدل و فضل او منافات دارد،
خبر داده و میفرماید: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾) خداوند به اندازۀ ذرهای، ستم روا نمیدارد و از نیکیهای بندهاش، کم نمیکند و بدیهایش را، نمیافزاید.
همانطور که فرموده است: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ﴾ هرکس ذرهای کار خوب انجام دهد، پاداش آن را میبیند، و هر کس ذرهای کار بد انجام دهد، پاداش آن را میبیند. (
﴿وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا﴾) و اگر کار نیکی انجام شود، خداوند بر حسب حالت انجام دهنده و اخلاص و محبت او، پاداش آن را ده برابر و یا بیشتر مینماید. (
﴿وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾) و خداوند از جانب خود، اضافه بر پاداش کار نیکش، او را پاداش میدهد. از قبیل اینکه او را به انجام کارهای نیک دیگری توفیق میدهد، و نیکی فراوان و خیر زیاد به او میبخشد.
#
{41} ثم قال تعالى: {فكيف إذا جِئْنا من كلِّ أُمةٍ بشهيدٍ وجئنا بك على هؤلاء شهيداً}؛ أي: كيف تكون تلك الأحوالُ؟ وكيف يكونُ ذلك الحكم العظيم الذي جَمَعَ أنَّ مَن حكم به كامل العلم كامل العدل كامل الحكمةِ بشهادة أزكى الخلق وهُم الرسلُ على أُممِهِم مع إقرار المحكوم عليه؟ فهذا والله الحكم الذي هو أعمُّ الأحكام وأعدلها وأعظمها، وهناك يبقى المحكومُ عليهم مقرِّين له. بكمال الفضل والعدل والحمد والثناء، وهنالك يسعد أقوامٌ بالفوز والفلاح والعزِّ والنجاح ويشقى أقوام بالخِزْي والفضيحة والعذاب المُهين.
(41) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا﴾) یعنی چگونه خواهد بود اگر خداوند که علم و عدالت و حکمتش کامل است، بر اساس گواهی دادن پاکیزهترین انسانها که پیامبراناند بر امتهایشان حکم نماید؟! این در حالی است فردی که بر او حکم میشود، به گناه خویش اعتراف میکند. پس سوگند به خدا این فراگیرترین و منصفانهترین و بزرگترین حکم است. و در اینجا کسانی که بر آنها حکم شده، به کمال فضل، عدل و ستایش اعتراف میکنند و گروههایی با بهدست آوردن موفقیت و رستگاری و عزت و کامیابی خوشبخت گشته و گروههایی نیز به رسوایی و عذاب آشکار گرفتار میآیند.
#
{42} ولهذا قال: {يومئذٍ يَوَدُّ الذين كفروا وعَصَوُا الرسولَ}؛ أي: جمعوا بين الكفر بالله وبرسوله ومعصية الرسول، {لو تُسَوَّى بهم الأرض}؛ أي: تبتلعهم ويكونون تراباً وعدماً؛ كما قال تعالى: {ويقولُ الكافرُ يا ليتني كنتُ تُراباً}. {ولا يكتمونَ اللهَ حديثاً}؛ أي: بل يقرُّون له بما عَمِلوا وتشهدُ عليهم ألسنتُهم وأيديهم وأرجُلُهم بما كانوا يعملونَ، يومئذٍ يوفِّيهم الله دينَهم، جزاءَهم الحقَّ، ويعلمون أنَّ الله هو الحقُّ المبينُ. فأما ما ورد من أنَّ الكفار يكتُمون كفرَهم وجحودَهم؛ فإنَّ ذلك يكون في بعض مواضع القيامةِ حين يظنُّون أن جحودَهم ينفعُهم من عذابِ الله؛ فإذا عرفوا الحقائقَ وشهِدَتْ عليهم جوارِحُهم، حينئذٍ ينجلي الأمر، ولا يبقى للكتمان موضعٌ ولا نفعٌ ولا فائدةٌ.
(42) بنابراین فرمود: (
﴿يَوۡمَئِذٖ يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ﴾) در آن روز، آنان که به خدا و پیامبرش کفر ورزیده و از پیامبرش سرپیچی کردهاند، دوست دارند، (
﴿لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ﴾)
[و آرزو میکنند] که کاش زمین آنها را فرو میبرد و تبدیل به خاک میگشتند و نابود میشدند.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: (
﴿وَيَقُولُ ٱلۡكَافِرُ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ تُرَٰبَۢا﴾) و کافر میگوید:
«کاش که خاک بودم.» (
﴿وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا﴾) و هیچ سخنی را از خدا پنهان نمیدارند، بلکه به همۀ کارهایی که کردهاند نزد خدا اعتراف میکنند، و زبان و دست و پاهایشان به کارهایی که کردهاند، گواهی میدهند. خداوند در این روز، پاداش و سزای آنها را کامل میدهد، و میدانند که خداوند، حق و روشنگر است. اما آنچه در احادیث آمده است مبنی براینکه کافران کفر و انکار خود را کتمان میکنند، مربوط به بعضی جاهای قیامت است، زمانی که آنها گمان میبرند انکارشان به آنها سودی میبخشد و از عذاب الهی نجات میدهد. پس، وقتی که حقائق را دریافتند، واعضای بدنشان بر آنها گواهی داد، در این هنگام مسئله روشن میشود و جایی برای پنهان کردن باقی نمیماند؛ زیرا پنهان کردن، فایده و سودی ندارد.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِنْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا (43)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُبًا إِلاَّ عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، آنگاه که مست هستيد گرد نماز مگرديد، تابدانيد که چه مي گوييد و نيز در حال جنابت ، تا غسل کنيد ، مگر آنکه راهگذر باشيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا از مکان قضاي حاجت بازگشته ايد يا با زنان جماع کرده ايد و آب نيافتيد با خاک پاک تيمم کنيد و روي و دستهايتان را با آن خاک مسح کنيد هر آينه خدا عفو کننده و آمرزنده است.
#
{43} ينهى تعالى عباده المؤمنين أن يَقْرَبوا الصلاة وهم سُكارى حتى يعلَموا ما يقولونَ، وهذا شاملٌ لِقُرْبانِ مواضع الصلاة؛ كالمسجد؛ فإنه لا يمكَّنُ السكرانُ من دخولِهِ، وشاملٌ لنفس الصلاة؛ فإنه لا يجوز للسكران صلاةٌ ولا عبادةٌ لاختلاط عقلِهِ وعدم علمِهِ بما يقول، ولهذا حدَّد تعالى ذلك وغيَّاه إلى وجود العلم بما يقول السكران.
وهذه الآية الكريمة منسوخةٌ بتحريم الخمر مطلقاً؛ فإنَّ الخمر في أول الأمر كان غير محرَّم، ثم إنَّ الله تعالى عَرَّضَ لعبادِهِ بتحريمِهِ بقوله: {يَسألونَكَ عن الخمرِ والمَيْسِرِ قُلْ فيهما إثمٌ كبيرٌ ومَنافعُ للنَّاسِ وإثْمُهُما أكبرُ مِنْ نَفعِهِما}، ثم إنَّه تعالى نهاهم عن الخمر عند حضورِ الصلاة كما في هذه الآية، ثم إنه تعالى حرَّمه على الإطلاق في جميع الأوقات في قوله: {يا أيُّها الذينَ آمنوا إنَّما الخمرُ والمَيْسِرُ والأنصابُ والأزلام رِجسٌ مِن عملِ الشيطانِ فاجتنبوهُ} الآية. ومع هذا؛ فإنه يشتدُّ تحريمه وقتَ حضور الصلاة؛ لتضمُّنه هذه المفسدة العظيمة بعدم حصول مقصود الصلاة الذي هو روحها ولبُّها، وهو الخشوع وحضور القلب؛ فإنَّ الخمر يُسْكِرُ القلبَ، ويصدُّ عن ذِكْرِ الله وعن الصلاة.
ويؤخَذُ من المعنى منعُ الدُّخول في الصلاة في حال النُّعاس المفرط الذي لا يشعُرُ صاحبه بما يقولُ ويفعل، بل لعلَّ فيه إشارة إلى أنه ينبغي لمن أراد الصلاة أن يقطعَ عنه كلَّ شاغل يَشْغَلُ فكره؛ كمدافعةِ الأخبثين والتَّوْق لطعام ونحوِهِ؛ كما ورد في ذلك الحديث الصحيح.
ثم قال: {ولا جُنُباً إلا عابري سبيل}؛ أي: لا تقربوا الصلاة حالة كونِ أحدِكم جُنباً إلاَّ في هذه الحال، وهو عابرُ السبيل؛ أي: تمرُّون في المسجد ولا تمكُثون فيه. {حتَّى تغتَسِلوا}؛ أي: فإذا اغتسلتم؛ فهو غاية المنع من قربانِ الصلاة للجُنُبِ، فيحلُّ للجُنُبِ المرورُ في المسجد فقط.
{وإن كنتُم مرضى أو على سفرٍ أو جاء أحدٌ منكم من الغائط أو لامستُمُ النساءَ فلم تجِدوا ماءً فتيمَّموا}: فأباح التيمُّم للمريض مطلقاً مع وجود الماء وعدمِهِ، والعلَّة المرضُ الذي يشقُّ مع استعمال الماء، وكذلك السفر؛ فإنه مَظِنَّة فقد الماء؛ فإذا فقده المسافر، أو وجد ما يتعلَّق بحاجته من شرب ونحوه؛ جاز له التيمُّم، وكذلك إذا أحدث الإنسان ببول أو غائطٍ أو ملامسة النساء؛ فإنه يُباح له التيمُّم إذا لم يجد الماء حضراً وسفراً؛ كما يدلُّ على ذلك عموم الآية. والحاصل أنَّ الله تعالى أباح التيمُّم في حالتين: حال عدم الماء، وهذا مطلقاً في الحضر والسفر. وحال المشقة باستعماله بمرض ونحوه.
واختلف المفسِّرون في معنى قوله: {أو لامستُمُ النساءَ}: هل المرادُ بذلك الجِماع؟ فتكونُ الآية نصًّا في جواز التيمُّم للجُنُب كما تكاثرت بذلك الأحاديث الصحيحة ، أو المراد بذلك مجردُ اللمس باليد، ويقيَّد ذلك بما إذا كان مَظِنَّة خروج المذي، وهو المس الذي يكون لشهوةٍ، فتكون الآيةُ دالةً على نقض الوضوء بذلك. واستدلَّ الفقهاء بقوله: {فلم تجدوا ماء}: بوجوب طَلَبِ الماء عند دخول الوقت؛ قالوا: لأنه لا يُقال: لم يجد لِمَنْ لم يطلب، بل لا يكون ذلك إلا بعد الطلب. واستدلَّ بذلك أيضاً على أن الماء المتغيِّرَ بشيء من الطاهرات يجوز ـ بل يتعيَّن ـ التطهُّر به لدخولِهِ في قوله: {فلم تجدوا ماءً}، وهذا ماء. ونوزع في ذلك بأنَّه ماء غير مطلق، وفي ذلك نظر.
وفي هذه [الآية] الكريمة: مشروعيَّة هذا الحكم العظيم الذي امتنَّ به الله على هذه الأمة، وهو مشروعية التيمُّم، وقد أجمع على ذلك العلماء، ولله الحمد.
وأنَّ التيمُّم يكون بالصَّعيد الطيب، وهو كل ما تصاعد على وجه الأرض، سواء كان له غبار أم لا، ويُحتمل أن يختصَّ ذلك بذي الغبار؛ لأن الله قال: {فامْسَحوا بوجوهِكم وأيديكم} منه، وما لا غبار له لا يُمْسَحُ به. وقوله: {فامسحوا بوجوهِكم وأيديكم} منه: هذا محل المسح في التيمُّم: الوجه جميعه واليدين إلى الكوعين؛ كما دلَّت على ذلك الأحاديث الصحيحة، ويستحبُّ أن يكون ذلك بضربةٍ واحدةٍ؛ كما دلَّ على ذلك حديث عمار ، وفيه أنَّ تيمُّم الجُنُب كتيمُّم غيره بالوجه واليدين.
فائدة: اعلم أن قواعد الطبِّ تدور على ثلاث قواعدَ: حفظ الصحة عن المؤذيات، والاستفراغ منها، والحميةُ عنها. وقد نبَّه تعالى عليها في كتابه العزيز: أمَّا حفظ الصحة والحمية عن المؤذي؛ فقد أمر بالأكل والشرب وعدم الإسراف في ذلك، وأباح للمسافر والمريض الفطر حفظاً لصحَّتهما باستعمال ما يُصْلِحُ البدن على وجه العدل، وحماية للمريض عما يضرُّه. وأما استفراغُ المؤذي؛ فقد أباح تعالى للمحرم المتأذِّي برأسه أن يحلِقَهُ لإزالة الأبخرة المحتقنة فيه؛ ففيه تنبيهٌ على استفراغ ما هو أولى منها من البول والغائط والقيء والمنيِّ والدم وغير ذلك. نبه على ذلك ابن القيم رحمه الله تعالى.
وفي الآية وجوبُ تعميم مسح الوجه واليدين، وأنَّه يجوز التيمُّم، ولو لم يضق الوقت، وأنه لا يخاطَب بطلب الماء إلا بعد وجود سبب الوجوب. والله أعلم.
ثمَّ ختم الآية بقوله: {إنَّ اللهَ كانَ عفُوًّا غَفوراً}؛ أي: كثير العفو والمغفرة لعباده المؤمنين بتيسير ما أمرهم به وتسهيلِهِ غايةَ التسهيل بحيثُ لا يَشُقُّ على العبد امتثالُه فيحرج بذلك، ومن عفوه ومغفرته أنْ رَحِمَ هذه الأمة بشرع طهارة التُّراب بدل الماء عند تعذُّر استعماله، ومن عفوِهِ ومغفرتِهِ أن فتح للمذنبين باب التوبة والإنابة ودعاهُم إليه ووعدهم بمغفرة ذنوبهم، ومن عفوه ومغفرته أنَّ المؤمن لو أتاه بقُراب الأرض خطايا ثم لَقِيَهُ لا يشرك به شيئاً؛ لأتاه بقرابها مغفرةً.
(43) خداوند، بندگان مؤمنش را نهی میکند از اینکه به نماز بایستند درحالی که مست هستند، تا بدانند که چه میگویند. و این نهی، نزدیک شدن به جایگاههای نماز مانند مسجد را نیز در بر میگیرد. پس فرد مست نمیتواند وارد مسجد شود. و نیز نماز را دربر میگیرد؛ زیرا برای فردی که مست میباشد، انجام دادن هیچ نماز و عبادتی جایز نیست، چون عقل او آشفته است و نمیداند چه میگوید. بنابراین خداوند مقرر نمود که نباید به نماز و مسجد نزدیک شد تا زمانی که فرد میداند چه میگوید. و این آیۀ شریفه، به وسیلۀ آیهای که شراب را به طور مطلق حرام مینماید، منسوخ است؛ زیرا شراب،
ابتدا حرام نبود اما بعداً خداوند بندگانش را به طور ضمنی بر تحریم آن تشویق کرد و فرمود: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ از تو در مورد شراب و قمار میپرسند،
بگو: «در شراب و قمار، گناه بزرگی است و فایدههایی [نیز] برای مردم دارند، اما گناهشان از فایدهشان بزرگتر است.» سپس خداوند متعال بندگان مؤمنش را از نوشیدن شراب به هنگام ایستادن به نماز نهی کرد، همانطور که در این آیه آمده است.
سپس خداوند آن را به طور مطلق در همۀ وقتها حرام نمود و فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! شراب و قمار و بتها و
[استفاده از] تیرها
[ی مخصوصی که به قصد بخت آزمایی و فال بینی به کار میبرید] پلید و از کار شیطان هستند، پس از آن بپرهیزید. و حرمت شراب در هنگام نماز شدیدتر است، چون این فساد بزرگ را در بر دارد. گذشته از این، روح و مغز نماز، فروتنی و حضور قلب است، و شراب، دل را مست میکند و از یاد الهی و از نماز باز میدارد. و از مفهوم این آیه استنباط میشود، درحالت چرت زدن که فردِ خوابآلود نمیداند چه میگوید و چه میکند، نباید به نماز ایستاد، و آیه به صورت تلویحی به این موضوع اشاره میکند که مناسب است هرکس میخواهد نماز بخواند، خود را از هرچیزی که فکرش را به خود مشغول میدارد، دوری کند. مانند اینکه اگر نیاز به قضای حاجت دارد، باید برود قضای حاجت کند، سپس به نماز مشغول میشود. و نیز اگر خیلی گرسنه است، ابتدا غذا بخورد، و پس از آن به نماز بپردازد تا در نماز، گرسنگی فکرش را به خود مشغول ندارد. در این زمینه، حدیث صحیح نیز وارد شده است.
سپس فرمود: (
﴿وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ﴾) یعنی در حالت جُنُب به نماز نزدیک نشوید، مگر در این حالت و آن عبارت است از اینکه در داخل مسجد عبور کنید و توقف ننمایید. (
﴿حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْ﴾) جنب تا زمانی که غسل نکرده است، نمیتواند به نماز بایستد، و هرگاه غسل کرد، میتواند نماز بخواند. و برای جنب، فقط گذشتن از مسجد جایز است. (
﴿وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ﴾) پس تیمم را برای مریض به طور مطلق ـ خواه آب وجود داشته باشد یا نه ـ جایز قرار داد. علت جایز بودن تیمم برای مریض، بیماریی است که استفاده از آب، آن بیماری را تشدید میکند. نیز تیمم را در سفر جایز قرار داده است، چرا که گمان آن میرود در سفر آب یافت نشود.
پس اگر مسافر آب نداشت و فقط به اندازۀ نیاز خودش از قبیل: نوشیدن و غیره آب همراه داشت، تیمم کردن برای او جایز است. و همچنین هر گاه انسان به سبب ادرار یا قضای حاجت یا آمیزش با زنان، ناپاک شد، اگر آب را نیافت برایش جایز است تیمم کند -خواه در سفر باشد یا نه- همانطور که عموم آیه بر این مطلب دلالت میکند. خلاصۀ مطلب این است که خداوند،
تیمم را در دو حالت جایز قرار داده است: یکی در صورت عدم وجود آب -خواه در سفر باشد یا نه- و یکی در صورت مشقت و سختی ناشی از بیماری و غیره که اگر آب استفاده کند، دچار مشقت بیشتر میشود. و مفسرین در رابطه با معنی (
﴿أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾) اختلاف کرده و عدهای میگویند: منظور از آن، آمیزش است. پس اگر چنین باشد، آیه به صراحت جایز بودن تیمم را برای جنب بیان میدارد. همان طور که احادیث صحیح زیادی در این مورد وارد شده است. و عدهای معتقدند که منظور از آن، دست زدن به زن است، مشروط به اینکه گمان بیرون آمدن مذی باشد، و آن دستزدنی است که به خاطر شهوت انجام میشود. پس آیه، به شکستن وضو به علت دست زدن دلالت میکند. و فقها از آیۀ (
﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ﴾) استنباط کردهاند هنگامی که وقت نماز فرا رسید باید به جستجوی آب پرداخت. کسی که آب را جستجو نکند، گفته نمیشود آن را نیافته است، بلکه یافتن یا نیافتن پس از جستجو کردن معلوم میشود. نیز از این استنباط شده است وضو گرفتن با آبی که به علت مخلوط شدن با چیز پاکی تغییر کرده است نه تنها جایز است بلکه واجب نیز میباشد؛ زیرا چنین آبی در فرمودۀ الهی (
﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ﴾) داخل است؛ زیرا آبی که به سبب مخلوط شدن با چیز پاکی تغییر کرده است، آب محسوب میشود. اما در این مورد که آن آب، آبی است غیرمطلق، اختلاف وجود دارد. و در این آیه، حکم بزرگی تشریع شده و خداوند از این طریق بر این امت منت نهاده است و آن، مشروعیت تیمم است. و تمامی علما ـالحمد للهـ بر این مطلب اجماع و اتفاق دارند. و تیمم با هرآنچه که از سطح زمین ارتفاع پیدا کند ـ غبار داشته باشد یا نه ـ خواه خاک باشد یا شن، یا درخت یا سنگ و یا گیاه، به شرطی که پاک باشد، انجام میشود. البته اگر گفته شود
«صعید» یعنی آنچه که با آن تیمم صورت میگیرد باید غبار داشته باشد، محتمل بهنظر میرسد؛ زیرا خداوند متعال در آیۀ
(6) سورۀ مائده فرمودهاست: (
﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُمۡ﴾) از آن به چهرهها و دستهایتان بمالید و مسح کنید، و آنچه که غبار ندارد، مسح کرده نمیشود. (
﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُمۡ﴾) یعنی از آن به چهرهها ودستهایتان مسح کنید، و محل مسح کردن در تیمم تمام چهره و هر دو دست تا مچ میباشند. همان طور که احادیث صحیح بر این دلالت مینمایند. و مستحب است با یک ضربه چهره و دستها تا مچ مسح شوند، همان طور که حدیث عمار بر این مطلب دلالت مینماید. و نیز در این حدیث اشاره شده است که تیمم جنب، مانند تیمم دیگران است و فقط چهره و دستها را مسح میکند.
فایده: ابن القیم میفرماید: «بدان که قواعد طب و بهداشت در سه مطلب خلاصه میشود: 1- حفظ سلامت و تندرستی. 2- دفع بیماریهایی که به بدن زیان میرساند. 3- واکسینه کردن بدن در مقابل تمام بیماریها. و به درستی که خداوند متعال ما را بر این
[سه مطلب] در کتاب عزیز خود آگاه ساخته است. در رابطه با حفظ سلامت و تندرستی بدن، و واکسینه کردن آن، خداوند به خوردن و نوشیدن و اسراف نکردن دستور داده است، و برای مسافر و مریض تجویز کرده که روزه نگیرند تا صحت و سلامتی آنها به وسیلۀ آنچه که برای بدن مفید است حفظ شود، و از مریض در مقابل چیزهایی که به او ضرر میرساند، حمایت بهعمل آید. و اما در مورد دفع بیماریها، خداوند برای مردی که در حال احرام است و در سرش بیماری دارد، اجازه داده است سرش را بتراشد تا میکروبهای آن از بین بروند. پس این بیانگر آن است آنچه که ماندنش در بدن زیانآورتر است، به طریق اولی باید دفع گردد مانند ادرار، مدفوع، استفراغ، منی، خون و غیره. و در این آیه اشاره شده است که باید تمام چهره و دستها مسح شود. و نیز اشاره شده است که تیمم جایز است گرچه وقت تنگ نباشد، و از وی خواسته نمیشود که آب را بجوید، مگر بعد از اینکه سبب وجوب موجود باشد. والله تعالی اعلم.
سپس آیه را اینگونه ختم کرد: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا﴾) عفو و آمرزش الهی برای بندگان مؤمنش زیاد است، و فرامینش را بسیار آسان نموده است، طوری که بنده با انجام آن دچار مشقت نمیگردد. از جمله بخشش و آمرزش الهی این است که بر این امت رحم نموده و طهارت با خاک را به جای آب ـ در صورت مشکل بودن استفاده از آب ـ برای آنان مشروع کرده، و دروازۀ توبه و بازگشت را برای گناهکاران باز نموده، وآنها را به سوی خود فرا خوانده، و به آنها وعده داده است که گناهانشان را میآمرزد. و از جمله عفو و آمرزش الهی این است که اگر مؤمن تمامِ زمین را از گناه مملو سازد، اما چیزی را شریک پروردگارش قرار ندهد، خداوند به اندازۀ زمین با آمرزش پیش او میآید.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ وَيُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (44) وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا (45) مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا (46)}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ ؛ آيا آن کساني را که از کتاب بهره اي داده شده اند ، نديده اي که گمراهي مي خرند و مي خواهند که شما نيز گمراه شويد ?
وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيرًا ؛ خدا دشمنان شما را بهتر مي شناسد و دوستي او شما را کفايت خواهد کرد و، ياري او شما را بسنده است.
مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛
بعضي از جهودان کلمات خدا را به معني دگرگون مي کنند و مي گويند :، شنيديم و عصيان مي ورزيم ، و بشنو و کاش ناشنوا گردي و راعنا به لغت خويش زبان مي گردانند و به دين اسلام طعنه مي زنند اگر مي گفتند که شنيديم و اطاعت کرديم و انظرنا ، برايشان بهتر و به صواب تر بود خداآنان را به سبب کفرشان لعنت کرده و جز اندکي ايمان نياوردند.
#
{44} هذا ذمٌّ لمن {أوتوا نصيباً من الكتاب}، وفي ضمنه تحذيرُ عبادِهِ عن الاغترار بهم والوقوع في أشراكهم، فأخبر أنهم في أنفسهم {يشترون الضلالة}؛ أي: يحبُّونها محبةً عظيمةً ويؤثِرونها إيثار مَن يبذُلُ المال الكثير في طلب ما يحبُّه، فيؤثرون الضلال على الهدى والكفر على الإيمان والشقاء على السعادة، ومع هذا {يريدونَ أن تَضِلُّوا السبيل}؛ فهم حريصون على إضلالِكُم غايةَ الحرص، باذِلون جهدَهم في ذلك، ولكن لما كان الله وليَّ عباده المؤمنين وناصرهم؛ بيَّن لهم ما اشتملوا عليه من الضلال والإضلال.
(44) این بیان مذمت و نکوهش کسانی است که (
﴿أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) بهرهای از کتاب داده شدهاند. ضمناً بندگانش را از تبعیت از آنها وافتادن در دامهایشان بر حذر داشته است. پس خبر داده که آنها (
﴿يَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ﴾) گمراهی را میخرند؛ یعنی آن را خیلی دوست دارند، و برای بهدست آوردنش از هر چیزی میگذرند، مانند کسی که در طلب آنچه که دوست دارد، مال فراوانی را خرج میکند. پس آنها گمراهی را بر هدایت، و کفر را بر ایمان، و شقاوت را بر سعادت، ترجیح میدهند. با این وجود (
﴿وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِيلَ﴾) میخواهند شما را گمراه کنند. پس آنها بینهایت به گمراه کردن شما، علاقهمندند و تلاش خود را در این راه مبذول میدارند. و از آنجا که خداوند سرپرست و یاور بندگان مؤمنش است، گمراهی و گمراه کردن آن دسته از یهودیان را بیان کرد.
#
{45} ولهذا قال: {وكفى بالله وليًّا}؛ أي: يتولَّى أحوال عباده، ويلطف بهم في جميع أمورهم، وييسِّر لهم ما به سعادتهم وفلاحهم، {وكفى بالله نصيراً}: ينصرُهُم على أعدائهم، ويبيِّن لهم ما يحذَرون منهم، ويعينُهم عليهم؛ فولايتُهُ تعالى فيها حصول الخير، ونصرُهُ فيه زوال الشرِّ.
(45) و فرمود: (
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِيّٗا﴾) و کافی است که خدا سرپرست باشد؛ یعنی بندگانش را سرپرستی نماید و نسبت به آنها مهربانی ورزد و در همۀ کارهایشان یاور آنان باشد و آنچه را که سبب خوشبختی و رستگاری آنان است، برایشان آسان گرداند. (
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا﴾) و کافی است که خدا یاور باشد و آنها را علیه دشمنانشان یاری نماید و برای آنها چیزهایی را بیان دارد که از آن بر حذر باشند، و آنها را علیه دشمنانشان کمک کند. پس سرپرستی الهی، باعث بهدست آوردن خیر و نیکی، و دور شدن از هر شر و بدی است.
#
{46} ثم بيَّن كيفية ضلالهم وعنادهم وإيثارهم الباطل على الحق، فقال: {من الذين هادوا}؛ أي: اليهود، وهم علماء الضلال منهم، {يُحرِّفون الكلمَ عن مواضعه}: إما بتغيير اللفظ أو المعنى أو هما جميعاً؛ فمن تحريفهم تنزيل الصفات التي ذُكِرَت في كتبهم التي لا تنطبق ولا تصدُقُ إلاَّ على محمد - صلى الله عليه وسلم - على أنه غيرُ مراد بها ولا مقصودٍ بها، بل أُريد بها غيره، وكتمانهم ذلك؛ فهذا حالهم في العلم شر حال، قلبوا فيه الحقائق، ونزَّلوا الحقَّ على الباطل، وجحدوا لذلك الحق. وأما حالهم في العمل والانقياد؛ فإنَّهم {يقولون سمعنا وعصينا}؛ أي: سمعنا قولك وعصينا أمرك، وهذا غاية الكفر والعناد والشرود عن الانقياد، وكذلك يخاطبون الرسول - صلى الله عليه وسلم - بأقبح خطاب وأبعده عن الأدب، فيقولون: {اسمع غير مُسْمَع}؛ قصدُهم: اسمع منا غير مُسْمَع ما تحبُّ بل مُسْمَع ما تكره.
{وراعنا}: [و] قصدهم بذلك الرعونةَ بالعيب القبيح، ويظنُّون أن اللفظ لما كان محتملاً لغير ما أرادوا من الأمور؛ أنه يَروج على الله وعلى رسوله، فتوصَّلوا بذلك اللفظ الذي يلوون به ألسنتهم إلى الطعن في الدين والعيب للرسول، ويصرِّحون بذلك فيما بينهم؛ فلهذا قال: {ليًّا بألسنتهم وطعناً في الدين}. ثم أرشدهم إلى ما هو خيرٌ لهم من ذلك، فقال: {ولو أنهم قالوا سمعنا وأطعنا واسمع وانظُرْنا لكان خيراً لهم وأقوم}: وذلك لما تضمَّنه هذا الكلام من حسن الخطاب والأدب اللائق في مخاطبة الرسول والدُّخول تحت طاعة الله والانقياد لأمره وحُسن التلطُّف في طلبهم العلم بسماع سؤالهم والاعتناء بأمرهم؛ فهذا هو الذي ينبغي لهم سلوكه، ولكن لما كانت طبائِعُهم غير زكيَّةٍ؛ أعرضوا عن ذلك وطردهم الله بكفرِهم وعنادِهم، ولهذا قال: {ولكن لعنهم الله بكفرهم فلا يؤمنون إلا قليلاً}.
(46) سپس خداوند کیفیت گمراهی و عناد و ترجیح دادن باطل از سوی آنان را بیان نمود و فرمود: (
﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ﴾) دستهای از یهودیان که علمای گمراهشان بودند، (
﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾) سخنان را از جای خود تحریف میکنند؛ به گونهای که کلمه یا معنی آن را تغییر میدهند، یا هردو را تحریف میکنند. ازجمله تحریفشان این است در رابطه با صفتهایی که در کتابهایشان بیان شده و جز بر محمد صلی الله علیه وسلم صدق نمیکند،
میگویند: منظور از این صفتها، محمد نیست بلکه منظور، کسی دیگر است، و این حقیقت را پنهان میدارند. پس علم و آگاهی آنان بدترین علم و آگاهی است؛ چراکه حقایق را وارونه نموده و باطل را به جای آن قرار داده و حق را انکار میکنند.
و اما در میدان عمل و فرمانبرداری میگویند: (
﴿سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا﴾) شنیدیم و نافرمانی کردیم؛ یعنی ما سخن تو را شنیدیم و از فرمانت سرپیچی کردیم و این نهایت کفر و عناد و بیرون رفتن از دایرۀ فرمانبری است. همچنین پیامبر صلی الله علیه وسلم را به بدترین صورت و دورترین روش از ادب و نزاکت خطاب کرده،
و میگویند: (
﴿وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ﴾) بشنو از ما، امید که سخنی را از ما بشنوی که آن را دوست داشته باشی، بلکه سخنی را از ما بشنوی که آنرا دوست نمیداری. (
﴿وَرَٰعِنَا﴾) منظورشان از آن، متصف نمودن حضرت به کم خردی و عیب و زشتی بود و گمان میبردند با استعمال کلمات دو پهلو، خدا و پیامبر فریب میخورند. آنها با استعمال اینگونه کلمات، و پیچ دادن زبانشان، به عیبجویی از دین و پیامبر میپرداختند و در میان خود، این مطلب را به صراحت بیان میکردند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِ﴾) سپس خداوند آنها را به انجام آنچه که برایشان بهتر است،
راهنمایی نمود و فرمود: (
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ﴾) و اگر آنان میگفتند:
«شنیدیم و فرمان بردیم، و بشنو و به ما نظر کن»، قطعاً برایشان بهتر بود؛ زیرا این سخن، متضمِّن خطاب نیک و رعایت ادب شایسته در تعامل با پیامبر است و این عمل، به مثابۀ فرمان بردن از دستور خدا و منقاد شدن در برابر اوامر اوست. این آیه همچنین مشتمل بر آن است که در سؤال کردن، باید ادب و نزاکت و متانت را رعایت کرد، و اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم به سؤالات اصحاب گوش فرا دهد و از حال و اوضاع آنان اطلاع پیدا کند. پس شایسته بود که آنها این رفتار را در پیش بگیرند. ولی از آنجا که سرشتشان ناپاک بود از این شیوه روی گرداندند و خداوند آنها را به سبب کینهورزی و کفرشان، از رحمت خویش دور کرد.
بنابراین فرمود: (
﴿وَلَٰكِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا﴾) اما خداوند به سبب کفرشان، آنان را نفرین کرد. پس، به جز عدۀ کمی، ایمان نمیآورند.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (47)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً ؛ اي کساني که شما را کتاب داده اند ، به کتابي که نازل کرده ايم و کتاب شما را نيز تصديق مي کند ايمان بياوريد ، پيش از آنکه نقش چهره هايتان را محو کنيم و رويهايتان را به قفا برگردانيم يا همچنان که اصحاب سبت را لعنت کرديم شما را هم لعنت کنيم و فرمان خدا شدني است.
#
{47} يأمُرُ تعالى أهل الكتاب من اليهود والنصارى أن يؤمنوا بالرسول محمد - صلى الله عليه وسلم - وما أنزل الله عليه من القرآن العظيم المهيمن على غيره من الكتب السابقة الذي صدقها؛ فإنها أخبرت به، فلما وقع المُخْبَرُ به؛ كان تصديقاً لذلك الخبر. وأيضاً؛ فإنهم إن لم يؤمنوا بهذا القرآن؛ فإنهم لم يؤمنوا بما في أيديهم من الكتب؛ لأنَّ كتب الله يصدِّق بعضها بعضاً، ويوافق بعضها بعضاً؛ فدعوى الإيمان ببعضها دون بعضٍ دعوى باطلة، لا يمكن صدقها.
وفي قوله: {آمنوا بما نزَّلنا مصدقاً لما معكم}: حثٌّ لهم، وأنهم ينبغي أن يكونوا قبل غيرهم مبادِرين إليه بسبب ما أنعم الله عليهم به من العلم والكتاب الذي يوجِبُ أن يكون ما عليهم أعظم من غيرهم، ولهذا توعَّدهم على عدم الإيمان، فقال: {من قبل أن نطمِسَ وجوهاً فنردَّها على أدبارِها}: وهذا جزاءٌ من جنس ما عملوا؛ كما تركوا الحقَّ وآثروا الباطل وقلبوا الحقائق فجعلوا الباطل حقًّا والحقَّ باطلاً، جُوزوا من جنس ذلك بطَمْس وجوههم كما طَمَسوا الحقَّ، وردِّها على أدبارها بأن تُجْعَلَ في أقفائهم، وهذا أشنع ما يكون. {أو نَلْعَنَهم كما لَعَنَّا أصحاب السبت}: بأن يَطْرُدَهم من رحمته ويعاقِبَهم بجعلهم قردةً؛ كما فعل بإخوانهم الذين اعتدَوا في السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين. {وكان أمر الله مفعولاً}. كقوله: {إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون}.
(47) خداوند اهل کتاب، اعم از یهود و نصارا، را فرمان میدهد تا به پیامبر و کتاب بزرگی که بر او نازل شده و تصدیق کنندۀ کتابهای پیشین است، ایمان بیاورند. کتابهای پیشین، از آمدن قرآن خبر داده بودند. پس وقتی که قرآن آمد، خبر دادنِ کتابهای پیشین را تصدیق نمود. و اگر آنها به این قرآن ایمان نیاورند، به کتابهایی که در دستشان هست نیز ایمان ندارند؛ زیرا کتابهای خدا، یکدیگر را تصدیق مینمایند و با یکدیگر موافقاند. پس ادعای آنها مبنی بر اینکه به برخی ایمان داریم و به برخی ایمان نداریم، ادعای باطلی بوده و راست نیست. و در (
﴿ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُم﴾) آنها را تشویق نموده تا ایمان بیاورند، و آنها باید قبل از دیگران، به ایمان آوردن مبادرت ورزند؛ زیرا خداوند علم و کتاب را به آنان ارزانی داشته است. و این امر وظیفۀ آنان را سنگینتر میکند. بنابراین خداوند آنها را به خاطر ایمان نیاوردنشان،
تهدید نمود و فرمود: (
﴿مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ﴾) این پاداش از نوع کاری است که آنها انجام میدادند، پس همان طور که آنها حق را ترک گفته و باطل را ترجیح دادند و حقایق را وارونه کردند و باطل را حق و حق را باطل جلوه دادند، به سزایی از نوع کارشان مجازات شدند، و چهرههایشان محو گردید همان طور که آنها حق را محو کردند. و برگرداندن چهرههایشان به صورتی بود که چهرۀ آنان در پشت قرار گرفت، و این زشتترین صورت و چهرۀ ممکن است. (
﴿أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ كَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِ﴾) یا آنها را نفرین کنیم، همانطور که یاران شنبه را نفرین کردیم. یعنی آنها را از رحمت خویش دور نماید و تبدیل به بوزینه گرداند، همان طور که خداوند با برادرانشان که در روز شنبه تجاوز و سرپیچی کردند،
چنین کرد: ﴿فَقُلۡنَا لَهُمۡ كُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔينَ﴾ پس به آنها گفتیم بوزینگانی خوار باشید. (
﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا﴾) و فرمان خدا همواره انجام شدنی است.
در جای دیگری نیز در همین رابطه میفرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾ امر او این گونه است که هرگاه چیزی را بخواهد،
به آن میگوید: «پدید بیا»، پس پدید میآید.
{إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا (48)}.
إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا ؛ هر آينه خدا گناه کساني را که به او شرک آورند نمي آمرزد ، و گناهان ، ديگر را براي هر که بخواهد مي آمرزد و هر که به خدا شرک آورد ، دروغي ساخته و گناهي بزرگ مرتکب شده است.
#
{48} يخبر تعالى أنه لا يَغْفِرُ لمن أشرك به أحداً من المخلوقين ويغفر ما دون ذلك من الذُّنوب صغائرها وكبائرها، وذلك عند مشيئته مغفرةَ ذلك إذا اقتضتْ حكمتُهُ مغفرتَه؛ فالذُّنوب التي دون الشرك قد جعل الله لمغفرتِها أسباباً كثيرةً؛ كالحسنات الماحية والمصائب المكفِّرة في الدُّنيا والبرزخ ويوم القيامة، وكدعاء المؤمنين بعضهم لبعض، وبشفاعة الشافعين، ومن [فوق] ذلك كلِّه رحمته التي أحق بها أهل الإيمان والتوحيد، وهذا بخلاف الشرك؛ فإنَّ المشرك قد سدَّ على نفسه أبواب المغفرة، وأغلق دونه أبواب الرحمة؛ فلا تنفعه الطاعاتُ من دون التوحيد، ولا تفيده المصائب شيئاً، {وما لهم يوم القيامةِ من شافعينَ ولا صديقٍ حميم}، ولهذا قال تعالى: {ومَن يُشْرِكْ بالله فقد افترى إثماً عظيماً}؛ أي: افترى جرماً كبيراً، وأيُّ ظلم أعظم ممَّن سوَّى المخلوقَ من ترابٍ، الناقصَ من جميع الوجوه، الفقيرَ بذاته من كلِّ وجه، الذي لا يملِكُ لنفسه فضلاً عمَّن عَبَدَهُ نفعاً ولا ضرًّا ولا موتاً ولا حياة ولا نشوراً؛ بالخالق لكل شيء، الكامل من جميع الوجوه، الغني بذاتِهِ عن جميع مخلوقاتِهِ، الذي بيدِهِ النفع والضُّرُّ والعطاء والمنع، الذي ما من نعمةٍ بالمخلوقين إلا فمنه تعالى؛ فهل أعظمُ من هذا الظلم شيء؟! ولهذا حتَّم على صاحبه بالخلود بالعذاب وحرمان الثواب: {إنَّه مَن يُشْرِكْ بالله فقد حرَّم اللهُ عليه الجنةَ ومأواه النار}.
وهذه الآية الكريمة في حقِّ غير التائب، وأما التائب؛ فإنه يُغْفَرُ له الشرك فما دونه؛ كما قال تعالى: {قل يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم لا تَقْنَطوا من رحمة الله إنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذنوبَ جميعاً}؛ أي: لمن تاب إليه وأناب.
(48) خداوند متعال خبر میدهد کسی را که چیزی از مخلوقات را شریک وی گرداند، نمیبخشد، اما دیگر گناهان صغیره و کبیره را میآمرزد؛ و این زمانی است که حکمت خدا، مقتضی آمرزیدن وی باشد. خداوند برای آمرزیدن گناهان پایینتر از شرک، اسباب زیادی قرار داده است؛ مانند نیکیهایی که بدیها را از بین میبرند، و مصیبتهای دنیوی، عذاب برزخ و عذاب روز قیامت که کفارۀ گناهاناند. و مانند دعای مؤمنان برای یکدیگر، که باعث بخشوده شدن گناهان میشود و خداوند گناهان پایینتر از شرک را، با شفاعت شفاعتکنندگان میآمرزد. بالاتر از همۀ اینها، رحمت الهی قرار دارد که مؤمنان و اهل توحید سزاوار آن هستند. برخلاف شرک؛ زیرا مشرک همۀ درهای آمرزش و رحمت را به روی خود بسته است، پس طاعات بدون توحید، فایدهای به او نمیرساند، و مصیبتهایی که برای او پیش میآید، به او سودی نمیبخشد،
و در روز قیامت کسی برای وی شفاعت نمیکند: ﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٖ﴾ نه شفاعتکنندهای دارند و نه دوست صمیمی! بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا﴾) و هر کس به خدا شرک ورزد، به راستی که گناه بزرگی مرتکب شده است؛ یعنی جنایت بزرگی کرده است، و چه ستمی بزرگتر از آن است که مخلوقِ آفریده شده از خاک را، شریک خداوند قرار داده شود؟! مخلوقی که از همۀ جهات ناقص و نیازمند است، و نمیتواند سودی به خود برساند و زیانی از خویش دور کند، و مرگ و زندگی در اختیار او نیست، و نمیتواند به کسی که او را عبادت کرده است، سودی برساند. پس چگونه چنین چیزی با ذاتی شریک میشود که همۀ هستی را آفریده و از همۀ جهات کامل است و از تمام مخلوقاتش بینیاز است؟! خداوندی که سود و زیان، و دادن و محروم کردن، در دست اوست و آفریدگان از نعمات او برخوردار هستند! آیا ستمی بزرگتر از این وجود دارد؟! بنابراین کسی که مرتکب شرک شود،
برای همیشه در عذاب میماند و از پاداش الهی محروم میگردد: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُ﴾ هرکس به خدا شرک ورزد، به راستی که خداوند بهشت را بر او حرام گردانیده و جایگاهش جهنم است. این آیۀ کریمه، در حق کسی است که توبه نکرده است، اما کسی که توبه کند،
شرک و دیگر گناهانش بخشیده میشود: ﴿ قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًا﴾ بگو: «ای بندگانم که زیادهروی کردهاید! از رحمت الهی ناامید نباشید، بیگـمان خداوند همۀ گناهان را میآمرزد”؛یعنی گناهان کسی که، به سوی خدا برگشته و توبه نموده است.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (49) انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُبِينًا (50)}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَن يَشَاء وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ؛ آيا آنان را نديده اي که خويشتن را پاک و بي عيب جلوه مي دهند ? آري خداست که هر که را خواهد از عيب پاک گرداند و به هيچ کس حتي به قدررشته اي که در شکاف هسته خرماست ستم نشود.
انظُرْ كَيفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْمًا مُّبِينًا ؛ بنگر که چگونه به خدا دروغ مي بندند و همين دروغ گناهي آشکار را بسنده است.
#
{49} هذا تعجُّب من الله لعباده وتوبيخٌ للذين يُزكُّون أنفسهم من اليهود والنصارى ومَن نحا نحوَهم من كلِّ من زَكَّى نفسَه بأمر ليس فيه، وذلك أن اليهود والنصارى يقولون: {نحنُ أبناءُ الله وأحبَّاؤُهُ}، ويقولون: {لن يدخُلَ الجنَّة إلاَّ مَن كانَ هُوداً أو نصارى}: وهذا مجردُ دعوى لا برهانَ عليها، وإنَّما البرهانُ ما أخبر به في القرآن في قوله: {بلى مَن أسلمَ وجهَهُ للهِ وهو محسنٌ فلهُ أجرُهُ عندَ ربِّه ولا خوفٌ عليهم ولا هُم يحزنون}، فهؤلاء هم الذين زكَّاهم الله، ولهذا قال هنا: {بلِ اللهُ يُزكِّي مَن يشاء}؛ أي: بالإيمان والعمل الصالح، بالتخلِّي عن الأخلاق الرَّذيلة والتحلِّي بالصفات الجميلة، وأما هؤلاء؛ فهم وإن زَكَّوا أنفسهم بزعمهم أنهم على شيء وأنَّ الثواب لهم وحدهم؛ فإنهم كذبة في ذلك، ليس لهم من خصال الزاكين نصيبٌ بسبب ظلمهم وكفرهم لا بظُلم من الله لهم، ولهذا قال: {ولا يُظْلَمونَ فَتيلاً}، وهذا لتحقيق العموم؛ أي: لا يظلمون شيئاً، ولا مقدار الفتيل الذي في شِقِّ النَّواة أو الذي يُفْتَلُ من وسخ اليدِ وغيرها.
(49) این بیانگر تعجب خدا از بندگانش است، و سرزنشی است از جانب خدا، برای یهودیان و نصارا و امثال آنها که خود را پاک میپندارند و ادعای پاکی میکنند در حالیکه چنین نیستند،
و میگویند: ﴿ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥ﴾ ما فرزندان و دوستان خدا هستیم.
و میگویند: ﴿ وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ﴾ هرگز وارد بهشت نخواهد شد، مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد. و این ادعایی بدون دلیل است؛
زیرا خداوند در قرآن میفرماید: ﴿ بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ﴾ آری! هرکس مخلصانه به خدا روی آورد -در حالی که نیکوکار است- پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میگردند. پس خداوند چنین کسانی را پاک قرار داده است،
بنابراین اینجا فرمود: (
﴿بَلِ ٱللَّهُ يُزَكِّي مَن يَشَآءُ﴾) بلکه خداوند هر کس را که بخواهد، تزکیه مینماید؛ یعنی او را به سبب ایمان و عمل صالح و به وسیلۀ دوری از اخلاق زشت و آراستگی به اخلاق و صفتهای زیبا، پاک میگرداند. اما اینها گرچه خود را پاک بدانند و ادعا کنند بر راه راست هستند و پاداش فقط از آنِ آنها است، دروغگو میباشند. و به سبب ستم و کفرشان، از خصلتهای پاکان بهرهای ندارند و خدا بر آنها ستم روا نداشته است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلًا﴾) این جمله مفید عموم است؛ یعنی هیچ ستمی به آنها نمیشود، حتی به اندازۀ نخی که روی هستۀ خرما است، یا نخی که از چرک دست و غیره برمیآید.
#
{50} قال تعالى: {انظر كيف يفترونَ على الله الكذب}؛ أي: بتزكيتهم أنفسهم؛ لأنَّ هذا من أعظم الافتراء على الله؛ لأنَّ مضمون تزكيتِهِم لأنفسهم الإخبارُ بأنَّ الله جَعَلَ ما هم عليه حَقًّا وما عليه المؤمنون المسلمون باطلاً، وهذا أعظم الكذب وقلبِ الحقائق بجعل الحقِّ باطلاً والباطل حقًّا، ولهذا قال: {وكفى به إثماً مبيناً}؛ أي: ظاهراً بَيِّناً موجباً للعقوبة البليغة والعذاب الأليم.
(50) خداوند متعال می فرماید: (
﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ﴾) نگاه کن چگونه با پاک قرار دادن خود، به خدا دروغ میبندند، و این بزرگترین دروغی است که به خدا نسبت داده میشود؛ زیرا این بدان معنی است عقیده و ستمی که آنها دارند، حق است و آنچه مسلمین بر آن هستند، باطل میباشد و این بزرگترین دروغ و وارونه کردن حقائق است؛ زیرا حق را باطل، و باطل را حق جلوه دادند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَكَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِينًا﴾) و کافی است که این، گناهی آشکار و موجب عقوبت فراوان و عذاب دردناک باشد.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا (51) أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا (52) أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا (53) أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا (55) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا (56) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا (57)}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً ؛ آيا آنان را که نصيبي از کتاب برده اند نديده اي که به جبت و طاغوت ايمان مي آورند و در باره کافران مي گويند که راه اينان از راه مؤمنان به هدايت نزديک تر است ?
أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا ؛ اينان آن کسانند که خدا لعنتشان کرده است ، و هر کس را که خدا لعنت کند، براي او هيچ ياوري نيابي.
أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا ؛ يا از پادشاهي نصيبي برده اند ? که در اين صورت به قدر آن گودي که بر پشت هسته خرماست به مردم سودي نمي رسانند.
أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا ؛ يا بر مردم به خاطر نعمتي که خدا از فضل خويش به آنان ارزاني داشته حسدمي برند ? در حالي که ما به خاندان ابراهيم کتاب و حکمت داديم و فرمانروايي بزرگ ارزاني داشتيم.
فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا ؛ بعضي بدان ايمان آوردند و بعضي از آن اعراض کردند دوزخ ، آن آتش ، افروخته ، ايشان را بس.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ؛ آنان را که به آيات ما کافر شدند به آتش خواهيم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستي ديگرشان دهيم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پيروزمند وحکيم است.
وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِيلاً ؛ آنان را که ايمان آورده و کارهاي نيکو کرده اند به بهشتهايي که در آن نهرها جاري است در آوريم ، تا ابد در آنجا خواهند بود و در آنجا صاحب زنان پاک و بي عيب شوند و در سايه هاي پيوسته و خنک جايشان مي دهيم.
#
{51} وهذا من قبائح اليهود وحسدِهم للنبيِّ - صلى الله عليه وسلم - والمؤمنين؛ أنَّ أخلاقَهم الرذيلة وطبعَهم الخبيث حَمَلَهم على ترك الإيمان باللهِ ورسوله والتعوُّض عنه بالإيمان بالجبت والطاغوت، وهو الإيمان بكلِّ عبادةٍ لغير الله أو حكم بغير شرع الله، فدخل في ذلك السِّحر والكهانة وعبادة غير الله وطاعة الشيطان، كلُّ هذا من الجبت والطاغوت، وكذلك حَمَلَهُمُ الكفر والحسد على أن فضَّلوا طريقة الكافرين بالله عبدةِ الأصنام على طريق المؤمنين، فقال: {ويقولون للذين كفروا}؛ أي: لأجلهم تملُّقاً لهم ومداهنةً وبغضاً للإيمان: {هؤلاء أهدى من الذين آمنوا سبيلاً}؛ أي: طريقاً؛ فما أسْمَجَهم وأشدَّ عنادهم وأقلَّ عقولهم! كيف سلكوا هذا المسلك الوخيم والواديَ الذَّميم؟! هل ظنُّوا أنَّ هذا يروج على أحدٍ من العقلاء أو يدخل عقلَ أحدٍ من الجهلاء؟! فهل يَفْضُلُ دينٌ قام على عبادة الأصنام والأوثان، واستقام على تحريم الطيِّبات وإباحة الخبائث وإحلال كثيرٍ من المحرَّمات، وإقامة الظلم بين الخَلْق وتسوية الخالق بالمخلوقين، والكفر بالله ورسله وكتبه على دينٍ قام على عبادة الرحمن، والإخلاص لله في السرِّ والإعلان والكفر بما يُعْبَدُ من دونه من الأوثان والأنداد والكاذبين، وعلى صلة الأرحام والإحسان إلى جميع الخَلْق حتى البهائم، وإقامة العدل والقسط بين الناس وتحريم كلِّ خبيث وظلم ومصدق في جميع الأقوال والأعمال؟! فهل هذا إلاَّ من الهذيان؟! وصاحب هذا القول إما من أجهل الناس وأضعفهم عقلاً، وإما من أعظمهم عناداً وتمرداً ومراغمة للحق، وهذا هو الواقع.
(51) و این یکی از اعمال زشت یهودیان، و مصداقی از حسد آنان نسبت به پیامبر و مؤمنان است. اخلاق زشت و سرشت پلیدشان، آنان را وادار کرد تا از ایمان به خدا و پیامبرش روی بگردانند، و به بتان و طاغوت ایمان بیاورند. ایمان به جبت و طاغوت شامل هرعبادتی است که برای غیر خدا انجام شود، یا حکم کردن به غیر از آنچه که خدا مشروع نموده است. پس سِحر و غیبگویی و پرستش غیر خدا و اطاعت شیطان، همه مصادیقی از جبت و طاغوتاند. و همچنین کفر و حسد، یهودیان را وا داشت تا طریقۀ کافران بتپرست را بر راه مؤمنان ترجیح دهند.
پس فرمود: (
﴿وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾) و به خاطر چاپلوسی و سازش با کافران، و به علت نفرت شدیدی که از ایمان دارند،
میگویند: (
﴿هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا﴾) اینها
[کافران] از مؤمنان راه یافتهترند. چه سُمِج و سرکش بودند! و چقدر بیخرد و کینهتوز! بنگر که چه راه و رسم وخیم و نادرست و ناپسندی را در پیش گرفتند! فکر میکردند افراد عاقل و خردمند، سخن پوچ آنان را باور میکنند؟! آیا دینی که بر ستم و پرستش بتها، و حرام قرار دادن پاکیها، و حلال کردن پلیدیها و امور حرام، و برابر دانستن مخلوق و خالق، و کفر ورزیدن به خدا و پیامبر و کتابهایش استوار است، بر دینی ترجیح داده میشود که بر پایۀ عبادت خدا و اخلاص برای او در پنهان و آشکار، و کفر ورزیدن به آنچه که به غیر از خدا از بتها و همتایان دروغین پرستش میشوند، و برقرار داشتن پیوند خویشاوندی، و نیکوکاری با همۀ مخلوقات حتی با حیوانات استوار است؟ همچنین بر اقامۀ عدل و انصاف در میان مردم، و حرام قرار دادن هر خبیث و ستمی و بر صداقت در گفتار و کردار استوار است؟! آیا ترجیح آیین بتپرستی بر چنین دینی، جز یاوهگـویی، چیز دیگری است؟! و آیا گویندۀ چنین سخنی، جاهلترین، بیخردترین، سرکشترین، کینهتوزترین و بزرگترین دشمن حق نیست؟!
#
{52} ولهذا قال تعالى عنهم: {أولئك الذين لَعَنَهم الله}؛ أي: طَرَدَهُم عن رحمته وأحلَّ عليهم نقمته. {ومَن يلعنِ الله فلن تجدَ له نَصيراً}؛ أي: يتولاَّه ويقوم بمصالحه ويحفظُه عن المكارِهِ، وهذا غايةُ الخِذلان.
(52) این است واقعیت حال آنها،
بنابراین خداوند متعال در موردشان فرمود: (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ﴾) ایشان کسانی هستند که خداوند آنها را از رحمت خویش دور نموده، و سزاوار خشم و عذاب خویش گردانیده است. (
﴿وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا﴾) و هرکس که خدا او را نفرین کند، برای وی یاوری نخواهی یافت که او را سرپرستی کند، و منافعش را تأمین نماید، و او را از ناگواریها محافظت کند، و این نهایت خواری و رسوایی است.
#
{53} {أم لهم نصيبٌ من الملك}؛ أي: فيفضِّلون من شاؤوا على من شاؤوا بمجرَّد أهوائهم، فيكونون شركاء لله في تدبير المملكة؛ فلو كانوا كذلك؛ لشحُّوا وبخلوا أشدَّ البخل. ولهذا قال: {فإذاً}؛ أي: لو كان لهم نصيبٌ من الملك {لا يؤتون الناس نقيراً}؛ أي: شيئاً ولا قليلاً. وهذا وصفٌ لهم بشدَّة البخل على تقدير وجود ملكهم المشارك لملك الله، وأُخْرِجَ هذا مخرج الاستفهام المتقرِّر إنكاره عند كلِّ أحدٍ.
(53) (
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡكِ﴾) آیا بهرهای از ملک دارند تا هرکس را که بخواهند، بنا به خواست و آرزوی خویش بر کسی دیگر ترجیح دهند، و در تدبیر جهان شریک خدا باشند؟! اگر چنین قدرتی داشتند، به شدت بخل میورزیدند.
بنابراین فرمود: (
﴿فَإِذٗا﴾) اگر بهرهای از ملک داشتند، (
﴿لَّا يُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِيرًا﴾) به مردم چیز کمی هم نمیدادند، واگر بالفرض قدرتی داشتند و در ملک و پادشاهی جهان شریک خدا بودند، به شدت بخل میورزیدند. و این را به صورت استفهام انکاری بیان کرد، چرا که هیچ احدی آن را قبول نمیکند.
#
{54} {أم يحسُدون الناس على ما آتاهُمُ الله من فضلِهِ}؛ أي: هل الحاملُ لهم على قولهم كونُهم شركاءَ لله فيفضِّلون مَن شاؤوا؟ أم الحامل لهم على ذلك الحسد للرسول وللمؤمنين على ما آتاهم الله من فضله؟ وذلك ليس ببدع ولا غريب على فضل الله؛ {فقد آتينا آلَ إبراهيم الكتابَ والحكمة وآتيناهم ملكاً عظيماً}، وذلك ما أنعم الله به على إبراهيم وذرِّيَّته من النبوَّة والكتاب والملك الذي أعطاه مَن أعطاه من أنبيائه؛ كداود وسليمان؛ فإنعامه لم يزل مُسْتمِرًّا على عبادِهِ المؤمنين؛ فكيف ينكِرون إنعامَهُ بالنبوَّة والنصر والملك لمحمدٍ - صلى الله عليه وسلم - أفضل الخلق وأجلِّهم وأعظمهم معرفةً بالله وأخشاهم له؟!
(54) (
﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾) آیا انگیزۀ سخنشان این است که آنها شریک خدا هستند، و هرکس را که بخواهند ترجیح میدهند، و فضل و عطایا را به او میبخشند؟ یا حسادت ورزیدن به پیامبر و مؤمنان بر آنچه که خداوند از فضل خویش به آنان داده است، آنان را وادار به این کار مینماید؟ و حسادت ورزیدن به فضل الهی، چیز تازه و نوظهوری نیست. (
﴿فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا﴾) و آن نعمتهایی از قبیل پیامبری و کتاب است که خداوند بر ابراهیم و فرزندانش ارزانی داشت، و ملک و سلطنتی است که به برخی از پیامبرانش مانند داود و سلیمان بخشید. و خداوند همواره انعام خود را، بر بندگان مؤمنش ارزانی میدارد. پس آنها چگونه نعمتی را که خداوند در قالب نبوت و پیروزی و فرمانروایی به محمد داده است؛ محمدی که برترین و بزرگوارترین انسانها است و بیش از همه خدا را میشناسد و از خدا میترسد، انکار میکنند؟!
#
{55} {فمنهم من آمن به}؛ أي: بمحمدٍ - صلى الله عليه وسلم - فنال بذلك السعادة الدنيويَّة والفلاح الأخرويَّ، {ومنهم من صدَّ عنه}؛ عناداً وبغياً وحسدًا، فحصل لهم من شقاء الدُّنيا ومصائبها ما هو بعض آثار معاصيهم، {وكفى بجهنَّم سعيراً}: تُسَعَّرُ على مَن كَفَرَ بالله، وجَحَدَ نبوَّة أنبيائِهِ من اليهود والنصارى وغيرِهم من أصناف الكَفَرة.
(55) (
﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ﴾) گروهی از آنان به محمد صلی الله علیه وسلم ایمان آورده، و خوشبختی دنیا و رستگاری آخرت را بهدست آوردند، (
﴿وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُ﴾) و دستهای از آنها از روی کینه وحسد، مردم را از او باز داشتند، در نتیجه به بدبختی دنیا و مصیبتهای فراوان دچار شدند، که غرق شدن در دریای مشکلات دنیا، بخشی از آثار گناهانشان است. (
﴿وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا﴾) و جهنم سوزان، برای یهودیان و نصارا و دیگر کافرانی که به خدا کفر ورزیده و پیامبری پیامبران را انکار کردهاند، کافی است.
#
{56} ولهذا قال: {إنَّ الذين كفروا بآياتِنا سوفَ نُصليهم ناراً}؛ أي: عظيمة الوَقود شديدة الحرارة، {كلَّما نَضِجَتْ جلودُهم}؛ أي: احترقت، {بدَّلْناهم جلوداً غيرَها لِيَذوقوا العذابَ}؛ أي: ليبلغ العذابُ منهُم كلَّ مبلغ، وكما تكرَّرَ منهم الكفرُ والعنادُ؛ وصار وصفاً لهم وسجيَّةً؛ كرَّر عليهم العذاب جزاء وفاقاً، ولهذا قال: {إنَّ الله كان عزيزاً حكيماً}؛ أي: له العزَّة العظيمة والحكمة في خلقه وأمره وثوابِهِ وعقابِهِ.
(56) بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِيهِمۡ نَارٗا﴾) آنانی که به آیات ما کفر ورزیدند، آنها را با آتشی که هیزمش بسیار عظیم و بزرگ است و حرارتش بسیار شدید میباشد، میسوزانیم. (
﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم﴾) هر گاه که پوستهایشان بسوزد، (
﴿بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ﴾) به جای آن، پوستهایی دیگر قرار میدهیم تا شدیدترین عذاب را بچشند. و چون کفر و عناد را به صورت همیشگی تکرار کرده، و تبدیل به صفت و عادت آنها گردیده است، عذاب هم بر آنها تکرار میشود تا سزای برابر با اعمال خودرا ببینند.
بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمٗا﴾) همانا خداوند عزیز است و در آفرینش و فرمانروایی و پاداش و سزایی که میدهد، دارای قدرت بزرگ و حکمت فراوان است.
#
{57} {والذين آمنوا}؛ أي: بالله وما أوجب الإيمان به، {وعملوا الصالحات}: من الواجبات والمستحبات، {سندخلهم جناتٍ تجري من تحتها الأنهارُ لهم فيها أزواج مطهرة}؛ أي: من الأخلاق الرذيلة والخُلُق الذَّميم وممّا يكون من نساء الدُّنيا من كل دَنَسٍ وعيبٍ، {وندخِلُهم ظِلاًّ ظليلاً}.
(57) (
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) و کسانی که به خدا و آنچه که ایمان آوردن به آن واجب است، ایمان آوردند، (
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و کارهای شایسته اعم از واجبات و مستحبات را انجام دادند، (
﴿سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّهُمۡ فِيهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ﴾) آنان را وارد باغهایی میکنیم که رودها از زیر درختانش روان هستند و جاودانه درآن میمانند، و برای آنان در آنجا زنهایی پاکیزه هست که از اخلاق زشت و ناپسند و از هر عیب و آلودگی که زنان دنیا دارند، پاک هستند. (
﴿وَنُدۡخِلُهُمۡ ظِلّٗا ظَلِيلًا﴾) و آنها را به سایهای گسترده وارد میکنیم که هیچگاه زوال پذیر نیست.
{إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا (58) يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا (59)}.
إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ؛ خدا به شما فرمان مي دهد که امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد و، چون در ميان مردم به داوري نشينيد به عدل داوري کنيد خدا شما را چه نيکوپند مي دهد هر آينه او شنوا و بيناست.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، از خدا اطاعت کنيد و از رسول و الوالامرخويش فرمان بريد و چون در امري اختلاف کرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا و پيامبر رجوع کنيد در اين خير شماست و سرانجامي بهتر دارد.
#
{58} الأمانات كلُّ ما اؤتُمِنَ عليه الإنسان وأُمِرَ بالقيام به، فأمر اللهُ عباده بأدائِها؛ أي: كاملة موفَّرة لا منقوصة ولا مبخوسةً ولا ممطولاً بها، ويدخُلُ في ذلك أماناتُ الولايات والأموال والأسرار والمأمورات التي لا يطَّلع عليها إلا الله. وقد ذكر الفقهاء على أنَّ مَن اؤتُمِنَ أمانة؛ وَجَبَ عليه حفظُها في حِرْز مثلها؛ قالوا: لأنه لا يمكنُ أداؤها إلاَّ بحفظها، فوجب ذلك. وفي قوله: {إلى أهلها}: دلالة على أنها لا تُدْفَعُ وتؤدَّى لغير المؤتَمِن، ووكيلُهُ بمنزلتِهِ؛ فلو دفعها لغير ربِّها؛ لم يكن مؤدِّياً لها.
{وإذا حكمتُم بين الناس أن تحكُموا بالعدل}: وهذا يشمل الحكم بينهم في الدِّماء والأموال والأعراض؛ القليل من ذلك والكثير، على القريب والبعيد والبَرِّ والفاجر والوليِّ والعدوِّ. والمراد بالعدل الذي أمر الله بالحكم به هو ما شَرَعَهُ الله على لسان رسولِهِ من الحدود والأحكام، وهذا يستلزم معرفة العدل ليحكُمَ به، ولما كانت هذه أوامر حسنةً عادلةً؛ قال: {إنَّ الله نِعمَّا يَعِظُكُم به، إنَّ اللهَ كان سميعاً بصيراً}: وهذا مدحٌ من الله لأوامره ونواهيه؛ لاشتمالها على مصالح الدارين ودفع مضارِّهما؛ لأنَّ شارعها السميع البصير الذي لا تَخْفى عليه خافيةٌ ويعلم من مصالح العباد ما لا يعلمون.
(58) امانت عبارت از هرچیزی است که انسان بر آن امین قرار داده شده و به امانتداری آن دستور داده شده باشد. پس خداوند بندگانش را فرمان داده، تا امانتها را بهطور کامل و بدون کم و کاست و بدون درنگ و تأخیر به صاحبانشان برسانند. و این شامل امانت پست و مقام، اموال و اسرار و فرمانهایی میباشد که جز خدا کسی به آن آگاه نیست.
و فقها گفتهاند: هرکس امانتی را تحویل گرفت، بر او لازم است آن را حفظ نماید؛ زیرا رساندن امانت به صاحبش، جز با حفظ کردن آن امکانپذیر نیست. پس حفظ امانت واجب است. و (
﴿إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾) بیانگر آن است که امانت به غیر از صاحب آن، داده نمیشود، و وکیل به منزلۀ صاحب امانت است. پس اگر کسی امانت را به غیر صاحبش داده باشد، امانت را نرسانده است. (
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾) و زمانی که میان مردم به داوری نشستید، دادگرانه داوری کنید؛ و این داوری در خونها و اموال و آبرو را در بر میگیرد، کم باشد، یا زیاد. و باید بر خویشاوند و غیرخویشاوند و نیکوکار و فاسق و دوست و دشمن به دادگری داوری شود. منظور از عدالتی که خداوند به آن دستور داده است، حدود و احکامی است که آن را بر زبان پیامبرش مشروع کرده است، و باید عدالت را شناخت، تا طبق آن داوری کرد. و از آنجا که اوامر، دستورهای نیک و منصفانهای است،
فرمود: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا﴾) خداوند نواهی و اوامر را در اینجا میستاید؛ زیرا منافع دو جهان را در بر دارند، و زیان دنیا و آخرت را از آدمی دور میکنند، چون قانونگذار، خداوند شنوا و بینا است؛ خداوندی که هیچ چیزی بر او پنهان نمیماند، و آنچه را که بندگان از مصالح و منافع خود نمیدانند، میداند.
#
{59} ثم أمر بطاعتِهِ وطاعة رسولِهِ، وذلك بامتثال أمرهما الواجب والمستحبِّ واجتناب نهيهِما، وأمر بطاعة أولي الأمر، وهم الولاة على الناس من الأمراء والحكَّام والمفتين؛ فإنَّه لا يستقيمُ للناس أمرُ دينهم ودُنياهم إلاَّ بطاعِتِهم والانقيادِ لهم. طاعةً لله ورغبةً فيما عنده، ولكن بشرط أن لا يأمروا بمعصية الله؛ فإنْ أمروا بذلك؛ فلا طاعة لمخلوق في معصية الخالق. ولعل هذا هو السرُّ في حذف الفعل عند الأمر بطاعتهم وذِكْرِهِ مع طاعة الرسول؛ فإنَّ الرسول لا يأمر إلا بطاعة الله، ومَنْ يُطِعْهُ؛ فقد أطاع الله، وأما أولو الأمر؛ فشرطُ الأمرِ بطاعتهم أن لا يكونَ معصيةً.
ثم أمَرَ بردِّ كلِّ ما تنازع الناس فيه من أصول الدين وفروعه إلى الله وإلى الرسول ؛ أي: إلى كتاب الله وسنة رسوله؛ فإنَّ فيهما الفصل في جميع المسائل الخلافيَّة: إمَّا بصريحهما أو عمومهما أو إيماءٍ أو تنبيهٍ أو مفهوم أو عموم معنى يُقاسُ عليه ما أشبهه؛ لأنَّ كتاب الله وسنة رسوله عليهما بناءُ الدين، ولا يستقيم الإيمان إلاَّ بهما؛ فالردُّ إليهما شرطٌ في الإيمان؛ فلهذا قال: {إن كنتم تؤمنون بالله واليوم الآخر}: فدلَّ ذلك على أنَّ من لم يردَّ إليهما مسائلَ النزاع؛ فليس بمؤمن حقيقةً، بل مؤمنٌ بالطاغوت؛ كما ذكر في الآية بعدها. {ذلك}؛ أي: الردُّ إلى الله ورسوله، {خيرٌ وأحسنُ تأويلاً}؛ فإنَّ حُكم الله ورسوله أحسنُ الأحكام وأعدلُها وأصلحُها للناس في أمر دينهم ودُنياهم وعاقبتهم.
(59) سپس خداوند دستور میدهد تا از او و پیامبرش اطاعت شود، و اطاعت از خدا و پیامبر، با انجام واجبات و مستحبات و پرهیز از منهیات صورت میپذیرد. و به اطاعت از اولی الامر نیز دستور داده است، و آنها کسانیاند که مسئول و فرمانروای مردم هستند،
از قبیل: امرا و حکام و مفتیها؛ زیرا امور دینی و دنیوی مردم سامان نمیپذیرد، مگر اینکه از اینها اطاعت شده، و تسلیم فرمان آنها گردند تا از این رهگذر از خدا اطاعت کرده باشند، و پاداش الهی را بهدست آورند. اما به شرطی که اولیای امور، به نافرمانی خدا دستور ندهند، پس اگر به نافرمانی خدا فرمان دهند، نباید از آنها اطاعت کرد. و در مبحث اطاعت از اولی الامر، فعل
«أطیعوا» حذف شده، اما در هنگام بیان اطاعت از پیامبر ذکر شده است. این شاید بدین جهت است که پیامبر جز به اطاعت خدا فرمان نمیدهد، و هر کس که از پیامبر پیروی کند، از خدا پیروی کرده است. و اما مسئولین و فرمانروایان زمانی به فرمان بردن از آنها دستور داده میشود، که فرمان آنها گناه نباشد. سپس خداوند فرمان داد که تمام اختلافات خودرا در زمینۀ اصول و فروع دین، به خدا و پیامبرش برگردانند؛ یعنی اختلاف را به قرآن و سنتِ پیامبر برگردانند؛ زیرا کتاب خدا و سنت پیامبر، همۀ مسائل اختلافیرا به صراحت، یا به طور کلی، یا به صورت اشاره، یا به صورت تذکر و یاد آوری، یا در قالب مفهوم، یا بهطریق قیاس، فیصله میدهند. و چون اساس دین، بر کتاب خدا و سنت پیامبر است، و ایمان، جز در سایۀ کتاب و سنت تحقق نمیپذیرد، بازگرداندن اختلاف به کتاب و سنت، شرط ایمان است.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) اگر شما به خدا و روز قیامت ایمان دارید. پس این دلالت مینماید که هر کس مسائل اختلافی را به کتاب و سنت برنگرداند، مؤمن حقیقی نیست، بلکه او به طاغوت ایمان دارد. همان طور که در آیه بعدی بیان شده است. (
﴿ذَٰلِكَ﴾) برگرداندن اختلاف به خدا و پیامبرش، (
﴿خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾) بهتر و خوش فرجامتر است؛ زیرا حکم خدا و پیامبر، بهترین و عادلانهترین و مفیدترین احکام برای دین و دنیا و سرانجام مردمان است.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا (60) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا (61) فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا (62) أُولَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغًا (63)}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ آيا آنان را نمي بيني که مي پندارند که به آنچه بر تو نازل شده و آنچه ، پيش از تو نازل شده است ايمان آورده اند ، ولي مي خواهند که بت را حکم قرار دهند ، در حالي که به آنان گفته اند که بت را انکار کنند شيطان مي خواهد گمراهشان سازد و از حق دور گرداند.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودًا ؛ و چون ايشان را گويند که به آنچه خدا نازل کرده و به پيامبرش روي آريد،، منافقان را مي بيني که سخت از تو رويگردان مي شوند.
فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآؤُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَتَوْفِيقًا پس چگونه است که چون به پاداش کارهايي که مرتکب شده اند مصيبتي به آنها رسد ، نزد تو مي آيند و به خدا سوگند مي خورند که ما جز احسان و موافقت قصد ديگري نداشته ايم ?
أُولَـئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِي أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغًا؛ خداوند از دلهايشان آگاه است از آنان اعراض کن و اندرزشان بده به چنان سخني که در وجودشان کارگر افتد.
#
{60 ـ 61} يُعجِّب تعالى عبادَه من حالة المنافقين الذين يزعُمون أنَّهم مؤمنون بما جاء به الرسولُ وبما قبلَه، ومع هذا {يُريدون أن يتحاكموا إلى الطَّاغوت}، وهو كلُّ مَن حَكَمَ بغير شرع الله؛ فهو طاغوتٌ، والحالُ أنَّهم {قد أُمِروا أن يكفُروا به}؛ فكيف يجتمع هذا والإيمان؛ فإنَّ الإيمان يقتضي الانقيادَ لشرع الله وتحكيمِهِ في كل أمر من الأمور؛ فَمنْ زَعَمَ أنه مؤمنٌ واختار حكم الطاغوت على حكم الله؛ فهو كاذبٌ في ذلك، وهذا من إضلال الشيطان إيَّاهم، ولهذا قال: {ويُريد الشيطانُ أنْ يُضلَّهم ضلالاً بعيداً} عن الحقِّ.
(60 -61) خداوند بندگانش را از حالت منافقان به تعجب وا میدارد، (
﴿ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ﴾) کسانی که ادعا میکنند به آنچه بر پیامبر و آنچه پیش از او نازل شده است، ایمان آوردهاند، اما با این وجود، (
﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ﴾) میخواهند برای داوری به پیش طاغوت بروند، و هر کس که به غیر از آنچه خداوند مشروع نموده است حکم کند، طاغوت است.(
﴿وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦ﴾) در حالیکه به آنان دستور داده شده است که به طاغوت کفر ورزند. پس چگونه داوری بردن به نزد طاغوتیان با ایمان جور در میآید؟ زیرا ایمان مقتضی آن است که فردِ مؤمن در برابر قانون خدا تسلیم شود، و قانون الهی را در هر کاری، داور وحاکم قرار دهد. پس هرکس ادعا کند مؤمن است، اما حکم و داوری طاغوت را برحکم و داوری خدا ترجیح بدهد، دروغ میگوید. و این یکی از روشهای گمراه کردن آنان از سوی شیطان است.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا﴾) و شیطان میخواهد آنها را گمراه و از حق بسیار دور نماید.
#
{62} {فكيف} يكونُ حال هؤلاء الضالِّين {إذا أصابتهم مصيبةٌ بما قدَّمت أيديهم} من المعاصي، ومنها تحكيمُ الطَّاغوت، {ثم جاؤوك} متعذرين لما صَدَرَ منهم، ويقولون: {إن أردْنا إلَّا إحساناً وتوفيقاً}؛ أي: ما قصدنا في ذلك إلاَّ الإحسان إلى المتخاصمين والتوفيقَ بينهم، وهم كَذَبَةٌ في ذلك؛ فإن الإحسان كل الإحسان تحكيم الله ورسوله، ومَنْ أحسنُ من الله حكماً لقوم يوقنون.
(62) (
﴿فَكَيۡفَ﴾) پس حال این گمراهان چگونه خواهد بود، (
﴿إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾) وقتی که به سبب گناهانی که انجام دادهاند، و اینکه طاغوت را حاکم قرار دادهاند، به مصیبت و بلائی گرفتار شوند؟! (
﴿ثُمَّ جَآءُوكَ﴾) سپس پیش تو میآیند و برای کاری که انجام دادهاند، عذر میآورند، و (
﴿يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِيقًا﴾) به خدا سوگند میخورند که منظوری جز خیرخواهی و آشتی دادن دو طرف نداشتهایم، در حالی که آنان دروغ میگویند؟ زیرا خیرخواهی، داور قرار دادن خدا و پیامبرش است،
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ﴾ و حکم و داوری چه کسی بهتر از حکم و داوری خدا است، برای قومی که یقین دارند.
#
{63} ولهذا قال: {أولئك الذين يعلمُ الله ما في قلوبهم}؛ أي: من النفاق والقصد السيئ؛ {فأعرضْ عنهم}؛ أي: لا تُبال بهم ولا تقابِلْهم على ما فعلوه واقترفوه، {وعِظْهُم}؛ أي: بيِّن لهم حكم الله تعالى مع الترغيب في الانقياد لله والترهيب من تركه، {وقل لهم في أنفسِهم قولاً بليغاً}؛ أي: انصحْهم سِرًّا بينك وبينهم؛ فإنه أنجح لحصول المقصود، وبالغْ في زجرِهم وقَمْعِهِم عمَّا كانوا عليه. وفي هذا دليل على أن مقترفَ المعاصي وإن أُعْرِضَ عنه؛ فإنه يُنصَح سِرًّا ويبالغ في وعظه بما يظنُّ حصول المقصود به.
(63) بنابراین فرمود: (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ﴾) ایشان کسانیاند که خداوند میداند در دلهایشان چه نفاق و نیت شومی وجود دارد، (
﴿فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ﴾) پس به آنان توجه مکن، و به خاطر آنچه مرتکب شدهاند، با آنها روبرو مشو، (
﴿وَعِظۡهُمۡ﴾) و اندرزشان بده؛ یعنی حکم خداوند را برای آنها بیان نموده، و آنها را تشویق کن تا از خدا فرمان برند، و آنها را از نافرمانی الهی بترسان. (
﴿وَقُل لَّهُمۡ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِيغٗا﴾) و آنان را به صورت مخفیانه و در خلوت نصیحت کن؛ زیرا نصیحت در تنهایی برای دستیابی به مقصود، موفقیت آمیز است. و در سرزنش و بیرون آوردن آنها از حالتی که در آن قرار دارند، مبالغه کن، و زیاد بکوش. و این بیانگر آن است کسی که مرتکب گناه شده است گرچه باید از او رویگردانی کرد، اما در تنهایی و خلوت باید نصیحت شود و چنان زیاد اندرز و موعظه شود، که گمان رود مقصود حاصل شده است.
{وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا (64) فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (65)}.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا ؛ هيچ پيامبري را نفرستاديم جز آنکه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان ، اوشوند و اگر به هنگامي که مرتکب گناهي شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش خواسته بود ، خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.
فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا ؛ نه ، سوگند به پروردگارت که ايمان نياورند ، مگر آنکه در نزاعي که ميان آنهاست تو را داور قرار دهند و از حکمي که تو مي دهي هيچ ناخشنود نشوند و سراسر تسليم آن گردند.
#
{64} يخبر تعالى خبراً في ضمنِهِ الأمرُ والحثُّ على طاعة الرسول والانقيادِ له، وأنَّ الغاية من إرسال الرسل أن يكونوا مطاعين ينقادُ لهم المرسَل إليهم في جميع ما آمروا به ونَهوا عنه، وأن يكونوا معظَّمين تعظيمَ المطاع للمطيع ، وفي هذا إثبات عصمة الرُّسل فيما يبلِّغونَهُ عن اللهِ وفيما يأمرونَ به ويَنْهَوْنَ عنه؛ لأنَّ الله أمر بطاعتهم مطلقاً؛ فلولا أنهم معصومون لا يشرعون ما هو خطأ؛ لما أمر بذلك مطلقاً. وقوله: {بإذن الله}؛ أي: الطاعة من المطيع صادرة بقضاء الله وقدرِهِ؛ ففيه إثباتُ القضاء والقَدَر، والحثُّ على الاستعانة بالله، وبيان أنَّه لا يمكَّنُ الإنسان إن لم يُعِنْه الله أن يطيع الرسول.
ثم أخبر عن كرمِهِ العظيم وجُودِهِ ودعوته لمن اقترف السيِّئات أن يعترِفوا ويتوبوا ويستغفِروا الله، فقال: {ولو أنَّهم إذ ظَلَموا أنفُسَهم جاؤوك}؛ أي: معترفين بذنوبهم باخِعين بها. {فاستَغْفَروا الله واستغفرَ لهم الرسولُ لوجدوا الله توَّاباً رحيماً}؛ أي: لتاب عليهم بمغفرتِهِ ظُلْمَهم ورَحِمَهُم بقَبول التوبة والتوفيق لها والثواب عليها. وهذا المجيء إلى الرسول - صلى الله عليه وسلم - مختصٌّ بحياتِهِ؛ لأنَّ السياق يدلُّ على ذلك؛ لكون الاستغفار من الرسول لا يكون إلاَّ في حياتِهِ، وأمَّا بعد موتِهِ؛ فإنَّه لا يطلب منه شيءٌ، بل ذلك شركٌ.
(64) خداوند به صورت ضمنی از فرمان بردن از پیامبر و تسلیم شدن در برابر اوامر او دستور میدهد و بر این امر تشویق مینماید، و خبر میدهد که هدف از فرستادن پیامبران، این است که از آنـها اطاعت شود، و باید در همۀ آنچه که پیامبران به آن فرمان میدهد و یا از آن نهی میکند، مطیع و تسلیم وی شد، و پیامبران را تعظیم و احترام کنند، همان طور که فرمانبردار، فرمانده را تعظیم مینماید. و در اینجا معصوم بودن پیامبران در تبلیغ چیزهایی که از طرف خدا دریافت میدارند، و معصوم بودن آنها در آنچه که بدان دستور میدهند، و یا از آن نهی میکنند، ثابت میگردد؛ زیرا خداوند دستور داده که به طور مطلق از آنها اطاعت شود، و اگر آنها معصوم نبودند، به طور مطلق دستور داده نمیشد که از آنها اطاعت شود، و چون آنها معصوماند، آنچه را که اشتباه و خطا است به عنوان قانون الهی برای مردم مشروع نمیکنند. (
﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾) یعنی اطاعتِ اطاعتکننده، به فرمان و تقدیر و قضای الهی است. این بیانگر اثبات قضا و قدر الهی است. در این بخش از آیه، مردمان تشویق شدهاند تا از خداوند یاری و کمک بطلبند. و به این مطلب اشاره شده است که اگر خداوند انسان را یاری نکند، نمیتوان از پیامبر اطاعت نمود. سپس خداوند از بخشش بزرگ خویش خبر میدهد، و کسانی را که مرتکب گناه و زشتیها شدهاند فرا میخواند، تا به گناهانشان اعتراف کرده و توبه نمایند، و از خداوند آمرزش بجویند.
پس فرمود: (
﴿ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ﴾) و اگر آنها هنگامی که به خود ستم میکردند، پیش تو میآمدند، و به گناهانشان اعتراف میکردند و پشیمان و ناراحت میشدند، (
﴿فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾) و برای گناهان خود طلب آمرزش میکردند، و پیامبر برای آنها آمرزش میخواست، خداوند با بخشیدن گناهانشان، توبۀ آنها را میپذیرفت، و با پذیرفتن توبه، و توفیق دادن آنان به روی آوردن به توبه، و پاداش دادنشان بر آن، به آنان رحم مینمود. البته شرفیاب شدن به حضور حضرت رسول صلی الله علیه وسلم، منحصر به زمان حیات آن بزرگوار بوده است، چراکه سیاق
[آیه] بر این مطلب دلالت میکند؛ زیرا طلب مغفرت از پیامبر، جز در دوران حیات ایشان جایز نیست. اما پس از فوت ایشان نه تنها جایز نیست چیزی از وی درخواست شود، بلکه این امر شرک به حساب میآید.
#
{65} ثم أقسم تعالى بنفسِهِ الكريمة أنَّهم لا يؤمنون حتَّى يحكِّموا رسولَهُ فيما شَجَرَ بينَهم؛ أي: في كل شيء يحصُلُ فيه اختلافٌ؛ بخلاف مسائل الإجماع؛ فإنَّها لا تكون إلاَّ مستندةً للكتاب والسنَّة، ثم لا يكفي هذا التحكيم حتى ينتفي الحرجُ من قلوبِهِم والضيقُ. وكونُهم يحكِّمونه على وجه الإغماض، ثم لا يكفي هذا التحكيم حتى يسلِّموا لحكمِهِ تسليماً بانشراح صدرٍ وطمأنينةِ نفس وانقيادٍ بالظاهر والباطن؛ فالتحكيم في مقام الإسلام، وانتفاء الحرج في مقام الإيمان، والتسليم في مقام الإحسان؛ فمَن استكمل هذه المراتبَ وكمَّلها؛ فقد استكمل مراتبَ الدِّينِ كلَّها، فمَن ترك هذا التحكيم المذكورَ غير ملتزم له؛ فهو كافر، ومَن تركه مع التزامه؛ فله حكمُ أمثالِهِ من العاصين.
(65) سپس خداوند به ذات بزرگوارش سوگند یاد نمود که آنها مؤمن به حساب نمیآیند تا پیامبر خدا را در همۀ اختلافات خود داور و حاکم قرار ندهند. به خلاف مسائلی که در آنها اجماع شده است، زیرا اجماع مبتنی بر کتاب و سنت است. اما فقط داور قرار دادن کافی نیست، تا وقتی که ملالت و دلتنگی از قضاوت پیامبر از دلهایشان دور نشود. ونباید فقط به ظاهر و از روی چشمپوشی به داوری پیامبر راضی باشند، بلکه باید قلباً از آن راضی باشند، و با اطمینان خاطر و در ظاهر و باطن تسلیم داوری پیامبر گردند. پس داور قرار دادن در مقام اسلام، و منتفی بودن رنج و کدورت قلبی در مقام ایمان، و تسلیم شدن در مقام احسان قرار دارد. پس هرکس این مراحل را تکمیل نماید، همۀ مراحل دین را تکمیل کرده است. و هرکس پیامبر را داور قرار ندهد و به حکم وی پایبند نباشد، کافر است. و هرکس پیامبر را داور قرار ندهد اما به داوری او پایبند و معتقد باشد، حکم او چون دیگر گناهکاران است.
{وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا (66) وَإِذًا لَآتَيْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا (67) وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُسْتَقِيمًا (68)}.
وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتًا ؛ و اگر به آنان فرمان داده بوديم که خود را بکشيد يا از خانه هايتان ، بيرون رويد ، جز اندکي از آنان فرمان نمي بردند و حال آنکه اگر اندرزي را که به آنان داده شده است کار مي بستند برايشان بهتر و بر اساسي استوارتربود.
وَإِذاً لَّآتَيْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِيمًا ؛ آنگاه از جانب خود به آنان مزدي بزرگ مي داديم.
وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا؛ و آنان را به راه راست هدايت مي کرديم.
#
{66} يخبر تعالى أنَّه لو كَتَبَ على عباده الأوامرَ الشاقَّة على النفوس من قتل النفوس والخروج من الدِّيار؛ لم يفعلْه إلا القليلُ منهم والنادرُ؛ فَلْيَحْمَدوا ربَّهم ولْيَشْكُروه على تيسير ما أمَرَهم به من الأوامر التي تَسْهُلُ على كلِّ أحدٍ ولا يشقُّ فعلُها، وفي هذا إشارةٌ إلى أنه ينبغي أن يَلْحَظَ العبدُ ضدَّ ما هو فيه من المكروهات؛ لتخفَّ عليه العباداتُ، ويزدادَ حمداً وشكراً لربِّه.
ثم أخبر أنَّهم لو {فعلوا ما يُوعَظونَ به}؛ أي: ما وُظِّفَ عليهم في كلِّ وقتٍ بحسبه، فبذلوا هممهم، ووفَّروا نفوسهم للقيام به وتكميله، ولم تطمح نفوسهم لما لم يَصِلوا إليه، ولم يكونوا بصدده، وهذا هو الذي ينبغي للعبد أن ينظر إلى الحالة التي يلزمُهُ القيام بها، فيكملها، ثم يتدرَّج شيئاً فشيئاً، حتى يصلَ إلى ما قُدِّر له من العلم والعمل في أمر الدين والدُّنيا، وهذا بخلاف من طمحتْ نفسُهُ إلى أمرٍ لم يصلْ إليه ولم يؤمرْ به بعدُ؛ فإنه لا يكاد يصل إلى ذلك بسبب تفريق الهمة وحصول الكسل وعدم النشاط؛ ثم رتَّب ما يحصُلُ لهم على فعل ما يوعظون به، وهو أربعةُ أمورٍ:
أحدها: الخيريَّةَ في قوله: {لكان خيراً لهم}؛ أي: لكانوا من الأخيار المتَّصفين بأوصافِهِم من أفعال الخير التي أُمروا بها؛ أي: وانتفى عنهم بذلك صفة الأشرار؛ لأنَّ ثبوت الشيء يستلزم نفي ضدِّه.
الثاني: حصول التثبيت والثبات وزيادتُه؛ فإنَّ الله يثبِّتُ الذين آمنوا بسبب ما قاموا به من الإيمان الذي هو القيام بما وُعِظوا به، فيثبِّتُهم في الحياة الدُّنيا عند ورود الفتن في الأوامر والنواهي والمصائب، فيحصُل لهم ثباتٌ يوفَّقون به لفعل الأوامر وترك الزواجر التي تقتضي النفسُ فعلها وعند حلول المصائب التي يكرهها العبدُ، فيوفَّق للتثبيت بالتوفيق للصبر أو للرِّضا أو للشكر، فينزل عليه معونةٌ من الله للقيام بذلك، ويحصُلُ لهم الثبات على الدين عند الموت وفي القبر. وأيضاً؛ فإن العبد القائم بما أمر به لا يزال يتمرَّن على الأوامر الشرعية حتى يألفَها ويشتاقَ إليها وإلى أمثالها فيكون ذلك معونةً له على الثبات على الطاعات.
(66) خداوند متعال خبر میدهد اگر کارهایی که برای انسان دشوار است،
از قبیل: خود کشی، و بیرون رفتن از خانه و کاشانه را بر بندگانش واجب میگردانید، جز تعداد کمی از آنها این کارها را نمیکردند. پس آنها باید خدا را به خاطر دستورهای آسانش که انجام آن برای هر کسی ساده و آسان است، سپاس بگویند و شکر او را به جای آورند. و این بیانگر آن است که بنده باید سختیها را به یاد آورد تا انجام عبادات برایش آسان شود، و بیشتر پروردگارش را ستایش کند و سپاس او را به جا آورد. سپس خداوند متعال خبر داد که اگر آنها به انجام کارهایی که به آن موظف شده بودند، مبادرت ورزیده، و تلاش را در راستای انجام و تکمیل کارهایی که بدان موظف شده بودند، مصروف میداشتند، و آرزو و خیالات پوچ در دل نمیپروراندند، و در صدد یافتن آن نبودند، برایشان بهتر بود و آنان را پا برجاتر میکرد. و شایسته است که بنده چنین باشد، و به مسئولیت و وظیفۀ خود عمل کند و آن را به پایان برساند، و به تدریج پیش برود تا به علم و عملی که در امر دین و دنیای وی مقدر شده است، دست یابد. برخلاف کسی که آرزوی چیزی را میکند که به انجام آن کار مأمور نشده است، و او به سبب تنبلی و سستی عزم و اراده، به ندرت به آن میرسد.
سپس خداوند متعال ثمرات عمل کردن به پندها را که چهار چیز است بیان داشت: 1-
برخورداری از خیر و نیکی: (
﴿لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ﴾) اگر آنچه را که به آن اندرز داده شدند انجام میدادند، از برگزیدگان و نیکان میشدند؛ کسانی که همواره کارهای خوب را انجام میدهند. و صفت آدمهای پست از آنان دور میشد، چون اثبات چیزی، مستلزم نفی ضد آن است. پس وقتی خوب بودن آنها ثابت شد، بد بودنشان منتفی میگردد. 2- حاصل شدن ثبات و پایداری و افزوده شدن آن؛ زیرا خداوند مؤمنان را به سبب ایمانشان که همان عمل کردن به چیزی است که بدان پند داده شدهاند، پا برجا میدارد. پس خداوند مؤمنان را در زندگی دنیا به هنگام پیش آمدن فتنهها -که آدمی در رابطه با انجام دستورات و پرهیز از منهیات متزلزل میشود- و در هنگام بروز مشکلات پا برجا و استوار میدارد، و آنان به ثباتی دست مییابند که به وسیلۀ آن به انجام دستورات و ترک منهیاتی که نفس مقتضی انجام آن است، توفیق مییابند. و به هنگام پیش آمدن مشکلاتی که آدمی آن را نمیپسندد، ثابت قدم و پابرجا میمانند. پس بنده چنانچه توفیق حاصل کند که صبر و بردباری پیشه نماید، یا از تقدیرات خدا خشنود گردد و یا شکر پروردگار را به جای آورد، به ثبات و آرامش میرسد. در نتیجه خداوند او را بر این کار یاری میکند، و در هنگام مرگ و در قبر، بر دین خدا پا برجا خواهد بود. و بندهای که همواره دستورات شرع را انجام میدهد، به آن انس میگیرد و به آن علاقهمند میشود، و این یاری خداوند است که وی را بر انجام عبادات ثابت و استوار میدارد.
#
{67} الثالث: قوله: {وإذاً لآتيناهُم من لَدُنَّا أجراً عظيماً}؛ أي: في العاجل والآجل، الذي يكون للروح والقلب والبدن، ومن النعيم المقيم ممَّا لا عينٌ رأت ولا أُذُنٌ سمعتْ ولا خَطَرَ على قلب بشر.
(67) 3- (
﴿وَإِذٗا لَّأٓتَيۡنَٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾) و در دنیا و آخرت به آنان پاداشی بزرگ میدهیم، و این پاداش، روح و قلب و بدن را شامل خواهد شد و این پاداش، نعمت پایدار بهشت است که هیچ چشمی آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
#
{68} الرابع: الهدايةُ إلى صراطٍ مستقيم، وهذا عمومٌ بعد خُصوص؛ لشرف الهداية إلى الصراط المستقيم، من كونِها متضمنةً للعلم بالحقِّ ومحبَّتِهِ وإيثارِهِ والعمل به وتوقُّف السعادة والفلاح على ذلك؛ فمن هُدِي إلى صراطٍ مستقيم؛ فقد وُفِّق لكلِّ خير، واندفع عنه كلُّ شَرٍّ وضيرٍ.
(68) r 4- هدایت به راه راست، و این ذکر عام بعد از خاص است، به خاطر شرافتی که هدایت از آن برخوردار است؛ یعنی خداوند او را به راه راست هدایت میکند، چون هدایت به معنی شناخت حق و دوست داشتن آن، و ترجیح دادن آن و عمل کردن به آن است، و سعادت و رستگاری نیز در گروِ آن میباشد. پس هرکس که به راه راست هدایت شود به راستی که به همۀ خوبیها دست یافته و هرنوع بدی و زیان از او دور شده است.
{وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا (69) ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ عَلِيمًا (70)}.
وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا ؛ و هر که از خدا و پيامبرش اطاعت کند ، همراه با کساني خواهد بود که خدا، انعامشان داده است ، چون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان اينان چه نيکو رفيقانند.
ذَلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيمًا ؛ اين فضيلتي است از جانب خدا و خدا به کفايت داناست.
#
{69} أي: كلُّ من أطاع الله ورسولَه على حَسَبِ حالِهِ وقَدْرِ الواجب عليه من ذكرٍ وأنثى وصغيرٍ وكبيرٍ؛ {فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم}؛ أي: النعمة العظيمة التي تقتضي الكمال والفلاح والسعادة، {من النبيِّين}: الذين فضَّلهم الله بوحيهِ واختصَّهم بتفضيلهم بإرسالهم إلى الخَلْق ودعوتهم إلى الله تعالى. {والصِّدِّيقين}: وهم الذين كَمُلَ تصديقُهم بما جاءت به الرُّسل، فعلموا الحقَّ وصدَّقوه بيقينِهِم وبالقيام به قولاً وعملاً وحالاً ودعوةً إلى الله. {والشُّهداء}: الذين قاتلوا في سبيل الله لإعلاء كلمةِ الله، فقُتِلوا. {والصالحين}: الذين صَلُحَ ظاهرُهم وباطنُهم، فصَلَحَتْ أعمالُهم؛ فكلُّ من أطاع الله تعالى كان مع هؤلاء وفي صحبتهم. {وحَسُنَ أولئك رفيقاً}: بالاجتماع بهم في جنَّات النعيم والأنس بقربِهِم في جوارِ ربِّ العالمين.
(69) یعنی هر زن و مرد -کوچک و بزرگ که بر حسب حالت خود و به اندازۀ آنچه که بر او واجب شده است- از خدا و پیامبرش اطاعت کند، (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم﴾) پس ایشان همراه کسانی خواهند بود که خداوند نعمت بزرگی که مقتضی کمال و رستگاری و سعادت هردو سرا میباشد به آنها داده است. (
﴿مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾) از پیامبران، که خداوند آنها را به سبب وحی خویش، برتری داده و با فرستادن آنان به سوی مردم، و فرا خواندن آنان به سوی خداوند، فضل خویش را به آنها اختصاص داد. (
﴿وَٱلصِّدِّيقِينَ﴾) و آنها کسانیاند که آنچه را پیامبران آوردهاند، به طور کامل تصدیق نمودهاند. پس آنها حق را شناخته و با شناخت آن و انجام دادن آن در گفتار و کردار، و دعوت به سوی خدا، آن را تصدیق کردهاند. (
﴿وَٱلشُّهَدَآءِ﴾) و شهیدان کسانی هستند که در راه خدا و برای اعلای کلمۀ
«الله» جنگیده و کشته شدهاند.(
﴿وَٱلصَّٰلِحِينَ﴾) کسانی که خداوند ظاهر و باطنشان را اصلاح نموده، و اعمالشان نیز صالح گردیده است.پس هرکس از خداوند اطاعت کند، با اینها همراه خواهد بود. (
﴿وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا﴾) واینها چه خوب دوستانی هستند که با آنها در باغهای بهشت جمع شده، و در جوار پروردگار جهانیان بهسر میبرند.
#
{70} {ذلك الفضل}: الذي نالوه {من الله}: فهو الذي وفَّقهم لذلكَ وأعانَهم عليه، وأعطاهم من الثواب ما لا تبلُغُه أعمالُهم. {وكفى بالله عليماً}: يعلم أحوالَ عبادِهِ ومن يستحقُّ منهم الثوابَ الجزيلَ بما قام به من الأعمال الصالحةِ التي تواطأ عليها القلبُ والجوارحُ.
(70) (
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡفَضۡلُ﴾) فضیلتی که بدان دست یافتهاند، (
﴿مِنَ ٱللَّهِ﴾) از سوی خداست؛ زیرا اوست که آنان را به کسب آن موفق گردانده، و آنان را بر آن یاری نموده، و پاداش و ثوابی را به آنها داده که اعمالشان به آن نمیرسد، (
﴿وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِيمٗا﴾) و بس است که خداوند عالم و دانا باشد. او به احوال بندگانش داناست، و میداند کدامیک از آنان، به سبب انجام دادن اعمال شایسته، مستحق پاداش و اجر فراوان میباشد.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعًا (71) وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا (72) وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَالَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا (73) فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ وَمَنْ يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (74)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعًا ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، سلاح بگيريد و آنگاه هوشيارانه ، فوج فوج يا يکباره ، به جنگ رويد.
وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيدًا؛ و از ميان شما کساني اند که در کارزار درنگ مي کنند و چون به شما بلايي ، رسد ،
مي گويند : خدا در حق ما چه انعامي کرد که در آن روز همراهشان نبوديم.
وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا؛
و چون مالي از جانب خدا نصيبشان شود چنان که گويي ميانتان هيچ گونه مودتي نبوده است گويند : اي کاش ما نيز با آنها مي بوديم و به کاميابي بزرگ دست مي يافتيم
فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَو يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ پس آنان که زندگي دنيا را داده اند و آخرت را خريده اند بايد که در راه خدا بجنگند و هر که در راه خدا بجنگد ، چه کشته شود چه پيروز گردد ،مزدي بزرگ به او خواهيم داد.
#
{71} يأمر تعالى عباده المؤمنين بأخذ حِذْرِهِم من أعدائهم الكافرين، وهذا يَشْمَلُ الأخذ بجميع الأسباب التي بها يُستعان على قتالهم ويُسْتَدْفَع مَكْرُهم وقوَّتُهم؛ من استعمال الحصون والخنادق، وتعلُّم الرمي والرُّكوب، وتعلُّم الصناعات التي تُعينُ على ذلك، وما به يُعْرَفُ مداخِلُهم ومخارِجُهم ومكرُهم، والنفير في سبيل الله، ولهذا قال: {فانفِروا ثُباتٍ}؛ أي: متفرِّقين؛ بأن تنفر سريَّةٌ أو جيشٌ ويقيم غيرهم، {أوِ انفِروا جميعاً}، وكلُّ هذا تَبَعٌ للمصلحة والنِّكاية والراحة للمسلمين في دينهم. وهذه الآية نظيرُ قوله تعالى: {وأعِدُّوا لهم ما استطعتُم من قوَّةٍ}.
(71) خداوند متعال بندگان مؤمنش را دستور میدهد تا در برابر دشمنان کافرشان، آمادگی خود را حفظ کنند، و این آمادگی همۀ جوانبی را در برمیگیرد که در جنگ با کفار از آن کمک گرفته میشود، و حیله و توطئه کفار با آن دفع میگردد،
از قبیل: استفاده از دژ و قلعههای مستحکم، و خندق و کانالهایی که مانع عبور کافران میگردد، و آموختن تیراندازی، سوارکاری، و آموختن صنعتهایی که در جنگ با کافران به کمک میآید، و چیزهایی که نقل و انتقال و ورود و خروج و حیلۀ کافران به وسیلۀ آن دفع میشود.
بنابراین فرمود: (
﴿فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ﴾) دستهدسته
[به جهاد] بروید؛ یعنی یک لشکر برای جنگ برود و دیگران باقی بمانند.(
﴿أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِيعٗا﴾) یا اینکه همگی برای جنگ بیرون روید، و همۀ این امور، در راستای جلب مصلحت جامعۀ اسلامی، و دفع آسیب از مسلمین، و فراهم کردن اسباب آرامش آنان است.
و این آیه مانند دیگر سخن خداوند است که فرموده است: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾ و برای جنگ با کفار، هر اندازه که میتوانید آمادگی کسب کنید.
#
{72} ثم أخبر عن ضعفاء الإيمان المتكاسِلين عن الجهاد فقال: {وإنَّ منكُم}؛ أي: أيُّها المؤمنون، {لمن لَيُبَطِّئَنَّ}؛ أي: يتثاقل عن الجهاد في سبيل الله ضعفاً وخَوَراً وجُبناً. هذا الصحيح، وقيل: معناه لَيُبَطِّئَنَّ غَيْرَهُ؛ أي: يزهِّده عن القتال، وهؤلاء هم المنافقون، ولكنَّ الأول أولى لوجهين: أحدهما: قولُه: {منكم}، والخطاب للمؤمنين.
والثاني: قوله في آخر الآية: {كأن لم تَكُن بينَكُم وبينَه مودَّةٌ}؛ فإنَّ الكفَّار من المشركين والمنافقين قد قَطَعَ الله بينَهم وبينَ المؤمنين المودَّةَ.
وأيضاً؛ فإنَّ هذا هو الواقع؛ فإنَّ المؤمنين على قسمين: صادقون في إيمانِهِم أوْجَبَ لهم ذلك كمالَ التصديق والجهاد. وضعفاءُ دخلوا في الإسلام فصار معهم إيمانٌ ضعيفٌ لا يقوى على الجهادِ؛ كما قال تعالى: {قالتِ الأعرابُ آمَنَّا قُلْ لم تُؤْمِنوا ولكن قولوا أسْلَمْنا ... } إلى آخر الآيات.
ثم ذَكَرَ غاياتِ هؤلاء المتثاقلين ونهاية مقاصدهم، وأنَّ معظم قصدِهم الدُّنيا وحطامها، فقال: {فإنْ أصابَتْكم مصيبةٌ}؛ أي: هزيمةٌ وقتلٌ وظَفِر الأعداء عليكم في بعض الأحوال لِمَا لِلَّهِ في ذلك من الحِكَمِ، {قال} ذلك المتخلِّف: {قد أنعم الله عليَّ إذ لم أكُن معهم شهيداً}: رأى من ضَعْف عقلِهِ وإيمانِهِ أنَّ التقاعُدَ عن الجهادِ الذي فيه تلك المصيبةُ نعمةٌ، ولم يدرِ أن النعمة الحقيقيَّةَ هي التوفيق لهذه الطاعة الكبيرة التي بها يَقْوى الإيمانُ ويَسْلَم بها العبدُ من العقوبة والخسران، ويحصُلُ له فيها عظيمُ الثواب ورضا الكريم الوهَّاب، وأما القعود؛ فإنه وإن استراح قليلاً؛ فإنَّه يَعْقُبُه تعبٌ طويلٌ وآلامٌ عظيمةٌ، ويفوتُهُ ما يحصُلُ للمجاهدين.
(72) سپس خداوند از کسانی خبر میدهد که ایمانشان ضعیف است و از شرکت در جهاد تنبلی وسستی میورزند،
پس فرمود: (
﴿وَإِنَّ مِنكُمۡ﴾) و ای مؤمنان! گروهی از شما هستند، (
﴿لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ﴾) که از جهاد در راه خدا سستی میکنند، و به علت ضعف و سستی و بزدلی، در جهاد شرکت نمیکنند.
و گفته شده است که معنی آن چنین است: دیگران را از جنگ باز داشته، و آنها را نسبت به جهاد بیعلاقه میکنند، و کسانی که این گونه رفتار نمایند، منافقان هستند.
اما معنی اول از دو جهت بهتر است: یکی اینکه خداوند فرمود: (
﴿مِنكُمۡ﴾) یعنی از شما، و مؤمنان مورد خطاب قرار گرفتهاند.
دوم اینکه در آخر آیه فرمود: (
﴿كَأَن لَّمۡ تَكُنۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ﴾) انگار میان شما و ایشان دوستی و مودّتی نبوده است؛ زیرا کفار اعم از مشرکین و منافقین، با مؤمنین دوستی ندارند و خداوند دوستی میان آنها و مؤمنان را قطع نموده است. واقعیت نیز همین است؛
زیرا مؤمنان بر دو قسماند: گروهی که در ایمانشان صادق و راستگو بوده، و صداقتشان سبب شده، تا کمال تصدیق را داشته باشند و جهاد کنند. و گروهی از مؤمنان، ضعیفان هستند که داخل اسلام شده و ایمان ضعیفی دارند، و از چنان قوت معنوی و ایمانی برخوردار نیستند که به جهاد بروند.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾ اعراب بادیهنشین گفتند:
«ما ایمان آوردهایم.»،
بگو: «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: ما تسلیم شدهایم.» سپس خداوند هدف کسانی را که از شرکت در جهاد سستی میورزند،
بیان نمود و فرمود: بزرگترین هدفشان، زندگی دنیا و برخورداری از کالای آن است.
پس فرمود: (
﴿فَإِنۡ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ﴾) اگر مصیبتی به شما برسد،
از قبیل: شکست خوردن و کشته شدن و پیروز شدن دشمنان بر شما در بعضی حالتها که خداوند در این کارها حکمتهایی دارد، (
﴿قَالَ﴾) فردی که در جهاد شرکت نکرده است،
میگوید: (
﴿قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيَّ إِذۡ لَمۡ أَكُن مَّعَهُمۡ شَهِيدٗا﴾) نعمت خداوند شامل حالم شده است، چراکه با آنها نبودم. او به سبب ضعف عقل و ایمانش، شرکت نکردن در جهاد - این مصیبت عظیم- را نعمت تلقی کرده، و نمیداند نعمت حقیقی، انجام این عبادت بزرگ است، عبادتی که به سبب آن، ایمان قوی میگردد و بنده از سزا و عقوبت و زیان در امان میماند، و پاداش بزرگ و رضایت خداوند بزرگوار و بخشنده را به دست میآورد. اما با نرفتن به جهاد و نشستن، گرچه کمی استراحت میکند، ولی به دنبال آن، خستگی طولانی و دردهای شدیدی را فرا میگیرد، و پاداش بزرگی را که مجاهدین به دست میآورند، از دست میدهد.
#
{73} ثم قال: {ولئن أصابَكُم فضلٌ من الله}؛ أي: نصرٌ وغنيمةٌ، {ليقولَنَّ كأن لم تكن بينَكم وبينَه مودَّةٌ يا ليتني كنتُ معهم فأفوزَ فوزاً عظيماً}؛ أي: يتمنَّى أنه حاضرٌ لينال من المغانم، ليس له رغبةٌ ولا قصدٌ في غير ذلك، كأنه ليس منكم يا معشر المؤمنين، ولا بينكم وبينه المودَّة الإيمانيَّةُ الذي من مقتضاها أنَّ المؤمنين مشتركون في جميع مصالحهم ودفع مضارِّهم، يفرَحون بحصولها ولو على يدِ غيرِه من إخوانه المؤمنين ويألمون بفَقْدِها ويسعَوْن جميعاً في كلِّ أمرٍ يُصْلِحون به دينَهم ودُنياهم، فهذا الذي يتمنَّى الدُّنيا فقط ليست معه الرُّوح الإيمانيَّة المذكورة.
(73) سپس فرمود: (
﴿وَلَئِنۡ أَصَٰبَكُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ﴾) و اگر بخششی از سوی خدا به شما برسد؛ یعنی پیروزی و غنیمت بهدست آورید. (
﴿لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمۡ تَكُنۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِيمٗا﴾) انگار میان شما و او، دوستی و مودّتی نبوده است،
و میگوید: «کاش آنجا بودم و به موفقیت بزرگی دست مییافتم.» یعنی آرزو میکند که ای کاش در جنگ شرکت میکرد، و از غنیمتهای بدست آمده بهرهای به او میرسید؛ زیرا هدفی جز به دست آوردن غنیمت، ندارد. انگار میان شما و او، دوستیِ ایمانی نبوده است، چرا که یکی از ویژگیهای اخوت ایمانی، این است که مؤمنان در جلب منافع و دفع مضار، خود را شریک یکدیگر بدانند و چنانچه برادران مؤمنشان به خیر و منفعتی دست یابند، خوشحال گردند، و به سبب از دست رفتن منافع برادرانشان، ناراحت شوند. و همه در راستای سامان دادن به دین و دنیای خود تلاش کنند. اما کسی که فقط دنیا را آرزو میکند، از چنین روحیۀ ایمانی برخوردار نیست.
#
{74} ومن لُطف الله بعباده أن لا يَقْطَعَ عنهم رحمتَه، ولا يغلقَ عنهم أبوابها، بل من حصل على غير ما يليق؛ أمرَه ودعاه إلى جبر نقصِهِ وتكميل نفسِهِ، فلهذا أمر هؤلاء بالإخلاص والخروج في سبيلهِ، فقال: {فَلْيُقاتِلْ في سبيل الله الذين يَشْرونَ الحياة الدُّنيا بالآخرة}؛ هذا أحد الأقوال في هذه الآية وهو أصحها، وقيل إن معناه فليقاتل في سبيل الله المؤمنون الكاملو الإيمان الصادقون في إيمانهم {الذين يشرون الحياة الدنيا بالآخرة}؛ أي: يبيعون الدُّنيا رغبةً عنها بالآخرة رغبةً فيها؛ فإنَّ هؤلاء [هم] الذين يوجَّه إليهم الخطاب؛ لأنهم الذين قد أعدُّوا أنفسَهم ووطَّنوها على جهاد الأعداء؛ لما معهم من الإيمان التامِّ المقتضي لذلك، وأمَّا أولئك المتثاقلون؛ فلا يُعبأ بهم خرجوا أو قعدوا، فيكون هذا نظيرَ قوله تعالى: {قل آمنوا به أو لا تؤمنوا إنَّ الذين أوتوا العلم من قبلِهِ إذا يُتْلى عليهم يَخِرُّونَ للأذقان سُجَّداً ... } إلى آخر الآيات، وقوله: {فإن يَكْفُر بها هؤلاء فقد وَكَّلْنا بها قوماً ليسوا بها بكافرينَ}.
وقيل: إن معنى الآية: فليقاتل المقاتِلُ والمجاهدُ للكفار الذين يَشْرون الحياةَ الدُّنيا بالآخرةِ، فيكون على هذا الوجه. {الذين} في محلِّ نصب على المفعولية، {ومَن يقاتِلْ في سبيل الله}: بأن يكونَ جهاداً قد أمر الله به ورسولُهُ، ويكون العبد مخلصاً لله فيه قاصداً وجه الله، {فَيُقْتَلْ أو يَغْلِبْ فسوف نُؤْتيهِ أجراً عظيماً}: زيادةً في إيمانِهِ ودينِهِ وغنيمةً وثناءً حسناً وثواب المجاهدين في سبيل الله الذين أعدَّ الله لهم في الجنة ما لا عينٌ رأتْ ولا أذنٌ سمعتْ ولا خَطَرَ على قلب بشرٍ.
(74) یکی از مصادیق لطف و مهربانی خدا نسبت به بندگان، این است که رحمت خویش را از آنها دریغ نمیدارد، و درهای رحمت خویش را به روی آنان نمیبندد، بلکه هرکس به کاری دست یازد که شایستۀ او نیست، خداوند او را فرا میخواند تا کمبودش را جبران کند، و خویشتن را اصلاح بگرداند. پس خداوند آنان را به اخلاص و بیرون رفتن برای جهاد،
دستور داد و فرمود: (
﴿فَلۡيُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) یک قول در مورد این آیه همین است که بیان شد، و این صحیحترین اقوال است.
و گفته شده که معنی آن چنین است: مؤمنانی که ایمانشان کامل است و در ایمانشان صادق هستند، باید در راه خدا بجنگند، (
﴿ٱلَّذِينَ يَشۡرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾) آنهایی که دنیا را به آخرت میفروشند، چون به دنیا علاقهای ندارند، و مشتاق آخرت میباشند. پس اینها مورد خطاب خدا قرار میگیرند؛ زیرا آنان به سبب ایمان کاملشان، خود را برای جهاد با دشمنان آماده نمودهاند، و ایمان کامل همین را اقتضا مینماید. و اما آنهایی که در جهاد سستی میکنند، خداوند به آنها توجه و اعتنایی نمیکند -خواه برای جهاد بیرون روند یا در خانههایشان بنشینند-
این مشابه آن فرمودۀ خداوند متعال است که میفرماید: ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ يَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ﴾ بگو:
«به آن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، همانا کسانی که قبل از آن علم را داده شدهاند، هرگاه بر آنان تلاوت شود، به سجده میافتند.» و در جایی دیگر میفرماید:
﴿فَإِن يَكۡفُرۡ بِهَا هَٰٓؤُلَآءِ فَقَدۡ وَكَّلۡنَا بِهَا قَوۡمٗا لَّيۡسُواْ بِهَا بِكَٰفِرِينَ﴾ اگر ایشان به آن کفر بورزند، ما قومی را به آن گماردهایم که به آن کافر نیستند.
و گفته شده است که معنی آیه چنین است: جهادگران باید با کفار و کسانی بجنگند، که زندگی دنیا را به بهای آخرت میخرند. پس در این صورت کلمۀ (
﴿ٱلَّذِينَ﴾) در محل نصب مفعول است. (
﴿وَمَن يُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) و هرکس در راه خدا بجنگد و جهاد کند، جهادی که خدا و پیامبرش به آن دستور دادهاند، و در آن اخلاص داشته و هدفش رضای خدا باشد، (
﴿فَيُقۡتَلۡ أَوۡ يَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾) پس اگر کشته شود یا پیروز گردد به او پاداش بزرگی خواهیم داد، و بر ایمان و دینش میافزاییم، و غنیمت زیادی نصیب او میگردد، و ستایش و نام نیک از او برجای میماند. پاداش مجاهدین در راه خدا، چیزهایی است که خداوند در بهشت برای آنها آماده نموده است، که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است.
{وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا (75)}.
وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ؛
چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و کودکان ناتواني که مي گويند :، اي پروردگار ما ، ما را از اين قريه ستمکاران بيرون آر و از جانب خود يار و مددکاري قرار ده ، نمي جنگيد ?
#
{75} هذا حثٌّ من الله لعبادِهِ المؤمنين وتهييجٌ لهم على القتال في سبيله، وأنَّ ذلك قد تعيَّن عليهم وتوجَّه اللوم العظيم عليهم بتركِهِ، فقال: {وما لكم لا تقاتِلون في سبيل اللهِ}؛ والحالُ أنَّ المستضعفين من الرجال والنساءِ والولدان الذين لا يستطيعونَ حيلةً ولا يهتدونَ سبيلاً، ومع هذا فقد نالهم أعظم الظُّلم من أعدائهم؛ فهم يدعون الله أن يخرِجَهم من هذه القريةِ الظالم أهلُها لأنفسهم بالكفرِ والشركِ، وللمؤمنينَ بالأذى والصدِّ عن سبيل الله، ومنعِهِم من الدعوة لدينهم والهجرة، ويدعونَ الله أن يجعلَ لهم وليًّا ونصيراً يستنقِذُهم من هذه القرية الظالم أهلُها، فصار جهادُكم على هذا الوجه من باب القتال والذَّبِّ عن عَيْلاتِكم وأولادِكم ومحارِمِكم؛ لأنَّ بابَ الجهادِ الذي هو الطمعُ في الكفارِ؛ فإنه وإن كان فيه فضلٌ عظيمٌ ويُلامُ المتخلِّفُ عنه أعظم اللوم ؛ فالجهادُ الذي فيه استنقاذُ المستضعفينَ منكُم أعظمُ أجراً وأكبرُ فائدةً بحيث يكونُ من باب دفع الأعداءِ.
(75) خداوند بندگان مؤمنش را، به جنگیدن در راه خود تشویق نموده، و بیان میدارد که جنگ در راه خدا بر آنان مقرر است، و به سبب ترک آن، شدیداً مورد سرزنش قرار میگیرند.
پس فرمود: (
﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) و چرا در راه خدا نمیجنگید در حالی که مردان و زنان و کودکان بیچاره و درماندهای که راه و چارهای ندارند، ستم بزرگی از جانب دشمنان بر آنها رفته است، و دعا میکنند که خداوند آنها را از این سرزمین نجات دهد که ساکنانش به سبب کفر و شرک و اذیت و آزار مؤمنین و باز داشتن از راه خدا و باز داشتن از دعوت به سوی دینشان و هجرت کردن در راه خدا بر مؤمنان ستم میکنند. و از خداوند میخواهند که برای آنها سرپرست و یاوری قرار دهد، تا آنان را از این سرزمین که ساکنانش ستمگرند، نجات بدهد. پس جهاد شما به این مفهوم، از باب جنگیدن و دفاع از خانواده و فرزندان و زیر دستانتان است، این از باب جهادی نیست که هدف از آن، نابود کردن کافران و به غنیمت بردن اموال و تصرف نمودن سرزمین و دیارشان است، هرچند که این نوع از جهاد نیز فضیلت بزرگی دارد و هرکس آن را ترک نماید، به شدت مورد سرزنش قرار میگیرد. اما پاداش و فایدۀ جهادی که برای نجات دادن درماندگان و مظلومان صورت میگیرد، بیشتر و بزرگتر است. چون این جهاد از باب دفع دشمنان است.
{الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (76)}.
الَّذِينَ آمَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا ؛آنان که ايمان آورده اند ، در راه خدا مي جنگند ، و آنان که کافر شده ، اند در راه شيطان پس با هواداران شيطان قتال کنيد که مکر شيطان ناچيز است.
#
{76} هذا إخبارٌ من الله بأنَّ المؤمنين يقاتِلون في سبيله، {والذين كفروا يقاتِلونَ في سبيل الطَّاغوت} الذي هو الشيطانُ. في ضمن ذلك عدة فوائد:
منها: أنه بحَسَبِ إيمان العبد يكون جهاده في سبيل الله وإخلاصُه ومتابعته، فالجهادُ في سبيل الله من آثار الإيمان ومقتضياتِهِ ولوازمِهِ؛ كما أنَّ القتالَ في سبيل الطاغوت من شُعَبِ الكفر ومقتضياتِهِ.
ومنها: أن الذي يقاتل في سبيل الله ينبغي له ويَحْسُنُ منه من الصبر والجَلَدِ ما لا يقوم به غيره؛ فإذا كان أولياء الشيطان يصبِرون ويقاتِلون وهم على باطل؛ فأهل الحقِّ أولى بذلك؛ كما قال تعالى في هذا المعنى: {إن تكونوا تألمونَ فإنَّهم يألَمونَ كما تَألَمونَ وترجُون من اللهِ ما لا يَرجونَ ... } الآية.
ومنها: أن الذي يقاتِلُ في سبيل الله معتمداً على ركنٍ وثيقٍ، وهو الحقُّ والتوكُّل على الله؛ فصاحب القوة والرُّكن الوثيق يُطْلَبُ منه من الصبر والثَّبات والنشاط ما لا يُطْلَبُ مِمَّن يقاتِل عن الباطل الذي لا حقيقة له ولا عاقبة حميدة؛ فلهذا قال تعالى: {فقاتِلوا أولياءَ الشَّيطانِ إنَّ كيدَ الشيطانِ كان ضعيفاً}؛ والكيدُ سلوكُ الطرق الخفيَّة في ضرر العدو؛ فالشيطانُ وإن بَلَغَ مكرُهُ مهما بَلَغَ؛ فإنه في غاية الضَّعْفِ الذي لا يقوم لأدنى شيءٍ من الحقِّ ولا لكيدِ الله لعبادِهِ المؤمنين.
(76) سپس فرمود: (
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) در اینجا خداوند خبر میدهد که مؤمنان در راه خدا میجنگند.(
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱلطَّٰغُوتِ﴾) و کسانی که کفر ورزیدهاند، در راه طاغوت که همان شیطان است، میجنگند. در لابلای این بخش از آیه،
چندین فایده وجود دارد: 1- هر اندازه که عبد مؤمن، ایمان داشته باشد، به همان اندازه نیز به قضیۀ جهاد اهتمام داده، و در آن اخلاص میورزد. پس جهاد در راه خدا، از نشانهها و مقتضیات ایمان است. همانطور که جنگیدن در راه طاغوت، از شعبههای کفر و مقتضیات آن میباشد. 2- کسی که در راه خدا میجنگد، شایسته است بیش از دیگران شکیبا و قوی باشد؛ زیرا دوستان شیطان، صبر میکنند و میجنگند در حالی که بر باطل هستند، پس اهل حق، به صبر و شکیبایی سزاوارترند.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِن تَكُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ يَأۡلَمُونَ كَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرۡجُونَ﴾ اگر شما دردمند و زخمی میشوید، پس آنها نیز مانند شما زخمی و دردمند میشوند، و شما امیدی به خدا دارید که آنها ندارند. 3- کسی که با تکیه و اعتماد بر پشتوانۀ محکم حق، و توکل به خدا میجنگد، از تکیهگاه مستحکمی برخوردار است. پس صاحب نیرو و پشتوانه باید بیش از کسی که در راه باطل میجنگد و حقیقت و سرانجام خوبی ندارد، دارای صبر و پایداری باشد.
به همین جهت خداوند متعال فرمود: (
﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾) با یاران شیطان بجنگید، همانا کید شیطان ضعیف است.
«کید» یعنی در پیش گرفتن راههای پنهانی برای زیان رساندن به دشمن. مکر و دسیسۀ شیطان هر اندازه که قوی باشد، ضعیف است؛ چرا که در مقابل کوچکترین مصداق حق، نمیتواند بایستد، و مکر شیطانی، در مقابل چارهاندیشی خداوند برای بندگان مؤمنش، یارای مقاومت ندارد.
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا (77) أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً ؛ آيا نديدي کساني را که به آنها گفته شد که اکنون از جنگ بازايستيد و نماز بخوانيد و زکات بدهيد ، که چون جنگيدن بر آنان مقرر شد ،
گروهي چنان از مردم ترسيدند که بايد از خدا مي ترسيدند ? حتي ترسي بيشتر از ترس خدا و گفتند : اي پروردگار ما ،
چرا جنگ را بر ما واجب کرده اي و ما رامهلت نمي دهي تا به مرگ خود که نزديک است بميريم ? بگو : متاع اينجهاني اندک است و آخرت از آن پرهيزگاران است و به شما حتي به قدر رشته اي که در ميان هسته خرماست ستم نمي شود.
أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا ؛ هر جا که باشيد ولو در حصارهاي سخت استوار ، مرگ شما را در مي يابد،
واگر خيري به آنها رسد مي گويند که از جانب خدا بود و اگر شري به آنها رسد مي گويند که از جانب تو بود بگو : همه از جانب خداست چه بر سر اين قوم آمده است که هيچ سخني را نمي فهمند ?
مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا ؛ هر خيري که به تو رسد از جانب خداست و هر شري که به تو رسد از جانب خود تو است تو را به رسالت به سوي مردم فرستاديم و خدا به شهادت کافي است.
#
{77} كان المسلمون إذ كانوا بمكَّة مأمورين بالصَّلاة والزَّكاة؛ أي: مواساة الفقراء، لا الزكاة المعروفة ذات النُّصُب والشُّروط؛ فإنها لم تُفْرَضْ إلاَّ بالمدينة، ولم يؤمروا بجهاد الأعداء لعدَّة فوائدَ:
منها: أن من حكمة الباري تعالى أن يَشْرَعَ لعبادِهِ الشرائعَ على وجهٍ لا يشقُّ عليهم، ويبدأ بالأهمِّ فالأهمِّ والأسهل فالأسهل.
ومنها: أنه لو فُرِضَ عليهم القتالُ مع قلَّة عَددهم وعُددهم وكثرة أعدائهم؛ لأدَّى ذلك إلى اضمحلال الإسلام، فَرُوعِيَ جانبُ المصلحة العُظمى على ما دونِها. ولغير ذلك من الحكم.
وكان بعض المؤمنين يودُّون أن لو فُرِضَ عليهم القتالُ في تلك الحال غير اللائق فيها ذلك، وإنما اللائقُ فيها القيامُ بما أمِروا به في ذلك الوقت من التوحيد والصَّلاة والزَّكاة ونحو ذلك؛ كما قال تعالى: {ولو أنَّهم فَعَلوا ما يُوعَظونَ به لكان خيراً لهم وأشدَّ تَثْبيتاً}، فلمَّا هاجروا إلى المدينة وقَوِيَ الإسلام؛ كُتِبَ عليهم القتال في وقته المناسب لذلك، فقال فريقٌ من الذين يستعجِلون القتال قبل ذلك خوفاً من الناس وضعفاً وخَوَراً: {ربَّنا لِمَ كَتَبْتَ علينا القتالَ}؟ وفي هذا تضجُّرهم واعتراضُهم على الله، وكان الذي ينبغي لهم ضدَّ هذه الحال؛ التسليمَ لأمر الله والصبرَ على أوامره، فعكسوا الأمر المطلوبَ منهم، فقالوا: {لولا أخَّرْتنا إلى أجلٍ قريبٍ}؛ أي: هلاَّ أخَّرْتَ فرضَ القتال مدةً متأخِّرةً عن الوقت الحاضر، وهذه الحال كثيراً ما تعرِضُ لمن هو غير رزينٍ واستعجل في الأمور قبلَ وَقْتِها؛ فالغالبُ عليه أنَّه لا يصبِرُ عليها وقت حُلولها ولا ينوءُ بِحَمْلِها، بل يكونُ قليل الصبرِ.
ثم إنَّ الله وَعَظَهم عن هذه الحال التي فيها التخلُّف عن القتال، فقال: {قُلْ متاعُ الدُّنيا قليلٌ والآخرةُ خيرٌ لِمَن اتَّقى}؛ أي: التمتُّع بلذَّات الدُنيا وراحتها قليلٌ، فَتَحَمُّل الأثقال في طاعة الله في المدَّة القصيرة مما يَسْهُلُ على النفوس ويَخِفُّ عليها؛ لأنها إذا عَلِمَتْ أنَّ المَشَقَّة التي تنالها لا يطول لُبثها؛ هان عليها ذلك؛ فكيف إذا وازنتْ بين الدُّنيا والآخرة، وأنَّ الآخرة خيرٌ منها في ذاتها ولَذَّاتها وزمانها؛ فذاتُها كما ذَكَرَ النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - في الحديث الثابت عنه: «إنَّ موضعَ سَوْطٍ في الجنة خيرٌ من الدُّنيا وما فيها» ، ولَذَّاتُها صافيةٌ عن المكدِّرات، بل كلُّ ما خَطَرَ بالبال أو دار في الفكر من تصوُّرِ لَذَّةٍ؛ فَلَذَّةُ الجنة فوقَ ذلك؛ كما قال تعالى: {فلا تعلمُ نفسٌ ما أخفي لهم من قُرَّةِ أعين}، وقال الله على لسان نبيِّه: «أعددتُ لعبادي الصالحين ما لا عينٌ رأت ولا أُذنٌ سمعتْ ولا خَطَرَ على قلب بشر».
وأما لَذَّات الدُّنيا؛ فإنَّها مشوبةٌ بأنواع التنغيص الذي لو قُوبِلَ بين لَذَّاتها وما يقترنُ بها من أنواع الآلام والهُموم والغُموم؛ لم يكن لذلك نسبةٌ بوجهٍ من الوجوه. وأما زمانُها؛ فإنَّ الدُّنيا منقضيةٌ وعمر الإنسان بالنسبة إلى الدُّنيا شيءٌ يسيرٌ، وأما الآخرةُ؛ فإنها دائمة النعيم، وأهلُها خالدون فيها؛ فإذا فكَّر العاقل في هاتين الدارين، وتصوَّر حقيقتهما حقَّ التصوُّر؛ عَرَفَ ما هو أحقُّ بالإيثار والسَّعْي له والاجتهادِ لطلبِهِ، ولهذا قال: {والآخرةُ خيرٌ لمنِ اتَّقى}؛ أي: اتَّقى الشرك وسائر المحرمات. {ولا تُظْلَمون فتيلاً}؛ أي: فسعيُكم للدار الآخرة ستجدونه كاملاً موفراً غير منقوص منه شيئاً.
{78} ثم أخبر أنه لا يُغني حذرٌ عن قدرٍ، وأنَّ القاعد لا يدفع عنه قعودُه شيئاً، فقال: {أينما تكونوا يدرككم الموتُ}؛ أي: في أيِّ زمان وأيِّ مكان. {ولو كنتُم في بروجٍ مُشَيَّدة}؛ أي: قصورٍ منيعةٍ ومنازل رفيعةٍ. وكلُّ هذا حثٌّ على الجهاد في سبيل الله؛ تارةً بالترغيب في فضلِهِ وثوابِهِ، وتارةً بالترهيبِ من عقوبةِ تركِهِ، وتارةً بالإخبارِ أنَّه لا ينفع القاعدين قعودُهم، وتارةً بتسهيل الطريق في ذلك وقصرها.
ثم قال:
{وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا (78) مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا (79)}.
{78} يخبر تعالى عن الذين لا يعلمونَ، المعرضينَ عمَّا جاءت به الرسلُ، المعارضين لهم أنَّهم إذا جاءتهم حسنةٌ؛ أي: خِصْبٌ وَكَثْرَةُ أموال وتوفُّر أولاد وصحة؛ قالوا: {هذه من عند الله}، وأنَّهم إن أصابتهم سيئةٌ؛ أي: جدبٌ وفقرٌ ومرضٌ وموتُ أولادٍ وأحبابٍ؛ قالوا: {هذه من عندك}؛ أي: بسبب ما جئتنا به يا محمد! تطيَّروا برسول الله - صلى الله عليه وسلم - كما تطيَّر أمثالُهم برسل الله؛ كما أخبر الله عن قوم فرعون أنهم: {إذا جاءتْهُمُ الحسنةُ قالوا لنا هذه وإن تُصِبْهم سيئةٌ يَطَّيَّروا بموسى ومن معهُ}، وقال قومُ صالح: {قالوا اطَّيَّرْنا بك وبَمن معكَ}، وقال قومُ يس لرسلهم: {إنَّا تطيَّرنا بكم لئن لم تَنتَهوا لَنَرْجُمَنَّكم ... } الآية، فلما تشابهتْ قلوبهم بالكفر؛ تشابهتْ أقوالهم وأفعالهم ، وهكذا كلُّ من نَسَبَ حصولَ الشَّرِّ أو زوالَ الخيرِ لما جاءت به الرُّسُل أو لبعضِهِ؛ فهو داخلٌ في هذا الذَّمِّ الوخيم. قال الله في جوابهم: {قل كلٌّ}؛ أي: من الحسنة والسيئة والخير والشر، {من عندِ الله}؛ أي: بقضائِهِ وقَدَرِهِ وخَلْقِهِ. {فمال هؤلاء القوم}؛ أي: الصادر منهم تلك المقالةُ الباطلة، {لا يكادونَ يفقهونَ حديثاً}؛ أي: لا يفهمون حديثاً بالكُلِّيَّة ولا يَقْرَبون من فهمِهِ أو لا يفهمون منه إلاَّ فهماً ضعيفاً. وعلى كلٍّ فهو ذمٌّ لهم وتوبيخ على عدم فهمهم وفقههم عن الله وعن رسوله، وذلك بسبب كفرهم وإعراضهم.
وفي ضمن ذلك مدح مَن يَفْهَمُ عن الله وعن رسوله، والحثُّ على ذلك وعلى الأسباب المعينة على ذلك من الإقبال على كلامِهِما، وتدبُّره وسلوك الطرق الموصلة إليه؛ فلو فَقِهوا عن الله؛ لعلموا أنَّ الخير والشرَّ والحسنات والسيئات كلَّها بقضاء الله وقَدَره، لا يخرج منها شيء عن ذلك، وأنَّ الرسل عليهم الصلاة والسلام لا يكونون سبباً لشرٍّ يحدُث. لا هم ولا ما جاؤوا به؛ لأنَّهم بُعِثوا بمصالح الدُّنيا والآخرة والدين.
{79} ثم قال تعالى: {ما أصابك من حسنة}؛ أي: في الدين والدنيا {فمن الله}: هو الذي مَنَّ بها ويَسَّرَها بتيسير أسبابها، {وما أصابك من سيِّئة}: في الدِّين والدُّنيا {فمن نفسِكَ}؛ أي: بذنوبك وكسبك وما يعفو الله عنه أكثر؛ فالله تعالى قد فَتَحَ لعبادِهِ أبوابَ إحسانِهِ وأمَرَهم بالدُّخول لبرِّهِ وفضلِهِ، وأخبرهم أنَّ المعاصي مانعةٌ من فضلِهِ؛ فإذا فَعَلَها العبد؛ فلا يلومنَّ إلاَّ نفسَه؛ فإنَّه المانعُ لنفسِهِ عن وصول فضل اللهِ وبِرِّهِ.
ثم أخبر عن عموم رسالةِ رسوله محمد - صلى الله عليه وسلم -، فقال: {وأرسلناكَ للنَّاسِ رسولاً وكفى باللهِ شهيداً}: على أنك رسولُ الله حَقًّا بما أيَّدك بنصرِهِ والمعجزاتِ الباهرة والبراهين الساطعةِ؛ فهي أكبر شهادةً على الإطلاق؛ كما قال تعالى: {قلْ أيُّ شيءٍ أكبرُ شهادةً قل اللهُ شهيدٌ بيني وبينَكم}؛ فإذا علم أنَّ الله تعالى كامل العلم تامُّ القدرة عظيم الحكمة وقد أيَّد اللهُ رسولَه بما أيَّده ونَصَرَهُ نصراً عظيماً؛ تيقَّن بذلك أنَّه رسولُ الله، وإلاَّ؛ فلو تقوَّل عليه بعضَ الأقاويل؛ لأخذ منه باليمينِ ثم لَقَطَعَ منه الوتينَ.
(77) مسلمانان که در مکه بودند به نماز و زکات
[کمک کردن به فقرا] دستور داده شده بودند. منظور از واژۀ
«زکات» آن زکات معروفی نیست که دارای حد نصاب و شرایط ویژه است؛ چرا که آن، جز در مدینه فرض نشده است.
اما بنا به دلایلی هنوز جهاد برآنان واجب نشده بود: از آن جمله یکی اینکه حکمت خداوند متعال مقتضی آن است که قوانین را طوری برای بندگانش مشروع نماید که بر آنها سخت نباشد، و از مهمتر و آسانتر شروع مینماید. و از جمله فواید فرض نشدن جهاد در مکه، این است که اگر در مکه جهاد فرض میشد، به دلیل اینکه تعداد مسلمانان اندک و تجهیزاتشان نیز ناچیز و دشمنشان زیاد بود، اسلام نابود میشد. پس مصلحت بزرگتر رعایت گردید و بر مصلحت کوچکتر ترجیح داده شد. و حکمتهای دیگری نیز در این کار وجود داشت که خداوند خود بدانها آگاهتر است. و برخی از مؤمنان دوست داشتند در مکه جنگ بر آنان فرض میشد، در حالی که جنگ برایشان مناسب نبود، بلکه در آن زمان انجام دادن چیزهایی که به آن دستور داده شده بودند،
از قبیل: توحید و نماز و زکات برایشان مناسبتر بود.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِۦ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِيتٗا﴾ و اگر آنان، آنچه را که بدان پند داده میشدند، انجام میدادند؛ برایشان بهتر بود، و بر ثبات و پایداری آنان میافزود. پس وقتی که به سوی مدینه هجرت کردند، و اسلام نیرومند شد، و بستر مناسبی برای فرض شدن جهاد فراهم گردید، جنگ بر آنان فرض شد. اما دستهای از کسانی که قبل از فرض شدن جنگ، عجله میکردند، از ترس مردم و به سبب ضعفی که داشتند،
گفتند: (
﴿رَبَّنَا لِمَ كَتَبۡتَ عَلَيۡنَا ٱلۡقِتَالَ﴾) پروردگارا! چرا جنگ را بر ما واجب گرداندی؟ و این، اظهار نارضایتی و اعتراض بر خدا بود، و شایسته بود که تسلیم دستور خدا شوند و بر اوامر او صبر کنند. پس امری را که از آنها خواسته شده بود،
وارونه کردند و گفتند: (
﴿لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖ﴾) چرا فرض شدن جنگ را، مدتی دیگر به تأخیر نینداختی؟ و این حالت برای بسیاری از آنهایی که محکم نیستند، و قبل از فرا رسیدن زمان مناسب برای انجام کاری در آن عجله میکنند، پیش میآید. غالباً چنین افرادی به هنگام فرا رسیدن آن کار، بردباری نکرده و بیتابی میکنند.سپس خداوند آنها را در مورد شرکت نکردن در جنگ،
اندرز داد و فرمود: (
﴿قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾) بگو: کالای دنیا، اندک است و برای کسی که پرهیزگاری نماید، آخرت بهتر است؛ یعنی بهرهمند شدن از لذتهای دنیا و راحتیهای آن کم است. پس تحمل سنگینیها در مسیر اطاعت از خدا، در کوتاه مدت بر مردم سبک و آسان میشود، چون وقتی انسان بداند سختی و مشقتی که به او میرسد طولانی نخواهد بود، این کار بر او آسان خواهد شد. بنابراین اگر دنیا و آخرت را با هم مقایسه نماید، به یقین میداند که ذات و لذات و زمان آخرت، از دنیا بهتر است.
همان طور که پیامبر صلی الله علیه وسلم در رابطه با ذات آن فرموده است: (إنَّ مَوضِعَ سَوطٍ فِی الجَنّةِ خَیرٌ مِنَ الدّنیَا وَمَا فِیهَا) همانا جای یک شلاق در بهشت، از تمام دنیا و آنچه که در آن هست، بهتر است. و لذت بهشت از تمام آنچه که صفا و لذت آدمی را مکدر کند، به دور است، بلکه از هر خوشی و لذتی که به تصور آید، بالاتر و بهتر است،
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ پس هیچ کس نمیداند چه چیز از آنچه روشنیبخش دیدگان است، به
[پاداش] آنچه انجام میدادند، برای آنان پنهان شده است.
و خداوند بر زبان پیامبرش فرموده است: «برای بندگان صالح خودم، نعمتهایی را آماده کردهام که هیچ چشمی آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است». اما لذتهای دنیا، انواع تلخیها را به همراه دارند، و اگر لذتهای دنیا، با انواع دردها و رنجها و ناراحتیهایی که به همراه دارند مقایسه شود، هیچ تناسبی ندارند. و اما زمان آخرت، بدان خاطر بهتر و برتر است که دنیا از بین رفتنی است، و عمر انسان نسبت به دنیا بسیار اندک است، اما نعمت آخرت، همیشگی است و اهل آن همیشه در آن میمانند. پس وقتی فرد عاقل به این دو دنیا فکر کند، و حقیقتِ هردو را آنگونه که سزاوار است درک کند، خواهد دانست که کدام یک را باید ترجیح دهد، و کدام یک سزاوار تلاش و کوشش است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾) و آخرت برای کسی که از شرک و سایر کارهای حرام بپرهیزد، بهتر است. (
﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِيلًا﴾) و نتیجۀ تلاش خود را، که در راستای بهدست آوردن خوشبختی جهان آخرت مبذول داشته بودید، به طور کامل خواهید یافت بدون اینکه چیزی از آن کاسته شود.
(78) سپس خداوند خبر داد که احتیاط، انسان را از تقدیر نجات نمیدهد و هرکس در خانه بنشیند تا از مرگ و مشکلات در امان بماند، نشستن او چیزی را از وی دور نمیکند.
پس فرمود: (
﴿أَيۡنَمَا تَكُونُواْ يُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾) مرگ، شما را در هر زمان و مکانی درمییابد. (
﴿وَلَوۡ كُنتُمۡ فِي بُرُوجٖ مُّشَيَّدَةٖ﴾) اگر چه در قصرهای محکم و منازل بلندی باشید. همۀ این مطالب، تحریک و تشویق است برای جهاد در راه خدا. پس گاهی با بیان فضل و پاداش آن، و گاهی باترساندن از عقوبت ترک آن، و گاهی با خبر دادن از اینکه کسانی که نشستهاند و به جهاد نمیروند ماندنشان مرگ را از آنها دور نمیکند، و گاهی با آسان کردن راه جهاد، مسلمانان را تشویق مینماید.
سپس فرمود: (
﴿وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ...﴾) خداوند از کسانی خبر میدهد که در جهل و نادانی به سر میبرند، همانهایی که از پیام و رسالت پیامبران رویگرداناند، و با آنان مخالفاند. و زمانیکه از نیکی و فراوانی اموال و فرزندان و سلامتی برخوردار باشند،
میگویند: (
﴿وهَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾) این از جانب خدا است، و اگر مصیبت و مشکلی به آنها برسد و دچار قحطی و فقر و بیماری و از دست دادنِ فرزندان و دوستان گردند،
میگویند: (
﴿هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَ﴾) ای محمد! صلی الله علیه وسلم این به سبب چیزی است، که تو پیش ما آوردهای. آنها پیامبر را به فال بد گرفتند، همانطور که ملتهای دیگر نیز پیامبران خدا را به فال بد گرفتند.
چنانچه خداوند از قوم فرعون خبر داده و میفرماید: ﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ﴾ هرگاه خیر و نیکی به آنها روی میآورد،
میگفتند: ما شایستۀ آن هستیم، و اگر دچار مشکل و بدی میشدند، به موسی و کسانی که با او بودند شگون بد میزدند.
و قوم صالح گفتند: ﴿ٱطَّيَّرۡنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ تو و کسانی که همراهت هستند، شوم میباشند.
و قوم یاسین به پیامبرانشان گفتند: ﴿إِنَّا تَطَيَّرۡنَا بِكُمۡۖ لَئِن لَّمۡ تَنتَهُواْ لَنَرۡجُمَنَّكُمۡ﴾ ما مشکلات را، از بدی شما میدانیم و اگر باز نیایید، شما را سنگسار خواهیم کرد. پس وقتی دلهایشان در کفر مشابه یکدیگر است، گفتار و کردارشان نیز مشابه گشته است. و هرکس که حاصل شدن بدی، یا از بین رفتن خوبی را به تمام آنچه پیامبران آوردهاند یا به برخی از آن نسبت دهد، در این مذمت وخیم داخل است.
خداوند متعال در پاسخ آنها فرمود: (
﴿قُلۡ كُلّٞ﴾) بگو همه چیز؛ نیکی و بدی و خیر و شر، (
﴿مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾) ناشی از تقدیر و قضای الهی و آفرینش اوست. (
﴿فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ﴾) پس این مردمان را که سخن باطل میگویند، چه شده است؟ (
﴿لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا﴾) که هیچ سخنی را نمیفهمند، و به فهمیدن آن نزدیک نمیشوند، و یا آن را جز بهصورتی ضعیف و نارسا نمیفهمند. به هر حال آنها به سبب عدم فهم و درک صحیحشان، از خدا و پیامبرش مورد مذمّت و سرزنش قرار گرفتهاند. و این نفهمی و نادانی آنان، به سبب کفر و رویگردانیشان است. در ضمن کسانی که سخن خدا و پیامبرش را میفهمند، ستایش شدهاند. نیز این آیه، آدمی را به فهمیدن و بهدست آوردن اسباب فهم کلام خدا و پیامبر،
از قبیل: تأمل و اندیشیدن در سخن خدا و پیامبر، و در پیش گرفتن راههایی که انسان را به سخن خدا و پیامبر میرساند، تشویق میکند. پس اگر آنها سخن خدا را میفهمیدند، میدانستند که خیر و شر و خوبی و بدی همه بر اساس تقدیر الهی است و هیچ چیز از دایرۀ تقدیر و قضای الهی بیرون نیست. و میدانستند که پیامبران و آنچه که پیامبران آوردهاند، عامل شر و بدی نمیباشند؛ زیرا پیامبران مبعوث شدهاند تا منافع دنیا و آخرت انسانها را تأمین کنند.
(79) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ﴾) اگر در دنیا و دین به تو نیکی و خوبی برسد، (
﴿فَمِنَ ٱللَّهِ﴾) از جانب خدا است و خداوند آن را به تو ارزانی داشته، و اسباب آن را برایت آسان نموده است. (
﴿وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ﴾) و بدی و شرّی که در دین و دنیا به تو میرسد، (
﴿فَمِن نَّفۡسِكَ﴾) از جانب خودت میباشد؛ یعنی به سبب گناهان و کارهایت است، و آن دسته از گناهانت که خداوند آنها را مورد عفو قرار میدهد و نمیگذارد اسباب شر شما شوند، بیشترند از آن دسته از گناهانی که موجب شر و بدی برای شما میگردند. پس خداوند متعال درهای احسان و بخشش خویش را به روی بندگانش گشود، و به آنها دستور داد به فضل و بخشش الهی درآیند، و به آنها خبر داد که گناهان مانع رسیدن فضل و بخشش الهی به انسان میگردند. پس هر گاه بنده گناهی را انجام دهد، کسی را جز خودش ملامت نکند، چون او مانع رسیدن فضل خداوند گردیده است.
سپس خداوند از فراگیری رسالت پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم خبر داده و میفرماید: (
﴿وَأَرۡسَلۡنَٰكَ لِلنَّاسِ رَسُولٗاۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدٗا﴾) و تو را به عنوان پیامبر برای
[همۀ] مردم فرستادهایم، و کافی است که خدا گواه باشد. و خداوند با یاری کردن تو بهوسیلۀ معجزات آشکار و دلایل روشن، گواهی میدهد که تو پیامبر بر حق خدا هستی. و این بزرگترین شهادت و گواهی است.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿قُلۡ أَيُّ شَيۡءٍ أَكۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِيدُۢ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ﴾ بگو:
«چه چیزی بزرگترین گواهی است؟» بگو:
«خدا میان من و شما گواه است.» پس وقتی که دانسته شد خداوند دارای علم و آگاهی و قدرت کامل و حکمت فراوان است و پیامبرش را یاری میدهد، به یقین باید دانست که او پیامبر خدا است. و اگر سخنانی را به دروغ به خدا نسبت داده بود، خداوند او را میگرفت و رگ گردنش را قطع میکرد.
{مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا (80) وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا (81)}.
مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا؛ هر که از پيامبر اطاعت کند ، از خدا اطاعت کرده است و آنان که سر باز، زنند ، پس ما تو را به نگهباني آنها نفرستاده ايم.
وَيَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً ؛
مي گويند : فرمانبرداريم و چون از نزد تو بيرون شوند گروهي از ايشان خلاف آنچه تو مي گويي انديشه اي در دل مي پرورند و خدا آنچه را در خاطرگرفته اند مي نويسد پس ، از ايشان اعراض کن و بر خداي توکل کن که اوکارسازي را کافي است.
#
{80} أي: كلُّ من أطاع رسول الله في أوامره ونواهيه؛ {فقد أطاع الله} تعالى؛ لكونِهِ لا يأمر ولا ينهى إلا بأمر الله وشرعه ووحيه وتنزيله، وفي هذا عصمةُ الرسول - صلى الله عليه وسلم -؛ لأنَّ الله أمر بطاعتِهِ مطلقاً؛ فلولا أنَّه معصومٌ في كلِّ ما يبلِّغ عن الله؛ لم يأمرْ بطاعتِهِ مطلقاً وَيمدَحْ على ذلك، وهذا من الحقوق المشتركة؛ فإنَّ الحقوق ثلاثةٌ: حقٌّ لله تعالى لا يكونُ لأحدٍ من الخَلْق، وهو عبادةُ الله والرغبةُ إليه وتوابع ذلك؛ وقسمٌ مختصٌّ بالرسول، وهو التعزيرُ والتوقيرُ والنُّصرةُ. وقسمٌ مشترك، وهو الإيمان بالله ورسولِهِ ومحبتُهما وطاعتُهما؛ كما جَمَعَ الله بين هذه الحقوق في قوله: {لِتُؤْمنوا بالله ورسوله وتعزِّروهُ وتوقِّروه وتسبِّحوه بكرةً وأصيلاً}؛ فمَنْ أطاع الرسول؛ فقد أطاع الله، وله من الثواب والخير ما رُتِّب على طاعة الله. {ومَن تولَّى}: عن طاعة الله ورسولِهِ؛ فإنه لا يضرُّ إلا نفسَه، ولا يضرُّ الله شيئاً. {فما أرسلناك عليهم حفيظاً}؛ أي: تحفظ أعمالَهم وأحوالَهم، بل أرسلناك مبلِّغاً ومبيِّناً وناصحاً، وقد أديتَ وظيفتكَ ووَجَبَ أجرُك على الله، سواءٌ اهتدَوا أم لم يهتدُوا؛ كما قال تعالى: {فَذَكِّرْ إنَّما أنت مُذَكِّرٌ لستَ عليهم بمصيطرٍ ... } الآية.
(80) هرکس از اوامر و نواهی پیامبر خدا اطاعت کند، (
﴿فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾) به راستی که از خداوند متعال اطاعت کرده است؛ زیرا پیامبر امر و نهی نمیکند، مگر به دستور خدا و وحی او؛ و طبق آنچه خداوند بر او نازل مینماید، امر و نهی میکند. این اشاره به معصوم بودن پیامبر صلی الله علیه وسلم است، چون خداوند دستور داده است تا به طور مطلق از پیامبر اطاعت شود، پس اگر در همۀ آنچه که از جانب خدا میآورد، معصوم نبود، خداوند دستور نمیداد که به طور مطلق از او اطاعت شود، و اطاعت از پیامبر را نمیستود. و این جزو حقوق مشترک است؛
زیرا حقوق بر سه قسم است: حق خداوند تعالی، که این حق را هیچ یک از آفریدگانش ندارد، و آن عبادت خدا و رغبت به سوی او و توابع آن است. و نوع دیگر، حقی است که فقط به پیامبر اختصاص دارد، و آن یاری دادن پیامبر و احترام گذاشتن به وی است. و نوعی دیگر، حق مشترک است و آن ایمان داشتن به خدا و پیامبر و دوست داشتن آنها و اطاعت از آنها است.
همانطور که خـداوند همۀ این حقوق را در این آیه بیان داشته است: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلًا﴾ باید به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و پیامبر را یاری کنید و او را احترام نمایید و خدا را در صبح و شام به پاکی یاد کنید. پس هرکس از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است؛ و پاداش نیکی که خداوند بر طاعت خویش مترتب نموده است، به او میدهد. (
﴿وَمَن تَوَلَّىٰ﴾) و هرکس از فرمانبرداری و اطاعتِ خدا و پیامبرش روی بگرداند، فقط خودش متضرر گشته است و به خدا زیانی نمیرساند. (
﴿فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا﴾) و تو را به عنوان نگهبان بر آنها نفرستادهایم، تا مراقب اعمال و احوال آنها باشی؛ بلکه تو را فقط به عنوان بیانکننده و خیرخواه و اندرزگو فرستادهایم. و تو وظیفهات را انجام دادهای، و پاداشت بر خداست، خواه آنان هدایت یابند، یا هدایت نیابند.
همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَذَكِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٞ لَّسۡتَ عَلَيۡهِم بِمُصَيۡطِرٍ﴾ تو پند و اندرز بده و یادآوری کن، همانا تو یادآوریکنندهای و بس. و بر آنها گماشته نیستی.
#
{81} ولا بدَّ أن تكون طاعةُ الله ورسولِهِ ظاهراً وباطناً في الحضرة والمغيبِ، فأمّا من يُظْهِرُ في الحضرة الطاعةَ والالتزامَ؛ فإذا خلا بنفسِهِ أو أبناء جنسِهِ؛ تَرَكَ الطاعة وأقبل على ضِدِّها؛ فإنَّ الطاعة التي أظهرها غيرُ نافعةٍ ولا مفيدةٍ، وقد أشبهَ مَن قال الله فيهم: {ويقولونَ طاعةٌ}؛ أي: يظهِرونَ الطاعةَ إذا كانوا عندك؛ {فإذا بَرَزوا من عندِكَ}؛ أي: خرجوا وخَلَوا في حالة لا يُطَّلع فيها عليهم، {بَيَّت طائفةٌ منهم غير الذي تقول}؛ أي: بيَّتوا ودبَّروا غير طاعتِك ولا ثمَّ إلا المعصية. وفي قوله: {بَيَّتَ طائفةٌ منهم غيرَ الذي تقول}: دليلٌ على أنَّ الأمر الذي استقرُّوا عليه غيرُ الطاعة؛ لأنَّ التبييت تدبيرُ الأمر ليلاً على وجهٍ يستقرُّ عليه الرأي. ثم توعَّدهم على ما فَعلوا، فقال: {والله يكتُبُ ما يُبَيِّتونَ}؛ أي: يحفظه عليهم وسيجازيهم عليه أتمَّ الجزاء؛ ففيه وعيدٌ لهم. ثم أمر رسوله بمقابلتهم بالإعراض وعدم التعنيف؛ فإنهم لا يضرُّونه شيئاً إذا توكَّل على الله واستعان به في نصر دينِهِ وإقامة شرعِهِ، ولهذا قال: {فأعرِضْ عنهم وتوكَّل على الله وكفى باللهِ وكيلاً}.
(81) و باید در ظاهر و باطن، و در آشکار و پنهان، از خدا و پیامبرش اطاعت شود. اما کسی که در حضور مردم اظهار اطاعت و پایبندی میکند، و چون تنها شود یا با همکِشانش به تنهایی بنشیند، اطاعت از خدا و پیامبر را ترک میکند، و به ضد آن روی میآورد، پس اطاعتی که او در حضور مردم اظهار کرده است، به وی فایدهای نمیدهد.
او همانند کسانی است که خداوند در مورد آنها گفته است: (
﴿وَيَقُولُونَ طَاعَةٞ ﴾) وقتی پیش تو باشند، اظهار اطاعت میکنند. (
﴿فَإِذَا بَرَزُواْ مِنۡ عِندِكَ﴾) و هنگامی که از پیش تو بیرون روند، و تنها باشند و کسی از آنها آگاهی نداشته باشد، (
﴿بَيَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَيۡرَ ٱلَّذِي تَقُولُ﴾) در شب و در پنهانی، برای نافرمانی از تو چارهاندیشی میکنند و برای گناه میاندیشند. آیۀ (
﴿بَيَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَيۡرَ ٱلَّذِي تَقُولُ﴾) دلیلی است بر اینکه کاری که آنها بر آن قرار دارند، طاعت نیست؛ زیرا
«تبییت» یعنی چارهاندیشی برای کاری در شب، به صورتی که نظر و تصمیم بر آن قطعی شود. سپس خداوند آنها را به سبب کاری که کردهاند،
تهدید نموده و میفرماید: (
﴿وَٱللَّهُ يَكۡتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ﴾) خداوند چارههایی را که در شب میاندیشند، مینویسد و آنها را به طور کامل بر آن مجازات خواهد کرد. پس این وعیدی است برای آنها. سپس پیامبر صلی الله علیه وسلم را دستور داد تا از آنها روی برتابد و به آنها اعتنا نکند و بر آنان سخت نگیرد و با آنان به تندی رفتار نکند؛ زیرا آنها هیچ زیانی به او نمیرسانند، به شرطی که بر خدا توکل نماید و از او کمک بخواهد، تا دینش را یاری کند و شریعت خود را برپا دارد.
بنابراین فرمود: (
﴿ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلًا﴾) پس، از آنها روی بگردان، و بر خدا توکل کن، و کافی است که خدا سرپرست تو باشد.
{أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا (82)}.
أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا ؛ آيا در قرآن نمي انديشند ? هر گاه از سوي ديگري جز خدا مي بود در آن ، اختلافي بسيار مي يافتند.
#
{82} يأمر تعالى بتدبُّر كتابه، وهو التأمُّل في معانيه وتحديق الفكر فيه وفي مبادئِهِ وعواقبه ولوازم ذلك؛ فإنَّ في تدبُّر كتاب الله مفتاحاً للعلوم والمعارف، وبه يُسْتَنْتَجُ كلُّ خير وتستخرجُ منه جميعُ العلوم، وبه يزداد الإيمان في القلب وترسَخُ شجرته؛ فإنَّه يعرِّف بالربِّ المعبود وما له من صفات الكمال وما يُنَزَّهُ عنه من سماتِ النقص، ويعرِّف الطريقَ الموصلة إليه وصِفَةَ أهلها وما لهم عند القدوم عليه، ويعرِّف العدوَّ الذي هو العدوُّ على الحقيقة والطريقَ الموصلة إلى العذاب وصفة أهلها وما لهم عند وجود أسباب العقاب. وكلَّما ازداد العبد تأمُّلاً فيه؛ ازداد علماً وعملاً وبصيرةً، لذلك أمر الله بذلك وحثَّ عليه وأخبر أنه هو المقصود بإنزال القرآن؛ كما قال تعالى: {كتابٌ أنزلناه إليك مُبارَكٌ ليدَّبَّروا آياتِهِ وليتذكَّرَ أُولو الألبابِ}؛ وقال تعالى: {أفلا يتدبَّرون القرآن أم على قُلوبٍ أقفالُها}.
ومن فوائدِ التدبُّر لكتاب الله أنَّه بذلك يصل العبدُ إلى درجة اليقين والعلم بأنَّه كلام الله؛ لأنَّه يراه يصدِّق بعضُه بعضاً، ويوافق بعضُه بعضاً، فترى الحِكَمَ والقصةَ والإخبارات تُعاد في القرآن في عِدَّة مواضع، كلُّها متوافقة متصادقة، لا ينقُض بعضُها بعضاً؛ فبذلك يُعلم كمال القرآن، وأنَّه من عند مَن أحاط علمُهُ بجميع الأمور؛ فلذلك قال تعالى: {ولو كانَ مِن عندِ غيرِ الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً}؛ أي: فلما كان من عند الله، لم يكن فيه اختلافٌ أصلاً.
(82) خداوند به تدبر در کتابش دستور میدهد، و تدبر؛ یعنی فکر کردن و اندیشیدن در معانی آن، و متمرکز کردن فکر در مبادی و عواقب و لوازم آن؛ زیرا اندیشیدن و تدبر در کتاب خدا، کلید علوم و معارف است. و با اندیشیدن میتوان هر خوبی و همۀ علوم را از کتاب استخراج کرد. و اندیشیدن در قرآن، ایمان را در قلب میافزاید، و درخت ایمان را ریشهدارتر و محکمتر میگرداند. در سایۀ اندیشیدن در قرآن، آدمی، پروردگار معبود، و صفات کمال او را میشناسد، و از این رهگذر عیوب ونقصهایی را که مردمان نادان به خدا ـ عزوجل ـ نسبت میدهند، میشناسد و راه رسیدن به خدا و اوصاف رهروان آن و پاداش آنان؛ و نیز دشمن واقعی شناخته میشود، و راهی که انسان را به عذاب الهی میرساند، و نیز اوصاف رهروان آن، و سزایی که برای آنها در نظر گرفته شده است، میشناسد. و هرچند بنده بیشتر در قرآن بیندیشد، علم و عمل و بینش او بیشتر میشود. بنابراین خداوند به اندیشیدن در قرآن دستور، و مسلمانان را بر آن تحریک نموده، و خبر داده است که منظور از نازل کردن قرآن، تدبر در آن میباشد.
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [قرآن] کتاب مبارکی است که آن را بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن بیاندیشند، و تا خردمندان پند بپذیرند.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ﴾ آیا در قرآن نمیاندیشند یا دلهایشان قفل و بسته است؟! و از فواید اندیشیدن در کتاب خدا، این است که بنده به مقام یقین میرسد و بهطور قطع میداند که این قرآن کلام خدا است؛ چون کسی که در قرآن میاندیشد، میبیند که بخشی از قرآن، بخشی دیگر را تصدیق مینماید، و هر قسمتِ آن، با قسمت دیگر موافق و مطابق است. حکمتها و داستان و خبرها را در قرآن میبینی که در چند جا تکرار میشوند، اما همه یکدیگر را تصدیق میکنند، و برخی، برخی دیگر را رد و نقض نمیکند. پس این بیانگر کمال قرآن است و اینکه از جانب کسی است که علم او، همۀ امور را احاطه کرده است.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾) و اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلاف زیادی مییافتند و چون از جانب خدا است، در آن اصلاً اختلافی وجود ندارد.
{وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا (83)}.
وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً ؛ و چون خبري ، چه ايمني و چه ترس به آنها رسد ، آن را در همه جا فاش مي کنند و حال آنکه اگر در آن به پيامبر و الوالامرشان رجوع مي کردند ، حقيقت امر را از آنان در مي يافتند و اگر فضل و رحمت خدا نبود ، جز اندکي ، همگان از شيطان پيروي مي کرديد.
#
{83} هذا تأديبٌ من الله لعبادِهِ عن فعلهم هذا غير اللائق، وأنه ينبغي لهم إذا جاءهم أمرٌ من الأمور المهمَّة والمصالح العامَّة ما يتعلَّق بالأمن وسرور المؤمنين أو بالخوف الذي فيه مصيبةٌ عليهم أن يتثبَّتوا ولا يستعجِلوا بإشاعة ذلك الخبر، بل يردُّونه إلى الرسول وإلى أولي الأمر منهم أهل الرأي والعلم والنُّصح والعقل والرزانة الذين يعرفونَ الأمور ويعرفون المصالح وضدَّها؛ فإنْ رأوا في إذاعته مصلحة ونشاطاً للمؤمنين وسروراً لهم وتحرُّزاً من أعدائِهِم؛ فعلوا ذلك، وإن رأوا [أنه ليس] فيه مصلحةٌ، أو فيه مصلحة ولكن مضرَّته تزيد على مصلحتِهِ؛ لم يذيعوهُ. ولهذا قال: {لَعَلِمَهُ الذين يستنبطونَه منهم}؛ أي: يستخِرجونه بفِكْرهم وآرائهم السَّديدة وعلومهم الرشيدة.
وفي هذا دليلٌ لقاعدةٍ أدبيَّة، وهي أنه إذا حَصَلَ بحثٌ في أمر من الأمور؛ ينبغي أن يُوَلَّى مَن هو أهلٌ لذلك، ويُجْعَلَ إلى أهله، ولا يُتَقَدَّم بين أيديهم؛ فإنه أقرب إلى الصواب وأحرى للسلامة من الخطأ.
وفيه النهي عن العجلة والتسرُّع لنشر الأمور من حين سماعها، والأمر بالتأمُّل قبل الكلام والنظر فيه؛ هل هو مصلحةٌ فيقْدِمُ عليه الإنسان أم لا فيُحْجِمُ عنه؟
ثم قال تعالى: {ولولا فضلُ الله عليكم ورحمتُهُ}؛ أي: في توفيقِكم وتأديبِكم وتعليمِكم ما لم تكونوا تعلمون، {لاتَّبعتم الشيطانَ إلَّا قليلاً}؛ لأنَّ الإنسان بطبعِهِ
ظالمٌ جاهلٌ فلا تأمرُهُ نفسُه إلاَّ بالشَّرِّ؛ فإذا لجأ إلى ربِّه، واعتصم به، واجتهدَ في ذلك؛ لَطَفَ به ربُّه، ووفَّقه لكلِّ خيرٍ، وعصمَه من الشيطان الرجيم.
(83) خداوند در اینجا بندگانش را ادب مینماید از این کار که شایسته آنها نیست، دوری کنند. و به آنها میفرماید شایسته است وقتی که کاری مهم و منفعتی عمومی که امنیت و شادی مؤمنان را درپی دارد، یا ترسی که مصیبت را برای آنها به همراه دارد پیش آید، پا برجا باشند، و در پخش کردن این خبر شتاب نورزند. بلکه آن را به پیامبر و اولی الامر که اهل رأی و دانش و عقل و متانت و خونسردی هستند و میدانند چگونه حوادث و اطلاعات را پردازش و تحلیل نمایند و منافع و مضار را میشناسند، ارجاع دهند.پس اگر آنها صلاح ببینند که پخش کردن این خبر مصلحتی برای مؤمنان دارد، و باعث شادی و نشاط آنها میشود، و باعث میشود تا آنها برای مقابله با دشمنان، خود را آماده کنند، این خبر را پخش میکنند. و اگر ببینند که پخش شدن این خبر مصلحتی را دربر ندارد، یا اینکه مصلحتی دارد اما زیان آن از مصلحت و فایدهاش بیشتر است، آن را پخش نمیکنند.
بنابراین فرمود: (
﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾) کسانی که آن را با اندیشه و نظر و دانش درست خود میفهمند و بررسی میکنند، آن را میفهمند. از این مطلب یک قاعدۀ ادبی استنباط میشود که عبارت است از اینکه هرگاه کاری به بحث و پژوهش نیاز داشته باشد، شایسته است که این پژوهش و تحقیق به فرد شایسته واگذار گردد و کار به اهل آن سپرده شود، و کسی بر اهل فن پیشی نگیرد؛ زیرا این بهتر و به واقعیت نزدیکتر و از اشتباه مصونتر است. نیز در این بخش از آیه، از شتاب ورزیدن و عجله کردن در پخش اخبار به محض شنیدن آن، نهی شده است.و دستور داده شده است که قبل از سخن گفتن، فکر و اندیشه به کار گرفته شود که آیا پخش آن مصلحت است یا نه؟ و آیا انسان به آن اقدام کند یا نه؟
سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ﴾) و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، و شما را توفیق نمیداد، و ادب را به شما یاد نمیداد، و چیزهایی را به شما نمیآموخت که نمیدانستید، (
﴿لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّيۡطَٰنَ إِلَّا قَلِيلٗا﴾) جز تعداد اندکی از شما،
[همگی] از شیطان پیروی میکردید؛ زیرا انسان بنا بر سرشت و طبیعت خود، ستمگر و نادان است، و نفس او جز به بدی دستور نمیدهد. پس وقتی انسان به پروردگارش پناه بَرَد و به او تمسک جوید، و در این راستا تلاش نماید، خداوند لطف خویشرا شامل او میگرداند، واورا بر انجام هر کار نیکی توفیق میدهد، و از شیطان رانده شده حفاظت مینماید.
{فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا (84)}.
فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَأَشَدُّ تَنكِيلاً ؛ پس در راه خدا نبرد کن که جز بر نفس خويش مکلف نيستي ، و مؤمنان رابه ، جنگ برانگيز شايد خدا آسيب کافران را از شما بازدارد و خشم و عذاب خدا از هر خشم و عذاب ديگري سخت تر است.
#
{84} هذه الحالة أفضل أحوال العبد؛ أن يجتهدَ في نفسه على امتثال أمر الله من الجهاد وغيره، ويحرِّض غيره عليه، وقد يعدم في العبد الأمران أو أحدهما؛ فلهذا قال [اللهُ] لرسوله: {فقاتِلْ في سبيل الله لا تُكَلَّفُ إلا نفسَك}؛ أي: ليس عليك قدرة على غير نفسك، فلن تُكَلَّفَ بفعل غيرك. {وحرِّضِ المؤمنين} على القتال، وهذا يشمل كلَّ أمر يحصُل به نشاط المؤمنين وقوَّة قلوبهم؛ من تقويتهم، والإخبار بضَعْف الأعداء وفشلهم، وبما أعدَّ الله للمقاتلين من الثواب، وما على المتخلِّفين من العقاب؛ فهذا وأمثاله كلُّه يدخُل في التحريض على القتال. {عسى الله أن يكفَّ بأس الذين كفروا}؛ أي: بقتالِكم في سبيل الله وتحريض بعضِكم بعضاً. {والله أشدُّ بأساً}؛ أي: قوة وعزَّة، {وأشدُّ تنكيلاً}: بالمذنب في نفسه وتنكيلاً لغيره؛ فلو شاء تعالى؛ لانتصر من الكفار بقوَّته، ولم يجعلْ لهم باقيةً، ولكن من حكمتِهِ يبلو بعض عبادِهِ ببعض؛ ليقوم سوق الجهاد، ويحصُل الإيمان النافع إيمان الاختيار لا إيمان الاضطرار، والقَهْر الذي لا يفيدُ شيئاً.
(84) این حالت، بهترین حالت بنده است که تلاش کند از دستورات الهی،
از قبیل: جهاد و غیره تبعیت کند ودیگرانرا بر آن تحریک نماید. و گاهی این دو حالت به طور کلی در بنده وجود ندارد، یا یکی وجود دارد.
بنابراین به پیامبرش فرمود: (
﴿فَقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَكَ﴾) در راه خدا بجنگ، و تو فقط مسئول خودت هستی و بس؛ یعنی تو بر دیگران قدرت نداری، پس تو مسئول کار کسی دیگر نیستی. (
﴿وَحَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) و مؤمنان را بر جنگیدن تحریک کن، و این متضمّن هر کاری است که به وسیلۀ آن، مؤمنان تشویق میشوند، و دلهایشان قوّت میگیرد،
از قبیل: تقویت کردن مؤمنان، و خبر دادن به آنها که دشمنان ضعیف و سست هستند، و بیان پاداشی که برای جنگجویان راه خدا آماده شده است، و عقابی که برای متخلفان د ر نظر گرفته شده است. پس همۀ این موارد از باب تحریک برای جنگ به حساب میآید. (
﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾) باشد که خداوند آسیب کافران را، به سبب اینکه شما در راه او میجنگید و یکدیگر را برآن تحریک میکنید، باز دارد.(
﴿وَٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا﴾) و قدرت و عزت خداوند بیشتر است.(
﴿وَأَشَدُّ تَنكِيلٗا﴾) و کیفر و مجازات او برای گناهکار سختتر است. برای گناهکار سخت، و برای دیگران عبرت است. و اگر خداوند بخواهد، میتواند کافران را با قدرت خویش از بین ببرد، و از آنها چیزی باقی نگذارد؛ اما حکمت الهی چنین است که برخی از بندگانش را، با برخی دیگر مورد آزمایش قرار دهد، تا همواره بازار جهاد گرم باشد، و مردم ایمان مفید را به دست آورند؛ ایمانی که از روی اختیار است، نه از روی اجبار که هیچ فایدهای ندارد.
{مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتًا (85)}.
مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقِيتًا ؛ هر کس در کار نيکي ميانجي شود او را از آن نصيبي است و هر کس در کاربدي ميانجي شود او را از آن بهره اي است و خدا نگهبان بر هر چيزي است.
#
{85} المراد بالشفاعة هنا المعاونةُ على أمرٍ من الأمور؛ فمنْ شَفَعَ غيرَهُ وقام معه على أمرٍ من أمور الخير ومنه الشفاعة للمظلومين لمن ظلمهم؛ كان له نصيبٌ من شفاعته بحسب سعيه وعمله ونفعه، ولا ينقُصُ من أجر الأصيل أو المباشر شيءٌ، ومن عاون غيره على أمر من الشرِّ؛ كان عليه كِفْلٌ من الإثم بحسب ما قام به وعاون عليه. ففي هذا الحثُّ العظيم على التعاون على البر والتقوى، والزجر العظيم عن التعاون على الإثم والعدوان. وقرَّر ذلك بقوله: {وكان الله على كل شيء مُقيتاً}؛ أي: شاهداً حفيظاً حسيباً على هذه الأعمال، فيجازي كلاًّ ما يستحقُّه.
(85) منظور از شفاعت در اینجا، همکاری برای انجام کاری از کارها است. پس هرکس که دیگری را یاری کند، و او را در کار خیری یاری دهد ـ از جمله کمک به ستمدیدگان در برابر کسانی که به آنها ستم میکنند ـ او از میانجیگری و همکاریاش، برحسب کار و تلاشش بهرهای دارد؛ و از پاداش فرد اصلی یا کسی که مستقیماً آن کار خوب را انجام میدهد، کاسته نمیشود. و هرکس دیگری را بر انجام کار زشت یاری کند، برحسب همکاریاش به او گناه میرسد. پس این تحریک و تشویق بزرگی برهمکاری در نیکی و پرهیزگاری است،
و باز داشتن و منع بزرگی است از همکاری کردن بر انجام گناه و دشمنی و این مطلب را با فرمودۀ خویش مؤکد نمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقِيتٗا﴾) و خداوند بر هر چیزی شاهد و حافظ است، و آدمی را بر این اعمال محاسبه میکند، و هر یک را بر حسب آنچه که سزاوار او است، مجازات مینماید.
{وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا (86)}.
وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيبًا ؛ چون شما را به سلامي نواختند به سلامي بهتر از آن يا همانند آن پاسخ گوييد هر آينه خدا حسابگر هر چيزي است.
#
{86} التحية: هي اللفظ الصادر من أحد المتلاقيين على وجه الإكرام والدُّعاء وما يقترن بذلك اللفظ من البشاشة ونحوها، وأعلى أنواع التحية ما ورد به الشرعُ من السلام ابتداءً وردًّا، فأمر تعالى المؤمنين أنَّهم إذا حُيُّوا بأيِّ تحيَّة كانت أن يردُّوها بأحسن منها لفظاً وبشاشةً أو مثلها في ذلك، ومفهوم ذلك النهي عن عدم الردِّ بالكلِّيَّة أو رَدِّها بدونها. ويؤخذ من الآية الكريمة الحثُّ على ابتداء السلام والتحيَّة من وجهين:
أحدهما: أنَّ الله أمر بردِّها بأحسنَ منها أو مثلِها، وذلك يستلزم أن التحيَّة مطلوبةٌ شرعاً.
والثاني: ما يُستفادُ من أفعل التفضيل، وهو أحسن، الدالُّ على مشاركة التحيَّة وردِّها بالحسن؛ كما هو الأصل في ذلك.
ويستثنى من عموم الآية الكريمة من حيَّا بحال غير مأمورٍ بها؛ كعلى مشتغل بقراءةٍ أو استماع خطبةٍ أو مصلٍّ ونحو ذلك؛ فإنه لا يُطلب إجابةُ تحيَّته، وكذلك يُستثنى مِن ذلك مَن أمر الشارع بهجره وعدم تحيَّته، وهو العاصي غير التائب، الذي يرتدِعُ بالهجر؛ فإنَّه يُهْجَرُ ولا يُحَيَّا ولا تُرَدُّ تحيَّته، وذلك لمعارضة المصلحة الكبرى، ويدخل في ردِّ التحيَّة كلُّ تحيَّة اعتادها الناس، وهي غير محظورة شرعاً؛ فإنه مأمورٌ بردِّها أو أحسن منها. ثم أوعد تعالى وتوعَّد على فعل الحسنات والسيئاتِ بقوله: {إنَّ الله كان على كلِّ شيءٍ حسيباً}: فيحفظُ على العباد أعمالهم حَسَنها وسيِّئها، صغيرها وكبيرها، ثم يجازيهم بما اقتضاه فضلُه وعدلُه وحكمُه المحمود.
(86) درود و
«تحیّت» کلمهای است که وقتی دو نفر با یکدیگر روبهرو میشوند، یکی از آنها به خاطر ابراز احترام و در قالب دعا بر زبان میآورد، و دیگر کلماتی که با مهربانی و خندهرویی گفته میشود. بالاترین نوع
«تحیت» و درود، کلمهای است که در شریعت اسلام آمده است. در هنگام روبهرو شدن و دیدار با یکدیگر، ابتدا باید سلام کرد، و در پاسخ نیز باید سلام را جواب گفت. پس خداوند مؤمنان را دستور داده است که هر درود و سلامی را باید به گونهای بهتر از آن جواب بگویند، و با کلماتی بهتر و چهرهای بازتر سلامِ سلام کننده را جواب دهند، و این بدان معنی است که از پاسخ ندادن سلام و یا جواب دادن آن بدون بشاشت، نهی شده است. و از این آیۀ شریفه استنباط میشود که باید ابتدا سلام کرد. و از دو جهت این مطلب استنباط میگردد؛ یکی اینکه خداوند دستور داده است تا جواب سلام به گونهای بهتر یا به همان صورت داده شود، و این بدان معنی است که سلام کردن از نظر شرع، مطلوب است. و دوم اینکه از کلمۀ
«أحسن» که فعل تفضیل، است استنباط میگردد که سلام کردن یک امر مشارکتی است
[و طرفین باید به یکدیگر سلام کنند] و اینکه جواب سلام باید زیبا و نیکو باشد. و اصل نیز بر همین است. و چند مورد از عموم این آیۀ کریمه استثنا میشود؛ اینکه کسی درحالتی سلام کند که در آن حالت به سلام کردن امر نشده است؛ مانند اینکه بر کسی سلام کند که مشغول خواندن قرآن یا گوش دادن به خطبه باشد، یا مشغولِ خواندن نماز باشد. پس لازم نیست جواب سلام او را بدهد. و یا مانند کسی که شریعت دستور داده است با او قطع رابطه گردد و به او سلام نشود؛ و او شخص گناهکاری است که توبه ننموده و با قطع کردن رابطه با او، از کار بدش باز میآید. چنین شخصی مستثنی است و با او قطع رابطه شده و به او سلام گفته نمیشود، و جواب سلامش نیز داده نمیشود؛ چون سلام کردن به او و پاسخ دادن به سلام وی، با مصلحت بزرگی مخالف و متضاد است. و پاسخ گفتن به سلامهایی که مردم به آن عادت دارند، و از نظر شرع نیز ایرادی به آنها وارد نیست، در موضوع
«جواب سلام» داخل میگردد. و به ما امر شده است که به این نوع سلامها به همان حالت خودشان و یا بهتر از آنچه سلامکننده گفته است، پاسخ بدهیم. سپس خداوند بر انجام کارهای نیک، نوید پاداش و برانجام کارهای بد،
وعید عذاب داده و فرموده است: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا﴾) بیگمان خداوند بر هر چیزی حسابرس است، پس خداوند اعمال نیک و بد و کوچک و بزرگ بندگانش را ثبت مینماید، سپس به مقتضای فضل و عدالت و حکمت پسندیدهاش به آنان سزا و جزا میدهد.
{اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا (87)}.
اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا ؛ الله خدايي است که هيچ خدايي جز او نيست به تحقيق همه شما را در، روزقيامت که هيچ شکي در آن نيست گرد مي آورد و چه کسي از خدا به گفتار راستگوي تر است ?
#
{87} يخبر تعالى عن انفرادِهِ بالوحدانيَّة، وأنَّه لا معبود ولا مألوه إلاَّ هو لكمالِهِ في ذاته وأوصافه، ولكونِهِ المنفردَ بالخلق والتدبير والنِّعم الظاهرة والباطنة، وذلك يستلزم الأمر بعبادتِهِ والتقرُّب إليه بجميع أنواع العبوديَّة؛ لكونِهِ المستحقَّ لذلك وحده، والمجازي للعباد بما قاموا به من عبوديَّته أو تركوه منها، ولذلك أقسم على وقوع محلِّ الجزاء، وهو يوم القيامة، فقال: {لَيَجْمَعَنَّكم}؛ أي: أولكم وآخركم، في مقام واحد، في {يوم القيامة لا ريبَ فيه}؛ أي: لا شكَّ ولا شبهة بوجهٍ من الوجوه بالدليل العقلي والدليل السمعي.
فالدليل العقليُّ ما نشاهدُهُ من إحياء الأرض بعد موتها، ومن وجود النَّشأة الأولى التي وقوع الثانية أولى منها بالإمكان، ومن الحكمة التي يجزمُ بأنَّ الله لم يخلق خلقه عبثاً يَحْيَوْنَ ثم يموتون.
وأما الدليل السمعيُّ؛ فهو إخبار أصدق الصادقين بذلك، بل إقسامه عليه، ولهذا قال: {ومَن أصدقُ من الله حديثاً}، كذلك أمر رسولَه - صلى الله عليه وسلم - أن يُقْسِمَ عليه في غير موضع من القرآن؛ كقوله تعالى: {زَعَمَ الذين كفروا أن لن يُبْعَثوا، قل بلى وَرَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثم لَتُنَبَّؤنَّ بما عمِلْتُم وذلك على الله يسيرٌ}.
وفي قوله: {ومن أصدقُ من الله حديثاً}، {ومن أصدق من الله قِيلاً}: إخبارٌ بأنَّ حديثه وأخباره وأقواله في أعلى مراتب الصدق، بل أعلاها، فكلُّ ما قيل في العقائد والعلوم والأعمال مما يناقِضُ ما أخبر الله به؛ فهو باطلٌ لمناقضته للخبر الصادق اليقين؛ فلا يمكِنُ أن يكون حقًّا.
(87) خداوند متعال از یگانگی خودش، و اینکه هیچ معبود بر حقی جز او نیست، خبر میدهد، چون او در ذات و صفاتش کامل، و در خلق و تدبیر و اعطای نعمتهای ظاهری و باطنی، یگانه است. و این مستلزم آن است که بنده او را بپرستد، و با انواع عبودیت و بندگی به وی نزدیکی بجوید. چون تنها او شایستۀ پرستش است، و بندگانش را بهخاطر بندگی و عبودیت پاداش میدهد، و آنان را به خاطر کوتاهی ورزیدن در این امر، سزا میدهد، به همین خاطر به محل دریافتِ سزا و جزا که روز قیامت است،
سوگند یاد کرد و فرمود: (
﴿لَيَجۡمَعَنَّكُمۡ﴾) حتماً همۀ شما را از اول تا آخر، در یک جا گرد میآورد. (
﴿إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا رَيۡبَ فِيهِ﴾) در روز قیامت شما را گرد خواهد آورد که در وقوع آن، هیچ شک و شبههای که مستدل به دلیل عقلی و نقلی باشد، وجود ندارد. از نظر عقلی در وقوع قیامت شکی نیست؛ زیرا ما مشاهده میکنیم که زمینِ مرده، زنده و آباد میگردد؛ و اینکه پدیدهها نخست از عدم به وجود آمدهاند، پس ابتدا هیچ چیزی وجود نداشته و خداوند همۀ هستی و انسانها را از عدم پدید آورده است. بنابراین زنده کردن و پدید آوردن دوبارۀ انسان، به طریق اولی امکانپذیرتر است. و به یقین باید دانست که خداوند آفریدهها و مخلوقات را بیهوده نیافریده است تا بدون هدف در دنیا زندگی کنند و بمیرند، و حکمت و فلسفهای در آفرینش آنها نباشد. اما دلیل شرعی، خبر دادنِ راستگوترینِ راستگویان مبنی برآمدن قیامت است، حتی خداوند نیز بر تحقق قیامت سوگند یاد کرده است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِيثٗا﴾) و چه کسی از خدا راستگوتر است؟! و نیز در چندین جای قرآن، پیامبرش صلی الله علیه وسلم را دستور داده است تا بر آمدن قیامت سوگند یاد کند.
مثلاً فرموده است: ﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ کافران گمان میبرند که آنها زنده و برانگیخته نمیشوند،
بگو: آری! قسم به پروردگار که حتماً برانگیخته میشوید، سپس به آنچه انجام دادهاید، خبر داده خواهید شد. و این برای خدا آسان است. و آیۀ (
﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِيثٗا﴾) و
﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾ بیانگر آن است که گفتهها و اخبار خداوند در بالاترین مراتب صداقت و راستی قرار دارد. پس هر سخنی که در زمینۀ عقاید و علوم و اعمال گفته شود و با آنچه که خداوند خبر داده است متضاد و مخالف باشد، باطل است؛ زیرا با خبر راست و یقینی متضاد و مخالف است، بنابراین امکان ندارد که حق باشد.
{فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِمَا كَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّى يُهَاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَلَا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا (89) إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا (90) سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُولَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُبِينًا (91)}.
فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً ؛ چيست شما را که در باره منافقان دو گروه شده ايد ، و حال آنکه خدا آنان را به سبب کردارشان مردود ساخته است ? آيا مي خواهيد کسي را که خدا گمراه کرده است هدايت کنيد ? و تو راهي پيش پاي کسي که خداوند گمراهش کرده است نتواني نهاد.
وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ دوست دارند همچنان که خود به راه کفر مي روند شما نيز کافر شويد تا، برابر گرديد پس با هيچ يک از آنان دوستي مکنيد تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند و اگر سر باز زدند در هر جا که آنها را بيابيد بگيريد و بکشيد و هيچ يک از آنها را به دوستي و ياري برمگزينيد.
إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ أَوْ جَآؤُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُونَكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً ؛ مگر کساني که به قومي که ميان شما و ايشان پيماني است مي پيوندند ،، ياخود نزد شما مي آيند در حالي که از جنگيدن با شما يا جنگيدن با قوم خود ملول شده باشند و اگر خدا مي خواست بر شما پيروزشان مي ساخت و با شمابه جنگ برمي خاستند پس هر گاه کناره گرفتند و با شما نجنگيدند و به شما پيشنهاد صلح کردند ، خدا هيچ راهي براي شما بر ضد آنان نگشوده است.
سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْكِسُواْ فِيِهَا فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوَاْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا ؛ گروه ديگري را خواهيد يافت که مي خواهند از شما و قوم خود در امان باشند ، اينان هر گاه که به کفر دعوت شوند بدان بازگردند پس اگر خود را به کناري نکشند و صلح نکنند و از اعمال خويش باز نايستند آنان را هر جا که يافتيد بگيريد و بکشيد که خدا شما را بر آنان تسلطي آشکار داده است.
#
{88 ـ 89} المراد بالمنافقين المذكورين في هذه الآيات، المنافقون المظهِرون إسلامَهم ولم يهاجِروا مع كفرِهم، وكان قد وقع بين الصحابة رضوانُ الله عليهم فيهم اشتباهٌ ؛ فبعضُهم تحرَّج عن قتالهم وقطْع موالاتهم بسبب ما أظهروه من الإيمان، وبعضُهم عَلِمَ أحوالهم بقرائن أفعالهم فحَكَمَ بكفرِهم، فأخبرهم الله تعالى أنه لا ينبغي لكم أن تشتبهوا فيهم ولا تشكُّوا، بل أمرُهم واضحٌ غيرُ مُشْكِل، إنهم منافقون، قد تكرَّر كفرُهم وودُّوا مع ذلك كفركم وأن تكونوا مثلهم؛ فإذا تحقَّقتم ذلك منهم؛ {فلا تتَّخِذوا منهم أولياء}: وهذا يستلزم عدم محبَّتِهم؛ لأنَّ الولاية فرع المحبَّة، ويستلزم أيضاً بُغْضَهم وعداوتهم؛ لأن النهي عن الشيء أمر بضده، وهذا الأمر موقَّت بهجرتهم؛ فإذا هاجروا؛ جرى عليهم ما جرى على المسلمين؛ كما كان النبي - صلى الله عليه وسلم - يُجْري أحكام الإسلام؛ لكلِّ مَن كان معه وهاجر إليه، وسواء كان مؤمناً حقيقةً أو ظاهر الإيمان، وإنهم إن لم يهاجروا وتولَّوا عنها؛ {فخُذوهم واقتُلوهم حيث وجدتُموهم}؛ أي: في أيِّ وقت وأيِّ محلٍّ كان، وهذا من جملة الأدلة الدَّالة على نسخ القتال في الأشهر الحرم؛ كما هو قول جمهور العلماء، والمنازعون يقولون: هذه نصوص مطلقة محمولةٌ على تقييد التحريم في الأشهر الحرم.
(88 - 89) منظور از منافقان در این آیهها، کسانی هستند که اسلام را اظهار نمودند و کافر زیسته و به سرزمین مسلمانان هجرت نکردند، و در آنجا باقی ماندند.اصحاب رضی الله عنهم در مورد این منافقان، دچار اشتباه شدند؛ برخی از جنگیدن و قطع رابطه با آنها، به سبب ایمانی که اظهار میکردند، باز آمدند؛ و برخی به قرینۀ کارهایشان آنها را شناختند، و به کافر بودنشان حکم نمودند. پس خداوند متعال از آنها خبر داد و بیان نمود که برای شما شایسته نیست در مورد آنها دچار اشتباه شوید و شک کنید؛ زیرا قضیۀ آنها واضح و روشن است، و آنها منافقاند، و کفرشان آشکار است، و دوست دارند شما هم کافر و مانند آنها باشید. پس هرگاه این وضعیت آنان برای شما محقق شد (
﴿فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾) از آنان، کسانی را به دوستی برنگیرید، و این امر مستلزم محبت نورزیدن به آنها است؛ زیرا دوست گرفتن و دوستی کردن، از محبت نشأت میگیرد. و نیز دوستی نکردن با آنها، مستلزم کینه ورزیدن و دشمنی با آنها است؛ زیرا نهی از چیزی، امر به ضد آن است و این تا زمانی است که هجرت نکرده باشند. پس وقتی هجرت کردند، احکامی که بر مسلمین جاری میگردد، بر آنها نیز جاری میشود؛ همانطور که پیامبر صلی الله علیه وسلم احکام اسلام را بر هرکسی که با او بود و به سوی او هجرت کرده بود، اعم از مؤمن حقیقی و کسانی که به ایمان تظاهر میکردند، اجرا میکرد. و اگر آنها هجرت نکردند و از هجرت روی برتافتند، (
﴿فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾) آنها را هرکجا یافتید و در هر وقت و هرجا دیدید، بکشید. و این بیانگر آن است که جنگ در ماههای حرام منسوخ است، همانطور که جمهور علما اعتقاد دارند.
و مخالفانِ این نظر میگویند: اینها نصوص مطلقی هستند که بر مقید بودن تحریم جنگ در ماههای حرام حمل میشوند. پس خداوند متعال از آنها خبر داد و بیان نمود که برای شما شایسته نیست در مورد آنها دچار اشتباه شوید و شک کنید؛ زیرا قضیۀ آنها واضح و روشن است، و آنها منافقاند، و کفرشان آشکار است، و دوست دارند شما هم کافر و مانند آنها باشید. پس هرگاه این وضعیت آنان برای شما محقق شد (
﴿فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾) از آنان، کسانی را به دوستی برنگیرید، و این امر مستلزم محبت نورزیدن به آنها است؛ زیرا دوست گرفتن و دوستی کردن، از محبت نشأت میگیرد. و نیز دوستی نکردن با آنها، مستلزم کینه ورزیدن و دشمنی با آنها است؛ زیرا نهی از چیزی، امر به ضد آن است و این تا زمانی است که هجرت نکرده باشند. پس وقتی هجرت کردند، احکامی که بر مسلمین جاری میگردد، بر آنها نیز جاری میشود؛ همانطور که پیامبر صلی الله علیه وسلم احکام اسلام را بر هرکسی که با او بود و به سوی او هجرت کرده بود، اعم از مؤمن حقیقی و کسانی که به ایمان تظاهر میکردند، اجرا میکرد. و اگر آنها هجرت نکردند و از هجرت روی برتافتند، (
﴿فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾) آنها را هرکجا یافتید و در هر وقت و هرجا دیدید، بکشید. و این بیانگر آن است که جنگ در ماههای حرام منسوخ است، همانطور که جمهور علما اعتقاد دارند.
و مخالفانِ این نظر میگویند: اینها نصوص مطلقی هستند که بر مقید بودن تحریم جنگ در ماههای حرام حمل میشوند.
#
{90} ثم إن الله استثنى من قتال هؤلاء المنافقين ثلاث فرق:
فرقتين أمر بتركهم وَحتَّم على ذلك:
إحداهما: من يصل إلى قوم بينهم وبين المسلمين عهدٌ وميثاقٌ بترك القتال، فينضمُّ إليهم، فيكون له حكمُهم في حقن الدم والمال.
والفرقة الثانية: قومٌ {حَصِرَتْ صدورُهم أن يُقاتِلوكم أو يُقاتِلوا قومَهم}؛ أي: بقوا لا تسمحُ أنفسُهم بقتالِكم ولا بقتال قومِهم، وأحبُّوا ترك قتال الفريقين؛ فهؤلاء أيضاً أمَرَ بتركهم، وذَكَرَ الحكمةَ في ذلك بقوله: {ولو شاء الله لسلَّطَهم عليكم فَلَقاتَلوكم}؛ فإنَّ الأمورَ الممكنة ثلاثةُ أقسام: إما أن يكونوا معكم ويقاتِلوا أعداءَكم، وهذا متعذِّر من هؤلاء، فدار الأمرُ بين قتالِكم مع قومهم، وبين ترك قتال الفريقين، وهو أهون الأمرين عليكم، والله قادرٌ على تسليطِهم عليكم؛ فاقْبَلوا العافية واحْمَدوا ربَّكم الذي كفَّ أيدِيَهم عنكم مع التمكُّن من ذلك؛ فهؤلاء إن اعتزلوكم {فلم يقاتلوكم وألقوا إليكُمُ السَّلمَ فما جَعَلَ الله لكم عليهم سبيلاً}.
(90) سپس خداوند سه گروه از منافقان را استثنا کرد که با آنها جنگ نشود. خداوند دستور داده است که دو گروه از آنها را رها کنند، و این را واجب و قطعی گردانیده است. اول، گروهی که با قومی پیوند دارند که میان آن قوم و مسلمانان پیمان صلح هست، و اینها به آن قوم ملحق میشوند. پس حکم اینها در حفاظت و مصون بودن مال و جانشان حکم همان قوم است. دوم، قومی هستند که (
﴿حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن يُقَٰتِلُوكُمۡ أَوۡ يُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡ﴾) نه دلشان میخواهد با شما بجنگند، و نه میخواهند با قومشان بجنگند، و دوست دارند با هردو گروه نجنگند. اینها نیز باید رها شوند،
و حکمت رها کردن و نجنگیدن با این گروه را چنین بیان داشت: (
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَيۡكُمۡ فَلَقَٰتَلُوكُمۡ﴾) اگر خداوند میخواست آنها را برشما چیره میگردانید، پس با شما میجنگیدند.
پس این گروه از سه حالت خارج نیستند: یا اینکه همراه شما باشند و با دشمنانتان بجنگند، و این کار از این گروه بر نمیآید. و یا اینکه همراه با قوم خود علیه شما بجنگند. و یا اینکه نه با شما بجنگند و نه با قومشان. و این سادهترین و آسانترین چیز برای شما است، و خداوند میتواند آنها را بر شما چیره و مسلط بگرداند. پس عافیت و در امان بودن را بپذیرید، و پروردگارتان را ستایش کنید؛ پروردگاری که آنان را از شما باز داشته است، با اینکه میتواند آنان را بر شما مسلط گرداند. پس (
﴿إِنِ ٱعۡتَزَلُوكُمۡ فَلَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سَبِيلٗا﴾) اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و به شما پیشنهاد صلح دادند، پس خداوند برای شما راهی
[برای تعرض] به آنها قرار نداده است.
#
{91} الفرقة الثالثة: قومٌ يريدون مصلحة أنفسهم، بقطع النظر عن احترامكم، وهم الذين قال الله فيهم: {ستجِدون آخرينَ}؛ أي: من هؤلاء المنافقين.
{يريدونَ أن يأمَنوكم}؛ أي: خوفاً منكم، {ويأمنوا قومَهم كلَّما رُدُّوا إلى الفتنةِ أُرْكِسوا فيها}؛ أي: لا يزالون مقيمين على كفرِهم ونفاقِهم، وكلَّما عَرَضَ لهم عارضٌ من عوارض الفتنِ؛ أعماهم ونَكَّسَهُم على رؤوسهم وازداد كفرُهم ونفاقُهم، وهؤلاء في الصورة كالفرقة الثانية، وفي الحقيقة مخالفة لها؛ فإنَّ الفرقة الثانية تركوا قتال المؤمنين احتراماً لهم لا خوفاً على أنفسهم، وأما هذه الفرقة؛ فتركوه خوفاً لا احتراماً، بل لو وجدوا فرصةً في قتال المؤمنين؛ فإنَّهم سيُقِدمون لانتهازها؛ فهؤلاء إن لم يتبيَّن منهم، ويتَّضح اتِّضاحاً عظيماً اعتزال المؤمنين وترك قتالهم؛ فإنَّهم يقاتَلون، ولهذا قال: {فإن لم يعتزِلوكم ويُلْقوا إليكُمُ السَّلمَ}؛ أي: المسالمة والموادعة، {ويَكُفُّوا أيديَهم فخذوهم واقتلوهم حيث ثَقِفْتُموهم وأولئكم جعلنا لكم عليهم سلطاناً مُبيناً}؛ أي: حجةً بيِّنةً واضحةً؛ لكونهم معتدين ظالمين لكم تاركين للمسالمة؛ فلا يلوموا إلا أنفسهم.
(91) گروه سوم کسانی هستند که قطع نظر از احترام گذاشتن به شما، منافع خودشان را میخواهند،
و خداوند در مورد آنها فرموده است: (
﴿سَتَجِدُونَ ءَاخَرِينَ﴾)گروهی دیگر از این منافقان را خواهید یافت، (
﴿يُرِيدُونَ أَن يَأۡمَنُوكُمۡ﴾) که از ترس شما، میخواهند از جانب شما در امان باشند، (
﴿وَيَأۡمَنُواْ قَوۡمَهُمۡ كُلَّ مَا رُدُّوٓاْ إِلَى ٱلۡفِتۡنَةِ أُرۡكِسُواْ فِيهَا﴾) و از طرف قوم خود هم در امنیت قرار داشته باشند، هرگاه به فتنه فرا خوانده شوند، در آن فرو میروند؛ یعنی همیشه بر کفر و نفاق خود باقی هستند و هرگاه فتنهای برای آنها پیش بیاید، آنها را کور میگرداند و آنها را واژگون میکند و کفر و نفاقشان بیشتر میگردد، و اینها در ظاهر مانند گروه دوم هستند و در حقیقت با گروه دوم مخالف میباشند؛ زیرا گروه دوم به خاطر احترام گذاشتن به مؤمنان، جنگ با آنانرا ترک میکنند، نه از ترس و به خاطر حفظ جان خودشان. اما این گروه به خاطر ترس با مؤمنان نمیجنگند، نه به خاطر اینکه به مؤمنان احترام میگذارند. بلکه اگر فرصتی برای جنگیدن با مؤمنان بیابند، آن را غنیمت شمرده و بلافاصله پیش میروند. پس اگر به وضوح و روشنی از جنگیدن با مؤمنان دست بر ندارند، باید با آنها جنگید.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿فَإِن لَّمۡ يَعۡتَزِلُوكُمۡ وَيُلۡقُوٓاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ﴾) اگر از شما کنارهگیری نکردند، و به شما پیشنهاد صلح ندادند، (
﴿وَيَكُفُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكُمۡ جَعَلۡنَا لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينٗا﴾) و از شما دست نکشیدند، آنها را بگیرید و بکشید هر کجا که آنها را یافتید. آنان، کسانی هستند که ما دلیل آشکاری علیه آنان به شما دادیم؛ یعنی برای شما دلیل روشن و آشکاری قرار دادهایم مبنی براینکه آنها تجاوزگر و ستمکننده هستند و صلح را نمیپذیرند، پس آنان جز خودشان کسی را سرزنش و ملامت نکنند.
{وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَإِنْ كَانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (92)}.
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلاَّ خَطَئًا وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن يَصَّدَّقُواْ فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ هيچ مؤمني را نرسد که مؤمن ديگر را جز به خطا بکشد و هر کس که مؤمني را، به خطا بکشد بايد که بنده اي مؤمن را آزاد کند يا خونبهايش را به خانواده اش تسليم کند ، مگر آنکه خونبها را ببخشند و اگر مقتول ، مؤمن واز قومي است که با شما پيمان بسته اند ، خونبها به خانواده اش پرداخت شود و بنده مؤمني را آزاد کند و هر کس که بنده اي نيابد براي توبه دو ماه پي در پي روزه بگيرد و خدا دانا و حکيم است.
#
{92} هذه الصيغة من صيغ الامتناع، أي: يمتنع ويستحيل أن يصدر من مؤمن قتلُ مؤمنٍ؛ أي: متعمداً.
وفي هذا الإخبار بشدَّة تحريمه وأنه منافٍ للإيمان أشدَّ منافاة، وإنَّما يصْدر ذلك إمَّا من كافر أو من فاسق قد نَقَصَ إيمانه نقصاً عظيماً ويُخشَى عليه ما هو أكبر من ذلك؛ فإنَّ الإيمان الصحيح يمنعُ المؤمن من قتل أخيه الذي قد عَقَدَ الله بينَه وبينَه الأخوَّة الإيمانيَّة التي من مقتضاها محبَّته وموالاته وإزالة ما يعرض لأخيه من الأذى، وأيُّ أذىً أشد من القتل؟! وهذا يصدقه قوله - صلى الله عليه وسلم -: «لا ترجِعوا بعدي كفَّاراً يضرِبُ بعضُكم رقابَ بعض» ، فعُلِمَ أنَّ القتل من الكفر العمليِّ، وأكبر الكبائر بعد الشرك بالله.
ولما كان قوله: {وما كان لمؤمنٍ أن يقتُلَ مؤمناً}: لفظاً عامًّا لجميع الأحوال، وأنه لا يصدُرُ منه قتلُ أخيه بوجهٍ من الوجوه؛ استثنى تعالى قتلَ الخطأ، فقال: {إلَّا خطأً}؛ فإنَّ المخطئ الذي لا يقصد القتل غير آثم ولا متجرئ على محارم الله، ولكنه لما كان قد فعل فعلاً شنيعاً وصورتُهُ كافيةٌ في قبحه وإن لم يقصِدْه؛ أمر تعالى بالكفَّارة والدِّية، فقال: {ومَن قَتَلَ مؤمناً خطأً}: سواء كان القاتلُ ذكراً أو أنثى حُرًّا أو عبداً صغيراً أو كبيراً عاقلاً أو مجنوناً مسلماً أو كافراً؛ كما يفيده لفظ {مَنْ} الدالة على العموم، وهذا من أسرار الإتيان بـ «مَن» في هذا الموضع؛ فإنَّ سياق الكلام يقتضي أنه يقول: فإن قتله، ولكن هذا لفظٌ لا يشمل ما تشمله «مَنْ»، وسواء كان المقتول ذكراً أو أنثى صغيراً أو كبيراً؛ كما يفيده التنكير في سياق الشرط؛ فإنَّ على القاتل {تحريرُ رقبةٍ مؤمنةٍ}: كفارةً لذلك، تكون في مالِه، ويشمل ذلك الصغير والكبير والذكر والأنثى والصحيح والمعيب في قول بعض العلماء، ولكن الحكمة تقتضي أن لا يُجزئ عتق المعيب في الكفارة؛ لأن المقصود بالعتق نفعُ العتيق ومُلْكُه منافع نفسه؛ فإذا كان يضيع بعتقه، وبقاؤه في الرقِّ أنفع له؛ فإنه لا يجزئ عتقه، مع أن في قوله: {تحرير رقبة}؛ ما يدلُّ على ذلك؛ فإن التحرير تخليصُ مَنِ استحقت منافعُهُ لغيرِهِ أن تكون له؛ فإذا لم يكن فيه منافع؛ لم يُتَصَوَّر وجود التحرير، فتأمَّل ذلك؛ فإنه واضح.
وأما الدِّية؛ فإنها تجب على عاقلة القاتل في الخطأ وشبه العمد. {مسلَّمةٌ إلى أهله}: جبراً لقلوبهم. والمراد بـ {أهله} هنا هم ورثتُهُ؛ فإن الورثة يرثون ما ترك الميت، فالدِّية داخلةٌ فيما ترك، وللدِّيةِ تفاصيل كثيرة مذكورة في كتب الفقه. وقوله: {إلَّا أن يَصَّدَّقوا}؛ أي: يتصدَّق ورثة القتيل بالعفو عن الدِّية؛ فإنها تسقُط، وفي ذلك حثٌّ لهم على العفو؛ لأنَّ الله سمّاها صدقةً، والصدقة مطلوبة في كلِّ وقت. {فإن كان} المقتول {من قوم عدوٍّ لكم}؛ أي: من كفارٍ حَرْبيِّينَ، {وهو مؤمنٌ فتحريرُ رقبةٍ مؤمنةٍ}؛ أي: وليس عليكم لأهله دِيَةٌ؛ لعدم احترامهم في دمائهم وأموالهم. {وإن كان}: المقتول {من قوم بينكم وبينهم ميثاقٌ فَدِيَةٌ مسلَّمةٌ إلى أهله وتحريرُ رقبة مؤمنة}، وذلك لاحترام أهله بما لهم من العهد والميثاق. {فَمَن لم يجد}: الرقبةَ ولا ثمنها؛ بأن كان معسراً بذلك، ليس عنده ما يَفْضُلُ عن مؤنته وحوائجه الأصلية شيء يفي بالرَّقبة. {فصيام شهرين متتابعين}؛ أي: لا يفطر بينهما من غير عذرٍ؛ فإن أفطر لعذرٍ؛ فإن العذر لا يقطع التتابع؛ كالمرض والحيض ونحوهما، وإن كان لغير عذرٍ؛ انقطع التتابُع، ووجب عليه استئناف الصوم، {توبةً من الله}؛ أي: هذه الكفارات التي أوجبها الله على القاتل توبةً من الله على عباده ورحمةً بهم وتكفيراً لما عساه أن يحصُلَ منهم من تقصير وعدم احتراز كما هو الواقع كثيراً للقاتل خطأ.
{وكان الله عليماً حكيماً}؛ أي: كامل العلم كامل الحكمة، لا يخفى عليه مثقال ذرَّة في الأرض ولا في السماء، ولا أصغر من ذلك ولا أكبر، في أي وقت كان وأي محلٍّ كان، ولا يخرج عن حكمتِهِ من المخلوقات والشرائع شيءٌ، بل كل ما خلقه وشرعه فهو متضمِّن لغاية الحكمة.
ومن علمه وحكمته أن أوجب على القاتل كفارةً مناسبةً لما صدر منه؛ فإنَّه تسبَّب لإعدام نفس محترمة، وأخرجها من الوجود إلى العدم، فناسب أن يَعْتِقَ رقبةً ويخرِجَها من رِقِّ العبوديَّة للخلق إلى الحريَّة التامَّة؛ فإنْ لم يجد هذه الرقبة؛ صام شهرين متتابعين، فأخرج نفسه من رقِّ الشهوات واللَّذَّات الحسيَّة القاطعة للعبد عن سعادتِهِ الأبديَّة إلى التعبُّد لله تعالى بتركها تقرباً إلى الله، ومدَّها تعالى بهذه المدة الكثيرة الشاقَّة في عددها ووجوب التتابُع فيها، ولم يشرع الإطعام في هذه المواضع لعدم المناسبة؛ بخلاف الظِّهار؛ كما سيأتي إن شاء الله تعالى. ومن حكمته أن أوجب في القتل الدِّية، ولو كان خطأ؛ لتكون رادعةً وكافَّةً عن كثير من القتل باستعمال الأسباب العاصمة عن ذلك. ومن حكمته أن أُوجِبت على العاقلة في قتل الخطأ بإجماع العلماء؛ لكون القاتل لم يُذْنِبْ، فيشق عليه أن يحمل هذه الدية الباهظة، فناسب أن يقوم بذلك مَن بينه وبينهم المعاونةُ والمناصرةُ والمساعدةُ على تحصيل المصالح وكفِّ المفاسد، ولعلَّ ذلك من أسباب منعهم لمن يعقِلون عنه من القتل حذار تحميلهم، ويخف عليهم بسبب توزيعه عليهم بقدر أحوالهم وطاقتهم، وخُفِّفَت أيضاً بتأجيلها عليهم ثلاث سنين. ومن حكمته وعلمه أن جبر أهل القتيل عن مصيبتهم بالدِّية التي أوجبها على أولياء القاتل.
(92) این صیغه از صیغههای امتناع است؛ یعنی امکان ندارد مؤمن، مؤمنی را از روی عمد بکشد. واین بیانگر شدت حرام بودن قتل مؤمن است و اینکه کشتن مؤمن به شدت با ایمان منافات دارد، و این کار از کافر یا فاسقی سر میزند که ایمانش خیلی ناقص است و بیم آن میرود که مرتکب گناه بزرگتری گردد؛ زیرا ایمانِ درست و صحیح، مؤمن را از کشتن برادرش که خداوند عقد برادریِِ ایمانی را بین آنان منعقد کرده است، منع میکند. از مقتضیات برادری ایمانی، محبت و دوستی و دور کردن اذیت و آزار از برادرش میباشد، پس چه آزاری سختتر از کشتن است؟
! و فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز این مطلب را تصدیق مینماید که میفرماید: (لا تَرجِعُوا بَعدِی کُفَّاراً یَضرِبُ بَعضُکُم رِقَابَ بَعضٍ) «پس از من کافر نشوید و گردن یکدیگر را نزنید.» پس دانسته شد که قتل، جزوِ کفر عملی است، و پس از شرک بزرگترین گناه کبیره محسوب میشود. و از آنجا که (
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا﴾) عام است و همۀ حالات را دربر میگیرد، و این مفهوم را میرساند که به هیچ صورتی امکان ندارد مؤمن دست به کشتن برادرش بزند، خداوند قتل خطا را،
استثنا کرد و فرمود: (
﴿إِلَّا خَطَٔٗا﴾) زیرا خطاکار قصد قتل و کشتن را ندارد، و از روی اشتباه این کار از او سر میزند، و او بر شکستن محارم الهی جرأت نکرده است، بنابراین گناهکار نیست. ولی از آنجا که کار زشتی مرتکب شده گرچه قصد آن را نیز نداشته، خداوند دستور داده است تا کفاره و دیه بپردازد.
پس فرمود: (
﴿وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا﴾) و هرکس که مؤمنی را از روی خطا بکشد، خواه قاتل مرد باشد یا زن، آزاد باشد یا برده، کوچک باشد یا بزرگ، عاقل باشد یا دیوانه، مسلمان باشد یا کافر. از کلمۀ(
﴿مَن﴾) این تفاصیل استنباط میشود؛ زیرا بر عموم و کلیّت دلالت دارد. و هدف از آوردن (
﴿مَن﴾) در اینجا همین است. زیرا عبارت و سیاق کلام تقاضا میکرد که بگوید
«فَإن قَتَلَهُ» اما این عبارت، آنچه را که لفظ (
﴿مَن﴾) شامل میشود، در بر نمیگیرد. و فرق نمیکند که مقتول مرد باشد یا زن، کوچک باشد یا بزرگ؛ زیرا نکره آوردن در سیاق شرط، مفید این مطلب است. پس هر قاتلی لازم است، (
﴿فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ﴾) برای کفارۀ قتل، برده مؤمنی را آزاد نماید و این کفاره باید از مال او پرداخت شود. و بنا بر قول برخی از علما، کوچک و بزرگ و مرد و زن و سالم و معیوب را در بر میگیرد. اما حکمت اقتضا مینماید که آزاد کردن بردۀ معیوب برای کفاره جایز نباشد؛ زیرا هدف از آزاد کردن این است، بردهای که آزاد میشود فایده ببرد، و صاحب منافع خودش باشد. پس وقتی که برده به علت آزاد شدن از بین رود و باقی ماندن او در حالت بردگی بیشتر به نفع اوست، آزاد کردن او جایز نیست. و (
﴿فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ﴾) بر این مطلب دلالت مینماید؛ زیرا تحریر به معنی آزاد کردن کسی است که فواید و منافع او به خودش برسد، پس وقتی که در آزاد کردن او منافعی نباشد، آزادکردن به حساب نمیآید. در این مطلب به خوبی فکر کن، و این موضوع روشن است. اما دیه در قتل خطا و شبه عمد بر عاقلۀ قاتل
[یعنی: عصبه، مانند پسر، پدر، برادران، پسران برادران، عمو و پسران عمو] واجب است. (
﴿مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ﴾) این دیه باید به خانواده و کسان او پرداخت شود تا خاطرشان تسکین گردد. و منظور از اهل مقتول، وارثان او هستند؛ زیرا وارثان آنچه را که مرده برجای بگذارد، به ارث میبرند. پس دیه و خونبها، جزو ترکۀ میّت محسوب میشود. دیه توضیحات زیادی دارد که در کتابهای فقه ذکر شده است. (
﴿إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْ﴾) مگر اینکه وارثان مقتول، با عفو کردن خون بها تصدق نمایند، پس در این صورت خونبها ساقط میشود. و این تشویق به بخشیدن است؛ زیرا خداوند گذشت و بخشیدن را صدقه نامیده است، و صدقه در هر وقت مطلوب است. (
﴿فَإِن كَانَ﴾) پس اگر مقتول، (
﴿مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّكُمۡ﴾) از قومی باشد که دشمن شما هستند؛ یعنی از کفاری بود که با شما جنگ دارند، (
﴿وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾) و
[خودِ] وی مؤمن بود، قاتل باید بردۀ مؤمنی را آزاد کند و بر شما لازم نیست که خونبها را به وارثان او بپردازید، چون وارثان او کافر هستند و خون و مالهایشان احترامی ندارد. (
﴿وَإِن كَانَ﴾) و اگر مقتول، (
﴿مِن قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞ فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ﴾) از قومی بود که میان شما و آنها پیمانی هست، باید خونبهای مقتول را به وارثان او بپردازید و یک بردۀ مؤمن آزاد کنید؛ چون وارثان به خاطر عهد و پیمانی که با مسلمین دارند، محترم هستند. (
﴿فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ﴾) پس هرکس بردهای نیافت و قیمت آن را نیز نداشت، به این صورت که تنگدست باشد و چیزی اضافه از مخارج و نیازهای اساسی را نداشته باشد که در عوضِ برده پرداخت کند، (
﴿فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَينِ﴾) در صورتی که معذور نباشد باید دو ماهِ پیاپی روزه بگیرد. پس اگر در این میان بنا بر عذری روزه نگرفت،
مانند: بیماری، و حیض و امثال آن، پس وجود عذر، پیاپی بودن را قطع نمیکند و مشکلی به وجود نمیآید. واگر بدون عذر چند روزی را روزه نگیرد پیاپی محسوب نمیشود، و بر او واجب است دوباره روزه بگیرد. (
﴿تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِ﴾) این کفاره را که خداوند بر قاتل واجب کرده است، توبهای است از جانب او برای بندگانش، و رحمتی است برای آنان و کفارهای است برای کوتاهی و عدم احتیاطی که احتمال دارد از آنان سر زده باشد. همانگونه که در بیشتر مواقع آنهایی که مرتکب قتل خطا میشوند به نوعی تقصیر و عدم احتیاط دچار گشتهاند. (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾) و خداوند دانا و حکیم است، و علم و حکمتش کامل است وبه اندازۀ ذرهای در زمین وآسمان و در هر زمان و هر مکانی باشد، از او پنهان نمیماند. و هر مخلوقی را که آفریده و هر شریعت و قانونی را که وضع کرده، سرشار از حکمت است. ازجمله علم و حکمت او این است که کفارهای مناسب با گناهی که از قاتل سر زده، بر او واجب گردانیده است؛ زیرا قاتل سبب از بین بردن انسانی شده که جانش محترم است، و آن را نابود کرده است. پس مناسب است که او بردهای آزاد کند، و برده را از بردگیِ مردم بهطور کامل بیرون بیاورد. پس اگر برده را نیابد، دو ماه پیاپی روزه بگیرد و خود را از بردگی شهوتها و لذتهای حسی و ظاهری که سعادت جاودانگی را از انسان میگیرد، به سوی عبادت خداوند و ترک شهوتها و نزدیکی جستن به خدا بیرون بیاورد. و خداوند دو ماه را برای روزه گرفتن قرار داده است، که هم زیاد بودن دوران روزه و هم پیدرپی بودن آن سخت است. و خداوند غذا دادن به فقرا را در اینجا مشروع نکرده است، چون با جنایت تناسبی ندارد. به خلاف کفارۀ
«ظهار» که ـان شاء اللهـ بیان خواهد شد. و از جمله حکمتهای الهی این است که در قتل، دیه را واجب گردانیده است، گرچه قتل از روی خطا انجام شده باشد، تا پرداختن دیه از بسیاری از قتلها جلوگیری کند؛ زیرا پرداختن دیه یکی از اسبابی است که انسان را از ارتکاب قتل باز میدارد. یکی دیگر از حکمتهای الهی این است که به اجماع علما در قتل خطا، دیه بر عاقله واجب است؛ زیرا قاتل گناهی ندارد، پس پرداختن چنین دیۀ سنگینی برای او مشکل است. بنابراین مناسب است کسانی که با قاتل منافع مشترکی دارند و در دور کردن مفاسد با یکدیگر همکاری میکنند، این دیه را بپردازند. و شاید این عمل سبب شود که وارثان، اقوام و فامیل خود را از ارتکاب قتل بازدارند، چون آنها میدانند در صورت ارتکاب قتل، آنها باید دیه را بپردازند، و چون دیه برحسب حالات و تواناییشان میان آنها تقسیم میشود، پرداختن آن بر آنها آسان میگردد. و نیز سه سال به آنها مهلت داده میشود تا آن را پرداخت کنند، و این امر نیز کار را بر آنها بیشتر آسان میکند. و از دیگر حکمتهای الهی این است که خاطر خانواده و وارثان مقتول را، با خون بهایی که بر اولیای قاتل واجب کرده است، تسکین دهد.
{وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا (93)}.
وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ؛ و هر کس مؤمني را به عمد بکشد ، کيفر او جهنم است که در آن همواره خواهد بود و خدا بر او خشم گيرد و لعنتش کند و برايش عذابي بزرگ آماده سازد.
#
{93} تقدَّم أن الله أخبر أنه لا يصدر قتل المؤمن من المؤمن، وأن القتل من الكفر العملي، وذكر هنا وعيد القاتل عمداً وعيداً ترجُفُ له القلوبُ وتنصدِع له الأفئدة وتنزعج منه أولو العقول، فلم يرد في أنواع الكبائر أعظمُ من هذا الوعيد، بل ولا مثلُه، ألا وهو الإخبارُ بأنَّ جزاءَه جهنَّم؛ أي: فهذا الذنب العظيم قد انتهض وحدَه أن يجازي صاحبَهُ بجهنَّم بما فيها من العذاب العظيم والخزي المهين وسخط الجبار وفوات الفوز والفلاح وحصول الخيبة والخسار؛ فعياذاً بالله من كلِّ سبب يبعد عن رحمته.
وهذا الوعيد له حكم أمثاله من نصوص الوعيد على بعض الكبائر والمعاصي بالخلود في النار أو حرمان الجنة. وقد اختلف الأئمة رحمهم الله في تأويلها، مع اتفاقهم على بطلان قول الخوارج والمعتزلة الذين يخلِّدونهم في النار ولو كانوا موحِّدين، والصواب في تأويلها ما قاله الإمام المحقِّق شمس الدين ابن القيم رحمه الله في «المدارج» ؛ فإنه قال بعد ما ذكر تأويلات الأئمة في ذلك وانتقدها، فقال:
وقالت فرقةٌ: إن هذه النصوص وأمثالها مما ذُكِرَ فيه المقتضي للعقوبة، ولا يلزم من وجود مقتضى الحكم وجودُه؛ فإن الحكم إنما يتمُّ بوجود مقتضيه وانتفاء موانعه، وغاية هذه النصوص الإعلام بأن كذا سببٌ للعقوبة ومقتضٍ لها، وقد قام الدليل على ذِكْرِ الموانع؛ فبعضُها بالإجماع وبعضُها بالنص؛ فالتوبة مانعٌ بالإجماع، والتوحيد مانعٌ بالنصوص المتواترة التي لا مدفع لها، والحسناتُ العظيمة الماحية مانعةٌ، والمصائب الكبارُ المكفِّرة مانعة، وإقامة الحدود في الدُّنيا مانع بالنصِّ، ولا سبيل إلى تعطيل هذه النصوص، فلا بدَّ من إعمال النصوص من الجانبين، ومن هنا قامت الموازنةُ بين الحسنات والسيئات اعتباراً لمقتضى العقاب ومانعه وإعمالاً لأرجحها. قالوا: وعلى هذا بناء مصالح الدارين ومفاسِدِهما، وعلى هذا بناء الأحكام الشرعية والأحكام القدريَّة، وهو مقتضى الحكمة السارية في الوجود، وبه ارتباط الأسباب ومسبَّباتها خَلْقاً وأمراً، وقد جعل الله سبحانه لكل ضدٍّ ضدًّا يدافِعُه ويقاومه ويكون الحكم للأغلب منهما؛ فالقوة مقتضيةٌ للصحة، والعافية وفساد الأخلاط وبغيها مانعٌ من عمل الطبيعة، وفعل القوة والحكم للغالب منهما، وكذلك قوى الأدوية والأمراض، والعبد يكون فيه مقتضٍ للصحَّة ومقتضٍ للعطب، وأحدُهما يمنع كمال تأثير الآخر ويقاوِمُه؛ فإذا ترجَّح عليه وقهره؛ كان التأثير له، ومن هنا يُعلم انقسام الخلق إلى من يدخل الجنة ولا يدخل النار وعكسه، ومن يدخل النار ثم يخرُجُ منها ويكون مكثه فيها بحسب ما فيه من مقتضى المكث في سرعة الخروج وبطئه، ومن له بصيرةٌ منورةٌ يرى بها كلَّ ما أخبر الله به في كتابه من أمر المعاد وتفاصيلِهِ، حتى كأنه يشاهدُهُ رأي العين، ويعلم أنَّ هذا مقتضى إلهيته سبحانه وربوبيَّته وعزَّته وحكمته، وأنه يستحيل عليه خلاف ذلك، ونسبة ذلك إليه نسبة ما لا يليق به إليه، فيكون نسبة ذلك إلى بصيرته كنسبة الشمس والنجوم إلى بصره، وهذا يقين الإيمان، وهو الذي يحرق السيِّئات كما تحرق النار الحطب، وصاحب هذا المقام من الإيمان يستحيل إصرارُهُ على السيِّئات وإن وقعت منه وكثرت؛ فإنَّ ما معه من نور الإيمان يأمره بتجديد التوبة كلَّ وقت بالرجوع إلى الله في عدد أنفاسه، وهذا من أحبِّ الخلق إلى الله. انتهى كلامه قدَّس الله رُوحه وجزاه عن الإسلام والمسلمين خيراً.
(93) پیشتر گذشت که مؤمن نباید دست به کشتن مؤمن بزند، و کشتن، یک نوع کفر عملی است. در اینجا سزای قاتلی را که از روی عمد مرتکب قتل میشود، بیان نمود، سزایی که لرزه بر اندام و قلب انسان میاندازد، و ارباب عقول را دچار وحشت میکند. برای هیچیک از گناهان کبیره نه تنها وعید بزرگتری از این نیامده است، حتی مشابه آن را نیز سراغ نداریم. خداوند خبر داده است که سزای او جهنم است؛ یعنی تنها همین گناه کافی است که مرتکب آن به جهنم افکنده شود که در آن به عذابی بزرگ، و خواری و ناخشنودی خداوند جبار، و ناکامی و زیان و محروم شدن از موفقیت و رستگاری مبتلا میشود. پس، از هر چیزی که سبب دور شدن از رحمت خدا میباشد، به او پناه میبریم. و این وعید، حکم دیگر نصوصی را دارد که برای بعضی از گناهان کبیره و معاصی آمدهاند که در آن جاودانگی درآتش جهنم و محروم شدن از بهشت وعید داده شده است.
و علما با اینکه بر باطل بودن گفتۀ خوارج و معتزله که می گویند: «مرتکبین گناهان کبیره، برای همیشه در جهنم میمانند، گرچه یکتاپرست و موحد باشند»، اتفاق نمودهاند، در تأویل و تفسیر این آیه اختلاف دارند. و سخن درست و صحیح در تأویل و تفسیر این نصوص، آن است که امام محقق ابن قیم رحمة الله در کتاب
«المدارج» گفته است. او پس از اینکه تاویل و تفسیرهای ائمه را بیان نموده و آن را مورد انتقاد قرار داده است،
میگوید: گروهی گفتهاند: این نصوص و امثال آن، از نصوصی هستند که در آن مقتضی سزا و موجب عقوبت بیان شده است، و از وجود مقتضی و موجبِ حکم، وجود حکم لازم نمیآید؛ زیرا حکم زمانی به صورت کامل به وجود میآید که موجب و مقتضی آن موجود باشد، و موانع حکم نیز منتفی باشند. و هدف این نصوص، آن است که بیان نماید فلان چیز موجب عقوبت و سزا است. و موانعی نیز بر سر راه این عقوبتها وجود دارد. بعضی از این موانع با اجماع و بعضی دیگر با نص ثابت میشوند. پس توبه به اجماع مانع از سزا و عقوبت است، و توحید بنا بر نصوص متواتری که راهی برای رد آن وجود ندارد مانع از عقوبت و سزای دایم است، و نیکیهای بزرگ گناهان را محو میکنند، و مصیبتهای بزرگ که کفاره گناهان هستند مانع از سزا هستند. و اقامۀ حدود در دنیا، مانع از عذاب اخروی است. در این زمینه نصوصی وجود دارد که تعطیل کردن آنها جایز نیست، و دلیلی نیز برای صحت این کار نداریم. بنابراین باید میان نیکیها و بدیها به اعتبار آنچه که موجب عقاب است و آنچه که مانع از عقوبت است مقایسه به عمل آید، و آنچه که راجحتر است بهکار برده شود.
و میگویند: منافع و مفاسد و زیانهای هر دو جهان بر همین اساس استوار است، و احکام شرعی و تقدیری بر این اصل قرار دارند. و این اصل، مقتضای حکمتی است که در جهان هستی جاری میباشد. و بر همین اصل و اساس است که میان اسباب و مسبّبات از ناحیۀ
«خلق» و
«امر» ارتباط برقرار میگردد. و خداوند برای هر چیزی، ضدی قرار داده است که آن را دفع میکند، و در مقابل آن قرار میگیرد، و حکم از آنِ غالب است. پس قوت و توانایی مقتضی تندرستی و سلامت است، و فساد طبیعت و مزاج انسان و سرکشی آن مانع از کارکرد طبیعی و به فعلیت تبدیل شدن نیروهای بالقوۀ آن است، و حکم نیز از آن غالب است. همچنین قدرت داروها و بیماریها چنین است، یکی موجب تندرستی و سلامتی است و دیگری موجب رنج و از بین رفتن نیرو و انرژی است، و هر یک مانع آن است که دیگری به طور کامل اثر بگذارد و در برابر آن مقاومت میکند. پس هرگاه یکی بر دیگری چیره شد، تأثیر از آن چیره و غالب است. و از اینجا پی میبریم که مردم به دستههای مختلفی تقسیم میشوند؛ گروهی داخل بهشت میگردند و به جهنم داخل نمیشوند، و گروهی داخل جهنم میگردند و به بهشت داخل نمیشوند، و گروهی وارد آتش میشوند سپس از آن خارج میگردند و ماندن آنان در جهنم بر اساس میزان گناهانی است که با خود دارند. پس اگر گناهان زیادی داشته باشند، مدت بیشتری در آن میمانند و اگر گناهان کمی داشته باشند، زودتر از آن خارج میشوند. و هرکس که بینش روشنی داشته باشد، در پرتو آن، مسئلۀ معاد و تفاصیل آن را که خداوند در کتابش از آن خبر داده است، طوری میبیند که انگار آن را با چشمش مشاهده مینماید. ومقتضای الوهیت و ربوبیت و عزت و حکمت خداوند، همین بوده و خلاف آن غیرممکن است. و نسبت دادن غیر این به خداوند، نسبت دادن چیزی است که شایستۀ او نیست. و کسی که دارای بصیرت است، همانطور که خورشید و ستارگان را مشاهده میکند این مسئله را به وضوح میبیند.و این، همان ایمان یقینی است که بدیها را از بین میبرد و میسوزاند؛ آن گونه که آتش، هیزم را از بین میبرد و میسوزاند. و کسی که دارای چنین مقام ایمانی باشد، امکان ندارد بر گناه اصرار بورزد گرچه ممکن است که گناهی از او سر بزند و یا زیاد گناه انجام دهد؛ زیرا نور ایمان که همراه اوست، وی را به تجدید توبه در هر وقت و بازگشت به سوی خدا دستور میدهد؛ بازگشتی به تعداد شمارهها و تعداد نفسهایش! و چنین کسی که همواره توبه میکند از پسندیدهترین بندگان خدا است، و خداوند او را بیش از همه دوست دارد. سخن ابن القیم به پایان رسید. قدس الله روحه وجزاه عن الإسلام و المسلمین خیراً.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا (94)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد ، چون براي جهاد رهسپر شويد نيک تفحص کنيد، و به آن کس که بر شما سلام گويد ، مگوييد که مؤمن نيستي شما برخورداري از زندگي دنيا را مي جوييد و حال آنکه غنيمتهاي بسيار نزد خداست شما پيش از اين چنان بوديد ولي خدا بر شما منت نهاد پس تفحص کنيد که خدا بر اعمالتان آگاه است.
#
{94} يأمر تعالى عباده المؤمنين إذا خرجوا جهاداً في سبيله وابتغاء مرضاتِهِ أن يتبيَّنوا ويتثبَّتوا في جميع أمورهم المشتبهة؛ فإنَّ الأمور قسمان: واضحةٌ وغير واضحةٍ؛ فالواضحة البيِّنة لا تحتاج إلى تثبُّت وتبيُّن؛ لأنَّ ذلك تحصيل حاصل. وأما الأمور المُشكلة غير الواضحة؛ فإنَّ الإنسان يحتاج إلى التثبُّت فيها والتبيُّن؛ لِيَعْرِفَ هل يُقْدِمُ عليها أم لا؛ فإنَّ التثبُّت في هذه الأمور يحصُل فيه من الفوائد الكثيرة والكفِّ لشرورٍ عظيمةٍ؛ ما به يُعْرَفُ دينُ العبد وعقلُه ورزانتُه؛ بخلاف المستعجِل للأمور في بداوتها قبل أن يتبيَّن له حكمها؛ فإنَّ ذلك يؤدِّي إلى ما لا ينبغي؛ كما جرى لهؤلاء الذين عاتبهم الله في الآية لمّا لم يتثبَّتوا وقتلوا مَن سَلَّم عليهم وكان معه غُنيمةٌ له أو مالُ غيره؛ ظنًّا أنه يستكفي بذلك قتلهم، وكان هذا خطأً في نفس الأمر؛ فلهذا عاتبهم بقوله: {ولا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمناً تبتغونَ عَرَض الحياة الدُّنيا فعندَ الله مغانم كثيرة}؛ أي: فلا يحملنَّكم العَرَض الفاني القليل على ارتكاب ما لا ينبغي، فيفوتكُم ما عند الله من الثواب الجزيل الباقي؛ فما عند الله خيرٌ وأبقى. وفي هذا إشارةٌ إلى أنَّ العبد ينبغي له إذا رأى دواعي نفسه مائلةً إلى حالةٍ له فيها هوى وهي مضرَّةٌ له؛ أن يذكِّرها ما أعدَّ الله لِمَن نهى نفسه عن هواها، وقدَّم مرضاة الله على رضا نفسِهِ؛ فإنَّ في ذلك ترغيباً للنفس في امتثال أمر الله، وإن شقَّ ذلك عليها.
ثم قال تعالى مذكِّراً لهم بحالهم الأولى قبل هدايتهم إلى الإسلام: {كذلك كنتُم من قبلُ فَمَنَّ اللهُ عليكم}؛ أي: فكما هداكم بعد ضلالِكم؛ فكذلك يهدي غيركم، وكما أنَّ الهداية حصلتْ لكم شيئاً فشيئاً؛ فكذلك غيركم؛ فنظرُ الكامل لحالِهِ الأولى الناقصة ومعاملته لمن كان على مثلها بمقتضى ما يعرف من حاله الأولى ودعائه له بالحكمة والموعظة الحسنة من أكبر الأسباب لنفعِهِ وانتفاعِهِ، ولهذا أعاد الأمر بالتبيين، فقال: {فتبيَّنوا}! فإذا كان من خرج للجهاد في سبيل الله ومجاهدة أعداء الله واستعدَّ بأنواع الاستعداد للإيقاع بهم مأموراً بالتبيين لمن ألقى إليه السلام، وكانتِ القرينةُ قويةً في أنه إنما سَلَّم تعوذاً من القتل وخوفاً على نفسه؛ فإن ذلك يدلُّ على الأمر بالتبيُّن والتثبُّت في كل الأحوال التي يقع فيها نوعُ اشتباه، فيتثبَّت فيها العبدُ، حتى يتَّضح له الأمرُ، ويبين الرشدُ والصوابُ.
{إنَّ الله كان بما تعملونَ خبيراً}: فيجازي كلاًّ ما عَمِلَهُ ونواه بحسب ما عَلِمهُ من أحوال عبادِهِ ونيَّاتِهِم.
(94) خداوند متعال بندگان مؤمنش را فرمان میدهد که هرگاه برای جهاد و طلب خشنودی او بیرون رفتند، در همۀ کارهای مشتبه خودشان، تحقیق کنند؛
زیرا امور بر دو قسماند: امور روشن و امور مبهم. پس کاری که روشن و واضح است، احتیاج به تحقیق و روشنگری ندارد؛ چون تحقیقِ امر روشن، تحصیل حاصل است. و انسان در امور مشکل و غیر روشن، نیاز به تحقیق و روشنگری دارد که آیا به آن اقدام کند یا نه؟ زیرا تحقیق در این کارها، فواید زیادی دربر دارد و از بسیاری از بدیها باز میدارد؛ زیرا تأنی و عجله نکردن، نشانۀ دین و عقل و متانت بنده است. به خلاف کسی که در کارها شتاب میورزد و قبل از اینکه تحقیق نماید، حکم را صادر میکند. چنین کاری، عواقب وخیمی را دربر دارد. همانطور که خداوند کسانی را در این آیه به خاطر اینکه تحقیق نکردند و کسی را کشتند که به آنها سلام کرد و غنیمت یا مالی را به همراه داشت، سرزنش کرد. و آنها گمان بردند که او بدان خاطر به آنها سلام میکند که او را نکشند، و این گمان در حقیقت، گمان اشتباهی بود.
بنابراین خداوند آنها را سرزنش کرد وفرمود: (
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞ﴾) و کالای اندک و فانی دنیا، نباید شما را به ارتکاب کارهای ناشایستی وادارد که با ارتکاب آن، پاداش فراوان و جاودانی خدا را از دست میدهید. پس آنچه نزد خدا است، بهتر و جاودانهتر است. و این بیانگر آن است که شایسته است بنده هرگاه انگیزههایی او را به هوا پرستی فرا خواند ـحال آنکه هوا پرستی برای او زیان آور استـ خود را به یاد چیزهایی بیندازد که خداوند برای کسی آماده کرده است که نفس خود را از تبعیت از هوی و هوس باز میدارد، و رضای خدا را بر رضای خویشتن مقدم مینماید؛ زیرا این کار، به پیروی کردن از دستور خدا میانجامد، گرچه این امر بر انسان دشوار آید. سپس خداوند متعال آنها را به یاد حالت اولیه و دورانی میاندازد که هنوز هدایت نشده بودند،
و میفرماید: (
﴿كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾)شما نیز قبلاً چنین بودید، پس خداوند بر شما منت نهاد. یعنی همانطور که شما را پس از گمراهیتان هدایت کرد، دیگران را نیز هدایت میکند؛ و همانطور که شما هدایت و روشنایی بصیرت را به تدریج به دست آوردید، برای کسانی دیگر نیز به دست میآید. پس چنانچه انسانی که اکنون در مرحلۀ تکامل به سر میبرد به مرحلۀ قبلی خود که سرشار از نقصان بوده است نظر بیفکند، و با اقتضائات این حال و وضع با کسانی تعامل کند که حالشان همانند مرحلۀ نقصان وی میباشد، چنین نگرشی بزرگترین عامل است برای سود رساندن به این دسته از انسانها و سود گرفتن از آنان است.
به همین خاطر باری دیگر به دقت و امعان نظر دستور داد و فرمود: (
﴿فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾) تحقیق کنید. پس هرکس که برای جهاد و پیکار با دشمنان خدا بیرون رفته وبرای حمله بردن به آنها کاملاً آمادگی پیدا کرده است، باید در مورد کسی که به او سلام کرده است تحقیق نماید، هرچند که قرینۀ قوی وجود داشته باشد مبنی بر اینکه به خاطر کشته نشدن و ترس از جان خودش، سلام کرده است. این بدان معنی است که در هرکاری و در همۀ حالتها که احتمال وقوع اشتباه در آن میباشد، باید بنده تحقیق نماید تا مسئله برای او روشن شود، و به حقیقت و رأی صواب راه یابد. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا﴾) بیگمان خداوند به آنچه میکنید، آگاه است. پس هریک را طبق نیت و عملی که انجام داده است، سزا و جزا میدهد.
{لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا (95) دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (96)}.
لاَّ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ مؤمناني که بي هيچ رنج و آسيبي از جنگ سر مي تابند با کساني که به مال و، جان خويش در راه خدا جهاد مي کنند برابر نيستند خدا کساني را که به مال و جان خويش جهاد مي کنند بر آنان که از جنگ سر مي تابند به درجتي برتري داده است و خدا همه را وعده هاي نيکو داده است و جهاد کنندگان را بر آنها که از جهاد سر مي تابند به مزدي بزرگ برتري نهاده است.
دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ درجاتي از جانب خدا و آمرزش و رحمتي ، که او آمرزنده و مهربان است.
#
{95 ـ 96} أي: لا يستوي مَن جاهد من المؤمنين بنفسِهِ ومالِهِ ومن لم يخرجْ للجهاد ولم يقاتِلْ أعداء الله؛ ففيه الحث على الخروج للجهاد والترغيب في ذلك والترهيب من التَّكاسل والقعود عنه من غير عذر، وأما أهل الضَّرر كالمريض والأعمى والأعرج والذي لا يجدُ ما يتجهَّزُ به؛ فإنهم ليسوا بمنزلة القاعدين من غير عذر؛ فمن كان من أولي الضرر راضياً بقعوده، لا ينوي الخروج في سبيل الله لولا وجود المانع ولا يحدِّث نفسه بذلك؛ فإنه بمنزلة القاعد لغير عذر، ومن كان عازماً على الخروج في سبيل الله لولا وجود المانع يتمنَّى ذلك ويحدِّث به نفسَه؛ فإنه بمنزلة من خرج للجهاد؛ لأنَّ النيَّة الجازمة إذا اقترن بها مقدورُها من القول أو الفعل، يُنَزَّلُ صاحبها منزلة الفاعل.
ثمَّ صرَّح تعالى بتفضيل المجاهدين على القاعدين بالدرجة؛ أي: الرفعة، وهذا تفضيل على وجه الإجمال، ثم صرَّح بذلك على وجه التفصيل، ووعدهم بالمغفرة الصادرة من ربِّهم والرحمة التي تشتَمِلُ على حصول كلِّ خير واندفاع كلِّ شرٍّ، والدرجات التي فصلها النبي - صلى الله عليه وسلم - بالحديث الثابت عنه في «الصحيحين»: «إن في الجنة مائة درجة، ما بين كل درجتين كما بين السماء والأرض، أعدها الله للمجاهدين في سبيله». وهذا الثواب الذي رتَّبه الله على الجهاد نظير الذي في سورة الصفِّ في قوله: {يا أيُّها الذين آمنوا هل أدلُّكم على تجارةٍ تُنجيكم من عذابٍ أليم. تؤمنون بالله ورسولِهِ وتجاهِدون في سبيل اللهِ بأموالِكم وأنفسِكم ذلكم خيرٌ لكم إن كنتُم تعلَمون. يَغْفِرْ لكُم ذُنوبَكُم ويُدْخِلْكم جناتٍ تجري من تحتِها الأنهارُ ومساكنَ طيبةً في جنَّاتِ عدنٍ ذلك الفوزُ العظيم ... } إلى آخر السورة.
وتأمَّل حُسْنَ هذا الانتقال من حالةٍ إلى أعلى منها؛ فإنه نفى التسوية أولاً بين المجاهد وغيره، ثم صرَّح بتفضيل المجاهدِ على القاعِد بدرجةٍ، ثمَّ انتقل إلى تفضيلِهِ بالمغفرةِ والرحمةِ والدَّرجات. وهذا الانتقال من حالة إلى أعلى منها عند التفضيل والمدح أو النزول من حالةٍ إلى ما دونَها عند القدح والذمِّ أحسنُ لفظاً وأوقع في النفس، وكذلك إذا فضَّل تعالى شيئاً على شيءٍ، وكلٌّ منهما له فضلٌ؛ احترز بذكر الفضل الجامع للأمرين؛ لئلا يتوهَّم أحد ذمَّ المفضَّل عليه؛ كما قال هنا: {وكلاًّ وَعَدَ الله الحسنى}، وكما قال تعالى في الآيات المذكورة في الصَّفِّ في قوله: {وبشِّرِ المؤمنين}، وكما في قوله تعالى: {لا يستوي منكُم مَن أنفق مِن قبل الفتح وقاتَلَ}؛ أي: ممَّن لم يكن كذلك، ثم قال: {وكلاًّ وَعَدَ الله الحسنى}، وكما قال تعالى: {ففهَّمْناها سليمانَ وكلاًّ آتَيْنا حُكماً وعلماً}. فينبغي لمن بَحَثَ في التفضيل بين الأشخاص والطوائف والأعمال أن يتفطن لهذه النكتة، وكذلك لو تكلَّم في ذمِّ الأشخاص والمقالات؛ ذكر ما تجتمع فيه عند تفضيل بعضِها على بعض؛ لئلاَّ يُتَوَهَّم أن المفضَّل قد حصل له الكمال؛ كما إذا قيل: النصارى خيرٌ من المجوس؛ فليقلْ مع ذلك: وكلٌّ منهما كافر. والقتلُ أشنع من الزِّنا، وكلٌّ منهما معصيةٌ كبيرةٌ، حرَّمها الله ورسولُهُ، وزَجَرَ عنها.
ولمَّا وَعَدَ المجاهدين بالمغفرة والرحمةِ الصادِرَيْن عن اسميهِ الكريمين الغفور الرحيم؛ خَتَمَ هذه الآية بهما، فقال: {وكان الله غفوراً رحيماً}.
(95 - 96) مؤمنانی که با جان و مالشان جهاد میکنند، با کسانی که برای جهاد بیرون نرفتهاند و با دشمنان خدا نجنگیدهاند، برابر نیستند. در این آیه، خداوند مؤمنان را به منظور بیرون رفتن برای جهاد، تحریک و تشویق مینماید، و از تنبلی ورزیدن و نشستن و نرفتن به جهاد بدون اینکه عذری درمیان باشد، برحذر میدارد. اما آنهایی که معذورند،
مانند: مریض و کور و لنگ و کسی که وسیلهای برای رفتن به جهاد ندارد، همچون کسانی نیست که بدون عذر نشسته و به جهاد نمیروند. و هر فرد معذوری که به نشستن و نرفتن به جهاد خشنود باشد، و نیت و قصد بیرون رفتن برای جهاد را ـدر صورت برطرف شدن عذرش نداشته باشد، و خود را برای جهاد آماده ننماید، مانند کسی است که بدون عذر در خانه نشسته و به جهاد نرفته است. و هرکس که برای رفتن به جهاد نیت کند و آرزوی شرکت در جهاد را در دل داشته باشد، او مانند کسی است که در جهاد شرکت کرده است؛ زیرا نیت قطعی اگر بر زبان جاری گردد و به اندازۀ توان در راه آن گام بردارد، دارندۀ نیت را به مقام انجام دهندۀ کار میرساند. سپس خداوند متعال برتری مجاهدین را بر کسانی که در خانه نشستهاند به صراحت و به طور مجمل بیان داشته است. سپس خداوند به طور مشروح، برتری مرتبۀ آنها را تصریح نمود و به آنها نوید آمرزش و رحمت پروردگار را داد که هر کار خوب و دور شدن از هر کار بدی را دربر میگیرد.
و پیامبر صلی الله علیه وسلم در حدیثی که در صحیح مسلم و بخاری آمده است درجات را به طور مشروح بیان کرده و میفرماید: در بهشت صد درجه وجود دارد که فاصلۀ هر مقامی تا مقام دیگر، به اندازۀ فاصلۀ آسمان و زمین است، وخداوند این مقامات را برای مجاهدان آماده نموده است. و این پاداشی که خداوند برجهاد مترتب نموده است، مانند پاداشی است که در سورۀ صف بیان شده است،
آنجا که خداوند فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلۡ أَدُلُّكُمۡ عَلَىٰ تِجَٰرَةٖ تُنجِيكُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِكُمۡ وَأَنفُسِكُمۡۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ يَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ وَيُدۡخِلۡكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذابی دردناک نجات میدهد؟ به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید. این برایتان بهتر است، اگر بدانید.
[خداوند] گناهانتان را میآمرزد، و شما را وارد باغهایی مینماید که رودها از زیر آن روان است، و شما را در مسکنهای پاکیزهای در باغهای بهشت جاویدان جای میدهد. پیروزی و رستگاری بزرگ همین است. به زیبایی این انتقال بیندیش که از حالتی به حالتی بالاتر صورت گرفته است. ابتدا خداوند برابر بودن مجاهد و غیر مجاهد را نفی کرد، سپس به صراحت برتری مجاهد را بر کسی که نشسته است بیان نمود، سپس برتری او را به سبب اینکه مغفرت خدا و رحمت الهی او را درمییابد و به مقامی رفیع دست مییازد، بیان داشت، و این انتقال در صورت تفضیل دادن فرد یا گروهی از حالتی به حالتی بالاتر است، اما به هنگام توهین و تحقیر از حالتی به حالتی پایینتر است. و این روش در مدح و ذم، بهتر و بیشتر در انسان اثر میگذارد. همچنین وقتی که خداوند متعال چیزی را بر چیزی دیگر برتری میدهد، و هریک نیز از فضیلتی برخوردار باشند، برتری هر دو کار یا هر دو چیز را بیان میدارد، تا کسی گمان نبرد که یکی از این دو حالت یا دو کار مورد نکوهش قرار گرفته است،
همانطور که در اینجا فرموده است: (
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾) و خداوند به هریک وعدۀ نیک داده است.
و همانطور که در آیههای سورۀ صف نیز میفرماید: ﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ و مؤمنان را مژده بده.
در جایی دیگر نیز میفرماید: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ﴾ کسانی که پیش از فتح مکه انفاق نموده و در راه خدا جنگیدهاند، با کسانی که چنین نکردهاند، برابر نیستند.
سپس فرمود: (
﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾) و خداوند به هریک وعدۀ نیکو داده است.
و همانطور که فرموده است: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾ آن
[مسأله] را به سلیمان تفهیم کردیم و به هریک از آنها علم و داوری بخشیدیم. پس کسی که میخواهد برخی از افراد و گروهها و کارها را بر برخی دیگر برتری دهد، شایسته است که این نکته را درک کند. و همچنین اگر در صدد آن است اشخاص و گفتارها را نقد نماید و بعضی از آن اشخاص و گفتهها را بر بعـضی دیگر برتری دهد، باید نواقص و کمبودهای آنها را بیان نماید تا گـمان نرود آنچه که ترجیح داده شده است، به حد کمال رسیده است.
همانطور که وقتی گفته میشود: نصارا از آتشپرستان بهترند،
باید همزمان بگوید: و هریک از اینها کافرند.
و مثلاً اگر گفت: قتل از زنا بدتر و زشتتر است،
باید بگوید: و هر یک از این دو کار، گناه کبیره هستند و خدا و پیامبرش این کارها را حرام قرار داده، و از آن منع کردهاند. و مجاهدان را به آمرزش و رحمت که از نامهای بزرگوارِ
﴿ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ برمیآیند، نوید داد.
آیه را با این دو اسم به پایان رساند وفرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا﴾).
{إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (97) إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا (98) فَأُولَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُورًا (99)}.
إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا فَأُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِيرًا ؛ کساني هستند که فرشتگان جانشان را مي ستانند در حالي که بر خويشتن ستم ،
کرده بودند از آنها مي پرسند : در چه کاري بوديد ? گويند : ما در روي زمين مردمي بوديم زبون گشته فرشتگان گويند : آيا زمين خدا پهناور نبود که در آن مهاجرت کنيد ? مکان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً؛ مگر مردان و زنان و کودکان ناتواني که هيچ چاره اي نيابند و به هيچ جا راه نبرند.
فَأُوْلَـئِكَ عَسَى اللّهُ أَن يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا ؛ باشد که خداشان عفو کند که خدا عفو کننده و آمرزنده است.
#
{97} هذا الوعيد الشديد لمن ترك الهجرة مع قدرته عليها حتى مات؛ فإنَّ الملائكة الذين يقبضون روحه يوبِّخونه بهذا التوبيخ العظيم، ويقولون لهم: {فيم كنتُم}؛ أي: على أيِّ حال كنتم؟ وبأيِّ شيءٍ تميَّزْتم عن المشركين؟ بل كثَّرْتُم سوادَهم، وربَّما ظاهرتُموهم على المؤمنين، وفاتكم الخير الكثير والجهادُ مع رسولِهِ والكون مع المسلمين ومعاونتهم على أعدائهم. {قالوا كُنَّا مستضعفين في الأرض}؛ أي: ضعفاء مقهورين مظلومين ليس لنا قدرة على الهجرة، وهم غير صادقين في ذلك؛ لأنَّ الله وَبَّخَهم وتوعَّدَهم، ولا يكلِّف الله نفساً إلاَّ وسعها، واستثنى المستضعفين حقيقةً، ولهذا قالت لهم الملائكة: {ألم تَكُنْ أرضُ الله واسعةً فتهاجِروا فيها}؟ وهذا استفهام تقرير؛ أي: قد تقرَّر عند كلِّ أحدٍ أنَّ أرض الله واسعةٌ؛ فحيثما كان العبد في محلٍّ لا يتمكن فيه من إظهار دينه؛ فإنَّ له متَّسعاً وفسحةً من الأرض يتمكَّن فيها من عبادة الله؛ كما قال تعالى: {يا عبادي الذين آمنوا إنَّ أرضي واسعةٌ فإيَّايَ فاعبُدُونِ}. قال الله عن هؤلاء الذين لا عذر لهم: {فأولئك مأواهم جهنَّمُ وساءت مصيراً}. وهذا كما تقدَّم فيه ذِكْرُ بيان السبب الموجب؛ فقد يترتَّب عليه مقتضاهُ مع اجتماع شروطِهِ وانتفاءِ موانعِهِ، وقد يمنعُ من ذلك مانع.
وفي الآية دليل على أن الهجرة من أكبر الواجبات، وتركها من المحرمات، بل من أكبر الكبائر. وفي الآية دليلٌ على أنَّ كلَّ من تُوُفِّي فقد استكمل واستوفى ما قُدِّرَ له من الرِّزْق والأجل والعمل، وذلك مأخوذٌ من لفظ التوفِّي؛ فإنه يدلُّ على ذلك؛ لأنَّه لو بقي عليه شيءٌ من ذلك؛ لم يكن متوفياً. وفيه الإيمان بالملائكة ومدحهم؛ لأنَّ الله ساق ذلك الخطاب لهم على وجه التقرير والاستحسان منهم وموافقته لمحلِّه.
(97) این وعید شدید برای کسانی است که با وجود توانایی و قدرت، هجرت نکنند تا اینکه بمیرند. پس فرشتگانی که روح آنان را قبض میکنند، اینگونه آنان را به شدت توبیخ مینمایند،
و به آنها میگویند: (
﴿فِيمَ كُنتُمۡ﴾) در چه حالی بودید؟ و با چه چیزی خودتان را از مشرکان جدا ساختید؟ چراکه شما انبوه و سیاهی مشرکان را افزودید و چه بسا آنان را کمک نمودید تا بر مسلمین چیره گردند، و خیر فراوان و جهاد در رکاب پیامبر و همراه بودن با مسلمانان و یاری کردن آنها بر ضد دشمنانشان را از دست دادید. (
﴿قَالُواْ كُنَّا مُسۡتَضۡعَفِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) گفتند: ما ضعیف و ناتوان و ستمدیده بودیم، و توانایی هجرت را نداشتیم، و آنها در این گفتارشان راست نمیگویند، چون خداوند آنها را سرزنش نموده و تهدید کرده است. و خداوند هیچکس را مکلف نمیکند، مگر به اندازۀ توانش. و خداوند ناتوانان و مستضعفان واقعی را استثنا نموده است،
بنابراین فرشتگان به آنها میگویند: (
﴿قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَكُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا﴾) آیا سرزمین خدا وسیع نبود که در آن هجرت کنید؟ و این استفهام به منظور تقریر و تثبیت است؛ یعنی هرکسی میداند و برای هر انسانی ثابت است که زمین خدا وسیع و پهناور است. پس اگر بنده در جایی باشد که نمیتواند دینش را اظهار نماید، زمین برای او گسترده و وسیع است و میتواند در گوشهای دیگر به عبادت خدا بپردازد.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِي وَٰسِعَةٞ فَإِيَّٰيَ فَٱعۡبُدُونِ﴾ ای بندگان مؤمن من! بیگمان زمین من وسیع است، پس فقط مرا بپرستید. خداوند در مورد این دسته از اشخاص که عذری ندارند،
میفرماید: (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا﴾) پس ایشان جایگاهشان جهنم است و بسیار بد سرانجامی است. و همانطور که گذشت، این بیانِ سببی است که موجب سزا میگردد، که گاهی مقتضای این سبب در صورتِ وجود شرایط و منتفی شدن موانع آن ترتب پیدا میکند، و گاهی مانعی از به وجود آمدن مقتضای سبب جلوگیری مینماید. و این آیه بیانگر آن است که هجرت از بزرگترین واجبات است، و هجرت نکردن، از امور حرام و از بزرگترین گناهان کبیره میباشد. نیز این آیه بیانگر آن است که هرکس وفات کند، رزق و روزی و زمان مرگ و عملی را که برای او مقدر شده است، به طور کامل دریافته است، و این از کلمۀ
«تَوَفَّی» استنباط میشود؛ زیرا کلمه
«تَوَفَّی» بر آن دلالت مینماید، چون اگر چیزی از روزی یا عمل یا از اجل و زمان مرگش باقی مانده باشد، او متوفی نخواهد بود و نمیمیرد. و در این آیه به ایمان آوردن به فرشتگان اشاره شده است، و فرشتگان مورد ستایش قرار گرفتهاند؛ چون خداوند در این آیه و در قالب موافقت با رفتار و عملکرد فرشتگان، خطاب را از زبان آنان نقل میکند.
#
{98 ـ 99} ثم استثنى المستضعفين على الحقيقة الذين لا قدرة لهم على الهجرة بوجهٍ من الوجوه {ولا يَهْتَدونَ سبيلاً}؛ فهؤلاء قال الله فيهم: {فأولئك عسى اللهُ أن يعفُوَ عنهم وكان الله عفوًّا غفوراً}، و {عسى} ونحوها واجب وقوعها من الله تعالى بمقتضى كرمِهِ وإحسانه. وفي الترجية بالثواب لمن عمل بعض الأعمال فائدةٌ، وهو أنَّه قد لا يوفِّيه حقَّ توفيته، ولا يعمله على الوجه اللائق الذي ينبغي، بل يكون مقصِّراً، فلا يستحقُّ ذلك الثواب، والله أعلم.
وفي الآية الكريمة دليل على أن من عَجَزَ عن المأمور من واجب وغيره؛ فإنه معذور؛ كما قال تعالى في العاجزين عن الجهاد: {ليس على الأعمى حَرَجٌ ولا على الأعرج حَرَجٌ ولا على المريض حَرَجٌ}، وقال في عموم الأوامر: {فاتَّقوا الله ما استطعتُم}، وقال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «إذا أمرتُكم بأمرٍ؛ فأتوا منه ما استطعتم». ولكن لا يُعْذَرُ الإنسان إلاَّ إذا بَذَلَ جهدَه، وانسدَّت عليه أبوابُ الحيل؛ لقوله: {لا يستطيعونَ حيلةً}.
وفي الآية تنبيهٌ على أنَّ الدَّليل في الحج والعمرة ـ ونحوهما مما يحتاج إلى سفر ـ من شروط الاستطاعة.
(98 - 99) سپس خداوند متعال ناتوانان حقیقی، و کسانی که به هیچ صورت توانایی هجرت را ندارند،
استثنا کرده و فرموده است: (
﴿وَلَا يَهۡتَدُونَ سَبِيلٗا﴾) و چارهای ندارند.
پس خداوند درمورد ایشان فرموده: (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَعۡفُوَ عَنۡهُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَفُوًّا غَفُورٗا﴾) شاید خداوند اینها را عفو کند، و خداوند عفوکننده و بخشنده است. و هرگاه کلمۀ (
﴿عَسَى﴾) و امثال آن بهکار رود، بدان معنی است که انجام آن کار به مقتضای بزرگواری و بخشش خداوند بر او واجب است.
و اینکه در خصوص این دسته از اشخاص گفته است: «امید است این دسته از افراد، پاداش و ثوابی را بهدست آورند»، بدان جهت است که آنان کارشان را به طور کامل و آن گونه که شایسته است، انجام نمیدهند، بلکه در انجام آن کوتاهی میورزند، بنابراین مستحق آن پاداش نمیگردند. و خدا داناترین است. و آیۀ شریفه نیز بیانگر آن است که هرکس توان انجام دادن کاری را نداشته باشد که به آن مأمور شده است،
از قبیل: واجب و غیره، او معذور است، همانطور که خداوند در مورد کسانی که از رفتن به جهاد ناتواناند،
فرموده است: ﴿لَّيۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِيضِ حَرَجٞ﴾ بر کور و لنگ و مریض گناهی نیست.
و به صورت عام فرموده است: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ به اندازهای که میتوانید، از خدا بترسید.
و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: (إذَا أمَرتُکُم بِأمرٍ فَأتُوا مِنهُ مَااستَطَعتُم) «هرگاه شما را به کاری دستور دادم، به اندازهای که میتوانید آن را انجام دهید.» اما انسان معذور قرار نمیگیرد، مگر اینکه تلاش خود را بکند ولی هیچ راه و چارهای را نیابد؛
زیرا خداوند فرموده است: (
﴿لَا يَسۡتَطِيعُونَ حِيلَةٗ﴾) مستضعفانی که هیچ راه چارهای ندارند. و در آیه به این مطلب نیز اشاره شده است که وجود راهنما در حج و عمره و مسافرتهایی از این قبیل از شروط
«استطاعت» و توانایی است.
{وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (100)}.
وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ آن کس که در راه خدا مهاجرت کند در روي زمين برخورداريهاي بسيار و، گشايشها خواهد يافت و هر کس که از خانه خويش بيرون آيد تا به سوي خدا ورسولش مهاجرت کند و آنگاه مرگ او را دريابد ، مزدش بر عهده خداست ،و خدا آمرزنده و مهربان است.
#
{100} هذا في بيان الحثِّ على الهجرة والترغيب وبيان ما فيها من المصالح، فوعد الصادق في وعده أنَّ من هاجر في سبيله ابتغاء مرضاتِهِ أنه يَجِدُ مراغَماً في الأرض وسعة؛ فالمراغَم مشتملٌ على مصالح الدين، والسعة على مصالح الدنيا، وذلك أنَّ كثيراً من الناس يتوهَّم أنَّ في الهجرة شتاتاً بعد الألفة وفقراً بعد الغنى وذلاًّ بعد العزِّ وشدَّة بعد الرخاء، والأمر ليس كذلك؛ فإنَّ المؤمن ما دام بين أظهر المشركين؛ فدينُهُ في غاية النقص؛ لا في العبادات القاصرة عليه كالصلاة ونحوها، ولا في العبادات المتعدِّية كالجهاد بالقول والفعل وتوابع ذلك؛ لعدم تمكُّنه من ذلك، وهو بصدد أن يُفْتَنَ عن دينِهِ، خصوصاً إن كان مستضعفاً؛ فإذا هاجر في سبيل الله؛ تمكَّن من إقامة دين الله وجهاد أعداء الله ومراغمتهم؛ فإنَّ المراغمة اسم جامعٌ لكلِّ ما يحصُلُ به إغاظةٌ لأعداء الله من قول وفعل وكذلك يحصل له سعة في رزقه، وقد وقع كما أخبر الله تعالى.
واعْتَبِرْ ذلك بالصحابة رضي الله عنهم؛ فإنهم لما هاجروا في سبيل الله وتركوا ديارهم وأولادهم وأموالهم لله؛ كمل بذلك إيمانهم، وحصل لهم من الإيمان التامِّ والجهاد العظيم والنصرِ لدين الله ما كانوا به أئمة لمن بعدهم، وكذلك حصل لهم مما يترتب على ذلك من الفتوحات والغنائم ما كانوا به أغنى الناس، وهكذا كلُّ مَن فَعَلَ فعلَهم؛ حَصَلَ له ما حَصَلَ لهم إلى يوم القيامة.
ثم قال: {ومن يخرج من بيتِهِ مهاجراً إلى الله ورسولِهِ}؛ أي: قاصداً ربَّه ورضاه ومحبَّته لرسوله ونصراً لدين الله لا لغير ذلك من المقاصد. {ثم يدرِكْه الموتُ}: بقتل أو غيره، {فقد وَقَعَ أجرُهُ على الله}؛ أي: فقد حَصَلَ له أجرُ المهاجر الذي أدرك مقصودَه بضمان الله تعالى، وذلك لأنَّه نوى وجَزَمَ وحصل منه ابتداءٌ وشروعٌ في العمل؛ فمن رحمة الله به وبأمثاله أنْ أعطاهم أجْرَهم كاملاً، ولو لم يُكْمِلوا العمل، وَغَفَرَ لهم ما حصل منهم من التقصير في الهجرة وغيرها، ولهذا ختم هذه الآية بهذين الاسمين الكريمين، فقال: {وكان الله غفوراً رحيماً}: يغفر للمؤمنين ما اقترفوه من الخطيئاتِ، خصوصاً التائبين المنيبين إلى ربهم، رحيماً بجميع الخلق رحمةً أوجدتهم وعافتْهم ورزقتْهم من المال والبنين والقوَّة وغير ذلك، رحيماً بالمؤمنين؛ حيث وفَّقهم للإيمان، وعلَّمهم من العلم ما يحصُلُ به الإيقان، ويَسَّرَ لهم أسبابَ السعادة والفلاح، وما به يدركونَ غايةَ الأرباح، وسيرون من رحمته وكرمِهِ ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطر على قلب بشر. فنسأل الله أن لا يحرِمَنا خيره بشرِّ ما عندنا.
(100) در این آیه به هجرت در راه خدا تشویق شدهاند، و منافعی که هجرت دربر دارد، بیان شده است، پس خداوند وعده داده است که هرکس در راه او و برای طلب خشنودی او هجرت کند، در زمین اقامتگاههای زیاد و گشایش و فراخی مییابد. و این دو، منافع دین و دنیا را شامل میشود؛ چون بسیاری از مردم گمان میبرند که هجرت باعث پراکندگی و دوری میگردد، و انسان در دیار خود ثروتمند و عزیز است اما در هجرت فقیر میشود و ذلیل میگردد و دچار سختی و مشکلات میشود. اما در واقع این طور نیست؛ زیرا مؤمن تا زمانی که درمیان مشرکین باشد، دینش در نهایت نقص و کمبودی قرار دارد. نه عبادتهای فردی،
ازقبیل: نماز و غیره را به طور کامل میتواند انجام دهد و نه عبادتهایی که آثار آن به دیگران نیز سرایت میکند،
از قبیل: جهاد با زبان و جهاد با عمل و توابع آن. چون او نمیتواند این کارها را انجام دهد، و دینش در خطر قرار دارد، به ویژه اگر ضعیف و ناتوان باشد. پس وقتی در راه خدا هجرت کند، میتواند دین خدا را برپا دارد و با دشمنان خدا جهاد کند و بینی آنها را به خاک بمالد و شکست بدهد.
«مراغمه» اسمی است فراگیر و تمام افعال و اقوالی را دربر میگیرد که دشمنان خدا را به خشم و ستوه میآورد. همچنین خداوند روزی مهاجر را فراوان مینماید، و همان طور که خداوند خبر داد، پیش آمد و این امر در رابطه با مهاجرین صدر اسلام تحقق یافت. اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را بنگرید، وقتی که در راه خدا هجرت کردند، و خانهها و فرزندان و اموال خود را ترک نمودند، با این عمل ایمانشان کامل گردید، و ایمانِ کامل و جهاد و یاری کردن دین خدا را به دست آوردند، طوری که آنها پیشوا و الگوی کسانی قرار گرفتند که پس از آنها آمدند. همچنین به فتوحات و غنائم زیادی دست یافتند و ثروتمندترین مردم شدند. و تا روز قیامت هرکس کاری را که آنها انجام دادند، انجام دهد چیزی که آنان به دست آوردند، به دست خواهد آورد.
سپس فرمود: (
﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾) و هر کس از خانهاش بیرون رود و به سوی خدا و پیامبرش هجرت نماید، و هدفش از هجرت، خدا و خشنودی وی و محبت پیامبر و یاری کردن دین خدا باشد، و هدفی دیگر نداشته باشد، (
﴿ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ﴾) سپس کشته شود یا به صورتی دیگر بمیرد. (
﴿فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾) به راستی او پاداش مهاجر را به دست آورده و به هدفش دست یافته است؛ زیرا او نیت نموده، و قاطعانه تصمیم گرفته، و کار را شروع کرده است. پس رحمت خدا نسبت به او و امثالش این است که پاداش آنها را به آنان کاملاً میدهد گرچه آنها کار و عمل را کامل نکرده باشند، و کوتاهیهایی را که در رابطه با هجرت و غیره را که از آنها سر زده است، میبخشد.
بنابراین آیه را با این دو اسم بزرگوار به پایان رسانید و فرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا﴾) و خداوند بخشنده است؛ یعنی گناهان مؤمنان را میآمرزد، به خصوص گناه کسانی که توبه کرده و به سوی خدا بازگشتهاند. (
﴿رَّحِيمٗا﴾) به همۀ خلق مهربان است، از روی مهربانی آنان را پدید آورده، و سلامتی را به آنها ارزانی داشته، و مال و فرزند و قدرت و دیگر نعمتها را به آنان بخشیده است. و نسبت به مؤمنان مهربان است؛ چرا که به آنان توفیق ایمان و علم و آگاهی داده، و اسباب سعادت و رستگاری و عواملی که به وسیلۀ آن فواید و خیر کثیری را به دست میآورند برای آنان آسان گردانده است، و آنها را از رحمت و بخشش خداوند به اندازهای برخوردار میسازد که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. از خداوند میخواهیم که ما را از خیر و برکتی که نزد او است به خاطر بدیهایی ما داریم، محروم نگرداند.
{وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِينًا (101) وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كَانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا (102)}.
وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوًّا مُّبِينًا ؛ و چون در زمين سفر کنيد ، گناهي نيست که اگر بيم آن داشتيد که کافران به شما زيان رسانند ، نماز خويش کوتاه کنيد زيرا کافران دشمن آشکار شما هستند.
وَإِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمْ وَلْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذًى مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا ؛ و چون تو در ميانشان باشي و برايشان اقامه نماز کني ، بايد که گروهي ، ازآنها با تو به نماز بايستند و سلاحهاي خويش بردارند و چون سجده به پايان بردند برابر دشمن شوند تا گروه ديگر که نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بخوانند آنان نيز هوشيار باشند و سلاحهاي خويش بگيرند زيرا کافران دوست دارند که شما از سلاحها و متاع خود غافل شويد تا يکباره بر شمابتازند و گناهي مرتکب نشده ايد هر گاه از باران در رنج بوديد يا بيمار بوديد سلاحهاي خويش بگذاريد ، ولي هوشيارانه مواظب دشمن باشيد هر آينه خدا براي کافران عذابي خوارکننده آماده ساخته است.
#
{101} هاتان الآيتان: أصل في رخصة القصر وصلاة الخوف، يقول تعالى: {وإذا ضربتُم في الأرض}؛ أي: في السفر، وظاهر الآية أنه يقتضي الترخُّص في أي سفر كان، ولو كان سفر معصية؛ كما هو مذهب أبي حنيفة رحمه الله، وخالف في ذلك الجمهور، وهم الأئمة الثلاثة وغيرهم، فلم يجوِّزوا الترخيص في سفر المعصية؛ تخصيصاً للآية بالمعنى والمناسبة؛ فإنَّ الرخصة سهولةٌ من الله لعباده إذا سافروا أن يقصُروا ويفطروا، والعاصي بسفره لا يناسب حاله التخفيف.
وقوله: {فليس عليكم جناح أن تقصُروا من الصلاة}؛ أي: لا حرج ولا إثم عليكم في ذلك. ولا ينافي ذلك كون القصر هو الأفضل؛ لأن نفي الحرج إزالةٌ لبعض الوهم الواقع في كثيرٍ من النفوس، بل ولا ينافي الوجوب؛ كما تقدَّم ذلك في سورة البقرة في قوله: {إن الصَّفا والمروة من شعائرِ الله ... } إلى آخر الآية، وإزالة الوهم في هذا الموضع ظاهرة؛ لأنَّ الصلاة قد تقرَّر عند المسلمين وجوبُها على هذه الصفة التامَّة، ولا يزيل هذا عن نفوس أكثرهم إلا بذكر ما ينافيه. ويدلُّ على أفضلية القصر على الإتمام أمران: أحدُهما: ملازمة النبيِّ - صلى الله عليه وسلم - على القصر في جميع أسفاره. والثاني: أن هذا من باب التوسعة والترخيص والرحمة بالعباد، والله تعالى يُحِبُّ أن تُؤتى رُخَصُه، كما يكره أن تُؤتى معصيَتُه.
وقوله: {أن تقصُروا من الصلاة}، ولم يقل: أن تقصُروا الصلاة: فيه فائدتان: إحداهما: أنه لو قال: أن تقصروا الصلاة؛ لكان القصرُ غيرَ منضبط بحدٍّ من الحدود، فربَّما ظنَّ أنه لو قَصَرَ معظم الصلاة وجعلها ركعةً واحدةً؛ لأجزأ؛ فإتيانه بقوله: {من الصلاة}؛ ليدل ذلك على أن القصر محدودٌ مضبوطٌ مرجوعٌ فيه إلى ما تقرَّر من فعل النبيِّ - صلى الله عليه وسلم - وأصحابه. الثانية: أنَّ {من} تفيدُ التبعيض؛ ليعلم بذلك أن القصر لبعض الصلواتِ المفروضاتِ لا جميعها؛ فإنَّ الفجر والمغرب لا يُقصران، وإنما الذي يُقْصَر الصلاة الرباعية من أربع إلى ركعتين.
فإذا تقرَّر أنَّ القصر في السفر رخصةٌ؛ فاعلمْ أنَّ المفسِّرين قد اختلفوا في هذا القيد، وهو قولُهُ: {إن خفتم أن يَفْتِنَكُمُ الذين كفروا}، الذي يدلُّ ظاهرُهُ أنَّ القصر لا يجوزُ إلا بوجود الأمرين كليهما السفر مع الخوف، ويرجِعُ حاصل اختلافهم إلى أنه هل المرادُ بقوله: {أن تقصُروا}: قصرُ العدد فقط أو قصرُ العدد والصفة؟ فالإشكال إنما يكون على الوجه الأوَّل. وقد أشكل هذا على أمير المؤمنين عمر بن الخطاب رضي الله عنه، حتَّى سأل عنه النبيَّ - صلى الله عليه وسلم -، فقال: يا رسول الله! ما لنا نقصُرُ الصلاة وقد أمِنَّا؟ أي: والله يقولُ: {إن خِفْتُم أن يَفْتِنَكُمُ الذين كفروا}. فقال رسول الله - صلى الله عليه وسلم -: «صدقةٌ تصدَّق الله بها عليكم؛ فاقبلوا صَدَقَتَهُ». أو كما قال. فعلى هذا يكون هذا القيد أتى به نظراً لغالب الحال التي كان النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - وأصحابه عليها؛ فإنَّ غالب أسفاره أسفار جهاد.
وفيه فائدةٌ أخرى: وهي بيان الحكمة والمصلحة في مشروعية رخصة القصر؛ فبيَّن في هذه الآية أنْهَى ما يُتَصَوَّر من المشقة المناسبة للرخصة، وهي اجتماع السفر والخوف، ولا يستلزم ذلك أن لا يُقْصَرَ مع السفر وحده الذي هو مَظِنَّة المشقَّة. وأما على الوجه الثاني، وهو أنَّ المراد بالقصر [هنا] قصرُ العدد والصِّفة؛ فإنَّ القيدَ على بابِهِ؛ فإذا وجد السفر والخوف؛ جاز قصرُ العدد وقصرُ الصفة، وإذا وُجِدَ السفر وحده؛ جاز قَصْرُ العدد فقط، أو الخوف وحدَه؛ جاز قصرُ الصفة.
(101) این دو آیه مبنای نماز قصر و نماز خوف هستند.
خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) یعنی هرگاه در زمین به سفر رفتید. و ظاهر آیه اقتضا میکند که در هر سفری حتی اگر سفر برای گناه نیز باشد نماز را باید شکسته خواند، همانطور که مذهب امام ابوحنیفه ـرحمة اللهـ چنین است. او در این مسئله با جمهور که عبارت از پیشوایان مذاهب سهگانه و دیگران هستند، مخالفت نموده است؛ زیرا جمهور قصر نماز را در سفر گناه، جایز نمیدانند، چون از مفهوم آیه چنین بر میآید که قصر نماز، مخصوص سفرهایی است که گناه نیستند؛ زیرا قصر سهولتی است از جانب خدا برای بندگانش؛ هرگاه به سفر رفتند اجازه دارند که نماز را شکسته بخوانند و روزه نگیرند، و کسی که برای انجام گناه به سفر رفته است، تخفیف با حالت او مناسبت ندارد. (
﴿فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾) پس بر شما گناهی نیست که نماز را قصر کنید؛ و این جمله با این مطلب که قصر کردن نماز بهتر است، منافاتی ندارد؛ زیرا نفی کردن گناه، به خاطر دور کردن توهمی است که در دل بسیاری از مردم در این مورد پدید میآید. حتی میتوان گفت که این جمله با واجب بودن قصر نماز در سفر منافاتی ندارد، همانطور که این مسئله در سورۀ بقره و در آیۀ
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾، گذشت. و دور کردن توهم در اینجا روشن است؛ زیرا واجب بودن نماز به صورت کامل برای مسلمین ثابت و در دلشان جای گرفته بود، و این از دلشان بیرون نمیرفت، مگر با بیان آنچه که منافی با تمام خواندن نماز است.
و دو مسئله بر بهتر بودن و افضلیت قصر دلالت مینماید: یکی اینکه پیامبر همواره در تمام سفرهایش نمازها را قصر مینمود، و دوم اینکه قصر از باب گشایش و اجازه و رحمت خدا نسبت به بندگان است، و خداوند دوست دارد که به رخصتهای او عمل شود، همانطور که انجام گناه را نمیپسندد. (
﴿أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾) که از نماز بکاهید،
و نفرمود: نماز را بکاهید و قصر کنید،
و این طرز بیان دو فایده دارد: یکی اینکه اگر میفرمود:
«أَنْ تَقْصُرُوا الصَّلاَۀِ» نماز را بکاهید وکم کنید، قصر حد و اندازهای نمیداشت، و چه بسا گمان برده میشد که اگر کسی نماز را قصر کند و فقط یک رکعت بخواند، برایش جایز است. پس بیان آن به صورت (
﴿مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾) از نماز کم کنید، بیانگر آن است که کم کردن اندازه و حدی دارد، و اندازۀ آن با عمل پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش مشخص میشود.
دوم: اینکه (
﴿مِنَ﴾) مفید تبعیض است، تا دانسته شود که فقط بعضی از نمازهای فرض، قصر میشوند، نه همۀ نمازها؛ زیرا نماز صبح و مغرب قصر نمیشوند، و نمازهایی که قصر میشود، نمازهای چهار رکعتی هستند که به صورت دو رکعت خوانده میشوند. پس وقتی ثابت شد که قصر نماز در سفر رخصت است، بدان که مفسرین در قید (
﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ﴾) اختلاف کردهاند؛
زیرا ظاهر این جمله دلالت مینماید که قصر نماز جایز نیست مگر اینکه دو چیز وجود داشته باشد: سفر و ترس، و مبنای اختلافشان به این برمیگردد که آیا منظور از (
﴿أَن تَقۡصُرُواْ﴾) تنها کم کردن عدد است یا کم کردن عدد و صفت؟ که در صورت اول اشکال وارد میشود،
و در این مطلب برای امیر المؤمنین عمر بن خطاب جل جلاله اشکال پیش آمد تا اینکه از پیامبر صلی الله علیه وسلم پرسید و گفت: ای پیامبر خدا! چرا نماز را شکسته میخوانیم در حالی که ما در امنیت قرار داریم؟
یعنی خداوند میفرماید: (
﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ﴾).
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «صَدَقۀٌ تَصَدَّقَ اللهُ بِهَا عَلَیکُم فَاقبَلُوا صَدَقَتَهُ»:
«قصر نماز صدقهای است که خداوند به شما بخشیده است، پس صدقۀ الهیرا بپذیرید.» بنابراین قید
«ترسیدن از دشمن» با توجه به اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم و یارانش غالباً در آن قرار داشتند، آمده است؛ زیرا غالباً سفرهای او برای جهاد بود. ودر این فایدهای دیگر نیز هست و آن بیان حکمت و مصلحت مشروعیت رخصت قصر نماز است. پس خداوند در این آیه، آخرین حد مشقت و سختی را که با رخصت مناسبت دارد، بیان نمود، و آن تلاقی سفر وترس است. و این مستلزم آن نیست در سفری که درآن ترسی نباشد نماز قصر نمیشود؛ زیرا سفر، مظنۀ مشقت است. اما بنا بر صورت دوم که منظور از قصر، قصر عدد و صفت است، قید در اینجا مؤثر است
[و معنای خاصی را القا میکند]، پس هرگاه سفر و ترس یافت شوند، قصر کردن عدد رکعات نماز و قصر کردن صفت و حالت آن جایز است. و اگر تنها سفر باشد و ترسی وجود نداشته باشد، فقط کم کردن از تعداد رکعات نماز جایز است. و یا اگر سفری وجود نداشت و تنها ترس وجود داشته باشد، فقط قصر صفت نماز جایز است.
#
{102} ولذلك أتى بصفة صلاة الخوف بعدها بقوله: {وإذا كنتَ فيهم فأقمتَ لهمُ الصَّلاة}؛ أي: صَلَّيْتَ بهم صلاةً تُقيمها وتُتِمُّ ما يجبُ فيها ويلزم فعلُهم ما ينبغي لك ولهم فعلُه، ثم فسَّر ذلك بقوله: {فَلْتَقُمْ طائفةٌ منهم معك}؛ أي: وطائفةٌ قائمةٌ بإزاء العدوِّ؛ كما يدلُّ على ذلك ما يأتي. {فإذا سجدوا}؛ أي: الذين معك؛ أي: أكملوا صلاتهم، وعبَّر عن الصلاة بالسُّجود؛ ليدلَّ على فضل السجود وأنَّه ركنٌ من أركانها، بل هو أعظمُ أركانها، {فليكونوا من ورائِكُم ولتأتِ طائفةٌ أخرى لم يصلُّوا}: وهم الطائفةُ الذين قاموا إزاءَ العدوِّ، {فَلْيُصَلُّوا معك}: ودلَّ ذلك على أنَّ الإمام يبقى بعد انصراف الطائفةِ الأولى منتظراً للطائفة الثانية؛ فإذا حضروا صلَّى بهم ما بقي من صلاته، ثم جلس ينتظِرُهم حتى يُكْمِلوا صلاتَهم، ثم يسلِّم بهم. وهذا أحد الوجوه في صلاة الخوف؛ فإنَّها صحَّت عن النبي صلى الله عليه (وسلم) من وجوه كثيرة كلها جائزة.
وهذه الآية تدلُّ على أنَّ صلاة الجماعة فرض عين من وجهين:
أحدهما: أنَّ الله تعالى أمر بها في هذه الحالة الشديدة وقت اشتداد الخوف من الأعداء وحذر مهاجمتهم؛ فإذا أوجبها في هذه الحالة الشديدة، فإيجابُها في حالة الطمأنينة والأمن من باب أولى وأحرى.
والثاني: أنَّ المصلِّين صلاة الخوف يترُكون فيها كثيراً من الشُّروط واللوازم، ويُعفى فيها عن كثيرٍ من الأفعال المبطلة في غيرها، وما ذاك إلا لتأكُّد وجوب الجماعة؛ لأنَّه لا تعارض بين واجبٍ ومستحبٍّ؛ فلولا وجوب الجماعة؛ لم تتركْ هذه الأمور اللازمة لأجلها.
وتدلُّ الآية الكريمة على أنَّ الأَوْلَى والأفضل أن يصلُّوا بإمام واحد ولو تضمَّن ذلك الإخلال بشيءٍ لا يخلُّ به لو صلَّوها بعدة أئمة، وذلك لأجل اجتماع كلمة المسلمين واتِّفاقهم وعدم تفرُّق كلمتِهِم، وليكونَ ذلك أوقع هيبةً في قلوب أعدائِهِم.
وأمر تعالى بأخذ السلاح والحذر في صلاة الخوف، وهذا وإن كان فيه حركةٌ واشتغالٌ عن بعض أحوال الصلاة؛ فإنَّ فيه مصلحةً راجحةً، وهو الجمع بين الصلاة والجهاد والحَذَر من الأعداء الحريصين غايةَ الحرص على الإيقاع بالمسلمين والميل عليهم وعلى أمتعتهم، ولهذا قال تعالى: {ودَّ الذين كفروا لو تغفُلون عن أسلحتكِم وأمتعتِكم فيمليونَ عليكم ميلةً واحدةً}.
ثم إنَّ الله عَذَرَ من له عُذْرٌ من مرض أو مطرٍ أن يَضَعَ سلاحَه، ولكن مع أخذ الحذرِ، فقال: {ولا جُناح عليكم إن كان بكم أذىً من مطرٍ أو كنتم مرضى أن تضعوا أسلحتكم وخذوا حِذْركم إن الله أعدَّ للكافرين عذاباً مهيناً}، ومن العذابِ المهين ما أمر الله به حزبَهُ المؤمنين وأنصار دينِهِ الموحِّدين مِن قتلهم وقتالهم حيثما ثَقفوهم، ويأخذوهم، ويحصُروهم، ويقعدوا لهم كلَّ مرصدٍ، ويحذروهم في جميع الأحوال، ولا يغفلوا عنهم خشية أن ينال الكفار بعض مطلوبهم فيهم؛ فللهِ أعظم حمدٍ وثناءٍ على ما منَّ به على المؤمنين وأيَّدهم بمعونتِهِ وتعاليمه التي لو سَلَكوها على وجه الكمال؛ لم تهزمْ لهم رايةٌ، ولم يظهرْ عليهم عدوٌّ في وقتٍ من الأوقات.
وقوله: {فإذا سَجَدوا فليكونوا من ورائكم}: يدلُّ على أنَّ هذه الطائفة تُكْمِلُ جميع صلاتها قبل ذهابهم إلى موضع الحارسين، وأنَّ الرسول - صلى الله عليه وسلم - يثبت منتظراً للطائفة الأخرى قبل السلام؛ لأنه أولاً ذكر أنَّ الطائفة تقوم معه، فأخبر عن مصاحبتهم له، ثم أضاف الفعل بعد إليهم دون الرسول، فدل ذلك على ما ذكرناه.
وفي قوله {فلتأت طائفة أخرى لم يصلوا فليصلوا معك}: دليلٌ على أنَّ الطائفة الأولى قد صلوا، وأنَّ جميع صلاة الطائفة الثانية تكون مع الإمام حقيقةً في ركعتهم الأولى وحكماً في ركعتهم الأخيرة، فيستلزمُ ذلك انتظارَ الإمام إيَّاهم حتَّى يُكْمِلوا صلاتهم، ثم يُسَلِّم بهم. وهذا ظاهرٌ للمتأمِّل.
(102) بنابراین صفت نماز خوف را بیان فرمود و گفت: (
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) و هرگاه میان آنها بودی و نماز را اقامه کردی، و آنچه را در نماز واجب است کامل نمودی، به آنها یاد بده آنچه را که شایسته است تو و آنها آن را انجام دهید.
سپس آن را تفسیر نمود و فرمود: (
﴿فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ﴾) باید گروهی با تو بایستند و گروهی در مقابل دشمن بایستند، همانطور که آنچه به دنبال میآید، بر این مطلب دلالت مینماید. (
﴿فَإِذَا سَجَدُواْ﴾) یعنی هرگاه کسانی که با تو بودند، نمازشان را تکمیل کردند. و خداوند از نماز به سجده تعبیر نمود تا بر فضیلت سجده، و اینکه سجده رکنی از رکنهای نماز و بلکه بزرگترین رکن نماز است، دلالت نماید. (
﴿فَلۡيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ يُصَلُّواْ﴾) و آنهایی که نماز خواندهاند باید پشت سرتان از شما مواظبت نمایند و گروهی دیگر که در برابر دشمنان ایستاده و نماز نخواندهاند، بیایند، (
﴿فَلۡيُصَلُّواْ مَعَكَ﴾) و با تو نماز بخوانند. و این دلالت مینماید که امام در نماز خوف بعد از رفتن گروه اول، برای گروه دوم منتظر میماند، و وقتی که آنها رسیدند آنچه را از نمازش که باقی مانده است با آنها میخواند، سپس مینشیند و منتظر میماند تا نماز خود را کامل کنند، سپس با آنها سلام میگوید و نماز را به پایان میرساند. این یکی از صورتهای نماز خوف است. نماز خوف به صورتهای مختلفی از پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت شده و همۀ صورتهای آن جایز است.
و این آیه دلالت مینماید که نماز جماعت از دو جهت فرض است: یکی اینکه خداوند در چنین حالت سختی که به شدت ترس از دشمن و خطر هجوم آنها وجود دارد، دستور داده است تا نماز به جماعت خوانده شود. پس وقتی خداوند خواندن نماز را با جماعت در چنین حالت سختی واجب گردانیده است، در حالت اطمینان و امنیت به طریق اولی واجب است. دوم اینکه نمازگزارانی که نماز خوف میخوانند بسیاری از شرایط و لوازم آن را ترک میکنند، و در نماز خوف از چیزهای بسیاری که نماز را باطل میکند گذشت شده است، و این جز تأکیدی بر واجب بودن نماز جماعت نیست، چون بین واجب و مستحب تعارضی نیست؛ زیرا اگر جماعت واجب نمیبود، این امورِ لازم به خاطر جماعت ترک نمیشد و آیۀ شریفه دلالت مینماید که بهتر آن است نماز را پشت سر یک امام بخوانند. گرچه این امر موجب خلل و اشکالی گردد که اگر نماز را پشت سر چند امام بخوانند آن خلل ایجاد نمیشد. و این امر به خاطر وحدت کلمۀ مسلمین و اتفاق وعدم تفرقۀ آنان است. و تا بیشتر در دل دشمنانشان هراس و ترس بیفتد. و خداوند متعال دستور داده است که اسلحۀ خود را بردارند و در نماز خوف آماده باشند. هرچند که این امر به حرکتها و کارهایی میانجامد که احیاناً انسان را از برخی از احوال نماز مشغول میدارد، اما مصلحتی که وجود دارد مهمتر از این چیزها است، و آن جمع کردن بین نماز و جهاد و آمادگی و احتیاط در مقابل دشمنانی است که بینهایت به حمله بردن و تاختن بر مسلمین و کالاهایشان حریص و علاقهمند هستند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَأَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗ﴾) کافران دوست دارند تا شما از اسلحه و کالاهایتان غافل شوید و آنگاه یکباره بر شما بتازند. سپس خداوند کسانی را که عذری دارند،
از قبیل: بیماری یا بارش باران، معذور قرار داده و به آنها اجازه داده است تا اسلحۀ خود را بر زمین بگذارند، اما باید احتیاط و آمادگی داشته باشند.
پس فرمود: (
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن كَانَ بِكُمۡ أَذٗى مِّن مَّطَرٍ أَوۡ كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَن تَضَعُوٓاْ أَسۡلِحَتَكُمۡۖ وَخُذُواْ حِذۡرَكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا﴾) و اگر از باران در اذیت بودید، یا بیمار بودید، گناهی بر شما نیست که اسلحههایتان را بر زمین بگذارید، و آمادگی خود را داشته باشید. همانا خداوند برای کافران عذاب خوارکنندهای آماده نموده است. یکی از مصادیق عذاب خوارکننده این است که خداوند بندۀ خوب و مؤمن خویش و یاوران موحّد دینش را دستور داده تا کافران را هر کجا که یافتند بکشند، و با آنها بجنگند و آنها را بگیرند، و محاصره کنند، و همه جا در کمین آنها بنشینند، و در همۀ حالتها مواظب خود باشند، و از آنها غافل نشوند، تا مبادا کافران از غفلت آنها استفاده کرده و با ضربه زدن به آنها به برخی از اهداف خود برسند. پس خداوند را، به خاطر منّتی که بر مؤمنان نهاده و آنها را با یاری خویش و آموزههایش کمک نموده است، سپاس و ستایش میگوییم. راهنماییهایی که اگر مسلمین به طور کامل آن را در پیش بگیرند، شکست نمیخورند و هیچ وقت دشمن بر آنها چیره نمیگردد. (
﴿فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمۡ﴾) پس وقتی که نماز خواندند، باید پشت سرتان از شما مراقبت کنند. این دلالت مینماید که این گروه نمازشان را قبل از رفتن به جای نگاهبانان تکمیل میکنند، و پیامبر صلی الله علیه وسلم قبل از اینکه سلام بدهد منتظر گروه دیگر میماند؛ زیرا ابتدا بیان کرد که گروه اول با او به نماز میایستد، پس خبر داد که آنها با پیامبر همراه هستند. سپس کار رفتن به جای نگاهبانان را تنها به آنها نسبت داد، و به پیامبر نسبت نداد پس این همان مطلبی است که ما بیان کردیم. (
﴿وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ يُصَلُّواْ فَلۡيُصَلُّواْ مَعَكَ﴾) سپس گروهی بیاید که نماز نخواندهاند و با تو نماز بخوانند. این آیه بیانگر آن است که گروه اول نماز خواندهاند. و بیانگر آن است که نمازِ گروه دوم در حقیقت در رکعت اول با امام خوانده میشود، ودر رکعت دوم حکماً آنها نمازشان را با امام خواندهاند. پس این مستلزم آن است که امام باید منتظر آنها باشد تا آنان نمازشان را تکمیل کنند سپس با آنها سلام بگوید و نماز را به پایان برساند. و اگر کسی تأمل ورزد این مطلب روشن است.
{فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا (103)}.
فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَّوْقُوتًا ؛ و چون نماز را به پايان برديد خدا را ايستاده يا نشسته و يا به پهلو، خوابيده ياد کنيد چون از دشمن ايمن گشتيد نماز را تمام ادا کنيد که نماز بر مؤمنان در وقتهاي معين واجب گشته است.
#
{103} أي: فإذا فَرَغْتُم من صلاتكم صلاة الخوف وغيرها؛ فاذكروا الله في جميع أحوالكم وهيئاتكم، ولكن خُصَّتْ صلاة الخوف بذلك لفوائدَ:
منها: أنَّ القلبَ صلاحُهُ وفلاحُهُ وسعادتُهُ بالإنابة إلى الله تعالى في المحبة وامتلاء القلب من ذكرِهِ والثناء عليه، وأعظم ما يحصُلُ به هذا المقصود الصلاةُ التي حقيقتها أنها صلةٌ بين العبد وبين ربِّه.
ومنها: أنَّ فيها من حقائق الإيمانِ ومعارف الإيقانِ ما أوجب أن يَفْرضَها الله على عبادِهِ كلَّ يوم وليلة، ومن المعلوم أنَّ صلاة الخوف لا تحصُلُ فيها هذه المقاصد الحميدة بسبب اشتغال القلب والبدن، والخوف، فأمر بجَبْرِها بالذِّكر بعدها.
ومنها: أنَّ الخوف يوجِبُ [من] قلق القلب وخوفه، ما هو مَظِنَّةٌ لضعفه، وإذا ضَعُفَ القلبُ ضَعُفَ البدنُ عن مقاومة العدوِّ. والذِّكر لله والإكثار منه من أعظم مقويات القلب.
ومنها: أن الذكر لله تعالى مع الصبر والثبات سبب للفلاح والظفر بالأعداء؛ كما قال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إذا لقيتم فئة فاثْبُتوا واذْكُروا الله كثيراً لعلَّكم تفلحونَ}، فأمر بالإكثار منه في هذه الحال، إلى غير ذلك من الحكم.
وقوله: {فإذا اطمأنَنتُم فأقيموا الصلاة}؛ أي: إذا أمنتم من الخوف واطمأنَّت قلوبُكم وأبدانُكم؛ فأتموا صلاتَكم على الوجه الأكمل ظاهراً وباطناً بأركانها وشروطِها وخشوعِها وسائر مكمِّلاتها. {إنَّ الصلاةَ كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً}؛ أي: مفروضاً في وقته. فدلَّ ذلك على فرضيَّتها وأنَّ لها وقتاً لا تصحُّ إلاَّ به، وهو هذه الأوقات التي قد تقرَّرت عند المسلمين صغيرهم وكبيرهم عالمهم وجاهلهم وأخذوا ذلك عن نبيِّهم محمدٍ - صلى الله عليه وسلم - بقوله: «صلُّوا كما رأيتموني أصلِّي».
ودلَّ قوله: {على المؤمنين}: على أنَّ الصلاة ميزانُ الإيمان، وعلى حسب إيمان العبد تكون صلاتُهُ وتتمُّ وتكمُلُ. ويدلُّ ذلك على أن الكفار ـ وإن كانوا ملتزمين لأحكام المسلمين كأهل الذمة ـ أنهم لا يخاطَبون بفروع الدين كالصلاة، ولا يُؤْمَرون بها، بل ولا تصحُّ منهم ما داموا على كفرِهم، وإن كانوا يعاقَبون عليها وعلى سائر الأحكام في الآخرة.
(103) وقتی که از نمازتان فارغ شدید -خواه نماز خوف باشد یا نمازی دیگر- در همۀ حالت و هیئتهایتان خدا را یاد کنید. اما به خاطر چند فایده نماز خوف را به طور ویژه در این مورد بیان کرد، از جملۀ آن فواید، یکی این است که صلاح و سعادت و رستگاری قلب در گرو رجوع به خدا و محبت ورزیدن به وی و مملو کردن قلب از یاد خدا وستایش او است. و بزرگترین چیزی که این مهم به وسیلۀ آن تحقق مییابد، نماز است، که پلی است برای برقراری ارتباط میان بنده و پروردگارش. و از آن جمله این است که نماز، سرشار از حقایق ایمانی و معارف یقینی است، که خداوند آن را در هر شب و روز بر بندگانش فرض گردانیده است، و مشخص است که در نماز خوف این اهداف پسندیده، به علت مشغول بودن قلب و جسم و به سبب ترس، حاصل نمیشوند، بنابراین دستور داد تا به وسیلۀ ذکر و یاد خدا پس از نمازِ خوف، این چیزها جبران شوند. و از آن جمله اینکه ترس، باعث اضطراب و هراس قلب میگردد، و این به مثابۀ ضعف و ناتوانیِ آدمی است. و هرگاه قلب ضعیف گردد، بدن از مقاومت در برابر دشمن ضعیف میگردد. اما ذکر خدا یکی از بزرگترین عواملی است که قلب را تقویت نموده و نیرو میبخشد؛ و از آن جمله این است که ذکر و یاد خدا همراه با شکیبایی و پابرجایی، سبب رستگاری و پیروزی بر دشمنان است.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِيتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگاه با گروهی روبرو شدید، پابرجا باشید.وخدا را بسیار یاد کنید تا موفق و رستگار شوید. پس دستور داد که در این حالت او بسیار یاد شود. این آیه، فواید دیگری را نیز در بر دارد (
﴿فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) و چون آرامش یافتید پس نماز را بر پا دارید؛ یعنی وقتی که ترس برطرف شد و دل و جسمتان آرامش یافت، نماز را به کاملترین صورتِ ظاهری و باطنی و با ارکان و شرایط آن، و با فروتنی و سایر اموری که نماز را تکمیل مینماید، برپا دارید. (
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا﴾) همانا نماز بر مؤمنان فرضی است که باید در اوقاتی معین خوانده شود، پس این مبین فرضیت نماز است و اینکه نماز دارای وقتی است که به جز در آن وقت، صحیح نیست خوانده شود، و وقت نماز اوقاتی است که نزد مسلمین ثابت و مقرر است، و کوچک و بزرگ، و عالم و جاهل آن را میدانند،
و آنها این اوقات را از پیامبرشان صلی الله علیه وسلم فرا گرفتهاند که فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأیتُمُونِی أُصَلِّی» «همانگونه نماز بخوانید که مرا دیدهاید نماز میخوانم.» و(
﴿عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) بر این دلالت مینماید که نماز، معیار و میزان ایمان است و بر حسب ایمان بنده، نماز وی کامل انجام میشود، و این دلالت مینماید که کافران گرچه به مانند اهل ذمه باید به احکام مسلمین ملتزم باشند، اما آنها به انجام فروع دین مانند نماز امر نمیشوند، و چنانچه آن را انجام دهند ـ مادامی که کافر هستند ـ نمازشان صحیح نیست. هرچند که در آخرت به خاطر برپا نداشتن نماز و سایر احکام، مجازات شده و سزا میبینند.
{وَلَا تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (104)}.
وَلاَ تَهِنُواْ فِي ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ؛ و در دست يافتن به آن قوم سستي مکنيد اگر شما آزار مي بينيد ، آنان نيز چون شما آزار مي بينند ، ولي شما از خدا چيزي را اميد داريد که آنان اميد ندارند و خدا دانا و حکيم است.
#
{104} أي: لا تضعُفوا ولا تكسلوا في ابتغاء عدوِّكم من الكفَّار؛ أي: في جهادهم والمرابطة على ذلك؛ فإنَّ وَهَنَ القلب مستدعٍ لوَهَن البدن، وذلك يضعف عن مقاومة الأعداء، بل كونوا أقوياء نشيطين في قتالهم. ثم ذكر ما يقوِّي قلوب المؤمنين، فذكر شيئين:
الأول: أنَّ ما يصيبكم من الألم والتعب والجراح ونحو ذلك؛ فإنه يصيب أعداءكم، فليس من المروءة الإنسانيَّة والشهامة الإسلاميَّة أن تكونوا أضعفَ منهم وأنتم وهم قد تساوَيْتم فيما يوجِبُ ذلك؛ لأنَّ العادة الجارية أنه لا يَضْعُفُ إلاَّ من توالت عليه الآلام، وانتصر عليه الأعداء على الدوام، لا مَن يُدال مرةً ويُدال عليه أخرى.
الأمر الثاني: أنكم ترجونَ من الله ما لا يرجون، فترجون الفوز بثوابِهِ والنجاة من عقابه، بل خواصُّ المؤمنين لهم مقاصدُ عاليةٌ وآمال رفيعةٌ من نصر دين الله وإقامة شرعه واتِّساع دائرة الإسلام وهداية الضالِّين وقمع أعداء الدين؛ فهذه الأمور توجب للمؤمن المصدق زيادة القوة وتضاعف النشاط والشجاعة التامَّة؛ لأنَّ من يقاتل ويصبر على نيل عزِّه الدُّنيويِّ إن ناله ليس كمن يقاتِلُ لنيل السعادة الدنيويَّة والأخرويَّة والفوز برضوان الله وجنَّته؛ فسبحان من فاوت بين العباد وفرَّق بينهم بعلمِهِ وحكمتِهِ، ولهذا قال: {وكان الله عليماً حكيماً}: كامل العلم كامل الحكمةِ.
(104) یعنی در طلب و دنبال کردن دشمنانِ کافرتان سست و ضعیف نشوید، و در جهاد کردن و اهتمام دادن به آن سستی نورزید؛ زیرا سست شدنِ دل، باعث سست شدن بدن میگردد، و سستی بدن، باعث ناتوانی در برابر دشمنان میشود. بلکه قوی باشید، و در جنگیدن با آنها با نشاط و چابک باشید.
سپس دو چیز را بیان نمود که قلب مؤمنان را تقویت مینماید: اول: آنچه از درد و زخم و خستگی و امثال آنکه به شما میرسد، به دشمنانتان هم میرسد، پس، از جوانمردی و مروّت و انسانیت و شهامت اسلامی دور است که شما از آنها ضعیفتر باشید، در حالی که شما و آنها در آنچه که باعث ضعف و سستی میگردد، برابر هستید. زیرا عادت بر این است که سست و ضعیف نمیشود، مگر کسی که درد و مصیبتِ پیدرپی بر او وارد شود، و همواره دشمنان بر او پیروز گردند. اما کسی که گاهی جنگ به نفع او تمام میشود و گاهی به زیان او، نباید ضعیف گردد.
دوم: شما به خدا امید دارید و آنها به خدا امید ندارند، پس شما امید دارید که با دست یافتن به پاداش خدا موفقیت را به دست آورید، و از عذاب او نجات یابید. بلکه مؤمنان واقعی اهدافی عالی و آرزوهای بلندی در سر میپرورانند،
از قبیل: یاری کردن دین خدا و برپا داشتن شریعت الهی و توسعه دادن دایرۀ اسلام و هدایت نمودن گمراهان و ریشهکن کردن دشمنان. پس این چیزها برای مؤمنی که دارای یقین است، افزایش توانایی و چند برابر شدن چابکی و شجاعت را دربر دارد؛ زیرا کسی که میجنگد و سختیها را به خاطر دست یافتن به افتخار دنیویاش تحمل میکند، مانند کسی نیست که برای به دست آوردن سعادت دنیا و آخرت و دست یافتن به خشنودی خدا و بهشت او میجنگد. پس پاک است خدایی که با علم و حکمت خویش، بندگان را متفاوت قرار داده و میان آنها فرق گذاشته است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾) و خداوند دانا و حکیم است؛ یعنی دارای علم و حکمت کامل است.
{إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا (105) وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا (106) وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا (108) هَاأَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَنْ يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا (109) وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا (110) وَمَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (111) وَمَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا (112) وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا (113)}.
إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا ؛ ما اين کتاب را به راستي بر تو نازل کرديم تا بدان سان که خدا به تو آموخته است ميان مردم داوري کني و به نفع خائنان به مخاصمت برمخيز.
وَاسْتَغْفِرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ؛ و از خدا آمرزش بخواه که او آمرزنده و مهربان است.
وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا ؛ و به خاطر، کساني که به خود خيانت مي ورزند مجادله مکن ، که خدا خائنان گناهکار را دوست ندارد.
يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا ؛ از مردم پنهان مي دارند و از خدا پنهان نمي دارند ، زيرا آنگاه که سخناني ناپسند در دل مي انديشند خدا با آنهاست و او به هر چه مي کنند احاطه دارد.
هَاأَنتُمْ هَـؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً ؛ هان ، اين شماييد که در اين جهان از آنان سخت جانبداري کرديد ، کيست ، که در روز قيامت از آنان در برابر خدا جانبداري کند يا چه کسي وکيل آنهاخواهد بود ?
وَمَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِيمًا؛ و هر که کاري ناپسند کند يا به خود ستم روا دارد ، آنگاه از خدا آمرزش خواهد ، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.
وَمَن يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا؛ و هر که گناهي کند ، آن گناه به زيان خود کرده است ، و خدا دانا و حکيم است.
وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا؛ و هر که خود خطا يا گناهي کند آنگاه بي گناهي را بدان متهم سازد ، هر، آينه بار تهمت و گناهي آشکار را بر دوش خود کشيده است.
وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّت طَّآئِفَةٌ مُّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلاُّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا ؛ اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود ، گروهي از کافران قصد آن داشتندکه تو را گمراه کنند ، ولي آنان جز خود را گمراه نکنند و هيچ زياني به تونرسانند و خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و چيزهايي به تو آموخت که از اين پيش نمي دانسته اي و خدا لطف بزرگ خود را بر تو ارزاني داشت.
#
{105} يخبر تعالى أنَّه أنزل على عبدِهِ ورسولِهِ الكتاب بالحقِّ؛ أي: محفوظاً في إنزاله من الشياطين أن يتطرَّق إليه منهم باطل، بل نزل بالحقِّ ومشتملاً أيضاً على الحقِّ؛ فأخباره صدقٌ وأوامره ونواهيه عدلٌ، {وتمَّتْ كلمةُ ربِّك صدقاً وعدلاً}، وأخبر أنه أنزله ليحكم بين الناس، وفي الآية الأخرى: {وأنْزَلْنا إليك الذِّكْر لِتُبَيِّنَ للناس ما نُزِّلَ إليهم}، فيحتَمَل أنَّ هذه الآية في الحكم بين الناس في مسائل النزاع والاختلاف، وتلك في تبيين جميع الدِّين وأصوله وفروعه. ويُحتمل أنَّ الآيتين كليهما معناهما واحدٌ، فيكون الحكم بين الناس هنا يشملُ الحكم بينهم في الدِّماء والأعراض والأموال وسائر الحقوق وفي العقائد وفي جميع مسائل الأحكام. وقولُه: {بما أراك الله}، أي: لا بهواك بل بما علمك الله وأَلْهَمَكَ كقوله تعالى: {وما ينطِقُ عن الهوى، إن هو إلا وَحْيٌ يُوحى}. وفي هذا دليلٌ على عصمتِهِ - صلى الله عليه وسلم - فيما يُبَلِّغُ عن الله من جميع الأحكام وغيرِها، وأنَّه يُشْتَرط في الحَكَم العلم والعدل؛ لقوله: {بما أراك الله}، ولم يقلْ: بما رأيتَ. ورتَّب أيضاً الحكم بين الناس على معرفة الكتاب.
ولما أمر الله بالحكم بين الناس المتضمِّن للعدل والقِسْط؛ نهاه عن الجَوْر والظُّلم الذي هو ضدُّ العدل، فقال: {ولا تكن للخائنينَ خَصيماً}؛ أي: لا تخاصِمْ عن من عَرَفْتَ خيانته من مدَّعٍ ما ليس له أو منكرٍ حقًّا عليه سواء علم ذلك أو ظنَّه. ففي هذا دليل على تحريم الخصومة في باطل، والنيابة عن المبطل في الخصومات الدينيَّة والحقوق الدنيويَّة، ويدلُّ مفهوم الآية على جوازِ الدُّخول في نيابة الخصومة لمن لم يُعْرَفْ منه ظلمٌ.
(105) خداوند خبر میدهد که کتاب را به حق بر بنده و پیامبرش نازل کرده است؛ یعنی نزول قرآن از شر شیطانها درامان بوده، و یاوه و باطلی به آن رخنه نکرده است. بلکه به حق فرود آمده، و مشتمل بر حق است. پس اخبار قرآن راست، و اوامر و نواهی آن عادلانه است.
﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا﴾ و سخن پروردگارت از نظر راستی و دادگری کامل است.و خداوند خبر داده است که قرآن را بر پیامبر نازل فرمود، تا میان مردم داوری کند.
و در آیهای دیگر فرموده است: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ و قرآن را بر تو نازل کردهایم، تا آنچه را که بر مردم نازل شده است، برای آنان بیان کنی. احتمال دارد که آیۀ (
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ...﴾) در مورد داوری بین مردم و حل و فصل درگیری و اختلافات آنان باشد، و این آیه
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ...﴾ در مورد بیان اصول و فروع دین باشد. و احتمال دارد که معنی هردو آیه یکی باشد. پس داوری بین مردم در اینجا، شامل داوری میان آنها در مورد خونها و آبرو و اموال و سایر حقوق و عقاید و تمام مسائل احکام باشد. (
﴿بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُ﴾) بر اساس آنچه که خدا به تو نشان داده است، نه بر اساس هوی و خواست خودت، بلکه بر طبق آنچه که خدا به تو آموخته و به تو الهام کرده است، میان آنان داوری کن.
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ﴾ و او از روی هوی و هوس چیزی نمیگوید، نیست آن، مگر وحیی که بر او وحی میشود. و این مبیّن آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم در تمام احکام و دیگر چیزهایی که از جانب خدا ابلاغ مینماید، معصوم است. و نیز آیه بیانگر آن است که علم و عدالت، شرط داوری است؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: (
﴿بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُ﴾) بر اساس آنچه که خدا به تو آموخته است،
و نفرمود: بر اساس آنچه که خود دیدهای و میدانی. نیز اساس داوری کردن میان مردم را، شناخت کتاب قرار داده است، و چون خداوند به داوری کردن میان مردم همراه با دادگری و انصاف دستور داد، او را از ظلم و ستم که ضد عدالت است،
نهی نمود و فرمود: (
﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا﴾) از خیانتکار دفاع مکن؛ زیرا او مدعی چیزی است، که مال او نیست، یا حقی را که بر گردن دارد، انکار میکند، خواه این را بداند یا از روی گمان چنین کند. این آیه مبیّن آن است که مجادله و دعوای ناحق، و به عهده گرفتن وکالت باطل در خصومتهای دینی، و حقوق دنیوی، حرام است. و مفهوم آیه دلالت مینماید که وکالت کسی که ظلمی از او شناخته نشده است، جایز است.
#
{106} {واستغفرِ الله}: مما صَدَرَ منك إنْ صدر. {إنَّ الله كان غفوراً رحيماً}؛ أي: يغفر الذنب العظيم لمن استغفره، وتاب إليه وأناب، يوفِّقه للعمل الصالح بعد ذلك الموجب لثوابِهِ وزوال عقابِهِ.
(106) (
﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ﴾) و به خاطر آنچه که از تو سر زده است ـاگر چیزی از تو سر زده استـ از خدا آمرزش بخواه.(
﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾) بیگمان خداوند، گناه بزرگ کسی که از او آمرزش بطلبد و به سوی او باز گردد و توبه نماید، میآمرزد، و او را پس از آن برانجام عمل صالح که موجب به دست آوردن پاداش خدا و دور شدن عذاب او میگردد، توفیق میدهد.
#
{107} {ولا تجادِلْ عن الذين يختانون أنفسَهم}: الاختيانُ والخيانةُ بمعنى الجنايةِ والظُّلم والإثم، وهذا يَشْمَلُ النهي عن المجادلة عن من أذنب وتُوَجَّهُ عليه عقوبةٌ من حدٍّ أو تعزيرٍ؛ فإنَّه لا يجادل عنه بدفع ما صدر منه من الخيانة أو بدفع ما ترتَّب على ذلك من العقوبة الشرعية. {إنَّ الله لا يحبُّ مَن كان خوَّاناً أثيماً}؛ أي: كثير الخيانة والإثم، وإذا انتفى الحبُّ؛ ثبتَ ضدُّه، وهو البغض، وهذا كالتعليل للنهي المتقدم.
(107) (
﴿وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡ﴾)
«اختیان» و
«خیانت» به معنی جنایت و ستم و گناه است. بر اساس این آیه،
نباید از کسی دفاع کرد که مرتکب گناه گشته و عقوبتی از قبیل: حد یا تعزیر متوجه او شده است. از چنین کسی نباید دفاع کرد، وخیانتی که از او سر زده است، دفع نمود، یا عقوبت و سزای شرعی را از او دور کرد.(
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا﴾) همانا خداوند کسی را که خیانتکار و گناهپیشه باشد، دوست نمیدارد. و چون دوستی منتفی گردد، ضد آن ثابت میشود و آن نفرت و بغض است و این بسانِ بیانِ علت برای نهیِ گذشته است.
#
{108} ثم ذكر عن هؤلاء الخائنين أنهم {يَسْتَخْفونَ من الناس ولا يَسْتَخْفونَ من الله وهو معهم إذ يُبَيِّتونَ ما لا يرضى من القول}: وهذا من ضَعْف الإيمان ونقصان اليقين أن تكونَ مخافةُ الخلق عندَهم أعظمَ من مخافةِ الله فيحرصون بالطرق المباحة والمحرَّمة على عدم الفضيحة عند الناس، وهُم مع ذلك قد بارزوا الله بالعظائم، ولم يبالوا بنظرِهِ واطِّلاعه عليهم، وهو معهم بالعلم في جميع أحوالهم، خصوصاً في حال تبييتِهِم ما لا يُرضيه من القول من تبرئة الجاني ورمي البريء بالجناية والسعي في ذلك للرسول - صلى الله عليه وسلم - ليفعلَ ما بيَّتوه؛ فقد جَمَعَوا بين عدَّة جنايات، ولم يُراقبوا ربَّ الأرض والسماوات المطَّلع على سرائِرِهم وضمائِرِهم، ولهذا توعَّدهم تعالى بقوله: {وكان الله بما يعملونَ محيطاً}؛ أي: قد أحاط بذلك علماً، ومع هذا لم يعاجِلْهم بالعقوبة، بل استأنى بهم، وعَرَضَ عليهم التوبةَ، وحذَّرهم من الإصرارِ على ذَنْبِهِم الموجب للعقوبة البليغة.
(108) سپس خداوند حالت این خیانتکاران را بیان فرمود که آنها (
﴿يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾). این از ضعف ایمان و نقصان و کمبود یقین است، که ترس از مردم نزد آنها، از ترس از خدا بزرگتر است، پس آنها به طرق مختلف تلاش میکنند تا نزد مردم رسوا نشوند، درحالی که آنها با ارتکاب گناهان بزرگ، به مقابلۀ با خدا برخاستهاند. انگار نه انگار که خداوند آنها را میبیند و از آنها اطلاع دارد، درحالی که خداوند در همۀ احوال با آنها است، به ویژه در حالی که آنها در شب و در پنهانی سخنانی را بر زبان میآورند که خداوند از آن خشنود نیست،
از قبیل: بیگناه انگاشتن جنایتکار، و متهم کردن بیگناه. آنان سعی میکردند که این مطلب را به پیامبر برسانند، تا طبق آنچه درشب توطئه کردهاند، عمل کند. آنها چندین جنایت را یکجا انجام دادند، و به پروردگار آسمانها و زمین که به رازها و ضمیرشان آگاه است، اعتنایی نکردند.
بنابراین خداوند آنها را تهدید کرد و فرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطًا﴾) و خداوند با آگاهی و علم خود آنها را احاطه نموده است. اما با وجود این، در سزا دادن آنان شتاب نورزیده، بلکه آنان را مهلت داده و توبه کردن را به آنها پیشنهاد نموده و آنان را از اصرار ورزیدن بر گناهشان که باعث سزای بلیغ است بر حذر داشته است.
#
{109} {ها أنتم هؤلاء جادَلْتُم عنهم في الحياة الدُّنيا فمن يجادِلُ الله عنهم يوم القيامة أم من يكونُ عليهم وكيلاً}؛ أي: هَبْكم جادلتم عنهم في هذه الحياة الدنيا ودَفَعَ عنهم جدالُكم بعضَ ما يحذَرون من العارِ والفضيحةِ عند الخَلْق؛ فماذا يُغني عنهم وينفعُهم؟! ومَن يجادلُ الله عنهم يوم القيامة حين تتوجَّه عليهم الحجَّة وتشهد عليهم ألسنتهم وأيديهم وأرجُلُهم بما كانوا يعملون؟! يومئذٍ يوفِّيهم الله دينهم الحق ويعلمون أنَّ الله هو الحق المبين؛ فمن يجادلُ عنهم من يعلم السِّرَّ وأخفى ومن أقام عليهم من الشهود ما لا يمكن معه الإنكارُ؟
وفي هذه الآية الإرشاد إلى المقابلة بين ما يُتَوَهَّم من مصالح الدُّنيا المترتبة على ترك أوامر الله أو فعل مناهيه وبين ما يَفوتُ من ثواب الآخرة أو يَحْصُلُ من عقوباتِها، فيقولُ من أمرتْه نفسُهُ بتركِ أمر الله: ها أنت تركتَ أمره كسلاً وتفريطاً؛ فما النفع الذي انتفعت به؟ وماذا فاتك من ثواب الآخرة؟ وماذا ترتَّب على هذا الترك من الشقاء والحرمان والخيبة والخسران؟ وكذلك إذا دعته نفسُه إلى ما تشتهيه من الشَّهوات المحرَّمة؛ قال لها: هبكِ فعلتِ ما اشتهيتِ؛ فإنَّ لذَّته تنقضي ويعقُبها من الهموم والغموم والحَسَرات وفوات الثواب وحصول العقاب ما بعضُه يكفي العاقل في الإحجام عنها، وهذا من أعظم ما ينفع العبدَ تدبُّره، وهو خاصَّة العقل الحقيقي؛ بخلاف من يدَّعي العقل وليس كذلك؛ فإنَّه بجهله وظلمِهِ يؤثر اللَّذَّة الحاضرة والراحة الراهنة، ولو ترتَّب عليها ما ترتب. والله المستعان.
(109) (
﴿ هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَمَن يُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ وَكِيلٗا﴾) هان! شما همانهایی هستید که در زندگی دنیا از آنها دفاع کردید، و دفاع شما باعث شد مقداری از رسوایی و ننگی که ازآن میترسیدند، از آنها دور شود. اما این چه سودی به آنها میرساند؟ و چه کسی در روز قیامت، که حجت و دلیل بر ضد آنها آورده میشود و زبان و دست و پاهایشان به آنچه کردهاند گواهی میدهد، از آنها دفاع خواهد کرد؟
﴿يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَيَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِينُ﴾ در آن روز، خداوند سزای آنان را به طور کامل میدهد و میدانند که خداوند حقِ آشکار است. پس چه کسی، در برابر خدایی که امور پوشیده را میداند و گواهانی را بر ضد آنان برانگیخته است به گونهای که نمیتوانند حق را انکار کنند، از آنها دفاع میکند؟ در این آیه، انسان راهنمایی شده است تا منافع دنیوی را، که گمان آن میرود به دنبال ترک دستورات خدا یا انجام آنچه خدا از آن نهی کرده است حاصل میشود با پاداش آخرت که از دست میدهد، یا سزای آخرت که به دنبال آن میآید، مقایسه کند. پس کسی که هوی و هوسش او را به ترک کردن دستور خدا فرمان داده است،
به خود بگوید: هان! تو دستور خدا را از روی تنبلی و کوتاهی ورزیدن ترک کردی، پس چه سودی از ترک آن به دست آوردهای؟ و بنگر که چه مقدار از پاداش آخرت را از دست دادهای؟ و بنگر که به سبب ترک دستورات خدا، چه شقاوت و محرومیت و ناکامی و زیانی متوجه تو خواهد شد؟ و همچنین اگر آرزوهایش او را به شهوتهای حرام فرا خوانده است،
به خود بگوید: هرچند بتوانی به آنچه که دوست داشتی برسی، اما لذت آن تمام میشود، و ناراحتی و غم و حسرت و از دست دادن پاداش و گرفتار شدن به عذاب را به دنبال خواهد داشت. حسرت و عذابی که فقط گوشهای از آن، انسان عاقل را کفایت میکند تا خود را از آن دور بدارد. و این تدبر واندیشیدن، بزرگترین نفع را به بنده میبخشد، و عقل و خرد سالم، بزرگترین نقش را در این زمینه ایفا میکند. به خلاف کسی که ادعای عقل و درایت میکند و چنین نیست؛ زیرا او به سبب نادانی و ستمی که بر خود روا میدارد، لذت و راحتی دنیای فانی را ترجیح میدهد، و پیامدهای آن را نیز هرچه که باشد، متحمل میشود. و الله المستعان.
#
{110} ثم قال تعالى: {ومَن يعملْ سوءاً أو يَظْلِمْ نفسَه ثم يستغفرِ الله يجدِ الله غفوراً رحيماً}؛ أي: من تجرَّأ على المعاصي واقتحم على الإثم، ثم استغفر الله استغفاراً تامًّا يستلزم الإقرار بالذنب والندم عليه والإقلاع والعزم على أن لا يعود؛ فهذا قد وَعَدَه من لا يُخْلِف الميعاد بالمغفرة والرحمة، فيغفر له ما صدر منه من الذَّنب، ويزيل عنه ما ترتَّب عليه من النقص والعيب، ويعيد إليه ما تقدَّم من الأعمال الصالحة، ويوفِّقه فيما يستقبله من عمرِهِ، ولا يجعل ذنبه حائلاً عن توفيقِهِ؛ لأنَّه قد غفره، وإذا غفره؛ غفر ما يترتَّب عليه.
واعلم أنَّ عمل السوء عند الإطلاق يشملُ سائر المعاصي الصغيرة والكبيرة، وسُمِّي سوءاً لكونِهِ يسوءُ عامله بعقوبته، ولكونِهِ في نفسه سيئاً غير حسن، وكذلك ظلم النفس عند الإطلاق يَشْمَلُ ظلمها بالشِّرك فما دونَه، ولكن عند اقتران أحدِهما بالآخرِ قد يُفَسَّرُ كلُّ واحدٍ منهما بما يناسبه، فيفسَّر عمل السوء هنا بالظُّلم الذي يسوء الناس، وهو ظلمهم في دمائهم وأموالهم وأعراضهم، ويفسَّر ظلم النفس بالظُّلم والمعاصي التي بين الله وبين عبده، وسمي ظلم النفس ظلماً؛ لأن نفس العبد ليست مُلكاً له يتصرَّف فيها بما يشاء، وإنَّما هي ملك لله تعالى، قد جعلها أمانةً عند العبد، وأمره أن يُقيمها على طريق العدل بإلزامها للصراط المستقيم علماً وعملاً، فيسعى في تعليمها ما أمر به، ويسعى في العمل بما يجب، فسعيه في غير هذا الطريق ظلمٌ لنفسه وخيانةٌ وعدول بها عن العدل الذي ضده الجور والظلم.
(110) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾) و هرکس که بر ارتکاب گناهان جرأت کند و در آنها فرو رود، سپس به طور کامل از خداوند آمرزش بطلبد و به گناه اعتراف کند و از آن پشیمان شود و از آن دست بکشد و تصمیم بگیرد که آن را دوباره انجام ندهد، خداوند چنین فردی را وعده داده است که او را از مغفرت و رحمت خویش برخوردار سازد، و وعدۀ خدا تحقق پذیر است. پس خداوند گناهی را که از او سر زده، میآمرزد و کمبود و عیبی که به دنبال ارتکاب گناه به او روی آورده است، ازاو دور مینماید و کارهای شایستۀ گذشتهاش را به او باز میگرداند، و او را در زندگی آیندهاش به انجام کارهای نیک توفیق میدهد، وگناهش را مانع و حایلی در برابر توفیق الهی نمیگرداند؛ زیرا او را بخشیده است، و چون او را بخشیده، او را از پیامدهای گناه نیز معاف نموده است. و بدان که کار بد
«سوء» در صورتی که به طور مطلق بیان شود، همۀ گناهان کبیره و صغیره را در بر میگیرد. و گناه، کار بد نامیده شده است، چون انجامدهندۀ گناه به خاطر سزای آن، فرجام بدی خواهد داشت، چون گناه در ذات خود بد است. همچنین
«ستم ورزیدن بر خویشتن» در صورتی که به طور مطلق بیان شود، شامل شرک ورزیدن به خدا و دیگر گناهان است، و هرگاه
«کار بد» و
«ستم بر خویشتن» همراه با یکدیگر بیان شوند، هریک دیگری را با مفهومی که مناسب آن است تفسیر میکند. پس عمل سوء در اینجا، به معنی ستمی است که درحق مردم کرده میشود، و آن ستم کردن بر مردم در ریختن خون و آبروی آنان و خوردن مالشان میباشد، و ستم بر خویشتن، به معنی ارتکاب گناهانی است که بین خدا و بنده صورت میگیرد. و ستم بر خویشتن، ستم نامیده شده است؛ زیرا جان بنده، ملکوی نیست که به هر صورت بخواهد در آن تصرف نماید، بلکه جان انسان ملک خدا است، و خداوند آن را امانتی در دست بنده قرار داده، و به او دستور داده است که آن را به حرکت در راه راست و شناخت آن و عمل کردن به مقتضای آن ملزم نماید. پس بنده باید تلاش کند تا آنچه را که خداوند دستور داده است، به خویشتن بیاموزد، و برای عمل کردن به واجبات تلاش نماید. پس تلاش او در غیر این راه، ستم و خیانت به خویشتن و دور کردن آن از دادگری است.
#
{111} ثم قال: {ومن يكسِبْ إثماً فإنَّما يكسِبُهُ على نفسه}: وهذا يَشْمَلُ كلَّ ما يؤثم من صغير وكبير؛ فمن كسب سيئةً؛ فإن عقوبتها الدُّنيوية والأخروية على نفسه لا تتعدَّاها إلى غيرها؛ كما قال تعالى: {ولا تَزِرُ وازرةٌ وِزْرَ أخرى}، لكن إذا ظهرتِ السيئاتُ فلم تُنْكَرْ؛ عَمَّتْ عقوبتُها وشَمَلَ إثمُها؛ فلا تخرج أيضاً عن حكم هذه الآية الكريمة؛ لأنَّ من ترك الإنكار الواجبَ؛ فقد كسب سيئةً، وفي هذا بيان عدل الله وحكمتِهِ أنه لا يعاقب أحداً بذنبِ أحدٍ، ولا يعاقبُ أحداً أكثر من العقوبة الناشئة عن ذنبِهِ، ولهذا قال: {وكان الله عليماً حكيماً}؛ أي: له العلم الكامل والحكمةُ التامةُ، ومن علمه وحكمتِهِ أنَّه يعلم الذنبَ وما صدرَ منه والسببَ الداعي لفعله والعقوبةَ المترتبةَ على فعله، ويعلم حالة المذنبِ أنَّه إن صَدَرَ منه الذنبُ بغلبة دواعي نفسِهِ الأمَّارة بالسوء مع إنابته إلى ربِّه في كثيرٍ من أوقاته: أنَّه سيغفرُ له ويوفِّقه للتوبة، وإن صدر منه بتجرُّئه على المحارم استخفافاً بنظر ربِّه وتهاوناً بعقابِهِ؛ فإنَّ هذا بعيدٌ من المغفرة بعيدٌ من التوفيق للتوبة.
(111) سپس فرمود: (
﴿وَمَن يَكۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا يَكۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ﴾) و این شامل همۀ گناهان کوچک و بزرگ میباشد. پس هرکس کار بدی بکند، سزای دنیوی و اخروی آن بر خودش است و سزای آن غیر از او، به کسی دیگر نمیرسد.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ﴾ و هیچ کس گناه کسی دیگر را به دوش نمیگیرد. اما وقتی کارهای بد، آشکارا انجام شوند و مورد انکار و اعتراض قرار نگیرند، سزای آن همه را فرا گرفته، و گناه آن فراگیر میشود. این مطلب از مفهوم این آیۀ شریفه استنباط میشود؛ زیرا کسی که کار بدی را انکار نکند، در حقیقت کار بدی کرده است. و دراینجا به عدل الهی و حکمت او اشاره شده است، که او هیچ کس را به خاطر گناه کسی دیگر مجازات نمیکند، و هیچ کس را بیش از گناهش سزا نمیدهد.
بنابراین فرمود: (
﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾) خداوند دانا و حکیم است، و دارای علم و حکمت کامل است. از جمله علم و حکمت الهی این است که او، به گناه و انگیزۀ مرتکب آن آگاه است و سزایی که به دنبال آن گناه میآید، و حالت گناهکار را میداند. خداوند متعال اگر گناه از آدمی سر زند، چنانچه به خاطر غلبه و چیره شدن انگیزههای نفس اماره باشد ـ که همواره انسان را به بدی دستور میدهد ـ و در بیشتر این گناهان به سوی خدا باز گردد، خداوند او را میآمرزد، و به او توفیق توبه میدهد. و اگر گناه به خاطر جرأت کردن او بر شکستن محارم الهی، و بیاعتنایی به مراقبت و عذاب الهی، از وی سر زده باشد، این فرد، با مغفرت و آمرزش خدا و توفیق یافتن برای توبه کردن، فاصلۀ زیادی دارد.
#
{112} ثم قال: {ومن يَكْسِبْ خطيئةً}؛ أي: ذنباً كبيراً، {أو إثماً}: ما دون ذلك، {ثم يَرْم به}؛ أي: يتَّهم بذنبه {بريئاً} من ذلك الذنب وإن كان مذنباً. {فقد احتمل بُهتاناً وإثماً مبيناً}؛ أي: فقد حَمَلَ فوق ظهره بَهْتاً للبريء وإثماً ظاهراً بيِّناً. وهذا يدلُّ على أنَّ ذلك من كبائر الذُّنوب وموبقاتها؛ فإنه قد جمع عدَّةَ مفاسد: كسبَ الخطيئة والإثم، ثم رميَ من لم يفعلْها بفعلِها، ثم الكذبَ الشَّنيعَ بتبرئة نفسه واتِّهام البريء، ثم ما يترتَّب على ذلك من العقوبة الدُّنيويَّة تندفع عمَّن وجبتْ عليه وتُقام على مَن لا يستحقُّها، ثم ما يترتَّب على ذلك أيضاً من كلام الناس في البريء، إلى غير ذلك من المفاسد التي نسأل الله العافية منها ومن كل شرٍّ.
(112) سپس فرمود: (
﴿وَمَن يَكۡسِبۡ خَطِيَٓٔةً﴾) و هرکس گناه بزرگی انجام دهد، (
﴿أَوۡ إِثۡمٗا﴾) یا گناه کوچکتری مرتکب شود، (
﴿ثُمَّ يَرۡمِ بِهِۦ بَرِيٓٔٗا﴾) سپس فرد بیگناهی را، که از آن گناه پاک است، به آن متهم کند، هرچند که از جهاتی دیگر گناهکار باشد (
﴿فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا﴾) به درستی که با تهمت زدن به فرد بیگناه، گناه آشکار و روشنی را بر دوش گرفته است. و این دلالت مینماید که تهمت زدن، از گناهان کبیره و هلاککننده است؛ زیرا او چندین فساد را مرتکب شده است؛ ارتکاب خطا و گناه، سپس متهم کردن کسی که آن گناه را انجام نداده است، سپس دروغ زشتی که خود را بیگناه، و بیگناه را متهم جلوه میدهد، سپس عقوبت و سزاهای دنیوی که بر این گناه مترتب میشوند از کسی که مستوجب آن است دور میشوند، و بر کسی اقامه میگردند که مستحق سزا نیست. از همه سختتر، سخن مردم است که به دنبال آن میآید، و بیگناه را بد و بیراه میگویند. و دیگر مفاسدی که به دنبال دارد. از خداوند میخواهیم که ما را از هر بدی نجات بدهد.
#
{113} ثم ذكر منَّته على رسوله بحفظه وعصمتِهِ ممَّن أراد أن يضلَّه، فقال: {ولولا فضلُ الله عليك ورحمتُهُ لهمَّتْ طائفةٌ منهم أن يضلوك}: وذلك أنَّ هذه الآيات الكريمات قد ذكر المفسرون أنَّ سبب نزولها أنَّ أهل بيت سَرَقوا في المدينة، فلما اطُّلع على سرقتهم؛ خافوا الفضيحة، وأخذوا سرقتهم، فرموها ببيت من هو بريء من ذلك، واستعان السارق بقومِهِ أن يأتوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم - ويطلُبوا منه أن يبرِّئ صاحِبَهم على رؤوس الناس، وقالوا: إنَّه لم يسرِقْ وإنَّما الذي سرق من وجدت السرقةُ ببيتِهِ وهو البريء، فهمَّ رسول الله - صلى الله عليه وسلم - أن يبرِّئ صاحبهم، فأنزل الله هذه الآيات تذكيراً وتبييناً لتلك الواقعة وتحذيراً للرسول - صلى الله عليه وسلم - من المخاصمة عن الخائنين؛ فإنَّ المخاصمة عن المبطِل من الضَّلال؛ فإنَّ الضلال نوعان: ضلالٌ في العلم وهو الجهل بالحقِّ، وضلالٌ في العمل وهو العملُ بغير ما يجب؛ فحفظ الله رسوله عن هذا النوع من الضَّلال كما حفظه عن الضلال في الأعمال، وأخبر أن كَيْدَهم ومَكْرَهم يعودُ على أنفسِهم كحالة كلِّ ماكر، فقال: {وما يضلُّون إلا أنفسَهم}؛ لكون ذلك المكر وذلك التحيُّل لم يحصُل لهم فيه مقصودُهم ولم يحصُل لهم إلا الخيبة والحرمان والإثم والخُسران، وهذا نعمةٌ كبيرةٌ على رسوله - صلى الله عليه وسلم -، يتضمَّن النعمةَ بالعمل، وهو التوفيق لفعل ما يجب والعصمة له عن كل محرم، ثم ذكر نعمته عليه بالعلم، فقال: {وأنزل الله عليك الكتابَ والحكمةَ}؛ أي: أنزل عليك هذا القرآن العظيم والذِّكر الحكيم الذي فيه تبيانُ كلِّ شيءٍ وعلم الأولين والآخرين.
والحكمة إمّا السُّنة التي قد قال فيها بعض السلف: إن السُّنةَ تُنزل عليه كما يُنزل القرآن، وإمّا معرفة أسرار الشريعة الزائدة على معرفة أحكامها وتنزيل الأشياء منازلها وترتيب كلِّ شيءٍ بحسبه. {وعلَّمك ما لم تكُن تعلمُ}: وهذا يشمل جميع ما علَّمه الله تعالى؛ فإنه - صلى الله عليه وسلم - كما وصفه الله قبل النبوة بقوله: {ما كنت تدري ما الكتابُ ولا الإيمان}، {ووجدَكَ ضالاًّ فهدى}، ثم لم يزل يُوحي الله إليه ويعلِّمه ويكمِّله حتى ارتقى مقاماً من العلم يتعذَّر وصولُه على الأولين والآخرين، فكان أعلم الخلق على الإطلاق وأجمعهم لصفات الكمال وأكملهم فيها، ولهذا قال: {وكان فضلُ الله عليك عظيماً}؛ ففضلُهُ على الرسول محمد - صلى الله عليه وسلم - أعظم من فضلِهِ على كلِّ الخلق ، وأجناس الفضل الذي قد فضَّله الله به لا يمكن استقصاؤه ولا يتيسَّر إحصاؤه.
(113) سپس خداوند منت خویش را بر پیامبرش بیان کرد که او را از شرّ کسانی حفظ نمود که میخواستند او را گمراه نمایند،
پس فرمود: (
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن يُضِلُّوكَ﴾).
مفسرین گفتهاند: سبب نزول این آیات، این بود که شخصی در مدینه دزدی کرد، وقتی مردم از دزدی وی آگاه شدند، ترسید که در میان مردم رسوا شود. به همین جهت چیزی را که دزدیده بود در خانۀ کسی انداخت که بیگناه بود، و دزدی نکرده بود. دزد از قومش کمک گرفت که پیش پیامبر صلی الله علیه وسلم بیایند و از او بخواهند تا وی را در حضور مردم تبرئه کند.
آنها آمدند و گفتند: او دزدی نکرده است، بلکه کسی دزد است که مال مسروقه در خانۀ او یافت شده است، و دوستِ ما بیگناه است. پیامبر خواست تا وی را تبرئه نماید، پس خداوند این آیهها را نازل فرمود و آن واقعه را روشن کرد و او را از اینکه از خیانتکاران دفاع کند، برحذر داشت؛ زیرا دفاع از کسی که بر باطل است، نوعی گمراهی است؛
زیرا گمراهی دو نوع است: گمراهی در علم، و آن ندانستن حق است. و گمراهی در عمل، و آن عمل کردن به چیزی است که نباید انجام شود. پس خداوند پیامبرش را از این نوع گمراهی مصون داشت همانطور که او را از گمراهی در اعمال محافظت کرد. و خداوند خبر داد که دسیسه و مکر آنها به زیان خودشان خواهد بود، همانطور که هر مکرکننده و حیلهگری چنین است.
پس خداوند فرمود: (
﴿وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ﴾) و آنها جز خویشتن، کسی را گمراه نمیسازند؛ زیرا مکر و حیلهگری مقصود آنان را حاصل نکرد، و چیزی جز ناکامی و محرومیت و گناه و زیان به دست نیاوردند. و این نعمتی بزرگ بر پیامبر صلی الله علیه وسلم است؛ چراکه نعمت انجام دادن کار واجب را به وی ارزانی نمود، و او را از ارتکاب هر عمل حرامی مصون داشت. سپس خداوند نعمت خود را که بهرهمند ساختن وی از علم و دانش است،
بیان داشت و فرمود: (
﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و این قرآن بزرگ و ذکر حکیم، که در آن هر چیزی بیان شده است و علم اولین و آخرین درآن وجود دارد، برتو نازل نموده است.
و حکمت دارای دو معنی است: اول به معنی سنت است که برخی از سلف گفتهاند: همانطور که قرآن بر پیامبر نازل میگردد، سنت هم بر وی نازل میشود. و یا به معنی شناخت اسرار شریعت است، که این معنی مازاد بر شناخت احکام آن است، و به معنی قرار دادن هر چیزی در جایش، و ترتیب دادن هر چیزی برحسب جایگاه و موقعیت آن است. (
﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُ﴾) و این، همۀ آنچه را که خدا به او آموخته است در بر میگیرد؛ زیرا همانطور که خداوند فرموده است،
پیامبر صلی الله علیه وسلم قبل از نبوت علم و شناختی نداشته است: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾ تو نمیدانستی کتاب و ایمان چه هستند.
﴿ وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ﴾ و تو را گمراه یافت، پس تو را هدایت نمود. سپس خداوند بر او وحی فرستاد و به او آموخت و او را کامل گردانید، تا اینکه به مقامی از علم و دانش رسید که رسیدن به آن، برای گذشتگان و آیندگان ممکن نیست. پس پیامبر صلی الله علیه وسلم از همۀ خلایق به طور مطلق داناتر بود، و بیش از همه از صفات کمال برخوردار بود.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا﴾) و فضل خدا بر تو بزرگ است. پس فضل و رحمت خدا بر پیامبرش صلی الله علیه وسلم بزرگتر از فضل و رحمت او بر همۀ مردم بوده است، و شمردن تمام فضل و رحمتی که خداوند به محمد بخشیده است، ممکن نمیباشد.
{لَا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا (114)}.
لاَّ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتَغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ؛ در بسياري از نجواهايشان فايده اي نيست ، مگر در سخن آنان که به صدقه ، دادن يا نيکي کردن و يا آشتي جويي فرمان مي دهند و آن کس را که براي خشنودي خداي چنين کند مزد بزرگي خواهيم داد.
#
{114} أي: لا خير في كثير مما يتناجى به الناس ويتخاطبون، وإذا لم يكنْ فيه خيرٌ؛ فإمّا لا فائدة فيه؛ كفضول الكلام المباح، وإما شرٌّ ومضرَّة محضةٌ؛ كالكلام المحرَّم بجميع أنواعه. ثم استثنى تعالى فقال: {إلاَّ من أمر بصدقةٍ}: من مال أو علم أو أيِّ نفع كان، بل لعلَّه يدخُل فيه العباداتُ القاصرةُ؛ كالتسبيح والتحميد ونحوِهِ؛ كما قال النبيُّ - صلى الله عليه وسلم -: «إنَّ بكلِّ تسبيحةٍ صدقة، وكلِّ تكبيرة صدقة، وكلِّ تهليلة صدقة، وأمر بالمعروف صدقة، ونهي عن المنكر صدقة، وفي بضع أحدكم صدقة .... » الحديث. {أو معروفٍ}: وهو الإحسان والطاعة وكلُّ ما عُرِف في الشرع والعقل حسنُه، وإذا أُطلِقَ الأمرُ بالمعروف من غير أن يُقْرَنَ بالنَّهي عن المنكر؛ دخلَ فيه النهي عن المنكر؛ وذلك لأنَّ ترك المنهيّات من المعروف، وأيضاً لا يتمُّ فعل الخير إلا بترك الشرِّ، وأما عند الاقتران؛ فيفسَّر المعروف بفعل المأمور والمنكَر بترك المنهيِّ.
{أو إصلاح بين الناس}: والإصلاحُ لا يكون إلاَّ بين متنازعينِ متخاصمينِ، والنِّزاع والخصام والتغاضُب يوجِب من الشَّرِّ والفرقة ما لا يمكن حصرُه؛ فلذلك حثَّ الشارع على الإصلاح بين الناس في الدِّماء والأموال والأعراض، بل وفي الأديان؛ كما قال تعالى: {واعتَصِموا بحبل الله جميعاً ولا تفرَّقوا}، وقال تعالى: {وإن طائفتان من المؤمنين اقْتَتَلوا فأصلحوا بينَهما، فإن بَغَتْ إحداهما على الأخرى فقاتِلوا التي تبغي حتَّى تفيءَ إلى أمر الله ... } الآية، وقال تعالى: {والصُّلْحُ خيرٌ}، والساعي في الإصلاح بين الناس أفضل من القانتِ بالصلاة والصيام والصدقة، والمصلِح لا بدَّ أن يُصْلِحَ الله سعيَه وعمله؛ كما أنَّ الساعي في الإفساد لا يُصْلِحُ الله عمله ولا يتم له مقصوده؛ كما قال تعالى: {إنَّ الله لا يُصْلِحُ عملَ المفسدين}؛ فهذه الأشياء حيثما فعلت؛ فهي خيرٌ؛ كما دلَّ على ذلك الاستثناء، ولكن كمال الأجر وتمامه بحسب النيَّة والإخلاص. ولهذا قال: {ومن يفعل ذلك ابتغاءَ مرضاةِ الله فسوف نؤتيه أجراً عظيماً}؛ فلهذا ينبغي للعبد أن يقصدَ وجه الله تعالى ويُخْلِصَ العمل لله في كلِّ وقت وفي كلِّ جزء من أجزاء الخير؛ ليحصلَ له بذلك الأجر العظيم، وليتعوَّد الإخلاص، فيكون من المخلصين. وليتمَّ له الأجر، سواءٌ تمَّ مقصودُه أم لا؛ لأنَّ النيَّة حصلت، واقترن بها ما يمكنُ من العمل.
(114) در بسیاری از راز گوییهای مردم، خیر و برکت نیست. و چون در آن خیر و برکت نیست، یا فایدهای ندارد، مانند سخنهای بیهوده که مباح هستند، و یا سخن باطل محض است، مانند انواع سخن حرام.
سپس خداوند مواردی را از آن مستثنی نمود و فرمود: (
﴿إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ﴾) مگر کسی که به صدقه دادن مال یا دانش یا فایدهای دیگر دستور دهد. عبارتهای کوتاه مانند گفتن
«سبحان الله» و
«الحمد لله» در آن داخل است.
همانطور که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: (إنَّ بِكُلِّ تَسبِيحَةٍ صَدَقَةٌ وَكُلِّ تَكبِيرَةٍ صَدَقَةٌ وَكُلِّ تَهلِيلَةٍ صَدَقَةٌ وَأمرٍ بَالمَعرُوفِ صَدَقَةٌ وَنَهيٍ عَنِ المُنكَرِ صَدَقَةٌ وَفِي بُضعِ أحَدِكُم صَدَقَةٌ) «همانا «سبحان الله» گفتن صدقه است و
«الله أکبر» و
«لا إله إلا الله» گفتن، و امر به معروف و نهی از منکر صدقه است، و جماع هر یک از شما با زنش صدقه است.» (
﴿أَوۡ مَعۡرُوفٍ﴾) و آن احسان و طاعت و هر آن چیزی است که بر حسب شریعت و عقل، نیک تشخیص داده شده باشد. و چون امر به معروف را به طور مطلق بیان کرد شامل نهی از منکر نیز میشود؛ زیرا ترک کردن چیزهایی که از آن نهی شده است، معروف و نیکی است. و نیز کار خوب به طور کامل انجام نمیشود، مگر با ترک کردن کار بد. و اما در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر همراه با یکدیگر بیان شوند، در این صورت معروف به معنی انجام دادن کاری است که بدان دستور داده شده، و منکر به معنی ترک کردن آنچه از آن نهی شده است میباشد. (
﴿أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾) و اصلاح صورت نمیپذیرد، مگر میان دو نفری که با یکدیگر کشمکش و اختلاف دارند. و کشمکش و درگیری، جدال، و دشمنی ورزیدن با یکدیگر، فتنه و تفرقۀ بیشماری را در پی دارد. پس در اینجا شارع، مسلمانان را برای اصلاح در مسألۀ خون و اموال و آبرویِ مردم و اصلاح و همبستگی دینی تشویق نموده است،
همانطور که فرموده است: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْ﴾ همه به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید.
و فرموده است: ﴿ وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر جنگیدند، در میانشان اصلاح و آشتی برقرار کنید. پس اگر یکی بر دیگری تجاوز کرد، با گروهی که تجاوز میکند، بجنگید تا به دستور و فرمان خدا باز گردد. و خداوند متعال فرموده است
﴿وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞ﴾ و صلح بهتر است، و کسی که برای اصلاح و آشتی دادن مردم تلاش مینماید، از کسی که همواره به نماز و روزه و صدقه مشغول است، بهتر است. و کسی که به دنبال اصلاح و آشتی دادن مردم است خداوند حتماً تلاش و کار او را به نتیجه میرساند. همانطور کسی که برای فسادانگیزی تلاش میکند، خداوند کارش را بینتیجه میگرداند و او را به هدفش نمیرساند،
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُصۡلِحُ عَمَلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾ خداوند کار فسادانگیزان و تباهیکنندگان را درست نمینماید. پس این کارها در هر کجا که انجام شوند، خیر و خوبی هستند، همانطور که این استثنا برآن دلالت مینماید. اما پاداش کامل بر حسب نیت و اخلاص در این کارها میباشد.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾) و هرکس این کارها را برای خشنودی خدا انجام دهد، به او پاداش بزرگ خواهیم داد. پس شایسته است که بنده هدفش رضای خدا باشد، و کار را در هر وقت و مکانی مخلصانه برای خدا انجام دهد، تا به سبب آن پاداش بزرگ به دست بیاورد و به اخلاص عادت کند و از مخلصان باشد، و پاداش کامل به او برسد -خواه هدفش حاصل شده و خواه حاصل نشده باشد- زیرا نیت درست وجود داشته و به اندازۀ توانش کار کرده است.
{وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا (115) إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا (116)}.
وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيرًا ؛ هر که پس از آشکار شدن راه هدايت با پيامبر مخالفت ورزد و از شيوه ، اين شيوه مؤمنان پيروي کند ، بدان سوي که پسند اوست بگردانيمش و به جهنمش افکنيم ، و جهنم سرانجام بدي است.
إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيدًا ؛ خدا کسي را که براي او شريکي قرار دهد نمي آمرزد و جز آن هر گناهي را براي هر که خواهد ، مي آمرزد و هر کس که براي خدا شريکي قرار دهد سخت به گمراهي افتاده است.
#
{115} أي: ومن يخالِف الرسول - صلى الله عليه وسلم - ويعانِده فيما جاء به، {من بعدِ ما تبيَّن له الهدى}: بالدَّلائل القرآنيَّة والبراهين النبويَّة، {ويتَّبِع غير سبيل المؤمنين}: وسبيلُهم هو طريقُهم في عقائِدِهم وأعمالهم، {نولِّه ما تولَّى}؛ أي: نتركه وما اختاره لنفسِهِ ونخذُله؛ فلا نوفِّقُه للخير؛ لكونِهِ رأى الحق وعَلِمَهُ وتركَه؛ فجزاؤه من الله عدلاً أن يُبْقِيه في ضلاله حائراً ويزداد ضلالاً إلى ضلاله؛ كما قال تعالى: {فلمَّا زاغوا أزاغ الله قلوبَهم}، وقال تعالى: {ونقلِّب أفئِدَتهم وأبصارَهم كما لَمْ يؤمِنوا به أوَّل مرة}.
ويدلُّ مفهومها على أن من لم يشاقق الرسول {ويتَّبع غير سبيل المؤمنين}؛ بأن كان قصده وجه الله واتِّباع رسوله ولزوم جماعة المسلمين، ثم صدر منه من الذنوب أو الهمِّ بها ما هو من مقتضيات النفوس وغَلَبات الطباع؛ فإن الله لا يولِّيه نفسه وشيطانه، بل يتداركُه بلطفه ويمنُّ عليه بحفظه ويعصمه من السوء؛ كما قال تعالى عن يوسف عليه السلام: {كذلك لنصرفَ عنه السوءَ والفحشاءَ إنَّه من عبادنا المخلَصين}؛ أي: بسبب إخلاصِهِ صَرَفْنا عنه السوءَ، وكذلك كلُّ مخلص؛ كما يدلُّ عليه عموم التعليل، وقوله: {ونُصْلِهِ جهنَّم}؛ أي: نعذِّبه فيها عذاباً عظيماً. {وساءت مصيراً}؛ أي: مرجعاً له ومآلاً.
(115) هرکس با پیامبر صلی الله علیه وسلم و با آنچه او آورده است، مخالفت ورزد، (
﴿مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ﴾) پس از اینکه با دلایل قرآنی و برهانهای نبوی هدایت برای او روشن شده است، (
﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) و راهی جز راه مؤمنان در پیش بگیرد، و راه مؤمنان شیوه و راه آنها در عقاید و اعمالشان است. (
﴿نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ﴾) او را با آنچه که برای خود برگزیده است، رها میکنیم، و او را خوار میگردانیم، و او را بر انجام کار خیر توفیق نمیدهیم چون او حق را دیده و آن را شناخته اما آن را ترک کرده است. پس سزای دادگرانه و عادلانه از جانب خدا، این است که او را در گمراهیاش سرگردان باقی بگذارد و بر گمراهیاش بیفزاید.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾ و چون منحرف شدند، خداوند دلهایشان را منحرف و کج نمود.
و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾ و دلها و چشمانشان را واژگون میکنیم تا ایمان نیاورند، همانطور که در اولین بار به آن ایمان نیاوردند. مفهوم آیه دلالت مینماید که هرکس با پیامبر مخالفت نکند، و از راه مؤمنان پیروی نماید، به این صورت که هدفش رضای خدا و پیروی از پیامبر و همراهی با جماعت مسلمین باشد، سپس بنا به اقتضای نفس بشری و غلبۀ غرایز، گناهانی از وی سر بزند، یا ارادۀ گناه بکند، خداوند او را به خودش و شیطان واگذار نمیکند، بلکه لطف خود را شامل حال او میگرداند، و بر او منت نهاده، و از بدی مصون میدارد.
همانطور که خداوند متعال در مورد یوسف علیه السلام فرموده است: ﴿كَذَٰلِكَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ این چنین تا بدی و زشتی را از او دور کنیم، همانا او از بندگان مخلص ما است؛ یعنی به سبب اخلاصش، گناه و زشتی را از او دور کردیم. همچنان که عموم و کلّیّت سبب، دلالت مینماید که خداوند بدی را از هر انسان مخلصی دور مینماید. (
﴿وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَ﴾) او را در جهنم به شدّت عذاب میدهیم، (
﴿وَسَآءَتۡ مَصِيرًا﴾) و جهنم برای او بد جایگاه و سرانجامی است. و این وعید که به دنبال مخالفت با پیامبر و مؤمنان میآید، بر حسب کوچکی و بزرگی گناه دارای مراتب و مراحلی است که کسی جز خدا آن را نمیداند. بعضی از این مخالفتها انسان را برای همیشه در جهنم ماندگار ساخته، و او را خوار و ذلیل میگرداند. و بعضی از مخالفتها سزای کمتری دارند. پس شاید آیۀ دوم، به منزلۀ توضیح و تشریح این آیه است که به طور مطلق آمده است.
#
{116} وهذا الوعيد المترتِّب على الشقاق ومخالفة المؤمنين مراتب لا يحصيها إلا الله بحسب حالة الذنب صغراً وكبراً؛ فمنه ما يخلد في النار ويوجب جميع الخذلان، ومنه ما هو دون ذلك؛ فلعلَّ الآية الثانية كالتفصيل لهذا المطلق، وهو أن الشرك لا يغفره الله تعالى؛ لتضمُّنه القدح في ربِّ العالمين و [في] وحدانيَّته، وتسوية المخلوق الذي لا يملك لنفسه ضرًّا ولا نفعاً بمن هو مالك النفعِ والضرِّ، الذي ما من نعمة إلاَّ منه، ولا يدفع النقم إلاَّ هو، الذي له الكمال المطلق من جميع الوجوه والغنى التامُّ بجميع وجوه الاعتبارات؛ فمن أعظم الظُّلم وأبعد الضَّلال عدم إخلاص العبادة لمن هذا شأنه وعظمته، وصرف شيء منها للمخلوق الذي ليس له من صفات الكمال شيء ولا له من صفات الغنى شيءٌ، بل ليس له إلاَّ العدم: عدم الوجود وعدم الكمال وعدم الغنى، والفقر من جميع الوجوه. وأما ما دون الشرك من الذنوب والمعاصي؛ فهو تحت المشيئة: إن شاء الله غَفَرَهُ برحمتِهِ وحكمتِهِ، وإن شاء عذَّب عليه وعاقب بعدلِهِ وحكمتِهِ.
وقد استدلَّ بهذه الآية الكريمة على أن إجماع هذه الأمة حجة، وأنها معصومةٌ من الخطأ، ووجه ذلك أنَّ الله توعَّد من خالف سبيل المؤمنين بالخِذلان والنار، وسبيل المؤمنين مفردٌ مضاف يشمل سائر ما المؤمنون عليه من العقائد والأعمال؛ فإذا اتَّفقوا على إيجاب شيء أو استحبابه أو تحريمه أو كراهته أو إباحته؛ فهذا سبيلهم فمن خالفهم في شيء من ذلك بعد انعقاد إجماعهم عليه؛ فقد اتّبَعَ غير سبيلهم.
ويدلُّ على ذلك قوله تعالى: {كنتُم خير أمةٍ أخْرِجَتْ للناس تأمرون بالمعروفِ وتَنْهَوْنَ عن المنكرِ}، ووجهُ الدِّلالة منها أنَّ الله تعالى أخبر أن المؤمنين من هذه الأمة لا يأمُرون إلا بالمعروف؛ فإذا اتَّفقوا على إيجاب شيءٍ أو استحبابِهِ؛ فهو مما أمروا به، فيتعيَّن بنصِّ الآية أن يكون معروفاً، ولا شيء بعد المعروف غير المنكر، وكذلك إذا اتَّفقوا على النهي عن شيء؛ فهو مما نهوا عنه، فلا يكون إلاَّ منكراً.
ومثلُ ذلك قولُه تعالى: {وكذلك جعلناكم أمة وسطاً لتكونوا شهداءَ على الناس}، فأخبر تعالى أنَّ هذه الأمة جعلها الله وسطاً؛ أي: عدلاً خياراً؛ ليكونوا شهداء على الناس؛ أي: في كل شيء؛ فإذا شهدوا على حكم بأنَّ الله أمر به أو نهى عنه أو أباحه؛ فإنَّ شهادتهم معصومةٌ؛ لكونِهِم عالمين بما شهدوا به عادلين في شهادتهم؛ فلو كان الأمرُ بخلاف ذلك؛ لم يكونوا عادلين في شهادتِهم ولا عالمين بها.
ومثلُ ذلك قوله تعالى: {فإنْ تنازَعْتُم في شيءٍ فرُدُّوه إلى الله والرسول}؛ يُفهم منها أنَّ ما لم يَتَنازعوا فيه بل اتَّفقوا عليه أنهم غير مأمورين بردِّه إلى الكتاب والسنة، وذلك لا يكون إلاَّ موافقاً للكتاب والسُّنة، لا يكون مخالفاً.
فهذه الأدلة ونحوها تفيدُ القطع أنَّ إجماع هذه الأمة حجَّةٌ قاطعةٌ.
(116) وعید مقرر بر مخالفت و دوری از راه مؤمنان مراتبی دارد که جز خداوند کسی نمیتواند این مراتب را مشخص نماید؛ و این مراتب نیز بر حسب حالت گناه، بزرگی و کوچکی آن تعیین میشود؛ برخی موجب جاودانگی در آتش و خواری و پستی کامل است؛ اما مرتبه برخی دیگر پایینتر است و آیهی دوم به منزلهی تفصیل و تفسیری بر این حکم مطلق است. به این توضیح که خداوند تعالی شرک را نمیبخشد، چون شرک ورزیدن به خدا توهین به پروردگار جهانیان وتوهین به یگانگی پروردگار است. و شرک، برابر دانستن مخلوقِ فاقدِ سود و زیان با ذاتی است که تنها او مالک نفع و ضرر است. خدایی که هیچ نعمتی نیست مگر اینکه از جانب او است، و فقط او ناراحتی و رنج را دور مینماید؛ او دارای کمال مطلق است، و از هر نظر بینیاز است. پس بزرگترین ستم و بزرگترین گمراهی آن است که انسان عبادت را برای ذاتی که دارای چنین عظمت و شکوهی است، خالصانه انجام ندهد، و بخشی از عبادت را برای مخلوق انجام دهد که از صفتهای کمال هیچ بهرهای ندارد، و همواره محتاج است، مخلوقی که جز عدم چیزی نیست، و وجود نداشته و کمال ندارد و از هرنظر محتاج است. و اما گناهان پایینتر از شرک، به خواست و ارادۀ خداوند بستگی دارد، واگر خداوند بخواهد با رحمت و حکمت خویش آن را میآمرزد، و اگر بخواهد بنده را بر آن عذاب میدهد و براساس عدل و حکمت خود وی را به سبب آن گناهان مجازات مینماید. و به این آیۀ کریمه استدلال شده است که اجماع امت، حجت؛ و امت از اشتباه معصوم است. دلیل آن این است که خداوند کسی را که با راه و روش مؤمنان مخالفت ورزد به رسوایی و آتش جهنم تهدید کرده است، و (
﴿سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) مفرد و مضاف است، و همۀ عقاید و اعمالی را که مؤمنان بر آن هستند، شامل میشود. پس هرگاه مؤمنین بر واجب بودن چیزی اتفاق نمودند، یا بر مستحب یا حرام بودن، یا مکروه یا جایز بودن چیزی اتفاق نمودند، پس این راه آنها است؛ و هرکسی در چیزی که آنان بر آن اجماع کردهاند، مخالفت کند، در حقیقت راهی غیر از راه آنان را در پیش گرفته است.
و فرمودۀ الهی بر این مطلب دلالت مینماید که میفرماید: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾ شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید؛ امر به معروف میکنید و نهی از منکر مینمایید. وجه دلالت آن، این گونه است که خداوند خبر داده که مؤمنان جز به کار خوب دستور نمیدهند، پس هرگاه بر واجب یا مستحب بودن چیزی اتفاق نمودند، این از جملۀ اموری است که آنها به آن فرمان دادهاند. پس با عبارت صریح مشخص و مقرر میگردد که آنچه آنها بدان دستور میدهند، معروف و نیکی است و بعد از نیکی، چیزی جز منکر و زشتی وجود ندارد. و همچنین هر گاه بر نهی کردن از چیزی اتفاق نمودند، پس آن چیز از جمله اموری است که آنان از آن نهی شدهاند و آن جز منکر چیزی نمیتواند باشد.
و این مانند این فرموده الهی است که میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾ و همچنین شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید. پس خداوند متعال خبر داد که این امت را میانه و معتدل و برگزیده قرار داده است، تا در هر چیزی بر مردم گواه باشند. پس هرگاه گواهی دادند که خداوند به این حکم دستور داده یا از آن نهی کرده یا آن را جایز قرار داده است، گواهی آنان معصوم است، چون آنها به آنچه گواهی میدهند، آگاهی دارند و در شهادت خود، عادل و دادگر هستند. پس اگر چنین نباشد، آنها در شهادتشان عادل شمرده نمیشوند، و نسبت به آن آگاهی ندارند.
خداوند متعال در این زمینه میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ پس اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید. از این آیه فهمیده میشود که آنچه آنها درآن اختلاف نکرده و برآن اتفاق دارند، موظف نیستند آن را به کتاب و سنت برگردانند؛ زیرا با کتاب و سنت موافق است، و عمل آنها با کتاب و سنت مخالف نیست. پس این دلایل و امثال آن مفید یقین است، چرا که اجماع دلیل قاطعی شمرده میشود.
بنابراین خداوند زشتیِ گمراهیِ مشرکین را بیان داشت و فرمود:
{إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَرِيدًا (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا (118) وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا (119) يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (120) أُولَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا (121)}.
إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطَانًا مَّرِيدًا؛ نمي خوانند سواي الله مگر جماداتي را و نمي خوانند سواي الله مگر شيطاني سرکش را.
لَّعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَّفْرُوضًا ؛
خدايش لعنت کرد و شيطان گفت : گروهي معين از بندگانت را به فرمان خويش مي گيرم.
وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا ؛ و البته گمراهشان مي کنم و آرزوهاي باطل در دلشان مي افکنم و به آنان ، فرمان مي دهم تا گوشهاي چارپايان را بشکافند و به آنان فرمان مي دهم تا خلقت خدا را دگرگون سازند و هر کس که به جاي خدا شيطان را به دوستي برگزيند زياني آشکار کرده است.
يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا ؛ به آنها وعده مي دهد و به آرزوشان مي افکند و شيطان آنان را جز به فريب وعده ندهد.
أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا ؛ مکانشان در جهنم است و در آنجا راه گريزي نخواهند يافت.
#
{117 ـ 118} أي: ما يدعو هؤلاء المشركون مِن دون الله إلا إناثاً؛ أي: أوثاناً وأصناماً مسمَّيات بأسماء الإناث؛ كالعزَّى ومناة ونحوهما. ومن المعلوم أنَّ الاسم دالٌّ على المسمَّى؛ فإذا كانت أسماؤها أسماءً مؤنَّثة ناقصةً؛ دلَّ ذلك على نقص المسمَّيات بتلك الأسماء وفقدها لصفات الكمال؛ كما أخبر الله تعالى في غير موضع من كتابه أنَّها لا تخلُقُ ولا ترزُقُ ولا تدفَعُ عن عابديها بل ولا عن نفسها نفعاً ولا ضرًّا ولا تنصُرُ أنفسها ممَّن يريدُها بسوءٍ، وليس لها أسماعٌ ولا أبصارٌ ولا أفئدةٌ؛ فكيف يُعْبَدُ من هذا وصفه ويترك الإخلاص لمن له الأسماءُ الحسنى، والصِّفات العليا، والحمدُ والكمال والمجدُ والجلال والعزُّ والجمال والرحمة والبرُّ والإحسان والانفراد بالخَلْق والتدبير والحكمة العظيمة في الأمر والتقدير؛ هل هذا إلا من أقبح القبيح الدالِّ على نقص صاحبه وبلوغه من الخِسَّة والدناءة أدنى ما يتصوَّره متصورٌ أو يصفه واصفٌ؟! ومع هذا فعبادتهم إنما صورتُها فقط لهذه الأوثان الناقصة، وبالحقيقة ما عبدوا غير الشيطان الذي هو عدوُّهم، الذي يريد إهلاكهم، ويسعى في ذلك بكلِّ ما يقدر عليه، الذي هو في غاية البعد من الله، لعنه الله وأبعده عن رحمتِهِ؛ فكما أبعده الله من رحمتِهِ، يسعى في إبعاد العباد عن رحمة الله، إنما يدعو حزبه ليكونوا من أصحاب السعير.
ولهذا أخبر الله عن سعيه في إغواء العباد، وتزيين الشَّرِّ لهم، والفساد، وأنَّه قال لربِّه مقسماً: {لأتَّخِذَنَّ من عبادِكَ نصيباً مفروضاً}؛ أي: مقدَّراً، علم اللعين أنه لا يقدر على إغواء جميع عباد الله، وأن عباد الله المخلَصين ليس له عليهم سلطانٌ، وإنَّما سلطانُهُ على من تولاَّه وآثر طاعته على طاعة مولاه. وأقسم في موضع آخر لَيُغْوِيَنَّهم أجمعين؛ إلاَّ عبادَكَ منهم المُخْلَصين؛ فهذا الذي ظنه الخبيث، وجزم به، أخبر الله تعالى بوقوعه بقوله: {ولقد صدَّقَ عليهم إبليسُ ظنَّه فاتَّبعوه إلاَّ فريقاً من المؤمنين}.
(117 - 118) آنچه که مشرکان به جای خدا به فریاد میطلبند، جز بتهایی نیست که نامهای ماده برآنها نهادهاند، مانند
«عُزَّی» و
«مَنَاۀ» و امثال آن؛ و معلوم است که اسم بر مسمّی دلالت مینماید، پس وقتی نامهایشان نامهای زنانه و ناقص است، بیانگر آن است که چیزهایی که به این اسمها نامگذاری شدهاند نیز ناقص و دارای کمبودند، و فاقد صفتهای کمال میباشند. همانطور که خداوند متعال در چندین جا در کتابش خبر داده است که این بتها و معبودان باطل؛ چیزی را نمیآفرینند، و روزی نمیدهند، و زیانی را از کسانی که آنها را میپرستند دور نمیکنند، بلکه نمیتوانند زیانی را از خودشان دور کنند، و سودی به کسی برسانند. و اگر کسی به آنها سوء قصدی داشته باشد، نمیتوانند خودشان را یاری کنند، و شنوایی و بینایی و دهان ندارند. پس کسی که چنین است چگونه پرستش میشود؟! و چگونه عبادت خالصانۀ خداوندی ترک میشود که دارای نامهای نیکو، و صفات عالی و ستایش، و کمال و بزرگی و شکوه و قدرت و زیبایی و رحمت و نیکی و احسان است، و در آفریدن و تدبیر و حکمت در امر و تقدیر یگانه است؟! و این جزو زشتترین زشتی است که بر نقص و کمبود صاحبش، و سقوط او به منتها پستی و حقارت دلالت مینماید. با وجود این آنها فقط در ظاهر این بتهای ناقص را میپرستند، و در حقیقت آنها جز شیطان؛ که دشمنشان است و میخواهد آنها را هلاک کند، و برای هلاک کردن آنها از هرآنچه که در توان دارد، بهره میبرد، چیزی دیگر را نمیپرستند؛ شیطانی که بسیار گمراه است و خداوند او را نفرین نموده، و او را از رحمت خویش دور کرده است. پس همانطور که خداوند او را از رحمت خود دور نموده است، او نیز برای دور کردن بندگان از رحمت خدا تلاش میکند.
﴿إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ﴾ همانا شیطان گروه خود را فرا میخواند، تا از اهل جهنم باشند. بنابراین خداوند از تلاش شیطان، برای فریب دادن بندگان و آراستن و زیبا جلوه دادن بدی و فساد برای آنها، خبر داده،
و اینکه به پروردگارش سوگند خورده وگفته است: (
﴿لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِكَ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا ﴾) از بندگانت بهرهای مشخص برمیگیرم. شیطانِ ملعون میداند که نمیتواند همۀ بندگان خدا را فریب دهد، و میداند که بر بندگان مخلص خدا توانایی و قدرتی ندارد، بلکه فرمانروایی و قدرت او بر کسی است که او را به دوستی برگزیده، و اطاعت از او را بر اطاعت از مولا و پروردگارش ترجیح داده است.
و در جایی دیگر شیطان قسم خورده و گفته است: ﴿وَلَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ حتماً همه را فریب خواهم داد، جز بندگان مخلص تو. پس چیزی که شیطان پلید به طور قطع درپی آن است،
خداوند ازآن خبر داده و میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَيۡهِمۡ إِبۡلِيسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ﴾ و قطعاً شیطان گمان خود را برآنها درست و راست یافت، بنابراین از او پیروی کردند، جز گروهی از مؤمنان.
#
{119} وهذا النصيب المفروض الذي أقسم لله أنهم يتخذهم ؛ ذَكَرَ ما يريدُ بهم، وما يقصدُه لهم بقوله: {ولأضِلَّنَّهم}؛ أي: عن الصراط المستقيم ضلالاً في العلم وضلالاً في العمل، {ولأمنِّينَّهم}؛ أي: مع الإضلال لأمنِّينَّهم أن ينالوا ما ناله المهتدونَ، وهذا هو الغرور بعينه، فلم يقتصِرْ على مجرَّد إضلالهم، حتى زيَّن لهم ما هم فيه من الضلال، وهذا زيادةُ شرٍّ إلى شرِّهم، حيث عملوا أعمال أهل النار الموجبة للعقوبة، وحسِبوا أنَّها موجبةٌ للجنة. واعتَبِرْ ذلك باليهود والنَّصارى ونحوهم؛ فإنهم كما حكى الله عنهم: {وقالوا لَن يَدْخُلَ الجنَّة إلاَّ مَن كان هوداً أو نصارى تلك أمانِيُّهم}، {وكذلك زينَّا لكلِّ أمةٍ عَمَلَهم}، {قل هل ننبِّئُكم بالأخسرينَ أعمالاً الذين ضلَّ سعيُهم في الحياة الدُّنيا وهم يحسَبون أنَّهم يحسنون صنعاً ... } الآية، وقال تعالى عن المنافقين: إنهم يقولون يوم القيامة للمؤمنين: {ألم نَكُن معكُم قالوا بلى ولكنَّكم فتنتُم أنفسَكم وتربَّصْتم وارتَبْتُم وغرَّتكم الأماني حتى جاء أمرُ الله وغرَّكم بالله الغَرورُ}.
وقوله: {ولآمُرَنَّهم فَلَيُبَتِّكُنَّ آذان الأنعام}؛ أي: بتقطيع آذانها، وذلك كالبحيرة والسائبة والوصيلة والحام، فنبَّه ببعض ذلك على جمعيه، وهذا نوعٌ من الإضلال يقتضي تحريم ما أحلَّ الله، أو تحليل ما حرَّم الله، ويلتحق بذلك من الاعتقادات الفاسدة والأحكام الجائرة ما هو من أكبرِ الإضلال. {ولآمُرَنَّهم فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ الله}: وهذا يتناول [تغيير] الخِلقة الظاهرة بالوشم والوَشْر والنَّمْص والتفلُّج للحسن، ونحو ذلك مما أغواهم به الشيطان، فغيَّروا خِلقة الرحمن، وذلك يتضمَّن التسخُّط من خلقتِهِ، والقدح في حكمتِهِ واعتقاد أنَّ ما يصنعونَه بأيديهم أحسنَ من خلقة الرحمن، وعدم الرِّضا بتقديرِهِ وتدبيرِهِ، ويتناول أيضاً تغيير الخِلقة الباطنةِ؛ فإن الله تعالى خَلَقَ عباده حنفاء، مفطورين على قَبول الحقِّ وإيثارِهِ، فجاءتهم الشياطين، فاجتالتْهم عن هذا الخَلْق الجميل، وزيَّنت لهم الشرَّ والشرك والكفر والفسوق والعصيان؛ فإنَّ كلَّ مولود يولد على الفطرة، ولكن أبواه يهوِّدانِه أو ينصِّرانِه أو يمجِّسانِه ونحو ذلك مما يغيِّرون به، ما فَطَرَ الله عليه العباد من توحيدِهِ وحبِّه ومعرفته، فافترستهم الشياطينُ في هذا الموضع افتراس السبع والذئاب للغنم المنفردةِ، لولا لطفُ الله وكرمُهُ بعباده المخلصينَ؛ لجرى عليهم ما جرى على هؤلاء المفتونين، وهذا الذي جرى عليهم من تولِّيهم عن ربِّهم وفاطرهم وتولِّيهم لعدوِّهم المريد لهم الشرَّ من كل وجه، فخسروا الدُّنيا والآخرة، ورجعوا بالخيبة والصفقةِ الخاسرة، ولهذا قال: {ومن يتَّخِذِ الشيطان وليًّا من دون الله فقد خَسِرَ خسراناً مبيناً}، وأيُّ خسارٍ أبين وأعظم ممن خَسِرَ دينه ودُنياه وأوبقته معاصيه وخطاياه فحصل له الشقاءُ الأبديُّ وفاته النعيم السرمديُّ؟! كما أن من تولَّى مولاه، وآثر رضاه، رَبِحَ كلَّ الرِّبح، وأفلح كلَّ الفلاح، وفاز بسعادةِ الدَّارين، وأصبح قرير العين. فلا مانع لما أعطيت ولا معطي لما منعت، اللهم! تولَّنا فيمن تولَّيت، وعافنا فيمن عافيت.
(119) شیطان قسم خورده است از میان بندگان سهمیۀ مقرر و مشخصی را برگیرد، و هدفش را در مورد آنها بیان کرده،
و به صراحت گفته است: (
﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمۡ﴾) آنها را از راه راست گمراه میکنم، به طوری که آن را نشناسند و به آن عمل نکنند. (
﴿وَلَأُمَنِّيَنَّهُمۡ﴾) و همراه با گمراه کردن، آنها را در آرزوها و خیالات قرار میدهم، به گونهای که آرزو و خیال کنند آنچه مؤمنانِ هدایت یافته به دست میآورند، آنها هم به دست خواهند آورد؛ و این عین فریب است. پس فقط به گمراه کردن آنها اکتفا نکرد، بلکه گمراهیشان را برای آنان زیبا جلوه داد. و این مزیدِ بر شر و بدی آنها است؛ زیرا آنها کارهای اهل جهنم را انجام میدهند که موجب عقوبت و سزا است، و گمان میبرند که این کارها باعث وارد شدن به بهشت میشود. و از یهود و نصارا و امثالشان عبرت بگیر،
آن گونه که خداوند از آنها حکایت کرده است: ﴿وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡ﴾ و گفتند:
«هرگز وارد بهشت نخواهد شد مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد، این آرزو و خیالاتشان است.»﴿كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ﴾ و این چنین برای هر امتی کارشان را آراسته نمودیم.
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا﴾ بگو:
«آیا شما را به زیانکارترین مردم آگاه سازیم؟ [آنان] کسانی هستند که تلاش وکوشششان در زندگی دنیا به هدر رفته، وآنها گمان میبرند که کار خوبی میکنند.» خداوند متعال درمورد منافقان فرموده است،
آنها روز قیامت به مؤمنان میگویند: ﴿أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمۡ فَتَنتُمۡ أَنفُسَكُمۡ وَتَرَبَّصۡتُمۡ وَٱرۡتَبۡتُمۡ وَغَرَّتۡكُمُ ٱلۡأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَآءَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَغَرَّكُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ﴾ آیا ما با شما نبودیم؟
گویند: «آری! اما شما خودتان را به فتنه مبتلا کردید و منتظر ماندید و شک کردید و آرزوهایتان شما را فریب داد تا اینکه امر خدا آمد. و [شیطانِ] مغرور کننده، شما را دربارۀ خدا فریب داد.» (
﴿وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ﴾) و آنها را به شکافتن و قطع کردن گوش چهار پایان،
از قبیل: بحیره و سائبه و وصیله و حام دستور می دهم. پس با ذکر برخی از این گمراهیها به همۀ گمراهیها اشاره کرد.و این نوعی گمراه کردن است که در قالب حرام نمودن آنچه خدا حلال کرده، یا حلال کردن آنچه خدا حرام نموده است، تجلی مییابد. و اعتقادات فاسد و احکام ستمگرانه نیز جزو بزرگترین گمراهی محسوب میشود. (
﴿وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِ﴾) و این، تغییر آفرینش ظاهری را در بر میگیرد و شامل خالکوبی و برداشتن موی صورت زن و شکافتن دندانها به قصد زیبایی و امثال آن می شود، که شیطان آنها را به انجام آن فریب داد، و آنها آفرینش خدا را تغییر دادند. تغییر آفرینش خدا، به معنی عدم رضایت از آفرینش الهی و اعتراض به حکمت اوست، و بیانگر آن است که آنچه آنها با دستان خود می سازند، از آفرینش خدا بهتر است. نیز به معنی راضی نبودن به تقدیر و تدبیر الهی است. همچنانکه به معنی تغییر دادن آفرینش باطنی نیز میباشد؛ زیرا خداوند، بندگان را یکتا پرست، و بر پذیرفتن حق و ترجیح دادن آن سرشته است. اما شیاطین، انسانها را وسوسه کرده و آنها را نسبت به این آفرینش زیبا، بدبین نموده، و شر و شرک و کفر و فساد و گناه را برای آنها زیبا جلوه میدهد. چون هر نوزادی که به دنیا می آید، بر فطرت
[پاک] به دنیا می آید .اما پدر و مادرش اورا یهودی یا نصرانی یا آتش پرست میکنند. نیز شیطان در صدد برمیآید تا انسان موارد دیگری نیز که خدا بندگانش را برآن سرشته است،
از قبیل: توحید و محبت و شناخت خدا را تغییر دهند. پس شیطان افکار و عقاید آنها را مانند درندگان پاره پاره نموده و بسان گرگی که گوسفندِ جدا شده از گلّه را میدرّد، آنها را دریده است. و اگر لطف و کرم خدا، بندگان مخلصش را در بر نمیگرفت، آنان نیز به آنچه دیگران بدان گرفتار شدهاند، مبتلا گشته، و در دنیا و آخرت دچار زیان شده و ناکام و زیانبار برمیگشتند. و این ناکامی بدان سبب است که آنها از پروردگار و آفرینندۀ خود روی بر تافته، و دشمنی را که بدی آنان را می خواهد، به دوستی گرفتهاند.
بنابراین فرمود: (
﴿وَمَن يَتَّخِذِ ٱلشَّيۡطَٰنَ وَلِيّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِينٗا﴾) و هرکس به جای خدا، شیطان را به دوستی برگزیند، به راستی که دچار زیان آشکاری شده است. و چه زیانی روشنتر و بزرگتر از زیان کسی است که در دین و دنیایش دچار زیان شده، و گناهان و لغزشهایش او را هلاک کرده است؟! در نتیجه گرفتار بدبختی همیشگی گردیده و نعمت جاودانگی را از دست داده است؟! اما کسی که با پروردگار خود دوستی نماید و رضایت و خشنودی او را برگزیند، به رستگاری کامل رسیده و خوشبختی دنیا و آخرت را به دست آورده و چشم و دلش روشن میگردد. پروردگارا! آنچه را که تو دادهای هیچ کس نمی تواند مانع آن بشود، و آنچه را که تو منع نمودهای کسی نمی تواند آن را بدهد. پروردگارا! ما را از زمرۀ کسانی قرار بده که از عنایت و سرپرستی تو برخوردارند، و به آنها عافیت عنایت فرمودهای.
#
{120} ثم قال: {يَعِدُهم ويمنِّيهم}؛ أي: يعد الشيطانُ من يسعى في إضلالهم والوعد يشمل حتى الوعيد؛ كما قال تعالى: {الشيطان يَعِدُكم الفقْرَ}؛ فإنه يعدهم إذا أنفقوا في سبيل الله؛ افتقروا، ويخوِّفهم إذا جاهدوا بالقتل وغيره؛ كما قال تعالى: {إنَّما ذلكم الشيطان يخوِّفُ أولياءَه ... } الآية، ويخوِّفهم عند إيثار مرضاة الله بكلِّ ما يمكن وما لا يمكنُ مما يدخله في عقولهم حتى يكسلوا عن فعل الخير، وكذلك يمنِّيهم الأماني الباطلة التي هي عند التحقيق كالسراب الذي لا حقيقة له، ولهذا قال: {وما يَعِدُهم الشيطان إلا غُروراً}.
(120) سپس فرمود: (
﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡ﴾) شیطان کسانی را که برای گمراه کردنشان تلاش میکند، وعده میدهد. وعده، وعید را نیز شامل میشود،
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ﴾ شیطان به شما وعدۀ فقر میدهد.
پس شیطان به آنها میگوید: «اگر مالهایتان را در راه خدا انفاق کنید، فقیر خواهید شد». و آنها را میترساند که اگر جهاد کنند کشته یا زخمی میشوند،
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ﴾ در واقع این شیطان است که دوستانش را میترساند . و به هنگام برگزیدن خشنودی خدا، آنها را با تمام وسایل ممکن و غیرممکن تهدید میکند، و این ترس و وحشت را به مغز و اندیشۀ آنان وارد میگرداند تا در انجام کار نیک سستی بورزند، و آنها را از انجام دادنِ آن میترساند. همچنین آنها را در آرزوها و خیالات باطلی که سرابی بیش نیستند، سرگردان میکند.
بنابراین فرمود: (
﴿وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا﴾) و شیطان جز وعدههای فریبکارانه به آنها نمیدهد
#
{121} {أولئك مأواهم جهنَّمُ}؛ أي: من انقاد للشيطانِ وأعرض عن ربِّه وصار من أتباع إبليس وحزبه مستقرهم النار، {ولا يجدون عنها محيصاً}؛ أي: مَخْلصاً ولا ملجأ، بل هم خالدون فيها أبد الآباد.
(121) ((اُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ﴾) ایشان جایگاهشان جهنم است. بنابراین هرکس از شیطان فرمان برد، و از پروردگارش روی بگرداند، و به پیروان و گروه شیطان بپیوندد، جایگاهش جهنم است.(
﴿وَلَا يَجِدُونَ عَنۡهَا مَحِيصٗا﴾) و هیچ راه فرار و نجاتی از جهنم نمی یابند، بلکه برای همیشه در آن میمانند.
{وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا (122)}.
وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً ؛ و کساني را که ايمان آورده اند و کارهاي نيکو کرده اند به بهشتهايي در، مي آوريم که در آن نهرها روان است و در آنجا جاويدانند وعده بر حق خداوند است ، و چه کسي از او راستگوي تر است ?
#
{122} أي: {آمنوا} بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر والقَدَر خيرِه وشرِّه على الوجه الذي أمروا به علماً وتصديقاً وإقراراً. {وعملوا الصالحات}: الناشئة عن الإيمان، وهذا يشمل سائر المأمورات من واجبٍ ومستحبٍّ؛ الذي على القلب، والذي على اللسان، والذي على بقيَّة الجوارح؛ كل له من الثواب المرتَّب على ذلك بحسب حاله ومقامه وتكميله للإيمان والعمل الصالح، ويَفُوتُه ما رُتِّب على ذلك بحسب ما أخلَّ به من الإيمان والعمل، وذلك بحسب ما علم من حكمة الله ورحمته، وكذلك وعده الصادق الذي يُعرَف من تتبُّع كتاب الله وسنة رسوله، ولهذا ذكر الثواب المرتَّب على ذلك بقوله: {سَنُدْخِلُهم جناتٍ تجري من تحتها الأنهار}: فيها ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطر على قلب بشر؛ من أنواع المآكل والمشارب اللذيذة، والمناظر العجيبة، والأزواج الحسنة، والقصور والغرف المزخرفة، والأشجار المتدلِّية، والفواكه المستغربة، والأصوات الشجيَّة، والنعم السابغة، وتزاور الإخوان وتذكُّرهم ما كان منهم في رياض الجنان، وأعلى من ذلك [كُلِّه] وأجلُّ؛ رضوان الله عليهم وتمتُّع الأرواح بقربه والعيون برؤيته والأسماع بخطابه الذي يُنسيهم كلَّ نعيم وسرور، ولولا الثباتُ من الله لهم؛ لطاروا وماتوا من الفرح والحبور؛ فلله ما أحلى ذلك النعيم! وما أعلى ما أنالهم الربُّ الكريم! وما حصل لهم من كل خير وبهجة لا يصفه الواصفون! وتمام ذلك وكماله الخلودُ الدائم في تلك المنازل العاليات.
ولهذا قال: {خالدين فيها أبداً وَعْدَ الله حقًّا ومن أصدق من الله قيلاً}: فصدق الله العظيم الذي بلغ قوله وحديثه في الصدق أعلى ما يكون، ولهذا لما كان كلامه صدقاً، وخبره صدقاً ؛ كان ما يدلُّ عليه مطابقةً وتضمناً وملازمةً؛ كل ذلك مرادٌ من كلامه، وكذلك كلام رسوله - صلى الله عليه وسلم -؛ لكونه لا يخبر إلاَّ بأمرِهِ ولا ينطق إلاَّ عن وحيه.
(122) [وقتی که سرانجام بدبختان و یاران شیطان را بیان کرد، سرانجام سعادتمندان و دوستان خدا را نیز بیان نمود، و فرمود:] (
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) و کسانی که به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت و تقدیرات خیر و شر او، آن چنانکه به آنان دستور داده شده است، از روی علم و شناخت ایمان آوردند، و آن را تصدیق کرده و به آن اقرار نمودند، (
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و کارهای شایسته را که از ایمان سرچشمه میگیرد، انجام دادند. اعمال شایسته، شامل هر چیزی است که به آن دستور داده شده است،
از قبیل: واجب و مستحبّاتی که با قلب و زبان و دیگر اعضا باید انجام شوند. هر کاری بر حسب حالت و جایگاهش، و به اندازهای که ایمان و عمل صالح را کامل گرداند، پاداش دارد. و هر کاری به اندازهای که به ایمان و عمل صالح خلل وارد کند، کیفر و عقاب دارد. این چیزی است که از حکمت و رحمت الهی، و وعدۀ راستین او در لابلای کتاب و سنت دانسته میشود.
بنابراین پاداش عمل صالح را بیان نمود و فرمود: (
﴿سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾) آنها را به باغهایی وارد می کنیم که رودها از زیر درختان آن روان است، و در آن خوردنیها و نوشیدنیهای لذیذ، منظرهها و همسران زیبا، قصرها و خانههای آراسته، و درختانی که میوههایشان سهل المنال است، و در آن صداها و نغمههای دلانگیز، و میوههای فراوان وجود دارد. مؤمنان در بهشت به ملاقات و دیدار یکدیگر میروند، و از نعمتهایی برخوردار میشوند که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. و بالاتر و بزرگترین از این، خشنودی و رضایت خداوند است که نصیب آنان میشود، و ارواح با نزدیک شدن به خدا، و چشمها با دیدن او و گوشها با شنیدن سخن روحبخش وی که از هر نعمت و برکتی برتر است، به اوج لذّت و سرور میرسند. و اگر خداوند آنها را استوار و پا برجا نمیکرد، به پرواز در میآمدند و از شادی و خوشحالی میمردند. به راستی که این نعمتها چقدر شیرین و لذیذ هستند! و آنچه خداوند بزرگوار به آنها بخشیده است چقدر بلند و عالی است! نیکی و شادابی که آنها به دست آوردهاند، قابل توصیف نیست. و کمال و عدم نقصان این نیکی و شادابی، در قالب جاودانه ماندن در این منازل و مراتب رفیع تجلی میکند.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾) پس راست گفته است خداوندی که سخن و گفتار او در بالاترین حدِ صداقت و راستی قرار دارد. پس چون سخن و خبر او راست است، هر آنچه که به طور
«مطابقت» یا
«تضمّن» یا
«التزام» از سخن وی، و همچنین از سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم برآید، نیز راست است؛ زیرا پیامبر جز به دستور خدا خبر نمیدهد، و جز از وحی او سخن نمیگوید.
{لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا (123) وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا (124)}.
لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ نه بر وفق مراد شماست و نه بر وفق مراد اهل کتاب ، که هر کس که مرتکب کار بدي شود جزايش را ببيند ، و جز خدا براي خويش دوست و ياوري نيابد.
وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتَ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيرًا ؛ و هر کس که کاري شايسته کند چه زن و چه مرد اگر مؤمن باشد به بهشت ، مي رود و به قدر آن گودي که بر پشت هسته خرماست به کس ستم نمي شود.
#
{123} أي: {ليس} الأمر والنجاة والتزكية {بأمانيِّكم ولا أمانيِّ أهل الكتاب}، والأمانيُّ أحاديث النفس المجرَّدة عن العمل المقترِن بها دعوى مجرَّدة، لو عُورضت بمثلها؛ لكانت من جنسها، وهذا عامٌّ في كلِّ أمر؛ فكيف بأمر الإيمان والسعادة الأبديَّة؛ فإنَّ أماني أهل الكتاب قد أخبر الله بها أنهم {قالوا لن يدخُلَ الجنَّة إلاَّ من كان هوداً أو نصارى تلك أمانيُّهم}، وغيرهم ممَّن ليس ينتسب لكتاب ولا رسول من باب أولى وأحرى، وكذلك أدخل الله في ذلك من ينتسب إلى الإسلام لكمال العدل والإنصاف؛ فإنَّ مجرد الانتساب إلى أيِّ دينٍ كان لا يفيد شيئاً إن لم يأت الإنسان ببرهانٍ على صحة دعواه؛ فالأعمال تُصَدِّقُ الدعوى أو تكذِّبها. ولهذا قال تعالى: {من يَعْمَلْ سوءاً يُجْزَ به}: وهذا شامل لجميع العاملين؛ لأنَّ السوء شاملٌ لأيِّ ذنب كان من صغائر الذُّنوب وكبائِرِها، وشاملٌ أيضاً لكل جزاء؛ قليل أو كثير، دنيويٍّ أو أخرويٍّ، والناس في هذا المقام درجاتٌ لا يعلمها إلا الله؛ فمستقلٌّ ومستكثرٌ؛ فمن كان عمله كلُّه سوءاً، وذلك لا يكون إلا كافراً؛ فإذا مات من دون توبةٍ؛ جوزِيَ بالخلود في العذاب الأليم، ومن كان عمله صالحاً وهو مستقيمٌ في غالب أحواله، وإنَّما يصدُر منه أحياناً بعض الذُّنوب الصغار فما يصيبه من الهمِّ والغمِّ والأذى وبعض الآلام في بدنه، أو قلبه، أو حبيبه، أو ماله ونحو ذلك؛ فإنها مكفِّرات للذُّنوب؛ وهي مما يجزى به على عمله، قيضها الله لطفاً بعباده.
وبين هذين الحالين مراتبُ كثيرة، وهذا الجزاء على عمل السوء العام مخصوصٌ في غير التائبين؛ فإنَّ التائب من الذنب كمن لا ذنبَ له؛ كما دلَّت على ذلك النصوص.
وقوله: {ولا يَجِدْ له من دون الله وليًّا ولا نصيراً}: لإزالة بعض ما لعلَّه يتوهم أن من استحقَّ المجازاة على عمله قد يكون له وليٌّ أو ناصر أو شافعٌ يدفعُ عنه ما استحقَّه، فأخبر تعالى بانتفاء ذلك، فليس له وليٌّ يحصِّل له المطلوبَ ولا نصيرٌ يدفع عنه المرهوبَ؛ إلاَّ ربَّه ومليكه.
(123) (
﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) حکم و نجات و صلاح، به آرزوی شما و آرزوی اهل کتاب نیست.
«امانی» عبارت است از سخن نفس که خالی از عمل و سرشار از ادعاهای صرف باشد. چنانچه آن را با مشابه خودش انکار کنی، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود ندارد؛ چراکه هردو از یک جنس میباشند، و هردو پوچ هستند.
«امانی» در هر امر کوچک و بزرگی فرقی نمیکند،
«امانی» است. و باطل میباشد. به ویژه اگر در امری باشد که به ایمان و سعادت همیشگی ارتباط پیدا کند. پس خداوند از
«امانی» آرزوهای اهل کتاب خبر داد که آنها میگفتند:
﴿لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡ﴾ وارد بهشت نمیشوند مگر کسانی که یهودی یا نصرانی باشند. این آرزوی بزرگ آنان است. و کسان دیگری که به هیچ کتاب و پیامبری منتسب نیستند، به طریق اولی آرزوهایشان باطل است. و خداوند به خاطر کمال عدل و انصافی که دارد، کسانی را که به اسلام منتسب هستند، در این دایره داخل کرده است؛ زیرا فقط منتسب بودن به یک دین کافی نیست، بلکه انسان باید دلیلی بر صحیح بودن ادعای خود بیاورد. پس اعمال، ادعا را تصدیق یا تکذیب میکند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ﴾) هر کس کار بدی بکند، در برابر آن سزا داده میشود؛ و این همۀ انجام دهندگان افعال بد را شامل میشود؛ زیرا بدی، گناه کبیره و صغیره را در بر میگیرد، و نیز هرگونه کیفر دنیوی یا اخروی، کم یا زیاد را شامل میشود. و مردم در این مورد، دارای رتبههای متفاوتاند، که جز خدا کسی آن را نمیداند. بعضی زیاد گناه انجام میدهند و بعضی کم، پس هر کس که تمام اعمالش بد باشد ـ و او جز کافر کسی نیست ـ و بدون توبه بمیرد، برای همیشه در عذاب دردناک میماند. و هرکس عمل شایسته انجام دهد و در بیشتر حالاتش بر راه راست باشد ـ هر چند گاهگاهی گناهان کوچکی هم از او سر زند ـ غم و اندوه و دردهای جسمی و روانی که برایش پیش میآید، و یا مصیبتهای مالی و جانی که بدان گرفتار میشود، خطاهایش را میپوشاند و باعث مغفرت گناهان وی میشود. و این ناشی از لطف خدا نسبت به بندگانش است. و میان این دو حالت، مراتب زیادی وجود دارد. و سزا و کیفری که بهصورت فراگیر و عام بیان شد، ویژۀ کسانی است که توبه نمیکنند؛ زیرا کسی که توبه مینماید، مانند کسی است که مرتکب گناه نشده است، همانطور که نصوص زیادی بر صحت این مطلب دلالت مینمایند. (
﴿وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا﴾) و به جز خدا، هیچ یاور و مددکاری را نخواهد یافت. این را بیان کرد، تا این گمان را رد کند که بعضی خیال میکنند
«هرکس سزاوار کیفر باشد، یاور و شفاعت کننده ای برای او خواهد بود، و کیفر مجازاتش را از وی دور مینماید.» پس خداوند خبر داد که چنین چیزی نیست، و کسی که سزاوار کیفر باشد، یاوری نخواهد داشت که او را به هدفش برساند، و مددکاری نخواهد داشت که کیفر را از او دور نماید، بلکه فقط پروردگار و مولایش توانایی چنین چیزی را دارد.
#
{124} {ومن يعملْ من الصالحاتِ}: دخل في ذلك سائر الأعمال القلبيَّة والبدنيَّة، ودخل أيضاً كلُّ عامل؛ من إنس أو جنٍّ، صغير أو كبير، ذكر أو أنثى. ولهذا قال: {من ذكرٍ أو أنثى وهو مؤمنٌ}: وهذا شرطٌ لجميع الأعمال، لا تكون صالحةً ولا تُقبل ولا يترتَّب عليها الثوابُ ولا يندفع بها العقابُ إلاَّ بالإيمان؛ فالأعمال بدون الإيمان كأغصان شجرةٍ قُطع أصلُها، وكبناءٍ بني على موج الماء؛ فالإيمان هو الأصل والأساس والقاعدة التي يُبْنَى عليه كل شيء، وهذا القيد ينبغي التفطُّن له في كلِّ عمل مطلقٍ ؛ فإنه مقيَّدٌ به. {فأولئك}؛ أي: الذين جمعوا بين الإيمان والعمل الصالح، {يدخُلون الجنةَ}: المشتملة على ما تشتهي الأنفس وتلذُّ الأعين، {ولا يُظلمون نقيراً}؛ أي: لا قليلاً ولا كثيراً مما عمِلوه من الخير، بل يجدونَه كاملاً موفَّراً مضاعفاً أضعافاً كثيرة.
(124) (
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و هر کس کارهای شایسته انجام دهد. این شامل سایر اعمال قلبی و بدنی است، نیز شامل هرکسی است که عمل صالح انجام دهد، خواه انسان باشد یا جن، کوچک باشد یا بزرگ، مرد باشد یا زن.
بنابراین فرمود: (
﴿مِن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ﴾) مرد باشد یا زن، به شرطی که مؤمن باشد. و این شرطِ پذیرش همۀ اعمال است؛ زیرا هیچ عملی صالح محسوب نشده و پذیرفته نمیشود و پاداش به آن تعلق نمیگیرد و بهوسیلۀ آن عذاب دفع نمیگردد، مگر اینکه همراه با ایمان باشد. پس اعمالِ بدون ایمان، مانند شاخههای درختی هستند که تنۀ آن قطع شده است، و مانند ساختمانی است که بر موج آب بنا شده باشد. بنابراین ایمان، پایه و اساسی است که هر چیزی بر آن بنا میشود. و هر عملی که در کتاب و سنت به طور مطلق از فضل آن یا از فضل انجام دهندۀ آن ذکری به میان آمده باشد و قید ایمان در آن ذکر نشده باشد، آن عمل را حتماً باید به قید
«ایمان» مقید نمود. (
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ﴾) اینان که هم ایمان آورده و هم عمل صالح انجام دادهاند، (
﴿يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ﴾) وارد بهشت میشوند، که همۀ آنچه را انسان میخواهد و چشم از آن لذت میبرد، در آن وجود دارد. (
﴿وَلَا يُظۡلَمُونَ نَقِيرٗا﴾) و کمترین ستمی به آنها نمیشود. و پاداش کار خوبی که انجام دادهاند، کم نمیشود، بلکه آنرا به طور کامل و چندین برابر مییابند.
{وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا (125)}.
وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً ؛ دين چه کسي بهتر از دين کسي است که به اخلاص روي به جانب خدا کرد و نيکوکار بود و از دين حنيف ابراهيم پيروي کرد ? و خدا ابراهيم را به دوستي خود برگزيد.
#
{125} أي: لا أحد أحسنُ من دين مَن جمع بين الإخلاص للمعبود، وهو إسلامُ الوجه لله الدالُّ على استسلام القلب، وتوجُّهه وإنابته وإخلاصه وتوجُّه الوجه وسائر الأعضاء لله. {وهو}: مع هذا الإخلاص والاستسلام {محسنٌ}؛ أي: متَّبع لشريعة الله التي أرسل الله بها رسله وأنزل كتبه وجعلها طريقاً لخواصِّ خلقه وأتباعهم، {واتَّبع مِلَّةَ إبراهيم}؛ أي: دينه وشرعه {حنيفاً}؛ أي: مائلاً عن الشرك إلى التوحيد وعن التوجُّه للخلق إلى الإقبال على الخالق، {واتَّخذَ الله إبراهيم خليلاً}: والخُلَّةُ أعلى أنواع المحبة، وهذه المرتبة حصلت للخليلين محمد وإبراهيم عليهما الصلاة والسلام، وأما المحبَّة من الله؛ فهي لعموم المؤمنين، وإنَّما اتَّخذ الله إبراهيم خليلاً؛ لأنَّه وفَّى بما أمر به، وقام بما ابتُلِيَ به، فجعله الله إماماً للناس، واتَّخذه خليلاً، ونوَّه بذكرِهِ في العالمين.
(125) آیین هیچ کسی بهتر از آیین آن کس نیست که خالصانه به خدا، روی آورده است. روی آوردنِ خالصانه به سوی خدا به معنی تسلیم شدن در برابر دستورات او، و متوجه کردن دل و دیده وسایر اعضا به طرف خداست. (
﴿وَهُوَ﴾) و او همراه با این اخلاص و انقیاد، (
﴿مُحۡسِنٞ﴾) پیرو شریعت خدا میباشد؛ شریعتی که پیامبرانش را برای تبلیغ آن فرستاده و در کتابهایش بیان نموده و آن را راه و رسم بندگان خاص خود قرار داده است. (
﴿وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ﴾) و از دین و شریعت ابراهیم پیروی کرده است،(
﴿حَنِيفٗا﴾) و از شرک دوری جسته و به توحید روی آورده است، و از توجه به خلق روی بر تافته و به آفریننده روی آورده است. (
﴿وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا﴾) و خداوند ابراهیم را به خلیلی و دوستی برگرفته است. و خلیل بودن، بالاترین نوعِ محبت و دوستی است. این مقام و منزلت، فقط نصیب محمد و ابراهیم ـ علیهما الصلاة والسلام ـ شده است. البته خداوند نسبت به تمام مؤمنان محبت دارد، اما ابراهیم را بدان جهت خلیل و دوست خود قرار داده است، که او آنچه را بدان مأمور شده بود، به طور کامل انجام داد، و از آزمایش الهی سربلند بیرون آمد. پس خداوند او را پیشوای مردم، و خلیل و دوست خویش قرار داد، و یاد او را در میان جهانیان جاودان گردانید، بهگونهای که جهانیان برای همیشه از او به نیکی یاد میکنند.
{وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطًا (126)}.
وَللّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطًا ؛ از آن خداست هر چه در آسمانها و زمين است و خدا بر هر چيزي احاطه دارد.
#
{126} وهذه الآية الكريمة فيها بيانُ إحاطة الله تعالى بجميع الأشياء، فأخبر أنَّه له {ما في السموات وما في الأرض}؛ أي: الجميع ملكُه وعبيدُه؛ فهم المملوكون وهو المالك المتفرِّد بتدبيرهم، وقد أحاط علمُهُ بجميع المعلومات، وبصرُهُ بجميع المبصَرات وسمعُهُ بجميع المسموعات ونفذتْ مشيئتُه وقدرتُه بجميع الموجودات ووَسِعَتْ رحمتُهُ أهل الأرض والسماوات، وقهر بعزِّه وقهرِهِ كلَّ مخلوقٍ، ودانت له جميعُ الأشياء.
(126) در این آیۀ کریمه بیان شده است که خداوند بر هر چیزی احاطه دارد. پس خداوند خبر داد که هر آنچه در آسمانها و زمین است،
از آن اوست: (
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) همه در ملکیت او میباشند، و بندگان او هستند، و همه مملوک، و او یگانه مالک آنهاست، و تنها و یگانه به تدبیر امورشان میپردازد. علم الهی همۀ معلومات را، و بینایی او همۀ دیدنیها را، و شنواییاش همۀ شنیدنیها را در برگرفته است. و قدرت و خواست او در همۀ موجودات جاری است، و رحمت او اهل زمین و آسمانها را در گسترۀ خود جای داده است، و با قدرت و قهر خویش بر هر مخلوقی چیره است، و جاندار و بیجان در برابر او سر تسلیم فرود آوردهاند.
{وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِي لَا تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَنْ تَقُومُوا لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا (127)}.
وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاء قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاء الَّلاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمًا ؛ از تو در باره زنان فتوي مي خواهند ،
بگو : خدا در باره آنان به آنچه دراين کتاب بر شما خوانده مي شود ، فتوي داده است اين فتوي در باب آنها و زنان پدر مرده اي است که حق مقررشان را نمي پردازيد و مي خواهيد ايشان را به نکاح خود در آوريد و نيز در باب کودکان ناتوان است و بايدکه در باره يتيمان به عدالت رفتار کنيد ، و هر کار نيکي که انجام مي دهيد خدا به آن آگاه است.
#
{127} الاستفتاء طلبُ السائل من المسؤول بيان الحكم الشرعيِّ في ذلك المسؤول عنه، فأخبر عن المؤمنين أنَّهم يستفتون الرسول - صلى الله عليه وسلم - في حكم النساء المتعلِّق بهم، فتولَّى الله هذه الفتوى بنفسه، فقال: {قل الله يُفتيكم فيهنَّ}؛ فاعملوا على ما أفتاكم به في جميع شؤون النساء من القيام بحقوقهنَّ وترك ظلمهنَّ عموماً وخصوصاً، وهذا أمرٌ عام يشمل جميع ما شرع الله أمراً ونهياً في حقِّ النساء الزوجات وغيرهنَّ الصغار والكبار، ثم خصَّ بعد التعميم الوصيةَ بالضِّعاف من اليتامى والولدان اهتماماً بهم وزجراً عن التفريط في حقوقهم، فقال: {وما يُتلى عليكم في الكتاب في يتامى النساء}؛ أي: ويُفتيكم أيضاً بما يتلى عليكم في الكتاب في شأن اليتامى من النساء، {اللا