:
تفسير سوره ي صاد
تفسير سوره ي صاد
مکي و 88 آيه است.
: 1 - 11 #
{ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ (1) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ (2) كَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ (3) وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ (4) أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ (5) وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ (6) مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ (7) أَأُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْ ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ (10) جُنْدٌ مَا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزَابِ (11)}.
ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ؛ صاد سوگند به قرآن شريف صاحب اندرز بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ؛ که کافران همچنان در سرکشي و خلافند كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَوْا وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ؛ چه بسا مردمي را که پيش از آنها به هلاکت رسانيديم آنان فرياد بر مي آوردند ولي گريزگاهي نبود. وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ؛ در شگفت شدند از اينکه بيم دهنده اي از ميان خودشان برخاست و کافران گفتند : اين جادوگري دروغگوست. أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ؛ آيا همه خدايان را يک خدا گردانيده است ? و اين چيزي شگفت است. وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ؛ مهترانشان به راه افتادند و گفتند : برويد و بر پرستش خدايان خويش ، پايداري ورزيد که اين است چيزي که از شما خواسته شده. مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ؛ ما در اين آخرين آيين ، چنين سخني نشنيده ايم و اين جز دروغ هيچ نيست. أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ؛ آيا از ميان همه ما وحي بر او نازل شده است ? بلکه آنها از وحي من در ترديدند ، و هنوز عذاب مرا نچشيده اند. أَمْ عِندَهُمْ خَزَائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ؛ يا آنکه خزاين رحمت پروردگار پيروزمند بخشنده ات در نزد آنهاست ? أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُوا فِي الْأَسْبَابِ؛ يا فرمانروايي آسمانها و زمين و هر چه ميان آن دوست ، از آن آنهاست ?پس با نردبامهايي خود را به آسمان کشند. جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ؛ آنجا لشکري است ناچيز از چند گروه شکست خورده به هزيمت رفته.
#
{1} هذا بيانٌ من الله تعالى لحال القرآن وحال المكذِّبين به معه ومع من جاء به، فقال: {ص والقرآنِ ذي الذِّكْرِ}؛ أي: ذي القَدْر العظيم والشرف، المذكِّر للعباد كلَّ ما يحتاجون إليه من العلم بأسماء الله وصفاته وأفعاله، ومن العلم بأحكام الله الشرعية، ومن العلم بأحكام المعاد والجزاء؛ فهو مذكِّرٌ لهم في أصول دينهم وفروعه. وهنا لا يُحتاجُ إلى ذِكْرِ المقسَم عليه؛ فإنَّ حقيقة الأمر أنَّ المقسم به وعليه شيءٌ واحدٌ، وهو هذا القرآن الموصوف بهذا الوصف الجليل.
(1) در اینجا خداوند حالت قرآن، و وضعیت تکذیب کنندگان در برابر قرآن، و در برابر کسی که قرآن را آورده است، بیان می‌دارد. پس فرمود: (﴿صٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ذِي ٱلذِّكۡرِ﴾) صاد. سوگند به قرآن که دارای منزلت وشرافت بزرگ است، و همۀ آنچه را که بندگان به آن نیاز دارند، از قبیل: دانستن اسماء و صفات و افعال خداوند و دانستن احکام شرعی و احکام معاد و جزا، به آنان تذکر می‌دهد و می‌آموزد؛ پس قرآن اصول و فروع دین را به بندگان می‌آموزد. و در اینجا نیازی به ذکر آنچه برای آن سوگند یاد شده است نمی‌باشد؛ زیرا آنچه برای آن سوگند یاد شده، و آنچه که بدان سوگند یاد شده است، یک چیز هستند، و آن قرآنی می‌باشد که دارای چنین صفت بزرگی است. پس وقتی قرآن دارای چنین صفتی می‌باشد، معلوم است که نیاز بندگان به آن بالاتر از هر نیازی است. و بر بندگان لازم است که به آن ایمان بیاورند و آن را تصدیق نمایند و به استنباط آموزه‌های جدید از قرآن روی آورند.
#
{2} فإذا كان القرآن بهذا الوصف؛ عُلِمَ ضرورةُ العبادِ إليه فوق كلِّ ضرورةٍ، وكان الواجبُ عليهم تلقِّيه بالإيمان والتَّصديق والإقبال على استخراج ما يُتَذَكَّرُ به منه، فهدى الله مَنْ هدى لهذا، وأبى الكافرون به وبمن أنزلَه، وصار معهم عِزَّةٌ وشقاقٌ، عزَّةٌ وامتناعٌ عن الإيمان به، واستكبارٌ وشقاقٌ له؛ أي: مشاقَّة ومخاصمة في ردِّه وإبطاله وفي القَدْح بمن جاء به.
(2) خداوند متعال کسانی را به سوی این قرآن هدایت نمود؛ و کافران از تصدیق آن، و تصدیق کسی که قرآن بر او نازل شده، ابا ورزیدند و همواره در برابر قرآن و پیغمبر در (﴿عِزَّةٖ وَشِقَاقٖ﴾) به سر می‌برند؛ یعنی متکبر بودند، و از ایمان آوردن به آن دو امتناع می‌ورزیدند، و با آن به دشمنی و ستیز می‌پرداختند تا قرآن را رد نمایند و آن را باطل قلمداد نمایند و به آن و کسی که آن را آورده است طعنه بزنند.
#
{3} فتوعَّدهم بإهلاك القرون الماضية المكذِّبة بالرسل، وأنَّهم حين جاءهم الهلاكُ؛ نادَوْا واستغاثوا في صرف العذاب عنهم، ولكنْ {لاتَ حينَ مناص}؛ أي: وليس الوقت وقتَ خلاصٍ مما وقعوا فيه ولا فرج لما أصابهم، فليحذَرْ هؤلاء أن يَدوموا على عزَّتِهِم وشقاقِهِم؛ فيصيبُهم ما أصابهم.
(3) خداوند با بیان اینکه اقوام گذشته را که پیامبران را تکذیب کردند هلاک کرده است، آنها را تهدید نمود، و فرمود: وقتی که هلاکت به سراغشان آمد، فریاد برآوردند و کمک خواستند تا عذاب از آنها دور شود، (﴿وَّلَاتَ حِينَ مَنَاصٖ﴾) امّا زمان، دیگر زمان رهایی از آنچه بدان گرفتار شده بودند، نبود. پس اینها بپرهیزند از اینکه به تکبر و ستیزه‌جویی و مخالفت خود ادامه دهند که آنگاه به آنچه گذشتگان گرفتار شدند، گرفتار خواهند شد.
#
{4} {وعَجِبوا أن جاءهم منذرٌ منهم}؛ أي: عجب هؤلاء المكذِّبون في أمرٍ ليس محلَّ عجبٍ أن جاءهم منذرٌ منهم ليتمكَّنوا من التلقِّي عنه وليعرفوه حقَّ المعرفة، ولأنَّه من قومهم؛ فلا تأخُذُهم النَّخوة القوميَّة عن اتِّباعِهِ؛ فهذا مما يوجبُ الشكر عليهم وتمامَ الانقيادِ له، ولكنَّهم عكسوا القضيَّة، فتعجَّبوا تعجُّب إنكار، وقالوا من كفرهم وظلمهم: {هذا ساحرٌ كذابٌ}!
(4) (﴿وَعَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡۖ﴾) تکذیب‌کنندگان از چیزی تعجب کردند که جای تعجب ندارد؛ و آنها از این تعجب کردند که بیم دهنده‌ای از خودشان به نزد آنها آمد تا آنها بتوانند از او یاد بگیرند و او را به گونۀ شایسته بشناسند. و چون او از قوم آنهاست، نباید غرور و تکبر ناسیونالیستی آنها را فرا بگیرد و از تبعیّت او سر باز زنند. پس این چیزی است که باعث می‌شود تا آنان سپاسگزاری نمایند و کاملاًَ از پیامبر پیروی کنند. اما آنها قضیه را برعکس کردند و به تعجب انکاری روی آوردند. (﴿وَقَالَ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾) و کافران از روی ستمگری و کفرورزی خود گفتند: (﴿هَٰذَا سَٰحِرٞ كَذَّابٌ﴾) این جادوگری دروغگوست.
#
{5} وذنبُهُ عندَهم أنَّه {جعل الآلهة إلهاً واحداً}؛ أي: كيف ينهى عن اتِّخاذ الشركاء والأنداد ويأمُرُ بإخلاص العبادة لله وحده؟! {إنَّ هذا}: الذي جاء به {لشيءٌ عُجابٌ}؛ أي: يقضى منه العجب لبطلانِهِ وفسادِهِ عندهم.
(5) و گناه پیامبر نزد آنها این بود که (﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًا﴾) چگونه او از گرفتن شریکان و همتایان نهی می‌کند، و دستور می‌دهد عبادت تنها برای الله انجام گیرد؟! (﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ﴾) بی‌گمان چیزی که او آورده است، به دلیل باطل و فاسد بودنش بسیار عجیب می‌باشد.
#
{6} {وانطَلَقَ الملأ منهم}: المقبولُ قولُهم، محرِّضينَ قومَهم على التمسُّك بما هم عليه من الشرك. {أنِ امْشوا واصبِروا على آلِهَتِكُم}؛ أي: استمرَّوا عليها وجاهدوا نفوسَكم في الصبر عليها وعلى عبادتها، ولا يردُّكم عنها رادٌّ، ولا يصدَّنَّكم عن عبادتها صادٌّ. {إنَّ هذا}: الذي جاء به محمدٌ من النهي عن عبادتها {لشيءٌ يُرادُ}؛ أي: يُقْصَدُ؛ أي: له قصدٌ ونيةٌ غير صالحة في ذلك، وهذه شبهةٌ لا تَروج إلاَّ على السُّفهاء؛ فإنَّ مَنْ دعا إلى قول حقٍّ أو غير حقٍّ لا يُرَدُّ قولُه بالقدح في نيَّتِهِ؛ فنيَّتُهُ وعملُه له، وإنَّما يُرَدُّ بمقابلتِهِ بما يُبْطِلُهُ ويفسِدُهُ من الحُجج والبراهين، وهم قصدُهم أنَّ محمداً ما دعاكم إلى ما دعاكم إلاَّ ليرأس فيكم ويكونَ معظَّماً عندكم متبوعاً.
(6) (﴿وَٱنطَلَقَ ٱلۡمَلَأُ مِنۡهُمۡ﴾) آن دسته از سران که گفته‌شان پذیرفته می‌شد، به راه افتادند و قوم خود را به تمسّک به شرکی که بر آن قرار داشتند تشویق ‌کردند و گفتند: (﴿أَنِ ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ﴾) بروید و بر پرستش خدایان خود شکیبا باشید؛ یعنی به عبادت آنها ادامه، و بر پرستش آنها پایداری کنید، و هیچ چیزی نباید شما را از پرستش آنها باز دارد. (﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ﴾) بی‌گمان چیزی که محمّد آورده است مبنی بر نهی از عبادت آنها، ساخته و پرداختۀ خود او است، و از آن هدف و قصدی سوء دارد. این شبهه‌ایست که فقط انسان‌های بی‌خرد گول آن را می‌خورند. چون هرکس سخن حق یا ناحقی را بر زبان آورد، به خاطر قصد و نیت بدش سخنش رد نمی‌شود؛ چرا که نیت و عمل او مال خود اوست، بلکه با آنچه از دلایل و حجّت‌هایی که آن را باطل و فاسد می‌نماید، گفته‌اش رد کرده می‌شود. و منظور آنها این بود که محمّد برای این شما را دعوت می‌کند تا بر شما ریاست کند، و نزد شما بزرگ باشد و از او پیروی کنید.
#
{7} {ما سمعنا بهذا}: القول الذي قاله والدين الذي دعا إليه {في الملَّةِ الآخرةِ}؛ أي: في الوقت الأخير، فلا أدْرَكْنا عليه آباءنا، ولا آباؤنا أدركوا آباءهم عليه؛ فامضوا على الذي مضى عليه آباؤكم؛ فإنَّه الحقُّ، وما هذا الذي دعا إليه محمدٌ إلاَّ اختلاقٌ اخْتَلَقَهُ وكذبٌ افتراه. وهذه أيضاً شبهةٌ من جنس شبهتهم الأولى؛ حيث ردُّوا الحقَّ بما ليس بحجَّة لردِّ أدنى قول، وهو أنَّه قولٌ مخالف لما عليه آباؤهم الضالُّون؛ فأين في هذا ما يدلُّ على بطلانه؟!
(7) (﴿مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ﴾) ما سخنی را که او می‌گوید، و دینی که به سوی آن دعوت می‌کند، در آیین قریش و آیین نصرانیت نشنیده‌ایم. پس نه پدران ما چنین دینی داشته‌اند، و نه پدران ما پدران خود را بر چنین چیزی یافته‌اند. پس بمانید بر آنچه پدرانتان بر آن بوده‌اند؛ این حق است، و آنچه محمّد شما را به سوی آن می‌خواند جز دروغی که خود آن را بر ساخته است نیست. و این نیز یک شبهه از نوع شبهات اول آنهاست. آنان حق را با استناد به چیزی که حتّی برای رد کردن کوچک‌ترین و بی‌ارزش‌ترین گفته‌ای کافی نیست، رد کردند؛ و آن اینکه این دعوت با آنچه که پدران گمراهشان بر آن بوده‌اند مخالف است. پس این چه دلیلی است که بر بطلان آن دلالت ‌نماید؟
#
{8} {أأُنزِلَ عليه الذِّكْرُ من بيننا}؛ أي: ما الذي فضَّله علينا حتى ينزل الذِّكْر عليه من دوننا ويخصَّه الله به؟! وهذه أيضاً شبهةٌ، أين البرهانُ فيها على ردِّ ما قاله؟ وهل جميع الرسل إلاَّ بهذا الوصف؟! يمنُّ الله عليهم برسالته ويأمُرُهم بدعوة الخلق إلى الله. ولهذا؛ لما كانت هذه الأقوالُ الصادرةُ منهم لا يَصْلُحُ شيءٌ منها لردِّ ما جاء به الرسول؛ أخبر تعالى من أين صَدَرَتْ، وأنَّهم {في شكٍّ من ذِكْري}: ليس عندَهم علمٌ ولا بيِّنةٌ، فلما وقعوا في الشكِّ وارتَضَوا به وجاءهم الحقُّ الواضحُ وكانوا جازمين بإقامتهم على شكِّهم؛ قالوا ما قالوا من تلك الأقوال لدفع الحقِّ، لا عن بيِّنة من أمرهم، وإنَّما ذلك من باب الائتفاكِ منهم. ومن المعلوم أنَّ مَنْ هو بهذه الصفة يتكلَّم عن شكٍّ وعنادٍ؛ فإنَّ قولَه غيرُ مقبول ولا قادح أدنى قدحٍ في الحقِّ، وأنَّه يتوجَّه عليه الذمُّ واللوم بمجرَّد كلامه، ولهذا توعَّدهم بالعذاب، فقال: {بل لَمَّا يَذوقوا عذابِ}؛ أي: قالوا هذه الأقوالَ وتجرَّؤوا عليها؛ حيث كانوا ممتَّعين في الدُّنيا، لم يصبْهم من عذاب الله شيءٌ؛ فلو ذاقوا عذابَه؛ لم يتجرَّؤوا.
(8) (﴿أَءُنزِلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ مِنۢ بَيۡنِنَا﴾) چه چیزی او را بر ما برتری داده است تا از میان ما قرآن بر او نازل شود، و خداوند قرآن را به او اختصاص دهد؟ این نیز یک شبهه است، و چگونه این شبهه می‌تواند دلیلی باشد که بتوان با آن، آنچه را که پیامبر گفته است رد کرد؟ زیرا خداوند همۀ پیامبران را با رسالت خویش مورد تکریم قرار داده، و آنان را به دعوت کردن خلق به سوی خدا امر نموده است. و از آنجا که گفته‌های صادر شده از سوی مشرکان صلاحیت آن را ندارد که با آن، رسالت پیامبر رد شود، خداوند خبر داد که این گفته‌هایشان از کجا سرچشمه می‌گیرد. پس فرمود: (﴿بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ مِّن ذِكۡرِي﴾) آنها از قرآن من در شک و تردید هستند، و علم و شناختی از آن ندارند. پس وقتی که در شک و تردید افتادند و به آن راضی شدند، و حقِ واضح و آشکار به نزد آنها آمد، و از آنجا که آنان به طور قطعی تصمیم گرفته بودند که بر شک خود باقی بمانند، چنین سخن‌هایی را برای دفع حق بر زبان آوردند. وآنها این سخنان را از روی دلیل و حجت نگفتند، بلکه از روی دروغ چنین گفتند؛ و معلوم است که هرکس چنین باشد، از روی شک و عناد سخن می‌گوید، و سخن او پذیرفته نیست، و کوچک‌ترین نقص و عیبی به حق وارد نمی‌کند، و به محض حرف زدنش مورد مذمت و نکوهش قرار می‌گیرد. بنابراین خداوند آنها را به عذاب تهدید کرد و فرمود: (﴿بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ﴾) آنها از آنجا که در دنیا از نعمت‌ها بهره‌مند هستند و چیزی از عذاب خدا هنوز به آنها نرسیده، این سخن‌ها را می‌گویند، و بر گفتن این سخن‌ها جرأت کرده‌اند؛ و اگر عذاب را بچشند، به گفتن چنین حرف‌هایی جرأت نخواهند کرد.
#
{9} {أم عِندَهُم خزائنُ رحمةِ ربِّك العزيز الوهَّاب}: فيعطون منها مَنْ شاؤوا ويمنعونَ منها مَن شاؤوا؛ حيث قالوا: {أأنزِلَ عليه الذِّكْرُ مِن بَيْنِنا}؛ أي: هذا فضلُه تعالى ورحمتُه، وليس ذلك بأيديهم حتى يتجرؤوا على الله.
(9) (﴿أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَحۡمَةِ رَبِّكَ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡوَهَّابِ﴾) آیا گنج‌های رحمتِ پروردگارِ بسیار توانمند و بخشایندۀ تو در دست ایشان است؟ تا هرکس را که بخواهند، از آن بدهند؛ و هر کس را که بخواهند، از آن محروم کنند و بگویند: (﴿أَءُنزِلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ مِنۢ بَيۡنِنَا﴾) آیا از میان همۀ ما، قرآن بر او نازل شده است؟ یعنی این از فضل ونعمت خداست و در دست آنها نیست تا به خود جرأت دهند و دربارۀ خدا سخن بگویند.
#
{10} {أم لهم مُلْكُ السمواتِ والأرض وما بينَهما}: بحيثُ يكونون قادرين على ما يريدون، {فَلْيَرْتَقوا في الأسبابِ}: الموصلة لهم إلى السماء، فيقطعوا الرحمةَ عن رسول الله! فكيف يتكلَّمون وهم أعجزُ خلق الله وأضعفُهم بما تكلَّموا به؟!
(10) (﴿أَمۡ لَهُم مُّلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا﴾) آیا فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن ایشان است طوری که آنها بر آنچه می‌خواهند توانایی داشته باشند؟ (﴿فَلۡيَرۡتَقُواْ فِي ٱلۡأَسۡبَٰبِ﴾) پس اگر چنین است، با وسایل و اسبابی که آنها را به آسمان بالا می‌برد، بالا روند، و مانع رسیدن رحمت خدا به پیامبر شوند. پس چگونه سخن می‌گویند درحالی که آنان ناتوان‌ترین و ضعیف‌ترین خلق خدا نسبت به چیزی هستند که دربارۀ آن سخن گفته‌اند؟! یا اینکه هدفشان تحزّب و جمع کردن لشکر و همکاری کردن برای کمک نمودن به باطل و خوار کردن حق است؟ و واقعیت همین است. آنان به این هدف نمی‌رسند، بلکه تلاش و سعی آنها بی‌نتیجه خواهد ماند، و لشکرشان شکست می‌خورد. بنابراین فرمود: (﴿جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ﴾) همانند لشکریانی هستند که پیش از تو علیه انبیا بسیج شده بودند، و آنها مغلوب و هلاک گشتند؛ پس ما نیز اینها را نابود می‌کنیم.
#
{11} أم قصدُهم التحزُّب والتجنُّد والتعاون على نصر الباطل وخذلان الحقِّ، وهو الواقعُ؛ فإنَّ هذا المقصودَ لا يتمُّ لهم، بل سعيُهم خائبٌ، وجندُهم مهزومٌ، ولهذا قال: {جندٌ ما هنالك مهزومٌ من الأحزابِ}.
(11) (﴿أَمۡ لَهُم مُّلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا﴾) آیا فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن ایشان است طوری که آنها بر آنچه می‌خواهند توانایی داشته باشند؟ (﴿فَلۡيَرۡتَقُواْ فِي ٱلۡأَسۡبَٰبِ﴾) پس اگر چنین است، با وسایل و اسبابی که آنها را به آسمان بالا می‌برد، بالا روند، و مانع رسیدن رحمت خدا به پیامبر شوند. پس چگونه سخن می‌گویند درحالی که آنان ناتوان‌ترین و ضعیف‌ترین خلق خدا نسبت به چیزی هستند که دربارۀ آن سخن گفته‌اند؟! یا اینکه هدفشان تحزّب و جمع کردن لشکر و همکاری کردن برای کمک نمودن به باطل و خوار کردن حق است؟ و واقعیت همین است. آنان به این هدف نمی‌رسند، بلکه تلاش و سعی آنها بی‌نتیجه خواهد ماند، و لشکرشان شکست می‌خورد. بنابراین فرمود: (﴿جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ﴾) همانند لشکریانی هستند که پیش از تو علیه انبیا بسیج شده بودند، و آنها مغلوب و هلاک گشتند؛ پس ما نیز اینها را نابود می‌کنیم.
: 12 - 15 #
{كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ (12) وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ أُولَئِكَ الْأَحْزَابُ (13) إِنْ كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ (14) وَمَا يَنْظُرُ هَؤُلَاءِ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَا لَهَا مِنْ فَوَاقٍ (15)}.
كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ؛ پيش از، آنها قوم نوح و عاد و فرعون ، که مردم را به چهار ميخ مي کشيد ،پيامبران را تکذيب مي کردند. وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَيْكَةِ أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ؛ و نيز قوم ثمود و قوم لوط و مردم ايکه از آن جماعتها بودند. إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ؛ از اينان کس نبود مگر آنکه پيامبران را تکذيب کرد ، و عقوبت من واجب آمد. وَمَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ؛ اينان نيز جز بانگي سهمناک انتظاري ندارند ، چنان که آدمي را ديگر بازگشت نباشد.
#
{12 ـ 15} يحذِّرُهم تعالى أن يَفْعَلَ بهم ما فعل بالأمم من قبلهم، الذين كانوا أعظم قوَّةً منهم وتحزُّباً على الباطل. {قومُ نوح وعادٌ}: قوم هود وفرعونُ ذي الأوتادِ؛ أي: الجنود العظيمة والقوَّة الهائلة، {وثمودُ}: قوم صالح، {وقومُ لوطٍ وأصحابُ الأيْكَةِ}؛ أي: الأشجار والبساتين الملتفَّة، وهم قوم شعيب. {أولئك الأحزابُ}: الذين اجتمعوا بقوَّتهم وعَددِهِم وعُدَدِهِم على ردِّ الحقِّ، فلم تُغْنِ عنهم شيئاً {إن كُلٌّ}: من هؤلاء {إلاَّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فحقَّ}: عليهم {عقاب}: الله، وهؤلاء ما الذي يطهِّرهم ويزكِّيهم أن لا يُصيبَهم ما أصاب أولئك؟! فلينتظروا {صيحة واحدة ما لها من فَواقٍ}؛ أي: من رجوع وردٍّ، تهلِكُهم، وتستأصِلُهم إن أقاموا على ما هم عليه.
(12 - 15) خداوند آنها را برحذر می‌دارد از اینکه با آنها کاری شود که با امت‌های پیش از آنان شده است؛ کسانی که قدرتشان از قدرت اینها بیشتر بود، و سپاه و لشکر بزرگ‌تری داشتند، و بر باطل گرد هم آمده بودند، (﴿قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ ذُو ٱلۡأَوۡتَادِ﴾) قوم نوح و عاد [که قوم هود بودند] و قوم فرعون که دارای لشکریان زیاد و قدرت سهمگینی بودند. (﴿وَثَمُودُ وَقَوۡمُ لُوطٖ وَأَصۡحَٰبُ لۡ‍َٔيۡكَةِ﴾) و ثمود [که قوم صالح بودند] و قوم لوط و اصحاب ایکه؛ یعنی صاحبان درختان بوستان‌ها و درختان [فراوان] در پیرامون خود بودند، و آنها قوم شعیب بودند. (﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡأَحۡزَابُ﴾) اینها گروه‌ها و دسته‌هایی بودند که با قدرت و سپاهیان و ساز و برگ خود برای مقابله با حق گردهم آمدند، اما قدرتشان هیچ چیزی را از آنان دفع نکرد. (﴿إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ﴾) هریک از این گروه‌ها پیامبران را تکذیب کردند، پس کیفر خدا گریبانگیرشان شد. و به جز عذابی که به این دسته‌ها رسید، چه چیزی قوم قریش را که به تکذیب پیامبر پرداخته است به راه «تزکیه» و «تطهیر» می‌آورد و مانع می‌شود تا عذابی که به آنها رسیده از آنان دور شود؟! پس باید منتظر باشند (﴿وَمَا يَنظُرُ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ مَّا لَهَا مِن فَوَاقٖ﴾) و اینان انتظاری جز این نمی‌کشند که صدایی مرگبار فرا رسد که هیچ بازگشتی ندارد، و این صدا آنها را نابود و ریشه‌کن می‌نماید، اگر بر آنچه هستند باقی بمانند.
: 16 - 0 #
{وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّلْ لَنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ (16) اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ}.
وَقَالُوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ؛ و گفتند : اي پروردگار ما ، نامه اعمال ما را پيش از فرا رسيدن روز حساب به دست ما بده.
#
{16} أي: قال هؤلاءِ المكذِّبون من جَهْلِهِم ومعانَدَتِهِم الحقَّ مستعجلين للعذاب: {ربَّنا عَجِّلْ لنا قِطَّنا}؛ أي: قِسْطَنا وما قسم لنا من العذابِ عاجلاً {قبلَ يوم الحسابِ}: ولجُّوا في هذا القول، وزعموا أنَّك يا محمدُ إن كنتَ صادقاً؛ فعلامةُ صدقِكَ أن تأتينا بالعذاب.
(16) تکذیب کنندگان به علّت نادانی و مخالفت با حق -درحالی که برای آمدن عذاب شتاب داشتند- گفتند: (﴿رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا﴾) پروردگارا! سهمیۀ عذاب ما را هم اکنون، (﴿قَبۡلَ يَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ﴾) و قبل از رسیدن قیامت بده. ای محمّد! آنها در این گفته لجاجت ورزیدند، و ادعا نمودند که نشانۀ راست‌گویی‌ات این است که عذاب را بر آنها بیاوری.
#
{17} فقال لرسوله: {اصْبِرْ على ما يَقولونَ}: كما صبر مَنْ قَبْلَكَ من الرُّسل؛ فإنَّ قولَهم لا يضرُّ الحقَّ شيئاً، ولا يضرُّونك في شيءٍ، وإنَّما يضرُّون أنفسَهم.
(17) پس خداوند به پیامبرش فرمود: (﴿ٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ﴾) در برابر چیزهایی که می‌گویند شکیبا باش، همان‌طور که پیامبرانی که پیش از تو بودند شکیبایی ورزیدند. و بدان که سخن مشرکین زیانی به حق نمی‌رساند، و هیچ‌گاه نمی‌توانند زیانی به تو برسانند، بلکه آنها به خودشان زیان وارد می‌کنند.
: 17 - 20 #
{وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (17) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ (18) وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (19) وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ (20)}.
اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ بر هر چه مي گويند صبر کن و از داود قدرتمند ، که همواره به درگاه ، ماتوبه مي کرد ، يادآور. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ؛ ما کوهها را رام کرديم و کوهها هر شامگاه و بامدادان با او تسبيح مي کردند. وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ؛ و پرندگان بر او گرد مي آمدند ، همه فرمانبر او بودند. وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ؛ فرمانرواييش را استواري بخشيديم و او را حکمت و فصاحت در سخن عطا کرديم.
#
{17} لمَّا أمر الله رسولَه بالصبر على قومه؛ أمَرَه أن يستعينَ على الصبر بالعبادةِ لله وحدَه، ويتذكَّرَ حال العابدين؛ كما قال في الآية الأخرى: {فاصْبِرْ على ما يَقولونَ وسَبِّحْ بِحَمْدِ ربِّكَ قبلَ طُلوع الشمسِ وقبلَ غُروبها}. ومن أعظم العابدين نبيُّ الله داود عليه الصلاة والسلام، ذو {الأيْدِ}؛ أي: القوة العظيمة على عبادةِ الله تعالى في بدنِهِ وقلبِهِ. {إنَّه أوَّابٌ}؛ أي: رجاعٌ إلى الله في جميع الأمور بالإنابة إليه بالحبِّ والتألُّه والخوف والرجا وكثرَةِ التضرُّع والدُّعاء، رجاعٌ إليه عندما يقعُ منه بعض الخلل بالإقلاع والتوبة النَّصوح.
(17) وقتی خداوند پیامبرش را دستور داد که در برابر سخن و آزارهای قومش شکیبایی ورزد، پیامبر را فرمان داد که با انجام عبادت خالص برای خدا، صبر پیشه کند، و حالت عبادت‌گزاران را به‌خاطر بیاورد. همان‌طور که در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿فَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَا﴾ پس در برابر آنچه می‌گویند شکیبا باش، و قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن پروردگارت را تسبیح بگوی. و یکی از بزرگ‌ترین عبادت‌گزاران پیامبر خدا، داود ـ علیه الصلاة والسلام ـ است. (﴿ذَا ٱلۡأَيۡدِ﴾)که دارای قدرت فراوان بدنی و قلبی برای عبادت خدا بود. (﴿إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ﴾) بی‌گمان او در همۀ کارها به سوی خدا باز می‌گشت، و با محبت و بندگی و ترس و امید و کثرت تضرع و زاری و دعا همواره رو به سوی خدا داشت، و وقتی که کاستی‌هایی از او سر می‌زد، با دست برداشتن از گناه و توبۀ نصوح، به سوی خدا باز می‌گشت.
#
{18 ـ 19} ومن شدة إنابته لربِّه وعبادتِهِ أن سَخَّرَ الله الجبال معه تسبِّحُ معه بحمدِ ربِّها {بالعشيِّ والإشراقِ}: أول النهار وآخره، {و} سخَّر {الطيرَ محشورةً}: معه مجموعةً. {كلٌّ}: من الجبال والطير {له} تعالى {أوابٌ}: امتثالاً لقوله تعالى: {يا جبالُ أوِّبي معه والطير}: فهذه منَّةُ الله عليه بالعبادة.
(18 - 19) و یکی از مصادیق انابت او به سوی پروردگار و عبادتش این بود که خداوند کوه‌ها را با او هم‌آوا و رام کرده بود، به گونه‌ای که هم‌صدا با او پاکی پروردگارشان را (﴿بِٱلۡعَشِيِّ وَٱلۡإِشۡرَاقِ﴾) صبحگاهان و شامگاهان در اوّل و آخر روز بیان می‌کردند. (﴿وَٱلطَّيۡرَ مَحۡشُورَةٗ﴾) و پرندگان را رام او کرد در حالی که با او جمع شده بودند، و مجموعۀ کوه‌ها و پرندگان فرمانبردار و تسبیح کنندۀ خدا بودند، و این اطاعت و تسبیح پرندگان، از سرِ استجابت این فرمودۀ خداوند بود که فرمود: ﴿يَٰجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُۥ وَٱلطَّيۡرَ﴾ای کوه‌ها و پرندگان! همراه با داود خدا را تسبیح گویید. پس این منّت خداست که به او توفیق عبادت داده بود.
#
{20} ثم ذكر منَّته عليه بالملك العظيم، فقال: {وشَدَدْنا مُلْكَه}؛ أي: قوَّيْناه بما أعطيناه من الأسباب وكثرة العَدَدِ والعُدَدِ التي بها قوَّى اللهُ ملكَه. ثم ذكر مِنَّتَه عليه بالعلم، فقال: {وآتَيْناه الحكمةَ}؛ أي: النبوَّة والعلم العظيم {وفصلَ الخطابِ}؛ أي: الخصومات بين الناس.
(20) سپس خداوند این را بیان کرد که با دادن پادشاهی بزرگ به او، بر وی منّت نهاد، پس فرمود: (﴿وَشَدَدۡنَا مُلۡكَهُۥ﴾) و با اسبابی که به او دادیم و با لشکریان و ساز و برگ فراوان، فرمانروایی او را قدرت بخشیدیم. سپس خداوند بیان نمود که با دادن علم و دانش به او، بر وی منّت نهاد، پس فرمود: (﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و به او پیامبری و دانش فراوان دادیم، (﴿وَفَصۡلَ ٱلۡخِطَابِ﴾) و به وی قدرت داوری عطا کردیم که میان مردم در اختلاف‌هایشان داوری می‌کرد.
: 21 - 26 #
{وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ (22) إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ (23) قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ (24) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (25) يَادَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ (26)}.
وَهَلْ أَتَاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ؛ آيا خبر آن مدعيان را شنيده اي آنگاه که از ديوار قصر بالا رفتند ? إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُوا لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاء الصِّرَاطِ ؛ بر داود داخل شدند داود از آنها ترسيد گفتند : مترس ، ما دو مدعي ، هستيم که يکي بر ديگري ستم کرده است ميان ما به حق داوري کن و پاي از عدالت بيرون منه و ما را به راه راست هدايت کن. إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ؛ اين برادر من است او را نود و نه ميش است و مرا يک ميش مي گويد: آن را هم به من واگذار ، و در دعوي بر من غلبه يافته است. قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ .؛ داود گفت : او که ميش تو را از تو مي خواهد تا به ميشهاي خويش بيفزايد، بر تو ستم مي کند و بسياري از شريکان جز کساني که ايمان آورده اند وکارهاي شايسته کرده اند و اينان نيز اندک هستند بر يکديگر ستم مي کنند و داود دانست که او را آزموده ايم پس از پروردگارش آمرزش خواست وبه رکوع در افتاد و توبه کرد. فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ؛ ما اين خطايش را بخشيديم او را به درگاه ما تقرب است و بازگشتي نيکو. يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ ؛ اي داود ، ما تو را خليفه روي زمين گردانيديم در ميان مردم به حق داوري کن و از پي هواي نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد آنان که از راه خدا منحرف شوند ، بدان سبب که روز حساب را از ياد برده اند ، به عذابي شديد گرفتار مي شوند.
#
{21} لما ذكر تعالى أنَّه آتى نبيَّه داود الفصل في الخطاب بين الناس، وكان معروفاً بذلك مقصوداً؛ ذَكَرَ تعالى نبأ خصمينِ اختصما عنده في قضيَّةٍ جعلهما الله فتنةً لداود وموعظةً لخلل ارتَكَبَهُ، فتاب الله عليه وغَفَرَ له وقيَّضَ له هذه القضيَّة، فقال لنبيِّه محمدٍ - صلى الله عليه وسلم -: {وهل أتاك نبأُ الخصم}: فإنَّه نبأ عجيبٌ، {إذ تَسَوَّروا}: على داود {المحرابَ}؛ أي: محلَّ عبادتِهِ من غير إذنٍ ولا استئذانٍ، ولم يدخُلوا عليه مع باب.
(21) وقتی خداوند خبر داد که قدرت داوری میان مردم را به پیامبرش داود عطا کرد، و معروف بود که مردم برای داوری به داود مراجعه می‌کردند، خداوند داستان دو متخاصم را که برای داوری نزد او رفته بودند بیان کرد. آنها درباره قضیه‌ای رفتند که خداوند آن را آزمایشی برای داود، و موعظه‌ای برای جبران تقصیری که او مرتکب شده بود قرار داد. پس خداوند توبه‌اش را پذیرفت و او را آمرزید، و این قضیه را برایش فراهم آورد. و به پیامبرش محمّد صلی الله علیه وسلم فرمود: (﴿وَهَلۡ أَتَىٰكَ نَبَؤُاْ ٱلۡخَصۡمِ إِذۡ تَسَوَّرُواْ ٱلۡمِحۡرَابَ﴾) و آیا داستان شاکیانی که از دیوار عبادتگاه بالا رفته و نزد داود آمدند به تو رسیده است؟ به راستی که داستانی عجیب است؛
#
{22} فلذلك لما دَخَلوا عليه بهذه الصورةِ؛ فَزِعَ منهم وخاف، فقالوا له: نحن خصمانِ؛ فلا تخفْ، {بغى بعضُنا على بعضٍ}: بالظلم، {فاحْكُم بينَنا بالحقِّ}؛ أي: بالعدل ولا تَمِلْ مع أحدِنا، {ولا تُشْطِطْ واهْدِنا إلى سواءِ الصِّراطِ}.
(22) یعنی آنها بدون اجازه و بدون اینکه از در وارد شوند، از بالای دیوار به نزد او آمدند. وقتی با این صورت بر او وارد شدند، داود از آنها ترسید. پس آنان به داود گفتند: (﴿خَصۡمَانِ﴾) ما دو مدّعی هستیم، پس مترس، (﴿بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾) یکی از ما بر دیگری ستم کرده است، (﴿فَٱحۡكُم بَيۡنَنَا بِٱلۡحَقِّ﴾) به حق و عدل میان ما داوری کن، و به یکی از ما گرایش پیدا مکن، (﴿وَلَا تُشۡطِطۡ وَٱهۡدِنَآ إِلَىٰ سَوَآءِ ٱلصِّرَٰطِ﴾) و ستم روا مدار، و ما را به راه راست راهنمایی کن. منظور این است که هر دو طرف به او گفتند منظورشان دستیابی به حق روشن و محض است. پس آن دو، داستان خود را به حق تعریف کردند. و پیامبر خدا -داود- از موعظه آنها ناراحت نشد و آنها را سرزنش نکرد.
#
{23} والمقصود من هذا أن الخصمين قد عُرِفَ أنَّ قصدَهما الحقُّ الواضحُ الصرفُ، وإذا كان ذلك؛ فسيقصُّون عليه نبأهم بالحقِّ، فلم يشمئزَّ نبيُّ الله داود من وعِظِهما له ولم يؤنِّبْهما، فقال أحدُهما: {إنَّ هذا أخي}: نصَّ على الأخوَّة في الدين أو النسب أو الصداقة؛ لاقتضائِها عدم البغي، وأن بغيَه الصادرَ منه أعظمُ من غيره، {له تسعٌ وتسعون نعجةً}؛ أي: زوجة، وذلك خير كثيرٌ يوجِبُ عليه القناعة بما آتاه الله، {ولي نعجةٌ واحدةٌ}، فطمع فيها، {فقال أكْفِلْنيها}؛ أي: دعها لي وخَلِّها في كفالتي، {وعَزَّني في الخطاب}؛ أي: غلبني في القول، فلم يزلْ بي حتى أدركها أو كادَ.
(23) یکی از آن دو شاکی گفت: (﴿إِنَّ هَٰذَآ أَخِي﴾) این برادر من است. به صراحت گفت این برادرم می‌باشد، و فرق نمی‌کند که برادر نسبی یا برادر دینی یا از روی دوستی و رفاقت برادرش بوده باشد، چون برادری اقتضا می‌نماید که تجاوز نکند؛ زیرا تجاوز و ستم برادر، از ستم دیگران بزرگ‌تر است. (﴿لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ﴾) او نود و نه میش دارد؛ یعنی نود و نه همسر دارد، و این خیر فراوانی است که بر او ایجاب می‌کند تا به آنچه خداوند به او بخشیده است قناعت ورزد. (﴿وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ﴾) و من یک میش [=همسر] دارم، و او به همین یک میش من چشم دوخته است. (﴿فَقَالَ أَكۡفِلۡنِيهَا﴾) و می‌گوید: آن را به من واگذار، (﴿وَعَزَّنِي فِي ٱلۡخِطَابِ﴾) و در سخن و گفتار بر من چیره شده است، و همواره این را از من طلب می‌کرد تا اینکه آن را حاصل نمود یا نزدیک بود آن را حاصل نماید.
#
{24} فقال داود لما سمع كلامَه، ومن المعلوم من السياق السابق من كلامِهِما أنَّ هذا هو الواقع؛ فلهذا لم يحتج أن يتكلَّم الآخرُ؛ فلا وجهَ للاعتراض بقول القائل: لِمَ حَكَمَ داودُ قبل أن يسمعَ كلام الخصم الآخر؟ {لقد ظَلَمَكَ بسؤال نعجتِكَ إلى نعاجِهِ}: وهذه عادةُ الخُلَطاء والقرناءِ الكثير منهم، فقال: {وإنَّ كثيراً من الخُلَطاءِ لَيَبْغي بعضُهم على بعضٍ}: لأنَّ الظُّلم من صفة النفوس {إلاَّ الذين آمنوا وعملوا الصالحاتِ}: فإنَّ ما مَعَهم من الإيمان والعمل الصالح يمنعُهم من الظُّلم، {وقليلٌ ما هم}؛ كما قال تعالى: {وقليلٌ من عِبادي الشَّكُورُ}. {وظنَّ داودُ}: حين حَكَمَ بينَهما {أنَّما فَتَنَّاهُ}؛ أي: اختبرناه ودبَّرْنا عليه هذه القضيةَ ليتنبَّهَ، {فاسْتَغْفَرَ ربَّه}: لما صدر منه، {وخَرَّ راكعاً}؛ أي: ساجداً، {وأناب}: لله تعالى بالتوبة النصوح والعبادة.
(24) وقتی داود سخن او را شنید، گفت: او بر تو ستم کرده است. از نحوۀ صحبت کردن قبلی طرفین چنین برمی‌آید که این ستم از ناحیۀ طرف دوم صورت گرفته باشد، به همین جهت لزومی نیافت که طرف دوم صحبت کند، بنابراین جای اعتراضی نیست اگر کسی بگوید: «چرا داود قبل از اینکه سخن طرف دوم را بشنود داوری کرد؟» پس داود گفت: (﴿لَقَدۡ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعۡجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦ﴾) بی‌گمان، او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میش‌های خود به تو ستم روا می‌دارد، و عادت بسیاری از شریکان چنین است. پس فرمود: (﴿وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡخُلَطَآءِ لَيَبۡغِي بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ﴾) و بسیاری از شریکان بر یکدیگر ستم می‌کنند، چون ظلم و ستم یکی از ویژگی‌های انسان‌هاست. (﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‌اند، و ایمان و عمل صالحی که دارند، آنها را از ستم کردن باز می‌دارد. (﴿وَقَلِيلٞ مَّا هُمۡ﴾) و چنین کسانی اندک و کم هستند. ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾ و بندگان شکرگزار من بسیار اندک و کم می‌باشند. (﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ﴾) و داود دانست وقتی که میان آنها حکم کرد، ما او را آزموده‌ایم؛ و این قضیه را برای او فراهم آورده‌ایم تا همواره آگاه باشد. (﴿فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ﴾) پس، از پروردگارش به خاطر آنچه از وی سر زده بود آمرزش خواست و به سجده افتاد. (﴿وَأَنَابَ﴾) و با توبۀ واقعی و عبادت، به سوی خدا روی آورد.
#
{25} {فغفرنا له ذلك}: الذي صَدَرَ منه، وأكرمه الله بأنواع الكراماتِ، فقال: {وإنَّ له عندَنا لَزُلْفى}؛ أي: منزلة عالية وقربة منَّا، {وحسنَ مآبٍ}؛ أي: مرجع. وهذا الذنبُ الذي صَدَرَ من داود عليه السلام لم يَذْكُرْهُ الله لعدم الحاجةِ إلى ذكرِهِ؛ فالتعرُّضُ له من باب التكلُّف، وإنَّما الفائدةُ ما قصَّه الله علينا من لطفِهِ به وتوبتِهِ وإنابتِهِ وأنَّه ارتفع محلُّه فكان بعد التوبةِ أحسنَ منه قبلَها.
(25) (﴿فَغَفَرۡنَا لَهُۥ ذَٰلِكَ﴾) پس آنچه را که از او سر زده بود آمرزیدیم، و خداوند او را با انواع کرامات گرامی داشت. پس فرمود: (﴿وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ﴾) و او نزد ما دارای مقامی والا و مقرّب است، (﴿وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ﴾) و بازگشتی نیک دارد. و خداوند گناهی را که از داود -علیه السلام- سر زد بیان نکرد، چون به ذکر آن نیازی نیست. پس پرداختن به آن تکلف است، و صلاح همان است که خداوند برای ما تعریف کرده است مبنی بر اینکه بر او لطف نمود و توبه‌اش را پذیرفت، و جایگاه او را بالا برد؛ و داود بعد از توبه، بهتر و نیکوتر شد.
#
{26} {يا داود إنَّا جَعَلْناكَ خليفةً في الأرض}: تنفِّذُ فيها القضايا الدينيَّةَ والدنيويَّةَ، {فاحْكُم بين الناسِ بالحقِّ}؛ أي: العدل، وهذا لا يتمكَّن منه إلا بعلم بالواجب وعلم بالواقع وقدرةٍ على تنفيذ الحقِّ، {ولا تَتَّبِع الهوى}: فتميل مع أحدٍ لقرابةٍ أو صداقةٍ أو محبةٍ أو بغضٍ للآخر، {فيضلَّك}: الهوى {عن سبيل الله}: ويخرِجَك عن الصراط المستقيم. {إنَّ الذين يَضِلُّون عن سبيل الله}: خصوصاً المتعمِّدين منهم {لهم عذابٌ شديدٌ بما نسوا يومَ الحسابِ}؛ فلو ذَكَروه ووقع خوفُهُ في قلوبِهِم؛ لم يَميلوا مع الهوى الفاتن.
(26) (﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) ای داود! ما تو را در زمین فرمانروا قرار دادیم تا به حل و فصل قضایای دینی و دنیوی بپردازی، (﴿فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ﴾) پس میان مردم به دادگری حکم کن. و او این کار را نمی‌تواند بکند مگر با شناختِ بایدها، و شناخت وضعیت حاکم، و توانایی داشتن بر اجرای حق. (﴿وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ﴾) و از هوای نفس پیروی مکن به گونه‌ای که به خاطر خویشاوندی، دوستی و رفاقت، یا از روی محبت، به یکی روی آوری؛ یا به خاطر نفرت داشتن از طرف دیگر، از وی روی برتابی. (﴿فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) پس پیروی کردن از هوای نفس، تو را از راه خدا منحرف می‌سازد و تو را از راه راست خارج می‌کند. (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا نَسُواْ يَوۡمَ ٱلۡحِسَابِ﴾) بی‌گمان، کسانی که از راه خدا گمراه می‌شوند، به خصوص کسانی که قصداً منحرف می‌شوند، به سزای اینکه از روز قیامت غافل هستند و آن را فراموش می‌کنند، سزای سختی درپیش دارند. پس اگر آنان روز قیامت را به یاد می‌آوردند، و ترس آن در دل‌هایشان جای می‌گرفت، به هوای فتنه‌گری روی نمی‌آوردند.
: 27 - 29 #
{وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ (28) كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ (29)}
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ؛ ما اين آسمان و زمين و آنچه را که ميان آنهاست به باطل نيافريده ايم ، اين گمان کساني است که کافر شدند پس واي بر کافران از آتش. أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ؛ آيا کساني را که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته کرده اند ، همانند فسادکنندگان در زمين قرار خواهيم داد ? يا پرهيزگاران را چون گناهکاران ? كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ؛ کتابي مبارک است که آن را بر تو نازل کرده ايم ، تا در آياتش بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند.
#
{27} يخبر تعالى عن تمام حكمتِهِ في خلقه السماواتِ والأرضَ، وأنَّه لم يخلُقْهما {باطلاً}؛ أي: عبثاً ولعباً من غير فائدةٍ ولا مصلحةٍ. {ذلك ظنُّ الذين كفروا}: بربِّهم حيث ظنُّوا ما لا يَليقُ بجلالِهِ. {فويلٌ للذين كَفَروا من النارِ}: فإنَّها التي تأخُذُ الحقَّ منهم وتَبْلُغُ منهم كلَّ مبلغ. وإنَّما خلق الله السماواتِ والأرض بالحقِّ وللحقِّ، فخلقهما لِيَعْلَمَ العبادُ كمالَ علمِهِ وقدرتِهِ وسعةَ سلطانه، وأنه تعالى وحدَه المعبودُ دون من لم يَخْلُقْ مثقال ذَرَّةٍ من السماواتِ والأرض، وأنَّ البعث حقٌّ، وسيفصِلُ الله بين أهل الخير والشرِّ، ولا يظنُّ الجاهل بحكمة الله أن يُسَوِّيَ الله بينهما في حكمه.
(27) خداوند متعال از کمال حکمت خود در آفرینش آسمان‌ها و زمین خبر داده، و می‌فرماید او آسمان‌ها و زمین را بیهوده و بی‌فایده نیافریده است. (﴿ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾) این گمان کسانی است که به پروردگارشان کفر ورزیده‌اند، و آنها در مورد پروردگارشان گمان‌هایی برده‌اند که شایستۀ شکوه او نیست. (﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ﴾) پس وای به حال کافران از آتش دوزخ؛ و آتش دوزخ کیفر کارهایشان را به آنها خواهد داد، و سراپای وجودشان را فرا می‌گیرد. خداوند آسمان‌ها و زمین را به حق آفریده است، آنها را آفریده تا بندگان به کمال علم و قدرت او و گستردگی فرمانروایی‌اش ایمان بیاورند و بدانند که او تنها معبود یگانه است؛ و کسانی که به اندازۀ ذره‌ای چیزی را در آسمان‌ها و زمین نیافریده‌اند، معبود حقیقی نیستند. و بدانند که رستاخیز حق است، و خداوند میان اهل خیر و اهل شر داوری خواهد کرد.
#
{28} ولهذا قال: {أم نجعلُ الذين آمنوا وعَمِلوا الصالحاتِ كالمفسدينَ في الأرض أم نَجْعَلُ المتَّقينَ كالفجَّارِ}: هذا غيرُ لائقٍ بحكمتِنا وحكمِنا.
(28) کسی که نسبت به حکمت خداوند جاهل و ناآگاه است، گمان نبرد که خداوند اهل خیر و اهل شر را در حکم و داوری خود برابر قرار می‌دهد. بنابراین فرمود: (﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ﴾) آیا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند مانند تباهی‌کنندگان در زمین می‌گردانیم؟ آیا پرهیزگاران را مانند بدکاران قرار می‌دهیم؟ چنین چیزی شایسته و مناسب حکمت و حکم و داوری ما نیست.
#
{29} {كتابٌ أنزلناه إليك مبارَكٌ}: فيه خيرٌ كثيرٌ وعلمٌ غزيرٌ، فيه كلُّ هدى من ضلالة وشفاء من داء ونور يُسْتَضاء به في الظُّلمات، وكلُّ حكم يحتاج إليه المكلَّفون، وفيه من الأدلَّة القطعيَّة على كلِّ مطلوب ما كان به أجَلَّ كتاب طَرَقَ العالَمَ منذ أنشأه الله، {لِيَدَّبَّروا آياتِهِ}؛ أي: هذه الحكمة من إنزاله؛ ليتدبَّر الناسُ آياتِهِ، فيستخرِجوا علمَها، ويتأمَّلوا أسرارها وحِكَمَها؛ فإنَّه بالتدبُّر فيه والتأمُّل لمعانيه وإعادة الفكر فيها مرةً بعد مرةٍ تُدْرَكُ بركتُهُ وخيرُهُ، وهذا يدلُّ على الحثِّ على تدبُّرِ القرآن، وأنَّه من أفضل الأعمال، وأنَّ القراءة المشتملة على التدبُّرِ أفضل من سرعةِ التلاوةِ التي لا يحصُلُ بها هذا المقصودُ، {ولِيَتَذَكَّرَ أولو الألبابِ}؛ أي: أولو العقول الصحيحة، يتذكَّرون بتدبُّرهم لها كلَّ علم ومطلوب. فدَّل هذا على أنه بحسب لُبِّ الإنسان وعقله يحصُلُ له التذكُّر والانتفاعُ بهذا الكتاب.
(29) (﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ﴾) این کتابی است پر خیر و برکت که در آن خیر فراوان و دانش زیادی هست؛ آن را بر تو فرو فرستاده‌ایم و در آن، راهِ هدایت از گمراهی و شفا از بیماری مشخص شده است. این کتاب، نوری است که در تاریکی‌ها به وسیلۀ آن راه روشن می‌شود؛ و در آن هر حکمی که مکلفان بدان نیاز دارند موجود می‌باشد، و برای هر امر مطلوبی دلایل قطعی ارائه شده است، و این امر سبب گردیده تا بزرگ‌ترین کتابی باشد که از ابتدای آفرینش هستی به سوی جامعۀ بشری فرستاده شده است. (﴿لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ﴾) تا در آیه‌های آن بیندیشند؛ یعنی حکمت از فرو فرستادن آن این است که مردم در آیه‌های آن بیندیشند، و علم و دانش آن را بیرون آورند، و در اسرار و حکمت‌های آن تدبر نمایند؛ زیرا با تدبر در آن، و تأمّل و اندیشیدن در مفاهیم آن، می‌توان به برکت و خیر قرآن دست یافت. در اینجا بر تدبر در قرآن تشویق شده، و اینکه تأمل در قرآن از بهترین اعمال است، و خواندنِ با تدبر بهتر از تلاوت سریع و تند است؛ چرا که هدف تدبر از آن حاصل نمی‌شود. (﴿وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾) و تا صاحبان خرد و عقل‌های درست با تدبّر در آن، هر علم و خواسته‌ای را به یاد آورند. و این دلالت می‌نماید که آدمی بر حسب عقل و خرد خویش، از این کتاب پند می‌گیرد و بهره‌مند می‌شود.
: 30 - 40 #
{وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ (31) فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ (32) رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ (33) وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ (34) قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (35) فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ (36) وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ (37) وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ (38) هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (39) وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ (40)}.
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ سليمان را به داود عطا کرديم چه بنده نيکويي بود و روي به خدا داشت. إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِنَاتُ الْجِيَادُ؛ آنگاه که به هنگام عصر اسبان تيزرو را که ايستاده بودند به او عرضه کردند ، فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ؛ گفت : من دوستي اين اسبان را بر ياد پروردگارم بگزيدم تا آفتاب در پرده غروب پوشيده شد ، رُدُّوهَا عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ؛ آن اسبان را نزد من باز گردانيد پس به بريدن ساقها و گردنشان آغاز کرد. وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ؛ ما سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدي را افکنديم و او روي به خدا آورد. قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَّا يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ؛ گفت : اي پروردگار من ، مرا بيامرز و مرا ملکي عطا کن که پس از من کسي سزاوار آن نباشد ، که تو بخشاينده اي. فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ؛ پس باد را رام او کرديم که به نرمي هر جا که آهنگ مي کرد ، به فرمان او، مي رفت. وَالشَّيَاطِينَ كُلَّ بَنَّاء وَغَوَّاصٍ؛ و ديوان را ، که هم بنا بودند و هم غواص. وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ؛ و گروهي ديگر را ، که همه بسته در زنجير او بودند. هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ؛ اين عطاي بي حساب ماست خواهي آن را ببخش و خواهي نگه دار. وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ؛ او راست نزد ما تقرب و بازگشتي نيکو.
#
{30} لما أثنى الله تعالى على داودَ وذَكَرَ ما جرى له ومنه؛ أثنى على ابنِهِ سليمانَ عليهما السلام، فقال: {ووَهَبْنا لداودَ سليمانَ}؛ أي: أنْعَمْنا به عليه وأقررْنا به عينَه. {نعم العبدُ}: سليمانُ عليه السلام، فإنَّه اتَّصف بما يوجب المدح، وهو {إنَّه أوابٌ}؛ أي: رجاعٌ إلى الله في جميع أحوالِهِ بالتألُّه والإنابة والمحبَّة والذِّكر والدُّعاء والتضرُّع والاجتهاد في مرضاة الله وتقديمها على كل شيءٍ.
(30) وقتی خداوند داود را ستود، و آنچه را که برایش اتفاق افتاد تعریف کرد؛ فرزندش سلیمان را نیز ستایش کرد و فرمود: (﴿وَوَهَبۡنَا لِدَاوُۥدَ سُلَيۡمَٰنَ﴾) و سلیمان را به داود عطا کردیم، و او را مایۀ شادمانی‌اش گرداندیم. (﴿نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ﴾) سلیمان بسیار بندۀ خوبی بود، چون دارای صفتی بود که ایجاب می‌کرد مورد ستایش قرار گیرد، و آن این بود که (﴿إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾) او در همۀ کارها و احوال و اوضاع با انجام دادن عبادت و توبه، و محبت و ذکر و دعا و زاری، و تلاش برای به دست آوردن خشنودی خداوند، بر همه چیز رو به خدا داشت.
#
{31 ـ 33} ولهذا؛ لما عُرِضَتِ [عليه] الخيل الجياد السبق {الصافناتُ}؛ أي: التي من وصفها الصُّفونُ، وهو رفع إحدى قوائِمِها عند الوقوف، وكان لها منظرٌ رائقٌ وجمالٌ معجبٌ، خصوصاً للمحتاج إليها؛ كالملوك؛ فما زالتْ تُعْرَضُ عليه حتى غابتِ الشمس في الحجاب، فألهتْه عن صلاة المساءِ وذِكْرِهِ، فقال ندماً على ما مضى منه، وتقرُّباً إلى الله بما ألهاه عن ذكرِهِ، وتقديماً لحبِّ الله على حبِّ غيره: {إنِّي أحببتُ حُبَّ الخيرِ}: وضمَّنَ أحببتُ معنى آثرتُ؛ أي: آثرتُ حبَّ الخير الذي هو المالُ عموماً وفي الموضع المرادُ الخيل {عن ذِكْرِ ربِّي حتى تَوارَتْ بالحجابِ. ردُّوها عليَّ}: فردُّوها، {فطَفِقَ}: فيها {مسحاً بالسُّوقِ والأعناقِ}؛ أي: جعل يعقِرُها بسيفِهِ في سوقِها وأعناقها.
(31 - 33) بنابراین وقتی اسب‌هایی به او نشان داده شد که بر روی دو پا و یک دست ایستاده، و یک دست را کمی بلند کرده، و منظره‌ای زیبا داشتند؛ به خصوص برای کسانی همچون پادشاهان که به صحنه‌ها بیشتر نیاز دارند. و این صحنه‌ها برای آنان زیباتر جلوه می‌کند، و همچنان اسب‌ها بر او عرضه می‌شد تا اینکه خورشید غروب کرد، و تماشای این اسب‌ها او را از نماز شامگاه و به یاد آوردن آن غافل گرداند. سلیمان با ندامت از آنچه که از او سر زده، و او را از ذکر خدا غافل گردانده بود؛ و با نزدیکی جستن به خدا و مقد‌ّم داشتن محبت خدا بر محبت غیر او، گفت: (﴿إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ عَن ذِكۡرِ رَبِّي﴾) بی‌گمان من محبت «خیر» -که همان مال دنیاست و در اینجا منظور اسب می‌باشد- را بر یاد پروردگارم ترجیح دادم، (﴿حَتَّىٰ تَوَارَتۡ بِٱلۡحِجَابِ﴾) و این صحنه‌ها [صحنۀ رژۀ اسبان] مرا همچنان غافل نگاه داشت تا اینکه خورشید پنهان شد. (﴿رُدُّوهَا عَلَيَّ﴾) اسب‌ها را به سوی من بازگردانید، (﴿فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ﴾) پس شروع به دست کشیدن بر ساق‌ها و گردن‌های اسب‌ها کرد؛ یعنی با شمشیر خود بر گردن‌ها و ساق‌هایشان می‌زد و گردن و ساق‌هایشان را قطع می‌کرد.
#
{34} {ولقد فتنَّا سليمانَ}؛ أي: ابتليْناه واختبرْناه بذَهابِ ملكِهِ وانفصالِهِ عنه بسبب خلل اقتضتْه الطبيعةُ البشريةُ، {وألقَيْنا على كرسيِّه جسداً}؛ أي: شيطاناً قضى الله وقَدَّر أن يجلسَ على كرسيِّ ملكِهِ ويتصرَّفَ في الملك في مدَّةِ فتنة سليمان، {ثم أنابَ}: سليمانُ إلى الله تعالى، وتابَ.
(34) (﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ﴾) و به درستی که سلیمان را با از بین رفتن پادشاهی و جدایی از فرمانروایی‌اش ـ به خاطر خللی که اقتضای طبیعت بشری است ـ آزمودیم. (﴿وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا﴾) و بر تخت او کالبدی افکندیم؛ یعنی شیطانی که خداوند مقدر نموده بود بر تخت او بنشیند؛ و در زمان آزمایش سلیمان، در پادشاهی او تصرف کند، (﴿ثُمَّ أَنَابَ﴾) سپس سلیمان به سوی خدا بازگشت و توبه کرد.
#
{35 ـ 39} فَـ {قَالَ ربِّ اغْفِرْ لي وَهَبْ لي مُلْكاً لا ينبغي لأحدٍ من بعدي إنَّك أنت الوهابُ}: فاستجاب الله له، وغفر له، وردَّ عليه مُلْكَه، وزادَه ملكاً لم يحصُلْ لأحدٍ من بعده، وهو تسخيرُ الشياطين له يبنونَ ما يريدُ ويغوصون له في البحر يستخرِجون الدُّرَّ والحُلِيَّ، ومَنْ عصاه منهم؛ قَرَّنَه في الأصفاد وأوثقه، وقلنا له: {هذا عطاؤنا}: فَقُرَّ به عيناً، {فامنُنْ}: على من شئتَ، {أو أمْسِكْ}: مَنْ شئتَ {بغير حسابٍ}؛ أي: لا حرج عليك في ذلك ولا حسابَ؛ لعلمه تعالى بكمال عدلِهِ وحسن أحكامِهِ.
(35 - 39) (﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ﴾) سلیمان گفت: پروردگارا! مرا بیامرز، و به من حکومتی عطا کن که بعد از من کسی را نسزد، بی‌گمان تو بخشنده‌ای. پس خداوند دعای او را پذیرفت و او را بخشید و فرمانروایی‌اش را به او باز گرداند، و فرمانروایی‌اش را افزود، به گونه‌ای که برای هیچ کسی بعد از او به دست نیامده است؛ و آن این بود که خداوند شیطان‌ها و جن‌ها را به فرمانش درآورد که هر چه می‌خواست برای او می‌ساختند، و در دریاها برایش غوّاصی می‌کردند، و دُرها و زیورآلات را بیرون می‌آوردند، و هر کدام از دیوها که از فرمان او سرپیچی می‌کرد، آن را به زنجیر می‌بست. و به او گفتیم: (﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا﴾) این بخشش ماست، پس بدان شادمان باش، (﴿فَٱمۡنُنۡ﴾) و به هرکس که می‌خواهی بده و ببخش، (﴿أَوۡ أَمۡسِكۡ﴾) و هر کس را که نمی‌خواهی نبخش، (﴿بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾) یعنی در این مورد حرج و گناهی بر تو نیست، و حسابی بر تو نیست؛ چون خداوند از کمال عدالت و احکام و دستورات نیکِ سلیمان آگاه بود. و بیان فرمود که این مقام نیک،
#
{40} ولا تحسبنَّ هذا لسليمانَ في الدُّنيا دون الآخرة، بل له في الآخرة خيرٌ عظيمٌ، ولهذا قال: {وإنَّ له عندَنا لَزُلْفى وحسنَ مآبٍ}؛ أي: هو من المقرَّبين عند اللهِ المكرَمين بأنواع الكراماتِ لله.
(40) فقط در دنیا برای سلیمان نیست، بلکه در آخرت نیز از خیر بزرگی بهره‌مند است. بنابراین فرمود: (﴿وَإِنَّ لَهُۥ عِندَنَا لَزُلۡفَىٰ وَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ﴾) و بی‌گمان، او از مقرّبان درگاه خداوند است؛ از کسانی است که با انواع تکریم‌ها و تنعّم‌ها نزد خداوند گرامی داشته می‌شود. 
فواید و حکمت‌هایی که در داستان داود و سلیمان ـ علیهما السلام ـ برای ما روشن شده است: 1- خداوند برای پیامبرش محمّد صلی الله علیه وسلم داستان کسانی را که پیش از او بوده‌اند بیان کرده است تا دلش آرام گیرد و اطمینان یابد، و خداوند نحوۀ عبادت و شدّت بردباری و بازگشت آنها را به سوی خویش بیان می‌دارد، و این چیزها پیامبر را تشویق می‌کند تا با آنها به رقابت بپردازد و به خدا نزدیکی جوید، و در برابر اذیّت و آزار قومش شکیبایی ورزد. بنابراین ـ در اینجا ـ وقتی خداوند اذیت و آزار قومش، و سخن آنها را در مورد او و در مورد آنچه که او آورده است بیان کرد؛ او را به شکیبایی فرمان داد، و اینکه بنده‌اش داود را یاد کند و از وی الگو برداری نماید. 2- خداوند توانمندی در اطاعت، و برخورداری از قوت قلب و جسم را ستایش می‌کند، و آن را دوست می‌دارد؛ چون به وسیلۀ قدرت و توانایی جسمی، آثاری از اطاعت و ادای نیکو و کثرت آن به دست می‌آید که با ناتوانی و سستی به دست نمی‌آید. و مناسب است که بنده، اسباب آن را فراهم نماید، و به تنبلی روی نیاورد که در توانایی خلل ایجاد می‌کند و نفس را ضعیف می‌گرداند. 3- بازگشت به خدا در همۀ کارها از اوصاف پیامبران و از صفت‌های بندگان برگزیدۀ خداست. همان‌طور که خداوند داود و سلیمان را به خاطر این کارها ستوده است. پس اقتدا کنندگان باید به آن دو اقتدا کنند، و سالکان به رهنمود آنها رهنمون گردند،﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ ایشان کسانی‌اند که خداوند آنها را هدایت نموده است، پس به هدایت آنها اقتدا کن. 4- صدای خوب و دلنشینی که خداوند به پیامبرش داود، عطا کرده بود سبب می‌شد که کوه‌های جامد و پرندگان بی‌زبان با او هم آوا ‌شوند. وقتی او آوای تسبیح سر می‌داد، کوه‌ها و پرندگان شامگاهان و صبحگاهان به همراه او تسبیح می‌گفتند. 5- از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداوند بر بنده این است که به او علم مفید ارزانی دارد، و شیوۀ داوری میان مردم را بداند؛ همان‌طور که خداوند این نعمت را به بنده‌اش داود -علیه السلام- ارزانی کرده بود. 6- خداوند به پیامبران و برگزیدگانش عنایت ویژه دارد، و آنها را می‌آزماید تا کاستی‌هایی را که از آنان سر می‌زند، بزداید. پس آنان به کامل‌ترین حالت خود بر می‌گردند، آنچنان که برای داود و سلیمان اتفاق افتاد. 7- پیامبران ـ صلوات الله و سلامه علیهم ـ در آنچه از جانب خدا می‌رسانند، از اشتباه معصوم می‌باشند؛ چون اگر آنها در رساندن رسالت الهی معصوم نباشند، مقصودِ رسالت حاصل نمی‌شود. اما برخی از گناهان به اقتضای داشتن طبیعت بشری از آنها سر می‌زند، ولی خداوند آنها را درمی‌یابد و لطف خویش را فوراً شامل حال آنان می‌گرداند. 8- داود ـ علیه السلام ـ اغلب اوقات در عبادتگاه خود بود تا خدمت پروردگارش را انجام دهد، بنابراین آن دو شاکی از دیوار عبادتگاه بالا رفتند و نزد او آمدند، چون وقتی که در عبادتگاه بود و به خلوت می‌نشست، هیچ کس نزد او نمی‌آمد. پس داود تمام وقت خود را برای مردم نگذاشته بود، با اینکه احکام و پرونده‌های زیادی نزد او می‌آمد. بلکه برای خود وقتی مقرّر کرده بود که در آن با پروردگار خود به خلوت می‌نشست، و با عبادت پروردگارش شاد می‌شد، و عبادت؛ او را کمک می‌کرد تا همۀ کارهایش را مخلصانه انجام دهد. 9- باید به هنگام وارد شدن بر حکام و دیگران، ادب را رعایت کرد؛ زیرا آن دو شاکی وقتی بر داود وارد شدند، در حالتی غیر عادی و از راه غیر معمولی بر او وارد شدند؛ و داود از آنها ترسید، و این بر او دشوار آمد و آن را مناسب ندید. 10- بی‌ادبی شاکی و انجام دادن کاری از سوی او که شایسته وی نمی‌باشد، نباید حاکم را از حکم کردن به حق باز دارد. 11- از این جریان، کمال بردباری داود -علیه السلام- استنباط می‌شود؛ چون وقتی که آنها بدون اجازه وارد شدند، داود بر آنها خشم نگرفت درحالی که او پادشاه بود. ونیز داود بر آنها پرخاش نکرد و آنها را سرزنش ننمود. 12- جایز است مظلوم به کسی که بر او ستم کرده است بگوید: «فلانی بر من ستم کرده است.» یا بگوید: «ای ظالم» یا «بر من تعدّی کرده است.» و امثال اینها. چون آن دو شاکی گفتند: (﴿خَصۡمَانِ بَغَىٰ بَعۡضُنَا عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾) ما دو شاکی هستیم که بر یکدیگر ستم کرده‌ایم. 13- فردی که موعظه و نصیحت می‌شود اگر گرانقدر و دارای علم و دانش باشد، خشمگین و ناراحت نمی‌شود، بلکه شتابان پند را می‌پذیرد و تشکر می‌کند. چون آن دو شاکی داود را نصیحت کردند و داود ناراحت و خشمگین نشد، و این کارِِ آنها او را از حق باز نداشت، بلکه او به حق محض حکم نمود. 14- مخالطت میان خویشاوندان و یاران، و کثرت تعلّقات و روابط دنیوی و مالی باعث می‌شود تا میان آنها دشمنی ایجاد گردد، و بر یکدیگر تجاوز کنند، و هیچ چیزی این دشمنی را باز نمی‌دارد جز پیشه کردن تقوای الهی و صبر کردن بر کارها با ایمان و عمل صالح؛ و این در میان مردم اندک یافت می‌شود. 15- استغفار و عبادت به ویژه نماز، گناهان را می‌زدایند، چون خداوند آمرزیده شدن گناه داود را نتیجۀ استغفار و سجدۀ او می‌داند. 16- خداوند بنده‌اش داود و سلیمان را با نزدیک قرار دادن به خود، و اعطای پاداش نیک به آنان، مورد بزرگداشت قرار داد. و نباید چنین پنداشته شود که آنچه از آنها سرزد، از مقامشان نزد خداوند می‌کاهد. و این از کمال لطف خدا نسبت به بندگان مخلصش می‌باشد که هرگاه آنها را بخشید و اثر گناهانشان را دور کرد، همۀ آثاری را نیز که به دنبال گناه می‌آیند از آنها دور می‌کند، حتی چیزی را که در دل بندگان می‌افتد نیز دور می‌نماید؛ چون بندگان وقتی از برخی از گناهانشان آگاه شوند، به دلشان چنین می‌آید که آنها از مقام اوّل خود سقوط کرده‌اند. پس خداوند متعال این آثار را دور نمود، و این برای خداوند بزرگوار و بخشنده مشکل نیست. 17- داوری کردن میان مردم، مقامی دینی است؛ و پیامبران خدا و بندگان برگزیده‌اش این کار را به عهده داشته‌اند؛ و کسی که این کار را می‌کند، وظیفه دارد به حق داوری نماید، و از هواپرستی بپرهیزد. پس حکم کردن به حق اقتضا می‌نماید فردی که می‌خواهد حکم نماید، باید به امور شرعی آگاه باشد، و از صورت قضیه‌ای که در آن حکم می‌کند مطلّع باشد، و کیفیت وارد کردن آن در حکم شرعی را بداند. پس کسی که یکی از این دو چیز را نداند، صلاحیت داوری کردن را ندارد، و جایز نیست به داوری اقدام نماید. 18- برای حاکم شایسته است که از هوی پرستی بپرهیزد و همواره مواظب خود باشد، چون نفس‌ها از هوی و امیال خالی نیستند. بنابراین باید با نفس خود مبارزه کند، و همیشه حق را نصب‌العین خود قرار داده، و به هنگام داوری کردن هرگونه محبت و نفرتی را نسبت به یکی از طرفین از خود دور کند. 19- سلیمان ـ علیه السلام ـ از فضیلت‌های داود و از منّت‌های خدا بر اوست که خداوند او را به داود بخشید. و یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های خداوند بر بنده‌اش این است که به او فرزندی صالح عطا کند؛ و اگر این فرزند عالم باشد، نور علی نور خواهد بود. 20- خداوند سلیمان را ستود و فرمود: (﴿نِعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ﴾) بسیار بندۀ خوبی بود سلیمان، او بسی توبه کار بود. 21- یکی از مصادیق کثرت خیرخواهی خداوند نسبت به بندگانش این است که اعمال صالح و اخلاق نیکو را به آنها عطا می‌کند، سپس آنها را به خاطر این چیزها که خودش به آنان بخشیده است ستایش می‌کند. 22- سلیمان محبّت خداوند متعال را بر محبّت هر چیزی مقدّم می‌داشت. 23- هرآنچه که بنده را از خداوند غافل و به خود مشغول نماید، آن چیز مذموم و بد است. پس باید از آن جدا شود و به چیزی روی آورد که برایش مفیدتر است. 24- قاعدۀ مشهوری است که هر کس چیزی را برای خداوند ترک نماید، خداوند در عوض به او چیزی می‌دهد که برایش بهتر است. سلیمان ـ علیه السلام ـ اسب‌هایی را که بر روی سه دست و پا ایستاده بودند و تیز رو و بسیار دوست داشتنی بودند، پاها و گردن‌هایشان را قطع کرد؛ و او با این کار، محبت خدا را بر محبت آنها مقدم داشت. پس خداوند در عوض آن، چیزهای بهتری به او داد، و باد را در اختیار او قرار داد که به فرمان او به هرجا که می‌خواست حرکت می‌کرد؛ و راه یک ماه را، در یک صبحگاه؛ و راه یک ماه دیگر را در یک شامگاه می‌پیمود. و دیوها را برای سلیمان مسخر کرد که توانایی کارهایی را دارند که انسان‌ها توان انجام آن‌را ندارند. 25- بعد از سلیمان ـ علیه السلام ـ ، اجنّه و شیاطین رام کس دیگری نمی‌شوند. 26- سلیمان ـ علیه السلام ـ پادشاه و پیامبر بود و هرچه می‌خواست انجام می‌داد، اما جز عدالت و دادگری چیزی دیگر نمی‌خواست. به خلاف پیامبری که بنده است، چنین پیامبری اراده‌اش تابع امر خداست، و او هیچ کاری را نمی‌کند مگر به فرمان خدا همانند پیامبر ما محمّد صلی الله علیه وسلم. واین حالت کامل‌تر است.
: 41 - 44 #
{وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (41) ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ (42) وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِكْرَى لِأُولِي الْأَلْبَابِ (43) وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)}.
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ؛ و از بنده ما ايوب ياد کن آنگاه که پروردگارش را ندا داد که : مرا شيطان به رنج و عذاب افکنده است. ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ؛ پايت را بر زمين بکوب : اين آبي است براي شست و شو و اين آبي است سرد براي آشاميدن. وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ؛ و به او خانواده اش و همچند آن از ديگر ياران را عطا کرديم و اين خود، رحمتي از ما بود و براي خردمندان اندرزي. وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ دسته اي از چوبهاي باريک به دست گير و با آن بزن و سوگند خويش را مشکن او را بنده اي صابر يافتيم او که همواره روي به درگاه ما داشت چه نيکو بنده اي بود.
#
{41} أي: {واذكر}: في هذا الكتاب ذي الذكر {عبدَنا أيُّوبَ}: بأحسن الذِّكْر، وأثْنِ عليه بأحسن الثناء؛ حين أصابه الضُّرُّ فصبر على ضُرِّه، فلم يشتكِ لغير ربِّه، ولا لجأ إلاَّ إليه. فـ {نادى ربَّه}: داعياً، وإليه لا إلى غيره شاكياً، فقال: ربِّ {إنِّي مَسَّنِيَ الشيطانُ بِنُصْبٍ وعذابٍ}؛ أي: بأمر مُشِقٍّ متعبٍ معذبٍ، وكان سُلِّطَ على جسدِهِ فنفخ فيه حتى تقرَّحَ ثم تقيَّحَ بعد ذلك، واشتدَّ به الأمر، وكذلك هلك أهلُه ومالُه.
(41) (﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ﴾) و در این کتاب بندۀ ما ایوب را به بهترین وجه به یاد آور، و او را با بهترین شیوه ستایش کن. آنگاه که رنج و زیان به او رسید، پس او بر رنج و مشقت شکیبایی کرد و به سوی هیچ کسی غیر از پروردگارش شکایت نبرد، و به هیچ کسی جز او پناه نیاورد. (﴿إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ﴾) هنگامی که پروردگارش را به فریاد خواند و با شکایت به درگاهش ـ نه درگاه کسی دیگر ـ او را صدا زد و گفت: پروردگارا! (﴿أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ﴾) همانا شیطان به من امری مشقّت آور و طاقت فرسا و عذاب دهنده رسانده است. شیطان بر جسد او مسلط شد و در آن دمید تا اینکه غده‌هایی در بدنش پدید آمد، سپس از آن غده‌ها چرک و خونابه بیرون جهید و بسیار حالت سختی به او دست داد، و همچنین خانواده و اموالش نابود شد و ازبین رفتند.
#
{42} فقيل له: {اركُضْ برِجْلِكَ}؛ أي: اضربِ الأرض بها؛ لينبعَ لك منها عينٌ تغتسلُ منها وتشربُ، فيذهب عنك الضرُّ والأذى، ففعل ذلك، فذهب عنه الضرُّ وشفاه الله تعالى.
(42) پس به او گفته شد: (﴿ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَ﴾) پای خود را به زمین بکوب تا از آن چشمه‌ای برایت بجوشد که از آن برای شستشوی بدنت استفاده کنی و از آن بنوشی، و آنگاه بیماری و ناراحتی از تو دور شود. پس این کار را کرد و خداوند او را شفا داد.
#
{43} {ووهَبْنا له أهلَه}: قيل: إنَّ الله تعالى أحياهم له {ومثلَهُم معهم}: في الدنيا، وأغناه الله وأعطاه مالاً عظيماً، {رحمةً منَّا}: بعبدنا أيوبَ حيث صَبَرَ فأثبناه من رحمتنا ثواباً عاجلاً وآجلاً. {وذِكرى لأولي الألبابِ}؛ أي: وليتذكَّر أولو العقول بحالةِ أيُّوب ويعتبِروا فيعلموا أنَّ مَنْ صَبَرَ على الضُّرِّ؛ فإنَّ الله تعالى يُثيبه ثواباً عاجلاً وآجلاً ويستجيبُ دعاءه إذا دعاه.
(43) (﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ﴾) و خانواده‌اش را به او بخشیدیم. گفته شده که خداوند خانواده و فرزندانش را دوباره زنده کرد. (﴿وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ﴾) و همسان آنها را همراهِ آنان در دنیا به او دادیم، و خداوند او را بی‌نیاز کرد و به او مالی بزرگ بخشید. (﴿رَحۡمَةٗ مِّنَّا﴾) رحمتی از جانب ما برای بندۀ ما ایوب بود که صبر کرد؛ پس به پاداش آن از رحمت خویش در دنیا و آخرت به او پاداش دادیم. (﴿وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾) و تا خردمندان از حالت ایوب پند بیاموزند و عبرت بگیرند و بدانند که هر کس بر سختی شکیبایی ورزد، خداوند پاداشی زودرس در دنیا و آخرت به او می‌دهد؛ و هرگاه او را به فریاد بخواند، دعایش را می‌پذیرد.
#
{44} {وخُذْ بيدِكَ ضِغْثاً}؛ أي: حزمة شماريخ، {فاضْرِبْ به ولا تَحْنَثْ}: قال المفسِّرون: وكان في مرضه وضُرِّه قد غضب على زوجتِهِ في بعض الأمور، فحلف لئن شفاهُ الله ليضرِبَنَّها مائةَ جلدةٍ، فلمَّا شفاه الله، وكانت امرأتُه صالحةً محسنةً إليه؛ رحمها الله ورحمه، فأفْتاه أن يضرِبَها بِضِغْثٍ فيه مائةُ شمراخ ضربةً واحدةً فيبَرَّ في يمينه. {إنا وجَدْناه}؛ أي: أيوب {صابراً}؛ أي: ابتليناه بالضُّرِّ العظيم فصبر لوجه الله تعالى. {نعم العبدُ}: الذي كَمَّلَ مراتبَ العبوديَّة في حال السرَّاءِ والضرَّاءِ والشدَّة والرَّخاء، {إنَّه أوابٌ}؛ أي: كثير الرجوع إلى الله في مطالبه الدينيَّة والدنيويَّة، كثير الذِّكْرِ لربِّه والدعاء والمحبة والتألُّه.
(44) (﴿وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا﴾) و دسته‌ای از شاخه‌های باریک خرما یا انگور را بگیر، (﴿فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡ﴾) و با آن او را بزن و سوگند خود را مشکن. مفسران گفته‌اند که ایّوب در بیماری و رنج خود، به خاطر برخی کارها بر همسرش خشمگین شد، آنگاه سوگند خورد که اگر خداوند او را شفا بدهد، صد ضربۀ شلّاق به او خواهد زد. وقتی خداوند او را شفا داد، از آنجا که همسرش صالح بود و با ایوب رفتار خوبی داشت، خدا بر هردو رحم نمود و به ایوب دستور داد که او را با دسته‌ای از شاخه‌های نازک که صد شاخه باشند، یک ضربه بزند و سوگندش را این گونه عملی کند. (﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗا﴾) همانا ما ایّوب را شکیبا یافتیم؛ یعنی او را به بیماری و سختی بزرگی گرفتار کردیم، و او به خاطر خدا شکیبایی‌ورزید. (﴿نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ﴾) ایّوب چه بندۀ خوبی بود که مقام عبودیت را در حالت خوشی و ناخوشی و سختی و راحتی به طور کامل پاسداری می‌کرد. (﴿إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ﴾) بی‌گمان او بسیار به سوی خدا باز می‌گشت، و در همۀ کارهای دینی و دنیوی‌اش رو به سوی خدا داشت؛ پروردگارش را بسیار یاد می‌کرد و دعا می‌نمود، و نسبت به او محبت می‌ورزید و او را عبادت می‌کرد.
: 45 - 47 #
{وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (46) وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ (47)}.
وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ؛ بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب آن مردان قدرتمند و با بصيرت را ياد کن. إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ؛ آنان را خصلت پاکدلي بخشيديم تا ياد قيامت کنند. وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ؛ آنها در نزد ما برگزيدگان و نيکانند.
#
{45} يقول تعالى: {واذْكُرْ عِبَادَنا}: الذين أخلصوا لنا العبادةَ ذكراً حسناً {إبراهيم}: الخليل {و} ابنه {إسحاقَ} وابن ابنه {يعقوب أولي الأيدي}؛ أي: القوَّة على عبادة اللَّه تعالى، {والأبصار}؛ أي: البصيرة في دين اللَّه. فوصَفَهم بالعلم النافع والعمل الصالح الكثير.
(45) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ﴾) بندگان ما را به نیکویی یاد کن؛ آنهایی که عبادت را خالصانه برای ما انجام‌دادند، ابراهیم خلیل و پسرش اسحاق و پسرش یعقوب که اینها دارای قدرت بودند و بر عبادت خداوند توانایی داشتند، (﴿وَٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾) و در دین خدا دارای بینش بودند، پس آنها را به برخورداری از علم مفید و عمل صالح توصیف کرد.
#
{46} {إنَّا أخْلَصْنَاهم بخالصةٍ}: عظيمة وخصيصةٍ جسيمةٍ، وهي: {ذِكْرى الدارِ}: جعلنا ذكرى الدارِ الآخرةِ في قلوبهم والعملَ لها صفوةَ وقتِهِم. والإخلاصُ والمراقبةُ لله وَصْفُهُمُ الدائمُ، وجَعَلْناهم ذكرى الدار، يتذكَّر بأحوالِهِم المتذكِّرُ ويعتبرُ بهم المعتبِرُ، ويُذْكَرونَ بأحسن الذِّكر.
(46) (﴿إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ﴾) ما به آنها ویژگی بزرگ و مهمّی داده بودیم، و آن (﴿ذِكۡرَى ٱلدَّارِ﴾) یاد کردن سرای آخرت بود. ما یاد کردن آخرت را در دل‌هایشان قرار داده بودیم، و عمل کردن برای آخرت را نصب‌العین آنها قرار داده و اخلاص و مراقبت خدا را صفت همیشگی آنها گردانده بودیم، و آنها را چنان نموده بودیم که هر کس آنها را می‌دید، به یاد قیامت می‌افتاد، و پند گیرنده با دیدن حالت آنها پند می‌گرفت، و با بهترین یاد از آنها یاد می‌کرد.
#
{47} {وإنَّهم عندنا لَمِنَ المُصْطَفَيْنَ}: الذين اصطفاهم الله من صفوة خلقه {الأخيار}: الذين لهم كلُّ خُلُق كريم وعمل مستقيم.
(47) (﴿وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ﴾) و ایشان نزد ما از کسانی بودند که خداوند آنها را از میان بندگانش برگزیده است. (﴿ٱلۡأَخۡيَارِ﴾) و از نیکان است؛ کسانی که رفتار و اخلاق خوب و عملی درست دارند.
: 48 - 0 #
{وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ (48) هَذَا ذِكْرٌ}.
وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِّنْ الْأَخْيَارِ؛ و اسماعيل و اليسع و ذوالکفل را ياد کن که همه از نيکانند.
#
{48} أي: واذكر هؤلاء الأنبياء بأحسن الذِّكْر، وأثنِ عليهم أحسن الثناء؛ فإنَّ كلاًّ منهم من الأخيار، الذين اختارهم الله من الخلق، واختار لهم أكمل الأحوال من الأعمال والأخلاق والصفاتِ الحميدةِ والخصال السديدةِ.
(48) این پیامبران را به بهترین وجه یاد کن و آنها را با بهترین شیوه ستایش کن؛ زیرا هر یک از آنها از نیکانی بودند که خداوند آنها را برگزیده است، و کامل‌ترین اعمال و اخلاق و صفات پسندیده و خصال درست را به ایشان داده است.
#
{49} هذا؛ أي: ذِكْرُ هؤلاء الأنبياء الصفوة، وذِكْر أوصافهم {ذِكْرٌ}: في هذا القرآن ذي الذكر، يَتَذَكَّرُ بأحوالهم المتذكِّرون، ويشتاقُ إلى الاقتداء بأوصافهم الحميدةِ المقتدونَ، ويُعَرفُ ما منَّ الله عليهم به من الأوصاف الزكيَّة، وما نَشَرَ لهم من الثناء بين البريَّة. فهذا نوعٌ من أنواع الذكر، وهو ذكر أهل الخير.
(49) (﴿هَٰذَا ذِكۡرٞ﴾) یاد این پیامبران برگزیده و بیان اوصافشان در این قرآن والا مقام و یادآور، ذکر شده است که پند گیرندگان از احوال آنها پند می‌گیرند، و اقتدا کنندگان به تبعیت از صفت‌های پسندیدۀ آنها علاقه‌مند می‌شوند، و صفت‌های پسندیده‌ای را که خداوند به آنها بخشیده است می‌شناسند، و به نام نیک آنها که در میان مردم ماندگار است پی می‌برند. این یکی از انواع ذکر است که مختص اهل خیر است.
و یکی دیگر از انواع ذکرها، بیان پاداش اهل خیر و اهل شر است. بنابراین فرمود: 
: 49 - 54 #
{وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوَابُ (50) مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ (51) وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ (52) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ (53) إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِنْ نَفَادٍ (54)}
هَذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ؛ اين قرآن ، پندي است ، و پرهيزکاران را منزلتي نيکوست . جَنَّاتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَابُ؛ بهشتهاي جاويدان که در آن به رويشان گشاده است. مُتَّكِئِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَشَرَابٍ؛ در آنجا تکيه زده اند و هر گونه ميوه و نوشيدني که بخواهند مي طلبند. وَعِندَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ؛ زناني همسال از آن گونه که جز به شوي خويش نظر ندارند گرداگرد آنهاست. هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ؛ اين است آن چيزهايي که براي روز حساب به شما وعده داده اند. إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُ مِن نَّفَادٍ؛ اين رزق ماست که پايان نيافتني است .
#
{49} أي: {وإنَّ للمتقين}: ربَّهم؛ بامتثال الأوامر واجتناب النواهي من كلِّ مؤمن ومؤمنة {لَحُسْنَ مآبٍ}؛ أي: لمآباً حسناً ومرجعاً مستحسناً.
(49) (﴿وَإِنَّ لِلۡمُتَّقِينَ﴾) و بی‌گمان برای کسانی که با اطاعت از اوامر و پرهیز از نواهی خدا تقوا پیشه می‌کنند، (﴿لَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ﴾) سرانجامی نیک وجود دارد.
#
{50} ثم فسَّره وفصَّله فقال: {جناتِ عدنٍ}؛ أي: جنات إقامةٍ لا يبغي صاحبها بدلاً منها من كمالها وتمام نعيمها، وليسوا بخارجين منها ولا بمُخْرَجينَ، {مفتَّحةً لهم الأبوابُ}؛ أي: مفتحة لأجلهم أبوابُ منازِلِها ومساكِنِها، لا يحتاجونَ أن يَفْتَحوها هم، بل هم مخدومونَ، وهذا دليلٌ أيضاً على الأمان التامِّ، وأنَّه ليس في جناتِ عدنٍ ما يوجِبُ أن تُغَلَّقَ لأجلِهِ أبوابُها.
(50) سپس پاداش و سرانجام آنها را چنین تفسیر کرد و فرمود: (﴿جَنَّٰتِ عَدۡنٖ﴾) باغ‌های جاودان که ساکنان آن از بس که این باغ‌ها کامل و نعمت‌هایی بی‌کم و کاست می‌باشد، هیچ جایگزینی را برای آن نمی‌جویند و از آن بیرون نمی‌آیند، و بیرون کرده نمی‌شوند. (﴿مُّفَتَّحَةٗ لَّهُمُ ٱلۡأَبۡوَٰبُ﴾) درحالی که درهای منازل و مسکن‌های بهشت برایشان گشوده است، و نیازی ندارند که خود درهای آن را باز کنند، بلکه به آنها خدمت می‌شود. و این نیز دلیلی بر امنیّت کامل و دلیلی است برای اینکه در باغ‌های بهشت چیزی نیست که ایجاب کند درهای آن بسته شوند.
#
{51} {متكئين فيها}: على الأرائك المزيَّنات والمجالس المزخرفات. {يَدْعون فيها}؛ أي: يأمرون خدَّامهم أن يأتوا {بفاكهةٍ كثيرةٍ وشرابٍ}: من كلِّ ما تشتهيه نفوسُهم وتلذُّه أعينُهم، وهذا يدلُّ على كمال النعيم وكمال الراحة والطُّمأنينة وتمام اللَّذَّة.
(51) (﴿مُتَّكِ‍ِٔينَ فِيهَا يَدۡعُونَ فِيهَا بِفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ وَشَرَابٖ﴾) بر تخت‌های آراسته شده تکیه زده، و خدمت‌گزاران خود را دستور می‌دهند تا میوه‌های فراوان و از همۀ نوشیدنی‌هایی که دلشان می‌خواهد و چشم‌هایشان از دیدن آن لذّت می‌برد برایشان بیاورند. و این بر کمال برخورداری از نعمت و آسایش و راحتی وکمال لذّت دلالت می‌نماید.
#
{52} {وعندَهم}: من أزواجهم الحور العين {قاصراتُ} طرفهن على أزواجهنَّ، وطَرْفِ أزواجهنَّ عليهنَّ لجمالهم كلِّهم ومحبَّة كلٍّ منهما للآخر وعدم طموحِهِ لغيره، وأنَّه لا يبغي بصاحبه بدلاً ولا عنه عِوَضاً، {أترابٌ}؛ أي: على سنٍّ واحدٍ، أعدل سنِّ الشباب وأحسنُه وألذُّه.
(52) (﴿وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ أَتۡرَابٌ﴾) و در کنار آنها از حوریان چشم زیبا همسرانی هستند که تنها به شوهرانشان چشم می‌دوزند، و شوهرانشان نیز تنها به آنها چشم می‌دوزند، و این به خاطر آن است که هردو بسیار زیبا هستند و همدیگر را دوست می‌دارند و چشم به کسی دیگر ندارند و هیچ‌گاه نمی‌خواهند که به جای همدیگر کسی برگزینند، (﴿أَتۡرَابٌ﴾) هم سن و سال هستند؛ سنی که بهترین و زیباترین دوران و زمان جوانی است.
#
{53} {هذا ما توعَدونَ}: أيُّها المتَّقونَ {ليوم الحسابِ}: جزاء على أعمالِكُم الصالحة.
(53) (﴿هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ﴾) این، چیزهایی است که در روز حساب و کتاب به پاداش اعمال و کارهای شایسته‌تان به شما پرهیزگاران وعده داده می‌شود.
#
{54} {إنَّ هذا لرِزْقُنا}: الذين أوردناه على أهل دار النعيم {ما له من نفادٍ}؛ أي: انقطاع، بل هو دائمٌ مستقرٌّ في جميع الأوقات، متزايدٌ في جميع الآنات، وليس هذا بعظيم على الربِّ الكريم، الرءوف الرحيم، البَرِّ الجواد، الواسع الغني، الحميد اللطيف، الرحمن، الملك الديان، الجليل الجميل المنان، ذي الفضل الباهر والكرم المتواتر، الذي لا تُحصى نعمُه ولا يُحاط ببعض بِرِّه.
(54) (﴿إِنَّ هَٰذَا لَرِزۡقُنَا مَا لَهُۥ مِن نَّفَادٍ﴾) چیزهایی را که به اهل بهشت داده‌ایم عطا و روزی ماست که پایانی ندارد، بلکه همیشگی است و در همۀ اوقات ماندگار است و در همۀ لحظات فزونی می‌یابد. و این بر پروردگار بزرگوار و مهربان و نیکوی بخشنده و گشایشگر و توانا و ستوده گران نمی‌آید، خداوندی که دارای فضل آشکار و سخاوت مستمر است، و نعمت‌هایش قابل شمارش نیست، و نمی‌توان اندکی از نیکویی [و نیکی‌های] او را احاطه کرد.
: 55 - 64 #
{هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ (56) هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ (57) وَآخَرُ مِنْ شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ (58) هَذَا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُو النَّارِ (59) قَالُوا بَلْ أَنْتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ (60) قَالُوا رَبَّنَا مَنْ قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ (61) وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرَارِ (62) أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ (63) إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (64)}.
هَذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ؛ چنين است و سرکشان را بدترين بازگشته است. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ؛ به جهنم مي روند که بد، جايگاهي است. هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ؛ بايد آب جوشان و چرک و خونابه دوزخيان را بنوشند. وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ؛ و شکنجه هايي ديگر ، از هر نوع. هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَبًا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ؛ اين گروه با شما به آتش در مي آيند خوش آمدشان مباد که به آتش مي افتند. قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ؛ گويند : نه ، خوش آمد شما را مباد شما اين عذاب را پيشاپيش براي مافرستاده بوديد ، چه بد جايگاهي است. قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ؛ گويند : اي پروردگار ما ، هر کس که اين عذاب را پيشاپيش براي ما آماده کرده است عذابش را در آتش دو چندان افزون کن. وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ؛ و گويند : چرا مرداني را که از اشرار مي شمرديم اکنون نمي بينيم ? أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ؛ آنان را به مسخره مي گرفتيم آيا از نظرها دور مانده اند ? إِنَّ ذَلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ؛ اين جدال اهل جهنم با يکديگر چيزي است که به حقيقت واقع شود.
#
{55} {هذا} الجزاء للمتَّقين ما وصفناه، {وإنَّ للطَّاغين}؛ أي: للمتجاوزين للحدِّ في الكفر والمعاصي {لَشَرَّ مآبٍ}؛ أي: لشرَّ مرجع ومُنْقَلَبٍ.
(55) (﴿هَٰذَا﴾) پاداشی که آن را توصیف نمودیم برای پرهیزگاران است، (﴿وَإِنَّ لِلطَّٰغِينَ﴾) و همانا کسانی که در ارتکاب کفر و گناهان از حد می‌گذرند، (﴿لَشَرَّ مَ‍َٔابٖ﴾) سرانجام بدی دارند.
#
{56} ثم فَصَّلَه فقال: {جَهَنَّم}: التي جمع فيها كلَّ عذاب واشتدَّ حرُّها وانتهى قرُّها {يَصْلَوْنها}؛ أي: يعذَّبون فيها عذاباً يحيطُ بهم من كل وجهٍ، لهم من فوقهم ظلل من النار ومن تحتهم ظلل. {فبئس المِهادُ}: المعدُّ لهم مسكناً ومستقرًّا.
(56) سپس آن را توضیح داد و فرمود: (﴿جَهَنَّمَ﴾) سزای آنها جهنّمی است که در آن هر نوع عذابی وجود دارد؛ گرمای آن بسیار سخت است، و سرمای آن نیز بی‌اندازه شدید. (﴿يَصۡلَوۡنَهَا﴾) به آن عذاب در می‌آیند و آنها را از هر طرف احاطه می‌نماید؛ آنها از بالای سرشان سایه‌بان‌هایی از آتش دارند و از زیرشان نیز چنین‌اند. (﴿فَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ﴾) بد جایگاهی است که برای آنها به عنوان مسکن و پناهگاه آماده شده است.
#
{57} {هذا}: المهاد، هذا العذاب الشديد والخزي والفضيحة والنَّكالُ. {فَلْيَذوقوهُ حميمٌ}: ماءٌ حارٌّ قد اشتدَّ حرُّه، يشربونه فيقطِّع أمعاءهم، {وغَسَّاقٌ}: وهو أكرهُ ما يكون من الشرابِ من قيح وصديدٍ، مرِّ المذاق، كريه الرائحة.
(57) (﴿هَٰذَا﴾) این جایگاه و این عذاب سخت، و خواری و رسوایی و شکنجه، «حمیم» و «غسّاقی» است که باید از آن بچشند و بخورند. (﴿حَمِيمٞ﴾) آب بسیار داغی است که آن را می‌نوشند، و به سبب آن تمام روده‌هایشان تکّه و پاره می‌شود. (﴿غَسَّاقٞ﴾) بدترین نوع نوشیدنی است، و آن عبارت از چرک و خونابه است که تلخ و بدبو است.
#
{58} {وآخرُ من شكلِهِ}؛ أي: من نوعه {أزواجٌ}؛ أي: عدَّة أصناف من أصناف العذاب، يعذَّبون بها ويُخْزَوْنَ بها.
(58) (﴿وَءَاخَرُ مِن شَكۡلِهِۦٓ أَزۡوَٰجٌ﴾) و برایشان عذابی دیگر همسان آن در انواع گوناگون خواهد بود؛ یعنی با انواع گوناگون از عذاب شکنجه داده می‌شوند و با آن خوار می‌گردند.
#
{59 ـ 60} وعند توارُدِهِم على النار يشتُمُ بعضُهم بعضاً ويقول بعضُهم لبعضٍ: {هذا فوجٌ مقتحمٌ معكم}: النار {لا مرحباً بهم إنَّهم صالوا النار. قالوا}؛ أي: الفوج المقبِلُ المقتحم: {بل أنتُم لا مرحباً بكم أنتم قدَّمْتُموه}؛ أي: العذاب {لنا}: بدعوتِكُم لنا وفِتْنَتِكم وإضْلالِكُم وتسبُّبكم. {فبئس القرارُ}: قرار الجميع قرار السَّوْء والشرِّ.
(59 - 60) هنگامی که وارد جهنّم می‌شوند، یکدیگر را ناسزا ‌گفته و به یکدیگر می‌گویند: (﴿هَٰذَا فَوۡجٞ مُّقۡتَحِمٞ مَّعَكُمۡ﴾) این گروهی است که همراه شما به دوزخ وارد شده‌اند، (﴿لَا مَرۡحَبَۢا بِهِمۡۚ إِنَّهُمۡ صَالُواْ ٱلنَّارِ﴾) خوش نیامدند، آنان در آیندگانِِ به آتش دوزخ‌اند، و با آن می‌سوزند. (﴿قَالُواْ﴾) گروهی که وارد می‌شود می‌گوید: (﴿بَلۡ أَنتُمۡ لَا مَرۡحَبَۢا بِكُمۡۖ أَنتُمۡ قَدَّمۡتُمُوهُ لَنَا﴾) شما خوش نیامدید؛ چرا که این شما بودید که با دعوت کردنتان و مبتلا نمودنمان به فتنه، و با گمراه ساختن ما عذاب را بهرۀ ما کردید و ما را به چنین جایی کشاندید. (﴿فَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ﴾) پس چه بد جایگاهی است جایگاه همۀ آنها! جایگاه بدی و شر.
#
{61} ثم دعوا على المغوين لهم: {قالوا ربَّنا مَن قَدَّمَ لنا هذا فَزِدْهُ عذاباً ضِعْفاً في النارِ}. وقال في الآية الأخرى: {قال لِكُلٍّ ضعفٌ ولكن لا تعلمون}.
(61) سپس کسانی را مورد نفرین قرار می‌دهند که آنها را گمراه کرده بودند و (﴿قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَٰذَا فَزِدۡهُ عَذَابٗا ضِعۡفٗا فِي ٱلنَّارِ﴾) می‌گویند: پروردگارا! هر کس سبب شد که به این سرنوشت دچار شویم، عذاب او را در آتش دوزخ چندین برابر گردان. و در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿قَالَ لِكُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰكِن لَّا تَعۡلَمُونَ﴾ گفت: «هریک عذاب دو چندان دارد ولی شما نمی‌دانید.»
#
{62} {وقالوا}: وهم في النار: {ما لَنا لا نرى رِجالاً كُنَّا نعدُّهم من الأشرارِ}؛ أي: كنَّا نزعُمُ أنَّهم من الأشرارِ المستحقِّين لعذاب النار، وهم المؤمنون، تَفَقَّدَهُم أهلُ النار قبَّحَهم الله؛ هل يَرَوْنَهم في النار؟
(62) (﴿وَقَالُواْ مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالٗا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ ٱلۡأَشۡرَارِ﴾) و آنان درحالی که در آتش هستند، می‌گویند: «چرا کسانی را نمی‌بینیم که گمان می‌بردیم آنها از بدکاران هستند، و سزاوار عذاب آتش جهنّم می‌باشند؟» اینها مؤمنان هستند که اهل جهنّم به جستجوی آنها می‌پردازند تا بدانند که آیا آنان را در جهنّم می‌بینند یا نه؟
#
{63} {أتَّخَذْناهُم سِخْرِيًّا أم زاغَتْ عنهُمُ الأبصارُ}؛ أي: عدم رؤيتنا لهم دائرٌ بين أمرينِ: إمَّا أنَّنا غالِطونَ في عدِّنا إيَّاهم من الأشرارِ، بل هم من الأخيارِ، وإنَّما كلامُنا لهم من باب السُّخرية والاستهزاء بهم، وهذا هو الواقع؛ كما قال تعالى لأهل النار: {إنَّه كان فريقٌ من عِبادي يقولون رَبَّنا آمَنَّا فاغْفِرْ لنا، وارْحَمْنا وأنت خيرُ الراحمين. فاتَّخَذْتُموهم سِخْريًّا حتى أنْسَوْكُم ذِكْري وكنتُم منهم تضحكونَ}. والأمرُ الثاني: أنَّهم لعلَّهم زاغتْ أبصارُنا عن رؤيتهم معنا في العذاب، وإلاَّ؛ فهم معنا معذَّبون، ولكن تجاوزَتْهُم أبصارُنا! فيُحتمل أنَّ هذا الذي في قلوبهم، فتكون العقائدُ التي اعتقدوها في الدُّنيا وكثرة ما حكموا لأهل الإيمان بالنار تمكَّنتْ من قلوبِهم وصارتْ صبغةً لها، فدخلوا النار وهم بهذه الحالة، فقالوا ما قالوا. ويُحتمل أنَّ كلامَهم هذا كلامُ تمويهٍ؛ كما موَّهوا في الدُّنيا موَّهوا حتى في النار، ولهذا يقول أهلُ الأعراف لأهل النار: {أهؤلاء الذين أقْسَمْتُم لا ينالُهُمُ الله برحمةٍ، ادْخُلوا الجنةَ لا خوفٌ عليكم ولا أنتم تحزنونَ}.
(63) (﴿أَتَّخَذۡنَٰهُمۡ سِخۡرِيًّا أَمۡ زَاغَتۡ عَنۡهُمُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾) یعنی ندیدن ما آنها را در میان اهل جهنّم دو حالت دارد: یا ما در اینکه آنها را از بدکاران به حساب می‌آوردیم اشتباه کرده‌ایم؛ زیرا آنها از برگزیدگان هستند، و سخن ما دربارۀ آنها از روی تمسخر بوده است. و واقعیت همین است، همان‌طور که خداوند متعال به اهل جهنّم فرموده است: ﴿إِنَّهُۥ كَانَ فَرِيقٞ مِّنۡ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلرَّٰحِمِينَ فَٱتَّخَذۡتُمُوهُمۡ سِخۡرِيًّا حَتَّىٰٓ أَنسَوۡكُمۡ ذِكۡرِي وَكُنتُم مِّنۡهُمۡ تَضۡحَكُونَ﴾ بی‌گمان گروهی از بندگان من می‌گفتند: «پروردگارا! ما ایمان آورده‌ایم، پس ما را بیامرز و بر ما رحم بفرما، و تو بهترین رحم کنندگان هستی. پس شما آنها را به مسخره گرفتید تا اینکه شما را از یاد من فراموش گرداندند، و شما به آنها می‌خندیدید.» و حالت دوم این است که ما نمی‌توانیم آنها را در عذاب و در کنار خود ببینیم؛ چراکه آنها با ما هستند و عذاب داده می‌شوند، ولی چشمان ما از آنها برگشته و آنها را نمی‌بینیم. احتمالاً این همان عقایدی است که در دنیا به آن باور داشتند؛ زیرا همواره برای مؤمنان حکم به جهنّمی بودن می‌کردند تا جایی که این باور در دل‌هایشان جای گرفت، و در بافت دل‌هایشان نفوذ کرد. پس آنها با این حالت و وضعیّت وارد جهنّم می‌شوند، و از این رو چنین سخنانی می‌گویند. و احتمال دارد که سخنشان از روی فریبکاری باشد، آنها همان‌طور که در دنیا مردمان را فریب دادند، حتّی در جهنّم هم دیگران را گول می‌زنند. بنابراین اهل اعراف به اهل جهنّم می‌گویند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا يَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ﴾ آیا اینان کسانی هستند که شما سوگند خوردید خداوند رحمتی نصیب آنها نمی‌گرداند؟! اما اینک به آنها گفته شد: که وارد بهشت شوید؛ هیچ ترسی بر شما نیست، و اندوهگین نمی‌شوید.
#
{64} قال تعالى مؤكِّداً ما أخبر به، وهو أصدقُ القائلين: {إنَّ ذلك}: الذي ذكرتُ لكم {لَحَقٌّ}: ما فيه شكٌّ ولا مِرْيةٌ {تخاصُمُ أهل النارِ}.
(64) خداوند با تاکید بر آنچه که از آن خبر داده است می‌فرماید: (﴿إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقّٞ﴾) چیزی را که برایتان بیان کردم یک واقعیّت است، و شک و تردیدی در آن نیست، (﴿تَخَاصُمُ أَهۡلِ ٱلنَّارِ﴾) نزاع و مخاصمۀ دوزخیان با یکدیگر یک حقیقت است.
: 65 - 88 #
{قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنْذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (65) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ (70) إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِينٍ (71) فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (72) فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (74) قَالَ يَاإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ (75) قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (76) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (77) وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ (78) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (79) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (80) إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (81) قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (82) إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (83) قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ (85) قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ (86) إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (87) وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (88)}.
قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؛ بگو : جز اين نيست که من بيم دهنده اي هستم و هيچ خدايي جز خداي يکتاي قهار نيست. رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ؛ آن پيروزمند و آمرزنده ، پروردگار آسمانها و زمين و هر چه ميان آنهاست. قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ؛ بگو : اين خبري بزرگ است . أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ؛ که شما از آن اعراض مي کنيد. مَا كَانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ؛ هنگامي که با يکديگر جدال مي کردند من خبري از ساکنان عالم بالا نداشتم . إِن يُوحَى إِلَيَّ إِلَّا أَنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ؛ تنها از آن روي به من وحي مي شود که بيم دهنده اي روشنگر هستم. إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ؛ پروردگارت به فرشتگان گفت : من بشري را از گل مي آفرينم. فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛ چون تمامش کردم و در آن از روح خود دميدم ، همه سجده اش کنيد. فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ؛ همه فرشتگان سجده کردند. إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ؛ مگر ابليس که بزرگي فروخت و از کافران شد. قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ؛ گفت : اي ابليس ، چه چيز تو را از سجده کردن در برابر آنچه من با دو، دست خود آفريده ام منع کرد ? آيا بزرگي فروختي يا مقامي ارجمند داشتي ? قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛ گفت : من از او بهترم مرا از آتش آفريده اي و او را از گل. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ ؛ گفت : از اينجا بيرون شو که تو مطرودي. وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ؛ و تا روز قيامت لعنت من بر توست. قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ گفت : اي پروردگار من ، مرا تا روزي که از نو زنده شوند مهلت ده. قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ؛ گفت : تو از مهلت يافتگاني ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ؛ تا آن روز معين معلوم. قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛ گفت : به عزت تو سوگند که همگان را گمراه کنم ، إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ مگر آنها که از بندگان مخلص تو باشند. قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ؛ گفت : حق است و آنچه مي گويم راست است. لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ؛ که جهنم را از تو و از همه ، پيروانت پر کنم. قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ؛ بگو : من از شما مزدي نمي طلبم و نيستم از آنان که به دروغ چيزي بر خودمي بندند. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ؛ و اين جز اندرزي براي مردم جهان نيست. وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ؛ و تو بعد از اين از خبر آن آگاه خواهي شد.
#
{65} {قل}: يا أيُّها الرسولُ لهؤلاء المكذِّبين إنْ طَلَبوا منك ما ليس لك ولا بيدِكَ: {إنَّما أنا منذرٌ}: هذا نهايةُ ما عندي، وأمَّا الأمرُ؛ فلله تعالى، ولكني آمرُكُم وأنهاكُم وأحثُّكم على الخير وأزجُرُكم عن الشرِّ؛ فمنِ اهتدى فلنفسِهِ، ومن ضلَّ فعليها. {وما مِنْ إلهٍ إلاَّ الله}؛ أي: ما أحدٌ يؤلَّه ويُعبدُ بحقِّ إلاَّ الله، {الواحدُ القهارُ}: هذا تقريرٌ لألوهيَّته بهذا البرهان القاطع، وهو وحدتُه تعالى وقهرُه لكلِّ شيء؛ فإنَّ القهر ملازمٌ للوحدة؛ فلا يكون قهّارَيْنِ متساوِيَيْنِ في قهرهما أبداً، فالذي يقهر جميع الأشياءِ هو الواحدُ الذي لا نظير له، وهو الذي يستحقُّ أن يُعْبَدَ وحدَه كما كان قاهراً وحدَه.
(65) (﴿قُلۡ﴾) ای پیامبر! اگر این تکذیب‌کنندگان از تو چیزی خواستند که در اختیار تو نیست، به آنها بگو: (﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞ﴾) تنها چیزی که من در اختیار دارم این است که من یک بیم دهنده هستم و بس، و اختیار کار در دست خداوند است، و من شما را امر و نهی می‌کنم، و شما را به انجام خیر تشویق می‌نمایم و از بدی و شر باز می‌دارم. پس هرکس راهیاب شد، به سود خودش می‌باشد؛ و هر کس گمراه گردید، به زیان خودش گمراه شده است. (﴿وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُ﴾) و هیچ معبود به حقّی نیست جز الله، (﴿ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ﴾) خداوندِ یگانۀ غالب. این تاکید بر الوهیّت خداوند با استناد به دلایل قاطع است. وآن، دلیل یگانه بودن خداوند، وغالب و چیره بودن او بر هر چیزی است؛ زیرا چیرگی ملازم یگانگی است، و هرگز چنین نمی‌شود که دو چیره و غالب برابر باشند.
#
{66} وقرَّر ذلك أيضاً بتوحيد الربوبيَّة، فقال: {ربُّ السمواتِ والأرضِ وما بينَهما}؛ أي: خالقُهما ومربِّيهما ومدبِّرُهما بجميع أنواع التدابير، {العزيزُ}: الذي له القوة التي بها خَلَقَ المخلوقاتِ العظيمة. {الغفَّارُ}: لجميع الذنوب؛ صغيرها وكبيرها، لمن تاب إليه وأقلع منها. فهذا الذي يحبُّ، ويستحقُّ أن يُعْبَدَ دونَ مَنْ لا يخلُق، ولا يرزُق ولا يضرُّ، ولا ينفعُ، ولا يملِكُ من الأمر شيئاً، وليس له قوَّةُ الاقتدار، ولا بيدِهِ مغفرةُ الذُّنوب والأوزار.
(66) پس کسی که بر همه چیز غالب و چیره می‌باشد، خداوند یگانه است و نظیر و همانندی ندارد. و او خدایی است که سزاوار است تنها وی پرستش شود، همان‌طور که تنها او غالب و چیره می‌باشد. و این را با تأکید بر توحید ربوبیّت بیان نمود و فرمود: (﴿رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا﴾) آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آنها می‌باشد، و پروردگار آنهاست. اوست که در آنها هر نوع تدبیر و تصرّفی را انجام می‌دهد. (﴿ٱلۡعَزِيزُ﴾) دارای قدرت و توانایی است، و با قدرت و توانایی خویش همۀ مخلوقات را آفریده است. (﴿ٱلۡغَفَّٰرُ﴾) و همۀ گناهان کوچک و بزرگ را برای کسی که به سوی او باز گردد و توبه نماید و از گناهان دست بکشد می‌آمرزد. پس او خدایی است که باید پرستش شود، و سزاوار بندگی است. امّا کسی که نمی‌آفریند و روزی نمی‌دهد و زیان و سودی نمی‌رساند و هیچ چیزی در اختیار او نیست و فاقد توانایی است و آمرزش گناهان و بدی‌ها در دست او نیست، سزاوار پرستش نمی‌باشد.
#
{67 ـ 68} {قل}: لهم مخوفاً ومحذِّراً ومنهضاً لهم ومنذراً: {هو نبأٌ عظيمٌ}؛ أي: ما أنبأتُكم به من البعث والنشور والجزاء على الأعمال خبرٌ عظيم ينبغي الاهتمام الشديد بشأنه، ولا ينبغي إغفالُه. ولكنْ {أنتُم عنه معرِضونَ}: كأنَّه ليس أمامكم حسابٌ ولا عقابٌ ولا ثوابٌ.
(67 - 68) (﴿قُلۡ﴾) پس آنان را برحذر دار، و هشدارشان ده و به آنها بگو: (﴿هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ﴾) آنچه در رابطه با رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ و مجازات از آن خبر داده‌ام، خبر بزرگی است و باید به شدّت به آن اهتمام دهید و از آن غافل نشوید. (﴿أَنتُمۡ عَنۡهُ مُعۡرِضُونَ﴾) ولی شما از آن رویگردانید، انگار که حساب و کتاب و عذاب و پاداشی در پیش روی ندارید. پس اگر در گفته و خبر من تردید دارید، بدانید که من به شما خبرهایی می‌دهم که خود از آن آگاهی ندارم و آنها را در کتابی نخوانده‌ام. پس این خبرها را که مطابق حقیقت هستند و بدون کم و کاست به شما می‌رسانم، بزرگ‌ترین شاهد و گواه بر راستگویی من است؛ و بزرگ‌ترین دلیل بر حقانیت چیزی است که برایتان آورده‌ام.
#
{69 ـ 70} فإنْ شَكَكْتُم في قولي وامْتَرَيْتُم في خبري؛ فإني أخبركم بأخبارٍ لا علم لي بها ولا دَرَسْتُها في كتاب؛ فإخباري بها على وجهها من غير زيادةٍ ولا نقصٍ أكبرُ شاهدٍ لصدقي وأدلُّ دليل على حقِّ ما جئتُكم به، ولهذا قال: {ما كان لي من علم بالملأ الأعلى}؛ أي: الملائكة؛ {إذْ يَخْتَصِمونَ}؛ لولا تعليم الله إيَّاي وإيحاؤه إليَّ، ولهذا قال: {إن يوحى إليَّ إلاَّ أنَّما أنا نذيرٌ مبينٌ}؛ أي: ظاهر النذارة جليُّها؛ فلا نذير أبلغ من نذارتِهِ - صلى الله عليه وسلم -.
(69 - 70) بنابراین فرمود: (﴿مَا كَانَ لِيَ مِنۡ عِلۡمِۢ بِٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ﴾) من هیچ خبری از فرشتگان ندارم، (﴿إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ﴾) آن زمان که گفتگو می‌کنند. پس اگر خداوند به من نمی‌آموخت و به من وحی نمی‌کرد، من از آنها آگاهی نداشتم بنابراین فرمود: (﴿إِن يُوحَىٰٓ إِلَيَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ﴾) به من وحی نمی‌شود مگر بدان خاطر که بیم دهنده‌ای آشکار هستم. پس بیم‌رسانی من آشکارترین بیم‌رسانی است.
#
{71 ـ 72} ثم ذَكَرَ اختصام الملأ الأعلى، فقال: {إذ قال ربُّك للملائكة}: على وجه الإخبارِ، {إنِّي خالقٌ بشراً من طينٍ}؛ أي: مادَّتُه من طين، {فإذا سَوَّيْتُهُ}؛ أي: سويت جسمه وتمَّ، {ونفختُ فيه من روحي فَقَعوا له ساجدينَ}.
(71 - 72) سپس گفتگوی فرشتگان عالم بالا را بیان کرد و فرمود: (﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ﴾) آنگاه که پروردگارت به فرشتگان خبر داد و فرمود: من انسانی که مادّه‌اش از گل است خواهم آفرید. (﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ﴾) پس هرگاه جسم او را سروسامان دادم و ساخته و پرداخته‌اش کردم و در آن از روح متعلّق به خود، دمیدم، همه برای او سجده کنان به خاک افتید. فرشتگان، خود را برای این کار آماده کردند و مترصد ماندند که هر گاه آفرینش آدم تمام ‌شود و روح در او دمیده شود، آنها به اطاعت از پروردگار خود و به احترام آدم ـ علیه السلام ـ سجده کنند. وقتی که آفرینش جسم و روح آدم تمام شد و خداوند آدم و فرشتگان را در علم و دانش امتحان کرد و فضیلت و برتری آدم بر فرشتگان ظاهر شد، خداوند فرشتگان را دستور داد تا برای وی سجده ببرند.
#
{73 ـ 74} فوطَّن الملائكةُ الكرامُ أنفسَهم على ذلك حين يتمُّ خلقُهُ ونفخُ الروح فيه امتثالاً لربِّهم وإكراماً لآدم عليه السلام، فلما تمَّ خلقُه في بدنِهِ وروحِهِ، وامتحنَ الله آدمَ والملائكةَ في العلم، وظهر فضلُه عليهم؛ أمرهم الله بالسجودِ، فسجدوا {كلُّهم أجمعون، إلاَّ إبليسَ}: لم يسجد، {استَكْبَرَ}: عن أمر ربِّه، واستكبر على آدم، {وكان من الكافرينَ}: في علم الله تعالى.
(73 - 74) (﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ إِلَّآ إِبۡلِيسَ ٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾) پس همۀ فرشتگان جملگی سجده بردند، جز ابلیس که سجده نبرد و از دستور پروردگار سر باز زد و خود را از آدم بزرگ‌تر و برتر دانست و او در علم الهی از کافران بود.
#
{75} فقال اللهُ له موبِّخاً ومعاتباً: {ما مَنَعَكَ أن تسجدَ لما خلقتُ بيديَّ}؛ أي: شرَّفْتُه وكرَّمْتُه واختصصتُه بهذه الخصيصة التي اختصَّ بها عن سائر الخلق، وذلك يقتضي عدم التكبُّر عليه. {أستكبرتَ}: في امتناعِك {أم كنتَ من العالينَ}.
(75) (﴿قَالَ يَٰٓإِبۡلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ﴾) خداوند با سرزنش ابلیس به وی گفت: ای ابلیس! چه چیزی تو را باز داشت از آنکه برای آنچه با دو دست خود آفریده‌ام سجده کنی؟! یعنی من او را با این چیز شرافت و کرامت داده‌ام و این ویژگی را مختص او گردانده‌ام و این اقتضا می‌نماید که نباید بر او تکبر کرد و خود را از او بالاتر دانست. (﴿أَسۡتَكۡبَرۡتَ﴾) آیا در امتناع ورزیدنت تکبر ورزیدی، (﴿أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡعَالِينَ﴾) یا از کسانی هستی که بر جهانیان برتری دارند.
#
{76} {قال} إبليسُ معارضاً لربِّه مناقضاً: {أنا خيرٌ منه خَلَقْتَني من نارٍ وخَلَقْتَهُ من طين}: وبزعمِهِ أنَّ عنصر النار خيرٌ من عنصر الطين، وهذا من القياس الفاسدِ؛ فإنَّ عنصرَ النار مادَّةُ الشرِّ والفساد والعلوِّ والطيش والخفَّة، وعنصرُ الطِّين مادَّةُ الرزانة والتواضُع وإخراج أنواع الأشجارِ والنباتات، وهو يغلِبُ النار ويطفِئُها، والنارُ تحتاج إلى مادَّةٍ تقومُ بها والطينُ قائمٌ بنفسِهِ. فهذا قياسُ شيخ القوم، الذي عارض به الأمر الشفاهيَّ من الله، قد تبيَّن غايةُ بطلانِهِ وفسادِهِ؛ فما بالُك بأقيسةِ التلاميذ الذين عارضوا الحقَّ بأقْيِسَتِهِم؛ فإنَّها كلَّها أعظمُ بطلاناً وفساداً من هذا القياس.
(76) (﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ﴾) ابلیس با مخالفت با پروردگارش گفت: من از او بهتر هستم، مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گل. ابلیس گمان می‌برد که عنصر و مادّۀ آتش از عنصر خاک بهتر است. و این قیاس فاسدی بود؛ چون عنصر آتش، شر و فساد و برتری جویی و خشونت و سبکسری است؛ و عنصر خاک، خردورزی و تواضع و رویاندن انواع گیاهان و درختان است؛ و خاک بر آتش غالب می‌شود و آن را خاموش می‌کند. و آتش نیاز به مادّه‌ای دارد که از آن پدید آید، امّا خاک به خودی خود وجود دارد. پس قیاس ابلیس که با دستور قولی شفاهی خداوند مخالفت کرد، باطل شد و فسادش آشکار گردید. و این قیاس، سرکردۀ شر و فساد است، پس در مورد قیاس شاگردان او که با قیاس خود با حق مخالفت می‌ورزند چه فکر می‌کنی؟ پس قیاس آنها، از این قیاس پوچ‌تر و باطل‌تر است.
#
{77 ـ 78} فقال الله له: اخرج {منها}؛ أي: من السماء والمحلِّ الكريم، {فإنَّك رجيمٌ}؛ أي: مبعد مدحور، {وإنَّ عليك لعنتي} أي: طردي وإبعادي {إلى يوم الدين}: دائماً أبداً.
(77 - 78) (﴿قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا﴾) خداوند به ابلیس گفت: از آسمان و جایگاه ارزشمند بیرون برو، (﴿فَإِنَّكَ رَجِيمٞ﴾) چرا که تو مطرود و رانده شده از رحمت الهی هستی. (﴿وَإِنَّ عَلَيۡكَ لَعۡنَتِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾) و بی‌گمان تا روز قیامت تو را لعنت و مطرود خواهم ساخت.
#
{79} {قال ربِّ فأنظِرْني إلى يوم يبعثون}: لشدَّة عداوتِهِ لآدمَ وذرَّيَّته؛ ليتمكَّن من إغواء مَنْ قَدَّرَ الله أن يُغْوِيَه.
(79) (﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾) ابلیس از شدّت دشمنی که با آدم و فرزندانش داشت، گفت: پروردگارا! تا روز رستاخیز به من مهلت بده. این دعا را کرد تا بتواند کسانی را گمراه سازد که خداوند گمراهی را برای آنها مقدّر ساخته است.
#
{80 ـ 81} فـ {قال} الله مجيباً لدعوتِهِ حيث اقتضتْ حكمتُهُ ذلك: {إنَّكَ من المُنْظَرين. إلى يوم الوقتِ المعلوم}: حين تُسْتَكْمَلُ الذريَّةُ، ويتمُّ الامتحان.
(80 - 81) (﴿قَالَ﴾) خداوند دعای او را پذیرفت، چون حکمت خداوند چنین اقتضا می‌کرد، پس فرمود: (﴿فَإِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾) به تو مهلت داده می‌شود؛ ((إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ﴾) تا روز زمان معیّن؛ و وقتی که نسل آدم تمام شد، امتحان نیز تمام می‌شود.
#
{82 ـ 83} فلما علم أنه مُنْظَرٌ؛ بادى ربَّه من خبثه بشدَّة العداوةِ لربِّه ولآدم وذُرِّيَّتِهِ، فقال: {فبعزَّتِك لأغْوِيَنَّهُم أجمعينَ}: يُحتمل أنَّ الباء للقسم، وأنَّه أقسم بعزَّةِ الله ليغوينَّهم كلَّهم أجمعين {إلاَّ عبادك منهم المخلَصين}: علم أنَّ الله سيحفظُهم من كيدِهِ. ويُحتمل أنَّ الباء للاستعانة، وأنَّه لما علم أنه عاجزٌ من كل وجهٍ، وأنه لا يضلُّ أحداً إلاَّ بمشيئة الله تعالى، فاستعانَ بعزَّةِ الله على إغواءِ ذُرِّيَّةِ آدمَ. هذا وهو عدوُّ الله حقًّا، ونحن يا ربَّنا العاجزونَ المقصرونَ، المقرُّونَ لك بكل نعمةٍ، ذُرِّيَّةُ من شَرَّفْتَه وكرَّمْتَه؛ فنستعين بعزَّتك العظيمة، وقدرتك، ورحمتك الواسعة لكلِّ مخلوق، ورحمتك التي أوصلتَ إلينا بها ما أوصلتَ من النعم الدينيَّة والدنيويَّة، وصرفتَ بها ما عنَّا صرفتَ من النِّقم، أن تعينَنا على محاربتِهِ وعداوتِهِ والسلامة من شرِّه وشركِهِ، ونحسنُ الظَّنَّ بك أن تجيبَ دعاءنا، ونؤمنُ بوعدِك الذي قلت لنا: {وقال ربُّكم ادْعوني أسْتَجِبْ لكُم}؛ فقد دَعَوْناك كما أمَرْتَنا، فاستجِبْ لنا كما وَعَدْتَنا. {إنَّك لا تُخْلِفُ الميعاد}.
(82 - 83) وقتی شیطان دانست که به او مهلت داده شده است ـ زیرا آنقدر کثیف و پلید بود ـ برای خداوند آشکار ساخت که چه دشمنی و عداوت شدیدی با خدا و آدم و ذریۀ آدم دارد، بنابراین گفت: (﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾) احتمال دارد «باء» در (﴿فَبِعِزَّتِكَ﴾) برای قسم باشد، آنگاه معنی چنین خواهد بود: سوگند به عظمت و شکوهت که همۀ آنها را گمراه می‌کنم. (﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾) مگر بندگان مخلصت. بندگان مخلص کسانی هستند که خداوند آنان را برای اطاعت خود برگزیده، و آنها را به خاطر کمال ایمانشان و به خاطر اینکه همۀ آنچه را که در توان دارند در راه اطاعت از پروردگارشان مبذول می‌دارند، از گمراهی مصون داشته است. پس ابلیس دانست که خداوند آنها را از توطئه و مکرش محافظت خواهد کرد. و احتمال دارد که «باء» در (﴿فَبِعِزَّتِكَ﴾) برای استعانت باشد؛ زیرا شیطان وقتی دانست که از هر جهت ناتوان است و هیچ کس را جز با خواست خدا گمراه نخواهد کرد، از عظمت خدا برای گمراه کردن فرزندان آدم کمک گرفت، در حالی که او دشمن حقیقی خدا بود. پس پروردگارا! ما ناتوان و مقصّر هستیم و به همۀ نعمت‌هایت اعتراف می‌کنیم و ذریّه و نسل کسی هستیم که او را شرافت و کرامت داده‌ای. پس، از عزّت و عظمت و قدرتت کمک می‌طلبیم، و از رحمت فراگیرت که همۀ مخلوقات را در بر گرفته است و از آن به ما نیز رسانده‌ای و به وسیلۀ آن رنج‌ها را از ما دور ساخته‌ای کمک می‌طلبیم که ما را برای مبارزه و دشمنی با شیطان، و سالم ماندن از شر و دام او یاری نمایی. و به تو گمان نیک داریم که دعای ما را اجابت می‌کنی؛ و به وعده‌ات که به ما داده‌ای، ایمان داریم که فرموده‌ای: ﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾ و پروردگارت گفت: «مرا بخوانید تا دعایتان را اجابت ‌کنم.» پس ما تو را به فریاد خوانده‌ایم همان‌طور که به ما فرمان داده‌ای، پس دعای ما را بپذیر همان‌گونه که به ما وعده داده‌ای. ﴿إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ﴾ بی‌گمان تو خلاف وعده نمی‌کنی.
#
{84 ـ 85} {قال} الله تعالى: {فالحقُّ والحقَّ أقولُ}؛ أي: الحقُّ وصفي والحقُّ قولي، {لأملأنَّ جهنَّم منك ومِمَّن تَبِعَكَ منهم أجمعينَ}.
(84 - 85) (﴿قَالَ فَٱلۡحَقُّ وَٱلۡحَقَّ أَقُولُ﴾) خداوند متعال فرمود: حق صفت من است، و گفتۀ من حق است. و آن اینکه (﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾) جهنّم را از تو و از آن دسته از فرزندان آدم که از تو پیروی کنند پر خواهم کرد.
#
{86} فلما بيَّنَ الرسول للناس الدليلَ، ووضَّح لهم السبيلَ؛ قال الله له: {قل ما أسألُكُم عليه}؛ أي: على دعائي إياكم {من أجرٍ وما أنا من المتكلِّفين}: أدَّعي أمراً ليس لي، وأقفو ما ليس لي به علمٌ، لا أتَّبِعُ إلاَّ ما يُوحى إليَّ.
(86) وقتی پیامبر حجت و راه را برای مردم بیان نموده و روشن کرد، خداوند به او گفت: (﴿قُلۡ مَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُتَكَلِّفِينَ﴾) بگو: «در مقابل دعوت کردنتان از شما مزدی نمی‌خواهم، و من از کسانی نیستم که چیزی را به دروغ ادعا کنم و به چیزی بپردازم که از آن آگاهی ندارم. من فقط از آنچه به من وحی می‌شود پیروی می‌کنم.
#
{87} {إنْ هو}؛ أي: هذا الوحي والقرآن {إلاَّ ذِكْرٌ للعالَمين}: يتذكَّرون به كلَّ ما ينفعُهم من مصالح دينهم ودُنياهم، فيكون شرفاً ورفعةً للعالمين به وإقامةَ حجَّة على المعاندين. فهذه السورة العظيمة مشتملةٌ على الذِّكْر الحكيم، والنبأ العظيم، وإقامةِ الحُجَج والبراهين على مَنْ كذَّب بالقرآن، وعارَضَه، وكذَّب مَنْ جاء به، والإخبار عن عباد الله المخلَصين، وجزاء المتَّقين والطاغين؛ فلهذا أقسم في أولها بأنَّه ذو الذِّكْر، ووصفه في آخرها بأنَّه ذِكْرٌ للعالمين، وأكثَرَ التَّذْكيرَ بها فيما بين ذلك؛ كقوله: {واذْكُرْ عَبْدَنا}، {واذْكُرْ عِبَادَنا}، {رحمةً منّا وذِكْرى}، {هذا ذكرٌ}. اللهمَّ علِّمْنا منه ما جهلنا، وذكِّرْنا منه ما نَسينا نِسيانَ غفلةٍ ونسيان تركٍ.
(87) (﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾) این وحی و قرآن، فقط پندی است برای جهانیان، و همۀ منافع دینی و دنیوی جهانیان را به آنها یادآوری می‌نماید، و مایۀ سربلندی جهانیان است و نیز حجّت را بر مخالفان اقامه می‌کند. پس این سورۀ بزرگ مشتمل بر پند و حکمت و خبر بزرگ و اقامۀ حجت بر کسانی است که قرآن را تکذیب کردند و با آن مخالفت ورزیدند؛ نیز کسی که قرآن را آورده تکذیب کردند. و در این سوره از بندگان مخلص خدا خبر داده شده، و پاداش پرهیزگاران و سزای سرکشان بیان شده است؛ بنابراین در ابتدای آن سوگند خورد که قرآن دارای مقامی والا و مایۀ تذکار و یادآوری است؛ و در آخر هم بیان کرد که پند و یادآوری است برای جهانیان؛ و یاد آوردن در این سوره فراوان ذکر شده است. مانند ﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا﴾ و به یاد آور بندۀ ما را. ﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ﴾ و بندگان ما را به یاد آور. ﴿رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَذِكۡرَىٰ﴾ رحمتی از جانب ما و یادآوری است. ﴿هَٰذَا ذِكۡرٞ﴾ این یادآوری است. بار خدایا! آنچه از قرآن را که نمی‌دانیم به ما بیاموز، و آنچه را که از روی غفلت فراموش کرده یا ترک نموده‌ایم به یاد ما بیاور.
#
{88} {ولَتَعْلَمُنَّ نبأه}؛ أي: خبره {بعد حينٍ}: وذلك حين يقع عليهم العذابُ، وتتقطَّع عنهم الأسبابُ.
(88) (﴿وَلَتَعۡلَمُنَّ نَبَأَهُۥ بَعۡدَ حِينِۢ﴾) و حتماً خبر آن را بعد از مدّت زمانی خواهید دانست، و آن وقتی است که عذاب بر آنها فرود می‌آید؛ و اسباب را نخواهند یافت که به آن متوسل شوند؛ و بیچاره می‌گردند.
* * *