مکي است و 182 آيه مي باشد.
صاف {وَالصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا (2) فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا (3) إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ (4) رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ (5) إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (6) وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ (7) لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ (8) دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ (9) إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ (10) فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمْ مَنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِينٍ لَازِبٍ (11)}.
وَالصَّافَّاتِ صَفًّا؛ سوگند به آن فرشتگان که براي نيايش صف ، بسته اند.
فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا؛ سوگند به آن فرشتگان که ابرها را مي رانند.
فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا؛ سوگند به آن فرشتگان که ذکر خدا را مي خوانند.
إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ؛ که خداي شما خدايي يکتاست.
رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ؛ پروردگار آسمانها و زمين است و هر چه در ميان آنهاست و پروردگار مشرقهاست.
إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ؛ ما آسمان فرودين را به زينت ستارگان بياراستيم.
وَحِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَانٍ مَّارِدٍ؛ و از هر شيطان نافرمان نگه داشتيم.
لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَيُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ؛ تا سخن ساکنان عالم بالا را نشنوند و از هر سوي رانده شوند.
دُحُورًا وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ؛ تا دور، گردند و براي آنهاست عذابي دايم.
إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ؛ مگر آن شيطان که ناگهان چيزي بربايد و ناگهان شهابي ثاقب دنبالش کند.
فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّن طِينٍ لَّازِبٍ؛ پس ، از کافران بپرس که آيا آفرينش آنها دشوارتر است يا آنچه ما آفريده ايم ما آنها را از گلي چسبنده آفريده ايم.
#
{1 ـ 4} هذا قسمٌ منه تعالى بالملائكة الكرام في حال عباداتها وتدبيرها ما تُدَبِّرُهُ بإذن ربِّها على ألوهيَّتِهِ تعالى وربوبيَّته، فقال: {والصّافاتِ صَفًّا}؛ أي: صفوفاً في خدمة ربِّهم، وهم الملائكة، {فالزاجراتِ زَجْراً}: وهم الملائكة يَزْجُرونَ السحابَ وغيرَه بأمر الله، {فالتَّالِياتِ ذِكْراً}: وهم الملائكة الذين يَتْلون كلامَ الله تعالى، فلمَّا كانوا متألِّهين لربِّهم ومتعبِّدين في خدمتِهِ ولا يعصونَه طرفةَ عين؛ أقسم بهم على ألوهيَّتِهِ، فقال: {إنَّ إلهكم لَواحدٌ}: ليس له شريكٌ في الإلهيَّة؛ فأخلِصوا له الحبَّ والخوفَ والرجاءَ وسائرَ أنواع العبادة.
(1 - 4) در اینجا خداوند متعال برای اثبات وحدانیت خویش در صفات الوهیت و ربوبیت، به فرشتگان بزرگواری قسم یاد میکند که در حالت عبادت هستند و کارهایی را به فرمان خدا انجام میدهند که به آنان محول شده است.
پس فرمود: (
﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا﴾) قسم به فرشتگانی که در خدمت پروردگارشان صف بستهاند. (
﴿فَٱلزَّٰجِرَٰتِ زَجۡرٗا﴾) و قسم به آن دسته از فرشتگان که ابرها و غیره را به فرمان خدا میرانند. (
﴿فَٱلتَّٰلِيَٰتِ ذِكۡرًا﴾) و قسم به فرشتگانی که کتاب خدا را تلاوت میکنند. پس، از آنجا که فرشتگان دارای چنین حالتی هستند که خداوند آن را بیان نمود؛ یعنی پروردگارشان را عبادت میکنند و در خدمت او هستند و به اندازۀ یک چشم به هم زدن از فرمان وی سرپیچی نمیکنند،
خداوند به آنها قسم خورد که او به تنهایی معبود به حق است: (
﴿إِنَّ إِلَٰهَكُمۡ لَوَٰحِدٞ﴾) بیگمان، معبودتان یکی است که در الوهیّت شریکی ندارد. پس تنها و خالصانه او را دوست بدارید و فقط از او بترسید و فقط به او امیدوار باشید و عبادت را تنها برای او انجام دهید.
#
{5} {ربُّ السمواتِ والأرضِ وما بينَهما وربُّ المشارقِ}؛ أي: هو الخالق لهذه المخلوقات، الرازقُ لها، الْمدبِّرُ لها؛ فكما أنَّه لا شريك له في ربوبيَّتِهِ إيَّاها؛ فكذلك لا شريك له في ألوهيَّتِهِ. وكثيراً ما يقرِّرُ تعالى توحيد الإلهيَّةِ بتوحيد الربوبيَّةِ؛ لأنَّه دالٌّ عليه. وقد أقرَّ به أيضاً المشركون في العبادة، فيلزمُهم بما أقرُّوا به على ما أنكروه. وخصَّ الله المشارقَ بالذِّكْر؛ لدلالتها على المغارب، أو لأنَّها مشارقُ النجوم التي سيذكرها. فلهذا قال:
(5) (
﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَرَبُّ ٱلۡمَشَٰرِقِ﴾) او این مخلوقات را آفریده و به آنها روزی میدهد و آنها را رام ساخته است. پس همان طور که در آفرینش اینها شریکی ندارد، در الوهیّت نیز شریکی ندارد. در بسیاری مواقع خداوند توحید الوهیّت را درکنار توحید ربوبیّت ذکر مینماید؛ چون توحید ربوبیّت بر توحید الوهیّت دلالت میکند. و حتی مشرکانی نیز که در عبادت برای خدا شریک قرار داده بودند، به توحید ربوبیت اقرار کرده بودند، به همین جهت خداوند متعال با همان چیزی که بدان اقرار کرده بودند، آنان را به چیزی ملزم نمود که انکارش میکردند.
#
{6 ـ 9} {إنَّا زَيَّنَّا السماءَ الدُّنيا بزينةٍ الكواكبِ. وحفظاً من كلِّ شيطانٍ ماردٍ. لا يَسَّمَّعونَ إلى الملأ الأعلى}: ذكر الله في الكواكب هاتين الفائدتين العظيمتين: إحداهما: كونُها زينةً للسماء؛ إذ لولاها؛ لكانتِ السماء جرماً مظلماً لا ضوء فيه ، ولكن زيَّنها فيها؛ لتستنيرَ أرجاؤها وتَحْسُنَ صورتُها، ويُهْتَدى بها في ظُلُمات البرِّ والبحر، ويحصُلَ فيها من المصالح ما يحصُلُ. والثانية: حراسةُ السماء عن كلِّ شيطانٍ ماردٍ يصل بتمرُّدِهِ إلى استماع الملأ الأعلى، وهم الملائكة؛ إذا استمعت قذفتها بالشهب الثواقب {من كلِّ جانبٍ}: طَرْداً لهم وإبعاداً عن استماع ما يقولُ الملأُ الأعلى. {ولهم عذابٌ واصِبٌ}؛ أي: دائمٌ معدٌّ لهم لتمرُّدهم عن طاعةِ ربِّهم.
(6 - 9) خداوند مشرقها را بهطور ویژه بیان کرد، چون بر مغربها دلالت میکند، و یا اینکه محل برآمدن و مشرقِ ستارگانی هستند که به بیان آنها خواهد پرداخت.
بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّا زَيَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡيَا بِزِينَةٍ ٱلۡكَوَاكِبِ وَحِفۡظٗا مِّن كُلِّ شَيۡطَٰنٖ مَّارِدٖلَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾) خداوند در مورد ستارگان دو فایده بیان کرده است: یکی اینکه ستارگان زینتبخش آسمان هستند؛ چون اگر ستارگان نبودند، آسمان تاریک و بینور میشد. امّا خداوند آسمان را به وسیلۀ ستارگان زینت داده است تا گوشههای آسمان روشن گردد و سیمای آن زیبا شود، و در تاریکیهای دریا و خشکی مردم به وسیلۀ ستارهها راهیاب شوندکه منافعی دیگر از این رو برای مردم به دست میآید. دوم پاسداری آسمان و حفاظت آن از هر شیطان سرکشی است که به سبب سرکشیاش به ملاء اعلی میرود تا به خبرهای آنان گوش دهد. ملاء اعلی، فرشتگان هستند. پس وقتی شیطانها به سخنان آنها گوش بدهند، (
﴿وَيُقۡذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٖ﴾) از هر سو به وسیلۀ شهابها سنگباران میشوند. و این کار برای آن است تا آنها طرد گردند، و از گوش دادن به سخنان فرشتگان رانده شوند. (
﴿دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ﴾) برای آنان عذاب همیشگی است که برایشان آماده شده است، چون از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردهاند.
#
{10} ولولا أنه تعالى استثنى؛ لكان ذلك دليلاً على أنَّهم لا يستمعون شيئاً أصلاً، ولكن قال: {إلاَّ مَنْ خَطِفَ الخَطْفَةَ}؛ أي: إلاَّ مَنْ تَلَقَّفَ من الشياطين المَرَدَةِ الكلمةَ الواحدةَ على وجه الخفيةِ والسرقةِ، {فأتْبَعَهُ شهابٌ ثاقبٌ}: تارة يدرِكُه قبل أن يوصِلَها إلى أوليائِهِ فينقطع خبرُ السماء، وتارةً يُخْبِرُ بها قبل أن يدرِكَه الشهابُ، فيكذِبون معها مائةَ كذبةٍ، يروِّجونها بسبب الكلمةِ التي سُمِعَتْ من السماء.
(10) اگر خداوند استثنایی قایل نمیشد، این بیانگر آن بود که آنها به هیچ چیزی گوش نمیکنند،
امّا فرمود: (
﴿إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ﴾) مگر آن دسته از شیاطین سرکش که سخنی را مخفیانه و دزدکی گوش کنند و بربایند، (
﴿فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ﴾) پس آنگاه شعلهای سوزاننده به دنبالش میافتد. گاهی قبل از آنکه شیطان سخن را به نزد دوستانش برساند، شعلۀ آتشین او را فرا میگیرد و خبر آسمانی به کسی نمیرسد. و گاهی موفق میشود قبل از آن که شعلۀ آتشین به او برسد خبر را برساند. پس در چنین حالتی صد دروغ را با آن خبر راست درمیآمیزند.
#
{11} ولَمَّا بيَّن هذه المخلوقاتِ العظيمةَ؛ قال: {فاسْتَفْتِهم}؛ أي: اسأل منكري خَلْقِهِم بعد موتِهِم: {أهم أشدُّ خَلْقاً}؛ أي: إيجادُهم بعد موتهم أشدُّ خَلْقاً وأشقُّ. {أم مَنْ خَلَقْنا}: من هذه المخلوقات؛ فلا بدَّ أن يُقِرُّوا أنَّ خَلْقَ السماواتِ والأرض أكبرُ من خَلْق الناس، فيلزمهم إذاً الإقرار بالبعثِ، بل لو رَجَعوا إلى أنفسهم وفكَّروا فيها؛ لعلموا أنَّ ابتداء خَلْقِهِم من طينٍ لازبٍ أصعب عند الفكر من إنشائهم بعد موتهم، ولهذا قال: {إنَّا خَلَقنَاهُم من طِينٍ لازِب}؛ أي: قويٍّ شديدٍ؛ كقوله تعالى: {ولقد خَلَقْنا الإنسانَ من صَلْصال من حَمَأٍ مسنونٍ}.
(11) وقتی این مخلوقات بزرگ را بیان کرد فرمود: (
﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ﴾) از کسانی که منکر زنده شدن پس از مرگ هستند بپرس، (
﴿أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا﴾) آیا به وجود آوردن اینها پس از مرگشان سختتر و دشوارتر است؟ (
﴿أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآ﴾) یا چیزهایی از این مخلوقات که آفریدهایم؟ پس باید آنها اقرار کنند که آفرینش آسمانها و زمین از آفریدن مردم بزرگتر است. پس در این وقت بر آنها لازم است که به زنده شدن پس از مرگ و رستاخیز اقرار کنند، بلکه اگر به خودشان بازگردند و در وجود خود فکر کنند، خواهند دانست که آفرینش اولیۀ آنها از گلی چسبنده، بسی سختتر و دشوارتر است از پدید آوردن آنها پس از مرگشان.
بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِينٖ لَّازِبِۢ﴾) ما آنها را از گل چسبندهای آفریدهایم؛ یعنی گِل قوی و سخت.
همچنانکه میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ﴾ و انسان را از گلی خشک مانند گل سفال آفریدهایم.
{بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ (12) وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ (13) وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ (14) وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ (15) أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (16) أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (17) قُلْ نَعَمْ وَأَنْتُمْ دَاخِرُونَ (18) فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنْظُرُونَ (19) وَقَالُوا يَاوَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ (20) هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (21)}.
بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ؛ تو در شگفت شدي و آنها مسخره مي کنند.
وَإِذَا ذُكِّرُوا لَا يَذْكُرُونَ؛ و چون پندشان دهي ، پند نمي پذيرند.
وَإِذَا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ؛ و چون آيه اي ببينند ، از يکديگر مي خواهند تا به ريشخندش گيرند.
وَقَالُوا إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ؛
و مي گويند : اين چيزي جز جادويي آشکار نيست .
أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؛ آيا وقتي که ما مرديم و خاک و استخوان شديم ما را زنده مي کنند ?
أَوَآبَاؤُنَا الْأَوَّلُونَ؛، يا نياکان مارا ?
قُلْ نَعَمْ وَأَنتُمْ دَاخِرُونَ؛
بگو : بلي ، و شما خوار و بيچاره مي شويد.
فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ؛ و آنان خود خواهند ديد که به يک فرمان همه را زنده مي کنند.
وَقَالُوا يَا وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ؛
مي گويند : واي بر ما ، اين همان روز جزاست.
هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ؛ اين همان روز داوري است که دروغش مي پنداشتيد.
#
{12} {بل عجبتَ}: أيُّها الرسولُ أو أيُّها الإنسانُ من تكذيب مَنْ كَذَّبَ بالبعث بعد أن أرَيْتَهم من الآيات العظيمةِ والأدلَّة المستقيمةِ، وهو حقيقةً محلُّ عجبٍ واستغرابٍ؛ لأنَّه مما لا يَقْبَلُ الإنكارَ. {و} أعجبُ من إنكارِهِم وأبلغُ منه أنَّهم {يسخَرون}: ممَّنْ جاء بالخبر عن البعثِ، فلم يَكْفِهِم مجردُ الإنكار، حتى زادوا السخريةَ بالقول الحقِّ.
(12) (
﴿بَلۡ عَجِبۡتَ﴾) امّا تو ای پیامبر! یا ای انسان! از تکذیب کسی که زنده شدن پس از مرگ را انکار میکند ـ بعد از آنکه نشانههای بزرگ و دلایل درست را به آنها نشان دادم ـ تعجب میکنی، و این یک حقیقتاً جای تعجب میباشد. چون زنده شدن پس از مرگ، چیزی نیست که بتوان انکارش کرد. (
﴿وَيَسۡخَرُونَ﴾) و عجیبتر از انکارشان این است که آنها کسی را که خبر زنده شدن پس از مرگ را میدهد، مسخره میکنند. آنها فقط به انکار بسنده نکردند، بلکه اضافه بر انکار، سخن حق را به مسخره گرفتند.
#
{13} {و} من العجب أيضاً أنَّهم {إذا ذُكِّروا}: ما يعرفون في فِطَرِهِم وعُقولهم وفَطِنوا له ولَفَتَ نَظَرَهم إليه {لا يَذْكرونَ}: ذلك؛ فإنْ كان جهلاً؛ فهو من أدلِّ الدلائل على شِدَّةِ بلادَتِهِم العظيمة؛ حيث ذُكِّروا ما هو مستقرٌّ في الفطر معلومٌ بالعقل لا يقبلُ الإشكالَ، وإن كان تَجاهُلاً وعناداً؛ فهو أعجبُ وأغربُ.
(13) (
﴿وَإِذَا ذُكِّرُواْ﴾) و از جمله کارهای عجیب آنان یکی این است که آنها هرگاه پند داده شوند و به چیزی یادآور گردند که آن را در فطرت و عقلهایشان میشناسند، (
﴿لَا يَذۡكُرُونَ﴾) آن را به یاد نمیآورند. اگر از روی جهالت و نادانی چنین میکنند، این از روشنترین دلیل بر شدّت کودنی و حماقت آنها است؛ زیرا آنها چیزی را به یاد نمیآورند که در سرشت آنها قرار دارد، و از نظر عقل مشخص و روشن است و اشکالی در آن نیست. و اگر از روی تجاهل چنین میکنند، پس این عجیبتر است.
#
{14} ومن العَجَبِ أيضاً أنَّهم إذا أُقيمتْ عليهم الأدلَّةُ، وذُكِّروا الآياتِ التي يخضعُ لها فحولُ الرجال وألبابُ الألِبَّاء، يَسْخَرون منها ويَعْجَبونَ.
(14) و نیز این هم عجیب است که هرگاه دلایل بر آنها اقامه شود و به نشانههایی تذکر داده شوند که مردان بزرگ و خردمند آن را میپذیرند، اینها آن چیزها را مورد تمسخر قرار داده و از آن تعجب میکنند.
#
{15} ومن العجب أيضاً قولُهُم للحقِّ لما جاءهم: {إنْ هذا إلاَّ سحرٌ مبينٌ}: فجعلوا أعلى الأشياء وأجلَّها ـ وهو الحقُّ ـ في رتبة أخسِّ الأشياء وأحقرِها.
(15) و این هم عجیب است که وقتی سخن حق نزد آنها آمد،
به آن گفتند: (
﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٌ﴾) این جز جادویی آشکار نیست. پس آنها برترین و بزرگترین چیز را که حق است، در مقام و جایگاه حقیرترین و بیارزشترین چیز قرار دادند.
#
{16 ـ 17} ومن العجب أيضاً قياسُهم قدرةَ ربِّ الأرض والسماواتِ على قدرةِ الآدميِّ الناقص من جميع الوجوه، فقالوا استبعاداً وإنكاراً: {أإذا مِتْنا وكُنَّا تُراباً وعِظاماً أإنَّا لَمَبْعوثونَ. أوَ آباؤنا الأوَّلونَ}.
(16 - 17) و از جمله چیزهای عجیب یکی این است که آنها قدرت پروردگار آسمانها و زمین را، با قدرت انسانی که از همه جهات ناقص است، قیاس میکنند.
آنها از روی انکار و بعید دانستن گفتند: (
﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ﴾) آیا هنگامی که مُردیم و تبدیل به استخوان گشتیم، زنده گردانده میشویم؟ و آیا پدران و نیاکان گذشتۀ ما هم زنده میگردند؟ (
﴿أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ﴾) و آیا پدران و نیاکان گذشتۀ ما هم زنده میگردند؟
#
{18} ولمَّا كانَ هذا منتهى ما عندَهم وغايةَ ما لَدَيْهم؛ أمر الله رسولَه أن يُجيبَهم بجواب مشتمل على ترهيِبِهم ، فقال: {قل نعم}: ستُبْعَثون أنتم وآباؤكم الأولون، {وأنتُم داخِرون}: ذَليلون صاغِرون لا تمتَنعون، ولا تَسْتَعْصون على قدرةِ الله.
(18) و از آنجا که این تمام دلیل و فکری بود که آنها داشتند، خداوند به پیامبرش دستور داد تا به آنها پاسخی بدهد که بهطور ضمنی مشتمل بر هشدار آنان نیز باشد.
پس فرمود: (
﴿قُلۡ نَعَمۡ﴾) بگو: بلی! نه تنها شما پس از مرده شدن زنده خواهید شد، بلکه پدران گذشتهتان هم زنده خواهند شد. (
﴿وَأَنتُمۡ دَٰخِرُونَ﴾) و شما خوار و زبون خواهید بود، و نمیتوانید امتناع ورزید و از قدرت الهی سرپیچی کنید.
#
{19} {فإنَّما هي زجرةٌ واحدةٌ}: يَنْفُخُ إسرافيلُ فيها في الصُّورِ، {فإذا هم} مبعوثونَ من قبورهم {يَنظُرونَ}: كما ابْتُدِئ خَلْقُهم، بُعثِوا بجميع أجزائِهِم حفاةً عراةً غُرلاً.
(19) (
﴿فَإِنَّمَا هِيَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ﴾) زنده شدن پس از مرگ تنها یک صدا است که اسرافیل در صور میدمد، (
﴿فَإِذَا هُمۡ يَنظُرُونَ﴾) که ناگهان آنان از قبرهایشان برمیخیزند و نگاه میکنند، و همانند آفرینش آغازین با همۀ اعضای خود بلند میشوند درحالی که لخت هستند و ختنه نشدهاند. و در این حالت اظهار ندامت و پشیمانی میکنند و احساس خواری و زیانمندی مینمایند و فریاد و واویلا سر میدهند و آرزوی مرگ و نابود شدن را میکنند.
#
{20} وفي تلك الحال يُظْهِرون الندمَ والخزيَ والخسارَ، ويَدْعونَ بالويل والثُّبور، {وقالوا يا وَيْلَنا هذا يومُ الدينِ}؛ فقد أقرُّوا بما كانوا في الدنيا به يهزؤون!
(20) (
﴿وَقَالُواْ يَٰوَيۡلَنَا هَٰذَا يَوۡمُ ٱلدِّينِ﴾) و میگویند: این روز حساب است؛ روزی که آدمی بر اعمالش جزا داده میشود. پس آنها به آنچه که در دنیا مسخرهاش میکردند اعتراف و اقرار مینمایند.
#
{21} فيُقالُ لهم: {هذا يومُ الفصلِ}: بين العبادِ فيما بينَهم وبين ربِّهم من الحقوق وفيما بينهم وبين غيرِهِم من الخلق.
(21) و به آنها گفته میشود: (
﴿هَٰذَا يَوۡمُ ٱلۡفَصۡلِ﴾) این روز داوری است نسبت به حقوقی که میان بندگان و پروردگارشان وجود دارد و حقوقی که میان خود بندگان و سایر مخلوقات وجود دارد.
{احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ (22) مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ (23) وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ (24) مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ (25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ (26)}.
احْشُرُوا الَّذِينَ ظَلَمُوا وَأَزْوَاجَهُمْ وَمَا كَانُوا يَعْبُدُونَ؛ آنان را که ستم مي کردند و همپايگانشان و آنهايي را که به جاي خداي يکتامي پرستيدند گرد آوريد.
مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِيمِ؛ همه را به راه جهنم راه بنماييد.
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ؛ و نگه داريدشان ، بايد بازخواست شوند.
مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ؛ چرا يکديگر را ياري نمي کنيد ?
بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ؛ نه ، امروز همه تسليم شوندگانند.
#
{22 ـ 23} أي: إذا حضروا يوم القيامةِ وعاينوا ما به يكذبون ورأوا ما به يستسخرون؛ يُؤْمَرُ بهم إلى النارِ التي بها يكذبون، فيقال: {احشُروا الذين ظلموا}: أنفسَهم بالكفرِ والشركِ والمعاصي {وأزواجَهم}: الذين من جنس عملهم، كلٌّ يُضَمُّ إلى مَنْ يُجانِسُه في العمل، {وما كانوا يَعْبُدون من دونِ الله}: من الأصنام والأندادِ التي زعموها، اجمعوهم جميعاً، واهدوهم {إلى صراطِ الجَحيم}؛ أي: سوقوهم سوقاً عنيفاً إلى جهنم.
(22 - 23) وقتی که در روز قیامت حاضر شوند، و آنچه را تکذیب میکنند مشاهده نمایند، و آنچه را که مسخره میکنند ببینند، آنگاه دستور داده میشود تا اینها را به جهنّم ببرند؛ جهنّمی که آن را دروغ میانگاشتند.
پس گفته میشود: (
﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ﴾) کسانی را که با کفر ورزیدن و ارتکاب شرک و گناهان بر خود ستم کردهاند، (
﴿وَأَزۡوَٰجَهُمۡ﴾) و همکیشانشان را که اعمالشان از نوع اعمال آنهاست، اهل هر نوع معصیتی با هم جمع میشوند. (
﴿وَمَا كَانُواْ يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾) و بتها و همتایانی را که ستمکاران ادعا میکردند که گویا آنها شریک خدا هستند و به جای خدا پرستش میکردند، همه را جمع آوری کنید، (
﴿فَٱهۡدُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡجَحِيمِ﴾) آنگاه آنان را به راه جهنّم رهنمون شوید؛ یعنی با درشتی و سختی آنها را به سوی جهنّم حرکت دهید.
#
{24} {و} بعدما يتعيَّن أمرُهم إلى النار ويَعْرِفون أنَّهم من أهلِ دار البوار؛ يُقالُ: {قِفوهُم}: قبل أن توصِلوهم إلى جهنَّم، {إنَّهم مسؤولونَ}: عمَّا كانوا يفترونَه في الدُّنيا؛ ليظهرَ على رؤوس الأشهادِ كَذِبُهم وفضيحتُهم.
(24) و بعد از آنکه مقرّر گردید که به جهنّم بروند، و میدانند که آنها اهل سرای هلاکت هستند،
گفته میشود: (
﴿وَقِفُوهُمۡ﴾) قبل از اینکه آنان را به جهنّم برسانید، آنها را نگاه دارید، (
﴿إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ﴾) زیرا بیگمان آنها از چیزی که در دنیا دروغش میپنداشتند باید مورد پرسش قرار گیرند تا دروغگویی و رسوایی آنها برای همۀ مردم آشکار گردد.
#
{25} فيقال لهم: {ما لكم لا تناصرون}: أي: ما الذي جرى عليكم اليوم، وما الذي طرقكم، لا ينصر بعضكم بعضاً، ولا يغيث بعضُكم بعضاً، بعدما كنتُم تزعُمون في الدُّنيا أنَّ آلهتكم ستدفعُ عنكم العذابَ وتُغيثكم أو تشفعُ لكم عند الله؟!
(25) پس به آنها گفته میشود: (
﴿مَا لَكُمۡ لَا تَنَاصَرُونَ﴾) امروز چه بر سر شما آمده است که یکدیگر را یاری نمیکنید، بعد از آنکه در دنیا ادعا نمودید معبودهایتان عذاب را از شما دفع خواهند کرد و به فریادتان میرسند و برای شما در نزد خدا شفاعت خواهند کرد؟ آنها به این سؤال پاسخ نمیدهند، چون ذلّت و خواری آنها را فرا گرفته است، و در برابر عذاب جهنّم تسلیم شدهاند، و دچار ترس و سرافکندگی و نا امیدی گشتهاند، پس سخن نمیگویند.
#
{26} فكأنهم لا يجيبون هذا السؤال؛ لأنَّهم قد علاهم الذُّلُّ والصَّغارُ، واستسلموا لعذابِ النارِ وخَشَعوا وخَضَعوا وأُبْلِسوا، فلم يَنْطِقوا، ولهذا قال: {بل هُمُ اليومَ مُسْتَسْلِمونَ}.
(26) (
﴿بَلۡ هُمُ ٱلۡيَوۡمَ مُسۡتَسۡلِمُونَ﴾) بلکه آنها در این روز کاملاً مطیع و خوارند، و هر یک تسلیم است و یاوری ندارد.
{وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ (27) قَالُوا إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ (28) قَالُوا بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (29) وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ كُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ (30) فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ (31) فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ (32) فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ (33) إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (34) إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ (35) وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (36) بَلْ جَاءَ بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ (37) إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ (38) وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (39)}.
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ؛ و آنگاه روي به يکديگر کنند و بپرسند.
قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ؛
گويند : شما بوديد که از در نيکخواهي بر ما در مي آمديد.
قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؛
گويند : نه ، شما ايمان نياورده بوديد.
وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ بَلْ كُنتُمْ قَوْمًا طَاغِينَ؛ ما را بر شما هيچ تسلطي نبود شما خود مردماني نافرمان بوديد.
فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ؛ گفته پروردگارمان بر ما ثابت شد اکنون بايد بچشيم.
فَأَغْوَيْنَاكُمْ إِنَّا كُنَّا غَاوِينَ؛ ما شما را گمراه کرديم و خود نيز گمراه بوديم.
فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ؛ در آن روز ، همه در عذاب شريکند.
إِنَّا كَذَلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ؛ ما با مجرمان چنين مي کنيم.
إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ؛ چون به آنان گفته مي شد که جز خداي يکتا خدايي نيست تکبر مي کردند .
وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ؛
و مي گفتند : آيا به خاطر شاعر ديوانه اي خدايانمان را ترک گوييم ?
بَلْ جَاء بِالْحَقِّ وَصَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ؛ نه ، آن پيامبر حق را آورد و پيامبران پيشين را تصديق کرد.
إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ؛ شما عذاب دردآور را خواهيد چشيد.
وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ جز در برابر اعمالتان کيفر نخواهيد ديد.
#
{27 ـ 28} لما جُمِعوا هم وأزواجهم وآلهتُهم وهُدوا إلى صراط الجحيم ووُقِفوا فسُئِلوا فلم يُجيبوا؛ أقبلوا فيما بينَهم يلومُ بعضُهم بعضاً على إضلالِهِم وضلالِهِم، فقال الأتباعُ للمتبوعينَ الرؤساء: {إنَّكُم كنتُم تأتونَنا عن اليمينِ}؛ أي: بالقوَّة والغلبة فتُضِلُّونا، ولولا أنتُم؛ لكُنَّا مؤمنينَ.
(27 - 28) وقتی آنها و همراهان و معبودهایشان جمع شده و به سوی جهنّم پیش برده شدند، نگاه داشته میشوند و مورد سؤال واقع میگردند و پاسخ نمیدهند، بلکه رو به همدیگر مینمایند و بخاطر گمراهی و گمراهگری، یکدیگر را سرزنش میکنند.
پس پیروان به سران میگویند: (
﴿إِنَّكُمۡ كُنتُمۡ تَأۡتُونَنَا عَنِ ٱلۡيَمِينِ﴾) شما با قدرت و زور نزد ما آمدید و ما را گمراه کردید؛ اگر شما نبودید، ما ایمان میآوردیم.
#
{29 ـ 32} {قالوا} لهم: {بل لمْ تكونوا مؤمنينَ}؛ أي: ما زلتُم مشرِكين كما نحنُ مشركونَ؛ فأيُّ شيءٍ فضَّلَكم علينا؟! وأيُّ شيء يوجِبُ لومَنا؟! {و} الحالُ أنَّه {ما كان لنا عليكُم من سلطانٍ}؛ أي: قهرٍ لكم على اختيار الكفر، {بل كنتُم قوماً طاغينَ}: متجاوِزين للحدِّ ، {فحقَّ علينا}: نحنُ وإيَّاكُم {قولُ ربِّنا إنَّا لَذائقونَ}: العذاب؛ أي: حقَّ علينا قَدَرُ ربِّنا وقضاؤه أنَّا وإيِّاكم سنذوقُ العذابَ ونشترِكُ في العقاب. {فـ} لذلك {أغْوَيْناكم إنَّا كُنَّا غاوينَ}؛ أي: دَعَوْناكم إلى طريقتِنا التي نحنُ عليها، وهي الغوايةُ، فاستَجَبْتُم لنا؛ فلا تلومونا ولوموا أنفسكم.
(29 - 32) (
﴿قَالُواْ﴾) آنها میگویند: (
﴿بَل لَّمۡ تَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ﴾) بلکه شما همواره مشرک بودید و ایمان نیاوردید، همان طور که ما مشرک بودیم. پس چه چیزی شما را بر ما برتری داد؟ و چه چیزی ایجاب میکند که شما ما را سرزنش کنید؟ (
﴿وَمَا كَانَ لَنَا عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنِۢ﴾) و ما هیچ قدرت و سلطهای بر شما نداشتیم تا شما را مجبور به کفر ورزیدن کنیم، (
﴿بَلۡ كُنتُمۡ قَوۡمٗا طَٰغِينَ﴾) بلکه خودتان گروهی بودید که از حق تجاوز کردید. (
﴿فَحَقَّ عَلَيۡنَا قَوۡلُ رَبِّنَآۖ إِنَّا لَذَآئِقُونَ﴾) پس بر ما و بر شما و بر همه گفتۀ پروردگارمان لازم آمد مبنی بر اینکه باید عذاب را بچشیم؛ یعنی تقدیر الهی بر ما و شما محقّق گشت، و ما و شما عذاب را خواهیم چشید و در کیفر مشترک خواهیم بود. (
﴿فَأَغۡوَيۡنَٰكُمۡ إِنَّا كُنَّا غَٰوِينَ﴾) بنابراین شما را به راهی که خود بر آن بودیم فرا خواندیم، و راه ما گمراهی بود، و شما هم پذیرفتید. پس ما را سرزنش نکنید، بلکه خودتان را ملامت نمایید.
#
{33 ـ 34} قال تعالى: {فإنَّهم يومئذٍ}؛ أي: يوم القيامةِ {في العذاب مشترِكونَ}: وإن تفاوتتْ مقاديرُ عذابِهِم بحسب جُرمهم؛ كما اشتركوا في الدُّنيا على الكفر اشتركوا في الآخرة بجزائِهِ، ولهذا قال: {إنَّا كذلك نفعلُ بالمجرِمين}.
(33 - 34) خداوند متعال میفرماید: (
﴿فَإِنَّهُمۡ يَوۡمَئِذٖ فِي ٱلۡعَذَابِ مُشۡتَرِكُونَ﴾) به راستی آنها در روز قیامت در عذاب شریک خواهند بود، گرچه عذاب آنها برحسب جرمشان متفاوت است. همانطور که در دنیا در کفرورزیدن اشتراک داشتند، در آخرت و در سزای آن نیز مشترک خواهند بود.
بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّا كَذَٰلِكَ نَفۡعَلُ بِٱلۡمُجۡرِمِينَ﴾) ما با گناهکاران چنین میکنیم.
#
{35 ـ 36} ثم ذكر أنَّ إجرامَهم قد بَلَغَ الغايةَ وجاوز النهايةَ، فقال: {إنَّهم كانوا إذا قيل لهم لا إله إلاَّ اللهُ}: فدعوا إليها وأمروا بترك إلهيَّة ما سواه {يَسْتَكْبِرونَ}: عنها وعلى مَنْ جاء بها، {ويقولون} معارضةً لها: {أإنَّا لَتارِكو آلهتِنا}: التي لم نزل نعبدُها نحنُ وآباؤنا، لقول {شاعرٍ مجنونٍ}؛ يعنون: محمداً - صلى الله عليه وسلم -، فلم يكفهم قبَّحَهُمُ اللهُ الإعراضُ عنه ولا مجردُ تكذيبِهِ، حتى حكموا عليه بأظلم الأحكام، وجعلوه شاعراً مجنوناً، وهم يعلمون أنَّه لا يعرفُ الشعر والشعراء، ولا وصفُهُ وصفُهم، وأنَّه أعقلُ خَلْقِ اللَّه وأعظمُهم رأياً.
(35 - 36) سپس بیان کرد که گناهورزی آنان به اوج رسیده و از حد گذشته است.
پس فرمود: (
﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾) آنان چنان بودند که وقتی به آنها گفته میشد جز خدا معبود به حقّی نیست، و به یگانهپرستی و معبود قرار ندادن غیر خداوند فرمان داده شدند، (
﴿يَسۡتَكۡبِرُونَ﴾) از روی خود بزرگ بینی از آن سر باز زدند، و از کسانی که پیام توحید را آورده بودند، از روی تکبّر روی برتافتند.
و در مخالفت با آن میگفتند: (
﴿أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ﴾) آیا معبودهای خویش را -که همواره ما و پدرانمان آنها را پرستش میکردیم- به خاطر گفتۀ شاعری دیوانه ترک گوییم؟ منظورشان از شاعری دیوانه، محمّد صلی الله علیه وسلم بود. پس آنها به رویگردانی از او و تکذیب کردنش بسنده نکردند، بلکه ظالمانهترین حکم را در حق او نمودند، و او را شاعری دیوانه قرار دادند، در حالی که میدانستند او شعر را نمیداند و حالت شعر و شعرا را نمیشناسد، و او از همۀ خلق خدا عاقلتر است و رای و فکر بزرگتری دارد.
#
{37} ولهذا قال تعالى ناقضاً لقولهم: {بل جاء}: محمدٌ {بالحقِّ}؛ أي: مجيئه حقًّا، وما جاء به من الشرع والكتاب حقٌّ، {وصدَّقَ المرسلينَ}؛ أي: ومجيئُهُ صَدَّقَ المرسلين؛ فلولا مجيئُهُ وإرسالُهُ؛ لم يكن الرسل صادقين؛ فهو آيةٌ ومعجزةٌ لكلِّ رسول قبله؛ لأنَّهم أخبروا به وبشَّروا، وأخذ الله عليهم العهدَ والميثاق لئن جاءهم ليؤمنُنَّ به ولَيَنْصُرُنَّه، وأخذوا ذلك على أممهم، فلما جاء؛ ظهر صِدْقُ الرسل الذين قبله، وتبيَّن كَذِبُ مَنْ خالفهم، فلو قدر عدم مجيئه، وهم قد أَخْبَروا به؛ لكان ذلك قادحاً في صدقهم. وصَدَّقَ أيضاً المرسلين؛ بأنْ جاء بما جاؤوا به، ودعا إلى ما دَعَوْا إليه، وآمن بهم، وأخبر بصحة رسالتهم ونبوَّتهم وشرعهم.
(37) بنابراین خداوند متعال با رد گفتۀ آنها فرمود: (
﴿بَلۡ جَآءَ بِٱلۡحَقِّ﴾) بلکه محمّد صلی الله علیه وسلم به حق آمده، و شریعت و کتابی را که آورده است حق میباشد، (
﴿وَصَدَّقَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾) و آمدن وی پیامبران را تصدیق نمود. پس اگر او نمیآمد، پیامبران راستگو نبودند. بنابراین او نشانه و معجزهای است برای هر پیامبری که قبل از او بوده است؛ چون پیامبران آمدن او را خبر و مژده دادهاند، و خداوند از آنها عهد و پیمان گرفت که اگر محمّد به میانشان آمد، به او ایمان بیاورند و وی را یاری کنند. و پیامبران این وعده را از امّتهای خود گرفته بودند. پس وقتی که محمّد صلی الله علیه وسلم آمد، پیامبرانِ پیش از خود را تصدیق نمود، و دروغگویی مخالفان پیامبران روشن گردید. بنابراین اگر پیامبر نمیآمد، راستگویی سایر پیامبران زیر سؤال میرفت. و نیز او پیامبران گذشته را تصدیق نمود، زیرا چیزهایی را آورد که پیامبران آورده بودند، و به چیزهایی دعوت داد که آنها به آن دعوت کرده بودند، و به آنها ایمان آورد و صحّت رسالت و پیامبری و شریعت آنها را تایید نمود.
#
{38 ـ 39} ولما كان قولُهُم السابقُ: {إنَّا لَذائقونَ} قولاً صادراً منهم يحتملُ أنْ يكونَ صدقاً أو غيره؛ أخبر تعالى بالقول الفصل الذي لا يَحْتَمِلُ غيرَ الصدق واليقين، وهو الخبر الصادر منه تعالى، فقال: {إنَّكم لَذائقو العذابِ الأليم}؛ أي: المؤلم الموجع، {وما تُجْزَوْنَ}: في إذاقة العذاب الأليم {إلاَّ ما كُنتُم تعملونَ}: فلم نَظْلِمْكم، وإنَّما عَدَلْنا فيكم.
(38 - 39) از آنجا که حرف قبلی آنان که گفتند:
«بدون شک ما عذاب را خواهیم چشید» از سوی آنان صادر شده بود، احتمال صدق و خطا را داشت؛ خداوند متعال از جانب خود سخنی را مطرح کرد که جز صدق و یقین هیچ احتمال دیگری از آن نمیرود،
به همین جهت فرمود: (
﴿إِنَّكُمۡ لَذَآئِقُواْ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَلِيمِ﴾) شما قطعاً عذاب دردناک را خواهید چشید. (
﴿وَمَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾) و چشاندن عذاب دردناک به شما جز در برابر کارهایی که میکردید نیست. پس ما بر شما ستم نکردهایم، بلکه در مورد شما به عدالت رفتار نمودهایم.
و از آنجا که این خطاب عام است و منظور از آن مشرکین است، خداوند مؤمنان را استثنا کرد:
{إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (40) أُولَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (41) فَوَاكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ (42) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (43) عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ (44) يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (45) بَيْضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ (46) لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنْزَفُونَ (47) وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ (48) كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ (49)}.
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ مگر بندگان مخلص خدا .
أُوْلَئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ؛ که آنها راست رزقي معين .
فَوَاكِهُ وَهُم مُّكْرَمُونَ؛ از ميوه ها ، و گرامي داشتگانند ،
فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ؛ در بهشتهاي پر نعمت .
عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ؛ بر، تختهايي که رو به روي هم اند.
يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِن مَّعِينٍ؛ و جامي از چشمه خوشگوار ميانشان به گردش در آيد.
بَيْضَاء لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ؛ سفيد است و نوشندگانش را لذت بخش .
لَا فِيهَا غَوْلٌ وَلَا هُمْ عَنْهَا يُنزَفُونَ؛ نه عقل از آن تباهي گيرد و نه نوشنده مست شود.
وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِينٌ؛ زناني درشت چشم که تنها به شوهران خود نظر دارند ، همدم آنهايند.
كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ؛ همانند تخم مرغهايي دور از دسترس.
#
{40} يقول تعالى: {إلاَّ عبادَ الله المُخْلَصينَ}: فإنَّهم غير ذائقي العذاب الأليم؛ لأنهم أخلصوا لله الأعمال، فأخلصهم واختصَّهم برحمتِهِ وجادَ عليهم بلطفِهِ.
(40) خداوند متعال میفرماید: (
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾) مگر بندگان مخلص خدا که آنها عذاب دردناک را نمیچشند، چون آنها اعمال را خالصانه برای خدا انجام دادهاند، در نتیجه خداوند هم آنها را به رحمت خویش اختصاص داده و لطف خود را بر آنها ارزانی داشته است.
#
{41 ـ 42} {أولئك لهم رزقٌ معلومٌ}؛ أي: غير مجهول، وإنَّما هو رزقٌ عظيمٌ جليلٌ لا يُجهلُ أمرُهُ ولا يُبْلَغُ كُنْهُهُ، فسَّره بقوله: {فواكِهُ}: من جميع أنواع الفواكه التي تَتَفَكَّه بها النفس للذَّتِها في لونها وطعمها. {وهم مُكْرَمونَ}: لا مهانون محتَقَرون، بل معظَّمون مبجَّلون موقَّرون، قد أكرم بعضُهم بعضاً، وأكرمَتْهُمُ الملائكةُ الكرامُ، وصاروا يدخُلون عليهم من كلِّ باب، ويهنِّئونهم ببلوغ أهنأ الثواب، وأكرمَهَم أكرمُ الأكرمين وجادَ عليهم بأنواع الكرامات من نعيم القلوب والأرواح والأبدان.
(41 - 42) (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ رِزۡقٞ مَّعۡلُومٞ﴾) اینان روزیِ معیّن دارند؛ یعنی روزیشان نامعلوم نیست، بلکه روزیِ بزرگی است که مقدار آن را کسی نمیداند.
روزی آنان را با این جمله تفسیر کرد و فرمود: (
﴿فَوَٰكِهُ﴾) از انواع میوهها -که مردم از خوردن آن لذّت میبرند و رنگ و طعم آن لذّت بخش است- برخوردارند. (
﴿وَهُم مُّكۡرَمُونَ﴾) و ایشان گرامیاند و حقیر و خوار نیستند، بلکه گرامی داشته میشوند و اکرام میگردند. آنها یکدیگر را گرامی میدارند، و فرشتگان آنها را گرامی داشته و از هر دری بر آنها وارد میشوند و آنها را به رسیدن بهترین پاداش تبریک میگویند. و خداوند بزرگوار آنها را گرامی داشته، و انواع خوبیها و نعمتهای معنوی و مادّی را به آنها داده است.
#
{43} {في جنات النعيم}؛ أي: الجنات التي النعيم وَصْفُها والسرورُ نعمتُها، وذلك لما جَمَعَتْهُ ممَّا لا عينٌ رأتْ، ولا أذنٌ سمعتْ، ولا خَطَرَ على قلب بشر، وسلمتْ من كلِّ مخلٍّ بنعيمها من جميع المكدِّرات والمنغِّصات.
(43) (
﴿فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ﴾) یعنی باغهایی که پر ناز و نعمتاند و مایۀ شادمانیاند؛ چون در این باغها چیزهایی هست که هیچ چشمی
[تاکنون آنها را] ندیده، و هیچ گوشی
[اخبار آن را] نشنیده، و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. و این باغها از همۀ آنچه که در نعمتهای آن خلل ایجاد کند و از همه ناگواریها سالم میباشند.
#
{44} ومن كرامتهم عند ربِّهم وإكرام بعضهم بعضاً أنَّهم على {سُرُرٍ}: وهي المجالس المرتفعةُ المزينة بأنواع الأكسيةِ الفاخرةِ المزخرفة المجملة؛ فهم مُتَّكئونَ عليها على وجهِ الراحةِ والطُّمأنينة والفرح، {متقابلينَ}: فيما بينَهم، قد صَفَتْ قلوبُهم ومحبتُهم فيما بينَهم، ونَعِموا باجتماع بعضهم مع بعض؛ فإنَّ مقابلة وجوههم تدلُّ على تقابل قلوبهم وتأدُّب بعضهم مع بعض، فلم يستدبِرْه أو يجعَلْه إلى جانبه، بل من كمال السرور والأدب ما دلَّ عليه ذلك التقابل.
(44) و از جمله نشانههای بزرگداشت آنها نزد پروردگارشان و اینکه آنها یکدیگر را گرامی میدارند، این است که آنها (
﴿عَلَىٰ سُرُرٖ﴾) بر تختهایی نشستهاند. و آن محلهایی مرتفع و بلند برای نشستن است که با انواع پردهها و پوششهای فاخر و زیبا آراسته شده است، و اهل بهشت با راحتی و آرامش و شادی بر آنها تکیه میزنند، و رو به روی هم مینشینند، و از اینکه گردهم جمع شدهاند لذّت میبرند. و روبهرو قرار گرفتن آنها براین دلالت دارد که دلهایشان نیز (
﴿مُّتَقَٰبِلِينَ﴾) روبهروی هم است و نسبت به یکدیگر ادب را رعایت میکنند. بنابراین به یکدیگر پشت نمیکنند و از همدیگر روی برنمیتابند. بلکه این روبهروی هم قرار گرفتن، بر کمال شادی و ادب دلالت دارد.
#
{45 ـ 47} {يُطافُ عليهم بكأسٍ من مَعين}؛ أي: يتردَّدُ الولدان المستعدِّون لخدمتهم عليهم بالأشربةِ اللذَّيذةِ بالكاسات الجميلةِ المنظر المُتْرَعَةِ من الرحيق المختوم بالمسك، وهي كاساتُ الخمر، وتلك الخمرُ تخالِفُ خَمْرَ الدُّنيا من كل وجه؛ فإنَّها في لونها {بيضاء} من أحسن الألوان، وفي طعمها {لَذَّةٍ للشارِبينَ}: يلتذُّ شاربُها بها وقتَ شُربها وبعدَه، وأنَّها سالمةٌ من غول العقل وذهابِهِ ونزفِهِ ونزفِ مال صاحبها، وليس فيها صداعٌ ولا كدرٌ.
(45 - 47) (
﴿يُطَافُ عَلَيۡهِم بِكَأۡسٖ مِّن مَّعِينِۢ﴾) و نوجوانانی که برای خدمت آنها آمادهاند و با نوشیدنیهای لذیذ در جامهای زیبا که بر گرفته شده از شراب نابِ مُهر شده است، در میان آنها به گردش در میآیند. و این شراب با شرابهای دنیا از هر جهت فرق میکند؛ رنگ آن (
﴿بَيۡضَآءَ﴾) سفید است که از بهترین رنگهاست، و طعم آن (
﴿لَذَّةٖ لِّلشَّٰرِبِينَ﴾) لذیذ است که نوشنده، وقتی آن را مینوشد و بعد از آن نیز از آن لذّت میبرد. و این شراب از بیهوشی و زوال عقل و تلف شدن اموال صاحبش و سر درد و هر نوع ناگواری دور است. بعد از آنکه خداوند متعال طعام و شراب و مجالس آنها را بیان کرد ـ هر چند که تمام نعمتها و تفاصیل آنها در (
﴿جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ﴾) داخلاند؛ باغهایی که پر از ناز و نعمت و شادمانیاند.
#
{48 ـ 49} فلمَّا ذَكَرَ طعامهم وشرابَهم ومجالِسَهم. وعمومُ النعيم وتفاصيلُه داخلٌ في قوله: {جنات النعيم}، لكن فصَّلَ هذه الأشياءَ لِتُعْلَمَ فتشتاقَ النفوس إليها؛ ذَكَرَ أزواجَهم، فقال: {وعندهم قاصراتُ الطَّرْفِ عِينٌ}؛ أي: وعند أهل دار النعيم في محلاَّتهم القريبة حورٌ حسانٌ كاملاتُ الأوصافِ قاصراتُ الطرفِ: إمَّا أنَّها قَصَرَتْ طَرْفَها على زوجِها لعفَّتِها، وعدم مجاوزتِهِ لغيرِهِ، ولجمال زوجِها وكماله؛ بحيث لا تطلبُ في الجنة سواه، ولا ترغبُ إلاَّ به. وإمَّا لأنَّها قَصَرَتْ طَرْفَ زوجها عليها، وذلك يدلُّ على كمالها وجمالها الفائق، الذي أوجب لزوجِها أن يَقْصُرَ طرفَه عليها. وقَصْرُ الطرفِ أيضاً يدلُّ على قَصْرِ النفس والمحبَّة عليها، وكلا المعنيينِ محتملٌ، وكلاهما صحيحٌ.
وكلُّ هذا يدلُّ على جمال الرجال والنساء في الجنَّة ومحبَّة بعضهم بعضاً محبةً لا يَطْمَحُ إلى غيره وشدة عفَّتهم كلِّهم وأنَّه لا حَسَدَ فيها ولا تباغُضَ ولا تشاحُنَ، وذلك لانتفاء أسبابه. {عِيْنٌ}؛ أي: حسانُ الأعين جميلاتُها ملاحُ الحدق. {كأنهنَّ}؛ أي: الحور {بَيْضٌ مكنونٌ}؛ أي: مستورٌ، وذلك من حسنهنَّ وصفائهنَّ، وكون ألوانهنَّ أحسن الألوان وأبهاها، ليس فيه كدرٌ ولا شينٌ.
(48 - 49) اما به تفصیل آنها را ذکر نمود تا نفسها بدان مشتاق گردند ـ همسرانشان را ذکر نمود و فرمود: (
﴿وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ عِينٞ﴾) و اهل بهشت در کنار خود حورهای زیبایی دارند که بیعیب و نقص هستند و چشمانی درشت و خمار آلود دارند، (
﴿قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ﴾) یعنی اینکه آنها فقط به شوهرانشان نگاه میکنند و به دیگران نگاه نمیکنند، چون پاکدامن هستند و به دیگران چشم نمیدوزند، و بدان جهت که همسرانشان زیبا و کامل میباشند، به گونهای که آنان در بهشت هیچ کسی را جز همسرانشان نمیخواهند و فقط به آنان علاقه دارند. و یا اینکه منظور این است که شوهرش به او چشم دوخته، و این بیانگر آن است که زن بهشتی زیبا و کامل است، و زیباییاش باعث شده تا شوهرش نگاهش فقط به او باشد. و منحصر بودن نگاه نیز بر این دلالت دارد که محبّت آنها منحصر به یکدیگر است. و هر دو معنی محتمل درست میباشند. و همۀ اینها بر زیبایی مردان و زنان بهشت دلالت میکند، و بیانگر آن است که آنها یکدیگر را دوست دارند و هیچ کس آرزو نمیکند که به جای همسرش کسی دیگر را داشته باشد. و نیز بر شدّت پاکدامنی همۀ آنها دلالت مینماید. و نیز نشانگر آن است که آنها در آنجا به همدیگر حسد و کینه نمیورزند، چون سببی برای حسد و کینه وجود ندارد. (
﴿عِينٞ﴾) به معنی زیبا چشم و سیاه چشم است. (
﴿كَأَنَّهُنَّ﴾) حوریان بهشتی انگار، (
﴿بَيۡضٞ مَّكۡنُونٞ﴾) تخمهای پوشیده شدهای هستند، و این به خاطر زیبایی و صفای آنهاست. و بهخاطر آن است که رنگهایشان زیباترین و درخشندهترین رنگهاست، و هیچ تیرگی و بدی در آن نیست.
{فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ (50) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ (51) يَقُولُ أَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ (52) أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَدِينُونَ (53) قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ (54) فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ (55) قَالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ (56) وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (57) أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ (58) إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (59) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (60) لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ (61)}.
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءلُونَ؛ رو به يکديگر کنند و به گفت و گو پردازند.
قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ؛
يکي از آنها گويد : مرا همنشيني بود .
يَقُولُ أَئِنَّكَ لَمِنْ الْمُصَدِّقِينَ؛
که مي گفت : آيا تو از آنها هستي که تصديق مي کنند ?
أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَدِينُونَ؛ آيا آنگاه که ، مرديم و خاک و استخوان شديم ، کيفرمان مي دهند ?
قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ؛
گويد : مي توانيد از بالا بنگريد ?
فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاء الْجَحِيمِ؛ از بالا بنگرد و او را در ميان آتش دوزخ بيند.
قَالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدتَّ لَتُرْدِينِ؛
گويدش : به خدا سوگند ، نزديک بود که مرا به هلاکت افکني.
وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ؛ و اگر موهبت پروردگارم نبود ، من نيز همراه تو مي بودم.
أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ؛ آيا ما را مرگي نيست .
إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ؛ جز آن مرگ نخستين ? و ديگر عذابمان نمي کنند ?
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ هر آينه اين است کاميابي بزرگ.
لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلْ الْعَامِلُونَ؛ عمل کنندگان بايد براي چنين پاداشي عمل کنند.
#
{50 ـ 59} لمَّا ذَكَرَ تعالى نعيمَهم وتمام سُرورهم بالمآكل والمشارب والأزواج الحسانِ والمجالس الحسنةِ؛ ذَكَرَ تذاكُرَهم فيما بينَهم ومطَارَحَتَهم للأحاديث عن الأمور الماضيةِ وأنَّهم ما زالوا في المحادثة والتساؤل حتى أفضى ذلك بهم إلى أن قال قائلٌ منهم: {إنِّي كان لي قرينٌ}: في الدنيا ينكِرُ البعث ويلومُني على تصديقي به، ويقولُ لي: {أإنَّك لَمِنَ المصدِّقينَ. أإذا مِتْنا وكُنَّا تراباً وعِظاماً أإنَّا لَمَدينونَ}؛ أي: مجازَوْن بأعمالنا؟! أي: كيف تصدِّقُ بهذا الأمر البعيد، الذي في غاية الاستغراب، وهو أنَّنا إذا تَمَزَّقْنا فَصِرْنا تراباً وعظاماً أنَّنا نُبعث ونعادُ ثم نحاسبُ ونُجازى بأعمالنا؛ أي: يقول صاحب الجنة لإخوانه: هذه قصَّتي وهذا خبري أنا وقريني، ما زلتُ أنا مؤمناً مصدِّقاً، وهو ما زال مكذِّباً منكراً للبعث، حتى متنا، ثم بُعِثْنا، فوصلتُ أنا إلى ما تَرَوْن من النعيم الذي أخْبَرَتْنا به الرسل، وهو لا شكَّ أنَّه قد وَصَلَ إلى العذاب. فهل {أنتُم مُطَّلِعونَ}: لننظرَ إليه فنزدادَ غِبْطَةً وسروراً بما نحن فيه، ويكونَ ذلك رأي عين؟! والظاهرُ من حال أهل الجنة وسرورِ بعضِهِم ببعضٍ وموافقة بعضِهِم بعضاً أنَّهم أجابوه لما قال، وذهبوا تبعاً له للاطِّلاع على قرينه. {فاطَّلَع} فرأى قرينَه {في سواء الجحيم}؛ أي: في وسط العذاب وغمراتِهِ. والعذابُ قد أحاطَ به، فقال له لائماً على حالِهِ وشاكراً لله على نعمتِهِ أنْ نجَّاه من كيدِهِ: {تاللهِ إنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ}؛ أي: تهلكني بسبب ما أدخلتَ عليَّ من الشُّبه بزعمك، {ولولا نعمةُ ربِّي}: على أن ثبتني على الإسلام {لكنتُ من المُحْضَرينَ}: في العذاب معك. {أفَما نحنُ بِمَيِّتينَ. إلاَّ مَوْتَتَنا الأولى وما نحنُ بِمُعَذَّبينَ}؟ أي: يقوله المؤمن مبتهجاً بنعمة الله على أهل الجنة بالخلودِ الدائم والسلامة من العذاب. استفهامٌ بمعنى الإثبات والتقرير. وقوله: {فأقبل بعضُهُم على بعضٍ يتساءلون}، وحَذَفَ المعمولَ، والمقامُ مقامُ لذَّةٍ وسرور، فدلَّ ذلك على أنهم يتساءلون بكلِّ ما يتلذَّذون بالتحدُّث به والمسائل التي وقع فيها النزاعُ والإشكالُ، ومن المعلوم أنَّ لَذَّةَ أهل العلم بالتساؤل عن العلم والبحث عنه فوق اللَّذَّاتِ الجاريةِ في أحاديث الدُّنيا؛ فلهم من هذا النوع النصيبُ الوافر، ويحصُلُ لهم من انكشافِ الحقائق العلميَّةِ في الجنة ما لا يمكنُ التعبيرُ عنه.
(50 - 59) وقتی خداوند متعال بهرهمند شدن آنها را از نعمتها و شادمانی کامل و خوردنیها و نوشیدنیها و همسران زیبا و مجالس نیکو بیان کرد،
نیز گفتگوی آنان را با همدیگر در رابطه با چیزهای گذشته توصیف نمود و فرمود: آنان همچنان مشغول گفتگو و پرسیدن از یکدیگر هستند تا اینکه گفتگویشان به اینجا میکشد که یکی از آنها میگوید: (
﴿إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٞ﴾) من یک همنشین داشتم که در دنیا همنشین من بود، و او زنده شدن پس از مرگ را انکار میکرد، و مرا بهخاطر اینکه به زنده شدن پس از مرگ باور داشتم سرزنش مینمود (
﴿يَقُولُ أَءِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُصَدِّقِينَ)) و میگفت: آیا تو از زمرۀ کسانی هستی که قیامت را باور میکنند؟ ((أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَدِينُونَ﴾) آیا زمانی که مُردیم و تبدیل به خاک و استخوان شدیم به خاطر اعمالمان به ما سزا و جزا داده میشود؟ یعنی چگونه وقتی از هم پاشیده شویم و به خاک و استخوان تبدیل گردیم، دوباره زنده خواهیم شد و محاسبه میشویم و به خاطر اعمالمان سزا و جزا میبینیم؟! و آیا این امر غریب و بعید را تصدیق میکنی؟
! یعنی آن فرد بهشتی به برادرانش میگوید: این داستان من است و این حکایت من و همنشینم بود. و من همچنان مؤمن باقی ماندم و تصدیق کردم، و او همچنان تکذیب میکرد و زنده شدن پس از مرگ را انکار مینمود تا اینکه مُردیم و باز دوباره زنده شدیم. و من به این ناز و نعمت رسیدم که میبینید؛ نعمتهایی که پیامبران، ما را از آن خبر داده بودند، و او بدون شک به عذاب گرفتار شده است. (
﴿قَالَ هَلۡ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ﴾) آن بهشتی به دوستانش میگوید: آیا به دوزخ نگاه نمیکنید تا به آن همنشین من که در دنیا در کنار هم بودیم نگاه کنیم، تا شادی ما بیشتر گردد و این را با چشم خود مشاهده نماییم؟ و از ظاهر احوال بهشتیان و شاد شدن آنها به دیدار یکدیگر و موافقت آنها با همدیگر چنین برمیآید که آنها خواستۀ او را اجابت کرده، و به دنبال او راه افتاده تا از همنشین او اطلاع یابند. (
﴿فَٱطَّلَعَ فَرَءَاهُ﴾) و او نگاه میکند و همنشین خود را (
﴿فِي سَوَآءِ ٱلۡجَحِيمِ﴾) در وسط عذاب میبیند، درحالی که عذاب او را از هر طرف احاطه کرده است. پس بهخاطر حالتی که دارد، خدا را سپاس میگوید؛ زیرا او را از مکر آن فرد نجات داده است.
پس آن فرد را سرزنش کرده و میگوید: (
﴿تَٱللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرۡدِينِ﴾) سوگند به خدا نزدیک بود که مرا با شبهاتی که به من القاء میکردی هلاک گردانی. (
﴿وَلَوۡلَا نِعۡمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِينَ﴾) و اگر نعمت پروردگارم نبود که مرا بر اسلام ثابت قدم و استوار گردانید، من هم به همراه تو از احضار شدگانِ در عذاب بودم. (
﴿أَفَمَا نَحۡنُ بِمَيِّتِينَ إِلَّا مَوۡتَتَنَا ٱلۡأُولَىٰ وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِينَ﴾) و مؤمن با ابراز شادی از نعمتهای خداوند که به اهل بهشت داده، و اینکه در بهشت جاودانه میمانند و از عذاب در امان هستند،
میگوید: آیا ما نمیمیریم؟! مگر مرگ نخستین که داشتیم و ما عذاب نخواهیم دید؟! استفهام برای اثبات و تاکید است؛ یعنی پس آیا ادعا میکنی که ما نمیمیریم به جز مرگ نخستین، و پس از آن هیچ زنده شدن و عذابی در کار نیست.
#
{60} فلما ذكر تعالى نعيمَ الجنَّة ووَصَفَه بهذه الأوصاف الجميلة؛ مَدَحَه وشوَّقَ العاملين وحثَّهم على العمل له، فقال: {إنَّ هذا لهو الفوزُ العظيمُ}: الذي حصلَ لهم به كلُّ خيرٍ وكلُّ ما تهوى النفوس وتشتهي، واندفَعَ عنهم به كلُّ محذورٍ ومكروهٍ؛ فهل فوزٌ يُطْلَبُ فوقَه، أم هو غايةُ الغاياتِ ونهايةُ النهايات؛ حيث حلَّ عليهم رضا ربِّ الأرض والسماواتِ، وفرحوا بقربه، وتنعَّموا بمعرفتِهِ، واسترّوا برؤيتِهِ، وطربوا لكلامه؟!
(60) (
﴿فَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ﴾) و بعضی رو به بعضی دیگر میکنند و از یکدیگر میپرسند. در اینجا معمول حذف شده است. و مقام، مقام لذّت و شادمانی است، و بر این دلالت مینماید که آنها در مورد همۀ آن چیزهایی از همدیگر سؤال میکنند که از گفتگو کردن دربارۀ آن لذّت میبرند. و یکدیگر را در مورد مسائلی جویا میشوند که در آن اختلاف داشتند. و مشخّص است که لذّت بردن اهل علم از پرس و جو دربارۀ مسایل علمی بالاتر از لذّتی است که به سبب یادآوری مسایل دنیا به آنان دست میدهد. پس آنها از این نوع لذّت، بهرۀ کاملی دارند، و حقایقی از علم در بهشت برایشان روشن میگردد که نمیتوان آن را بیان کرد. وقتی نعمتهای بهشت را بیان کرد، و با این اوصاف زیبا آنها را توصیف نمود، بهشت را ستود و عاملان را تشویق کرد که برای رسیدن به آن،
کار و تلاش نمایند و فرمود: (
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾) این واقعاً پیروزی بزرگی است؛ زیرا آنها به هر خوبی دست یافتهاند، و هر آنچه که دلشان میخواهد به دست آوردهاند، و هر امر مکروه و نامطلوبی از آنها دور گشته است. پس آیا کامیابی بالاتری از این وجود دارد؟ خیر؛ چراکه این آخرین مقاصد است که خشنودی پروردگار آسمانها و زمین آنان را فرا گرفته است، و از نزدیکی پروردگار شاد گشته و با شناخت او بهرهمند شده و از دیدن او خوشحال گردیده و از سخن گفتن با او شادمان شدهاند!
#
{61} {لمثل هذا فليعمل العاملون}: فهو أحقُّ ما أُنْفِقَتْ فيه نفائسُ الأنفاس، وأولى ما شَمَّرَ إليه العارفون الأكياس، والحسرةُ كلُّ الحسرة أن يمضي على الحازم وقتٌ من أوقاته وهو غير مشتغل بالعمل الذي يقرِّبُ لهذه الدار؛ فكيف إذا كان يسير بخطاياه إلى دار البوار؟!
(61) (
﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾) برای رسیدن به چنین چیزی کارکنان باید کار کنند. پس بهشت شایستهترین و سزاوارترین چیزی است که ارزشمندترین لحظهها در آن صرف شده است، و بهترین چیزی است که عارفان هوشیار برای بهدست آوردن آن آستین بالا زدهاند. و حسرت و افسوس فراوان برای انسان محتاط و عاقبت اندیشی است که وقتی بر او سپری شود که در آن وقت به کاری نپردازد که وی را به این سرا نزدیک گرداند؛ پس چگونه خواهد بود اگر با پای خود به سوی هلاکت گام بردارد؟!
{أَذَلِكَ خَيْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ (62) إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (63) إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ (64) طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ (65) فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (66) ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِيمٍ (67) ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ (68) إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّينَ (69) فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ (70) وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ (71) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِمْ مُنْذِرِينَ (72) فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ (73) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (74)}.
أَذَلِكَ خَيْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ؛ آيا خورش را اين بهتر، يا درخت زقوم ?
إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِّلظَّالِمِينَ؛ ما آن درخت را براي ابتلاي ستمکاران پديد آورده ايم
إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ؛ درختي است که از اعماق جهنم مي رويد ،
طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ؛ ميوه اش همانند سر شياطين است ،
فَإِنَّهُمْ لَآكِلُونَ مِنْهَا فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ؛ دوزخيان از آن مي خورند و شکم انباشته مي سازند ،
ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِّنْ حَمِيمٍ؛ و بر سر آن آميزه اي از آب سوزان مي نوشند.
ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِيمِ؛ سپس بازگشتشان به همان جهنم است.
إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءهُمْ ضَالِّينَ؛ آنها پدران خود را پيش از خود گمراه يافتند ،
فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ يُهْرَعُونَ؛ و بر پي ايشان شتابان ، مي روند.
وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ؛ و پيش از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند.
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ؛ و ما بيم دهندگاني به ميانشان فرستاديم.
فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ؛ پس بنگر که سرانجام آن بيم يافتگان چگونه بود.
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ جز بندگان مخلص خدا.
#
{62} {أذلك خير}؛ أي: ذلك النعيم الذي وصفناهُ لأهل الجنَّة خيرٌ أم العذابُ الذي يكون في الجحيم من جميع أصنافِ العذاب؛ فأيُّ الطعامين أولى؟ الطعامُ الذي وُصِفَ في الجنة، {أم} طعامُ أهل النار، وهو {شجرةُ الزَّقُّوم}؟
(62) (
﴿أَذَٰلِكَ خَيۡرٞ نُّزُلًا﴾) آیا نعمتهایی که بیان نمودیم برای بهشتیان بهتر است یا انواع عذابی که در جهنّم میباشد؟ پس، از این دو غذا کدامیک بهتر است؛ خوراکی که در بهشت است؟ یا خوراک اهل جهنّم؟ وخوراک اهل جهنّم (
﴿شَجَرَةُ ٱلزَّقُّومِ﴾) درخت زقّوم است.
#
{63 ـ 66} {إنا جعلناها فتنةً}؛ أي: عذاباً ونكالاً {للظَّالمينَ}: أنفسهم بالكفر والمعاصي. {إنها شجرةٌ تخرجُ في أصل الجحيم}؛ أي: وسطه؛ فهذا مخرجُها ومعدِنُها؛ شرُّ المعادن وأسوؤها، وشرُّ المغرس يدل على شرِّ الغراس وخسَّته، ولهذا نبَّهنا الله على شرِّها بما ذكر أين تنبُت به وبما ذكر من صفة ثمرتها، وأنها كرؤوس الشياطينِ؛ فلا تسألْ بعد هذا عن طعمها وما تفعلُ في أجوافهم وبطونهم. وليس لهم عنها مندوحةٌ ولا مَعْدِلٌ ، ولهذا قال: {فإنَّهم لآكلونَ منها فمالِئونَ منها البطونَ}: فهذا طعامُ أهل النارِ؛ فبئس الطعامُ طعامُهم.
(63 - 66) ((إِنَّا جَعَلۡنَٰهَا فِتۡنَةٗ لِّلظَّٰلِمِينَ﴾) که آن را مایۀ عذاب و شکنجۀ کسانی قرار دادهایم که با کفر ورزیدن و ارتکاب گناهان بر خود ستم کردهاند. (
﴿إِنَّهَا شَجَرَةٞ تَخۡرُجُ فِيٓ أَصۡلِ ٱلۡجَحِيمِ﴾) زقّوم درختی است که در وسط جهنّم میروید. پس محل برآمدن آن وسط جهنّم است و بدترین جایگاه و محل روئیدن را دارد. و بد بودن محل کاشته شدن آن، مبیّن بد و زشت بودن نهالی است که در آنجا کاشته شده است. بنابراین خداوند ما را با بیان جایی که در آن میروید، از بد بودن آن آگاه نموده است. نیز با بیان حالت میوۀ آن، زشتی آن را به ما گوشزد مینماید. (
﴿طَلۡعُهَا كَأَنَّهُۥ رُءُوسُ ٱلشَّيَٰطِينِ﴾) شکوفه و میوۀ آن، انگار کلّههای شیطان است، و بینهایت بد مزه است و شکمهای مجرمین را قطعه قطعه میکند. چارهای از آن ندارند، و نمیتوانند به جای آن چیزی دیگر را انتخاب کنند.
بنابراین فرمود: (
﴿فَإِنَّهُمۡ لَأٓكِلُونَ مِنۡهَا فَمَالُِٔونَ مِنۡهَا ٱلۡبُطُونَ﴾) آنان از آن میخورند و شکمهایشان را پُر میکنند. پس این، خوراک اهل دوزخ است و چه بد خوراکی است خوراک آنها!
#
{67} ثم ذكر شرابهم، فقال: {ثم إنَّ لهم عليها}؛ أي: على أثر هذا الطعام {لَشَوْباً من حَميم}؛ أي: ماءً حارًّا قد تناهى حرُّه؛ كما قال تعالى: {وإن يَسْتَغيثوا يُغاثوا بماءٍ كالمُهْلِ يَشْوي الوجوهَ بئس الشرابُ وساءتْ مُرْتَفَقاً}، وكما قال تعالى: {وسُقوا ماءً حَميماً فقَطَّعَ أمعاءهم}.
(67) سپس نوشیدنی دوزخیان را بیان میکند و میفرماید: (
﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمۡ عَلَيۡهَا﴾) سپس آنان بعد از خوردن این خوراک، (
﴿لَشَوۡبٗا مِّنۡ حَمِيمٖ﴾) آب بسیار داغی را مینوشند.
همانگونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا﴾ و اگر طلب کمک کنند، با آب داغی که چهرهها را کباب میکند به فریادشان رسیده میشود. بد نوشیدنی و بد جایگاهی است.
و همانطور که فرموده است: ﴿وَسُقُواْ مَآءً حَمِيمٗا فَقَطَّعَ أَمۡعَآءَهُمۡ﴾ و آب داغی نوشانده میشوند، پس رودههایشان را تکّه تکّه میکند.
#
{68} {ثم إنَّ مَرْجِعَهم}؛ أي: مآلهم ومقرّهم ومأواهم {لإلى الجحيم}: ليذوقوا من عذابه الشديد وحرِّه العظيم ما ليس عليه مزيدٌ من الشقاء.
(68) (
﴿ثُمَّ إِنَّ مَرۡجِعَهُمۡ لَإِلَى ٱلۡجَحِيمِ﴾) سپس سرانجام و جایگاهشان به سوی دوزخ است و به سوی آن برمیگردند تا عذاب سخت آن و گرمای بزرگش را بچشند که هیچ بدبختی بالاتر از این برایشان نیست.
#
{69 ـ 73} كأنه قيل: ما الذي أوْصَلَهم إلى هذه الدار؟ فقال: {إنّهم ألْفَوْا}؛ أي: وجدوا {آباءهم ضالِّينَ. فهم على آثارِهِم يُهْرَعونَ}؛ أي: يسرعون في الضلال، فلم يلتفتوا إلى ما دعتهم إليه الرسلُ ولا إلى ما حَذَّرَتْهم عنه الكتبُ ولا إلى أقوال الناصحين، بل عارضوهم بأنْ قالوا: إنَّا وَجَدْنا آباءنا على أمَّةٍ وإنا على آثارهم مقتدونَ. {ولقد ضلَّ قبلَهم}؛ أي: قبل هؤلاء المخاطبينَ {أكثرُ الأولينَ}: وقليلٌ منهم آمن واهتدى، {ولقد أرْسَلْنا فيهم مُنذِرينَ}: ينذِرونَهم عن غيِّهم وضلالهم، {فانظُرْ كيف كان عاقبةُ المنذَرين}: كانت عاقبتهم الهلاك والخزي والفضيحة؛ فليحذرْ هؤلاء أن يستمرُّوا على ضلالهم فيصيبهم مثلُ ما أصابهم.
(69 - 73) انگار گفته میشود: چه چیزی آنها را به دوزخ و این جایگاه رسانده است؟
پس میفرماید: (
﴿إِنَّهُمۡ أَلۡفَوۡاْ ءَابَآءَهُمۡ ضَآلِّينَ﴾) آنان پدرانشان را گمراه یافتند.
((فَهُمۡ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ يُهۡرَعُونَ﴾) آنان پدرانشان را گمراه یافتند، و به دنبال پدرانشان شتابان رانده میشوند؛ یعنی شتابان به سوی گمراهی میروند. پس آنها به دعوت پیامبران توجّه ننموده، و به آنچه کتابها آنان را از آن برحذر داشته بودند مبالات نکردند، و نیز به گفتههای نصیحت کنندگان التفات نکردند،
بلکه با آنها مخالفت کرده و گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ﴾ ما پدران خود را بر ملّت و آیینی یافتهایم و ما به آثار آنان اقتدا میکنیم. (
﴿وَلَقَدۡ ضَلَّ قَبۡلَهُمۡ أَكۡثَرُ ٱلۡأَوَّلِينَ﴾) و به راستی پیش از این مخاطبان، بیشتر گذشتگان گمراه بودهاند؛ و تعداد اندکی از آنها ایمان آورده و هدایت یافته بودند. (
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ﴾) و ما در میانشان بیم دهندگانی فرستادیم که آنها را از گمراهی و سرکشیشان بیم داده و بر حذر میداشتند. (
﴿فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُنذَرِينَ﴾) پس بنگر که سرانجام بیمدادهشدگان چه شده است؟ سرانجامِ آنها هلاکت و خواری و رسوایی بوده است. پس اینان باید بپرهیزند از اینکه گمراهیشان را ادامه دهند، و گرفتار عذابی شوند که آنها بدان گرفتار آمدند.
#
{74} ولما كان المُنْذَرون ليسوا كلهم ضالِّين، بل منهم مَنْ آمن وأخلصَ الدين لله؛ استثناهُمُ الله من الهلاك، فقال: {إلاَّ عبادَ الله المخلَصين}؛ أي: الذين أخْلَصَهم الله وخَصَّهم برحمتِهِ لإخلاصهم؛ فإنَّ عواقِبَهم صارت حميدةً.
(74) و از آنجا که بیم داده شدگان همه گمراه نبودند، بلکه افرادی از آنها ایمان آورده و دین و عبادت را خالصانه برای خدا انجام دادند،
خداوند آنها را از هلاک شدن استثنا کرد و فرمود: (
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾) بهجز بندگانی که خداوند آنها را پاکیزه و خالص گرداند و به خاطر اخلاصشان آنها را مشمول رحمت خویش قرار داد، پس سرانجام چنین کسانی نیکو گردیده است.
سپس نمونهای از عواقب ملّتهای تکذیبکننده را بیان میکند و میفرماید:
{وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ (75) وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ (77) وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (78) سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ (79) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (82)}.
وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ؛ نوح ما را ندا داد و ما چه نيک پاسخ دهنده اي بوديم.
وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ او و کسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم.
وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ؛ و فرزندانش را باقي گذاشتيم.
وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ؛ و نام نيک او را در نسلهاي بعد باقي ، نهاديم.
سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ؛ سلام بر نوح باد ، در سراسر جهان.
إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ ما نيکوکاران را چنين پاداش مي دهيم.
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ او از بندگان مؤمن ما بود.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ؛ سپس ديگران را غرقه ساختيم.
#
{75 ـ 82} يخبر تعالى عن عبدِهِ ورسولِهِ نوح عليه السلام أول الرسل أنَّه لما دعا قومه إلى الله تلك المدةَ الطويلة، فلم يزدهم دعاؤُهُ إلاَّ فراراً؛ أنه نادى ربَّه، فقال: {ربِّ لا تَذَرْ على الأرضِ من الكافرين ديّاراً ... } الآية، وقال: {ربِّ انصُرْني على القوم المُفْسِدينَ}. فاستجاب اللهُ له، ومدح تعالى نفسه، فقال: {فَلَنِعْمَ المجيبونَ}: لدعاء الداعينَ وسماع تَبَتُّلِهِم وتضرُّعهم، أجابه إجابةً طابقتْ ما سأل، نَجَّاه وأهلَه من الكرب العظيم، وأغرقَ جميع الكافرين، وأبقى نسلَه وذُرِّيَّته متسلسلين؛ فجميع الناس من ذُرِّيَّة نوح عليه السلام، وجعل له ثناءً حسناً مستمرًّا إلى وقت الآخرين، وذلك لأنَّه محسنٌ في عبادة الخالق، محسنٌ إلى الخلق، وهذه سنَّته تعالى في المحسنين؛ أنْ يَنْشُرَ لهم من الثناء على حسب إحسانهم، ودلَّ قولُه: {إنَّه من عبادِنا المؤمنينَ}: أنَّ الإيمانَ أرفعُ منازل العباد، وأنَّه مشتملٌ على جميع شرائع الدِّين وأصولِهِ وفروعِهِ؛ لأنَّ الله مَدَحَ به خواصَّ خلقِهِ.
(75 - 82) (
﴿وَلَقَدۡ نَادَىٰنَا نُوحٞ﴾) تا (
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ﴾) خداوند متعال از بنده و پیامبرش نوح -که اوّلین پیامبر است- خبر میدهد. او مدّت طولانی قومش را به سوی خدا دعوت داد، اما دعوت کردنش چیزی جز گریز به آنها نیفزود.
پس در این هنگام نوح پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: ﴿رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا﴾ پروردگارا! هیچ کس از کافران را روی زمین زنده باقی مگذار.
و گفت: ﴿رَبِّ ٱنصُرۡنِي عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾ پروردگارا! مرا بر قوم تبهکار یاری کن. خداوند دعای او را پذیرفت.
و خداوند خویشتن را ستایش نمود و فرمود: (
﴿فَلَنِعۡمَ ٱلۡمُجِيبُونَ﴾) و ما بهترین پاسخ دهندگان بودیم، و بهترین اجابت کننده برای دعای دعا کنندگان و شنیدن آه و زاری آنها هستیم. خداوند دعای نوح را پذیرفت، و مطابق آنچه که او خواسته بود پدید آمد. پس خداوند او و خانواده و پیروانش را از اندوه بزرگ نجات داد، و همۀ کافران را غرق کرد، و ذریّه و نسل نوح را باقی گذاشت. پس همۀ مردم از ذرّیۀ نوح علیه السلام هستند، و خداوند نام نیکی از او در میان ملتهای بعد برجای گذاشت؛ چون او عبادت خداوند را به نیکویی انجام داد و با بندگان خدا به نیکی رفتار کرد. و این سنّت الهی در مورد نیکوکاران است که بر حسب نیکوکاریشان نام نیک از آنها بر جا میگذارد. چون او عبادت خداوند را به نیکویی انجام داد و با بندگان خدا به نیکی رفتار کرد. و این سنّت الهی در مورد نیکوکاران است که بر حسب نیکوکاریشان نام نیک از آنها بر جا میگذارد.
و این گفتۀ الهی که میفرماید: (
﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) او از بندگان با ایمان ما بود، بر این دلالت مینماید که ایمان بالاترین مقام بندگان است، و ایمان شامل همۀ شرایع و اصول و فروع دین میشود؛ چون خداوند بندگان برگزیدهاش را به همین صفت ستوده است. ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ
{وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ (83) إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (84) إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ (85) أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ (86) فَمَا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ (88) فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ (90) فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ (91) مَا لَكُمْ لَا تَنْطِقُونَ (92) فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (94) قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ (95) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ (96) قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ (97) فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ (98) وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ (99) رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ (100) فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَابُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (102) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَاإِبْرَاهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ (106) وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (108) سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ (109) كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (111) وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (112) وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ (113)}.
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ؛ ابراهيم از پيروان او بود.
إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ؛ آنگاه که با دلي رسته از ترديد روي به پروردگارش آورد.
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ؛
به پدرش و قومش گفت : چه مي پرستيد ?
أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ؛ آيا به جاي خداي يکتا ، خدايان دروغين را مي خواهيد ?
فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ؛ به پروردگار، جهانيان چه گمان داريد ?
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ؛ نگاهي به ستارگان کرد.
فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ؛
و گفت : من بيمارم.
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ؛ از او رويگردان شدند و بازگشتند.
فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ؛
پنهاني نزد خدايانشان آمد و گفت : چيزي نمي خوريد ?
مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ؛ چرا سخن نمي گوييد ?
فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ؛ و در نهان ، دستي به قوت بر آنها زد.
فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ؛ قومش شتابان نزدش آمدند.
قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ؛
گفت : آيا چيزهايي را که خود مي تراشيد مي پرستيد ?
وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ؛ خداي يکتاست که شما و هر کاري را که مي کنيد آفريده است.
قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ؛
گفتند : برايش بنايي برآوريد و در آتشش اندازيد.
فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ؛ خواستند تا بد، انديشي کنند ، ما نيز آنها را زير دست گردانيديم.
وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ؛
گفت : من به سوي پروردگارم مي روم ، او مرا راهنمايي خواهد کرد.
رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ؛ اي پروردگار من ، مرا فرزندي صالح عطا کن.
فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ؛ پس او را به پسري بردبار مژده داديم.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ؛ چون با پدر به جايي رسيد که بايد به کار بپردازند ،
گفت : اي پسرکم ،
در خواب ديده ام که تو را ذبح مي کنم بنگر که چه مي انديشي گفت : اي پدر ، به هر چه مامور شده اي عمل کن ، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت.
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ؛ چون هر دو تسليم شدند و او را به پيشاني افکند ،
وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ؛ ما ندايش داديم ،
: اي ابراهيم ،
قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ خوابت را به حقيقت پيوستي و ما نيکوکاران را چنين پاداش مي دهيم.
إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِينُ؛ اين آزمايشي آشکارا بود.
وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ؛ و او را به گوسفندي بزرگ باز خريديم.
وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ؛ و نام نيک او را در نسلهاي بعد باقي گذاشتيم.
سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ؛ سلام بر ابراهيم
كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ ما نيکوکاران را اينچنين پاداش مي دهيم.
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ او از بندگان مؤمن ما بود.
وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ؛ او را به اسحاق ، پيامبري شايسته ، مژده داديم.
وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ؛ او و اسحاق را، برکت داديم و از فرزندانشان بعضي نيکوکار هستند و بعضي به آشکارا بر خود ستمکار.
#
{83 ـ 84}؛ أي: وإنَّ من شيعة نوح عليه السلام ومَنْ هو على طريقتِهِ في النبوَّة والرسالة ودعوة الخلقِ إلى اللَّه وإجابةِ الدُّعاء إبراهيم الخليل عليه السلام. {إذْ جاء ربَّه بقلبٍ سليم}: من الشركِ والشُّبَهِ والشَّهَوات المانعة من تصوُّر الحقِّ والعمل به. وإذا كان قلبُ العبدِ سليماً؛ سَلِمَ من كلِّ شرٍّ، وحصل له كلُّ خيرٍ.
(83 - 84) از زمرۀ پیروان نوح علیه السلام و کسی که در نبوّت و رسالت و دعوت کردن مردم به سوی خدا و پذیرفته شدن دعا بر شیوه و راه او بود، ابراهیم خلیل علیه السلام است. (
﴿إِذۡ جَآءَ رَبَّهُۥ بِقَلۡبٖ سَلِيمٍ﴾) وقتی که با دلی سالم و خالی از شرک و شبهه و شهواتی که مانع از شناخت حق و عمل کردن به آن میشوند به پروردگارش روی آورد. و هر گاه دل بنده سالم باشد، از هر بدی و شرّی سالم میماند، و هر خیر و خوبی را به دست میآورد. و از جمله سالم بودن دلش این بود که از فریب دادن مردم و کینه ورزیدن نسبت به آنها و دیگر زشتیها سالم و پاک بود.
بنابراین مردم را در مورد خدا نصیحت کرد و از پدر و قومش آغاز نمود:
#
{85 ـ 87} ومن سلامته أنه سليمٌ من غشِّ الخلق وحَسَدِهم وغير ذلك من مساوئ الأخلاق، ولهذا نصح الخلق في الله، وبدأ بأبيه وقومِهِ، فقال: {إذْ قال لأبيه وقومِهِ ماذا تَعْبُدونَ}؟ هذا استفهامٌ على وجه الإنكار وإلزامٌ لهم بالحجة. {أإفكاً آلهةً دون الله تريدونَ}؟ أي: أتعبدون من دون آلهة كذباً ليست بآلهة، ولا تصلُحُ للعبادة؟! {فما ظنُّكم بربِّ العالمين}: أن يفعل بكم وقد عبدتُم معه غيره؟! وهذا ترهيبٌ لهم بالجزاء بالعقابِ على الإقامة على شركهم، وما الذي ظننتُم بربِّ العالمين من النقص حتى جعلتُم له أنداداً وشركاء؟!
(85 -87) (
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَاذَا تَعۡبُدُونَ﴾) آنگاه که به پدرش و قومش گفت: چه چیزی را میپرستید؟ این استفهامِ انکار است و حجّت را بر آنها اقامه میکند. (
﴿أَئِفۡكًا ءَالِهَةٗ دُونَ ٱللَّهِ تُرِيدُونَ﴾) آیا به جای خدا معبودهای دروغینی را میپرستید که در حقیقت معبود نیستند و شایستۀ پرستش نمیباشند؟ پس گمان میبرید پروردگارتان با شما چه کار کند حال آن که غیر از او را پرستش کردهاید؟ در اینجا آنها را تهدید میکند که اگر بر شرک ورزی خود باقی بمانند، دچار کیفر خواهند شد. (
﴿فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) دربارۀ پروردگارتان چه گمان میبرید و چه نقص و کمبودی را در او سراغ دارید که برای او همتایان و شریکانی قرار دادهاید؟! او ـ علیه السلام ـ خواست بتهایشان را بشکند و به آنان ضربهای بزند. پس زمانی که آنها غافل و بیخبر بودند، فرصت را غنیمت شمرد، آنگاه که آنها برای یکی از جشنهایشان بیرون رفتند، پس ابراهیم علیه السلام همراه آنها بیرون رفت.
#
{88 ـ 93} فأراد عليه السلام أن يكسِرَ أصنامهم ويتمكَّن من ذلك، فانتهز الفرصةَ في حين غفلةٍ منهم لما ذهبوا إلى عيدٍ من أعيادهم، فخرج معهم، {فَنَظَرَ نظرةً في النجوم. فقال: إني سقيمٌ}: في الحديث الصحيح: «لم يكذبْ إبراهيمُ عليه السلام إلاَّ ثلاثَ كذباتٍ: قولُهُ: إني سقيمٌ، وقوله: بل فعله كبيرُهُم هذا، وقوله عن زوجته: إنها أختي». والقصدُ أنَّه تخلَّف عنهم ليتمَّ له الكيدُ بآلهتهم. ولهذا {تولَّوا عنه مدبِرينَ}، فلما وجد الفرصة؛ {فراغ إلى آلهتهم}؛ أي: أسرع إليها على وجه الخفية والمراوغة، {فقال} متهكِّماً بها: {ألا تأكُلونَ. ما لكم لا تنطقونَ}؛ أي: فكيف يليقُ أن تُعْبَدَ وهي أنقص من الحيوانات التي تأكُلُ و تُكلِّم، وهذه جمادٌ لا تأكل ولا تُكلِّم؟! {فراغَ عليهم ضرباً باليمين}؛ أي: جعل يضربها بقوَّتِهِ ونشاطِهِ حتى جعلها جذاذاً؛ إلاَّ كبيراً لهم لعلَّهم إليه يرجِعون.
(88 - 93) (
﴿فَنَظَرَ نَظۡرَةٗ فِي ٱلنُّجُومِ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٞ﴾) سپس نگاهی به ستارگان انداخت و گفت: من بیمارم.
در حدیث صحیح آمده است که: «ابراهیم ـ علیه السلام ـ جز سه دروغ،
دروغی بر زبان نیاورده است: یکی اینکه گفت: (
﴿إِنِّي سَقِيمٞ﴾) همانا من بیمار هستم.
و دیگر اینکه گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا﴾ بلکه بزرگشان این کار را کرده است.
و اینکه در مورد همسرش گفت: این خواهرم است.» منظور این است که او از آنها بازماند تا بتواند معبودهایشان را بشکند. بنابراین (
﴿فَتَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ مُدۡبِرِينَ﴾) آنها رفتند و ابراهیم فرصت این کار را یافت. (
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ ءَالِهَتِهِمۡ﴾) پس به صورت پنهانی و شتابان به سوی معبودهایشان رفت، (
﴿فَقَالَ﴾) و با تمسخر گفت: (
﴿أَلَا تَأۡكُلُونَ﴾) آیا نمیخورید؟
((مَا لَكُمۡ لَا تَنطِقُونَ﴾) شما را چه شده که سخن نمیگویید؟! یعنی چگونه این بتها شایستگی آن را دارند که پرستش شوند در حالی که ناقصتر از حیواناتی هستند که غذا میخورند و حرف میزنند؟ اینها جمادات و چیزهای بیجانی هستند که غذا نمیخورند و حرف نمیزنند. (
﴿فَرَاغَ عَلَيۡهِمۡ ضَرۡبَۢا بِٱلۡيَمِينِ﴾) پس با تمام قدرت خود بر آنها ضربههای سخت و پیاپی فرود آورد تا اینکه آنها را تکّه تکّه کرد به جز بت بزرگشان تا شاید به سوی آن برگردند.
#
{94 ـ 96} {فأقبلوا إليه يزِفُّونَ}؛ أي: يسرعون ويُهْرَعون؛ يريدون أن يوقعوا به بعد ما بحثوا و {قالوا: مَنْ فَعَلَ هذا بآلهتنا إنَّه لمن الظالمين}؟ {وقيل لهم: سمِعْنا فتى يذكُرُهم يُقالُ له: إبراهيمُ}، يقول {تالله لأكيدنَّ أصنامَكُم بعدَ أن تُوَلُّوا مدبِرين}. فوبَّخوه ولاموه، فقال: {بل فَعَلَه كبيرُهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطِقون. فرجَعَوا إلى أنفسِهِم فقالوا إنَّكم أنتم الظالمونَ. ثم نُكِسوا على رؤوسِهِم لقد علمتَ ما هؤلاء ينطِقون. قال أفتعبدُونَ من دون اللهِ ما لا ينفعكم شيئاً ولا يضرُّكم ... } الآية، و {قال} هنا: {أتعبدُونَ ما تَنْحِتونَ}؛ أي: تنحِتونه بأيديكم وتصنعونه؛ فكيف تعبُدونهم وأنتم الذين صنعتُموهم، وتتركون الإخلاصَ لله الذي {خَلَقَكُم وما تعمَلون}؟!
(94 - 96) (
﴿فَأَقۡبَلُوٓاْ إِلَيۡهِ يَزِفُّونَ﴾) و با شتاب آمدند و دویدند و خواستند او را کیفر دهند. بعد از آنکه جستجو کردند،
گفتند: ﴿مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ چه کسی با خدایان ما چنین کرده است؟ هرکس این کار را کرده، بیگمان از ستمکاران است.
و به آنها گفته شد: ﴿سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ﴾ جوانی را شنیدیم که معبودها را به زشتی یاد میکرد، و به او ابراهیم گفته میشود.
او میگفت: ﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ﴾ سوگند به خدا که بتهایتان را مورد حمله قرار خواهم داد، بعد از آنکه پشت کرده و رفتید. پس آنها ابراهیم را سرزنش و ملامت کردند،
و ابراهیم گفت: ﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ﴾ بلکه این بزرگشان، این کار را با آنها کرده است. پس آنها را بپرسید اگر سخن میگویند.
آنها به خودشان بازگشته و گفتند: «همانا شما ستمگرید.» سپس سر افکنده شدند و گفتند:
«بیشک تو میدانی که اینها سخن نمیگویند.» ابراهیم گفت:
«آیا به جای خدا چیزهایی را میپرستید، که به شما سود و زیانی نمیبخشد؟!» (
﴿قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ﴾) در اینجا ابراهیم گفت: آیا چیزهایی را میپرستید که با دستهای خودتان میتراشید و آن را درست میکنید؟ پس چگونه آنها را پرستش میکنید حال آن که شما خودتان آنها را درست کردهاید؟! و چگونه یگانه پرستی و اخلاصِ برای خدا را رها میکنید؟!
(﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ)) حال آنکه خداوند شما و آنچه را انجام میدهید آفریده است.
(﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ)) حال آنکه خداوند شما و آنچه را انجام میدهید آفریده است.
#
{97 ـ 98} {قالوا ابنوا له بنياناً}؛ أي: عالياً مرتفعاً وأوقِدوا فيه النارَ، {فألقوه في الجحيم}: جزاءً على ما فعل من تكسير آلهتهم، وأرادوا {به كيداً}: ليقتُلوه أشنعَ قِتْلَةٍ؛ {فجعلناهُمُ الأسفلينَ}: ردَّ الله كيدَهم في نُحورهم، وجَعَلَ النار على إبراهيم برداً وسلاماً.
(97 - 98) ((قَالُواْ ٱبۡنُواْ لَهُۥ بُنۡيَٰنٗا﴾) گفتند: «برای او ساختمانی بلند بسازید، (
﴿فَأَلۡقُوهُ فِي ٱلۡجَحِيمِ﴾) سپس به کیفر این کارش که بتها را شکسته او را در آتش بیندازید. (
﴿فَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا﴾) آنها نقشه کشیدند تا ابراهیم را به بدترین وضعیت بکشند و نابود کنند. (
﴿فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَسۡفَلِينَ﴾) ولی ما آنان را مغلوب و ذلیل نمودیم، و خداوند نقشه و نیرنگ آنها را به خودشان باز گرداند، و آتش را برای ابراهیم سرد و سالم نمود.وقتی با ابراهیم چنین کردند و او بر آنها حجت اقامه نمود، و معذور قرار گرفت.
#
{99} {و} لما فعلوا فيه هذا الفعل، وأقام عليهم الحجة، وأعذر منهم؛ {قال إنِّي ذاهبٌ إلى ربِّي}؛ أي: مهاجر إليه، قاصدٌ إلى الأرض المباركة أرض الشام {سيهدينِ}: يدلُّني على ما فيه الخير لي من أمر ديني ودنياي. وقال في الآية الأخرى: {وأعْتَزِلُكم وما تَدْعونَ من دونِ الله وأدْعو ربِّي عسى ألاَّ أكونَ بِدُعاءِ ربي شَقِيًّا}.
(99) وقتی با ابراهیم چنین کردند و او بر آنها حجت اقامه نمود، و معذور قرار گرفت، (
﴿وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَىٰ رَبِّي﴾) گفت: من به سوی پروردگارم هجرت میکنم و قصدِ سرزمین مبارک شام را دارم و به سوی آن رهسپار میشوم، (
﴿سَيَهۡدِينِ﴾) و خداوند مرا به آنچه خیر دین و دنیای من در آن است راهنمایی خواهد کرد.
و در آیۀ دیگر آمده که گفت: ﴿وَأَعۡتَزِلُكُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَأَدۡعُواْ رَبِّي عَسَىٰٓ أَلَّآ أَكُونَ بِدُعَآءِ رَبِّي شَقِيّٗا﴾ و از شما و از آنچه که به جای خدا میپرستید کنارهگیری میکنم، و پروردگارم را به فریاد میخوانم، امید است که در خواندن پروردگارم شقی و بدبخت نباشم.
#
{100} {ربِّ هَبْ لي}: ولداً يكون {من الصالحين}، وذلك عندما أيس من قومه، ولم يَرَ فيهم خيراً؛ دعا الله أن يَهَبَ له غلاماً صالحاً ينفع الله به في حياتِهِ وبعد مماتِهِ.
(100) ((رَبِّ هَبۡ لِي مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) پروردگارا! به من فرزندی عطا کن که از صالحان و درستکاران باشد. این زمانی بود که ابراهیم از قومش ناامید گشت و در آنها هیچ خیری ندید. در این هنگام از پروردگارش خواست که به او فرزند صالحی بدهد که خداوند به وسیلۀ آن فرزند، هم در زندگی و هم پس از مرگش به او فایده بدهد.
#
{101} فاستجابَ اللَّه له وقال: {فبشَّرناه بغلام حَليم}: وهذا إسماعيلُ عليه السلام بلا شكٍّ؛ فإنَّه ذكر بعدَه البشارة بإسحاقَ، ولأنَّ الله تعالى قال في بُشراه بإسحاقَ: {فبشَّرنْاها بإسحاقَ ومِن وراء إسحاقَ يعقوبَ}: فدلَّ على أنَّ إسحاقَ غير الذبيح، ووَصَفَ الله إسماعيلَ عليه السلام بالحلم، وهو يتضمَّنُ الصبرَ وحسنَ الخُلُق وسَعَةَ الصدر والعفو عَمَّنْ جنى.
(101) پس خداوند دعای او را پذیرفت و فرمود: (
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ﴾) او را به پسری بردبار مژده دادیم. و این پسر بدون شک اسماعیل است، چون بعد از او مژدۀ تولّد اسحاق به او داده شده است.
و خداوند در مورد مژده دادن به تولّد اسحاق میفرماید: ﴿فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ﴾ سپس او
[همسر ابراهیم] را به اسحاق، و پس از اسحاق به یعقوب مژده دادیم. پس دلالت مینماید که اسحاق غیر از اسماعیل ذبیح است و خداوند اسماعیل ـ علیه السلام ـ را به بردباری توصیف کرده، و بردباری متضمن صبر و شکیبایی و خوش اخلاقی و داشتن سعۀ صدر و گذشت از کسی است که در حق وی مرتکب بدی شده است.
#
{102} {فلمَّا بَلَغَ الغلامُ معه السعيَ}؛ أي: أدرك أن يسعى معه، وبلغ سنًّا يكون في الغالب أحبَّ ما يكون لوالديه؛ قد ذهبتْ مشقَّتُه وأقبلتْ منفعتُهُ، فقال له إبراهيمُ عليه السلام: {إنِّي أرى في المنام أنِّي أذْبَحُكَ}؛ أي: قد رأيت في النوم والرؤيا أنَّ الله يأمُرُني بِذَبْحِكَ، ورؤيا الأنبياءِ وحيٌ. {فانْظُرْ ماذا ترى}؛ فإنَّ أمر الله تعالى لا بدَّ من تنفيذِهِ، فقال إسماعيلُ صابراً محتسباً مرضياً لربِّه وبارًّا بوالده: {يا أبتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرْ}؛ أي: امضِ لما أمَرَكَ الله، {سَتَجِدُني إن شاء الله من الصابرينَ}: أخبر أباه أنَّه موطِّنٌ نفسَه على الصبر، وقَرَنَ ذلك بمشيئة الله تعالى؛ لأنَّه لا يكون شيءٌ بدون مشيئةِ الله.
(102) (
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ﴾) وقتی فرزندش به سنی رسید که میتوانست همپای او راه برود، و به سنی رسید که در این سن، اغلب پدر و مادر بیش از هر زمانی فرزندشان را دوستدارند، چون سختی پرورش آن به اتمام رسیده و زمان بهرهبرداری و فایده بردن از فرزند فرا رسیده است،
ابراهیم ـ علیه السلام ـ به فرزندش گفت: (
﴿إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ﴾) همانا من در خواب دیدهام که خداوند مرا به ذبح کردن تو دستور میدهد، و خواب پیامبران وحی است. (
﴿فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰ﴾) پس بنگر نظرت چیست، و دستور خداوند باید اجرا شود. (
﴿قَالَ يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) اسماعیل با صبر و شکیبایی و با چشمداشت ثواب و درحالی که خشنودی پروردگارش را میجست، و نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود،
گفت: کاری که به تو دستور داده میشود انجام بده، به خواست خدا مرا از شکیبایان خواهی یافت. او به پدرش خبر داد که خود را وادار به شکیبایی مینماید، و شکیبا بودن خود را مقرون به خواست خدا گرداند، چون هیچ چیزی بدون خواست خدا انجام نمیشود.
#
{103} {فلمَّا أسْلَما}؛ أي: إبراهيم وابنه إسماعيل: إبراهيم جازماً بقتل ابنه وثمرةِ فؤادِهِ امتثالاً لأمر ربِّه وخوفاً من عقابه، والابن قد وطَّن نفسه على الصبر، وهانتْ عليه في طاعة ربِّه ورضا والده، {وَتَلَّه للجبينِ}؛ أي: تلَّ إبراهيمُ إسماعيلَ على جبينِهِ لِيُضْجِعَه فيذبَحَه، وقد انكبَّ لوجهِهِ؛ لئلاَّ ينظرَ وقت الذبح إلى وجهِهِ.
(103) (
﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا﴾) وقتی که ابراهیم و اسماعیل هر دو تسلیم شدند، و ابراهیم قاطعانه تصمیم گرفت که فرزندش و جگرگوشهاش را بهخاطر اطاعت از فرمان خدا و بهخاطر ترس از کیفر او ذبح کند، و فرزند خود را وادار به شکیبایی کرد، طوری که فدا کردن جانش در مسیر اطاعت از فرمان پروردگارش و خشنودی پدرش برایش آسان شده بود، (
﴿وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِينِ﴾) و ابراهیم، اسماعیل را به طرف روی به زمین انداخت تا او را به پهلو بخواباند و ذبحش کند، و او بر چهره افتاد تا به هنگام سر بریدن، ابراهیم به چهرهاش نگاه نکند.
#
{104 ـ 105} {وناديناه}: في تلك الحال المزعجة والأمر المدهش: {أن يا إبراهيمُ. قد صَدَّقْتَ الرؤيا}؛ أي: قد فعلتَ ما أُمِرْتَ به؛ فإنَّك وطَّنْتَ نفسك على ذلك، وفعلتَ كلَّ سبب، ولم يبقَ إلاَّ إمرار السكين على حلقه. {إنَّا كذلك نَجْزي المحسنين}: في عبادتنا، المقدِّمين رضانا على شهواتِ أنفسهم.
(104 - 105) (
﴿وَنَٰدَيۡنَٰهُ أَن يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡيَآ﴾) و در این حالت پریشانی و وضعیت هولناک، او را ندا دادیم که ای ابراهیم! کاری را که به انجام آن دستور داده شده بودی انجام دادی، و خود را برای آن آماده ساختی، و همۀ کارها را کردی و فقط باقی مانده بود که با کارد حلقش را پاره کنی. (
﴿إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) ما کسانی را که عبادتمان را به نیکویی انجام میدهند، و خشنودی ما را بر شهوات و امیال خودشان مقدم میدارند، اینگونه جزا میدهیم.
#
{106} {إنَّ هذا}: الذي امتحنَّا به إبراهيمَ عليه السلام {لهو البَلاءُ المُبينُ}؛ أي: الواضح الذي تَبَيَّنَ به صفاءُ إبراهيم وكمالُ محبَّتِهِ لربِّه وخلَّتِهِ؛ فإن إسماعيلَ عليه الصلاة (والسلام) لما وَهَبَهُ الله لإبراهيم؛ أحبَّه حبًّا شديداً، وهو خليل الرحمن، والخلَّة أعلى أنواع المحبة، وهو منصبٌ لا يقبل المشاركة، ويقتضي أن تكونَ جميعُ أجزاء القلب متعلقةً بالمحبوب، فلما تعلقتْ شعبةٌ من شُعَبِ قلبِهِ بابنه إسماعيلَ؛ أراد الله تعالى أن يُصَفِّي وُدَّه ويختبرَ خُلَّتَهَ، فأمره أن يذبح مَنْ زاحَمَ حبُّه حبَّ ربِّه، فلما قَدَّمَ حبَّ الله وآثره على هواه وعزم على ذبحِهِ وزال ما في القلب من المزاحم، بقي الذبحُ لا فائدة فيه؛ فلهذا قال: {إنَّ هذا لهو البلاءُ المبينُ}.
(106) (
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِينُ﴾) بیگمان چیزی که ابراهیم -علیه السلام- را بدان آزمودیم، آزمونی آشکار بود که به وسیلۀ آن صفای ابراهیم و کمال محبت او نسبت به پروردگارش، و محبت پروردگارش نسبت به او آشکار گردید. خداوند وقتی اسماعیل ـ علیه السلام ـ را به ابراهیم ـ علیه السلام ـ عطا کرد، ابراهیم به شدّت او را دوستداشت. ابراهیم، خلیل خدا بود؛ و خلیل بودن بالاترین انواع محبت است و مقامی است که مشارکت را نمیپذیرد، و اقتضا مینماید که همۀ اجزای قلب، متعلق و وابسته به محبوب باشند. پس وقتی بخشی از بخشهای قلبش وابسته به فرزندش گردید، خداوند خواست که محبّت او، را خالص بگرداند، و خلیل بودن او را آزمایش کند. بنابراین به او فرمان داد که کسی را ذبح کند که محبّت او با محبّت پروردگارش رقابت میکرد و مزاحمت ایجاد مینمود. وقتی ابراهیم محبّت خدا را مقدّم داشت و آن را بر خواسته و میل خود ترجیح داد و تصمیم قطعی بر ذبح فرزندش گرفت و مزاحمت و رقابتی که در رابطه با محبت خداوند در قلبش پدید آمده بود از بین رفت، در این وقت ذبح کردن اسماعیل فایدهای نداشت،
بنابراین فرمود: (
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِينُ﴾) این آزمایشی است که مبیّن صداقت ابراهیم است.
#
{107} {وفديناه بِذبْحٍ عظيم}؛ أي: صار بَدَلَه ذبحٌ من الغنم عظيمٌ ذبحه إبراهيم، فكان عظيماً: من جهة أنَّه كان فداء لإسماعيلَ، ومن جهة أنَّه من جملة العبادات الجليلة، ومن جهة أنه كان قرباناً وسنةً إلى يوم القيامةِ.
(107) ((وَفَدَيۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِيمٖ﴾) و به جای اسماعیل، گوسفند بزرگی آورده شد، و ابراهیم آن را ذبح کرد. پس آن گوسفند از این جهت بزرگ و ارزشمند بود که بلاگردان و فدیۀ اسماعیل بود. و از این جهت نیز مهم و بزرگ بود که قربانی تا روز قیامت سنت گردید.
#
{108 ـ 109} {وتركنا عليه في الآخرين. سلام على إبراهيم}؛ أي: وأبقينا عليه ثناءً صادقاً في الآخرين؛ كما كان في الأولين؛ فكل وقت بعد إبراهيم عليه السلام؛ فإنَّه فيه محبوبٌ معظَّم مثنى عليه. {سلامٌ على إبراهيم}؛ أي: تحية عليه؛ كقوله: {قُل الحمدُ لله وسلامٌ على عبادِهِ الذين اصطفى}.
(108 - 109) (
﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ﴾) و برای او در میان پسینیان نام نیکی باقی گذاردیم، همان طور که در میان پیشینیان نیز نام نیکی داشت. پس در آینده نیز ابراهیم علیه السلام محبوب خواهد بود و مورد بزرگداشت و ستایش قرار میگیرد. (
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ﴾) درود بر ابراهیم.
همچنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓ﴾ بگو:
«ستایش خدای را سزاست، و درود بر بندگان برگزیدهاش باد.»
#
{110} {إنَّا كذلك نجزي المحسنين}: في عبادة الله ومعاملة خلقِهِ أن نُفَرِّجَ عنهم الشدائدَ، ونَجْعَلَ لهم العاقبة والثناء الحسن.
(110) (
﴿كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) ما کسانی را که عبادت خداوند را به نیکویی انجام میدهند، و با خلق خدا به نیکویی رفتار مینمایند، این گونه جزا میدهیم؛ سختیها را از آنان دور میکنیم، و سرانجام نیک را از آن آنها میگردانیم، و نام نیکشان را باقی میگذاریم.
#
{111} {إنَّه من عبادِنا المؤمنينَ}: بما أمر الله بالإيمان به، الذين بَلَغَ بهم الإيمانُ إلى درجة اليقين؛ كما قال تعالى: {وكذلك نُري إبراهيمَ مَلَكوتَ السمواتِ والأرضِ وليكون من الموقنين}.
(111) (
﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) بیگمان، او از بندگان با ایمان ما بود؛ و به آنچه که خداوند دستور داده بود که به آن ایمان بیاورد، ایمان داشت. او از بندگانی بود که ایمان، آنان را به مقام یقین رسانده بود.
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ﴾ و این گونه به ابراهیم ملکوت آسمانها وزمینرا نشان میدهیم تا از یقین کنندگان باشد.
#
{112} {وبَشَّرْناهُ بإسحاقَ نَبِيًّا من الصالحين}: هذه البشارة الثانية بإسحاقَ؛ الذي من ورائِهِ يعقوبَ، فَبُشِّرَ بوجوده وبقائه ووجود ذُرِّيَّتِهِ وكونه نبيًّا من الصالحين؛ فهي بشاراتٌ متعدِّدة.
(112) (
﴿وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِيّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) این مژدۀ دوّم، مژده به تولّد اسحاق است که بعد از او یعقوب است. پس ابراهیم را به تداوم یافتن ذریۀ اسحاق مژده داد. نیز او را به این مژده داد که اسحاق، پیامبر و از زمرۀ صالحان است. پس این مژدههای متعددی است.
#
{113} {وبارَكْنا عليه وعلى إسحاقَ}؛ أي: أنْزَلْنا عليهما البركةَ التي هي النمو والزيادة في علمهما وعملهما وذريتهما، فنشر الله من ذُرِّيَّتِهِما ثلاث أمم عظيمة: أمة العرب من ذُرِّيَّةِ إسماعيلَ، وأمة بني إسرائيل، وأمة الروم من ذُرِّيَّةِ إسحاقَ. {ومن ذُرِّيَّتِهِما محسنٌ وظالمٌ لنفسِهِ مبينٌ}؛ أي: منهم الصالح والطالح، والعادل والظالم، الذي تبيَّن ظلمُهُ بكفرِهِ وشركِهِ، ولعل هذا من باب دفع الإيهام؛ فإنَّه لمَّا قال: {وبارَكْنا عليه وعلى إسحاقَ}؛ اقتضى ذلك البركة في ذُرِّيَّتِهِما، وأنَّ من تمام البركة أن تكون الذُّرِّيَّة كلُّهم محسنين، فأخبر الله تعالى أنَّ منهم محسناً وظالماً. والله أعلم.
(113) (
﴿وَبَٰرَكۡنَا عَلَيۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَ﴾) و برکت را بر آنها نازل فرمودیم. برکت به معنی رشد و فزونی یافتن دانش و عمل، و زیاد شدن نسل و فرزندانشان است. و خداوند از دودمان آنها، سه ملّت بزرگ پخش و منتشر کرد. ملّت عرب از دودمان و نسل اسماعیل، و ملّت بنیاسرائیل و ملّت روم از فرزندان و نسل اسحاق هستند. (
﴿وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِينٞ﴾) و برخی از ذریۀ آنها نیکوکارند، و افرادی نیز ناصالح هستند. و برخی عادل و برخی ستمکارند که ستمگریشان به سبب کفر و شرک ورزیدنِ آشکار است. و احتمالاً این فرموده برای دفع ایهام باشد؛
زیرا هنگامی که خداوند متعال فرمود: (
﴿وَبَٰرَكۡنَا عَلَيۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَ﴾) این فرموده مقتضی آن است که برکت شامل ذرّیه و نسل ابراهیم و اسحاق نیز باشد، و یکی از مظاهر کمال برکت این است که نسل و فرزندان، همگی نیکوکار باشند، بنابراین خداوند متعال خبر داد که برخی از آنان نیکوکار، و برخی دیگر ستمکار بودند.
«والله اعلم».
{وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (114) وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (115) وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ (116) وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ (117) وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ (118) وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ (119) سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ (120) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (121) إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (122)}.
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ؛ ما به موسي و هارون نعمت داديم.
وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ؛ آن دو و مردمشان را از رنجي بزرگ نجات بخشيديم.
وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ؛ آنان را ياري داديم تا پيروز شدند.
وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ؛ و کتابي روشنگرشان داديم.
وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ؛ و به راه راست هدايتشان کرديم.
وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ؛ و نام نيکشان را در نسلهاي بعد باقي گذاشتيم.
سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ؛ سلام بر موسي و هارون ،
إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ ما نيکوکاران را اينچنين پاداش مي دهيم.
إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.
#
{114 ـ 122} يذكُرُ تعالى منَّته على عبديه ورسوليه موسى وهارون ابني عمران بالنبوَّة والرسالة والدعوة إلى الله تعالى، ونجاتهما وقومهما من عدوِّهما فرعون، ونصرهما عليه، حتى أغرقه الله وهم ينظرون، وإنزال الله عليهما الكتاب المستَبين، وهو التوراة التي فيها الأحكام والمواعظُ وتفصيلُ كلِّ شيء، وأنَّ الله هداهما الصراطَ المستقيم؛ بأنْ شَرَعَ لهما ديناً ذا أحكام وشرائع مستقيمةٍ موصلةٍ إلى الله، ومَنَّ عليهما بسلوكِهِ. {وتَرَكْنا عليهما في الآخرين. سلامٌ على موسى وهارونَ}؛ أي: أبقى عليهما ثناء حسناً وتحيَّةً في الآخرين، ومن باب أولى وأحرى في الأوَّلين. {إنَّا كذلك نَجْزي المحسنين. إنَّهما من عبادِنا المؤمنينَ}.
(114 - 122) خداوند متعال منّت و احسان خویش بر دو بنده و پیامبرش موسی و هارون که فرزندان عمران بودند بیان میدارد. بر آنها منّت نهاد و به آنها پیامبری و نبوّت داد و آنان را امر نمود تا به سوی خداوند متعال دعوت کنند. و آنها و قومشان را از دشمنشان فرعون نجات داد، و آنها را بر فرعون پیروز گردانید تا اینکه خدا فرعون را غرق کرد در حالی که آنها نگاه میکردند. و کتاب روشنگر را بر آنها نازل فرمود؛ و آن تورات بود که احکام و مواعظ و توضیح هر چیزی در آن است. و خداوند آنها را به راه راست رهنمون کرد، و برایشان دینی تشریع نمود که دارای احکام و آیینهای درستی بود و انسان را به خدا میرسانید. و خداوند بر آنها منّت نهاد و به آنها توفیق داد تا راه آن را درپیش گیرند. (
﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِمَا فِي ٱلۡأٓخِرِينَ سَلَٰمٌ عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ﴾) و برای آن دو در میان ملّتهای بعدی نام نیک و درود فرستادن را بر جای نهادیم، و در میان ملّتهای گذشته بهطریق اولی این کار را کردهایم. (
﴿إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ إِنَّهُمَا مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) ما نیکوکاران را اینگونه جزا میدهیم، بیگمان آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.
{وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ (124) أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ (125) اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (126) فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (128) وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ (129) سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ (130) إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ (132)}.
وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِينَ؛ و الياس از پيامبران بود.
إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَلَا تَتَّقُونَ؛
به مردم خود گفت : آيا پروا نمي کنيد ?
أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ؛ آيا بعل را به خدايي مي خوانيد ، و آن بهترين آفرينندگان را وامي گذاريد?
وَاللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ؛ پروردگار شما و پروردگار نياکانتان ، خداي يکتاست.
فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ پس تکذيبش کردند و آنان از احضار شدگانند.
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ مگر بندگان مخلص خدا،
وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ؛ و نام نيک او را در نسلهاي بعد باقي گذاشتيم.
سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ؛ سلام بر خاندان الياس.
إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ ما نيکوکاران را اينچنين پاداش مي دهيم.
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ او از بندگان مؤمن ما بود.
#
{123 ـ 132} يمدحُ تعالى عبدَه ورسولَه إلياس عليه الصلاةُ والسلام بالنبوَّةِ والرسالة والدَّعوة إلى الله، وأنَّه أمر قومَه بالتَّقوى وعبادة الله وحدَه، ونهاهم عن عبادَتِهِم صنماً لهم يُقالُ له: بعلٌ، وتركِهِم عبادَة الله الذي خَلَقَ الخلقَ، وأحسنَ خَلْقَهم وربَّاهم فأحسنَ تربِيتهم، وأدرَّ عليهم النِّعَمَ الظاهرة والباطنة، وأنَّكم كيف تركتُم عبادةَ مَنْ هذا شأنُه إلى عبادة صنم لا يضرُّ ولا ينفع ولا يخلُق ولا يرزُقُ، بل لا يأكل ولا يتكلَّم، وهل هذا إلاَّ من أعظم الضلال والسَّفه والغيِّ. {فكذَّبوه}: فيما دعاهم إليه، فلم ينقادوا له، قال الله متوعِّداً لهم: {فإنَّهم لَمُحْضَرونَ}؛ أي: يوم القيامةِ في العذاب، ولم يذكرْ لهم عقوبةً دنيويَّةً {إلاَّ عباد الله المُخْلَصينَ}؛ أي: الذين أخلصهم الله ومَنَّ عليهم باتِّباع نبيِّهم؛ فإنَّهم غير محضرين في العذاب، وإنَّما لهم من الله جزيل الثواب. {وتركنا عليه}؛ أي: على إلياس {في الآخِرين}: ثناءً حسناً. {سلامٌ على إل ياسينَ}؛ أي: تحية من الله ومن عبادِهِ عليه. {إنَّا كذلك نَجْزي المُحْسِنينَ. إنَّه من عبادِنا المؤمنينَ}: فأثنى اللهُ عليه كما أثنى على إخوانِهِ صلواتُ الله وسلامُه عليهم أجمعينَ.
(123 - 132) خداوند بنده و پیامبرش الیاس علیه السلام را به خاطر نبوت و رسالت و دعوت کردن به سوی خدا ستایش میکند. و او قومش را به پرهیزگاری و عبادت خدای یگانه فرمان داد، و آنها را از پرستش بتی که داشتند و نامش بعل بود، نهی کرد و از اینکه آنها عبادت خداوند را ترک کرده بودند- خداوندی که مردم را آفریده و به بهترین شیوه آنها را صورتگری کرده است و خوب آنها را پرورش داده و تربیت نموده و نعمتهای ظاهری و باطنی را به آنان ارزانی داشته است-
آنان را سرزنش کرده و گفت: چگونه عبادت کسی را ترک کردهاید که اینگونه است، و به پرستش بتی روی آوردهاید که فایده و ضرری نمیدهد و چیزی نمیآفریند و روزی نمیرساند و نمیخورد و سخن نمیگوید؟ و آیا عبادت چنین چیزی جز بزرگترین گمراهی و بی خردی چیزی دیگر میتواند باشد؟! (
﴿فَكَذَّبُوهُ﴾) آنان الیاس را در چیزهایی که به سوی آن دعوت میکرد تکذیب کردند، و از او اطاعت ننمودند.
خداوند آنها را تهدید کرد و فرمود: (
﴿فَإِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ﴾) قطعاً آنان روز قیامت در عذاب گرد آورده خواهند شد. و برایشان کیفری دنیوی که بدان گرفتار شده باشند ذکر نکرده است. (
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾) مگر کسانی که خداوند آنها را برگزیده، و نعمت پیروی کردن از پیامبرشان را به آنها بخشیده است؛ پس این افراد در عذاب گرد آورده نمیشوند، بلکه خداوند به اینها پاداش فراوانی خواهد داد. (
﴿وَتَرَكۡنَا عَلَيۡهِ فِي ٱلۡأٓخِرِينَ﴾) و برای الیاس در میان ملّتهای بعدی نام نیکی باقی گذاردیم.
((سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ يَاسِينَ﴾) از جانب خدا و بندگانش بر او درود باد. (
﴿إِنَّا كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) خداوند الیاس را مورد ستایش قرار داده، همان طور که دیگر برادران پیامبرش را ستوده است. صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.
{وَإِنَّ لُوطًا لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (133) إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (134) إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (136) وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ (137) وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (138)}.
وَإِنَّ لُوطًا لَّمِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ و لوط از پپامبران بود.
إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ؛و و همه کسانش را نجات داديم.
إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ؛ مگر پيرزني که با مردم شهر بماند.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ؛ سپس ديگران را هلاک کرديم.
وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ؛ شما بر آنها مي گذريد ، بامدادان ،
وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ؛ و شامگاهان آيا تعقل نمي ، کنيد ?
#
{133 ـ 138} وهذا ثناءٌ منه تعالى على عبدِهِ ورسولِهِ لوطٍ بالنبوَّة والرسالة ودعوتِهِ إلى الله قومَه ونهِيِهم عن الشرك وفعل الفاحشةِ، فلمَّا لم ينتهوا؛ نجَّاه الله وأهلَه أجمعين، فَسَرَوْا ليلاً، فنجَوْا؛ {إلاَّ عجوزاً في الغابرين}؛ أي: الباقين المعذَّبين، وهي زوجة لوطٍ، لم تكن على دينِهِ. {ثم دمَّرْنا الآخرين}: بأن قَلَبْنا عليهم ديارَهم فجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها، وأمْطَرْنا عليها حجارةً من سِجِّيل منضودٍ حتى هَمَدوا وخَمَدوا، {وإنَّكُم لتمرُّون عليهم}؛ أي: على ديار قوم لوطٍ {مصبحينَ. وبالليل}؛ أي: في هذه الأوقات يكثُرُ تَرَدُّدُكم إليها ومروركم بها، فلم تقبل الشك والمِرْيَةَ. {أفلا تعقلونَ}: الآياتِ والعِبَرَ وتنزجِرون عمَّا يوجِبُ الهلاكَ؟!
(133 - 138) در اینجا خداوند بنده و پیامبرش لوط را به خاطر نبوّت و رسالت و دعوت کردن قومش به سوی خدا و نهی کردن آنها از شرک و از کار زشت میستاید. پس وقتی قوم لوط از شرک و کار زشت باز نیامدند، خداوند لوط و خانوادهاش، همگی را نجات داد، و آنها شب هنگام از آنجا حرکت کردند و از عذاب نجات یافتند. (
﴿إِلَّا عَجُوزٗا فِي ٱلۡغَٰبِرِينَ﴾) مگر پیرزنی که در میان عذاب داده شدگان باقی ماند؛ و آن پیرزن همسر لوط بود که به دین لوط نگرویده بود. (
﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِينَ﴾) سپس دیگران را با زیر و رو کردن شهرشان نابود کردیم.
﴿جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّيلٖ مَّنضُودٖ﴾ و آن شهر را زیرو رو کردیم، و بر آنها سنگهایی از گل پخته باراندیم تا اینکه از بین رفتند و نابود گشتند. (
﴿وَإِنَّكُمۡ لَتَمُرُّونَ عَلَيۡهِم مُّصۡبِحِينَ وَبِٱلَّيۡلِ﴾) و شما به هنگام صبح از سرزمین قوم لوط عبور میکنید و به هنگام شب نیز از آنجا میگذرید؛ یعنی در این وقتها زیاد از آنجا عبور میکنید، پس در هلاک شدن آنها شک و تردیدی نیست. (
﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا در نشانهها و عبرتها نمیاندیشید، و از آنچه که باعث هلاکت و نابودی میشود باز نمیآیید؟!
{وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ (142) فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (143) لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ سَقِيمٌ (145) وَأَنْبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ (146) وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ (148)}.
وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ و يونس از پيامبران بود
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ؛ چون به آن کشتي پر از مردم گريخت ،
فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنْ الْمُدْحَضِينَ؛ قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ؛ ماهي ببلعيدش و او در خور سرزنش بود
فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ؛ پس اگر نه از تسبيح گويان مي بود ،
لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛ تا روز قيامت در شکم ماهي مي ماند
فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِيمٌ؛ پس او را که بيمار بود به خشکي افکنديم ،
وَأَنبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ؛ و بر فراز سرش بوته کدويي رويانيديم
وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ؛ و او را به رسالت بر صد هزار، کس و بيشتر فرستاديم
فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ؛ آنها ايمان آوردند و تا زنده بودند ، برخورداريشان داديم
#
{139} وهذا ثناءٌ منه تعالى على عبدِهِ ورسولِهِ يونسَ بن متَّى؛ كما أثنى على إخوانِهِ المرسَلين بالنبوَّة والرسالة والدَّعوة إلى الله.
(139) خداوند بنده و پیامبرش یونس بن متی را ستایش میکند، همان طور که دیگر پیامبران را به خاطر نبوّت و رسالت و دعوت کردن به سوی خدا ستایش کرد. خداوند متعال بیان میدارد که یونس را در دنیا کیفر داد، و او را به خاطر ایمان و کارهای شایستهاش از کیفر نجات داد.
#
{140} وذكر تعالى عنه أنَّه عاقَبَه عقوبةً دنيويَّةً أنجاه منها بسبب إيمانِهِ وأعمالِهِ الصالحة، فقال: {إذْ أبَقَ}؛ أي: من ربِّه مغاضِباً له ظانًّا أنه لا يقدِرُ عليه ويحبِسُه في بطن الحوت، ولم يذكُرِ الله ما غاضبَ عليه ولا ذَنْبَهُ الذي ارتكبه؛ لعدم فائِدَتِنا بذكرِهِ، وإنَّما فائدتُنا بما ذكرنا عنه أنه أذنبَ، وعاقبه الله مع كونِهِ من الرُّسل الكرام، وأنَّه نجَّاه بعد ذلك، وأزال عنه الملامَ، وقيَّضَ له ما هو سببُ صلاحِهِ. فلمَّا أبَقَ؛ لجأ {إلى الفلك المشحونِ}: بالركاب والأمتعة.
(140) پس فرمود: (
﴿إِذۡ أَبَقَ﴾) آنگاه که از نزد پروردگارش در حالی که خشمگین بود گریخت، به گمان اینکه خداوند او را نمیگیرد و او را در شکم ماهی زندانی نمیکند. خداوند بیان نکرده است که یونس چرا خشمگین شد، و گناهی را که یونس مرتکب شده چه بود، چون دانستن آن برای ما فایدهای ندارد. آنچه برای ما فایده دارد این است که برای ما گفته شده او مرتکب گناه گردید، و خداوند او را با وجود اینکه از پیامبران بزرگوار بود کیفر نمود، سپس او را نجات داد و سرزنش را از او دور کرد، و چیزی را برای او فراهم آورد که سبب صلاح و رستگاریاش بود. (
﴿إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ﴾) وقتی یونس به کشتیِ پر از مسافر و کالا پناه برد، سوار کشتی شد درحالی که کشتی پر بود، کشتی سنگین گردید و نیاز شد تا بعضی از مسافران را به دریا بیندازند، و آنها در این کار برای هیچ کس برتری قایل نبودند. بنابراین قرعهکشی کردند و قرعه به نام هر کس میافتاد به دریا انداخته میشد، و این عدالتِ اهل کشتی بود. و خداوند هرگاه کاری را بخواهد بکند، اسبابش را فراهم مینماید.
#
{141} فلما رَكِبَ مع غيره والفلك شاحن؛ ثقلتِ السفينةُ، فاحتاجوا إلى إلقاءِ بعضِ الركبانِ، وكأنَّهم لم يجِدوا لأحدٍ مزيَّةً في ذلك، فاقترعوا على أنَّ مَنْ قُرِعَ وغُلِبَ؛ ألقي في البحر؛ عدلاً من أهل السفينة، وإذا أراد الله أمراً؛ هيَّأ أسبابه، فلما اقترعوا؛ أصابتِ القرعةُ يونسَ. {فكان من المُدْحَضينَ}؛ أي: المغلوبين، فألقي في البحر.
(141) وقتی اهل کشتی قرعه کشی کردند، قرعه به نام یونس درآمد، (
﴿فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِينَ﴾) پس او از بازندگان گردید.
#
{142} {فالْتَقَمَهُ الحوتُ وهو}: وقت التقامِهِ {مُليمٌ}؛ أي: فاعلٌ ما يُلام عليه، وهو مغاضبتُهُ لربِّه.
(142) و در دریا انداخته شد. (
﴿فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٞ﴾) پس ماهی او را فرو بلعید در حالی که او سزاوار ملامت بود. کاری کرده بود که مستحق نکوهش گردیده بود، و آن اینکه پروردگارش را به خشم آورده بود.
#
{143 ـ 144} {فلولا أنَّه كان من المسبِّحينَ}؛ أي: في وقتِه السابقِ بكثرةِ عبادته لربِّه وتسبيحِهِ وتحميدِهِ وفي بطن الحوت حيث قال: {لا إله إلا أنت سبحانَكَ إنِّي كُنْتُ من الظالمين}؛ {لَلَبِثَ في بطنِهِ إلى يوم يُبْعَثونَ}؛ أي: لكانتْ مقبرتَهَ، ولكن بسبب تسبيحِهِ وعبادتِهِ لله؛ نجَّاه الله تعالى، وكذلك ينجي الله المؤمنين عند وقوعهم في الشدائد.
(143 - 144) (
﴿فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِينَ﴾) و اگر در گذشته با کثرت عبادت پروردگارش و بیان تسبیح و ستایش او از نیایشگران نبود و در شکم ماهی نیایش نمیکرد،
و نمیگفت: «لا إلَهَ إلَّا أنتَ سُبحَانَکَ إنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِین» هیچ معبود به حقی جز تو نیست، پاک و منزّهی، بیگمان من از ستمگران بودهام. (
﴿لَلَبِثَ فِي بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾) تا روز قیامت در شکم ماهی باقی میماند؛ یعنی شکم ماهی قبرش میشد، اما به سبب اینکه پروردگارش را ستایش میگفت و پاکیاش را بیان میکرد، و به سبب اینکه خدا را عبادت و پرستش مینمود، خداوند متعال او را نجات داد. و اینگونه خداوند، مؤمنان را به هنگامی که گرفتار سختیها میشوند نجات میدهد.
#
{145} {فَنبَذْناه بالعراءِ}: بأنْ قَذَفَهُ الحوت من بطنِهِ بالعراء، وهي الأرض الخالية العاريةُ من كلِّ أحدٍ، بل ربَّما كانت عارية من الأشجارِ والظِّلال. {وهو سقيمٌ}؛ أي: قد سَقِمَ ومَرِضَ بسبب حبسِهِ في بطن الحوت حتى صار مثل الفرخ الممعوط من البيضة.
(145) (
﴿فَنَبَذۡنَٰهُ بِٱلۡعَرَآءِ﴾) پس او را در سرزمینی خشک و خالی از درخت و گیاه انداختیم؛ یعنی ماهی او را از شکم خود در سرزمینی خشک و خالی که هیچ کس در آن نبود انداخت، و شاید در آن سرزمین هیچ درخت و سایهای وجود نداشته است، (
﴿وَهُوَ سَقِيمٞ﴾) و او به سبب زندانی شدن در شکم ماهی مریض شده بود، و همچون جوجهای شده بود که از تخم مرغ بیرون آورده میشود.
#
{146} {وأنبَتْنا عليه شجرةً من يَقْطينٍ}: تُظِلُّه بظلِّها الظليل؛ لأنَّها باردةُ الظِّلال، ولا يسقُطُ عليها ذبابٌ، وهذا من لطفِهِ به وبرِّه.
(146) (
﴿وَأَنۢبَتۡنَا عَلَيۡهِ شَجَرَةٗ مِّن يَقۡطِينٖ﴾) و بر بالای او درختی از کدو رویاندیم که با سایۀ خود بر او سایه میانداخت، چون سایۀ درخت کدو سرد است و مگس بر آن نمینشیند، و این از لطف و مهربانی خداوند نسبت به او بود.
#
{147 ـ 148} ثم لَطَفَ به لطفاً آخرَ، وامتنَّ عليه مِنَّةً عظمى، وهو أنَّه أرسله {إلى مائةِ ألفٍ}: من الناس {أو يَزيدونَ}: عنها، والمعنى أنَّهم إنْ لم يزيدوا عنها؛ لم ينقُصوا، فدعاهم إلى الله تعالى، {فآمنوا}: فصاروا في موازينِهِ؛ لأنَّه الدَّاعي لهم، {فمتَّعْناهم إلى حينٍ}: بأن صَرَفَ الله عنهم العذابَ بعد ما انعقدتْ أسبابُهُ؛ قال تعالى: {فلولا كانتْ قريةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إلاَّ قومَ يونُسَ لما آمنوا كَشَفْنا عنهم عذابَ الخِزْي في الحياة الدُّنيا ومَتَّعْناهم إلى حينٍ}.
(147 - 148) سپس خداوند در حق او لطفی دیگر نمود و منّتی بزرگتر بر او نهاد و آن اینکه او را به سوی (
﴿مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ يَزِيدُونَ﴾) صد هزار نفر از مردم یا بیشتر فرستاد. یعنی اگر از صد هزار بیشتر نبودند، کمتر هم نبودند. پس یونس آنها را به سوی خداوند دعوت کرد. (
﴿فََٔامَنُواْ﴾) آنان همه ایمان آوردند، و ایمان آوردنشان در ترازوی اعمال یونس ثبت گردید؛ زیرا او آنها را دعوت کرده بود. (
﴿فَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾) پس آنها را تا مدّت زمان معیّنی بهرهمند ساختیم، و خداوند عذاب را از آنها دور کرد، این در حالی بود که اسباب آن فراهم شده بود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾ ایمان آوردن هیچ گروهی به هنگام فراهم شدن اسباب عذاب به آنها فایده نبخشید، جز قوم یونس که وقتی ایمان آوردند، عذاب خوار کننده را در زندگانی دنیا از آنها دور کردیم، و تا مدت زمان معینی آنان را بهرهمند ساختیم.
{فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ (150) أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ (152) أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ (153) مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (154) أَفَلَا تَذَكَّرُونَ (155) أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُبِينٌ (156) فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (157)}.
فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ؛
از ايشان بپرس : آيا دختران از آن پروردگار تو باشند و پسران از آن ايشان ?
أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِكَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ؛ آيا وقتي که ما ملائکه را زن مي آفريديم آنها مي ديدند ?
أَلَا إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ؛
آگاه باش که از دروغگوييشان است که مي گويند :
وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛ خدا صاحب فرزند است دروغ مي گويند.
أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ؛ آيا خدا دختران را بر پسران برتري داد ?
مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ شما را چه مي شود ? چگونه قضاوت مي کنيد ?
أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؛ آيا نمي انديشيد ?،
أَمْ لَكُمْ سُلْطَانٌ مُّبِينٌ؛ يا بر ادعاي خود دليل روشني داريد ?
فَأْتُوا بِكِتَابِكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ اگر راست مي گوييد کتابتان را بياوريد.
#
{149} يقول تعالى لنبيِّه - صلى الله عليه وسلم - {فاسْتَفْتِهِمْ}؛ أي: اسأل المشركين باللهِ غيرَه، الذين عبدوا الملائكةَ وزَعَموا أنَّها بناتُ الله، فجمعوا بين الشركِ بالله ووصفِهِ بما لا يَليقُ بجلالِهِ. {ألربِّكَ البناتُ ولهم البنونَ}؛ أي: هذه قسمةٌ ضيزى، وقولٌ جائرٌ من جهة جعلهم الولدَ لله تعالى، ومن جهة جعلِهِم أردأ القسمينِ وأخسَّهما له، وهو البناتُ، التي لا يَرْضَوْنَهُنَّ لأنفسِهِم؛ كما قال في الآية الأخرى: {ويَجْعَلونَ لله البناتِ سبحانَه ولهم ما يَشْتَهونَ}، ومن جهةِ جعلِهِم الملائكةَ بناتٍ لله، وحكمِهِم بذلك.
(149) خداوند متعال به پیامبرش محمّد علیه السلام میفرماید: (
﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ﴾) از کسانی که چیزهایی دیگر را شریک خداوند قرار میدهند بپرس؛ کسانی که فرشتگان را عبادت کرده و گمان بردهاند که آنها دختران خدا هستند، پس آنها هم شرک ورزیده و هم خداوند را به چیزی توصیف کردهاند که شایسته و سزاوار شکوه و بزرگی او نیست.
از این مشرکان بپرس: (
﴿أَلِرَبِّكَ ٱلۡبَنَاتُ وَلَهُمُ ٱلۡبَنُونَ﴾) آیا دختران از آن پروردگار تو باشند و پسران از آن خودشان؟ یعنی این از چندین جهت تقسیمی نادرست و ستمگرانه است.
اول: از آن جهت که آنها برای خدا فرزند قایل شدهاند.
دوم: از آن جهت که از میان فرزندان، همان گروه را که ضعیفتر و حقیرتر است به خدا نسبت دادهاند و آن دختران هستند؛ دخترانی که مشرکان آنان را برای خود نمیپسندند.
همانطور که خداوند متعال در آیهای دیگر فرموده است: ﴿وَيَجۡعَلُونَ لِلَّهِ ٱلۡبَنَٰتِ سُبۡحَٰنَهُۥ وَلَهُم مَّا يَشۡتَهُونَ﴾ و آنها برای خداوند دختران مقرّر میدارند، ـ پاک است خداوند ـ و برای خود آنچه را که دوست دارند قرار میدهند.
سوم: نیز از آن جهت که فرشتگان را دختران خدا قرار دادهاند.
#
{150} قال تعالى في بيان كَذِبِهم: {أمْ خَلَقْنا الملائكةَ إناثاً وهم شاهِدونَ}: خَلْقَهم؛ أي: ليس الأمر كذلك؛ فإنَّهم ما شَهِدوا خلقَهم، فدلَّ على أنَّهم قالوا هذا القول بلا علم، بل افتراءٌ على الله.
(150) خداوند متعال در بیان دروغ گفتن آنها میفرماید: (
﴿أَمۡ خَلَقۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ إِنَٰثٗا وَهُمۡ شَٰهِدُونَ﴾) آیا ما فرشتگان را ماده آفریدیم و بر آفرینش آنها حاضر بودند؟ یعنی چنین نیست، آنها در هنگام آفرینش فرشتگان حضوری نداشتهاند. بنابراین آنها این سخن را بدون علم و آگاهی میگویند، بلکه این تهمتی است که به خدا میزنند.
#
{151 ـ 157} ولهذا قال: {ألا إنَّهم من إفْكِهِم}؛ أي: كذبهم الواضح؛ {ليَقولونَ وَلَدَ اللهُ وإنَّهم لَكاذبونَ. أصطفى}؛ أي: اختار {البناتِ على البنينَ. مالَكُم كيفَ تَحْكُمونَ}: هذا الحكمَ الجائرَ. {أفلا تَذَكَّرونَ}: وتميِّزونَ هذا القول الباطل الجائر؟ فإنَّكم لو تَذَكَّرْتُم؛ لم تقولوا هذا القول. {أم لكم سلطانٌ مبينٌ}؛ أي: حجَّة ظاهرةٌ على قولكم من كتابٍ أو رسول، وكلُّ هذا غير واقع، ولهذا قال: {فأتوا بكتابِكُم إن كُنتُم صادقينَ}: فإنَّ مَنْ يقولُ قولاً لا يُقيم عليه حجَّة شرعيَّة؛ فإنَّه كاذبٌ متعمِّدٌ أو قائلٌ على الله بلا علم.
(151 - 157) پس خداوند متعال فرمود: (
﴿أَلَآ إِنَّهُم مِّنۡ إِفۡكِهِمۡ لَيَقُولُونَ وَلَدَ ٱللَّهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾) بدان که آنها از روی دروغ آشکار خود میگویند خداوند فرزند زاده است؛ و قطعاً ایشان در این سخن خود، دروغ آشکار میگویند، و هیچ شکی در آن نیست. (
﴿أَصۡطَفَى ٱلۡبَنَاتِ عَلَى ٱلۡبَنِينَ﴾) آیا
[خدا] دختران را بر پسران ترجیح داده است؟
((مَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ﴾) شما را چه شده که این گونه داوریکرده، و به این صورت ستمگرانه حکم میکنید؟
((أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾) آیا اندیشه نمیکنید، و این گفتۀ ستمگرانه را تشخیص نمیدهید؟ زیرا شما اگر بیندیشید، این سخن را نمیگفتید. (
﴿أَمۡ لَكُمۡ سُلۡطَٰنٞ مُّبِينٞ﴾) آیا دلیلی آشکار از کتاب یا از پیامبر بر صحّت سخن خود دارید. هیچ یک از اینها وجود ندارد.
بنابراین فرمود: (
﴿فَأۡتُواْ بِكِتَٰبِكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) اگر راست میگویید، کتاب خود را بیاورید؛ چون هر کس سخنی بگوید و دلیلی شرعی بر آن اقامه نکند، قطعاً دروغگو است؛ یا قصداً دروغ میگوید، یا بدون علم و آگاهی دربارۀ خداوند سخن میگوید.
{وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (159) إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (160)}.
وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ ميان خدا و جنيان خويشاوندي قائل شدند و جنيان مي دانند که احضار شدگان به آتشند.
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ از آن وصف که مي آورند خدا منزه است.
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ مگر بندگان مخلص خدا.
#
{158} أي: جعل هؤلاء المشركون باللهِ بين اللهِ وبين الجِنَّةِ نَسَباً؛ حيث زَعَموا أنَّ الملائكةَ بناتُ الله، وأنَّ أمهاتِهِم سَرَواتُ الجنِّ! والحالُ أنَّ الجِنَّةَ قد علمتْ أنَّهم مُحْضَرونَ بين يدي الله لِيُجازِيَهم؛ فهم عبادٌ أذلاَّءٌ؛ فلو كان بينَهم وبينَه نسبٌ؛ لم يكونوا كذلك.
(158) مشرکان که برای خدا شریک مقرّر میکنند، بین خدا و جنّیها نسبت خویشاوندی مقرّر کردند، و ادعا نمودند که فرشتگان دختران خدا هستند، و مادرانشان سران جنها هستند. در حالی که جنها میدانند آنها به پیشگاه خداوند احضار خواهند شد تا آنها را مجازات کند؛ پس جنها بندگانی خوار هستند؛ و اگر با خداوند نسبت خویشاوندی داشتند، چنین نبودند.
#
{159 ـ 160} {سبحانَ الله}: الملك العظيم، والكامل الحليم، عما يصِفه به المشركون من كل وصفٍ أوجَبَه كفرُهم وشركُهم. {إلاَّ عبادَ الله المخلَصين}: فإنَّه لم يُنَزِّهْ نفسَه عمَّا وَصَفوه به؛ لأنَّهم لم يَصِفوه إلاَّ بما يليق بجلالِهِ، وبذلك كانوا مخلَصين.
(159 - 160) (
﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾) خداوند، فرمانروای بزرگ و کامل و بردبار، پاک است از هر صفتی که کفر و شرک ورزیدن آنان موجب نسبت دادن آن به ذات او میشود. (
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾) زیرا بندگان مخلص، خداوند را جز به چیزهایی که شایستۀ شکوه اوست توصیف نکرده، و با این کار مخلص گردیدهاند.
{فَإِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ (161) مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ (162) إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ (163)}.
فَإِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ؛ شما و بتاني که مي پرستيد ،
مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَاتِنِينَ؛ نتوانستيد مفتون بتان کنيد ،
إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ؛ مگر آن کس را که راهي جهنم باشد.
#
{161 ـ 163} أي: إنَّكم أيُّها المشركون ومَنْ عَبَدْتُموه مع الله لا تقدِرون أن تَفْتِنوا وتُضِلُّوا أحداً إلاَّ مَنْ قضى الله أنَّه من أهل الجحيم، فَنَفَذَ فيه القضاءُ الإلهيُّ. والمقصودُ من هذا بيانُ عجزِهم وعجزِ آلهتهم عن إضلال أحدٍ، وبيانُ كمال قدرةِ الله تعالى؛ أي: فلا تَطْمَعوا بإضلال عبادِ الله المخلَصين وحزبِه المفلحين.
(161 - 163) شما ای مشرکان! و چیزهایی که شریک خدا کردهاید و به همراه خدا پرستش میکنید! نمیتوانید کسی را دچار فتنه سازید و گمراه کنید، مگر کسی را که خداوند مقدّر نموده که او از اهل جهنّم باشد، و تقدیر و قضای الهی در مورد او نافذ گشته است. منظور از این بیان، ناتوانی آنها و معبودانشان است، و اینکه آنها نمیتوانند کسی را گمراه سازند. نیز منظور بیان قدرت و توانایی خداوند متعال است؛ یعنی به گمراه کردن بندگان مخلص خدا و گروه رستگار الهی چشم طمع ندوزید، و امیدوار نباشید
[چراکه این کار از شما بر نمیآید].
{وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ (164) وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ (165) وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ (166)}.
وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ؛ و هيچ کس از ما نيست مگر آنکه جايي معين دارد.
وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ؛ هر آينه ما صف ، زدگانيم.
وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ؛ و هر آينه ما تسبيح گويندگانيم.
#
{164 ـ 166} هذا فيه بيانُ براءة الملائكة عليهم السلام عمَّا قاله فيهم المشركونَ، وأنَّهم عبادُ الله، لا يعصونَه طرفةَ عينٍ؛ فما منهم من أحدٍ إلاَّ وله مقامٌ وتدبيرٌ قد أمره الله به لا يتعدَّاه ولا يتجاوزه، وليس لهم من الأمر شيءٌ، {وإنَّا لنحنُ الصافُّون}: في طاعة الله وخدمتِهِ، {وإنَّا لنحنُ المسبِّحونَ}: لله عما لا يَليقُ به؛ فكيف مع هذا يَصْلُحون أن يكونوا شركاء لله، تعالى الله!
(164 - 166) در اینجا برائت و پاکی فرشتگان از آنچه مشرکان دربارۀ آنها گفته بودند بیان شده است. و اینکه آنها بندگان خدا هستند، و به اندازۀ یک چشم به هم زدن نافرمانی خدا را نمیکنند، و هر یک از آنها مقام و کار مشخّصی دارد که خداوند او را به آن فرمان داده است، واو از آن فراتر نمیرود، و آنها هیچ اختیاری از خود ندارند. (
﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ﴾) و ما در اطاعت خدا و خدمت به او به صف ایستادهایم. (
﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡمُسَبِّحُونَ﴾) و ما جملگی به تسبیح و منزّه دانستن خداوند از همۀ آنچه که شایستۀ کبریای او نیست، مشغولیم. پس با این اوصافی که دارند، چگونه شایستهاند که شریکان خدا باشند؟! پاک است خداوند و بسی برتر و منزّه است از آنچه مشرکان میگویند.
{وَإِنْ كَانُوا لَيَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِكْرًا مِنَ الْأَوَّلِينَ (168) لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (169) فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (170) وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ (172) وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (174) وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (175) أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِينَ (177) وَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ (178) وَأَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ (179) سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (180) وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ (181) وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (182)}.
وَإِنْ كَانُوا لَيَقُولُونَ؛
اگر چه مي گويند :
لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْرًا مِّنْ الْأَوَّلِينَ؛ اگر از پيشينيان نزد ما کتابي مانده بود ،
لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ؛ ما از بندگان مخلص خدا مي بوديم
فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛ آنها به آن کتاب کافر شدند ، و زودا که خواهند فهميد
وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ؛ ما در باره بندگانمان که به رسالت مي فرستيم از پيش تصميم گرفته ايم ،
إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ؛ که هر آينه آنان خود پيروزند
وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ؛ و لشکر ما خود غالبند
فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ؛ پس تا مدتي از آنها روي بگردان
وَأَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ؛ عاقبتشان را ببين ، آنها نيز خواهند ديد
أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ؛ آيا عذاب ما را به شتاب ، مي طلبند ?
فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَاء صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ؛ چون عذاب به ساحتشان فراز آيد ، اين بيم داده شدگان چه بامداد بدي خواهند داشت.
وَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ؛ از آنها تا چندي روي بگردان
وَأَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ؛ پس عاقبتشان را ببين ، آنها نيز خواهند ديد
سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ؛ منزه است پروردگار تو آن پروردگار پيروزمند از هر چه به وصف او مي گويند.
وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ؛ سلام بر پيامبران ،
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ و حمد از آن پروردگار جهانيان است.
#
{167 ـ 170} يخبرُ تعالى أنَّ هؤلاء المشركين يُظْهِرونَ التمنِّي ويقولون: لو جاءنا من الذِّكْرِ والكتبِ ما جاء الأولين؛ لأخْلَصْنا لله العبادة، بل لكنَّا المخلِصينَ على الحقيقةِ، وهم كَذَبَةٌ في ذلك؛ فقد جاءهم أفضلُ الكتب فكفروا به، فعُلِمَ أنَّهم متمرِّدونَ على الحقِّ. {فسوف يعلمونَ}: العذابَ حين يقعُ بهم.
(167 - 170) خداوند متعال خبر میدهد که مشرکان آرزو میکنند و میگویند: اگر پند و کتابی همانند آنچه برای گذشتگان آمده برای ما نیز میآمد، عبادت را خالصانه برای خدا انجام میدادیم، بلکه مخلصان حقیقی میشدیم. امّا آنها در این سخن دروغ میگویند؛ چرا که بهترین کتاب به نزد آنها آمد و آنها بدان کفر ورزیدند. پس معلوم است که آنها در برابر حق تمرّد و سرکشی را پیشه میکنند. (
﴿فَسَوۡفَ يَعۡلَمُونَ﴾) پس وقتی که عذاب بر آنها فرود آمد، خواهند دانست که به چه عذابی گرفتار شدهاند. و گمان نبرند که در دنیا پیروزند
#
{171 ـ 179} ولا يحسبوا أيضاً أنَّهم في الدنيا غالبون، بل قد سَبَقَتْ كلمةُ الله التي لا مردَّ لها ولا مخالفَ لها لعبادِهِ المرسَلين وجندِهِ المفلِحين أنَّهم الغالبونَ لغيرِهِم المنصورون من ربِّهم نصراً عزيزاً يتمكَّنون فيه من إقامة دينهم. وهذه بشارةٌ عظيمةٌ لمن اتَّصف بأنَّه من جندِ الله؛ بأن كانت أحوالُهُ مستقيمةً، وقاتلَ مَنْ أمر بقتالهم أنه غالبٌ منصورٌ. ثم أمر رسولَه بالإعراض عَمَّنْ عاندوا ولم يَقْبَلوا الحقَّ، وأنَّه ما بقي إلاَّ انتظارُ ما يَحِلُّ بهم من العذاب، ولهذا قال: {وأبصرهم فسوفَ يُبْصِرونَ}: مَنْ يَحِلُّ به النَّكالُ؛ فإنَّه سيحلُّ بهم. {فإذا نَزَلَ بساحتِهِم}؛ أي: نزل عليهم وقريباً منهم، {فساء صَباحُ المُنْذَرينَ}؛ لأنَّه صباح الشرِّ والعقوبة والاستئصال. ثم كرَّر الأمر بالتولِّي عنهم وتهديدهم بوقوع العذاب.
(171 - 179) بلکه سخن و فرمان ما -که برگشت ناپذیر است و هیچ کس نمیتواند با آن مخالفت ورزد- قبلاً بر این رفته است که پیامبران و لشکر رستگار خدا بر دیگران پیروز شوند، و از جانب خدا یاری گردند. و در پرتو این نصرت و پیروزی میتوانند دین خود را بر پا دارند. و این مژده برای کسی است که از لشکریان خدا باشد. به این صورت که حالات او درست باشد، و با کسانی بجنگد که به جنگیدن با آنها دستور داده شده است، و مژدۀ بزرگی به آنان داده شده است که قطعاً پیروز خواهند شد. سپس خداوند پیامبرش را فرمان داد تا از کسانی روی بگرداند که مخالفت ورزیدند و حق را نپذیرفتند، و بیان نمود که چیزی جز انتظار کشیدن برای عذابی که بر آنها فرو خواهد آمد باقی نمانده است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَأَبۡصِرۡهُمۡ فَسَوۡفَ يُبۡصِرُونَ﴾) نگاهشان کن و آنان بالاخره خواهند دانست که چه کسی را عذاب فرو خواهد گرفت. و شکی نیست که به زودی عذاب آنان را فرا خواهد گرفت. أَفَبِعَذَابِنَا يَسۡتَعۡجِلُونَ (
﴿فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمۡ﴾) پس وقتی عذاب بر آنها و از نزدیک آنها فرود بیاید، (
﴿فَسَآءَ صَبَاحُ ٱلۡمُنذَرِينَ﴾) بیمدادهشدگان چه بامداد بدی خواهند داشت! چون بامداد شر و کیفر و نابود شدن است. سپس خداوند مجدداً تکرار نمود که از آنها روی بگرداند، و آنان را به آمدن عذاب تهدید کرد. وَأَبۡصِرۡ فَسَوۡفَ يُبۡصِرُونَ
#
{180 ـ 182} ولما ذكر في هذه السورة كثيراً من أقوالهم الشنيعة التي وَصَفوه بها؛ نزَّهَ نفسَه عنها، فقال: {سبحانَ ربِّك}؛ أي: تنزَّه وتعالى، {ربِّ العزَّةِ}؛ أي: الذي عزَّ فقهر كلَّ شيء، واعتزَّ عن كل سوءٍ يصفونه به، {وسلامٌ على المرسلين}: لسلامتهم من الذُّنوب والآفات، وسلامة ما وصفوا به فاطر الأرض والسماوات. {والحمدُ لله ربِّ العالمين}: الألف واللام للاستغراق؛ فجميعُ أنواع الحمدِ من الصفاتِ الكاملةِ العظيمةِ والأفعالِ التي ربَّى بها العالمينَ وأدَرَّ عليهم فيها النِّعم وصَرَفَ عنهم بها النِّقَمَ ودَبَّرَهم تعالى في حَرَكاتِهِم وسكونِهِم وفي جميع أحوالِهِم كلِّها لله تعالى؛ فهو المقدَّسُ عن النقص، المحمودُ بكلِّ كمال، المحبوبُ المعظَّم، ورسلُهُ سالمون مسلَّم عليهم، ومن اتَّبَعَهم في ذلك له السلامةُ في الدُّنيا والآخرة، وأعداؤُهُ لهم الهلاك والعطبُ في الدُّنيا والآخرة.
(180 - 182) وقتی در این سوره بسیاری از گفتههای زشت کافران که خداوند را بدانها توصیف میکردند بیان نمود،
خود را از آن چیزها منزه قرار داد و فرمود: (
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ﴾) پاک و منزّه، و بسی برتر و بالاتر است پروردگارت، (
﴿رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ﴾) خداوندگار عزّت و قدرت؛ یعنی خداوندی باقدرت است، پس بر هر چیزی غالب است و از هر زشتی که آنها او را بدان توصیف میکنند پاک و برتر میباشد. (
﴿وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾) و سلام بر پیامبران، چون آنها از گناهان و آفتها سالم بودهاند و توصیفهایشان دربارۀ آفرینندۀ آسمانها و زمین از گناه و شرک سالم بوده است. (
﴿وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) الف و لام برای استغراق است. پس همۀ انواع حمد و ستایش ـ بر صفتهای کامل و بزرگ و کارهایی که خداوند به وسیلۀ آن جهانیان را پرورش داده و نعمتها را بر آنان سرازیر کرده و رنجها و سختیها را از آنان دور نموده است و جهانیان را در حرکت و سکونشان تدبیر نموده است ـ برای خداست. پس خداوند متعال از نقص و عیب پاک است و به خاطر اینکه دارای هر کمالی میباشد مورد ستایش قرار میگیرد و محبوب جهانیان است. و پیامبرانش سالم هستند، بر آنها درود باد! و هر کس از آنها در این مورد پیروی نماید، در دنیا و آخرت به سلامت خواهد بود. و هلاکت و نابودی در دنیا و آخرت بهرۀ دشمنان خدا است.
تفسیر سوره صافات در 6 شوال سال 1343هـ توسط عبدالرحمان بن ناصر السعدی به پایان رسید. و درود و سلام بر محمد و آل محمد. و ستایش خدای را که به نعمت او نیکیها کامل میگردد.