:
تفسير سوره‌ي نمل
تفسير سوره‌ي نمل
مكي و 93 آيه است
بسم الله الرحمن الرحيم
: 1 - 6 #
{طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ (1) هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4) أُولَئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6)}
طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ طا. سين. اين آيه‌هاي قرآن و كتاب روشنگر است. هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ هدايت و بشارتي براي مؤمنان است. الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ كساني كه نماز را برپاي مي‌دارند، و زكات را مي‌پردازند، و آنان به آخرت يقين دارند. إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ بي‌گمان كساني كه به آخرت ايمان نمي‌آورند كارهايشان را برايشان آراسته‌ايم، پس آنان سرگشته مي‌شوند. أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ آنان كساني هستند كه عذاب بدي دارند، و ايشان در آخرت زيانكارترين [مردم] مي‌باشند.س وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ و همانا تو قرآن را از سوي خداوند حكيم و دانا دريافت مي‌داري.
#
{1} ينبِّه تعالى عباده على عظمة القرآن، ويشيرُ إليه إشارة دالَّة على التعظيم، فقال: {تلك آياتُ القرآنِ وكتابٍ مبين}؛ أي: هي أعلى الآيات وأقوى البيِّنات وأوضح الدِّلالات وأبينها على أجلِّ المطالب وأفضل المقاصد وخير الأعمال وأزكى الأخلاق؛ آياتٌ تدلُّ على الأخبار الصَّادقة والأوامرِ الحسنةِ والنَّهي عن كلِّ عمل وخيم وخُلُقٍ ذَميم، آياتٌ بلغتْ في وضوحِها وبيانها للبصائر النيِّرة مبلغ الشمس للأبصار، آياتٌ دلَّت على الإيمان ودعت للوصول إلى الإيقان وأخبرت عن الغيوب الماضية والمستقبلة [على] طبق ما كان ويكون، آياتٌ دعت إلى معرفة الربِّ العظيم بأسمائِهِ الحسنى وصفاتِهِ العليا وأفعاله الكاملة، آياتٌ عرَّفتنا برسله وأوليائِهِ ووصفتهم حتى كأنَّنا ننظرُ إليهم بأبصارنا.
(1) خداوند متعال عظمت و بزرگیِ قرآن را به بندگانش یادآور شده، و می‌فرماید: (﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَكِتَابٖ مُّبِينٍ﴾) این آیات، بالاترین نشانه‌ها، و قوی‌ترین معجزات، و واضح‌ترین دلایل و رهنمود می‌باشند، و مطالب بزرگ و مقاصد برتر و کارهای خوب و اخلاق پسندیده را بیان می‌کنند. آیاتی که بر خبرهای راستین، و فرمان‌های نیکو، و نهی از هر عمل نادرست، و اخلاق زشت دلالت می‌نمایند؛ آیاتی که چنان روشن و واضح هستند که صاحبان بینش‌های روشن، آن را مانند خورشیدِ درخشان می‌بینند. آیاتی که ما را راهنمایی کرده، و به ‌سوی ایمان فرا خوانده، و از امور غیبیِ گذشته و آینده خبر می‌دهند. آیاتی که آدمی را به ‌سوی شناخت پروردگار بزرگ -از طریق نام‌های نیکو، و صفت‌های والا، و کارهای کاملش- فرا می‌خوانند، و پیامبران و اولیای خدا را به ما معرفی کرده، و آنها را چنان برای ما توصیف می‌کنند که انگار آنها را با چشم‌های خود می‌بینیم. اما با وجود این، بسیاری از جهانیان، از این آیات قرآنی بهره‌مند نشده؛ و همۀ مخالفان، با آن هدایت نیافته‌اند. و این بدان جهت است تا این آیات، از شر کسانی درامان باشند که خیر و صلاحی در آنها نیست، و دلشان غافل است. و فقط کسانی به وسیلۀ این آیات هدایت و راهیاب می‌شوند که خداوند ایمان را به آنها ارزانی نموده، و دل‌هایشان با نور ایمان روشن شده، و درونشان را صفای ایمان فرا گرفته است.
#
{2} ولكن مع هذا؛ لم ينتفعْ بها كثيرٌ من العالمين، ولم يهتدِ بها جميع المعاندين؛ صوناً لها عن من لا خير فيه ولا صلاح ولا زكاء في قلبه، وإنما اهتدى بها من خصَّهم الله بالإيمان واستنارتْ بذلك قلوبهم وصَفَتْ سرائرُهم، فلهذا قال: {هدىً وبُشرى للمؤمنينَ}؛ أي: تهديهم إلى سلوك الصراط المستقيم، وتبيِّن لهم ما ينبغي أن يَسْلُكوه أو يَتْرُكوه، وتبشِّرهم بثواب الله. المرتَّب على الهداية لهذا الطريق.
(2) بنابراین فرمود: (﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) آیات قرآن، مؤمنان را به راه راست هدایت می‌کند؛ و آنچه را که شایسته است انجام دهند یا ترک کنند، برایشان بیان می‌نماید؛ و آنها را به پاداش الهی -که نتیجۀ هدایت شدن به این راه است- مژده می‌دهد.
#
{3} ربَّما قيل: لعلَّه يكثُر مدعو الإيمان؛ فهل يُقبل من كلِّ أحدٍ ادَّعى أنه مؤمنٌ ذلك؟ أم لا بدَّ لذلك من دليل وهو الحقُّ؟ فلذلك بيَّن تعالى صفة المؤمنين، فقال: {الذين يقيمون الصلاة}: فرضَها ونفلَها؛ فيأتون بأفعالها الظاهرة من أركانها وشروطها وواجباتها [بل] ومستحبَّاتها وأفعالها الباطنة وهو الخشوع الذي هو روحها ولبُّها؛ باستحضار قرب الله وتدبُّر ما يقوله المصلي ويفعلُه، {ويؤتون الزَّكاة}: المفروضة لمستحقِّها. {وهم بالآخرة هم يوقِنونَ}؛ أي: قد بلغ معهم الإيمانُ إلى أن وَصَلَ إلى درجة اليقين، وهو العلم التامُّ الواصل إلى القلب الدَّاعي إلى العمل، ويقينهم بالآخرة يقتضي كمال سعيِهِم لها وحَذَرِهم من أسباب العذاب وموجبات العقاب، وهذا أصلُ كلِّ خير.
(3) ممکن است گفته شود: کسان زیادی ادعای ایمان می‌کنند، آیا این ادعا از هرکسی پذیرفته می‌شود؟ یا باید برای آن دلیلی داشته باشند؟ حق هم همین است که باید دلیلی داشته باشند، آنگاه ادعای آنان درست خواهد بود. بنابراین خداوند متعال صفت مؤمنان را بیان کرد، و فرمود: (﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) آن کسانی که نماز را بر پای می‌دارند، و فرض و نفل آن را می‌خوانند، و افعالِ ظاهریِ نماز از قبیل: ارکان و شرایط و واجبات و مستحبات آن را انجام می‌دهند، و افعال باطنی آن را -که خشوع و فروتنی است، و روح و لُبّ نماز می‌باشد- انجام می‌دهند. و آنها به مفاهیم نماز می‌اندیشند، و به ‌هنگام بر پای داشتن آن، خدا را حاضر و شاهد می‌بینند، و نماز را با فروتنی می‌گزارند. (﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) و زکاتی را که فرض است، به مستحقان پرداخت می‌کنند، (﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ﴾) و آنان به قیامت یقین دارند؛ یعنی ایمان آنها، به درجۀ یقین رسیده است؛ و آن، آگاهیِ کامل و علمِ قطعی است که به قلب واصل شده، و آدمی را به عمل وا می‌دارد. و از آنجا که به آخرت یقین دارند، تمام تلاش و کوشش خود را برای آخرت مبذول می‌دارند. سپس خداوند بندگان را، از اسباب عذاب و عوامل کیفر برحذر داشت، که آن، اصل و پایۀ هر کار خیر و خوبی است.
#
{4} {إنَّ الذين لا يؤمنونَ بالآخرةِ}: ويكذِّبون بها ويكذِّبون مَن جاء بإثباتها؛ {زيَّنَّا لهم أعمالهم فهم يَعْمَهونَ}: حائرين، متردِّدين، مؤثِرين سَخَطَ الله على رضاه، قد انقلبتْ عليهم الحقائقُ، فرأوا الباطل حقًّا والحقَّ باطلاً.
(4) (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾) همانا کسانی که به آخرت ایمان ندارند، و آن را تکذیب می‌کنند؛ و هرکس آن را اثبات نماید، او را دروغگو می‌انگارند، (﴿زَيَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ يَعۡمَهُونَ﴾) ما اعمالشان را در نظرشان می‌آراییم، و ایشان سرگردان و حیران به سر می‌برند، به‌گونه‌ای که خشم و ناخشنودی خداوند را، بر رضای او ترجیح می‌دهند، و حقایق را وارونه می‌بینند. پس آنان، باطل را حق، و حق را باطل می‌بینند.
#
{5} {أولئك الذين لهم سوء العذاب}؛ أي: أشدُّه وأسوؤه وأعظمه. {وهم} بالآخرةِ {هم الأخسرونَ}: حَصَرَ الخَسارَ فيهم لكونِهِم خَسِروا أنفسهم وأهليهم يوم القيامة، وخسروا الإيمان الذي دعتهم إليه الرسل.
(5) (﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ﴾) اینان کسانی هستند که از بدترین و سخت‌ترین و بزرگ‌ترین عذاب برخوردار می‌شوند. (﴿وَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ﴾) و آن‌ها در آخرت همان زیانکاران‌اند؛ زیان را منحصراً برای آنها قرار داد، چون آنها خود و خانواده‌شان را در روز قیامت می‌بازند، و ایمانی را که پیامبران به آن دعوت می‌کنند، از دست می‌دهند.
#
{6} {وإنَّكَ لَتُلَقَّى القرآنَ مِن لَدُنْ حكيم [عليم] }؛ أي: وإنَّ هذا القرآن الذي ينزِلُ عليك، وتتلقَّنُهُ ينزل من عند حكيم، يَضَعُ الأشياءَ مواضعَها، وينزِلُها منازلها، [خبير] بأسرار الأحوال وبواطنها كظواهرها. وإذا كان من عند حكيم [خبير]؛ علم أنه كلَّه حكمةٌ ومصالحُ للعباد من الذي أعلم بمصالحهم منهم.
(6) (﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾) و این قرآن -که بر تو نازل می‌شود و آن را فرا می‌گیری- از سوی خداوند حکیم نازل می‌شود که هر چیزی را در جای مناسبش قرار می‌دهد؛ خداوندی که اسرار و حالات درون و برون را می‌داند. و چون قرآن از سوی خداوند حکیم و دانا نازل می‌شود، برای بندگان سراسر حکمت و منافع است؛ خداوندی که منافع بندگان را، از خودشان بهتر می‌داند.
: 7 - 14 #
{إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (8) يَامُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9) وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَامُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)}.
إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ به ياد آور آنگاه كه موسي به خانواده‌اش گفت:«من آتشي ديدم، [هر چه زودتر] خبري يا پاره آتشي از آن برايتان مي‌آورم تا خويشتن را گرم كنيد. فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ هنگامي كه به آن آتش رسيد، ندا داده شد: «مبارك باد آن كه در آتش است، و آن كه پيرامون آن است، و خدا كه پروردگار جهانيان است پاك و منزه مي‌باشد». يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اي موسي! بدان كه من خداوند تواناي فرزنه‌ام. وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ و عصاي خود را بيانداز و هنگامي كه ديد به حركت در آند انگار كه ماري است، به سرعت مي‌خزد پا به فرار نهاد و بازگشت. [فرموديم] اي موسي! نترس، كه پيامبران در پيشگاه من هراسي ندارند. إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ مگر كسي كه ستم كند، سپس بدي را به نيكي تبديل نمايد، [پس بداند كه] همانا من آمرزندة مهربانم. وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاء مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ و دست خود را به گريبان خويش فرو بب تا سفيد بي‌عيب بيرون آيد.[اين] از جمله نه نشانه‌اي [است كه به تو خواهيم داد] به سوي فرعون و قوم او [برو]، كه آنان قومي نافرمانند. فَلَمَّا جَاءتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ پس چون آيات ما به روشني به آنان رسيد، گفتند: «اين جادوي آشكار است». وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ و معجزات را در حالي كه دل‌هايشان آن را بارور داشت از روي ستم و سركشي انكار كردند. بنگر كه سرانجام تباهكاران چگونه شد؟
#
{7} يعني: اذكر هذه الحالة الفاضلة الشريفة من أحوال موسى بن عمران ابتداء الوحي إليه واصطفائه برسالته وتكليم الله إياه، وذلك أنَّه لمَّا مَكَثَ في مدين عدة سنين، وسار بأهله من مدين متوجهاً إلى مصر، فلما كان في أثناء الطريق؛ ضلَّ، وكان في ليلةٍ مظلمةٍ باردةٍ، فقال لهم: {إني آنستُ ناراً}؛ أي: أبصرتُ ناراً من بعيد، {سآتيكُم منها بخبرٍ}: عن الطريق، {أو آتيكم بشهابٍ قَبَسٍ لعلَّكُم تصطلونَ}؛ أي: تستدفِئون، وهذا دليلٌ على أنَّه تائهٌ ومشتدٌّ بردُه هو وأهله.
(7) (﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ﴾) یعنی آن حالتِ مهم و خوبِ موسی بن عمران را به ‌یاد آور که سرآغازِ نزول وحی بر ایشان، و سرآغازِ برگزیده شدن او به پیامبری و سخن گفتن با خداوند بود. او بعد از چند سال زندگی در مدین، به همراه خانواده‌اش به سوی مصر حرکت نمود، و در این میان، راه را گم کرد. شبِ تاریک و سردی بود. پس او به خانواده‌اش گفت: (﴿إِنِّيٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا﴾) من از دور آتشی می‌بینم. (﴿سَ‍َٔاتِيكُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ﴾) هرچه زودتر از آنجا، خبری دربارۀ راه برای شما خواهم آورد. (﴿أَوۡ ءَاتِيكُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّكُمۡ تَصۡطَلُونَ﴾) و یا شعله‌ای از آتش برایتان می‌آورم تا خود را گرم کنید. و این بیانگر آن است که او سرگردان بوده، و همراه با خانواده‌اش به شدت احساس سرما می‌کردند.
#
{8} {فلما جاءها نودي أن بورِكَ مَنْ في النار ومن حولها}؛ أي: ناداه الله تعالى وأخبره أنَّ هذا محلٌّ مقدسٌ مباركٌ، ومن بركتِهِ أن جَعَلَهُ الله موضعاً لتكليم الله لموسى وندائه وإرساله. {وسبحان الله ربِّ العالمين}: عن أن يُظَنَّ به نقصٌ أو سوءٌ، بل هو الكامل في وصفه وفعله.
(8) (﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِيَ أَنۢ بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا﴾) هنگامی که به نزدیک آتش رسید، خداوند او را ندا زد، و به وی خبر داد که این، محلِّ مقدس و مبارکی است. و از جملۀ برکت‌هایش، این است که خداوند آن را، جایی برای سخن گفتن با موسی، و فرستادن او به عنوان پیامبر قرار داده است. (﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) و خداوند -که پروردگار جهانیان است- منزه از آن است که دارای کمبود باشد، بلکه او در وصف و کارش کامل است.
#
{9} {يا موسى إنَّه أنا اللهُ العزيز الحكيم}؛ أي: أخبره الله أنَّه اللهُ المستحقُّ للعبادة وحدَه لا شريك له؛ كما في الآية الأخرى: {إنِّي أنا الله لا إله إلاَّ أنا فاعْبُدْني وَأقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري}. {العزيز}: الذي قَهَرَ جميع الأشياء وأذعنتْ له كلُّ المخلوقات. {الحكيمُ}: في أمره وخَلْقِهِ، ومن حكمتِهِ أنْ أرسلَ عبده موسى بن عمران، الذي عَلِمَ اللهُ منه أنَّه أهلٌ لرسالته ووحيه وتكليمه، ومن عزَّتِهِ أن تعتمد عليه ولا تستوحش من انفرادك وكثرة أعدائِكَ وجبروتِهم؛ فإنَّ نواصيهم بيد الله وحركاتهم وسكونهم بتدبيره.
(9) (﴿يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ﴾) خداوند به وی خبر داد که او، خداوند است، و شایسته است تنها او پرستش شود. همان‌طور که در آیه‌ای دیگر آمده است: ﴿ إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾ من خداوند هستم، [که] هیچ معبود به‌حقی جز من نیست. پس مرا بپرست، و نماز را به خاطر یاد من بر پای دار. (﴿ٱلۡعَزِيزُ﴾) تواناست، و بر همۀ چیزها غالب می‌باشد، و همۀ مخلوقات در برابر او سر تسلیم فرود آورده‌اند. (﴿ٱلۡحَكِيمُ﴾) و در اوامر و آفرینش خود، حکیم و فرزانه است. از جملۀ حکمت‌های او، این است که بنده‌اش موسی بن عمران را، به عنوان پیامبر فرستاد؛ چون خداوند می‌دانست که موسی صلاحیت برخورداری از رسالت و وحی را دارد. نیز شایستگی آن را دارد که خداوند با او سخن بگوید. و آن‌قدر توانا و با قدرت است که باید بر او توکل نمایی، و از تنهایی خود، و کثرت و قدرت دشمنانت، وحشت نکنی؛ چون پیشانیِ دشمنان، در دستِ خداوند است، و حرکت و سکون آنها، به تدبیر الهی انجام می‌شود.
#
{10} {وألقِ عصاك}: فألقاها، {فلمَّا رآها تهتزُّ كأنَّها جانٌّ}: وهو ذكر الحيات سريعُ الحركة؛ {وَلَّى مُدْبِراً ولم يُعَقِّبْ}: ذُعراً من الحية التي رأى على مقتضى الطبائع البشرية، فقال الله له: {يا موسى لا تخفْ}، وقال في الآية الأخرى: {أقْبِلْ ولا تَخَفْ إنَّكَ من الآمِنينَ}. {إنِّي لا يخافُ لديَّ المرسلونَ}: لأنَّ جميع المخاوف مندرجةٌ في قضائِهِ وقدرِهِ وتصريفِهِ وأمرِهِ، فالذين اختصَّهم الله برسالتِهِ واصطفاهم لوحيِهِ لا ينبغي لهم أن يخافوا غيرَ الله؛ خصوصاً عند زيادة القُرْبِ منهم والحظوة بتكليمه.
(10) (﴿وَأَلۡقِ عَصَاكَ﴾) و ای موسی! عصای خود را بینداز. و موسی عصایش را انداخت، (﴿فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ﴾) پس هنگامی که عصا را دید که تبدیل به اژدهایی شده است، و حرکت می‌کند، (﴿جَآنّٞ﴾) یعنی مارهای نر که تند و سریع حرکت می‌کنند، (﴿وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡ﴾) به اقتضای طبیعت و سرشت انسانی، از ترس ماری که دیده بود، پا به فرار گذاشت، و پشتِ سر خود را نگاه نکرد، و بازنگشت. پس خداوند به او فرمود: (﴿يَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ﴾) ای موسی! مترس. و در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ﴾ برگرد، و نترس. بی‌گمان که تو از ایمن شدگانی. (﴿إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾) و پیامبران در پیشگاه من نمی‌ترسند؛ چون همۀ خطرها، در تقدیر و قضای الهی، درج و ثبت شده‌اند، و با فرمان و عمل او انجام می‌شوند. پس کسانی که خداوند آنها را برای رسالت و وحی خود انتخاب کرده است، شایسته نیست از چیزی جز خداوند بترسند، به خصوص هنگامی که خیلی به او نزدیک باشند، و از سخن گفتن با او بهره‌مند شوند.
#
{11} {إلاَّ مَن ظلمَ ثمَّ بَدَّلَ حسناً بعد سوء}؛ أي: فهذا الذي هو محلُّ الخوف والوحشة؛ بسبب ما أسدى من الظُّلم وما تقدَّم له من الجرم، وأما المرسلون؛ فما لهم وللوحشةِ والخوفِ؟! ومع هذا؛ من ظَلَمَ نفسَه بمعاصي الله و تاب وأناب فبدَّلَ سيئاتِهِ حسناتٍ ومعاصيه طاعاتٍ؛ فإنَّ الله غفورٌ رحيمٌ؛ فلا ييأسْ أحدٌ من رحمته ومغفرتِهِ؛ فإنَّه يغفر الذنوبَ جميعاً، وهو أرحمُ بعباده من الوالدة بولدها.
(11) (﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖ﴾) اما کسی که ستم کرده، و مرتکب جرم و جنایت شده باشد، باید بترسد. ولی پیامبران برای چه ترس و هراس داشته باشند؟ پس هرکس که با ارتکابِ گناهان بر خویشتن ستم کند، سپس توبه نماید و به سوی خدا باز گردد؛ و بدی‌هایش را، به نیکی؛ و گناهانش را، به طاعت تبدیل نماید؛ خداوند آمرزنده و مهربان است. پس هیچ کس از رحمت و مغفرت او ناامید نباشد؛ زیرا او همۀ گناهان را می‌بخشد، و نسبت به بندگانش، از مادر مهربان‌تر است.
#
{12} {وأدخلْ يَدَكَ في جيبِك تَخْرُجْ بيضاءَ من غير سوءٍ}: لا برصَ ولا نقصَ، بل بياضٌ يبهر الناظرين شعاعه {في تسع آياتٍ إلى فرعونَ وقومِهِ}؛ أي: هاتان الآيتان ـ انقلابُ العصا حيَّة تسعى وإخراجُ اليدِ من الجيب فتخرجُ بيضاءَ ـ في جملة تسع آياتٍ تذهبُ بها وتدعو فرعون وقومه. {إنَّهم كانوا قوماً فاسقين}: فَسَقوا بشركِهِم وعتوِّهم وعلوِّهم على عباد الله واستكبارِهِم في الأرض بغير الحقِّ.
(12) (﴿وَأَدۡخِلۡ يَدَكَ فِي جَيۡبِكَ تَخۡرُجۡ بَيۡضَآءَ مِنۡ غَيۡرِ سُوٓءٖ﴾) و ای موسی! دست خود را به گریبان خویش فرو ببر، ببین که سفید و درخشان به‌در می‌آید، بدون اینکه عیبی در آن وجود داشته، و به بیماری برص و غیره مبتلا شده باشد، بلکه سفیدی و درخشش آن، حاضران را به شگفتی وا می‌دارد. (﴿فِي تِسۡعِ ءَايَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓ﴾) این دو معجزه: تبدیل شدن عصا به مار، و بیرون آوردن دست درخشان، ازجملۀ نُه معجزه‌ای است که آنها را به فرعون و قومش نشان خواهی داد، و فرعون و قومش را با آن دعوت می‌کنی. (﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِينَ﴾) بی‌گمان آنها جماعت و قومی نافرمان‌اند. و آنها با شرک‌ورزی و سرکشی و برتری‌جویی بر بندگان خدا و استکبار در زمین، فسق کرده و مرتکب جنایت و گناه شده‌اند.
#
{13} فذهب موسى عليه السلام إلى فرعون وملئه، ودعاهم إلى الله تعالى، وأراهم الآيات، {فلمَّا جاءتهم آياتُنا مبصرةً}: مضيئةً تدلُّ على الحقِّ ويُبْصَرُ بها كما تُبْصِرُ الأبصارُ بالشمس، {قالوا هذا سحرٌ مبين}: لم يكفِهِم مجرَّدُ القول بأنه سحرٌ، بل قالوا: مبينٌ ظاهرٌ لكلِّ أحدٍ! وهذا من أعجب العجائب؛ الآيات المبصرات والأنوار الساطعات تُجْعَلُ من أبينِ الخُزَعْبِلات وأظهر السحرِ، هل هذا إلاَّ من أعظم المكابرة وأوقح السفسطة؟!
(13) پس موسی به‌سوی فرعون و اشراف و سران دربار او رفت، و آنها را به سوی خدا دعوت کرد، و معجزات را به آنها نشان داد. (﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ﴾) پس هنگامی که معجزات ما به روشنی بدیشان رسید که به‌طور واضح بر حق دلالت می‌کرد، همان طور که خورشید با چشم دیده می‌شود، (﴿قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾) گفتند: این جادوی آشکار است. آنها به این اکتفا نکردند که بگویند جادو است، بلکه گفتند: جادویی است که برای همه روشن و آشکار است. و این بسی جای شگفت است! چراکه معجزاتِ روشن و انوارِ درخشان را، خرافات و جادو قرار دادند. آیا این جز عناد و سرکشی و سفسطه، چیزی دیگر نامیده می‌شود؟!
#
{14} {وجحدوا بها}؛ أي: كفروا بآيات الله جاحدين لها، {واسْتَيْقَنَتْها أنفسُهم}؛ أي: ليس جحدهم مستنداً إلى الشك والريبِ، وإنَّما جحدُهم مع علمهم وتيقُّنهم بصحَّتها {ظلماً}: منهم لحقِّ ربهم ولأنفسهم، {وعلوًّا}: على الحقِّ وعلى العباد وعلى الانقياد للرسل. {فانْظُرْ كيفَ كان عاقبةُ المفسدين}: أسوأ عاقبة؛ دمَّرهم الله، وغرَّقَهم في البحر، وأخزاهم، وأورث مساكِنَهم المستضعفين من عباده.
(14) (﴿وَجَحَدُواْ بِهَا﴾) و به نشانه و معجزات خداوند کفر ورزیدند، و آنها را انکار کردند، (﴿وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ﴾) و انکارش، بر اساس شک و تردید نبود؛ بلکه با آنکه یقین داشتند که اینها معجزات الهی هستند، آن را انکار ‌کردند، (﴿ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾) و انکار آنها، از روی ستم و سرکشی بود؛ و حقِ پروردگارشان، و حقِ خود را ضایع کردند؛ و در برابر حقیقت، و بندگان خدا، و اطاعت از پیامبر، سرکشی و استکبار ورزیدند. (﴿فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ﴾) پس بنگر که سرانجامِ فسادکاران چگونه شد؟! سرانجامِ آنها، بدترین سرانجام بود؛ خداوند آنها را نابود کرد، و در دریا غرقشان نمود، و رسوایشان کرد، و بندگانِ مستضعف خود را در مساکنِ آنها جایگزین کرد.
: 15 - 44 #
{وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَاأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَاأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ (19) وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ (24) أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ (28) قَالَتْ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (30) أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (31) قَالَتْ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ (33) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (37) قَالَ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ (42) وَصَدَّهَا مَا كَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِنْ قَوْمٍ كَافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (44)}.
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا وَقَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ و به راستي كه به داود و سليمان دانش عطا كرديم، و آن دو گفتند: ستايش خداوندي را كه ما را بر بسياري از بندگان مؤمنش برتري داد». وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ و سليمان وارث داود شد، و گفت: «اي مردم! به ما زبان پرندگان آموخته شده، و از همة نعمت‌ها به ما داده شده است. بي‌گمان اين فضيلت آشكاري است. وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ و براي سليمان لشكريانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند، و [از پراكندگي] باز داشته شدند. حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ تا اينكه به دره مورچگان رسيدند، مورچه‌اي گفت: «اي مورچگان! به لانه‌هاي خود برويد تا سليمان و لشكريانش نادانسته شما را پايمال نكنند». فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ سليمان از سخن آن مورچه خنديد و گفت: «پروردگار! به من الهام كن كه سپاسگزار نعمت‌هايي باشم كه به من و پدرم ارزاني داشته‌اي، و مرا [توفيق بده] تا كردار شايسته‌اي انجام دهم كه از آن خشنود گردي، و مرا به رحمت خود از زمرة بندگان شايسته‌ات بگردان». وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ و [سليمان] از حال مرغان پرس و جو كرد و گفت: «چرا شانه‌بسر ار نمي‌بينم؛ يا اينكه غايب است؟». لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ حتماً‌او را سخت كيفر خواهم داد، يا او را سر مي‌برم، يا [بايد] دليلي آشكار براي من بياورد. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ چندان طول نكشيد [كه هدهد برگشت] و گفت: «من بر چيزي آگاهي يافته‌ام كه تو از آن آگاه نيستي، و از [قبيلة] سبأ برايت خبري يقيني آورده‌ام». إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ من زني را يافته‌ام كه بر آنان فرمانروايي مي‌كند و همه چيز بدو داده شده و تختي بزرگ دارد. وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ من او و قومش را ديدم كه به غير از خدا براي خورشيد سجده مي‌برند، و شيطان كارهايشان را برايشان آراسته، و آنان را از راه بازداشته است. پس آنان راهياب نمي‌گردند. أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ [آنان را از راه بدر كرده است] تا براي خداوندي كه نهان آسمانها و زمين را آشكار مي‌كند، و به آنچه پنهان مي‌داريد و به آنچه آشكار مي‌سازيد آگاه است سجده نكنند. اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ جز خدا كه صاحب عرش عظيم است هيچ معبود بحقي وجود ندارد. قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ سليمان گفت: «خواهيم ديد كه آيا راست گفته‌اي يا از دروغگوياني». اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ «اين نامه را ببر و آن را به سوي آنان بيانداز، سپس از ايشان دور شو، و بنگر كه چه [پاسخي] مي‌دهند؟». قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ [ملكه] گفت: «اي بزرگان! به راستي نامه‌اي گرانقدر به من رسيده است». إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ آن نامه از سوي سليمان است و [سرآغاز] آن چنين است: «بنام خداون بخشندة مهربان». أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ كه من بر سركشي نكنيد و تسليم شده به نزد من آييد. قَالَتْ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ گفت: «اي سران قوم! در كارم به من نظر دهيد، كه من هيچ كاري را بدون حضور و نظر شما انجام نداده‌ام». قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ گفتند:«ما توانمند و جنگاوريم. كار در دست تواست. بنگر كه چه فرمان مي‌دهي». قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ گفت: «بي‌گمان پادشاهان وقتي وارد شهري شوند آن را به تباهي و ويراني مي‌كشانند، و عزيزترين مردمانش را خوارترين مي‌گردانند، و اين گونه مي‌كنند». وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ و من هديه‌اي به آنان خواهم فرستاد تا ببينم فرستادگان چه خبري با خود مي‌آوردند. فَلَمَّا جَاء سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ پس هنگامي كه [فرستاده] به نزد سليمان آمد، [سليمان به او] گفت: «آيا مرا به مال مدد مي‌رسانيد؟‌آنچه خدا به من عطا كرده است از آنچه به شما داده بهتر است، بلكه اين شماييد كه به هديه خود شادمان و خوشحال مي‌شويد». ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ به نزد آنان بازگرد، ما با لشكرهايي به سراغ آنان خواهيم آمد كه آنان توان مقابلة با آن را ندارند، و ايشان را از آنجا با حالتي رسواييو خواري بيرون خواهيم راند. قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ [سليمان] گفت: «اي بزرگان! كداميك از شما تخت او را پيش از آنكه فرمانبردار به نزد من آيند- برايم مي‌آورد؟». قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ عفريتي از جن گفت: «من آن را پيش از آنكه از جايت برخيزي برايت مي‌آورم، و من بر آن [كار] تواناي امين هستم». قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ كسي كه علم و دانشي از كتاب داشت، گفت: «من قبل از چشم به هم زدنت آن را نزد تو مي‌آورم». هنگامي كه [سليمان] تخت را پيش خود مستقر ديد، گفت:«اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مي‌گذارم يا ناسپاسي مي‌كنم؟ و هر كس سپاس گذارد تنها براي خود سپاسگذاري مي‌كند، و هر كس كفران [نعمت] كند، پس بدون شك پروردگارم بي‌نياز بخشنده است». قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ [سليمان] گفت: «تخت او را دگرگون سازيد تا ببينيم متوجه مي‌شوند يا از آنان مي‌گردد كه راه نمي‌يابند؟!». فَلَمَّا جَاءتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ هنگامي كه او بدانجا رسيد، گفته شد: «آيا تخت تو اين چنين است؟». گفت: «انگار اين همان است، و ما پيش از اين آگاهي يافته و فرمانبرداريم». وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ و معبودهايي را كه به غير از خدا پرستش مي‌كرد او را [از عبادت خدا] بازداشته بود، همانا او از زمرة قوم كافر بود. قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ به آن [زن] گفته شد: «به قصر وارد شو»، هنگامي كه آن را ديد گمان برد كه استخر عميقي است، و دامن از ساقهايش برگرفت». [سليمان] گفت: «اين قصري ساده از آبگينه‌هاست». گفت: «پروردگارا! من به خود ستم كرده‌ام و اينك همراه با سليمان تسليم پروردگار جهانيانم».
#
{15} يذكر في هذا القرآن وينوِّه بمنَّته على داود وسليمان ابنه بالعلم الواسع الكثير؛ بدليل التَّنْكير؛ كما قال تعالى: {وداودَ وسليمانَ إذْ يَحْكُمانِ في الحَرْثِ إذْ نَفَشَتْ فيه غنمُ القومِ وكُنَّا لحكمِهِم شاهدينَ. ففَهَّمْناها سليمانَ وكلًّا آتَيْنا حكماً وعلماَ ... } الآية. وقالا شاكرين لربهما منَّتَه الكُبرى بتعليمهما: {الحمدُ لله الذي فَضَّلَنا على كثيرٍ من عبادِهِ المؤمنين}: فحمدا الله على جَعْلِهِما من المؤمنين أهل السعادة، وأنَّهم كانوا من خواصِّهم. ولا شكَّ أن المؤمنين أربع درجات: الصالحون، ثم فوقَهم الشهداءُ، ثم فوقهم الصديقونَ، ثم فوقهم الأنبياء. وداود وسليمان من خواصِّ الرسل، وإن كانوا دون درجة أولي العزم الخمسة، لكنَّهم من جملة الرسل الفضلاء الكرام، الذين نوَّه الله بذكرهم ومدحهم في كتابه مدحاً عظيماً، فحمدوا الله على بلوغ هذه المنزلة، وهذا عنوان سعادةِ العبد: أنْ يكون شاكراً لله على نعمه الدينيَّة والدنيويَّة، وأن يرى جميع النعم من ربِّه؛ فلا يفخرُ بها ولا يُعْجَبُ بها، بل يرى أنها تستحقُّ عليه شكراً كثيراً.
(15) در اینجا خداوند منت و احسان خود را، بر داود و فرزندش سلیمان که به آنها دانش فراوان داد، یادآور می‌شود. و آمدنِ کلمۀ «علم» به صورت نکره، بر فراوان بودن آن دلالت می‌نماید. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾ و داود و سلیمان را [به ‌یاد آر]، آنگاه که در مورد کشتزاری که گوسفندان قوم، شب ‌هنگام در آن چرا کرده بودند، داوری می‌کردند، و ما گواه قضاوت آنها بودیم. پس داوری حق را به سلیمان تفهیم کردیم، و هر یک [از آن دو] را، فرزانگی و دانش [بسیاری] عطا کردیم. (﴿وَقَالَا﴾) داود و سلیمان -درحالی که به خاطر منت بزرگ خداوند که به آنها دانش عطا کرده بود، سپاس پروردگارشان را به جای می‌آوردند- گفتند: (﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي فَضَّلَنَا عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) ستایش خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است. آنها خدا را ستایش گفتند که آنان را، از زمرۀ مؤمنان سعادتمند، و از دوستان ویژۀ خود گردانیده است. و شکی نیست که مؤمنان، چهار درجه و مقام دارند؛ صالحان، و برتر از آنها شهیدان، و بالاتر از آنها صدیقان، و بالاتر از آنها پیامبران‌اند. داود و سلیمان از پیامبران والا مقام بودند. گرچه آنها مقامشان از مقامِ پنج پیامبرِ اولوالعزم پایین‌تر است، اما از جملۀ پیامبران برتر و بزرگوار می‌باشند؛ کسانی که خداوند آنها را یاد کرده، و در کتاب خود ستوده، و ستایش بزرگی از آنها به‌عمل آورده است. بنابراین سلیمان و داود، خدا را ستایش گفتند که آنها را به این مقام رساند، و این نشانۀ سعادت بنده است که شکرِ نعمت‌های دینی و دنیوی خداوند را به جا آوَرَد، و همۀ نعمت‌ها را از جانب پروردگارش بداند، پس به خود نبالد، بلکه بر این باور باشد که این نعمت‌ها، شکر زیادی را بر او واجب می‌دارند. وقتی هردو را ستایش نمود، سلیمان را به صورت ویژه بیان کرد؛ چون خداوند به سلیمان، پادشاهی بزرگی داده بود، و کارهایی به وسیلۀ او انجام می‌شد که پدرش آن را انجام نمی‌داد. پس فرمود: (﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَ﴾) و سلیمان، علم و پیامبری را، از پدرش داود به ارث برد.
#
{16} فلما مدحهما مشتركين؛ خصَّ سليمان بما خصَّه به لكون الله أعطاه ملكاً عظيماً وصار له من الماجريات ما لم يكن لأبيه صلى الله عليهما وسلم، فقال: {وورث سليمانُ داودَ}؛ أي: ورث علمه ونبوَّته، وانضمَّ علم أبيه إلى علمه، فلعلَّه تعلَّم من أبيه ما عنده من العلم مع ما كان عليه من العلم وقتَ أبيه؛ كما تقدَّم من قوله: {ففهَّمْناها سليمانَ}. {وقال}: شكراً لله وتبجُّحاً بإحسانه وتحدُّثاً بنعمتِهِ: {يا أيُّها الناس عُلِّمْنا منطقَ الطيرِ}: فكان عليه الصلاة والسلام يفقهُ ما تقولُ وتتكلمُ به؛ كما راجعَ الهدهدَ وراجَعَه، وكما فهم قول النملةِ للنمل كما يأتي، وهذا لم يكن لأحدٍ غير سليمان عليه السلام، {وأوتينا من كلِّ شيءٍ}؛ أي: أعطانا الله من النعم ومن أسباب الملك ومن السلطنة والقهر ما لم يؤتِ أحداً من الآدميين، ولهذا دعا ربَّه، فقال: {ربِّ هَبْ لي ملكاً لا ينبغي لأحدٍ من بعدي}: فسخَّر الله له الشياطينَ يَعْمَلونَ له كلَّ ما شاء من الأعمال التي يَعْجَزُ عنها غيرُهم، وسخَّر له الريح غُدُوُّها شهرٌ ورَواحها شهرٌ. {إنَّ هذا}: الذي أعطانا الله، وفضَّلنا، واختصَّنا به {لهو الفضلُ المبين}: الواضح الجليُّ، فاعترف أكمل اعترافٍ بنعمة الله تعالى.
(16) پس علمِ پدرش، به علم و دانش او اضافه شد. شاید او، به اضافۀ دانشی که در زمان پدرش داشت، دانشِ پدرش را نیز آموخته بود، همان‌طور که گذشت. (﴿وَقَالَ﴾) و سلیمان با به ‌جای آوردن شکر خدا، و بالیدن به احسانِ او، و بیانِ نعمتِ پروردگار، گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّيۡرِ﴾) ای مردم! به ما زبانِ پرندگان آموخته شده است. او ـ علیه الصلاة والسلام ـ زبانِ همۀ پرندگان را می‌فهمید، همان‌گونه که با هدهد گفتگو کرد، و گفتار مورچه را- که خطاب به مورچگان کرد- فهمید، و چندی بعد به آن خواهیم پرداخت. و این امتیاز را، غیر از سلیمان کسی نداشته است. (﴿وَأُوتِينَا مِن كُلِّ شَيۡءٍ﴾) و خداوند، نعمت‌ها و اسبابِ پادشاهی و سلطنت و قدرت را به ما بخشیده، و آن را به هیچ یک از انسان‌ها نداده است. بنابراین پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: ﴿وَهَبۡ لِي مُلۡكٗا لَّا يَنۢبَغِي لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِيٓ﴾ پروردگارا! به من نوعی از پادشاهی بده که بعد از من، آن را به هیچ کس ندهی. پس خداوند، جن‌ها را برای او مسخّر و رام کرد، و هر کاری را که می‌خواست، و غیر از جن کسی توانایی انجام آن را نداشت، برای او انجام می‌دادند. وخداوند باد را برای او مسخّر و رام کرد که مسیر دو ماه را در صبحگاه و شامگاهی می‌پیمود. (﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِينُ﴾) بی‌گمان چیزی که خداوند به ما بخشیده، و آن را به ما اختصاص داده، و ما را بدان برتری داده است، فضیلت واضح و آشکاری است. پس او به کامل‌ترین صورت، به نعمت خداوند متعال اعتراف کرد.
#
{17} {وحُشِرَ لسليمانَ جنودُهُ من الجنِّ والإنس والطير فهم يوزَعونَ}: أي جُمِعَ له جنودُه الكثيرةُ الهائلة المتنوِّعة من بني آدم ومن الجنِّ والشياطين ومن الطيور. {فهُم يوزَعون}: يُدَبَّرون ويردُّ أولُهم على آخرهم وينظَّمون غاية التنظيم في سيرهم ونزولهم وحَلِّهم وتَرْحالهم، قد استعدَّ لذلك وأعدَّ له عدَّته، وكلُّ هذه الجنود مؤتمرةٌ بأمرِهِ لا تقدرُ على عصيانِهِ ولا تتمرَّد عليه؛ كما قال تعالى: {هذا عطاؤنا فامْنُنْ أو أمْسِكْ}؛ أي: أعط بغير حساب.
(17) (﴿وَحُشِرَ لِسُلَيۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّيۡرِ فَهُمۡ يُوزَعُونَ﴾) لشکریان زیاد و گوناگون سلیمان از قبیل: انسان‌ها و جن‌ها و شیطان‌ها و پرندگان برای او گرد آوری، و در کنار یکدیگر نگاه داشته شدند؛ وحرکت و توقف آنان، به‌گونه‌ای بسیار منظم سامان داده شد. و همۀ این لشکریان، گوش به فرمان او بودند، و توانایی نافرمانی را نداشتند، و از دستور او سرپیچی نمی‌کردند. همان‌گونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾ این بخشش ماست، پس بدون حساب ببخش، و یا دست نگاه‌دار. و سلیمان در یکی از سفرهایش، این لشکر بزرگ را به حرکت درآورد.
#
{18} فسار بهذه الجنودِ الضخمةِ في بعض أسفاره، {حتى إذا أتَوْا على وادي النمل قالت نملةٌ}: منبهةٌ لرفقتها وبني جنسها: {يا أيُّها النملُ ادخُلوا مساكِنَكم لا يَحْطِمَنَّكُم سليمانُ وجنودُه وهم لا يشعرونَ}: فنصحت هذه النملة وأسمعتِ النمل: إما بنفسِها، ويكون الله قد أعطى النملَ أسماعاً خارقةً للعادة؛ لأنَّ التنبيه للنمل الذي قد ملأ الوادي بصوت نملةٍ واحدة من أعجب العجائب. وإما بأنَّها أخْبَرَتْ مَنْ حولَها من النمل ثم سرى الخبرُ من بعضهنَّ لبعضٍ حتى بَلَغَ الجميع وأمَرَتْهُنَّ بالحذر والطريق في ذلك، وهو دخول مساكنهنَّ، وعرفت حالة سليمان وجنوده وعظمةَ سلطانِهِ، واعتذرتْ عنهم أنَّهم إنْ حَطَموكم؛ فليس عن قصدٍ منهم ولا شعورٍ.
(18) (﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ﴾) و حرکت کردند تا اینکه به درّۀ مورچگان رسیدند، و مورچه‌ای -درحالی که دوستان و همنوعان خود را آگاه می‌کرد- گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰكِنَكُمۡ لَا يَحۡطِمَنَّكُمۡ سُلَيۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) ای مورچه‌ها! وارد لانه‌های خود شوید تا سلیمان و لشکریانش، نادانسته شما را پایمال نکنند. این مورچه، همکیشان خود را نصیحت کرد، و به دیگر مورچه‌ها شنواند؛ زیرا خداوند شنوایی خارق العاده‌ای به مورچگان داده است، چون آگاه شدن مورچه‌هایی که درّه را پر کرده بودند، با صدای یک مورچه، از شگفت‌ترین شگفتی‌هاست. یا اینکه آن مورچه، به مورچه‌هایی که اطراف او بودند، خبر داد؛ و سپس خبر از بعضی به بعضی دیگر رسید تا اینکه به همه رسید، و آن مورچه، دیگر مورچه‌ها را دستور داد که احتیاط کنند، و وارد لانه‌هایشان شوند، به ‌همین طریق خبر در بین تمام مورچه‌ها پخش شد، و همگی از حضور سلیمان و لشکریانش مطلع شدند. و آن مورچه، حالتِ سلیمان و لشکریانش، و عظمت پادشاهی او را دانست، و این عذر را برای دوستانش بیان کرد که اگر آنها شما را پایمال کنند، این کار را آگاهانه و از روی قصد نمی‌کنند. سلیمان سخن آن مورچه را شنید.
#
{19} فسمع سليمانُ عليه الصلاة والسلامُ قولَها وفَهِمَهُ، {فتبسَّمَ ضاحكاً من قولِها}: إعجاباً منه بفصاحتها ونُصحها وحسن تعبيرها، وهذا حال الأنبياء عليهم الصلاة والسلام؛ الأدبُ الكاملُ، والتعجُّب في موضعه، وأنْ لا يبلغَ بهم الضَّحِك إلاَّ إلى التبسُّم؛ كما كان الرسول - صلى الله عليه وسلم - جُلُّ ضَحِكِهِ التبسُّمُ؛ فإنَّ القهقهةَ تدلُّ على خفة العقل وسوء الأدب، وعدم التبسُّم والعجب مما يُتَعَجَّب منه يدلُّ على شراسةِ الخلق والجبروت، والرسل منزَّهون عن ذلك. وقال شاكراً لله الذي أوصله إلى هذه الحال: {ربِّ أوْزِعْني}؛ أي: ألهمني ووفقني {أنْ أشكُرَ نعمتَكَ التي أنعمتَ عليَّ وعلى والديَّ}: فإنَّ النعمةَ على الوالدين نعمةٌ على الولد، فسأل ربَّه التوفيق للقيام بشكر نعمتِهِ الدينيَّة والدنيويَّة عليه وعلى والديه، {وأنْ أعملَ صالحاً ترضاه}؛ أي: ووفِّقْني أن أعمل صالحاً ترضاه؛ لكونه موافقاً لأمرك مخلصاً فيه سالماً من المفسدات والمنقصات، {وأدخلني برحمتِكَ}: التي منها الجنة، {في}: جملةِ {عبادِكَ الصالحين}: فإنَّ الرحمةَ مجعولةٌ للصالحين على اختلاف درجاتهم ومنازلهم. فهذا نموذجٌ ذَكَره الله من حالة سليمان عند سماع خطابِ النملة وندائها.
(19) (﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكٗا مِّن قَوۡلِهَا﴾) و از آنجا که اندرز مورچه برای همکیشانش، و خیرخواهی و تعبیر زیبایش، مورد پسندِ سلیمان قرار گرفت، سلیمان تبسّم کرد و خندید. و این حالتِ پیامبران ـ علیهم الصلاةوالسلام ـ است که دارای ادب کامل و تعجب و خندۀ بجا بوده‌اند؛ وخنده‌شان، از حد تبسّم فراتر نرفته است. همان‌طور که بزرگ‌ترین خندۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم تبسم بوده است؛ زیرا قهقهه، بر کم عقلی و بی‌ادبی دلالت می‌کند. همچنان‌که لبخند نزدن و تعجب نکردن به خاطر چیزی که باعث تعجب می‌شود، بر بد ‌اخلاقی و درشت‌خویی دلالت می‌نماید. و پیامبران از این، پاک و منزه هستند. و سلیمان با بیانِ شکر خداوند که او را به اینجا رسانده است، فرمود: (﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ﴾) پروردگارا! به من الهام کن، و مرا توفیق بده، (﴿أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ﴾) تا نعمتی را که بر من و پدرم ارزانی داشته‌ای، سپاسگزار باشم؛ زیرا نعمت بر پدر و مادر، نعمت بر فرزند است. پس سلیمان از پروردگارش خواست که به او توفیق بدهد تا شکر نعمت‌های دینی و دنیوی که به او و پدر و مادرش بخشیده است، به‌جای آورد. (﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ﴾) و مرا توفیق بده تا کردار شایسته‌ای انجام دهم که آن را بپسندی؛ و عمل صالحی که با دستورات تو موافق باشد، و آن را خالصانه برای تو انجام دهم، و عمل و کردارم را، از آنچه که آن را فاسد و ناقص می‌کند، سالم بدار. (﴿وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و مرا به رحمت خود ـ ‌که از جملۀ آن بهشت است ـ در زمرۀ بندگان صالح خویش بگردان که برحسب عمل صالحشان، مقام‌های متفاوتی دارند. این نمونه‌ای از حالت سلیمان بود، بدانگاه که صدای مورچه را شنید، و خداوند آن حالت را برای ما بازگو کرده است.
#
{20} ثم ذَكَرَ نموذجاً آخر من مخاطبته للطير، فقال: {وتفقَّدَ الطيرَ}: دلَّ هذا على كمال عزمِهِ وحزمِهِ وحسن تنظيمِهِ لجنودِهِ وتدبيرِهِ بنفسه للأمور الصغار والكبار، حتى إنَّه لم يُهْمِلْ هذا الأمر، وهو تفقُّد الطيور، والنظرُ هل هي موجودةٌ كلُّها أم مفقودٌ منها شيء؟ وهذا هو المعنى للآية. ولم يصنع شيئاً مَنْ قال: إنَّه تفقَّد الطير لينظرَ أين الهدهد منه ليدلَّه على بعدِ الماء وقربِهِ؛ كما زعموا عن الهدهد أنَّه يبصِرُ الماء تحت الأرض الكثيفة؛ فإنَّ هذا القول لا يدلُّ عليه دليلٌ، بل الدليلُ العقليُّ واللفظيُّ دالٌّ على بطلانِهِ: أما العقليُّ؛ فإنَّه قد عُرِفَ بالعادة والتجارب والمشاهدات أنَّ هذه الحيوانات كلَّها ليس منها شيءٌ يبصر هذا البصرَ الخارقَ للعادة وينظر الماءَ تحت الأرض الكثيفة، ولو كان كذلك؛ لَذَكَرَهُ الله؛ لأنَّه من أكبر الآيات. وأما الدليلُ اللفظيُّ؛ فلو أريد هذا المعنى؛ لقال: وطلب الهدهدَ لينظر له الماء، فلمَّا فقده؛ قال ما قال، أو: فَفَتَّش عن الهدهد، أو: بحث عنه. ونحو ذلك من العبارات. وإنَّما تفقَّد الطيرَ لينظرَ الحاضر منها والغائبَ ولزومَها للمراكز والمواضع التي عيَّنها لها. وأيضاً؛ فإنَّ سليمان عليه السلام لا يحتاج ولا يضطرُّ إلى الماء بحيث يحتاج لهندسةِ الهدهدِ؛ فإنَّ عنده من الشياطين والعفاريت ما يحفرون له الماء، ولو بلغ في العمق ما بلغ، وسخَّر الله له الريح غُدُوُّها شهرٌ ورَواحها شهرٌ؛ فكيف مع ذلك يحتاجُ إلى الهدهد؟! وهذه التفاسير التي توجد وتشتهر بها أقوالٌ لا يُعْرَفُ غيرُها تَنْقِلُ هذه الأقوال عن بني إسرائيل مجرَّدة، ويغفل الناقل عن مناقضتها للمعاني الصحيحة وتطبيقِها على الأقوال، ثم لا تزال تَتَناقل وينقُلُها المتأخِّر مسلِّماً للمتقدِّم، حتى يُظَنَّ أنَّها الحقُّ، فيقع من الأقوال الرديَّة في التفاسير ما يقعُ، واللبيبُ الفطنُ يعرِف أنَّ هذا القرآن الكريم العربيَّ المبينَ الذي خاطب الله به الخلقَ كلَّهم عالمهم وجاهلهم وأمَرَهم بالتفكُّر في معانيه وتطبيقها على ألفاظه العربيَّة المعروفة المعاني التي لا تجهلُها العربُ العرباءُ، وإذا وَجَدَ أقوالاً منقولة عن غير رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، رَدَّها إلى هذا الأصل؛ فإن وافقه؛ قبلها؛ لكون اللفظ دالًّا عليها، وإنْ خالفتْه لفظاً ومعنىً أو لفظاً أو معنىً؛ ردَّها وجزم ببطلانِها؛ لأنَّ عنده أصلاً معلوماً مناقضاً لها، وهو ما يعرفه من معنى الكلام ودلالته. والشاهدُ أنَّ تفقُّدَ سليمان عليه السلام للطير وفَقْدَهُ الهدهدَ يدلُّ على كمال حزمِهِ وتدبيرِهِ للمُلك بنفسه وكمال فطنتِهِ، حتى فَقَدَ هذا الطائر الصغير، {فقال ما لي لا أرى الهُدْهُدَ أم كان من الغائبين}؛ أي: هل عدم رؤيتي إيَّاه لقلَّة فطنتي به لكونه خفيًّا بين هذه الأمم الكثيرة؟ أم على بابها بأن كان غائباً من غير إذني ولا أمري؟!
(20) سپس نمونه‌ای دیگر از سخن گفتن سلیمان با پرندگان را بیان کرد و فرمود: (﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّيۡرَ﴾) و سلیمان از حالِ مرغان و پرندگان پرس‌وجو کرد. این، بر کمالِ عزم و قاطعیت و دور اندیشی و سامان دادن لشکریانش و پرداختن به کارهای کوچک و بزرگ دلالت می‌نماید. او حتی این کار را از یاد نبرد، و آن جستجوی احوالِ پرندگان بود. و اینکه آیا همه حاضرند، یا برخی از آنها غایب هستند؟ این است معنی آیه. و هر کس بگوید: سلیمان به جستجوی مرغان پرداخت تا هدهد او را راهنمایی کند که آب دور است یا نزدیک؟ چیز درستی نگفته است. همان‌طور که در مورد هدهد گمان برده‌اند که آب را در لایه‌های تحتانی زمین می‌بیند، و این گفته هم دلیلی ندارد، بلکه دلیلِ عقلی و لفظی بر باطل بودنِ این سخن وجود دارد. اما دلیل عقلی: با تجربه و مشاهدات ثابت شده است که هیچ یک از این حیوانات، به صورت خارق العاده نمی‌توانند آب را در اعماق زمین مشاهده کنند، و اگر چنین ‌بود، خداوند آن را بیان می‌کرد؛ چون این بزرگ‌ترین آیه و نشانه ‌است. و اما دلیل لفظی: اگر این معنی از آیه مراد باشد، این‌طور می‌گفت: «هدهد را خواست تا ببیند آب هست یا نه، وقتی دید هدهد نیست، چنان گفت.» و یا به جای کلمه (﴿وَتَفَقَّدَ﴾) می‌گفت (فَتَّشَ أو بَحَثَ عَنهُ): به دنبال هدهد گشت، و عبارتی مانند این. واز احوال پرندگان پرس‌وجو کرد تا ببیند کدام حاضر است و کدام غائب؛ وتا ببیند که آنها در مراکز و جاهایی که برایشان تعیین کرده است، حضور دارند یا نه. و نیز سلیمان ـ علیه السلام ـ نیازی به آب نداشت، و چنان به ‌حالت اضطرار نیفتاده بود که به مهندسی هدهد نیاز داشته باشد. چون سلیمان، شیاطین و جن‌های بزرگی را در اختیار داشت که هر چند عمق آب زیاد بود، چاه را ‌کنده، و آب را استخراج می‌کردند. و نیز خداوند باد را برای او مسخر کرده بود که در یک صبحگاه، مسیر یک ماه را طی می‌کرد؛ و در یک شامگاه، مسیر یک ماه را می‌پیمود. پس با وجود این، چگونه به هدهد نیاز پیدا می‌کند؟! و این‌گونه تفسیرها که موجود هستند، و سخنانی که به وسیلۀ آنها مشهور و معروف می‌گردند، و مردم غیر از آن بلد نیستند، این گفته‌ها را از بنی‌اسرائیل نقل می‌کنند، و کسی که آن را نقل می‌کند، از تناقضِ آن با معانی و مفاهیمِ درست غافل است، سپس همواره متأخرین، آن را برای نسل‌های بعدی نقل می‌کنند، تا اینکه گمان برده می‌شود حق و درست هستند. در نتیجه، سخنانی بی‌پایه و زشت در کتابهای تفسیر دیده می‌شوند. فرد خردمند و هوشیار می‌داند قرآن کریم به زبان عربی و روشن نازل شده است، و خداوند به وسیلۀ آن، عالم و جاهل را مورد خطاب قرار داده، و آنها را فرمان داده است تا در معانی و مفاهیم آن بیندیشند، و مفاهیم و معالم آن را بر کلمات عربی -که معانی و اعراب آن معروف است، و اعراب اصیل آن را به طور واضح می‌دانند- تطبیق بدهند. و هرگاه گفته‌هایی یافت شد که پیامبر آن را نقل نکرده بود، آن را به این اصل برگردانند. پس اگر با آن موافق بود، آن را بپذیرند، چراکه لفظ بر آن دلالت می‌نماید؛ و اگر در لفظ و معنی با آن مخالف بود، یا فقط در لفظ، و یا فقط در معنی با آن مخالف بود، آن را نپذیرد، و به باطل بودن آن، یقین حاصل نماید؛ چون او یک اصل معلومی دارد که با این لفظ یا معنی متضاد است، و آن چیزی است که از معنی و مدلول لفظ شناخته می‌شود. و پرس‌وجوی سلیمان -علیه السلام- از پرندگان، و نیافتن هدهد، بر کمالِ قاطعیت و پرداختنِ وی به کارها و کمالِ هوشیاریِ او دلالت می‌کند، که او به پرس وجو از احوالِ این پرندۀ کوچک پرداخت و گفت: (﴿مَا لِيَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ كَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِينَ﴾) آیا من که هدهد را نمی‌بینم، بدان خاطر است که در میان این خیلِ عظیمِ جانداران، موجود کوچکی است؟ یا اینکه او بدون اجازه و دستور من، غایب شده است؟
#
{21} فحينئذٍ تغيَّظَ عليه وتوعَّده فقال: {لأعذِّبَنَّه عذاباً شديداً}: دون القتل {أو لأذْبَحَنَّه أو ليأتِيَنِّي بسلطانٍ مبينٍ}؛ أي: حجة واضحة على تخلُّفه. وهذا من كمال ورعِهِ وإنصافِهِ؛ أنَّه لم يقسم على مجرَّد عقوبته بالعذاب أو القتل؛ لأنَّ ذلك لا يكون إلاَّ من ذنبٍ، وغيبته قد تحتمل أنها لعذرٍ واضح؛ فلذلك استثناه لورعه وفطنته.
(21) دراین هنگام سلیمان بر هدهد خشمگین شد، و او را تهدید کرد و گفت: (﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِيدًا﴾) او را سخت کیفر خواهم داد. (﴿أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَيَأۡتِيَنِّي بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ﴾) یا او را سر می‌برم، یا اینکه باید برای من دلیل روشنی بیاورد. پس باید حجت و دلیل واضحی برای غیبت خود ارائه بدهد. و این، از کمالِ پرهیزگاری و دادگری سلیمان بود که او قسم نخورد حتماً او را کیفر بدهد، یا بکشد، چون کیفر دادن، یا کشتن، فقط در صورتی انجام می‌شود که گناهی سر زده باشد. اما احتمال داشت که از روی عذر باشد، بنابراین سلیمان به سبب پرهیزگاری و هوشیاری‌اش، موجّه بودن غیبت او را استثنا کرد.
#
{22} {فمكث غير بعيدٍ}: ثم جاء، وهذا يدلُّ على هيبة جنوده منه وشدَّة ائتمارهم لأمره، حتى إن هذا الهدهد الذي خَلَّفَه العذرُ الواضح لم يقدِرْ على التخلُّف زمناً كثيراً، {فقال} لسليمانَ: {أحطتُ بما لم تُحِطْ به}؛ أي: عندي من العلم علمٌ ما أحطتَ به على علمك الواسع وعلوِّ درجتك فيه، {وجئتُك من سبأ}: القبيلة المعروفة في اليمن {بنبأ يقين}؛ أي: خبر متيقن.
(22) (﴿فَمَكَثَ غَيۡرَ بَعِيدٖ﴾) چندان طول نکشید که هدهد آمد. و این، بر هیبت و هراسِ لشکریانش از او، و شدت پایبند بودنشان به فرمان وی دلالت می‌نماید. و چنان از او اطاعت می‌کردند که هدهد علی رغم اینکه عذر روشنی برای حاضر نبودنش داشت، نتوانست زمان زیادی غیبت کند، (﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ﴾) هدهد به سلیمان گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام که تو، با وجود آن دانش زیاد و مقام بلندت، از آن آگاه نیستی، (﴿وَجِئۡتُكَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ يَقِينٍ﴾) و از قبیلۀ سبأ -که قبیله‌ای معروف در یمن است- برایت خبری یقینی آورده‌ام.
#
{23} ثم فسَّر هذا النبأ فقال: {إني وجدتُ امرأةً تملِكُهم}؛ أي: تملك قبيلة سبأ، وهي امرأة، {وأوتِيَتْ من كلِّ شيءٍ}: يؤتاه الملوك من الأموال والسلاح والجنود والحصون وقلاع ونحو ذلك، {ولها عرشٌ عظيمٌ}؛ أي: كرسي ملكها الذي تجلس عليه عرشٌ هائلٌ، وعِظَمُ العروش تدُلُّ على عظمة المملكة وقوة السلطان وكثرة رجال الشورى.
(23) سپس هدهد این خبر را توضیح داد و گفت: (﴿إِنِّي وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِكُهُمۡ﴾) من زنی را یافته‌ام که بر قبیلۀ سبا حکمرانی می‌کند، (﴿وَأُوتِيَتۡ مِن كُلِّ شَيۡءٖ﴾) و از مال و ملک و سلاح و لشکریان و قلعه و دژهایی که پادشاهان دارند، برخوردار است. (﴿وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِيمٞ﴾) و تخت پادشاهی بزرگی دارد، که بر آن می‌نشیند. و بزرگی تخت‌ها، بر بزرگی و عظمت پادشاهی، و قدرت و سلطنت و کثرت مردانِ مشاور دلالت می‌کند.
#
{24} {وجدتُها وقَوْمَها يسجُدون للشمس من دونِ الله}؛ أي: هم مشرِكون يعبُدون الشمس، {وزيَّن لهم الشيطانُ أعمالَهم}: فرأوا ما هم عليه هو الحقَّ، {فهم لا يهتدونَ}: لأنَّ الذي يرى أنَّ الذي عليه حقٌّ لا مطمعَ في هدايته حتى تتغيَّر عقيدتُه.
(24) (﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا يَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾) یعنی آنها مشرک هستند، و خورشید را می‌پرستند، (﴿وَزَيَّنَ لَهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾) و شیطان، کارهایشان را برای آنان آراسته است، و آنچه را که بر آن هستند، حق می‌دانند. (﴿فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ فَهُمۡ لَا يَهۡتَدُونَ﴾) و آنان را از راه منحرف کرده است، پس هدایت نمی‌گردند، چون کسی که راهش را حق می‌بیند، امیدی به هدایت او نیست، مگر اینکه عقیده‌اش تغییر کند.
#
{25} ثم قال: {ألاَّ}؛ أي: هلاَّ {يسجدوا لله الذي يُخْرِجُ الخَبْءَ في السمواتِ والأرض}؛ أي: يعلم الخفي الخبيء في أقطار السماوات وأنحاء الأرض من صغارِ المخلوقات وبذور النباتات وخفايا الصدور، ويخرج خَبْءَ الأرض والسماء بإنزال المطر وإنبات النبات، ويخرِجُ خَبْءَ الأرض عند النفخ في الصور وإخراج الأموات من الأرض ليجازِيَهم بأعمالهم، {ويعلم ما تُخفون وما تُعْلِنون}.
(25) سپس گفت: (﴿أَلَّاۤ﴾) چرا نباید، (﴿يَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِي يُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) برای خداوندی سجده کنند که نهان آسمان‌ها و لایه‌های درونی زمین، و مخلوقات کوچک و بذر گیاهانی که در دل زمین مستور است، و آنچه را دل‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند؟! و نهانی‌های زمین و آسمان را، با باراندنِ باران، و رویاندن گیاهان، بیرون می‌آورد؟! و به هنگام دمیده شدن صور، و بیرون آوردن مردگان از قبرهایشان، گنجینه‌های پنهان زمین را بیرون می‌آورد، تا آنان را طبق اعمالشان سزا و جزا بدهد؟! (﴿وَيَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ﴾) و می‌داند آنچه را که پنهان می‌دارید، و آنچه را که آشکار می‌سازید.
#
{26} {الله لا إله إلاَّ هو}؛ أي: لا تنبغي العبادة والإنابة والذلُّ والحبُّ إلاَّ له؛ لأنَّه المألوه؛ لما له من الصفات الكاملة والنعم الموجبة لذلك. {ربُّ العرش العظيم}: الذي هو سقفُ المخلوقات، ووسع الأرضَ والسماوات. فهذا الملك عظيم السلطان كبير الشأن هو الذي يُذَلُّ له ويُخْضعُ ويُسْجَدُ له ويُرْكَع.
(26) (﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ﴾) یعنی عبادت و انابت و سجده و محبت، جز برای الله شایسته نیست؛ چون او معبود است، و دارای صفاتِ کامل و نعمت‌هایی است که ایجاب می‌کند فقط او معبود باشد. (﴿رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ﴾) پروردگارِ عرشِ بزرگ است. عرش، سقف همۀ مخلوقات، و گسترده‌تر از آسمان‌ها و زمین، و آنها را احاطه کرده است. پس جز به درگاه این پادشاه -که پادشاهی و شکوهش بزرگ است- نباید کرنش و فروتنی و رکوع و سجده کرد. وقتی هدهد این خبر مهم را به اطلاع سلیمان رساند، از تنبیه شدن، ایمن ماند. سلیمان تعجب کرد که چگونه این ماجرا از نگاه او پنهان مانده، و از چنین موضوعی خبر ندارد؟!
#
{27 ـ 28} فسلم الهدهدُ حين ألقى إليه هذا النبأ العظيم، وتعجَّب سليمان كيف خفي عليه، وقال مثبتاً لكمال عقله ورزانته: {سننظُرُ أصَدَقْتَ أم كنتَ من الكاذِبينَ. اذهبْ بكتابي هذا}: وسيأتي نصُّه، {فألْقِهِ إليهم ثم تولَّ عنهم}؛ أي: استأخِرْ غير بعيد، {فانظُرْ ماذا يرجِعونَ}: إليك وما يتراجَعون به.
( 27 - 28) سلیمان، با اثباتِ کمالِ عقل و هوشیاری‌اش، گفت: (﴿سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ كُنتَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٱذۡهَب بِّكِتَٰبِي هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَيۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا يَرۡجِعُونَ﴾) خواهیم دید که آیا راست گفته‌ای، یا از دروغگویانی. این نامه را ببر [که به زودی در آیات بعدی، متن آن خواهد آمد] و آن را به سوی آنان بینداز، سپس از ایشان دور شو، و کمی آن طرف مراقب باش، و نگاه کن که به یکدیگر چه می‌گویند، و واکنش آنها چه خواهد بود؟
#
{29 ـ 31} فذهب به، فألقاه عليها، فقالت لقومها: {إني أُلْقِي إليَّ كتابٌ كريمٌ}؛ أي: جليل المقدار، من أكبر ملوك الأرض، ثم بيَّنت مضمونَه، فقالت: {إنَّه من سليمانَ وإنَّه بِسْم الله الرحمن الرحيم. أن لا تَعْلوا عليَّ وأْتُوني مسلمينَ}؛ أي: لا تكونوا فوقي، بل اخضعوا تحت سلطاني، وانقادوا لأوامري، وأقبلوا إليَّ مسلمين. وهذا في غاية الوجازة مع البيان التامِّ؛ فإنَّه تضمَّن نهيَه عن العلوِّ عليه والبقاء على حالهم التي هم عليها، والانقيادَ لأمرِهِ والدخول تحت طاعته، ومجيئَهم إليه ودعوتهم إلى الإسلام. وفيه استحبابُ ابتداء الكتب بالبسملة كاملةً، وتقديمُ الاسم في أول عنوان الكتاب.
(29 - 31) هدهد نامه را برد، و بر آن زنِ پادشاه انداخت. او به قومش گفت: (﴿إِنِّيٓ أُلۡقِيَ إِلَيَّ كِتَٰبٞ كَرِيمٌ﴾) همانا نامه‌ای گرانقدر، از طرف بزرگ‌ترین پادشاه زمین، به سوی من رسیده است. سپس مضمون و محتوای نامه را بیان کرد و گفت: (﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَيۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَيَّ وَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ﴾) این نامه از سوی سلیمان است، و سرآغازِ آن چنین می‌باشد: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان»، این نامه را فرستادم تا در برابر من، برتری جویی نکنید؛ یعنی بالاتر ازمن قرار نگیرید بلکه تحت فرمانم باشید، و دستوراتم را اطاعت نمایید، و تسلیم شده، به سوی من بیایید. این نامه‌ای بسیار مختصر، اما با بیانی کامل است. پس نامه، متضمن آن بود که آنها در برابر او برتری‌جویی نکنند، و بر همان حالتِ خود باقی بمانند، و تسلیم فرمان سلیمان شوند. و تحت فرمان او در آمده، و به ‌سوی او بیایند. و در نامه، به سوی اسلام نیز دعوت شده بودند. و نیز اشاره به این است که مستحب است نامه با (﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾) آغاز شود، و در اول نامه، نام خدا نوشته شود.
#
{32 ـ 33} فمن حزمها وعقلها أنْ جمعت كبارَ دولتها ورجال مملكَتِها وقالت: {يا أيُّها الملأ أفتوني في أمري}؛ أي: أخبروني ماذا نجيبُه به؟! وهل ندخُلُ تحت طاعتِهِ وننقادُ أم ماذا نفعل؟! {ما كنتُ قاطعةً أمراً حتى تَشْهَدونِ}؛ أي: ما كنتُ مستبدَّةً بأمرٍ دون رأيكم ومشورَتِكم، {قالوا نحنُ أولو قوَّةٍ وأولو بأس شديدٍ}؛ أي: إن رددتِ عليه قولَه، ولم تدخُلي في طاعتِهِ؛ فإنَّا أقوياء على القتال. فكأنَّهم مالوا إلى هذا الرأي الذي لو تمَّ، لكان فيه دمارُهم، ولكنَّهم أيضاً لم يستقرُّوا عليه، بل قالوا: {والأمرُ إليكِ}؛ أي: الرأي ما رأيتِ؛ لعلمهم بعقلِها وحزمِها ونُصحها لهم، {فانظُري}: نظر فكرٍ وتدبُّر {ماذا تأمُرينَ}.
(32 - 33) از دور اندیشی و خردمندی ملکۀ سبا، این بود که بزرگان دولت و مملکتش را جمع کرد و گفت: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِي﴾) ای بزرگان و صاحب نظران! مرا خبر دهید، و به من بگویید که ما پاسخ او را چه بدهیم؟ آیا زیر فرمان او برویم و تسلیم شویم؟ (﴿مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ﴾) من هیچ‌گاه بدون رأی و مشورت شما، کاری نکرده‌ام. (﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِيدٖ﴾) گفتند: چنانچه سخن او را نپذیری، و زیرِ فرمان او نروی، [بدان که] ما برای جنگیدن، قوی و نیرومند هستیم. گویا آنها گرایش به همین رأی داشتند، که اگر چنین تصمیمی گرفته می‌شد، نابود می‌شدند. اما بر این رأی، ثابت نماندند، بلکه گفتند: (﴿وَٱلۡأَمۡرُ إِلَيۡكِ﴾) و نظر، نظر تواست. چون آنها، عقل و دوراندیشی و خیرخواهی پادشاه را می‌دانستند. (﴿فَٱنظُرِي مَاذَا تَأۡمُرِينَ﴾) پس ببین که چه فرمان می‌دهی.
#
{34 ـ 35} فقالت لهم مقنعةً لهم عن رأيِهِم، ومبيِّنة سوء مغبَّة القتال: {إنَّ الملوكَ إذا دخلوا قريةً أفسَدوها}: قتلاً وأسراً ونهباً لأموالها وتخريباً لديارها، {وجعلوا أعِزَّةَ أهلها أذِلَّةً}؛ أي: جعلوا الرؤساء السادة أشراف الناس من الأرذلين ؛ أي: فهذا رأيٌ غير سديد، وأيضاً؛ فلست بمطيعةٍ له قبل الاختبار وإرسال مَنْ يكشِفُ عن أحواله ويتدبَّرُها، وحينئذٍ نكونُ على بصيرةٍ من أمرِنا. فقالت: {وإنِّي مرسلةٌ إليهم بهديَّةٍ فناظرةٌ بم يَرْجِعُ المرسلونَ}: منه؛ هل يستمرُّ على رأيِهِ وقولِهِ؟ أم تخدعُهُ الهديةُ وتُبَدِّلُ فكرتَه؟! وكيف أحوالُه وجنودُه؟!
(34 - 35) بلقیس ـ ‌در حالی که آنها را قانع می‌کرد تا از رأی خود برگردند، و سرانجامِ بدِ جنگ را بیان می‌کرد ـ به آنها گفت: (﴿إِنَّ ٱلۡمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡيَةً أَفۡسَدُوهَا﴾) پادشاهان وقتی وارد شهری شوند، با کشتن و اسیر کردن مردم، و با چپاول و تخریب، تباهی و ویرانی می‌کنند. (﴿وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗ﴾) و سران و اشراف را، خوار و پست می‌گردانند. پس ابتدا جنگ درست نیست، اما قبل ‌از چاره‌اندیشی، و فرستادن کسی که از وضعیت او خبری برایمان بیاورد، از وی اطاعت نمی‌کنم. وقتی که کاملاً از وضعیت او مطلع شدیم، می‌دانیم چکار کنیم. ملکه گفت: (﴿وَإِنِّي مُرۡسِلَةٌ إِلَيۡهِم بِهَدِيَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ يَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ﴾) و من هدیه‌ای به سوی آنها می‌فرستم، و می‌نگرم که فرستادگان چه خبری از او می‌آورند، آیا بر نظر و گفته‌اش باقی می‌ماند؟ یا اینکه هدیه، او را فریب می‌دهد، و فکرش را عوض می‌کند؟ و نیز مطلع می‌شویم که وضعیت او و لشکریانش چگونه است؟ پس ملکه، هدیه‌ای را به همراه فرستادگانی از خردمندان و صاحب نظران قومش، به سوی سلیمان فرستاد.
#
{36} فأرسلت إليه بهديَّةٍ مع رسل من عقلاء قومها وذوي الرأي منهم. {فلمَّا جاءَ سليمانُ}؛ أي: جاءه الرسل بالهديةِ، {قال}: منكراً عليهم ومتغيِّظاً على عدم إجابتهم: {أتُمِدُّونَنِ بمالٍ فما آتانِيَ اللهُ خيرٌ مما آتاكم}: فليست تقع عندي موقعاً، ولا أفرح بها، قد أغناني الله عنها، وأكثر عليَّ النعم، {بل أنتُم بهديَّتِكم تفرحونَ}: لحبِّكُم للدُّنيا، وقلَّة ما بأيديكم بالنسبة لما أعطاني الله.
(36) (﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَيۡمَٰنَ﴾) پس هنگامی که فرستادگان به همراه هدیه، به نزد سلیمان آمدند، (﴿قَالَ﴾) سلیمان با اعتراض بر آنها -و در حالی که از اینکه به خواستۀ او تن در نداده بودند، خشمگین بود- گفت: (﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَيۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰكُم﴾) آیا می‌خواهید به وسیلۀ مال و دارایی، مرا کمک کنید؟! بدانید که دارایی و اموال، نزد من، جایگاه و ارزشی ندارد، و با آن شاد و خوشحال نمی‌شوم، خداوند مرا از آن بی‌نیاز کرده، و نعمت‌های فراوانی را به من داده است. (﴿بَلۡ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمۡ تَفۡرَحُونَ﴾) بلکه این شما هستید که چون دنیا را دوست دارید، و اموالتان نسبت به آنچه خداوند به من داده است، اندک می‌باشد، به هدیۀ خود، شادمان و خوشحالید.
#
{37} ثم أوصى الرسول من غير كتاب لما رأى من عقلِهِ وأنَّه سينقُلُ كلامَه على وجهه، فقال: {ارجِعْ إليهم}؛ أي: بهديَّتك، {فَلَنَأتِيَنَّهم بجنودٍ لا قِبَلَ لهم}؛ أي: لا طاقة لهم {بها وَلَنُخْرِجَنَّهم منها أذلَّةً وهم صاغرونَ}: فرجع إليهم وأبلَغَهم ما قال سليمانُ، وتجهَّزوا للمسير إلى سليمانَ.
(37) سپس فرستاده را، بدون اینکه نامه‌ای به وی بدهد، شفاهی سفارش کرد ـ‌چون می‌دانست که او عاقل است، و سخنش را به ‌طور دقیق نقل خواهد کردـ و گفت: (﴿ٱرۡجِعۡ إِلَيۡهِمۡ﴾) به همراه هدیه‌ات به سوی آنان بازگرد، (﴿فَلَنَأۡتِيَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾) قطعاً با لشکریانی به سوی آنان خواهیم آمد که توانِ مقابلۀ با آن را ندارند. (﴿وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ﴾) و ایشان را از آنجا با حقارت بیرون خواهیم راند. فرستاده به سوی آنها بازگشت، و آنچه را سلیمان گفته بود، به آنان رسانید. پس برای رفتن به سوی سلیمان آماده شدند، و سلیمان دانست که حتماً آنها به سویش خواهند آمد،
#
{38 ـ 40} وعلم سليمانُ أنَّهم لا بدَّ أن يسيروا إليه، فقال لمن حَضَرَه من الجنِّ والإنس: {أيُّكم يأتيني بعرشِها قبلَ أن يأتوني مسلمينَ}؛ أي: لأجل أن نتصرَّف فيه قبل أن يُسْلِموا فتكونَ أموالُهم محترمةً، {قال عفريتٌ من الجنِّ}: والعفريتُ هو القويُّ النشيطُ جدًّا، {أنا آتيكَ به قبلَ أن تقومَ من مقامِكَ وإنِّي عليه لقويٌّ أمينٌ}: والظاهر أن سليمان إذ ذاك في الشام، فيكون بينَه وبين سبأ نحو مسيرة أربعة أشهر؛ شهرانِ ذهاباً وشهران إياباً، ومع ذلك يقولُ هذا العفريت: أنا ألتزِمُ بالمجيء به على كبرِهِ وثقلِهِ وبُعْدِه قبل أن تقومَ من مجلسِكَ الذي أنت فيه، والمعتادُ من المجالس الطويلة أن تكونَ معظمَ الضُّحى نحو ثُلُثِ يوم، هذا نهايةُ المعتاد، وقد يكونُ دونَ ذلك أو أكثر، وهذا المَلِكُ العظيم الذي عند آحادِ رعيَّتِهِ هذه القوَّة والقدرةُ. وأبلغُ من ذلك أنْ {قال الذي عندَه علمٌ من الكتابِ}: قال المفسِّرون: هو رجلٌ عالمٌ صالحٌ عند سليمان، يُقالُ له: آصف بن برخيا، كان يعرفُ اسم الله الأعظم، الذي إذا دُعي به؛ أجابَ، وإذا سُئِل به أعطى: {أنا آتيكَ به قبلَ أنْ يَرْتَدَّ إليك طرفُك}: بأن يدعوَ الله بذلك الاسم، فيحضرَ حالاً، وأنَّه دعا الله، فحضر. فالله أعلم؛ هل هذا المرادُ، أم أنَّ عندَه علماً من الكتاب يقتدِرُ به على جلب البعيدِ وتحصيل الشديد؟! {فلمَّا رآهُ} سليمان {مستقرًّا عنده}: حمد الله تعالى على أقدارِهِ وملكِهِ وتيسيرِ الأمور له، و {قال هذا مِن فضل ربِّي لِيَبْلُوَني أأشكُرُ أمْ أكفُرُ}؛ أي: ليختبِرَني بذلك، فلم يغترَّ عليه السلام بِمُلْكِهِ وسلطانِهِ وقدرتِهِ كما هو دأبُ الملوك الجاهلين، بل علم أنَّ ذلك اختبارٌ من ربِّه، فخاف أنْ لا يقومَ بشكرِ هذه النعمة، ثم بيَّنَ أنَّ هذا الشكر لا ينتفعُ الله به، وإنَّما يرجِعُ نفعُه إلى صاحبه، فقال: {ومَن شَكَرَ فإنَّما يشكُرُ لنفسه ومَن كَفَرَ فإنَّ ربِّي غنيٌّ كريم}: غنيٌّ عن أعماله، كريمٌ كثير الخير، يعمُّ به الشاكر والكافر؛ إلاَّ أنَّ شكر نعمِهِ داعٍ للمزيد منها، وكفرَها داعٍ لزوالِها.
(38 - 40) بنابراین به جن و انسان‌هایی که نزد او بودند، گفت: (﴿أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ﴾) کدام‌یک از شما می‌تواند تخت او را پیش من بیاورد، قبل از اینکه آنان نزد من بیایند، و تسلیم شوند؟ یعنی تا قبل از اینکه آنها تسلیم شوند، آن را دستکاری کنیم؛ زیرا وقتی تسلیم شوند، اموالشان محترم و مصون خواهد ماند. (﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ﴾) عفریتی از جن [یان] گفت. «عفریت» یعنی قوی و بسیار چالاک. پس یکی از جن‌های بزرگ و قوی گفت: (﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ﴾) من آن را، پیش از اینکه از جایت برخیزی، برایت می‌آورم. ظاهراً در آن وقت، سلیمان در شام به سر می‌برده است. پس میان او و سرزمین سبا، چهارماه فاصله بود؛ دو ماه رفت، و دو ماه برگشت. اما با وجود آن، عفریت می‌گوید: با اینکه بزرگ و سنگین و دور است، اما من متعهد می‌شوم قبل از اینکه از جایت برخیزی، آن را بیاورم. و معمولاً مجالس طولانی، بخشی از چاشتگاه، و نهایتاً یک سوم روز را، به ‌خود اختصاص می‌دهد. و این ممکن است زمان بیشتر یا کمتری را نیز اشغال کند. این است فرمانروایی بزرگ! چرا که افراد تحت رعیت او، دارای چنین قوّت و قدرتی بودند. و بالاتر از این (﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) آن‌که دانشی از کتاب داشت، گفت: قبل از یک چشم به هم زدن، تخت را می‌آورم. مفسرین گفته‌اند: او مرد عالم و صالحی نزد سلیمان بود، که به وی «آصف بن برخیا» گفته می‌شد. او اسم بزرگ [أعظم] خداوند را می‌دانست؛ همان اسم که هرگاه خداوند با آن خوانده شود، جواب می‌دهد، و هرگاه با آن از او چیزی خواسته شود، می‌دهد. (﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ﴾) من قبل از یک چشم به هم زدن، آن را برایت می‌آورم؛ چراکه او خداوند را با اسم اعظم فرا می‌خواند، و آنگاه تخت حاضر می‌شد. پس او دعا کرد، و از خداوند خواست، و تخت آورده شد. البته خداوند بهتر می‌داند که آیا منظور همین است، یا اینکه او دانشی از کتاب داشت که به وسیلۀ آن می‌توانست، چیزی دور را بیاورد، و هرآنچه سخت و مشکل بود، انجام دهد.(﴿فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ﴾) وقتی سلیمان دید که تخت نزد او مستقر است، خداوند را، بر قدرت و پادشاهی‌ای که به او داده و کارها را برایش آسان کرده بود، ستایش کرد، (﴿قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ﴾) گفت: این از فضل و لطف پروردگارم است تا مرا به وسیلۀ آن بیازماید که آیا سپاس می‌گزام، یا ناسپاسی می‌کنم؟. پس سلیمان ـ علیه السلام ـ فریب پادشاهی و سلطنت و قدرتش را نخورد؛ آن‌گونه که پادشاهانِ جاهل، چنین هستند، و گولِ پادشاهی خود را می‌خورند. بلکه سلیمان دانست که این آزمایشی از سوی پروردگارش می‌باشد. پس ترسید که مبادا شکر این نعمت را به جای نیاورده باشد. سپس بیان کرد که از شکرگزاری بنده، فایده‌ای به خداوند نمی‌رسد، بلکه فایده‌اش به شکرگزار بر می‌گردد، پس گفت: (﴿وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشۡكُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيّٞ كَرِيمٞ﴾) و هرکس شکر گزارد، به سود و نفع خودش شکر می‌گزارد؛ و هر کس ناسپاسی کند، بداند که پروردگارم بی‌نیازِ بخشنده است. از کارها و اعمالش بی‌نیاز است، و بخشنده است که خیر او فراوان است، و خیر و نعمت او، سپاسگزار و ناسپاس را در می‌یابد. اما شکر نعمت‌های او، سبب می‌شود تا نعمت بیشتری بدهد؛ و ناشکری نعمت‌ها، سبب از بین رفتن آنها می‌گردد.
#
{41} ثم قال لِمَنْ عندَه: {نَكِّروا لها عرشَها}؛ أي: غيروه بزيادةٍ ونقص، ونحن في ذلك: {ننظُرْ}: مختبرينَ لعقلِها: {أتهتدي} للصوابِ ويكونُ عندَها ذكاءٌ وفطنةٌ تَليقُ بملكها، {أم تكونُ من الذين لا يهتدونَ}.
(41) سپس سلیمان به کسانی که نزد او بودند، گفت: (﴿نَكِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا﴾) تخت او را تغییر بدهید، و چیزهایی را به آن بیفزایید، و چیزهایی را از آن کم کنید، و ما در این مورد (﴿نَنظُرۡ﴾) نگاه می‌کنیم، و عقل و خرد او را می‌آزماییم، (﴿أَتَهۡتَدِيٓ﴾) که آیا متوجه می‌شود، و دارای هوشیاری است، و شایستۀ پادشاهی می‌باشد، (﴿أَمۡ تَكُونُ مِنَ ٱلَّذِينَ لَا يَهۡتَدُونَ﴾) یا از آنان است که راه نمی‌یابند، و متوجه نمی‌شوند؟!
#
{42} {فلما جاءت}: قادمةً على سليمان؛ عرض عليها عرشَها، وكان عهدُها به قد خلَّفتْه في بلدها، و {قيلَ لها أهكذا عرشُك}؛ أي: أنَّه استقرَّ عندنا أنَّ لك عرشاً عظيماً؛ فهل هو كهذا العرش الذي أحضَرْناه لك؟ {قالتْ كأنَّه هو}: وهذا من ذكائِها وفطنتِها: لم تَقُلْ هو لوجود التغيير فيه والتنكير، ولم تَنْفِ أنَّه هو لأنها عَرَفَتْه، فأتت بلفظٍ محتمل للأمرين، صادقٍ على الحالين. فقال سليمان متعجِّباً من هدايتها وعقلِها وشاكراً لله أن أعطاه أعظَمَ منها: {وأوتينا العلمَ مِن قبلِها}؛ أي: الهدايةَ والعقلَ والحزم من قبل هذه الملكة، {وكُنَّا مسلمينَ}: وهي الهدايةُ النافعة الأصليَّة. ويُحتمل أنَّ هذا من قول ملكة سبأ: وأوتينا العلمَ عن مُلْكِ سليمانَ وسلطانِهِ وزيادةِ اقتدارِهِ من قبلِ هذه الحالة التي رأيْنا فيها قدرتَه على إحضار العرش من المسافة البعيدة، فأذْعَنَّا له وجِئْنا مسلمينَ له خاضعينَ لسلطانه.
(42) (﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ﴾) وقتی بلقیس به نزد سلیمان آمد، تختش بر او عرضه شد، و او تصور می‌کرد که تختش در شهرش است، (﴿قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرۡشُكِ﴾) یعنی ما می‌دانیم که تو تخت بزرگی داری، آیا تخت تو، مانند تختی است که ما برایت آورده‌ایم؟ (﴿قَالَتۡ كَأَنَّهُۥ هُوَ﴾) گفت: «گویی این همان است.» و این از هوشیاری او بود که نگفت: این همان تخت است؛ چون در آن، تغییری صورت گرفته بود. و این را هم نفی نکرد که آن نیست، چون آن را شناخت. بنابراین کلمه‌ای گفت که احتمالِ دو چیز را داشت، و هر دو حال، راست بودند. سلیمان با تعجب از هدایت و عقل او، و با به جا آوردنِ شکر الهی که به او بزرگ‌تر از این را داده است، گفت: (﴿وَأُوتِينَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا﴾) ما، پیش از این زن، از هدایت و عقل و دور اندیشی برخوردار شده، (﴿وَكُنَّا مُسۡلِمِينَ﴾) و مسلمان و فرمانبردار بوده‌ایم. و احتمال دارد که این، گفتۀ ملکۀ سبا باشد آنگاه که گفت: «ما پیش از آنکه قدرتِ سلیمان را در حاضر آوردنِ تخت پادشاهی‌ام از آن مسافت دور مشاهده کنیم، اطلاع داشتیم که او دارای سلطنت و اقتدار فراوانی است. پس به حقّانیت او یقین کرده، و تسلیم شده به نزد او آمده، و در برابر قدرتِ او، سر تسلیم فرود آورده‌ایم.»
#
{43} قال الله تعالى: {وصدَّها ما كانتْ تعبُدُ من دونِ الله}؛ أي: عن الإسلام، وإلاَّ؛ فلها من الذكاء والفطنة ما به تعرفُ الحقَّ من الباطل، ولكنَّ العقائدَ الباطلة تُذْهِبُ بصيرة القلب. {إنَّها كانت من قوم كافرين}: فاستمرَّتْ على دينهم، وانفرادُ الواحد عن أهل الدِّين والعادة المستمرَّة بأمرٍ يراه بعقلِهِ من ضلالهم وخطئهم من أندرِ ما يكون؛ فلهذا لايُسْتَغْرَبُ بقاؤُها على الكفرِ.
(43) خداوند متعال فرمود: (﴿وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾) و آنچه به جای خدا می‌پرستید او را از اسلام بازداشته بود؛ وگر نه او دارای چنان هوشیاری بود که به وسیلۀ آن، حق و باطل را تشخیص می‌داد، ولی عقاید و باورهای باطل، بینشِ قلب را از بین می‌برد. (﴿إِنَّهَا كَانَتۡ مِن قَوۡمٖ كَٰفِرِينَ﴾) همانا او از زمرۀ قوم کافر بود. پس بر دین آنها باقی مانده، و آن را ادامه می‌داد. و بسیار کم اتفاق می‌افتد که در بین قومی، یک نفر ـ تنها با استناد به عقل و تشخیص خود ـ از گمراهی و اشتباهات و آداب و رسوم متداول آیینِ قوم خود، کناره گیری کند. بنابراین باقی ماندنِ او بر کفر، عجیب نیست. سپس سلیمان خواست تا او از پادشاهی و سلطنتش، چیزهایی را ببیند که عقل‌ها را حیران می‌نماید. بنابراین او را فرمان داد تا وارد کاخ و آن جایگاه بلند و وسیع شود؛ نشیمنگاه شیشه‌ای که رودها زیرِ آن روان بود.
#
{44} ثم إنَّ سليمان أراد أن ترى من سلطانِهِ ما يَبْهَرُ العقولَ، فأمرها أن تَدْخُلَ الصرحَ، وهو المجلسُ المرتفع المتَّسع، وكان مجلساً من قوارير، تجري تحتَه الأنهار. {قيلَ لها ادْخُلي الصرحَ فلمَّا رأتْه حَسِبَتْه لُجَّةً}: ماءً؛ لأنَّ القوارير شفَّافةٌ يرى الماء الذي تحتها كأنه بذاته يجري ليس دونَه شيءٌ، {وكَشَفَتْ عن ساقَيْها}: للخياضةِ، وهذا أيضاً من عقلِها وأدبها؛ فإنَّها لم تمتَنِعْ من الدُّخول للمحلِّ الذي أُمِرَتْ بدخولِهِ لعلِمها أنَّها لم تُسْتَدْعَ إلاَّ للإكرام، وأنَّ ملكَ سليمان وتنظيمَه قد بناه على الحكمةِ، ولم يكنْ في قلبها أدنى شكٍّ من حالة السوء بعدما رأت ما رأت، فلما استعدَّت للخوض؛ قيل لها: {إنَّه صرحٌ مُمَرَّدٌ}؛ أي: مجلس {من قوارير}: فلا حاجةَ منك لكشفِ الساقين؛ فحينئذٍ لما وصلتْ إلى سليمان وشاهدتْ ما شاهدتْ وعلمت نبوَّتَه ورسالتَهُ؛ تابتْ ورجعتْ عن كفرها و {قالتْ ربِّ إنِّي ظلمتُ نفسي وأسلمتُ مع سليمانَ لله ربِّ العالمين}. فهذا ما قصَّه الله علينا من قصَّة ملكة سبأ وما جرى لها مع سليمانَ، وما عدا ذلك من الفروع المولَّدة والقصص الإسرائيليَّة؛ فإنَّه لا يتعلق بالتفسير لكلام الله، وهو من الأمورِ التي يقف الجزم بها على الدليل المعلوم المعصوم، والمنقولات في هذا الباب كلها أو أكثرها ليس كذلك؛ فالحزمُ كلُّ الحزم الإعراضُ عنها وعدم إدخالِها في التفاسير. والله أعلم.
(44) (﴿قِيلَ لَهَا ٱدۡخُلِي ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ﴾) به آن زن گفته شد: وارد کاخ شو، هنگامی که آن را دید، گمان برد که آب عمیقی است، چون شیشه‌ها شفاف و صاف بودند، و آب از زیرِ آن دیده می‌شد، و انگار در حال جریان بود. (﴿وَكَشَفَتۡ عَن سَاقَيۡهَا﴾) و دامن، از دو ساقِ خود بالا زد تا وارد آب شود. و این نیز از عقل و ادب او بود؛ زیرا از وارد شدن به محلی که دستور به وارد شدنش داده شده بود، امتناع نورزید؛ چون می‌دانست که جز برای بزرگداشت، به آنجا دعوت نشده است، و می‌دانست که پادشاهیِ سلیمان و ترتیب کارهایش، بر اساسِ فرزانگی و حکمت است. و در دلِ او کوچک‌ترین شک و تردیدی باقی نماند. وقتی برای وارد شدن آماده گردید، به او گفته شد: (﴿إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِيرَ﴾) این، صحنی صاف از بلور است، پس نیازی نیست که دامن از دو ساقِ خود بالا بزنی. هنگامی که به سلیمان رسید، و آنچه که بود مشاهده کرد، و نبوت و رسالت او را دانست، توبه نمود، و از کفرش بازگشت و (﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) گفت: «پروردگارا! من بر خود ستم کرده‌ام، و همراه با سلیمان، تسلیم پروردگار جهانیانم.» این، اصلِ داستانی است که خداوند از ملکۀ سبا، و آنچه که در رابطه با سلیمان برایش اتفاق افتاده بود، برای ما بیان فرموده است. و غیر از این، هرچه که باشد، ساختگی و از داستان‌های اسرائیلی است که به تفسیرِ کلامِ خدا ربطی ندارد. و آنچه گفتیم، از اموری است که باید به آن یقین کرد؛ زیرا از طریقِ وحی به ما رسیده است. و آنچه در این مورد نقل شده است، همه، یا بیشترِ آن، چنین نیست. پس بهتر است که از داستان‌های بی‌اساس، دوری شود، و در تفاسیر وارد نگردند. والله اعلم.
: 45 - 53 #
{وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قَالَ يَاقَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ (48) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (49) وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (53)}
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ و به راستي به سوي قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، كه خدا را بپرستيد. اما آنان به دو گروه تقسيم شدند كه با هم ستيزه مي‌كردند. قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ [صالح] گفت: «اي قوم من! چرا با شتاب گناه و بدي را پيش از نيكي مي‌جوئيد؟ چرا از خداوندآمرزش نمي‌خواهيد تا مورد رحمت قرار گيريد؟!». قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ گفتند: «ما تو و كساني را كه با تو هستند به فال بد گرفته‌ايم». گفت: «فال بدتان نزد خداوند است، بلكه شما گروهي هستيد كه آزموده مي‌شويد». وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ و در آن شهر نه نفر بودند كه در زمين فساد مي‌كردند و در اصلاح [آن] نمي‌كوشيدند. قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ گفتند: «براي همديگر سوگند بخوريد كه بر صالح و خانواده‌اش شبيخون مي‌زنيم، سپس به وارثش مي‌گوييم: هنگام هلاكت خانواده‌اش حاضر نبوده‌ايم و ما راستگوييم». وَمَكَرُوا مَكْرًا وَمَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ و نقشه كشيدند، و ما هم چاره‌انديشي كرديم، در حالي كه آنان خبر نداشتند. فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ پس بنگر سرانجام حيله‌ورزي آنان چگونه بود! ما آنان و قومشان را همگي نابود كرديم. فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ پس اين خانه‌هاي آنان است كه به سزاي آنكه ستم كردند فرو تپيده است. بي‌گمان در اين [ماجرا] براي گروهي كه مي‌دانند نشانه‌اي هست. وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ و كساني را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند، نجات داديم.
#
{45} يخبرُ تعالى أنَّه أرسل إلى ثمود القبيلة المعروفة أخاهم في النسب صالحاً، وأنَّه أمرهم أن يعبُدوا الله وحدَه، ويترُكوا الأنداد والأوثان؛ {فإذا هم فريقان يختصمون}: منهم المؤمن، ومنهم الكافر ـ وهم معظمهم ـ.
(45) خداوند متعال خبر می‌دهد که صالح را به سوی قبیلۀ معروف ثمود فرستاد که از نسل و خاندان آنها بود. او آنها را فرمان داد که فقط خدای را بپرستند، و انبازان و بت‌ها را رها کنند. (﴿فَإِذَا هُمۡ فَرِيقَانِ يَخۡتَصِمُونَ﴾) اما آنان به دو گروه تقسیم شدند؛ برخی مؤمن، و برخی کافر شدند که بیشترشان کافر بودند؛ واین دو گروه، با هم به ستیز و کشمکش پرداختند.
#
{46} {قال يا قوم لم تستعجلونَ بالسيئة قبل الحسنة}؛ أي: لم تبادرونَ فعل السيئاتِ وتحرصونَ عليها قبل فعل الحسناتِ التي بها تحسُنُ أحوالُكم وتصلُحُ أمورُكم الدينيَّة والدنيويَّة، والحالُ أنَّه لا موجبَ لكم إلى الذَّهاب لفعل السيئات {لولا تستغفِرون اللهَ}: بأن تتوبوا من شِرْكِكُم وعِصْيانِكم وتَدْعونَ أن يغفر لكم، {لعلَّكم تُرحمون}: فإنَّ رحمة الله قريبٌ من المحسنين، والتائبُ من الذُّنوب هو من المحسنين.
(46) (﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّيِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِ﴾) صالح گفت: چرا قبل از انجام نیکی‌ها که به سببِ آن احوال شما سامان می‌یابد، و امور دینی و دنیایی‌تان بهبود می‌یابد، در انجامِ بدی‌ها شتاب می‌ورزید، و به آن علاقه‌مندید؟ حال آنکه دلیلی وجود ندارد که کارهای بد را انجام دهید؟ (﴿لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَ﴾) چرا از خداوند آمرزش نمی‌خواهید، و از شرک‌ورزی و گناهانتان توبه نکرده، و دعا نمی‌کنید تا آمرزیده شوید؟ (﴿لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ﴾) باشد که مورد رحمت قرار گیرید؛ زیرا رحمت خداوند، به نیکوکاران نزدیک است؛ و هرکس از گناهان توبه نماید، از نیکوکاران است.
#
{47} {قالوا}: لنبيِّهم صالحٍ مكذِّبين ومعارضينَ: {اطَّيَّرْنا بك وبمن معك}: زعموا قَبَّحَهُمُ الله أنهم لم يَرَوْا على وجهِ صالحٍ خيراً، وأنَّه هو ومن معه من المؤمنين صاروا سبباً لمنع بعض مطالبهم الدنيويَّة! فقال لهم صالحٌ: {طائِرُكم عند الله}؛ أي: ما أصابكم إلاَّ بذنوبكم. {بل أنتم قومٌ تُفْتَنون}: بالسَّراء والضرَّاء، والخير والشرِّ؛ لينظر هل تُقْلِعون وتتوبون أم لا؛ فهذا دأبُهم في تكذيبِ نبيِّهم وما قابَلوه به.
(47) (﴿قَالُواْ﴾) آنها با تکذیب و مخالفت، به پیامبرشان صالح گفتند: (﴿ٱطَّيَّرۡنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾) ما، تو و کسانی را که با تو هستند، به ‌فال بد گرفته‌ایم. آنها، صالح و مؤمنانی را که همراه او بودند، عامل به ‌دست نیاوردن خواسته‌های دنیوی خود می‌دانستند. صالح به آنها گفت: (﴿طَٰٓئِرُكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ﴾) آنچه خداوند شما را به آن گرفتار نموده است، به سببِ گناهانتان می‌باشد. (﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ﴾) بلکه شما قومی هستید که با نعمت و شادی، و زیان و سود، و خیر و شر آزموده می‌شوید تا معلوم شود که آیا از گناهان دست می‌کشید و توبه می‌کنید، یا نه؟ پس شیوه و عادت آنها، در تکذیب کردن پیامبرشان، و روبه‌رو شدن با وی، این‌گونه بود.
#
{48} {وكان في المدينةِ}: التي فيها صالحٌ، الجامعة لمعظم قومه {تسعةُ رهطٍ يفسِدون في الأرض ولا يُصْلِحونَ}؛ أي: وصفُهُم الإفساد في الأرض، ولا لهم قصدٌ ولا فعلٌ بالإصلاح، قد استعدُّوا لمعاداةِ صالح والطعنِ في دينِهِ ودعوةِ قومهم إلى ذلك؛ كما قال تعالى: {فاتقوا اللهَ وأطيعونِ. ولا تُطيعوا أمر المسرِفينَ. الذين يُفْسِدونَ في الأرض ولا يُصْلِحونَ}.
(48) (﴿وَكَانَ فِي ٱلۡمَدِينَةِ﴾) و در شهر بزرگی که قوم صالح درآن زندگی می‌کرد، و صالح نیز در آن به ‌سر می‌برد، (﴿تِسۡعَةُ رَهۡطٖ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ﴾) نُه نفر بودند که فساد و تباهی نمودن در زمین، تبدیل به ویژگی آنان شده بود، و آنها در صدد اصلاح نبودند، بلکه دایماً آمادۀ دشمنی ورزیدن با صالح، و عیب‌جویی از دینش، و دعوت کردنِ قوم خود به سوی مبارزه با وی بودند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ﴾ پس، از خدا بترسید، و از من اطاعت کنید، و از فرمان تباهکاران اطاعت نکنید، آنهایی که در زمین فساد و تباهی می‌کنند، و به اصلاح نمی‌کوشند.
#
{49} فلم يزالوا بهذه الحال الشنيعةِ حتى أنَّهم من عداوتهم {تقاسموا} فيما بينَهم؛ كلُّ واحدٍ أقسم للآخر: {لَنُبَيِّتَنَّهُ وأهلَه}؛ أي: لنأتِيَنَّهم ليلاً هو وأهله، فلنقتلنّهم، {ثم لنقولَنَّ لوليِّه}: إذا قام علينا وادَّعى علينا أنَّا قَتَلْناهم؛ ننكِرُ ذلك وننفيه ونحلفُ: {إنَّا لَصادِقونَ}.
(49) آنها پیوسته در این حالت زشت بودند تا جایی که دشمنی آنها با صالح به جایی رسید که (﴿تَقَاسَمُواْ﴾) با یکدیگر قسم خوردند، و هر یک برای دیگری سوگند یاد کرد، (﴿لَنُبَيِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥ﴾) که شبانه بر صالح و خانواده‌اش حمله می‌کنیم، و آنها را به قتل می‌رسانیم، (﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِۦ﴾) و وقتی که ولیّ و وارث او، علیه ما بپا خاست، و ادعا کرد که ما، او و خانواده‌اش را کشته‌ایم، این قضیه را نفی می‌کنیم، و سوگند می‌خوریم، (﴿مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِكَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾) که ما هنگام هلاکت خانواده‌اش، حاضر نبوده‌ایم، و ما راستگوییم. آنها بر این مسئله با هم اتفاق کردند.
#
{50} فتواطؤوا على ذلك، {ومكروا مكراً}: دبَّروا أمرهم على قتل صالح وأهله على وجه الخُفْيَةِ حتى من قومهم خوفاً من أوليائه، {ومَكَرْنا مكراً}: بنصرِ نبيِّنا صالح عليه السلام وتيسيرِ أمرِهِ وإهلاكِ قومِهِ المكذِّبين. {وهم لا يشعُرونَ}.
(50) (﴿وَمَكَرُواْ مَكۡرٗا﴾) و آنها برای کشتن صالح و خانواده‌اش، به صورت پنهانی نقشه کشیدند، و به خاطر ترس از اولیای صالح، این نقشه را از قومشان پنهان داشتند. (﴿وَمَكَرۡنَا مَكۡرٗا﴾) و ما هم برای یاری کردن پیامبرمان صالح -علیه السلام- و آسان نمودن کارهایش، و هلاک کردنِ قوم تکذیب‌کننده‌اش، نقشه کشیدیم، (﴿وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) درحالی که آنها نمی‌فهمیدند.
#
{51} {فانظرْ كيف كان عاقِبَةُ مَكْرِهِم}: هل حصل مقصودُهم وأدركوا بذلك المكر مطلوبَهم؟ أم انتقضَ عليهم الأمر؟! ولهذا قال: {أنَّا دَمَّرْناهم وقومَهم أجمعينَ}: أهلَكْناهم واستأصَلْنا شأفَتَهم فجاءتهم صيحةُ عذابٍ فأُهْلِكوا عن آخرهم.
(51) (﴿فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ مَكۡرِهِمۡ﴾) پس بنگر سرانجامِ حیله‌ورزیِ آنان چگونه شد! آیا به هدفشان دست یافتند؟ و با این حیله‌ورزی، به خواستۀ خود رسیدند؟ یا نقشه‌هایشان نقش بر آب شد؟! بنابراین فرمود: (﴿أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾) ما آنها و قومشان را نابود کردیم، و آنها را ریشه کن نمودیم. پس صدای تند عذاب، آنها را فرا گرفت، و همه هلاک و نابود شدند.
#
{52} {فتلك بيوتُهم خاويةٌ}: قد تهدَّمت جدرانُها على سقوفِها، وأوحشتْ من ساكِنِها، وعطِّلَتْ من نازليها {بما ظَلَموا}؛ أي: هذا عاقبةُ ظلمهم وشِرْكِهم بالله وبغيِهِم في الأرض. {إنَّ في ذلك لآيةً لقومٍ يعلمونَ}: الحقائق، ويتدبَّرون وقائعَ الله في أوليائِهِ وأعدائِهِ، فيعتبِرون بذلك، ويعلمون أنَّ عاقبة الظُّلم الدَّمار والهلاك، وأنَّ عاقبة الإيمان والعدل النجاة والفوز.
(52) (﴿فَتِلۡكَ بُيُوتُهُمۡ خَاوِيَةَۢ﴾) این، خانه‌های آنان است که سقف‌هایش بر دیوارهای آن منهدم شده، و از ساکنان خالی گردیده است، و دیگر کسی آنجا اقامت ندارد.(﴿بِمَا ظَلَمُوٓاْ﴾) این، سرانجامِ ستم و شرک ورزیدن آنها به خدا، و فسادشان در زمین است. (﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ﴾) بی‌گمان در این ماجرا، برای گروهی که حقایق را می‌دانند، و در عملکرد خدا دربارۀ دوستان و دشمنانش می‌اندیشند، نشانه و عبرتی است که از آن درس عبرت می‌گیرند، و می‌دانند که سرانجام ستم، نابودی و هلاکت؛ و سرانجامِ ایمان و عدالت، نجات و موفقیت است.
#
{53} ولهذا قال: {وأنجَيْنا الذين آمنوا وكانوا يتَّقونَ}؛ أي: أنجينا المؤمنين بالله وملائكتِهِ وكتبِهِ ورسلِهِ واليوم الآخر والقدَرِ خيرِهِ وشرِّه، وكانوا يتَّقون الشركَ بالله والمعاصيَ، ويعملونَ بطاعتِهِ وطاعةِ رسلِهِ.
(53) بنابراین فرمود: (﴿وَأَنجَيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ﴾) و کسانی را نجات دادیم که به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر ایمان آوردند؛ و از شرک و گناهان پرهیز کردند؛ و از خدا و پیامبرانش اطاعت نمودند.
: 54 - 58 #
{وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ (57) وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)}
وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ و لوط [را به يادآور] وقتي كه به قوم خود گفت: «آيا كار ناشايست انجام مي‌دهيد در حالي كه مي‌دانيد؟!». أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ آيا شما از روي شهوت به جاي زنان به سراغ مردان مي‌رويد؟ بلكه شما گروهي نادان هستيد. فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ آنگاه پاسخ قومش جز آن نبود كه گفتند: «خانوادة لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد كه آنان مردماني پاكدامن، و بيزار از ناپاكي‌ها هستند». فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ پس او و خانواده‌اش را نجات داديم، مگر همسرش كه او را از بازماندگان [در عذاب] به حساب آورديم. وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ و سخت بر آنان باران [بلا] بارانديم، پس چه بد است باران بيم داده شدگان.
#
{54} أي: واذكرْ عبدَنا ورسولَنا لوطاً ونبأه الفاضلَ حين قال لقومِهِ داعياً لهم إلى الله وناصحاً: {أتأتونَ الفاحشةَ}؛ أي: الفَعْلَةَ الشنعاء التي تستفحِشُها العقولُ والفطرُ وتستقبِحُها الشرائع. {وأنتُم تبصِرونَ}: ذلك وتعلمونَ قُبحَه، فعاندتم وارتكَبْتُم ذلك ظلماً منكم وجرأةً على الله.
(54) پیامبر ما، لوط را یاد کن، آنگاه که قومش را به سوی خدا دعوت ‌کرد، و خیرخواهشان بود، و به آنان گفت: (﴿أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ﴾) آیا کار زشت را انجام می‌دهید؛ کاری که از نظرِ عقل و سرشتِ آدمی زشت است، و آیین‌ها آن را زشت می‌دانند؟ (﴿وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ﴾) و شما این را می‌بینید، و زشتی آن را می‌دانید، اما مخالفت و عناد ورزیده، و از روی ستمگری و جسارت، مرتکب این کار می‌شوید؟!
#
{55} ثم فسَّر تلك الفاحشةَ فقال: {أإنَّكم لتأتونَ الرجالَ شهوةً من دون النساء}؛ أي: كيف توصَّلْتم إلى هذه الحال، فصارت شهوتُكم للرجال وأدبارِهم محلِّ الغائط والنجوِ والخبثِ، وتركتُم ما خلقَ اللهُ لكم من النساء من المحالِّ الطيِّبة التي جُبِلَتِ النفوس إلى الميل إليها، وأنتم انقلبَ عليكم الأمرُ، فاستحسنتُم القبيح، واستقبحْتُم الحسن؟! {بل أنتم قومٌ [مسرفون] }: متجاوِزون لحدود الله متجرِّئون على محارمه.
(55) سپس این زشتی را توضیح داد و گفت: (﴿أَئِنَّكُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِ﴾) یعنی چگونه شما به این حالت و وضعیت رسیدید، و شهوت شما به مردان متمایل شد، و به عقب آنان که محل خروج مدفوع و کثافت است، گراییدید، و زنانی را که خدا برایتان آفریده است، ترک نمودید، و محل‌های پاکی را که در آنها موجود است، و فطرت آدمی بر گرایش به آن سرشته شده است کنار نهادید، و کار بر شما دگرگون گشت، به گونه‌ای که زشت را نیکو انگاشتید، و نیکو را زشت؟ (﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ﴾) بلکه شما قومی نادان هستید که از حدود الهی تجاوز نموده، و پا را فراتر گذاشته، و بر هتک محارم الهی گستاخ شده‌اید.
#
{56} {فما كان جوابَ قومِهِ}: قبولٌ ولا انزجارٌ ولا تذكُّرٌ وادِّكارٌ، إنَّما كان جوابُهم المعارضةَ والمناقضةَ والتوعُّد لنبيِّهم الناصح ورسولهم الأمين بالإجلاء عن وطنِهِ والتشريدِ عن بلدِهِ؛ فما كان جوابَ قومِهِ {إلاَّ أن قالوا أخرِجوا آلَ لوطٍ من قريَتِكُم}: فكأنَّه قيل: ما نقمتُم منهم وما ذنبُهم الذي أوجبَ لهم الإخراج؟ فقالوا: {إنَّهم أناسٌ يتطهَّرونَ}؛ أي: يتنزَّهون عن اللِّواط وأدبارِ الذُّكور!! فقبَّحهم الله؛ جعلوا أفضلَ الحسناتِ بمنزلة أقبح السيئات، ولم يكتفوا بمعصيَتِهِم لنبيِّهم فيما وعظهم به، حتى وصلوا إلى إخراجِهِ، والبلاءُ موكلٌ بالمنطق؛ فهم قالوا: أخرِجوهم من قريَتِكُم إنَّهم أناسٌ يتطهَّرون! ومفهوم هذا الكلام: وأنتُم متلوِّثون بالخبثِ والقذارةِ المقتضي لنزول العقوبة بقريَتِكم ونجاةِ من خَرَجَ منها.
(56) (﴿فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦ﴾) قومش سخنان او را نپذیرفتند و باز نیامدند و پند نپذیرفتند، بلکه مخالفت نمودند و پیامبرِ دلسوز و اندرزگو و امانت‏دارشان را تهدید ‌کردند که او را از وطنش بیرون خواهند راند و از شهرش آواره خواهند کرد. پس جواب‏شان جز این نبود که گفتند: (﴿أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡيَتِكُمۡ﴾) خانوادۀ لوط را، از شهر و سرزمین خود بیرون کنید. گویا گفته شد: گناه آنها چیست که باعث شده آنها را بیرون کنید؟! گفتند: (﴿إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ﴾) آنان مردمانی هستند که از لواط و هم جنس بازی، خود را دور و پاک می‌دارند. خداوند آن قوم را زشت بگرداند! بهترین خوبی‌ها را، به منزلۀ بدترین بدی‌ها قرار داده بودند. آنها به نافرمانی پیامبرشان اکتفا نکردند و به جایی رسیدند که او را بیرون کنند. و بلا، در گروِ نحوۀ سخن گفتن است. پس آنها گفتند: ﴿أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡيَتِكُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ يَتَطَهَّرُونَ﴾ آنان را بیرون کنید، چرا که مردمانی پاکدامن و دور از ناپاکی‌ها هستند. مفهوم این سخن چنین است: و شما مردمانی آلوده هستید و کار زشت‌تان اقتضا می‌کند که عذابِ خدا، بر آبادی و شهرتان نازل ‌شود؛ و هر کس از آن بیرون رود، نجات می‌یابد.
#
{57 ـ 58} ولهذا قال تعالى: {فأنجَيْناه وأهلهَ إلاَّ امرأتَه قَدَّرْناها من الغابرينَ}: وذلك لمَّا جاءتْه الملائكةُ في صورة أضيافٍ، وسمع بهم قومُه، فجاؤوا إليه يريدونَهم بالشرِّ، وأغلق الباب دونَهم، واشتدَّ الأمر عليه، ثم أخبرتْهم الملائكةُ عن جليَّة الحال، وأنَّهم جاؤوا لاستنقاذِهِ وإخراجِهِ من بين أظهُرِهم، وأنَّهم يريدون إهلاكَهم، وأنَّ موعِدَهم الصبح، وأمروه أن يسريَ بأهلِهِ ليلاً إلاَّ امرأتَهَ؛ فإنَّه سيصيبُها ما أصابهم، فخرج بأهلِهِ ليلاً، فنجوا، وصبَّحَهم العذابُ، فقلبَ الله عليهم ديارَهم، وجعل أعلاها أسفلها، وأمطر عليهم حجارةً من سجِّيلٍ منضودٍ مسوَّمَةً عند ربِّك، ولهذا قال هنا: {وأمْطَرْنا عليهم مطراً فساء مَطَرُ المُنذَرين}؛ أي: بئس المطرُ مطرُهم، وبئس العذابُ عذابُهم؛ لأنَّهم أُنْذِروا وخوِّفوا فلم ينزَجِروا ولم يرتَدِعوا، فأحلَّ الله بهم عقابَه الشديد.
(57 - 58) بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿فَأَنجَيۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ﴾) او و خانواده‌اش را نجات دادیم، مگر زنش را که خواستیم جزو باقی‌ماندگان باشد. ماجرا به این صورت بود که وقتی فرشتگان، به صورت مهمان، نزد لوط آمدند و قومش از آمدن آنها با خبر شدند، به سوی آنها آمدند و خواستند که با آنان کار زشت انجام دهند. لوط در را به روی آنها بست و بسیار بر او دشوار آمد، سپس ملائکه، او را از اهمیت وضعیت خبر داده و گفتند: ما آمده‌ایم تا تو را از میان آنان نجات دهیم. و گفتند: ما می‌خواهیم این قوم را هلاک کنیم و زمان نابودی‌شان، صبح است. فرشتگان به لوط فرمان دادند تا به همراه خانواده‌اش شبانه حرکت کند، به جز زنش که عذابِ قومش، او را نیز فرا خواهد ‌گرفت. پس لوط همراه با خانواده‌اش، شبانه از شهر بیرون رفت، و آنان نجات پیدا کردند. و صبح هنگام، عذابِ خدا، قومش را فرا گرفت؛ و خداوند، خانه‌های‏شان را زیر و رو کرد و آنان را سنگباران نمود؛ سنگ‌هایی که نزدِ خداوند نشانه‌گذاری شده بودند. بنابراین در اینجا گفت: (﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَيۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِينَ﴾) و برآنان بارانِ سنگ باراندیم؛ و بارانِ بیم داده شدگان چه بد بارانی است؛ و عذاب‏شان، چه بد عذابی است! و چون آنها بیم داده شدند، اما باز نیامدند، پس خداوند، عذابِ سخت خود را بر آنان فرود آورد.
: 59 #
{قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59)}.
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ بگو:‌«ستايش خدا را است، و سلام بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است. آيا خدا بهتر است يا چيزهايي كه انباز خدا مي‌سازند؟!».
#
{59} أي: قل الحمدُ لله الذي يستحقُّ كمالَ الحمدِ والمدح والثناءِ؛ لكمال أوصافه وجميل معروفه وهباتِهِ وعدلِهِ وحكمتِهِ في عقوبته المكذِّبين وتعذيب الظالمين، وسلِّمْ أيضاً على عبادِهِ الذين تخيَّرهم واصطفاهم على العالمين من الأنبياء والمرسلين وصفوة الله ربِّ العالمين، وذلك لرفع ذِكْرِهم وتنويهاً بقَدْرِهم وسلامتهم من الشرِّ والأدناس وسلامةِ ما قالوه في ربِّهم من النقائص والعيوب. {آللهُ خيرٌ أمْ ما يُشْرِكون}: وهذا استفهامٌ قد تقرَّر وعُرِفَ؛ أي: الله الربُّ العظيم كاملُ الأوصاف عظيمُ الألطاف خيرٌ أم الأصنامُ والأوثانُ التي عَبَدوها معه وهي ناقصةٌ من كلِّ وجه؛ لا تنفعُ ولا تضرُّ ولا تملِكُ لأنفسها ولا لِعابديها مثقالَ ذرَّةٍ من الخير؛ فاللهُ خيرٌ مما يُشْرِكون.
(59) (﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓ﴾) بگو: ستایش، خداوندی را سزاست که سزاوارِ کمال ستایش و مدح و تعریف است، زیرا صفت‌های او کامل است؛ و خوبی‌ها و بخشودگی‌ها و عدالت و حکمتِ او، در مجازات تکذیب کنندگان و شکنجه و عذاب ستمگران، زیبا و بجاست. همچنین بر آن دسته از بندگانِ خدا سلام و درود بفرست که خداوند آنان را درمیان جهانیان برگزیده است؛ و آنها پیامبران و فرستادگان خدا هستند که خداوند آنان را از میان مردمان انتخاب کرده است. بر آنها سلام بگو تا یادشان گرامی داشته و جایگاه و ارزش آنها خاطر نشان شود؛ چون آنان، از هر شر و آلودگی سالم بوده؛ و پروردگارشان را از هر نقص و عیبی به‌دور دانسته‌اند. (﴿ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾) این استفهامی است که جوابش معلوم است؛ یعنی آیا خداوندِ بزرگ که صفت‌هایش کامل و الطافش بیکران می‌باشد، بهتر است، یا بت‌هایی که به همراه خدا پرستش می‌کنید؟! حال آنکه این بت‌ها از هر جهت ناقص‌اند و فایده و زیانی به کسی نمی‌رسانند؛ و نمی-توانند به اندازۀ ذره‌ای به خودشان و به عبادت‌کنندگانِ خود سود و زیان برسانند. پس خدا بهتر است از چیزهایی که شریک وی می‌سازند. سپس چیزهایی را که به‌وسیلۀ آنها می‌توان دریافت که خداوند معبود بحق است و پرستشِ او حق و پرستشِ غیر او باطل است، به تفصیل بیان کرد و فرمود:
: 60 #
{أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60)}.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاء مَاء فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ [آيا طاغوت‌ها قدرتمندترين] يا خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده، و از آسمان آبي برايتان فرو فرستاده است، پس با آن باغهاي زيبا رويانديم كه شما نمي‌توانستيد درختانش را بروبانيد. آيا معبودي با خدا هست؟ در حقيقت آنها گروهي كجرو هستند.
#
{60} أي: أمَّن خَلَقَ السماواتِ وما فيها من الشمس والقمر والنجوم والملائكة والأرض وما فيها من جبال وبحار وأنهار وأشجار وغير ذلك، {وأنزل لكم}؛ أي: لأجلكم {من السماءِ ماءً فأنْبَتْنا به حدائقَ}؛ أي: بساتين {ذاتَ بهجةٍ}؛ أي: حسن منظر من كثرة أشجارها وتنوُّعها وحسنِ ثمارها. {ما كانَ لكُم أن تُنبِتوا شَجَرَها}: لولا مِنَّةُ الله عليكم بإنزال المطر. {أإلهٌ مع اللهِ}: فَعَلَ هذه الأفعالَ حتى يُعبد معه ويُشرَك به، {بل هم قوم يعدِلونَ}: به غيره، ويسوُّون به سواه، مع علمِهِم أنَّه وحده خالقُ العالم العلويِّ والسفليِّ ومنزلُ الرزق.
(60) (﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾) آیا خداوندی که آسمان‌ها و ماه و خورشید و ستارگانی که در آن هستند، و فرشتگان و زمین و کوه‌ها و دریاها و رودها و درختانی که در زمین هستند و دیگر چیزها را آفریده است، (﴿وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ﴾) و به خاطر شما، از آسمان، بارانی فرو فرستاده است که با آن، باغ‌های زیبا و میوه‌های لذیذ و متنوع رویانده‌ایم، آیا چنین خداوندی بهتر است، یا آنچه که شریکش می‌سازند؟! (﴿مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآ﴾) و اگر منت خدا بر شما نبود و باران را بر شما نازل نمی‌کرد، نمی‌توانستید درختان آن را برویانید. (﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾) آیا خدایی به همراهِ خداوند وجود دارد که این کارها را انجام ‌دهد تا سزاوارِ آن باشد به همراهِ خداوند، عبادت و پرستش شود؟! (﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ﴾) نه! بلکه آنها قومی هستند که چیزهای دیگر را با خدا برابر قرار می‌دهند، با اینکه می‌دانند او یکتا و یگانه است، و جهانِ بالا و پایین را آفریده است و اوست که روزی را فرو می‌فرستد.
: 61 #
{أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (61)}.
أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ [آيا بت‌ها بهترند] يا خداوندي كه زمين را قرارگاه گردانده، و در ميان آن رودخانه‌ها پديد آورده، و برايش كوههاي پابرجا و استوار آفريده است؟ آيا همراه با خداوند معبودي هست؟ بلكه بيشترشا نمي‌دانند.
#
{61} أي: هل الأصنام والأوثان الناقصة من كلِّ وجه التي لا فعلَ منها ولا رزقَ ولا نفعَ خيرٌ أم الله الذي {جعل الأرضَ قَراراً}: يستقرُّ عليها العبادُ ويتمكَّنون من السكنى والحرث والبناء والذَّهاب والإياب، {وجَعَلَ خلالها أنهاراً}؛ أي: جعل في خلال الأرض أنهاراً ينتفعُ بها العبادُ في زُروعهم وأشجارهم وشُربهم وشربِ مواشيهم، {وجَعَلَ لها رَواسي}؛ أي: جبالاً تُرسيها وتُثبتها لئلاَّ تميدَ وتكون أوتاداً لها لئلا تضطرِبَ، {وجعل بين البحرينِ}: البحر المالح والبحر العذب {حاجزاً}: يمنعُ من اختلاطِهِما فتفوت المنفعةُ المقصودة من كل منهما، بل جعل بينَهما حاجزاً من الأرض؛ جعل مجرى الأنهار في الأرض مبعدة عن البحار، فيحصُلُ منها مقاصدُها ومصالحها. {أإلهٌ مع الله}: فعل ذلك حتى يُعْدَلَ بهِ اللهُ ويُشْرَكَ به معه، {بل أكثرُهم لا يعلمون}: فيشركون بالله تقليداً لرؤسائهم، وإلاَّ؛ فلو علموا حقَّ العلم لم يشركوا به شيئاً.
(61) آیا بت‌ها بهترند که از هر جهت ناقص‌اند و کاری نمی‌توانند انجام دهند و روزی و فایده‌ای نمی‌توانند برسانند؛ یا خداوند که (﴿جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا﴾) زمین را قرارگاهی گردانده تا بندگان بر آن مستقر ‌شوند و در آن سکنی گزینند، کشاورزی ‌کنند، خانه بسازند و رفت و آمد ‌نمایند؟! (﴿وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا﴾) و در سطح زمین، رودخانه‌هایی پدید آورده است که بندگان در آبیاری کشتزارها و درختانِ خود، از آن استفاده می‌کنند. (﴿وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ﴾) و کوه‌هایی برای زمین آفریده است که آن را محکم و پا برجا دارند؛ و این کوه‌ها، میخ‌هایی برای زمین هستند و آن را از تکان خوردن باز می‌دارند. (﴿وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًا﴾) و میان دو دریای شیرین و شور، مانعی قرار داده است که نمی‌گذارد با هم مخلوط شوند؛ چون اگر آبِ شور و شیرین مخلوط گردند، منفعتی که از هر یک از این آب‌ها مورد نظر است، از دست می‌رود، بلکه خداوند، مانعی را میان آن دو قرار داده است. و محل جاری شدنِ رودخانه‌ها در زمین را، دور از دریاها قرار داده است، بنابراین مقاصد و منافعی که مورد نظر است، به دست می‌آید. (﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّه﴾) آیا معبودی با خداوند هست که این کارها را انجام دهد تا با خدا برابر قرار داده شده؛ و شریک خدا قرار داده شود؟! (﴿بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) نه! چنین نیست، بلکه بیشتر آنان نمی‌دانند. بنابراین به تقلید از سرانِ خود، چیزهایی را شریک خداوند می‌سازند و چنانچه درک و شعوری داشتند، چیزی را شریکِ خدا نمی‌ساختند.
: 62 #
{أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ (62)}.
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ [آيا بت‌ها بهترند] يا خداوندي كه به فرياد درمانده مي‌رسد هر گاه او را به كمك بخواهند، و سختي‌ها را دور مي‌كند، شما را جانشين مي‌سازد. آيا با خداوند معبود به حقي هست؟! شما بسيار كم پند مي‌پذيريد.
#
{62} أي: هل يجيبُ المضطرَّ الذي أقلقتْه الكروبُ وتعسَّر عليه المطلوبُ واضطرَّ للخلاص بما هو فيه إلاَّ الله وحدَه؟! ومن يكشِفُ السوءَ؛ أي: البلاء والشرَّ والنقمةَ؛ إلاَّ الله وحده؟! ومن يجعلُكُم خلفاء الأرض يمكِّنُكم منها ويمدُّ لكم بالرزق ويوصل إليكم نعمه وتكونون خلفاء مَنْ قبلَكم كما أنَّه سيميتُكم ويأتي بقوم بعدكم؟! أإلهٌ مع الله يفعل هذه الأفعالَ؟! لا أحد يفعلُ مع الله شيئاً من ذلك، حتى بإقرارِكم أيُّها المشركون، ولهذا كانوا إذا مسَّهم الضُّرُّ دَعَوا الله مخلصين له الدين؛ لعلمِهم أنَّه وحدَه المقتدر على دفعه وإزالته، {قليلاً ما تَذَكَّرونَ}؛ أي: قليلاً تذكُّركم وتدبُّركم للأمور التي إذا تذكَّرتموها ادّكرتُم ورجعتُم إلى الهدى، ولكن الغفلة والإعراض شاملٌ لكم؛ فلذلك ما ارْعَوَيْتم ولا اهتديتم.
(62) چه کسی جز خداوند یگانه، به فریاد درمانده‌ای می‌رسد که رنج‌ها و سختی‌ها او را پریشان کرده و دستیابی به خواسته‌هایش برای او مشکل است و چاره‌ای برای رهایی از آنچه به آن گرفتار شده است، ندارد؟! و چه کسی جز خداوند یگانه، بلا و شر و مشکل را دور می‌سازد؟ و چه کسی شما را جانشینان در زمین قرار می‌دهد و به شما قدرت و ثروت می‌بخشد و روزی به شما ارزانی می‌دارد و نعمت‌هایش را به شما می‌رساند؟! و بدانید که جانشین کسانی می‌شوید که پیش از شما بوده‌اند. و به زودی شما را از جهان خواهد برد و قومی دیگر را بعد از شما می‌آورد. آیا همراه با خداوند که این کارها را می‌کند، معبودی هست؟! خیر، هیچ کس نیست که در انجامِ این کارها، همراه خدا باشد؛ حتی شما مشرکان، اعتراف می‌کنید که این کارها را فقط خداوند انجام می‌دهد. بنابراین هرگاه زیانی به آنها می‌رسید، خالصانه خدا را به فریاد می‌خواندند؛ چون می‌دانستند که تنها او می‌تواند این زیان و مشکل را دور نماید. (﴿قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ﴾) اما بسیار کم اندرز می‌گیرید، و کم در امور می‌اندیشید، اموری که اگر آنها را به ‌یاد آورید، متذکر شده و هدایت می‌شوید. اما غفلت و رویگردانی، شما را فرا گرفته است. بنابراین پشیمان نمی‌شوید، توبه نمی‌کنید و هدایت نمی‌یابید.
: 63 #
{أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63)}.
أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ [آيا بت‌ها بهترند] يا خداوندي كه شما را در تاريكي‌هاي بيابان و دريا رهنمود مي‌كند، و خداوندي كه پيش از [باران] رحمتش بادها را مژده‌رسان مي‌فرستد. آيا معبودي ديگر با خدا هست؟ خداوند از آنچه شريك وي مي‌سازيد برتر است.
#
{63} أي: من هو الذي يهديكم حين تكونون في ظُلُمات البرِّ والبحرِ حيث لا دليل ولا مَعْلَمَ يُرى ولا وسيلةَ إلى النجاة إلاَّ هدايتُه لكم وتيسيرُهُ الطريق وجعل ما جعل لكم من الأسباب التي تهتدون بها؟! {ومَن يرسِلُ الرياح بُشراً بين يدي رحمتِهِ}؛ أي: بين يدي المطر، فيرسِلُها، فتثيرُ السحاب، ثم تؤلِّفُه، ثم تجمعُه، ثم تُلْقِحُه، ثم تُدِرُّه، فيستبشر بذلك العباد قبل نزول المطر. {أإلهٌ مع الله}: فعل ذلك؟! أم هو وحده الذي انفرد به؟! فلم أشركتُم معه غيرَه وعبدتُم سواه؟! {تعالى الله عما يشرِكون}: تعاظم وتنزَّه وتقدَّس عن شِرْكِهم وتسوِيَتِهِم به غيره.
(63) چه کسی شما را هدایت می‌کند آنگاه که در میان تاریکی‌های خشکی و دریا قرار می‌گیرید، آنجا که راهنما و نشانه‌ای وجود ندارد و جز هدایت و راهنمایی خداوند، وسیله‌ای برای نجات شما نیست؛ و فقط او راه را برای‏تان هموار و آسان می‌نماید؟ خداوندی که اسباب و وسایلی را برای‏تان فراهم آورده است که به وسیلۀ آن راهیاب می‌شوید. (﴿وَمَن يُرۡسِلُ ٱلرِّيَٰحَ بُشۡرَۢا بَيۡنَ يَدَيۡ رَحۡمَتِهِۦٓ﴾) خداوندی که پیش از باران، بادهایی را به عنوان مژده رسان می‌فرستد. بادها را می‌فرستد تا ابرها را پراکنده ‌نمایند، سپس ابرها را به هم پیوند داده و جمع می‌کنند، سپس باران را از خلال آن فرو می‌فرستد؛ و بندگان، قبل از آمدن باران، به وسیلۀ این بادها شادمان می‌شوند. (﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾) آیا معبودی با خداوند هست که این کارها را بکند؟ یا اینکه او، تنها و یگانه این کارها را انجام می‌دهد؟! پس وقتی که او به تنهایی این کارها را انجام می‌دهد، چرا چیزهایی دیگر را شریک او می‌سازید و غیر او را پرستش می‌کنید؟! (﴿تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾) پاک و برتر است خداوند از شرکِ آنها و از اینکه غیر از او را با وی برابر قرار ‌دهند.
: 64 #
{أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (64)}.
أَمَّن يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ چه كسي آفرينش را آغاز مي‌كند، سپس آن را باز مي‌گرداند؟! و چه كسي آفرينش را آغاز مي‌كند، سپس آن را باز مي‌گرداند؟! وچه كسي شما را از آسمان و زمين روزي مي‌دهد؟ آيا معبودي با خدا هست؟! بگو: «دليل و برهان خود را بياوريد اگر راست مي‌گوييد».
#
{64} أي: من هو الذي يبدأُ الخَلْقَ وينشئ المخلوقاتِ ويبتدي خلقَها ثم يعيدُ الخَلْقَ يوم البعث والنشور؟! {ومن يرزقُكم من السماء والأرض} بالمطر والنبات؟! {أإلهٌ مع الله}: يفعلُ ذلك ويقدر عليه، {قل هاتوا برهانكم}؛ أي: حجَّتكم ودليلكم على ما قلتم: {إن كنتُم صادقين} وإلاَّ؛ فبتقدير أنَّكم تقولون: إنَّ الأصنام لها مشاركة له في شيء من ذلك؛ فذلك مجرَّد دعوى صَدِّقُوهَا بالبرهان، وإلاَّ؛ فاعرفوا أنَّكم مبطلون لا حجَّة لكم، فارجِعوا إلى الأدلَّة اليقينيَّة والبراهين القطعيَّة الدالَّة على أنَّ الله هو المتفرِّد بجميع التصرُّفات وأنَّه المستحقُّ أن يُصْرَفَ له جميع أنواع العبادات.
(64) چه کسی آفرینش را آغاز می‌کند و مخلوقات را پدید می‌آورد و سپس روزِ قیامت، آنها را باز می‌آفریند؟! و چه کسی از آسمان و زمین، به وسیلۀ باران و گیاهان، به شما روزی می‌دهد؟ (﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِ﴾) آیا معبودی هست که به همراه خدا این کارها را بکند و تواناییِ انجام دادن آن را داشته باشد؟! (﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) بگو: اگر راستگویید، دلیل و حجت خود را بیاورید. و اگر نه، دیدگاه شما مبنی بر اینکه: بت‏ها در برخی از این امور با خداوند مشارکت دارند، تنها یک ادعا است که برای اثبات آن باید دلیل بیاورید، در غیر این صورت [چنانچه نتوانید دلیلی ارائه کنید] باید بدانید که بر باطل هستید و دلیلی بر صحت گفتۀ خود ندارید. پس به دلایل یقینی و حجت‌های قاطع بازگردید، دلایلی که می-گویند: این خداوندِ یگانه است که همۀ کارها را انجام می‌دهد؛ و او سزاوار است که همۀ عبادت‌ها برای او انجام شود.
: 65 - 69 #
{قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ (66) وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69)] }.
قُل لَّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ بگو: «تمامي آن‌هايي در آسمانها و زمين است جز خدا غيب را نمي‌دانند، و نمي‌دانند كي برانگيخته مي‌شومد». بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمِونَ بلكه دانش و آگاهي ايشان دربارة آخرت نارسا است، بلكه آنان از [وقوع] آن در شك هستند، بلكه آنان نسبت بدان كورند. وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَئِذَا كُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ و كافران گفتند: «آيا چون ما و پدرانمان به خاك تبديل شديم، آيا بيرون آورده مي‌شويم؟». لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ به راستي كه اين را به ما و پيش از ما به پدرانمان وعده داده‌اند، اين جز افسانه‌هاي گذشتگان نيست. قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ بگو: «در زمين بگرديد، آنگاه بنگريد كه سرانجام گناهكاران چگونه بوده است؟».
#
{65} يخبر تعالى أنه المنفردُ بعلم غيب السماواتِ والأرض؛ كقوله تعالى: {وعنده مفاتِحُ الغيبِ لا يَعْلَمُها إلاَّ هو ويَعْلَمُ ما في البرِّ والبحرِ وما تسقُطُ من ورقةٍ إلاَّ يعلمُها ولا حبَّةٍ في ظلمات الأرضِ ولا رطبٍ ولا يابس إلاَّ في كتابٍ مبين}، وكقوله: {إنَّ الله عندَه علمُ الساعةِ وينزِّلُ الغيثَ ويعلم ما في الأرحام ... } إلى آخر السورة؛ فهذه الغيوب ونحوها اختصَّ الله بعلمِها، فلم يعلَمْها مَلَكٌ مقرَّب ولا نبيٌّ مرسلٌ، وإذا كان هو المنفردُ بعلم ذلك، والمحيط علمه بالسرائر والبواطن والخفايا؛ فهو الذي لا تنبغي العبادة إلاَّ له. ثم أخبر تعالى عن ضَعْفِ علم المكذِّبين بالآخرة، منتقلاً من شيء إلى ما هو أبلغ منه، فقال: {وما يشعُرونَ}؛ أي: وما يدرون {أيانَ يُبْعَثونَ}؛ أي: متى البعث والنشور والقيام من القبور؛ أي: فلذلك لم يستعدوا.
(65) خداوند متعال خبر می‌دهد که فقط او غیبِ آسمان‌ها و زمین را می‌داند؛ در جایی دیگر می‏فرماید: ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾ [الأنعام: 59] «و کلیدهای غیب، نزد او [=خداوند] است؛ جز او کسی آن را نمی‌داند؛ و آنچه در خشکی و دریاست خداوند آن را می‌داند؛ و هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر اینکه او آن را می‌داند؛ و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین نیست، و هیچ تر و خشکی وجود ندارد مگر اینکه در کتابی روشن ثبت شده است». همچنین می‏فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ ٱلۡغَيۡثَ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡأَرۡحَامِ﴾ [لقمان: 34] «بی‌گمان، علمِ زمانِ فرارسیدن قیامت، نزد خداوند است؛ و او باران را نازل می‌کند؛ و آنچه را در رحم‌هاست، می‌داند». پس این غیب‌ها و امورِ پنهان و امثال آن را، فقط خداوند می‌داند؛ و هیچ فرشته‌ی مقرب و هیچ پیامبری، آن را نمی‌داند. پس، وقتی تنها او به این چیزها آگاهی دارد؛ و علم و آگاهی او، پنهان و پوشیده‌ها را در بر گرفته است؛ هموست خداوندی که عبادت، جز برای او شایستۀ کسی نیست. سپس خداوند، از ناتوانی و ضعفِ علم و آگاهیِ تکذیب‌کنندگانِ قیامت خبر داد که آنها نمی‌دانند قیامت کی فرا خواهد رسید. و در اینجا خداوند به مطلبی پرداخت که رساتراست، پس فرمود: (﴿وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ﴾) و آنها نمی‌دانند زنده شدنِ پس از مرگ و رستاخیز کی خواهد بود. بنابراین خود را برای چنین روزی آماده نکرده‌اند.
#
{66} {بل ادَّارَكَ علمُهم في الآخرة}؛ أي: بل ضَعُفَ وقلَّ ولم يكن يقيناً ولا علماً واصلاً إلى القلب، وهذا أقلُّ وأدنى درجة للعلم، ضعفه ووهاؤه، بل ليس عندهم علمٌ ولا ضعيفٌ، وإنما {هم في شكٍّ منها}؛ أي: من الآخرة، والشكُّ زال به العلم؛ لأنَّ العلم بجميع مراتبه لا يُجامِعُ الشكَّ. {بل هم منها}؛ أي: من الآخرة {عَمونَ}: قد عَمِيَتْ عنها بصائِرُهم، ولم يكنْ في قلوبهم من وقوعها، ولا احتمالٌ، بل أنكروها واستبعَدوها.
(66) (﴿بَلِ ٱدَّٰرَكَ عِلۡمُهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ﴾) بلکه آگاهی و دانش آنان دربارۀ قیامت، بسیار ضعیف و اندک بوده و یقین‌بخش نمی‌باشد. آنها از علمی که به قلب ایشان متصل باشد و با آن پیوند داشته باشد، برخوردار نبودند و علمی که به قلب متصل نباشد، ضعیف‏ترین و پست‏ترین درجه علم است. آنها نه از علمی قوی و نه ضعیف برخوردار نبودند، بلکه (﴿هُمۡ فِي شَكّٖ مِّنۡهَا﴾) آنان دربارۀ قیامت، شک و تردید داشتند؛ و شک، علم و آگاهی را از بین می‌برد؛ و علم و آگاهی با تمامی مراتب و درجات خود، با شک جمع نمی‌شود. (﴿بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ﴾) بلکه آنها در مورد آخرت، کور و نابینا هستند؛ و چشم‌های‏شان آن را نمی‌بیند؛ و در دل‌هایشان، آگاهی و دانشی درمورد وقوع قیامت و احتمالِ آمدنِ آن وجود ندارد؛ بلکه آنان قیامت را انکار کرده و آن را بعید دانسته و می‌دانند.
#
{67} ولهذا قال: {وقال الذين كفروا أإذا كُنَّا تراباً وآباؤنا أإنَّا لَمُخْرَجونَ}؛ أي: هذا بعيدٌ غير ممكن؛ قاسوا قدرة كامل القدرة بقُدَرِهِم الضعيفة.
(67) (﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَءِذَا كُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ﴾) کافران گفتند: آیا زمانی که ما و پدران‏مان به خاک تبدیل شدیم، زنده می‌گردیم و از قبر بیرون آورده می‌شویم؟ یعنی این بعید و غیر ممکن است. آنها قدرتِ خداوند توانا را، با قدرتِ ضعیف خود مقایسه می‌کردند.
#
{68} {لقد وُعِدْنا هذا}؛ أي: البعث {نحنُ وآباؤنا من قبلُ}؛ أي: فلم يجئنا ولا رأينا منه شيئاً. {إنْ هذا إلاَّ أساطيرُ الأولينَ}؛ أي: قَصصهم وأخبارهم التي تُقطع بها الأوقات، وليس لها أصل، ولا صِدْقَ فيها. فانتقل في الإخبار عن أحوال المكذِّبين بالإخبار أنَّهم لا يدرونَ متى وقتُ الآخرة، ثم الإخبار بضَعْفِ علمِهِم فيها، ثم الإخبار بأنَّه شكٌّ، ثم الإخبار بأنه عمىً، ثم الإخبار بإنكارِهم لذلك واستبعادِهم وقوعَه؛ أي: وبسبب هذه الأحوال؛ تَرَحَّلَ خوفُ الآخرة من قلوبهم، فأقدموا على معاصي الله، وسَهُلَ عليهم تكذيب الحقِّ والتصديق بالباطل، واستحلُّوا الشهواتِ على القيام بالعبادات، فخسروا دُنياهم وأخراهم.
(68) (﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ﴾) به ما و پیش از ما، به پدران‏مان وعدۀ آمدن قیامت داده شده است؛ اگر این امر راست ‌بود، می‌آمد؛ ولی هنوز به نزد ما نیامده و از آن چیزی را ندیده‌ایم. (﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ﴾) این، جز افسانه و داستان‌های پیشینیان که با آن وقت گذرانی می‌شود، چیزی بیش نیست و اصل و اساسی ندارد. خداوند با بیانِ احوال تکذیب‌کنندگان، به این مطلب پرداخت که آنها نمی‌دانند قیامت کی خواهد آمد. سپس خبر داد که آگاهیِ آنها در مورد قیامت، ضعیف و کم است. سپس خبر داد که آنها دربارۀ قیامت، شک و تردید دارند. سپس خبر داد که آنها کور هستند؛ و پس از آن فرمود، آنها قیامت را انکار می‌کنند و آن را بعید می‌دانند. یعنی به سبب حالت‌هایی که دارند، ترس از آخرت، از دل‌های آنان رخت بر بسته و در نتیجه اقدام به انجام گناهان کرده؛ و تکذیب حق و تصدیق باطل برای‏شان آسان گشته است؛ و تبعیت از شهوت‌ها را به جای پرداختن به عبادت قرار داده و دنیا و آخرت خود را از دست داده‌اند.
#
{69} ثمَّ نبَّههم على صدق ما أخبرت به الرسل، فقال: {قل سيروا في الأرض فانْظُروا كيف كانَ عاقبةُ المجرمينَ}؛ فلا تجدون مجرماً قد استمرَّ على إجرامه إلاَّ وعاقبتُه شرُّ عاقبة، وقد أحلَّ الله به من الشرِّ والعقوبة ما يَليق بحاله.
(69) سپس خداوند متعال، آنها را به تصدیق آنچه که پیامبران از آن خبر داده‌اند، سفارش کرد و فرمود: (﴿قُلۡ سِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِينَ﴾) و در زمین بگردید و بنگرید که سرانجامِ گناهکاران چگونه بوده است؟! پس اگر بگردید و بنگرید، هیچ مجرم و گناهکاری را نمی‌یابید که بر جرم و گناه خویش اصرار ورزد، مگر اینکه سرانجام بدی داشته است و خداوند او را به سزا و عذابی گرفتار کرده که سزاوارِ حال او بوده است.
: 70 - 72 #
{وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70) وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (71) قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72)}
وَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلَا تَكُن فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ و بر آنان اندوه مخور، و از آنچه حيله مي‌ورزند تنگدل مباش. وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ و مي‌گويند: «اگر راست مي‌گوييد اين وعده كي خواهد بود؟». قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ بگو: «شايد برخي از آنچه كه در فرا رسيدنش شتاب داريد به شما نزديك شده باشد.
#
{70} أي: لا تحزنْ يا محمدُ على هؤلاء المكذِّبين وعدم إيمانهم؛ فإنَّك لو علمتَ ما فيهم من الشرِّ وأنَّهم لا يَصْلُحون للخير؛ لم تأسَ ولم تحزنْ، ولا يضيق صدرك ولا تقلق نفسك بمكرِهِم؛ فإنَّ مكرَهم سيعود عاقبته عليهم، {ويمكُرون ويَمْكُرُ اللهُ والله خيرُ الماكرينَ}.
(70) پس ای محمد! برای این تکذیب‌کنندگان و ایمان نیاوردن‏شان، غم مخور و اندوهگین مباش؛ زیرا اگر از شر و بدی آنها اطلاع حاصل نمایی و این را بدانی که آنها صلاحیتِ برخورداری از هیچ خیر و خوبی را ندارند، تأسف نمی‌خوری و غمگین نمی‌شوی. و از مکر ورزی آنها، تنگدل و آشفته نباش؛ زیرا سرانجامِ مکر آنها به خودشان برمی‌گردد. ﴿وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ﴾ [الأنفال: 30] «و مکر می‌ورزند، و خداوند برای مکر آنها چاره‌اندیشی می‌کند؛ و خداوند بهترین چاره‌اندیشان است».
#
{71} ويقولُ المكذِّبون بالمَعاد وبالحقِّ الذي جاء به الرسولُ مستعجلينَ للعذاب: {متى هذا الوعدُ إن كنتُم صادقينَ}: وهذا من سفاهة رأيِهِم وجهلِهِم؛ فإنَّ وقوعَه ووقتَه قد أجَّله الله بأجَلِهِ وقَدَّرَه بقدرٍ؛ فلا يدلُّ عدم استعجاله على بعض مطلوبهم، ولكن مع هذا قال تعالى محذِّراً لهم وقوعَ ما يستعجِلون:
(71) آنان، معاد و حقی را که پیامبر آورده است، تکذیب می‌کنند؛ و در آمدنِ عذاب، شتاب می‌ورزند و می‌گویند: (﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) اگر راست می‌گویید، این وعده کی خواهد بود؟ این از بی‌خردی و جهالت آنهاست؛ چون واقع شدن و زمان آن را، خداوند مقرر کرده؛ و با تقدیرِ خویش، آن را مقدر نموده است. پس این‌که روز قیامت زود تحقّق پیدا نمی‌کند، بر صحت ادعای آنان دلالت نمی‌کند.
#
{72} {قل عسى أن يكونَ رَدِفَ لكم}؛ أي: قرب منكم وأوشك أن يقعَ بكم {بعضُ الذي تستعجِلونَ}: من العذاب.
(72) اما ـ با وجود این ‌ـ خداوند متعال آنها را، از واقع شدن آنچه در آمدن و رسیدنش شتاب می‌ورزند، بر حذر داشت و فرمود: (﴿قُلۡ عَسَىٰٓ أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي تَسۡتَعۡجِلُونَ﴾) بگو: چه بسا بخشی از عذابی که در فرا رسیدنِ آن شتاب می‌ورزید، به شما نزدیک شده است، و به زودی شما را فرا می‌گیرد.
: 73 - 75 #
{وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ (73) وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ (74) وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (75)}
وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَشْكُرُونَ و همانا پروردگارت بر مردمان داراي فضل [فراواني] است ولي بيشتر آنان سپاسگذاري نمي‌كنند. وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ و حقاً كه پروردگارت مي‌داند آنچه را در دل‌هايشان نهان مي‌دارند و آنچه را كه آشكار مي‌سازند. وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ و هيچ نهفته‌اي در آسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتابي روشن [درج شده] است.
#
{73} ينبِّه عباده على سَعَةِ جوده وكَثْرَةِ أفضاله، ويحثُّهم على شكرِها، ومع هذا؛ فأكثر الناس قد أعرضوا عن الشكر، واشتغلوا بالنعم عن المنعم.
(73) خداوند بندگانش را یادآور می‌شود که بخششِ او فراوان و الطافش بیکران است؛ و آنها را بر به جای آوردنِ شکر آن، تشویق می‌کند؛ با وجود این، بیشتر مردم از شکر گزاری روی برتافته و با مشغول شدن به نعمت‌ها، نعمت دهنده را فراموش کرده‌اند.
#
{74} {وإنَّ ربَّك لَيعلمُ ما تُكِنُّ}؛ أي: تنطوي عليه {صدورُهم وما يُعْلِنون}: فليحذروا من عالم السَّرائر والظَّواهر وليراقبوه.
(74) (﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعۡلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا يُعۡلِنُونَ﴾) پروردگارت آنچه را که در دل‌های‏شان نهان می‌دارند و آنچه را که آشکار می‌کنند، می‌داند. پس باید بهراسند از ذاتی که به نهان‌ها و آشکارها آگاهی دارد؛ و باید همواره او را مد نظر داشته باشند.
#
{75} {وما من غائبةٍ في السماء والأرض}؛ أي: خفيَّةٍ وسرٍّ من أسرار العالم العلويِّ والسفليِّ {إلاَّ في كتابٍ مبينٍ}: قد أحاط ذلك الكتابُ بجميع ما كان ويكون إلى أن تقومَ الساعةُ؛ فكل حادث يحدث جليٍّ أو خفيٍّ؛ إلاَّ وهو مطابقٌ لما كتب في اللوح المحفوظ.
(75) (﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) و هیچ چیزِ نهفته و پوشیده و رازی از رازهای جهانِ بالا و پایین نیست، (﴿إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٍ﴾) مگر اینکه در کتابی روشن، ثبت و ضبط شده است. و این کتاب، همۀ آنچه را که تاکنون به وقوع پیوسته و آنچه که تا روز قیامت به ‌وقوع خواهد پیوست، در بر دارد. پس هر حادثۀ بزرگ و کوچکی که اتفاق می‌افتد، مطابق با چیزی است که در لوح محفوظ نوشته شده است.
: 76 - 77 #
{إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77)}
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ بي‌گمان اين قرآن براي بني‌اسرائيل بيشتر آنچه را كه در آن اختلاف دارند بيان مي‌كند. وَإِنَّهُ لَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ و قطعاً‌اين قرآن براي مؤمنان هدايت و رحمت است.
#
{76} وهذا خبر عن هيمنةِ القرآن على الكتبِ السابقةِ وتفصيله وتوضيحه لما كان فيها قد وقع فيه اشتباهٌ واختلافٌ عند بني إسرائيل، فقصَّه هذا القرآن قصًّا زال به الإشكال، وبيَّن الصوابَ من المسائل المختلَف فيها.
(76) در اینجا خداوند خبر می‌دهد که قرآن، کتاب‌های گذشته را توضیح می‌دهد؛ چون در کتاب‌های گذشته، چیزهایی هست که باعث اختلاف میان بنی‌اسرائیل شده و بر ایشان مشتبه شده است. پس قرآن این موارد را به گونه‌ای حکایت کرده که اشکال را برطرف کرده است. و در مسائلی که مورد اختلاف است، راه درست را روشن نموده است. و چون چنین روشن و واضح است، اختلاف را رفع می‌نماید و هر مشکلی را حل می‌کند. پس بزرگ‌ترین نعمت خداست که به بندگان ارزانی نموده است، اما همه در مقابلِ نعمت، شکر و سپاس نمی‌گزارند. و بیان کرد که فایده و نور و هدایتِ قرآن، ویژه و مختصِ مؤمنان است.
#
{77} وإذا كان بهذه المثابة من الجلالة والوضوح وإزالةِ كلِّ خلافٍ وفَصْل كلِّ مشكل؛ كان أعظم نعم الله على العباد، ولكن ما كل أحدٍ يقابِلُ النعمةَ بالشُّكر، ولهذا بيَّن أن نفعه ونورَه وهُداه مختصٌ بالمؤمنين، فقال: {وإنَّه لهدى}: من الضلالة والغيِّ والشبه، {ورحمةٌ}: تنثلج له صدورُهم وتستقيمُ به أمورهم الدينيَّة والدنيويَّة، {للمؤمنين}: به المصدِّقين له المتلقِّين له بالقبول المقبِلين على تدبُّره المتفكِّرين في معانيه؛ فهؤلاء تحصُلُ لهم به الهدايةُ إلى الصراط المستقيم والرحمة المتضمِّنة للسعادةِ والفوزِ والفلاح.
(77) و فرمود: (﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى﴾) و قرآن رهنمودی است که آدمی را از گمراهی و سرکشی و شبهات دور نموده و به راه درست هدایت می‌نماید. (﴿وَرَحۡمَةٞ﴾) و رحمتی است که با آن، دل‌های مؤمنان آرامش یافته و امور دینی و دنیویشان سامان می‌یابد. (﴿لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[این فضیلت]، برای مؤمنانی است که آن را تصدیق می‌کنند و آن را می‌پذیرند و به اندیشیدن در آن روی می‌آورند، و در معانی و مفاهیم آن تدبر می‌کنند. پس مؤمنان به وسیلۀ قرآن، به راه راست هدایت می‌شوند و به رحمتی دست می‌یابند که سعادت و کامیابی [هر دو جهان] را در بر دارد.
: 78 #
{إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78)}
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ بي‌گمان پروردگارت به حكم خود در ميان آنها داوري خواهد كرد، و او توانا و آگاه است.
#
{78} أي: إنَّ الله تعالى سيفصِلُ بين المختصمين وسيحكُم بين المختلفين بحكمِهِ العدل وقضائِهِ القسط؛ فالأمور؛ وإنْ حَصَلَ فيها اشتباهٌ في الدُّنيا بين المختلفين لخفاء الدليل أو لبعض المقاصد؛ فإنَّه سيبين فيها الحقُّ المطابقُ للواقع حين يحكُمُ الله فيها. {وهو العزيزُ}: الذي قهر الخلائق فأذعنوا له. {العليم}: بجميع الأشياء، العليم بأقوال المختلفين، وعن ماذا صدرت، وعن غاياتها ومقاصدها، وسيجازي كلًّا بما علمه فيه.
(78) خداوند میان آنهایی که با هم در ستیز و کشمکش هستند، داوری خواهد کرد؛ و با حکمِ عادلانه و قضاوت دادگرانه‌اش، میان اختلاف کنندگان قضاوت و داوری خواهد کرد. پس چنانچه به خاطرِ پنهان بودن دلیل و به‌خاطرِ مسایلی که میان افراد متخاصم وجود دارد، در صدورِ حکم اشتباهی صورت گیرد، در روز قیامت که خداوند دربارۀ آنان داوری می‌نماید، حق و حقیقت روشن خواهد شد. (﴿وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡعَلِيمُ﴾) و تواناست خداوندی که بر خلایق چیره است؛ و مخلوقات منقاد اویند؛ و به همه چیز آگاه است؛ و گفته‌های مختلف و لهجه‌های متفاوت را می‌داند؛ و نیز اهداف و مقاصد آنچه را که بر زبان نمی‌رانند، می‌داند؛ و هر یک را، طبق عملی که انجام می‌دهد، مجازات خواهد کرد.
: 79 - 81 #
{فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80) وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)}.
فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ پس بر خدا توكل كن، بي‌گمان تو بر حق آشكار هستي. إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ بي‌گمان تو نمي‌داني به مردگان بشنواني، و به كران آواز بشنواني هنگامي كه پشت كنان روي بگردانند. وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ و تو نمي‌داني كوران را از گمراهيشان بازگرداني، و به سوي حق هدايتشان كني، تو تنها كساني را مي‌تواني بشنواني كه به آيات ما ايمان مي‌آورند، پس اينان فرمانبردارند.
#
{79} أي: اعتمدْ على ربِّك في جلب المصالح ودفع المضارِّ وفي تبليغ الرسالة وإقامة الدين وجهاد الأعداء. {إنَّك على الحقِّ المُبين}: الواضح، والذي على الحقِّ يدعو إليه ويقوم بنصرته أحقُّ من غيرِهِ بالتوكُّل؛ فإنَّه يسعى في أمر مجزوم به، معلوم صدقه، لا شكَّ فيه ولامِرْيَةَ، وأيضاً؛ فهو حقٌّ في غاية البيان، لا خفاء به ولا اشتباه.
(79) [ای پیامبر!] در به دست آوردنِ منافع و دفعِ مضار و به منظور رساندنِ رسالت خدا، اقامۀ دین و جهاد با دشمنان، بر پروردگارت توکل کن، که (﴿إِنَّكَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِينِ﴾) بی‌گمان تو بر حقِ واضح و روشن هستی؛ و کسی که بر حق است و به سوی حق دعوت کرده و آن را یاری می‌کند، سزاوار است که از دیگران بیشتر بر خدا توکل کند؛ چون برای کاری تلاش می‌نماید که قطعی است و راست بودنِ آن مشخص است و شک و تردیدی در آن وجود ندارد. نیز آن حق است و در نهایتِ روشنی قرار دارد و پوشیدگی در آن نیست و بر مردم مشتبه نمی‌باشد. و هر گاه آنچه را که بر دوش تو گذاشته شده است، انجام دهی و در این راستا بر خداوند توکل نمایی؛ گمراهیِ گمراهان، زیانی به تو نمی‌رساند؛ و هدایت شدنِ آنها بر عهدۀ تو نیست.
#
{80} وإذا قمتَ بما حملت وتوكلَّت على الله في ذلك؛ فلا يضرُّك ضلالُ مَن ضلَّ وليس عليك هداهم؛ فلهذا قال: {إنَّك لا تُسْمِعُ الموتى ولا تُسْمِعُ الصمَّ الدُّعاء}؛ أي: حين تدعوهم وتناديهم، وخصوصاً: {إذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ}: فإنه يكون أبلغَ في عدم إسماعهم.
(80) بنابراین فرمود: (﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ﴾) بی‌گمان تو نمی‌توانی مردگان را بشنوانی و نمی‌توانی کران را بشنوانی، آنگاه که آنها را فرا می‌خوانی و صدا می‌زنی. خصوصاً وقتی که (﴿وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِينَ﴾) به تو پشت کنند، و از تو روی بگردانند؛ چون این باعث می‌شود که آنها بیشتر نشنوند و نتوانی آنها را بشنوانی.
#
{81} {وما أنت بهادي العُمْي عن ضلالتهم}: كما قال تعالى: {إنَّك لا تَهْدي مَنْ أحببتَ ولكنَّ الله يَهْدي مَن يشاءُ}. {إن تُسْمِعُ إلاَّ مَن يؤمنُ بآياتنا فهم مسلمونَ}؛ أي: هؤلاء الذين ينقادون لك، الذين يؤمنون بآيات الله وينقادون لها بأعمالهم واستسلامهم؛ كما قال تعالى: {إنَّما يستجيبُ الذين يسمعونَ. والموتى يبعثُهُم اللهُ ثم إليه يُرْجَعون}.
(81) (﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِي ٱلۡعُمۡيِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡ﴾) و تو نمی‌توانی کوران را از گمراهی‌شان باز گردانی و هدایت‏شان نمایی. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾ [القصص: 56] «همانا تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی؛ بلکه خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می‌نماید». (﴿إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن يُؤۡمِنُ بِ‍َٔايَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ﴾) تنها کسانی را می‌توانی بشنوانی که به آیات ما ایمان می‌آورند و اینان فرمانبردارند. پس آنهایی که از تو اطاعت می‌کنند، کسانی هستند که به آیات ما ایمان دارند و با اعمالِ خود و تسلیم شدن‏شان، از خدا فرمان می‌برند. همان‌گونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَسۡتَجِيبُ ٱلَّذِينَ يَسۡمَعُونَۘ وَٱلۡمَوۡتَىٰ يَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ ثُمَّ إِلَيۡهِ يُرۡجَعُونَ﴾ [الأنعام: 36] «تنها کسانی اجابت می‌کنند که می‌شنوند؛ و مردگان را خداوند برمی‌انگیزد، سپس به سوی او باز می‌گردند».
: 82 #
{وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ (82)}
وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ و هنگامي كه فرمان [عذاب] بر آنان تحقق يابد، جانوري را از زمين براي مردمان بيرون مي‌آوريم كه با ايشان سخن مي‌گويد، چرا كه مردم با نشانه‌هاي ما يقين نداشتند.
#
{82} أي: إذا وقع على الناس {القولُ} الذي حَتَّمهُ الله وفرضَ وقته؛ {أخرجنا لهم دابَّةً} خارجةً {من الأرض}، أو دابةً من دوابِّ الأرض، ليست من السماء، وهذه الدابَّة {تكلِّمهم}؛ أي: تكلِّم العباد {أنَّ الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون}؛ أي: لأجل أنَّ الناس ضَعُفَ علمهم ويقينهم بآيات الله؛ فإظهار الله هذه الدابة من آياتِ الله العجيبة؛ ليبيِّن للناس ما كانوا فيه يمترون. وهذه الدابَّة المشهورة التي تخرج في آخر الزمان، وتكون من أشراط الساعة؛ كما تكاثرت بذلك الأحاديث ، [لم يذكر الله ورسوله كيفيَّة هذه الدابة، وإنَّما ذكر أثرها والمقصود منها، وأنَّها من آيات الله؛ تكلِّم الناسَ كلاماً خارقاً للعادة حين يقعُ القول على الناس وحين يمترونَ بآياتِ الله، فتكون حجَّة وبرهاناً للمؤمنين، وحجَّة على المعاندين].
(82) هرگاه آنچه را که خداوند قطعی نموده و وقت آن را تعیین کرده است، فرا برسد، (﴿أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾) جانوری را از زمین برای مردم بیرون می‌آوریم. یا منظور آن است که جانور مذکور از جانورانِ زمین بوده، و از آسمان فرود نمی‌آید. و این جانور (﴿تُكَلِّمُهُمۡ﴾) با مردم سخن می‌گوید؛ مردمی که به آیات ما ایمان نمی‌آوردند. (﴿أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ﴾) در آن زمان، آگاهی و یقین مردم نسبت به آیاتِ خداوند ضعیف می‌شود؛ و خداوند این جانور را -که یکی از آیات و نشانه‌های عجیب اوست- آشکار می‌سازد تا آنچه را که مردم در آن تردید دارند، بیان نماید. و این جانور در آخرِ زمان بیرون می‌آید و آمدنِ آن، از علامت‌های قیامت است. همان‌طور که در احادیث بسیاری، از آمدنِ آن سخن گفته شده است، اما خدا و پیامبرش برای ما بیان نکرده‌اند که چگونه و چه نوع جانوری است. و این آیه کریمه دلالت بر آن دارد که خداوند این جانور را برای مردم بیرون می‏آورد. و اینکه این جانور سخن می‏گوید، امری خارق العاده و خلاف عادت است و از جمله دلایلی است که بر صدق و راستی آنچه خداوند در کتابش خبر داده، دلالت دارد. والله أعلم.
: 83 - 85 #
{وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُمْ بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنْطِقُونَ (85)}.
وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ و روزي كه از هر امتي گروهي از آنان را گرد مي‌آوريم كه آيات ما را تكذيب مي‌كردند، پس آنان نگاه داشته مي‌شوند تا به يكديگر ملحق گردند. حَتَّى إِذَا جَاؤُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ تا هنگامي كه مي‌آيند [خدا] مي‌فرمايد: «آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالي كه از آن به طور كامل آگاهي نداشتيد؟ و [در مدت حيات خود] چه مي‌كرديد؟». وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لَا يَنطِقُونَ و به سبب ستمي كه كردند فرمان [عذاب] بر آنان تحقق يافت، پس آنان [نمي‌توانند] سخن بگويند.
#
{83} يخبر تعالى عن حالة المكذِّبين في موقف القيامة، وأنَّ الله يجمَعُهم ويحشُرُ من كلِّ أمةٍ من الأمم فوجاً وطائفةً، {مِمَّن يكذِّبُ بآياتِنا فهم يُوزَعون}: يُجْمَعُ أوَّلُهم على آخرهم، وآخرهم على أولهم؛ ليعمَّهم السؤال والتوبيخ واللوم.
(83) خداوند متعال از حالت تکذیب‌کنندگان در روز قیامت خبر می‌دهد و اینکه آنها را گرد می‌آورد و از هرامتی، گروهی را جمع می‌کند، (﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ بِ‍َٔايَٰتِنَا فَهُمۡ يُوزَعُونَ﴾) که آیات ما را تکذیب می‌کردند. آنان به یکدیگر ملحق ‌شده و در کنار همدیگر نگاه داشته می‌شوند تا از همه پرسیده شود و همه مورد نکوهش و سرزنش قرار بگیرند.
#
{84} {حتى إذا جاؤوا}: وحضروا؛ قال لهم موبِّخاً ومقرِّعاً: {أكذَّبْتُم بآياتي ولم تحيطوا بها علماً}؛ أي: الواجب عليكم التوقف حتى ينكشف لكم الحقُّ، وأن لا تتكلَّموا إلا بعلم؛ فكيف كذبتم بأمر لم تحيطوا به علماً. {أم ماذا كنتم تعملونَ}؛ أي: يسألهم عن علمهم وعن عملهم، فيجد علمهم تكذيباً بالحق وعَمَلَهم لغير الله، أو على غير سنة رسولهم.
(84) (﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو﴾) تا اینکه می‌آیند و حاضر می‌شوند، خداوند با توبیخ و سرزنش به آنها می‌فرماید: (﴿أَكَذَّبۡتُم بِ‍َٔايَٰتِي وَلَمۡ تُحِيطُواْ بِهَا عِلۡمًا﴾) آیا آیات مرا تکذیب کردید بدون اینکه کاملاً از آنها آگاهی پیدا کرده باشید؟ یعنی بر شما لازم بود که درنگ و تأمل کنید تا حق برای‏تان روشن شود و می‌بایست بدون آگاهی سخن نگویید. پس چگونه چیزی را تکذیب کردید که به آن آگاهی نداشتید و کاملاً به آن احاطه پیدا نکرده بودید؟! (﴿أَمَّاذَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾) خداوند آنها را از علم و دانش و عمل‏شان می‌پرسد، پس می‌بیند که علم و دانش و آگاهی آنها، فقط دروغ انگاشتنِ حق؛ و عمل‏شان، برای غیر خدا و برخلاف سنت و شیوۀ پیامبر بوده است.
#
{85} {ووقع القول عليهم بما ظلموا}؛ أي: حقت عليهم كلمة العذاب بسبب ظلمهم الذي استمرُّوا عليه وتوجهت عليهم الحجة، {فهم لا ينطِقونَ}: لأنه لا حجة لهم.
(85) (﴿وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِم بِمَا ظَلَمُواْ﴾) و به سبب ستم‏شان که بدان اصرار می-ورزیدند، عذاب خدا بر آنان واقع گردید و حجت بر آنها اقامه شد. (﴿فَهُمۡ لَا يَنطِقُونَ﴾) پس آنان لب به سخن نمی‌گشایند؛ چون دلیل و حجتی ندارند.
: 86 #
{أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86)}.
أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ آيا نديده‌اند كه ما شب را مقرر داشته‌ايم تا در آن بيارامند، و روز را روشن نموده‌ايم؟ بي‌گمان در اين براي قومي كه ايمان مي‌آورند نشانه‌هايي است.
#
{86} أي: ألم يشاهِدوا هذه الآية العظيمة والنعمةَ الجسيمةَ، وهو تسخيرُ الله لهم الليل والنهار، هذا بظلمتِهِ لِيَسْكُنوا فيه ويستريحوا من التعب ويستعدُّوا للعمل، وهذا بضيائه لينتَشِروا فيه في معاشهم وتصرُّفاتهم. {إنَّ في ذلك لآياتٍ لقوم يؤمنونَ}: على كمالِ وحدانيَّة الله وسبوغ نعمتِهِ.
(86) مگر نشانه‌های بزرگ و نعمتِ بیکران خدا را مشاهده نکرده‌اند؟! و آن این است که شب و روز را برای آنها مسخّر نموده است؛ شب را تاریک نموده است تا در آن آرام گیرند، و از خستگی بیاسایند و برای کار و فعالیّت مجدد آماده شوند. و روز را روشن گردانده تا در پی زندگی و کارهای‏شان باشند. (﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾) بی‌گمان در این، نشانه‌هایی است برای قومی که به یگانگیِ خداوند و فراگیر بودنِ نعمت‌های او، ایمان می‌آورند.
: 87 - 90 #
{وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ (87) وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90)}.
وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ و روزي [خواه آمد] كه در صور دميده مي‌شود، آنگاه كساني كه در آسمانها و زمين‌اند وحشت زده وهراسناك شوند، مگر كسي كه خداوند بخواهد، و هر يك فروتنانه در پيشگاه او [حاضر] مي‌آيند. وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ و كوهها را مي‌بيني [و] آنها را ساكن و بي‌حركت مي‌پنداري، حال آنكه مانند ابرها در سير و حركت هستند. آفرينش آن خدايي است كه همه چيز را در كمال استواري پديد آورده است. بي‌گمان او به آنچه مي‌كنيد آگاه است. مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ هر كس كه به نيكي در ميان آورد پاداش بهتر از آن خواهد داشت و آنان از پريشاني آن روز ايمن‌اند. وَمَن جَاء بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ و هر كس بدي در ميان آورد به رو در آتش افكنده مي‌شود. آيا سزايي جز آنچه مي‌كرديد به شما داده مي‌شود؟
#
{87} يخوِّفُ تعالى عبادَه ما أمامهم من يوم القيامة وما فيه من المحنِ والكروبِ ومزعجات القلوب، فقال: {ويوم يُنفَخُ في الصور فَفَزِغَ}: بسبب النفخ فيه {مَن في السمواتِ ومن في الأرض}؛ أي: انزعجوا وارتاعوا وماج بعضُهم ببعضٍ خوفاً مما هو مقدِّمة له {إلاَّ مَن شاء الله}: ممَّن أكرمه الله وثبَّته وحَفِظَه من الفزع. {وكلٌّ} من الخلق عند النفخ في الصور {أتَوْه داخِرينَ}: صاغِرين ذليلينَ؛ كما قال تعالى: {إن كلُّ مَن في السمواتِ والأرضِ إلاَّ آتي الرحمن عبداً}. ففي ذلك اليوم يتساوى الرؤساءُ والمرؤوسون في الذُّلِّ والخضوع لمالك الملك.
(87) خداوند بندگانش را از روز قیامت و سختی‌هایی که در آن است و دل‌ها را به وحشت می‌اندازد، برحذر داشته و می‌فرماید: (﴿وَيَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) روزی که در صور دمیده می‌شود، به سبب دمیده شدن در آن، کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند، وحشت زده و هراسان می‌شوند و از ترسِ آنچه که پس از دمیده شدن در صور اتفاق می‌افتد، هراسان و وحشت زده روی هم انباشته می‌شوند. (﴿إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُ﴾) مگر کسی که خدا بخواهد؛ آنانی که مورد تکریم خداوند قرار گرفته و آنها را ثابت قدم نموده و از ترس و هراس آن روز حفظ کرده است. (﴿وَكُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِينَ﴾) و به هنگامِ دمیده شدن در صور، همۀ خلایق، خوار و ذلیل و فروتنانه در پیشگاه خداوند حاضر و آماده می‌گردند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا﴾ [مریم: 93] «همۀ آنچه که در آسمان‌ها و زمین هستند، با بندگی و کرنش به نزد خداوند رحمان می‌آیند». پس در این روز، رؤسا و رعایا، در مقابلِ عظمت و جبروت خداوندِ هستی بخش، با زیر دستانِ خود، در خواری و فروتنی برابرند.
#
{88} ومن هَوْلِهِ أنَّك {ترى الجبال تَحْسَبُها جامدةً}: لا تفقد شيئاً منها ، وتظنُّها باقية على الحال المعهودة، وهي قد بلغت منها الشدائدُ والأهوالُ كلَّ مبلغ، وقد تفتَّت، ثم تضمحلُّ وتكون هباءً منبثًّا، ولهذا قال: {وهي تَمُرُّ مَرَّ السحاب}: من خفَّتها وشدَّة ذلك الخوف، وذلك {صُنْعَ اللهِ الذي أتقنَ كلَّ شيءٍ إنه خبيرٌ بما [تفعلونَ] }: فيجازيكم بأعمالكم.
(88) (﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ﴾) وحشتِ قیامت به‌گونه‌ای است که کوه‌ها را ساکن و بی‌حرکت می‌پنداری و هیچ یک از آنها را از نظر، پنهان نمی‌داری و گمان می‌بری که بر همان حالتِ معمولی خود هستند، حال آنکه در نهایتِ هراس و وحشت قرار دارند و از هم پاشیده‌اند و سپس از بین می‌روند و به گرد ‌و غبار تبدیل می‌شوند. بنابراین فرمود: (﴿وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِ﴾) و از بس که سبک هستند و از شدتِ هراسِ قیامت، مانند ابرها حرکت می‌کنند. و این (﴿صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ أَتۡقَنَ كُلَّ شَيۡءٍ إِنَّهُۥ خَبِيرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ﴾) آفرینش خدایی است که همه چیز را در کمال استواری آفریده است؛ و او به آنچه می‌کنید، آگاه است؛ و شما را طبق اعمالتان، سزا و جزا می‌دهد.
#
{89} ثم بيَّن كيفيَّة جزائِهِ، فقال: {من جاء بالحسنةِ}: اسم جنس، يشملُ كلَّ حسنةٍ قوليةٍ أو فعليةٍ أو قلبيةٍ، [فله عشر أمثالها]: هذا أقلُّ التفضيل. {وهم من فزع يومئذٍ آمنونَ}؛ أي: من الأمر الذي فَزِعَ الخلقُ لأجله آمنون، وإنْ كانوا يفزعون معهم.
(89) سپس کیفیتِ پاداش یا سزا دادنش را بیان کرد و فرمود: (﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ﴾) هرکس که کار نیک انجام دهد. حسنه اسم جنس است و شاملِ نیکی در قول، نیکی در عمل و نیکی قلبی می‌شود، (﴿فَلَهُۥ خَيۡرٞ مِّنۡهَا﴾) او پاداشِ بهتر و والاتری از آن خواهد داشت. و این حداقل پاداش الهی است. (﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ يَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ﴾) و آنان از چیزی که مردم را پریشان کرده در امن وامان به سر می‌برند، گرچه به همراه آنها احساس وحشت می‌نمایند.
#
{90} {ومن جاء بالسيِّئةِ}: اسم جنس يشمل كلَّ سيئةٍ، {فكُبَّتْ وجوهُهُم في النارِ}؛ أي: أُلقوا في النار على وجوههم، ويُقالُ لهم: {هل تُجْزَوْنَ إلاَّ ما كُنتُم تَعْمَلونَ}.
(90) (﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّيِّئَةِ﴾) و کسانی که کارهای ناپسند انجام می‌دهند، [«سیّئه» اسم جنس است و شامل هر بدی است]، (﴿فَكُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِي ٱلنَّارِ﴾) بر چهره‌های‏شان در آتش افکنده ‌شده و به آنها گفته می‌شود: (﴿هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾) آیا سزایی جز آنچه می‌کردید به شما داده می‌شود؟
: 91 - 93 #
{إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91) وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)}. .
إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ من تنها فرمان يافته‌ام كه پروردگار اين شهر [مكه] را بپرستم؛ پروردگاري كه آن حرمت بخشيده و همه چيز از آن اوست. وبه من فرمان داده شده كه زمرة تسليم شدگان باشم. وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ و اينكه قرآن را بخوانم، پس هر كس راه يابد جز اين نيست كه به سود خودش راه مي‌يابد، و هر كس گمراه گردد، بگو: «من فقط از بيم دهندگان مي‌باشم». وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و بگو: «ستايش خداي راست، او آياتش را به شما نشان خواهد داد، پس آنها را خواهيد شناخت، و پروردگارت از آنچه مي‌كنيد غافل نيست».
#
{91} أي: قل لهم يا محمدُ: {إنَّما أمرتُ أن أعْبُدَ ربَّ هذه البلدةِ}؛ أي: مكةَ المكرمةَ {الذي حرَّمها} وأنعم على أهلِها؛ فيجبُ أن يقابِلوا ذلك بالشكر والقبول، {وله كلُّ شيءٍ}: من العلويَّات والسفليَّات؛ أتى به لئلاَّ يُتَوَهَّم اختصاصُ ربوبيَّتِهِ بالبيت وحدَه. وأمِرْتُ لأن {أكونَ من المسلمينَ} ؛ أي: أبادر إلى الإسلام. وقد فعل - صلى الله عليه وسلم -؛ فإنَّه أول هذه الأمة إسلاماً، وأعظمها استسلاماً.
(91) ای محمد! به آنها بگو: (﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ﴾) من فرمان یافته‌ام که پروردگار این شهر را بپرستم. منظور شهر مکه است. (﴿ٱلَّذِي حَرَّمَهَا﴾) خداوندی که به مکه، حرمت؛ و به اهالی آن، نعمت بخشیده است. پس باید آنها در برابر این نعمت، شکر خدا را به‌جای آورند. (﴿وَلَهُۥ كُلُّ شَيۡءٖ﴾) و همۀ آنچه در بالا و پایین است، از آنِ او و در اختیارِ اوست. این را بیان کرد تا گمان نرود که او فقط پروردگارِ خانۀ کعبه است. (﴿وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾) و فرمان یافته‌ام تا از تسلیم شدگان باشم؛ یعنی شتابان به اسلام روی بیاورم. و پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین کرد. پس او اولین شخص است که اسلام آورد و در برابر خداوند تسلیم شد، و فروتنیِ او در برابر خدا، از همۀ افرادِ این امت بیشتر است.
#
{92} {و} أُمِرْتُ أيضاً {أنْ أتْلُوَ} عليكم {القرآنَ}: لِتَهْتَدوا به وتَقْتَدوا وتعلموا ألفاظَه ومعانِيَه؛ فهذا الذي عليَّ، وقد أدَّيته، {فَمَنِ اهْتَدى فإنَّما يهتدي لنفسِهِ}: نفعُهُ يعود عليه، وثمرتُهُ عائدةٌ إليه، {ومَن ضلَّ فقُل إنَّما أنا من المنذِرينَ}: وليس بيدي من الهداية شيءٌ.
(92) (﴿وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَ﴾) و نیز فرمان یافته‏ام که قرآن را برای‏تان بخوانم تا به وسیلۀ آن هدایت شوید و به آن اقتدا کنید و کلمات و معانی آن را دریابید. این وظیفۀ من است و من آن را انجام داده‌ام. (﴿فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهۡتَدِي لِنَفۡسِهِۦ﴾) پس هرکس راهیاب شود، سود و نتیجۀ هدایت و راهیاب شدنش، به خودش برمی‌گردد. (﴿وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ﴾) و هرکس گمراه گردد، بگو: من فقط از بیم دهندگانم و چیزی از هدایت در دست من نیست.
#
{93} {وقل الحمدُ لله}: الذي له الحمد في الأولى والآخرة، ومن جميع الخلق، خصوصاً أهل الاختصاص والصفوةِ من عباده؛ فإنَّ الذي وقع والذي ينبغي أن يَقَعَ منهم من الحمدِ والثناءِ على ربِّهم أعظمُ مما يقعُ من غيرهم؛ لرفعةِ درجاتهم وكمال قُربهم منه وكثرةِ خيراتِهِ عليهم، {سيريكم آياتِهِ فتعرِفونها}: معرفةً تدلُّكم على الحق والباطل؛ فلا بدَّ أن يريكم من آياته ما تستنيرون به في الظلمات؛ ليهلك من هَلَك عن بيِّنة ويحيا مَنْ حَيَّ عن بيِّنة. {وما ربُّك بغافل عما تعملون}: بل قد علم ما أنتم عليه من الأعمال والأحوال، وعلم مقدارَ جزاء تلك الأعمال، وسيحكم بينكم حكماً تحمَدونه عليه، ولا يكون لكم حجَّةٌ بوجه من الوجوهِ عليه.
(93) (﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ﴾) و بگو: ستایش، خدا را سزاست و همیشه و همه وقت، ستایش از آنِ اوست، همۀ خلایق او را ستایش می‌کنند، به ‌خصوص بندگان برگزیده‌اش. و شایسته است که حمد و ستایشی که آنها انجام می‌دهند، از خیر و ستایشی که دیگران برای پروردگار انجام می‌دهند، بیشتر باشد؛ چون مقامِ آنها بالاست و در نهایتِ نزدیکی به او قرار دارند و خیرات و خوبی‌های فراوانی به آنان ارزانی کرده است. (﴿سَيُرِيكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَا﴾) آیات خود را به شما نشان می‌دهد، به گونه‌ای که آنها را خواهید شناخت؛ شناختی که شما را به حق و باطل راهنمایی می‌نماید. پس باید از آیاتِ خویش به شما نشان دهد تا به وسیلۀ آن، در تاریکی‌ها راهیاب شوید. ﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ تا هرکس که هلاک می‌شود، از روی دلیل هلاک گردد؛ و هر کس که زنده می‌ماند، از روی دلیل زنده بماند. (﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) بلکه به درستی می‌داند آنچه را از اعمال و احوال که شما بر آن هستید؛ و اندازۀ پاداش آن اعمال را می‌داند و در آینده میان شما حکم خواهد کرد، حکمی که بر آن ستایش می‌شود و برای شما ـ به هیچ وجهی ـ حجتی نخواهد بود. به فضل و یاری پروردگار متعال تفسیر سوره نمل به پایان رسید. از خداوند متعال می‏خواهیم که همیشه از الطاف بیکران و یاری مستمر خود ما را بهره‏مند نماید، چرا که او بهترین بخشندگان و بهترین رحم کنندگان و اجابت‏کننده درخواست سائلان است. اوست که سختی‏ها را آسان می‏کند، درهای برکات خود را می‏گشاید، لطف و بخشش او همیشه جاریست، قرآن را برای پندپذیران آسان نموده و برای کسانی که بدان روی آورده‏اند راه‏ها و درهایش را هموار و آسان می‏گرداند و سفره خیرات و برکات خود را برای متفکران پهن می‏کند و ستایش برای خداوند جهانیان است و سلام و درود خدا بر محمد و آل و اصحاب او باد. عبدالرحمان ناصر بن عبدالله سعدی در 22 رمضان سال 1343هـ آن را گردآوری نمود و به رشته تحریر درآورد. خداوند او و پدر و مادرش را بیامرزد.
* * *