{اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ (2) لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)}.
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مَّعْرِضُونَ براي مردم
[هنگام] حسابشان نزديک شده است، در حالي که آنان در غفلت و بي خبري روي گردانند.
مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ هيچ پند تازه اي به سوي پروردگارشان بديشان نمي رسد مگر آنکه بازي کنان به آن گوش مي دهند.
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ
[در حالي که] دلهايشان غافل است و ستمکاران در نهان به نجوي و سخن در گوشي پرداختند که اين
[شخص] جز انساني همچون شما نيست، آيا به سراغ جادو مي رويد؟ حال آنکه
[حقيقت را] مي بينيد
قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاء وَالأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ بگو: «پروردگارم هر سخني را که در آسمان و زمين باشد، مي داند، و او شنواي داناست.
#
{1} هذا تعجُّبٌ من حالة الناس، وأنَّهم لا يَنْجَعُ فيهم تذكيرٌ، ولا يَرْعَوونَ إلى نذيرٍ، وأنَّهم قد قرب حسابهم ومجازاتهم على أعمالهم الصالحة والطالحة، والحال أنهم {في غفلةٍ معرضون}؛ أي: غفلة عمَّا خُلِقوا له، وإعراض عما زُجِروا به، كأنَّهم للدُّنيا خُلقوا، وللتمتُّع بها ولدوا، وأنَّ الله تعالى لا يزال يجدِّد لهم التَّذكير والوعظ، ولا يزالون في غفلتهم وإعراضهم.
(1) این ابراز تعجب و شگفتی از حالتِ مردم است، و اینکه پند دادنِ آنها فایدهای ندارد، و به هشدار دهنده توجه نمیکنند در حالی که زمان محاسبه و مجازاتشان نزدیک شده است، اما آنان در غفلت رویگرداناند؛ یعنی از هدفی که برای آن آفریده شدهاند، غافلاند؛ و از آنچه که با آن بیم داده شدهاند، رویگرداناند، انگار برای دنیا آفریده شدهاند و برای استفاده و بهرهمندی از آن به دنیا آمدهاند.
#
{2} ولهذا قال: {ما يأتيهم من ذكرٍ من ربِّهم محدَثٍ}: يذكِّرهم ما ينفعهم ويحثُّهم عليه، وما يضرهم ويرهبهم منه. {إلاَّ استمعوهُ}: سماعاً تقوم عليهم به الحجَّة، {وهم يلعبونَ}.
(2) خداوند همواره آنها را تذکر و پند میدهد، اما آنان همچنان در غفلت و رویگردانی به سر میبرند.
بنابراین فرمود: (
﴿مَا يَأۡتِيهِم مِّن ذِكۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ﴾) هیچ پند و اندرز تازهای که آنها را به منافعشان راهنمایی کند و از مضار و مکروهاتی برحذر دارد، به آنان نمیرسید، (
﴿إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ﴾) مگر اینکه به آن گوش میدادند، و با شنیدنِ آن، حجت را بر خود اقامه میکردند. (﴿وَهُمۡ يَلۡعَبُونَ
#
{3} {لاهيةً قلوبُهم}؛ أي: قلوبهم غافلةٌ معرضةٌ لاهيةٌ بمطالبها الدُّنيوية، وأبدانُهم لاعبةٌ، قد اشتغلوا بتناول الشهوات والعمل بالباطل والأقوال الرديَّة، مع أن الذي ينبغي لهم أن يكونوا بغير هذه الصفة؛ تُقْبِل قلوبُهم على أمر الله ونهيه، وتستمعه استماعاً تفقه المراد منه، وتسعى جوارحهم في عبادة ربِّهم التي خلقوا لأجلها، ويجعلون القيامةَ والحسابَ والجزاء منهم على بال؛ فبذلك يتمُّ لهم أمرُهم وتستقيمُ أحوالُهم وتزكو أعمالُهم. وفي معنى قوله: {اقتربَ للناس حسابُهم}: قولان:
أحدُهما: أنَّ هذه الأمَّة هي آخر الأمم، ورسولُها آخرُ الرسل، وعلى أمته تقوم الساعةُ؛ فقد قَرُبَ الحساب منها بالنسبة لما قبلها من الأمم؛ لقوله - صلى الله عليه وسلم -: «بُعِثْتُ أنا والساعة كهاتين»؛ وقرن بين إصبعيه السبابة والتي تليها.
والقول الثاني: أنَّ المراد بقُرب الحساب الموتُ، وأنَّ مَنْ مات قامتْ قيامتُه ودخل في دار الجزاء على الأعمال، وأن هذا تعجُّب من كلِّ غافل معرض لا يدري متى يفجؤه الموتُ صباحاً أو مساء؛ فهذه حالة الناس كلِّهم؛ إلاَّ من أدركته العناية الربانيَّة، فاستعدَّ للموت وما بعده.
ثم ذكر ما يتناجى به الكافرون الظالمون على وجه العناد ومقابلة الحقِّ بالباطل، وأنهم تناجَوْا وتواطؤوا فيما بينهم أن يقولوا في الرسول - صلى الله عليه وسلم -: إنَّه بشرٌ مثلكم؛ فما الذي فضَّله عليكم وخصَّه من بينكم؟! فلو ادَّعى أحدٌ منكم مثل دعواه؛ لكان قولُه من جنس قوله، ولكنَّه يريد أن يتفضَّل عليكم ويرأس فيكم؛ فلا تطيعوهُ ولا تصدِّقوه، وإنَّه ساحرٌ، وما جاء به من القرآن سحرٌ؛ فانفروا عنه ونفِّروا الناس، وقولوا: {أفتأتونَ السِّحْرَ وأنتُم تبصِرونَ}: هذا وهم يعلمون أنَّه رسولُ الله حقًّا بما يشاهدون من الآيات الباهرة ما لم يشاهدْ غيرهم، ولكنْ حملهم على ذلك الشقاء والظُّلم والعناد.
(3) لَاهِيَةٗ قُلُوبُهُمۡ﴾) و در حالی به آن گوش میدادند که دلهایشان از آن غافل و رویگردان، و متوجه خواستههای دنیویشان بود و جسمهایشان مشغول بازی و سرگرمی. آنها به شهوت و باطل و گفتههای زشت و ناپسند مشغول بودند، در حالیکه نمیبایست چنین میبودند، بلکه میبایست دلهایشان به امر و نهی الهی روی میآورد، و طوری به قرآن و پندهای خدا گوش میدادند که دلهایشان منظور آن را درک میکرد، و اعضایشان برای عبادت پروردگار که برای آن آفریده شدهاند، تلاش مینمود، و قیامت و حساب و سزا و جزا را به خاطر میآوردند، آنگاه حال و احوالشان درست میشد و کارهایشان سامان مییافت. در مورد (
﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ﴾) دو قول وجود دارد: یکی اینکه منظور از
«ناس» آخرین امت است، و پیامبرش آخرین پیامبرهاست، و قیامت بر این امت برپا میشود. پس زمان محاسبۀ آنها از امتهای پیشین نزدیکتر است،
چون پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «من و قیامت چون این دو [به انگشت سبابه و انگشت کنار آن اشاره کرد] نزدیک هستیم». دوم اینکه مراد از نزدیک شدنِ زمانِ محاسبه، مرگ است؛ و هر کس که بمیرد، قیامت او بر پا شده است و به جهانی وارد گشته که سزای اعمالش را میبیند. پس واعجبا از فرد غافل و رویگردان که نمیداند چه وقت مرگ به سراغش میآید، صبح میآید یا شام؟! پس این، حالت همۀ مردم است؛ مگر کسی که مورد عنایت خداوند باشد و خود را برای مرگ و محاسبۀ پس از آن آماده کند. سپس به بیان عناد و سرکشی کافران ستمگر با حق پرداخت،
و اینکه آنها با یکدیگر درگوشی و پنهانی گفتگو کردند و توافق نمودند تا در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم بگویند: او نیز مانند شما یک انسان است، پس چه چیزی سبب شده تا خدا وی را بر شما برتری دهد و برگزیند؟! چراکه یک نفر از شما هم میتواند همان ادعای او را بکند! چه فرق میکند! زیرا هدف وی این است که خود را از شما برتر بداند و بر شما ریاست کند، بنابراین از او اطاعت نکنید و وی را تصدیق ننمایید؛ زیرا او یک جادوگر است، و قرآنی که آورده است، جادو میباشد.پس، از آن
[قرآن] دور شوید و مردم را از آن بگریزانید و بگویید: (
﴿أَفَتَأۡتُونَ ٱلسِّحۡرَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ﴾) آیا آگاهانه به جادو روی میآورید؟! این گفتهها را، درحالی بر زبان میآوردند که به سبب معجزات و نشانههای آشکاری که مشاهده میکردند و دیگران مشاهده نکرده بودند، میدانستند او پیامبر به حق خداوند است، اما شقاوت و ستمگری و عناد، آنها را به گفتن این چیزها واداشت، و خداوند، به آنچه به صورت پنهانی و درگوشی میگفتند، کاملاً آگاه است، و به زودی آنها را برآن مجازات خواهد کرد.
بنابراین فرمود:
#
{4} والله تعالى قد أحاط علماً بما تناجَوْا به، وسيُجازيهم عليه، ولهذا قال: {قال ربِّي يعلمُ القولَ}: الخفيَّ والجليَّ {في السماء والأرض}؛ أي: في جميع ما احتوت عليه أقطارهما. {وهو السميعُ}: لسائر الأصوات باختلاف اللُّغات على تفنُّن الحاجات. {العليم}: بما في الضمائر، وأكنَّته السرائر.
(4) (
﴿قَالَ رَبِّي يَعۡلَمُ ٱلۡقَوۡلَ فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) گفت: پروردگارم هر سخن پنهان و آشکاری را که در هر جای زمین و آسمان گفته شود، میداند، (
﴿وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾) و او همۀ صداها را به هر زبانی که باشد و با هر هدف و نیازی که گفته شود، میشنود. و او به آنچه در دلها است، آگاه میباشد.
{بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5) مَا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6)}.
بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ بلکه گفتند:
«خوابهاي آشفته و پراکنده اي بيش نيست، بلکه آن را از پيش خود ساخته است بلکه او شاعري است، پس چنان که پيشينيان [با نشانه هايي] فرستاده شدند بايد نشانه اي براي ما بياورد».
مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ پيش از آنان
[نيز مردم] هيچ شهري که
[اهل] آن را نابود کرديم ايمان نياوردند، آيا اينان ايمان مي آوردند؟
#
{5} يذكر تعالى ائتفاكَ المكذِّبين بمحمدٍ - صلى الله عليه وسلم - وبما جاء به من القرآن العظيم، وأنهم تقوَّلوا فيه ، وقالوا فيه الأقاويل الباطلة المختلفة؛ فتارةً يقولون: أضغاثُ أحلام بمنزلة كلام النائم الهاذي الذي لا يُحِسُّ بما يقول! وتارةً يقولون: افتراهُ واختلقَه وتقوَّله من عند نفسه! وتارةً يقولون: إنَّه شاعرٌ وما جاء به شِعر! وكلُّ مَن له أدنى معرفة بالواقع من حالة الرسول، ونظر في هذا الذي جاء به؛ جزم جزماً لا يقبل الشكَّ أنه أجلُّ الكلام وأعلاه، وأنَّه من عند الله، وأنَّ أحداً من البشر لا يقدِرُ على الإتيان بمثل بعضه؛ كما تحدَّى الله أعداءه بذلك ليعارِضوه مع توفُّر دواعيهم لمعارضته وعداوته، فلم يقدِروا على شيء من معارضته وهم يعلمون ذلك؛ وإلاَّ فما الذي أقامهم وأقعدهم وأقضَّ مضاجعهم وبلبل ألسنتهم إلا الحق الذي لا يقوم له شيء، وإنَّما يقولون هذه الأقوال فيه حيث لم يؤمنوا به؛ تنفيراً عنه لمن لم يعرِفْه، وهو أكبرُ الآيات المستمرَّة الدالَّة على صحَّة ما جاء به الرسول - صلى الله عليه وسلم - وصدقه، وهو كافٍ شافٍ؛ فمن طَلَبَ دليلاً غيره أو اقترح آيةً من الآيات سواه؛ فهو جاهلٌ ظالمٌ مشبهٌ لهؤلاء المعاندين الذين كذَّبوه، وطلبوا من الآيات الاقتراحيَّة ما هو أضرُّ شيء عليهم، وليس لهم فيها مصلحةٌ؛ لأنَّهم إن كان قصدُهم معرفةَ الحقِّ إذا تبيَّن دليلُه؛ فقد تبيَّن دليلُه بدونها، وإن كان قصدُهم التعجيزَ وإقامة العذر لأنفسهم إن لم يأتِ بما طَلَبوا؛ فإنَّهم بهذه الحالة على فرض إتيان ما طلبوا من الآيات لا يؤمنون قطعاً؛ فلو جاءتهم كلُّ آيةٍ لا يؤمنون حتى يروا العذابَ الأليم، ولهذا قال الله عنهم: {فَلْيَأتِنا بآية كما أرْسِلَ الأولون}؛ أي: كناقة صالح وعصا موسى ونحو ذلك.
(5) خداوند متعال تهمت زدنِ تکذیبکنندگان را به محمد صلی الله علیه وسلم و قرآنی که آورده است،
بیان داشته و میفرماید: آنها درمورد او سخنان دروغینی گفتند، بلکه گفتههای پوچ گوناگونی درمورد وی و قرآن بافتند.
پس گاهی میگفتند: (
﴿أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمِۢ﴾) قرآن خوابهای آشفته و پراکندهای بیش نیست، و مانند سخن کسی است که در خواب است و نمیداند چه میگوید.
و گاهی میگویند: (
﴿ٱفۡتَرَىٰهُ﴾)
[محمد] قرآن را خود ساخته و پرداخته کرده است.
و گاهی میگویند: او شاعر است و آنچه را آورده شعر میباشد. و هرکس کوچکترین شناختی از وضعیت پیامبر داشته باشد، و به پیامش بیندیشد، به طور قطع خواهد دانست که قرآن بزرگترین و بالاترین کلام است، و از جانب خداست، و هیچ انسانی نمیتواند همانند بخشی از آن را بیاورد. چنانکه خداوند دشمنانش را به مبارزه طلبید تا همانند آن را بیاورند. و با اینکه انگیزههای مخالفت و دشمنی با قرآن در وجود آنها زیاد و فراوان بود، اما نتوانستند چیزی مانند آن را بیاورند و با آن مبارزه کنند، و آنها خود این را میدانستند و همین امر، آرام و قرار را از آنها گرفت و خواب را از چشمانشان ربود و زبانهایشان را به یاوهگویی گشود. اما هیچ چیز نمیتواند در برابر حق بایستد. آنها این سخنان را در مورد قرآن میگفتند، چون به آن ایمان نداشتند، و میخواستند کسی را که با آن آشنایی ندارد، از آن دور و گریزان کنند. قرآن بزرگترین معجزهای است که بر صحت آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده و بر صداقت او دلالت مینماید، و همین امر برای تصدیق حقانیت پیامبر کافی است. پس هرکس دلیلی غیر از قرآن بخواهد، و معجزهای دیگر را پیشنهاد نماید، نادان و ستمگر است؛ و مانند این مخالفانِ کینه توز است که آن را تکذیب کردند، و معجزاتی را طلب نمودند که خود پیشنهاد میکردند، معجزاتی که برایشان مضر بود و هیچ مصلحتی برای آنها در بر نداشت؛ چون اگر هدفِ آنها این بود که حق را همراه با دلیلش بشناسند، دلیلِ حق بدون معجزاتی که آنها پیشنهاد میکردند، روشن شده بود؛ و اگر هدفشان این بود که پیامبر را ناتوان کنند، و چنانچه پیامبر معجزات و نشانههایی را که آنان پیشنهاد کردهاند ارائه ندهد خود را معذور بدانند، در این صورت نیز ـ به فرض اینکه نشانههای مورد نظر آنان آورده شود ـ به طور قطع ایمان نخواهند آورد. و اگر نشانههای فراوانی نیز برایشان بیاید، تا وقتی که عذاب دردناک را نبینند، ایمان نخواهند آورد.
بنابراین خداوند متعال درمورد آنها فرموده است: (
﴿فَلۡيَأۡتِنَا بَِٔايَةٖ كَمَآ أُرۡسِلَ ٱلۡأَوَّلُونَ﴾) پس چنانکه پیشینیان با نشانههایی فرستاده شدند، باید نشانهای برای ما بیاورد؛ یعنی چرا معجزهای مانند شتر صالح و عصای موسی و امثال آن را نمیآورد؟
! خداوند متعال فرمود:
#
{6} قال الله: {ما آمنتْ قبلَهم من قريةٍ أهْلَكْناها}؛ أي: بهذه الآيات المقترحة، وإنَّما سنَّتُه تقتضي أنَّ من طَلَبها، ثم حَصَلَتْ له، فلم يؤمن؛ أنْ يعاجِلَه بالعقوبة؛ فالأوَّلون ما آمنوا بها، أفيؤمنُ هؤلاء بها؟! ما الذي فضَّلهم على أولئك؟! وما الخير الذي فيهم يقتضي الإيمان عند وجودها؟! وهذا الاستفهام بمعنى النفي؛ أي: لا يكونُ ذلك منهم أبداً.
(6) (
﴿مَآ ءَامَنَتۡ قَبۡلَهُم مِّن قَرۡيَةٍ أَهۡلَكۡنَٰهَآ﴾) پیشینیان به این نشانهها و معجزاتی که پیشنهاد کردند، ایمان نیاوردند؛ و سنت خداوند اینگونه است که هرکس معجزاتی را طلب کند سپس بدان ایمان نیاورد، در این دنیا از گرفتار شدن به عذاب الهی ایمن نخواهد بود. پس امتهای گذشته به این معجزات ایمان نیاوردند، آیا اینها به آن ایمان میآورند؟ اینها چه برتری برآنان دارند؟ و چه خیری در اینهاست که آنان را به هنگام وجود معجزات، به ایمان وادارد؟! این استفهام به معنی نفی است؛ یعنی هرگز ایمان نخواهند آورد.
{وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (7) وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْنَاهُمْ وَمَنْ نَشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9)}.
وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ و پيش از تو جز مرداني را نفرستاديم که به آنان وحي مي کرديم، پس اگر شما نمي دانيدن از اهل کتاب بپرسيد.
وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّا يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ و ما پيامبران را به صورت پيکرهايي که غذا نخورند، و جاودانه نبودند.
ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاء وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ سپس وعدۀ
[خويش] را
[دربارۀ] آنان راست گردانيديم، و آنان و همۀ کساني را که خواستيم نجات داديم، و اسرافکاران را نابود کرديم.
#
{7 ـ 9} هذا جوابٌ لِشُبَه المكذِّبين للرسول القائلين: هلاَّ كان مَلَكاً لا يحتاجُ إلى طعام وشراب وتصرُّف في الأسواق! وهلاَّ كان خالداً! فإذا لم يكن كذلك؛ دلَّ على أنه ليس برسول! وهذه الشُّبه ما زالت في قلوب المكذِّبين للرسل، تشابهوا في الكفر؛ فتشابهت أقوالهم؛ فأجاب تعالى عن هذه الشُّبه، لهؤلاء المكذِّبين للرسول، المُقِرِّين بإثبات الرُّسل قبله، ولو لم يكنْ إلاَّ إبراهيم عليه السلام، الذي قد أقرَّ بنبوَّته جميع الطوائف، والمشركون يزعمون أنَّهم على دينِهِ وملَّته؛ بأنَّ الرُّسل قبل محمدٍ - صلى الله عليه وسلم - كلَّهم من البشر الذين يأكلون الطعام ويمشون في الأسواق، وتطرأ عليهم العوارضُ البشرية من الموت وغيره، وأنَّ الله أرسلهم إلى قومهم وأممهم، فصدَّقهم مَن صدَّقهم، وكذَّبهم مَن كذَّبهم، وأنَّ الله صَدَقَهم ما وَعَدَهم به من النجاة والسعادة لهم ولأتباعهم، وأهلك المسرفين المكذِّبين لهم؛ فما بال محمد - صلى الله عليه وسلم - تُقام الشُّبه الباطلة على إنكار رسالته، وهي موجودةٌ في إخوانه المرسلين، الذين يقرُّ بهم المكذِّبون لمحمد؟! فهذا إلزامٌ لهم في غاية الوضوح، وأنَّهم إن أقرُّوا برسول من البشر، ولن يقرُّوا برسول من غير البشرِ، أنَّ شبههم باطلةٌ، قد أبطلوها هم بإقرارهم بفسادها وتناقُضِهم بها.
فلو قُدِّرَ انتقالُهم هذا إلى إنكار نبوَّة البشر رأساً، وأنَّه لا يكون نبيٌّ إنْ لم يكن مَلَكاً مخلَّداً لا يأكلُ الطعام؛ فقد أجاب الله عن هذه الشبهة بقوله: {وقالوا لولا أنزِلَ عليه مَلَكٌ ولو أنزَلْنا مَلَكاً لقضي الأمر ثم لا يُنظَرونَ. ولو جَعَلْناه مَلَكاً لجعلناهُ رَجُلاً ولَلَبَسْنا عليهم ما يَلْبِسونَ}، وأنَّ البشر لا طاقة لهم بتلقِّي الوحي من الملائكة، {قل لو كانَ في الأرض ملائكةٌ يمشون مطمئنِّينَ لَنَزَّلْنا عليهم من السماءِ مَلَكاً رسولاً}؛ فإن حصل معكم شكٌّ وعدم علم بحالة الرسل المتقدِّمين؛ فاسألوا أهل الذِّكر من الكتب السالفة؛ كأهل التوراة والإنجيل؛ يخبرونَكم بما عندَهم من العلم، وأنَّهم كلَّهم بشرٌ من جنس المرسَل إليهم.
وهذه الآية وإنْ كان سبُبها خاصًّا بالسؤال عن حالة الرسل المتقدِّمين من أهل الذكر، وهم أهل العلم؛ فإنَّها عامَّة في كلِّ مسألة من مسائل الدين أصوله وفروعه إذا لم يكنْ عند الإنسان علمٌ منها أنْ يسألَ من يَعْلَمُها؛ ففيه الأمر بالتعلُّم والسؤال لأهل العلم، ولم يؤمر بسؤالِهِم إلاَّ لأنَّه يجبُ عليهم التعليم والإجابة عما علموه.
وفي تخصيص السؤال بأهل الذِّكر والعلم نهيٌ عن سؤال المعروف بالجهل وعدم العلم، ونهي له أن يتصدَّى لذلك. وفي هذه الآية دليلٌ على أن النساء ليس منهنَّ نبيَّة؛ لا مريم ولا غيرها؛ لقوله: {إلاَّ رجالاً}.
(7 - 9) این پاسخِ شبهۀ تکذیبکنندگانِ پیامبر است،
آنهایی که میگفتند: چرا پیامبران، فرشتگانی نبودهاند که به خوراک و نوشیدنی و خرید و فروش در بازارها نیازی نداشته باشند؟! و چرا پیامبر جاودانه نیست؟ پس وقتی که چنین نیست، او پیامبر نمیباشد. و این شبهه، همواره در دلِ تکذیبکنندگانِ پیامبران وجود داشته است و آنها در کفر ورزیدن همانند یکدیگرند. بنابراین گفتههایشان مشابه و همگون است. پس خداوند این شبهۀ تکذیب کنندگان را جواب میدهد ـ تکذیبکنندگانی که به پیامبرانِ پیش از پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم اقرار داشتند، و اگر دیگر پیامبران را نپذیرند به نبوت ابراهیم ـ علیه السلام ـ اقرار میکنند که همۀ طوائف به نبوت وی اقرار دارند. و مشرکان نیز گمان میبرند که آنها بر دین و آیین ابراهیم هستند که همه پیامبرانِ پیش از محمد صلی الله علیه وسلم، انسان بوده و غذا میخورده و در بازارها راه میرفتهاند، و آنها نیز دچار بیماری، مرگ و... شدهاند. و خداوند آنها را به سوی اقوام و امتهایشان فرستاد؛ پس افرادی آنها را تصدیق کردند، و گروهی آنها را تکذیب نمودند، و خداوند به عهد و پیمان خود که به آنها داده بود -مبنی براینکه آنان و پیروانشان را نجات داده و خوشبخت خواهد کرد- وفا نمود، و اسرافکارانِ تکذیب کننده را نابود ساخت. پس چرا برای انکار رسالتِ محمد، شبهات باطلی ایجاد میشود، درحالیکه همین شبهات
[باطلی که آنان اقامه میکنند] در رابطه با دیگر برادران پیامبرش که تکذیب کنندگانِ محمد به نبوت آنها اعتراف مینمایند، وجود دارد؟! پس این امر به صورت بسیار واضح برای آنان الزام آور است، و اگر آنان به یکی از پیامبران که بشر بوده است ایمان بیاورند ـ درحالیکه به پیامبری که از غیر بشر باشد هرگز ایمان نمیآورند ـ به درستی که شبهۀ آنان باطل است و خودشان با اقرار کردن به فساد آن، و با تناقضگوییشان در این رابطه، آن را باطل کردهاند.
و اگر فرض کنیم که آنان از این موضوع به انکار قطعی نبوّت بشر برسند و بگویند: رسول اگر فرشتهای نباشد که همیشه زنده بماند و نیاز به خوردن غذا نداشته باشد، نمیتواند پیامبر باشد،
خداوند در جواب این شبه میفرماید: ﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ مَلَكٞۖ وَلَوۡ أَنزَلۡنَا مَلَكٗا لَّقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ثُمَّ لَا يُنظَرُونَ وَلَوۡ جَعَلۡنَٰهُ مَلَكٗا لَّجَعَلۡنَٰهُ رَجُلٗا وَلَلَبَسۡنَا عَلَيۡهِم مَّا يَلۡبِسُونَ﴾ و میگویند:
«چرا فرشتهای بر او نازل نشده است؟ اگر ما فرشتهای را فرو میفرستادیم، کار تمام میشد، و سپس به آنها مهلت داده نمیشود. و اگر پیامبر را فرشتهای قرار میدادیم، او را مردی قرار میدادیم، و آنچه را که برایشان مشتبه است، بر آنان مشتبه میکردیم.» و جواب دیگر اینکه، انسانها نمیتوانند مفاهیم وحی را از فرشتگان فرا بگیرند،
﴿قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا﴾ بگو:
«اگر در زمین فرشتگانی بود که در آن راه میرفتند و سکونت میگزیدند، ما از آسمان فرشتهای را به عنوان پیامبر برایشان فرو میفرستادیم.» و اگر شما حالت پیامبران گذشته را نمیدانید و در آن شک دارید، (
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ﴾) از اهل کتاب بپرسید که به شما خبر میدهند، و شما را خواهند گفت که همۀ پیامبران گذشته، انسان بودهاند. گرچه سبب نزول این آیه، مخصوص سؤال کردن از اهل کتابهای آسمانی
[اهل علم و دانش] در رابطه با حالت پیامبران گذشته است، اما هر مسئلهای از مسائل دین را فرا میگیرد، و شامل اصول و فروع آن میشود، که اگر انسان آن را نداند، باید از کسی بپرسد که اهل علم و دانش است. پس در این آیه به فراگرفتن و پرسیدن از اهل علم دستور داده شده، و بدان جهت امر شده است که از آنان سؤال شود که یاد دادن، و جواب دادنِ آنها طبق علمی که دارند، واجب است. و پرسیدن را به اهل علم و دانش اختصاص داد، و این بیانگر آن است که نباید از فردی سؤال کرد که به جهالت و نادانی معروف است، و نباید چنین فردی درصدد پاسخ دادن بر آید. و این آیه دلیلی بر این است که هیچ زنی پیامبر نبوده است، نه مریم و نه غیر از او،
به دلیل اینکه فرمود: (
﴿إِلَّا رِجَالٗا﴾) مگر مردانی.
{لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (10)}.
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَابًا فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ به راستي برايتان کتابي نازل کرده ايم که آوازۀ شما در آن است، آيا خرد نمي ورزيد؟
#
{10} أي: {لقد أنزلنا إليكم}: أيُّها المرسل إليهم محمد بن عبد الله بن عبد المطلب {كتاباً}: جليلاً وقرآناً مبيناً. {فيه ذِكْرُكُم}؛ أي: شرفكم وفخركم وارتفاعكم: إن تذكَّرتم به ما فيه من الأخبار الصَّادقة فاعتقدتمُوها، وامتثَلْتُم ما فيه من الأوامر، واجتنبتم ما فيه من النواهي؛ ارتفع قدرُكم وعظُم أمركم. {أفلا تعقِلونَ}: ما ينفعكم وما يضرُّكم؛ كيف لا تعملون على ما فيه ذكرُكم وشرفُكم في الدنيا والآخرة؟! فلو كان لكم عقلٌ؛ لسلكتُم هذا السبيل، فلما لم تسلكوه وسلكتُم غيره من الطُّرق التي فيها ضَعَتُكم وخِسَّتُكم في الدنيا والآخرة وشقاوتُكم فيهما؛ عُلم أنه ليس لكم معقولٌ صحيحٌ ولا رأيٌ رجيحٌ.
وهذه الآية مصداقها ما وقع؛ فإنَّ المؤمنين بالرسول والذين تذكَّروا بالقرآن من الصحابة فَمَنْ بعدَهم؛ حصل لهم من الرِّفعة والعلوِّ الباهر والصيت العظيم والشرف على الملوك ما هو أمرٌ معلومٌ لكلِّ أحدٍ؛ كما أنه معلومٌ ما حصل لمن لم يَرْفَعْ بهذا القرآن رأساً، ولم يهتدِ به ويتزكَّى به من المقتِ والضَّعَةِ والتَّدْسِيَة والشقاوةِ؛ فلا سبيل إلى سعادة الدُّنيا والآخرة إلاَّ بالتذكُّر بهذا الكتاب.
(10) ای کسانی که محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب به سوی آنها فرستاده شده است! ما برایتان کتابی بزرگ و قرآنی روشن فرو فرستادهایم که، (
﴿فِيهِ ذِكۡرُكُمۡ﴾) مایۀ شرافت و افتخار و وسیلۀ بزرگواری شماست، و اگر از اخبار راستینی که در آن هست پند پذیرید و به آن باور داشته باشید و به دستورات آن عمل کنید و از آنچه نهی کرده پرهیز نمایید، مقاماتتان بالا میرود و از جایگاهی مهم برخوردار خواهید شد. (
﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا آنچه را که به سود شماست و آنچه را که به زیانتان است، نمیفهمید؟ و چگونه به آنچه که وسیلۀ بیداری و شرافت شما در دنیا و آخرت است، عمل نمیکنید؟! پس اگر شما عقل دارید، باید این راه را در پیش گیرید. و اگر آن را در پیش نگرفتید و راهی دیگر را انتخاب نمایید، در دنیا و آخرت زیانمند و بدبخت خواهید شد، و این بیانگر آن است که عقل درست و نظری شایسته ندارید. و مصداق این آیه مشخص است؛ زیرا اصحاب و کسانی که بعد از آنها آمدند، به پیامبر ایمان آوردند و از قرآن پند پذیرفتند و به برتری و مقام و شهرت بزرگی دست یافتند و شرافت آنها از پادشاهان بیشتر شد، و این چیزی است که برای همه معلوم و مشخص است. همچنانکه زیان و بدبختی و فلاکت کسانی که به قرآن توجه نکردند و هدایت نشدند و خود را با قرآن پاک نگرداندند، معلوم و مشخص است. پس جز پند گرفتن با این کتاب، راهی برای سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت وجود ندارد.
{وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَرْكُضُونَ (12) لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ (13) قَالُوا يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (14) فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ (15)}.
وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْمًا آخَرِينَ و چه بسيار
[اهالي] آبادي هاي ستمگر را نابود کرديم، و پس از آنان گروهي ديگر پديد آورديم!
فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ پس چون عذاب ما را احساس کردند نگهان پا به فرار گذاشتند
لَا تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ
[به آنان گفته مي شود]فرار نکيند! و به خانه ها و آسايشگاهتان بازگرديد، باشد که از شما
[چيزي] خواسته شود.
قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ گفتند: «واي بر ما! همانا ما ستمگر بوده ايم».
فَمَا زَالَت تِّلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيدًا خَامِدِينَ و پيوسته اين فرياد ايشان خواهد بود تا اينکه آنان را مانند گياهاني درو شده مي گردانيم.
#
{11} يقول تعالى محذِّراً لهؤلاء الظَّالمين المكذِّبين للرسول بما فعل بالأمم المكذِّبة لغيره من الرسل: {وكم قَصَمْنا} أي: أهلكنا بعذابٍ مستأصل {من قريةٍ}: تَلِفَتْ عن آخرها، {وأنشأنا بعدَها قوماً آخرين}.
(11) خداوند متعال این تکذیبکنندگانِ ستمگر را، از آنچه که با دیگر امتهای تکذیبکننده انجام شده است،
برحذر میدارد: (
﴿وَكَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡيَةٖ﴾) و بسیار بودهاند آبادیهایی که به سبب کفرِ ساکنانش، آن را با عذابی ریشهکنکننده نابود کردهایم، به گونهای که به طور کامل تلف شده و از بین رفتهاند.(
﴿وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ﴾) و پس از آنان گروهی دیگر پدید آوردیم.
#
{12 ـ 13} وإنَّ هؤلاء المهلَكين لما أحسُّوا بعذاب الله وعقابه وباشرهم نزولُه؛ لم يمكنْ لهم الرجوعُ، ولا طريق لهم إلى النزوع، وإنَّما ضربوا الأرض بأرجلهم ندماً وقلقاً وتحسُّراً على ما فعلوا، فقيل لهم على وجه التهكُّم بهم: {لا تركُضوا وارجِعوا إلى ما أتْرِفْتُم فيه ومساكِنِكم لعلَّكم تُسألونَ}؛ أي: لا يفيدكم الركض والندم، ولكن؛ إنْ كان لكم اقتدارٌ؛ فارجعوا إلى ما أُتْرِفْتُم فيه من اللذَّات والمشتَهَيات ومساكِنِكم المزخرفات ودُنياكم التي غرَّتكم وألهتكم حتى جاءكم أمر الله؛ فكونوا فيها متمكِّنين، وللذَّاتها جانين، وفي منازلكم مطمئنِّين معظَّمين؛ لعلَّكم أن تكونوا مقصودين في أموركم كما كنتُم سابقاً مسؤولين من مطالب الدُّنيا كحالتكم الأولى، وهيهات!
(12 - 13) و این هلاکشدگان وقتی عذاب و مجازات الهی را حس کردند و آنها را به طور مستقیم فرا گرفت، بازگشت برایشان ممکن نشد و راهی برای فرار نداشتند و بهخاطر پشیمانی و اضطراب و حسرت بر کارهایی که کرده بودند، پا به فرار گذاشتند.
به صورت تمسخر و استهزا بدیشان گفته میشود: (
﴿لَا تَرۡكُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِيهِ وَمَسَٰكِنِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسَۡٔلُونَ﴾) نگریزید! به جایی که در آن آسایش یافتهاید و به خانههایتان بازگردید، باشد که بازخواست شوید؛ یعنی گریختن و ندامت، فایدهای به شما نمیرساند. اما اگر توانایی دارید، به سوی زندگانی پرناز و نعمت خود و لذتها و شهوتهایی که در آن به سر میبردید و به قصرهای پر زرق و برق خود و به سوی دنیا و معبودهایتان که شما را فریب داد، برگردید، و در آن قرار بگیرید و از لذتهای آن استفاده کنید و در خانههایتان با آرامش و شکوه بنشینید، شاید برای انجام کارهایتان به شما نیاز باشد، آن طور که قبلاً چنین بودید. و شاید از خواستههای دنیا، چیزی از شما خواسته شود.
#
{14} أين الوصول إلى هذا وقد فات الوقت، وحلَّ بهم العقاب والمقت، وذهب عنهم عزُّهم وشرفُهم ودنياهم، وحضرهم ندمُهم وتحسُّرهم؟! ولهذا {قالوا يا وَيْلَنا إنَّا كنَّا ظالمين}.
(14) اما بسیار بعید است که آنها به آن برسند! زیرا وقت تمام شده، و عذاب و خشم خدا آنها را فرا گرفته، و عزت و شرافت و دنیاییشان را از دست دادهاند، و ندامت و حسرت جانکاهی به آنها دست داده است. بنابراین (
﴿قَالُواْ يَٰوَيۡلَنَآ إِنَّا كُنَّا ظَٰلِمِينَ فَمَا زَالَت تِّلۡكَ دَعۡوَىٰهُمۡ حَتَّىٰ جَعَلۡنَٰهُمۡ حَصِيدًا خَٰمِدِينَ﴾) میگویند: وای بر ما! ما ستمگر بودهایم.
#
{15} {فما زالتْ تلك دَعْواهم}؛ أي: الدعاء بالويل والثبور والندم والإقرار على أنفسِهِم بالظُّلم وأنَّ الله عادلٌ فيما أحلَّ بهم، {حتى جَعَلْناهم حصيداً خامدينَ}؛ أي: بمنزلة النبات الذي قد حُصِدَ وأنيم؛ قد خمدت منهم الحركاتُ، وسكنتْ منهم الأصواتُ؛ فاحذروا أيُّها المخاطَبون، أن تستمرُّوا على تكذيب أشرف الرُّسل، فيحلَّ بكم كما حلَّ بأولئك.
(15) و پیوسته این فریاد ایشان خواهد بود، و همواره برای نابودی و از بین رفتن یکدیگر، دعا خواهند کرد، و حسرت و پشیمانی آنان را فرا میگیرد، و به ستم خود اقرار نموده و اعتراف میکنند عذابی را که خداوند آنها را به آن گرفتار نموده است، عادلانه میباشد. سپس آنان را همانند گیاهانی درو شده میگردانیم؛ بیحرکتاند و صدایی از آنها شنیده نمیشود. پس ای مخاطبان! از ادامه دادن تکذیب پیامبران بپرهیزید؛ زیرا به عذابی گرفتار میشوید که آنها بدان گرفتار شدند.
{وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِلِينَ (17)}.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ و آسمان و زمين و آنچه را که در ميان آن دو است براي بازي و شوخي نيافريده ايم.
لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ اگر مي خواستيم بازيچه اي بگيريم قطعاً چيزي مناسب خود انتخاب مي کرديم.
#
{16} يخبر تعالى أنه ما خلق السماواتِ والأرضَ عَبَثاً ولا لَعِباً من غير فائدة، بل خلقها بالحقِّ وللحقِّ؛ ليستدلَّ بها العبادُ على أنَّه الخالق العظيم، المدبِّر الحكيم، الرحمن الرحيم، الذي له الكمالُ كلُّه والحمدُ كلُّه والعزَّةُ كلُّها، الصادق في قيله، الصادقةُ رسلُه فيما تخبر عنه، وأنه القادر على خلقِهما مع سَعَتِهِما وعِظَمِهِما، قادرٌ على إعادة الأجساد بعد موتها؛ ليجازي المحسنُ بإحسانه، والمسيء بإساءته.
(16) خداوند متعال خبر میدهد که او آسمانها و زمین را بیهوده و بیفایده و برای بازی نیافریده، بلکه آن را به حق و برای حق آفریده است تا بندگان از این طریق پی ببرند که او آفرینندۀ بزرگ و مدبر حکیم، بخشنده و مهربان است؛ کمال مطلق از آن اوست؛ و ستایش او را سزاست؛ و عزت همه از آنِ اوست؛ گفتارش راست است؛ و پیامبرانش در آنچه از او خبر میدهند، راست میگویند. و خداوندی که آسمان و زمین را با آن همه عظمت و بزرگی آفریده است، قطعاً میتواند انسانها را بعد از مرگشان زنده کند تا به نیکوکار پاداش نیک بدهد و بدکار را به سزای بدیاش برساند.
#
{17} {لو أردْنا أن نَتَّخِذَ لهواً}: على الفرض والتقدير المُحال؛ {لاتَّخذناه من لَدُنَّا}؛ أي: من عندنا، {إن كنَّا فاعلين}: ولم نطلِعكْم على ما فيه عبثٌ ولهوٌ؛ لأنَّ ذلك نقصٌ ومَثَلُ سَوْءٍ لا نحبُّ أن نرِيَه إياكم؛ فالسماوات والأرض اللذان بمرأى منكم على الدوام لا يمكنُ أن يكون القصدُ منهما العبثُ واللهو؛ كلُّ هذا تنزُّل مع العقول الصغيرة وإقناعها بجميع الوجوه المقنعة؛ فسبحان الحليم الرحيم الحكيم في تنزيله الأشياء منازلها.
(17) (
﴿لَوۡ أَرَدۡنَآ أَن نَّتَّخِذَ لَهۡوٗا﴾) و به فرض محال اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب کنیم، (
﴿لَّٱتَّخَذۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّآ إِن كُنَّا فَٰعِلِينَ﴾) چیزی مناسب خود انتخاب میکردیم؛ و شما را از بازیچه بودن آن آگاه نمینمودیم؛ چون این، نقص وکاستی است و دوست نداریم آن را به شما نشان دهیم. پس امکان ندارد که هدف از آفرینش آسمانها و زمینی که همواره آن را میبینید، بازی و سرگرمی باشد. در مباحثی که گذشت، خداوند عقلهای ضعیف را اقناع کرد و در حد و اندازههای آن سخن گفت. پس پاک است خداوند بردبار و مهربان و فرزانه که هر چیزی را در جایش قرار داده است.
{بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَلَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ (20)}.
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ بلکه حق را بر باطل مي افکنيم، پس آن را در هم مي شکند، و به ناگاه باطل محو و نابود مي شود. و واي بر شما به سبب توصيفي که مي کنيد.
وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا يَسْتَحْسِرُونَ و از اوست هر چه در آسمانها و زمين است، و آنان که در نزد وي هستند از پرستش او سرباز نمي زنند و خسته نمي شوند.
يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لَا يَفْتُرُونَ شب و روز تسبيح مي گويند، و سستي نمي ورزند.
#
{18} يخبر تعالى أنه تكفَّل بإحقاق الحقِّ وإبطال الباطل، وإنْ كان باطلٌ قيلَ وجُودِلَ به؛ فإنَّ الله يُنْزِلُ من الحقِّ والعلم والبيان ما يدمغُه فيضمحلُّ ويتبيَّن لكلِّ أحدٍ بطلانُه. {فإذا هو زاهقٌ}؛ أي: مضمحلٌ فانٍ. وهذا عامٌّ في جميع المسائل الدينيَّة، لا يورِدُ مبطلٌ شبهةً عقليَّة ولا نقليَّة في إحقاق باطل أو ردِّ حقٍّ؛ إلاَّ وفي أدلَّة الله من القواطع العقليَّة والنقليَّة ما يذهِبُ ذلك القول الباطل ويقمعُه؛ فإذا هو متبيِّن بطلانُه لكلِّ أحدٍ. وهذا يتبيَّن باستقراء المسائل مسألة مسألة؛ فإنَّك تجدُها كذلك. ثم قال: ولكم أيُّها الواصفون الله بما لا يَليقُ به من اتِّخاذ الولد والصاحبة ومن الأنداد والشُّركاء حظُّكم من ذلك ونصيبكم، الذي تدرِكون به الويل والنَّدامة والخُسران، ليس لكم مما قُلتم فائدةٌ، ولا يرجع عليكم بعائدة تؤمِّلونها، وتعملون لأجلها، وتسعَوْن في الوصول إليها؛ إلاَّ عكس مقصودكم، وهو الخيبة والحرمان.
(18) خداوند متعال خبر میدهد که تثبیت نمودن حق، و از بین بردن باطل را، به عهده گرفته است؛ و اگر باطلی در میان باشد و در آن مجادله شود، خداوند حق و علم و بیانی را میآورد که باطل را درهم شکند.پس باطل نابود شده و از بین میرود، و بطلان آن برای هرکسی روشن میشود. (
﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞ﴾) و ناگهان باطل محو و نابود میشود و از بین میرود، و این عام است و همۀ مسائل دینی را شامل میشود. بنابراین چنانچه باطلگرایان شبههای عقلی یا نقلی برای احقاق باطل یا رد کردن حق وارد کنند، دلایل قطعیِ عقلی و نقلیِ خداوند این سخن باطل را از بین برده و ریشهکن مینماید، و به زودی باطل بودنِ آن برای همه روشن و آشکار میشود. و با بررسی یکایک مسائل، میبینی که چنین است.
سپس فرمود: (
﴿وَلَكُمُ﴾) ای کسانی که خداوند را، آنگونه که شایستۀ او نیست توصیف میکنید، و میگویید او همسر و فرزند دارد، و شریکان و همتایانی برای او قرار میدهید! بهرهای که از این کار به شما میرسد، (
﴿ٱلۡوَيۡلُ﴾) هلاکت و زیان و ندامت است؛ و در آنچه که گفتهاید، برایتان فایدهای نیست؛ و سودی که به آن امید دارید و برای رسیدن به آن میکوشید، به شما نمیرسد؛ آنچه که عاید شما میشود، ناکامی و زیانمندی است.
#
{19} ثم أخبر أنَّه له ملك السماواتِ والأرض وما بينهما؛ فالكل عبيده ومماليكه، فليس لأحدٍ منهم ملكٌ ولا قسطٌ من الملك ولا معاونةٌ عليه، ولا يشفعُ إلاَّ بإذن الله؛ فكيف يتَّخذ من هؤلاء آلهة؟! وكيف يُجعل لله منها ولد؟! فتعالى وتقدَّس المالك العظيم الذي خضعت له الرقاب، وذلَّت له الصعاب، وخشعت له الملائكة المقرَّبون، وأذعنوا له بالعبادة الدَّائمة المستمرة أجمعون؛ ولهذا قال: {ومن عنده}؛ أي: [من] الملائكة، {لا يَسْتَكْبِرونَ عن عبادتِهِ ولا يستحسرونَ}؛ أي: لا يملُّون، ولا يسأمون لشدَّة رغبتهم وكمال محبَّتهم وقوَّة أبدانهم.
(19) سپس خبر داد که پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، از آنِ اوست، و همه بندگان و ملک اویند، و هیچ کسی از آنان بهرهای از فرمانروایی ندارد، و خداوند را کمک و یاری نمیدهد، و هیچ کس بدون اجازۀ او نمیتواند برای کسی شفاعت کند. پس چگونه اینها به خدایی گرفته شده، و چگونه یکی از اینها، فرزند خداوند قرار داده میشود؟! پس پاک و منزه و برتر است پادشاه و فرمانروای بزرگ که همه در برابرش گردن خم کرده، و تمامی دشواریها در برابر عظمت او هموار شده، و فرشتگانِ مقرب در برابر او فروتن بوده، و همواره به پرستشِ وی مشغولاند.
بنابراین فرمود: (
﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ﴾) و آنان که در نزد او هستند؛ یعنی فرشتگان، (
﴿لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَلَا يَسۡتَحۡسِرُونَ﴾) از پرستش او سر باز نزده و خسته نمیشوند، چون به شدت به عبادت خداوند علاقه دارند، و بهخاطر کمال محبتشان، و به دلیل قدرت بدنشان، هرگز خسته نمیگردند.
#
{20} {يسبِّحون الليل والنهار لا يفتُرون}؛ أي: مستغرِقين في العبادة والتسبيح في جميع أوقاتهم، فليس في أوقاتهم وقتٌ فارغٌ ولا خالٍ منها، وهم على كثرتِهِم بهذه الصفة.
وفي هذا من بيان عظمتِهِ وجلالة سلطانِهِ وكمال علمِهِ وحكمته ما يوجبُ أن لا يُعْبَدَ إلاَّ هو، ولا تُصْرَفَ العبادةُ لغيره.
(20) (
﴿يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ﴾) شب و روز تسبیح میگویند و سستی نمیورزند؛ یعنی همواره و در همۀ اوقاتشان به عبادت و تسبیح مشغولاند، و هیچ بخشی از وقتشان خالی از عبادت و تسبیح نیست، و تمامی آنان این گونهاند. و این بیانِ عظمت خداوند و بزرگیِ سلطنت او و کمالِ علم و حکمتِ اوست، که ایجاب میکند جز او کسی عبادت نشود و پرستش برای غیر او انجام نگیرد.
{أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)}.
أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ آيا خدايي از
[موجودات] زمين را به خدايي گرفته اند که
[ايشان را] برانگيزند؟
لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ اگر در اسمانها و زمين غير از خداوند معبودها و خداياني وجود داشت، قطعاً آسمان و زمين تباه مي شدند، پس پاک و منزه است خداوند پروردگار عرش و فراتر است از آنچه ميان مي کنند.
لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ
[خداوند] در برابر آنچه انجام مي دهد باز خواست نمي شود و آنها بازخواست مي گردند.
أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ آيا غير از او معبوداني را به خدايي گرفته اند؟
بگو: «دليل خود را بيان داريد، اين کتاب امت من و [اينها هم] کتاب هاي امت هاي قبل از من است». بلکه بيشتر آنان حق را نمي دانند، اين است که روي گردانند.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ و هيچ پيامبري را پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه به او وحي کرديم که هيچ معبود بر حقي جز من نيست. پس مرا بپرستيد.
#
{21} لما بيَّن تعالى كمال اقتدارِهِ وعظمته وخضوع كلِّ شيءٍ له؛ أنكر على المشركين الذين اتَّخذوا من دون الله آلهةً من الأرض في غاية العجزِ وعدم القدرة. {هم يُنشِرون}: استفهام بمعنى النفي؛ أي: لا يقدرون على نشرِهِم وحشرِهِم؛ يفسِّرها قوله تعالى: {واتَّخذوا من دونِهِ آلهةً لا يخلُقون شيئاً وهُم يُخْلَقون. ولا يملِكونَ لأنفسِهِم نفعاً ولا ضَرًّا ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً}، {واتَّخذوا من دون الله آلهةً لعلَّهم يُنصَرونَ. لا يستطيعونَ نصرَهم وهم لهم جندٌ محضَرون}.
(21) وقتی خداوند کمال توانایی و عظمت خویش، و فروتنی تمام پدیدهها را در مقابلِ عظمت خویش بیان کرد، بر مشرکانی که موجودات ناتوان زمین را عبادت کردند،
اعتراض نمود و فرمود: (
﴿هُمۡ يُنشِرُونَ﴾) آیا میتوانند به آنان زندگی دوباره ببخشند؟! استفهام به معنی نفی است. یعنی آنها تواناییِ برانگیختن و زنده کردنشان را ندارند. و این فرمودۀ الهی،
این آیه را تفسیر مینماید که فرموده است: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗ لَّا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ وَلَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗا وَلَا يَمۡلِكُونَ مَوۡتٗا وَلَا حَيَوٰةٗ وَلَا نُشُورٗا﴾ و به جز خداوند معبودانی را عبادت کردند که هیچ چیزی نمیآفرینند، و خودشان آفریده میشوند. و مالک هیچ سود و زیان و مرگ و زندگی و برانگیختنی نیستند.
﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ يُنصَرُونَ﴾٤٧
﴿لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَهُمۡ وَهُمۡ لَهُمۡ جُندٞ مُّحۡضَرُونَ﴾ و به غیر از خداوند، معبودانی را عبادت کردند که شاید یاری کرده شوند. آنها نمیتوانند آنان را یاری نمایند، و اینان برایشان لشکر آمادهای هستند. پس مشرک،مخلوقی را عبادت میکند که نمیتواند فایده بدهد، و نمیتواند ضرری برساند، و اخلاص عبادت خداوندی که همۀ کمالات از آنِ اوست و فایده و زیان و همه چیز در دستِ اوست، رها مینماید. و این ناشی از عدمِ توفیق و بیبهرهگی و جهالتِ فراوان و شدتِ ستمگری آنان است؛ زیرا شایسته نیست که جز معبودی یگانه در آنها باشد، همچنانکه جهان هستی توسط پروردگاری یگانه به وجود آمده است.
#
{22} فالمشرك يَعْبُدُ المخلوق الذي لا ينفع ولا يضرُّ، ويدعُ الإخلاص لله الذي له الكمالُ كلُّه وبيده الأمرُ والنفعُ والضرُّ، وهذا من عدم توفيقه وسوء حظِّه وتوفُّر جهله وشدَّة ظلمِهِ؛ فإنَّه لا يصلحُ الوجود إلاَّ على إله واحدٍ؛ كما أنَّه لم يوجد إلا بربٍّ واحد، ولهذا قال: {لو كان فيهما}؛ أي: في السماواتِ والأرض، {آلهةٌ إلاَّ الله لفسدتا}: في ذاتهما، وفَسَدَ مَنْ فيهما من المخلوقات.
وبيانُ ذلك: أنَّ العالم العلويَّ والسفليَّ على ما يُرى في أكمل ما يكون من الصَّلاح والانتظام، الذي ما فيه خللٌ ولا عيبٌ ولا ممانعةٌ ولا معارضةٌ، فدلَّ ذلك على أن مدبِّره واحدٌ وربَّه واحدٌ وإلهه واحدٌ؛ فلو كان له مدبِّران وربَّان أو أكثر من ذلك؛ لاختلَّ نظامُه وتقوَّضت أركانُه؛ فإنهما يتمانعان ويتعارضان، وإذا أراد أحدُهما تدبير شيء وأراد الآخر عدمه؛ فإنَّه محالٌ وجود مرادهما معاً، ووجود مراد أحدِهِما دونَ الآخر يدلُّ على عَجْزِ الآخر وعدم اقتدارِهِ، واتفاقُهما على مرادٍ واحدٍ في جميع الأمور غيرُ ممكنٍ؛ فإذاً يتعيَّن أن القاهر الذي يوجدُ مرادُهُ وحدَه من غير ممانع ولا مدافع هو الله الواحد القهَّار، ولهذا ذكر الله دليل التمانع في قوله: {ما اتَّخَذَ اللهُ من ولدٍ وما كان معه من إلهٍ إذاً لَذَهَبَ كلُّ إلهٍ بما خَلَقَ ولَعَلا بعضُهم على بعض سبحانَ اللهِ عما يصفون}، ومنه على أحد التأويلين قوله تعالى: {قُل لو كانَ معه آلهةٌ كما يقولون إذاً لابْتَغَوا إلى ذي العرشِ سبيلاً. سبحانَهُ وتعالى عمَّا يقولونَ علوًّا كبيراً}؛ ولهذا قال هنا: {فسبحان الله}؛ أي: تنزَّه وتقدَّس عن كلِّ نقص لكماله وحده، {ربِّ العرشِ}: الذي هو سقف المخلوقات وأوسعها وأعظمها؛ فربوبيَّته ما دونَه من باب أولى، {عما يصِفونَ}؛ أي: الجاحدون الكافرون من اتِّخاذ الولد والصاحبة، وأن يكون له شريكٌ بوجهٍ من الوجوه.
(22) بنابراین فرمود: (
﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ﴾) اگر در آسمانها و زمین، (
﴿ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾)غیر از خداوند، معبودها و خدایانی بودند، آسمانها و زمین تباه میشدند و از بین میرفتند، و مخلوقاتی که در آنهاست، تباه و نابود میگشتند. جهان بالا و پایین، آن گونه که دیده میشود، در کامل ترین انتظام و ساختار قرار دارد، و خلل و عیب و تضاد و تعارضی در آن وجود ندارد، پس این دلالت مینماید که مدبر و آفریننده و پروردگار و معبودش یکی است؛ و اگر دو آفریننده و خداوند داشت، نظام آن مختل میشد و ارکان آن از هم میپاشید؛ زیرا اگر دو خدا بودند، با یکدیگر مخالفت میکردند، یکی آفریدن چیزی را اراده میکرد و دیگری نبودن آن را میخواست. و این غیر ممکن است که خواستۀ هر دو محقق شود. و اگر خواستۀ یکی تحقق یابد و خواستۀ دیگری محقق نشود، این بر ناتوانی دیگر خدای دلالت میکند؛ و اتفاق کردن هر دو در همۀ کارها امکان پذیر نیست. پس مشخص شد خداوندِ توانایی که تنها آنچه او میخواهد انجام میپذیرد و مخالفی ندارد و کسی نمیتواند از کارش جلوگیری نماید، پروردگارِ یگانه و تواناست. بنابراین خداوند متعال در این آیه،
دلیل تمانع را بیان کرده و میفرماید: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ خداوند فرزندی برنگرفته است، و همراه با او معبودی نیست؛ زیرا اگر معبود دیگری بود، هر خدایی آنچه را که آفریده است با خود میبرد، و برخی از خدایان بر برخی دیگر برتری میجستند. خداوند، پاک و بسی برتر است از آنچه بیان میکنند. و طبق یکی از تفسیرها،
این آیه نیز دلیل تمانع است: ﴿قُل لَّوۡ كَانَ مَعَهُۥٓ ءَالِهَةٞ كَمَا يَقُولُونَ إِذٗا لَّٱبۡتَغَوۡاْ إِلَىٰ ذِي ٱلۡعَرۡشِ سَبِيلٗا سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا﴾ بگو:
«اگر همراه او، خدایانی بودند آن گونه که میگویند، آنگاه برای غلبه بر خداوندِ صاحبِ عرشِ عظیم، راهی میجستند.» پاک و منزه و بسی بالاتر است از آنچه میگویند.
بنابراین در اینجا فرمود: (
﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾) او کمالِ مطلق است، و از هر عیب و نقصی پاک و منزه، و بسی برتر و بالاتر است، (
﴿رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ﴾) پروردگار عرش، عرشی که سقف همۀ مخلوقات بوده و بزرگترین و گستردهترین مخلوق میباشد. پس وقتی او پروردگار عرش است، به طریق اولی پروردگارِ دیگر مخلوقات میباشد. (
﴿عَمَّا يَصِفُونَ﴾) پاک است پروردگارِ عرش از آنچه که منکران وکافران بیان کرده، و میگویند فرزند و همسر دارد. و پاک است از اینکه شریکی داشته باشد.
#
{23} {لا يُسْأَلْ عما يفعلُ}: لعظمته وعزَّته وكمال قدرتِهِ ؛ لا يقدرُ أحدٌ أن يمانعه أو يعارضه؛ لا بقول ولا بفعل، ولكمال حكمتِهِ ووضعه الأشياء مواضعها وإتقانها أحسن شيءٍ يقدِّره العقل؛ فلا يتوجَّه إليه سؤالٌ؛ لأنَّ خلقَه ليس فيه خللٌ ولا إخلالٌ. {وهم}؛ أي: المخلوقون كلهم، {يُسألونَ}: عن أفعالهم وأقوالهم؛ لعجزِهم وفقرِهم، ولكونِهم عبيداً، قد استحقَّت أفعالُهم وحركاتُهم؛ فليس لهم من التصرُّف والتدبير في أنفسهم ولا في غيرهم مثقال ذرَّة.
(23) (
﴿لَا يُسَۡٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ﴾) خداوند به خاطر عظمت و عزت و کمال قدرتش، در مقابل آنچه انجام میدهد بازخواست نمیشود، و هیچ کس توانایی آن را ندارد که با او مخالفت نماید. و به خاطر کمالِ حکمتش و محکم ساختنِ هرچیزی به بهترین صورت، کار او سؤال برانگیز نخواهد بود؛ چون در آفرینش وی، خلل یا کمبودی وجود ندارد. (
﴿وَهُمۡ يُسَۡٔلُونَ﴾) و همۀ آفریدهها، بهخاطر ناتوانی و نیازمند بودنشان در رابطه با کارها و گفتههایشان، مورد بازخواست قرار میگیرند؛ چون همه بنده هستند، و در رابطه با حرکت و کارهایشان بازخواست میشوند؛ آنها نه میتوانند در وجود خودشان تصرف کنند، و نه میتوانند به اندازۀ ذرهای در دیگران تصرف نمایند.
#
{24} ثم رجع إلى تهجين حال المشركين، وأنَّهم اتَّخذوا من دونه آلهةً؛ فقُلْ لهم موبِّخاً ومقرِّعاً: {أم اتَّخذوا من دونِهِ آلهةً قل هاتوا برهانَكم}؛ أي: حجَّتكم ودليلكم على صحَّة ما ذهبتُم إليه، ولن يجدوا لذلك سبيلاً، بل قد قامتِ الأدلة القطعيَّة على بطلانِهِ، ولهذا قال: {هذا ذكرُ مَن معيَ وذِكْرُ من قبلي}؛ أي: قد اتَّفقت الكتب والشرائع على صحَّة ما قلتُ لكم من إبطال الشرك؛ فهذا كتابُ الله الذي فيه ذِكْرُ كلِّ شيء بأدلَّته العقليَّة والنقليَّة، وهذه الكتب السابقة كلُّها براهينُ وأدلَّة لما قلتُ. ولمَّا عُلم أنَّهم قامت عليهم الحجَّة والبرهانُ على بطلان ما ذهبوا إليه؛ عُلم أنَّه لا برهان لهم؛ لأنَّ البرهان القاطع يُجزَمُ أنَّه لا معارض له، وإلاَّ؛ لم يكن قطعيًّا، وإن وُجِدَ معارضات؛ فإنَّها شُبَهٌ لا تغني من الحقِّ شيئاً. وقوله: {بل أكثرهُم لا يعلمون الحقَّ}؛ أي: وإنَّما أقاموا على ما هم عليه تقليداً لأسلافهم؛ يجادِلون بغير علم ولا هدىً، وليس عدمُ علمهم الحقَّ لخفائِهِ وغموضِهِ، وإنَّما ذلك لإعراضهم عنه، وإلاَّ؛ فلو التفتوا إليه أدنى التفاتٍ؛ تبيَّن لهم الحقُّ من الباطل تبيُّناً واضحاً جليًّا، ولهذا قال: {فهم معرضونَ}.
(24) سپس مجدداً به تقبیح مشرکین پرداخت و فرمود: آنها به غیر از خداوند، معبودانی را به خدایی گرفتهاند،
پس آنها را نکوهش و ملامت کن و به آنان بگو: (
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ﴾) آیا غیر از خداوند، معبودانی را به خدایی گرفتهاند؟
بگو: دلیل خود را بیاورید؛ یعنی حجت و دلیل خود را، بر صحت آنچه بدان باور دارید، بیاورید. و مسلماً حجت و دلیلی ندارند، بلکه بر باطل بودن عملشان حجت و براهین وجود دارد.
بنابراین فرمود: (
﴿هَٰذَا ذِكۡرُ مَن مَّعِيَ وَذِكۡرُ مَن قَبۡلِي﴾) این، کتابِ امت من و
[اینها هم] کتابهای امتهای قبل از من است؛ یعنی کتابها و شریعتها بر صحت آنچه به شما گفتهام -مبنی بر این که شرک باطل و بیاساس است- اتفاق دارند. پس این کتاب خداست که درآن هرچیزی همراه با دلایل عقلی و نقلیاش بیان شده است، و همۀ کتابهای گذشته نیز دلایل و حجتهایی بر آنچه که گفتیم، میباشند. پس معلوم شد که حجت بر آنها اقامه شده، و بهطور یقین هیچ دلیلی توانِ مخالفت با آن دلایل را ندارد و هر دلیلی در مقابل آن شکست خواهد خورد. و اگر مخالفتهایی یافت شود، شبهاتی است که نمیتواند جای حق و حقیقت را بگیرد. (
﴿بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَ﴾) بلکه بیشتر آنان حق را نمیشناسند، و به علت تقلید از نیاکان خود، بر باورهای پوچشان پافشاری میکنند، و بدون علم و دانش به مجادله میپردازند. آنها حق را نمیشناسند، اما این بدان خاطر نیست که حق پوشیده و پیچیده است، بلکه آنها خود از آن رویگردانند، و گرنه چنانچه اندکی به آن توجه کنند و بدان روی آورند، به طور واضح و آشکار حق را از باطل تشخیص میدهند.
بنابراین فرمود: (
﴿فَهُم مُّعۡرِضُونَ﴾) این است که آنها رویگردان هستند.
#
{25} ولما حول تعالى على ذكر المتقدِّمين، وأمر بالرجوع إليها في بيان هذه المسألة؛ بيَّنها أتمَّ تبيينٍ في قوله: {وما أرسَلْنا من قبلِكَ من رسول إلاَّ نوحي إليه أنَّه لا إله إلاَّ أنا فاعبدونِ}: فكلُّ الرسل الذين من قبلك مع كتبِهِم زُبْدَةُ رسالتِهِم وأصلُها الأمرُ بعبادةِ الله وحدَه لا شريك له وبيانُ أنَّه الإله الحقُّ المعبودُ وأنَّ عبادة ما سواه باطلةٌ.
(25) پس از آنکه خداوند متعال جهت روشن شدن این موضوع دستور داد که در سرگذشت امتهای پیشین اندیشه کنیم،
خود به طور کامل قضیه را باز کرد و فرمود: (
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ﴾) و هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که:
«معبود به حقی جز من نیست، پس مرا بپرستید.» بنابراین همۀ پیامبرانِ پیشِ از تو، چکیده پیامشان این بوده است که تنها خداوند پرستش شود، خدایی که شریکی ندارد، واو معبود راستین است، و پرستشِ دیگر چیزها باطل میباشد.
{وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ (26) لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَمَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِنْ دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29)}.
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ و گفتند:
«خداوند فرزندي برگرفته است! خداوند پاک و منزه است [فرشتگان فرزندان خدا نبوده] بلکه بندگاني گرامي هستند».
لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ در سخن گفتن از او پيشي نمي گيرند، و آنان به فرمان وي کار مي کنند.
يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ خداوند اعمال گذشته و حال و آيندۀ ايشان را مي داند، و شفاعت نمي کنند مگر براي کسي که
[خداوند] بپسندد، و آنان از بيم او ترسان و هراسانند.
وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ هر کس از آنان بگويد غير از خدا من نيز معبود هستم، جهنم را سزاي او مي گردانيم، بدينسان به ستمکاران سزا مي دهيم.
#
{26} يخبر تعالى عن سفاهةِ المشركين المكذِّبين للرسول، وأنَّهم زعموا ـ قبَّحهم الله ـ أنَّ الله اتَّخذ ولداً، فقالوا: الملائكةُ بناتُ الله! تعالى الله عن قولهم، وأخبر عن وصفِ الملائكة بأنَّهم عبيدٌ مربوبون مدبَّرون، ليس لهم من الأمر شيءٌ، وإنَّما هم مُكْرَمونَ عند الله، قد ألزمهم الله، وصيَّرهم من عبيد كرامتِهِ ورحمتِهِ، وذلك لما خصَّهم به من الفضائل والتطهير عن الرذائل، وأنَّهم في غاية الأدب مع اللَّه والامتثال لأوامره.
(26) خداوند متعال از بیخردی مشرکان سخن به میان میآورد که پیامبر را تکذیب کرده و ادّعا کردند ـ خداوند خوارشان کند ـ پروردگار فرزندی برای خود برگرفته است؛
پس گفتند: فرشتگان، دخترانِ خداوند هستند. بسی پاک و برتر است خداوند از گفتۀ آنان. و خداوند خبر داد که فرشتگان، فرزندان خدا نبوده، بلکه بندگانی هستند که آفریده شدهاند و اختیاری ندارند، و آنها نزد پروردگار، محترم و گرامی هستند؛ چون آنها را با خوبیها و پاکیها آراسته، و از زشتیها پاکیزه داشته است؛ و آنان نهایت ادب را در مقابل با خداوند رعایت کرده و از فرمان او پیروی میکنند.
#
{27} {لا يسبِقونَهُ بالقول}؛ أي: لا يقولون قولاً مما يتعلَّق بتدبير المملكة حتى يقول الله؛ لكمال أدبهم وعلمهم بكمال حكمته وعلمه. {وهم بأمرِهِ يعملونَ}؛ أي: مهما أمَرَهم؛ امتثلوا لأمره، ومهما دبَّرهم عليه؛ فعلوه؛ فلا يعصونه طرفةَ عين، ولا يكون لهم عملٌ بأهواء أنفسهم من دون أمر الله.
(27) (
﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ﴾) از پیش خود، سخنی در رابطه با ادارۀ امور نمیگویند مگر اینکه خداوند بگوید، چون در کمال ادب قرار دارند و به کمال حکمت و علم الهی آگاه هستند. (
﴿وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ﴾) و آنها را به هرچیزی دستور بدهد، از فرمانش اطاعت میکنند؛ و بر هر کاری آنها را بگمارد، آن را انجام میدهند. پس آنها به اندازۀ یک چشم به هم زدن، از فرمان وی سرپیچی نمیکنند؛ و بدون فرمان الهی، به دلخواه خود کاری را انجام نمیدهند؛
#
{28} ومع هذا؛ فالله قد أحاط بهم علمه، فعلم {ما بينَ أيديهم وما خلفهم}؛ أي: أمورهم الماضية والمستقبلة؛ فلا خروج لهم عن علمه؛ كما لا خروج لهم عن أمره وتدبيره، ومن جزئيَّات وصفهم بأنهم لا يسبقونه بالقول أنَّهم لا يشفعون لأحد بدون إذنه ورضاه؛ فإذا أذِنَ لهم وارتضى مَنْ يشفعون فيه شفعوا فيه؛ ولكنه تعالى لا يرضى من القول والعمل إلاَّ ما كان خالصاً لوجهه متَّبعاً فيه الرسول.
وهذه الآية من أدلَّة إثبات الشفاعة، وأنَّ الملائكة يشفعون. {وهم من خشيتِهِ مشفِقونَ}؛ أي: خائفون وجلون، قد خَضَعوا لجلالِهِ، وعَنَتْ وجوهُهم لعزِّه وجماله.
(28) با وجود این، علم الهی آنها را احاطه کرده است. (
﴿يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾) و خداوند کارهای گذشته و آیندۀ آنان را میداند، پس آنها نمیتوانند از دایرۀ علم الهی بیرون روند، چنانکه نمیتوانند از فرمان و تدبیر او بیرون روند. یکی دیگر از صفاتشان، این است که آنها در سخن گفتن از او پیشی نمیگیرند، و برای هیچ کسی بدون اجازۀ خداوند شفاعت نمیکنند، و چون به آنها اجازه دهد، و کسی را که در مورد او شفاعت مینمایند بپسندد، برایش شفاعت میکنند؛ اما خداوند هیچ گفتار و کرداری را نمیپسندد مگر آنچه که خالصانه برای وی انجام شده، و در آن کار از پیامبر اطاعت شده باشد. و این آیه بیش از هر چیزی بر اثبات شفاعت دلالت مینماید و بیانگر آن است که فرشتگان شفاعت میکنند. (
﴿وَهُم مِّنۡ خَشۡيَتِهِۦ مُشۡفِقُونَ﴾) و آنان از بیم خداوند، ترسان و هراساناند و همه در برابر شکوه و عظمت وی فروتن بوده، و در برابر عزت و جمال الهی تسلیم میباشند.
#
{29} فلما بيَّن أنَّه لا حقَّ لهم في الألوهيَّة، ولا يستحقُّون شيئاً من العبوديَّة بما وصفهم به من الصِّفات المقتضية لذلك؛ ذكر أيضاً أنَّه لا حظَّ لهم ولا بمجرَّد الدَّعوى، وأنَّ مَنْ قال منهم: إنِّي إلهٌ من دون الله على سبيل الفرض والتنزل. {فذلك نَجْزيه جَهَنَّم كذلك نجزي الظَّالمين}: وأيُّ ظلم أعظمُ من ادِّعاء المخلوق الناقص الفقير إلى الله من جميع الوجوه مشارَكَتَهُ الله في خصائص الإلهيَّة والربوبيَّة؟!
(29) وقتی تصریح کرد که آنان حقی در الوهیت ندارند و سزاوار هیچ بندگی و پرستشی نیستند -چون صفاتی که دارند چنین اقتضا مینماید- بیان نمود که آنها حتی حق چنین ادعایی هم ندارند، و چنانچه ـ فرض کنیم و کوتاه بیاییم ـ یکی از آنها بگوید، (
﴿إِنِّيٓ إِلَٰهٞ مِّن دُونِهِۦ﴾) من به جای او معبود هستم، (
﴿فَذَٰلِكَ نَجۡزِيهِ جَهَنَّمَۚ كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) چنین کسی جهنم را سزایش میگردانیم. بدینسان به ستمکاران سزا میدهیم. و چه ستمی بزرگتر از این است انسانی که از هرجهت محتاج خداوند است ادعا کند در الوهیت و ربوبیت با خداوند مشارکت دارد؟!
{أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ (30)}.
أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ آيا کافران ننگريسته اند که آسمانها و زمين
[ابتدا] صاف و فروبسته بودند، سپس آنها را از هم باز گشوديم، و هر چيز زنده اي را از آب پديد آورديم، آيا ايمان نمي آورند؟
#
{30} أي: أولم ينظُر هؤلاء الذين كفروا بربِّهم، وجَحَدوا الإخلاص له في العبوديَّة ما يدلُّهم دلالةَ مشاهدةٍ على أنه الربُّ المحمود الكريم المعبود، فيشاهدون السماء والأرض، فيجدونهما {رتقاً}؛ هذه ليس فيها سحابٌ ولا مطرٌ، وهذه هامدةٌ ميتةٌ لا نبات فيها، {ففتقناهما}؛ السماء بالمطر، والأرض بالنبات. أليس الذي أوجَدَ في السماء السحاب بعد أن كان الجوُّ صافياً لا قَزَعَةَ فيه، وأودَعَ فيه الماء الغزير، ثم ساقه إلى بلدٍ ميِّتٍ قد اغبرَّت أرجاؤه وقحط عنه ماؤه، فأمطره فيها، فاهتزَّت وتحرَّكت ورَبَتْ وأنبتت من كلِّ زوج بهيج مختلفِ الأنواع متعددِ المنافع؛ أليس ذلك دليلاً على أنه الحقُّ وما سواه باطلٌ، وأنَّه محيي الموتى، وأنَّه الرحمن الرحيم؟ ولهذا قال: {أفلا يؤمنون}؛ أي: إيماناً صحيحاً ما فيه شكٌ ولا شرك.
(30) آیا این کافران -که به پروردگارشان کفر ورزیده و بندگی و عبادت را تنها برای او انجام نمیدهند- به وضوح نمیبینند که خداوند، پروردگار ستوده و بزرگوار و معبود راستین است؟! پس اگر بنگرند آسمان و زمین را مشاهده مینمایند، آسمان و زمین را به هم پیوسته میبینند؛ این یکی ابر و بارانی در آن نیست، و آن یکی خشک و پژمرده است و هیچ گیاهی در آن وجود ندارد، پس ما آسمان را میگشاییم
[و از آن باران فرو میریزیم]، و زمین را میشکافیم و از آن گیاهان زیادی بیرون میآوریم. آیا کسی که از آسمان صاف ابر پدید میآورد، و باران فراوانی از آن سرازیر میکند، سپس آن را به سرزمینی خشکیده و قحطی زده میرساند و در آنجا میباراند، سپس به دنبال باران، انواع گیاهان گوناگون سبز شده و رشد میکنند، آیا اینها دلیلی نیست بر اینکه او حق است و غیر از او باطل، و او زنده کنندۀ مردهها و بخشنده و مهربان است؟
! بنابراین فرمود: (
﴿أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ﴾) آیا ایمان نمیآورند، ایمانی درست که شرک و شکی در آن نباشد؟
! سپس خداوند آیات و نشانههای موجود در جهان آفرینش و آفاق را برشمرد و فرمود:
{وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ (32) وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33)}.
وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ و در زمين کوههاي استوار و ريشه داري پديد آورديم تا
[مبادا] آنان را بجنباند، و در ميان کوهها راههاي گشاده بوجود آورديم تا که آنان راه يابند.
وَجَعَلْنَا السَّمَاء سَقْفًا مَّحْفُوظًا وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ و آسمان را سقفي محفوظ قرار داديم،
[ولي] آنان از نشانه هايش رويگردانند.
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ و او خدايي است که شب و رويز و خورشيد و ماه را آفريده است و هر يک در مداري
[معين] شناورند.
#
{31} أي: ومن الأدلَّة على قدرته وكماله ووحدانيَّته ورحمته أنَّه لما كانت الأرضُ لا تستقرُّ إلاَّ بالجبال؛ أرْساها بها، وأوْتَدَها لئلاَّ تميدَ بالعباد؛ أي: لئلاَّ تضطرب؛ فلا يتمكَّن العباد من السكون فيها ولا حرثها ولا الاستقرار بها، فأرساها بالجبال، فحصل بسبب ذلك من المصالح والمنافع ما حصل.
ولما كانت الجبالُ المتَّصل بعضها ببعض قد اتَّصلت اتصالاً كثيراً جدًّا؛ فلو بقيت بحالها جبالاً شامخاتٍ وقللاً باذخاتٍ؛ لتعطَّل الاتِّصال بين كثير من البلدان؛ فمن حكمة الله ورحمته أن جعل بين تلك الجبال {فِجاجاً سُبُلاً}؛ أي: طرقاً سهلة لا حَزْنَةً، {لعلَّهم يهتَدون}: إلى الوصول إلى مطالبهم من البلدان، ولعلَّهم يهتدونَ بالاستدلال بذلك على وحدانيَّة المنَّان.
(31) یکی از دلایلی که بر قدرت و کمال و یگانگی و رحمت خدا دلالت مینماید، این است که خداوند زمین را به وسیلۀ کوهها محکم و استوار گرداند و کوهها را به عنوان میخ بر آن کوبید تا انسانها را مضطرب نسازد و نجنباند، که درصورت اضطراب و جنبش، بندگان نمیتوانند در آن سکونت کنند، و نمیتوانند در آن کشاورزی نمایند و درآن استقرار یابند. پس خداوند زمین را با کوهها استوار و پا برجا نمود، و به وسیلۀ این عمل، منافع زیادی برای انسانها فراهم آورد. و از آنجا که کوهها بسیار به هم پیوسته بودند، اگر به حالت قلهها و کوههای سر به فلک کشیدهای باقی میماندند، برقراری ارتباط میان بسیاری از شهرها غیرممکن میشد. پس خداوند بنا بر حکمت و رحمت خویش، در لابلای این کوهها راههای هموار و فراخی را به وجود آورد تا انسانها برای رسیدن به شهرها مشکلی نداشته باشند، و بتوانند به اهدافی که در دیگر مناطق دارند، برسند. و تا از این طریق یگانگی خداوند را دریابند و هدایت گردند.
#
{32 ـ 33} {وجَعَلْنا السماء سَقْفاً}: للأرض التي أنتم عليها {محفوظاً}: من السقوط؛ {إنَّ الله يمسِكُ السمواتِ والأرضَ أن تزولا}؛ محفوظاً أيضاً من استراق الشياطين للسمع. {وهُم عن آياتِها معرِضونَ}؛ أي: غافلون لاهون.
وهذا عامٌّ في جميع آيات السماء؛ من علوِّها، وسعتها، وعظمتها، ولونها الحسن، وإتقانها العجيب، وغير ذلك من المشاهَدِ، فيها من الكواكب الثوابت والسيَّارات، وشمسها وقمرها النيِّرات، المتولِّد عنهما الليل والنهار، وكونهما دائماً في فلكهما سابحيْن. وكذلك النجوم، فتقوم بسبب ذلك منافعُ العباد من الحرِّ والبرد والفصول، ويعرفون حسابَ عباداتهم ومعاملاتهم، ويستريحون في ليلهم ويهدؤون ويسكنون، وينتشرون في نهارهم ويسعَوْن في معايشهم؛ كل هذه الأمور إذا تدبَّرها اللبيب وأمعن فيها النظر؛ جزم جزماً لا شكَّ فيه أن الله جعلها مؤقَّتة في وقتٍ معلوم إلى أجل محتوم، يقضي العبادُ منها مآرِبَهم، وتقومُ بها منافِعُهم، وليستمتعوا وينتفعوا، ثم بعد هذا ستزول وتضمحلُّ ويفنيها الذي أوجدها ويُسكِّنُها الذي حركها، وينتقل المكلَّفون إلى دارٍ غير هذه الدار؛ يجدون فيها جزاء أعمالهم كاملاً موفراً، ويعلم أنَّ المقصود من هذه الدار أن تكون مزرعةً لدار القرار، وأنَّها منزلُ سفرٍ لا محلُّ إقامة.
(32 - 33) و این شامل همۀ نشانههای آسمان از قبیل: بلند بودن و گسترده بودن و بزرگی و رنگ زیبای آن و ساختار محکم و شگفتانگیزش میباشد.
و از دیگر نشانههای آن از قبیل: ستارگان و سیارهها و خورشید و ماه تابان و شب و روز که از پی یکدیگر میآیند، و نیز شناور بودن ماه و خورشید و ستارگان در این فضای بیکران، غافل و رویگرداناند. و بدین سبب منافعی از قبیل گرما و سرما و پیدایش فصلها برای بندگان پدید میآید و حساب عبادت و معاملاتشان را میدانند. در شب استراحت میکنند و آرام میگیرند، و در روز پراکنده میشوند و برای کسب معاش خود تلاش مینمایند. اگر فرد هوشیار و خردمند در این کارها بیندیشد و خوب به آن بنگرد، به طور قطع باور مینماید که خداوند نظام هستی را تا وقت معینی قرار داده است، و بندگان فواید و خواستههایشان را از آن بهدست میآورند و از آن بهرهمند میشوند، سپس این انتظام از بین رفته و متلاشی میشود؛ و خداوندی که آن را به وجود آورده است، همو آن را از بین میبرد و نابود میکند. و کسی که آن را به حرکت در آورده است، از حرکت باز میدارد. و انسانها را به سرایی غیر از این جهان منتقل میکند که در آنجا پاداش و سزای اعمالشان را به طور کامل مییابند. و
[فرد هوشیار] متوجه میشود که مقصود از این جهان، آن است که مزرعهای برای آخرت باشد؛ نیز متوجه میشود که این دنیا، سرای سفر است نه محل اقامت. (
﴿وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗا﴾) و آسمان را سقفِ زمینی قرار دادیم که شما بر آن هستید،
و آن را از سقوط محفوظ داشتهایم: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُمۡسِكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ أَن تَزُولَاۚ ﴾ همانا خداوند آسمانها و زمین را نگاه میدارد تا نیفتند. و نیز آسمان از استراق سمع شیطانها محفوظ قرار داده شده است. (
﴿وَهُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ﴾) و آنان از نشانههایش رویگرداناند؛ یعنی غافل و بی خبر هستند.
و این شامل همۀ نشانههای آسمان از قبیل: بلند بودن و گسترده بودن و بزرگی و رنگ زیبای آن و ساختار محکم و شگفتانگیزش میباشد.
و از دیگر نشانههای آن از قبیل: ستارگان و سیارهها و خورشید و ماه تابان و شب و روز که از پی یکدیگر میآیند، و نیز شناور بودن ماه و خورشید و ستارگان در این فضای بیکران، غافل و رویگرداناند. و بدین سبب منافعی از قبیل گرما و سرما و پیدایش فصلها برای بندگان پدید میآید و حساب عبادت و معاملاتشان را میدانند. در شب استراحت میکنند و آرام میگیرند، و در روز پراکنده میشوند و برای کسب معاش خود تلاش مینمایند. اگر فرد هوشیار و خردمند در این کارها بیندیشد و خوب به آن بنگرد، به طور قطع باور مینماید که خداوند نظام هستی را تا وقت معینی قرار داده است، و بندگان فواید و خواستههایشان را از آن بهدست میآورند و از آن بهرهمند میشوند، سپس این انتظام از بین رفته و متلاشی میشود؛ و خداوندی که آن را به وجود آورده است، همو آن را از بین میبرد و نابود میکند. و کسی که آن را به حرکت در آورده است، از حرکت باز میدارد. و انسانها را به سرایی غیر از این جهان منتقل میکند که در آنجا پاداش و سزای اعمالشان را به طور کامل مییابند. و
[فرد هوشیار] متوجه میشود که مقصود از این جهان، آن است که مزرعهای برای آخرت باشد؛ نیز متوجه میشود که این دنیا، سرای سفر است نه محل اقامت.
{وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ (35)}.
وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ و پيش از تو براي هيچ انساني جاودانگي مقرر نداشته ايم، آيا اگر تو بميري ايشان جاودانه مي مانند؟
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ و هر انساني مزۀ مرگ را مي چشد، و شما را به سختي و آسايش مي آزماييم، و به سوي ما بازگردانده مي شويد.
#
{34} لما كان أعداء الرسول يقولون: {تربَّصوا به ريْبَ المنونِ}؛ قال الله تعالى: هذا طريقٌ مسلوكٌ ومعبدٌ منهوكٌ؛ فلم نجعل لبشر من قبلك يا محمد الخلدَ في الدُّنيا؛ فإذا متَّ؛ فسبيل أمثالك من الرسل والأنبياء والأولياء [وغيرهم]. {أفإن متَّ فهم الخالدون}؛ أي: فهل إذا متَّ؛ خلدوا بعدك، فليهنهم الخلود إذاً إن كان، وليس الأمر كذلك، بل كلُّ من عليها فان.
(34) از آنجا که دشمنان پیامبر میگفتند:
﴿نَّتَرَبَّصُ بِهِۦ رَيۡبَ ٱلۡمَنُونِ﴾ منتظر پیامبر هستیم تا گرفتار حوادث تلخ روزگار شود و بمیرد،
خداوند متعال فرمود: راه مرگ، راهی است که هر انسانی باید آن را در پیش گیرد، (
﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَ﴾) و ای محمد! ما پیش از تو، برای هیچ انسانی در دنیا جاودانگی مقرر نداشتهایم؛ پس اگر بمیری، مرگ راهی است که پیامبران و اولیا و غیره آن را طی کردهاند. (
﴿أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ﴾) آیا اگر بمیری، ایشان بعد از تو جاودان میمانند؟ پس اگر چنین است، جاودانگی، آنها را مبارک باد!
#
{35} ولهذا قال: {كلُّ نفس ذائقةُ الموتِ}: وهذا يشملُ سائر نفوس الخلائق، وأنَّ هذا كأسٌ لا بدَّ من شربِهِ وإن طال بالعبدِ المدى وعُمِّر سنين، ولكن الله تعالى أوجد عبادَهُ في الدُّنيا، وأمرهم ونهاهم، وابتلاهم بالخير والشرِّ وبالغنى والفقر والعزِّ والذُّل والحياة والموت؛ فتنةً منه تعالى؛ {ليبلوَهُم أيُّهم أحسنُ عملاً}، ومَنْ يفتتن عند مواقع الفتن ومن ينجو، ثمَّ {إلينا تُرْجَعون}: فنجازيكم بأعمالكم؛ إن خيراً فخير، وإن شرًّا؛ فشر، وما ربُّك بظلاَّم للعبيد.
وهذه الآية تدلُّ على بطلان قول مَنْ يقول ببقاء الخَضِر، وأنَّه مخلَّد في الدُّنيا؛ فهو قولٌ لا دليل عليه، ومناقض للأدلَّة الشرعيَّة.
(35) اما چنین نیست، بلکه هر کس روزی فنا میشود و از بین میرود.
بنابراین فرمود: (
﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِ﴾) هر نفسی، مرگ را میچشد. و این قانون، همۀ خلائق را شامل میشود؛ و مرگ، جامی است که هر کس باید آن را بنوشد، گرچه بنده مهلت زیاد و عمر طولانی داشته باشد. اما خداوند بندگانش را به وجود آورده و آنها را امر و نهی نموده، و با خیر و شر، و ثروتمندی و فقر، و عزت و ذلت، و زندگی و مرگ آزموده است.
﴿لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا﴾ تا آنها را بیازماییم، که کدام یک عمل بهتری انجام میدهد، و چه کسی در مواقع آزمایش دچار فتنه میشود و چه کسی نجات مییابد؟! (
﴿وَإِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ﴾) و به سوی ما بازگردانده میشوید. پس شما را به سبب اعمالتان مجازات میکنیم؛ اگر اعمالتان نیک و خوب باشد، به شما پاداش نیک میدهیم؛ و اگر بد باشد، سزای بد میدهیم.
﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ﴾ و پروردگارت بر بندگان ستم نمیکند. و این آیه،
بر باطل بودن سخن کسی دلالت مینماید که میگوید: خضر زنده است و در دنیا جاویدان است؛ و این سخن که خضر برای همیشه زنده است، سخن بی دلیلی است و با دلایل شرعی مخالف است.
{وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (40) وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (41)}.
وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمَنِ هُمْ كَافِرُونَ و هرگاه کافران تو را ببيند حتماً شما را مسخره و ريشخند مي گيرند
[و مي گويند]: آيا اين همان کسي است که معبودانتان را
[به بدي] ياد مي کند؟ و آنان ياد
[خداوند] رحمان را انکار مي کنند و به آن ايمان ندارند.
خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ انسان از شتاب آفريده شده است. نشانه هاي خود را به شما خواهيم نمود، پس به شتابم نيازنداريد و عجله نکنيد.
وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ و مي گويند: «فرا رسيدن اين وعده کي خواهد بود اگر راست مي گوييد».
لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمْ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ اگر کافران مي دانستند هنگامي که نمي توانند آتش را از پس و پيش خود باز دارند و آنان ياري نمي گردند،
[در رابطه با آمدن عذاب شتاب نمي ورزيدند].
بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ بلکه
[آتش] ناگهان به سراغ ايشان مي آيد، و آنگاه حيرانشان مي سازد، و نمي توانند آن را دفع کنند، و بديشان مهلت داده نمي شود.
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون و به راستي پيامبراني پيش از تو مورد تمسخر قرار گرفته اند، پس عذابي که مسخره کنندگان آن را به شوخي گرفته بودند ايشان را فرا گرفت.
#
{36} وهذا من شدَّة كفرِهِم؛ فإنَّ المشركين إذا رأوا رسول الله - صلى الله عليه وسلم -؛ استهزؤوا به وقالوا: {أهذا الذي يَذْكُرُ آلهتَكم}؛ أي: هذا المحتقر بزعمهم، الذي يسبُّ آلهتكم ويذمُّها ويقع فيها؛ أي: فلا تُبالوا به، ولا تحتفلوا به. هذا استهزاؤُهم واحتقارُهم له بما هو من كماله؛ فإنَّه الأكمل الأفضل، الذي من فضائله ومكارمه إخلاصُ العبادة لله، وذمُّ كلِّ ما يُعْبَدُ من دونه وتنقُّصه، وذِكْرُ محلِّه ومكانته، ولكنَّ محلَّ الازدراء والاستهزاء هؤلاء الكفار الذين جَمَعوا كلَّ خُلُقٍ ذميم، ولو لم يكنْ إلاَّ كفرهم بالربِّ وجحدهم لرسلِهِ، فصاروا بذلك من أخس الخلق وأرذلهم، ومع هذا؛ فذِكْرُهم للرحمن الذي هو أعلى حالاتهم كافرون به؛ لأنَّه لا يذكرونه ولا يؤمنون به إلاَّ وهم مشركون؛ فذِكْرُهم كفرٌ وشركٌ؛ فكيف بأحوالهم بعد ذلك؟! ولهذا قال: {وهم بذِكْرِ الرحمن هم كافرونَ}. وفي ذكر اسمه الرحمن هنا بيانٌ لقباحة حالهم، وأنَّهم كيف قابلوا الرحمن ـ مُسْدي النِّعم كلِّها، ودافع النِّقَم، الذي ما بالعبادِ من نعمةٍ إلاَّ منه، ولا يدفع السُّوء إلاَّ هو ـ بالكفر والشرك.
(36) و این ناشی از شدت کفرشان است؛ زیرا مشرکان وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم را میدیدند،
او را به استهزا و تمسخر گرفته و میگفتند: (
﴿أَهَٰذَا ٱلَّذِي يَذۡكُرُ ءَالِهَتَكُمۡ﴾) آیا این همان کسی است که از خدایان شما عیب جویی و بدگویی میکند؟ به گمان خود، وی را ناچیز و حقیر میانگاشتند که خدایان آنان را مذمت میکند. پس توصیه میکردند که به او توجه نکنند. این گونه پیامبر را مسخره کرده و او را تحقیر میکردند، با اینکه پیامبر در اوج کمال و انسانیت قرار داشت، و او کاملترین و برترین انسان بود. یکی از خوبیها و فضیلتهایش این بود که یکتاپرست بود، و عبادت را فقط برای خداوند انجام میداد، و هر آنچه را که با خدا پرستش میشد، مذمت و نکوهش کرده و جایگاه و مقام پست آن را بیان نموده است. در حقیقت این کافران باید مورد تمسخر قرار بگیرند و تحقیر شوند که تمام رفتارها و عادتهای زشت و ناپسند را دارا هستند؛ و برای زشتی و فسادکاری آنان، همین بس که به پروردگار جهانیان کفر ورزیدند و رسالت پیامبران را نپذیرفتند. آنان در بهترین حالتشان که عبارت از ذکر و یاد خداوند مهربان است، کفر میورزند؛ زیرا خداوند را یاد نمیکنند و به او ایمان نمیآورند مگر اینکه چیزهایی را انباز و شریک او سازند. پس اگر ذکر و یادشان کفر و شرک باشد، دیگر احوالشان چگونه خواهد بود؟
! بنابراین فرمود: (
﴿وَهُم بِذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾) آنان از پیامبر صلی الله علیه وسلم ایراد میگیرند و او را مورد استهزا قرار میدهند، در حالی که آنان خداوند رحمان را یاد نمیکنند، و به او و وحدانیتش کفر میورزند، و اصلاً وی را باور ندارند. و بیان اسم (
﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ﴾) در اینجا، مبین زشتی حالت کافران است؛ زیرا به خداوند مهربان ـ که همۀ نعمتها را سرازیر نموده، و بلاها را دور کرده است، و تمامی نعمات بندگان از جانب اوست، و بدی را جز او کسی دور نمینماید ـ کفر و شرک میورزند.
#
{37} {خُلِقَ الإنسانُ من عَجَل}؛ أي: خُلِق عجولاً، يبادِرُ الأشياء، ويستعجِلُ بوقوعها؛ فالمؤمنون يستعجِلون عقوبة الله للكافرين ويتباطؤونها، والكافرون يتولَّون ويستعجلون بالعذاب تكذيباً وعناداً ويقولون: {متى هذا الوعدُ إن كنتُم صادقينَ}، والله تعالى يُمْهِلُ ولا يُهْمِلُ، ويحلَم ويجعلُ لهم أجلاً مؤقَّتاً، {إذا جاء أجَلُهُم لا يستأخِرونَ ساعةً ولا يستقدِمونَ}. ولهذا قال: {سأريكم آياتي}؛ أي: في انتقامي ممَّن كَفَر بي وعصاني، {فلا تستعجلون}: ذلك.
(37) (
﴿خُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ مِنۡ عَجَلٖ﴾) انسان آن چنان شتابگر است که انگار از شتاب آفریده شده است. آدمی موجودی عجول است، و با شتاب به سوی هر کاری میرود، و در انجام آن شتاب میورزد؛ پس مؤمنان در رسیدنِ عذاب خداوند به کافران عجله دارند، و احساس میکنند که خیلی دیر کافران گرفتار عذاب میشوند، و کافران نیز از روی عناد و تکذیب،
عذاب را به شتاب میطلبند و میگویند: (
﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) اگر راست میگویید، فرا رسیدن این وعده کی خواهد بود؟ اما خداوند مهلت میدهد و بردباری مینماید، ولی فراموش نمیکند و برای آنها وقت مقرری تعیین کرده است.
﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ﴾ و هرگاه مدت معین آنها فرا برسد، یک لحظه پس و پیش نمیشوند.
بنابراین فرمود: (
﴿سَأُوْرِيكُمۡ ءَايَٰتِي﴾) نشانههای خود را، در انتقام گرفتن از کسانی که به من کفر ورزیده و نافرمانیام را روا داشتهاند، به شما نشان خواهم داد، (
﴿فَلَا تَسۡتَعۡجِلُونِ﴾) پس در آمدنِ این کار شتاب نکنید.
#
{38} وكذلك الذين كفروا يقولون: {متى هذا الوعدُ إن كنتُم صادقينَ}: قالوا هذا القول اغتراراً ولما يحقَّ عليهم العقاب وينزلْ بهم العذاب.
(38) همچنین کافران میگویند: (
﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) این وعده کی خواهد بود، اگر راست میگویید؟ آنها از روی غرور و از آنجا که فریب خورده بودند، این سخن را گفتند،
#
{39} فلو {يعلم الذين كفروا} حالَهم الشنيعة {حين لا يكفُّون عن وجوههم النار ولا عن ظهورهم}؛ إذ قد أحاطَ بهم من كلِّ جانب، وغَشِيَهم من كلِّ مكان، {ولا هم يُنصَرون}؛ أي: لا ينصرهم غيرُهم؛ فلا نُصِروا، ولا انتصروا.
(39) اما (
﴿لَوۡ يَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾) اگر کافران حالت وحشتناک و ناگوار خود را میدانستند، (
﴿حِينَ لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ ٱلنَّارَ وَلَا عَن ظُهُورِهِمۡ﴾) هنگامی که آنان نمیتوانند آتش را از چهرههایشان و از پشتهایشان بازدارند، و آتش از هرسو آنان را احاطه نموده و از هر جهت فرا گرفته است، (
﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) و نه کسی آنها را یاری میکند، پس نه یاری میکنند و نه یاری میشوند.
#
{40} {بل تأتيهم} النار {بغتةً}: فتبهتُهم من الانزعاج والذعر والخوف العظيم. {فلا يستطيعون ردَّها}: إذ هم أذلُّ وأضعف من ذلك. {ولا هم يُنظَرون}؛ أي: يُمْهَلون فيؤخَّر عنهم العذاب؛ فلو علموا هذه الحالة حقَّ المعرفة؛ لما استعجلوا بالعذاب، ولخافوه أشدَّ الخوف، ولكن لما ترحَّلَ عنهم هذا العلم؛ قالوا ما قالوا.
(40) (
﴿بَلۡ تَأۡتِيهِم بَغۡتَةٗ فَتَبۡهَتُهُمۡ﴾) بلکه آتش جهنم، آنها را ناگهان فرامیگیرد و از شدت ترس و وحشت مات و مبهوت میشوند، (
﴿فَلَا يَسۡتَطِيعُونَ رَدَّهَا﴾) و نمیتوانند آن را دفع کنند و برگردانند؛ چون آنها کوچکتر و ناتوانتر از آن هستند که بتوانند آن را از خود دور کنند. (
﴿وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ﴾) و مهلت داده نمیشوند. وعذاب از آنها دور نخواهد شد. پس اگر کافران از این حالت واقعاً آگاهی داشتند، در رابطه با آمدنِ عذاب شتاب نمیورزیدند، و به شدت از عذاب میترسیدند. اما چون این شناخت را ندارند، چنان سخنهای یاوهای میگویند.
#
{41} ولما ذَكَرَ استهزاءَهم برسوله بقولهم: {أهذا الذي يَذْكُرُ آلهتكم}؛ سلاَّه بأن هذا دأب الأمم السالفة مع رسلهم، فقال: {ولقد استُهزئ برسل من قبلِكَ فحاق بالذين سَخِروا منهم}؛ أي: نزل بهم، {ما كانوا به يستهزِئون}؛ أي: نزل بهم العذاب وتقطَّعت عنهم الأسباب؛ فليحذرْ هؤلاء أنْ يصيبَهم ما أصاب أولئك المكذِّبين.
(41) و وقتی بیان نمود که آنها پیامبر را به تمسخر میگیرند و میگویند: (
﴿أَهَٰذَا ٱلَّذِي يَذۡكُرُ ءَالِهَتَكُمۡ﴾) آیا همین شخص است که از خدایان شما بدگویی میکند؟
پیامبر را دلجویی داد و فرمود: شیوۀ رفتار امتهای گذشته با پیامبرانشان همین گونه بوده است.
پس فرمود: (
﴿وَلَقَدِ ٱسۡتُهۡزِئَ بِرُسُلٖ مِّن قَبۡلِكَ فَحَاقَ بِٱلَّذِينَ سَخِرُواْ مِنۡهُم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ﴾) و همانا پیامبرانی پیش از تو مورد تمسخر قرار گرفتند و سرانجام، عذابی که مسخرهکنندگان آن را بازیچه و شوخی میدانستند، ایشان را فراگرفت؛ یعنی عذاب بر آنها فرود آمد، و راه گریزی از آن نداشتند، پس اینها نیز باید از عذابی که به تکذیب کنندگان رسید، برحذر باشند.
{قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلَا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ (44)}.
قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمَنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ بگو:
«چه کسي شما را درشب و بوز [از عذاب خداوند رحمان] نگاه مي دارد؟» بلکه آنان از ياد پروردگارشان رويگردانند.
أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلَا هُم مِّنَّا يُصْحَبُونَ يا اينکه آنان معبوداني دارند که آنها را در برابر
[عذاب] ما حفظ مي کنند؟
[اين معبودان ساختگي] نه مي توانند خود را ياري کنند، و نه آنان ياري داده مي شوند.
بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ بلکه ما ايشان و پدرانشان را از انواع نعمت ها بهره مند ساختيم تا عمر بر آنان طولاني شد. آيا نمي بينيد که ما آهنگ زمين مي کنيم و از دامنه هايش مي کاهيم، آيا اينان پيروز خواهند شد
#
{42} يقول تعالى ذاكراً عَجْزَ هؤلاء الذين اتَّخذوا من دونِهِ آلهةً، وأنَّهم محتاجون مضطرُّون إلى ربِّهم الرحمن، الذي رحمته شملَتِ البرَّ والفاجر في ليلهم ونهارهم، فقال: {قل من يَكْلَؤُكُم}؛ أي: يحرسكم ويحفظكم {بالليل}: إذا كنتم نائمين على فُرُشِكم وذهبت حواسُّكم، وبالنّهار وقت انتشاركم وغفلتكم {من الرحمن}؛ أي: بدله غيره؛ أي: هل يحفظُكم أحدٌ غيره؟ لا حافظ إلاَّ هو. {بل هم عن ذِكْرِ ربِّهم معرِضونَ}: فلهذا أشركوا به، وإلاَّ؛ فلو أقبلوا على [ذكر] ربِّهم، وتلقَّوا نصائحه؛ لَهُدوا لِرُشْدِهِم، ووفِّقوا في أمرهم.
(42) خداوند با بیان ناتوانی کسانی که به جای او معبودانی را به خدایی گرفتهاند، و اینکه آنان به پروردگار مهربانشان نیازمندند، خداوندی که رحمت او هر فاسق و مؤمنی را در شب و روز فرا گرفته است،
میفرماید: (
﴿قُلۡ مَن يَكۡلَؤُكُم بِٱلَّيۡلِ﴾) بگو: چه کسی در شب، آنگاه که بر رختخوابهایتان خوابیده و حواس و فکرتان در عالم رؤیا است، (
﴿وَٱلنَّهَار﴾) و در روز، آنگاه که بیرون میروید و غافل هستید، شما را (
﴿مِنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ﴾) از
[عذاب] خداوند مهربان محفوظ و مصون میدارد؟ آیا کسی دیگر غیر از او، شما را محافظت مینماید؟ هرگز؛ زیرا هیچ محافظ و نگهبانی جز او نیست. (
﴿بَلۡ هُمۡ عَن ذِكۡرِ رَبِّهِم مُّعۡرِضُونَ﴾) بلکه آنها از یاد پروردگارشان رویگرداناند، بنابراین به او شرک ورزیدهاند؛ وگرنه آنها به پروردگارشان روی میآوردند و اندرزهای او را میپذیرفتند و به راه راست هدایت میشدند و سرعقل میآمدند، و کارشان سامان مییافت.
#
{43} {أم لهم آلهةٌ تمنَعُهم من دوننا}؛ أي: إذا أردناهم بسوءٍ؛ هل من آلهتهم من يقدِرُ على منعهم من ذلك السوء والشرِّ النازل بهم؟ {لا يستطيعونَ نصرَ أنفسِهِم ولا هم منا يُصْحَبون}؛ أي: لا يُعانون على أمورهم من جهتنا، وإذا لم يُعانوا من الله؛ فهم مَخْذولون في أمورهم، لا يستطيعون جَلْبَ منفعةٍ ولا دفع مَضَرَّةٍ.
(43) (
﴿أَمۡ لَهُمۡ ءَالِهَةٞ تَمۡنَعُهُم مِّن دُونِنَا﴾) اگر ما بخواهیم آنان را به عذابی گرفتار سازیم، آیا از معبودانشان کسی هست که آنها را ازآن عذاب نجات بدهد. (
﴿لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَ أَنفُسِهِمۡ وَلَا هُم مِّنَّا يُصۡحَبُونَ﴾) این خدایان ساختگی نه میتوانند خود را یاری کنند، و نه بر کارهایشان ازسوی ما کمک کرده میشوند. و وقتی از جانب خدا کمک کرده نشوند، پس آنها در کارهایشان خوار و شکست خورده خواهند شد و نمیتوانند سودی را جلب کنند یا زیانی را دور نمایند.
#
{44} والذي أوجب لهم استمرارهم على كفرهم وشركهم قوله: {بل مَتَّعْنا هؤلاء وآباءَهم حتى طالَ عليهم العُمُرُ}؛ أي: أمددناهم بالأموال والبنين، وأطلنا أعمارهم، فاشتغلوا بالتمتُّع بها، ولهوا بها عما له خُلقوا، وطال عليهم الأمد، فقست قلوبُهم، وعظُم طغيانُهم، وتغلَّظ كفرانهم؛ فلو لفتوا أنظارهم إلى مَنْ عن يمينهم وعن يسارهم من الأرض؛ لم يَجِدوا إلاَّ هالكاً، ولم يسمعوا إلاَّ صوتَ ناعيةٍ، ولم يحسُّوا إلا بقرونٍ متتابعة على الهلاك، وقد نَصَبَ الموتُ في كلِّ طريق ـ لاقتناص النفوس ـ الأشْراكَ، ولهذا قال: {أفلا يَرَوْنَ أنَّا نأتي الأرض نَنقُصُها من أطرافِها}؛ أي: بموت أهلها وفنائهم شيئاً فشيئاً حتى يَرِثَ الله الأرض ومَنْ عليها وهو خيرُ الوارثين؛ فلو رأوا هذه الحالة؛ لم يغترُّوا ويستمرُّوا على ما هم عليه. {أفهم الغالبونَ}: الذين بوسِعِهم الخروج عن قَدَرِ الله، وبطاقَتِهِم الامتناع من الموت؛ فهل هذا وصفهم حتى يغترُّوا بطول البقاء؟ أم إذا جاءهم رسولُ ربِّهم، لِقَبْضِ أرواحهم، أذعنوا وذلُّوا ولم يظهرْ منهم أدنى ممانعةٍ؟
(44) و خداوند سببی را که موجب استمرار آنها بر کفر و شرکشان شد،
ذکر میکند و میفرماید: (
﴿بَلۡ مَتَّعۡنَا هَٰٓؤُلَآءِ وَءَابَآءَهُمۡ حَتَّىٰ طَالَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡعُمُرُ﴾) بلکه ما ایشان و پدرانشان را از انواع نعمتها بهرهمند ساختیم، و عمر طولانی به آنان ارزانی دادیم، و با اموال و فرزندان آنها را یاری نمودیم؛ یعنی عمرشان را طولانی کردیم، و آنها از اموال دنیا بهرهمند شدند، و بدان مشغول و سرگرم گشته، و به سبب آن، از غایتِ خلقت خویش غافل گردیدند. روزگار زیادی زیستند، پس سنگدل شده، و سرکشی آنها فزونی گرفت، و کفران و ناسپاسی آنان فراوانتر گردید. پس اگر آنها، به آنان که در چپ و راستشان در روی زمین قرار دارند، بنگرند، جز نابود شدگان را نمییابند، و جز صدای ناله و درد چیزی را نمیشنوند، و جز نسلهایی که پی درپی هلاک شدند، نمییابند، و خواهند دید که مرگ در هر راهی دامهایش را برای شکار جانداران و اشخاص پهن کرده است.
بنابراین فرمود: (
﴿أَفَلَا يَرَوۡنَ أَنَّا نَأۡتِي ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَآ﴾) آیا نمیبینند که ما با نابود کردن اهالی زمین، کم کم ازآن میکاهیم تا آنکه خداوند وارث زمین و ساکنان آن شود، و او بهترین وارثان است؟! پس اگر این حالت را ببینند، فریب نمیخورند و به کفر خود ادامه نمیدهند. (
﴿أَفَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ﴾) آیا ایشان غالب و پیروزند؟ و میتوانند از دایرۀ تقدیر الهی بیرون روند؟ و توانایی امتناع ورزیدن و نپذیرفتن مرگ را دارند؟ آیا چنین توانایی را دارند که فریب ماندگاری را بخورند؟ یا اینکه وقتی فرستادۀ پروردگارشان برای گرفتن جانشان به نزد آنها بیاید، به یقین رسیده و خوار میشوند، و نمیتوانند کوچکترین مخالفتی اظهار نمایند؟
{قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنْذَرُونَ (45) وَلَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ (46)}.
قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاء إِذَا مَا يُنذَرُونَ بگو:
«شما را با وحي بيم مي دهم، و اشخاص کر هنگامي که بيم د اده شوند ندا را نمي شنوند»
وَلَئِن مَّسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ و اگر شمه اي از عذاب پروردگارت بديشان برسد خواهند گفت:
«واي بر ما! به راستي که ما ستمگر بوده ايم».
#
{45} أي: {قلْ}: يا محمدُ للناس كلِّهم: {إنَّما أنذِرُكم بالوَحْي}؛ أي: إنما أنا رسولٌ، لا آتيكم بشيء من عندي، ولا عندي خزائنُ الله، ولا أعلم الغيبَ، ولا أقولُ إنِّي مَلَكٌ، وإنما أنذركم بما أوحاه الله لي؛ فإنِ استجَبْتُم فقد استجبتم لله، وسَيُثيبكم على ذلك، وإن أعرضتُم وعارضتم؛ فليس بيدي من الأمر شيء، وإنَّما الأمر لله، والتقدير كلُّه لله. {ولا يسمعُ الصمُّ الدُّعاء}؛ أي: الأصم لا يسمع صوتاً؛ لأنَّ سمعه قد فَسَدَ وتعطَّل، وشرط السماع مع الصوت أن يوجَدَ محلٌّ قابلٌ لذلك. كذلك الوحي سببٌ لحياة القلوب والأرواح وللفقهِ عن الله، ولكنْ إذا كان القلبُ غير قابل لسماع الهُدى؛ كان بالنسبة للهدى والإيمان بمنزلةِ الأصمِّ بالنسبة إلى الأصوات؛ فهؤلاء المشركون صمٌّ عن الهدى؛ فلا يُسْتَغْرَبُ عدم اهتدائهم، خصوصاً في هذه الحالة التي لم يأتِهِمُ العذابُ، ولا مسَّهم ألمه.
(45) (
﴿قُلۡ﴾) ای پیامبر صلی الله علیه وسلم ! به همۀ مردم بگو: (
﴿إِنَّمَآ أُنذِرُكُم بِٱلۡوَحۡيِ﴾) تنها شما را با وحی بیم میدهم؛ یعنی من فرستاده هستم و از طرفِ خود چیزی را برای شما نمیآورم، و نمیگویم که من فرشته هستم، و نمیگویم که گنجینهها و خزانههای زمین نزد من است، و غیب نمیدانم، بلکه فقط شما را با چیزی بیم میدهم که خداوند بر من وحی کرده است. پس اگر بپذیرید، بهراستی فرمان الهی را پذیرفتهاید، و خداوند به شما پاداش خواهد داد. و اگر روی بگردانید و مخالفت کنید، من اختیاری ندارم و فرمان و اختیار و تقدیر همه از آن خداست. (
﴿وَلَا يَسۡمَعُ ٱلصُّمُّ ٱلدُّعَآءَ﴾) و شخصی که کر و ناشنوا است، صدایی را نمیشنود؛ چون حسّ شنوایی او مختل شده و از کار افتاده است؛ و گوشی میشنود که قابلیت شنیدن را داشته باشد. همچنین وحی سبب زندگی دلها و ارواح و بیدار شدن است، اما اگر دل قابلیت پذیرش هدایت را نداشته باشد، نسبت به هدایت و ایمان، مانند شخص کری است که صداها را نمیشنود. پس این مشرکان از شنیدنِ هدایت کر هستند، به همین جهت هدایت نشدنِ اینها جای تعجب نیست، بهخصوص در این حالت که عذاب به سراغشان نیامده و درد عذاب آنها را فرا نگرفته است.
#
{46} فلو مسَّهم {نفحةٌ من عذاب ربِّك}؛ أي: ولو جزءٌ يسيرٌ ولا يسير من عذابِهِ؛ {لَيقولُنَّ يا ويْلَنا إنا كنَّا ظالمينَ}؛ أي: لم يكن قولهم إلاَّ الدُّعاءَ بالويل والثُّبور والندم والاعتراف بظُلْمِهِم وكفرِهم واستحقاقِهِم العذاب.
(46) (
﴿وَلَئِن مَّسَّتۡهُمۡ نَفۡحَةٞ مِّنۡ عَذَابِ رَبِّكَ﴾) و اگر اندکی از عذاب پروردگارت بدیشان برسد، (
﴿لَيَقُولُنَّ يَٰوَيۡلَنَآ إِنَّا كُنَّا ظَٰلِمِينَ﴾) میگویند: وای بر ما! به راستی که ستمگر بودیم؛ یعنی آنها جز اعتراف به ندامت و ستمکاری و کفر و سزاوار بودنشان به عذاب و دعا کردن برای هلاک شدن و نابود گشتن، چیزی دیگر نخواهند گفت.
{وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ (47)}.
وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ و ما ترازوي عدل و داد را در روز قيامت خواهيم نهاد و کسي هيچ ستمي نمي بيند و اگر به اندازۀ دانۀ خردلي
[عمل نيک يا بد انجام گرفته] باشد آن را
[به ميان] مي آوريم، و بس است که ما حسابرس و حسابگر باشيم.
#
{47} يخبر تعالى عن حكمِهِ العدل وقضائِهِ القِسْط بين عباده إذا جمعهم يوم القيامة، وأنَّه يضع لهم الموازينَ العادلةَ التي يَبينُ فيها مثاقيلُ الذَّرِّ الذي توزن به الحسنات والسيئات؛ {فلا تُظْلَمُ نفسٌ}: مسلمةٌ ولا كافرةٌ {شيئاً}: بأن تُنْقَصَ من حسناتها أو يُزادَ في سيئاتها، وإنْ كانَ مثقال ذرة من خردلٍ التي هي أصغر الأشياء وأحقرها من خيرٍ أو شرٍّ أتينا بها وأحضرناها، ليجازى بها صاحبها؛ كقوله: {فمن يَعملَ مثقالَ ذرةٍ خيراً يَرَه. ومن يَعمل مثقَالَ ذَرَّةٍ شرًّا يَرَه}، {وقالوا يا وَيْلَتَنا ما لهذا الكتابِ لا يُغادِرُ صغيرةً ولا كبيرةً إلاَّ أحْصاها ووَجَدوا ما عَمِلوا حاضراً}. {وكفى بنا حاسِبينَ}؛ يعني بذلك نفسَه الكريمةَ؛ فكفى بها حاسباً؛ أي: عالماً بأعمال العباد، حافظاً لها، مثبتاً لها في الكتاب، عالماً بمقاديرها ومقادير ثوابها وعقابها واستحقاقها، موصلاً للعمال جزاءها.
(47) خداوند متعال از داوری عادلانه و قضاوت منصفانهاش در میان بندگان، وقتی که آنها را در روز قیامت گرد میآورد،
خبر داده و میفرماید: ترازوهای عادلانه مینهد که با آن هر ذرّهای از عمل نیک و بد مشخص میشود، و با آن نیکیها و بدیها وزن میگردد. (
﴿فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا﴾) و بر هیچ کسی -خواه مسلمان باشد یا کافر- کوچکترین ستمی نمیشود؛ به این صورت که از نیکیهایش کاسته، یا به بدیهایش اضافه شود. (
﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ﴾) و اگر به اندازۀ دانۀ خردل که کوچکترین چیز است، نیکی یا بدی انجام شده باشد، (
﴿أَتَيۡنَا بِهَا﴾) آن را در میان میآوریم، و حاضر و آماده میسازیم تا انجام دهندهاش را بر آن اساس سزا و جزا دهیم.
همچنانکه میفرماید: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ﴾ پس هر کس به اندازۀ ذرهای نیکی کرده باشد، آن را خواهد دید؛ و هر کس به اندازۀ ذرهای بدی کرده باشد، آن را خواهد دید.
﴿وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗا﴾ و میگویند: «ای وای بر ما! چه شده این کتاب را، که نه گناه کوچکی را گذاشته و نه گناه بزرگی را، مگر اینکه آن را برشمرده است. و آنچه را کردهاند، حاضر و آماده میبینند. (
﴿وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ﴾) خداوند میفرماید: ما حسابرسی را کفایت میکنیم، و بسنده خواهد بود که ما حسابگر و حسابرس باشیم؛ یعنی او تمامی اعمال بندگان را میداند، و آنها را در کتابی ثبت و ضبط نموده است، و اندازۀ آن و مقدار پاداش و سزای آن را میداند، و جزای آن را به انجام دهندگان میدهد.
{وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)}.
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاء وَذِكْرًا لِّلْمُتَّقِينَ و همانا به موسي و هارون فرقان و روشنايي و پندي براي پرهيزگاران داديم.
الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ کساني که در نهان از خداوند مي ترسند و آنان از قيامت هراس کنند.
وَهَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكرُونَ و اين
[قرآن] پند با برکتي است که آن را نازل کرده ايم، آيا شما منکر آن هستيد؟
#
{48} كثيراً ما يَجْمَعُ تعالى بين هذين الكتابين الجليلين اللَّذين لم يَطْرُق العالم أفضلُ منهما ولا أعظمُ ذكراً ولا أبركُ ولا أعظمُ هدىً وبياناً، وهما التوراة والقرآن، فأخبر أنَّه آتى موسى أصلاً وهارون تَبَعاً الفرقان، وهو التوراة الفارقة بين الحقِّ والباطل والهدى والضَّلال، وأنها {ضياء}؛ أي: نورٌ يهتدي به المهتدون، ويأتمُّ به السالكون، وتُعْرَفُ به الأحكام، ويميَّز به بين الحلال والحرام، وينير في ظُلمة الجهل والبدع والغواية وذكراً للمتَّقين؛ يتذكَّرون به ما ينفعهم وما يضرُّهم، ويتذكَّر به الخيرَ والشرَّ، وخصَّ المتَّقين بالذِّكر، لأنَّهم المنتفعون بذلك علماً وعملاً.
(48) در بسیاری جاها، خداوند این دو کتاب بزرگ
«تورات و قرآن» را در کنار هم ذکر میکند که در دنیا کتابی بهتر و با برکتتر و هدایت کنندهتر از آنها وجود ندارد. پس خداوند خبر داد که او فرقان را در اصل به موسی و به تبع وی به هارون داده است. و فرقان، تورات بود که حق را از باطل و هدایت را از گمراهی جدا مینمود. و تورات (
﴿وَضِيَآءٗ﴾) روشنایی و نوری بود که راهیافتگان با آن راهیاب میشدند، و سالکان راه به آن اقتدا مینمودند. و به وسیلۀ آن احکام شناخته میشد، و حلال و حرام از یکدیگر مشخص میگشت. و (
﴿وَذِكۡرٗا لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) و پندی برای پرهیزگاران بود که آنچه را به سود و زیانشان بود، ازآن فرا میگرفتند؛ و در پرتو آن، خیر و شر را از هم تشخیص میدادند. (
﴿لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) پرهیزگاران را به طور ویژه بیان کرد، چون فقط آنها از این کتاب بهرهمند میشوند، و آن را میآموزند، و به آن عمل مینمایند.
#
{49} ثم فسَّر المتقين فقال: {الذين يَخْشَوْنَ ربَّهم بالغيب}؛ أي: يخشونه في حال غيبتهم وعدم مشاهدةِ الناس لهم؛ فمع المشاهدة أولى، فيتورَّعون عمَّا حَرَّم، ويقومون بما ألزم. {وهم من الساعةِ مشفِقونَ}؛ أي: خائفون وَجِلون؛ لكمال معرفتهم بربِّهم، فجمعوا بين الإحسان والخوف، والعطف هنا من باب عطف الصفات المتغايراتِ الواردة على شيءٍ واحدٍ وموصوف واحدٍ.
(49) سپس متقین را چنین تفسیر نمود:
«کسانی که در نهان از پروردگارشان میترسند»، پس در صورت مشاهدۀ مردم، به طریق اولی از وی میترسند؛ و از آنچه حرام نموده است، پرهیز مینمایند؛ و آنچه را که واجب و لازم قرار داده است، انجام میدهند. (
﴿وَهُم مِّنَ ٱلسَّاعَةِ مُشۡفِقُونَ﴾) و آنها از قیامت در ترس و هراس به سر میبرند، چون کاملاً پروردگارشانرا میشناسند. پس هم نیکوکاری میکنند، و هم از خداوند میترسند. عطف دراینجا از باب عطف صفتهای گوناگون میباشد که بر یک چیز و بر یک موصوف وارد میشوند.
#
{50} {وهذا}؛ أي: القرآن، {ذكرٌ مباركٌ أنزلناه}: فوصفه بوصفينِ جليلين: كونُهُ ذكراً يُتَذَكَّر به جميعُ المطالب؛ من معرفة الله بأسمائه وصفاته وأفعاله، ومن صفات الرسل والأولياء وأحوالهم، ومن أحكام الشرع من العبادات والمعاملات وغيرها، ومن أحكام الجزاء والجنَّة والنَّار، فَيُتَذَكَّر به المسائل والدَّلائل العقليَّة والنقليَّة، وسماه ذكراً؛ لأنَّه يُذَكِّرُ ما رَكَزَهُ الله في العقول والفطر من التصديق بالأخبار الصادقة، والأمر بالحَسَن عقلاً، والنهي عن القبيح عقلاً.
وكونُهُ مباركاً يقتضي كثرة خيره ونمائها وزيادتها، ولا شيء أعظم بركةً من هذا القرآن؛ فإنَّ كلَّ خير ونعمة وزيادة دينيَّةٍ أو دنيويَّةٍ أو أخرويَّة؛ فإنَّها بسببه وأثرٌ عن العمل به؛ فإذا كان ذِكْرًا مباركاً؛ وجب تلقِّيه بالقَبول والانقياد والتسليم، وشُكْرِ الله على هذه المنحة الجليلة، والقيام بها، واستخراج بركته؛ بتعلُّم ألفاظه ومعانيه.
ومقابلتُهُ بضدِّ هذه الحالة؛ من الإعراض عنه، والإضراب عنه صفحاً، وإنكاره، وعدم الإيمان به؛ فهذا من أعظم الكفر وأشدِّ الجهل والظُّلم، ولهذا أنكر تعالى على مَنْ أنكره، فقال: {أفأنتُم له منكِرونَ}.
(50) (
﴿وَهَٰذَا﴾) و این قرآن، (
﴿ذِكۡرٞ مُّبَارَكٌ أَنزَلۡنَٰهُ﴾) قرآن را به دو صفت بزرگ متصف نمود؛ یکی اینکه پندی است که یادآور همۀ خوبیها و چیزهایی است که برایتان مفید است،
از قبیل: شناخت خداوند از طریق نامها و صفات و کارهایش، و شناخت پیامبران و اولیا و حالاتشان،
همچنانکه احکام شرع از قبیل: عبادات و معاملات و غیره، و احکام پاداش و بهشت و جهنم به وسیلۀ این قرآن یاد آور میشود. پس به وسیلۀ این قرآن، مسایل و دلایل عقلی و نقلی یاد آوری میشود. و پروردگار، قرآن را ذکر نامید چون یادآور چیزهایی است که خداوند در عقلها و سرشتها به ودیعه نهاده است،
از قبیل: تصدیق اخبار راست و امر به آنچه که از نظر عقل خوب و نیکوست، و نهی از آنچه که از نظر عقل زشت و ناپسند است. و با برکت بودن قرآن، مقتضی افزون شدن خیر، و رشد یافتن آن میباشد، و هیچ چیزی با برکتتر از این قرآن نیست؛ زیرا هر خیر و نعمت دینی و دنیوی و اخروی در سایۀ تمسک به آن به دست میآید. پس وقتی قرآن پندی با برکت است باید آن را پذیرفت و تسلیم آن شد؛ وخداوند را به خاطر این بخشش بزرگ، ستایش نمود، و دستورات آن را انجام داد؛ و با آموختن کلمات و معانیاش، از برکت آن استفاده کرد. و رویگردانی از قرآن و انکارِ آن و ایمان نیاوردن به آن، بزرگترین کفر و شدیدترین جهالت و ستم است. بنابراین خداوند بر کسانی که آن را انکار کردهاند،
اعتراض نموده و میفرماید: (
﴿أَفَأَنتُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ﴾) آیا شما منکرِ آن هستید؟!
{وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ (51) إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ (52) قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ (53) قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (54) قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ (55) قَالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ (60) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَاإِبْرَاهِيمُ (62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ يَنْطِقُونَ (65) قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (67) قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (68) قُلْنَا يَانَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (69) وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70) وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ (71) وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ (72) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (73)}.
وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِه عَالِمِينَ و بي گمان پيش از اين به ابراهيم هدايت و راهيابي داديم و به
[حال او] دانا بوديم.
إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أَنتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ آنگاه که به پدر و قومش گفت: «اين تنديسها چيست که همواره به عبادت آنها مشغول هستيد؟»
قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءنَا لَهَا عَابِدِينَ گفتند:
«ما پدران خويش را ديده ايم که اينها را پرستش مي کردند».
قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَآبَاؤُكُمْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ گفت: «به راستي شما و پدرانتان در گمراهي آشکاري بوده ايد»
قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ گفتند:
«آيا برايمان حق آورده اي يا از افراد شوخي کننده و بازيگر هستي؟»
قَالَ بَل رَّبُّكُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ گفت:
«بلکه پروردگارتان ، پروردگار آسمانها و زمين است ، همان پررودگاري که آنها را آفريد، و من بر اين [سخن] گواهم.
وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ و سوگند به خداوند پس از آنکه پشت کرديد و رفتيد نسبت به بت هايتان تدبيري خواهم انديشيد.
فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ آنگاه آنها را تکه تکه کرد، مگر بت بزرگشان را تا به پيش آن باز گردند.
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ گفتند:«چه کسي با خدايان ما چنين کره است؟ بي گمان او از ستمکاران است».
قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ گفتند: «شنيديم جواني که به او ابراهيم گفته مي شود از آنها [به بدي] ياد مي کرد»
قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُم يَشْهَدُونَ گفتند:
«او را به حضور مردم بياوريد باشد که آنان گواهي دهند».
قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ گفتند: «اي ابراهيم! آيا تو اين کار را با خدايان ما کرده اي؟»
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ
[ابراهيم] گفت:
«بلکه اين بت بزرگ چنين کاري را کرده است، پس اگر سخن مي گويند از آنان بپرسيد.
فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ پس آنان به خود آمدند و گفتند: «بي گمان شما ستمگريد»
ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاء يَنطِقُونَ سپس سرافکنده شدند
[و گفتند]:
«بي شک تو مي داني که آنها سخن نمي گويند».
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَلَا يَضُرُّكُمْ
[ابراهيم] گفت:
«آيا به غير از خداوند چيزي را مي پرستيد که هيچ سود و زياني را به شما نمي رساند؟»
أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ واي بر شما، و واي بر چيزهايي که به جاي خدا مي پرستيد! آيا خرد نمي ورزيد؟
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ گفتند: «اگر مي خواهيد کاري بکنيد او را بسوزانيد و خدايانتان را ياري دهيد».
قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ گفتيم: «اي آتش! بر ابراهيم سرد و سلامت باش».
وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ و خواستند
[در حق او] نيرنگ ورزند، پس ما آنان را زيبارترين مردم نموديم.
وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ و او و لوط را رهايي بخشيديم و به سرزميني برديم که در آن براي جهانيان برکت نهاده ايم.
وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ و اسحاق را به او ببخشيديم و
[افزون بر خواسته هايش] يعقوب را نيز به او بخشيديم، و همه را شايسته قرار داديم.
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما رهبري مي کردند، و انجام دادن نيکي ها و بر پاداشتن نماز و پرداختن زکات را به آنان وحي کرديم و آنان تنها ما را مي پرستيدند.
#
{51} لما ذكر تعالى موسى ومحمداً - صلى الله عليه وسلم - وكتابيهما؛ قال: {ولقد آتينا إبراهيم رُشْدَهُ من قبلُ}؛ أي: من قبل إرسال موسى ومحمد ونزول كتابيهما، فأراه الله ملكوتَ السماواتِ والأرض، وأعطاه من الرُّشد الذي كَمَّلَ به نفسه ودعا الناس إليه ما لم يؤتِهِ أحداً من العالمين غير محمدٍ، وأضاف الرُّشد إليه لكونِهِ رُشداً بحسب حاله وعلوِّ مرتبتِهِ، وإلاَّ؛ فكلُّ مؤمنٍ له من الرشد بحسب ما عه من الإيمان. {وكُنَّا به عالمين}؛ أي: أعطيناه رشدَه، واختَصَصْناه بالرسالة والخُلَّة، واصطفيناه في الدُّنيا والآخرة؛ لعلمنا أنَّه أهل لذلك وكفءٌ له؛ لزكائه وذكائه.
ولهذا ذَكَرَ محاجَّتَهُ لقومه، ونهيهم عن الشِّرك، وتكسير الأصنام وإلزامهم بالحجَّة، فقال:
(51) وقتی که خداوند متعال از موسی و محمد صلی الله علیه وسلم و کتابهایشان سخن به میان آورد،
فرمود: (
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ إِبۡرَٰهِيمَ رُشۡدَهُۥ﴾) پیش از فرستادن موسی و محمد و نازل شدن کتابهایشان، وسیلۀ هدایت و راهیابی را به ابراهیم دادیم. خداوند، ملکوت آسمانها و زمین را به او نشان داد، و به مقامی از هدایت و رشد رساند که با آن به کمال رسید و مردم را به سوی آن فراخواند؛ هدایت و رشدی که خداوند جز محمد به هیچ کس نداده است. خداوند متعال رشد و راهیابی را، به ابراهیم نسبت داد، چون برحسب جایگاه بلندی که از آن برخوردار بود، از رشد و هدایت بهرهمند بود، و هر مؤمنی برحسب ایمانی که دارد، از هدایت و رشد برخوردار است. (
﴿وَكُنَّا بِهِۦ عَٰلِمِينَ﴾) و ما به احوال او آگاه بودیم؛ یعنی وسیلۀ رشد و راهیابی را به او دادیم، و به ایشان رسالت بخشیدیم و وی را دوست خویش قرار دادیم، و او را در دنیا و آخرت برگزیدیم، چون میدانستیم که او شایستۀ آن است؛ زیرا هوشیار و فهمیده و پاکیزه بود. بنابراین به مجادلۀ ابراهیم با قومش، و نهی کردن آنها از شرک،
و شکستن بتها و محکوم کردنشان با دلیل و برهان پرداخت و فرمود:
#
{52} {إذْ قال لأبيه وقومِهِ ما هذه التماثيلُ}: التي مثَّلْتُموها؛ ونَحَتُّموها بأيديكم على صور بعض المخلوقات، {التي أنتُم لها عاكفون}: مقيمون على عبادِتها، ملازِمون لذلك؛ فما هي؟ وأيُّ فضيلة ثبتتْ لها؟ وأين عقولُكم التي ذهبت حتى أفنيتُم أوقاتكم بعبادتها؛ والحالُ أنَّكم مثلْتموها ونحتُّموها بأيديكم؛ فهذا من أكبر العجائب؛ تعبُدون ما تنحِتون؟!
(52) (
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا هَٰذِهِ ٱلتَّمَاثِيلُ ٱلَّتِيٓ أَنتُمۡ لَهَا عَٰكِفُونَ﴾) آنگاه که به پدر و قومش گفت: این مجسمهها -که خودتان آنها را ساخته و با دستهایتان تراشیده و به شکل برخی از مخلوقات درآوردهاید- چه هستند که همواره به عبادت آن مشغول هستید؟! و چه برتری دارند؟! عقلهایتان را از دست دادهاید، چرا که اوقات خود را، با پرستش این بتها ضایع نمودهاید، حال آنکه خودتان با دستان خود آنها را ساخته و تراشیدهاید، این بسیار چیز عجیبی است که آنچه را خود میسازید و میتراشید، عبادت میکنید.
#
{53} فأجابوا بغير حجَّةٍ جواب العاجز الذي ليس بيده أدنى شبهة، فقالوا: {وجَدْنا آباءنا}: كذلك يفعلونَ فسلكنا سبيلَهم واتَّبعناهم على عبادتها!! ومن المعلوم أنَّ فعل أحدٍ من الخلق سوى الرُّسل ليس بحجَّةٍ ولا تجوز به القدوةُ، خصوصاً في أصل الدين وتوحيد ربِّ العالمين.
(53) آنها مانند فرد درماندهای که کوچکترین شبهه و دلیلی ندارد،
پاسخی بیدلیل آوردند و گفتند: (
﴿وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا﴾) ما پدران خویش را دیدهایم که چنین میکردند، پس ما هم راه آنها را در پیش گرفته، و در عبادت بتها از آنها پیروی میکنیم. مشخص است که کار کسی دیگر -غیر از پیامبران- حجت نبوده، و جایز نیست الگو و اسوه قرار داده شود، به خصوص در اصلِ دین و توحید و یگانه دانستن پروردگار جهانیان.
#
{54} ولهذا قال لهم إبراهيمُ مضلِّلاً للجميع: {لقد كنتُم أنتم وآباؤكم في ضَلال مبينٍ}؛ أي: ضلال بيِّن واضح، وأيُّ ضلال أبلغُ من ضلالهم في الشرك وترك التوحيد؟! أي: فليس ما قلتُم يصلُحُ للتمسُّك به، وقد اشتركتُم وإياهم في الضَّلال الواضح البيِّن لكلِّ أحدٍ.
(54) بنابراین ابراهیم بیان داشت که همه گمراه بوده و هستید: (
﴿قَالَ لَقَدۡ كُنتُمۡ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُمۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾) قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید، گمراهی آشکار و روشن! و چه گمراهی بالاتر از گمراه شدن آنها در شرک و ترک توحید است؟! یعنی آنچه شما گفتید -مبنی بر اینکه پدران ما چنین میکردند- نمیتواند مجوزی برای توجیه اعمالتان باشد، و شما و آنها در گمراهی روشن و آشکاری هستید.
#
{55} {قالوا}: على وجه الاستغراب لقولِهِ، والاستفهام لما قال، وكيف بادأهم بتسفيههم وتسفيه آبائهم: {أجئتنا بالحقِّ أم أنت من اللاَّعبينَ}؛ أي: هذا القول الذي قُلْتَه والذي جئتنا به: هل هو حقٌّ وُجِدَ، أم كلامُك لنا كلامُ لاعب مستهزئ لا يَدْري ما يقول؟! وهذا الذي أرادوا، وإنما ردَّدوا الكلام بين الأمرين لأنَّهم نزَّلوه منزلة المتقرِّر المعلوم عند كلِّ أحدٍ، أنَّ الكلامَ الذي جاء به إبراهيمُ كلامُ سفيهٍ لا يَعْقِلُ ما يقول.
(55) (
﴿قَالُوٓاْ﴾) با تعجب از گفتۀ ابراهیم و بزرگ جلوه دادن آن، و اینکه چگونه آنها و پدرانشان را بیخرد و نادان قرار میدهد،
گفتند: (
﴿أَجِئۡتَنَا بِٱلۡحَقِّ أَمۡ أَنتَ مِنَ ٱللَّٰعِبِينَ﴾) آیا سخنی که برای ما آوردهای، حقیقت دارد؟ یا اینکه شوخی و مسخره میکنی و نمیدانی چه میگویی؟ هدفشان از این گفته این بود که تو نمیدانی چه میگویی. و آنان دو محمل برای عمل ابراهیم قرار دادند، هرچند که آنها براساس گمان خود مطمئن بودند سخن ابراهیم، سخن فرد نادانی است که نمیداند چه میگوید.
#
{56} فردَّ عليهم إبراهيمُ ردًّا بيَّن به وجهَ سَفَهِهِم وقلَّة عقولهم، فقال: {بل ربُّكم ربُّ السمواتِ والأرض الذي فَطَرَهُنَّ وأنا على ذلكم من الشاهدينَ}: فجمع لهم بين الدَّليل العقليِّ والدَّليل السمعيِّ: أمَّا الدليلُ العقليُّ؛ فإنَّه قد عَلِمَ كلُّ أحدٍ، حتى هؤلاء الذين جادلهم إبراهيم: أنَّ الله وحده الخالقُ لجميع المخلوقات من بني آدم والملائكة والجنِّ والبهائم والسماوات والأرض المدبِّر لهنَّ بجميع أنواع التدبير، فيكون كلُّ مخلوق مفطوراً مدبَّراً متصرَّفاً فيه، ودخل في ذلك جميعُ ما عُبِدَ من دون الله، أفيليقُ عند مَنْ له أدنى مُسْكَةٍ من عقل وتمييزٍ، أن يَعْبُدَ مخلوقاً متصرَّفاً فيه، لا يملِكُ نفعاً، ولا ضرًّا، ولا موتاً، ولا حياةً، ولا نُشوراً، ويدع عبادة الخالق الرازق المدبِّر؟!
وأما الدَّليل السمعيُّ؛ فهو المنقولُ عن الرُّسل عليهم الصلاة (والسلام) ؛ فإنَّ ما جاؤوا به معصومٌ لا يغلط ولا يخبِرُ بغير الحقِّ، ومن أنواع هذا القسم شهادةُ أحدٍ من الرُّسل على ذلك؛ فلهذا قال إبراهيم: {وأنا على ذلكم}؛ أي: أنَّ الله وحدَه المعبودُ، وأنَّ عبادةَ ما سواه باطلٌ، {من الشَّاهِدين}: وأيُّ شهادةٍ بعد شهادةِ الله أعلى من شهادة الرُّسل، خصوصاً أولي العزم منهم، خصوصاً خليل الرحمن؟
(56) اما ابراهیم جوابی به آنها داد که بیخردی و کمعقلی آنها را مشخص کرد.
ابراهیم گفت: (
﴿بَل رَّبُّكُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِي فَطَرَهُنَّ﴾) من اهل شوخی و مزاح نیستم و آنچه میگویم، حقیقت دارد، و این بتها خدایتان نیستند، بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است، همان پروردگاری که آنها را آفریده است. پس ابراهیم برای آنها هم دلیل عقلی ارائه داد و هم دلیل نقلی بیان کرد . دلیل عقلی این بود که هرکس، حتی شما که با من مجادله میکنید،
میدانید که تنها خداوند آفرینندۀ همۀ مخلوقات از قبیل: انسانها و فرشتگان و جن و حیوانات و آسمانها و زمین میباشد، و او به تدبیر امورشان میپردازد. پس هر مخلوقی، تحت تدبیر و تصرف او قرار دارد، و او آن را آفریده است، و همۀ چیزهایی که به غیر از خداوند پرستش میشوند، در این دایره داخلاند. پس کسانی که کمترین بهرهای از عقل و تشخیص دارند، جایز نمیبینند که پرستشِ آفریننده، روزی دهنده و مدبر حقیقی را رها کنند و به عبادتِ مخلوقی بپردازند که نمیتواند سود و زیانی به کسی برساند، و مرگ و زندگی و زنده شدن پس از مرگ در اختیار او نیست. اما دلیل نقلی، مطالبی است که از پیامبران ـ علیهم السلام ـ نقل شده است؛ زیرا آنچه آنها آوردهاند، از اشتباه به دور میباشد، و آنها حرف ناحق نمیگویند، و ازجملۀ آن، شهادت و گواهی دادن یکی از پیامبران بر این قضیه است.
بنابراین ابراهیم گفت: (
﴿وَأَنَا۠ عَلَىٰ ذَٰلِكُم﴾) و من، براینکه خداوند تنها معبود حقیقی است و پرستش غیر او باطل است، (
﴿مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾) از گواهانم. و بعد از گواهی خداوند، چه شهادت و گواهی از شهادت و گواهی پیامبران بالاتر است؟! به خصوص گواهیِ پیامبرانِ اولوالعزم، و به خصوصِ گواهی خلیل الرحمان.
#
{57} ولما بيَّن أنَّ أصنامَهم ليس لها من التدبير شيءٌ؛ أراد أن يُرِيَهم بالفعل عجزها وعدم انتصارها، وليكيد كيداً يحصُلُ به إقرارُهم بذلك؛ فلهذا قال: {وتاللهِ لأكيدنَّ أصنامَكم}؛ أي: أكسرها على وجه الكيد، {بعدَ أن تُوَلُّوا مدبِرينَ}: عنها، إلى عيدٍ من أعيادهم.
(57) پس از آنکه ابراهیم بیان کرد بتهای آنان هیچ کاری نمیتوانند انجام دهند، خواست به صورت عملی ناتوانی بتها را به آنان نشان بدهد، و چارهای بیندیشد تا به ناتوانی و عدم کمک رسانی بتها اقرار نمایند.
بنابراین گفت: (
﴿وَتَٱللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصۡنَٰمَكُم﴾) و سوگند به خدا برای نابودی بتهایتان چارهای خواهم اندیشید؛ یعنی آنها را میشکنم، (
﴿بَعۡدَ أَن تُوَلُّواْ مُدۡبِرِينَ﴾) آنگاه که پشت کردید و برای مراسم عید از شهر بیرون رفتید و از آنها دور شدید.
#
{58} فلما تَوَلَّوا مدبرين؛ ذَهَبَ إليها بِخفيةٍ، {فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً}؛ أي: كِسَراً وقطعاً، وكانت مجموعةً في بيت واحدٍ فكسَّرها كلَّها، {إلاَّ كبيراً لهم}؛ أي: إلاَّ صنمهم الكبير؛ فإنَّه تركه لمقصد سيبيِّنه.
وتأمَّل هذا الاحتراز العجيب؛ فإنَّ كلَّ ممقوتٍ عند الله لا يُطلق عليه ألفاظ التعظيم إلاَّ على وجه إضافتِهِ لأصحابه؛ كما كان النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - إذا كتب إلى ملوك الأرض المشركين يقول: إلى عظيم الفُرس ... إلى عظيم الروم ... ونحو ذلك ولم يقل: إلى العظيم! وهنا قال تعالى: {إلاَّ كبيراً لهم}، ولم يقل: كبيراً من أصنامهم؛ فهذا ينبغي التنبُّه له والاحتراز من تعظيم ما حقَّره الله؛ إلاَّ إذا أضيفَ إلى من عظَّمه. وقوله: {لعلَّهم إليه يرجِعونَ}؛ أي: ترك إبراهيم تكسير صَنَمِهم هذا لأجل أن يرجعوا إليه، ويستملوا حجَّته، ويلتفِتوا إليها، ولا يُعْرِضوا عنها، ولهذا قال في آخرها: {فرجَعوا إلى أنفسهم}.
(58) وقتی آنها رفتند، ابراهیم به صورت پنهانی به سوی بتها رفت. (
﴿فَجَعَلَهُمۡ جُذَٰذًا﴾) و آنها را قطعه قطعه کرد. مجموعۀ بتها در یک خانه بودند، و ابراهیم همۀ آنها را شکست. (
﴿إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ﴾) بهجز بت بزرگشان، که آن را به منظوری که به زودی بیان میشود، سالم گذاشت. در این احتراز و استثنای عجیب بیندیشید! زیرا هر چیزی که مورد خشم خداوند باشد، کلمات
«کبیر» و بزرگ بر آن اطلاق نمیشود مگر به صورتی که به اصحاب و اهل آن نسبت داده شود، چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم وقتی به پادشاهان مشرک دنیا نامه نوشت،
فرمود: «به بزرگ فارس» ،
«به بزرگ روم» و امثال این،
و نفرمود: «به بزرگوار».
و در اینجا خداوند متعال فرمود: (
﴿إِلَّا كَبِيرٗا لَّهُمۡ﴾) مگر بت بزرگشان،
و نفرمود: «بزرگی از بتهایشان»، این چیزی است که باید به آن آگاه بود، و از تعظیم و بزرگداشت چیزی که خداوند آن را حقیر و ناچیز قرار داده است، پرهیز کرد، مگر اینکه به کسانی نسبت داده شود که آن را تعظیم میکنند. (
﴿لَعَلَّهُمۡ إِلَيۡهِ يَرۡجِعُونَ﴾) باشد که به سوی آن بازگردند؛ یعنی ابراهیم شکستن بت بزرگشان را به این خاطر ترک کرد تا به سوی آن بازگردند، و به دلیل او توجه نمایند و از آن اعراض نکنند.
بنابراین در آخر فرمود: (
﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾) به خودشان باز آمدند.
#
{59} فحين رأوا ما حلَّ بأصنامهم من الإهانة والخزي؛ {قالوا مَن فَعَلَ هذا بآلهتنا إنَّه لمن الظالمين}: فرَمَوا إبراهيم بالظُّلم الذي هم أولى به حيث كسَّرها، ولم يدروا أن تكسيره لها من أفضل مناقبه ومن عدلِهِ وتوحيدِهِ، وإنَّما الظالم مَنِ اتَّخذها آلهةً، وقد رأى ما يفعل بها.
(59) وقتی توهین و ذلتی را که بر بتهایشان رفته بود مشاهده کردند، (
﴿قَالُواْ مَن فَعَلَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَآ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) گفتند:
«چه کسی با خدایان ما چنین کاری کرده است! بی گمان او از ستمکاران است.» ابراهیم را به ستمگری متهم کردند، حال آنکه خود به این اتهام سزاوارتر بودند. آنها ابراهیم را به خاطر اینکه بتها را شکسته بود، به ستمگری متهم کردند؛ و ندانستند که شکستن بتها، از بهترین فضایل و دادگری و یگانهپرستی اوست؛ و ستمگر کسی است که بتها را به خدایی گرفته، و میبیند که چه بلایی برسر بتها آمده است، اما باز آنها را به خدایی میگیرد.
#
{60} {قالوا سَمِعْنا فتىً يذكُرُهم} ـ أي: يَعيبهم ويذُمُّهم، ومَنْ هذا شأنُهُ لا بدَّ أن يكون هو الذي كسرها، أو أنَّ بعضهم سَمِعَهُ يذكر أنه سيكيدها ـ {يُقال له إبراهيمُ}.
(60) (
﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا فَتٗى يَذۡكُرُهُمۡ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبۡرَٰهِيمُ﴾) گفتند: شنیدیم جوانی -که ابراهیم نامیده میشود- از بتها عیبجویی میکرد، و آنها را مذمت مینمود. و کسی که چنین گفته است، باید همو بتها را شکسته باشد.
یا اینکه برخی شنیده بودند که ابراهیم گفته بود: برای نابودی بتها چارهای خواهد اندیشید.
#
{61} فلما تحقَّقوا أنه إبراهيم؛ {قالوا فأتوا بهِ}؛ أي: بإبراهيم، {على أعين الناس}؛ أي: بمرأى منهم ومسمع، {لعلَّهم يشهدونَ}؛ أي: يحضُرون ما يصنعُ بمن كَسَّرَ آلهتهم. وهذا الذي أراد إبراهيم وقَصَدَ: أن يكون بيانُ الحقِّ بمشهدٍ من الناس؛ ليشاهِدوا الحقَّ وتقوم عليهم الحجَّة؛ كما قال موسى حين واعَدَ فرعونَ: {موعِدُكم يومُ الزِّينة وأن يُحْشَرَ الناس ضحىً}.
(61) وقتی ثابت کردند که ابراهیم بتها را شکسته است، (
﴿قَالُواْ فَأۡتُواْ بِهِۦ عَلَىٰٓ أَعۡيُنِ ٱلنَّاسِ﴾) گفتند: ابراهیم را به حضور مردم بیاورید، و درجایی که مردم ببینند و بشنوند، حاضر کنید. (
﴿لَعَلَّهُمۡ يَشۡهَدُونَ﴾) تا آنها حضور داشته باشند و خود ببینند با فردی که خدایان آنها را شکسته است، چگونه برخورد میشود. و این چیزی بود که ابراهیم میخواست؛ زیرا هدفش این بود که درحضور مردم، حق بیان شود، و مردم حق را مشاهده نمایند، و حجت بر آنها اقامه گردد. چنانکه موسی وقتی با فرعون وعده کرد،
گفت: ﴿قَالَ مَوۡعِدُكُمۡ يَوۡمُ ٱلزِّينَةِ وَأَن يُحۡشَرَ ٱلنَّاسُ ضُحٗى﴾ موعد شما روز جشن است، و اینکه مردم به هنگام چاشت گرد آورده شوند.
#
{62} فحين حضر الناس وأُحْضِر إبراهيم؛ قالوا له: {أأنتَ فعلتَ هذا}؛ أي: التكسير {بآلهتنا يا إبراهيمُ}؟ وهذا استفهام تقريرٍ؛ أي: فما الذي جرَّأك؟ وما الذي أوجبَ لك الإقدام على هذا الأمر؟
(62) پس هنگامی که مردم حضور یافتند و ابراهیم احضار گردید،
به او گفتند: (
﴿ءَأَنتَ فَعَلۡتَ هَٰذَا بَِٔالِهَتِنَا يَٰٓإِبۡرَٰهِيمُ﴾) آیا تو ای ابراهیم! بتها و خدایان ما را شکستهای؟ و این استفهام برای تقریر و اثبات است؛ یعنی چه چیزی به تو جرأت داد تا چنین کاریرا بکنی، و چه چیز باعث شد تا به این کار اقدام نمایی؟
#
{63} فقال إبراهيم والناس مشاهدونَ: {بل فَعَلَهُ كبيرُهم هذا}؛ أي: كسَّرها غضباً عليها لمَّا عُبِدَتْ معه، وأراد أن تكونَ العبادةُ منكم لصنمكم الكبير وحدَه، وهذا الكلامُ من إبراهيم القصدُ منه إلزامُ الخصم وإقامةُ الحجَّة عليه، ولهذا قال: {فاسْألوهُم إن كانوا ينطقونَ}، وأراد الأصنام المكسَّرة؛ اسألوها لم كُسِّرَتْ؟ والصنم الذي لم يكسر؛ اسألوه لأيِّ شيءٍ كسَّرها؟ إنْ كان عندَهم نطقٌ؛ فسيجيبونكم إلى ذلك، وأنا وأنتم وكلُّ أحدٍ يدري أنَّها لا تنطِقُ، ولا تتكلَّم، ولا تنفع ولا تضرُّ، بل ولا تنصر نفسَها ممَّن يريدها بأذى.
(63) درحالی که مردم نظارهگر بودند،
ابراهیم گفت: (
﴿ بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا﴾) نه، بلکه بت بزرگشان این کار را کرده است؛ یعنی بر بتهای کوچک خشم گرفته که چرا همراه او عبادت میشوند؟! و آنها را شکسته است تا شما فقط بت بزرگتان را پرستش کنید. هدف از این سخن ابراهیم، محکوم کردن مخاطبان و اقامۀ حجت بر آنان بود.
بنابراین گفت: (
﴿فَسَۡٔلُوهُمۡ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ﴾) پس اگر سخن میگویند، از آنان بپرسید. منظورش این بود که از بتهای شکسته شده بپرسید که چرا شکسته شدهاند، و از بتی که شکسته نشده است، بپرسید که چرا دیگر بتها را شکسته است؟ پس اگر حرف بزنند، جواب شما را خواهند داد. اما همۀ ما میدانیم که بتها سخن نمیگویند، و فایده و ضرری نمیدهند، حتی اگر کسی بخواهد به آنها آسیبی برساند نمیتوانند از خود دفاع نمایند و خود را یاری کنند.
#
{64} {فرجعوا إلى أنفسهم}؛ أي: ثابتْ عليهم عقولُهم، ورجعتْ إليهم أحلامُهم، وعلموا أنَّهم ضالُّون في عبادتها، وأقرُّوا على أنفسهم بالظُّلم والشرك، {فقالوا إنَّكم أنتم الظالمون}: فحصل بذلك المقصودُ، ولزمتهم الحجَّة بإقرارهم أنَّ ما هم عليه باطلٌ، وأنَّ فعلَهم كفرٌ وظلمٌ.
(64) (
﴿فَرَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ﴾) و آنان به خود آمدند، و به عقلهایشان باز آمدند و دریافتند که در عبادت کردن بتها به بیراهه رفتهاند، و اعتراف کردند که مشرک و ستمگرند. (
﴿فَقَالُوٓاْ إِنَّكُمۡ أَنتُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾) پس
[به همدیگر] گفتند: حقیقتاً شما ستمگرید.پس مقصود حاصل شد، و حجت بر آنها تمام گردید؛ زیرا خودشان اقرار و اعتراف کردند که آنچه بر آن هستند، باطل بوده، و کارشان کفر و ستمگری است. آنان در حالت اعتراف به گمراهی خود، باقی نماندند،
#
{65} ولكن لم يستمرُّوا على هذه الحالة، ولكن {نُكِسوا على رؤوسهم}؛ أي: انقلب الأمر عليهم، وانتكست عقولهم، وضلَّت أحلامهم، فقالوا لإبراهيم: {لقد علمتَ ما هؤلاء ينطِقونَ}؛ فكيف تَهَكَّمُ بنا، وتستهزئ بنا، وتأمُرُنا أنْ نسألها، وأنتَ تعلم أنَّها لا تنطِقُ؟
(65) بلکه (
﴿ثُمَّ نُكِسُواْ عَلَىٰ رُءُوسِهِمۡ﴾) چرخشی زدند و به عقب برگشتند؛ یعنی حالتشان دگرگون شد، و عقلهایشان به جای اولیهاش برگشت و گمراه شدند،
و به ابراهیم گفتند: (
﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا هَٰٓؤُلَآءِ يَنطِقُونَ﴾) تو میدانی که اینها سخن نمیگویند. پس چگونه ما را مسخره کرده و دستور میدهی تا از آنها بپرسیم! حال آنکه میدانی بتها حرف نمیزنند؟
#
{66} فقال إبراهيم موبِّخاً لهم ومعلناً بشركِهِم على رؤوس الأشهاد ومبيِّناً عدم استحقاق آلهتهم للعبادة: {أفتَعْبُدون من دون الله ما لا ينفعُكم شيئاً ولا يضرُّكم}: فلا نفع ولا دفع.
(66) ابراهیم با نکوهش و سرزنش آنها، و با بیان اینکه دچار شرک شدهاند، و اینکه خدایانشان سزاوار پرستش نیستند،
گفت: (
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ﴾) آیا به جای خداوند، چیزهایی را میپرستید که کمترین سود و زیانی را به شما نمیرسانند؟ پس نمیتوانند سودی برسانند، و نمیتوانند زیان و بلایی را از شما دور کنند.
#
{67} {أفٍّ لكم ولما تَعْبُدونَ من دون الله}؛ أي: ما أضلَّكم وأخسرَ صفقتكم وما أخسَّكم أنتم وما عبدتُم من دون الله!! إن كنتم تعقِلونَ عرفتُم هذه الحال، فلما عدمتُم العقلَ وارتكبتم الجهلَ والضَّلال على بصيرةٍ؛ صارت البهائم أحسنَ حالاً منكم.
(67) (
﴿أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّه﴾) یعنی چقدر در زیان هستید، و چه معاملۀ زیانمندی کردهاید! و چیزهایی که به جای خدا میپرستید، چقدر حقیر هستند (
﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا خرد نمیورزید تا به این حالت واقف شوید! پس چون عقل را از دست داده و از روی آگاهی مرتکب جهالت وگمراهی شدهاید، حیوانات از شما بهترند.
#
{68} فحينئذٍ لمَّا أفحمهم ولم يبيِّنوا حجةً؛ استعملوا قوتهم في معاقبتِهِ، فـ {قالوا حرِّقوه وانصُروا آلهتكم إن كنتُم فاعلينَ}؛ أي: اقتلوه أشنع القِتلات بالإحراق غضباً لآلهتكم ونُصرةً لها؛ فَتَعْساً لهم تَعْساً، حيثُ عبدوا من أقرُّوا أنه يحتاجُ إلى نصرِهم واتَّخذوه إلهاً!!
(68) وقتی ابراهیم آنها را جواب کوبنده داد، و ساکت کرد، و هیچ دلیلی برایشان باقی نماند، در سزا دادن او، از قدرت خود استفاده کردند و (
﴿قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَٱنصُرُوٓاْ ءَالِهَتَكُمۡ إِن كُنتُمۡ فَٰعِلِينَ﴾) گفتند: ابراهیم را بسوزانید، و خدایانتان را یاری کنید؛ یعنی او را به بدترین شیوه به قتل برسانید، و اینگونه خدایانتان را یاری کنید. هلاک باشند! باز هم هلاک باشند؛ زیرا چیزی را عبادت کردند و به خدایی گرفتند که خودشان اعتراف نمودند به کمک آنها نیاز دارند.
#
{69} فانتصر الله لخليلِهِ لمَّا ألقَوْه في النار، وقال لها: {كوني بَرْداً وسلاماً على إبراهيم}: فكانت عليه برداً وسلاماً، لم يَنَلْهُ فيها أذى، ولا أحسَّ بمكروه.
(69) پس خداوند از خلیل خود -وقتی او را در آتش انداختند-
حمایت نمود و به آتش گفت: (
﴿يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ﴾) ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت شو. پس آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شد، و هیچ آسیبی به او نرسید، و کمترین رنجی را احساس نکرد.
#
{70} {وأرادوا به كيداً}: حيث عَزَموا على إحراقه، {فَجَعَلْناهم الأخسرينَ}؛ أي: في الدنيا والآخرة؛ كما جعل الله خليله وأتباعه هم الرابحين المفلحين.
(70) (
﴿وَأَرَادُواْ بِهِۦ كَيۡدٗا﴾) و برای نابودی او نیرنگ ورزیدند، و تصمیم گرفتند وی را بسوزانند، (
﴿فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَخۡسَرِينَ﴾) پس ما آنان را در دنیا و آخرت زیانبارترین مردم نمودیم، چنانکه خلیل و پیروانش را رستگار و سودمند گردانید.
#
{71} {ونجَّيْناه ولوطاً}: وذلك أنَّه لم يؤمن به من قومِهِ إلاَّ لوطٌ عليه السلام، قيل: إنَّه ابن أخيه، فنجَّاه الله، وهاجر {إلى الأرض التي بارَكْنا فيها للعالمين}؛ أي: الشام، فغادر قومه في بابل من أرض العراق، {وقال إنِّي مهاجر إلى ربِّي إنَّه هو العزيز الحكيم}. ومن بركةِ الشام أنَّ كثيراً من الأنبياء كانوا فيها، وأنَّ الله اختارَها مهاجَرَاً لخليلِهِ، وفيها أحدُ بيوتِهِ الثلاثة المقدَّسة، وهو بيت المقدس.
(71) (
﴿وَنَجَّيۡنَٰهُ وَلُوطًا﴾) و ایشان و لوط را رهایی بخشیدیم، چون از قومش کسی جز لوط ـ علیه السلام ـ ایمان نیاورده بود. گفته شده که لوط برادرزادهاش بوده است. پس خداوند ابراهیم را نجات داد، (
﴿إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا لِلۡعَٰلَمِينَ﴾) و او به سرزمینی هجرت نمود که در آن، برای جهانیان خیر و برکت نهادهایم. یعنی به شام رفت، و قومش را در بابل عراق رها کرد.
﴿وَقَالَ إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ﴾ و گفت: همانا من دیار قومم را ترک خواهم کرد، و به جایی میروم که پروردگارم را عبادت کنم. یکی از برکتهای شام، این است که بسیاری از پیامبران در شام سر بر آوردند، و خداوند آن را، به عنوان محل هجرت خلیل خود انتخاب کرد، و یکی از سه خانۀ مقدس خداوند که بیتالمقدس است در این سرزمین قرار دارد.
#
{72} {ووهَبْنا له}: حين اعتزل قومَه، {إسحاقَ ويعقوبَ}: ابن إسحاق، {نافلةً}: بعدما كبر وكانت زوجتُهُ عاقراً، فبشَّرته الملائكةُ بإسحاق، {ومن وراءِ إسحاقَ يعقوبَ}، ويعقوب هو إسرائيل الذي كانت منه الأمة العظيمة، وإسماعيل بن إبراهيم الذي كانت منه الأمة الفاضلة العربيَّة، ومن ذرِّيَّته سيد الأولين والآخرين. {وكلاًّ}: من إبراهيم وإسحاق ويعقوب، {جَعَلْنا صالحين}؛ أي: قائمين بحقوقِهِ وحقوق عباده.
(72) (
﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ نَافِلَةٗ﴾) وقتی ابراهیم از قومش کنارهگیری کرد، اسحاق را به او بخشیدیم؛ و یعقوب، فرزندِ اسحاق را، افزون برخواستههایش در دوران پیری و نازایی همسرش به او دادیم،
و فرشتگان او را به اسحاق مژده دادند: ﴿وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ يَعۡقُوبَ﴾ و به دنبال اسحاق، یعقوب را دادیم. یعقوب، اسرائیل است که امت بزرگی از نسل او پدید آمد؛ و یکی از فرزندان ابراهیم، اسماعیل بود که امت بزرگوار عرب از نسل اویند، و سردار گذشتگان و آیندگان -محمد- از فرزندان اوست. (
﴿وَكُلّٗا جَعَلۡنَا صَٰلِحِينَ﴾) و هر یک از ابراهیم و اسحاق و یعقوب را شایسته قرار دادیم؛ چرا که حقوق خدا و حقوق بندگانش را بهجای میآوردند.
#
{73} ومن صلاحِهِم أنَّه جعلهم أئمةً يهدون بأمره، وهذا من أكبر نعم الله على عبده: أن يكونَ إماماً يَهتدي به المهتدونَ، ويمشي خلفَه السالكون، وذلك لمَّا صبروا، وكانوا بآياتِ الله يوقنونَ.
وقوله: {يهدون بأمرِنا}؛ أي: يهدون الناس بديننا، لا يأمرون بأهواء أنفسهم، بل بأمر الله ودينِهِ واتِّباع مرضاته، ولا يكون العبدُ إماماً حتى يدعو إلى أمر الله.
{وأوحَيْنا إليهم فعلَ الخيرات}: يفعلونها ويدعون الناس إليها، وهذا شاملٌ للخيرات كلِّها من حقوق الله وحقوق العباد، {وإقام الصَّلاة وإيتاءِ الزَّكاةِ}: هذا من باب عطف الخاصِّ على العامِّ؛ لشرف هاتين العبادتين وفضلهما، ولأنَّ مَنْ كمَّلهما كما أمِرَ؛ كان قائماً بدينه، ومن ضيَّعهما؛ كان لما سواهما أضيع، ولأنَّ الصلاةَ أفضلُ الأعمال التي فيها حقُّه، والزكاة أفضلُ الأعمال التي فيها الإحسان لخلقه.
{وكانوا لنا}؛ أي: لا لغيرنا {عابدينَ}؛ أي: مديمين على العبادات القلبيَّة والقوليَّة والبدنيَّة في أكثر أوقاتهم، فاستحقُّوا أن تكون العبادة وصفَهم، فاتَّصفوا بما أمر الله به الخلقَ، وخَلَقَهم لأجلِهِ.
(73) و از جملۀ صلاحیت و شایستگی آنها، این بود که خداوند آنان را پیشوایانی قرار داد که با فرمان او، مردم را هدایت میکردند، و این از بزرگترین نعمتهای خدا بر بنده است که پیشوا باشد و راهیافتگان به وسیلۀ او راهیاب شوند و سالکان به دنبال او حرکت کنند. و این بدان سبب بود که آنها صبر کردند و به آیات الهی یقین داشتند. (
﴿يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا﴾) مردم را، برابر دستوراتمان به دین ما راهنمایی میکردند. آنها طبق امیال و هوای نفس خودشان دستور نمیدادند؛ بلکه به فرمان خدا و به سوی دین خدا و پیروی از خشنودی الهی راهنمایی میکردند. و بنده، پیشوا نمیشود تا وقتی که به فرمان خدا دعوت نکند. (
﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡهِمۡ فِعۡلَ ٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾) و انجام دادن خوبیها را به آنان وحی نمودیم؛ آن را انجام میدادند، و مردم را به سوی آن فرا میخواندند.
واین شامل همۀ خوبیهاست از قبیل: انجام دادن حقوق خدا و حقوق بندگان خدا. (
﴿وَإِقَامَ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءَ ٱلزَّكَوٰةِ﴾) و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات را به آنها وحی کردیم. این از باب عطف خاص بر عام است، چون این دو عبادت، شرافت و فضیلت بیشتری دارند، و چون هرکس نماز و زکات را به طور کامل انجام دهد ـآنگونه که خداوند دستور داده ـ دینش را بر پا داشته است. و هر کس نماز و زکات را ضایع کند، دیگر امور دینی را نیز ضایع خواهد کرد. نماز برترین اعمال است؛ چرا که حق خداوند در آن است، و زکات
[نیز] برترین اعمال است که در آن با مردم نیکی کرده میشود. (
﴿وَكَانُواْ لَنَا عَٰبِدِينَ﴾) و آنها فقط ما را میپرستیدند؛ یعنی همواره عبادتهای قلبی و قولی و بدنی را در بیشتر اوقاتشان انجام میدادند. پس عبادت و بندگی، تبدیل به صفت و شخصیت آنها شده بود، و به آنچه خداوند مردم را بدان دستور داده و به خاطر آن آفریده است، متصف بودند.
{وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ (74) وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75)}.
وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ و به لوط حکمت و دانش عطا کرديم، و او را از شهر و دياري که
[مردمانش] کارهاي زشت مي کردند، رهايي بخشيديم، بي گمان آنان مردمان گناهکاري بودند.
وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ و او را به رحمت خود در آورديم، به راستي او از شايستگان بود.
#
{74} هذا ثناءٌ من الله على رسوله لوطٍ عليه السلام بالعلم الشرعيِّ والحكم بين الناس بالصواب والسَّداد، وأنَّ الله أرسله إلى قومه يَدْعوهم إلى عبادة الله وينهاهم عما هم عليه من الفواحش، فَلَبِثَ يدعوهم، فلم يستجيبوا له، فَقَلَبَ الله عليهم ديارَهم، وعذَّبهم عن آخرهم؛ لأنَّهم {كانوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسقينَ}: كذَّبوا الدَّاعي وتوعَّدوه بالإخراج، ونجَّى الله لوطاً وأهله، فأمره أن يَسْرِيَ بهم ليلاً ليبعدوا عن القرية، فَسَرَوْا ونَجَوْا من فضل الله عليهم ومنته.
(74) در اینجا خداوند پیامبرش لوط را ستایش مینماید که دارای علم شرعی و حکم و داوری درست در میان مردم بود. خداوند او را به سوی قومش فرستاد، و آنها را به عبادت پروردگار فرا خواند، و از کارهای زشتی که انجام میدادند، نهی نمود. و در میان آنها ماند و آنان را دعوت کرد، اما دعوتش را نپذیرفتند. بنابراین خداوند سرزمین آنها را زیر و رو کرد، و همۀ آنان را عذاب داد؛ زیرا (
﴿كَانُواْ قَوۡمَ سَوۡءٖ فَٰسِقِينَ﴾) قومی بد و گناهکار بودند؛ دعوتگر را تکذیب کردند، و او را به اخراج از شهر تهدید نمودند. و خداوند لوط و خانوادهاش را نجات داد، و او را فرمان داد تا به همراه خانوادهاش شب هنگام حرکت نماید تا از آبادی دور شوند. پس لوط و خانوادهاش، شب هنگام بیرون رفتند و نجات پیدا کردند. و این از فضل خدا و منت الهی برآنها بود.
#
{75} {وأدخَلْناه في رحمتِنا}: التي مَنْ دَخَلَها كان من الآمنين من جميع المخاوف، النائلين كلَّ خير وسعادة وبرٍّ وسرور وثناءٍ، وذلك لأنَّه من الصالحين، الذين صَلَحَتْ أعمالهم، وزَكَتْ أحوالُهم، وأصلح الله فاسدَهم، والصلاحُ هو السبب لدخول العبدِ برحمةِ الله؛ كما أنَّ الفساد سببٌ لحرمانه الرحمة والخير، وأعظمُ الناس صلاحاً الأنبياءُ عليهم السلام، ولهذا يَصِفُهم بالصَّلاح، وقال سليمان عليه السلام: {وأدْخِلْني برحمتِكَ في عبادِكَ الصَّالحين}.
(75) (
﴿وَأَدۡخَلۡنَٰهُ فِي رَحۡمَتِنَآ﴾) و او را به رحمت خود درآوردیم؛ رحمتی که هرکس وارد آن شود، از نجات یافتگان خواهد بود، و از همۀ خطرها ایمن گشته، و از کسانی میشود که هر خوبی و نیکی و شادی و سعادتی را به دست میآورند، و اعمالشان صالح گشته و احوالشان سامان یافته، و خداوند احوالشان را اصلاح مینماید. و صلاح و شایستگی، سبب داخل شدنِ بنده و درآمدنِ او به رحمت الهی میگردد، همانطور که فساد و گناه، سبب محروم شدن بنده از رحمت و خیر میشود. و پیامبران ـ علیهم السلام ـ از همه بیشتر دارای صلاحیت هستند، بنابراین خداوند آنها را به صلاح و شایستگی توصیف نموده است.
و سلیمان گفت: ﴿وَأَدۡخِلۡنِي بِرَحۡمَتِكَ فِي عِبَادِكَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾ و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایستهات داخل کن.
{وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ (77)}.
وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ و نوح را
[به يادآور] آنگاه که پيش تر دعا کرد و ما هم دعاي وي را پذيرفتيم، پس او و خانواده اش را از اندوه بزرگ رهانيديم.
وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ و او برابر قومي که آيات ما را دروغ انگاشتند، ياري و مدد داديم، بي گمان آنان گروهي بد بودند، بنابراين همۀ ايشان را غرق کرديم.
#
{76 ـ 77} أي: واذكر عَبْدَنا ورسولنا نوحاً عليه السلام مُثْنِياً مادحاً حين أرسله الله إلى قومه، فلَبِثَ فيهم ألف سنةٍ إلاَّ خمسينَ عاماً؛ يدعوهم إلى عبادة الله، وينهاهم عن الشرك به، ويبدي فيهم ويعيدُ، ويدعوهم سرًّا وجهاراً وليلاً ونهاراً، فلما رآهم لا ينجع فيهم الوعظ ولا يفيدُ لديهم الزجرُ؛ نادى ربَّه وقال: {ربِّ لا تَذَرْ على الأرض من الكافرين ديّاراً. إنَّك إن تَذَرْهُم يُضِلُّوا عبادك ولا يَلِدوا إلاَّ فاجراً كفّاراً}؛ فاستجاب الله له، فأغرقهم، ولم يُبقِ منهم أحداً، ونجَّى الله نوحاً وأهله ومن معه من المؤمنين في الفلك المشحون، وجعل ذرِّيَّته هم الباقين، ونصرهُ الله على قومه المستهزئين.
(76 - 77) بنده و پیامبر ما نوح ـ علیه السلام ـ را با ستایش و تمجید یاد کن. خداوند او را به سوی قومش فرستاد، و نهصد و پنجاه سال در میانشان ماند و آنها را به عبادت خداوند دعوت کرد و از شرک ورزیدن به وی نهی نمود، و دعوت خود را بارها تکرار کرد، و آنان را پنهانی و آشکار، و شب و روز دعوت کرد. پس وقتی متوجه شد که موعظه برای آنها مفید نیست، و هشدار دادن فایدهای برای آنان دربر ندارد،
پروردگارش را فراخواند و گفت: ﴿لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا إِنَّكَ إِن تَذَرۡهُمۡ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا كَفَّارٗا﴾ پروردگارا! کسی از کافران را روی زمین زنده مگذار؛ زیرا اگر آنها را زنده بگذاری، بندگانت را گمراه میسازند، و جز فرزندانِ فاسق و کافر به دنیا نمیآورند. پس خداوند دعای او را پذیرفت، و آنها را غرق نمود، و هیچ کس از آنها را زنده نگذاشت. و خداوند، نوح و خانوادهاش، و مؤمنانی را که همراه او بودند در کشتی نجات داد، و فرزندان او را باقی گذاشت، و او را بر قومش که وی را مسخره میکردند، یاری کرد.
{وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ (79) وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاكِرُونَ (80) وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ (81) وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ (82)}.
وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ و
[ياد کن] داود و سليمان را هنگامي که دربارۀ کشتزاري که گوسفندان مردم شب هنگام در آن چريده بودند داوري کردند، و ما بر داوري آنان حاضر
[و ناظر ] بوديم.
فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ پس آن
[شيوۀ قضاوت درست را] به سليمان فهمانديم، و هر يک از آن دو را داوري و دانش اموختيم، و کوهها را براي داود رام ساختيم که با او تسبيح مي گفتند و مرغان را
[نيز رام کرديم] و بر آن
[کار] توانا بوديم.
وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِّن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ و ساختن زره را به او آموختيم تا شما را از
[آسيب] کارزارتان حفظ کند. آيا سپاسگذار هستيد؟
وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ و ما باد تند و سريع را فرمانبردار سليمان نموديم، و به فرمان او به سوي سرزميني روان مي شد که در آن برکت نهاده بوديم، و همه چيز را مي دانستيم.
وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ و از شيطان ها کساني را
[نيز براي او رام ساختيم] که براي او غواصي مي کردند، و
[همچنين] کاري جز اين انجام مي دادند، و ما حافظ آنها بوديم.
#
{78} أي: واذكر هذين النبيين [الكريمين] داود وسليمان مثنياً مبجِّلاً؛ إذْ آتاهما الله العلم الواسع والحكم بين العباد؛ بدليل قوله: {إذْ يحكُمانِ في الحَرْثِ إذْ نَفَشَتْ فيه غَنَمُ القوم}؛ أي: إذ تحاكم إليهما صاحبُ حرثٍ نفشت فيه غنم القوم الأخرى؛ أي: رعتْ ليلاً، فأكلتْ ما في أشجارِهِ ورعتْ زرعه، فقضى فيه داود عليه السلام بأنَّ الغنم تكون لصاحب الحَرْث؛ نظراً إلى تفريط أصحابها، فعاقبهم بهذه العقوبة، وحكم فيها سليمانُ بحكم موافقٍ للصواب؛ بأنَّ أصحاب الغنم يدفعونَ غَنَمَهم إلى صاحب الحرث، فينتفع بدرِّها وصوفها، ويقومون على بستان صاحب الحرثِ حتَّى يعودَ إلى حاله الأولى؛ فإذا عاد إلى حاله؛ ترادّا، ورَجَعَ كلٌّ منهما بماله، وكان هذا من كمال فهمه وفطنته عليه السلام.
(78) سلیمان و داوود -این دو پیامبر بزرگوار- را با ستایش و بزرگداشت یاد کن؛ چرا که خداوند به آنها دانش وسیع، و داوری میان بندگان را عطا کرده بود.
به دلیل اینکه فرمود: (
﴿إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ﴾) آنگاه که صاحب کشتزاری -که گوسفندانِ گروهی، شب هنگام، در کشتزارش چریده و آن را تباه کرده بودند و به درختان و کشتزارش آسیب رسانده بودند- برای داوری به نزد وی آمدند. پس داود ـ علیه السلام ـ چنین قضاوت کرد که گوسفندان باید در مقابلِ از بین رفتن درختان و مزرعه، به صاحب کشتزار داده شوند؛ چون صاحب گوسفندان سهل انگاری کرده است و این سزای اوست. و سلیمان در این قضیه داوریِ درستی نمود، به این صورت که صاحبان گوسفندان، گوسفندانشان را به صاحب کشتزار بدهند تا از شیر و پشم آن استفاده نماید؛ و در باغِ صاحب کشتزار مشغول کار شوند تا آن را به حالت اولیه برگردانند؛ و وقتی باغ به حالت اولیهاش برگشت صاحب کشتزار گوسفندان آنها را باز پس دهد؛ و آنها نیز باغ را تحویل داده و هریک مال خودش را ببرد. و این از کمالِ فهم و زیرکی سلیمان ـ علیه السلام ـ بود.
بنابراین فرمود:
#
{79} ولهذا قال: {ففهَّمْناها سليمان}؛ أي: فهَّمناه هذه القضية، ولا يدلُّ ذلك أن داود لم يُفَهِّمْه الله في غيرها، ولهذا خصَّها بالذكر؛ بدليل قوله: {وكلًّا}: من داود وسليمان آتيناهما {حكماً وعلماً}: وهذا دليلٌ على أن الحاكم قد يصيب الحقَّ والصواب، وقد يخطئ ذلك، وليس بملوم إذا أخطأ مع بذل اجتهاده.
ثم ذكر ما خصَّ به كلًّا منهما، فقال: {وسخَّرْنا مع داود الجبالَ يُسَبِّحْنَ والطيرَ}: وذلك أنَّه كان من أعبد الناس وأكثرهم لله ذكراً وتسبيحاً وتمجيداً، وكان قد أعطاه اللهُ من حسن الصوت ورِقَّته ورخامتِهِ ما لم يؤتِهِ أحداً من الخلق، فكان إذا سبَّح وأثنى على الله؛ جاوبتْه الجبالُ الصمُّ والطيورُ البهم، وهذا فضلُ اللَّه عليه وإحسانه، ولهذا قال: {وكنا فاعلين}.
(79) (
﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَ﴾) شیوۀ درست قضاوت را دراین قضیه، به سلیمان فهماندیم. و این بدان معنی نیست که در دیگر موارد به داود فهم و بینش نداده است، بلکه این را به طور ویژه بیان کرد،
به دلیل اینکه فرمود: (
﴿وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾) و به هریک از داود و سلیمان، دانش و حکمت آموختیم. این بیانگر آن است که حاکم و قاضی، گاهی درست قضاوت مینماید و به حق میرسد، و گاهی اشتباه میکند؛ واگر اشتباه کند، مورد ملامت و سرزنش نیست، به شرطی که کوشش خود را کرده باشد. سپس آنچه را که به هریک از آنها اختصاص داد،
بیان نمود و فرمود: (
﴿وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَ﴾) و کوهها را، در ذکر و تسبیح، با او همراه کردیم. و بیان نمود که داود بیش از همۀ مردم عبادت میکرد و ذکر و تسبیح و تمجید خدا را میگفت؛ و خداوند آنچنان صدای زیبا و دلکشی را به او داده بود که به هیچ یک از مردم نداده بود؛ پس وقتی تسبیح میگفت و ستایش خدا را میکرد، کوههای جامد و پرندگان زبان بسته با او همصدا میشدند، و این فضل و احسان خدا بر او بود.
بنابراین فرمود: (
﴿وَكُنَّا فَٰعِلِينَ﴾) و ما این کار را میکردیم.
#
{80} {وعلَّمْناه صنعةَ لَبوسٍ لكم}؛ أي: علَّم الله داود عليه السلام صنعةَ الدُّروع؛ فهو أول من صَنَعَها وعلمها وسَرَتْ صناعته إلى مَنْ بعده، فألانَ الله له الحديدَ، وعلَّمه كيف يَسْرُدُها، والفائدة فيها كبيرة؛ {لِتُحْصِنَكُم من بأسِكُم}؛ أي: هي وقاية لكم وحفظٌ عند الحرب واشتداد البأس. {فهل أنتم شاكرونَ}: نعمة الله عليكم؛ حيث أجراها على يد عبده داود؟ كما قال تعالى: {وجَعَلَ لكم سرابيلَ تَقيكم الحرَّ وسَرابيلَ تَقيكم بأسَكُم كذلك يُتِمُّ نعمتَه عليكم لعلَّكم تُسْلِمونَ}.
يُحتمل أنَّ تعليم الله لداود صنعةَ الدُّروع وإلانتها أمرٌ خارق للعادةِ، وأنْ يكون كما قاله المفسِّرون: إنَّ الله ألانَ له الحديدَ، حتَّى كان يعمَلُه كالعجين والطين من دون إذابةٍ له على النار.
ويُحتمل أنَّ تعليم الله له على جاري العادة، وأنَّ إلانة الحديد له بما علَّمه الله من الأسباب المعروفةِ الآن لإذابتها، وهذا هو الظاهر؛ لأنَّ الله امتنَّ [بذلك] على العباد وأمرهم بشكرِها، ولولا أنَّ صنعتَه من الأمور التي جعلها الله مقدورةً للعباد؛ لم يمتنَّ عليهم بذلك ويذكُر فائدتها؛ لأنَّ الدُّروع التي صَنَعَ داود عليه السلام متعذِّرٌ أنْ يكونَ المرادُ أعيانَها، وإنَّما المنَّةُ بالجنس. والاحتمال الذي ذكره المفسرون لا دليلَ عليه؛ إلاَّ قوله: {وألَنَّا له الحديدَ}، وليس فيه أنَّ الإلانةَ من دون سبب، والله أعلم بذلك.
(80) (
﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّكُمۡ﴾) و خداوند ساختن زره را به داود آموخت، و او اولین کسی بود که آن را ساخت؛ و دانش و شیوۀ ساخت آن، به کسانی که بعد از او آمدند، رسید. پس خداوند آهن را برای او نرم نمود، و به او آموخت که چگونه آن را درست نماید. و فایدۀ آن فراوان است، (
﴿لِتُحۡصِنَكُم مِّنۢ بَأۡسِكُمۡ﴾) تا این لباس جنگی، شما را در جنگها حفظ کند؛ و به هنگام شدت گرفتن کارزار، محافظ شما باشد. (
﴿فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰكِرُونَ﴾) آیا نعمتهای خداوند را که از طریق داود برایتان فراهم نمود، سپاسگزار هستید،
آنگونه که خداوند متعال فرمود: ﴿وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ﴾ و برایتان لباسهایی قرار داد که شما را از گرما محافظت مینماید؛ و لباسهایی قرار داد که شما را در جنگ محافظت میکند. بدینسان نعمت خویش را بر شما کامل میگرداند، باشد که بپذیرید. احتمال دارد که نحوۀ ساختن زره و نرم شدن آهن برای داود امری خارق العاده بوده باشد، و آن طور که مفسرین گفتهاند، خداوند آهن را برای او نرم نموده، طوری که مانند خمیر و خاک و بدون اینکه آن را در آتش ذوب نماید، آن را بهبار میآورد. و احتمال دارد که خداوند به صورت مرسوم به او آموخته، و آهن را از طریقی که خداوند به او نشان داده بود، ذوب میکرد. و این چیزی است که از ظاهر آیه بر میآید. چون خداوند بر بندگان منت گذارده، و آنها را به شکرگزاری دستور داده است؛ و اگر ساختن زره در توان بندگان نبود، خداوند بر آنها منت نمیگذاشت. و فایده زره را بیان مینماید؛ چون خداوند به خاطر عین زرههایی که داود ساخته است، بر مردم منت نگذاشته، بلکه به خاطر جنس زره، بر بندگان منت گذارده است. و جز این فرمودۀ خداوند، هیچ توجیهی برای احتمالی که مفسرین بیان کردهاند،
وجود ندارد که میفرماید: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ﴾ و آهن را برای او نرم نمودیم. و در این آیه چیزی نیست که بیانگر آن باشد، او بدون سبب و وسیله، آهن را نرم کرده باشد.
#
{81} {ولسليمان الريح}؛ أي: سخَّرناها {عاصفةً}؛ أي: سريعة في مرورها، {تَجْري بأمرِه}: حيث دبرت امتثلت أمره، غدوُّها شهرٌ ورَواحها شهرٌ، {إلى الأرض التي بارَكْنا فيها}: وهي أرض الشام؛ حيث كان مقرُّه، فيذهب على الريح شرقاً وغرباً، ويكون مأواها ورجوعُها إلى الأرض المباركة. {وكنَّا بكلِّ شيءٍ عالمِينَ}: قد أحاط علمُنا بجميع الأشياء، وعَلِمْنا من داود وسليمان ما أوصَلْناهما به إلى ما ذكرنا.
(81) (
﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَ عَاصِفَةٗ﴾) و باد تند و سریع را برای سلیمان رام کردیم، به گونهای که (
﴿تَجۡرِي بِأَمۡرِهِۦٓ﴾) به فرمان او روان میشد؛ و به هر سو که برگردانده میشد، از فرمان او اطاعت میکرد؛ و در یک صبحگاه، مسافت یک ماه را طی مینمود؛ و مسافتی که در یک شامگاه طی میکرد، نیز به اندازۀ یک ماه بود. (
﴿إِلَى ٱلۡأَرۡضِ ٱلَّتِي بَٰرَكۡنَا فِيهَا﴾)
[وبه فرمان او] به سوی سرزمینی که در آن برکت نهادهایم؛ یعنی سرزمین شام که مقر سلیمان بود، حرکت میکرد. پس سلیمان، سوار بر تند باد، رو به شرق و غرب میرفت؛ و محل بازگشت او، به سوی سرزمین پرخیر و برکت بود. (
﴿وَكُنَّا بِكُلِّ شَيۡءٍ عَٰلِمِينَ﴾) و همه چیز را میدانستیم؛ چرا که علم و آگاهی ما، همه چیز را احاطه کرده است. و به داود و سلیمان چیزهایی آموختیم که آنها را به آنچه گفتیم، رساند.
#
{82} {ومِنَ الشياطين مَن يغوصون له ويَعْمَلون عملاً دونَ ذلك}: وهذا أيضاً من خصائص سليمان عليه السلام: أنَّ الله سَخَّر له الشياطين والعفاريتَ، وسلَّطه على تسخيرِهم في الأعمال التي لا يقدِرُ على كثيرٍ منها غيرهم، فكان منهم مَنْ يَغوصُ له البحر ويستخرِجُ الدُّرَّ واللؤلؤ وغير ذلك، ومنهم من يعمل له {محاريبَ وتماثيلَ وجفانٍ كالجواب وقدورٍ راسياتٍ}. وسخَّر طائفةً منهم لبناء بيت المقدس، ومات وهم على عمله، وبقوا بعدَه سنةً، حتَّى علموا موتَه؛ كما سيأتي إن شاء الله تعالى. {وكنَّا لهم حافظين}؛ أي: لا يقدِرون على الامتناع منه وعصيانِهِ، بل حَفِظَهم الله له بقوَّته وعزَّته وسلطانه.
(82) (
﴿وَمِنَ ٱلشَّيَٰطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُۥ وَيَعۡمَلُونَ عَمَلٗا دُونَ ذَٰلِكَ﴾) و از شیطانها، کسانی را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم که برایش غواصی میکردند و کارهایی غیر از این نیز انجام میدادند. این هم از خصوصیتهای سلیمان -علیه السلام- بود که خداوند شیطانها و جنهای بزرگ را فرمانبردار او کرده، و به او قدرت داده بود تا از شیطانها، در بسیاری از کارهایی که غیر از آنان کسی نمیتوانست آن را انجام دهد، استفاده نماید. بنابراین برخی از شیاطین، در امر بیرون آوردن مروارید و گوهر و لؤلؤ و غیره از دریا، برای سلیمان غواصی میکردند؛ و کارهایی دیگر نیز انجام میدادند.
﴿يَعۡمَلُونَ لَهُۥ مَا يَشَآءُ مِن مَّحَٰرِيبَ وَتَمَٰثِيلَ وَجِفَانٖ كَٱلۡجَوَابِ وَقُدُورٖ رَّاسِيَٰتٍ﴾ آنان هرچه سلیمان میخواست، برایش درست میکردند،
از قبیل: قلعهها و مجسمهها و کاسههای بزرگی چون حوضها و دیگهای ثابت. و گروهی را برای ساختن بیت المقدس گمارد، و سلیمان فوت کرد در حالیکه آنها کار میکردند، و بعد از مرگ او، تا یک سال کار کردند، تا اینکه دانستند او فوت کرده است. چنانکه خواهد آمد إن شاء الله. (
﴿وَكُنَّا لَهُمۡ حَٰفِظِينَ﴾) و ما حافظ آنها بودیم؛ یعنی توانایی نافرمانی و سر باز زدن از دستور او را نداشتند، بلکه خداوند آنها را با قدرت و عزت و فرمانرواییاش برای او نگاه داشته بود.
{وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ (84)}.
وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ و ايوب را
[ياد کن] بدانگاه که پروردگار خود را به فرياد خواند
[و گفت]: بي گمان بيماري به من رسيده است و تو مهربانترين مهربانان هستي.
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ پس دعاي او را پذيرفتيم و رنجي را که در خود داشت از او دور ساختيم، و خانواده اش و
[نيز] مانند آنان را همراه با آنان به او داديم تا رحمتي از جانب خويش و پندي براي عبادت کنندگان باشد.
#
{83} أي: واذكُر عبدَنا ورسولَنا أيوب مثنياً معظماً له رافعاً لقدرِهِ حين ابتلاه ببلاء شديدٍ فوجَدَه صابراً راضياً عنه، وذلك أنَّ الشيطان سُلِّطَ على جسدِهِ ابتلاءً من اللَّه وامتحاناً، فنفخ في جسدِهِ، فتقرَّح قروحاً عظيمةً، ومكث مدَّةً طويلة، واشتدَّ به البلاءُ، ومات أهلُه، وذهب مالُه، فنادى ربَّه: ربِّ {أَنَّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وأنتَ أرحم الراحمين}: فتوسَّل إلى الله بالإخبار عن حال نفسه، وأنَّه بلغ الضرُّ منه كلَّ مبلغ، وبرحمة ربِّه الواسعة العامة.
(83) بنده و پیامبر ما -ایوب- را با ستایش و بزرگداشت و جایگاهی والا یاد کن، هنگامی که خداوند او را به بلا و بیماری سختی مبتلا نمود، و مورد آزمایش قرار داد. و خداوند او را بردبار و خشنود یافت. شیطان بر جسم او مسلط شده بود، و این آزمایشی از جانب خداوند بود. پس شیطان در جسم او دمید، و بر اثر آن دملهای بزرگی بیرون میآمد، و تا مدتها ماند. بلا و مصیبتِ او شدت گرفت، و خانوادهاش مُردند، و مالش از دست رفت.
پس پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! بیگمان، بیماری به من رسیده است، و تو مهربانترین مهربانان هستی. (
﴿أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلضُّرُّ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾) ایوب به رحمتِ گستردۀ خداوند متوسل شد، و حالت خویش را برای وی بیان کرد، و اینکه بیماری و رنج همۀ وجود او را فرا گرفته است.
#
{84} فاستجاب الله له وقال له: {اركُضْ برجلِكَ هذا مغتسَلٌ باردٌ وشرابٌ}: فركض برجلِهِ، فخرجتْ من ركضتِهِ عينُ ماء باردةٍ، فاغتسل منها، وشرب، فأذهب الله ما به من الأذى. {وآتَيْناه أهلَه}؛ أي: ردَدْنا عليه أهله وماله. {ومثلَهم معهم}: بأن منحه الله [مع] العافية من الأهل والمال شيئاً كثيراً، {رحمةً من عندنا}: به حيثُ صَبَرَ ورضي، فأثابه الله ثواباً عاجلاً قبل ثواب الآخرة. {وذِكْرى للعابدينَ}؛ أي: جعلناه عبرةً للعابدين الذين ينتفعون بالصبرِ؛ فإذا رأوا ما أصابه من البلاءِ، ثم ما أثابه بعد زواله، ونظروا السببَ؛ وجدوه الصبر، ولهذا أثنى الله عليه به في قوله: {إنَّا وَجَدْناه صابراً نعم العبدُ إنَّه أوابٌ}، فجعلوه أسوةً وقدوةً عندما يصيبُهُم الضرُّ.
(84) و خداوند دعای او را پذیرفت،
و فرمود: ﴿ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ﴾ با پایت
[بر] زمین بزن، این محلِ شستن و نوشیدنی خنکی است.پس او با پایش زمین را کوبید، و از کوبیدن او چشمهای سرد جوشید، پس او خود را درآن شست و از آن نوشید، درنتیجه خداوند بیماریاش را دور نمود . (
﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ أَهۡلَهُۥ﴾) و خانواده و مالش را به او بازگردانیدیم، (
﴿وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ﴾) و به جای اموال و اولادی که از دست داده بود، دو چندان به او دادیم؛ به این صورت که خداوند سلامتی و تندرستی به او بخشید، و فرزند و مال فراوانی به او داد. (
﴿رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا﴾) و این مرحمت و مهربانی محضِ ما در حقِ ایوب بود که صبر کرد و خشنود بود. پس خداوند قبل از پاداش جهان آخرت، در همین دنیا به او پاداش داد. (
﴿وَذِكۡرَىٰ لِلۡعَٰبِدِينَ﴾) و او را مایۀ عبرت و پند عبادتگزاران نمودیم، کسانی که از صبر توشه بر میگیرند. بنابراین وقتی آنها ایوب -علیه السلام- را ببینند که به بلایی عظیم گرفتار آمد، و پس از مدتی، آن بیماری و رنج از وی دور شد، و خداوند به او پاداشی نیک داد؛ وقتی علت را نگاه کنند، میبینند که به وضوح، علتِ آن صبر و بردباری است. بنابراین خداوند، ایوب را به خاطر صبر و بردباریاش،
ستایش نمود و فرمود: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَٰهُ صَابِرٗاۚ نِّعۡمَ ٱلۡعَبۡدُ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٞ﴾ بدون شک ما او را بردبار یافتیم؛ بسیار بندۀ خوبی بود، او توبهکننده و رجوعکننده به سوی خدا بود. پس ـعبادتگزارانـ به هنگام دچار شدن به مصایب، او را اسوه و الگوی خود قرار دادند.
{وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85) وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86)}.
وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِّنَ الصَّابِرِينَ و
[نيز ياد کن] اسماعيل و ادريس و ذالکفل را که هر يک از بردباران بودند.
وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِّنَ الصَّالِحِينَ و آنان را در رحمت خويش در آورديم بي گمان آنان از شايستگان بودند.
#
{85} أي: واذكُرْ عبادنا المصطَفَيْن وأنبياءنا المرسلين بأحسن الذِّكر، واثْنِ عليهم أبلغ الثناء: {إسماعيل} ابن إبراهيم، {وإدريس وذا الكفل}: نَبِيَّيْنِ من أنبياء بني إسرائيل؛ {كلٌّ} من هؤلاء المذكورين {من الصابرين}. والصبر: هو حَبْسُ النفس ومنعها مما تميل بطبعها إليه، وهذا يشملُ أنواع الصبر الثلاثة: الصبرُ على طاعة الله، والصبرُ عن معصيةِ الله، والصبرُ على أقدار الله المؤلمة.
فلا يستحقُّ العبد اسم الصبرِ التامِّ حتى يوفِّي هذه الثلاثة حقَّها؛ فهؤلاء الأنبياء عليهم الصلاة والسلام قد وَصَفَهم الله بالصبرِ؛ فدلَّ أنَّهم وفَّوْها حقَّها وقاموا بها كما ينبغي.
(85) بندگان برگزیده و پیامبران ما، اسماعیل بن ابراهیم و ادریس و ذوالکفل را، به بهترین صورت یاد کن، و آنها را به کاملترین وجه ستایش کن. ادریس و ذوالکفل از انبیای بنیاسرائیل بودند.(
﴿كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) هریک از این افراد بردبار بودند. و صبر؛ یعنی کنترلِ نفس، و بازداشتنِ آن از چیزی که به آن گرایش دارد،
و این شاملِ انواع سهگانۀ صبر میشود: صبر بر طاعت خداوند، صبر بر بازداشتن نفس از ارتکاب نافرمانی خدا، و صبر در برابر تقدیرات دردناک الهی و مشکلات. پس بنده، تا وقتی که از تمامی انواع صبر و بردباری به طور کامل برخوردار نباشد، صابر به حساب نمیآید. خداوند این پیامبران را به صبر و بردباری توصیف نموده است، و این دلالت مینماید که آنها به گونهای شایسته بردبار بودهاند.
#
{86} ووصفهم أيضاً بالصلاح، وهو يشمَلُ: صلاح القلب بمعرفة الله ومحبَّته والإنابة إليه كلَّ وقت، وصلاح اللسان؛ بأنْ يكون رطباً من ذكر الله، وصلاح الجوارح باشتغالها بطاعة الله وكفِّها عن المعاصي.
فبصبرهم وصلاحهم أدخلهم الله برحمتِهِ، وجعلهم مع إخوانِهِم من المرسلين، وأثابهم الثواب العاجل والآجل، ولو لم يكنْ من ثوابهم إلاَّ أنَّ الله تعالى نَوَّهَ بذكرِهم في العالمين، وجعل لهم لسانَ صدقٍ في الآخرين؛ لكفى بذلك شرفاً وفضلاً.
(86) و نیز آنها را به شایسته بودن توصیف نمود که شامل صلاح و شایستگی قلب، زبان و سایر اعضا میشود؛ چرا که قلبی داشتند سرشار از شناختِ خداوند و محبت او و بازگشتن به سوی او؛ و زبانی داشتند که همواره با آن، ذکر و یاد خداوند را انجام میدادند؛ و سایر اعضا و جوارح را به اطاعت الهی، و دوری از گناهان درآورده بودند. پس خداوند آنها را به سبب بردباری و شایستگیشان، به رحمت خویش درآورد؛ و آنها را همراه با دیگر برادران پیامبرشان، در دنیا و آخرت پاداش نیک داد. و اگر خداوند هیچ پاداشی نیز به آنها نمیداد، همین نام نیکی که از آنها بر جای مانده و در میان جهانیان زنده است، برای آنان کافی بود، و این شرافت و افتخاری بس بزرگ است.
{وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88)}.
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ و
[ياد کن] ذالنون را وقتي که خشمگين بيرون رفت و گمان برد که بر او سخت و تنگ نمي گيريم، و در تاريکي ها ندا در داد که معبود
[راستيني] جز تو نيست، تو پاک و منزهي، به راستي من از ستمکاران بودم.
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ پس دعايشان را پذيرفتيم و از غم رهايي اش داديم، و ما اين گونه مومنان را نجات مي دهيم.
#
{87 ـ 88} أي: واذكرْ عبدَنا ورسولَنا {ذَا النُّونِ}، وهو يونُس؛ أي: صاحب النون، وهي الحوت، بالذكر الجميل والثناء الحسن؛ فإنَّ الله تعالى أرسله إلى قومه، فدعاهم، فلم يؤمنوا، فوعدهم بنزول العذاب بأمدٍ سمَّاه لهم، فجاءهم العذابُ، ورأوه عِياناً، فعَجُّوا إلى الله وضجُّوا وتابوا، فرفع الله عنهم العذاب؛ كما قال تعالى: {فلولا كانت قريةٌ آمنتْ فَنَفَعَها إيمانُها إلاَّ قومَ يونُسَ لما آمنوا كَشَفْنا عنهم عذابَ الخِزْي في الحياة الدنيا ومتَّعْناهم إلى حين}، وقال: {وأرسَلْناه إلى مائةِ ألفٍ أو يزيدونَ. فآمَنوا فَمَتَّعْناهم إلى حينٍ}. وهذه الأمَّة العظيمة الذين آمنوا بدعوة يونس من أكبر فضائله، ولكنه عليه الصلاة والسلام ذَهَبَ مغاضِباً وأبَقَ عن ربِّه لذنبٍ من الذُّنوب التي لم يَذْكُرها الله لنا في كتابه ولا حاجة لنا إلى تعيينها؛ لقوله: {إذْ أبَقَ إلى الفُلْكِ ... وهو مليمٌ}؛ أي: فاعلٌ ما يُلام عليه، [والظاهر أن عجلته ومغاضبته لقومه وخروجه من بين أظهرهم قبل أن يأمره اللَّه بذلك]. وظنَّ أنَّ الله لا يقدر عليه؛ أي: يضيِّق عليه في بطن الحوت، أو ظنَّ أنَّه سيفوتُ الله تعالى، ولا مانع من عُروض هذا الظنِّ للكمَّل من الخلق على وجهٍ لا يستقرُّ ولا يستمرُّ عليه، فركب في السفينة مع أناس، فاقْتَرَعوا مَنْ يُلقون منهم في البحر لما خافوا الغرق إن بَقُوا كلُّهم، فأصابت القرعةُ يونس، فالتقمه الحوتُ، وذهب فيه إلى ظلمات البحار، فنادى في تلك الظلمات: {لا إله إلا أنتَ سبحانَكَ إني كنتُ من الظالمينَ}، فأقرَّ لله تعالى بكمال الألوهيَّة، ونزَّهه عن كل نقص وعيبٍ وآفةٍ، واعترفَ بظلم نفسِهِ وجنايتِهِ؛ قال الله تعالى: {فَلَوْلا أنَّه كان من المسبِّحين. لَلَبِثَ في بطنِهِ إلى يوم يبعثون}، ولهذا قال هنا: {فاستَجَبْنا له ونَجَّيْناه من الغمِّ}؛ أي: الشدَّة التي وقع فيها، {وكذلك نُنْجي المؤمنينَ}: وهذا وعدٌ وبشارةٌ لكلِّ مؤمن وقع في شدَّة وغمٍّ: أنَّ الله تعالى سَيُنجيه منها ويكشِفُ عنه، ويخفِّفُ لإيمانِهِ؛ كما فعل بيونس عليه السلام.
(87 - 88) و بنده و پیامبرمان ذوالنون را به خوبی یاد کن، و او یونس است. ذوالنون؛ یعنی صاحب ماهی. خداوند او را به سوی قومش فرستاد، اما آنان ایمان نیاوردند.پس آنها را تهدید کرد که در فلان زمان، عذاب به سراغشان خواهد آمد. پس عذاب بر آنان فرود آمد، و با چشمان خود آشکارا آن را مشاهده کردند؛ و با آه و ناله و زاری به سوی خدا برگشتند و توبه کردند؛ و خداوند عذاب را از آنها دور نمود.
چنانکه فرموده است: ﴿فَلَوۡلَا كَانَتۡ قَرۡيَةٌ ءَامَنَتۡ فَنَفَعَهَآ إِيمَٰنُهَآ إِلَّا قَوۡمَ يُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ كَشَفۡنَا عَنۡهُمۡ عَذَابَ ٱلۡخِزۡيِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾ اهل هیچ آبادی نبوده که
[مردمش] ایمان بیاورند و ایمانشان برایشان سودمند باشد به جز قوم یونس، که وقتی ایمان آوردند، عذاب رسوایی را در زندگانی دنیا از آنان دور نمودیم، و تا مدت مقرری بهرهمندشان ساختیم.
و فرموده است: ﴿وَأَرۡسَلۡنَٰهُ إِلَىٰ مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ يَزِيدُونَ فََٔامَنُواْ فَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِينٖ﴾ و او را به سوی صدهزار نفر یا بیشتر فرستادیم، پس ایمان آوردند، و آنان را تا مدت معینی بهره مند ساختیم. ایمان آوردن این ملت بزرگ به یونس، از بزرگترین فضیلتهای اوست؛ اما وی خشمگین بیرون رفت، و به خاطر گناهی که خداوند آن را در کتابش برای ما بیان نکرده است، بدون دستور پروردگارش از آنجا فرار کرد. و نیازی نیست که ما حتماً بدانیم چه گناهی را مرتکب شده بود؛
زیرا خداوند در رابطه با گناه ایشان فقط میفرماید: ﴿إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡكِ ٱلۡمَشۡحُونِ... وَهُوَ مُلِيمٞ﴾ آنگاه که به سوی کشتی گریخت ... و او از ملامتشدگان بود؛ یعنی کاری کرده بود که به خاطر آن، مورد سرزنش قرار میگرفت. و از ظاهر امر چنان بر میآید که شتاب ورزیدن وی، و خشم گرفتنش بر قومش، و خارج گشتن وی از میان آنان، قبل از آن صورت گرفته است که خداوند او را بدان امر نماید. (
﴿فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ﴾) و گمان برد که خداوند بر او سخت و تنگ نمیگیرد، و او را در شکم ماهی و در جایی تنگ قرار نمیدهد، و یا ـ گمان برد ـ از دست خداوند در میرود. البته چنین گمانی برای بندگان کاملی چون یونس اشکالی ندارد، به شرطی که این گمان به صورت ناپایدار برایشان پیش آید و پایدار نباشد. پس از آنکه یونس خشمگین شد و تصمیم گرفت فرار نماید، با گروهی از مردم سوار کشتی شد، آنها قرعهکشی کردند که چه کسی را در دریا بیندازند؟ چون میترسیدند اگر همه در کشتی باشند، کشتی غرق شود. وقتی قرعهکشی کردند، و قرعه به نام یونس افتاد. او را به دریا انداختند، و ماهی او را فرو بلعید، و وی را به اعماق تاریکیهای دریا برد. و او در تاریکیها ندا داد که (
﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) هیچ معبود به حقی جز تو نیست، پاک و منزهی، به راستی من از ستمکاران بودهام. پس او به کمال الوهیتِ خداوند، و پاک بودن او از هر کمبود و عیبی، اقرار نمود؛ و به ستمکاری و گناه خود اعتراف کرد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾ اگر از تسبیحگویان نبود، تا روزی که برانگیخته میشوند
[یعنی تا روز قیامت] در شکم ماهی باقی میماند.
بنابراین فرمود: (
﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَنَجَّيۡنَٰهُ مِنَ ٱلۡغَمِّ﴾) پس دعایش را پذیرفتیم؛ و او را از سختی و رنجی که در آن افتاده بود، نجات دادیم. (
﴿وَكَذَٰلِكَ نُۨجِي ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) و اینگونه مؤمنان را نجات میدهیم. و این نوید و مژدهایست برای هرمؤمنی که بهخاطر ایمانش، به سختی و اندوه گرفتار شده باشد، پس خداوند او را ازآن نجات خواهد داد، و بلا را از وی دور مینماید، و یا آن را بر وی سبک میکند، چنانکه با یونس ـ علیه السلام ـ کرد.
{وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ (90)}.
وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ و زکريا را
[ياد کن] بدانگاه که پروردگارش را به فرياد خواند:
«پروردگارا! مرا تنها مگذار، و تو بهترين وارثاني».
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ پس دعايش را اجابت کرديم و يحيي را به او بخشيديم، و همسرش را براي او شايسته و اصلاح گردانيديم، بي گمان آنان در
[انجام] نيکوکاري مي شتافتند و بااميد و بيم ما را به فرياد مي خواندند و براي ما فروتن بودند.
#
{89} أي: واذكر عبدَنا ورسولَنا زكريَّا، منوِّهاً بذكره، ناشراً لمناقبه وفضائله التي من جملتها هذه المنقبةُ العظيمة، المتضمِّنة لنُصحه للخلق ورحمة الله إيَّاه، وأنه {نادى ربَّه ربِّ لا تَذَرْني فَرْداً}؛ أي: {قال ربِّ إنِّي وَهَنَ العظمُ منِّي واشتعلَ الرأسُ شيباً ولم أكُن بدعائِكَ ربِّ شقيًّا. وإنِّي خفتُ المواليَ من ورائي وكانتِ امرأتي عاقراً فَهَبْ لي مِن لَدُنكَ وَلِيًّا. يرِثُني ويرثُ من آل يعقوبَ واجْعَلْه ربِّ رضيًّا}: من هذه الآيات علِمْنا أنَّ قوله: {ربِّ لا تذرني فرداً}: أنَّه لما تقارب أجلُه؛ خاف أن لا يقوم أحدٌ بعده مقامَه في الدعوة إلى الله والنُّصح لعباد الله، وأن يكون في وقتِهِ فرداً ولا يُخْلِفَ من يشفَعُه ويعينُه على ما قام به. {وأنت خير الوارثين}؛ أي: خير الباقين، وخيرُ من خَلَفَني بخيرٍ، وأنت أرحمُ بعبادك منِّي، ولكنِّي أريدُ ما يطمئنُّ به قلبي، وتسكنُ له نفسي ويجري في موازيني ثوابه.
(89) بنده و پیامبر ما، زکریا را یاد کن، و یادش را گرامی بدار، و فضیلتهای او را بیان کن، ازجمله اینکه خیرخواه مردم بود و بدین سبب خداوند او را مورد مرحمت قرار داد. پس او (
﴿نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرۡنِي﴾) پروردگارش را ندا داد و گفت:
«پروردگارا! مرا تنها مگذار.» یعنی گفت:
﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ ٱلۡعَظۡمُ مِنِّي وَٱشۡتَعَلَ ٱلرَّأۡسُ شَيۡبٗا وَلَمۡ أَكُنۢ بِدُعَآئِكَ رَبِّ شَقِيّٗا وَإِنِّي خِفۡتُ ٱلۡمَوَٰلِيَ مِن وَرَآءِي وَكَانَتِ ٱمۡرَأَتِي عَاقِرٗا فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا﴾ «پروردگارا! استخوانهای من سست شده، و شعلههای پیری
[تمام موهای] سرم را فراگرفته است. پروردگارا! من هرگز در دعاهایی که کردهام، ناامید و محروم بازنگشتهام. و من از بستگانم بیمناکم، و همسرم نیز از اول نازا بوده است. پس، از فضل خود، جانشینی به من ببخش که از من میراث بَرَد و نیز از آل یعقوب میراث ببرد، و پروردگارا او را پسندیده قرار ده. از این آیهها درمییابیم که گفتۀ او (
﴿رَبِّ لَا تَذَرۡنِي فَرۡدٗا﴾) مبیّن آن است که وقتی اجل و زمان مرگش نزدیک شد، ترسید که کسی بعد از او در خیرخواهی و اندرزگویی و فراخوانی بندگان بهسوی خدا جانشین او نباشد؛ و از این بیمناک بود که تنهاست، و کسی را ندارد که او را در آنچه به آن بپا خاسته است، یاری نماید. (
﴿وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾) و تو بهترین وارثانی؛ یعنی تو بهترین کسی هستی که بعد از من باقی میمانی، و از من به بندگانت مهربان تر هستی، اما میخواهم که دلم اطمینان یابد و آرام گیرد، و پاداشِ کار جانشین من، در ترازوی اعمالم قرار بگیرد.
#
{90} {فاستجَبْنا له ووَهَبْنا له يحيى}: النبيَّ الكريمَ، الذي لم يجعل الله له من قبل سميًّا، {وأصْلَحْنا له زَوْجَه}: بعدما كانت عاقراً لا يصلُحُ رحمها للولادةِ، فأصلح الله رَحِمَها للحمل لأجل نبيِّه زكريا، وهذا من فوائد الجليس والقرين الصالح؛ أنَّه مباركٌ على قرينه، فصار يحيى مشتركاً بين الوالدين. ولما ذَكَرَ هؤلاء الأنبياء والمرسلين كلًّا على انفراده؛ أثنى عليهم عموماً، فقال: {إنَّهم كانوا يسارِعون في الخيراتِ}؛ أي: يبادرون إليها، ويفعلونها في أوقاتها الفاضلة، ويكمِّلونها على الوجه اللائق الذي ينبغي، ولا يتركون فضيلةً يقدِرون عليها إلا انتهزوا الفرصة فيها. {ويَدْعوننا رَغَباً ورَهَباً}؛ أي: يسألوننا الأمورَ المرغوب فيها من مصالح الدنيا والآخرة، ويتعوَّذون بنا من الأمور المرهوب منها من مضارِّ الدارين، وهم راغبون [راهبون]، لا غافلون لاهون، ولا مدلون. {وكانوا لَنا خاشعينَ}؛ أي: خاضعين متذلِّلين متضرِّعين، وهذا لكمال معرفتهم بربِّهم.
(90) (
﴿فَٱسۡتَجَبۡنَا لَهُۥ وَوَهَبۡنَا لَهُۥ يَحۡيَىٰ﴾) پذیرفتیم، و یحیی را -که پیامبری بزرگوار بود و پیشتر نام او را بر کسی ننهاده بودیم- به او بخشیدیم. (
﴿وَأَصۡلَحۡنَا لَهُۥ زَوۡجَهُۥٓ﴾) و همسرش را، بعد از آنکه نازا و عقیم بود و بچهدار نمیشد، شایستۀ زاد و ولد گرداندیم. و خداوند به خاطر زکریا، صلاحیت باردارشدن را به همسرش داد. و این از فواید همنشین و همراه صالح است که همنشینی و همراهی او، با برکت است. پس خداوند به زکریا و همسرش، یحیی را بخشید. پس از اینکه همۀ این پیامبران را تک تک یاد کرد،
به طور کلی همه را ستایش نمود و فرمود: (
﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾) آنها به نیکوکاری اقدام نموده، و در انجام دادن کارهای نیک میشتافتند، و آن را در وقتهای با فضیلت انجام میدادند. و به صورت شایسته و مناسب آن را کامل میگرداندند؛ و فضیلتی را که بر آن توانایی داشتند، ترک نمیکردند، بلکه فرصت را غنیمت شمرده، و آن را انجام میدادند. (
﴿وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗا﴾) و چیزهای مورد علاقهشان را از قبیل: منافع دنیوی و اخروی از ما میخواستند و از امور ناگوار و چیزهایی که در هر دو جهان به انسان زیان میرساند، به ما پناه میبردند. و آنها علاقهمند و امیدوار بودند، و خدا را فراموش نمیکردند. (
﴿وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ﴾) و همواره برای ما فروتن بودند. و این به خاطر کمال شناختشان از پروردگار بود.
{وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِلْعَالَمِينَ (91) إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ (94)}.
وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ و
[ياد کن] زني را که پاکدامني ورزيد، آنگاه از روح خويش در آن دميديم، و او و فرزندش را نشانه اي براي جهانيان قرار داديم.
إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ همانا اين است امت شما که امت يگانه اي است، و من پروردگار شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنيد.
وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ و
[آنان] کار خويش را در ميان خود پاره پاره نمودند، و همگي به سوي ما بر مي گردند .
فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ پس هر کس از کارهاي شايسته انجام دهد در حالي که ايمان داشته باشد، براي کوشش او ناسپاسي نخواهد بود، و ما
[نيکي هايش] را براي او مي نويسيم.
#
{91} أي: واذكر مريم عليها السلام مثنياً عليها مبيِّناً لقَدْرها شاهراً لشرفها، فقال: {والتي أحصَنَتْ فرجَها}؛ أي: حفظته من الحرام وقربانه، بل ومن الحلال، فلم تتزوَّج؛ لاشتغالها بالعبادة واستغراق وقتها بالخدمةِ لربِّها، وحين جاءها جبريل في صورة بشرٍ سويٍّ تامِّ الخَلْق والحسن؛ {قالتْ إنِّي أعوذُ بالرحمن منك إن كنتَ تقيًّا}، فجازاها اللَّه من جنس عملها ورزقها ولداً من غير أب، بل نَفَخَ فيها جبريلُ عليه السلام، فحملت بإذنِ الله، {وجَعَلْناها وابْنها آيةً للعالمين}؛ حيثُ حملت به ووضَعَتْه من دون مسيس أحدٍ، وحيث تكلَّم في المهد، وبرَّأها مما ظنَّ بها المتَّهِمُون، وأخبر عن نفسه في تلك الحالة، وأجرى الله على يديه من الخوارق والمعجزات ما هو معلوم، فكانت وابنها آيةً للعالمين، يتحدَّث بها جيلاً بعد جيل، ويعتبر بها المعتبرون.
(91) مریم را یاد کن، و پاکی و شرافت او را بیان نما، (
﴿وَٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا﴾) زنی که دامان خویش را از آلوده شدن و نزدیک شدن به حرام، بلکه حتی از نزدیک شدن به حلال نیز، پاک نگاه داشت. و به خاطر مشغول شدن به عبادت و خدمت به بندگان خدا، ازدواج نکرد. و هنگامی که جبرئیل در شکل یک انسان کامل و خوش قیافه به نزد وی آمد،
گفت: ﴿إِنِّيٓ أَعُوذُ بِٱلرَّحۡمَٰنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّٗا﴾ من از تو به خداوند مهربان پناه میبرم، اگر پرهیزگار هستی. پس خداوند به پاداش پاکی و پاکدامنیاش، فرزندی بدون پدر به او بخشید؛ چراکه جبرئیل -علیه السلام- در او دمید، و به فرمان الهی حامله شد. (
﴿وَجَعَلۡنَٰهَا وَٱبۡنَهَآ ءَايَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾) و او و فرزندش را نشانۀ بزرگی برای جهانیان قرار دادیم؛ زیرا بدون اینکه کسی به او دست زده باشد، باردار شد، و بچهاش را به دنیا آورد؛ و در گهواره سخن گفت، و او را از تهمت اتهام زنندگان تبرئه نمود؛ و فرزندش درحالی که در گهواره بود، از خودش خبر داد و مردم را آگاه کرد؛ و خداوند معجزات و امور خارق العادهای را توسط او اجرا نمود. پس مریم و فرزندش، نشانهای برای جهانیان شدند ونسل به نسل از آن سخن میگویند، و عبرت آموزان ازآن عبرت میگیرند.
#
{92} ولما ذَكَرَ الأنبياء عليهم السلام؛ قال مخاطباً للناس: و {إنَّ هذه أمَّتُكم أمةً واحدةً}؛ أي: هؤلاء الرسل المذكورون هم أمَّتُكم وأئمَّتُكم الذين بهم تأتمُّون وبهديهم تقتدون، كلُّهم على دينٍ واحدٍ وصراطٍ واحدٍ، والربُّ أيضاً واحدٌ، ولهذا قال: {وأنا ربُّكم}: الذي خلقتُكم وربَّيتكم بنعمتي في الدين والدُّنيا؛ فإذا كان الربُّ واحداً والنبيُّ واحداً والدين واحداً، وهو عبادةُ الله وحده لا شريك له بجميع أنواع العبادة؛ كان وظيفتُكم والواجبُ عليكم القيامَ بها، ولهذا قال: {فاعبدونِ}: فرتَّب العبادة على ما سبق بالفاء ترتيب المسبب على سببه.
(92) پس از اینکه از پیامبران سخن به میان آورد،
خطاب به مردم فرمود: (
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ﴾) پیامبرانی که ذکر شدند، امت و پیشوایان شما هستند، پس به آنها اقتدا کنید، و از رهنمودهای آنان پیروی نمایید؛ زیرا همگی بر یک دین و بر یک راه بودهاند، و نیز پروردگار همۀ آنان یکی است.
بنابراین فرمود: (
﴿وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ﴾) و من پروردگار شما هستم؛ شما را آفریده، و با نعمتهای دینی و دنیوی خویش پرورش دادهام. پس چون پروردگار یکی است و پیامبر یکی است و دین یکی است، و آن عبارت است از اینکه همۀ عبادتها تنها برای خدایی انجام شود که هیچ شریکی ندارد. بنابراین وظیفۀ شما است که عبادت خدا را انجام دهید،
بنابراین فرمود: (
﴿فَٱعۡبُدُونِ﴾) پس تنها مرا بپرستید. و به وسیلۀ
«فا» عبادت را برآنچه که گذشت، مترتب کرد، همچنانکه مسبّب بر سبب متقدم است.
#
{93} وكان اللائق الاجتماع على هذا الأمر وعدم التفرُّق فيه، ولكنَّ البغيَ والاعتداءَ أبيا إلاَّ الافتراق والتقطُّع، ولهذا قال: {وتقطَّعوا أمْرَهُم بينَهم}؛ أي: تفرَّق الأحزابُ المنتسبون لأتباع الأنبياء فرقاً، وتشتَّتوا كلٌّ يدَّعي أن الحقَّ معه والباطل مع الفريق الآخر، وكلُّ حزبٍ بما لديهم فرحون. وقد عُلِمَ أنَّ المصيب منهم مَنْ كان سالكاً للدين القويم والصراط المستقيم، مؤتماً بالأنبياء، وسيظهر هذا إذا انكشَفَ الغطاء، وبَرَحَ الخفاءُ، وحَشَرَ الله الناس لفصل القضاء؛ فحينئذٍ يتبيَّن الصادق من الكاذب، ولهذا قال: {كلٌّ}: من الفرق المتفرِّقةِ وغيرهم، {إلينا راجعونَ}؛ أي: فنجازيهم أتمَّ الجزاء.
(93) و شایسته بود که آنها بر این امر
[=دین خدا] جمع شوند، و در آن اختلاف نورزند، اما تجاوز و سرکشی، آنها را به از هم گسیختن و جدایی کشاند.
بنابراین فرمود: (
﴿وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم﴾) احزاب و گروههایی که ادعای پیروی کردن از پیامبران را داشتند گروه گروه و پراکنده شدند؛ و هر یک ادعا میکرد که حق با اوست، و گروه دیگر باطل است.
﴿كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ﴾ و هر گروه، به آنچه دارند شادمان هستند. و از این گروهها، گروهی بر حق است که دین درست و راه راست را در پیش بگیرد، و از پیامبران تبعیت کند. و این زمانی است که پردهها کنار رود، و پنهانیها آشکار، و مردم برای داوری قاطع الهی در روز قیامت گرد آورده شوند. پس در آن هنگام، راستگو و دروغگو مشخص میشوند.
بنابراین فرمود: (
﴿كُلٌّ إِلَيۡنَا رَٰجِعُونَ ﴾) گروههای متفرق شده و غیره همگی به سوی ما باز میگردند، و به آنان سزا و جزای کامل میدهیم.
#
{94} ثم فصَّل جزاءه فيهم منطوقاً ومفهوماً، فقال: {فَمَن يعملْ من الصالحاتِ}؛ أي: الأعمال التي شرعَتْها الرسلُ وحَثَّتْ عليها الكتب، {وهو مؤمنٌ}: بالله وبرسله وما جاؤوا به، {فلا كفرانَ لسعيِهِ}؛ أي: لا نضيع سَعْيَهُ ولا نبطِلُه، بل نضاعِفُه له أضعافاً كثيرةً. {وإنَّا له كاتبونَ}؛ أي: مثبتون له في اللوح المحفوظ وفي الصُّحف التي مع الحفظة؛ أي: ومن لم يَعْمَلْ من الصالحات أو عَمِلَها وهو ليس بمؤمن؛ فإنَّه محرومٌ خاسرٌ في دينه ودنياه.
(94) سپس با تصریح به آنچه که به صورت ضمنی فهمیده میشود،
رفتار و جزای الهی را درمورد آنان به صورت مفصل بیان کرد و فرمود: (
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و هر کس که از کارهای شایسته انجام دهد؛ یعنی کارهایی را انجام دهد که پیامبران مشروع کرده و کتابهای آسمانی مردم را به انجام آن واداشتهاند، (
﴿وَهُوَ مُؤۡمِنٞ﴾) درحالی که او به خدا و پیامبرانش، و آنچه که آنان آوردهاند، ایمان داشته باشد، (
﴿فَلَا كُفۡرَانَ لِسَعۡيِهِۦ﴾) کوشش او مورد ناسپاسی واقع نخواهد شد؛ یعنی تلاش او را ضایع نمیکنیم، و آن را نادیده نمیگیریم، بلکه آن را برایش چند برابر مینماییم. (
﴿وَإِنَّا لَهُۥ كَٰتِبُونَ﴾) و ما در لوح محفوظ؛ و در نامههایی که فرشتگان اعمال را در آن ثبت و ضبط مینمایند، نیکیهایش را مینویسیم؛ یعنی هرکس کارهای شایسته انجام ندهد، و یا آنها را انجام دهد ولی ایمان نداشته باشد، او محروم است و در دین و دنیایش زیانبار میباشد.
{وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ (95)}.
وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ و
[مردم] شهري که آن را نابود ساخته ايم محال است
[به دنيا] بازگردند.
#
{95} أي: يمتنعُ على القُرى المُهْلَكَة المعذَّبة الرُّجوع إلى الدُّنيا ليستدرِكوا ما فَرَّطوا فيه؛ فلا سبيلَ إلى الرجوع لمن أُهْلِكَ وعذِّب، فليحذرِ المخاطبون أن يستمرُّوا على ما يوجب الإهلاك، فيقع بهم، فلا يمكن رفعهُ، وليقلِعوا وقتَ الإمكان والإدراك.
(95) یعنی غیر ممکن است مردمان آبادیهایی که نابود شده، و به عذاب
[الهی] گرفتار شدهاند، به دنیا بازگردند تا تقصیرات خود را جبران نمایند. پس کسی که هلاک گشته و عذاب داده شده است، راهی برای بازگشت به دنیا ندارد. بنابراین مخاطبان باید از چیزی که باعث نابود شدن آنها میگردد، بپرهیزند، تا به عذاب گرفتار نشوند؛ زیرا هرگاه عذاب بر آنها فرود بیاید، دور کردنش از آنان محال است. پس اکنون که میتوان گذشته را جبران کرد، باید از گناهان دست بکشند.
{حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ (97)}.
حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ تا اينکه
[راه] ياجوج و ماجوج گشوده شود و ايشان شتابان از هر بلندي و ارتفاعي بتازند
وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ
[در اين هنگام] وعدۀ راستين نزديک گردد، آن گاه يکباره چشمان کافران به بالا دوخته شود؛ اي واي بر ما! ما ازاين
[روز] غافل بوديم، بلکه ما ستمکار بوديم.
#
{96} هذا تحذيرٌ من الله للناس أن يُقيموا على الكفرِ والمعاصي، وأنَّه قد قَرُبَ انفتاح يأجوجَ ومأجوجَ، وهما قبيلتان عظيمتان من بني آدم، وقد سدَّ عليهم ذو القرنينِ لما شُكِي إليه إفسادُهم في الأرض، وفي آخر الزمان ينفتحُ السدُّ عنهم؛ فيخرجونَ إلى الناس، وفي هذه الحالة والوصف الذي ذَكَرَهُ الله من كلِّ مكان مرتفع، وهو الحدب، {يَنسِلونَ}؛ أي: يسرعون.
في هذا دلالةٌ على كثرتهم الباهرة، وإسراعهم في الأرض، إما بذواتِهِم، وإمَّا بما خَلَقَ الله لهم من الأسباب التي تقرِّبُ لهم البعيد، وتسهِّلُ عليهم الصعب، وأنَّهم يَقْهَرون الناس، ويَعْلون عليهم في الدُّنيا، وأنه لا يدان لأحدٍ بقتالهم.
(96) خداوند مردم را برحذر میدارد که به کفر و گناهان ادامه ندهند، و میفرماید زمان رها شدن یأجوج و مأجوج ـ که دو قبیله از انسانها هستند و روزگاری از فسادکاری آنها شکایت شد و ذوالقرنین دربرابر آنها سدی را بستـ نزدیک شده است، و در آخر زمان سد شکسته میشود، و آنها آنچنان که خداوند بیان کرده است شتابان از هر بلندی و ارتفاعی میگذرند و به سوی مردم میآیند. این آیه دلالت مینماید که آنها بسیار زیادند، و در زمین باشتاب راه میروند. پس یا با سرعت راه میروند، یا اینکه به وسیلۀ اسباب و وسایلی که خداوند برای آنها آفریده است، مسافتهای دور را در مینوردند، و ناهمواریها و دشواریها را پشت سر میگذارند و با سرعت زیاد راهها را طی میکنند، و آنها بر مردم چیره میشوند و هیچ کس توان جنگیدن با آنها را ندارد.
#
{97} {واقتربَ الوعدُ الحقُّ}؛ أي: يوم القيامة الذي وَعَدَ الله بإتيانه، ووعدُهُ حقٌّ وصدقٌ؛ ففي ذلك اليوم ترى أبصار الكفار شاخصةً من شدَّة الأفزاع والأهوال المزعجة والقلاقل المفظِعَة، وما كانوا يعرفون من جناياتهم وذنوبهم، وأنَّهم يَدْعون بالويل والثُّبور والندم والحسرةِ على ما فات ويقولون: لقد {كُنَّا في غفلةٍ من هذا} اليوم العظيم، فلم نَزَلْ فيها مستغرقين، وفي لهو الدُّنيا متمتِّعين، حتى أتانا اليقين، ووردْنا القيامةَ؛ فلو كان يموتُ أحدٌ من الندم والحسرة لماتوا. {بل كُنَّا ظالمينَ}: اعترفوا بظلمِهِم وعَدْل الله فيهم؛ فحينئذٍ يُؤْمَرُ بهم إلى النار هم وما كانوا يعبدون، ولهذا قال:
(97) (
﴿وَٱقۡتَرَبَ ٱلۡوَعۡدُ ٱلۡحَقُّ﴾) و در این هنگام، وعدۀ راستین نزدیک میگردد؛ و روز قیامت که خداوند آمدن آن را وعده داده بود، فرا میرسد؛ و وعدۀ الهی حق و راست است. پس در این روز، چشمهای کافران از شدت وحشت و پریشانی، از حرکت باز ایستاده و خیره میشود،
و فریادشان بلند گشته و میگویند: وای برما! کاش به دنیا نیامده بودیم! و برگذشته حسرت میخورند و پشیمان میشوند،
و میگویند: (
﴿قَدۡ كُنَّا فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا﴾) ما از این روز بزرگ غافل بوده، و همواره در غفلت و بیخبری به سر میبردیم، و در سرگرمیهای دنیا غرق شده بودیم، تا اینکه مرگ به سراغ ما آمد و وارد قیامت شدیم. و اگر کسی از پشیمانی و حسرت میمرد، آنها میمردند. (
﴿بَلۡ كُنَّا ظَٰلِمِينَ﴾) بلکه ما ستمکار بودیم. آنها به ستم خویش و عدل الهی در مورد خویش اعتراف میکنند. پس در این هنگام دستور داده میشود تا آنها و آنچه را که میپرستیدند، به جهنم برده شوند.
بنابراین فرمود:
{إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ (98) لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ (101) لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ (102) لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103)}.
إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ همان شما
[هيزم جهنم هستيد] و چيزهايي که به غير از خدا مي پرستيد افزوزينۀ آتش جهنم است، شما به آن وارد خواهيد شد.
لَوْ كَانَ هَؤُلَاء آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ اگر اينها معبودها و خداياني بودند هرگز وارد دوزخ نمي گشتند و همگي در آن جا جاودانه اند.
لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ براي آنان در جهنم نالۀ غم انگيز است و در آن جا چيزي را نمي شنوند.
إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ بدون شک آناني که بيشتر از
[سوي] ما نيکويي برايشان مقرر شده است آنان از
[دوزخ] دور نگاه داشته مي شوند.
لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ آنان حتي صداي اتش دوزخ را
[هم] نمي شنوند و در ميان
[نعمتهاي] دلخواهشان جاودانه اند.
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ هراس بزرگ ايشان را غمگين نمي سازد، و فرشتگان به استقبالشان مي آيند
[و مي گويند]: اين همان روزي است که به شما وعده داده مي شد.
#
{98} أي: وإنَّكم أيها العابدون، مع الله آلهةً غيره، {حَصَبُ جَهَنَّمَ}؛ أي: وقودها وحطبها، {أنتم لها واردونَ}: وأصنامُكم.
(98) و شما که چیزهایی دیگر به جای خداوند پرستش میکردید! (
﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾) هیزم دوزخ خواهید بود، (
﴿أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ﴾) شما و بتهایتان حتماً وارد آن میگردید.
#
{99} والحكمةُ في دخول الأصنام النار وهي جمادٌ لا تعقِل، وليس عليها ذنبٌ؛ بيانُ كَذِبِ من اتَّخذها آلهةً، وليزداد عذابُهم؛ فلهذا قال: {لو كانَ هؤلاءِ آلهةً ما وَرَدوها}: هذا كقوله تعالى: {لِيُبَيِّنَ لهم الذي يختلفونَ فيه ولِيعلمَ الذين كفروا أنَّهم كانوا كاذبينَ}، وكلٌّ من العابدين والمعبودين فيها خالدون، لا يخرجون منها، ولا ينتقلون عنها.
(99) حکمت از وارد شدن بتهای جامد و بیجان به جهنم -که چیزی نمیدانند و گناهی ندارند- این است تا دروغگویی کسانی که بتها را به خدایی گرفتهاند، روشن شود، و عذابشان بیشتر گردد.
به همین جهت فرموده: (
﴿لَوۡ كَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَا﴾) اگر آنها معبودان راستین بودند، هرگز وارد دوزخ نمیگشتند.
این مانند فرمودۀ الهی است که میفرماید: ﴿لِيُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي يَخۡتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰذِبِينَ﴾ تا برای آنان، آنچه را که در آن اختلاف میورزیدند، بیان کند؛ و کافران بدانند که آنها دروغگو بودهاند. و هریک از عبادت کنندگان و عبادت شوندگان در جهنم جاودانهاند، و از آن بیرون آورده نشده، و از آن به جایی دیگر برده نمیشوند.
#
{100} {لهم فيها زفيرٌ}: من شدَّة العذاب، {وهُم فيها لا يسمعونَ}: صمٌ بكمٌ عميٌ، أو لا يسمعون من الأصوات غيرَ صوتِها؛ لشدَّة غليانها، واشتداد زفيرها وتغيظها.
(100) (
﴿لَهُمۡ فِيهَا زَفِيرٞ﴾) از شدت و سختی عذاب، آنان در جهنم نالۀ غم انگیزی دارند، (
﴿وَهُمۡ فِيهَا لَا يَسۡمَعُونَ﴾) و آنها در آنجا چیزی را نمیشنوند، و کر و لال و کور هستند. و یا اینکه صدایی جز صدای جهنم را نمیشنوند؛ چون جهنم به شدت به جوش میآید، و صدای آن بلند است. و معبودهای مشرکین که به جهنم وارد میشوند، بتها هستند، و یا کسانی میباشند که عبادت شده، و به معبود شدن خود راضی بودهاند.
#
{101 ـ 102} ودُخول آلهة المشركين النار إنَّما هو الأصنام أو مَنْ عُبِدَ وهو راضٍ بعبادتِهِ، وأمَّا المسيح وعزيرٌ والملائكةُ ونحوهم ممَّن عُبِد من الأولياء؛ فإنَّهم لا يعذَّبون فيها، ويدخُلون في قوله: {إنَّ الذين سَبَقَتْ لهم منّا الحُسنى}؛ أي: سبقت لهم سابقةُ السعادة في علم الله وفي اللَّوح المحفوظ وفي تيسيرهم في الدُّنيا لليسرى والأعمال الصالحة. {أولئك عنها}؛ أي: عن النار {مبعَدون}: فلا يدخُلونها، ولا يكونونَ قريباً منها، بل يُبْعدَون عنها غايةَ البعدِ، حتَّى لا يسمَعوا حسيسها، ولا يروا شخصَها. {وهم فيما اشتهتْ أنفسُهُم خالدونَ}: من المآكل والمشارب والمناكح والمناظر مما لا عينٌ رأتْ ولا أذنٌ سمعت ولا خَطَرَ على قلب بشر، مستمرٌّ لهم ذلك، يزداد حسنُه على الأحقاب.
(101 - 102) و اما مسیح و عزیر و فرشتگان و اولیایی که پرستش شدهاند، آنان در جهنم عذاب داده نمیشوند،
بلکه در این فرموده الهی داخلاند: (
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ﴾) همانا کسانی که پیشتر
[در علم الهی ودر لوح محفوظ] سعادت برایشان مقرر گشته است...، و خداوند مقرر داشته که آنها را بر انجام کارهای شایسته بگمارد و در این راه موفق نماید. (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ عَنۡهَا مُبۡعَدُونَ﴾) چنین کسانی از جهنم دور نگاه داشته میشوند و وارد آن نمیگردند، و به آن نزدیک نمیشوند، بلکه تا آخرین حد از آن دور نگاه داشته میشوند، تا جایی که حتی صدای جهنم را نمیشنوند و خود آن را نمیبینند. (
﴿وَهُمۡ فِي مَا ٱشۡتَهَتۡ أَنفُسُهُمۡ خَٰلِدُونَ﴾) و آنان در میان خوردنیها و نوشیدنیها و همسران و منظرههای دلخواه -که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی مانند آن را نشنیده، و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است- جاودانهاند؛ و این ناز و نعمت همواره برایشان ادامه دارد، و در طی روزگاران به زیبایی آن افزوده میشود.
#
{103} {لا يَحْزُنُهم الفزعُ الأكبرُ}؛ أي: لا يقلِقُهم إذا فزع الناس أكبر فزع، وذلك يوم القيامة، حين تقرب النار تتغيَّظ على الكافرين والعاصين، فيفزع الناسُ لذلك الأمر، وهؤلاء لا يحزُنُهم؛ لعلِمِهم بما يُقدِمون عليه، وأنَّ الله قد أمَّنهم مما يخافون. {وتتلقَّاهم الملائكةُ}: إذا بُعِثوا من قبورِهم وأتَوْا على النجائب وفداً لنشورِهم مهنِّئين لهم قائلين: {هذا يومُكُم الذي كنتُم توعَدون}: فليهنِكُم ما وعدكم الله، وليعظُم استبشاركُم بما أمامكم من الكرامة، وليكثر فَرَحُكم وسرورُكم بما أمنَّكم الله من المخاوف والمكاره.
(103) (
﴿لَا يَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَكۡبَرُ﴾) در روز قیامت -بدانگاه که جهنم نزدیک میگردد، و بر کافران و گناهکاران خشم میگیرد، و مردم را هراسِ بزرگ پریشان و اندوهگین میسازد -اینها اندوهگین نمیشوند؛ چون میدانند به کجا برده میشوند وخداوند آنها را از هر ترسی ایمن میدارد. (
﴿وَتَتَلَقَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾) و وقتی از قبرهایشان برانگیخته شده، و به صورت سواره، گروه گروه آورده میشوند،
فرشتگان به استقبالشان آمده و با تبریک گفتن به آنها میگویند: (
﴿هَٰذَا يَوۡمُكُمُ ٱلَّذِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ﴾) این همان روزی است که به شما وعده داده میشد. پس آنچه را که خداوند به شما وعده داده است، مبارکتان باد؛ و به خوبیهایی که در پیش دارید، شاد شوید؛ و به خاطر اینکه خداوند شما را از ناگواریها در امان قرار داده است، شادی و سرورتان بیشتر باشد.
{يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ (104) وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (105)}.
يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ روزي که آسمان را همچون
[صفحۀ] نماه ها در هم مي پيچيم، همانگونه که نخستين
[بار] آفرينش را آغاز کرديم
[ديگر بار] آن را تکرار مي کنيم. و عده اي لازم بر ماست، بي گمان ما انجام دهندۀ
[آن] مي باشيم.
وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ و به راستي در کتاب هاي نازل شده نوشته ايم پس از آنکه در لوح المحفوظ نوشته شد که همانا زمين، بندگان صالح و شايستۀ من آن را به ارث مي برند.
#
{104} يخبر تعالى أنه يوم القيامة يطوي السماواتِ على عِظَمها واتِّساعها كما يطوي الكاتُب للسجل؛ أي: الورقة المكتوب فيها؛ فتنتثر نجومها، وتكور شمسها وقمرها، وتزول عن أماكنها.
{كما بَدَأنا أوَّلَ خلقٍ نعيدُه}؛ أي: إعادتنا للخلق مثل ابتدائنا لخلقهم؛ فكما ابتدأنا خلقَهم ولم يكونوا شيئاً؛ كذلك نعيدُهم بعد موتهم، {وعداً علينا إنَّا كنَّا فاعلينَ}: ننفِّذُ ما وَعَدْنا؛ لكمال قدرتِهِ، وأنه لا تمتنعُ منه الأشياء.
(104) خداوند متعال خبر میدهد که در روز قیامت آسمانها را با این همه بزرگی و گستردگی، مانند طومار و نامه در هم میپیچد. پس ستارگان پراکنده میشوند، و خورشید و ماه در هم پیچیده میشود و از مدارشان خارج میشوند. (
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآ﴾) همانگونه که نخستین بار، سهل و ساده آفرینش را آغاز کردیم، آن را از نو بازمیگردانیم. این وعده ایست بر ما؛ چرا که قدرت الهی بینهایت است، و هیچ کاری برایش ناممکن نیست. یعنی آفرینشِ دوبارۀ مردم از سوی ما، همچون نخستین بار است که آنها را آفریدیم. پس همانطور که نخستین بار آنها را آفریدیم، درحالی که وجود نداشتند، پس از مرگشان نیز دوباره آنها را میآفرینیم.
#
{105} {ولقد كَتَبْنا في الزَّبورِ}: وهو الكتاب المزبور، والمرادُ الكتبُ المنزلة؛ كالتوراة، ونحوها، {من بعد الذِّكْرِ}؛ أي: كتبناه في الكتب المنزلة بعدما كَتَبْنَاه في الكتاب السابق الذي هو اللوح المحفوظ وأمِّ الكتاب الذي توافِقُه جميعُ التقادير المتأخِّرة عنه والمكتوب في ذلك: {أنَّ الأرض}؛ أي: أرض الجنَّة، {يَرِثُها عباديَ الصَّالحونَ}: الذين قاموا بالمأمورات، واجتنبوا المنهيَّات؛ فهم الذين يورِثُهم الله الجنات؛ كقول أهل الجنة: {الحمد لله الذي هدانا لهذا}، {وأورثنا الأرض نتبوأ من الجنة حيث نشاء}، ويُحتمل أنَّ المراد الاستخلاف في الأرض، وأنَّ الصالحين يمكِّنُ الله لهم في الأرض، ويولِّيهم عليها؛ كقوله تعالى: {وَعَدَ الله الذين آمنوا منكم وعَمِلوا الصالحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ في الأرضِ كما اسْتَخْلَفَ الذين من قبلهم ... } الآية.
(105) (
﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ﴾) منظور از زبور، کتابهای نازل شده چون تورات و امثال آن است. (
﴿مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ﴾) یعنی بعد از آنکه آن را در لوح محفوظ نوشتیم که همۀ تقدیرات الهی در آن نوشته شده است، در کتابهای نازل شده بر پیامبران نوشتیم که (
﴿أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ﴾) بندگان شایستۀ من، وارث سرزمین بهشت میشوند؛ کسانی که به آنچه خداوند دستور داده است، عمل کرده؛ و ازآنچه نهی کردهاست، پرهیز نمودهاند. پس خداوند آنها را وارث بهشت میگرداند.
مانند گفتۀ اهل بهشت که میگویند: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ ٱلۡجَنَّةِ حَيۡثُ نَشَآءُ﴾ سپاس خداوندی را که وعدهای که به ما داده بود، راست گرداند، و ما را وارث زمین نمود، و در هر مکان از بهشت که بخواهیم جای میگیریم. و احتمال دارد که منظور، جانشین شدن و به دست گرفتن قدرت در زمین باشد، واینکه خداوند صالحان را در زمین قدرت میدهد و آنان را حاکم میگرداند.
مانند فرمودۀ خداوند: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾ خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، وعده داده است که آنها را در زمین جانشین خواهد کرد، همچنانکه کسانی را که پیش از ایشان بودهاند، در زمین جانشین کرد.
{إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِينَ (106) وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ (110) وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (111) قَالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (112)}.
إِنَّ فِي هَذَا لَبَلَاغًا لِّقَوْمٍ عَابِدِينَ بي گمان در اين ، ابلاغي
[کافي] براي عبادتگذاران است.
وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ و تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم.
قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ بگو: «جز اين نيست که به من وحي مي شود که خداي شما خداي يگانه است، پس آيا شما مسلمان هستيد؟»
فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاء وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ پس اگر پشت کردند
[وروي گردان شدند]،
بگو: «همه شما را يکسان خبر دادم، و نمي دانم که آنچه به شما وعده داده مي شود نزديک است يا دور»
إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتُمُونَ همانا خداوند مي داند سخناني را که آشکارا مي گوييد، و مي داند آنچه را که پنهان مي داريد.
وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ و نمي دانم، شايد آن را برايتان آزمودني
[بوده]و تا مدتي مايۀ بهره مندي تان باشد
قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ گفت:
«پروردگارا! به حق و راستي [ميان ما و اينان] داوري کن، و پروردگار مهربانمان در آنچه بيان مي کنيد ياريگر ماست».
#
{106} يُثني الله تعالى على كتابِهِ العزيز القرآنِ ويبيِّن كفايته التامَّة عن كلِّ شيءٍ وأنَّه لا يُستغنى عنه، فقال: {إنَّ في هذا لبلاغاً لقوم عابدين}؛ أي: يتبلَّغون به في الوصول إلى ربِّهم وإلى دار كرامته، فيوصِلُهم إلى أجلِّ المطالب وأفضل الرغائب، وليس للعابدين الذين هم أشرفُ الخلق وراءه غايةٌ؛ لأنَّه الكفيل بمعرفةِ ربِّهم بأسمائِهِ وصفاتِهِ وأفعالِهِ وبالإخبار بالغيوبِ الصَّادقة وبالدَّعوة لحقائق الإيمان وشواهد الإيقان، المبيِّن للمأمورات كلِّها والمنهيَّات جميعها، المعرِّف بعيوب النفس والعمل والطرق التي ينبغي سلوكها في دقيق الدين وجليله، والتَّحذير من طُرُق الشيطان، وبيان مداخلِهِ على الإنسان؛ فمن لم يُغْنِهِ القرآنُ؛ فلا أغناه الله، ومَنْ لا يكفيه؛ فلا كفاه الله.
(106) خداوند کتاب بزرگش قرآن را ستایش مینماید، و بیان میدارد که
[برای سعادت هردو سرا] کافی است، و
[آدمی را] از هرچیزی بینیاز میکند و هرگز نمیتوان از آن بینیاز بود.
پس فرمود: (
﴿إِنَّ فِي هَٰذَا لَبَلَٰغٗا لِّقَوۡمٍ عَٰبِدِينَ﴾) آنها را کفایت میکند، و با آن به پروردگارشان و بهشت میرسند. پس قرآن عبادت پیشهگان را به بزرگترین خواستهها و برترین آرزوها میرساند، بهگونهای که عبادتگزاران -که شریف ترین مردم میباشند- بالاتر از این هدفی ندارند، چون قرآن خداوند را، به وسیلۀ اسما و صفات و افعالش، به آنها میشناساند. قرآن اخبار راستین غیب را برایشان بازگو میکند؛ و حقایق ایمان، و شواهد رسیدن به یقین را، بیان میدارد؛ و همۀ چیزهایی که به آن امر شده، و همۀ آنچه که از آن نهی شده است، بیان مینماید؛ و عیبهای نفس و نواقص عمل را معرفی میکند؛ و راههایی را به آدمی نشان میدهد که در تمامی امورات دین باید آنها را در پیش گرفت؛ و انسان را از راههای شیطان برحذر میدارد، و راه ورود شیطان را بیان میکند. پس هرکس به قرآن کفایت نکند، خداوند او را به خودکفایی نرساند.
#
{107} ثم أثنى على رسولِهِ الذي جاء بالقرآن، فقال: {وما أرْسَلْناك إلاَّ رحمةً للعالمين}: فهو رحمتُهُ المهداةُ لعبادِهِ؛ فالمؤمنون به قَبِلوا هذه الرحمة وشكروها وقاموا بها، وغيرُهم كفروها، وبدَّلوا نعمةَ الله كفراً، وأبوا رحمةَ الله ونعمته.
(107) سپس خداوند پیامبرش را -که مبلغ قرآن است-
ستایش نمود و فرمود: (
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾) و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادهایم. پس پیامبر، رحمت الهی است که بندگان به وسیلۀ او هدایت میشوند. بنابراین کسانی که به او ایمان آورده، این رحمت را پذیرفته، و سپاس آن را به جای آوردهاند. اما دیگران نعمت خداوند را ناسپاسی کرده و رحمت او را نپذیرفتهاند.
#
{108} {قل} يا محمد: {إنَّما يُوحى إليَّ أنَّما إلهكم إلهٌ واحدٌ}: الذي لا يستحقُّ العبادةَ إلاَّ هو، ولهذا قال: {فهل أنتُم مسلِمونَ}؛ أي: منقادون لعبوديَّتِهِ مستسلِمون لألوهيَّتِهِ؛ فإنْ فَعَلوا؛ فَلْيَحْمدوا ربَّهم على ما منَّ عليهم بهذه النعمة التي فاقت المنن.
(108) (
﴿قُلۡ﴾) ای محمد! بگو: (
﴿إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾) جز این نیست که به من وحی میشود که معبودتان، معبود یگانه است، و هیچ چیزی جز او سزاوار پرستش نیست.
بنابراین فرمود: (
﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾) آیا شما تسلیم خداوند یگانه میگردید، و برای بندگی کردن او گردن مینهید؟ پس اگر چنین کردند، پروردگارشان را به خاطر ارزانی کردن این نعمت- که بزرگترین نعمتها است- ستایش بگویند.
#
{109 ـ 110} وإنْ {تَوَلَّوْا}: عن الانقياد لعبوديَّة ربِّهم؛ فحذِّرْهم حلول المَثُلات ونزول العقوبة. {فقُلْ آذنْتُكم}؛ أي: أعلمتُكم بالعقوبة، {على سواءٍ}؛ أي: علمي وعلمُكم بذلك مستوٍ؛ فلا تقولوا إذا نزل بكم العذاب: ما جاءنا من بشيرٍ ولا نذيرٍ، بل الآن استوى علمي، وعلمُكم لمَّا أنذرتُكم وحذرتُكم وأعلمتُكم بمآل الكفر، ولم أكتُم عنْكُم شيئاً. {وإنْ أدري أقريبٌ أم بعيدٌ ما توعدونَ}؛ أي: من العذاب؛ لأنَّ عِلْمَهُ عند الله، وهو بيده؛ ليس لي من الأمر شيءٌ.
(109 - 110) (
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ﴾) و اگر از تسلیم شدن و گردن نهادن برای بندگی خداوند رویگردان شدند، آنها را به گرفتار شدن به عذاب الهی هشدار بده و، (
﴿فَقُلۡ ءَاذَنتُكُمۡ عَلَىٰ سَوَآءٖ﴾) بگو: همۀ شما را به طور یکسان از عذاب خدا باخبر کردم، و آگاهی من و شما از آمدن عذاب یکسان است. پس اگر عذاب بر شما نازل شد،
نگویید: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖ﴾ هیچ مژده دهنده و بیم دهندهای به نزد ما نیامده است. و اکنون آگاهی من و شما برابر است، چون شما را بیم داده و برحذر داشتهام، و شما را از سرانجام و عاقبت کفر ورزیدنتان آگاه کردهام، و هیچ چیزی را از شما پنهان نساختهام. (
﴿وَإِنۡ أَدۡرِيٓ أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٞ مَّا تُوعَدُونَ﴾) و نمیدانم عذابی که به شما وعده داده میشود، نزدیک است یا دور؛ چون علم آن، نزد خداوند است؛ و آمدن عذاب به دست اوست، و من هیچ اختیاری ندارم.
#
{111} {وإنْ أدْري لعلَّه فتنةٌ لكم ومتاعٌ إلى حين}؛ أي: لعلَّ تأخير العذاب الذي استعجَلْتُموه شرٌّ لكم، وإنْ تُمَتَّعوا في الدُّنيا إلى حين، ثم يكون أعظم لعقوبتكم.
(111) (
﴿وَإِنۡ أَدۡرِي لَعَلَّهُۥ فِتۡنَةٞ لَّكُمۡ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ﴾) و شاید به تأخیر افتادن عذابی که شما برای آمدن آن شتاب دارید، برایتان بد باشد؛ و احتمالاً بدان علت باشد که تا مدت معینی در دنیا بهرهمند شوید، و باعث شود عذابتان شدیدتر گردد.
#
{112} {قال ربِّ احكُم بالحقِّ}؛ أي: بيننا وبين القوم الكافرين؛ فاستجابَ الله هذا الدُّعاء، وحكم بينَهم في الدُّنيا قبل الآخرة بما عاقب الله به الكافرين من وقعة بدرٍ وغيرها. {وربُّنا الرحمن المستعانُ على ما تصفِونَ}؛ أي: نسأل ربَّنا الرحمن ونستعينُ به على ما تصِفون من قولكم: سنظهرُ عليكُم، وسيضمحلُّ دينكم! فنحنُ في هذا لا نعجبُ بأنفسنا، ولا نتَّكِلُ على حولنا وقوَّتِنا، وإنَّما نستعينُ بالرحمن الذي ناصيةُ كلِّ مخلوقٍ بيدِهِ، ونرجوه أن يُتِمَّ ما اسْتَعَنَّاه به من رحمتِهِ. وقد فعل ولله الحمد.
(112) (
﴿قَٰلَ رَبِّ ٱحۡكُم بِٱلۡحَقِّ﴾) گفت: پروردگارا! میان ما و گروه کافران به حق داوری کن. خداوند این دعا را پذیرفت، و در دنیا میانشان داوری کرد که در واقعۀ بدر و دیگر جاها کافران را مجازات نمود. (
﴿وَرَبُّنَا ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾) و اینکه میگویید ما بر شما پیروز میشویم و دینتان را نابود میکنیم، از پروردگار بخشایندۀ خود یاری میجوییم، و مغرور نشده و به قدرت و توانایی خود تکیه نمیکنیم؛ بلکه از خداوند مهربان یاری میجوییم که هر مخلوقی در اختیار اوست. و امیدواریم آنچه را که از او خواستهایم، انجام دهد، و خداوند چنین کرد. و سپاس خدای را.
* * *