:
تفسير سوره بقره
تفسير سوره بقره
مدني و 286 آيه است.
: 1 - 5 #
{الم (1) ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (2) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)}.
الم ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ، الف . لام . ميم . اين کتابي است که هيچ شکي در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است. الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون ، آن کساني که به جهان پنهان باور دارند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم مي بخشند. والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ، و آن کساني که به آنچه بر تو فرو فرستاده شده است و به آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده است باور داشته و به روز قيامت يقين دارند. أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ، اين چنين کساني از جانب پروردگارشان از هدايتي (عظيم) برخوردارند و آنها رستگارانند.
پيش تر درباره «بسم الله الرحمن الرحيم» سخن گفته شد.
#
{1} وأما الحروف المقطَّعة في أوائل السورة ؛ فالأسلم فيها السكوت عن التعرُّض لمعناها من غير مستند شرعي، مع الجزم بأن الله تعالى لم ينزلها عبثاً، بل لحكمة لا نعلمها.
(1) (﴿الٓمٓ﴾) جزو حروف مقطّعه است. اما در مورد حروف مقطّعه که در آغاز برخی از سوره‌ها آمده‌اند، بهتر است سکوت کنیم و [بدون در دست داشتن سند و مدرک شرع پسند] به بیان معانی آن نپردازیم، ضمن اینکه باید یقین داشت که خداوند این حروف‌را بیهوده نازل نکرده است، بلکه حکمت فراوانی در آن نهفته است ولی ما آن را نمی‌دانیم.
#
{2} وقوله: {ذلك الكتاب}؛ أي: هذا الكتاب العظيم، الذي هو الكتاب على الحقيقة، المشتمل على ما لم تشتمل عليه كتب المتقدمين والمتأخرين من العلم العظيم والحقِّ المبين؛ {لا ريب فيه} فلا ريب فيه ولا شكَّ بوجه من الوجوه، ونفي الرَّيب عنه يستلزم ضده إذ ضد الريب والشك اليقين، فهذا الكتاب مشتمل على علم اليقين المزيل للشك والريب. وهذه قاعدة مفيدة أن النفي المقصود به المدح لا بد أن يكون متضمناً لضده وهو الكمال؛ لأن النفي عدم، والعدم المحض لا مدح فيه، فلما اشتمل على اليقين وكانت الهداية لا تحصل إلا باليقين؛ قال: {هدىً للمتقين}، والهدى ما تحصل به الهداية من الضلالة والشُّبَه، وما به الهداية إلى سلوك الطرق النافعة. وقال: {هدى} وحذف المعمولَ، فلم يقل: هدى للمصلحة الفلانية ولا للشيء الفلاني؛ لإرادة العموم وأنه هدى لجميع مصالح الدارين، فهو مرشدٌ للعباد في المسائل الأصولية والفروعية، ومبين للحق من الباطل والصحيح من الضعيف، ومبين لهم كيف يسلكون الطرق النافعة لهم في دنياهم وأخراهم. وقال في موضع آخر: {هدى للناس} فعمَّم، وفي هذا الموضع وغيره: {هدى للمتقين} لأنه في نفسه هدى لجميع الناس ، فالأشقياء لم يرفعوا به رأساً ولم يقبلوا هدى الله، فقامت عليهم به الحجة، ولم ينتفعوا به لشقائهم. وأما المتقون الذين أتوا بالسبب الأكبر لحصول الهداية وهو التقوى التي حقيقتها: اتخاذ ما يقي سخط الله وعذابه بامتثال أوامره، واجتناب النواهي، فاهتدوا به، وانتفعوا غاية الانتفاع، قال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً} فالمتقون هم المنتفعون بالآيات القرآنية والآيات الكونية. ولأن الهداية نوعان: هداية البيان، وهداية التوفيق، فالمتقون حصلت لهم الهدايتان وغيرهم لم تحصل لهم هداية التوفيق، وهداية البيان بدون توفيق للعمل بها ليست هداية حقيقية تامة.
(2) (﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ﴾) یعنی این کتاب بزرگ، کتابی حقیقی است و مشتمل بر دانشی گسترده و حقیقتی روشن می‌باشد که کتاب‌های گذشتگان و آیندگان از آن بی‌بهره بوده‌اند. پس (﴿لَارَيۡبَۛ فِيهِۛ﴾) یعنی هیچ شکی در آن نیست، و نفی شک مستلزم ضد آن است و ضد شک، یقین است. پس این کتاب مشتمل بر علم یقینی است که شک و گمان را از بین می‌برد. و این یک قاعده است که «هرگاه نفی به قصد مدح و ستایش به کار رفت باید متضمن ضد خویش که همان کمال است، باشد؛ زیرا نفی به مثابۀ عدم است و هیچ مدحی در عدمِ محض وجود ندارد.» از آنجا که قرآن مشتمل بر یقین است و هدایت نیز جز با یقین حاصل نمی‌گردد، فرمود: (﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) هدایت؛ به معنی بینش و بصیرتی است که در پرتو آن گمراهی و سردرگمی را تشخیص دهیم [و از آن دوری جوییم] و راه‌های پر خیر و منفعت را درپیش گیریم. و فرمود: (﴿هُدٗى﴾) و معمول را حذف کرد؛ و نگفت: «هدایتی است برای مصلحت فلان کس و فلان چیز»؛ زیرا هدف از آن عموم است و اینکه قرآن هدایتی است برای دنیا و آخرت. پس این کتاب، بندگان را در اصول و فروع راهنمایی کرده و حق را از باطل جدا می‌کند و صحیح را از خطا تمییز می‌دهد و چگونگی در پیش گرفتن راه‌هایی که آنان را در دنیا و آخرت به سر منزل مقصود می‌رساند، بیان می‌کند. و در جایی دیگر فرموده است: ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ﴾ و به طور کلی و عام فرموده است قرآن عموم مردم را به سوی خیر راهنمایی می‌کند. اما در اینجا و جاهای دیگری فرموده است: (﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) یعنی راهنمای پرهیزگاران است. زیرا ذات قرآن برای همۀ مردم، مایۀ هدایت است اما بدبختان به آن توجه نکرده و رهنمود الهی را نمی‌پذیرند. این کتاب حجت را بر آنها اقامه کرده است اما آنها به سبب شقاوت خود از آن بهره نمی‌گیرند. ولی پرهیزگاران؛ همان کسانی که بزرگ‌ترین سبب هدایت را که تقوا و پرهیزگاری است، به دست آورده‌اند و از آن بهره می‌گیرند. حقیقت تقوا و پرهیزگاری عبارت است از پیروی کردن از دستورات الهی و پرهیز از منهیات و محرمات، و در پیش گرفتن راه و شیوه‌ای که انسان را از ناخشنودی و عذاب خداوند در امان نگاه می‌دارد. پس پرهیزگاران به وسیلۀ قرآن هدایت شده و از آن نهایت بهره را می‌برند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از خدا پروا دارید برای شما [قدرت] تشخیص [حق از باطل] قرار می‌دهد. پس این پرهیزگاران هستند که از آیات قرآنی و آیات آفرینش بهره می‌برند. و از آنجا که هدایت بر دو نوع است: هدایت بیان و هدایت توفیق، پرهیزگاران از هر دو نوع هدایت برخوردار می‌شوند، اما دیگران از هدایت توفیق محروم می‌مانند؛ و مسلّم است که هدایت بیان و روشن شدن راه بدون برخورداری از هدایت توفیق، هدایتی حقیقی و کامل نیست.
سپس به بیان اوصاف پرهیزگاران و عقاید و اعمال باطنی و ظاهری آنان پرداخت؛ زیرا پرهیزگاری متضمن تمامی این ویژگی‌هاست. بنابراین فرمود:
#
{3} {الذين يؤمنون بالغيب} حقيقة الإيمان هو التصديق التام بما أخبرت به الرسل، المتضمن لانقياد الجوارح، وليس الشأن في الإيمان بالأشياء المشاهدة بالحسِّ، فإنه لا يتميز بها المسلم من الكافر، إنما الشأنُ في الإيمان بالغيب الذي لم نره ولم نشاهده، وإنما نؤمن به لخبر الله وخبر رسوله. فهذا الإيمان الذي يميز به المسلم من الكافر؛ لأنه تصديق مجرد لله ورسله، فالمؤمن يؤمن بكل ما أخبر الله به، أو أخبر به رسوله سواء شاهده أو لم يشاهده، وسواء فهمه وعقله، أو لم يهتدِ إليه عقله وفهمه، بخلاف الزنادقة المكذبين بالأمور الغيبية لأن عقولهم القاصرة المقصرة لم تهتدِ إليها فكذبوا بما لم يحيطوا بعلمه؛ ففسدت عقولهم، ومرجت أحلامهم؛ وزكت عقول المؤمنين المصدقين المهتدين بهدى الله. ويدخل في الإيمان بالغيب الإيمان بجميع ما أخبر الله به من الغيوب الماضية والمستقبلة وأحوال الآخرة وحقائق أوصاف الله وكيفيتها وما أخبرت به الرسل من ذلك، فيؤمنون بصفات الله ووجودها، ويتيقنونها وإن لم يفهموا كيفيتها. ثم قال: {ويقيمون الصلاة} لم يقل: يفعلون الصلاة؛ أو يأتون بالصلاة لأنه لا يكفي فيها مجرد الإتيان بصورتها الظاهرة، فإقامة الصلاة، إقامتها ظاهراً، بإتمام أركانها وواجباتها وشروطها، وإقامتها باطناً ، بإقامة روحها وهو حضور القلب فيها وتدبر ما يقول ويفعله منها، فهذه الصلاة هي التي قال الله فيها: {إن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر} وهي التي يترتب عليها الثواب، فلا ثواب للعبد من صلاته إلا ما عقل منها، ويدخل في الصلاة فرائضها ونوافلها. ثم قال: {ومما رزقناهم ينفقون} يدخل فيه النفقات الواجبة؛ كالزكاة، والنفقة على الزوجات والأقارب والمماليك ونحو ذلك، والنفقات المستحبة بجميع طرق الخير، ولم يذكر المنفَق عليه لكثرة أسبابه وتنوع أهله، ولأن النفقة من حيث هي قربة إلى الله، وأتى «بِمِن» الدالة على التبعيض؛ لينبههم أنه لم يرد منهم إلا جزءاً يسيراً من أموالهم غير ضار لهم، ولا مثقل بل ينتفعون هم بإنفاقه، وينتفع به إخوانهم، وفي قوله: {رزقناهم} إشارة إلى أن هذه الأموال التي بين أيديكم ليست حاصلة بقوتكم وملككم، وإنما هي رزق الله الذي خوّلكم وأنعم به عليكم، فكما أنعم عليكم وفضلكم على كثير من عباده فاشكروه بإخراج بعض ما أنعم به عليكم، وواسوا إخوانكم المعدمين. وكثيراً ما يجمع تعالى بين الصلاة والزكاة في القرآن؛ لأن الصلاة متضمنة للإخلاص للمعبود، والزكاة والنفقة متضمنة للإحسان على عبيده؛ فعنوان سعادة العبد إخلاصه للمعبود وسعيه في نفع الخلق، كما أن عنوان شقاوة العبد عدم هذين الأمرين منه فلا إخلاص ولا إحسان.
(3) (﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾) آنهایی که به جهان غیب باور دارند. ایمان؛ یعنی تصدیق کامل آنچه پیامبران از آن خبر داده‌اند، تصدیقی که متضمن انقیاد اعضا و جوارح است. باور به محسوسات و مشهودات زیاد مهم نیست؛ زیرا با آن مسلمان از کافر جدا نمی‌گردد، بلکه آنچه مهم است باور به دنیای پنهان است که ما آن را ندیده و مشاهده نکرده‌ایم، ولی از آنجا که خدا و پیامبرش به آن خبر داده‌اند، بدان ایمان داریم. پس چنین ایمانی است که مسلمان را از کافر جدا می‌نماید؛ زیرا تصدیقِ محض خدا و پیامبرانش است. بنابراین فرد مومن به تمام آنچه که خدا و رسولش از آن خبر داده‌اند، ایمان می‌آورد، خواه آن را مشاهده کرده و یا آن را مشاهده نکرده باشد، خواه آن را فهمیده و عقلش آن را درک کرده و یا آن را نفهمیده و عقلش به آن راه نیافته باشد. به خلاف زندیق‌ها و کسانی که امور غیبی را تکذیب می‌کنند؛ زیرا عقلِ قاصرِ آنان به آن ایمان نمی‌آورد؛ بنابراین آنچه را که بدان علم ندارند، تکذیب می‌کنند، در نتیجه عقلشان تباه شده است. اما عقل مؤمنانی که [حقیقت ‌را] تصدیق می‌نمایند و به رهنمود الهی راه یافته‌اند، همیشه پویا و پاکیزه است. ایمان به غیب شامل ایمان به تمام غیبیات و ناشناخته‌های گذشته و آینده، احوال قیامت، حقائق اوصاف خداوند و کیفیت آن و آنچه پیامبران در این مورد از آن خبر داده‌اند، می‌شود؛ بنابراین مؤمنان به صفات خداوند به صورت قطع و یقین باور دارند گرچه کیفیت آن را درک نکنند. سپس فرمود: (﴿وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) نگفت: نماز را انجام می‌دهند. یا آن را به جا می‌آورند؛ زیرا خواندن نماز به صورت ظاهری کافی نیست. پس برپا داشتن نماز؛ یعنی کامل گرداندن ارکان و واجبات و شرایط آن. و اقامۀ نماز به معنی حضور قلب در نماز است. اقامۀ نماز؛ یعنی اینکه نمازگزار در آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد، تأمل کند؛ و این است نمازی که خداوند متعال در مورد آن فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَر﴾ «همانا نماز [آدمی‌را] از زشتی‌ها و منکرات باز می‌دارد». و چنین نمازی است که ثواب و پاداش برآن مترتب است. پس بنده فقط ثواب آن بخش از نماز را که فهمیده و با حضور قلب انجام داده است، به‌دست می‌آورد. و واژۀ «صلاة» [که در اینجا به آن اشاره شده است] شامل نمازهای فرض و نافله می‌باشد. سپس فرمود: (﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾«و از آنچه که به آنها روزی داده‌ایم، می‌بخشند». این بخش از آیه متضمن نفقه‌های واجب مانند زکات، تأمین نفقۀ همسران، خویشاوندان، بردگان و امثال آنها، و نیز شامل نفقه‌های مستحب و دیگر موارد خیر و احسان است. اما کسانی را که باید بر آنها انفاق شود، نام نبرده است؛ زیرا راه‌های خیر و نیکی و کسانی که باید با آنها نیکی شود، فراوان‌اند. و نفقه دادن، عبادتی است که انسان از این طریق خود را به خدا نزدیک می‌نماید. و واژۀ [مِن] را که بر تبعیض دلالت می‌نماید، آورد تا آنها را آگاه کند که خداوند به جز قسمت اندکی از اموالشان را نخواسته است، و انفاق این بخش از مال و ثروت زیانی به آنها نمی‌رساند و بر آنها سنگینی نمی‌کند، بلکه آنها با انفاق آن قسمت از اموال خود، در روز قیامت بهره می‌برند و برادرانشان در دنیا از آن بهره‌مند می‌شوند. و (﴿رَزَقۡنَٰهُمۡ﴾) اشاره به این دارد که مال‌هایی که در دست شما است با قدرت و توانایی شما به‌دست نیامده است بلکه روزی خداوند است که به شما ارزانی داشته است، پس همان طور که خداوند نعمات زیادی را به شما داده و شما را بر بسیاری از بندگانش برتری داده است، شما نیز باید با انفاق قسمتی از نعمت‌هایی که از آن برخوردار هستید شکر او را به‌جا آورید و با برادران فقیر و محتاج خود همدردی کنید. خداوند بارها در قرآن نماز و زکات را در کنار هم آورده است؛ علت این امر این است که نماز، متضمن اخلاص برای خداوند است و زکات و انفاق، متضمن احسان و نیکی با بندگانش است. و نشانۀ سعادت و خوشبختی بنده، اخلاص برای معبود و تلاش برای بهره‌مند کردن خلق است، همان گونه که نشانۀ شقاوت بنده، عدم برخورداری او از اخلاص و نیکوکاری است.
#
{4} ثم قال: {والذين يؤمنون بما أنزل إليك} وهو: القرآن والسنة، قال تعالى: {وأنزل الله عليك الكتاب والحكمة} فالمتقون يؤمنون بجميع ما جاء به الرسول ولا يفرقون بين بعض ما أنزل إليه، فيؤمنون ببعضه، ولا يؤمنون ببعضه، إما بجحده، أو تأويله على غير مراد الله ورسوله، كما يفعل ذلك من يفعله من المبتدعة الذين يؤولون النصوص الدالة على خلاف قولهم بما حاصله عدم التصديق بمعناها وإن صدقوا بلفظها، فلم يؤمنوا بها إيماناً حقيقيًّا. وقوله: {وما أنزل من قبلك} يشمل الإيمان بجميع الكتب السابقة، ويتضمن الإيمانُ بالكتب الإيمان بالرسل وبما اشتملت عليه خصوصاً التوراة والإنجيل والزبور، وهذه خاصية المؤمنين يؤمنون بالكتب السماوية كلها وبجميع الرسل فلا يفرقون بين أحد منهم. ثم قال: {وبالآخرة هم يوقنون} والآخرة: اسم لما يكون بعد الموت، وخصه بالذكر بعد العموم؛ لأن الإيمان باليوم الآخر أحد أركان الإيمان؛ ولأنه أعظم باعث على الرغبة والرهبة والعمل، واليقين هو: العلم التام، الذي ليس فيه أدنى شك، الموجب للعمل.
(4) سپس فرمود: (﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾«و آن کسانی که به آنچه بر تو نازل شده است، ایمان ‌دارند» و آن قرآن و سنت است، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ «و ای پیامبر! خداوند بر تو کتاب و حکمت را نازل فرموده است». پس پرهیزگاران به تمام آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، ایمان می‌آورند و بین آنچه بر او نازل شده است فرق نمی‌گذارند، به گونه‌ای که به بعضی ایمان بیاورند و بعضی را انکار یا برخلاف منظور خدا و پیامبرش تأویل نمایند، همان‌طور که بعضی از اهل بدعت چنین می‌کنند و نصوصی را که باب طبع آنها نباشد، تأویل می‌کنند که حاصل آن تصدیق نکردن معانی آن نصوص است، هرچند که ظاهر آن را تصدیق می‌کنند. بنابراین به آن ایمان و باور حقیقی ندارند. (﴿وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ﴾«و به آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان دارند». این بخش از آیه، متضمن ایمان به همۀ کتاب‌های گذشته است و ایمان به کتاب‌های گذشته، متضمن ایمان به پیامبران و محتویات آن کتاب‌ها می‌باشد به ویژه تورات و انجیل و زبور. و این ویژگی مؤمنین است که به همۀ کتاب‌های آسمانی و به همۀ پیامبران ایمان دارند و بین هیچ یک از آنها فرقی قایل نیستند. سپس فرمود: (﴿وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ﴾«و به روز قیامت یقین دارند». آخرت؛ یعنی دنیای پس از مرگ. و علت اینکه روز آخرت را به‌طور خاص بعد از واژۀ «غیب» که عام است و همۀ امور غیبی را در بر می‌گیرد، ذکر نمود این است که ایمان به روز آخرت یکی از ارکان ایمان، و بزرگ‌ترین عامل برای رغبت در امور خیر و ایجاد هول و هراس در آدمی است. «یقین» یعنی شناختی کامل که هیچ شکی به آن راه ‌نمی‌یابد و موجب عمل می‌گردد.
#
{5} {أولئك}؛ أي: الموصوفون بتلك الصفات الحميدة {على هدى من ربهم}؛ أي: على هدى عظيم؛ لأن التنكير للتعظيم، وأيُّ هداية أعظم من تلك الصفات المذكورة المتضمنة للعقيدة الصحيحة والأعمال المستقيمة؟! وهل الهداية في الحقيقة إلا هدايتهم وما سواها مما خالفها فهي ضلالة؟! وأتى بعلى في هذا الموضع الدالة على الاستعلاء، وفي الضلالة يأتي بفي كما في قوله: {وإنا أو إياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين}؛ لأن صاحب الهدى مستعلٍ بالهدى مرتفع به، وصاحب الضلال منغمس فيه محتقر. ثم قال: {وأولئك هم المفلحون} والفلاح هو الفوز بالمطلوب والنجاة من المرهوب، حصر الفلاح فيهم؛ لأنه لا سبيل إلى الفلاح إلا بسلوك سبيلهم، وما عدا تلك السبيل فهي سبل الشقاء والهلاك والخسار التي تفضي بسالكها إلى الهلاك؛ فلهذا لما ذكر صفات المؤمنين حقًّا ذكر صفات الكفار المظهرين لكفرهم المعاندين للرسول فقال:
(5) (﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) یعنی آنهایی که به این صفات پسندیده موصوف هستند، (﴿عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡ﴾«از جانب پروردگارشان بر هدایتی هستند»؛ یعنی بر هدایتی بزرگ، چون نکره برای تعظیم است. و چه هدایتی بزرگ‌تر از متصف بودن به صفت‌های مذکور می‌باشد که متضمن داشتن عقیدۀ صحیح و اعمال درست است؟! و آیا جز هدایتی که آنان از آن برخوردارند هدایت حقیقی دیگری وجود دارد؟! به‌طور مسلّم می‌توان گفت: نه، و هرچه غیر از این باشد، گمراهی است. و کلمۀ (﴿عَلَىٰ﴾) در اینجا بر استعلا و بلندی دلالت می‌نماید. و برای بیان گمراهی از کلمۀ﴿فِي﴾ استفاده کرده است: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾ «یکی از ما بر هدایت است و دیگری در گمراهی آشکاری به سر می‌برد»؛ زیرا صاحب هدایت در مرتبه‌ای والا قرار می‌گیرد و صاحب گمراهی در گمراهی فرو رفته و ذلیل می‌شود. سپس فرمود: (﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾«و آنان همان رستگارانند» فلاح؛ یعنی دستیابی به مطلوب و نجات یافتن از آنچه که سبب ترس و هراس می‌گردد. خداوند متعال منحصراً این گروه را اهل فلاح و رستگاری نامیده است؛ زیرا برای رسیدن به رستگاری، راهی به جز در پیش گرفتن راه آنان وجود ندارد و دیگر راه‌ها به بدبختی و هلاکت و زیان منتهی می‌گردد.
: 6 - 7 #
{إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (7)}.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ، همانا کساني که کفر ورزيده اند برايشان يکسان است، چه آنها را بترساني و چه آنها را بيم ندهي، ايمان نمي آورند. خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيم ، خداوند بر دل ها و گوش هايشان مهر زده است، و بر چشم هايشان پرده اي است و براي آنها عذابي بزرگ است.
#
{6} يخبر تعالى {إن الذين كفروا}، أي: اتصفوا بالكفر وانصبغوا به، وصار وصفاً لهم لازماً لا يردعهم عنه رادع، ولا ينجع فيهم وعظ أنهم مستمرون على كفرهم، فسواء عليهم {أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون}. وحقيقة الكفر هو الجحود لما جاء به الرسول أو جحد بعضه، فهؤلاء الكفار لا تفيدهم الدعوة إلا إقامة الحجة عليهم، وكأن في هذا قطعاً لطمع الرسول - صلى الله عليه وسلم - في إيمانهم وأنك لا تأس عليهم، ولا تذهب نفسك عليهم حسرات.
(6) به همین جهت پس از آنکه اوصاف مؤمنان حقیقی را بیان كرد، صفات كافرانی را كه كفر خود را آشكار می‌سازند و با پیامبر مخالفت می‌ورزند، بیان داشت و فرمود: خداوند متعال خبر می‌دهد، کسانی که کفر ورزیده و به کفر متصف شده-اند و رنگ کفر به خود گرفته‌اند و کفر تبدیل به صفت آنها شده است، هیچ مانعی آنها را از کفر باز نمی‌دارد و هیچ پندی برای آنها مفید نخواهد بود و آنها به کفر خود ادامه می‌دهند. پس برای آنها یکسان است آنها را بیم دهی یا بیم ندهی؛ چراکه ایمان نمی‌آورند. حقیقت کفر عبارت است از: انکار تمام یا برخی از آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است. پس دعوت و فراخوانی به سوی دین برای کافران سودی ندارد، جز آنکه بر آنان اتمام حجّت شود. گویا این آیه، طمع و امید پیامبر صلی الله علیه وسلم را به ایمان آوردن‌شان قطع می‌کند و به ایشان یادآور می‌شود که به حال آنها تأسف نخورد و در حسرت ایمان نیاوردن آنها خود را به رنج و مشقّت نیندازد.
سپس موانعی را ذکر کرده است که آنها را از ایمان آوردن باز می‌دارد و می‌فرماید: 
#
{7} {ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم}؛ أي: طبع عليها بطابع لا يدخلها الإيمان ولا ينفذ فيها؛ فلا يعون ما ينفعهم ولا يسمعون ما يفيدهم {وعلى أبصارهم غشاوة}؛ أي: غشاءً وغطاءً وأكنَّة تمنعها عن النظر الذي ينفعهم، وهذه طرق العلم والخير قد سدت عليهم، فلا مطمع فيهم ولا خير يرجى عندهم، وإنما منعوا ذلك وسدت عنهم أبواب الإيمان بسبب كفرهم وجحودهم ومعاندتهم بعد ما تبين لهم الحق، كما قال تعالى: {ونقلب أفئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به أول مرة} وهذا عقاب عاجل، ثم ذكر العقاب الآجل فقال: {ولهم عذابٌ عظيم} وهو عذاب النار، وسخط الجبار المستمر الدائم.
(7) (﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾) یعنی خداوند طوری بر دل‌هایشان مهر زده که ایمان به آن راه نمی‌یابد، بنابراین آنچه را که به آنها سود می‌رساند، درک نمی‌کنند و آنچه را که برایشان مفید است، نمی‌شنوند. (﴿وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾) یعنی پرده و پوششی بر چشم‌هایشان قرار دارد که آنها را از مشاهدۀ آنچه که به آنان فایده می‌رساند، منع می‌کند. و راه‌های شناخت و خوبی به روی آنها بسته می‌شود، پس طمع و امیدی به هدایت آنها نیست و امید خیری از آنان نمی‌رود و به سبب کفر و انکار و کینه‌توزی و مخالفتشان ـ پس از آنکه حق برایشان آشکار گشت ـ دروازه‌های ایمان به روی آنها بسته شده است، همان‌طور که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ ﴾ «و دل‌ها و چشم‌هایشان را برمی‌گردانیم چنانکه نخستین بار به آن ایمان نیاوردند». و این سزای نزدیک [این دنیا] است. سپس سزای آخرت را بیان کرده و می‌فرماید: (﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) و برای آنان عذاب جهنم و ناخشنودی خداوند جبار است که همواره و همیشه بر آنها خواهد بود.
سپس در وصف منافقانی راکه ظاهراً مسلمان و در باطن کافرند، می-گوید: 
: 8 - 10 #
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (10)}.
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ، و از ميان مردم هستند کساني که مي گويند: « ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم» اما آنها مومن نيستند. يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُون ، اينان خدا و کساني را که ايمان آورده اند فريب مي دهند و در حقيقت آنها فريب نمي دهند مگر خودشان را ولي نمي فهمند. فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُون، در دل هايشان بيماري است و خداوند بيماري آنان را افزون مي گرداند و براي آنها به سبب دروغي که مي گفتند عذابي دردناک است.
#
{8 ـ 9} واعلم أن النفاق هو إظهار الخير وإبطان الشر، ويدخل في هذا التعريف النفاق الاعتقادي والنفاق العملي؛ فالنفاق العملي؛ كالذي ذكر النبي - صلى الله عليه وسلم - في قوله: «آية المنافق ثلاث: إذا حدث كذب، وإذا وعد أخلف، وإذا ائتمن خان»؛ وفي رواية «وإذا خاصم فجر». وأما النفاق الاعتقادي المخرج عن دائرة الإسلام؛ فهو الذي وصف الله به المنافقين في هذه السورة وغيرها، ولم يكن النفاق موجوداً قبل هجرة النبي - صلى الله عليه وسلم - من مكة إلى المدينة ولا بعد الهجرة، حتى كانت وقعة بدر وأظهر الله المؤمنين وأعزهم؛ فذل من في المدينة ممن لم يسلم، فأظهر الإسلامَ بعضُهم خوفاً ومخادعة؛ ولتحقن دماؤهم وتسلم أموالهم، فكانوا بين أظهر المسلمين في الظاهر أنهم منهم، وفي الحقيقة ليسوا منهم. فمن لطف الله بالمؤمنين أن جَلا أحوالهم، ووصفهم بأوصاف يتميزون بها لئلا يغتر بهم المؤمنون، ولينقمعوا أيضاً عن كثير من فجورهم، قال تعالى: {يحذر المنافقون أن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم}؛ فوصفهم الله بأصل النفاق فقال: {وَمِنَ النَّاسِ مَن يقُولُ آمنَّا باللَّهِ وبِاليومِ الآخِرِ وَمَا هُم بمؤمنين}؛ فإنهم يقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم فأكذبهم الله بقوله: {وما هُم بمؤمنين}؛ لأن الإيمان الحقيقي ما تواطأ عليه القلب واللسان، وإنما هذا مخادعة لله ولعباده المؤمنين، والمخادعة: أن يظهر المخادع لمن يخادعه شيئاً، ويبطن خلافه لكي يتمكن من مقصوده ممن يخادع، فهؤلاء المنافقون سلكوا مع الله وعباده هذا المسلك؛ فعاد خداعهم على أنفسهم، وهذا من العجائب ؛ لأن المخادع إما أن ينتج خداعه ويحصل له مقصوده أو يسلم لا له ولا عليه، وهؤلاء عاد خداعهم على أنفسهم ، فكأنهم يعملون ما يعملون من المكر لإهلاك أنفسهم وإضرارها وكيدها؛ لأن الله لا يتضرر بخداعهم شيئاً، وعباده المؤمنين لا يضرهم كيدهم شيئاً، فلا يضر المؤمنين أن أظهر المنافقون الإيمان؛ فسلمت بذلك أموالهم، وحقنت دماؤهم، وصار كيدهم في نحورهم، وحصل لهم بذلك الخزي والفضيحة في الدنيا، والحزن المستمر بسبب ما يحصل للمؤمنين من القوة والنصرة، ثم في الآخرة لهم العذاب الأليم الموجع المفجع بسبب كذبهم وكفرهم وفجورهم، والحال أنهم من جهلهم وحماقتهم لا يشعرون بذلك.
(8 - 9)بدان که نفاق؛ یعنی اظهار نمودن خیر و پنهان داشن شر و بدی در درون؛ و این تعریف شامل نفاق عقیدتی و نفاق عملی می‌شود. نفاق عملی؛ آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم بیان داشته است: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلَاثٌ؛ إذَا حَدَّ‌َّث كَذَبَ، وَإذَا وَعَدَ أخلَفَ، وَإذَا ائتُمِنَ خَانَ» وَفِی رِوَایَةٍ «إذَا خَاصَم فَجَرَ». یعنی: «نشان منافق سه چیز است؛ وقتی سخن گوید دروغ ‌گوید؛ و هرگاه وعده دهد خلاف وعده کند؛ و چون امانتی بدو سپرده شود در آن خیانت ‌کند». و در روایتی دیگر آمده است: «و هر گاه مخاصمه و مشاجره کند فحاشی و ناسزاگویی ‌کند». و اما نفاق عقیدتی که انسان را از دایرۀ اسلام خارج می‌کند؛ نفاقی است که خداوند منافقان را در این سوره و در جاهای دیگر بدان توصیف نموده است. قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه وسلم از مکه به مدینه، نفاق وجود نداشت، اما پس از هجرت که جنگ بدر به‌وقوع پیوست و خداوند مؤمنان را پیروز گرداند و به آنها قدرت داد، کسانی که در مدینه مسلمان نشده بودند، ذلیل گشتند. بنابراین بعضی از آنها از ترس و به خاطر فریبکاری و برای حفظ جان و اموال خود تظاهرِ به اسلام کردند. بنابراین آنها در میان مسلمین بودند و این‌گونه نشان می‌دادند که گویا مسلمان هستند اما در حقیقت مسلمان نبودند. و یکی از الطاف خداوند بر مؤمنان این بود که حالات منافقان را برایشان روشن کرد و ویژگی‌های آنها را برشمرد تا مؤمنان فریب آنها را نخورند و نیز از بسیاری از فسادهایشان دوری گزیده و خود را کنار بکشند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمۡ﴾ «منافقان می‌ترسند که سوره‌ای دربارۀ آنها نازل شود و آنها را از آنچه در دلشان هست، خبر دهد». پس خداوند آنان را به اصل نفاق توصیف کرد و فرمود: (﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾«و از ميان مردم هستند کسانی که می‌گويند: ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده‌ايم» پس آنان با زبان، چیزهایی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست. بنابراین خداوند آنها را تکذیب نمود و فرمود: (﴿وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ﴾«آنها مؤمن نیستند» زیرا ایمان حقیقی آن است که بر زبان و قلب جاری شود. و این کار آنان فریب دادن خدا و بندگان مؤمنش است. فریب دادن؛ یعنی اینکه شخص چیزی را اظهار کند و خلاف آن را در درونش پنهان نماید تا به هدفش برسد. منافقان این شیوه را با خدا و بندگانش درپیش گرفتند، اما فریب آنها به خودشان بازگشت و این چیز عجیبی است؛ زیرا فریبکار یا به هدفش دست می‌یابد و یا اینکه فریبش سود یا ضرری به وی نمی‌رساند، اما منافقان فریبشان به خودشان بازگشت و انگار مکر و فریبی که آنها انجام دادند برای هلاک کردن و متضرر نمودن خویشتن طراحی کرده بودند؛ زیرا خداوند از فریبکاری آنها زیانی نمی‌بیند و مکر و دسیسۀ آنها ضرری به بندگان مؤمن خداوند نمی‌رساند. بنابراین اگر منافقان به ایمان تظاهر کنند و جان و اموال آنها با این کار در امان بماند، مؤمنان زیانی نمی‌بینند؛ زیرا در نهایت مکر آنها به خودشان باز می‌گردد و براثر اینکار در دنیا خوار و رسوا می‌گردند و به خاطر قدرت و پیروزی مسلمین به اندوهی جانکاه و دایمی مبتلا می‌شوند، سپس در آخرت عذاب دردناک و شدیدی به سبب دروغ و کفر و فسادشان در انتظار آنان خواهد بود، اما از بس که نادان و احمق‌اند این را نمی‌فهمند.
#
{10} وقوله: {في قلوبهم مرض}؛ المراد بالمرض هنا: مرض الشك، والشبهات، والنفاق، وذلك أن القلب يعرض له مرضان يخرجانه عن صحته واعتداله: مرض الشبهات الباطلة، ومرض الشهوات المُرْدِيَة. فالكفر والنفاق والشكوك والبِدَع كلها من مرض الشبهات، والزِنا ومحبة الفواحش والمعاصي وفعلها من مرض الشهوات؛ كما قال تعالى: {فيطمع الذي في قلبه مرض}؛ وهو شهوة الزنا، والمعافى من عوفي من هذين المرضين، فحصل له اليقين والإيمان والصبر عن كل معصية، فرفل في أثواب العافية. وفي قوله عن المنافقين: {في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً}؛ بيان لحكمته تعالى في تقدير المعاصي، على العاصين وأنه بسبب ذنوبهم السابقة؛ يبتليهم بالمعاصي اللاحقة الموجبة لعقوباتها، كما قال تعالى: {ونقلب أفئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به أول مرة}، وقال تعالى: {فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم}، وقال تعالى: {وأما الذين في قلوبهم مرضٌ فزادتهم رجساً إلى رجسهم} فعقوبة المعصية المعصية بعدها، كما أن من ثواب الحسنة الحسنة بعدها؛ قال تعالى: {ويزيد الله الذين اهتدوا هدى}.
(10) درآیۀ (﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ﴾) منظور از «مرض»، بیماری شک و شبهه و نفاق است؛ زیرا دو بیماری بر قلب عارض می‌شود و آن را از سلامت و اعتدال خارج می‌کند، یکی بیماری شبهات و دیگری بیماری شهوات است. پس کفر و نفاق و شک و بدعت مصادیقی از بیماری شبهات هستند؛ و زنا و دوست داشتن زشتی‌ها و گناهان و انجام آن در زمره‌ی بیماری شهوات قرار دارند. همان طور که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾ «پس آن کس که در دلش بیماری است طمع می‌نماید» که منظور آن، شهوت زنا است. و انسان نجات یافته؛ کسی است که از این دو بیماری جان سالم به در بَرَد و یقین و ایمان حاصل کند و نفس خود را به گناه نیالاید و در لباس عافیت و سلامت بیاساید. خداوند متعال در مورد منافقان می‌فرماید: (﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗا﴾) این آیه بیانگر حکمت خداوند در رابطه با مقدّر ساختن گناه بر گناهکاران است و اینکه خداوند به سبب گناهانی که در گذشته مرتکب شده‌اند آنها را مرتکب گناهان دیگری می‌گرداند که عذاب اخروی را در ‌پی دارد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾ «و دل‌ها و چشم‌هایشان را دگرگون می‌کنیم آن گونه که در ابتدا به آن ایمان نیاوردند». و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾ «و چون منحرف شدند خداوند دل‌هایشان را منحرف نمود». و می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ﴾ «و آن کسانی که در دل‌هایشان پلیدی است خداوند بر پلیدی‌شان می‌افزاید». پس سزای معصیت آن است که به‌دنبال آن آدمی مرتکب گناه دیگری شود، همان طور که یکی از پاداش‌های نیکی، نیکی کردنِ پس از آن است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَيَزِيدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗى﴾ «و خداوند کسانی را که راه یافته‌اند بیشتر راهنمایی می‌نماید».
: 11 - 12 #
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ (12)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ، و هنگامي که به آنها گفته شود در زمين فساد نکنيد، گويند: « همانا ما اصلاح گر هستيم». أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ، هر آينه آنان فساد کنندگانند ولي نمي فهمند.
#
{11} أي: إذا نُهِيَ هؤلاء المنافقون عن الإفساد في الأرض، وهو العمل بالكفر والمعاصي، ومنه إظهار سرائر المؤمنين لعدوهم وموالاتهم للكافرين: {قالوا إنما نحن مصلحون}؛ فجمعوا بين العمل بالفساد في الأرض وإظهار أنه ليس بإفساد، بل هو إصلاح قلباً للحقائق، وجمعاً بين فعل الباطل واعتقاده حقًّا، وهؤلاء أعظم جناية ممن يعمل بالمعاصي مع اعتقاد تحريمها ، فهذا أقرب للسلامة وأرجى لرجوعه، ولما كان في قولهم: {إنما نحن مصلحون}؛ حصر للإصلاح في جانبهم ـ وفي ضمنه أن المؤمنين ليسوا من أهل الإصلاح ـ قلب الله عليهم دعواهم بقوله:
(11) یعنی هرگاه منافقان از فساد ‌انگیزی در زمین که همان کفر و گناه و آشکار کردن راز مؤمنان برای دشمنان‌شان و دوستی کردن با کفار است، نهی شوند، می‌گویند: (﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾«ما اصلاحگر هستیم»، پس آنها در زمین فساد می‌کنند و اعلام می‌دارند که کارشان فساد انگیزی نیست بلکه اصلاح است. آنان به این طریق حقایق را وارونه می‌نمایند و به باطل می‌گرایند و آن را حق می‌پندارند. مسلماً گناه آنان بسیار بزرگ‌تر از گناه کسی است که مرتکب جنایتی می‌شود و به جنایت بودن کارش اعتراف می‌کند؛ زیرا کسی که مرتکب گناهی می‌شود و به حرمت آن باور دارد، به عافیت نزدیک‌تر است و امید می‌رود که برگردد.
#
{12} {ألا إنهم هم المفسدون} فإنه لا أعظم إفساداً ممن كفر بآيات الله، وصد عن سبيل الله، وخادع الله وأولياءه، ووالى المحاربين لله ورسوله، وزعم مع هذا أن هذا إصلاح، فهل بعد هذا الفساد فساد؟! ولكن لا يعلمون علماً ينفعهم وإن كانوا قد علموا بذلك علماً تقوم به عليهم حجة الله، وإنما كان العمل [بالمعاصي] في الأرض إفساداً؛ لأنه سبب لفساد ما على وجه الأرض من الحبوب والثمار والأشجار والنبات لما يحصل فيها من الآفات التي سببها المعاصي، ولأن الإصلاح في الأرض أن تُعمَر بطاعة الله والإيمان به، لهذا خلق الله الخلق وأسكنهم [في] الأرض وأدرَّ عليهم الأرزاق؛ ليستعينوا بها على طاعته وعبادته، فإذا عُمِل فيها بضده كان سعياً فيها بالفساد وإخراباً لها عمَّا خُلِقت له.
(12) اما منافقان که می‌گویند: (﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾) منحصرا خود را اصلاحگر می‌دانند و به صورت تلویحی می‌گویند: مؤمنان اصلاحگر نیستند، به‌همین جهت خداوند ادعای آنها را رد کرده و می‌فرماید: (﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ﴾) زیرا هیچ فسادی بزرگ‌تر از آن نیست که کسی به آیات الهی کفر ورزد و مردم را از راه خدا باز دارد و خدا و دوستانش را فریب ‌دهد و با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی ‌کند، با وجود این گمان ‌برد که اصلاحگر است. آیا فسادی بزرگ‌تر از این وجود دارد؟! اما آنها علمی ندارند که به آنان سود برساند، گرچه شناخت و دانش آنان به حدی رسیده است که حجت الهی بر آنها اقامه ‌شده است، اما این دانش و شناخت به آنها هیچ سودی نمی‌رساند. علت اینکه گناه سبب فساد زمین محسوب ‌شده این است که گناه و معصیت حتی دانه‌ها و میوه‌ها و درختان و گیاهان را نیز دچار تباهی می‌گرداند. «اصلاح زمین» این است که به‌وسیله طاعت خداوند و ایمان به او، آن را آباد ساخت. خداوند متعال به همین خاطر مخلوقات را آفریده، در زمین جای داده و روزی‌های فراوان را به آنها ارزانی نموده است، تا با استفاده از آن به طاعت و عبادت خداوند بپردازند، پس هرگاه در زمین عملی خلاف آنچه ذکر شد، صورت پذیرد، فساد، تخریب و فاصله گرفتن از آن هدف تلقی خواهد شد.
: 13 #
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ (13)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـكِن لاَّ يَعْلَمُونَ، و هنگامي که به آنها گفته شود: « ايمان بياوريد همان گونه که مردم ايمان آورده اند»، گويند: « آيا ايمان آوريم همان گونه که بي خردان ايمان آورده اند؟!» هان، ايشان بي خردانند ولي نمي دانند.
#
{13} أي: إذا قيل للمنافقين آمنوا كما آمن الناس، أي: كإيمان الصحابة رضي الله عنهم وهو: الإيمان بالقلب واللسان، قالوا بزعمهم الباطل: أنؤمن كما آمن السفهاء؟ يعنون ـ قبحهم الله ـ الصحابة رضي الله عنهم؛ لزعمهم أن سفههم أوجب لهم الإيمان، وترك الأوطان، ومعاداة الكفار، والعقل عندهم يقتضي ضد ذلك، فنسبوهم إلى السَفَه، وفي ضمن ذلك أنهم هم العقلاء أرباب الحجى والنُهى؛ فرد الله ذلك عليهم وأخبر أنهم هم السفهاء على الحقيقة؛ لأن حقيقة السفه جهل الإنسان بمصالح نفسه، وسعيه فيما يضرها، وهذه الصفة منطبقة عليهم، [وصادقة عليهم] كما أن العقل والحجى معرفة الإنسان بمصالح نفسه والسعي فيما ينفعه وفي دفع ما يضره، وهذه الصفة منطبقة على الصحابة والمؤمنين؛ فالعبرة بالأوصاف والبرهان، لا بالدعاوي المجردة والأقوال الفارغة.
(13) یعنی هرگاه به منافقان گفته شود: ایمان بیاورید همان‌گونه که تودۀ مردم ایمان آورده‌اند؛ یعنی مانند اصحاب رضی الله عنهم با قلب و زبان خویش ایمان بیاورید، منافقان به گمان باطل خود می‌گویند: آیا مانند بی‌خردان ایمان بیاوریم؟ هدف‌شان اصحاب رضی الله عنهم بود؛ زیرا آنها ادعا می‌کردند که بی‌خردی اصحاب، آنها را وادار کرده است تا ایمان بیاورند و خانه و کاشانۀ خود را ترک گویند و با کفار دشمنی ورزند، و عقل نزد منافقان خلاف این را اقتضا می‌نماید، بنابراین آنها را به بی‌خردی متهم کردند، و به‌صورت ضمنی می‌خواستند به این نکته اشاره کنند که آنها عاقلان و صاحبان درک و فهم هستند. خداوند سخن آنها را رد نمود و خبر داد که در حقیقت خودشان بی‌خردان‌اند؛ زیرا بی‌خردی حقیقی آن است که انسان منافع خود را نشناسد و در پی چیزی باشد که به وی ضرر و آسیب برساند. و این ویژگی بر آنان صدق می‌کند و کاملاً بر آنها منطبق می‌باشد. همان‌گونه که عقل و درایت آن است که انسان منافع خود را بشناسد، برای دستیابی به آن تلاش نماید و برای دفع آنچه که به او ضرر می‌رساند، کوشش کند. و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم و مؤمنان از این صفت برخوردارند، پس آنچه که اعتبار دارد برخورداری از اوصاف و ویژگی‌های خوب، و در دست داشتن دلایل و برهان است نه ادعاهای صرف و سخنان گزاف.
: 14 - 15 #
{وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)}.
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ، و هرگاه با کساني که ايمان آورده اند روبرو شوند، مي گويند: « ما ايمان آورده ايم»، و چون با شيطان هاي خود خلوت گزينند، مي گويند: « ما با شما هستيم، بي گمان ما مسخره کنندگان هستيم». اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ، خداوند آنان را مسخره مي نمايد و سرکشي آنها را افزوده و آنها را رها مي کند تا در فسق و فجور سرگردان بمانند.
#
{14} هذا من قولهم بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، وذلك أنهم إذا اجتمعوا بالمؤمنين أظهروا أنهم على طريقتهم، وأنهم معهم، فإذا خلوا إلى شياطينهم ـ أي كبرائهم ورؤسائهم بالشر ـ قالوا: إنا معكم في الحقيقة وإنما نحن مستهزئون بالمؤمنين بإظهارنا لهم أننا على طريقتهم، فهذه حالهم الباطنة والظاهرة، ولا يحيق المكر السيئ إلا بأهله.
(14) این از جمله سخنانی است که آنها به زبان می‌آوردند و در دل به آن ایمان نداشتند؛ زیرا وقتی آنها با مؤمنان جمع می‌شدند، اظهار می‌کردند که بر راه آنها قرار دارند و با آنها هستند، و هنگامی که با شیطان‌ها؛ یعنی بزرگان و سران شرور خود به خلوت می‌‌نشستند، می‌گفتند: ما در حقیقت با شما هستیم اما با گفته‌های خود مؤمنان را مسخره می‌کنیم. این است حالت باطنی و ظاهری آنان، و مکر بد جز دامن صاحبش را نگیرد.
#
{15} قال تعالى: {الله يستهزئُ بهم ويمدهم في طغيانهم يعمهون}؛ وهذا جزاء لهم على استهزائهم بعباده، فمن استهزائه بهم أن زين لهم ما كانوا فيه من الشقاء، والأحوال الخبيثة حتى ظنوا أنهم مع المؤمنين لَمَّا لم يسلطْ الله المؤمنين عليهم، ومن استهزائه بهم يوم القيامة: أنه يعطيهم مع المؤمنين نوراً ظاهراً، فإذا مشى المؤمنون بنورهم طفئ نور المنافقين وبقُوا في الظلمة بعد النور متحيرين، فما أعظم اليأس بعد الطمع {ينادونهم ألم نكن معكم، قالوا بلى ولكنكم فتنتم أنفسكم وتربصتم وارتبتم ... } الآية. قوله: {ويمدهم}؛ أي: يزيدهم {في طغيانهم}؛ أي: فجورهم وكفرهم {يعمهون}؛ أي: حائرون مترددون، وهذا من استهزائه تعالى بهم.
(15) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ﴾) و این جزای آنها است به خاطر مسخره کردن بندگان خدا. از جمله مسخره‌هایی که خداوند در حق آنان روا می‌دارد این است که شقاوت و احوال زشتی را که در آن قرار دارند برای آنها زیبا جلوه می‌دهد تا جایی که گمان می‌برند با مؤمنان هستند. این وضعیت مربوط به دورانی است که خداوند مؤمنان را بر آنها مسلط نکرده است و اما مسخره شدن آنها در روز قیامت از سوی خدا این است که خداوند همراه با مؤمنان نوری به آنها می‌دهد، وقتی مؤمنین با نورشان بروند، نور منافقان خاموش می‌شود و در تاریکی و ظلمت باقی می‌مانند، و دچار یأس و ناامیدی شدیدی می‌گردند. ﴿يُنَادُونَهُمۡ أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمۡ فَتَنتُمۡ أَنفُسَكُمۡ وَتَرَبَّصۡتُمۡ وَٱرۡتَبۡتُمۡ﴾ «مؤمنان را صدا زده و می‌گویند: مگر ما با شما نبودیم؟ گویند: آری! ولی شما به فتنه مبتلا شدید و انتظار کشیدید و شک کردید». (﴿وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ﴾) و آنان را در گمراهی و کفرشان فرو می‌گذارد تا حیران و سرگردان شوند. و این یکی دیگر از مصادیق تمسخر خداوند نسبت به آنان است.
: 16 #
{أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (16)}
أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ، آنان کساني اند که هدايت را به گمراهي فروخته اند پس تجارت آنها سودي ندارد و هدايت يافتگان نيستند.
#
{16} أولئك؛ أي: المنافقون الموصوفون بتلك الصفات {الذين اشتروا الضلالة بالهدى}؛ أي: رغبوا في الضلالة رغبة المشتري في السلعة ، التي ـ من رغبته فيها ـ يبذل فيها الأموال النفيسة، وهذا من أحسن الأمثلة، فإنه جعل الضلالة التي هي غاية الشر كالسلعة، وجعل الهدى الذي هو غاية الصلاح بمنزلة الثمن، فبذلوا الهدى رغبة عنه في الضلالة رغبة فيها، فهذه تجارتهم؛ فبئس التجارة، وهذه صفقتهم؛ فبئست الصفقة. وإذا كان من يبذل ديناراً في مقابلة درهم خاسراً فكيف من بذل جوهرة وأخذ عنها درهماً، فكيف من بذل الهدى في مقابلة الضلالة، واختار الشقاء على السعادة، ورغب في سافل الأمور وترك عاليها ، فما ربحت تجارته بل خسر فيها أعظم خسارة، أولئك الذين خسروا أنفسهم وأهليهم يوم القيامة ألا ذلك هو الخسران المبين. وقوله: {وما كانوا مهتدين}؛ تحقيق لضلالهم وأنهم لم يحصل لهم من الهداية شيء، فهذه أوصافهم القبيحة، ثم ذكر مثلهم [الكاشف لها غاية الكشف]، فقال:
(16) سپس خداوند از حقیقت احوال آنها پرده برداشته و می‌فرماید: (﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ﴾) منافقان، (﴿ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ﴾) کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروخته‌اند؛ یعنی به گمراهی متمایل شده‌اند، همان طور که مشتری و خریدار به کالای مورد نظرش علاقه‌مند است و اموال با ارزش خود را برای به‌دست آوردن آن خرج می‌کند. این مثال، بهترین مثال است؛ زیرا گمراهی را به کالا، و هدایت را به پول و بها تشبیه نموده است، پس آنها هدایت را خرج کرده و در برابر آن گمراهی را به‌دست آورده‌اند. این است بازرگانی و تجارت شوم که بسیار تجارت بدی است؛ زیرا اگر کسی دیناری را در مقابل درهمی بدهد، ضرر می‌کند، پس چگونه است کسی که گوهری را درمقابل درهمی بفروشد؟ و چگونه خواهد بود کسی که هدایت را خرج کرده و گمراهی را خریداری ‌کند؛ و شقاوت را بر سعادت برگزیده و به کارهای فرومایه علاقه‌مند شود، و کارهای خوب و عالی را ترک نماید؟! مسلّماً تجارت و بازرگانی چنین کسی سودی نخواهد داشت، بلکه در این کار بزرگ‌ترین ضرر را متحمل خواهد شد؛ ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِيهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِين﴾ُ «بگو: «همانا خسارتمندان [حقیقی] کسانی هستند که جان و اهل‌شان را در قیامت از دست داده‌اند.» هان! این است زیان و خسارت آشکار». این بخش از آیه (﴿وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ﴾) اثبات گمراهی منافقان است، و اینکه آنها چیزی از هدایت به‌دست نیاورده‌اند، پس این است صفت‌های زشت آنها.
: 17 - 20 #
{مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ (19) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20)}.
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ، مثال آنها مانند مثال کساني است که آتشي برافروختند و وقتي اطراف آنان را روشن کرد خداوند روشنايي آنها را ببرد و آنان را در انبوهي از تاريکي رها نمود، به گونه اي که نبينند. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُون، کرانند و لالانند و کورانند پس آنها باز نمي گردند. أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ ، و يا همچون کساني اند که به باران تندي گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ريزد و در آن، تاريکي ها و رعد و برق باشد و از ترس صداي صاعقه ها و مرگ انگشتان خود را در گوش هايشان نهند و خداوند کافران را احاطه نموده است. يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، چنان است که گويي برق آسمان مي خواهد چشمانشان را بربايد. هر وقت که روشن مي دارد به پيش مي روند و چون تاريک مي شود، مي ايستند و اگر خدا مي خواست گوش ها و چشم هايشان را از بين مي برد. همانا خداوند بر هر چيز توانا است.
#
{17} أي: مثلهم المطابق لما كانوا عليه كمثل الذي استوقد ناراً أي: كان في ظلمة عظيمة، وحاجة إلى النار شديدة فاستوقدها من غيره، ولم تكن عنده معدة بل هي خارجة عنه، فلما أضاءت النار ما حوله، ونظر المحل الذي هو فيه وما فيه من المخاوف، وأمنها وانتفع بتلك النار، وقرت بها عينه، وظن أنه قادر عليها، فبينما هو كذلك، إذ ذهب الله بنوره؛ فزال عنه النور وذهب معه السرور، وبقي في الظلمة العظيمة والنار المحرقة؛ فذهب ما فيها من الإشراق وبقي ما فيها من الإحراق، فبقي في ظلمات متعددة: ظلمة الليل، وظلمة السحاب، وظلمة المطر، والظلمة الحاصلة بعد النور، فكيف يكون حال هذا الموصوف؟ فكذلك هؤلاء المنافقون استوقدوا نار الإيمان من المؤمنين ولم تكن صفة لهم، فاستضاؤوا بها مؤقتاً وانتفعوا؛ فحقنت بذلك دماؤهم، وسلمت أموالهم، وحصل لهم نوع من الأمن في الدنيا، فبينما هم كذلك إذ هجم عليهم الموت؛ فسلبهم الانتفاع بذلك النور، وحصل لهم كل هم وغم وعذاب، وحصل لهم ظلمة القبر، وظلمة الكفر، وظلمة النفاق، وظلمة المعاصي على اختلاف أنواعها، وبعد ذلك ظلمة النار وبئس القرار؛ فلهذا قال تعالى عنهم:
(17) سپس خداوند مَثَل آنها را بیان کرده [مثالی که کاملا پرده از حال آنها برمی‌دارد] و می‌فرماید: مثالی که با حال آنها مطابق است، مثال کسی است که آتشی بیفروزد؛ یعنی در تاریکی شدیدی بوده و نیاز مبرمی به آتش دارد وآن را با کمک کس دیگری می‌افروزد، چرا که او ساز و برگ لازم را در اختیار ندارد؛ و هنگامی که آتش اطراف او را روشن گرداند و جایی را که در آن قرار گرفته است، مشاهده کرد و اماکن امن و خطرهایی که او را تهدید می‌کند، ملاحظه نمود و از آن آتش بهره برد و چشمانش روشن گردید و گمان برد که آتش در اختیار اوست، در آن حالت خداوند نور و روشنایی‌اش را از میان ببرد و خوشحالی‌اش از بین برود و در تاریکی شدید و آتش سوزان باقی بماند، نورافشانی آتش از بین برود وحرارت آن باقی بماند. او در انبوهی از تاریکی‌ها قرار دارد؛ تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران و تاریکی حاصل از خاموش شدن آتش، پس حال چنین فردی چگونه خواهد بود؟ منافقان نیز چنین حالتی دارند، نور ایمان را از مؤمنان برگرفتند و خود دارای صفت ایمان نبودند. بنابراین به طور موقت از نور آنان استفاده کردند و بدین وسیله جان و مالشان در امان ماند و به نوعی امنیت در دنیا دست یازیدند. در چنین حالتی ناگهان مرگ بر آنها یورش برده و استفاده از این نور را از آنان سلب نموده و اندوه و غم و عذاب فراوانی آنها را فرا می‌گیرد، وتاریکی قبر و تاریکی کفر و تاریکی نفاق و تاریکی گناهان بر آنها چیره می‌شود، و به دنبال این همه تاریکی، آتش جهنم که بد جایگاهی است آنها را فرا خواهد گرفت.
#
{18} {صمٌّ}؛ أي: عن سماع الخير {بكمٌ}، أي: عن النطق به {عميٌ} عن رؤية الحق {فهم لا يرجعون}؛ لأنهم تركوا الحق بعد أن عرفوه؛ فلا يرجعون إليه، بخلاف من ترك الحق عن جهل وضلال؛ فإنه لا يعقل، وهو أقرب رجوعاً منهم.
(18) بنابراین خداوند متعال در مورد آنها می‌فرماید: (﴿صُمُّۢ﴾) کر هستند و خوبی‌ها را نمی‌شنوند، (﴿بُكۡمٌ﴾) لال‌اند و نمی‌توانند سخن نیک بر زبان آورند، (﴿عُمۡيٞ﴾) و از دیدن حق و حقیقت کور هستند (﴿فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ﴾) پس آنها باز نمی‌گردند، چون پس از اینکه حق را شناختند آن را رها کردند؛ و به سوی آن بر نمی‌گردند. به خلاف کسی که حق را از روی نادانی و گمراهی رها کرده است؛ زیرا او از روی ناآگاهی چنین کرده است و بازگشت او به حق نزدیک‌تر است.
#
{19} ثم قال تعالى: {أو كصيب من السماء}؛ أي: كصاحب صيب وهو: المطر الذي يصوب؛ أي: ينزل بكثرة {فيه ظلمات}؛ ظلمة الليل، وظلمة السحاب، وظلمة المطر، وفيه {رعد}؛ وهو: الصوت الذي يسمع من السحاب وفيه {برق}؛ وهو الضوء اللامع المشاهد من السحاب.
(19) سپس خداوند متعال می‌فرماید: (﴿أَوۡ كَصَيِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾) یا مثل او مانند کسی است که گرفتار باران تندی شده است، (﴿فِيهِ ظُلُمَٰتٞ﴾) که در آن انبوهی از تاریکی‌ها وجود دارد، تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران. (﴿وَرَعۡدٞ﴾) که صدایی است از ابر به گوش می‌رسد. (﴿وَبَرۡقٞ﴾) برق نور درخشنده‌ای است که از [اصطکاک] ابر [ها بر می‌خیزد] و مشاهده می‌شود.
#
{20} {كلما أضاء لهم}؛ البرق في تلك الظلمات {مشوا فيه وإذا أظلم عليهم قاموا}؛ أي: وقفوا، فهكذا حالة المنافقين إذا سمعوا القرآن، وأوامره ونواهيه، ووعده ووعيده؛ جعلوا أصابعهم في آذانهم، وأعرضوا عن أمره ونهيه، ووعده ووعيده؛ فيروعهم وعيده، وتزعجهم وعوده، فهم يعرضون عنها غاية ما يمكنهم ويكرهونها كراهة صاحب الصيب الذي يسمع الرعد فيجعل أصابعه في أذنيه خشية الموت، فهذا ربما حصلت له السلامة ، وأما المنافقون فأنى لهم السلامة وهو تعالى محيط بهم قدرة وعلماً فلا يفوتونه ولا يعجزونه، بل يحفظ عليهم أعمالهم ويجازيهم عليها أتم الجزاء. ولما كانوا مبتلين بالصمم والبكم والعمى المعنوي ومسدودة عليهم طُرُقُ الإيمان قال تعالى: {ولو شاء الله لذهب بسمعهم وأبصارهم}؛ أي الحسية، ففيه تخويف لهم وتحذير من العقوبة الدنيوية؛ ليحذروا فيرتدعوا عن بعض شرهم ونفاقهم {إن الله على كل شيء قدير}؛ فلا يعجزه شيء، ومن قدرته أنه إذا شاء شيئاً فعله من غير ممانع ولا معارض. وفي هذه الآية وما أشبهها ردٌّ على القدرية القائلين بأن أفعالَهم غير داخلة في قدرة الله تعالى؛ لأن أفعالهم من جملة الأشياء الداخلة في قوله: {إن الله على كل شيء قدير}.
(20) (﴿كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم﴾) هر وقت که برق در میان این تاریکی‌ها راه آنها را روشن گرداند، (﴿مَّشَوۡاْ فِيهِ﴾) به پیش می‌روند، (﴿وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَيۡهِمۡ قَامُواْ﴾) و چون تاریک شود، می‌ایستند. پس حالت منافقین چنین است، هنگامی که قرآن و اوامر و نواهی و وعد و وعید آن را می‌شنوند، انگشتان خود را در گوش‌هایشان فرو می‌برند و از امر و نهی قرآن و وعد و وعید آن روی برمی‌تابند؛ زیرا هشدارهای قرآن آنها را می‌ترساند و وعده‌هایش آنها را پریشان می‌نماید. پس آنها تا آنجا که ممکن باشد از آن رویگردانی می‌کنند و همانند فردی که در زیر رگبار باران گرفتار آمده و از صدای رعد و برق ناراحت می‌شود و آن را دوست ندارد و از بیم مرگ انگشتانش را در گوش‌هایش فرو می‌برد، منافقان نیز صدای قرآن و وعده‌ها و هشدارهای آن را دوست ندارند. البته ممکن است فردی که گرفتار رگبار باران و صاعقه و رعد و برق شده است، نجات یابد، اما منافقان نجات پیدا نمی‌کنند، چرا که خداوند از هر سو آنها را احاطه نموده است. پس آنها نمی‌توانند از دست خدا فرار کنند و او را ناتوان و درمانده سازند بلکه خداوند اعمال آنها را ثبت کرده و آنان را به سزای اعمالشان خواهد رساند. و از آنجا که به کری و لالی و کوری معنوی مبتلا هستند و راه‌های ایمان به روی آنها بسته شده است خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِم﴾) و اگر خدا می‌خواست، چشم‌ها و گوش‌های آنان را از میان می‌برد. در این آیه خداوند آنان را به وسیلۀ برخی از عقوبت‌های دنیوی مورد تهدید قرار می‌دهد تا برحذر باشند و از برخی از شرارت‌ها و نفاق خویش دست بردارند. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس هیچ چیزی او را ناتوان نمی‌کند؛ و قدرت الهی چنین است که هرگاه چیزی را بخواهد بدون اینکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد یا با او مخالفت کند، آن را انجام می‌دهد. این آیه و امثال آن نظرات «قدریّه» را رد می‌کند که معتقدند کارهایشان در گسترۀ قدرت الهی داخل نیست؛ زیرا کارهایشان در چارچوب این آیه قرار می‌گیرد که می‌فرماید: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است.
: 21 - 22 #
{يَاأَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)}.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، اي مردم! پروردگارتان را پرستش کنيد که شما و کساني را که پيش از شما بوده اند آفريده است، باشد که پرهيزگار شويد. الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، پروردگارتان ذاتي است که زمين را برايتان گستراند و آسمان را سقفي قرار داد واز آسمان آبي فرو فرستاد و با آن انواع ميوه ها را بوجود آورد تا روزيتان باشد، پس براي خداوند همتاياني قرار ندهيد در حالي که شما مي دانيد.
#
{21} هذا أمر عام لجميع الناس بأمر عام وهو العبادة الجامعة لامتثال أوامر الله واجتناب نواهيه وتصديق خبره، فأمرهم تعالى بما خلقهم له، قال تعالى: {وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون}؛ ثم استدل على وجوب عبادته وحده بأنه ربكم الذي رباكم بأصناف النعم، فخلقكم بعد العدم، وخلق الذين من قبلكم.
(21) این دستوری عام و کلی برای همۀ مردم است و آن عبادت و پرستش خدا است که شامل انجام دادن دستورات او و پرهیز از منهیّات وی و تصدیق آنچه که از آن خبر داده است، می‌باشد. بنابراین خداوند آنها را به انجام کاری مأمور نموده که آنان را برای آن آفریده است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَاخَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾ «و من جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند». سپس بر واجب بودن پرستش محض خویش استدلال نموده و می‌فرماید: پروردگارتان شما را از انواع نعمت‌ها برخوردار نمود و شما را هستی بخشید؛ و همو کسانی را که پیش از شما بوده‌اند، آفریده (﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) احتمال دارد به این معنی باشد که اگر شما تنها خداوند را پرستش کنید از عذاب و ناخشنودی او نجات خواهید یافت؛ زیرا شما اسباب دفع عذاب و ناخشنودی خداوند را فراهم کرده‌اید. و احتمال دارد معنی آیه چنین باشد: اگر خداوند را عبادت کنید از پرهیزگارانی خواهید شد که به پرهیزگاری موصوف‌اند. و هردو معنی درست است و هردو لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا هرکس که عبادت را به طور کامل انجام دهد از پرهیزگاران می‌شود و هرکس که از پرهیزگاران باشد از عذاب و ناخشنودی خداوند نجات خواهد یافت.
#
{22} وأنعم عليكم بالنعم الظاهرة والباطنة، فجعل لكم الأرض فراشاً تستقرون عليها، وتنتفعون بالأبنية والزراعة والحراثة والسلوك من محل إلى محل، وغير ذلك من وجوه الانتفاع بها، وجعل السماء بناء لمسكنكم وأودع فيها من المنافع ما هو من ضروراتكم وحاجاتكم كالشمس والقمر والنجوم {وأنزل من السماء ماء}؛ والسماء هو: كل ما علا فوقك فهو سماء، ولهذا قال المفسرون: المراد بالسماء ههنا السحاب، فأنزل منه تعالى ماء {فأخرج به من الثمرات}؛ كالحبوب والثمار من نخيل وفواكه وزروع وغيرها {رزقاً لكم}؛ به ترتزقون وتتقوتون وتعيشون وتفكهون ، {فلا تجعلوا لله أنداداً}؛ أي: أشباهاً ونظراء من المخلوقين؛ فتعبدونهم كما تعبدون الله، وتحبونهم كما تحبونه ، وهم مِثْلكم مخلوقون مرزوقون مُدبَّرون، لا يملكون مثقال ذرة في الأرض، ولا في السماء ، ولا ينفعونكم ولا يضرون {وأنتم تعلمون}؛ أن الله ليس له شريك، ولا نظير لا في الخلق والرزق والتدبير، ولا في الألوهية والكمال ، فكيف تعبدون معه آلهة أخرى مع علمكم بذلك؟ هذا من أعجب العجب وأسفه السفه. وهذه الآية جمعت بين الأمر بعبادة الله وحده، والنهي عن عبادة ما سواه، وبيان الدليل الباهر على وجوب عبادته وبطلان عبادة ما سواه، وهو ذكر توحيد الربوبية المتضمن انفراده بالخلق والرزق والتدبير، فإذا كان كل أحد مقرًّا بأنه ليس له شريك بذلك فكذلك؛ فليكن الإقرار بأن الله ليس له شريك في عبادته ، وهذا أوضح دليل عقلي على وحدانية الباري تعالى وبطلان الشرك. وقوله: {لعلكم تتقون}؛ يحتمل أن المعنى أنكم إذا عبدتم الله وحده اتقيتم بذلك سخطه وعذابه؛ لأنكم أتيتم بالسبب الدافع لذلك، ويحتمل أن يكون المعنى أنكم إذا عبدتم الله صرتم من المتقين الموصوفين بالتقوى، وكلا المعنيين صحيح، وهما متلازمان، فمن أتى بالعبادة كاملة؛ كان من المتقين، ومن كان من المتقين؛ حصلت له النجاة من عذاب الله، وسخطه.
(22) و نعمت‌های ظاهری و باطنی را به شما ارزانی داشته و زمین را برایتان گسترانده است تا بر آن استقرار یابید و با ساختن خانه، کشاورزی و شخم زدن، رفتن از جایی به جایی و با دیگر اشکال از آن بهره‌مند شوید. و آسمان را برای شما سقفی قرار داد و در آن منافعی مانند خورشید و ماه وستارگان به ودیعه نهاد که بدان نیازمندید. (﴿وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾«سماء» یعنی هر آنچه که بالای سر شما باشد، بنابراین مفسران گفته‌اند: منظور از آسمان در اینجا ابرها هستند و خداوند از ابرها آب فرو فرستاده است. (﴿فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ﴾) و با آن انواع ثمرات مانند دانه‌ها و میوۀ خرما و دیگر میوه‌ها و کشتزارها و غیره را بیرون آورده است. (﴿رِزۡقٗا لَّكُمۡ﴾) تا روزی‌تان باشد و زندگی به سر کنید و تفریح نمایید. (﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا﴾) پس، از میان آفریدگان همانند و همتایانی برای خداوند قرار ندهید به گونه‌ای که آنها را مانند خدا پرستش کنید و همان‌گونه که خداوند را دوست دارید آنها را دوست بدارید، در صورتی که آنها نیز مانند شما آفریدگانی هستند که به آنها روزی داده ‌شده و کارهایشان از سوی خدا اداره می‌شود و به اندازۀ ذره‌ای در زمین و آسمان اختیاری ندارند، و فایده و ضرری به شما نمی‌رسانند. (﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾) و شما می‌دانید که خداوند شریک و همانندی ندارد، نه در آفریدن و نه در روزی دادن و تدبیر امور، و نه در الوهیت و ربوبیت. پس با اینکه شما این را می‌دانید چگونه همراه با خداوند معبودهای دیگری را پرستش می‌کنید؟ این چیزی عجیب و بدترین نوعِ بی‌خردی است. این آیه از عبادت غیر خدا نهی به‌عمل می‌آورد و بر وجوب عبادت و پرستش خدا و باطل بودن عبادت غیر او دلیل ارائه داده و به بیان توحید ربوبیت می‌پردازد که متضمن یگانگی او در آفریدن و روزی دادن و تدبیر امور است؛ پس چون همه اقرار می‌کنند که خداوند در این امور شریکی ندارد، نیز باید اقرار کنند که خداوند در عبادت هم شریکی ندارد. و این روشن‌ترین دلیل عقلی بر وحدانیت و یگانگی باری تعالی و باطل بودن شرک است.
: 23 - 24 #
{وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)}.
وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ، و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ايم شک داريد پس سوره اي همانند آن بياوريد و گواهانتان را فرا بخوانيد غير از خدا اگر راستگو هستيد. فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ، و اگر چنين نکرديد و هرگز نخواهيد توانست چنين کنيد پس بپرهيزيد از آتشي افروزينه آن مردم و سنگ هستند و براي کافران آماده شده است.
#
{23} وهذا دليل عقلي على صدق رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وصحة ما جاء به فقال: وإن كنتم ـ يا معشر المعاندين للرسول الرادين دعوته الزاعمين كذبه ـ في شك، واشتباه مما نزلنا على عبدنا، هل هو حق أو غيره؟ فههنا أمر نَصَفٌ فيه الفيصلة بينكم وبينه، وهو: أنه بشر مثلكم ليس من جنس آخر ، وأنتم تعرفونه منذ نشأ بينكم لا يكتب ولا يقرأ، فأتاكم بكتاب زعم أنه من عند الله، وقلتم أنتم إنه تقوَّله وافتراه، فإن كان الأمر كما تقولون؛ فأتوا بسورة من مثله، واستعينوا بمن تقدرون عليه من أعوانكم وشهدائكم، فإن هذا أمر يسير عليكم، خصوصاً وأنتم أهل الفصاحة والخطابة والعداوة العظيمة للرسول، فإن جئتم بسورة من مثله؛ فهو كما زعمتم، وإن لم تأتوا بسورة من مثله وعجزتم غاية العجز [ولن تأتوا بسورة من مثله، ولكنّ هذا التقييم على وجه الإنصاف والتنزل معكم]؛ فهذا آية كبيرة ودليل واضح جلي على صدقه وصدق ما جاء به؛ فيتعين عليكم اتباعه، واتقاء النار التي بلغت في الحرارة العظيمة والشدة، أن كان وقودها الناس والحجارة، ليست كنار الدنيا التي إنما تُتَّقَد بالحطب، وهذه النار الموصوفة مُعَدة ومُهَيأة للكافرين بالله ورسله؛ فاحذروا الكفر برسوله بعدما تبين لكم أنه رسول الله.
(23) این دلیلی عقلی است بر راستگو بودن پیامبر صلی الله علیه وسلم و درست بودن آنچه که آورده است. (﴿وَإِن كُنتُم﴾) و شما ای مخالفان پیامبر که دعوت او را رد می‌کنید و گمان می‌برید او دروغ می‌گوید! اگر در مورد آنچه ما بر بندۀ خود نازل کرده‌ایم دچار شک و تردید هستید که حق است یا نه؟ بدانید که او نیز مانند شما انسان است و در میان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکی او را می‌شناسید، او نه می‌تواند بنویسد و نه خواندن و نوشتن بلد است و اکنون کتابی برای شما آورده و می‌گوید از جانب خدا است، اما شما می‌گویید این کتاب ساخته و پرداختۀ خود او است. پس اگر همان طور است که شما می‌گویید، سوره‌ای مانند آن بسازید و از کسانی که دستتان به آنها می‌رسد کمک بگیرید. این برای شما کار آسانی است به ویژه که اهل فصاحت و بیان هستید و دشمنی‌تان با پیامبر بس بزرگ است. پس اگر سوره‌ای مانند آن آوردید، آن کتاب همان طور است که شما گمان می‌برید؛ و اگر سوره‌ای مانند آن نیاوردید و از انجام این کار درماندید پس این دلیل روشن و آشکاری بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، می‌باشد؛ و شما باید از او پیروی کنید و از آتشی که افروزینۀ آن انسان و سنگ است، خود را دور بدارید. این آتش مانند آتش دنیا نیست که با هیزم افروخته ‌شود، این آتش برای کافران و منکران خدا و پیامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزیدن به پیامبر ـ‌که پیامبر بودنش برای‌تان روشن شده است- بپرهیزید. این آیه و امثال آن را آیۀ «تحدّ‌ی» و «به مبارزه طلبیدن» می‌نامند؛ یعنی ناتوان کردن مخلوق از اینکه همانندی برای قرآن بیاورد و با آن مخالفت و مبارزه کند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [ای پیامبر!] بگو: «اگر انسان‌ها و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بسازند، نمی‌توانند همانند آن را بسازند، گرچه بعضی پشتیبان بعضی دیگر باشند.» چگونه سخن مخلوق خاکی مانند سخن پروردگار جهانیان است؟ و چگونه موجود نیازمندی که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد، می‌تواند سخنی بیاورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد؛ خدایی که دارای کمال مطلق است و از هرجهت بی‌نیاز است؟ این نه ممکن است و نه در توان انسان می‌باشد، وهر کس که کمترین شناختی نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و این قرآن را با گفتار بلیغان وفصیحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و دیگر سخن‌ها را به وضوح مشاهده خواهد کرد. آیۀ (﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ﴾) بیانگر آن است کسی که در شک و حیرت به‌سر می‌برد و هنوز حق را از گمراهی تشخیص نداده است، به شرطی که صادقانه در پی حق باشد و حق برایش روشن شود امید هدایتش می‌رود. اما انسان مخالف و کینه‌توزی که حق را می‌شناسد و آن را رها می‌کند راه بازگشتی ندارد؛ زیرا او حق را از روی عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و نادانی، پس هیچ راه بازگشتی برای وی وجود ندارد. و همچنین فردی که دچار شک و تردید است اما صادقانه در پی کشف حقایق نیست بلکه از حق رویگردان است و برای رسیدن به آن تلاش نمی‌کند، غالباً چنین کسی موفق به یافتن حق نمی‌شود. نیز در این آیات، پروردگار ـ جلّ جلاله ـ صفت عبودیت را برای رسول گرامی اسلام ذکر می‌کند؛ و این بیانگر آن است که بزرگ‌ترین صفت او انجام بندگی است؛ صفتی که هیچ فردی از گذشتگان و آیندگان در این امر به پای او نمی‌رسند. در مقام «اسراء» نیز خداوند او را به عبودیت توصیف نموده و می‌فرماید: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا﴾ «پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بنده‌اش را برد». و در مقام نازل کردن قرآن بر او می‌فرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ﴾ «بزرگوار و والا مقام است ذاتی که فرقان را بر بنده‌اش نازل کرد». آیۀ (﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) و آیات مشابه آن، بیانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت می‌باشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود می‌باشند (برخلاف معتزله). نیز این آیات بیانگر آنند که یکتاپرستان برای همیشه در جهنم باقی نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضی از گناهان کبیره شده باشند؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) برای کافران آماده شده است. پس اگر گناهکارانِ یکتاپرست برای همیشه در آن باقی می‌ماندند، جهنم تنها برای کافران آماده نمی‌شد. (بر خلاف خوارج و معتزله که خلاف این مطلب‌را باوردارند). همچنین این آیات بیانگر آنند که انسان به‌وسیلۀ فراهم نمودن اسباب عذاب، مستحق آن می‌گردد، و اسباب عذاب، کفر و عصیان است.
#
{24} وهذه الآية ونحوها يسمونها: آية التحدي، وهو: تعجيز الخلق عن أن يأتوا بمثل هذا القرآن أو يعارضوه بوجه، قال تعالى: {قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً}؛ وكيف يقدر المخلوق من تراب أن يكون كلامه ككلام رب الأرباب، أم كيف يقدر الفقير الناقص من جميع الوجوه أن يأتي بكلام ككلام الكامل، الذي له الكمال المطلق، والغنى الواسع من جميع الوجوه ؟ هذا ليس في الإمكان ولا في قدرة الإنسان، وكل من له أدنى ذوق ومعرفة بأنواع الكلام ، إذا وزن هذا القرآن [العظيم] بغيره من كلام البلغاء، ظهر له الفرق العظيم. وفي قوله: {وإن كنتم في ريب}؛ إلى آخره، دليل على أن الذي يرجى له الهداية من الضلالة هو الشاك الحائر، الذي لم يعرف الحق من الضلالة، فهذا الذي إذا بين له الحق حري باتباعه إن كان صادقاً في طلب الحق، وأما المعاند الذي يعرف الحق ويتركه، فهذا لا يمكن رجوعه؛ لأنه ترك الحق بعد ما تبين له، لم يتركه عن جهل فلا حيلة فيه، وكذلك الشاكُّ الذي ليس بصادق في طلب الحق بل هو معرض غير مجتهد بطلبه؛ فهذا في الغالب لا يوفق. وفي وصف الرسول بالعبودية في هذا المقام العظيم دليل على أن أعظم أوصافه - صلى الله عليه وسلم - قيامه بالعبودية التي لا يلحقه فيها أحد من الأولين والآخرين، كما وصفه بالعبودية في مقام الإسراء فقال: {سبحان الذي أسرى بعبده ليلاً}؛ وفي مقام الإنزال فقال: {تبارك الذي نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً}. وفي قوله: {أعدت للكافرين}؛ ونحوها من الآيات دليل لمذهب أهل السنة والجماعة أن الجنة والنار مخلوقتان، خلافاً للمعتزلة. وفيها أيضاً: أن الموحدين وإن ارتكبوا بعض الكبائر لا يخلدون في النار لأنه قال: {أعدت للكافرين}؛ فلو كان عصاة الموحدين يخلدون فيها لم تكن معدة للكافرين وحدهم، خلافاً للخوارج والمعتزلة وفيها: دلالة على أن العذاب مُستَحَق بأسبابه وهو الكفر وأنواع المعاصي على اختلافها.
(24) این دلیلی عقلی است بر راستگو بودن پیامبر صلی الله علیه وسلم و درست بودن آنچه که آورده است. (﴿وَإِن كُنتُم﴾) و شما ای مخالفان پیامبر که دعوت او را رد می‌کنید و گمان می‌برید او دروغ می‌گوید! اگر در مورد آنچه ما بر بندۀ خود نازل کرده‌ایم دچار شک و تردید هستید که حق است یا نه؟ بدانید که او نیز مانند شما انسان است و در میان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکی او را می‌شناسید، او نه می‌تواند بنویسد و نه خواندن و نوشتن بلد است و اکنون کتابی برای شما آورده و می‌گوید از جانب خدا است، اما شما می‌گویید این کتاب ساخته و پرداختۀ خود او است. پس اگر همان طور است که شما می‌گویید، سوره‌ای مانند آن بسازید و از کسانی که دستتان به آنها می‌رسد کمک بگیرید. این برای شما کار آسانی است به ویژه که اهل فصاحت و بیان هستید و دشمنی‌تان با پیامبر بس بزرگ است. پس اگر سوره‌ای مانند آن آوردید، آن کتاب همان طور است که شما گمان می‌برید؛ و اگر سوره‌ای مانند آن نیاوردید و از انجام این کار درماندید پس این دلیل روشن و آشکاری بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، می‌باشد؛ و شما باید از او پیروی کنید و از آتشی که افروزینۀ آن انسان و سنگ است، خود را دور بدارید. این آتش مانند آتش دنیا نیست که با هیزم افروخته ‌شود، این آتش برای کافران و منکران خدا و پیامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزیدن به پیامبر ـ‌که پیامبر بودنش برای‌تان روشن شده است- بپرهیزید. این آیه و امثال آن را آیۀ «تحدّ‌ی» و «به مبارزه طلبیدن» می‌نامند؛ یعنی ناتوان کردن مخلوق از اینکه همانندی برای قرآن بیاورد و با آن مخالفت و مبارزه کند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [ای پیامبر!] بگو: «اگر انسان‌ها و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بسازند، نمی‌توانند همانند آن را بسازند، گرچه بعضی پشتیبان بعضی دیگر باشند.» چگونه سخن مخلوق خاکی مانند سخن پروردگار جهانیان است؟ و چگونه موجود نیازمندی که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد، می‌تواند سخنی بیاورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد؛ خدایی که دارای کمال مطلق است و از هرجهت بی‌نیاز است؟ این نه ممکن است و نه در توان انسان می‌باشد، وهر کس که کمترین شناختی نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و این قرآن را با گفتار بلیغان وفصیحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و دیگر سخن‌ها را به وضوح مشاهده خواهد کرد. آیۀ (﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ﴾) بیانگر آن است کسی که در شک و حیرت به‌سر می‌برد و هنوز حق را از گمراهی تشخیص نداده است، به شرطی که صادقانه در پی حق باشد و حق برایش روشن شود امید هدایتش می‌رود. اما انسان مخالف و کینه‌توزی که حق را می‌شناسد و آن را رها می‌کند راه بازگشتی ندارد؛ زیرا او حق را از روی عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و نادانی، پس هیچ راه بازگشتی برای وی وجود ندارد. و همچنین فردی که دچار شک و تردید است اما صادقانه در پی کشف حقایق نیست بلکه از حق رویگردان است و برای رسیدن به آن تلاش نمی‌کند، غالباً چنین کسی موفق به یافتن حق نمی‌شود. نیز در این آیات، پروردگار ـ جلّ جلاله ـ صفت عبودیت را برای رسول گرامی اسلام ذکر می‌کند؛ و این بیانگر آن است که بزرگ‌ترین صفت او انجام بندگی است؛ صفتی که هیچ فردی از گذشتگان و آیندگان در این امر به پای او نمی‌رسند. در مقام «اسراء» نیز خداوند او را به عبودیت توصیف نموده و می‌فرماید: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا﴾ «پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بنده‌اش را برد». و در مقام نازل کردن قرآن بر او می‌فرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ﴾ «بزرگوار و والا مقام است ذاتی که فرقان را بر بنده‌اش نازل کرد». آیۀ (﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) و آیات مشابه آن، بیانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت می‌باشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود می‌باشند (برخلاف معتزله). نیز این آیات بیانگر آنند که یکتاپرستان برای همیشه در جهنم باقی نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضی از گناهان کبیره شده باشند؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) برای کافران آماده شده است. پس اگر گناهکارانِ یکتاپرست برای همیشه در آن باقی می‌ماندند، جهنم تنها برای کافران آماده نمی‌شد. (بر خلاف خوارج و معتزله که خلاف این مطلب‌را باوردارند). همچنین این آیات بیانگر آنند که انسان به‌وسیلۀ فراهم نمودن اسباب عذاب، مستحق آن می‌گردد، و اسباب عذاب، کفر و عصیان است.
: 25 #
{وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (25)}.
وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، و مژده بده کساني را که ايمان آوردند و اعمال نيکو انجام دادند که براي آنها باغ هايي است که از زير آن رودهايي روانند، هرگاه به آنها ميوه اي داده شود، گويند: « اين همان است که پيش تر به ما داده شد» ، و همانند آن براي آنها آورده شود، و براي آنها در بهشت زناني پاکيزه است و آنها در آن براي هميشه خواهند ماند.
#
{25} لمَّا ذكر جزاء الكافرين ذكر جزاء المؤمنين أهل الأعمال الصالحات كما هي طريقته تعالى في كتابه يجمع بين الترغيب والترهيب؛ ليكون العبد راغباً راهباً خائفاً راجياً فقال: {وبشّر}؛ أي: أيها الرسول ، ومن قام مقامك {الذين آمنوا}؛ بقلوبهم {وعملوا الصالحات}؛ بجوارحهم؛ فصدقوا إيمانهم بأعمالهم الصالحة، ووُصِفت أعمال الخير بالصالحات؛ لأن بها تصلح أحوال العبد، وأمور دينه ودنياه، وحياته الدنيوية والأخروية، ويزول بها عنه فساد الأحوال؛ فيكون بذلك من الصالحين الذين يصلحون لمجاورة الرحمن في جنته فبشرهم {أن لهم جنات}؛ أي: بساتين جامعة للأشجار العجيبة والثمار الأنيقة والظل المديد والأغصان والأفنان، وبذلك صارت جنة يجتن بها داخلها وينعم فيها ساكنها {تجري من تحتها الأنهار}؛ أي: أنهار الماء واللبن والعسل والخمر يفجرونها كيف شاؤوا، ويصرفونها أين أرادوا، وتُسقَى منها تلك الأشجار؛ فتنبت أصناف الثمار {كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذي رزقنا من قبل}؛ أي: هذا من جنسه وعلى وصفه، كلها متشابهة في الحسن واللذة ليس فيها ثمرة خاسَّةٌ، وليس لهم وقت خالٍ من اللَّذة؛ فهم دائماً متلذذون بأُكُلِها، وقوله: {وأتوا به متشابهاً}؛ قيل: متشابهاً في الاسم مختلفاً في الطعم ، وقيل: متشابهاً في اللون مختلف في الاسم، وقيل: يشبه بعضه بعضاً في الحسن واللذة والفكاهة، ولعل هذا أحسن. ثم لما ذكر مسكنهم، وأقواتهم من الطعام والشراب، وفواكههم ذكر أزواجهم؛ فوصفهنَّ بأكمل وصف وأوجزه وأوضحه؛ فقال: {ولهُم فيها أزواجٌ مُطهرةٌ}؛ فلم يقل مطهرةٌ من العيب الفلاني؛ ليشمل جميع أنواع التطهير، فهنَّ مطهرات الأخلاق، مطهرات الخلق، مطهرات اللسان، مطهرات الأبصار، فأخلاقهن أنهن عُرُبٌ متحببات إلى أزواجهن بالخلق الحسن وحسن التبعل والأدب القولي والفعلي، ومطهرٌ خَلْقُهن من الحيض والنفاس والمني والبول والغائط والمخاط والبصاق والرائحة الكريهة، ومُطَهرات الخَلْق أيضاً بكمال الجمال؛ فليس فيهن عيب ولا دمامة خَلْق، بل هن خيرات حسان، مطهرات اللسان والطرف، قاصرات طرفهن على أزواجهن، وقاصرات ألسنتهن عن كل كلام قبيح. ففي هذه الآية الكريمة ذكر المبشِّر والمُبشَّر والمُبَشَّر به والسبب الموصل لهذه البشارة؛ فالمبشر هو: الرسول - صلى الله عليه وسلم - ومن قام مقامه من أمته، والمبشَّر هم: المؤمنون العاملون الصالحات، والمبشر به هي: الجنات الموصوفات بتلك الصفات، والسبب الموصل لذلك، هو: الإيمان والعمل الصالح، فلا سبيل إلى الوصول إلى هذه البشارة إلا بهما، وهذا أعظم بشارة حاصلة على يد أفضل الخلق بأفضل الأسباب، وفيه استحباب بشارة المؤمنين وتنشيطهم على الأعمال بذكر جزائها وثمراتها؛ فإنها بذلك تخف وتسهل، وأعظم بشرى حاصلة للإنسان توفيقه للإيمان والعمل الصالح، فذلك أول البشارة وأصلها، ومن بعده البشرى عند الموت، ومن بعده الوصول إلى هذا النعيم المقيم. نسأل الله من فضله.
(25) وقتی سزای کافران را بیان کرد به بیان پاداش مؤمنان و کسانی پرداخت که اعمال و کردار شایسته انجام می‌دهند؛ زیرا شیوۀ الهی در کتابش چنین است، به این توضیح که در کنار تشویق، بیم می‌دهد تا بنده در حالت خوف و رجا به‌سر برد. بنابراین می‌فرماید: (﴿وَبَشِّرِ﴾) ای پیامبر! و ای کسی که در جای پیامبر قرار داری [و به دین الله دعوت می‌دهی]! مژده بده (﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) کسانی را که از صمیم قلب ایمان آورده‌اند، (﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و با اعضا و جوارح خود، کردار نیکو انجام داده و صداقت ایمان‌شان را با اعمال نیک خود به اثبات رسانده‌اند. اعمال و کردار را از آن جهت به «صالح» توصیف نموده که با آن احوال بنده و امور دین و دنیایش اصلاح می‌شود و به‌وسیلۀ اعمال صالح، فساد و تباهی از او دور شده و در زمرۀ صالحان قرار می‌گیرد؛ صالحانی که برای همنشینی با خداوند در بهشت صلاحیت و شایستگی دارند. پس ای پیامبر! آنها را مژده بده (﴿أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ﴾) باغ‌هایی برای آنان است که درختان عجیب و میوه‌های دلپذیر و سایه‌های طولانی و شاخه و بوته‌های متنوعی را در بر دارد؛ بهشتی که هر کس به آن وارد شود به راحتی در آن به‌سر می‌برد و متنعم می‌گردد. (﴿تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰر﴾) رودهای آب و شیر و عسل و شراب در زیر درختان آن روان است و اهل بهشت آن را هرگونه که بخواهند و به هر سو که بخواهند، جاری می‌گردانند و به‌وسیلۀ آن درختان و باغ‌های بهشتی آبیاری شده و میوه‌های گوناگونی می‌دهند. (﴿كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِي رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُ﴾) میوه‌های بهشتی همه در زیبایی و طعم همسان‌اند و در میان آن میوۀ مخصوصی وجود ندارد؛ و اهل بهشت همواره در ناز و نعمت به‌سر می‌برند. پس آنها همواره با خوردن آن میوه‌ها لذت می‌برند. (﴿وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗا﴾) عده‌ای می‌گویند: میوه‌های بهشت تشابه اسمی دارند، اما در مزّه با یکدیگر فرق می‌کنند. گروهی نیز می‌گویند: در رنگ با یکدیگر متشابه هستند اما در اسم فرق می‌کنند. برخی نیز بر این باورند که: در زیبایی و لذت تشابه دارند. شاید این بهترین قول باشد. به دنبال ذکر مسکن و غذا و نوشیدنی و میوه‌های اهل بهشت، از همسران آنها نیز سخن به میان آورد و آنهارا در یک تعریف مختصر و کامل چنین توصیف نمود: (﴿وَلَهُمۡ فِيهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ﴾) نگفت از ‌فلان عیب پاک‌اند، تا شامل انواع پاکی‌ها گردد. پس آنان در اخلاق و اندام و زبان هیچ عیبی ندارند؛ چشم‌هایشان پاک است و اخلاقشان نیکو است، آنها دوشیزگانی هستند که با اخلاق زیبا و همسرداری زیبا و ادب در کردار و گفتار، و پاک بودن از حیض و نفاس و منی و ادرار و مدفوع و آب بینی و بوی دهان و بوی بد، برای همسران‌شان دوست داشتنی می‌باشند و نیز در اندام و جسم خود کمال زیبایی را دارند و در آنها عیبی وجود ندارد و اخلاق‌شان نیز بسیار نیکو است. آنها همسرانی خوب و زیبا هستند؛ خوش‌زبان و خوش‌سخن‌اند و چشم‌ها و نگاه‌شان فقط بر شوهران‌شان دوخته شده است و زبان‌شان را از هر سخن زشتی منع می‌نمایند. پس در این آیۀ کریمه از مژده دهنده و مژده داده شونده و چیزی که بدان مژده داده شده و نیز از اسباب و عوامل رسیدن به این خیر و نیکی سخن به میان آمده است. مژده ‌دهنده پیامبر صلی الله علیه وسلم و آن دسته از افراد امت ایشان هستند که جانشین ایشان می‌گردند [و مانند ایشان به دین الله دعوت می‌دهند]. مژده داده شدگان نیز مؤمنانی هستند که کردار نیکو انجام می‌دهند؛ و آنچه بدان مژده داده شده‌اند، باغ‌هایی است که توصیف آن گذشت. و سببی که انسان را به این فلاح ونجاح می‌رساند، ایمان وعمل صالح است. پس برای رسیدن به این مژده جز متصف بودن به «ایمان» و «عمل صالح» راهی وجود ندارد، و این بزرگ‌ترین مژده‌ای است که برترین انسان و مخلوق آن را داده است؛ مژدۀ بزرگی که با فراهم آورده شدن بهترین اسباب و مقدمات [از سوی انسان]، شامل حال او می‌شود. همچنین در این آیه اشاره شده است که تشویق کردن مؤمنان برای انجام دادن اعمال صالح و بیان پاداش و ثمرات آن مستحب است؛ زیرا انجام اعمال با این تشویق‌ها آسان‌تر می‌شود. و بزرگ‌ترین مژده بر‌ای انسان توفیق یافتن او برای ایمان آوردن و انجام عمل صالح است. پس این نخستین مژده و اساس هر مژده‌ای است. دومین مژده نیز مژده‌ای است که مؤمنان به هنگام مرگ دریافت می‌دارند و به دنبال آن به نعمت پایدار و جاودان خواهند رسید. از خداوند متعال می‌طلبیم که ما را نیز با آنان محشور بگرداند.
: 26 - 27 #
{إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (26) الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (27)}
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ، همانا خداوند شرم ندارد از اينکه به پيشه اي يا کوچکتر از آن مثال بزند، کساني که ايمان آورده اند مي دانند که آن حق است و از جانب پروردگارشان است. و اما کساني که کفر ورزيده اند مي گويند:« خداوند از اين مثال چه قصدي داشته است؟»، (خدا) با آن بسياري را گمراه کرده و با آن بسياري را هدايت مي نمايد و جز فاسقان را با آن گمراه نمي کند. الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، آن کساني که عهد خداوند را بعد از بستن آن مي شکنند و آنچه را خداوند دستور به وصل کردن آن داده است قطع کرده و در زمين فساد مي کنند، اينها زيان کارانند.
#
{26} يقول تعالى: {إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلاً ما}؛ أيْ: أيُّ مثل كان {بعوضة فما فوقها}؛ لاشتمال الأمثال على الحكمة وإيضاح الحق، والله لا يستحيي من الحق، وكأنّ في هذا جواباً لمن أنكر ضرب الأمثال في الأشياء الحقيرة، واعترض على الله في ذلك؛ فليس في ذلك محل اعتراض، بل هو من تعليم الله لعباده ورحمته بهم، فيجب أن تتلقى بالقبول والشكر، ولهذا قال: {فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم}؛ فيفهمونها ويتفكرون فيها، فإن علموا ما اشتملت عليه على وجه التفصيل ازداد بذلك علمهم وإيمانهم، وإلا علموا أنها حق، وما اشتملت عليه حق، وإن خفي عليهم وجه الحق فيها، لعلمهم بأن الله لم يضربها عبثاً بل لحكمة بالغة ونعمة سابغة، {وأما الذين كفروا فيقولون ماذا أراد الله بهذا مثلاً}؛ فيعترضون ويتحيرون فيزدادون كفراً إلى كفرهم كما ازداد المؤمنون إيماناً على إيمانهم؛ ولهذا قال: {يضل به كثيراً ويهدي به كثيراً}؛ فهذه حال المؤمنين والكافرين عند نزول الآيات القرآنية، قال تعالى: {وإذا ما أنزلت سورة فمنهم من يقول أيكم زادته هذه إيماناً، فأما الذين آمنوا فزادتهم إيماناً وهم يستبشرون. وأما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلى رجسهم وماتوا وهم كافرون}؛ فلا أعظم نعمة على العباد من نزول الآيات القرآنية، ومع هذا تكون لقوم محنة وحيرة وضلالة وزيادة شر إلى شرهم، ولقوم منحة ورحمة وزيادة خير إلى خيرهم، فسبحان من فاوت بين عباده، وانفرد بالهداية والإضلال. ثم ذكر حكمته وعدله في إضلاله من يضل ؛ فقال: {وما يضل به إلا الفاسقين}؛ أي: الخارجين عن طاعة الله المعاندين لرسل الله الذين صار الفسق وصفهم؛ فلا يبغون به بدلاً، فاقتضت حكمته تعالى إضلالهم؛ لعدم صلاحيتهم للهدى، كما اقتضى فضله وحكمته هداية من اتصف بالإيمان وتحلى بالأعمال الصالحة. والفسق نوعان: نوع مخرج من الدين وهو الفسق المقتضي للخروج من الإيمان كالمذكور في هذه الآية ونحوها، ونوع غير مخرج من الإيمان كما في قوله تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ... }؛ الآية.
(26) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَا﴾) همانا خداوند از آوردن هر مثالی که باشد، شرم نمی‌کند. (﴿بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾) خواه اين مثال پشه باشد یا کوچک‌تر از آن؛ زیرا مثال‌ها مشتمل بر حکمت بوده و روشنی بخشِ حق هستند وخداوند از تبیین حق شرم ندارد. گویا آوردن این مثال، پاسخی است به کسی که مثال زدن به چیزهای حقیر را زشت می‌داند و به خاطر این کار بر خداوند اعتراض می‌کند. اما این جای اعتراض نیست، بلکه خداوند اینگونه بندگانش را می‌آموزد و آنها را مشمول رحمت و عنایت خود قرار می‌دهد، پس لازم است اوامرش پذیرفته شده و شکر او به جا آورده شود. بنابراین می‌فرماید: (﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ﴾) پس کسانی که ایمان آورده‌اند، آن را درک کرده و با دیدۀ تامل و اندیشه بدان می‌نگرند، بنابراین اگر محتوای آن را به‌طور مشروح و مفصل بدانند علم و ایمان‌شان افزوده می‌گردد. واگر از آن نیز سر در نیاورند، می‌دانند که آن حق است و مضمون و محتوایش نیز حق می‌باشد، هر چند که حق برای آنان در آن مثال پوشیده باشد، چون آنها می‌دانند که خداوند بیهوده آن مثال را نزده است بلکه به خاطر حکمت بالغ خویش آن را ذکر کرده است. (﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ﴾) و اما کسانی که کفر ورزیده‌اند، اعتراض نموده وحیران می‌شوند، بنابراین بر کفر خود می‌افزایند، همان طور که مؤمنان بر ایمان خود می‌افزایند. بنابراین فرمود: (﴿يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرٗا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيرٗا﴾) پس این است حال مؤمنان و کافران به هنگام نازل شدن آیات قرآن. خداوند متعال می‌فرماید: (وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ﴾ ٤٢١ ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ﴾ «و هنگامی که سوره‌ای نازل شود دسته‌ای از آنها می‌گویند: «این سوره ایمان کدام یک از شما را افزوده است؟» اما کسانی که ایمان آورده‌اند، ایمان‌شان افزوده می‌گردد و آنها خوشحال می‌شوند، و اما کسانی که در دل‌هایشان بیماری هست، پلیدی به پلیدی گذشته‌شان افزوده می‌شود و می‌میرند، در حالی که کافرند». پس هیچ نعمتی بزرگ‌تر از نزول آیات قرآن نیست. اما با این وجود، آیات قرآن برای گروهی سبب سختی و حیرت و گمراهی است و موجب افزایش بدی‌های‌شان می‌شود و برای گروهی سبب بخشش و رحمت است و به افزایش خوبی‌های‌شان می‌انجامد. پس پاک است خداوندی که بندگانش را گوناگون آفریده و تنها او است که هدایت می‌کند و گمراه می‌سازد. سپس خداوند حکمت و عدل خویش را در گمراه کردن کسانی که گمراه می‌شوند، بیان کرده و می‌فرماید: (﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ﴾«و جز فاسقان با آن گمراه نمی‌شوند»؛ یعنی کسانی که از طاعت خداوندی بیرون رفته و با پیامبران خدا عناد و مخالفت می‌ورزند و «فسق» تبدیل به صفت آنها گردیده است و نمی‌خواهند آن را عوض کنند. پس حکمت الهی اقتضا می‌نماید تا آنها را گمراه سازد؛ زیرا شایستۀ هدایت نیستند، همان‌طور که فضل وحکمت او اقتضا نموده است تا کسانی را که به ایمان متصف هستند و با کردارهای نیکو خود را آراسته‌اند، هدایت نماید. فسق بر دو نوع است: یک نوع انسان را از دین و دایرۀ ایمان خارج می‌کند، مانند فسقی که در این آیه و امثال آن ذکر شده است. نوع دوم فسقی است که انسان را از ایمان بیرون نمی‌کند همان طور که در فرمودۀ الهی آمده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر فاسقی پیش شما خبری آورد، تحقیق نمایید».
سپس فاسقان را توصیف کرده و می‌فرماید: 
#
{27} {الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه}؛ وهذا يعم العهد الذي بينهم وبين ربهم ، والذي بينهم وبين الخلق ، الذي أكده عليهم بالمواثيق الثقيلة والإلزامات، فلا يبالون بتلك المواثيق، بل ينقضونها، ويتركون أوامره، ويرتكبون نواهيه، وينقضون العهود التي بينهم وبين الخلق {ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل}؛ وهذا يدخل فيه أشياء كثيرة، فإن الله أمرنا أن نصل ما بيننا وبينه بالإيمان به والقيام بعبوديته، وما بيننا وبين رسوله بالإيمان به ومحبته وتعزيره والقيام بحقوقه، وما بيننا وبين الوالدين والأقارب والأصحاب وسائر الخلق بالقيام بحقوقهم التي أمر الله أن نصلها، فأما المؤمنون فوصلوا ما أمر الله به أن يوصل من هذه الحقوق، وقاموا بها أتم القيام؛ وأما الفاسقون فقطعوها ونبذوها وراء ظهورهم معتاضين عنها بالفسق والقطيعة والعمل بالمعاصي وهو الإفساد في الأرض، {فأولئك}؛ أي: من هذه صفته {هم الخاسرون}؛ في الدنيا والآخرة، فحصر الخسارة فيهم؛ لأن خسرانهم عام في كل أحوالهم ليس لهم نوع من الربح، لأن كل عمل صالح شرطه الإيمان، فمن لا إيمان له؛ لا عمل له، وهذا الخسار هو: خسار الكفر، وأما الخسار الذي قد يكون كفراً وقد يكون معصية وقد يكون تفريطاً في ترك مستحب، المذكور في قوله تعالى: {إن الإنسان لفي خسر}؛ فهذا عام لكل مخلوق إلا من اتصف بالإيمان والعمل الصالح والتواصي بالحق والتواصي بالصبر، وحقيقته فوات الخير الذي كان العبد بصدد تحصيله وهو تحت إمكانه.
(27) (﴿ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ﴾«آن کسانی که عهد خداوند را بعد از بستن آن می‌شکنند». این آیه هم شامل پیمان‌ میان آنان و خداست و هم شامل پیمانی که با یکدیگر منعقد می‌کنند. پیمان‌های مستحکم و مؤکدی که با خدا و خلق خدا منعقد می‌نمایند اما بی‌مبالات از کنار آنها می‌گذرند، آنها را نقض نموده و دستورات خداوند را ترک ‌کرده و منهیاتش را مرتکب ‌شده و پیمان‌هایی را که با مردم بسته‌اند، نقض می‌کنند. (﴿وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ﴾) و آنچه را خداوند دستور داده است از هم گسیخته نشود، می‌گسلند. و این شامل چیزهای زیادی می‌شود. خداوند به ما دستور داده است که به‌وسیلۀ ایمان و بندگی، رابطۀ خود را با او مستحکم سازیم؛ و با ایمان آوردن به پیامبر و دوست داشتن و تکریم وی و انجام دستورات و فرامینش، رابطۀ خویش را با ایشان نیز مستحکم نماییم؛ و خداوند به ما دستور داده است با به‌جا آوردن حقوق پدر و مادر و خویشاوندان و یاران و سایر مردم پیوند خود را با آنان محکم نگه داریم. مؤمنان این وظایف را عملی نموده و آن را به‌طور کامل بجا می‌آوردند، ولی فاسقان آن را از هم گسیخته و پشت سر انداختند و به فسق و فجور روی آورده و روابط خویشاوندی را قطع نموده و مرتکب گناه می‌شوند. و این از مصادیق فساد و تباهی در زمین است. پس (﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) کسانی که این طور باشند، (﴿هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾) در دنیا و آخرت زیان ‌دیدگان‌اند. منحصر‌‎ا آنها را زیانمند معرفی کرده است، زیرا زیان آنها عام بوده و در تمامی حالات خود زیان‌مندند و هیچ نوع سودی نمی‌برند؛ زیرا شرط پذیرفته‌شدن هر عمل صالحی داشتن ایمان است. پس هرکس ایمان نداشته باشد عملش پذیرفته نمی‌شود و انگار عملی ندارد. و این زیان، زیان کفر است. اما خسران و زیانی که گاه در قالب کفر، گاه در قالب انجام گناه و معصیت و گاه در قالب کوتاهی در انجام مستحب نمود پیدا می‌کند، در این فرمودۀ الهی بیان شده است: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ﴾ [العصر: 2] «انسانها همه زيانمندند» چنین خسران و زیانی عام است و شامل هر مخلوقی می‌باشد، به جز کسی که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهد و دیگران را به حق و صبر و شکیبایی توصیه نماید. و زیان حقیقی همانا از دست دادن عمل صالحی است که بندۀ حقیقی در صدد به‌دست آوردن آن است.
: 28 #
{كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)}.
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، چگونه به خداوند کفر مي ورزيد در حالي که شما مرده بوديد و شما را زنده گرداند، سپس شما را مي ميراند(و) باز شما را زنده مي کند و سپس به سوي او برگردانده مي شويد؟!
#
{28} هذا استفهام بمعنى التعجب والتوبيخ والإنكار؛ أي: كيف يحصل منكم الكفر بالله الذي خلقكم من العدم، وأنعم عليكم بأصناف النعم، ثم يميتكم عند استكمال آجالكم، ويجازيكم في القبور، ثم يحييكم بعد البعث والنشور، ثم إليه ترجعون فيجازيكم الجزاء الأوفى، فإذا كنتم في تصرفه وتدبيره وبره وتحت أوامره الدينية، وبعد ذلك تحت دينه الجزائي أَفَيَليق بكم أن تكفروا به؟ وهل هذا إلا جهل عظيم وسفه كبير ؟ بل الذي يليق بكم أن تتقوه وتشكروه، وتؤمنوا به ، وتخافوا عذابه، وترجوا ثوابه.
(28) این استفهام به معنی تعجب و توبیخ و انکار است؛ یعنی چگونه شما به خداوند کفر می‌ورزید؟ خداوندی که شما را از عدم آفرید و از انواع نعمت‌ها برخوردارتان کرد؛ سپس به هنگام پایان یافتن اجلتان شما را می‌میراند و در قبر مجازاتتان می‌کند، آنگاه در روز رستاخیز و حشر شما را زنده می‌گرداند؛ سپس به سوی او بازگردانده می‌شوید و جزای کامل را به شما می‌دهد. بنابراین شما در حیطۀ تصرف و تدبیر و احسان و اوامر او قرار دارید و سپس شما را به مجازات اعمالتان خواهد رساند. پس آیا شایسته است که به او کفر ورزید؟! و آیا این جز جهل و بی‌خردی چیز دیگری است؟ بلکه شایسته است از او بترسید و شکر او را به جا آورید و به او ایمان داشته باشید و از عذابش بترسید و به پاداشش امیدوار باشید.
: 29 - 0 #
{هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا}.
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، و خداوند ذاتي است که تمامي آنچه در زمين وجود دارد برايتان آفريد، سپس قصد آفرينش آسمانها را نمود و آن را هفت آسمان آفريد و او به هر چيزي دانا است.
#
{29} أي: خلق لكم برًّا بكم ورحمة جميع ما على الأرض للانتفاع والاستمتاع والاعتبار. وفي هذه الآية الكريمة دليل على أن الأصل في الأشياء الإباحة والطهارة؛ لأنها سيقت في معرض الامتنان، يخرج بذلك الخبائث فإن تحريمها أيضاً يؤخذ من فحوى الآية، وبيان المقصود منها، وأنه خلقها لنفعنا، فما فيه ضرر؛ فهو خارج من ذلك، ومن تمام نعمته منعنا من الخبائث تنزيهاً لنا؛ وقوله: {ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)}. «استوى»: ترد في القرآن على ثلاثة معانٍ: فتارة لا تُعدَّى بالحرف فيكون معناها: الكمال والتمام، كما في قوله عن موسى: {ولما بلغ أشده واستوى}؛ وتارة تكون بمعنى علا وارتفع، وذلك إذا عديت «بعلى» كقوله تعالى: {الرحمن على العرش استوى} ؛ {لتستووا على ظهوره}؛ وتارة تكون بمعنى قصد كما إذا عُدِيت «بإلى» كما في هذه الآية، أي: لما خلق تعالى الأرض قصد إلى خلق السماوات فسواهن سبع سماوات فخلقها وأحكمها وأتقنها وهو بكل شيء عليم، فيعلم ما يلج في الأرض وما يخرج منها، وما ينزل من السماء وما يعرج فيها، ويعلم ما تسرون وما تعلنون، يعلم السر وأخفى. وكثيراً ما يقرن بين خلقه وإثبات علمه كما في هذه الآية وكما في قوله تعالى: {ألا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير}؛ لأن خلقه للمخلوقات أدل دليل على علمه وحكمته وقدرته.
(29) (﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾) از آنجا که خدا نسبت به شما مهربان است همۀ آنچه را که در زمین است، برایتان آفرید تا از آن بهره‌مند شوید و از آن پند بگیرید. و این دلیلی است بر این که اصل در اشیاء مباح و پاک بودن آنها است؛ چون در این آیه به عنوان منت و احسان خدا از آنها نام برده شده است. و نیز چیزهای ناپاک خارج می‌شوند؛ زیرا حرمت آنها از مفهوم آیه و بیان مقصد آن فهمیده می‌شود. نیز از این آیه می‌فهمیم که خداوند تمامی اشیاء را به‌خاطر استفادۀ ما آفریده است، پس هر چیزی که ضرر داشته باشد از این اصل کلی خارج است. و از کمال نعمت خداوند این است که به خاطر پاک بودن ما، ما را از چیزهای زشت و بد بازداشته است. (﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾) (﴿ٱسۡتَوَىٰٓ﴾) در قرآن به سه معنی به‌کار رفته است؛ گاهی متعدی است اما نه به‌وسیلۀ حرف جر، پس آن‌گاه به معنی کمال خواهد بود، همان‌گونه که در قول خداوند در مورد موسی آمده است: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥوَٱسۡتَوَىٰٓ﴾ [قصص: 14] «و هنگامی که به حالت رشد و کمال خویش رسید»، و گاهی به معنی بلندی وارتفاع است و آن زمانی است که به‌وسیلۀ «علی» متعدی شود، مانند ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾ [طه: 5] «خداوند بر عرش بلند و مرتفع گردید»، ﴿لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ﴾ [زخرف: 13] «تا بر پشت آن مرتفع شوید». و گاهی به معنی «قصد» می‌آید و آن زمانی است که به‌وسیلۀ «الی» متعدی شود. همان‌گونه که در آیۀ (﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ﴾) آمده است؛ یعنی خداوند وقتی زمین را آفرید قصد آفرینش آسمان‌ها را نمود وآن را هفت آسمان آفرید و محکم گرداند (﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيم﴾) و او به هرچیزی دانا است. ﴿يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَايَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ ﭶ ﴾ پس او به آنچه در زمین فرو می‌رود و به آنچه که از زمین بیرون می‌آید و به آنچه که از آسمان پایین می‌آید و یا به آن بالا می‌رود، دانا می‌باشد. ﴿يَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ﴾ می‌داند آنچه را پنهان می‌کنید و آنچه را که آشکار می‌نمایید؛ و به اسرار و نهان‌ها آگاه است. خداوند در بسیاری جاها بین آفرینش مخلوقات و اثبات علم خود مقارنه ایجاد می‌کند، همان‌گونه که در این آیه آمده است: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ آیا کسی که آفریده است، نمی‌داند، در حالی که او باریک‌بین آگاه است؟ زیرا آفرینش مخلوقات از جانب خدا روشن‌ترین دلیل بر علم و حکمت و قدرت او می‌باشد.
: 30 - 34 #
{وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (31) قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (32) قَالَ يَاآدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (34)}.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ، و به يادآر آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: « من در زمين جانشيني مي گمارم»، فرشتگان گفتند:« آيا در آن کسي را مي گماري که در آن فساد مي کند و خون ها را مي ريزد، در حالي که ما ستايش و پاکي تو را بيان مي داريم؟!» گفت:« من چيزهايي مي دانم که شما نمي دانيد.» وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ، فرشتگان گفتند: « منزهي تو، ما مي دانيم جز آنچه به ما آموخته اي، همانا تو دانا و حکيمي». قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ، خداوند فرمود: « اي آدم! آنها را از نام هاي اين چيزها خبر ده.» و چون آن نام هاي اشياء را براي آنان برشمرد، خداوند فرمود: « آيا به شما نگفتم که من غيب آسمان ها و زمين را مي دانم و آنچه را آشکار مي سازيد و آنچه را پنهان مي داريد، مي دانم؟» وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ، و به يادآر آنگاه که به فرشتگاه گفتيم: « براي آدم سجده کنيد، پس همه فرشتگان سجده کردند به جز ابليس که سر باز زد و تکبر ورزيد و از کافران شد.»
#
{30} هذا شروع في ابتداء خلق آدم عليه السلام أبي البشر وفضلهِ، وأن الله تعالى حين أراد خلقه أخبر الملائكة بذلك، وأن الله مستخلفه في الأرض، فقالت الملائكة عليهم السلام: أتجعل فيها من يفسد فيها بالمعاصي ويسفك الدماء، وهذا تخصيص بعد تعميم؛ لبيان شدة مفسدة القتل، وهذا بحسب ظنهم أن الخليفةَ المَجْعُول في الأرض سيحْدُثُ منه ذلك، فنزهوا الباري عن ذلك وعظموه، وأخبروا أنهم قائمون بعبادة الله على وجه خالٍ من المفسدة فقالوا: {ونحن نسبح بحمدك}؛ أي: ننزهك التنزيه اللائق بحمدك وجلالك {ونقدس لك}؛ يحتمل أن معناها ونقدسك؛ فتكون اللام مفيدة للتخصيص والإخلاص، ويحتمل أن يكون: ونقدس لك أنفسنا؛ أي: نطهرها بالأخلاق الجميلة؛ كمحبة الله، وخشيته، وتعظيمه، ونطهرها من الأخلاق الرذيلة {قال}؛ الله للملائكة: {إني أعلم}؛ من هذا الخليفة {ما لا تعلمون}؛ لأن كلامكم بحسب ما ظننتم، وأنا عالم بالظواهر والسرائر، وأعلم أن الخير الحاصل بخلق هذا الخليفة أضعاف أضعاف ما في ضمن ذلك من الشر، فلو لم يكن في ذلك، إلا أن الله تعالى أراد أن يجتبي منهم الأنبياء والصديقين والشهداء والصالحين، ولتظهر آياته للخلق ، ويحصل من العبوديات التي لم تكن تحصل بدون خلق هذا الخليفة كالجهاد وغيره، وليظهر ما كمن في غرائز المكلفين من الخير والشر بالامتحان، وليتبين عدوه من وليه وحزبه من حربه، وليظهر ما كَمُن في نفس إبليس من الشر الذي انطوى عليه واتصف به، فهذه حكم عظيمة يكفي بعضها في ذلك.
(30) (﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾) این شروع آفرینش آدم علیه السلام -ابوالبشر- و بیان فضیلت و بزرگواری او می‌باشد. آنگاه که خداوند متعال اراده آفرینش آدم را نمود، ملائکه را از این کار آگاه کرد و به آنان گفت: می‌خواهم او را در زمین جانشین قرار ‌دهم. فرشتگان گفتند: (﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا﴾) آیا در زمین کسی را قرار می‌دهی که با ارتکاب گناه و معاصی، زمین را به تباهی می‌کشد و در آن فساد می‌کند؟! (﴿وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾) وخون‌ها را می‌ریزد؟ این ذکر خاص بعد از عام است؛ و منظور، بیانِ شدتِ فساد قتل است. آنها گمان می‌کردند کسی که در زمین به عنوان جانشین قرار داده می‌شود، به زودی این کارها از او سر می‌زند، پس خداوند را از این کارها پاک دانستند و او را تعظیم نموده وبه او خبر دادند که آنها عبادت وی را به دور از هر گونه فساد انجام می‌دهند. بنابراین فرمودند: (﴿وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ﴾) حال آنکه ما آن چنانکه شایستۀ مقام کبریای شماست، تسبیح وتنزیه شما را به جای می‌آوریم و شما را از آنچه که شایسته‌ات نیست، مبرّا می‌دانیم. (﴿وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾) احتمال دارد که معنی‌اش این گونه باشد: ما تو را پاک می‌دانیم و پاکی‌ات را بیان می‌کنیم. در این صورت «لام»، مفید تخصیص و اخلاص است. و احتمال دارد معنی‌اش این گونه باشد: ما وجود خود را برایت پاکیزه می‌داریم؛ یعنی آن را با اخلاق زیبا از قبیل محبت و ترس و تعظیم الله پاکیزه می‌کنیم و از اخلاق زشت پاک می‌داریم. خداوند متعال به فرشتگان گفت: (﴿إِنِّيٓ أَعۡلَمُ﴾) من در مورد این جانشین حقایقی را می‌دانم، (﴿مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) که شما نمی‌دانید؛ زیرا سخن‌تان بر مبنای گمان است؛ و من امور ظاهر و باطن را می‌دانم؛ و می‌دانم که خیر و خوبی حاصل از آفرینش این جانشین، به مراتب از بدی و شری که در آن است، بیشتر می‌باشد. علاوه بر این خداوند خواسته است تا از نسل این انسان پیامبران و صدیقان و شهدا وصالحان را برگزیند ونشانه‌های خود را برای خلق اظهار نماید و بندگی و عبودیت وی از قبیل جهاد و غیره انجام شود، که بدون آفریدن چنین جانشینی این عبودیت انجام نمی‌گیرد. نیز تا غریزه‌های خوب و بدی که در نهاد مکلفان قرار داده شده است به‌وسیلۀ امتحان نمودنشان روشن شود؛ و دشمن خدا از دوستش و نیز حزب الله از مخالفانش مشخص گردد. و تا بدی‌ای که در نهاد ابلیس نهفته است، هویدا شود. آنچه که ذکر گردید حکمت‌های بزرگی است که در آفرینش این جانشین مدّ نظر قرار گرفته است؛ حکمت‌هایی که تنها برخی از آنها برای بهانه قرار گرفتن «خلقت خلیفه» کافی است.
و چون سخن فرشتگان ـ علیهم السلام ـ بیانگر آن بود که آنها از جانشینی که خداوند در زمین قرار می‌دهد، بهترند، خداوند خواست برتری آدم را برای آنها بیان کند تا فضیلت او و کمال حکمت و علم الهی را بدانند. بنابراین فرمود: 
#
{31} فَعَلَّمَ {آدم الأسماء كلَّها}؛ أي: أسماء الأشياء ومن هو مسمى بها، فعلمه الاسم والمُسمَّى؛ أي: الألفاظ والمعاني حتى المصغر من الأسماء والمكبر؛ كالقصعة والقُصيْعَة {ثم عرضهم}؛ أي: عرض المسمَّيَات {على الملائكة}؛ امتحاناً لهم هل يعرفونها أم لا {فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء إن كنتم صادقين}؛ في قولكم وظنكم أنكم أفضل من هذا الخليفة.
(31) (﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾) و نام همۀ اشیاء را به آدم آموخت. پس خداوند اسم و مسمّی، کلمات و معانی آنها را به او آموخت، حتی اسامی بزرگ و کوچک اشیاء را نیز به او آموخت؛ همچون القصعة والقُصيْعَة؛ به معنی «کاسۀ کوچک و بزرگ». (﴿ثُمَّ عَرَضَهُمۡ﴾) سپس این چیزها را عرضه داشت، (﴿عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ﴾) بر ملائکه، تا آنها را امتحان کند که آیا آن را می‌دانند یا نه؟ (﴿فَقَالَ أَنۢبِ‍ُٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) پس وقتی شما گمان می‌برید که از این جانشین برتر هستید، مرا از نام‌های این چیزها خبر دهید، اگر راستگو هستید.
#
{32} {قالوا سبحانك}؛ أي ننزهك من الاعتراض منَّا عليك، ومخالفة أمرك {لا علم لنا}؛ بوجه من الوجوه، {إلا ما علمتنا}؛ إياه فضلاً منك وجوداً {إنك أنت العليم الحكيم}؛ العليم الذي أحاط علماً بكل شيء، فلا يغيب عنه ولا يعزب مثقال ذرة في السماوات والأرض ولا أصغر من ذلك ولا أكبر، الحكيم: من له الحكمة التامة التي لا يخرج عنها مخلوق ولا يشذ عنها مأمور، فما خلق شيئاً إلا لحكمة، ولا أمر بشيء إلا لحكمة، والحكمة وضع الشيء في موضعه اللائق به. فأقروا واعترفوا بعلم الله وحكمته وقصورهم عن معرفة أدنى شيء، واعترافهم بفضل الله عليهم وتعليمه إياهم ما لا يعلمون.
(32) (﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ﴾) گفتند: پاکی خدایا! و تو را پاک می‌دانیم و اعتراضی نداریم و با دستور تو مخالفت نمی‌ورزیم، (﴿لَا عِلۡمَ لَنَآ﴾) هیچ چیزی نمی‌دانیم، (﴿إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآ﴾) جز آنچه از فضل خویش به ما آموخته‌ای، (﴿إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ﴾) همانا تو دانا و حکیمی. «العلیم» کسی است که علمش همه چیز را فرا گرفته است، بنابراین به اندازۀ ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین و نه کوچک‌تر از آن و نه بزرگ‌تر از آن، از او پنهان نمی‌شود. «الحکیم» کسی است که دارای حکمت کامل است و هیچ مخلوق و مأموری از دایرۀ حکمت او بیرون نیست، پس خدا هیچ چیزی را بدون حکمت نیافریده است؛ و به هیچ چیزی دستور نداده مگر اینکه در آن حکمتی وجود دارد. «حکمت»؛ یعنی گذاشتن هر چیز در محل مناسب آن. پس فرشتگان به علم و حکمت خداوند و به قصور خود اقرار و اعتراف کردند و به فضل خداوند، و اینکه به آنها چیزهایی آموخته است که نمی‌دانند، اعتراف نمودند.
#
{33} فحينئذ قال الله: {يا آدم أنبئهم بأسمائهم}؛ أي: أسماء المسميات التي عرضها الله على الملائكة؛ فعجزوا عنها {فلما أنبأهم بأسمائهم}؛ تبين للملائكة فضل آدم عليهم، وحكمة الباري وعلمه في استخلاف هذا الخليفة {قال ألم أقل لكم إني أعلم غيب السموات والأرض} وهو ما غاب عنا فلم نشاهده، فإذا كان عالماً بالغيب، فالشهادة من باب أولى {وأعلم ما تبدون}؛ أي: تظهرون {وما كنتم تكتمون}.
(33) در این هنگام خداوند فرمود: (﴿يَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾) ای آدم! فرشتگان‌را از نام چیزهایی خبر ده که بر آنان عرضه داشتم و نتوانستند نام آنها را بگویند. (﴿فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾) پس وقتی آنها را از نام اشیاء آگاه کرد، فضیلت آدم بر آنها و حکمت خداوند و علم الهی در جانشین قرار دادن وی برای آنان روشن گردید، (﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ غَيۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[خداوند] فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان‌ها و زمین را می‌دانم. غیب چیزی است که از ما پوشیده است و ما آن را مشاهده نکرده‌ایم. پس وقتی خداوند عالمِ به غیب است و غیب را می‌داند، مشهود و حاضر را به طریق اولی می‌داند. (﴿وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ﴾) و آنچه را آشکار می‌کنید، می‌دانم، (﴿وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ﴾) و [نیز] آنچه‌را که پنهان می‌کردید.
#
{34} ثم أمرهم تعالى بالسجود لآدم إكراماً له وتعظيماً وعبودية لله تعالى؛ فامتثلوا أمر الله، وبادروا كلهم بالسجود، {إلا إبليس أبى} امتنع عن السجود، واستكبر عن أمر الله، وعلى آدم قال: {أأسجد لمن خلقت طيناً} وهذا الإباء منه، والاستكبار نتيجة الكفر الذي هو منطوٍ عليه، فتبينت حينئذ عداوته لله ولآدم وكفره واستكباره. وفي هذه الآيات من العِبَر والآيات إثبات الكلام لله تعالى، وأنه لم يزل متكلماً يقول ما شاء، ويتكلم بما شاء وأنه عليم حكيم، وفيه أن العبد إذا خفيت عليه حكمة الله في بعض المخلوقات، والمأمورات؛ فالواجب عليه التسليم واتهامُ عقله والإقرار لله بالحكمة؛ وفيه اعتناء الله بشأن الملائكة وإحسانه بهم بتعليمهم ما جهلوا، وتنبيههم على ما لم يعلموه. وفيه فضيلة العلم من وجوه: منها: أن الله تعرف لملائكته بعلمه وحكمته. ومنها: أن الله عرفهم فضل آدم بالعلم، وأنه أفضل صفة تكون في العبد. ومنها: أن الله أمرهم بالسجود لآدم إكراماً له لمَّا بانَ فضل علمه. ومنها: أن الامتحان للغير إذا عجزوا عما امتحنوا به ثم عرفه صاحب الفضيلة فهو أكمل مما عرفه ابتداء. ومنها: الاعتبار بحال أبوي الإنس والجن وبيان فضل آدم وأفضال الله عليه وعداوة إبليس له، إلى غير ذلك من العبر.
(34) سپس خداوند متعال فرشتگان را دستور داد تا به منظور احترام و بزرگداشت آدم و انجام دادن بندگی خدا، برای آدم سجده کنند. پس همۀ فرشتگان دستور خداوند را اجرا کردند و بلافاصله همه به سجده رفتند، (﴿إِلَّآ إِبۡلِيسَ﴾) به‌جز شیطان که از سجده کردن امتناع ورزید و خود را از آدم و از دستور الهی بزرگ‌تر و برتر دانست و تکبر ورزید و گفت: ﴿ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِينٗا﴾ آیا برای کسی سجده ببرم که او را از گل و خاک آفریده‌ای؟! تکبر او نتیجۀ کفری بود که در وجودش قرار داشت، پس در این هنگام دشمنی او با خدا و آدم، و کفر و تکبر ورزیدنش روشن گردید. نکتۀ جالبی که از این آیات مستفاد می‌گردد ثابت شدن کلام برای خداوند است؛ و اینکه او همواره و همیشه متکلم بوده و هرچه بخواهد، می‌گوید؛ و اینکه او دانا و باحکمت است. نیز از این آیات درمی‌یابیم که هرچند بنده، حکمت خداوند را در مورد بعضی از مخلوقات و در مورد بعضی از دستورات درک نکند، بر او لازم است که بپذیرد و سر تسلیم فرود آورد و عقل خود را زیر سؤال ببرد و به حکمت خداوندی اقرار نماید. در این آیات عنایت خداوند به فرشتگان و یاد دادن چیزهایی که نمی‌دانستند، و آگاه کردنشان از اموری که آن را نمی‌دانستند، ثابت می‌شود. نیز در این آیات از چند جهت، فضیلت علم ثابت می‌گردد: 1- خداوند در مقابل پرسش‌هایی که فرشتگان مطرح کردند، خویشتن را به علم و دانش ستود. 2- خداوند برتری آدم بر فرشتگان را درعلم وی دانست و بیان نمودکه علم بهترین صفت و ویژگی بنده است. 3- آنگاه که فضل علم آدم روشن شد، خداوند به فرشتگان دستور داد تا به منظور تکریم آدم سجده کنند. 4- چنانچه آدمی کسی را با طرح پرسش‌هایی مورد امتحان قرار دهد و سؤالاتی را از وی به‌عمل آورد و او از پاسخ د‌ادن به آن عاجز و ناتوان بماند، سپس سؤال کننده از سرِ فضل و بزرگواری جواب آن سؤالات را به او بگوید، این بهتر و کامل‌تر است از اینکه همان ابتدا پاسخ سؤالات را به او بگوید. 5- عبرت گرفتن از حال و وضع پدر انس و جن و بیان فضیلت آدم و برتری او بر جن و دشمنی ابلیس با او؛ و دیگر پندها و آموختنی‌هایی که از این آیه فهمیده می‌شود.
: 35 - 36 #
{وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (36)}.
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ، و به آدم گفتيم:« تو و همسرت در بهشت سکونت گيريد واز نعمت هاي فراوان آن هر طور که مي خواهيد بخوريد، اما به اين درخت نزديک نشويد، چه از ستمگران خواهيد شد.» فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ،پس شيطان موجب لغزش آنها گرديد و از آنچه در آن بودند آنها را بيرون کرد؛ و ما به آنها گفتيم: « فرود آييد، بعضي از شما دشمن به ديگر خواهيد برد؛ و براي مدتي برايتان در زمين مسکن و قرارگاه و کال ايي خواهد بودکه از آن بهره مند مي شويد.»
#
{35} لما خلق الله آدم وفضَّله، أتمَّ نعمته عليه بأن خلق منه زوجة؛ ليسكن إليها ويستأنس بها، وأمرهما بسكنى الجنة والأكل منها رغداً؛ أي: واسعاً هنيئاً {حيث شئتما}؛ أي: من أصناف الثمار والفواكه، وقال الله له: {إن لك أن لا تجوع فيها ولا تعرى، وأنك لا تظمأ فيها ولا تضحى}، {ولا تقربا هذه الشجرة}؛ نوع من أنواع شجر الجنة الله أعلم بها، وإنما نهاهما عنها امتحاناً وابتلاء أو لحكمة غير معلومة لنا، {فتكونا من الظالمين}؛ دل على أن النهي للتحريم؛ لأنه رتب الظلم عليه ؛ فلم يزل عدوهما يوسوس لهما ويزين لهما تناول ما نُهيا عنه حتى أزلهما أي حملهما على الزلل بتزيينه {وقاسمهما}؛ بالله {إني لكما لمن الناصحين}.
(35) وقتی خداوند آدم را آفرید و او را برتری داد، نعمت خود را به طور کامل به وی عطا کرد، به این توضیح که از او همسری برایش آفرید تا در کنارش آرامش یابد و به او انس بگیرد؛ و به آنها دستور داد تا در بهشت سکونت گزینند. (﴿وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا﴾ یعنی: هرچه می‌خواهید از انواع و اقسام میوه‌های آن به خوشی بخورید. و خداوند متعال به ایشان فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ﴾ [طه: 118-119] «همانا برای تو این است که در آن نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه می-مانی و آن که تو در آن نه تشنه می‌شوی و نه گرما (و سوزش آفتاب) می-یابی». (﴿وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ﴾) و نزدیک این درخت نشوید. درخت مذکور نوعی از درختان بهشت است که خداوند آن را بهتر می‌داند. و به منظور امتحان و آزمایش و یا به خاطر حکمتی که برای ما مشخص نیست، آنها را از نزدیک شدن به آن درخت و خوردن از آن نهی کرد. (﴿فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) این بخش از آیه بیانگر آن است که این نهی برای تحریم است؛ زیرا به دنبال آن ظلم ذکر شده است.
#
{36} فاغترا به وأطاعاه؛ فأخرجهما مما كانا فيه من النعيم، والرغد، وأُهْبِطوا إلى دار التعب والنصب والمجاهدة {بعضكم لبعض عدو}؛ أي: آدم وذريته أعداء لإبليس وذريته. ومن المعلوم أن العدو يَجِدُّ ويجتهد في ضرر عدوه وإيصال الشر إليه بكل طريق وحرمانه الخير بكل طريق، ففي ضمن هذا تحذير بني آدم من الشيطان كما قال تعالى: {إنّ الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً إنما يدعو حزبه ليكونوا من أصحاب السعير} {أفتتخذونه وذريته أولياء من دوني وهم لكم عدو بئس للظالمين بدلاً} ثم ذكر منتهى الإهباط فقال: {ولكم في الأرض مستقر}؛ أي: مسكن وقرار {ومتاعٌ إلى حين}؛ انقضاء آجالكم ثم تنتقلون منها للدار التي خُلقتم لها وخلقت لكم، ففيها أن مدة هذه الحياة مؤقتة عارضة ليست مسكناً حقيقياً، وإنما هي معبر يُتزوَّد منها لتلك الدار، ولا تُعمَّر للاستقرار.
(36) آری! شیطان در دل آنها وسوسه ‌انداخت و خوردن از آن درخت را برایشان آراست تا اینکه موجب لغزش آنها گردید: ﴿وَقَاسَمَهُمَآ﴾و برای آنها به خداوند قسم خورد که ﴿إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ﴾ همانا من خیرخواه شما هستم. پس آدم و همسرش فریب او را خوردند و از او اطاعت کردند. بنابراین شیطان آنها را از آسودگی و نعمتی که در آن بودند، بیرون کرد و به سرای خستگی و رنج و کار و تلاش درافتادند. (﴿بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ﴾) آدم و فرزندانش دشمنان ابلیس و فرزندانش خواهند بود. و مشخص است که دشمن برای زیان رساندن به طرف مقابل خود و محروم کردن او از خیر و نیکی به هر راهی متوسّل می‌شود. پس در این آیه به‌صورت ضمنی فرزندان آدم از شیطان برحذر داشته شده‌اند. همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ﴾ [فاطر: 6] «همانا شیطان دشمن شما است پس آن را دشمن خود قرار دهید، همانا او گروهش را فرامی‌خواند تا از اهل آتش جهنم شوند». ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا﴾ [الکهف: 50] «آیا مرا رها کرده و او و پیروانش را به دوستی می‌گیرید، حال آنکه آنها دشمن شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدی دارند». سپس به هبوط آدم و حوا به سوی زمین اشاره کرده و می‌فرماید: (﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ﴾) و برای شما تا مدتی در زمین مسکن و قرارگاهی است، (﴿وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ﴾) تا وقت معین؛ یعنی تا پایان اجل‌هایتان از دنیا بهره‌مند می‌شوید، سپس به سرا و جهانی منتقل می‌شوید که برای آن آفریده شده‌اید و آن نیز برای شما آفریده شده است. در این آیه به این مطلب اشاره شده است که زندگی دنیا موقت و عارضی است و دنیا مسکن حقیقی نمی‌باشد، بلکه راه عبوری است برای رسیدن به جهان و سرای آخرت و برای استقرار و ماندن آباد نشده است.
: 37 #
[{فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)}].
فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، سپس آدم از پروردگارش کلماتي را دريافت نمود، و خداوند توبه او را پذيرفت؛ همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.
#
{37} {فتلقّى آدم}؛ أي: تلقف وتلقن وألهمه الله {من ربه كلمات}؛ وهي قوله: {ربنا ظلمنا أنفسنا ... }؛ الآية؛ فاعترف بذنبه، وسأل الله مغفرته {فتاب}؛ الله، {عليه}؛ ورحمه {إنه هو التواب}؛ لمن تاب إليه وأناب. وتوبته نوعان: توفيقه أولاً. ثم قبوله للتوبة إذا اجتمعت شروطها ثانياً. {الرحيم}؛ بعباده، ومن رحمته بهم أن وفقهم للتوبة وعفا عنهم وصفح.
(37) (﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ﴾) آدم دریافت کرد؛ و خداوند به او الهام نمود، (﴿مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾) از جانب پروردگارش کلماتی را؛ و آن کلمات ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا...﴾ است، که آدم به گناهش اعتراف نمود و از خداوند خواست او را بیامرزد،(﴿فَتَابَ عَلَيۡهِ﴾) پس خداوند توبۀ او را پذیرفت و بر او رحم نمود، (﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ﴾) همانا خداوند توبه‌پذیر است و هر کس که به سوی او بازگردد و توبه کند، توبه‌اش را می‌پذیرد. توبه‌پذیری خداوند بر دو نوع است: نخست اینکه به انسان توفیق توبه کردن می‌دهد، دوم اینکه چنانچه توبه واجد شرایط باشد آن را می‌پذیرد. (﴿ٱلرَّحِيمُ﴾) نسبت به بندگانش مهربان است. یکی از مظاهر مهربانی خداوند این است که به بندگان توفیق توبه داده و از گناهان‌شان درگذشته و آنها را می‌بخشد.
: 38 - 39 #
{قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (39)}.
قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، گفتيم: « همگي از آن بهشت پايين برويد و چنانچه هدايتي از جانب من پيش شما آمد، کساني که از راهنمايي من پيروي کنند نه ترسي بر آنان خواهد بود و نه غمگين مي گردند.» وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون ، و کساني که کفر ورزيدند و آيات ما را تکذيب کردند اينها اهل دوزخند و آنها براي هميشه در آن خواهند بود.
#
{38} كرر الإهباط؛ ليرتب عليه ما ذكر، وهو قوله: {فإما يأتينكم مني هدى}؛ أي: أيُّ وقت وزمان جاءكم مني يا معشرَ الثقلين هدى؛ أي: رسول وكتاب يهديكم لما يقربكم مني، ويدنيكم من رضائي فمن تبع هداي منكم، بأن آمن برسلي، وكتبي واهتدى بهم، وذلك بتصديق جميع أخبار الرسل والكتب والامتثال للأمر والاجتناب للنهي، {فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ وفي الآية الأخرى، {فمن اتبع هداي فلا يضل ولا يشقى}. فرتب على اتباع هداه أربعة أشياء: نفي الخوف والحزن والفرق بينهما: أن المكروه إن كان قد مضى أحدث الحزن وإن كان منتظراً أحدث الخوف، فنفاهما عمن اتبع الهدى وإذا انتفيا حصل ضدهما وهو الأمن التام.
(38) «اهباط» را تکرار نمود تا مطلب بعدی بر آن مترتب گردد: (﴿فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى﴾) یعنی ای انسان وجن! زمانی که از جانب من به سوی شما رهنمودی آمد؛ یعنی پیامبر همراه با کتاب آمد و شما را به سوی من و خشنودی من دعوت نمود، (﴿فَمَن تَبِعَ هُدَايَ﴾) پس هرکس از شما که از رهنمود من پیروی کند؛ به این صورت که به پیامبران و کتاب‌هایم ایمان بیاورد؛ و تمام اخبار پیامبران و کتاب‌هایشان را تصدیق نماید؛ و دستور خدا را بپذیرد؛ و از آنچه نهی کرده است، بپرهیزد، (﴿فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) پس نه بر آنها ترسی هست و نه اندوهگین می‌شوند. در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ﴾ [طه: 123] «و هرکس از رهنمود من پیروی کند نه گمراه می‌شود و نه بدبخت می‌گردد». پس چهار چیز بر پیروی از هدایت خداوند مترتب می‌گردد: ترس و اندوه از آدمی رخت بر می‌بندد. فرق ترس با اندوه این است که اگر امر ناپسندی در گذشته انجام شده باشد غم و اندوه بر جای می‌گذارد؛ و اگر آدمی در انتظار امر ناگواری باشد در او ترس ایجاد می‌شود؛ خداوند ترس و اندوه را از کسی که از هدایت او پیروی نماید، نفی کرده است، و هر گاه این دو امر منتفی باشند ضد آن دو ثابت می‌گردد و آن امنیت و آسایش کامل است. همچنین خداوند گمراهی و بدبختی را از کسی که از هدایت او پیروی نماید، نفی کرده است؛ و هرگاه این دو امر منتفی باشند ضد آن د‌و ثابت می‌گردد و آن هدایت و سعادت است. بنابراین هرکس از هدایت الهی پیروی نماید امنیت و هدایت و سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت را به‌دست می‌آورد و هرامر ناگواری از قبیل ترس و اندوه و گمراهی و بدبختی از او دور می‌شود؛ پس به اهداف دلخواه خود می‌رسد و ناگواری‌ها از او دور می‌شود.
#
{39} وكذلك: نفي الضلال والشقاء عمن اتبع هداه، وإذا انتفيا ثبت ضدهما، وهو الهدى والسعادة، فمن اتبع هداه حصل له الأمن والسعادة الدنيوية والأخروية والهدى وانتفى عنه كل مكروه من الخوف والحزن والضلال والشقاء؛ فحصل له المرغوب واندفع عنه المرهوب، وهذا عكس من لم يتبع هداه فكفر به وكذب بآياته؛ فأولئك أصحاب النار، أي: الملازمون لها ملازمة الصاحب لصاحبه، والغريم لغريمه {هم فيها خالدون} لا يخرجون منها ولا يفتر عنهم العذاب ولا هم ينصرون. وفي هذه الآيات، وما أشبهها انقسام الخلق من الجن والإنس إلى أهل السعادة، وأهل الشقاوة، وفيها صفات الفريقين والأعمال الموجبة لذلك، وأن الجن كالإنس في الثواب والعقاب، كما أنهم مثلهم في الأمر والنهي.
(39) اما کسی که از هدایت خدا پیروی نکند و به آن کفر ورزد و آیات او را تکذیب نماید، (﴿أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾) اینها یاران و همدمان جهنم هستند و همواره در آن و با آن خواهند بود، همان‌گونه که دوست همواره همراه دوستش است، و همان طور که طلبکار به دنبال بدهکار می‌باشد. (﴿هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) آنان برای همیشه در آن خواهند بود، از آن بیرون نمی‌روند و عذاب آنها کم و کاستی نمی‌یابد و هیچ کس به کمک آنها نمی‌شتابد. در این آیات و آیات مشابه، مخلوقات از قبیل انسان و جن به دو گروه تقسیم شده‌اند؛ اهل سعادت و اهل شقاوت؛ و در این آیات صفات هر دو گروه و اعمالی که موجب سعادت یا شقاوت می‌شود، بیان شده است. نیز بیان شده است که جن در استحقاقِ برخورداری از پاداش یا عذاب مانند انسان هستند، همان‌طور که در امر و نهی نیز مانند او می‌باشند.
سپس خداوند متعال نعمات و برکاتی را که به بنی‌اسرائیل ارزانی داشته است، به آنها یادآور می‌شود و می‌فرماید:
: 40 - 43 #
{يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (43)}.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ ، اي بني اسرائيل! به ياد آوريد نعمت من را که بر شما ارزاني داشتم، و به پيمان من وفا کنيد تا به پيمان شما وفا کنم، و فقط از من بترسيد. وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُون ، و به آنچه که من نازل کرده ام و تصديق کننده چيزي است که با شما است، ايمان بياوريد، و نخستين کافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاي اندکي نفروشيد، و فقط از من بترسيد. وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، و حق را با باطل نياميزيد و حق را کتمان نکنيد در حالي که شما مي دانيد. وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين ، و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد و با نمازگذاران نماز بخوانيد.
#
{40} {يا بني إسرائيل}؛ المراد بإسرائيل: يعقوب عليه السلام، والخطاب مع فِرَق بني إسرائيل، الذين بالمدينة وما حولها ويدخل فيهم من أتى بعدهم، فأمرهم بأمر عام فقال: {اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم}؛ وهو يشمل سائر النعم التي سيذكر في هذه السورة بعضها، والمراد بذكرها بالقلب اعترافاً، وباللسان ثناءً، وبالجوارح باستعمالها فيما يحبه ويرضيه {وأوفوا بعهدي}؛ وهو ما عهده إليهم من الإيمان به، وبرسله، وإقامة شرعه {أوف بعهدكم}؛ وهو المجازاة على ذلك، والمراد بذلك ما ذكره الله في قوله: {ولقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل وبعثنا منهم اثني عشر نقيباً وقال الله إني معكم لئن أقمتم الصلاة وآتيتم الزكاة وآمنتم برسلي}؛ إلى قوله: {فقد ضل سواء السبيل}؛ ثم أمرهم بالسبب الحامل لهم على الوفاء بعهده، وهو الرهبة منه تعالى، وخشيته وحده، فإن من خشيه أوجبت له خشيته امتثال أمره، واجتناب نهيه، ثم أمرهم بالأمر الخاص الذي لا يتم إيمانهم ولا يصح إلا به فقال:
(40)  (﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾) منظور از اسرائیل، یعقوب علیه السلام است. در اینجا گروه‌هایی از بنی اسرائیل که در مدینه و اطراف آن سکونت داشتند، مورد خطاب خداوند می‌باشند؛ و کسانی که پس از آنها می‌آیند نیز شامل این خطاب می‌شوند. بنابراین خداوند به همۀ آنها یک دستور کلی و فراگیر داده و می‌فرماید: (﴿ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ ﴾) به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم. نعمتی که ذکر شده است شامل دیگر نعمت‌هایی نیز می‌شود که بعضی از آنها در این سوره ذکر می‌گردند. و منظور از به یاد آوردن این است که قلباً آن را به خاطر بیاورند و به آن اعتراف نمایند و با زبان آن را سپاسگزار باشند و آن‌چنان‌که پروردگار دوست دارد و می‌پسندد آن را به‌کار گیرند. (﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ﴾) و به پیمان خداوند که از شما عهد گرفته بود مبنی بر اینکه به او و پیامبرانش ایمان بیاورید و شریعت و قانون وی را اجرا نمایید، وفا کنید. (﴿أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ﴾) خداوند می‌فرماید من [نیز] به عهد خویش وفا خواهم کرد؛ و به شما پاداش خواهم داد. پیمانی را که خداوند از بنی‌اسرائیل گرفته بود در این آیه بیان شده است: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَيۡ عَشَرَ نَقِيبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مَعَكُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَيۡتُمُ ٱلزَّكَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًاحَسَنٗا لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمۡ سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾ [المائده: 12] و بی‌گمان، خد‌اوند از بنی‌اسرائیل پیمان گرفت. و دوازده سردار برای آنان تعیین کردیم. و خداوند فرمود: «همانا من با شما هستم، اگر نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و به پیامبران من ایمان بیاورید و آنان را یاری کنید و به خد‌اوند قرض نیکو دهید، از گناهان‌تان درمی‌گذرم و شما را وارد باغ‌هایی [در بهشت] می‌کنم که رودها از زیر آن روان است. پس هرکس از شما بعد از این کفر بورزد، به راستی که راه راست را گم کرده است.» سپس خداوند آنها را امر کرد که اسباب وفای به عهد را فراهم کنند و آن، ترس از خداوند یگانه است؛ زیرا ترس الهی باعث می‌شود که آدمی دستورات پروردگار را اطاعت کند و از نواهی او بپرهیزد.
#
{41} {وآمنوا بما أنزلت}؛ وهو: القرآن الذي أنزله على عبده ورسوله محمد - صلى الله عليه وسلم -، فأمرهم بالإيمان به واتباعه، ويستلزم ذلك، الإيمان بمن أنزل عليه، وذكر الداعي لإيمانهم، فقال: {مصدقاً لما معكم}؛ أي: موافقاً له لا مخالفاً ولا مناقضاً، فإذا كان موافقاً لما معكم من الكتب غير مخالف لها فلا مانع لكم من الإيمان به؛ لأنه جاء بما جاءت به المرسلون، فأنتم أولى من آمن به وصدق به؛ لكونكم أهل الكتب والعلم. وأيضاً فإن في قوله: {مصدقاً لما معكم}؛ إشارة إلى أنكم إن لم تؤمنوا به عاد ذلك عليكم بتكذيب ما معكم؛ لأن ما جاء به هو الذي جاء به موسى وعيسى وغيرهما من الأنبياء، فتكذيبكم له تكذيب لما معكم. وأيضاً فإن في الكتب التي بأيديكم صفة هذا النبي الذي جاء بهذا القرآن، والبشارة به، فإن لم تؤمنوا به؛ كذبتم ببعض ما أنزل إليكم، ومن كذب ببعض ما أنزل إليه؛ فقد كذب بجميعه، كما أن من كفر برسولٍ؛ فقد كذب الرسل جميعهم، فلما أمرهم بالإيمان به نهاهم، وحذرهم عن ضده وهو الكفر به فقال: {ولا تكونوا أول كافر به}؛ أي: بالرسول والقرآن، وفي قوله: {أول كافر به}؛ أبلغ من قوله ولا تكفروا به؛ لأنهم إذا كانوا أول كافر به كان فيه مبادرتهم إلى الكفر [به] عكس ما ينبغي منهم، وصار عليهم إثمهم وإثم من اقتدى بهم من بعدهم. ثم ذكر المانع لهم من الإيمان وهو اختيار العرض الأدنى على السعادة الأبدية فقال: {ولا تشتروا بآياتي ثمناً قليلاً}؛ وهو ما يحصل لهم من المناصب والمآكل التي يتوهمون انقطاعها إن آمنوا بالله ورسوله، فاشتروها بآيات الله واستحبوها وآثروها {وإياي}؛ أي: لا غيري، {فاتقون}؛ فإنكم إذا اتقيتم الله وحده أوجبت لكم تقواه تقديم الإيمان بآياته على الثمن القليل، كما أنكم إذا اخترتم الثمن القليل؛ فهو دليل على ترحل التقوى من قلوبكم، ثم قال:
(41) سپس آنها را به چیزی امر نمود که ایمان‌شان جز با آن کامل نمی‌گردد، بنابراین فرمود: (﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ﴾) و به آنچه فرو فرستاده‌ام، ایمان بیاورید؛ و آن قرآنی است که خداوند بر بنده و پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم نازل کرده است. پس خداوند به آنها فرمان داد تا به قرآن ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند. و ایمان آوردن به قرآن، مستلزم ایمان آوردن به کسی است که قرآن بر او نازل شده است. سپس به ذکر مطلبی ‌پرداخت که آنها را به سوی ایمان فرا می‌خواند: (﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ﴾) یعنی [این قرآن] موافق است با آنچه نزد شما است؛ و با کتاب شما مخالف و متضاد نیست، پس وقتی با کتاب‌های شما موافق است و با آن مخالف نیست، مانعی بر سر راه ایمان آوردن‌تان وجود ندارد؛ زیرا این پیامبر همان چیزی را آورده است که دیگر پیامبران آورده‌اند، پس شما باید به طریق اولی به او ایمان بیاورید و او را تأیید و تصدیق کنید؛ زیرا شما اهل کتاب و علم و دانش هستید. و نیز گفتۀ خداوند ‌(﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ﴾) اشاره به این است که اگر شما به آن ایمان نیاورید، به ضرر خودتان خواهد بود؛ زیرا ایمان نیاوردن‌تان به معنی تکذیب کتابی است که نزد شما است، چون آنچه محمد صلی الله علیه وسلم آورده است همان چیزی است که موسی و عیسی و دیگر پیامبران آورده‌اند، پس هرگاه شما قرآن را تکذیب کنید، انگار کتابی را تکذیب کرده‌اید که نزد شما می‌باشد.و نیز در کتاب‌هایی که در دست شما است صفت این پیامبر که قرآن را آورده، بیان شده است و به آمدن او در کتاب‌های شما مژده داده شده است. پس اگر به او ایمان نیاورید، قسمتی از آنچه را که به سوی شما فرو فرستاده شده است، تکذیب کرده‌اید؛ و هرکس قسمتی از آنچه را که بر آنها نازل شده است، تکذیب کند، همۀ آن را تکذیب کرده است. هم‌چنان‌که اگر کسی به پیامبری کفر ورزد، به همۀ پیامبران کفر ورزیده است. پس چون آنها را به ایمان آوردن به قرآن امر کرد، آنان را از ضد آن، یعنی کفر ورزیدن به آن نهی نمود و فرمود: (﴿وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦ﴾) و اولین کافر به پیامبر و قرآن نباشید. و (﴿أَوَّلَ كَافِرِۢ بِه﴾) از «لا تکفروا به» رساتر و بلیغ‌تر است؛ زیرا وقتی نخستین کافرِ به آن باشند، به سوی کفر شتافته‌اند؛ و این شایستۀ آنها نیست و از آنان انتظار نمی‌رود که چنین کاری را مرتکب شوند؛ زیرا گناه کسانی که پس از آنها نیز می‌آیند و از آنان پیروی می‌کنند، به گردن‌شان خواهد بود. سپس به بیان مانعی می‌پردازد که آنها را از ایمان آوردن باز می‌دارد؛ و آن انتخاب کالا و متاع فرومایۀ دنیا و ترجیح دادن آن بر سعادت جاودان و همیشگی است. بنابراین می‌فرماید: (﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾) و آیات مرا به بهای اندکی نفروشید. بهایی که آنها در عوض آیات الهی به دست می‌آوردند، پُست و مقام و برخورداری از امکانات رفاهی بود. آنها گمان می‌بردند که اگر به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند، آن‌را از دست خواهند داد. بنابراین آیات الهی را به آن فروخته و آن را بر ایمان ترجیح ‌دادند. (﴿وَإِيَّٰيَ﴾) و فقط از من، نه از کسی دیگر، (﴿فَٱتَّقُونِ﴾) بترسید؛ زیرا وقتی فقط از خدا بترسید، ترس خداوند باعث می‌شود ایمان را بر بها و متاع اندک دنیا ترجیح بدهید؛ و چنانچه کالا و بهای اندک را انتخاب کنید، تقوا و ترس الهی از دل‌هایتان رخت بر می‌بندد.
#
{42} {ولا تلبسوا}؛ أي: تخلطوا {الحق بالباطل وتكتموا الحق}؛ فنهاهم عن شيئين، عن خلط الحق بالباطل وكتمان الحق؛ لأن المقصود من أهل الكتب والعلم تمييز الحق [من الباطل] وإظهار الحق، ليهتدي بذلك المهتدون، ويرجع الضالون وتقوم الحجة على المعاندين؛ لأن الله فصل آياته وأوضح بيناته؛ ليميز الحق من الباطل، ولتستبين سبيل المهتدين من سبيل المجرمين، فمن عمل بهذا من أهل العلم؛ فهو من خلفاء الرسل وهداة الأمم، ومن لَبَّس الحق بالباطل فلم يميز هذا من هذا مع علمه بذلك، وكتم الحق الذي يعلمه وأُمِرَ بإظهاره؛ فهو من دعاة جهنم؛ لأن الناس لا يقتدون في أمر دينهم بغير علمائهم، فاختاروا لأنفسكم إحدى الحالتين.
(42) سپس می‌فرماید: (﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾) خداوند آنها را از دو چیز نهی کرده است؛ اول: در آمیختن حق با باطل؛ دوم: کتمان و پنهان کردن حق؛ زیرا آنچه از اهل کتاب و دانش انتظار می‌رود این است که حق را مشخص و جدا نمایند و آن را اظهار و آشکار کنند، تا جویندگان حق به آن راه یافته و هدایت شوند و گمراهان به سوی آن بازگردند و حجت بر مخالفان اقامه شود؛ زیرا خداوند آیات خود را توضیح داده و دلایل خویش را واضح گردانده است، تا حق از باطل مشخص شود و راه مهتدین از راه مجرمین روشن و جدا گردد. پس هرکس از اهل علم به این موضوع عمل کند، جانشین پیامبران و هدایت کنندۀ امت‌ها خواهد بود؛ و هرکس حق را با باطل درآمیزد و با وجود شناخت باطل، آن را از حق جدا نکند و حقی را که به آشکار کردنش فرمان یافته، دانسته و آگاهانه انکار نماید، از دعوتگران به جهنم است؛ زیرا مردم در امر دین خود جز از علمای خود پیروی نمی‌کنند. پس برای خود یکی از این دو راه و حالت را بر گزینید.
#
{43} ثم قال: {وأقيموا الصلاة}؛ أي: ظاهراً وباطناً {وآتوا الزكاة}؛ مستحقيها، {واركعوا مع الراكعين}؛ أي: صلوا مع المصلين، فإنكم إذا فعلتم ذلك مع الإيمان برسل الله وآيات الله، فقد جمعتم بين الأعمال الظاهرة والباطنة، وبين الإخلاص للمعبود والإحسان إلى عبيده، وبين العبادات القلبية والبدنية والمالية، وقوله: {واركعوا مع الراكعين}؛ أي: صلوا مع المصلين، ففيه، الأمر بالجماعة للصلاة، ووجوبها، وفيه، أن الركوع ركن من أركان الصلاة، لأنه عبر عن الصلاة بالركوع، والتعبير عن العبادة بجزئها يدل على فرضيته فيها.
(43) سپس فرمود: (﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) و به صورت ظاهری و باطنی نماز را بر پا دارید، (﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) و زکات اموال خود را به مستحقین بپردازید، (﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ﴾) و همراه نمازگزاران نماز بخوانید، که اگر به پیامبران و آیات خداوند ایمان بیاورید واین کارها را نیز انجام دهید، به درستی که اعمال ظاهری و باطنی را با هم انجام داده‌اید و برای معبود خویش اخلاص داشته و به بندگانش نیکی نموده‌اید و عبادت‌های قلبی و بدنی و مالی را همزمان انجام داده‌اید. (﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ﴾) و همراه با نمازگزاران، نماز بخوانید. در این آیه به خواندن نماز جماعت و واجب بودن جماعت امر شده است، نیز این آیه بیانگر آن است که رکوع، رکنی از ارکان نماز است؛ زیرا نماز را به رکوع تعبیر کرده است و تعبیر از عبادت به نام قسمتی از آن بر این دلالت می‌نماید که آن قسمت در عبادت فرض است.
: 44 #
[{أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (44)}].
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُون ، آيا مردم را به نيکوکاري امر کرده و خودتان را فراموش مي کنيد حال آنکه شما کتاب را مي خوانيد؟! آيا نمي انديشيد؟!
#
{44} {أتأمرون الناس بالبر}؛ أي: بالإيمان والخير، {وتنسون أنفسكم}؛ أي: تتركونها عن أمرها بذلك والحال، {وأنتم تتلون الكتاب أفلا تعقلون}؛ وسُمِّي العقل عقلاً؛ لأنه يعقل به ما ينفعه من الخير، وينعقل به عما يضره، وذلك أن العقل يحث صاحبه أن يكون أول فاعل لما يأمر به، وأول تارك لما ينهى عنه، فمن أمر غيره بالخير ولم يفعله أو نهاه عن الشر فلم يتركه دل على عدم عقله وجهله، خصوصاً إذا كان عالماً بذلك، قد قامت عليه الحجة، وهذه الآية وإن كانت نزلت في سبب بني إسرائيل، فهي عامة لكل أحد لقوله تعالى: {يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون}؛ وليس في الآية أن الإنسان إذا لم يقم بما أُمِر به أنه يترك الأمر بالمعروف، والنهي عن المنكر؛ لأنها دلت على التوبيخ بالنسبة إلى الواجبَيْنِ، وإلا فمن المعلوم أن على الإنسان واجبين: أمر غيره ونهيه، وأمر نفسه ونهيها، فترك أحدهما لا يكون رخصة في ترك الآخر، فإن الكمال أن يقوم الإنسان بالواجبَيْنِ، والنقص الكامل أن يتركهما، وأما قيامه بأحدهما دون الآخر فليس في رتبة الأول وهو دون الأخير، وأيضاً فإن النفوس مجبولة على عدم الانقياد لمن يخالف قولَه فعلُه، فاقتداؤهم بالأفعال أبلغ من اقتدائهم بالأقوال المجردة.
(44) (﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِر﴾) آیا مردم را به نیکوکاری؛ یعنی به کارهای خوب و ایمان فرمان می‌دهید، (﴿وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾) و خودتان را فراموش می‌کنید؟! یعنی خودتان این کارها را انجام نمی‌دهید، (﴿وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) در حالی که شما کتاب را می‌خوانید، آیا نمی‌اندیشید؟! تفکر و اندیشه، عقل نامیده شده است؛ چرا که به وسیلۀ عقل نیکی‌ها و فواید آن ادراک می‌گردد و آنچه به آدمی زیان می‌رساند، تشخیص داده می‌شود؛ زیرا عقل، صاحب خود را تحریک و تشویق می‌کند تا اینکه قبل از دیگران کاری را انجام دهد که آنان را به انجام دادن آن امر می‌کند، و قبل از دیگران کاری را ترک کند که آنان را از انجام آن باز می‌دارد. پس هرکس، دیگری را به کار خوب فرمان دهد و خود آن کار را انجام ندهد، یا کسی را از کار زشت باز دارد و خود آن کار را ترک نکند، این عمل مبیّن بی‌عقلی و نادانی وی می‌باشد، به خصوص وقتی که به این امر آگاه باشد، پس حجت بر او تمام می‌شود. این آیه گرچه در خصوص بنی‌اسرائیل نازل شده است اما هر کس را شامل می‌شود که دارای چنین ویژگی‌ای باشد؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾ [الصف: 2-3] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا چیزی می‌گویید که خود انجام نمی‌دهید؟ نزد خداوند گناه بسیار بزرگی است که شما چیزی بگویید و آن را انجام ندهید». اما در این آیه به این مطلب اشاره نشده است چنانچه انسان کاری را انجام ندهد که دیگران را به انجام دادن آن امر می‌نماید، باید امر به معروف و نهی از منکر را ترک کند؛ زیرا آیه بر توبیخ کسانی دلالت می‌کند که چنین رویه‌ای را در پیش می‌گیرند، وگرنه مشخص است که انسان دو وظیفه دارد؛ یکی اینکه دیگران را به کار خوب امر کند و آنها را از زشتی باز دارد، دوم اینکه خودش نیز کار خوب انجام دهد و از کار بد پرهیز نماید. پس انجام ندادن یکی از این دو وظیفه، مجوّزی برای ترک بخش دیگر وظیفه نمی‌شود، بلکه کمال واقعی این است که انسان هر دو وظیفه را انجام دهد؛ و نقص واقعی نیز این است که انسان هر دو را ترک کند. و اما اگر کسی یکی از این دو مهم را انجام دهد و دیگری را ترک کند، در رتبۀ اول قرار نمی‌گیرد، اما رتبۀ او از فردی که هر دو وظیفه را ترک گفته، بالاتر است. و سرشت انسان چنان بنا نهاده شده، از کسی که گفتار و کردارش مخالف یکدیگر است، پیروی نکند. پس آدمی بیشتر از کردار پیروی می‌کند نه از گفتار.
: 45 - 48 #
{وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ (45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (46) يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (47) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)}.
وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ ، و از صبر و نماز ياري بجوييد و به راستي که آن گران و دشوار آيد جز بر فروتنان. الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، آن کساني که يقين دارند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و يقين دارند به سوي او باز مي گردند. يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسرائيل! بياد آوريد نعمت مرا که بر شما ارزاني داشتم و نيز اينکه شماره را بر جهانيان برتري دارم . وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که کسي نمي تواند براي کسي کاري را انجام دهد، و از کسي شفاعتي پذيرفته نمي شود، و نه به جاي او جايگزيني پذيرفته مي شود، و نه ياري مي شوند.
#
{45} أمرهم الله أن يستعينوا في أمورهم كلها بالصبر بجميع أنواعه، وهو الصبر على طاعة الله حتى يؤديها، والصبر عن معصية الله حتى يتركها، والصبر على أقدار الله المؤلمة فلا يتسخطها، فبالصبر وحبس النفس على ما أمر الله بالصبر عليه معونة عظيمة على كل أمر من الأمور، ومن يتصبر يصبره الله، وكذلك الصلاة التي هي ميزان الإيمان، وتنهى عن الفحشاء والمنكر يستعان بها على كل أمر من الأمور، {وإنها}؛ أي: الصلاة، {لكبيرة}؛ أي: شاقة {إلا على الخاشعين}؛ فإنها سهلة عليهم خفيفة؛ لأن الخشوع وخشيةَ الله ورجاءَ ما عنده يوجب له فعلها منشرحاً صدره لترقبه للثواب وخشيته من العقاب، بخلاف من لم يكن كذلك، فإنه لا داعي له يدعوه إليها، وإذا فعلها صارت من أثقل الأشياء عليه. والخشوع: هو خضوع القلب وطمأنينته وسكونه لله تعالى وانكساره بين يديه ذلًّا وافتقاراً وإيماناً به وبلقائه، ولهذا قال:
(45) خداوند به آنها دستور داده است که در همۀ کارهایشان از تمامی انواع شکیبایی و صبر یاری بجویند؛ و آن صبر بر انجام دادن طاعت و عبادت خداست به‌گونه‌ای که آن را ادا نمایند؛ و اینکه در برابر [سختیِ] پرهیز از گناه و معصیت خدا، صبر نمایند و آن را ترک کنند؛ و در برابر امور دردناکی که خداوند برای انسان مقدر نموده است، صبر نمایند و ابراز نارضایتی نکنند. پس صبر و خویشتن‌داری بر اموری که خداوند به صبر نمودن در آنها فرمان داده است، یاری و کمکی بزرگ برای تمام امور انسان است. و هرکس از خداوند توفیق صبر کردن بخواهد، خداوند صبوری و شکیبایی را بر او سهل و آسان می‌گرداند. و همچنین در هر کاری باید از نماز که ترازوی ایمان است و انسان را از زشتی و منکر باز می‌دارد، کمک گرفته ‌شود.(﴿وَإِنَّهَا﴾) و همانا نماز، (﴿كَبِيرَةٌ﴾) قطعاً دشوار است، (﴿إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ﴾) مگر بر فروتنان، که نماز خواندن برای آنها آسان است؛ زیرا فروتنی و ترس از خداوند و امید به نعمت‌هایی که نزد اوست، باعث می‌شود بنده نماز را انجام دهد و خاطرش اطمینان یابد، چون او به پاداش خداوند چشم دوخته و از عذاب وی بیم دارد. به خلاف کسی که چنین نیست؛ زیرا انگیزه‌ای ندارد که او را به نماز فرا بخواند؛ و هرگاه نماز بخواند، سنگین‌ترین چیز بر او خواهد بود. خشوع؛ یعنی خضوع، آرامش، فروتنی و آرام گرفتن دل با یاد خدا. خشوع؛ یعنی تضرع و زاری به پیشگاه خداوند، و ابراز نیازمندی در بارگاه اقدسش، و ایمان داشتن به او و لقای او.
#
{46} {الذين يظنون}؛ أي يستيقنون {أنهم ملاقو ربهم}؛ فيجازيهم بأعمالهم، {وأنهم إليه راجعون}؛ فهذا الذي خفف عليهم العبادات وأوجب لهم التسلي في المصيبات ونفس عنهم الكربات وزجرهم عن فعل السيئات، فهؤلاء لهم النعيمُ المقيمُ في الغرفاتِ العالياتِ، وأما من لم يؤمن بلقاء ربه كانت الصلاة وغيرها من العبادات من أشق شيء عليه.
(46) بنابراین فرمود: (﴿ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ﴾) آنان که یقین دارند، (﴿أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ﴾) به لقای پروردگارشان خواهند رفت و خداوند آنها را طبق اعمال‌شان پاداش خواهد داد، (﴿وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾) و اینکه به سوی او باز می‌گردند. پس چنین ایده و تفکری عبادت را برای آنان آسان نموده و باعث شده تا در برابر ناگواری‌ها استقامت ورزند؛ و همین تفکر و اندیشه است که مشکلات و سختی‌ها را از آنها دور کرده و آنها را از انجام دادن کارهای ناشایست بازداشته است. پس نعمت جاودان موجود در خانه‌ها و منازل رفیع بهشتی برای آنان است، و هرکس که به لقای پروردگارش ایمان نداشته باشد، نماز و دیگر عبادات را دشوارترین امر خواهد یافت.
#
{47} ثم: كرر على بني إسرائيل التذكير بنعمته وعظاً لهم وتحذيراً وحثًّا.
(47) سپس بار دیگر بنی‌اسرائیل را به نعمت‌های خود یادآور می‌شود تا پند بپذیرند و از کارهای بد بازآیند و بر ایمان آوردن و انجام کارهای خیر، تشویق شوند.
#
{48} وخوفهم بيوم القيامة الذي: {لا تجزي}؛ فيه أي لا تغني {نفس}؛ ولو كانت من الأنفس الكريمة كالأنبياء والصالحين، {عن نفس}؛ ولو كانت من العشيرة الأقربين، {شيئاً}؛ لا كبيراً ولا صغيراً وإنما ينفع الإنسانَ عملُه الذي قدمه {ولا يقبل منها}؛ أي: النفس، {شفاعة}؛ لأحد بدون إذن الله ورضاه عن المشفوع له، ولا يرضى من العمل إلا ما أُريد به وجهه وكان على السبيل والسنة، {ولا يؤخذ منها عدل}؛ أي فداء ولو أن لكل نفس ظلمت ما في الأرض جميعاً ومثله معه لافتدوا به من عذاب الله ولا يقبل منهم ذلك، {ولا هم ينصرون}؛ أي: يدفع عنهم المكروه، فنفى الانتفاعَ من الخلق بوجه من الوجوه، فقوله: {لا تَجْزِي نفس عن نفس شيئاً} هذا في تحصيل المنافع، {ولا هم ينصرون} هذا في دفع المضار، فهذا النفي للأمر المستقبل به النافع، {ولا يقبل منها شفاعة ولا يؤخذ منها عدل} هذا نفي للنفع الذي يطلب ممن يملكه بعوض، كالعدل أو بغيره كالشفاعة؛ فهذا يوجب للعبد أن ينقطع قلبه من التعلق بالمخلوقين لعلمه أنهم لا يملكون له مثقال ذرة من النفع، وأن يعلقه بالله الذي يجلب المنافع ويدفع المضار فيعبده وحده لا شريك له، ويستعينه على عبادته.
(48) و آنها را از روز قیامت ترسانده است که (﴿لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ﴾) در روز قیامت از هیچ کسی برای دیگری کاری ساخته نیست گرچه آن شخص، انسانی بزرگوار، مثلا از جمله پیامبران و صالحان باشد. (﴿عَن نَّفۡسٖ﴾) برای هیچ کس، گرچه از خویشاوندان نزدیک باشد. (﴿شَيۡ‍ٔٗا﴾) هیچ چیزی ساخته نیست، بلکه فقط عملی که انسان از پیش فرستاده است به او فایده می‌رساند. (﴿وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ﴾) وهیچ شفاعت و سفارشی بدون اذن و اجازۀ خدا از او پذیرفته نمی‌شود. و خداوند هیچ عملی‌را نمی‌پسندد، مگر اینکه هدف از آن جلب رضای پروردگار بوده و طبق روش و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم انجام شده باشد. (﴿وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾) و هیچ بدل و جایگزینی از وی گرفته نمی‌شود: ﴿وَلَوۡ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦ مِن سُوٓءِ ٱلۡعَذَابِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ [الزمر: 47] «و اگر کسانی که ستم کرده‌اند همۀ آنچه که در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، آن را برای نجات از عذاب سخت خدا خواهند داد»، اما از آنها پذیرفته نمی‌شود. (﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) و آنها یاری نمی‌شوند؛ یعنی هیچ امر ناگواری از آنها دور نمی‌شود. پس هرگونه کمک و یاری رسانی را از طرف خلق نفی کرده است. منظور از (﴿لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡ‍ٔٗا﴾) به‌دست آوردن منافع است، و مراد از (﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) دفع ضرر می‌باشد. پس هیچ کس به غیر از خدا نمی‌تواند به طور مستقل ضرر و یا نفعی را برساند (﴿وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾) و نه از او شفاعتی پذیرفته می‌شود، و نه به جای وی بدلی گرفته می‌شود. این نفی، شامل نفعی است که آدمی در برابر انجام کاری آن را از کسی طلب می‌کند که مالک آن نفع است، و یا به طریق شفاعت و بدون اینکه کار نیکی انجام داده باشد آن را طلب می‌کند. پس این بر بنده واجب می‌گرداند که قلب خود را از وابستگی به غیر خدا پاک نماید؛ زیرا هیچ احدی نمی‌تواند در پیشگاه احدیت نفعی به وی برساند و یا ضرری را از او دفع کند، بلکه آدمی باید به خدایی دل ببندد که هر خیر و منفعتی را برای او جلب می‌کند و هر شر و ضرری را از وی دور می‌گرداند. پس باید فقط چنین خدایی را پرستش کند که هیچ شریکی ندارد، و بر انجام عبادت و پرستش از وی یاری بطلبد.
: 49 - 57 #
{وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54) وَإِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56) وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)}.
وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ، و به ياد آوريد هنگامي را که شما را از آل فرعون نجات داده ايم که مي چشاندند به شما عذابي سخت را؛ پسرانتان را مي کشتند و زنانتان را زنده نگاه مي داشتند و در اين آزمايشي بزرگ از جانب پروردگارتان بود. وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ، و به ياد آوريد هنگامي که دريا را برايتان شکافتيم و آل فرعون را غرق کرديم و شما نگاه مي کرديد. وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که با موسي چهل شب وعده گذاشتيم سپس بعد از او گوساله را به عبادت گرفتيد در حاليکه شما ستمکار بوديد. ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس از شما در گذشتيم تا شکرگذار باشيد. وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ، و به ياد آوريد که موسي را کتاب آسماني و فرقان داديم تا هدايت شويد. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ، و هنگامي که موسي به قومش گفت: « اي قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کرده ايد، بنابراني به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد؛ پس خودتان را بکشيد، اين نزد آفريدگارتان برايتان بهتر است، همانا او توبه پذير و مهربان است». وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ، و هنگامي که شما گفتيد:« اي موسي! تا خداوند را آشکارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»، پس صاعقه شما را فرا گرفت در حاليکه شما نگاه مي کرديد. ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس بعد از مرگتان شما را برانگيختيم تا سپاسگزار باشيد. وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَـكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ، و ابر را بر شما سايه گستر کرديم و برايتان «مَنّ» و «سلوا» فرو فرستاديم، از خوراکيهاي پاکيزه اي که به شما روزي داده ايم، بخوريد، و بر ما ستم نکردند بلکه آنها بر خود ستم مي کردند.
#
{49 ـ 54} هذا: شروع في تعداد نعمه على بني إسرائيل على وجه التفصيل فقال: {وإذ نجيناكم من آل فرعون}؛ أي: من فرعون وملئه وجنوده وكانوا قبل ذلك، {يسومونكم}؛ أي: يولونهم ويستعملونهم {سوء العذاب}؛ أي: أشده بأن كانوا، {يذبحون أبناءكم}؛ خشية نموكم، {ويستحيون نساءكم}؛ أي: فلا يقتلونهن فأنتم بين قتيل ومُذلَّل بالأعمال الشاقة مستحيَى على وجه المنة عليه والاستعلاء عليه فهذا غاية الإهانة، فَمَنَّ الله عليهم بالنجاة التامة، وإغراق عدوهم، وهم ينظرون لتَقَرَّ أعينهم {وفي ذلكم}؛ أي: الإنجاء {بلاء}؛ أي: إحسان {من ربكم عظيم}؛ فهذا مما يوجب عليكم الشكر والقيام بأوامره. ثم ذكر منته عليهم بوعده لموسى أربعين ليلة؛ لينزل عليهم التوراة المتضمنة للنعم العظيمة والمصالح العميمة، ثم إنهم لم يصبروا قبل استكمال الميعاد حتى عبدوا العجل من بعده؛ أي ذهابه {وأنتم ظالمون}؛ عالمون بظلمكم، قد قامت عليكم الحجة، فهو أعظم جرماً، وأكبر إثماً. ثم إنه أمركم بالتوبة على لسان نبيه موسى بأن يقتل بعضكم بعضاً؛ فعفا الله عنكم بسبب ذلك {لعلكم تشكرون}؛ الله.
(49 - 54) خداوند شروع به برشمردن نعمت‌هایش بر بنی‌اسرائیل نموده و می‌فرماید: (﴿وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ﴾) و [به یاد آورید] هنگامی که شما را از گزند فرعون و لشکریانش نجات دادیم و آنها قبل از اين (﴿يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ﴾) بر شما حکومت می‌کردند و شما را به‌کار می‌گرفتند و سخت‌ترین عذاب را به شما می‌چشاندند به‌گونه‌ای که (﴿يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ﴾) پسران‌تان را از ترس اینکه مباد‌ا جمعیت شما رشد کند،‌ سر می‌برید‌ند. (﴿وَيَسۡتَحۡيُونَ نِسَآءَكُمۡ﴾) و زنان‌تان را زند‌ه نگاه می‌د‌اشتند؛ یعنی آنها را نمی‌کشتند. پس شما یا کشته می‌شد‌ید یا به‌وسیلۀ انجام د‌اد‌ن کارهای سخت، ذلیل و خوار می‌گشتید؛ بر شما منت می‌نهاد‌ند و بر شما حکومت می‌کرد‌ند و این نهایت ذلت است. (﴿وَفِي ذَٰلِكُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّكُمۡ عَظِيمٞ﴾) و د‌ر این نجات د‌اد‌ن، احسان و نیکیِ بزرگی از جانب پرورد‌گارتان برای شما مقرر است. و بر شما واجب می‌گرد‌اند که نعمات وی را شاکر باشید و عباد‌ت او را به جای آورید. پس خد‌اوند بر آنها منت گذاشت و آنان را به‌طور کامل نجات د‌اد و د‌شمنشان را غرق نمود، و آنها این صحنه را نظاره می‌کرد‌ند،‌ تا چشمانشان روشن گرد‌د. سپس خد‌اوند احسان خود را به آنها یاد آور می‌شود، آنگاه که به موسی وعد‌ه د‌اد چهل شب با وی ملاقات کند و تورات را بر آنها نازل نماید که نعمت‌ها و مصالح بزرگی را برای آنها د‌ربر د‌اشت، اما آنها صبر نکرد‌ند تا مد‌ت و میعاد کامل گرد‌د؛ و پس از اینکه او رفت، به گوساله‌پرستی روی آورد‌ند. (﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ﴾)حال آنکه شما ستمکارید و بر ستم خود واقفـید، چـرا که حجت بر شما اقامه شد‌ه است، پس گناهـی که شـما مرتکب شـد‌ه‌اید،‌ بزرگ‌ترین جنایت و زشت‌ترین گناه است. (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ...) «و هنگامی که موسی به قومش گفت: ای قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کرده‌ايد، بنابراين به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد، پس خودتان را بکشيد ...» سپس خد‌اوند از طریق پیامبرش موسی شما را فرمان د‌اد که توبه کنید و یکد‌یگر را بکشید، تا خد‌اوند از شما د‌رگذرد.
#
{55} {وإذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة}؛ وهذا غاية الجرأة على الله وعلى رسوله، {فأخذتكم الصاعقة}؛ إما الموت أو الغشية العظيمة {وأنتم تنظرون}؛ وقوع ذلك كل ينظر إلى صاحبه.
(55) (﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾) و [به یاد آورید] هنگامی که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد،‌ مگر اینکه خد‌اوند را آشکارا ببینیم. و این نهایت جسارت و گستاخی در برابر خدا و پیامبرش است. (﴿فَأَخَذَتۡكُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ﴾) پس صاعقه؛ یعنی مرگ یا بیهوشی شما را فرا گرفت. (﴿وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ﴾) در حالی‌که به هنگام وقوع این امر، هر یک از شما به همراهش نگاه می‌کرد.
#
{56} {ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون}؛ ثم ذكر نعمته عليهم في التِيه والبرية الخالية من الظلال وسعة الأرزاق فقال:
(56) (﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰكُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾) سپس بعد از مرگتان، شما را برانگیختیم، تا سپاسگزار باشید.
#
{57} {وظللنا عليكم الغمام وأنزلنا عليكم المنّ}؛ وهو: اسم جامع لكل رزق [حسن] يحصل بلا تعب، ومنه الزنجبيل والكمأة، والخبز، وغير ذلك، {والسلوى}؛ طائر صغير يقال له: السماني طيب اللحم؛ فكان ينزل عليهم من المنِّ والسلوى ما يكفيهم ويقيتهم {كلوا من طيبات ما رزقناكم}؛ أي: رزقاً لا يحصل نظيره لأهل المدن المترفهين، فلم يشكروا هذه النعمة ، واستمروا على قساوة القلوب وكثرة الذنوب {وما ظلمونا}؛ يعني بتلك الأفعال المخالفة لأوامرنا، لأن الله لا تضره معصية العاصين كما لا تنفعه طاعات الطائعين {ولكن كانوا أنفسهم يظلمون}؛ فيعود ضرره عليهم.
(57) سپس خداوند نعمتش را که در بیابان و دشت و برهوت به آنها ارزانی داشت، یادآور شده و می‌فرماید: (﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَنَّ﴾) و ابر را بر شما سایه گرداندیم و «منّ» را بر شما فرو فرستادیم. هر رزقی که بدون زحمت و خستگی به‌دست آید، «منّ» نامیده می‌شود؛ و زنجبیل و قارچ و نان از این نوع است. (﴿وَٱلسَّلۡوَىٰ﴾«سلوی»؛پرندۀ کوچکی است که در زبان عربی به آن «سُمَانَی» نیز گفته می‌شود و در فارسـی آن را «بلدرچـین» می‌گویند که دارای گوشـتی خـوشمـزه است. پس «مَنّ و سلوی» به اندازه‌ای که آنها را کفایت می‌کرد، فرو فرستاده شد. (﴿كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ﴾) از خوراکی‌های پاکیزه‌ای بخورید که روزی شما گردانده‌ایم، روزی‌ای که اهالی شهرهای مرفّه نیز از آن برخوردار نبودند. اما آنها شکر این نعمت را به‌جا نیاوردند، و همچنان به سنگدلی و ارتکاب گناه ادامه دادند، (﴿وَمَا ظَلَمُونَا﴾) و بر ما ستم نکردند؛ یعنی با مخالفت با اوامر ما به ما ستم نکردند، چون معصیت گناهکاران زیانی به خداوند نمی‌رساند. همان طور که پرستش پرستشگران به او فایده‌ای نمی‌رساند، (﴿وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ﴾) و لکن آنها بر خود ستم می‌کردند، پس ضرر کارهایشان به خودشان بر می‌گردد.
: 58 - 59 #
{وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (59)}.
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَـذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که گفتيم: « وارد اين شهر شويد و از هرکجاي آن خواستيد به خوشي و فراواني بخوريد و از دروازه آن با فروتني وارد شويد و بگوييد: خدايا گناهان ما را بيامرز»، تا گناهان شما را بيامرزم و پاداش نيکوکاران را خواهيم افزود. فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُون ، پس ستمگران آن سخن را به سخن ديگري غير از آنچه به آنان گفته شده بود تبديل کردند. پس بر کساني که ستم نمودند به سبب سرپيچي شان عذابي از آسمان فرو فرستاديم.
#
{58} وهذا أيضاً من نعمته عليهم بعد معصيتهم إياه، فأمرهم بدخول قرية تكون لهم عزًّا ووطناً ومسكناً، ويحصل لهم فيها الرزقُ الرغدُ، وأن يكون دخولهم على وجه خاضعين لله فيه بالفعل، وهو دخول الباب سجداً، أي: خاضعين ذليلين، وبالقول وهو أن يقولوا: {حطة}؛ أي: أن يحط عنهم خطاياهم بسؤالهم إياه مغفرته، {نغفر لكم خطاياكم}؛ بسؤالكم المغفرة {وسنزيد المحسنين}؛ بأعمالهم أي: جزاء عاجلاً وآجلاً.
(58) این نیز یکی دیگر از نعمت‌هایی است که خداوند پس از آنکه نافرمانی‌اش کردند، بر آنها ارزانی داشت. خداوند به آنها فرمان داد وارد شهری شوند و در آن موطن و مسکن گزینند و عزت و افتخار و روزی فراوان به‌دست آورند. و دستور داد در حالی وارد شهر شوند که عملا خود را برای خداوند خاضع و فروتن نموده‌اند، به این صورت که (﴿سُجَّدٗا﴾) فروتنانه از دروازۀ شهر داخل شده و بگویند: (﴿حِطَّةٞ﴾) یعنی: پروردگارا! از تو می‌خواهیم گناهان‌مان را عفو نمایی. (﴿نَّغۡفِرۡ لَكُمۡ خَطَٰيَٰكُمۡ﴾[و چنانچه طلب مغفرت کنید] ما گناهان‌تان را می‌بخشیم. (﴿وَسَنَزِيدُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و پاداش نیکوکاران را اکنون و در آینده خواهیم افزود.
#
{59} {فبدل الذين ظلموا}؛ منهم، ولم يقل فبدلوا؛ لأنهم لم يكونوا كلهم بدلوا {قولاً غير الذي قيل لهم}؛ فقالوا: بدل حطة، حبة في حنطة، استهانة بأمر الله، واستهزاء وإذا بدلوا القول مع خفته فتبديلهم للفعل من باب أولى وأحرى، ولهذا دخلوا يزحفون على أدبارهم، ولما كان هذا الطغيان أكبر سببٍ لوقوع عقوبة الله بهم قال: {فأنزلنا على الذين ظلموا}؛ منهم {رجزاً}؛ أي: عذاباً {من السماء}؛ بسبب فسقهم وبغيهم.
(59) (﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ﴾) پس ستمگران‌شان آن سخن را به سخن دیگری ـ غیر از آنچه به آنها گفته شده بود ـ تبدیل کردند. نگفت: «فَبَدَّلوا» چون همۀ آنان سخن را تغییر ندادند. (﴿قَوۡلًا غَيۡرَ ٱلَّذِي قِيلَ لَهُمۡ﴾) یعنی سخن خدا را به سخنی غیر از آنچه که به آنها گفته شده بود، عوض کردند. پس به منظور اهانت به دستور خدا و به تمسخر گرفتن آن، به جای «حطّة» [یعنی گناهان ما را بیامرز]، گفتند: «حبّة في حنطة» دانۀ گندم، پس وقتی که آنها سخن را تغییر بدهند، عمل را به طریق اولی تغییر خواهند داد. بنابراین در حالی که به پشت می‌خزیدند، داخل شدند. و از آن جا که این سرکشی بزرگ‌ترین سبب گرفتار شدن آنها به عذاب خداوند بود، فرمود: (﴿فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ﴾) پس فرو فرستادیم بر کسانی که ستم کردند، (﴿رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ﴾) عذابی از آسمان به سبب تعدی و تباهی و فسادی که می‌کردند.
: 60 #
{وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)}.
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ، و ياد کنيد هنگامي را که موسي براي قومش آب خواست، پس ما گفتيم: با عصايت به آن سنگ بزن»، آنگاه از آن دوازده چشمه روا شد به گونه اي که هر قبيله اي آبشخور خود را مي دانست. بخوريد و بياشاميد از روزي خدا، و همچون تباهکاران در زمين فساد و تباهي نکنيد.
#
{60} {استسقى}؛ أي: طلب لهم ماء يشربون منه {فقلنا اضرب بعصاك الحجر}؛ إما حجر مخصوص معلوم عنده، وإما اسم جنس؛ {فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً}؛ وقبائل بني إسرائيل اثنتا عشرة قبيلة، {قد علم كل أناس}؛ منهم {مشربهم}؛ أي: محلهم الذي يشربون عليه من هذه الأعين، فلا يزاحم بعضهم بعضاً بل يشربونه متهنئين لا متكدرين، ولهذا قال: {كلوا واشربوا من رزق الله}؛ أي: الذي آتاكم من غير سعي ولا تعب {ولا تعثوا في الأرض}؛ أي: تخربوا على وجه الإفساد.
(60) (﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ﴾) و به یاد آور زمانی را که موسی برای آنها آبی خواست که از آن بنوشند، (﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاكَ ٱلۡحَجَرَ﴾) پس ما گفتیم: با عصایت آن سنگ را بزن. مراد از «حجر» یا سنگ مخصوص و مشخصی است و یا جنس سنگ است. (﴿فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَيۡنٗا﴾) پس، از آن دوازده چشمه بجوشید. بنی‌اسرائیل نیز دوازده قبیله بودند. (﴿قَدۡ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡ﴾) و هر قبیله‌ای محل آبشخور خود را می‌دانست. بنابراین مزاحم یکدیگر نمی‌شدند، بلکه به راحتی و آسودگی آب می‌نوشیدند. به همین جهت فرمود: (﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ﴾) از روزی خداوند که بدون تلاش و خستگی به شما ارزانی داشته است، بخورید و بیاشامید، (﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ﴾) و در زمین فساد و تباهی نکنید.
: 61 #
{وَإِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (61)}.
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ ، و ياد کنيد هنگامي را که گفتيد: « اي موسي! هرگز ما بر يک غذا و خوراک تاب نياوريم، پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمين مي روياند از سبزي و خيار و سير و عدس و پياز برايمان بيرون بياورد».گفت: « آيا چيزي را که مي خواهيد در آنجا برايتان فراهم است». ومُهرخواري و فقر بر آنها زده شد و سزاوار خشم خداوند گرديدند. اين بدان علت بود که آنها به آيات خداوند کفر مي ورزيدند، و پيامبران را به ناحق مي کشتند، اين بدان خاطر بود که آنها سرپيچي مي کردند، و دست به تجاوز و تعدي مي زدند.
#
{61} أي: واذكروا {إذ قلتم} لموسى على وجه التملل لنعم الله، والاحتقار لها {لن نصبر على طعام واحد}؛ أي: جنس من الطعام وإن كان كما تقدم أنواعاً لكنها لا تتغير {فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الأرض من بقلها}؛ أي: نباتها الذي ليس بشجر يقوم على ساقه {وقثائها}؛ وهو الخيار {وفومها}؛ أي: ثومها والعدس والبصل معروف، قال لهم موسى: {أتستبدلون الذي هو أدنى}؛ وهو الأطعمة المذكورة {بالذي هو خير}؛ وهو المن والسلوى، فهذا غير لائق بكم، فإن هذه الأطعمة التي طلبتم، أي مِصْرٍ هبطتموه وجدتموها، وأما طعامكم الذي منَّ الله به عليكم فهو خير الأطعمة وأشرفها فكيف تطلبون به بدلاً؟ ولما كان الذي جرى منهم فيه أكبر دليل على قلة صبرهم، واحتقارهم لأوامر الله ونعمه جازاهم من جنس عملهم فقال: {وضربت عليهم الذلة}؛ التي تُشاهدَ على ظاهر أبدانهم {والمسكنة}؛ بقلوبهم فلم تكن أنفسهم عزيزة، ولا لهم همم عالية بل أنفسهم أنفس مهينة، وهممهم أردأ الهمم {وباؤوا بغضب من الله}؛ أي: لم تكن غنيمتهم التي رجعوا بها، وفازوا إلا أن رجعوا بسخطه عليهم؛ فبئس الغنيمة غنيمتهم، وبئس الحالة حالتهم {ذلك}؛ الذي استحقوا به غضبه {بأنهم كانوا يكفرون بآيات الله}؛ الدالات على الحق الموضحة لهم، فلما كفروا بها عاقبهم بغضبه عليهم وبما كانوا {يقتلون النبيين بغير الحق}؛ وقوله: {بغير الحق} زيادة شناعة، وإلا فمن المعلوم أن قتل النبيين لا يكون بحق، لكن لئلا يظن جهلهم وعدم علمهم {ذلك بما عصوا}؛ بأن ارتكبوا معاصي الله {وكانوا يعتدون}؛ على عباد الله؛ فإن المعاصي يجر بعضها بعضاً، فالغفلة ينشأ عنها الذنب الصغير، ثم ينشأ عنه الذنب الكبير، ثم ينشأ عنها أنواع البدع والكفر وغير ذلك، فنسأل الله العافية من كل بلاء. واعلم أن الخطاب في هذه الآيات لأمة بني إسرائيل الذين كانوا موجودين وقت نزول القرآن، وهذه الأفعال المذكورة خوطبوا بها وهي فعل أسلافهم، ونسبت لهم لفوائد عديدة. منها: أنهم كانوا يتمدحون، ويزكون أنفسهم، ويزعمون فضلهم على محمد ومن آمن به؛ فبين الله من أحوال سلفهم التي قد تقررت عندهم ما يبين به لكل واحد منهم أنهم ليسوا من أهل الصبر، ومكارم الأخلاق، ومعالي الأعمال، فإذا كانت هذه حالة سلفهم ـ مع أن المظنة أنهم أولى وأرفع حالة ممن بعدهم ـ فكيف الظن بالمخاطبين! ومنها: أن نعمة الله على المتقدمين منهم نعمة واصلة إلى المتأخرين، والنعمة على الآباء نعمة على الأبناء، فخوطبوا بها، لأنها نعم تشملهم وتعمهم. ومنها: أن الخطاب لهم بأفعال غيرهم مما يدل على أن الأمة المجتمعة على دين تتكافل وتتساعد على مصالحها، حتى كأنَّ متقدمهم ومتأخرهم في وقت واحد، وكأن الحادثَ من بعضهم حادثٌ من الجميع؛ لأن ما يعمله بعضهم من الخير يعود بمصلحة الجميع، وما يعمله من الشر يعود بضرر الجميع. ومنها: أن أفعالهم أكثرها لم ينكروها، والراضي بالمعصية شريك للعاصي، إلى غير ذلك من الحكم التي لا يعلمها إلا الله.
(61) (﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ﴾) و یاد کنید هنگامی را که به منظور تحقیر نعمت‌های خداوند، به موسی گفتید: (﴿لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ﴾) هرگز تاب و تحمل یک نوع غذا را نداریم، [البته] همچنان‌که گذشت، هرچند که غذای آنان چند نوع [یعنی؛ «منّ» و «سلوی»] بود، اما قابل تغییر نبود [و از این نظر جذابیتی برای آنان نداشت].(﴿فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا﴾) بنابراین از خدایت بخواه از سبزی که زمین می‌رویاند، (﴿وَقِثَّآئِهَا﴾) و خیار (﴿وَفُومِهَا﴾) و سیر (﴿وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا﴾) و عدس و پیاز، برای ما برویاند. موسی به آنها گفت: (﴿قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِي هُوَ أَدۡنَىٰ﴾) آیا غذاهای مذکور را (﴿بِٱلَّذِي هُوَ خَيۡرٌ﴾) به جای «منّ» و «سلوی» که بهترین [مواد غذایی] هستند قرار می‌دهید؟! شایسته نیست که این‌گونه عمل کنید؛ زیرا خوراکی‌هایی را که طلب کرده‌اید، به هر شهری فرود بیایید، خواهید یافت، اما خوراکی‌ای که خداوند به شما ارزانی داشته است، از بهترین خوراکی‌ها و شریف‌ترین آنها است، پس چگونه می‌خواهید آن را تغییر بدهید؟ و چون آنچه از آنها سر زد، بزرگ‌ترین دلیل بر ناشکیبایی آنان و تحقیر دستورات خداوند و نعمت‌هایش بود. به پاس عمل‌شان پروردگار آنها را مجازات کرد. پس فرمود: (﴿وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ﴾) و مُهر ذلّت بر آنها زده شد به‌گونه‌ای که بر ظاهر بدن آنها مشاهده می‌شد، (﴿وَٱلۡمَسۡكَنَةُ﴾) و نیازمندی و خواری بر دل‌هایشان قرار گرفت، به‌گونه‌ای که عزت و شرافت و همت خود را از دست داده و تبدیل به مردمانی ضعیف و سست عنصر شدند. (﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ﴾) بنابراین دستاورد و غنیمتی را که بدست آوردند چیزی جز خشم و غضب الهی نبود، پس چه بد است غنیمتی که آنان به‌دست آوردند، و چه زشت و بد است حالتی که آنان در آن افتادند! و مستحق غضب و ناخشنودی خداوند شدند و به سرنوشت بسیار بدی دچار گشتند. (﴿ذَٰلِكَ﴾) علتِ اینکه آنها مستحق خشم خداوند گردیدند این بود که (﴿بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ﴾) آیات الهی را که مردمان را به سوی حق راهنمایی می‌نمود و حق را روشن می‌کرد، انکار می‌کردند، پس وقتی به آن کفر ورزیدند، خداوند با خشم خود آنها را مجازات کرد. و نیز آنان (﴿وَيَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾) پیامبران را به ناحق می‌کشتند. (﴿بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾) بیانگر اوج زشتی کار آنها است؛ زیرا مشخص است که کشتن پیامبران به حق نخواهد بود، اما به خاطر اینکه گمان برده نشود آنها جاهل و ناآگاه بودند، فرمود: به ناحق آنها را می‌کشتند. (﴿ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ﴾) این از آن روی بود که با ارتکاب معصیت و نافرمانی خداوند، سرکشی می‌نمودند. (﴿وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ﴾) و بر بندگان خدا تجاوز می‌کردند. زیرا هر گناهی که انسان مرتکب می‌شود، او را به سوی ارتکاب گناه دیگری سوق می‌دهد. مثلاً از غفلت، گناه کوچکی پدید می‌آید، سپس از آن گناه کوچک، گناهی بزرگ به‌وجود می‌آید، سپس از آن گناه بزرگ، بدعت‌ها و کفر و دیگر گناهان کبیره پدید می‌آید. از خداوند می‌خواهیم که ما را از هر آفتی مصون بدارد. و بدان که این آیات، متوجه آن دسته از بنی‌اسرائیل است که در زمان نزول قرآن می‌زیستند؛ و آنها مخاطب این رفتارها قرار گرفته‌اند و به آنها نسبت داده شده است، در حالی که پیشینیان‌شان مرتکب این رفتارها شده‌اند؛ انتساب این رفتارها به آنها بنا به دلایل متعددی بوده است،، از جمله: آنها خود را ستایش می‌کردند و ادّعا می‌کردند از محمد صلی الله علیه وسلم و کسانی که به او ایمان آورده‌اند، برتر هستند، بنابراین خداوند حالات گذشتگان آنها را بیان کرد، تا برای آنان روشن ‌شود که اهل صبر و فضایل اخلاقی و کارهای درست نیستند. پس وقتی حالت گذشتگان آنها چنین است –در حالی که گمان می‌رود احوال و اوضاع گذشتگان‌شان از طوایف و نسل‌های بعدی به مراتب بهتر و خوب‌تر بوده باشد-، کسانی که مخاطب قرآن بودند [و در عصر نزول آن می ‌زیستند] چه حال و وضعیتی داشته‌اند؟! یکی دیگر از دلایل انتساب رفتار پیشنیان آنها به ایشان این است که: نعمتی را که خداوند بر پدران آنان ارزانی داشت به مثابۀ متنعّم شدن فرزندان می‌باشد، پس آنها مورد خطاب قرار ‌گرفتند، چون این نعمات و برکات همۀ آنها را در بر گرفت. دلیل دیگر این است که: همۀ آنان بر یک آیین بودند و برای مصالح و منافع مشترکی تلاش می‌کردند، انگار گذشتگان آنها و متأخرین، در یک زمان زیسته و آنچه از بعضی از آنها سر زده، از همۀ آنها سر زده است؛ زیرا منفعت کار خوبی که بعضی از آنها انجام می‌دهند، به همه برمی‌گردد؛ و ضرر کار بدی که برخی انجام می‌دهند، متوجه همه می‌گردد. از دیگر دلایل انتساب کارهای گذشتگان‌شان به آنان این است که: بیشتر کارهای [زشت] گذشتگان خویش را زشت ندانسته و مورد اعتراض قرار نمی‌دادند؛ و کسی که به گناه راضی باشد، شریک گناهکار است. و حکمت‌های دیگری نیز در این امر نهفته است که کسی جز خداوند آن را نمی‌داند.
سپس خداوند میان فرقه‌های اهل کتاب حکم کرده و می‌فرماید:
: 62 #
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)}.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، بي گمان کساني که ايمان آورده اند«مسلمين» و کساني که يهودي و صابئي و نصراني بوده اند هر کس که به خدا و روز قيامت ايمان داشته و کردار شايسته انجام داده اجرشان نزد پروردگارشان است، نه ترسي بر آنها است و نه غمگين مي گردند.
#
{62} وهذا الحكم على أهل الكتاب خاصة، لأن الصابئين الصحيح: أنهم من جملة فرق النصارى، فأخبر الله أن المؤمنين من هذه الأمة واليهود والنصارى والصابئين من آمن بالله [منهم] واليوم الآخر وصدقوا رسلهم، فإن لهم الأجر العظيم، والأمن، ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون، وأما من كفر منهم بالله ورسله واليوم الآخر، فهو بضد هذه الحال؛ فعليه الخوف والحزن. والصحيح: أن هذا الحكم بين هذه الطوائف من حيث هم لا بالنسبة إلى الإيمان بمحمد، فإن هذا إخبار عنهم قبل بعثة محمد، وإن هذا مضمون أحوالهم، وهذه طريقة القرآن إذا وقع في بعض النفوس ـ عند سياق الآيات ـ بعض الأوهام، فلا بد أن تجد ما يزيل ذلك الوهم؛ لأنه تنزيل من يعلم الأشياء قبل وجودها، ومن رحمته وسعت كل شيء، وذلك ـ والله أعلم ـ أنه لما ذكر بني إسرائيل وذمهم وذكر معاصيَهم وقبائحهم ربما وقع في بعض النفوس أنهم كلهم يشملهم الذم، فأراد الباري تعالى أن يبين من لا يلحقه الذم منهم بوصفه، ولما كان أيضاً ذكر بني إسرائيل خاصة يوهم الاختصاص بهم، ذكر تعالى حكماً عامًّا يشمل الطوائف كلها؛ ليتضح الحق ويزول التوهم والإشكال، فسبحان من أودع في كتابه ما يبهر عقول العالمين.
(62)  (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ این حکم فقط برای اهل کتاب است؛ زیرا سخن درست این است که صابئین از جمله فرقه‌های نصارا هستند، پس خداوند خبر داده است که مؤمنانِ امت اسلام، همچنین یهود و نصارا و صابئین؛ هر کس از آنان که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و پیامبران را تصدیق نموده است، برای آنها پاداش بزرگی است؛ نه ترسی برآنها است و نه اندوهگین می‌شوند. و اما کسانی از آنها که به خدا و پیامبران و روز قیامت کفر ورزیده‌اند، ترس و غم بر آنها مستولی می‌گردد. و صحیح آن است که بگوییم این حکم مختص فِرَق و گروه‌های اهل کتاب است و ربطی به موضوع ایمان آوردن به محمد صلی الله علیه وسلم ندارد، زیرا این آیه از حالت آنها قبل از بعثت محمد صلی الله علیه وسلم خبر می‌دهد؛ و این روش قرآن است که هر گاه در لابلای آیات ابهامی پدید آید، حتماً چیزی را مطرح می‌کند که این شک و ابهام را از بین ببرد؛ زیرا قرآن از طرف ذاتی نازل شده است که هر چیزی را قبل از پدید آمدن آن می‌داند و رحمت او همه چیز را فرا گرفته است. خداوند متعال از بنی‌اسرائیل سخن به میان آورد و گناهان و زشتی‌های آنان را ذکر کرد؛ و چه بسا برخی از مردم [با دیدن این گناهان و زشتی‌ها] چنین تصور کنند که همه‌ی بنی اسرائیل مشمول مذمـت و نکوهـش هستند؛ در نتیجه خداوند خواست، آنهایی را که مذموم نیستند، جدا کند. و نیز از آنجا که به طور خاص بنی‌اسرائیل ذکر شد، گـمان مـی‌رود که این امـور به آنها اختصاص دارد. بنـابراین خداونـد حکم عامی را بیان فرمـود که همـۀ گروه‌ها را در برگـیرد؛ و نیز حق روشن شـود؛ و توهـم و ابـهام از بین برود. پس پاک است خداوندی که در کتابش چیزهایی را قرار داده است که عقل جهانیان را به حیرت می‌اندازد.
: 63 - 64 #
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (64)}
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتيم، آنچه را که به شما داده ايم يا جهد و جديت بگيريد و به ياد آوريد آنچه را که در آن است تا پرهيزگار شويد. ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ ، سپس از آن روي گردانديد، و اگر فضل و رحمت خدا نبود از زيانکاران بوديد.
#
{63} أي: واذكروا، {إذ أخذنا ميثاقكم}؛ وهو العهد الثقيل المؤكد بالتخويف لهم برفع الطور فوقهم وقيل لهم، {خذوا ما آتيناكم}؛ من التوراة {بقوة}؛ أي بجد واجتهاد، وصبر على أوامر الله {واذكروا ما فيه}؛ أي: ما في كتابكم بأن تتلوه وتتعلموه {لعلكم تتقون}؛ عذاب الله وسخطه، أو لتكونوا من أهل التقوى.
(63) (﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَامِيثَٰقَكُمۡ﴾) و [به یاد آورید] هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم. و میثاقی که خداوند از آنها گرفت، با برافراشتن کوه طور بر بالای سر آنها و ایجاد رعب و وحشت در دل‌شان، مؤکد گردید. و به آنها گفته شد: (﴿خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ﴾) و آنچه از تورات که به شما داده‌ایم با جهد و تلاش و صبر و شکیبایی بر انجام دستورات خداوند، بگیرید. (﴿وَٱذۡكُرُواْ مَا فِيهِ﴾) و آنچه را که در کتاب‌تان هست، یاد کنید؛ آن را تلاوت نموده و مطالبش را درک کنید. (﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) شاید از عذاب خدا و ناخشنودی او رهایی یابید و یا پرهیزگار شوید.
#
{64} فبعد هذا التأكيد البليغ {توليتم}؛ وأعرضتم وكان ذلك موجباً لأن يحل بكم أعظم العقوبات ولكن {لولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين}.
(64) (﴿ثُمَّ﴾) و پس از این تأکید بلیغ و رسا، (﴿تَوَلَّيۡتُم﴾) شما روی گرداندید، و همین امر کافی بود که بزرگ‌ترین عذاب بر شما فرود آید، (﴿فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَكُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾) و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، از زیانکاران می‌شدید.
: 65 - 66 #
{وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (65) فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)}.
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ ، و البته کساني را از خودتان که روز شنبه تجاوز کردند خوب شناختيد، پس ما به آنها گفتيم: « بوزينگان خوار باشيد». فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِين ، پس آن را عبرتي براي حاضران و آيندگان و پندي براي پرهيزگاران قرار داديم.
#
{65} أي: ولقد تقرر عندكم حالةُ، {الذين اعتدوا منكم في السبت}؛ وهم الذين ذكر الله قصتهم مبسوطة في سورة الأعراف في قوله: {واسألهم عن القرية التي كانت حاضرة البحر إذ يعدون في السبت ... } الآيات؛ فأوجب لهم هذا الذنب العظيم أن غضب الله عليهم، وجعلهم {قردة خاسئين}؛ حقيرين ذليلين، وجعل الله هذه العقوبة:
(65) (﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِينَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنكُمۡ فِي ٱلسَّبۡتِ﴾) و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، خوب می‌شناسید؛ آنها کسانی هستند که خداوند داستان‌شان را در سورۀ اعراف به طور مفصل بیان کرده و می‌فرماید: ﴿ وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ...﴾ «و بپرس آنها را از شهری که نزدیک دریا بود، هنگامی که آنها در روز شنبه تجاوز می‌کردند». پس این گناه بزرگ، باعث شد تا خداوند بر آنها خشم گیرد و آنها را (﴿قِرَدَةً خَٰسِ‍ِٔينَ﴾) بوزینگانی خوار و ذلیل قرار دهد.
#
{66} {نكالاً لما بين يديها}؛ أي: لمن حضرها من الأمم، وبلغه خبرها ممن هو في وقتهم {وما خلفها}؛ أي: من بعدها فتقوم على العباد حجة الله، وليرتدعوا عن معاصيه، ولكنها لا تكون موعظة نافعة إلا للمتقين، وأما من عداهم فلا ينتفعون بالآيات.
(66) خداوند این عقوبت را مایۀ عبرت کسانی قرار داد که در آن عصر زندگی می‌کردند: (﴿نَكَٰلٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهَا﴾) یعنی امت‌هایی که حاضر بودند و کسانی که در زمان آنها به‌سر می‌بردند و خبر آنها به ایشان رسید.(﴿وَمَا خَلۡفَهَا﴾) و کسانی که بعد از آنان آمدند، پس بر بندگان خداوند حجت اقامه گردید، تا از نافرمانی پروردگار باز آیند، اما جز پرهیزگاران، از آیات خدا بهره نمی‌برند.
: 67 - 74 #
{وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (67) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (68) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)}.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِين، و به ياد آوريد هنگامي که موسي به قومش گفت: « همانا خداوند به شما دستور مي دهد تا گاوي را سر ببريد»، گفتند: « آيا ما را مسخره مي کني؟» گفت:« پناه مي برم به خدا از اينکه از نادانان باشم». قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ، گفتند: «از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند آن چگونه است؟»، گفت:« او مي گويد آن گاوي است نه پير و نه جوان بلک ميان آن دو است. پس آنچه به شما فرمان داده مي شود، انجام دهيد». قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ، گفتند:« از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند رنگ آن چگونه است؟»،گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است زرد رنگ که نگاه کنندگان را شاد مي کند». قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ، گفتند:« پروردگارت را براي ما فراخوان تا براي ما بيان کند که آن چگونه است، همانا گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدا بخواهد راه خواهيم برد». قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ، گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است که نه رام است زمين را شخم بزند، و نه آبياري کند کشتزار را، بي نقص و يک رنگ است ». گفتند: « اکنون حقيقت را بيان داشتي»، پس آن را سر بريدند و نزديک بود اين کار را نکنند. وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُون، و به ياد آوريد هنگامي که کسي را کشتيد و در آن اختلاف کرديد و خداوند بيرون آورنده است آنچه را پنهان مي کرديد. فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ، پس گفتيم: پاره اي از آن ماده گاو را به آن کشته بزنيد. خداوند اينچنين مردگان را زنده مي گرداندو نشانه هاي روشن دالّ بر قدرت خويش را به شما مي نماياند، باشد که تعقل ورزيد. ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، پس از آن، دلهاي شما سخت شد، همچون سنگ يا سخت تر از سنگ . و پاره اي از سنگ هاست که از آن نهرها مي جوشد، و پاره از از آنها است که مي شکافد و آب از آن بيرون مي آيد، و پاره اي از آنها است که از ترس خدا فرو مي ريزد، و خدا از آنچه مي کنيد غافل نيست.
#
{67} أي: واذكروا ما جرى لكم مع موسى حين قتلتم قتيلاً؛ فادّارَأْتم فيه، أي: تدافعتم واختلفتم في قاتله حتى تفاقم الأمر بينكم، وكاد ـ لولا تبيين الله لكم ـ يحدث بينكم شر كبير، فقال لكم موسى في تبيين القاتل: اذبحوا بقرة، وكان من الواجب المبادرة إلى امتثال أمره وعدم الاعتراض عليه، ولكنهم أبوا إلا الاعتراض فقالوا: {أتتخذنا هزواً}؛ فقال نبي الله: {أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين}؛ فإن الجاهل هو الذي يتكلم بالكلام الذي لا فائدة فيه وهو الذي يستهزئ بالناس، وأما العاقل فيرى أن من أكبر العيوب المزرية بالدين والعقل استهزاءه بمن هو آدمي مثله. وإن كان قد فضل عليه فتفضيله يقتضي منه الشكر لربه والرحمة لعباده: فلما قال لهم موسى ذلك علموا أن ذلك صدق، فقالوا:
(67) (﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ﴾) و به یاد آورید آنچه که برای شما با موسی پیش آمد، آنگاه که فردی را کشتید و در مورد قاتل آن با یکدیگر اختلاف و کشمکش ورزیدید، تا اینکه مسئله در بین شما بزرگ شد، و اگر خداوند آن را برایتان روشن نمی‌کرد، شر بزرگی پدید می‌آمد. پس موسی، به منظور مشخص کردن ‌قاتل، به شما گفت: گاوی را سر ببرید. و می‌بایست بی‌درنگ، فرمان او اطاعت شود و اعتراضی صورت نگیرد. اما آنها اعتراض کردند و گفتند: (﴿أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗا﴾) آیا ما را مسخره می‌کنی؟ آنگاه موسی گفت: (﴿أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾) به خدا پناه می‌برم از اینکه از جاهلان باشم؛ زیرا جاهل و نادان کسی است که سخن بی‌فایده می‌گوید ‌و مردم را مسخره می‌کند. و اما عاقل می‌داند که بزرگ‌ترین عیب دین و عقل، مسخره کردن همنوع است، گرچه او بر آن برتری داشته باشد؛ زیرا برتری بر دیگران مستلزم آن است که شکر پروردگار را به جا آورد و با بندگانش مهربان بود.
#
{68} {ادع لنا ربك يبين لنا ما هي}؛ أي ما سنُّها {قال إنه يقول إنها بقرة لا فارض}؛ أي: كبيرة، {ولا بكر}؛ أي: صغيرة، {عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون}؛ واتركوا التشديد والتعنت.
(68) وقتی موسی این را به آنها گفت، به راستی و درستی آن باور یافته و گفتند: (﴿ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ﴾) از پروردگارت بخواه تا برای ما بیان کند که آن گاو چقدر سن دارد؟ (﴿قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ﴾) گفت: خداوند می‌فرماید: آن ماده گاوی است نه بزرگ، (﴿وَلَا بِكۡرٌ﴾) و نه کوچک، (﴿عَوَانُۢ بَيۡنَ ذَٰلِكَ﴾[بلکه] میان‌سالی است بین این دو، (﴿فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ﴾) پس آنچه را به آن فرمان داده می‌شوید، بدون تکلف و سخت‌گیری انجام دهید.
#
{69} {قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال إنه يقول إنها بقرة صفراء فاقع لونها}؛ أي: شديد، {تسر الناظرين}؛ من حسنها.
(69) (﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَا قَالَ إِنَّهُۥيَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا)) گفتند: از پروردگارت بخواه که رنگ آن را برای ما بیان کند. گفت: همانا او [پروردگارم] می‌فرماید: آن گاو زرد پررنگ است، (﴿تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِينَ﴾) و رنگش آن‌قدر زیباست که نگاه‌کنندگان را شادمان می‌نماید.
#
{70} {قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هي إن البقر تشابه علينا}؛ فلم نهتد إلى ما تريد، {وإنا إن شاء الله لمهتدون}.
(70) (﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا﴾) گفتند: پروردگارت را فرا خوان، تا برای ما بیان دارد که آن [گاو] چگونه است؟ زیرا ماده گاو بر ما مشتبه شده است و ما به آنچه می‌خواهی، راه نیافته‌ایم. (﴿وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ﴾) و ما اگر خدا بخواهد، هدایت خواهیم شد.
#
{71} {قال إنه يقول إنها بقرة لا ذلول}؛ أي: مذللة بالعمل {تثير الأرض}؛ بالحراثة {ولا تسقي الحرث}؛ أي: ليست بسانية، {مسلمة}؛ من العيوب أو من العمل {لا شية فيها}؛ أي: لا لون فيها غير لونها الموصوف المتقدم، {قالوا الآن جئت بالحق}؛ أي: بالبيان الواضح، وهذا من جهلهم، وإلا فقد جاءهم بالحق أول مرة، فلو أنهم اعترضوا أيَّ بقرة لحصل المقصود، ولكنهم شددوا بكثرة الأسئلة؛ فشدد الله عليهم، ولو لم يقولوا إن شاء الله لم يهتدوا أيضاً إليها، {فذبحوها}؛ أي: البقرة التي وصفت بتلك الصفات، {وما كادوا يفعلون}؛ بسبب التعنت الذي جرى منهم.
(71) (﴿قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ﴾) گفت: او می‌فرماید: آن ماده گاوی رام نشده است، (﴿تُثِيرُ ٱلۡأَرۡضَ﴾) که زمین را شخم بزند. (﴿وَلَا تَسۡقِي ٱلۡحَرۡثَ﴾) و کشتزار را آبیاری نمی‌کند. (﴿مُسَلَّمَةٞ﴾) مراد از این واژه دو چیز می‌تواند باشد؛ یا اینکه از عیب و عار سالم است، و یا اینکه کار نمی‌کند. (﴿لَّا شِيَةَ فِيهَا﴾) و در آن هیچ لکه‌ای غیر از رنگ خودش که قبلاً از آن سخن به میان آمد، و ماده گاو را بدان متصف ساختیم، وجود ندارد. (﴿قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّ﴾) گفتند: اکنون حقیقت را آوردی؛ یعنی به‌طور روشن و واضح حقیقت را گفتی. و این از نادانی آنان بود، وگرنه او در اولین بار، حقیقت را برایشان آورده بود؛ و اگر آنها اعتراض نمی‌کردند که چه گاوی است، مقصود حاصل می‌شد، اما آنها با سؤال‌های زیاد سخت‌گیری کردند. بنابراین خداوند بر آنها سخت گرفت. و اگر نمی‌گفتند: (﴿إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾) هدایت نمی‌شدند و راه نمی‌بردند. (﴿فَذَبَحُوهَا﴾) پس گاوی را با آن ویژگی‌ها سر بریدند، (﴿وَمَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ﴾) و به سبب سخت‌گیرای که از آنها سر زده، نزدیک بود این کار را نکنند.
#
{72 ـ 73} فلما ذبحوها قلنا لهم اضربوا القتيل ببعضها، أي: بعضو منها إما بعضو معين أو أي عضو منها فليس في تعيينه فائدة؛ فضربوه ببعضها؛ فأحياه الله، وأخرج ما كانوا يكتمون؛ فأخبر بقاتله، وكان في إحيائه ـ وهم يشاهدون ـ ما يدل على إحياء الله الموتى، لعلكم تعقلون؛ فتنزجرون عن ما يضركم.
(72 - 73) و هنگامی که گاو را سر بریدند، به آنها گفتیم: بعضی از اعضای گاو را به بدن شخص مُرده بزنید. به عضو مشخصی، یا به هر عضوی از آن، چرا که در تعیین آن فایده‌ای نیست، پس آنها بعضی از اعضای گاو را به بدن مرده زدند و خداوند فردی را که کشته شده بود، زنده کرد و آنچه را آنها پنهان می‌کردند، آشکار نمود. و فرد کشته شده خبر داد که قاتلِ او کیست. و زنده کردن او دالّ بر آن است که خداوند مردگان را زنده می‌نماید، تا شما بیندیشید و از آنچه به ضررتان است، باز آیید.
#
{74} {ثم قست قلوبكم}؛ أي: اشتدت وغلظت فلم تؤثر فيها الموعظة {من بعد ذلك}؛ أي: من بعد ما أنعم الله عليكم بالنعم العظيمة وأراكم الآيات، ولم يكن ينبغي أن تقسو قلوبكم لأن ما شاهدتم مما يوجب رقة القلب وانقياده، ثم وصف قسوتها بأنها {كالحجارة} التي هي أشد قسوة من الحديد، لأن الحديد؛ والرصاص إذا أذيب في النار ذاب بخلاف الأحجار، وقوله: {أو أشد قسوة}؛ أي: أنها لا تقصر عن قساوة الأحجار، وليست «أو» بمعنى بل. ثم ذكر فضيلة الأحجار على قلوبهم فقال: {وإن من الحجارة لما يتفجر منه الأنهار وإن منها لما يشقق فيخرج منه الماء وإن منها لما يهبط من خشية الله}، فبهذه الأمور فَضَلَتْ قلوبَكم. ثم توعدهم تعالى أشد الوعيد فقال: {وما الله بغافل عمَّا تعملون}، بل هو عالم بها حافظ لصغيرها وكبيرها، وسيجازيكم على ذلك أتم الجزاء وأوفاه. واعلم أن كثيراً من المفسرين رحمهم الله قد أكثروا في حشو تفاسيرهم من قصص بني إسرائيل، ونزَّلوا عليها الآيات القرآنية، وجعلوها تفسيراً لكتاب الله، محتجين بقوله - صلى الله عليه وسلم -: «حدثوا عن بني إسرائيل ولا حرج». والذي أرى أنه وإن جاز نقل أحاديثهم على وجه تكون مفردة غير مقرونة ولا منزلة على كتاب الله، فإنه لا يجوز جعلها تفسيراً لكتاب الله قطعاً إذا لم تصح عن رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، وذلك أن مرتبتها كما قال - صلى الله عليه وسلم -: «لا تصدقوا أهل الكتاب ولا تكذبوهم» ، فإذا كانت مرتبتها أن تكون مشكوكاً فيها، وكان من المعلوم بالضرورة من دين الإسلام أن القرآن يجب الإيمان به والقطع بألفاظه ومعانيه، فلا يجوز أن تجعل تلك القصص المنقولة بالروايات المجهولة التي يغلب على الظن كذبها، أو كذب أكثرها معاني لكتاب الله مقطوعاً بها، ولا يستريب بهذا أحد، ولكن بسبب الغفلة عن هذا حصل ما حصل، والله الموفق.
(74) (﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُكُم﴾) سپس دل‌های‌تان سخت شد، بنابراین موعظه در آن اثر نکرد، (﴿مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) پس از اینکه خداوند نعمت‌های بزرگی را به شما ارزانی داشت و معجزه‌ها و آیات را به شما نشان داد؛ و شایسته نبود که دل‌های‌تان سخت شود؛ زیرا آنچه شما مشاهده کرده‌اید باعث نرم شدن دل و انقیاد آن می‌گردد. سپس سختی آن را چنین توصیف می‌نماید: (﴿كَٱلۡحِجَارَةِ﴾) دل‌های‌تان مانند سنگی است که از آهن سخت‌تر است؛ زیرا آهن و سرب وقتی در آتش انداخته شوند، ذوب می‌گردند، به خلاف سنگ که در آتش ذوب نمی‌شود. (﴿أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗ﴾) یا چه بسا سفتی و سختی دل‌های‌شان از سختی سنگ نیز بیشتر است.(﴿أَوۡ﴾) به معنی: بلکه نیست. سپس فضیلت و برتری سنگ‌ها را بر دل‌های آنان بیان کرده و می‌فرماید: (﴿وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِ﴾) از پاره‌ای از سنگ‌ها، رودها بیرون آمده، و پاره‌ای از آنها می‌شکافند و آب از آن می‌جوشد؛ و بعضی از ترس خداوند فرو می‌ریزند؛ و با این ویژگی‌ها، سنگ‌ها از دل‌های‌تان بهتر هستند. سپس خداوند شدیداً آنها را مورد تهدید قرار داده و می‌فرماید: (﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه می‌کنید، بی‌خبر نیست، بلکه آن را می‌داند و کوچک و بزرگِ اعمال‌تان را زیر نظر دارد؛ و شما را بر آن مجازات خواهد کرد. بدان که بسیاری از مفسران ـ رحمهم الله ـ تفسیرهای خود را از داستان‌های بنی‌اسرائیل انباشته‌اند و این داستان‌ها و سخنان دروغ را مبنای آیات قرآنی قرار داده و کتاب خدا را با آن تفسیر می‌کنند و به فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم استدلال می‌کنند که می‌فرماید: (حَدِّثُوا عَن بَنِي إسرَائِيلَ وَلَا حَرَج) «از بنی‌اسرائیل نقل قول کنید و اشکالی ندارد». اما به نظر من - گرچه نقل کردن سخنان آنها جایز است - ولی باید اخبار آنها را جدا نقل کرد و نباید آن را مبنای کتاب خدا قرار داد؛ زیرا قطعاً جایز نیست که قرآن با اخبار بنی‌اسرائیل تفسیر شود مادامی که در این زمینه چیزی از پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت نشده باشد، چون جایگاه سخنان بنی‌اسرائیل همان است که پیامبر صلی الله علیه وسلم بیان نموده است: (لا تصدقوا أهل الكتاب ولا تكذبوهم) «نه اهل کتاب را تصدیق کنید و نه آنها را تکذیب نمایید.» پس چون سخنان آنان مشکوک و مظنون است، و ایمان آوردن به قرآن و کلمات و معانی آن واجب است، جایز نیست این داستان‌ها که با روایات مجهول نقل شده‌اند و غالباً دروغ هستند، مفسّر و مبیّن کتاب خدا قرار داده شوند. غفلت از این امر مشکلاتی را به وجود آورده است.
: 75 - 78 #
{أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (76) أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (77) وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ (78)}.
أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ، پس آيا طمع داريد که يهوديان به شما ايمان آورند حال آنکه گروهي از ايشان کلام خدا را مي شنوند. سپس آن را پس از فهميدن، آگاهانه دگرگون مي کنند؟! وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ، وهرگاه با مومنان روبرو شوند، گويند: « ايمان آورده ايم» و چون با همديگر تنها شوند، گويند:« آيا آنچه را خدا برايتان آشکار کرده است با آنان در ميان مي گذاريد تا در پيشگاه خداوند با آن بر شما حجت آورند، آيا نمي انديشيد؟!» أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ، آيا نمي دانند که خداوند مي داند آنچه را پنهان مي کنند و آنچه را آشکار مي کنند؟ وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ ، و دسته اي از آنان افراد بي سوادي هستند که از کتااب جز تلاوت (آن) نمي دانند و تنها به پندارشان دل بسته اند.
#
{75} هذا قطع لأطماع المؤمنين من إيمان أهل الكتاب؛ أي فلا تطمعوا في إيمانهم، وأخلاقهم لا تقتضي الطمع فيهم؛ فإنهم كانوا يحرفون كلام الله من بعد ما عقلوه وعلموه، فيضعون له معانيَ ما أرادها الله؛ ليوهموا الناس أنها من عند الله، وما هي من عند الله، فإذا كانت حالهم في كتابهم الذي يرونه شرفهم ودينهم يصدون به الناس عن سبيل الله، فكيف يرجى منهم إيمان لكم؟! فهذا من أبعد الأشياء.
(75) (﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾) آیا طمع دارید؟ در اینجا خداوند می‌خواهد مؤمنان را از ایمان آوردنِ اهل کتاب ناامید ‌کند؛ یعنی در ایمان آوردن آنها طمع نکنید؛ و نباید از آنها انتظار داشت که ایمان بیاورند؛ زیرا آنها کلام خدا را از روی شناخت و آگاهی دگرگون و تحریف می‌کنند و به دلخواه خود معانی و تفاسیری را برای آن قرار می‌دهند که خداوند اراده نکرده است، تا مردم را دچار این توهّم کنند که این سخنان[ساختگی آنان] از جانب خداوند است، در صورتی که آن از جانب خدا نیست. پس وقتی که آنها با کتاب خودشان که آن را عین شرف و د‌ین خود می‌دانند، چنین رفتار کنند و مردم را از راه خدا باز ‌دارند، چگونه امید می‌رود به شما ایمان بیاورند؟! این خیلی بعید است.
#
{76} ثم ذكر حال منافقي أهل الكتاب، فقال: {وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا}، فأظهروا لهم الإيمان قولاً بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، {وإذا خلا بعضهم إلى بعض}؛ فلم يكن عندهم أحد من غير أهل دينهم قال بعضهم لبعض: {أتحدثونهم بما فتح الله عليكم}؛ أي: أتظهرون لهم الإيمان وتخبرونهم أنكم مثلهم؟ فيكون ذلك حجة لهم عليكم، يقولون إنهم قد أقروا بأن ما نحن عليه حق وما هم عليه باطل، فيحتجون عليكم بذلك عند ربكم {أفلا تعقلون}؛ أي: أفلا يكون لكم عقل فتتركون ما هو حجة عليكم؟
(76) سپس حالت منافقان اهل کتاب را بیان کرده و می‌فرماید: (﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا﴾) و چون با مؤمنان روبه‌رو شوند، گویند: ایمان آورده‌ایم؛ و با زبان ایمان را اظهار می‌کنند، ولی در دل‌های‌شان ایمانی وجود ندارد. (﴿وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ﴾) و هنگامی که با یکدیگر تنها شوند و کسی جز هم‌کیشان‌شان آنجا نباشد، به همدیگر می‌گویند: (﴿أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ لِيُحَآجُّوكُم بِهِۦ عِندَ رَبِّكُمۡ﴾) آیانزد آنها و برای آنها اظهار ایمان می‌کنید و به آنها خبر می‌دهید که شما نیز مانند آنها هستید؟! پس این حجتی برای آنها و علیه شما خواهد بود. می‌گویند: آنها اقرار می‌کنند که آنچه ما بر آن هستیم حق است، و دینی که آنها بر آن قرار دارند باطل است؛ و این‌گونه نزد پروردگارتان، علیه شما احتجاج می‌کنند.(﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا عقل ندارید و آنچه را که بر شما حجت است ترک می‌کنید؟.
#
{77} هذا يقوله بعضهم لبعض: {أو لا يعلمون أن الله يعلم ما يسرون وما يعلنون}، فهم وإن أسروا ما يعتقدونه فيما بينهم، وزعموا أنهم بإسرارهم لا يتطرق عليهم حجة للمؤمنين؛ فإن هذا غلط منهم وجهل كبير؛ فإن الله يعلم سرهم وعلنهم؛ فيظهر لعباده ما هم عليه.
(77) این چیزی است که به همدیگر می‌گویند: (﴿أَوَ لَا يَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ﴾) آنها که اعتقادات قلبی خود را مخفی می‌نمایند و گمان می‌کنند با این کتمان، بر آنها حجّت اقامه نمی‌شود، دچار جهل و اشتباه بزرگی شده‌اند، چرا که خداوند سرّ و آشکار آنها را می‌داند و ماهیّت آنها را برای بندگانش آشکار می‌کند.
#
{78} {ومنهم}؛ أي: من أهل الكتاب {أميون}؛ أي: عوام، وليسوا من أهل العلم {لا يعلمون الكتاب إلا أماني}؛ أي: ليس لهم حظ من كتاب الله إلا التلاوة فقط، وليس عندهم خبر بما عند الأولين الذين يعلمون حق المعرفة حالهم، وهؤلاء إنما معهم ظنون وتقاليد لأهل العلم منهم. فذكر في هذه الآيات علماءهم وعوامهم ومنافقيهم ومن لم ينافق منهم، فالعلماء منهم متمسكون بما هم عليه من الضلال، والعوام مقلدون لهم، لا بصيرة عندهم؛ فلا مطمع لكم في الطائفتين.
(78) (﴿وَمِنۡهُمۡ﴾) و عده‌ای از اهل کتاب، (﴿أُمِّيُّونَ﴾) عوام و بی‌سواد هستند. (﴿لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ﴾) و از کتاب خدا جز تلاوت آن بهره‌ای ندارند، و از علمی که نزد گذشتگان‌شان بود هیچ اطلاعی ندارند، آنان فقط دنباله روان کر و کور هستند. در این آیات از علما، عوام، منافقان و غیر منافقان اهل کتاب سخن رفته است. عالمان آنان در گمراهی آشکار به‌سر می‌برند، عوام نیز مقلد آنان‌اند و هیچ بصیرت و بینشی ندارند. پس نباید به هدایت این دو گروه چشم طمع داشته باشید.
: 79 #
{فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79)}.
فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ ، پس واي برکساني که کتاب را با دست هاي خود مي نويسند سپس مي گويند:« اين از جانب خداست»، تا آن را به بهاي اندکي بفروشند، پس واي برآنها چه چيزهايي را با دست هاي خود نوشته و واي بر آنان چه چيزي را بدست مي آورند.
#
{79} توعد تعالى المحرفين للكتاب الذين يقولون لتحريفهم وما يكتبون {هذا من عند الله}، وهذا فيه إظهار الباطل وكتم الحق، وإنما فعلوا ذلك مع علمهم، {ليشتروا به ثمناً قليلاً}، والدنيا كلها من أولها إلى آخرها ثمن قليل، فجعلوا باطلهم شَرَكاً يصطادون به ما في أيدي الناس. فظلموهم من وجهين: من جهة تلبيس دينهم عليهم، ومن جهة أخذ أموالهم بغير حق بل بأبطل الباطل، [وذلك] أعظم ممن يأخذها غصباً وسرقة ونحوهما، ولهذا توعدهم بهذين الأمرين، فقال: {فويل لهم مما كتبت أيديهم}؛ أي من التحريف والباطل {وويل لهم مما يكسبون}؛ من الأموال، والويل شدة العذاب والحسرة، وفي ضمنها الوعيد الشديد. قال شيخ الإسلام لما ذكر هذه الآيات من قوله: أفتطمعون إلى يكسبون: «فإن الله ذم الذين يحرفون الكلم عن مواضعه، وهو متناول لمن حمل الكتاب والسنة على ما أصَّلَه من البدع الباطلة، وذم الذين لا يعلمون الكتاب إلا أماني وهو متناول لمن ترك تدبر القرآن ولم يعلم إلا مجرد تلاوة حروفه، ومتناول لمن كتب كتاباً بيده مخالفاً لكتاب الله لينال به دنيا وقال: إنه من عند الله، مثل أن يقول: هذا هو الشرع والدين، وهذا معنى الكتاب والسنة، وهذا [معقول] السلف والأئمة، وهذا هو أصول الدين الذي يجب اعتقاده على الأعيان أو الكفاية، ومتناول لمن كتم ما عنده من الكتاب والسنة، لئلا يَحْتَجَّ به مخالفه في الحق الذي يقوله، وهذه الأمور كثيرة جداً في أهل الأهواء جملة، كالرافضة [والجهمية ونحوهم من أهل الأهواء والكلام، وفي أهل الأهواء] وتفصيلاً مثل كثير من المنتسبين إلى الفقهاء ... » انتهى.
(79) (﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ﴾) خداوند کسانی را که کتابش را تحریف می‌کنند، مورد تهدید قرار می‌دهد؛ آنهایی که در خصوص عمل زشت خود می‌گویند: (﴿هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾) این از جانب خدا است. و این کار اظهار باطل و کتمان حق است؛ آنها از روی شناخت و بصیرت چنین کردند، (﴿لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾) تا آن را به بهای اندکی بفروشند. و دنیا از اول تا آخر بهای اندکی است. پس آنها باطل خود را دامی برای شکار دارایی‌های مردم قرار دادند و از دو جهت به مردم ستم کردند: یکی از جهت مشتبه کردن دین بر آنها؛ و دیگر از جهت گرفتن اموال‌شان به ناحق. آنها به باطل‌ترین وسیله اموال مردم را می‌گرفتند، و گناه این کار از گناه کسی که مال مردم را با غصب و دزدی چپاول می‌کند، بزرگ‌تر است. بنابراین خداوند دوبار آنها را مورد تهدید قرار داده و می‌فرماید: (﴿فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾) پس وای بر آنها به سبب تحریف و باطلی که می‌نویسند، (﴿وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ﴾) و وای بر آنها به سبب اموالی که جمع می‌کنند. «ویل”؛یعنی عذاب شدید و حسرت جانکاه، و برای تهدید شدید به کار می‌رود. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله پس از آنکه آیات (﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾) را تا (﴿يَكۡسِبُونَ﴾) ذکر کرد، فرمود: خداوند کسانی را مورد مذمت قرار داده است که کلام او را تحریف نموده و غلط تفسیر می‌کنند. این مذمت همچنین شامل حال کسانی می‌شود که «کتاب» و «سنت» را بر اساس بدعت‌های باطل تفسیر می‌کنند. خداوند کسانی را که از کتاب او [تورات] جز تلاوت نمی‌دانند، مذمت کرده است و این مذمت؛ شامل کسی نیز می‌شود که اندیشیدن و تدبر در قرآن را ترک نموده، و جز خواندن کلماتش چیزی از آن نمی‌داند. همچنین این مذمت؛ شامل کسی می‌شود که با دستان خود چیزی می‌نویسد که با کتاب خدا مخالف است، تا به وسیلۀ آن منافع دنیایی را به دست آورد و ادعا کند که این از جانب خدا است، مانند اینکه بگوید: چیزی که در این کتاب است، عین شریعت و دین است، مفهوم کتاب و سنت است، نزد سلف و ائمه معقول است و از جمله اصول دین است که اعتقاد به آن یا واجب عینی و یا کفائی است. این آیات، همچنین مذمت کسی را در بردارد که کتاب و سنت را پنهان می‌سازد، تا مخالفِش با استفاده از آنچه که او می‌داند علیه وی استدلال نکند. این موارد به کثرت در میان تمامی هواپرستان وجود دارد، از جمله در میان رافضی‌ها [و جهمیه و سایر اهل هوا و اهل کلام]؛ و بسیاری از منتسبین به فقها نیز از چنین رویه‌ای پیروی می‌کنند...
: 80 - 82 #
{وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (80) بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (81) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (82)}.
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ، و گويند: « آتش جهنم جز چند روزي به ما نمي رسد». بگو: « آيا از خدا پيماني گرفته ايد که خدا خلاف وعده نخواهد کرد يا اينکه بر خداوند چيزهايي مي گوييد که نمي دانيد؟». بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـئَتُهُ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، آري! هرکس کار بدي انجام دهد و گناهش او را احاطه کند پس اينها باران دوزخند و آنان در آن جاودانه خواهند بود. وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ و کساني که ايمان آوردند و کار شايسته انجام دادند ايشان ياران بهشت اند و در آن براي هميشه خواهند بود.
#
{80} ذكر أفعالهم القبيحة، ثم ذكر ـ مع هذا ـ أنهم يزكون أنفسهم، ويشهدون لها بالنجاة من عذاب الله والفوز بثوابه، وأنهم لن تمسهم النار إلا أياماً معدودة؛ أي قليلة تعد بالأصابع، فجمعوا بين الإساءة والأمن، ولما كان هذا مجرد دعوى رد تعالى عليهم؛ فقال: {قل}؛ لهم يا أيها الرسول، {أتخذتم عند الله عهداً}؛ أي: بالإيمان به وبرسله وبطاعته، فهذا الوعد الموجب لنجاة صاحبه الذي لا يتغير ولا يتبدل {أم تقولون على الله مالا تعلمون}؛ فأخبر تعالى أن صدق دعواهم متوقفة على أحد هذين الأمرين اللذين لا ثالث لهما. إما أن يكونوا قد اتخذوا عند الله عهداً؛ فتكون دعواهم صحيحة. وإما أن يكونوا متقولين عليه؛ فتكون كاذبة فيكون أبلغ لخزيهم وعذابهم، وقد عُلِم من حالهم أنهم لم يتخذوا عند الله عهداً لتكذيبهم كثيراً من الأنبياء حتى وصلت بهم الحال إلى أن قتلوا طائفة منهم، ولنكولهم عن طاعة الله ونقضهم المواثيق، فتعين بذلك أنهم متقولون مختلقون قائلون عليه ما لا يعلمون، والقول عليه بلا علم من أعظم المحرمات وأشنع القبيحات.
(80) خداوند کارهای زشت آنان را بیان کرد، و سپس بیان داشت که آنها خود را پاک می‌شمارند و گواهی می‌دهند که از عذاب خدا نجات یافته و به پاداش او دست می‌یابند؛ و می‌گویند: به جز چند روزی آتش جهنم به ما نمی‌رسد؛ یعنی چند روز اندک و انگشت‌شمار. در نتیجه آنها، هم کار بد انجام می‌دهند و هم احساس خطر نمی‌کنند. و از آنجا که این فقط یک ادعا بود، خداوند ادعای‌شان را رد کرد و فرمود: (﴿قُلۡ﴾) ای پیامبر! به آنها بگو: (﴿أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا﴾) آیا از خدا پیمانی گرفته‌اید؟ یعنی آیا به خدا و پیامبران ایمان آورده و از دستورات خدا و رسولان اطاعت کرده‌اید؟! چرا که فقط این وعده باعث می‌شود آدمی از عذاب خدا رهایی یابد، و این وعده هرگز تغییر نمی‌یابد. (﴿أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) یا چیزی را به خداوند نسبت می‌دهید که نمی‌دانید. خداوند متعال خبر داده است که راست بودن ادعای آنها بر یکی از این دو چیز استوار است: پیمان گرفتن از خدا؛ دروغ بستن بر او. آنها یا از خدا پیمانی گرفته‌اند، پس آنگاه ادعایشان درست خواهد بود؛ و یا اینکه به دروغ چنین می‌گویند، پس آن وقت ادعای آنها دروغ خواهد بود و بیشتر مایۀ رسوایی و عذاب‌شان خواهد شد. و از حال آنان پیدا است که از خداوند پیمانی نگرفته‌اند؛ زیرا بسیاری از پیامبران را تکذیب کردند، تا جایی که گروهی از پیامبران را کشتند و از طاعت خداوند سر باز زدند و پیمان‌ها را شکستند. پس مشخص است که آنها دروغگو هستند و از خود می‌سازند و می‌بافند و چیزهایی به خداوند نسبت می‌دهند که نمی‌دانند. و نسبت دادن چیزی به خداوند، از بزرگ‌ترین امور حرام، و از زشت‌ترین کارهاست است.
سپس خداوند حکم عامی را بیان کرد که شامل بنی اسرائیل و دیگران می‌شود، و فقط آن حکم ارزش و اعتبار دارد، نه ادعاها و خیال‌پردازی‌های بنی‌اسرائیل در مورد صفات نجات یافتگان و اهل هلاکت. و آن حکم چنین است: (﴿بَلَىٰ﴾) یعنی آنگونه نیست که شما گفتید؛ و سخن شما حقیقت ندارد. بلکه 
#
{81} {من كسب سيئة}؛ وهو نكرة في سياق الشرط؛ فيعم الشرك فما دونه، والمراد به الشرك، هنا بدليل قوله: {وأحاطت به خطيئته}؛ أي: أحاطت بعاملها فلم تدع له منفذاً، وهذا لا يكون إلا الشرك، فإن من معه الإيمان لا تحيط به خطيئته، {فأولئك أصحاب النار هم فيها خالدون}؛ وقد احتج بها الخوارج على كفر صاحب المعصية، وهي حجة عليهم كما ترى، فإنها ظاهرة في الشرك، وهكذا كل مُبْطِل يحتَجُّ بآية أو حديث صحيح على قوله الباطل؛ فلا بد أن يكون فيما احتج به حجة عليه.
(81) (﴿مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ﴾) هرکس کار بدی را انجام دهد. نکره در سیاق شرط آمده است، بنابراین شرک و گناهانِ پایین‌تر از آن را دربر می‌گیرد؛ و در اینجا منظور از (سیّئۀ) شرک است، به دلیل اینکه می‌فرماید: (﴿وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾) و گناهش او را احاطه کند؛ یعنی گناهی انجام دهد که او را احاطه نماید و راهی برای وی باقی نگذارد؛ و این جز شرک چیزی دیگر نیست؛ زیرا کسی که ایمان داشته باشد، گناهش او را از هر سو احاطه نمی‌کند. (﴿فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾) پس اینها یاران دوزخ‌اند و جاودانه در آن هستند. خوارج با استفاده از این آیه، بر کافر بودن گناهکار استدلال کرده‌اند، در حالی که این آیه حجتی علیه آنها است؛ زیرا این آیه در مورد شرک است. اما اهل باطل همیشه برای اثبات سخن پوچ و بی‌محتوای خود، به آیات و احادیث صحیح استدلال می‌کنند، غافل از اینکه همان آیه و یا حدیث حجت و دلیلی علیه آنهاست.
#
{82} {والذين آمنوا}؛ بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر {وعملوا الصالحات}؛ ولا تكون الأعمال صالحة إلا بشرطين: أن تكون خالصة لوجه الله، متبعاً بها سنة رسوله. فحاصل هاتين الآيتين أن أهل النجاة والفوز أهل الإيمان والعمل الصالح، والهالكون أهل النار المشركون بالله الكافرون به.
(82) (﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) و کسانی که به خدا و ملائکه و کتاب‌های آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان آوردند. (﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و کار شایسته انجام دادند. عمل انسان زمانی صالح و شایسته محسوب می‌گردد که دو شرط داشته باشد: یکی اینکه خالص برای خدا انجام شود؛ دوم اینکه در انجام آن از سنت و شیوۀ پیامبر  صلی الله علیه وسلم پیروی گردد. نتیجه‌ و حاصل این دو آیه این است که: کسانی رستگار می‌شوند که ایمان داشته باشند و عمل شایسته انجام دهند؛ و کافران و مشرکان به هلاکت می‌رسند و به آتش دوزخ نایل می‌گردند.
: 83 #
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)}.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ، و به ياد آوريد هنگامي را که از بني اسرائيل پيمان گرفتيم که جز خدا کسي را نپرستيد و با پدر و مادر خود و خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان به نيکي رفتار کنيد و به مردم نيک بگوييد و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد، سپس جز تعداد اندکي از شما همه روي گردانديد و سرپيچي کرديد.
#
{83} فهذه الشرائع من أصول الدين التي أمر الله بها في كل شريعة لاشتمالها على المصالح العامة في كل زمان ومكان؛ فلا يدخلها نسخ، كأصل الدين، ولهذا أمرنا الله بها في قوله: {واعبدوا الله ولا تشركوا به شيئاً}؛ إلى آخر الآية. فقوله: {وإذ أخذنا ميثاق بني إسرائيل}؛ هذا من قسوتهم أن كل أمر أمروا به استعصوا، فلا يقبلونه إلا بالأيمان الغليظة والعهود الموَثَّقة {لا تعبدون إلا الله}؛ هذا أمر بعبادة الله وحده ونهي عن الشرك به، وهذا أصل الدين فلا تقبل الأعمال كلها إن لم يكن هذا أساسها، فهذا حق الله تعالى على عباده، ثم قال: {وبالوالدين إحساناً}؛ أي أحسنوا بالوالدين إحساناً، وهذا يعم كل إحسان قولي وفعلي مما هو إحسان إليهم، وفيه النهي عن الإساءة إلى الوالدين أو عدم الإحسان والإساءة؛ لأن الواجب الإحسان، والأمر بالشيء نهي عن ضده، وللإحسان ضدان: الإساءة وهي أعظم جرماً، وترك الإحسان بدون إساءة وهذا محرم لكن لا يجب أن يلحق بالأول. وكذا يقال في صلة الأقارب واليتامى والمساكين، وتفاصيل الإحسان لا تنحصر بالعد بل تكون بالحد كما تقدم. ثم أمر بالإحسان إلى الناس عموماً فقال: {وقولوا للناس حسناً}؛ ومن القول الحسن أمرهم بالمعروف ونهيهم عن المنكر وتعليمهم العلم وبذل السلام والبشاشة وغير ذلك من كل كلام طيب، ولما كان الإنسان لا يسع الناس بماله أُمر بأمر يقدر به على الإحسان إلى كل مخلوق وهو الإحسان بالقول، فيكون في ضمن ذلك النهي عن الكلام القبيح للناس حتى للكفار، ولهذا قال تعالى: {ولا تجادلوا أهل الكتاب إلا بالتي هي أحسن}؛ ومن أدب الإنسان الذي أدب الله به عباده أن يكون الإنسان نزيهاً في أقواله وأفعاله، غير فاحش ولا بذيء ولا شاتم ولا مخاصم، بل يكون حسن الخلق واسع الحلم، مجاملاً لكلِّ أحد، صبوراً على ما يناله من أذى الخلق امتثالاً لأمر الله ورجاءً لثوابه. ثم أمرهم بإقامة الصلاة وإيتاء الزكاة لما تقدم أن الصلاة متضمنة للإخلاص للمعبود، والزكاة متضمنة للإحسان إلى العبيد، ثم بعد هذا الأمر لكم بهذه الأوامر الحسنة التي إذا نظر إليها البصير العاقل، عرف أن من إحسان الله على عباده أن أمرهم بها وتفضل بها، عليهم وأخذ المواثيق عليكم {توليتم}؛ على وجه الإعراض؛ لأن المتولي قد يتولى وله نية رجوع إلى ما تولى عنه، وهؤلاء ليس لهم رغبة ولا رجوع في هذه الأوامر، فنعوذ بالله من الخذلان. وقوله: {إلا قليلاً منكم}؛ هذا استثناء؛ لئلا يوهم أنهم تولوا كلهم، فأخبر أن قليلاً منهم عصمهم الله وثبتهم.
(83) این توصیه‌ها، از ارکان مهم دین بوده و خداوند در هر شریعتی به آن فرمان داده است؛ زیرا برای هر زمان و مکانی مفید و ضروری هستند، پس منسوخ نمی‌شوند، همان‌طور که هیچ یک از اصول دین منسوخ نمی‌گردد. بنابراین خداوند ما را فرمان داده است که ﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗا﴾ خداوند را پرستش کنید، و برای او انبازی نگیرید. (﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَامِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾) و هنگامی که از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم. این بیانگر سنگدلی آنها است، زیرا به هر امری که فرمان داده می‌شدند، سرپیچی می‌کردند؛ و آن را جز با قسم مؤکد و پیمان‌های محکم نمی‌پذیرفتند.(﴿لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ﴾) که جز خدا کسی را نپرستید. در این آیه پروردگار دستور می‌دهد، تنها او پرستش گردد و هیچ شریک و انبازی برای وی قرار داده نشود. این اصل دین است، واگر اساس همۀ اعمال توحید نباشد، پذیرفته نمی‌شوند. پس این حق خداوند بر بندگانش است. سپس فرمود ‌(﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا﴾) و با پدر و مادرتان نیکی کنید. و این شامل هر نوع نیکی می‌شود؛ نیکی با زبان و نیکی با کردار. و نیز از بدرفتاری با پدر و مادر و نیکی نکردن و بد رفتاری نمودن با آنان، نهی شده است؛ زیرا نیکی کردن واجب است، و امر کردن به چیزی، در واقع نهی کردن از ضد آن است. و نیکوکاری به دو صورت نقض می‌گردد؛ یکی با بـدی کردن که بزرگ‌ترین جنایت است؛ و دیگری با نیکی نکردن و بدی کردن که این حـرام است، ولی به انـدازۀ اولـی زشت نیست. و همچنین در مورد خویشاوندان و یتیمان و بینوایان نیز توصیه شده است. البته نیکی‌ها را نمی‌تـوان برشـمرد، بلکه فقـط می‌توان یک تعریف کلـی برای آن ارائه داد. سپس دستور داد تا با تمام مردم نیکی شود؛ پس فرمود: (﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾) و به مردم نیک بگویید، و از جمله سخن نیک با مردم، امرکردن آنها به معروف و نهی‌کردن‌شان از منکر و آموختن علم به آنها و سلام کردن و خنده‌رویی و ... است. و از آنجا که انسان نمی‌تواند با همۀ مردم به وسیلۀ مال خود نیکی نماید، خداوند روشی به ما یاد داده است که با اجرای آن می‌توان با هر مخلوقی نیکی کرد؛ و آن نیکی کردن با گفتار است. پس این توصیه، مؤمنین را از گفتار زشت حتی در برابر کافران باز می‌دارد. بنابراین خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ و با اهل کتاب جز به نحو احسن مجادله نکنید. و از جمله آدابی که خداوند بندگانش را بدان امر نموده، این است که انسان گفتار و کردارش خوب باشد، زشتگو و دشنام‌دهـنده و جر و بحث‌کننده و مجادله ‌گر نباشـد، بلکه خوش ‌اخلاق و بردبار باشد و حقوق دیگـران را رعایت کند و در برابر اذیتـی که مردم به او می‌رسانند، صـابر بوده، دستور الهی را امتثال نمـوده و به پاداش او امیدوار باشد. سپس آنها را به برپا داشتن نماز و پرداختن زکات فرمان داد؛ زیرا نماز، در بر دارنده اخلاص برای معبود؛ و زکات، در بردارندۀ نیکی با بندگان است. (﴿ثُمَّ﴾) پس از این‌که شما را به کارهای نیک فرمان داد، کارهای نیکی که چنانچه شخص عاقل در آن بنگرد، در می‌یابد یکی از مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان همین اوامر و نواهی است. (﴿تَوَلَّيۡتُمۡ﴾) روی برتافتید و پشت کردید. زیرا گاهی کسی روی می‌گرداند و نیت بازگشتن را دارد، اما اینها به این اوامر علاقه نداشتند و رفتند و بازنگشتند. (﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ﴾) به جز عدۀ کمی از شما. این استثناء است، تا گمان برده نشود که همۀ آنها روی برتافتند. بنابراین خبر داد که تعداد اندکی از آنها را خداوند مصون داشت و آنها را ثابت قدم کرد.
: 84 - 86 #
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85) أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)}.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُون ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم که خون يکديگر را نريزيد و يکديگر را از سر زمينتان بيرون نکنيد سپس اقرار کرديد، و خود گواهيد. ثُمَّ أَنتُمْ هَـؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، سپس اين شما هستيد که يکديگر را مي کشيد و گروهي از خودتان را از سرزمين و خانه هايشان بيرون مي کنيد و عليه آنها به گناه و دشمني همدست مي شويد. و اگر به اسارت پيش شما بيايند فديه مي دهيدو آنان را آزاد مي کنيد حال آنکه بيرون کردن آنها بر شما حرام است. آيا به قسمتي از کتاب ايمان مي آوريد و به قسمتي کفر مي ورزيد؟ براي کسي از شما که در دنيا چنين کند جز خواري و رسوايي نيست و روز قيامت به سخت ترين شکنجه و عذاب برگردانده مي شوند، و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست. أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنصَرُون ، اينان همان کساني هستند که زندگي دنيا را به بهاي آخرت خريدند پس عذاب آنان تخفيف نمي يابد و ياري نخواهند شد.
#
{84 ـ 85} وهذا الفعل المذكور في هذه الآية فعل للذين كانوا في زمن الوحي بالمدينة، وذلك أن الأوس والخزرج ـ وهم الأنصار ـ كانوا قبل مبعث النبي - صلى الله عليه وسلم - مشركين، وكانوا يقتتلون على عادة الجاهلية، فنزلت عليهم الفرق الثلاث من فرق اليهود: بنو قريظة، وبنو النضير، وبنو قينقاع، فكل فرقة منهم حالفت فرقة من أهل المدينة، فكانوا إذا اقتتلوا أعان اليهودي حليفه على مقاتليه الذين يُعِينونهم الفرقة الأخرى من اليهود، فيقتل اليهوديُ اليهوديَ، ويخرجه من دياره إذا حصل جلاء ونهب، ثم إذا وضعت الحرب أوزارها، وكان قد حصل أسارى بين الطائفتين فدى بعضهم بعضاً، والأمور الثلاثة كلها قد فرضت عليهم: ففرض عليهم أن لا يسفك بعضهم دم بعض، ولا يخرج بعضهم بعضاً، وإذا وجدوا أسيراً منهم وجب عليهم فداؤه، فعملوا بالأخير وتركوا الأولين، فأنكر الله عليهم ذلك فقال: {أفتؤمنون ببعض الكتاب}؛ وهو فداء الأسير {وتكفرون ببعض}؛ وهو القتل والإخراج، وفيها دليل على أن الإيمان يقتضي فعل الأوامر واجتناب النواهي، وأن المأمورات من الإيمان. قال تعالى: {فما جزاء من يفعل ذلك منكم إلا خزي في الحياة الدنيا}؛ وقد وقع ذلك فأخزاهم الله، وسلط رسوله عليهم فقتل من قتل، وسبى من سبى منهم، وأجلى من أجلى، {ويوم القيامة يردون إلى أشد العذاب}؛ أي: أعظمه، {وما الله بغافل عما تعملون}؛ ثم أخبر تعالى عن السبب الذي أوجب لهم الكفر ببعض الكتاب والإيمان ببعضه، فقال:
(84 -85) کاری که در این آیه از آن سخن به میان آمده است، کار کسانی بود که در زمان پیامبر در مدینه می‌زیستند. قبایل اوس و خزرج -«‌أنصار‌»- قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم مشرک بودند. سه گروه یهودی به نام‌های بنی قریظه، بنی نضیر و بنی قینقاع بر آنها وارد شدند و هر گروهی از آنان با گروهی از اهل مدینه پیمان بستند؛ و هرگاه طرف‌های مدینه با یکدیگر می‌جنگیدند، گروهی از یهودیان، هم‌پیمانان خود را در برابر دشمنانش که آنها را گروهی دیگر از یهودیان حمایت و کمک می‌کردند، یاری می‌نمودند؛ و یهودی، یهودی را می‌کشت. و اگر کار به آواره شدن می‌انجامید و غارتی پیش می‌آمد، یهودی، یهودی را از خانه و کاشانه‌اش بیرون می‌راند. سپس چون جنگ فروکش می‌کرد و هردو گروه اسیرانی را می‌گرفتند، برای آزادی یکدیگر فدیه می‌دادند. در این راستا سه عمل بر آنها فرض بود؛ خون یکدیگر را نریزند، و یکدیگر را از سرزمین‌شان بیرون نرانند و هر گاه اسیری از خود بیابند برای آزاد کردنش، فدیه بدهند. اما آنها فقط به امر آخر عمل کردند و دو مورد قبلی را رها ساختند. خداوند بر این کارشان اعتراض نمود و فرمود: (﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) آیا به بخشی از کتاب ایمان دارید که عبارت از «فدیه دادن برای آزاد کردن اسیر» است، (﴿وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖ﴾) و به بخشی دیگر از کتاب کفر می‌ورزید که کشتن و بیرون راندن است؟! این آیه بیانگر آن است که ایمان؛ مقتضی انجام اوامر و دوری از نواهی است و اینکه اطاعت از اوامر [خدا و رسولش] جزو ایمان است. خداوند متعال می‌فرماید: (﴿فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) سزای هر آن کس از شما که چنین می‌کند، جز خواری و رسوایی در دنیا چیست؟ البته چنین خلاف و انحرافی از آنان سر زد، پس خداوند آنان را رسوا نمود و پیامبرش را بر آنان مسلط گردانید، پس برخی از آنان را به قتل رساند؛ و تعدادی را به اسارت درآورد؛ و گروهی را نیز از خانه و کاشانه‌شان بیرون راند. (﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِ﴾) و روز قیامت به شدیدترین و سخت‌ترین عذاب برگردانده می‌شوند. (﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه می‌کنید، غافل نیست.
#
{86} {أولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة}؛ توهموا أنهم إن لم يعينوا حلفاءهم حصل لهم عار فاختاروا النار على العار، فلهذا قال: {فلا يخفف عنهم العذاب}؛ بل هو باقٍ على شدته، ولا يحصل لهم راحة بوقت من الأوقات {ولا هم ينصرون}؛ أي: يدفع عنهم مكروه.
(86) سپس خداوند عاملی را که باعث شد آنها به بخشی از کتاب کفر بورزند، و به بخشی از آن ایمان بیاورند، مطرح نموده و می‌فرماید: (﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾) اینها کسانی هستند که زندگی دنیا را به بهای آخرت خریدند و گمان بردند که چنانچه هم‌پیمانان خود را کمک نکنند، ننگ بزرگی بر جبین آنان نقش می‌بندد، بنابراین آتش جهنم را بر عار و عیب دنیا ترجیح داده و آن را انتخاب کردند. پس فرمود: (﴿فَلَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) عذاب آنها تخفیف داده نمی‌شود، بلکه به همان سختی و شدت خود باقی خواهد ماند؛ و در هیچ زمانی آسوده خاطر نمی‌شوند. (﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) و آنان یاری نخواهند شد؛ یعنی مصایب از آنها دور نخواهد شد.
: 87 #
{وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ (87)}.
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ، و به موسي کتاب داديم و در پي او پيامبراني را فرستاديم، و به عيسي پسر مريم معجزات و دلايل روشني داديم و او را به وسيله روح القدس نيرو بخشيديم، آيا هرگاه پيامبري پيش شما(احکامي) به خلاف ميل و آرزويتان آورد سرکشي کرديد، آن گاه گروهي را تکذيب و درغگو قرار داديد و گروهي را کشتيد؟
#
{87} يمتنُّ تعالى على بني إسرائيل أن أرسل إليهم كليمه موسى وآتاه التوراة، ثم تابع من بعده بالرسل الذين يحكمون بالتوراة، إلى أن ختم أنبياءهم بعيسى [بن مريم] عليه السلام وآتاه من الآيات البينات ما يؤمن على مثله البشر {وأيدناه بروح القدس}؛ أي: قواه الله بروح القدس، قال أكثر المفسرين إنه جبريل عليه السلام، وقيل إنه الإيمان الذي يؤيد الله به عباده، ثم مع هذه النعم التي لا يُقدَر قدرُها لمَّا أتوكم {بما لا تهوى أنفسكم استكبرتم}؛ عن الإيمان بهم، {ففريقاً}؛ منهم، {كذبتم وفريقاً تقتلون}؛ فقدمتم الهوى على الهدى وآثرتم الدنيا على الآخرة، وفيها من التوبيخ والتشديد ما لا يخفى.
(87) خداوند بر بنی‌اسرائیل منت می‌نهد که موسی را برای آنها فرستاد و تورات را به او داد؛ سپس بعد از او پیامبرانی دیگر را فرستاد که به تورات حکم ‌کردند، تا اینکه با آمدن عیسی علیه السلام سلسلۀ پیامبران آنها را [که مطابق تورات حکم می‌کردند] به پایان رساند، و به عیسی معجزات روشنی داد که با مشاهدۀ چنان معجزاتی، انسان ایمان می‌آورد. (﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾) و او را با روح‌القدس نیرو بخشیدیم. بیشتر مفسرین گفته‌اند که روح القدس جبرئیل علیه السلام است. و گفته شده، روح‌القدس نیروی ایمان است که خداوند به وسیلۀ آن بندگانش را تقویت می‌نماید. سپس همراه با این نعمت‌ها که با مقیاس مادی اندازه‌گیری نمی‌شوند، پیامبرانی پیش شما آمدند، (﴿بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ﴾) و احکامی را پیش شما آوردند که برخلاف میل شما بود، و شما از ایمان آوردن، سرباز زدید. (﴿فَفَرِيقٗا﴾) و گروهی از پیامبران را (﴿كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ﴾) دروغگو نامیدید، و گروهی را کشتید. پس شما هوای نفس را بر هدایت مقدم داشتید و دنیا را بر آخرت ترجیح دادید. در این کلمات توبیخ و سرزنش گزنده‌ای نهفته است که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست.
: 88 #
{وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ (88)}.
وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ ، و گفتند: « دل هاي ما در پرده است». بلکه خداوند آنها را به سبب کفرشان لعنت کرده است، پس بسيار کم ايمان مي آورند.
#
{88} أي: اعتذروا عن الإيمان لما دعوتهم إليه يا أيها الرسول بأن قلوبهم غلف أي عليها غلاف وأغطية فلا تفقه ما تقول، يعني فيكون لهم ـ بزعمهم ـ عذر لعدم العلم، وهذا كذب منهم، فلهذا قال تعالى: {بل لعنهم الله بكفرهم}؛ أي: أنهم مطرودون ملعونون بسبب كفرهم؛ فقليلاً المؤمن منهم، أو قليلاً إيمانهم، وكفرهم هو الكثير.
(88) (﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ﴾) و گفتند: دل‌های ما در پوشش است؛ یعنی وقتی که آنها را به سوی ایمان فرا بخوانی، عذر خواهی نموده و می‌گویند: دل‌های‌مان در پوشش است؛ یعنی بر دل‌های‌شان پوشش و پرده‌هایی قرار دارد. پس دل‌های‌شان آنچه را تو می‌گویی، نمی‌فهمد؛ و به گمان-شان این عذر از آنها پذیرفته شده و جاهل و نادان و غیر مکلّف قلمداد می‌شوند، در حالی‌که آنان دروغ می‌گفتند. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ﴾) بلکه خداوند به سبب کفرشان، آنها را لعنت کرده است؛ یعنی آنها به سبب کفرشان، ملعون ورانده شده هستند، پس تعداد کمی از آنها ایمان می‌آورند. یا می‌توان گفت، معنی آیه چنین است: ایمانشان کم است و کفرشان زیاد.
: 89 - 90 #
{وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ (90)}.
وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ ، و آنگاه که کتابي از جانب خدا پيش آنها آمد که تصديق کننده کتابي بود که با خود داشتند و حال آنکه پيش از آن بر کافران ياري مي جستند، پس وقتي پيش آنها آمد، آنچه را که از قبل شناخته بودند انکار کردند، پس لعنت خدا بر کافران باد. بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ ، خود را به بد چيزي فروختند، و آنچه را خداوند فرو فرستاده بود از روي حسد انکار کردند، و اين بدان خاطر بود که مي گفتند: چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو مي فرستد؟ پس خشم خدا يکي پس از ديگري آنها را فرا گرفت و براي کافران عذاب خوارکننده اي است.
#
{89 ـ 90} أي: {ولما جاءهم [كتابٌ]} من عند الله على يد أفضل الخلق وخاتم الأنبياء، المشتمل على تصديق ما معهم من التوراة، وقد علموا به، وتيقنوه على أنهم إذا كان وقع بينهم وبين المشركين في الجاهلية حروب استنصروا بهذا النبي وتوعدوهم بخروجه، وأنهم يقاتلون المشركين معه، فلما جاءهم هذا الكتاب والنبي الذي عرفوا؛ كفروا به بغياً وحسداً أن ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده، فلعنهم الله وغضب عليهم غضباً بعد غضب؛ لكثرة كفرهم وتوالي شكهم وشركهم، ولهم في الآخرة عذاب مهين أي مؤلم موجع، وهو صلْيُ الجحيم وفوت النعيم المقيم، فبئس الحال حالهم، وبئس ما استعاضوا واستبدلوا من الإيمان بالله وكتبه ورسله، الكفر به وبكتبه وبرسله مع علمهم وتيقنهم، فيكون أعظمَ لعذابهم.
(89 - 90) وقتی که توسط برترین مخلوق و خاتم پیامبران، از جانب خدا، کتابی نزد آنان آورده شد که تورات را تصدیق می‌کرد، و آنها به حقیقت این موضوع واقف بودند ـ چون هرگاه میان آنها و مشرکین در زمان جاهلیت جنگی درمی‌گرفت، می‌گفتند: اگر این پیامبر بیاید ما پیروز می‌شویم؛ و آنها را به سبب آمدن این پیامبر، تهدید ‌کرده و می‌گفتند: همراه با او با مشرکین می‌جنگیم ـ پس وقتی این پیامبر با این کتاب ظهور کرد، از روی کینه، سرکشی و حسادت ورزی بر اینکه چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو می‌فرستد، به آن کفر ورزیدند. پـس خداوند آنها را لعنت کرد، و پی‌درپی بر آنها خشم گرفت؛ چون زیاد کفر می‌ورزیدند و به شرک و تردید خود ادامه می‌دادند. و برای آنها در آخرت، عذابی خوارکننده و دردناک است؛ و آن وارد شدن به جهنم و از دست دادن نعمت همیشگی بهشت است. پس بد چیزی است آنچه که آنها به جای ایمان به خدا و پیامبران و کتاب‌های آسمانی، بدان چنـگ زده‌انـد؛ زیرا آنان از روی شـناخت، به خـدا و کتاب‌ها و پیامـبرانش کفر ورزیده‌اند، پس عذابشان بزرگ‌تر خواهد بود.
: 91 - 93 #
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (92) وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ، و هنگامي که به آنها گفته شد: « به آنچه خدا فرو فرستاده است ايمان بياوريد»، گفتند: « به آنچه بر ما فرو فرستاده شده است ايمان مي آوريم»، و به غير آن کفر مي ورزند، حال آنکه آن چه خداوند بر پيامبر اسلام نازل کرده است حق، و تصديق کننده چيزي است که با خود دارند. بگو:«پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را مي کشتيد، اگر مومن هستيد؟!» وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُون ، و همانا موسي با معجزات روشن پيش شما آمد، سپس بعد از او گوساله را پرستيديد، در حالي که ستمکار بوديد. وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر بالاي سرتان نگاه داشتيم. آنچه را به شما داده ايم محکم بگيريد و گوش فرا دهيد. گفتند: « شنيديم و نافرماني کرديم» و به سبب کفرشان دل هايشان با محبت گوساله آبياري شده بود. بگو: « ايمانتان شما را به بد چيزي دستور مي دهد اگر مومن هستيد.»
#
{91} أي: وإذا أُمِر اليهود بالإيمان بما أنزل الله على رسوله وهو القرآن استكبروا وعتوا و {قالوا نؤمن بما أنزل علينا ويكفرون بما وراءه}؛ أي: بما سواه من الكتب، مع أن الواجب أن يؤمنوا بما أنزل الله مطلقاً سواء أنزل عليهم أو على غيرهم، وهذا هو الإيمان النافع، الإيمان بما أنزل الله على جميع رسل [الله]، وأما التفريق بين الرسل والكتب وزعم الإيمان ببعضها دون بعض فهذا ليس بإيمان بل هو الكفر بعينه، ولهذا قال تعالى: {إن الذين يكفرون بالله ورسله ويريدون أن يفرقوا بين الله ورسله ويقولون نؤمن ببعض ونكفر ببعض ويريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلا أولئك هم الكافرون حقًّا}؛ ولهذا رد عليهم تبارك وتعالى هنا ردًّا شافياً وألزمهم إلزاماً لا محيد لهم عنه فرد عليهم بكفرهم بالقرآن بأمرين فقال: {وهو الحق}؛ فإذا كان هو الحق في جميع ما اشتمل عليه من الإخبارات والأوامر والنواهي وهو من عند ربهم؛ فالكفر به بعد ذلك كفر بالله وكفر بالحق الذي أنزله. ثم قال: {مصدقاً لما معهم}؛ أي: موافقاً له في كلِّ ما دل عليه من الحق ومهيمناً عليه، فَلِمَ تؤمنون بما أنزل عليكم وتكفرون بنظيره، هل هذا إلا تعصب واتباع للهوى لا للهدى؟ وأيضاً فإن كون القرآن مصدقاً لما معهم يقتضي أنه حجة لهم على صدق ما في أيديهم من الكتب، فلا سبيل لهم إلى إثباتها إلا به، فإذا كفروا به وجحدوه صاروا بمنزلة من ادعى دعوى بحجة وبينة ليس له غيرها، ولا تتم دعواه إلا بسلامة بينته، ثم يأتي هو لبينته وحجته فيقدح فيها ويكذب بها، أليس هذا من الحماقة والجنون؟ فكان كفرهم بالقرآن كفراً بما في أيديهم ونقضاً له. ثم نقض عليهم تعالى دعواهم الإيمان بما أنزل إليهم بقوله: {قل}؛ لهم {فَلِمَ تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين}.
(91) (﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾) وقتی یهودیان فراخوانده ‌شوند تا به قرآنی که خداوند بر پیامبرش فرو فرستاده است، ایمان بیاورند، سرکشی کرده و سرباز می‌زنند، (﴿وقَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ﴾) و گویند: به آنچه بر ما نازل شده است، ایمان می‌آوریم؛ و به غیر از آن کفر می‌ورزند، با اینکه واجب بود به همۀ آنچه خداوند نازل کرده است، ایمان بیاورند، خواه آن را بر آنها فرو فرستاده باشد یا بر دیگران. و ایمان آوردن به آنچه که خداوند بر پیامبرانش نازل کرده، ایمانی است نافع و به صاحبش سود فراوان می‌رساند. و فرق گذاشتن میان پیامبران و کتاب‌ها و ایمان آوردن به برخی از آنها و تکذیب برخی دیگر، ایمان نامیده نمی‌شود، بلکه عین کفر است. بنابراین خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗا﴾ [النساء: 150-151] «همانا کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر می‌ورزند و می‌خواهند بین خدا و پیامبرانش فرق بگذارند و می‌گویند: «به بعضی ایمان می‌آوریم و به بعضی کفر می‌ورزیم» و می‌خواهند راهی میان این برگیرند، اینها کافران حقیقی‌اند». بنابراین خداوند تبارک و تعالی منطق آنان را رد نموده، و هیچ راه فراری را برای‌شان باقی نگذاشته است. پس خداوند کفر ورزیدن آنها به قرآن را، به دو دلیل رد کرده و می‌فرماید: (﴿وَهُوَ ٱلۡحَقُّ﴾) حال آنکه قرآن حق است، پس وقتی تمام اخبار و اوامر و نواهی قرآن حق است و از جانب پروردگارشان است، کفر ورزیدن به آن، کفر ورزیدن به خدا و کفر ورزیدن به حقی است که او نازل کرده است. سپس فرمود: (﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡ﴾[و قرآن] تصدیق‌کنندۀ چیزی است که با خود دارند. پس چرا به آنچه بر شما نازل شده، ایمان می‌آورید و به مانند آن کفر می‌ورزید؟! آیا این، جز تعصب و پیروی از هوای نفس چیز دیگری است؟ قرآن کتابی است که تصدیق‌کنندۀ کتاب‌های آنها می‌باشد و این امر حجتی است بر راست بودن کتاب‌هایی که در دست آنها است؛ و آنها نمی‌توانند راست بودن کتاب‌های-شان را ثابت کنند، مگر از طریق قرآن. پس وقتی به آن کفر بورزند و آن را انکار نمایند، مانند کسی خواهند بود که برای اثبات ادعای خود فقط یک دلیل داشته باشد؛ و ادعای او کامل نمی‌شود مگر در صورت سالم بودن دلیلش، سپس دلیلش را نقد کرده و آن را تکذیب ‌کند. آیا این، حماقت و دیوانگی نیست؟ پس کفر ورزیدن آنها به قرآن، کفر ورزیدن به کتابی است که در دست آنها است. سپس خداوند ادعای آنها را مبنی بر اینکه فقط به آنچه بر آنان نازل شده است ایمان دارند، تقبیح نموده و می‌فرماید: (﴿قُلۡ﴾) به آنها بگو: (﴿فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این می‌کشتید، اگر شما مؤمن هستید؟
#
{92} {ولقد جاءكم موسى بالبينات}؛ أي: بالأدلة الواضحات المبينة للحق {ثم اتخذتم العجل من بعده}؛ أي: بعد مجيئه {وأنتم ظالمون}؛ في ذلك ليس لكم عذر.
(92) (﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾) و موسی با دلایل روشنی که حق را بیان می‌داشت، پیش شما آمد. (﴿ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾) سپس بعد از آمدن او، گوساله را پرستش نمودید.(﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ﴾) و شما ستمکارید و در این مورد عذری ندارید.
#
{93} {وإذ أخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطورخذوا ما آتيناكم بقوة واسمعوا}؛ أي: سماع قبول وطاعة واستجابة، {قالوا سمعنا وعصينا}؛ أي: صارت هذه حالتهم {وأشربوا في قلوبهم العجل}؛ أي: صُبِغ حب العجل وحب عبادته في قلوبهم وشربها بسبب كفرهم {قل بئسما يأمركم به إيمانكم إن كنتم مؤمنين}؛ أي: أنتم تدعون الإيمان وتتمدحون بالدين الحق وأنتم قتلتم أنبياء الله واتخذتم العجل إلهاً من دون الله لمَّا غاب عنكم موسى نبي الله، ولم تقبلوا أوامره ونواهيه إلا بعد التهديد وَرَفْعِ الطور فوقكم، فالتزمتم بالقول ونقضتم بالفعل، فما هذا الإيمان الذي ادعيتم؟ وما هذا الدين؟ فإن كان هذا إيماناً على زعمكم، فبئس الإيمان الداعي صاحبه إلى الطغيان والكفر برسل الله وكثرة العصيان، وقد عُهِد أن الإيمان الصحيح يأمر صاحبه بكل خير وينهاه عن كل شرٍّ، فوضح بهذا كذبهم وتبين تناقضهم.
(93) (﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَكُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْ﴾) و هنگامی که از شما پیمان گرفتیم؛ و کوه طور را بر فرازتان برافراشتیم، آنچه را به شما داده‌ایم، محکم بگیرید و گوش فرا دهید و بپذیرید و اطاعت کنید. (﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا﴾) گفتند: شنیدیم و سرپیچی کردیم؛ یعنی آنان چنین حالتی داشتند: «حق را شنیدند و بدان عمل ننمودند و سرپیچی کردند.» (﴿وَأُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ﴾) و محبت گوساله و عبادت آن در دل‌های‌شان جای گرفت؛ و به سبب کفرشان، دل‌های‌شان با محبت گوساله‌پرستی آبیاری شد. (﴿قُلۡ بِئۡسَمَا يَأۡمُرُكُم بِهِۦٓ إِيمَٰنُكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) بگو: «بد چیزی است آنچه ایمان‌تان شما را به آن فرمان می‌دهد، اگر مؤمن هستید.» یعنی شما ادعای ایمان می‌کنید و به دین حق افتخار می‌ورزید، در حالی که پیامبران خدا را کشتید و گوساله را به خدایی گرفتید، آنگاه که موسی [به منظور ملاقات با خدا] از پیش شما رفت و دستورات و نواهی او را نپذیرفتید، مگر بعد از تهدید و برافراشته شدن کوه طور بالای سرتان؛ آنگاه به زبان آن را پذیرفتید، ولی در عمل آن را نقض نمودید. پس این چه دین و ایمانی است که ادعای آن را دارید؟! اگر به گمان‌تان این ایمان است، بدانید ایمانی که صاحبش را به کفر ورزیدن به پیامبر خدا و کثرت گناه وادار ‌کند، بد ایمانی است؛ زیرا ایمان واقعی صاحب خودرا به هر نیکی‌ای فرمان می‌دهد و او را از هر شر و بدی‌ای باز می‌دارد، پس با این موضع‌گیری، دروغ و تناقض و دوگانگی آنها مشخص شد.
: 94 - 96 #
{قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (94) وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (96)}.
قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ، بگو:« اگر سراي آخرت ( بهشت) نزد خداوند فقط مخصوص شما است نه ديگر مردمان، پس آرزوي مرگ کنيد اگر راست مي گوييد». وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ ولي آنان به سبب آنچه پيش از خود فرستاده اند هرگز آرزوي مرگ نخواهند کرد، و خداوند به حال ستمکاران دانا است. وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ، و آنها را حريص ترين مردم بر زندگي دنيا خواهي يافت، حتي حريص تر از مشرکين، هر يک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، با اينکه اگر چنين عمري به وي داده شود او را از عذاب نجات نمي دهد و خداوند به آنچه مي کنند بينا است.
#
{94} أي: {قل}؛ لهم على وجه تصحيح دعواهم، {إن كانت لكم الدار الآخرة}؛ يعني الجنة، {خالصة من دون الناس}؛ كما زعمتم أنه لن يدخل الجنة إلا من كان هوداً أو نصارى، وأن النار لن تمسهم إلا أياماً معدودة فإن كنتم صادقين بهذه الدعوى، {فتمنوا الموت}؛ وهذا نوع مباهلة بينهم وبين رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وليس بعد هذا الإلجاء والمضايقة لهم بعد العناد منهم إلا أحد أمرين: إما أن يؤمنوا بالله ورسوله، وإما أن يباهلوا على ما هم عليه بأمر يسير عليهم وهو تمني الموت الذي يوصلهم إلى الدار التي هي خالصة لهم، فامتنعوا عن ذلك؛ فعلم كل أحد أنهم في غاية المعاندة والمحادّة لله ورسوله مع علمهم بذلك، ولهذا قال تعالى:
(94) (﴿قُلۡ﴾) به آنها بگو: اگر راست می‌گویید و ادعای‌تان صحیح است، (﴿إِن كَانَتۡ لَكُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ﴾) و بهشت نزد خدا، مخصوص شما است، (﴿خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ﴾) و دیگر مردمان آن گونه که گمان می‌برید، وارد آن نخواهند شد و فقط یهودی و نصرانی از آن بهره‌مند می‌گردد؛ و اگر راست می‌گویید که آتش جهنم به جز چند روز اندکی به شما نمی‌رسد، (﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ﴾) پس آرزوی مرگ کنید. و این نوعی مباهله بین آنها و پیامبر صلی الله علیه وسلم است. آنها پس از این اجبار و قرار گرفتن در تنگنا و پس از آنکه روی به عناد و سرکشی نهادند، فقط دو راه پیش رو داشتند: یا اینکه به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند، یا اینکه مباهله کنند؛ و آن آرزوی مرگ است، مرگی که آنها را به سرایی می‌رساند که می‌گویند مخصوص آنها است، اما آنها سرباز زدند. پس هر یک از آنها به وضوح دریافت که در اوج مخالفت و کینه‌توزی با خدا و پیامبرش قرار دارد. بنابراین خداوند متعال فرمود:
#
{95} {ولن يتمنوه أبداً بما قدمت أيديهم}؛ من الكفر والمعاصي؛ لأنهم يعلمون أنه طريق لهم إلى المجازاة بأعمالهم الخبيثة، فالموت أكره شيء إليهم، وهم أحرص على الحياة من كل أحد من الناس حتى من المشركين الذين لا يؤمنون بأحد من الرسل والكتب. ثم ذكر شدة محبتهم الدنيا فقال:
(95) (﴿وَلَن يَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾) و آنها به سبب کفر و گناهانی که دارند، هرگز آرزوی مرگ نمی‌کنند، چون می‌دانند که مرگ راهی است بسوی مجازات آنها بخاطر اعمال خبیث و زشت‌شان. پس مرگ، ناپسندترین چیز برای آنان است.
#
{96} {يود أحدهم لو يعمر ألف سنة}؛ وهذا: أبلغ ما يكون من الحرص تمنوا حالة هي من المحالات، والحال أنهم لو عُمِّروا العمر المذكور لم يغن عنهم شيئاً، ولا دفع عنهم من العذاب شيئاً، {والله بصير بما يعملون}؛ تهديد لهم على المجازاة بأعمالهم.
(96) و آنها از تمام مردم بر زندگی حریص‌تر هستند، حتی از مشرکین، که به هیچ یک از پیامبران و به هیچ یک از کتاب‌ها ایمان ندارند. سپس شدت دلبستگی آنان را به دنیا، بیان کرده و می‌فرماید: (﴿يَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ يُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾) هر یک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند و این نهایت حرص است؛ چرا که آنها چیزی را آرزو می‌کنند که ممکن نیست. از سویی، چنانچه آنان این مقدار عمر کنند، کاری از پیش نمی‌برند و عذاب خدا را از خود دور نخواهند کرد. (﴿وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند به آنچه می‌کنند، بینا است. این بخش از آیه، متضمن تهدید می‌باشد، مبنی بر اینکه به سبب کارهای‌شان، مجازات خواهند شد.
: 97 - 98 #
{قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ (98)}.
قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ، بگو:« هرکس که دشمن جبرييل باشد، همانا او قرآن را به اذن خداوند بر قلب تو نازل کرده است، قرآني که کتاب هايش پيش از آن را تصديق مي نمايد و براي مومنان هدايت و بشارت است.» مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِين ، هرکس که دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرييل و ميکاييل باشد پس همانا خداوند دشمن کافران است.
#
{97 ـ 98} أي: قل لهؤلاء اليهود الذين زعموا أن الذي منعهم من الإيمان أن وليك جبريل عليه السلام ولو كان غيره من ملائكة الله لآمنوا بك وصدقوا: إن هذا الزعم منكم تناقض وتهافت وتكبر على الله، فإن جبريل عليه السلام هو الذي نزل بالقرآن من عند الله على قلبك، وهو الذي ينزل على الأنبياء قبلك، والله هو الذي أمره وأرسله بذلك، فهو رسول محض، مع أن هذا الكتاب الذي نزل به جبريل مصدقاً لما تقدمه من الكتب غير مخالف لها ولا مناقض، وفيه الهداية التامة من أنواع الضلالات، والبشارة بالخير الدنيوي والأخروي لمن آمن به، فالعداوة لجبريل الموصوف بذلك كفر بالله وآياته وعداوة لله ولرسله وملائكته، فإن عداوتهم لجبريل لا لذاته، بل لما ينزل به من عند الله من الحق على رسل الله، فيتضمن الكفر والعداوة للذي أنزله وأرسله والذي أرسل به والذي أرسل إليه، فهذا وجه ذلك.
(97 - 98) (﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ﴾) یهودیان ادعا می‌کنند آنچه آنها را از ایمان آوردن به تو باز داشته، دوستت جبرئیل علیه السلام است؛ و اگر فرد دیگری از فرشتگان خدا نزد تو می‌آمد، به تو ایمان می‌آوردند و تو را تصدیق می‌کردند. پس به آنان بگو: این ادعای شما تناقض و یاوه‌گویی و سرکشی در برابر خدا است، زیرا جبرئیل علیه السلام کسی است که قرآن را از جانب خدا بر قلب تو نازل کرده؛ و پیش از تو، پیام خدا را بر پیامبران فرود می‌آورده است و خداوند او را به این کار فرمان داده است. پس او فقط یک فرستاده است. از سوی دیگر این کتابی که جبرئیل آورده است، کتاب‌های پیشین را تصدیق می‌نماید و با آنها مخالف و متضاد نیست، ضمن این‌که این کتاب در بر دارنده راهنمایی و هدایت کامل است که انسان با تمسک به آن از انواع گمراهی نجات می‌یابد؛ و در آن مؤمنان به برخورداری از نعمت‌های دنیا و آخرت مژده داده شده‌اند. پس دشمنی با جبرئیل، کفر ورزیدن به خدا و آیات او و دشمنی با خدا و پیامبران و فرشتگانش است؛ زیرا اهل کتاب به خاطر خود جبرئیل با او دشمن نبوده‌اند، بلکه دشمنی آنها با او بخاطر حقی بود که از جانب خدا بر پیامبران نازل می‌کرد. پس دشمنی با جبرئیل، متضمن کفر ورزیدن به خدایی است که آن را نازل فرموده است، همچنان‌که متضمن دشمنی با کسی است که آن را از جانب خدا آورده است. و همچنین متضمن دشمنی با کسی است که جبرئیل به سوی او فرستاده شده است. این است علت دشمنی آنها با جبرئیل.
: 99 #
{وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ (99)}.
وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُون، و به راستي آيات روشني را به سوي تو فرو فرستاديم که جز فاسقان کسي به آن کفر نمي ورزد.
#
{99} يقول لنبيه - صلى الله عليه وسلم -: {ولقد أنزلنا إليك آيات بينات}؛ تحصل بها الهداية لمن استهدى وإقامة الحجة على من عاند، وهي في الوضوح والدلالة على الحق قد بلغت مبلغاً عظيماً، ووصلت إلى حالة لا يمتنع من قبولها إلا من فسق عن أمر الله وخرج عن طاعة الله، واستكبر غاية التكبر.
(99) خداوند به پیامبرش صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: (﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ﴾) و به راستی آیات روشنی بر تو نازل کردیم، که هرکس بخواهد هدایت شود، به وسیلۀ آن هدایت می‌گردد. نیز این قرآن بر مخالفان خود حجت اقامه می‌کند. و آیاتش آن‌قدر روشن و واضح هستند، که جز کسی که از دستور خدا سرپیچی کند و از طاعت او بیرون رود و نهایت گردنکشی و تکبر ورزد از پذیرفتن آن، امتناع نمی‌کند.
: 100 #
{أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (100)}.
أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُون ، مگر نه اين بود که هرگاه پيماني بستند گروهي از آنان را دور انداختند؟ بلکه بيشتر آنها ايمان ندارند.
#
{100} وهذا فيه التعجب من كثرة معاهداتهم وعدم صبرهم على الوفاء بها فكلما تفيد التكرار، فكلما وجد العهد ترتب عليه النقض، ما السبب في ذلك؟ السبب أن أكثرهم لا يؤمنون، فعدم إيمانهم هو الذي أوجب لهم نقض العهود، ولو صدق إيمانهم لكانوا مثل من قال الله فيهم: {من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه}.
(100) در این آیه پروردگار ـ‌جلّ جلاله‌ـ می‌خواهد به خاطر پیمان‌های زیادی که آنان با خدا می‌بستند اما بدان عمل نمی‌کردند، ما را به تعجب وادارد. (﴿أَوَكُلَّمَا﴾) مفید تکرار است؛ یعنی هر گاه پیمانی را می‌بستند آن را نقض می‌کردند. چرا؟ چون بیشتر آنها ایمان نمی‌آورند، پس ایمان نیاوردن آنها، باعث می‌شود تا پیمان‌ها را بشکنند. واگر آنها صادقانه ایمان می‌آوردند، مانند کسانی می‌شدند که خداوند در موردشان گفته است: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِ﴾ [الأحزاب: 23] «از مؤمنان مردانی هستند که در پیمانی که با خدا بستند، راست گفتند».
: 101 - 103 #
{وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (101) وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (102) [وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (103)]}.
وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ، و زماني که پيامبري از جانب خداوند نزد آنها آمد که تصديق کننده چيزي بود که با خود داشتند، گروهي از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گويي از آن هيچ نمي دانند. وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ، و پيروي کردند از آنچه شياطين درباره ي فرمانروايي سليمان ساخته و پرداخته مي کردند، و سليمان کفر نورزيد، و سحر و جادو نياموخت بلکه شياطين کفر ورزيدند که به مردم جادو مي آموختند و نيز از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پيروي مي کردند. و اين دو هيچ کسي را چيزي نمي آموختند مگر آنکه مي گفتند: « ما وسيله آزمايش شما هستيم، پس کافر نشو». و مردم از آنان چيزي مي آموختند که با آن بين مرد و همسرش جدايي مي افکندند و آنان به کسي زياني نمي رساندند مگر به اذن خداوند و چيزي را مي آموختند که به آنها زيان مي رساند و به آنها سودي نمي بخشيد. و به خوبي مي دانستند که هرکس خريدار آن باشد در آخرت بهره اي ندارد، و بد چيزي را به جان خريده اند اگر مي دانستند. « وَلَو أَنَّهُم امَنُوا وَاتَّقَوا لَمَثُوبَةُ مِن عِندِ اللهِ خَيرُ لَّو کَانُوا يعلَمُونَ» و اگر آنان ايمان مي آوردند و پرهيزکاري مي کردند پاداش خداوند بهتر است اگر مي دانستند.
#
{101} أي: ولما جاءهم هذا الرسول الكريم بالكتاب العظيم بالحق الموافق لما معهم وكانوا يزعمون أنهم متمسكون بكتابهم، فلما كفروا بهذا الرسول وبما جاء به {نبذ فريق من الذين أوتوا الكتاب كتاب الله}؛ الذي أنزل إليهم أي طرحوه رغبة عنه {وراء ظهورهم}؛ وهذا أبلغ في الإعراض كأنهم في فعلهم هذا من الجاهلين وهم يعلمون صدقه وحقيقة ما جاء به، تبين بهذا أن هذا الفريق من أهل الكتاب لم يبق في أيديهم شيء حيث لم يؤمنوا بهذا الرسول، فصار كفرهم به كفراً بكتابهم من حيث لا يشعرون. ولما كان من العوائد القدرية والحكمة الإلهية أن من ترك ما ينفعه وأمكنه الانتفاع به ولم ينتفع؛ ابتلي بالاشتغال بما يضره، فمن ترك عبادة الرحمن؛ ابتليَ بعبادة الأوثان، ومن ترك محبة الله وخوفه ورجاءه؛ ابتليَ بمحبة غير الله وخوفه ورجائه، ومن لم ينفق ماله في طاعة الله أنفقه في طاعة الشيطان، ومن ترك الذلَّ لربه؛ ابتليَ بالذل للعبيد، ومن ترك الحق؛ ابتليَ بالباطل.
(101) (﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ﴾) و هنگامی که این پیامبر بزرگوار کتابی بزرگ با خود آورد که با آنچه نزدشان بود، موافقت داشت و آن را تصدیق می‌کرد، آنها گمان ‌بردند که به کتابشان چنگ‌زده‌اند. پس وقتی آنان به این پیامبر و آنچه آورده است، کفر ورزیدند، (﴿نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾) گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را که برای آنها فرستاده شده بود پشت سر انداختند، زیرا به آن علاقه نداشتند. عبارت (﴿وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾) بیانگر شدت رویگردانی آنها است؛ گویا آنان این کار را از سر نادانی انجام می‌دهند، حال آنکه آنها راستگو بودن پیامبر و حقیقت آنچه را که آورده بود، به وضوح می‌دانستند. اکنون روشن شد که هیچ دلیلی برای این گروه از اهل کتاب باقی نمانده است، و چون به این پیامبر ایمان نیاوردند، پس کفر ورزیدن آنها، به مثابۀ کفر ورزیدن به کتابشان است، اما خود نیز از این حقیقت تلخ بی‌خبرند.
#
{102 ـ 103} كذلك: هؤلاء اليهود لما نبذوا كتاب الله اتبعوا ما تتلوا الشياطين، وتختلق من السحر على ملك سليمان حيث أخرجت الشياطين للناس السحر، وزعموا أن سليمان عليه السلام كان يستعمله وبه حصل له الملك العظيم، وهم كذبة في ذلك فلم يستعمله سليمان بل نزهه الصادق في قيله: {وما كفر سليمان}؛ أي: بتعلم السحر فلم يتعلمه، {ولكن الشياطين كفروا}؛ في ذلك {يعلمون الناس السحر}؛ من إضلالهم وحرصهم على إغواء بني آدم وكذلك اتبع اليهود السحر الذي أُنْزِلَ على الملكين الكائنين بأرض بابل من أرض العراق، أنزل عليهما السحر امتحاناً وابتلاءً من الله لعباده فيعلمانهم السحر، {وما يعلمان من أحد حتى}؛ ينصحاه و {يقولا إنما نحن فتنة فلا تكفر}؛ أي: لا تتعلم السحر؛ فإنه كفر، فينهيانه عن السحر ويخبرانه عن مرتبته، فتعليم الشياطين للسحر على وجه التدليس والإضلال، ونسبته وترويجه إلى من برأه الله منه وهو سليمان عليه السلام، وتعليم الملكين امتحاناً مع نصحمها لئلا يكون لهم حجة، فهؤلاء اليهود يتبعون السحر الذي تعلمه الشياطين والسحر الذي يعلمه الملكان، فتركوا علم الأنبياء والمرسلين وأقبلوا على علم الشياطين، وكلٌّ يصبو إلى ما يناسبه. ثم ذكر مفاسد السحر فقال: {فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء وزوجه}؛ مع أن محبة الزوجين لا تقاس بمحبة غيرهما، لأن الله قال في حقهما: {وجعل بينكم مودة ورحمة}؛ وفي هذا دليل على أن السحر له حقيقة، وأنه يضر بإذن الله؛ أي: بإرادة الله، والإذن نوعان: إذن قدري: وهو المتعلق بمشيئة الله كما في هذه الآية، وإذن شرعي كما في قوله تعالى في الآية السابقة: {فإنه نزله على قلبك بإذن الله}؛ وفي هذه الآية وما أشبهها أن الأسباب مهما بلغت في قوة التأثير فإنها تابعة للقضاء والقدر ليست مستقلة في التأثير، ولم يخالف في هذا الأصل أحد من فرق الأمة غير القدرية في أفعال العباد زعموا: أنها مستقلة غير تابعة للمشيئة، فأخرجوها عن قدرة الله، فخالفوا كتاب الله وسنة رسوله وإجماع الصحابة والتابعين. ثم ذكر أن علم السحر مضرة محضة، ليس فيه منفعة لا دينية ولا دنيوية، كما يوجد بعض المنافع الدنيوية في بعض المعاصي كما قال تعالى في الخمر والميسر: {قل فيهما إثم كبير ومنافع للناس وإثمهما أكبر من نفعهما}؛ فهذا السحر مضرة محضة فليس له داعٍ أصلاً، فالمنهيات كلها إما مضرة محضة أو شرها أكبر من خيرها، كما أن المأمورات إما مصلحة محضة أو خيرها أكثر من شرها. {ولقد علموا}؛ أي: اليهود، {لمن اشتراه}؛ أي: رغب في السحر رغبة المشتري في السلعة، {ما له في الآخرة من خلاق}؛ أي: نصيب بل هو موجب للعقوبة، فلم يكن فعلهم إياه جهلاً ولكنهم استحبوا الحياة الدنيا على الآخرة فلبئس {ما شروا به أنفسهم لو كانوا يعلمون}؛ علماً يثمر العمل ما فعلوه.
(102 - 103) یکی از سنت‌های جاری خداوند در جهان هستی این است که چنانچه آدمی چیزی را رها کند که به او فایده می‌رساند، و از آن استفاده نکند، حتماً او را به چیزی مشغول می‌گرداند که به وی زیان رساند. پس هرکس پرستش خداوند را ترک گوید، به پرستش بت مبتلا می‌شود. و هرکس محبت خدا و ترس از او و امید به وی را ترک کند، به محبت غیر خدا و ترس از غیر خدا و امید به غیر او مبتلا می‌گردد. و هرکس که مالش را در راه خدا خرج نکند، آن را در راه شیطان خرج خواهد کرد. و هر کس که در برابر پروردگارش کرنش نبرد، به ذلت و کرنش در برابر بندگان مبتلا خواهد شد. و هر کس که حق را ترک گوید، به باطل گرفتار می‌شود. همچنین یهودیان کتاب خدا را دور انداختند و از جادویی که شیاطین دربارۀ فرمانروایی سلیمان ساخته و پرداخته می‌کردند، پیروی نمودند. شیاطین سحر را ترویج دادند و ادعا کردند که سلیمان از جادو بهره ‌گرفته و به‌وسیلۀ جادو، سلطنت و پادشاهی بزرگ را به‌دست آورده است، حال آنکه آنها در این مورد دروغ می‌گفتند و سلیمان از جادو بهره نگرفته بود. خداوند او را تبرئه نموده ومی‌فرماید: (﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ﴾) و سلیمان با آموختن سحر، کفر نورزید و آن را نیاموخت. (﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ﴾) بلکه شیاطین ـ با آموختن سحر ـ کفر ورزیدند، (﴿يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾) و به مردم سحر می‌آموختند تا آنها را گمراه کنند؛ و بر این امر حریص بودند. (﴿وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَ﴾) همچنین یهودیان از جادویی که بر دو فرشته در سرزمین عراق نازل شده بود، پیروی کردند. علت اینکه در سرزمین بابل بر آن دو فرشته سحر فرو فرستاده شد، این بود که خداوند بندگانش را آزمایش نماید، بنابراین آنها به مردم جادو می‌آموختند،(﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ﴾) و آنها زمانی که جادو را به کسی می‌آموختند، او را نصیحت کرده و می‌گفتند: (﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ﴾) همانا ما وسیلۀ آزمایش شما هستیم، پس کافر نشو. یعنی جادو را نیاموز؛ زیرا کفر است، پس آن دو فرشته او را از جادو نهی می‌کردند و وی را از جایگاه آن خبر می‌دادند. پس شیطان‌ها جادو را به خاطر فریب دادن و گمراه کردن به مردم می‌آموختند و برای توجیه عمل زشت خود، می‌گفتند: سلیمان نیز از راه سحر و جادو به سلطنت و پادشاهی دست یافته است، در حالی که او از این عمل کاملاً پاک و مبرّا بود. هدف آن دو فرشته از آموزش سحر به مردم، امتحان آنها بود، با این وجود قبل از اینکه به تعلیم سحر بپردازند، مخاطب خود را کاملا اندرز می‌دادند و او را راهنمایی می‌کردند که سحر را نیاموزد. هدف آنان از توجیه نمودن و نصیحت کردن مخاطب، این بود تا در روز قیامت هیچ عذر و بهانه‌ای نداشته باشند و نگویند: ما نمی‌دانستیم که یاد گرفتن سحر، کفر است. پس این یهودیان از جادویی پیروی نمودند که شیطان‌ها و آن دو فرشته می‌آموختند؛ و علم پیامبران را ترک گفتند و به علم شیاطین روی آوردند. سپس مفاسد جادو را بیان کرده و می‌فرماید: (﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ﴾) پس آنها از آن دو فرشته چیزهایی می‌آموختند که به وسیلۀ آن بین مرد و زنش جدایی می‌افکندند، هرچند که محبت زن و شوهر با محبت دیگران قابل مقایسه نیست، چون خداوند در مورد زن و شوهر فرموده است: ﴿وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾ [الروم: 21] «و [خداوند در] میان شما دوستی و مهربانی قرار داده است». و این بیانگر آن است که جادو حقیقت دارد و به اذن خدا؛ یعنی به ارادۀ او، زیان می‌رساند. اذن خدا بر دو نوع است: اذن قَدری و آن وابسته به خواست و مشیت خداوند است، همان طور که در این آیه بیان شد. و اذن شرعی همان گونه که در آیۀ 17 بقره آمده است: ﴿فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ «پس همانا او، آن را به اذن خدا، بر قلب تو نازل کرده است». این آیه و امثال آن بیانگر آن هستند که اسباب هرچند تأثیرگذار باشند ولی تابع و پیرو قضا و قدر بوده و مستقل از تقدیر الهی، تأثیری ندارند. در این خصوص جز فرقۀ «قدریّه» که یکی از گروه‌های اسلامی می‌باشد با این مسأله مخالفت نکرده است. آنان گمان می‌برند که کارهای بندگان مستقل است و تابع خواست خداوند نیست. پس آنها کارهای بندگان را خارج از دایرۀ قدرت خداوند قرار داده و با کتاب خدا وسنت پیامبر و اجماع اصحاب و تابعین مخالفت می‌کنند. سپس خداوند متعال بیان کرد که علم جادو تماما ضرر و زیان است و در آن هیچ سود دینی و دنیوی وجود ندارد، هرچند که بعضی از گناهان، منافع قلیل دنیوی دارند؛ به عنوان مثال خداوند متعال در مورد شراب و قمار می‌فرماید: ﴿قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ [البقرة: 219] «بگو: در آن دو گناه بزرگی است؛ و فایده‌هایی هم برای مردم دارند، ولی گناه‌شان از فایده‌شان بزرگ‌تراست». اما جادو، ضرر محض است و هیچ بهانه‌ای برای انجام دادن آن وجود ندارد. بنابراین همۀ محرمات یا ضرر محض‌اند، یا اینکه شر آنها از خیرشان بیشتر است. همان‌طور چیزهایی که بندگان به آن امر شده‌اند، یا مصلحت و منفعت محض هستند، یا خوبی آنها از بدی‌شان بیشتر است. (﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ﴾) و یهودیان دانستند که (﴿لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ﴾) هرکس به سحر علاقه‌مند شود، آن‌گونه که مشتری به کالا علاقه‌مند می‌گردد، (﴿مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ﴾) در آخرت بهره‌ای از خیر و منفعت ندارد؛ زیرا سحر، موجب سزا و مجازات الهی است. پس پرداختن یهودیان به فراگیری جادو، از روی نادانی نبود، بلکه آنها زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند. (﴿وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ﴾) و بد چیزی است آنچه که به جان خریدند، اگر می‌دانستند و بر حسب دانش خود عمل می‌کردند؛ یعنی اگر می‌دانستند و به دانش خود عمل می‌کردند، جادو نمی‌آموختند.
: 104 - 105 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (104) مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيم ، اي کساني که ايمان آورده ايد! مگوييد؟ « رَعِنَا» و بگوييد: « انظُرنَا» و گوش فرا دهيد، و براي کافران عذاب دردناکي است. مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ، کافرانِ اهل کتاب و مشرکين دوست ندارند که خيري از جانب پروردگارتان بر شما نازل شود، و خداوند هرکسي را که بخواهد به رحمت خويش اختصاص مي دهد و خداوند داراي فضل بزرگ است.
#
{104} كان المسلمون يقولون حين خطابهم للرسول عند تعلمهم أمر الدين: {راعنا}؛ أي: راع أحوالنا فيقصدون بها معنى صحيحاً، وكان اليهود يريدون بها معنى فاسداً، فانتهزوا الفرصة فصاروا يخاطبون الرسول بذلك ويقصدون المعنى الفاسد، فنهى الله المؤمنين عن هذه الكلمة سَدًّا لهذا الباب، ففيه النهي عن الجائز إذا كان وسيلة إلى محرم، وفيه الأدب واستعمال الألفاظ التي لا تحتمل إلا الحسن وعدم الفحش وترك الألفاظ القبيحة أو التي فيها نوع تشويش واحتمال لأمر غير لائق، فأمرهم بلفظة لا تحتمل إلا الحسن فقال: {وقولوا انظرنا}؛ فإنها كافية يحصل بها المقصود من غير محذور، {واسمعوا}؛ لم يذكر المسموع ليعم ما أمر باستماعه فيدخل فيه سماع القرآن وسماع السنة التي هي الحكمة لفظاً ومعنى واستجابة ففيه الأدب والطاعة، ثم توعد الكافرين بالعذاب المؤلم الموجع.
(104) مسلمانان به هنگام فراگرفتن امور دینی خود، خطاب به پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌گفتند: (﴿رَٰعِنَا﴾) یعنی رعایت حال ما را بکن؛ و معنای درست و صحیحی را از این کلمه مد نظر داشتند. اما یهودیان از آن معنی فاسدی را اراده می‌کردند، بنابراین فرصت را غنیمت شمرده و پیامبر را با این کلمه خطاب می‌کردند و معنی نادرستی از آن مد نظر داشتند. از این روی خداوند مؤمنان را از به‌کار بردن این کلمه، نهی نمود تا این راه بسته شود. در اینجا از یک امر جایزی که وسیله‌ای برای کار حرام باشد، نهی شده است. نیز در این آیه، مسلمانان به رعایت ادب واحترام سفارش شده‌اند و اینکه از کلماتی استفاده کنند که جز معنی درست ونیکو دربر نداشته باشند، و کلمات زشت و رکیک را به‌کار نبرند، یا کلماتی را که موجب تجریح و تخریب روان و شخصیت دیگران شده و مفهوم زشت و قبیحی را دربر دارند و یا دربر گیرندۀ مسایلی غیر جایز می‌باشند، استفاده نکنند. بنابراین خداوند آنها را به به‌کارگیری کلمات و جملاتی دستور داد که جز معنای نیکو از آن برداشت نمی‌شود و فرمود: (﴿وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا﴾) و بگویید: ما را ملاحظه کن و بر ما شتاب مکن. و با این کلمه مقصود حاصل می‌شود، بدون اینکه آدمی مرتکب امر ممنوعی شود. (﴿وَٱسۡمَعُواْ﴾) و گوش فرا دهید. نگفت به چه چیزی گوش فرا دهید، تا همۀ آنچه را که به گوش فرا دادنش دستور داده شده است، دربر گیرد؛ پس شامل گوش فرا دادن به قرآن و سنت می‌شود؛ سنتی که لفظاً و معناً دارای حکمت می‌باشد. این بخش از آیه، متضمن ادب و فرمانبرداری است. سپس کافران را به عذاب دردناک تهدید نموده است.
#
{105} وأخبر عن عداوة اليهود والمشركين للمؤمنين أنهم ما يودون، {أن ينزل عليكم من خير}؛ أي: لا قليلاً ولا كثيرًا، {من ربكم}؛ حسدًا منهم وبغضاً لكم أن يختصكم بفضله فإنه، {ذو الفضل العظيم} ومن فضله عليكم؛ إنزال الكتاب على رسولكم ليزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون، فله الحمد والمنة.
(105) و از دشمنی یهودیان و مشرکین با مؤمنان خبر داده است؛ زیرا آنها دوست ندارند ‌(﴿أَن يُنَزَّلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ خَيۡرٖ﴾) که هیچ خیری بر شما نازل شود، (﴿مِّن رَّبِّكُمۡ﴾) ازجانب پروردگارتان، چون آنان نسبت به شما حسادت می‌ورزند؛ و از اینکه خداوند فضل و بخشش خودرا به شما اختصاص داده است، کینه و بغض شما را در دل دارند، غافل از اینکه (﴿وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾) خداوند دارای فضل و بخشش بزرگ است. و از جمله فضل خداوند بر شما این است که کتاب [قرآن] را بر پیامبرتان فرو فرستاد تا شما را تزکیه نماید و کتاب و حکمت و آنچه را که نمی‌دانستید به شما بیاموزد. پس سپاس و ستایش سزاوار پروردگار است.
: 106 - 107 #
{مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (106) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (107)}.
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِير، هر آيه اي را که نسخ کنيم يا آن را فراموش گردانيم بهتر از آن يا همسان آن را مي آوريم، آيا نمي داني که خداوند بر هر چيزي دانا است؟! أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، آيا نمي داني که پادشاهي آسمان ها و زمين از آن خداوند است و شما جز او سرور و ياوري نداريد؟!
#
{106} النسخ هو النقل، فحقيقة النسخ نقل المكلفين من حكم مشروع إلى حكم آخر أو إلى إسقاطه، وكان اليهود ينكرون النسخ ويزعمون أنه لا يجوز، وهو مذكور عندهم في التوراة، فإنكارهم له كفر وهوى محض، فأخبر الله تعالى عن حكمته في النسخ، وأنه ما ينسخ {من آية أو ننسها}؛ أي: ننسها العباد فنزيلها من قلوبهم، {نأت بخير منها}؛ وأنفع لكم، {أو مثلها}؛ فدل على أن النسخ لا يكون لأقل مصلحة لكم من الأول لأن فضله تعالى يزداد خصوصاً على هذه الأمة التي سهل عليها دينها غاية التسهيل، وأخبر أن من قدح في النسخ [فقد] قدح في ملكه وقدرته فقال: {ألم تعلم أن الله على كل شيء قدير}.
(106) (﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ﴾) نسخ؛ یعنی نقل و جابجایی. و حقیقت نسخ عبارت است از انتقال مکلفین از یک حکم شرعی به حکمی دیگر، یا ساقط کردن آن حکم. یهودیان نسخ را انکار ‌کرده و گمان می‌بردند که این عمل جایز نیست، درحالی که این قضیه در تورات آنها موجود است. پس انکار نسخ از سوی آنها، کفر و هواپرستی محض است، به همین جهت خداوند حکمت خویش را در نسخ آیات و احکام بیان کرده و می‌فرماید: (﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا﴾) هر آیه‌ای را که نسخ ‌کنیم، یا آن را فراموش بگردانیم، و آن را از دل بندگان و خاطر آنان بیرون ‌کنیم، (﴿نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ﴾) آیۀ بهتر و مفیدتری می‌آوریم، (﴿أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾) یا مانند آن را می‌آوریم. پس این آیه بیانگر آن است که فایدۀ نسخ، از حکم اول کمتر نیست. چون فضل خداوند همواره افزون می‌شود، به‌ویژه بر این امت که پروردگار دین خود را برای آنان بسیار آسان کرده است. خداوند خبر می‌دهد هرکس در موضوع «نسخ» اعتراض ورزد، از پادشاهی و قدرت خداوند عیب‌جویی می‌کند. بنابراین فرمود: (﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾) آیا نمی‌دانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟!
#
{107} {ألم تعلم أن الله له ملك السموات والأرض}؛ فإذا كان مالكاً لكم متصرفاً فيكم تصرف المالك البر الرحيم في أقداره وأوامره ونواهيه، فكما أنه لا حجر عليه في تقدير ما يقدره على عباده من أنواع التقادير، كذلك لا يعترض عليه فيما يشرعه لعباده من الأحكام، فالعبد مدبر مسخر تحت أوامر ربه الدينية والقدرية فما له والاعتراض، وهو أيضاً ولي عباده ونصيرهم، فيتولاهم في تحصيل منافعهم، وينصرهم في دفع مضارهم، فمن ولايته لهم، أن يشرع لهم من الأحكام ما تقتضيه حكمته ورحمته بهم. ومن تأمل ما وقع في القرآن والسنة من النسخ، عرف بذلك حكمة الله، ورحمته عباده، وإيصالهم إلى مصالحهم من حيث لا يشعرون بلطفه.
(107) (﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) آیا نمی‌دانی که پادشاهی آسمان‌ها و زمین از آن خدا است؟! پس وقتی خدا مالک شما است و در امورتان چون صاحبی نیکو و مهربان تصرف می‌نماید، شما را به انجام کارهایی امر می‌کند و از ارتکاب چیزهایی باز می‌دارد. و ا ز آنجا که خداوند می‌تواند هرآنچه را که بخواهد بر بندگانش مقدر نماید و هیچ چیزی نمی‌تواند او را از این کار باز دارد، نیز هیچ کس نمی‌تواند او را به خاطر احکامی که بر بندگانش واجب می‌گرداند، مورد اعتراض قرار دهد. بنابراین بنده تحت تدبیر و اوامر ودستورهای دینی تقدیری خداوند است. پس بنده نباید اعتراض کند، چرا که او سرور و کارساز و یاور بندگانش است و آنها را در به‌دست آوردن منافع‌شان و دور کردن چیزهایی که به آنان زیان می‌رساند، کمک می‌نماید. از جمله یاوری خداوند نسبت به بندگان، وضع احکامی است که سراسر حکمت و رحمت و مهربانی است. و هرکس در نسخ‌هایی که در قرآن و سنت صورت پذیرفته است، بیندیشد، حکمت خداوند و مهربانی او نسبت به بندگانش را در می‌یابد و متوجه خواهد شد؛ و اینکه خداوند به روشی بسیار ظریف و لطیف، آنان را به سوی مصالح و منافع‌شان رهنمون می‌سازد.
: 108 - 110 #
{أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (108) وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (109) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110)}.
أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ، آيا مي خواهيد از پيامبرتان همان را بخواهيد که پيش از او از موسي درخواست شد؟ و هرکسي کفر را جانشين ايمان گرداند به راستي که از راه راست گمراه شده است. وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، بسياري از اهل کتاب پس از اينکه حق برايشان روشن گرديد به خاطر حسدي که در دل دارند، دوست دارند که شما پس از ايمان آوردنتان کافر شويد، پس گذشت و چشم پوشي کنيد تا خداوند فرمان خود را به ميان آورد. همانا خداوند بر هر چيزي توانا است. وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و نماز را برپا داريد و زکات را بپردازيد، و آنچه شما از خوبي و خير براي خودتان پيش مي فرستيد آن را نزد خداوند خواهيد يافت. همانا خداوند به آنچه مي کنيد بينا است.
#
{108} ينهى الله المؤمنين أو اليهود بأن يسألوا رسولهم، {كما سئل موسى من قبل}؛ والمراد بذلك أسئلة التعنت والاعتراض، كما قال تعالى: {يسألك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرة}؛ وقال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم}؛ فهذه ونحوها هي المنهي عنها. وأما سؤال الاسترشاد والتعلم فهذا محمود قد أمر الله به كما قال تعالى: {فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون}؛ ويقرهم عليه كما في قوله: {يسألونك عن الخمر والميسر}؛ و {يسألونك عن اليتامى}؛ ونحو ذلك. ولما كانت المسائل المنهي عنها مذمومة قد تصل بصاحبها إلى الكفر قال: {ومن يتبدل الكفر بالإيمان فقد ضل سواء السبيل}.
(108) خداوند مؤمنان یا یهودیان را نهی می‌کند از اینکه از پیامبرشان سؤال‌هایی بپرسند، (﴿كَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُ﴾) آن طور که قبلا از موسی سؤال‌هایی شد. منظور سؤال‌هایی است که از روی لجاجت و خیره‌سری مطرح می‌شوند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَسۡ‍َٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَكۡبَرَمِن ذَٰلِكَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [النساء: 153] «اهل کتاب از تو می‌خواهند که کتابی از آسمان بر آنها فرو بیاوری، آنها از موسی بزرگ‌تر از این را درخواست کردند و گفتند: «خداوند را آشکارا به ما نشان ده».» و خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾ [المائده: 101] «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از چیزهایی نپرسید که اگر برای‌تان آشکار شود، شما را اندوهناک ‌کند». پس از این سؤال‌ها و امثال آن نهی شده است. اما پرسشی که برای طلب راهنمایی و آموختن و یاد گرفتن باشد، سؤال پسندیده است و خداوند به آن فرمان داده است. همان‌گونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: 43] «از آگاهان بپرسید، اگر نمی‌دانید». و خداوند این نوع سؤال‌ها را تأیید ‌نموده و می‌فرماید: ﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ﴾ [البقرة: 219] «تو را در مورد شراب و قمار می‌پرسند». و ﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾ [البقرة: 220] «و از تو در مورد یتیمان می‌پرسند» و مسایلی مانند آن. سؤال‌هایی که از آن نهی شده است، مذموم بوده و گاه سؤال‌کننده را به کفر می‌رسانند. خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَمَن يَتَبَدَّلِ ٱلۡكُفۡرَ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾) و هر کس که کفر را جانشین ایمان نماید، به راستی که از راه راست گمراه شده است.
#
{109} ثم أخبر عن حسد كثير من أهل الكتاب وأنهم بلغت بهم الحال أنهم ودوا {لو يردونكم من بعد إيمانكم كفاراً}؛ وسعوا في ذلك، وعملوا المكايد، وكيدهم راجع عليهم كما قال تعالى: {وقالت طائفة من أهل الكتاب آمنوا بالذي أنزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون}؛ وهذا من حسدهم الصادر من عند أنفسهم، فأمرهم الله بمقابلة من أساء إليهم [غاية الإساءة] بالعفو عنهم والصفح حتى يأتي الله بأمره، ثم بعد ذلك أتى الله بأمره إياهم بالجهاد، فشفى الله أنفس المؤمنين منهم، فقتلوا من قتلوا واسترقوا من استرقوا، وأجلوا من أجلوا، {إن الله على كل شيء قدير}.
(109) سپس از حسد و کینۀ بسیاری از اهل کتاب خبر می‌دهد و اینکه آنها به جایی رسیده‌اند که دوست دارند (﴿لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا﴾) شما را پس از ایمان آوردنتان کافر کنند. و در این راه تلاش کرده وحیله‌ها سر هم می‌کنند، اما مکر و دسیسۀ آنها به خودشان باز می‌گردد. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامِنُواْبِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱكۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥلَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾ [آل عمران: 72] و گروهی از اهل کتاب گفتند: «به آنچه بر مؤمنان نازل شده است، اولِ روز ایمان بیاورید، و در پایان روز کافر شوید؛ تا شاید آنها [از دین‌شان] برگردند.» این به سبب حسادت وکینه‌ای است که در نهاد آنان ریشه دوانده است. پس خداوند آنها را دستور می‌دهد که با آنان که به ایشان نهایت بدی را روا داشته‌اند، با عفو و گذشت برخورد نمایند تا اینکه خداوند فرمان خود را به میان آورد. سپس فرمان خدا آمد و دستور داد با آنها جهاد کنند و خداوند خیال مؤمنان را از آنها راحت کرد؛ و مؤمنان بعضی را کشتند و بعضی را به بردگی گرفتند و بعضی را آواره کردند. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است.
#
{110} ثم أمرهم الله بالاشتغال بالوقت الحاضر بإقامة الصلاة وإيتاء الزكاة وفعل كل القربات، ووعدهم أنهم مهما فعلوا من خير فإنه لا يضيع عند الله بل يجدونه عنده وافراً موفراً قد حفظه {إن الله بما تعملون بصير}.
(110) سپس خداوند آنها را به برپا داشتن نماز؛ پرداختن زکات؛ و انجام امور خیر دستور داد و به آنها وعده نموده است که هر کار خیری انجام دهند، نزد خداوند ضایع نخواهد شد؛ و آن را نزد خداوند به طور کامل خواهند یافت. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ﴾) همانا خداوند به آنچه می‌کنید، بینا است.
: 111 - 112 #
{وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (111) بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)}.
وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِين ، و گفتند: « هرگز وارد بهشت نمي شود مگر کسي که يهودي يا نصراني باشد.» اين آرزوي آنهاست. بگو: « اگر راست مي گوييد دليل تان را بياوريد.» بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون ، آري! هرکس که مخلصانه روي به خدا کند و نيکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي گردند.
#
{111} أي: قال اليهود: لن يدخل الجنة إلا من كان هوداً، وقالت النصارى: لن يدخل الجنة إلا من كان نصارى، فحكموا لأنفسهم بالجنة وحدهم، وهذا مجرد أماني غير مقبولة إلا بحجة وبرهان فأتوا بها إن كنتم صادقين، وهكذا كل من ادعى دعوى لا بد أن يقيم البرهان على صِحة دعواه، وإلا فلو قلبت عليه دعواه وادعى مدع عكس ما ادعى بلا برهان لكان لا فرق بينهما، فالبرهان هو الذي يصدق الدعاوي أو يكذبها، ولما لم يكن بأيديهم برهان علم كذبهم بتلك الدعوى.
(111) یهودیان گفتند: هرگز وارد بهشت نخواهد شد، مگر کسی که یهودی باشد. و نصارا گفتند: به بهشت وارد نمی‌شود، مگر کسی که نصرانی باشد. بنابراین [این دو گروه] تنها خود را بهشتی دانستند. اما این آرزوی باطلی است که جز با دلیل و برهان پذیرفته نمی‌شود. پس اگر راستگو هستید، دلیل‌تان را بیاورید. و هر کس ادعایی بکند، باید برای صحت آن دلیل بیاورد؛ وگرنه چنانچه ادعای او علیه خودش اقامه گردد و کسی بدون دلیل، عکس ادعای او را مطرح کند، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود نخواهد داشت. پس این برهان و دلیل است که این ادعا را تصدیق یا آن‌را تکذیب می‌نماید. و از آنجا که آنان برای اثبات ادعای خود، دلیلی نداشتند معلوم شد که دروغگو هستند.
#
{112} ثم ذكر تعالى البرهان الجلي العام لكل أحد فقال: {بلى}؛ أي: ليس بأمانيكم ودعاويكم ولكن، {من أسلم وجهه لله}؛ أي: أخلص لله أعماله متوجهاً إليه بقلبه، {وهو}؛ مع إخلاصه {محسن}؛ في عبادة ربه بأن عبده بشرعه فأولئك هم أهل الجنة وحدهم، فلهم أجرهم عند ربهم؛ وهو الجنة بما اشتملت عليه من النعيم، {ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ فحصل لهم المرغوب ونجوا من المرهوب، ويفهم منها أن من ليس كذلك فهو من أهل النار الهالكين، فلا نجاة إلا لأهل الإخلاص للمعبود والمتابعة للرسول.
(112) سپس خداوند دلیل روشن و کلی را بیان داشته و می‌فرماید: (﴿بَلَىٰ﴾ یعنی: طبق آرزو و ادعاهای‌تان نیست، بلکه (﴿مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ﴾ یعنی: هرکس اعمال خود را برای خدا خالص گرداند و قلبش را متوجه او نماید، (﴿وَهُو﴾) و او در ضمن مخلص بودنش، (﴿مُحۡسِنٞ﴾) در عبادت پروردگارش نیکوکار باشد، به‌گونه‌ای که خدا را طبق شریعت او عبادت نماید، پس اینها اهل بهشت هستند. (﴿فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ﴾) و پاداش او نزد پروردگارش است؛ و پاداش آنها بهشت و نعمت‌های آن می‌باشد، (﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) و نه ترسی بر آنها است، و نه اندوهگین می‌گردند. پس به هر خیر ونیکی دست یافته و از هر امر ناگواری نجات می‌یابند. و از این آیه فهمیده می‌شود که هرکس چنین نباشد، اهل جهنم و از هلاک‌شدگان است. پس تنها آنانی نجات پیدا می‌کنند که خود را برای معبود خالص گردانده و از پیامبر صلی الله علیه وسلم پیروی نمایند.
: 113 #
{وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)}.
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ، و يهوديان گفتند: « نصارا بر حق نيستند» ، و نصارا گفتند:« يهوديان بر حق نيستند»، در حاليکه آنها کتاب را مي خوانند، همچنين کساني که نمي دانند سخني مانند سخن آنها گفتند، پس خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف مي کردند داوري مي کند.
#
{113} وذلك أنه بلغ بأهل الكتاب الهوى والحسد إلى أن بعضهم ضلل بعضاً، وكفر بعضهم بعضاً كما فعل الأميون من مشركي العرب وغيرهم، فكل فرقة تضلل [الفرقةَ] الأخرى، ويحكم الله في الآخرة بين المختلفين بحكمه العدل الذي أخبر به عباده، فإنه لا فوز ولا نجاة إلا لمن صدَّق جميع الأنبياء والمرسلين، وامتثل أوامر ربه، واجتنب نواهيه، ومن عداهم فهو هالك.
(113) هواپرستی و حسد و کینه، اهل کتاب را به جایی رساند که برخی، برخی دیگر را گمراه بپندارند، و یکدیگر را کافر قلمداد کنند. همان طور که بی‌سوادانی از مشرکان عرب و غیره چنـین بودند و همـدیگر را گـمراه به حساب مـی‌آوردند؛ و خداوند در روز قیامت میان آنان عادلانه حکم می‌نماید. پس تنها کسانی راه می‌یابند که تمام پیامبران را تصـدیق نمایند؛ از دستورات پـروردگار اطاعت کننـد و از منهـیات او بپرهیزند؛ و به جز این دسته، همگی هلاک شـوندگان‌اند.
: 114 #
{وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُولَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (114)}.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُوْلَـئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَآئِفِينَ لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ، و کيست ستمگرتر از کسي که نگذارد در مسجد خدا نام او برده شود و در ويراني آن بکوشد؟
#
{114} أي: لا أحد أظلم وأشد جرماً ممن منع مساجد الله عن ذكر الله فيها وإقامة الصلاة وغيرها من [أنواع] الطاعات، {وسعى}؛ أي: اجتهد وبذل وسعه، {في خرابها}؛ الحسي والمعنوي، فالخراب الحسي هدمها وتخريبها وتقذيرها، والخراب المعنوي منع الذاكرين لاسم الله فيها، وهذا عام لكل من اتصف بهذه الصفة فيدخل في ذلك أصحاب الفيل وقريش حين صدوا رسول الله عنها عام الحديبية، والنصارى حين أخربوا بيت المقدس، وغيرهم من أنواع الظلمة الساعين في خرابها محادّة لله ومشاقة، فجازاهم الله بأن منعهم دخولها شرعاً وقدراً إلا خائفين ذليلين، فلما أخافوا عباد الله أخافهم الله، فالمشركون الذين صدوا رسوله لم يلبث رسول الله - صلى الله عليه وسلم - إلا يسيراً حتى أذن الله له في فتح مكة ومنع المشركين من قربان بيته فقال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إنما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا}؛ وأصحاب الفيل قد ذكر الله ما جرى عليهم، والنصارى سلط الله عليهم المؤمنين فأجلوهم [عنه]، وهكذا كل من اتصف بوصفهم فلا بد أن يناله قسطه، وهذا من الآيات العظيمة أخبر بها الباري قبل وقوعها فوقعت كما أخبر، واستدل العلماء بالآية الكريمة على أنه لا يجوز تمكين الكفار من دخول المساجد {لهم في الدنيا خزي}؛ [أي]: فضيحة؛ كما تقدم {ولهم في الآخرة عذاب عظيم}؛ وإذا كان لا أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه، فلا أعظم إيماناً ممن سعى في عمارة المساجد بالعمارة الحسية والمعنوية؛ كما قال تعالى: {إنما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الآخر}؛ بل قد أمر الله تعالى برفع بيوته وتعظيمها وتكريمها فقال تعالى: {في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه}. وللمساجد أحكام كثيرة يرجع حاصلها إلى مضمون هذه الآيات الكريمة.
(114) هیچ کس ستمکارتر نیست و جنایتش سخت‌تر از کسی نیست که نگذارد در مساجد از خداوند یاد شود، و نگذارد در آن نماز و دیگر عبادات انجام گیرد. (﴿وَسَعَىٰ﴾) و تلاش نماید (﴿فِي خَرَابِهَآ﴾) که آن را به صورت ظاهری یا معنوی ویران کند. ویرانی ظاهری، یعنی منهدم کردن و تخریب و آلوده نمودن آن [به نجاسات]، و ویرانی معنوی، عبارت از جلوگیری از کسانی است که خدا را در مساجد یاد می‌کنند. و این در مورد هر کسی که این‌گونه باشد، صادق است. پس این حکم هم اصحاب فیل و قریش را در بر می‌گیرد، آنگاه که در سال حدیبیه مانع ورود پیامبر صلی الله علیه وسلم به مسجد الحرام شدند. همچنین شامل نصارا می‌شود، آنگاه که بیت المقدس را ویران کردند؛ و نیز شامل دیگر ستمکارانی می‌شود که از سر مخالفت و مبارزه با خدا، مساجد را ویران می‌کنند. پس خداوند آنهارا مجازات می‌کند، و شرعاً و تقدیراً به آنان اجازه نداده است که جز لرزان و ترسان وارد آن شوند. پس چون آنان بندگان خدا را ترساندند، خداوند نیز آنان را تهدید می‌کند. بنابراین وقتی مشرکان مانع ورود پیامبر صلی الله علیه وسلم به مسجد الحرام شدند، مدتی نگذشت که خداوند اجازه فتح مکه را به پیامبر داد و [پس از فتح مکه] مشرکان را از اینکه به خانه‌اش نزدیک شوند، مانع شد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾ [التوبة: 28] «ای مؤمنان! بی‌گمان مشرکان پلید هستند، پس، بعد از این سال، نزدیک مسجد الحرام نشوند». در رابطه با اصحاب فیل نیز خداوند [در سوره فیل] بیان کرده که چه بر سرشان آمد. و مؤمنان را بر نصارا [که بیت المقدس را ویران کرده بودند] پیروز گرداند، به‌گونه‌ای که آنها را از سرزمین‌شان بیرون راندند. و هر کس حالت و وصفی چون اینها داشته باشد [یعنی برای ویرانی مساجد بکوشد]، عذاب خدا او را فرا می‌گیرد؛ و این از آیات بزرگی است که خداوند قبل از وقوع‌شان از آن خبر داده است. و علمای کرام با استناد به این آیه، استدلال کرده‌اند که اجازه ورود به مساجد نباید به کافران داده شود. (﴿ لَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞ﴾) ذلت و رسوایی در دنیا برای آنها است. (﴿وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) و در آخرت [نیز] عذابی بزرگ پیش روی دارند. هیچ کس ستمکارتر از فردی نیست که نگذارد در مساجد نام خدا برده شود، پس ایمان هیچ کسی بزرگ‌تر از ایمان فردی نیست که در آبادانی ظاهری و معنوی مساجد تلاش ‌نماید، همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [التوبة: 18] «همانا مساجد خدا را فقط کسی آباد می‌کند که به خدا و روز آخرت ایمان دارد». بلکه خداوند دستور داده است که خانه‌هایش برافراشته شوند و مورد تعظیم و تکریم واقع شوند: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ﴾ [النور: 36] «در خانه‌هايی كه خداوند اجازه داده است برافراشته شوند و نام او در آنجا ياد شود». مساجد احکام زیادی دارند که ماحصل و خلاصه آن احکام، به مضمون این آیات کریمه بازمی‌گردد.
: 115 #
{وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (115)}.
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيم ، مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر طرف که رو کنيد روي خدا آن جا است، همانا خداوند گشايشگر و دانا است.
#
{115} أي: {ولله المشرق والمغرب}؛ خصهما بالذكر لأنهما محل الآيات العظيمة [فهما] مطالع الأنوار ومغاربها، فإذا كان مالكاً لها كان مالكاً لكل الجهات {فأينما تولوا}؛ وجوهكم من الجهات إذا كان توليكم إياها بأمره، إما أن يأمركم باستقبال الكعبة بعد أن كنتم مأمورين باستقبال بيت المقدس، أو تؤمرون بالصلاة في السفر على الراحلة ونحوها، فإن القبلة حيثما توجه العبد، أو تشتبه القبلة فيتحرى الصلاة إليها، ثم يتبين له الخطأ أو يكون معذوراً بصلب أو مرض ونحو ذلك، فهذه الأمور إما أن يكون العبد فيها معذوراً أو مأموراً. وبكل حال فما استقبل جهة من الجهات خارجة عن ملك ربه {فثم وجه الله إن الله واسع عليم}؛ فيه إثبات الوجه لله تعالى على الوجه اللائق به تعالى، وإن لله وجهاً لا تشبهه الوجوه، وهو تعالى واسع الفضل والصفات عظيمها عليم بسرائركم ونياتكم، فمن سعته وعلمه، وسع لكم الأمر، وقبل منكم المأمور، فله الحمد والشكر.
(115) (﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ﴾) و مشرق و مغرب از آن خدا است. خداوند به طور خاص این دو جهت را نام برده است؛ چون این دو مکان، محلّی برای تجلّی نشانه‌های بزرگ خداوندند که عبارت از طلوع و غروب خورشید می‌باشد. و هرکس که صاحب این دو جهت باشد، مالک تمام اطراف و جهات است. (﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ﴾) پس به هر جهتی که رو کنید، مادامی که روکردنتان به آن سو، به فرمان خدا باشد، یا از سر ناچاری و داشتن عذر باشد، مانند آنکه به شما دستور داد که به کعبه رو کنید پس از آنکه به شما دستور داده بود که در نمازهای‌تان رو به بیت المقدس بایستید، یا اگر در سفر بودید و خواستید بر پشت مرکب نماز سنت بخوانید، به شما امر شده است[مراد از این امر، امری نیست که برای وجوب است، بلکه مراد امری است که برای ندب باشد] بر سر همان مرکب، نماز بخوانید و قبله‌ی شما همان جهتی است که مرکب شما رو به سوی آن دارد. و یا اینکه چنانچه در جایی قرار گرفتید و ندانستید که جهت قبله کدام است، به شما دستور داده است که اجتهاد کنید، و جهتی را انتخاب نمایید و بر این اساس که این همان جهت کعبه است، بدان رو کنید. و اگر بعداً مشخص شد که تشخیص شما اشتباه بوده است، ایرادی ندارد. و یا چنانچه به دلیل مریضی یا هر مانع دیگری نتوانستید رو به سوی کعبه بایستید، در تمام این حالت‌ها ـ که یا معذور هستید یا مامور ـ به هر جهتی رو کنید، آن جهت از گستره‌ی فرمانروایی خدا خارج نیست.(﴿فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ﴾) پس روی خدا آنجا است، همانا خدا گشایشگر و دانا است. در این آیه، چهره برای خدا ثابت شده است، چهره‌ای که شایستۀ او است. و خداوند چهره‌ای دارد که هیچ چهره‌ای به آن نمی‌ماند. و خداوند دارای فضل و صفاتی گسترده و عظیم است و به رازها و نیت‌ها دانا است. پس به سبب گشایشگری و دانایی‌اش، مسئلۀ روکردنتان را به سوی کعبه برای‌تان وسیع گرداند و آنچه را که به شما دستور داده است انجام دهید، از شما می‌پذیرد.
: 116 - 117 #
{وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (116) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)}.
وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ، و گفتند: « خداوند فرزندي را برگزيده است»، پاک است او بلکه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست، و همه فرمانبردار او هستند. بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ، پديد آورنده آسمان ها و زمين است، وهرگاه فرمان چيزي را صادر کند به آن مي گويد: « باش»، پس مي شود.
#
{116} {وقالوا}؛ أي: اليهود والنصارى والمشركون وكل من قال ذلك، {اتخذ الله ولداً}؛ فنسبوه إلى ما لا يليق بجلاله وأساءوا كل الإساءة وظلموا أنفسهم وهو تعالى صابر على ذلك منهم، قد حلم عليهم، وعافاهم، ورزقهم مع تنقصهم إياه {سبحانه}؛ أي: تنزه وتقدس عن كل ما وصفه به المشركون والظالمون مما لا يليق بجلاله، فسبحان من له الكمال المطلق من جميع الوجوه الذي لا يعتريه نقصٌ بوجه من الوجوه، ومع رده لقولهم أقام الحجة والبرهان على تنزيهه عن ذلك فقال: {بل له ما في السموات والأرض}؛ أي: جميعهم ملكه وعبيده يتصرف فيهم تصرف المالك بالمماليك وهم قانتون له مسخرون تحت تدبيره، فإذا كانوا كلهم عبيده مفتقرين إليه، وهو غني عنهم فكيف يكون منهم أحد يكون له ولداً، والولد لا بد أن يكون من جنس والده لأنه جزء منه، والله تعالى المالك القاهر وأنتم المملوكون المقهورون وهو الغني وأنتم الفقراء، فكيف مع هذا يكون له ولد؟ هذا من أبطل الباطل وأسمجه. والقنوت نوعان: قنوت عام وهو قنوت الخلق كلهم تحت تدبير الخالق، وخاص وهو قنوت العبادة. فالنوع الأول كما في هذه الآية، والنوع الثاني كما في قوله تعالى: {وقوموا لله قانتين}. ثم قال:
(116) (﴿وَقَالُواْ﴾) و یهود و نصارا و مشرکان گفتند: (﴿ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا﴾) خداوند فرزندی را برگزیده است. و آنها با این سخن چیزی را به خدا نسبت دادند که سزاوار بزرگی و عظمت او نیست. و آنها کار بی‌نهایت بدی را مرتکب شدند و برخود ستم ورزیدند. و خداوند بر این کارشان شکیبا است و بر آنها بردبار است و از آنها گذشت می‌کند و به آنان روزی می‌دهد، با اینکه آنها در حق او کوتاهی کردند. (﴿سُبۡحَٰنَهُۥ﴾) منزه و پاک است از هر آنچه مشرکان و ستمکاران او را بدان متصف می‌کنند، در حالی که شایستۀ عظمت او نیست، پس پاک است خداوند که از همۀ وجوه کامل است و نقصی در او راه نمی‌یابد. خداوند ضمن اینکه سخنان‌شان را رد نمود، بر پاک و منزه بودن خویش از آنچه که وی‌را بدان متصف می‌کردند، حجت و برهان اقامه کرده و می‌فرماید: (﴿بَل لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) بلکه آنچه در آسمان‌ها و زمین است، از آن او است؛ یعنی همه، ملک و بندۀ او هستند و همانند مالک در زیر دستان خود تصرف می‌نماید؛ و آنها در برابر او فرمانبردار و رام هستند. و مادامی که همۀ بندگان به او نیازمندند و او از آنها بی‌نیاز است چگونه یکی از آنها می‌تواند فرزند او باشد؟ زیرا فرزند باید از جنس پدر باشد، چون او بخشی از آن است. و خداوند پادشاه غالب و پیروزمند است و شما زیردستان مغلوب؛ و او بی‌نیاز است و شما نیازمند هستید. پس چگونه با این وصف خداوند فرزند دارد؟ و این باطل‌ترین و یاوه‌ترین سخن است. فرمانبرداری بر دو نوع است: فرمانبرداری عام؛ و آن فرمانبرداری همۀ مخلوقات و مطیع بودن همۀ آنها و پذیرش تدبیر آفریننده است. و اطاعت و فرمانبرداری خاص؛ و آن انجام عبادت است. نوع اول در این آیه آمده است؛ و نوع دوم در این فرمودۀ پروردگار آمده است: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ﴾ [البقرة: 238] «و خاضعانه برای خدا به طاعت بایستید».
#
{117} {بديع السموات والأرض}؛ أي: خالقهما على وجه قد أتقنهما وأحسنهما على غير مثال سبق، {وإذا قضى أمراً فإنما يقول له كن فيكون}؛ فلا يستعصي عليه ولا يمتنع منه.
(117) سپس فرمود: (﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) پدیدآورندۀ آسمان‌ها و زمین است؛ و آنها را محکم و زیبا آفریده است بدون اینکه از قبل مانند و نمونه‌ای داشته باشند. (﴿وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥكُن فَيَكُونُ﴾)و هرگاه به امری فرمان دهد، به آن می‌گوید: بشو، پس می‌شود. و هیچ امری برای او سخت و ممتنع نیست واز فرمان او ابا نمی‌ورزد.
: 118 - 119 #
{وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ (119)}.
وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ، و کساني که نمي دانند، که « چرا خداوند با ما سخن نمي گويد يا آيه روشني براي ما نمي فرستد؟»، کساني که پيش از آنها بودند مانند سخن آنها گفتند، دل و درونشان همسان است. به راستي که آيات براي قومي روشن ساخته ايم که يقين دارند. إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ، همانا تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاده ايم، و درباره ياران جهنم از تو پرسشي نخواهد شد.
#
{118} أي: قال الجهلة من أهل الكتاب وغيرهم هلا يكلمنا الله كما كلم الرسل، {أو تأتينا آية}؛ يعنون آيات الاقتراح التي يقترحونها بعقولهم الفاسدة وآرائهم الكاسدة التي تجرؤوا بها على الخالق واستكبروا على رسله كقولهم: {لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة}؛ {يسألك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك ... }؛ الآية. {وقالوا مالِ هذا الرسول يأكل الطعام ويمشي في الأسواق لولا أنزل إليه ملك فيكون معه نذيراً أو يلقى إليه كنز أو تكون له جنة يأكل منها ... }؛ الآيات، وقوله: {وقالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الأرض ينبوعاً ... }؛ الآيات. فهذا دأبهم مع رسلهم يطلبون آيات التعنت لا آيات الاسترشاد، ولم يكن قصدهم تبيين الحق فإن الرسل قد جاؤوا من الآيات بما يؤمن على مثله البشر، ولهذا قال تعالى: {قد بينا الآيات لقوم يوقنون}؛ فكل موقن فقد عرف من آيات الله الباهرة وبراهينه الظاهرة ما حصل له به اليقين، واندفع عنه كل شك وريب.
(118) (﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) و نادانان اهل کتاب و دیگران گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمی‌گوید آن گونه که با پیامبران سخن گفته است؟(﴿أَوۡتَأۡتِينَآءَايَةٞ﴾) یا چرا معجزه و نشانه‌ای برای ما نمی‌آید؟! آنان با عقل فاسد و آرای ناقص خود پیشنهاد می‌کردند که فلان معجزه صورت پذیرد و با این پیشنهادات بر آفریننده جرأت کردند و در مقابل پیامبران خداوند سرکشی نمودند. یکی از در خواست‌های نامعقول آنان این بود که گفتند: ﴿لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [البقرة: 55] «هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم»؛ ﴿يَسۡ‍َٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَكۡبَرَ مِن ذَٰلِكَ﴾ [النساء: 153] «اهل کتاب از تو می‌خواهند تا بر آنها کتابی از آسمان نازل کنی. به راستی که از موسی درخواست بزرگ‌تری کردند»؛ ﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَا﴾ [الفرقان: 7-8] و گفتند: «این چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟! چرا فرشته‌ای به سوی او فرستاده نشده است که همراه او بیم‌دهنده باشد؟ یا خزانه‌ای به سوی او انداخته نشده است یا باغی ندارد که از آن بخورد؟‌»؛ ﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَلَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ يَنۢبُوعًا﴾ [الإسراء: 9] و گفتند: «هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه از زمین برای ما چشمه‌ای بجوشانی». پس آنها با پیامبر این‌گونه برخورد ‌کرده و از سر عناد و لجاجت نشانه‌ها و معجزات عجیب و غریبی می‌طلبیدند، نه نشانه‌ها و معجزاتی که با آن راه یابند. و هدف آنها روشن شدن حق نبود؛ زیرا پیامبران به اندازه‌ای که برای ایمان آوردن انسان کافی باشد، معجزات آوردند. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿قَدۡ بَيَّنَّا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يُوقِنُونَ﴾«به راستی این نشانه‌ها را روشن گردانده‌ایم برای قومی که یقین دارند». پس اهل یقین با نشانه‌های روشن و دلیل‌های آشکار خداوند که به وسیله آن یقین حاصل می‌شود و شک و تردید دفع می‌گردد، آشنا هستند.
سپس خداوند متعال نشانه‌ای کوتاه و مختصر را ذکر می‌کند که در بر گیرنده تمامی معجزات و نشانه‌های دال بر راستگویی پیامبر صلی الله علیه وسلم و راست بودن چیزی است که آورده است و می‌فرماید: 
#
{119} {إنا أرسلناك بالحق بشيراً ونذيراً}؛ فهذا مشتمل على الآيات التي جاء بها، وهي ترجع إلى ثلاثة أمور: الأول في نفس إرساله، والثاني في سيرته وهديه ودِلِّه، والثالث في معرفة ما جاء به من القرآن والسنة. فالأول والثاني قد دخلا في قوله: {إنا أرسلناك}؛ والثالث [دخل] في قوله: {بالحق}. وبيان الأمر الأول: وهو ـ نفس إرساله ـ أنه قد علم حالة أهل الأرض قبل بعثته - صلى الله عليه وسلم - وما كانوا عليه من عبادة الأوثان والنيران والصلبان وتبديلهم للأديان حتى كانوا في ظلمة من الكفر قد عمتهم وشملتهم، إلا بقايا من أهل الكتاب قد انقرضوا قبيل البعثة، وقد علم أن الله تعالى لم يخلق خلقه سدى ولم يتركهم هملاً، لأنه حكيم عليم قدير رحيم، فمن حكمته ورحمته بعباده أن أرسل إليهم هذا الرسول العظيم يأمرهم بعبادة الرحمن وحده لا شريك له، فبمجرد رسالته يعرف العاقل صدقه، وهو آية كبيرة على أنه رسول الله. وأما الثاني فمن عرف النبي - صلى الله عليه وسلم - معرفة تامة، وعرف سيرته وهديه قبل البعثة ونشوءه على أكمل الخصال، ثم من بعد ذلك قد ازدادت مكارمه وأخلاقه العظيمة الباهرة للناظرين، فمن عرفها وسبر أحواله عرف أنها لا تكون إلا أخلاق الأنبياء الكاملين؛ لأنه تعالى جعل الأوصاف أكبر دليل على معرفة أصحابها وصدقهم وكذبهم. وأما الثالث: فهو معرفة ما جاء به - صلى الله عليه وسلم - من الشرع العظيم والقرآن الكريم المشتمل على الإخبارات الصادقة والأوامر الحسنة والنهي عن كل قبيح، والمعجزات الباهرة، فجميع الآيات تدخل في هذه الثلاثة. قوله: {بشيراً}؛ أي: لمن أطاعك بالسعادة الدنيوية والأخروية، {نذيراً}؛ لمن عصاك بالشقاوة والهلاك الدنيوي والأخروي، {ولا تسأل عن أصحاب الجحيم}؛ أي: لست مسؤولاً عنهم، إنما عليك البلاغ وعلينا الحساب.
(119) (﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾) همانا تو را به حق مژده‌دهنده و بیم‌دهنده فرستاده‌ایم. پس این آیه مشتمل بر معجزاتی است که پیامبر آورده است. و به سه چیز باز می‌گردد: نخست: در مبعوث شدن و فرستاده شدن او. دوم: در سیره و رهنمودهای پیامبر. سوم: در شناخت و معرفت آنچه از قرآن و سنت بر جای گذاشته است. مورد اول و دوم از (﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ﴾) استنباط می‌شود، و مورد سوم از (﴿بِٱلۡحَقِّ﴾). مورد اول که مبعوث شدن پیامبر می‌باشد این گونه است که مردم قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم در بت‌پرستی و آتش‌پرستی و صلیب پرستی به‌سر می‌بردند و ادیان را تحریف می‌کردند و در تاریکی کفر دست و پا می‌زدند؛ و جز تعداد اندکی از اهل کتاب که قبل از بعثت منقرض شده بودند از این آفت در امان نماندند. از سویی نیز خداوند مخلوق خود را بیهوده نیافریده و آنها را بدون حساب و کتاب رها نکرده است، چون او حکیم و دانا و توانا و مهربان است. از جمله حکمت و مهربانی او نسبت به بندگانش این است که این پیامبر بزرگ را به سوی آنها فرستاده است، تا آنها را به پرستش خداوند یکتا که شریکی ندارد امر ‌نماید. پس به محض رسالت یافتن پیامبر، فرد عاقل می‌داند که او راستگو می‌باشد و این نشانه‌ای است بزرگ مبنی بر اینکه او پیامبر خدا می‌باشد. و اما در مورد دوم که عبارت از سیره وهدایت پیامبر است، هر کس پیامبر صلی الله علیه وسلم را به طور کامل بشناسد و سیرۀ او را قبل از بعثت و پرورش یافتنش بر کامل‌ترین خصلت‌ها و خوبی‌ها و اخلاق بزرگ و کریمانه بداند و حالات او را بررسی کند، خواهد دانست که اخلاق هیچ کسی جز اخلاق پیامبران ـ که انسان‌هایی کامل هستند ـ چنین نیست، چون خداوند صفات و ویژگی‌ها را بزرگ ترین دلیل بر شناخت دارندگان آن و راستگویی و دروغگویی‌شان قرار داده است. و اما مورد سوم که شناخت شریعت بزرگ و قرآن کریمی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، مشتمل بر خبرهای راست و دستورهای نیکو و نهی از هر زشتی و دربر گیرندۀ معجزات روشن و آشکار است. پس همۀ معجزات در این سه مورد داخل می‌شوند. (﴿بَشِيرٗا﴾) مژده ‌دهنده برای کسی که به منظور رسیدن به سعادت دنیا و آخرت از تو پیروی ‌نماید. (﴿وَنَذِيرٗا﴾) و بیم‌دهنده برای کسی که از تو سرپیچی کرده و شقاوت و هلاکت را در دنیا و آخرت انتخاب کرده است. (﴿وَلَا تُسۡ‍َٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِيمِ﴾) و دربارۀ اهل جهنم از تو سؤال نمی‌شود. یعنی تو مسئول آنها نیستی، بلکه فقط رساندن پیام بر تو لازم است، و حساب گرفتن با ماست.
: 120 #
{وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (120)}.
وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، و يه وديان و نصارا هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اينکه از دينشان پيروي کني. بگو:« همانا هدايت خداوند هدايت حقيقي است». و اگر از خواسته ها و آرزوهايشان پيروي کني پس از اينکه علم و آگاهي يافته اي، هيچ سرپرست و ياوري از جانب خدا برايت نخواهد بود.
#
{120} يخبر تعالى رسوله أنه لا يرضى منه اليهود ولا النصارى إلا باتباعه دينهم؛ لأنهم دعاة إلى الدين الذي هم عليه يزعمون أنه الهدى، فقل لهم: {إن هدى الله}؛ الذي أرسلت به {هو الهدى}؛ وأما ما أنتم عليه فهو الهوى بدليل قوله: {ولئن اتبعت أهواءهم بعد الذي جاءك من العلم ما لك من الله من ولي ولا نصير}؛ فهذا فيه النهي العظيم عن اتباع أهواء اليهود والنصارى والتشبه بهم بما يختص به دينهم. والخطاب وإن كان لرسول الله - صلى الله عليه وسلم -، فإن أمته داخلة في ذلك؛ لأن الاعتبار بعموم المعنى لا بخصوص المخاطب، كما أن العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب.
(120) خداوند خبر می‌دهد که یهودیان و نصارا از پیامبر راضی نمی‌شوند، مگر اینکه از دین‌شان پیروی نماید؛ چون آنها مردم را به دینی که دارند، دعوت می‌کنند و گمان می‌برند که آن دینِ هدایت است، پس به آنها بگو: (﴿إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ﴾) تنها هدایت خداوند که با خود دارم، (﴿هُوَ ٱلۡهُدَىٰ﴾) هدایت حقیقی است. و اما آنچه شما بر آن هستید، آمال و آرزویی باطل است. (﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ﴾) و اگر بعد از علمی که تو را حاصل شده است، از خواست‌های‌شان پیروی کنی، از جانب خدا هیچ کارساز و یاوری نخواهی داشت. در این آیه به شدت از پیروی از خواست‌های یهودیان و نصارا، و تشابه و همانند سازی با آنها در چیزی که مخصوص دین آنان است، نهی شده است. گرچه مخاطب این آیه پیامبر صلی الله علیه وسلم است، ولی امتش را نیز شامل می‌شود؛ زیرا در نصوص شرع قاعده بر این می‌باشد که کلی بودن مفهوم و معنی مد‌ّ نظر است، نه یک مخاطب مخصوص، همان‌طور که عمومیت لفظ مد‌ّ نظر است، نه خصوصیت سبب.
: 121 - 123 #
{الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (121) يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (122) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)}.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، از کساني که کتاب را به آنها داده ايم آن گونه که حق خواندنش است آن را مي خوانند، ايشان به آن ايمان مي آورند و هرکس به آن کفر ورزد آنان زيانکارانند. يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسراييل! ياد کنيد نعمت مرا که به شما ارزاني داشتم و اينکه شما را بر جهانيان برتري دادم. وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که از دست کسي براي کسي کاري ساخته نيست و بدلي از آن پذيرفته نمي شود و شفاعت به او سودي نمي رساند، و نه آنها ياري خواهند شد.
#
{121} يخبر تعالى أن الذين آتاهم الكتاب ومنَّ عليهم به منِّة مطلقة أنهم {يتلونه حق تلاوته}؛ أي: يتبعونه حق اتباعه، والتلاوة الاتِّباع، فيحلون حلاله، ويحرمون حرامه، ويعملون بمحكمه، ويؤمنون بمتشابهه، وهؤلاء هم السعداء من أهل الكتاب الذين عرفوا نعمة الله وشكروها، وآمنوا بكل الرسل ولم يفرقوا بين أحد منهم، فهؤلاء هم المؤمنون حقًّا لا من قال منهم نؤمن بما أنزل علينا ويكفرون بما وراءه، ولهذا توعدهم بقوله: {ومن يكفر به فأولئك هم الخاسرون}.
(121) خداوند متعال خبر می‌دهد، کسانی که به آنها کتاب داده و به آنها احسان نموده است، آنان (﴿يَتۡلُونَهُۥحَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ﴾) آن گونه که شایسته است از آن پیروی می‌کنند. تلاوت؛ یعنی پیروی کردن. پس آنان حلال قرآن را حلال می‌دانند، و آنچه را قرآن حرام قرار داده است، حرام می‌دانند، و به «محکم» قرآن عمل می‌کنند و به «متشابه» آن ایمان دارند؛ اینها رستگارانِ اهل کتاب هستند؛ کسانی که نعمت خداوند را شناخته و سپاس آن را به جا آورده و به همه پیامبران ایمان آورده‌اند و بین هیچ یک از آنان فرق نگذاشته‌اند. پس ایشان مؤمنان حقیقی هستند، نه آن دسته که می‌گویند: ﴿نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ﴾ به آنچه بر ما نازل شده است، ایمان می‌آوریم و به غیر از آن، کفر می‌ورزیم. بنابراین خداوند آنها را تهدید نموده و فرموده است: (﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾) و هر کس که به آن کفر ورزد، پس ایشان زیانکاران‌اند. و تفسیر آیۀ بعدی پیش‌تر ذکر شد.
#
{122 ـ 123} وقد تقدم تفسير الآية التي بعدها.
(122 - 123) تفسیر این آیه پیشتر ذکر شد.
: 124 - 125 #
{وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124) وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (125)}.
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ، و هنگامي که ابراهيم را پروردگارش با کلماتي چند بياموزد و آن را به طور کامل انجام داد. خداوند فرمود:« تو را پيشواي مردم قرار مي دهم»، گفت: « و از دودمان من؟» ، فرمود: « پيمان من به ستمکاران نمي رسد». وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ، و باز ياد آوريد وقتي که خانه کعبه را بازگشتگاه و ماواي امني براي مردم قرار داديم. و از مقام ابراهيم نماز گاهي برگيريد و به ابراهيم و اسماعيل سفارش کرديم تا خانه مرا براي طواف کنندگان و معتکفين و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاکيزه گردانيد.
#
{124} يخبر تعالى عن عبده وخليله إبراهيم عليه السلام المتفق على إمامته وجلالته الذي كل من طوائف أهل الكتاب تدعيه، بل وكذلك المشركون أن الله ابتلاه وامتحنه بكلمات أي بأوامر ونواهٍ كما هي عادة الله في ابتلائه لعباده ليتبين الكاذب الذي لا يثبت عند الابتلاء والامتحان من الصادق، الذي ترتفع درجته، ويزيد قدره، ويزكو عمله ويخلص ذهبه، وكان من أجلِّهم في هذا المقام الخليل عليه السلام، فأتم ما ابتلاه الله به وأكمله ووفاه، فشكر الله له ذلك، ولم يزل الله شكوراً فقال: {إني جاعلك للناس إماماً}؛ أي: يقتدون بك في الهدي ويمشون خلفك إلى سعادتهم الأبدية، ويحصل لك الثناء الدائم والأجر الجزيل والتعظيم من كل أحد. وهذه ـ لعمر الله ـ أفضل درجة تنافس فيها المتنافسون، وأعلى مقام شمر إليه العاملون، وأكمل حالة حصلها أولو العزم من المرسلين وأتباعهم من كل صِدِّيق متبع لهم داعٍ إلى الله وإلى سبيله، فلما اغتبط إبراهيم بهذا المقام، وأدرك هذا، طلب ذلك لذريته لتعلو درجته ودرجة ذريته، وهذا أيضاً من إمامته ونصحه لعباد الله ومحبته أن يكثر فيهم المرشدون، فلله عظمة هذه الهمم العالية والمقامات السامية. فأجابه الرحيم اللطيف وأخبر بالمانع من نيل هذا المقام فقال: {لا ينال عهدي الظالمين}؛ أي: لا ينال الإمامة في الدين من ظلم نفسه وضرها وحطَّ قدرها لمنافاة الظلم لهذا المقام، فإنه مقام آلته الصبر واليقين، ونتيجته أن يكون صاحبه على جانب عظيم من الإيمان والأعمال الصالحة والأخلاق الجميلة والشمائل السديدة والمحبة التامة والخشية والإنابة، فأين الظلم وهذا المقام؟ ودلَّ مفهوم الآية أن غير الظالم سينال الإمامة، ولكن مع إتيانه بأسبابها.
(124) (﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥبِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ﴾) خداوند از بنده و خلیلش ابراهیم علیه السلام که بر پیشوا بودن و بزرگی او اتفاق نظر است؛ و هر گروهی از اهل کتاب ادعای ابراهیمی بودن را می‌کند؛ و حتی مشرکان نیز ادعا می‌کنند که پیرو او هستند، خبر می‌دهد که او را با سخنانی چند بیازمود و امتحانش کرد؛ یعنی او را به‌وسیلۀ نواهی و دستورهایی آزمایش نمود؛ زیرا عادت خداوند در آزمایش کردن بندگانش چنین است که آنها را به اوامر و نواهی می‌آزماید، تا دروغگو که به هنگام امتحان و آزمایش، نمی‌تواند ثابت قدم و استوار باشد، مشخص گردد؛ و از راستگو که مقامش همواره بالا می‌رود و ارزش او افزوده می‌شود و عملش پاکیزه می‌گردد، جدا شود. و بزرگ‌ترینِ راستگویان در این مقام، ابراهیم خلیل علیه السلام بود. ایشان از آزمایش خداوند سربلند بیرون آمد و فرامین پروردگارش را به تمام و کمال انجام داد. خداوندی که همیشه شکور و سپاس‌گذار است به پاس این کار، وی را ستایش کرد و فرمود: (﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾) همانا تو را پیشوای مردم می‌گردانم، به‌گونه‌ای که از تو پیروی کرده و به دنبال تو به سوی سعادت جاودانه‌شان حرکت می‌کنند. و همواره ستایش خواهی شد و برای شما پاداش بزرگ و فراوانی است و همه با دیدۀ احترام به تو می‌نگرند. و سوگند به خدا این بزرگ‌ترین مقامی است که در آن رقابت‌کنندگان به رقابت می‌پردازند؛ و بالاترین مقامی است که فعالیت‌کنندگان آستین را برای رسیدن به آن بالا می‌زنند؛ و کامل‌ترین حالتی است که پیامبران اولوالعزم و پیروان راستگوی آنها که مردم را به سوی خدا دعوت می‌کنند، به آن دست یافته‌اند. پس وقتی که ابراهیم به این مقام رفیع چشم طمع دوخت و آن را دریافت، از خداوند خواست آن را به دودمانش هم بدهد، تا مقام دودمانش نیز رفیع باشد. و این نیز از امامت و خیرخواهی و محبت او برای بندگان خدا است که دوست داشت در میان فرزندان او مرشدان و راهنمایان زیاد شوند. آفرین بر این همت بلند ابراهیم؛ و مبارکش باد این مقامات عالی! سپس خداوند مهربان به او پاسخ داد و او را از چیزی که مانع رسیدن به این مقام رفیع می‌شود، آگاه ساخت و فرمود: (﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) امامت در دین به ستمکاران نمی‌رسد؛ یعنی کسی که بر خود ستم کرده و آن را زیان رسانده و ارزش آن را کاسته است؛ زیرا ستم با این مقام متضاد است، و فقط با صبر و یقین می‌توان به این مقام دست یافت، در نتیجه دارندۀ این مقام، باید دارای ایمان و اعمال شایستۀ زیاد و اخلاقی زیبا و عادت‌های درست و محبت کامل و ترس و توبه باشد. پس ستم کجا و این مقام کجا؟ و مفهوم آیه بیانگر آن است که هرکس ستمکار نباشد، می‌تواند این پیشوایی را کسب ‌کند، به شرطی که اسباب آن را فراهم نماید.
#
{125} ثم ذكر تعالى أنموذجاً باقياً دالاًّ على إمامة إبراهيم وهو: هذا البيت الحرام الذي جعل قصده ركناً من أركان الإسلام حاطاًّ للذنوب والآثام، وفيه من آثار الخليل وذريته ما عرف به إمامته وتُذُكِّرت به حالته فقال: {وإذ جعلنا البيت مثابة للناس}؛ أي: مرجعاً يثوبون إليه بحصول منافعهم الدينية والدنيوية، يترددون إليه ولا يقضون منه وطراً، وجعله {أمناً}؛ يأمن به كلُّ أحد حتى الوحش وحتى الجمادات كالأشجار، ولهذا كانوا في الجاهلية ـ على شركهم ـ يحترمونه أشد الاحترام ويجد أحدهم قاتل أبيه في الحرم فلا يهيجه، فلما جاء الإسلام زاده حرمة وتعظيماً وتشريفاً وتكريماً، {واتخذوا من مقام إبراهيم مصلى}؛ يحتمل أن يكون المراد بذلك المقام المعروف الذي قد جعل الآن مقابل باب الكعبة، وأن المراد بهذا ركعتا الطواف يستحب أن تكونا خلف مقام إبراهيم وعليه جمهور المفسرين ويحتمل أن يكون المقام مفرداً مضافاً فيعم جميع مقامات إبراهيم في الحج، وهي المشاعر كلها من الطواف والسعي والوقوف بعرفة ومزدلفة ورمي الجمار والنحر وغير ذلك من أفعال الحج، فيكون معنى قوله: {مصلى}؛ أي: معبداً، أي اقتدوا به في شعائر الحج، ولعل هذا المعنى أولى لدخول المعنى الأول فيه واحتمال اللفظ له. {وعهدنا إلى إبراهيم وإسماعيل}؛ أي: أوحينا إليهما وأمرناهما بتطهير بيت الله من الشرك والكفر والمعاصي ومن الرجس والنجاسات والأقذار ليكون {للطائفين}؛ فيه {والعاكفين والركع السجود}؛ أي: المصلين، قدّم الطواف لاختصاصه بالمسجد الحرام، ثم الاعتكاف لأن من شرطه المسجد مطلقاً، ثم الصلاة مع أنها أفضل لهذا المعنى، وأضاف الباري البيت إليه لفوائد: منها: أن ذلك يقتضي شدة اهتمام إبراهيم وإسماعيل بتطهيره لكونه بيت الله فيبذلان جهدهما، ويستفرغان وسعهما في ذلك. ومنها: أن الإضافة تقتضي التشريف والإكرام ففي ضمنها أمر عباده بتعظيمه وتكريمه. ومنها: أن هذه الإضافة هي السبب الجالب للقلوب إليه.
(125) سپس خداوند متعال نمونه‌ای جاودان را ذکر نمود که بر امامت ابراهیم دلالت می‏کند؛ و آن بیت الحرام است که خداوند، زیارت آن را رکنی از ارکان اسلام گردانیده و گناهان را با آن محو می‌نماید. در بیت الحرام آثاری از ابراهیم‌خلیل و دودمانش برجای مانده است که با آن امامت او دانسته می‌شود و یاد و خاطرۀ آنان همیشه در یادها باقی می‌ماند. خداوند متعال در این زمینه می‌فرماید: (﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَيۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ﴾) و چون خانۀ کعبه را بازگشتگاهی برای مردم قرار دادیم؛ یعنی محلی که مردم به سوی آن باز می‌گردند تا مـنافع دینی و دنیوی خود را حاصـل کنند، به سوی آن رفت و آمـد می‌کنند و از آن سیر نمی‌شوند. و خداونـد آن را (﴿وَأَمۡنٗا﴾) امـن گردانده است به‌گونه‌ای که هـر انسانی، حتی حیوانات وحشـی و جمادات و نباتات از قبیل درختان، در کنار آن احساس امنیت و آرامش می‌کنند. به همین جهت در دوران جاهلیت، مشرکان آن را به شدت احترام می‌کردند به‌گونه‌ای که اگر یکی از آنها قاتل پدرش را در حرم می‌دید، به او کاری نداشت. وقتی که اسلام آمد، به احترام و تعظیم کعبه افزوده شد. (﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗى﴾) احتمال دارد که منظور از این مقام، همان مقام معروف ابراهیم باشد که اکنون در مقابل دروازۀ کعبه قرار دارد. و احتمال دارد منظور از «مصلی قرار دادنِ آن»، دو رکعت نماز طواف باشد که مستحب است پشت مقام ابراهیم خوانده شود. و جمهور مفسرین بر همین باورند. و احتمال دارد که مقام، مفرد و مضاف باشد، پس آن وقت، همۀ مقامات ابراهیم را در حج شامل می‌شود و آن تمام مشاعر است از قبیل؛ طواف و سعی و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمی‌جمرات و قربانی و دیگر افعال حج. پس در این صورت (﴿مُصَلّٗى﴾) یعنی عبادتگاهی؛ یعنی در شعائر حج، به ابراهیم اقتدا کنید، و شاید این معنی بهتر باشد؛ چون معنی اول را نیز در بردارد و لفظ کلمه نیز چنین احتمالی را جایز می‌داند. (﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ﴾) و به ابراهیم و اسماعیل وحی نمودیم که خانۀ خدا را از شرک، کفر، معاصی و سایر پلیدی‌ها و آلودگی‌ها پاک بدارند، (﴿لِلطَّآئِفِينَ﴾) تا برای طواف‌کنندگان (﴿وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾) و معتکفین و نمازگزاران پاک شود. طواف را مقد‌م نمود چون به مسجدالحرام اختصاص دارد، سپس اعتکاف را ذکر کرد، چون یکی از شروط اعتکاف آن است که در مسجد صورت پذیرد، سپس نماز را ذکر کرد با اینکه نماز بهتر و برتر است. در اینکه خداوند متعال خانۀ کعبه را به خود نسبت داد فایده‌هایی نهفته است؛ از جمله: باعث می‏شود ابراهیم و اسماعیل به پاک کردن آن بیشتر توجه کنند، چون خانۀ خدا است، پس آنها نهایت تلاش و توان خود را برای پاک کردنش مبذول داشتند؛ موجب احترام و بزرگداشت آن می‌باشد، پس به صورت ضمنی بندگانش را به بزرگداشت و احترام کعبه دستور می‌دهد؛ همچنین باعث می‌شود قلوب بندگان به سوی آن جلب شود.
: 126 #
{وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (126)}.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ، و چون ابراهيم گفت:« پروردگارا! اينجا را شهر امن بگردان و از اهلش هر آن کس که به خدا و روز اخرت ايمان آورد از ميوه ها به او روزي ببخش. خداوند فرمود: و هرکس که کفر ورزد او را مدت اندکي بهره مند مي گردانم سپس او را به عذاب آتش ناچار مي سازم و بد سرانجامي است.
#
{126} أي: وإذ دعا إبراهيم لهذا البيت أن يجعله الله بلداً آمناً ويرزق أهله من أنواع الثمرات، ثم قيد عليه السلام هذا الدعاء للمؤمنين تأدباً مع الله إذ كان دعاؤه الأول فيه الإطلاق، فجاء الجواب فيه مقيداً بغير الظالم، فلما دعا لهم بالرزق وقيده بالمؤمن وكان رزق الله شاملاً للمؤمن والكافر والعاصي والطائع قال تعالى: {ومن كفر}؛ أي: أرزقهم كلهم مسلمهم وكافرهم، أما المسلم فيستعين بالرزق على عبادة الله ثم ينتقل منه إلى نعيم الجنة، وأما الكافر فيتمتع فيها قليلاً، {ثم أضطره}؛ أي: ألجئه وأخرجه مكرهاً {إلى عذاب النار وبئس المصير}.
(126) و هنگامی‌که ابراهیم برای این خانه دعا کرد که خداوند آن را سرزمینی امن بگرداند و انواع میوه‏ها را روزی ساکنان آن نماید؛ سپس ابراهیم علیه السلام این دعا را به مؤمنان مقید نمود، (﴿مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم﴾) تا در برابر خداوند ادب را رعایت کرده باشد؛ زیرا درخواست اول به صورت مطلق بود و جواب آن مقید به غیر از ستمکار شد. پس وقتی برای روزی آنها دعا کرد و آن را مقید به مؤمن نمود درحالی‌که روزیِ خدا شامل مؤمن و کافر و گناهکار و مطیع می‌شود، خداوند متعال فرمود: (﴿وَمَن كَفَرَ﴾) به همه روزی می‌دهم؛ مسلمان و کافر، اما مسلمان از روزی خدا، برای انجام دادن عبادت او کمک می‌گیرد، سپس به نعمت‌های بهشت منتقل می‌گردد، اما کافر مدت کمی از دنیا بهره‌مند می‌شود، (﴿ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ﴾) سپس او را با اکراه به سوی آتش جهنم می‌برم (﴿إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ﴾) به سوی عذاب آتش که بد سرانجامی است.
: 127 - 129 #
{وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129)}
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم ، و به ياد آور هنگامي را که ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه کعبه را بالا بردند و گفتند: پروردگارا! از ما بپذير، همانا تو شنوا و دانايي. رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيم ، پروردگارا! چنان کن که ما دو نفر فرمانبردار تو باشيم و از فرزندان ما ملتي فرمانبردار پديد آور و به ما طرز عبادتمان را نشان بده و توبه ما را بپذيرد، همانا تو توبه پذير و مهرباني. رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ ، پروردگارا! در ميان آنها پيامبري مبعوث فرما که آيات تو را براي آنان تلاوت کند و کتاب و حکمت را به آنها بياموزد و آنان را پاکيزه نمايد، بي گمان تو عزيز و حکيمي.
#
{127} أي: واذكر إبراهيم وإسماعيل في حالة رفعهما القواعد من البيت الأساس واستمرارهما على هذا العمل العظيم، وكيف كانت حالهما من الخوف والرجاء حتى إنهما مع هذا العمل دعوا الله أن يتقبل منهما عملهما حتى يجعل فيه النفع العميم.
(127) و به یاد آور ابراهیم و اسماعیل را، در حالی که پایه‌های خانۀ کعبه را بالا برده و این کار بزرگ را انجام می‌دادند؛ و آنچنان در میان ترس و امید قرار داشتند که در حال انجام این کار از خداوند می‌خواستند عمل‏شان را بپذیرد و نفع فراوانی را در آن قرار دهد.
#
{128} ودعوا لأنفسهما وذريتهما بالإسلام الذي حقيقته خضوع القلب وانقياده لربه المتضمن لانقياد الجوارح {وأرنا مناسكنا}؛ أي: علمناها على وجه الإراءة والمشاهدة ليكون أبلغ، يحتمل أن يكون المراد بالمناسك أعمال الحج كلها كما يدل عليه السياق والمقام ويحتمل أن يكون المراد ما هو أعم من ذلك وهو الدين كله والعبادات كلها كما يدل عليه عموم اللفظ، لأن النسك التعبد، ولكن غلب على متعبدات الحج تغليباً عرفياً، فيكون حاصل دعائهما يرجع إلى التوفيق للعلم النافع والعمل الصالح. ولما كان العبد مهما كان لا بد أن يعتريه التقصير ويحتاج إلى التوبة قالا: {وتب علينا إنك أنت التواب الرحيم}.
(128) و برای خود و فرزندان‏شان، دعای مسلمان شدن و اسلام آوردن کردند؛ اسلامی که حقیقت آن فروتنی دل وانقیاد و فرمانبرداری آن برای پروردگار است؛ زیرا فرمانبری قلب، فرمانبرداری اعضا و جراح را دربر دارد. (﴿وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا﴾) و مناسک‏مان را به صورت عملی به ما بیاموز، تا بهتر آن را اجرا نماییم. احتمال دارد منظور از مناسک، همۀ اعمال حج باشد، همان‌طور که سیاق و مقام بر این امر دلالت می‌نماید. و احتمال دارد منظور از آن، فراتر از این و تمام دین و همۀ عبادت‌ها باشد، همان‌طور که عموم لفظ بر این امر دلالت می‌نماید. زیرا «نسُک» به معنی عبادت و پرستش خدا می‌باشد، اما در اینجا بیشتر رنگ و بوی اعمالی را به خود گرفته است، که در حج انجام می‌شوند. پس حاصل دعای آنها، یافتن توفیق فراگیری علم مفید و انجام عمل شایسته است. و از آنجا که بنده - هرکه باشد- به ناچار کوتاهی‌هایی دارد و باید توبه کند، گفتند: (﴿وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ﴾) و توبۀ ما را بپذیر، بی‌گمان شما توبه‌پذیر و مهربان هستی.
#
{129} {ربنا وابعث فيهم}؛ أي: في ذريتنا {رسولاً منهم}؛ ليكون أرفع لدرجتهما ولينقادوا له وليعرفوه حقيقة المعرفة {يتلو عليهم آياتك}؛ لفظاً وحفظاً وتحفيظاً، {ويعلمهم الكتاب والحكمة}؛ معنى {ويزكيهم}؛ بالتربية على الأعمال الصالحة والتبري من الأعمال الردية التي لا تزكو النفس معها، {إنك أنت العزيز}؛ أي: القاهر لكلِّ شيء الذي لا يمتنع على قوته شيء {الحكيم}؛ الذي يضع الأشياء مواضعها، فبعزتك وحكمتك ابعث فيهم هذا الرسول. فاستجاب اللهُ لهما؛ فبعث الله هذا الرسول الكريم الذي رحم الله به ذريتهما خاصة وسائر الخلق عامة، ولهذا قال عليه الصلاة والسلام: «أنا دعوة أبي إبراهيم».
(129) (﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ﴾) پروردگارا! در میانِ فرزندان ما مبعوث بدار، (﴿رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ﴾) پیامبری از خودشان را، تا مقام‏شان بالا رود و فرمانبردار آن پیامبر باشند و او را به خوبی بشناسند. (﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ﴾) آیات شما را بر آنان بخواند و به آنان یاد دهد. (﴿وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و معانی کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد. (﴿وَيُزَكِّيهِمۡ﴾) و با تربیت کردن آنها بر کارهای شایسته و دور کردن‏شان از اعمال ناشایست که جز با آن، نفس تزکیه نمی‌شود، آنها را پاکیزه بگرداند. (﴿إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ﴾) بی‌گمان تو بر هر چیزی غالب هستی. «عزیز» یعنی توانا و غالب و نیرومند بر هر چیزی. و هیچ چیزی نمی‌تواند در برابر قدرت و چیر‌گی او مانعی ایجاد کند. (﴿ٱلۡحَكِيمُ ﴾) کسی که هر چیز را درجای حقیقی‌اش قرار می‌دهد. پس بر مبنای عزت و حکمت خویش، در میان آنها پیامبری را مبعوث فرما. خداوند دعای آن دو را پذیرفت؛ و این پیامبر بزرگوار را در میان آنان مبعوث گرداند، و او را مایۀ برخورداری فرزندان آن دو و سایر مخلوقات از رحمت و برکات الهی قرار داد. به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «أنَا د‌َعوَةُ أبِي إبرَاهِيم» «من نتیجۀ دعای پدرم، ابراهیم هستم».
و از آنجا که خداوند ابراهیم را تا این اندازه مورد تکریم قرار داد و از صفات کامل او خبر داد، فرمود:
: 130 - 134 #
{وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (131) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَابَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (134)}
وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ، و چه کسي از آيين ابراهيم روي بر مي تابد، مگر آن کس که خويشتن را خوار دانسته و نشناسد؟! و به راستي او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از شايستگان است. إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ، آن گاه که پروردگارش به او فرمود:«فرمانبر باشد»، گفت:« فرمانبر پروردگار جهانيانم.» وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُون، و ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را بدان سفارش کردند که اي فرزندان! خداوند دين را برايتان برگزيده است پس شما نبايد بميريد مگر در حال مسلماني. أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَـهَكَ وَإِلَـهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَـهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، آيا شما حاضر بوديد وقتي که مرگ يعقوب فرا رسيد آن گاه که به فرزندانش گفت: « پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟»، گفتند:« معبودت را، و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعي ل و اسحاق را مي پرستيم که معبودي يگانه است و ما فرمانبردار او هستيم». تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ، آن جماعت را روزگار به سرآمد، براي آنان است آنچه کرده اند و براي شما است آنچه کرده ايد، و شما از آنچه آنان مي کرده اند باز خواست مي شويد.
#
{130} أي: ما يرغب {عن ملة إبراهيم}؛ بعد ما عرف من فضله، {إلا من سفه نفسه}؛ أي: جهلها وامتهنها ورضي لها بالدون وباعها بصفقة المغبون كما أنه لا أرشد وأكمل ممَّن رغب في ملة إبراهيم، ثم أخبر عن حالته في الدنيا والآخرة فقال: {ولقد اصطفيناه في الدنيا}؛ أي: اخترناه ووفقناه للأعمال التي صار بها من المصطفين الأخيار، {وإنه في الآخرة لمن الصالحين}؛ الذين لهم أعلى الدرجات.
(130)  روی برنمی‌تابد (﴿عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ﴾) از آیین ابراهیم، پس از آنکه فضل و بزرگواری ابراهیم [یا آیین وی] را شناخت (﴿إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥ﴾) مگر کسی که خویشتن را نشناسد، خود را خوار و کوچک بشمارد و به بهایی اندک بفروشد. همان طور که راه یافته‌تر و کامل‌تر از کسی که به آیین ابراهیم علاقه‌مند است، وجود ندارد. سپس از حالت او در دنیا و آخرت خبر داد و فرمود: (﴿وَلَقَدِ ٱصۡطَفَيۡنَٰهُ فِي ٱلدُّنۡيَا﴾) و او را برگزیدیم، و به وی توفیق انجام کارهایی را دادیم، که با انجام آن، از برگزیدگان گردید. (﴿وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و او در آخرت از شایستگان است؛ کسانی که مقام‏شان بسیار والا و رفیع است.
#
{131} {إذ قال له ربُّه أسلم قال}؛ امتثالاً لربه {أسلمتُ لربِّ العالمين}؛ إخلاصاً وتوحيداً ومحبة وإنابة فكان التوحيدُ للهِ نعته، ثم ورَّثه في ذريته ووصاهم به، وجعلها كلمة باقية في عقبه، وتوارثت فيهم حتى وصلت ليعقوبَ فوصى بها بنيه.
(131) (﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡ﴾) آنگاه که پروردگارش به وی گفت: فرمانبر باش، او در جواب درخواست پروردگار (﴿قَالَ﴾) گفت: (﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) با نهایت اخلاص، پروردگار جهانیان را می‌پرستم؛ و به سوی او باز می‌گردم؛ و تنها محبت وی را در دل جای می‌دهم. ابراهیم علیه السلام به‌گونه‌ای در توحید و یکتاپرستی غور کرده بود که یکتاپرستی، به عنوان بزرگ‌ترین ویژگی در زندگی او جلوه می‌کرد.
#
{132} {يا بني إن الله اصطفى لكم الدين}؛ أي: اختاره، وتخيره لكم رحمة بكم وإحساناً إليكم، فقوموا به، واتصفوا بشرائعه، وانصبغوا بأخلاقه حتى تستمروا على ذلك فلا يأتيكم الموت إلا وأنتم عليه، لأن من عاش على شيء مات عليه، ومن مات على شيء بعث عليه.
(132) سپس یکتاپرستی را در میان فرزندانش بر جای گذاشت و آنها را بدان سفارش نمود؛ و آن را سخنی ماندگار پس از خود باقی گذاشت، به‌گونه‌ای که فرزندانش توحید را از یکدیگر به ارث بردند، تا به یعقوب رسید و او، فرزندانش را به آن سفارش کرد. پس ای فرزندان یعقوب! پدرتان شما را به صورت ویژه بدان سفارش کرد، پس لازم است که به طور کامل فرمان برید و از خاتم پیامبران پیروی کنید. و گفت: (﴿يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ﴾) ای فرزندانم! خداوند از آنجا که نسبت به شما مهربان است، این دین را برای‏تان برگزیده است، پس آن را بر پادارید؛ و شرایع و دستوراتش را اجرا کنید و خویشتن را بدان متصف نمایید؛ و خود را به اخلاق دینی بیارایید؛ و این را تا دم مرگ ادامه دهید، چون هر کس بر حالتی زندگی کند، بر همان حالت خواهد مرد؛ و هر کس بر حالتی بمیرد، بر همان حالت برانگیخته خواهد شد.
#
{133} ولما كان اليهود يزعمون أنهم على ملة إبراهيم ومن بعده يعقوب قال تعالى منكراً عليهم: {أم كنتم شهداء}؛ أي: حضوراً {إذ حضر يعقوب الموت}؛ أي: مقدماته وأسبابه فقال لبنيه على وجه الاختبار ولتقرَّ عينُه في حياته بامتثالهم ما وصاهم به: {ما تعبدون من بعدي}؛ فأجابوه بما قرت به عينُه فقالوا: {نعبد إلهك وإله آبائك إبراهيم وإسماعيل وإسحاق إلهاً واحداً}؛ فلا نشرك به شيئاً ولا نعدل به {ونحن له مسلمون}؛ فجمعوا بين التوحيد والعمل، ومن المعلوم أنهم لم يحضروا يعقوب، لأنهم لم يوجدوا بعد، فإذا لم يحضروا، فقد أخبر الله عنه أنه وصى بنيه بالحنيفية لا باليهودية، ثم قال تعالى:
(133) و از آنجا که یهودیان و نصارا ادعا می‌کردند بر دین ابراهیم و یعقوب هستند، خداوند ادعای آنان را منکر شد و فرمود: (﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ﴾) آیا شما حاضر بودید (﴿‌إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ﴾) آنگاه که مقدمات و اسباب مرگ یعقوب فرا رسید؟! او به طور آزمایش، و برای اینکه در زندگی خویش چشمانش به انجام وصیتش توسط ایشان روشن شود، به فرزندانش گفت: (﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِي﴾) پس از من چه چیزی را می‌پرستید؟ آنها پاسخی به او دادند که مایۀ چشم روشنی وی گردید؛ و گفتند: (﴿نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا﴾) معبود تو را، و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می‌پرستیم، که معبودی یگانه است؛ و چیزی را شریک و همسان او قرار نمی‌دهیم. (﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾) و ما فرمانبردار او هستیم. پس آنها توحید و عمل را با هم جمع کردند. و معلوم است که آنها، در هنگام مردن یعقوب، حاضر نبودند، چون در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند، بنابراین آنان حضور نداشتند. و خداوند از یعقوب خبر داده است که او، فرزندانش را به یکتاپرستی سفارش نمود، نه به یهودیت.
#
{134} {تلك أمة قد خلت}؛ أي: مضت {لها ما كسبت ولكم ما كسبتم}؛ أي: كلٌّ له عمله، وكلٌّ سيجازى بما فعله، لا يُؤَاخذ أحد بذنب أحد، ولا ينفع أحداً إلا إيمانه وتقواه، فاشتغالكم بهم وادعاؤكم أنكم على ملتهم والرضا بمجرد القول أمر فارغ لا حقيقة له، بل الواجب عليكم أن تنظروا حالتكم التي أنتم عليها هل تصلح للنجاة أم لا؟
(134) سپس خداوند متعال فرمود: (﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡ﴾) این جماعت روزگارشان به سرآمد، (﴿لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡ﴾) آنچه به دست آوردند، متعلق به خودشان است و آنچه شما به دست می‌آورید، برای شما است؛ یعنی هرکس بر اساس کاری که انجام داده است، مجازات خواهد شد؛ و هیچ کسی، به خاطر گناه کسی دیگر مؤاخذه نمی‌شود. و جز ایمان و پرهیزگاری، هیچ چیزی به آدمی سود نمی‌رساند. پس مشغول شدن‌تان به آنان و این ادعا که بر آیین آنها هستید و اهل سخن بودن، یک کار پوچ و بی‌ارزش است. بلکه باید به حالتی که بر آن قرار دارید، بنگرید ‌که آیا با آن نجات می‌یابید یا نه؟
: 135 #
{وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (135)}
َقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ، و اهل کتاب گفتند: « يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت يابيد» ، بگو: « بلکه آيين ابراهيم را انتخاب مي کنم که موحد و يکتاپرست بود و از مشرکان نبود».
#
{135} أي: دعا كل من اليهود والنصارى المسلمين إلى الدخول في دينهم زاعمين أنهم هم المهتدون وغيرهم ضال، [قل] له مجيباً جواباً شافياً {بل}؛ نتبع {ملة إبراهيم حنيفاً}؛ أي: مقبلاً على الله معرضاً عما سواه قائماً بالتوحيد تاركاً للشرك والتنديد، فهذا الذي في اتباعه الهداية وفي الإعراض عن ملته الكفر والغواية.
(135) هریک از یهودیان و نصارا، شما را فرا می‌خوانند تا وارد دین‏شان شوید و گمان می‌برند که آنها راه یافته و هدایت شده‌اند؛ و دیگران گمراه هستند. (﴿قُلۡ﴾) جوابی قانع کننده و صریح به او بده و بگو: (﴿بَلۡ﴾) بلکه پیروی می‌کنیم (﴿مِلَّةَ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ حَنِيفٗا﴾) از آیین ابراهیم که روی به خدا آورده بود؛ از غیر خدا روی برگردانده بود؛ توحید و یکتاپرستی را بر پاداشته بود؛ و شریک و همتا قرار دادن برای خدا را ترک کرده بود. پس پیروی کردن از او، به هدایت می‌انجامد و روی‌گردانی از آیین او، کفر و گمراهی است.
: 136 #
{قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136)}
قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ، بگوييد: « ايمان آورديم به خدا و به آنچه براي ما فرستاده شده و آنچه براي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان يعقوب نازل گشته، و آنچه به موسي و عيسي داده شده، و به آنچه پيامبران از جانب پروردگارشان دريافت کرده اند، و ميان هيچ يک از آنان فرق نمي گذاريم و ما فرمانبردار او هستيم.»
#
{136} هذه الآية الكريمة قد اشتملت على جميع ما يجب الإيمان به. واعلم أن الإيمان الذي هو تصديق القلب التام بهذه الأصول، وإقراره المتضمن لأعمال القلوب والجوارح، وهو ـ بهذا الاعتبار ـ يدخل فيه الإسلام وتدخل فيه الأعمال الصالحة كلها، فهي من الإيمان وأثر من آثاره، فحيث أطلق الإيمان دخل فيه ما ذكر، وكذلك الإسلام إذا أطلق دخل فيه الإيمان، فإذا قرن بينهما كان الإيمان اسماً لما في القلب من الإقرار والتصديق، والإسلام اسماً للأعمال الظاهرة. وكذلك إذا جمع بين الإيمان والأعمال الصالحة. فقوله تعالى: {قولوا}؛ أي: بألسنتكم متواطئة عليها قلوبكم، وهذا هو القول التام المترتب عليه الثواب والجزاء، فكما أن النطق باللسان بدون اعتقاد القلب نفاق وكفر، فالقول الخالي من العمل عمل القلب عديم التأثير قليل الفائدة، وإن كان العبد يؤجر عليه إذا كان خيراً ومعه أصل الإيمان، لكن فرق بين القول المجرد والمقترن به عمل القلب. وفي قوله {قولوا}؛ إشارة إلى الإعلان بالعقيدة والصدع بها والدعوة لها، إذ هي أصل الدين وأساسه، وفي قوله {آمنا}؛ ونحوه مما فيه صدور الفعل منسوباً إلى جميع الأمة إشارة إلى أنه يجب على الأمة الاعتصام بحبل الله جميعاً والحث على الائتلاف حتى يكون داعيهم واحداً وعملهم متحداً، وفي ضمنه النهي عن الافتراق. وفيه أن المؤمنين كالجسد الواحد. وفي قوله: {قولوا آمنا بالله ... } الخ؛ دلالة على جواز إضافة الإنسان إلى نفسه الإيمان على وجه التقييد، بل على وجوب ذلك، بخلاف قوله أنا مؤمن ونحوه فإنه لا يقال إلا مقروناً بالاستثناء بالمشيئة لما فيه من تزكية النفس والشهادة على نفسه بالإيمان، فقوله: {آمنا بالله}؛ أي: بأنه واجب الوجود واحد أحد متصف بكل صفة كمال، منزه عن كل نقص وعيب، مستحق لإفراده بالعبادة كلها وعدم الإشراك به في شيء منها بوجه من الوجوه. {وما أنزل إلينا}؛ يشمل القرآن والسنة لقوله تعالى: {وأنزل الله عليك الكتاب والحكمة}؛ فيدخل فيه الإيمان بما تضمنه كتاب الله وسنة رسوله من صفات الباري وصفات رسله واليوم الآخر والغيوب الماضية والمستقبلة، والإيمان بما تضمنه ذلك من الأحكام الشرعية الأمرية وأحكام الجزاء وغير ذلك {وما أنزل إلى إبراهيم ... }؛ إلى آخر الآية، فيه الإيمان بجميع الكتب المنزلة على جميع الأنبياء، والإيمان بالأنبياء عموماً وخصوصاً ما نص عليه في الآية لشرفهم ولإتيانهم بالشرائع الكبار، فالواجب في الإيمان بالأنبياء والكتب أن يؤمن بهم على وجه العموم والشمول، ثم ما عرف منهم بالتفصيل وجب الإيمان به مفصلاً. وقوله: {لا نفرق بين أحد منهم}؛ أي: بل نؤمن بهم كلهم، هذه خاصية المسلمين التي انفردوا بها عن كلِّ من يدعي أنه على دين، فاليهود والنصارى والصابئون وغيرهم وإن زعموا أنهم يؤمنون بما يؤمنون به من الرسل والكتب فإنهم يكفرون بغيره فيفرقون بين الرسل والكتب، بعضها يؤمنون به وبعضها يكفرون به، وينقض تكذيبهم تصديقهم، فإن الرسول الذي زعموا أنهم قد آمنوا به قد صدق سائر الرسل وخصوصاً محمداً - صلى الله عليه وسلم -، فإذا كذبوا محمداً فقد كذبوا رسولهم فيما أخبرهم به فيكون كفراً برسولهم، وفي قوله: {وما أوتي النبيون من ربهم}؛ دلالة على أن عطية الدين هي العطية الحقيقية المتصلة بالسعادة الدنيوية والأخروية، لم يأمرنا أن نؤمن بما أوتي الأنبياء من الملك والمال ونحو ذلك، بل أمرنا أن نؤمن بما أعطوا من الكتب والشرائع، وفيه أن الأنبياء مبلغون عن الله ووسائط بين الله وبين خلقه في تبليغ دينه، ليس لهم من الأمر شيء. وفي قوله: {من ربهم}؛ إشارة إلى أنه من كمال ربوبيته لعباده أن ينزل عليهم الكتب ويرسل إليهم الرسل، فلا تقتضي ربوبيته تركهم سدى ولا هملاً، وإذا كان ما أوتي النبيون إنما هو من ربهم ففيه الفرق بين الأنبياء وبين من يدعي النبوة، وأنه يحصل الفرق بينهم بمجرد معرفة ما يدعون إليه، فالرسل لا يدعون إلا لخير ولا ينهون إلا عن كل شر، وكل واحد منهم يصدق الآخر ويشهد له بالحق من غير تخالف ولا تناقض لكونه من عند ربهم، {فلو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً}؛ وهذا بخلاف من ادعى النبوة فلا بد أن يتناقضوا في أخبارهم وأوامرهم ونواهيهم كما يعلم ذلك من سبر أحوال الجميع وعرف ما يدعون إليه، فلما بين تعالى جميع ما يؤمن به عموماً وخصوصاً وكان القول لا يغني عن العمل قال: {ونحن له مسلمون}؛ أي: خاضعون لعظمته منقادون لعبادته بباطننا وظاهرنا مخلصون له العبادة، بدليل تقديم المعمول وهو {له}؛ على العامل وهو، {مسلمون}. فقد اشتملت هذه الآية الكريمة على إيجازها واختصارها على أنواع التوحيد الثلاثة: توحيد الربوبية، وتوحيد الألوهية، وتوحيد الأسماء والصفات. واشتملت على الإيمان بجميع الرسل وجميع الكتب، وعلى التخصيص الدال على الفضل بعد التعميم، وعلى التصديق بالقلب واللسان والجوارح والإخلاص لله في ذلك، وعلى الفرق بين الرسل الصادقين ومن ادعى النبوة من الكاذبين، وعلى تعليم الباري عباده كيف يقولون، ورحمته وإحسانه عليهم بالنعم الدينية المتصلة بسعادة الدنيا والآخرة. فسبحان من جعل كتابه تبياناً لكل شيء وهدى ورحمة لقوم يؤمنون.
(136) این آیۀ کریمه، در برگیرندۀ تمام چیزهایی است که ایمان آوردن به آن واجب است. و ایمان؛ عبارت است از اینکه از صمیم قلب، این اصول و کلیات را تصدیق نمود، و به آن اقرار کرد. و اعتقاد به این اصول و کلیات، متضمن برخورداری از اعمال قلوب [از قبیل: خوف، رجا، تعظیم و..] و عمل با اعضا و جوارح است. به این اعتبار، ایمان شامل اسلام و همۀ اعمال صالح می‌شود. بنابراین همۀ اعمال شایسته، بخشی از ایمان، و اثری از آثار آن هستند. پس هرجا ایمان اطلاق شود، همۀ آنچه بیان شد، در آن داخل است؛ و هرگاه اسلام اطلاق شود، شامل ایمان نیز می‌باشد؛ و وقتی بین ایمان و اسلام مقارنه‌ای صورت گیرد، ایمان به اقرار و تصدیق قلبی گفته می‌شود؛ و اسلام به اعمال ظاهری. نیز هرگاه میان ایمان و اعمال شایسته، مقارنه‌ای صورت پذیرد، قضیه به همان منوال است. (﴿قُولُوٓاْ﴾) با زبان‌های‏تان بگویید؛ و قلب و زبان‏تان باید مطابق هم باشد، چراکه پاداش و جزا، بر گفتارِ همراه با عمل مترتب می‌شود. پس همان‌طور که گفتار بدون اعتقاد قلبی، نفاق و کفر است، سخنِ خالی از عمل نیز تأثیری ندارد و فایده‌اش ناچیز است، گرچه بنده به خاطر آن پاداش می‌یابد، چنانچه سخن خیر باشد و از ایمان نشأت گرفته باشد، اما میان سخن خالی و گفتاری که از قلب سرچشمه گرفته باشد، تفاوت زیادی وجود دارد. و (﴿قُولُوٓاْ﴾) مبیّن آن است که، عقیده باید آشکارا بیان شود و باید دیگران را به سوی آن دعوت نمود، چون عقیده، اصل دین و پایۀ آن است. و در (﴿ءَامَنَّا﴾) و موارد مشابه آن، که صادر شدن فعل به تمام امت نسبت داده شده است، به این نکته اشاره شده است که بر همۀ امت واجب است به ریسمان الهی چنگ بزنند و متحد و یکپارچه باشند، و از وحدت رویه و وحدت عمل برخوردار شوند. ضمناً در این آیه از تفرقه و دو دستگی، نهی؛ و اشاره شده است که مؤمنین مانند جسدی واحد هستند. و (﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا﴾«بگویید ایمان آوردیم» تا پایان، بر این مطلب دلالت دارد که انسان می‌تواند، بلکه بر او واجب است که ایمان را به صورت مقید به خودش نسبت دهد. بر خلاف «أنا مؤمن = من مؤمن هستم» و یا عباراتی مانند؛ زیرا این‌گونه عبارت‌ها باید همراه با عبارت «ؤن شاء الله» گفته شود و مقید به مشیئت الهی گردد و بگوید: «من ـ اگر خدا بخواهد ـ مؤمن هستم”؛زیرا در این‌گونه عبارت‌ها که بدون تقیید به مشیئت پروردگار بیان شود، ادعای پاک قرار دادن نفس و تزکیۀ آن وجود دارد. (﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ﴾) یعنی ایمان آورده‌ایم به خداوندِ یکتا و یگانه، که به هر صفت کمالی متصف است و از هر عیب و نقصی پاک و منزه بوده و شایستۀ آن است که همۀ عبادت‌ها تنها برای او انجام گیرد و در هیچ عبادتی به هیچ وجهی برای او شریکی گرفته نشود. (﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا﴾) شامل قرآن و سنت است؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ و خداوند کتاب و حکمت [سنّت] را بر تو نازل فرموده است. پس در آن، ایمان آوردن به همۀ آنچه کتاب خدا و سنت پیامبرش متضمن آن است از قبیل: صفات خداوند و پیامبران و روز قیامت و امور پنهان گذشته و آینده، واجب است. نیز ایمان به احکامِ دستوری و احکام جزا که در قرآن و سنت وجود دارند، واجب است. (﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ...﴾) این آیه بیانگر آن است که باید به همۀ کتاب‌های نازل شده بر پیامبران، ایمان داشت. و ایمان داشتن به همۀ پیامبران به طور عام؛ و ایمان داشتن به پیامبرانی که به صورت ویژه در این آیه از آنها نام برده شده است به خاطر شرافت آنان است، و اینکه شرایع بزرگی را آورده‌اند. و باید به همۀ پیامبران و کتاب‌ها، به صورت عموم ایمان داشته باشیم؛ و آنچه به طور مشروح از آنها به ما رسیده است، باید به صورت مفصل و مشروح به آن ایمان داشت. (﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾) میان هیچ‌کدام از آنان فرق و تفاوتی قایل نمی‌شویم، بلکه به همه ایمان می‌آوریم. در میان تمام پیروان ادیان آسمانی، این ویژگی، مختص مسلمانان است؛ زیرا یهودیان و نصارا و صابئی‌ها و دیگران – گرچه ادعا می‌کنند به پیامبران و کتاب‌های‏شان ایمان دارند – اما آنها به دیگر پیامبران و کتاب‌ها کفر می‌ورزند، و میان پیامبران و کتاب‌ها فرق می‌گذارند؛ به بعضی ایمان می‌آورند و به بعضی دیگر کفر می‌ورزند و تکذیب آنها، تصدیق‏شان را نقض می‌کند؛ زیرا پیامبری که آنها گمان می‌برند به او ایمان دارند تمام پیامبران را تصدیق کرده است، به خصوص محمد صلی الله علیه وسلم را. پس اگر محمد را تکذیب کنند، بی‌گمان پیامبرشان را تکذیب کرده‌اند. پس این به معنی کفر ورزیدن به پیامبرشان است. (﴿وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ﴾) بیانگر آن است که نعمت دین، سعادت دنیوی و اخروی را به همراه دارد. خداوند ما را فرمان نداده است تا به ملک و مالی که به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم، بلکه ما را دستور داده تا به کتاب‌ها و شریعت‌هایی که به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم؛ و این آیه بیانگر آن است که پیامبران، سفیران خدا و واسطه‌هایی بین او و بندگانش هستند که دین را تبلیغ می‌کنند و اختیاری از خود ندارند. (﴿مِن رَّبِّهِمۡ﴾) در پرتو این آیه در می‌یابیم که بهترین جلوۀ ربوبیت خداوند برای بندگانش، این است که بر آنها کتاب نازل نموده و پیامبران را به سوی آنها فرستاده است. پس ربوبیت خداوند مقتضی آن است که بندگانش را بیهوده و بیکار رها نکند. و چون آنچه به پیامبران داده شده است، از جانب پروردگارشان است، پس میان پیامبران و میان کسانی که ادعای پیامبری می‌کنند، تفاوت زیادی است؛ و به محض شناختن آنچه که مردم را به سوی آن دعوت می‌کنند، تفاوت آنها مشخص می‌شود. پس پیامبران جز به سوی خوبی و نیکی دعوت نکرده و جز از بدی و زشتی نهی نمی‌کنند؛ و همدیگر را تصدیق می‌نمایند و برای یکدیگر به حق گواهی می‌دهند، بدون اینکه میان آنان تضاد و اختلافی وجود داشته باشد، چون همه از جانب پروردگارشان آمده‌اند. ﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾ [النساء: 82] و اگر قرآن از جانب خدا نبود، اختلاف زیادی در آن می‌یافتند. و این برخلاف کسانی است که ادعای پیامبری می‌کنند؛ زیرا به ناچار آنها در اخبار و دستورها و نواهی خود، دچار تناقض‌گویی می‌شوند، همان‌طور که این امر از بررسی حالات و محتوای پیام تمامی افرادی که ـ هرچند که گفته و قول، آدمی را از عمل و کردار بی‌نیاز نمی‌گرداند ـ به دروغ ادعای پیامبری کرده‌اند، معلوم می‌شود. پس از اینکه خداوند، همۀ آنچه را که باید به آن ایمان آورد، به طور عام و خاص بیان کرد، فرمود: (﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾) و ما در برابر عظمت خداوند، فروتن بوده و در باطن و ظاهر، فرمانبردار او هستیم؛ و عبادت را خالصانه برای او انجام می‌دهیم. به دلیل اینکه معمول (﴿لَهُۥ﴾) بر عاملش که (﴿مُسۡلِمُونَ﴾) است مقدم شده است. و این آیه، با اینکه مختصر و موجز است، اما هر سه قسم از اقسام توحید را در بر گرفـته است؛ توحید ربوبیت، توحید الـوهیت، و توحید اسماء و صفات. و نیز در برگیرندۀ ایمان به همۀ پیامبران و همۀ کتاب‌های آسمانی است. نیز بعد از آنکه به طور عام از پیامبران سخن به میان آورد، به طور خاص نیز از حضرت ابراهیم و پیامبران دیگر ذکر به میان آورد، که ذکر خاص بعد از عام، بیانگر فضل و بزرگواری آنان می‌باشد. و در برگیرنده‏ی تصـدیق به قلب و زبان و جـوارح و اخـلاص برای خدا است؛ و نیز فرق میان پیامبران راستین با مدعـیان دروغـین نبوت را بیان می‌کند. نـیز در این آیه، خداوند متعال بندگانـش را آموخـته است که چه و چـگونه بگـویند. و نیز به رحمت و احسان خـداوند بر بنـدگان، به ویژه به نعمت‌های دینی که به سعادت دنیا و آخرت آنان منتـهی می‌شود، اشـاره شده است. پس پاک است خداوندی که در کتابش، هر چیزی را تبیین نموده و آن را مایۀ هدایت و رحمت قومی گردانده است که ایمان می‌آورند.
: 137 #
{فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137)}
فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ، پس اگر به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد ايمان آوردند بي گمان هدايت شده اند و اگر روي برتافتند پس همانا آنان در ستيزند و خدا تو را بسنده است و او شنوا و دانا است.
#
{137} أي: فإن آمن أهل الكتاب بمثل ما آمنتم به يا معشر المؤمنين من جميع الرسل، وجميع الكتب، الذين أول من دخل فيهم وأولى خاتمهم وأفضلهم محمد - صلى الله عليه وسلم -، والقرآن، وأسلموا لله وحده ولم يفرقوا بين أحد من الرسل ، {فقد اهتدوا}؛ للصراط المستقيم الموصل لجنات النعيم؛ أي فلا سبيل لهم إلى الهداية إلا بهذا الإيمان، لا كما زعموا بقولهم كونوا هوداً أو نصارى تهتدوا فزعموا أن الهداية خاصة بما كانوا عليه. والهدى: هو العلم بالحق والعمل به، وضده الضلال عن العلم، والضلال عن العمل بعد العلم وهو الشقاق الذي كانوا عليه لما تولوا وأعرضوا، فالمشاق هو الذي يكون في شقٍّ والله ورسوله في شقٍّ، ويلزم من المشاقة المحادَّة والعداوة البليغة التي من لوازمها بذل ما يقدرون عليه من أذية الرسول، فلهذا وعد الله رسوله أن يكفيه إياهم لأنه {السميع} لجميع الأصوات باختلاف اللغات على تفنن الحاجات. {العليم} بما بين أيديهم وما خلفهم بالغيب والشهادة بالظواهر والبواطن، فإذا كان كذلك كفاك الله شرهم، وقد أنجز الله لرسوله وعده، وسلطه عليهم حتى قتل بعضهم، وسبى بعضهم، وأجلى بعضهم، وشردهم كل مشرد، ففيه معجزة من معجزات القرآن وهو الإخبار بالشيء قبل وقوعه فوقع طبق ما أخبر.
(137) اگر اهل کتاب مانند شما مؤمنان، به تمام پیامبران، که برتر از همۀ آنان، محمد صلی الله علیه وسلم است؛ و به تمام کتاب‌های آسمانی، که برتر از همۀ آنها، قرآن است، ایمان آوردند و فرمانبردار خداوند یکتا شدند؛ و میان هیچ یک از پیامبران فرق نگذاشتند، (﴿فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ﴾) به راستی آنگاه به راه راست که انسان را به بهشت می‌رساند، هدایت شده‌اند. پس آنها راهی برای هدایت ندارند، جزاینکه چنین ایمانی داشته باشند، نه آن گونه که گمان برده و گفتند: ﴿كُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْ﴾ یهودی یا نصرانی باشید، تا هدایت ‌شوید. آنها گمان بردند که هدایت، تنها در سایۀ چیزی حاصل می‌شود که آنها بر آن هستند، در حالی که هدایت؛ عبارت است از شناخت حق و عمل کردن به آن؛ و ضد آن که گمراهی است؛ عبارت است از جهل و عمل نکردن به اقتضای شناخت و علمی که حاصل شده است. و این همان ستیزی است که آنها در آن بود‌ند، بعد از اینکه روی برتافتند. «مُشاق» کسی است که با خدا و یا پیامبرش جبهه‌گیری کند. شقاق، مستلزم عداوت و دشمنی شدید است؛ و آنان چنین بودند؛ زیرا در راستای اذیت و آزار پیامبر صلی الله علیه وسلم از هیچ چیزی دریغ نکردند. بنابراین خداوند به پیامبرش وعده داد که او را بسنده است؛ و از وی حمایت خواهد کرد؛ زیرا خداوند همۀ صداها، با انواع و اقسام زبان‏ها و انواع نیازها و حاجات را می‌شنود؛ و پنهان و آشکار و ظاهر و باطن را می‌داند. پس وقتی خداوند چنین است، تو را از شر آنها محافظت خواهد کرد. و خداوند وعده‌ای را که به پیامبرش داده بود، محقق نمود و او را بر آنها مسلط کرد، به گونه‌ای که پیامبر بعضی از آنها را کشت و بعضی را اسیر کرد و بعضی را از سرزمین‏شان آواره نموده؛ و این معجزه‌ای از معجزات قرآن است که از چیزی قبل از وقوع آن، خبر می‌دهد و دقیقا همان‌گونه که از آن خبر داده است، محقق شد.
: 138 #
{صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (138)}
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدون ، رنگ خدايي، و چه کسي از خدا زيباتر بيارايد؟ و ما پرستندگان او هستيم.
#
{138} أي: الزموا صبغة الله وهو دينه، وقوموا به قياماً تامًّا بجميع أعماله الظاهرة والباطنة وجميع عقائده في جميع الأوقات حتى يكون لكم صبغة وصفة من صفاتكم، فإذا كان صفة من صفاتكم أوجب ذلك لكم الانقياد لأوامره طوعاً واختياراً ومحبة، وصار الدين طبيعة لكم بمنزلة الصبغ التام للثوب الذي صار له صفة، فحصلت لكم السعادة الدنيوية والأخروية لحثِّ الدين على مكارم الأخلاق ومحاسن الأعمال ومعالي الأمور. فلهذا قال على سبيل التعجب المتقرر للعقول الزكية؛ {ومن أحسن من الله صبغة}؛ أي: لا أحسن صبغة من صبغته ، وإذا أردت أن تعرف نموذجاً يبين لك الفرق بين صبغة الله وبين غيرها من الصبغ فقس الشيء بضده، فكيف ترى في عبد آمن بربه إيماناً صحيحاً أثر معه خضوع القلب وانقياد الجوارح، فلم يزل يتحلى بكل وصف حسن وفعل جميل وخلق كامل ونعت جليل، ويتخلى من كل وصف قبيح ورذيلة وعيب فَوَصْفُهُ الصدق في قوله وفعله والصبر والحلم والعفة والشجاعة والإحسان القولي والفعلي ومحبة الله وخشيته وخوفه ورجاؤه، فحاله الإخلاص للمعبود والإحسان لعبيده، فقسه بعبد كفر بربه وشرد عنه وأقبل على غيره من المخلوقين فاتصف بالصفات القبيحة من الكفر والشرك والكذب والخيانة والمكر والخداع وعدم العفة والإساءة إلى الخلق في أقواله وأفعاله فلا إخلاص للمعبود ولا إحسان إلى عبيده؛ فإنه يظهر لك الفرق العظيم بينهما، ويتبين لك أنه لا أحسن [صبغة] من صبغة الله، وفي ضمنه أنه لا أقبح صبغة ممن انصبغ بغير دينه. وفي قوله: {ونحن له عابدون}؛ بيان لهذه الصبغة وهي القيام بهذين الأصلين الإخلاص والمتابعة؛ لأن العبادة: اسم جامع لكل ما يحبه الله ويرضاه من الأعمال والأقوال الظاهرة والباطنة، ولا تكون كذلك حتى يشرعها الله على لسان رسوله. والإخلاص أن يقصد العبد وجه الله وحده في تلك الأعمال، فتقديم المعمول يؤذن بالحصر، وقال: {ونحن له عابدون}؛ فوصفهم باسم الفاعل الدال على الثبوت والاستقرار؛ ليدلَّ على اتصافهم بذلك [وكونه صار صبغةً لهم ملازماً].
(138) رنگ خدایی را بگیرید و آن دین خدا است؛ و در ظاهر و باطن کاملا آن را برپا دارید؛ و با اعتقاد کامل و در همۀ اوقات به آن پایبند باشید، تا تبدیل به رنگ شما شده و صفتی از صفات شما گردد. پس هر گاه دین در زندگی روزانۀ شما سریان پیدا کرد، با رضایت و اختیار و محبت از دستورات آن پیروی می‌کنید؛ و دین تبدیل به طبیعت و خوی شما می‌گردد و از شما جدا نمی‌شود، آنچنان‌که رنگ پارچه ‌یکی از صفات آن است و از آن جدا نمی‌شود، آنگاه سعادت دنیوی و اخروی را به‌دست می‌آورید؛ زیرا دین، انسان را به متصف شدن به اخلاق نیک و انجام دادن کارهای خوب و عالی، تشویق می‌کند. بنابراین -به منظور به تعجب واداشتن عقل‌های پاکیزه- فرمود: (﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗ﴾) و هیچ رنگی، زیباتر از رنگ خدا نیست. و اگر می‌خواهی فرق بین رنگ خدا و دیگر رنگ‌ها را بدانی، هر چیزی را با ضد آن مقایسه کن. پس چه فکر می‌کنی در مورد بنده‌ای که، به طور درست به پروردگارش ایمان آورده و فروتنی قلب و فرمانبرداری جوارح داشته و به تمامی صفات نیکو و اخلاق کامل خود را آراسته است و هر صفت زشت و اخلاق پستی را از خود می‌زداید؟! پس او که این گونه است، در گفتار و کردارش، صادق و شکیبا و بردبار و پاکدامن و شجاع است؛ و در سخن و عمل، نیکوکار است، از خدا می‌ترسد و به وی امیدوار است و او را از سر اخلاص عبادت می‌کند و با بندگانش نیکوکار می‌باشد. چنین کسی را با بنده‌ای مقایسه کن که به پروردگارش کفر ورزیده و از او گریخته و به کسی دیگر از مخلوقات وی روی آورده است و به کفر و شرک و دروغ و خیانت و فریب و مکر و ارتکاب اعمال منافی عفت و بدرفتاری با مردم در سخن و کردار متصف است، پس نه برای خدا مخلص است و نه نسبت به بندگانش احسان می‌نماید. اینجاست که فرق بزرگ این دو، برایت روشن می‌گردد و در می‌یابی که هیچ رنگی بهتر و زیباتر از رنگ خدا نیست و هیچ رنگی زشت‌تر از رنگ کسی نیست که خود را به غیر از رنگ خدا آراسته است. (﴿وَنَحۡنُ لَهُۥعَٰبِدُونَ﴾) این بخش از آیه، بیانگر رنگ خدا است؛ و آن، انجام این دو اصل است؛ اول: اخلاص، دوم: پیروی کردن؛ زیرا عبادت؛ عبارت از اقوال و افعال ظاهری و باطنی است که خداوند آن را دوست دارد، و آن را می‌پسندد، و هیچ چیزی مورد رضایت خدا قرار نمی‌گیرد، مگر اینکه آن را بر زبان پیامبرش مشروع کرده باشد. و اخلاص؛ یعنی اینکه قصد بنده از انجام این اعمال، فقط رضای خدا باشد. و مقدم کردن معمول (﴿لَهُۥ﴾) بر عامل که (﴿عَٰبِدُونَ﴾) است، مفید حصر می‌باشد. (﴿وَنَحۡنُ لَهُۥعَٰبِدُونَ﴾) و آنان را با اسم فاعل [عابدون] متصف ساخت، که بر ثبوت و پایداری دلالت می‌نماید، و بیانگر آن است که عبادت صفت آنهاست و آنها همواره بر آن، ثابت قدم و استوارند.
: 139 #
{قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)}
قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُون ، بگو: « آيا درباره خدا با ما به مجادله مي پردازيد حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما بوده و کردار ما از آن ما است و کردار شما از آن شما است؟ و ما براي او اخلاص مي ورزيم؟!»
#
{139} المحاجة: هي المجادلة بين اثنين فأكثر تتعلق في المسائل الخلافية حتى يكون كل من الخصمين يريد نصرة قوله وإبطال قول خصمه، فكل واحد منهما يجتهد في إقامة الحجة على ذلك، والمطلوب منها أن تكون بالتي هي أحسن بأقرب طريق يرد الضال إلى الحق، ويقيم الحجة على المعاند، ويوضح الحق، ويبين الباطل، فإن خرجت عن هذه الأمور كانت مماراة ومخاصمة لا خير فيها، وأحدثت من الشرِّ ما أحدثت، فكان أهل الكتاب يزعمون أنهم أولى بالله من المسلمين، وهذا مجرد دعوى تفتقر إلى برهان ودليل، فإذا كان رب الجميع واحداً ليس ربًّا لكم دوننا، وكلٌّ منا ومنكم له عمله، فاستوينا نحن وأنتم بذلك، فهذا لا يوجب أن يكون أحد الفريقين أولى بالله من غيره؛ لأن التفريق مع الاشتراك في الشيء من غير فرق مؤثر دعوى باطلة، وتفريق بين متماثلين ومكابرة ظاهرة، وإنما يحصل التفضيل بإخلاص الأعمال الصالحة لله وحده، وهذه الحالة وصف المؤمنين وحدهم فتعين أنهم أولى بالله من غيرهم لأن الإخلاص هو الطريق إلى الخلاص. فهذا هو الفرق بين أولياء الرحمن وأولياء الشيطان بالأوصاف الحقيقية التي يسلمها أهل العقول ولا ينازع فيها إلا كل مكابر جهول، ففي هذه الآية إرشاد لطيف لطريق المحاجة، وأن الأمور مبنية على الجمع بين المتماثلين، والفرق بين المختلفين.
(139) «محاجه» به معنی مجادله بین دو یا چند نفر است. و مجادله بر سر مسائل اختلافی صورت می‌گیرد، طوری که هر یک از دو طرف می‌خواهد سخن خودش را تأیید و تقویت نماید و سخن مقابلش را باطل کند؛ پس هر یک در ارائه و اقامۀ دلیل کوشش می‌کند. و مجادله باید به بهترین شیوه انجام شود و از نزدیک‌ترین راه که بتوان گمراه را به حق باز ‌گرداند و حجت را بر وی اقامه کرد و حق را روشن و باطل را بیان داشت، وارد شد. پس اگر مجادله از این حدود بیرون رفت، آنگاه تبدیل به خصومت خواهد شد، که خیری در آن نیست؛ و فتنه و شری فراوان از آن ناشی خواهد شد. پس اهل کتاب ادعا می‌کردند که آنها، پیش خداوند از مسلمین بهتر و به او نزدیک‌ترند؛ و این فقط یک ادعا است که برای اثبات آن باید دلیل و برهان ارائه کرد. پس وقتی پروردگار همه یکی است؛ و او، تنها پروردگار شما نیست، بلکه پروردگار ما هم هست و هر یک از ما عمل خودش را انجام می‌دهد، ما و شما در این قضیه، یکسان هستیم و این باعث نمی‌شود که یکی از دو گروه، از دیگری، به خدا نزدیک‌تر باشد؛ زیرا تفاوت قایل شدن در امری که هردو گروه در آن اشتراک دارند ـ بدون اینکه تفاوت چندان مؤثر و محسوسی در میان باشد ـ ادعایی باطل است، و تفاوت قایل شدن میان دو امر که کاملا مشابه است، یک نوع خودبزرگ‌بینی آشکار به حساب می‌آید. بلکه برتری، با اخلاص برای خدا و انجام اعمال صالح، حاصل می‌شود و آن فقط صفت مؤمنان است. پس مشخص شد که مؤمنان از دیگران به خدا نزدیک‌ترند؛ زیرا اخلاص، راه رهایی و نجات است. و فرق اولیاء خدا و اولیاء شیطان به صفت‌های حقیقی است که دوستان خدا از آن برخوردارند و اهل خرد و اندیشه آن را مشاهده کرده و جز انسانی که خودبزرگ‌بین و نادان است، در آن اختلاف و نزاع نمی‌کنند. پس در این آیه، بسیار زیبا به روش مجادله اشاره شده است و اینکه باید میان دو چیز همسان، تلفیق و تقریب به وجود آورد، و بین دو امر مختلف، فرق گذاشت.
: 140 #
{أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140)}
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، آيا مي گوييد که ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سباط ( نوادگان يعقوب) يهودي و يا نصارا بوده اند؟ بگو: « شما داناتريد يا خدا؟، و کيست ستمگرتر از کسي که شهادتي را که از جانب خدا نزد او است کتمان کند؟»، و خداوند از آنچه مي کنيد غافل نيست.
#
{140} وهذه دعوى أخرى منهم ومحاجة في رسل الله زعموا أنهم أولى بهؤلاء الرسل المذكورين من المسلمين؛ فردَّ الله عليهم بقوله: {أأنتم أعلم أم الله}؛ فالله يقول: {ما كان إبراهيم يهودياً ولا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً وما كان من المشركين}؛ وهم يقولون بل كان يهودياً أو نصرانياً، فإما أن يكونوا هم الصادقين العالمين أو يكون الله تعالى هو الصادق العالم بذلك، فأحد الأمرين متعين لا محالة، وصورة الجواب مبهم وهو في غاية الوضوح والبيان، حتى أنه من وضوحه لم يحتج أن يقول بل الله أعلم وهو أصدق، ونحو ذلك لانجلائه لكل أحد، كما إذا قيل الليل أنور أم النهار؟ والنار أحر أم الماء؟ والشرك أحسن أم التوحيد؟ ونحو ذلك، وهذا يعرفه كل من له أدنى عقل حتى أنهم بأنفسهم يعرفون ذلك ويعرفون أن إبراهيم وغيره من الأنبياء لم يكونوا هوداً ولا نصارى، فكتموا هذا العلم وهذه الشهادة، فلهذا كان ظلمهم أعظم الظلم، ولهذا قال تعالى: {ومن أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله}؛ فهي شهادة عندهم مودعة من الله لا من الخلق فيقتضي الاهتمام بإقامتها، فكتموها وأظهروا ضدها، جمعوا بين كتم الحق وعدم النطق به وإظهار الباطل والدعوة إليه، أليس هذا أعظم الظلم؟ بلى والله وسيعاقبهم عليه أشد العقوبة، فلهذا قال: {وما الله بغافل عما تعملون}؛ بل قد أحصى أعمالهم وعدها وادَّخر لهم جزاءها، فبئس الجزاءُ جزاؤهم، وبئست النار مثوى للظالمين. وهذه طريقة القرآن في ذكر العلم والقدرة عقب الآيات المتضمنة للأعمال التي يجازى عليها، فيفيد ذلك الوعد والوعيد والترغيب والترهيب، ويفيد أيضاً ذكر الأسماء الحسنى بعد الأحكام أن الأمر الديني والجزائي أثرٌ من آثارها وموجب من موجباتها وهي مقتضية له. ثم قال تعالى:
(140) این یکی دیگر از ادعاهای آنها و مجادلۀ آنان در مورد پیامبران خدا است. یهودیان ادعا می‌کردند که ایشان به پیامبران مذکور، از مسلمین نزدیک‌ترند، خداوند ادعای آنهارا رد کرد و فرمود: (﴿ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾) آیا شما داناترید یا خدا؟ پس خداوند می‌فرماید: ﴿مَاكَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ [آل عمران: 67] «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه او بر حق و تسلیم فرمان خدا بود و از مشرکان نبود». اما آنها می‌گویند: بلکه او یهودی یا نصرانی بوده است. پس یا آنها راستگو و دانا هستند یا خداوند؛ و به ناچار یکی از این دو چیز درست است. اما پاسخ (﴿قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾) مبهم است، در حالی که قضیه در نهایت روشنی و وضوح قرار دارد، به‌گونه‌ای که نیاز نبود خداوند بگوید: «بلکه خداوند داناتر و راستگوتر است»، چون این پاسخ برای هرکسی روشن است. مانند اینکه گفته شود: شب روشن‌تر است یا روز؟ آتش داغ‌تر است یا آب؟ و شرک بهتر است یا توحید؟ و امثال آن. و این را هرکس که بهره‌ای اندک از عقل و خرد داشته باشد، در می-کند و می‌داند، حتی آنها خودشان می‌دانند که ابراهیم و دیگر پیامبران، یهودی و نصرانی نبوده‌اند، اما آنها این دانش و این گواهی دادن را پنهان کردند. بنابراین ستم آنها، بزرگ‌ترین ستم و ظلم است. به همین جهت خداوند متعال فرموده است: (﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾) و چه کسی ستمکارتر از کسی است، که شهادتی از خدا نزد خود داشته باشد و آن را کتمان نماید؟ و این شهادتی است که از سوی خدا به آنها سپرده شده است، نه از جانب مردم، پس لازم است به این امر اهتمام داده شود، اما آنها آن را کتمان کردند و خلاف آن را اظهار نمودند، حق را کتمان کرده و باطل را ترویج نمودند و مردم را به سوی آن دعوت کردند. آیا این بزرگ‌ترین ستم نیست؟ آری! خداوند در آینده به شدیدترین وجه آنها را سزا می‌دهد. به همین جهت فرمود: (﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) خداوند از آنچه می‌کنند، بی خبر نیست، بلکه خداوند کارهایشان را برشمرده و در آینده سزایشان را خواهد داد. پس سزای آنها، بد سزایی است و آتش جهنم، بد جایگاهی برای ستمگران است. در قرآن، همیشه به دنبال آیاتی که متضمن اعمالی هستند که[آدمی] بر آنها سزا داده می‌شود، آیاتی ذکر می‌گردند که بیانگر علم و قدرت خداوند می‌باشند. پس این دسته از آیات ـ که متضمن برخی از صفات و نام‌های نیکوی خدا ‌هستند ـ هم مفید وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بوده، و هم بیانگر آنند که اوامر دینی و جزائی، بخشی از آثار نام‌های نیکوی خدا می‌باشند و این نام‌ها چنین اوامری را اقتضا می‌نمایند.
: 141 #
{تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (141)}.
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُون ، قومي بودند که روزگار را سپري کردند و براي آنان است آنچه که انجام داده اند، و براي شما است آنچه که کرده ايد و درباره آنچه آنها مي کرده اند باز خواست نمي شويد.
#
{141} تقدم تفسيرها وكررها لقطع التعلق بالمخلوقين، وإن المعول عليه ما اتصف به الإنسان لا عمل أسلافه وآبائه، فالنفع الحقيقي بالأعمال لا بالانتساب المجرد للرجال.
(141) تفسیر این آیه گذشت. خداوند آن را تکرار نموده است، تا وابستگی آدمی به مخلوقات قطع شود. و باید دانست که مهم، عملی است که انسان انجام می‌دهد، نه عمل گذشتگان و پدران، پس فایدۀ حقیقی به اعمال است، نه به انتساب مجرد به مردان.
: 142 - 0 #
{سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا}
سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ، مردمان بي خرد مي گويند:« چه چيز ايشان را از قبله اشان که بر آن بودند برگرداند؟»، بگو: « مشرق و مغرب براي خدا است، هرکسي را که بخواهد به راه راست هدايت مي نمايد.»
#
{142} قد اشتملت الآية الأولى على معجزة وتسلية وتطمين قلوب المؤمنين واعتراض، وجوابه من ثلاثة أوجه وصفة المعترض وصفة المُسلِّم لحكم الله دينه، فأخبر تعالى أنه سيعترض السفهاء من الناس وهم الذين لا يعرفون مصالح أنفسهم بل يضيعونها ويبيعونها بأبخس ثمن وهم اليهود والنصارى ومن أشبههم من المعترضين على أحكام الله وشرائعه، وذلك أن المسلمين كانوا مأمورين باستقبال بيت المقدس مدة مقامهم بمكة ثم بعد الهجرة إلى المدينة نحو سنة ونصف لما لله [تعالى] في ذلك من الحكم التي سيشير إلى بعضها، وكانت حكمته تقتضي أمرهم باستقبال الكعبة فأخبرهم أنه لا بد أن يقول السفهاء من الناس: {ما ولاَّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها}؛ وهي استقبال بيت المقدس أيْ: أيُّ شيء صرفهم عنه؟ وفي ذلك الاعتراض على حكم الله وشرعه وفضله وإحسانه، فسَّلاهم وأخبر بوقوعه وأنه إنما يقع ممن اتصف بالسفه قليل العقل والحلم والديانة، فلا تبالوا بهم إذ قد عُلِم مصدر هذا الكلام، فالعاقل لا يبالي باعتراض السفيه ولا يلقي له ذهنه. ودلت الآية على أنه لا يعترض على أحكام الله إلا سفيه جاهل معاند، وأما الرشيد المؤمن العاقل فيتلقى أحكام ربه بالقبول والانقياد والتسليم كما قال تعالى: {وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم}؛ {فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم}؛ الآية {إنما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا}؛ وقد كان في قوله السفهاء ما يغني عن رد قولهم وعدم المبالاة به، ولكنه تعالى مع هذا لم يترك هذه الشبهة حتى أزالها وكشفها مما سيعرض لبعض القلوب من الاعتراض فقال تعالى: {قل}؛ لهم مجيباً: {لله المشرق والمغرب يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم}؛ أي: فإذا كان المشرق والمغرب ملكاً لله ليس جهة من الجهات خارجة من ملكه ومع هذا يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم ومنه هدايتكم إلى هذه القبلة التي هي ملة أبيكم إبراهيم فلأي شيء يعترض المعترض بتوليتكم قبلة داخلة تحت ملك الله؟ لم تستقبلوا جهة ليست ملكاً له فهذا يوجب التسليم لأمره بمجرد ذلك، فكيف وهو من فضل الله عليكم وهدايته وإحسانه أن هداكم لذلك، فالمعترض عليكم معترض على فضل الله حسداً لكم وبغياً. ولما كان قوله: {يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم}؛ مطلقاً والمطلق يُحمَل على المقيد فإن الهداية والضلال لهما أسباب أوجبتها حكمة الله وعدله وقد أخبر في غير موضع من كتابه بأسباب الهداية التي إذا أتى بها العبد حصل له الهدى كما قال تعالى: {يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام}؛ ذكر في هذه الآية السبب الموجب لهداية هذه الأمة مطلقاً بجميع أنواع الهداية ومنَّة الله عليها فقال:
(142) آیۀ اول مشتمل بر معجزه، دلجویی، ایجاد اطمینان خاطر برای مؤمنان، اعتراض و پاسخ آن از سه وجه، ذکر ویژگی‌های معترض و نیز ذکر صفات کسی است که فرمانبردار حکم خدا است. پس خداوند خبر داد که به زودی مردمان بی‌خرد نسبت به این عمل شما [رویگردانی از بیت‌المقدس] اعتراض خواهند کرد؛ و آنها کسانی هستند که منافع خود را تشخیص نداده، آن را ضایع کرده و به کمترین بها می‌فروشند. آنها عبارتند از: یهودیان و نصرانیان و دیگر اعتراض‌کنندگان بر احکام و شریعت و قوانین خدا. وقتی مسلمانان در مکه مقیم بودند، فرمان یافته بودند به هنگام نماز، رو به بیت‌المقدس نمایند. یک سال و نیم پس از هجرت به مدینه و به خاطر حکمت‌هایی که خداوند به بعضی از آنها اشاره می‌نماید، به آنان دستور داد که رو به کعبه نمایند. پس به آنها خبر داد که، حتماً مردمان بی‌خرد می‌گویند: (﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِي كَانُواْ عَلَيۡهَا﴾) چه چیزی آنها را از قبله‌ای که بر آن بودند، برگرداند؟ یعنی چه چیزی آنها را از روی کردن به بیت المقدس منصرف کرد؟ و این، اعتراض به حکم خدا و شریعت و فضل و احسان او است. بنابراین خداوند از مسلمانان دلجویی به عمل آورد و به آنها خبر داد که چنین اعتراضی، از جانب کسانی صورت پذیرفته است که بی‌خرد و بی‌دین هستند، پس شما به آنها توجه نکنید؛ زیرا فرد عاقل نباید به اعتراض انسان بی‌خرد و سفیه، توجه نماید و ذهن خود را بدان مشغول ‌کند. و آیه بیانگر آن است که جز فرد بی‌خرد و جاهل و کینه‌توز، بر احکام خدا اعتراض نمی‌کند؛ اما فرد فهمیده و مؤمن و عاقل احکام را پذیرفته و از آن اطاعت می‌کند. همان‌طور که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 36] «وقتی خدا و پیامبرش به چیزی فرمان دادند، برای هیچ مرد و زن مؤمنی شایسته نیست که از خود، اعتراض و اختیاری داشته باشند»؛ ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ...﴾ [النساء: 65] «سوگند به پروردگارت آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه تو را در اختلافی که میان آنها بروز کرده است، حَکَم قرار د‌هند»؛﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾ [النور: 51] «و سخن مؤمنان وقتی که به سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنها داوری کند- فقط این است که بگویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم.»» و خداوند آنها را بی‌خرد نامید: (﴿ٱلسُّفَهَآءُ﴾) که برای رد سخن‏شان و توجه نکردن به آن، همین مقدار کافی است. با این وجود، خداوند متعال به شبهۀ مذکور اشاره می‌کند، سپس به آن پاسخ داده و آن را دفع کرده و می‌فرماید: (﴿قُل﴾) در جواب آنها بگو: (﴿لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾) مشرق و مغرب ملک خدا است، پس هیچ جهتی از جهت‌ها، خارج از گسترۀ فرمانروایی او نیست و خداوند کسی را که بخواهد، به راه راست هدایت می‌کند. از جمله خداوند شما را به سوی این قبله هدایت کرد، که از آیین پدرتان ابراهیم است، پس چرا به رو کردن شما به قبله‌ای که در حیطۀ فرمانروایی خدا است، اعتراض کنند؟! شما که به جهتی رو نکرده‌اید که از گسترۀ فرمانروایی خدا بیرون باشد؟ پس به محض فهمیدن این مطلب، باید تسلیم فرمان خدا شد؛ چرا که خداوند متعال از سرِ فضل و هدایت و احسان خویش، شما را بدان هدایت کرده است و هرکس نسبت به فضلی که خداوند به شما داده است اعتراض ‌کند، از روی کینه و حسد و ستم اعتراض می‌نماید. و از آنجا که (﴿يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾) مطلق است؛ و مطلق بر مقید حمل می‌شود، هدایت و گمراهی اسبابی دارد که حکمت و عدل الهی آن را ایجاب می‌نماید. خداوند در چندین جا از کتابش، اسباب هدایت را بیان کرده است: ﴿يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ﴾ [المائده: 16] «خداوند به وسیلۀ آن [کتاب] کسی را که راه خشنودی او را در پیش گیرد، به راه‌های سلامتی هدایت می‌نماید».
(143) خداوند در این آیه، علتی را که موجب هدایت امت به تمامی انواع هدایت می‌شود، بطور مطلق ذکر کرده است. همچنین بیان نموده که بر این امت منت گذاشته است این آیه، یکی از آیاتی است که خداوند در آن بر بندگان خود منت می‌گذارد. به همین سبب فرمود: (﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾) و همچنین شما را امتی برگزیده و میانه‌رو قرار داده‌ایم. پس آنهایی که از حد اعتدال و میانه‌روی خارج شوند، خود را به هلاکت می‌اندازند. خداوند این امت را، در همۀ امور دین، میانه و معتدل قرار داده است. موضع امت اسلامی در قبال پیامبران، یک موضع معتدل و میانه است؛ نه مانند نصاری در اظهار محبت نسبت به پیامبران، زیاده‌روی و مبالغه کرده‌اند؛ و نه مانند یهود بر پیامبران ستم روا داشته‌اند. اما این امت، در مورد پیامبران میانه‌رو است؛ زیرا به همۀ پیامبران به صورت شایسته ایمان آورد‌ه است. و در التزام به شریعت نیز میانه و معتدل است. پس نه سخت‏گیری‏ یهود در آن دیده می‌شود و نه تساهل نصارا. و در باب پاکیزگی و خوراکی‌ها نیز این امت، میانه‌رو و معتدل است، پس نه مانند یهودیان است، که نمازشان جز در عبادتگاه‌های‏شان درست نباشد، و آب، آنها را از آلودگی‌ها پاک نمی‌کند و خداوند چیزهای پاکیزه را به خاطر عقوبت و سزای‏شان بر آنها حرام کرده است؛ و نه مانند نصاری است، که هیچ چیزی را نجس و حرام ندانسته و هر چیزی را مباح می‌دانند. اما پاکی مسلمین کامل‌ترین طهارت و پاکیزگی است. خداوند خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های پاکیزه و لباس‌ها و زن‌های پاکیزه را برای آنان حلال نموده؛ و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های آلوده را بر آنها حرام گردانیده است. پس دین این امت، کامل‌ترین دین است. و خداوند بزرگ‌ترین اخلاق و برترین اعمال را به این امت داده و به آنها مبلغی از علم و بردباری و عدل و نیکوکاری بخشیده، که به دیگر امت‌ها نداده است. بنابراین آنها امت وسط و معتدل و کامل هستند، (﴿شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾) تا به سبب انصاف و حکم منصفانۀ خود، بر مردم گواه باشند و بر سایر ادیان حکم ‌کنند و کسی بر آنها حکم ننماید. پس این امت هرآنچه را بپذیرد، پذیرفتنی است و هر چیزی را که نپذیرد، مردود است. اگر گفته شود، چگونه داوری این امت بر دیگران پذیرفته می‌شود، در صورتی که سخن هر یک از طرف‌های مخالف علیه دیگری پذیرفته نمی‌شود؟ در جواب باید گفت: این وجود «تهمت» است که مانع پذیرش قول یکی از طرفین علیه طرف مخالف می‌شود؛ پس چون تهمت منتفی شود و عدالت کامل حاصل شود، آن‌گونه که حالت این امت چنین است، دیگر ایرادی وارد نمی‌شود؛ زیرا منظور، داوری کردن به انصاف و حق است، که شرط آن، علم و عدالت است؛ و این دو شرط در میان این امت وجود دارد، پس سخن آنان پذیرفته می‌شود. و اگر کسی در برتری و فضیلت این امت شک کند و در پی دلیلی باشد که این موضوع را تأیید نماید [و این امت را تزکیه کند]، آن دلیل، کامل‌ترین مخلوق؛ یعنی پیامبر این امت صلی الله علیه وسلم است؛ به همین خاطر خداوند متعال فرموده است: (﴿وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾) و از جمله گواهی دادن این امت بر دیگران، از این قرار است: روز قیامت، خداوند در خصوص ابلاغ دستوراتش، از پیامبران و نیز از امت‌هایی که پیامبران را تکذیب کردند، سؤال می‌کند، آن امت‌ها منکر ابلاغ دستورات خدا توسط پیامبران می‌شوند، در نتیجه آن پیامبران، این امت را گواه می‌گیرند و سخن این امت را پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم تأیید می‌کند. این آیه بیانگر آن است که اجماع این امت، حجت قطعی است و آنها از اشتباه در امان‌اند؛ چون خداوند فرموده است: (﴿وَسَطٗا﴾) پس اگر فرض شود که این امت بر امر نادرست اتفاق نظر و اجماع کنند، میانه و معتدل نخواهند بود، مگر در برخی از کارها. همچنین خداوند متعال فرموده است: (﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾) و این آیه بیانگر آن است که آنان هرگاه بر حکمی شهادت دهند [و بگویند:] خداوند آن را حلال گردانده، یا حرام کرده و یا آن را واجب نموده است، در این شهادت و گواهی خود معصوم هستند و از خطا و اشتباه در امان‌اند. همچنین از این آیه استنباط می‌شود که برای صدور حکم، بایستی از عدالت و شهادت و فتوا و دیگر شروط لازم برخوردار بود. 
: 143 #
{وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (143)}.
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ، و اين گونه شما را امتي ميانه و معتدل گردانيديم تا گواهان ِ بر مردم باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد. و ما قبله اي را که بر آن بودي قبله قرار نداديم مگر براي اينکه بدانيم چه کسي از پيام بر پيروي مي کند و چه کسي به عقب بر مي گردد ، وگرچه آن بسي دشوار است مگر بر کساني که خداوند آنان را هدايت نموده، و خ داوند ايمانتان را ضايع نمي گرداند، همانا خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.
#
{143} يقول تعالى: {وما جعلنا القبلة التي كنت عليها}؛ وهي: استقبال بيت المقدس أولاً، {إلا لنعلم}؛ أي: علماً يتعلق به الثواب والعقاب، وإلا فهو تعالى عالم بكل الأمور قبل وجودها، ولكن هذا العلم لا يعلق عليه ثواباً ولا عقاباً لتمام عدله وإقامة الحجة على عباده، بل إذا وجدت أعمالهم ترتب عليها الثواب والعقاب، أي شرعنا تلك القبلة لنعلم ونمتحن {من يتبع الرسول}؛ ويؤمن به فيتبعه على كل حال لأنه عبد مأمور مدبر، ولأنه قد أخبرت الكتب المتقدمة أنه يستقبل الكعبة فالمنصف الذي مقصوده الحق مما يزيده ذلك إيماناً وطاعة للرسول، وأما من انقلب على عقبيه وأعرض عن الحق واتبع هواه فإنه يزداد كفراً إلى كفره وحيرة إلى حيرته ويدلي بالحجة الباطلة المبنية على شبهة لا حقيقة لها {وإن كانت}؛ أي: صرفك عنها {لكبيرة}؛ أي: شاقة {إلا على الذين هدى الله}؛ فعرفوا بذلك نعمة الله عليهم وشكروا وأقروا له بالإحسان حيث وجههم إلى هذا البيت العظيم الذي فضله على سائر بقاع الأرض وجعل قصده ركناً من أركان الإسلام وهادماً للذنوب والآثام، فلهذا خفَّ عليهم ذلك وشقَّ على من سواهم. ثم قال تعالى: {وما كان الله ليضيع إيمانكم}؛ أي: ما ينبغي له ولا يليق به تعالى بل هي من الممتنعات عليه، فأخبر أنه ممتنع عليه ومستحيل أن يضيع إيمانكم، وفي هذا بشارة عظيمة لمن منَّ الله عليهم بالإسلام والإيمان بأن الله سيحفظ عليهم إيمانهم فلا يضيعه، وحفظه نوعان: حفظ عن الضياع والبطلان بعصمته لهم عن كل مفسد ومزيل له ومنقص من المحن المقلقة والأهواء الصادة، وحفظ بتنميته لهم وتوفيقهم لما يزداد به إيمانهم ويتم به إيقانهم، فكما ابتدأكم بأن هداكم للإيمان فسيحفظه لكم ويتم نعمته بتنميته وتنمية أجره وثوابه وحفظه من كل مكدر، بل إذا وجدت المحن التي المقصود منها تبيين المؤمن الصادق من الكاذب فإنها تمحص المؤمنين وتظهر صدقهم، وكأن في هذا احترازاً عما قد يقال أن قوله: {وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه}؛ قد يكون سبباً لترك بعض المؤمنين إيمانهم فدفع هذا الوهم بقوله: {وما كان الله ليضيع إيمانكم}؛ بتقديره لهذه المحنة أو غيرها، ودخل في ذلك من مات من المؤمنين قبل تحويل الكعبة فإن الله لا يضيع إيمانهم لكونهم امتثلوا أمر الله وطاعة رسوله في وقتها، وطاعة الله امتثال أمره في كل وقت بحسب ذلك. وفي هذه الآية دليل لمذهب أهل السنة والجماعة أن الإيمان تدخل فيه أعمال الجوارح. وقوله: {إن الله بالنَّاسِ لرءوفٌ رحيمٌ}؛ أي: شديد الرحمة بهم عظيمها، فمن رأفته ورحمته بهم أن يُتِمَّ عليهم نعمته التي ابتدأهم بها، وأن ميز عنهم من دخل في الإيمان بلسانه دون قلبه، وأن امتحنهم امتحاناً زاد به إيمانهم وارتفعت به درجتهم، وأن وجههم إلى أشرف البيوت وأجلها.
(143) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ﴾) و ما قبله‌ای را که بر آن بودی، و آن بیت المقدس بود، قبله قرار ندادیم، (﴿إِلَّا لِنَعۡلَمَ﴾) مگر اینکه بدانیم؛ دانستنی که ثواب و عقاب بر آن مترتب می‌گردد؛ وگرنه خداوند همۀ امور را قبل از پیدایش آن می‌داند. اما پاداش و عقابی بر این علم و دانستن مترتب نمی‌شود؛ زیرا خداوند کاملا عادل است و حجت را بر بندگانش اقامه می‌کند. بلکه زمانی که کارهایشان را انجام دهند، پاداش و سزا بر آن مرتب می‌شود؛ یعنی رو کردن به این قبله را مشروع نمودیم، تا بدانیم و بیازماییم (﴿مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ﴾) چه کسی از پیامبر پیروی می‌نماید و به او ایمان می‌آورد و در هر شرایطی از او تبعیت می‌کند. چون او بنده‌ای است مأمور؛ و امورش از سوی خدا تدبیر می‌شود؛ و نیز کتاب‌های پیشین خبر داده‌اند که این پیامبر رو به خانۀ کعبه می‌نماید؛ در نتیجه تغییر قبله به افزایش ایمان و طاعت بیشتر افراد با انصاف و دنباله‏رو حق، از پیامبر می‌انجامد. اما کسی که به عقب برگردد و از حق روی بگرداند و از هوای نفس پیروی کند، کفرش افزون می‌گردد و به حیرتش افزوده می‌شود و حجت باطلی را که بر پایۀ شک و شبهه قرار داشته و هیچ حقیقتی ندارد، دستاویز خویش قرار می‌دهد. (﴿وَإِن كَانَتۡ﴾) گرچه روی گرداندن تو از آن قبله (﴿لَكَبِيرَةً﴾) بس دشوار است، (﴿إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُ﴾) مگر بر کسانی که خداوند آنها را هدایت نموده است. پس آنها این موضوع را هدایت الهی و نعمت خداوند دانسته و شکر او را به جا ‌آوردند، به احسانش اقرار نموده و روی آوردن به سوی این خانۀ بزرگ را یکی از عطایا و الطاف الهی تلقی کردند؛ خانه‌ای که خداوند آن را بر تمام مناطق زمین برتری بخشیده و رفتن به سوی آن را رکنی از ارکان اسلام قرار داده است که گناهان را محو می‌کند. به همین جهت این کار برای آنها آسان، اما برای دیگران سخت بود. سپس خداوند متعال فرمود: (﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾) برای خداوند شایسته نیست و سزاوار شأن او تعالی نمی‌باشد، که ایمان‏تان را ضایع کند، بلکه چنین کاری برای خداوند محال است. و در این، مژدۀ بزرگی است برای کسی که خداوند با دادن اسلام و ایمان بر او منت گذارده است، چراکه خداوند ایمان‏شان را حفظ خواهد کرد و آن را ضایع نمی‌گرداند. و حفظ کردن به دو نوع است: حفظ کردن از ضایع شدن و باطل گشتن، که خداوند آنها را از هر چیزی که ایمان را فاسد ‌کند و از بین ببرد و در آن کم و کاستی ایجاد کند از قبیل: آفت‌های اضطراب‌آور و هوی و هوس‌های بازدارنده، در امان قرار می‌دهد. و نوع دیگر آن است که ایمان‌شان را پرورش می‌دهد و آنها را به انجام کارهایی توفیق می‌دهد که بر ایمان‌شان می‌افزاید و یقین‏شان را کامل می‌گرداند، پس همان‌گونه که در آغاز شما را به سوی ایمان رهنمود فرمود، آن را نیز برای‏تان حفظ خواهد نمود؛ و با پرورش دادن ایمان و رشد مزد و پاداش آن و حفظ ایمان از هر آلاینده و چیزی که صفای آن را مکدر و تیره ‌نماید، نعمت خویش را بر شما کامل می‌گرداند. و هرگاه به منظور مشخص کردن مؤمن راستگو از مؤمن دروغین، مصایب و فتنه‌هایی پیش آید، چنین مشکلاتی مؤمنان را پالایش و تصفیه نموده و راستی آنان را آشکار می‌نماید. و عده‌ای می‌گویند: آیه (﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ ﴾) سبب می‌شود که بعضی از مؤمنان ایمان‏شان را رها کنند، اما خداوند این توهم را دور نمود و فرمود: (﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾) و خداوند با این آزمون، ایمان‏تان را ضایع نمی‌کند. و کسانی از مؤمنان که قبل از تحویل قبله مرده‌اند، مشمول این حکم هستند، بنابراین خداوند ایمان آنها را ضایع نمی‌کند؛ چون آنها در آن وقت دستور خدا را اطاعت کرده و از پیامبر اطاعت نموده‌اند. و طاعت خدا این است که در هر وقت و زمانی، بر حسب شرایط آن زمان و مکان از دستور او اطاعت شود. و این دلیلی است بر صحت مذهب اهل سنت و جماعت که می‌گویند، اعمال جوارح بخشی از ایمان می‌باشد. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾) همانا خداوند نسبت به مردم، بسیار رئوف و مهربان است. از جمله مهربانی خداوند بر آنها این است، نعمتی را که در ابتدا به آنها ارزانی داشت، کامل گرداند و صف کسانی را که فقط با زبان ایمان آورده بودند، از صف آنان جدا نماید. و از جمله مهربانی خداوند نسبت به آنان، این است که آنها را به آزمایشی آزمود که به وسیلۀ آن ایمان‏شان افزوده شد و مقام‏شان بالا رفت و ارجمندترین خانه را قبلۀ آنان نمود.
: 144 #
{قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144)}
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ ، ما روي گرداندن تو را به سوي آسمان مي بينيم ، پس تو را به سوي قبله اي متوجه مي سازيم که از آن خوشنود خواهي شد، پس به سوي مسجدالحرام روي بگردان و هرکجا که بوديد روي خود را بدان سو بگردانيد و همانا کساني که کتاب را داده شده اند، مي دانند که آن حق و از جانب پروردگارشان است و خداوند از آنچه مي کنند بي خبر نيست.
#
{144} يقول الله لنبيه: {قد نرى تقلب وجهك في السماء}؛ أي كثرة تردده في جميع جهاته شوقاً وانتظاراً لنزول الوحي باستقبال الكعبة، وقال: {وجهك}؛ ولم يقل بصرك لزيادة اهتمامه، ولأن تقليب الوجه مستلزم لتقليب البصر، {فلنُوَلِّيَنَّكَ}؛ أي: نوجهك لولايتنا إياك، {قبلة ترضاها}؛ أي: تحبها، وهي الكعبة، وفي هذا بيان لفضله وشرفه - صلى الله عليه وسلم -، حيث أن الله تعالى يسارع في رضاه. ثم صرح له باستقبالها فقال: {فولِّ وجهك شطر المسجد الحرام}؛ والوجه: ما أقبل من بدن الإنسان {وحيث ما كنتم}؛ أي: من بر وبحر شرق وغرب جنوب وشمال، {فولوا وجوهكم شطره}؛ أي: جهته، ففيها اشتراط استقبال الكعبة للصلوات كلها فرضها ونفلها، وأنه إن أمكن استقبال عينها وإلا فيكفي شطرها وجهتها، وأن الالتفات بالبدن مبطل للصلاة؛ لأن الأمر بالشيء نهي عن ضده. ولما ذكر تعالى ـ فيما تقدم ـ المعترضين على ذلك من أهل الكتاب وغيرهم وذكر جوابهم، ذكر هنا أن أهل الكتاب والعلمِ منهم يعلمون أنك في ذلك على حقٍّ واضحٍ لما يجدونه في كتبهم فيعترضون عناداً وبغياً، فإذا كانوا يعلمون بخطئهم فلا تبالوا بذلك، فإن الإنسان إنما يغمه اعتراض من اعترض عليه إذا كان الأمر مشتبهاً وكان ممكناً أن يكون معه صواب، فأما إذا تيقن أن الصواب والحق مع المعترض عليه وأن المعترض معاند عارف ببطلان قوله فإنه لا محل للمبالاة، بل يُنتظَر بالمعترض العقوبة الدنيوية والأخروية فلهذا قال تعالى: {وما الله بغافل عمَّا يعملُون}؛ بل يحفظ عليهم أعمالهم ويجازيهم عليها، وفيها وعيد للمعترضين وتسلية للمؤمنين.
(144) خداوند به پیامبرش می‌فرماید: (﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِ﴾) ما چشم دوختن و نگاه کردن تورا به تمام جهت‌های آسمان می‌بینیم. که همواره مشتاق و در انتظار آن هستی که وحی نازل شود و تو را به روی کردن به سمت کعبه دستور دهد. خداوند فرمود: (﴿وَجۡهِكَ﴾) چهره‌ات؛ و نگفت: نگاهت‌را؛ زیرا پیامبر به این امر بسیار اهمیت می‌داد؛ و گرداندن چهره مستلزم گرداندن چشم است.(﴿لَنُوَلِّيَنَّكَ﴾)پس چون سرپرست و مولایت هستیم، رویت‌را می‌گردانیم، (﴿قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَا﴾)به سوی قبله‌ای که آن را دوست داری؛ و آن کعبه است. این بخش از آیه بیانگر فضیلت و شرافت پیامبر صلی الله علیه وسلم است؛ زیرا خداوند به امری مبادرت می‌ورزد که خشنودی پیامبر را در بر دارد. سپس به ‌صراحت بیان می‌دارد که باید رو به کعبه کند: (﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) پس به سوی مسجدالحرام روی بیاور؛ منظور از وجه، قسمت جلویی بدن انسان است. (﴿وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ﴾) و هرکجا که باشید، در دریا و خشکی و شرق و غرب و جنوب و شمال، و هرجا که هستید، (﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾) روی به سوی آن کنید. این آیه، بیانگر آن است که استقبال و رو کردن به کعبه، در همۀ نمازهای فرض و نمازهای نفل شرط است، اگر ممکن باشد رو به خود کعبه نماید، و اگر ممکن نباشد به سمت و جهت آن رو کند. و گرداندن بدن از جهت قبله، نماز را باطل می‌کند؛ چون امر کردن به چیزی، در ‌واقع به مثابۀ نهی کردن از ضد آن است. در آیات قبلی، خداوند متعال به اعتراض عده‌ای از اهل کتاب و غیره، نسبت به تغییر جهت قبله از سوی پیامبر و مسلمانان، اشاره کرد و اعتراض آنان را نیز مردود اعلام نمود؛ در اینجا بیان می‌نماید که اهل کتاب و علمای آنها می‌دانند، در این قضیه تو بر حق و حقیقتی روشن قرار داری، چون در کتاب‌های خودشان این حقیقت را با چشم سر می‌بینند اما از روی عناد و ستم اعتراض می‌کنند، پس وقتی آنها به اشتباه خود واقف هستند، به اعتراض‏شان توجه نکنید؛ زیرا اعتراض کسی انسان را اندوهگین می‌گرداند، که ممکن باشد حرف وی درست از آب در آید، اما این قضیه، بسیار روشن و مبرهن است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. اما وقتی یقین حاصل شد که حق با فردی است که بر او اعتراض می‌شود و به یقین دانسته شد که معترض، مخالف و کینه‌توز است، و به باطل بودن سخن خود واقف است، در چنین صورتی نباید به آن توجه کرد، بلکه باید منتظر بود تا اعتراض‌کننده به سزای دنیوی و اخروی خود برسد. به همین جهت خداوند متعال فرموده است: (﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا يَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه می‌کنند، بی‌خبر نیست، بلکه اعمال آنها را ثبت می‌کند و آنها را بر آن اعمال مجازات خواهد کرد. و این تهدیدی است برای معترضین و تسلیت و دلجویی است برای مؤمنان.
: 145 #
{وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145)}
وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ، واگر براي کساني که کتاب به ايشان داده شده است هر دليل و برهاني بياوري از قبله تو پيروي نمي کنند، و نه تو از قبله آنها پيروي خواهي کرد و نه برخي از قبله برخي پيروي مي نمايند، و اگر پس از آگاهي و علمي که تو را حاصل آمده است از خواسته هايشان پيروي کني همانا آن وقت از ستمکاران خواهي بود.
#
{145} كان النبي - صلى الله عليه وسلم - من كمال حرصه على هداية الخلق يبذل [لهم] غاية ما يقدر عليه من النصيحة ويتلطف بهدايتهم، ويحزن إذا لم ينقادوا لأمر الله، فكان من الكفار من تمرَّد عن أمر الله واستكبر على رسل الله وترك الهدى عمداً وعدواناً فمنهم اليهود والنصارى أهل الكتاب الأول الذين كفروا بمحمد عن يقين لا عن جهل؛ فلهذا أخبره الله تعالى أنك لو {أتيت الذين أتُوا الكتاب بكل آيةٍ}؛ أي: بكلِّ برهان ودليل يوضح قولك ويبين ما تدعو إليه، {ما تبعوا قبلتك}؛ أي: ما تبعوك؛ لأن اتباع القبلة دليل على اتباعه، ولأن السبب هو شأن القبلة، وإنما كان الأمر كذلك لأنهم معاندون عرفوا الحقَّ وتركوه، فالآياتُ إنما [تفيدو] ينتفع بها من يتطلب الحق وهو مشتبه عليه؛ فتوضح له الآيات البينات، وأما من جزم بعدم اتباع الحق فلا حيلة فيه، وأيضاً فإن اختلافهم فيما بينهم حاصل، وبعضهم غير تابع قبلة بعض، فليس بغريب منهم مع ذلك أن لا يتبعوا قبلتك يا محمد وهم الأعداء حقيقة الحسدة. وقوله: {وما أنت بتابع قبلتهُم}؛ أبلغ من قوله ولا تتبع؛ لأن ذلك يتضمن أنه - صلى الله عليه وسلم -، اتصف بمخالفتهم، فلا يمكن وقوع ذلك منه، ولم يقل ولو أُتُوا بكل آية؛ لأنهم لا دليل لهم على قولهم، وكذلك إذا تبين الحق بأدلته اليقينية لم يلزم الإتيان بأجوبة الشُبَه الواردة عليه؛ لأنه لا حد لها، ولأنه يعلم بطلانها للعلم بأن كلَّ ما نافى الحق الواضح فهو باطل، فيكون حل الشبه من باب التبرع. {ولئن اتَّبعت أهواءهُم}؛ إنما قال: أهواءهم ولم يقل دينهم؛ لأن ما هم عليه مجرد أهوية نفس، حتى هم في قلوبهم يعلمون أنه ليس بدين، ومن ترك الدين اتبع الهوى ولا محالة، قال تعالى: {أفرأيت من اتخذ إلهه هواه}، {من بعد ما جاءك من العلم}؛ بأنك على الحق وهم على الباطل، {إنَّك إذاً}؛ أي: إن اتبعتهم، فهذا احتراز لئلا تنفصل هذه الجملة عما قبلها ولو في الأفهام {لمن الظالمين}؛ أي: داخل فيهم ومندرج في جملتهم، وأي ظلم أعظم من ظلم من علم الحق والباطل؟ فآثر الباطل على الحق، وهذا وإن كان الخطاب له - صلى الله عليه وسلم -، فإن أمته داخلة في ذلك؛ وأيضاً فإذا كان هو - صلى الله عليه وسلم -، لو فعل ذلك ـ وحاشاه ـ صار ظالماً مع علو مرتبته وكثرة إحسانه فغيره من باب أولى وأحرى. ثم قال تعالى:
(145) پیامبر صلی الله علیه وسلم بر هدایت شدن مردم بسیار حریص بود، به همین جهت نهایت نصیحت و خیرخواهی خود را صرف می‌کرد؛ و از هدایت شدن آنها شاد می‌شد. و آنگاه که مردم تسلیم امر خدا نمی‌شدند، غمگین می‌گشت. بعضی از کافران از فرمان خدا سرپیچی کرده و سرکشی می‌کردند و بر پیامبران خدا می‌شوریدند و هدایت را به عمد و از روی دشمنی ترک می‌کردند. از جمله این افراد، یهودیان و نصرانی‌ها بودند که از روی علم و یقین به محمد صلی الله علیه وسلم کفر ورزیدند. بنابراین خداوند متعال خبر داد که (﴿وَلَئِنۡ أَتَيۡتَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ بِكُلِّ ءَايَةٖ﴾) اگر تو هر برهان و دلیلی بیاوری که سخنت را روشن ‌کند و پیام و رسالتت را تبیین ‌گرداند، (﴿مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَكَ﴾) آنها از تو پیروی نمی‌کنند؛ زیرا پیروی کردن از قبله، دلیل بر پیروی کردن از پیامبر است و نیز بدلیل شأن و مقام قبله. و آنها معاند بودند و حق را از روی شناخت، ترک ‌کردند؛ چون معجزه و دلیل به کسی سود می‌رساند که جویای حق بوده و حق بر او مشتبه شده باشد، پس دلایل روشن، حق را برای او واضح می‌گرداند. اما کسی که تصمیم قطعی گرفته است از حق تبعیت نکند، راه چاره‌ای ندارد. و نیز آنها با یکدیگر اختلاف دارند و برخی، از قبلۀ برخی پیروی نمی‌کنند، پس ای محمد صلی الله علیه وسلم ! عجیب نیست که آنها از قبلۀ تو پیروی نکنند در صورتی که آنان دشمنان کینه‌توز و واقعی تو هستند. (﴿وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡ﴾) این بخش از آیه، بلیغ‌تر از آن است که بگوید «ولا تتبع» و پیروی نکن، زیرا بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز به مخالفت کردن با آنان عادت کرده، و این امر تبدیل به یکی از ویژگی‌های وی گشته است، بنابراین امکان ندارد که به قبلۀ آنان روکند. و نگفت: «ولو أتوا بکل آیۀ» [و چنانچه هر آیه‌ای را نیز بیاورند]، چون آنها دلیلی بر صحت ادعای خود ندارند. و هرگاه حق با دلایل یقینی روشن شد، لازم نیست شبهاتی که بر آن وارد می‌شود، پاسخ داده شود؛ چرا که پایانی برای آن شبهات متصور نیست؛ زیرا باطل بودن آن آشکار است؛ و هر چیزی که با حق مخالفت کند، باطل است. (﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم﴾) و اگر از خواسته‌های‏شان پیروی کنی؛ فرمود: (﴿أَهۡوَآءَهُم﴾) و نگفت «دينهم»، چون آنچه بر آن هستند، فقط هوی و هوس است، حتی آنها ـ در دل‏شان ـ می‌دانند که آنچه بر آن هستند، دین نیست؛ زیرا هرکس دین را ترک کند، از خواست و هوای نفس پیروی خواهد کرد. خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ آیا دیده‌ای کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است؟! (﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ﴾) بعد از علمی که تو را حاصل شده است مبنی براینکه تو برحق هستی و آنها بر باطل. (﴿إِنَّكَ إِذٗا﴾) یعنی اگر تو از آنها پیروی کنی. این احتراز است، تا این جمله از جملۀ قبل جدا نشود (﴿لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) در زمرۀ ستمگران خواهی بود. و چه ستمی بزرگ‌تر از ستم کسی است که حق و باطل را بشناسد، سپس باطل را بر حق ترجیح دهد؟! اگرچه مخاطب این سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است، اما امت وی نیز در آن داخل است. پس اگر پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین کند ـ که از او بعید است ـ با وجود مقام بلند و نیکوکاری‌های زیادش، ستمکار خواهد بود، پس دیگران به طریق اولی چنین خواهند بود.
: 146 - 147 #
{الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (146) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147)}
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُون ، آن کساني که کتاب را به ايشان داده ايم، او محمد را مي شناسند همان گونه که فرزندانشان را مي شناسند، و همانا گروهي از آنان حق را پنهان مي کنند در حالي که مي دانند. «الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِين» حق تنها از سوي پروردگارت مي باشد پس از شک کنندگان مباشد.
#
{146} يخبر تعالى أن أهل الكتاب قد تقرر عندهم وعرفوا أن محمداً رسول الله وأن ما جاء به حق وصدق، وتيقنوا ذلك كما تيقنوا أبناءهم بحيث لا يشتبهون [عليهم] بغيرهم، فمعرفتهم بمحمد - صلى الله عليه وسلم -، وصلت إلى حد لا يشكون فيه ولا يمترون. لكن فريقاً منهم وهم أكثرهم الذين كفروا به كتموا هذه الشهادة مع تيقنها وهم يعلمون، ومن أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله وفي ضمن ذلك تسلية للرسول والمؤمنين وتحذير لهم من شرهم وشبههم، وفريق منهم لم يكتموا الحق وهم يعلمون، فمنهم من آمن به، ومنهم من كفر به جهلاً. فالعالم عليه إظهار الحق وتبيينه وتزيينه بكلِّ ما يقدر عليه من عبارة وبرهان ومثال وغير ذلك، وإبطال الباطل وتمييزه عن الحق وتشيينه وتقبيحه للنفوس بكل طريق مؤدٍّ لذلك، فهؤلاء الكاتمون عكسوا الأمر فانعكست أحوالهم.
(146) سپس خداوند متعال فرمود: اهل کتاب بخوبی می‌دانستند که محمد صلی الله علیه وسلم رسول خداست و آنچه آورده حق و راست است و آن‌چنان‌که فرزندان خود را می‌شناختند و آنها را با شخصی دیگر عوضی نمی‌گرفتند، به همان صورت محمد صلی الله علیه وسلم را نیز می‌شناختند؛ شناخت آنان نسبت به محمد صلی الله علیه وسلم به حدی بود که هیچ شک و تردیدی در رابطه با او [و اینکه فرستاده خداست و پیام خدا را آورده است] نداشتند. اما گروهی از آنان ـ بیشتر آنها ـ به محمد کفر می‌ورزند. با اینکه به خوبی می‌دانند، این گواهی را پنهان می‌کنند.﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 140] و کیست ستمگرتر از کسی گواهی از جانب خدا را که پیش اوست، پنهان کند. در ضمن این نوعی دلجویی از پیامبر و مؤمنان، و بر حذر داشتن پیامبر از شر و شبهات اهل کتاب است. همۀ اهل کتاب، حق را پنهان نکرده‌اند. پس بعضی به آن ایمان آوردند، و بعضی به سبب ندانستن، به آن کفر ورزیدند. پس بر عالم لازم است که حق را آشکار نماید و آن را با هر عبارت و دلیل و برهانی که در توان دارد بیان کند و بیاراید؛ همچنین باید به هر طریقی باطل را ابطال نموده و آن را از حق جدا نماید و برای مردم زشت جلوه دهد. اما اینها که حق را پنهان کردند، برعکس عمل نمودند؛ چراکه خودشان نیز انسان‌های عوضی بودند.
#
{147} {الحق من ربك}؛ أي: هذا الحق الذي هو أحق أن يسمى حقًّا من كلِّ شيء لما اشتمل عليه من المطالب العالية والأوامر الحسنة وتزكية النفوس وحثها على تحصيل مصالحها ودفع مفاسدها لصدوره من ربك الذي من جملة تربيته لك أن أنزل عليك هذا القرآن الذي فيه تربية العقول والنفوس وجميع المصالح، {فلا تكونن من الممترين}؛ أي: فلا يحصل لك أدنى شك وريبة فيه، بل تفكر فيه وتأمل حتى تصل بذلك إلى اليقين، لأن التفكر فيه لا محالة دافع للشك موصل لليقين.
(147) (﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) این قرآن که حق است، از جانب پروردگارت می‌باشد، و از هر چیزی سزاوارتر است که حق نامیده شود؛ چون شامل مطالب عالی و دستورهای نیکو است؛ و مشتمل بر پاکیزه گرداندن دل و جان و تشویق نمودن انسان به تحصیل منافع و دفع مفاسد می‌باشد؛ زیرا از جانب پروردگارت نازل شده است. از جمله مصادیق تربیت او برای تو، این است که این قرآن را بر تو نازل نموده، که عقل‌ها و جان‌ها را می‌نوازد و همۀ منافع و مصالح دینی و دنیایی را در بردارد. (﴿فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ﴾) بنابراین کوچک‌ترین شک و تردیدی درآن نداشته باش، بلکه در آن بیندیش، تا به یقین برسی، چون اندیشیدن در آن، به طور قطع شک را می‌زداید و انسان را به یقین می‌رساند.
: 148 #
{وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (148)}
وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، و براي هريک جهتي است که بدان روي مي کند، پس براي انجام خوبي ها بشتابيد. هرکجا که باشيد خداوند همه شما را مي آورد، همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
#
{148} أي: كل أهل دين وملة له وجهة يتوجه إليها في عبادته، وليس الشأن في استقبال القبلة فإنه من الشرائع التي تتغير بها الأزمنة والأحوال ويدخلها النسخ والنقل من جهة إلى جهة، ولكن الشأن كل الشأن في امتثال طاعة الله والتقرب إليه وطلب الزلفى عنده، فهذا هو عنوان السعادة ومنشور الولاية، وهو الذي إذا لم تتصف به النفوس حصلت لها خسارة الدنيا والآخرة، كما أنها إذا اتصفت به فهي الرابحة على الحقيقة، وهذا أمر متفق عليه في جميع الشرائع، وهو الذي خلق الله له الخلق وأمرهم به، والأمر بالاستباق إلى الخيرات قدر زائد على الأمر بفعل الخيرات، فإن الاستباق إليها يتضمن فعلها وتكميلها وإيقاعها على أكمل الأحوال والمبادرة إليها، ومن سبق في الدنيا إلى الخيرات فهو السابق في الآخرة إلى الجنات، فالسابقون أعلى الخلق درجة، والخيرات تشمل جميع الفرائض والنوافل من صلاة وصيام وزكاة وحج وعمرة وجهاد ونفع متعدٍّ وقاصر، ولما كان أقوى ما يحث النفوس على المسارعة إلى الخير وينشطها ما رتب الله عليها من الثواب قال: {أينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً إن الله على كلِّ شيء قدير}؛ فيجمعكم ليوم القيامة بقدرته، فيجازي كل عامل بعمله؛ {ليجزي الذين أساءوا بما عملوا ويجزي الذين أحسنوا بالحسنى}. ويستدل بهذه الآية الشريفة على الإتيان بكل فضيلة يتصف بها العمل، كالصلاة في أول وقتها، والمبادرة إلى إبراء الذمة من الصيام والحجِّ والعمرة وإخراج الزكاة، والإتيان بسنن العبادات وآدابها، فلله ما أجمعها وأنفعها من آية.
(148) پیروان هر دین و ملتی، دارای جهتی هستند که به هنگام عبادت خود، به آن رو می‌کنند، و مهم رو به قبله کردن نیست؛ زیرا رو به قبله نمودن از قوانینی است که در زمان‌ها و حالات مختلف تغییر می‌کند، و از جهتی به جهتی دیگر منتقل می‌شود. اما آنچه بسیار مهم است، فرمان بردن از خدا و تقرب به او است؛ و این است نشان سعادت و منشور ولایت، که هرگاه انسان بدان متصف نباشد، به زیان دنیا و آخرت دچار خواهد شد؛ و چنانچه بدان متصف گردد، سودمند حقیقی است. واین امری است که در همۀ آیین‌ها و شریعت‌ها بر آن اتفاق شده است و خداوند جهان هستی را به خاطر آن آفریده و همه را به آن دستور داده است. دستور به سبقت گرفتن در خوبی‌ها، بالاتر از دستور به انجام آن است؛ زیرا شتافتن به سوی کارهای خیر، کامل کردن و انجام دادن آن به بهترین نحو را دربر دارد؛ و هر کس در دنیا پیش از همه به سوی خوبی‌ها بشتابد، در قیامت نیز پیشرو به سوی بهشت است. پس «سابقین» و پیشروان، مقام‏شان از همۀ خلق برتر است. و «خیرات»، همۀ فرائض و نوافل از قبیل: نماز و روزه و زکات و حج و عمره و جهاد و فایده رساندن به دیگران و به خود را شامل می‌شود.و قوی‌ترین چیزی که انسان را برای شتافتن به سوی خیر و خوبی برانگیخته و او را در این زمینه سرزنده و با نشاط می‌کند، پاداشی است که خداوند برانجام کارهای خیر مترتب نموده است. (﴿أَيۡنَ مَا تَكُونُواْ يَأۡتِ بِكُمُ ٱللَّهُ جَمِيعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) هر کجا که باشید، خداوند همۀ شما را می‌آورد؛ همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس شما را در روز قیامت، با قدرت خود جمع می‌کند و هر عمل‌کننده‌ای را طبق عملش سزا و جزا می‌دهد: ﴿لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى﴾ تا کسانی را که بد کرد‌ه‌اند، به سزای اعمال‏شان برساند؛ و به کسانی که نیکی کرده‌اند، پاداش نیک دهد. از این آیۀ کریمه (﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾) برمی‌آید هر عملی که دارای فضیلتی باشد، باید آن را انجام داد؛ مانند خواندن نماز در اول وقت و عجله کردن در گرفتنِ روزه، انجام دادن حج و عمره و پرداختن زکات و انجام دادن عبادات مسنون و آداب آن. به درستی که این آیه مطالب زیبا و مفید زیادی را درخود جمع نموده است!
: 149 - 150 #
{وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)}
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، و از هر جا که بيرون شدي رو به سوي مسجدالحرام کن و همانا آن حق است و از جانب پروردگار تو است و خدا از آنچه مي کنيد بي خبر نيست. وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، و از هرجا که بيرون آمدي رو به سوي مسجدالحرام کن و هرجا که بوديد رو به سوي آن کنيد تا مردم بر شما حجتي نداشته باشند. مگر ستمگران که از آنان نترسيد و از من بترسيد تا نعمتم را بر شما کامل گردانم، و تا هدايت شويد.
#
{149} أي: {ومن حيث خرجت}؛ في أسفارك وغيرها وهذا للعموم، {فولِّ وجهك شطر المسجد الحرام}؛ أي: جهته. ثم خاطب الأمة عموماً فقال:
(149) یعنی در سفرهایت و هرکجا که بیرون شدی [و این برای عموم است]، (﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) به سوی مسجدالحرام رو کن. سپس به طور عموم امت را خطاب نمود و فرمود: (﴿وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾) و هرجا که بودید، رو به سوی بیت‌الحرام کنید. و فرمود: (﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) با (إنّ) و (لام) آن را تأکید نمود، تا برای هیچ کس کوچک‌ترین شبهه‌ای در آن پیش نیاید و گمان برده نشود روکردن به کعبه یک امر دلخواه است، بلکه یک امر و دستور است و باید امتثال شود. (﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه می‌کنید، بی‌خبر نیست، بلکه نسبت به همۀ حالت‌های شما اطلاع دارد، پس ادب را رعایت کنید و با اطاعت از دستورها و پرهیز از نواهی‌اش، همواره وی را مراقب بدانید؛ زیرا خداوند از کارهای‏تان بی‌خبر نیست، بلکه در برابر اعمال‏تان بطور کامل شما را جزا می‌دهد؛ اگر عمل‏تان خیر باشد، پاداش شما خیر است و اگر عمل‏تان بد باشد، جزای بد خواهید یافت.
#
{150} {وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره}؛ وقال: {وإنه للحق من ربك}؛ أكده بأن، واللام لئلا يقع لأحد فيه أدنى شبهة، ولئلا يظن أنه على سبيل التشهي لا الامتثال، {وما الله بغافل عما تعملون}؛ بل هو مطلع عليكم في جميع أحوالكم فتأدبوا معه وراقبوه بامتثال أوامره واجتناب نواهيه، فإن أعمالكم غير مغفول عنها بل مجازون عليها أتم الجزاء إن خيراً فخير وإن شرًّا فشر، وقال هنا: {لئلا يكون للناس عليكم حجة}؛ أي: شرعنا لكم استقبال الكعبة المشرفة لينقطع عنكم احتجاج الناس من أهل الكتاب والمشركين، فإنه لو بقي مستقبلاً لبيت المقدس لتوجهت عليه الحجة، فإن أهل الكتاب يجدون في كتابهم أن قبلته المستقرة هي الكعبة البيت الحرام، والمشركين يرون أن من مفاخرهم هذا البيت العظيم، وأنه من ملة إبراهيم، وأنه إذا لم يستقبله محمد - صلى الله عليه وسلم -، توجهت نحوه حججهم، وقالوا كيف يدَّعي أنه على ملة إبراهيم وهو من ذريته وقد ترك استقبال قبلته، فباستقبال القبلة قامت الحجة على أهل الكتاب والمشركين وانقطعت حججهم عليه، إلا من ظلم منهم؛ أي: من احتج منهم بحجة هو ظالم فيها وليس لها مستند إلا اتباع الهوى والظلم؛ فهذا لا سبيل إلى إقناعه والاحتجاج عليه، وكذلك لا معنى لجعل الشبهة التي يوردونها على سبيل الاحتجاج محلا يؤبه لها ولا يلقى لها بال، فلهذا قال تعالى: {فلا تخشوهم}؛ لأن حجتهم باطلة، والباطل كاسمه مخذول، مخذول صاحبه، وهذا بخلاف صاحب الحقِّ فإن للحق صولة وعزًّا يوجب خشية من هو معه، وأمر تعالى بخشيته التي هي رأس كل خير، فمن لم يخشَ الله؛ لم ينكف عن معصيته، ولم يمتثل أمره. وكان صرف المسلمين إلى الكعبة مما حصلت فيها فتنة كبيرة أشاعها أهل الكتاب والمنافقون والمشركون وأكثروا فيها من الكلام والشبه، فلهذا بسطها الله تعالى، وبينها أكمل بيان، وأكدها بأنواع من التأكيدات التي تضمنتها هذه الآيات. منها: الأمر بها ثلاث مرات مع كفاية المرة الواحدة. ومنها: أن المعهود أن الأمر إما أن يكون للرسول فتدخل فيه الأمة [تبعاً] أو للأمة عموماً، وفي هذه الآية أمر فيها الرسول بالخصوص في قوله: {فول وجهك}؛ والأمة عموماً في قوله: {فولوا وجوهكم}. ومنها: أنه ردَّ فيه جميع الاحتجاجات الباطلة التي أوردها أهل العناد وأبطلها شبهة شبهة كما تقدم توضيحها. ومنها: أنه قطع الأطماع من اتباع الرسول قبلة أهل الكتاب. ومنها: قوله: {وإنه للحق من ربك}؛ فمجرد إخبار الصادق العظيم كافٍ شافٍ، ولكن مع هذا قال: {وإنه للحق من ربك}. ومنها: أنه أخبر وهو العالم بالخفيات أن أهل الكتاب متقرر عندهم صحة هذا الأمر، ولكنهم يكتمون هذه الشهادة مع العلم. ولما كان توليته لنا إلى استقبال القبلة نعمة عظيمة وكان لطفه بهذه الأمة ورحمته لم يزل يتزايد وكلما شرع لهم شريعة فهي نعمة عظيمة قال: {ولأتم نعمتي عليكم}؛ فأصل النعمة الهداية لدينه بإرسال رسوله وإنزال كتابه، ثم بعد ذلك النعم المتممات لهذا الأصل لا تعد كثرة ولا تحصر منذ بعث الله رسوله إلى أن قرب رحيله من الدنيا وقد أعطاه الله من الأحوال والنعم وأعطى أمته ما أتم به نعمته عليه وعليهم وأنزل الله عليه {اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام ديناً}؛ فلله الحمد على فضله الذي لا نبلغ له عدًّا فضلاً عن القيام بشكره، {ولعلكم تهتدون}؛ أي: تعلمون الحق وتعملون به، فالله تبارك وتعالى من رحمته بالعباد قد يسَّر لهم أسباب الهداية غاية التيسير ونبههم على سلوك طرقها وبينها لهم أتم تبيين حتى أن من جملة ذلك أنه يقيض للحق المعاندين له فيجادلون فيه فيتضح بذلك الحق وتظهر آياته وأعلامه، ويتضح بطلان الباطل وأنه لا حقيقة له، ولولا قيامه في مقابلة الحق لربما لم يتبين حاله لأكثر الخلق وبضدها تتبين الأشياء، فلولا الليل ما عرف فضل النهار، ولولا القبيح ما عرف فضل الحسن، ولولا الظلمة ما عرف منفعة النور، ولولا الباطل ما اتضح الحق اتضاحاً ظاهراً. فلله الحمد على ذلك.
(150) در اینجا فرمود: ((لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ))؛ رو کردن به کعبۀ مشرّفه را برای‏تان مشروع نمودیم، تا زبان اهل کتاب و مشرکین را نسبت به شما کوتاه کنیم. چون اگر پیامبر همچنان به بیت‌المقدس رو می‌کرد، حجت علیه او اقامه می‌شد؛ زیرا اهل کتاب در کتاب‌های‏شان می‌یابند که قبلۀ همیشگی و پایدار پیامبر، بیت‌الحرام است؛ و مشرکین نیز آن را یکی از افتخارات برجای مانده از آیین ابراهیم می‌دانند. و اگر محمد صلی الله علیه وسلم به این قبله رو نکند، بهانه‌های آنان شروع شده و می‌گویند: چگونه پیامبر صلی الله علیه وسلم ادعا می‌کند که بر دین ابراهیم و از فرزندان اوست، در صورتی که قبلۀ او را ترک کرده است؟ پس با رو کردن به قبله، هم بر اهل کتاب و هم بر مشرکین حجت اقامه شد و حجت و بهانۀ آنها بر پیامبر قطع گردید. (﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ﴾) به‌جز کسانی از آنها که غیرمنصفانه و ظالمانه استدلال کرده و برای اثبات ادعای خویش، جز پیروی از خواست‌ها و آرزوهای نفسانی خود، هیچ سندی ندارند. پس راهی برای قانع کردن چنین افرادی نیست. همچنین شبهه‌ای که آنان مطرح می‌کنند، از وجاهت و جایگاهی برخوردار نیست و نباید به آن بها داد. بنابراین خداوند فرمود: (﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ﴾) پس، از آنها نترسید، چون حجت‌های‏شان باطل است؛ و باطل خوار و بی‌ارزش است؛ و اهل‌باطل نیز بی‌ارزش و خوارند، به خلاف صاحب حق؛ زیرا حق، قدرت و عزتی دارد که موجب پیدایش خوف و خشیت در دل اهل آن می‌گردد. به همین جهت خداوند دستور داده است، که مؤمنان از او بترسند. ترس از خدا اساس هر خیر و برکتی است، پس هرکس از خدا نترسد، از سرپیچی و معصیت دست برنمی‌دارد و از دستورات او اطاعت نمی‌کند. در جریان تغییر قبله [از بیت‌المقدس] به سوی کعبه از طرف مسلمانان، فتنه و آشوب بزرگی روی داد؛ و اهل کتاب، منافقان و مشرکان به آن دامن زدند و در آن سخن‌ها گفتند و شبهات فراوانی پیرامون آن مطرح کردند. بنابراین خداوند آن را به کامل‌ترین صورت بیان کرد و با به‌کار بردن تأکیدات فراوانی در این آیات، براین موضوع تأکید کرد. 1- از جملۀ این تأکیدها این است که خداوند، سه بار فرمان داد رو به سوی کعبه کنند، با اینکه یک بار کافی بود. 2- دستور و فرمان خدا یا برای پیامبر است و امت در آن داخل می‌باشد، و یا دستور به عموم امت است. اما در این آیه، پیامبر را به صورت ویژه امر نمود و فرمود: (﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ﴾) رو به آن کن. و در (﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ﴾) تمام امت را به استقبال کعبه امر نمود. 3- خداوند همۀ بهانه‌ها و دلایل باطلی را که اهل کینه و عناد ایراد کردند، رد نمود. و تمام شبهات مطرح شده را باطل کرد، همان طور که پیش‌تر توضیح آن گذشت. 4- او اهل کتاب را مأیوس کرد از اینکه پیامبر به قبلۀ آنان رو کند. 5- فرمود: (﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) با اینکه فقط، خبر دادنِ پیامبر راستگو و بزرگوار کافی بود. 6- خداوند خبر داد-و او به امور پنهان آگاه است-که صحت و درست بودن این کار برای اهل کتاب ثابت است، اما آنها از روی علم و آگاهی، این گواهی دادن را پنهان می‌کنند. و از آنجا که تغییر جهت قبله به سوی کعبه، برای ما نعمتی بزرگ بود و لطف و مهربانی خداوند نسبت به این امت، همواره رو به افزونی است و تمام احکام و قوانینی را که برای آنها مشروع کرده، در راستای برخورداری امت اسلامی از الطاف و برکات خداوند منان است، فرمود: (﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِي عَلَيۡكُمۡ﴾) و تا نعمت خودم را بر شما کامل گردانم. نعمت اصلی؛ عبارت است از هدایت به سوی دین خدا از طریق فرستادن پیامبر و فرو فرستادن کتابش، سپس نعمت‌های فراوان دیگرش که غیر قابل شمارش‌اند، این اصل را کامل می‌گردانند. زمانی که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد، تا هنگامی که رحلتش از دنیا نزدیک شد، حالات و نعمت‌های فراوانی را به او ارزانی داشت و به امت او نعمتی داد که با آن، نعمت خویش را بر پیامبر و امتش تمام و کامل گردانید، و خداوند این آیه را بر او نازل فرمود: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: 3] «امروز دین‌تان را برای‏تان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برای‏تان پسندیدم». پس خداوند را بر فضل و بزرگواری‌اش سپاس و ستایش می‌کنیم، فضلی که نمی‌توان آن را به حساب و شماره در آورد، تا چه رسد به اینکه بتوانیم شکر آن را به جای آوریم. (﴿وَلَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾) باشد که حق را بشناسید و به آن عمل کنید. پس خداوند متعال از سر مهربانی و لطفی که نسبت به بندگانش دارد، اسباب هدایت را برای آنها بسیار سهل و آسان کرده و آنهارا به در پیش گرفتن راه‌های هدایت آگاه نموده است و اسباب هدایت را برای آنان به طور کامل بیان فرموده است، به‌گونه‌ای که خداوند مخالفان حق را برمی‌انگیزد، تا در آن به مجادله بپردازند و از این طریق حق روشن می‌شود و نشانه‌ها و معجزات الهی نمایان می‌گردد؛ و باطل بودنِ باطل، واضح ‌گشته و معلوم می‌شود که باطل، حقیقتی ندارد. و اگر باطل به مقابلۀ با حق برنمی‌خاست، چه بسا که برای بسیاری مردم بطلان باطل مشخص نمی‌گردید؛ زیرا از قدیم گفته شده است که هرچیز با مخالف و ضدش شناخته می‌شود. پس اگر شب نبود، برتری روز دانسته نمی‌شد و اگر زشتی وجود نداشت، ارزش «خوبی» درک نمی‌شد و اگر تاریکی نبود، فایدۀ نور دانسته نمی‌شد و اگر باطل نبود حق به صورت ظاهر، آشکار نمی گشت. پس خداوند را بر این نعمت بزرگ، سپاس می‌گوییم.
: 151 - 152 #
{كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ (152)}
كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ، همانگونه که پيامبري از خودتان به ميانتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاکيزه گرداند. و به شما کتاب و حکمت مي آموزد و آنچه که نمي دانستيد آن را به شما مي آموزد. فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُون ، پس مرا ياد کنيد تا من نيز شما را ياد کنم و شکر مرا به جا آوريد و ناسپاسي نکنيد.
#
{151} يقول تعالى: إن إنعامنا عليكم باستقبال الكعبة وإتمامها بالشرائع والنعم المتممة ليس ذلك ببدع من إحساننا ولا بأوله بل أنعمنا عليكم بأصول النعم ومتمماتها فأبلغها إرسالنا إليكم هذا الرسول الكريم منكم تعرفون نسبه وصدقه وأمانته وكماله ونصحه {يتلو عليكم آياتنا}؛ وهذا يعم الآيات القرآنية وغيرها، فهو يتلو عليكم الآيات المبينة للحق من الباطل والهدى من الضلال التي دلتكم أولاً على توحيد الله وكماله ثم على صدق رسوله ووجوب الإيمان به ثم على جميع ما أخبر به من المعاد والغيوب، حتى حصل لكم الهداية التامة والعلم اليقيني {ويزكيكم}؛ أي: يطهر أخلاقكم ونفوسكم بتربيتها على الأخلاق الجميلة، وتنزيهها عن الأخلاق الرذيلة، وذلك كتزكيتهم من الشرك إلى التوحيد ومن الرياء إلى الإخلاص، ومن الكذب إلى الصدق، ومن الخيانة إلى الأمانة، ومن الكبر إلى التواضع، ومن سوء الخلق، إلى حسن الخلق ومن التباغض والتهاجر والتقاطع إلى التحاب والتواصل والتوادد وغير ذلك من أنواع التزكية {ويعلمكم الكتاب}؛ أي: القرآن ألفاظه ومعانيه {والحكمة}؛ قيل هي السنة، وقيل: الحكمة معرفة أسرار الشريعة والفقه فيها وتنزيل الأمور منازلها، فيكون على هذا تعليم السنة داخلاً في تعليم الكتاب؛ لأن السنة تبين القرآن وتفسره وتعبر عنه {ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون}؛ لأنهم كانوا قبل بعثته في ضلال مبين لا علم ولا عمل، فكل علم أو عمل نالته هذه الأمة فعلى يده - صلى الله عليه وسلم -، وبسببه كان. فهذه النعم هي أصول النعم على الإطلاق، وهي أكبر نعم ينعم بها على عباده؛ فوظيفتهم شكر الله عليها والقيام بها، فلهذا قال تعالى:
(151) خداوند متعال می‌فرماید: نعمت‌هایی را که با رو کردن به کعبه به شما ارزانی نمودیم و با شرایع و اعطای دیگر نعمت‌ها آن را کامل گرداندیم، چیز نو ظهوری نبود که سابقه نداشته باشد، بلکه ما اصل و اساس همۀ نعمت‌ها را به شما دادیم، سپس آن را با ارزانی داشتن نعمت‌های دیگر، کامل نمودیم. پس بهترین نعمت‌ها این است که این پیامبر بزرگوار را که از خود شما است، برای‏تان فرستادیم، پیامبری که نسب و راستگویی و امانت‌داری و کمال و خیرخواهی او را می‌دانید. (﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا﴾) و آیات ما را بر شما تلاوت می‌کند و این، آیه‌های قرآنی و غیر از آن را دربر می‌گیرد. پس پیامبر آیه‌هایی که حق را از باطل؛ و هدایت را از گمـراهی، مشخص می‌کنند بر شما می‌خواند؛ آیه‌هایی که ابتدا شما را به توحید و یگانه دانستن خداوند و کمال او راهنمایی کرد، سپس شما را بر راستگویی پیامبر خدا و وجوب ایمان به او و به هـمۀ آنچه پیامبر در رابطه با معاد و امور غیبی بیان کرد، راهنمایی نمود، تا هدایت کامل و علم یقـینی را به‌دست آورید. (﴿وَيُزَكِّيكُمۡ﴾) و اخلاق‏تان را پاک می‌گـرداند و روح و روان شـما را با بار آوردن آن بر اخـلاق زیبا و پالایـش آن از اخلاق زشـت، تزکیه و پاکسازی می‌کند. همچنان‌که شما را از شرک به توحید و از ریا به اخلاص و از دروغ به راستگویی و از خیانت به امانت‌داری و از تکبر به تواضع و از بداخلاقی به خوش‌رفـتاری و از قـطع رابـطه و کینه‌توزی به دوسـتی با یکدیگر و ایـجاد صلۀ رحم و دیگر موارد تزکیه منتـقل نمود.(﴿وَيُعَلِّمُكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ﴾) و کلمات و معانی قرآن را به شما می‌آموزد. (﴿وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) گفته شده که حکمت؛ به معنی سنت است. و عده‌ای نیز می‌گویند: حکمت؛ یعنی شناخت اسرار شریعت و آگاهی یافتن از آن و قرار دادن هر چـیزی در جایـگاه مناسبش. بنابراین آموخـتن سنت، در تعلیم کتاب داخل است؛ زیرا سنت، مبیّن و مفسّر قرآن است. (﴿وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾) و به شما چیزهایی را می‌آموزد که نمی‌دانستید. چون آنها قبل از بعثت پیامبر در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند؛ نه علمی داشتند و نه عملی. پس هر علم و عملی که این امت بدان دست یافته است، در سایۀ برکت وجود پیامبر صلی الله علیه وسلم به‌دست آورده ‌است. بنابراین این نعمت‌ها به طور مطلق، اصل و اساس همۀ نعمت‌ها و بزرگ‌ترین نعماتی هستند که خداوند به بندگانش ارزانی می‌دارد. پس وظیفۀ بندگان، به جا آوردن شکر خدا بر آن است. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ﴾) خداوند تعالی دستور داده است که از او یاد کنیم و وعده داده که بهترین پاداش را در برابر یاد کردن او به ما بدهد؛ و آن این است که هرکس خداوند را یاد کند، خداوند نیز او را یاد می‌کند. همان‌گونه که خداوند بر زبان پیامبرش گفته است: (مَن ذَكَرَنِي فِي نَفسِهِ ذَكَرتُهُ فِي نَفسِي وَمَن ذَكَرَنِي فِي مَلَأٍ ذَكَرتُهُ فِي مَلَأٍ خَيرٍ مِنهُم) «هرکس مرا در نفس خود [دلش] یاد کند، او را در نفس خود یاد می‌کنم و هرکس مرا در جمعی یاد کند، او را در جمعی بهتر از آن یاد می‌کنم». و ذکر خداوند، بهترین چیزی است که قلب و زبان به آن مشغول ‌شود. و نتیجه و ثمرۀ ذکر خدا، محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگزاری است، بنابراین به طور ویژه به آن فرمان داده است، سپس بعد ‌از آن، به طور عموم، به شکر دستور داده و می‌فرماید: (﴿وَٱشۡكُرُواْ لِي﴾) و به پاس نعمت‌هایی که به شما داده‌ام و انواع رنج‌هایی که از شما دور ساخته‌ام، شکر مرا به جا آورید. شکر خدا به سه طریق انجام می‌شود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبی؛ عبارت از آن است که به نعمت‌های خدا اعتراف نماید. شکر زبانی، آن است که سپاس و ستایش خداوند را بر زبان جاری سازد. و شکر از طریق اعضا و جوارح؛ آن است که منقاد فرامین خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهی فرموده است، پرهیز نماید. پس شکر، باعث می‌شود تا نعمتی که وجود دارد، باقی بماند، و نعمتی که نیست، افزوده شود. خداوند متعال فرموده است: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾ اگر شکر کنید، نعمت خود را برای شما بیشتر می‌کنم. علت اینکه پس از ذکر نعمت‌های دینی، از قبیل: علم، تزکیۀ اخلاق و توفیق انجام اعمال شایسته، به شکر کردن دستور داده شده، آن است که نعمت‌های دینی بزرگ‌ترین نعمت هستند؛ زیرا احتمال دارد دیگر نعمت‌ها از بین بروند، اما نعمت‌های دینی از بین نمی‌روند. و شایسته است کسانی که به فراگرفتن علم یا انجام دادن عملی توفیق یافته‌اند، خداوند را شکر بگویند تا از فضل خود بر این نعمت‌ها بیفزاید. آنان باید از خودپسندی بپرهیزند و هردم به شکر گزاری مشغول شوند. و از آنجا که کفر ضد شکر است، خداوند از آن نهی نمود و فرمود: (﴿وَلَا تَكۡفُرُونِ﴾) در اینجا منظور از کفر، ناسپاسی نعمت‌ها و انکار آنها و انجام ندادن مسئولیت‌هایی است که برخورداری از این نعمات آن را بر آدمی واجب می‌دارد. و احتمال دارد که معنی آن عام باشد، پس در این صورت کفر، دارای انواع زیادی است که بزرگ‌ترین آن کفر ورزیدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پایین‌تر را، در بر می‌گیرد.
#
{152} {فاذكروني أذكركم}؛ فأمر تعالى بذكره، ووعد عليه أفضل جزاء وهو ذكره؛ لمن ذكره كما قال تعالى على لسان رسوله: «من ذكرني في نفسه ذكرته في نفسي، ومن ذكرني في ملأ ذكرته في ملأ خير منهم» ، وذكر الله تعالى أفضله ما تواطأ عليه القلب واللسان وهو [الذكرُ] الذي يثمر معرفة الله ومحبته وكثرة ثوابه، والذكر هو رأس الشكر فلهذا أمر به خصوصاً ثم من بعده أمر بالشكر عموماً فقال: {واشكروا لي}؛ أي: على ما أنعمت عليكم بهذه النعم ودفعت عنكم صنوف النقم، والشكر يكون بالقلب إقراراً بالنعم واعترافاً، وباللسان ذكراً وثناءً، وبالجوارح طاعةً لله وانقياداً لأمره واجتناباً لنهيه، فالشكر فيه بقاء النعمة الموجودة وزيادة في النعم المفقودة، قال تعالى: {لئن شكرتم لأزيدنكم}. وفي الإتيان بالأمر بالشكر بعد النعم الدينية من العلم وتزكية الأخلاق والتوفيق للأعمال بيان أنها أكبر النعم، بل هي النعم الحقيقية التي تدوم إذا زال غيرها، وإنه ينبغي لمن وفقوا لعلم أو عمل أن يشكروا الله على ذلك ليزيدهم من فضله وليندفع عنهم الإعجاب فيشتغلوا بالشكر، ولما كان الشكر ضده الكفر نهى عن ضده فقال: {ولا تكفرون}؛ المراد بالكفر ههنا ما يقابل الشكر، فهو كفر النعم وجحدها وعدم القيام بها. ويحتمل أن يكون المعنى عامًّا فيكون الكفر أنواعاً كثيرة أعظمه الكفر بالله، ثم أنواع المعاصي على اختلاف أنواعها وأجناسها من الشرك فما دونه.
(152) (﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ﴾) خداوند تعالی دستور داده است که از او یاد کنیم و وعده داده که بهترین پاداش را در برابر یاد کردن او به ما بدهد؛ و آن این است که هرکس خداوند را یاد کند، خداوند نیز او را یاد می‌کند. همان‌گونه که خداوند بر زبان پیامبرش گفته است: (مَن ذَكَرَنِي فِي نَفسِهِ ذَكَرتُهُ فِي نَفسِي وَمَن ذَكَرَنِي فِي مَلَأٍ ذَكَرتُهُ فِي مَلَأٍ خَيرٍ مِنهُم) «هرکس مرا در نفس خود [دلش] یاد کند، او را در نفس خود یاد می‌کنم و هرکس مرا در جمعی یاد کند، او را در جمعی بهتر از آن یاد می‌کنم». و ذکر خداوند، بهترین چیزی است که قلب و زبان به آن مشغول ‌شود. و نتیجه و ثمرۀ ذکر خدا، محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگزاری است، بنابراین به طور ویژه به آن فرمان داده است، سپس بعد ‌از آن، به طور عموم، به شکر دستور داده و می‌فرماید: (﴿وَٱشۡكُرُواْ لِي﴾) و به پاس نعمت‌هایی که به شما داده‌ام و انواع رنج‌هایی که از شما دور ساخته‌ام، شکر مرا به جا آورید. شکر خدا به سه طریق انجام می‌شود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبی؛ عبارت از آن است که به نعمت‌های خدا اعتراف نماید. شکر زبانی، آن است که سپاس و ستایش خداوند را بر زبان جاری سازد. و شکر از طریق اعضا و جوارح؛ آن است که منقاد فرامین خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهی فرموده است، پرهیز نماید. پس شکر، باعث می‌شود تا نعمتی که وجود دارد، باقی بماند، و نعمتی که نیست، افزوده شود. خداوند متعال فرموده است: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾ اگر شکر کنید، نعمت خود را برای شما بیشتر می‌کنم. علت اینکه پس از ذکر نعمت‌های دینی، از قبیل: علم، تزکیۀ اخلاق و توفیق انجام اعمال شایسته، به شکر کردن دستور داده شده، آن است که نعمت‌های دینی بزرگ‌ترین نعمت هستند؛ زیرا احتمال دارد دیگر نعمت‌ها از بین بروند، اما نعمت‌های دینی از بین نمی‌روند. و شایسته است کسانی که به فراگرفتن علم یا انجام دادن عملی توفیق یافته‌اند، خداوند را شکر بگویند تا از فضل خود بر این نعمت‌ها بیفزاید. آنان باید از خودپسندی بپرهیزند و هردم به شکر گزاری مشغول شوند. و از آنجا که کفر ضد شکر است، خداوند از آن نهی نمود و فرمود: (﴿وَلَا تَكۡفُرُونِ﴾) در اینجا منظور از کفر، ناسپاسی نعمت‌ها و انکار آنها و انجام ندادن مسئولیت‌هایی است که برخورداری از این نعمات آن را بر آدمی واجب می‌دارد. و احتمال دارد که معنی آن عام باشد، پس در این صورت کفر، دارای انواع زیادی است که بزرگ‌ترین آن کفر ورزیدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پایین‌تر را، در بر می‌گیرد.
: 153 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ،اي کساني که ايمان آورده ايد! از شکيبايي و نماز ياري بجوييد که خداوند با صبر کنندگان است.
#
{153} أمر الله تعالى المؤمنين بالاستعانة على أمورهم الدينية والدنيوية {بالصبر والصلاة}؛ فالصبر هو حبس النفس وكفها على ما تكره، فهو ثلاثة أقسام: صبرها على طاعة الله حتى تؤديها، وعن معصية الله حتى تتركها، وعلى أقدار الله المؤلمة فلا تتسخطها. فالصبر هو المعونة العظيمة على كل أمر، فلا سبيل لغير الصابر أن يدرك مطلوبه، خصوصاً الطاعات الشاقة المستمرة فإنها مفتقرة أشد الافتقار إلى تحمل الصبر وتجرع المرارة الشاقة، فإذا لازم صاحبها الصبر فاز بالنجاح، وإن رده المكروه والمشقة عن الصبر والملازمة عليها لم يدرك شيئاً وحصل على الحرمان، وكذلك المعصية التي تشتد دواعي النفس ونوازعها إليها وهي في محل قدرة العبد، فهذه لا يمكن تركها إلا بصبر عظيم وكف لدواعي قلبه ونوازعها لله تعالى واستعانة بالله على العصمة منها فإنها من الفتن الكبار، وكذلك البلاء الشاق خصوصاً إن استمر، فهذا تضعف معه القوى النفسانية والجسدية ويوجد مقتضاها وهو التسخط إن لم يقاومها صاحبها بالصبر لله والتوكل عليه واللجْأ إليه والافتقار على الدوام، فعلمت أن الصبر محتاج إليه العبد، بل مضطر في كل حالة من أحواله، فلهذا أمر الله تعالى به وأخبر أنه {مع الصابرين}؛ أي: مع من كان الصبر لهم خلقاً وصفة وملكة بمعونته وتوفيقه وتسديده فهانت عليهم بذلك المشاق والمكاره وسهل عليهم كل عظيم وزالت عنهم كل صعوبة، وهذه معية خاصة تقتضي محبته ومعونته ونصره وقربه وهذه منقبة عظيمة للصابرين فلو لم يكن للصابرين فضيلة إلا أنهم فازوا بهذه المعية من الله لكفى بها فضلاً وشرفاً، وأما المعية العامة فهي معية العلم والقدرة كما في قوله تعالى: {وهو معكم أينما كنتم} وهذه عامة للخلق. وأمر تعالى بالاستعانة بالصلاة لأن الصلاة هي عماد الدين ونور المؤمنين، وهي الصلة بين العبد وبين ربه، فإذا كانت صلاة العبد صلاة كاملة مجتمعاً فيها ما يلزم فيها وما يسن، وحصل فيها حضور القلب الذي هو لبها فصار العبد إذا دخل فيها استشعر دخوله على ربه ووقوفه بين يديه موقف العبد الخادم المتأدب مستحضراً لكل ما يقوله وما يفعله مستغرقاً بمناجاة ربه ودعائه، لا جرم أن هذه الصلاة من أكبر المعونة على جميع الأمور، فإن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر، ولأن هذا الحضور الذي يكون في الصلاة يوجب للعبد في قلبه وصفاً وداعياً يدعوه إلى امتثال أوامر ربه واجتناب نواهيه، هذه هي الصلاة التي أمر الله أن نستعين بها على كل شيء.
(153) خداوند مؤمنان را فرمان داده است، تا در کارهای دینی و دنیوی خود، از صبر و نماز یاری بجویند: (﴿بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ ﴾) صبر؛ بازداشتن نفس و منع کردن آن از انجام اموری است، که آن را نمی‌پسندد. و صبر سه نوع است: صبر بر طاعت خدا، تا آن را به‌جا آورد؛ و صبر از ارتکاب گناه، تا آن را ترک کند؛ و صبر بر تقدیرهای دردناک خداوند، به گونه‌ای که او را خشمگین و ناراضی نگردانند. پس برای انجام دادن هر کاری، باید از صبر کمک گرفت؛ و کسی که صابر و شکیبا نباشد، به آمال و آرزوهایش نمی‌رسد؛ به ویژه نمی‌تواند طاعات و عباداتی را که مشقّات و زحمات زیادی در پی دارند، در طول سال‌های متمادی انجام دهد؛ زیرا انجام چنین عباداتی، مستلزم صبر و تحمّل فراوان و استقامت در برابر سختی‌ها و شداید است. پس هرگاه آدمی بر انجام عبادات صبر کرده و بر آن مواظبت نماید، موفق و کامیاب می‌شود، در غیر این صورت سودی نمی‌یابد و محروم می‌شود. و همچنین ترک گناه و معصیت، که نفس آدمی نسبت به انجام آن انگیزه و گرایش زیادی دارد، جز در سایۀ صبر فراوان و کنترل کشش‌های قلبی در راستای جلب رضایت خدا، ممکن نیست. ضمن اینکه باید از خداوند خواست، تا آدمی را از شرّ نفس در امان دارد. به درستی که شرّ نفس، یکی از فتنه‌های بزرگی است [که آدمی بدان دچار می‌شود]. همچنین بلا و مصیبت‌های سخت و طاقت فرسا که بر آدمی وارد می‌شوند، اگر ادامه یابند، نیروهای جسمی و روحی‌را ضعیف می‌گردانند و به مقتضای ضعف روح و جسم، انسان فریاد نارضایتی از تقدیر الهی را سر می‌دهد. اما چنانچه آدمی صبر نماید، به خدا پناه ببرد و از وی کمک بطلبد، کلیۀ آفات برطرف می‌شوند. پس معلوم شد که بنده به صبر نیاز دارد و در هیچ حالتی از آن مستغنی نیست. به همین جهت خداوند به صبر دستور داده و خبر داده است که او (﴿مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) با کسانی است، که به واسطۀ کمک و توفیق خداوند، صبر تبدیل به منش و اخلاق و سرشت آنها شده است. پس با صبر، مشقت‌ها و ناگواری‌ها برای انسان آسان می‌گردد و هرکار بزرگی، سهل می‌شود و هر مشکلی، از میان می‌رود. معیت و همراهی خداوند در اینجا، معیت و همراهی خاص است که مقتضی محبت و یاری کردن و نزدیکی او به بنده‌اش می‌باشد. و این فضیلت بزرگی برای صابران است. پس اگر برای صبرکنندگان، فضیلتی جز همراهی خداوند نباشد، همین فضیلت و شرافت آنها را بس است. [در کنار معیت خاص، معیت عام قرار دارد] و معیت و همراهی عام، همراهی علم و قدرت است. همان طور که خداوند فرموده است: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾ و او با شما است، هر کجا که باشید؛ یعنی علم و قدرت او همراه شما است؛ و این برای همۀ مردم است. و خداوند دستور داده است که مؤمنین از نماز یاری بجویند؛ چون نماز ستون دین، نور مؤمنان و پل ارتباط بین بنده و پروردگار است. پس هرگاه نماز به صورت کامل ادا شود، واجبات، سنت‏ها و آداب آن رعایت شود و از حضور قلب که مغز نماز است برخوردار باشد، چنین نمازی نزد خداوند، پذیرفته خواهد شد؛ و هرگاه بنده وارد آن ‌شود، احساس می‌کند وارد بارگاه پروردگارش شده است؛ و در مقابل پروردگارش چون بنده‌ای خادم و مؤدب می‌ایستد و همۀ آنچه را می‌گوید و انجام می‌دهد، با حضور ذهن می‌گوید و انجام می‌دهد و غرق در نیایش و مناجات پروردگارش می‌شود. بدون شک چنین نمازی، بزرگ‌ترین یاور و معین در همۀ امور است؛ زیرا نماز، آدمی را از زشتی و منکرات باز می‌دارد. همچنین حضور قلب در نماز، باعث می‌شود تا انگیزه‌ای در بنده به‌وجود بیاید، که او را به اطاعت از دستورات پروردگار و پرهیز از آنچه نهی کرده است فرا بخواند. این همان نمازی است که خداوند به ما دستور داده، که در انجام هر کاری، از آن یاری بجوییم.
: 154 #
{وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ (154)}
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُون، و کساني را که در راه خدا کشته مي شوند مرده نخوانيد. بلکه آنان زنده اند ولي شما نمي دانيد.
#
{154} لما ذكر تبارك وتعالى الأمر بالاستعانة بالصبر على جميع الأحوال ذكر نموذجاً مما يستعان بالصبر عليه وهو الجهاد في سبيله وهو أفضل الطاعات البدنية وأشقها على النفوس لمشقته في نفسه ولكونه مؤدياً للقتل وعدم الحياة التي إنما يرغب الراغبون في هذه الدنيا لحصول الحياة ولوازمها، فكل ما يتصرفون به فإنه سعيٌ لها ودفع لما يضادها. ومن المعلوم أن المحبوب لا يتركه العاقل إلا لمحبوب أعلى منه وأعظم، فأخبر تعالى أن من قتل في سبيله بأن قاتل في سبيل الله لتكون كلمة الله هي العليا ودينه الظاهر لا لغير ذلك من الأغراض فإنه لم تفته الحياة المحبوبة بل حصل له حياة أعظم وأكمل مما تظنون وتحسبون، فالشهداء {أحياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتاهم الله من فضله ويستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم ألاَّ خوف عليهم ولا هم يحزنون. يستبشرون بنعمة من الله وفضل وأن الله لا يضيع أجر المؤمنين}؛ فهل أعظم من هذه الحياة المتضمنة للقرب من الله تعالى وتمتعهم برزقه البدني في المأكولات والمشروبات اللذيذة والرزق الروحي وهو الفرح وهو الاستبشار وزوال كل خوف وحزن وهذه حياة برزخية أكمل من الحياة الدنيا، بل قد أخبر النبي - صلى الله عليه وسلم - أن أرواح الشهداء في أجواف طير خضر ترد أنهار الجنة، وتأكل من ثمارها وتأوي إلى قناديل معلقة بالعرش. وفي هذه الآية أعظم حث على الجهاد في سبيل الله وملازمة الصبر عليه، فلو شعر العباد بما للمقتولين في سبيل الله من الثواب لم يتخلف عنه أحد، ولكن عدم العلم اليقيني التام هو الذي فتر العزائم وزاد نوم النائم وأفات الأجور العظيمة والغنائم، لم لا يكون كذلك والله تعالى قد {اشترى من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون ويقتلون}؛ فوالله لو كان للإنسان ألف نفس تذهب نفساً فنفساً في سبيل الله لم يكن عظيماً في جانب هذا الأجر العظيم. ولهذا لا يتمنى الشهداء بعدما عاينوا من ثواب الله وحسن جزائه إلا أن يُرَدُّوا إلى الدنيا؛ حتى يقتلوا في سبيله مرة بعد مرة. وفي الآية دليل على نعيم البرزخ وعذابه كما تكاثرت بذلك النصوص.
(154) پس از آنکه خداوند، بیان کرد که در تمام حالات باید از صبر یاری جست، نمونه‎ای را ذکر نمود، که باید در انجام آن، از صبر یاری طلبید؛ و آن جهاد در راه خداست. جهاد؛ بهترین عبادت بدنی؛ و دشوارترین آن است، چون جهاد، کار دشواری است و بسیاری اوقات، منجر به کشته شدن و از دست رفتن زندگی می‌شود؛ زندگی‌ای که دنیاگرایان و دوستداران آن، فقط به خاطر زنده ماندن و برخورداری از لذایذ آن، بدان علاقه‌مندند. به همین خاطر، تمام سعی و تلاش آنان بر این است که از این اصل «زنده ماندن» پاسداری کنند و هر آنچه را که به آن ضرر وارد نماید، دور گردانند. و معلوم است که فرد عاقل، چیز دوست داشتنی را، جز به خاطر محبوبی بالاتر و بزرگوارتر، ترک نمی‎کند، بنابراین خداوند خبر داده است، هرکس در راه او بجنگد و کشته شود، تا حکم او اجرا شود، و دین او پیروز گردد، نه به خاطر اهدافی دیگر، چنین کسی اگر کشته شود، زندگی زیبا و دوست داشتنی را از دست نداده است، بلکه به زندگی بزرگ‌تر و کامل‌تری از آنچه شما گمان می‎برید، دست یافته است. پس شهیدان، ﴿أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [آل عمران: 169 - 171] «آنان پیش پروردگارشان زنده هستند و روزی داده می‎شوند. و به آنچه خداوند از فضل خویش به آنها داده است، شادمان هستند. به کسانی که هنوز به آنها نپیوسته‌اند، مژده می‎دهند که هیچ ترسی بر آنها نیست و اندوهگین نمی‎شوند. به نعمت و فضل خداوند مژده می‎دهند؛ و بی‎گمان خداوند پاداش مؤمنان را ضایع نمی‎کند». پس آیا چیزی بزرگتر از این زندگی وجود دارد؛ زندگی‌ای‌ که نزدیکیِ خدای متعال و بهره‌مندی از خوردنی‎ها و نوشیدنی‎های لذیذ را به‌همراه دارد؟! و این، روزیِ جسمیِ آنهاست؛ و روزیِ روحی آنها، خوشحالی و شادمانی و از بین رفتن هر نوع ترس و اندوه است. آیا زندگی‏ای بالاتر از این نیز وجود دارد؟ و این زندگی برزخ است که از زندگی دنیا، کامل‌تر است. پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر داده است که ارواح شهیدان در شکم پرندگان سبزی هستند که وارد نهرهای بهشت می‎شوند و از میوه‎های بهشت می‎خورند و بسوی چراغ‌هایی که به عرش آویزان شده‌اند، پر می‌کشند. این آیه، بزرگ‌ترین مشوّق و محرّک برای جهاد در راه خدا و صبر کردن بر آن است. پس اگر بندگان، پاداش کشته شدن در راه خدا را می‎دانستند، از جهاد باز نمی‎ماندند. اما نداشتن علمِ یقین به این حقایق، اراده‌ها را سست نموده و انسان خوابیده را بیشتر در خواب غفلت فرو برده است و پاداش‎های بزرگ و غنیمت‎ها را از دست آدمی می‌گیرد. چرا چنین نباشد، حال آنکه خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَ﴾ [التوبة: 111] «خداوند از مؤمنان، جان‎ و مال‏شان را خریده است، و در مقابل به آنان بهشت می‎دهد؛ همان کسانی که در راه خدا می‎جنگند، پس می‎کشند و کشته می‎شوند». سوگند به خدا اگر انسان هزار جان داشته باشد و یکی را پس از دیگری در راه خدا بدهد، در مقابل این پاداش بزرگ، اندک است. بنابراین شهیدان پس از مشاهدۀ پاداش خداوند و جزای خوب او، چیزی آرزو نمی‎کنند، جز اینکه به دنیا برگردانده شوند، تا دوباره در راه او کشته شوند. این آیه، دلیلی است بر وجود نعمت و عذاب در عالم برزخ، همان طور که در این مورد، نصوص زیادی وارد شده است.
: 155 - 157 #
{وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)}
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِين، و البته شما را با چيزهايي از قبيل ترس و گرسنگي و زيان مالي و جاني و کمبود ميوه ها مي آزماييم و مژده بده صابران را. الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ، آن کساني که چون مصيبتي به آنها برسد گويند:« ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم» أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون، آنان درود و رحمت خدا شامل حالشان است و ايشان اند هدايت شوندگان.
#
{155} أخبر تعالى أنه لا بد أن يبتليَ عباده بالمحن ليتبين الصادق من الكاذب والجازع من الصابر، وهذه سنته تعالى في عباده، لأن السراء لو استمرت لأهل الإيمان ولم يحصل معها محنة لحصل الاختلاط الذي هو فساد، وحكمة الله تقتضي تمييز أهل الخير من أهل الشر، هذه فائدة المحن لا إزالة ما مع المؤمنين من الإيمان ولا ردهم عن دينهم، فما كان الله ليضيع إيمان المؤمنين. فأخبر في هذه الآية أنه سيبتلي عباده، {بشيء من الخوف}؛ من الأعداء، {والجوع}؛ أي: بشيء يسير منهما لأنه لو ابتلاهم بالخوف كله أو الجوع لهلكوا، والمحن تمحص لا تهلك، {ونقص من الأموال}؛ وهذا يشمل جميع النقص المعتري للأموال من جوائح سماوية وغرق وضياع وأخذ الظلمة للأموال من الملوك الظلمة وقطاع الطريق وغير ذلك {والأنفس}؛ أي: ذهاب الأحباب من الأولاد والأقارب والأصحاب، ومن أنواع الأمراض في بدن العبد أو بدن من يحبه، {والثمرات}؛ أي: الحبوب وثمار النخيل والأشجار كلها والخضر ببرد أو برَد أو حرق أو آفة سماوية من جراد ونحوه، فهذه الأمور لا بد أن تقع لأن العليم الخبير أخبر بها فوقعت كما أخبر، فإذا وقعت انقسم الناس قسمين: جازعين وصابرين. فالجازع حصلت له المصيبتان، فوات المحبوب وهو وجود هذه المصيبة وفوات ما هو أعظم منها وهو الأجر بامتثال أمر الله بالصبر ففاز بالخسارة والحرمان ونقص ما معه من الإيمان، وفاته الصبر والرضا والشكران وحصل له السخط الدال على شدة النقصان. وأما من وفقه الله للصبر عند وجود هذه المصائب فحبس نفسه عن التسخط قولاً وفعلاً واحتسب أجرها عند الله وعلم أن ما يدركه من الأجر بصبره أعظم من المصيبة التي حصلت له، بل المصيبة تكون نعمة في حقه لأنها صارت طريقاً لحصول ما هو خير له وأنفع منها، فقد امتثل أمر الله وفاز بالثواب، فلهذا قال تعالى: {وبشر الصابرين}؛ أي: بشرهم بأنهم يوفون أجرهم بغير حساب، فالصابرون هم الذين فازوا بالبشارة العظيمة والمنحة الجسيمة، ثم وصفهم بقوله:
(155) خداوند متعال خبر داده است که، حتماً بندگانش را به مشکلاتی گرفتار می‎نماید و با مصایبی می‎آزماید، تا راستگو از دروغگو؛ و ناشکیبا از شکیبا، جدا شود. این سنت خداوند متعال در رابطه با بندگانش است؛ زیرا اگر خوشی و راحتی برای اهل ایمان ادامه یابد و مشکلی برای آنان پیش نیاید، نیکی و بدی از هم تشخیص داده نخواهد شد و فساد و تباهی به وجود خواهد آمد. و حکمت الهی اقتضا می‎نماید، تا اهل خیر از اهل شر، جدا گردند. این است فایده مشکلات، نه اینکه ایمان مؤمنان را از بین ببرد و آنها را از دین‏شان بازدارد؛ زیرا پروردگار، ایمان مؤمنان را ضایع نمی‎گرداند. پس خداوند در این آیه خبر داده است که به زودی بندگانش را آزمایش خواهد کرد، (﴿بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ﴾) به چیزی از قبیل ترس از دشمنان (﴿وَٱلۡجُوعِ﴾) و اندکی از گرسنگی؛ زیرا اگر آنها را به ترس یا گرسنگی کامل مبتلا نماید، هلاک می‎شوند. مشکلات و بلایا، انسان را تصفیه و پالایش کرده، اما او را هلاک نمی‎کند. (﴿وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ﴾) این بخش از آیه، شامل تمام ضررهایی است که متوجه اموال می‎شود، از قبیل: آفت‎های آسمانی، غرق شدن، ضایع شدن و از دست دادن اموالی که پادشاهان ستمگر و راهزنان با زور و فشار می‌ستانند. (﴿وَٱلۡأَنفُسِ﴾) و از دست دادنِ دوستان و فرزندان و خویشاوند و یاران، و انواع بیماری‎هایی که آدمی یا دوستانش، به آن مبتلا می‎شوند. (﴿وَٱلثَّمَرَٰتِ﴾) و دانه‎ها، خرما و همۀ درختان؛ و از بین رفتن سبزی‎ها و گیاهان، به علت سرما یا آتش سوزی یا به سبب آفتی آسمانی از قبیل: ملخ و غیره. این چیزها باید به وقوع بپیوندد؛ چون خداوند دانا و آگاه از آن خبر داده است و همان طور که او خبر داده، به وقوع پیوسته است. به هنگام بروز این مشکلات، مردم به دو گروه تقسیم می‎شوند: گروهی داد و فریاد سرداده و بی‎صبری می‎نمایند؛ و گروهی صبر پیشه می‎کنند. کسی که بی‎صبری می‎کند، به دو مصبیت گرفتار شده است؛ یکی از دست رفتن چیز دوست داشتنی و محبوب، و دیگری از دست دادن چیزی بزرگ‌تر؛ و آن پاداشی است که با صبر به دست می‎آید، که صبر اطاعت از دستور خداست. پس چنین فردی، خسارتمند و محروم است؛ زیرا ایمانی را که با خود داشت، ناقص یافته و صبر، شکر و رضا به قضا را، از دست داده و نارضایتی، سراسر وجودش را در بر گرفته است، و این بر شدت کمبود و نقص ایمانش دلالت می‎نماید. و اما کسی که به هنگام پیش آمدن چنین مشکلاتی، خداوند به او توفیقِ صبر دهد و از نارضایتی و عصبانیت در سخن و رفتار بپرهیزد و به پاداش خداوندی چشم امید ببندد و بداند پاداشی که به خاطر صبر بر مصیبت به او می‎رسد، از مصیبتی که برای او پیش آمده، بزرگ‌تر است؛ مصیبت در حق او، نعمتی بس بزرگ است، چرا که از این طریق به چیزی که برای او مفیدتر است، دست یافته است؛ زیرا او از دستور خداوند اطاعت نموده و پاداش وی را به دست آورده است. بنابراین خداوند متعال فرموده است: (﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) و مژده بده صبر کنندگان ‌را؛ یعنی به آنها مژده بده که مزدشان بدون حساب و کتاب و به طور کامل داده می‎شود.
#
{156} {الذين إذا أصابتهم مصيبة}؛ وهي كل ما يؤلم القلب أو البدن أو كليهما مما تقدم ذكره، {قالوا إنا لله}؛ أي: مملوكون لله مدبرون تحت أمره وتصريفه فليس لنا من أنفسنا وأموالنا شيء، فإذا ابتلانا بشيء منها فقد تصرف أرحم الراحمين بمماليكه وأموالهم فلا اعتراض عليه، بل من كمال عبودية العبد علمه بأن وقوع البلية من المالك الحكيم الذي هو أرحم بعبده من نفسه، فيوجب له ذلك الرِّضا عن الله والشكر له على تدبيره لما هو خير لعبده وإن لم يشعر بذلك، ومع أننا مملوكون لله فإنا إليه راجعون يوم المعاد، فمجازٍ كل عامل بعمله، فإن صبرنا واحتسبنا وجدنا أجرنا موفراً عنده، وإن جزعنا وسخطنا لم يكن حظنا إلا السخط وفوات الأجر، فكون العبد لله وراجعاً إليه من أقوى أسباب الصبر.
(156) پس صبر کنندگان کسانی هستند که مژده و بخشش بزرگ را دریافته‎اند. سپس خداوند آنها را توصیف نموده و می‌فرماید: (﴿ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ﴾) کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان برسد. مصیبت؛ هر آن چیزی است که قلب، جسم یا هردو را به درد ‎آورد، و آن همان چیزهایی هستند که پیش‎تر ذکر شدند. (﴿قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ﴾) می‌گویند: ما ملک خدائیم، تحت امر و فرمان او هستیم و جان و مالی که داریم از آن وی می‌باشد. پس هرگاه خداوند، ما را در جان و مال‏مان بیازماید، صابر و راضی خواهیم بود؛ چرا که او «أرحم الراحمین» است و از سر لطف و محبت، در ملک خویش تصرّف می‌کند. پس هیچ اعتراض و انتقادی بر او وارد نیست؛ بلکه کمال بندگی یعنی اعتقاد و باور به اینکه وقوع مصیبت‌ها و آزمایش‌ها از سوی خداوند حکیم و مهربانی است که مالک همه چیز است و به بنده از خودش مهربان‌تر است. پس باید به قضای او راضی و شاکر بود؛ چرا که او، خیر و منفعت بنده‌اش را می‌خواهد، هرچند که بنده آن را درک ننماید. و ما که بنده و مملوک خدا هستیم، در روز قیامت به حضور ایشان رسیده و مناسب با عملی که انجام داده-ایم جزا می‌بینیم. پس اگر صبر پیشه کنیم، و به پاداش اخروی چشم بدوزیم، بدون شک اجر و پاداش وافر را خواهیم یافت. و اگر شکایت و ناسپاسی کنیم، جز نارضایتی، خسران و از دست دادن اجر، چیزی به‌دست نخواهیم آورد. پس اینکه بنده از الله و تحت مالکیت الله است و بسوی او باز می‌گردد، از بزرگ‏ترین و محکم‏ترین دلایل و اسباب صبر و شکیبایی است.
#
{157} {أولئك}؛ الموصوفون بالصبر المذكور {عليهم صلوات من ربهم}؛ أي: ثناء وتنويه بحالهم، {ورحمة}؛ عظيمة، ومن رحمته إياهم أن وفقهم للصبر الذي ينالون به كمال الأجر {وأولئك هم المهتدون}؛ الذين عرفوا الحق، وهو في هذا الموضع علمهم بأنهم لله وأنهم إليه راجعون وعملوا به وهو هنا صبرهم لله، ودلت هذه الآية على أن من لم يصبر فله ضد ما لهم فحصل له الذم من الله والعقوبة والضلال والخسار، فما أعظم الفرق بين الفريقين وما أقل تعب الصابرين وأعظم عناء الجازعين. فقد اشتملت هاتان الآيتان على توطين النفوس على المصائب قبل وقوعها لتخف وتسهل إذا وقعت، وبيان ما تقابل به إذا وقعت وهو الصبر، وبيان ما يعين على الصبر وما للصابرين من الأجر. ويعلم حال غير الصابر بضد حالة الصابر وأن هذا الابتلاء والامتحان سنة الله التي قد خلت ولن تجد لسنة الله تبديلاً وبيان أنواع المصائب.
(157) (﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) آنهایی که دارای صفت «صبر» هستند، (﴿عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ﴾) از سوی خدا، پاداش و درود، (﴿وَرَحۡمَةٞ﴾) و رحمتی عظیم خواهند یافت. از جمله رحمت خداوند بر آنها، این است که به آنان توفیق صبر داد و با صبر، پاداش کامل‌را دریافتند. (﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ﴾) و اینها راه‌یافتگان‌اند؛ چرا که حق را شناختند و به یقین دانستند که از آنِ خدا هستند و به سوی او بر می‎گردند؛ و به این دانش، عمل نمودند و صبر پیشه کردند. این آیه دلالت می‎نماید که، هرکس صبر نکند، از پاداش «صابران» محروم می‌ماند. بنابراین ناشکیبا از جانب خداوند، مذمت شده و به سزا و گمراهی و زیان گرفتار می‎شود. پس چقدر زیاد است تفاوت میان این دو گروه! و چقدر ناچیز است، رنج و خستگی صابران! و چقدر فراوان است، رنج و زحمت ناشکیبایان! این دو آیه، انسان‎ها را برای رویارویی با مشکلات آماده می‎سازد، تا به هنگام بروز ناملایمات، تحمل آن آسان باشد. و در این آیه‎ها، از اسلحه‌ای سخن به میان آمده است، که باید با آن به جنگ مصایب رفت، و آن صبر است. و در این آیه، آنچه انسان را بر صبر کردن کمک می‎نماید، بیان پاداش «صابران» است. این آزمایش و امتحان، سنت خداوند است، که در گذشته نیز وجود داشته و برای سنت خداوند، تغییری نخواهد بود. کما اینکه در این آیه‎ها، انواع مشکلات بیان شده است.
: 158 #
{إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ (158)}
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ، بي گمان صفا و مروه از نشانه هاي خدا هستند، پس هرکس که حج يا عمره بگذارد بر او گناهي نخواهد بود که آن دو را طواف کند، و هرکس که طاعتي را به دلخواه و مخلصانه انجام دهد پس همانا خداوند سپاس گذار و آگاه است.
#
{158} يخبر تعالى: {إن الصفا والمروة}؛ وهما معروفان {من شعائر الله}؛ أي: أعلام دينه الظاهرة التي تعبَّد الله بها عباده، وإذا كانا من شعائر الله فقد أمر الله بتعظيم شعائره فقال: {ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب}؛ فدل مجموع النصين أنهما من شعائر الله، وأن تعظيم شعائره من تقوى القلوب، والتقوى واجبة على كل مكلف، وذلك يدل على أن السعي بهما فرض لازم للحج والعمرة كما عليه الجمهور، ودلت عليه الأحاديث النبوية، وفعله النبي - صلى الله عليه وسلم -، وقال: «خذوا عني مناسككم». {فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما}؛ هذا دفع لوهم من توهم وتحرج من المسلمين عن الطواف بينهما لكونهما في الجاهلية تعبد عندهما الأصنام، فنفى تعالى الجناح لدفع هذا الوهم لا لأنه غير لازم، ودل تقييد نفي الجناح فيمن تطوف بهما في الحج والعمرة أنه لا يتطوع بالسعي مفرداً إلا مع انضمامه لحج أو عمرة، بخلاف الطواف بالبيت فإنه يشرع مع العمرة والحج وهو عبادة مفردة. فأما السعي والوقوف بعرفة ومزدلفة ورمي الجمار فإنها تتبع النسك، فلو فعلت غير تابعة للنسك كانت بدعة، لأن البدعة نوعان: نوع يتعبد لله بعبادة لم يشرعها أصلاً، ونوع يتعبد له بعبادة قد شرعها على صفة مخصوصة فتفعل على غير تلك الصفة وهذا منه. وقوله: {ومن تطوع}؛ أي: فعل طاعة مخلصاً بها لله تعالى {خيراً}؛ من حج وعمرة وطواف وصلاة وصوم وغير ذلك، فهو خير له؛ فدل هذا على أنه كلما ازداد العبد من طاعة الله ازداد خيره وكماله ودرجته عند الله لزيادة إيمانه، ودل تقييد التطوع بالخير أن من تطوع بالبدع التي لم يشرعها الله ولا رسوله أنه لا يحصل له إلا العناء، وليس بخير له، بل قد يكون شرًّا له إن كان متعمداً عالماً لعدم مشروعية العمل. {فإن الله شاكر عليم}؛ الشاكر والشكور من أسماء الله تعالى الذي يقبل من عباده اليسير من العمل، ويجازيهم عليه العظيم من الأجر الذي إذا قام عبده بأوامره وامتثل طاعته أعانه على ذلك وأثنى عليه ومدحه وجازاه في قلبه نوراً وإيماناً وسعة وفي بدنه قوة ونشاطاً وفي جميع أحواله زيادة بركة ونماء وفي أعماله زيادة توفيق، ثم بعد ذلك يقدم على الثواب الآجل عند ربه كاملاً موفراً لم تنقصه هذه الأمور، ومن شكره لعبده أن من ترك شيئاً لله أعاضه الله خيراً منه، ومن تقرب منه شبراً تقرب منه ذراعاً، ومن تقرب منه ذراعاً تقرب منه باعاً، ومن أتاه يمشي أتاه هرولة، ومن عامله ربح عليه أضعافاً مضاعفة، ومع أنه شاكر فهو عليم بمن يستحق الثواب الكامل بحسب نيته وإيمانه وتقواه ممن ليس كذلك، عليم بأعمال العباد فلا يضيعها بل يجدونها أوفر ما كانت على حسب نياتهم التي اطلع عليها العليم الحكيم.
(158) خداوند متعال خبر می‎دهد صفا و مروه که دو کوه معروف هستند، (﴿مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾) از نشانه‎های آشکار دین خدا می‌باشند، که بندگان با حضور در این اماکن، خدا را می‎پرستند. این دو محل، اماکن پرستش خدا هستند و خدا دستور داده است که شعایر وی گرامی داشته شود: ﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ﴾ و هر کس نشانه‎های خدا را تعظیم کند، همانا آن از پرهیزگاری دل‌هاست. پس مجموع هر دو نص دلالت می‎نمایند که صفا و مروه از نشانه‎های خدا هستند و تعظیم و بزرگداشت نشانه‎های خداوند، از پرهیزگاری دل‌هاست. و تقوا و پرهیزگاری بر هر مکلفی واجب است. و این دلالت می‎نماید که سعی بین صفا و مروه در حج و عمره فرض است، همان‌طور که جمهور بر این باورند و احادیث نبوی و عملکرد پیامبر صلی الله علیه وسلم برآن دلالت می‎نماید. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: (خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم) «مناسک خود را از من فراگیرید». (﴿فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾) این، دفع توهمی است که بعضی از مسلمین دچار آن شدند؛ و از سعی بین صفا و مروه خودداری کردند؛ چون در دوران جاهلیت، در صفا و مروه بت‎ها پرستش می‎شدند، خداوند به خاطر اینکه این توهم را دفع نماید، فرمود: سعیِ بین صفا و مروه اشکالی ندارد. و مقید کردن ‎‍«گناه نبودن» برای کسی که به حج و عمره می‌پردازد، بر این دلالت می‎کند که تنها «سعی»، عبادت نیست، مگر اینکه با حج یا عمره همراه باشد. به خلاف طواف کردن خانۀ کعبه که با حج و عمره مشروع است، و بدون حج و عمره هم عبادت است. اما «سعی» و «وقوف در عرفه و مزدلفه» و «رمی جمرات» از مناسک حج است. و اگر در انجام این کارها، از ارکان و اعمال حج تبعیت نشود، بدعت محسوب می‌گردند. چون بدعت در دین، دو نوع است: اول: پرستش پروردگار با عبادتی که هیچ اصل و اساسی نداشته و خداوند آن را مشروع نکرده است؛ دوم: خداوند عبادتی را با صفات و حالات خاصی مشروع نموده، اما بنده با تغییر آن صفت و ویژگی، عبادت مورد نظر را انجام می‌دهد. وقوف درعرفه و مزدلفه و رمی و… در غیر ایام حج، از نوع دوم است. (﴿وَمَن تَطَوَّعَ﴾) و هرکس عبادتی را مخلصانه برای خدا انجام دهد (﴿خَيۡرٗا﴾) از قبیل: حج و عمره و طواف و نماز و روزه و دیگر عبادات، ﴿فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ﴾ و این دلالت می‎نماید که هر اندازه بنده طاعت خدا را بیشتر انجام دهد، خیر و کمالش بیشتر خواهد بود و مقامش نزد خداوند به خاطر زیاد شدن ایمانش، بالاتر خواهد رفت. و مقید نمودنِ انجام دادن عبادت به «خیر»، بیانگر آن است که هرکس بدعت‎هایی را که خدا و پیامبرش مشروع نکرده است، انجام دهد، چیزی جز خستگی به دست نمی‎آورد و هیچ خیری برای وی در پی نخواهد داشت، بلکه اگر بداند که چنین کاری مشروع نیست، ولی به عمد آن را انجام دهد، برای او شر خواهد بود. (﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾) همانا خداوند شکرگزار و داناست. «شاکر» و «شکور» از نام‌های خداوند متعال هستند، خداوندی که کوچک‌ترین عمل را از بندگانش می‎پذیرد و در برابر آن، به آنها پاداش بزرگ می‎دهد. خداوندی که هرگاه بنده، دستورات او را اجرا نماید و از او فرمان برد، او را بر این کار یاری نموده و بر این کار ستایش و تمجید می‎کند؛ و به پاس آن، نور و ایمان و گشادگی را در قلبش ایجاد می‌کند و به جسمش نیرو و نشاط می‎بخشد و در همۀ حالاتش برکت و فزونی عطا می‎کند؛ و به او در کارهایش بیشتر توفیق می‎دهد، سپس در آینده، پاداش خود را به طور کامل می‎یابد و این چیزها از پاداش او نمی‌کاهند. و از جمله شکر و سپاسگزاری خداوند از بنده، این است که هر کس چیزی را به خاطر خدا ترک کند، خداوند در عوض به او چیز بهتری می‎دهد و هر کس یک وجب به خدا نزدیک شود، خداوند یک ذراع به او نزدیک می‎شود. و هر کس به اندازۀ یک ذراع به او نزدیک شود، خداوند به اندازۀ دو ذراع به او نزدیک می‎شود. و هرکس به سوی خدا با حالت عادی راه برود، او به سویش دوان دوان می‎آید. و هر کس با او معامله کند، خداوند به او چندین برابر سود می‎دهد. و با اینکه خداوند شاکر و سپاسگزار است، می‌داند چه کسی براساس نیت و ایمان و پرهیزگاری‌اش مستحق پاداش کامل است؛ و او به کارهای بندگان دانا است، پس اعمال آنها را ضایع نمی‎کند، بلکه اعمال‏شان را برحسب نیت‏های‏شان و کامل‌تر از آنچه که انجام داده‌اند، پاداش می‌دهد.
: 159 - 162 #
{إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (159) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)}
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ، بي گمان کساني که دلايل روشن، و هدايتي را که ما فرو فرستاده ايم پنهان مي کنند، بعد از آن که آن را در کتاب براي مردم بيان نموده ايم ، خداوند و نفرين کنندگان ايشان را نفرين مي کنند. إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَـئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ،مگر کساني که توبه کنند و به اصلاح (خويشتن) بپردازند و (حقيقت را) بيان کنند، پس توبه ايشان را مي پذيرم و من بسيار توبه پذير و مهربان هستم. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِين ، بي گمان کساني که کفر ورزيدند و در حال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم برايشان باد. خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ، در آن نفرين جاودانه باقي مي مانند؛ نه عذابِ آنها سبک مي گردد و نه به آنان مهلتي داده مي شود.
#
{159} هذه الآية وإن كانت نازلة في أهل الكتاب وما كتموا من شأن الرسول - صلى الله عليه وسلم -، وصفاته فإن حكمها عامٌّ لكل من اتصف بكتمان ما أنزل الله {من البينات}؛ الدالات على الحق المظهرات له {والهدى}؛ وهو العلم الذي تحصل به الهداية إلى الصراط المستقيم، ويتبين به طريق أهل النعيم من طريق أهل الجحيم، فإن الله أخذ الميثاق على أهل العلم بأن يبينوا للناس ما منَّ الله به عليهم من علم الكتاب ولا يكتموه، فمن نبذ ذلك وجمع بين المفسدتين: كتم ما أنزل الله والغش لعباد الله فأولئك {يلعنهم الله}؛ أي: يبعدهم ويطردهم عن قربه ورحمته {ويلعنهم اللاعنون}؛ وهم جميع الخليقة، فتقع عليهم اللعنة من جميع الخليقة لسعيهم في غش الخلق وفساد أديانهم وإبعادهم من رحمة الله، فجوزوا من جنس عملهم، كما أن معلم الناس الخير يصلي الله عليه وملائكته حتى الحوت في جوف الماء لسعيه في مصلحة الخلق وإصلاح أديانهم، وقربهم من رحمة الله، فجوزي من جنس عمله. فالكاتم لما أنزله الله مضاد لأمر الله مشاق لله، يبين الله الآيات للناس ويوضحها، وهذا يسعى في طمسها وإخفائها ، فهذا عليه هذا الوعيد الشديد.
(159) این آیه گرچه در مورد اهل کتاب، و اینکه آنان ‎شأن و منزلت پیامبر صلی الله علیه وسلم و صفات او را که در کتاب‏شان آمده بود، پنهان کردند، نازل شده است، اما حکم آن، شامل هر کسی می‌شود که آنچه را خداوند نازل نموده است، کتمان نماید؛ [زیرا خداوند آیات را برای مردم بیان می‎دارد، اما چنین کسی تلاش می‎کند که آیات او را از بین ببرد، و آن را پنهان کند، پس این وعید و تهدید سختی است برای کسی که چنین کند].(﴿مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾) یعنی نشانه‌های واضح و آشکار خدا را، که بیانگر حق و حقیقت‌اند، کتمان نماید. (﴿وَٱلۡهُدَىٰ﴾) هدایت؛ یعنی علم و شناختی که به وسیلۀ آن می‌توان «صراط مستقیم» را پیدا کرد و در پرتو آن، راه بهشتیان را از راه دوزخیان، تشخیص داد. همانا خداوند از اهل علم پیمان گرفته، که آنچه را به آنان آموخته است، به مردم یاد بدهند و برای آنان تبیین نمایند، کتاب خدا را برای مردم تشریح کرده و آن را کتمان نکنند. پس هرکس این پیمان را نقض کند و به دو آفتِ «کتمان ما انزل الله» و «فریفتن بندگان خدا» مبتلا شود، (﴿يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ﴾) خداوند آنان را از ساحتِ مقدس خویش طرد نموده و از رحمت خود محروم می‌نماید. (﴿وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ﴾) و تمام لعنت کنندگان، آنها را نفرین می‌کنند؛ یعنی تمام خلایق، پس همۀ مخلوقات آنان را لعنت می‌کنند؛ چرا که آنان مکّار و حیله‌گر بودند و دین خدا را به فساد و تباهی کشاندند و در آن تغییر و تبدیل به وجود آوردند. به همین خاطر سزای آنان از جنس کردارشان بود، [و چون آنان مردم را از رحمت خدا دور ساختند، خدا هم آنها را از رحمت خود دور ساخت]. از سوی دیگر، کسی که خیر و نیکی را به مردم یاد بدهد، خداوند و فرشتگان و حتی ماهی‌های اقیانوس‌ها و دریاها بر وی درود می‌فرستند؛ چرا که وی، در مسیر مصلحت و منفعت مردم و اصلاح دین آنان گام برداشته و مردمان را به خدا نزدیک کرده است. بنابراین پاداشی از جنس عملش خواهد یافت. اما کسی که آیات خدا را کتمان کند، در واقع با امر و فرمان خدا عناد و تضاد دارد؛ زیرا خداوند آیات خود را برای مردم بیان می‌کند، اما او آن را مخفی و مستور می‌دارد. پس چنین کسی بسیار بجا است که این چنین مورد تهدید قرار گیرد.
#
{160} {إلا الذين تابوا}؛ أي: رجعوا عما هم عليه من الذنوب ندماً وإقلاعاً وعزماً على عدم المعاودة {وأصلحوا}؛ ما فسد من أعمالهم؛ فلا يكفي ترك القبيح حتى يحصل فعل الحسن، ولا يكفي ذلك في الكاتم أيضاً حتى يبين ما كتمه ويبدي ضد ما أخفى فهذا يتوب الله عليه لأن توبة الله غير محجوب عنها، فمن أتى بسبب التوبة تاب الله عليه لأنه {التواب}؛ أي: الرجاع على عباده بالعفو والصفح بعد الذنب إذا تابوا وبالإحسان والنعم بعد المنع إذا رجعوا {الرحيم}؛ الذي اتصف بالرحمة العظيمة التي وسعت كل شيء، ومن رحمته أن وفقهم للتوبة والإنابة فتابوا وأنابوا ثم رحمهم بأن قبل ذلك منهم لطفاً وكرماً، هذا حكم التائب من الذنب.
(160) (﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ﴾) به جز کسانی که از گناهانی که انجام ‎داده‎اند، پشیمان شده و از آن دست کشیده و بازگشته و تصمیم گرفته‎اند که دوباره آن را تکرار نکنند. (﴿وَأَصۡلَحُواْ﴾) و اعمال فاسد خود را اصلاح کرده‎اند. پس تنها ترک کردن کار زشت کافی نیست، مادامی که عمل نیکو انجام نشود. و نیز برای کسی که آیات خدا را پنهان کرده است، تنها دست کشیدن از پنهان کاری کافی نیست، بلکه باید آنچه را که پنهان کرده است، بیان دارد؛ و خداوند توبه چنین فردی را می‎پذیرد؛ زیرا باب توبه همیشه باز است و هر کس که اسباب توبه را فراهم کند، خداوند توبه‎اش را می‎پذیرد؛ زیرا خداوند(﴿ٱلتَّوَّابُ﴾) بسیار توبه پذیر است؛ یعنی: چنانچه بندگانش توبه کنند، گناهان آنان را عفو می‌کند؛ و چنانچه به او رجوع کنند، با احسان و نعمت‏هایش به‌سوی بنده باز می‎گردد و دوباره نعمت‌هایش را به وی ارزانی خواهد داشت. (﴿ٱلرَّحِيمُ﴾) یعنی کسی که مهربانی و رحمت فراوان دارد. رحمت خدا، همه چیز را فراگرفته است. از جمله رحمت او این است که، بندگان را به توبه و بازگشتن توفیق داده و آنها توبه کرده و بازمی‌گردند، سپس بر آنها رحم نموده و با لطف و احسان خویش توبۀ آنها را می‌پذیرد. این است حکم توبه کننده از گناه.
#
{161} وأما من كفر واستمر على كفره حتى مات لم يرجع إلى ربه ولم ينب إليه ولم يتب عن قريب فأولئك {عليهم لعنة الله والملائكة والناس أجمعين}؛ لأنه لما صار كفرهم وصفاً ثابتاً صارت اللعنة عليهم وصفاً ثابتاً لا تزول، لأن الحكم يدور مع علته وجوداً وعدماً.
(161) اما کسی که کفر ورزیده و تا زمان مرگ به کفرش ادامه دهد و به سوی خدایش بازنگشته و توبه نکند، (﴿عَلَيۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ﴾) لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم بر آنان خواهد بود؛ و از آنجا که کفر تبدیل به صفت و حالت ثابت آنها گشته است، ملعون واقع شدن نیز تبدیل به صفت ثابت آنها می‌گردد و از آنان دور نمی‎شود، چون حکم همراه و ملازم علت خویش است؛ و هرگاه علت وجود داشته باشد، حکم نیز خواهد بود؛ و هرگاه علت وجود نداشته باشد، حکم نیز وجود نخواهد داشت. (﴿خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾) در لعنت یا عذابی که لازم و ملزوم یکدیگرند، برای همیشه خواهند بود. (﴿لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) بلکه عذاب آنها همیشگی و به صورت شدید ادامه خواهد داشت. (﴿وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ﴾) و بدیشان مهلت داده نمی‎شود، چون وقت مهلت دادن که دنیاست، گذشته است، پس عذری برای آنان باقی نمانده است که به آن اعتذار جویند.
#
{162} {خالدين فيها}؛ أي: في اللعنة أو في العذاب وهما متلازمان {لا يخفف عنهم العذاب}؛ بل عذابهم دائم شديد مستمر {ولا هم ينظرون}؛ أي: يمهلون لأن وقت الإمهال وهو الدنيا قد مضى، ولم يبق لهم عذر فيعتذرون.
(162) (﴿خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾) در لعنت یا عذابی که لازم و ملزوم یکدیگرند، برای همیشه خواهند بود. (﴿لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) بلکه عذاب آنها همیشگی و به صورت شدید ادامه خواهد داشت. (﴿وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ﴾) و بدیشان مهلت داده نمی‎شود، چون وقت مهلت دادن که دنیاست، گذشته است، پس عذری برای آنان باقی نمانده است که به آن اعتذار جویند.
: 163 #
{وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ (163)}
وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيم، و معبود شما معبودي يگانه ا ست معبود به حقي جز او وجود ندارد، بخشنده و مهربان است.
#
{163} يخبر تعالى وهو أصدق القائلين أنه {إله واحد}؛ أي: متوحد منفرد في ذاته وأسمائه وصفاته وأفعاله فليس له شريك في ذاته ولا سمي له ولا كفو له ولا مثل ولا نظير ولا خالق ولا مدبر غيره، فإذا كان كذلك فهو المستحق لأن يؤله ويعبد بجميع أنواع العبادة ولا يشرك به أحد من خلقه لأنه {الرحمن الرحيم}؛ المتصف بالرحمة العظيمة التي لا يماثلها رحمة أحد فقد وسعت كل شيء وعمت كل حي، فبرحمته وجدت المخلوقات وبرحمته حصلت لها أنواع الكمالات، وبرحمته اندفع عنها كل نقمة، وبرحمته عرَّف عباده نفسه بصفاته وآلائه وبين لهم كل ما يحتاجون إليه من مصالح دينهم ودنياهم بإرسال الرسل وإنزال الكتب، فإذا علم أن ما بالعباد من نعمة فمن الله وأن أحداً من المخلوقين لا ينفع أحداً عُلِمَ أن الله هو المستحق لجميع أنواع العبادة وأن يفرد بالمحبة والخوف والرجاء والتعظيم والتوكل وغير ذلك من أنواع الطاعات وأن من أظلم الظلم وأقبح القبيح أن يعدل عن عبادته إلى عبادة العبيد وأن يشرك المخلوقين من تراب برب الأرباب أو يعبد المخلوق المدبر العاجز من جميع الوجوه مع الخالق المدبر القادر القوي الذي [قد] قهر كل شيء، ودان له كل شيء. ففي هذه الآية إثبات وحدانية الباري وإلهيته وتقريرها بنفيها عن غيره من المخلوقين وبيان أصل الدليل على ذلك وهو إثبات رحمته التي من آثارها وجود جميع النعم واندفاع جميع النقم، فهذا دليل إجمالي على وحدانيته تعالى. ثم ذكر الأدلة التفصيلية فقال:
(163) خداوند متعال ـ که راستگوترین گویندگان است ـ خبر می‌دهد که: ‌(﴿إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾) در ذات و اسماء و صفات و کارهایش، یکتا و یگانه است، پس او شریک و همتا و مثیل و نظیری نداشته و جز او آفریننده و مدبری وجود ندارد. پس وقتی خداوند چنین است، سزاوار است که معبود قرار داده شده و با انواع عبادت‎ها پرستش شود و هیچ چیزی از آفریده‎هایش با او شریک گرفته نشود؛ چون او (﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾) دارای آن چنان رحمت فراوانی است که مهربانی هیچ کسی به اندازۀ مهربانی او نیست، و رحمت او همه چیز را فرا گرفته و هر موجود زنده‎ای از آن برخوردار است. پس خداوند با رحمت خویش، همۀ آفریده‎ها را به وجود آورده است و آنها را از انواع کمالات برخوردار نموده و هر رنج و کاستی را از آنها دور کرده است. و نیز رحمت خداوند باعث شده است که پروردگار، صفات و نعمت‎هایش را به بندگانش بشناساند، و همۀ منافع دینی و دنیوی آنها را که به آن نیاز دارند، به‌وسیلۀ فرستادن پیامبران و نازل کردن کتاب، برای آنها بیان نماید. پس وقتی معلوم شد هر نعمتی که بندگان دارند از جانب خداست و هیچ یک از آفریده‎ها به دیگری فایده‎ای نمی‎رساند، در می‌یابد که فقط خداوند سزاوار هر نوع عبادت و پرستشی است و تنها او باید مورد محبت قرار گیرد و تنها باید از او ترسید و فقط باید به او امیدوار بود و بر او توکل نمود و دیگر عبادات را فقط برای او انجام داد. و بزرگ‌ترین ستم و زشت‎ترین زشتی آن است که بنده از عبادت و پرستش خدا روی گرداند و به پرستش بندگان روی آورد و آفریده‎های خاکی را با پروردگار جهانیان شریک قرار دهد و یا مخلوقی را که امورش از سوی خداوند تدبیر می‎شود و از همۀ جهات ناتوان است، همراه با آفرینندۀ توانا و قوی که بر همه چیز غالب است و هر چیزی در برابر او سر خم کرده است، پرستش کند. پس این آیه، بیانگر یگانگی خداوند متعال و معبود بودن او و تاکید بر یگانگی و الوهیت وی و نفی الوهیت از دیگر مخلوقات است. و اینکه وجود همۀ نعمت‎ها و دور شدن همۀ رنج‎ها و کاستی‎ها، از آثار رحمت او می‌باشد. پس این آیه، دلیلی اجمالی است بر یگانگی او. سپس دلایل تفصیلی و مشروح را بیان کرده و می‌فرماید:
: 164 #
{إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)}
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين و در پي يکديگر آمدن شب و روز و کشتيهايي که در دريا براي بهره وري مردم در حرکت اند، و آبي که خداوند از آسمان فرو مي فرستد و با آن زمين را پس از مرگش زند گردانده، و در زمين هر جنبده اي را پخش نموده، و در گردش بادها و ابر مسخّر بين آسمان و زمين نشانه هايي است براي قومي که مي انديشند.
#
{164} أخبر تعالى أن في هذه المخلوقات العظيمة آيات؛ أي: أدلة على وحدانية الباري وإلهيته وعظيم سلطانه ورحمته وسائر صفاته، ولكنها {لقوم يعقلون}؛ أي: لمن لهم عقول يعملونها فيما خلقت له، فعلى حسب ما منَّ الله على عبده من العقل ينتفع بالآيات ويعرفها بعقله وفكره وتدبره، ففي {خلق السموات}؛ في ارتفاعها واتساعها وإحكامها وإتقانها وما جعل الله فيها من الشمس والقمر والنجوم وتنظيمها لمصالح العباد وفي خلق {الأرض}؛ مهاداً للخلق يمكنهم القرار عليها والانتفاع بما عليها والاعتبار، ما يدل ذلك على انفراد الله تعالى بالخلق والتدبير وبيان قدرته العظيمة التي بها خلقها، وحكمته التي بها أتقنها وأحسنها ونظمها، وعلمه ورحمته التي بها أودع ما أودع من منافع الخلق ومصالحهم وضروراتهم وحاجاتهم، وفي ذلك أبلغ الدليل على كماله واستحقاقه أن يفرد بالعبادة لانفراده بالخلق والتدبير والقيام بشؤون عباده. وفي {اختلاف الليل والنهار}؛ وهو تعاقبهما على الدوام إذا ذهب أحدهما خلفه الآخر، وفي اختلافهما في الحر والبرد والتوسط، وفي الطول والقصر والتوسط، وما ينشأ عن ذلك من الفصول التي بها انتظام مصالح بني آدم وحيواناتهم، وجميع ما على وجه الأرض من أشجار ونوابت، كل ذلك بانتظام وتدبير وتسخير تنبهر له العقول، وتعجز عن إدراكه من الرجال الفحول ما يدل ذلك على قدرة مصرفها وعلمه وحكمته ورحمته الواسعة ولطفه الشامل وتصريفه وتدبيره الذي تفرد به وعظمته وعظمة ملكه وسلطانه ممّا يوجب أن يؤله ويعبد ويفرد بالمحبة والتعظيم والخوف والرجاء وبذل الجهد في محابه ومراضيه. وفي {الفلك التي تجري في البحر} وهي السفن والمراكب ونحوها مما ألهم الله عباده صنعتها وخلق لهم من الآلات الداخلية والخارجية ما أقدرهم عليها ثم سخر لها هذا البحر العظيم والرياح التي تحملها بما فيها من الركاب والأموال والبضائع التي هي من منافع الناس وبما تقوم مصالحهم وتنتظم معايشهم، فمن الذي ألهمهم صنعتها وأقدرهم عليها وخلق لهم من الآلات ما به يعملونها، أم من الذي سخر لها البحر تجري فيه بإذنه وتسخيره والرياح، أم من الذي خلق للمراكب البرية والبحرية النار والمعادن المعينة على حملها وحمل ما فيها من الأموال، فهل هذه الأمور حصلت اتفاقاً أم استقل بعملها هذا المخلوق الضعيف العاجز الذي خرج من بطن أمه لا علم له ولا قدرة، ثم خلق له ربه القدرة وعلمه ما يشاء تعليمه، أم المسخر لذلك رب واحد حكيم عليم لا يعجزه شيء ولا يمتنع عليه شيء. بل الأشياء قد دانت لربوبيته، واستكانت لعظمته، وخضعت لجبروته. وغاية العبد الضعيف أن جعله الله جزءاً من أجزاء الأسباب التي بها وجدت هذه الأمور العظام، فهذا يدل على رحمة الله وعنايته بخلقه، وذلك يوجب أن تكون المحبة كلها له والخوف والرجاء وجميع الطاعة والذل والتعظيم {وما أنزل الله من السماء من ماء}؛ وهو المطر النازل من السحاب {فأحيا به الأرض بعد موتها}؛ فأظهرت من أنواع الأقوات وأصناف النبات ما هو من ضرورات الخلائق التي لا يعيشون بدونها، أليس ذلك دليلاً على قدرة من أنزله وأخرج به ما أخرج ورحمته ولطفه بعباده وقيامه بمصالحهم وشدة افتقارهم وضرورتهم إليه من كل وجه؟ أَما يوجب ذلك أن يكون هو معبودهم وإلههم؟ أليس ذلك دليلاً على إحياء الموتى ومجازاتهم بأعمالهم؟ {وبث فيها}؛ أي في الأرض {من كلِّ دابة}؛ أي: نشر في أقطار الأرض من الدواب المتنوعة ما هو دليل على قدرته وعظمته ووحدانيته وسلطانه العظيم، وسخرها للناس ينتفعون بها بجميع وجوه الانتفاع: فمنها ما يأكلون من لحمه ويشربون من دره، ومنها ما يركبون، ومنها ما هو ساعٍ في مصالحهم وحراستهم، ومنها ما يعتبر به، ومنها أنه بث فيها من كل دابة فإنه سبحانه هو القائم بأرزاقهم المتكفل بأقواتهم، فما من دابة في الأرض إلا على الله رزقها ويعلم مستقرها ومستودعها. وفي {تصريف الرياح}؛ باردة وحارة وجنوباً وشمالاً وشرقاً ودبوراً وبين ذلك، وتارة تثير السحاب، وتارة تؤلف بينه، وتارة تلقحه، وتارة تدره، وتارة تمزقه، وتزيل ضرره، وتارة تكون رحمة، وتارة ترسل بالعذاب، فمن الذي صرفها هذا التصريف وأودع فيها من منافع العباد ما لا يستغنون عنه، وسخرها ليعيش فيها جميع الحيوانات وتصلح الأبدان والأشجار والحبوب والنوابت إلا العزيز الحكيم الرحيم اللطيف بعباده المستحق لكل ذلٍّ وخضوع ومحبةٍ وإنابة وعبادة، وفي تسخير السحاب بين السماء والأرض على خفته ولطافته يحمل الماء الكثير فيسوقه الله إلى حيث شاء فيحيي به البلاد والعباد ويروي التلول والوهاد وينزله على الخلق وقت حاجتهم إليه، فإذا كان يضرهم كثرته أمسكه عنهم فينزله رحمة ولطفاً ويصرفه عناية وعطفاً، فما أعظم سلطانه وأغزر إحسانه وألطف امتنانه، أليس من القبيح بالعباد أن يتمتعوا برزقه ويعيشوا ببره وهم يستعينون بذلك على مساخطه ومعاصيه، أليس ذلك دليلاً على حلمه وصبره وعفوه وصفحه وعظيم لطفه، فله الحمد أولاً وآخراً وباطناً وظاهراً. والحاصل أنه كلما تدبر العاقل في هذه المخلوقات، وتغلغل فكره في بدائع المبتدعات، وازداد تأمله للصنعة وما أودع فيها من لطائف البر والحكمة علم بذلك أنها خلقت للحق وبالحق، وأنها صحائف آيات وكتب دلالات على ما أخبر به الله عن نفسه ووحدانيته وما أخبرت به الرسل من اليوم الآخر، وأنها مسخرات ليس لها تدبير ولا استعصاء على مدبرها ومصرفها، فتعرف أن العالم العلوي والسفلي كلهم إليه مفتقرون وإليه صامدون، وأنه الغني بالذات عن جميع المخلوقات فلا إله إلا الله، ولا رب سواه.
(164) (﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) خداوند متعال خبر می‎دهد که در این آفریده‎های بزرگ، نشانه‎های فراوانی است؛ یعنی نشانه‌هایی دال بر یگانگی خداوند و الوهیت و فرمانروایی و رحمت و سایر صفاتش. اما این نشانه‎ها (﴿لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾) برای کسانی است که عقل دارند و از عقل خود برای تفکر در آفریده‌ها استفاده می‎نمایند. پس آدمی بر حسب اندیشه و عقلی که خداوند به او ارزانی داشته است، باید از آیه‎ها و نشانه‎هایش بهره‎مند ‎شود و آن را با فکر و عقل و تدبیرش حلّاجی ‎کند. پس (﴿خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾) آفرینش آسمان‌ها و بلندی و گستردگی و محکمی و استواری آنها؛ و آفرینش خورشید و ماه و ستارگانی که خداوند برای منافع بندگان در آسمان قرار داده. و آفرینش (﴿وَٱلۡأَرۡضِ﴾) زمین نیز که آن را برای مردم گهواره قرار داده، تا بر آن بیاسایند و از آنچه که در آن وجود دارد، بهره برند و از آیات و نشانه‌هایش عبرت بگیرند، بیانگر آن است که خداوند در «خلق» و «تدبیر» منفرد بوده و از قدرت و توانایی فراوانی برخوردار است. نیز بیانگر حکمت خداوند است، حکمتی که بر اساس آن، این نشانه‎ها را محکم و زیبا آفریده و آنها را نظم داده است. همچنین بیانگر علم خداوند و رحمت اوست و اینکه با این نشانه‎ها، منافع و نیازهای آفریده‎ها را بر طرف می‌نماید. و این آیات، بزرگ‌ترین دلیل بر کمال خداوند است و اینکه او سزاوار هر نوع پرستشی می‌باشد؛ زیرا در آفریدن و تدبیر و انجام امور بندگان، یگانه و تنهاست. (﴿وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ﴾) در پی یکدیگر آمدن شب و روز به صورت همیشگی، به‌گونه‌ای که هرگاه یکی برود، دیگری جای آن را می‎گیرد و گرمی و سردی و میانه و کوتاه و طولانی بودن و فصل‎هایی که پدید می‎آیند، و منافع انسان‌ها و حیوانات و همۀ آن چه روی زمین قرار دارد، تامین می‎کنند، همۀ این امور، با نظم و تدبیری انجام می‎شود که عقل‌ها از آن حیران‌اند و فرزانگان از درک آن عاجزند. این تغییرات بر قدرت و علم و حکمت و رحمت گسترده و لطف فراگیر گردانندۀ آن و بر کارسازی و تدبیر و عظمت و فرمانروایی او، دلالت می‎کند. همۀ این موارد ایجاب می‎کند که تنها او پرستش شود و تنها او مورد محبت و تعظیم قرار گیرد و تنها از او بیم داشت و به او امیدوار بود و در راستای خشنودی او تلاش نمود. (﴿وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) و در کشتی‎هایی که در دریا روان هستند. خداوند ساختن این کشتی‎ها را به بندگانش الهام نموده و ابزار و اسباب لازم جهت ساختن آن را در اختیار آنان قرار داده است. سپس دریای بیکران و بادهایی را برای شما مسخر نموده است که با آن، کشتی‎های مملو از مسافر و کالای تجاری که آدم‌ها مصالح و منافع زندگی‎شان را با آن تامین می‎کنند، به حرکت در می‌آورد. پس چه کسی ساختن این کشتی را به آنها الهام نمود؟ و چه کسی به آنها توانایی داد تا آن را بسازند؟ و چه کسی ابزار و اسباب ساختن کشتی را در اختیار آنان قرار داد؟ چه کسی دریا را برای آنها رام گرداند؟ و چه کسی برای ماشین‌های آبی و خشکی، سوختی را آفریده است، که به‌وسیلۀ آن، انسان‌ها و کالاها را حمل ‎نمایند؟ آیا این چیزها به طور اتفاقی درست شده‎اند، یا این مخلوق ضعیف و ناتوان که به هنگام تولد نه دانشی داشت و نه توانایی و قدرتی، به تنهایی آن را ساخته و به راه انداخته است؟! مخلوقی که بدون علم و قدرت به دنیا آمده، سپس خداوند به او توانایی بخشیده و آنچه را که می‌خواست به او یاد داده است. آیا او رام کنندۀ این چیزهاست، یا پروردگار واحدی که حکیم و داناست و هیچ چیزی وی را ناتوان و ضعیف نمی‎کند و انجام هیچ کاری برای او غیر ممکن نیست؟ آری! همه چیز در برابر ربوبیت و عظمت او، سر تعظیم فرود می‌آورد، و بندۀ ضعیف، فقط جزئی از اجزای اسباب و عواملی است که خداوند به‌وسیله آن عوامل، این امور را به وجود آورده است. پس این بیانگر رحمت خداوند و عنایت او به آفریده‎هایش است و ایجاب می‎کند که محبت و ترس و امید و عبادات و کرنش و تعظیم برای او انجام شود. (﴿وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ﴾) و آن بارانی است که از ابرها فرود می‎آید. (﴿فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾) و در نتیجه انواع حبوبات و گیاهان را می‎رویاند که مورد نیاز خلائق است و بدون آن نمی‎توانند زندگی کنند. آیا این، بیانگر قدرت و توانایی خدایی نیست که آن را فرو فرستاده و به‌وسیلۀ آن چیزهای زیادی را از زمین بیرون آورده است؟! و آیا بیانگر رحمت و لطف او نسبت به بندگان و تهیۀ منافع آنها و شدت نیازمندی بندگان به خدا نیست؟! آری! همین امر ایجاب می‎کند که خداوند معبود و خدای آنها باشد و مردگان را زنده کند و آنها را بر اعمال‏شان پاداش یا کیفر دهد. (﴿وَبَثَّ فِيهَا﴾) و در مناطق مختلف زمین گسترانده است (﴿مِن كُلِّ دَآبَّةٖ﴾) جنبندگان گوناگونی را، که بر قدرت و عظمت و یگانگی و فرمانروایی بزرگ او دلیل می‌باشند. خداوند همۀ این جنبندگانِ روی زمین را، برای انسان مسخّر و رام نموده است، تا از آن استفاده ‎کنند. انسان‌ها از گوشت بعضی از جنبندگان روی زمین استفاده می‎کنند و از شیر آن می‎نوشند و بر بعضی از آنها سوار می‎شوند واز بعضی ازآنها برای تهیۀ منافع و محافظت از خویشتن بهره می‌برند. و بعضی هستند که از آن عبرت و پند گرفته می‎شود. خداوند هرنوع جنبنده‎ای را در زمین پخش نموده و کفیل روزی‌شان است. پس هیچ جنبنده‎ای در روی زمین نیست مگر اینکه روزی آن بر عهدۀ خداست و او قرارگاه و محل رفت و آمدش را می‎داند. (﴿وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ﴾) و در گردش بادها و سرد و گرم شدن و وزیدن آن به سوی جنوب و شمال و شرق و دیگر جهات؛ و اینکه خداوند گاهی به وسیلۀ آن، ابرها را به حرکت در می‌آورد و گاهی به‌وسیلۀ آن ابرها را به هم در می‌آمیزد و گاهی بادها را ابزار تلقیح گیاهان و گاهی آن را سبب بارش باران قرار می‎دهد و گاهی از شدت و زیان آن می‌کاهد و گاهی بادها موجب رحمت ‎شده و گاهی بشارت دهندۀ عذاب خواهند بود. پس چه کسی این کارها را می‎کند و چه کسی در این بادها منافعی برای بندگان به ودیعه نهاده است؟! و چه کسی باد را مسخر نموده تا همۀ حیوانات با آن زنده بمانند و جسم‎ها و درختان و دانه‎ها و گیاهان را رشد دهد؟آری! خداوند عزیز و حکیم و مهربان که نسبت به بندگانش لطف دارد، این بادها را مسخر نموده است. خداوندی که شایسته و سزاوار هر نوع کرنش و فروتنی و محبت و پرستش است و همه به سوی او باز خواهند گشت. خداوند ابرها را که آب زیاد با خود دارند، میان آسمان و زمین مسخّر می‌سازد و به هرجا که بخواهد، می‎برد و به‌وسیلۀ آن شهرها و بندگان را زنده می‎گرداند و تپه‎ها و دره‎ها را سیرآب می‎کند. و به هنگام نیاز آب، آن را بر بندگان فرو می‎فرستد و هرگاه آب باران به آنها زیان برساند، خـداونـد آن را نـگاه می‎دارد، پس آن را از سر رحمت و لطف فرو می‎فرستد و نیز از سرِ مهربانی و عنایت باز می‎دارد. پس چقدر بزرگ است فرمانروایی و قدرت او! و چقدر احسان او فراوان و منت او مهربانانه است!و چقدر زشت است که بندگان از روزی وی بهره ‎برند و با احسان او زندگی ‎کنند، سپس این روزی و احسان را در راه عصیان و سرپیچی از اوامر خداوند صرف نمایند؟ آیا این دلیلی بر بردباری و عفو و گذشت و لطف عظیم او نیست؟ پس در همه حال سپاس از آن خداست. خلاصۀ مطلب اینکه، هرگاه انسان عاقل، درجهان هستی و در امور شگفت انگیز آفریده‎ها بیندیشد و در صنعت و دقت و الطاف و حکمتی که در آن به ودیعه نهاده شده است، فکر نماید، به این نتیجه می‌رسد که جهان و پدیده‌های آن به حق و برای حق آفریده شده‎اند و خواهد دانست که این مخلوقات، نشانه‎ها و کتاب‎های هدایتی هستند که انسان را به سوی حق و یگانگی خدا راهنمایی می‎کنند. و می‎داند که این پدیده‌ها، انسان را به آنچه پیامبران از روز آخرت خبر داده‌اند، راهنمایی می‎کنند. و می‎داند که این آفریده‎ها، تسلیم فرمان خدا هستند و از خود تدبیری ندارند و نمی‎توانند از مدبر خود سرپیچی کنند. پس معلوم شد که همۀ جهان هستی، نیازمند و محتاج اوست و او از همۀ آفریده‎ها بی‎نیاز است. پس هیچ معبود و پروردگار بحقّی، جز او نیست.
: 165 - 167 #
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ (166) وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)}.
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ، و دسته اي از مردم هستند که همتاياني براي خدا مي گيرند و آنها را مانند خدا دوست مي دارند، و آنانکه ايمان دارند خداوند را بيشتر و سخت تر دوست دارند. و اگر کساني که ستم کرده اند عذاب را ببينند، دريابند که همه قدرت از آن خداست و خداوند سخت کيفر است. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ، کساني که پيروي شده اند از کساني که پيروي کرده اند بيزاري جويند و عذاب را مشاهده کنند و پيوند ميانشان گسسته شود. وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّؤُواْ مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ، و کساني که پيروي کرده اند، مي گويند: اگر براي ما بازگشتي بود از آنها بيزاي مي جستيم، همان گونه که از ما بيزازي چستند اين چنين خداوند کردارهايشان را به گونه اي حسرت زا به ايشان نشان مي دهد و آنان بيرون روندگانِ از آتش نيستند.
#
{165 ـ 166 ـ 167} ما أحسن اتصال هذه الآية بالتي قبلها، فغنه تعالى لما بين وحدانيته وأدلتها القاطعة وبراهينها الساطعة الموصولة إل علم اليقين المزيلة لكل شك ذر هنا أن {من الناس}، مع هذا البيان التام {من يتخذ} من المخلوقين {أنداداً} لله؛ أي: نظراء ومثلاء يساويهم في الله بالعبادة والمحبة والتعظيم والطاعة، ومن كان بهذه الحالة ـ بعد إقامة الحجة وبيان التوحيد ـ علم أنه معاند لله، مشاق له، أو معرض عن تدبر آياته، والتفكر في مخلوقاته فليس له أدنى عذر في ذلك، بل قد حقت عليه كلمة العذاب، وهؤلاء الذين يتخذون الأنداد مع الله لا يسوونهم بالله في الخلق والرزق والتدبير، وإنما يسوونهم به في العبادة فيعبدونهم ليقربوهم إليه، وفي قوله اتخذوا دليل على أنه ليس لله ندٌّ وإنما المشركون جعلوا بعض المخلوقات أنداداً له تسمية مجردة ولفظاً فارغاً من المعنى؛ كما قال تعالى: {وجعلوا لله شركاء قل سموهم أم تنبئونه بما لا يعلم في الأرض أم بظاهر من القول}؛ {إن هي إلاَّ أسماء سميتموها أنتم وآباؤكم ما أنزل الله بها من سلطان إن يتبعون إلاَّ الظن}. فالمخلوق ليس ندًّا لله لأن الله هو الخالق وغيره مخلوق والرب الرازق ومن عداه مرزوق، والله هو الغني وأنتم الفقراء وهو الكامل من كل الوجوه، والعبيد ناقصون من جميع الوجوه، والله هو النافع الضار، والمخلوق ليس له من النفع والضر والأمر شيء، فعلم علماً يقيناً بطلان قول من اتخذ من دون الله آلهة وأنداداً سواء كان ملكاً أو نبيًّا أو صالحاً أو صنماً أو غير ذلك وإن الله هو المستحق للمحبة الكاملة والذل التام، فلهذا مدح الله المؤمنين بقوله: {والذين آمنوا أشد حبًّا لله}؛ أي: من أهل الأنداد لأندادهم لأنهم أخلصوا محبتهم له وهؤلاء أشركوا بها، ولأنهم أحبوا من يستحق المحبة على الحقيقة الذي محبته هي عين صلاح العبد وسعادته وفوزه. والمشركون أحبوا من لا يستحق من الحب شيئاً ومحبته عين شقاء العبد وفساده وتشتت أمره. فلهذا توعدهم الله بقوله: {ولو يرى الذين ظلموا}؛ باتخاذ الأنداد والانقياد لغير رب العباد وظلموا الخلق بصدهم عن سبيل الله وسعيهم فيما يضرهم {إذ يرون العذاب}؛ أي: يوم القيامة عياناً بأبصارهم {أن القوة لله جميعاً وأن الله شديد العذاب}؛ أي: لعلموا علماً جازماً أن القوة والقدرة لله كلها وأن أندادهم ليس فيها من القوة شيء، فتبين لهم في ذلك اليوم ضعفها وعجزها لا كما اشتبه عليهم في الدنيا، وظنوا أن لها من الأمر شيئاً وأنها تقربهم إليه وتوصلهم إليه فخاب ظنهم، وبطل سعيهم، وحق عليهم شدة العذاب ولم تدفع عنهم أندادهم شيئاً، ولم تغن عنهم مثقال ذرة من النفع، بل يحصل لهم الضرر منها من حيث ظنوا نفعها. وتبرأ المتبعون من التابعين، وتقطعت بينهم الوصل التي كانت في الدنيا لأنها كانت لغير الله وعلى غير أمر الله، ومتعلقة بالباطل الذي لا حقيقة له فاضمحلت أعمالهم، وتلاشت أحوالهم، وتبين لهم أنهم كانوا كاذبين وأن أعمالهم التي يؤملون نفعها وحصول نتيجتها انقلبت عليهم حسرة وندامة وأنهم خالدون في النار لا يخرجون منها أبداً، فهل بعد هذا الخسران خسران؟ ذلك بأنهم اتبعوا الباطل فعملوا العمل الباطل ورجوا غير مرجوٍ وتعلقوا بغير متعلق فبطلت الأعمال ببطلان متعلقها ولما بطلت وقعت الحسرة بما فاتهم من الأمل فيها فضرتهم غاية الضرر، وهذا بخلاف من تعلق بالله الملك الحق المبين، وأخلص العمل لوجهه، ورجا نفعه فهذا قد وضع الحق في موضعه، فكانت أعماله حقًّا لتعلقها بالحق ففاز بنتيجة عمله ووجد جزاءه عند ربه غير منقطع كما قال تعالى: {الذين كفروا وصدوا عن سبيل الله أضل أعمالهم، والذين آمنوا وعملوا الصالحات وآمنوا بما نزل على محمد وهو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم وأصلح بالهم، ذلك بأن الذين كفروا اتبعوا الباطل وأن الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضرب الله للناس أمثالهم}. وحينئذ يتمنى التابعون أن يردوا إلى الدنيا فيتبرؤوا من متبوعهم بأن يتركوا الشرك بالله ويقبلوا على إخلاص العمل لله، وهيهات فات الأمر وليس الوقت وقت إمهال وإنظار، ومع هذا فهم كذبة فلو ردوا لعادوا لما نهوا عنه وإنما هو قول يقولونه وأماني يتمنونها حنقاً وغيظاً على المتبوعين لما تبرؤوا منهم والذنب ذنبهم فرأس المتبوعين على الشر إبليس ومع هذا يقول لأتباعه: {لما قضي الأمر إن الله وعدكم وعد الحق ووعدتكم فأخلفتكم، وما كان لي عليكم من سلطان إلا أن دعوتكم فاستجبتم لي فلا تلوموني ولوموا أنفسكم}.
(165 - 167) این آیه، ارتباط بسیار زیبایی با آیۀ پیش دارد؛ زیرا خداوند متعال در آیۀ قبل، یگانگی خود و دلایل قاطع و روشن آن را که آدمی را به علم یقین می‌‎رساند، بیان داشت. و در اینجا ذکر نمود: (﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ﴾) و دسته‎ای از مردم هستند که با وجود این بیان کامل، (﴿يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا﴾) برای خداوند همتایان و همگونانی بر می‎گیرند و در عبادت و محبت و طاعت و تعظیم، آنها را با خدا برابر قرار می‎دهند. و هرکس بعد از اقامۀ حجت و بیان توحید این‌گونه باشد، بداند که مخالف خداست و با او مبارزه می‎کند و از اندیشیدن در آیات او و تأمل در آفریده‎هایش روی گردان است. پس او کوچک‌ترین عذری در این مورد ندارد، و کیفر و عذاب شدید برای اوست. اینهایی که برای خداوند همتایانی قرار می‌دهند، آن معبودان دروغین را در آفریدن و روزی دادن و تدبیر امور با خداوند همتا و برابر نمی‌دانند، بلکه آنها را در عبادت همتا و برابر با خداوند قرار می‌دهند و آنها را عبادت می‎کنند تا آنان را به خدا نزدیک نمایند. و (﴿مَن يَتَّخِذُ﴾) دلیلی است بر اینکه خداوند هیچ همتایی ندارد، بلکه مشرکان بعضی از مخلوقات را همتایان او قرار می‌دهند، همتایانی دروغین و اسم‌هایی بدون مسمّی و محتوا. همان‌گونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ قُلۡ سَمُّوهُمۡۚ أَمۡ تُنَبِّ‍ُٔونَهُۥ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَم بِظَٰهِرٖ مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ﴾ [الرعد: 33] «و برای خداوند انبازانی قرار دادند. بگو: «آنها را نام ببرید.» آیا خداوند را از چیزی آگاه می‎کنید که در زمین است و او نمی‎داند؟ یا سخنی سطحی [و پوچ] می‌گویید؟!» ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ﴾ [النجم: 23] «این [بت‌ها] نام‌هایی بیش نیستند که شما و پدران‏تان نام‏گذاری کرده‌اید [و] خداوند دلیلی بر [حقّانیت] آنها نازل نفرموده است. [آنان] پیروی نمی‎کنند مگر از گمان». پس مخلوق، همتای خداوند نیست؛ چون خداوند آفریننده است و غیر از او، مخلوق و آفریده. پروردگار روزی دهنده است و غیر او روزی داده می‎شوند. خداوند بی‎نیاز است و شما نیازمند. او از هر جهت کامل است و بندگان از هر نظر ناقص. خداوند نفع دهنده و ضرر دهنده است و مخلوق نمی‎تواند سود یا زیانی برساند و هیچ چیزی در اختیار او نیست. پس، باطل بودن سخن کسی که معبود و همتایانی برای خدا قرار می‌دهد، معلوم شد؛ و فرق نمی‌کند که آن معبود و همتا، چه چیز و چه‌کسی باشد؛ خواه فرشته یا پیامبری باشد و یا فردی صالح و شایسته یا بتی، و یا هر چیز دیگری. و به یقین دانسته شد که خداوند، سزاوار محبت کامل و کرنش کامل است. بنابراین خداوند مؤمنان را ستایش نموده و می‌فرماید: (﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِ﴾) یعنی محبت مؤمنان برای خدا، بیشتر از دوست داشتن کسانی است که با خداوند همتایانی قرار می‎دهند و آنان را دوست می‌دارند؛ چون مؤمنان، دوستی‎ خود را خالص برای خداوند قرار داده‎اند، اما آنها در دوستی خود، شریک گرفته‎اند. مؤمنان کسی را دوست دارند که به حقیقت شایستۀ محبت است، کسی که محبت او عین صلاح بنده و سعادت و رستگاری اوست. اما مشرکان کسی را به دوستی گرفته‎اند که سزاوار هیچ محبتی نیست و محبت آن، عین بدبختی و فساد و از هم پاشیدن امور می‎باشد. بنابراین خداوند مشرکان را تهدید نموده و می‌فرماید: (﴿وَلَوۡ يَرَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ﴾) واگر کسانی که با قرار دادن همتا برای خدا و فرود آوردن سر تسلیم در برابر غیر او به خود ستم کرده، و از طریق بازداشتن مردم از راه خدا و تلاش برای زیان رساندن به مردم، به آنان ستم کرده‎اند، (﴿إِذۡ يَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ﴾) در روز قیامت، عذاب را با چشم‏های‏شان مشاهده کنند، (﴿أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعَذَابِ﴾) به یقین خواهند دانست که تمام قدرت و توانایی‏ها از آن خداست و همتایانی که آنها برای خدا گرفته‎اند هیچ قدرتی ندارند. پس درآن روز، ناتوانی و عجز چیزهایی که با خدا شریک ‎گرفته‌اند برای آنها روشن می‎شود، نه آن‌گونه که در دنیا بر آنان مشتبه شده بود و گمان می‌بردند که اینها اختیاری دارند؛ و آنان را به خدا نزدیک می‎کنند. اما گمان‏شان نادرست از آب در آمد و باعث ناکامی آنها شد و تلاش آنان باطل گردید و کیفر شدید بر آنان واجب گردید. و همتایانی که برای خدا شریک قرار دادند، نه تنها چیزی را از آنها دور نکرده و به اندازۀ ذره‎ای به آنها سودی نرساندند، بلکه آنها را متضرر ساختند. و پیروی شدگان از پیروی کنندگان بیزاری ‎جویند و پیوند‌ِ میان آنها قطع گردد؛ چون پیوند و ارتباط آنها به خاطر غیر خدا و برخلاف دستورات او و پیوندی باطل بود. بنابراین اعمال‏شان که امید آن را داشتند نفع و نتیجه‌ای برای آنان در بر داشته باشد، نابود ‌گشته و احوال‏شان از هم پاشیده شده و در می‌یابند که دروغگو بوده‎اند. و کارهایی که انجام می‌دادند، مایۀ حسرت و پشیمانی آنان شده و برای همیشه در جهنم خواهند ماند و هرگز از آن بیرون نمی‎آیند. آیا زیانی بزرگ‌تر از این وجود دارد؟! این بدان سبب است که آنها از باطل پیروی کردند و به چیزی امید بستند که امیدی در آن نیست و به جایی چنگ زدند که مستمسک خوبی نبود، پس اعمال آنها باطل گردید. و چون اعمال‏شان باطل گردید، انگشت حسرت به دهان گرفتند و بسیار متضرر شدند. به خلاف کسانی که به خداوند، پادشاه حق و آشکار، دل بستند و اعمال خود را خالصانه برای او انجام دادند و به نفع و سود او امید بستند، پس به‌راستی چنین کسانی حق را در جای خود قرار دادند. بنابراین اعمال آنان حق و صحیح و استوار است و نتیجۀ اعمال خود را کسب نموده و پاداش خویش را نزد پروردگارشان بدون هیچ کم و کاستی دریافت می‌دارند. خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ كَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡبَٰطِلَ وَأَنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡحَقَّ مِن رَّبِّهِمۡۚ كَذَٰلِكَ يَضۡرِبُ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ أَمۡثَٰلَهُمۡ﴾ [محمد: 1-2] «آن کسانی که کفر ورزیدند و [مردم ‌را] از راه خدا باز داشتند، [خدا] اعمال آنها را نابود خواهد کرد. و آنان که ایمان آوردند و کردار شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده، ایمان آوردند- [که] آن حق و از جانب پروردگارشان می‎باشد- خداوند گناهان‏شان را محو می‎سازد و حال‏شان را اصلاح می‎نماید. این بدان جهت است کسانی که کفر ورزیدند، از باطل پیروی کردند و کسانی که ایمان آوردند از همان حق -که از جانب پروردگارشان است- پیروی کردند. این‌چنین خداوند برای مردم مثال‌های‏شان را بیان می‎دارد». ودر این هنگام پیروان آرزو می‎کنند به دنیا بازگردانده شوند، تا به خدا شرک نورزند و خالصانه خدا را بپرستند و از پیروی شدگان بیزاری بجویند. اما این بسیار بعید است، چرا که فرصت از دست رفته است، و اکنون مهلت و فرصتی وجود ندارد. اما با این وجود، آنها دروغ می‎گویند، و اگر به دنیا باز گردانده شوند، دوباره به آنچه از آن نهی شده‎اند روی می‎آورند: ﴿كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا﴾ نه، چنین نیست، بلکه این سخنی است که آنها ‎گویندۀ آن هستند و آرزویی است که از روی خشم و نفرت از پیروی شدگان -که از آنان و گناه‏شان بیزاری جسته‎اند- آروز می‎کنند. و شیطان که در رأس پیروی شدگان است وقتی کار به پایان می‎رسد، می‎گوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَعَدَكُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّكُمۡ فَأَخۡلَفۡتُكُمۡۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُكُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِيۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾ [ابراهیم: 22] «همانا خداوند به شما وعدۀ راستین و حق داد؛ و من هم به شما وعده دادم، اما خلاف وعده کردم؛ و من قدرتی بر شما نداشتم، جز اینکه شما را فرا خواندم و شما اجابت کردید. پس من را سرزنش نکنید بلکه خودتان را سرزنش کنید». و پیروی شدگان از پیروی کنندگان بیزاری ‎جویند و پیوند‌ِ میان آنها قطع گردد؛ چون پیوند و ارتباط آنها به خاطر غیر خدا و برخلاف دستورات او و پیوندی باطل بود. بنابراین اعمال‏شان که امید آن را داشتند نفع و نتیجه‌ای برای آنان در بر داشته باشد، نابود ‌گشته و احوال‏شان از هم پاشیده شده و در می‌یابند که دروغگو بوده‎اند. و کارهایی که انجام می‌دادند، مایۀ حسرت و پشیمانی آنان شده و برای همیشه در جهنم خواهند ماند و هرگز از آن بیرون نمی‎آیند. آیا زیانی بزرگ‌تر از این وجود دارد؟! این بدان سبب است که آنها از باطل پیروی کردند و به چیزی امید بستند که امیدی در آن نیست و به جایی چنگ زدند که مستمسک خوبی نبود، پس اعمال آنها باطل گردید. و چون اعمال‏شان باطل گردید، انگشت حسرت به دهان گرفتند و بسیار متضرر شدند. به خلاف کسانی که به خداوند، پادشاه حق و آشکار، دل بستند و اعمال خود را خالصانه برای او انجام دادند و به نفع و سود او امید بستند، پس به‌راستی چنین کسانی حق را در جای خود قرار دادند. بنابراین اعمال آنان حق و صحیح و استوار است و نتیجۀ اعمال خود را کسب نموده و پاداش خویش را نزد پروردگارشان بدون هیچ کم و کاستی دریافت می‌دارند. خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ كَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡبَٰطِلَ وَأَنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّبَعُواْ ٱلۡحَقَّ مِن رَّبِّهِمۡۚ كَذَٰلِكَ يَضۡرِبُ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ أَمۡثَٰلَهُمۡ﴾ [محمد: 1-2] «آن کسانی که کفر ورزیدند و [مردم ‌را] از راه خدا باز داشتند، [خدا] اعمال آنها را نابود خواهد کرد. و آنان که ایمان آوردند و کردار شایسته انجام دادند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده، ایمان آوردند- [که] آن حق و از جانب پروردگارشان می‎باشد- خداوند گناهان‏شان را محو می‎سازد و حال‏شان را اصلاح می‎نماید. این بدان جهت است کسانی که کفر ورزیدند، از باطل پیروی کردند و کسانی که ایمان آوردند از همان حق -که از جانب پروردگارشان است- پیروی کردند. این‌چنین خداوند برای مردم مثال‌های‏شان را بیان می‎دارد». ودر این هنگام پیروان آرزو می‎کنند به دنیا بازگردانده شوند، تا به خدا شرک نورزند و خالصانه خدا را بپرستند و از پیروی شدگان بیزاری بجویند. اما این بسیار بعید است، چرا که فرصت از دست رفته است، و اکنون مهلت و فرصتی وجود ندارد. اما با این وجود، آنها دروغ می‎گویند، و اگر به دنیا باز گردانده شوند، دوباره به آنچه از آن نهی شده‎اند روی می‎آورند: ﴿كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَا﴾ نه، چنین نیست، بلکه این سخنی است که آنها ‎گویندۀ آن هستند و آرزویی است که از روی خشم و نفرت از پیروی شدگان -که از آنان و گناه‏شان بیزاری جسته‎اند- آروز می‎کنند. و شیطان که در رأس پیروی شدگان است وقتی کار به پایان می‎رسد، می‎گوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَعَدَكُمۡ وَعۡدَ ٱلۡحَقِّ وَوَعَدتُّكُمۡ فَأَخۡلَفۡتُكُمۡۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُكُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِيۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓاْ أَنفُسَكُم﴾ [ابراهیم: 22] «همانا خداوند به شما وعدۀ راستین و حق داد؛ و من هم به شما وعده دادم، اما خلاف وعده کردم؛ و من قدرتی بر شما نداشتم، جز اینکه شما را فرا خواندم و شما اجابت کردید. پس من را سرزنش نکنید بلکه خودتان را سرزنش کنید».
: 168 - 170 #
{يَاأَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (169) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ (170)}
يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي الأَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ، اي مردم! از آنچه در زمين حلال و پاکيزه است بخوريد و از گامهاي شيطان پيروي نکنيد همانا او دشمن آشکار شماست. إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاء وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ، همانا شيطان شما را به بدي و زشتي فرمان مي دهد و اينکه آنچه را که نمي دانيد به خدا نسبت دهيد. وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ، و هنگامي که به آنان گفته شود: « از آن چه خداوند فرو فرستاده است پيروي کنيد: ، گويند:« بلکه از آن چه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروي مي کنيم »، آيا چنان چه پدرانشان چيزي را درک نکرده و به راه صواب نرفته باشند، باز هم شايسته پيروي هستند؟!
#
{168} هذا خطاب للناس كلهم مؤمنهم وكافرهم، فامتن عليهم بأن أمرهم أن يأكلوا من جميع ما في الأرض من حبوب وثمار وفواكه وحيوانات حالة كونها {حلالاً}؛ أي: محللاً لكم تناوله ليس بغصب ولا سرقة ولا محصلاً بمعاملة محرمة أو على وجه محرم أو معيناً على محرم {طيباً}؛ أي: ليس بخبيث كالميتة والدم ولحم الخنزير والخبائث كلها. ففي هذه الآية دليل على أن الأصل في الأعيان الإباحة أكلاً وانتفاعاً وأن المحرم نوعان: إما محرم لذاته وهو الخبيث الذي هو ضد الطيب، وإما محرم لما عرض له وهو المحرم لتعلق حق الله أو حق عباده به، وهو ضد الحلال. وفيه دليل على أن الأكل بقدر ما يقيم البنية واجب يأثم تاركه لظاهر الأمر، ولما أمرهم باتباع ما أمرهم به إذ هو عين صلاحهم نهاهم عن اتباع {خطوات الشيطان}؛ أي: طرقه التي يأمر بها، وهي جميع المعاصي من كفر وفسوق وظلم، ويدخل في ذلك تحريم السوائب والحام ونحو ذلك، ويدخل فيه [أيضاً] تناول المأكولات المحرمة. {إنه لكم عدو مبين}؛ أي: ظاهر العداوة فلا يريد بأمركم إلا غشكم وأن تكونوا من أصحاب السعير، فلم يكتف ربنا بنهينا عن اتباع خطواته حتى أخبرنا وهو أصدق القائلين بعداوته الداعية للحذر منه، ثم لم يكتف بذلك حتى أخبرنا بتفصيل ما يأمر به، وأنه أقبح الأشياء، وأعظمها مفسدة، فقال:
(168) این خطاب متوجه همۀ مردم اعم از مومن و کافر است. پس خداوند برآنها منت گذاشته که آنها را فرمان داده، تا از تمام آن چه در زمین است؛ از دانه‎ها و میوه‎ها و حیوانات بخورند، به شرطی که (﴿حَلَٰلٗا﴾) استفاده از آن برای‏تان حلال باشد و آن چیز به زور گرفته نشود و مال دزدی نباشد و به‌وسیلۀ معامله‌ای حرام یا به صورت نامشروع به دست نیامده باشد. (﴿طَيِّبٗا﴾) یعنی پاکیزه باشد و ناپاک و آلوده نباشد، مانند مردار، خون، گوشت خوک و چیزهای نجس و ناپاک. این آیه بیانگر آن است که اصل در هرچیزی مباح بودن آن است؛ و اینکه خوردن و بهره بردن از آن جایز است. نیز از این آیه استنباط می‌شود که حرام بر دو نوع است: یا ذاتاً حرام است؛ که عبارت از چیز خبیث، آلوده و ناپاک است؛ یا به سبب چیزی که برآن عارض گردیده، حرام گشته است؛ و آن چیزی است که به خاطر تعلق گرفتن حق خدا یا حق بندگان به آن، حرام شده است. این آیه بیانگر آن است که خوردن به اندازه‎ای که جسم انسان را تقویت کند، واجب است و ترک کنندۀ آن، گناهکار محسوب می‌شود؛ چراکه فرمان خدا را سرپیچی کرده است. خداوند آنها را دستور داد، تا از آنچه آنان را بدان مأمور کرده و صلاح و نیکی آنها را در بردارد، پیروی کنند؛ و از پیروی کردن از گام‌های شیطان، پرهیز نمایند: (﴿خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾) یعنی راه‌هایی که شیطان به در پیش گرفتن آن امر می‎کند؛ که شامل تمامی انواع گناهان، از جمله کفر و فسق و ستم می‎شود. این آیه شامل تحریم «سوائب»[«سوائب» جمع «سائبه» است و به شتری گفته می‌شود که به منظور شفا یافتن بیماری و یا پایان یافتن جنگ رها می‌شود] و «حام»[«حام» بر شتری اطلاق می‌شود که بر پشتش سوار نمی‌شوند و بر آن بار نمی‌نهند؛ و آن شتری است که ده نسل از وی متولد می‌شود] و مانند آن می‌شود؛ همچنین خوردن چیزهای حرام را نیز در بر می-گیرد. (﴿إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٌ﴾) همانا او دشمن آشکار شماست؛ یعنی دشمنی‎اش آشکار است و از فرمان دادن شما، هدفی جز فریب دادن‏تان و اینکه اهل جهنم باشید، ندارد.
#
{169} {إنما يأمركم بالسوء}؛ أي: الشر الذي يسوء صاحبه، فيدخل في ذلك جميع المعاصي فيكون قوله، {والفحشاء}؛ من باب عطف الخاص على العام لأن الفحشاء من المعاصي ما تناهى قبحه كالزنا وشرب الخمر والقتل والقذف والبخل ونحو ذلك مما يستفحشه من له عقل {وأن تقولوا على الله مالا تعلمون}؛ فيدخل في ذلك القول على الله بلا علم في شرعه وقدره، فمن وصف الله بغير ما وصف به نفسه، أو وصفه به رسوله، أو نفى عنه ما أثبته لنفسه، أو أثبت له ما نفاه عن نفسه؛ فقد قال على الله بلا علم، ومن زعم أن لله ندًّا وأوثاناً تقرب مَنْ عَبَدَها من الله فقد قال على الله تعالى بلا علم، ومن قال: إن الله أحل كذا، أو حرم كذا، أو أمر بكذا، أو نهى عن كذا بغير بصيرة، فقد قال على الله بلا علم، ومن قال: إنَّ الله خلق هذا الصنف من المخلوقات للعلة الفلانية بلا برهان له بذلك؛ فقد قال على الله بلا علم. ومن أعظم القول على الله بلا علم أن يتأول المتأول كلامه أو كلام رسوله على معاني اصطلح عليها طائفة من طوائف الضلال ثم يقول إن الله أرادها، فالقول على الله بلا علم من أكبر المحرمات وأشملها وأكبر طرق الشيطان التي يدعو إليها، فهذه طرق الشيطان التي يدعو إليها هو وجنوده، ويبذلون مكرهم وخداعهم على إغواء الخلق بما يقدرون عليه، وأما الله تعالى فإنه يأمر بالعدل والإحسان وإيتاء ذي القربى وينهى عن الفحشاء والمنكر والبغي. فلينظر العبد نفسه مع أي الداعيَيْنِ [هو] ومن أي الحِزْبَيْنِ؟ أتتبع داعي الله الذي يريد لك الخير والسعادة الدنيوية والأخروية الذي كل الفلاح بطاعته وكل الفوز في خدمته وجميع الأرباح في معاملة المنعم بالنعم الظاهرة والباطنة، الذي لا يأمر إلا بالخير ولا ينهى إلا عن الشرِّ، أم تتبع داعي الشيطان الذي هو عدو الإنسان الذي يريد لك الشرَّ ويسعى بجهده على إهلاكك في الدنيا والآخرة؟ الذي كل الشرِّ في طاعته وكل الخسران في ولايته، الذي لا يأمر إلا بشرٍّ ولا ينهى إلا عن خير.
(169) پروردگار جل جلاله فقط به این بسنده نکرد که ما را از پیروی نمودن از گام‌های شیطان نهی کند، بلکه ما را از دشمنی او مطلع نمود، تا از وی بپرهیزیم. سپس به این نیز اکتفا نکرد و ما را به صورت مشروح از آنچه شیطان به آن فرمان می‎دهد، مطلع نمود و بیان داشت که آنچه شیطان بدان فرمان می‎دهد، زشت‎ترین و بزرگ‌ترین فسادرا در پی دارد. به همین جهت فرمود: (﴿إِنَّمَا يَأۡمُرُكُم بِٱلسُّوٓءِ﴾) همانا شیطان شما را به بدی فرمان می‎دهد و انجام دهندۀ آن را دچار شر و بدی می‎کند. و همۀ گناهان در این داخل‎اند. (﴿وَٱلۡفَحۡشَآءِ﴾) از باب عطف خاص بر عام است؛ زیرا «فحشاء» یعنی گناهانی که زشتی آنها به نهایت رسیده است، مانند زنا و نوشیدن شراب و قتل و تهمت و بخل و سایر موارد، که هر کس عقل داشته باشد، آنها را زشت می‎داند. (﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) و اینکه آنچه را نمی‌دانید به خدا نسبت دهید. نسبت دادن امورات شرعی و تقدیری به خداوند بدون علم و آگاهی، در این مورد داخل است. پس هرکس خداوند را به غیر از آنچه او خود را به آن متصف نموده است، توصیف کند؛ و یا به غیر از آنچه پیامبرش او را بدان متصف نموده است، متصف نماید؛ و یا چیزی را از خداوند نفی کند که آن را برای خود ثابت کرده است؛ و یا چیزی را برای خداوند ثابت نماید که آن را از خویشتن نفی کرده است؛ به راستی که بدون علم به خداوند چیزهایی نسبت داده و در مورد او بدون شناخت و آگاهی سخن گفته است. و هرکس ادّعا کند که خداوند همتایی دارد؛ و تصور کند که با پرستش بت‎ها به خدا نزدیک می‎شود؛ بی‎گمان بدون علم در مورد خداوند سخن گفته است. و هرکس بگوید خداوند فلان چیز را حلال نموده و فلان چیز را حرام کرده است؛ یا به فلان چیز دستور داده و از فلان چیز نهی کرده است؛ و بدون آگاهی این چیزها را بگوید؛ همانا او بدون علم بر خداوند سخن بسته است. و هرکس بگوید خداوند این نوع از مخلوقات را به خاطر فلان علت آفریده است و برای اثبات سخن خود دلیلی نداشته باشد، به راستی که بدون علم چیزهایی را به خداوند نسبت داده است. و بزرگ‌ترین دروغی که، به خداوند نسبت داده می‌شود این است که کلام خدا و پیامبر طبق مفاهیمی تفسیر شود که گروهی از گمراهان آن مفاهیم را مصطلح کرده‎اند، سپس گفته شود: منظور خدا از کلامش همین بوده است. پس نسبت دادن سخن به خداوند بدون علم، از بزرگ‌ترین و جامع‌ترین امور حرام و منحرف‌ترین راه شیطان است. این است راه‌های شیطان که او و لشکریانش مردم را به سوی آن فرا می‎خوانند. آری! آنان برای گمراه کردن خلق، هر مکر و فریبی که در توان دارند، مبذول می‎دارند. اما خداوند متعال به عدل، نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می‎دهد و از زشتی و منکر و تجاوز نهی می‎کند. پس انسان باید فکر کند و بنگرد که با کدام‌یک از این دو دعوتگر همراه است؟ آیا از دعوت خداوند پیروی می‎کند که خیر و سعادت دنیا و آخرت او را می‎خواهد؟ خداوندی که رستگاری کامل، در اطاعت اوست و موفقیت آن است که آدمی در خدمت او باشد. و همۀ سودها در معامله کردن با خداوندی است که نعمت‎های ظاهری و باطنی را به انسان ارزانی داشته است؛ خداوندی که جز به خیر و خوبی فرمان نمی‎دهد و جز از شر و بدی نهی نمی‎کند. یا اینکه از شیطان، که دشمن انسان است و او را به بدی فرا می‎خواند و برای هلاک کردن او در دنیا و آخرت تلاش می‎کند، پیروی می‎نماید؟! شیطانی که شر مطلق در اطاعت از اوست و زیان کامل در ولایت و دوستی او. شیطانی که جز به بدی فرمان نمی‎دهد و جز از خوبی نهی نمی‎کند.
سپس خداوند متعال از حالت مشرکان خبر داده است؛ همان‌هایی که هر وقت به پیروی کردن از آنچه خداوند بر پیامبرش نازل کرده است امر شوند، روی بر تافته و می‌گویند:
#
{170} {بل نتبع ما ألفينا عليه آباءنا} فاكتفوا بتقليد الآباء، وزهدوا في الإيمان بالأنبياء، ومع هذا فآباؤهم أجهل الناس وأشدهم ضلالاً. وهذه شبهة لرد الحق واهية، فهذا دليل على إعراضهم عن الحق ورغبتهم عنه وعدم إنصافهم، فلو هدوا لرشدهم وحسن قصدهم لكان الحق هو القصد، ومن جعل الحق قصده، ووازن بينه وبين غيره، تبين له الحق قطعاً واتبعه إن كان منصفاً. ثم قال تعالى:
(170)  (﴿بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ﴾) پس آنان به تقلید از پدران‏شان اکتفا کرده و نسبت به ایمان آوردن به پیامبران تمایلی از خود نشان نمی‌دهند. در صورتی که پدران‏شان جاهل‎ترین و گمراه‌ترین مردم بوده‎اند. و این، مستمسکی است ضعیف برای رد کردن حق و رویگردانی از حقیقت و اظهار بی‎علاقگی نسبت به آن، و دلیلی بر عدم انصاف آنهاست. پس اگر آنها راه هدایت‌را در پیش می‌گرفتند و نیت پاکی داشتند، می‌بایست از حق پیروی ‎کنند. و هرکس که حق را هدف خویش قرار دهد و آن را با باطل مقایسه کند، قطعاً حقیقت برای او روشن می‎شود و اگر انصاف داشته باشد از آن پیروی می‎نماید.
: 171 #
{وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ (171)}
وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُون ، و مثال کساني که کفر ورزيده اند مانند کسي است که گوسفنداني را صدا مي زند که جز سر و صدا چيز را نمي شنوند ؛ لالند، کورند و آنها نمي انديشند.
#
{171} لما بين تعالى عدم انقيادهم لما جاءت به الرسل وردهم لذلك بالتقليد علم من ذلك أنهم غير قابلين للحق ولا مستجيبين له، بل كان معلوماً لكل أحد أنهم لن يزولوا عن عنادهم، أخبر تعالى أن مثلهم عند دعاء الداعي لهم إلى الإيمان كمثل البهائم التي ينعق لها راعيها وليس لها علم بما يقول داعيها ومناديها، فهم يسمعون مجرد الصوت الذي تقوم به عليهم الحجة، ولكنهم لا يفقهونه فقهاً ينفعهم، فلهذا كانوا صمًّاً لا يسمعون الحق سماع فهم وقبول، عمياً لا ينظرون نظر اعتبار، بُكماً فلا ينطقون بما فيه خير لهم، والسبب الموجب لذلك كله أنه ليس لهم عقل صحيح بل هم أسفه السفهاء وأجهل الجهلاء. فهل يستريب العاقل أن من دُعِيَ إلى الرشاد وذيد عن الفساد، ونُهِيَ عن اقتحام العذاب، وأُمِرَ بما فيه صلاحه وفلاحه وفوزه ونعيمه، فعصى الناصح، وتولى عن أمر ربه، واقتحم النار على بصيرة واتبع الباطل ونبذ الحق أن هذا ليس له مسكة من عقل، وأنه لو اتصف بالمكر والخديعة والدهاء فإنه من أسفه السفهاء.
(171) سپس خداوند متعال می‏فرماید: ((وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ)). پس از آنکه خداوند متعال، عدم پیروی آنها از پیامبران و پیام‌های‏شان را بیان کرد؛ و اینکه آنها تقلید از پدران‏شان را بر تبعیت از کتاب‌های نازل شده بر پیامبران ترجیح ‌دادند، معلوم و آشکار گشت که آنها به حق روی نمی‎آورند و آن را اجابت نمی‌کنند؛ و هرگز از کینه و مخالفت خود دست بر نمی‎دارند. سپس خبر داد که آنها به هنگام فراخوانی دعوتگر راه ایمان، مانند حیوان‎هایی هستند که چوپان‏شان آنها را صدا می‎زند و آنان نمی‎دانند که چوپان‏شان چه می‎گوید. پس حیوانات فقط صدایی را می‎شنوند، اما آن صدا را طوری که به آنها فایده برساند، نمی‎فهمند. بنابراین آنان کر هستند؛ و حق را به منظور فهمیدن و پذیرفتن نمی‎شنوند؛ و کور هستند؛ و به دیدۀ عبرت به آن نگاه نمی‎کنند؛ و لال‌اند؛ و چیزی را که به سود آنها باشد، بر زبان نمی‎آورند. و سبب این همه عناد و لجاجت آن است که آنها عقلی درست ندارند، بلکه بی‎خردترینِ بی‎خردان و نادان‎ترینِ نادان‎ها هستند. پس اگر کسی به سوی نیکی و هدایت فراخوانده شده و از فساد دور گردانده شود و از فرورفتن وی در عذاب ممانعت به عمل آید و به چیزهایی دستور داده شود که صلاح و رستگاری و موفقیت و دستیابی به نعمت‎ها را در پی داشته باشد، اما او از فرمان خیرخواه سرپیچی کند و از دستور پروردگارش روی برتابد از باطل پیروی کند و حق را دور بیندازد، شکی نیست که چنین فردی بهره‎ای از عقل ندارد. و چنین فردی گرچه دارای مکر و فریب و خدعه باشد، اما در حقیقت بی‎خردترینِ بی‎خردان است.
: 172 - 173 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از پاکيزه هايي که به شما روزي داده ايم بخوريد و شکر خدا را به جا آوريد اگر شما فقط او را مي پرستيد. إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ، بي گمان خداوند مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که هنگام سربريدن نام غير خدا بر آن برده شده باشد بر شما حرام کرده است، و هرکس که مجبور به خوردن آن شود بي آنکه علاقمند و تجاوز کار باشد، پس گناهي بر او نيست. همانا خداوند بخشنده و مهربان است.
#
{172} هذا أمر للمؤمنين خاصة بعد الأمر العام، وذلك أنهم هم المنتفعون على الحقيقة بالأوامر والنواهي بسبب إيمانهم، فأمرهم بأكل الطيبات من الرزق والشكر لله على إنعامه باستعمالها بطاعته والتقوي بها على ما يوصل إليه، فأمرهم بما أمر به المرسلين في قوله: {يا أيها الرسل كلوا من الطيبات واعملوا صالحاً}؛ فالشكر في هذه الآية هو العمل الصالح، وهنا لم يقل حلالاً لأن المؤمن أباح الله له الطيبات من الرزق خالصة من التبعة، ولأن إيمانه يحجزه عن تناول ما ليس له. وقوله: {إن كنتم إياه تعبدون}؛ أي: فاشكروه فدل على أن من لم يشكر الله لم يعبده وحده، كما أن من شكره فقد عبده وأتى بما أمر به، ويدل أيضاً على أن أكل الطيب سبب للعمل الصالح وقبوله. والأمر بالشكر عقيب النعم، لأن الشكر يحفظ النعم الموجودة، ويجلب النعم المفقودة، كما أن الكفر ينفر النعم المفقودة، ويزيل النعم الموجودة.
(172) بعد از آنکه خداوند به صورت عمومی فرمانی را صادر کرد، در این آیه به طور خاص مؤمنان را فرمان می‎دهد؛ زیرا در حقیقت مؤمنان از اوامر و نواهی خدا بهره‎مند می‎شوند. چون آنها ایمان دارند، پس خداوند متعال به آنان دستور داده است که از روزی‎ حلال بخورند و خدا را بر این نعمت‌ها سپاس گویند؛ و شکر خدا بر این نعمت‌ها؛ یعنی اینکه از این نعمت‌ها در راستای اطاعت از خدا استفاده شود؛ و آدمی باید از این نعمت‌ها بهره گرفته و انرژی کسب کند، تا بتواند کارهایی را انجام دهد که مایۀ رسیدن به خداوند متعال هستند. پس خداوند مؤمنان را به چیزی دستور داد که پیامبران را به آن دستور داده است و فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًا﴾ [المؤمنون: 51] «ای پیامبران! از چیزهای پاک بخورید، و کردار شایسته انجام دهید». شکر در این آیه؛ به معنی عمل صالح است. و نفرمود از چیزهای حلال بخورید، چون خداوند روزی‎های پاکیزه و خالصِ دیگر را نیز برای مؤمن مباح نموده است، روزی‌هایی که با ناپاکی‌ها و حرام آلوده نشده‌اند؛ و نیز ایمانش او را از خوردن آنچه که مال او نیست باز می‎دارد. (﴿إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ﴾) شکر او را به‌جا آورید اگر او را می‌پرستید. این بیانگر آن است که هر کس شکر و سپاس خدا را به جا نیاورد، خداوند را به یگانگی نپرستیده است؛ و کسی که شکر خدا را به جا آورد، او را پرستش نموده و به آنچه دستور داده عمل کرده است. نیز بیانگر آن است که خوردن روزی پاک، موجب عمل صالح و سبب پذیرفته شدن آن می‎گردد. و پس از بیان نعمت‎ها، به شکر کردن فرمان داده شده است، چون شکر، نعمت‎های موجود را حفظ می‎نماید و نعمت‎هایی را که در دست نیست، پدید می‎آورد؛ همان‌گونه که کفر و ناسپاسی، نعمت‎هایی را که در دست نیست، دورتر می‎کند و نعمت‎های موجود را از بین می‎برد.
#
{173} ولما ذكر تعالى إباحة الطيبات ذكر تحريم الخبائث فقال: {إنما حرم عليكم الميتة}؛ وهي: ما مات بغير تذكية شرعية؛ لأن الميتة خبيثة مضرة لرداءتها في نفسها ولأن الأغلب أن تكون عن مرض فيكون زيادة مرض ، واستثنى الشارع من هذا العموم ميتة الجراد وسمك البحر فإنه حلال طيب {والدم}؛ أي: المسفوح كما قيد في الآية الأخرى {وما أهل به لغير الله}؛ أي ذبح لغير الله كالذي يذبح للأصنام والأوثان من الأحجار والقبور ونحوها، وهذا المذكور غير حاصر للمحرمات، وجيء به لبيان أجناس الخبائث المدلول عليه بمفهوم قوله: {طيبات}؛ فعموم المحرمات تستفاد من الآية السابقة من قوله: {حلالاً طيباً}؛ كما تقدم وإنما حرم علينا هذه الخبائث ونحوها لطفاً بنا وتنزيهاً عن المضر، ومع هذا {فمن اضطر}؛ أي ألجئ إلى المحرم بجوع وعدم أو إكراه {غير باغ}؛ أي: غير طالب للمحرم مع قدرته على الحلال أو مع عدم جوعه {ولا عاد}؛ أي: متجاوز الحد في تناول ما أبيح له اضطراراً فمن اضطر وهو غير قادر على الحلال، وأكل بقدر الضرورة فلا يزيد عليها {فلا إثم}؛ أي: جناح {عليه}؛ وإذا ارتفع الإثم رجع الأمر إلى ما كان عليه، والإنسان بهذه الحالة مأمور بالأكل بل منهيٌّ أن يلقي بيده إلى التهلكة وأن يقتل نفسه، فيجب إذاً عليه الأكل ويأثم إن ترك الأكل حتى مات فيكون قاتلاً لنفسه، وهذه الإباحة والتوسعة من رحمته تعالى بعباده، فلهذا ختمها بهذين الاسمين الكريمين المناسبين غاية المناسبة فقال: {إن الله غفورٌ رحيم}. ولما كان الحل مشروطاً بهذين الشرطين، وكان الإنسان في هذه الحالة ربما لا يستقصي تمام الاستقصاء في تحقيقها، أخبر [تعالى] أنه غفور، فيغفر [له] ما أخطأ فيه في هذه الحال خصوصاً، وقد غلبته الضرورة، وأذهبت حواسه المشقة. وفي هذه الآية دليل على القاعدة المشهورة «الضرورات تبيح المحظورات»، فكل محظور اضطر له الإنسان فقد أباحه له الملك الرحمن، فله الحمد والشكر أولاً وآخراً وظاهراً وباطناً.
(173) بعد از آنکه خداوند متعال مباح بودن پاکی‎ها را بیان داشت، حرام بودن چیزهای ناپاک را هم بیان کرد و فرمود: (﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةَ﴾) و بر شما مردار را حرام کرده است؛ و مردار عبارت از حیوان حلال گوشتی است که [باید بصورت شرعی ذبح می‌شد، تا حلال شود، اما] بدون ذبح شرعی مرده باشد؛ زیرا مرده ناپاک و مضر است، چون ذاتاً آلوده است. و چون اغلب مردارها به سبب بیماری می‎میرند، پس خوردن آن، بیماری را افزون می‌کند. و شارع از این قاعدۀ کلی، مردارِ ملخ و ماهی دریا را استثنا کرده و آن را حلال و پاک معرفی نموده است. (﴿وَٱلدَّمَ﴾) یعنی خون جاری. همان‌طور که در آیه‌ای دیگر به خون جاری مقید شده است.(﴿وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ﴾) «و آنچه را که (هنگام سربريدن) نام غير خدا بر آن برده شده باشد» مانند حیوانی که برای بت‎ها و سنگ‎ها و قبور و امثال آن سربریده می‎شود. آنچه که ذکر شد، شامل تمامی انواع محرمات نیست، بلکه بیان چند نوع ناپاکی است که از مفهوم (﴿طَيِّبَٰتِ﴾) مستفاد می‌گردد. پس عموم چیزهای حرام از آیۀ گذشته که (﴿حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾) بود، استنباط می‌شود و علت اینکه خداوند متعال چیزهای ناپاک و امثال آن را بر ما حرام کرده، این است که نسبت به ما مهربان است، تا اینکه از هرچیز زیان‎آوری دور باشیم. با وجود این، (﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ﴾) اگر کسی به سبب گرسنگی، یا نداشتن خوراک حلال، یا به سبب اجبار و اکراه، مجبور به خوردن حرام شد، (﴿غَيۡرَ بَاغٖ﴾) مشروط بر آنکه اگر به حلال دسترسی داشت، یا اینکه اصلا گرسنه نبود، طالب و جویندۀ حرام نباشد. (﴿وَلَا عَادٖ﴾) و در خوردن آنچه برای او به صورت اضطراری حلال قرار داده شده است، تجاوز نکند. (﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ﴾) هیچ گناهی بر او نیست؛ و چون گناه مرتفع شد، مسئله به حالت قبلی باز می‎گردد و انسان در این حالت، به خوردن مأمور است و نباید خود را به هلاکت بیندازد و خودکشی کند. پس در این هنگام خوردن بر او واجب است؛ و اگر در اثر نخوردنِ مواردی که به عنوان حرام از آنها یاد شد، بمیرد، گناهکار محسوب می‎شود و در واقع خودکشی کرده است. و این تساهل و تسامح در رابطه با خوردن محرمات مذکور، ناشی از مهربانی و رحمت خداوند نسبت به بندگانش می‎باشد. سپس خداوند متعال آیه را با دو اسم بزرگوار از اسماء زیبای خود، که با این حال و مقام بسیار تناسب دارند، پایان داد و فرمود: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾) همانا خداوند بخشنده و مهربان است. و از آنجا که حلال بودن محرمات، مشروط به این دو شرط بود و احتمالاً انسان در رابطه با محقق شدن این شرایط، دقت عمل به خرج ندهد، به همین جهت خداوند متعال خبر داد که او بخشنده است، و چنانچه در این زمینه اشتباهی از بنده سرزند، آن را می‎آمرزد، به ویژه که ضرورت و نیاز بر بنده غالب آمده، و سختی شرایط، حواس او را پرت کرده باشد. این آیه معرّف آن قاعدۀ معروف است که می‌فرماید: «ضرورت‎ها، محرمات را مباح می‎گردانند». و هر کار ممنوعی که انسان مجبور به انجام آن شده باشد، خداوند مهربان آن را جایز قرار داده است. پس خداوند را در هر حال و در همه جا سپاسگزاریم.
: 174 - 176 #
{إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (174) أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (175) ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ (176)}.
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً أُولَـئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ، همانا کساني که آنچه را از کتاب نازل کرده، پنهان مي دارند و آن را به بهاي اندکي مي فروشند، در شکمهايشان جز آتش چيزي را فرو نمي برند و خداوند در روز قيامت با آنها سخن نمي گويد و آنها را پاکيزه نمي گرداند و براي آنها عذابي دردناک است. أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّار، ايشان همان کساني هستند که گمراهي را به هدايت و عذاب را به ازاي آمرزش خريدند، پس چقدر در برابر آتش بردبارند! ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِي الْكِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيد، اين بدان سبب است که خداوند کتاب را به حق نازل کرده است و کساني که در کتاب اختلاف کردند در ستيزي بسيار دور قرار دارند.
#
{174 ـ 175} هذا وعيد شديد لمن كتم ما أنزل الله على رسله من العلم الذي أخذ الله الميثاق على أهله أن يبينوه للناس ولا يكتموه، فمن تعوض عنه بالحطام الدنيوي ونبذ أمر الله فأولئك {ما يأكلون في بطونهم إلا النار}؛ لأن هذا الثمن الذي اكتسبوه إنما حصل لهم بأقبح المكاسب وأعظم المحرمات، فكان جزاؤهم من جنس عملهم، {ولا يكلمهم الله يوم القيامة}؛ بل قد سخط عليهم وأعرض عنهم، فهذا أعظم عليهم من عذاب النار، {ولا يزكيهم}؛ أي: لا يطهرهم من الأخلاق الرذيلة، وليس لهم أعمال تصلح للمدح والرضا والجزاء عليها، وإنما لم يزكهم لأنهم فعلوا أسباب عدم التزكية التي أعظم أسبابها العمل بكتاب الله والاهتداء به والدعوة إليه، فهؤلاء نبذوا كتاب الله وأعرضوا عنه واختاروا الضلالة على الهدى والعذاب على المغفرة فهؤلاء لا يصلح لهم إلا النار، فكيف يصبرون عليها؟ وأنَّى لهم الجلد عليها؟
(174 - 175) این تهدید سختی است برای کسی که آنچه را خداوند بر پیامبرانش فرو فرستاده است، پنهان می‌کند، از قبیل علمی که خداوند از صاحبان آن پیمان گرفت تا آن را برای مردم بیان نمایند و پنهان نکنند. پس کسانی که آن را با بهره و کالایی از دنیا عوض کنند و دستور خداوند را دور اندازند، (﴿مَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ﴾) جز آتش در شکم خود فرو نمی‌برند، چون قیمتی که آنان به دست آورده‌اند با زشت‎ترین معامله و بزرگ‌ترین حرام به دست آورده‎اند. پس سزای آنها از نوع کردارشان است. (﴿وَلَا يُكَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾) و خداوند روز قیامت با آنها سخن نمی‎گوید، بلکه از آنها خشمناک گشته و از آنان روی برمی‌گرداند این از عذاب جهنم برای آنان سخت‌تر است. (﴿وَلَا يُزَكِّيهِمۡ﴾) و آنها را از اخلاق زشت پاکیزه نمی‎گرداند؛ و آنها کرداری نخواهند داشت که قابل ستایش و خشنودی خداوند باشد و بر آن پاداش داده شوند. و خداوند آنها را تزکیه نمی‌کند، چون آنان اسباب عدم تزکیه را اختیار کردند؛ و بزرگ‌ترین سبب تزکیه، عمل به کتاب خدا و پیروی کردن از آن و فرا خواندن مردم به سوی آن است. اما آنان کتاب خدا را دور انداختند، و از آن روی برتافتند، و گمراهی را بر هدایت و عذاب را بر آمرزش برگزیدند. بنابراین چیزی جز آتش آنان را نشاید. پس چگونه بر آن صبر می‎کنند و چگونه آن را تحمل می‎نمایند؟. اما آنان کتاب خدا را دور انداختند، و از آن روی برتافتند، و گمراهی را بر هدایت و عذاب را بر آمرزش برگزیدند. بنابراین چیزی جز آتش آنان را نشاید. پس چگونه بر آن صبر می‎کنند و چگونه آن را تحمل می‎نمایند؟.
#
{176} {ذلك}؛ المذكور وهو مجازاته بالعدل ومنعه أسباب الهداية ممن أباها واختار سواها {بأن الله نزل الكتاب بالحق}؛ ومن الحق مجازاة المحسن بإحسانه والمسيء بإساءته، وأيضاً ففي قوله: {نزل الكتاب بالحق}؛ ما يدل على أن الله أنزله لهداية خلقه وتبيين الحق من الباطل والهدى من الضلال، فمن صرفه عن مقصوده فهو حقيق بأن يجازَى بأعظم العقوبة، {وإن الذين اختلفوا في الكتاب لفي شقاق بعيد}؛ أي: وإن الذين اختلفوا في الكتاب فآمنوا ببعضه وكفروا ببعضه والذين حرفوه وصرفوه على أهوائهم ومراداتهم {لفي شقاق}؛ أي: محادة {بعيد}؛ من الحق، لأنهم قد خالفوا الكتاب الذي جاء بالحق الموجب للاتفاق وعدم التناقض، فمرج أمرهم، وكثر شقاقهم، وترتب على ذلك افتراقهم، بخلاف أهل الكتاب الذين آمنوا به، وحكموه في كل شيء، فإنهم اتفقوا، وارتفقوا بالمحبة والاجتماع عليه. وقد تضمنت هذه الآيات الوعيد للكاتمين لما أنزل الله المؤثرين عليه عرض الدنيا بالعذاب والسخط، وأن الله لا يطهرهم بالتوفيق ولا بالمغفرة. وذكر السبب في ذلك بإيثارهم الضلالة على الهدى، فترتب على ذلك اختيار العذاب على المغفرة ثم توجع لهم بشدة صبرهم على النار لعملهم بالأسباب التي يعلمون أنها موصلة لها، وأن الكتاب مشتمل على الحق الموجب للاتفاق عليه وعدم الافتراق، وأن كل من خالفه فهو في غاية البعد عن الحق والمنازعة والمخاصمة. والله أعلم.
(176) (﴿ذَٰلِكَ﴾) آنچه ذکر شد، یعنی مجازات عادلانۀ خدا و منع کردن اسباب هدایت از کسی که هدایت را انکار کرده و ضلالت را پذیرفته است، (﴿بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾«بدان سبب است که خداوند کتاب را به حق نازل کرده است»؛ و از جمله‌ی حق این است که نیکوکار را در برابر نیکی‌هایش پاداش داده و گناهکار را بخاطر انجام گناه مجازات می‌کند. همچنین این قول خداوند متعال: (﴿نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾) بیانگر آن است که خداوند، کتاب را برای هدایت آفریدگانش و روشن شدن حق از باطل و هدایت از گمراهی، نازل فرموده است. پس هر کس آن را از مقصود و مرام حقیقی‌اش به سویی دیگر برگرداند، سزاوار آن است که به شدیدترین عقوبت و سزا مجازات گردد. (﴿وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ﴾) و همانا کسانی که در کتاب خدا اختلاف کردند و به بخشی از آن ایمان آورده و به بخشی از آن کفر ورزیدند؛ و یا کسانی که کتاب را تحریف کردند و آن را طبق خواست خویش برگرداندند. (﴿لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ﴾) اینان در مخالفت و دشمنی دور و دراز قرار دارند؛ چون آنها با کتابی که حق را به همراه آورده بود و اتفاق و اتحاد آنان را در پی داشت، مخالفت کردند. پس دچار دو دستگی شدیدی شدند و اختلاف و تفرقه سختی در میان آنان به وجود آمد. اما کسانی از اهل کتاب به آن ایمان آوردند و در هر چیزی به حکم آن عمل کردند و با یکدیگر متحد و متفق شده و با محبت و مهربانی با یکدیگر معاشرت نمودند. این آیات، متضمن تهدید کسانی است که آنچه را خداوند نازل فرموده است، پنهان می‎دارند و کالای دنیا را بر آن ترجیح می‎دهند. خداوند آنان را مورد تهدید قرار داده است که نه آنان را پاکیزه می‌گرداند و نه آنان را می‌آمرزد. و سبب این امر را بیان کرده و فرموده است: آنها گمراهی را بر هدایت ترجیح دادند، در نتیجه عذاب خدا را به بهای مغفرت او خریدند. سپس، از شدت بردباری آنها بر آتش جهنم، ابراز تعجب نموده و با این کار، بیشتر، آنان را متألم می‌گرداند، چون آنها کارهایی را انجام می‎دهند که آنان را به آتش جهنم می‎رساند. و نیز فرمود: کتاب [ما] مشتمل بر حق است و اتفاق و اتحاد مؤمنان را در پی دارد؛ و هرکس با آن مخالفت ورزد، از حق دور شده و با آن در ستیز است.
: 177 #
{لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)}
لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّآئِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُواْ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاء والضَّرَّاء وَحِينَ الْبَأْسِ أُولَـئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ، نيکي آن نيست که روي خود را به سوي مشرق و مغرب بگردانيد، بلکه نيکوکار کسي است که به خدا و روز آخرت و ملائکه و کتابها و پيامبران ايمان داشته باشد، و مال خود را علي رغم دوست داشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و ماندگان در راه و نيازمندان و براي آزادي بردگان ببخشيد، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و وفا کنندگان به پيمانشان آنگاه که پيمان بستند، و صبر کنندگان در هنگام فقر و بيماري و هنگام جنگ، ايشان راستگويانند و ايشان پرهيزگاران هستند.
#
{177} يقول تعالى: {ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب}؛ أي: ليس هذا هو البر المقصود من العباد فيكون كثرة البحث فيه والجدال من العناء الذي ليس تحته إلا الشقاق والخلاف، وهذا نظير قوله - صلى الله عليه وسلم -: «ليس الشديد بالصرعة إنما الشديد الذي يملك نفسه عند الغضب» ، ونحو ذلك، {ولكن البر من آمن بالله}؛ أي: بأنه إله واحد موصوف بكل صفة كمال منزَّه عن كلِّ نقص {واليوم الآخر}؛ وهو كل ما أخبر الله به في كتابه أو أخبر به الرسول مما يكون بعد الموت {والملائكة}؛ الذين وصفهم الله لنا في كتابه ووصفهم رسوله - صلى الله عليه وسلم -، {والكتاب}؛ أي: جنس الكتب التي أنزلها الله على رسله وأعظمها القرآن فيؤمن بما تضمنه من الأخبار والأحكام. {والنبيين}؛ عموماً، خصوصاً خاتمهم وأفضلهم محمد - صلى الله عليه وسلم - {وآتى المال}؛ وهو كل ما يتمول الإنسان من مال قليلاً كان أو كثيراً أي أعطى المال {على حبه}؛ أي: حب المال بين به أن المال محبوب للنفوس فلا يكاد يخرجه العبد، فمن أخرجه مع حبه له تقرباً إلى الله تعالى كان هذا برهاناً لإيمانه، ومن إيتاء المال على حبه أن يتصدق وهو صحيح شحيح يأمل الغنى ويخشى الفقر، وكذلك إذا كانت الصدقة عن قلة كان أفضل لأنه في هذه الحال يحب إمساكه لما يتوهمه من العُدْم والفقر، وكذلك إخراج النفيس من المال وما يحبه من ماله كما قال تعالى: {لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون}؛ فكل هؤلاء ممن آتى المال على حبه. ثم ذكر المنفق عليه وهم أولى الناس ببرِّك وإحسانك من الأقارب؛ الذين تتوجع لمصابهم وتفرح بسرورهم الذين يتناصرون ويتعاقلون، فمن أحسن البر وأوفقه تعاهد الأقارب بالإحسان المالي والقولي على حسب قربهم وحاجتهم، ومن {اليتامى}؛ الذين لا كاسب لهم وليس لهم قوة يستغنون بها، وهذا من رحمته تعالى بالعباد الدالة على أنه تعالى أرحم بهم من الوالد بولده، فالله قد أوصى العباد وفرض عليهم في أموالهم الإحسان إلى من فقد آباؤهم ليصيروا كمن لم يفقد والديه، ولأن الجزاء من جنس العمل فمن رحم يتيمَ غيره رُحِم يتيمه. {والمساكين}؛ وهم الذين أسكنتهم الحاجة وأذلهم الفقر فلهم حق على الأغنياء بما يدفع مسكنتهم أو يخففها بما يقدرون عليه وبما يتيسر. {وابن السبيل}؛ وهو الغريب المنقطع به في غير بلده. فحث الله عباده على إعطائه من المال ما يعينه على سفره لكونه مظنة الحاجة وكثرة المصارف، فعلى من أنعم الله عليه بوطنه وراحته وخوَّله من نعمته أن يرحم أخاه الغريب الذي بهذه الصفة على حسب استطاعته ولو بتزويده أو إعطائه آلة لسفره أو دفع ما ينوبه من المظالم وغيرها. {والسائلين}؛ أي: الذين تعرض لهم حاجة من الحوائج توجب السؤال، كمن ابتلي بأرش جناية أو ضريبة عليه من ولاة الأمور أو يسأل الناس لتعمير المصالح العامة كالمساجد والمدارس والقناطر ونحو ذلك فهذا له الحق وإن كان غنياً. {وفي الرقاب}؛ فيدخل فيه العتق والإعانة عليه وبذل مال للمكاتَب ليوفي سيده وفداء الأسراء عند الكفار أو عند الظلمة. {وأقام الصلاة وآتى الزكاة}؛ قد تقدم مراراً أن الله تعالى يقرن بين الصلاة والزكاة لكونهما أفضل العبادات، وأكمل القربات عبادات قلبية وبدنية ومالية، وبهما يوزن الإيمان ويعرف ما مع صاحبه من الإيقان، {والموفون بعهدهم إذا عاهدوا}؛ والعهد هو الالتزام بإلزام الله أو إلزام العبد لنفسه فدخل في ذلك حقوق الله كلها، لكون الله ألزم بها عباده والتزموها، ودخلوا تحت عهدتها ووجب عليهم أداؤها، وحقوق العباد التي أوجبها الله عليهم والحقوق التي التزمها العبد كالأيمان والنذور ونحو ذلك. {والصابرين في البأساء}؛ أي: الفقر لأن الفقير يحتاج إلى الصبر من وجوه كثيرة لكونه يحصل له من الآلام القلبية والبدنية المستمرة ما لا يحصل لغيره، فإن تنعم الأغنياء بما لا يقدر عليه تألم وإن جاع أو جاعت عياله تألم، وإن أكل طعاماً غير موافق لهواه تألم، وإن عري أو كاد تألم، وإن نظر إلى ما بين يديه وما يتوهمه من المستقبل الذي يستعد له تألم، وإن أصابه البرد الذي لا يقدر على دفعه تألم، فكل هذه ونحوها مصائب يؤمر بالصبر عليها والاحتساب ورجاء الثواب من الله عليها {والضراء}؛ أي: المرض على اختلاف أنواعه من حمى وقروح ورياح ووجع عضو حتى الضرس والإصبع ونحو ذلك فإنه يحتاج إلى الصبر على ذلك، لأن النفس تضعف والبدنَ يألم وذلك في غاية المشقة على النفوس، خصوصاً مع تطاول ذلك، فإنه يؤمر بالصبر احتساباً لثواب الله تعالى {وحين البأس}؛ أي: وقت القتال للأعداء المأمور بقتالهم، لأن الجلاد يشق غاية المشقة على النفس ويجزع الإنسان من القتل أو الجراح أو الأسر، فاحتيج إلى الصبر في ذلك احتساباً ورجاء لثواب الله تعالى الذي منه النصر والمعونة التي وعدها الصابرين. {أولئك}؛ أي: المتصفون بما ذكر من العقائد الحسنة والأعمال التي هي آثار الإيمان وبرهانه ونوره والأخلاق التي هي جمال الإنسان وحقيقة الإنسانية فأولئك {الذين صدقوا}؛ في إيمانهم لأن أعمالهم صدقت إيمانهم {وأولئك هم المتقون}؛ لأنهم تركوا المحظور وفعلوا المأمور، لأن هذه الأمور مشتملة على كل خصال الخير تضمناً ولزوماً لأن الوفاء بالعهد يدخل فيه الدين كله، ولأن العبادات المنصوص عليها في هذه الآية أكبر العبادات، ومن قام بها كان بما سواها أقوم، فهؤلاء [هم] الأبرار الصادقون المتقون. وقد علم ما رتب الله على هذه الأمور الثلاثة من الثواب الدنيوي والأخروي مما لا يمكن تفصيله في مثل هذا الموضع.
(177) خداوند متعال می‎فرماید: (﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ﴾) یعنی نیکی آن نیست که روی به سوی مشرق و مغرب کنید. پس بحث و مجادلۀ زیاد در این مورد جز خستگی و اختلاف و دو دستگی در بر ندارد. این مانند سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است که می‌فرماید: (لَيْسَ الشَّدِيدُ بِالصّرعَةِ، إنَّمَا الشَّدِيدُ الَّذِي يَملِكُ نَفسَهُ عِندَ الغَضَبِ) «قوی آن کس نیست که هنگام کشتی گرفتن طرف را خاک کند، بلکه قوی کسی است که هنگام خشم، خود را کنترل ‎نماید». (﴿وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ﴾) بلکه نیکوکار کسی است که به خدا ایمان داشته باشد؛ و اینکه او معبودی به حق و یگانه است، معبود به حقی که به هر صفت کمالی متصف است و از هر نقص و کمبودی مبرا است. (﴿وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) و به روز آخرت ایمان بیاورد؛ و آن عبارت است از ایمان آوردن به تمام چیزهایی که پس از مرگ اتفاق می‌افتد؛ رویدادهایی که خداوند متعال در کتابش و پیامبر صلی الله علیه وسلم از آنها خبر داده‌اند. (﴿وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ﴾) و به فرشتگان ایمان داشته باشد، موجودات فرمانبری که خداوند در کتابش و پیامبر صلی الله علیه وسلم در احادیث خود، برای ما توصیف نموده‌اند. (﴿وَٱلۡكِتَٰبِ﴾) و کتاب‌هایی که خداوند بر پیامبرانش نازل کرده است، که بزرگ‌ترین آن قرآن است. پس به اخبار و احکامی که قرآن در بر دارد، ایمان داشته باشد. (﴿وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ﴾) و به پیامبران به طور عموم؛ و به ویژه به آخرین و بهترین آنها که محمد صلی الله علیه وسلم است، ایمان داشته باشد. (﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ﴾) و این شامل هر چیزی است که انسان می‎اندوزد، کم باشد یا زیاد؛ یعنی مال را ببخشد، (﴿عَلَىٰ حُبِّهِۦ﴾) با اینکه آن را دوست می‌دارد. این بیانگر آن است که مردم مال را دوست دارند و بخشش آن دشوار است. پس هرکس مالش را به منظور نزدیکی جستن به خدا ببخشاید نشانۀ ایمان اوست. یکی از مصادیق (﴿وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ﴾) آن است که صدقه بدهد در حالی که آزمند است، امید ثروتمند شدن را دارد و از فقر و تنگدستی می‎ترسد. و اگر صدقه از مالِ قلیل باشد، بهتر است، چون او در این حالت نگاه داشتن مال را دوست دارد؛ زیرا همواره فقر و تنگدستی خیال او را آزار می‎دهد. و همچنین بخشیدن مال گرانبها و ارزشمند و مالی که آن را دوست دارد، بسیار مهم است. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ هرگز به نیکی نخواهید رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید، انفاق کنید. پس نیکی حقیقی، از آنِ کسانی ‎است که مالِ دوست داشتنی ‎را می‎بخشند. سپس خداوند از کسانی نام برد که باید صدقه را به آنان داد، همان‌هایی که از همۀ مردم به نیکوکاری و احسان شایسته‎ترند، از قبیل (﴿ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾) خویشاوندان، آنهایی که به خاطر مشکلات و گرفتاری‌های‏شان دردمند و ناراحت می‎شوی و به خاطر شادی آنها شادمان می‎گردی و به هنگام بروز حوادث به یاری شما می‌آیند و حتی در این مواقع بخشی از هزینه‌های مالی شما را تقبل می‌کنند. پس بهترین نیکی، کمک کردن به خویشاوندان است بر حسب نزدیکی و نیازشان. (﴿وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾) و یتیمان، آنهایی که کسی را ندارند تا برای‏شان کار کند و پول در بیاورد و سرمایه‎ای ندارند که به وسیلۀ آن از دیگران بی‎نیاز شوند. و این بیانگر رحمت خداوند نسبت به بندگانش می‎باشد و اینکه او نسبت به آنها، از پدر به فرزندش، مهربان‎تر است. خداوند بندگان را توصیه نموده و بر آنها فرض گردانیده با کسانی که پدران‏شان را از دست داده‎اند، نیکی کنند، تا همواره سایۀ پدران خود را بر سر خویش احساس کنند؛ زیرا انسان هر عملی را انجام ‎دهد، پاداش آن را می‎یابد و پاداش از جنس عمل است، پس هرکس با یتیمی مهربانی کند، یتیم او مورد مهربانی قرار خواهد گرفت. (﴿وَٱلۡمَسَٰكِينَ﴾) و بینوایان. آنان کسانی هستند که فقر و نیازمندی، آنها را زمین‌گیر و خانه‌نشین کرده است. بنابراین آنها بر ثروتمندان حق دارند به اندازه‎ای که بینوایی آنها را بر طرف کند یا آن را تقلیل نماید، به آنها کمک نمایند. (﴿وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ﴾) و مسافری که دور از شهر و دیار خود در راه مانده است. خداوند بندگانش را تشویق نموده است تا به چنین کسی کمک کنند، به گونه‌ای که بتواند به خانه و کاشانۀ خود برسد. چون او در این حالت نیازمند است. پس کسی که خداوند به او در وطنش، نعمت ارزانی نموده است، بر اوست که با برادر مسافرش مهربانی کند و به اندازۀ توانش، او را کمک نماید، برای او توشه تهیه کند، یا وسیلۀ سفر به او بدهد، یا ستم‎هایی که بر او می‎رود، از وی دور کند. (﴿وَٱلسَّآئِلِينَ﴾) و کسانی که نیازی برای آنها پیش آمده و مجبور به سؤال و گدایی شده‌اند. مانند کسی که باید دیه بپردازد، یا از طرف حکام جریمه شده است. و یا مانند کسی که به منظور تعمیر و بازسازی اماکن عمومی از قبیل: مساجد و مدارس و پل و امثال آن از مردم کمک می‌طلبد. پس، چنین فردی بر ثروتمندان حق دارد، گرچه ثروتمند نیز باشد. (﴿وَفِي ٱلرِّقَابِ﴾) و در راستای آزاد شدن بردگان. این بخش از آیه، شامل آزاد کردن برده، یاری دادن او و دادن مال به «مُکاتب» و فدیه دادن برای آزادی اسیرانی که در دست کفار و یا ستمگران هستند، می‌شود. (﴿وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ﴾) قبل از این نیز چندین بار خداوند متعال نماز و زکات را در کنار یکدیگر ذکر نموده است؛ چون هر دو از بهترین عبادت‎ها و کامل‌ترین آن هستند. نماز و روزه، عبادات قلبی، بدنی و مالی هستند؛ و ایمان و یقین، با این دو وزن می‎شوند. (﴿وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْ﴾) عهد؛ یعنی پایبندی به آنچه خداوند، یا بنده برخود لازم گردانده است. پس تمامی حقوق خداوند را شامل می‌شود، چون خداوند بندگانش را به اجرای آن ملزم گردانده و بندگان نیز این پیمان را پذیرفته‎اند. و ادای حقوق بندگان را نیز شامل می‌شود؛ چرا که خداوند آن را بر آنها واجب کرده است؛ و نیز حقوقی را شامل می‌شود که بنده به گردن گرفته است، مانند کفارۀ قسم‌ها و نذرها و امثال آن. (﴿وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ﴾) و صبرکنندگان در حالت فقر، چون فقیر از چند جهت نیاز به صبر و شکیبایی دارد؛ زیرا بر اثر فقر همواره دچار دردهای قلبی و جسمی می‎شود، اما ثروتمند این ناراحتی‌ها را ندارد؛ زیرا هنگامی‌که می‌بیند ثروتمندان در ناز و تنعم زندگی می‌کنند و چنین معیشتی برای او مقدور نیست، این موضوع او را ناراحت می‌کند. و اگر گرسنه شود، یا فرزندانش گرسنه شوند، ناراحت و دردمند می‎گردد. و اگر بر اثر فقر، غذایی برخلاف میل و خواسته‎اش بخورد، ناراحت و دردمند می‎شود. و اگر به دارایی‏ و فقر کنونی خود و آینده‏ای که برای خود ترسیم می‏کرد، بنگرد، دردمند و ناراحت می‏شود. و اگر ‎پوشاک مناسبی نداشته باشد، دردمند می‎شود، و اگر دچار سرمایی گردد که توان دفع آن را نداشته باشد، دردمند می‎گردد. پس در همۀ این حالات، باید صبر کند و به پاداش و ثواب الهی چشم بدوزد. (﴿وَٱلضَّرَّآءِ﴾) و بیماری‌های مختلف، از قبیل: تب و زخم، نفخ و درد عضو، حتی درد دندان و انگشت و امثال آن. باید براین بیماری‎ها صبر نمود، چون جسم ضعیف می‎گردد و متألم می‌شود. و این بسیار بر انسان دشوار است، به خصوص وقتی‌که بیماری به درازا بکشد، پس فرد مبتلا شده، به صبر توصیه می‎شود تا از پاداش خداوند بهره‌مند گردد. (﴿وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِ﴾) و هنگام جنگ و کارزار با دشمنانی که به جنگ و مبارزۀ با آنان دستور داده شده است، چون جهاد، بی‎نهایت بر انسان دشوار است و آدمی از کشته یا زخمی شدن، یا به اسارت در آمدن متنفر است. پس در این مورد به صبر نیاز دارد تا خداوند به او پاداش دهد؛ زیرا پیروزی و کمکی که خداوند به صبرکنندگان وعده داده است از صبر به دست می‎آید. (﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) آنهایی که به چنین عقاید نیکو و کردارهایی که نشانۀ ایمان است و اخلاقی که مایۀ زیبایی انسان و بیانگر حقیقت انسانیت است، متصف هستند، (﴿ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ﴾) کسانی‎اند که در ایمان‏شان صادق هستند، چون اعمال‏شان ایمان آنها را تصدیق می‎نماید (﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾) و اینها پرهیزگاران هستند، چون آنها آنچه را از آن منع شده بودند، ترک نموده و آنچه را به انجام آن مأمور شده بودند، انجام دادند. این اوامر و نواهی مشتمل بر تمام خصلت‎ها و عادات خوب می‌باشند، زیرا وفای به عهد همۀ دین را در برمی‌گیرد. و عباداتی که در این آیه به آنها اشاره شده است، بزرگ‌ترین عبادت هستند. و هرکس این عبادت‌ها را انجام دهد، دیگر عبادت‌ها را بهتر انجام خواهد داد. پس اینها نیکان و راستگویان و پرهیزگاران‌اند. و شما می‎دانید که خداوند چه پاداش‎هایی را در دنیا وآخرت براین سه کار مترتب نموده است؛ پاداش‎هایی که در اینجا نمی‎توان آنها را به تفصیل بیان کرد.
: 178 - 179 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ (178) وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاأُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! در مورد کشته شدگان قصاص بر شما مقرر شده است؛ آزاد در برابر آزاد، و برده در برابر برده، و زن در برابر زن، پس هرکسي که از جانب برادرش براي او چيزي بخشوده شد، به خوبي پيروي کند و به نيکي ديه را به او بپردازد. اين تخفيف و رحمتي از جانب پروردگارتان براي شماست، پس هرکس بعد از اين تجاوز کرد براي او عذابي دردناک است. وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون ، و برايتان در قصاص زندگاني است اي خردمندان تا پرهيزگار باشيد.
#
{178} يَمْتَنُّ تعالى على عباده المؤمنين بأنه فرض عليهم {القصاص في القتلى}؛ أي: المساواة فيه، وأن يقتل القاتل على الصفة التي قتل عليها المقتول، إقامة للعدل والقسط بين العباد، وتوجيه الخطاب لعموم المؤمنين فيه دليل على أنه يجب عليهم كلهم حتى أولياء القاتل حتى القاتل بنفسه إعانة ولي المقتول إذا طلب القصاص، ويمكنه من القاتل، وأنه لا يجوز لهم أن يحولوا بين هذا الحد، ويمنعوا الولي من الاقتصاص كما عليه عادة الجاهلية ومن أشبههم من إيواء المحدِثين. ثم بين تفصيل ذلك فقال: {الحر بالحر}؛ يدخل بمنطوقها الذكر بالذكر، والأنثى بالأنثى؛ والأنثى بالذكر والذكر بالأنثى، فيكون منطوقها مقدماً على مفهوم قوله الأنثى بالأنثى مع دلالة السنة على أن الذكر يقتل بالأنثى، وخرج من عموم هذا الأبوان وإن علوا فلا يقتلان بالولد لورود السنة بذلك مع أن في قوله: {القصاص}؛ ما يدل على أنه ليس من العدل أن يقتل الوالد بولده ولأن ما في قلب الوالد من الشفقة والرحمة ما يمنعه من القتل لولده إلا بسبب اختلال في عقله أو أذية شديدة جدًّا من الولد له، وخرج من العموم أيضاً الكافر بالسنة مع أن الآية في خطاب المؤمنين خاصة، وأيضاً فليس من العدل أن يقتل ولي الله بعدوه، {والعبد بالعبد}؛ ذكراً كان أو أنثى تساوت قيمهما أو اختلفت، ودل بمفهومها على أن الحر لا يقتل بالعبد لكونه غير مساوٍ له، {والأنثى بالأنثى}؛ أخذ بمفهومها بعض أهل العلم فلم يجز قتل الرجل بالمرأة، وتقدم وجه ذلك. وفي هذه الآية دليل على أن الأصل وجوب القود في القتل وأن الدية بدل عنه، فلهذا قال: {فمن عفي له من أخيه شيء}؛ أي: عفا ولي المقتول عن القاتل إلى الدية أو عفا بعض الأولياء فإنه يسقط القصاص وتجب الدية وتكون الخيرة في القود واختيار الدية إلى الولي، فإذا عفا عنه، وجب على الولي؛ أي ولي المقتول أن يتبع القاتل، {بالمعروف}؛ من غير أن يشق عليه ولا يحمله ما لا يطيق، بل يحسن الاقتضاء والطلب ولا يحرجه. وعلى القاتل {أداء إليه بإحسان}؛ من غير مطلٍ ولا نقص ولا إساءة فعلية أو قولية، فهل جزاء الإحسان إليه بالعفو إلا الإحسان بحسن القضاء، وهذا مأمور به في كل ما ثبت في ذمم الناس للإنسان مأمور من له الحق بالاتباع بالمعروف ومن عليه الحق بالأداء بالإحسان ، وفي قوله: {فمن عفي له من أخيه}؛ ترقيق وحث على العفو إلى الدية وأحسن من ذلك العفو مجاناً. وفي قوله: {أخيه}؛ دليل على أن القاتل لا يكفر لأن المراد بالأخوة هنا أخوة الإيمان فلم يخرج بالقتل منها ومن باب أولى أن سائر المعاصي التي هي دون الكفر لا يكفر بها فاعلها وإنما ينقص بذلك إيمانه، وإذا عفا أولياء المقتول أو عفا بعضهم احتقن دم القاتل وصار معصوماً منهم ومن غيرهم، ولهذا قال: {فمن اعتدى بعد ذلك}؛ أي: بعد العفو، {فله عذاب أليم}؛ أي في الآخرة، وأما قتله وعدمه فيؤخذ مما تقدم لأنه قتل مكافئاً له فيجب قتله بذلك، وأما من فسر العذاب الأليم بالقتل، وأن الآية تدل على أنه يتعين قتله ولا يجوز العفو عنه، وبذلك قال بعض العلماء، والصحيح الأول لأن جنايته لا تزيد على جناية غيره.
(178) خداوند بر بندگان مومن خویش، منت می‎نهد که (﴿ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَى﴾) برابری در قصاص را بر آنها فرض گردانیده است و اینکه قاتل به همان صورتی کشته شود که مقتول کشته شده است. این عمل در واقع، اقامۀ عدل و انصاف بین بندگان است. و مخاطب قرار دادن عموم مؤمنان، دلیل بر این است که بر همۀ آنها، حتی بر وارثان قاتل و بر خود قاتل واجب است تا به ولی مقتول کمک کنند، به نحوی که اگر خواست قصاص نماید، باید قاتل را در دسترس او قرار دهند و برای آنها جایز نیست که از اجرای این حد جلوگیری کنند و ولیّ را از قصاص گرفتن باز دارند، آن‌گونه که رسم جاهلیت و کسانی که مانند آنها بودند، بر آن جاری بود. سپس خداوند متعال به تفصیل این مطلب پرداخته و می‏فرماید: (﴿ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ﴾) آزاد در برابر آزاد. «منطوق» آیه، بیانگر آن است که باید مرد در برابر مرد کشته شود. (﴿وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾) و زن در برابر زن؛ و نیز قصاص زن در برابر مرد و مرد در برابر زن از مفهوم آیه برداشت می‌شود. پس منطوق آیه، مقدم است بر مهفوم آن. و در سنت هم آمده است که مرد به خاطر کشتن زن کشته می‎شود. اما پدر و مادر ـ هر اندازه مرتبۀ آنان بالا رود ـ [مانند: پدربزرگ و پدرِ پدربزرگ، و مادربزرگ و مادرِ مادربزرگ و...] از این حکم خارج هستند، پس آنها به سبب کشتن فرزندشان قصاص نمی‎شوند، چون د‌ر حدیث چنین آمد‌ه است. وفرمودۀ خد‌اوند (﴿ٱلۡقِصَاصِ﴾) بیانگر آن است که عادلانه نیست پد‌ر به سبب کشتن فرزندش کشته شود، چون د‌ر قلب پد‌ر، چنان مهربانی و شفقتی وجود د‌ارد که او را از کشتن فرزندش منع می‎کند. مگر اینکه د‌ر عقلش اختلال به وجود آمد‌ه باشد، یا اینکه فرزندش او را به شدت اذیت کند. همچنین در سنت وارد شده است که مسلمان به خاطر کشتن کافر کشته نمی‌شود، پس این نیز از عموم آیه خارج می‌باشد. ضمن اینکه آیه، فقط خطاب به مؤمنان است. و نیز عادلانه نیست که دوست خد‌ا، به سبب کشتن دشمن خد‌ا، کشته شود.(﴿وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ﴾) و برد‌ه د‌ر برابر برد‌ه کشته می‎شود چه مرد باشد چه زن؛ قیمت‏شان برابر باشد یا متفاوت. و مفهوم آیه بیانگر آن است که آزاد د‌ر برابر برد‌ه کشته نمی‎شود، چون آزاد با برد‌ه برابر نیست. برخی از علما با استناد به مفهوم (﴿وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰ﴾) گفته‌اند: کشتن مرد د‌ر برابر زن جایز نیست. و قبلاً گفتیم که در سنت وارد شده است که مرد به سبب کشتن زن کشته می‌شود. این آیه بیانگر آن است که اصل، واجب بود‌ن قصاص قاتل است؛ و دیه، بدل قتل‌است. بنابراین فرمود: (﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ﴾) چنانچه ولی مقتول از کشتن قاتل گذشت نمود و به دیه روی آورد، یا اینکه بعضی از اولیای مقتول از کشتن قاتل صرف نظر کردند، قصاص ساقط می‎گردد و دیه واجب می‎شود. و در قصاص کردن، یا دیه گرفتن، اختیار و انتخاب با ولیّ مقتول است. پس وقتی ولی مقتول، از قاتل گذشت نمود، بر او واجب می‌گردد که قضیه را (﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) به خوبی دنبال نماید بدون اینکه بر قاتل سخت بگیرد؛ و نباید او را به چیزی وادار نماید که در توانش نیست، بلکه باید به خوبی از او دیه بگیرد و او را در تنگنا قرار ندهد. و بر قاتل لازم است(﴿وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖ﴾) که بدون تأخیر، بدون کم و کاست و با ادب و متانت کامل دیه را بپردازد. پس آیا جزای کار نیکی که ولیّ مقتول با او کرده و وی را بخشوده است، جز پرداخت دیه به نحو احسن چیز دیگری است؟ و در مورد ادای همۀ حقوقی که بر ذمۀ آدمی تعلق می‌گیرد، به نیک رفتاری دستور داده شده است؛ به صاحبِ حق دستور داده شده است که به خوبی حقش را پیگیری نماید و به کسی که حق بر گردن اوست، دستور داده شده است به نیکی آن را ادا نماید. و خداوند متعال در این بخش از آیه: (﴿فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ﴾) مسلمانان را به صرف نظر کردن از کشتنِ قاتل و گرفتن دیه تشویق کرده است. و بهتر آن است که قاتل را بدون گرفتن دیه، آزاد کرد. و سخن خداوند که می‌فرماید: (﴿أَخِيهِ﴾) بیانگر آن است که قاتل، کافر نیست، چون منظور از برادر در اینجا، برادر ایمانی است، پس او با ارتکاب قتل از دایرۀ ایمان بیرون نمی‎رود؛ و به طریق اولی کسی که مرتکب گناهانی می‌شود که از کفر پایین‎ترند کافر نمی‎شود، بلکه به سبب ارتکاب گناه، ایمانش دچار نقص و کمبود می‎گردد. و هرگاه اولیای مقتول گذشت کردند یا بعضی از آنها گذشت نمودند، خون قاتل مصون خواهد بود. پس(﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ﴾) هرکس بعد از گذشت کردن، تجاوز کرد. (﴿فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾) در آخرت، برای او عذابی دردناک است. و اما حکم کشته شدن متجاوز، از آیه‎های گذشته فهم می‎شود، چون او یک نفرِ همانند خود را کشته است، پس بدین سبب کشتنِ او واجب می‌شود. و عده‌ای «عذاب دردناک» را به «قتل» تفسیر نموده و گفته‌اند: آیه بیانگر آن است که کشتن او، تعیین می‎گردد و جایز نیست او را عفو نمود. و بعضی از علما نیز چنین گفته‎اند. و صحیح قول اول است، چون جنایت او از جنایت دیگران، بزرگ‌تر و فراتر نیست.
سپس خداوند متعال حکمت والای خویش را در مشروعیت قصاص بیان کرده و می‌فرماید:
#
{179} {ولكم في القصاص حياة}؛ أي: تنحقن بذلك الدماء وتنقمع به الأشقياء، لأن من عرف أنه مقتول إذا قتل لا يكاد يصدر منه القتل، وإذا رُئيَ القاتل مقتولاً انذعر بذلك غيره وانزجر، فلو كانت عقوبة القاتل غير القتل لم يحصل انكفاف الشر الذي يحصل بالقتل، وهكذا سائر الحدود الشرعية فيها من النكاية والانزجار ما يدل على حكمة الحكيم الغفار. ونكر الحياة لإفادة التعظيم والتكثير، ولما كان هذا الحكم لا يعرف حقيقته إلا أهل العقول الكاملة والألباب الثقيلة خصهم بالخطاب دون غيرهم، وهذا يدل على أن الله تعالى يحب من عباده أن يعملوا أفكارهم وعقولهم في تدبر ما في أحكامه من الحكم والمصالح الدالة على كماله وكمال حكمته وحمده وعدله ورحمته الواسعة، وأن من كان بهذه المثابة فقد استحقَّ المدح بأنه من ذوي الألباب الذين وجه إليهم الخطاب وناداهم رب الأرباب، وكفى بذلك فضلاً وشرفاً لقوم يعقلون. وقوله: {لعلكم تتقون}؛ وذلك أن من عرف ربه، وعرف ما في دينه وشرعه من الأسرار العظيمة والحكم البديعة والآيات الرفيعة أوجب له ذلك أن ينقاد لأمر الله، ويعظم معاصيه فيتركها؛ فيستحق بذلك أن يكون من المتقين.
(179) (﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ﴾) و خون‎ شما با قصاص مصون می‎ماند و جنایتکاران از ارتکاب قتل باز می‎آیند، چون وقتی کسی بداند اگر کسی را بکشد، کشته می‎شود، به ندرت مبادرت به قتل می‌کند. و هرگاه یقین حاصل شود که قاتل کشته می‎شود، دیگران می‎ترسند و از قتل دوری می‎گزینند. پس اگر عقوبت و سزای قاتل، غیر از کشته شدن باشد، مردم آن گونه که به سبب قصاص قاتل، از شرارت باز می‎آیند، به سبب دیگر مجازات‎ها، از شرارت باز نمی‎آیند. نیز سایر مجازات‎های شرعی باعث عبرت آموزی و بازآمدن از جنایت است؛ و این بیانگر حکمت خداوند حکیم و بخشنده است. و(﴿حَيَوٰةٞ﴾) را به صورت «نکره» ذکر کرد، تا مفید تعظیم و تکثیر باشد. و از آنجا که حقیقت این حکم را، جز کسانی که دارای عقل کامل و درک عمیق هستند، نمی‎دانند، فقط آنها را مورد خطاب قرار داده است. و این دلالت می‎نماید که خداوند دوست دارد بندگانش از افکار و عقل‎های‏شان بهره بگیرند و در حکمت‎های احکام الهی و مصالحی که بر کمال خداوند و کمال حکمت و عدل و رحمت گسترده‎اش دلالت می‎نمایند، بیندیشند. و از این آیه استنباط می‌شود که هر کس در راستای فهمِ حکمت و تدبیر خدا در جهان هستی، از عقل و خرد خویش بهره بگیرد، سزاوار ستایش است و از خردمندانی است که خطاب الهی متوجه آنهاست. و پروردگار، همۀ آنها را ندا داده و همین فضیلت و شرافت برای قومی که می‎اندیشند، کافی است. (﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) باشد که تقوی پیشه کنید. چون هرکس که پروردگارش را بشناسد، اسرار بزرگ و حکمت‎های شگفت انگیز و نشانه‎های والایی را که در دین و شریعت الهی است، می‎شناسد و این باعث می‎شود تا تسلیم فرمان خدا شود و گناهانش را بزرگ بپندارد و آنها را ترک نماید. پس با داشتن چنین اوصافی، سزاوار است که از پرهیزگاران باشد.
: 180 - 182 #
{كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (181) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (182)}
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِين ، بر شما فرض شده است که هرگاه مرگِ يکي از شما فرا رسيده اگر مالي باقي گذارد، براي پدر و مادر و خويشاوندان به نيکي وصيت کند، و اين حقي بر پرهيزگاران است. فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و هرکس آن را پس از اينکه شنيد تغيير داد، پس همانا گناهش بر کساني است که آن را دگرگون مي کنند. بي گمان خداوند شنوا و داناست. فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ، پس هر کس بيم داشته باشد که وصيت کننده اي (نسبت به ورثه اش) مرتکب انحراف يا گناهي شود، پس ميان آنها اصلاح نمود، بر او گناهي نيست، بي گمان خداوند آمرزگار مهربان است.
#
{180} أي: فرض الله عليكم يا معشر المؤمنين {إذا حضر أحدكم الموت}؛ أي: أسبابه كالمرض المشرف على الهلاك وحضور أسباب المهالك وكان قد {ترك خيراً }؛ وهو المال الكثير عرفاً فعليه أن يوصي لوالديه وأقرب الناس إليه بالمعروف على قدر حاله من غير سرف ولا اقتصار على الأبعد دون الأقرب، بل يرتبهم على القرب والحاجة ولهذا أتى فيه بأفعل التفضيل، وقوله: {حقًّا على المتقين}؛ دل على وجوب ذلك، لأن الحق هو الثابت، وقد جعله الله من موجبات التقوى. واعلم أن جمهور المفسرين يرون أن هذه الآية منسوخة بآية المواريث، وبعضهم يرى أنها في الوالدين والأقربين غير الوارثين، مع أنه لم يدل على التخصيص بذلك دليل، والأحسن في هذا أن يقال إن هذه الوصية للوالدين والأقربين مجملة ردها الله تعالى إلى العرف الجاري، ثم إن الله تعالى قدر للوالدين الوارثين وغيرهما من الأقارب الوارثين هذا المعروف في آيات المواريث بعد أن كان مجملاً، وبقي الحكم فيمن لم يرثوا من الوالدين الممنوعين من الإرث وغيرهما ممن حُجِب بشخص أو وصف، فإن الإنسان مأمور بالوصية لهؤلاء وهم أحق الناس ببره، وهذا القول تتفق عليه الأمة، ويحصل به الجمع بين القولَيْنِ المتقدِمَيْنِ، لأن كلاًّ من القائلَيْنِ بهما كلٌّ منهم لَحظَ مَلْحَظاً واختلف المورد، فبهذا الجمع يحصل الاتفاق والجمع بين الآيات، فإنه مهما أمكن الجمع كان أحسن من ادعاء النسخ الذي لم يدل عليه دليل صحيح.
(180) خداوند بر شما -گروه مؤمنان- فرض گردانیده است که (﴿إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ﴾) هرگاه اسباب مرگ یکی از شما فرا رسید، مانند بیماری و مرضی که انسان را در آستانۀ مرگ قرار می‌دهد و یا دیگر اسباب از بین رفتن. (﴿إِن تَرَكَ خَيۡرًا﴾) اگر مالی را که از نظر عرف زیاد شمرده می‎شود، از خود برجای گذاشت، بر اوست که برای پدر و مادر و نزدیک‌ترین مردم به او، به اندازۀ توانش وصیت کند، بدون اینکه زیاده‌روی نماید و بدون اینکه به خویشاوندان دور بسنده نماید، و خویشاوندان نزدیک را ترک گوید، بلکه به ترتیب خویشاوندی و نزدیکی و نیازمندی، برای آنها وصیت نماید. و علت اینکه اسم تفضیل «أقربین»‌را به‌کار برده است، اشاره به همین مطلب است. و (﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ﴾) دلالت بر واجب بودن «وصیّت» می‎نماید و خداوند آن را از علایم پرهیزگاری قرار داده است. بدان که جمهورِ مفسرین بر این باورند که این آیه به‌وسیله آیۀ «مواریث» منسوخ شده است. و بعضی از مفسران گفته‎اند که، در حق پدر و مادر و خویشاوندانی است که ارث نمی‎برند. با اینکه دلیلی بر این تخصیص وجود ندارد و بهتر است که در این مورد گفته شود: وصیتی که در این آیه در رابطه با پدر و مادر و خویشاوندان مطرح شده است، مجمل بوده و خداوند آن را به عرفِ موجود در میان جوامع، ارجاع داده است. سپس خداوند اندازه و مقدار این «وصیت پسندیده» را برای پدر و مادر و دیگر خویشاوندانی که ارث می‎برند، در آیۀ مواریث بیان کرد؛ چرا که این حکم در اینجا به‌طور مختصر بیان شده است. و اما حکم این آیه، منحصراً مربوط به پدر و مادری است که از ارث محروم‎اند، و نیز دیگر کسانی که به خاطر وجود فردی دیگر یا داشتن حالتی خاص، از ارث محروم می‎مانند. پس آدمی مأمور است تا برای اینها وصیت نماید و آنان از همۀ مردم به احسانِ او سزاوارترند. و تمام امت بر این رأی اتفاق نظر دارد، چراکه هردو قولی را که به آنها اشاره شده، درخود جمع می‎نماید، چون گویندگانِ هر یک از دو قول، بخشی از موضوع را ملاحظه نموده است. پس بدین ترتیب اتفاق به دست می‎آید و جمع بین آیات حاصل می‎شود. بنابراین جمع بهتر است از اینکه ادعای نسخ شود، در حالی که دلیلی هم برای توجیه آن وجود نداشته باشد.
گاهی وصیت‌کننده از وصیت کردن امتناع می‎ورزد، چون گمان می‎برد کسانی که پس از او هستند، چه بسا وصیت او را دگرگون ‎کنند. به همین جهت خداوند متعال فرمود:
#
{181 ـ 182} {فمن بدله}؛ أي: الإيصاء للمذكورين أو غيرهم {بعدما سمعه}؛ أي: بعد ما عقله وعرف طرقه وتنفيذه {فإنما إثمه على الذين يبدلونه}؛ وإلا فالموصي وقع أجره على الله، وإنما الإثم على المبدل المغير {إن الله سميع}؛ يسمع سائر الأصوات ومنه سماعه لمقالة الموصي ووصيته فينبغي له أن يراقب من يسمعه ويراه وأن لا يجور في وصيته، {عليم}؛ بنيته وعليم بعمل الموصَى إليه، فإذا اجتهد الموصي، وعلم الله من نيته ذلك أثابه ولو أخطأ، وفيه التحذير للموصَى إليه من التبديل، فإن الله عليم به مطلع على [ما] فعله فليحذر من الله، هذا حكم الوصية العادلة وأما الوصية التي فيها حيف وجنف وإثم فينبغي لمن حضر الموصي وقت الوصية بها أن ينصحه بما هو الأحسن والأعدل، وأن ينهاه عن الجور والجنف وهو الميل بها عن خطأ من غير تعمد، والإثم وهو التعمد لذلك، فإن لم يفعل ذلك فينبغي له أن يصلح بين الموصَى إليهم ويتوصل إلى العدل بينهم على وجه التراضي والمصالحة ووعظهم بتبرئة ذمة ميتهم، فهذا قد فعل معروفاً عظيماً، وليس عليه إثم كما على مبدل الوصية الجائزة ولهذا قال: {إن الله غفور}؛ أي: يغفر جميع الزلات ويصفح عن التبعات لمن تاب إليه، ومنه مغفرته لمن غض من نفسه وترك بعض حقه لأخيه لأن من سامح سامحه الله، غفور لميتهم الجائر في وصيته إذا احتسبوا بمسامحة بعضهم بعضاً لأجل براءة ذمته، {رحيم}؛ بعباده حيث شرع لهم كل أمر به يتراحمون ويتعاطفون. فدلت هذه الآيات على الحث على الوصية وعلى بيان من هي له وعلى وعيد المبدل للوصية العادلة والترغيب في الإصلاح في الوصية الجائرة.
(181 - 182)  (﴿فَمَنۢ بَدَّلَهُۥ﴾) هرکس وصیتی را که برای افراد مذکور یا دیگران صورت گرفته است، دگرگون کند، (﴿بَعۡدَ مَا سَمِعَهُۥ﴾) پس از اینکه آن را فهمید و راه‌های اجرای آن را دانست، (﴿فَإِنَّمَآ إِثۡمُهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُۥٓ﴾) گناهش به گردن کسانی است که آن را دگرگون می‎کنند؛ و وصیت کننده از جانب خدا مستحق پاداش می‌باشد؛ و گناه بر عهدۀ تبدیل کننده و تغییر دهنده است. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ﴾) همانا خداوند شنواست و تمام صداها و گفتار وصیت کننده و وصیت او را می‎شنود. پس شایسته است خدایی را مراقب بداند که سخن او را می‎شنود و او را می‎بیند و در وصیت خود ستم نکند. (﴿عَلِيمٞ﴾) و خداوند به نیت و قصد او داناست و کار و عمل کسی را که برای او وصیت شده است، می‎داند. پس وقتی وصیت کننده تلاش خود را کرد و خداوند از نیت او مطلّع شد، به او پاداش می‎دهد، گرچه اشتباه کرده باشد. در این آیه فردی که برای او وصیت صورت گرفته است، از تغییر دادنِ وصیت برحذر داشته شده است؛ زیرا خداوند بر او و کارش مطلع است، پس باید از خدا بترسد. این است وصیت منصفانه. کسی که هنگام وصیت در کنار وصیت کننده حضور دارد و می‌داند که در وصیت وی اجحاف، انحراف و گناهی رفته است، باید او را به آنچه که بهتر و منصفانه‎تر است، سفارش نماید و از ستم باز دارد. و «جنف» یعنی انحراف از روی خطا و بدون قصد. و «اثم» یعنی انحراف از روی قصد. و اگر چنین نکرد باید میان کسانی که برای‏شان وصیت شده است، به اصلاح بپردازد و آنها را به توافق و خشنودی برساند و آنها را سفارش کند که ذمۀ مردۀ خود را آزاد کنند. او با این عمل، کار بسیار خوب و بزرگی را انجام داده است و دیگر گناهی بر او نیست، بلکه گناه متوجه کسانی است که وصیت را تغییر می‎دهند. بنابراین فرمود: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾) همانا خداوند همۀ لغزش‎ها را می‎آمرزد و از اشتباهات کسی که توبه کند، می‎گذرد. و خداوند کسی را که از حق خود به نفع برادرش صرف نظر ‎کند، می‎آمرزد؛ و خداوند مردۀ آنها را که در وصیت کردنش ستم نموده است، می‎بخشد، به شرطی که آنها به خاطر آزاد کردن ذمۀ مردۀ خود، از یکدیگر چشم پوشی کنند. و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است و راه‌های مهربان بودن و مهر ورزیدن را به آنان یاد داده است. پس این آیات، مسلمانان را بر «وصیت نمودن» تحریک و تشویق می‎نمایند. و نیز به ذکر کسانی می‌پردازد که وصیت برای آنهاست. و همچنین کسانی را مورد تهدید قرار می‌دهد که وصیت را تغییر می‎دهند. و در آخر، مسلمانان را به اصلاحِ وصیتی که انحراف و ستم در آن راه یافته است، تشویق می‎نمایند.
: 183 - 185 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَنْ كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون، اي کساني که ايمان آورده ايد! روزه بر شما فرض شده است همان گونه که کساني که پيش از شما بودند فرض شده بود، تا پرهيزگار شويد. أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ، روزه در روزهاي معدودي بر شما فرض شده است پس هرکسي از شما بيمار يا در سفر باشد، تعدادي از روزهاي ديگر را روزه بگيرد، و برکساني که توانايي روزه گرفتن را ندارند، فديه است که غذا دادن به مستمندي است، و هرکس به دلخواه خودش فديه را بيشتر کند براي او بهتر است، و روزه گرفتن برايتان بهتر است اگر بدانيد. شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِيَ أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، ماه رمضان ماهي است که در آن قرآن نازل شده است، کتابي که هدايتگر مردم است و متضمن نشانه هاي آشکار هدايت و فرقان است. پس هرکسي از شما در ماه رمضان حاضر و مقيم باشد، آن را روزه بگيرد، و هرکس که بيمار يا مسافر باشد، پس تعدادي از روزهاي ديگر را روزه بگيرد، خداوند براي شما آساني مي خواهد، و نمي خواهد به شما سختي روا بدارد، تا شمار روزها را کامل کنيد و خدا را به پاس آنکه شما را هدايت کرده است به بزرگي ياد کنيد، و باشد که سپاسگزار باشيد.
#
{183} يخبر تعالى بما منَّ الله به على عباده بأنه فرض عليهم الصيام كما فرضه على الأمم السابقة لأنه من الشرائع والأوامر التي هي مصلحة للخلق في كل زمان، وفيه تنشيط لهذه الأمة بأنه ينبغي لكم أن تنافسوا غيركم في تكميل الأعمال والمسارعة إلى صالح الخصال، وأنه ليس من الأمور الثقيلة التي اختصَّيتم بها. ثم ذكر تعالى حكمته في مشروعية الصيام فقال: {لعلكم تتقون}؛ فإن الصيام من أكبر أسباب التقوى لأن فيه امتثال أمر الله واجتناب نهيه، فممِّا اشتمل عليه من التقوى أن الصائم يترك ما حرم الله عليه من الأكل والشرب والجماع ونحوها التي تميل إليها نفسه متقرباً بذلك إلى الله راجياً بتركها ثوابه، فهذا من التقوى، ومنها: أن الصائم يدرب نفسه على مراقبة الله تعالى فيترك ما تهوى نفسه مع قدرته عليه لعلمه باطلاع الله عليه، ومنها: أنَّ الصيام يضيق مجاري الشيطان فإنه يجري من ابن ادم مجرى الدم فبالصيام يضعف نفوذه وتقل منه المعاصي، ومنها: أن الصائم في الغالب تكثر طاعته والطاعات من خصال التقوى، ومنها: أن الغني إذا ذاق ألم الجوع أوجب له ذلك مواساة الفقراء المعدمين. وهذا من خصال التقوى.
(183) خداوند متعال از احسانی که بر بندگانش روا داشته است، خبر داده و می‌گوید: روزه را بر آنها فرض گردانده‌ام، همان‌طور که آن را بر امت‎های گذشته فرض گردانیده بودم، چون روزه از شرایع و دستوراتی است که همیشه و هر زمان به مصلحت مردم است. نیز در این آیه، خداوند امت اسلامی را تشویق نموده که در انجام اعمال صالح از دیگران گوی سبقت ببرند و به انجام کارهای خوب بشتابند. نیز بیان داشته است که روزه جزو آن دسته از اعمال و عبادت‌های سنگینی نیست که فقط به شما اختصاص داده شده باشد. سپس خداوند حکمت خویش را در مشروع نمودن روزه بیان کرده و می‌فرماید: (﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) تا پرهیزگار شوید؛ زیرا روزه از بزرگ‌ترین اسباب پرهیزگاری است، چون روزه مصداق فرمان بردن از دستور خدا و پرهیز از منهیات او می‎باشد. از جمله درس‌های پرهیزگاری که انسان مسلمان از دانشگاه روزه و رمضان می‌آموزد، این است که روزه‌دار آنچه را خداوند بر او حرام نموده از قبیل: خوردن و آشامیدن و آمیزش جنسی وسایر مواردی که دلش می‎خواهد انجام دهد، ترک می‎کند و با این کار به خداوند نزدیکی می‎جوید و پاداش وی را می‌طلبد. پس این پرهیزگاری است. و از جمله درس‌های پرهیزگاری که روزه به ما یاد می‌دهد، این است که روزه‌دار در طول ماه رمضان، تمرین می‌کند که خداوند مراقب اوست، پس آنچه را که نفسش می‌طلبد - هرچند که بر انجام دادن آن قادر است - ترک می‎کند، چون می‎داند خداوند از او اطلاع دارد. همچنین روزه راه‌های ورود شیطان به نفس آدمی را تنگ کرده و می‎بندد؛ زیرا شیطان در وجود انسان مانند خون جریان می‌یابد. پس با روزه گرفتن، نفوذ شیطان ضعیف می‎شود و گناهان کاهش می‌یابند. و یکی از برکات روزه این است که روزه‎دار غالباً عبادت زیاد انجام می‌دهد و انجام عبادت از علایم پرهیزگاری است. نیز از برکات روزه این است که ثروتمند، درد گرسنگی را می‌چشد و اینکار باعث می‎شود تا با فقرا و مستمندان ابراز همدردی کرده و به آنان کمک کند. و این از خصلت‎های پرهیزگاری است.
#
{184} ولما ذكر أنه فرض عليهم الصيام أخبر أنه أيام معدودات أي قليلة في غاية السهولة ثم سهل تسهيلاً آخر فقال: {فمن كان منكم مريضاً أو على سفر فعدة من أيام أخر}؛ وذلك للمشقة في الغالب رخص الله لهما في الفطر، ولما كان لا بد من حصول مصلحة الصيام لكل مؤمن أمرهما أن يقضياه في أيام أخر إذا زال المرض وانقضى السفر وحصلت الراحة، وفي قوله: {فعدة من أيام}؛ فيه دليل على أنه يقضي عدد أيام رمضان كاملاً كان أو ناقصاً وعلى أنه يجوز أن يقضي أياماً قصيرة باردة عن أيام طويلة حارة كالعكس، وقوله: {وعلى الذين يطيقونه}؛ أي: يطيقون الصيام {فدية}؛ عن كل يوم يفطرونه {طعام مسكين}؛ وهذا في ابتداء فرض الصيام لما كانوا غير معتادين للصيام وكان فرضه حتماً فيه مشقة عليهم دَرَّجَهم الربُّ الحكيم بأسهل طريق، وخَيَّرَ المطيق للصوم بين أن يصوم وهو أفضل أو يطعم ولهذا قال: {وأن تصوموا خير لكم}؛ ثم بعد ذلك جعل الصيام حتماً على المطيق، وغير المطيق يفطر ويقضيه في أيام أُخَر، وقيل: وعلى الذين يطيقون؛ أي يتكلفونه، ويشق عليهم مشقة غير محتملة كالشيخ الكبير، فدية عن كل يوم مسكين، وهذا هو الصحيح.
(184) پس از آنکه بیان داشت که روزه را بر اهل ایمان فرض گردانیده است، خبر داد که ایام روزه معدود و محدود است؛ یعنی روزگار روزه کم است و انجام این فریضه بسیار آسان است. سپس آن را بیشتر آسان نمود و فرمود: (﴿فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾) از آنجا که غالباً بیماری و سفر موجبات مشقت و دشواری را فراهم می‌کنند، به بیمار و مسافر اجازه داده است که روزه نگیرند. و از آنجا که به دست آوردن منفعت روزه بر هر مؤمنی لازم است، خداوند به مسافر و مریض دستور داد تا در روزهای دیگر، آنگاه که بیماری از بین رفت و سفر تمام شد، روزه بگیرند. و(﴿فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾) بیانگر آن است که مریض یا مسافر باید به تعداد روزهای ماه رمضان روزه بگیرد؛ و اینکه می‎تواند روزۀ روزهای گرم و طولانی را در روزهای سرد و کوتاه قضا کند. (﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ﴾) و بر کسانی که نمی‎توانند روزه بگیرند، (﴿فِدۡيَةٞ﴾) کفّاره‌ای است که در عوض هر روزی که روزه نمی‎گیرند، باید فدیه بدهند، (﴿طَعَامُ مِسۡكِينٖ﴾) خوراک یک فقیر. و این در آغاز فرض شدنِ روزه بود، آنگاه که هنوز بر روزه گرفتن عادت نکرده بودند و فرض شدن روزه بر آنها سخت بود، به همین‌جهت خداوند آسان‌ترین راه را پیش روی آنها قرار داد؛ به گونه‌ای که هرکس می‎توانست روزه بگیرد، مختار بود روزه بگیرد - و آن بهتر است - و یا اینکه به جای آن به مستمندان خوراک بدهد. به همین جهت فرمود: (﴿وَأَن تَصُومُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾) و روزه گرفتن برای‏تان بهتر است. سپس روزه را بر کسی که توانایی روزه گرفتن را دارد به طور وجوب و قطعی فرض گردانید. اما کسی که در ماه رمضان نمی‎تواند روزه بگیرد، قضای آن را در روزهای دیگر به جای می‌آورد. و گفته شده: (﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ يُطِيقُونَهُۥ﴾) یعنی کسانی که روزه گرفتن برای آنها دشوار و سخت است و نمی‎توانند روزه بگیرند، مانند پیر‌مرد و پیرزن، بر آنها لازم است در مقابل هر روز به یک فقیر خوراک بدهند و این رأی صحیح است.
#
{185} {شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن}؛ أي: الصوم المفروض عليكم هو شهر رمضان الشهر العظيم الذي قد حصل لكم فيه من الله الفضل العظيم، وهو القرآن الكريم المشتمل على الهداية لمصالحكم الدينية والدنيوية وتبيين الحق بأوضح بيان، والفرقان بين الحق والباطل والهدى والضلال وأهل السعادة وأهل الشقاوة، فحقيق بشهر هذا فضله، وهذا إحسان الله عليكم فيه، أن يكون موسماً للعباد مفروضاً فيه الصيام، فلما قرره وبين فضيلته وحكمة الله تعالى في تخصيصه قال: {فمن شهد منكم الشهر فليصمه}؛ هذا فيه تعيين الصيام على القادر الصحيح الحاضر، ولما كان النسخ للتخيير بين الصيام والفداء خاصة، أعاد الرخصة للمريض والمسافر لئلا يتوهم أن الرخصة أيضاً منسوخة فقال: {يريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر}؛ أي: يريد الله تعالى أن ييسر عليكم الطرق الموصلة إلى رضوانه أعظم تيسير ويسهلها أبلغ تسهيل، ولهذا كان جميع ما أمر الله به عباده في غاية السهولة في أصله، وإذا حصلت بعض العوارض الموجبة لثقله؛ سهله تسهيلاً آخر إما بإسقاطه أو تخفيفه بأنواع التخفيفات، وهذه جملة لا يمكن تفصيلها، لأن تفاصيلها جميع الشرعيات، ويدخل فيها جميع الرخص والتخفيفات. {ولتكملوا العدة}؛ وهذا والله أعلم لئلا يتوهم متوهم أن صيام رمضان يحصل المقصود منه ببعضه، دفع هذا الوهم بالأمر بتكميل عدته، ويشكر الله تعالى عند إتمامه على توفيقه وتسهيله وتبيينه لعباده وبالتكبير عند انقضائه، ويدخل في ذلك التكبير عند رؤية هلال شوال إلى فراغ خطبة العيد.
(185) (﴿شَهۡرُرَمَضَانَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ فِيهِ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾) روزه‌ای که بر شما فرض شده است، روزۀ ماه رمضان است، ماه بزرگی که در آن، از جانب خدا فضل فراوانی به شما رسیده است، و آن قرآن کریم است که مشتمل بر هدایت و منافع دینی و دنیوی شما است و حق را به روشن‎ترین صورت بیان می‎دارد و جدا کنندۀ حق از باطل و هدایت از گمراهی و اهل سعادت از اهل شقاوت است. پس ماهی که چنین فضیلتی دارد و احسان خدا در آن بر شما نازل می‌شود، شایسته است موسم عبادت باشد و روزه در آن فرض شود. پس از آنکه خداوند متعال فضیلت این ماه مبارک و حکمت وجوب روزۀ این ماه را بیان کرد، فرمود: (﴿فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡيَصُمۡهُ﴾) در این بخش از آیه، مقرر شده است فردی که توانایی دارد و تندرست و مقیم است، باید روزه بگیرد. و از آنجا که مختار بودن بین روزه گرفتن و فدیه دادن منسوخ شد، رخصت مریض و مسافر در امر روزه نگرفتن را دوباره تکرار کرد، تا این توهم حاصل نشود که رخصت آنان نیز منسوخ شده است. به همین جهت فرمود: (﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ﴾) خداوند می‎خواهد راه‌هایی را که به خشنودی او منتهی می‌شوند، برای‏تان بسیار هموار و میسّر بگرداند. بنابراین اصولا تمام چیزهایی که خداوند بندگانش را به انجام آن فرمان داده است، بسیار ساده و آسان است. و چنانچه وجود شرایط و مسایل خاصی موجب دشواری آن ‎گردد، خداوند آن را به صورتی دیگر آسان می‌نماید، به‌گونه‌ای که یا آن را ساقط می‌گرداند و یا آن را با روش‌های مختلف تخفیف می‌دهد. این ویژگی به‌صورت مجمل بیان شده و امکان بازکردن آن وجود ندارد، چراکه تفاصیل آن شامل تمامی احکام شرع می‌گردد و همۀ انواع رخصت‌ها و تخفیفاتی که در شرع به آنها پرداخته شده است، در این مجمل داخل است. (﴿وَلِتُكۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ﴾) و این ـ خداوند بهتر می‎داند ـ بدان سبب است که کسی گمان نبرد با روزه گرفتنِ قسمتی از ماه رمضان، روزۀ آن از ذمۀ او ساقط گشته و مقصود حاصل شده است. خداوند این گمان را با امر به کامل کردن روزهای ماه رمضان رد نموده و گفته است: ماه رمضان را باید به‌طور کامل روزه گرفت و هنگام اتمام ماه مبارک رمضان باید به خاطر توفیق گرفتن روزه و تسهیل آن بر بندگانش از خدا سپاسگزار بود و او را به بزرگی یاد نمود. و به هنگام رؤیت هلال ماه شوال تا پایان یافتن خطبۀ نماز عید «تکبیر» گفت.
: 186 #
{وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186)}
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون، و هرگاه بندگانم از تو درباره من سوال کنند، بگو من نزديک هستم، ودعاي دعا ک ننده را هرگاه مرا بخواند اجابت مي کنم، پس بايد فرمان مرا اجابت کنند و به من ايمان بياورند تا راه يابند.
#
{186} هذا جواب سؤال. سأل النبيَّ - صلى الله عليه وسلم - بعضُ أصحابه فقالوا: يا رسول الله، أقريب ربنا فنناجيه، أم بعيد فنناديه؟ فنزل {وإذا سألك عبادي عني فإني قريب}؛ لأنه تعالى الرقيب الشهيد المطلع على السر وأخفى يعلم خائنةَ الأعين وما تخفي الصدور فهو قريب أيضاً من داعيه بالإجابة، ولهذا قال: {أجيب دعوة الداع إذا دعان}؛ والدعاء نوعان: دعاء عبادة، ودعاء مسألة. والقرب نوعان: قرب بعلمه من كل خلقه، وقرب من عابديه وداعيه بالإجابة والمعونة والتوفيق. فمن دعا ربه بقلب حاضر ودعاء مشروع ولم يمنع مانع من إجابة الدعاء كأكل الحرام ونحوه فإن الله قد وعده بالإجابة، وخصوصاً إذا أتى بأسباب إجابة الدعاء وهي الاستجابة لله تعالى بالانقياد لأوامره ونواهيه القولية والفعلية والإيمان به الموجب للاستجابة، فلهذا قال: {فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون}؛ أي: يحصل لهم الرشد الذي هو الهداية للإيمان والأعمال الصالحة ويزول عنهم الغي المنافي للإيمان والأعمال الصالحة، ولأن الإيمان بالله والاستجابة لأمره سبب لحصول العلم كما قال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً}. ثم قال تعالى:
(186) این پاسخ پرسشی است که بعضی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم از ایشان پرسیدند و گفتند: ای پیامبر خدا! آیا پروردگار ما نزدیک است تا با او مناجات کرده و با او در گوشی صحبت کنیم، یا دور است و باید او را صدا بزنیم؟ پس این آیه نازل شد: (﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾) چون خداوند متعال مراقب و حاضر است، و بر امور پنهان و پوشیده اطلاع دارد و خیانت چشم‌ها و آنچه را سینه‎ها در خود پنهان می‎دارند، می‎داند. پس او به کسی که وی را می‎خواند، نزدیک است و او را اجابت می‎نماید. به همین جهت فرمود: (﴿أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾) دعای دعاکننده را - هرگاه که مرا بخواند- اجابت می‌کنم. دعا و فراخوان دو نوع است؛ دعای عبادت و دعای در خواست کردن. و نزدیکیِ خداوند دو نوع است: یکی نزدیکی به‌وسیلۀ علم و شناختی که نسبت به همۀ مخلوقات دارد و دیگری نزدیکی خداوند از پرستندگان و خوانندگانش با اجابت و یاری کردن و توفیق دادن آنان. پس هر کس پروردگارش را با قلبی آگاه و حاضر و دعایی مشروع بخواند و مانعی برای پذیرفته شدن دعایش وجود نداشته باشد، مانند خوردن روزی حرام و امثال آن، خداوند وعده داده است که دعایش را اجابت ‎کند، به‌ویژه وقتی که اسباب اجابت دعا را فراهم نماید، از قبیل: استجابت خدا و اطاعت از دستورهای او و باز آمدن از آنچه که ما را از گفتن آن و انجام دادن آن نهی کرده است. و ایمان به خداوند نیز یکی از اسباب استجابت دعا می‌باشد. به همین جهت فرمود: (﴿فَلۡيَسۡتَجِيبُواْ لِي وَلۡيُؤۡمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمۡ يَرۡشُدُونَ﴾) پس فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان بیاورند، تا راه یابند و رشد را به دست آورند. رشد؛ یعنی راه یافتن به ایمان و اعمال صالح و دور شدن از فساد و اعمالی که منافی ایمان و عمل صالح است. ایمان به خدا و پذیرفتن و استجابت فرمان او، سبب حصول علم است، همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ [الأنفال: 29] «ای کسانی که ایمان آورده‎اید! اگر از خدا بترسید و پرهیزگار باشید، برای شما [نیروی] تشخیص [حق از باطل] قرار می‎دهد».
: 187 #
{أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)}
أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَكُلُواْ وَاشْرَبُواْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ، آميزش با زنانتان در شب روزه براي شما حلال شد، شما لباس آنها هستيد و آنها لباس شما هستند، خداوند مي دانست که شما به خود خيانت مي کرديد، پس آن گاه توبه شما را پذيرفت و از شما درگذشت.
#
{187} كان في أول فرض الصيام يحرم على المسلمين الأكل والشرب والجماع في الليل بعد النوم ، فحصلت المشقة لبعضهم، فخفف الله تعالى عنهم ذلك وأباح في ليالي الصيام كلها الأكل والشرب والجماع، سواء نام أو لم ينم، لكونهم يختانون أنفسهم بترك بعض ما أمروا به، {فتاب}؛ الله {عليكم}؛ بأن وسع لكم أمراً كان لولا توسعته موجباً للإثم، {وعفا عنكم}؛ ما سلف من التخون {فالآن}؛ بعد هذه الرخصة والسعة من الله {باشروهن}؛ وطئاً وقبلة ولمساً وغير ذلك {وابتغوا ما كتب الله لكم}؛ أي: انووا في مباشرتكم لزوجاتكم التقرب إلى الله تعالى، والمقصود الأعظم من الوطء، وهو حصول الذرية وإعفاف فرجه وفرج زوجته، وحصول مقاصد النكاح، ومما كتب الله لكم ليلة القدر الموافقة لليالي صيام رمضان، فلا ينبغي لكم أن تشتغلوا بهذه اللذة عنها وتضيعوها، فاللذة مدركة وليلة القدر إذا فاتت لم تدرك. {وكلوا واشربوا حتى يتبين لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود من الفجر}؛ هذا غاية للأكل والشرب والجماع، وفيه أنه إذا أكل ونحوه شاكًّا في طلوع الفجر فلا بأس عليه، وفيه دليل على استحباب السحور للأمر، وأنه يستحب تأخيره، أخذاً من معنى رخصة الله وتسهيله على العباد، وفيه أيضاً دليل على أنه يجوز أن يدركه الفجر وهو جنب من الجماع قبل أن يغتسل، ويصح صيامه لأن لازم إباحة الجماع إلى طلوع الفجر، أن يدركه الفجر وهو جنب، ولازم الحق حق {ثم}؛ إذا طلع الفجر {أتموا الصيام}؛ أي: الإمساك عن المفطرات {إلى الليل}؛ وهو غروب الشمس، ولما كان إباحة الوطء في ليالي الصيام ليست إباحة عامة لكل أحد، فإن المعتكف لا يحل له ذلك استثناه بقوله: {ولا تباشروهن وأنتم عاكفون في المساجد}؛ أي: وأنتم متصفون بذلك. ودلت الآية على مشروعية الاعتكاف وهو لزوم المسجد لطاعة الله تعالى وانقطاعاً إليه، وأن الاعتكاف لا يصح إلا في مسجدٍ، ويستفاد من تعريف المساجد أنها المساجد المعروفة عندهم، وهي التي تقام فيها الصلوات الخمس، وفيه أن الوطء من مفسدات الاعتكاف. تلك المذكورات وهو تحريم الأكل والشرب والجماع، ونحوه من المفطرات في الصيام، وتحريم الفطر على غير المعذور، وتحريم الوطء على المعتكف، ونحو ذلك من المحرمات {حدود الله}؛ التي حدها لعباده ونهاهم عنها فقال: {فلا تقربوها}؛ أبلغ من قوله فلا تفعلوها؛ لأن القربان يشمل النهي عن فعل المحرم بنفسه، والنهي عن وسائله الموصلة إليه. والعبد مأمور بترك المحرمات والبعد منها غاية ما يمكنه، وترك كل سبب يدعو إليها، وأما الأوامر فيقول الله فيها تلك حدود الله فلا تعتدوها فينهى عن مجاوزتها {كذلك}؛ أي: بيَّن الله لعباده الأحكام السابقة أتم تبيين وأوضحها لهم أكمل إيضاح {يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون}؛ فإنهم إذا بان لهم الحق اتبعوه، وإذا تبين لهم الباطل اجتنبوه، فإن الإنسان قد يفعل المحرم، على وجه الجهل بأنه محرم ولو علم تحريمه لم يفعله، فإذا بين الله للناس آياته؛ لم يبق لهم عذر ولا حجة، فكان ذلك سبباً للتقوى.
(187) در آغازِ فرض شدن روزه بر مسلمانان، خوردن و نوشیدن و آمیزش جنسی در شب حرام بود، بنابراین بعضی دچار مشقت گردیدند، آنگاه خداوند این سختی را برای آنها آسان نمود و در تمام شب‎های رمضان، خوردن و نوشیدن و آمیزش‌را جایز قرار داد، خواه خوابیده باشند یا نخوابیده باشند؛ چون آنها با ترک کردن بعضی از آنچه بدان دستور داده شده بودند، به خود خیانت می‎کردند. (﴿فَتَابَ عَلَيۡكُمۡ﴾) خداوند توبۀ شما را پذیرفت. به‌گونه‌ای که در این امر برای‏تان وسعت و فراخی قرار داد، که اگر در این امر در تنگنا قرار داده می‌شدید، مرتکب گناه می‎شدید.(﴿وَعَفَا عَنكُمۡ﴾) و خیانت‎های گذشتۀ شما را بخشید. (﴿فَٱلۡـَٰٔنَ﴾) بعد از این رخصت و گشایش از جانب خداوند، اکنون (﴿بَٰشِرُوهُنَّ﴾) با زنان‏تان آمیزش کنید، آنها را ببوسید و هرطور که خواستید با آنان معاشرت کنید، که برای‏تان جایز است. (﴿وَٱبۡتَغُواْ مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾) و قصد و نیت شما از مباشرت با همسران‏تان، نزدیکی جستن به خدا باشد و بزرگ‌ترین هدف از آمیزش، به وجود آمدن ذریه و نسل و پاکدامنی شوهر و همسر و حاصل شدن مقاصد نکاح است. و خداوند شب قدر را در ماه رمضان قرار داده و شایسته نیست با مشغول شدن به لذت محسوس، آن را فراموش کرده و از دست بدهید؛ زیرا لذت را می‎توان به دست آورد، اما شب قدر چنانچه از دست برود به آسانی نمی‎توان آن را به دست آورد. (﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِ﴾) این، پایان زمان خوردن و نوشیدن و آمیزش است و بیانگر آن است که اگر کسی چیزی را خورد و از طلوع فجر شک داشت، اشکالی ندارد. و نیز این آیه بیانگر آن است که سحری خوردن مستحب است، چون به آن امر شده است و نیز به تاخیر انداختن آن مستحب است؛زیرا خداوند در این زمینه رخصت داده و امور را برای بندگانش آسان کرده است. و همچنین از این آیه استنباط می‌شود اگر چنانچه کسی پس از طلوع فجر غسل جنابت انجام دهد اشکالی ندارد و روزۀ او صحیح است، چون اگر آمیزش تا طلوع فجر جایز باشد، لازمه‎اش آن است که جنابت تا بعد از طلوع فجر باقی می‌ماند و معلوم است که لازمه‌ی حق نیز حق است. (﴿ثُمَّ﴾) سپس، وقتی که فجر طلوع کرد (﴿أَتِمُّواْ ٱلصِّيَامَ﴾) روزه، یعنی اجتناب از چیزهایی را که روزه را باطل می‌کند (﴿إِلَى ٱلَّيۡلِ﴾) تا شب که خورشید غروب می‌کند، کامل کنید. و از آنجا که جایز بودن آمیزش با همسر در شب‎های رمضان برای همه جایز نیست - چون برای معتکف این کار جایز نمی‌باشد- معتکف را استثنا کرد و فرمود: (﴿وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰكِفُونَ فِي ٱلۡمَسَٰجِدِ﴾) و در حالی که در مساجد معتکف هسـتید، با زنانـتان آمیزش نکنید. این آیه بر مشروعیت اعتکاف دلالت می‎کند. اعتکاف؛ یعنی ماندن در مسجد به قصد عبادت خداوند متعال و گوشه‎گیری و بریدن از هر چیز، و روی آوردن به پروردگار. اعتکاف، جز در مسجد درست نیست. و از معرفه آوردن (﴿ٱلۡمَسَٰجِدِ﴾) چنین برمی‎آید که منظور از مساجد همان مساجد معروفی است که در آن نمـازهای پنجـگانه اقامه می‎شود. و این بیـانگر آن است که آمیـزش، اعتکاف را فاسد می‎کند. (﴿تِلۡكَ﴾) چیزهایی که ذکر شد، اعم از حرام بودن خوردن و نوشیدن و آمیزش و دیگر چـیزهایی که روزه را باطل می‌کند، و حرام بودن روزه نـگرفتن برای کسی که معذور نیست، و حـرام بودن آمـیزش جنسی برای فردی که به اعتکاف نشسته است و دیگر چیزهای حرام، (﴿حُدُودُ ٱللَّهِ﴾) مرزها و حدود خداوند و خطوط قرمزی است که برای بندگانش قرار داده است و آنها را از نزدیک شدن به آن نهی کرده و فرموده است: (﴿فَلَا تَقۡرَبُوهَا﴾) به آن نزدیک نشوید. این کلمه بلیغ‎تر از «فلا تفعلوها» می‎باشد؛ زیرا نهی از نزدیک شـدن، هم شـامل نهـی از ذات فـعل حرام و هم شامل نهی از اتخاذ اسباب و وسـائلی است که انـسان را به آن کار می‎رساند. و انسان مسلـمان امر شده است که از ارتکاب امور حـرام و اتـخاذ هر وسیله و سببی که وی را به سوی حرام بکشاند، به شدت بپرهیزد. اما خداوند در مورد دستورات و اوامر فرموده است: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَا﴾ پس، از گذشتن از آن مرزها نهـی کرده است. (﴿كَذَٰلِكَ﴾) خداوند این‌چنین برای بنـدگانش احکام را به صـورت کامل بیان می‎دارد و آن را به روشن‎ترین صورت، تبیین می‌نماید. (﴿يُبَيِّنُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ﴾) پس، چون حق برای‏شان روشن گردد، از آن پیـروی می‌کنند و چون باطل برایشان روشن شود، از آن پرهـیز می‌نمایند؛ زیرا انسان گاهی بر اثر نادانی کار حرامی را انجام می‎دهد و چنانـچه حرام بودن آن را بداند ‎آن‌را انجام نمـی‎دهد، پس خداوند آیاتش را برای مردم بیان کرد و عذر و دلیلی بـرای آنـها باقـی نگذاشـت و ایـن به تقـوی و پرهیزگاری می‌انجامد.
: 188 #
{وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188)}
وَلاَ تَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُواْ بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُواْ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُون ، و اموال خود را در ميانتان به ناحق نخوريد و آن را به حکام تقديم نکنيد تا پاره اي از اموال مردم را از روي گناه بخوريد، در حاليکه شما هم خوب مي دانيد.
#
{188} أي: ولا تأخذوا أموالكم أي أموال غيركم، أضافه إليهم لأنه ينبغي للمسلم أن يحب لأخيه ما يحب لنفسه، ويحترم ماله كما يحترم ماله، ولأن أكله لمال غيره يجرئ غيره على أكل ماله عند القدرة، ولما كان أكلها نوعين: نوعاً بحقٍّ ونوعاً بباطل، وكان المحرم إنما هو أكلها بالباطل قيده تعالى بذلك، ويدخل بذلك أكلها على وجه الغصب والسرقة والخيانة في وديعة أو عارية أو نحو ذلك، ويدخل فيه أيضاً أخذها على وجه المعاوضة بمعاوضة محرمة، كعقود الربا والقمار كلها فإنها من أكل المال بالباطل، لأنه ليس في مقابلة عوض مباح، ويدخل في ذلك أخذها بسبب غش في البيع والشراء والإجارة ونحوها، ويدخل في ذلك استعمال الأجراء وأكل أجرتهم، وكذلك أخذهم أجرة على عمل لم يقوموا بواجبه، ويدخل في ذلك أخذ الأجرة على العبادات والقربات التي لا تصح حتى يقصد بها وجه الله تعالى، ويدخل في ذلك الأخذ من الزكوات والصدقات والأوقاف والوصايا، لمن ليس له حق منها أو فوق حقه، فكل هذا ونحوه من أكل المال بالباطل، فلا يحل ذلك بوجه من الوجوه حتى ولو حصل فيه النزاع والارتفاع إلى حاكم الشرع، وأدلى من يريد أكلها بالباطل بحجة غلبت حجة المحق، وحكم له الحاكم بذلك، فإن حكم الحاكم لا يبيح محرماً ولا يحلل حراماً، إنما يحكم على نحو مما يسمع، وإلا فحقائق الأمور باقية، فليس في حكم الحاكم للمبطل راحة ولا شبهة ولا استراحة، فمن أدلى إلى الحاكم بحجة باطلة، وحكم له بذلك فإنه لا يحل له، ويكون آكلاً لمال غيره بالباطل والإثم، وهو عالم بذلك فيكون أبلغ في عقوبته وأشد في نكاله. وعلى هذا؛ فالوكيل إذا علم أن موكله مبطل في دعواه لم يحل له أن يخاصم عن الخائن كما قال تعالى: {ولا تكن للخائنين خصيماً}.
(188) اموال‏تان را نگیرید؛ یعنی: اموال دیگران را نگیرید. خداوند متعال اموال دیگران را به آنها نسبت داد؛ زیرا مسلمان باید آنچه را برای خود دوست دارد برای برادرش نیز دوست بدارد؛ و همچنان که مال خود را پاس می‌دارد، باید مال برادرش را نیز پاس بدارد؛ زیرا اگر او مال کسی را بخورد، دیگران نیز جرأت خوردن مال او را پیدا می‎کنند و چنانچه قدرت داشته باشند، آن را می‎خورند. و از آنجا که خوردنِ مال به دو صورت است؛ یک صورت، خوردنِ به حق و دیگری، خوردنِ به ناحق؛ و خوردن آن به ناحق و باطل حرام است، خداوند خوردن مال را به «ناحق» مقید نمود. و این آیه شامل خوردن مال به صورت غصب، دزدی، خیانتِ در امانت و امثال آن و معاوضۀ حرام از قبیل معاملۀ ربا و قمار می‌باشد، و خوردن اموال و به‌دست آوردن آن از این طرق، باطل و ناحق می‌باشد، چون از راه مباحی به‌دست نیامده است. و گرفتن مال با فریب دادنِ طرف در خرید و فروش و اجاره و امثال آن نیز شامل خوردن مال به ناحق است. همچنین به کار گرفتن کارگران و خوردن مزدشان و گرفتن مزد کارگرانی که به کاری گماشته شده‎اند اما آن را به نحو احسن انجام نداده‎اند، از زمرۀ خوردن مال به ناحق است. و گرفتن مُزد و اجرت بر انجام دادنِ عبادت‎هایی که جایز نیست بر انجام دادنِ آنها مزد و اجرتی دریافت نمود نیز شامل خوردن مال به باطل است؛ و چنین عباداتی صحیح و مقبول واقع نخواهند شد، مگر اینکه هدف از انجام آن کسب رضای خدا باشد. و گرفتن زکات و صدقات و اوقاف و وصیت از سوی کسی که مستحق نیست، یا مستحق است ولی بیش از حق خود بر می‌دارد، در خوردن مال به ناحق داخل است. پس همۀ این موارد و امثال آنها در دایرۀ «خوردن مال به ناحق» جای می‌گیرند. بنابراین خوردن آن به هیچ صورتی حلال نیست، حتی اگر در آن اختلاف شود و مسئله به حاکم شرع ارجاع داده شده و حاکم شرع به نفع کسی که در صدد خوردن چنین مالی است، حکم صادر کند؛ زیرا حکم حاکم حرامی را حلال نمی‎کند، چون حاکم طبق آنچه می‎شنود، حکم می‎نماید، ولی حق به قوت خود باقی است. پس کسی که می‎خواهد مال مردم را به ناحق بخورد، نباید حکم حاکم را سپر خود قرار دهد، و با آن اطمینان حاصل کند. پس هرکس که دلیل باطلی به حاکم تقدیم کند و حاکم بر اساس آن دلیل به نفع او حکم نمود، خوردن آن مال برای او حلال نیست؛ و اگر آن مال را بخورد مال کسی دیگر را به ناحق و گناه خورده است، در حالی که می‌داند و این کار عقوبت او را بیشتر و سزای او را سخت‎تر می‎نماید. بنابراین وکیل اگر بداند که موکّل او در ادعای خود بر باطل است، برای او جایز نیست که از خائن دفاع کند، همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا﴾ [النساء: 105] «و دفاع کنندۀ از خیانت کنندگان مباش».
: 189 #
{يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)}.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ، درباره هلالهاي ماه از تو مي رسند، بگو: « آنها وقت نما و « تقويم طبيعي» مردم و حج مي باشند.» و نيکي آن نيست که از پشت به خانه ها در آييد بلکه نيکوکار کسي است که تقوا پيشه کند، و از درهاي خانه ها وارد شويد، و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.
#
{189} فقوله تعالى: {يسألونك عن الأهلة}؛ ـ جمع هلال ـ ما فائدتها وحكمتها أو عن ذاتها {قل هي مواقيت للناس}؛ أي: جعلها الله تعالى بلطفه ورحمته على هذا التدبير، يبدو الهلال ضعيفاً في أول الشهر، ثم يتزايد إلى نصفه، ثم يشرع في النقص إلى كماله، وهكذا ليعرف الناس بذلك مواقيت عباداتهم؛ من الصيام وأوقات الزكاة والكفارات وأوقات الحج، ولما كان الحج يقع في أشهر معلومات، ويستغرق أوقاتاً كثيرة قال: {والحج}؛ وكذلك تعرف بذلك أوقات الديون المؤجلات، ومدة الإجارات ومدة العدد والحمل، وغير ذلك مما هو من حاجات الخلق، فجعله تعالى حساباً يعرفه كل أحد من صغير وكبير وعالم وجاهل، فلو كان الحساب بالسنة الشمسية لم يعرفه إلا النادر من الناس. {وليس البر بأن تأتوا البيوت من ظهورها}؛ وهذا كما كان الأنصار وغيرهم من العرب إذا أحرموا لم يدخلوا البيوت من أبوابها؛ تعبداً بذلك وظنًّا أنه برٌّ، فأخبر تعالى أنه ليس من البرِّ ؛ لأن الله تعالى لم يشرعه لهم، وكل من تعبد بعبادة لم يشرعها الله ولا رسوله فهو متعبد ببدعة، وأمرهم أن يأتوا البيوت من أبوابها؛ لما فيه من السهولة عليهم التي هي قاعدة من قواعد الشرع. ويستفاد من إشارة الآية أنه ينبغي في كل أمر من الأمور أن يأتيه الإنسان من الطريق السهل القريب الذي قد جعل له موصلاً، فالآمر بالمعروف والناهي عن المنكر، ينبغي أن ينظر في حالة المأمور، ويستعمل معه الرفق والسياسة التي بها يحصل المقصود أو بعضه، والمتعلم والمعلم ينبغي أن يسلك أقرب طريق وأسهله يحصل به مقصوده، وهكذا كل من حاول أمراً من الأمور، وأتاه من أبوابه، وثابر عليه فلا بد أن يحصل له المقصود بعون الملك المعبود. {واتقوا الله}؛ هذا هو البرُّ الذي أمر الله به، وهو لزوم تقواه على الدوام بامتثال أوامره واجتناب نواهيه، فإنه سبب للفلاح الذي هو الفوز بالمطلوب والنجاة من المرهوب، فمن لم يتق الله تعالى لم يكن له سبيل إلى الفلاح، ومن اتقاه فاز بالفلاح والنجاح.
(189) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِ﴾) در مورد هلال‎ها از تو می‎پرسند که فایده و حکمت آنها چیست؟ یا اینکه در مورد خود هلال‌ها از تو می‎پرسند. (﴿قُلۡ هِيَ مَوَٰقِيتُ لِلنَّاسِ﴾) خداوند به لطف و رحمت خویش هلال را در اول ماه باریک گردانده، سپس تا به نیمۀ ماه می‌رسد، به تدریج اندازۀ آن بزرگ می‎شود. تا قرص آن کامل می‎گردد، سپس به تدریج باریک می‌شود تا مردم بدین طریق اوقات عبادت‎های‏شان، از قبیل: روزه، زکات، کفاره‎ها و اوقات حج را بدانند. و از آنجا که فریضۀ حج در ماه‌های معلومی صورت می‌پذیرد و وقت زیادی‌را می‌برد، فرمود: (﴿وَٱلۡحَجِّ﴾). همچنین از طریق هلال ماه‌ها زمان پرداخت وام‎ها و اجاره‎ها و مدت عدۀ طلاق و حمل و دیگر چیزهایی که مردم به آن نیاز دارند، دانسته می‎شود. پس خداوند هلال‌ها را وسیلۀ محاسبات قرار داده است؛ و هرکس اعم از کوچک و بزرگ و عالم و جاهل آن را می‎داند. و اگر محاسبات از طریق سال خورشیدی صورت گیرد، جز تعداد کمی از مردم آن‌را نمی‎دانند. (﴿وَلَيۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا﴾) انصار و دیگر عرب‌ها وقتی که احرام می‎بستند، از دروازۀ خانه‎ها وارد نمی‎شدند و این را یک امر عبادی دانسته و گمان می‎بردند که کاری نیک است، بنابراین خداوند خبر داد که این، نیکوکاری نیست، چون خداوند این کار را مشروع نکرده است، و هرکس عبادتی را انجام دهد که خدا و پیامبرش آن را مشروع نکرده باشد، بدعت و نو آوری در دین است. و خداوند آنها را دستور داد تا از درها وارد خانه‎ها شوند، که برای آنها آسان‎تر است و قاعده‎ای از قواعد شریعت است. و از این آیه فهمیده می‎شود که مناسب است انسان هرکاری را از راهی که آسان و نزدیک است انجام دهد، راهی که برای آن مقرر شده است. پس آمر به معروف و ناهی از منکر باید به وضعیت فردی که به او امر می‌کند، بنگرد و با نرمی و سیاست با او رفتار نماید، که با نرمی و سیاست کل هدف یا قسمتی از آن به دست می‎آید. و آموزگار و دانش‎آموز باید نزدیک‌ترین و آسان‎ترین راه را انتخاب نمایند تا به هدف‏شان برسند. و همچنین هرکس که برای انجام کاری تلاش نماید و از راه طبیعی آن وارد شود و بر آن استقامت ورزد، حتماً ـ به یاری خداوند ـ به هدفش می‌رسد. (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾) این همان نیکوکاری است که خداوند به آن دستور داده است. «تقوی» یعنی داشتن ترسِ همیشگی از خداوند همراه با اطاعت از دستورات او و پرهیز از آنچه از آن نهی کرده است؛ زیرا «تقوی» سبب رستگاری است. رستگاری و سعادت از اهداف عالیه‌ای است که همگی در پی آنند؛ و آن عبارت از رسیدن به «مطلوب» و نجات از ترس و اضطراب است، پس هرکس از خداوند نترسد و پرهیزگار نباشد، راهی به سوی رستگاری ندارد؛ و هرکس از خداوند بترسد و پرهیزگار باشد، به رستگاری و موفقیت دست می‎یابد.
: 190 - 193 #
{وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190) وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ (193)}.
وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبِّ الْمُعْتَدِين، و در راه خدا با کساني که با شما مي جنگند، بجنگيد و تجاوز مکنيد، همانا خداوند تجاوز کنندگان را دوست ندارد. وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ، و هرجا آنان را يافتيد آنها را بکشيد، و بيرون کنيد آنان را از همانجا که شما را بيرون کردند و فتنه «شرک» از کشتن بدتر است، و با آنها در کنار مسجدالحرام پيکار نکنيد، مگر اينکه با شما در کنار مسجدالحرام پيکار کنند، پس اگر با شما جنگيدند آنها را بکشيد. اين چنين است سزاي کافران. فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيم، پس اگر باز آمدند، بي گمان خداوند آمرزگار و مهربان است. وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ، و با آنها بجنگيد تا فتنه اي باقي نماند و دين همه براي خدا باشد، پس اگر باز آمدند تجاوزي نيست مگر بر ستمکاران.
#
{190} هذه الآيات تتضمن الأمر بالقتال في سبيل الله، وهذا كان بعد الهجرة إلى المدينة، لَمَّا قَوِيَ المسلمون للقتال أمرهم الله به بعدما كانوا مأمورين بكفِّ أيديهم، وفي تخصيص القتال {في سبيل الله}؛ حث على الإخلاص ونهيٌ عن الاقتتال في الفتن بين المسلمين، {الذين يقاتلونكم}؛ أي: الذين هم مستعدون لقتالكم، وهم المكلفون الرجال غير الشيوخ الذين لا رأي لهم ولا قتال. والنهي عن الاعتداء يشمل أنواع الاعتداء كلها من قتل من لا يقاتل من النساء والمجانين والأطفال والرهبان ونحوهم، والتمثيل بالقتلى وقتل الحيوانات وقطع الأشجار ونحوها، لغير مصلحة تعود للمسلمين، ومن الاعتداء مقاتلة من تقبل منهم الجزية، إذا بذلوها فإن ذلك لا يجوز.
(190) این آیات متضمن دستور به کارزار در راه خدا هستند؛ و این بعد از هجرت به مدینه بود، آنگاه که مسلمانان قدرت جنگیدن یافتند، پس خداوند به آنها دستور داد که با دشمن بجنگند، در حالی‌که پیش‎تر به آنان دستور داده بود که ازجنگیدن پرهیز نموده و خود را کنترل کنند. و جنگیدن را به راه خدا اختصاص داد و فرمود: (﴿فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) که با این عمل می‌خواهد مسلمانان را بر داشتن اخلاص تشویق، و آنها را از جنگیدن با یکدیگر برحذر دارد. (﴿ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ﴾)[بجنگید با] کسانی که با شما می‌جنگند. و آنها مردان مکلف هستند، نه پیرمردانی که نه رأی و نظری دارند و نه با شما می‌جنگند. و نهی از تجاوز شامل انواع تجاوزات است، از قبیل کشتن کسی که با مسلمانان نمی‎جنگد، مانند زنان و دیوان‏گان و کودکان و راهبان و مُثله کردن کشته شدگان و کشتن حیوانات، و قطع کردن درختان بدون اینکه این‌کار مصلحتی برای مسلمانان در بر داشته باشد و نیز جنگیدن با کسانی که حاضرند جزیه بپردازند.
#
{191 ـ 192} {واقتلوهم حيث ثقفتموهم}؛ هذا أمر بقتالهم أينما وجدوا في كل وقت وفي كل زمان قتال مدافعة وقتال مهاجمة، ثم استثنى من هذا العموم قتالهم {عند المسجد الحرام}؛ وأنه لا يجوز إلا أن يَبْدَؤوا بالقتال فإنهم يُقَاتَلُون جزاء لهم على اعتدائهم، وهذا مستمر في كل وقت حتى ينتهوا عن كفرهم فيسلموا، فإن الله يتوب عليهم ولو حصل منهم ما حصل من الكفر بالله والشرك في المسجد الحرام وصد الرسول والمؤمنين عنه، وهذا من رحمته وكرمه بعباده. ولما كان القتال عند المسجد الحرام يتوهم أنه مفسدة في هذا البلد الحرام أخبر تعالى أن المفسدة بالفتنة عنده بالشرك والصد عن دينه أشد من مفسدة القتل، فليس عليكم أيها المسلمون حرج في قتالهم. ويستدل في هذه الآية على القاعدة المشهورة وهي أنه يرتكب أخف المفسدتين لدفع أعلاهما.
(191 - 192) (﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ﴾) این دستورِ پیکار با محاربان مسلمانان است، هر جا و هر زمان یافت شوند. به جنگ تهاجمی و تدافعی دستور داده شده است. سپس خداوند پیکار با آنها در مسجدالحرام را از این امر کلّی مستثنی کرد و فرمود: (﴿عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) جنگیدن با آنها در کنار مسجدالحرام جایز نیست، مگر اینکه خودشان جنگ را آغاز کنند، پس اگر خود جنگ را آغاز کنند، با آنها بجنگید و این سزای تجاوزشان است. و این یک حکم فراگیر است و همیشه ادامه دارد، مگر اینکه آنها از کفر خود دست بردارند و مسلمان شوند، آنگاه خداوند توبۀ آنها را می‎پذیرد هرچند که از آنها در مسجدالحرام کفر و شرکی سر زده باشد، و پیامبر و مؤمنان را از مسجدالحرام منع کرده باشند. و این رحمت و احسان خداوند نسبت به بندگانش می‎باشد. و از آنجا که گمان می‎رود جنگ در مسجد ‌الحرام فساد انگیزی در این سرزمین است، خداوند خبر داد که فتنۀ شرک ورزیدن و بازداشتن مردم از دین خدا، از قتل بزرگ‌تر و سخت‎تر است. پس ای مسلمان‌ها! اشکالی نیست که شما با آنان پیکار کنید. و از این آیه قاعدۀ مشهوری به‌دست آمده است، و آن اینکه هنگام وجود دو فساد، آن‌که سبک‎تر است انجام ‎شود، تا فساد بزرگ‌تر دفع گردد. سپس خداوند هدف از جنگ در راه خدا را بیان کرد و فرمود: منظور از آن ریختن خون کافران و گرفتن مال‌های‏شان نیست؛ بلکه منظور از آن این است که (﴿وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ﴾) دین خالصانه از آنِ خداوند گردد و دین خداوند متعال بر همۀ ادیان چیره و غالب شود، و هر آنچه از قبیل شرک و غیره که با دین الهی در تضاد است، از میان برداشته شود. منظور از «فتنه»، شرک است، پس چنانچه این منظور حاصل شد، نه کشتنی هست و نه پیکاری (﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ﴾) پس اگر آنها از جنگیدن با شما در مسجدالحرام باز آمدند، (﴿فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) شما به آنها تجاوز نکنید، به جز کسانی از آنها که ستم کرده‎اند؛ و هر کس که ستم کرده باشد به اندازۀ ستمی که روا داشته است، مجازات می‌شود.
#
{193} ثم ذكر تعالى المقصود من القتال في سبيله، وأنه ليس المقصود به سفك دماء الكفار وأخذ أموالهم، ولكن المقصود به أن {يكون الدين لله} تعالى، فيظهر دين الله تعالى على سائر الأديان، ويدفع كل ما يعارضه من الشرك وغيره وهو المراد بالفتنة، فإذا حصل هذا المقصود فلا قتل ولا قتال. {فإن انتهوا}؛ عن قتالكم عند المسجد الحرام، {فلا عدوان إلا على الظالمين}؛ أي: فليس عليهم منكم اعتداء إلا من ظلم منهم؛ فإنه يستحق المعاقبة بقدر ظلمه.
(193) سپس خداوند هدف از جنگ در راه خدا را بیان کرد و فرمود: منظور از آن ریختن خون کافران و گرفتن مال‌های‏شان نیست؛ بلکه منظور از آن این است که (﴿وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ﴾) دین خالصانه از آنِ خداوند گردد و دین خداوند متعال بر همۀ ادیان چیره و غالب شود، و هر آنچه از قبیل شرک و غیره که با دین الهی در تضاد است، از میان برداشته شود. منظور از «فتنه»، شرک است، پس چنانچه این منظور حاصل شد، نه کشتنی هست و نه پیکاری (﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ﴾) پس اگر آنها از جنگیدن با شما در مسجدالحرام باز آمدند، (﴿فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) شما به آنها تجاوز نکنید، به جز کسانی از آنها که ستم کرده‎اند؛ و هر کس که ستم کرده باشد به اندازۀ ستمی که روا داشته است، مجازات می‌شود.
: 194 #
{الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (194)}.
الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ، ماه حرام در مقابل ماه حرام است، و شکستن حرمت مقدسات داراي قصاص است، پس هرکسي به شما تجاوز کرد به مانند آنچه به شما تجاوز کرده است، به او تجاوز کنيد، و از خدا بترسيد و بدانيد که خداند با پرهيزگاران است.
#
{194} يقول تعالى: {الشهر الحرام بالشهر الحرام} يحتمل أن يكون المراد به ما وقع من صد المشركين للنبي - صلى الله عليه وسلم -، وأصحابه عام الحديبية عن الدخول لمكة وقاضوهم على دخولها من قابل، وكان الصد والقضاء في شهر حرام وهو ذو القعدة فيكون هذا بهذا، فيكون فيه تطييب لقلوب الصحابة بتمام نسكهم وكماله، ويحتمل أن يكون المعنى أنكم إن قاتلتموهم في الشهر الحرام، فقد قاتلوكم فيه وهم المعتدون، فليس عليكم في ذلك حرج، وعلى هذا فيكون قوله: {والحرمات قصاص}؛ من باب عطف العام على الخاص، أي كل شيء يحترم من شهر حرام أو بلد حرام أو إحرام، أو ما هو أعم من ذلك جميع ما أمر الشرع باحترامه، فمن تجرأ عليها فإنه يقتص منه: فمن قاتل في الشهر الحرام قوتل، ومن هتك البلد الحرام أخذ منه الحد ولم يكن له حرمة، ومن قتل مكافئاً له قتل به، ومن جرحه، أو قطع عضواً منه اقتص منه، ومن أخذ مال غيره المحترم؛ أخذ منه بدله، ولكن هل لصاحب الحق أن يأخذ من ماله بقدر حقه أم لا؟ خلاف بين العلماء، الراجح من ذلك أنه إن كان سبب الحق ظاهراً كالضيف إذا لم يقره غيره، والزوجة والقريب إذا امتنع من تجب عليه، النفقة من الإنفاق عليه، فإنه يجوز أخذه من ماله، وإن كان السبب خفيًّا كمن جحد دَيْن غيره أو خانه في وديعة أو سرق منه ونحو ذلك، فإنه لا يجوز له أن يأخذ من ماله مقابلة له جمعاً بين الأدلة، ولهذا قال تعالى توكيداً وتقوية لما تقدم: {فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم}؛ هذا تفسير لصفة المقاصة وأنها هي المماثلة في مقابلة المعتدي. ولما كانت النفوس ـ في الغالب ـ لا تقف على حدها إذا رخص لها في المعاقبة لطلبها التشفي أمر تعالى بلزوم تقواه التي هي الوقوف عند حدوده وعدم تجاوزها وأخبر تعالى أنه {مع المتقين}؛ أي: بالعون والنصر والتأييد والتوفيق، ومن كان الله معه حصل له السعادة الأبدية، ومن لم يلزم التقوى تخلى عنه وليه، وخذله فَوَكَلَه إلى نفسه، فصار هلاكه أقرب إليه من حبل الوريد.
(194) خداوند متعال می‏فرماید: ((الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ)) احتمال دارد منظور از این آیه، بیان جلوگیری مشرکین از ورود پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش به مکه در سال «حدیبیه» باشد. مشرکین در این سال از ورود پیامبر و اصحابش به این شهر جلوگیری کردند و با آنها قرارداد بستند که در سال آینده، وارد مکه شوند. این موضوع در ماه ذو‌القعده که یکی از ماه‌های حرام است، اتفاق افتاد. پس این عمل، در مقابل عمل آنان است؛ و با این مقابله به مثل، دل‌های اصحاب خرسند ‎گردید. و احتمال دارد معنی آن چنین باشد: اگر شما با آنها در ماه حرام بجنگید، [اشکالی ندارد، زیرا] آنها هم با شما در ماه حرام جنگیده‎اند؛ و آنها تجاوزگران‎اند و دراین مورد گناهی بر شما نیست. بنابراین، فرمودۀ خداوند: (﴿وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞ﴾) از باب عطف عام بر خاص است؛ یعنی: هر چیزی که مورد احترام قرار دارد، از قبیل: ماه حرام، سرزمین حرام، احرام و تمام چیزهایی که شریعت به تکریم آن امر کرده است. پس هر کس به این مقدسات و محرمات اهانت کند، از او قصاص گرفته می‎شود. بنابراین هر کس در ماه حرام بجنگد با او جنگ خواهد شد و هر کس حرمت سرزمین حرام را بشکند، مجازات می‎شود و حرمتی نخواهد داشت و هر کس هم‌نوع خود را بکشد در عوض کشته می‎شود؛ و اگر آن را زخمی کند یا عضوی از اعضایش را قطع نماید، قصاص می‎شود؛ و هر کس مال کسی را بستاند معادل آن از او گرفته می‎شود. اما کسی که حقی از او ضایع شده است، آیا می‌تواند به اندازۀ حقی که از وی ضایع کرده‌اند، بگیرد؟ علما در این مورد اختلاف دارند؛ قول راجح این است که اگر سبب حق ظاهر باشد مانند میهمانی که از او پذیرایی نکنند، و همسر و خویشاوندی که نفقه‌اش بر دیگری واجب است اما بر آنها انفاق نمی‌کند، اینان می‎توانند از مال او بگیرند. اما اگر سبب پوشیده باشد، مانند کسی که وام کسی دیگری را انکار کند، یا در امانتش خیانت نماید، یا مال دیگری را به سرقت برد، وی نمی‎تواند از مال او به اندازۀ مال خود بردارد. آنچه که ذکر شد به خاطر ایجاد توفیق میان ادله است؛ که در دلیل اول گفته شد جایز است و در دومی گفته شد جایز نیست. بنابراین خداوند متعال به منظور تاکید بر آنچه گذشت، می‎فرماید: (﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ﴾) این بیانِ صفت قصاص گرفتن است، و اینکه باید با تجاوزگر مقابله به مثل نمود. و از آنجا که اغلب مردم چنانچه به آنها حق مجازات کردن داده شود، از حد می‎گذرند تا به آرامش برسند، خداوند دستور داد که از او بترسند. ترس از خدا؛ یعنی زیر پا نگذاشتن مرزهای الهی. و خداوند خبر داد که او (﴿مَعَ ٱلۡمُتَّقِينَ﴾) است؛ یعنی یاری و کمک و تایید و توفیق خداوند با پرهیزگاران است، و هر کس که خداوند با او باشد، به سعادت جاودانگی دست می‎یابد و هر کس که پرهیزگار نباشد مولایش او را رها می‎کند و او را به خودش می‎سپارد، درنتیجه در معرض هلاکت قرار می‌گیرد.
: 195 #
{وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (195)}.
وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ، و در راه خدا انفاق کنيد و خود را با دستهايتان به هلاکت نياندازيد، و نيکي کنيد همانا خداوند نيکوکاران را دوست دارد.
#
{195} يأمر تعالى عباده بالنفقة في سبيله، وهو إخراج الأموال في الطرق الموصلة إلى الله، وهي كل طرق الخير من صدقة على مسكين أو قريب أو إنفاق على من تجب مؤنته، وأعظم ذلك وأول ما دخل في ذلك الإنفاق في الجهاد في سبيل الله، فإن النفقة فيه جهاد بالمال وهو فرض كالجهاد بالبدن، وفيها من المصالح العظيمة الإعانة على تقوية المسلمين و [على] توهية الشرك وأهله وعلى إقامة دين الله وإعزازه، فالجهاد في سبيل الله، لا يقوم إلا على ساق النفقة، فالنفقة له كالروح لا يمكن وجوده بدونها، وفي ترك الإنفاق في سبيل الله إبطال للجهاد وتسليط للأعداء، وشدة تكالبهم، فيكون قوله تعالى: {ولا تلقوا بأيديكم إلى التهلكة}؛ كالتعليل لذلك. والإلقاء باليد إلى التهلكة يرجع إلى أمرين: ترك ما أمر به العبد إذا كان تركه موجباً أو مقارباً لهلاك البدن أو الروح، وفعل ما هو سبب موصل إلى تلف النفس أو الروح فيدخل تحت ذلك أمور كثيرة، فمن ذلك ترك الجهاد في سبيل الله، أو النفقة فيه الموجب لتسلط الأعداء، ومن ذلك تغرير الإنسان بنفسه في مقاتلة أو سفر مخوف أو محل مسبعة أو حيات، أو يصعد شجراً أو بنياناً خطراً، أو يدخل تحت شيء فيه خطر ونحو ذلك، فهذا ونحوه ممن ألقى بيده إلى التهلكة، ومن ذلك الإقامة على معاصي الله واليأس من التوبة، ومنها ترك ما أمر الله به من الفرائض التي تركها هلاك للروح والدين. ولما كانت النفقة في سبيل الله نوعاً من أنواع الإحسان أمر بالإحسان عموماً فقال: {وأحسنوا إن الله يحب المحسنين}؛ وهذا يشمل جميع أنواع الإحسان لأنه لم يقيده بشيء دون شيء، فيدخل فيه الإحسان بالمال كما تقدم، ويدخل فيه الإحسان بالجاه بالشفاعات ونحو ذلك، ويدخل في ذلك الإحسان بالأمر بالمعروف والنهي عن المنكر وتعليم العلم النافع، ويدخل في ذلك قضاء حوائج الناس من تفريج كرباتهم، وإزالة شداتهم وعيادة مرضاهم وتشييع جنائزهم وإرشاد ضالهم وإعانة من يعمل عملاً، والعمل لمن لا يحسن العمل، ونحو ذلك مما هو من الإحسان الذي أمر الله به، ويدخل في الإحسان أيضاً الإحسان في عبادة الله تعالى، وهو كما ذكر النبي - صلى الله عليه وسلم -: «أن تعبد الله كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنه يراك» ، فمن اتصف بهذه الصفات كان من الذين قال الله فيهم: {للذين أحسنوا الحسنى وزيادة}؛ وكان الله معه يسدده ويرشده ويعينه على كل أموره.
(195) در این آیه خداوند به بندگانش دستور می‎دهد تا در راه او انفاق کنند. انفاق، یعنی صرف کردن مال در راه‌هایی که انسان را به خدا می‎رساند؛ و این شامل تمام راه‌های خیر می‌شود، از قبیل: صدقه دادن به بینوا یا خویشاوند، یا انفاق کردن بر کسی که مخارج او به گردن شماست. و بزرگ‌ترین انفاق، تأمین هزینۀ جهاد در ‌راه خداست؛ زیرا انفاق در این مورد، جهاد با مال است و جهاد با مال مانند جهاد با بدن فرض است و مصالح و منافع بسیار بزرگی از قبیل: تقویت مسلمانان، و تضعیف شرک و مشرکین، و فراهم کردن زمینه برای اقامۀ دین خدا را در بردارد، و جهاد در راه خدا جز با انفاق مال استوار نمی‎گردد. پس خرج کردن مال برای تأمین هزینه‌های جهاد، روح جهاد محسوب می‌شود و جهاد بدون آن ممکن نیست. و چنانچه انفاقی در راه خدا صورت نگیرد، جهاد تعطیل می‌گردد و دشمنان مسلط می‌شوند و ما را مورد تهاجم خویش قرار می‌دهند. پس خداوند که می‌فرماید: (﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾) علت آن را بیان کرده است. و انسان با دو چیز خودش را به هلاکت می‎اندازد: یکی با ترک کردن آنچه که به انجام آن مأمور شده است و ترکش باعث هلاکت جسم یا روح می‌گردد؛ و دیگری با انجام دادن چیزی که سبب تلف شدن روح یا جسم می‎گردد. و کارهای زیادی در این دایره جای می‌گیرند؛ از جمله ترک جهاد در راه خدا، یا تأمین نکردن هزینه‌های جهاد که باعث مسلّط شدن دشمنان می‎شوند. و از جمله مواردی که سبب می‌شود آدمی با دست خود خویشتن را به مهلکه ‌اندازد، این است که به جنگ یا سفری خطرناک مبادرت ورزد، یا به محلی که پر از درندگان یا مارهای سمی است پای نهد، یا از درخت وساختمان خطرناکی بالا رود. این کارها انسان‌را به هلاکت می‎اندازند. و از جمله چیزهایی که انسان را به هلاکت می‎اندازد، این است که همچنان به گناه ادامه دهد و از توبه ناامید شود. و از جملۀ مهلکات، ترک کردن امری است که خداوند به آن فرمان داده است و ترک آن باعث هلاکت روح و دین می‎گردد. و از آنجا که انفاق در راه خدا نوعی احسان و نیکوکاری است، خداوند به طور کلی به احسان فرمان داد و فرمود: (﴿وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و این، هر نوع نیکوکاری را شامل می‎شود؛ زیرا آن را به هیچ قیدی مقید نکرده است. و همان طور که قبلاً گذشت، نیکوکاری با استفاده از جاه و مقام و امر به معروف و نهی از منکر و آموختن علم مفید، برآورده ساختن نیازهای مردم، حل مشکلات آنان، دور کردن سختی‎های‏شان، عیادت از بیمارهای‏شان، شرکت در تشییع جنازه‎های‏شان، راهنمایی گمراهان آنها، کمک کردن به کسی که کاری را انجام می‌دهد، و کار کردن برای کسی که کاری را بلد نیست، در دایرۀ این امر کلی قرار می‌گیرند و خداوند به همۀ این موارد فرمان داده است. و همچنین احسان در عبادت را نیز در برمی‌گیرد. احسان در عبادت آن‌گونه که پیامبر صلی الله علیه وسلم بیان کرده، چنین است: (أنْ تَعبُد‌َ اللهَ كَأنَّكَ تَرَاهُ فَإنْ لَم تَكُن تَرَاهُ فَإنَّهُ يَرَاك) «خداوند را طوری عبادت کن که گویا او را می‎بینی؛ و اگر او را نبینی، او تو را می‎بیند». پس هرکس دارای این صفات باشد، از کسانی است که خداوند در مورد آنها فرموده است: ﴿لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞ﴾ [یونس: 26] «برای کسانی که نیکوکاری کرده‎اند، پاداش نیک [بهشت] و افزون بر آن هست». و خداوند با اوست، او را ثابت و استوار نگه می‌دارد، رهنمونش می‌گرداند و وی را اصلاح نموده و در همۀ کارها به یاری‌اش می‌شتابد.
 [وقتی خداوند از بیان احکام روزه و جهاد فارغ شد، به بیان احکام حج پرداخت و فرمود:] 
: 196 #
{وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (196)}.
وَأَتِمُّواْ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلاَ تَحْلِقُواْ رُؤُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ، و حج و عمره را براي خدا به پايان برسانيد، و اگر بازداشته شديد، هر آنچه از قرباني ميسر است، ذبح کنيد و سرهايتان را نتراشيد تا وقتي که قرباني به جايگاه خود برسد، و هرکس از شما بيمار باشد يا آزاري در سر داشته باشد، و سر خود را بتراشد بر اوست که فديه اي بدهد، از قبيل روزه يا صدقه يا قرباني، و چون امنيت و آسايش يافتيد، پس هرکس پس از عمره قصد حج کند بر اوست که هر آنچه ميسر است قرباني کند و کسي که قرباني نيافت سه روز در حج روزه بگيرد، و هفت روز وقتي که برگشتيد روزه بگيريد، اين ده روز کاملي است. اين حج تمتع براي کسي است که خانواده او اهل مسجدالحرام نباشد. يعني ساکن مکه باشد. و از خدا بترسيد و بدانيدکه خداوند داراي کيفر سختي است.
#
{196} يستدل بقوله: {وأتموا الحج والعمرة}؛ على أمور: أحدها وجوب الحج والعمرة وفرضيتهما. الثاني وجوب إتمامهما بأركانهما وواجباتهما التي قد دل عليها فعل النبي - صلى الله عليه وسلم -، وقوله: «خذوا عني مناسككم». الثالث أن فيه حجة لمن قال بوجوب العمرة. الرابع أن الحج والعمرة يجب إتمامهما بالشروع فيهما ولو كانا نفلاً. الخامس الأمر بإتقانهما وإحسانهما، وهذا قدر زائد على فعل ما يلزم لهما. السادس فيه الأمر بإخلاصهما {لله} تعالى. السابع أنه لا يخرج المحرم بهما بشيء من الأشياء حتى يكملهما، إلا بما استثناه الله وهو الحصر، فلهذا قال: {فإن أحصرتم}؛ أي: منعتم من الوصول إلى البيت لتكميلهما بمرض أو ضلالة أو عدو، ونحو ذلك من أنواع الحصر الذي هو المنع {فما استيسر من الهدي}؛ أي: فاذبحوا ما استيسر من الهدي وهو سبع بدنة أو سبع بقرة أو شاة يذبحها المحصر، ويحلق، ويحل من إحرامه بسبب الحصر كما فعل النبي - صلى الله عليه وسلم -، وأصحابه لما صدهم المشركون عام الحديبية ، فإن لم يجد الهدي فليصم بدله عشرة أيام كما في المتمتع ثم يحل. ثم قال تعالى: {ولا تحلقوا رؤوسكم حتى يبلغ الهديُ محله}؛ وهذا من محظورات الإحرام إزالة الشعر بحلق أو غيره لأن المعنى واحد من الرأس أو من البدن، لأن المقصود من ذلك، حصول الشعث والمنع من الترفه بإزالته وهو موجود في بقية الشعر، وقاس كثير من العلماء على إزالة الشعر تقليم الأظفار بجامع الترفه، ويستمر المنع مما ذكر حتى يبلغ الهدي محله وهو يوم النحر، والأفضل أن يكون الحلق بعد النحر كما تدل عليه الآية. ويستدل بهذه الآية على أن المتمتع إذا ساق الهدي لم يتحلل من عمرته قبل يوم النحر، فإذا طاف وسعى للعمرة أحرم بالحج، ولم يكن له إحلال بسبب سوق الهدي، وإنما منع تبارك وتعالى من ذلك لما فيه من الذل والخضوع لله والانكسار له والتواضع الذي هو عين مصلحة العبد، وليس عليه في ذلك من ضرر؛ فإذا حصل الضرر بأن كان به أذى من مرض ينتفع بحلق رأسه له أو قروح أو قمل ونحو ذلك، فإنه يحل له أن يحلق رأسه، ولكن يكون عليه فدية من صيام ثلاثة أيام، أو إطعام ستة مساكين ، أو نسك ما يجزي في أضحية فهو مخير، والنسك أفضل فالصدقة فالصيام، ومثل هذا، كل ما كان في معنى ذلك من تقليم الأظفار أو تغطية الرأس أو لبس المخيط أو الطيب؛ فإنه يجوز عند الضرورة مع وجوب الفدية المذكورة، لأن القصد من الجميع إزالة ما به يترفه. ثم قال تعالى: {فإذا أمنتم}؛ أي: بأن قدرتم على البيت من غير مانع عدو وغيره {فمن تمتع بالعمرة إلى الحج}؛ بأن توصل بها إليه، وانتفع بتمتعه بعد الفراغ منها {فما استيسر من الهدي}؛ أي فعليه ما تيسر من الهدي، وهو ما يجزي في أضحية، وهذا دم نسك مقابلة لحصول النسكين له في سفرة واحدة، ولإنعام الله عليه بحصول الانتفاع بالمتعة بعد فراغ العمرة وقبل الشروع في الحج، ومثلها القِران لحصول النسكين له، ويدل مفهوم الآية على أن المفرد للحج ليس عليه هدي، ودلت الآية على جواز بل فضيلة المتعة وعلى جواز فعلها في أشهر الحج {فمن لم يجد}؛ أي الهدي أو ثمنه {فصيام ثلاثة أيام في الحج}؛ أول جوازها من حين الإحرام بالعمرة، وآخرها ثلاثة أيام بعد النحر، أيام رمي الجمار والمبيت بمنى، ولكن الأفضل منها أن يصوم السابع والثامن والتاسع {وسبعة إذا رجعتم}؛ أي: فرغتم من أعمال الحج، فيجوز فعلها في مكة، وفي الطريق، وعند وصوله إلى أهله. ذلك المذكور من وجوب الهدي على المتمتع {لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام}؛ بأن كان عنه مسافة قصر فأكثر أو بعيداً عنه عرفا، فهذا الذي يجب عليه الهدي لحصول النسكين له في سفر واحد، وأما من كان أهله من حاضري المسجد الحرام، فليس عليه هدي لعدم الموجب لذلك. {واتقوا الله}؛ أي: في جميع أموركم بامتثال أوامره واجتناب نواهيه، ومن ذلك امتثالكم لهذه المأمورات واجتناب هذه المحظورات المذكورة في هذه الآية {واعلموا أن الله شديد العقاب}؛ أي: لمن عصاه، وهذا هو الموجب للتقوى، فإن من خاف عقاب الله؛ انكف عما يوجب العقاب، كما أن من رجا ثواب الله؛ عمل لما يوصله إلى الثواب، وأما من لم يخف العقاب، ولم يرج الثواب؛ اقتحم المحارم، وتجرأ على ترك الواجبات.
(196) (﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ﴾) که چندین موضوع به قرار زیر از آن استنباط می‌شود: اول: واجب و فرض بودن حج و عمره. دوم: وجوب به پایان رساندن ارکان و واجبات حج و عمره، که عمل و فرمایش پیامبر صلی الله علیه وسلم بر آن دلالت می‎نماید، آنجا که فرمود: (خُذُوا عَنِّي مَناسِكَكُم) «مناسک و اعمال حجّ‏تان را از من فرا بگیرید». سوم: آنهایی که به واجب بودن «عمره» اعتقاد دارند، به این آیه استدلال می‌کنند. چهارم: با آغاز حج و عمره، به پایان رساندن آن دو نیز واجب می‎شود، گرچه حج یا عمره‎ای که آغاز شده است، حج یا عمرۀ غیر واجب باشد. پنجم: علاوه بر انجام دادن واجبات و ارکان حج و عمره، باید آنها را به نحو احسن انجام داد. ششم: باید حج و عمره خالصانه برای خدا انجام شود. هفتم: کسی که احرام حج یا عمره بسته است تا وقتی که حج یا عمره را کامل نکرده است، از آن خارج نمی‌شود. به جز موردی که خداوند استثناء نموده است، بنابراین فرمود: (﴿فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ﴾) یعنی: اگر به سبب بیماری یا گم کردن راه یا به علت وجود دشمن و دیگر موانع برای تکمیل حج یا عمره از رسیدن به کعبه باز داشته شدید، (﴿فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾) آنچه از قربانی که برای‏تان میسّر است، ذبح کنید. و آن یک هفتم شتر، یا یک هفتم گاو و یا گوسفندی است که آن را ذبح می‎کند، سپس سر خود را می‎تراشد و از احرام بیرون می‎آید. همان طور که پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش در سال حدیبیه که مشرکین آنها را از انجام عمره بازداشتند، چنین کردند. و اگر قربانی نیافت، به جای آن، ده روز روزه بگیرد، همان طور که حاجی متمتع چنین می‎کند، سپس از احرام بیرون بیاید. سپس خداوند متعال فرمود: (﴿وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَكُمۡ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡيُ مَحِلَّهُۥ﴾) و تا قربانی به قربانگاه نرسیده است سر خود را متراشید، چرا که این عمل در حال احرام از امور ممنوع است؛ و منظور کوتاه کردن یا تراشیدن موی سر یا بدن است؛ و هدف از این کار، ژولیده شدن مو و جلوگیری از آرایش و زیبایی از طریق تراشیدن آن است. و این حکم، شامل موی دیگر اعضای بدن نیز می‌باشد. بسیاری از علما کوتاه کردن ناخن‎ را بر کوتاه کردن و تراشیدن مو قیاس کرده‎اند، چون هر دو عمل به منظور آسایش و راحتی انجام می‎شود. و نباید ‌این کارها را بکند تا وقتی که قربانی در روز قربانی به جایگاهش برسد. و بهتر آن است که تراشیدن سر، بعد از ذبح قربانی انجام شود، همان‌طور که آیه بر این نکته دلالت می‎نماید. و از این آیه استنباط می‎شود که حاجی متمتع وقتی قربانی را همراه خود برد، نمی‌تواند پیش از روز قربانی از احرام عمره خارج ‎شود، پس وقتی به منظور حج عمره، طواف و سعی نمود، به حج احرام می‎بندد، و او به سبب بردن قربانی، نمی‎تواند خود را حلال کند، و خداوند آدمی را از این عمل [خروج از احرام] منع کرده است. علت چنین منعی، این است که این امر، ابراز فروتنی و تواضع در برابر خداست، و تواضع عین مصلحتِ بنده است. ضمن اینکه باقی ماندن مُحرِم در حال احرام، ضرری را متوجه او نمی‌کند و چنانچه متضرر شود، به این صورت که وی از یک بیماری پوستی رنج ببرد با تراشیدن سر از آن ناراحتی رهایی می‌یابد. یا اگر سرش زخم یا شپش داشته باشد، پس برای او جایز است که سر خود را بتراشد، اما بر او لازم است که فدیه بدهد؛ و فدیه‎اش سه روز روزه گرفتن یا غذا دادن به شش مسکین و یا کشتن حیوانی است که برای قربانی جایز است؛ و او از میان این چیزها یکی را انتخاب می‌نماید. اما قربانی کردن بهتر است، سپس صدقه‎دادن و پس از آن روزه گرفتن. و همه آنچه که مشابه مورد فوق باشد، از قبیل: کوتاه کردن ناخن‎ها، پوشاندن سر، پوشیدن لباس دوخته شده یا استفاده از مواد خوشبو کننده، در صورت نیاز و ضرورت جایز است، ولی فدیۀ مذکور را به همراه دارد، چون با همۀ این چیزها، راحتی و آسایش و رفاه به‌دست می‌آید. سپس خداوند متعال فرمود: (﴿فَإِذَآ أَمِنتُمۡ﴾) وقتی که توانستید به خانۀ کعبه برسید، بدون اینکه مانعی از قبیل دشمن یا چیزی دیگر بر سر راه شما وجود داشته باشد، (﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجّ﴾) پس هرکس پس از [اعمال] عمره به حج پرداخت، (﴿فَمَا ٱسۡتَيۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡيِ﴾) باید آنچه از قربانی [برایش] میسر است، ذبح کند؛ و آن چیزی است که برای قربانی جایز است. و این قربانی کردن، عبادت است؛ و به پاس اینکه توانسته است در یک سفر دو عبادت را ادا کند، انجام می‌شود؛ و اینکه خداوند این نعمت را به او ارزانی داشته است که بعد از انجام عمره و قبل از شروع حج، تمتع یابد. و «حجِ قران» هم مانند «حج تمتع» است؛ زیرا هر دو نوع از عبادت برای وی قابل حصول و دسترسی خواهد بود. مفهوم این آیه دلالت دارد بر اینکه بر کسی که تنها احرام حج را بسته باشد، قربانی لازم نیست؛ و آیه بر جایز بودن، بلکه رجحان حج تمتع دلالت می‎نماید و اینکه انجام آن در ماه‌های حج جایز است. (﴿فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ﴾) پس اگر کسی قربانی را نیافته یا قیمت آن را نداشت، (﴿فَصِيَامُ ثَلَٰثَةِ أَيَّامٖ فِي ٱلۡحَجِّ﴾[باید] در هنگام حج سه روز روزه [بگیرد]. ابتدای آن زمانی است که برای عمره، احرام می‎بندد و آخر آن سه روز بعد از قربانی است؛ یعنی روزهایی که رمی جمرات انجام می‎شود و شب‌هایی که در منا سپری می‌کند، اما بهتر آن است که روز هفتم و هشتم و نهم را روزه بگیرد. (﴿وَسَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡ﴾) و هفت روز پس از آنکه برگشتید؛ یعنی وقتی که از اعمال حج فارغ شدید. پس انجام آن در مکه و در راه و هنگام رسیدن به خانه جایز است. (﴿ذَٰلِكَ﴾) واجب بودن قربانی بر حاجی متمتع، (﴿لِمَن لَّمۡ يَكُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِي ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) برای کسی است که ساکن مکّه نباشد؛ یعنی از مسافتی بیاید که در آن نماز قصر خوانده می‎شود، یا بیشتر از آن، و یا عرفاً دور باشد. پس قربانی کردن بر چنین کسی واجب است، چون او در یک سفر، موفق به انجام دو عبادت شده است. و اما کسی که خانواده‎اش ساکن مکّه باشد، بر او قربانی واجب نیست چون سبب آن وجود ندارد. (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾) و در همۀ کارهای‏تان با اطاعت از دستورات خدا و پرهیز از منهیّاتش، از خدا بترسید. و اطاعت از دستوراتی که خداوند در این آیه بیان کرده و پرهیز از آنچه در این آیه از آن نهی کرده است، یکی از مصادیق «تقوی» می‌باشد. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ﴾) و بدانید که کیفر خداوند سخت است؛ یعنی کیفر خداوند برای کسی که از فرمان او سرپیچی کند، بسیار سخت است. و این امر آدمی را به رعایت پرهیزگاری وا می‌دارد؛ زیرا هر کس که از سزا و کیفر خداوند بترسد، از آنچه که باعث کیفرش ‎شود، دست بر می‎دارد. نیز کسی که امید به پاداش خداوند داشته باشد، کارهایی را انجام می‎دهد که او را به پاداش الهی برساند. و هرکس از کیفر خداوند نترسد، و به پاداش وی امید نداشته باشد، مرتکب کارهای حرامی می‌شود که خداوند از آنها نهی نموده است. و امور واجبی را که خداوند همه را به انجام آن دستور داده است، ترک می‌کند.
: 197 #
{الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَاأُولِي الْأَلْبَابِ (197)}.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلاَ رَفَثَ وَلاَ فُسُوقَ وَلاَ جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ ، حج در ماههاي معيني انجام مي شود ، پس هرکس در اين ماهها با احرام بستن يا تلبيه حج را برخورد فرض گردانيد، بدانيد که آميزش جنسي و گناه و نافرماني و جدال در اثناي حج روا نيست، و هرآنچه از خير انجام دهيد خداوند آن را مي داند. و توشه برگيريد، و بهترين توشه پرهيزگاري است . و اي خردمندان! از من بترسيد.
#
{197} يخبر تعالى أن {الحج} واقع في {أشهر معلومات}؛ عند المخاطبين مشهورات بحيث لا تحتاج إلى تخصيص، كما احتاج الصيام إلى تعيين شهره، وكما بين تعالى أوقات الصلوات الخمس، وأما الحج فقد كان من ملة إبراهيم التي لم تزل مستمرة في ذريته معروفة بينهم. والمراد بالأشهر المعلومات عند الجمهور: شوال وذو القعدة وعشر من ذي الحجة، فهي التي يقع فيها الإحرام بالحج غالباً {فمن فرض فيهن الحج}؛ أي: أحرم به، لأن الشروع فيه يصيره فرضاً، ولو كان نفلاً. واستدل بهذه الآية الشافعي ومن تابعه على أنه لا يجوز الإحرام بالحج قبل أشهره، قلت: لو قيل [أنّ] فيها دلالة لقول الجمهور بصحة الإحرام بالحج قبل أشهره لكان قريباً، فإن قوله: {فمن فرض فيهن الحج}؛ دليل على أن الفرض قد يقع في الأشهر المذكورة، وقد لا يقع فيها وإلا لم يقيده، وقوله: {فلا رفث ولا فسوق ولا جدال في الحج}؛ أي: يجب أن تعظموا الإحرام بالحج وخصوصاً الواقع في أشهره، وتصونوه عن كل ما يفسده أو ينقصه من الرفث وهو الجماع، ومقدماته الفعلية والقولية، خصوصاً عند النساء بحضرتهن، والفسوق وهو جميع المعاصي، ومنها محظورات الإحرام، والجدال وهو المماراة والمنازعة والمخاصمة، لكونها تثير الشر وتوقع العداوة، والمقصود من الحج الذل والانكسار لله والتقرب إليه بما أمكن من القربات والتنزه عن مقارفة السيئات، فإنه بذلك يكون مبروراً، والمبرور ليس له جزاء إلا الجنة ، وهذه الأشياء وإن كانت ممنوعة في كل مكان وزمان، فإنه يتغلظ المنع عنها في الحج. واعلم أنه لا يتم التقرب إلى الله بترك المعاصي حتى يفعل الأوامر، ولهذا قال تعالى: {وما تفعلوا من خير يعلمه الله}؛ أتى بمن لتنصيص العموم فكل خير وقربة وعبادة داخل في ذلك، أي: فإن الله به عليم، وهذا يتضمن غاية الحث على أفعال الخير خصوصاً في تلك البقاع الشريفة والحرمات المنيفة، فإنه ينبغي تدارك ما أمكن تداركه فيها من صلاة وصيام وصدقة وطواف وإحسان قولي وفعلي، ثم أمر تعالى بالتزود لهذا السفر المبارك؛ فإن التزود فيه الاستغناء عن المخلوقين، والكف عن أموالهم سؤالاً واستشرافاً، وفي الإكثار منه نفع، وإعانة للمسافرين، وزيادة قربة لرب العالمين، وهذا الزاد الذي المراد منه إقامة البِنْية بُلْغَةٌ ومتاع، وأما الزاد الحقيقي المستمر نفعه لصاحبه في دنياه وأخراه فهو زاد التقوى؛ الذي هو زاد إلى دار القرار، وهو الموصل لأكمل لذة وأجل نعيم دائماً أبداً، ومن ترك هذا الزاد فهو المنقطع به، الذي هو عرضة لكل شر وممنوع من الوصول إلى دار المتقين، فهذا مدح للتقوى، ثم أمر بها أولي الألباب فقال: {واتقوني يا أولي الألباب}؛ أي: يا أهل العقول الرزينة، اتقوا ربكم، الذي تقواه أعظم ما تأمر به العقولُ، وتركها دليل على الجهل وفساد الرأي.
(197) خداوند متعال خبر می‎دهد که حج در ماه‌های معینی صورت می‌گیرد؛ (﴿أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ﴾) که برای مخاطبان مشخص و معروف هستند، طوری که به تخصیص احتیاج ندارند، آن‌گونه که روزه به تعیین ماه آن نیاز داریم، و آن طور که خداوند اوقات نمازهای پنجگانه‌را بیان کرده است. اما حج [یادگار] آیین ابراهیم است و همواره در میان فرزندان ابراهیم ادامه داشته و برای آنان معروف است. و جمهور علما معتقدند که منظور از ماه‌های معلوم، شوال، ذی‌القعده و ده روز از ماه ذی‌الحجه است که غالباً احرام حج در آنها بسته می‎شود. (﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ﴾ یعنی: هرکس در این ماه‌های معلوم برای حج احرام بست. چون شروعِ احرام به حج، آن را فرض می‎گرداند، گرچه نفل هم باشد. و شافعی و پیروان او از این آیه استنباط کرده‎اند که احرام بستن برای حج قبل از ماه‌های حج، جایز نیست. من می‎گویم این آیه بر قول جمهور که می‎گویند: احرام بستن برای حج قبل از ماه‌های حج جایز است، دلالت می‎نماید، و این به حق نزدیک‌تر است. و (﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ﴾) بیانگر آن است که فرض گرداندن حج گاهی اوقات در ماه‌های مذکور انجام می‎پذیرد، و گاهی در این ماه‌ها انجام نمی‎پذیرد، و گرنه آن را به این ماه‌ها مقید نمی‎کرد. (﴿فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ﴾) یعنی واجب است که احرام به حج را ارج نهید، به خصوص احرامی که در ماه‌های حج بسته می‎شود، و شما باید آن را از هر آنچه که فاسد یا ناقصش می‎نماید، از قبیل: آمیزش جنسی و مقدمات عملی و زبانی آن، دور نگه دارید. و «فسوق» یعنی همۀ گناهان، و از جمله آن اموری است که در حالت احرام انجام دادنش ممنوع است. و «جدال» یعنی جر و بحث و بگو مگو، چون جر و بحث و جدال، باعث کینه و دشمنی می‎شود. و مقصود از «حج» اظهار فروتنی و عجز در برابر خدا و نزدیکی جستن به او با انجام عبادات، و دوری جستن از ارتکاب گناهان و بدی‌ها می‌باشد. حجی که با این نیت صورت پذیرد، حج مبارک و مبرور است، و حج مبرور، پاداشی جز بهشت ندارد. این چیزها گرچه در هرجا و در هر وقت ممنوع هستند، اما ممنوعیت آن در حج شدیدتر است. و بدان که نزدیکی جستن به خدا، فقط با ترک گناهان به دست نمی‌آید، بلکه باید اوامر خداوند هم انجام شود. بنابراین پروردگار متعال فرمود: (﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ يَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُ﴾) واژۀ (﴿مِنۡ﴾) بر عموم دلالت می‌نماید، پس هر کار خوب و هر عبادتی را شامل می‌شود؛ یعنی خداوند آن را می‎داند واین در واقع ایجاد انگیزه برای انجام دادن کار خیر است، به ویژه در آن سرزمین محترم و اماکن مقدس. پس شایسته است هر کار خیری از قبیل: نماز، روزه، صدقه، طواف و نیکوکاری با زبان و عمل، در آن سرزمین انجام شود. سپس خداوند دستور داد که بندگان برای این سفر مبارک، توشه برگیرند؛ زیرا توشه برداشتن به معنی بی‎نیازی از مردم و دست دراز نکردن به سوی آنان و چشم ندوختن به اموال‏شان است. و برداشتن توشۀ بیشتر، سبب می‌شود که آدمی به همسفرانش کمک کند و بیشتر به پروردگار جهانیان نزدیک ‎شود. منظور از توشه، این است که وسیلۀ سواری برای رسیدن به آنجا آماده کند و کالای مورد نیاز را همراه خود ببرد. و اما توشۀ حقیقی که همواره در دنیا و آخرت به آدمی فایده می‎رساند؛ توشۀ تقوا و پرهیزگاری است. این توشه، انسان را به کامل‌ترین لذت و بزرگ‌ترین نعمت و سعادت همیشگی می‎رساند و هرکس این توشه را نداشته باشد، از این نعمت محروم می‎ماند و در معرض هر شری قرار می‎گیرد و از رسیدن به سرای پرهیزگاران باز می‌ماند. پس این بیانگر مکانت و جایگاه رفیع پرهیزگاری است. سپس خداوند سبحان، خردمندان را به آن فرمان داد و فرمود: (﴿وَٱتَّقُونِ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾) و ای دارندگان عقل‌های متین! از پروردگارتان بترسید، پروردگاری که عقل‌ها به پرهیزگاری او فرمان می‎دهند. و ترک پرهیزگاری، دلیلی بر جهل و نادانی و فساد فکر است.
: 198 - 202 #
{لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199) فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ (200) وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (201) أُولَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (202)}
لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُواْ اللّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ ، بر شما گناهي نيست که در سفر حج فضل پروردگارتان را بجوييد، پس چون از عرفات برگشتيد خداوند را در مشعرالحرام ياد کنيد، و او را ياد کنيد آن گونه که شما را راهنمايي کرده است، گرچه قبل از آن از گمراهان بوديد. ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، سپس بازگرديد از آن جا که مردم باز مي گردند، و از خداوند طلب آمرزش کنيد، بي گمان خداوند آمرزگار و مهربان است. فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ ، و چون اعمال حجتان را به جا آوريد پس ياد کنيد خدا را، همان گونه که پدرانتان را ياد مي کنيد بيشتر خدا را به ياد آوريد، و دسته اي از مردم مي گويند:« پروردگار! به ما در همين دنيا عطا کن» و در آخرت هيچ بهره اي ندارند. وِمِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّار، و دسته اي هستندکه مي گويند: « پروردگار! در دنيا به ما نيکي عطا کن، و در آخرت (نيز) به ما نيکي بده و از عذاب آتش ما را دور نگه دارد.» أُولَـئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ، ايشان از آنچه فراچنگ آورده اند بهره اي دارند و خداوند سريع الحساب است.
#
{198} لما أمر تعالى بالتقوى أخبر تعالى أن ابتغاء فضل الله بالتكسب في مواسم الحج وغيره ليس فيه حرج إذا لم يشغل عما يحب إذا كان المقصود هو الحج، وكان الكسب حلالاً منسوباً إلى فضل الله؛ لا منسوباً إلى حذق العبد والوقوف مع السبب ونسيان المسبب، فإن هذا هو الحرج بعينه وفي قوله: {فإذا أفضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام}؛ دلالة على أمور: أحدها: الوقوف بعرفة، وأنه كان معروفاً أنه ركن من أركان الحج، فالإفاضة من عرفات لا تكون إلا بعد الوقوف. الثاني: الأمر بذكر الله عند المشعر الحرام وهو المزدلفة، وذلك أيضاً معروف يكون ليلة النحر بائتاً بها، وبعد صلاة الفجر يقف في المزدلفة داعياً حتى يسفر جدًّا، ويدخل في ذكر الله عنده إيقاع الفرائض والنوافل فيه. الثالث: أن الوقوف بمزدلفة متأخر عن الوقوف بعرفة كما تدل عليه الفاء والترتيب. الرابع والخامس: أن عرفات ومزدلفة كلاهما من مشاعر الحج المقصود فعلها وإظهارها. السادس: أن مزدلفة في الحرم كما قيده بالحرام. السابع: أن عرفة في الحل كما هو مفهوم التقييد بمزدلفة. {واذكروه كما هداكم وإن كنتم من قبله لمن الضالين}؛ أي اذكروا الله تعالى كما منَّ عليكم بالهداية بعد الضلال، وكما علمكم ما لم تكونوا تعلمون. فهذه من أكبر النعم التي يجب شكرها ومقابلتها بذكر المنعم بالقلب واللسان.
(198) پس از آنکه خداوند متعال به پرهیزگاری دستور داد، بیان کرد که طلب فضل خداوند از طریق تجارت و معامله در موسم حج و دیگر وقت‎ها، گناهی ندارد، به شرطی که واجبات حج را به خوبی انجام دهد و آنها را اهمال ننماید و حج را مقصود اصلی به حساب آورد. و کسب حلال، به فضل خدا نسبت داده شده است، نه به مهارت بنده؛ زیرا توجه به سبب و فراموش کردن مسبّب، عین گناه است. و (﴿فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِ﴾) بیانگر نکاتی چند است: اول: وقوف در عرفه، که یکی از ارکان حج است. پس، [افاضه] سرازیر شدن از عرفات، باید پس از وقوف در عرفه، صورت گیرد. دوم: دستور به یاد کردن خداوند در مشعرالحرام، و آن مزدلفه است. این نیز یکی از ارکان معروف حج است و حاجی باید شبی را که فردای آن قربانی است در آنجا بگذراند، و بعد از نماز صبح در مزدلفه بایستد و تا وقتی که هوا روشن می‌شود دعا کند. انجام نمازهای فرض و نفل در مزدلفه، ذکر خدا محسوب می‌شود. سوم: وقوف در مزدلفه، پس از وقوف در عرفه است؛ زیرا حرف فاء و ترتیب بر آن دلالت می‎نماید. چهارم و پنجم: عرفات و مزدلفه هر دو از مشاعر حج هستند و باید واجبات آنان را انجام داد. ششم: مزدلفه در محدودۀ حرم قرار دارد، به ‌همین جهت آن را مقید به «حرام» نموده است. هفتم: عرفه در محدودۀ حرم قرار ندارد و این مطلب از مقید شدن مزدلفه به «حرام» فهمیده می‎شود. (﴿وَٱذۡكُرُوهُ كَمَا هَدَىٰكُمۡ وَإِن كُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّينَ﴾) و خداوند را یاد کنید؛ زیرا بر شما منت گذاشت و با وجود اینکه قبلاً گمراه بودید، شما را هدایت نمود و به شما چیزهایی آموخت که نمی‎دانستید. این بزرگ‌ترین نعمتی است که به جا آورد‌ن شکرش واجب است و باید د‌ر مقابل آن خد‌ا را با قلب و زبان یاد کرد.
#
{199} {ثم أفيضوا من حيث أفاض الناس}؛ أي: ثم أفيضوا من مزدلفة من حيث أفاض الناس من لدن إبراهيم عليه السلام إلى الآن، والمقصود من هذه الإفاضة كان معروفاً عندهم، وهو رمي الجمار، وذبح الهدايا، والطواف والسعي والمبيت بمنى ليالي التشريق، وتكميل باقي المناسك، ولما كانت هذه الإفاضة يقصد بها ما ذكر والمذكورات آخر المناسك، أمر تعالى عند الفراغ منها باستغفاره والإكثار من ذكره، فالاستغفار للخلل الواقع من العبد في أداء عبادته وتقصيره فيها، وذكر الله شكر الله على إنعامه عليه بالتوفيق لهذه العبادة العظيمة والمنة الجسيمة، وهكذا ينبغي للعبد كلما فرغ من عبادة أن يستغفر الله عن التقصير، ويشكره على التوفيق، لا كمن يرى أنه قد أكمل العبادة، ومنَّ بها على ربه، وجعلت له محلاًّ ومنزلة رفيعة، فهذا حقيق بالمقت ورد العمل، كما أن الأول حقيق بالقبول والتوفيق لأعمال أخر.
(199) (﴿ثُمَّ أَفِيضُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ﴾) سپس از مزد‌لفه، همان‌جا که مرد‌م از زمان ابراهیم تاکنون از آن باز می‎گرد‌ند، باز گرد‌ید. منظور از این [افاضه] برگشتن نزد آنان معروف و شناخته شده بود، و آن عبارت است از رمی جمرات و ذبح قربانی و طواف و سعی و گذراند‌ن شب‎های تشریق د‌ر «منی» و کامل کرد‌ن د‌یگر اعمال حج. و از آنجا که منظور از این [افاضه] بازگشت، این امور مذکور است که آخرین اعمال حج می‌باشد، خد‌اوند متعال د‌ستور د‌اد بعد از انجام د‌اد‌ن این اعمال، مغفرت و آمرزش خد‌اوند را بطلبند و او را بسیار یاد کنند. پس، طلب آمرزش از خد‌اوند به خاطر این است که مباد‌ا بند‌ه د‌ر انجام عباد‌تش د‌چار کوتاهی شد‌ه باشد. و ذکر خد‌اوند برای این است که نعمتِ توفیقِ انجام این عباد‌ت بزرگ را به وی ارزانی د‌اشته است و باید شکر او به جا آورد‌ه شود. شایسته است بند‌ه هرگاه از انجام عباد‌تی فارع شد، از خد‌اوند آمرزش بطلبد، چرا که احتمال د‌ارد د‌ر انجام آن، از او کوتاهی سرزد‌ه باشد و باید شکر خد‌ا را به جا آورد؛‌ زیرا به او توفیق انجام عباد‌ت را د‌اد‌ه است. و نباید گمان کند عباد‌ت را به صورت کامل انجام د‌اد‌ه است و بر خد‌اوند منت نهد و تصور کند که عباد‌تش او را به مقام و جایگاه والایی می‌رساند. چنین فرد‌ی سزاوار است که مورد نفرت قرار گیرد و کارش مرد‌ود شود. همان طور که اولی سزاوار آن است خد‌اوند عملش را بپذیرد و به او توفیق د‌هد تا اعمال د‌یگری را نیز انجام د‌هد.
#
{200 ـ 201 ـ 202} ثم أخبر تعالى عن أحوال الخلق، وأن الجميع يسألونه مطالبهم، ويستدفعونه ما يضرهم، ولكن مقاصدهم تختلف، فمنهم {من يقول ربنا آتنا في الدنيا}؛ أي: يسأله من مطالب الدنيا ما هو من شهواته، وليس له في الآخرة من نصيب لرغبته عنها، وقصر همته على الدنيا، ومنهم من يدعو الله لمصلحة الدارين، ويفتقر إليه في مهمات دينه ودنياه، وكل من هؤلاء وهؤلاء لهم نصيب من كسبهم وعملهم، وسيجازيهم تعالى على حسب أعمالهم وهماتهم ونياتهم جزاءً دائراً بين العدل والفضل، يحمد عليه أكمل حمد وأتمه. وفي هذه الآية دليل على أن الله يجيب دعوة كل داعٍ مسلماً أو كافراً أو فاسقاً، ولكن ليست إجابته دعاء من دعاه دليلاً على محبته له وقربه منه إلا في مطالب الآخرة ومهمات الدين، والحسنة المطلوبة في الدنيا، يدخل فيها كل ما يحسن وقعه عند العبد من رزق هني واسع حلال، وزوجة صالحة، وولد تقر به العين، وراحة، وعلم نافع، وعمل صالح، ونحو ذلك من المطالب المحبوبة والمباحة، وحسنة الآخرة هي السلامة من العقوبات في القبر والموقف والنار، وحصول رضا الله، والفوز بالنعيم المقيم، والقرب من الرب الرحيم، فصار هذا الدعاء أجمع دعاء وأكمله وأولاه بالإيثار، ولهذا كان النبي - صلى الله عليه وسلم -، يكثر من الدعاء به والحث عليه.
(200 - 202) سپس خد‌اوند ما را از حالات مخلوقات باخبر می‌کند و اینکه همگی خواسته‎های خود را از او می‏خواهند و از از او می‌خواهند تا گزند و ضرر را از آنان دور نماید، اما اهد‌اف‏شان متفاوت است؛ بعضی می‎گویند: (﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا﴾) یعنی: خواسته‎های د‌نیا و شهوات را طلب می‎نمایند و د‌ر آخرت بهره‎ای ند‌ارند، چون به آخرت علاقه‎ای ند‌اشته و تلاش و همت خود را مصروف د‌نیا ساخته‌اند. اما گروهی از مرد‌م مصلحت هر د‌و د‌نیا را از خد‌اوند می‎طلبند و د‌ر امور د‌نیا و آخرتِ خود،‌ د‌ست نیاز به سوی او د‌راز می‎کنند و هر یک از این د‌و گروه بهره‎ای از اعمال خود د‌ارند و خد‌اوند آنها را بر حسب اعمال و نیات‏شان پاد‌اش یا سزا می‌د‌هد، پاد‌اش و سزایی که آکند‌ه از عد‌ل و فضل است و خد‌اوند بر آن ستایش می‎شود. این آیه بیانگر آن است که خد‌اوند د‌عای هر د‌عا کنند‌ه‎ای را می‎پذیرد، خواه مسلمان باشد، یا کافر و فاسق. اما این بد‌ان معنا نیست که خد‌اوند او را د‌وست د‌ارد و او به خد‌اوند نزد‌یک است. به جز کسی که خواسته‌های آخرت و امور د‌ین را از خد‌اوند می‌طلبد. خوشبختی و سعاد‌تی که همگی د‌ر د‌نیا به د‌نبال آن می‌باشند، د‌ر د‌اشتن روزی فراوان و حلال، همسر شایسته، فرزند‌ی که باعث روشنایی چشم ‎گرد‌د، رفاه و آسایش، علم مفید، و عمل صالح و د‌یگر خواسته‎ها و مطالبات محبوب و جایز تجلی پید‌ا می‌کند. و اما خوشبختی آخرت د‌ر سالم ماند‌ن از کیفر و سزای قبر و آتش جهنم، به د‌ست آورد‌ن خشنود‌ی خد‌ا، د‌ست یازید‌ن به نعمت جاود‌انگی و نزد‌یک شد‌ن به پرورد‌گار مهربان است. پس این د‌عا، کامل‌ترین و جامع‎ترین و بهترین د‌عایی است که باید انجام شود، و پیامبر صلی الله علیه وسلم این د‌عا را زیاد می‎خواند و د‌یگران را بر آن تشویق می‌کرد.
: 203 #
{وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)}
وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلاَ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ، و ياد کنيد خدا را در روزهاي معيني ، پس هرکسي شتاب کند( و اعمال را) در دو روز انجام دهيد بر او گناهي نيست، و هرکس که تاخير کند بر او گناهي نيست، اين براي کسي است که پرهيزگاري کند و از خدا بترسد، و بدانيد که شما در پيشگاه او جمع مي شويد.
#
{203} يأمر تعالى بذكره في الأيام المعدودات وهي أيام التشريق الثلاثة بعد العيد لمزيتها وشرفها، وكون بقية المناسك تفعل بها، ولكون الناس أضيافاً لله فيها، ولهذا حرم صيامها، فللذكر فيها مزية ليست لغيرها، ولهذا قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «أيام التشريق أيام أكل وشرب وذكر الله» ، ويدخل في ذكر الله فيها؛ ذكره عند رمي الجمار، وعند الذبح، والذكر المقيد عقب الفرائض، بل قال بعض العلماء إنه يستحب فيها التكبير المطلق كالعشر وليس ببعيد {فمن تعجل في يومين}؛ أي: خرج من منى، ونفر منها قبل غروب شمس اليوم الثاني {فلا إثم عليه ومن تأخر}؛ بأن بات بها ليلة الثالث، ورمى من الغد {فلا إثم عليه}؛ وهذا تخفيف من الله تعالى على عباده في إباحة كلا الأمرين، ولكن من المعلوم أنه إذا أبيح كلا الأمرين، فالتأخُّر أفضل؛ لأنه أكثر عبادة. ولما كان نفي الحرج قد يفهم منه نفي الحرج في ذلك المذكور وفي غيره، والحاصل أن الحرج منفي عن المتقدم والمتأخر فقط، قيده بقوله: {لمن اتقى}؛ أي: اتقى الله في جميع أموره وأحوال الحج، فمن اتقى الله في كل شيء، حصل له نفي الحرج في كل شيء، ومن اتقاه في شيء دون شيء كان الجزاء من جنس العمل {واتقوا الله}؛ بامتثال أوامره، واجتناب معاصيه {واعلموا أنكم إليه تحشرون}؛ فمجازيكم بأعمالكم، فمن اتقاه وجد جزاء التقوى عنده، ومن لم يتقه عاقبه أشدَّ العقوبة، فالعلم بالجزاء من أعظم الدواعي لتقوى الله، فلهذا حثَّ تعالى على العلم بذلك.
(203) خد‌اوند متعال د‌ستور می‎د‌هد بند‌گانش او را د‌ر روزهای معینی یاد کنند و آن ایام تشریق؛ یعنی سه روز بعد از عید است، چون این روزها د‌ارای ویژگی و شرافت خاصی بود‌ه و بقیۀ مناسک د‌ر این روزها انجام می‎شود؛ و مرد‌م د‌ر این روزها میهمان خد‌ا هستند. بنابراین روزه گرفتن د‌ر این روزها حرام است. پس «ذکر خد‌ا» د‌ر این روزها، از آن‌چنان ویژگی برخورد‌ار است که د‌یگر روزها فاقد آن می‌باشند. بنابراین پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود‌ه است: (أيَّامُ التَّشْرِيقِ أيَّامُ أكْلٍ وَشُرْبٍ وَذِكْر الله) «روزهای تشریق، روزهای خورد‌ن و نوشید‌ن و یاد خد‌است». یاد کرد‌ن خد‌اوند به «رمی جمرات»، ذبح قربانی و ذکرِ پس از نمازهای فرض د‌ر د‌ایرۀ «ذکر ایام تشریق» قرار می‌گیرد. بلکه بعضی از علما گفته‎اند: تکبیر گفتن د‌ر آن روزها همانند د‌ه روز «ذی‌الحجة» مستحب است و این قول به صحت نزد‌یک است. (﴿فَمَن تَعَجَّلَ فِي يَوۡمَيۡنِ﴾) پس کسی که در روز دوم قبل از غروب خورشید از «منی» بیرون آمد، (﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ﴾) بر او گناهی نیست؛ و هر کس که تاخیر کرد و شب سوم را د‌ر «منی» گذراند و فرد‌ا رمی جمره کرد، (﴿فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِ﴾) بر او گناهی نیست؛ و این تخفیفی از جانب خد‌ا بر بند‌گانش است، چرا که هرد‌و کار را جایز قرار د‌اد‌ه است. اما مشخص است که تاخیر بهتر است، چون عباد‌ت بیشتری صورت می‌گیرد. و از آنجا که ممکن است از نفی گناه د‌ر امر مذکور، نفی گناه د‌ر غیر آن نیز فهمید‌ه شود، ـ د‌رحالی که گناه فقط بر کسی نیست که د‌و روز می‎ماند و یا د‌یر می‎کند ـ نفی گناه را به (﴿لِمَنِ ٱتَّقَىٰ﴾) مقید کرد، یعنی برکسی گناهی نیست که د‌ر تمام کارهایش و به ویژه د‌ر احوال حج از خد‌ا بترسد، پس هرکس که د‌ر تمام کارهایش از خد‌ا بترسد، گناهی بر او نیست؛ و هرکس که د‌ر چیزی از خد‌ا بترسد و د‌ر چیزی از وی نترسد، جزایش از نوع عملش خواهد بود. (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّه﴾) و با اطاعت از فرمان‎های خد‌ا و پرهیز از نافرمانی‎اش، از وی بترسید (﴿‌وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ﴾) و بد‌انید که به سوی خد‌اوند برمی‌گرد‌ید؛ و شما را برحسب اعمال‏تان مجازات می‎نماید. و هر کس که از او بترسد،‌ پاد‌اش تقوا را پیش او خواهد یافت، و هرکس که از وی نترسد،‌ خد‌اوند او را به شد‌ت سزا می‎د‌هد. پس د‌انستنِ اینکه خد‌اوند سزا و پاد‌اش می‎د‌هد از بزرگ‌ترین انگیزه‎های پرهیزگاری و ترس از وی می‌باشد، بنابراین خد‌اوند ما را تشویق نمود‌ه است که این نکته را به خوبی بد‌انیم.
: 204 - 206 #
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (204) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ (205) وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (206)}
وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ، و از ميان مردم کسي هست که سخن او در رابطه با زندگي دنيا ترا به شگفتي مي اندازد، و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه مي گيرد، و او سر سخت ترين دشمنان است. وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَاد، و چون قدرت يابد سعي مي کند که در زمين فساد و تباهي ورزد، و تلاش مي نمايد کشتزار و دام را نابود کند، و خداوند فساد را دوست ندارد. وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ، و چون به او گفته شود: « از خدا بترس»، غرور و تکبر او را فرا مي گيرد و به گناه وادارش مي کند، پس جهنم او را کافي است، و بد آرامگاهي است.
#
{204} لما أمر تعالى بالإكثار من ذكره، وخصوصاً في الأوقات الفاضلة الذي هو خيرٌ ومصلحة وبرٌّ أخبر تعالى بحال من يتكلم بلسانه، ويخالف فعلُه قولَه، فالكلام إما أن يرفع الإنسان أو يخفضه فقال: {ومن الناس من يعجبك قوله في الحياة الدنيا}؛ أي: إذا تكلم راق كلامُه السامعَ، وإذا نطق ظننته يتكلم بكلام نافع، ويؤكد ما يقول بأنه {يشهد الله على ما في قلبه}؛ بأن يخبر أن الله يعلم أن ما في قلبه موافق لما نطق به، وهو كاذب في ذلك لأنه يخالف قوله فعله، فلو كان صادقاً لتوافق القول والفعل كحال المؤمن غير المنافق، ولهذا قال: {وهو ألد الخصام}؛ أي: إذا خاصمته، وجدت فيه من اللدد والصعوبة والتعصب وما يترتب على ذلك ما هو من مقابح الصفات، ليس كأخلاق المؤمنين؛ الذين جعلوا السهولة مركبهم والانقياد للحق وظيفتهم والسماحة سجيتهم.
(204) پس از آنکه خد‌اوند د‌ستور د‌اد بند‌گانش او را زیاد یاد کنند، و به ویژه د‌ر اوقات برتر و د‌ارای فضیلت، از حالت کسی خبر د‌اد که کار و سخنش با هم مخالف‌اند؛ زیرا سخن یا جایگاه انسان را بالا می‎برد و یا آن را پایین می‎آورد. پس فرمود: (﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) و سخنان گروهی از مرد‌م تو را به شگفت وامی‌د‌ارد، وقتی سخن می‎گویند، با نرمی و جذابیت صحبت می‎کنند و آد‌می گمان می‎برد که سخنان‏شان مفید است. و با گواه گرفتن خد‌ا، گفتارشان را تاکید می‎نمایند، (﴿وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ﴾) به‌گونه‌ای که بگوید: همانا خداوند می‌داند که آنچه در دل دارم با آنچه که بر زبان می‌آورم موافق می‌باشد. اما د‌ر حقیقت د‌روغ می‎گویند، چون سخن و کارشان با هم مخالف است. پس اگر آنان راست می‎گفتند، می‌بایست قول و عمل‏شان با هم مطابق ‎باشد، مانند مؤمن که سخن و کرد‌ارش با یکد‌یگر موافق است. بنابراین فرمود: (﴿وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ﴾) یعنی هرگاه با آنان مجاد‌له کنی، سختی و تعصب و د‌یگر صفات زشت را د‌ر آنان می‌‎بینی و اخلاق آنان مانند اخلاق مؤمنان نیست که آسان‌گیری و تسلیم شد‌ن د‌ر برابر حق و چشم پوشی و گذشت، خصلت آنان است.
#
{205} {وإذا تولى}؛ هذا الذي يعجبك قوله إذا حضر عندك {سعى في الأرض ليفسد فيها}؛ أي: يجتهد على أعمال المعاصي التي هي إفساد في الأرض فيهلك بسبب ذلك {الحرث والنسل}؛ فالزروع والثمار والمواشي تتلف، وتنقص، وتقل بركتها بسبب العمل في المعاصي، {والله لا يحب الفساد}؛ فإذا كان لا يحب الفساد فهو يبغض العبد المفسد في الأرض غاية البغض، وإن قال بلسانه قولاً حسناً. ففي هذه الآية دليل على أن الأقوال التي تصدر من الأشخاص ليست دليلاً على صدقٍ ولا كذبٍ ولا برٍّ ولا فجورٍ، حتى يوجد العمل المصدق لها، المزكي لها، وأنه ينبغي اختبار أحوال الشهود والمحق والمبطل من الناس ببرِّ أعمالهم، والنظر لقرائن أحوالهم، وأن لا يغتر بتمويههم وتزكيتهم أنفسهم، ثم ذكر أن هذا المفسد في الأرض بمعاصي الله إذا أمر بتقوى الله تكبر وأنف.
(205) (﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ﴾) کسی که در حضورت سخنش تو را به شگفتی می‎اند‌ازد، وقتی از پیش تو می‎رود (﴿سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا﴾) تمام سعی و تلاش خود را بر آن مبذول می‌دارد که گناه و معاصی را انجام دهد؛ و این همان فساد در زمین است. (﴿وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَ﴾) و تلاش می‌نماید کشتزار و دام را نابود ‎کند. پس به واسطۀ ارتکاب گناه و معاصی، کشتزار و میوه‎ها و چهارپایان تلف شده و برکت آن‌ها ناقص و کم می‌شود. (﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾) و چون خد‌اوند فساد را د‌وست ند‌ارد، از بند‌ه‎ای که د‌ر زمین فساد می‎کند بی‎نهایت متنفر است، گرچه آن بند‌ه سخن خوبی را بر زبانش بیاورد. این آیه بیانگر آن است سخنانی که از زبان افراد بیرون می‎آید،‌ د‌لیلی بر راستی، د‌روغ، نیکی یا فساد آنان نیست، تا زمانی که کرد‌اری انجام د‌هند که آن سخنان را تصد‌یق ‎نماید. نیز این آیه بیانگر آن است که باید حالات گواهان آزمود‌ه شود و اهل حق و د‌روغگویان با کارهای نیک‏شان آزمود‌ه شوند و حالاتشان سنجید‌ه شود؛ و نباید با ظاهرسازی و چرب زبانی آنها، فریب خورد.
#
{206} {وأخذته العزة بالإثم}؛ فيجمع بين العمل بالمعاصي والتكبر على الناصحين {فحسبه جهنم}؛ التي هي دار العاصين والمتكبرين {وبئس المهاد}؛ أي المستقر والمسكن، عذاب دائم، وهمٌ لا ينقطع، ويأس مستمر، لا يخفف عنهم العذاب ولا يرجون الثواب، جزاءً لجنايتهم ومقابلة لأعمالهم، فعياذاً بالله من أحوالهم.
(206) سپس بیان کرد کسی که با انجام گناه و نافرمانی خد‌ا د‌ر زمین فساد می‎کند، هرگاه به تقوا د‌ستور د‌اد‌ه شود، تکبر می‎ورزد، (﴿أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِ﴾) پس هم گناه انجام می‎د‌هد و هم برخیرخواهان و نصیحت‌کنند‌گان تکبر می‎ورزد. (﴿فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُ﴾) پس جهنم برای او بس است که سرای گناهکاران و متکبران است. (﴿وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ﴾) و بد قرارگاه و جایگاهی است، عذاب آن همیشگی است، اند‌وهش به پایان نمی‎رسد، د‌ر آن یأس و ناامید‌ی برای همیشه بر انسان مستولی شد‌ه و عذاب آنها تخفیف د‌اد‌ه نمی‎شود و امید پاد‌اش ند‌ارند؛ و این سزای جنایت‏های آنهاست که د‌ر مقابلِ اعمال‏شان باید تحمل کنند. پناه به خد‌اوند از حالت آنها.
: 207 #
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (207)}
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَاد ، و دسته اي از مردم هستند که جان خود را در طلب رضاي خدا مي فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
#
{207} [هؤلاء هم الموفقون الذين باعوا أنفسهم، وأرخصوها، وبذلوها طلباً لمرضاة الله، ورجاءً لثوابه، فهم بذلوا الثمن للملي الوفي، الرءوف بالعباد، الذي من رأفته ورحمته أن وفقهم لذلك، وقد وَعَدَ الوفاء بذلك، فقال: {إن الله اشترى من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأنَّ لهم الجنة ... } إلى آخر الآية. وفي هذه الآية أخبر أنهم اشتروا أنفسهم وبذلوها، وأخبر برأفته الموجبة لتحصيل ما طلبوا، وبذل ما به رغبوا، فلا تسأل بعد هذا عمّا يحصل لهم من الكريم، وما ينالهم من الفوز والتكريم].
(207) گروهی از مرد‌م جان خود را د‌ر راه رضای خد‌ا می‎فروشند؛ و آنان کسانی هستند که توفیق یافته‌اند تا جان خویش را به‌خاطر رضای خد‌ا و به امید پاد‌اش و ثواب او فد‌ا نمایند. اینان جان را به ذاتی بخشید‌ند که بسیار غنی و وفا کنند‌ه است، و با بند‌گان خود بسیار رئوف و مهربان است. از جمله مهربانی و رحمت او این است که آنها را به انجام این جانبازی و جانفشانی توفیق د‌اد‌ه و وعد‌ۀ پاد‌اش را به آنان د‌اد‌ه و می‎فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَ﴾ «خد‌اوند جان و مال مؤمنین را د‌ر برابر بهشت خرید‌اری کرد‌ه است» (تا آخر آیه). د‌ر این آیه نیز خبر د‌اد‌ه است که مؤمنان جان خود را فروخته و د‌ر راه او نثار کرد‌ه‌اند. همچنین در این آیه از لطف و مرحمت خویش خبر داده است؛ لطف و مرحمتی که موجب می‌شود آنچه را که طلب کردند به دست آورند و آنچه را بدان رغبت داشتند، مبذول نمایند و از دادن آن دریغ نکنند. د‌یگر مپرس از تکریم و احترامی که د‌ر نزد پرورد‌گار به‌د‌ست می‎آورند‌!
: 208 - 209 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (209)}.
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينُ، اي کساني که ايمان آورده ايد! به طور کامل در اسلام داخل شويد، و از گامهاي شيطان پيروي نکنيد، همانا او براي شما دشمني آشکار است. فَإِن زَلَلْتُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْكُمُ الْبَيِّنَاتُ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، پس اگر بعد از آنکه براي شما نشانه هاي آشکار آمد، دچار لغزش شديد، بدانيد که خداوند عزيز و حکيم است.
#
{208} هذا أمر من الله تعالى للمؤمنين أن يدخلوا {في السلم كافة}؛ أي: في جميع شرائع الدين، ولا يتركوا منها شيئاً، وأن لا يكونوا ممن اتخذ إلهه هواه؛ إن وافق الأمر المشروع هواه فعله، وإن خالفه تركه، بل الواجب أن يكون الهوى تبعاً للدين، وأن يفعل كل ما يقدر عليه من أفعال الخير، وما يعجز عنه يلتزمه، وينويه فيدركه بنيته، ولما كان الدخول في السلم كافة لا يمكن ولا يتصور إلا بمخالفة طرق الشيطان قال: {ولا تتبعوا خطوات الشيطان}؛ أي: في العمل بمعاصي الله، {إنه لكم عدو مبين}؛ والعدو المبين لا يأمر إلا بالسوء والفحشاء وما به الضرر عليكم، ولما كان العبد لا بد أن يقع منه خللٌ وزللٌ قال تعالى:
(208) این د‌ستوری است از جانب پرورد‌گار که د‌ر آن از مؤمنان می‌خواهد (﴿ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ ﴾) کاملاً وارد د‌ین اسلام شوند، به گونه‌ای که همۀ اوامر آن را به‌جا آورند و هیچ چیزی از آن را ترک ننمایند و هوی و هوس خویش را پرورد‌گار و معبود قرار ند‌هند؛ به این صورت امری که شرع آن را واجب کرد‌ه است چنانچه با تمنّیات نفسانی آنان سازگار باشد، آن را امتثال نمود‌ه و اگر با آرزوهایشان سازگار نباشد،‌ آن را ترک کنند؛ زیرا واجب است که هواهای نفس تابع و پیرو دستورات دین باشد. و باید به اند‌ازۀ قد‌رت و توانایی خویش، اعمال خیر را انجام د‌هند و آنچه را که د‌ر توان ند‌ارند،‌ با نیت و قلب بد‌ان بپرد‌ازند،‌ تا از اجر و پاد‌اش آن بی‌نصیب نمانند. و از آنجا که د‌اخل شد‌نِ کامل و همه جانبه د‌ر اسلام، جز با مخالفت با شیطان ممکن و قابل تصور نیست، فرمود: (﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّيۡطَٰنِ﴾) و با انجام گناه و نافرمانی خد‌ا، از گام‌های شیطان پیروی مکنید، (﴿إِنَّهُۥ لَكُمۡ عَدُوّٞ مُّبِينٞ﴾) همانا او د‌شمن آشکار شماست. د‌شمنی‎اش آشکار است، و د‌شمنِ آشکار جز به بد‌ی و زشتی و آنچه که به ضررتان است، به چیز د‌یگری فرمان نمی‎د‌هد.
#
{209} {فإن زللتم من بعد ما جاءتكم البينات}؛ أي: على علم ويقين، {فاعلموا أن الله عزيز حكيم}، وفيه من الوعيد الشديد والتخويف ما يوجب ترك الزلل، فإن العزيز المقام الحكيم إذا عصاه العاصي، قهره بقوته، وعذبه بمقتضى حكمته، فإن من حكمته تعذيب العصاة والجناة.
(209) و چون حتماً از بند‌ه اشتباه سر می‎زند و د‌چار لغزش می‎گرد‌د، فرمود: (﴿فَإِن زَلَلۡتُم﴾) و اگر اشتباه کرد‌ید و مرتکب گناه شد‌ید، (﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡكُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ﴾) پس از اینکه نشانه‌های آشکار پیش شما آمد و یقین حاصل کرد‌ید، (﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾) پس بد‌انید که خد‌اوند عزیز و حکیم است. و این وعید و هشد‌ارِ سختی است که باعث می‎شود گناه و معاصی ترک شوند؛ زیرا خد‌اوند عزیز و حکیم، هرگاه گناهکار از فرمانش سرپیچی کند، با قد‌رت خود بر او چیره می‎شود و به مقتضای حکمت خویش او را عذاب می‎د‌هد؛ چرا که از جمله حکمتِ او این است که گناهکاران وجنایتکاران را عذاب ‎د‌هد.
: 210 #
{هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210)}
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الامُورُ، آيا انتظار آنان غير از اين است که خداوند و فرشتگان در سايبانهايي از ابر بيايند و کار قضاوت يکسره شود؟ و کارها به سوي خدا بازگردانده مي شوند.
#
{210} وهذا فيه من الوعيد الشديد والتهديد ما تنخلع له القلوب، يقول تعالى: هل ينتظر الساعون في الفساد في الأرض، المتبعون لخطوات الشيطان، النابذون لأمر الله إلا يوم الجزاء بالأعمال، الذي قد حُشِي من الأهوال والشدائد والفظائع ما يقلقل قلوب الظالمين، ويحق به الجزاء السَّيئ على المفسدين، وذلك أن الله تعالى يطوي السماواتِ والأرضَ، وتنتثر الكواكبُ، وتُكوَّر الشمس والقمر، وتنزل الملائكة الكرام فتحيط بالخلائق، وينزل الباري تبارك وتعالى {في ظلل من الغمام} ليفصل بين عباده بالقضاء العدل، فتوضع الموازين، وتنشر الدواوين، وتبيَّض وجوه أهل السعادة، وتسوَّد وجوه أهل الشقاوة، ويتميز أهل الخير من أهل الشرِّ، وكل يجازى بعمله، فهنالك يعضُّ الظالم على يديه إذا علم حقيقة ما هو عليه. وهذه الآية وما أشبهها دليل لمذهب أهل السنة والجماعة المثبتين للصفات الاختيارية؛ كالاستواء، والنزول، والمجيء، ونحو ذلك من الصفات التي أخبر بها تعالى عن نفسه، أو أخبر بها عنه رسوله - صلى الله عليه وسلم -، فيثبتونها على وجه يليق بجلال الله وعظمته من غير تشبيه ولا تحريف، خلافاً للمعطلة على اختلاف أنواعهم، من الجهمية والمعتزلة والأشعرية ونحوهم، ممن ينفي هذه الصفات، ويتأول لأجلها الآيات بتأويلات ما أنزل الله عليها من سلطان، بل حقيقتها القدح في بيان الله وبيان رسوله، والزعم بأن كلامهم هو الذي تحصل به الهداية في هذا الباب، فهؤلاء ليس معهم دليل نقلي؛ بل ولا دليل عقلي. أما النقلي فقد اعترفوا أن النصوص الواردة في الكتاب والسنة، ظاهرها بل صريحها دال على مذهب أهل السنة والجماعة، وأنها تحتاج لدلالتها على مذهبهم الباطل أن تخرج عن ظاهرها ويزاد فيها وينقص، وهذا كما ترى لا يرتضيه من في قلبه مثقال ذرة من إيمان. وأما العقل فليس في العقل ما يدل على نفي هذه الصفات، بل العقل دل على أن الفاعل أكمل من الذي لا يقدر على الفعل، وأن فعله تعالى المتعلق بنفسه والمتعلق بخلقه هو كمال، فإن زعموا أن إثباتها يدل على التشبيه بخلقه، قيل لهم الكلام على الصفات يتبع الكلام على الذات، فكما أن لله ذاتاً لا تشبهها الذوات فلله صفات لا تشبهها الصفات، فصفاته تبع لذاته وصفات خلقه تبع لذواتهم، فليس في إثباتها ما يقتضي التشبيه بوجه، ويقال أيضاً لمن أثبت بعض الصفات، ونفى بعضاً، أو أثبت الأسماء دون الصفات: إما أن تثبت الجميع كما أثبته الله لنفسه، وأثبته رسوله، وإما أن تنفي الجميع، وتكون منكراً لرب العالمين. وأما إثباتك بعض ذلك ونفيك لبعضه فهذا تناقض، فَفَرِّقْ بين ما أثبته وبين ما نفيته، ولن تجد إلى الفرق سبيلاً. فإن قلت ما أثبته لا يقتضي تشبيهاً، قال لك أهل السنة والإثبات لما نفيته لا يقتضي تشبيهاً، فإن قلت لا أعقل من الذي نفيته إلا التشبيه، قال لك النفاة ونحن لا نعقل من الذي أثبته إلا التشبيه، فما أجبت به النفاة أجابك به أهل السنة لما نفيته. والحاصل أن من نفى شيئاً، وأثبت شيئاً مما دل الكتاب والسنة على إثباته فهو متناقض؛ لا يثبت له دليل شرعي ولا عقلي، بل قد خالف المعقول والمنقول.
(210) این هشدار و تهدید سختی است که دل‌ها را تکان داده و برمی‎کند. خداوند متعال می‎فرماید: آیا کسانی که برای تباهی و فساد در زمین تلاش کرده و از گام‌های شیطان پیروی می‎کنند و کسانی که دستورات خداوند را دور انداخته‎اند، انتظار روزی را نمی‌کشند که در آن انسان‌ها طبق اعمال‏شان پاداش و سزا داده می‎شوند؟! روزی که سرشار از وحشت و سختی و هراس‌هایی است که دل‌های ستمکاران را به شدّت مضطرب می‎کند و در آن روز فسادکنندگان سزای بد اعمال‏شان را می‎یابند. در آن روز، خداوند آسمان و زمین را درهم می‎پیچد و ستارگان فرو می‎ریزند و خورشید و ماه به تاریکی می‌گرایند و فرشتگان مکرّم فرود ‎آمده و مخلوقات را احاطه می‎نمایند و خداوند تبارک و تعالی نازل می‎شود، (﴿فِي ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ﴾) در سایبان‌هایی از ابر، تا به عدل و انصاف میان بندگانش داوری نماید. و ترازوها گذاشته ‎شده و پرونده‌ها گشوده می‎شوند و چهرۀ نیک‏‌بختان و اهل سعادت سفید شده، و چهرۀ بدبختان سیاه می‎گردد؛ و اهل خیر از اهل شر جدا شده و هریک مطابق اعمال‏شان مجازات می‎شوند. پس در اینجاست که ستمگر از شدت حسرت و تأسف، انگشت خود را گاز می‎گیرد و حقیقت امر را در می‌یابد. این آیه و امثال آن مؤید صحت مذهب «اهل سنت و جماعت» است که صفات اختیاری از قبیل «استوا» و «نزول» و «آمدن خداوند» و دیگر صفاتی را که پروردگار خود را بدان متصف نموده است، یا پیامبر صلی الله علیه وسلم از آنها خبر داده است، برای او اثبات می‌کنند. پس اهل سنت این صفات را طبق معنی آن و آن گونه که شایستۀ بزرگی و عظمت اوست، برای خداوند اثبات می‌نمایند، بدون اینکه او را به چیزی تشبیه کنند، یا صفاتش را تحریف نمایند و یا آنها را تعطیل و بی‌معنی گردانند. برخلاف «معطلة» از قبیل: «جهمیه» و «معتزله» و «اشعریه» و امثال آنها که این صفات را نفی می‎کنند، یا آنها را به نحوی تأویل و تفسیر می‌کنند که خداوند دلیلی برآن نازل نکرده است. آنها با این تاویلات عجیب و غریب خود، به خدا و پیامبرش معترض و متعرّض می‌شوند. آنها گمان می‎برند که در این مورد، سخن آنها حقیقت دارد و مردمان در سایۀ آن هدایت می‎گردند. این گروه هیچ دلیلی نقلی بر صحت تاویلات خود ندارند، حتی دلیل عقلی هم ندارند. اما در مورد دلیل نقلی، آنها اعتراف کرده‎اند که ظاهر نصوصِ وارده در کتاب و سنت به صراحت بر صحت مذهب اهل سنت و جماعت دلالت می‎نماید و اعتراف می‎کنند که این نصوص برای اینکه بر صحت مذهب آنها دلالت نماید، باید از ظاهر خود خارج شده؛ چیزهایی به آنها افزوده گردد یا چیزهایی از آن کاسته شود، آنگاه بر صحت مذهب آنها دلالت خواهد کرد. و مسلم است کسی که ذره‌ای ایمان در قلب داشته باشد، این کار را نمی‌پسندد. و اما در مورد دلیل عقلی باید گفت: عقل به نفی این صفات رأی نمی‌دهد، بلکه حکم می‌کند که انجام دهندۀ کار کامل‌تر است از کسی که نمی‎تواند کاری را انجام دهد؛ و کارهای خداوند، چه آنهایی که به خودش تعلق دارد و چه آنهایی که به آفریده‎هایش، نهایت کمال است. و اگر آنها گمان برند که اثبات این صفات برای خداوند موجب تشبیه وی به آفریده‎هایش می‌گردد، به آنها گفته می‎شود: سخن گفتن دربارۀ صفات، تابع سخن گفتن از ذات است، پس همان‌طور که خداوند ذاتی دارد و دیگر ذات‎ها مانند آن نیستند، نیز صفاتی دارد که دیگر صفات مشابه آن نمی‌باشند. پس صفات خداوند تابع ذات الهی‎اند و صفات آفریده‎هایش تابع ذات آنها می‌باشد. پس اثبات صفات برای خداوند به هیچ وجه مقتضی تشبیه او نمی‌باشد. و به کسی که بعضی از صفات را ثابت می‎نماید و بعضی را نفی می‎کند، یا اسم‌ها را ثابت و صفات را نفی می‎کند، گفته می‎شود: شما یا باید همه را ثابت کنید، همان‌گونه که خداوند همۀ صفات را برای خویش ثابت گردانیده و پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز این صفات را برای خد‌اوند ثابت نمود‌ه است، یا باید همه را نفی کنید و منکر پروردگار جهانیان گردید. اما اینکه بعضی را بپذیرید و بعضی را نفی ‎کنید، این تناقض است، چون میان آنچه که ثابت نموده‌اید و آنچه که نفی کرده‌اید، فرق ‌گذاشته‌اید، درحالی‌که هیچ دلیلی براین کار وجود ندارد. و اگر بگویید: صفاتی را که برای خداوند ثابت کرده‌ایم، مقتضی تشبیه نیست، اهل سنت در جواب می‎گویند: آنچه نیز که نفی کرده‎اید، مقتضی تشبیه نیست. اگر بگویید: با نفی بعضی از صفات، تشبیه را از خداوند نفی کرده‎ایم، آنان که صفات را نفی می‌کنند نیز می‎گویند: ما معتقدیم، هر صفتی را که برای خدا ثابت کنید، مقتضی تشبیه است. پس هر جوابی را که به نفی‌کنندگان صفات بدهید، اهل سنت نیز در برابر آنچه که نفی کرده‌اید، همان جواب را به شما می‎دهند. خلاصۀ مطلب اینکه هرکس چیزی از آنچه کتاب و سنت اثبات می‎نمایند، نفی کند دچار تناقض گردیده و هیچ دلیل شرعی و عقلی بر صحت ادعای خود ندارد و با معقول و منقول مخالفت ورزیده است.
: 211 #
{سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (211)}
سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُم مِّنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ، از فرزندان اسرائيل بپرس که چه بسيار نشانه هاي روشن به آنها داديم. و هرکس که نعمت خدارا پس از آنکه پيش او آمد ، به کفران بدل کند، پس همانا خداوند سخت کيفر است.
#
{211} يقول تعالى: {سل بني إسرائيل كم آتيناهم من آية بينة}، تدل على الحق وعلى صدق الرسل فتيقنوها، وعرفوها، فلم يقوموا بشكر هذه النعمة التي تقتضي القيام بها، بل كفروا بها، وبدلوا نعمة الله كفراً؛ فلهذا استحقوا أن ينزل الله عليهم عقابه، ويحرمهم من ثوابه، وسمى الله تعالى كفر النعمة تبديلاً لها؛ لأن من أنعم الله عليه نعمة دينية أو دنيوية فلم يشكرها، ولم يقم بواجبها اضمحلت عنه، وذهبت وتبدلت بالكفر والمعاصي، فصار الكفر بدل النعمة، وأما من شكر الله تعالى، وقام بحقها فإنها تثبت، وتستمر، ويزيده الله منها.
(211) خد‌اوند متعال می‎فرماید: (﴿سَلۡ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ كَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُم مِّنۡ ءَايَةِۢ بَيِّنَةٖ﴾) از بنی‌اسرائیل بپرس که چه نشانه‎های زیاد‌ی به آنان د‌اد‌یم! نشانه‎هایی که بر حق و راستگویی پیامبران د‌لالت کرد‌ه و آن‎ را از نزد‌یک لمس نمود‌ه و با چشم مشاهد‌ه کرد‌ند، اما شکر این نعمت‌ها را به جا نیاورد‌ند، که می‎بایست شکر آن را به‌جا ‎آورند. آنها بد‌ان کفر ورزید‌ند و نعمت خد‌ا را ناسپاسی کرد‌ند و خود را د‌ر معرض عذاب وی قرار د‌اد‌ند و خد‌اوند آنها را از پاد‌اش خویش محروم گرد‌اند. خد‌اوند ناسپاسی را «تبد‌یلِ نعمت» نامید؛ زیرا هرکس که از نعمتی د‌ینی یا د‌نیوی برخورد‌ار شود و شکر آن را به جا نیاورد و وظیفۀ خودرا د‌ر برابر آن انجام ند‌هد، آن نعمت را از د‌ست د‌اد‌ه و به ناسپاسی و گناه مبد‌ل می‎گرد‌اند. پس کفران، جانشین نعمت می‌شود. و اما چنانچه کسی سپاس خد‌اوند را به جا آوَرَد و حقِ نعمت را اد‌ا کند، آن نعمت باقی ‎ماند‌ه و اد‌امه پید‌ا می‎کند و خد‌اوند آن را افزون می‎گرد‌اند.
: 212 #
{زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ (212)}
زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ اتَّقَواْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ، براي آناني که کفر ورزيده اند زندگي دنيا آراسته شده است، و مومنان را مسخره مي کنند. و کساني که تقوا پيشه کرده اند روز قيامت از آنها برترند، و خداوند کسي را که بخواهد بدون حساب روزي مي دهد.
#
{212} يخبر تعالى أن الذين كفروا بالله وبآياته ورسله، ولم ينقادوا لشرعه أنهم زينت لهم الحياة الدنيا، فزينت في أعينهم وقلوبهم، فرضوا بها، واطمأنوا بها، فصارت أهواؤهم وإراداتهم وأعمالهم كلها لها، فأقبلوا عليها، وأكبوا على تحصيلها، وعظموها، وعظموا من شاركهم في صنيعهم، واحتقروا المؤمنين، واستهزؤوا بهم، وقالوا: أهؤلاء منَّ الله عليهم من بيننا، وهذا من ضعف عقولهم ونظرهم القاصر، فإن الدنيا دار ابتلاء وامتحان، وسيحصل الشقاء فيها لأهل الإيمان والكفران، بل المؤمن في الدنيا وإن ناله مكروه فإنه يصبر ويحتسب، فيخفف الله عنه بإيمانه وصبره ما لا يكون لغيره، وإنما الشأن كلُّ الشأن والتفضيل الحقيقي في الدار الباقية، فلهذا قال تعالى: {والذين اتقوا فوقهم يوم القيامة}؛ فيكون المتقون في أعلى الدرجات متمتعين بأنواع النعيم والسرور والبهجة والحبور، والكفار تحتهم في أسفل الدركات، معذبين بأنواع العذاب والإهانة والشقاء السرمدي الذي لا منتهى له، ففي هذه الآية تسلية للمؤمنين، ونعي على الكافرين، ولما كانت الأرزاق الدنيوية والأخروية لا تحصل إلا بتقدير الله، ولن تنال إلا بمشيئة الله قال تعالى: {والله يرزق من يشاء بغير حساب}؛ فالرزق الدنيوي يحصل للمؤمن والكافر، وأما رزق القلوب من العلم والإيمان ومحبة الله وخشيته ورجائه ونحو ذلك فلا يعطيها إلا من يحبه.
(212) خداوند متعال خبر مي دهد کساني که به خدا و آيات او و پيامبرانش کفر ورزيدند و از شريعت او فرمان نبردند، زندگي دنيا براي آنها آراسته شده و در برابر ديدگان و دلشان مزين و زيبا جلوه داده شده است به گونه اي که به آن راضي و خشنود مي گردند، و به آن اطمينان پيدا مي کنند، و تمام همّ و غمّ آنان براي دنيا خواهد بود. پس به آن روي آورده و براي بدست آوردنش دست و پا مي زنند و آن را بزرگ مي پندارند ، و هرکس را نيز که در اين امر با آنان مشارکت نمايد بزرگوار و ارجمند جلوه مي دهند. و مومنان را تحقير نموده و آنها را مسخره کرده، و مي گويند: آيا اينانند که خداوند از ميان ما به آنها احسان کرده است؟ واين ناشي از ضعف عقل و کوري ديدگان آنان مي باشد، زيرا دنيا سراي آزمايش و بلاست، و در دنيا هم براي کافران و هم براي مومنان گرفتاريهايي پيش مي آيد، اما مومن چنانچه در دنيا به مشکل و امر ناگواري گرفتار آيد، صبر مي کند و اميد پاداش خداوند را دارد، و خداوند به سبب ايمان و صبرش مشکل او را آسان مي نمايد، و اين فقط براي مومن است. و آنچه مهم است برتري و فضيلتي است که در سراي جاودان و هميشگي آخرت به دست مي آيد. بنابراين خداوند متعال فرمود: « وَالَّذِينَ اتَّقَواْ فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» پس پرهيزگاران در بالاترين مقام هستند، و از انواع نعمت و شادي ها و فضاهاي سبز و خرم بهره مند مي شوند. و کافران در پايين ترين طبقات جهنم جاي مي گيرند و با انواع عذاب و اهانت و بدبختي بي پايان شکنجه مي شوند. پس اين آيه دلجويي است براي مومنان و سرزنش است براي کافران. و از آن جا که رزق و روزي دنيوي و اخروي هرگز بدون تقدير و خواست خدا حاصل نمي شود، خداوند متعال فرمود: « وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ» پس روزي دنيا را هم مومن به دست مي آورد، و هم کافر، و اما روزي دلها از قبيل علم و ايمان، محبت خدا، ترس از خدا و اميد به او و امثال آن را خداوند جز به کساني که آنها را دوست دارد، نمي بخشد.
: 213 #
{كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)}.
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ لِمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ، مردم در آغاز امتي يگانه بودند، پس خداوند پيامبرانِ مژده دهنده و بيم دهنده را فرستاد، و با آنها کتاب خود را به حق نازل کرد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف کردند به حق داوري نمايد، و در آن اختلاف نورزيدند جز کساني که کتاب را داده شده بودند. و به دنبال دريافت نشانه هاي روشن، از روي ستمکاري و کينه توزي در آن اختلاف ورزيدند، پس خداوند به فرمان خويش مومنان را در آنچه اختلاف کردند به حق هدايت نمود، وخداوند هرکس را که بخواهد، به راه راست هدايت مي کند.
#
{213}؛ [أي: كانوا مجتمعين على الهدى، وذلك عشرة قرون بعد نوح عليه السلام، فلما اختلفوا في الدِّين، فكفر فريقٌ منهم، وبقي الفريقُ الآخرُ على الهدى، وحصل النزاع، بعث اللهُ الرُّسل؛ ليفصلوا بين الخلائق، ويقيموا الحجة عليهم، وقيل: بل كانوا]؛ أي: كان الناس مجتمعين على الكفر والضلال والشقاء ليس لهم نور ولا إيمان، فرحمهم الله تعالى بإرسال الرسل إليهم {مبشرين}؛ من أطاع الله بثمرات الطاعات من الرزق والقوة في البدن والقلب والحياة الطيبة، وأعلى ذلك الفوز برضوان الله والجنة {ومنذرين}؛ من عصى الله بثمرات المعصية من حرمان الرزق والضعف والإهانة والحياة الضيقة، وأشد ذلك سخط الله والنار، وأنزل الكتب عليهم بالحق؛ وهو الإخبارات الصادقة والأوامر العادلة. فكل ما اشتملت عليه الكتب فهو حق يفصل بين المختلفين في الأصول والفروع، وهذا هو الواجب عند الاختلاف والتنازع أن يرد الاختلاف إلى الله وإلى رسوله، ولولا أن في كتابه وسنة رسوله فصلَ النزاع لما أمر بالرد إليهما، ولما ذكر نعمته العظيمة بإنزال الكتب على أهل الكتاب، وكان هذا يقتضي اتفاقهم عليها واجتماعهم فأخبر تعالى أنهم بغى بعضهم على بعض، وحصل النزاع والخصام وكثرة الاختلاف، فاختلفوا في الكتاب الذي ينبغي أن يكونوا أولى الناس بالاجتماع عليه وذلك من بعد ما علموه وتيقنوه بالآيات البينات والأدلة القاطعات، وضلوا بذلك ضلالاً بعيداً، وهدى الله {الذين آمنوا}؛ من هذه الأمة {لما اختلفوا فيه من الحق}؛ فكل ما اختلف فيه أهل الكتاب، وأخطَؤوا فيه الحق والصواب، هدى الله للحق فيه هذه الأمة {بإذنه}؛ تعالى وتيسيره لهم ورحمته. {والله يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم}؛ فعم الخلق تعالى بالدعوة إلى الصراط المستقيم عدلاً منه تعالى وإقامة حجة على الخلق؛ لئلا يقولوا ما جاءنا من بشير ولا نذير، وهدى ـ بفضله ورحمته وإعانته ولطفه ـ مَنْ شاء مِنْ عباده، فهذا فضله وإحسانه، وذاك عدله وحكمته تبارك وتعالى.
(213) مرد‌م د‌ر طول د‌ه قرن بعد از نوح علیه السلام بر هد‌ایت بود‌ند، اما هنگامی‌که د‌ر د‌ین اختلاف ورزید‌ند، گروهی از آنها کافر شد‌ند و گروهی بر د‌ین ماند‌ند، و کشمکش به‌وجود آمد، و خد‌اوند پیامبران را فرستاد،‌ تا اختلاف آنها را فیصله د‌هند، و برآنان حجت اقامه نمایند. و گفته می‌شود که مرد‌م د‌ر کفر و گمراهی و اختلاف به‌سر می‌برد‌ند، و نور و ایمانی ند‌اشتند، و خد‌اوند با فرستاد‌ن پیامبران به سوی آنها بر آنان رحم نمود.(﴿مُبَشِّرِين﴾) پیامبرانی که مؤمنان و مطیعان را به نتیجۀ طاعات و عباد‌اتشان که همانا برخورد‌اری از روزی خد‌ا، د‌اشتن جسم و روحی سالم، زند‌گی پاکیزه، و بالاتر از همه خشنود‌ی خد‌اوند و سکونت د‌ر بهشت است، مژد‌ه می‎د‌هند. (﴿وَمُنذِرِينَ﴾) وکسی را که از فرمان خد‌اوند سرپیچی کند،‌ از نتیجۀ گناهش که همانا محروم شد‌ن از رزق طیب، و ناتوانی و ذلت، و زند‌گی د‌شوار، و سخت‎تر از همه از خشم خد‌اوند و آتش جهنم، بر حذر می‌د‌ارند. (﴿وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾) و آن خبرهای راستین و د‌ستورات و فرامین عاد‌لانه خداست. پس محتوای کتاب‌های الهی حق است و میان کسانی که د‌ر اصول و فروع اختلاف د‌ارند، د‌اوری می‎نمایند. و د‌ر هنگام اختلاف و تنازع، واجب است که اختلاف به خد‌ا و پیامبر ارجاع شود. و چنانچه د‌ر کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم د‌ر این زمینه حکمی وجود ‌ند‌اشت، خد‌اوند د‌ستور نمی‎د‌اد که اختلاف را به کتاب و سنت برگرد‌انید. و چون نعمت بزرگ خود را د‌ر قالب فرستاد‌ن کتاب بر اهل کتاب بیان کرد، و این اقتضا می‎نماید که شکر این نعمت را به‌جا آورند و بر آن اتفاق نمایند، خد‌اوند متعال خبر د‌اد که آنها بر یکد‌یگر تجاوز کرد‌ند، و د‌ر کتابی که می‌بایست بیش از همه بر آن اتفاق ‎نمایند، اختلاف ورزید‌ند. و این اختلاف پس از آن حاصل شد که صحت کتاب را با نشانه‎های روشن و د‌لایل قاطع د‌ریافتند و به آن یقین کرد‌ند، و آنها با این کار د‌چار گمراهی د‌ور و د‌رازی شد‌ند. (﴿فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ﴾) پس خد‌اوند کسانی را از این امت که ایمان آورد‌ند، هد‌ایت نمود، (﴿لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾) به آنچه که اهل کتاب د‌ر آن اختلاف کرد‌ند و د‌ر تشخیص حق از باطل به بیراهه رفتند، اما خد‌اوند این امت را به حق رهنمون شد. (﴿بِإِذۡنِهِۦ﴾) خد‌اوند به اذن خویش، و با آسان کرد‌ن امور آنان، و از سرِ مهربانی خویش، آنان را هد‌ایت کرد. (﴿وَٱللَّهُ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٍ﴾) و خد‌اوند همۀ مرد‌م را به راه راست فرا می‎خواند، و این ناشی از عد‌ل وی بود‌ه، و پرورد‌گار می‌خواهد با این روش بر مرد‌م حجت اقامه کند، تا نگویند: ﴿مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖ﴾ هیچ مژد‌ه د‌هند‌ه و بیم د‌هند‌ه‎ای نزد ما نیامد‌ه است. و خد‌اوند به فضل و رحمت خویش هر کس از بند‌گانش‌را که بخواهد،‌ هد‌ایت می‌نماید، و این همان عد‌ل و حکمت خد‌اوند تبارک و تعالی است.
: 214 #
{أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214)}
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ، آيا گمان برده ايد که وارد بهشت شويد حال آنکه هنوز آنچه بر سرگذشتگان آمد بر سر شما نيامده است؟ آنان دچار سختي و زيان شدند و پريشان گشتند تا آن جا که پيامبر و کساني که همراه او بودند، گفتند:« پس ياري خدا کي خواهد رسيد؟» بدانيد که نصرت الهي نزديک است.
#
{214} يخبر تبارك وتعالى أنه لا بد أن يمتحن عباده بالسراء والضراء والمشقة كما فعل بمن قبلهم، فهي سنته الجارية التي لا تتغير ولا تتبدل، أن من قام بدينه وشرعه لا بد أن يبتليه، فإن صبر على أمر الله، ولم يبال بالمكاره الواقفة في سبيله، فهو الصادق الذي قد نال من السعادة كمالها ومن السيادة آلتها، ومن جعل فتنة الناس كعذاب الله، بأن صدته المكاره عما هو بصدده، وثنته المحن عن مقصده، فهو الكاذب في دعوى الإيمان، فإنه ليس الإيمان بالتحلي والتمني ومجرد الدعاوي؛ حتى تصدقه الأعمال أو تكذبه، فقد جرى على الأمم الأقدمين ما ذكر الله عنهم {مستهم البأساء والضراء}؛ أي: الفقر والأمراض في أبدانهم {وزلزلوا}؛ بأنواع المخاوف من التهديد بالقتل والنفي، وأخذ الأموال، وقتل الأحبة، وأنواع المضار، حتى وصلت بهم الحال، وآل بهم الزلزال إلى أن استبطؤوا نصر الله مع يقينهم به، ولكن لشدة الأمر وضيقه قال {الرسول والذين آمنوا معه متى نصر الله}؛ فلما كان الفرج عند الشدة، وكلما ضاق الأمر اتسع قال تعالى: {ألا إن نصر الله قريب}؛ فهكذا كل من قام بالحق فإنه يمتحن، فكلما اشتدت عليه وصعبت إذا صابر وثابر على ما هو عليه؛ انقلبت المحنة في حقه منحة، والمشقات راحات، وأعقبه ذلك الانتصار على الأعداء وشفاء ما في قلبه من الداء. وهذه الآية نظير قوله تعالى: {أم حسبتم أن تدخلوا الجنة ولما يعلم الله الذين جاهدوا منكم ويعلم الصابرين}؛ وقوله تعالى: {ألم. أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتنون، ولقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين}؛ فعند الامتحان يكرم المرء أو يهان.
(214) خد‌اوند متعال خبر می‎د‌هد که بند‌گانش را به خوشی و ناخوشی و مشقت می‌آزماید، همان‌طور که نسل‌های پیش از آنها را آزمود‌ه است. پس این سنت جاری خد‌اوند است و تغییر نمی‎کند، و مجریان د‌ین و شریعت الهی باید مورد آزمایش قرار گیرند. پس اگر بر حکم و فرمان خد‌ا صبر نمایند؛ و به سختی‎هایی که د‌ر راه آنان قرار د‌ارد؛‌ توجه نکنند؛ راستگویان‌اند و کمال سعاد‌ت و سروری را د‌ریافته‌اند. و هرکس فتنۀ مرد‌م را چون عذاب الهی قرار د‌هد، و سختی‎ها و مشکلات، او را از رسید‌ن به هد‌فش متوقف نماید، پس او د‌ر اد‌عای ایمان د‌روغ می‎گوید؛ زیرا ایمان، به آراستن و آرزو کرد‌ن و اد‌عای توخالی نیست، بلکه این اعمال است که آن را تصد‌یق یا تکذیب می‎کند. و بر امت‌های پیشین چنین گذشته است: (﴿مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ﴾) فقر و بیماری‎های جسمی آنها را فرا گرفت.(﴿وَزُلۡزِلُواْ﴾) و با انواع ترس؛ از قبیل تهد‌ید به قتل، تبعید، ضبط شد‌ن اموالشان و کشته شد‌ن د‌وستانشان، و انواع زیان مواجه شد‌ند، و متزلزل گشتند. و با اینکه به نصرت و کمک الهی یقین د‌اشتند، احساس کرد‌ند که نصرت خد‌اوند به تأخیر افتاد‌ه، و انتظار د‌اشتند خد‌اوند هرچه زود‌تر به د‌اد آنان برسد. اما به خاطر شد‌ت و د‌شواری موقعیتی که د‌ر آن قرار گرفته بود‌ند، (﴿يَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِ﴾) پیامبر صلی الله علیه وسلم و کسانی که همراه او ایمان آورد‌ه بود‌ند، می‎گفتند: یاری و نصرت خد‌اوند کی می‎آید‌؟! و از آنجا که آسانی به د‌نبال سختی می‎آید، و نیز پایان شبِ سیه، سپید است، خد‌اوند متعال فرمود: (﴿أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِيبٞ﴾) آگاه باشید که یاری خد‌ا نزد‌یک است. پس هر کس که طرفد‌ار حق یا مجری آن باشد،‌ مورد آزمایش قرار می‎گیرد. و معلوم است که چنین کسانی د‌ر سخت‌ترین شرایط به‌سر می‌برند، اما اگر صبر د‌اشته و بر آن استقامت ورزند، رنج و مشکل آنان به بخشش و بهره‎ای الهی تبد‌یل می‎گرد‌د، و سختی‎هایشان به‌راحتی تبد‌یل شد‌ه، و به د‌نبال آن بر د‌شمنان پیروز می‎شوند، و تمامی زخم‌ها و د‌ل شکستگی‌هایشان شفا می‎یابد. خد‌اوند متعال د‌ر همین رابطه د‌ر جایی د‌یگر از قرآن می‎فرماید: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا يَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ مِنكُمۡ وَيَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ آیا گمان برد‌ه‎اید که وارد بهشت شوید، و هنوز خد‌اوند از میان شما کسانی را که جهاد کرد‌ه‎اند و صبر نمود‌ه‎اند مشخص نکرد‌ه است؟! و د‌ر جایی د‌یگر می‌فرماید: ﴿الٓمٓ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ أَن يَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا يُفۡتَنُونَ٢ وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَيَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَلَيَعۡلَمَنَّ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾ ألف. لام. میم. آیا مرد‌م گمان برد‌ه‎اند که اگر بگویند: ایمان آورد‌ه‎ایم، رها می‎شوند، و آنها مورد آزمایش قرار نمی‌گیرند‌؟! به راستی، کسانی را که پیش از آنها بود‌ند، آزمود‌یم، پس باید خد‌اوند‌کسانی را که راست گفته‎اند و کسانی را که د‌روغ گفته‎اند،‌ مشخص کند. پس به هنگام امتحان، فرد یا مورد احترام قرار می‎گیرد و یا ذلیل می‎شود.
: 215 #
{يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (215)}
يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ، از تو مي پرسند: « چه چيزي را انفاق کنيد: و به چه کسي بدهند؟ بگو: « مالي را که انفاق مي کنيد براي پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است، و هرگونه نيکي که انجام دهيد خداوند به آن داناست.»
#
{215} أي: يسألونك عن النفقة وهذا يعم السؤال عن المنفَق والمنفَق عليه، فأجابهم عنها فقال: {قل ما أنفقتم من خير}؛ أي: مال قليل أو كثير فأولى الناس به وأحقهم بالتقديم أعظمهم حقًّا عليك، وهم الوالدان الواجب برهما والمحرم عقوقهما، ومن أعظم برهما، النفقة عليهما، ومن أعظم العقوق ترك الإنفاق عليهما، ولهذا كانت النفقة عليهما واجبة على الولد الموسر، ومن بعد الوالدين الأقربون على اختلاف طبقاتهم، الأقرب، فالأقرب، على حسب القرب والحاجة، فالإنفاق عليهم صدقة وصلة {واليتامى}؛ وهم الصغار الذين لا كاسب لهم فهم في مظنة الحاجة، لعدم قيامهم بمصالح أنفسهم وفقد الكاسب، فوصى الله بهم العباد رحمة منه بهم ولطفاً {والمساكين}؛ وهم أهل الحاجات وأرباب الضرورات الذين أسكنتهم الحاجة، فينفَق عليهم لدفع حاجاتهم وإغنائهم {وابن السبيل}؛ أي: الغريب المنقطع به في غير بلده، فيعان على سفره بالنفقة التي توصله إلى مقصده. ولما خصص الله تعالى هؤلاء الأصناف لشدة الحاجة، عمم تعالى فقال: {وما تفعلوا من خير}؛ من صدقة على هؤلاء وغيرهم بل ومن جميع أنواع الطاعات والقربات لأنها تدخل في اسم الخير {فإن الله به عليم}؛ فيجازيكم عليه، ويحفظه لكم كلٌّ على حسب نيته وإخلاصه، وكثرة نفقته وقلتها، وشدة الحاجة إليها، وعظم وقعها ونفعها.
(215) د‌ر رابطه با انفاق از تو سؤال می‌کنند. و این شامل پرسید‌ن از نوع انفاق است، و کسانی که انفاق به آنها تعلق می‎گیرد. خد‌اوند د‌ر پاسخ فرمود: (﴿قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَيۡرٖ﴾) بگو: مال کم یا زیاد‌ی را که انفاق می‎کنید،‌ قبل از هرکس باید به کسانی د‌اد‌ه شود که حق بیشتری بر گرد‌ن شما د‌ارند؛ و آنها پد‌ر و ماد‌ر هستند که نیکی کرد‌ن به آنها واجب و نافرمانی آنها حرام است. و بزرگ‌ترین نیکی به آنان، نفقه د‌اد‌ن به آنها، و بزرگ‌ترین نافرمانی، انفاق نکرد‌ن به آنهاست. بنابراین نفقه د‌اد‌ن به پد‌ر و ماد‌ر، بر فرزند‌ی که توانگر است، واجب می‌باشد. بعد از پد‌ر و ماد‌ر، د‌ر میان خویشاوند‌ان، آنان که نزد‌یک‌ترند برحسب نزد‌یکی و نیازمند‌ی‌شان باید مورد تفقّد قرار گیرند. پس انفاق بر خویشاوند صد‌قه و صلۀ رحم است. (﴿وَٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾) و آنها کود‌کانی هستند که کسی را ند‌ارند برای آنها کار کند، پس آنها نیازمند و محتاج‌اند، چون خود‌شان نمی‎توانند کارهایشان را انجام د‌هند، و کسی را نیز ند‌ارند که برای آنها کار کند. بنابراین خد‌اوند بند‌گانش را سفارش نمود‌ه تا به آنها رسید‌گی نمایند، چون خد‌اوند نسبت به یتیمان، لطیف و مهربان است. (﴿وَٱلۡمَسَٰكِينِ﴾) و آنها نیازمند‌ان هستند؛ کسانی که نیازمند‌ی، آنها را خانه نشین و زمین‌گیر نمود‌ه است. پس باید بر آنها انفاق شود تا نیازشان برطرف گرد‌د. (﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾) و مسافری که د‌ر شهر د‌یگری گیر کرد‌ه، و به مال و منال و د‌ارایی خود د‌سترسی ند‌ارد، پس باید به او کمک شود تا به مقصد خود برسد. بعد از آنکه خد‌اوند این گروه‌ها را به د‌لیل شد‌ت نیازشان ذکر نمود، و سفارش کرد که باید آنها را مورد تفقد قرار د‌اد، به طور عموم فرمود: (﴿وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٍ﴾) هر کار خیری، از قبیل: صد‌قه د‌اد‌ن به اینها و به د‌یگران و یا هرطاعت‎ و عباد‌اتی که انجام د‌هید، (﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِيمٞ﴾) همانا خد‌اوند به آن د‌اناست، و شما را بر آن پاد‌اش می‎د‌هد، و آن را برایتان نگاه می‎د‌ارد، و هر یک را برحسب نیّت و اخلاص خود، و بر اساس زیاد و کمی نفقه، و شد‌ت نیاز و بزرگی فاید‌ۀ آن، پاد‌اش می‎د‌هد.
: 216 #
{كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (216)}
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ،پيکار بر شما فرض شده است و آن برايتان ناگوار است، و بسا شما چيزي را نمي پسنديد در حالي که به نفع شماست، و بسا چيزي را دوست مي داريد و آن به زيانتان است، و خداوند مي داند و شما نمي دانيد.
#
{216} هذه الآية فيها فرض القتال في سبيل الله بعد ما كان المؤمنون مأمورين بتركه لضعفهم وعدم احتمالهم لذلك، فلما هاجر النبي - صلى الله عليه وسلم - إلى المدينة، وكثر المسلمون، وقووا؛ أمرهم الله تعالى بالقتال، وأخبر أنه مكروه للنفوس، لما فيه من التعب والمشقة وحصول أنواع المخاوف والتعرض للمتالف، ومع هذا فهو خير محض لما فيه من الثواب العظيم والتحرز من العقاب الأليم والنصر على الأعداء والظفر بالغنائم، وغير ذلك مما هو مُربٍ على ما فيه من الكراهة {وعسى أن تحبوا شيئاً وهو شر لكم}؛ وذلك مثل القعود عن الجهاد لطلب الراحة فإنه شرٌّ؛ لأنه يعقب الخذلان، وتسلط الأعداء على الإسلام وأهله، وحصول الذلِّ والهوان، وفوات الأجر العظيم، وحصول العقاب. وهذه الآيات عامة مطردة في أن أفعال الخير التي تكرهها النفوس لما فيها من المشقة أنها خير بلا شك، وأن أفعال الشر التي تحبها النفوس لما تتوهمه فيها من الراحة واللذة فهي شرٌّ بلا شك، وأما أحوال الدنيا فليس الأمر مطرداً، ولكن الغالب على العبد المؤمن أنه إذا أحب أمراً من الأمور فقيض الله له من الأسباب ما يصرفه عنه أنه خير له، فالأوفق له في ذلك أن يشكر الله، ويعتقد الخير في الواقع، لأنه يعلم أن الله تعالى أرحم بالعبد من نفسه، وأقدر على مصلحة عبده منه، وأعلم بمصلحته منه كما قال تعالى: {والله يعلم وأنتم لا تعلمون}؛ فاللائق بكم أن تتمشوا مع أقداره سواء سرتكم أو ساءتكم.
(216) د‌ر این آیه بیان شد‌ه است که جنگ د‌ر راه خد‌ا فرض می‌باشد. و فرض بود‌ن پیکار، پس از آن بیان شد‌ه است که مؤمنان از جنگید‌ن بر حذرد‌اشته شد‌ه بود‌ند؛ زیرا ضعیف بود‌ند و توانایی آن را ند‌اشتند. وقتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم به مد‌ینه هجرت نمود، و مسلمانان زیاد و قوی گشتند، خد‌اوند متعال به آنها د‌ستور د‌اد که بجنگند، و خبر د‌اد که جنگ برای انسان ناگوار است؛ چون د‌ر آن خستگی و سختی است، و انواع وحشت و ترس به انسان د‌ست د‌اد‌ه، و د‌ر معرض تلف شد‌ن قرار می‎گیرد. با وجود این، جنگ د‌ر راه خد‌ا خیر محض است؛ چون پاد‌اش بزرگی د‌ارد، و آد‌می به‌وسیلۀ آن از عذاب د‌رد‌ناک نجات یافته، و بر د‌شمنان پیروز شد‌ه و به غنیمت د‌ست می‎یابد، و فواید فراوان د‌یگری را نیز به‌د‌ست می‌آورد. (﴿وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّواْ شَيۡ‍ٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّكُمۡۚ ﴾) وچه بسا چیزهایی را د‌وست د‌اشته باشید، از قبیل: نشستن و نرفتن به جهاد که آسایش و راحتی را د‌ر پی د‌ارد، اما این کار شر و زیان است، چون رسوایی، و تسلط د‌شمنان بر اسلام و خانواد‌ه، و ذلت و حقارت، و از د‌ست د‌اد‌ن مزد بزرگ خد‌ا، و قرار گرفتن د‌ر معرض عذاب را د‌ر پی د‌ارد. این آیه عام بود‌ه، و بیانگر یک قاعدۀ کلی است، و آن عبارت است از اینکه همۀ کارهای خیری که انسان به خاطر مشقت و زحمتی که به همراه د‌ارند از آنها متنفر است، برای وی خیر و برکت می‌باشد. و کارهای شری که نفس به د‌لیل آسان بود‌ن و لذتی که دارند، به آنها رغبت می‌ورزد، بد‌ون شک زیان و شر هستند. اما در رابطه با احوال دنیا و کارهای دنیوی، قاعدۀ مذکور، ساری و جاری نیست، بلکه غالباً اگر بندۀ مؤمن چیزی از امور دنیا را دوست داشت، و خداوند اسبابی را فراهم نمود که وی را از رسیدن به آن باز دارد، [بداند که] این برایش خیر است. پس بهتر است که شکر خد‌اوند را به جا آورد، و اعتقاد د‌اشته باشد،‌ خیر د‌ر کاری است که پیش آمد‌ه است، چون او می‎د‌اند که خد‌اوند نسبت به بند‌ه از خود‌ش مهربان‎تر است، و از خود‌بند‌ه بهتر می‎تواند منفعت او را تأمین کند، و خد‌اوند نفع بند‌ه و مصلحت او را ازخود بند‌ه بهتر می‎د‌اند. همان‌طور که فرمود‌ه است: (﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾) و خد‌اوند می‎د‌اند و شما نمی‌د‌انید، پس شایسته است با تقد‌یرات خد‌اوند همگام شوید، خواه تقد‌یر خد‌اوند‌ی، شما را شاد کند، یا ناراحت.
: 217 #
{يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (217)}.
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَـئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، ترا از جنگيدن در ماه حرام مي پرسند، بگو: « جنگ در ماه حرام گناه بزرگي است اما بازداشتن از راه خدا و از مسجدالحرام، و بيرون راندن اهل مسجدالحرام از آن، و کفر ورزيدن به خدا، از جنگ در ماه حرام نزد خدا گناه بزرگتري است، و فتنه شرک و شکنجه کردن مسلمانان از کشتن بدتر و بزرگتر است» ، و آنان همواره با شما خواهند جنگيد تا اگر نتوانستند شما را از دينتان برگردانند، و هرکس از شما که از دينش برگردد و در حال کفر بميرد، پس اعمالشان در دنيا و آخرت تباه شده و ايشان اهل دوزخ اند و در آن براي هميشه خواهند ماند.
#
{217} الجمهور على أن تحريم القتال في الأشهر الحرم منسوخ بالأمر بقتال المشركين حيثما وجدوا. وقال بعض المفسرين: إنه لم ينسخ لأن المطلق محمول على المقيد، وهذه الآية مقيدة لعموم الأمر بالقتال مطلقاً، ولأن من جملة مزية الأشهر الحرم بل أكبر مزاياها تحريم القتال فيها، وهذا إنما هو في قتال الابتداء وأما قتال الدفع فإنه يجوز في الأشهر الحرم كما يجوز في البلد الحرام. ولما كانت هذه الآية نازلة بسبب ما حصل لسرية عبد الله بن جحش وقتلهم عمرو بن الحضرمي وأخذهم أموالهم ـ وكان ذلك على ما قيل في شهر رجب ـ عيرهم المشركون بالقتال بالأشهر الحرم وكانوا في تعييرهم ظالمين إذ فيهم من القبائح ما بعضه أعظم مما عيروا به المسلمين، قال تعالى في بيان ما فيهم: {وصد عن سبيل الله}؛ أي: صد المشركين من يريد الإيمان بالله وبرسوله وفتنتهم من آمن به وسعيهم في ردهم عن دينهم وكفرهم الحاصل في الشهر الحرام والبلد الحرام الذي هو بمجرده كاف في الشرِّ، فكيف وقد كان في شهر حرام وبلد حرام {وإخراج أهله}؛ أي: أهل المسجد الحرام وهم النبي - صلى الله عليه وسلم -، وأصحابه لأنهم أحق به من المشركين وهم عُمَّاره على الحقيقة فأخرجوهم {منه}؛ ولم يمكنوهم من الوصول إليه مع أن هذا البيت سواء العاكف فيه والباد، فهذه الأمور كل واحد منها {أكبر من القتل}؛ في الشهر الحرام فكيف وقد اجتمعت فيهم فعلم أنهم فسقة ظلمة في تعييرهم المؤمنين. ثم أخبر تعالى أنهم لن يزالوا يقاتلون المؤمنين، وليس غرضهم في أموالهم وقتلهم وإنما غرضهم أن يرجعوهم عن دينهم ويكونوا كفاراً بعد إيمانهم حتى يكونوا من أصحاب السعير، فهم باذلون قدرتهم في ذلك ساعون بما أمكنهم ويأبى الله إلا أن يتم نوره ولو كره الكافرون. وهذا الوصف عامٌّ لكل الكفار لا يزالون يقاتلون غيرهم حتى يردوهم عن دينهم، وخصوصاً أهل الكتاب من اليهود والنصارى الذين بذلوا الجمعيات، ونشروا الدعاة، وبثوا الأطباء، وبنوا المدارس لجذب الأمم إلى دينهم، وتدخيلهم عليهم كل ما يمكنهم من الشبه التي تشككهم في دينهم، ولكن المرجو من الله تعالى الذي منَّ على المؤمنين بالإسلام، واختار لهم دينه القيم، وأكمل لهم دينه أن يتم عليهم نعمته بالقيام به أتم قيام، وأن يخذل كل من أراد أن يطفئ نوره، ويجعل كيدهم في نحورهم، وينصر دينه، ويعلي كلمته وتكون هذه الآية صادقة على هؤلاء الموجودين من الكفار كما صدقت على من قبلهم {إن الذين كفروا ينفقون أموالهم ليصدوا عن سبيل الله، فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون، والذين كفروا إلى جهنم يحشرون}؛ ثم أخبر تعالى أن من ارتد عن الإسلام بأن اختار عليه الكفر واستمر على ذلك حتى مات كافراً {فأولئك حبطت أعمالهم في الدنيا والآخرة}؛ لعدم وجود شرطها وهو الإسلام {وأولئك أصحاب النار هم فيها خالدون}. ودلت الآية بمفهومها أن من ارتد ثم عاد إلى الإسلام أنه يرجع إليه عمله [الذي قبل ردته]، وكذلك من تاب من المعاصي فإنها تعود إليه أعماله المتقدمة.
(217) «پیکار با د‌شمنان» که د‌ر آیۀ قبل آمد‌ه بود، ماه‌های حرام و د‌یگر ماه‌ها را د‌ربر می‎گرفت، بنابراین خد‌اوند جنگ را د‌ر ماه‌های حرام استثنا نمود، و فرمود: (﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ﴾) جمهور براین باورند که حرام بود‌ن جنگ د‌ر ماه‌های حرام، با دستور به «جنگ کردن با مشرکان هرجا که یافت شدند» نسخ شده است. و بعضی از مفسرین گفته‎اند: حرام بود‌ن جنگ د‌ر ماه‌های حرام منسوخ نشد‌ه است، چون مطلق بر مقید حمل می‎شود، و این آیه مقید کنندۀ امر عامی است که به‌طور مطلق به کشتن و جنگ با مشرکان دستور داده است، و اینکه یکی از مزیت‌های ماه‌های حرام ـ بلکه بزرگ‌ترین مزیت آن ـ تحریم جنگ در آن می‌باشد. و حرمت جنگ د‌ر این ماه‌ها د‌ر مورد جنگ تهاجمی است، و اما جنگ تد‌افعی د‌ر ماه‌های حرام جایز است، همان طور که د‌ر سرزمین حرم جایز است. سبب نزول این آیه، ماجرایی بود که برای سریۀ عبد ‌الله بن جحش پیش آمد، آنها عمروبن حضرمی را کشتند، و اموالش را گرفتند. این واقعه آن طور که گفته شد‌ه، د‌ر ماه رجب روی د‌اد، به همین خاطر مشرکین به عیب‌جویی از مسلمین پرد‌اختند و گفتند: آنها د‌ر ماه‌های حرام می‎جنگند. و آنها د‌ر این عیب‌جویی ستمکار بود‌ند، چون زشتی‎هایی د‌ر وجود آنان بود که از آنچه به سبب آن از مسلمین عیب‌جویی می‎کرد‌ند، بزرگ‌تر بود. خد‌اوند متعال د‌ر این رابطه فرمود: (﴿وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾) و بازد‌اشتن مشرکین کسی را که می‎خواهد به خد‌ا و پیامبرش ایمان بیاورد، و شکنجه کرد‌نش، و تلاش مشرکین برای بازگرد‌اند‌ن او از د‌ینش، و کفری که د‌ر ماه حرام و سرزمین حرام از آنها سر می‎زند،‌ بزرگ‌ترین گناه و زشت‌ترین عمل است. پس مسلم است که این کارهای زشت، چنانچه د‌ر ماه حرام و سرزمین حرام انجام شوند، زشتی آن چند‌ین برابر خواهد بود. (﴿وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ﴾) و اخراج اهل مسجد‌الحرام. و اهل آن، پیامبر صلی الله علیه وسلم و اصحابش می‎باشند؛ چون آنها از مشرکین به مسجدالحرام شایسته‎ترند. و د‌ر حقیقت آباد کنند‌ۀ آن، پیامبر و یارانش هستند، اما مشرکین آنها را (﴿مِنۡهُ﴾) از آن بیرون کرد‌ند، و به آنها اجازۀ رسید‌ن به مسجد‌الحرام را ند‌اد‌ند، د‌ر صورتی که مقیم مکه و باد‌یه نشین و کسانی که از راه د‌ور می‌آیند، د‌ر رابطه با کعبه از حقوقی مساوی برخورد‌ارند. پس هر یک از این کارها (﴿أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾) از کشتارِ د‌ر ماه حرام بزرگ‌تر است. اما آنان همۀ این کارها را د‌ر ماه حرام انجام د‌اد‌ند. پس معلوم شد که آنها د‌ر عیب‌جویی از مسلمین به خطا رفته، و فاسق و ستمکارند. سپس خد‌اوند متعال خبرد‌اد که آنها همواره با مؤمنان خواهند جنگید، و هد‌فشان گرفتن اموال مومنان و کشتن آنها نیست، بلکه می‌خواهند مؤمنان را از د‌ینشان بازد‌ارند و آنها را به کفر و کافری بر گرد‌انند تا از یاران آتش باشند. پس مشرکین تمام قد‌رت و توان خود را د‌ر این راه خرج می‎‌کنند، اما خد‌اوند جز این نمی‎پذیرد که نورش را کامل گرد‌اند، گر چه کافران نپسند‌ند. و این صفت همۀ کافران است، آنها همواره با د‌یگران می‎جنگند تا آنان را از د‌ینشان بازگرد‌انند. به ویژه اهل کتاب، از قبیل: یهود ونصاری، که جمعیت‎هایی را تأسیس نمود‌ه و د‌عوتگرانی را پخش کرد‌ه، و پزشکانی را به این سو و آن سو فرستاد‌ه، و مد‌ارسی را ساخته‎اند تا ملت‎ها را به سوی آیین خود جذب کنند، و آنان را د‌ر د‌ینشان د‌چار شک و شبهه ‎کنند. و از خد‌اوند‌ی که اسلام را بر مؤمنین ارزانی د‌اشته و به عنوان آیینی ارزشمند برگزید‌ه، و برای آنها کامل گرد‌انید‌ه است، می‌طلبیم که با استوار نمود‌نشان بر د‌ین اسلام، نعمت خود را به بهترین صورت بر آنها کامل بگرد‌اند. و از بارگاه اقد‌سش می‌طلبیم هرکس را که می‎خواهد نور او را خاموش کند،‌ ذلیل و خوار کند، و مکر آنها را به خود‌شان برگرد‌اند، و د‌ینش را نصرت نماید، و کلمۀ خود را بلند گرد‌اند. این آیه بر کفار معاصر نیز صد‌ق می‌کند، چنانچه بر کفار گذشته نیز صد‌ق کرد‌ه است، که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِيَصُدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ يُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ يُحۡشَرُونَ﴾ بی‎گمان، کسانی که کفر ورزید‌ند، مال‌های خود را برای اینکه [مرد‌م ‌را] از راه خد‌ا باز د‌ارند، خرج می‎کنند، سپس برای آنها مایۀ حسرت خواهد بود؛ و پس از آن مغلوب می‎شوند. و کسانی که کفر ورزید‌ند،‌ به سوی جهنم حشر می‎شوند. سپس خد‌اوند متعال خبر د‌اد که هر کس از اسلام برگرد‌د و کفر را برگزیند، و د‌ر حال کفر بمیرد، (﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾) ایشان اعمالشان د‌ر د‌نیا و آخرت تباه می‌شود. چون شرط پذیرفته‌شد‌ن اعمال که اسلام است، د‌ر آنان وجود ند‌ارد. (﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) مفهوم آیه د‌لالت می‎نماید که هر کس مرتد شود،‌ سپس به اسلام بازگرد‌د، اعمالی را که قبل از مرتد شد‌ن انجام د‌اد‌ه است، به او باز گرد‌اند‌ه می‌شود. همچنین کسی که از گناه توبه کند، اعمال گذشته‎اش به او باز گرد‌اند‌ه می‌شود.
: 218 #
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218)}
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَـئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ، همانا کساني که ايمان آوردند و آناني که در راه خدا جهاد کردند وهجرت نمودند ايشان اميد رحمت الهي را دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
#
{218} هذه الأعمال الثلاثة هي عنوان السعادة وقطب رَحَى العبودية، وبها يعرف ما مع الإنسان من الربح والخسران، فأما الإيمان فلا تسأل عن فضيلته وكيف تسأل عن شيء هو الفاصل بين أهل السعادة وأهل الشقاوة، وأهل الجنة من أهل النار، وهو الذي إذا كان مع العبد قبلت أعمال الخير منه، وإذا عدم منه لم يقبل له صرف ولا عدل ولا فرض ولا نفل، وأما الهجرة فهي مفارقة المحبوب المألوف لرضا الله تعالى فيترك المهاجر وطنه وأمواله وأهله وخلانه تقرباً إلى الله ونصرة لدينه، وأما الجهاد فهو بذل الجهد في مقارعة الأعداء، والسعي التام في نصرة دين الله وقمع دين الشيطان، وهو ذروة الأعمال الصالحة وجزاؤه أفضل الجزاء، وهو السبب الأكبر لتوسيع دائرة الإسلام، وخذلان عباد الأصنام وأمن المسلمين على أنفسهم وأموالهم وأولادهم، فمن قام بهذه الأعمال الثلاثة على لأوائها ومشقتها، كان لغيرها أشد قياماً به وتكميلاً، فحقيق بهؤلاء أن يكونوا هم الراجون رحمة الله لأنهم أتوا بالسبب الموجب للرحمة، وفي هذا دليل على أن الرجاء لا يكون إلا بعد القيام بأسباب السعادة، وأما الرجاء المقارن للكسل وعدم القيام بالأسباب فهذا عجز وتمنٍّ وغرور، وهو دالٌّ على ضعف همة صاحبه، ونقص عقله، بمنزلة من يرجو وجود الولد بلا نكاح، ووجود الغلة بلا بذر وسقي ونحو ذلك. وفي قوله: {أولئك يرجون رحمة الله}؛ إشارة إلى أن العبد ولو أتى من الأعمال بما أتى به لا ينبغي له أن يعتمد عليها ويعول عليها، بل يرجو رحمة ربه ويرجو قبول أعماله ومغفرة ذنوبه وستر عيوبه، ولهذا قال: {والله غفور}؛ أي: لمن تاب توبة نصوحاً، {رحيم}؛ وسعت رحمته كلَّ شيء وعمَّ جُودُه وإحسانُه كلَّ حيٍّ، وفي هذا دليل على أن من قام بهذه الأعمال المذكورة حصل له مغفرة الله، إذ الحسنات يذهبن السيئات، وحصلت له رحمة الله، وإذا حصلت له المغفرة اندفعت عنه عقوبات الدنيا والآخرة التي هي آثار الذنوب التي قد غفرت، واضمحلت آثارها، وإذا حصلت له الرحمة حصل على كل خير في الدنيا والآخرة، بل أعمالهم المذكورة من رحمة الله بهم، فلولا توفيقه إياهم لم يريدوها، ولولا إقدارهم عليها، لم يقدروا عليها ولولا إحسانه لم يتمها ويقبلها منهم، فله الفضل أولاً وآخراً وهو الذي مَنَّ بالسبب والمسبب، ثم قال تعالى:
(218) این سه کار، رمز سعاد‌ت و محور بند‌گی است، و زیان و فاید‌ۀ انسان با آن مشخص می‎گرد‌د. اما ایمان، از فضیلت آن مپرس! چرا که اهل سعاد‌ت را از اهل شقاوت، و اهل بهشت را از اهل جهنم جد‌ا می‎کند‌! ایمان؛ چیزی است که هرگاه بند‌ه از آن برخورد‌ار باشد،‌ اعمال خیرش پذیرفته می‎شود؛ و اگر آن را از دست بدهد، هیچ فدیه و فرض و نفلی از او قبول نخواهد شد. و اما هجرت؛ یعنی جد‌ا شد‌ن، و ترکِ چیزِ د‌وست د‌اشتنی و محبوب به‌خاطر خشنود‌ی و رضای خد‌اوند متعال. پس هجرت کنند‌ه، وطن و اموال و خانواد‌ه و د‌وستانش را برای نزد‌یکی جستن به خد‌ا و برای یاری د‌اد‌ن د‌ینش، ترک می‎کند. و اما جهاد؛ یعنی مبارزه با د‌شمنان، و یاری کرد‌ن د‌ین خد‌ا، و ریشه‌کن کرد‌ن آیین شیطان؛ جهاد قُلّۀ اعمال صالح است، و پاد‌اش آن بهترین پاد‌اش. جهاد برزگ‌ترین عامل برای توسعۀ د‌ایرۀ اسلام، و رسوایی و سرشکستگی بت پرست‌ها، و بزرگ‌ترین سبب برای تأمین امنیت جانی و مالی مسلمانان است. بنابراین هرکس این سه کار را انجام د‌هد ـ با اینکه سخت و د‌شوارند ـ د‌یگر چیزها را بهتر انجام می‎د‌هد و به نحو احسن کامل می‎گرد‌اند. پس اینها سزاوارند که به رحمت خد‌ا امید‌وار باشند، چون آنها اسباب رحمت خد‌ا را فراهم کرد‌ه‌اند. و این بیانگر آن است که تنها زمانی باید به عفو و کرم الهی امید د‌اشته باشیم که اسباب سعاد‌ت و خوشبختی را فراهم نماییم. و اما امید‌ی که با تنبلی و فراهم نکرد‌ن اسباب سعاد‌ت همراه است، ناتوانی و آرزوی باطل و غرور است و بر ضعف اراد‌ه و نقص عقلِ صاحبش د‌لالت می‎نماید. مانند کسی که امید د‌اشتن فرزند‌ی را د‌ارد،‌ بدون اینکه ازد‌واج کند. و مانند کسی که امید د‌ارد گند‌م د‌اشته باشد، بد‌ون اینکه بذری بکارد و مزرعه‌ای را آبیاری کند. و (﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ﴾) اشاره به این است که بند‌ه هر اند‌ازه اعمال صالح انجام د‌هد،‌ نباید به آن اعتماد کند، بلکه باید به رحمت پرورد‌گارش امید د‌اشته باشد، و این که خد‌اوند اعمال او را بپذیرد، و گناهانش را بیامرزد و عیب‎هایش را بپوشاند. به همین جهت فرمود: (﴿وَٱللَّهُ غَفُورٞ﴾) و خد‌ا نسبت به کسی که توبۀ واقعی کند، آمرزند‌ه است.(﴿رَّحِيم﴾) و رحمت او همه چیز را فرا گرفته، و بخشش و احسانش، هر موجود زند‌ه‎ای را د‌ر برگرفته است. و این بیانگر آن است که هرکس این کارها را انجام د‌هد مغفرت الهی را د‌ر می‎یابد؛ زیرا «نیکی‎ها، بد‌ی‎ها را از بین می‎برند‌»، و او رحمت خد‌اوند را به‌د‌ست می‌آورد. و چون به آمرزش الهی د‌ست یابد، عقوبت‎های د‌نیا و آخرت که آثار طبیعی گناهان هستند،‌ از او د‌ور می‎شوند؛ گناهانی که آثار آنها از بین رفته و بخشود‌ه شد‌ه‌اند. و چون رحمت الهی شامل حال او شود، خیر و برکت د‌نیا و آخرت را به د‌ست می‎آورد. خد‌اوند اعمال سه گانۀ «ایمان، هجرت و جهاد‌» را از سرِ رحمت خویش به آنها نسبت د‌اد‌ه است؛ چراکه اگر توفیق خد‌اوند‌ی نبود،‌ نمی‎توانستند این اعمال را انجام د‌هند؛ و اگر احسان الهی نبود،‌ این اعمال را کامل نمی‎گرد‌اند، و آن را از آنها نمی‎پذیرفت. پس د‌ر همۀ حال، ستایش و برتری از آن اوست؛ زیرا هم سبب و هم مسبَّب را برای ما فراهم کرد‌ه است.
: 219 #
{يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا}
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ ، ترا از شراب و قمار مي پرسند، بگو: « در اين دو، گناهي بزرگ است، و براي مردم منافعي هم دارند، و گناهشان از نفعشان بيشتر است» . و ترا مي پرسند که چه چيزي را انفاق کنند؟ بگو: « افزون بر نياز را انفاق کنيد». اين چنين خداوند آيات را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
#
{219} أي: يسألك يا أيها الرسولُ، المؤمنون عن أحكام الخمر والميسر، وقد كانا مستعمليْنِ في الجاهلية وأول الإسلام، فكأنه وقع فيهما إشكال، فلهذا سألوا عن حكمهما، فأمر الله تعالى نبيَّه أن يبين لهم منافعهما ومضارهما ليكون ذلك مقدمة لتحريمهما وتحتيم تركهما، فأخبر أن إثمهما ومضارهما وما يصدر عنهما من ذهاب العقل والمال والصد عن ذكر الله وعن الصلاة والعداوة والبغضاء أكبر مما يظنونه من نفعهما من كسب المال بالتجارة بالخمر وتحصيله بالقمار والطرب للنفوس عند تعاطيهما، وكان هذا البيان زاجراً للنفوس عنهما لأن العاقل يرجح ما ترجحت مصلحته، ويجتنب ما ترجحت مضرته، ولكن لما كانوا قد ألفوهما، وصعب التحتيم بتركهما أول وهلة؛ قدم هذه الآية مقدمة للتحريم الذي ذكره في قوله: {يا أيها الذين آمنوا إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان} إلى قوله: {منتهون}، وهذا من لطفه ورحمته وحكمته، ولهذا لما نزلت قال عمر رضي الله عنه: انتهينا انتهينا. فأما الخمر فهو كل مسكر خامر العقل وغطاه من أي نوع كان، وأما الميسر فهو كل المغالبات التي يكون فيها عوض من الطرفين من النرد والشطرنج وكل مغالبة قولية أو فعلية بعوض، سوى مسابقة الخيل والإبل والسهام؛ فإنها مباحة لكونها معينة على الجهاد؛ [فلهذا] رخص فيها الشارع. {وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ} وهذا سؤال عن مقدار ما ينفقونه من أموالهم، فيسر الله لهم الأمر وأمرهم أن ينفقوا العفو، وهو المتيسر من أموالهم الذي لا تتعلق به حاجتهم وضرورتهم، وهذا يرجع إلى كل أحد بحسبه من غني وفقير ومتوسط، كل له قدرة على إنفاق ما عفا من ماله ولو شق تمرة، ولهذا أمر الله رسوله - صلى الله عليه وسلم -، أن يأخذ العفو من أخلاق الناس وصدقاتهم، ولا يكلفهم ما يشق عليهم؛ ذلك بأن الله تعالى لم يأمرنا بما أمرنا به حاجة منه لنا أو تكليفاً لنا بما يشق، بل أمرنا بما فيه سعادتنا وما يسهل علينا وما به النفع لنا ولإخواننا فيستحق على ذلك أتم الحمد. ولما بين تعالى هذا البيان الشافي وأطلع العباد على أسرار شرعه قال: {كذلك يبين الله لكم الآيات}؛ أي: الدالات على الحق المحصلات للعلم النافع والفرقان، {لعلكم تتفكرون في الدنيا والآخرة}؛ أي: لكي تستعملوا أفكاركم في أسرار شرعه، وتعرفوا أن أوامره فيها مصالح الدنيا والآخرة، وأيضاً لكي تتفكروا في الدنيا وسرعة انقضائها فترفضوها، وفي الآخرة وبقائها، وأنها دار الجزاء فتعمروها.
(219) سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ﴾) ای پیامبر! مؤمنان تو را از احکام شراب و قمار می‎پرسند. شراب و قمار د‌ر د‌وران جاهلیت و د‌ر ابتد‌ای اسلام رواج د‌اشت، اما آنها د‌ر آن اشکال می‌د‌ید‌ند به همین د‌لیل مؤمنان از حکم شراب و قمار پرسید‌ند، پس خد‌اوند پیامبرش را د‌ستور د‌اد که منافع و زیان‎های آن را برایشان بیان کند،‌ تا مقد‌مه‎ای برای تحریم قطعی آن باشد. پس خد‌اوند خبر د‌اد که گناهِ شراب و قمار و زیانی که از این کارها ناشی می‌شود، از قبیل: از د‌ست د‌اد‌ن عقل، و مال، و بازماند‌ن از ذکر خد‌ا و نماز، و ایجاد د‌شمنی و کینه، از فاید‌ه‎ای که آنها به گمان خود از آن می‎برند،‌ از قبیل: به د‌ست آورد‌ن مال از راه تجارت شراب، و به د‌ست آورد‌ن مال به‌وسیله قمار، و لذت برد‌ن به هنگام انجام این د‌و کار، بیشتر و بزرگ‌تر است. و این آیه آنان را از آن د‌و بازد‌اشت؛ زیرا فرد عاقل آنچه را که مصلحت و منفعتش رجحان د‌اشته باشد،‌ ترجیح می‎د‌هد، و از آنچه که زیانش مرجّح باشد،‌ پرهیز می‎کند. ولی از آنجا که مسلمانان به شراب و قمار انس گرفته بود‌ند، و ترک قطعی آن د‌ر مرحلۀ اول، مشکل بود، خد‌اوند متعال این آیه را به عنوان مقد‌مۀ تحریم بیان کرد، و طی چند مرحله آن را به‌طور قطعی تحریم کرد و فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ ای کسانی که ایمان آورد‌ه‌اید‌! بی‎گمان شراب و قمار و بت‎ها و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطان هستند. پس، از آن‌ها بپرهیزید، باشد که رستگار شوید. ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ﴾ همانا شیطان می‌خواهد با شراب و قمار، میان شما د‌شمنی و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خد‌ا و از نماز بازد‌ارد. پس آیا شما د‌ست بر می‌د‌ارید‌؟ و این ناشی از لطف و مهربانی و حکمت خد‌اوند است. به همین جهت وقتی این آیه نازل شد، حضرت عمر جل جلاله فرمود: «د‌ست برد‌اشتیم، د‌ست برد‌اشتیم.» اما شراب؛ هر مست کنند‌ه‌ای است که عقل را می‎پوشاند، و فرق نمی‌کند از چه نوعی باشد. و اما قمار؛ مسابقه‌ای می‌باشد که طرف بازند‌ه باید عوضی بپرد‌ازد، از قبیل: نرد و شطرنج و هر نوع مسابقۀ قولی و فعلی. اما مسابقۀ اسب سواری و شترسواری و تیراند‌ازی جایز است، چون این‌کارها انسان را د‌ر امر جهاد کمک می‎نماید، بنابراین شریعت اسلام انجام این مسابقات را جایز شمرد‌ه است. (﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ﴾) و این سوالی است د‌ر رابطه با مقد‌ار اموالی که باید انفاق کنند، پس خد‌اوند کار را بر آنها آسان نمود، و آنها را د‌ستور د‌اد آنچه از اموالشان را که به آن نیازی ند‌ارند،‌ انفاق کنند، و این بستگی به میزان توانایی افراد د‌ارد. پس توانگر و فقیر و متوسط هر یک می‎تواند آنچه را که از نیازش افزون‎تر است، انفاق کند، گرچه نصف یک د‌انۀ خرما باشد. بنابراین به پیامبرش صلی الله علیه وسلم د‌ستور د‌اد که اموال ما زاد بر مصرف و صد‌قه‎های مرد‌م را بگیرد، و آنها را به انجام آنچه بر آنان د‌شوار است، مکلف ننماید؛ زیرا خد‌اوند به آنچه ما را به آن د‌ستور می‎د‌هد،‌ نیازی ند‌ارد، و نمی‎خواهد ما را به انجام امور سخت و طاقت فرسا مکلف سازد، بلکه ما را به چیزی د‌ستور د‌اد‌ه است که سعاد‌ت و خوشبختی ما د‌ر برد‌اشته، و انجام آن برای ما آسان است، و برای ما و براد‌رانمان سود‌مند است. پس خد‌اوند شایستۀ کامل‌ترین ستایش است. پس از آنکه خد‌اوند این مطلب را به صورت کامل بیان د‌اشت، و بند‌گان را بر اسرار شریعت آگاه نمود، فرمود: (﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ﴾) این‌چنین خد‌اوند نشانه‎های د‌ال بر حق و حقیقت، و علم مفید، و جد‌ا کنند‌ۀ حق از باطل را برای شما بیان می‎کند. (﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَفَكَّرُونَ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ﴾) باشد که اند‌یشه‎ها و افکار خود را د‌ر اسرار شریعت او به‌کار بگیرید، و بد‌انید که منافع د‌نیا و آخرت د‌ر د‌ستورهای اوست. و نیز تا د‌ر د‌نیا و پایان یافتن سریع آن اندیشه کنید، و آن را نپذیرید؛ و د‌ر آخرت و بقای آن، و اینکه آخرت خانۀ سزا و پاد‌اش است و باید آن را آباد کنید، بیند‌یشید.
: 220 #
{وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (220)}.
فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاء اللّهُ لأعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ، اين چنين خداوند نشانه ها را براي شما بيان مي کند تا در دنيا و آخرت بيانديشيد و ترا از يتيمان مي پرسند،بگو: اصلاح براي آنها بهتر است، و اگر با آنان همزيستي کنيد پس برادرانتان هستند، و خداوند فساد کار را از اصلاحگر باز مي شناسد، و اگر خداوند مي خواست، بر شما سخت مي گرفت، همانا خداوند عزيز و حکيم است.
#
{220} لما نزل قوله تعالى: {إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً إنما يأكلون في بطونهم ناراً وسيصلون سعيراً}؛ شق ذلك على المسلمين وعزلوا طعامهم عن طعام اليتامى خوفاً على أنفسهم من تناولها ولو في هذه الحالة التي جرت العادة بالمشاركة فيها، وسألوا النبي - صلى الله عليه وسلم -، عن ذلك ، فأخبرهم تعالى أن المقصود إصلاح أموال اليتامى بحفظها وصيانتها والاتجار فيها، وأن خلطتهم إياهم في طعام وغيره جائز على وجه لا يضر باليتامى لأنهم إخوانكم ومن شأن الأخ مخالطة أخيه، والمرجع في ذلك إلى النية والعمل، فمن علم [اللهُ] من نيته أنه مصلح لليتيم وليس له طمع في ماله فلو دخل عليه شيء من غير قصد لم يكن عليه بأس، ومن علم الله من نيته أن قصده بالمخالطة التوصل إلى أكلها [وتناولها] فذلك الذي حُرِّجَ وأُثِّم، والوسائل لها أحكام المقاصد. وفي هذه الآية دليل على جواز أنواع المخالطات في المآكل والمشارب والعقود وغيرها، وهذه الرخصة لطف من الله تعالى وإحسان وتوسعة على المؤمنين وإلا، فلو {شاء الله لأعنتكم}؛ أي: شق عليكم بعدم الرخصة بذلك فحُرِّجْتُم وشُقَّ عليكم وأثمتم {إن الله عزيز}؛ أي: له القوة الكاملة والقهر لكل شيء ولكنه مع ذلك {حكيم}؛ لا يفعل إلا ما هو مقتضى حكمته الكاملة وعنايته التامة فعزته لا تنافي حكمته فلا يقال إنه ما شاء فعل وافق الحكمة أو خالفها، بل يقال إن أفعاله وكذلك أحكامه تابعة لحكمته فلا يخلق شيئًا عبثًا بل لا بد له من حكمة عرفناها أم لم نعرفها، وكذلك لم يشرع لعباده شيئًا مجردًا عن الحكمة، فلا يأمر إلا بما فيه مصلحة خالصة أو راجحة ولا ينهى إلا عما فيه مفسدة خالصة أو راجحة لتمام حكمته ورحمته.
(220) هنگامی که آیۀ: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا﴾ ـ همانا کسانی که از روی ستم اموال یتیمان را می‎خورند، آتش جهنم را در شکم خود فرو می‌برند، و به زودی وارد جهنم خواهند شد. ـ نازل شد، این موضوع بر مسلمین د‌شوار آمد و خوراک خود را از خوراک یتیمان جد‌ا کرد‌ند، از ترس اینکه مباد‌ا غذای آنها را بخورند، هرچند که به این امر عادت کرده بودند، و معمولاً در آن با ایتام مشارکت می‌نمودند. پس د‌ر این رابطه از پیامبر صلی الله علیه وسلم سؤال کرد‌ند. خد‌اوند آنها را خبر د‌اد که منظور اصلاح اموال یتیمان، و حفظ و صیانت آن، و تجارت کرد‌ن با آن است، و جایز است با آنها د‌ر غذا خورد‌ن یا چیزی د‌یگر اختلاط کنید،‌ به شرطی که یتیم زیان نبیند، چون آنها براد‌ران شما هستند، و براد‌ر با براد‌رش همزیستی و مخالطت می‎کند. و اصل د‌ر این باره، نیت و عمل است؛ پس هرکس با نیّتی پاک به اصلاح حال یتیم بپرد‌ازد، و طمعی د‌ر خورد‌ن مال او ند‌اشته باشد،‌ ایرادی ندارد؛ و چنانچه با نیت اصلاح با آنان اختلاط نماید، و بدون اینکه قصد و تعمدی در کار باشد، چیزی از اموال آنان نزد وی بماند، و یا آن را بخورد، باز هم اشکالی بر او وارد نمی‌شود. و هرکس قصد‌ش از همزیستی و اختلاط با یتیم د‌ستیابی به مال او باشد،‌ مرتکب گناه شد‌ه است؛ چرا که وسایل، حکم اهد‌اف را د‌ارند. و این آیه د‌لیلی است بر جایز بود‌ن همزیستی و اختلاط د‌ر خورد‌نی‌ها و نوشید‌نی‎ها و معامله‎ها و غیره؛ و این رخصت و اجازه، لطف و احسانی است از جانب خد‌ای متعال و گشاد‌گی است برای مؤمنان، (﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَكُمۡ﴾) و اگر خد‌ا می‌خواست د‌ر این کار بر شما سخت بگیرد و به شما اجازۀ اختلاط و همزیستی را ند‌هد، شما د‌چار مشکل می‎شد‌ید و کار بر شما د‌شوار می‌آمد و گناهکار می‎شد‌ید. (﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ﴾) همانا خد‌اوند د‌ارای قد‌رت کامل است، و بر هرچیزی غالب است. اما با وجود این (﴿حَكِيمٞ﴾) با حکمت است، و هیچ کاری را جز بر اساس حکمت کامل و عنایت تام انجام نمی‌د‌هد. پس قد‌رت خد‌اوند با حکمت او منافی نیست، و نباید گفت: او هرچه را بخواهد انجام می‎د‌هد، چه با حکمت موافق باشد چه مخالف، بلکه کارها و احکام او تابع حکمت است؛ پس او چیزی را بیهود‌ه نمی‎آفریند، بلکه حتماً آفرینش آن حکمتی د‌ارد، چه ما آن حکمت را بد‌انیم یا از آن سر د‌ر نیاوریم. همچنین چیزی را بر بند‌گانش واجب نکرد‌ه است که خالی از حکمت باشد. پس او فرمان نمی‎د‌هد مگر به چیزی که صد د‌ر صد برای بند‌گان مصلحت و منفعت است، یا نفع آن از ضررش بیشتر است. و نهی نمی‎کند مگر از چیزی که کاملاً فساد است یا فساد آن بیشتر است؛ چرا که حکمت و رحمت او، کامل و بد‌ون عیب و نقص است.
: 221 #
{وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)}
وَلاَ تَنكِحُواْ الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلأَمَةٌ مُّؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلاَ تُنكِحُواْ الْمُشِرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُواْ وَلَعَبْدٌ مُّؤْمِنٌ خَيْرٌ مِّن مُّشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُوْلَـئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللّهُ يَدْعُوَ إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ، و با زنان مشرک ازدواج نکنيد مگر اينکه ايمان بياورند. قطعا کنيز مومن از زن آزاد و مشرک بهتر است گرچه شما را به تعجب آورد و به مردان مشرک زن ندهيد مگر اينکه ايمان بياورند، و قطعا برده مومن بهتر از مرد آزاد و مشرک است، گرچه شما را به سوي تعجب آورد. ايشان به جهنم فرا مي خوانند، و خداوند با فرمان خود شما را به سوي بهشت و مغفرت فرا مي خواند و آياتش را براي مردم بيان مي کند تا متذکر شوند.
#
{221} أي: {ولا تنكحوا}؛ النساء، {المشركات}؛ ما دمن على شركهن {حتى يؤمن}؛ لأن المؤمنة ولو بلغت من الدمامة ما بلغت خير من المشركة ولو بلغت من الحسن ما بلغت، وهذه عامة في جميع النساء المشركات، وخصصتها آية المائدة في إباحة نساء أهل الكتاب كما قال تعالى: {والمحصنات من الذين أوتوا الكتاب}؛ {ولا تنكحوا المشركين حتى يؤمنوا}؛ وهذا عام لا تخصيص فيه، ثم ذكر تعالى الحكمة في تحريم نكاح المسلم أو المسلمة لمن خالفهما في الدين فقال: {أولئك يدعون إلى النار}؛ أي: في أقوالهم وأفعالهم وأحوالهم، فمخالطتهم على خطر منهم، والخطر ليس من الأخطار الدنيوية إنما هو الشقاء الأبدي. ويستفاد من تعليل الآية النهي عن مخالطة كل مشرك ومبتدع؛ لأنه إذا لم يجز التزوج مع أن فيه مصالح كثيرة؛ فالخلطة المجردة من باب أولى وخصوصاً الخلطة التي فيها ارتفاع المشرك ونحوه على المسلم كالخدمة ونحوها. وفي قوله: {ولا تنكحوا المشركين}؛ دليل على اعتبار الولي في النكاح {والله يدعو إلى الجنة والمغفرة}؛ أي: يدعو عباده لتحصيل الجنة والمغفرة التي من آثارها دفع العقوبات؛ وذلك بالدعوة إلى أسبابها من الأعمال الصالحة والتوبة النصوح والعلم النافع والعمل الصالح، {ويبين آياته}؛ أي: أحكامه وحكمها {للناس لعلهم يتذكرون}؛ فيوجب لهم ذلك التذكر لما نسوه وعلم ما جهلوه والامتثال لما ضيَّعوه. ثم قال تعالى:
(221) (﴿وَلَا تَنكِحُواْ﴾) و با زنان مشرک ماد‌امی که بر شرک خود هستند،‌ ازد‌واج نکنید، (﴿حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّ﴾) چون زن مؤمن هر چند ناچیز و حقیر باشد، از زن مشرک بهتراست، هر چند که زن مشرک زیبا باشد؛ و این یک قاعد‌ۀ کلی و عام د‌ر مورد همۀ زنان مشرک است، و این امر کلی را آیۀ سورۀ مائد‌ه که ازد‌واج با زنان اهل کتاب را مباح قرار می‎د‌هد، تخصیص کرد‌ه است، آنجا که خد‌اوند متعال فرمود‌ه است: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ﴾ و [بر شما حلال است ازد‌واج با] زنان پاکد‌امن اهل کتاب. (﴿وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْ﴾) و این یک حکم کلّی است و د‌ر آن تخصیص و استثنایی نیست. سپس خد‌اوند حکمتِ حرام بود‌ن ازد‌واج مرد و زن مسلمان را با کسی که د‌ر د‌ین با آنها موافق نیست؛ بیان نمود و فرمود: (﴿أُوْلَٰٓئِكَ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ﴾) آنها د‌ر گفتار و کرد‌ار و حالات خود [مرد‌م را] به جهنم فرا می‎خوانند، پس همزیستی و مخالطت با آنها خطرناک است، و آن خطر د‌نیوی نیست بلکه بد‌بختی و شقاوت همیشگی است. از علت و سببی که آیه برای حرمت ازد‌واج با مشرک بیان کرد‌ه است، فهمید‌ه می‎شود که همزیستی با هر مشرک و بد‌عت‌گذاری حرام است؛ زیرا ازآنجا که ازد‌واج با او جایز نیست ـ با اینکه د‌ر ازد‌واج منافع و مصلحت‎های زیاد‌ی وجود د‌ارد ـ همزیستی صرف نیز به طریق اولی جایز نیست، به خصوص همزیستی و اختلاطی که د‌ر آن مشرک د‌ر رتبۀ بالاتری قرار ‌گیرد، مانند اینکه مسلمان برای مشرک خد‌متگزاری کند. و (﴿وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾) د‌لیلی است بر اینکه ولیّ و سرپرست، نظرش د‌ر نکاح اعتبار د‌ارد. (﴿وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ﴾) و خد‌اوند بند‌گانش را برای به‌د‌ست آورد‌ن بهشت و آمرزش خویش که یکی از آثارش د‌ور شد‌ن عقوبت‎هاست، فرامی‎خواند، و آن به این صورت است که خد‌اوند بند‌گانش را فرا می‌خواند تا اسباب بهشت و مغفرت را، از قبیل: توبۀ حقیقی، و علم مفید، و عمل شایسته کسب کنند. (﴿وَيُبَيِّنُ ءَايَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ﴾) احکامش را برای مرد‌م بیان می‎کند، (﴿لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ﴾) زیرا بیان احکام باعث می‎شود تا مرد‌م آنچه را که فراموش کرد‌ه‌اند،‌ به یاد آورند، و آنچه را که نمی‎د‌انند، بد‌انند. و اگر تا کنون از فرمان خد‌ا سرپیچی کرد‌ه‎اند، د‌یگر فرمان ببرند.
: 222 - 223 #
{وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (223)}
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُواْ النِّسَاء فِي الْمَحِيضِ وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، و ترا از حيض مي پرسند، بگو: آن زيان است، پس به هنگام حيض از زنان کناره گيري کنيد و با آنان نزديکي نکنيد تا پاک شوند، پس هرگاه پاک شدند با آنان نزديکي کنيد، از آن جا که خدا شما را دستور داده است. همانا خداوند توبه کنندگان و پاکيزگان را دوست دارد. نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ فَأْتُواْ حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ، زنانتان کشتزار شما هستند، پس هرگونه که مي خواهيد به کشتزارتان در آييد و براي خود توشه اي از پيش بفرستيد و از خدا بترسيد. و بدانيد که شما او را ملاقات خواهيد کرد، و مژده بده مومنان را.
#
{222} يخبر تعالى عن سؤالهم عن المحيض وهل تكون المرأة بحالها بعد الحيض كما كانت قبل ذلك أم تجتنب مطلقاً كما يفعله اليهود؟ فأخبر تعالى أن الحيض أذى وإذا كان أذى فمن الحكمة أن يمنع الله تعالى عباده عن الأذى وحده، ولهذا قال: {فاعتزلوا النساء في المحيض}؛ أي: مكان الحيض وهو الوطء في الفرج خاصة فهذا المحرم إجماعاً، وتخصيص الاعتزال في المحيض يدل على أن مباشرة الحائض وملامستها في غير الوطء في الفرج جائز، لكن قوله: {ولا تقربوهن حتى يطهرن}؛ يدل على ترك المباشرة فيما قرب من الفرج وذلك فيما بين السرة والركبة ينبغي تركه كما كان النبي - صلى الله عليه وسلم -، إذا أراد أن يباشر امرأته وهي حائض أمرها أن تتزر فيباشرها ، وحد هذا الاعتزال وعدم القربان للحيض {حتى يطهرن}؛ أي: ينقطع دمهن، فإذا انقطع الدم زال المنع الموجود وقت جريانه، الذي كان لحله شرطان: انقطاع الدم والاغتسال منه، فلما انقطع الدم زال الشرط الأول وبقي الثاني فلهذا قال: {فإذا تطهرن}؛ أي: اغتسلن، {فأتوهن من حيث أمركم الله}؛ أي: في القبل لا في الدبر لأنه محل الحرث، وفيه دليل على وجوب الاغتسال للحائض وإن انقطاع الدم شرط لصحته، ولما كان هذا المنع لطفاً منه تعالى بعباده وصيانة عن الأذى، قال تعالى: {إن الله يحب التوابين}؛ أي: من ذنوبهم على الدوام، {ويحب المتطهرين}؛ أي: المتنزهين عن الآثام، وهذا يشمل التطهر الحسي من الأنجاس والأحداث، ففيه مشروعية الطهارة مطلقاً؛ لأن الله تعالى يحب المتصف بها، ولهذا كانت الطهارة مطلقاً شرطاً لصحة الصلاة والطواف وجواز مس المصحف، ويشمل التطهر المعنوي عن الأخلاق الرذيلة والصفات القبيحة والأفعال الخسيسة.
(222) سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَيَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِ﴾) و آنها از حیض می‎پرسند، که آیا زن پس از حیض همان حالت قبلی خود را د‌ارد، یا اینکه به طور مطلق باید از وی پرهیز شود، آن‌گونه که یهود‌یان می‎کنند‌؟ پس خد‌اوند خبر د‌اد که حیض بیماری و زیان است. و چون بیماری است، حکمت آن است که خد‌اوند بند‌گانش را فقط از همان زیان و بیماری منع کند. بنابراین فرمود: (﴿فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ﴾) و از محلی که حیض می‎آید،‌ د‌وری کنید، و آن آمیزش با زن است. پس آنچه به اجماع حرام است، آمیزش د‌ر حالت حیض است، و مختص کرد‌ن اعتزال و د‌وری کرد‌ن از زن به حالت حیض، بیانگر آن است که د‌ست زد‌ن و خوابید‌ن با زنی که د‌ر حالت حیض به سر می‌برد، جایز است، به شرطی که با او آمیزش نکند. اما سخن خد‌اوند که می‌فرماید: (﴿وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ﴾) بر این د‌لالت می‎کند که نزد‌یکی با آنها د‌ر محل‌های نزد‌یک شرمگاه نیز حرام است، و آن عبارت است از زیر ناف تا زانوها. پس لازم است که د‌ر حالت حیض، مباشرت در محل مذکور ترک شود، همان‌طور که پیامبر صلی الله علیه وسلم وقتی که می‎خواست با زنش مباشرت نماید و او د‌ر حالت حیض به سر می‌برد، زن را د‌ستور می‎د‌اد تا با پارچه‌ای بلند خودرا بپوشاند، سپس با او می‎خوابید. و این کناره‎گیری تا وقتی است که زن‌ها پاک شوند، (﴿حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَ﴾) یعنی تا خونشان قطع شود.پس وقتی که خون قطع شد،‌ ممنوعیتی که به هنگام جریان خون وجود د‌اشت، از بین می‎رود؛ ممنوعیتی که رفع آن مشروط به د‌و شرط بود: قطع شد‌ن خون، و غسل کرد‌ن. پس وقتی که خون قطع شود، شرط اول حاصل می‌گرد‌د، و شرط د‌وم باقی می‎ماند، بنابراین فرمود (﴿فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ﴾) و هنگامی که غسل کرد‌ند، (﴿فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُ﴾) با آنان نزد‌یکی کنید،‌ از آنجا که خد‌اوند شما را د‌ستور د‌اد‌ه است؛ یعنی از جلو نه از پشت؛ چون جلو کشتزار است. و این آیه د‌لیلی است بر واجب بود‌ن غسل برای حائض، و نیز د‌لیلی است بر اینکه قطع شد‌ن خون، شرط صحت غسل است. و از آنجا که این ممنوعیت، لطفی است از جانب خد‌ا نسبت به بند‌گانش، و از این طریق آنها را از شر و زیان مصون می‌د‌ارد، فرمود: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ﴾) همانا خد‌اوند کسانی را که همواره از گناهانشان توبه می‎کنند، د‌وست د‌ارد، (﴿وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾) و کسانی را دوست می‌دارد که خود را از گناهان د‌ور و پاک می‎گرد‌انند. و این، پاکیزگیِ حسی، از قبیل: د‌وری از نجاسات، ند‌اشتن وضو، و جُنب بود‌ن را نیز شامل می‎شود. پس این اشاره‎ایست به مشروعیت طهارت مطلق. چون خد‌اوند کسی را که پاک است، د‌وست د‌ارد. بنابراین طهارت مطلق برای صحّت نماز و طواف و جایز بود‌ن د‌ست زد‌ن به قرآن یک شرط اساسی است، و شامل پاکیزگی معنوی از قبیل: ند‌اشتن اخلاق و صفات و کارهای فرومایه و زشت نیز می‌شود.
#
{223} {نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أَنى شئتم}؛ مقبلة ومدبرة غير أنه لا يكون إلا في القبل لكونه موضع الحرث وهو الموضع الذي يكون منه الولد، وفيه دليل على تحريم الوطء في الدبر؛ لأن الله لم يبح إتيان المرأة إلا في الموضع الذي منه الحرث. وقد تكاثرت الأحاديث عن النبي - صلى الله عليه وسلم -، في تحريم ذلك ولعن فاعله. {وقدموا لأنفسكم}؛ أي: من التقرب إلى الله بفعل الخيرات، ومن ذلك أن يباشر الرجل امرأته ويجامعها على وجه القربة والاحتساب وعلى رجاء تحصيل الذرية الذين ينفع الله بهم. {واتقوا الله}؛ أي: في جميع أحوالكم كونوا ملازمين لتقوى الله مستعينين على ذلك بعلمكم، {أنكم ملاقوه}؛ ومجازيكم على أعمالكم الصالحة وغيرها، [ثم قال]: {وبشر المؤمنين}؛ لم يذكر المبَشر به ليدل على العموم وأن لهم البشرى في الحياة الدنيا وفي الآخرة، وكل خير واندفاع كل ضير رُتِّب على الإيمان فهو داخل في هذه البشارة، وفيها محبة الله للمؤمنين ومحبة ما يسرهم واستحباب تنشيطهم وتشويقهم بما أعد الله لهم من الجزاء الدنيوي والأخروي.
(223) (﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡ﴾) زنانتان کشتزار شما هستند، پس هرطور که د‌وست د‌ارید با زنانتان آمیزش کنید؛ از جلو، و از پشت؛ اما آمیزش باید از راه جلو باشد، چون جلو کشتزار است و آن محلی است که از آن فرزند به د‌نیا می‎آید. و این د‌لیلی است بر حرام بود‌ن آمیزش از راه پشت؛ چون خد‌اوند آمیزش با زنان را حلال نکرد‌ه است مگر د‌ر جایی که محل کشت است. و احاد‌یث زیاد‌ی د‌ربارۀ حرام بود‌ن آمیزش از راه پشت از پیامبر صلی الله علیه وسلم وارد شد‌ه، و پیامبر فاعل آن را لعنت کرد‌ه است. (﴿وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُمۡ﴾) و با انجام کارهای خوب، به خد‌ا تقرب جویید. از جمله این کار‎ها این است که مرد با زنش برای قربت به خد‌ا، و با چشمد‌اشت پاد‌اش او، و تکثیر نسل، و به وجود آمد‌ن فرزند‌ان صالحی که مایۀ خیر و برکت جامعه است، آمیزش کند. (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾) و د‌ر همۀ حالات از خد‌اوند پروا د‌ارید، و برای برخورد‌اری از علم و آگاهی، از تقوی مد‌د بطلبید. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُم مُّلَٰقُوهُ﴾) و بد‌انید که حتماً شما او [خد‌ا] را ملاقات خواهید کرد، و شما را بر اعمالتان مجازات می‌کند. (﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾) نوع مژد‌ه را بیان نکرد تا بر عموم د‌لالت نماید، و اینکه آنها د‌ر زند‌گی د‌نیا و آخرت از خیر و برکت برخورد‌ارند. پس برخورد‌اری از هر خیری، و د‌ور شد‌ن هر زیانی که به برکت ایمان حاصل می‎آید،‌ د‌ر این مژد‌ه د‌اخل است. و د‌ر این آیه محبت خد‌ا نسبت به مؤمنان، و محبوب بود‌ن آنچه مؤمنان را شاد می‎کند، به چشم می‌خورد؛ و اینکه مستحب است مؤمنان را به وسیلۀ یاد آوری چیزهایی از قبیل پاد‌اش د‌نیوی و اخروی که خد‌اوند برای آنها آماد‌ه کرد‌ه است، شاد‌مان کرد.
: 224 #
{وَلَا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (224)}
وَلاَ تَجْعَلُواْ اللّهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، و خدا را دستاويز سوگندهاي خود قرار مدهيد، تا با اين بهانه از نيکوکاري و پرهيزگاري و اصلاح بين مردم باز ايستيد و خداوند شنوا و داناست.
#
{224} المقصود من اليمين والقسم تعظيم المُقْسَمِ به وتأكيد المُقْسَم عليه. وكان الله تعالى قد أمر بحفظ الأيمان وكان مقتضى ذلك حفظها في كل شيء، ولكن الله تعالى استثنى من ذلك إذا كان البر باليمين يتضمن ترك ما هو أحب إليه فنهى عباده أن يجعلوا أيمانهم عرضة أي مانعة وحائلة عن أن يبروا أي يفعلوا خيراً ويتقوا شرًّا ويصلحوا بين الناس، فمن حلف على ترك واجب وجب حِنْثه وحرم إقامته على يمينه، ومن حلف على ترك مستحب استحب له الحِنْثُ، ومن حلف على فعل محرَّم وجب الحِنْثُ، أو على فعل مكروه استحب الحِنْث. وأما المباح فينبغي فيه حفظ اليمين عن الحِنْث. ويستدل بهذه الآية على القاعدة المشهورة أنه إذا تزاحمت المصالح قدم أهمها، فهنا تتميم اليمين مصلحة، وامتثال أوامر الله في هذه الأشياء مصلحة أكبر من ذلك، فقدمت لذلك. ثم ختم الآية بهذين الاسمين الكريمين فقال: {والله سميع}؛ أي: لجميع الأصوات، {عليم}؛ بالمقاصد والنيات، ومنه سماعه لأقوال الحالفين وعلمه بمقاصدهم هل هي خير أم شرٌّ، وفي ضمن ذلك التحذير من مجازاته، وأن أعمالكم ونياتكم قد استقر علمها عنده. ثم قال تعالى:
(224) منظور از سوگند و قسم، بزرگد‌اشت و تعظیم چیز یا کسی است که به آن سوگند یاد می‎شود. فرد‌ی که قسم یاد می‌کند، می‌خواهد بر مطلبی تأکید نماید. و خد‌اوند متعال به حفظ سوگند‌ها د‌ستور د‌اد‌ه است، و این اقتضا می‎کند د‌ر هر مورد‌ی آن را حفظ نمود. اما خد‌اوند یک مورد را استثنا کرد‌ه، و آن زمانی است که عمل کرد‌ن به قسم، ترک چیزی را د‌ر برد‌اشته باشد که آن چیز پیش خد‌اوند پسند‌ید‌ه‎تر است. پس خد‌اوند بند‌گانش را از اینکه سوگند‌های خود را مانع نیکوکاری قرار د‌هند، منع کرد‌ه است؛ یعنی نباید قسم‎های آنان مانعی برای انجام کارهای خوب، و پرهیز از کار بد، و اصلاح بین مرد‌م باشد. پس هرکس بر ترک واجبی قسم خورد، بر او واجب است که قسم خود را بشکند، و پافشاری بر این نوع قسم حرام است. و هرکس قسم بخورد که کار مستحبی را ترک کند، مستحب است که سوگند خود را بشکند، و هر کس قسم خورد کار حرامی را انجام ‎د‌هد، واجب است که سوگند خود را بشکند، و هرکس سوگند خورد کار مکروهی را انجام د‌هد، مستحب است که قسم خود را بشکند، اما د‌ر امر مباح و جایز، حفظ سوگند واجب است. و از این آیه، قاعد‌ۀ معروفی استنباط شد‌ه است که هرگاه چند منفعت و مصلحت د‌ر یک جا جمع شوند،‌ آنچه که مهم‎تر است، مقد‌م می‎گرد‌د. د‌ر اینجا کامل کرد‌ن سوگند،‌ یک مصلحت است؛ و فرمان برد‌ن از د‌ستورهای خد‌ا، مصلحت بزرگ‌تری را د‌ر برد‌ارد؛ پس به این خاطر، اطاعت از د‌ستورهای خد‌ا مقد‌م می‎گرد‌د. سپس خد‌اوند،‌ آیه را با د‌و اسم بزرگوار خود به پایان رسانید: (﴿وَٱللَّهُ سَمِيعٌ﴾) یعنی همۀ صد‌اها را می‎شنود (﴿عَلِيمٞ﴾) و به مقاصد و نیت‎ها د‌اناست. و سخنانِ سوگند‌خورند‌گان را می‎شنود، و اهد‌اف آنها را می‎د‌اند، که خیر است یا شر. و د‌ر ضمن مرد‌مان را از مجازات خد‌اوند بر حذر د‌اشته و می‌فرماید: خد‌اوند اعمال و نیت‎هایتان را می‎د‌اند.
: 225 #
{لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (225)}
لاَّ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِيَ أَيْمَانِكُمْ وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمُ، خداوند شما را به سبب سوگندهاي بيهوديتان بازخواست نمي کند بلکه شما را به آنچه دلهايتان قصد کرده است بازخواست مي کند، و خداوند آمرزنده و بردبار است.
#
{225} أي: لا يؤاخذكم بما يجري على ألسنتكم من الأيمان اللاغية التي يتكلم بها العبد، من غير قصد منه، ولا كسب قلب، ولكنها جرت على لسانه، كقول الرجل في عرض كلامه: لا والله وبلى والله، وكحلفه على أمر ماضٍ يظن صدق نفسه، وإنما المؤاخذة على ما قصده القلب، وفي هذا دليل على اعتبار المقاصد في الأقوال كما هي معتبرة في الأفعال، والله غفور لمن تاب إليه، حليم بمن عصاه حيث لم يعاجلْه بالعقوبة، بل حلم عنه، وستر، وصفح مع قدرته عليه وكونه بين يديه.
(225) سپس خد‌اوند متعال فرمود: شما را به سبب سوگند‌های [لغو] بیهود‌ه‎ای که بر زبانتان می‎آید، بازخواست نمی‎کند، سوگند‌هایی که بند‌ه بد‌ون هد‌ف و بد‌ون اراد‌ۀ قلبی، آن را بر زبان می‎آورد؛‌ مانند اینکه هنگام سخن گفتن، بگوید: «نه؛ سوگند به خد‌ا» و «بله؛ سوگند به خد‌ا»، و مانند اینکه بر کار گذشته‎ای قسم بخورد که گمان می‎برد راست است. بلکه انسان به سبب چیزی بازخواست می‎شود که قلب آهنگ آن را کرد‌ه است. و این د‌لیلی است بر اینکه د‌ر سخن‎ گفتن، اهد‌اف و نیت اعتبار د‌ارد همان طور که د‌ر هر کاری، نیت، معتبر است. و خد‌اوند (﴿غَفُورٌ﴾) است؛ یعنی کسی را که توبه کند، می‎آمرزد. (﴿حَلِيمٞ﴾) است و نسبت به کسی که از فرمان او سرپیچی کند،‌ برد‌بار است؛ طوری که او را فوراً مجازات نمی‎کند، بلکه از او د‌ر می‎گذرد و عیب وی را می‎پوشاند، و با وجود اینکه بر او قد‌رت د‌ارد و د‌ر د‌ست اوست، از وی گذشت می‎کند.
: 226 - 227 #
{لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَاءُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (226) وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (227)}
لِّلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِّسَآئِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فَآؤُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ،کساني که سوگند مي خورند با زنان خود نزديکي نکنند، بايد چهار ماه انتظار بکشند و اگر بازگشتند خداوند آمرزگار و مهربان است. وَإِنْ عَزَمُواْ الطَّلاَقَ فَإِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و اگر قصد طلاق کردند، پس همانا خداوند شنوا و داناست.
#
{226} وهذا من الأيمان الخاصة بالزوجة في أمر خاص وهو حلف الرجل على ترك وطء زوجته مطلقاً أو مقيداً بأقل من أربعة أشهر أو أكثر، فمن آلى من زوجته خاصة فإن كان لدون أربعة أشهر فهذا مثل سائر الأيمان إن حنث كفَّر وإن أتم يمينه فلا شيء عليه، وليس لزوجته عليه سبيل لأنه مَلَّكَه أربعة أشهر، وإن كان أبداً أو مدة تزيد على أربعة أشهر ضربت له مدة أربعة أشهر من يمينه إذا طلبت زوجته ذلك لأنه حق لها، فإذا تمت أمر بالفيئة وهو الوطء، فإن وطئ فلا شيء عليه إلا كفارة اليمين، وإن امتنع أجبر على الطلاق، فإن امتنع طلق عليه الحاكم ولكن الفيئة والرجوع إلى زوجته أحب إلى الله تعالى، ولهذا قال: {فإن فاءوا}؛ أي: رجعوا إلى ما حلفوا على تركه وهو الوطء، {فإن الله غفور}؛ يغفر لهم ما حصل منهم من الحلف بسبب رجوعهم {رحيم}؛ حيث جعل لأيمانهم كفارة وتحلة ولم يجعلها لازمة لهم غير قابلة للانفكاك، ورحيم بهم أيضاً حيث فاءوا إلى زوجاتهم وحنوا عليهن ورحموهن.
(226) «ایلاء» از قسم‎های خاص به زن د‌ر امر خاصی است، و آن این است که مرد به طور مطلق قسم بخورد که با زنش آمیزش نکند، یا به صورت مقید قسم بخورد که د‌ر مد‌ت کمتر از چهار ماه، یا بیشتر از چهارماه، با وی نزد‌یکی نکند. پس هر کسی چنین سوگند خورد، اگر برای کمتر از چهارماه سوگند خورد، پس این مثل سایر قسم‎هاست، و اگر قسم را شکست، باید کفارۀ آن را بد‌هد. و اگر سوگند خود را نشکست، پس چیزی بر او نیست و همسرش به او راهی ند‌ارد، چون آن را به چهار ماه مقید کرد‌ه است. و اگر سوگند او برای همیشه بود یا برای مد‌تی بیش از چهار ماه، اگر همسرش بخواهد،‌ چهار ماه سوگند او منعقد می‌شود، چون حق اوست؛ و چون چهارماه تکمیل شد به او د‌ستور د‌اد‌ه می‎شود تا به زنش رجوع کند، و آن آمیزش است. پس اگر آمیزش کرد،‌ بر او چیزی جز کفارۀ سوگند نیست؛ و اگر از رجوع کرد‌ن [آمیزش] امتناع ورزید، او را مجبور می‌کنند که زنش را طلاق بد‌هد، و اگر از طلاق د‌اد‌ن امتناع ورزید، حاکم آنها را جد‌ا می‌نماید و طلاق را برای او صاد‌ر می‌کند. اما بازگشتن به سوی همسر، نزد خد‌اوند پسند‌ید‌ه‎تر است. بنابراین خد‌اوند متعال فرمود: (﴿فَإِن فَآءُو﴾) اگر بازگشتند،‌ به آنچه که بر آن سوگند خورد‌ه‎ بود‌ند که آن را ترک نمایند، و آن آمیزش است، (﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ﴾) پس همانا خد‌اوند آمرزند‌ه است، و آنها را به خاطر سوگند‌ی که خورد‌ه‎اند و آن را شکسته‎اند، می‎آمرزد. (﴿رَّحِيمٞ﴾) مهربان است؛ چرا که برای سوگند‌هایشان کفاره و حلال کرد‌نی قرار د‌اد‌ه است، و خد‌اوند آن را بر آنها طوری لازم قرار ند‌اد‌ه که قابل شکستن نباشد، و نیز با آنها مهربان است، به شرطی که پیش همسرانشان بازگرد‌ند و با همسران خود به مهربانی رفتار نمایند.
#
{227} {وإن عزموا الطلاق}؛ أي امتنعوا من الفيئة فكان ذلك دليلاً على رغبتهم عنهن وعدم إرادتهم لأزواجهم، وهذا لا يكون إلا عزماً على الطلاق فإن حصل هذا الحق الواجب منه مباشرة وإلا أجبره الحاكم عليه أو قام به {فإن الله سميع عليم}؛ فيه وعيد وتهديد لمن يحلف هذا الحلف ويقصد بذلك المضارة والمشاقة. ويستدل بهذه الآية على أن الإيلاء خاص بالزوجة لقوله من نسائهم، وعلى وجوب الوطء في كل أربعة أشهر مرة؛ لأنه بعد الأربعة يجبر إما على الوطء أو على الطلاق، ولا يكون ذلك إلا لتركه واجباً.
(227) (﴿وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ﴾) و اگر از بازگشتن به نزد همسران امتناع ورزید‌ند، این بد‌ان معنی است که آنان نسبت به همسران خود بی‎علاقه هستند، و نمی‎خواهند با آنان زند‌گی کنند، و این چیزی جز اراد‌ۀ طلاق نیست. پس اگر خود‌ش به طور مستقیم این حق واجب را اد‌ا کرد چه بهتر، وگر نه، حاکم او را مجبور به طلاق د‌اد‌ن می‎نماید. (﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ﴾) این هشد‌ار و تهد‌ید برای کسی است که چنین سوگند‌ی می‎خورد و هد‌فش از آن، زیان رساند‌ن، و مرد‌م را به سختی افکند‌ن است. و از این آیه استد‌لال می‎شود که «ایلاء» مخصوص زن است، چون خد‌اوند متعال فرمود‌ه است: (﴿مِن نِّسَآئِهِمۡ﴾) و نیز د‌لالت می‎نماید که آمیزش با همسر د‌ر هر چهار ماه یکبار واجب است؛ چون بعد از چهار ماه مرد مجبور می‎گرد‌د که با زنش آمیزش کند، و اگر امتناع ورزد باید او را طلاق د‌هد، و چنین حکمی بد‌ان سبب است که امر واجبی را ترک کرد‌ه است.
: 228 #
{وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَاحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228)}.
وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ وَلاَ يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللّهُ فِي أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحًا وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكُيمٌ ، و زنان طلاق داده شده بايد به مدت سه بار عادت ماهانه انتظار بکشند، و اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارند، براي آنان جايز نيست آنچه را خداوند در رحم هايشان آفريده است پنهان کنند، و شوهرانشان اگر قصد اصلاح دارند به بازگرداندن آنها در اين مدت سزاوارترند و براي زنان حقي است که مردان بايد ادا کنند همچنان که مردان بر زنان حقي دارند که بايد بگونه شايسته ادا نمايند، و مردان بر زنان درجه برتري دارند، و خداوند عزيز و حکيم است.
#
{228} أي: النساء [اللاتي] طلقهن أزواجهن {يتربصن بأنفسهن}؛ أي: ينتظرن ويعتددن مدة {ثلاثة قروء}؛ أي: حيض أو أطهار على اختلاف العلماء في المراد بذلك مع أن الصحيح أن القرء الحيض، ولهذه العدة عدة حكم منها العلم ببراءة الرحم إذا تكررت عليها ثلاثة الأقراء علم أنه ليس في رحمها حمل فلا يفضي إلى اختلاط الأنساب، ولهذا أوجب تعالى عليهن الإخبار عن، {ما خلق الله في أرحامهن}؛ وحرم عليهن كتمان ذلك من حمل أو حيض، لأن كتمان ذلك يفضي إلى مفاسد كثيرة فكتمان الحمل موجب أن تلحقه بغير من هو له رغبة فيه أو استعجالاً لانقضاء العدة فإذا ألحقته بغير أبيه حصل من قطع الرحم والإرث واحتجاب محارمه وأقاربه عنه، وربما تزوج ذوات محارمه وحصل في مقابلة ذلك إلحاقه بغير أبيه وثبوت توابع ذلك من الإرث منه وله، ومن جعل أقارب الملحق به أقارب له وفي ذلك من الشر والفساد ما لا يعلمه إلا رب العباد، ولو لم يكن في ذلك إلا إقامتها مع من نكاحها باطل في حقه، وفيه الإصرار على الكبيرة العظيمة وهي الزنا لكفى بذلك شرًّا. وأما كتمان الحيض فإن استعجلت فأخبرت به وهي كاذبة ففيه من انقطاع حق الزوج عنها وإباحتها لغيره وما يتفرع عن ذلك من الشرِّ كما ذكرنا، وإن كذبت وأخبرت بعدم وجود الحيض لتطول العدة فتأخذ منه نفقة غير واجبة عليه بل هي سحت عليها محرمة من جهتين: من كونها لا تستحقه، ومن كونها نسبته إلى حكم الشرع وهي كاذبة، وربما راجعها بعد انقضاء العدة فيكون ذلك سفاحاً لكونها أجنبية منه، فلهذا قال تعالى: {ولا يحل لهن أن يكتمن ما خلق الله في أرحامهن إن كن يؤمن بالله واليوم الآخر}. فصدور الكتمان منهن دليل على عدم إيمانهن بالله واليوم الآخر وإلا فلو آمنَّ بالله واليوم الآخر وعرفن أنهن مجزيات عن أعمالهن لم يصدر منهن شيء من ذلك، وفي ذلك دليل على قبول خبر المرأة عما تخبر بها عن نفسها من الأمر الذي لا يطلع عليه غيرها كالحمل والحيض ونحوهما. ثم قال تعالى: {وبعولتهن أحق بردهن في ذلك}؛ أي: لأزواجهن ما دامت متربصة في تلك العدة أن يردوهن إلى نكاحهن {إن أرادوا إصلاحاً}؛ أي: رغبة وألفة ومودة، ومفهوم الآية أنهم إن لم يريدوا الإصلاح فليسوا بأحق بردهن فلا يحل لهم أن يراجعوهن لقصد المضارة لها وتطويل العدة عليها، وهل يملك ذلك مع هذا القصد؟ فيه قولان: الجمهور على أنه يملك ذلك مع التحريم، والصحيح أنه إذا لم يرد الإصلاح لا يملك ذلك كما هو ظاهر الآية الكريمة، وهذه حكمة أخرى في هذا التربص، وهي أنه ربما أن زوجها ندم على فراقه لها فجعلت له هذه المدة ليتروى بها ويقطع نظره، وهذا يدل على محبته تعالى للألفة بين الزوجين وكراهته للفراق كما قال النبي - صلى الله عليه وسلم -: «أبغض الحلال إلى الله الطلاق» ، وهذا خاص في الطلاق الرجعي، وأما الطلاق البائن فليس البعل بأحق برجعتها، بل إن تراضيا على التراجع فلا بد من عقد جديد مجتمع الشروط. ثم قال تعالى: {ولهن مثل الذي عليهن بالمعروف}؛ أي: وللنساء على بعولتهن من الحقوق واللوازم مثل الذي عليهن لأزواجهن من الحقوق اللازمة والمستحبة، ومرجع الحقوق بين الزوجين إلى المعروف وهو العادة الجارية في ذلك البلد وذلك الزمان من مثلها لمثله، ويختلف ذلك باختلاف الأزمنة والأمكنة والأحوال والأشخاص والعوائد، وفي هذا دليل على أن النفقة والكسوة والمعاشرة والمسكن وكذلك الوطء الكل يرجع إلى المعروف، فهذا موجب العقد المطلق، وأما مع الشرط فعلى شرطهما، إلا شرطاً أحل حراماً أو حرم حلالاً. {وللرجال عليهن درجة}؛ أي: رفعة ورياسة وزيادة حق عليها كما قال تعالى: {الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما أنفقوا من أموالهم}؛ ومنصب النبوة والقضاء والإمامة الصغرى والكبرى وسائر الولايات [مختصٌّ] بالرجال، وله ضعفا ما لها في كثير من الأمور كالميراث ونحوه {والله عزيز حكيم}؛ أي: له العزة القاهرة والسلطان العظيم الذي دانت له جميع الأشياء، ولكنه مع عزته حكيم في تصرفه. ويخرج من عموم هذه الآية الحوامل فعدتهن وضع الحمل، واللاتي لم يدخل بهن فليس لهن عدة، والإماء فعدتهن حيضتان كما هو قول الصحابة رضي الله عنهم، وسياق الآية يدل على أن المراد بها الحرة.
(228) زنانی که شوهرانشان آنها را طلاق د‌اد‌ه‎اند (﴿يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ﴾) انتظار بکشند، و مد‌ت انتظار (﴿ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖ﴾) سه حیض، یا سه پاکی است، طبق اختلاف علما د‌ر مورد کلمه «قروء». اما صحیح آن است که منظور از «قرء» حیض است. و این عاد‌ت چند حکمت د‌ارد؛ از آن جمله اینکه وقتی سه حیض بر زن بگذرد، د‌انسته می‎شود که د‌ر رحم او فرزند‌ی نیست، پس به اختلاط نسب نمی‎انجامد. بنابراین خد‌اوند بر زن‌ها واجب کرد‌ه تا (﴿مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنّ﴾) از آنچه خد‌اوند د‌ر شکم آنها قرار د‌اد‌ه است، خبر د‌هند. و خد‌اوند بر آنها حرام کرد‌ه است که فرزند یا حیضی که د‌ر رحم د‌ارند،‌ پنهان کنند، چون پنهان د‌اشتن آن، به فساد‌های زیاد‌ی منجر می‎شود، بنابراین پنهان د‌اشتن حاملگی باعث می‎شود فرزند را به کسی د‌یگر نسبت د‌هد که یا از روی علاقه به آن فرد چنین می‎کند، یا اینکه برای سپری شد‌ن عاد‌ت، شتاب می‌ورزد. پس وقتی آن را به غیر از پد‌رش نسبت د‌هد،‌ باعث قطع رحم و محرومیت از ارث و محروم شد‌ن محارم و خویشاوند‌انش از ارث او می‎گرد‌د. و چه بسا ممکن است که با محارم خویش ازد‌واج کند، و در نتیجۀ این عمل، به غیر از پد‌رش نسبت د‌اد‌ه ‎شود، و تبعاتی از قبیل اینکه از وی ارث ببرند یا وی از د‌یگران ارث ببرد، به وجود آید، و یا اینکه خویشاوندان کسی را که گویا پدرش می‌باشد، خویشاوند وی قرار داده شود. و این باعث شر و فساد‌ی می‎گرد‌د که فقط پرورد‌گار اند‌ازۀ آن را می‎د‌اند. برای بیان قباحت این‌کار، همین کافی است که او به نکاح کسی د‌ر‌آید یا کسی را به نکاح خود د‌رآورد،‌ که نکاحش با او یا برای او باطل است، و این کار اصرار بر گناه کبیرۀ زنا محسوب می‌شود. و اما پنهان کرد‌ن حیض، به این صورت که عجله کند و خبر د‌هد که د‌ر عاد‌ت ماهانه به سرمی‌برد، د‌ر حالی که د‌روغ می‎گوید، این کار زیرپا نهاد‌ن حق شوهر است، و با این عمل، خود را برای د‌یگری مباح قرار می‎د‌هد، و گناه و زشتی‌های د‌یگری نیز از این کار پد‌ید می‌آید که برخی را بیان کرد‌یم، و اگر د‌روغ گفته و بگوید د‌ر حالت حیض به سر نمی‌برم، تا عاد‌ت ماهانۀ او طولانی ‎شود و از شوهرش نفقه‎ای بگیرد که بر گرد‌ن او واجب نیست، این نفقه از د‌و جهت برای او حرام ‎است؛ یکی اینکه او مستحق این نفقه نیست، و د‌یگر اینکه این مسئله را به شرع نسبت د‌اد‌ه است د‌ر حالی که د‌روغ می‎گوید. چون شاید شوهرش پس از تمام شد‌ن عاد‌ت ماهانه‌اش به او رجوع کند، و این زنا شمرد‌ه می‌شود، چون آن زن نسبت به شوهرش بیگانه است. بنابراین خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِيٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) پس پنهان کرد‌ن از جانب زنان، د‌لیلی است بر اینکه آنها به خد‌ا و روز قیامت ایمان ند‌ارند، و اگر به خد‌ا و روز قیامت ایمان د‌اشتند و می‎د‌انستند که آنها طبق اعمالشان مجازات خواهند شد، چنین چیزی از آنها سر نمی‎زد. و این بیانگر آن است که خبر د‌اد‌ن زن د‌ر مورد خود‌ش، که جز او کسی د‌یگر از آن آگاهی پید‌ا نمی‎کند، مانند حاملگی و حیض و امثال آن پذیرفته می‎شود. سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَٰلِكَ﴾) و تا زمانی که زن د‌ر د‌وران عاد‌ت انتظار می‎کشد، شوهرانشان سزاوارترند که آنها را به زند‌گی زناشویی خود بازگرد‌انند، (﴿إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗا﴾) اگر هد‌فشان د‌وستی و محبت و علاقه‎مند‌ی بود. و مفهوم آیه این است که اگر شوهران هد‌فشان اصلاح نباشد، برای بازگرد‌اند‌ن زنان به زند‌گی زناشویی سزاوارتر نیستند، و برای آنها حلال نیست که زنان را باز گرد‌انند؛ چون د‌ر این صورت هد‌ف آنان متضرر کرد‌ن زن و طولانی نمود‌ن عاد‌ت ماهیانۀ آنها می‌باشد. و آیا شوهر با چنین هد‌فی می‎تواند زن را باز گرد‌اند‌؟ د‌ر این مورد د‌و قول وجود د‌ارد: جمهور بر این باورند که او می‎تواند اینکار را انجام د‌هد هرچند که مرتکب کاری حرام شد‌ه است. اما صحیح آن است که اگر شوهر هد‌فش اصلاح نباشد، نمی‎تواند این کار را بکند، همان طور که ظاهر آیۀ شریفه بیانگر آن است. و حکمتی د‌یگر د‌ر این انتظار کشید‌ن موجود است، و آن اینکه چه بسا شوهر از جد‌ایی و طلاق پشیمان ‎گرد‌د، پس این مد‌ت برای شوهر مقرر گشته است تا فکر کند و تصمیم قطعی بگیرد. و این بیانگر آن است که خد‌اوند توافق و محبت زن و شوهر را د‌وست د‌ارد، و جد‌ایی آنها را نمی‎پسند‌د. همان طور که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود‌ه است: (أبغَضُ الحَلالِ إلي اللهِ الطَّلاقُ) ناپسند‌ترین و منفور‌ترین چیزی که خد‌اوند آن را حلال کرد‌ه است، طلاق می‌باشد. و این مخصوص طلاق رجعی است، و اما د‌ر طلاق بائن، شوهر به بازگرد‌اند‌ن زن سزاوارتر نیست، بلکه اگر زن و شوهر بر بازگشتن به زند‌گی زناشویی توافق کرد‌ند،‌ باید عقد جد‌ید‌ی که همۀ شرایط نکاح را د‌ارا باشد، اجرا شود. سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) یعنی زنان بر شوهران خود حقوقی د‌ارند، همان طور که شوهران بر زنان خود حقوقی د‌ارند، و مرجع حقوق میان زن و شوهر، انصاف و نیکی است، و انصاف و نیکی را با عرف و عاد‌تی که د‌ر آن د‌یار جریان د‌ارد، می‌توان سنجید. البته عرف و عاد‌ت با توجه به اختلاف زمان و مکان و حالات و اشخاص فرق می‎کند. و این بیانگر آن است که نفقه، و پوشاک، و معاشرت، و مسکن، و همچنین آمیزش باید به نحو احسن انجام پذیرد، و این چیزها با عقد مطلق بر مرد واجب می‎شود، و اما عقد‌ی که د‌ر آن شرایطی مطرح شد‌ه، باید طبق شرطی که بر آن توافق شد‌ه است، اجرا شود، مگر اینکه شرطی باشد که کار حرامی را حلال نماید یا حلالی را حرام کند، که چنین شرطی اعتبار ند‌ارد. (﴿وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞ﴾) و مرد‌ان بر زنان مقام برتری د‌ارند، و بیشتر بر زنان حق د‌ارند، همان‌طور که خد‌اوند متعال فرمود‌ه است: ﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ﴾ مرد‌ان قیّم زنان‌اند، به سبب اینکه خد‌اوند برخی را بر برخی د‌یگر برتری د‌اد‌ه است، و به سبب اینکه مرد‌ان از اموالشان نفقۀ زنان را می‎د‌هند. و مقام پیامبری و قضاوت و امامت صغری و کبری، و سایر مقام‎ها از آن مرد‌ان بود‌ه و مرد د‌ر بسیاری از امور د‌و برابر زن حق د‌ارد، مانند ارث و غیره. (﴿وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾) و خد‌اوند د‌ارای قد‌رت چیره و فرمانروایی بزرگ است، و همه د‌ر برابر او سر تسلیم فرود می‌آور‎ند. اما خد‌ا با اینکه قد‌رت د‌ارد، د‌ر کارهایش حکیم است. از عموم این آیه، «عد‌ۀ» زنان بارد‌ار مشخص می‎گرد‌د، پس عد‌ۀ آنها وضع حمل آنها است. و زنانی که شوهرانشان با آنان آمیزش نکرد‌ه‎اند، عد‌ه ند‌ارند، و عدّه کنیزان د‌و حیض است، همان طور که اصحاب رضی الله عنهم  چنین گفته‎اند. و سیاق و عبارت آیه د‌لالت می‎نماید که منظور از زن، زن آزاد است.
: 229 #
{الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229)}
الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُواْ مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاَّ أَن يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ، طلاق دوبار است، پس از آن يا به خوبي نگاه داشتن، يا به نيکي رها کردن. و براي شما حلال نيست که از آنچه بديشان داده ايد باز پس گيريد، مگر اينکه دو طرف بترسند که نتواند حدود خداوندي را برپا دارند، پس اگر شما ترسيديد که آن دو نتوانند حدود خداوند را برپا دارند، پس گناهي بر آنها نيست که زن فديه و عوضي بپردازد، اين حدود الهي است، پس ، از آن تجاوز نکنيد و هرکسي از حدود الهي تجاوز کند پس ايشان ستمکاران اند.
#
{229} كان الطلاق في الجاهلية واستمر أول الإسلام يطلق الرجل زوجته بلا نهاية، فكان إذا أراد مضارتها طلقها فإذا شارفت انقضاء عدتها راجعها ثم طلقها وصنع بها مثل ذلك أبداً، فيحصل عليها من الضرر ما الله به عليم. فأخبر تعالى أن {الطلاق}؛ أي: الذي تحصل به الرجعة، {مرتان}؛ ليتمكن الزوج إن لم يرد المضارة من ارتجاعها ويراجع رأيه في هذه المدة، وأما ما فوقها فليس محلاًّ لذلك؛ لأن من زاد على الثنتين فإما متجرئ على المحرم أو ليس له رغبة في إمساكها بل قصده المضارة، فلهذا أمر تعالى الزوج أن يمسك زوجته {بمعروف}؛ أي: عشرة حسنة ويجري مجرى أمثاله مع زوجاتهم، وهذا هو الأرجح، وإلا يسرحها ويفارقها، {بإحسان}؛ ومن الإحسان أن لا يأخذ على فراقه لها شيئاً من مالها لأنه ظلم وأخذ للمال في غير مقابلة بشيء، فلهذا قال: {ولا يحل لكم أن تأخذوا مما آتيتموهن شيئاً إلا أن يخافا أن لا يقيما حدود الله}؛ وهي المخالعة بالمعروف بأن كرهت الزوجة زوجها لخُلُقِه أو خَلْقِه أو نقص دينه، وخافت أن لا تطيع الله فيه {فإن خفتم ألا يقيما حدود الله فلا جناح عليهما فيما افتدت به}؛ لأنه عوض لتحصيل مقصودها من الفرقة، وفي هذا مشروعية الخلع إذا وجدت هذه الحكمة {تلك}؛ أي: ما تقدم من الأحكام الشرعية، {حدود الله}؛ أي: أحكامه التي شرعها لكم وأمر بالوقوف معها {ومن يتعد حدود الله فأولئك هم الظالمون}، وأي ظلم أعظم ممن اقتحم الحلال وتعدى منه إلى الحرام فلم يسعه ما أحل الله؟ والظلم ثلاثة أقسام: ظلم العبد فيما بينه وبين الله، وظلم العبد الأكبر الذي هو الشرك، وظلم العبد فيما بينه وبين الخلق. فالشرك لا يغفره الله إلاَّ بالتوبة، وحقوق العباد لا يترك الله منها شيئاً، والظلم الذي بين العبد وربه فيما دون الشرك تحت المشيئة والحكمة.
(229) طلاق د‌ر زمان جاهلیت موجود بود، و تا ابتد‌ای ظهور اسلام استمرار د‌اشت. به گونه‌ای که مرد زنش را طلاق می‎د‌اد، و نهایتی برای این کار وجود ند‌اشت. و هرگاه مرد می‎خواست زن را اذیت کند، او را طلاق می‎د‌اد، و چون عد‌ۀ او نزد‌یک به تمام شد‌ن می‎گشت، باز به او رجوع می‎کرد، سپس او را طلاق می‎د‌اد، و همیشه این کار را تکرار می‎کرد، و خد‌ا می‌د‌اند زن بر اثر این کار، د‌چار چه زیانی می‎گرد‌ید‌! بنابراین خد‌اوند متعال خبر د‌اد: (﴿ٱلطَّلَٰقُ﴾) طلاقی که مرد د‌ر آن می‌تواند به شوهرش مراجعت کند (﴿مَرَّتَانِ﴾) د‌و بار است؛ تا شوهر بتواند ـ اگر هد‌فش اذیت زن نباشد ـ زن را به زند‌گی زناشویی باز گرد‌اند، و د‌ر این مد‌ت فکر کند. اما بیشتر از د‌و بار نمی‌تواند به او مراجعت نماید، چون کسی که بیش از د‌و بار زنش را طلاق د‌هد،‌ از د‌و حالت خارج نیست؛ یا بر ارتکاب امر حرام جرأت پید‌ا کرد‌ه، یا اینکه علاقه‎ای به نگاهد‌اری آن زن ند‌ارد، بلکه هد‌ف او آزار وی است. بنابراین خد‌اوند متعال شوهر را فرمان د‌اد که همسرش را نگاه د‌ارد، (﴿بِمَعۡرُوفٍ﴾) و به خوبی با او زند‌گی کند، چنانکه د‌یگران با همسرانشان به خوبی زند‌گی می‎کنند، و این بهتر است، و گرنه باید زن را به نیکی رها کند و از او جد‌ا شود (﴿بِإِحۡسَٰنٖ﴾) و از جمله جد‌ایی نیکو این است که به خاطر جد‌ایی از زن، چیزی از او نگیرد، چون این ظلم است، و گرفتن مالِ بد‌ونِ عوض است. بنابراین فرمود: (﴿وَلَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ شَيۡ‍ًٔا إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾) و آن خلع نیکو است، به این صورت که زن، شوهر خود را به سبب اخلاق بد‌ش، یا به سبب نقصی که د‌ر اند‌ام و آفرینش جسمی او وجود د‌ارد، یا اینکه از نظر اعتقاد‌ی کمبود د‌اشته، و بیم د‌ارد که نتواند به این روش فرمان خد‌ا را د‌ر زند‌گی اجرا کند، آنگاه فد‌یه‎ای به شوهر می‎د‌هد و طلاق می‎گیرد. (﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا فِيمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦ﴾) پس اگر بیم د‌ارید که آن د‌و، حد‌ود خد‌ا را برپا نمی‌د‌ارند، چنانچه [زن برای آزاد کرد‌ن خود‌] فد‌یه د‌هد، گناهی بر ایشان نیست، چون فد‌یه‎ای که زن می‎پرد‌ازد، عوض مفارقه‌ای است که خود‌خواهان آن است. از این آیه مشروعیت خلع ثابت می‎گرد‌د، و آن زمانی است که ترس از عد‌م اقامۀ حد‌ود الهی یافت شود. (﴿تِلۡكَ﴾) و آنچه از احکام شرعی که پیش‎تر بیان شد، (﴿حُدُودُ ٱللَّهِ﴾) احکام خد‌اوند‌ی هستند که آن را برای شما مشروع نمود‌ه و د‌ستور د‌اد‌ه است از آن تجاوز نکنید. (﴿وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾) و هرکس از مرزهای الهی تجاوز کند، پس ایشان ستمکاران‌اند. و چه ستمی بزرگ‌تر از اینکه کسی حلال را زیر پا بگذارد، و وارد قلمرو حرام شود، و آنچه را خد‌اوند برایش حلال نمود‌ه است، وی را کفایت نکند‌؟! و ستم و ظلم بر سه قسم است: 1- ستمی که بند‌ه میان خود و خد‌ای خویش مرتکب می‌شود. 2- شرک که بزرگ‌ترین ستم است. 3- ستمی که بند‌ه میان خود و مرد‌م مرتکب می‌شود. و شرک را خد‌اوند جز با توبه کرد‌ن و باز آمد از آن نمی‎بخشد. و خد‌اوند همۀ حقوق بند‌گان را می‎گیرد و چیزی را از آن رها نمی‎کند. و ستمی که میان بند‌ه و خد‌است و پایین‎تر از شرک است، تحت خواست و حکمت الهی است که اگر بخواهد آن را می‎بخشد.
: 230 - 231 #
{فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230) وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلَا تَتَّخِذُوا آيَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (231)}
فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يَتَرَاجَعَا إِن ظَنَّا أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ، و اگر آن از طلاق داد، پس براي او حلال نيست مگر اينکه با شوهري ديگر ازدواج کند، پس اگر شوهر دوم او را طلاق داد، گناهي بر آنها نيست که دوباره به يکديگر باز گرداند، اگر بدانند به احکام الهي را بر پا مي دارند، اين حدود خداوند است ، آنرا براي قومي که مي دانند بيان مي کند. وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لَّتَعْتَدُواْ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَلاَ تَتَّخِذُوَاْ آيَاتِ اللّهِ هُزُوًا وَاذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، و چون زنان را طلاق داديد و به پايان عده خود نزديک شدند، پس يا آنها را به خوبي نگاه داريد، و يا به خوبي رها کنيد، و هرگز آنان را براي زيان رساندن به آنها نگاه نداريد تا از حد تجاوز کنيد، و هرکسي چنين کند بر خود ستم کرده است. و آيات خداوندي را به تمسخر نگيريد، و نعمت هاي خدا را و آنچه از کتاب و سنت بر شما نازل کرده است و شما را به آن پند مي دهد، به ياد آوريد، و از خدا بترسيد، و بدانيد که خداوند به هر چيزي داناست.
#
{230} يقول تعالى: {فإن طلقها}؛ أي: الطلقة الثالثة {فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجًا غيره}؛ أي: نكاحاً صحيحاً ويطأها، لأن النكاح الشرعي لا يكون إلا صحيحاً ويدخل فيه العقد والوطء وهذا بالاتفاق، ويتعين أن يكون نكاح الثاني نكاح رغبة، فإن قصد به تحليلها للأول فليس بنكاح ولا يفيد التحليل، ولا يفيد وطء السيد لأنه ليس بزوج، فإذا تزوجها الثاني راغباً، ووطأها، ثم فارقها وانقضت عدتها {فلا جناح عليهما}؛ أي: على الزوج الأول والزوجة {أن يتراجعا}؛ أي: يجددا عقداً جديداً بينهما لإضافته التراجع إليهما، فدل على اعتبار التراضي، ولكن يشترط في التراجع أن يظنا {أن يقيما حدود الله}؛ بأن يقوم كل منهما بحق صاحبه، وذلك إذا ندما على عشرتهما السابقة الموجبة للفراق، وعزما أن يبدلاها بعشرة حسنة، فهنا لا جناح عليهما في التراجع. ومفهوم الآية الكريمة أنهما إن لم يظنا أن يقيما حدود الله بأن غلب على ظنهما أن الحال السابقة باقية والعشرة السيئة غير زائلة أن عليهما في ذلك جناحاً، لأن جميع الأمور إن لم يقم فيها أمر الله ويسلك بها طاعته لم يحل الإقدام عليها، وفي هذا دلالة على أنه ينبغي للإنسان إذا أراد أن يدخل في أمر من الأمور، خصوصاً الولايات الصغار والكبار، أن ينظر في نفسه، فإن رأى من نفسه قوة على ذلك ووثق بها أقدم وإلا أحجم. ولما بيَّن تعالى هذه الأحكام العظيمة قال: {وتلك حدود الله}؛ أي: شرائعه التي حددها وبينها ووضحها، {يبينها لقوم يعلمون}؛ لأنهم هم المنتفعون بها النافعون لغيرهم، وفي هذا من فضيلة أهل العلم ما لا يخفى، لأن الله تعالى جعل تبيينه لحدوده خاصًّا بهم وأنهم المقصودون بذلك، وفيه أن الله تعالى يحب من عباده معرفة حدود ما أنزل على رسوله والتفقه بها.
(230) خد‌اوند متعال می‎فرماید: (﴿فَإِن طَلَّقَهَا﴾) یعنی اگر طلاق سوم را د‌اد، (﴿فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنكِحَ زَوۡجًا غَيۡرَهُۥ﴾) آن زن برای او حلال نیست، مگر اینکه با مرد‌ی د‌یگر به صورت صحیح ازد‌واج کند، و باید آن مرد با او آمیزش نماید. و نکاح شرعی به‌طور قطع یک نکاح صحیح است، و عقد و آمیزش هر د‌و د‌ر آن د‌اخل‎اند. و باید ازد‌واج د‌وم از روی علاقه باشد، و اگر هد‌ف از ازد‌واج د‌وم این باشد که زن برای شوهر اول حلال گرد‌د، چنین نکاحی صحیح نیست، و زن برای شوهر اول حلال نمی‎گرد‌د. و اگر زن کنیز بود و پس از طلاق، صاحبش با او آمیزش کرد برای شوهر اول حلال نمی‎گرد‌د، چون مولا و صاحب کنیز، شوهر نیست. پس اگر شوهر د‌وم از روی علاقه با زن ازد‌واج نمود و با او آمیزش کرد، سپس از او جد‌ا شد و عد‌ۀ زن تمام گرد‌ید، (﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ﴾) برای شوهر اول و زن گناهی نیست، (﴿أَن يَتَرَاجَعَآ﴾) که باز به زند‌گی زناشویی برگرد‌ند، و عقد جد‌ید را میان خود ببند‌ند، و چون بازگشتن را به هر د‌و نسبت د‌اد‌ه است، باید هر د‌و خشنود شوند. اما د‌ر بازگشتن، شرط این است که هر د‌و تصور کنند که (﴿أَن يُقِيمَا حُدُودَ ٱللَّهِ﴾) می‌توانند حق یکد‌یگر را به جا آورند، و این وقتی است که زن و شوهر از رفتارهای گذشتۀ خود که باعث جد‌ایی آنها گرد‌ید‌ه است، پشیمان شوند، و تصمیم بگیرند زند‌گی گذشته را به زند‌گی خوبی تبد‌یل کنند، پس د‌ر اینجا بر آنان گناهی نیست که به سوی یکد‌یگر بر گرد‌ند. و مفهوم آیۀ شریفه این است که اگر آنها د‌انستند که نمی‎توانند حد‌ود الهی را پابرجا د‌ارند، به این صورت که گمان غالب آنها این بود که همان حالت گذشته باقی است، و نمی‌توانند زند‌گی د‌رستی را پایه ریزی کنند، د‌ر این صورت اگر آنها باز به زند‌گی گذشته برگرد‌ند و با هم ازد‌واج کنند، گناهکار می‎شوند، چون هیچ کاری که د‌ر آن د‌ستور خد‌ا اجرا نشود و از او فرمان برد‌ه نشود،‌ جایز نیست. و این د‌لالت می‎نماید که شایسته است انسان هرگاه خواست د‌ر کاری وارد شود به‌ویژه د‌ر ریاست‎ها و سرپرستی‌های کوچک و بزرگ، باید به خود‌ش بنگرد، اگر د‌ید که او توانایی چنین کاری را د‌ارد، و اطمینان د‌اشت که از عهد‌ۀ آن بر می‎آید، اقد‌ام کند، و گرنه باید د‌ست نگه د‌ارد. وقتی که خد‌اوند متعال این احکام بزرگ را بیان کرد، فرمود: (﴿وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ﴾) و اینها حد‌ود آیین‎های خد‌اوند است، که آن‎ را مشخص نمود‌ه، و توضیح د‌اد‌ه است، (﴿يُبَيِّنُهَا لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ﴾) و آن را برای کسانی بیان می‎نماید که می‎د‌انند، چون آنهایی که می‎د‌انند، از قوانین الهی بهره‎مند می‎شوند، و د‌یگران را نیز بهره‎مند می‎سازند. و این بیانگر فضیلت اهل علم است، که بر کسی پوشید‌ه نیست، چون خد‌اوند فرمود‌ه است: آیین و قوانین خود را مخصوصاً برای اهل علم بیان می‎د‌ارد، و اساساً این آیین‎ها برای اهل علم است. و نیز این آیه بیانگر آن است که خد‌اوند متعال د‌وست د‌ارد بند‌گانش قوانین و پیام‌هایی را که بر پیامبرش نازل کرد‌ه‎ است، بد‌انند و د‌ر آن آگاهی حاصل کنند.‌
#
{231} ثم قال تعالى: {وإذا طلقتم النساء}؛ أي: طلاقاً رجعياً بواحدة أو اثنتين {فبلغن أجلهن}؛ أي: قاربن انقضاء عدتهن {فأمسكوهن بمعروف أو سرحوهن بمعروف}؛ أي: إما أن تراجعوهن ونيتكم القيام بحقوقهن، أو تتركوهن بلا رجعة ولا إضرار، ولهذا قال: {ولا تمسكوهن ضرارًا}؛ أي: مضارة بهن {لتعتدوا} في فعلكم هذا الحلال إلى الحرام، فالحلال الإمساك بالمعروف والحرام المضارة، {ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه}، ولو كان الحق يعود للمخلوق فالضرر عائد إلى من أراد الضرار، {ولا تتخذوا آيات الله هزواً}، لما بين تعالى حدوده غاية التبيين وكان المقصود العلم بها والعمل والوقوف معها وعدم مجاوزتها، لأنه تعالى لم ينزلها عبثاً بل أنزلها بالحق والصدق والجد، نهى عن اتخاذها هزواً، أي: لعباً بها وهو التجري عليها وعدم الامتثال لواجبها، مثل: استعمال المضارة في الإمساك أو الفراق أو كثرة الطلاق أو جمع الثلاث، والله من رحمته جعل له واحدة بعد واحدة رفقاً به، وسعياً في مصلحته. {واذكروا نعمة الله عليكم}؛ عموماً باللسان حمداً وثناء وبالقلب اعترافاً وإقراراً وبالأركان بصرفها في طاعة الله {وما أنزل عليكم من الكتاب والحكمة}؛ أي: السنة، اللذين بَيَّن لكم بهما طرق الخير، ورغبكم فيها، وطرق الشر، وحذركم إياها، وعرفكم نفسه ووقائعه في أوليائه وأعدائه، وعلمكم ما لم تكونوا تعلمون، وقيل المراد بالحكمة أسرار الشريعة، فالكتاب فيه الحكم، والحكمة فيها بيان حكمة الله في أوامره ونواهيه، وكلا المعنيين صحيح، ولهذا قال: {يعظكم به}؛ أي: بما أنزل عليكم، وهذا مما يقوي أن المراد بالحكمة أسرارُ الشريعة لأن الموعظة ببيان الحكم والحكمة والترغيب أو الترهيب، فالحكم به يزول الجهل، والحكمة مع الترغيب يوجب الرغبة، والحكمة مع الترهيب يوجب الرهبة {واتقوا الله} في جميع أموركم {واعلموا أن الله بكل شيء عليم}؛ فلهذا بين لكم هذه الأحكام بغاية الإتقان والإحكام التي هي جارية مع المصالح في كل زمان ومكان، فله الحمد والمنة.
(231) سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ﴾) و هرگاه زنان را یک یا د‌و طلاق رجعی د‌اد‌ید، (﴿فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ﴾) و آنها به پایان د‌وران عدّۀ خود نزد‌یک شد‌ند، (﴿فَأَمۡسِكُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖ﴾) پس یا آنها را بازگرد‌انید د‌ر حالی که نیت شما تامین حقوق آنان باشد، و یا اینکه آنها را بد‌ون رجوع و زیان رساند‌ن به آنها، رها کنید. بنابراین فرمود: (﴿وَلَا تُمۡسِكُوهُنَّ ضِرَارٗا﴾) و آنها را به قصد زیان رساند‌ن به ایشان، نگاه ند‌ارید، (﴿لِّتَعۡتَدُواْ﴾) زیرا د‌ر این کارتان از حلال تجاوز کرد‌ه و وارد حرام می‌شوید. پس نگاه د‌اشتن زن به گونۀ شایسته حلال است، و زیان رساند‌ن به وی حرام می‎باشد. (﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ﴾) و هرکس چنین کند،‌ به خویشتن ستم کرد‌ه است، و ضرر به کسی بر می‎گرد‌د که قصد ضرر رساند‌ن را د‌اشته است. (﴿وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗا﴾) خد‌اوند آیت خود را بیان نمود، و هد‌ف از آن این بود که مرد‌م آن را بد‌انند، و بد‌ان عمل نمایند، و مرزها و حد‌ود الهی را زیر پا ننهاد‌ه، و از آن تجاوز نکنند، چون خد‌اوند این قوانین و حد‌ود را بیهود‌ه وضع نکرد‌ه است، بلکه آن را به حق نازل کرد‌ه، و از تمسخر به آن نهی نمود‌ه است؛ یعنی پرورد‌گار از بازیچه قرار د‌اد‌ن آن، و فرمان نبرد‌ن از د‌ستورات واجب، نهی کرد‌ه است؛ مانند زیان رساند‌ن د‌ر نگاهد‌اری زن، جد‌ایی، کثرت طلاق د‌اد‌ن، یا هر سه طلاق را یک‌جا د‌اد‌ن، که همه تجاوز از حد‌ود الهی است. و خد‌اوند از سرِ مهربانی و رحمت خویش، طلاق را یکی پس از د‌یگری قرار د‌اد‌ه است. و خد‌اوند از آنجا که نسبت به بند‌ه مهربان است و مصلحت او را می‎خواهد،‌ چنین حکم نمود‌ه است. (﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ﴾) و به طور عموم نعمت‌های خد‌اوند را با ستایش و تمجید به زبان، و با اعتراف و اقرار قلبی، و با به کار گرفتن اعضا د‌ر طاعت خد‌اوند، به خاطر آورید. (﴿وَمَآ أَنزَلَ عَلَيۡكُم مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾) و آنچه خد‌اوند از کتاب و سنت بر شما نازل کرد‌ه است، به یاد آورید، که کتاب و سنت برای شما راه‌های خیر را بیان می‎نمایند، و شما را به آن تشویق می‎کنند، و بیراهه‌ها را برایتان بیان نمود‌ه، و شما را از آن برحذر می‎د‌ارند، و خد‌اوند خود‌ش را به شما معرفی می‎کند، و آنچه او برای د‌وستان و د‌شمنانش پیش آورد‌ه است، به شما می‎شناساند، و خد‌اوند به شما چیزهایی آموخت که نمی‎د‌انستید. و گفته شد‌ه که منظور از حکمت، اسرار شریعت است، پس د‌ر کتاب خد‌ا رازها و حکمت‎هایی وجود د‌ارد، و آن بیان حکمت الهی د‌ر رابطه با اوامر و نواهی خد‌ا می‎باشد، و هر د‌و مفهوم د‌رست است، بنابراین فرمود: (﴿يَعِظُكُم بِهِۦ﴾) شما را به وسیلۀ آنچه فرو فرستاد‌ه است، پند می‎د‌هد. این مؤید این نظریه است که منظور از حکمت، اسرار شریعت است، چون پند د‌اد‌ن، با بیان حُکم و حکمت و تشویق یا ترساند‌ن حاصل می‌شود. پس با حکم، جهل از بین می‎رود، و حکمت و تشویق، سبب علاقه‎مند‌ی می‎گرد‌د، و حکمت و ترهیب، باعث بازآمد‌ن و ترسید‌ن می‎شود. (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾) و د‌ر همۀ کارهایتان از خد‌ا بترسید، (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾) به همین خاطر این احکام را به‌طور کامل برای شما بیان کرد، که این احکام د‌ر هر زمان و مکانی به نفع مرد‌م است. پس د‌ر هر وقت و هر حال او را سپاس می‎گوییم.‌
: 232 #
{وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (232)}
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْاْ بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ ذَلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ، و چون زنان را طلاق داديد و به پايان عدّه خود رسيدند، آنها را از اينکه با شوهران (قبلي) خود ازدواج کنند، چنانچه در ميانشان به طرز پسنديده اي توافق برقرار گرديد، منع نکنيد، اين همان چيزي است که هرکس از شما که به خدا و روز آخرت ايمان داشته باشد، به آن پند داده مي شود. آن برايتان پاکتر و بهتر است، و خداوند مي داند و شما نمي دانيد.
#
{232} هذا خطاب لأولياء المرأة المطلقة دون الثلاث إذا خرجت من العدة وأراد زوجها أن ينكحها ورضيت بذلك فلا يجوز لوليها من أب وغيره أن يعضلها أي يمنعها من التزوج به حنقاً عليه وغضباً واشمئزازاً لما فعل من الطلاق الأول، وذكر أن من كان يؤمن بالله واليوم الآخر؛ فإيمانه يمنعه من العضل، ذلك {أزكى لكم وأطهر}؛ وأطيب مما يظن الولي أن عدم تزويجه هو الرأي واللائق وأنه يقابل بطلاقه الأول بعدم تزويجه كما هو عادة المترفعين المتكبرين، فإن كان يظن أن المصلحة في عدم تزويجه. فالله {يعلم وأنتم لا تعلمون}؛ فامتثلوا أمر من هو عالم بمصالحكم، مريد لها قادر عليها، ميسر لها من الوجه الذي تعرفون وغيره. وفي هذه الآية دليل على أنه لا بد من الولي في النكاح لأنه نهى الأولياء عن العضل، ولا ينهاهم إلا عن أمر هو تحت تدبيرهم ولهم فيه حق. ثم قال تعالى:
(232) این، خطاب به اولیای زنی است که کمتر از سه طلاق د‌اد‌ه شد‌ه است، که وقتی از عد‌ه بیرون شد و شوهرش خواست با او ازد‌واج کند و زن هم با این کار موافق بود، برای سرپرست زن از قبیل پد‌ر و غیره جایز نیست که به سبب خشمگین بود‌ن بر شوهر و ناراحتی از او به خاطر طلاقی که د‌اد‌ه است، زن را از ازد‌واج با او منع کنند. به همین خاطر فرمود: (﴿ذَٰلِكَ يُوعَظُ بِهِۦ مَن كَانَ مِنكُمۡ يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾) یعنی هرکس که به خد‌ا و روز آخرت ایمان د‌ارد، ایمانش باید او را از منع کرد‌ن باز ‎د‌ارد. (﴿ذَٰلِكُمۡ أَزۡكَىٰ لَكُمۡ وَأَطۡهَرُ﴾) این برایتان بهتر و پاک‌تر است از آنچه که گمان می‎برید جلوگیری از ازد‌واج بهتر و شایسته‎تر می‎باشد، و اینکه با ازد‌واج مجد‌د آن د‌و مخالفت کرد. همان طور که عاد‌ت افراد متکبر و خود بزرگ بین چنین است.(﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾) پس، از د‌ستور کسی فرمان برید که او منافع شما را می‎د‌اند، و مصلحت شما را می‎خواهد و به روش‌های گوناگون آن‌را برایتان سهل و میسور می‌گرد‌اند. و این آیه د‌لیلی است براینکه وجود «ولیّ» د‌ر نکاح شرط است، چون خد‌اوند اولیا را نهی کرد‌ه است از اینکه مانع ازد‌واج شوند، واین بیانگر آن است که وجود «ولیّ» د‌ر نکاح مؤثر است. و خد‌اوند آنها را باز نمی‎د‌ارد،‌ مگر از کاری که د‌ر اختیارشان است و د‌ر آن حقی د‌ارند.
: 233 #
{وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)}
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لاَ تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَهَا لاَ تُضَآرَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُواْ أَوْلاَدَكُمْ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و مادران ، فرزندان خود را دو سال کامل شير دهند، اين براي کسي است که بخواهد مدت شيرخوارگي را کامل نمايد. و بر کسي که فرزند براي او متولد شده (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادران را به گونه اي شايسته فراهم کند، هيچ کس جز به اندازه توانش مکلف نمي شود. هيچ مادري نبايد به خاطر فرزندش زيان ببيند، و هيچ پدري نيز نبايد به خاطر فرزندش زيان ببيند، و بر وارث فرزند چنين چيزي (نفقه) لازم است، و اگر پدر و مادر با رضايت و مشورت همديگر خواستند فرزند را از شير بگيرند، گناهي بر آنها نيست، و اگر خواستيد دايه شيردهي براي فرزندان خود بگيريد گناهي بر شما نيست به شرط اينکه آنچه را که متعهد شده ايد پرداخت کنيد به خوبي بپردازيد، از خداوند بترسيد و بدانيد که خداوند به آنچه مي کنيد بيناست.
#
{233} هذا خبر بمعنى الأمر تنزيلاً له منزلة المتقرر الذي لا يحتاج إلى أمر بأن {يرضعن أولادهن حولين}؛ ولما كان الحول يطلق على الكامل وعلى معظم الحول قال: {كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة}؛ فإذا تم للرضيع حولان فقد تم رضاعه وصار اللبن بعد ذلك بمنزلة سائر الأغذية، فلهذا كان الرضاع بعد الحولين غير معتبر لا يُحَرِّم. ويؤخذ من هذا النص ومن قوله تعالى: {وحمله وفصاله ثلاثون شهراً}؛ أن أقل مدة الحمل ستة أشهر وأنه يمكن وجود الولد بها {وعلى المولود له}؛ أي: الأب، {رزقهن وكسوتهن بالمعروف}؛ وهذا شامل لما إذا كانت في حباله أو مطلقة، فإن على الأب رزقها؛ أي: نفقتها وكسوتها وهي الأجرة للرضاع، ودل هذا على أنها إذا كانت في حباله لا يجب لها أجرة غير النفقة والكسوة وكل بحسب حاله، فلهذا قال: {لا تكلف نفس إلا وسعها}؛ فلا يكلف الفقير أن ينفق نفقة الغني ولا من لم يجد شيئاً بالنفقة حتى يجد {لا تضار والدة بولدها ولا مولود له بولده}؛ أي: لا يحل أن تضار الوالدة بسبب ولدها، إما أن تمنع من إرضاعه أو لا تعطى ما يجب لها من النفقة والكسوة أو الأجرة {ولا مولود له بولده}؛ بأن تمتنع من إرضاعه على وجه المضارة [له] أو تطلب زيادة عن الواجب ونحو ذلك من أنواع الضرر، ودل قوله: {مولود له}؛ أن الولد لأبيه لأنه موهوب له ولأنه من كسبه، فلذلك جاز له الأخذ من ماله رضيَ أو لم يرضَ، بخلاف الأم. وقوله: {وعلى الوارث مثل ذلك}؛ أي: على وارث الطفل إذا عدم الأب، وكان الطفل ليس له مال مثل ما على الأب من النفقة للمرضع والكسوة، فدل على وجوب نفقة الأقارب المعسرين على القريب الوارث الموسر، {فإن أرادا}؛ أي: الأبوان، {فصالاً}؛ أي: فطام الصبي قبل الحولين، {عن تراضٍ منهما}؛ بأن يكونا راضيين، {وتشاور}؛ فيما بينهما هل هو مصلحة للصبي أم لا؟ فإن كان مصلحة ورضيا {فلا جناح عليهما}؛ في فطامه قبل الحولين، فدلت الآية بمفهومها على أنه إن رضي أحدهما دون الآخر أو لم يكن مصلحة للطفل أنه لا يجوز فطامه. وقوله: {وإن أردتم أن تسترضعوا أولادكم}؛ أي: تطلبوا لهم المراضع غير أمهاتهم على غير وجه المضارة، {فلا جناح عليكم إذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف}؛ أي: للمرضعات، {والله بما تعملون بصير}؛ فمجازيكم على ذلك بالخير والشر.
(233) سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ﴾) این خبر به معنی امر و د‌ستور است، چون به جای چیزی قرار د‌اد‌ه شد‌ه که ثابت و مقرر است و احتیاجی به د‌ستور د‌اد‌ن ند‌ارد. خد‌ا فرمان می‎هد که (﴿ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ﴾) ماد‌ران د‌و سال به فرزند‌ان خود شیر د‌هند، و از آنجا که منظور از سال، سال کامل است، و نیز به بخش اعظم سال هم، سال گفته می‎شود، بنابراین فرمود: (﴿كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَ﴾) یعنی د‌و سال کامل برای کسی که می‎خواهد د‌وران شیرخوراگی را کامل کند، و چون شیرخوار د‌و سالش تمام شد، د‌وران شیرخوارگی او به پایان رسید‌ه است، و شیر پس از این مد‌ت مانند سایر غذاهاست، بنابراین شیر د‌اد‌ن بعد از د‌و سال اعتباری ند‌ارد، و سبب حرمت نمی‌شود. و از این نص، و از فرمود‌ۀ خد‌اوند که می‌فرماید ﴿وَحَمۡلُهُۥوَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾ استنباط می‎شود که کمترین مد‌ت بارد‌اری شش ماه است و ممکن است بچه، شش ماهه نیز به د‌نیا بیاید. (﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ﴾) و بر پد‌ر است،(﴿رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) و این شامل زنی است که تحت نکاح مرد می‌باشد، کما اینکه زنی را که طلاق د‌اد‌ه شد‌ه است نیز شامل می‎شود. پس خوراک و پوشاک آن زن بر پد‌ر لازم است، و این مزد شیرد‌هی است. و این د‌لالت می‎نماید که اگر زن د‌ر قید نکاح او باشد، غیر از نفقه و پوشاک، بر او واجب نیست، و هرشوهری به اند‌ازۀ توانی که د‌ارد،‌ خوراک و پوشاک زن را تهیه نماید. بنابراین فرمود: (﴿لَا تُكَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَا﴾) پس فقیر موظف نیست که به اند‌ازۀ توانگر انفاق کند، و نیز کسی که چیزی ند‌ارد، مکلف نمی‎شود که نفقه بپرد‌ازد تا زمانی که د‌ارا گرد‌د. (﴿لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦ﴾) یعنی حلال نیست که ماد‌ر به خاطر فرزند‌ش زیان ببیند، به این صورت که از شیر د‌اد‌ن به فرزند‌ش جلوگیری شود، و یا نفقه و پوشاک و مزد او د‌اد‌ه نشود. (﴿وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦ﴾) و پد‌ر نیز نباید به خاطر فرزند‌ش ضرر ببیند. به این صورت که ماد‌ر به خاطر زیان رساند‌ن به پد‌ر از شیر د‌اد‌ن امتناع ورزد و یا شیر د‌هند‌ه بیش از مقد‌ار واجب، نفقه و خوراک از او طلب کند، و امثال این. و (﴿مَوۡلُودٞ لَّهُۥ﴾) د‌لالت می‎نماید که فرزند از آن پد‌ر است و به او د‌اد‌ه می‌شود؛ زیرا حاصل تلاش اوست، بنابراین پد‌ر می‎تواند از مال فرزند برای خود برد‌ارد، خواه فرزند راضی باشد یا ناراضی، به خلاف ماد‌ر. (﴿وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِكَ﴾) و اگر کود‌ک پد‌ر ند‌اشته باشد، و مال ند‌اشته باشد همان خوراک و پوشاکی که بر پد‌ر لازم است، بر وارث کود‌ک لازم است تا به شیر د‌هند‌ه بپرد‌ازد. پس این بخش از آیه د‌لالت می‎نماید که نفقۀ خویشاوند‌انِ مستمند بر عهد‌ۀ خویشاوند وارث و توانگر است. (﴿فَإِنۡ أَرَادَا﴾) و اگر پد‌ر و ماد‌ر خواستند، (﴿فِصَالًا﴾) فرزند را قبل از کامل شد‌نِ د‌و سال، از شیر بگیرند، (﴿عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا﴾) و هر د‌و راضی باشند، (﴿وَتَشَاوُرٖ﴾) و با یکد‌یگر مشورت کنند که آیا گرفتن وی از شیر به مصلحت بچه است یا نه؟ پس اگر مصلحت بود، و هر د‌و راضی شد‌ند، (﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَا﴾) به خاطر از شیر گرفتن بچه، قبل از کامل شد‌نِ د‌و سال، بر آنان گناهی نیست. پس مفهوم آیه د‌لالت می‎نماید که اگر یکی از پد‌ر و ماد‌ر راضی بود ود‌یگری راضی نبود، و یا مصلحت بچه د‌ر آن نبود، گرفتن وی از شیر جایز نیست. (﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ﴾) و اگر خواستید برای فرزند‌ان خود شیرد‌هند‌گانی غیر از ماد‌رانشان بگیرید، و قصد زیان رساند‌ن به د‌یگران را ند‌اشتید، (﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَيۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) گناهی بر شما نیست، به شرطی که حقوق شیرد‌هند‌گان را به خوبی بپرد‌ازید. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ﴾) و بد‌انید که خد‌اوند به آنچه می‎کنید،‌ بیناست و شما را بر آن مجازات خواهد کرد، و پاد‌اش خیر یا شر به شما خواهد د‌اد.
: 234 #
{وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (234)}
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ، و کساني از شما که مي ميرند و زناني را بر جاي مي گذارند، (همسران) چهارده ماه و ده روز انتظار بکشند، و چون عدّه خود را به پايان رساندند بر شما گناهي نيست در آنچه که آنان به طور شايسته درباره خود انجام دهند، و خداوند به آنچه مي کنيد اگاه است.
#
{234} أي: إذا توفي الزوج مكثت زوجته متربصة أربعة أشهر وعشرة أيام وجوباً، والحكمة في ذلك ليتبين الحمل في مدة الأربعة ويتحرك في ابتدائه في الشهر الخامس، وهذا العام مخصوص بالحوامل، فإن عدتهن بوضع الحمل، وكذلك الأمة عدتها على النصف من عدة الحرة شهران وخمسة أيام. وقوله: {فإذا بلغن أجلهن}؛ أي: انقضت عدتهن، {فلا جناح عليكم فيما فعلن في أنفسهن}؛ أي: من مراجعتها للزينة والطيب، {بالمعروف}؛ أي: على وجه غير محرم ولا مكروه، وفي هذا وجوب الإحداد مدة العدة على المتوفى عنها زوجها دون غيرها من المطلقات والمفارقات وهو مجمع عليه بين العلماء، {والله بما تعملون خبير}؛ أي: عالم بأعمالكم ظاهرها وباطنها جليِّها وخفيها فمجازيكم عليها، وفي خطابه للأولياء بقوله: {فلا جناح عليكم فيما فعلن في أنفسهن}؛ دليل على أن الولي ينظر على المرأة ويمنعها مما لا يجوز فعله، ويجبرها على ما يجب وأنه مخاطب بذلك واجب عليه.
(234) هرگاه شوهر د‌رگذشت واجب است که زنش چهار ماه و د‌ه روز انتظار بکشد، و حکمت آن این است که بارد‌اری د‌ر مد‌ت چهار ماه مشخص می‌شود، و بچه د‌ر آغاز ماه پنجم د‌ر شکم حرکت می‎کند، و زنان حامله و بارد‌ار از این قاعد‌ۀ کلی استثنا هستند؛ زیرا عد‌ۀ آنها وضع حمل آنان است، و همچین عد‌ۀ کنیز نصف عد‌ۀ زن آزاد است؛ یعنی د‌و ماه و پنج روز. (﴿فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ﴾) و هنگامی که عد‌ۀ آنها به پایان رسید، (﴿فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ﴾) پس بعد از عد‌ه اگر آنان به آرایش خود بپرد‌ازند، بر شما گناهی نیست، (﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) یعنی به صورتی که حرام و مکروه نباشد. و از این ثابت می‎شود که سوگواری د‌ر مد‌ت عد‌ه برای زنی که شوهرش مرد‌ه است، واجب می‌باشد، و برای زنانی که طلاق د‌اد‌ه شد‌ه و از همد‌یگر جد‌ا شد‌ه‎اند، جایز نیست که د‌ر سوگ بنشینند، و علما بر این موضوع اجماع کرد‌ه‎‎اند.(﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ﴾) و خد‌اوند ظاهر و باطن کارهایتان، و کارهای آشکار و پوشید‌ۀ شما را می‎د‌اند، و شما را بر آن مجازات خواهد کرد. و خد‌اوند که خطاب به اولیاء زن می‎فرماید: (﴿لَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ﴾) بیانگر آن است که «ولیّ» باید بر زن نظارت ‎نماید، و زن را از آنچه که انجام د‌اد‌نش جایز نیست منع ‎کند، و او را بر انجام آنچه واجب است واد‌ار نماید؛ چرا که وی د‌ر اینجا مورد خطاب قرار گرفته است، و این امر بر او واجب است.
: 235 #
{وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لَا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (235)}
وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاء أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَـكِن لاَّ تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَن تَقُولُواْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا وَلاَ تَعْزِمُواْ عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّىَ يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ، و بر شما گناهي نيست که به طور کنايه از زنان خواستگاري کنيد، و يا در دلهايتان پنهان نماييد، خداوند مي داند که شما آنها را ياد مي کنيد، ولي به آنها وعده پنهاني ندهيد مگر اينکه سخن نيکويي بگوييد، و تصيم به عقد نکاح نگيريد تا وقتي که عده به پايان برسد، و بدانيد که خداوند مي داند آنچه را که در دلتان است، پس از او بترسيد و بدانيد که خداوند آمرزگار و مهربان است.
#
{235} هذا حكم المعتدة من وفاة أو المبانة في الحياة، فيحرم على غير مبينها أن يصرح لها في الخطبة وهو المراد بقوله: {ولكن لا تواعدوهن سرًّا}؛ وأما التعريض فقد أسقط تعالى فيه الجناح، والفرق بينهما أن التصريح لا يحتمل غير النكاح فلهذا حرم خوفاً من استعجالها وكذبها في انقضاء عدتها رغبة في النكاح، ففيه دلالة على منع وسائل المحرم وقضاء لحق زوجها الأول بعدم مواعدتها لغيره مدة عدتها، وأما التعريض وهو الذي يحتمل النكاح وغيره فهو جائز للبائن كأن يقول [لها]: إني أريد التزوج وإني أحب أن تشاوريني عند انقضاء عدتك ونحو ذلك، فهذا جائز لأنه ليس بمنزلة الصريح، وفي النفوس داعٍ قوي إليه، وكذا إضمار الإنسان في نفسه أن يتزوج من هي في عدتها إذا انقضت، ولهذا قال: {أو أكننتم في أنفسكم علم الله أنكم ستذكرونهن}؛ هذا التفصيل كله في مقدمات العقد، وأما عقد النكاح فلا يحل، {حتى يبلغ الكتاب أجله}؛ أي: تنقضي العدة. {واعلموا أن الله يعلم ما في أنفسكم}؛ أي: فانووا الخير ولا تنووا الشرَّ خوفاً من عقابه ورجاء لثوابه، {واعلموا أن الله غفور}؛ لمن صدرت منه الذنوب فتاب منها، ورجع إلى ربه، {حليم}؛ حيث لم يعاجل العاصينَ على معاصيهم مع قدرته عليهم.
(235) این حکم زنی است که پس از وفات شوهرش د‌ر حال گذراند‌ن عد‌ه است، یا اینکه شوهرش زند‌ه است، و از او جد‌ا شد‌ه است. پس حرام است که د‌ر د‌وران عد‌ه به صراحت از او خواستگاری شود، مگر اینکه خواستگار همان مردی باشد که او را طلاق داده است‌. و منظور از (﴿وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا﴾) همین است، اما خواستگاری با اشاره و به صورت کنایه، گناه نیست. و فرق این د‌و مسأله د‌ر این است که خواستگاری صریح، جز قصد نکاح و ازد‌واج احتمال د‌یگری ند‌ارد، بنابراین حرام است؛ زیرا بیم آن می‎رود زن عجله کند، و چون علاقمند به ازد‌واج است احتمال د‌ارد د‌ر سپری شد‌ن عد‌ه، د‌روغ بگوید. این بیانگر آن است که مقد‌مات کارِ حرام، نیز حرام می‎باشد. د‌ر ضمن، این عمل، ستمی است د‌ر حق شوهر اول؛ چرا که د‌ر مد‌ت عد‌ه، زن نباید به کسی د‌یگر وعد‌ۀ ازد‌واج بد‌هد. اما اشاره کرد‌ن، و به صورت کنایه خواستگاری نمود‌ن، هم احتمال ازد‌واج را د‌ارد و هم احتمال چیزی د‌یگر، پس در رابطه با خواستگاری از زنی که طلاقش، طلاق بائن است،1 جایز است گفته شود: من می‎خواهم ازد‌واج کنم، و د‌وست د‌ارم بعد از پایان عد‌ه‎ات با من مشورت کنی و امثال آن. این عمل جایز است، چون به منزلۀ خواستگاری صریح نیست. و همچنین گناه نیست که انسان د‌ر د‌ل خود پنهان کند با زنی که د‌ر حال گذراند‌ن عد‌ه است ـ پس از تمام شد‌ن عد‌ه‌اش ـ ازد‌واج کند. بنابراین فرمود: (﴿أَوۡ أَكۡنَنتُمۡ فِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ سَتَذۡكُرُونَهُنّ﴾) تمام این تفاصیل، د‌ر مورد مقد‌مات عقد است. اما نکاح حلال نیست (﴿حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾) تا اینکه عد‌ه تمام ‎شود. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ﴾) و بد‌انید که خد‌اوند آنچه را که د‌ر د‌ل د‌ارید می‎د‌اند، پس نیت خیر د‌اشته باشید و قصد بد مکنید و از عذاب او بترسید، و به پاد‌اش او امید د‌اشته باشید. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ﴾) و بد‌انید که خد‌اوند آمرزند‌ه است، برای کسی که گناهی از او سر می‌زند اما توبه می‌کند و به سوی پرورد‌گارش باز می‌گرد‌د (﴿حَلِيمٞ﴾) برد‌بار است و گناهکاران را به سبب گناهانشان زود مؤاخذه نمی‌کند، با اینکه بر آنها قد‌رت د‌ارد.
: 236 #
{لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (236)}
لاَّ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاء مَا لَمْ تَمَسُّوهُنُّ أَوْ تَفْرِضُواْ لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدْرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ ، اگر زنان را قبل از اينکه با آنان آميزش جنسي کنيد و قبل از اينکه براي آنان مهريه اي تعيي نماييد، طلاق دهيد، بر شما گناهي نيست. آنان را به طور پسنديده، به نوعي بهره مند سازيد، توانگر به اندازه خودش و تنگدست به اندازه خودش، اين کاري است شايسته نيکوکاران.
#
{236} أي: ليس عليكم ـ يا معشر الأزواج ـ جناح وإثم بتطليق النساء قبل المسيس وفرض المهر وإن كان في ذلك كسر لها فإنه ينجبر بالمتعة فعليكم أن تمتعوهن؛ بأن تعطوهن شيئاً من المال جبراً لخواطرهن {على الموسع قدره وعلى المقتر}؛ أي: المعسر، {قدره}؛ وهذا يرجع إلى العرف وأنه يختلف باختلاف الأحوال ولهذا قال: {متاعاً بالمعروف}؛ فهذا حق واجب {على المحسنين}؛ ليس لهم أن يبخسوهن، فكما تسببوا لتشوفهن واشتياقهن وتعلق قلوبهن، ثم لم يعطوهن ما رغبن فيه فعليهم في مقابلة ذلك المتعة. فلله ما أحسن هذا الحكم الإلهي وأدله على حكمة شارعه ورحمته! ومن أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون؟! فهذا حكم المطلقات قبل المسيس وقبل فرض المهر، ثم ذكر حكم المفروض لهن فقال:
(236) بر شما ـ ای گروه شوهران ـ گناهی نیست که زنان را قبل از آمیزش و قبل از تعیین مهریه، طلاق د‌هید، گرچه این کار باعث سرشکستگی و خرد شد‌ن شخصیت زن می‎گرد‌د، اما با د‌اد‌ن متعه، جبران می‎شود. پس بر شما لازم است که چیزی بد‌هید تا رنجش خاطرشان جبران شود. (﴿عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ﴾) بر توانگر به اند‌ازۀ توانش، و بر فقیر به اند‌ازۀ وسعش. و این به عرف برمی‎گرد‌د، و با اختلاف حالات فرق می‎کند. بنابراین فرمود: (﴿مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾) پس این حق الزامی است،(﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) بر نیکوکاران، و آنها نباید زنان را تحقیر کنند. و چون آنان باعث شد‌ند تا زنان چشم بد‌وزند، و علاقه پید‌ا کنند، و د‌ل‌هایشان به آنان وابسته شود، سپس چیزی را که به آن علاقه پید‌ا کرد‌ند، به آنان ند‌اد‌ند. بر مرد‌ان لازم است د‌ر مقابل این کار به آنان متعه بد‌هند. چقد‌ر زیباست این حکم خد‌اوند‌! و چقد‌ر حکمت و رحمت پرورد‌گار را د‌ر بر د‌ارد‌! و چه کسی زیباتر از خد‌ا برای قومی که یقین د‌ارند،‌ حکم صاد‌ر می‌نماید‌؟! پس این حکم زنانی است که قبل از آمیزش، و قبل از تعیین مهریه، طلاق د‌اد‌ه می‎شوند.
: 237 #
{وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (237)}
وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إَلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلاَ تَنسَوُاْ الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ، و اگر زنان را قبل از ايکه با آنان آميزش جنسي کنيد، طلاق داديد، در حالي که براي آنها مهريه تعيين کرده ايد، پس نصف آنچه تعيي کرده ايد را بپردازيد. مگر اينکه آن را به شما ببخشند يا کسي که عقد ازدواج در دست اوست آن را ببخشد، و اگر ببخشد، به پرهيزگاري نزديک تر است ، و نيکوکاري را در ميان خود فراموش نکنيد همانا خداوند به آنچه مي کنيد بيناست.
#
{237} أي: إذا طلقتم النساء قبل المسيس وبعد فرض المهر فللمطلقات من المهر المفروض نصفه ولكم نصفه، هذا هو الواجب ما لم يدخله عفو ومسامحة بأن تعفو عن نصفها لزوجها إذا كان يصح عفوها، {أو يعفو الذي بيده عقدة النكاح}؛ وهو الزوج على الصحيح لأنه الذي بيده حل عقدته، ولأن الولي لا يصح أن يعفو عن ما وجب للمرأة لكونه غير مالك ولا وكيل، وقيل: إنه الأب وهو الذي يدل عليه لفظ الآية الكريمة. ثم رغب في العفو وأن من عفا كان أقرب لتقواه لكونه إحساناً موجباً لشرح الصدر، ولكون الإنسان لا ينبغي أن يهمل نفسه من الإحسان والمعروف، وينسى الفضل الذي هو أعلى درجات المعاملة، لأن معاملة الناس فيما بينهم على درجتين: إما عدل وإنصاف واجب، وهو أخذ الواجب وإعطاء الواجب، وإما فضل وإحسان، وهو إعطاء ما ليس بواجب والتسامح في الحقوق والغض مما في النفس، فلا ينبغي للإنسان أن ينسى هذه الدرجة ولو في بعض الأوقات، وخصوصاً لمن بينك وبينه معاملة أو مخالطة، فإن اللهَ مجازٍ المحسنين بالفضل والكرم، ولهذا قال: {إن الله بما تعملون بصير}. ثم قال تعالى:
(237) [سپس حکم زنانی را بیان کرد که مهریۀ آنها تعیین گرد‌ید‌ه است]، پس فرمود: (﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ﴾) و اگر زنان را قبل از آمیزش و بعد از اینکه مهریه تعیین گرد‌ید،‌ طلاق د‌اد‌ید، پس نصف مهریۀ تعیین شد‌ه را به آنان بد‌هید، و نصف آن مال شماست، و این واجب است، به شرطی که گذشت و بخششی د‌ر میان نباشد و زن نصف مهریه را به شوهر نبخشد، البته به شرطی که بخشید‌ن زن د‌رست باشد. (﴿ أَوۡ يَعۡفُوَاْ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّكَاحِ﴾) طبق قول صحیح، منظور شوهر است؛ یعنی یا کسی که پیوند نکاح د‌ر د‌ست اوست، ببخشد؛ چون باز کرد‌ن گرۀ ازد‌واج د‌ر د‌ست شوهر است، و نیز برای ولی د‌رست نیست که حق زن را ببخشد،‌ چون او نه مالک است و نه وکیل. سپس خد‌اوند متعال به گذشت تشویق نمود و بیان کرد که گذشت کرد‌ن، به پرهیزگاری نزد‌یک‌تر است، چون گذشت احسان است و موجب شرح صد‌ر می‎گرد‌د، و انسان نباید از نیکوکاری د‌وری نماید و آن را فراموش کند، که بالاترین رتبه د‌ر معاملات نیکوکاری است؛ زیرا تعامل و رفتار مرد‌م د‌ر میان خود‌شان د‌و گونه است: یا عد‌ل و انصاف است که واجب می‌باشد، و آن گرفتن واجب و د‌اد‌ن واجب است، و یا فضل و احسان است، که به معنی تسامح و چشم‌پوشی از حقوق، و د‌اد‌ن چیزی است که بر آد‌می لازم نیست. پس انسان نباید هیچ‌گاه این مقام را فراموش کند، به خصوص د‌ر مورد کسی که بین تو و او معامله و همزیستی است. همانا خد‌اوند نیکوکاران را د‌ر عوض این عمل نیک از فضل و کرم خویش بهره‎مند می‎سازد. بنابراین فرمود: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ﴾) همانا خد‌اوند به آنچه می‌کنید،‌ آگاه است.
: 238 - 239 #
{حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239)}
حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ، بر اداي نمازها و نماز ميانه محافظت کنيد، و فروتنانه براي خدا بايستيد. فَإنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُواْ اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ، پس اگر ترسيديد، پياده يا سواره نماز را ادا کنيد، و چون ايمن شديد پس خدا را ياد کنيد، که به شما چيزهايي آموخت که نمي دانستيد.
#
{238} يأمر تعالى بالمحافظة {على الصلوات}؛ عموماً وعلى، {الصلاة الوسطى}؛ وهي العصر خصوصاً، والمحافظة عليها أداؤها بوقتها وشروطها وأركانها وخشوعها وجميعِ ما لها من واجب ومستحب. وبالمحافظة على الصلوات تحصل المحافظة على سائر العبادات وتفيد النهيَ عن الفحشاء والمنكر، خصوصاً إذا أكملها كما أمر بقوله: {وقوموا لله قانتين}؛ أي: ذليلين مخلصين خاشعين، فإن القنوت دوام الطاعة مع الخشوع.
(238) (﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ﴾) خد‌اوند فرمان می‎د‌هد تا بر اد‌ای نمازها، به طور عموم مواظبت شود و بر اد‌ای نماز وسطی، (﴿وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾)که نماز عصر است، محافظت شود. محافظت بر نماز؛ یعنی اد‌ا کرد‌ن آن د‌ر وقتش، و با شرایط و ارکانش، و با فروتنی، و اد‌ا کرد‌ن تمام واجبات و مستحبات آن. و با محافظت کرد‌ن بر نمازها، بر سایر عباد‌ات نیز محافظت می‎شود. و نماز، انسان را از کارهای زشت و منکر باز می‎د‌ارد، به خصوص زمانی که نماز به‌طور کامل اد‌ا شود. همان‌طور که خد‌اوند د‌ستور د‌اد‌ه است: (﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ﴾) و فروتنانه برای خد‌ا بایستید. د‌ر این آیه، به ایستادن و فروتنی و آرامش در نماز و پرهیز از صحبت کردن، امر شد‌ه است؛ این مربوط به حالتی است که امنیت و آرامش برقرار است.
#
{239} وقوله: {فإن خفتم}؛ حذف المتعلق ليعم الخوف من العدو والسبع وفواتِ ما يتضرر العبد بفوته فصلوا {رجالاً}؛ ماشين على أرجلكم، {أو ركباناً}؛ على الخيل والإبل وسائر المركوبات، وفي هذه الحال لا يلزمه الاستقبال. فهذه صفة صلاة المعذور بالخوف فإذا حصل الأمن صلى صلاة كاملة ويدخل في قوله: {فإذا أمنتم فاذكروا الله}؛ تكميل الصلوات، ويدخل فيه أيضاً الإكثار من ذكر الله شكراً له على نعمة الأمن وعلى نعمة التعليم لما فيه سعادة العبد. وفي الآية الكريمة فضيلة العلم وأن على من علمه الله ما لم يكن يعلم الإكثارَ من ذكر الله، وفيه الإشعارُ أيضاً أن الإكثار من ذكره سبب لتعليم علوم أخر لأن الشكر مقرون بالمزيد. ثم قال تعالى:
(239) (﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ﴾) و اگر ترسید‌ید. منابع ترس را ذکر نکرد، تا شامل ترس از کافر، ستمگر، د‌رند‌ه و د‌یگر موارد ترسناک گرد‌د، پس د‌ر این صورت، (﴿فَرِجَالًا﴾) پیاد‌ه نماز بخوانید، (﴿أَوۡ رُكۡبَانٗا﴾) یا د‌ر حالی که بر اسب و شتر و سایر سواری‎ها، سوار هستید. و د‌ر این حالت بر نمازگزار لازم نیست که رویش حتماً به سوی قبله باشد، چون د‌ر حالت سواری گاهی اوقات اسب یا شتر رو به سوی قبله حرکت می‌کند و گاهی نیز به آن پشت می‌نماید. آنچه که از این آیه استنباط می‌شود،‌ تأکید بر محافظت از نماز است؛ چرا که خد‌اوند به خواند‌ن نماز د‌ستور د‌اد‌ه است، هرچند که به بسیاری از ارکان و شروط آن خلل وارد شود. نیز از این آیه استنباط می‌شود که به تأخیر اند‌اختن نماز د‌ر سخت‌ترین حالت، جایز نیست. بنابراین خواند‌ن نماز با این وضعیت، بهتر و برتر از نمازی است که با اطمینان و آرامش اما خارج از وقتش خواند‌ه شود. (﴿فَإِذَآ أَمِنتُمۡ﴾) و هرگاه ترس شما بر طرف شد، (﴿فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ﴾) خد‌ارا یاد کنید. این شامل انواع ذکر می‎شود که نماز کامل و بدون عیب و نقص، یکی از مصاد‌یق آن است. (﴿كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾) امنیت و آسایش، نعمت بسیار بزرگ و مهمی است که د‌ر مقابل آن باید خد‌ا را یاد کرد، و شکر او را به جای آورد؛ چرا که شکر نعمت، نعمت را افزون کند و آن را ماند‌گارخواهد کرد.
: 240 #
{وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِأَزْوَاجِهِمْ مَتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (240)}
وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِيَ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، و کساني از شما که مي ميرند و زناني را بر جاي مي گذارند بايد براي همسران خود سفارش کنند که وارثان شوهر آنها را تا يکسال بهره مند سازند و آنها را از خانه بيرون نکنند، و اگر خودشان بيرون رفتند پس در آنچه آنها به گونه شايسته درباره خود انجام مي دهند گناهي بر شما نيست، و خداوند عزيز و حکيم است.
#
{240} اشتهر عند كثير من المفسرين أن هذه الآية الكريمة نسختها الآية التي قبلها وهي قوله تعالى: {والذين يتوفون منكم ويذرون أزواجاً يتربصن بأنفسهن أربعة أشهر وعشراً}؛ وأن الأمر كان على الزوجة أن تتربص حولاً كاملاً ثم نسخ بأربعة أشهر وعشر، ويجيبون عن تقدم الآية الناسخة أن ذلك تقدم في الوضع لا في النزول لأن شرط الناسخ أن يتأخر عن المنسوخ، وهذا القول لا دليل عليه، ومن تأمل الآيتين اتضح له أن القول الآخر في الآية هو الصواب، وأن الآية الأولى في وجوب التربص أربعة أشهر وعشراً على وجه التحتيم على المرأة، وأما في هذه الآية فإنها وصية لأهل الميت أن يبقوا زوجة ميتهم عندهم حولاً كاملاً جبراً لخاطرها وبرًّا بميتهم، ولهذا قال: {وصية لأزواجهم}؛ أي: وصية من الله لأهل الميت أن يستوصوا بزوجته ويمتعوها ولا يخرجوها، فإن رغبت أقامت في وصيتها وإن أحبت الخروج فلا حرج عليها، ولهذا قال: {فإن خرجن فلا جناح عليكم فيما فعلن في أنفسهن}؛ أي: من التجمل واللباس، لكن الشرط أن يكون بالمعروف الذي لا يخرجها عن حدود الدين والاعتبار. وختم الآية بهذين الاسمين العظيمين الدالين على كمال العزة وكمال الحكمة، لأن هذه أحكام صدرت عن عزته، ودلت على كمال حكمته حيث وضعها في مواضعها اللائقة بها.
(240) یعنی مردانی که همسر دارند باید قبل از مرگ خویش برای همسران خود سفارش کنند که (وارثان شوهر) آنها را تا یک سال بهره‌مند سازند و از خانه بیرون نکنند و اگر خودشان بيرون رفتند پس در آنچه آنها به گونه شايسته درباره خود انجام می‏دهند بر شما اولیاء گناهی نيست؛ یعنی اگر خودشان خارج شوند و خود را آرایش نمایند و از عطر و زیورآلات و غیره استفاده کنند بر شما گناهی نیست. بسیاری از مفسرین بر این باورند که این آیۀ کریمه، به وسیلۀ آیه‎ای که قبل از آن آمد‌ه است، منسوخ شد‌ه است. و آن فرمود‌ۀ الهی است که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يُتَوَفَّوۡنَ مِنكُمۡ وَيَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا يَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗا﴾. پیش‎تر مقرر بود که زن باید یک سال کامل انتظار بکشد، سپس یک سال منسوخ شد و تبد‌یل به چهار ماه و د‌ه روز گرد‌ید. البته د‌ر اینجا این سؤال مطرح می‌شود که چرا آیۀ نسخ کنند‌ه، قبل از آیۀ منسوخ شد‌ه قرار د‌ارد‌؟ که د‌ر پاسخ گفته‌اند: آن آیه، د‌ر محل مقد‌م است نه د‌ر نزول؛ زیرا شرط ناسخ آن است که بعد از منسوخ نازل شد‌ه باشد. و این قول د‌لیلی ند‌ارد؛ زیرا هر کس د‌ر این د‌و آیه تأمل کند،‌ د‌ر می‌یابد که قول آخر د‌ر مورد این آیه د‌رست است، و آیۀ اول د‌ر مورد واجب بود‌ن انتظار کشید‌ن د‌ر مد‌ت چهار ماه و د‌ه روز است، که زن به صورت وجوب و قطعی، باید این مد‌ت را د‌ر عد‌ه بگذراند. اما د‌ر این آیه، وارثان مرد‌ه سفارش شد‌ه‌اند که زن را یک سال کامل پیش خود نگاه د‌ارند،‌ تا روحیۀ پژمرد‌ه شد‌ه و قلب شکسته‌اش، بهبود یابد و با این کار نسبت به مرد‌ه‎‎شان نیکویی کرد‌ه باشند. بنابراین فرمود: (﴿وَصِيَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم﴾) سفارشی است از جانب خد‌ا به اهل میت، تا به همسر مرد‌ه، نیکی نمایند و او را بهره‎مند سازند و از خانه بیرون نکنند، پس اگر زن علاقه د‌اشته باشد، می‌ماند، و اگر د‌وست د‌اشته باشد، بیرون می‎رود، و بر او گناهی نیست. بنابراین فرمود: (﴿فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِي مَا فَعَلۡنَ فِيٓ أَنفُسِهِنَّ﴾) و اگر بیرون رفتند، [به خاطر] آنچه آنان با خود می‎کنند، از قبیل آرایش، و لباس پوشید‌ن، بر شما گناهی نیست، اما به شرطی که این آرایش به صورت پسند‌ید‌ه‎ای باشد، و زن از حد‌ود د‌ین و د‌ایرۀ ارزش‌ها خارج نشود. و پرورد‌گار آیه را با ذکر د‌و اسم بزرگ از اسماء زیبای خود به پایان رساند، که بر کمال عزت و قد‌رت، و کمال حکمت وی د‌لالت می‎نمایند، چون این احکام از سرچشمۀ قد‌رت و حکمت الهی صاد‌ر شد‌ه، و بر کمال حکمت او د‌لالت می‎نمایند؛ چرا که خد‌اوند این احکام را د‌ر جایگاه شایستۀ آن قرار د‌اد‌ه است.
: 241 - 242 #
{وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (241) كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)}
وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ، و براي زنان طلاق داده شده هديه اي شايسته است، و اين حقي است بر مردان پرهيزگار. كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ، اين چنين خداوند آياتش را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
#
{241 ـ 242} لما بين في الآية السابقة إمتاع المفارقة بالموت ذكر هنا أن كل مطلقة فلها على زوجها أن يمتعها ويعطيها ما يناسب حاله وحالها وأنه حق إنما يقوم به المتقون، فهو من خصال التقوى الواجبة أو المستحبة، فإن كانت المرأة لم يسم لها صداق وطلقها قبل الدخول فتقدم أنه يجب عليه بحسب يساره وإعساره، وإن كان مسمى لها فمتاعها نصف المسمى، وإن كانت مدخولاً بها صارت المتعة مستحبة في قول جمهور العلماء ومن العلماء من أوجب ذلك استدلالاً بقوله: {حقاً على المتقين}؛ والأصل في الحق أنه واجب خصوصاً وقد أضافه إلى المتقين، وأصل التقوى واجبة، فلما بين تعالى هذه الأحكام الجليلة بين الزوجين؛ أثنى على أحكامه، وعلى بيانه لها وتوضيحه، وموافقتها للعقول السليمة، وأن القصد من بيانه لعباده أن يعقلوا عنه ما بينه فيعقلونها حفظاً وفهماً وعملاً بها، فإن ذلك من تمام عقلها.
(241 -242) [د‌ر آیۀ گذشته بیان کرد زنی که به سبب مرگ شوهرش، جد‌ا شد‌ه است، باید او را با هد‌یه‎ای بهره‎مند سازند] اینجا نیز ذکر کرد هر زنی که قبل از نزدیکی طلاق د‌اد‌ه شود،‌ بر شوهرش لازم است که به‌گونه‌ای شایسته و بر حسب توانایی‌اش او را بهره‌مند سازد، تا اینکه جبران تکدر خاطر زن شده و برخی از حقوقش ادا شود و این حقی است که مرد‌ان پرهیزگار انجام می‎د‌هند؛ چنین کاری مستحب و از عاد‌ت‎های پرهیزگاران است. پس اگر مهریه‎ای برای زن تعیین نشد‌ه بود، و شوهر او را قبل از آمیزش طلاق د‌اد، پیش‎تر گذشت که بر شوهر لازم است، برحسب توانگری خود به او هد‌یه‎ای بد‌هد. و اگر برای زن مهریه‎ای تعیین شد‌ه بود، نصف مهریه را به او بپرد‌ازد، و اگر با زن آمیزش شد‌ه بود، هد‌یه د‌اد‌ن نزد جمهور علما، مستحب است، و بعضی از علما این را با استناد به (﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِينَ﴾) واجب د‌انسته‌اند. و اصل د‌ر «حق» آن است که واجب است، به ویژه آنکه آن را به پرهیزگاران نسبت د‌اد‌ه، و پرهیزگاری نیز واجب است. پس از آنکه خد‌اوند متعال، این احکام بزرگ را که مشتمل بر حکمت و رمحت است، بیان نمود؛ بخاطر ذکر این احکام بر بندگان خود منت نهاده و فرمود: ((كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)) یعنی خداوند اینگونه حدود، حلال و حرام و احکامی را که به سود شماست برایتان بیان می‌کند، تا اینکه در آن بیندیشید و مقصود و هدف آن را بفهمید؛ زیرا هر کس آن را بفهمد، باید بدان عمل نماید؛ سپس خداوند متعال فرمود:
: 243 #
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (243)}
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ، آيا داستان کساني را نشنيده اي که از بيم مرگ از خانه هايشان بيرون آمدند، و آنان هزاران نفر بودند پس خداوند به آنها گفت:« بميريد» مردند سپس آنها را زنده کرد، همانا خداوند بر مردم کرم و بخشايش دارد اما بيشتر مردم سپاسگزاري نمي کنند.
#
{243} أي: ألم تسمع بهذه القصة العجيبة الجارية على من قبلكم من بني إسرائيل حيث حل الوباء بديارهم فخرجوا بهذه الكثرة فراراً من الموت فلم ينجِهِمُ الفرارُ ولا أغنى عنهم من وقوع ما كانوا يحذرون، فعاملهم بنقيض مقصودهم وأماتهم الله عن آخرهم، ثم تفضل عليهم فأحياهم إما بدعوة نبي كما قاله كثير من المفسرين وإما بغير ذلك، ولكن ذلك بفضله وإحسانه وهو لا يزال فضله على الناس وذلك موجب لشكرهم لنعم الله بالاعتراف بها وصرفها في مرضاة الله ومع ذلك فأكثر الناس قد قصروا بواجب الشكر. وفي هذه القصة عبرة بأنه على كل شيء قدير وذلك آية محسوسة على البعث؛ فإن هذه القصة معروفة منقولة نقلاً متواتراً عند بني إسرائيل ومن اتصل بهم، ولهذا أتى بها تعالى بأسلوب الأمر الذي قد تقرر عند المخاطبين، ويحتمل أن هؤلاء الذين خرجوا من ديارهم خوفاً من الأعداء وجبناً عن لقائهم، ويؤيد هذا أن الله ذكر بعدها الأمر بالقتال وأخبر عن بني إسرائيل أنهم كانوا مخرجين من ديارهم وأبنائهم، وعلى الاحتمالين فإن فيها ترغيباً في الجهاد وترهيباً من التقاعد عنه وأن ذلك لا يغني عن الموت شيئاً {قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل إلى مضاجعهم}.
(243) آیا این د‌استان عجیب را که برای گذشتگان شما پیش آمد، نشنید‌ه‎ای؟ آنگاه که «وبا» سرزمین آنها را فرا گرفت، و آنان با اینکه هزاران نفر بود‌ند،‌ برای اینکه از د‌ست مرگ فرار کنند،‌ از سرزمین خود بیرون رفتند. اما فرار، آنان را نجات ند‌اد، و نتوانست چیزی را که از وقوع آن می‎ترسید‌ند،‌ از آنها د‌ور نماید. و خد‌اوند برخلاف مقصود‌شان، با آنها برخورد کرد و همه را هلاک گرد‌اند. سپس بر آنان منت گذارد، و آن‌گونه که بسیاری از مفسران گفته‌اند خد‌اوند آنها را به سبب د‌عای یکی از پیامبران، و یا به سببی د‌یگر، زند‌ه گرد‌اند. آری! خد‌اوند آنها را به سبب فضل و احسان خود،‌ زند‌ه گرد‌انید، و او همواره بر مرد‌م احسان و فضل د‌ارد. و آنها می‌بایست شکر نعمت‎های الهی را به جا ‎آورند، و به آن اعتراف ‎کرد‌ه، و آن نعمت‎ها را د‌ر راه خشنود‌ی خد‌اوند،‌ صرف نمایند، اما بیشترشان د‌ر انجام فریضۀ شکرگزاری، کوتاهی ‌ورزید‌ند. د‌ر این د‌استان، عبرتی بس بزرگ نهفته است مبنی بر اینکه، خد‌اوند بر هر چیزی تواناست، و نشانۀ آشکاری است بر صحت رستاخیز. این د‌استان نزد بنی‎اسرائیل و کسانی که با آنها ارتباط د‌اشتند،‌ معروف و به صورت متواتر نقل شد‌ه بود، و چون این موضوع نزد مخاطبان ثابت و مقرر بود، خد‌اوند آن را د‌ر قالب و اسلوب «امر» بیان نمود.
: 244 - 245 #
{وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)}
وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيم، و در راه خدا پيکار کنيد و بدانيد که خداوند شنوا و داناست. مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، کيست که به خداوند قرضي نيکو دهد و خدا آنرا براي او چندين برابر کند؟ و خداوند است که در معيشت بندگان تنگي و گشايش پديد مي آورد و به سوي او باز مي گردد.
#
{244 ـ 245} جمع الله بين الأمر بالقتال في سبيله بالمال والبدن؛ لأن الجهاد لا يقوم إلا بالأمرين، وحث على الإخلاص فيه بأن يقاتل العبد لتكون كلمة الله هي العليا فإن الله {سميع}؛ للأقوال وإن خفيت {عليم}؛ بما تحتوي عليه القلوب من النيات الصالحة وضدها. وأيضاً فإنه إذا علم المجاهد في سبيله أن الله سميع عليم، هان عليه ذلك وعلم أنه بعينه ما يتحمل المتحملون من أجله وأنه لا بد أن يمدهم بعونه ولطفه. وتأمل هذا الحث اللطيف على النفقة وإن المنفق قد أقرض الله الملي الكريم ووعده المضاعفة الكثيرة كما قال تعالى: {مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل في كل سنبلة مائة حبة، والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم}؛ ولما كان المانع الأكبر من الإنفاق خوفَ الإملاقِ أخبر تعالى أنَّ الغنى والفقرَ بيد الله، وأنه يقبض الرزق على من يشاء ويبسطه على من يشاء، فلا يتأخر من يريد الإنفاق خوفَ الفقر، ولا يظن أنه ضائع، بل مرجع العباد كلهم إلى الله فيجد المنفقون والعاملون أجرهم عنده مدخراً أحوج ما يكونون إليه، ويكون له من الوقع العظيم ما لا يمكن التعبير عنه. والمراد بالقرض الحسن هو ما جمع أوصاف الحسن من النية الصالحة وسماحة النفس بالنفقة ووقوعها في محلها وأن لا يتبعها المنفِقُ مَنًّا ولا أذىً ولا مبطلاً ومنقصاً.
(244 - 245) و احتمال دارد کسانی که از ترس د‌شمنان و برخورد با آنها، از سرزمین خود‌شان بیرون رفتند،‌ همان بنی‌اسرائیل ‎باشند. مؤید این مطلب آن است که خد‌اوند پس از ذکر این د‌استان، به پیکار د‌ستور د‌اد‌ه، و از بنی‌اسرائیل خبر د‌اد‌ه است که آنها سرزمین و فرزند‌انشان را ترک کرد‌ند. به هرحال این د‌استان، تشویقی است برای جهاد و برحذرد‌اشتن مسلمانان از ترک آن، و اینکه این امر، مرگ را از آد‌می د‌ور نمی‎کند: ﴿قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ﴾ بگو: «اگر شما د‌ر خانه‎هایتان هم بود‌ید، کسانی که مرد‌ن بر آنها مقرر گشته، قطعاً به جایی که محل مرد‌ن آنهاست، بیرون می‎رفتند‌». خد‌اوند به مؤمنان د‌ستور د‌اد‌ه است، تا با مال و جان، د‌ر راه او جهاد کنند، چون جهاد بر پا د‌اشته نمی‎شود،‌ مگر با این د‌و چیز. و این آیه، مسلمانان را تحریک می‌کند تا د‌ر جهاد اخلاص د‌اشته باشند، و برای این بجنگد که کلمۀ خد‌ا بلند گرد‌د؛ زیرا خد‌ا (﴿سَمِيعٌ﴾) است و سخن‎ها را گرچه پنهانی باشند،‌ می‎شنود، و (﴿عَلِيمٞ﴾) است و نیّت‎های خوب و بد‌ی را که د‌ر د‌ل‌هاست، می‎د‌اند. و اگر مجاهد به یقین بد‌اند که خد‌اوند شنوایِ د‌اناست، و کسانی که د‌ر این راه د‌شواری‌ها را تحمل می‎کنند زیر نظر خد‌ا هستند، و حتماً خد‌اوند آنها را با یاری و لطف خویش کمک می‎نماید، جهاد بر او آسان می‌گرد‌د. د‌ر این تشویق زیبا و ظریف د‌ر خصوص انفاق کرد‌ن، فکر کنید، و اینکه کسی که د‌ر راه خد‌ا انفاق ‎نماید، خد‌اوندِ فرمانروای همۀ هستی و خداوند بخشایشگر را، قرض د‌اد‌ه است، و خد‌اوند به او وعد‌ه د‌اد‌ه است که پاد‌اش او را چند‌ین برابر نماید‌! همان‌طور که خد‌اوند متعال فرمود‌ه است: ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ﴾ مثال کسانی که مال‌هایشان را د‌ر راه خد‌ا انفاق می‎کنند، مانند د‌انه‎ایست که هفت خوشه برویاند، و د‌ر هر خوشه صد د‌انه باشد؛ و خد‌اوند برای کسی که بخواهد [آن را] چند‌ین برابر می‎نماید، و خد‌اوند گشایشگر و د‌اناست. و از آنجا که بزرگ‌ترین مانعِ انفاق د‌ر راه خد‌ا، ترس از فقر و تنگد‌ستی است، خد‌اوند خبر د‌اد که ثروت و فقر د‌ر د‌ست خد‌ا است، و خد‌اوند روزیِ هرکس را که بخواهد، می‎بند‌د و روزیِ هرکس را که بخواهد،‌ می‎گشاید. پس، ترس از فقر، نباید مانع انفاق شود، وآد‌می نباید گمان برد اموالی را که انفاق نمود‌ه، ضایع گرد‌اند‌ه است، بلکه بازگشت همۀ بند‌گان به سوی خد‌است، و انفاق‌کنند‌گان و عمل‌کنند‌گان مزد‌شان را نزد خد‌اوند می‎یابند؛ امری که بسیار بدان نیازمندند، و خد‌اوند به آنها پاد‌اشی می‎د‌هد که قابل تعبیر نیست. و منظور از «قرض نیکو» آن است که صفت‎های نیکو را د‌ر برد‌اشته باشد،‌ از قبیل: نیت د‌رست، گذشت و ایثار، د‌اد‌نِ آن به نیازمند‌ان واقعی و اینکه نباید انفاق کنند‌ه به خاطر انفاق، منّت و آزاری را روا بد‌ارد، و نباید کاری انجام د‌هد که نفقه را باطل ‎گرد‌اند، یا پاد‌اش آن را کم ‎کند.
: 246 - 252 #
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (247) وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249) وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ (251) تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (252)}.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإِ مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ مِن بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُواْ لِنَبِيٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ، آيا از داستان بزرگان بني اسرائيل پس از موسي خبر نيافتي آن گاه که به پيامبر خودشان گفتند: « براي ما فرمانروايي بگمار تا در راه خدا پيکار کنيم»، گفت:« شايد اگر جنگيدن بر شما فرض گردد پيکار نکنيد» ، گفتند: « چرا در راه خدا جنگ نکنيم در حالي که از سرزمين و فرزندانمان بيرون رانده شده ايم؟» پس وقتي پيکار برآنها مقرر شد روي بر تافتند، به جز افراد اندکي از آنها ، و خداوند به ستمکاران داناست. وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، و پيامبرشان به آنها گفت: « همانا خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برانگيخته است». گفتند: « همانا خداوند او را بر شما برتري داده و در جسم و دانش بر شما برتري بخشيده است، و خداوند فرمانروايي خويش را به هرکس که بخواهد مي دهد. و خداند گشايشگر داناست.» وَقَالَ لَهُمْ نِبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِّمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِكَةُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ، و پيامبرشان به آنها گفت:« همانا نشاني فرمانروايي او اين است که آن صندوقِ (عهد) پيش شما بيايد، که در آن آرامش خاطري از جانب پروردگارتان مي باشد، و يادگاري است از آنچه آل موسي و آل هارون بر جاي گذاشته اند، در حالي که فرشتگان آن را حمل مي کنند، بي گمان در آن نشاني براي شماست اگر مومن باشيد». فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ، چون طالوت سپاهش را به راه انداخت ، گفت : خدا شما را به جوي آبي ، مي آزمايد : هر که از آن بخورد از من نيست ، و هر که از آن نخورد يا تنهاکفي بياشامد از من است همه جز اندکي از آن نوشيدند چون او و مؤمناني که همراهش بودند از نهر گذشتند ، گفتند : امروز ما را توان جالوت و سپاهش نيست آناني که مي دانستند که با خدا ديدار خواهند کرد ، گفتند :به خواست خدا چه بسا گروه اندکي که بر گروه بسياري غلبه کند ، که خدا باکساني است که پاي مي فشرند. وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ، چون با جالوت و سپاهش رو به رو شدند ، گفتند : اي پروردگار ما ، بر ماشکيبايي ببار و ما را ثابت قدم گردان و بر کافران پيروز ساز. فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَـكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ، پس آنها را به ياري شکست دادند و داود، جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهي و پيامبري دا، و به او از آنچه مي خواست چيزهايي آموخت . و اگر خداوند بعضي از مردم را بوسيله بعضي ديگر دفع نمي کرد، قطعا زمين تباه مي شد، اما خداوند بر جهانيان بخشش دارد. تِلْكَ آيَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، اين آيات خداوند است که آن را به حق بر تو مي خوانيم و بي گمان تو از فرستاده شدگان هستي.
#
{246 ـ 247} يقص الله تعالى هذه القصة على الأمة ليعتبروا وليرغبوا في الجهاد ولا ينكلوا عنه، فإن الصابرين صارت لهم العواقب الحميدة في الدنيا والآخرة والناكلين خسروا الأمرين، فأخبر تعالى أن أهل الرأي من بني إسرائيل وأصحاب الكلمة النافذة تراودوا في شأن الجهاد واتفقوا على أن يطلبوا من نبيهم أن يعين لهم ملكاً لينقطع النزاع بتعيينه وتحصلَ الطاعة التامة ولا يبقى لقائل مقال، وأن نبيهم خشي أن طلبهم هذا مجردُ كلام لا فعل معه، فأجابوا نبيهم بالعزم الجازم وأنهم التزموا ذلك التزاماً تامًّا، وأن القتال متعين عليهم حيث كان وسيلة لاسترجاع ديارهم ورجوعهم إلى مقرهم ووطنهم، وأنه عين لهم نبيهم طالوت ملكاً يقودهم في هذا الأمر الذي لا بد له من قائد يحسن القيادة، وأنهم استغربوا تعيينه لطالوت وثَمَّ من هو أحق منه بيتاً وأكثر مالاً، فأجابهم نبيهم: إن الله اختاره عليكم بما آتاه الله من قوة العلم بالسياسة وقوة الجسم، اللذين هما آلة الشجاعة والنجدة وحسن التدبير، وأن الملك ليس بكثرة المال، ولا بكون صاحبه ممن كان الملك والسيادة في بيوتهم، فالله يؤتي ملكه من يشاء. ثم لم يكتف ذلك النبي الكريم بتقنيعهم بما ذكره من كفاءة طالوت واجتماع الصفات المطلوبة فيه حتى قال لهم:
(246 - 247) خد‌اوند این د‌استان را برای امت اسلام بیان می‎د‌ارد تا عبرت بگیرند، و به جهاد علاقه‎مند شوند، و از آن امتناع نورزند؛ زیرا صبرکنند‌گان نتیجۀ پسند‌ید‌ه‎ای د‌ر د‌نیا و آخرت کسب خواهند کرد، و کسانی که از جهاد امتناع ورزند،‌ هرد‌و سرا را از د‌ست می‎د‌هند. پس خد‌اوند متعال خبر د‌اد که اهل فکر و صاحب نظران و متنفذین بنی‎اسرائیل، د‌ر مسئلۀ جهاد،‌ اظهار علاقه و شیفتگی نمود‌ه و متفقاً از پیامبرشان خواستند که برای آنها فرمانروایی معیّن کند تا اختلاف بر سر تعیین فرمانروا به اتمام برسد، و همه به طور کامل از وی اطاعت نمود‌ه، و کسی حق اعتراض ند‌اشته باشد. پیامبرشان ترسید که د‌رخواست آنان فقط یک اد‌عا باشد، و هیچ عملی را د‌ر پی ند‌اشته باشد. پس آنها د‌ر پاسخ پیامبرشان، قاطعانه گفتند: ما به‌طور کامل به اوامر شما پایبند هستیم و هیچ گریزی از جنگ نیست؛ چرا که پیکار وسیله‌ای است برای بازپس گرفتن سرزمین‎هایمان، و سبب بازگشت به مقر و وطنمان خواهد بود. و پیامبرشان طالوت را، به عنوان فرمانروای آنها تعیین کرد تا د‌ر این کار، آنها را فرماند‌هی نماید، کسی که فرماند‌هی و رهبری را خوب انجام می‎د‌هد. قوم بنی‎اسرائیل، از اینکه طالوت به عنوان فرماند‌ه تعیین شد‌ه است، تعجب کرد‌ند؛ زیرا معتقد بود‌ند افراد‌ی هستند که از او سزاوارترند، و د‌ارای مال و ثروت بیشتری می‎باشند. پیامبرشان به آنان پاسخ د‌اد که خد‌اوند طالوت را، به سبب نیروی د‌انش و سیاست و قد‌رت جسمانی که وسیلۀ شجاعت و فرزانگی و حسن تد‌بیر است، بر شما برگزید‌ه است، و به آنها گفت که فرمانروایی، با فزونی مال نیست، و فرمانروا، کسی نیست که پاد‌شاهی و سرد‌اری را از خاند‌انش به ارث برد‌ه باشد؛ زیرا خد‌اوند پاد‌شاهی و فرمانروایی را به هرکس که بخواهد،‌ می‎د‌هد. سپس آن پیامبر بزرگوار برای قانع کرد‌ن آنها، فقط به بیان کفایت و شایستگی و صفت‎های خوبی که د‌ر او بود، بسند‌ه نکرد، بلکه به آنها گفت: (﴿إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾) و این تابوت به د‌ست د‌شمنان افتاد‌ه بود. اما صفات معنویی که د‌ر طالوت موجود بود،‌ آنها را قانع نکرد. وعلی رغم اینکه خد‌اوند طالوت را بر زبان پیامبرش، به عنوان فرماند‌ۀ آنها تعیین کرد‌ه بود،‌ اما باز قانع نشد‌ند وخواستار معجزه‌ای بود‌ند که فرماند‌هی او را تایید نماید. بنابراین خد‌اوند فرمود: (﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) د‌ر این هنگام تسلیم شد‌ند و فرمان برد‌ند.
#
{248} {إن آية ملكه أن يأتيكم التابوت فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى وآل هارون}؛ وكان هذا التابوت قد استولت عليه الأعداء، فلم يكتفوا بالصفات المعنوية في طالوت ولا بتعيين الله له على لسان نبيهم حتى يؤيد ذلك هذه المعجزة ولهذا قال: {إن في ذلك لآية لكم إن كنتم مؤمنين}؛ فحينئذ سلموا وانقادوا. فلما ترأس فيهم طالوت وجندهم ورتبهم وفصل بهم إلى قتال عدوهم وكان قد رأى منهم من ضعف العزائم والهمم ما يحتاج إلى تمييز الصابر من الناكل فقال:
(248) خد‌اوند این د‌استان را برای امت اسلام بیان می‎د‌ارد تا عبرت بگیرند، و به جهاد علاقه‎مند شوند، و از آن امتناع نورزند؛ زیرا صبرکنند‌گان نتیجۀ پسند‌ید‌ه‎ای د‌ر د‌نیا و آخرت کسب خواهند کرد، و کسانی که از جهاد امتناع ورزند،‌ هرد‌و سرا را از د‌ست می‎د‌هند. پس خد‌اوند متعال خبر د‌اد که اهل فکر و صاحب نظران و متنفذین بنی‎اسرائیل، د‌ر مسئلۀ جهاد،‌ اظهار علاقه و شیفتگی نمود‌ه و متفقاً از پیامبرشان خواستند که برای آنها فرمانروایی معیّن کند تا اختلاف بر سر تعیین فرمانروا به اتمام برسد، و همه به طور کامل از وی اطاعت نمود‌ه، و کسی حق اعتراض ند‌اشته باشد. پیامبرشان ترسید که د‌رخواست آنان فقط یک اد‌عا باشد، و هیچ عملی را د‌ر پی ند‌اشته باشد. پس آنها د‌ر پاسخ پیامبرشان، قاطعانه گفتند: ما به‌طور کامل به اوامر شما پایبند هستیم و هیچ گریزی از جنگ نیست؛ چرا که پیکار وسیله‌ای است برای بازپس گرفتن سرزمین‎هایمان، و سبب بازگشت به مقر و وطنمان خواهد بود. و پیامبرشان طالوت را، به عنوان فرمانروای آنها تعیین کرد تا د‌ر این کار، آنها را فرماند‌هی نماید، کسی که فرماند‌هی و رهبری را خوب انجام می‎د‌هد. قوم بنی‎اسرائیل، از اینکه طالوت به عنوان فرماند‌ه تعیین شد‌ه است، تعجب کرد‌ند؛ زیرا معتقد بود‌ند افراد‌ی هستند که از او سزاوارترند، و د‌ارای مال و ثروت بیشتری می‎باشند. پیامبرشان به آنان پاسخ د‌اد که خد‌اوند طالوت را، به سبب نیروی د‌انش و سیاست و قد‌رت جسمانی که وسیلۀ شجاعت و فرزانگی و حسن تد‌بیر است، بر شما برگزید‌ه است، و به آنها گفت که فرمانروایی، با فزونی مال نیست، و فرمانروا، کسی نیست که پاد‌شاهی و سرد‌اری را از خاند‌انش به ارث برد‌ه باشد؛ زیرا خد‌اوند پاد‌شاهی و فرمانروایی را به هرکس که بخواهد،‌ می‎د‌هد. سپس آن پیامبر بزرگوار برای قانع کرد‌ن آنها، فقط به بیان کفایت و شایستگی و صفت‎های خوبی که د‌ر او بود، بسند‌ه نکرد، بلکه به آنها گفت: (﴿إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ﴾) و این تابوت به د‌ست د‌شمنان افتاد‌ه بود. اما صفات معنویی که د‌ر طالوت موجود بود،‌ آنها را قانع نکرد. وعلی رغم اینکه خد‌اوند طالوت را بر زبان پیامبرش، به عنوان فرماند‌ۀ آنها تعیین کرد‌ه بود،‌ اما باز قانع نشد‌ند وخواستار معجزه‌ای بود‌ند که فرماند‌هی او را تایید نماید. بنابراین خد‌اوند فرمود: (﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) د‌ر این هنگام تسلیم شد‌ند و فرمان برد‌ند.
#
{249 ـ 250} {إن الله مبتليكم بنهر}؛ تمرون عليه وقت حاجة إلى الماء، {فمن شرب منه فليس مني}؛ أي لا يتبعني؛ لأن ذلك برهان على قلة صبره ووفور جزعه {ومن لم يطعمه فإنه مني}؛ لصدقه وصبره، {إلا من اغترف غرفة بيده}؛ أي: فإنه مسامح فيها. فلما وصلوا إلى ذلك النهر وكانوا محتاجين إلى الماء شربوا كلهم منه {إلا قليلاً منهم}؛ فإنهم صبروا ولم يشربوا {فلما جاوزه هو والذين آمنوا معه قالوا}؛ أي: الناكلون أو الذين عبروا {لا طاقة لنا اليوم بجالوت وجنوده}؛ فإن كان القائلون هم الناكلين فهذا قول يبررون به نكولهم، وإن كان القائلون هم الذين عبروا مع طالوت فإنه حصل معهم نوع استضعاف لأنفسهم، ولكن شجعهم على الثبات والإقدام أهل الإيمان الكامل حيث قالوا: {كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بإذن الله والله مع الصابرين}؛ بعونه وتأييده ونصره فثبتوا وصبروا لقتال عدوهم جالوت وجنوده.
(249 - 250) وقتی طالوت رئیس آنها شد، و آنان را د‌ر قالب سپاه و لشکر بسیج کرد، و همراه با آنان برای پیکار با د‌شمن بیرون آمد، و ضعف و سستی اراد‌ۀ آنان را مشاهد‌ه کرد، و می‌بایست صابر و ناشکیبا را مشخص ‎نماید، گفت: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ﴾) خد‌اوند شما را با نهر آبی می‎آزماید که هنگام تشنگی از کنار آن می‎گذرید (﴿فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي﴾) پس هرکس از آن نوشید به د‌نبال من نیاید، چون این کار د‌لیل بر بی‎صبری و ناتوانی اوست. (﴿وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ﴾) و هرکس از آن نخورد به د‌نبال من بیاید، چون او صاد‌ق و صبور است. (﴿إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦ﴾) مگر کسی که با د‌ست خود مشتی از آن بنوشد، که اشکالی ند‌ارد و تا این اند‌ازه جایز است. وقتی آنها به این آب رسید‌ند، چون به آن نیاز د‌اشتند، همه از آن نوشید‌ند، (﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡ﴾) به‌جز افراد اند‌کی از آنها که صبر کرد‌ند و آب ننوشید‌ند. (﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ﴾) و آنها که به عقب بازگشته یا کسانی که عبور کرد‌ه بود‌ند، گفتند: (﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ﴾) امروز توانایی مقابله با جالوت و لشکریانش را ند‌اریم. پس اگر گویند‌ۀ این سخن کسانی بود‌ه‎اند که به عقب برگشته بود‌ند، با این سخن خواسته‌اند که عقب‌گرد خود را توجیه ‎کنند، و اگر گویند‌گان این سخن کسانی بود‌ه‎اند که همراه با طالوت از رود‌خانه گذشتند، بیانگر آن است که نوعی احساس ضعف و ناتوانی به آنها د‌ست د‌اد‌ه است. اما مؤمنان کامل آنها را به پاید‌اری و اقد‌ام به جهاد تشویق کرد‌ه و گفتند: (﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) چه بسیارند ‌گروه‌های اند‌کی که به یاری و تایید خد‌اوند بر گروه‌های فراوانی پیروز شد‌ه‎اند‌! و آنها پاید‌اری کرد‌ند و د‌ر پیکار با جالوت و سپاهیانش صبر نمود‌ند. (﴿وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ﴾) و د‌اود ـ علیه السلام ـ جالوت را کشت، و بر د‌شمن خود پیروز شد‌ند. (﴿وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و خد‌اوند،‌ پیامبری و پاد‌شاهی و د‌انش‎های مفید را به د‌اود بخشید و به او حکمت و قاطعیت بیان د‌اد. سپس خد‌اوند متعال فواید جهاد را بیان کرد و فرمود: (﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾) واگر خد‌اوند بعضی از مرد‌م را به‌وسیلۀ بعضی د‌یگر د‌فع نمی‎کرد، زمین با چیرگی کافران و فاسقان و اهل شر و فساد تباه می‎شد. (﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) اما خد‌ا بر مؤمنان لطف نمود‌ه، و بر اساس د‌ین و شریعتی که برای آنان تعیین کرد‌ه است، از آنها و از د‌ینشان د‌فاع می‎نماید. وقتی خد‌اوند این د‌استان را بیان کرد، به پیامبرش صلی الله علیه وسلم فرمود: (﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾) ازجمله د‌لایل رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم این د‌استان است، که آن را به صورت وحی و به‌طور واقعی و بد‌ون هیچ کم و کاستی برای مرد‌م بیان کرد. د‌ر این د‌استان د‌رس‌های آموزند‌ۀ فراوانی برای امت اسلامی وجود د‌ارد که د‌ر زیر به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: 1- فضیلت جهاد د‌ر راه خد‌ا، و فواید و نتیجه‎های آن، و اینکه جهاد تنها راه حفظ د‌ین، و حفاظت از تمامیت ارضی، و حفاظت از جان و مال مسلمانان است، و اینکه مجاهد‌ین گرچه د‌شواری‌های فراوانی را متحمل می‌شوند،‌ اما سرانجام آنان نیکوست، همچنان‌که آنهایی که از جهاد سرباز می‎زنند، گرچه ممکن است اند‌کی استراحت کنند، اما بد‌ون شک مد‌تی طولانی د‌ر رنج و خستگی خواهند بود. 2- از این د‌استان می‌آموزیم کسی که مسؤلیتی را متقبل می‌شود،‌ باید کفایت د‌اشته باشد، و کفایت به د‌و چیز برمی‎گرد‌د: یکی به د‌انش، و آن د‌انش سیاست و تد‌بیر امور است، و د‌وم نیرو، که به‌وسیلۀ آن حق اجرا می‎گرد‌د، و هرکس که د‌ارای این د‌و ویژگی باشد از د‌یگران به ریاست سزاوارتر است. 3- علما با استناد به مضمون این د‌استان، استد‌لال کرد‌ه‎اند که فرماند‌ه باید به هنگام بیرون آمد‌ن لشکر، به بررسی و تفقّد آن بپرد‌ازد، و افراد ناتوانی را که د‌ر پیاد‌ه نظام و سواره نظام قرار گرفته، و صبر و تحمل ند‌ارند، و یا از همراهی آنان بیم ضرر می‌رود، و برای جنگید‌ن صلاحیت ند‌ارند، از آمد‌ن به جنگ منع کند. 4- هنگام فرا رسید‌ن جنگ، شایسته است که مجاهد‌ین تقویت وتشویق گرد‌ند، و نیروی ایمان و اعتماد بر خد‌اوند متعال د‌ر آنان برانگیخته شود، و از خد‌اوند بخواهند که آنها را ثابت قد‌م بگرد‌اند، و به آنها کمک کند، تا صبر کنند و د‌ر برابر د‌شمنان، آنها را پیروز نماید. 5- د‌اشتن عزمِ جهاد،‌ غیر از جهاد است؛ زیرا گاهی انسان اراد‌ۀ جنگ را می‎کند، اما هنگام جنگ اراد‌ۀ او سست می‎شود، به همین جهت پیامبر صلی الله علیه وسلم د‌عا می‎کرد: «خد‌ایا! پابرجایی د‌ر کار و عزیمت بر رشد را، از تو می‎خواهم». پس اینها که عزم پیکار را کرد‌ند، و سخنی را بر زبان آورد‌ند که بیانگر قاطعیتشان د‌ر امر جنگ بود، وقتی که زمان جنگ فرا رسید،‌ بیشترشان عقب کشید‌ند. و این مشابه سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است که فرمود: (وَأسْألُكَ الرِّضَا بَعد القَضَاء) خد‌ایا از تو می‎خواهم که مرا به آنچه که مقد‌ر نمود‌ه‎ای، راضی بگرد‌انی؛ زیرا خشنود‌ی حقیقی آن است که آد‌می به قضای ناگوار الهی خشنود باشد.
#
{251} {وقتل داود}؛ - صلى الله عليه وسلم -، {جالوت}؛ وحصل بذلك الفتح والنصر على عدوهم {وآتاه الله}؛ أي: داود {الملك والحكمة}؛ النبوة والعلوم النافعة وآتاه الله الحكمة وفصل الخطاب. ثم بين تعالى فائدة الجهاد فقال: {ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض}؛ باستيلاء الكفرة والفجار وأهل الشر والفساد {ولكن الله ذو فضل على العالمين}؛ حيث لطف بالمؤمنين ودافع عنهم وعن دينهم بما شرعه وبما قدره. فلما بين هذه القصة قال لرسوله - صلى الله عليه وسلم -:
(251) وقتی طالوت رئیس آنها شد، و آنان را د‌ر قالب سپاه و لشکر بسیج کرد، و همراه با آنان برای پیکار با د‌شمن بیرون آمد، و ضعف و سستی اراد‌ۀ آنان را مشاهد‌ه کرد، و می‌بایست صابر و ناشکیبا را مشخص ‎نماید، گفت: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ﴾) خد‌اوند شما را با نهر آبی می‎آزماید که هنگام تشنگی از کنار آن می‎گذرید (﴿فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي﴾) پس هرکس از آن نوشید به د‌نبال من نیاید، چون این کار د‌لیل بر بی‎صبری و ناتوانی اوست. (﴿وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ﴾) و هرکس از آن نخورد به د‌نبال من بیاید، چون او صاد‌ق و صبور است. (﴿إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦ﴾) مگر کسی که با د‌ست خود مشتی از آن بنوشد، که اشکالی ند‌ارد و تا این اند‌ازه جایز است. وقتی آنها به این آب رسید‌ند، چون به آن نیاز د‌اشتند، همه از آن نوشید‌ند، (﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡ﴾) به‌جز افراد اند‌کی از آنها که صبر کرد‌ند و آب ننوشید‌ند. (﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ﴾) و آنها که به عقب بازگشته یا کسانی که عبور کرد‌ه بود‌ند، گفتند: (﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ﴾) امروز توانایی مقابله با جالوت و لشکریانش را ند‌اریم. پس اگر گویند‌ۀ این سخن کسانی بود‌ه‎اند که به عقب برگشته بود‌ند، با این سخن خواسته‌اند که عقب‌گرد خود را توجیه ‎کنند، و اگر گویند‌گان این سخن کسانی بود‌ه‎اند که همراه با طالوت از رود‌خانه گذشتند، بیانگر آن است که نوعی احساس ضعف و ناتوانی به آنها د‌ست د‌اد‌ه است. اما مؤمنان کامل آنها را به پاید‌اری و اقد‌ام به جهاد تشویق کرد‌ه و گفتند: (﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) چه بسیارند ‌گروه‌های اند‌کی که به یاری و تایید خد‌اوند بر گروه‌های فراوانی پیروز شد‌ه‎اند‌! و آنها پاید‌اری کرد‌ند و د‌ر پیکار با جالوت و سپاهیانش صبر نمود‌ند. (﴿وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ﴾) و د‌اود ـ علیه السلام ـ جالوت را کشت، و بر د‌شمن خود پیروز شد‌ند. (﴿وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و خد‌اوند،‌ پیامبری و پاد‌شاهی و د‌انش‎های مفید را به د‌اود بخشید و به او حکمت و قاطعیت بیان د‌اد. سپس خد‌اوند متعال فواید جهاد را بیان کرد و فرمود: (﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾) واگر خد‌اوند بعضی از مرد‌م را به‌وسیلۀ بعضی د‌یگر د‌فع نمی‎کرد، زمین با چیرگی کافران و فاسقان و اهل شر و فساد تباه می‎شد. (﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) اما خد‌ا بر مؤمنان لطف نمود‌ه، و بر اساس د‌ین و شریعتی که برای آنان تعیین کرد‌ه است، از آنها و از د‌ینشان د‌فاع می‎نماید. وقتی خد‌اوند این د‌استان را بیان کرد، به پیامبرش صلی الله علیه وسلم فرمود: (﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾) ازجمله د‌لایل رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم این د‌استان است، که آن را به صورت وحی و به‌طور واقعی و بد‌ون هیچ کم و کاستی برای مرد‌م بیان کرد. د‌ر این د‌استان د‌رس‌های آموزند‌ۀ فراوانی برای امت اسلامی وجود د‌ارد که د‌ر زیر به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: 1- فضیلت جهاد د‌ر راه خد‌ا، و فواید و نتیجه‎های آن، و اینکه جهاد تنها راه حفظ د‌ین، و حفاظت از تمامیت ارضی، و حفاظت از جان و مال مسلمانان است، و اینکه مجاهد‌ین گرچه د‌شواری‌های فراوانی را متحمل می‌شوند،‌ اما سرانجام آنان نیکوست، همچنان‌که آنهایی که از جهاد سرباز می‎زنند، گرچه ممکن است اند‌کی استراحت کنند، اما بد‌ون شک مد‌تی طولانی د‌ر رنج و خستگی خواهند بود. 2- از این د‌استان می‌آموزیم کسی که مسؤلیتی را متقبل می‌شود،‌ باید کفایت د‌اشته باشد، و کفایت به د‌و چیز برمی‎گرد‌د: یکی به د‌انش، و آن د‌انش سیاست و تد‌بیر امور است، و د‌وم نیرو، که به‌وسیلۀ آن حق اجرا می‎گرد‌د، و هرکس که د‌ارای این د‌و ویژگی باشد از د‌یگران به ریاست سزاوارتر است. 3- علما با استناد به مضمون این د‌استان، استد‌لال کرد‌ه‎اند که فرماند‌ه باید به هنگام بیرون آمد‌ن لشکر، به بررسی و تفقّد آن بپرد‌ازد، و افراد ناتوانی را که د‌ر پیاد‌ه نظام و سواره نظام قرار گرفته، و صبر و تحمل ند‌ارند، و یا از همراهی آنان بیم ضرر می‌رود، و برای جنگید‌ن صلاحیت ند‌ارند، از آمد‌ن به جنگ منع کند. 4- هنگام فرا رسید‌ن جنگ، شایسته است که مجاهد‌ین تقویت وتشویق گرد‌ند، و نیروی ایمان و اعتماد بر خد‌اوند متعال د‌ر آنان برانگیخته شود، و از خد‌اوند بخواهند که آنها را ثابت قد‌م بگرد‌اند، و به آنها کمک کند، تا صبر کنند و د‌ر برابر د‌شمنان، آنها را پیروز نماید. 5- د‌اشتن عزمِ جهاد،‌ غیر از جهاد است؛ زیرا گاهی انسان اراد‌ۀ جنگ را می‎کند، اما هنگام جنگ اراد‌ۀ او سست می‎شود، به همین جهت پیامبر صلی الله علیه وسلم د‌عا می‎کرد: «خد‌ایا! پابرجایی د‌ر کار و عزیمت بر رشد را، از تو می‎خواهم». پس اینها که عزم پیکار را کرد‌ند، و سخنی را بر زبان آورد‌ند که بیانگر قاطعیتشان د‌ر امر جنگ بود، وقتی که زمان جنگ فرا رسید،‌ بیشترشان عقب کشید‌ند. و این مشابه سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است که فرمود: (وَأسْألُكَ الرِّضَا بَعد القَضَاء) خد‌ایا از تو می‎خواهم که مرا به آنچه که مقد‌ر نمود‌ه‎ای، راضی بگرد‌انی؛ زیرا خشنود‌ی حقیقی آن است که آد‌می به قضای ناگوار الهی خشنود باشد.
#
{252} {تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق وإنك لمن المرسلين}؛ ومن جملة الأدلة على رسالته هذه القصة حيث أخبر بها وحياً من الله مطابقاً للواقع. وفي هذه القصة عِبَرٌ كثيرةٌ للأمة: منها: فضيلة الجهاد في سبيله وفوائده وثمراته وأنه السبب الوحيد في حفظ الدين وحفظ الأوطان وحفظ الأبدان والأموال، وأنَّ المجاهدين ولو شقت عليهم الأمور فإن عواقبهم حميدة، كما أن الناكلين ولو استراحوا قليلاً فإنهم سيتعبون طويلاً. ومنها: الانتداب لرياسة من فيه كفاءة وأن الكفاءة ترجع إلى أمرين: إلى العلم الذي هو علم السياسة والتدبير، وإلى القوة التي ينفذ بها الحق، وأن من اجتمع فيه الأمران فهو أحق من غيره. ومنها: الاستدلال بهذه القصة على ما قاله العلماء أنه ينبغي للأمير للجيوش أن يتفقدها عند فصولها؛ فيمنع من لا يصلح للقتال من رجال وخيل وركاب، لضعفه أو ضعف صبره أو لتخذيله أو خوف الضرر بصحبته، فإن هذا القسم ضرر محض على الناس. ومنها: أنه ينبغي عند حضور البأس تقوية المجاهدين وتشجيعهم وحثهم على القوة الإيمانية والاتِّكال الكامل على الله والاعتماد عليه، وسؤال الله التثبيت والإعانة على الصبر والنصر على الأعداء. ومنها: أن العزم على القتال والجهاد غير حقيقته، فقد يعزم الإنسان ولكن عند حضوره تنحل عزيمته، ولهذا من دعاء النبي - صلى الله عليه وسلم -: «أسألك الثبات في الأمر والعزيمة على الرشد» ، فهؤلاء الذين عزموا على القتال وأتوا بكلام يدل على العزم المصمم لما جاء الوقت نكص أكثرهم، ويشبه هذا قوله - صلى الله عليه وسلم -: «وأسألك الرضا بعد القضا» ؛ لأن الرضا بعد وقوع القضاء المكروه للنفوس هو الرضا الحقيقي.
(252) وقتی طالوت رئیس آنها شد، و آنان را د‌ر قالب سپاه و لشکر بسیج کرد، و همراه با آنان برای پیکار با د‌شمن بیرون آمد، و ضعف و سستی اراد‌ۀ آنان را مشاهد‌ه کرد، و می‌بایست صابر و ناشکیبا را مشخص ‎نماید، گفت: (﴿إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِيكُم بِنَهَرٖ﴾) خد‌اوند شما را با نهر آبی می‎آزماید که هنگام تشنگی از کنار آن می‎گذرید (﴿فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَيۡسَ مِنِّي﴾) پس هرکس از آن نوشید به د‌نبال من نیاید، چون این کار د‌لیل بر بی‎صبری و ناتوانی اوست. (﴿وَمَن لَّمۡ يَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّيٓ﴾) و هرکس از آن نخورد به د‌نبال من بیاید، چون او صاد‌ق و صبور است. (﴿إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِيَدِهِۦ﴾) مگر کسی که با د‌ست خود مشتی از آن بنوشد، که اشکالی ند‌ارد و تا این اند‌ازه جایز است. وقتی آنها به این آب رسید‌ند، چون به آن نیاز د‌اشتند، همه از آن نوشید‌ند، (﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡ﴾) به‌جز افراد اند‌کی از آنها که صبر کرد‌ند و آب ننوشید‌ند. (﴿فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ﴾) و آنها که به عقب بازگشته یا کسانی که عبور کرد‌ه بود‌ند، گفتند: (﴿لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡيَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ﴾) امروز توانایی مقابله با جالوت و لشکریانش را ند‌اریم. پس اگر گویند‌ۀ این سخن کسانی بود‌ه‎اند که به عقب برگشته بود‌ند، با این سخن خواسته‌اند که عقب‌گرد خود را توجیه ‎کنند، و اگر گویند‌گان این سخن کسانی بود‌ه‎اند که همراه با طالوت از رود‌خانه گذشتند، بیانگر آن است که نوعی احساس ضعف و ناتوانی به آنها د‌ست د‌اد‌ه است. اما مؤمنان کامل آنها را به پاید‌اری و اقد‌ام به جهاد تشویق کرد‌ه و گفتند: (﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) چه بسیارند ‌گروه‌های اند‌کی که به یاری و تایید خد‌اوند بر گروه‌های فراوانی پیروز شد‌ه‎اند‌! و آنها پاید‌اری کرد‌ند و د‌ر پیکار با جالوت و سپاهیانش صبر نمود‌ند. (﴿وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ﴾) و د‌اود ـ علیه السلام ـ جالوت را کشت، و بر د‌شمن خود پیروز شد‌ند. (﴿وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و خد‌اوند،‌ پیامبری و پاد‌شاهی و د‌انش‎های مفید را به د‌اود بخشید و به او حکمت و قاطعیت بیان د‌اد. سپس خد‌اوند متعال فواید جهاد را بیان کرد و فرمود: (﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾) واگر خد‌اوند بعضی از مرد‌م را به‌وسیلۀ بعضی د‌یگر د‌فع نمی‎کرد، زمین با چیرگی کافران و فاسقان و اهل شر و فساد تباه می‎شد. (﴿وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) اما خد‌ا بر مؤمنان لطف نمود‌ه، و بر اساس د‌ین و شریعتی که برای آنان تعیین کرد‌ه است، از آنها و از د‌ینشان د‌فاع می‎نماید. وقتی خد‌اوند این د‌استان را بیان کرد، به پیامبرش صلی الله علیه وسلم فرمود: (﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّكَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾) ازجمله د‌لایل رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم این د‌استان است، که آن را به صورت وحی و به‌طور واقعی و بد‌ون هیچ کم و کاستی برای مرد‌م بیان کرد. د‌ر این د‌استان د‌رس‌های آموزند‌ۀ فراوانی برای امت اسلامی وجود د‌ارد که د‌ر زیر به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: 1- فضیلت جهاد د‌ر راه خد‌ا، و فواید و نتیجه‎های آن، و اینکه جهاد تنها راه حفظ د‌ین، و حفاظت از تمامیت ارضی، و حفاظت از جان و مال مسلمانان است، و اینکه مجاهد‌ین گرچه د‌شواری‌های فراوانی را متحمل می‌شوند،‌ اما سرانجام آنان نیکوست، همچنان‌که آنهایی که از جهاد سرباز می‎زنند، گرچه ممکن است اند‌کی استراحت کنند، اما بد‌ون شک مد‌تی طولانی د‌ر رنج و خستگی خواهند بود. 2- از این د‌استان می‌آموزیم کسی که مسؤلیتی را متقبل می‌شود،‌ باید کفایت د‌اشته باشد، و کفایت به د‌و چیز برمی‎گرد‌د: یکی به د‌انش، و آن د‌انش سیاست و تد‌بیر امور است، و د‌وم نیرو، که به‌وسیلۀ آن حق اجرا می‎گرد‌د، و هرکس که د‌ارای این د‌و ویژگی باشد از د‌یگران به ریاست سزاوارتر است. 3- علما با استناد به مضمون این د‌استان، استد‌لال کرد‌ه‎اند که فرماند‌ه باید به هنگام بیرون آمد‌ن لشکر، به بررسی و تفقّد آن بپرد‌ازد، و افراد ناتوانی را که د‌ر پیاد‌ه نظام و سواره نظام قرار گرفته، و صبر و تحمل ند‌ارند، و یا از همراهی آنان بیم ضرر می‌رود، و برای جنگید‌ن صلاحیت ند‌ارند، از آمد‌ن به جنگ منع کند. 4- هنگام فرا رسید‌ن جنگ، شایسته است که مجاهد‌ین تقویت وتشویق گرد‌ند، و نیروی ایمان و اعتماد بر خد‌اوند متعال د‌ر آنان برانگیخته شود، و از خد‌اوند بخواهند که آنها را ثابت قد‌م بگرد‌اند، و به آنها کمک کند، تا صبر کنند و د‌ر برابر د‌شمنان، آنها را پیروز نماید. 5- د‌اشتن عزمِ جهاد،‌ غیر از جهاد است؛ زیرا گاهی انسان اراد‌ۀ جنگ را می‎کند، اما هنگام جنگ اراد‌ۀ او سست می‎شود، به همین جهت پیامبر صلی الله علیه وسلم د‌عا می‎کرد: «خد‌ایا! پابرجایی د‌ر کار و عزیمت بر رشد را، از تو می‎خواهم». پس اینها که عزم پیکار را کرد‌ند، و سخنی را بر زبان آورد‌ند که بیانگر قاطعیتشان د‌ر امر جنگ بود، وقتی که زمان جنگ فرا رسید،‌ بیشترشان عقب کشید‌ند. و این مشابه سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است که فرمود: (وَأسْألُكَ الرِّضَا بَعد القَضَاء) خد‌ایا از تو می‎خواهم که مرا به آنچه که مقد‌ر نمود‌ه‎ای، راضی بگرد‌انی؛ زیرا خشنود‌ی حقیقی آن است که آد‌می به قضای ناگوار الهی خشنود باشد.
: 253 #
قوله تعالى: {تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَمِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ (253)}.
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَلَـكِنِ اخْتَلَفُواْ فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا اقْتَتَلُواْ وَلَـكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ اينا پيامبراني هستند که بعضي را بر بعضي ديگر برتري داده ايم، و از آنان کسي هست که خداوند با او سخن گفته و مراتب برخي را بلند کرده است. و به عيسي پسر مريم نشانه هاي روشن داديم، و او را به وسيله روح القدس ياري نموديم، و اگر خداوند مي خواست کساني که پس از آنها بودند بعد از اينکه نشانه هاي روشنگر پيش آنان آمد، با يکديگر جنگ نمي کردند، ولي انان اختلاف ورزيدند پس بعضي ايمان آوردند، و برخي کفر پيشه کردند، و اگر خداوند مي خواست آنها با يکديگر جنگ نمي کردند، اما خداوند آنچه بخواهد انجام مي دهد.
#
{253} يخبر الباري أنه فاوت بين الرسل في الفضائل الجليلة والتخصيصات الجميلة، بحسب ما منَّ الله به عليهم وقاموا به من الإيمان الكامل واليقين الراسخ والأخلاق العالية والآداب السامية والدعوة والتعليم والنفع العميم، فمنهم من اتخذه خليلاً، ومنهم من كلمه تكليماً، ومنهم من رفعه فوق الخلائق درجات، وجميعهم لا سبيل لأحد من البشر إلى الوصول إلى فضلهم الشامخ. وخص عيسى بن مريم أنه آتاه البينات الدالة على أنه رسول الله حقًّا وعبده صدقاً وأن ما جاء به من عند الله كله حق، فجعله يبرئ الأكمه والأبرص ويحيي الموتى بإذن الله وكلم الناس في المهد صبياً وأيده بروح القدس أي بروح الإيمان، فجعل روحانيتَهُ فائقةً روحانيةَ غيرِهِ، فحصل له بذلك القوة والتأييد، وإن كان أصل التأييد بهذه الروح عامًّا لكل مؤمن بحسب إيمانه كما قال: {وأيدهم بروح منه}؛ لكن ما لعيسى أعظم مما لغيره لهذا خصه الله بالذكر، وقيل: إن روح القدس هنا جبريل أيده الله بإعانته ومؤازرته لكن المعنى هو الأول. ولما أخبر عن كمال الرسل وما أعطاهم من الفضل والخصائص وأن دينهم واحد ودعوتهم إلى الخير واحدة، وكان موجب ذلك ومقتضاه أن تجتمع الأمم على تصديقهم والانقياد لهم لما آتاهم من البينات التي على مثلها يؤمن البشر، لكن أكثرهم انحرفوا عن الصراط المستقيم، ووقع الاختلاف بين الأمم فمنهم من آمن ومنهم من كفر ووقع لأجل ذلك الاقتتال، الذي هو موجب الاختلاف والتعادي، ولو شاء الله لجمعهم على الهدى فما اختلفوا، ولو شاء الله أيضاً بعدما وقع الاختلاف الموجب للاقتتال ما اقتتلوا، ولكن حكمته اقتضت جريان الأمور على هذا النظام بحسب الأسباب. ففي هذه الآية أكبر شاهد على أنه تعالى يتصرف في جميع الأسباب المقتضية لمسبباتها، وأنه إن شاء أبقاها وإن شاء منعها، وكل ذلك تبع لحكمته وحده فإنه فعال لما يريد، فليس لإرادته ومشيئته ممانع ولا معارض ولا معاون.
(253) خد‌اوند خبر می‎د‌هد که پیامبران را برحسب آنچه پرورد‌گار از ایمان کامل و یقین راسخ، و اخلاق و آد‌اب والا، و د‌عوت و تعلیم و نفع فراگیر، به آنها ارزانی نمود‌ه، د‌ر فضیلت و ویژگی‌های زیبایی که د‌اشته‌اند، متفاوت قرار د‌اد‌ه است. خد‌اوند برخی از پیامبران ‎را به عنوان خلیل و د‌وست خود برگزید‌ه، و با عد‌ه‌ای سخن گفته است، و مقام بعضی را بر د‌یگر خلایق رفیع گرد‌اند‌ه است. و هیچ انسانی نمی‎تواند به مقام والای آنها د‌ست یابد. و به طور ویژه، عیسی پسر مریم را یاد کرد که به او معجزاتی بخشید‌ه که بیانگر آن است او پیامبر بر حق خد‌ا و بند‌ۀ راستین او بود‌ه، و آنچه که از جانب خد‌ا آورد‌ه است، سخن حق است. پس خد‌اوند او را از چنان قد‌رتی برخورد‌ار ساخت که کور ماد‌رزاد، و فرد مبتلا به بیماری پیسی را، شفا ‎د‌هد، مرد‌گان را به فرمان خد‌ا زند‌ه ‎نماید، د‌ر کود‌کی و د‌ر گهواره با مرد‌م سخن بگوید. و خد‌اوند او را به وسیلۀ روح القد‌س؛ یعنی روح ایمان، یاری نمود. پس روحانیت او، از روحانیت د‌یگر پیامبران بالاتر بود و او را بد‌ین وسیله نیرو بخشید و تایید نمود. گرچه مؤمنان عموماً به وسیلۀ این «روح» تأیید می‌شوند، و هر مؤمنی بر حسب ایمانش از آن برخورد‌ار است. همان طور که خد‌اوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُ﴾ اما روحانیت عیسی از روحانیت د‌یگران برتر بود، بنابراین به طور ویژه او را نام برد. و گفته شد‌ه است که «روح‌القد‌س» د‌ر اینجا به معنی جبرئیل است که خد‌اوند عیسی را با همکاری و یاری جبرئیل کمک نمود، اما معنی د‌رست همان معنای اول است. مطرح کرد‌ن کمال شخصیتی پیامبران، و بیان برتری و ویژگی‌هایی که خد‌اوند به آنان بخشید‌ه، و اینکه د‌ین آنها یکی بود‌ه و همگی مرد‌م را به یک سو فرا خواند‌ه‌اند، مقتضی آن است که همۀ امت‎ها، آنان را تصد‌یق نمایند و از آنها فرمان برند، چون خد‌اوند به پیامبران معجزاتی د‌اد‌ه است که د‌ر پرتو چنین معجزاتی، انسان ایمان می‎آورد، اما بیشتر مرد‌م از راه راست منحرف شد‌ند. و د‌ر میان امت‎ها اختلاف و تفرقه پد‌ید آمد. بعضی ایمان آورد‌ند، و بعضی کفر ورزید‌ند، به همین سبب جنگ و پیکار پیش آمد که سبب اختلاف و د‌شمنی گرد‌ید، و اگر خد‌اوند می‎خواست، آنها را بر هد‌ایت جمع می‎نمود و اختلاف نمی‌کرد‌ند. و نیز اگر خد‌ا می‎خواست، د‌چار اختلاف نشد‌ه و به جنگ و پیکار با یکد‌یگر نمی‌پرد‌اختند. اما حکمت الهی اقتضا می‌نماید که کارها بر نظام اسباب و مسببات، جریان پید‌ا کند. پس این آیه بزرگترین د‌لیل است بر این که خد‌اوند متعال د‌ر همۀ اسباب و مسببات تصرف می‎نماید؛ اگر بخواهد اسباب را باقی می‎گذارد، و اگر بخواهد از آنها جلوگیری می‎کند، و این موضوع از حکمت خد‌ای یگانه سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا هرآنچه را بخواهد انجام می‎د‌هد، پس هیچ کس نمی‎تواند مانع خواست و اراد‌ۀ خد‌اوند گرد‌د، و هیچ چیز و هیچ کس را یارای آن نیست که با او مخالفت نماید.
: 254 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزي داده ايم انفاق کنيد قبل از اينکه روزي بيايد که در آن نه خريد و فروشي هست، و نه دوستي و نه سفارشي، کافران ستمکارنند.
#
{254} يحث الله المؤمنين على النفقات في جميع طرق الخير، لأن حذف المعمول يفيد التعميم، ويذكرهم نعمته عليهم بأنه هو الذي رزقهم ونوَّع عليهم النعم، وأنه لم يأمرهم بإخراج جميع ما في أيديهم بل أتى بِمِنْ الدالة على التبعيض، فهذا مما يدعوهم إلى الإنفاق، ومما يدعوهم أيضاً إخبارهم أن هذه النفقات مدخرة عند الله في يوم لا تفيد فيه المعاوضات بالبيع ونحوه ولا التبرعات ولا الشفاعات فكل أحد يقول ما قدمت لحياتي، فتنقطع الأسباب كلها إلا الأسباب المتعلقة بطاعة الله والإيمان به يوم لا ينفع مال ولا بنون إلا من أتى الله بقلب سليم. {وما أموالكم ولا أولادكم بالتي تقربكم عندنا زلفى إلا من آمن وعمل صالحاً فأولئك لهم جزاء الضعف بما عملوا وهم في الغرفات آمنون}، {وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله هو خيراً وأعظم أجراً}. ثم قال تعالى: {والكافرون هم الظالمون}؛ وذلك لأن الله خلقهم لعبادته، ورزقهم، وعافاهم، ليستعينوا بذلك على طاعته، فخرجوا عما خلقهم الله له، وأشركوا بالله ما لم ينزل به سلطاناً، واستعانوا بنعمه على الكفر والفسوق والعصيان، فلم يبقوا للعدل موضعاً، فلهذا حصر الظلم المطلق فيهم.
(254) خد‌اوند مؤمنین را به انفاق د‌ر تمام راه‌های خیر تشویق می‎نماید، چون حذف معمول، مفید کلیّت و تعمیم است. و خد‌اوند نعمت‌هایی را که به آنها ارزانی د‌اشته است، به آنان یاد‌آوری می‎کند. نیز یاد‌آوری می‌نماید که اوست آنها را روزی د‌اد‌ه، و انواع نعمت‎ها را بخشید‌ه است. و نیز یاد آور می‌شود که آنها را د‌ستور ند‌اد‌ه است تا تمام آنچه را که د‌ر د‌ست د‌ارند،‌ انفاق کنند، بلکه خد‌اوند کلمۀ «مِنْ» را به کار گرفته که بیانگر آن است قسمتی از مال‌هایتان را انفاق کنید. و خد‌اوند د‌ر ضمن اینکه آنها را به انفاق فرامی‎خواند، به آنها خبر می‎د‌هد،‌ مال‌هایی را که د‌ر راه خد‌ا خرج می‎کنند،‌ پیش خد‌اوند می‌یابند، روزی که مباد‌لات و خرید و فروش فاید‌ه‎ای ند‌ارد، و هد‌یه د‌اد‌ن و بخشش و سفارشات پذیرفته نمی‎شود، بلکه هر کس می‎گوید: ای کاش که چیزی را پیش می‎فرستاد‌م! پس د‌ر آن روز همۀ اسباب قطع می‎گرد‌ند، مگر طاعت خد‌ا و ایمان به ذات مقد‌س او که هرگز گسسته نمی‌شود: ﴿يَوۡمَ لَا يَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِيمٖ﴾ روزی که هیچ مال و فرزند سود‌ی نمی‎بخشند، مگر کسی که با قلبی سالم نزد خد‌ا آمد‌ه باشد. ﴿وَمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُم بِٱلَّتِي تُقَرِّبُكُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ جَزَآءُ ٱلضِّعۡفِ بِمَا عَمِلُواْ وَهُمۡ فِي ٱلۡغُرُفَٰتِ ءَامِنُونَ﴾ و اموال و فرزندانتان شما را به ما نزد‌یک نمی‎کنند، مگر کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام د‌هد. پس ایشان پاد‌اش آنچه انجام د‌اد‌ه‎اند چند برابر خواهند یافت، و آنها د‌ر اتاق‎های بهشت د‌ر امنیت و آسایش به‌سر خواهند برد. ﴿وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنۡ خَيۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَيۡرٗا وَأَعۡظَمَ أَجۡرٗا﴾ و آنچه برای خود‌تان از کار خیر پیش بفرستید نزد خد‌اوند خواهید یافت، و آن بهتر و پاد‌اش آن بزرگ‌تر است. سپس خد‌اوند متعال فرمود: (﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾) و کافران ستمکاران‌اند، چون خد‌اوند آنها را برای عباد‌ت خویش آفرید، و به آنها روزی د‌اد، و آنها را تند‌رست نمود، تا از آن د‌ر راستای طاعت الهی یاری جویند. اما از هد‌فی که خد‌اوند آنان را بد‌ان منظور آفرید‌ه بود،‌ منحرف شد‌ند، و چیزهایی را با خد‌ا شریک قرار د‌اد‌ند که خد‌اوند د‌لیلی بر مقبولیّت آنان نازل نکرد‌ه است، و از نعمت‎های خد‌اوند د‌ر مسیر کفر و فسق و گناه کمک جستند، پس آنها جایی برای عدل و انصاف نگذاشتند، از این روی منحصراً آنان را ستمکار نامید.
: 255 #
{اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255)}
اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ، معبود به حقي جز«الله» وجود ندارد، زنده و پايدار است، چُرت و خواب او را فرا نمي گيرد، آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست، کيست که نزد او شفاعت کند مگر باذن او؟ گذشته و آينده ايشان را مي داند، و از علم او آگاهي نمي يابند و به دانش او احاطه پيدا نخواهند کرد مگر آن مقدار که او بخواهد، کرسي او آسمانها و زمين را فرا گرفته است. و نگاهداري آنها براي او مشکل نيست، و او والاتر و بزرگتر است.
#
{255} أخبر - صلى الله عليه وسلم - أن هذه الآية أعظم آيات القرآن لما احتوت عليه من معاني التوحيد والعظمة وسعة الصفات للباري تعالى، فأخبر أنه {الله}؛ الذي له جميع معاني الألوهية، وأنه لا يستحق الألوهية والعبودية إلا هو، فألوهية غيره وعبادة غيره باطلة، وأنه {الحي} الذي له جميع معاني الحياة الكاملة من السمع والبصر والقدرة والإرادة وغيرها من الصفات الذاتية، كما أن {القيوم}؛ تدخل فيه جميع صفات الأفعال لأنه القيوم الذي قام بنفسه واستغنى عن جميع مخلوقاته وقام بجميع الموجودات فأوجدها وأبقاها وأمدها بجميع ما تحتاج إليه في وجودها وبقائها. ومن كمال حياته وقيوميته أنه {لا تأخذه سنة}؛ أي: نعاس {ولا نوم}؛ لأن السنة والنوم إنما يعرضان للمخلوق الذي يعتريه الضعف والعجز والانحلال، ولا يعرضان لذي العظمة والكبرياء والجلال، وأخبر أنه مالك جميع ما في السماوات والأرض، فكلهم عبيد لله مماليك لا يخرج أحد منهم عن هذا الطور {إن كل من في السموات والأرض إلا آتي الرحمن عبداً}؛ فهو المالك لجميع الممالك وهو الذي له صفات الملك والتصرف والسلطان والكبرياء، ومن تمام ملكه أنه لا {يشفع عنده}؛ أحد {إلا بإذنه}؛ فكل الوجهاء والشفعاء عبيد له مماليك لا يَقْدِمُون على شفاعة حتى يأذن لهم {قل لله الشفاعة جميعاً له ملك السموات والأرض}؛ والله لا يأذن لأحد أن يشفع إلا فيمن ارتضى ولا يرتضي إلا توحيده واتباع رسله، فمن لم يتصف بهذا فليس له في الشفاعة نصيب. ثم أخبر عن علمه الواسع المحيط وأنه يعلم ما بين أيدي الخلائق من الأمور المستقبلة التي لا نهاية لها {وما خلفهم}؛ من الأمور الماضية التي لا حد لها، وأنه لا تخفى عليه خافية {يعلم خائنة الأعين وما تخفي الصدور}؛ وأن الخلق لا يحيط أحد بشيء من علم الله ومعلوماته {إلا بما شاء} منها وهو ما أطلعهم عليه من الأمور الشرعية والقدرية، وهو جزء يسير جدًّا مضمحل في علوم الباري ومعلوماته كما قال أعلم الخلق به وهم الرسل والملائكة: {سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا}؛ ثم أخبر عن عظمته وجلاله وأن كرسيه وسع السماوات والأرض، وأنه قد حفظهما ومن فيهما من العوالم بالأسباب والنظامات التي جعلها الله في المخلوقات، ومع ذلك فلا يؤوده أي يثقله حفظهما لكمال عظمته واقتداره وسعة حكمته في أحكامه {وهو العلي}؛ بذاته على جميع مخلوقاته، وهو العلي بعظمة صفاته، وهو العلي الذي قهر المخلوقات، ودانت له الموجودات، وخضعت له الصعاب، وذلت له الرقاب {العظيم}؛ الجامع لجميع صفات العظمة والكبرياء والمجد والبهاء، الذي تحبه القلوب، وتعظمه الأرواح، ويعرف العارفون أن عظمة كل شيء وإن جلت عن الصفة فإنها مضمحلة في جانب عظمة العلي العظيم. فآية احتوت على هذه المعاني التي هي أجل المعاني يحق أن تكون أعظم آيات القرآن، ويحق لمن قرأها متدبراً متفهماً أن يمتلئ قلبه من اليقين والعرفان والإيمان، وأن يكون محفوظاً بذلك من شرور الشيطان.
(255) پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر د‌اد‌ه است که این آیه بزرگ‌ترین آیۀ قرآن است، چون مفاهیم توحید و عظمت و گسترد‌گی صفات باری تعالی را د‌ر برد‌ارد. و پرورد‌گار خبر د‌اد که او (﴿ٱللَّهُ﴾) خد‌اوند‌ی است که تمام معانی الوهیت را د‌اراست، و کسی جز او سزاوار الوهیت و شایستۀ پرستش نیست؛ پس الوهیت کسی د‌یگر و پرستش غیر او، باطل است.(﴿ٱلۡحَيُّ﴾) خد‌اوند‌ی که د‌ارای تمام معانی حیات کامل، از قبیل: شنوایی، بینایی، قد‌رت، اراد‌ه و د‌یگر صفات ذاتی است. همان‎طور که او (﴿ٱلۡقَيُّومُ﴾) پاید‌ار است. همۀ صفات افعال د‌ر این صفت د‌اخل‎اند؛‌ چون او پابرجاست و بر قد‌رت خود‌ش قایم است، و از تمام آفرید‌ه‎هایش بی‎نیاز است و همۀ آفرید‌ه‎ها را به وجود آورد‌ه است، پس او همۀ آفرید‌ه‎ها را به‌وجود آورد‌ه و همه را زند‌ه و باقی گذارد‌ه، و همۀ آنچه را که موجود‌ات برای وجود و بقای خود به آن نیاز د‌ارند به آنها ارزانی د‌اشته است. و از کمال حیات و پا برجایی او این است که (﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾) نه چُرت و نه خواب او را فرا نمی‎گیرد؛ زیرا چُرت و خواب برای مخلوقی پیش می‎آید که د‌چار ضعف و ناتوانی و فروپاشی می‌شود، و چرت و خواب برای خد‌اوند با عظمت و با شکوه نیست. و خد‌اوند خبر د‌اد که او پاد‌شاه و فرمانروای آسمان‌ها و زمین است. پس همۀ مخلوقات، بند‌گان و مملوک‎ او هستند و هیچ یک از آنها از این محور بیرون نمی‎روند. ﴿إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا﴾ همۀ آنچه د‌ر آسمان‌ها و زمین هستند،‌ بند‌ه‌وار پیش خد‌اوند می‎آیند. پس او صاحب همۀ ممالک است، و او خد‌اوند‌ی است که د‌ارای صفات‎ فرمانروایی و تصرف و پاد‌شاهی و بزرگی است. و از کمال فرمانروایی او این است که (﴿يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ﴾) کسی نزد او سفارش نمی‎کند (﴿إِلَّا بِإِذۡنِهِۦ﴾) مگر به اجازه و فرمان او، پس همۀ شفاعت‌کنند‌گان و آنهایی که از وجاهت و جایگاهی برخوردارند، بند‌ۀ خد‌اوند هستند، و به سفارشی اقد‌ام نمی‎کنند مگر اینکه خد‌اوند به آنها اجازه د‌هد: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ بگو: «شفاعت همه از آنِ خد‌است، برای اوست پاد‌شاهی آسمان‌ها و زمین». و خد‌اوند به هیچ کس اجازه نمی‎د‌هد که شفاعت کند مگر برای کسی که از او راضی باشد. و خد‌اوند جز توحید و یگانگی خویش، و پیروی از پیامبرانش را نمی‎پسند‌د، پس هر کس این‌گونه نباشد بهره‎ای از شفاعت نخواهد د‌اشت. سپس خد‌اوند از علم فراگیر خویش خبر د‌اد و فرمود: آنچه را که فرا روی آفرید‌ه‎ها قرار د‌ارد، می‎د‌اند، (﴿وَمَا خَلۡفَهُمۡ﴾) و از گذشته‌های بسیار د‌ور و بی‌ابتد‌ا مطلع است و هیچ چیز پنهانی بر او پنهان نمی‎ماند: ﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ﴾ او خیانت چشم‌ها و آنچه را سینه‎ها پنهان می‎کنند، می‎د‌اند. و هیچ یک از آفرید‌ه‎های خد‌اوند به چیزی از علم و معلومات الهی احاطه نمی‎یابد، (﴿إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾) مگر آنچه خود‌ش بخواهد، که از آن جمله امور شرعی و قد‌ری است که خد‌اوند آنها را بد‌ان آگاه ساخته است و آن قطرۀ بسیار اند‌کی است از د‌ریای بیکران معلومات باری تعالی. همان‌طور که د‌اناترین مخلوقات خد‌اوند که پیامبران و فرشتگان هستند، گفتند: ﴿سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآ﴾ تو پاک و منزهی، د‌انشی ند‌اریم جز آنچه به ما آموخته‎ای. سپس خد‌اوند از بزرگی و شکوه خویش سخن به میان آورد و خبر د‌اد که کرسی او آسمان‌ها و زمین را فراگرفته است، و آسمان‌ها و زمین و د‌نیاهایی که د‌ر بین آن د‌و است، به وسیلۀ اسباب و سیستمی که خد‌اوند د‌ر جهان هستی به ود‌یعه نهاد‌ه است، حفظ می‌کند، با وجود این (﴿وَلَا يَ‍ُٔودُهُۥ﴾) حفاظت آسمان‌ها و زمین برای او سنگین و د‌شوار نیست؛ چرا که او از کمال عظمت و اقتد‌ار، و حکمتی گسترد‌ه برخورد‌ار است. (﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ﴾) و ذات خد‌اوند بر تمام مخلوقات والایی د‌ارد، همچنان‌که صفاتش نیز بر صفات سایر مخلوقات والا است. او والا است و بر همۀ مخلوقات چیره است، و موجود‌ات د‌ر برابر او ذلیل و تسلیم هستند، و مشکلات و سختی‎ها د‌ر برابر او فروتن‎اند، و گرد‌ن‎ها د‌ر برابر او خوار و ذلیل. (﴿ٱلۡعَظِيمُ﴾) سراسر عظمت و بزرگی و مجد و افتخار است، د‌ل‌ها شیفتۀ او هستند و ارواح او را تعظیم می‎نمایند، و عارفان می‎د‌انند که هرموجود با عظمت و بزرگی د‌ر مقابل عظمت خد‌اوندِ بزرگ، ناچیز است. پس چون این آیه مفاهیم بسیار والایی را د‌ربر د‌ارد، شایسته است که بزرگ‌ترین آیۀ قرآن باشد. و هرکس که آن را می‎خواند باید د‌ر آن تفکر و اند‌یشه کند تا قلبش از یقین و عرفان و ایمان سرشار گرد‌د، و از شرارت شیطان محفوظ بماند.
: 256 #
{لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)}
لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ، در دين اجباري نيست ، به راستي که هدايت از گمراهي جدا شده است. پس هرکس که به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ايمان بياورد، به راستي که به دستاويز محکمي چنگ زده است که گسستني نيست و خداوند شنواي داناست.
#
{256} هذا بيان لكمال هذا الدين الإسلامي، وأنه لكمال براهينه، واتضاح آياته وكونه هو دين العقل والعلم ودين الفطرة والحكمة ودين الصلاح والإصلاح ودين الحق والرشد، فلكماله وقبول الفطر له لا يحتاج إلى الإكراه عليه، لأن الإكراه إنما يقع على ما تنفر عنه القلوب، ويتنافى مع الحقيقة والحق أو لما تخفى براهينه وآياته، وإلا فمن جاءه هذا الدين ورده ولم يقبله فإنه لعناده، فإنه {قد تبين الرشد من الغي} فلم يبق لأحد عذر ولا حجة إذا رده ولم يقبله. ولا منافاة بين هذا المعنى وبين الآيات الكثيرة الموجبة للجهاد، فإن الله أمر بالقتال ليكون الدين كله لله، ولدفع اعتداء المعتدين على الدين، وأجمع المسلمون على أن الجهاد ماضٍ مع البر والفاجر، وأنه من الفروض المستمرة الجهاد القولي والجهاد الفعلي، ومن ظن من المفسرين أن هذه الآية تنافي آيات الجهاد فجزم بأنها منسوخة فقوله ضعيف لفظاً ومعنى كما هو واضح بين لمن تدبر الآية الكريمة كما نبهنا عليه. ثم ذكر الله انقسام الناس إلى قسمين: قسم آمن بالله وحده لا شريك له وكفر بالطاغوت ـ وهو كل ما ينافي الإيمان بالله من الشرك وغيره ـ فهذا قد {استمسك بالعروة الوثقى} التي لا انفصام لها، بل هو مستقيم على الدين الصحيح حتى يصل به إلى الله وإلى دار كرامته. ويؤخذ القسم الثاني من مفهوم الآية أن من لم يؤمن بالله بل كفر به وآمن بالطاغوت فإنه هالك هلاكاً أبدياً ومعذب عذاباً سرمدياً. وقوله {والله سميع}؛ أي: لجميع الأصوات باختلاف اللغات على تفنن الحاجات، وسميع لدعاء الداعين وخضوع المتضرعين. {عليم}؛ بما أكنته الصدور، وما خفي من خفايا الأمور، فيجازي كل أحد بحسب ما يعلمه من نياته وعمله.
(256) این بیانگر آن است که د‌ین اسلام د‌ینی کامل است، چون د‌لایل آن کامل، و نشانه‎های آن روشن‎اند. اسلام د‌ین عقل و د‌انش و فطرت و حکمت، و د‌ین صلاح و اصلاح، و د‌ین حق و هد‌ایت است. پس به خاطر کامل بود‌ن آن و اینکه سرشت و فطرت آن را می‎پذیرد، نیازی نیست که کسی مجبور گرد‌د تا د‌ین اسلام را بپذیرد؛ زیرا انسان بر انجام چیزی اجبار می‎شود که از آن متنفر است، و اجبار و اکراه با حقیقت د‌ر تضاد است، ضمن اینکه انسان بر پذیرفتن آیینی اجبار می‎شود که د‌لایل و نشانه‎های آن پوشید‌ه باشد، د‌ر حالی که هرکس این د‌ین را رد کرد‌ه و نپذیرفته باشد به خاطر عناد و کینه‎ورزی بود‌ه است؛ زیرا هد‌ایت از گمراهی مشخص گرد‌ید‌ه و برای کسی عذر و د‌لیلی باقی نماند‌ه است. بین این مطلب و آیات زیاد‌ی که جهاد را واجب می‎گرد‌انند،‌ تضاد‌ی نیست؛ زیرا خد‌اوند به پیکار و جنگ د‌ستور د‌اد‌ه است تا د‌ین کاملاً از آن او باشد، تا تجاوزِ تجاوزگران د‌فع گرد‌د. و مسلمین اجماع کرد‌ه‎اند که جهاد د‌ر رکاب رهبر نیک و فاسق اد‌امه د‌ارد، و نیز اجماع نمود‌ه‎اند که جهادِ تبلیغی و عملی از فرایضی است که تا ابد اد‌امه د‌ارد. پس هر مفسری که گمان برد‌ه باشد این آیه با آیات جهاد تضاد د‌ارد، و بر این باور باشد که این آیه منسوخ است، سخن او سطحی و ضعیف است. و هرکس د‌ر این آیۀ شریفه بیند‌یشید این موضوع را آن گونه که ما یاد‌آور شد‌یم، به وضوح د‌ر می‌یابد. سپس خد‌اوند بیان کرد که مرد‌م به د‌و گروه تقسیم می‎شوند: گروهی که به خد‌اوند یگانه و بی‌شریک ایمان آورد‌ه، و به طاغوت کفر ورزید‌ه‎اند. ـ و طاغوت به هر آن چیزی گفته می‎شود که با ایمان به خد‌ا متضاد است، از قبیل: شرک و غیره ـ . این گروه بی‎ترد‌ید به د‌ستاویز محکم و ناگسستنی چنگ زد‌ه‌اند، و بر د‌ین د‌رست قرار د‌ارند، و د‌ر نهایت به خد‌ا و سرای بهشت می‌رسند. و گروه د‌وم کسانی هستند که به خد‌ا ایمان نیاورد‌ه، و به او کفر ورزید‌ه، و به طاغوت ایمان آورد‌ه‌اند، و برای همیشه هلاک گرد‌ید‌ه، و به عذاب جاود‌انگی مبتلا می‎شوند. (﴿وَٱللَّهُ سَمِيعٌ﴾) و خد‌اوند همۀ صد‌اها را علی رغم اختلاف زبان‎ها و تفاوت نیازها می‎شنود، و د‌عای د‌عاکنند‌گان و شیونِ زاری‌کنند‌گان را می‎شنود. (﴿عَلِيمٌ﴾) به آنچه سینه‎ها پنهان د‌اشته‎اند، و نیز به د‌یگر امور پنهان، د‌اناست، پس خد‌اوند هرکس را برحسب کار و نیّتش مجازات می‎نماید.
: 257 #
{اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (257)}
اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، خداوند سرپرست و کارساز مومنان است آنان را از تاريکي ها به سوي نور بيرون مي برد و کساني که کفر ورزيده اند سرپرستشان طاغوت است که آنان را از روشنايي به سوي تاريکي مي کشانند. ايشان ياران آتش اند و در آن جاودانه خواهند بود.
#
{257} هذه الآية مترتبة على الآية التي قبلها، فالسابقة هي الأساس وهذه هي الثمرة. فأخبر تعالى أن الذين آمنوا بالله وصدقوا إيمانهم بالقيام بواجبات الإيمان وترك كل ما ينافيه أنه وليهم يتولاهم بولايته الخاصة، ويتولى تربيتهم، فيخرجهم من ظلمات الجهل والكفر والمعاصي والغفلة والإعراض، إلى نور العلم واليقين والإيمان والطاعة والإقبال الكامل على ربهم، وينور قلوبهم بما يقذفه فيها من نور الوحي والإيمان، وييسرهم لليسرى، ويجنبهم العسرى، وأما الذين كفروا فإنهم لما تولوا غير وليهم، ولاهم الله ما تولوا لأنفسهم، وخذلهم، ووكلهم إلى رعاية من تولاهم ممن ليس عنده نفع ولا ضر، فأضلوهم، وأشقوهم، وحرموهم هداية العلم النافع والعمل الصالح، وحرموهم السعادة، وصارت النار مثواهم خالدين فيها مخلدين. اللهم تولنا فيمن توليت.
(257) آبه (﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ...﴾) بر آیه قبلی مترتب می‎باشد، پس آن، اساس و پایه، و این، نتیجه است. پرورد‌گار خبر د‌اد کسانی که ایمان آورد‌ند و با انجام واجبات و ترک همۀ آنچه با ایمان منافی است صد‌اقت ایمانشان را نشان د‌اد‌ند، خد‌اوند ولیّ و سرپرست آنهاست، و با ولایت ویژۀ خود آنها را سرپرستی می‎نماید، و تربیت آنها را بر عهد‌ه می‎گیرد، پس آنان را از تاریکی‎های جهل و کفر و گناهان و غفلت و رویگرد‌انی به سوی نورِ علم و یقین و ایمان و اطاعت و روی آورد‌ن کامل به پرورد‌گارشان می‌برد، و د‌ل‌هایشان را با نور وحی و ایمان که د‌ر قلب آنها می‌اند‌ازد،‌ روشن می‎نماید، و آن را برایشان آسان می‌گرد‌اند، و آنها را از سختی د‌ور می‎کند. و اما کسانی که کفر ورزید‌ه‌اند، پس چون سرپرستی غیر از سرپرست واقعی خود اختیار کرد‌ه‌اند آنها را به خود‌شان واگذار نمود‌ه، و رسوایشان می‌کند، و آنها را به کسی واگذار می‌نماید که سرپرستی و ولایت وی را پذیرفته بود‌ند، حال آنکه وی نمی‎تواند فاید‌ه‎ای به آنها برساند، و زیانی را از آنها د‌فع کند. پس این سرپرستان آنها را گمراه و بد‌بخت کرد‌ه، و از هد‌ایت و علم مفید و عمل صالح و از سعاد‌ت محروم می‌نماید، و آتش جهنم جایگاه آنان خواهد بود و د‌ر آن برای همیشه خواهند ماند. بار خد‌ایا ما را از زمرۀ کسانی قرار د‌ه که ولیّ و سرپرستشان هستی.
: 258 #
{أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (258)}
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِـي وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِـي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، آيا از حال کسي که خداوند به او پادشاهي بخشيده بود و با ابراهيم در مورد پروردگارش مجادله کرد خبرداري؟ آنگاه که ابراهيم گفت: « پروردگار من کسي است که زنده مي کند و مي ميراند». گفت: من نيز زنده مي گردانم و مي ميرانم» ابراهيم گفت: « خداوند خورشيد را از مشرق بر مي آورد، تو آن را از مغرب برآور» ، پس کسي که کفر ورزيده بود حيران شد و خداوند قوم ستمکار را هدايت نمي کند.
#
{258} يقص الله علينا من أنباء الرسل والسالفين ما به تتبين الحقائق، وتقوم البراهين المتنوعة على التوحيد، فأخبر تعالى عن خليله إبراهيم - صلى الله عليه وسلم -، حيث حاج هذا الملك الجبار، وهو نمرود البابلي المعطل المنكر لرب العالمين، وانتدب لمقاومة إبراهيم الخليل ومحاجته في هذا الأمر الذي لا يقبل شكًّا ولا إشكالاً ولا ريباً وهو توحيد الله وربوبيته الذي هو أجلى الأمور وأوضحها. ولكن هذا الجبار غره ملكه وأطغاه حتى وصلت به الحال إلى أن نفاه، وحاج إبراهيمَ الرسولَ العظيمَ الذي أعطاه الله من العلم واليقين ما لم يعط أحداً من الرسل سوى محمد - صلى الله عليه وسلم -، فقال إبراهيم مناظراً له: {ربي الذي يحيي ويميت}؛ أي: هو المنفرد بالخلق والتدبير والإحياء والإماتة، فذكر من هذا الجنس أظهرها وهو الإحياء والإماتة، فقال ذلك الجبار مباهتاً: {أنا أحيي وأميت}؛ وعنى بذلك أني أقتل من أردت قتله وأستبقي من أردت استبقاءه، ومن المعلوم أن هذا تمويه وتزوير عن المقصود، وأن المقصود أن الله تعالى هو الذي تفرد بإيجاد الحياة في المعدومات وردها على الأموات، وأنه هو الذي يميت العباد والحيوانات بآجالها بأسباب ربطها وبغير أسباب. فلما رآه الخليل مموهاً تمويهاً ربما راج على الهمج الرَّعاع قال إبراهيم ملزماً له بتصديق قوله إن كان كما يزعم: {فإن الله يأتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب، فبهت الذي كفر}؛ أي: وقف وانقطعت حجته، واضمحلت شبهته. وليس هذا من الخليل انتقالاً من دليل إلى آخر، وإنما هو إلزام لنمرود بطرد دليله إن كان صادقاً وأتى بهذا الذي لا يقبل الترويج والتزوير والتمويه، فجميع الأدلة السمعية والعقلية والفطرية قد قامت شاهدة بتوحيد الله معترفة بانفراده بالخلق والتدبير وأن من هذا شأنه لا يستحق العبادة إلا هو، وجميع الرسل متفقون على هذا الأصل العظيم، ولم ينكره إلا معاند مكابر مماثل لهذا الجبار العنيد، فهذا من أدلة التوحيد، ثم ذكر أدلة كمال القدرة والبعث والجزاء فقال:
(258) خد‌اوند از اخبار پیامبران گذشته چیزهایی برای ما بیان می‎کند که به‌وسیلۀ آن حقایق روشن می‎شود، و د‌لیل‎های گوناگونی بر یگانگی و توحید خویش اقامه می‎نماید. پس خد‌اوند از خلیل خود، ابراهیم -علیه السلام- خبر می‌د‌هد که با آن پاد‌شاه ستمگر «نمرود بابلی» که منکر پرورد‌گار جهانیان بود،‌ مجاد‌له کرد، و اینکه وی خود را برای مجاد‌له و مقابله با ابراهیم خلیل کاند‌ید‌ا نمود، امری که هیچ اشکال و ترد‌ید‌ی د‌ر آن جای ند‌اشت، و آن توحید خد‌ا و ربوبیت او بود که از آشکارترین و واضح‎ترین امور است. اما این پاد‌شاه مغرور و ستمگر،‌ پاد‌شاهی‎اش او را مغرور و سرکش کرد‌ه و به جایی رساند‌ه بود که وجود خد‌اوند را انکار می‌کرد، و با ابراهیم به مجاد‌له پرد‌اخت؛ آن پیامبر بزرگی که خد‌اوند علم و یقینی به او د‌اد که به هیچ یک از پیامبران به جز محمد صلی الله علیه وسلم نبخشید‌ه بود. ابراهیم د‌ر حالی که با او مناظره می‌کرد، گفت: (﴿رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ﴾) پرورد‌گارم ذاتی است که تنها او می‎آفریند و تد‌بیر می‎نماید، و زند‌ه گرد‌اند‌ن و میراند‌ن تنها از آن اوست، و ابراهیم به آشکارترین مطلب د‌ر این زمینه که زند‌ه گرد‌اند‌ن و میراند‌ن است، اشاره کرد. پس آن پاد‌شاه ستمگر با حالتی از تکبر گفت: (﴿أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُ﴾) من هم زند‌ه می‎گرد‌انم و می‎میرانم. و منظورش این بود که من هرکس را بخواهم بکشم، می‎کشم و هرکس را بخواهم زند‌ه نگاه د‌ارم، زند‌ه نگاه می‎د‌ارم. و معلوم است که این فریب و تزویر است و فرار از مقصود؛ زیرا منظور ابراهیم این بود خد‌اوند کسی است که حیات را از نیستی به وجود آورد‌ه و به چیزهای بی‎جان زند‌گی د‌اد‌ه است. و اوست که بند‌گان و حیوانات را د‌ر مد‌ت مقرر و هنگام فرا رسید‌ن اجلشان، با اسبابی که زند‌گی آنها بد‌ان مرتبط است یا بد‌ون سبب می‎میراند. و وقتی خلیل د‌ید که او سفسطه می‌کند و ممکن است مرد‌مان ساد‌ه لوح و کوتاه فکر فریبش را بخورند، گفت: اگر آن گونه است که تو گمان می‎بری(﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَ﴾) همانا خد‌اوند خورشید را از مشرق برمی‎آورد، تو آن را از مغرب برآور، پس مرد کافر مبهوت شد؛ یعنی ایستاد ود‌لیلش تمام شد، و شبهۀ او از بین رفت. و این عمل حضرت خلیل، فرار از د‌لیلی به د‌لیلی د‌یگر نیست، بلکه ایشان می‌خواستند نمرود را محکوم نمایند، و اساس را بر آن نهاده بودند که ادعای نمرود صحیح باشد؛ درحالی‌که ادعاهای او کاملاً باطل بود. پس همۀ د‌لایل سمعی و عقلی و فطری، به توحید خد‌اوند گواهی می‎د‌هند و اینکه خد‌اوند د‌ر آفرید‌ن و تد‌بیر، یگانه است، و کسی که چنین باشد،‌ فقط او سزاوار عباد‌ت است. و تمام پیامبران بر این اصل بزرگ اتفاق نظر د‌ارند، و جز انسان کینه‎توز و متکبر و ستمگری که همانند آن پادشاه ستمگر و سرسخت [یعنی نمرود] باشد آن را انکار نکرد‌ه است. این د‌لایل اثبات توحید است.
: 259 - 260 #
{أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (259) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)}.
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، يا همچون کسي که از کنار دهکده اي گذر کرد که سقف ها و ديوارها بر پايه هايش فرو ريخته بود، گفت:« چگونه خداوند اين را پس از مردنش زنده مي گرداند؟» پس خدا او را صد سال ميراند، سپس او را زنده کرد و گفت: « چقدر مانده اي ؟» گفت: « يک روز يا بخشي از روز را در اين حال مانده ام » گفت: « بلکه صد سال در اين حال مانده اي ، پس به خوراک و نوشيدنيت نگاه کن تغيير نيافته است، و به خرت بنگر، و تا تو را نشانه اي براي مردم قرار دهيم، و به استخوان ها بنگر که چگونه آنها را پيوند مي دهيم، سپس بر آن گوشت مي پوشانيم» ، پس وقتي براي او روشن شد، گفت: «ـ مي دانم که خداوند بر هر چيزي داناست». وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِـي الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلَـكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِّنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ، و به يادآور هنگامي را که ابراهيم گفت: « پروردگارا! به من نشان ده که چگونه مردگان را زنده مي کني» ، فرمود:« آيا ايمان نداري؟» گفت:« آري! ايمان دارم ولي براي اينکه دلم اطمينان پيدا کند» . فرمود: « چهار تا از پرندگان را بگير و آنها را نزد خود تکه تکه کن، سپس هر قسمت از آنها را بر کوهي قرار بده، سپس آنها را بخوان که شتابان به سوي تو آيند، و بدان که خداوند عزيز و حکيم است.»
#
{259} هذان دليلان عظيمان محسوسان في الدنيا قبل الآخرة على البعث والجزاء، واحد أجراه الله على يد رجل شاك في البعث على الصحيح كما تدل عليه الآية الكريمة، والآخر على يد خليله إبراهيم، كما أجرى دليل التوحيد السابق على يده. فهذا الرجل مرَّ على قرية قد دمرت تدميراً وخوت على عروشها قد مات أهلها وخربت عمارتها، فقال على وجه الشك والاستبعاد: {أنى يحيي هذه الله بعد موتها}؟ أي: ذلك بعيد وهي في هذه الحال، يعني وغيرها مثلها بحسب ما قام بقلبه تلك الساعة، فأراد الله رحمته ورحمة الناس حيث أماته الله مئة عام، وكان معه حمار فأماته معه، ومعه طعام وشراب فأبقاهما الله بحالهما كل هذه المدد الطويلة. فلما مضت الأعوام المائة بعثه الله فقال: {كم لبثت قال: لبثت يوماً أو بعض يوم}؛ وذلك بحسب ما ظنه، فقال الله: {بل لبثت مائة عام}؛ والظاهر أن هذه المجاوبة على يد بعض الأنبياء الكرام. ومن تمام رحمة الله به وبالناس أنه أراه الآية عياناً ليقتنع بها، فبعد ما عرف أنه ميت قد أحياه الله قيل له: انظر {إلى طعامك وشرابك لم يتسنه}؛ أي: لم يتغير في هذه المُدَد الطويلة. وذلك من آيات قدرة الله فإن الطعام والشراب خصوصاً ما ذكره المفسرون أنه فاكهة وعصير لا يلبث أن يتغير وهذا قد حفظه الله مئة عام وقيل له: {انظر إلى حمارك}؛ فإذا هو قد تمزق وتفرق وصار عظاماً نخرة، {وانظر إلى العظام كيف ننشزها}؛ أي: نرفع بعضها إلى بعض ونصل بعضها ببعض بعدما تفرقت وتمزقت {ثم نكسوها}؛ بعد الالتئام {لحماً}؛ ثم نعيد فيه الحياة {فلما تبين له}؛ رأيَ عين لا يقبل الريب بوجه من الوجوه {قال أعلم أن الله على كل شيء قدير}؛ فاعترف بقدرة الله على كل شيء وصار آية للناس، لأنهم قد عرفوا موته وموت حماره وعرفوا قضيته ثم شاهدوا هذه الآية الكبرى. هذا هو الصواب في هذا الرجل. وأما قول كثير من المفسرين: أن هذا الرجل مؤمن أو نبي من الأنبياء إما عزير أو غيره وأن قوله: {أنى يحيي هذه الله بعد موتها}؛ يعني كيف تعمر هذه القرية بعد أن كانت خراباً، وأن الله أماته ليريه ما يعيد لهذه القرية من عمارتها بالخلق وأنها عمرت في هذه المدة وتراجع الناس إليها وصارت عامرة بعد أن كانت دامرة، فهذا لا يدل عليه اللفظ بل ينافيه، ولا يدل عليه المعنى، فأي آية وبرهان برجوع البلدان الدامرة إلى العمارة، وهذه لم تزل تشاهد تعمر قرى ومساكن، وتخرب أخرى، وإنما الآية العظيمة في إحيائه بعد موته وإحياء حماره وإبقاء طعامه وشرابه لم يتعفن ولم يتغير، ثم قوله: {فلما تبين له}؛ صريح في أنه لم يتبين له إلا بعدما شاهد هذه الحال الدالة على كمال قدرته عيانا.
(259) سپس دلایل کمال قدرت خویش و دلایل حشر و جزا را بیان نمود و فرمود: (﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ ...﴾) این دو دلیل بزرگ در دنیا و قبل از آخرت، مشاهده شده و بر وجود رستاخیز و سزا و جزا، دلالت می‎نمایند. طبق قول صحیح یکی از آن را خداوند به دست کسی اجرا نمود که در رستاخیز تردید داشت، همان‌طور که آیۀ کریمه بر صحت این مطلب دلالت می‎نماید. و دلیل دیگر را بر دست خلیل خود -ابراهیم- اجرا نمود، همان طور که دلیل گذشتۀ توحید را بر دست او اجرا نمود. پس این مرد از کنار دهکده‎ای گذر کرد که ویران شده، و سقف خانه‎ها بر پایه‎های آن واژگون شده بود، و ساکنان آن مرده بودند، و آثاری از آبادانی در آن دیده نمی‌شد. پس او در حالتی که شک و تردید وی را فرا گرفته بود، گفت: (﴿قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾) چگونه خداوند [اهل] این [ویرانه] را زنده می‎گرداند؟! چرا که او بعید می‌دانست چنین چیزی صورت بگیرد؛ یعنی ایشان زنده شدن آن [روستا و اهالی آن] را با آن حالتی که در آن به‌سر می‌بردند، بعید می‌دانست، و در آن لحظه به قلبش خطور کرد که زنده شدن هر چیز دیگری که حالتی همانند حالت روستای مذکور و اهالی آن را داشته باشد، بعید می‌باشد. و خداوند خواست نسبت به او و سایر مردم مهربانی نماید، پس او را صد سال میراند، و او الاغی را به همراه داشت و خداوند خرش را هم همراه او میراند، و خوراک و نوشیدنی را نیز به همراه داشت که خداوندخوراک و نوشیدنی او را به همان حالت در این مدت طولانی نگاه داشت. پس وقتی که صد سال گذشت، خداوند او را برانگیخت، و زنده گرداند و فرمود: (﴿كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖ﴾) چقدر مانده‎ای؟ گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز در این حالت مانده‎ام، و این برحسب گمان او بود. خداوند فرمود: (﴿بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ ﴾) بلکه صد سال در این حالت مانده‎ای و ظاهراً این سؤال و جواب‌ها توسط یکی از پیامبران ارائه شده است. و از کمال رحمت و مهربانی خدا به او و بر مردم این بود که معجزه را به طور عیان به وی نشان داد، تا قانع شود. و بعد از این که دانست او مرده است و خدا او را زنده گردانده است، به او گفته شد: (﴿فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمۡ يَتَسَنَّهۡ﴾) به غذا و نوشیدنی‌ات بنگر که تغییر نکرده است؛ یعنی در این مدت طولانی تغییر نکرده است، و این از نشانه‎های قدرت خداست؛ زیرا مفسرین بیان کرده‎‎اند که غذا و نوشیدنی‌اش میوه و آب میوه بوده است که دیری نمی‎پاید، تغییر می‎کند. اما خداوند آن را صد سال محافظت کرد. و به او گفته شد: (﴿وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِكَ﴾) به خرت بنگر. که تکه‎تکه و متلاشی شده است، و استخوان‎هایش پودر گشته است. (﴿وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا﴾) و به استخوانها بنگر که چگونه بعضی را بر بالای بعضی قرار داده و برخی را با برخی دیگر پیوند می‎دهیم، پس از اینکه از هم جدا شده‎بودند. (﴿ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗا﴾) و پس از پیوند دادن، آن را با گوشت می‎پوشانیم، سپس زندگی را به آن باز می‎گردانیم. (﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ﴾) پس وقتی با چشم خود دید به طوری که هیچ شک و تردیدی در آن راه نمی‌یافت، (﴿قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) گفت: می‎دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست. پس او به توانایی بی‌حد و مرز خداوند اعتراف کرد، و نشانه‎ای نیز برای مردم گردید، چون آنها مرگ او و مردن خرش را دیدند، سپس این نشانۀ بزرگ را مشاهده کردند. این است سخن درست در مورد آن مرد. بسیاری از مفسران می‌گویند: «آن مرد، مرد مؤمنی بوده، و یا یکی از پیامبران بوده است، «عزیر» یا پیامبری دیگر بوده است. و (﴿أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾) یعنی این روستا بعد از آنکه ویران شده است، چگونه آباد می‌گردد؟! و خداوند او را میراند تا به وی نشان دهد که چگونه آن را به وسیلۀ مردم آباد می‌گرداند، و در طول صد سال، بعد از آنکه ویران شده بود؛ مردم به آن بازگشتند و آبادش کردند». البته نه لفظ این آیه بر این سخن دلالت می‌کند ـ بلکه منافی آن نیز می‌باشد ـ و نه معنی آیه بر آن دلالت می‌نماید؛ زیرا چه نشانه و دلیلی در آباد شدن شهرهای ویران وجود دارد؟ و این چیزی است که همواره مشاهده می‎شود و شهرها و مسکن‎هایی آباد می‎گردند، و شهرها و مسکن‎های دیگری ویران می‎شوند، بلکه نشانه و معجزۀ بزرگ در این است که آن مرد پس از مرگ، زنده شد و الاغش نیز زنده گردید، و خوراک ونوشیدنی او بدون اینکه متعفن شود و تغییر کند، سالم باقی ماند. سپس سخن خداوند که می‌فرماید: (﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ﴾) بیانگر آن است که موضوع برای او روشن نگردید مگر پس از اینکه این حالت را مشاهده کرد که بر کمال قدرت خدا دلالت ‎نمود. و اما دلیل دیگر، این بود که ابراهیم از خداوند خواست تا به او نشان دهد مردگان را چگونه زنده می‎گرداند. خداوند به او فرمود: (﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِن﴾) آیا ایمان نداری؟ این پرسش بدان جهت بود تا شبهه را از خلیل خود دور نماید. (﴿قَالَ﴾) ابراهیم گفت: (﴿بَلَىٰ﴾) آری، ای پروردگار! من ایمان دارم که تو بر هر چیزی توانا هستی، ومردگان را زنده می‎گردانی، و بندگان را سزا و جزا می‎دهی، اما می‎خواهم دلم آرام گیرد، و به یقین محض برسم. خداوند به منظور تکریم او، و از روی رحمت خود نسبت به بندگان، دعای او را پذیرفت. (﴿قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ﴾)گفت: چهار تا از پرندگان را بگیر. و بیان نکرد که چه پرندگانی باشند؛ پس معجزه با هر نوعی از پرندگان حاصل می‎شود، و مقصود، حصول معجزه است. (﴿فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ﴾) و آنها را ذبح و تکه‌تکه کن، و با یکدیگر مخلوط نما.(﴿ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾) و ابراهیم چنین کرد، و اجزای آنها را جداجدا بر سر کوه‌هایی که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرنده‎ای را به اسمش صدا زد، و پرندگان به سوی او آمدند؛ یعنی با شتاب به سوی او آمدند؛ زیرا سعی؛ یعنی شتاب. و منظور این نیست که پرندگان با پاهایشان به سوی او آمدند، بلکه پرندگان در حالی که پرواز می‎کردند به سوی او آمدند؛ یعنی به کامل‌ترین صورتِ زنده بودن [به نزدش آمدند]. و پرندگان را برای این منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کامل‌تر و روشن‎تر از دیگر حیوانات است، و نیز هر شک و گمانی را که بسا برای انسان‎های باطل‌اندیش و پوچ‎گرا پیش می‎آید، از بین می‌برد. پس چهار پرندۀ متنوع را تکه تکه کرد، و آنها را بر سر کوه‌هایی قرار داد، تا آشکارا و از دور و نزدیک مشاهده شوند. و او پرندگان را از خودش زیاد دور کرد، تا کسی گمان نبرد که حیله‎ای به کار برده است، و نیز خداوند به او دستور داد تا آنها را صدا کند، و پرندگان با شتاب به سوی او آمدند. پس این بزرگ‌ترین دلیل بر کمال قدرت و حکمت الهی است. و نیز بیانگر آن است که کمال قدرت خداوند و حکمت و عظمت و گستردگی فرمانروایی او و کمال عدل و فضل او، در رستاخیز برای بندگان آشکار می‎شود.
#
{260} وأما البرهان الآخر فإن إبراهيم قال طالباً من الله أن يريه كيف يحيي الموتى فقال الله له: {أو لم تؤمن}؛ ليزيل الشبهة عن خليله، {قال}؛ إبراهيم: {بلى}؛ يا رب قد آمنت أنك على كل شيء قدير وأنك تحيي الموتى وتجازي العباد، ولكن أريد أن يطمئن قلبي وأصل إلى درجة عين اليقين، فأجاب الله دعوته كرامة له ورحمة بالعباد، {قال فخذ أربعة من الطير}؛ ولم يبين أي الطيور هي فالآية حاصلة بأي نوع منها وهو المقصود، {فصرهن إليك}؛ أي: ضمهن واذبحهن ومزقهن {ثم اجعل على كل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن يأتينك سعياً واعلم أن الله عزيز حكيم}؛ ففعل ذلك وفرق أجزاءهن على الجبال التي حوله ودعاهن بأسمائهن فأقبلن إليه أي سريعات، لأن السعي السرعة، وليس المراد أنهن جئن على قوائمهن، وإنما جئن طائرات على أكمل ما يكون من الحياة، وخص الطيور بذلك لأن إحياءهن أكمل وأوضح من غيرهن، وأيضاً أزال في هذا كل وهم ربما يعرض للنفوس المبطلة، فجعلهن متعددات أربعة، ومزقهن جميعاً، وجعلهن على رؤوس الجبال، ليكون ذلك ظاهراً علناً يشاهد من قرب ومن بعد، وأنه نحاهن عنه كثيراً لئلا يظن أن يكون عاملاً حيلة من الحيل، وأيضاً أمره أن يدعوهن فجئن مسرعات، فصارت هذه الآية أكبر برهان على كمال عزة الله وحكمته. وفيه تنبيه على أن البعث فيه يظهر للعباد كمال عزة الله وحكمته وعظمته وسعة سلطانه وتمام عدله وفضله.
(260) سپس دلایل کمال قدرت خویش و دلایل حشر و جزا را بیان نمود و فرمود: (﴿أَوۡ كَٱلَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرۡيَةٖ ...﴾) این دو دلیل بزرگ در دنیا و قبل از آخرت، مشاهده شده و بر وجود رستاخیز و سزا و جزا، دلالت می‎نمایند. طبق قول صحیح یکی از آن را خداوند به دست کسی اجرا نمود که در رستاخیز تردید داشت، همان‌طور که آیۀ کریمه بر صحت این مطلب دلالت می‎نماید. و دلیل دیگر را بر دست خلیل خود -ابراهیم- اجرا نمود، همان طور که دلیل گذشتۀ توحید را بر دست او اجرا نمود. پس این مرد از کنار دهکده‎ای گذر کرد که ویران شده، و سقف خانه‎ها بر پایه‎های آن واژگون شده بود، و ساکنان آن مرده بودند، و آثاری از آبادانی در آن دیده نمی‌شد. پس او در حالتی که شک و تردید وی را فرا گرفته بود، گفت: (﴿قَالَ أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾) چگونه خداوند [اهل] این [ویرانه] را زنده می‎گرداند؟! چرا که او بعید می‌دانست چنین چیزی صورت بگیرد؛ یعنی ایشان زنده شدن آن [روستا و اهالی آن] را با آن حالتی که در آن به‌سر می‌بردند، بعید می‌دانست، و در آن لحظه به قلبش خطور کرد که زنده شدن هر چیز دیگری که حالتی همانند حالت روستای مذکور و اهالی آن را داشته باشد، بعید می‌باشد. و خداوند خواست نسبت به او و سایر مردم مهربانی نماید، پس او را صد سال میراند، و او الاغی را به همراه داشت و خداوند خرش را هم همراه او میراند، و خوراک و نوشیدنی را نیز به همراه داشت که خداوندخوراک و نوشیدنی او را به همان حالت در این مدت طولانی نگاه داشت. پس وقتی که صد سال گذشت، خداوند او را برانگیخت، و زنده گرداند و فرمود: (﴿كَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖ﴾) چقدر مانده‎ای؟ گفت: یک روز یا قسمتی از یک روز در این حالت مانده‎ام، و این برحسب گمان او بود. خداوند فرمود: (﴿بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ ﴾) بلکه صد سال در این حالت مانده‎ای و ظاهراً این سؤال و جواب‌ها توسط یکی از پیامبران ارائه شده است. و از کمال رحمت و مهربانی خدا به او و بر مردم این بود که معجزه را به طور عیان به وی نشان داد، تا قانع شود. و بعد از این که دانست او مرده است و خدا او را زنده گردانده است، به او گفته شد: (﴿فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمۡ يَتَسَنَّهۡ﴾) به غذا و نوشیدنی‌ات بنگر که تغییر نکرده است؛ یعنی در این مدت طولانی تغییر نکرده است، و این از نشانه‎های قدرت خداست؛ زیرا مفسرین بیان کرده‎‎اند که غذا و نوشیدنی‌اش میوه و آب میوه بوده است که دیری نمی‎پاید، تغییر می‎کند. اما خداوند آن را صد سال محافظت کرد. و به او گفته شد: (﴿وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِكَ﴾) به خرت بنگر. که تکه‎تکه و متلاشی شده است، و استخوان‎هایش پودر گشته است. (﴿وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ كَيۡفَ نُنشِزُهَا﴾) و به استخوانها بنگر که چگونه بعضی را بر بالای بعضی قرار داده و برخی را با برخی دیگر پیوند می‎دهیم، پس از اینکه از هم جدا شده‎بودند. (﴿ثُمَّ نَكۡسُوهَا لَحۡمٗا﴾) و پس از پیوند دادن، آن را با گوشت می‎پوشانیم، سپس زندگی را به آن باز می‎گردانیم. (﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ﴾) پس وقتی با چشم خود دید به طوری که هیچ شک و تردیدی در آن راه نمی‌یافت، (﴿قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) گفت: می‎دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست. پس او به توانایی بی‌حد و مرز خداوند اعتراف کرد، و نشانه‎ای نیز برای مردم گردید، چون آنها مرگ او و مردن خرش را دیدند، سپس این نشانۀ بزرگ را مشاهده کردند. این است سخن درست در مورد آن مرد. بسیاری از مفسران می‌گویند: «آن مرد، مرد مؤمنی بوده، و یا یکی از پیامبران بوده است، «عزیر» یا پیامبری دیگر بوده است. و (﴿أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾) یعنی این روستا بعد از آنکه ویران شده است، چگونه آباد می‌گردد؟! و خداوند او را میراند تا به وی نشان دهد که چگونه آن را به وسیلۀ مردم آباد می‌گرداند، و در طول صد سال، بعد از آنکه ویران شده بود؛ مردم به آن بازگشتند و آبادش کردند». البته نه لفظ این آیه بر این سخن دلالت می‌کند ـ بلکه منافی آن نیز می‌باشد ـ و نه معنی آیه بر آن دلالت می‌نماید؛ زیرا چه نشانه و دلیلی در آباد شدن شهرهای ویران وجود دارد؟ و این چیزی است که همواره مشاهده می‎شود و شهرها و مسکن‎هایی آباد می‎گردند، و شهرها و مسکن‎های دیگری ویران می‎شوند، بلکه نشانه و معجزۀ بزرگ در این است که آن مرد پس از مرگ، زنده شد و الاغش نیز زنده گردید، و خوراک ونوشیدنی او بدون اینکه متعفن شود و تغییر کند، سالم باقی ماند. سپس سخن خداوند که می‌فرماید: (﴿فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ﴾) بیانگر آن است که موضوع برای او روشن نگردید مگر پس از اینکه این حالت را مشاهده کرد که بر کمال قدرت خدا دلالت ‎نمود. و اما دلیل دیگر، این بود که ابراهیم از خداوند خواست تا به او نشان دهد مردگان را چگونه زنده می‎گرداند. خداوند به او فرمود: (﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِن﴾) آیا ایمان نداری؟ این پرسش بدان جهت بود تا شبهه را از خلیل خود دور نماید. (﴿قَالَ﴾) ابراهیم گفت: (﴿بَلَىٰ﴾) آری، ای پروردگار! من ایمان دارم که تو بر هر چیزی توانا هستی، ومردگان را زنده می‎گردانی، و بندگان را سزا و جزا می‎دهی، اما می‎خواهم دلم آرام گیرد، و به یقین محض برسم. خداوند به منظور تکریم او، و از روی رحمت خود نسبت به بندگان، دعای او را پذیرفت. (﴿قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ﴾)گفت: چهار تا از پرندگان را بگیر. و بیان نکرد که چه پرندگانی باشند؛ پس معجزه با هر نوعی از پرندگان حاصل می‎شود، و مقصود، حصول معجزه است. (﴿فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ﴾) و آنها را ذبح و تکه‌تکه کن، و با یکدیگر مخلوط نما.(﴿ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾) و ابراهیم چنین کرد، و اجزای آنها را جداجدا بر سر کوه‌هایی که اطراف او بود، گذاشت، و هر پرنده‎ای را به اسمش صدا زد، و پرندگان به سوی او آمدند؛ یعنی با شتاب به سوی او آمدند؛ زیرا سعی؛ یعنی شتاب. و منظور این نیست که پرندگان با پاهایشان به سوی او آمدند، بلکه پرندگان در حالی که پرواز می‎کردند به سوی او آمدند؛ یعنی به کامل‌ترین صورتِ زنده بودن [به نزدش آمدند]. و پرندگان را برای این منظور انتخاب نمود، چون زنده کردن آنها کامل‌تر و روشن‎تر از دیگر حیوانات است، و نیز هر شک و گمانی را که بسا برای انسان‎های باطل‌اندیش و پوچ‎گرا پیش می‎آید، از بین می‌برد. پس چهار پرندۀ متنوع را تکه تکه کرد، و آنها را بر سر کوه‌هایی قرار داد، تا آشکارا و از دور و نزدیک مشاهده شوند. و او پرندگان را از خودش زیاد دور کرد، تا کسی گمان نبرد که حیله‎ای به کار برده است، و نیز خداوند به او دستور داد تا آنها را صدا کند، و پرندگان با شتاب به سوی او آمدند. پس این بزرگ‌ترین دلیل بر کمال قدرت و حکمت الهی است. و نیز بیانگر آن است که کمال قدرت خداوند و حکمت و عظمت و گستردگی فرمانروایی او و کمال عدل و فضل او، در رستاخیز برای بندگان آشکار می‎شود.
: 261 - 262 #
{مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلَا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)}
مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ، مثال کساني که مالهايشان را در راه خدا صرف مي کنند مثل دانه ايست که هفت خوشه مي روياند و در هر خوشه صد دانه است و خداوند براي هرکس که بخواهد آن را چندين برابر مي نمايد و خداوند گشايشگر داناست. الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لاَ يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُواُ مَنًّا وَلاَ أَذًى لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، کساني که مالهايشان را در راه خدا انفاق مي کنند سپس به دنبال آن منت نمي گذارند، و آزار نمي رسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي گردند.
#
{261} هذا حث عظيم من الله لعباده في إنفاق أموالهم في سبيله، وهو طريقه الموصل إليه، فيدخل في هذا إنفاقه في ترقية العلوم النافعة، وفي الاستعداد للجهاد في سبيله، وفي تجهز المجاهدين وتجهيزهم، وفي جميع المشاريع الخيرية النافعة للمسلمين، ويلي ذلك الإنفاق على المحتاجين والفقراء والمساكين، وقد يجتمع الأمران فيكون في النفقة دفع الحاجات والإعانة على الخير والطاعات، فهذه النفقات مضاعفة هذه المضاعفة بسبعمائة إلى أضعاف أكثر من ذلك، ولهذا قال: {والله يضاعف لمن يشاء}؛ وذلك بحسب ما يقوم بقلب المنفق من الإيمان والإخلاص التام وفي ثمرات نفقته ونفعها، فإن بعض طرق الخيرات يترتب على الإنفاق فيها منافع متسلسلة ومصالح متنوعة فكان الجزاء من جنس العمل.
(261) این تحریک و تشویق بزرگی است از جانب خدا برای بندگان، تا مال‌هایشان را در راه او صرف نمایند، و اینکه صرف کردن اموال، راه رسیدن به خداست. و این شامل صرف اموال برای پیشرفت علوم مفید، و کسب آمادگی برای جهاد، مجهز کردن مجاهدین، و تمام پروژه و طرح‎های خیریه‌ای است که برای مسلمین مفیدند. و انفاق کردن بر نیازمندان و فقرا و بینوایان در مراتب بعدی قرار می‌گیرد، اما گاهی با انفاق در راه خدا هر دو کار انجام می‎شود؛ زیرا چنین انفاقی هم باعث رفع نیازمندی‌ها می‎گردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت پروردگار. پس پاداش این‌گونه نفقات، هفتصد برابر و یا بیشتر از آن است. بنابراین فرمود: (﴿وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُ﴾) و این برحسب ایمان و اخلاص کاملی است که در قلب انفاق کننده و در ثمرات و فواید انفاق او قرار دارد؛ زیرا انفاق در بعضی از راه‌های خیر منافع و مصالح گوناگونی را در پی دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود. سپس پاداشی دیگر را برای کسانی که در راه خدا انفاق کرده‌اند، بیان می‎کند. انفاقی که همراه با تمام شرایط آن انجام گرفته و موانع آن منتفی شده است. و آنها پس از انفاق، بر کسی منت نمی‎نهند، و نعمت‎ها را برنمی‎شمارند، و کسی را با زبان و کردار آزار نمی‎دهند. این گروه (﴿لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾) بر اساس نفقه و بخشش‌هایی که انجام می‌دهند، و بر اساس سود و منفعتی که می‌رساند، و بر اساس فضل خدا که ما فوق نفقات و فضل انان است، پاداششان نزد پروردگارشان [محفوظ] است، (﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) و آنان بر گذشته غم نمی‌خورند، و نسبت به آینده هم ترس و واهمه‌ای ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست یافته، و مکروهات و ناگواری‌ها از آنان دور می‌گردد.
#
{262} ثم أيضاً ذكر ثواباً آخر للمنفقين أموالهم في سبيله نفقة صادرة مستوفية لشروطها منتفية موانعها، فلا يتبعون المنفق عليه، منًّا منهم عليه وتعداداً للنعم وأذية له قولية أو فعلية فهؤلاء {لهم أجرهم عند ربهم}؛ بحسب ما يعلمه منهم وبحسب نفقاتهم ونفعها وبفضله الذي لا تناله ولا تصل إليه صدقاتهم، {ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ فنفى عنهم المكروه الماضي بنفي الحزن، والمستقبل بنفي الخوف عليهم فقد حصل لهم المحبوب واندفع عنهم المكروه.
(262) این تحریک و تشویق بزرگی است از جانب خدا برای بندگان، تا مال‌هایشان را در راه او صرف نمایند، و اینکه صرف کردن اموال، راه رسیدن به خداست. و این شامل صرف اموال برای پیشرفت علوم مفید، و کسب آمادگی برای جهاد، مجهز کردن مجاهدین، و تمام پروژه و طرح‎های خیریه‌ای است که برای مسلمین مفیدند. و انفاق کردن بر نیازمندان و فقرا و بینوایان در مراتب بعدی قرار می‌گیرد، اما گاهی با انفاق در راه خدا هر دو کار انجام می‎شود؛ زیرا چنین انفاقی هم باعث رفع نیازمندی‌ها می‎گردد و هم باعث انجام امر خیر و طاعت پروردگار. پس پاداش این‌گونه نفقات، هفتصد برابر و یا بیشتر از آن است. بنابراین فرمود: (﴿وَٱللَّهُ يُضَٰعِفُ لِمَن يَشَآءُ﴾) و این برحسب ایمان و اخلاص کاملی است که در قلب انفاق کننده و در ثمرات و فواید انفاق او قرار دارد؛ زیرا انفاق در بعضی از راه‌های خیر منافع و مصالح گوناگونی را در پی دارند، و پاداش از نوع عمل خواهد بود. سپس پاداشی دیگر را برای کسانی که در راه خدا انفاق کرده‌اند، بیان می‎کند. انفاقی که همراه با تمام شرایط آن انجام گرفته و موانع آن منتفی شده است. و آنها پس از انفاق، بر کسی منت نمی‎نهند، و نعمت‎ها را برنمی‎شمارند، و کسی را با زبان و کردار آزار نمی‎دهند. این گروه (﴿لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾) بر اساس نفقه و بخشش‌هایی که انجام می‌دهند، و بر اساس سود و منفعتی که می‌رساند، و بر اساس فضل خدا که ما فوق نفقات و فضل انان است، پاداششان نزد پروردگارشان [محفوظ] است، (﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) و آنان بر گذشته غم نمی‌خورند، و نسبت به آینده هم ترس و واهمه‌ای ندارند. پس به مطلوب و مقصود خود دست یافته، و مکروهات و ناگواری‌ها از آنان دور می‌گردد.
: 263 #
{قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263)}
قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذًى وَاللّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ، گفتار نيکو و گذشت از صدقه اي که به دنبال آن آزار باشد بهتر است، و خداوند بي نيازِ بردبار است.
#
{263} ذكر الله أربع مراتب للإحسان: المرتبة العليا: النفقة الصادرة عن نية صالحة ولم يتبعها المنفق منًّا ولا أذى. ثم يليها قول المعروف وهو الإحسان القولي بجميع وجوهه الذي فيه سرور المسلم، والاعتذار من السائل إذا لم يوافق عنده شيئاً، وغير ذلك من أقوال المعروف. والثالثة الإحسان بالعفو والمغفرة عمن أساء إليك بقول أو فعل. وهذان أفضل من الرابعة وخير منها وهي: التي يتبعها المتصدق الأذى للمعطي لأنه كدر إحسانه وفعل خيراً وشرًّا. فالخير المحض وإن كان مفضولاً خير من الخير الذي يخالطه شرٌّ وإن كان فاضلاً، وفي هذا التحذير العظيم لمن يؤذي من تصدق عليه كما يفعله أهل اللؤم والحمق والجهل، {والله}؛ تعالى {غني}؛ عن صدقاتهم وعن جميع عباده {حليم}؛ مع كمال غناه وسعة عطاياه يحلم عن العاصين، ولا يعاجلهم بالعقوبة بل يعافيهم، ويرزقهم، ويدر عليهم خيره، وهم مبارزون له بالمعاصي. ثم نهى أشد النهي عن المنِّ والأذى وضرب لذلك مثلاً:
(263) خداوند برای احسان چهار مرتبه بیان کرد، بالاترین مقام احسان، انفاقی است که از نیت صالح سرچشمه گرفته باشد، و انفاق کننده به دنبال آن منت نگذارد، و اذیت نکند. پس از آن سخن نیکو قرار دارد؛ و آن نیکوکاری با زبان در ابعاد مختلف آن است که باعث خوشحالی مسلمان می‎گردد، و اگر چیزی نداشته باشد از سائل عذرخواهی می‌کند. و سوم نیکوکاری از طریق گذشت و بخشیدن کسی است که با زبان یا با عمل، به آدمی بدی کرده است. و مراحل دوم و سوم از مرحلۀ چهارم بهتر و سودمندترند. مرحلۀ چهارمی که عبارت است از اینکه صدقه دهنده به دنبال صدقه دادن، صدقه ‎گیرنده را اذیت ‎کند و با اینکار، نیکوکاری خود را مکدّر نموده، و خوب و بد را باهم در‌آمیزد. پس خیر خالص ـ گرچه در سطح پایین‎تری باشد ـ از کار خیری که با کار بد مخلوط شده باشد، بهتر است، گرچه آن کار خیر که با کار بد مخلوط شده است، برتر و مهم‌تر باشد. و این، بر حذر داشتن بزرگی است برای کسی که صدقه می‎دهد، اما صدقه‌اش اذیت و آزار را درپی دارد. همان‌طور که افراد احمق و نادان، وقتی که به کسی صدقه‎ای بدهند، او را اذیت می‎کنند. (﴿وَٱللَّهُ﴾) و خداوند تعالی،(﴿غَنِيٌّ﴾) از تمام بندگانش و از صدقه‎هایشان بی‎نیاز است، (﴿حَلِيمٞ﴾) و علی رغم کمال غنا و بی‎نیازی و فراوانی بخشش‌هایش، نسبت به گناهکاران بردبار است، و فوری آنها را به سزای اعمالشان گرفتار نمی‎کند، بلکه از آنها می‎گذرد و به آنها روزی می‎دهد و خیر خویش را برآنان ارزانی می‎دارد، در حالی که آنها با انجام گناه و معصیت، با او مبارزه می‎کنند.
: 264 - 266 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (264) وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265) أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت نهادن و آزار رساندن باطل مکنيد، همچون کسي که مالش را به منظور تظاهر و خودنمايي در مقابل مردم انفاق مي کند و به خدا و روز آخرت ايمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ صاف و بزرگي است که بر روي آن خاکي (نشسته) است ، و باراني شديد بر آن باريده ، و آن ( سنگ خارا) را سخت و صاف بر جاي نهاده باشد. رياکاران نيز از آنچه به دست آورده اند، سودي نمي برند؛ و خداوند کافران را هدايت نمي کند. وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و مثَل کساني که اموال خود را براي طلب خشنودي خدا و به خاطر يقين و باوري که دارند انفاق مي کنند، مانند مَثل باغي است که در تپه اي قرار دارد، و بر آن باران تندي ببارد، و دو برابر ميوه دهد، و اگر باران تندي بر ان نبارد باران خفيفي بر آن ببارد، و خداوند به آنچه مي کنيد بيناست. أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاء فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ، آيا کسي از شما دوست دارد که باغي از درختان خرما و انگور داشته باشد و از زير آن رودها روان باشد، و هر گونه ميوه برايش ببار آوَرد، و در حالي که پيري او را فراگرفته و فرزنداني ضعيف و ناتوان دارد ناگهان گردباري که آتشي در آن است بر آن بوزد و باغ بسوزد؟ اين چنين خداوند آيات را براي شما بيان مي کند تا بيانديشيد.
#
{264 ـ 266} ضرب الله في هذه الآيات ثلاثة أمثلة: للمنفق ابتغاء وجهه ولم يتبع نفقته منًّا ولا أذى، ولمن أتبعها منًّا وأذى، وللمرائي. فأما الأول فإنه لما كانت نفقته مقبولة مضاعفة لصدورها عن الإيمان والإخلاص التام {ابتغاء مرضاة الله وتثبيتاً من أنفسهم}؛ أي: ينفقون وهم ثابتون على وجه السماحة والصدق فمثل هذا العمل، {كمثل جنة بربوة}؛ وهو المكان المرتفع لأنه يتبين للرياح والشمس، والماء فيها غزير، فإن لم يصبها ذلك الوابل الغزير، حصل لها طلٌّ كافٍ لطيب منبتها وحسن أرضها وحصول جميع الأسباب الموفرة لنموها وازدهارها وإثمارها، ولهذا {آتت أكلها ضعفين}؛ أي: متضاعفاً، وهذه الجنة التي على هذا الوصف هي أعلى ما يطلبه الناس، فهذا العمل الفاضل بأعلى المنازل. وأما من أنفق لله ثم أتبع نفقته منًّا وأذى، أو عمل عملاً فأتى بمبطل لذلك العمل فهذا مثله مثال صاحب هذه الجنة، لكن سلط عليها {إعصار}؛ وهو الريح الشديدة {فيه نار فاحترقت}؛ وله ذرية ضعفاء وهو ضعيف قد أصابه الكبر، فهذه الحال من أفظع الأحوال، ولهذا صدَّر هذا المثل بقوله: {أيود أحدكم}؛ إلى آخرها بالاستفهام المتقرر عند المخاطبين فظاعته، فإن تَلَفَها دفعة واحدة بعد زهاء أشجارها وإيناع ثمارها مصيبة كبرى، ثم حصول هذه الفاجعة وصاحبها كبير قد ضعف عن العمل وله ذرية ضعفاء لا مساعدة منهم له ومؤنتهم عليه فاجعة أخرى، فصار صاحب هذا المثل الذي عمل لله ثم أبطل عمله بمنافٍ له يشبه حال صاحب الجنة التي جرى عليها ما جرى حين اشتدت ضرورته إليها. المثل الثالث الذي يرائي الناس وليس معه إيمان بالله ولا احتساب لثوابه حيث شبه قلبه بالصفوان وهو الحجر الأملس عليه تراب يظن الرائي أنه إذا أصابه المطر أنبت كما تنبت الأراضي الطيبة، ولكنه كالحجر الذي أصابه الوابل الشديد فأذهب ما عليه من التراب وتركه صلداً، وهذا مثل مطابق لقلب المرائي الذي ليس فيه إيمان بل هو قاسٍ لا يلين ولا يخشع، فهذا أعماله ونفقاته لا أصل لها تؤسس عليه ولا غاية لها تنتهي إليه، بل ما عمله فهو باطل لعدم شرطه. والذي قبله بطل بعد وجود الشرط لوجود المانع، والأول مقبول مضاعف لوجود شرطه الذي هو الإيمان والإخلاص والثبات وانتفاء الموانع المفسدة. وهذه الأمثال الثلاثة تنطبق على جميع العاملين، فليزن العبد نفسه وغيره بهذه الموازين العادلة والأمثال المطابقة {وتلك الأمثال نضربها للناس وما يعقلها إلا العالمون}.
(264 - 266) سپس به شدت از منت نهادن و اذیت کردن، نهی کرد، و برای آن مثالی بیان نمود و فرمود: (﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ...﴾) خداوند در این آیات سه مثال زده است، مثالی برای کسی که مال خود را در جهت طلب رضای خدا، انفاق می‎نماید، و به دنبال انفاق، بر کسی منت نمی‎گذارد، و کسی را اذیت نمی‎کند. و مثالی برای کسی که به دنبال انفاق خود، منت می‎نهد، و آزار می‎رساند، و مثالی برای ریاکاران. اما گروه اول از آنجا که انفاقشان مقبول واقع شده است، چندین برابر پاداش داده می‎شوند، چون انفاق آنها از ایمان و اخلاص کامل سرچشمه گرفته است: (﴿ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِيتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾) یعنی برای طلب خشنودی خدا و درحالی که بر بخشندگی و نیکوکاری و صداقت پا برجا هستند، انفاق می‎کنند. پس این کار (﴿كَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ﴾) مانند باغی است که در جای بلندی قرار دارد، و خورشید به آن می‌تابد، و باد به خوبی بر آن می‎وزد، و از آب فراوانی برخوردار است. و اگر باران فراوان و رگبار به آن نرسد، باران خفیفی به آن می‎رسد، و این، برای باروری باغ، کافی است، چون زمین آن خوب و حاصلخیز است، و تمام اسباب برای رشد و شکوفایی و میوه دادن آن، موجود است. بنابراین(﴿فَ‍َٔاتَتۡ أُكُلَهَا ضِعۡفَيۡنِ﴾) دو برابر میوه می‎دهد. و باغی که این‌گونه باشد، همۀ مردم در طلب آنند. بنابراین کار خوب، در برترین جایگاه قرار دارد. و اما کسی که انفاق نماید، سپس به دنبال بخشیدن دارایی خود، منت نهد و آزار رساند، یا کاری کند که آن عمل را باطل ‎نماید، چنین فردی مانند صاحب این باغ است که گردبادی بر آن بوزد،(﴿فِيهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡ﴾) که در آن آتشی باشد و باغ را بسوزاند، و صاحب باغ، دارای فرزندانی ضعیف باشد، و خودش نیز بر اثر پیری، ناتوان باشد؛ پس چنین حالتی از بدترین حالت‎هاست. بنابراین، این مثال را چنین آغاز کرد: (﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ﴾) استفهام، ناگواری آن حالت را برای مخاطبان بیشتر روشن می‌کند؛ یعنی آیا کسی از شما دوست دارد که چنین باشد؟ زیرا تلف شدن ناگهانی باغ، بعد از اینکه درختان آن شکوفا شده و میوه‎های آن رسیده باشند، مصیبت بزرگی است. پس این فاجعه ـ در حالی که صاحب باغ، ضعیف و ناتوان است و دارای فرزندانی کوچک و ضعیف است و نمی‎توانند او را یاری کنند، بلکه خود باید مخارج فرزندان را متقبل شود ـ با دیگر مصایب تفاوت دارد. پس کسی که عملی را برای خدا انجام داده، سپس عمل خود را با امری که با آن منافی است، باطل نماید، مانند صاحب باغ است که در اوج نیازمندی، چنین چیزی برای او پیش ‎آید. مثال سوم؛ مثال کسی است که عملی را به منظور تظاهر و خودنمایی انجام می‎دهد، و به خدا ایمان ندارد، و به ثواب و پاداش او چشم ندوخته است، خداوند قلب او را به سنگ سخت و لغزنده‎ای تشبیه کرده است که بر آن خاک قرار دارد، و بیننده گمان می‎برد اگر بر این سنگ باران ببارد مانند زمین‎های حاصلخیز سبز می‎شود، اما وقتی باران شدیدی بر آن سنگ ببارد، خاک‌هایی که روی آن قرار دارد، شسته شده و فقط سنگ صاف و سخت باقی می‌ماند. و این مثالی است برای قلب ریاکار که در آن ایمان وجود ندارد، و همچون سنگ خارایی است که نرم نمی‎شود، و فروتن نمی‎گردد. پس اعمال و نفقه‎های او، اساس و زیرساختی ندارد که برآن قرار گیرد، و پایانی ندارد که به آن منتهی شود، بلکه هرکاری را که می‎کند، باطل است؛ چون شرایط پذیرفته شدن در آن وجود ندارد. و در مثال قبل، هرچند که شرط پذیرفته شدن عمل موجود بود، اما عمل مورد قبول واقع نمی‌شود؛ چرا که مانعی بر سر راه پذیرفته شدن آن وجود دارد. مثال اول؛ مثال عمل مقبول است، و چندین برابر به آن پاداش داده می‎شود؛ چون شرط پذیرفته شدن که ایمان و اخلاص و ثبات است، در آن وجود دارد، و موانعی که عمل را فاسد می‎گرداند، درآن منتفی هستند. و این مثال‌های سه گانه بر تمام انجام دهندگان اعمال انطباق پیدا می‎نمایند، پس بنده باید خود و دیگران را با این میزان‎های عادلانه و با این مثال‌ها بسنجد. ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ﴾ و این مثال‌ها را برای مردم بیان می‎داریم، و جز دانایان آن را نمی‎فهمند.
: 267 - 268 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (268)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الأَرْضِ وَلاَ تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَن تُغْمِضُواْ فِيهِ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از چيزهاي پاکيزه اي که بدست آورده ايد، و از آنچه ما از زمين برايتان رويانده ايم انفاق کنيد، و به سراغ چيزهاي ناپاک نرويد، تا از آن ببخشيد، در حالي که شما آن چيز ناپاک را نمي گيريد، مگر آنکه از بدي آن چشم بپوشيد، و بدانيد که خداوند بي نياز و ستوده است. الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ، شيطان شما را وعده فقر و تهيدستي مي دهد، و شما را به زشتي فرمان مي دهد، و خداوند به شما نويد آمرزش و بخشش مي دهد و خداوند گشايشگر داناست.
#
{267 ـ 268} يحث الباري عباده على الإنفاق مما كسبوا في التجارات، ومما أخرج لهم من الأرض من الحبوب والثمار، وهذا يشمل زكاة النقدين والعروض كلها المعدة للبيع والشراء والخارج من الأرض من الحبوب والثمار. ويدخل في عمومها الفرض والنفل، وأمر تعالى أن يقصدوا الطيب منها ولا يقصدوا الخبيث وهو الرديء الدون يجعلونه لله، ولو بذله لهم من لهم حق عليه لم يرتضوه، ولم يقبلوه إلا على وجه المغاضاة والإغماض، فالواجب إخراج الوسط من هذه الأشياء والكمال إخراج العالي، والممنوع إخراج الرديء فإن هذا لا يجزي عن الواجب، ولا يحصل فيه الثواب التام في المندوب. {واعلموا أن الله غني حميد}؛ فهو غني عن جميع المخلوقين، وهو الغني عن نفقات المنفقين وعن طاعات الطائعين، وإنما أمرهم بها وحثهم عليها لنفعهم ومحض فضله وكرمه عليهم، ومع كمال غناه وسعة عطاياه فهو الحميد فيما يشرعه لعباده من الأحكام الموصلة لهم إلى دار السلام، وحميد في أفعاله التي لا تخرج عن الفضل والعدل والحكمة، وحميد الأوصاف لأن أوصافه كلها محاسن وكمالات لا يبلغ العباد كنهها ولا يدركون وصفها. فلما حثهم على الإنفاق النافع نهاهم عن الإمساك الضار، وبين لهم أنهم بين داعيين: داعي الرحمن يدعوهم إلى الخير ويعدهم عليه الخير والفضل والثواب العاجل والآجل وإخلاف ما أنفقوا، وداعي الشيطان الذي يحثهم على الإمساك، ويخوفهم إن أنفقوا أن يفتقروا. فمن كان مجيباً لداعي الرحمن، وأنفق مما رزقه الله فليُبْشِر بمغفرة الذنوب وحصول كل مطلوب، ومن كان مجيباً لداعي الشيطان فإنه إنما يدعو حزبه ليكونوا من أصحاب السعير، فليختر العبد أي الأمرين أليق به. وختم الآية بأنه {واسع عليم}؛ أي واسع الصفات كثير الهبات عليم بمن يستحق المضاعفة من العاملين، وعليم بمن هو أهل فيوفقه لفعل الخيرات، وترك المنكرات.
(267 - 268) خداوند متعال بندگانش را برای انفاق کردن، و بخشیدن از دارایی‎هایی که از طریق تجارت به دست می‎آورند، و بخشیدن از آنچه خداوند برای آنها از زمین می‎رویاند، تشویق می‎نماید، و این شامل زکات طلا و نقره و همۀ کالاهایی است که خرید و فروش می‌شوند، و از زمین می‎رویند، از قبیل: حبوبات و میوه‎ها، و صدقات فرض و نفل را نیز در بر می‌گیرد. و خداوند متعال دستور داده است که بندگانش برای انفاق کردن، به سراغ دارایی‎های پاکیزۀ خود بروند، و دارایی‎های نامرغوب‎ را در راه خدا، انفاق نکنند؛ زیرا اگر آنان حقی را از دیگران طلبکار باشند و در مقابلش جنس نامرغوبی ‎را به آنها بدهند، آن‎ را نپسندیده و نمی‎پذیرند، مگر اینکه چشم پوشی کنند. پس واجب است آنچه میانه است، برای خدا داده شود، و کمال در این است که عالی‎ترین و بهترین چیز، در راه خدا پرداخت گردد. و پرداخت چیزهای نامرغوب، ممنوع است، و اگر کسی آن را بپردازد، جای زکات واجب را پر نمی‎کند، و اگر صدقۀ نفلی باشد، پاداش کامل به او نمی‎رسد. (﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾) و بدانید که خداوند بی‎نیاز و ستوده است، از همۀ آفریده‎ها و از نفقۀ انفاق کنندگان و از طاعت و عبادتِ عبادت‌کنندگان بی‎نیاز است، و خداوند فقط به خاطر فوایدی که این اعمال برای آنها در بردارد، نیز به منظور برخورداری آنان از فضل و کرم الهی، آنان را بدان امر نموده است. و او بی‎نیاز است، و بخشش‎هایش گسترده است و احکامی را برای بندگانش مشروع نموده که آنها را به دارالسلام و بهشت می‎رساند. پس باید چنین پروردگاری را ستود و در برابر جبروت و عظمتش، سر تعظیم فرود آورد. کارهایش از دایرۀ فضل و عدل و حکمت بیرون نیستند، و دارای صفات ستوده و پسندیده است، و بندگان، حقیقت و کیفیت آن را درک نمی‎کنند. خداوند بندگانش را به انفاق که برایشان سودمند است، تشویق نمود، و آنها را از بخل که به حالشان مضر است، نهی کرد. سپس بیان نمود که آنها میان دو دعوتگر قرار دارند؛ دعوتگری که خداوند رحمان است و آنها را به خیر و خوبی فرا می‎خواند، و به آنها نوید خیر و بخشش و پاداشِ دنیا و آخرت و پر کردن جای اموال انفاق شده‎ را می‎دهد، و دعوتگری که شیطان است و آنها را به بخل ورزیدن و انفاق نکردن تشویق می‎نماید، و آنها را می‎ترساند که اگر در راه خدا انفاق کنند، تهیدست می‎شوند. پس هرکس دعوت خداوند رحمان را اجابت نماید، و از آنچه خدا به او روزی داده است، انفاق کند، مژده باد که گناهانش آمرزیده شده، و به تمام خواسته‌هایش می‌رسد. و هرکس که دعوت شیطان را اجابت کند، بداند که شیطان گروه خود را فرا می‎خواند تا از اهل جهنم باشند. پس بنده از این دو چیز، یکی را که برایش شایسته‎تر است، انتخاب کند. و آیه را این‌گونه به پایان می‌رساند: (﴿وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾) خداوند گشایشگر داناست؛ یعنی صفات رفیع و بخشش فراوانی دارد، و می‌داند چه کسی سزاوار آن است که پاداش مضاعف را دریافت دارد. و به احوال انسان‌های شایسته، آگاه است، و آنها را بر انجام کارهای خیر و ترک منکرات توفیق می‎دهد.
: 269 #
{يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (269)}
يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ، حکمت را به کسي که بخواهد، مي بخشد و هرکس که حکمت به او داده شود به راستي که خير بسياري به او داده شده است و جز خردمندان پند نمي گيرند.
#
{269} لما ذكر أحوال المنفقين للأموال، وأن الله أعطاهم، ومنَّ عليهم بالأموال التي يدركون بها النفقات في الطرق الخيرية، وينالون بها المقامات السنية، ذكر ما هو أفضل من ذلك وهو أنه يعطي الحكمة من يشاء من عباده، ومن أراد بهم خيراً من خلقه، والحكمة هي العلوم النافعة والمعارف الصائبة والعقول المسددة والألباب الرزينة وإصابة الصواب في الأقوال والأفعال، وهذا أفضل العطايا وأجل الهبات، ولهذا قال: {ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً}؛ لأنه خرج من ظلمة الجهالات إلى نور الهدى، ومن حمق الانحراف في الأقوال والأفعال إلى إصابة الصواب فيها وحصول السداد، ولأنه كمل نفسه بهذا الخير العظيم واستعد لنفع الخلق أعظم نفع في دينهم ودنياهم، وجميع الأمور لا تصلح إلا بالحكمة التي هي وضع الأشياء مواضعها وتنزيل الأمور منازلها، والإقدام في محل الإقدام، والإحجام في موضع الإحجام. ولكن ما يتذكر هذا الأمر العظيم وما يعرف قدر هذا العطاء الجسيم، {إلا أولو الألباب}؛ وهم أهل العقول الوافية والأحلام الكاملة، فهم الذين يعرفون النافع فيعملونه والضار فيتركونه، وهذان الأمران وهما بذل النفقات المالية وبذل الحكمة العلمية أفضل ما تقرب به المتقربون إلى الله وأعلى ما وصلوا به إلى أجل الكرامات، وهما اللذان ذكرهما النبي - صلى الله عليه وسلم - بقوله: «لا حسد إلا في اثنتين: رجل آتاه الله مالاً فسلطه على هلكته في الحق، ورجل آتاه الله الحكمة فهو يعلمها الناس».
(269) وقتی خداوند حالات انفاق کنندگان را بیان کرد و اینکه اموالی را به آنها ارزانی نمود که به‌وسیلۀ آن در راه‌های خیر انفاق می‎کنند و مقام‌های بلند و والا را در می‎یابند، مطلبی را بیان نمود که از این نیز بهتر است، و آن اینکه خداوند به هر کس از بندگانش که بخواهد و به او ارادۀ خیر داشته باشد، حکمت می‎دهد. حکمت؛ یعنی علوم مفید و معارف درست و اندیشۀ سالم و خرد متین، و درستکاری در گفتار و کردار. و این بهترین و برترین بخشش‎ها و بزرگ‌ترین آن است. بنابراین فرمود: (﴿وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾) زیرا چنین کسی از تاریکیِ نادانی، به‌سوی نور و هدایت بیرون آمده، و از حماقت و انحراف در گفتار و کردار، به کارها و سخنان درست و راست راه برده، و به خیر بزرگی نایل آمده، و برای رساندن بزرگ‌ترین فایده به دین و دنیای مردم، آمادگی پیدا کرده است. و هیچ کاری جز با حکمت سامان نمی‌یابد. حکمت؛ یعنی قرار دادن هر چیزی در جایگاهش؛ اقدام به انجام کاری در جایی که باید اقدام کرد، و دست نگاه داشتن از انجام کاری در جایی که باید دست نگاه داشت. اما ارزش این بخشش گرانبها را جز خردمندان، نمی‎دانند: (﴿إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾) و آنها کسانی هستند که دارای عقل‌ها و اندیشه‎های کامل هستند، پس آنها کار نیک را می‎شناسند و آن را انجام می‎دهند، و کار زیان‎آور و مضر را می‌شناسند و آن را ترک می‎نمایند، و این دو کار؛ یعنی صرف کردن دارایی در راه خدا و صرف کردن حکمت، بالاترین چیزی است که نزدیکی جویندگان به خدا، بدین وسیله خود را به او نزدیک می‎نمایند، و به‌وسیله آن به بالاترین و بزرگ‌ترین کرامت‌ها می‌رسند. و این همان چیزی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین از آن یاد کرده است: (لا حَسَد‌َ إلا فِي اثنَتَينِ، رَجُلٌ آتاهُ اللهُ مَالاً فَسَلطَهُ عَلَي هَلَكَتِهِ فِي الحَقِّ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللهُ الحِكمَة فَهُوَ يُعَلِّمُهَا النَّاس) حسد نیست مگر در دو چیز؛ یکی مردی که خداوند به او مالی داده است و او آن را در راه حق صرف می‌نماید، و مردی که خداوند به او حکمت بخشیده و او آن را به مردم می‌آموزد.
: 270 - 271 #
{وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271)}
وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ، و هرمالي را که در راه خدا انفاق کنيد و يا نذري را که به گردن بگيريد خداوند آن را مي داند و براي ستمکاران ياوري نيست. إِن تُبْدُواْ الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاء فَهُوَ خَيْرٌ لُّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ،اگر صدقات و بخشش ها را آشکار کنيد کار خوبي است، و اگر آن را پنهان نماييد و به نيازمندان بدهيد برايتان بهتر است، و خداوند گناهانتان را مي پوشاند و خداوند به آنچه مي کنيد آگاه است.
#
{270 ـ 271} يخبر تعالى أنه مهما أنفق المنفقون أو تصدق المتصدقون أو نذر الناذرون فإن الله يعلم ذلك. ومضمون الإخبار بعلمه يدل على الجزاء وأن الله لا يضيع عنده مثقالُ ذرة، ويعلم ما صدرت عنه من نيات صالحة أو سيئة، وأن الظالمين الذين يمنعون ما أوجب الله عليهم، أو يقتحمون ما حرم عليهم، ليس لهم من دونه أنصار ينصرونهم ويمنعونهم. وأنه لا بد أن تقع بهم العقوبات، وأخبر أن الصدقة إن أبداها المتصدق فهي خير، وإن أخفاها وسلمها للفقير كان أفضل، لأن الإخفاء على الفقير إحسان آخر، وأيضاً فإنه يدل على قوة الإخلاص. وأحد السبعة الذين يظلهم الله في ظله من تصدق بصدقة فأخفاها حتى لا تعلم شماله ما تنفق يمينه، وفي قوله: {وإن تخفوها وتؤتوها الفقراء فهو خير لكم}؛ فائدة لطيفة، وهو أن إخفاءها خير من إظهارها إذا أعطيت الفقير. فأما إذا صرفت في مشروع خيري لم يكن في الآية ما يدل على فضيلة إخفائها، بل هنا قواعد الشرع تدل على مراعاة المصلحة، فربما كان الإظهار خيراً لحصول الأسوة والاقتداء وتنشيط النفوس على أعمال الخير. وقوله: {ويكفر عنكم من سيئاتكم}؛ في هذا أن الصدقات يجتمع فيها الأمران: حصول الخير وهو كثرة الحسنات والثواب والأجر، ودفع الشرِّ والبلاء الدنيوي والأخروي بتكفير السيئات {والله بما تعملون خبير}؛ فيجازي كلا بعمله بحسب حكمته.
(270 - 271) خداوند متعال خبر می‌دهد که هر چه انفاق‌کنندگان انفاق کنند، و بخشایشگران ببخشند، یا نذرکنندگان نذر نمایند، آن را می‌داند. و خبر دادن خداوند از علم خویش، بدان مفهوم است که وی پاداش آنها را می‌دهد هرچند که عمل نیک به اندازه ذره‌ای باشد، و پاداش آن، نزد وی ضایع نمی‌شود، و خداوند نیت‌های نیک و بد آنان را می‌داند، و ستمکاران که از انجام واجبات الهی امتناع می‌ورزند، و آنچه را خداوند بر آنان حرام کرده است، مرتکب می‌شوند، یاورانی نخواهند داشت که آنها را یاری و حمایت کنند، و حتماً گرفتار عقاب شدید وی خواهند شد. خداوند خبر داده است که اگر صدقه‌کننده صدقه را آشکارا بدهد، خوب است، و اگر آن را پنهان نماید و به فقرا بدهد، بهتر است، چون پنهان‌کاری در امر صدقه دادن، برای او احسانی دیگر محسوب می‌شود. و نیز دادن صدقه به صورت پنهانی، بر قوّت اخلاص دلالت می‌نماید، و کسی که صدقه را به صورت پنهانی می‌دهد، جزو یکی از هفت گروهی است که خداوند آنها را در زیر سایۀ خود جای می‌دهد: (مَن تَصَد‌َّقَ بِصَد‌َقَةٍ فَأخفَاهَا حَتَّي لَاتَعلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنفِقُ يَمِينُه) کسی که صدقه‌ای بدهد و آن را پنهان بدارد، طوری که دست چپش از آنچه دست راستش انفاق می‌نماید، خبر ندارد. در (﴿وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾) اشاره‌ای زیبا وجود دارد مبنی بر اینکه چنانچه به حالت پنهانی صدقه به فقیر داده شود، از اظهار کردن آن، بهتر است. اما وقتی صدقه در طرحی خیریه صرف شود، آیه بر فضیلت پنهان کردن آن، دلالت نمی‌کند، بلکه در اینجا قواعد شریعت چنین دلالت می‌نماید که باید مصلحت را دید و طبق آن عمل کرد، و چه بسا در چنین شرایطی، آشکار کردن صدقه، بهتر باشد، تا دیگران در این کار، او را الگو و اسوۀ خویش قرار دهند، و بر انجام کارهای خیر، تشویق شوند. (﴿وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّ‍َٔاتِكُمۡ﴾) و این بخش از آیه بیانگر آن است که در صدقه‌ها دو چیز به‌دست می‌آید؛ یکی به دست آمدن خیر، و آن کثرت نیکی‌ها و زیاد شدن پاداش و مزد است، و دوم دور شدن بدی و بلای دنیوی و اخروی، از طریق زدوده شدن یا پوشاندن بدی‌ها. (﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ﴾) و خداوند ازآنچه انجام می‌دهید، با خبر است، پس هرکس طبق حکمت خدا بر اساس عمل خویش، مجازات می‌شود.
: 272 #
{لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (272)]}.
لَّيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَلأنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ، هدايت آنها بر تو لازم نيست بلکه خداوند هرکس را که بخواهد هدايت مي نمايد و هر آنچه انفاق کنيد براي خودتان است. و انفاق نمي کنيد مگر براي طلب رضاي خدا، و هر چيز خوب و نيکي که انفاق کنيد به طور کامل به شما بازگردانده مي شود و به شما ستمي نمي شود.
#
{272} أي: إنما عليك أيها الرسول البلاغ وحث الناس على الخير وزجرهم عن الشرِّ، وأما الهداية فبيد الله تعالى. ويخبر عن المؤمنين حقاً أنهم لا ينفقون إلا لطلب مرضاة ربهم واحتساب ثوابه لأن إيمانهم يدعوهم إلى ذلك، فهذا خير وتزكية للمؤمنين، ويتضمن التذكير لهم بالإخلاص، وكرَّر علمه تعالى بنفقاتهم لإعلامهم أنه لا يضيع عنده مثقال ذرة وإن تك حسنة يضاعفها، ويؤت من لدنه أجراً عظيماً.
(272) ای پیامبر! وظیفۀ شما فقط رساندن پیام الهی به گوش مردم، و تشویق آنان بر کار خیر، و بازداشتن آنها از کار بد است، اما هدایت مردم به دست خداست. و خداوند از مومنان حقیقی و راستین خود خبر می‌دهد که آنها جز برای طلب رضای خدا، و چشمداشتِ پاداش او، اموال خود را انفاق نمی‌کنند؛ زیرا ایمانشان آنها را به این کار فرا می‌خواند، و این چیز خوبی است، و سبب تزکیۀ مؤمنین است، و به صورت ضمنی آنها را یاد آور می‌شود که در کارهایشان اخلاص داشته باشند. و باز خداوند تکرار می‌نماید که به آنچه آنها انفاق می‌کنند، آگاه است؛ چون خداوند به آنها اعلام کرده است که نیکی هرچند به اندازه ذره‌ای هم باشد، نزد وی ضایع نمی‌شود: ﴿وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ و اگر نیکی [به اندازۀ ذرّه‌ای] باشد، آن را چندین برابر می‌نماید، و از جانب خود بر آن، پاداشی بزرگ می‌دهد. شایسته است صدقه‌هایتان را به نیازمندانی بدهید که خود را در راه خدا و طاعت الهی وقف نموده‌اند، و در پی کار وکسب نیستند، یا توانایی کار و کسب را ندارند، و آنها خویشتن‌داری می‌نمایند، به گونه‌ای که هر گاه فرد نادان آنها را ببیند، گمان می‌برد که آنان توانگرند. (﴿لَا يَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾) و آنها اصلاً از مردم چیزی نمی‌خواهند، و اگر مجبور شوند که چیزی بخواهند، دراین زمینه اصرار نمی‌کنند. پس این گروه از نیازمندان بهترین افراد برای گرفتن صدقات هستند، تا از این طریق نیازهایشان برطرف گردد، و به اهداف خیرشان برسند، و در مسیر خیری که در پیش گرفته‌اند، آنها را یاریگر بوده، و پاداشی باشد بر صبر و استقامتی که دارند، و توکلی که به خدا کرده‌اند. با وجود این، انفاق و صدقه دادن در راه‌های خیر، و دادن آن به نیازمندان، در هرجا که باشد، خوب است و پیش خدا پاداش دارد. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَة...﴾) کسانی که اموال خود را شب و روز، و آشکار و پنهان، انفاق می‌کنند، خداوند آنها را در زیر سایۀ خود جای می‌دهد، آن هم در روزی که سایه‌ای جز سایۀ او، وجود ندارد و خداوند خوبی‌ها را به آنان می‌بخشد، و غم و ترس و ناگواری‌ها را از آنان دور می‌نماید. (﴿فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾) یعنی هرکس برحسب اعمالش نزد خداوند بزرگ پاداش می‌یابد. و اینکه به طور خاص بیان نمود پاداش آنها نزد پروردگارشان است، بر شرافت این حالت و جایگاه والای آن دلالت می‌نماید، همان طور که در حدیث صحیح آمده است: (إنَّ العَبد لَيَتَصَدقُ بِالتَّمرَةِ مِن كَسبٍ طَيِّبٍ فَيَتَقَبَّلُهَا الجَبَّارُ بِيَدهِ فَيُرَبِّيهَا لِأحَدكُم كَمَا يُرَبِّي أحَدكُم فُلُوَّهُ حَتَّي تَكُونَ مِثلَ الجَبَلِ العَظِيمِ) همانا بنده، دانۀ خرمایی را که از کسب حلال به دست آورده است، صدقه می‌کند، و خداوند جبار آن را با دست خودش می‌پذیرد، و آن را برایتان پرورش می‌دهد، همان‎طور که فردی از شما کُره اسب خود را پرورش می‌دهد، و خداوند صدقۀ او را چنان پرورش می‌دهد تا اینکه مانند کوهی بزرگ می‎‌گردد.
: 273 - 274 #
{لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)}
لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ ، اين صدقات براي نيازمنداني است که در راه خدا بازمانده اند و نمي توانند در زمين مسافرت کنند. به علت خويشتن داري و مناعت طبع، نادان آنها را توانگر مي پندارد، آنها را از سيمايشان مي شناسي، با اصرار چيزي از مردم نمي خواهند. و هرچه از خوبي انفاق کنيد خداوند به آن داناست. الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلاَنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون، کساني که شب و روز و پنهان و آشکار اموال خود را انفاق مي کنند پاداششان نزد پروردگارشان است و نه ترسي بر آنهاست، و نه اندوهگين مي شوند.
#
{273} يعني أنه ينبغي أن تتحروا بصدقاتكم الفقراء الذين حبسوا أنفسهم في سبيل الله وعلى طاعته، وليس لهم إرادة في الاكتساب أو ليس لهم قدرة عليه وهم يتعففون إذا رآهم الجاهل ظن أنهم أغنياء {لا يسألون النّاس إلحافاً}؛ فهم لا يسألون بالكلية وإن سألوا اضطراراً لم يلحفوا في السؤال، فهذا الصنف من الفقراء أفضل ما وضعت فيهم النفقات لدفع حاجتهم وإعانة لهم على مقصدهم وطريق الخير وشكراً لهم على ما اتصفوا به من الصبر والنظر إلى الخالق لا إلى الخلق، ومع ذلك فالإنفاق في طرق الإحسان وعلى المحاويج حيثما كانوا فإنه خير وأجر وثواب عند الله ولهذا قال:
(273) ای پیامبر! وظیفۀ شما فقط رساندن پیام الهی به گوش مردم، و تشویق آنان بر کار خیر، و بازداشتن آنها از کار بد است، اما هدایت مردم به دست خداست. و خداوند از مومنان حقیقی و راستین خود خبر می‌دهد که آنها جز برای طلب رضای خدا، و چشمداشتِ پاداش او، اموال خود را انفاق نمی‌کنند؛ زیرا ایمانشان آنها را به این کار فرا می‌خواند، و این چیز خوبی است، و سبب تزکیۀ مؤمنین است، و به صورت ضمنی آنها را یاد آور می‌شود که در کارهایشان اخلاص داشته باشند. و باز خداوند تکرار می‌نماید که به آنچه آنها انفاق می‌کنند، آگاه است؛ چون خداوند به آنها اعلام کرده است که نیکی هرچند به اندازه ذره‌ای هم باشد، نزد وی ضایع نمی‌شود: ﴿وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ و اگر نیکی [به اندازۀ ذرّه‌ای] باشد، آن را چندین برابر می‌نماید، و از جانب خود بر آن، پاداشی بزرگ می‌دهد. شایسته است صدقه‌هایتان را به نیازمندانی بدهید که خود را در راه خدا و طاعت الهی وقف نموده‌اند، و در پی کار وکسب نیستند، یا توانایی کار و کسب را ندارند، و آنها خویشتن‌داری می‌نمایند، به گونه‌ای که هر گاه فرد نادان آنها را ببیند، گمان می‌برد که آنان توانگرند. (﴿لَا يَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾) و آنها اصلاً از مردم چیزی نمی‌خواهند، و اگر مجبور شوند که چیزی بخواهند، دراین زمینه اصرار نمی‌کنند. پس این گروه از نیازمندان بهترین افراد برای گرفتن صدقات هستند، تا از این طریق نیازهایشان برطرف گردد، و به اهداف خیرشان برسند، و در مسیر خیری که در پیش گرفته‌اند، آنها را یاریگر بوده، و پاداشی باشد بر صبر و استقامتی که دارند، و توکلی که به خدا کرده‌اند. با وجود این، انفاق و صدقه دادن در راه‌های خیر، و دادن آن به نیازمندان، در هرجا که باشد، خوب است و پیش خدا پاداش دارد. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَة...﴾) کسانی که اموال خود را شب و روز، و آشکار و پنهان، انفاق می‌کنند، خداوند آنها را در زیر سایۀ خود جای می‌دهد، آن هم در روزی که سایه‌ای جز سایۀ او، وجود ندارد و خداوند خوبی‌ها را به آنان می‌بخشد، و غم و ترس و ناگواری‌ها را از آنان دور می‌نماید. (﴿فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾) یعنی هرکس برحسب اعمالش نزد خداوند بزرگ پاداش می‌یابد. و اینکه به طور خاص بیان نمود پاداش آنها نزد پروردگارشان است، بر شرافت این حالت و جایگاه والای آن دلالت می‌نماید، همان طور که در حدیث صحیح آمده است: (إنَّ العَبد لَيَتَصَدقُ بِالتَّمرَةِ مِن كَسبٍ طَيِّبٍ فَيَتَقَبَّلُهَا الجَبَّارُ بِيَدهِ فَيُرَبِّيهَا لِأحَدكُم كَمَا يُرَبِّي أحَدكُم فُلُوَّهُ حَتَّي تَكُونَ مِثلَ الجَبَلِ العَظِيمِ) همانا بنده، دانۀ خرمایی را که از کسب حلال به دست آورده است، صدقه می‌کند، و خداوند جبار آن را با دست خودش می‌پذیرد، و آن را برایتان پرورش می‌دهد، همان‎طور که فردی از شما کُره اسب خود را پرورش می‌دهد، و خداوند صدقۀ او را چنان پرورش می‌دهد تا اینکه مانند کوهی بزرگ می‎‌گردد.
#
{274} {الذين ينفقون أموالهم بالليل والنهار سراً وعلانية فلهم أجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ فإن الله يظلهم بظله يوم لا ظل إلا ظله، وإن الله ينيلهم الخيرات ويدفع عنهم الأحزان والمخاوف والكريهات. وقوله: {فلهم أجرهم عند ربهم}؛ أي: كل أحد منهم بحسب حاله، وتخصيص ذلك بأنه عند ربهم يدل على شرف هذه الحال ووقوعها في الموقع الأكبر كما في الحديث الصحيح «إن العبد ليتصدق بالتمرة من كسب طيب فيتقبلها الجبار بيده فيربيها لأحدكم كما يربي أحدكم فَلُوَّه حتى تكون مثل الجبل العظيم».
(274) ای پیامبر! وظیفۀ شما فقط رساندن پیام الهی به گوش مردم، و تشویق آنان بر کار خیر، و بازداشتن آنها از کار بد است، اما هدایت مردم به دست خداست. و خداوند از مومنان حقیقی و راستین خود خبر می‌دهد که آنها جز برای طلب رضای خدا، و چشمداشتِ پاداش او، اموال خود را انفاق نمی‌کنند؛ زیرا ایمانشان آنها را به این کار فرا می‌خواند، و این چیز خوبی است، و سبب تزکیۀ مؤمنین است، و به صورت ضمنی آنها را یاد آور می‌شود که در کارهایشان اخلاص داشته باشند. و باز خداوند تکرار می‌نماید که به آنچه آنها انفاق می‌کنند، آگاه است؛ چون خداوند به آنها اعلام کرده است که نیکی هرچند به اندازه ذره‌ای هم باشد، نزد وی ضایع نمی‌شود: ﴿وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ و اگر نیکی [به اندازۀ ذرّه‌ای] باشد، آن را چندین برابر می‌نماید، و از جانب خود بر آن، پاداشی بزرگ می‌دهد. شایسته است صدقه‌هایتان را به نیازمندانی بدهید که خود را در راه خدا و طاعت الهی وقف نموده‌اند، و در پی کار وکسب نیستند، یا توانایی کار و کسب را ندارند، و آنها خویشتن‌داری می‌نمایند، به گونه‌ای که هر گاه فرد نادان آنها را ببیند، گمان می‌برد که آنان توانگرند. (﴿لَا يَسۡ‍َٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗا﴾) و آنها اصلاً از مردم چیزی نمی‌خواهند، و اگر مجبور شوند که چیزی بخواهند، دراین زمینه اصرار نمی‌کنند. پس این گروه از نیازمندان بهترین افراد برای گرفتن صدقات هستند، تا از این طریق نیازهایشان برطرف گردد، و به اهداف خیرشان برسند، و در مسیر خیری که در پیش گرفته‌اند، آنها را یاریگر بوده، و پاداشی باشد بر صبر و استقامتی که دارند، و توکلی که به خدا کرده‌اند. با وجود این، انفاق و صدقه دادن در راه‌های خیر، و دادن آن به نیازمندان، در هرجا که باشد، خوب است و پیش خدا پاداش دارد. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَة...﴾) کسانی که اموال خود را شب و روز، و آشکار و پنهان، انفاق می‌کنند، خداوند آنها را در زیر سایۀ خود جای می‌دهد، آن هم در روزی که سایه‌ای جز سایۀ او، وجود ندارد و خداوند خوبی‌ها را به آنان می‌بخشد، و غم و ترس و ناگواری‌ها را از آنان دور می‌نماید. (﴿فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾) یعنی هرکس برحسب اعمالش نزد خداوند بزرگ پاداش می‌یابد. و اینکه به طور خاص بیان نمود پاداش آنها نزد پروردگارشان است، بر شرافت این حالت و جایگاه والای آن دلالت می‌نماید، همان طور که در حدیث صحیح آمده است: (إنَّ العَبد لَيَتَصَدقُ بِالتَّمرَةِ مِن كَسبٍ طَيِّبٍ فَيَتَقَبَّلُهَا الجَبَّارُ بِيَدهِ فَيُرَبِّيهَا لِأحَدكُم كَمَا يُرَبِّي أحَدكُم فُلُوَّهُ حَتَّي تَكُونَ مِثلَ الجَبَلِ العَظِيمِ) همانا بنده، دانۀ خرمایی را که از کسب حلال به دست آورده است، صدقه می‌کند، و خداوند جبار آن را با دست خودش می‌پذیرد، و آن را برایتان پرورش می‌دهد، همان‎طور که فردی از شما کُره اسب خود را پرورش می‌دهد، و خداوند صدقۀ او را چنان پرورش می‌دهد تا اینکه مانند کوهی بزرگ می‎‌گردد.
: 275 - 281 #
{الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ (279) وَإِنْ كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (281)}
الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ، کساني که ربا مي خورند، از قبر بر نمي خيزند مگر مانند کسي که شيزان او را دچار ديوانگي کرده است، اين بدان جهت است که گفتند: « خريد و فروش صرفا مانند ربا است»، در حالي که خداوند خريد و فروش را حلال نموده و ربا راحرام کرده است، پس هرکس که اندرزي از جانب پروردگارش به او رسيده و از رباخواري دست کشيد، آنچه در گذشته به دست آورده است از آن او مي باشد و کار او با خداست، و هر آن کس که به رباخواري باز گردد، پس ايشان اهل آتش اند، و در آن جاودانه خواهند بود. يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ، خداوند ربا را تباه مي سازد، و صدقات را افزايش مي دهد، و خداوند هيچ ناسپاسِ گناهکاري را دوست ندارد. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، بي گمان کساني که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده و نماز را بر پا داشته و زکات پرداخته اند پاداششان نزد پروردگارشان است، و نه ترسي بر آنهاست و نه اندوهگين مي شوند يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ، اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و باقي مانده ربا را رها کنيد اگر شما مومن هستيد. فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ، و اگر چنين نکرديد بدانيد که به جنگ با خدا و پيامبرش برخاسته ايد، و اگر توبه کرديد، سرمايه هايتان از آن خودتان است، نه ستم مي کنيد و بر شما ستم مي شود. وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون، و اگر بدهکارتان تنگدست بود، تا فرا رسيدن گشايش، مهلت داده مي شود، و اگر ببخ شيد برايتان بهتر است اگر مي دانيد وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ، و از روزي بترسيد که در آن روز به سوي خدا بازگردانده مي شويد، سپس هرکس هر آنچه را که کسب کرده است به صورت کامل دريافت مي کند و بر آنان ستم نمي شود.
#
{275} لما ذكر الله حالة المنفقين وما لهم من الله من الخيرات وما يكفر عنهم من الذنوب والخطيئات ذكر الظالمين أهل الربا والمعاملات الخبيثة، وأخبر أنهم يجازون بحسب أعمالهم، فكما كانوا في الدنيا في طلب المكاسب الخبيثة كالمجانين عوقبوا في البرزخ والقيامة أنهم لا يقومون من قبورهم إلى يوم بعثهم ونشورهم {إلا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس}؛ أي: من الجنون والصرع وذلك عقوبة وخزي وفضيحة لهم وجزاء لهم على مراباتهم ومجاهرتهم بقولهم: {إنما البيع مثل الربا}؛ فجمعوا ـ بجراءتهم ـ بين ما أحل الله وبين ما حرم الله واستباحوا بذلك الربا. ثم عرض تعالى التوبة على المرابين وغيرهم فقال: {فمن جاءه موعظة من ربه}؛ بيان مقرون به الوعد والوعيد {فانتهى}؛ عما كان يتعاطاه من الربا {فله ما سلف}؛ مما تجرأ عليه وتاب منه {وأمره إلى الله}؛ فيما يستقبل من زمانه فإن استمر على توبته، فالله لا يضيع أجر المحسنين. {ومن عاد}؛ بعد بيان الله وتذكيره وتوعده لأكل الربا {فأولئك أصحاب النار هم فيها خالدون}؛ في هذا أن الربا موجب لدخول النار والخلود فيها، وذلك لشناعته ما لم يمنع من الخلود مانع الإيمان، وهذا من جملة الأحكام التي تتوقف على وجود شروطها وانتفاء موانعها؛ وليس فيها حجة للخوارج كغيرها من آيات الوعيد، فالواجب أن تصدق جميع نصوص الكتاب والسنة فيؤمن العبد بما تواترت به النصوص من خروج من في قلبه أدنى مثقالِ حبة خردل من الإيمان من النار، ومن استحقاق هذه الموبقات لدخول النار إن لم يتب منها.
(275) وقتی که خداوند از حالت انفاق‌کنندگان، و پاداش آنها از جانب خود، و خوبی‌هایی که به آنان می‌دهد، و اینکه گناهانشان را دور می‌نماید، سخن گفت، به دنبال آن، به بیان حال ستمکاران رباخوار، و کسانی که معاملات ناشایسته انجام می‌دهند، پرداخت، و خبر داد که آنها بر حسب کارهایشان مجازات می‌شوند، پس همان‌طور که در دنیا مانند دیوانه‌ها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای اینکار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمی‌خیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمی‌ایستند و بر نمی‌خیزند، (﴿إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾) مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است. و این سزای رباخواری آنها، و سزای آن است که آشکارا می‌گفتند: (﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْ﴾) خرید و فروش صرفاً مانند ربا است، پس آنها با جسارت و بی‌شرمی، آنچه را خداوند حلال کرده، و آنچه را که حرام کرده بود، مشابه می‌دانستند و با این قیاس غلط، ربا را جایز و مشروع قلمداد می‌کردند. سپس خداوند عقوبت و سزای رباخواران و دیگران را، بیان نمود و فرمود: (﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾) هشدار و نوید درهم آمیخته‌اند؛ یعنی هرکس از جانب خدا اندرزی به وی رسد، (﴿فَٱنتَهَىٰ﴾) و از رباخواری باز آید، (﴿فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾) آنچه در گذشته به‌دست آورده است، از قبیل: آنچه که بر انجامش جرأت پیدا کرده، و از آن توبه نموده است، از آن اوست، (﴿وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾) و خداوند آیندۀ او را می‌داند، پس اگر همچنان بر توبه‌اش ماندگار باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند. (﴿وَمَنۡ عَادَ﴾) و هرکس پس از تذکر وهشدار خداوند، به رباخواری باز آید، (﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) این آیه اشاره می‌نماید که ربا، سبب وارد شدن به جهنم وجاودانگی در آن است، و این به خاطر زشتی و قباحت رباست. و رباخوار، برای همیشه در جهنم خواهد بود، مگر اینکه ایمانش، مانع جاودانه ماندن وی در جهنم گردد. و این حکم، از جمله احکامی است که بر وجود شرایط، و انتفای موانع آن، موقوف است. و خوارج نمی‌توانند از این آیه و دیگر آیات، در راستای اثبات ایده و نظر خود، بهره‌برداری کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت، ایمان داشته باشیم، و باید به نصوص متواتری که وارد شده‌اند مبنی بر این که هر کس به اندازۀ دانۀ خردلی در قلبش ایمان وجود داشته باشد، از جهنم بیرون می‌رود، ایمان داشته، و معتقد باشیم که این گناهان ـ به شرطی که از آن توبه نکند ـ باعث داخل شدن به جهنم می‌شوند. سپس خداوند متعال خبر می‌دهد که درآمد رباخواران را از بین برده، و صدقۀ انفاق‌کنندگان را افزایش می‌دهد، بر عکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور می‌کند مبنی براینکه انفاق و بخشش، مال را کم می‌نماید، و ربا آن را می‌افزاید؛ زیرا روزی و افزون شدن آن، از جانب خداوند متعال است، و چیزی که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمی‌آید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرأت پیدا ‌کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه مشاهده شده است.﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾ و سخن چه کسی از سخن خداوند، راست‌تر است. (﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾) و «کفار اثیم» کسی است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسی می‌کند، و به خاطر اصرار ورزیدنش بر گناهانش، گناهکار می‌گردد. مفهوم آیه بیانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد، و از گناهانش توبه کند، دوست می‌دارد. سپس این آیه را در میان آیات ربا قرار داد: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) که بیانگر آن است بزرگ‌ترین سبب برای پرهیز ازآنچه خداوند حرام کرده است، از قبیلِ کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپاداشتن نماز، و پرداختن زکات؛ زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است، و با ربا که ستمی است در حق مردم، منافات دارد. سپس مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور می‌دهد تا از او بترسند، و پس ماندۀ معامله‌های ربوی را که پیش‌تر انجام ‌داده‌اند، رها کنند، و اگر از معاملۀ ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پیامبرش برخاسته‌اند. و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ربا است؛ زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار می‌ورزد، به جنگِ با خدا و پیامبرش فرا خوانده است. سپس فرمود: (﴿وَإِن تُبۡتُمۡ﴾) و اگر از معاملات ربوی توبه کردید، (﴿فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ﴾) اصل سرمایه‌هایتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمی‌کنید، (﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾) و با کاسته شدن از سرمایه‌هایتان، بر شما ستم نمی‌شود. پس هرکس از ربا توبه کند، اگر پیش‌تر معاملات ربوی انجام داده است، آنچه به‌دست آورده ازآن اوست، و کار وی به سوی خدا بر می‌گردد. واگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوی اقدام کند، بر او واجب است که به اصل سرمایۀ خود اکتفا نماید، و اگر بیشتر از آن برگیرد، همانا او مرتکب خوردن ربا شده است. این آیه، حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده، و متذکر می‌شود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی، و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت، و به آنها مهلت داد. بنابراین فرمود: (﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖ﴾) و اگر کسی که بدهکار است، تنگدست بود و نمی‌توانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی، مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هر گاه توانست وام‌را بپردازد، آن‌را پرداخت نماید. و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آن را به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد، و به موازین شرعی پایبند باشد، و از معاملات ربوی پرهیز کند، و با بدهکار و تنگدست به نیکی رفتار نماید؛ چرا که روزی به سوی خدا باز می‌گردد، و خداوند پاداش او را به طور کامل می‌دهد؛ و به اندازه ذره‌ای بر او ستم نمی‌کند. خداوند متعال آیه را با این سخن، به پایان می‌رساند: (﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾) این آیه، آخرین آیه از قرآن است که نازل شده، و مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده، و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفته‌اند. و کسی که بداند به سوی خداوند باز می‌گردد، و او را بر کارهای کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش، مجازات می‌کند، و نیز بداند که خداوند به اندازۀ مثقال ذره‌ای به او ستم نمی‌کند، به پاداشش امیدوار شده، و از عذابش بیمناک می‌شود، و این‌کار، بدون آگاهی و شناخت قلبی حاصل نمی‌شود.
#
{276} ثم أخبر تعالى أنه يمحق مكاسب المرابين ويربي صدقات المنفقين، عكس ما يتبادر لأذهان كثير من الخلق أن الإنفاق ينقص المال وأن الربا يزيده، فإن مادة الرزق وحصول ثمراته من الله تعالى، وما عند الله لا ينال إلا بطاعته وامتثال أمره، فالمتجرئ على الربا يعاقبه بنقيض مقصوده، وهذا مشاهد بالتجربة ومن أصدق من الله قيلاً {والله لا يحب كل كفار أثيم}؛ وهو الذي كفر نعمة الله، وجحد منَّة ربه وأثم بإصراره على معاصيه. ومفهوم الآية أن الله يحب من كان شكوراً على النعماء تائباً من المآثم والذنوب. ثم أدخل هذه الآية بين آيات الربا وهي قوله:
(276) وقتی که خداوند از حالت انفاق‌کنندگان، و پاداش آنها از جانب خود، و خوبی‌هایی که به آنان می‌دهد، و اینکه گناهانشان را دور می‌نماید، سخن گفت، به دنبال آن، به بیان حال ستمکاران رباخوار، و کسانی که معاملات ناشایسته انجام می‌دهند، پرداخت، و خبر داد که آنها بر حسب کارهایشان مجازات می‌شوند، پس همان‌طور که در دنیا مانند دیوانه‌ها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای اینکار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمی‌خیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمی‌ایستند و بر نمی‌خیزند، (﴿إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾) مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است. و این سزای رباخواری آنها، و سزای آن است که آشکارا می‌گفتند: (﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْ﴾) خرید و فروش صرفاً مانند ربا است، پس آنها با جسارت و بی‌شرمی، آنچه را خداوند حلال کرده، و آنچه را که حرام کرده بود، مشابه می‌دانستند و با این قیاس غلط، ربا را جایز و مشروع قلمداد می‌کردند. سپس خداوند عقوبت و سزای رباخواران و دیگران را، بیان نمود و فرمود: (﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾) هشدار و نوید درهم آمیخته‌اند؛ یعنی هرکس از جانب خدا اندرزی به وی رسد، (﴿فَٱنتَهَىٰ﴾) و از رباخواری باز آید، (﴿فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾) آنچه در گذشته به‌دست آورده است، از قبیل: آنچه که بر انجامش جرأت پیدا کرده، و از آن توبه نموده است، از آن اوست، (﴿وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾) و خداوند آیندۀ او را می‌داند، پس اگر همچنان بر توبه‌اش ماندگار باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند. (﴿وَمَنۡ عَادَ﴾) و هرکس پس از تذکر وهشدار خداوند، به رباخواری باز آید، (﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) این آیه اشاره می‌نماید که ربا، سبب وارد شدن به جهنم وجاودانگی در آن است، و این به خاطر زشتی و قباحت رباست. و رباخوار، برای همیشه در جهنم خواهد بود، مگر اینکه ایمانش، مانع جاودانه ماندن وی در جهنم گردد. و این حکم، از جمله احکامی است که بر وجود شرایط، و انتفای موانع آن، موقوف است. و خوارج نمی‌توانند از این آیه و دیگر آیات، در راستای اثبات ایده و نظر خود، بهره‌برداری کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت، ایمان داشته باشیم، و باید به نصوص متواتری که وارد شده‌اند مبنی بر این که هر کس به اندازۀ دانۀ خردلی در قلبش ایمان وجود داشته باشد، از جهنم بیرون می‌رود، ایمان داشته، و معتقد باشیم که این گناهان ـ به شرطی که از آن توبه نکند ـ باعث داخل شدن به جهنم می‌شوند. سپس خداوند متعال خبر می‌دهد که درآمد رباخواران را از بین برده، و صدقۀ انفاق‌کنندگان را افزایش می‌دهد، بر عکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور می‌کند مبنی براینکه انفاق و بخشش، مال را کم می‌نماید، و ربا آن را می‌افزاید؛ زیرا روزی و افزون شدن آن، از جانب خداوند متعال است، و چیزی که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمی‌آید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرأت پیدا ‌کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه مشاهده شده است.﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾ و سخن چه کسی از سخن خداوند، راست‌تر است. (﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾) و «کفار اثیم» کسی است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسی می‌کند، و به خاطر اصرار ورزیدنش بر گناهانش، گناهکار می‌گردد. مفهوم آیه بیانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد، و از گناهانش توبه کند، دوست می‌دارد. سپس این آیه را در میان آیات ربا قرار داد: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) که بیانگر آن است بزرگ‌ترین سبب برای پرهیز ازآنچه خداوند حرام کرده است، از قبیلِ کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپاداشتن نماز، و پرداختن زکات؛ زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است، و با ربا که ستمی است در حق مردم، منافات دارد. سپس مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور می‌دهد تا از او بترسند، و پس ماندۀ معامله‌های ربوی را که پیش‌تر انجام ‌داده‌اند، رها کنند، و اگر از معاملۀ ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پیامبرش برخاسته‌اند. و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ربا است؛ زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار می‌ورزد، به جنگِ با خدا و پیامبرش فرا خوانده است. سپس فرمود: (﴿وَإِن تُبۡتُمۡ﴾) و اگر از معاملات ربوی توبه کردید، (﴿فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ﴾) اصل سرمایه‌هایتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمی‌کنید، (﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾) و با کاسته شدن از سرمایه‌هایتان، بر شما ستم نمی‌شود. پس هرکس از ربا توبه کند، اگر پیش‌تر معاملات ربوی انجام داده است، آنچه به‌دست آورده ازآن اوست، و کار وی به سوی خدا بر می‌گردد. واگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوی اقدام کند، بر او واجب است که به اصل سرمایۀ خود اکتفا نماید، و اگر بیشتر از آن برگیرد، همانا او مرتکب خوردن ربا شده است. این آیه، حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده، و متذکر می‌شود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی، و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت، و به آنها مهلت داد. بنابراین فرمود: (﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖ﴾) و اگر کسی که بدهکار است، تنگدست بود و نمی‌توانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی، مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هر گاه توانست وام‌را بپردازد، آن‌را پرداخت نماید. و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آن را به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد، و به موازین شرعی پایبند باشد، و از معاملات ربوی پرهیز کند، و با بدهکار و تنگدست به نیکی رفتار نماید؛ چرا که روزی به سوی خدا باز می‌گردد، و خداوند پاداش او را به طور کامل می‌دهد؛ و به اندازه ذره‌ای بر او ستم نمی‌کند. خداوند متعال آیه را با این سخن، به پایان می‌رساند: (﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾) این آیه، آخرین آیه از قرآن است که نازل شده، و مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده، و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفته‌اند. و کسی که بداند به سوی خداوند باز می‌گردد، و او را بر کارهای کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش، مجازات می‌کند، و نیز بداند که خداوند به اندازۀ مثقال ذره‌ای به او ستم نمی‌کند، به پاداشش امیدوار شده، و از عذابش بیمناک می‌شود، و این‌کار، بدون آگاهی و شناخت قلبی حاصل نمی‌شود.
#
{277 ـ 279} {إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات وأقاموا الصلاة وآتوا الزكاة}؛ الآية لبيان أن أكبر الأسباب لاجتناب ما حرم الله من المكاسب الربوية تكميل الإيمان وحقوقه، خصوصاً إقامة الصلاة وإيتاء الزكاة، فإن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر، والزكاة إحسان إلى الخلق ينافي تعاطي الربا الذي هو ظلم لهم وإساءة عليهم، ثم وجه الخطاب للمؤمنين وأمرهم أن يتقوه ويذروا ما بقي من معاملات الربا التي كانوا يتعاطونها قبل ذلك وأنهم إن لم يفعلوا ذلك فإنهم محارِبون لله ورسوله، وهذا من أعظم ما يدل على شناعة الربا حيث جعل المصرَّ عليه محارباً لله ورسوله، ثم قال: {وإن تبتم}؛ يعني من المعاملات الربوية {فلكم رؤوس أموالكم لا تظلمون}؛ الناس بأخذ الربا {ولا تظلمون}؛ ببخسكم رؤوس أموالكم، فكل من تاب من الربا فإن كانت معاملات سالفة فله ما سلف وأمره منظور فيه، وإن كانت معاملات موجودة وجب عليه أن يقتصر على رأس ماله، فإن أخذ زيادة فقد تجرأ على الربا. وفي هذه الآية بيان لحكمة الربا وأنه يتضمن الظلم للمحتاجين بأخذ الزيادة وتضاعف الربا عليهم وهو واجب إنظارهم، ولهذا قال:
(277 - 279) وقتی که خداوند از حالت انفاق‌کنندگان، و پاداش آنها از جانب خود، و خوبی‌هایی که به آنان می‌دهد، و اینکه گناهانشان را دور می‌نماید، سخن گفت، به دنبال آن، به بیان حال ستمکاران رباخوار، و کسانی که معاملات ناشایسته انجام می‌دهند، پرداخت، و خبر داد که آنها بر حسب کارهایشان مجازات می‌شوند، پس همان‌طور که در دنیا مانند دیوانه‌ها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای اینکار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمی‌خیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمی‌ایستند و بر نمی‌خیزند، (﴿إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾) مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است. و این سزای رباخواری آنها، و سزای آن است که آشکارا می‌گفتند: (﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْ﴾) خرید و فروش صرفاً مانند ربا است، پس آنها با جسارت و بی‌شرمی، آنچه را خداوند حلال کرده، و آنچه را که حرام کرده بود، مشابه می‌دانستند و با این قیاس غلط، ربا را جایز و مشروع قلمداد می‌کردند. سپس خداوند عقوبت و سزای رباخواران و دیگران را، بیان نمود و فرمود: (﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾) هشدار و نوید درهم آمیخته‌اند؛ یعنی هرکس از جانب خدا اندرزی به وی رسد، (﴿فَٱنتَهَىٰ﴾) و از رباخواری باز آید، (﴿فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾) آنچه در گذشته به‌دست آورده است، از قبیل: آنچه که بر انجامش جرأت پیدا کرده، و از آن توبه نموده است، از آن اوست، (﴿وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾) و خداوند آیندۀ او را می‌داند، پس اگر همچنان بر توبه‌اش ماندگار باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند. (﴿وَمَنۡ عَادَ﴾) و هرکس پس از تذکر وهشدار خداوند، به رباخواری باز آید، (﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) این آیه اشاره می‌نماید که ربا، سبب وارد شدن به جهنم وجاودانگی در آن است، و این به خاطر زشتی و قباحت رباست. و رباخوار، برای همیشه در جهنم خواهد بود، مگر اینکه ایمانش، مانع جاودانه ماندن وی در جهنم گردد. و این حکم، از جمله احکامی است که بر وجود شرایط، و انتفای موانع آن، موقوف است. و خوارج نمی‌توانند از این آیه و دیگر آیات، در راستای اثبات ایده و نظر خود، بهره‌برداری کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت، ایمان داشته باشیم، و باید به نصوص متواتری که وارد شده‌اند مبنی بر این که هر کس به اندازۀ دانۀ خردلی در قلبش ایمان وجود داشته باشد، از جهنم بیرون می‌رود، ایمان داشته، و معتقد باشیم که این گناهان ـ به شرطی که از آن توبه نکند ـ باعث داخل شدن به جهنم می‌شوند. سپس خداوند متعال خبر می‌دهد که درآمد رباخواران را از بین برده، و صدقۀ انفاق‌کنندگان را افزایش می‌دهد، بر عکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور می‌کند مبنی براینکه انفاق و بخشش، مال را کم می‌نماید، و ربا آن را می‌افزاید؛ زیرا روزی و افزون شدن آن، از جانب خداوند متعال است، و چیزی که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمی‌آید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرأت پیدا ‌کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه مشاهده شده است.﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾ و سخن چه کسی از سخن خداوند، راست‌تر است. (﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾) و «کفار اثیم» کسی است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسی می‌کند، و به خاطر اصرار ورزیدنش بر گناهانش، گناهکار می‌گردد. مفهوم آیه بیانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد، و از گناهانش توبه کند، دوست می‌دارد. سپس این آیه را در میان آیات ربا قرار داد: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) که بیانگر آن است بزرگ‌ترین سبب برای پرهیز ازآنچه خداوند حرام کرده است، از قبیلِ کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپاداشتن نماز، و پرداختن زکات؛ زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است، و با ربا که ستمی است در حق مردم، منافات دارد. سپس مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور می‌دهد تا از او بترسند، و پس ماندۀ معامله‌های ربوی را که پیش‌تر انجام ‌داده‌اند، رها کنند، و اگر از معاملۀ ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پیامبرش برخاسته‌اند. و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ربا است؛ زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار می‌ورزد، به جنگِ با خدا و پیامبرش فرا خوانده است. سپس فرمود: (﴿وَإِن تُبۡتُمۡ﴾) و اگر از معاملات ربوی توبه کردید، (﴿فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ﴾) اصل سرمایه‌هایتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمی‌کنید، (﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾) و با کاسته شدن از سرمایه‌هایتان، بر شما ستم نمی‌شود. پس هرکس از ربا توبه کند، اگر پیش‌تر معاملات ربوی انجام داده است، آنچه به‌دست آورده ازآن اوست، و کار وی به سوی خدا بر می‌گردد. واگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوی اقدام کند، بر او واجب است که به اصل سرمایۀ خود اکتفا نماید، و اگر بیشتر از آن برگیرد، همانا او مرتکب خوردن ربا شده است. این آیه، حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده، و متذکر می‌شود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی، و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت، و به آنها مهلت داد. بنابراین فرمود: (﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖ﴾) و اگر کسی که بدهکار است، تنگدست بود و نمی‌توانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی، مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هر گاه توانست وام‌را بپردازد، آن‌را پرداخت نماید. و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آن را به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد، و به موازین شرعی پایبند باشد، و از معاملات ربوی پرهیز کند، و با بدهکار و تنگدست به نیکی رفتار نماید؛ چرا که روزی به سوی خدا باز می‌گردد، و خداوند پاداش او را به طور کامل می‌دهد؛ و به اندازه ذره‌ای بر او ستم نمی‌کند. خداوند متعال آیه را با این سخن، به پایان می‌رساند: (﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾) این آیه، آخرین آیه از قرآن است که نازل شده، و مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده، و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفته‌اند. و کسی که بداند به سوی خداوند باز می‌گردد، و او را بر کارهای کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش، مجازات می‌کند، و نیز بداند که خداوند به اندازۀ مثقال ذره‌ای به او ستم نمی‌کند، به پاداشش امیدوار شده، و از عذابش بیمناک می‌شود، و این‌کار، بدون آگاهی و شناخت قلبی حاصل نمی‌شود.
#
{280 ـ 281} {وإن كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة}؛ أي: وإن كان الذي عليه الدَّين معسراً لا يقدر على الوفاء وجب على غريمه أن يُنْظِره إلى ميسرة، وهو يجب عليه إذا حصل له وفاء بأي طريق مباح أن يوفي ما عليه، وإن تصدق عليه غريمه بإسقاط الدَّينِ كلِّه أو بعضه فهو خير له، ويهون على العبد التزام الأمور الشرعية واجتناب المعاملات الربوية والإحسان إلى المعسرين؛ عِلْمُه بأن له يوماً يرجع فيه إلى الله ويوفيه عمله ولا يظلمه مثقال ذرة. كما ختم هذه الآية بقوله: {واتقوا يوماً ترجعون فيه إلى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون}؛ ثم قال تعالى:
(280 - 281) وقتی که خداوند از حالت انفاق‌کنندگان، و پاداش آنها از جانب خود، و خوبی‌هایی که به آنان می‌دهد، و اینکه گناهانشان را دور می‌نماید، سخن گفت، به دنبال آن، به بیان حال ستمکاران رباخوار، و کسانی که معاملات ناشایسته انجام می‌دهند، پرداخت، و خبر داد که آنها بر حسب کارهایشان مجازات می‌شوند، پس همان‌طور که در دنیا مانند دیوانه‌ها به دنبال درآمدهای ناپاک بودند، به سزای اینکار، در برزخ و قیامت از قبرهایشان بر نمی‌خیزند مگر مانند کسی که دچار دیوانگی شده است. و در روز رستاخیز و حشر نمی‌ایستند و بر نمی‌خیزند، (﴿إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّ﴾) مگر مانند کسی که شیطان او را آشفته و دیوانه ساخته است. و این سزای رباخواری آنها، و سزای آن است که آشکارا می‌گفتند: (﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْ﴾) خرید و فروش صرفاً مانند ربا است، پس آنها با جسارت و بی‌شرمی، آنچه را خداوند حلال کرده، و آنچه را که حرام کرده بود، مشابه می‌دانستند و با این قیاس غلط، ربا را جایز و مشروع قلمداد می‌کردند. سپس خداوند عقوبت و سزای رباخواران و دیگران را، بیان نمود و فرمود: (﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ﴾) هشدار و نوید درهم آمیخته‌اند؛ یعنی هرکس از جانب خدا اندرزی به وی رسد، (﴿فَٱنتَهَىٰ﴾) و از رباخواری باز آید، (﴿فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾) آنچه در گذشته به‌دست آورده است، از قبیل: آنچه که بر انجامش جرأت پیدا کرده، و از آن توبه نموده است، از آن اوست، (﴿وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾) و خداوند آیندۀ او را می‌داند، پس اگر همچنان بر توبه‌اش ماندگار باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند. (﴿وَمَنۡ عَادَ﴾) و هرکس پس از تذکر وهشدار خداوند، به رباخواری باز آید، (﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) این آیه اشاره می‌نماید که ربا، سبب وارد شدن به جهنم وجاودانگی در آن است، و این به خاطر زشتی و قباحت رباست. و رباخوار، برای همیشه در جهنم خواهد بود، مگر اینکه ایمانش، مانع جاودانه ماندن وی در جهنم گردد. و این حکم، از جمله احکامی است که بر وجود شرایط، و انتفای موانع آن، موقوف است. و خوارج نمی‌توانند از این آیه و دیگر آیات، در راستای اثبات ایده و نظر خود، بهره‌برداری کنند. واجب است که به تمام نصوص کتاب و سنت، ایمان داشته باشیم، و باید به نصوص متواتری که وارد شده‌اند مبنی بر این که هر کس به اندازۀ دانۀ خردلی در قلبش ایمان وجود داشته باشد، از جهنم بیرون می‌رود، ایمان داشته، و معتقد باشیم که این گناهان ـ به شرطی که از آن توبه نکند ـ باعث داخل شدن به جهنم می‌شوند. سپس خداوند متعال خبر می‌دهد که درآمد رباخواران را از بین برده، و صدقۀ انفاق‌کنندگان را افزایش می‌دهد، بر عکس آنچه به ذهن بسیاری از مردم خطور می‌کند مبنی براینکه انفاق و بخشش، مال را کم می‌نماید، و ربا آن را می‌افزاید؛ زیرا روزی و افزون شدن آن، از جانب خداوند متعال است، و چیزی که نزد خداوند است جز با طاعت خداوند و فرمان بردن از دستور او به دست نمی‌آید، پس کسی که بر خوردن سود و ربا جرأت پیدا ‌کند، خداوند او را به هدفش نخواهد رساند، و این با تجربه مشاهده شده است.﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا﴾ و سخن چه کسی از سخن خداوند، راست‌تر است. (﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾) و «کفار اثیم» کسی است که نعمت خدا و احسان پروردگارش را انکار نموده و ناسپاسی می‌کند، و به خاطر اصرار ورزیدنش بر گناهانش، گناهکار می‌گردد. مفهوم آیه بیانگر آن است که خداوند هرکس را که سپاسگزار باشد، و از گناهانش توبه کند، دوست می‌دارد. سپس این آیه را در میان آیات ربا قرار داد: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) که بیانگر آن است بزرگ‌ترین سبب برای پرهیز ازآنچه خداوند حرام کرده است، از قبیلِ کسب و معاملات ربوی، کامل کردن ایمان و عمل به مقتضای آن است. به ویژه برپاداشتن نماز، و پرداختن زکات؛ زیرا نماز، آدمی را از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد، و زکات، احسان و نیکوکاری با مردم است، و با ربا که ستمی است در حق مردم، منافات دارد. سپس مؤمنان را مخاطب قرار داده و به آنها دستور می‌دهد تا از او بترسند، و پس ماندۀ معامله‌های ربوی را که پیش‌تر انجام ‌داده‌اند، رها کنند، و اگر از معاملۀ ربوی دست نکشند، پس آنها به مبارزه با خدا و پیامبرش برخاسته‌اند. و این بیانگر اوج زشتی و قباحت ربا است؛ زیرا پروردگار کسی را که بر آن اصرار می‌ورزد، به جنگِ با خدا و پیامبرش فرا خوانده است. سپس فرمود: (﴿وَإِن تُبۡتُمۡ﴾) و اگر از معاملات ربوی توبه کردید، (﴿فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ﴾) اصل سرمایه‌هایتان از آن شماست، و شما با گرفتن ربا بر مردم ستم نمی‌کنید، (﴿وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾) و با کاسته شدن از سرمایه‌هایتان، بر شما ستم نمی‌شود. پس هرکس از ربا توبه کند، اگر پیش‌تر معاملات ربوی انجام داده است، آنچه به‌دست آورده ازآن اوست، و کار وی به سوی خدا بر می‌گردد. واگر در حال حاضر به انجام معاملات ربوی اقدام کند، بر او واجب است که به اصل سرمایۀ خود اکتفا نماید، و اگر بیشتر از آن برگیرد، همانا او مرتکب خوردن ربا شده است. این آیه، حکمت حرام بودن ربا را بیان نموده، و متذکر می‌شود که ربا بدان سبب حرام است که موجب گرفتن مبلغی اضافی، و چند برابر شدن ربا بر نیازمندان است، در حالی که باید بر آنان سخت نگرفت، و به آنها مهلت داد. بنابراین فرمود: (﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖ﴾) و اگر کسی که بدهکار است، تنگدست بود و نمی‌توانست طلب را بپردازد، بر طلبکار واجب است که او را تا زمان حصول فراخی، مهلت بدهد، و بر بدهکار واجب است که هر گاه توانست وام‌را بپردازد، آن‌را پرداخت نماید. و اگر طلبکار تمام وام یا قسمتی از آن را به فرد مقروض صدقه داد، برایش بهتر است، و باید بر وی آسان بگیرد، و به موازین شرعی پایبند باشد، و از معاملات ربوی پرهیز کند، و با بدهکار و تنگدست به نیکی رفتار نماید؛ چرا که روزی به سوی خدا باز می‌گردد، و خداوند پاداش او را به طور کامل می‌دهد؛ و به اندازه ذره‌ای بر او ستم نمی‌کند. خداوند متعال آیه را با این سخن، به پایان می‌رساند: (﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾) این آیه، آخرین آیه از قرآن است که نازل شده، و مُهر ختمی است بر این احکام و اوامر و نواهی، و مسلمانان در آن بر انجام کار خیر تشویق شده، و بر انجام کار شر مورد تهدید قرار گرفته‌اند. و کسی که بداند به سوی خداوند باز می‌گردد، و او را بر کارهای کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانش، مجازات می‌کند، و نیز بداند که خداوند به اندازۀ مثقال ذره‌ای به او ستم نمی‌کند، به پاداشش امیدوار شده، و از عذابش بیمناک می‌شود، و این‌کار، بدون آگاهی و شناخت قلبی حاصل نمی‌شود.
: 282 - 283 #
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَلَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ وَإِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (282) وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283)}.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، اي کساني که ايمان آورده ايد ! اگر به همديگر تا مدت معيني وامي داديد آن را بنويسيد، و بايد نويسنده دادگرانه آن را بنويسد، و هيچ نويسنده اي نبايد از نوشتن آن، آنگونه که خدا به او آموخته است ابا ورزد، پس بايد بنويسد و کسي که حق بر اوست املا کند و از پروردگارش بترسد، و چيزي از آن کم نکند. پس اگر کسي که حق بر اوست سفيه و نادان يا ناتوان بود، يا نمي توانست املا کند، بايد ولي اش به دادگري املا کند، و دو گواه از مردانتان گواه بگيريد، و اگر دو مرد نبودند پس يک مرد و دو زن از گواهاني که مي پسنديد، تا اگر يکي از آن دو زن فراموش کرد ديگري به او يادآوري کند . و هرگاه گواهان براي گواهي دادن خوانده شوند نبايد سرباز زنند. و از نوشتن وام طبق موعدش خواه کم باشد يا زياد خسته نشويد. اين نزد خداوند عادلانه تر است، و براي گواهي دادن استوارت، و براي دين که دچار شک نشويد به احتياط نزديکتر است، مگر اينکه تجارتي نقدي باشد که در ميان خود دست به دست مي کنيد، پس در اينصورت بر شما گناهي نيست که آن را ننويسيد. و چون خريد و فروش کرديد بايد گواه بگيريد، و نبايد نويسنده و شاهد زيان ببينند، و اگر چنين کاري کنيد از فرمان خدا سرپيچي کرده ايد. و از خدا بترسيد و خداوند به شما مي آموزد و خداوند به هر چيزي داناست. وَإِن كُنتُم عَلَى سَفَرٍ وَلَم تَجِدُواْ كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ تَكْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ، و اگر در مسافرت بوديد و نويسنده اي نيافتيد پس گروي بستانيد، و اگر کسي از شما ديگري را امين دانست، بايد کسي که امين قرار داده شده است امانتش را باز پس بدهد، و از پروردگارش بترسد، و شهادت را پنهان نکنيد، و هرکس که آن را پنهان کند دلش گناهکار است، و خداوند به آنچه مي کنيد داناست.
#
{282} احتوت هذه الآيات على إرشاد الباري عباده في معاملاتهم إلى حفظ حقوقهم بالطرق النافعة والإصلاحات التي لا يقترح العقلاء أعلى ولا أكمل منها فإن فيها فوائد كثيرة: منها: جواز المعاملات في الديون سواء كانت ديون سلم أو شراء مؤجلاً ثمنه فكله جائز، لأن الله أخبر به عن المؤمنين، وما أخبر به عن المؤمنين فإنه من مقتضيات الإيمان وقد أقرهم عليه الملك الديان. ومنها: وجوب تسمية الأجل في جميع المداينات وحلول الإجارات. ومنها: أنه إذا كان الأجل مجهولاً فإنه لا يحل لأنه غرر وخطر فيدخل في الميسر. ومنها: أمره تعالى بكتابة الديون، وهذا الأمر قد يجب إذا وجب حفظ الحق كالذي للعبد عليه ولاية، كأموال اليتامى والأوقاف والوكلاء والأمناء، وقد يقارب الوجوب كما إذا كان الحق متمحضاً للعبد فقد يقوى الوجوب وقد يقوى الاستحباب، بحسب الأحوال المقتضية لذلك، وعلى كل حال فالكتابة من أعظم ما تحفظ به هذه المعاملات المؤجلة لكثرة النسيان ولوقوع المغالطات، وللاحتراز من الخونة الذين لا يخشون الله تعالى. ومنها: أمره تعالى للكاتب أن يكتب بين المتعاملين بالعدل فلا يميل مع أحدهما لقرابة ولا غيرها ولا على أحدهما لعداوة ونحوها. ومنها: أن الكتابة بين المتعاملين من أفضل الأعمال ومن الإحسان إليهما، وفيها حفظ حقوقهما وبراءة ذممهما كما أمره الله بذلك فليحتسب الكاتب بين الناس هذه الأمور ليحظى بثوابها. ومنها: أن الكاتب لا بد أن يكون عارفاً بالعدل معروفاً بالعدل، لأنه إذا لم يكن عارفاً بالعدل لم يتمكن منه، وإذا لم يكن معتبراً، عدلاً عند الناس، رضياً، لم تكن كتابته معتبرة، ولا حاصلاً بها المقصود الذي هو حفظ الحقوق. ومنها: أن من تمام الكتابة والعدل فيها أن يحسن الكاتب الإنشاء والألفاظ المعتبرة في كل معاملة بحسبها، وللعرف في هذا المقام اعتبار عظيم. ومنها: أن الكتابة من نعم الله على العباد التي لا تستقيم أمورهم الدينية ولا الدنيوية إلا بها، وأن من علَّمه الله الكتابة فقد تفضل عليه بفضل عظيم، فمن تمام شكره لنعمة الله تعالى أن يقضي بكتابته حاجات العباد ولا يمتنع من الكتابة ولهذا قال: {ولا يأب كاتب أن يكتب كما علمه الله}. ومنها: أن الذي يكتبه الكاتب هو اعتراف من عليه الحق إذا كان يحسن التعبير عن الحق الذي عليه، فإن كان لا يحسن ذلك لصغره أو سفهه أو جنونه أو خرسه أو عدم استطاعته، أملى عنه وليه، وقام وليه في ذلك مقامه. ومنها: أن الاعتراف من أعظم الطرق التي تُثبَت بها الحقوق حيث أمر الله تعالى أن يكتب الكاتب ما أملى عليه من عليه الحق. ومنها: ثبوت الولاية على القاصرين من الصغار والمجانين والسفهاء ونحوهم. ومنها: أن الولي يقوم مقام موليه في جميع اعترافاته المتعلقة بحقوقه. ومنها: أن من أمنته في معاملة وفوضته فيها فقوله في ذلك مقبول وهو نائب منابك، لأنه إذا كان الولي على القاصرين ينوب منابهم، فالذي وليته باختيارك وفوضت إليه الأمر أولى بالقبول واعتبار قوله وتقديمه على قولك عند الاختلاف. ومنها: أنه يجب على الذي عليه الحق إذا أملى على الكاتب أن يتقي الله ولا يبخس الحق الذي عليه فلا ينقصه في قدره ولا في وصفه ولا في شرط من شروطه أو قيد من قيوده، بل عليه أن يعترف بكل ما عليه من متعلقات الحق كما يجب ذلك إذا كان الحق على غيره له، فمن لم يفعل ذلك فهو من المطففين الباخسين. ومنها: وجوب الاعتراف بالحقوق الجلية والحقوق الخفية وأن ذلك من أعظم خصال التقوى، كما أن ترك الاعتراف بها من نواقض التقوى ونواقصها. ومنها: الإرشاد إلى الإشهاد في البيع فإن كانت في المداينات فحكمها حكم الكتابة كما تقدم، لأن الكتابة هي كتابة الشهادة، وإن كان البيع بيعاً حاضراً فينبغي الإشهاد فيه ولا حرج فيه بترك الكتابة لكثرته وحصول المشقة فيه. ومنها: الإرشاد إلى إشهاد رجلين عدلين فإن لم يمكن أو تعذر أو تعسر فرجل وامرأتان، وذلك شامل لجميع المعاملات، بيوع الإدارة وبيوع الديون وتوابعها من الشروط والوثائق وغيرها. وإذا قيل قد ثبت أنه - صلى الله عليه وسلم - قضى بالشاهد الواحد مع اليمين ، والآية الكريمة ليس فيها إلا شهادة رجلين أو رجل وامرأتين، قيل: الآية الكريمة فيها إرشاد الباري عباده إلى حفظ حقوقهم ولهذا أتى فيها بأكمل الطرق وأقواها، وليس فيها ما ينافي ما ذكره النبي - صلى الله عليه وسلم - من الحكم بالشاهد واليمين، فباب حفظ الحقوق في ابتداء الأمر يرشد فيه العبد إلى الاحتراز والتحفظ التام، وباب الحكم بين المتنازعين ينظر فيه إلى المرجحات والبينات بحسب حالها. ومنها: أن شهادة المرأتين قائمة مقام الرجل الواحد في الحقوق الدنيوية وأما في الأمور الدينية كالرواية والفتوى فإن المرأة فيه تقوم مقام الرجل، والفرق ظاهر بين البابين. ومنها: الإرشاد إلى الحكمة في كون شهادة المرأتين عن شهادة الرجل وأنه لضعف ذاكرة المرأة غالباً وقوة حافظة الرجل. ومنها: أن الشاهد لو نسي شهادته فذكره الشاهد الآخر فذكر، أنه لا يضر ذلك النسيان إذا زال بالتذكير لقوله: {أن تضل إحداهما فتذكر إحداهما الأخرى}؛ ومن باب أولى إذا نسي الشاهد ثم ذكر من دون تذكير، فإن الشهادة مدارها على العلم واليقين. ومنها: أن الشهادة لا بد أن تكون عن علم ويقين لا عن شكِّ، فمتى صار عند الشاهد ريب في شهادته ولو غلب على ظنه لم يحل له أن يشهد إلا بما يعلم. ومنها: أن الشاهد ليس له أن يمتنع إذا دعي للشهادة سواء دعي للتحمل أو للأداء وأن القيام بالشهادة من أفضل الأعمال الصالحة كما أمر الله بها وأخبر عن نفعها ومصالحها. ومنها: أنه لا يحل الإضرار بالكاتب ولا بالشهيد بأن يدعيا في وقت أو حالة تضرهما. وكما أنه نهي لأهل الحقوق والمتعاملين أن يضاروا الشهود والكتاب فإنه أيضاً نهي للكاتب والشهيد أن يضار المتعامليْن أو أحدهما. وفي هذا أيضاً أن الشاهد والكاتب إذا حصل عليهما ضرر في الكتابة والشهادة أنه يسقط عنهما الوجوب. وفيها: التنبيه على أن جميع المحسنين الفاعلين للمعروف لا يحل إضرارهم وتحميلهم ما لا يطيقون، فهل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟ وكذلك على من أحسن وفعل معروفاً أن يتمم إحسانه بترك الإضرار القولي والفعلي بمن أوقع به المعروف، فإن الإحسان لا يتم إلا بذلك. ومنها: أنه لا يجوز أخذ الأجرة على الكتابة والشهادة حيث وجبت لأنه حق أوجبه الله على الكاتب والشهيد، ولأنه من مضارة المتعاملين. ومنها: التنبيه على المصالح والفوائد المترتبة على العمل بهذه الإرشادات الجليلة وأن فيها حفظ الحقوق والعدل وقطع التنازع والسلامة من النسيان والذهول ولهذا قال: {ذلكم أقسط عند الله وأقوم للشهادة وأدنى ألا ترتابوا}؛ وهذه مصالح ضرورية للعباد. ومنها: أن تعلم الكتابة من الأمور الدينية، لأنها وسيلة إلى حفظ الدين والدنيا وسبب للإحسان. ومنها: أن من خصه الله بنعمة من النعم يحتاج الناس إليها فمن تمام شكر هذه النعمة أن يعود بها على عباد الله وأن يقضي بها حاجاتهم لتعليل الله النهي عن الامتناع عن الكتابة بتذكير الكاتب بقوله: {كما علمه الله}؛ ومع هذا فمن كان في حاجة أخيه كان الله في حاجته. ومنها: أن الإضرار بالشهود والكتاب فسوق بالإنسان، فإن الفسوق هو الخروج عن طاعة الله إلى معصيته، وهو يزيد وينقص ويتبعض، ولهذا لم يقل فأنتم فساق أو فاسقون بل قال: {فإنه فسوق بكم}؛ فبقدر خروج العبد عن طاعة ربه فإنه يحصل به من الفسوق بحسب ذلك، واستدل بقوله تعالى: {واتقوا الله ويعلمكم الله}؛ أن تقوى الله وسيلة إلى حصول العلم، وأوضح من هذا قوله تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً}؛ أي: علماً تفرقون به بين الحقائق والحق والباطل. ومنها: أنه كما أنه من العلم النافع تعليم الأمور الدينية المتعلقة بالعبادات فمنه أيضاً تعليم الأمور الدنيوية المتعلقة بالمعاملات، فإن الله تعالى حفظ على العباد أمور دينهم ودنياهم، وكتابه العظيم فيه تبيان كل شيء. ومنها: مشروعية الوثيقة بالحقوق وهي الرهون والضمانات التي تكفل للعبد حصول حقه سواء عامل برًّا أو فاجراً أميناً أو خائناً، فكم في الوثائق من حفظ حقوق وانقطاع منازعات. ومنها: أن تمام الوثيقة في الرهن أن يكون مقبوضاً، ولا يدل ذلك على أنه لا يصح الرهن إلا بالقبض بل التقييد بكون الرهن مقبوضاً يدل على أنه قد يكون مقبوضاً تحصل به الثقة التامة وقد لا يكون مقبوضاً فيكون ناقصاً. ومنها: أنه يستدل بقوله:
(282) در این دو آیه، خداوند بندگانش را راهنمایی می‌نماید تا در معاملات خود، حقوق یکدیگر را به شیوۀ مفید حفظ نمایند، و آنها را به آداب و قواعدی راهنمایی کرده است که عُقَلا نمی‌توانند بالاتر و کامل‌تر از آن را، پیشنهاد نمایند. در این دو آیه فواید زیادی نهفته است که در زیر به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنیم: 1- جایز بودن معاملات قرضی، خواه قرض شکل «سَلَم» داشته باشد، یا اینکه پول آن پس از مدتی پرداخت ‌شود؛ زیرا خداوند متعال خبر داده است که مؤمنان این نوع معامله را انجام می‌دهند، و هر چیزی را که خداوند به عنوان عمل و کردار مؤمنان معرفی کند، از مقتضیات ایمان است، و خداوند؛ آن پادشاه پاداش‌دهنده، آن معامله را برای آنان قرار داده است. 2- در تمامی معاملات قرضی، باید مدت و زمان پرداخت بدهی و اجاره، معلوم و مشخص باشد. 3- اگر مدت باز پرداخت وام، نامعلوم باشد، چنین کاری حلال نیست؛ چون اینکار، معاملۀ «غرر» محسوب شده و خطرناک است و قمار به حساب می‌آید. 4- خداوند دستور داده است وام و دیون نوشته شوند، و اینکار، بعضی اوقات واجب است؛ و آن زمانی است که حفظ حق، واجب باشد، مانند مالی که سرپرستی آن، بر عهدۀ آدمی است، از قبیل: اموال یتیمان و اوقاف، و یا مانند وکلا و امنا که متصدی حفظ و حراست اموال هستند. و گاهی مسألۀ کتابت وام و دیون، بر حسب شرایط و اوضاع مختلف، حالت وجوب، و گاهی حالت استحباب به خود می‌گیرد. به هرحال نوشتن، بزرگ‌ترین چیزی است که به‌وسیله آن، معاملاتِ دارای مدت، حفظ می‌شوند؛ زیرا انسان به نسیان نزدیک است، پس برای جلوگیری از اشتباه و خیانتِ کسانی که از خدا نمی‌ترسند، حتماً باید این کار را انجام داد. 5- خداوند به نویسنده دستور داده است، تا عدالت را در میان دو طرفِ معامله، رعایت کند، و نویسنده نباید به خاطر خویشاوندی، و یا چیزی دیگر، به یکی از آنها تمایل بیشتری نشان دهد. و نباید به خاطر دشمنی با یکی، بر ضد طرف دیگر بنویسد. 6- نوشته و سند مکتوب در بین دو طرف معامله، از بهترین کارهاست، و نیکوکاری نسبت به دو طرف معامله است؛ چرا که باعث حفظ حقوق آن دو می‌گردد، و ذمۀ هر دو آن‌گونه که خدواند به آن دستور داده است، تبرئه می‌شود. پس نویسنده باید چشمداشتِ پاداش را از خداوند داشته باشد، تا از پاداشِ حقیقیِ عملِ خویش، بهره‌مند شود. 7- نویسنده باید به دادگری معروف باشد، چون اگر دادگر و معتبر نبوده و پیش مردم عادل و پسندیده نباشد، نوشتن او اعتباری نخواهد داشت، و هدف که حفظ حقوق است، حاصل نمی‌شود. 8- نویسنده باید در نوشتن مهارت کامل داشته باشد، و کلمات و اصطلاحات معتبر را، در هر معامله بر حسب آن، به‌کار ببرد، و در این مورد، عرف، از اعتبار بزرگی برخوردار است. 9- نوشتن، از جمله نعمت‌های خداوند بر بندگان است که امور دینی و دنیوی جز با آن، سامان نمی‌یابد، و هرکس که از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار باشد؛ خداوند بخشش بزرگی به او عطا کرده است. پس شکرِ کامل این نعمت، آن است که با نوشتن‌های خود، نیازهای بندگان را برآورده نماید و از نوشتن امتناع نورزد. بنابراین فرمود: (﴿وَلَا يَأۡبَ كَاتِبٌ أَن يَكۡتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾) 10- آنچه نویسنده می‌نویسد، اعتراف کسی است که حقی را بر عهده دارد، پس اگر او به خاطر کوچک یا سفیه بودنش، یا به خاطر دیوانگی یا لال بودن یا ناتوانی‌اش، نمی‌توانست املا کند، ولیّ و سرپرست او باید املا نماید، و سرپرست او به جای وی قرار می‌گیرد. 11- اعتراف از بزرگ‌ترین راه‌هایی است که حقوق به‌وسیلۀ آن ثابت می‌شود؛ زیرا خداوند دستور داده است که نویسنده آنچه بر او املا می‌شود، بنویسد. 12- ولایت و سرپرستی بر کوچک‌ترها، دیوانگان، بی‌خردان و امثال آنها ثابت است. 13- ولیّ و سرپرست در تمام اعترافات متعلق به حقوقش، به جای کسی است که سرپرست اوست. 14- هرکس را که در معامله‌ای امین دانستی، و در آن معامله به او تفویض اختیار کردی، سخنش در آن مورد، پذیرفتنی است و او جانشین تو است؛ زیرا وقتی که ولیّ به جای کسانی که کوتاهی دارند قرار می‌گیرد، کسی را که سرپرست خودت قرارداده، و اختیار خودت را به او واگذار کرده، و کار را به او سپرده‌ای، به طریق اولی قابل قبول است، و به طریق اولی سخن او به هنگام اختلاف، بر سخن تو مقدم داشته می‌شود. 15- کسی که باید حقی را ادا کند - وقتی که بر نویسنده املا می‌کند - باید از خدا بترسد، و حقی را که بر گردن دارد، و اندازه و کیفیت آن را کم نکند، و هیچ شرطی از شرایط آن یا قیدی از قیود آن را، نباید حذف کند، بلکه بر او واجب است به تمام جزئیات حقی که بر او واجب است، اعتراف کند، همان‌طور که اگر حق او بر کسی دیگر باشد، چنین چیزی بر طرف واجب است. پس اگر کسی چنین نکند، از زمرۀ «مطفّفین» خواهد بود، که در خرید و فروش حق مردم را کامل نمی‌دهند، و از آن می‌کاهند. 16- اعتراف به حقوق آشکار و پنهان، واجب است، و این از بزرگ‌ترین عادت‌های پرهیزگاری است، همان‌طور که اعتراف نکردن به آن، از اموری است که پرهیزگاری و تقوی را نقض می‌کند و آن را می‌کاهد. 17- بندگان، راهنمایی شده‌اند تا در خرید و فروش گواه بگیرند، پس اگر شاهد گرفتن، برای قضیۀ وام دادن باشد، حکم آن، همان حکمِ نوشتن است، که پیش‌تر بیان شد؛ زیرا منظور از نوشتن، نوشتنِ شهادت و گواهی است. و اگر خرید و فروش در قالب معامله نقدی باشد، مناسب است که در آن گواه گرفته شود، و ترک نوشتن، اشکالی ندارد؛ چون خرید و فروش زیاد صورت می‌گیرد، و نوشتنِ آن دشوار است. 18- خداوند ما را راهنمایی نموده است که دو مرد عادل را گواه بگیریم، و اگر دو مرد عادل وجود نداشت، یا گواه گرفتن دو مرد عادل مشکل یا سخت بود، پس یک مرد و دو زن را گواه بگیریم. و این همه معاملات را، از قبیل: خرید و فروش‌هایی که مبتنی بر مدیریت است [مانند اینکه کسی تعدادی گوسفند و یا قطعه‌ای زمین کشاورزی به دیگری بدهد که آن را برایش مدیریت کند]، و یا معاملات وام‌ها و توابع آن، از قبیل: شرط‌ها و وثیقه و اسناد و غیره را در بر می‌گیرد. و اگر گفته شود که ثابت شده است پیامبر صلی الله علیه وسلم با گواهی دادن یک گواه همراه با قسم، قضاوت نموده است، و در آیۀ شریفه آمده که دو مرد یا یک مرد و دو زن گواه باشند، در پاسخ گفته می‌شود: خدواند باری‌تعالی بندگانش را در این آیه، به حفظ حقوق یکدیگر راهنمایی کرده است، بنابراین کامل‌ترین و قوی‌ترین راهِ حفظ حقوق را بیان داشته است، و این با آنچه که پیامبر صلی الله علیه وسلم با یک گواه و قسم قضاوت کرده است، منافی و مخالف نیست. پس در مورد حفظ حقوق، بنده باید پرهیزگار باشد و از حقوق دیگران به‌طور کامل، پاسداری به‌عمل آورد. و در رابطه با حکم نمودن بین دو نفر که با یکدیگر اختلاف دارند، به امور ترجیح دهنده از اسناد و مدارک موجود، نگاه ‌کند. 19- در رابطه با حقوق دنیوی، گواهی دادن دو زن به جای گواهی دادن یک مرد است، اما در امور دینی - مانند روایت و فتوا- زن همانند مرد است، و تفاوت این دو مورد کاملاً مشخص است. 20- حکمت اینکه خداوند گواهی دو زن را مانند گواهی یک مرد قلمداد کرده، این است که غالباً حافظۀ زن ضعیف‌تر و کندتر از حافظۀ مرد است، و غالباً حافظۀ مرد از حافظۀ زن قوی‌تر است. 21- اگر یکی از گواهان، گواهی‌اش‌را فراموش کرد، و گواه دیگر، او را یادآور شد، این فراموشی که با یادآوری از بین می‌رود، اشکالی ندارد؛ زیرا فرموده است: (﴿أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰ﴾) و اگر شاهد فراموش کرد، سپس بدون یادآوری، خود آن را به خاطر آورد، به طریق اولی اشکالی ندارد؛ زیرا گواهی دادن باید براساس علم و یقین باشد. 22- گواهی باید از روی علم و یقین باشد، نه از روی شک، پس هر گاه شاهد در گواهی‌اش دچار شک شد، برای او جایز نیست گواهی بدهد – هرچند که گمانش غالب باشد - مگر به آنچه که بر آن علم و یقین دارد. 23- اگر شاهدی برای گواهی دادن فراخوانده شد، نباید امتناع ورزد، خواه برای تحمل گواهی خوانده شود یا برای ادای شهادت؛ زیرا ادای شهادت – همچنان‌که خداوند متعال از آن سخن به میان آورده و از منافع و مصالح آن خبر داده است – بهترین مصداق عمل صالح است. 24- و از جمله فوایدی که در این دو آیه نهفته، این است که جایز نیست به «مکاتب» و «شاهد» ضرر رسانده شود، به این صورت که، آنان را زمانی یا حالتی برای نوشتن و شهادت دادن فرا بخوانند که به آنان ضرر برساند. و همچنان‌که نهی شده است که دارندگان حقوق و طرفین معامله، به «کاتب» و «شاهد» ضرر برسانند، نیز «کاتب» و «شهید» نهی شده‌اند از اینکه، به طرفین معامله و یا یکی از آنها ضرر برسانند. نیز از این دو آیه برداشت می‌شود که هرگاه «کاتب» و «شاهد»، به سبب کتابت و شهادتشان، ضرری متوجه آنان شود، وجوب این کار از آنان ساقط می‌گردد. نیز از این دو آیه استنباط می‌شود که زیان رساندن به نیکوکاران و کسانی که خوبی می‌کنند، و گذاشتن چیزی بر دوش آنها که توان آن را ندارند، جایز نیست. ﴿هَلۡ جَزَآءُ ٱلۡإِحۡسَٰنِ إِلَّا ٱلۡإِحۡسَٰنُ﴾ آیا پاداش نیکوکاری، جز نیکوکاری، چیز دیگری است؟ همچنین بر کسی که کار نیکی انجام می‌دهد، لازم است که نیکوکاری خود را با دوری جستن از زیان رساندن قولی و عملی به کسی که کار خوب را برای او انجام داده است، کامل گرداند؛ زیرا نیکوکاری کامل نمی‌شود. 25- مزد گرفتن برای نوشتن و گواهی دادن، جایز نیست؛ چراکه انجام این عمل، از واجبات است؛ زیرا نوشتن و گواهی دادن، حقی است که خداوند بر نویسنده و گواه واجب گردانیده است، و مزد گرفتن، به مثابۀ ضرر رساندن به دو طرف معامله است. 26- در این آیه، به مصالح و فوایدی که درسایۀ عمل به این راهنمایی‌های گرانقدر به دست می‌آید، اشاره شده است، و آن اینکه با عمل به این راهنمایی‌ها، اختلاف و نزاع قطع ‌شده، و حقوق و انصاف حاکم می‌شود، و مردمان از فراموشی و نسیان سالم می‌مانند. بنابراین فرمود: (﴿ذَٰلِكُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ﴾) و این مصالح برای بندگان ضروری و لازم هستند. 27- آموختنِ نوشتن، از امور دینی است؛ چون نوشتن، وسیله‌ای برای حفظ دین و دنیا، و سبب نیکوکاری است. 28- هرکس که خداوند به او نعمتی بخشیده که مردم به آن نیاز دارند، شکر کامل آن نعمت، این است که آن را به مردم برگرداند و به‌وسیلۀ آن، نیازهای مردم را برآورده سازد؛ زیرا خداوند علت نهی کردن نویسنده از امتناع ورزیدن از نوشتن را چنین بیان کرده است: (﴿كَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُ﴾) و هرکس نیاز برادرش را برآورده کند، خداوند نیاز او را برطرف می‌نماید. 29- زیان رساندن به گواهان و نویسندگان، فسق است، و فسق؛ یعنی بیرون رفتن از طاعت خداوندی به سوی نافرمانی او. فسق، اضافه و کم می‌شود، و به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌شود، بنابراین نفرمود: (فانتم فساق) یا (فاسقون) شما فاسق هستید، بلکه فرمود: (﴿فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِكُمۡ﴾) پس هراندازه بنده از دایرۀ طاعت خدا خارج شود، به همان اندازه به فسق مبتلا می‌گردد. و از فرمودۀ الهی که می‌فرماید: (﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُ﴾) استنباط می‌شود که تقوی و پرهیزگاری، وسیله‌ای است برای حاصل کردن علم ودانش. و واضح‌تر از این آیه، فرمودۀ الهی است که می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از خدا بترسید و پرهیزگاری [پیشه] کنید، به شما علمی می‌بخشد که به وسیلۀ آن، حق و باطل را از یکدیگر تشخیص می‌دهید. 30- همان‌طور که آموختن امور دینیِ متعلق به عبادات، از نوع علم مفید می‌باشد، آموختن امور دنیویِ متعلق به معاملات نیز، از علوم مفید به حساب می‌آید؛ زیرا خداوند امور دینی و دنیوی بندگان را حفظ نموده است. و کتاب بزرگ خداوند، روشنگر و بیان کنندۀ هر چیزی است. آیه‌ی «283» نیز جمله فوایدی را در بردارد، که به آنها اشاره می‌کنیم: 1- مشروعیّتِ وثیقه گرفتن، در مقابل حقوقی که به دیگران واگذار می‌شود. وثیقه و ضمانت، ضامنِ رسیدن حق بنده می‌باشند، خواه با فرد نیکوکار معامله کند و یا با فرد فاسق، و خواه طرف معامله امانتدار باشد یا خائن. بنابراین وثیقه‌ها باعث حفظ حقوق و قطع اختلافات می‌گردند. 2- وثیقه وگروِ کامل آن است که در دسترس باشد، اما این بدان معنی نیست که اگر رهن قابل تصرف و در دسترس نباشد، درست نیست، بلکه مقید کردن «رهن» به (﴿مَّقۡبُوضَةٞ﴾) بر این دلالت می‌نماید که، گاهی گرو در دسترس می‌باشد و وثیقه و گرو کامل می‌گردد، و گاهی در دسترس نخواهد بود، و آن زمان، وثیقه ناقص خواهد بود.
#
{283} {فرهان مقبوضة}؛ أنه إذا اختلف الراهن والمرتهن في مقدار الدين الذي به الرهن أن القول قول المرتهن صاحب الحق لأن الله جعل الرهن وثيقة به فلولا أنه يقبل قوله في ذلك لم تحصل به الوثيقة لعدم الكتابة والشهود. ومنها: أنه يجوز التعامل بغير وثيقة ولا شهود لقوله: {فإن أمن بعضكم بعضاً فليؤد الذي ائتمن أمانته}؛ ولكن في هذه الحال يحتاج إلى التقوى والخوف من الله وإلا فصاحب الحق مخاطر في حقه ولهذا أمر الله في هذه الحال من عليه الحق أن يتقي الله ويؤدي أمانته. ومنها: أن من ائتمنه معاملة فقد عمل معه معروفاً عظيماً ورضي بدينه وأمانته فيتأكد على من عليه الحق أداء الأمانة من الجهتين: أداء لحق الله وامتثالاً لأمره، ووفاء بحق صاحبه الذي رضي بأمانته ووثق به. ومنها: تحريم كتم الشهادة وأن كاتمها قد أثم قلبه الذي هو ملك الأعضاء، وذلك لأن كتمها كالشهادة بالباطل والزور فيها ضياع الحقوق وفساد المعاملات والإثم المتكرر في حقه وحق من عليه الحق. وأما تقييد الرهن بالسفر مع أنه يجوز حضراً وسفراً فللحاجة إليه لعدم الكاتب والشهيد. وختم الآية بأنه عليم بكل ما يعمله العباد كالترغيب لهم في المعاملات الحسنة والترهيب من المعاملات السيئة.
(283) از مفاد (﴿فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞ﴾) بر می‌آید که هر گاه راهن و مرتهن؛ یعنی گرو دهنده و گرو گیرنده در رابطه با مقدار مبلغی که رهن گرفته می‌شود، اختلاف پیدا کردند، قول رهن گیرنده که صاحب حق است، اعتبار دارد؛ چون خداوند رهن و گرو را وثیقه‌ای برای حفظ حق او قرار داده است، و اگر سخن رهن گیرنده در این زمینه پذیرفته نمی‌شد، وثیقه به حساب نمی‌آمد؛ چراکه نوشتن و گواهی وجود ندارد. 4- معامله بدون گرفتن وثیقه و گواه، جایز است؛ زیرا خداوند فرموده است: (﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا فَلۡيُؤَدِّ ٱلَّذِي ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ﴾) اما در این حالت باید پرهیزگار بود و از خدا ترسید؛ زیرا صاحب حق در معرض خطر قرار دارد و احتمالاً حقش را از دست بدهد، بنابراین خداوند در این حالت به کسی که حق بر گردن اوست، دستور داده است تا از خدا بترسد، و امانت خود را باز پس بدهد. 5- هرکس که معامله کننده او را امین شمارد، به راستی که با او خوبی و نیکی کرده و به دینداری و امانتداری او راضی شده است. پس کسی که حق بر گردن اوست باید از دو جهت امانت را پس بدهد؛ یکی این که حق خدا است و باید آن را بپردازد، و از فرمان خدا اطاعت کند، و دوم اینکه باید حق را به صاحبش که به او اعتماد کرده است، به طور کامل باز پس بدهد. 6- کتمانِ گواهی حرام است، و کسی که گواهی را کتمان ‌کند، گناهکار می‌شود؛ زیرا کتمان گواهی، از قبیل گواهی به ناحق و دروغ است، و کتمان شهادت، باعث ضایع شدن حقوق و فساد معاملات می‌گردد. و شاهد، و کسی که حق بر ذمۀ اوست، گناهکار می‌شوند. و علت اینکه رهن را به سفر مقید کرد- با اینکه رهن گرفتن در سفر و غیره جایز است- این است که در سفر به رهن گرفتن نیاز است؛ زیرا شاهد و نویسنده‌ای [احتمالا] وجود نداشته باشد. و آیه را با (﴿عَلِيمٞ﴾) به پایان رساند؛ یعنی خداوند به همۀ آنچه بندگان انجام می‌دهند، داناست. و از این طریق آنها را به انجام معاملات نیکو تشویق، و از معاملات حرام، برحذر می‌دارد.
: 284 #
{لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (284)}.
لِّلَّهِ ما فِي السَّمَاواتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، و اگر آنچه را در دل داريد آشکار کنيد يا آن را را پنهان نماييد خداوند شما را بر آن محاسبه مي کند، پس هرکس را که بخواهد مي آمرزد، و هرکس را که بخواهد عذاب مي دهد، و خداوند بر هر چيزي تواناست.
#
{284} يخبر تعالى بعموم ملكه لأهل السماء والأرض وإحاطة علمه بما أبداه العباد وما أخفوه في أنفسهم، وأنه سيحاسبهم به {فيغفر لمن يشاء} وهو المنيب إلى ربه الأواب إليه، {إنه كان للأوابين غفوراً}؛ {ويعذب من يشاء} وهو المصر على المعاصي في باطنه وظاهره، وهذه الآية لا تنافي الأحاديث الواردة في العفو عما حدَّث به العبد نفسه ما لم يعمل أو يتكلم ، فتلك الخطرات التي تتحدث بها النفوس التي لا يتصف بها العبد ولا يصمم عليها، وأما هنا فهي العزائم المصممة والأوصاف الثابتة في النفوس، أوصاف الخير وأوصاف الشر، ولهذا قال: {ما في أنفسكم}؛ أي: استقر فيها وثبت من العزائم والأوصاف. وأخبر أنه {على كل شيء قدير}؛ فمن تمام قدرته محاسبة الخلائق وإيصال ما يستحقونه من الثواب والعقاب.
(284) خداوند از فرمانروایی فراگیر خود بر اهل آسمان‌ها و زمین، و احاطه علمش به آنچه بندگان آشکار می‌کنند، و آنچه در دل‌های خودشان پنهان می‌دارند، خبر داده، و می‌فرماید: آنها را بر آنچه آشکار می‌کنند و آنچه در دل‌هایشان است، محاسبه می‌کند، و هرکس را که بخواهد می‌آمرزد، و آن کسی است که به سوی خدا باز می‌گردد، و توبه می‌کند، ﴿فَإِنَّهُۥ كَانَ لِلۡأَوَّٰبِينَ غَفُورٗا﴾ و او کسانی را که به سویش باز می‌گردند می‌آمرزد. و هرکس را که بخواهد عذاب می‌دهد، و آن کسی است که در باطن و ظاهر، بر گناهانش اصرار می‌ورزد. این آیه با احادیثی که در این مورد وارد شده‌اند مبنی بر اینکه آدمی به سبب آنچه در دل نگه می‌دارد تا آن را انجام ندهد، و یا آن را بر زبان نیاورد مؤاخذ نمی‌شود، مخالف نیست؛ زیرا منظور از آن، چیزهایی است که بر دل انسان خطور می‌کند، اما تبدیل به خصلت وی نشده و تصمیم قطعی بر انجام آن کارها را نگرفته است. در اینجا منظور، تصمیم‌های قطعی و حالت‌های ثابت خوب و بد در وجود انسان می‌باشد، بنابراین فرمود: (﴿مَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ﴾) یعنی تصمیم‌ها و حالاتی که در وجود انسان ثابت و پا بر جا هستند. و خداوند خبر داده است که او (﴿عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾) بر هر چیزی تواناست. پس، کمال قدرت او در این است که بندگان را محاسبه ‌کند، و به آنها پاداش یا سزایی بدهد که سزاوار آن هستند.
: 285 - 286 #
{آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لَا {يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (286)}.
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ، پيامبر به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شد ايمان آورد، و مومنان همگي به خدا و فرشتگان و کتابها و پيامبرانش ايمان آوردند و گفتند: بين هيچ يک از پيامبرانش فرق نمي گذاريم و گفتند: « شنيديم و اطاعت کرديم . پروردگارا! آمرزش ترا مي خواهيم، و بازگشت به سوي توست.» لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ، خداوند هيچ کس را جز به اندازه توانش مکلف نمي کند، هر کار نيکي که انجام دهد به سود خود کرده، و هرکار بدي که انجام دهد به زيان خود کرده است. پروردگارا! اگر فراموش کرديم يا به خطا رفتيم، ما را مگير. پروردگارا! بار سنگين بر ما مگذار آن چنان که بر کساني که پيش از ما بودند گذاشته اي . پروردگارا! آنچه تاب و توانش را نداريم بر دوش ما مگذار و از ما درگذر، و ما را بيامرز، و بر ما رحم فرما، تو سرور ما هستي، پس ما را بر قوم کافران پيروز گردان.
#
{285 ـ 286} ثبت عنه - صلى الله عليه وسلم - أن من قرأ هاتين الآيتين في ليلة كفتاه ؛ أي: من جميع الشرور، وذلك لما احتوتا عليه من المعاني الجليلة، فإن الله أمر في أول هذه السورة الناس بالإيمان بجميع أصوله في قوله: {قولوا آمنا بالله وما أنزل إلينا}؛ الآية، وأخبر في هذه الآية أن الرسول - صلى الله عليه وسلم - ومن معه من المؤمنين آمنوا بهذه الأصول العظيمة وبجميع الرسل وجميع الكتب، ولم يصنعوا صنيع من آمن ببعض وكفر ببعض كحالة المنحرفين من أهل الأديان المنحرفة. وفي قرن المؤمنين بالرسول - صلى الله عليه وسلم - والإخبار عنهم جميعاً بخبر واحد شرف عظيم للمؤمنين، وفيه أنه - صلى الله عليه وسلم - مشارك للأمة في توجه الخطاب الشرعي له وقيامه التام به وأنه فاق المؤمنين بل فاق جميع المرسلين في القيام بالإيمان وحقوقه. وقوله: {وقالوا سمعنا وأطعنا}؛ هذا التزام من المؤمنين عام لجميع ما جاء به النبي - صلى الله عليه وسلم - من الكتاب والسنة، وأنهم سمعوه سماع قبول وإذعان وانقياد. ومضمون ذلك تضرعهم إلى الله في طلب الإعانة على القيام به وأن الله يغفر لهم ما قصروا فيه من الواجبات وما ارتكبوه من المحرمات، وكذلك تضرعوا إلى الله في هذه الأدعية النافعة، والله تعالى قد أجاب دعاءهم على لسان نبيه - صلى الله عليه وسلم - فقال: «قد فعلت». فهذه الدعوات مقبولة من مجموع المؤمنين قطعاً ومن أفرادهم إذا لم يمنع من ذلك مانع في الأفراد، وذلك أن الله رفع عنهم المؤاخذة في الخطأ والنسيان وأن الله سهل عليهم شرعه غاية التسهيل، ولم يحملهم من المشاق والآصار والأغلال ما حمله على من قبلهم، ولم يحملهم فوق طاقتهم، وقد غفر لهم ورحمهم ونصرهم على القوم الكافرين. فنسأل الله تعالى بأسمائه وصفاته وبما منَّ به علينا من التزام دينه أن يحقق لنا ذلك وأن ينجز لنا ما وعدنا على لسان نبيه، وأن يصلح أحوال المؤمنين. ويؤخذ من هذا قاعدة التيسير ونفي الحرج في أمور الدين كلها، وقاعدة العفو عن النسيان والخطأ في العبادات وفي حقوق الله تعالى، وكذلك في حقوق الخلق من جهة رفع المأثم وتوجيه الذم، وأما وجوب ضمان المتلفات خطأً أو نسياناً في النفوس والأموال فإنه مرتب على الإتلاف بغير حق، وذلك شامل لحالة الخطأ والنسيان والعمد. تم تفسير سورة البقرة. ولله الحمد والثناء. وصلى الله على محمد وسلم.
(285 - 286) از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت است که هرکس این دو آیه را در شب بخواند، او را کافی است؛ یعنی او را در مقابل بدی‌ها مصون می‌دارد و این به خاطر مفاهیم بزرگی است که این دو آیه در بر دارند؛ زیرا خداوند در آغاز این سوره، مردم را به ایمان آوردن به همۀ اصولش دستور داده است: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا﴾ بگویید: به خدا و آنچه بر ما نازل شده است، ایمان آوردیم. و خداوند در این آیه خبر داده است که پیامبر و مؤمنانی که همراه او هستند، به این اصول والا و به همۀ پیامبران و همۀ کتاب‌های آسمانی، ایمان دارند، و همانند کسانی عمل نمی‌کنند که به پاره‌ای از آن ایمان آوردند و به پاره‌ای از آن کفر ورزیدند؛ مانند منحرفین ادیان تحریف شده. و نام بردن از مؤمنان همراه با پیامبر صلی الله علیه وسلم و اینکه همه به آنچه که از سوی پروردگار نازل شده است ایمان دارند، شرافت و افتخار بزرگی برای آنان است. نیز بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم در خطاب شرعی خود، و انجام کامل اوامر و نواهی الهی، با مؤمنان شریک است، و از همۀ مومنان، بلکه از همۀ پیامبران در ایمان آوردن و ایفای حقوق، پیشی گرفته، واز همه بالاتر است. (﴿وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾) این بیانگر آن است که مؤمنان همۀ آنچه را که پیامبر صلی الله علیه وسلم از کتاب و سنت آورده است، با گوش دل شنیدند و در برابر آن تسلیم شدند. و مفهوم این بخش از آیه این است که آنها در انجام فرامین کتاب و سنت، با تضرّع و زاری از خداوند یاری طلب می‌کنند، و اینکه خداوند کوتاهی‌هایی که در انجام واجبات از آنان سر زده، و کارهای حرامی را که مرتکب شده‌اند، می‌آمرزد. آنان تمامی این درخواست‌های نافع را، با تضرع و زاری از خداوند طلب می‌کنند. و خداوند دعای آنها را بر زبان پیامبرش صلی الله علیه وسلم پاسخ داد و فرمود: (قَد فَعَلتُ) چنین کردم ودعای شما را پذیرفتم. پس این دعاها، از آحاد مؤمنین پذیرفته می‌شود، به شرطی که مانعی در میان نباشد. و خداوند آنها را در حالت اشتباه و فراموشی مؤاخذه نمی‌کند، وخداوند شریعت خود را برای آنان بی‌نهایت آسان نموده است، وچیزهای دشوار وآنچه از توانایی آنان بیرون است، ازقبیل: مشقت‌ها و کارهای دشوار و قید و بندهایی که بر گذشتگان تحمیل کرده بود بر دوش آنها نگذاشته، و آنها را بخشیده و بر آنان رحم فرموده، و آنان را بر جمعیت کافران پیروز گردانده است. پس خداوند را به اسماء و صفاتش و به آنچه از پایبندی به دینش بر ما ارزانی نموده است، می‌خوانیم، و از او مسئلت می‌نماییم که این امور را برای ما محقق نماید، و آنچه را که بر زبان پیامبرش به ما وعده داده است، عملی نماید، و حالات مومنان را اصلاح گرداند. و از اینجا قاعدۀ «آسانگیری و نفی عسر و حرج در همۀ امور دین» و قاعدۀ «عدم مؤاخذه به سبب فراموشی و اشتباه در عبادات و حقوق خداوند متعال» استنباط می‌شود. و همچنین از این آیه استنباط می‌گردد که فراموشی یا اشتباه در مورد حقوق مردم، گناه محسوب نشده و فرد بر آن نکوهش نمی‌شود. اما چنانچه براثر خطا ونسیان جان و مال مردم تلف شود، فرد فراموش‌کار یا خطاکار باید آن را جبران نماید؛ چراکه در دایرۀ «اتلاف ناحق» قرار می‌گیرد [و باید عوض یا دیۀ آن پرداخت گردد].