مدني و 286 آيه است.
{الم (1) ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (2) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4) أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)}.
الم
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ، الف . لام . ميم . اين کتابي است که هيچ شکي در آن نيست و راهنماي پرهيزگاران است.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُون ، آن کساني که به جهان پنهان باور دارند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم مي بخشند.
والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ، و آن کساني که به آنچه بر تو فرو فرستاده شده است و به آنچه پيش از تو فرو فرستاده شده است باور داشته و به روز قيامت يقين دارند.
أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ، اين چنين کساني از جانب پروردگارشان از هدايتي
(عظيم) برخوردارند و آنها رستگارانند.
پيش تر درباره «بسم الله الرحمن الرحيم» سخن گفته شد.
#
{1} وأما الحروف المقطَّعة في أوائل السورة ؛ فالأسلم فيها السكوت عن التعرُّض لمعناها من غير مستند شرعي، مع الجزم بأن الله تعالى لم ينزلها عبثاً، بل لحكمة لا نعلمها.
(1) (
﴿الٓمٓ﴾) جزو حروف مقطّعه است. اما در مورد حروف مقطّعه که در آغاز برخی از سورهها آمدهاند، بهتر است سکوت کنیم و
[بدون در دست داشتن سند و مدرک شرع پسند] به بیان معانی آن نپردازیم، ضمن اینکه باید یقین داشت که خداوند این حروفرا بیهوده نازل نکرده است، بلکه حکمت فراوانی در آن نهفته است ولی ما آن را نمیدانیم.
#
{2} وقوله: {ذلك الكتاب}؛ أي: هذا الكتاب العظيم، الذي هو الكتاب على الحقيقة، المشتمل على ما لم تشتمل عليه كتب المتقدمين والمتأخرين من العلم العظيم والحقِّ المبين؛ {لا ريب فيه} فلا ريب فيه ولا شكَّ بوجه من الوجوه، ونفي الرَّيب عنه يستلزم ضده إذ ضد الريب والشك اليقين، فهذا الكتاب مشتمل على علم اليقين المزيل للشك والريب.
وهذه قاعدة مفيدة أن النفي المقصود به المدح لا بد أن يكون متضمناً لضده وهو الكمال؛ لأن النفي عدم، والعدم المحض لا مدح فيه، فلما اشتمل على اليقين وكانت الهداية لا تحصل إلا باليقين؛ قال: {هدىً للمتقين}، والهدى ما تحصل به الهداية من الضلالة والشُّبَه، وما به الهداية إلى سلوك الطرق النافعة.
وقال: {هدى} وحذف المعمولَ، فلم يقل: هدى للمصلحة الفلانية ولا للشيء الفلاني؛ لإرادة العموم وأنه هدى لجميع مصالح الدارين، فهو مرشدٌ للعباد في المسائل الأصولية والفروعية، ومبين للحق من الباطل والصحيح من الضعيف، ومبين لهم كيف يسلكون الطرق النافعة لهم في دنياهم وأخراهم. وقال في موضع آخر: {هدى للناس} فعمَّم، وفي هذا الموضع وغيره: {هدى للمتقين} لأنه في نفسه هدى لجميع الناس ، فالأشقياء لم يرفعوا به رأساً ولم يقبلوا هدى الله، فقامت عليهم به الحجة، ولم ينتفعوا به لشقائهم.
وأما المتقون الذين أتوا بالسبب الأكبر لحصول الهداية وهو التقوى التي حقيقتها: اتخاذ ما يقي سخط الله وعذابه بامتثال أوامره، واجتناب النواهي، فاهتدوا به، وانتفعوا غاية الانتفاع، قال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً} فالمتقون هم المنتفعون بالآيات القرآنية والآيات الكونية.
ولأن الهداية نوعان: هداية البيان، وهداية التوفيق، فالمتقون حصلت لهم الهدايتان وغيرهم لم تحصل لهم هداية التوفيق، وهداية البيان بدون توفيق للعمل بها ليست هداية حقيقية تامة.
(2) (
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡكِتَٰبُ﴾) یعنی این کتاب بزرگ، کتابی حقیقی است و مشتمل بر دانشی گسترده و حقیقتی روشن میباشد که کتابهای گذشتگان و آیندگان از آن بیبهره بودهاند. پس (
﴿لَارَيۡبَۛ فِيهِۛ﴾) یعنی هیچ شکی در آن نیست، و نفی شک مستلزم ضد آن است و ضد شک، یقین است. پس این کتاب مشتمل بر علم یقینی است که شک و گمان را از بین میبرد. و این یک قاعده است که
«هرگاه نفی به قصد مدح و ستایش به کار رفت باید متضمن ضد خویش که همان کمال است، باشد؛ زیرا نفی به مثابۀ عدم است و هیچ مدحی در عدمِ محض وجود ندارد.» از آنجا که قرآن مشتمل بر یقین است و هدایت نیز جز با یقین حاصل نمیگردد،
فرمود: (
﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) هدایت؛ به معنی بینش و بصیرتی است که در پرتو آن گمراهی و سردرگمی را تشخیص دهیم
[و از آن دوری جوییم] و راههای پر خیر و منفعت را درپیش گیریم.
و فرمود: (
﴿هُدٗى﴾) و معمول را حذف کرد؛
و نگفت: «هدایتی است برای مصلحت فلان کس و فلان چیز»؛ زیرا هدف از آن عموم است و اینکه قرآن هدایتی است برای دنیا و آخرت. پس این کتاب، بندگان را در اصول و فروع راهنمایی کرده و حق را از باطل جدا میکند و صحیح را از خطا تمییز میدهد و چگونگی در پیش گرفتن راههایی که آنان را در دنیا و آخرت به سر منزل مقصود میرساند، بیان میکند.
و در جایی دیگر فرموده است: ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِ﴾ و به طور کلی و عام فرموده است قرآن عموم مردم را به سوی خیر راهنمایی میکند.
اما در اینجا و جاهای دیگری فرموده است: (
﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾) یعنی راهنمای پرهیزگاران است. زیرا ذات قرآن برای همۀ مردم، مایۀ هدایت است اما بدبختان به آن توجه نکرده و رهنمود الهی را نمیپذیرند. این کتاب حجت را بر آنها اقامه کرده است اما آنها به سبب شقاوت خود از آن بهره نمیگیرند. ولی پرهیزگاران؛ همان کسانی که بزرگترین سبب هدایت را که تقوا و پرهیزگاری است، به دست آوردهاند و از آن بهره میگیرند. حقیقت تقوا و پرهیزگاری عبارت است از پیروی کردن از دستورات الهی و پرهیز از منهیات و محرمات، و در پیش گرفتن راه و شیوهای که انسان را از ناخشنودی و عذاب خداوند در امان نگاه میدارد. پس پرهیزگاران به وسیلۀ قرآن هدایت شده و از آن نهایت بهره را میبرند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّكُمۡ فُرۡقَانٗا﴾ ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا پروا دارید برای شما
[قدرت] تشخیص
[حق از باطل] قرار میدهد. پس این پرهیزگاران هستند که از آیات قرآنی و آیات آفرینش بهره میبرند.
و از آنجا که هدایت بر دو نوع است: هدایت بیان و هدایت توفیق، پرهیزگاران از هر دو نوع هدایت برخوردار میشوند، اما دیگران از هدایت توفیق محروم میمانند؛ و مسلّم است که هدایت بیان و روشن شدن راه بدون برخورداری از هدایت توفیق، هدایتی حقیقی و کامل نیست.
سپس به بیان اوصاف پرهیزگاران و عقاید و اعمال باطنی و ظاهری آنان پرداخت؛ زیرا پرهیزگاری متضمن تمامی این ویژگیهاست. بنابراین فرمود:
#
{3} {الذين يؤمنون بالغيب} حقيقة الإيمان هو التصديق التام بما أخبرت به الرسل، المتضمن لانقياد الجوارح، وليس الشأن في الإيمان بالأشياء المشاهدة بالحسِّ، فإنه لا يتميز بها المسلم من الكافر، إنما الشأنُ في الإيمان بالغيب الذي لم نره ولم نشاهده، وإنما نؤمن به لخبر الله وخبر رسوله.
فهذا الإيمان الذي يميز به المسلم من الكافر؛ لأنه تصديق مجرد لله ورسله، فالمؤمن يؤمن بكل ما أخبر الله به، أو أخبر به رسوله سواء شاهده أو لم يشاهده، وسواء فهمه وعقله، أو لم يهتدِ إليه عقله وفهمه، بخلاف الزنادقة المكذبين بالأمور الغيبية لأن عقولهم القاصرة المقصرة لم تهتدِ إليها فكذبوا بما لم يحيطوا بعلمه؛ ففسدت عقولهم، ومرجت أحلامهم؛ وزكت عقول المؤمنين المصدقين المهتدين بهدى الله.
ويدخل في الإيمان بالغيب الإيمان بجميع ما أخبر الله به من الغيوب الماضية والمستقبلة وأحوال الآخرة وحقائق أوصاف الله وكيفيتها وما أخبرت به الرسل من ذلك، فيؤمنون بصفات الله ووجودها، ويتيقنونها وإن لم يفهموا كيفيتها.
ثم قال: {ويقيمون الصلاة} لم يقل: يفعلون الصلاة؛ أو يأتون بالصلاة لأنه لا يكفي فيها مجرد الإتيان بصورتها الظاهرة، فإقامة الصلاة، إقامتها ظاهراً، بإتمام أركانها وواجباتها وشروطها، وإقامتها باطناً ، بإقامة روحها وهو حضور القلب فيها وتدبر ما يقول ويفعله منها، فهذه الصلاة هي التي قال الله فيها: {إن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر} وهي التي يترتب عليها الثواب، فلا ثواب للعبد من صلاته إلا ما عقل منها، ويدخل في الصلاة فرائضها ونوافلها.
ثم قال: {ومما رزقناهم ينفقون} يدخل فيه النفقات الواجبة؛ كالزكاة، والنفقة على الزوجات والأقارب والمماليك ونحو ذلك، والنفقات المستحبة بجميع طرق الخير، ولم يذكر المنفَق عليه لكثرة أسبابه وتنوع أهله، ولأن النفقة من حيث هي قربة إلى الله، وأتى «بِمِن» الدالة على التبعيض؛ لينبههم أنه لم يرد منهم إلا جزءاً يسيراً من أموالهم غير ضار لهم، ولا مثقل بل ينتفعون هم بإنفاقه، وينتفع به إخوانهم، وفي قوله: {رزقناهم} إشارة إلى أن هذه الأموال التي بين أيديكم ليست حاصلة بقوتكم وملككم، وإنما هي رزق الله الذي خوّلكم وأنعم به عليكم، فكما أنعم عليكم وفضلكم على كثير من عباده فاشكروه بإخراج بعض ما أنعم به عليكم، وواسوا إخوانكم المعدمين.
وكثيراً ما يجمع تعالى بين الصلاة والزكاة في القرآن؛ لأن الصلاة متضمنة للإخلاص للمعبود، والزكاة والنفقة متضمنة للإحسان على عبيده؛ فعنوان سعادة العبد إخلاصه للمعبود وسعيه في نفع الخلق، كما أن عنوان شقاوة العبد عدم هذين الأمرين منه فلا إخلاص ولا إحسان.
(3) (
﴿ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَيۡبِ﴾) آنهایی که به جهان غیب باور دارند. ایمان؛ یعنی تصدیق کامل آنچه پیامبران از آن خبر دادهاند، تصدیقی که متضمن انقیاد اعضا و جوارح است. باور به محسوسات و مشهودات زیاد مهم نیست؛ زیرا با آن مسلمان از کافر جدا نمیگردد، بلکه آنچه مهم است باور به دنیای پنهان است که ما آن را ندیده و مشاهده نکردهایم، ولی از آنجا که خدا و پیامبرش به آن خبر دادهاند، بدان ایمان داریم. پس چنین ایمانی است که مسلمان را از کافر جدا مینماید؛ زیرا تصدیقِ محض خدا و پیامبرانش است. بنابراین فرد مومن به تمام آنچه که خدا و رسولش از آن خبر دادهاند، ایمان میآورد، خواه آن را مشاهده کرده و یا آن را مشاهده نکرده باشد، خواه آن را فهمیده و عقلش آن را درک کرده و یا آن را نفهمیده و عقلش به آن راه نیافته باشد. به خلاف زندیقها و کسانی که امور غیبی را تکذیب میکنند؛ زیرا عقلِ قاصرِ آنان به آن ایمان نمیآورد؛ بنابراین آنچه را که بدان علم ندارند، تکذیب میکنند، در نتیجه عقلشان تباه شده است. اما عقل مؤمنانی که
[حقیقت را] تصدیق مینمایند و به رهنمود الهی راه یافتهاند، همیشه پویا و پاکیزه است. ایمان به غیب شامل ایمان به تمام غیبیات و ناشناختههای گذشته و آینده، احوال قیامت، حقائق اوصاف خداوند و کیفیت آن و آنچه پیامبران در این مورد از آن خبر دادهاند، میشود؛ بنابراین مؤمنان به صفات خداوند به صورت قطع و یقین باور دارند گرچه کیفیت آن را درک نکنند.
سپس فرمود: (
﴿وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) نگفت: نماز را انجام میدهند. یا آن را به جا میآورند؛ زیرا خواندن نماز به صورت ظاهری کافی نیست. پس برپا داشتن نماز؛ یعنی کامل گرداندن ارکان و واجبات و شرایط آن. و اقامۀ نماز به معنی حضور قلب در نماز است. اقامۀ نماز؛ یعنی اینکه نمازگزار در آنچه میگوید و انجام میدهد، تأمل کند؛
و این است نمازی که خداوند متعال در مورد آن فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَر﴾ «همانا نماز [آدمیرا] از زشتیها و منکرات باز میدارد». و چنین نمازی است که ثواب و پاداش برآن مترتب است. پس بنده فقط ثواب آن بخش از نماز را که فهمیده و با حضور قلب انجام داده است، بهدست میآورد. و واژۀ
«صلاة» [که در اینجا به آن اشاره شده است] شامل نمازهای فرض و نافله میباشد.
سپس فرمود: (
﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾)
«و از آنچه که به آنها روزی دادهایم، میبخشند». این بخش از آیه متضمن نفقههای واجب مانند زکات، تأمین نفقۀ همسران، خویشاوندان، بردگان و امثال آنها، و نیز شامل نفقههای مستحب و دیگر موارد خیر و احسان است. اما کسانی را که باید بر آنها انفاق شود، نام نبرده است؛ زیرا راههای خیر و نیکی و کسانی که باید با آنها نیکی شود، فراواناند. و نفقه دادن، عبادتی است که انسان از این طریق خود را به خدا نزدیک مینماید. و واژۀ
[مِن] را که بر تبعیض دلالت مینماید، آورد تا آنها را آگاه کند که خداوند به جز قسمت اندکی از اموالشان را نخواسته است، و انفاق این بخش از مال و ثروت زیانی به آنها نمیرساند و بر آنها سنگینی نمیکند، بلکه آنها با انفاق آن قسمت از اموال خود، در روز قیامت بهره میبرند و برادرانشان در دنیا از آن بهرهمند میشوند. و (
﴿رَزَقۡنَٰهُمۡ﴾) اشاره به این دارد که مالهایی که در دست شما است با قدرت و توانایی شما بهدست نیامده است بلکه روزی خداوند است که به شما ارزانی داشته است، پس همان طور که خداوند نعمات زیادی را به شما داده و شما را بر بسیاری از بندگانش برتری داده است، شما نیز باید با انفاق قسمتی از نعمتهایی که از آن برخوردار هستید شکر او را بهجا آورید و با برادران فقیر و محتاج خود همدردی کنید. خداوند بارها در قرآن نماز و زکات را در کنار هم آورده است؛ علت این امر این است که نماز، متضمن اخلاص برای خداوند است و زکات و انفاق، متضمن احسان و نیکی با بندگانش است. و نشانۀ سعادت و خوشبختی بنده، اخلاص برای معبود و تلاش برای بهرهمند کردن خلق است، همان گونه که نشانۀ شقاوت بنده، عدم برخورداری او از اخلاص و نیکوکاری است.
#
{4} ثم قال: {والذين يؤمنون بما أنزل إليك} وهو: القرآن والسنة، قال تعالى: {وأنزل الله عليك الكتاب والحكمة} فالمتقون يؤمنون بجميع ما جاء به الرسول ولا يفرقون بين بعض ما أنزل إليه، فيؤمنون ببعضه، ولا يؤمنون ببعضه، إما بجحده، أو تأويله على غير مراد الله ورسوله، كما يفعل ذلك من يفعله من المبتدعة الذين يؤولون النصوص الدالة على خلاف قولهم بما حاصله عدم التصديق بمعناها وإن صدقوا بلفظها، فلم يؤمنوا بها إيماناً حقيقيًّا. وقوله: {وما أنزل من قبلك} يشمل الإيمان بجميع الكتب السابقة، ويتضمن الإيمانُ بالكتب الإيمان بالرسل وبما اشتملت عليه خصوصاً التوراة والإنجيل والزبور، وهذه خاصية المؤمنين يؤمنون بالكتب السماوية كلها وبجميع الرسل فلا يفرقون بين أحد منهم.
ثم قال: {وبالآخرة هم يوقنون} والآخرة: اسم لما يكون بعد الموت، وخصه بالذكر بعد العموم؛ لأن الإيمان باليوم الآخر أحد أركان الإيمان؛ ولأنه أعظم باعث على الرغبة والرهبة والعمل، واليقين هو: العلم التام، الذي ليس فيه أدنى شك، الموجب للعمل.
(4) سپس فرمود: (
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾)
«و آن کسانی که به آنچه بر تو نازل شده است، ایمان دارند» و آن قرآن و سنت است،
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ «و ای پیامبر! خداوند بر تو کتاب و حکمت را نازل فرموده است». پس پرهیزگاران به تمام آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، ایمان میآورند و بین آنچه بر او نازل شده است فرق نمیگذارند، به گونهای که به بعضی ایمان بیاورند و بعضی را انکار یا برخلاف منظور خدا و پیامبرش تأویل نمایند، همانطور که بعضی از اهل بدعت چنین میکنند و نصوصی را که باب طبع آنها نباشد، تأویل میکنند که حاصل آن تصدیق نکردن معانی آن نصوص است، هرچند که ظاهر آن را تصدیق میکنند. بنابراین به آن ایمان و باور حقیقی ندارند. (
﴿وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ﴾)
«و به آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان دارند». این بخش از آیه، متضمن ایمان به همۀ کتابهای گذشته است و ایمان به کتابهای گذشته، متضمن ایمان به پیامبران و محتویات آن کتابها میباشد به ویژه تورات و انجیل و زبور. و این ویژگی مؤمنین است که به همۀ کتابهای آسمانی و به همۀ پیامبران ایمان دارند و بین هیچ یک از آنها فرقی قایل نیستند.
سپس فرمود: (
﴿وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ﴾)
«و به روز قیامت یقین دارند». آخرت؛ یعنی دنیای پس از مرگ. و علت اینکه روز آخرت را بهطور خاص بعد از واژۀ
«غیب» که عام است و همۀ امور غیبی را در بر میگیرد، ذکر نمود این است که ایمان به روز آخرت یکی از ارکان ایمان، و بزرگترین عامل برای رغبت در امور خیر و ایجاد هول و هراس در آدمی است.
«یقین» یعنی شناختی کامل که هیچ شکی به آن راه نمییابد و موجب عمل میگردد.
#
{5} {أولئك}؛ أي: الموصوفون بتلك الصفات الحميدة {على هدى من ربهم}؛ أي: على هدى عظيم؛ لأن التنكير للتعظيم، وأيُّ هداية أعظم من تلك الصفات المذكورة المتضمنة للعقيدة الصحيحة والأعمال المستقيمة؟! وهل الهداية في الحقيقة إلا هدايتهم وما سواها مما خالفها فهي ضلالة؟! وأتى بعلى في هذا الموضع الدالة على الاستعلاء، وفي الضلالة يأتي بفي كما في قوله: {وإنا أو إياكم لعلى هدى أو في ضلال مبين}؛ لأن صاحب الهدى مستعلٍ بالهدى مرتفع به، وصاحب الضلال منغمس فيه محتقر.
ثم قال: {وأولئك هم المفلحون} والفلاح هو الفوز بالمطلوب والنجاة من المرهوب، حصر الفلاح فيهم؛ لأنه لا سبيل إلى الفلاح إلا بسلوك سبيلهم، وما عدا تلك السبيل فهي سبل الشقاء والهلاك والخسار التي تفضي بسالكها إلى الهلاك؛ فلهذا لما ذكر صفات المؤمنين حقًّا ذكر صفات الكفار المظهرين لكفرهم المعاندين للرسول فقال:
(5) (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) یعنی آنهایی که به این صفات پسندیده موصوف هستند، (
﴿عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡ﴾)
«از جانب پروردگارشان بر هدایتی هستند»؛ یعنی بر هدایتی بزرگ، چون نکره برای تعظیم است. و چه هدایتی بزرگتر از متصف بودن به صفتهای مذکور میباشد که متضمن داشتن عقیدۀ صحیح و اعمال درست است؟! و آیا جز هدایتی که آنان از آن برخوردارند هدایت حقیقی دیگری وجود دارد؟
! بهطور مسلّم میتوان گفت: نه، و هرچه غیر از این باشد، گمراهی است. و کلمۀ (
﴿عَلَىٰ﴾) در اینجا بر استعلا و بلندی دلالت مینماید. و برای بیان گمراهی از کلمۀ
﴿فِي﴾ استفاده کرده است:
﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾ «یکی از ما بر هدایت است و دیگری در گمراهی آشکاری به سر میبرد»؛ زیرا صاحب هدایت در مرتبهای والا قرار میگیرد و صاحب گمراهی در گمراهی فرو رفته و ذلیل میشود.
سپس فرمود: (
﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾)
«و آنان همان رستگارانند» فلاح؛ یعنی دستیابی به مطلوب و نجات یافتن از آنچه که سبب ترس و هراس میگردد. خداوند متعال منحصراً این گروه را اهل فلاح و رستگاری نامیده است؛ زیرا برای رسیدن به رستگاری، راهی به جز در پیش گرفتن راه آنان وجود ندارد و دیگر راهها به بدبختی و هلاکت و زیان منتهی میگردد.
{إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (7)}.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ، همانا کساني که کفر ورزيده اند برايشان يکسان است، چه آنها را بترساني و چه آنها را بيم ندهي، ايمان نمي آورند.
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيم ، خداوند بر دل ها و گوش هايشان مهر زده است، و بر چشم هايشان پرده اي است و براي آنها عذابي بزرگ است.
#
{6} يخبر تعالى {إن الذين كفروا}، أي: اتصفوا بالكفر وانصبغوا به، وصار وصفاً لهم لازماً لا يردعهم عنه رادع، ولا ينجع فيهم وعظ أنهم مستمرون على كفرهم، فسواء عليهم {أأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون}. وحقيقة الكفر هو الجحود لما جاء به الرسول أو جحد بعضه، فهؤلاء الكفار لا تفيدهم الدعوة إلا إقامة الحجة عليهم، وكأن في هذا قطعاً لطمع الرسول - صلى الله عليه وسلم - في إيمانهم وأنك لا تأس عليهم، ولا تذهب نفسك عليهم حسرات.
(6) به همین جهت پس از آنکه اوصاف مؤمنان حقیقی را بیان كرد، صفات كافرانی را كه كفر خود را آشكار میسازند و با پیامبر مخالفت میورزند،
بیان داشت و فرمود: خداوند متعال خبر میدهد، کسانی که کفر ورزیده و به کفر متصف شده-اند و رنگ کفر به خود گرفتهاند و کفر تبدیل به صفت آنها شده است، هیچ مانعی آنها را از کفر باز نمیدارد و هیچ پندی برای آنها مفید نخواهد بود و آنها به کفر خود ادامه میدهند. پس برای آنها یکسان است آنها را بیم دهی یا بیم ندهی؛ چراکه ایمان نمیآورند.
حقیقت کفر عبارت است از: انکار تمام یا برخی از آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است. پس دعوت و فراخوانی به سوی دین برای کافران سودی ندارد، جز آنکه بر آنان اتمام حجّت شود. گویا این آیه، طمع و امید پیامبر صلی الله علیه وسلم را به ایمان آوردنشان قطع میکند و به ایشان یادآور میشود که به حال آنها تأسف نخورد و در حسرت ایمان نیاوردن آنها خود را به رنج و مشقّت نیندازد.
سپس موانعی را ذکر کرده است که آنها را از ایمان آوردن باز میدارد و میفرماید:
#
{7} {ختم الله على قلوبهم وعلى سمعهم}؛ أي: طبع عليها بطابع لا يدخلها الإيمان ولا ينفذ فيها؛ فلا يعون ما ينفعهم ولا يسمعون ما يفيدهم {وعلى أبصارهم غشاوة}؛ أي: غشاءً وغطاءً وأكنَّة تمنعها عن النظر الذي ينفعهم، وهذه طرق العلم والخير قد سدت عليهم، فلا مطمع فيهم ولا خير يرجى عندهم، وإنما منعوا ذلك وسدت عنهم أبواب الإيمان بسبب كفرهم وجحودهم ومعاندتهم بعد ما تبين لهم الحق، كما قال تعالى: {ونقلب أفئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به أول مرة} وهذا عقاب عاجل، ثم ذكر العقاب الآجل فقال: {ولهم عذابٌ عظيم} وهو عذاب النار، وسخط الجبار المستمر الدائم.
(7) (
﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾) یعنی خداوند طوری بر دلهایشان مهر زده که ایمان به آن راه نمییابد، بنابراین آنچه را که به آنها سود میرساند، درک نمیکنند و آنچه را که برایشان مفید است، نمیشنوند. (
﴿وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾) یعنی پرده و پوششی بر چشمهایشان قرار دارد که آنها را از مشاهدۀ آنچه که به آنان فایده میرساند، منع میکند. و راههای شناخت و خوبی به روی آنها بسته میشود، پس طمع و امیدی به هدایت آنها نیست و امید خیری از آنان نمیرود و به سبب کفر و انکار و کینهتوزی و مخالفتشان ـ پس از آنکه حق برایشان آشکار گشت ـ دروازههای ایمان به روی آنها بسته شده است،
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ ﴾ «و دلها و چشمهایشان را برمیگردانیم چنانکه نخستین بار به آن ایمان نیاوردند». و این سزای نزدیک
[این دنیا] است.
سپس سزای آخرت را بیان کرده و میفرماید: (
﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) و برای آنان عذاب جهنم و ناخشنودی خداوند جبار است که همواره و همیشه بر آنها خواهد بود.
سپس در وصف منافقانی راکه ظاهراً مسلمان و در باطن کافرند، می-گوید:
{وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8) يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (10)}.
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ،
و از ميان مردم هستند کساني که مي گويند: « ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم» اما آنها مومن نيستند.
يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُون ، اينان خدا و کساني را که ايمان آورده اند فريب مي دهند و در حقيقت آنها فريب نمي دهند مگر خودشان را ولي نمي فهمند.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُون، در دل هايشان بيماري است و خداوند بيماري آنان را افزون مي گرداند و براي آنها به سبب دروغي که مي گفتند عذابي دردناک است.
#
{8 ـ 9} واعلم أن النفاق هو إظهار الخير وإبطان الشر، ويدخل في هذا التعريف النفاق الاعتقادي والنفاق العملي؛ فالنفاق العملي؛ كالذي ذكر النبي - صلى الله عليه وسلم - في قوله: «آية المنافق ثلاث: إذا حدث كذب، وإذا وعد أخلف، وإذا ائتمن خان»؛ وفي رواية «وإذا خاصم فجر».
وأما النفاق الاعتقادي المخرج عن دائرة الإسلام؛ فهو الذي وصف الله به المنافقين في هذه السورة وغيرها، ولم يكن النفاق موجوداً قبل هجرة النبي - صلى الله عليه وسلم - من مكة إلى المدينة ولا بعد الهجرة، حتى كانت وقعة بدر وأظهر الله المؤمنين وأعزهم؛ فذل من في المدينة ممن لم يسلم، فأظهر الإسلامَ بعضُهم خوفاً ومخادعة؛ ولتحقن دماؤهم وتسلم أموالهم، فكانوا بين أظهر المسلمين في الظاهر أنهم منهم، وفي الحقيقة ليسوا منهم.
فمن لطف الله بالمؤمنين أن جَلا أحوالهم، ووصفهم بأوصاف يتميزون بها لئلا يغتر بهم المؤمنون، ولينقمعوا أيضاً عن كثير من فجورهم، قال تعالى: {يحذر المنافقون أن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم}؛ فوصفهم الله بأصل النفاق فقال: {وَمِنَ النَّاسِ مَن يقُولُ آمنَّا باللَّهِ وبِاليومِ الآخِرِ وَمَا هُم بمؤمنين}؛ فإنهم يقولون بألسنتهم ما ليس في قلوبهم فأكذبهم الله بقوله: {وما هُم بمؤمنين}؛ لأن الإيمان الحقيقي ما تواطأ عليه القلب واللسان، وإنما هذا مخادعة لله ولعباده المؤمنين، والمخادعة: أن يظهر المخادع لمن يخادعه شيئاً، ويبطن خلافه لكي يتمكن من مقصوده ممن يخادع، فهؤلاء المنافقون سلكوا مع الله وعباده هذا المسلك؛ فعاد خداعهم على أنفسهم، وهذا من العجائب ؛ لأن المخادع إما أن ينتج خداعه ويحصل له مقصوده أو يسلم لا له ولا عليه، وهؤلاء عاد خداعهم على أنفسهم ، فكأنهم يعملون ما يعملون من المكر لإهلاك أنفسهم وإضرارها وكيدها؛ لأن الله لا يتضرر بخداعهم شيئاً، وعباده المؤمنين لا يضرهم كيدهم شيئاً، فلا يضر المؤمنين أن أظهر المنافقون الإيمان؛ فسلمت بذلك أموالهم، وحقنت دماؤهم، وصار كيدهم في نحورهم، وحصل لهم بذلك الخزي والفضيحة في الدنيا، والحزن المستمر بسبب ما يحصل للمؤمنين من القوة والنصرة، ثم في الآخرة لهم العذاب الأليم الموجع المفجع بسبب كذبهم وكفرهم وفجورهم، والحال أنهم من جهلهم وحماقتهم لا يشعرون بذلك.
(8 - 9)بدان که نفاق؛ یعنی اظهار نمودن خیر و پنهان داشن شر و بدی در درون؛ و این تعریف شامل نفاق عقیدتی و نفاق عملی میشود. نفاق عملی؛
آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم بیان داشته است: «آیَةُ المُنَافِقِ ثَلَاثٌ؛ إذَا حَدََّّث كَذَبَ، وَإذَا وَعَدَ أخلَفَ، وَإذَا ائتُمِنَ خَانَ» وَفِی رِوَایَةٍ
«إذَا خَاصَم فَجَرَ».
یعنی: «نشان منافق سه چیز است؛ وقتی سخن گوید دروغ گوید؛ و هرگاه وعده دهد خلاف وعده کند؛ و چون امانتی بدو سپرده شود در آن خیانت کند».
و در روایتی دیگر آمده است: «و هر گاه مخاصمه و مشاجره کند فحاشی و ناسزاگویی کند». و اما نفاق عقیدتی که انسان را از دایرۀ اسلام خارج میکند؛ نفاقی است که خداوند منافقان را در این سوره و در جاهای دیگر بدان توصیف نموده است. قبل از هجرت پیامبر صلی الله علیه وسلم از مکه به مدینه، نفاق وجود نداشت، اما پس از هجرت که جنگ بدر بهوقوع پیوست و خداوند مؤمنان را پیروز گرداند و به آنها قدرت داد، کسانی که در مدینه مسلمان نشده بودند، ذلیل گشتند. بنابراین بعضی از آنها از ترس و به خاطر فریبکاری و برای حفظ جان و اموال خود تظاهرِ به اسلام کردند. بنابراین آنها در میان مسلمین بودند و اینگونه نشان میدادند که گویا مسلمان هستند اما در حقیقت مسلمان نبودند. و یکی از الطاف خداوند بر مؤمنان این بود که حالات منافقان را برایشان روشن کرد و ویژگیهای آنها را برشمرد تا مؤمنان فریب آنها را نخورند و نیز از بسیاری از فسادهایشان دوری گزیده و خود را کنار بکشند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَحۡذَرُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيۡهِمۡ سُورَةٞ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمۡ﴾ «منافقان میترسند که سورهای دربارۀ آنها نازل شود و آنها را از آنچه در دلشان هست، خبر دهد».
پس خداوند آنان را به اصل نفاق توصیف کرد و فرمود: (
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾)
«و از ميان مردم هستند کسانی که میگويند: ما به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم» پس آنان با زبان، چیزهایی میگویند که در دلهایشان نیست.
بنابراین خداوند آنها را تکذیب نمود و فرمود: (
﴿وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِينَ﴾)
«آنها مؤمن نیستند» زیرا ایمان حقیقی آن است که بر زبان و قلب جاری شود. و این کار آنان فریب دادن خدا و بندگان مؤمنش است. فریب دادن؛ یعنی اینکه شخص چیزی را اظهار کند و خلاف آن را در درونش پنهان نماید تا به هدفش برسد. منافقان این شیوه را با خدا و بندگانش درپیش گرفتند، اما فریب آنها به خودشان بازگشت و این چیز عجیبی است؛ زیرا فریبکار یا به هدفش دست مییابد و یا اینکه فریبش سود یا ضرری به وی نمیرساند، اما منافقان فریبشان به خودشان بازگشت و انگار مکر و فریبی که آنها انجام دادند برای هلاک کردن و متضرر نمودن خویشتن طراحی کرده بودند؛ زیرا خداوند از فریبکاری آنها زیانی نمیبیند و مکر و دسیسۀ آنها ضرری به بندگان مؤمن خداوند نمیرساند. بنابراین اگر منافقان به ایمان تظاهر کنند و جان و اموال آنها با این کار در امان بماند، مؤمنان زیانی نمیبینند؛ زیرا در نهایت مکر آنها به خودشان باز میگردد و براثر اینکار در دنیا خوار و رسوا میگردند و به خاطر قدرت و پیروزی مسلمین به اندوهی جانکاه و دایمی مبتلا میشوند، سپس در آخرت عذاب دردناک و شدیدی به سبب دروغ و کفر و فسادشان در انتظار آنان خواهد بود، اما از بس که نادان و احمقاند این را نمیفهمند.
#
{10} وقوله: {في قلوبهم مرض}؛ المراد بالمرض هنا: مرض الشك، والشبهات، والنفاق، وذلك أن القلب يعرض له مرضان يخرجانه عن صحته واعتداله: مرض الشبهات الباطلة، ومرض الشهوات المُرْدِيَة. فالكفر والنفاق والشكوك والبِدَع كلها من مرض الشبهات، والزِنا ومحبة الفواحش والمعاصي وفعلها من مرض الشهوات؛ كما قال تعالى: {فيطمع الذي في قلبه مرض}؛ وهو شهوة الزنا، والمعافى من عوفي من هذين المرضين، فحصل له اليقين والإيمان والصبر عن كل معصية، فرفل في أثواب العافية.
وفي قوله عن المنافقين:
{في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً}؛ بيان لحكمته تعالى في تقدير المعاصي، على العاصين وأنه بسبب ذنوبهم السابقة؛ يبتليهم بالمعاصي اللاحقة الموجبة لعقوباتها، كما قال تعالى: {ونقلب أفئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به أول مرة}، وقال تعالى: {فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم}، وقال تعالى: {وأما الذين في قلوبهم مرضٌ فزادتهم رجساً إلى رجسهم} فعقوبة المعصية المعصية بعدها، كما أن من ثواب الحسنة الحسنة بعدها؛ قال تعالى: {ويزيد الله الذين اهتدوا هدى}.
(10) درآیۀ (
﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمُۢ بِمَا كَانُواْ يَكۡذِبُونَ﴾) منظور از
«مرض»، بیماری شک و شبهه و نفاق است؛ زیرا دو بیماری بر قلب عارض میشود و آن را از سلامت و اعتدال خارج میکند، یکی بیماری شبهات و دیگری بیماری شهوات است. پس کفر و نفاق و شک و بدعت مصادیقی از بیماری شبهات هستند؛ و زنا و دوست داشتن زشتیها و گناهان و انجام آن در زمرهی بیماری شهوات قرار دارند.
همان طور که خداوند متعال میفرماید: ﴿فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾ «پس آن کس که در دلش بیماری است طمع مینماید» که منظور آن، شهوت زنا است. و انسان نجات یافته؛ کسی است که از این دو بیماری جان سالم به در بَرَد و یقین و ایمان حاصل کند و نفس خود را به گناه نیالاید و در لباس عافیت و سلامت بیاساید.
خداوند متعال در مورد منافقان میفرماید: (
﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗا﴾) این آیه بیانگر حکمت خداوند در رابطه با مقدّر ساختن گناه بر گناهکاران است و اینکه خداوند به سبب گناهانی که در گذشته مرتکب شدهاند آنها را مرتکب گناهان دیگری میگرداند که عذاب اخروی را در پی دارد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ﴾ «و دلها و چشمهایشان را دگرگون میکنیم آن گونه که در ابتدا به آن ایمان نیاوردند».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ﴾ «و چون منحرف شدند خداوند دلهایشان را منحرف نمود».
و میفرماید: ﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ﴾ «و آن کسانی که در دلهایشان پلیدی است خداوند بر پلیدیشان میافزاید». پس سزای معصیت آن است که بهدنبال آن آدمی مرتکب گناه دیگری شود، همان طور که یکی از پاداشهای نیکی، نیکی کردنِ پس از آن است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَزِيدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗى﴾ «و خداوند کسانی را که راه یافتهاند بیشتر راهنمایی مینماید».
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لَا يَشْعُرُونَ (12)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ، و هنگامي که به آنها گفته شود در زمين فساد نکنيد،
گويند: « همانا ما اصلاح گر هستيم».
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ، هر آينه آنان فساد کنندگانند ولي نمي فهمند.
#
{11} أي: إذا نُهِيَ هؤلاء المنافقون عن الإفساد في الأرض، وهو العمل بالكفر والمعاصي، ومنه إظهار سرائر المؤمنين لعدوهم وموالاتهم للكافرين: {قالوا إنما نحن مصلحون}؛ فجمعوا بين العمل بالفساد في الأرض وإظهار أنه ليس بإفساد، بل هو إصلاح قلباً للحقائق، وجمعاً بين فعل الباطل واعتقاده حقًّا، وهؤلاء أعظم جناية ممن يعمل بالمعاصي مع اعتقاد تحريمها ، فهذا أقرب للسلامة وأرجى لرجوعه، ولما كان في قولهم: {إنما نحن مصلحون}؛ حصر للإصلاح في جانبهم ـ وفي ضمنه أن المؤمنين ليسوا من أهل الإصلاح ـ قلب الله عليهم دعواهم بقوله:
(11) یعنی هرگاه منافقان از فساد انگیزی در زمین که همان کفر و گناه و آشکار کردن راز مؤمنان برای دشمنانشان و دوستی کردن با کفار است، نهی شوند،
میگویند: (
﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾)
«ما اصلاحگر هستیم»، پس آنها در زمین فساد میکنند و اعلام میدارند که کارشان فساد انگیزی نیست بلکه اصلاح است. آنان به این طریق حقایق را وارونه مینمایند و به باطل میگرایند و آن را حق میپندارند. مسلماً گناه آنان بسیار بزرگتر از گناه کسی است که مرتکب جنایتی میشود و به جنایت بودن کارش اعتراف میکند؛ زیرا کسی که مرتکب گناهی میشود و به حرمت آن باور دارد، به عافیت نزدیکتر است و امید میرود که برگردد.
#
{12} {ألا إنهم هم المفسدون} فإنه لا أعظم إفساداً ممن كفر بآيات الله، وصد عن سبيل الله، وخادع الله وأولياءه، ووالى المحاربين لله ورسوله، وزعم مع هذا أن هذا إصلاح، فهل بعد هذا الفساد فساد؟! ولكن لا يعلمون علماً ينفعهم وإن كانوا قد علموا بذلك علماً تقوم به عليهم حجة الله، وإنما كان العمل [بالمعاصي] في الأرض إفساداً؛ لأنه سبب لفساد ما على وجه الأرض من الحبوب والثمار والأشجار والنبات لما يحصل فيها من الآفات التي سببها المعاصي، ولأن الإصلاح في الأرض أن تُعمَر بطاعة الله والإيمان به، لهذا خلق الله الخلق وأسكنهم [في] الأرض وأدرَّ عليهم الأرزاق؛ ليستعينوا بها على طاعته وعبادته، فإذا عُمِل فيها بضده كان سعياً فيها بالفساد وإخراباً لها عمَّا خُلِقت له.
(12) اما منافقان که میگویند: (
﴿إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ﴾) منحصرا خود را اصلاحگر میدانند و به صورت تلویحی میگویند: مؤمنان اصلاحگر نیستند،
بههمین جهت خداوند ادعای آنها را رد کرده و میفرماید: (
﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ﴾) زیرا هیچ فسادی بزرگتر از آن نیست که کسی به آیات الهی کفر ورزد و مردم را از راه خدا باز دارد و خدا و دوستانش را فریب دهد و با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کند، با وجود این گمان برد که اصلاحگر است. آیا فسادی بزرگتر از این وجود دارد؟! اما آنها علمی ندارند که به آنان سود برساند، گرچه شناخت و دانش آنان به حدی رسیده است که حجت الهی بر آنها اقامه شده است، اما این دانش و شناخت به آنها هیچ سودی نمیرساند. علت اینکه گناه سبب فساد زمین محسوب شده این است که گناه و معصیت حتی دانهها و میوهها و درختان و گیاهان را نیز دچار تباهی میگرداند.
«اصلاح زمین» این است که بهوسیله طاعت خداوند و ایمان به او، آن را آباد ساخت. خداوند متعال به همین خاطر مخلوقات را آفریده، در زمین جای داده و روزیهای فراوان را به آنها ارزانی نموده است، تا با استفاده از آن به طاعت و عبادت خداوند بپردازند، پس هرگاه در زمین عملی خلاف آنچه ذکر شد، صورت پذیرد، فساد، تخریب و فاصله گرفتن از آن هدف تلقی خواهد شد.
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ (13)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـكِن لاَّ يَعْلَمُونَ،
و هنگامي که به آنها گفته شود: « ايمان بياوريد همان گونه که مردم ايمان آورده اند»،
گويند: « آيا ايمان آوريم همان گونه که بي خردان ايمان آورده اند؟!» هان، ايشان بي خردانند ولي نمي دانند.
#
{13} أي: إذا قيل للمنافقين آمنوا كما آمن الناس، أي: كإيمان الصحابة رضي الله عنهم وهو: الإيمان بالقلب واللسان، قالوا بزعمهم الباطل: أنؤمن كما آمن السفهاء؟ يعنون ـ قبحهم الله ـ الصحابة رضي الله عنهم؛ لزعمهم أن سفههم أوجب لهم الإيمان، وترك الأوطان، ومعاداة الكفار، والعقل عندهم يقتضي ضد ذلك، فنسبوهم إلى السَفَه، وفي ضمن ذلك أنهم هم العقلاء أرباب الحجى والنُهى؛ فرد الله ذلك عليهم وأخبر أنهم هم السفهاء على الحقيقة؛ لأن حقيقة السفه جهل الإنسان بمصالح نفسه، وسعيه فيما يضرها، وهذه الصفة منطبقة عليهم، [وصادقة عليهم] كما أن العقل والحجى معرفة الإنسان بمصالح نفسه والسعي فيما ينفعه وفي دفع ما يضره، وهذه الصفة منطبقة على الصحابة والمؤمنين؛ فالعبرة بالأوصاف والبرهان، لا بالدعاوي المجردة والأقوال الفارغة.
(13) یعنی هرگاه به منافقان گفته شود: ایمان بیاورید همانگونه که تودۀ مردم ایمان آوردهاند؛ یعنی مانند اصحاب رضی الله عنهم با قلب و زبان خویش ایمان بیاورید،
منافقان به گمان باطل خود میگویند: آیا مانند بیخردان ایمان بیاوریم؟ هدفشان اصحاب رضی الله عنهم بود؛ زیرا آنها ادعا میکردند که بیخردی اصحاب، آنها را وادار کرده است تا ایمان بیاورند و خانه و کاشانۀ خود را ترک گویند و با کفار دشمنی ورزند، و عقل نزد منافقان خلاف این را اقتضا مینماید، بنابراین آنها را به بیخردی متهم کردند، و بهصورت ضمنی میخواستند به این نکته اشاره کنند که آنها عاقلان و صاحبان درک و فهم هستند. خداوند سخن آنها را رد نمود و خبر داد که در حقیقت خودشان بیخرداناند؛ زیرا بیخردی حقیقی آن است که انسان منافع خود را نشناسد و در پی چیزی باشد که به وی ضرر و آسیب برساند. و این ویژگی بر آنان صدق میکند و کاملاً بر آنها منطبق میباشد. همانگونه که عقل و درایت آن است که انسان منافع خود را بشناسد، برای دستیابی به آن تلاش نماید و برای دفع آنچه که به او ضرر میرساند، کوشش کند. و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم و مؤمنان از این صفت برخوردارند، پس آنچه که اعتبار دارد برخورداری از اوصاف و ویژگیهای خوب، و در دست داشتن دلایل و برهان است نه ادعاهای صرف و سخنان گزاف.
{وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)}.
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ، و هرگاه با کساني که ايمان آورده اند روبرو شوند،
مي گويند: « ما ايمان آورده ايم»، و چون با شيطان هاي خود خلوت گزينند،
مي گويند: « ما با شما هستيم، بي گمان ما مسخره کنندگان هستيم».
اللّهُ يَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ، خداوند آنان را مسخره مي نمايد و سرکشي آنها را افزوده و آنها را رها مي کند تا در فسق و فجور سرگردان بمانند.
#
{14} هذا من قولهم بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، وذلك أنهم إذا اجتمعوا بالمؤمنين أظهروا أنهم على طريقتهم، وأنهم معهم، فإذا خلوا إلى شياطينهم ـ أي كبرائهم ورؤسائهم بالشر ـ قالوا: إنا معكم في الحقيقة وإنما نحن مستهزئون بالمؤمنين بإظهارنا لهم أننا على طريقتهم، فهذه حالهم الباطنة والظاهرة، ولا يحيق المكر السيئ إلا بأهله.
(14) این از جمله سخنانی است که آنها به زبان میآوردند و در دل به آن ایمان نداشتند؛ زیرا وقتی آنها با مؤمنان جمع میشدند، اظهار میکردند که بر راه آنها قرار دارند و با آنها هستند، و هنگامی که با شیطانها؛ یعنی بزرگان و سران شرور خود به خلوت مینشستند،
میگفتند: ما در حقیقت با شما هستیم اما با گفتههای خود مؤمنان را مسخره میکنیم. این است حالت باطنی و ظاهری آنان، و مکر بد جز دامن صاحبش را نگیرد.
#
{15} قال تعالى: {الله يستهزئُ بهم ويمدهم في طغيانهم يعمهون}؛ وهذا جزاء لهم على استهزائهم بعباده، فمن استهزائه بهم أن زين لهم ما كانوا فيه من الشقاء، والأحوال الخبيثة حتى ظنوا أنهم مع المؤمنين لَمَّا لم يسلطْ الله المؤمنين عليهم، ومن استهزائه بهم يوم القيامة: أنه يعطيهم مع المؤمنين نوراً ظاهراً، فإذا مشى المؤمنون بنورهم طفئ نور المنافقين وبقُوا في الظلمة بعد النور متحيرين، فما أعظم اليأس بعد الطمع {ينادونهم ألم نكن معكم، قالوا بلى ولكنكم فتنتم أنفسكم وتربصتم وارتبتم ... } الآية.
قوله: {ويمدهم}؛ أي: يزيدهم {في طغيانهم}؛ أي: فجورهم وكفرهم {يعمهون}؛ أي: حائرون مترددون، وهذا من استهزائه تعالى بهم.
(15) خداوند متعال میفرماید: (
﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ﴾) و این جزای آنها است به خاطر مسخره کردن بندگان خدا. از جمله مسخرههایی که خداوند در حق آنان روا میدارد این است که شقاوت و احوال زشتی را که در آن قرار دارند برای آنها زیبا جلوه میدهد تا جایی که گمان میبرند با مؤمنان هستند. این وضعیت مربوط به دورانی است که خداوند مؤمنان را بر آنها مسلط نکرده است و اما مسخره شدن آنها در روز قیامت از سوی خدا این است که خداوند همراه با مؤمنان نوری به آنها میدهد، وقتی مؤمنین با نورشان بروند، نور منافقان خاموش میشود و در تاریکی و ظلمت باقی میمانند، و دچار یأس و ناامیدی شدیدی میگردند.
﴿يُنَادُونَهُمۡ أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمۡ فَتَنتُمۡ أَنفُسَكُمۡ وَتَرَبَّصۡتُمۡ وَٱرۡتَبۡتُمۡ﴾ «مؤمنان را صدا زده و میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ گویند: آری! ولی شما به فتنه مبتلا شدید و انتظار کشیدید و شک کردید». (
﴿وَيَمُدُّهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ﴾) و آنان را در گمراهی و کفرشان فرو میگذارد تا حیران و سرگردان شوند. و این یکی دیگر از مصادیق تمسخر خداوند نسبت به آنان است.
{أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (16)}
أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ ، آنان کساني اند که هدايت را به گمراهي فروخته اند پس تجارت آنها سودي ندارد و هدايت يافتگان نيستند.
#
{16} أولئك؛ أي: المنافقون الموصوفون بتلك الصفات {الذين اشتروا الضلالة بالهدى}؛ أي: رغبوا في الضلالة رغبة المشتري في السلعة ، التي ـ من رغبته فيها ـ يبذل فيها الأموال النفيسة، وهذا من أحسن الأمثلة، فإنه جعل الضلالة التي هي غاية الشر كالسلعة، وجعل الهدى الذي هو غاية الصلاح بمنزلة الثمن، فبذلوا الهدى رغبة عنه في الضلالة رغبة فيها، فهذه تجارتهم؛ فبئس التجارة، وهذه صفقتهم؛ فبئست الصفقة.
وإذا كان من يبذل ديناراً في مقابلة درهم خاسراً فكيف من بذل جوهرة وأخذ عنها درهماً، فكيف من بذل الهدى في مقابلة الضلالة، واختار الشقاء على السعادة، ورغب في سافل الأمور وترك عاليها ، فما ربحت تجارته بل خسر فيها أعظم خسارة، أولئك الذين خسروا أنفسهم وأهليهم يوم القيامة ألا ذلك هو الخسران المبين. وقوله: {وما كانوا مهتدين}؛ تحقيق لضلالهم وأنهم لم يحصل لهم من الهداية شيء، فهذه أوصافهم القبيحة، ثم ذكر مثلهم [الكاشف لها غاية الكشف]، فقال:
(16) سپس خداوند از حقیقت احوال آنها پرده برداشته و میفرماید: (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ﴾) منافقان، (
﴿ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ﴾) کسانی هستند که هدایت را به گمراهی فروختهاند؛ یعنی به گمراهی متمایل شدهاند، همان طور که مشتری و خریدار به کالای مورد نظرش علاقهمند است و اموال با ارزش خود را برای بهدست آوردن آن خرج میکند. این مثال، بهترین مثال است؛ زیرا گمراهی را به کالا، و هدایت را به پول و بها تشبیه نموده است، پس آنها هدایت را خرج کرده و در برابر آن گمراهی را بهدست آوردهاند. این است بازرگانی و تجارت شوم که بسیار تجارت بدی است؛ زیرا اگر کسی دیناری را در مقابل درهمی بدهد، ضرر میکند، پس چگونه است کسی که گوهری را درمقابل درهمی بفروشد؟ و چگونه خواهد بود کسی که هدایت را خرج کرده و گمراهی را خریداری کند؛ و شقاوت را بر سعادت برگزیده و به کارهای فرومایه علاقهمند شود، و کارهای خوب و عالی را ترک نماید؟! مسلّماً تجارت و بازرگانی چنین کسی سودی نخواهد داشت، بلکه در این کار بزرگترین ضرر را متحمل خواهد شد؛
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِيهِمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِين﴾ُ
«بگو: «همانا خسارتمندان [حقیقی] کسانی هستند که جان و اهلشان را در قیامت از دست دادهاند.» هان! این است زیان و خسارت آشکار». این بخش از آیه (
﴿وَمَا كَانُواْ مُهۡتَدِينَ﴾) اثبات گمراهی منافقان است، و اینکه آنها چیزی از هدایت بهدست نیاوردهاند، پس این است صفتهای زشت آنها.
{مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَا يُبْصِرُونَ (17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ (18) أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ (19) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (20)}.
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ، مثال آنها مانند مثال کساني است که آتشي برافروختند و وقتي اطراف آنان را روشن کرد خداوند روشنايي آنها را ببرد و آنان را در انبوهي از تاريکي رها نمود، به گونه اي که نبينند.
صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُون، کرانند و لالانند و کورانند پس آنها باز نمي گردند.
أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ ، و يا همچون کساني اند که به باران تندي گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ريزد و در آن، تاريکي ها و رعد و برق باشد و از ترس صداي صاعقه ها و مرگ انگشتان خود را در گوش هايشان نهند و خداوند کافران را احاطه نموده است.
يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، چنان است که گويي برق آسمان مي خواهد چشمانشان را بربايد. هر وقت که روشن مي دارد به پيش مي روند و چون تاريک مي شود، مي ايستند و اگر خدا مي خواست گوش ها و چشم هايشان را از بين مي برد. همانا خداوند بر هر چيز توانا است.
#
{17} أي: مثلهم المطابق لما كانوا عليه كمثل الذي استوقد ناراً أي: كان في ظلمة عظيمة، وحاجة إلى النار شديدة فاستوقدها من غيره، ولم تكن عنده معدة بل هي خارجة عنه، فلما أضاءت النار ما حوله، ونظر المحل الذي هو فيه وما فيه من المخاوف، وأمنها وانتفع بتلك النار، وقرت بها عينه، وظن أنه قادر عليها، فبينما هو كذلك، إذ ذهب الله بنوره؛ فزال عنه النور وذهب معه السرور، وبقي في الظلمة العظيمة والنار المحرقة؛ فذهب ما فيها من الإشراق وبقي ما فيها من الإحراق، فبقي في ظلمات متعددة: ظلمة الليل، وظلمة السحاب، وظلمة المطر، والظلمة الحاصلة بعد النور، فكيف يكون حال هذا الموصوف؟ فكذلك هؤلاء المنافقون استوقدوا نار الإيمان من المؤمنين ولم تكن صفة لهم، فاستضاؤوا بها مؤقتاً وانتفعوا؛ فحقنت بذلك دماؤهم، وسلمت أموالهم، وحصل لهم نوع من الأمن في الدنيا، فبينما هم كذلك إذ هجم عليهم الموت؛ فسلبهم الانتفاع بذلك النور، وحصل لهم كل هم وغم وعذاب، وحصل لهم ظلمة القبر، وظلمة الكفر، وظلمة النفاق، وظلمة المعاصي على اختلاف أنواعها، وبعد ذلك ظلمة النار وبئس القرار؛ فلهذا قال تعالى عنهم:
(17) سپس خداوند مَثَل آنها را بیان کرده
[مثالی که کاملا پرده از حال آنها برمیدارد] و میفرماید: مثالی که با حال آنها مطابق است، مثال کسی است که آتشی بیفروزد؛ یعنی در تاریکی شدیدی بوده و نیاز مبرمی به آتش دارد وآن را با کمک کس دیگری میافروزد، چرا که او ساز و برگ لازم را در اختیار ندارد؛ و هنگامی که آتش اطراف او را روشن گرداند و جایی را که در آن قرار گرفته است، مشاهده کرد و اماکن امن و خطرهایی که او را تهدید میکند، ملاحظه نمود و از آن آتش بهره برد و چشمانش روشن گردید و گمان برد که آتش در اختیار اوست، در آن حالت خداوند نور و روشناییاش را از میان ببرد و خوشحالیاش از بین برود و در تاریکی شدید و آتش سوزان باقی بماند، نورافشانی آتش از بین برود وحرارت آن باقی بماند. او در انبوهی از تاریکیها قرار دارد؛ تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران و تاریکی حاصل از خاموش شدن آتش، پس حال چنین فردی چگونه خواهد بود؟ منافقان نیز چنین حالتی دارند، نور ایمان را از مؤمنان برگرفتند و خود دارای صفت ایمان نبودند. بنابراین به طور موقت از نور آنان استفاده کردند و بدین وسیله جان و مالشان در امان ماند و به نوعی امنیت در دنیا دست یازیدند. در چنین حالتی ناگهان مرگ بر آنها یورش برده و استفاده از این نور را از آنان سلب نموده و اندوه و غم و عذاب فراوانی آنها را فرا میگیرد، وتاریکی قبر و تاریکی کفر و تاریکی نفاق و تاریکی گناهان بر آنها چیره میشود، و به دنبال این همه تاریکی، آتش جهنم که بد جایگاهی است آنها را فرا خواهد گرفت.
#
{18} {صمٌّ}؛ أي: عن سماع الخير {بكمٌ}، أي: عن النطق به {عميٌ} عن رؤية الحق {فهم لا يرجعون}؛ لأنهم تركوا الحق بعد أن عرفوه؛ فلا يرجعون إليه، بخلاف من ترك الحق عن جهل وضلال؛ فإنه لا يعقل، وهو أقرب رجوعاً منهم.
(18) بنابراین خداوند متعال در مورد آنها میفرماید: (
﴿صُمُّۢ﴾) کر هستند و خوبیها را نمیشنوند، (
﴿بُكۡمٌ﴾) لالاند و نمیتوانند سخن نیک بر زبان آورند، (
﴿عُمۡيٞ﴾) و از دیدن حق و حقیقت کور هستند (
﴿فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ﴾) پس آنها باز نمیگردند، چون پس از اینکه حق را شناختند آن را رها کردند؛ و به سوی آن بر نمیگردند. به خلاف کسی که حق را از روی نادانی و گمراهی رها کرده است؛ زیرا او از روی ناآگاهی چنین کرده است و بازگشت او به حق نزدیکتر است.
#
{19} ثم قال تعالى: {أو كصيب من السماء}؛ أي: كصاحب صيب وهو: المطر الذي يصوب؛ أي: ينزل بكثرة {فيه ظلمات}؛ ظلمة الليل، وظلمة السحاب، وظلمة المطر، وفيه {رعد}؛ وهو: الصوت الذي يسمع من السحاب وفيه {برق}؛ وهو الضوء اللامع المشاهد من السحاب.
(19) سپس خداوند متعال میفرماید: (
﴿أَوۡ كَصَيِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾) یا مثل او مانند کسی است که گرفتار باران تندی شده است، (
﴿فِيهِ ظُلُمَٰتٞ﴾) که در آن انبوهی از تاریکیها وجود دارد، تاریکی شب و تاریکی ابرها و تاریکی باران. (
﴿وَرَعۡدٞ﴾) که صدایی است از ابر به گوش میرسد. (
﴿وَبَرۡقٞ﴾) برق نور درخشندهای است که از
[اصطکاک] ابر
[ها بر میخیزد] و مشاهده میشود.
#
{20} {كلما أضاء لهم}؛ البرق في تلك الظلمات {مشوا فيه وإذا أظلم عليهم قاموا}؛ أي: وقفوا، فهكذا حالة المنافقين إذا سمعوا القرآن، وأوامره ونواهيه، ووعده ووعيده؛ جعلوا أصابعهم في آذانهم، وأعرضوا عن أمره ونهيه، ووعده ووعيده؛ فيروعهم وعيده، وتزعجهم وعوده، فهم يعرضون عنها غاية ما يمكنهم ويكرهونها كراهة صاحب الصيب الذي يسمع الرعد فيجعل أصابعه في أذنيه خشية الموت، فهذا ربما حصلت له السلامة ، وأما المنافقون فأنى لهم السلامة وهو تعالى محيط بهم قدرة وعلماً فلا يفوتونه ولا يعجزونه، بل يحفظ عليهم أعمالهم ويجازيهم عليها أتم الجزاء.
ولما كانوا مبتلين بالصمم والبكم والعمى المعنوي ومسدودة عليهم طُرُقُ الإيمان قال تعالى: {ولو شاء الله لذهب بسمعهم وأبصارهم}؛ أي الحسية، ففيه تخويف لهم وتحذير من العقوبة الدنيوية؛ ليحذروا فيرتدعوا عن بعض شرهم ونفاقهم {إن الله على كل شيء قدير}؛ فلا يعجزه شيء، ومن قدرته أنه إذا شاء شيئاً فعله من غير ممانع ولا معارض.
وفي هذه الآية وما أشبهها ردٌّ على القدرية القائلين بأن أفعالَهم غير داخلة في قدرة الله تعالى؛ لأن أفعالهم من جملة الأشياء الداخلة في قوله: {إن الله على كل شيء قدير}.
(20) (
﴿كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم﴾) هر وقت که برق در میان این تاریکیها راه آنها را روشن گرداند، (
﴿مَّشَوۡاْ فِيهِ﴾) به پیش میروند، (
﴿وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَيۡهِمۡ قَامُواْ﴾) و چون تاریک شود، میایستند. پس حالت منافقین چنین است، هنگامی که قرآن و اوامر و نواهی و وعد و وعید آن را میشنوند، انگشتان خود را در گوشهایشان فرو میبرند و از امر و نهی قرآن و وعد و وعید آن روی برمیتابند؛ زیرا هشدارهای قرآن آنها را میترساند و وعدههایش آنها را پریشان مینماید. پس آنها تا آنجا که ممکن باشد از آن رویگردانی میکنند و همانند فردی که در زیر رگبار باران گرفتار آمده و از صدای رعد و برق ناراحت میشود و آن را دوست ندارد و از بیم مرگ انگشتانش را در گوشهایش فرو میبرد، منافقان نیز صدای قرآن و وعدهها و هشدارهای آن را دوست ندارند. البته ممکن است فردی که گرفتار رگبار باران و صاعقه و رعد و برق شده است، نجات یابد، اما منافقان نجات پیدا نمیکنند، چرا که خداوند از هر سو آنها را احاطه نموده است. پس آنها نمیتوانند از دست خدا فرار کنند و او را ناتوان و درمانده سازند بلکه خداوند اعمال آنها را ثبت کرده و آنان را به سزای اعمالشان خواهد رساند.
و از آنجا که به کری و لالی و کوری معنوی مبتلا هستند و راههای ایمان به روی آنها بسته شده است خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِم﴾) و اگر خدا میخواست، چشمها و گوشهای آنان را از میان میبرد. در این آیه خداوند آنان را به وسیلۀ برخی از عقوبتهای دنیوی مورد تهدید قرار میدهد تا برحذر باشند و از برخی از شرارتها و نفاق خویش دست بردارند. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس هیچ چیزی او را ناتوان نمیکند؛ و قدرت الهی چنین است که هرگاه چیزی را بخواهد بدون اینکه کسی بتواند جلوی او را بگیرد یا با او مخالفت کند، آن را انجام میدهد. این آیه و امثال آن نظرات
«قدریّه» را رد میکند که معتقدند کارهایشان در گسترۀ قدرت الهی داخل نیست؛
زیرا کارهایشان در چارچوب این آیه قرار میگیرد که میفرماید: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است.
{يَاأَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)}.
يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، اي مردم! پروردگارتان را پرستش کنيد که شما و کساني را که پيش از شما بوده اند آفريده است، باشد که پرهيزگار شويد.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، پروردگارتان ذاتي است که زمين را برايتان گستراند و آسمان را سقفي قرار داد واز آسمان آبي فرو فرستاد و با آن انواع ميوه ها را بوجود آورد تا روزيتان باشد، پس براي خداوند همتاياني قرار ندهيد در حالي که شما مي دانيد.
#
{21} هذا أمر عام لجميع الناس بأمر عام وهو العبادة الجامعة لامتثال أوامر الله واجتناب نواهيه وتصديق خبره، فأمرهم تعالى بما خلقهم له، قال تعالى: {وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون}؛ ثم استدل على وجوب عبادته وحده بأنه ربكم الذي رباكم بأصناف النعم، فخلقكم بعد العدم، وخلق الذين من قبلكم.
(21) این دستوری عام و کلی برای همۀ مردم است و آن عبادت و پرستش خدا است که شامل انجام دادن دستورات او و پرهیز از منهیّات وی و تصدیق آنچه که از آن خبر داده است، میباشد. بنابراین خداوند آنها را به انجام کاری مأمور نموده که آنان را برای آن آفریده است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَاخَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾ «و من جن و انسان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند».
سپس بر واجب بودن پرستش محض خویش استدلال نموده و میفرماید: پروردگارتان شما را از انواع نعمتها برخوردار نمود و شما را هستی بخشید؛ و همو کسانی را که پیش از شما بودهاند، آفریده (
﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) احتمال دارد به این معنی باشد که اگر شما تنها خداوند را پرستش کنید از عذاب و ناخشنودی او نجات خواهید یافت؛ زیرا شما اسباب دفع عذاب و ناخشنودی خداوند را فراهم کردهاید.
و احتمال دارد معنی آیه چنین باشد: اگر خداوند را عبادت کنید از پرهیزگارانی خواهید شد که به پرهیزگاری موصوفاند. و هردو معنی درست است و هردو لازم و ملزوم یکدیگرند؛ زیرا هرکس که عبادت را به طور کامل انجام دهد از پرهیزگاران میشود و هرکس که از پرهیزگاران باشد از عذاب و ناخشنودی خداوند نجات خواهد یافت.
#
{22} وأنعم عليكم بالنعم الظاهرة والباطنة، فجعل لكم الأرض فراشاً تستقرون عليها، وتنتفعون بالأبنية والزراعة والحراثة والسلوك من محل إلى محل، وغير ذلك من وجوه الانتفاع بها، وجعل السماء بناء لمسكنكم وأودع فيها من المنافع ما هو من ضروراتكم وحاجاتكم كالشمس والقمر والنجوم {وأنزل من السماء ماء}؛ والسماء هو: كل ما علا فوقك فهو سماء، ولهذا قال المفسرون: المراد بالسماء ههنا السحاب، فأنزل منه تعالى ماء {فأخرج به من الثمرات}؛ كالحبوب والثمار من نخيل وفواكه وزروع وغيرها {رزقاً لكم}؛ به ترتزقون وتتقوتون وتعيشون وتفكهون ، {فلا تجعلوا لله أنداداً}؛ أي: أشباهاً ونظراء من المخلوقين؛ فتعبدونهم كما تعبدون الله، وتحبونهم كما تحبونه ، وهم مِثْلكم مخلوقون مرزوقون مُدبَّرون، لا يملكون مثقال ذرة في الأرض، ولا في السماء ، ولا ينفعونكم ولا يضرون {وأنتم تعلمون}؛ أن الله ليس له شريك، ولا نظير لا في الخلق والرزق والتدبير، ولا في الألوهية والكمال ، فكيف تعبدون معه آلهة أخرى مع علمكم بذلك؟ هذا من أعجب العجب وأسفه السفه.
وهذه الآية جمعت بين الأمر بعبادة الله وحده، والنهي عن عبادة ما سواه، وبيان الدليل الباهر على وجوب عبادته وبطلان عبادة ما سواه، وهو ذكر توحيد الربوبية المتضمن انفراده بالخلق والرزق والتدبير، فإذا كان كل أحد مقرًّا بأنه ليس له شريك بذلك فكذلك؛ فليكن الإقرار بأن الله ليس له شريك في عبادته ، وهذا أوضح دليل عقلي على وحدانية الباري تعالى وبطلان الشرك.
وقوله: {لعلكم تتقون}؛ يحتمل أن المعنى أنكم إذا عبدتم الله وحده اتقيتم بذلك سخطه وعذابه؛ لأنكم أتيتم بالسبب الدافع لذلك، ويحتمل أن يكون المعنى أنكم إذا عبدتم الله صرتم من المتقين الموصوفين بالتقوى، وكلا المعنيين صحيح، وهما متلازمان، فمن أتى بالعبادة كاملة؛ كان من المتقين، ومن كان من المتقين؛ حصلت له النجاة من عذاب الله، وسخطه.
(22) و نعمتهای ظاهری و باطنی را به شما ارزانی داشته و زمین را برایتان گسترانده است تا بر آن استقرار یابید و با ساختن خانه، کشاورزی و شخم زدن، رفتن از جایی به جایی و با دیگر اشکال از آن بهرهمند شوید. و آسمان را برای شما سقفی قرار داد و در آن منافعی مانند خورشید و ماه وستارگان به ودیعه نهاد که بدان نیازمندید. (
﴿وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ﴾)
«سماء» یعنی هر آنچه که بالای سر شما باشد،
بنابراین مفسران گفتهاند: منظور از آسمان در اینجا ابرها هستند و خداوند از ابرها آب فرو فرستاده است. (
﴿فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ﴾) و با آن انواع ثمرات مانند دانهها و میوۀ خرما و دیگر میوهها و کشتزارها و غیره را بیرون آورده است. (
﴿رِزۡقٗا لَّكُمۡ﴾) تا روزیتان باشد و زندگی به سر کنید و تفریح نمایید. (
﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا﴾) پس، از میان آفریدگان همانند و همتایانی برای خداوند قرار ندهید به گونهای که آنها را مانند خدا پرستش کنید و همانگونه که خداوند را دوست دارید آنها را دوست بدارید، در صورتی که آنها نیز مانند شما آفریدگانی هستند که به آنها روزی داده شده و کارهایشان از سوی خدا اداره میشود و به اندازۀ ذرهای در زمین و آسمان اختیاری ندارند، و فایده و ضرری به شما نمیرسانند. (
﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾) و شما میدانید که خداوند شریک و همانندی ندارد، نه در آفریدن و نه در روزی دادن و تدبیر امور، و نه در الوهیت و ربوبیت. پس با اینکه شما این را میدانید چگونه همراه با خداوند معبودهای دیگری را پرستش میکنید؟ این چیزی عجیب و بدترین نوعِ بیخردی است. این آیه از عبادت غیر خدا نهی بهعمل میآورد و بر وجوب عبادت و پرستش خدا و باطل بودن عبادت غیر او دلیل ارائه داده و به بیان توحید ربوبیت میپردازد که متضمن یگانگی او در آفریدن و روزی دادن و تدبیر امور است؛ پس چون همه اقرار میکنند که خداوند در این امور شریکی ندارد، نیز باید اقرار کنند که خداوند در عبادت هم شریکی ندارد. و این روشنترین دلیل عقلی بر وحدانیت و یگانگی باری تعالی و باطل بودن شرک است.
{وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (24)}.
وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ، و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ايم شک داريد پس سوره اي همانند آن بياوريد و گواهانتان را فرا بخوانيد غير از خدا اگر راستگو هستيد.
فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ، و اگر چنين نکرديد و هرگز نخواهيد توانست چنين کنيد پس بپرهيزيد از آتشي افروزينه آن مردم و سنگ هستند و براي کافران آماده شده است.
#
{23} وهذا دليل عقلي على صدق رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وصحة ما جاء به فقال: وإن كنتم ـ يا معشر المعاندين للرسول الرادين دعوته الزاعمين كذبه ـ في شك، واشتباه مما نزلنا على عبدنا، هل هو حق أو غيره؟ فههنا أمر نَصَفٌ فيه الفيصلة بينكم وبينه، وهو: أنه بشر مثلكم ليس من جنس آخر ، وأنتم تعرفونه منذ نشأ بينكم لا يكتب ولا يقرأ، فأتاكم بكتاب زعم أنه من عند الله، وقلتم أنتم إنه تقوَّله وافتراه، فإن كان الأمر كما تقولون؛ فأتوا بسورة من مثله، واستعينوا بمن تقدرون عليه من أعوانكم وشهدائكم، فإن هذا أمر يسير عليكم، خصوصاً وأنتم أهل الفصاحة والخطابة والعداوة العظيمة للرسول، فإن جئتم بسورة من مثله؛ فهو كما زعمتم، وإن لم تأتوا بسورة من مثله وعجزتم غاية العجز [ولن تأتوا بسورة من مثله، ولكنّ هذا التقييم على وجه الإنصاف والتنزل معكم]؛ فهذا آية كبيرة ودليل واضح جلي على صدقه وصدق ما جاء به؛ فيتعين عليكم اتباعه، واتقاء النار التي بلغت في الحرارة العظيمة والشدة، أن كان وقودها الناس والحجارة، ليست كنار الدنيا التي إنما تُتَّقَد بالحطب، وهذه النار الموصوفة مُعَدة ومُهَيأة للكافرين بالله ورسله؛ فاحذروا الكفر برسوله بعدما تبين لكم أنه رسول الله.
(23) این دلیلی عقلی است بر راستگو بودن پیامبر صلی الله علیه وسلم و درست بودن آنچه که آورده است. (
﴿وَإِن كُنتُم﴾) و شما ای مخالفان پیامبر که دعوت او را رد میکنید و گمان میبرید او دروغ میگوید! اگر در مورد آنچه ما بر بندۀ خود نازل کردهایم دچار شک و تردید هستید که حق است یا نه؟ بدانید که او نیز مانند شما انسان است و در میان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکی او را میشناسید، او نه میتواند بنویسد و نه خواندن و نوشتن بلد است و اکنون کتابی برای شما آورده و میگوید از جانب خدا است، اما شما میگویید این کتاب ساخته و پرداختۀ خود او است. پس اگر همان طور است که شما میگویید، سورهای مانند آن بسازید و از کسانی که دستتان به آنها میرسد کمک بگیرید. این برای شما کار آسانی است به ویژه که اهل فصاحت و بیان هستید و دشمنیتان با پیامبر بس بزرگ است. پس اگر سورهای مانند آن آوردید، آن کتاب همان طور است که شما گمان میبرید؛ و اگر سورهای مانند آن نیاوردید و از انجام این کار درماندید پس این دلیل روشن و آشکاری بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، میباشد؛ و شما باید از او پیروی کنید و از آتشی که افروزینۀ آن انسان و سنگ است، خود را دور بدارید. این آتش مانند آتش دنیا نیست که با هیزم افروخته شود، این آتش برای کافران و منکران خدا و پیامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزیدن به پیامبر ـکه پیامبر بودنش برایتان روشن شده است- بپرهیزید. این آیه و امثال آن را آیۀ
«تحدّی» و
«به مبارزه طلبیدن» مینامند؛ یعنی ناتوان کردن مخلوق از اینکه همانندی برای قرآن بیاورد و با آن مخالفت و مبارزه کند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [ای پیامبر!] بگو:
«اگر انسانها و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بسازند، نمیتوانند همانند آن را بسازند، گرچه بعضی پشتیبان بعضی دیگر باشند.» چگونه سخن مخلوق خاکی مانند سخن پروردگار جهانیان است؟ و چگونه موجود نیازمندی که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد، میتواند سخنی بیاورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد؛ خدایی که دارای کمال مطلق است و از هرجهت بینیاز است؟ این نه ممکن است و نه در توان انسان میباشد، وهر کس که کمترین شناختی نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و این قرآن را با گفتار بلیغان وفصیحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و دیگر سخنها را به وضوح مشاهده خواهد کرد. آیۀ (
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ﴾) بیانگر آن است کسی که در شک و حیرت بهسر میبرد و هنوز حق را از گمراهی تشخیص نداده است، به شرطی که صادقانه در پی حق باشد و حق برایش روشن شود امید هدایتش میرود. اما انسان مخالف و کینهتوزی که حق را میشناسد و آن را رها میکند راه بازگشتی ندارد؛ زیرا او حق را از روی عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و نادانی، پس هیچ راه بازگشتی برای وی وجود ندارد. و همچنین فردی که دچار شک و تردید است اما صادقانه در پی کشف حقایق نیست بلکه از حق رویگردان است و برای رسیدن به آن تلاش نمیکند، غالباً چنین کسی موفق به یافتن حق نمیشود. نیز در این آیات، پروردگار ـ جلّ جلاله ـ صفت عبودیت را برای رسول گرامی اسلام ذکر میکند؛ و این بیانگر آن است که بزرگترین صفت او انجام بندگی است؛ صفتی که هیچ فردی از گذشتگان و آیندگان در این امر به پای او نمیرسند. در مقام
«اسراء» نیز خداوند او را به عبودیت توصیف نموده و میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا﴾ «پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بندهاش را برد».
و در مقام نازل کردن قرآن بر او میفرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ﴾ «بزرگوار و والا مقام است ذاتی که فرقان را بر بندهاش نازل کرد». آیۀ (
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) و آیات مشابه آن، بیانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت میباشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود میباشند
(برخلاف معتزله). نیز این آیات بیانگر آنند که یکتاپرستان برای همیشه در جهنم باقی نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضی از گناهان کبیره شده باشند؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: (
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) برای کافران آماده شده است. پس اگر گناهکارانِ یکتاپرست برای همیشه در آن باقی میماندند، جهنم تنها برای کافران آماده نمیشد.
(بر خلاف خوارج و معتزله که خلاف این مطلبرا باوردارند). همچنین این آیات بیانگر آنند که انسان بهوسیلۀ فراهم نمودن اسباب عذاب، مستحق آن میگردد، و اسباب عذاب، کفر و عصیان است.
#
{24} وهذه الآية ونحوها يسمونها: آية التحدي، وهو: تعجيز الخلق عن أن يأتوا بمثل هذا القرآن أو يعارضوه بوجه، قال تعالى: {قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً}؛ وكيف يقدر المخلوق من تراب أن يكون كلامه ككلام رب الأرباب، أم كيف يقدر الفقير الناقص من جميع الوجوه أن يأتي بكلام ككلام الكامل، الذي له الكمال المطلق، والغنى الواسع من جميع الوجوه ؟ هذا ليس في الإمكان ولا في قدرة الإنسان، وكل من له أدنى ذوق ومعرفة بأنواع الكلام ، إذا وزن هذا القرآن [العظيم] بغيره من كلام البلغاء، ظهر له الفرق العظيم.
وفي قوله: {وإن كنتم في ريب}؛ إلى آخره، دليل على أن الذي يرجى له الهداية من الضلالة هو الشاك الحائر، الذي لم يعرف الحق من الضلالة، فهذا الذي إذا بين له الحق حري باتباعه إن كان صادقاً في طلب الحق، وأما المعاند الذي يعرف الحق ويتركه، فهذا لا يمكن رجوعه؛ لأنه ترك الحق بعد ما تبين له، لم يتركه عن جهل فلا حيلة فيه، وكذلك الشاكُّ الذي ليس بصادق في طلب الحق بل هو معرض غير مجتهد بطلبه؛ فهذا في الغالب لا يوفق.
وفي وصف الرسول بالعبودية في هذا المقام العظيم دليل على أن أعظم أوصافه - صلى الله عليه وسلم - قيامه بالعبودية التي لا يلحقه فيها أحد من الأولين والآخرين، كما وصفه بالعبودية في مقام الإسراء فقال: {سبحان الذي أسرى بعبده ليلاً}؛ وفي مقام الإنزال فقال: {تبارك الذي نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً}.
وفي قوله: {أعدت للكافرين}؛ ونحوها من الآيات دليل لمذهب أهل السنة والجماعة أن الجنة والنار مخلوقتان، خلافاً للمعتزلة.
وفيها أيضاً: أن الموحدين وإن ارتكبوا بعض الكبائر لا يخلدون في النار لأنه قال: {أعدت للكافرين}؛ فلو كان عصاة الموحدين يخلدون فيها لم تكن معدة للكافرين وحدهم، خلافاً للخوارج والمعتزلة وفيها: دلالة على أن العذاب مُستَحَق بأسبابه وهو الكفر وأنواع المعاصي على اختلافها.
(24) این دلیلی عقلی است بر راستگو بودن پیامبر صلی الله علیه وسلم و درست بودن آنچه که آورده است. (
﴿وَإِن كُنتُم﴾) و شما ای مخالفان پیامبر که دعوت او را رد میکنید و گمان میبرید او دروغ میگوید! اگر در مورد آنچه ما بر بندۀ خود نازل کردهایم دچار شک و تردید هستید که حق است یا نه؟ بدانید که او نیز مانند شما انسان است و در میان شما بزرگ شده و از همان دوران کودکی او را میشناسید، او نه میتواند بنویسد و نه خواندن و نوشتن بلد است و اکنون کتابی برای شما آورده و میگوید از جانب خدا است، اما شما میگویید این کتاب ساخته و پرداختۀ خود او است. پس اگر همان طور است که شما میگویید، سورهای مانند آن بسازید و از کسانی که دستتان به آنها میرسد کمک بگیرید. این برای شما کار آسانی است به ویژه که اهل فصاحت و بیان هستید و دشمنیتان با پیامبر بس بزرگ است. پس اگر سورهای مانند آن آوردید، آن کتاب همان طور است که شما گمان میبرید؛ و اگر سورهای مانند آن نیاوردید و از انجام این کار درماندید پس این دلیل روشن و آشکاری بر راستگو بودن او و راست بودن آنچه که آورده است، میباشد؛ و شما باید از او پیروی کنید و از آتشی که افروزینۀ آن انسان و سنگ است، خود را دور بدارید. این آتش مانند آتش دنیا نیست که با هیزم افروخته شود، این آتش برای کافران و منکران خدا و پیامبرانش آماده شده است. پس، از کفر ورزیدن به پیامبر ـکه پیامبر بودنش برایتان روشن شده است- بپرهیزید. این آیه و امثال آن را آیۀ
«تحدّی» و
«به مبارزه طلبیدن» مینامند؛ یعنی ناتوان کردن مخلوق از اینکه همانندی برای قرآن بیاورد و با آن مخالفت و مبارزه کند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [ای پیامبر!] بگو:
«اگر انسانها و جن جمع شوند که مانند این قرآن را بسازند، نمیتوانند همانند آن را بسازند، گرچه بعضی پشتیبان بعضی دیگر باشند.» چگونه سخن مخلوق خاکی مانند سخن پروردگار جهانیان است؟ و چگونه موجود نیازمندی که از هر نظر ناقص است و کمبود دارد، میتواند سخنی بیاورد که مانند سخن ذات مقدس خدا کامل باشد؛ خدایی که دارای کمال مطلق است و از هرجهت بینیاز است؟ این نه ممکن است و نه در توان انسان میباشد، وهر کس که کمترین شناختی نسبت به انواع کلام و گفتارها داشته باشد و این قرآن را با گفتار بلیغان وفصیحان بسنجد، تفاوت آشکار آن و دیگر سخنها را به وضوح مشاهده خواهد کرد. آیۀ (
﴿وَإِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ﴾) بیانگر آن است کسی که در شک و حیرت بهسر میبرد و هنوز حق را از گمراهی تشخیص نداده است، به شرطی که صادقانه در پی حق باشد و حق برایش روشن شود امید هدایتش میرود. اما انسان مخالف و کینهتوزی که حق را میشناسد و آن را رها میکند راه بازگشتی ندارد؛ زیرا او حق را از روی عناد و لجاجت رها کرده است، نه به سبب جهل و نادانی، پس هیچ راه بازگشتی برای وی وجود ندارد. و همچنین فردی که دچار شک و تردید است اما صادقانه در پی کشف حقایق نیست بلکه از حق رویگردان است و برای رسیدن به آن تلاش نمیکند، غالباً چنین کسی موفق به یافتن حق نمیشود. نیز در این آیات، پروردگار ـ جلّ جلاله ـ صفت عبودیت را برای رسول گرامی اسلام ذکر میکند؛ و این بیانگر آن است که بزرگترین صفت او انجام بندگی است؛ صفتی که هیچ فردی از گذشتگان و آیندگان در این امر به پای او نمیرسند. در مقام
«اسراء» نیز خداوند او را به عبودیت توصیف نموده و میفرماید:
﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا﴾ «پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بندهاش را برد».
و در مقام نازل کردن قرآن بر او میفرماید: ﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ﴾ «بزرگوار و والا مقام است ذاتی که فرقان را بر بندهاش نازل کرد». آیۀ (
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) و آیات مشابه آن، بیانگر صحت مذهب اهل سنت و جماعت میباشند که معتقدند بهشت و جهنم در حال حاضر موجود میباشند
(برخلاف معتزله). نیز این آیات بیانگر آنند که یکتاپرستان برای همیشه در جهنم باقی نخواهند ماند گرچه مرتکب بعضی از گناهان کبیره شده باشند؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: (
﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾) برای کافران آماده شده است. پس اگر گناهکارانِ یکتاپرست برای همیشه در آن باقی میماندند، جهنم تنها برای کافران آماده نمیشد.
(بر خلاف خوارج و معتزله که خلاف این مطلبرا باوردارند). همچنین این آیات بیانگر آنند که انسان بهوسیلۀ فراهم نمودن اسباب عذاب، مستحق آن میگردد، و اسباب عذاب، کفر و عصیان است.
{وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (25)}.
وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، و مژده بده کساني را که ايمان آوردند و اعمال نيکو انجام دادند که براي آنها باغ هايي است که از زير آن رودهايي روانند، هرگاه به آنها ميوه اي داده شود،
گويند: « اين همان است که پيش تر به ما داده شد» ، و همانند آن براي آنها آورده شود، و براي آنها در بهشت زناني پاکيزه است و آنها در آن براي هميشه خواهند ماند.
#
{25} لمَّا ذكر جزاء الكافرين ذكر جزاء المؤمنين أهل الأعمال الصالحات كما هي طريقته تعالى في كتابه يجمع بين الترغيب والترهيب؛ ليكون العبد راغباً راهباً خائفاً راجياً فقال: {وبشّر}؛ أي: أيها الرسول ، ومن قام مقامك {الذين آمنوا}؛ بقلوبهم {وعملوا الصالحات}؛ بجوارحهم؛ فصدقوا إيمانهم بأعمالهم الصالحة، ووُصِفت أعمال الخير بالصالحات؛ لأن بها تصلح أحوال العبد، وأمور دينه ودنياه، وحياته الدنيوية والأخروية، ويزول بها عنه فساد الأحوال؛ فيكون بذلك من الصالحين الذين يصلحون لمجاورة الرحمن في جنته فبشرهم {أن لهم جنات}؛ أي: بساتين جامعة للأشجار العجيبة والثمار الأنيقة والظل المديد والأغصان والأفنان، وبذلك صارت جنة يجتن بها داخلها وينعم فيها ساكنها {تجري من تحتها الأنهار}؛ أي: أنهار الماء واللبن والعسل والخمر يفجرونها كيف شاؤوا، ويصرفونها أين أرادوا، وتُسقَى منها تلك الأشجار؛ فتنبت أصناف الثمار {كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذي رزقنا من قبل}؛ أي: هذا من جنسه وعلى وصفه، كلها متشابهة في الحسن واللذة ليس فيها ثمرة خاسَّةٌ، وليس لهم وقت خالٍ من اللَّذة؛ فهم دائماً متلذذون بأُكُلِها، وقوله: {وأتوا به متشابهاً}؛ قيل: متشابهاً في الاسم مختلفاً في الطعم ، وقيل: متشابهاً في اللون مختلف في الاسم، وقيل: يشبه بعضه بعضاً في الحسن واللذة والفكاهة، ولعل هذا أحسن.
ثم لما ذكر مسكنهم، وأقواتهم من الطعام والشراب، وفواكههم ذكر أزواجهم؛ فوصفهنَّ بأكمل وصف وأوجزه وأوضحه؛ فقال: {ولهُم فيها أزواجٌ مُطهرةٌ}؛ فلم يقل مطهرةٌ من العيب الفلاني؛ ليشمل جميع أنواع التطهير، فهنَّ مطهرات الأخلاق، مطهرات الخلق، مطهرات اللسان، مطهرات الأبصار، فأخلاقهن أنهن عُرُبٌ متحببات إلى أزواجهن بالخلق الحسن وحسن التبعل والأدب القولي والفعلي، ومطهرٌ خَلْقُهن من الحيض والنفاس والمني والبول والغائط والمخاط والبصاق والرائحة الكريهة، ومُطَهرات الخَلْق أيضاً بكمال الجمال؛ فليس فيهن عيب ولا دمامة خَلْق، بل هن خيرات حسان، مطهرات اللسان والطرف، قاصرات طرفهن على أزواجهن، وقاصرات ألسنتهن عن كل كلام قبيح.
ففي هذه الآية الكريمة ذكر المبشِّر والمُبشَّر والمُبَشَّر به والسبب الموصل لهذه البشارة؛ فالمبشر هو: الرسول - صلى الله عليه وسلم - ومن قام مقامه من أمته، والمبشَّر هم: المؤمنون العاملون الصالحات، والمبشر به هي: الجنات الموصوفات بتلك الصفات، والسبب الموصل لذلك، هو: الإيمان والعمل الصالح، فلا سبيل إلى الوصول إلى هذه البشارة إلا بهما، وهذا أعظم بشارة حاصلة على يد أفضل الخلق بأفضل الأسباب، وفيه استحباب بشارة المؤمنين وتنشيطهم على الأعمال بذكر جزائها وثمراتها؛ فإنها بذلك تخف وتسهل، وأعظم بشرى حاصلة للإنسان توفيقه للإيمان والعمل الصالح، فذلك أول البشارة وأصلها، ومن بعده البشرى عند الموت، ومن بعده الوصول إلى هذا النعيم المقيم. نسأل الله من فضله.
(25) وقتی سزای کافران را بیان کرد به بیان پاداش مؤمنان و کسانی پرداخت که اعمال و کردار شایسته انجام میدهند؛ زیرا شیوۀ الهی در کتابش چنین است، به این توضیح که در کنار تشویق، بیم میدهد تا بنده در حالت خوف و رجا بهسر برد.
بنابراین میفرماید: (
﴿وَبَشِّرِ﴾) ای پیامبر! و ای کسی که در جای پیامبر قرار داری
[و به دین الله دعوت میدهی]! مژده بده (
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) کسانی را که از صمیم قلب ایمان آوردهاند، (
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و با اعضا و جوارح خود، کردار نیکو انجام داده و صداقت ایمانشان را با اعمال نیک خود به اثبات رساندهاند. اعمال و کردار را از آن جهت به
«صالح» توصیف نموده که با آن احوال بنده و امور دین و دنیایش اصلاح میشود و بهوسیلۀ اعمال صالح، فساد و تباهی از او دور شده و در زمرۀ صالحان قرار میگیرد؛ صالحانی که برای همنشینی با خداوند در بهشت صلاحیت و شایستگی دارند. پس ای پیامبر! آنها را مژده بده (
﴿أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ﴾) باغهایی برای آنان است که درختان عجیب و میوههای دلپذیر و سایههای طولانی و شاخه و بوتههای متنوعی را در بر دارد؛ بهشتی که هر کس به آن وارد شود به راحتی در آن بهسر میبرد و متنعم میگردد. (
﴿تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰر﴾) رودهای آب و شیر و عسل و شراب در زیر درختان آن روان است و اهل بهشت آن را هرگونه که بخواهند و به هر سو که بخواهند، جاری میگردانند و بهوسیلۀ آن درختان و باغهای بهشتی آبیاری شده و میوههای گوناگونی میدهند. (
﴿كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِي رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُ﴾) میوههای بهشتی همه در زیبایی و طعم همساناند و در میان آن میوۀ مخصوصی وجود ندارد؛ و اهل بهشت همواره در ناز و نعمت بهسر میبرند. پس آنها همواره با خوردن آن میوهها لذت میبرند. (
﴿وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗا﴾) عدهای میگویند: میوههای بهشت تشابه اسمی دارند، اما در مزّه با یکدیگر فرق میکنند.
گروهی نیز میگویند: در رنگ با یکدیگر متشابه هستند اما در اسم فرق میکنند.
برخی نیز بر این باورند که: در زیبایی و لذت تشابه دارند. شاید این بهترین قول باشد. به دنبال ذکر مسکن و غذا و نوشیدنی و میوههای اهل بهشت،
از همسران آنها نیز سخن به میان آورد و آنهارا در یک تعریف مختصر و کامل چنین توصیف نمود: (
﴿وَلَهُمۡ فِيهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ﴾) نگفت از فلان عیب پاکاند، تا شامل انواع پاکیها گردد. پس آنان در اخلاق و اندام و زبان هیچ عیبی ندارند؛ چشمهایشان پاک است و اخلاقشان نیکو است، آنها دوشیزگانی هستند که با اخلاق زیبا و همسرداری زیبا و ادب در کردار و گفتار، و پاک بودن از حیض و نفاس و منی و ادرار و مدفوع و آب بینی و بوی دهان و بوی بد، برای همسرانشان دوست داشتنی میباشند و نیز در اندام و جسم خود کمال زیبایی را دارند و در آنها عیبی وجود ندارد و اخلاقشان نیز بسیار نیکو است. آنها همسرانی خوب و زیبا هستند؛ خوشزبان و خوشسخناند و چشمها و نگاهشان فقط بر شوهرانشان دوخته شده است و زبانشان را از هر سخن زشتی منع مینمایند. پس در این آیۀ کریمه از مژده دهنده و مژده داده شونده و چیزی که بدان مژده داده شده و نیز از اسباب و عوامل رسیدن به این خیر و نیکی سخن به میان آمده است. مژده دهنده پیامبر صلی الله علیه وسلم و آن دسته از افراد امت ایشان هستند که جانشین ایشان میگردند
[و مانند ایشان به دین الله دعوت میدهند]. مژده داده شدگان نیز مؤمنانی هستند که کردار نیکو انجام میدهند؛ و آنچه بدان مژده داده شدهاند، باغهایی است که توصیف آن گذشت. و سببی که انسان را به این فلاح ونجاح میرساند، ایمان وعمل صالح است. پس برای رسیدن به این مژده جز متصف بودن به
«ایمان» و
«عمل صالح» راهی وجود ندارد، و این بزرگترین مژدهای است که برترین انسان و مخلوق آن را داده است؛ مژدۀ بزرگی که با فراهم آورده شدن بهترین اسباب و مقدمات
[از سوی انسان]، شامل حال او میشود. همچنین در این آیه اشاره شده است که تشویق کردن مؤمنان برای انجام دادن اعمال صالح و بیان پاداش و ثمرات آن مستحب است؛ زیرا انجام اعمال با این تشویقها آسانتر میشود. و بزرگترین مژده برای انسان توفیق یافتن او برای ایمان آوردن و انجام عمل صالح است. پس این نخستین مژده و اساس هر مژدهای است. دومین مژده نیز مژدهای است که مؤمنان به هنگام مرگ دریافت میدارند و به دنبال آن به نعمت پایدار و جاودان خواهند رسید. از خداوند متعال میطلبیم که ما را نیز با آنان محشور بگرداند.
{إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ (26) الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (27)}
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ، همانا خداوند شرم ندارد از اينکه به پيشه اي يا کوچکتر از آن مثال بزند، کساني که ايمان آورده اند مي دانند که آن حق است و از جانب پروردگارشان است.
و اما کساني که کفر ورزيده اند مي گويند:« خداوند از اين مثال چه قصدي داشته است؟»،
(خدا) با آن بسياري را گمراه کرده و با آن بسياري را هدايت مي نمايد و جز فاسقان را با آن گمراه نمي کند.
الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، آن کساني که عهد خداوند را بعد از بستن آن مي شکنند و آنچه را خداوند دستور به وصل کردن آن داده است قطع کرده و در زمين فساد مي کنند، اينها زيان کارانند.
#
{26} يقول تعالى: {إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلاً ما}؛ أيْ: أيُّ مثل كان {بعوضة فما فوقها}؛ لاشتمال الأمثال على الحكمة وإيضاح الحق، والله لا يستحيي من الحق، وكأنّ في هذا جواباً لمن أنكر ضرب الأمثال في الأشياء الحقيرة، واعترض على الله في ذلك؛ فليس في ذلك محل اعتراض، بل هو من تعليم الله لعباده ورحمته بهم، فيجب أن تتلقى بالقبول والشكر، ولهذا قال: {فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم}؛ فيفهمونها ويتفكرون فيها، فإن علموا ما اشتملت عليه على وجه التفصيل ازداد بذلك علمهم وإيمانهم، وإلا علموا أنها حق، وما اشتملت عليه حق، وإن خفي عليهم وجه الحق فيها، لعلمهم بأن الله لم يضربها عبثاً بل لحكمة بالغة ونعمة سابغة، {وأما الذين كفروا فيقولون ماذا أراد الله بهذا مثلاً}؛ فيعترضون ويتحيرون فيزدادون كفراً إلى كفرهم كما ازداد المؤمنون إيماناً على إيمانهم؛ ولهذا قال: {يضل به كثيراً ويهدي به كثيراً}؛ فهذه حال المؤمنين والكافرين عند نزول الآيات القرآنية، قال تعالى: {وإذا ما أنزلت سورة فمنهم من يقول أيكم زادته هذه إيماناً، فأما الذين آمنوا فزادتهم إيماناً وهم يستبشرون. وأما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجساً إلى رجسهم وماتوا وهم كافرون}؛ فلا أعظم نعمة على العباد من نزول الآيات القرآنية، ومع هذا تكون لقوم محنة وحيرة وضلالة وزيادة شر إلى شرهم، ولقوم منحة ورحمة وزيادة خير إلى خيرهم، فسبحان من فاوت بين عباده، وانفرد بالهداية والإضلال.
ثم ذكر حكمته وعدله في إضلاله من يضل ؛ فقال: {وما يضل به إلا الفاسقين}؛ أي: الخارجين عن طاعة الله المعاندين لرسل الله الذين صار الفسق وصفهم؛ فلا يبغون به بدلاً، فاقتضت حكمته تعالى إضلالهم؛ لعدم صلاحيتهم للهدى، كما اقتضى فضله وحكمته هداية من اتصف بالإيمان وتحلى بالأعمال الصالحة.
والفسق نوعان: نوع مخرج من الدين وهو الفسق المقتضي للخروج من الإيمان كالمذكور في هذه الآية ونحوها، ونوع غير مخرج من الإيمان كما في قوله تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ... }؛ الآية.
(26) خداوند متعال میفرماید: (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَسۡتَحۡيِۦٓ أَن يَضۡرِبَ مَثَلٗا مَا﴾) همانا خداوند از آوردن هر مثالی که باشد، شرم نمیکند. (
﴿بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَا﴾) خواه اين مثال پشه باشد یا کوچکتر از آن؛ زیرا مثالها مشتمل بر حکمت بوده و روشنی بخشِ حق هستند وخداوند از تبیین حق شرم ندارد. گویا آوردن این مثال، پاسخی است به کسی که مثال زدن به چیزهای حقیر را زشت میداند و به خاطر این کار بر خداوند اعتراض میکند. اما این جای اعتراض نیست، بلکه خداوند اینگونه بندگانش را میآموزد و آنها را مشمول رحمت و عنایت خود قرار میدهد، پس لازم است اوامرش پذیرفته شده و شکر او به جا آورده شود.
بنابراین میفرماید: (
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ﴾) پس کسانی که ایمان آوردهاند، آن را درک کرده و با دیدۀ تامل و اندیشه بدان مینگرند، بنابراین اگر محتوای آن را بهطور مشروح و مفصل بدانند علم و ایمانشان افزوده میگردد. واگر از آن نیز سر در نیاورند، میدانند که آن حق است و مضمون و محتوایش نیز حق میباشد، هر چند که حق برای آنان در آن مثال پوشیده باشد، چون آنها میدانند که خداوند بیهوده آن مثال را نزده است بلکه به خاطر حکمت بالغ خویش آن را ذکر کرده است. (
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ﴾) و اما کسانی که کفر ورزیدهاند، اعتراض نموده وحیران میشوند، بنابراین بر کفر خود میافزایند، همان طور که مؤمنان بر ایمان خود میافزایند.
بنابراین فرمود: (
﴿يُضِلُّ بِهِۦ كَثِيرٗا وَيَهۡدِي بِهِۦ كَثِيرٗا﴾) پس این است حال مؤمنان و کافران به هنگام نازل شدن آیات قرآن.
خداوند متعال میفرماید: (وَإِذَا مَآ أُنزِلَتۡ سُورَةٞ فَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمۡ زَادَتۡهُ هَٰذِهِۦٓ إِيمَٰنٗاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَزَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَهُمۡ يَسۡتَبۡشِرُونَ﴾ ٤٢١
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَتۡهُمۡ رِجۡسًا إِلَىٰ رِجۡسِهِمۡ وَمَاتُواْ وَهُمۡ كَٰفِرُونَ﴾ «و هنگامی که سورهای نازل شود دستهای از آنها میگویند: «این سوره ایمان کدام یک از شما را افزوده است؟» اما کسانی که ایمان آوردهاند، ایمانشان افزوده میگردد و آنها خوشحال میشوند، و اما کسانی که در دلهایشان بیماری هست، پلیدی به پلیدی گذشتهشان افزوده میشود و میمیرند، در حالی که کافرند». پس هیچ نعمتی بزرگتر از نزول آیات قرآن نیست. اما با این وجود، آیات قرآن برای گروهی سبب سختی و حیرت و گمراهی است و موجب افزایش بدیهایشان میشود و برای گروهی سبب بخشش و رحمت است و به افزایش خوبیهایشان میانجامد. پس پاک است خداوندی که بندگانش را گوناگون آفریده و تنها او است که هدایت میکند و گمراه میسازد. سپس خداوند حکمت و عدل خویش را در گمراه کردن کسانی که گمراه میشوند،
بیان کرده و میفرماید: (
﴿وَمَا يُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِينَ﴾)
«و جز فاسقان با آن گمراه نمیشوند»؛ یعنی کسانی که از طاعت خداوندی بیرون رفته و با پیامبران خدا عناد و مخالفت میورزند و
«فسق» تبدیل به صفت آنها گردیده است و نمیخواهند آن را عوض کنند. پس حکمت الهی اقتضا مینماید تا آنها را گمراه سازد؛ زیرا شایستۀ هدایت نیستند، همانطور که فضل وحکمت او اقتضا نموده است تا کسانی را که به ایمان متصف هستند و با کردارهای نیکو خود را آراستهاند، هدایت نماید.
فسق بر دو نوع است: یک نوع انسان را از دین و دایرۀ ایمان خارج میکند، مانند فسقی که در این آیه و امثال آن ذکر شده است.
نوع دوم فسقی است که انسان را از ایمان بیرون نمیکند همان طور که در فرمودۀ الهی آمده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر فاسقی پیش شما خبری آورد، تحقیق نمایید».
سپس فاسقان را توصیف کرده و میفرماید:
#
{27} {الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه}؛ وهذا يعم العهد الذي بينهم وبين ربهم ، والذي بينهم وبين الخلق ، الذي أكده عليهم بالمواثيق الثقيلة والإلزامات، فلا يبالون بتلك المواثيق، بل ينقضونها، ويتركون أوامره، ويرتكبون نواهيه، وينقضون العهود التي بينهم وبين الخلق {ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل}؛ وهذا يدخل فيه أشياء كثيرة، فإن الله أمرنا أن نصل ما بيننا وبينه بالإيمان به والقيام بعبوديته، وما بيننا وبين رسوله بالإيمان به ومحبته وتعزيره والقيام بحقوقه، وما بيننا وبين الوالدين والأقارب والأصحاب وسائر الخلق بالقيام بحقوقهم التي أمر الله أن نصلها، فأما المؤمنون فوصلوا ما أمر الله به أن يوصل من هذه الحقوق، وقاموا بها أتم القيام؛ وأما الفاسقون فقطعوها ونبذوها وراء ظهورهم معتاضين عنها بالفسق والقطيعة والعمل بالمعاصي وهو الإفساد في الأرض، {فأولئك}؛ أي: من هذه صفته {هم الخاسرون}؛ في الدنيا والآخرة، فحصر الخسارة فيهم؛ لأن خسرانهم عام في كل أحوالهم ليس لهم نوع من الربح، لأن كل عمل صالح شرطه الإيمان، فمن لا إيمان له؛ لا عمل له، وهذا الخسار هو: خسار الكفر، وأما الخسار الذي قد يكون كفراً وقد يكون معصية وقد يكون تفريطاً في ترك مستحب، المذكور في قوله تعالى: {إن الإنسان لفي خسر}؛ فهذا عام لكل مخلوق إلا من اتصف بالإيمان والعمل الصالح والتواصي بالحق والتواصي بالصبر، وحقيقته فوات الخير الذي كان العبد بصدد تحصيله وهو تحت إمكانه.
(27) (
﴿ٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ﴾)
«آن کسانی که عهد خداوند را بعد از بستن آن میشکنند». این آیه هم شامل پیمان میان آنان و خداست و هم شامل پیمانی که با یکدیگر منعقد میکنند. پیمانهای مستحکم و مؤکدی که با خدا و خلق خدا منعقد مینمایند اما بیمبالات از کنار آنها میگذرند، آنها را نقض نموده و دستورات خداوند را ترک کرده و منهیاتش را مرتکب شده و پیمانهایی را که با مردم بستهاند، نقض میکنند. (
﴿وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ﴾) و آنچه را خداوند دستور داده است از هم گسیخته نشود، میگسلند. و این شامل چیزهای زیادی میشود. خداوند به ما دستور داده است که بهوسیلۀ ایمان و بندگی، رابطۀ خود را با او مستحکم سازیم؛ و با ایمان آوردن به پیامبر و دوست داشتن و تکریم وی و انجام دستورات و فرامینش، رابطۀ خویش را با ایشان نیز مستحکم نماییم؛ و خداوند به ما دستور داده است با بهجا آوردن حقوق پدر و مادر و خویشاوندان و یاران و سایر مردم پیوند خود را با آنان محکم نگه داریم. مؤمنان این وظایف را عملی نموده و آن را بهطور کامل بجا میآوردند، ولی فاسقان آن را از هم گسیخته و پشت سر انداختند و به فسق و فجور روی آورده و روابط خویشاوندی را قطع نموده و مرتکب گناه میشوند. و این از مصادیق فساد و تباهی در زمین است. پس (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) کسانی که این طور باشند، (
﴿هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾) در دنیا و آخرت زیان دیدگاناند. منحصرا آنها را زیانمند معرفی کرده است، زیرا زیان آنها عام بوده و در تمامی حالات خود زیانمندند و هیچ نوع سودی نمیبرند؛ زیرا شرط پذیرفتهشدن هر عمل صالحی داشتن ایمان است. پس هرکس ایمان نداشته باشد عملش پذیرفته نمیشود و انگار عملی ندارد. و این زیان، زیان کفر است. اما خسران و زیانی که گاه در قالب کفر، گاه در قالب انجام گناه و معصیت و گاه در قالب کوتاهی در انجام مستحب نمود پیدا میکند،
در این فرمودۀ الهی بیان شده است: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَفِي خُسۡرٍ﴾ [العصر: 2] «انسانها همه زيانمندند» چنین خسران و زیانی عام است و شامل هر مخلوقی میباشد، به جز کسی که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهد و دیگران را به حق و صبر و شکیبایی توصیه نماید. و زیان حقیقی همانا از دست دادن عمل صالحی است که بندۀ حقیقی در صدد بهدست آوردن آن است.
{كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)}.
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، چگونه به خداوند کفر مي ورزيد در حالي که شما مرده بوديد و شما را زنده گرداند، سپس شما را مي ميراند
(و) باز شما را زنده مي کند و سپس به سوي او برگردانده مي شويد؟!
#
{28} هذا استفهام بمعنى التعجب والتوبيخ والإنكار؛ أي: كيف يحصل منكم الكفر بالله الذي خلقكم من العدم، وأنعم عليكم بأصناف النعم، ثم يميتكم عند استكمال آجالكم، ويجازيكم في القبور، ثم يحييكم بعد البعث والنشور، ثم إليه ترجعون فيجازيكم الجزاء الأوفى، فإذا كنتم في تصرفه وتدبيره وبره وتحت أوامره الدينية، وبعد ذلك تحت دينه الجزائي أَفَيَليق بكم أن تكفروا به؟ وهل هذا إلا جهل عظيم وسفه كبير ؟ بل الذي يليق بكم أن تتقوه وتشكروه، وتؤمنوا به ، وتخافوا عذابه، وترجوا ثوابه.
(28) این استفهام به معنی تعجب و توبیخ و انکار است؛ یعنی چگونه شما به خداوند کفر میورزید؟ خداوندی که شما را از عدم آفرید و از انواع نعمتها برخوردارتان کرد؛ سپس به هنگام پایان یافتن اجلتان شما را میمیراند و در قبر مجازاتتان میکند، آنگاه در روز رستاخیز و حشر شما را زنده میگرداند؛ سپس به سوی او بازگردانده میشوید و جزای کامل را به شما میدهد. بنابراین شما در حیطۀ تصرف و تدبیر و احسان و اوامر او قرار دارید و سپس شما را به مجازات اعمالتان خواهد رساند. پس آیا شایسته است که به او کفر ورزید؟! و آیا این جز جهل و بیخردی چیز دیگری است؟ بلکه شایسته است از او بترسید و شکر او را به جا آورید و به او ایمان داشته باشید و از عذابش بترسید و به پاداشش امیدوار باشید.
{هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا}.
هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ، و خداوند ذاتي است که تمامي آنچه در زمين وجود دارد برايتان آفريد، سپس قصد آفرينش آسمانها را نمود و آن را هفت آسمان آفريد و او به هر چيزي دانا است.
#
{29} أي: خلق لكم برًّا بكم ورحمة جميع ما على الأرض للانتفاع والاستمتاع والاعتبار.
وفي هذه الآية الكريمة دليل على أن الأصل في الأشياء الإباحة والطهارة؛ لأنها سيقت في معرض الامتنان، يخرج بذلك الخبائث فإن تحريمها أيضاً يؤخذ من فحوى الآية، وبيان المقصود منها، وأنه خلقها لنفعنا، فما فيه ضرر؛ فهو خارج من ذلك، ومن تمام نعمته منعنا من الخبائث تنزيهاً لنا؛ وقوله:
{ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)}.
«استوى»: ترد في القرآن على ثلاثة معانٍ: فتارة لا تُعدَّى بالحرف فيكون معناها: الكمال والتمام، كما في قوله عن موسى: {ولما بلغ أشده واستوى}؛ وتارة تكون بمعنى علا وارتفع، وذلك إذا عديت «بعلى» كقوله تعالى: {الرحمن على العرش استوى} ؛ {لتستووا على ظهوره}؛ وتارة تكون بمعنى قصد كما إذا عُدِيت «بإلى» كما في هذه الآية، أي: لما خلق تعالى الأرض قصد إلى خلق السماوات فسواهن سبع سماوات فخلقها وأحكمها وأتقنها وهو بكل شيء عليم، فيعلم ما يلج في الأرض وما يخرج منها، وما ينزل من السماء وما يعرج فيها، ويعلم ما تسرون وما تعلنون، يعلم السر وأخفى.
وكثيراً ما يقرن بين خلقه وإثبات علمه كما في هذه الآية وكما في قوله تعالى: {ألا يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير}؛ لأن خلقه للمخلوقات أدل دليل على علمه وحكمته وقدرته.
(29) (
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾) از آنجا که خدا نسبت به شما مهربان است همۀ آنچه را که در زمین است، برایتان آفرید تا از آن بهرهمند شوید و از آن پند بگیرید. و این دلیلی است بر این که اصل در اشیاء مباح و پاک بودن آنها است؛ چون در این آیه به عنوان منت و احسان خدا از آنها نام برده شده است. و نیز چیزهای ناپاک خارج میشوند؛ زیرا حرمت آنها از مفهوم آیه و بیان مقصد آن فهمیده میشود. نیز از این آیه میفهمیم که خداوند تمامی اشیاء را بهخاطر استفادۀ ما آفریده است، پس هر چیزی که ضرر داشته باشد از این اصل کلی خارج است. و از کمال نعمت خداوند این است که به خاطر پاک بودن ما، ما را از چیزهای زشت و بد بازداشته است. (
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾) (
﴿ٱسۡتَوَىٰٓ﴾) در قرآن به سه معنی بهکار رفته است؛ گاهی متعدی است اما نه بهوسیلۀ حرف جر، پس آنگاه به معنی کمال خواهد بود،
همانگونه که در قول خداوند در مورد موسی آمده است: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥوَٱسۡتَوَىٰٓ﴾ [قصص: 14] «و هنگامی که به حالت رشد و کمال خویش رسید»، و گاهی به معنی بلندی وارتفاع است و آن زمانی است که بهوسیلۀ
«علی» متعدی شود، مانند
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾ [طه: 5] «خداوند بر عرش بلند و مرتفع گردید»،
﴿لِتَسۡتَوُۥاْ عَلَىٰ ظُهُورِهِۦ﴾ [زخرف: 13] «تا بر پشت آن مرتفع شوید». و گاهی به معنی
«قصد» میآید و آن زمانی است که بهوسیلۀ
«الی» متعدی شود. همانگونه که در آیۀ (
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ﴾) آمده است؛ یعنی خداوند وقتی زمین را آفرید قصد آفرینش آسمانها را نمود وآن را هفت آسمان آفرید و محکم گرداند (
﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيم﴾) و او به هرچیزی دانا است.
﴿يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَايَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ ﭶ ﴾ پس او به آنچه در زمین فرو میرود و به آنچه که از زمین بیرون میآید و به آنچه که از آسمان پایین میآید و یا به آن بالا میرود، دانا میباشد.
﴿يَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ﴾ میداند آنچه را پنهان میکنید و آنچه را که آشکار مینمایید؛ و به اسرار و نهانها آگاه است. خداوند در بسیاری جاها بین آفرینش مخلوقات و اثبات علم خود مقارنه ایجاد میکند،
همانگونه که در این آیه آمده است: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ آیا کسی که آفریده است، نمیداند، در حالی که او باریکبین آگاه است؟ زیرا آفرینش مخلوقات از جانب خدا روشنترین دلیل بر علم و حکمت و قدرت او میباشد.
{وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (30) وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (31) قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (32) قَالَ يَاآدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ (34)}.
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ،
و به يادآر آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: « من در زمين جانشيني مي گمارم»،
فرشتگان گفتند:« آيا در آن کسي را مي گماري که در آن فساد مي کند و خون ها را مي ريزد، در حالي که ما ستايش و پاکي تو را بيان مي داريم؟!» گفت:
« من چيزهايي مي دانم که شما نمي دانيد.»
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ،
فرشتگان گفتند: « منزهي تو، ما مي دانيم جز آنچه به ما آموخته اي، همانا تو دانا و حکيمي».
قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ ،
خداوند فرمود: « اي آدم! آنها را از نام هاي اين چيزها خبر ده.» و چون آن نام هاي اشياء را براي آنان برشمرد،
خداوند فرمود: « آيا به شما نگفتم که من غيب آسمان ها و زمين را مي دانم و آنچه را آشکار مي سازيد و آنچه را پنهان مي داريد، مي دانم؟»
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ ،
و به يادآر آنگاه که به فرشتگاه گفتيم: « براي آدم سجده کنيد، پس همه فرشتگان سجده کردند به جز ابليس که سر باز زد و تکبر ورزيد و از کافران شد.»
#
{30} هذا شروع في ابتداء خلق آدم عليه السلام أبي البشر وفضلهِ، وأن الله تعالى حين أراد خلقه أخبر الملائكة بذلك، وأن الله مستخلفه في الأرض، فقالت الملائكة عليهم السلام: أتجعل فيها من يفسد فيها بالمعاصي ويسفك الدماء، وهذا تخصيص بعد تعميم؛ لبيان شدة مفسدة القتل، وهذا بحسب ظنهم أن الخليفةَ المَجْعُول في الأرض سيحْدُثُ منه ذلك، فنزهوا الباري عن ذلك وعظموه، وأخبروا أنهم قائمون بعبادة الله على وجه خالٍ من المفسدة فقالوا: {ونحن نسبح بحمدك}؛ أي: ننزهك التنزيه اللائق بحمدك وجلالك {ونقدس لك}؛ يحتمل أن معناها ونقدسك؛ فتكون اللام مفيدة للتخصيص والإخلاص، ويحتمل أن يكون: ونقدس لك أنفسنا؛ أي: نطهرها بالأخلاق الجميلة؛ كمحبة الله، وخشيته، وتعظيمه، ونطهرها من الأخلاق الرذيلة {قال}؛ الله للملائكة: {إني أعلم}؛ من هذا الخليفة {ما لا تعلمون}؛ لأن كلامكم بحسب ما ظننتم، وأنا عالم بالظواهر والسرائر، وأعلم أن الخير الحاصل بخلق هذا الخليفة أضعاف أضعاف ما في ضمن ذلك من الشر، فلو لم يكن في ذلك، إلا أن الله تعالى أراد أن يجتبي منهم الأنبياء والصديقين والشهداء والصالحين، ولتظهر آياته للخلق ، ويحصل من العبوديات التي لم تكن تحصل بدون خلق هذا الخليفة كالجهاد وغيره، وليظهر ما كمن في غرائز المكلفين من الخير والشر بالامتحان، وليتبين عدوه من وليه وحزبه من حربه، وليظهر ما كَمُن في نفس إبليس من الشر الذي انطوى عليه واتصف به، فهذه حكم عظيمة يكفي بعضها في ذلك.
(30) (
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾) این شروع آفرینش آدم علیه السلام -ابوالبشر- و بیان فضیلت و بزرگواری او میباشد. آنگاه که خداوند متعال اراده آفرینش آدم را نمود،
ملائکه را از این کار آگاه کرد و به آنان گفت: میخواهم او را در زمین جانشین قرار دهم.
فرشتگان گفتند: (
﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا﴾) آیا در زمین کسی را قرار میدهی که با ارتکاب گناه و معاصی، زمین را به تباهی میکشد و در آن فساد میکند؟! (
﴿وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ﴾) وخونها را میریزد؟ این ذکر خاص بعد از عام است؛ و منظور، بیانِ شدتِ فساد قتل است. آنها گمان میکردند کسی که در زمین به عنوان جانشین قرار داده میشود، به زودی این کارها از او سر میزند، پس خداوند را از این کارها پاک دانستند و او را تعظیم نموده وبه او خبر دادند که آنها عبادت وی را به دور از هر گونه فساد انجام میدهند.
بنابراین فرمودند: (
﴿وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ﴾) حال آنکه ما آن چنانکه شایستۀ مقام کبریای شماست، تسبیح وتنزیه شما را به جای میآوریم و شما را از آنچه که شایستهات نیست، مبرّا میدانیم. (
﴿وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾) احتمال دارد که معنیاش این گونه باشد: ما تو را پاک میدانیم و پاکیات را بیان میکنیم. در این صورت
«لام»، مفید تخصیص و اخلاص است.
و احتمال دارد معنیاش این گونه باشد: ما وجود خود را برایت پاکیزه میداریم؛ یعنی آن را با اخلاق زیبا از قبیل محبت و ترس و تعظیم الله پاکیزه میکنیم و از اخلاق زشت پاک میداریم.
خداوند متعال به فرشتگان گفت: (
﴿إِنِّيٓ أَعۡلَمُ﴾) من در مورد این جانشین حقایقی را میدانم، (
﴿مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) که شما نمیدانید؛ زیرا سخنتان بر مبنای گمان است؛ و من امور ظاهر و باطن را میدانم؛ و میدانم که خیر و خوبی حاصل از آفرینش این جانشین، به مراتب از بدی و شری که در آن است، بیشتر میباشد. علاوه بر این خداوند خواسته است تا از نسل این انسان پیامبران و صدیقان و شهدا وصالحان را برگزیند ونشانههای خود را برای خلق اظهار نماید و بندگی و عبودیت وی از قبیل جهاد و غیره انجام شود، که بدون آفریدن چنین جانشینی این عبودیت انجام نمیگیرد. نیز تا غریزههای خوب و بدی که در نهاد مکلفان قرار داده شده است بهوسیلۀ امتحان نمودنشان روشن شود؛ و دشمن خدا از دوستش و نیز حزب الله از مخالفانش مشخص گردد. و تا بدیای که در نهاد ابلیس نهفته است، هویدا شود. آنچه که ذکر گردید حکمتهای بزرگی است که در آفرینش این جانشین مدّ نظر قرار گرفته است؛ حکمتهایی که تنها برخی از آنها برای بهانه قرار گرفتن
«خلقت خلیفه» کافی است.
و چون سخن فرشتگان ـ علیهم السلام ـ بیانگر آن بود که آنها از جانشینی که خداوند در زمین قرار میدهد، بهترند، خداوند خواست برتری آدم را برای آنها بیان کند تا فضیلت او و کمال حکمت و علم الهی را بدانند. بنابراین فرمود:
#
{31} فَعَلَّمَ {آدم الأسماء كلَّها}؛ أي: أسماء الأشياء ومن هو مسمى بها، فعلمه الاسم والمُسمَّى؛ أي: الألفاظ والمعاني حتى المصغر من الأسماء والمكبر؛ كالقصعة والقُصيْعَة {ثم عرضهم}؛ أي: عرض المسمَّيَات {على الملائكة}؛ امتحاناً لهم هل يعرفونها أم لا {فقال أنبئوني بأسماء هؤلاء إن كنتم صادقين}؛ في قولكم وظنكم أنكم أفضل من هذا الخليفة.
(31) (
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا﴾) و نام همۀ اشیاء را به آدم آموخت. پس خداوند اسم و مسمّی، کلمات و معانی آنها را به او آموخت، حتی اسامی بزرگ و کوچک اشیاء را نیز به او آموخت؛ همچون القصعة والقُصيْعَة؛ به معنی
«کاسۀ کوچک و بزرگ». (
﴿ثُمَّ عَرَضَهُمۡ﴾) سپس این چیزها را عرضه داشت، (
﴿عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ﴾) بر ملائکه، تا آنها را امتحان کند که آیا آن را میدانند یا نه؟ (
﴿فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾) پس وقتی شما گمان میبرید که از این جانشین برتر هستید، مرا از نامهای این چیزها خبر دهید، اگر راستگو هستید.
#
{32} {قالوا سبحانك}؛ أي ننزهك من الاعتراض منَّا عليك، ومخالفة أمرك {لا علم لنا}؛ بوجه من الوجوه، {إلا ما علمتنا}؛ إياه فضلاً منك وجوداً {إنك أنت العليم الحكيم}؛ العليم الذي أحاط علماً بكل شيء، فلا يغيب عنه ولا يعزب مثقال ذرة في السماوات والأرض ولا أصغر من ذلك ولا أكبر، الحكيم: من له الحكمة التامة التي لا يخرج عنها مخلوق ولا يشذ عنها مأمور، فما خلق شيئاً إلا لحكمة، ولا أمر بشيء إلا لحكمة، والحكمة وضع الشيء في موضعه اللائق به.
فأقروا واعترفوا بعلم الله وحكمته وقصورهم عن معرفة أدنى شيء، واعترافهم بفضل الله عليهم وتعليمه إياهم ما لا يعلمون.
(32) (
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ﴾) گفتند: پاکی خدایا! و تو را پاک میدانیم و اعتراضی نداریم و با دستور تو مخالفت نمیورزیم، (
﴿لَا عِلۡمَ لَنَآ﴾) هیچ چیزی نمیدانیم، (
﴿إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآ﴾) جز آنچه از فضل خویش به ما آموختهای، (
﴿إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ﴾) همانا تو دانا و حکیمی.
«العلیم» کسی است که علمش همه چیز را فرا گرفته است، بنابراین به اندازۀ ذرهای در آسمانها و زمین و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن، از او پنهان نمیشود.
«الحکیم» کسی است که دارای حکمت کامل است و هیچ مخلوق و مأموری از دایرۀ حکمت او بیرون نیست، پس خدا هیچ چیزی را بدون حکمت نیافریده است؛ و به هیچ چیزی دستور نداده مگر اینکه در آن حکمتی وجود دارد.
«حکمت»؛ یعنی گذاشتن هر چیز در محل مناسب آن. پس فرشتگان به علم و حکمت خداوند و به قصور خود اقرار و اعتراف کردند و به فضل خداوند، و اینکه به آنها چیزهایی آموخته است که نمیدانند، اعتراف نمودند.
#
{33} فحينئذ قال الله: {يا آدم أنبئهم بأسمائهم}؛ أي: أسماء المسميات التي عرضها الله على الملائكة؛ فعجزوا عنها {فلما أنبأهم بأسمائهم}؛ تبين للملائكة فضل آدم عليهم، وحكمة الباري وعلمه في استخلاف هذا الخليفة {قال ألم أقل لكم إني أعلم غيب السموات والأرض} وهو ما غاب عنا فلم نشاهده، فإذا كان عالماً بالغيب، فالشهادة من باب أولى {وأعلم ما تبدون}؛ أي: تظهرون {وما كنتم تكتمون}.
(33) در این هنگام خداوند فرمود: (
﴿يَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾) ای آدم! فرشتگانرا از نام چیزهایی خبر ده که بر آنان عرضه داشتم و نتوانستند نام آنها را بگویند. (
﴿فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ﴾) پس وقتی آنها را از نام اشیاء آگاه کرد، فضیلت آدم بر آنها و حکمت خداوند و علم الهی در جانشین قرار دادن وی برای آنان روشن گردید، (
﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ غَيۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾)
[خداوند] فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم. غیب چیزی است که از ما پوشیده است و ما آن را مشاهده نکردهایم. پس وقتی خداوند عالمِ به غیب است و غیب را میداند، مشهود و حاضر را به طریق اولی میداند. (
﴿وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ﴾) و آنچه را آشکار میکنید، میدانم، (
﴿وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ﴾) و
[نیز] آنچهرا که پنهان میکردید.
#
{34} ثم أمرهم تعالى بالسجود لآدم إكراماً له وتعظيماً وعبودية لله تعالى؛ فامتثلوا أمر الله، وبادروا كلهم بالسجود، {إلا إبليس أبى} امتنع عن السجود، واستكبر عن أمر الله، وعلى آدم قال: {أأسجد لمن خلقت طيناً} وهذا الإباء منه، والاستكبار نتيجة الكفر الذي هو منطوٍ عليه، فتبينت حينئذ عداوته لله ولآدم وكفره واستكباره.
وفي هذه الآيات من العِبَر والآيات إثبات الكلام لله تعالى، وأنه لم يزل متكلماً يقول ما شاء، ويتكلم بما شاء وأنه عليم حكيم، وفيه أن العبد إذا خفيت عليه حكمة الله في بعض المخلوقات، والمأمورات؛ فالواجب عليه التسليم واتهامُ عقله والإقرار لله بالحكمة؛ وفيه اعتناء الله بشأن الملائكة وإحسانه بهم بتعليمهم ما جهلوا، وتنبيههم على ما لم يعلموه.
وفيه فضيلة العلم من وجوه:
منها: أن الله تعرف لملائكته بعلمه وحكمته.
ومنها: أن الله عرفهم فضل آدم بالعلم، وأنه أفضل صفة تكون في العبد.
ومنها: أن الله أمرهم بالسجود لآدم إكراماً له لمَّا بانَ فضل علمه.
ومنها: أن الامتحان للغير إذا عجزوا عما امتحنوا به ثم عرفه صاحب الفضيلة فهو أكمل مما عرفه ابتداء.
ومنها: الاعتبار بحال أبوي الإنس والجن وبيان فضل آدم وأفضال الله عليه وعداوة إبليس له، إلى غير ذلك من العبر.
(34) سپس خداوند متعال فرشتگان را دستور داد تا به منظور احترام و بزرگداشت آدم و انجام دادن بندگی خدا، برای آدم سجده کنند. پس همۀ فرشتگان دستور خداوند را اجرا کردند و بلافاصله همه به سجده رفتند، (
﴿إِلَّآ إِبۡلِيسَ﴾) بهجز شیطان که از سجده کردن امتناع ورزید و خود را از آدم و از دستور الهی بزرگتر و برتر دانست و تکبر ورزید و گفت:
﴿ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِينٗا﴾ آیا برای کسی سجده ببرم که او را از گل و خاک آفریدهای؟! تکبر او نتیجۀ کفری بود که در وجودش قرار داشت، پس در این هنگام دشمنی او با خدا و آدم، و کفر و تکبر ورزیدنش روشن گردید. نکتۀ جالبی که از این آیات مستفاد میگردد ثابت شدن کلام برای خداوند است؛ و اینکه او همواره و همیشه متکلم بوده و هرچه بخواهد، میگوید؛ و اینکه او دانا و باحکمت است. نیز از این آیات درمییابیم که هرچند بنده، حکمت خداوند را در مورد بعضی از مخلوقات و در مورد بعضی از دستورات درک نکند، بر او لازم است که بپذیرد و سر تسلیم فرود آورد و عقل خود را زیر سؤال ببرد و به حکمت خداوندی اقرار نماید. در این آیات عنایت خداوند به فرشتگان و یاد دادن چیزهایی که نمیدانستند، و آگاه کردنشان از اموری که آن را نمیدانستند، ثابت میشود. نیز در این آیات از چند جهت،
فضیلت علم ثابت میگردد: 1- خداوند در مقابل پرسشهایی که فرشتگان مطرح کردند، خویشتن را به علم و دانش ستود. 2- خداوند برتری آدم بر فرشتگان را درعلم وی دانست و بیان نمودکه علم بهترین صفت و ویژگی بنده است. 3- آنگاه که فضل علم آدم روشن شد، خداوند به فرشتگان دستور داد تا به منظور تکریم آدم سجده کنند. 4- چنانچه آدمی کسی را با طرح پرسشهایی مورد امتحان قرار دهد و سؤالاتی را از وی بهعمل آورد و او از پاسخ دادن به آن عاجز و ناتوان بماند، سپس سؤال کننده از سرِ فضل و بزرگواری جواب آن سؤالات را به او بگوید، این بهتر و کاملتر است از اینکه همان ابتدا پاسخ سؤالات را به او بگوید. 5- عبرت گرفتن از حال و وضع پدر انس و جن و بیان فضیلت آدم و برتری او بر جن و دشمنی ابلیس با او؛ و دیگر پندها و آموختنیهایی که از این آیه فهمیده میشود.
{وَقُلْنَا يَاآدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ (36)}.
وَقُلْنَا يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ،
و به آدم گفتيم:« تو و همسرت در بهشت سکونت گيريد واز نعمت هاي فراوان آن هر طور که مي خواهيد بخوريد، اما به اين درخت نزديک نشويد، چه از ستمگران خواهيد شد.»
فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ،پس شيطان موجب لغزش آنها گرديد و از آنچه در آن بودند آنها را بيرون کرد؛
و ما به آنها گفتيم: « فرود آييد، بعضي از شما دشمن به ديگر خواهيد برد؛ و براي مدتي برايتان در زمين مسکن و قرارگاه و کال ايي خواهد بودکه از آن بهره مند مي شويد.»
#
{35} لما خلق الله آدم وفضَّله، أتمَّ نعمته عليه بأن خلق منه زوجة؛ ليسكن إليها ويستأنس بها، وأمرهما بسكنى الجنة والأكل منها رغداً؛ أي: واسعاً هنيئاً {حيث شئتما}؛ أي: من أصناف الثمار والفواكه، وقال الله له: {إن لك أن لا تجوع فيها ولا تعرى، وأنك لا تظمأ فيها ولا تضحى}، {ولا تقربا هذه الشجرة}؛ نوع من أنواع شجر الجنة الله أعلم بها، وإنما نهاهما عنها امتحاناً وابتلاء أو لحكمة غير معلومة لنا، {فتكونا من الظالمين}؛ دل على أن النهي للتحريم؛ لأنه رتب الظلم عليه ؛ فلم يزل عدوهما يوسوس لهما ويزين لهما تناول ما نُهيا عنه حتى أزلهما أي حملهما على الزلل بتزيينه {وقاسمهما}؛ بالله {إني لكما لمن الناصحين}.
(35) وقتی خداوند آدم را آفرید و او را برتری داد، نعمت خود را به طور کامل به وی عطا کرد، به این توضیح که از او همسری برایش آفرید تا در کنارش آرامش یابد و به او انس بگیرد؛ و به آنها دستور داد تا در بهشت سکونت گزینند. (
﴿وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا﴾)؛
یعنی: هرچه میخواهید از انواع و اقسام میوههای آن به خوشی بخورید.
و خداوند متعال به ایشان فرمود: ﴿إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعۡرَىٰ وَأَنَّكَ لَا تَظۡمَؤُاْ فِيهَا وَلَا تَضۡحَىٰ﴾ [طه: 118-119] «همانا برای تو این است که در آن نه گرسنه میشوی و نه برهنه می-مانی و آن که تو در آن نه تشنه میشوی و نه گرما
(و سوزش آفتاب) می-یابی». (
﴿وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ﴾) و نزدیک این درخت نشوید. درخت مذکور نوعی از درختان بهشت است که خداوند آن را بهتر میداند. و به منظور امتحان و آزمایش و یا به خاطر حکمتی که برای ما مشخص نیست، آنها را از نزدیک شدن به آن درخت و خوردن از آن نهی کرد. (
﴿فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) این بخش از آیه بیانگر آن است که این نهی برای تحریم است؛ زیرا به دنبال آن ظلم ذکر شده است.
#
{36} فاغترا به وأطاعاه؛ فأخرجهما مما كانا فيه من النعيم، والرغد، وأُهْبِطوا إلى دار التعب والنصب والمجاهدة {بعضكم لبعض عدو}؛ أي: آدم وذريته أعداء لإبليس وذريته.
ومن المعلوم أن العدو يَجِدُّ ويجتهد في ضرر عدوه وإيصال الشر إليه بكل طريق وحرمانه الخير بكل طريق، ففي ضمن هذا تحذير بني آدم من الشيطان كما قال تعالى: {إنّ الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً إنما يدعو حزبه ليكونوا من أصحاب السعير} {أفتتخذونه وذريته أولياء من دوني وهم لكم عدو بئس للظالمين بدلاً} ثم ذكر منتهى الإهباط فقال: {ولكم في الأرض مستقر}؛ أي: مسكن وقرار {ومتاعٌ إلى حين}؛ انقضاء آجالكم ثم تنتقلون منها للدار التي خُلقتم لها وخلقت لكم، ففيها أن مدة هذه الحياة مؤقتة عارضة ليست مسكناً حقيقياً، وإنما هي معبر يُتزوَّد منها لتلك الدار، ولا تُعمَّر للاستقرار.
(36) آری! شیطان در دل آنها وسوسه انداخت و خوردن از آن درخت را برایشان آراست تا اینکه موجب لغزش آنها گردید:
﴿وَقَاسَمَهُمَآ﴾و برای آنها به خداوند قسم خورد که
﴿إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِينَ﴾ همانا من خیرخواه شما هستم. پس آدم و همسرش فریب او را خوردند و از او اطاعت کردند. بنابراین شیطان آنها را از آسودگی و نعمتی که در آن بودند، بیرون کرد و به سرای خستگی و رنج و کار و تلاش درافتادند. (
﴿بَعۡضُكُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞ﴾) آدم و فرزندانش دشمنان ابلیس و فرزندانش خواهند بود. و مشخص است که دشمن برای زیان رساندن به طرف مقابل خود و محروم کردن او از خیر و نیکی به هر راهی متوسّل میشود. پس در این آیه بهصورت ضمنی فرزندان آدم از شیطان برحذر داشته شدهاند.
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ إِنَّمَا يَدۡعُواْ حِزۡبَهُۥ لِيَكُونُواْ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ﴾ [فاطر: 6] «همانا شیطان دشمن شما است پس آن را دشمن خود قرار دهید، همانا او گروهش را فرامیخواند تا از اهل آتش جهنم شوند».
﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا﴾ [الکهف: 50] «آیا مرا رها کرده و او و پیروانش را به دوستی میگیرید، حال آنکه آنها دشمن شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدی دارند».
سپس به هبوط آدم و حوا به سوی زمین اشاره کرده و میفرماید: (
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ﴾) و برای شما تا مدتی در زمین مسکن و قرارگاهی است، (
﴿وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِينٖ﴾) تا وقت معین؛ یعنی تا پایان اجلهایتان از دنیا بهرهمند میشوید، سپس به سرا و جهانی منتقل میشوید که برای آن آفریده شدهاید و آن نیز برای شما آفریده شده است. در این آیه به این مطلب اشاره شده است که زندگی دنیا موقت و عارضی است و دنیا مسکن حقیقی نمیباشد، بلکه راه عبوری است برای رسیدن به جهان و سرای آخرت و برای استقرار و ماندن آباد نشده است.
[{فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)}].
فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، سپس آدم از پروردگارش کلماتي را دريافت نمود، و خداوند توبه او را پذيرفت؛ همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.
#
{37} {فتلقّى آدم}؛ أي: تلقف وتلقن وألهمه الله {من ربه كلمات}؛ وهي قوله: {ربنا ظلمنا أنفسنا ... }؛ الآية؛ فاعترف بذنبه، وسأل الله مغفرته {فتاب}؛ الله، {عليه}؛ ورحمه {إنه هو التواب}؛ لمن تاب إليه وأناب.
وتوبته نوعان: توفيقه أولاً. ثم قبوله للتوبة إذا اجتمعت شروطها ثانياً.
{الرحيم}؛ بعباده، ومن رحمته بهم أن وفقهم للتوبة وعفا عنهم وصفح.
(37) (
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ﴾) آدم دریافت کرد؛ و خداوند به او الهام نمود، (
﴿مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ﴾) از جانب پروردگارش کلماتی را؛ و آن کلمات
﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا...﴾ است، که آدم به گناهش اعتراف نمود و از خداوند خواست او را بیامرزد،(
﴿فَتَابَ عَلَيۡهِ﴾) پس خداوند توبۀ او را پذیرفت و بر او رحم نمود، (
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ﴾) همانا خداوند توبهپذیر است و هر کس که به سوی او بازگردد و توبه کند، توبهاش را میپذیرد.
توبهپذیری خداوند بر دو نوع است: نخست اینکه به انسان توفیق توبه کردن میدهد، دوم اینکه چنانچه توبه واجد شرایط باشد آن را میپذیرد. (
﴿ٱلرَّحِيمُ﴾) نسبت به بندگانش مهربان است. یکی از مظاهر مهربانی خداوند این است که به بندگان توفیق توبه داده و از گناهانشان درگذشته و آنها را میبخشد.
{قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (39)}.
قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ،
گفتيم: « همگي از آن بهشت پايين برويد و چنانچه هدايتي از جانب من پيش شما آمد، کساني که از راهنمايي من پيروي کنند نه ترسي بر آنان خواهد بود و نه غمگين مي گردند.»
وَالَّذِينَ كَفَرواْ وَكَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُون ، و کساني که کفر ورزيدند و آيات ما را تکذيب کردند اينها اهل دوزخند و آنها براي هميشه در آن خواهند بود.
#
{38} كرر الإهباط؛ ليرتب عليه ما ذكر، وهو قوله: {فإما يأتينكم مني هدى}؛ أي: أيُّ وقت وزمان جاءكم مني يا معشرَ الثقلين هدى؛ أي: رسول وكتاب يهديكم لما يقربكم مني، ويدنيكم من رضائي فمن تبع هداي منكم، بأن آمن برسلي، وكتبي واهتدى بهم، وذلك بتصديق جميع أخبار الرسل والكتب والامتثال للأمر والاجتناب للنهي، {فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ وفي الآية الأخرى، {فمن اتبع هداي فلا يضل ولا يشقى}.
فرتب على اتباع هداه أربعة أشياء:
نفي الخوف والحزن والفرق بينهما: أن المكروه إن كان قد مضى أحدث الحزن وإن كان منتظراً أحدث الخوف، فنفاهما عمن اتبع الهدى وإذا انتفيا حصل ضدهما وهو الأمن التام.
(38) «اهباط» را تکرار نمود تا مطلب بعدی بر آن مترتب گردد: (
﴿فَإِمَّا يَأۡتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدٗى﴾) یعنی ای انسان وجن! زمانی که از جانب من به سوی شما رهنمودی آمد؛ یعنی پیامبر همراه با کتاب آمد و شما را به سوی من و خشنودی من دعوت نمود، (
﴿فَمَن تَبِعَ هُدَايَ﴾) پس هرکس از شما که از رهنمود من پیروی کند؛ به این صورت که به پیامبران و کتابهایم ایمان بیاورد؛ و تمام اخبار پیامبران و کتابهایشان را تصدیق نماید؛ و دستور خدا را بپذیرد؛ و از آنچه نهی کرده است، بپرهیزد، (
﴿فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) پس نه بر آنها ترسی هست و نه اندوهگین میشوند.
در آیهای دیگر میفرماید: ﴿فَمَنِ ٱتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشۡقَىٰ﴾ [طه: 123] «و هرکس از رهنمود من پیروی کند نه گمراه میشود و نه بدبخت میگردد».
پس چهار چیز بر پیروی از هدایت خداوند مترتب میگردد: ترس و اندوه از آدمی رخت بر میبندد. فرق ترس با اندوه این است که اگر امر ناپسندی در گذشته انجام شده باشد غم و اندوه بر جای میگذارد؛ و اگر آدمی در انتظار امر ناگواری باشد در او ترس ایجاد میشود؛ خداوند ترس و اندوه را از کسی که از هدایت او پیروی نماید، نفی کرده است، و هر گاه این دو امر منتفی باشند ضد آن دو ثابت میگردد و آن امنیت و آسایش کامل است. همچنین خداوند گمراهی و بدبختی را از کسی که از هدایت او پیروی نماید، نفی کرده است؛ و هرگاه این دو امر منتفی باشند ضد آن دو ثابت میگردد و آن هدایت و سعادت است. بنابراین هرکس از هدایت الهی پیروی نماید امنیت و هدایت و سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت را بهدست میآورد و هرامر ناگواری از قبیل ترس و اندوه و گمراهی و بدبختی از او دور میشود؛ پس به اهداف دلخواه خود میرسد و ناگواریها از او دور میشود.
#
{39} وكذلك: نفي الضلال والشقاء عمن اتبع هداه، وإذا انتفيا ثبت ضدهما، وهو الهدى والسعادة، فمن اتبع هداه حصل له الأمن والسعادة الدنيوية والأخروية والهدى وانتفى عنه كل مكروه من الخوف والحزن والضلال والشقاء؛ فحصل له المرغوب واندفع عنه المرهوب، وهذا عكس من لم يتبع هداه فكفر به وكذب بآياته؛ فأولئك أصحاب النار، أي: الملازمون لها ملازمة الصاحب لصاحبه، والغريم لغريمه {هم فيها خالدون} لا يخرجون منها ولا يفتر عنهم العذاب ولا هم ينصرون.
وفي هذه الآيات، وما أشبهها انقسام الخلق من الجن والإنس إلى أهل السعادة، وأهل الشقاوة، وفيها صفات الفريقين والأعمال الموجبة لذلك، وأن الجن كالإنس في الثواب والعقاب، كما أنهم مثلهم في الأمر والنهي.
(39) اما کسی که از هدایت خدا پیروی نکند و به آن کفر ورزد و آیات او را تکذیب نماید، (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾) اینها یاران و همدمان جهنم هستند و همواره در آن و با آن خواهند بود، همانگونه که دوست همواره همراه دوستش است، و همان طور که طلبکار به دنبال بدهکار میباشد. (
﴿هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾) آنان برای همیشه در آن خواهند بود، از آن بیرون نمیروند و عذاب آنها کم و کاستی نمییابد و هیچ کس به کمک آنها نمیشتابد. در این آیات و آیات مشابه، مخلوقات از قبیل انسان و جن به دو گروه تقسیم شدهاند؛ اهل سعادت و اهل شقاوت؛ و در این آیات صفات هر دو گروه و اعمالی که موجب سعادت یا شقاوت میشود، بیان شده است. نیز بیان شده است که جن در استحقاقِ برخورداری از پاداش یا عذاب مانند انسان هستند، همانطور که در امر و نهی نیز مانند او میباشند.
سپس خداوند متعال نعمات و برکاتی را که به بنیاسرائیل ارزانی داشته است، به آنها یادآور میشود و میفرماید:
{يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُوا أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَإِيَّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (43)}.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُواْ بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ ، اي بني اسرائيل! به ياد آوريد نعمت من را که بر شما ارزاني داشتم، و به پيمان من وفا کنيد تا به پيمان شما وفا کنم، و فقط از من بترسيد.
وَآمِنُواْ بِمَا أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلاَ تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَإِيَّايَ فَاتَّقُون ، و به آنچه که من نازل کرده ام و تصديق کننده چيزي است که با شما است، ايمان بياوريد، و نخستين کافر به آن نباشيد، و آيات مرا به بهاي اندکي نفروشيد، و فقط از من بترسيد.
وَلاَ تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ، و حق را با باطل نياميزيد و حق را کتمان نکنيد در حالي که شما مي دانيد.
وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين ، و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد و با نمازگذاران نماز بخوانيد.
#
{40} {يا بني إسرائيل}؛ المراد بإسرائيل: يعقوب عليه السلام، والخطاب مع فِرَق بني إسرائيل، الذين بالمدينة وما حولها ويدخل فيهم من أتى بعدهم، فأمرهم بأمر عام فقال: {اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم}؛ وهو يشمل سائر النعم التي سيذكر في هذه السورة بعضها، والمراد بذكرها بالقلب اعترافاً، وباللسان ثناءً، وبالجوارح باستعمالها فيما يحبه ويرضيه {وأوفوا بعهدي}؛ وهو ما عهده إليهم من الإيمان به، وبرسله، وإقامة شرعه {أوف بعهدكم}؛ وهو المجازاة على ذلك، والمراد بذلك ما ذكره الله في قوله: {ولقد أخذ الله ميثاق بني إسرائيل وبعثنا منهم اثني عشر نقيباً وقال الله إني معكم لئن أقمتم الصلاة وآتيتم الزكاة وآمنتم برسلي}؛ إلى قوله: {فقد ضل سواء السبيل}؛ ثم أمرهم بالسبب الحامل لهم على الوفاء بعهده، وهو الرهبة منه تعالى، وخشيته وحده، فإن من خشيه أوجبت له خشيته امتثال أمره، واجتناب نهيه، ثم أمرهم بالأمر الخاص الذي لا يتم إيمانهم ولا يصح إلا به فقال:
(40) (
﴿يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾) منظور از اسرائیل، یعقوب علیه السلام است. در اینجا گروههایی از بنی اسرائیل که در مدینه و اطراف آن سکونت داشتند، مورد خطاب خداوند میباشند؛ و کسانی که پس از آنها میآیند نیز شامل این خطاب میشوند.
بنابراین خداوند به همۀ آنها یک دستور کلی و فراگیر داده و میفرماید: (
﴿ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتِيَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ ﴾) به یاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم. نعمتی که ذکر شده است شامل دیگر نعمتهایی نیز میشود که بعضی از آنها در این سوره ذکر میگردند. و منظور از به یاد آوردن این است که قلباً آن را به خاطر بیاورند و به آن اعتراف نمایند و با زبان آن را سپاسگزار باشند و آنچنانکه پروردگار دوست دارد و میپسندد آن را بهکار گیرند. (
﴿وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِيٓ﴾) و به پیمان خداوند که از شما عهد گرفته بود مبنی بر اینکه به او و پیامبرانش ایمان بیاورید و شریعت و قانون وی را اجرا نمایید، وفا کنید. (
﴿أُوفِ بِعَهۡدِكُمۡ﴾) خداوند میفرماید من
[نیز] به عهد خویش وفا خواهم کرد؛ و به شما پاداش خواهم داد.
پیمانی را که خداوند از بنیاسرائیل گرفته بود در این آیه بیان شده است: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَيۡ عَشَرَ نَقِيبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مَعَكُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَيۡتُمُ ٱلزَّكَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًاحَسَنٗا لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾ [المائده: 12] و بیگمان، خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت. و دوازده سردار برای آنان تعیین کردیم.
و خداوند فرمود: «همانا من با شما هستم، اگر نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و به پیامبران من ایمان بیاورید و آنان را یاری کنید و به خداوند قرض نیکو دهید، از گناهانتان درمیگذرم و شما را وارد باغهایی [در بهشت] میکنم که رودها از زیر آن روان است. پس هرکس از شما بعد از این کفر بورزد، به راستی که راه راست را گم کرده است.» سپس خداوند آنها را امر کرد که اسباب وفای به عهد را فراهم کنند و آن، ترس از خداوند یگانه است؛ زیرا ترس الهی باعث میشود که آدمی دستورات پروردگار را اطاعت کند و از نواهی او بپرهیزد.
#
{41} {وآمنوا بما أنزلت}؛ وهو: القرآن الذي أنزله على عبده ورسوله محمد - صلى الله عليه وسلم -، فأمرهم بالإيمان به واتباعه، ويستلزم ذلك، الإيمان بمن أنزل عليه، وذكر الداعي لإيمانهم، فقال: {مصدقاً لما معكم}؛ أي: موافقاً له لا مخالفاً ولا مناقضاً، فإذا كان موافقاً لما معكم من الكتب غير مخالف لها فلا مانع لكم من الإيمان به؛ لأنه جاء بما جاءت به المرسلون، فأنتم أولى من آمن به وصدق به؛ لكونكم أهل الكتب والعلم.
وأيضاً فإن في قوله: {مصدقاً لما معكم}؛ إشارة إلى أنكم إن لم تؤمنوا به عاد ذلك عليكم بتكذيب ما معكم؛ لأن ما جاء به هو الذي جاء به موسى وعيسى وغيرهما من الأنبياء، فتكذيبكم له تكذيب لما معكم.
وأيضاً فإن في الكتب التي بأيديكم صفة هذا النبي الذي جاء بهذا القرآن، والبشارة به، فإن لم تؤمنوا به؛ كذبتم ببعض ما أنزل إليكم، ومن كذب ببعض ما أنزل إليه؛ فقد كذب بجميعه، كما أن من كفر برسولٍ؛ فقد كذب الرسل جميعهم، فلما أمرهم بالإيمان به نهاهم، وحذرهم عن ضده وهو الكفر به فقال: {ولا تكونوا أول كافر به}؛ أي: بالرسول والقرآن، وفي قوله: {أول كافر به}؛ أبلغ من قوله ولا تكفروا به؛ لأنهم إذا كانوا أول كافر به كان فيه مبادرتهم إلى الكفر [به] عكس ما ينبغي منهم، وصار عليهم إثمهم وإثم من اقتدى بهم من بعدهم.
ثم ذكر المانع لهم من الإيمان وهو اختيار العرض الأدنى على السعادة الأبدية فقال: {ولا تشتروا بآياتي ثمناً قليلاً}؛ وهو ما يحصل لهم من المناصب والمآكل التي يتوهمون انقطاعها إن آمنوا بالله ورسوله، فاشتروها بآيات الله واستحبوها وآثروها {وإياي}؛ أي: لا غيري، {فاتقون}؛ فإنكم إذا اتقيتم الله وحده أوجبت لكم تقواه تقديم الإيمان بآياته على الثمن القليل، كما أنكم إذا اخترتم الثمن القليل؛ فهو دليل على ترحل التقوى من قلوبكم، ثم قال:
(41) سپس آنها را به چیزی امر نمود که ایمانشان جز با آن کامل نمیگردد،
بنابراین فرمود: (
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ﴾) و به آنچه فرو فرستادهام، ایمان بیاورید؛ و آن قرآنی است که خداوند بر بنده و پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم نازل کرده است. پس خداوند به آنها فرمان داد تا به قرآن ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند. و ایمان آوردن به قرآن، مستلزم ایمان آوردن به کسی است که قرآن بر او نازل شده است.
سپس به ذکر مطلبی پرداخت که آنها را به سوی ایمان فرا میخواند: (
﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ﴾) یعنی
[این قرآن] موافق است با آنچه نزد شما است؛ و با کتاب شما مخالف و متضاد نیست، پس وقتی با کتابهای شما موافق است و با آن مخالف نیست، مانعی بر سر راه ایمان آوردنتان وجود ندارد؛ زیرا این پیامبر همان چیزی را آورده است که دیگر پیامبران آوردهاند، پس شما باید به طریق اولی به او ایمان بیاورید و او را تأیید و تصدیق کنید؛ زیرا شما اهل کتاب و علم و دانش هستید. و نیز گفتۀ خداوند (
﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُمۡ﴾) اشاره به این است که اگر شما به آن ایمان نیاورید، به ضرر خودتان خواهد بود؛ زیرا ایمان نیاوردنتان به معنی تکذیب کتابی است که نزد شما است، چون آنچه محمد صلی الله علیه وسلم آورده است همان چیزی است که موسی و عیسی و دیگر پیامبران آوردهاند، پس هرگاه شما قرآن را تکذیب کنید، انگار کتابی را تکذیب کردهاید که نزد شما میباشد.و نیز در کتابهایی که در دست شما است صفت این پیامبر که قرآن را آورده، بیان شده است و به آمدن او در کتابهای شما مژده داده شده است. پس اگر به او ایمان نیاورید، قسمتی از آنچه را که به سوی شما فرو فرستاده شده است، تکذیب کردهاید؛ و هرکس قسمتی از آنچه را که بر آنها نازل شده است، تکذیب کند، همۀ آن را تکذیب کرده است. همچنانکه اگر کسی به پیامبری کفر ورزد، به همۀ پیامبران کفر ورزیده است. پس چون آنها را به ایمان آوردن به قرآن امر کرد، آنان را از ضد آن،
یعنی کفر ورزیدن به آن نهی نمود و فرمود: (
﴿وَلَا تَكُونُوٓاْ أَوَّلَ كَافِرِۢ بِهِۦ﴾) و اولین کافر به پیامبر و قرآن نباشید. و (
﴿أَوَّلَ كَافِرِۢ بِه﴾) از
«لا تکفروا به» رساتر و بلیغتر است؛ زیرا وقتی نخستین کافرِ به آن باشند، به سوی کفر شتافتهاند؛ و این شایستۀ آنها نیست و از آنان انتظار نمیرود که چنین کاری را مرتکب شوند؛ زیرا گناه کسانی که پس از آنها نیز میآیند و از آنان پیروی میکنند، به گردنشان خواهد بود. سپس به بیان مانعی میپردازد که آنها را از ایمان آوردن باز میدارد؛ و آن انتخاب کالا و متاع فرومایۀ دنیا و ترجیح دادن آن بر سعادت جاودان و همیشگی است.
بنابراین میفرماید: (
﴿وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾) و آیات مرا به بهای اندکی نفروشید. بهایی که آنها در عوض آیات الهی به دست میآوردند، پُست و مقام و برخورداری از امکانات رفاهی بود. آنها گمان میبردند که اگر به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند، آنرا از دست خواهند داد. بنابراین آیات الهی را به آن فروخته و آن را بر ایمان ترجیح دادند. (
﴿وَإِيَّٰيَ﴾) و فقط از من، نه از کسی دیگر، (
﴿فَٱتَّقُونِ﴾) بترسید؛ زیرا وقتی فقط از خدا بترسید، ترس خداوند باعث میشود ایمان را بر بها و متاع اندک دنیا ترجیح بدهید؛ و چنانچه کالا و بهای اندک را انتخاب کنید، تقوا و ترس الهی از دلهایتان رخت بر میبندد.
#
{42} {ولا تلبسوا}؛ أي: تخلطوا {الحق بالباطل وتكتموا الحق}؛ فنهاهم عن شيئين، عن خلط الحق بالباطل وكتمان الحق؛ لأن المقصود من أهل الكتب والعلم تمييز الحق [من الباطل] وإظهار الحق، ليهتدي بذلك المهتدون، ويرجع الضالون وتقوم الحجة على المعاندين؛ لأن الله فصل آياته وأوضح بيناته؛ ليميز الحق من الباطل، ولتستبين سبيل المهتدين من سبيل المجرمين، فمن عمل بهذا من أهل العلم؛ فهو من خلفاء الرسل وهداة الأمم، ومن لَبَّس الحق بالباطل فلم يميز هذا من هذا مع علمه بذلك، وكتم الحق الذي يعلمه وأُمِرَ بإظهاره؛ فهو من دعاة جهنم؛ لأن الناس لا يقتدون في أمر دينهم بغير علمائهم، فاختاروا لأنفسكم إحدى الحالتين.
(42) سپس میفرماید: (
﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾) خداوند آنها را از دو چیز نهی کرده است؛
اول: در آمیختن حق با باطل؛
دوم: کتمان و پنهان کردن حق؛ زیرا آنچه از اهل کتاب و دانش انتظار میرود این است که حق را مشخص و جدا نمایند و آن را اظهار و آشکار کنند، تا جویندگان حق به آن راه یافته و هدایت شوند و گمراهان به سوی آن بازگردند و حجت بر مخالفان اقامه شود؛ زیرا خداوند آیات خود را توضیح داده و دلایل خویش را واضح گردانده است، تا حق از باطل مشخص شود و راه مهتدین از راه مجرمین روشن و جدا گردد. پس هرکس از اهل علم به این موضوع عمل کند، جانشین پیامبران و هدایت کنندۀ امتها خواهد بود؛ و هرکس حق را با باطل درآمیزد و با وجود شناخت باطل، آن را از حق جدا نکند و حقی را که به آشکار کردنش فرمان یافته، دانسته و آگاهانه انکار نماید، از دعوتگران به جهنم است؛ زیرا مردم در امر دین خود جز از علمای خود پیروی نمیکنند. پس برای خود یکی از این دو راه و حالت را بر گزینید.
#
{43} ثم قال: {وأقيموا الصلاة}؛ أي: ظاهراً وباطناً {وآتوا الزكاة}؛ مستحقيها، {واركعوا مع الراكعين}؛ أي: صلوا مع المصلين، فإنكم إذا فعلتم ذلك مع الإيمان برسل الله وآيات الله، فقد جمعتم بين الأعمال الظاهرة والباطنة، وبين الإخلاص للمعبود والإحسان إلى عبيده، وبين العبادات القلبية والبدنية والمالية، وقوله: {واركعوا مع الراكعين}؛ أي: صلوا مع المصلين، ففيه، الأمر بالجماعة للصلاة، ووجوبها، وفيه، أن الركوع ركن من أركان الصلاة، لأنه عبر عن الصلاة بالركوع، والتعبير عن العبادة بجزئها يدل على فرضيته فيها.
(43) سپس فرمود: (
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾) و به صورت ظاهری و باطنی نماز را بر پا دارید، (
﴿وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾) و زکات اموال خود را به مستحقین بپردازید، (
﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ﴾) و همراه نمازگزاران نماز بخوانید، که اگر به پیامبران و آیات خداوند ایمان بیاورید واین کارها را نیز انجام دهید، به درستی که اعمال ظاهری و باطنی را با هم انجام دادهاید و برای معبود خویش اخلاص داشته و به بندگانش نیکی نمودهاید و عبادتهای قلبی و بدنی و مالی را همزمان انجام دادهاید. (
﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ﴾) و همراه با نمازگزاران، نماز بخوانید. در این آیه به خواندن نماز جماعت و واجب بودن جماعت امر شده است، نیز این آیه بیانگر آن است که رکوع، رکنی از ارکان نماز است؛ زیرا نماز را به رکوع تعبیر کرده است و تعبیر از عبادت به نام قسمتی از آن بر این دلالت مینماید که آن قسمت در عبادت فرض است.
[{أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (44)}].
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُون ، آيا مردم را به نيکوکاري امر کرده و خودتان را فراموش مي کنيد حال آنکه شما کتاب را مي خوانيد؟! آيا نمي انديشيد؟!
#
{44} {أتأمرون الناس بالبر}؛ أي: بالإيمان والخير، {وتنسون أنفسكم}؛ أي: تتركونها عن أمرها بذلك والحال، {وأنتم تتلون الكتاب أفلا تعقلون}؛ وسُمِّي العقل عقلاً؛ لأنه يعقل به ما ينفعه من الخير، وينعقل به عما يضره، وذلك أن العقل يحث صاحبه أن يكون أول فاعل لما يأمر به، وأول تارك لما ينهى عنه، فمن أمر غيره بالخير ولم يفعله أو نهاه عن الشر فلم يتركه دل على عدم عقله وجهله، خصوصاً إذا كان عالماً بذلك، قد قامت عليه الحجة، وهذه الآية وإن كانت نزلت في سبب بني إسرائيل، فهي عامة لكل أحد لقوله تعالى: {يا أيها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لا تفعلون}؛ وليس في الآية أن الإنسان إذا لم يقم بما أُمِر به أنه يترك الأمر بالمعروف، والنهي عن المنكر؛ لأنها دلت على التوبيخ بالنسبة إلى الواجبَيْنِ، وإلا فمن المعلوم أن على الإنسان واجبين: أمر غيره ونهيه، وأمر نفسه ونهيها، فترك أحدهما لا يكون رخصة في ترك الآخر، فإن الكمال أن يقوم الإنسان بالواجبَيْنِ، والنقص الكامل أن يتركهما، وأما قيامه بأحدهما دون الآخر فليس في رتبة الأول وهو دون الأخير، وأيضاً فإن النفوس مجبولة على عدم الانقياد لمن يخالف قولَه فعلُه، فاقتداؤهم بالأفعال أبلغ من اقتدائهم بالأقوال المجردة.
(44) (
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِر﴾) آیا مردم را به نیکوکاری؛ یعنی به کارهای خوب و ایمان فرمان میدهید، (
﴿وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾) و خودتان را فراموش میکنید؟! یعنی خودتان این کارها را انجام نمیدهید، (
﴿وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡكِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) در حالی که شما کتاب را میخوانید، آیا نمیاندیشید؟! تفکر و اندیشه، عقل نامیده شده است؛ چرا که به وسیلۀ عقل نیکیها و فواید آن ادراک میگردد و آنچه به آدمی زیان میرساند، تشخیص داده میشود؛ زیرا عقل، صاحب خود را تحریک و تشویق میکند تا اینکه قبل از دیگران کاری را انجام دهد که آنان را به انجام دادن آن امر میکند، و قبل از دیگران کاری را ترک کند که آنان را از انجام آن باز میدارد. پس هرکس، دیگری را به کار خوب فرمان دهد و خود آن کار را انجام ندهد، یا کسی را از کار زشت باز دارد و خود آن کار را ترک نکند، این عمل مبیّن بیعقلی و نادانی وی میباشد، به خصوص وقتی که به این امر آگاه باشد، پس حجت بر او تمام میشود. این آیه گرچه در خصوص بنیاسرائیل نازل شده است اما هر کس را شامل میشود که دارای چنین ویژگیای باشد؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ كَبُرَ مَقۡتًا عِندَ ٱللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفۡعَلُونَ﴾ [الصف: 2-3] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! چرا چیزی میگویید که خود انجام نمیدهید؟ نزد خداوند گناه بسیار بزرگی است که شما چیزی بگویید و آن را انجام ندهید». اما در این آیه به این مطلب اشاره نشده است چنانچه انسان کاری را انجام ندهد که دیگران را به انجام دادن آن امر مینماید، باید امر به معروف و نهی از منکر را ترک کند؛ زیرا آیه بر توبیخ کسانی دلالت میکند که چنین رویهای را در پیش میگیرند، وگرنه مشخص است که انسان دو وظیفه دارد؛ یکی اینکه دیگران را به کار خوب امر کند و آنها را از زشتی باز دارد، دوم اینکه خودش نیز کار خوب انجام دهد و از کار بد پرهیز نماید. پس انجام ندادن یکی از این دو وظیفه، مجوّزی برای ترک بخش دیگر وظیفه نمیشود، بلکه کمال واقعی این است که انسان هر دو وظیفه را انجام دهد؛ و نقص واقعی نیز این است که انسان هر دو را ترک کند. و اما اگر کسی یکی از این دو مهم را انجام دهد و دیگری را ترک کند، در رتبۀ اول قرار نمیگیرد، اما رتبۀ او از فردی که هر دو وظیفه را ترک گفته، بالاتر است. و سرشت انسان چنان بنا نهاده شده، از کسی که گفتار و کردارش مخالف یکدیگر است، پیروی نکند. پس آدمی بیشتر از کردار پیروی میکند نه از گفتار.
{وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ (45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (46) يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (47) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)}.
وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ ، و از صبر و نماز ياري بجوييد و به راستي که آن گران و دشوار آيد جز بر فروتنان.
الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، آن کساني که يقين دارند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و يقين دارند به سوي او باز مي گردند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسرائيل! بياد آوريد نعمت مرا که بر شما ارزاني داشتم و نيز اينکه شماره را بر جهانيان برتري دارم .
وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که کسي نمي تواند براي کسي کاري را انجام دهد، و از کسي شفاعتي پذيرفته نمي شود، و نه به جاي او جايگزيني پذيرفته مي شود، و نه ياري مي شوند.
#
{45} أمرهم الله أن يستعينوا في أمورهم كلها بالصبر بجميع أنواعه، وهو الصبر على طاعة الله حتى يؤديها، والصبر عن معصية الله حتى يتركها، والصبر على أقدار الله المؤلمة فلا يتسخطها، فبالصبر وحبس النفس على ما أمر الله بالصبر عليه معونة عظيمة على كل أمر من الأمور، ومن يتصبر يصبره الله، وكذلك الصلاة التي هي ميزان الإيمان، وتنهى عن الفحشاء والمنكر يستعان بها على كل أمر من الأمور، {وإنها}؛ أي: الصلاة، {لكبيرة}؛ أي: شاقة {إلا على الخاشعين}؛ فإنها سهلة عليهم خفيفة؛ لأن الخشوع وخشيةَ الله ورجاءَ ما عنده يوجب له فعلها منشرحاً صدره لترقبه للثواب وخشيته من العقاب، بخلاف من لم يكن كذلك، فإنه لا داعي له يدعوه إليها، وإذا فعلها صارت من أثقل الأشياء عليه.
والخشوع: هو خضوع القلب وطمأنينته وسكونه لله تعالى وانكساره بين يديه ذلًّا وافتقاراً وإيماناً به وبلقائه، ولهذا قال:
(45) خداوند به آنها دستور داده است که در همۀ کارهایشان از تمامی انواع شکیبایی و صبر یاری بجویند؛ و آن صبر بر انجام دادن طاعت و عبادت خداست بهگونهای که آن را ادا نمایند؛ و اینکه در برابر
[سختیِ] پرهیز از گناه و معصیت خدا، صبر نمایند و آن را ترک کنند؛ و در برابر امور دردناکی که خداوند برای انسان مقدر نموده است، صبر نمایند و ابراز نارضایتی نکنند. پس صبر و خویشتنداری بر اموری که خداوند به صبر نمودن در آنها فرمان داده است، یاری و کمکی بزرگ برای تمام امور انسان است. و هرکس از خداوند توفیق صبر کردن بخواهد، خداوند صبوری و شکیبایی را بر او سهل و آسان میگرداند. و همچنین در هر کاری باید از نماز که ترازوی ایمان است و انسان را از زشتی و منکر باز میدارد، کمک گرفته شود.(
﴿وَإِنَّهَا﴾) و همانا نماز، (
﴿كَبِيرَةٌ﴾) قطعاً دشوار است، (
﴿إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِينَ﴾) مگر بر فروتنان، که نماز خواندن برای آنها آسان است؛ زیرا فروتنی و ترس از خداوند و امید به نعمتهایی که نزد اوست، باعث میشود بنده نماز را انجام دهد و خاطرش اطمینان یابد، چون او به پاداش خداوند چشم دوخته و از عذاب وی بیم دارد. به خلاف کسی که چنین نیست؛ زیرا انگیزهای ندارد که او را به نماز فرا بخواند؛ و هرگاه نماز بخواند، سنگینترین چیز بر او خواهد بود. خشوع؛ یعنی خضوع، آرامش، فروتنی و آرام گرفتن دل با یاد خدا. خشوع؛ یعنی تضرع و زاری به پیشگاه خداوند، و ابراز نیازمندی در بارگاه اقدسش، و ایمان داشتن به او و لقای او.
#
{46} {الذين يظنون}؛ أي يستيقنون {أنهم ملاقو ربهم}؛ فيجازيهم بأعمالهم، {وأنهم إليه راجعون}؛ فهذا الذي خفف عليهم العبادات وأوجب لهم التسلي في المصيبات ونفس عنهم الكربات وزجرهم عن فعل السيئات، فهؤلاء لهم النعيمُ المقيمُ في الغرفاتِ العالياتِ، وأما من لم يؤمن بلقاء ربه كانت الصلاة وغيرها من العبادات من أشق شيء عليه.
(46) بنابراین فرمود: (
﴿ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ﴾) آنان که یقین دارند، (
﴿أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ﴾) به لقای پروردگارشان خواهند رفت و خداوند آنها را طبق اعمالشان پاداش خواهد داد، (
﴿وَأَنَّهُمۡ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾) و اینکه به سوی او باز میگردند. پس چنین ایده و تفکری عبادت را برای آنان آسان نموده و باعث شده تا در برابر ناگواریها استقامت ورزند؛ و همین تفکر و اندیشه است که مشکلات و سختیها را از آنها دور کرده و آنها را از انجام دادن کارهای ناشایست بازداشته است. پس نعمت جاودان موجود در خانهها و منازل رفیع بهشتی برای آنان است، و هرکس که به لقای پروردگارش ایمان نداشته باشد، نماز و دیگر عبادات را دشوارترین امر خواهد یافت.
#
{47} ثم: كرر على بني إسرائيل التذكير بنعمته وعظاً لهم وتحذيراً وحثًّا.
(47) سپس بار دیگر بنیاسرائیل را به نعمتهای خود یادآور میشود تا پند بپذیرند و از کارهای بد بازآیند و بر ایمان آوردن و انجام کارهای خیر، تشویق شوند.
#
{48} وخوفهم بيوم القيامة الذي: {لا تجزي}؛ فيه أي لا تغني {نفس}؛ ولو كانت من الأنفس الكريمة كالأنبياء والصالحين، {عن نفس}؛ ولو كانت من العشيرة الأقربين، {شيئاً}؛ لا كبيراً ولا صغيراً وإنما ينفع الإنسانَ عملُه الذي قدمه {ولا يقبل منها}؛ أي: النفس، {شفاعة}؛ لأحد بدون إذن الله ورضاه عن المشفوع له، ولا يرضى من العمل إلا ما أُريد به وجهه وكان على السبيل والسنة، {ولا يؤخذ منها عدل}؛ أي فداء ولو أن لكل نفس ظلمت ما في الأرض جميعاً ومثله معه لافتدوا به من عذاب الله ولا يقبل منهم ذلك، {ولا هم ينصرون}؛ أي: يدفع عنهم المكروه، فنفى الانتفاعَ من الخلق بوجه من الوجوه، فقوله: {لا تَجْزِي نفس عن نفس شيئاً} هذا في تحصيل المنافع، {ولا هم ينصرون} هذا في دفع المضار، فهذا النفي للأمر المستقبل به النافع، {ولا يقبل منها شفاعة ولا يؤخذ منها عدل} هذا نفي للنفع الذي يطلب ممن يملكه بعوض، كالعدل أو بغيره كالشفاعة؛ فهذا يوجب للعبد أن ينقطع قلبه من التعلق بالمخلوقين لعلمه أنهم لا يملكون له مثقال ذرة من النفع، وأن يعلقه بالله الذي يجلب المنافع ويدفع المضار فيعبده وحده لا شريك له، ويستعينه على عبادته.
(48) و آنها را از روز قیامت ترسانده است که (
﴿لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ﴾) در روز قیامت از هیچ کسی برای دیگری کاری ساخته نیست گرچه آن شخص، انسانی بزرگوار، مثلا از جمله پیامبران و صالحان باشد. (
﴿عَن نَّفۡسٖ﴾) برای هیچ کس، گرچه از خویشاوندان نزدیک باشد. (
﴿شَيۡٔٗا﴾) هیچ چیزی ساخته نیست، بلکه فقط عملی که انسان از پیش فرستاده است به او فایده میرساند. (
﴿وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ﴾) وهیچ شفاعت و سفارشی بدون اذن و اجازۀ خدا از او پذیرفته نمیشود. و خداوند هیچ عملیرا نمیپسندد، مگر اینکه هدف از آن جلب رضای پروردگار بوده و طبق روش و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم انجام شده باشد. (
﴿وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾) و هیچ بدل و جایگزینی از وی گرفته نمیشود:
﴿وَلَوۡ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦ مِن سُوٓءِ ٱلۡعَذَابِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ [الزمر: 47] «و اگر کسانی که ستم کردهاند همۀ آنچه که در زمین است و مانند آن را با آن داشته باشند، آن را برای نجات از عذاب سخت خدا خواهند داد»، اما از آنها پذیرفته نمیشود. (
﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) و آنها یاری نمیشوند؛ یعنی هیچ امر ناگواری از آنها دور نمیشود. پس هرگونه کمک و یاری رسانی را از طرف خلق نفی کرده است. منظور از (
﴿لَّا تَجۡزِي نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَيۡٔٗا﴾) بهدست آوردن منافع است، و مراد از (
﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) دفع ضرر میباشد. پس هیچ کس به غیر از خدا نمیتواند به طور مستقل ضرر و یا نفعی را برساند (
﴿وَلَا يُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا يُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ﴾) و نه از او شفاعتی پذیرفته میشود، و نه به جای وی بدلی گرفته میشود. این نفی، شامل نفعی است که آدمی در برابر انجام کاری آن را از کسی طلب میکند که مالک آن نفع است، و یا به طریق شفاعت و بدون اینکه کار نیکی انجام داده باشد آن را طلب میکند. پس این بر بنده واجب میگرداند که قلب خود را از وابستگی به غیر خدا پاک نماید؛ زیرا هیچ احدی نمیتواند در پیشگاه احدیت نفعی به وی برساند و یا ضرری را از او دفع کند، بلکه آدمی باید به خدایی دل ببندد که هر خیر و منفعتی را برای او جلب میکند و هر شر و ضرری را از وی دور میگرداند. پس باید فقط چنین خدایی را پرستش کند که هیچ شریکی ندارد، و بر انجام عبادت و پرستش از وی یاری بطلبد.
{وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (51) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54) وَإِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56) وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)}.
وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ، و به ياد آوريد هنگامي را که شما را از آل فرعون نجات داده ايم که مي چشاندند به شما عذابي سخت را؛ پسرانتان را مي کشتند و زنانتان را زنده نگاه مي داشتند و در اين آزمايشي بزرگ از جانب پروردگارتان بود.
وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ، و به ياد آوريد هنگامي که دريا را برايتان شکافتيم و آل فرعون را غرق کرديم و شما نگاه مي کرديد.
وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که با موسي چهل شب وعده گذاشتيم سپس بعد از او گوساله را به عبادت گرفتيد در حاليکه شما ستمکار بوديد.
ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس از شما در گذشتيم تا شکرگذار باشيد.
وَإِذْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ، و به ياد آوريد که موسي را کتاب آسماني و فرقان داديم تا هدايت شويد.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ،
و هنگامي که موسي به قومش گفت: « اي قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کرده ايد، بنابراني به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد؛ پس خودتان را بکشيد، اين نزد آفريدگارتان برايتان بهتر است، همانا او توبه پذير و مهربان است».
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُون ،
و هنگامي که شما گفتيد:« اي موسي! تا خداوند را آشکارا نبينيم هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد»، پس صاعقه شما را فرا گرفت در حاليکه شما نگاه مي کرديد.
ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون ، سپس بعد از مرگتان شما را برانگيختيم تا سپاسگزار باشيد.
وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَـكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ، و ابر را بر شما سايه گستر کرديم و برايتان
«مَنّ» و
«سلوا» فرو فرستاديم، از خوراکيهاي پاکيزه اي که به شما روزي داده ايم، بخوريد، و بر ما ستم نکردند بلکه آنها بر خود ستم مي کردند.
#
{49 ـ 54} هذا: شروع في تعداد نعمه على بني إسرائيل على وجه التفصيل فقال: {وإذ نجيناكم من آل فرعون}؛ أي: من فرعون وملئه وجنوده وكانوا قبل ذلك، {يسومونكم}؛ أي: يولونهم ويستعملونهم {سوء العذاب}؛ أي: أشده بأن كانوا، {يذبحون أبناءكم}؛ خشية نموكم، {ويستحيون نساءكم}؛ أي: فلا يقتلونهن فأنتم بين قتيل ومُذلَّل بالأعمال الشاقة مستحيَى على وجه المنة عليه والاستعلاء عليه فهذا غاية الإهانة، فَمَنَّ الله عليهم بالنجاة التامة، وإغراق عدوهم، وهم ينظرون لتَقَرَّ أعينهم {وفي ذلكم}؛ أي: الإنجاء {بلاء}؛ أي: إحسان {من ربكم عظيم}؛ فهذا مما يوجب عليكم الشكر والقيام بأوامره.
ثم ذكر منته عليهم بوعده لموسى أربعين ليلة؛ لينزل عليهم التوراة المتضمنة للنعم العظيمة والمصالح العميمة، ثم إنهم لم يصبروا قبل استكمال الميعاد حتى عبدوا العجل من بعده؛ أي ذهابه {وأنتم ظالمون}؛ عالمون بظلمكم، قد قامت عليكم الحجة، فهو أعظم جرماً، وأكبر إثماً.
ثم إنه أمركم بالتوبة على لسان نبيه موسى بأن يقتل بعضكم بعضاً؛ فعفا الله عنكم بسبب ذلك {لعلكم تشكرون}؛ الله.
(49 - 54) خداوند شروع به برشمردن نعمتهایش بر بنیاسرائیل نموده و میفرماید: (
﴿وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ﴾) و
[به یاد آورید] هنگامی که شما را از گزند فرعون و لشکریانش نجات دادیم و آنها قبل از اين (
﴿يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ﴾) بر شما حکومت میکردند و شما را بهکار میگرفتند و سختترین عذاب را به شما میچشاندند بهگونهای که (
﴿يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ﴾) پسرانتان را از ترس اینکه مبادا جمعیت شما رشد کند، سر میبریدند. (
﴿وَيَسۡتَحۡيُونَ نِسَآءَكُمۡ﴾) و زنانتان را زنده نگاه میداشتند؛ یعنی آنها را نمیکشتند. پس شما یا کشته میشدید یا بهوسیلۀ انجام دادن کارهای سخت، ذلیل و خوار میگشتید؛ بر شما منت مینهادند و بر شما حکومت میکردند و این نهایت ذلت است. (
﴿وَفِي ذَٰلِكُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّكُمۡ عَظِيمٞ﴾) و در این نجات دادن، احسان و نیکیِ بزرگی از جانب پروردگارتان برای شما مقرر است. و بر شما واجب میگرداند که نعمات وی را شاکر باشید و عبادت او را به جای آورید. پس خداوند بر آنها منت گذاشت و آنان را بهطور کامل نجات داد و دشمنشان را غرق نمود، و آنها این صحنه را نظاره میکردند، تا چشمانشان روشن گردد. سپس خداوند احسان خود را به آنها یاد آور میشود، آنگاه که به موسی وعده داد چهل شب با وی ملاقات کند و تورات را بر آنها نازل نماید که نعمتها و مصالح بزرگی را برای آنها دربر داشت، اما آنها صبر نکردند تا مدت و میعاد کامل گردد؛ و پس از اینکه او رفت، به گوسالهپرستی روی آوردند. (
﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ﴾)حال آنکه شما ستمکارید و بر ستم خود واقفـید، چـرا که حجت بر شما اقامه شده است، پس گناهـی که شـما مرتکب شـدهاید، بزرگترین جنایت و زشتترین گناه است.
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ...) «و هنگامی که موسی به قومش گفت: ای قوم من! شما با پرستش گوساله بر خود ستم کردهايد، بنابراين به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد، پس خودتان را بکشيد ...» سپس خداوند از طریق پیامبرش موسی شما را فرمان داد که توبه کنید و یکدیگر را بکشید، تا خداوند از شما درگذرد.
#
{55} {وإذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة}؛ وهذا غاية الجرأة على الله وعلى رسوله، {فأخذتكم الصاعقة}؛ إما الموت أو الغشية العظيمة {وأنتم تنظرون}؛ وقوع ذلك كل ينظر إلى صاحبه.
(55) (
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾) و
[به یاد آورید] هنگامی که گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر اینکه خداوند را آشکارا ببینیم. و این نهایت جسارت و گستاخی در برابر خدا و پیامبرش است. (
﴿فَأَخَذَتۡكُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ﴾) پس صاعقه؛ یعنی مرگ یا بیهوشی شما را فرا گرفت. (
﴿وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ﴾) در حالیکه به هنگام وقوع این امر، هر یک از شما به همراهش نگاه میکرد.
#
{56} {ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون}؛ ثم ذكر نعمته عليهم في التِيه والبرية الخالية من الظلال وسعة الأرزاق فقال:
(56) (
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰكُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ﴾) سپس بعد از مرگتان، شما را برانگیختیم، تا سپاسگزار باشید.
#
{57} {وظللنا عليكم الغمام وأنزلنا عليكم المنّ}؛ وهو: اسم جامع لكل رزق [حسن] يحصل بلا تعب، ومنه الزنجبيل والكمأة، والخبز، وغير ذلك، {والسلوى}؛ طائر صغير يقال له: السماني طيب اللحم؛ فكان ينزل عليهم من المنِّ والسلوى ما يكفيهم ويقيتهم {كلوا من طيبات ما رزقناكم}؛ أي: رزقاً لا يحصل نظيره لأهل المدن المترفهين، فلم يشكروا هذه النعمة ، واستمروا على قساوة القلوب وكثرة الذنوب {وما ظلمونا}؛ يعني بتلك الأفعال المخالفة لأوامرنا، لأن الله لا تضره معصية العاصين كما لا تنفعه طاعات الطائعين {ولكن كانوا أنفسهم يظلمون}؛ فيعود ضرره عليهم.
(57) سپس خداوند نعمتش را که در بیابان و دشت و برهوت به آنها ارزانی داشت،
یادآور شده و میفرماید: (
﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَنَّ﴾) و ابر را بر شما سایه گرداندیم و
«منّ» را بر شما فرو فرستادیم. هر رزقی که بدون زحمت و خستگی بهدست آید،
«منّ» نامیده میشود؛ و زنجبیل و قارچ و نان از این نوع است. (
﴿وَٱلسَّلۡوَىٰ﴾)
«سلوی»؛پرندۀ کوچکی است که در زبان عربی به آن
«سُمَانَی» نیز گفته میشود و در فارسـی آن را
«بلدرچـین» میگویند که دارای گوشـتی خـوشمـزه است. پس
«مَنّ و سلوی» به اندازهای که آنها را کفایت میکرد، فرو فرستاده شد. (
﴿كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ﴾) از خوراکیهای پاکیزهای بخورید که روزی شما گرداندهایم، روزیای که اهالی شهرهای مرفّه نیز از آن برخوردار نبودند. اما آنها شکر این نعمت را بهجا نیاوردند، و همچنان به سنگدلی و ارتکاب گناه ادامه دادند، (
﴿وَمَا ظَلَمُونَا﴾) و بر ما ستم نکردند؛ یعنی با مخالفت با اوامر ما به ما ستم نکردند، چون معصیت گناهکاران زیانی به خداوند نمیرساند. همان طور که پرستش پرستشگران به او فایدهای نمیرساند، (
﴿وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ﴾) و لکن آنها بر خود ستم میکردند، پس ضرر کارهایشان به خودشان بر میگردد.
{وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ (59)}.
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَـذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَقُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ،
و به ياد آوريد هنگامي را که گفتيم: « وارد اين شهر شويد و از هرکجاي آن خواستيد به خوشي و فراواني بخوريد و از دروازه آن با فروتني وارد شويد و بگوييد: خدايا گناهان ما را بيامرز»، تا گناهان شما را بيامرزم و پاداش نيکوکاران را خواهيم افزود.
فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاء بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُون ، پس ستمگران آن سخن را به سخن ديگري غير از آنچه به آنان گفته شده بود تبديل کردند. پس بر کساني که ستم نمودند به سبب سرپيچي شان عذابي از آسمان فرو فرستاديم.
#
{58} وهذا أيضاً من نعمته عليهم بعد معصيتهم إياه، فأمرهم بدخول قرية تكون لهم عزًّا ووطناً ومسكناً، ويحصل لهم فيها الرزقُ الرغدُ، وأن يكون دخولهم على وجه خاضعين لله فيه بالفعل، وهو دخول الباب سجداً، أي: خاضعين ذليلين، وبالقول وهو أن يقولوا: {حطة}؛ أي: أن يحط عنهم خطاياهم بسؤالهم إياه مغفرته، {نغفر لكم خطاياكم}؛ بسؤالكم المغفرة {وسنزيد المحسنين}؛ بأعمالهم أي: جزاء عاجلاً وآجلاً.
(58) این نیز یکی دیگر از نعمتهایی است که خداوند پس از آنکه نافرمانیاش کردند، بر آنها ارزانی داشت. خداوند به آنها فرمان داد وارد شهری شوند و در آن موطن و مسکن گزینند و عزت و افتخار و روزی فراوان بهدست آورند. و دستور داد در حالی وارد شهر شوند که عملا خود را برای خداوند خاضع و فروتن نمودهاند، به این صورت که (
﴿سُجَّدٗا﴾) فروتنانه از دروازۀ شهر داخل شده و بگویند: (
﴿حِطَّةٞ﴾) یعنی: پروردگارا! از تو میخواهیم گناهانمان را عفو نمایی. (
﴿نَّغۡفِرۡ لَكُمۡ خَطَٰيَٰكُمۡ﴾)
[و چنانچه طلب مغفرت کنید] ما گناهانتان را میبخشیم. (
﴿وَسَنَزِيدُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و پاداش نیکوکاران را اکنون و در آینده خواهیم افزود.
#
{59} {فبدل الذين ظلموا}؛ منهم، ولم يقل فبدلوا؛ لأنهم لم يكونوا كلهم بدلوا {قولاً غير الذي قيل لهم}؛ فقالوا: بدل حطة، حبة في حنطة، استهانة بأمر الله، واستهزاء وإذا بدلوا القول مع خفته فتبديلهم للفعل من باب أولى وأحرى، ولهذا دخلوا يزحفون على أدبارهم، ولما كان هذا الطغيان أكبر سببٍ لوقوع عقوبة الله بهم قال: {فأنزلنا على الذين ظلموا}؛ منهم {رجزاً}؛ أي: عذاباً {من السماء}؛ بسبب فسقهم وبغيهم.
(59) (
﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ﴾) پس ستمگرانشان آن سخن را به سخن دیگری ـ غیر از آنچه به آنها گفته شده بود ـ تبدیل کردند.
نگفت: «فَبَدَّلوا» چون همۀ آنان سخن را تغییر ندادند. (
﴿قَوۡلًا غَيۡرَ ٱلَّذِي قِيلَ لَهُمۡ﴾) یعنی سخن خدا را به سخنی غیر از آنچه که به آنها گفته شده بود، عوض کردند. پس به منظور اهانت به دستور خدا و به تمسخر گرفتن آن، به جای
«حطّة» [یعنی گناهان ما را بیامرز]،
گفتند: «حبّة في حنطة» دانۀ گندم، پس وقتی که آنها سخن را تغییر بدهند، عمل را به طریق اولی تغییر خواهند داد. بنابراین در حالی که به پشت میخزیدند، داخل شدند. و از آن جا که این سرکشی بزرگترین سبب گرفتار شدن آنها به عذاب خداوند بود،
فرمود: (
﴿فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ﴾) پس فرو فرستادیم بر کسانی که ستم کردند، (
﴿رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفۡسُقُونَ﴾) عذابی از آسمان به سبب تعدی و تباهی و فسادی که میکردند.
{وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60)}.
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ، و ياد کنيد هنگامي را که موسي براي قومش آب خواست،
پس ما گفتيم: با عصايت به آن سنگ بزن»، آنگاه از آن دوازده چشمه روا شد به گونه اي که هر قبيله اي آبشخور خود را مي دانست. بخوريد و بياشاميد از روزي خدا، و همچون تباهکاران در زمين فساد و تباهي نکنيد.
#
{60} {استسقى}؛ أي: طلب لهم ماء يشربون منه {فقلنا اضرب بعصاك الحجر}؛ إما حجر مخصوص معلوم عنده، وإما اسم جنس؛ {فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً}؛ وقبائل بني إسرائيل اثنتا عشرة قبيلة، {قد علم كل أناس}؛ منهم {مشربهم}؛ أي: محلهم الذي يشربون عليه من هذه الأعين، فلا يزاحم بعضهم بعضاً بل يشربونه متهنئين لا متكدرين، ولهذا قال: {كلوا واشربوا من رزق الله}؛ أي: الذي آتاكم من غير سعي ولا تعب {ولا تعثوا في الأرض}؛ أي: تخربوا على وجه الإفساد.
(60) (
﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ﴾) و به یاد آور زمانی را که موسی برای آنها آبی خواست که از آن بنوشند، (
﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاكَ ٱلۡحَجَرَ﴾) پس ما گفتیم: با عصایت آن سنگ را بزن. مراد از
«حجر» یا سنگ مخصوص و مشخصی است و یا جنس سنگ است. (
﴿فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَيۡنٗا﴾) پس، از آن دوازده چشمه بجوشید. بنیاسرائیل نیز دوازده قبیله بودند. (
﴿قَدۡ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡ﴾) و هر قبیلهای محل آبشخور خود را میدانست. بنابراین مزاحم یکدیگر نمیشدند، بلکه به راحتی و آسودگی آب مینوشیدند.
به همین جهت فرمود: (
﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ﴾) از روزی خداوند که بدون تلاش و خستگی به شما ارزانی داشته است، بخورید و بیاشامید، (
﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ﴾) و در زمین فساد و تباهی نکنید.
{وَإِذْ قُلْتُمْ يَامُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (61)}.
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُم مَّا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُواْ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ ،
و ياد کنيد هنگامي را که گفتيد: « اي موسي! هرگز ما بر يک غذا و خوراک تاب نياوريم، پس، از پروردگارت بخواه تا از آنچه زمين مي روياند از سبزي و خيار و سير و عدس و پياز برايمان بيرون بياورد».
گفت: « آيا چيزي را که مي خواهيد در آنجا برايتان فراهم است». ومُهرخواري و فقر بر آنها زده شد و سزاوار خشم خداوند گرديدند. اين بدان علت بود که آنها به آيات خداوند کفر مي ورزيدند، و پيامبران را به ناحق مي کشتند، اين بدان خاطر بود که آنها سرپيچي مي کردند، و دست به تجاوز و تعدي مي زدند.
#
{61} أي: واذكروا {إذ قلتم} لموسى على وجه التملل لنعم الله، والاحتقار لها {لن نصبر على طعام واحد}؛ أي: جنس من الطعام وإن كان كما تقدم أنواعاً لكنها لا تتغير {فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الأرض من بقلها}؛ أي: نباتها الذي ليس بشجر يقوم على ساقه {وقثائها}؛ وهو الخيار {وفومها}؛ أي: ثومها والعدس والبصل معروف، قال لهم موسى: {أتستبدلون الذي هو أدنى}؛ وهو الأطعمة المذكورة {بالذي هو خير}؛ وهو المن والسلوى، فهذا غير لائق بكم، فإن هذه الأطعمة التي طلبتم، أي مِصْرٍ هبطتموه وجدتموها، وأما طعامكم الذي منَّ الله به عليكم فهو خير الأطعمة وأشرفها فكيف تطلبون به بدلاً؟
ولما كان الذي جرى منهم فيه أكبر دليل على قلة صبرهم، واحتقارهم لأوامر الله ونعمه جازاهم من جنس عملهم فقال: {وضربت عليهم الذلة}؛ التي تُشاهدَ على ظاهر أبدانهم {والمسكنة}؛ بقلوبهم فلم تكن أنفسهم عزيزة، ولا لهم همم عالية بل أنفسهم أنفس مهينة، وهممهم أردأ الهمم {وباؤوا بغضب من الله}؛ أي: لم تكن غنيمتهم التي رجعوا بها، وفازوا إلا أن رجعوا بسخطه عليهم؛ فبئس الغنيمة غنيمتهم، وبئس الحالة حالتهم {ذلك}؛ الذي استحقوا به غضبه {بأنهم كانوا يكفرون بآيات الله}؛ الدالات على الحق الموضحة لهم، فلما كفروا بها عاقبهم بغضبه عليهم وبما كانوا {يقتلون النبيين بغير الحق}؛ وقوله: {بغير الحق} زيادة شناعة، وإلا فمن المعلوم أن قتل النبيين لا يكون بحق، لكن لئلا يظن جهلهم وعدم علمهم {ذلك بما عصوا}؛ بأن ارتكبوا معاصي الله {وكانوا يعتدون}؛ على عباد الله؛ فإن المعاصي يجر بعضها بعضاً، فالغفلة ينشأ عنها الذنب الصغير، ثم ينشأ عنه الذنب الكبير، ثم ينشأ عنها أنواع البدع والكفر وغير ذلك، فنسأل الله العافية من كل بلاء.
واعلم أن الخطاب في هذه الآيات لأمة بني إسرائيل الذين كانوا موجودين وقت نزول القرآن، وهذه الأفعال المذكورة خوطبوا بها وهي فعل أسلافهم، ونسبت لهم لفوائد عديدة.
منها: أنهم كانوا يتمدحون، ويزكون أنفسهم، ويزعمون فضلهم على محمد ومن آمن به؛ فبين الله من أحوال سلفهم التي قد تقررت عندهم ما يبين به لكل واحد منهم أنهم ليسوا من أهل الصبر، ومكارم الأخلاق، ومعالي الأعمال، فإذا كانت هذه حالة سلفهم ـ مع أن المظنة أنهم أولى وأرفع حالة ممن بعدهم ـ فكيف الظن بالمخاطبين!
ومنها: أن نعمة الله على المتقدمين منهم نعمة واصلة إلى المتأخرين، والنعمة على الآباء نعمة على الأبناء، فخوطبوا بها، لأنها نعم تشملهم وتعمهم.
ومنها: أن الخطاب لهم بأفعال غيرهم مما يدل على أن الأمة المجتمعة على دين تتكافل وتتساعد على مصالحها، حتى كأنَّ متقدمهم ومتأخرهم في وقت واحد، وكأن الحادثَ من بعضهم حادثٌ من الجميع؛ لأن ما يعمله بعضهم من الخير يعود بمصلحة الجميع، وما يعمله من الشر يعود بضرر الجميع.
ومنها: أن أفعالهم أكثرها لم ينكروها، والراضي بالمعصية شريك للعاصي، إلى غير ذلك من الحكم التي لا يعلمها إلا الله.
(61) (
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ يَٰمُوسَىٰ﴾) و یاد کنید هنگامی را که به منظور تحقیر نعمتهای خداوند،
به موسی گفتید: (
﴿لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ﴾) هرگز تاب و تحمل یک نوع غذا را نداریم،
[البته] همچنانکه گذشت، هرچند که غذای آنان چند نوع [یعنی؛
«منّ» و
«سلوی»] بود، اما قابل تغییر نبود
[و از این نظر جذابیتی برای آنان نداشت].(
﴿فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا﴾) بنابراین از خدایت بخواه از سبزی که زمین میرویاند، (
﴿وَقِثَّآئِهَا﴾) و خیار (
﴿وَفُومِهَا﴾) و سیر (
﴿وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا﴾) و عدس و پیاز، برای ما برویاند.
موسی به آنها گفت: (
﴿قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِي هُوَ أَدۡنَىٰ﴾) آیا غذاهای مذکور را (
﴿بِٱلَّذِي هُوَ خَيۡرٌ﴾) به جای
«منّ» و
«سلوی» که بهترین
[مواد غذایی] هستند قرار میدهید؟! شایسته نیست که اینگونه عمل کنید؛ زیرا خوراکیهایی را که طلب کردهاید، به هر شهری فرود بیایید، خواهید یافت، اما خوراکیای که خداوند به شما ارزانی داشته است، از بهترین خوراکیها و شریفترین آنها است، پس چگونه میخواهید آن را تغییر بدهید؟ و چون آنچه از آنها سر زد، بزرگترین دلیل بر ناشکیبایی آنان و تحقیر دستورات خداوند و نعمتهایش بود. به پاس عملشان پروردگار آنها را مجازات کرد.
پس فرمود: (
﴿وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ﴾) و مُهر ذلّت بر آنها زده شد بهگونهای که بر ظاهر بدن آنها مشاهده میشد، (
﴿وَٱلۡمَسۡكَنَةُ﴾) و نیازمندی و خواری بر دلهایشان قرار گرفت، بهگونهای که عزت و شرافت و همت خود را از دست داده و تبدیل به مردمانی ضعیف و سست عنصر شدند. (
﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ﴾) بنابراین دستاورد و غنیمتی را که بدست آوردند چیزی جز خشم و غضب الهی نبود، پس چه بد است غنیمتی که آنان بهدست آوردند، و چه زشت و بد است حالتی که آنان در آن افتادند! و مستحق غضب و ناخشنودی خداوند شدند و به سرنوشت بسیار بدی دچار گشتند. (
﴿ذَٰلِكَ﴾) علتِ اینکه آنها مستحق خشم خداوند گردیدند این بود که (
﴿بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ﴾) آیات الهی را که مردمان را به سوی حق راهنمایی مینمود و حق را روشن میکرد، انکار میکردند، پس وقتی به آن کفر ورزیدند، خداوند با خشم خود آنها را مجازات کرد. و نیز آنان (
﴿وَيَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾) پیامبران را به ناحق میکشتند. (
﴿بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾) بیانگر اوج زشتی کار آنها است؛ زیرا مشخص است که کشتن پیامبران به حق نخواهد بود، اما به خاطر اینکه گمان برده نشود آنها جاهل و ناآگاه بودند،
فرمود: به ناحق آنها را میکشتند. (
﴿ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ﴾) این از آن روی بود که با ارتکاب معصیت و نافرمانی خداوند، سرکشی مینمودند. (
﴿وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ﴾) و بر بندگان خدا تجاوز میکردند. زیرا هر گناهی که انسان مرتکب میشود، او را به سوی ارتکاب گناه دیگری سوق میدهد. مثلاً از غفلت، گناه کوچکی پدید میآید، سپس از آن گناه کوچک، گناهی بزرگ بهوجود میآید، سپس از آن گناه بزرگ، بدعتها و کفر و دیگر گناهان کبیره پدید میآید. از خداوند میخواهیم که ما را از هر آفتی مصون بدارد. و بدان که این آیات، متوجه آن دسته از بنیاسرائیل است که در زمان نزول قرآن میزیستند؛ و آنها مخاطب این رفتارها قرار گرفتهاند و به آنها نسبت داده شده است، در حالی که پیشینیانشان مرتکب این رفتارها شدهاند؛ انتساب این رفتارها به آنها بنا به دلایل متعددی بوده است،،
از جمله: آنها خود را ستایش میکردند و ادّعا میکردند از محمد صلی الله علیه وسلم و کسانی که به او ایمان آوردهاند، برتر هستند، بنابراین خداوند حالات گذشتگان آنها را بیان کرد، تا برای آنان روشن شود که اهل صبر و فضایل اخلاقی و کارهای درست نیستند. پس وقتی حالت گذشتگان آنها چنین است –در حالی که گمان میرود احوال و اوضاع گذشتگانشان از طوایف و نسلهای بعدی به مراتب بهتر و خوبتر بوده باشد-، کسانی که مخاطب قرآن بودند
[و در عصر نزول آن می زیستند] چه حال و وضعیتی داشتهاند؟
! یکی دیگر از دلایل انتساب رفتار پیشنیان آنها به ایشان این است که: نعمتی را که خداوند بر پدران آنان ارزانی داشت به مثابۀ متنعّم شدن فرزندان میباشد، پس آنها مورد خطاب قرار گرفتند، چون این نعمات و برکات همۀ آنها را در بر گرفت.
دلیل دیگر این است که: همۀ آنان بر یک آیین بودند و برای مصالح و منافع مشترکی تلاش میکردند، انگار گذشتگان آنها و متأخرین، در یک زمان زیسته و آنچه از بعضی از آنها سر زده، از همۀ آنها سر زده است؛ زیرا منفعت کار خوبی که بعضی از آنها انجام میدهند، به همه برمیگردد؛ و ضرر کار بدی که برخی انجام میدهند، متوجه همه میگردد.
از دیگر دلایل انتساب کارهای گذشتگانشان به آنان این است که: بیشتر کارهای
[زشت] گذشتگان خویش را زشت ندانسته و مورد اعتراض قرار نمیدادند؛ و کسی که به گناه راضی باشد، شریک گناهکار است. و حکمتهای دیگری نیز در این امر نهفته است که کسی جز خداوند آن را نمیداند.
سپس خداوند میان فرقههای اهل کتاب حکم کرده و میفرماید:
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)}.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ، بي گمان کساني که ايمان آورده اند
«مسلمين» و کساني که يهودي و صابئي و نصراني بوده اند هر کس که به خدا و روز قيامت ايمان داشته و کردار شايسته انجام داده اجرشان نزد پروردگارشان است، نه ترسي بر آنها است و نه غمگين مي گردند.
#
{62} وهذا الحكم على أهل الكتاب خاصة، لأن الصابئين الصحيح: أنهم من جملة فرق النصارى، فأخبر الله أن المؤمنين من هذه الأمة واليهود والنصارى والصابئين من آمن بالله [منهم] واليوم الآخر وصدقوا رسلهم، فإن لهم الأجر العظيم، والأمن، ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون، وأما من كفر منهم بالله ورسله واليوم الآخر، فهو بضد هذه الحال؛ فعليه الخوف والحزن.
والصحيح: أن هذا الحكم بين هذه الطوائف من حيث هم لا بالنسبة إلى الإيمان بمحمد، فإن هذا إخبار عنهم قبل بعثة محمد، وإن هذا مضمون أحوالهم، وهذه طريقة القرآن إذا وقع في بعض النفوس ـ عند سياق الآيات ـ بعض الأوهام، فلا بد أن تجد ما يزيل ذلك الوهم؛ لأنه تنزيل من يعلم الأشياء قبل وجودها، ومن رحمته وسعت كل شيء، وذلك ـ والله أعلم ـ أنه لما ذكر بني إسرائيل وذمهم وذكر معاصيَهم وقبائحهم ربما وقع في بعض النفوس أنهم كلهم يشملهم الذم، فأراد الباري تعالى أن يبين من لا يلحقه الذم منهم بوصفه، ولما كان أيضاً ذكر بني إسرائيل خاصة يوهم الاختصاص بهم، ذكر تعالى حكماً عامًّا يشمل الطوائف كلها؛ ليتضح الحق ويزول التوهم والإشكال، فسبحان من أودع في كتابه ما يبهر عقول العالمين.
(62) (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ)؛ این حکم فقط برای اهل کتاب است؛ زیرا سخن درست این است که صابئین از جمله فرقههای نصارا هستند، پس خداوند خبر داده است که مؤمنانِ امت اسلام، همچنین یهود و نصارا و صابئین؛ هر کس از آنان که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و پیامبران را تصدیق نموده است، برای آنها پاداش بزرگی است؛ نه ترسی برآنها است و نه اندوهگین میشوند. و اما کسانی از آنها که به خدا و پیامبران و روز قیامت کفر ورزیدهاند، ترس و غم بر آنها مستولی میگردد. و صحیح آن است که بگوییم این حکم مختص فِرَق و گروههای اهل کتاب است و ربطی به موضوع ایمان آوردن به محمد صلی الله علیه وسلم ندارد، زیرا این آیه از حالت آنها قبل از بعثت محمد صلی الله علیه وسلم خبر میدهد؛ و این روش قرآن است که هر گاه در لابلای آیات ابهامی پدید آید، حتماً چیزی را مطرح میکند که این شک و ابهام را از بین ببرد؛ زیرا قرآن از طرف ذاتی نازل شده است که هر چیزی را قبل از پدید آمدن آن میداند و رحمت او همه چیز را فرا گرفته است. خداوند متعال از بنیاسرائیل سخن به میان آورد و گناهان و زشتیهای آنان را ذکر کرد؛ و چه بسا برخی از مردم
[با دیدن این گناهان و زشتیها] چنین تصور کنند که همهی بنی اسرائیل مشمول مذمـت و نکوهـش هستند؛ در نتیجه خداوند خواست، آنهایی را که مذموم نیستند، جدا کند. و نیز از آنجا که به طور خاص بنیاسرائیل ذکر شد، گـمان مـیرود که این امـور به آنها اختصاص دارد. بنـابراین خداونـد حکم عامی را بیان فرمـود که همـۀ گروهها را در برگـیرد؛ و نیز حق روشن شـود؛ و توهـم و ابـهام از بین برود. پس پاک است خداوندی که در کتابش چیزهایی را قرار داده است که عقل جهانیان را به حیرت میاندازد.
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ (64)}
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر فرازتان برافراشتيم، آنچه را که به شما داده ايم يا جهد و جديت بگيريد و به ياد آوريد آنچه را که در آن است تا پرهيزگار شويد.
ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَاسِرِينَ ، سپس از آن روي گردانديد، و اگر فضل و رحمت خدا نبود از زيانکاران بوديد.
#
{63} أي: واذكروا، {إذ أخذنا ميثاقكم}؛ وهو العهد الثقيل المؤكد بالتخويف لهم برفع الطور فوقهم وقيل لهم، {خذوا ما آتيناكم}؛ من التوراة {بقوة}؛ أي بجد واجتهاد، وصبر على أوامر الله {واذكروا ما فيه}؛ أي: ما في كتابكم بأن تتلوه وتتعلموه {لعلكم تتقون}؛ عذاب الله وسخطه، أو لتكونوا من أهل التقوى.
(63) (
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَامِيثَٰقَكُمۡ﴾) و
[به یاد آورید] هنگامی را که از شما پیمان گرفتیم. و میثاقی که خداوند از آنها گرفت، با برافراشتن کوه طور بر بالای سر آنها و ایجاد رعب و وحشت در دلشان، مؤکد گردید.
و به آنها گفته شد: (
﴿خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ﴾) و آنچه از تورات که به شما دادهایم با جهد و تلاش و صبر و شکیبایی بر انجام دستورات خداوند، بگیرید. (
﴿وَٱذۡكُرُواْ مَا فِيهِ﴾) و آنچه را که در کتابتان هست، یاد کنید؛ آن را تلاوت نموده و مطالبش را درک کنید. (
﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾) شاید از عذاب خدا و ناخشنودی او رهایی یابید و یا پرهیزگار شوید.
#
{64} فبعد هذا التأكيد البليغ {توليتم}؛ وأعرضتم وكان ذلك موجباً لأن يحل بكم أعظم العقوبات ولكن {لولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين}.
(64) (
﴿ثُمَّ﴾) و پس از این تأکید بلیغ و رسا، (
﴿تَوَلَّيۡتُم﴾) شما روی گرداندید، و همین امر کافی بود که بزرگترین عذاب بر شما فرود آید، (
﴿فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَكُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾) و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود، از زیانکاران میشدید.
{وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ (65) فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)}.
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ ، و البته کساني را از خودتان که روز شنبه تجاوز کردند خوب شناختيد،
پس ما به آنها گفتيم: « بوزينگان خوار باشيد».
فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِين ، پس آن را عبرتي براي حاضران و آيندگان و پندي براي پرهيزگاران قرار داديم.
#
{65} أي: ولقد تقرر عندكم حالةُ، {الذين اعتدوا منكم في السبت}؛ وهم الذين ذكر الله قصتهم مبسوطة في سورة الأعراف في قوله: {واسألهم عن القرية التي كانت حاضرة البحر إذ يعدون في السبت ... } الآيات؛ فأوجب لهم هذا الذنب العظيم أن غضب الله عليهم، وجعلهم {قردة خاسئين}؛ حقيرين ذليلين، وجعل الله هذه العقوبة:
(65) (
﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِينَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنكُمۡ فِي ٱلسَّبۡتِ﴾) و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، خوب میشناسید؛
آنها کسانی هستند که خداوند داستانشان را در سورۀ اعراف به طور مفصل بیان کرده و میفرماید: ﴿ وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ...﴾ «و بپرس آنها را از شهری که نزدیک دریا بود، هنگامی که آنها در روز شنبه تجاوز میکردند». پس این گناه بزرگ، باعث شد تا خداوند بر آنها خشم گیرد و آنها را (
﴿قِرَدَةً خَٰسِِٔينَ﴾) بوزینگانی خوار و ذلیل قرار دهد.
#
{66} {نكالاً لما بين يديها}؛ أي: لمن حضرها من الأمم، وبلغه خبرها ممن هو في وقتهم {وما خلفها}؛ أي: من بعدها فتقوم على العباد حجة الله، وليرتدعوا عن معاصيه، ولكنها لا تكون موعظة نافعة إلا للمتقين، وأما من عداهم فلا ينتفعون بالآيات.
(66) خداوند این عقوبت را مایۀ عبرت کسانی قرار داد که در آن عصر زندگی میکردند: (
﴿نَكَٰلٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهَا﴾) یعنی امتهایی که حاضر بودند و کسانی که در زمان آنها بهسر میبردند و خبر آنها به ایشان رسید.(
﴿وَمَا خَلۡفَهَا﴾) و کسانی که بعد از آنان آمدند، پس بر بندگان خداوند حجت اقامه گردید، تا از نافرمانی پروردگار باز آیند، اما جز پرهیزگاران، از آیات خدا بهره نمیبرند.
{وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ (67) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (68) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)}.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِين،
و به ياد آوريد هنگامي که موسي به قومش گفت: « همانا خداوند به شما دستور مي دهد تا گاوي را سر ببريد»،
گفتند: « آيا ما را مسخره مي کني؟» گفت:
« پناه مي برم به خدا از اينکه از نادانان باشم».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرونَ،
گفتند: «از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند آن چگونه است؟»،
گفت:« او مي گويد آن گاوي است نه پير و نه جوان بلک ميان آن دو است. پس آنچه به شما فرمان داده مي شود، انجام دهيد».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاء فَاقِـعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ،
گفتند:« از پروردگارت بخواه که براي ما روشن کند رنگ آن چگونه است؟»،
گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است زرد رنگ که نگاه کنندگان را شاد مي کند».
قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَاء اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ،
گفتند:« پروردگارت را براي ما فراخوان تا براي ما بيان کند که آن چگونه است، همانا گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خدا بخواهد راه خواهيم برد».
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الأَرْضَ وَلاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ،
گفت:« او مي فرمايد: آن گاوي است که نه رام است زمين را شخم بزند، و نه آبياري کند کشتزار را، بي نقص و يک رنگ است ».
گفتند: « اکنون حقيقت را بيان داشتي»، پس آن را سر بريدند و نزديک بود اين کار را نکنند.
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُون، و به ياد آوريد هنگامي که کسي را کشتيد و در آن اختلاف کرديد و خداوند بيرون آورنده است آنچه را پنهان مي کرديد.
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون ،
پس گفتيم: پاره اي از آن ماده گاو را به آن کشته بزنيد. خداوند اينچنين مردگان را زنده مي گرداندو نشانه هاي روشن دالّ بر قدرت خويش را به شما مي نماياند، باشد که تعقل ورزيد.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، پس از آن، دلهاي شما سخت شد، همچون سنگ يا سخت تر از سنگ . و پاره اي از سنگ هاست که از آن نهرها مي جوشد، و پاره از از آنها است که مي شکافد و آب از آن بيرون مي آيد، و پاره اي از آنها است که از ترس خدا فرو مي ريزد، و خدا از آنچه مي کنيد غافل نيست.
#
{67} أي: واذكروا ما جرى لكم مع موسى حين قتلتم قتيلاً؛ فادّارَأْتم فيه، أي: تدافعتم واختلفتم في قاتله حتى تفاقم الأمر بينكم، وكاد ـ لولا تبيين الله لكم ـ يحدث بينكم شر كبير، فقال لكم موسى في تبيين القاتل: اذبحوا بقرة، وكان من الواجب المبادرة إلى امتثال أمره وعدم الاعتراض عليه، ولكنهم أبوا إلا الاعتراض فقالوا: {أتتخذنا هزواً}؛ فقال نبي الله: {أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين}؛ فإن الجاهل هو الذي يتكلم بالكلام الذي لا فائدة فيه وهو الذي يستهزئ بالناس، وأما العاقل فيرى أن من أكبر العيوب المزرية بالدين والعقل استهزاءه بمن هو آدمي مثله. وإن كان قد فضل عليه فتفضيله يقتضي منه الشكر لربه والرحمة لعباده: فلما قال لهم موسى ذلك علموا أن ذلك صدق، فقالوا:
(67) (
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ﴾) و به یاد آورید آنچه که برای شما با موسی پیش آمد، آنگاه که فردی را کشتید و در مورد قاتل آن با یکدیگر اختلاف و کشمکش ورزیدید، تا اینکه مسئله در بین شما بزرگ شد، و اگر خداوند آن را برایتان روشن نمیکرد، شر بزرگی پدید میآمد. پس موسی، به منظور مشخص کردن قاتل،
به شما گفت: گاوی را سر ببرید. و میبایست بیدرنگ، فرمان او اطاعت شود و اعتراضی صورت نگیرد.
اما آنها اعتراض کردند و گفتند: (
﴿أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗا﴾) آیا ما را مسخره میکنی؟
آنگاه موسی گفت: (
﴿أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾) به خدا پناه میبرم از اینکه از جاهلان باشم؛ زیرا جاهل و نادان کسی است که سخن بیفایده میگوید و مردم را مسخره میکند. و اما عاقل میداند که بزرگترین عیب دین و عقل، مسخره کردن همنوع است، گرچه او بر آن برتری داشته باشد؛ زیرا برتری بر دیگران مستلزم آن است که شکر پروردگار را به جا آورد و با بندگانش مهربان بود.
#
{68} {ادع لنا ربك يبين لنا ما هي}؛ أي ما سنُّها {قال إنه يقول إنها بقرة لا فارض}؛ أي: كبيرة، {ولا بكر}؛ أي: صغيرة، {عوان بين ذلك فافعلوا ما تؤمرون}؛ واتركوا التشديد والتعنت.
(68) وقتی موسی این را به آنها گفت،
به راستی و درستی آن باور یافته و گفتند: (
﴿ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ﴾) از پروردگارت بخواه تا برای ما بیان کند که آن گاو چقدر سن دارد؟ (
﴿قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ﴾) گفت: خداوند میفرماید: آن ماده گاوی است نه بزرگ، (
﴿وَلَا بِكۡرٌ﴾) و نه کوچک، (
﴿عَوَانُۢ بَيۡنَ ذَٰلِكَ﴾)
[بلکه] میانسالی است بین این دو، (
﴿فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ﴾) پس آنچه را به آن فرمان داده میشوید، بدون تکلف و سختگیری انجام دهید.
#
{69} {قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما لونها قال إنه يقول إنها بقرة صفراء فاقع لونها}؛ أي: شديد، {تسر الناظرين}؛ من حسنها.
(69) (
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَا قَالَ إِنَّهُۥيَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا)) گفتند: از پروردگارت بخواه که رنگ آن را برای ما بیان کند. گفت: همانا او [پروردگارم] میفرماید: آن گاو زرد پررنگ است، (﴿تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِينَ﴾) و رنگش آنقدر زیباست که نگاهکنندگان را شادمان مینماید.
#
{70} {قالوا ادع لنا ربك يبين لنا ما هي إن البقر تشابه علينا}؛ فلم نهتد إلى ما تريد، {وإنا إن شاء الله لمهتدون}.
(70) (
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا﴾) گفتند: پروردگارت را فرا خوان، تا برای ما بیان دارد که آن
[گاو] چگونه است؟ زیرا ماده گاو بر ما مشتبه شده است و ما به آنچه میخواهی، راه نیافتهایم. (
﴿وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ﴾) و ما اگر خدا بخواهد، هدایت خواهیم شد.
#
{71} {قال إنه يقول إنها بقرة لا ذلول}؛ أي: مذللة بالعمل {تثير الأرض}؛ بالحراثة {ولا تسقي الحرث}؛ أي: ليست بسانية، {مسلمة}؛ من العيوب أو من العمل {لا شية فيها}؛ أي: لا لون فيها غير لونها الموصوف المتقدم، {قالوا الآن جئت بالحق}؛ أي: بالبيان الواضح، وهذا من جهلهم، وإلا فقد جاءهم بالحق أول مرة، فلو أنهم اعترضوا أيَّ بقرة لحصل المقصود، ولكنهم شددوا بكثرة الأسئلة؛ فشدد الله عليهم، ولو لم يقولوا إن شاء الله لم يهتدوا أيضاً إليها، {فذبحوها}؛ أي: البقرة التي وصفت بتلك الصفات، {وما كادوا يفعلون}؛ بسبب التعنت الذي جرى منهم.
(71) (
﴿قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ﴾) گفت: او میفرماید: آن ماده گاوی رام نشده است، (
﴿تُثِيرُ ٱلۡأَرۡضَ﴾) که زمین را شخم بزند. (
﴿وَلَا تَسۡقِي ٱلۡحَرۡثَ﴾) و کشتزار را آبیاری نمیکند. (
﴿مُسَلَّمَةٞ﴾) مراد از این واژه دو چیز میتواند باشد؛ یا اینکه از عیب و عار سالم است، و یا اینکه کار نمیکند. (
﴿لَّا شِيَةَ فِيهَا﴾) و در آن هیچ لکهای غیر از رنگ خودش که قبلاً از آن سخن به میان آمد، و ماده گاو را بدان متصف ساختیم، وجود ندارد. (
﴿قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّ﴾) گفتند: اکنون حقیقت را آوردی؛ یعنی بهطور روشن و واضح حقیقت را گفتی. و این از نادانی آنان بود، وگرنه او در اولین بار، حقیقت را برایشان آورده بود؛ و اگر آنها اعتراض نمیکردند که چه گاوی است، مقصود حاصل میشد، اما آنها با سؤالهای زیاد سختگیری کردند. بنابراین خداوند بر آنها سخت گرفت.
و اگر نمیگفتند: (
﴿إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾) هدایت نمیشدند و راه نمیبردند. (
﴿فَذَبَحُوهَا﴾) پس گاوی را با آن ویژگیها سر بریدند، (
﴿وَمَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ﴾) و به سبب سختگیرای که از آنها سر زده، نزدیک بود این کار را نکنند.
#
{72 ـ 73} فلما ذبحوها قلنا لهم اضربوا القتيل ببعضها، أي: بعضو منها إما بعضو معين أو أي عضو منها فليس في تعيينه فائدة؛ فضربوه ببعضها؛ فأحياه الله، وأخرج ما كانوا يكتمون؛ فأخبر بقاتله، وكان في إحيائه ـ وهم يشاهدون ـ ما يدل على إحياء الله الموتى، لعلكم تعقلون؛ فتنزجرون عن ما يضركم.
(72 - 73) و هنگامی که گاو را سر بریدند،
به آنها گفتیم: بعضی از اعضای گاو را به بدن شخص مُرده بزنید. به عضو مشخصی، یا به هر عضوی از آن، چرا که در تعیین آن فایدهای نیست، پس آنها بعضی از اعضای گاو را به بدن مرده زدند و خداوند فردی را که کشته شده بود، زنده کرد و آنچه را آنها پنهان میکردند، آشکار نمود. و فرد کشته شده خبر داد که قاتلِ او کیست. و زنده کردن او دالّ بر آن است که خداوند مردگان را زنده مینماید، تا شما بیندیشید و از آنچه به ضررتان است، باز آیید.
#
{74} {ثم قست قلوبكم}؛ أي: اشتدت وغلظت فلم تؤثر فيها الموعظة {من بعد ذلك}؛ أي: من بعد ما أنعم الله عليكم بالنعم العظيمة وأراكم الآيات، ولم يكن ينبغي أن تقسو قلوبكم لأن ما شاهدتم مما يوجب رقة القلب وانقياده، ثم وصف قسوتها بأنها {كالحجارة} التي هي أشد قسوة من الحديد، لأن الحديد؛ والرصاص إذا أذيب في النار ذاب بخلاف الأحجار، وقوله: {أو أشد قسوة}؛ أي: أنها لا تقصر عن قساوة الأحجار، وليست «أو» بمعنى بل.
ثم ذكر فضيلة الأحجار على قلوبهم فقال: {وإن من الحجارة لما يتفجر منه الأنهار وإن منها لما يشقق فيخرج منه الماء وإن منها لما يهبط من خشية الله}، فبهذه الأمور فَضَلَتْ قلوبَكم. ثم توعدهم تعالى أشد الوعيد فقال: {وما الله بغافل عمَّا تعملون}، بل هو عالم بها حافظ لصغيرها وكبيرها، وسيجازيكم على ذلك أتم الجزاء وأوفاه.
واعلم أن كثيراً من المفسرين رحمهم الله قد أكثروا في حشو تفاسيرهم من قصص بني إسرائيل، ونزَّلوا عليها الآيات القرآنية، وجعلوها تفسيراً لكتاب الله، محتجين بقوله - صلى الله عليه وسلم -: «حدثوا عن بني إسرائيل ولا حرج».
والذي أرى أنه وإن جاز نقل أحاديثهم على وجه تكون مفردة غير مقرونة ولا منزلة على كتاب الله، فإنه لا يجوز جعلها تفسيراً لكتاب الله قطعاً إذا لم تصح عن رسول الله - صلى الله عليه وسلم -، وذلك أن مرتبتها كما قال - صلى الله عليه وسلم -: «لا تصدقوا أهل الكتاب ولا تكذبوهم» ، فإذا كانت مرتبتها أن تكون مشكوكاً فيها، وكان من المعلوم بالضرورة من دين الإسلام أن القرآن يجب الإيمان به والقطع بألفاظه ومعانيه، فلا يجوز أن تجعل تلك القصص المنقولة بالروايات المجهولة التي يغلب على الظن كذبها، أو كذب أكثرها معاني لكتاب الله مقطوعاً بها، ولا يستريب بهذا أحد، ولكن بسبب الغفلة عن هذا حصل ما حصل، والله الموفق.
(74) (
﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُكُم﴾) سپس دلهایتان سخت شد، بنابراین موعظه در آن اثر نکرد، (
﴿مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) پس از اینکه خداوند نعمتهای بزرگی را به شما ارزانی داشت و معجزهها و آیات را به شما نشان داد؛ و شایسته نبود که دلهایتان سخت شود؛ زیرا آنچه شما مشاهده کردهاید باعث نرم شدن دل و انقیاد آن میگردد.
سپس سختی آن را چنین توصیف مینماید: (
﴿كَٱلۡحِجَارَةِ﴾) دلهایتان مانند سنگی است که از آهن سختتر است؛ زیرا آهن و سرب وقتی در آتش انداخته شوند، ذوب میگردند، به خلاف سنگ که در آتش ذوب نمیشود. (
﴿أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗ﴾) یا چه بسا سفتی و سختی دلهایشان از سختی سنگ نیز بیشتر است.(
﴿أَوۡ﴾) به معنی: بلکه نیست.
سپس فضیلت و برتری سنگها را بر دلهای آنان بیان کرده و میفرماید: (
﴿وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِ﴾) از پارهای از سنگها، رودها بیرون آمده، و پارهای از آنها میشکافند و آب از آن میجوشد؛ و بعضی از ترس خداوند فرو میریزند؛ و با این ویژگیها، سنگها از دلهایتان بهتر هستند.
سپس خداوند شدیداً آنها را مورد تهدید قرار داده و میفرماید: (
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه میکنید، بیخبر نیست، بلکه آن را میداند و کوچک و بزرگِ اعمالتان را زیر نظر دارد؛ و شما را بر آن مجازات خواهد کرد.
بدان که بسیاری از مفسران ـ رحمهم الله ـ تفسیرهای خود را از داستانهای بنیاسرائیل انباشتهاند و این داستانها و سخنان دروغ را مبنای آیات قرآنی قرار داده و کتاب خدا را با آن تفسیر میکنند و به فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم استدلال میکنند که میفرماید: (حَدِّثُوا عَن بَنِي إسرَائِيلَ وَلَا حَرَج) «از بنیاسرائیل نقل قول کنید و اشکالی ندارد». اما به نظر من - گرچه نقل کردن سخنان آنها جایز است - ولی باید اخبار آنها را جدا نقل کرد و نباید آن را مبنای کتاب خدا قرار داد؛ زیرا قطعاً جایز نیست که قرآن با اخبار بنیاسرائیل تفسیر شود مادامی که در این زمینه چیزی از پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت نشده باشد،
چون جایگاه سخنان بنیاسرائیل همان است که پیامبر صلی الله علیه وسلم بیان نموده است: (لا تصدقوا أهل الكتاب ولا تكذبوهم) «نه اهل کتاب را تصدیق کنید و نه آنها را تکذیب نمایید.» پس چون سخنان آنان مشکوک و مظنون است، و ایمان آوردن به قرآن و کلمات و معانی آن واجب است، جایز نیست این داستانها که با روایات مجهول نقل شدهاند و غالباً دروغ هستند، مفسّر و مبیّن کتاب خدا قرار داده شوند. غفلت از این امر مشکلاتی را به وجود آورده است.
{أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ (76) أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ (77) وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ (78)}.
أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ، پس آيا طمع داريد که يهوديان به شما ايمان آورند حال آنکه گروهي از ايشان کلام خدا را مي شنوند. سپس آن را پس از فهميدن، آگاهانه دگرگون مي کنند؟!
وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ، وهرگاه با مومنان روبرو شوند،
گويند: « ايمان آورده ايم» و چون با همديگر تنها شوند،
گويند:« آيا آنچه را خدا برايتان آشکار کرده است با آنان در ميان مي گذاريد تا در پيشگاه خداوند با آن بر شما حجت آورند، آيا نمي انديشيد؟!»
أَوَلاَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ، آيا نمي دانند که خداوند مي داند آنچه را پنهان مي کنند و آنچه را آشکار مي کنند؟
وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ ، و دسته اي از آنان افراد بي سوادي هستند که از کتااب جز تلاوت
(آن) نمي دانند و تنها به پندارشان دل بسته اند.
#
{75} هذا قطع لأطماع المؤمنين من إيمان أهل الكتاب؛ أي فلا تطمعوا في إيمانهم، وأخلاقهم لا تقتضي الطمع فيهم؛ فإنهم كانوا يحرفون كلام الله من بعد ما عقلوه وعلموه، فيضعون له معانيَ ما أرادها الله؛ ليوهموا الناس أنها من عند الله، وما هي من عند الله، فإذا كانت حالهم في كتابهم الذي يرونه شرفهم ودينهم يصدون به الناس عن سبيل الله، فكيف يرجى منهم إيمان لكم؟! فهذا من أبعد الأشياء.
(75) (
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾) آیا طمع دارید؟ در اینجا خداوند میخواهد مؤمنان را از ایمان آوردنِ اهل کتاب ناامید کند؛ یعنی در ایمان آوردن آنها طمع نکنید؛ و نباید از آنها انتظار داشت که ایمان بیاورند؛ زیرا آنها کلام خدا را از روی شناخت و آگاهی دگرگون و تحریف میکنند و به دلخواه خود معانی و تفاسیری را برای آن قرار میدهند که خداوند اراده نکرده است، تا مردم را دچار این توهّم کنند که این سخنان
[ساختگی آنان] از جانب خداوند است، در صورتی که آن از جانب خدا نیست. پس وقتی که آنها با کتاب خودشان که آن را عین شرف و دین خود میدانند، چنین رفتار کنند و مردم را از راه خدا باز دارند، چگونه امید میرود به شما ایمان بیاورند؟! این خیلی بعید است.
#
{76} ثم ذكر حال منافقي أهل الكتاب، فقال: {وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا}، فأظهروا لهم الإيمان قولاً بألسنتهم ما ليس في قلوبهم، {وإذا خلا بعضهم إلى بعض}؛ فلم يكن عندهم أحد من غير أهل دينهم قال بعضهم لبعض: {أتحدثونهم بما فتح الله عليكم}؛ أي: أتظهرون لهم الإيمان وتخبرونهم أنكم مثلهم؟ فيكون ذلك حجة لهم عليكم، يقولون إنهم قد أقروا بأن ما نحن عليه حق وما هم عليه باطل، فيحتجون عليكم بذلك عند ربكم {أفلا تعقلون}؛ أي: أفلا يكون لكم عقل فتتركون ما هو حجة عليكم؟
(76) سپس حالت منافقان اهل کتاب را بیان کرده و میفرماید: (
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا﴾) و چون با مؤمنان روبهرو شوند،
گویند: ایمان آوردهایم؛ و با زبان ایمان را اظهار میکنند، ولی در دلهایشان ایمانی وجود ندارد. (
﴿وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ﴾) و هنگامی که با یکدیگر تنها شوند و کسی جز همکیشانشان آنجا نباشد،
به همدیگر میگویند: (
﴿أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ لِيُحَآجُّوكُم بِهِۦ عِندَ رَبِّكُمۡ﴾) آیانزد آنها و برای آنها اظهار ایمان میکنید و به آنها خبر میدهید که شما نیز مانند آنها هستید؟! پس این حجتی برای آنها و علیه شما خواهد بود.
میگویند: آنها اقرار میکنند که آنچه ما بر آن هستیم حق است، و دینی که آنها بر آن قرار دارند باطل است؛ و اینگونه نزد پروردگارتان، علیه شما احتجاج میکنند.(
﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا عقل ندارید و آنچه را که بر شما حجت است ترک میکنید؟.
#
{77} هذا يقوله بعضهم لبعض: {أو لا يعلمون أن الله يعلم ما يسرون وما يعلنون}، فهم وإن أسروا ما يعتقدونه فيما بينهم، وزعموا أنهم بإسرارهم لا يتطرق عليهم حجة للمؤمنين؛ فإن هذا غلط منهم وجهل كبير؛ فإن الله يعلم سرهم وعلنهم؛ فيظهر لعباده ما هم عليه.
(77) این چیزی است که به همدیگر میگویند: (
﴿أَوَ لَا يَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَ﴾) آنها که اعتقادات قلبی خود را مخفی مینمایند و گمان میکنند با این کتمان، بر آنها حجّت اقامه نمیشود، دچار جهل و اشتباه بزرگی شدهاند، چرا که خداوند سرّ و آشکار آنها را میداند و ماهیّت آنها را برای بندگانش آشکار میکند.
#
{78} {ومنهم}؛ أي: من أهل الكتاب {أميون}؛ أي: عوام، وليسوا من أهل العلم {لا يعلمون الكتاب إلا أماني}؛ أي: ليس لهم حظ من كتاب الله إلا التلاوة فقط، وليس عندهم خبر بما عند الأولين الذين يعلمون حق المعرفة حالهم، وهؤلاء إنما معهم ظنون وتقاليد لأهل العلم منهم.
فذكر في هذه الآيات علماءهم وعوامهم ومنافقيهم ومن لم ينافق منهم، فالعلماء منهم متمسكون بما هم عليه من الضلال، والعوام مقلدون لهم، لا بصيرة عندهم؛ فلا مطمع لكم في الطائفتين.
(78) (
﴿وَمِنۡهُمۡ﴾) و عدهای از اهل کتاب، (
﴿أُمِّيُّونَ﴾) عوام و بیسواد هستند. (
﴿لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِيَّ﴾) و از کتاب خدا جز تلاوت آن بهرهای ندارند، و از علمی که نزد گذشتگانشان بود هیچ اطلاعی ندارند، آنان فقط دنباله روان کر و کور هستند. در این آیات از علما، عوام، منافقان و غیر منافقان اهل کتاب سخن رفته است. عالمان آنان در گمراهی آشکار بهسر میبرند، عوام نیز مقلد آناناند و هیچ بصیرت و بینشی ندارند. پس نباید به هدایت این دو گروه چشم طمع داشته باشید.
{فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79)}.
فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ ،
پس واي برکساني که کتاب را با دست هاي خود مي نويسند سپس مي گويند:« اين از جانب خداست»، تا آن را به بهاي اندکي بفروشند، پس واي برآنها چه چيزهايي را با دست هاي خود نوشته و واي بر آنان چه چيزي را بدست مي آورند.
#
{79} توعد تعالى المحرفين للكتاب الذين يقولون لتحريفهم وما يكتبون {هذا من عند الله}، وهذا فيه إظهار الباطل وكتم الحق، وإنما فعلوا ذلك مع علمهم، {ليشتروا به ثمناً قليلاً}، والدنيا كلها من أولها إلى آخرها ثمن قليل، فجعلوا باطلهم شَرَكاً يصطادون به ما في أيدي الناس.
فظلموهم من وجهين: من جهة تلبيس دينهم عليهم، ومن جهة أخذ أموالهم بغير حق بل بأبطل الباطل، [وذلك] أعظم ممن يأخذها غصباً وسرقة ونحوهما، ولهذا توعدهم بهذين الأمرين، فقال: {فويل لهم مما كتبت أيديهم}؛ أي من التحريف والباطل {وويل لهم مما يكسبون}؛ من الأموال، والويل شدة العذاب والحسرة، وفي ضمنها الوعيد الشديد.
قال شيخ الإسلام لما ذكر هذه الآيات من قوله: أفتطمعون إلى يكسبون: «فإن الله ذم الذين يحرفون الكلم عن مواضعه، وهو متناول لمن حمل الكتاب والسنة على ما أصَّلَه من البدع الباطلة، وذم الذين لا يعلمون الكتاب إلا أماني وهو متناول لمن ترك تدبر القرآن ولم يعلم إلا مجرد تلاوة حروفه، ومتناول لمن كتب كتاباً بيده مخالفاً لكتاب الله لينال به دنيا وقال: إنه من عند الله، مثل أن يقول: هذا هو الشرع والدين، وهذا معنى الكتاب والسنة، وهذا [معقول] السلف والأئمة، وهذا هو أصول الدين الذي يجب اعتقاده على الأعيان أو الكفاية، ومتناول لمن كتم ما عنده من الكتاب والسنة، لئلا يَحْتَجَّ به مخالفه في الحق الذي يقوله، وهذه الأمور كثيرة جداً في أهل الأهواء جملة، كالرافضة [والجهمية ونحوهم من أهل الأهواء والكلام، وفي أهل الأهواء] وتفصيلاً مثل كثير من المنتسبين إلى الفقهاء ... » انتهى.
(79) (
﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ﴾) خداوند کسانی را که کتابش را تحریف میکنند، مورد تهدید قرار میدهد؛
آنهایی که در خصوص عمل زشت خود میگویند: (
﴿هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾) این از جانب خدا است. و این کار اظهار باطل و کتمان حق است؛ آنها از روی شناخت و بصیرت چنین کردند، (
﴿لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾) تا آن را به بهای اندکی بفروشند. و دنیا از اول تا آخر بهای اندکی است.
پس آنها باطل خود را دامی برای شکار داراییهای مردم قرار دادند و از دو جهت به مردم ستم کردند: یکی از جهت مشتبه کردن دین بر آنها؛ و دیگر از جهت گرفتن اموالشان به ناحق. آنها به باطلترین وسیله اموال مردم را میگرفتند، و گناه این کار از گناه کسی که مال مردم را با غصب و دزدی چپاول میکند، بزرگتر است.
بنابراین خداوند دوبار آنها را مورد تهدید قرار داده و میفرماید: (
﴿فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾) پس وای بر آنها به سبب تحریف و باطلی که مینویسند، (
﴿وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ﴾) و وای بر آنها به سبب اموالی که جمع میکنند. «ویل”؛یعنی عذاب شدید و حسرت جانکاه، و برای تهدید شدید به کار میرود. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله پس از آنکه آیات (
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾) را تا (
﴿يَكۡسِبُونَ﴾) ذکر کرد،
فرمود: خداوند کسانی را مورد مذمت قرار داده است که کلام او را تحریف نموده و غلط تفسیر میکنند. این مذمت همچنین شامل حال کسانی میشود که
«کتاب» و
«سنت» را بر اساس بدعتهای باطل تفسیر میکنند. خداوند کسانی را که از کتاب او
[تورات] جز تلاوت نمیدانند، مذمت کرده است و این مذمت؛ شامل کسی نیز میشود که اندیشیدن و تدبر در قرآن را ترک نموده، و جز خواندن کلماتش چیزی از آن نمیداند. همچنین این مذمت؛ شامل کسی میشود که با دستان خود چیزی مینویسد که با کتاب خدا مخالف است، تا به وسیلۀ آن منافع دنیایی را به دست آورد و ادعا کند که این از جانب خدا است،
مانند اینکه بگوید: چیزی که در این کتاب است، عین شریعت و دین است، مفهوم کتاب و سنت است، نزد سلف و ائمه معقول است و از جمله اصول دین است که اعتقاد به آن یا واجب عینی و یا کفائی است. این آیات، همچنین مذمت کسی را در بردارد که کتاب و سنت را پنهان میسازد، تا مخالفِش با استفاده از آنچه که او میداند علیه وی استدلال نکند. این موارد به کثرت در میان تمامی هواپرستان وجود دارد، از جمله در میان رافضیها
[و جهمیه و سایر اهل هوا و اهل کلام]؛ و بسیاری از منتسبین به فقها نیز از چنین رویهای پیروی میکنند...
{وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (80) بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (81) وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (82)}.
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ،
و گويند: « آتش جهنم جز چند روزي به ما نمي رسد».
بگو: « آيا از خدا پيماني گرفته ايد که خدا خلاف وعده نخواهد کرد يا اينکه بر خداوند چيزهايي مي گوييد که نمي دانيد؟».
بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيـئَتُهُ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ، آري! هرکس کار بدي انجام دهد و گناهش او را احاطه کند پس اينها باران دوزخند و آنان در آن جاودانه خواهند بود.
وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ و کساني که ايمان آوردند و کار شايسته انجام دادند ايشان ياران بهشت اند و در آن براي هميشه خواهند بود.
#
{80} ذكر أفعالهم القبيحة، ثم ذكر ـ مع هذا ـ أنهم يزكون أنفسهم، ويشهدون لها بالنجاة من عذاب الله والفوز بثوابه، وأنهم لن تمسهم النار إلا أياماً معدودة؛ أي قليلة تعد بالأصابع، فجمعوا بين الإساءة والأمن، ولما كان هذا مجرد دعوى رد تعالى عليهم؛ فقال: {قل}؛ لهم يا أيها الرسول، {أتخذتم عند الله عهداً}؛ أي: بالإيمان به وبرسله وبطاعته، فهذا الوعد الموجب لنجاة صاحبه الذي لا يتغير ولا يتبدل {أم تقولون على الله مالا تعلمون}؛ فأخبر تعالى أن صدق دعواهم متوقفة على أحد هذين الأمرين اللذين لا ثالث لهما.
إما أن يكونوا قد اتخذوا عند الله عهداً؛ فتكون دعواهم صحيحة.
وإما أن يكونوا متقولين عليه؛ فتكون كاذبة فيكون أبلغ لخزيهم وعذابهم، وقد عُلِم من حالهم أنهم لم يتخذوا عند الله عهداً لتكذيبهم كثيراً من الأنبياء حتى وصلت بهم الحال إلى أن قتلوا طائفة منهم، ولنكولهم عن طاعة الله ونقضهم المواثيق، فتعين بذلك أنهم متقولون مختلقون قائلون عليه ما لا يعلمون، والقول عليه بلا علم من أعظم المحرمات وأشنع القبيحات.
(80) خداوند کارهای زشت آنان را بیان کرد، و سپس بیان داشت که آنها خود را پاک میشمارند و گواهی میدهند که از عذاب خدا نجات یافته و به پاداش او دست مییابند؛
و میگویند: به جز چند روزی آتش جهنم به ما نمیرسد؛ یعنی چند روز اندک و انگشتشمار. در نتیجه آنها، هم کار بد انجام میدهند و هم احساس خطر نمیکنند. و از آنجا که این فقط یک ادعا بود،
خداوند ادعایشان را رد کرد و فرمود: (
﴿قُلۡ﴾) ای پیامبر! به آنها بگو: (
﴿أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا﴾) آیا از خدا پیمانی گرفتهاید؟ یعنی آیا به خدا و پیامبران ایمان آورده و از دستورات خدا و رسولان اطاعت کردهاید؟! چرا که فقط این وعده باعث میشود آدمی از عذاب خدا رهایی یابد، و این وعده هرگز تغییر نمییابد. (
﴿أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) یا چیزی را به خداوند نسبت میدهید که نمیدانید.
خداوند متعال خبر داده است که راست بودن ادعای آنها بر یکی از این دو چیز استوار است: پیمان گرفتن از خدا؛ دروغ بستن بر او. آنها یا از خدا پیمانی گرفتهاند، پس آنگاه ادعایشان درست خواهد بود؛ و یا اینکه به دروغ چنین میگویند، پس آن وقت ادعای آنها دروغ خواهد بود و بیشتر مایۀ رسوایی و عذابشان خواهد شد. و از حال آنان پیدا است که از خداوند پیمانی نگرفتهاند؛ زیرا بسیاری از پیامبران را تکذیب کردند، تا جایی که گروهی از پیامبران را کشتند و از طاعت خداوند سر باز زدند و پیمانها را شکستند. پس مشخص است که آنها دروغگو هستند و از خود میسازند و میبافند و چیزهایی به خداوند نسبت میدهند که نمیدانند. و نسبت دادن چیزی به خداوند، از بزرگترین امور حرام، و از زشتترین کارهاست است.
سپس خداوند حکم عامی را بیان کرد که شامل بنی اسرائیل و دیگران میشود، و فقط آن حکم ارزش و اعتبار دارد، نه ادعاها و خیالپردازیهای بنیاسرائیل در مورد صفات نجات یافتگان و اهل هلاکت. و آن حکم چنین است: (﴿بَلَىٰ﴾) یعنی آنگونه نیست که شما گفتید؛ و سخن شما حقیقت ندارد. بلکه
#
{81} {من كسب سيئة}؛ وهو نكرة في سياق الشرط؛ فيعم الشرك فما دونه، والمراد به الشرك، هنا بدليل قوله: {وأحاطت به خطيئته}؛ أي: أحاطت بعاملها فلم تدع له منفذاً، وهذا لا يكون إلا الشرك، فإن من معه الإيمان لا تحيط به خطيئته، {فأولئك أصحاب النار هم فيها خالدون}؛ وقد احتج بها الخوارج على كفر صاحب المعصية، وهي حجة عليهم كما ترى، فإنها ظاهرة في الشرك، وهكذا كل مُبْطِل يحتَجُّ بآية أو حديث صحيح على قوله الباطل؛ فلا بد أن يكون فيما احتج به حجة عليه.
(81) (
﴿مَن كَسَبَ سَيِّئَةٗ﴾) هرکس کار بدی را انجام دهد. نکره در سیاق شرط آمده است، بنابراین شرک و گناهانِ پایینتر از آن را دربر میگیرد؛ و در اینجا منظور از
(سیّئۀ) شرک است،
به دلیل اینکه میفرماید: (
﴿وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾) و گناهش او را احاطه کند؛ یعنی گناهی انجام دهد که او را احاطه نماید و راهی برای وی باقی نگذارد؛ و این جز شرک چیزی دیگر نیست؛ زیرا کسی که ایمان داشته باشد، گناهش او را از هر سو احاطه نمیکند. (
﴿فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾) پس اینها یاران دوزخاند و جاودانه در آن هستند. خوارج با استفاده از این آیه، بر کافر بودن گناهکار استدلال کردهاند، در حالی که این آیه حجتی علیه آنها است؛ زیرا این آیه در مورد شرک است. اما اهل باطل همیشه برای اثبات سخن پوچ و بیمحتوای خود، به آیات و احادیث صحیح استدلال میکنند، غافل از اینکه همان آیه و یا حدیث حجت و دلیلی علیه آنهاست.
#
{82} {والذين آمنوا}؛ بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر {وعملوا الصالحات}؛ ولا تكون الأعمال صالحة إلا بشرطين: أن تكون خالصة لوجه الله، متبعاً بها سنة رسوله.
فحاصل هاتين الآيتين أن أهل النجاة والفوز أهل الإيمان والعمل الصالح، والهالكون أهل النار المشركون بالله الكافرون به.
(82) (
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) و کسانی که به خدا و ملائکه و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت ایمان آوردند. (
﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) و کار شایسته انجام دادند.
عمل انسان زمانی صالح و شایسته محسوب میگردد که دو شرط داشته باشد: یکی اینکه خالص برای خدا انجام شود؛ دوم اینکه در انجام آن از سنت و شیوۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم پیروی گردد.
نتیجه و حاصل این دو آیه این است که: کسانی رستگار میشوند که ایمان داشته باشند و عمل شایسته انجام دهند؛ و کافران و مشرکان به هلاکت میرسند و به آتش دوزخ نایل میگردند.
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)}.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ، و به ياد آوريد هنگامي را که از بني اسرائيل پيمان گرفتيم که جز خدا کسي را نپرستيد و با پدر و مادر خود و خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان به نيکي رفتار کنيد و به مردم نيک بگوييد و نماز را بر پا داريد و زکات را بپردازيد، سپس جز تعداد اندکي از شما همه روي گردانديد و سرپيچي کرديد.
#
{83} فهذه الشرائع من أصول الدين التي أمر الله بها في كل شريعة لاشتمالها على المصالح العامة في كل زمان ومكان؛ فلا يدخلها نسخ، كأصل الدين، ولهذا أمرنا الله بها في قوله: {واعبدوا الله ولا تشركوا به شيئاً}؛ إلى آخر الآية.
فقوله: {وإذ أخذنا ميثاق بني إسرائيل}؛ هذا من قسوتهم أن كل أمر أمروا به استعصوا، فلا يقبلونه إلا بالأيمان الغليظة والعهود الموَثَّقة {لا تعبدون إلا الله}؛ هذا أمر بعبادة الله وحده ونهي عن الشرك به، وهذا أصل الدين فلا تقبل الأعمال كلها إن لم يكن هذا أساسها، فهذا حق الله تعالى على عباده، ثم قال: {وبالوالدين إحساناً}؛ أي أحسنوا بالوالدين إحساناً، وهذا يعم كل إحسان قولي وفعلي مما هو إحسان إليهم، وفيه النهي عن الإساءة إلى الوالدين أو عدم الإحسان والإساءة؛ لأن الواجب الإحسان، والأمر بالشيء نهي عن ضده، وللإحسان ضدان: الإساءة وهي أعظم جرماً، وترك الإحسان بدون إساءة وهذا محرم لكن لا يجب أن يلحق بالأول.
وكذا يقال في صلة الأقارب واليتامى والمساكين، وتفاصيل الإحسان لا تنحصر بالعد بل تكون بالحد كما تقدم. ثم أمر بالإحسان إلى الناس عموماً فقال: {وقولوا للناس حسناً}؛ ومن القول الحسن أمرهم بالمعروف ونهيهم عن المنكر وتعليمهم العلم وبذل السلام والبشاشة وغير ذلك من كل كلام طيب، ولما كان الإنسان لا يسع الناس بماله أُمر بأمر يقدر به على الإحسان إلى كل مخلوق وهو الإحسان بالقول، فيكون في ضمن ذلك النهي عن الكلام القبيح للناس حتى للكفار، ولهذا قال تعالى: {ولا تجادلوا أهل الكتاب إلا بالتي هي أحسن}؛ ومن أدب الإنسان الذي أدب الله به عباده أن يكون الإنسان نزيهاً في أقواله وأفعاله، غير فاحش ولا بذيء ولا شاتم ولا مخاصم، بل يكون حسن الخلق واسع الحلم، مجاملاً لكلِّ أحد، صبوراً على ما يناله من أذى الخلق امتثالاً لأمر الله ورجاءً لثوابه.
ثم أمرهم بإقامة الصلاة وإيتاء الزكاة لما تقدم أن الصلاة متضمنة للإخلاص للمعبود، والزكاة متضمنة للإحسان إلى العبيد، ثم بعد هذا الأمر لكم بهذه الأوامر الحسنة التي إذا نظر إليها البصير العاقل، عرف أن من إحسان الله على عباده أن أمرهم بها وتفضل بها، عليهم وأخذ المواثيق عليكم {توليتم}؛ على وجه الإعراض؛ لأن المتولي قد يتولى وله نية رجوع إلى ما تولى عنه، وهؤلاء ليس لهم رغبة ولا رجوع في هذه الأوامر، فنعوذ بالله من الخذلان. وقوله: {إلا قليلاً منكم}؛ هذا استثناء؛ لئلا يوهم أنهم تولوا كلهم، فأخبر أن قليلاً منهم عصمهم الله وثبتهم.
(83) این توصیهها، از ارکان مهم دین بوده و خداوند در هر شریعتی به آن فرمان داده است؛ زیرا برای هر زمان و مکانی مفید و ضروری هستند، پس منسوخ نمیشوند، همانطور که هیچ یک از اصول دین منسوخ نمیگردد. بنابراین خداوند ما را فرمان داده است که
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗا﴾ خداوند را پرستش کنید، و برای او انبازی نگیرید. (
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَامِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾) و هنگامی که از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم. این بیانگر سنگدلی آنها است، زیرا به هر امری که فرمان داده میشدند، سرپیچی میکردند؛ و آن را جز با قسم مؤکد و پیمانهای محکم نمیپذیرفتند.(
﴿لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ﴾) که جز خدا کسی را نپرستید. در این آیه پروردگار دستور میدهد، تنها او پرستش گردد و هیچ شریک و انبازی برای وی قرار داده نشود. این اصل دین است، واگر اساس همۀ اعمال توحید نباشد، پذیرفته نمیشوند. پس این حق خداوند بر بندگانش است. سپس فرمود (
﴿وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَانٗا﴾) و با پدر و مادرتان نیکی کنید. و این شامل هر نوع نیکی میشود؛ نیکی با زبان و نیکی با کردار. و نیز از بدرفتاری با پدر و مادر و نیکی نکردن و بد رفتاری نمودن با آنان، نهی شده است؛ زیرا نیکی کردن واجب است، و امر کردن به چیزی، در واقع نهی کردن از ضد آن است. و نیکوکاری به دو صورت نقض میگردد؛ یکی با بـدی کردن که بزرگترین جنایت است؛ و دیگری با نیکی نکردن و بدی کردن که این حـرام است، ولی به انـدازۀ اولـی زشت نیست. و همچنین در مورد خویشاوندان و یتیمان و بینوایان نیز توصیه شده است. البته نیکیها را نمیتـوان برشـمرد، بلکه فقـط میتوان یک تعریف کلـی برای آن ارائه داد. سپس دستور داد تا با تمام مردم نیکی شود؛
پس فرمود: (
﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾) و به مردم نیک بگویید، و از جمله سخن نیک با مردم، امرکردن آنها به معروف و نهیکردنشان از منکر و آموختن علم به آنها و سلام کردن و خندهرویی و ... است. و از آنجا که انسان نمیتواند با همۀ مردم به وسیلۀ مال خود نیکی نماید، خداوند روشی به ما یاد داده است که با اجرای آن میتوان با هر مخلوقی نیکی کرد؛ و آن نیکی کردن با گفتار است. پس این توصیه، مؤمنین را از گفتار زشت حتی در برابر کافران باز میدارد.
بنابراین خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ و با اهل کتاب جز به نحو احسن مجادله نکنید. و از جمله آدابی که خداوند بندگانش را بدان امر نموده، این است که انسان گفتار و کردارش خوب باشد، زشتگو و دشنامدهـنده و جر و بحثکننده و مجادله گر نباشـد، بلکه خوش اخلاق و بردبار باشد و حقوق دیگـران را رعایت کند و در برابر اذیتـی که مردم به او میرسانند، صـابر بوده، دستور الهی را امتثال نمـوده و به پاداش او امیدوار باشد. سپس آنها را به برپا داشتن نماز و پرداختن زکات فرمان داد؛ زیرا نماز، در بر دارنده اخلاص برای معبود؛ و زکات، در بردارندۀ نیکی با بندگان است. (
﴿ثُمَّ﴾) پس از اینکه شما را به کارهای نیک فرمان داد، کارهای نیکی که چنانچه شخص عاقل در آن بنگرد، در مییابد یکی از مظاهر رحمت خدا نسبت به بندگان همین اوامر و نواهی است. (
﴿تَوَلَّيۡتُمۡ﴾) روی برتافتید و پشت کردید. زیرا گاهی کسی روی میگرداند و نیت بازگشتن را دارد، اما اینها به این اوامر علاقه نداشتند و رفتند و بازنگشتند. (
﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّنكُمۡ﴾) به جز عدۀ کمی از شما. این استثناء است، تا گمان برده نشود که همۀ آنها روی برتافتند. بنابراین خبر داد که تعداد اندکی از آنها را خداوند مصون داشت و آنها را ثابت قدم کرد.
{وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85) أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)}.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُون ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم که خون يکديگر را نريزيد و يکديگر را از سر زمينتان بيرون نکنيد سپس اقرار کرديد، و خود گواهيد.
ثُمَّ أَنتُمْ هَـؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، سپس اين شما هستيد که يکديگر را مي کشيد و گروهي از خودتان را از سرزمين و خانه هايشان بيرون مي کنيد و عليه آنها به گناه و دشمني همدست مي شويد. و اگر به اسارت پيش شما بيايند فديه مي دهيدو آنان را آزاد مي کنيد حال آنکه بيرون کردن آنها بر شما حرام است. آيا به قسمتي از کتاب ايمان مي آوريد و به قسمتي کفر مي ورزيد؟ براي کسي از شما که در دنيا چنين کند جز خواري و رسوايي نيست و روز قيامت به سخت ترين شکنجه و عذاب برگردانده مي شوند، و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست.
أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنصَرُون ، اينان همان کساني هستند که زندگي دنيا را به بهاي آخرت خريدند پس عذاب آنان تخفيف نمي يابد و ياري نخواهند شد.
#
{84 ـ 85} وهذا الفعل المذكور في هذه الآية فعل للذين كانوا في زمن الوحي بالمدينة، وذلك أن الأوس والخزرج ـ وهم الأنصار ـ كانوا قبل مبعث النبي - صلى الله عليه وسلم - مشركين، وكانوا يقتتلون على عادة الجاهلية، فنزلت عليهم الفرق الثلاث من فرق اليهود: بنو قريظة، وبنو النضير، وبنو قينقاع، فكل فرقة منهم حالفت فرقة من أهل المدينة، فكانوا إذا اقتتلوا أعان اليهودي حليفه على مقاتليه الذين يُعِينونهم الفرقة الأخرى من اليهود، فيقتل اليهوديُ اليهوديَ، ويخرجه من دياره إذا حصل جلاء ونهب، ثم إذا وضعت الحرب أوزارها، وكان قد حصل أسارى بين الطائفتين فدى بعضهم بعضاً، والأمور الثلاثة كلها قد فرضت عليهم: ففرض عليهم أن لا يسفك بعضهم دم بعض، ولا يخرج بعضهم بعضاً، وإذا وجدوا أسيراً منهم وجب عليهم فداؤه، فعملوا بالأخير وتركوا الأولين، فأنكر الله عليهم ذلك فقال: {أفتؤمنون ببعض الكتاب}؛ وهو فداء الأسير {وتكفرون ببعض}؛ وهو القتل والإخراج، وفيها دليل على أن الإيمان يقتضي فعل الأوامر واجتناب النواهي، وأن المأمورات من الإيمان. قال تعالى: {فما جزاء من يفعل ذلك منكم إلا خزي في الحياة الدنيا}؛ وقد وقع ذلك فأخزاهم الله، وسلط رسوله عليهم فقتل من قتل، وسبى من سبى منهم، وأجلى من أجلى، {ويوم القيامة يردون إلى أشد العذاب}؛ أي: أعظمه، {وما الله بغافل عما تعملون}؛ ثم أخبر تعالى عن السبب الذي أوجب لهم الكفر ببعض الكتاب والإيمان ببعضه، فقال:
(84 -85) کاری که در این آیه از آن سخن به میان آمده است، کار کسانی بود که در زمان پیامبر در مدینه میزیستند. قبایل اوس و خزرج -
«أنصار»- قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم مشرک بودند. سه گروه یهودی به نامهای بنی قریظه، بنی نضیر و بنی قینقاع بر آنها وارد شدند و هر گروهی از آنان با گروهی از اهل مدینه پیمان بستند؛ و هرگاه طرفهای مدینه با یکدیگر میجنگیدند، گروهی از یهودیان، همپیمانان خود را در برابر دشمنانش که آنها را گروهی دیگر از یهودیان حمایت و کمک میکردند، یاری مینمودند؛ و یهودی، یهودی را میکشت. و اگر کار به آواره شدن میانجامید و غارتی پیش میآمد، یهودی، یهودی را از خانه و کاشانهاش بیرون میراند. سپس چون جنگ فروکش میکرد و هردو گروه اسیرانی را میگرفتند، برای آزادی یکدیگر فدیه میدادند. در این راستا سه عمل بر آنها فرض بود؛ خون یکدیگر را نریزند، و یکدیگر را از سرزمینشان بیرون نرانند و هر گاه اسیری از خود بیابند برای آزاد کردنش، فدیه بدهند. اما آنها فقط به امر آخر عمل کردند و دو مورد قبلی را رها ساختند.
خداوند بر این کارشان اعتراض نمود و فرمود: (
﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ﴾) آیا به بخشی از کتاب ایمان دارید که عبارت از
«فدیه دادن برای آزاد کردن اسیر» است، (
﴿وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖ﴾) و به بخشی دیگر از کتاب کفر میورزید که کشتن و بیرون راندن است؟! این آیه بیانگر آن است که ایمان؛ مقتضی انجام اوامر و دوری از نواهی است و اینکه اطاعت از اوامر
[خدا و رسولش] جزو ایمان است.
خداوند متعال میفرماید: (
﴿فَمَا جَزَآءُ مَن يَفۡعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ إِلَّا خِزۡيٞ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) سزای هر آن کس از شما که چنین میکند، جز خواری و رسوایی در دنیا چیست؟ البته چنین خلاف و انحرافی از آنان سر زد، پس خداوند آنان را رسوا نمود و پیامبرش را بر آنان مسلط گردانید، پس برخی از آنان را به قتل رساند؛ و تعدادی را به اسارت درآورد؛ و گروهی را نیز از خانه و کاشانهشان بیرون راند. (
﴿وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِ﴾) و روز قیامت به شدیدترین و سختترین عذاب برگردانده میشوند. (
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه میکنید، غافل نیست.
#
{86} {أولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة}؛ توهموا أنهم إن لم يعينوا حلفاءهم حصل لهم عار فاختاروا النار على العار، فلهذا قال: {فلا يخفف عنهم العذاب}؛ بل هو باقٍ على شدته، ولا يحصل لهم راحة بوقت من الأوقات {ولا هم ينصرون}؛ أي: يدفع عنهم مكروه.
(86) سپس خداوند عاملی را که باعث شد آنها به بخشی از کتاب کفر بورزند، و به بخشی از آن ایمان بیاورند،
مطرح نموده و میفرماید: (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِ﴾) اینها کسانی هستند که زندگی دنیا را به بهای آخرت خریدند و گمان بردند که چنانچه همپیمانان خود را کمک نکنند، ننگ بزرگی بر جبین آنان نقش میبندد، بنابراین آتش جهنم را بر عار و عیب دنیا ترجیح داده و آن را انتخاب کردند.
پس فرمود: (
﴿فَلَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) عذاب آنها تخفیف داده نمیشود، بلکه به همان سختی و شدت خود باقی خواهد ماند؛ و در هیچ زمانی آسوده خاطر نمیشوند. (
﴿وَلَا هُمۡ يُنصَرُونَ﴾) و آنان یاری نخواهند شد؛ یعنی مصایب از آنها دور نخواهد شد.
{وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ (87)}.
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ، و به موسي کتاب داديم و در پي او پيامبراني را فرستاديم، و به عيسي پسر مريم معجزات و دلايل روشني داديم و او را به وسيله روح القدس نيرو بخشيديم، آيا هرگاه پيامبري پيش شما
(احکامي) به خلاف ميل و آرزويتان آورد سرکشي کرديد، آن گاه گروهي را تکذيب و درغگو قرار داديد و گروهي را کشتيد؟
#
{87} يمتنُّ تعالى على بني إسرائيل أن أرسل إليهم كليمه موسى وآتاه التوراة، ثم تابع من بعده بالرسل الذين يحكمون بالتوراة، إلى أن ختم أنبياءهم بعيسى [بن مريم] عليه السلام وآتاه من الآيات البينات ما يؤمن على مثله البشر {وأيدناه بروح القدس}؛ أي: قواه الله بروح القدس، قال أكثر المفسرين إنه جبريل عليه السلام، وقيل إنه الإيمان الذي يؤيد الله به عباده، ثم مع هذه النعم التي لا يُقدَر قدرُها لمَّا أتوكم {بما لا تهوى أنفسكم استكبرتم}؛ عن الإيمان بهم، {ففريقاً}؛ منهم، {كذبتم وفريقاً تقتلون}؛ فقدمتم الهوى على الهدى وآثرتم الدنيا على الآخرة، وفيها من التوبيخ والتشديد ما لا يخفى.
(87) خداوند بر بنیاسرائیل منت مینهد که موسی را برای آنها فرستاد و تورات را به او داد؛ سپس بعد از او پیامبرانی دیگر را فرستاد که به تورات حکم کردند، تا اینکه با آمدن عیسی علیه السلام سلسلۀ پیامبران آنها را
[که مطابق تورات حکم میکردند] به پایان رساند، و به عیسی معجزات روشنی داد که با مشاهدۀ چنان معجزاتی، انسان ایمان میآورد. (
﴿وَأَيَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ﴾) و او را با روحالقدس نیرو بخشیدیم. بیشتر مفسرین گفتهاند که روح القدس جبرئیل علیه السلام است. و گفته شده، روحالقدس نیروی ایمان است که خداوند به وسیلۀ آن بندگانش را تقویت مینماید. سپس همراه با این نعمتها که با مقیاس مادی اندازهگیری نمیشوند، پیامبرانی پیش شما آمدند، (
﴿بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ﴾) و احکامی را پیش شما آوردند که برخلاف میل شما بود، و شما از ایمان آوردن، سرباز زدید. (
﴿فَفَرِيقٗا﴾) و گروهی از پیامبران را (
﴿كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ﴾) دروغگو نامیدید، و گروهی را کشتید. پس شما هوای نفس را بر هدایت مقدم داشتید و دنیا را بر آخرت ترجیح دادید. در این کلمات توبیخ و سرزنش گزندهای نهفته است که بر هیچ عاقلی پوشیده نیست.
{وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ (88)}.
وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّه بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ ،
و گفتند: « دل هاي ما در پرده است». بلکه خداوند آنها را به سبب کفرشان لعنت کرده است، پس بسيار کم ايمان مي آورند.
#
{88} أي: اعتذروا عن الإيمان لما دعوتهم إليه يا أيها الرسول بأن قلوبهم غلف أي عليها غلاف وأغطية فلا تفقه ما تقول، يعني فيكون لهم ـ بزعمهم ـ عذر لعدم العلم، وهذا كذب منهم، فلهذا قال تعالى: {بل لعنهم الله بكفرهم}؛ أي: أنهم مطرودون ملعونون بسبب كفرهم؛ فقليلاً المؤمن منهم، أو قليلاً إيمانهم، وكفرهم هو الكثير.
(88) (
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ﴾) و گفتند: دلهای ما در پوشش است؛ یعنی وقتی که آنها را به سوی ایمان فرا بخوانی،
عذر خواهی نموده و میگویند: دلهایمان در پوشش است؛ یعنی بر دلهایشان پوشش و پردههایی قرار دارد. پس دلهایشان آنچه را تو میگویی، نمیفهمد؛ و به گمان-شان این عذر از آنها پذیرفته شده و جاهل و نادان و غیر مکلّف قلمداد میشوند، در حالیکه آنان دروغ میگفتند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ﴾) بلکه خداوند به سبب کفرشان، آنها را لعنت کرده است؛ یعنی آنها به سبب کفرشان، ملعون ورانده شده هستند، پس تعداد کمی از آنها ایمان میآورند. یا میتوان گفت،
معنی آیه چنین است: ایمانشان کم است و کفرشان زیاد.
{وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ (90)}.
وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ ، و آنگاه که کتابي از جانب خدا پيش آنها آمد که تصديق کننده کتابي بود که با خود داشتند و حال آنکه پيش از آن بر کافران ياري مي جستند، پس وقتي پيش آنها آمد، آنچه را که از قبل شناخته بودند انکار کردند، پس لعنت خدا بر کافران باد.
بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْياً أَن يُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ ، خود را به بد چيزي فروختند، و آنچه را خداوند فرو فرستاده بود از روي حسد انکار کردند،
و اين بدان خاطر بود که مي گفتند: چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو مي فرستد؟ پس خشم خدا يکي پس از ديگري آنها را فرا گرفت و براي کافران عذاب خوارکننده اي است.
#
{89 ـ 90} أي: {ولما جاءهم [كتابٌ]} من عند الله على يد أفضل الخلق وخاتم الأنبياء، المشتمل على تصديق ما معهم من التوراة، وقد علموا به، وتيقنوه على أنهم إذا كان وقع بينهم وبين المشركين في الجاهلية حروب استنصروا بهذا النبي وتوعدوهم بخروجه، وأنهم يقاتلون المشركين معه، فلما جاءهم هذا الكتاب والنبي الذي عرفوا؛ كفروا به بغياً وحسداً أن ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده، فلعنهم الله وغضب عليهم غضباً بعد غضب؛ لكثرة كفرهم وتوالي شكهم وشركهم، ولهم في الآخرة عذاب مهين أي مؤلم موجع، وهو صلْيُ الجحيم وفوت النعيم المقيم، فبئس الحال حالهم، وبئس ما استعاضوا واستبدلوا من الإيمان بالله وكتبه ورسله، الكفر به وبكتبه وبرسله مع علمهم وتيقنهم، فيكون أعظمَ لعذابهم.
(89 - 90) وقتی که توسط برترین مخلوق و خاتم پیامبران، از جانب خدا، کتابی نزد آنان آورده شد که تورات را تصدیق میکرد، و آنها به حقیقت این موضوع واقف بودند ـ چون هرگاه میان آنها و مشرکین در زمان جاهلیت جنگی درمیگرفت،
میگفتند: اگر این پیامبر بیاید ما پیروز میشویم؛ و آنها را به سبب آمدن این پیامبر،
تهدید کرده و میگفتند: همراه با او با مشرکین میجنگیم ـ پس وقتی این پیامبر با این کتاب ظهور کرد، از روی کینه، سرکشی و حسادت ورزی بر اینکه چرا خداوند فضل خود را بر هرکس که بخواهد فرو میفرستد، به آن کفر ورزیدند. پـس خداوند آنها را لعنت کرد، و پیدرپی بر آنها خشم گرفت؛ چون زیاد کفر میورزیدند و به شرک و تردید خود ادامه میدادند. و برای آنها در آخرت، عذابی خوارکننده و دردناک است؛ و آن وارد شدن به جهنم و از دست دادن نعمت همیشگی بهشت است. پس بد چیزی است آنچه که آنها به جای ایمان به خدا و پیامبران و کتابهای آسمانی، بدان چنـگ زدهانـد؛ زیرا آنان از روی شـناخت، به خـدا و کتابها و پیامـبرانش کفر ورزیدهاند، پس عذابشان بزرگتر خواهد بود.
{وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (92) وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93)}.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاء اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ،
و هنگامي که به آنها گفته شد: « به آنچه خدا فرو فرستاده است ايمان بياوريد»،
گفتند: « به آنچه بر ما فرو فرستاده شده است ايمان مي آوريم»، و به غير آن کفر مي ورزند، حال آنکه آن چه خداوند بر پيامبر اسلام نازل کرده است حق، و تصديق کننده چيزي است که با خود دارند.
بگو:«پس چرا پيش از اين پيامبران خدا را مي کشتيد، اگر مومن هستيد؟!»
وَلَقَدْ جَاءكُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُون ، و همانا موسي با معجزات روشن پيش شما آمد، سپس بعد از او گوساله را پرستيديد، در حالي که ستمکار بوديد.
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُواْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِن كُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ ، و به ياد آوريد هنگامي را که از شما پيمان گرفتيم و کوه طور را بر بالاي سرتان نگاه داشتيم. آنچه را به شما داده ايم محکم بگيريد و گوش فرا دهيد.
گفتند: « شنيديم و نافرماني کرديم» و به سبب کفرشان دل هايشان با محبت گوساله آبياري شده بود.
بگو: « ايمانتان شما را به بد چيزي دستور مي دهد اگر مومن هستيد.»
#
{91} أي: وإذا أُمِر اليهود بالإيمان بما أنزل الله على رسوله وهو القرآن استكبروا وعتوا و {قالوا نؤمن بما أنزل علينا ويكفرون بما وراءه}؛ أي: بما سواه من الكتب، مع أن الواجب أن يؤمنوا بما أنزل الله مطلقاً سواء أنزل عليهم أو على غيرهم، وهذا هو الإيمان النافع، الإيمان بما أنزل الله على جميع رسل [الله]، وأما التفريق بين الرسل والكتب وزعم الإيمان ببعضها دون بعض فهذا ليس بإيمان بل هو الكفر بعينه، ولهذا قال تعالى: {إن الذين يكفرون بالله ورسله ويريدون أن يفرقوا بين الله ورسله ويقولون نؤمن ببعض ونكفر ببعض ويريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلا أولئك هم الكافرون حقًّا}؛ ولهذا رد عليهم تبارك وتعالى هنا ردًّا شافياً وألزمهم إلزاماً لا محيد لهم عنه فرد عليهم بكفرهم بالقرآن بأمرين فقال: {وهو الحق}؛ فإذا كان هو الحق في جميع ما اشتمل عليه من الإخبارات والأوامر والنواهي وهو من عند ربهم؛ فالكفر به بعد ذلك كفر بالله وكفر بالحق الذي أنزله.
ثم قال: {مصدقاً لما معهم}؛ أي: موافقاً له في كلِّ ما دل عليه من الحق ومهيمناً عليه، فَلِمَ تؤمنون بما أنزل عليكم وتكفرون بنظيره، هل هذا إلا تعصب واتباع للهوى لا للهدى؟ وأيضاً فإن كون القرآن مصدقاً لما معهم يقتضي أنه حجة لهم على صدق ما في أيديهم من الكتب، فلا سبيل لهم إلى إثباتها إلا به، فإذا كفروا به وجحدوه صاروا بمنزلة من ادعى دعوى بحجة وبينة ليس له غيرها، ولا تتم دعواه إلا بسلامة بينته، ثم يأتي هو لبينته وحجته فيقدح فيها ويكذب بها، أليس هذا من الحماقة والجنون؟ فكان كفرهم بالقرآن كفراً بما في أيديهم ونقضاً له. ثم نقض عليهم تعالى دعواهم الإيمان بما أنزل إليهم بقوله: {قل}؛ لهم {فَلِمَ تقتلون أنبياء الله من قبل إن كنتم مؤمنين}.
(91) (
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾) وقتی یهودیان فراخوانده شوند تا به قرآنی که خداوند بر پیامبرش فرو فرستاده است، ایمان بیاورند، سرکشی کرده و سرباز میزنند، (
﴿وقَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ﴾) و گویند: به آنچه بر ما نازل شده است، ایمان میآوریم؛ و به غیر از آن کفر میورزند، با اینکه واجب بود به همۀ آنچه خداوند نازل کرده است، ایمان بیاورند، خواه آن را بر آنها فرو فرستاده باشد یا بر دیگران. و ایمان آوردن به آنچه که خداوند بر پیامبرانش نازل کرده، ایمانی است نافع و به صاحبش سود فراوان میرساند. و فرق گذاشتن میان پیامبران و کتابها و ایمان آوردن به برخی از آنها و تکذیب برخی دیگر، ایمان نامیده نمیشود، بلکه عین کفر است.
بنابراین خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗا﴾ [النساء: 150-151] «همانا کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند و میخواهند بین خدا و پیامبرانش فرق بگذارند و میگویند: «به بعضی ایمان میآوریم و به بعضی کفر میورزیم» و میخواهند راهی میان این برگیرند، اینها کافران حقیقیاند». بنابراین خداوند تبارک و تعالی منطق آنان را رد نموده، و هیچ راه فراری را برایشان باقی نگذاشته است. پس خداوند کفر ورزیدن آنها به قرآن را،
به دو دلیل رد کرده و میفرماید: (
﴿وَهُوَ ٱلۡحَقُّ﴾) حال آنکه قرآن حق است، پس وقتی تمام اخبار و اوامر و نواهی قرآن حق است و از جانب پروردگارشان است، کفر ورزیدن به آن، کفر ورزیدن به خدا و کفر ورزیدن به حقی است که او نازل کرده است.
سپس فرمود: (
﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡ﴾)
[و قرآن] تصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند. پس چرا به آنچه بر شما نازل شده، ایمان میآورید و به مانند آن کفر میورزید؟! آیا این، جز تعصب و پیروی از هوای نفس چیز دیگری است؟ قرآن کتابی است که تصدیقکنندۀ کتابهای آنها میباشد و این امر حجتی است بر راست بودن کتابهایی که در دست آنها است؛ و آنها نمیتوانند راست بودن کتابهای-شان را ثابت کنند، مگر از طریق قرآن. پس وقتی به آن کفر بورزند و آن را انکار نمایند، مانند کسی خواهند بود که برای اثبات ادعای خود فقط یک دلیل داشته باشد؛ و ادعای او کامل نمیشود مگر در صورت سالم بودن دلیلش، سپس دلیلش را نقد کرده و آن را تکذیب کند. آیا این، حماقت و دیوانگی نیست؟ پس کفر ورزیدن آنها به قرآن، کفر ورزیدن به کتابی است که در دست آنها است. سپس خداوند ادعای آنها را مبنی بر اینکه فقط به آنچه بر آنان نازل شده است ایمان دارند،
تقبیح نموده و میفرماید: (
﴿قُلۡ﴾) به آنها بگو: (
﴿فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِيَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) پس چرا پیامبران خدا را پیش از این میکشتید، اگر شما مؤمن هستید؟
#
{92} {ولقد جاءكم موسى بالبينات}؛ أي: بالأدلة الواضحات المبينة للحق {ثم اتخذتم العجل من بعده}؛ أي: بعد مجيئه {وأنتم ظالمون}؛ في ذلك ليس لكم عذر.
(92) (
﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾) و موسی با دلایل روشنی که حق را بیان میداشت، پیش شما آمد. (
﴿ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾) سپس بعد از آمدن او، گوساله را پرستش نمودید.(
﴿وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ﴾) و شما ستمکارید و در این مورد عذری ندارید.
#
{93} {وإذ أخذنا ميثاقكم ورفعنا فوقكم الطورخذوا ما آتيناكم بقوة واسمعوا}؛ أي: سماع قبول وطاعة واستجابة، {قالوا سمعنا وعصينا}؛ أي: صارت هذه حالتهم {وأشربوا في قلوبهم العجل}؛ أي: صُبِغ حب العجل وحب عبادته في قلوبهم وشربها بسبب كفرهم {قل بئسما يأمركم به إيمانكم إن كنتم مؤمنين}؛ أي: أنتم تدعون الإيمان وتتمدحون بالدين الحق وأنتم قتلتم أنبياء الله واتخذتم العجل إلهاً من دون الله لمَّا غاب عنكم موسى نبي الله، ولم تقبلوا أوامره ونواهيه إلا بعد التهديد وَرَفْعِ الطور فوقكم، فالتزمتم بالقول ونقضتم بالفعل، فما هذا الإيمان الذي ادعيتم؟ وما هذا الدين؟ فإن كان هذا إيماناً على زعمكم، فبئس الإيمان الداعي صاحبه إلى الطغيان والكفر برسل الله وكثرة العصيان، وقد عُهِد أن الإيمان الصحيح يأمر صاحبه بكل خير وينهاه عن كل شرٍّ، فوضح بهذا كذبهم وتبين تناقضهم.
(93) (
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَكُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَكُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيۡنَٰكُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْ﴾) و هنگامی که از شما پیمان گرفتیم؛ و کوه طور را بر فرازتان برافراشتیم، آنچه را به شما دادهایم، محکم بگیرید و گوش فرا دهید و بپذیرید و اطاعت کنید. (
﴿قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا﴾) گفتند: شنیدیم و سرپیچی کردیم؛
یعنی آنان چنین حالتی داشتند: «حق را شنیدند و بدان عمل ننمودند و سرپیچی کردند.» (
﴿وَأُشۡرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ﴾) و محبت گوساله و عبادت آن در دلهایشان جای گرفت؛ و به سبب کفرشان، دلهایشان با محبت گوسالهپرستی آبیاری شد. (
﴿قُلۡ بِئۡسَمَا يَأۡمُرُكُم بِهِۦٓ إِيمَٰنُكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾) بگو:
«بد چیزی است آنچه ایمانتان شما را به آن فرمان میدهد، اگر مؤمن هستید.» یعنی شما ادعای ایمان میکنید و به دین حق افتخار میورزید، در حالی که پیامبران خدا را کشتید و گوساله را به خدایی گرفتید، آنگاه که موسی
[به منظور ملاقات با خدا] از پیش شما رفت و دستورات و نواهی او را نپذیرفتید، مگر بعد از تهدید و برافراشته شدن کوه طور بالای سرتان؛ آنگاه به زبان آن را پذیرفتید، ولی در عمل آن را نقض نمودید. پس این چه دین و ایمانی است که ادعای آن را دارید؟! اگر به گمانتان این ایمان است، بدانید ایمانی که صاحبش را به کفر ورزیدن به پیامبر خدا و کثرت گناه وادار کند، بد ایمانی است؛ زیرا ایمان واقعی صاحب خودرا به هر نیکیای فرمان میدهد و او را از هر شر و بدیای باز میدارد، پس با این موضعگیری، دروغ و تناقض و دوگانگی آنها مشخص شد.
{قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (94) وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (96)}.
قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ،
بگو:« اگر سراي آخرت
( بهشت) نزد خداوند فقط مخصوص شما است نه ديگر مردمان، پس آرزوي مرگ کنيد اگر راست مي گوييد».
وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ ولي آنان به سبب آنچه پيش از خود فرستاده اند هرگز آرزوي مرگ نخواهند کرد، و خداوند به حال ستمکاران دانا است.
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ، و آنها را حريص ترين مردم بر زندگي دنيا خواهي يافت، حتي حريص تر از مشرکين، هر يک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند، با اينکه اگر چنين عمري به وي داده شود او را از عذاب نجات نمي دهد و خداوند به آنچه مي کنند بينا است.
#
{94} أي: {قل}؛ لهم على وجه تصحيح دعواهم، {إن كانت لكم الدار الآخرة}؛ يعني الجنة، {خالصة من دون الناس}؛ كما زعمتم أنه لن يدخل الجنة إلا من كان هوداً أو نصارى، وأن النار لن تمسهم إلا أياماً معدودة فإن كنتم صادقين بهذه الدعوى، {فتمنوا الموت}؛ وهذا نوع مباهلة بينهم وبين رسول الله - صلى الله عليه وسلم - وليس بعد هذا الإلجاء والمضايقة لهم بعد العناد منهم إلا أحد أمرين: إما أن يؤمنوا بالله ورسوله، وإما أن يباهلوا على ما هم عليه بأمر يسير عليهم وهو تمني الموت الذي يوصلهم إلى الدار التي هي خالصة لهم، فامتنعوا عن ذلك؛ فعلم كل أحد أنهم في غاية المعاندة والمحادّة لله ورسوله مع علمهم بذلك، ولهذا قال تعالى:
(94) (
﴿قُلۡ﴾) به آنها بگو: اگر راست میگویید و ادعایتان صحیح است، (
﴿إِن كَانَتۡ لَكُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ﴾) و بهشت نزد خدا، مخصوص شما است، (
﴿خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ﴾) و دیگر مردمان آن گونه که گمان میبرید، وارد آن نخواهند شد و فقط یهودی و نصرانی از آن بهرهمند میگردد؛ و اگر راست میگویید که آتش جهنم به جز چند روز اندکی به شما نمیرسد، (
﴿فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ﴾) پس آرزوی مرگ کنید. و این نوعی مباهله بین آنها و پیامبر صلی الله علیه وسلم است. آنها پس از این اجبار و قرار گرفتن در تنگنا و پس از آنکه روی به عناد و سرکشی نهادند،
فقط دو راه پیش رو داشتند: یا اینکه به خدا و پیامبرش ایمان بیاورند، یا اینکه مباهله کنند؛ و آن آرزوی مرگ است، مرگی که آنها را به سرایی میرساند که میگویند مخصوص آنها است، اما آنها سرباز زدند. پس هر یک از آنها به وضوح دریافت که در اوج مخالفت و کینهتوزی با خدا و پیامبرش قرار دارد.
بنابراین خداوند متعال فرمود:
#
{95} {ولن يتمنوه أبداً بما قدمت أيديهم}؛ من الكفر والمعاصي؛ لأنهم يعلمون أنه طريق لهم إلى المجازاة بأعمالهم الخبيثة، فالموت أكره شيء إليهم، وهم أحرص على الحياة من كل أحد من الناس حتى من المشركين الذين لا يؤمنون بأحد من الرسل والكتب. ثم ذكر شدة محبتهم الدنيا فقال:
(95) (
﴿وَلَن يَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾) و آنها به سبب کفر و گناهانی که دارند، هرگز آرزوی مرگ نمیکنند، چون میدانند که مرگ راهی است بسوی مجازات آنها بخاطر اعمال خبیث و زشتشان. پس مرگ، ناپسندترین چیز برای آنان است.
#
{96} {يود أحدهم لو يعمر ألف سنة}؛ وهذا: أبلغ ما يكون من الحرص تمنوا حالة هي من المحالات، والحال أنهم لو عُمِّروا العمر المذكور لم يغن عنهم شيئاً، ولا دفع عنهم من العذاب شيئاً، {والله بصير بما يعملون}؛ تهديد لهم على المجازاة بأعمالهم.
(96) و آنها از تمام مردم بر زندگی حریصتر هستند، حتی از مشرکین، که به هیچ یک از پیامبران و به هیچ یک از کتابها ایمان ندارند. سپس شدت دلبستگی آنان را به دنیا،
بیان کرده و میفرماید: (
﴿يَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ يُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾) هر یک از آنان دوست دارد که هزار سال عمر کند و این نهایت حرص است؛ چرا که آنها چیزی را آرزو میکنند که ممکن نیست. از سویی، چنانچه آنان این مقدار عمر کنند، کاری از پیش نمیبرند و عذاب خدا را از خود دور نخواهند کرد. (
﴿وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند به آنچه میکنند، بینا است. این بخش از آیه، متضمن تهدید میباشد، مبنی بر اینکه به سبب کارهایشان، مجازات خواهند شد.
{قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ (98)}.
قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ،
بگو:« هرکس که دشمن جبرييل باشد، همانا او قرآن را به اذن خداوند بر قلب تو نازل کرده است، قرآني که کتاب هايش پيش از آن را تصديق مي نمايد و براي مومنان هدايت و بشارت است.»
مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِين ، هرکس که دشمن خدا و فرشتگان و پيامبران و جبرييل و ميکاييل باشد پس همانا خداوند دشمن کافران است.
#
{97 ـ 98} أي: قل لهؤلاء اليهود الذين زعموا أن الذي منعهم من الإيمان أن وليك جبريل عليه السلام ولو كان غيره من ملائكة الله لآمنوا بك وصدقوا: إن هذا الزعم منكم تناقض وتهافت وتكبر على الله، فإن جبريل عليه السلام هو الذي نزل بالقرآن من عند الله على قلبك، وهو الذي ينزل على الأنبياء قبلك، والله هو الذي أمره وأرسله بذلك، فهو رسول محض، مع أن هذا الكتاب الذي نزل به جبريل مصدقاً لما تقدمه من الكتب غير مخالف لها ولا مناقض، وفيه الهداية التامة من أنواع الضلالات، والبشارة بالخير الدنيوي والأخروي لمن آمن به، فالعداوة لجبريل الموصوف بذلك كفر بالله وآياته وعداوة لله ولرسله وملائكته، فإن عداوتهم لجبريل لا لذاته، بل لما ينزل به من عند الله من الحق على رسل الله، فيتضمن الكفر والعداوة للذي أنزله وأرسله والذي أرسل به والذي أرسل إليه، فهذا وجه ذلك.
(97 - 98) (
﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ﴾) یهودیان ادعا میکنند آنچه آنها را از ایمان آوردن به تو باز داشته، دوستت جبرئیل علیه السلام است؛ و اگر فرد دیگری از فرشتگان خدا نزد تو میآمد، به تو ایمان میآوردند و تو را تصدیق میکردند.
پس به آنان بگو: این ادعای شما تناقض و یاوهگویی و سرکشی در برابر خدا است، زیرا جبرئیل علیه السلام کسی است که قرآن را از جانب خدا بر قلب تو نازل کرده؛ و پیش از تو، پیام خدا را بر پیامبران فرود میآورده است و خداوند او را به این کار فرمان داده است. پس او فقط یک فرستاده است. از سوی دیگر این کتابی که جبرئیل آورده است، کتابهای پیشین را تصدیق مینماید و با آنها مخالف و متضاد نیست، ضمن اینکه این کتاب در بر دارنده راهنمایی و هدایت کامل است که انسان با تمسک به آن از انواع گمراهی نجات مییابد؛ و در آن مؤمنان به برخورداری از نعمتهای دنیا و آخرت مژده داده شدهاند. پس دشمنی با جبرئیل، کفر ورزیدن به خدا و آیات او و دشمنی با خدا و پیامبران و فرشتگانش است؛ زیرا اهل کتاب به خاطر خود جبرئیل با او دشمن نبودهاند، بلکه دشمنی آنها با او بخاطر حقی بود که از جانب خدا بر پیامبران نازل میکرد. پس دشمنی با جبرئیل، متضمن کفر ورزیدن به خدایی است که آن را نازل فرموده است، همچنانکه متضمن دشمنی با کسی است که آن را از جانب خدا آورده است. و همچنین متضمن دشمنی با کسی است که جبرئیل به سوی او فرستاده شده است. این است علت دشمنی آنها با جبرئیل.
{وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلَّا الْفَاسِقُونَ (99)}.
وَلَقَدْ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَمَا يَكْفُرُ بِهَا إِلاَّ الْفَاسِقُون، و به راستي آيات روشني را به سوي تو فرو فرستاديم که جز فاسقان کسي به آن کفر نمي ورزد.
#
{99} يقول لنبيه - صلى الله عليه وسلم -: {ولقد أنزلنا إليك آيات بينات}؛ تحصل بها الهداية لمن استهدى وإقامة الحجة على من عاند، وهي في الوضوح والدلالة على الحق قد بلغت مبلغاً عظيماً، ووصلت إلى حالة لا يمتنع من قبولها إلا من فسق عن أمر الله وخرج عن طاعة الله، واستكبر غاية التكبر.
(99) خداوند به پیامبرش صلی الله علیه وسلم میفرماید: (
﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ﴾) و به راستی آیات روشنی بر تو نازل کردیم، که هرکس بخواهد هدایت شود، به وسیلۀ آن هدایت میگردد. نیز این قرآن بر مخالفان خود حجت اقامه میکند. و آیاتش آنقدر روشن و واضح هستند، که جز کسی که از دستور خدا سرپیچی کند و از طاعت او بیرون رود و نهایت گردنکشی و تکبر ورزد از پذیرفتن آن، امتناع نمیکند.
{أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (100)}.
أَوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُون ، مگر نه اين بود که هرگاه پيماني بستند گروهي از آنان را دور انداختند؟ بلکه بيشتر آنها ايمان ندارند.
#
{100} وهذا فيه التعجب من كثرة معاهداتهم وعدم صبرهم على الوفاء بها فكلما تفيد التكرار، فكلما وجد العهد ترتب عليه النقض، ما السبب في ذلك؟ السبب أن أكثرهم لا يؤمنون، فعدم إيمانهم هو الذي أوجب لهم نقض العهود، ولو صدق إيمانهم لكانوا مثل من قال الله فيهم: {من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه}.
(100) در این آیه پروردگار ـجلّ جلالهـ میخواهد به خاطر پیمانهای زیادی که آنان با خدا میبستند اما بدان عمل نمیکردند، ما را به تعجب وادارد. (
﴿أَوَكُلَّمَا﴾) مفید تکرار است؛ یعنی هر گاه پیمانی را میبستند آن را نقض میکردند. چرا؟ چون بیشتر آنها ایمان نمیآورند، پس ایمان نیاوردن آنها، باعث میشود تا پیمانها را بشکنند. واگر آنها صادقانه ایمان میآوردند،
مانند کسانی میشدند که خداوند در موردشان گفته است: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِ﴾ [الأحزاب: 23] «از مؤمنان مردانی هستند که در پیمانی که با خدا بستند، راست گفتند».
{وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (101) وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (102) [وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (103)]}.
وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ، و زماني که پيامبري از جانب خداوند نزد آنها آمد که تصديق کننده چيزي بود که با خود داشتند، گروهي از اهل کتاب، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند گويي از آن هيچ نمي دانند.
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَـكِنَّ الشَّيْاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ ، و پيروي کردند از آنچه شياطين درباره ي فرمانروايي سليمان ساخته و پرداخته مي کردند، و سليمان کفر نورزيد، و سحر و جادو نياموخت بلکه شياطين کفر ورزيدند که به مردم جادو مي آموختند و نيز از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود پيروي مي کردند.
و اين دو هيچ کسي را چيزي نمي آموختند مگر آنکه مي گفتند: « ما وسيله آزمايش شما هستيم، پس کافر نشو». و مردم از آنان چيزي مي آموختند که با آن بين مرد و همسرش جدايي مي افکندند و آنان به کسي زياني نمي رساندند مگر به اذن خداوند و چيزي را مي آموختند که به آنها زيان مي رساند و به آنها سودي نمي بخشيد. و به خوبي مي دانستند که هرکس خريدار آن باشد در آخرت بهره اي ندارد، و بد چيزي را به جان خريده اند اگر مي دانستند.
« وَلَو أَنَّهُم امَنُوا وَاتَّقَوا لَمَثُوبَةُ مِن عِندِ اللهِ خَيرُ لَّو کَانُوا يعلَمُونَ» و اگر آنان ايمان مي آوردند و پرهيزکاري مي کردند پاداش خداوند بهتر است اگر مي دانستند.
#
{101} أي: ولما جاءهم هذا الرسول الكريم بالكتاب العظيم بالحق الموافق لما معهم وكانوا يزعمون أنهم متمسكون بكتابهم، فلما كفروا بهذا الرسول وبما جاء به {نبذ فريق من الذين أوتوا الكتاب كتاب الله}؛ الذي أنزل إليهم أي طرحوه رغبة عنه {وراء ظهورهم}؛ وهذا أبلغ في الإعراض كأنهم في فعلهم هذا من الجاهلين وهم يعلمون صدقه وحقيقة ما جاء به، تبين بهذا أن هذا الفريق من أهل الكتاب لم يبق في أيديهم شيء حيث لم يؤمنوا بهذا الرسول، فصار كفرهم به كفراً بكتابهم من حيث لا يشعرون.
ولما كان من العوائد القدرية والحكمة الإلهية أن من ترك ما ينفعه وأمكنه الانتفاع به ولم ينتفع؛ ابتلي بالاشتغال بما يضره، فمن ترك عبادة الرحمن؛ ابتليَ بعبادة الأوثان، ومن ترك محبة الله وخوفه ورجاءه؛ ابتليَ بمحبة غير الله وخوفه ورجائه، ومن لم ينفق ماله في طاعة الله أنفقه في طاعة الشيطان، ومن ترك الذلَّ لربه؛ ابتليَ بالذل للعبيد، ومن ترك الحق؛ ابتليَ بالباطل.
(101) (
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ﴾) و هنگامی که این پیامبر بزرگوار کتابی بزرگ با خود آورد که با آنچه نزدشان بود، موافقت داشت و آن را تصدیق میکرد، آنها گمان بردند که به کتابشان چنگزدهاند. پس وقتی آنان به این پیامبر و آنچه آورده است، کفر ورزیدند، (
﴿نَبَذَ فَرِيقٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾) گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را که برای آنها فرستاده شده بود پشت سر انداختند، زیرا به آن علاقه نداشتند. عبارت (
﴿وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ﴾) بیانگر شدت رویگردانی آنها است؛ گویا آنان این کار را از سر نادانی انجام میدهند، حال آنکه آنها راستگو بودن پیامبر و حقیقت آنچه را که آورده بود، به وضوح میدانستند. اکنون روشن شد که هیچ دلیلی برای این گروه از اهل کتاب باقی نمانده است، و چون به این پیامبر ایمان نیاوردند، پس کفر ورزیدن آنها، به مثابۀ کفر ورزیدن به کتابشان است، اما خود نیز از این حقیقت تلخ بیخبرند.
#
{102 ـ 103} كذلك: هؤلاء اليهود لما نبذوا كتاب الله اتبعوا ما تتلوا الشياطين، وتختلق من السحر على ملك سليمان حيث أخرجت الشياطين للناس السحر، وزعموا أن سليمان عليه السلام كان يستعمله وبه حصل له الملك العظيم، وهم كذبة في ذلك فلم يستعمله سليمان بل نزهه الصادق في قيله: {وما كفر سليمان}؛ أي: بتعلم السحر فلم يتعلمه، {ولكن الشياطين كفروا}؛ في ذلك {يعلمون الناس السحر}؛ من إضلالهم وحرصهم على إغواء بني آدم وكذلك اتبع اليهود السحر الذي أُنْزِلَ على الملكين الكائنين بأرض بابل من أرض العراق، أنزل عليهما السحر امتحاناً وابتلاءً من الله لعباده فيعلمانهم السحر، {وما يعلمان من أحد حتى}؛ ينصحاه و {يقولا إنما نحن فتنة فلا تكفر}؛ أي: لا تتعلم السحر؛ فإنه كفر، فينهيانه عن السحر ويخبرانه عن مرتبته، فتعليم الشياطين للسحر على وجه التدليس والإضلال، ونسبته وترويجه إلى من برأه الله منه وهو سليمان عليه السلام، وتعليم الملكين امتحاناً مع نصحمها لئلا يكون لهم حجة، فهؤلاء اليهود يتبعون السحر الذي تعلمه الشياطين والسحر الذي يعلمه الملكان، فتركوا علم الأنبياء والمرسلين وأقبلوا على علم الشياطين، وكلٌّ يصبو إلى ما يناسبه.
ثم ذكر مفاسد السحر فقال: {فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء وزوجه}؛ مع أن محبة الزوجين لا تقاس بمحبة غيرهما، لأن الله قال في حقهما: {وجعل بينكم مودة ورحمة}؛ وفي هذا دليل على أن السحر له حقيقة، وأنه يضر بإذن الله؛ أي: بإرادة الله، والإذن نوعان: إذن قدري: وهو المتعلق بمشيئة الله كما في هذه الآية، وإذن شرعي كما في قوله تعالى في الآية السابقة: {فإنه نزله على قلبك بإذن الله}؛ وفي هذه الآية وما أشبهها أن الأسباب مهما بلغت في قوة التأثير فإنها تابعة للقضاء والقدر ليست مستقلة في التأثير، ولم يخالف في هذا الأصل أحد من فرق الأمة غير القدرية في أفعال العباد زعموا: أنها مستقلة غير تابعة للمشيئة، فأخرجوها عن قدرة الله، فخالفوا كتاب الله وسنة رسوله وإجماع الصحابة والتابعين.
ثم ذكر أن علم السحر مضرة محضة، ليس فيه منفعة لا دينية ولا دنيوية، كما يوجد بعض المنافع الدنيوية في بعض المعاصي كما قال تعالى في الخمر والميسر: {قل فيهما إثم كبير ومنافع للناس وإثمهما أكبر من نفعهما}؛ فهذا السحر مضرة محضة فليس له داعٍ أصلاً، فالمنهيات كلها إما مضرة محضة أو شرها أكبر من خيرها، كما أن المأمورات إما مصلحة محضة أو خيرها أكثر من شرها.
{ولقد علموا}؛ أي: اليهود، {لمن اشتراه}؛ أي: رغب في السحر رغبة المشتري في السلعة، {ما له في الآخرة من خلاق}؛ أي: نصيب بل هو موجب للعقوبة، فلم يكن فعلهم إياه جهلاً ولكنهم استحبوا الحياة الدنيا على الآخرة فلبئس {ما شروا به أنفسهم لو كانوا يعلمون}؛ علماً يثمر العمل ما فعلوه.
(102 - 103) یکی از سنتهای جاری خداوند در جهان هستی این است که چنانچه آدمی چیزی را رها کند که به او فایده میرساند، و از آن استفاده نکند، حتماً او را به چیزی مشغول میگرداند که به وی زیان رساند. پس هرکس پرستش خداوند را ترک گوید، به پرستش بت مبتلا میشود. و هرکس محبت خدا و ترس از او و امید به وی را ترک کند، به محبت غیر خدا و ترس از غیر خدا و امید به غیر او مبتلا میگردد. و هرکس که مالش را در راه خدا خرج نکند، آن را در راه شیطان خرج خواهد کرد. و هر کس که در برابر پروردگارش کرنش نبرد، به ذلت و کرنش در برابر بندگان مبتلا خواهد شد. و هر کس که حق را ترک گوید، به باطل گرفتار میشود. همچنین یهودیان کتاب خدا را دور انداختند و از جادویی که شیاطین دربارۀ فرمانروایی سلیمان ساخته و پرداخته میکردند، پیروی نمودند. شیاطین سحر را ترویج دادند و ادعا کردند که سلیمان از جادو بهره گرفته و بهوسیلۀ جادو، سلطنت و پادشاهی بزرگ را بهدست آورده است، حال آنکه آنها در این مورد دروغ میگفتند و سلیمان از جادو بهره نگرفته بود.
خداوند او را تبرئه نموده ومیفرماید: (
﴿وَمَا كَفَرَ سُلَيۡمَٰنُ﴾) و سلیمان با آموختن سحر، کفر نورزید و آن را نیاموخت. (
﴿وَلَٰكِنَّ ٱلشَّيَٰطِينَ كَفَرُواْ﴾) بلکه شیاطین ـ با آموختن سحر ـ کفر ورزیدند، (
﴿يُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ﴾) و به مردم سحر میآموختند تا آنها را گمراه کنند؛ و بر این امر حریص بودند. (
﴿وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَكَيۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَ﴾) همچنین یهودیان از جادویی که بر دو فرشته در سرزمین عراق نازل شده بود، پیروی کردند. علت اینکه در سرزمین بابل بر آن دو فرشته سحر فرو فرستاده شد، این بود که خداوند بندگانش را آزمایش نماید، بنابراین آنها به مردم جادو میآموختند،(
﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ يَقُولَآ﴾) و آنها زمانی که جادو را به کسی میآموختند،
او را نصیحت کرده و میگفتند: (
﴿إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَكۡفُرۡ﴾) همانا ما وسیلۀ آزمایش شما هستیم، پس کافر نشو. یعنی جادو را نیاموز؛ زیرا کفر است، پس آن دو فرشته او را از جادو نهی میکردند و وی را از جایگاه آن خبر میدادند. پس شیطانها جادو را به خاطر فریب دادن و گمراه کردن به مردم میآموختند و برای توجیه عمل زشت خود،
میگفتند: سلیمان نیز از راه سحر و جادو به سلطنت و پادشاهی دست یافته است، در حالی که او از این عمل کاملاً پاک و مبرّا بود. هدف آن دو فرشته از آموزش سحر به مردم، امتحان آنها بود، با این وجود قبل از اینکه به تعلیم سحر بپردازند، مخاطب خود را کاملا اندرز میدادند و او را راهنمایی میکردند که سحر را نیاموزد. هدف آنان از توجیه نمودن و نصیحت کردن مخاطب،
این بود تا در روز قیامت هیچ عذر و بهانهای نداشته باشند و نگویند: ما نمیدانستیم که یاد گرفتن سحر، کفر است. پس این یهودیان از جادویی پیروی نمودند که شیطانها و آن دو فرشته میآموختند؛ و علم پیامبران را ترک گفتند و به علم شیاطین روی آوردند.
سپس مفاسد جادو را بیان کرده و میفرماید: (
﴿فَيَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ﴾) پس آنها از آن دو فرشته چیزهایی میآموختند که به وسیلۀ آن بین مرد و زنش جدایی میافکندند، هرچند که محبت زن و شوهر با محبت دیگران قابل مقایسه نیست،
چون خداوند در مورد زن و شوهر فرموده است: ﴿وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةً﴾ [الروم: 21] «و [خداوند در] میان شما دوستی و مهربانی قرار داده است». و این بیانگر آن است که جادو حقیقت دارد و به اذن خدا؛ یعنی به ارادۀ او، زیان میرساند.
اذن خدا بر دو نوع است: اذن قَدری و آن وابسته به خواست و مشیت خداوند است، همان طور که در این آیه بیان شد.
و اذن شرعی همان گونه که در آیۀ 17 بقره آمده است: ﴿فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ «پس همانا او، آن را به اذن خدا، بر قلب تو نازل کرده است». این آیه و امثال آن بیانگر آن هستند که اسباب هرچند تأثیرگذار باشند ولی تابع و پیرو قضا و قدر بوده و مستقل از تقدیر الهی، تأثیری ندارند. در این خصوص جز فرقۀ
«قدریّه» که یکی از گروههای اسلامی میباشد با این مسأله مخالفت نکرده است. آنان گمان میبرند که کارهای بندگان مستقل است و تابع خواست خداوند نیست. پس آنها کارهای بندگان را خارج از دایرۀ قدرت خداوند قرار داده و با کتاب خدا وسنت پیامبر و اجماع اصحاب و تابعین مخالفت میکنند. سپس خداوند متعال بیان کرد که علم جادو تماما ضرر و زیان است و در آن هیچ سود دینی و دنیوی وجود ندارد، هرچند که بعضی از گناهان، منافع قلیل دنیوی دارند؛
به عنوان مثال خداوند متعال در مورد شراب و قمار میفرماید: ﴿قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾ [البقرة: 219] «بگو: در آن دو گناه بزرگی است؛ و فایدههایی هم برای مردم دارند، ولی گناهشان از فایدهشان بزرگتراست». اما جادو، ضرر محض است و هیچ بهانهای برای انجام دادن آن وجود ندارد. بنابراین همۀ محرمات یا ضرر محضاند، یا اینکه شر آنها از خیرشان بیشتر است. همانطور چیزهایی که بندگان به آن امر شدهاند، یا مصلحت و منفعت محض هستند، یا خوبی آنها از بدیشان بیشتر است. (
﴿وَلَقَدۡ عَلِمُواْ﴾) و یهودیان دانستند که (
﴿لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ﴾) هرکس به سحر علاقهمند شود، آنگونه که مشتری به کالا علاقهمند میگردد، (
﴿مَا لَهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ﴾) در آخرت بهرهای از خیر و منفعت ندارد؛ زیرا سحر، موجب سزا و مجازات الهی است. پس پرداختن یهودیان به فراگیری جادو، از روی نادانی نبود، بلکه آنها زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند. (
﴿وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ﴾) و بد چیزی است آنچه که به جان خریدند، اگر میدانستند و بر حسب دانش خود عمل میکردند؛ یعنی اگر میدانستند و به دانش خود عمل میکردند، جادو نمیآموختند.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ (104) مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيم ، اي کساني که ايمان آورده ايد! مگوييد؟
« رَعِنَا» و بگوييد:
« انظُرنَا» و گوش فرا دهيد، و براي کافران عذاب دردناکي است.
مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ، کافرانِ اهل کتاب و مشرکين دوست ندارند که خيري از جانب پروردگارتان بر شما نازل شود، و خداوند هرکسي را که بخواهد به رحمت خويش اختصاص مي دهد و خداوند داراي فضل بزرگ است.
#
{104} كان المسلمون يقولون حين خطابهم للرسول عند تعلمهم أمر الدين: {راعنا}؛ أي: راع أحوالنا فيقصدون بها معنى صحيحاً، وكان اليهود يريدون بها معنى فاسداً، فانتهزوا الفرصة فصاروا يخاطبون الرسول بذلك ويقصدون المعنى الفاسد، فنهى الله المؤمنين عن هذه الكلمة سَدًّا لهذا الباب، ففيه النهي عن الجائز إذا كان وسيلة إلى محرم، وفيه الأدب واستعمال الألفاظ التي لا تحتمل إلا الحسن وعدم الفحش وترك الألفاظ القبيحة أو التي فيها نوع تشويش واحتمال لأمر غير لائق، فأمرهم بلفظة لا تحتمل إلا الحسن فقال: {وقولوا انظرنا}؛ فإنها كافية يحصل بها المقصود من غير محذور، {واسمعوا}؛ لم يذكر المسموع ليعم ما أمر باستماعه فيدخل فيه سماع القرآن وسماع السنة التي هي الحكمة لفظاً ومعنى واستجابة ففيه الأدب والطاعة، ثم توعد الكافرين بالعذاب المؤلم الموجع.
(104) مسلمانان به هنگام فراگرفتن امور دینی خود،
خطاب به پیامبر صلی الله علیه وسلم میگفتند: (
﴿رَٰعِنَا﴾) یعنی رعایت حال ما را بکن؛ و معنای درست و صحیحی را از این کلمه مد نظر داشتند. اما یهودیان از آن معنی فاسدی را اراده میکردند، بنابراین فرصت را غنیمت شمرده و پیامبر را با این کلمه خطاب میکردند و معنی نادرستی از آن مد نظر داشتند. از این روی خداوند مؤمنان را از بهکار بردن این کلمه، نهی نمود تا این راه بسته شود. در اینجا از یک امر جایزی که وسیلهای برای کار حرام باشد، نهی شده است. نیز در این آیه، مسلمانان به رعایت ادب واحترام سفارش شدهاند و اینکه از کلماتی استفاده کنند که جز معنی درست ونیکو دربر نداشته باشند، و کلمات زشت و رکیک را بهکار نبرند، یا کلماتی را که موجب تجریح و تخریب روان و شخصیت دیگران شده و مفهوم زشت و قبیحی را دربر دارند و یا دربر گیرندۀ مسایلی غیر جایز میباشند، استفاده نکنند.
بنابراین خداوند آنها را به بهکارگیری کلمات و جملاتی دستور داد که جز معنای نیکو از آن برداشت نمیشود و فرمود: (
﴿وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا﴾) و بگویید: ما را ملاحظه کن و بر ما شتاب مکن. و با این کلمه مقصود حاصل میشود، بدون اینکه آدمی مرتکب امر ممنوعی شود. (
﴿وَٱسۡمَعُواْ﴾) و گوش فرا دهید. نگفت به چه چیزی گوش فرا دهید، تا همۀ آنچه را که به گوش فرا دادنش دستور داده شده است، دربر گیرد؛ پس شامل گوش فرا دادن به قرآن و سنت میشود؛ سنتی که لفظاً و معناً دارای حکمت میباشد. این بخش از آیه، متضمن ادب و فرمانبرداری است. سپس کافران را به عذاب دردناک تهدید نموده است.
#
{105} وأخبر عن عداوة اليهود والمشركين للمؤمنين أنهم ما يودون، {أن ينزل عليكم من خير}؛ أي: لا قليلاً ولا كثيرًا، {من ربكم}؛ حسدًا منهم وبغضاً لكم أن يختصكم بفضله فإنه، {ذو الفضل العظيم} ومن فضله عليكم؛ إنزال الكتاب على رسولكم ليزكيكم ويعلمكم الكتاب والحكمة ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون، فله الحمد والمنة.
(105) و از دشمنی یهودیان و مشرکین با مؤمنان خبر داده است؛ زیرا آنها دوست ندارند (
﴿أَن يُنَزَّلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ خَيۡرٖ﴾) که هیچ خیری بر شما نازل شود، (
﴿مِّن رَّبِّكُمۡ﴾) ازجانب پروردگارتان، چون آنان نسبت به شما حسادت میورزند؛ و از اینکه خداوند فضل و بخشش خودرا به شما اختصاص داده است، کینه و بغض شما را در دل دارند، غافل از اینکه (
﴿وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ﴾) خداوند دارای فضل و بخشش بزرگ است. و از جمله فضل خداوند بر شما این است که کتاب
[قرآن] را بر پیامبرتان فرو فرستاد تا شما را تزکیه نماید و کتاب و حکمت و آنچه را که نمیدانستید به شما بیاموزد. پس سپاس و ستایش سزاوار پروردگار است.
{مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (106) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (107)}.
مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِير، هر آيه اي را که نسخ کنيم يا آن را فراموش گردانيم بهتر از آن يا همسان آن را مي آوريم، آيا نمي داني که خداوند بر هر چيزي دانا است؟!
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، آيا نمي داني که پادشاهي آسمان ها و زمين از آن خداوند است و شما جز او سرور و ياوري نداريد؟!
#
{106} النسخ هو النقل، فحقيقة النسخ نقل المكلفين من حكم مشروع إلى حكم آخر أو إلى إسقاطه، وكان اليهود ينكرون النسخ ويزعمون أنه لا يجوز، وهو مذكور عندهم في التوراة، فإنكارهم له كفر وهوى محض، فأخبر الله تعالى عن حكمته في النسخ، وأنه ما ينسخ {من آية أو ننسها}؛ أي: ننسها العباد فنزيلها من قلوبهم، {نأت بخير منها}؛ وأنفع لكم، {أو مثلها}؛ فدل على أن النسخ لا يكون لأقل مصلحة لكم من الأول لأن فضله تعالى يزداد خصوصاً على هذه الأمة التي سهل عليها دينها غاية التسهيل، وأخبر أن من قدح في النسخ [فقد] قدح في ملكه وقدرته فقال: {ألم تعلم أن الله على كل شيء قدير}.
(106) (
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ﴾) نسخ؛ یعنی نقل و جابجایی. و حقیقت نسخ عبارت است از انتقال مکلفین از یک حکم شرعی به حکمی دیگر، یا ساقط کردن آن حکم. یهودیان نسخ را انکار کرده و گمان میبردند که این عمل جایز نیست، درحالی که این قضیه در تورات آنها موجود است. پس انکار نسخ از سوی آنها، کفر و هواپرستی محض است،
به همین جهت خداوند حکمت خویش را در نسخ آیات و احکام بیان کرده و میفرماید: (
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا﴾) هر آیهای را که نسخ کنیم، یا آن را فراموش بگردانیم، و آن را از دل بندگان و خاطر آنان بیرون کنیم، (
﴿نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ﴾) آیۀ بهتر و مفیدتری میآوریم، (
﴿أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾) یا مانند آن را میآوریم. پس این آیه بیانگر آن است که فایدۀ نسخ، از حکم اول کمتر نیست. چون فضل خداوند همواره افزون میشود، بهویژه بر این امت که پروردگار دین خود را برای آنان بسیار آسان کرده است. خداوند خبر میدهد هرکس در موضوع
«نسخ» اعتراض ورزد، از پادشاهی و قدرت خداوند عیبجویی میکند.
بنابراین فرمود: (
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾) آیا نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟!
#
{107} {ألم تعلم أن الله له ملك السموات والأرض}؛ فإذا كان مالكاً لكم متصرفاً فيكم تصرف المالك البر الرحيم في أقداره وأوامره ونواهيه، فكما أنه لا حجر عليه في تقدير ما يقدره على عباده من أنواع التقادير، كذلك لا يعترض عليه فيما يشرعه لعباده من الأحكام، فالعبد مدبر مسخر تحت أوامر ربه الدينية والقدرية فما له والاعتراض، وهو أيضاً ولي عباده ونصيرهم، فيتولاهم في تحصيل منافعهم، وينصرهم في دفع مضارهم، فمن ولايته لهم، أن يشرع لهم من الأحكام ما تقتضيه حكمته ورحمته بهم.
ومن تأمل ما وقع في القرآن والسنة من النسخ، عرف بذلك حكمة الله، ورحمته عباده، وإيصالهم إلى مصالحهم من حيث لا يشعرون بلطفه.
(107) (
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) آیا نمیدانی که پادشاهی آسمانها و زمین از آن خدا است؟! پس وقتی خدا مالک شما است و در امورتان چون صاحبی نیکو و مهربان تصرف مینماید، شما را به انجام کارهایی امر میکند و از ارتکاب چیزهایی باز میدارد. و ا ز آنجا که خداوند میتواند هرآنچه را که بخواهد بر بندگانش مقدر نماید و هیچ چیزی نمیتواند او را از این کار باز دارد، نیز هیچ کس نمیتواند او را به خاطر احکامی که بر بندگانش واجب میگرداند، مورد اعتراض قرار دهد. بنابراین بنده تحت تدبیر و اوامر ودستورهای دینی تقدیری خداوند است. پس بنده نباید اعتراض کند، چرا که او سرور و کارساز و یاور بندگانش است و آنها را در بهدست آوردن منافعشان و دور کردن چیزهایی که به آنان زیان میرساند، کمک مینماید. از جمله یاوری خداوند نسبت به بندگان، وضع احکامی است که سراسر حکمت و رحمت و مهربانی است. و هرکس در نسخهایی که در قرآن و سنت صورت پذیرفته است، بیندیشد، حکمت خداوند و مهربانی او نسبت به بندگانش را در مییابد و متوجه خواهد شد؛ و اینکه خداوند به روشی بسیار ظریف و لطیف، آنان را به سوی مصالح و منافعشان رهنمون میسازد.
{أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (108) وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (109) وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110)}.
أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْأَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ، آيا مي خواهيد از پيامبرتان همان را بخواهيد که پيش از او از موسي درخواست شد؟ و هرکسي کفر را جانشين ايمان گرداند به راستي که از راه راست گمراه شده است.
وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، بسياري از اهل کتاب پس از اينکه حق برايشان روشن گرديد به خاطر حسدي که در دل دارند، دوست دارند که شما پس از ايمان آوردنتان کافر شويد، پس گذشت و چشم پوشي کنيد تا خداوند فرمان خود را به ميان آورد. همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ، و نماز را برپا داريد و زکات را بپردازيد، و آنچه شما از خوبي و خير براي خودتان پيش مي فرستيد آن را نزد خداوند خواهيد يافت. همانا خداوند به آنچه مي کنيد بينا است.
#
{108} ينهى الله المؤمنين أو اليهود بأن يسألوا رسولهم، {كما سئل موسى من قبل}؛ والمراد بذلك أسئلة التعنت والاعتراض، كما قال تعالى: {يسألك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك فقالوا أرنا الله جهرة}؛ وقال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم}؛ فهذه ونحوها هي المنهي عنها.
وأما سؤال الاسترشاد والتعلم فهذا محمود قد أمر الله به كما قال تعالى: {فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون}؛ ويقرهم عليه كما في قوله: {يسألونك عن الخمر والميسر}؛ و {يسألونك عن اليتامى}؛ ونحو ذلك. ولما كانت المسائل المنهي عنها مذمومة قد تصل بصاحبها إلى الكفر قال: {ومن يتبدل الكفر بالإيمان فقد ضل سواء السبيل}.
(108) خداوند مؤمنان یا یهودیان را نهی میکند از اینکه از پیامبرشان سؤالهایی بپرسند، (
﴿كَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُ﴾) آن طور که قبلا از موسی سؤالهایی شد. منظور سؤالهایی است که از روی لجاجت و خیرهسری مطرح میشوند.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يَسَۡٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَكۡبَرَمِن ذَٰلِكَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [النساء: 153] «اهل کتاب از تو میخواهند که کتابی از آسمان بر آنها فرو بیاوری، آنها از موسی بزرگتر از این را درخواست کردند و گفتند: «خداوند را آشکارا به ما نشان ده».
» و خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾ [المائده: 101] «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهایی نپرسید که اگر برایتان آشکار شود، شما را اندوهناک کند». پس از این سؤالها و امثال آن نهی شده است. اما پرسشی که برای طلب راهنمایی و آموختن و یاد گرفتن باشد، سؤال پسندیده است و خداوند به آن فرمان داده است.
همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: 43] «از آگاهان بپرسید، اگر نمیدانید».
و خداوند این نوع سؤالها را تأیید نموده و میفرماید: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ﴾ [البقرة: 219] «تو را در مورد شراب و قمار میپرسند». و
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡيَتَٰمَىٰ﴾ [البقرة: 220] «و از تو در مورد یتیمان میپرسند» و مسایلی مانند آن. سؤالهایی که از آن نهی شده است، مذموم بوده و گاه سؤالکننده را به کفر میرسانند.
خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَمَن يَتَبَدَّلِ ٱلۡكُفۡرَ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾) و هر کس که کفر را جانشین ایمان نماید، به راستی که از راه راست گمراه شده است.
#
{109} ثم أخبر عن حسد كثير من أهل الكتاب وأنهم بلغت بهم الحال أنهم ودوا {لو يردونكم من بعد إيمانكم كفاراً}؛ وسعوا في ذلك، وعملوا المكايد، وكيدهم راجع عليهم كما قال تعالى: {وقالت طائفة من أهل الكتاب آمنوا بالذي أنزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون}؛ وهذا من حسدهم الصادر من عند أنفسهم، فأمرهم الله بمقابلة من أساء إليهم [غاية الإساءة] بالعفو عنهم والصفح حتى يأتي الله بأمره، ثم بعد ذلك أتى الله بأمره إياهم بالجهاد، فشفى الله أنفس المؤمنين منهم، فقتلوا من قتلوا واسترقوا من استرقوا، وأجلوا من أجلوا، {إن الله على كل شيء قدير}.
(109) سپس از حسد و کینۀ بسیاری از اهل کتاب خبر میدهد و اینکه آنها به جایی رسیدهاند که دوست دارند (
﴿لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا﴾) شما را پس از ایمان آوردنتان کافر کنند. و در این راه تلاش کرده وحیلهها سر هم میکنند، اما مکر و دسیسۀ آنها به خودشان باز میگردد.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامِنُواْبِٱلَّذِيٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱكۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥلَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾ [آل عمران: 72] و گروهی از اهل کتاب گفتند:
«به آنچه بر مؤمنان نازل شده است، اولِ روز ایمان بیاورید، و در پایان روز کافر شوید؛ تا شاید آنها [از دینشان] برگردند.» این به سبب حسادت وکینهای است که در نهاد آنان ریشه دوانده است. پس خداوند آنها را دستور میدهد که با آنان که به ایشان نهایت بدی را روا داشتهاند، با عفو و گذشت برخورد نمایند تا اینکه خداوند فرمان خود را به میان آورد. سپس فرمان خدا آمد و دستور داد با آنها جهاد کنند و خداوند خیال مؤمنان را از آنها راحت کرد؛ و مؤمنان بعضی را کشتند و بعضی را به بردگی گرفتند و بعضی را آواره کردند. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ﴾) همانا خداوند بر هر چیزی توانا است.
#
{110} ثم أمرهم الله بالاشتغال بالوقت الحاضر بإقامة الصلاة وإيتاء الزكاة وفعل كل القربات، ووعدهم أنهم مهما فعلوا من خير فإنه لا يضيع عند الله بل يجدونه عنده وافراً موفراً قد حفظه {إن الله بما تعملون بصير}.
(110) سپس خداوند آنها را به برپا داشتن نماز؛ پرداختن زکات؛ و انجام امور خیر دستور داد و به آنها وعده نموده است که هر کار خیری انجام دهند، نزد خداوند ضایع نخواهد شد؛ و آن را نزد خداوند به طور کامل خواهند یافت. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ﴾) همانا خداوند به آنچه میکنید، بینا است.
{وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (111) بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)}.
وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِين ،
و گفتند: « هرگز وارد بهشت نمي شود مگر کسي که يهودي يا نصراني باشد.» اين آرزوي آنهاست.
بگو: « اگر راست مي گوييد دليل تان را بياوريد.»
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون ، آري! هرکس که مخلصانه روي به خدا کند و نيکوکار باشد پاداش او نزد پروردگارش است، و نه ترسي بر آنها است و نه اندوهگين مي گردند.
#
{111} أي: قال اليهود: لن يدخل الجنة إلا من كان هوداً، وقالت النصارى: لن يدخل الجنة إلا من كان نصارى، فحكموا لأنفسهم بالجنة وحدهم، وهذا مجرد أماني غير مقبولة إلا بحجة وبرهان فأتوا بها إن كنتم صادقين، وهكذا كل من ادعى دعوى لا بد أن يقيم البرهان على صِحة دعواه، وإلا فلو قلبت عليه دعواه وادعى مدع عكس ما ادعى بلا برهان لكان لا فرق بينهما، فالبرهان هو الذي يصدق الدعاوي أو يكذبها، ولما لم يكن بأيديهم برهان علم كذبهم بتلك الدعوى.
(111) یهودیان گفتند: هرگز وارد بهشت نخواهد شد، مگر کسی که یهودی باشد.
و نصارا گفتند: به بهشت وارد نمیشود، مگر کسی که نصرانی باشد. بنابراین
[این دو گروه] تنها خود را بهشتی دانستند. اما این آرزوی باطلی است که جز با دلیل و برهان پذیرفته نمیشود. پس اگر راستگو هستید، دلیلتان را بیاورید. و هر کس ادعایی بکند، باید برای صحت آن دلیل بیاورد؛ وگرنه چنانچه ادعای او علیه خودش اقامه گردد و کسی بدون دلیل، عکس ادعای او را مطرح کند، هیچ تفاوتی میان آن دو وجود نخواهد داشت. پس این برهان و دلیل است که این ادعا را تصدیق یا آنرا تکذیب مینماید. و از آنجا که آنان برای اثبات ادعای خود، دلیلی نداشتند معلوم شد که دروغگو هستند.
#
{112} ثم ذكر تعالى البرهان الجلي العام لكل أحد فقال: {بلى}؛ أي: ليس بأمانيكم ودعاويكم ولكن، {من أسلم وجهه لله}؛ أي: أخلص لله أعماله متوجهاً إليه بقلبه، {وهو}؛ مع إخلاصه {محسن}؛ في عبادة ربه بأن عبده بشرعه فأولئك هم أهل الجنة وحدهم، فلهم أجرهم عند ربهم؛ وهو الجنة بما اشتملت عليه من النعيم، {ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون}؛ فحصل لهم المرغوب ونجوا من المرهوب، ويفهم منها أن من ليس كذلك فهو من أهل النار الهالكين، فلا نجاة إلا لأهل الإخلاص للمعبود والمتابعة للرسول.
(112) سپس خداوند دلیل روشن و کلی را بیان داشته و میفرماید: (
﴿بَلَىٰ﴾)؛
یعنی: طبق آرزو و ادعاهایتان نیست، بلکه (
﴿مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ﴾)؛
یعنی: هرکس اعمال خود را برای خدا خالص گرداند و قلبش را متوجه او نماید، (
﴿وَهُو﴾) و او در ضمن مخلص بودنش، (
﴿مُحۡسِنٞ﴾) در عبادت پروردگارش نیکوکار باشد، بهگونهای که خدا را طبق شریعت او عبادت نماید، پس اینها اهل بهشت هستند. (
﴿فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ﴾) و پاداش او نزد پروردگارش است؛ و پاداش آنها بهشت و نعمتهای آن میباشد، (
﴿وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾) و نه ترسی بر آنها است، و نه اندوهگین میگردند. پس به هر خیر ونیکی دست یافته و از هر امر ناگواری نجات مییابند. و از این آیه فهمیده میشود که هرکس چنین نباشد، اهل جهنم و از هلاکشدگان است. پس تنها آنانی نجات پیدا میکنند که خود را برای معبود خالص گردانده و از پیامبر صلی الله علیه وسلم پیروی نمایند.
{وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)}.
وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ،
و يهوديان گفتند: « نصارا بر حق نيستند» ،
و نصارا گفتند:« يهوديان بر حق نيستند»، در حاليکه آنها کتاب را مي خوانند، همچنين کساني که نمي دانند سخني مانند سخن آنها گفتند، پس خداوند روز قيامت ميان آنها در آنچه اختلاف مي کردند داوري مي کند.
#
{113} وذلك أنه بلغ بأهل الكتاب الهوى والحسد إلى أن بعضهم ضلل بعضاً، وكفر بعضهم بعضاً كما فعل الأميون من مشركي العرب وغيرهم، فكل فرقة تضلل [الفرقةَ] الأخرى، ويحكم الله في الآخرة بين المختلفين بحكمه العدل الذي أخبر به عباده، فإنه لا فوز ولا نجاة إلا لمن صدَّق جميع الأنبياء والمرسلين، وامتثل أوامر ربه، واجتنب نواهيه، ومن عداهم فهو هالك.
(113) هواپرستی و حسد و کینه، اهل کتاب را به جایی رساند که برخی، برخی دیگر را گمراه بپندارند، و یکدیگر را کافر قلمداد کنند. همان طور که بیسوادانی از مشرکان عرب و غیره چنـین بودند و همـدیگر را گـمراه به حساب مـیآوردند؛ و خداوند در روز قیامت میان آنان عادلانه حکم مینماید. پس تنها کسانی راه مییابند که تمام پیامبران را تصـدیق نمایند؛ از دستورات پـروردگار اطاعت کننـد و از منهـیات او بپرهیزند؛ و به جز این دسته، همگی هلاک شـوندگاناند.
{وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُولَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوهَا إِلَّا خَائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (114)}.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا أُوْلَـئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَا إِلاَّ خَآئِفِينَ لهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ، و کيست ستمگرتر از کسي که نگذارد در مسجد خدا نام او برده شود و در ويراني آن بکوشد؟
#
{114} أي: لا أحد أظلم وأشد جرماً ممن منع مساجد الله عن ذكر الله فيها وإقامة الصلاة وغيرها من [أنواع] الطاعات، {وسعى}؛ أي: اجتهد وبذل وسعه، {في خرابها}؛ الحسي والمعنوي، فالخراب الحسي هدمها وتخريبها وتقذيرها، والخراب المعنوي منع الذاكرين لاسم الله فيها، وهذا عام لكل من اتصف بهذه الصفة فيدخل في ذلك أصحاب الفيل وقريش حين صدوا رسول الله عنها عام الحديبية، والنصارى حين أخربوا بيت المقدس، وغيرهم من أنواع الظلمة الساعين في خرابها محادّة لله ومشاقة، فجازاهم الله بأن منعهم دخولها شرعاً وقدراً إلا خائفين ذليلين، فلما أخافوا عباد الله أخافهم الله، فالمشركون الذين صدوا رسوله لم يلبث رسول الله - صلى الله عليه وسلم - إلا يسيراً حتى أذن الله له في فتح مكة ومنع المشركين من قربان بيته فقال تعالى: {يا أيها الذين آمنوا إنما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا}؛ وأصحاب الفيل قد ذكر الله ما جرى عليهم، والنصارى سلط الله عليهم المؤمنين فأجلوهم [عنه]، وهكذا كل من اتصف بوصفهم فلا بد أن يناله قسطه، وهذا من الآيات العظيمة أخبر بها الباري قبل وقوعها فوقعت كما أخبر، واستدل العلماء بالآية الكريمة على أنه لا يجوز تمكين الكفار من دخول المساجد {لهم في الدنيا خزي}؛ [أي]: فضيحة؛ كما تقدم {ولهم في الآخرة عذاب عظيم}؛ وإذا كان لا أظلم ممن منع مساجد الله أن يذكر فيها اسمه، فلا أعظم إيماناً ممن سعى في عمارة المساجد بالعمارة الحسية والمعنوية؛ كما قال تعالى: {إنما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الآخر}؛ بل قد أمر الله تعالى برفع بيوته وتعظيمها وتكريمها فقال تعالى: {في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه}.
وللمساجد أحكام كثيرة يرجع حاصلها إلى مضمون هذه الآيات الكريمة.
(114) هیچ کس ستمکارتر نیست و جنایتش سختتر از کسی نیست که نگذارد در مساجد از خداوند یاد شود، و نگذارد در آن نماز و دیگر عبادات انجام گیرد. (
﴿وَسَعَىٰ﴾) و تلاش نماید (
﴿فِي خَرَابِهَآ﴾) که آن را به صورت ظاهری یا معنوی ویران کند. ویرانی ظاهری، یعنی منهدم کردن و تخریب و آلوده نمودن آن
[به نجاسات]، و ویرانی معنوی، عبارت از جلوگیری از کسانی است که خدا را در مساجد یاد میکنند. و این در مورد هر کسی که اینگونه باشد، صادق است. پس این حکم هم اصحاب فیل و قریش را در بر میگیرد، آنگاه که در سال حدیبیه مانع ورود پیامبر صلی الله علیه وسلم به مسجد الحرام شدند. همچنین شامل نصارا میشود، آنگاه که بیت المقدس را ویران کردند؛ و نیز شامل دیگر ستمکارانی میشود که از سر مخالفت و مبارزه با خدا، مساجد را ویران میکنند. پس خداوند آنهارا مجازات میکند، و شرعاً و تقدیراً به آنان اجازه نداده است که جز لرزان و ترسان وارد آن شوند. پس چون آنان بندگان خدا را ترساندند، خداوند نیز آنان را تهدید میکند. بنابراین وقتی مشرکان مانع ورود پیامبر صلی الله علیه وسلم به مسجد الحرام شدند، مدتی نگذشت که خداوند اجازه فتح مکه را به پیامبر داد و
[پس از فتح مکه] مشرکان را از اینکه به خانهاش نزدیک شوند، مانع شد.
خداوند متعال میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾ [التوبة: 28] «ای مؤمنان! بیگمان مشرکان پلید هستند، پس، بعد از این سال، نزدیک مسجد الحرام نشوند». در رابطه با اصحاب فیل نیز خداوند
[در سوره فیل] بیان کرده که چه بر سرشان آمد. و مؤمنان را بر نصارا
[که بیت المقدس را ویران کرده بودند] پیروز گرداند، بهگونهای که آنها را از سرزمینشان بیرون راندند. و هر کس حالت و وصفی چون اینها داشته باشد
[یعنی برای ویرانی مساجد بکوشد]، عذاب خدا او را فرا میگیرد؛ و این از آیات بزرگی است که خداوند قبل از وقوعشان از آن خبر داده است. و علمای کرام با استناد به این آیه، استدلال کردهاند که اجازه ورود به مساجد نباید به کافران داده شود. (
﴿ لَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞ﴾) ذلت و رسوایی در دنیا برای آنها است. (
﴿وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٞ﴾) و در آخرت
[نیز] عذابی بزرگ پیش روی دارند. هیچ کس ستمکارتر از فردی نیست که نگذارد در مساجد نام خدا برده شود، پس ایمان هیچ کسی بزرگتر از ایمان فردی نیست که در آبادانی ظاهری و معنوی مساجد تلاش نماید،
همان طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [التوبة: 18] «همانا مساجد خدا را فقط کسی آباد میکند که به خدا و روز آخرت ایمان دارد».
بلکه خداوند دستور داده است که خانههایش برافراشته شوند و مورد تعظیم و تکریم واقع شوند: ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ﴾ [النور: 36] «در خانههايی كه خداوند اجازه داده است برافراشته شوند و نام او در آنجا ياد شود». مساجد احکام زیادی دارند که ماحصل و خلاصه آن احکام، به مضمون این آیات کریمه بازمیگردد.
{وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (115)}.
وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيم ، مشرق و مغرب از آن خدا است، پس به هر طرف که رو کنيد روي خدا آن جا است، همانا خداوند گشايشگر و دانا است.
#
{115} أي: {ولله المشرق والمغرب}؛ خصهما بالذكر لأنهما محل الآيات العظيمة [فهما] مطالع الأنوار ومغاربها، فإذا كان مالكاً لها كان مالكاً لكل الجهات {فأينما تولوا}؛ وجوهكم من الجهات إذا كان توليكم إياها بأمره، إما أن يأمركم باستقبال الكعبة بعد أن كنتم مأمورين باستقبال بيت المقدس، أو تؤمرون بالصلاة في السفر على الراحلة ونحوها، فإن القبلة حيثما توجه العبد، أو تشتبه القبلة فيتحرى الصلاة إليها، ثم يتبين له الخطأ أو يكون معذوراً بصلب أو مرض ونحو ذلك، فهذه الأمور إما أن يكون العبد فيها معذوراً أو مأموراً.
وبكل حال فما استقبل جهة من الجهات خارجة عن ملك ربه {فثم وجه الله إن الله واسع عليم}؛ فيه إثبات الوجه لله تعالى على الوجه اللائق به تعالى، وإن لله وجهاً لا تشبهه الوجوه، وهو تعالى واسع الفضل والصفات عظيمها عليم بسرائركم ونياتكم، فمن سعته وعلمه، وسع لكم الأمر، وقبل منكم المأمور، فله الحمد والشكر.
(115) (
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ﴾) و مشرق و مغرب از آن خدا است. خداوند به طور خاص این دو جهت را نام برده است؛ چون این دو مکان، محلّی برای تجلّی نشانههای بزرگ خداوندند که عبارت از طلوع و غروب خورشید میباشد. و هرکس که صاحب این دو جهت باشد، مالک تمام اطراف و جهات است. (
﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ﴾) پس به هر جهتی که رو کنید، مادامی که روکردنتان به آن سو، به فرمان خدا باشد، یا از سر ناچاری و داشتن عذر باشد، مانند آنکه به شما دستور داد که به کعبه رو کنید پس از آنکه به شما دستور داده بود که در نمازهایتان رو به بیت المقدس بایستید، یا اگر در سفر بودید و خواستید بر پشت مرکب نماز سنت بخوانید، به شما امر شده است
[مراد از این امر، امری نیست که برای وجوب است، بلکه مراد امری است که برای ندب باشد] بر سر همان مرکب، نماز بخوانید و قبلهی شما همان جهتی است که مرکب شما رو به سوی آن دارد. و یا اینکه چنانچه در جایی قرار گرفتید و ندانستید که جهت قبله کدام است، به شما دستور داده است که اجتهاد کنید، و جهتی را انتخاب نمایید و بر این اساس که این همان جهت کعبه است، بدان رو کنید. و اگر بعداً مشخص شد که تشخیص شما اشتباه بوده است، ایرادی ندارد. و یا چنانچه به دلیل مریضی یا هر مانع دیگری نتوانستید رو به سوی کعبه بایستید، در تمام این حالتها ـ که یا معذور هستید یا مامور ـ به هر جهتی رو کنید، آن جهت از گسترهی فرمانروایی خدا خارج نیست.(
﴿فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ﴾) پس روی خدا آنجا است، همانا خدا گشایشگر و دانا است. در این آیه، چهره برای خدا ثابت شده است، چهرهای که شایستۀ او است. و خداوند چهرهای دارد که هیچ چهرهای به آن نمیماند. و خداوند دارای فضل و صفاتی گسترده و عظیم است و به رازها و نیتها دانا است. پس به سبب گشایشگری و داناییاش، مسئلۀ روکردنتان را به سوی کعبه برایتان وسیع گرداند و آنچه را که به شما دستور داده است انجام دهید، از شما میپذیرد.
{وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (116) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)}.
وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَل لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ،
و گفتند: « خداوند فرزندي را برگزيده است»، پاک است او بلکه آنچه در آسمان ها و زمين است از آن اوست، و همه فرمانبردار او هستند.
بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ، پديد آورنده آسمان ها و زمين است،
وهرگاه فرمان چيزي را صادر کند به آن مي گويد: « باش»، پس مي شود.
#
{116} {وقالوا}؛ أي: اليهود والنصارى والمشركون وكل من قال ذلك، {اتخذ الله ولداً}؛ فنسبوه إلى ما لا يليق بجلاله وأساءوا كل الإساءة وظلموا أنفسهم وهو تعالى صابر على ذلك منهم، قد حلم عليهم، وعافاهم، ورزقهم مع تنقصهم إياه {سبحانه}؛ أي: تنزه وتقدس عن كل ما وصفه به المشركون والظالمون مما لا يليق بجلاله، فسبحان من له الكمال المطلق من جميع الوجوه الذي لا يعتريه نقصٌ بوجه من الوجوه، ومع رده لقولهم أقام الحجة والبرهان على تنزيهه عن ذلك فقال: {بل له ما في السموات والأرض}؛ أي: جميعهم ملكه وعبيده يتصرف فيهم تصرف المالك بالمماليك وهم قانتون له مسخرون تحت تدبيره، فإذا كانوا كلهم عبيده مفتقرين إليه، وهو غني عنهم فكيف يكون منهم أحد يكون له ولداً، والولد لا بد أن يكون من جنس والده لأنه جزء منه، والله تعالى المالك القاهر وأنتم المملوكون المقهورون وهو الغني وأنتم الفقراء، فكيف مع هذا يكون له ولد؟ هذا من أبطل الباطل وأسمجه.
والقنوت نوعان: قنوت عام وهو قنوت الخلق كلهم تحت تدبير الخالق، وخاص وهو قنوت العبادة. فالنوع الأول كما في هذه الآية، والنوع الثاني كما في قوله تعالى: {وقوموا لله قانتين}. ثم قال:
(116) (
﴿وَقَالُواْ﴾) و یهود و نصارا و مشرکان گفتند: (
﴿ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا﴾) خداوند فرزندی را برگزیده است. و آنها با این سخن چیزی را به خدا نسبت دادند که سزاوار بزرگی و عظمت او نیست. و آنها کار بینهایت بدی را مرتکب شدند و برخود ستم ورزیدند. و خداوند بر این کارشان شکیبا است و بر آنها بردبار است و از آنها گذشت میکند و به آنان روزی میدهد، با اینکه آنها در حق او کوتاهی کردند. (
﴿سُبۡحَٰنَهُۥ﴾) منزه و پاک است از هر آنچه مشرکان و ستمکاران او را بدان متصف میکنند، در حالی که شایستۀ عظمت او نیست، پس پاک است خداوند که از همۀ وجوه کامل است و نقصی در او راه نمییابد. خداوند ضمن اینکه سخنانشان را رد نمود، بر پاک و منزه بودن خویش از آنچه که ویرا بدان متصف میکردند،
حجت و برهان اقامه کرده و میفرماید: (
﴿بَل لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) بلکه آنچه در آسمانها و زمین است، از آن او است؛ یعنی همه، ملک و بندۀ او هستند و همانند مالک در زیر دستان خود تصرف مینماید؛ و آنها در برابر او فرمانبردار و رام هستند. و مادامی که همۀ بندگان به او نیازمندند و او از آنها بینیاز است چگونه یکی از آنها میتواند فرزند او باشد؟ زیرا فرزند باید از جنس پدر باشد، چون او بخشی از آن است. و خداوند پادشاه غالب و پیروزمند است و شما زیردستان مغلوب؛ و او بینیاز است و شما نیازمند هستید. پس چگونه با این وصف خداوند فرزند دارد؟ و این باطلترین و یاوهترین سخن است.
فرمانبرداری بر دو نوع است: فرمانبرداری عام؛ و آن فرمانبرداری همۀ مخلوقات و مطیع بودن همۀ آنها و پذیرش تدبیر آفریننده است. و اطاعت و فرمانبرداری خاص؛ و آن انجام عبادت است. نوع اول در این آیه آمده است؛
و نوع دوم در این فرمودۀ پروردگار آمده است: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِينَ﴾ [البقرة: 238] «و خاضعانه برای خدا به طاعت بایستید».
#
{117} {بديع السموات والأرض}؛ أي: خالقهما على وجه قد أتقنهما وأحسنهما على غير مثال سبق، {وإذا قضى أمراً فإنما يقول له كن فيكون}؛ فلا يستعصي عليه ولا يمتنع منه.
(117) سپس فرمود: (
﴿بَدِيعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است؛ و آنها را محکم و زیبا آفریده است بدون اینکه از قبل مانند و نمونهای داشته باشند. (
﴿وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥكُن فَيَكُونُ﴾)و هرگاه به امری فرمان دهد،
به آن میگوید: بشو، پس میشود. و هیچ امری برای او سخت و ممتنع نیست واز فرمان او ابا نمیورزد.
{وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ (119)}.
وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ، و کساني که نمي دانند، که
« چرا خداوند با ما سخن نمي گويد يا آيه روشني براي ما نمي فرستد؟»، کساني که پيش از آنها بودند مانند سخن آنها گفتند، دل و درونشان همسان است. به راستي که آيات براي قومي روشن ساخته ايم که يقين دارند.
إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ، همانا تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاده ايم، و درباره ياران جهنم از تو پرسشي نخواهد شد.
#
{118} أي: قال الجهلة من أهل الكتاب وغيرهم هلا يكلمنا الله كما كلم الرسل، {أو تأتينا آية}؛ يعنون آيات الاقتراح التي يقترحونها بعقولهم الفاسدة وآرائهم الكاسدة التي تجرؤوا بها على الخالق واستكبروا على رسله كقولهم: {لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة}؛ {يسألك أهل الكتاب أن تنزل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى أكبر من ذلك ... }؛ الآية. {وقالوا مالِ هذا الرسول يأكل الطعام ويمشي في الأسواق لولا أنزل إليه ملك فيكون معه نذيراً أو يلقى إليه كنز أو تكون له جنة يأكل منها ... }؛ الآيات، وقوله: {وقالوا لن نؤمن لك حتى تفجر لنا من الأرض ينبوعاً ... }؛ الآيات.
فهذا دأبهم مع رسلهم يطلبون آيات التعنت لا آيات الاسترشاد، ولم يكن قصدهم تبيين الحق فإن الرسل قد جاؤوا من الآيات بما يؤمن على مثله البشر، ولهذا قال تعالى: {قد بينا الآيات لقوم يوقنون}؛ فكل موقن فقد عرف من آيات الله الباهرة وبراهينه الظاهرة ما حصل له به اليقين، واندفع عنه كل شك وريب.
(118) (
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) و نادانان اهل کتاب و دیگران گفتند: چرا خداوند با ما سخن نمیگوید آن گونه که با پیامبران سخن گفته است؟(
﴿أَوۡتَأۡتِينَآءَايَةٞ﴾) یا چرا معجزه و نشانهای برای ما نمیآید؟! آنان با عقل فاسد و آرای ناقص خود پیشنهاد میکردند که فلان معجزه صورت پذیرد و با این پیشنهادات بر آفریننده جرأت کردند و در مقابل پیامبران خداوند سرکشی نمودند.
یکی از در خواستهای نامعقول آنان این بود که گفتند: ﴿لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [البقرة: 55] «هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم»؛
﴿يَسَۡٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَكۡبَرَ مِن ذَٰلِكَ﴾ [النساء: 153] «اهل کتاب از تو میخواهند تا بر آنها کتابی از آسمان نازل کنی. به راستی که از موسی درخواست بزرگتری کردند»؛
﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا أَوۡ يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ تَكُونُ لَهُۥ جَنَّةٞ يَأۡكُلُ مِنۡهَا﴾ [الفرقان: 7-8] و گفتند:
«این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟! چرا فرشتهای به سوی او فرستاده نشده است که همراه او بیمدهنده باشد؟ یا خزانهای به سوی او انداخته نشده است یا باغی ندارد که از آن بخورد؟»؛
﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَلَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ يَنۢبُوعًا﴾ [الإسراء: 9] و گفتند:
«هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر اینکه از زمین برای ما چشمهای بجوشانی». پس آنها با پیامبر اینگونه برخورد کرده و از سر عناد و لجاجت نشانهها و معجزات عجیب و غریبی میطلبیدند، نه نشانهها و معجزاتی که با آن راه یابند. و هدف آنها روشن شدن حق نبود؛ زیرا پیامبران به اندازهای که برای ایمان آوردن انسان کافی باشد، معجزات آوردند.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿قَدۡ بَيَّنَّا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يُوقِنُونَ﴾)
«به راستی این نشانهها را روشن گرداندهایم برای قومی که یقین دارند». پس اهل یقین با نشانههای روشن و دلیلهای آشکار خداوند که به وسیله آن یقین حاصل میشود و شک و تردید دفع میگردد، آشنا هستند.
سپس خداوند متعال نشانهای کوتاه و مختصر را ذکر میکند که در بر گیرنده تمامی معجزات و نشانههای دال بر راستگویی پیامبر صلی الله علیه وسلم و راست بودن چیزی است که آورده است و میفرماید:
#
{119} {إنا أرسلناك بالحق بشيراً ونذيراً}؛ فهذا مشتمل على الآيات التي جاء بها، وهي ترجع إلى ثلاثة أمور:
الأول في نفس إرساله، والثاني في سيرته وهديه ودِلِّه، والثالث في معرفة ما جاء به من القرآن والسنة. فالأول والثاني قد دخلا في قوله: {إنا أرسلناك}؛ والثالث [دخل] في قوله: {بالحق}.
وبيان الأمر الأول: وهو ـ نفس إرساله ـ أنه قد علم حالة أهل الأرض قبل بعثته - صلى الله عليه وسلم - وما كانوا عليه من عبادة الأوثان والنيران والصلبان وتبديلهم للأديان حتى كانوا في ظلمة من الكفر قد عمتهم وشملتهم، إلا بقايا من أهل الكتاب قد انقرضوا قبيل البعثة، وقد علم أن الله تعالى لم يخلق خلقه سدى ولم يتركهم هملاً، لأنه حكيم عليم قدير رحيم، فمن حكمته ورحمته بعباده أن أرسل إليهم هذا الرسول العظيم يأمرهم بعبادة الرحمن وحده لا شريك له، فبمجرد رسالته يعرف العاقل صدقه، وهو آية كبيرة على أنه رسول الله.
وأما الثاني فمن عرف النبي - صلى الله عليه وسلم - معرفة تامة، وعرف سيرته وهديه قبل البعثة ونشوءه على أكمل الخصال، ثم من بعد ذلك قد ازدادت مكارمه وأخلاقه العظيمة الباهرة للناظرين، فمن عرفها وسبر أحواله عرف أنها لا تكون إلا أخلاق الأنبياء الكاملين؛ لأنه تعالى جعل الأوصاف أكبر دليل على معرفة أصحابها وصدقهم وكذبهم.
وأما الثالث: فهو معرفة ما جاء به - صلى الله عليه وسلم - من الشرع العظيم والقرآن الكريم المشتمل على الإخبارات الصادقة والأوامر الحسنة والنهي عن كل قبيح، والمعجزات الباهرة، فجميع الآيات تدخل في هذه الثلاثة.
قوله: {بشيراً}؛ أي: لمن أطاعك بالسعادة الدنيوية والأخروية، {نذيراً}؛ لمن عصاك بالشقاوة والهلاك الدنيوي والأخروي، {ولا تسأل عن أصحاب الجحيم}؛ أي: لست مسؤولاً عنهم، إنما عليك البلاغ وعلينا الحساب.
(119) (
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ بِٱلۡحَقِّ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾) همانا تو را به حق مژدهدهنده و بیمدهنده فرستادهایم. پس این آیه مشتمل بر معجزاتی است که پیامبر آورده است.
و به سه چیز باز میگردد: نخست: در مبعوث شدن و فرستاده شدن او.
دوم: در سیره و رهنمودهای پیامبر.
سوم: در شناخت و معرفت آنچه از قرآن و سنت بر جای گذاشته است. مورد اول و دوم از (
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ﴾) استنباط میشود، و مورد سوم از (
﴿بِٱلۡحَقِّ﴾). مورد اول که مبعوث شدن پیامبر میباشد این گونه است که مردم قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم در بتپرستی و آتشپرستی و صلیب پرستی بهسر میبردند و ادیان را تحریف میکردند و در تاریکی کفر دست و پا میزدند؛ و جز تعداد اندکی از اهل کتاب که قبل از بعثت منقرض شده بودند از این آفت در امان نماندند. از سویی نیز خداوند مخلوق خود را بیهوده نیافریده و آنها را بدون حساب و کتاب رها نکرده است، چون او حکیم و دانا و توانا و مهربان است. از جمله حکمت و مهربانی او نسبت به بندگانش این است که این پیامبر بزرگ را به سوی آنها فرستاده است، تا آنها را به پرستش خداوند یکتا که شریکی ندارد امر نماید. پس به محض رسالت یافتن پیامبر، فرد عاقل میداند که او راستگو میباشد و این نشانهای است بزرگ مبنی بر اینکه او پیامبر خدا میباشد. و اما در مورد دوم که عبارت از سیره وهدایت پیامبر است، هر کس پیامبر صلی الله علیه وسلم را به طور کامل بشناسد و سیرۀ او را قبل از بعثت و پرورش یافتنش بر کاملترین خصلتها و خوبیها و اخلاق بزرگ و کریمانه بداند و حالات او را بررسی کند، خواهد دانست که اخلاق هیچ کسی جز اخلاق پیامبران ـ که انسانهایی کامل هستند ـ چنین نیست، چون خداوند صفات و ویژگیها را بزرگ ترین دلیل بر شناخت دارندگان آن و راستگویی و دروغگوییشان قرار داده است. و اما مورد سوم که شناخت شریعت بزرگ و قرآن کریمی است که پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، مشتمل بر خبرهای راست و دستورهای نیکو و نهی از هر زشتی و دربر گیرندۀ معجزات روشن و آشکار است. پس همۀ معجزات در این سه مورد داخل میشوند. (
﴿بَشِيرٗا﴾) مژده دهنده برای کسی که به منظور رسیدن به سعادت دنیا و آخرت از تو پیروی نماید. (
﴿وَنَذِيرٗا﴾) و بیمدهنده برای کسی که از تو سرپیچی کرده و شقاوت و هلاکت را در دنیا و آخرت انتخاب کرده است. (
﴿وَلَا تُسَۡٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِيمِ﴾) و دربارۀ اهل جهنم از تو سؤال نمیشود. یعنی تو مسئول آنها نیستی، بلکه فقط رساندن پیام بر تو لازم است، و حساب گرفتن با ماست.
{وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ (120)}.
وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ، و يه وديان و نصارا هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اينکه از دينشان پيروي کني.
بگو:« همانا هدايت خداوند هدايت حقيقي است». و اگر از خواسته ها و آرزوهايشان پيروي کني پس از اينکه علم و آگاهي يافته اي، هيچ سرپرست و ياوري از جانب خدا برايت نخواهد بود.
#
{120} يخبر تعالى رسوله أنه لا يرضى منه اليهود ولا النصارى إلا باتباعه دينهم؛ لأنهم دعاة إلى الدين الذي هم عليه يزعمون أنه الهدى، فقل لهم: {إن هدى الله}؛ الذي أرسلت به {هو الهدى}؛ وأما ما أنتم عليه فهو الهوى بدليل قوله: {ولئن اتبعت أهواءهم بعد الذي جاءك من العلم ما لك من الله من ولي ولا نصير}؛ فهذا فيه النهي العظيم عن اتباع أهواء اليهود والنصارى والتشبه بهم بما يختص به دينهم.
والخطاب وإن كان لرسول الله - صلى الله عليه وسلم -، فإن أمته داخلة في ذلك؛ لأن الاعتبار بعموم المعنى لا بخصوص المخاطب، كما أن العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب.
(120) خداوند خبر میدهد که یهودیان و نصارا از پیامبر راضی نمیشوند، مگر اینکه از دینشان پیروی نماید؛ چون آنها مردم را به دینی که دارند، دعوت میکنند و گمان میبرند که آن دینِ هدایت است،
پس به آنها بگو: (
﴿إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ﴾) تنها هدایت خداوند که با خود دارم، (
﴿هُوَ ٱلۡهُدَىٰ﴾) هدایت حقیقی است. و اما آنچه شما بر آن هستید، آمال و آرزویی باطل است. (
﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِي جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَكَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِيّٖ وَلَا نَصِيرٍ﴾) و اگر بعد از علمی که تو را حاصل شده است، از خواستهایشان پیروی کنی، از جانب خدا هیچ کارساز و یاوری نخواهی داشت. در این آیه به شدت از پیروی از خواستهای یهودیان و نصارا، و تشابه و همانند سازی با آنها در چیزی که مخصوص دین آنان است، نهی شده است. گرچه مخاطب این آیه پیامبر صلی الله علیه وسلم است، ولی امتش را نیز شامل میشود؛ زیرا در نصوص شرع قاعده بر این میباشد که کلی بودن مفهوم و معنی مدّ نظر است، نه یک مخاطب مخصوص، همانطور که عمومیت لفظ مدّ نظر است، نه خصوصیت سبب.
{الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (121) يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ (122) وَاتَّقُوا يَوْمًا لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلَا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)}.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ، از کساني که کتاب را به آنها داده ايم آن گونه که حق خواندنش است آن را مي خوانند، ايشان به آن ايمان مي آورند و هرکس به آن کفر ورزد آنان زيانکارانند.
يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ، اي بني اسراييل! ياد کنيد نعمت مرا که به شما ارزاني داشتم و اينکه شما را بر جهانيان برتري دادم.
وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ تَنفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ ، و بترسيد از روزي که از دست کسي براي کسي کاري ساخته نيست و بدلي از آن پذيرفته نمي شود و شفاعت به او سودي نمي رساند، و نه آنها ياري خواهند شد.
#
{121} يخبر تعالى أن الذين آتاهم الكتاب ومنَّ عليهم به منِّة مطلقة أنهم {يتلونه حق تلاوته}؛ أي: يتبعونه حق اتباعه، والتلاوة الاتِّباع، فيحلون حلاله، ويحرمون حرامه، ويعملون بمحكمه، ويؤمنون بمتشابهه، وهؤلاء هم السعداء من أهل الكتاب الذين عرفوا نعمة الله وشكروها، وآمنوا بكل الرسل ولم يفرقوا بين أحد منهم، فهؤلاء هم المؤمنون حقًّا لا من قال منهم نؤمن بما أنزل علينا ويكفرون بما وراءه، ولهذا توعدهم بقوله: {ومن يكفر به فأولئك هم الخاسرون}.
(121) خداوند متعال خبر میدهد، کسانی که به آنها کتاب داده و به آنها احسان نموده است، آنان (
﴿يَتۡلُونَهُۥحَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ﴾) آن گونه که شایسته است از آن پیروی میکنند. تلاوت؛ یعنی پیروی کردن. پس آنان حلال قرآن را حلال میدانند، و آنچه را قرآن حرام قرار داده است، حرام میدانند، و به
«محکم» قرآن عمل میکنند و به
«متشابه» آن ایمان دارند؛ اینها رستگارانِ اهل کتاب هستند؛ کسانی که نعمت خداوند را شناخته و سپاس آن را به جا آورده و به همه پیامبران ایمان آوردهاند و بین هیچ یک از آنان فرق نگذاشتهاند. پس ایشان مؤمنان حقیقی هستند،
نه آن دسته که میگویند: ﴿نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيۡنَا وَيَكۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ﴾ به آنچه بر ما نازل شده است، ایمان میآوریم و به غیر از آن، کفر میورزیم.
بنابراین خداوند آنها را تهدید نموده و فرموده است: (
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾) و هر کس که به آن کفر ورزد، پس ایشان زیانکاراناند. و تفسیر آیۀ بعدی پیشتر ذکر شد.
#
{122 ـ 123} وقد تقدم تفسير الآية التي بعدها.
(122 - 123) تفسیر این آیه پیشتر ذکر شد.
{وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124) وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (125)}.
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ، و هنگامي که ابراهيم را پروردگارش با کلماتي چند بياموزد و آن را به طور کامل انجام داد.
خداوند فرمود:« تو را پيشواي مردم قرار مي دهم»،
گفت: « و از دودمان من؟» ،
فرمود: « پيمان من به ستمکاران نمي رسد».
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ، و باز ياد آوريد وقتي که خانه کعبه را بازگشتگاه و ماواي امني براي مردم قرار داديم. و از مقام ابراهيم نماز گاهي برگيريد و به ابراهيم و اسماعيل سفارش کرديم تا خانه مرا براي طواف کنندگان و معتکفين و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاکيزه گردانيد.
#
{124} يخبر تعالى عن عبده وخليله إبراهيم عليه السلام المتفق على إمامته وجلالته الذي كل من طوائف أهل الكتاب تدعيه، بل وكذلك المشركون أن الله ابتلاه وامتحنه بكلمات أي بأوامر ونواهٍ كما هي عادة الله في ابتلائه لعباده ليتبين الكاذب الذي لا يثبت عند الابتلاء والامتحان من الصادق، الذي ترتفع درجته، ويزيد قدره، ويزكو عمله ويخلص ذهبه، وكان من أجلِّهم في هذا المقام الخليل عليه السلام، فأتم ما ابتلاه الله به وأكمله ووفاه، فشكر الله له ذلك، ولم يزل الله شكوراً فقال: {إني جاعلك للناس إماماً}؛ أي: يقتدون بك في الهدي ويمشون خلفك إلى سعادتهم الأبدية، ويحصل لك الثناء الدائم والأجر الجزيل والتعظيم من كل أحد.
وهذه ـ لعمر الله ـ أفضل درجة تنافس فيها المتنافسون، وأعلى مقام شمر إليه العاملون، وأكمل حالة حصلها أولو العزم من المرسلين وأتباعهم من كل صِدِّيق متبع لهم داعٍ إلى الله وإلى سبيله، فلما اغتبط إبراهيم بهذا المقام، وأدرك هذا، طلب ذلك لذريته لتعلو درجته ودرجة ذريته، وهذا أيضاً من إمامته ونصحه لعباد الله ومحبته أن يكثر فيهم المرشدون، فلله عظمة هذه الهمم العالية والمقامات السامية.
فأجابه الرحيم اللطيف وأخبر بالمانع من نيل هذا المقام فقال: {لا ينال عهدي الظالمين}؛ أي: لا ينال الإمامة في الدين من ظلم نفسه وضرها وحطَّ قدرها لمنافاة الظلم لهذا المقام، فإنه مقام آلته الصبر واليقين، ونتيجته أن يكون صاحبه على جانب عظيم من الإيمان والأعمال الصالحة والأخلاق الجميلة والشمائل السديدة والمحبة التامة والخشية والإنابة، فأين الظلم وهذا المقام؟ ودلَّ مفهوم الآية أن غير الظالم سينال الإمامة، ولكن مع إتيانه بأسبابها.
(124) (
﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥبِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ﴾) خداوند از بنده و خلیلش ابراهیم علیه السلام که بر پیشوا بودن و بزرگی او اتفاق نظر است؛ و هر گروهی از اهل کتاب ادعای ابراهیمی بودن را میکند؛ و حتی مشرکان نیز ادعا میکنند که پیرو او هستند، خبر میدهد که او را با سخنانی چند بیازمود و امتحانش کرد؛ یعنی او را بهوسیلۀ نواهی و دستورهایی آزمایش نمود؛ زیرا عادت خداوند در آزمایش کردن بندگانش چنین است که آنها را به اوامر و نواهی میآزماید، تا دروغگو که به هنگام امتحان و آزمایش، نمیتواند ثابت قدم و استوار باشد، مشخص گردد؛ و از راستگو که مقامش همواره بالا میرود و ارزش او افزوده میشود و عملش پاکیزه میگردد، جدا شود. و بزرگترینِ راستگویان در این مقام، ابراهیم خلیل علیه السلام بود. ایشان از آزمایش خداوند سربلند بیرون آمد و فرامین پروردگارش را به تمام و کمال انجام داد. خداوندی که همیشه شکور و سپاسگذار است به پاس این کار،
وی را ستایش کرد و فرمود: (
﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾) همانا تو را پیشوای مردم میگردانم، بهگونهای که از تو پیروی کرده و به دنبال تو به سوی سعادت جاودانهشان حرکت میکنند. و همواره ستایش خواهی شد و برای شما پاداش بزرگ و فراوانی است و همه با دیدۀ احترام به تو مینگرند. و سوگند به خدا این بزرگترین مقامی است که در آن رقابتکنندگان به رقابت میپردازند؛ و بالاترین مقامی است که فعالیتکنندگان آستین را برای رسیدن به آن بالا میزنند؛ و کاملترین حالتی است که پیامبران اولوالعزم و پیروان راستگوی آنها که مردم را به سوی خدا دعوت میکنند، به آن دست یافتهاند. پس وقتی که ابراهیم به این مقام رفیع چشم طمع دوخت و آن را دریافت، از خداوند خواست آن را به دودمانش هم بدهد، تا مقام دودمانش نیز رفیع باشد. و این نیز از امامت و خیرخواهی و محبت او برای بندگان خدا است که دوست داشت در میان فرزندان او مرشدان و راهنمایان زیاد شوند. آفرین بر این همت بلند ابراهیم؛ و مبارکش باد این مقامات عالی! سپس خداوند مهربان به او پاسخ داد و او را از چیزی که مانع رسیدن به این مقام رفیع میشود،
آگاه ساخت و فرمود: (
﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) امامت در دین به ستمکاران نمیرسد؛ یعنی کسی که بر خود ستم کرده و آن را زیان رسانده و ارزش آن را کاسته است؛ زیرا ستم با این مقام متضاد است، و فقط با صبر و یقین میتوان به این مقام دست یافت، در نتیجه دارندۀ این مقام، باید دارای ایمان و اعمال شایستۀ زیاد و اخلاقی زیبا و عادتهای درست و محبت کامل و ترس و توبه باشد. پس ستم کجا و این مقام کجا؟ و مفهوم آیه بیانگر آن است که هرکس ستمکار نباشد، میتواند این پیشوایی را کسب کند، به شرطی که اسباب آن را فراهم نماید.
#
{125} ثم ذكر تعالى أنموذجاً باقياً دالاًّ على إمامة إبراهيم وهو: هذا البيت الحرام الذي جعل قصده ركناً من أركان الإسلام حاطاًّ للذنوب والآثام، وفيه من آثار الخليل وذريته ما عرف به إمامته وتُذُكِّرت به حالته فقال: {وإذ جعلنا البيت مثابة للناس}؛ أي: مرجعاً يثوبون إليه بحصول منافعهم الدينية والدنيوية، يترددون إليه ولا يقضون منه وطراً، وجعله {أمناً}؛ يأمن به كلُّ أحد حتى الوحش وحتى الجمادات كالأشجار، ولهذا كانوا في الجاهلية ـ على شركهم ـ يحترمونه أشد الاحترام ويجد أحدهم قاتل أبيه في الحرم فلا يهيجه، فلما جاء الإسلام زاده حرمة وتعظيماً وتشريفاً وتكريماً، {واتخذوا من مقام إبراهيم مصلى}؛ يحتمل أن يكون المراد بذلك المقام المعروف الذي قد جعل الآن مقابل باب الكعبة، وأن المراد بهذا ركعتا الطواف يستحب أن تكونا خلف مقام إبراهيم وعليه جمهور المفسرين ويحتمل أن يكون المقام مفرداً مضافاً فيعم جميع مقامات إبراهيم في الحج، وهي المشاعر كلها من الطواف والسعي والوقوف بعرفة ومزدلفة ورمي الجمار والنحر وغير ذلك من أفعال الحج، فيكون معنى قوله: {مصلى}؛ أي: معبداً، أي اقتدوا به في شعائر الحج، ولعل هذا المعنى أولى لدخول المعنى الأول فيه واحتمال اللفظ له.
{وعهدنا إلى إبراهيم وإسماعيل}؛ أي: أوحينا إليهما وأمرناهما بتطهير بيت الله من الشرك والكفر والمعاصي ومن الرجس والنجاسات والأقذار ليكون {للطائفين}؛ فيه {والعاكفين والركع السجود}؛ أي: المصلين، قدّم الطواف لاختصاصه بالمسجد الحرام، ثم الاعتكاف لأن من شرطه المسجد مطلقاً، ثم الصلاة مع أنها أفضل لهذا المعنى، وأضاف الباري البيت إليه لفوائد:
منها: أن ذلك يقتضي شدة اهتمام إبراهيم وإسماعيل بتطهيره لكونه بيت الله فيبذلان جهدهما، ويستفرغان وسعهما في ذلك.
ومنها: أن الإضافة تقتضي التشريف والإكرام ففي ضمنها أمر عباده بتعظيمه وتكريمه.
ومنها: أن هذه الإضافة هي السبب الجالب للقلوب إليه.
(125) سپس خداوند متعال نمونهای جاودان را ذکر نمود که بر امامت ابراهیم دلالت میکند؛ و آن بیت الحرام است که خداوند، زیارت آن را رکنی از ارکان اسلام گردانیده و گناهان را با آن محو مینماید. در بیت الحرام آثاری از ابراهیمخلیل و دودمانش برجای مانده است که با آن امامت او دانسته میشود و یاد و خاطرۀ آنان همیشه در یادها باقی میماند.
خداوند متعال در این زمینه میفرماید: (
﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَيۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ﴾) و چون خانۀ کعبه را بازگشتگاهی برای مردم قرار دادیم؛ یعنی محلی که مردم به سوی آن باز میگردند تا مـنافع دینی و دنیوی خود را حاصـل کنند، به سوی آن رفت و آمـد میکنند و از آن سیر نمیشوند. و خداونـد آن را (
﴿وَأَمۡنٗا﴾) امـن گردانده است بهگونهای که هـر انسانی، حتی حیوانات وحشـی و جمادات و نباتات از قبیل درختان، در کنار آن احساس امنیت و آرامش میکنند. به همین جهت در دوران جاهلیت، مشرکان آن را به شدت احترام میکردند بهگونهای که اگر یکی از آنها قاتل پدرش را در حرم میدید، به او کاری نداشت. وقتی که اسلام آمد، به احترام و تعظیم کعبه افزوده شد. (
﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى﴾) احتمال دارد که منظور از این مقام، همان مقام معروف ابراهیم باشد که اکنون در مقابل دروازۀ کعبه قرار دارد. و احتمال دارد منظور از
«مصلی قرار دادنِ آن»، دو رکعت نماز طواف باشد که مستحب است پشت مقام ابراهیم خوانده شود. و جمهور مفسرین بر همین باورند. و احتمال دارد که مقام، مفرد و مضاف باشد، پس آن وقت، همۀ مقامات ابراهیم را در حج شامل میشود و آن تمام مشاعر است از قبیل؛ طواف و سعی و وقوف در عرفه و مزدلفه و رمیجمرات و قربانی و دیگر افعال حج. پس در این صورت (
﴿مُصَلّٗى﴾) یعنی عبادتگاهی؛ یعنی در شعائر حج، به ابراهیم اقتدا کنید، و شاید این معنی بهتر باشد؛ چون معنی اول را نیز در بردارد و لفظ کلمه نیز چنین احتمالی را جایز میداند. (
﴿وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيۡتِيَ﴾) و به ابراهیم و اسماعیل وحی نمودیم که خانۀ خدا را از شرک، کفر، معاصی و سایر پلیدیها و آلودگیها پاک بدارند، (
﴿لِلطَّآئِفِينَ﴾) تا برای طوافکنندگان (
﴿وَٱلۡعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ﴾) و معتکفین و نمازگزاران پاک شود. طواف را مقدم نمود چون به مسجدالحرام اختصاص دارد، سپس اعتکاف را ذکر کرد، چون یکی از شروط اعتکاف آن است که در مسجد صورت پذیرد، سپس نماز را ذکر کرد با اینکه نماز بهتر و برتر است. در اینکه خداوند متعال خانۀ کعبه را به خود نسبت داد فایدههایی نهفته است؛
از جمله: باعث میشود ابراهیم و اسماعیل به پاک کردن آن بیشتر توجه کنند، چون خانۀ خدا است، پس آنها نهایت تلاش و توان خود را برای پاک کردنش مبذول داشتند؛ موجب احترام و بزرگداشت آن میباشد، پس به صورت ضمنی بندگانش را به بزرگداشت و احترام کعبه دستور میدهد؛ همچنین باعث میشود قلوب بندگان به سوی آن جلب شود.
{وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (126)}.
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ،
و چون ابراهيم گفت:« پروردگارا! اينجا را شهر امن بگردان و از اهلش هر آن کس که به خدا و روز اخرت ايمان آورد از ميوه ها به او روزي ببخش.
خداوند فرمود: و هرکس که کفر ورزد او را مدت اندکي بهره مند مي گردانم سپس او را به عذاب آتش ناچار مي سازم و بد سرانجامي است.
#
{126} أي: وإذ دعا إبراهيم لهذا البيت أن يجعله الله بلداً آمناً ويرزق أهله من أنواع الثمرات، ثم قيد عليه السلام هذا الدعاء للمؤمنين تأدباً مع الله إذ كان دعاؤه الأول فيه الإطلاق، فجاء الجواب فيه مقيداً بغير الظالم، فلما دعا لهم بالرزق وقيده بالمؤمن وكان رزق الله شاملاً للمؤمن والكافر والعاصي والطائع قال تعالى: {ومن كفر}؛ أي: أرزقهم كلهم مسلمهم وكافرهم، أما المسلم فيستعين بالرزق على عبادة الله ثم ينتقل منه إلى نعيم الجنة، وأما الكافر فيتمتع فيها قليلاً، {ثم أضطره}؛ أي: ألجئه وأخرجه مكرهاً {إلى عذاب النار وبئس المصير}.
(126) و هنگامیکه ابراهیم برای این خانه دعا کرد که خداوند آن را سرزمینی امن بگرداند و انواع میوهها را روزی ساکنان آن نماید؛ سپس ابراهیم علیه السلام این دعا را به مؤمنان مقید نمود، (
﴿مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم﴾) تا در برابر خداوند ادب را رعایت کرده باشد؛ زیرا درخواست اول به صورت مطلق بود و جواب آن مقید به غیر از ستمکار شد. پس وقتی برای روزی آنها دعا کرد و آن را مقید به مؤمن نمود درحالیکه روزیِ خدا شامل مؤمن و کافر و گناهکار و مطیع میشود،
خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَن كَفَرَ﴾) به همه روزی میدهم؛ مسلمان و کافر، اما مسلمان از روزی خدا، برای انجام دادن عبادت او کمک میگیرد، سپس به نعمتهای بهشت منتقل میگردد، اما کافر مدت کمی از دنیا بهرهمند میشود، (
﴿ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ﴾) سپس او را با اکراه به سوی آتش جهنم میبرم (
﴿إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ﴾) به سوی عذاب آتش که بد سرانجامی است.
{وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128) رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129)}
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم ،
و به ياد آور هنگامي را که ابراهيم و اسماعيل پايه هاي خانه کعبه را بالا بردند و گفتند: پروردگارا! از ما بپذير، همانا تو شنوا و دانايي.
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيم ، پروردگارا! چنان کن که ما دو نفر فرمانبردار تو باشيم و از فرزندان ما ملتي فرمانبردار پديد آور و به ما طرز عبادتمان را نشان بده و توبه ما را بپذيرد، همانا تو توبه پذير و مهرباني.
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ ، پروردگارا! در ميان آنها پيامبري مبعوث فرما که آيات تو را براي آنان تلاوت کند و کتاب و حکمت را به آنها بياموزد و آنان را پاکيزه نمايد، بي گمان تو عزيز و حکيمي.
#
{127} أي: واذكر إبراهيم وإسماعيل في حالة رفعهما القواعد من البيت الأساس واستمرارهما على هذا العمل العظيم، وكيف كانت حالهما من الخوف والرجاء حتى إنهما مع هذا العمل دعوا الله أن يتقبل منهما عملهما حتى يجعل فيه النفع العميم.
(127) و به یاد آور ابراهیم و اسماعیل را، در حالی که پایههای خانۀ کعبه را بالا برده و این کار بزرگ را انجام میدادند؛ و آنچنان در میان ترس و امید قرار داشتند که در حال انجام این کار از خداوند میخواستند عملشان را بپذیرد و نفع فراوانی را در آن قرار دهد.
#
{128} ودعوا لأنفسهما وذريتهما بالإسلام الذي حقيقته خضوع القلب وانقياده لربه المتضمن لانقياد الجوارح {وأرنا مناسكنا}؛ أي: علمناها على وجه الإراءة والمشاهدة ليكون أبلغ، يحتمل أن يكون المراد بالمناسك أعمال الحج كلها كما يدل عليه السياق والمقام ويحتمل أن يكون المراد ما هو أعم من ذلك وهو الدين كله والعبادات كلها كما يدل عليه عموم اللفظ، لأن النسك التعبد، ولكن غلب على متعبدات الحج تغليباً عرفياً، فيكون حاصل دعائهما يرجع إلى التوفيق للعلم النافع والعمل الصالح.
ولما كان العبد مهما كان لا بد أن يعتريه التقصير ويحتاج إلى التوبة قالا: {وتب علينا إنك أنت التواب الرحيم}.
(128) و برای خود و فرزندانشان، دعای مسلمان شدن و اسلام آوردن کردند؛ اسلامی که حقیقت آن فروتنی دل وانقیاد و فرمانبرداری آن برای پروردگار است؛ زیرا فرمانبری قلب، فرمانبرداری اعضا و جراح را دربر دارد. (
﴿وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا﴾) و مناسکمان را به صورت عملی به ما بیاموز، تا بهتر آن را اجرا نماییم. احتمال دارد منظور از مناسک، همۀ اعمال حج باشد، همانطور که سیاق و مقام بر این امر دلالت مینماید. و احتمال دارد منظور از آن، فراتر از این و تمام دین و همۀ عبادتها باشد، همانطور که عموم لفظ بر این امر دلالت مینماید. زیرا
«نسُک» به معنی عبادت و پرستش خدا میباشد، اما در اینجا بیشتر رنگ و بوی اعمالی را به خود گرفته است، که در حج انجام میشوند. پس حاصل دعای آنها، یافتن توفیق فراگیری علم مفید و انجام عمل شایسته است. و از آنجا که بنده - هرکه باشد- به ناچار کوتاهیهایی دارد و باید توبه کند،
گفتند: (
﴿وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ﴾) و توبۀ ما را بپذیر، بیگمان شما توبهپذیر و مهربان هستی.
#
{129} {ربنا وابعث فيهم}؛ أي: في ذريتنا {رسولاً منهم}؛ ليكون أرفع لدرجتهما ولينقادوا له وليعرفوه حقيقة المعرفة {يتلو عليهم آياتك}؛ لفظاً وحفظاً وتحفيظاً، {ويعلمهم الكتاب والحكمة}؛ معنى {ويزكيهم}؛ بالتربية على الأعمال الصالحة والتبري من الأعمال الردية التي لا تزكو النفس معها، {إنك أنت العزيز}؛ أي: القاهر لكلِّ شيء الذي لا يمتنع على قوته شيء {الحكيم}؛ الذي يضع الأشياء مواضعها، فبعزتك وحكمتك ابعث فيهم هذا الرسول.
فاستجاب اللهُ لهما؛ فبعث الله هذا الرسول الكريم الذي رحم الله به ذريتهما خاصة وسائر الخلق عامة، ولهذا قال عليه الصلاة والسلام: «أنا دعوة أبي إبراهيم».
(129) (
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ﴾) پروردگارا! در میانِ فرزندان ما مبعوث بدار، (
﴿رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ﴾) پیامبری از خودشان را، تا مقامشان بالا رود و فرمانبردار آن پیامبر باشند و او را به خوبی بشناسند. (
﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ﴾) آیات شما را بر آنان بخواند و به آنان یاد دهد. (
﴿وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) و معانی کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد. (
﴿وَيُزَكِّيهِمۡ﴾) و با تربیت کردن آنها بر کارهای شایسته و دور کردنشان از اعمال ناشایست که جز با آن، نفس تزکیه نمیشود، آنها را پاکیزه بگرداند. (
﴿إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ﴾) بیگمان تو بر هر چیزی غالب هستی.
«عزیز» یعنی توانا و غالب و نیرومند بر هر چیزی. و هیچ چیزی نمیتواند در برابر قدرت و چیرگی او مانعی ایجاد کند. (
﴿ٱلۡحَكِيمُ ﴾) کسی که هر چیز را درجای حقیقیاش قرار میدهد. پس بر مبنای عزت و حکمت خویش، در میان آنها پیامبری را مبعوث فرما. خداوند دعای آن دو را پذیرفت؛ و این پیامبر بزرگوار را در میان آنان مبعوث گرداند، و او را مایۀ برخورداری فرزندان آن دو و سایر مخلوقات از رحمت و برکات الهی قرار داد.
به همین خاطر پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «أنَا دَعوَةُ أبِي إبرَاهِيم» «من نتیجۀ دعای پدرم، ابراهیم هستم».
و از آنجا که خداوند ابراهیم را تا این اندازه مورد تکریم قرار داد و از صفات کامل او خبر داد، فرمود:
{وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ (131) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَابَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَإِلَهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (134)}
وَمَن يَرْغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ ، و چه کسي از آيين ابراهيم روي بر مي تابد، مگر آن کس که خويشتن را خوار دانسته و نشناسد؟! و به راستي او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از شايستگان است.
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ،
آن گاه که پروردگارش به او فرمود:«فرمانبر باشد»،
گفت:« فرمانبر پروردگار جهانيانم.»
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إَلاَّ وَأَنتُم مُّسْلِمُون، و ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را بدان سفارش کردند که اي فرزندان! خداوند دين را برايتان برگزيده است پس شما نبايد بميريد مگر در حال مسلماني.
أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاء إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَـهَكَ وَإِلَـهَ آبَائِكَ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ إِلَـهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ،
آيا شما حاضر بوديد وقتي که مرگ يعقوب فرا رسيد آن گاه که به فرزندانش گفت: « پس از من چه چيزي را مي پرستيد؟»،
گفتند:« معبودت را، و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعي ل و اسحاق را مي پرستيم که معبودي يگانه است و ما فرمانبردار او هستيم».
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ، آن جماعت را روزگار به سرآمد، براي آنان است آنچه کرده اند و براي شما است آنچه کرده ايد، و شما از آنچه آنان مي کرده اند باز خواست مي شويد.
#
{130} أي: ما يرغب {عن ملة إبراهيم}؛ بعد ما عرف من فضله، {إلا من سفه نفسه}؛ أي: جهلها وامتهنها ورضي لها بالدون وباعها بصفقة المغبون كما أنه لا أرشد وأكمل ممَّن رغب في ملة إبراهيم، ثم أخبر عن حالته في الدنيا والآخرة فقال: {ولقد اصطفيناه في الدنيا}؛ أي: اخترناه ووفقناه للأعمال التي صار بها من المصطفين الأخيار، {وإنه في الآخرة لمن الصالحين}؛ الذين لهم أعلى الدرجات.
(130) روی برنمیتابد (
﴿عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ﴾) از آیین ابراهیم، پس از آنکه فضل و بزرگواری ابراهیم
[یا آیین وی] را شناخت (
﴿إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥ﴾) مگر کسی که خویشتن را نشناسد، خود را خوار و کوچک بشمارد و به بهایی اندک بفروشد. همان طور که راه یافتهتر و کاملتر از کسی که به آیین ابراهیم علاقهمند است، وجود ندارد.
سپس از حالت او در دنیا و آخرت خبر داد و فرمود: (
﴿وَلَقَدِ ٱصۡطَفَيۡنَٰهُ فِي ٱلدُّنۡيَا﴾) و او را برگزیدیم، و به وی توفیق انجام کارهایی را دادیم، که با انجام آن، از برگزیدگان گردید. (
﴿وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و او در آخرت از شایستگان است؛ کسانی که مقامشان بسیار والا و رفیع است.
#
{131} {إذ قال له ربُّه أسلم قال}؛ امتثالاً لربه {أسلمتُ لربِّ العالمين}؛ إخلاصاً وتوحيداً ومحبة وإنابة فكان التوحيدُ للهِ نعته، ثم ورَّثه في ذريته ووصاهم به، وجعلها كلمة باقية في عقبه، وتوارثت فيهم حتى وصلت ليعقوبَ فوصى بها بنيه.
(131) (
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡ﴾) آنگاه که پروردگارش به وی گفت: فرمانبر باش، او در جواب درخواست پروردگار (
﴿قَالَ﴾) گفت: (
﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾) با نهایت اخلاص، پروردگار جهانیان را میپرستم؛ و به سوی او باز میگردم؛ و تنها محبت وی را در دل جای میدهم. ابراهیم علیه السلام بهگونهای در توحید و یکتاپرستی غور کرده بود که یکتاپرستی، به عنوان بزرگترین ویژگی در زندگی او جلوه میکرد.
#
{132} {يا بني إن الله اصطفى لكم الدين}؛ أي: اختاره، وتخيره لكم رحمة بكم وإحساناً إليكم، فقوموا به، واتصفوا بشرائعه، وانصبغوا بأخلاقه حتى تستمروا على ذلك فلا يأتيكم الموت إلا وأنتم عليه، لأن من عاش على شيء مات عليه، ومن مات على شيء بعث عليه.
(132) سپس یکتاپرستی را در میان فرزندانش بر جای گذاشت و آنها را بدان سفارش نمود؛ و آن را سخنی ماندگار پس از خود باقی گذاشت، بهگونهای که فرزندانش توحید را از یکدیگر به ارث بردند، تا به یعقوب رسید و او، فرزندانش را به آن سفارش کرد. پس ای فرزندان یعقوب! پدرتان شما را به صورت ویژه بدان سفارش کرد، پس لازم است که به طور کامل فرمان برید و از خاتم پیامبران پیروی کنید.
و گفت: (
﴿يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ﴾) ای فرزندانم! خداوند از آنجا که نسبت به شما مهربان است، این دین را برایتان برگزیده است، پس آن را بر پادارید؛ و شرایع و دستوراتش را اجرا کنید و خویشتن را بدان متصف نمایید؛ و خود را به اخلاق دینی بیارایید؛ و این را تا دم مرگ ادامه دهید، چون هر کس بر حالتی زندگی کند، بر همان حالت خواهد مرد؛ و هر کس بر حالتی بمیرد، بر همان حالت برانگیخته خواهد شد.
#
{133} ولما كان اليهود يزعمون أنهم على ملة إبراهيم ومن بعده يعقوب قال تعالى منكراً عليهم: {أم كنتم شهداء}؛ أي: حضوراً {إذ حضر يعقوب الموت}؛ أي: مقدماته وأسبابه فقال لبنيه على وجه الاختبار ولتقرَّ عينُه في حياته بامتثالهم ما وصاهم به: {ما تعبدون من بعدي}؛ فأجابوه بما قرت به عينُه فقالوا: {نعبد إلهك وإله آبائك إبراهيم وإسماعيل وإسحاق إلهاً واحداً}؛ فلا نشرك به شيئاً ولا نعدل به {ونحن له مسلمون}؛ فجمعوا بين التوحيد والعمل، ومن المعلوم أنهم لم يحضروا يعقوب، لأنهم لم يوجدوا بعد، فإذا لم يحضروا، فقد أخبر الله عنه أنه وصى بنيه بالحنيفية لا باليهودية، ثم قال تعالى:
(133) و از آنجا که یهودیان و نصارا ادعا میکردند بر دین ابراهیم و یعقوب هستند،
خداوند ادعای آنان را منکر شد و فرمود: (
﴿أَمۡ كُنتُمۡ شُهَدَآءَ﴾) آیا شما حاضر بودید (
﴿إِذۡ حَضَرَ يَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ﴾) آنگاه که مقدمات و اسباب مرگ یعقوب فرا رسید؟! او به طور آزمایش، و برای اینکه در زندگی خویش چشمانش به انجام وصیتش توسط ایشان روشن شود،
به فرزندانش گفت: (
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِي﴾) پس از من چه چیزی را میپرستید؟ آنها پاسخی به او دادند که مایۀ چشم روشنی وی گردید؛
و گفتند: (
﴿نَعۡبُدُ إِلَٰهَكَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِكَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا﴾) معبود تو را، و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم، که معبودی یگانه است؛ و چیزی را شریک و همسان او قرار نمیدهیم. (
﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾) و ما فرمانبردار او هستیم. پس آنها توحید و عمل را با هم جمع کردند. و معلوم است که آنها، در هنگام مردن یعقوب، حاضر نبودند، چون در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند، بنابراین آنان حضور نداشتند. و خداوند از یعقوب خبر داده است که او، فرزندانش را به یکتاپرستی سفارش نمود، نه به یهودیت.
#
{134} {تلك أمة قد خلت}؛ أي: مضت {لها ما كسبت ولكم ما كسبتم}؛ أي: كلٌّ له عمله، وكلٌّ سيجازى بما فعله، لا يُؤَاخذ أحد بذنب أحد، ولا ينفع أحداً إلا إيمانه وتقواه، فاشتغالكم بهم وادعاؤكم أنكم على ملتهم والرضا بمجرد القول أمر فارغ لا حقيقة له، بل الواجب عليكم أن تنظروا حالتكم التي أنتم عليها هل تصلح للنجاة أم لا؟
(134) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡ﴾) این جماعت روزگارشان به سرآمد، (
﴿لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡ﴾) آنچه به دست آوردند، متعلق به خودشان است و آنچه شما به دست میآورید، برای شما است؛ یعنی هرکس بر اساس کاری که انجام داده است، مجازات خواهد شد؛ و هیچ کسی، به خاطر گناه کسی دیگر مؤاخذه نمیشود. و جز ایمان و پرهیزگاری، هیچ چیزی به آدمی سود نمیرساند. پس مشغول شدنتان به آنان و این ادعا که بر آیین آنها هستید و اهل سخن بودن، یک کار پوچ و بیارزش است. بلکه باید به حالتی که بر آن قرار دارید، بنگرید که آیا با آن نجات مییابید یا نه؟
{وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (135)}
َقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ،
و اهل کتاب گفتند: « يهودي يا نصراني باشيد تا هدايت يابيد» ،
بگو: « بلکه آيين ابراهيم را انتخاب مي کنم که موحد و يکتاپرست بود و از مشرکان نبود».
#
{135} أي: دعا كل من اليهود والنصارى المسلمين إلى الدخول في دينهم زاعمين أنهم هم المهتدون وغيرهم ضال، [قل] له مجيباً جواباً شافياً {بل}؛ نتبع {ملة إبراهيم حنيفاً}؛ أي: مقبلاً على الله معرضاً عما سواه قائماً بالتوحيد تاركاً للشرك والتنديد، فهذا الذي في اتباعه الهداية وفي الإعراض عن ملته الكفر والغواية.
(135) هریک از یهودیان و نصارا، شما را فرا میخوانند تا وارد دینشان شوید و گمان میبرند که آنها راه یافته و هدایت شدهاند؛ و دیگران گمراه هستند. (
﴿قُلۡ﴾) جوابی قانع کننده و صریح به او بده و بگو: (
﴿بَلۡ﴾) بلکه پیروی میکنیم (
﴿مِلَّةَ إِبۡرَٰهِۧمَ حَنِيفٗا﴾) از آیین ابراهیم که روی به خدا آورده بود؛ از غیر خدا روی برگردانده بود؛ توحید و یکتاپرستی را بر پاداشته بود؛ و شریک و همتا قرار دادن برای خدا را ترک کرده بود. پس پیروی کردن از او، به هدایت میانجامد و رویگردانی از آیین او، کفر و گمراهی است.
{قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136)}
قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ،
بگوييد: « ايمان آورديم به خدا و به آنچه براي ما فرستاده شده و آنچه براي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان يعقوب نازل گشته، و آنچه به موسي و عيسي داده شده، و به آنچه پيامبران از جانب پروردگارشان دريافت کرده اند، و ميان هيچ يک از آنان فرق نمي گذاريم و ما فرمانبردار او هستيم.»
#
{136} هذه الآية الكريمة قد اشتملت على جميع ما يجب الإيمان به. واعلم أن الإيمان الذي هو تصديق القلب التام بهذه الأصول، وإقراره المتضمن لأعمال القلوب والجوارح، وهو ـ بهذا الاعتبار ـ يدخل فيه الإسلام وتدخل فيه الأعمال الصالحة كلها، فهي من الإيمان وأثر من آثاره، فحيث أطلق الإيمان دخل فيه ما ذكر، وكذلك الإسلام إذا أطلق دخل فيه الإيمان، فإذا قرن بينهما كان الإيمان اسماً لما في القلب من الإقرار والتصديق، والإسلام اسماً للأعمال الظاهرة. وكذلك إذا جمع بين الإيمان والأعمال الصالحة.
فقوله تعالى: {قولوا}؛ أي: بألسنتكم متواطئة عليها قلوبكم، وهذا هو القول التام المترتب عليه الثواب والجزاء، فكما أن النطق باللسان بدون اعتقاد القلب نفاق وكفر، فالقول الخالي من العمل عمل القلب عديم التأثير قليل الفائدة، وإن كان العبد يؤجر عليه إذا كان خيراً ومعه أصل الإيمان، لكن فرق بين القول المجرد والمقترن به عمل القلب.
وفي قوله {قولوا}؛ إشارة إلى الإعلان بالعقيدة والصدع بها والدعوة لها، إذ هي أصل الدين وأساسه، وفي قوله {آمنا}؛ ونحوه مما فيه صدور الفعل منسوباً إلى جميع الأمة إشارة إلى أنه يجب على الأمة الاعتصام بحبل الله جميعاً والحث على الائتلاف حتى يكون داعيهم واحداً وعملهم متحداً، وفي ضمنه النهي عن الافتراق. وفيه أن المؤمنين كالجسد الواحد.
وفي قوله: {قولوا آمنا بالله ... } الخ؛ دلالة على جواز إضافة الإنسان إلى نفسه الإيمان على وجه التقييد، بل على وجوب ذلك، بخلاف قوله أنا مؤمن ونحوه فإنه لا يقال إلا مقروناً بالاستثناء بالمشيئة لما فيه من تزكية النفس والشهادة على نفسه بالإيمان، فقوله: {آمنا بالله}؛ أي: بأنه واجب الوجود واحد أحد متصف بكل صفة كمال، منزه عن كل نقص وعيب، مستحق لإفراده بالعبادة كلها وعدم الإشراك به في شيء منها بوجه من الوجوه.
{وما أنزل إلينا}؛ يشمل القرآن والسنة لقوله تعالى: {وأنزل الله عليك الكتاب والحكمة}؛ فيدخل فيه الإيمان بما تضمنه كتاب الله وسنة رسوله من صفات الباري وصفات رسله واليوم الآخر والغيوب الماضية والمستقبلة، والإيمان بما تضمنه ذلك من الأحكام الشرعية الأمرية وأحكام الجزاء وغير ذلك {وما أنزل إلى إبراهيم ... }؛ إلى آخر الآية، فيه الإيمان بجميع الكتب المنزلة على جميع الأنبياء، والإيمان بالأنبياء عموماً وخصوصاً ما نص عليه في الآية لشرفهم ولإتيانهم بالشرائع الكبار، فالواجب في الإيمان بالأنبياء والكتب أن يؤمن بهم على وجه العموم والشمول، ثم ما عرف منهم بالتفصيل وجب الإيمان به مفصلاً.
وقوله: {لا نفرق بين أحد منهم}؛ أي: بل نؤمن بهم كلهم، هذه خاصية المسلمين التي انفردوا بها عن كلِّ من يدعي أنه على دين، فاليهود والنصارى والصابئون وغيرهم وإن زعموا أنهم يؤمنون بما يؤمنون به من الرسل والكتب فإنهم يكفرون بغيره فيفرقون بين الرسل والكتب، بعضها يؤمنون به وبعضها يكفرون به، وينقض تكذيبهم تصديقهم، فإن الرسول الذي زعموا أنهم قد آمنوا به قد صدق سائر الرسل وخصوصاً محمداً - صلى الله عليه وسلم -، فإذا كذبوا محمداً فقد كذبوا رسولهم فيما أخبرهم به فيكون كفراً برسولهم، وفي قوله: {وما أوتي النبيون من ربهم}؛ دلالة على أن عطية الدين هي العطية الحقيقية المتصلة بالسعادة الدنيوية والأخروية، لم يأمرنا أن نؤمن بما أوتي الأنبياء من الملك والمال ونحو ذلك، بل أمرنا أن نؤمن بما أعطوا من الكتب والشرائع، وفيه أن الأنبياء مبلغون عن الله ووسائط بين الله وبين خلقه في تبليغ دينه، ليس لهم من الأمر شيء.
وفي قوله: {من ربهم}؛ إشارة إلى أنه من كمال ربوبيته لعباده أن ينزل عليهم الكتب ويرسل إليهم الرسل، فلا تقتضي ربوبيته تركهم سدى ولا هملاً، وإذا كان ما أوتي النبيون إنما هو من ربهم ففيه الفرق بين الأنبياء وبين من يدعي النبوة، وأنه يحصل الفرق بينهم بمجرد معرفة ما يدعون إليه، فالرسل لا يدعون إلا لخير ولا ينهون إلا عن كل شر، وكل واحد منهم يصدق الآخر ويشهد له بالحق من غير تخالف ولا تناقض لكونه من عند ربهم، {فلو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً}؛ وهذا بخلاف من ادعى النبوة فلا بد أن يتناقضوا في أخبارهم وأوامرهم ونواهيهم كما يعلم ذلك من سبر أحوال الجميع وعرف ما يدعون إليه، فلما بين تعالى جميع ما يؤمن به عموماً وخصوصاً وكان القول لا يغني عن العمل قال: {ونحن له مسلمون}؛ أي: خاضعون لعظمته منقادون لعبادته بباطننا وظاهرنا مخلصون له العبادة، بدليل تقديم المعمول وهو {له}؛ على العامل وهو، {مسلمون}.
فقد اشتملت هذه الآية الكريمة على إيجازها واختصارها على أنواع التوحيد الثلاثة: توحيد الربوبية، وتوحيد الألوهية، وتوحيد الأسماء والصفات.
واشتملت على الإيمان بجميع الرسل وجميع الكتب، وعلى التخصيص الدال على الفضل بعد التعميم، وعلى التصديق بالقلب واللسان والجوارح والإخلاص لله في ذلك، وعلى الفرق بين الرسل الصادقين ومن ادعى النبوة من الكاذبين، وعلى تعليم الباري عباده كيف يقولون، ورحمته وإحسانه عليهم بالنعم الدينية المتصلة بسعادة الدنيا والآخرة. فسبحان من جعل كتابه تبياناً لكل شيء وهدى ورحمة لقوم يؤمنون.
(136) این آیۀ کریمه، در برگیرندۀ تمام چیزهایی است که ایمان آوردن به آن واجب است. و ایمان؛ عبارت است از اینکه از صمیم قلب، این اصول و کلیات را تصدیق نمود، و به آن اقرار کرد. و اعتقاد به این اصول و کلیات، متضمن برخورداری از اعمال قلوب
[از قبیل: خوف، رجا، تعظیم و..] و عمل با اعضا و جوارح است. به این اعتبار، ایمان شامل اسلام و همۀ اعمال صالح میشود. بنابراین همۀ اعمال شایسته، بخشی از ایمان، و اثری از آثار آن هستند. پس هرجا ایمان اطلاق شود، همۀ آنچه بیان شد، در آن داخل است؛ و هرگاه اسلام اطلاق شود، شامل ایمان نیز میباشد؛ و وقتی بین ایمان و اسلام مقارنهای صورت گیرد، ایمان به اقرار و تصدیق قلبی گفته میشود؛ و اسلام به اعمال ظاهری. نیز هرگاه میان ایمان و اعمال شایسته، مقارنهای صورت پذیرد، قضیه به همان منوال است. (
﴿قُولُوٓاْ﴾) با زبانهایتان بگویید؛ و قلب و زبانتان باید مطابق هم باشد، چراکه پاداش و جزا، بر گفتارِ همراه با عمل مترتب میشود. پس همانطور که گفتار بدون اعتقاد قلبی، نفاق و کفر است، سخنِ خالی از عمل نیز تأثیری ندارد و فایدهاش ناچیز است، گرچه بنده به خاطر آن پاداش مییابد، چنانچه سخن خیر باشد و از ایمان نشأت گرفته باشد، اما میان سخن خالی و گفتاری که از قلب سرچشمه گرفته باشد، تفاوت زیادی وجود دارد. و (
﴿قُولُوٓاْ﴾) مبیّن آن است که، عقیده باید آشکارا بیان شود و باید دیگران را به سوی آن دعوت نمود، چون عقیده، اصل دین و پایۀ آن است. و در (
﴿ءَامَنَّا﴾) و موارد مشابه آن، که صادر شدن فعل به تمام امت نسبت داده شده است، به این نکته اشاره شده است که بر همۀ امت واجب است به ریسمان الهی چنگ بزنند و متحد و یکپارچه باشند، و از وحدت رویه و وحدت عمل برخوردار شوند. ضمناً در این آیه از تفرقه و دو دستگی، نهی؛ و اشاره شده است که مؤمنین مانند جسدی واحد هستند. و (
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا﴾)
«بگویید ایمان آوردیم» تا پایان، بر این مطلب دلالت دارد که انسان میتواند، بلکه بر او واجب است که ایمان را به صورت مقید به خودش نسبت دهد. بر خلاف
«أنا مؤمن = من مؤمن هستم» و یا عباراتی مانند؛ زیرا اینگونه عبارتها باید همراه با عبارت
«ؤن شاء الله» گفته شود و مقید به مشیئت الهی گردد و بگوید: «من ـ اگر خدا بخواهد ـ مؤمن هستم”؛زیرا در اینگونه عبارتها که بدون تقیید به مشیئت پروردگار بیان شود، ادعای پاک قرار دادن نفس و تزکیۀ آن وجود دارد. (
﴿ءَامَنَّا بِٱللَّهِ﴾) یعنی ایمان آوردهایم به خداوندِ یکتا و یگانه، که به هر صفت کمالی متصف است و از هر عیب و نقصی پاک و منزه بوده و شایستۀ آن است که همۀ عبادتها تنها برای او انجام گیرد و در هیچ عبادتی به هیچ وجهی برای او شریکی گرفته نشود. (
﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا﴾) شامل قرآن و سنت است؛
زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾ و خداوند کتاب و حکمت
[سنّت] را بر تو نازل فرموده است. پس در آن،
ایمان آوردن به همۀ آنچه کتاب خدا و سنت پیامبرش متضمن آن است از قبیل: صفات خداوند و پیامبران و روز قیامت و امور پنهان گذشته و آینده، واجب است. نیز ایمان به احکامِ دستوری و احکام جزا که در قرآن و سنت وجود دارند، واجب است. (
﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ...﴾) این آیه بیانگر آن است که باید به همۀ کتابهای نازل شده بر پیامبران، ایمان داشت. و ایمان داشتن به همۀ پیامبران به طور عام؛ و ایمان داشتن به پیامبرانی که به صورت ویژه در این آیه از آنها نام برده شده است به خاطر شرافت آنان است، و اینکه شرایع بزرگی را آوردهاند. و باید به همۀ پیامبران و کتابها، به صورت عموم ایمان داشته باشیم؛ و آنچه به طور مشروح از آنها به ما رسیده است، باید به صورت مفصل و مشروح به آن ایمان داشت. (
﴿لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ﴾) میان هیچکدام از آنان فرق و تفاوتی قایل نمیشویم، بلکه به همه ایمان میآوریم. در میان تمام پیروان ادیان آسمانی، این ویژگی، مختص مسلمانان است؛ زیرا یهودیان و نصارا و صابئیها و دیگران – گرچه ادعا میکنند به پیامبران و کتابهایشان ایمان دارند – اما آنها به دیگر پیامبران و کتابها کفر میورزند، و میان پیامبران و کتابها فرق میگذارند؛ به بعضی ایمان میآورند و به بعضی دیگر کفر میورزند و تکذیب آنها، تصدیقشان را نقض میکند؛ زیرا پیامبری که آنها گمان میبرند به او ایمان دارند تمام پیامبران را تصدیق کرده است، به خصوص محمد صلی الله علیه وسلم را. پس اگر محمد را تکذیب کنند، بیگمان پیامبرشان را تکذیب کردهاند. پس این به معنی کفر ورزیدن به پیامبرشان است. (
﴿وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ﴾) بیانگر آن است که نعمت دین، سعادت دنیوی و اخروی را به همراه دارد. خداوند ما را فرمان نداده است تا به ملک و مالی که به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم، بلکه ما را دستور داده تا به کتابها و شریعتهایی که به پیامبران داده شده است، ایمان بیاوریم؛ و این آیه بیانگر آن است که پیامبران، سفیران خدا و واسطههایی بین او و بندگانش هستند که دین را تبلیغ میکنند و اختیاری از خود ندارند. (
﴿مِن رَّبِّهِمۡ﴾) در پرتو این آیه در مییابیم که بهترین جلوۀ ربوبیت خداوند برای بندگانش، این است که بر آنها کتاب نازل نموده و پیامبران را به سوی آنها فرستاده است. پس ربوبیت خداوند مقتضی آن است که بندگانش را بیهوده و بیکار رها نکند. و چون آنچه به پیامبران داده شده است، از جانب پروردگارشان است، پس میان پیامبران و میان کسانی که ادعای پیامبری میکنند، تفاوت زیادی است؛ و به محض شناختن آنچه که مردم را به سوی آن دعوت میکنند، تفاوت آنها مشخص میشود. پس پیامبران جز به سوی خوبی و نیکی دعوت نکرده و جز از بدی و زشتی نهی نمیکنند؛ و همدیگر را تصدیق مینمایند و برای یکدیگر به حق گواهی میدهند، بدون اینکه میان آنان تضاد و اختلافی وجود داشته باشد، چون همه از جانب پروردگارشان آمدهاند.
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾ [النساء: 82] و اگر قرآن از جانب خدا نبود، اختلاف زیادی در آن مییافتند. و این برخلاف کسانی است که ادعای پیامبری میکنند؛ زیرا به ناچار آنها در اخبار و دستورها و نواهی خود، دچار تناقضگویی میشوند، همانطور که این امر از بررسی حالات و محتوای پیام تمامی افرادی که ـ هرچند که گفته و قول، آدمی را از عمل و کردار بینیاز نمیگرداند ـ به دروغ ادعای پیامبری کردهاند، معلوم میشود. پس از اینکه خداوند، همۀ آنچه را که باید به آن ایمان آورد، به طور عام و خاص بیان کرد،
فرمود: (
﴿وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾) و ما در برابر عظمت خداوند، فروتن بوده و در باطن و ظاهر، فرمانبردار او هستیم؛ و عبادت را خالصانه برای او انجام میدهیم. به دلیل اینکه معمول (
﴿لَهُۥ﴾) بر عاملش که (
﴿مُسۡلِمُونَ﴾) است مقدم شده است. و این آیه، با اینکه مختصر و موجز است، اما هر سه قسم از اقسام توحید را در بر گرفـته است؛ توحید ربوبیت، توحید الـوهیت، و توحید اسماء و صفات. و نیز در برگیرندۀ ایمان به همۀ پیامبران و همۀ کتابهای آسمانی است. نیز بعد از آنکه به طور عام از پیامبران سخن به میان آورد، به طور خاص نیز از حضرت ابراهیم و پیامبران دیگر ذکر به میان آورد، که ذکر خاص بعد از عام، بیانگر فضل و بزرگواری آنان میباشد. و در برگیرندهی تصـدیق به قلب و زبان و جـوارح و اخـلاص برای خدا است؛ و نیز فرق میان پیامبران راستین با مدعـیان دروغـین نبوت را بیان میکند. نـیز در این آیه، خداوند متعال بندگانـش را آموخـته است که چه و چـگونه بگـویند. و نیز به رحمت و احسان خـداوند بر بنـدگان، به ویژه به نعمتهای دینی که به سعادت دنیا و آخرت آنان منتـهی میشود، اشـاره شده است. پس پاک است خداوندی که در کتابش، هر چیزی را تبیین نموده و آن را مایۀ هدایت و رحمت قومی گردانده است که ایمان میآورند.
{فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137)}
فَإِنْ آمَنُواْ بِمِثْلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ، پس اگر به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد ايمان آوردند بي گمان هدايت شده اند و اگر روي برتافتند پس همانا آنان در ستيزند و خدا تو را بسنده است و او شنوا و دانا است.
#
{137} أي: فإن آمن أهل الكتاب بمثل ما آمنتم به يا معشر المؤمنين من جميع الرسل، وجميع الكتب، الذين أول من دخل فيهم وأولى خاتمهم وأفضلهم محمد - صلى الله عليه وسلم -، والقرآن، وأسلموا لله وحده ولم يفرقوا بين أحد من الرسل ، {فقد اهتدوا}؛ للصراط المستقيم الموصل لجنات النعيم؛ أي فلا سبيل لهم إلى الهداية إلا بهذا الإيمان، لا كما زعموا بقولهم كونوا هوداً أو نصارى تهتدوا فزعموا أن الهداية خاصة بما كانوا عليه.
والهدى: هو العلم بالحق والعمل به، وضده الضلال عن العلم، والضلال عن العمل بعد العلم وهو الشقاق الذي كانوا عليه لما تولوا وأعرضوا، فالمشاق هو الذي يكون في شقٍّ والله ورسوله في شقٍّ، ويلزم من المشاقة المحادَّة والعداوة البليغة التي من لوازمها بذل ما يقدرون عليه من أذية الرسول، فلهذا وعد الله رسوله أن يكفيه إياهم لأنه {السميع} لجميع الأصوات باختلاف اللغات على تفنن الحاجات. {العليم} بما بين أيديهم وما خلفهم بالغيب والشهادة بالظواهر والبواطن، فإذا كان كذلك كفاك الله شرهم، وقد أنجز الله لرسوله وعده، وسلطه عليهم حتى قتل بعضهم، وسبى بعضهم، وأجلى بعضهم، وشردهم كل مشرد، ففيه معجزة من معجزات القرآن وهو الإخبار بالشيء قبل وقوعه فوقع طبق ما أخبر.
(137) اگر اهل کتاب مانند شما مؤمنان، به تمام پیامبران، که برتر از همۀ آنان، محمد صلی الله علیه وسلم است؛ و به تمام کتابهای آسمانی، که برتر از همۀ آنها، قرآن است، ایمان آوردند و فرمانبردار خداوند یکتا شدند؛ و میان هیچ یک از پیامبران فرق نگذاشتند، (
﴿فَقَدِ ٱهۡتَدَواْ﴾) به راستی آنگاه به راه راست که انسان را به بهشت میرساند، هدایت شدهاند. پس آنها راهی برای هدایت ندارند، جزاینکه چنین ایمانی داشته باشند،
نه آن گونه که گمان برده و گفتند: ﴿كُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْ﴾ یهودی یا نصرانی باشید، تا هدایت شوید. آنها گمان بردند که هدایت، تنها در سایۀ چیزی حاصل میشود که آنها بر آن هستند، در حالی که هدایت؛ عبارت است از شناخت حق و عمل کردن به آن؛ و ضد آن که گمراهی است؛ عبارت است از جهل و عمل نکردن به اقتضای شناخت و علمی که حاصل شده است. و این همان ستیزی است که آنها در آن بودند، بعد از اینکه روی برتافتند.
«مُشاق» کسی است که با خدا و یا پیامبرش جبههگیری کند. شقاق، مستلزم عداوت و دشمنی شدید است؛ و آنان چنین بودند؛ زیرا در راستای اذیت و آزار پیامبر صلی الله علیه وسلم از هیچ چیزی دریغ نکردند. بنابراین خداوند به پیامبرش وعده داد که او را بسنده است؛ و از وی حمایت خواهد کرد؛ زیرا خداوند همۀ صداها، با انواع و اقسام زبانها و انواع نیازها و حاجات را میشنود؛ و پنهان و آشکار و ظاهر و باطن را میداند. پس وقتی خداوند چنین است، تو را از شر آنها محافظت خواهد کرد. و خداوند وعدهای را که به پیامبرش داده بود، محقق نمود و او را بر آنها مسلط کرد، به گونهای که پیامبر بعضی از آنها را کشت و بعضی را اسیر کرد و بعضی را از سرزمینشان آواره نموده؛ و این معجزهای از معجزات قرآن است که از چیزی قبل از وقوع آن، خبر میدهد و دقیقا همانگونه که از آن خبر داده است، محقق شد.
{صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (138)}
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدون ، رنگ خدايي، و چه کسي از خدا زيباتر بيارايد؟ و ما پرستندگان او هستيم.
#
{138} أي: الزموا صبغة الله وهو دينه، وقوموا به قياماً تامًّا بجميع أعماله الظاهرة والباطنة وجميع عقائده في جميع الأوقات حتى يكون لكم صبغة وصفة من صفاتكم، فإذا كان صفة من صفاتكم أوجب ذلك لكم الانقياد لأوامره طوعاً واختياراً ومحبة، وصار الدين طبيعة لكم بمنزلة الصبغ التام للثوب الذي صار له صفة، فحصلت لكم السعادة الدنيوية والأخروية لحثِّ الدين على مكارم الأخلاق ومحاسن الأعمال ومعالي الأمور.
فلهذا قال على سبيل التعجب المتقرر للعقول الزكية؛ {ومن أحسن من الله صبغة}؛ أي: لا أحسن صبغة من صبغته ، وإذا أردت أن تعرف نموذجاً يبين لك الفرق بين صبغة الله وبين غيرها من الصبغ فقس الشيء بضده، فكيف ترى في عبد آمن بربه إيماناً صحيحاً أثر معه خضوع القلب وانقياد الجوارح، فلم يزل يتحلى بكل وصف حسن وفعل جميل وخلق كامل ونعت جليل، ويتخلى من كل وصف قبيح ورذيلة وعيب فَوَصْفُهُ الصدق في قوله وفعله والصبر والحلم والعفة والشجاعة والإحسان القولي والفعلي ومحبة الله وخشيته وخوفه ورجاؤه، فحاله الإخلاص للمعبود والإحسان لعبيده، فقسه بعبد كفر بربه وشرد عنه وأقبل على غيره من المخلوقين فاتصف بالصفات القبيحة من الكفر والشرك والكذب والخيانة والمكر والخداع وعدم العفة والإساءة إلى الخلق في أقواله وأفعاله فلا إخلاص للمعبود ولا إحسان إلى عبيده؛ فإنه يظهر لك الفرق العظيم بينهما، ويتبين لك أنه لا أحسن [صبغة] من صبغة الله، وفي ضمنه أنه لا أقبح صبغة ممن انصبغ بغير دينه.
وفي قوله: {ونحن له عابدون}؛ بيان لهذه الصبغة وهي القيام بهذين الأصلين الإخلاص والمتابعة؛ لأن العبادة: اسم جامع لكل ما يحبه الله ويرضاه من الأعمال والأقوال الظاهرة والباطنة، ولا تكون كذلك حتى يشرعها الله على لسان رسوله. والإخلاص أن يقصد العبد وجه الله وحده في تلك الأعمال، فتقديم المعمول يؤذن بالحصر، وقال: {ونحن له عابدون}؛ فوصفهم باسم الفاعل الدال على الثبوت والاستقرار؛ ليدلَّ على اتصافهم بذلك [وكونه صار صبغةً لهم ملازماً].
(138) رنگ خدایی را بگیرید و آن دین خدا است؛ و در ظاهر و باطن کاملا آن را برپا دارید؛ و با اعتقاد کامل و در همۀ اوقات به آن پایبند باشید، تا تبدیل به رنگ شما شده و صفتی از صفات شما گردد. پس هر گاه دین در زندگی روزانۀ شما سریان پیدا کرد، با رضایت و اختیار و محبت از دستورات آن پیروی میکنید؛ و دین تبدیل به طبیعت و خوی شما میگردد و از شما جدا نمیشود، آنچنانکه رنگ پارچه یکی از صفات آن است و از آن جدا نمیشود، آنگاه سعادت دنیوی و اخروی را بهدست میآورید؛ زیرا دین، انسان را به متصف شدن به اخلاق نیک و انجام دادن کارهای خوب و عالی، تشویق میکند. بنابراین -به منظور به تعجب واداشتن عقلهای پاکیزه-
فرمود: (
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗ﴾) و هیچ رنگی، زیباتر از رنگ خدا نیست. و اگر میخواهی فرق بین رنگ خدا و دیگر رنگها را بدانی، هر چیزی را با ضد آن مقایسه کن. پس چه فکر میکنی در مورد بندهای که، به طور درست به پروردگارش ایمان آورده و فروتنی قلب و فرمانبرداری جوارح داشته و به تمامی صفات نیکو و اخلاق کامل خود را آراسته است و هر صفت زشت و اخلاق پستی را از خود میزداید؟! پس او که این گونه است، در گفتار و کردارش، صادق و شکیبا و بردبار و پاکدامن و شجاع است؛ و در سخن و عمل، نیکوکار است، از خدا میترسد و به وی امیدوار است و او را از سر اخلاص عبادت میکند و با بندگانش نیکوکار میباشد. چنین کسی را با بندهای مقایسه کن که به پروردگارش کفر ورزیده و از او گریخته و به کسی دیگر از مخلوقات وی روی آورده است و به کفر و شرک و دروغ و خیانت و فریب و مکر و ارتکاب اعمال منافی عفت و بدرفتاری با مردم در سخن و کردار متصف است، پس نه برای خدا مخلص است و نه نسبت به بندگانش احسان مینماید. اینجاست که فرق بزرگ این دو، برایت روشن میگردد و در مییابی که هیچ رنگی بهتر و زیباتر از رنگ خدا نیست و هیچ رنگی زشتتر از رنگ کسی نیست که خود را به غیر از رنگ خدا آراسته است. (
﴿وَنَحۡنُ لَهُۥعَٰبِدُونَ﴾) این بخش از آیه، بیانگر رنگ خدا است؛ و آن، انجام این دو اصل است؛
اول: اخلاص،
دوم: پیروی کردن؛ زیرا عبادت؛ عبارت از اقوال و افعال ظاهری و باطنی است که خداوند آن را دوست دارد، و آن را میپسندد، و هیچ چیزی مورد رضایت خدا قرار نمیگیرد، مگر اینکه آن را بر زبان پیامبرش مشروع کرده باشد. و اخلاص؛ یعنی اینکه قصد بنده از انجام این اعمال، فقط رضای خدا باشد. و مقدم کردن معمول (
﴿لَهُۥ﴾) بر عامل که (
﴿عَٰبِدُونَ﴾) است، مفید حصر میباشد. (
﴿وَنَحۡنُ لَهُۥعَٰبِدُونَ﴾) و آنان را با اسم فاعل
[عابدون] متصف ساخت، که بر ثبوت و پایداری دلالت مینماید، و بیانگر آن است که عبادت صفت آنهاست و آنها همواره بر آن، ثابت قدم و استوارند.
{قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)}
قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِي اللّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُون ،
بگو: « آيا درباره خدا با ما به مجادله مي پردازيد حال آنکه او پروردگار ما و پروردگار شما بوده و کردار ما از آن ما است و کردار شما از آن شما است؟ و ما براي او اخلاص مي ورزيم؟!»
#
{139} المحاجة: هي المجادلة بين اثنين فأكثر تتعلق في المسائل الخلافية حتى يكون كل من الخصمين يريد نصرة قوله وإبطال قول خصمه، فكل واحد منهما يجتهد في إقامة الحجة على ذلك، والمطلوب منها أن تكون بالتي هي أحسن بأقرب طريق يرد الضال إلى الحق، ويقيم الحجة على المعاند، ويوضح الحق، ويبين الباطل، فإن خرجت عن هذه الأمور كانت مماراة ومخاصمة لا خير فيها، وأحدثت من الشرِّ ما أحدثت، فكان أهل الكتاب يزعمون أنهم أولى بالله من المسلمين، وهذا مجرد دعوى تفتقر إلى برهان ودليل، فإذا كان رب الجميع واحداً ليس ربًّا لكم دوننا، وكلٌّ منا ومنكم له عمله، فاستوينا نحن وأنتم بذلك، فهذا لا يوجب أن يكون أحد الفريقين أولى بالله من غيره؛ لأن التفريق مع الاشتراك في الشيء من غير فرق مؤثر دعوى باطلة، وتفريق بين متماثلين ومكابرة ظاهرة، وإنما يحصل التفضيل بإخلاص الأعمال الصالحة لله وحده، وهذه الحالة وصف المؤمنين وحدهم فتعين أنهم أولى بالله من غيرهم لأن الإخلاص هو الطريق إلى الخلاص.
فهذا هو الفرق بين أولياء الرحمن وأولياء الشيطان بالأوصاف الحقيقية التي يسلمها أهل العقول ولا ينازع فيها إلا كل مكابر جهول، ففي هذه الآية إرشاد لطيف لطريق المحاجة، وأن الأمور مبنية على الجمع بين المتماثلين، والفرق بين المختلفين.
(139) «محاجه» به معنی مجادله بین دو یا چند نفر است. و مجادله بر سر مسائل اختلافی صورت میگیرد، طوری که هر یک از دو طرف میخواهد سخن خودش را تأیید و تقویت نماید و سخن مقابلش را باطل کند؛ پس هر یک در ارائه و اقامۀ دلیل کوشش میکند. و مجادله باید به بهترین شیوه انجام شود و از نزدیکترین راه که بتوان گمراه را به حق باز گرداند و حجت را بر وی اقامه کرد و حق را روشن و باطل را بیان داشت، وارد شد. پس اگر مجادله از این حدود بیرون رفت، آنگاه تبدیل به خصومت خواهد شد، که خیری در آن نیست؛ و فتنه و شری فراوان از آن ناشی خواهد شد. پس اهل کتاب ادعا میکردند که آنها، پیش خداوند از مسلمین بهتر و به او نزدیکترند؛ و این فقط یک ادعا است که برای اثبات آن باید دلیل و برهان ارائه کرد. پس وقتی پروردگار همه یکی است؛ و او، تنها پروردگار شما نیست، بلکه پروردگار ما هم هست و هر یک از ما عمل خودش را انجام میدهد، ما و شما در این قضیه، یکسان هستیم و این باعث نمیشود که یکی از دو گروه، از دیگری، به خدا نزدیکتر باشد؛ زیرا تفاوت قایل شدن در امری که هردو گروه در آن اشتراک دارند ـ بدون اینکه تفاوت چندان مؤثر و محسوسی در میان باشد ـ ادعایی باطل است، و تفاوت قایل شدن میان دو امر که کاملا مشابه است، یک نوع خودبزرگبینی آشکار به حساب میآید. بلکه برتری، با اخلاص برای خدا و انجام اعمال صالح، حاصل میشود و آن فقط صفت مؤمنان است. پس مشخص شد که مؤمنان از دیگران به خدا نزدیکترند؛ زیرا اخلاص، راه رهایی و نجات است. و فرق اولیاء خدا و اولیاء شیطان به صفتهای حقیقی است که دوستان خدا از آن برخوردارند و اهل خرد و اندیشه آن را مشاهده کرده و جز انسانی که خودبزرگبین و نادان است، در آن اختلاف و نزاع نمیکنند. پس در این آیه، بسیار زیبا به روش مجادله اشاره شده است و اینکه باید میان دو چیز همسان، تلفیق و تقریب به وجود آورد، و بین دو امر مختلف، فرق گذاشت.
{أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140)}
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَـقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَادَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، آيا مي گوييد که ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سباط
( نوادگان يعقوب) يهودي و يا نصارا بوده اند؟
بگو: « شما داناتريد يا خدا؟، و کيست ستمگرتر از کسي که شهادتي را که از جانب خدا نزد او است کتمان کند؟»، و خداوند از آنچه مي کنيد غافل نيست.
#
{140} وهذه دعوى أخرى منهم ومحاجة في رسل الله زعموا أنهم أولى بهؤلاء الرسل المذكورين من المسلمين؛ فردَّ الله عليهم بقوله: {أأنتم أعلم أم الله}؛ فالله يقول: {ما كان إبراهيم يهودياً ولا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً وما كان من المشركين}؛ وهم يقولون بل كان يهودياً أو نصرانياً، فإما أن يكونوا هم الصادقين العالمين أو يكون الله تعالى هو الصادق العالم بذلك، فأحد الأمرين متعين لا محالة، وصورة الجواب مبهم وهو في غاية الوضوح والبيان، حتى أنه من وضوحه لم يحتج أن يقول بل الله أعلم وهو أصدق، ونحو ذلك لانجلائه لكل أحد، كما إذا قيل الليل أنور أم النهار؟ والنار أحر أم الماء؟ والشرك أحسن أم التوحيد؟ ونحو ذلك، وهذا يعرفه كل من له أدنى عقل حتى أنهم بأنفسهم يعرفون ذلك ويعرفون أن إبراهيم وغيره من الأنبياء لم يكونوا هوداً ولا نصارى، فكتموا هذا العلم وهذه الشهادة، فلهذا كان ظلمهم أعظم الظلم، ولهذا قال تعالى: {ومن أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله}؛ فهي شهادة عندهم مودعة من الله لا من الخلق فيقتضي الاهتمام بإقامتها، فكتموها وأظهروا ضدها، جمعوا بين كتم الحق وعدم النطق به وإظهار الباطل والدعوة إليه، أليس هذا أعظم الظلم؟ بلى والله وسيعاقبهم عليه أشد العقوبة، فلهذا قال: {وما الله بغافل عما تعملون}؛ بل قد أحصى أعمالهم وعدها وادَّخر لهم جزاءها، فبئس الجزاءُ جزاؤهم، وبئست النار مثوى للظالمين.
وهذه طريقة القرآن في ذكر العلم والقدرة عقب الآيات المتضمنة للأعمال التي يجازى عليها، فيفيد ذلك الوعد والوعيد والترغيب والترهيب، ويفيد أيضاً ذكر الأسماء الحسنى بعد الأحكام أن الأمر الديني والجزائي أثرٌ من آثارها وموجب من موجباتها وهي مقتضية له. ثم قال تعالى:
(140) این یکی دیگر از ادعاهای آنها و مجادلۀ آنان در مورد پیامبران خدا است. یهودیان ادعا میکردند که ایشان به پیامبران مذکور، از مسلمین نزدیکترند،
خداوند ادعای آنهارا رد کرد و فرمود: (
﴿ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾) آیا شما داناترید یا خدا؟
پس خداوند میفرماید: ﴿مَاكَانَ إِبۡرَٰهِيمُ يَهُودِيّٗا وَلَا نَصۡرَانِيّٗا وَلَٰكِن كَانَ حَنِيفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾ [آل عمران: 67] «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه او بر حق و تسلیم فرمان خدا بود و از مشرکان نبود».
اما آنها میگویند: بلکه او یهودی یا نصرانی بوده است. پس یا آنها راستگو و دانا هستند یا خداوند؛ و به ناچار یکی از این دو چیز درست است. اما پاسخ (
﴿قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُ﴾) مبهم است، در حالی که قضیه در نهایت روشنی و وضوح قرار دارد،
بهگونهای که نیاز نبود خداوند بگوید: «بلکه خداوند داناتر و راستگوتر است»، چون این پاسخ برای هرکسی روشن است.
مانند اینکه گفته شود: شب روشنتر است یا روز؟ آتش داغتر است یا آب؟ و شرک بهتر است یا توحید؟ و امثال آن. و این را هرکس که بهرهای اندک از عقل و خرد داشته باشد، در می-کند و میداند، حتی آنها خودشان میدانند که ابراهیم و دیگر پیامبران، یهودی و نصرانی نبودهاند، اما آنها این دانش و این گواهی دادن را پنهان کردند. بنابراین ستم آنها، بزرگترین ستم و ظلم است.
به همین جهت خداوند متعال فرموده است: (
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾) و چه کسی ستمکارتر از کسی است، که شهادتی از خدا نزد خود داشته باشد و آن را کتمان نماید؟ و این شهادتی است که از سوی خدا به آنها سپرده شده است، نه از جانب مردم، پس لازم است به این امر اهتمام داده شود، اما آنها آن را کتمان کردند و خلاف آن را اظهار نمودند، حق را کتمان کرده و باطل را ترویج نمودند و مردم را به سوی آن دعوت کردند. آیا این بزرگترین ستم نیست؟ آری! خداوند در آینده به شدیدترین وجه آنها را سزا میدهد.
به همین جهت فرمود: (
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) خداوند از آنچه میکنند، بی خبر نیست، بلکه خداوند کارهایشان را برشمرده و در آینده سزایشان را خواهد داد. پس سزای آنها، بد سزایی است و آتش جهنم، بد جایگاهی برای ستمگران است. در قرآن، همیشه به دنبال آیاتی که متضمن اعمالی هستند که
[آدمی] بر آنها سزا داده میشود، آیاتی ذکر میگردند که بیانگر علم و قدرت خداوند میباشند. پس این دسته از آیات ـ که متضمن برخی از صفات و نامهای نیکوی خدا هستند ـ هم مفید وعد و وعید و ترغیب و ترهیب بوده، و هم بیانگر آنند که اوامر دینی و جزائی، بخشی از آثار نامهای نیکوی خدا میباشند و این نامها چنین اوامری را اقتضا مینمایند.
{تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (141)}.
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُون ، قومي بودند که روزگار را سپري کردند و براي آنان است آنچه که انجام داده اند، و براي شما است آنچه که کرده ايد و درباره آنچه آنها مي کرده اند باز خواست نمي شويد.
#
{141} تقدم تفسيرها وكررها لقطع التعلق بالمخلوقين، وإن المعول عليه ما اتصف به الإنسان لا عمل أسلافه وآبائه، فالنفع الحقيقي بالأعمال لا بالانتساب المجرد للرجال.
(141) تفسیر این آیه گذشت. خداوند آن را تکرار نموده است، تا وابستگی آدمی به مخلوقات قطع شود. و باید دانست که مهم، عملی است که انسان انجام میدهد، نه عمل گذشتگان و پدران، پس فایدۀ حقیقی به اعمال است، نه به انتساب مجرد به مردان.
{سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا}
سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ يَهْدِي مَن يَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ،
مردمان بي خرد مي گويند:« چه چيز ايشان را از قبله اشان که بر آن بودند برگرداند؟»،
بگو: « مشرق و مغرب براي خدا است، هرکسي را که بخواهد به راه راست هدايت مي نمايد.»
#
{142} قد اشتملت الآية الأولى على معجزة وتسلية وتطمين قلوب المؤمنين واعتراض، وجوابه من ثلاثة أوجه وصفة المعترض وصفة المُسلِّم لحكم الله دينه، فأخبر تعالى أنه سيعترض السفهاء من الناس وهم الذين لا يعرفون مصالح أنفسهم بل يضيعونها ويبيعونها بأبخس ثمن وهم اليهود والنصارى ومن أشبههم من المعترضين على أحكام الله وشرائعه، وذلك أن المسلمين كانوا مأمورين باستقبال بيت المقدس مدة مقامهم بمكة ثم بعد الهجرة إلى المدينة نحو سنة ونصف لما لله [تعالى] في ذلك من الحكم التي سيشير إلى بعضها، وكانت حكمته تقتضي أمرهم باستقبال الكعبة فأخبرهم أنه لا بد أن يقول السفهاء من الناس: {ما ولاَّهم عن قبلتهم التي كانوا عليها}؛ وهي استقبال بيت المقدس أيْ: أيُّ شيء صرفهم عنه؟ وفي ذلك الاعتراض على حكم الله وشرعه وفضله وإحسانه، فسَّلاهم وأخبر بوقوعه وأنه إنما يقع ممن اتصف بالسفه قليل العقل والحلم والديانة، فلا تبالوا بهم إذ قد عُلِم مصدر هذا الكلام، فالعاقل لا يبالي باعتراض السفيه ولا يلقي له ذهنه.
ودلت الآية على أنه لا يعترض على أحكام الله إلا سفيه جاهل معاند، وأما الرشيد المؤمن العاقل فيتلقى أحكام ربه بالقبول والانقياد والتسليم كما قال تعالى: {وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم}؛ {فلا وربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم}؛ الآية {إنما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا}؛ وقد كان في قوله السفهاء ما يغني عن رد قولهم وعدم المبالاة به، ولكنه تعالى مع هذا لم يترك هذه الشبهة حتى أزالها وكشفها مما سيعرض لبعض القلوب من الاعتراض فقال تعالى: {قل}؛ لهم مجيباً: {لله المشرق والمغرب يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم}؛ أي: فإذا كان المشرق والمغرب ملكاً لله ليس جهة من الجهات خارجة من ملكه ومع هذا يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم ومنه هدايتكم إلى هذه القبلة التي هي ملة أبيكم إبراهيم فلأي شيء يعترض المعترض بتوليتكم قبلة داخلة تحت ملك الله؟ لم تستقبلوا جهة ليست ملكاً له فهذا يوجب التسليم لأمره بمجرد ذلك، فكيف وهو من فضل الله عليكم وهدايته وإحسانه أن هداكم لذلك، فالمعترض عليكم معترض على فضل الله حسداً لكم وبغياً.
ولما كان قوله: {يهدي من يشاء إلى صراط مستقيم}؛ مطلقاً والمطلق يُحمَل على المقيد فإن الهداية والضلال لهما أسباب أوجبتها حكمة الله وعدله وقد أخبر في غير موضع من كتابه بأسباب الهداية التي إذا أتى بها العبد حصل له الهدى كما قال تعالى: {يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام}؛ ذكر في هذه الآية السبب الموجب لهداية هذه الأمة مطلقاً بجميع أنواع الهداية ومنَّة الله عليها فقال:
(142) آیۀ اول مشتمل بر معجزه، دلجویی، ایجاد اطمینان خاطر برای مؤمنان، اعتراض و پاسخ آن از سه وجه، ذکر ویژگیهای معترض و نیز ذکر صفات کسی است که فرمانبردار حکم خدا است. پس خداوند خبر داد که به زودی مردمان بیخرد نسبت به این عمل شما
[رویگردانی از بیتالمقدس] اعتراض خواهند کرد؛ و آنها کسانی هستند که منافع خود را تشخیص نداده، آن را ضایع کرده و به کمترین بها میفروشند.
آنها عبارتند از: یهودیان و نصرانیان و دیگر اعتراضکنندگان بر احکام و شریعت و قوانین خدا. وقتی مسلمانان در مکه مقیم بودند، فرمان یافته بودند به هنگام نماز، رو به بیتالمقدس نمایند. یک سال و نیم پس از هجرت به مدینه و به خاطر حکمتهایی که خداوند به بعضی از آنها اشاره مینماید، به آنان دستور داد که رو به کعبه نمایند. پس به آنها خبر داد که،
حتماً مردمان بیخرد میگویند: (
﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِي كَانُواْ عَلَيۡهَا﴾) چه چیزی آنها را از قبلهای که بر آن بودند، برگرداند؟ یعنی چه چیزی آنها را از روی کردن به بیت المقدس منصرف کرد؟ و این، اعتراض به حکم خدا و شریعت و فضل و احسان او است. بنابراین خداوند از مسلمانان دلجویی به عمل آورد و به آنها خبر داد که چنین اعتراضی، از جانب کسانی صورت پذیرفته است که بیخرد و بیدین هستند، پس شما به آنها توجه نکنید؛ زیرا فرد عاقل نباید به اعتراض انسان بیخرد و سفیه، توجه نماید و ذهن خود را بدان مشغول کند. و آیه بیانگر آن است که جز فرد بیخرد و جاهل و کینهتوز، بر احکام خدا اعتراض نمیکند؛ اما فرد فهمیده و مؤمن و عاقل احکام را پذیرفته و از آن اطاعت میکند.
همانطور که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾ [الأحزاب: 36] «وقتی خدا و پیامبرش به چیزی فرمان دادند، برای هیچ مرد و زن مؤمنی شایسته نیست که از خود، اعتراض و اختیاری داشته باشند»؛
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ...﴾ [النساء: 65] «سوگند به پروردگارت آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه تو را در اختلافی که میان آنها بروز کرده است، حَکَم قرار دهند»؛
﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا﴾ [النور: 51] «و سخن مؤمنان وقتی که به سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنها داوری کند- فقط این است که بگویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم.»» و خداوند آنها را بیخرد نامید: (
﴿ٱلسُّفَهَآءُ﴾) که برای رد سخنشان و توجه نکردن به آن، همین مقدار کافی است. با این وجود، خداوند متعال به شبهۀ مذکور اشاره میکند،
سپس به آن پاسخ داده و آن را دفع کرده و میفرماید: (
﴿قُل﴾) در جواب آنها بگو: (
﴿لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾) مشرق و مغرب ملک خدا است، پس هیچ جهتی از جهتها، خارج از گسترۀ فرمانروایی او نیست و خداوند کسی را که بخواهد، به راه راست هدایت میکند. از جمله خداوند شما را به سوی این قبله هدایت کرد، که از آیین پدرتان ابراهیم است، پس چرا به رو کردن شما به قبلهای که در حیطۀ فرمانروایی خدا است، اعتراض کنند؟! شما که به جهتی رو نکردهاید که از گسترۀ فرمانروایی خدا بیرون باشد؟ پس به محض فهمیدن این مطلب، باید تسلیم فرمان خدا شد؛ چرا که خداوند متعال از سرِ فضل و هدایت و احسان خویش، شما را بدان هدایت کرده است و هرکس نسبت به فضلی که خداوند به شما داده است اعتراض کند، از روی کینه و حسد و ستم اعتراض مینماید. و از آنجا که (
﴿يَهۡدِي مَن يَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾) مطلق است؛ و مطلق بر مقید حمل میشود، هدایت و گمراهی اسبابی دارد که حکمت و عدل الهی آن را ایجاب مینماید. خداوند در چندین جا از کتابش،
اسباب هدایت را بیان کرده است: ﴿يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ﴾ [المائده: 16] «خداوند به وسیلۀ آن [کتاب] کسی را که راه خشنودی او را در پیش گیرد، به راههای سلامتی هدایت مینماید».
(143) خداوند در این آیه، علتی را که موجب هدایت امت به تمامی انواع هدایت میشود، بطور مطلق ذکر کرده است. همچنین بیان نموده که بر این امت منت گذاشته است این آیه، یکی از آیاتی است که خداوند در آن بر بندگان خود منت میگذارد. به همین سبب فرمود: (﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾) و همچنین شما را امتی برگزیده و میانهرو قرار دادهایم. پس آنهایی که از حد اعتدال و میانهروی خارج شوند، خود را به هلاکت میاندازند. خداوند این امت را، در همۀ امور دین، میانه و معتدل قرار داده است. موضع امت اسلامی در قبال پیامبران، یک موضع معتدل و میانه است؛ نه مانند نصاری در اظهار محبت نسبت به پیامبران، زیادهروی و مبالغه کردهاند؛ و نه مانند یهود بر پیامبران ستم روا داشتهاند. اما این امت، در مورد پیامبران میانهرو است؛ زیرا به همۀ پیامبران به صورت شایسته ایمان آورده است. و در التزام به شریعت نیز میانه و معتدل است. پس نه سختگیری یهود در آن دیده میشود و نه تساهل نصارا. و در باب پاکیزگی و خوراکیها نیز این امت، میانهرو و معتدل است، پس نه مانند یهودیان است، که نمازشان جز در عبادتگاههایشان درست نباشد، و آب، آنها را از آلودگیها پاک نمیکند و خداوند چیزهای پاکیزه را به خاطر عقوبت و سزایشان بر آنها حرام کرده است؛ و نه مانند نصاری است، که هیچ چیزی را نجس و حرام ندانسته و هر چیزی را مباح میدانند. اما پاکی مسلمین کاملترین طهارت و پاکیزگی است. خداوند خوردنیها و نوشیدنیهای پاکیزه و لباسها و زنهای پاکیزه را برای آنان حلال نموده؛ و خوردنیها و نوشیدنیهای آلوده را بر آنها حرام گردانیده است. پس دین این امت، کاملترین دین است. و خداوند بزرگترین اخلاق و برترین اعمال را به این امت داده و به آنها مبلغی از علم و بردباری و عدل و نیکوکاری بخشیده، که به دیگر امتها نداده است. بنابراین آنها امت وسط و معتدل و کامل هستند، (﴿شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾) تا به سبب انصاف و حکم منصفانۀ خود، بر مردم گواه باشند و بر سایر ادیان حکم کنند و کسی بر آنها حکم ننماید. پس این امت هرآنچه را بپذیرد، پذیرفتنی است و هر چیزی را که نپذیرد، مردود است. اگر گفته شود، چگونه داوری این امت بر دیگران پذیرفته میشود، در صورتی که سخن هر یک از طرفهای مخالف علیه دیگری پذیرفته نمیشود؟ در جواب باید گفت: این وجود «تهمت» است که مانع پذیرش قول یکی از طرفین علیه طرف مخالف میشود؛ پس چون تهمت منتفی شود و عدالت کامل حاصل شود، آنگونه که حالت این امت چنین است، دیگر ایرادی وارد نمیشود؛ زیرا منظور، داوری کردن به انصاف و حق است، که شرط آن، علم و عدالت است؛ و این دو شرط در میان این امت وجود دارد، پس سخن آنان پذیرفته میشود. و اگر کسی در برتری و فضیلت این امت شک کند و در پی دلیلی باشد که این موضوع را تأیید نماید [و این امت را تزکیه کند]، آن دلیل، کاملترین مخلوق؛ یعنی پیامبر این امت صلی الله علیه وسلم است؛ به همین خاطر خداوند متعال فرموده است: (﴿وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾) و از جمله گواهی دادن این امت بر دیگران، از این قرار است: روز قیامت، خداوند در خصوص ابلاغ دستوراتش، از پیامبران و نیز از امتهایی که پیامبران را تکذیب کردند، سؤال میکند، آن امتها منکر ابلاغ دستورات خدا توسط پیامبران میشوند، در نتیجه آن پیامبران، این امت را گواه میگیرند و سخن این امت را پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم تأیید میکند. این آیه بیانگر آن است که اجماع این امت، حجت قطعی است و آنها از اشتباه در اماناند؛ چون خداوند فرموده است: (﴿وَسَطٗا﴾) پس اگر فرض شود که این امت بر امر نادرست اتفاق نظر و اجماع کنند، میانه و معتدل نخواهند بود، مگر در برخی از کارها. همچنین خداوند متعال فرموده است: (﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾) و این آیه بیانگر آن است که آنان هرگاه بر حکمی شهادت دهند [و بگویند:] خداوند آن را حلال گردانده، یا حرام کرده و یا آن را واجب نموده است، در این شهادت و گواهی خود معصوم هستند و از خطا و اشتباه در اماناند. همچنین از این آیه استنباط میشود که برای صدور حکم، بایستی از عدالت و شهادت و فتوا و دیگر شروط لازم برخوردار بود.
{وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِنْ كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ (143)}.
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللّهُ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ، و اين گونه شما را امتي ميانه و معتدل گردانيديم تا گواهان ِ بر مردم باشيد و پيامبر نيز بر شما گواه باشد. و ما قبله اي را که بر آن بودي قبله قرار نداديم مگر براي اينکه بدانيم چه کسي از پيام بر پيروي مي کند و چه کسي به عقب بر مي گردد ، وگرچه آن بسي دشوار است مگر بر کساني که خداوند آنان را هدايت نموده، و خ داوند ايمانتان را ضايع نمي گرداند، همانا خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.
#
{143} يقول تعالى: {وما جعلنا القبلة التي كنت عليها}؛ وهي: استقبال بيت المقدس أولاً، {إلا لنعلم}؛ أي: علماً يتعلق به الثواب والعقاب، وإلا فهو تعالى عالم بكل الأمور قبل وجودها، ولكن هذا العلم لا يعلق عليه ثواباً ولا عقاباً لتمام عدله وإقامة الحجة على عباده، بل إذا وجدت أعمالهم ترتب عليها الثواب والعقاب، أي شرعنا تلك القبلة لنعلم ونمتحن {من يتبع الرسول}؛ ويؤمن به فيتبعه على كل حال لأنه عبد مأمور مدبر، ولأنه قد أخبرت الكتب المتقدمة أنه يستقبل الكعبة فالمنصف الذي مقصوده الحق مما يزيده ذلك إيماناً وطاعة للرسول، وأما من انقلب على عقبيه وأعرض عن الحق واتبع هواه فإنه يزداد كفراً إلى كفره وحيرة إلى حيرته ويدلي بالحجة الباطلة المبنية على شبهة لا حقيقة لها {وإن كانت}؛ أي: صرفك عنها {لكبيرة}؛ أي: شاقة {إلا على الذين هدى الله}؛ فعرفوا بذلك نعمة الله عليهم وشكروا وأقروا له بالإحسان حيث وجههم إلى هذا البيت العظيم الذي فضله على سائر بقاع الأرض وجعل قصده ركناً من أركان الإسلام وهادماً للذنوب والآثام، فلهذا خفَّ عليهم ذلك وشقَّ على من سواهم.
ثم قال تعالى: {وما كان الله ليضيع إيمانكم}؛ أي: ما ينبغي له ولا يليق به تعالى بل هي من الممتنعات عليه، فأخبر أنه ممتنع عليه ومستحيل أن يضيع إيمانكم، وفي هذا بشارة عظيمة لمن منَّ الله عليهم بالإسلام والإيمان بأن الله سيحفظ عليهم إيمانهم فلا يضيعه، وحفظه نوعان: حفظ عن الضياع والبطلان بعصمته لهم عن كل مفسد ومزيل له ومنقص من المحن المقلقة والأهواء الصادة، وحفظ بتنميته لهم وتوفيقهم لما يزداد به إيمانهم ويتم به إيقانهم، فكما ابتدأكم بأن هداكم للإيمان فسيحفظه لكم ويتم نعمته بتنميته وتنمية أجره وثوابه وحفظه من كل مكدر، بل إذا وجدت المحن التي المقصود منها تبيين المؤمن الصادق من الكاذب فإنها تمحص المؤمنين وتظهر صدقهم، وكأن في هذا احترازاً عما قد يقال أن قوله: {وما جعلنا القبلة التي كنت عليها إلا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه}؛ قد يكون سبباً لترك بعض المؤمنين إيمانهم فدفع هذا الوهم بقوله: {وما كان الله ليضيع إيمانكم}؛ بتقديره لهذه المحنة أو غيرها، ودخل في ذلك من مات من المؤمنين قبل تحويل الكعبة فإن الله لا يضيع إيمانهم لكونهم امتثلوا أمر الله وطاعة رسوله في وقتها، وطاعة الله امتثال أمره في كل وقت بحسب ذلك. وفي هذه الآية دليل لمذهب أهل السنة والجماعة أن الإيمان تدخل فيه أعمال الجوارح.
وقوله: {إن الله بالنَّاسِ لرءوفٌ رحيمٌ}؛ أي: شديد الرحمة بهم عظيمها، فمن رأفته ورحمته بهم أن يُتِمَّ عليهم نعمته التي ابتدأهم بها، وأن ميز عنهم من دخل في الإيمان بلسانه دون قلبه، وأن امتحنهم امتحاناً زاد به إيمانهم وارتفعت به درجتهم، وأن وجههم إلى أشرف البيوت وأجلها.
(143) خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ﴾) و ما قبلهای را که بر آن بودی، و آن بیت المقدس بود، قبله قرار ندادیم، (
﴿إِلَّا لِنَعۡلَمَ﴾) مگر اینکه بدانیم؛ دانستنی که ثواب و عقاب بر آن مترتب میگردد؛ وگرنه خداوند همۀ امور را قبل از پیدایش آن میداند. اما پاداش و عقابی بر این علم و دانستن مترتب نمیشود؛ زیرا خداوند کاملا عادل است و حجت را بر بندگانش اقامه میکند. بلکه زمانی که کارهایشان را انجام دهند، پاداش و سزا بر آن مرتب میشود؛ یعنی رو کردن به این قبله را مشروع نمودیم، تا بدانیم و بیازماییم (
﴿مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ﴾) چه کسی از پیامبر پیروی مینماید و به او ایمان میآورد و در هر شرایطی از او تبعیت میکند. چون او بندهای است مأمور؛ و امورش از سوی خدا تدبیر میشود؛ و نیز کتابهای پیشین خبر دادهاند که این پیامبر رو به خانۀ کعبه مینماید؛ در نتیجه تغییر قبله به افزایش ایمان و طاعت بیشتر افراد با انصاف و دنبالهرو حق، از پیامبر میانجامد. اما کسی که به عقب برگردد و از حق روی بگرداند و از هوای نفس پیروی کند، کفرش افزون میگردد و به حیرتش افزوده میشود و حجت باطلی را که بر پایۀ شک و شبهه قرار داشته و هیچ حقیقتی ندارد، دستاویز خویش قرار میدهد. (
﴿وَإِن كَانَتۡ﴾) گرچه روی گرداندن تو از آن قبله (
﴿لَكَبِيرَةً﴾) بس دشوار است، (
﴿إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُ﴾) مگر بر کسانی که خداوند آنها را هدایت نموده است. پس آنها این موضوع را هدایت الهی و نعمت خداوند دانسته و شکر او را به جا آوردند، به احسانش اقرار نموده و روی آوردن به سوی این خانۀ بزرگ را یکی از عطایا و الطاف الهی تلقی کردند؛ خانهای که خداوند آن را بر تمام مناطق زمین برتری بخشیده و رفتن به سوی آن را رکنی از ارکان اسلام قرار داده است که گناهان را محو میکند. به همین جهت این کار برای آنها آسان، اما برای دیگران سخت بود.
سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾) برای خداوند شایسته نیست و سزاوار شأن او تعالی نمیباشد، که ایمانتان را ضایع کند، بلکه چنین کاری برای خداوند محال است. و در این، مژدۀ بزرگی است برای کسی که خداوند با دادن اسلام و ایمان بر او منت گذارده است، چراکه خداوند ایمانشان را حفظ خواهد کرد و آن را ضایع نمیگرداند.
و حفظ کردن به دو نوع است: حفظ کردن از ضایع شدن و باطل گشتن،
که خداوند آنها را از هر چیزی که ایمان را فاسد کند و از بین ببرد و در آن کم و کاستی ایجاد کند از قبیل: آفتهای اضطرابآور و هوی و هوسهای بازدارنده، در امان قرار میدهد. و نوع دیگر آن است که ایمانشان را پرورش میدهد و آنها را به انجام کارهایی توفیق میدهد که بر ایمانشان میافزاید و یقینشان را کامل میگرداند، پس همانگونه که در آغاز شما را به سوی ایمان رهنمود فرمود، آن را نیز برایتان حفظ خواهد نمود؛ و با پرورش دادن ایمان و رشد مزد و پاداش آن و حفظ ایمان از هر آلاینده و چیزی که صفای آن را مکدر و تیره نماید، نعمت خویش را بر شما کامل میگرداند. و هرگاه به منظور مشخص کردن مؤمن راستگو از مؤمن دروغین، مصایب و فتنههایی پیش آید، چنین مشکلاتی مؤمنان را پالایش و تصفیه نموده و راستی آنان را آشکار مینماید.
و عدهای میگویند: آیه (
﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ ﴾) سبب میشود که بعضی از مؤمنان ایمانشان را رها کنند،
اما خداوند این توهم را دور نمود و فرمود: (
﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡ﴾) و خداوند با این آزمون، ایمانتان را ضایع نمیکند. و کسانی از مؤمنان که قبل از تحویل قبله مردهاند، مشمول این حکم هستند، بنابراین خداوند ایمان آنها را ضایع نمیکند؛ چون آنها در آن وقت دستور خدا را اطاعت کرده و از پیامبر اطاعت نمودهاند. و طاعت خدا این است که در هر وقت و زمانی، بر حسب شرایط آن زمان و مکان از دستور او اطاعت شود. و این دلیلی است بر صحت مذهب اهل سنت و جماعت که میگویند، اعمال جوارح بخشی از ایمان میباشد. (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾) همانا خداوند نسبت به مردم، بسیار رئوف و مهربان است. از جمله مهربانی خداوند بر آنها این است، نعمتی را که در ابتدا به آنها ارزانی داشت، کامل گرداند و صف کسانی را که فقط با زبان ایمان آورده بودند، از صف آنان جدا نماید. و از جمله مهربانی خداوند نسبت به آنان، این است که آنها را به آزمایشی آزمود که به وسیلۀ آن ایمانشان افزوده شد و مقامشان بالا رفت و ارجمندترین خانه را قبلۀ آنان نمود.
{قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144)}
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ ، ما روي گرداندن تو را به سوي آسمان مي بينيم ، پس تو را به سوي قبله اي متوجه مي سازيم که از آن خوشنود خواهي شد، پس به سوي مسجدالحرام روي بگردان و هرکجا که بوديد روي خود را بدان سو بگردانيد و همانا کساني که کتاب را داده شده اند، مي دانند که آن حق و از جانب پروردگارشان است و خداوند از آنچه مي کنند بي خبر نيست.
#
{144} يقول الله لنبيه: {قد نرى تقلب وجهك في السماء}؛ أي كثرة تردده في جميع جهاته شوقاً وانتظاراً لنزول الوحي باستقبال الكعبة، وقال: {وجهك}؛ ولم يقل بصرك لزيادة اهتمامه، ولأن تقليب الوجه مستلزم لتقليب البصر، {فلنُوَلِّيَنَّكَ}؛ أي: نوجهك لولايتنا إياك، {قبلة ترضاها}؛ أي: تحبها، وهي الكعبة، وفي هذا بيان لفضله وشرفه - صلى الله عليه وسلم -، حيث أن الله تعالى يسارع في رضاه. ثم صرح له باستقبالها فقال: {فولِّ وجهك شطر المسجد الحرام}؛ والوجه: ما أقبل من بدن الإنسان {وحيث ما كنتم}؛ أي: من بر وبحر شرق وغرب جنوب وشمال، {فولوا وجوهكم شطره}؛ أي: جهته، ففيها اشتراط استقبال الكعبة للصلوات كلها فرضها ونفلها، وأنه إن أمكن استقبال عينها وإلا فيكفي شطرها وجهتها، وأن الالتفات بالبدن مبطل للصلاة؛ لأن الأمر بالشيء نهي عن ضده.
ولما ذكر تعالى ـ فيما تقدم ـ المعترضين على ذلك من أهل الكتاب وغيرهم وذكر جوابهم، ذكر هنا أن أهل الكتاب والعلمِ منهم يعلمون أنك في ذلك على حقٍّ واضحٍ لما يجدونه في كتبهم فيعترضون عناداً وبغياً، فإذا كانوا يعلمون بخطئهم فلا تبالوا بذلك، فإن الإنسان إنما يغمه اعتراض من اعترض عليه إذا كان الأمر مشتبهاً وكان ممكناً أن يكون معه صواب، فأما إذا تيقن أن الصواب والحق مع المعترض عليه وأن المعترض معاند عارف ببطلان قوله فإنه لا محل للمبالاة، بل يُنتظَر بالمعترض العقوبة الدنيوية والأخروية فلهذا قال تعالى: {وما الله بغافل عمَّا يعملُون}؛ بل يحفظ عليهم أعمالهم ويجازيهم عليها، وفيها وعيد للمعترضين وتسلية للمؤمنين.
(144) خداوند به پیامبرش میفرماید: (
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِ﴾) ما چشم دوختن و نگاه کردن تورا به تمام جهتهای آسمان میبینیم. که همواره مشتاق و در انتظار آن هستی که وحی نازل شود و تو را به روی کردن به سمت کعبه دستور دهد.
خداوند فرمود: (
﴿وَجۡهِكَ﴾) چهرهات؛
و نگفت: نگاهترا؛ زیرا پیامبر به این امر بسیار اهمیت میداد؛ و گرداندن چهره مستلزم گرداندن چشم است.(
﴿لَنُوَلِّيَنَّكَ﴾)پس چون سرپرست و مولایت هستیم، رویترا میگردانیم، (
﴿قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَا﴾)به سوی قبلهای که آن را دوست داری؛ و آن کعبه است. این بخش از آیه بیانگر فضیلت و شرافت پیامبر صلی الله علیه وسلم است؛ زیرا خداوند به امری مبادرت میورزد که خشنودی پیامبر را در بر دارد.
سپس به صراحت بیان میدارد که باید رو به کعبه کند: (
﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) پس به سوی مسجدالحرام روی بیاور؛ منظور از وجه، قسمت جلویی بدن انسان است. (
﴿وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ﴾) و هرکجا که باشید، در دریا و خشکی و شرق و غرب و جنوب و شمال، و هرجا که هستید، (
﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾) روی به سوی آن کنید. این آیه، بیانگر آن است که استقبال و رو کردن به کعبه، در همۀ نمازهای فرض و نمازهای نفل شرط است، اگر ممکن باشد رو به خود کعبه نماید، و اگر ممکن نباشد به سمت و جهت آن رو کند. و گرداندن بدن از جهت قبله، نماز را باطل میکند؛ چون امر کردن به چیزی، در واقع به مثابۀ نهی کردن از ضد آن است. در آیات قبلی، خداوند متعال به اعتراض عدهای از اهل کتاب و غیره، نسبت به تغییر جهت قبله از سوی پیامبر و مسلمانان، اشاره کرد و اعتراض آنان را نیز مردود اعلام نمود؛ در اینجا بیان مینماید که اهل کتاب و علمای آنها میدانند، در این قضیه تو بر حق و حقیقتی روشن قرار داری، چون در کتابهای خودشان این حقیقت را با چشم سر میبینند اما از روی عناد و ستم اعتراض میکنند، پس وقتی آنها به اشتباه خود واقف هستند، به اعتراضشان توجه نکنید؛ زیرا اعتراض کسی انسان را اندوهگین میگرداند، که ممکن باشد حرف وی درست از آب در آید، اما این قضیه، بسیار روشن و مبرهن است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. اما وقتی یقین حاصل شد که حق با فردی است که بر او اعتراض میشود و به یقین دانسته شد که معترض، مخالف و کینهتوز است، و به باطل بودن سخن خود واقف است، در چنین صورتی نباید به آن توجه کرد، بلکه باید منتظر بود تا اعتراضکننده به سزای دنیوی و اخروی خود برسد.
به همین جهت خداوند متعال فرموده است: (
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا يَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه میکنند، بیخبر نیست، بلکه اعمال آنها را ثبت میکند و آنها را بر آن اعمال مجازات خواهد کرد. و این تهدیدی است برای معترضین و تسلیت و دلجویی است برای مؤمنان.
{وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145)}
وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ وَمَا أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُم بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم مِّن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذَاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ ، واگر براي کساني که کتاب به ايشان داده شده است هر دليل و برهاني بياوري از قبله تو پيروي نمي کنند، و نه تو از قبله آنها پيروي خواهي کرد و نه برخي از قبله برخي پيروي مي نمايند، و اگر پس از آگاهي و علمي که تو را حاصل آمده است از خواسته هايشان پيروي کني همانا آن وقت از ستمکاران خواهي بود.
#
{145} كان النبي - صلى الله عليه وسلم - من كمال حرصه على هداية الخلق يبذل [لهم] غاية ما يقدر عليه من النصيحة ويتلطف بهدايتهم، ويحزن إذا لم ينقادوا لأمر الله، فكان من الكفار من تمرَّد عن أمر الله واستكبر على رسل الله وترك الهدى عمداً وعدواناً فمنهم اليهود والنصارى أهل الكتاب الأول الذين كفروا بمحمد عن يقين لا عن جهل؛ فلهذا أخبره الله تعالى أنك لو {أتيت الذين أتُوا الكتاب بكل آيةٍ}؛ أي: بكلِّ برهان ودليل يوضح قولك ويبين ما تدعو إليه، {ما تبعوا قبلتك}؛ أي: ما تبعوك؛ لأن اتباع القبلة دليل على اتباعه، ولأن السبب هو شأن القبلة، وإنما كان الأمر كذلك لأنهم معاندون عرفوا الحقَّ وتركوه، فالآياتُ إنما [تفيدو] ينتفع بها من يتطلب الحق وهو مشتبه عليه؛ فتوضح له الآيات البينات، وأما من جزم بعدم اتباع الحق فلا حيلة فيه، وأيضاً فإن اختلافهم فيما بينهم حاصل، وبعضهم غير تابع قبلة بعض، فليس بغريب منهم مع ذلك أن لا يتبعوا قبلتك يا محمد وهم الأعداء حقيقة الحسدة. وقوله: {وما أنت بتابع قبلتهُم}؛ أبلغ من قوله ولا تتبع؛ لأن ذلك يتضمن أنه - صلى الله عليه وسلم -، اتصف بمخالفتهم، فلا يمكن وقوع ذلك منه، ولم يقل ولو أُتُوا بكل آية؛ لأنهم لا دليل لهم على قولهم، وكذلك إذا تبين الحق بأدلته اليقينية لم يلزم الإتيان بأجوبة الشُبَه الواردة عليه؛ لأنه لا حد لها، ولأنه يعلم بطلانها للعلم بأن كلَّ ما نافى الحق الواضح فهو باطل، فيكون حل الشبه من باب التبرع.
{ولئن اتَّبعت أهواءهُم}؛ إنما قال: أهواءهم ولم يقل دينهم؛ لأن ما هم عليه مجرد أهوية نفس، حتى هم في قلوبهم يعلمون أنه ليس بدين، ومن ترك الدين اتبع الهوى ولا محالة، قال تعالى: {أفرأيت من اتخذ إلهه هواه}، {من بعد ما جاءك من العلم}؛ بأنك على الحق وهم على الباطل، {إنَّك إذاً}؛ أي: إن اتبعتهم، فهذا احتراز لئلا تنفصل هذه الجملة عما قبلها ولو في الأفهام {لمن الظالمين}؛ أي: داخل فيهم ومندرج في جملتهم، وأي ظلم أعظم من ظلم من علم الحق والباطل؟ فآثر الباطل على الحق، وهذا وإن كان الخطاب له - صلى الله عليه وسلم -، فإن أمته داخلة في ذلك؛ وأيضاً فإذا كان هو - صلى الله عليه وسلم -، لو فعل ذلك ـ وحاشاه ـ صار ظالماً مع علو مرتبته وكثرة إحسانه فغيره من باب أولى وأحرى. ثم قال تعالى:
(145) پیامبر صلی الله علیه وسلم بر هدایت شدن مردم بسیار حریص بود، به همین جهت نهایت نصیحت و خیرخواهی خود را صرف میکرد؛ و از هدایت شدن آنها شاد میشد. و آنگاه که مردم تسلیم امر خدا نمیشدند، غمگین میگشت. بعضی از کافران از فرمان خدا سرپیچی کرده و سرکشی میکردند و بر پیامبران خدا میشوریدند و هدایت را به عمد و از روی دشمنی ترک میکردند. از جمله این افراد، یهودیان و نصرانیها بودند که از روی علم و یقین به محمد صلی الله علیه وسلم کفر ورزیدند. بنابراین خداوند متعال خبر داد که (
﴿وَلَئِنۡ أَتَيۡتَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ بِكُلِّ ءَايَةٖ﴾) اگر تو هر برهان و دلیلی بیاوری که سخنت را روشن کند و پیام و رسالتت را تبیین گرداند، (
﴿مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَكَ﴾) آنها از تو پیروی نمیکنند؛ زیرا پیروی کردن از قبله، دلیل بر پیروی کردن از پیامبر است و نیز بدلیل شأن و مقام قبله. و آنها معاند بودند و حق را از روی شناخت، ترک کردند؛ چون معجزه و دلیل به کسی سود میرساند که جویای حق بوده و حق بر او مشتبه شده باشد، پس دلایل روشن، حق را برای او واضح میگرداند. اما کسی که تصمیم قطعی گرفته است از حق تبعیت نکند، راه چارهای ندارد. و نیز آنها با یکدیگر اختلاف دارند و برخی، از قبلۀ برخی پیروی نمیکنند، پس ای محمد صلی الله علیه وسلم ! عجیب نیست که آنها از قبلۀ تو پیروی نکنند در صورتی که آنان دشمنان کینهتوز و واقعی تو هستند. (
﴿وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡ﴾) این بخش از آیه، بلیغتر از آن است که بگوید
«ولا تتبع» و پیروی نکن، زیرا بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز به مخالفت کردن با آنان عادت کرده، و این امر تبدیل به یکی از ویژگیهای وی گشته است، بنابراین امکان ندارد که به قبلۀ آنان روکند.
و نگفت: «ولو أتوا بکل آیۀ» [و چنانچه هر آیهای را نیز بیاورند]، چون آنها دلیلی بر صحت ادعای خود ندارند. و هرگاه حق با دلایل یقینی روشن شد، لازم نیست شبهاتی که بر آن وارد میشود، پاسخ داده شود؛ چرا که پایانی برای آن شبهات متصور نیست؛ زیرا باطل بودن آن آشکار است؛ و هر چیزی که با حق مخالفت کند، باطل است. (
﴿وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم﴾) و اگر از خواستههایشان پیروی کنی؛
فرمود: (
﴿أَهۡوَآءَهُم﴾) و نگفت
«دينهم»، چون آنچه بر آن هستند، فقط هوی و هوس است، حتی آنها ـ در دلشان ـ میدانند که آنچه بر آن هستند، دین نیست؛ زیرا هرکس دین را ترک کند، از خواست و هوای نفس پیروی خواهد کرد.
خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ آیا دیدهای کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است؟! (
﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ﴾) بعد از علمی که تو را حاصل شده است مبنی براینکه تو برحق هستی و آنها بر باطل. (
﴿إِنَّكَ إِذٗا﴾) یعنی اگر تو از آنها پیروی کنی. این احتراز است، تا این جمله از جملۀ قبل جدا نشود (
﴿لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) در زمرۀ ستمگران خواهی بود. و چه ستمی بزرگتر از ستم کسی است که حق و باطل را بشناسد، سپس باطل را بر حق ترجیح دهد؟! اگرچه مخاطب این سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم است، اما امت وی نیز در آن داخل است. پس اگر پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین کند ـ که از او بعید است ـ با وجود مقام بلند و نیکوکاریهای زیادش، ستمکار خواهد بود، پس دیگران به طریق اولی چنین خواهند بود.
{الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (146) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147)}
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُون ، آن کساني که کتاب را به ايشان داده ايم، او محمد را مي شناسند همان گونه که فرزندانشان را مي شناسند، و همانا گروهي از آنان حق را پنهان مي کنند در حالي که مي دانند.
«الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِين» حق تنها از سوي پروردگارت مي باشد پس از شک کنندگان مباشد.
#
{146} يخبر تعالى أن أهل الكتاب قد تقرر عندهم وعرفوا أن محمداً رسول الله وأن ما جاء به حق وصدق، وتيقنوا ذلك كما تيقنوا أبناءهم بحيث لا يشتبهون [عليهم] بغيرهم، فمعرفتهم بمحمد - صلى الله عليه وسلم -، وصلت إلى حد لا يشكون فيه ولا يمترون. لكن فريقاً منهم وهم أكثرهم الذين كفروا به كتموا هذه الشهادة مع تيقنها وهم يعلمون، ومن أظلم ممن كتم شهادة عنده من الله وفي ضمن ذلك تسلية للرسول والمؤمنين وتحذير لهم من شرهم وشبههم، وفريق منهم لم يكتموا الحق وهم يعلمون، فمنهم من آمن به، ومنهم من كفر به جهلاً.
فالعالم عليه إظهار الحق وتبيينه وتزيينه بكلِّ ما يقدر عليه من عبارة وبرهان ومثال وغير ذلك، وإبطال الباطل وتمييزه عن الحق وتشيينه وتقبيحه للنفوس بكل طريق مؤدٍّ لذلك، فهؤلاء الكاتمون عكسوا الأمر فانعكست أحوالهم.
(146) سپس خداوند متعال فرمود: اهل کتاب بخوبی میدانستند که محمد صلی الله علیه وسلم رسول خداست و آنچه آورده حق و راست است و آنچنانکه فرزندان خود را میشناختند و آنها را با شخصی دیگر عوضی نمیگرفتند، به همان صورت محمد صلی الله علیه وسلم را نیز میشناختند؛ شناخت آنان نسبت به محمد صلی الله علیه وسلم به حدی بود که هیچ شک و تردیدی در رابطه با او
[و اینکه فرستاده خداست و پیام خدا را آورده است] نداشتند. اما گروهی از آنان ـ بیشتر آنها ـ به محمد کفر میورزند. با اینکه به خوبی میدانند، این گواهی را پنهان میکنند.
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 140] و کیست ستمگرتر از کسی گواهی از جانب خدا را که پیش اوست، پنهان کند. در ضمن این نوعی دلجویی از پیامبر و مؤمنان، و بر حذر داشتن پیامبر از شر و شبهات اهل کتاب است. همۀ اهل کتاب، حق را پنهان نکردهاند. پس بعضی به آن ایمان آوردند، و بعضی به سبب ندانستن، به آن کفر ورزیدند. پس بر عالم لازم است که حق را آشکار نماید و آن را با هر عبارت و دلیل و برهانی که در توان دارد بیان کند و بیاراید؛ همچنین باید به هر طریقی باطل را ابطال نموده و آن را از حق جدا نماید و برای مردم زشت جلوه دهد. اما اینها که حق را پنهان کردند، برعکس عمل نمودند؛ چراکه خودشان نیز انسانهای عوضی بودند.
#
{147} {الحق من ربك}؛ أي: هذا الحق الذي هو أحق أن يسمى حقًّا من كلِّ شيء لما اشتمل عليه من المطالب العالية والأوامر الحسنة وتزكية النفوس وحثها على تحصيل مصالحها ودفع مفاسدها لصدوره من ربك الذي من جملة تربيته لك أن أنزل عليك هذا القرآن الذي فيه تربية العقول والنفوس وجميع المصالح، {فلا تكونن من الممترين}؛ أي: فلا يحصل لك أدنى شك وريبة فيه، بل تفكر فيه وتأمل حتى تصل بذلك إلى اليقين، لأن التفكر فيه لا محالة دافع للشك موصل لليقين.
(147) (
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) این قرآن که حق است، از جانب پروردگارت میباشد، و از هر چیزی سزاوارتر است که حق نامیده شود؛ چون شامل مطالب عالی و دستورهای نیکو است؛ و مشتمل بر پاکیزه گرداندن دل و جان و تشویق نمودن انسان به تحصیل منافع و دفع مفاسد میباشد؛ زیرا از جانب پروردگارت نازل شده است. از جمله مصادیق تربیت او برای تو، این است که این قرآن را بر تو نازل نموده، که عقلها و جانها را مینوازد و همۀ منافع و مصالح دینی و دنیایی را در بردارد. (
﴿فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ﴾) بنابراین کوچکترین شک و تردیدی درآن نداشته باش، بلکه در آن بیندیش، تا به یقین برسی، چون اندیشیدن در آن، به طور قطع شک را میزداید و انسان را به یقین میرساند.
{وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (148)}
وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ، و براي هريک جهتي است که بدان روي مي کند، پس براي انجام خوبي ها بشتابيد. هرکجا که باشيد خداوند همه شما را مي آورد، همانا خداوند بر هر چيزي توانا است.
#
{148} أي: كل أهل دين وملة له وجهة يتوجه إليها في عبادته، وليس الشأن في استقبال القبلة فإنه من الشرائع التي تتغير بها الأزمنة والأحوال ويدخلها النسخ والنقل من جهة إلى جهة، ولكن الشأن كل الشأن في امتثال طاعة الله والتقرب إليه وطلب الزلفى عنده، فهذا هو عنوان السعادة ومنشور الولاية، وهو الذي إذا لم تتصف به النفوس حصلت لها خسارة الدنيا والآخرة، كما أنها إذا اتصفت به فهي الرابحة على الحقيقة، وهذا أمر متفق عليه في جميع الشرائع، وهو الذي خلق الله له الخلق وأمرهم به، والأمر بالاستباق إلى الخيرات قدر زائد على الأمر بفعل الخيرات، فإن الاستباق إليها يتضمن فعلها وتكميلها وإيقاعها على أكمل الأحوال والمبادرة إليها، ومن سبق في الدنيا إلى الخيرات فهو السابق في الآخرة إلى الجنات، فالسابقون أعلى الخلق درجة، والخيرات تشمل جميع الفرائض والنوافل من صلاة وصيام وزكاة وحج وعمرة وجهاد ونفع متعدٍّ وقاصر، ولما كان أقوى ما يحث النفوس على المسارعة إلى الخير وينشطها ما رتب الله عليها من الثواب قال: {أينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً إن الله على كلِّ شيء قدير}؛ فيجمعكم ليوم القيامة بقدرته، فيجازي كل عامل بعمله؛ {ليجزي الذين أساءوا بما عملوا ويجزي الذين أحسنوا بالحسنى}.
ويستدل بهذه الآية الشريفة على الإتيان بكل فضيلة يتصف بها العمل، كالصلاة في أول وقتها، والمبادرة إلى إبراء الذمة من الصيام والحجِّ والعمرة وإخراج الزكاة، والإتيان بسنن العبادات وآدابها، فلله ما أجمعها وأنفعها من آية.
(148) پیروان هر دین و ملتی، دارای جهتی هستند که به هنگام عبادت خود، به آن رو میکنند، و مهم رو به قبله کردن نیست؛ زیرا رو به قبله نمودن از قوانینی است که در زمانها و حالات مختلف تغییر میکند، و از جهتی به جهتی دیگر منتقل میشود. اما آنچه بسیار مهم است، فرمان بردن از خدا و تقرب به او است؛ و این است نشان سعادت و منشور ولایت، که هرگاه انسان بدان متصف نباشد، به زیان دنیا و آخرت دچار خواهد شد؛ و چنانچه بدان متصف گردد، سودمند حقیقی است. واین امری است که در همۀ آیینها و شریعتها بر آن اتفاق شده است و خداوند جهان هستی را به خاطر آن آفریده و همه را به آن دستور داده است. دستور به سبقت گرفتن در خوبیها، بالاتر از دستور به انجام آن است؛ زیرا شتافتن به سوی کارهای خیر، کامل کردن و انجام دادن آن به بهترین نحو را دربر دارد؛ و هر کس در دنیا پیش از همه به سوی خوبیها بشتابد، در قیامت نیز پیشرو به سوی بهشت است. پس
«سابقین» و پیشروان، مقامشان از همۀ خلق برتر است. و
«خیرات»،
همۀ فرائض و نوافل از قبیل: نماز و روزه و زکات و حج و عمره و جهاد و فایده رساندن به دیگران و به خود را شامل میشود.و قویترین چیزی که انسان را برای شتافتن به سوی خیر و خوبی برانگیخته و او را در این زمینه سرزنده و با نشاط میکند، پاداشی است که خداوند برانجام کارهای خیر مترتب نموده است. (
﴿أَيۡنَ مَا تَكُونُواْ يَأۡتِ بِكُمُ ٱللَّهُ جَمِيعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾) هر کجا که باشید، خداوند همۀ شما را میآورد؛ همانا خداوند بر هر چیزی توانا است. پس شما را در روز قیامت،
با قدرت خود جمع میکند و هر عملکنندهای را طبق عملش سزا و جزا میدهد: ﴿لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى﴾ تا کسانی را که بد کردهاند، به سزای اعمالشان برساند؛ و به کسانی که نیکی کردهاند، پاداش نیک دهد. از این آیۀ کریمه (
﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾) برمیآید هر عملی که دارای فضیلتی باشد، باید آن را انجام داد؛ مانند خواندن نماز در اول وقت و عجله کردن در گرفتنِ روزه، انجام دادن حج و عمره و پرداختن زکات و انجام دادن عبادات مسنون و آداب آن. به درستی که این آیه مطالب زیبا و مفید زیادی را درخود جمع نموده است!
{وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)}
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ، و از هر جا که بيرون شدي رو به سوي مسجدالحرام کن و همانا آن حق است و از جانب پروردگار تو است و خدا از آنچه مي کنيد بي خبر نيست.
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ، و از هرجا که بيرون آمدي رو به سوي مسجدالحرام کن و هرجا که بوديد رو به سوي آن کنيد تا مردم بر شما حجتي نداشته باشند. مگر ستمگران که از آنان نترسيد و از من بترسيد تا نعمتم را بر شما کامل گردانم، و تا هدايت شويد.
#
{149} أي: {ومن حيث خرجت}؛ في أسفارك وغيرها وهذا للعموم، {فولِّ وجهك شطر المسجد الحرام}؛ أي: جهته. ثم خاطب الأمة عموماً فقال:
(149) یعنی در سفرهایت و هرکجا که بیرون شدی
[و این برای عموم است]، (
﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ﴾) به سوی مسجدالحرام رو کن.
سپس به طور عموم امت را خطاب نمود و فرمود: (
﴿وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥ﴾) و هرجا که بودید، رو به سوی بیتالحرام کنید.
و فرمود: (
﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) با
(إنّ) و
(لام) آن را تأکید نمود، تا برای هیچ کس کوچکترین شبههای در آن پیش نیاید و گمان برده نشود روکردن به کعبه یک امر دلخواه است، بلکه یک امر و دستور است و باید امتثال شود. (
﴿وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ﴾) و خداوند از آنچه میکنید، بیخبر نیست، بلکه نسبت به همۀ حالتهای شما اطلاع دارد، پس ادب را رعایت کنید و با اطاعت از دستورها و پرهیز از نواهیاش، همواره وی را مراقب بدانید؛ زیرا خداوند از کارهایتان بیخبر نیست، بلکه در برابر اعمالتان بطور کامل شما را جزا میدهد؛ اگر عملتان خیر باشد، پاداش شما خیر است و اگر عملتان بد باشد، جزای بد خواهید یافت.
#
{150} {وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره}؛ وقال: {وإنه للحق من ربك}؛ أكده بأن، واللام لئلا يقع لأحد فيه أدنى شبهة، ولئلا يظن أنه على سبيل التشهي لا الامتثال، {وما الله بغافل عما تعملون}؛ بل هو مطلع عليكم في جميع أحوالكم فتأدبوا معه وراقبوه بامتثال أوامره واجتناب نواهيه، فإن أعمالكم غير مغفول عنها بل مجازون عليها أتم الجزاء إن خيراً فخير وإن شرًّا فشر، وقال هنا: {لئلا يكون للناس عليكم حجة}؛ أي: شرعنا لكم استقبال الكعبة المشرفة لينقطع عنكم احتجاج الناس من أهل الكتاب والمشركين، فإنه لو بقي مستقبلاً لبيت المقدس لتوجهت عليه الحجة، فإن أهل الكتاب يجدون في كتابهم أن قبلته المستقرة هي الكعبة البيت الحرام، والمشركين يرون أن من مفاخرهم هذا البيت العظيم، وأنه من ملة إبراهيم، وأنه إذا لم يستقبله محمد - صلى الله عليه وسلم -، توجهت نحوه حججهم، وقالوا كيف يدَّعي أنه على ملة إبراهيم وهو من ذريته وقد ترك استقبال قبلته، فباستقبال القبلة قامت الحجة على أهل الكتاب والمشركين وانقطعت حججهم عليه، إلا من ظلم منهم؛ أي: من احتج منهم بحجة هو ظالم فيها وليس لها مستند إلا اتباع الهوى والظلم؛ فهذا لا سبيل إلى إقناعه والاحتجاج عليه، وكذلك لا معنى لجعل الشبهة التي يوردونها على سبيل الاحتجاج محلا يؤبه لها ولا يلقى لها بال، فلهذا قال تعالى: {فلا تخشوهم}؛ لأن حجتهم باطلة، والباطل كاسمه مخذول، مخذول صاحبه، وهذا بخلاف صاحب الحقِّ فإن للحق صولة وعزًّا يوجب خشية من هو معه، وأمر تعالى بخشيته التي هي رأس كل خير، فمن لم يخشَ الله؛ لم ينكف عن معصيته، ولم يمتثل أمره.
وكان صرف المسلمين إلى الكعبة مما حصلت فيها فتنة كبيرة أشاعها أهل الكتاب والمنافقون والمشركون وأكثروا فيها من الكلام والشبه، فلهذا بسطها الله تعالى، وبينها أكمل بيان، وأكدها بأنواع من التأكيدات التي تضمنتها هذه الآيات.
منها: الأمر بها ثلاث مرات مع كفاية المرة الواحدة.
ومنها: أن المعهود أن الأمر إما أن يكون للرسول فتدخل فيه الأمة [تبعاً] أو للأمة عموماً، وفي هذه الآية أمر فيها الرسول بالخصوص في قوله: {فول وجهك}؛ والأمة عموماً في قوله: {فولوا وجوهكم}.
ومنها: أنه ردَّ فيه جميع الاحتجاجات الباطلة التي أوردها أهل العناد وأبطلها شبهة شبهة كما تقدم توضيحها.
ومنها: أنه قطع الأطماع من اتباع الرسول قبلة أهل الكتاب.
ومنها: قوله: {وإنه للحق من ربك}؛ فمجرد إخبار الصادق العظيم كافٍ شافٍ، ولكن مع هذا قال: {وإنه للحق من ربك}.
ومنها: أنه أخبر وهو العالم بالخفيات أن أهل الكتاب متقرر عندهم صحة هذا الأمر، ولكنهم يكتمون هذه الشهادة مع العلم.
ولما كان توليته لنا إلى استقبال القبلة نعمة عظيمة وكان لطفه بهذه الأمة ورحمته لم يزل يتزايد وكلما شرع لهم شريعة فهي نعمة عظيمة قال: {ولأتم نعمتي عليكم}؛ فأصل النعمة الهداية لدينه بإرسال رسوله وإنزال كتابه، ثم بعد ذلك النعم المتممات لهذا الأصل لا تعد كثرة ولا تحصر منذ بعث الله رسوله إلى أن قرب رحيله من الدنيا وقد أعطاه الله من الأحوال والنعم وأعطى أمته ما أتم به نعمته عليه وعليهم وأنزل الله عليه {اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام ديناً}؛ فلله الحمد على فضله الذي لا نبلغ له عدًّا فضلاً عن القيام بشكره، {ولعلكم تهتدون}؛ أي: تعلمون الحق وتعملون به، فالله تبارك وتعالى من رحمته بالعباد قد يسَّر لهم أسباب الهداية غاية التيسير ونبههم على سلوك طرقها وبينها لهم أتم تبيين حتى أن من جملة ذلك أنه يقيض للحق المعاندين له فيجادلون فيه فيتضح بذلك الحق وتظهر آياته وأعلامه، ويتضح بطلان الباطل وأنه لا حقيقة له، ولولا قيامه في مقابلة الحق لربما لم يتبين حاله لأكثر الخلق وبضدها تتبين الأشياء، فلولا الليل ما عرف فضل النهار، ولولا القبيح ما عرف فضل الحسن، ولولا الظلمة ما عرف منفعة النور، ولولا الباطل ما اتضح الحق اتضاحاً ظاهراً. فلله الحمد على ذلك.
(150) در اینجا فرمود:
((لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ))؛ رو کردن به کعبۀ مشرّفه را برایتان مشروع نمودیم، تا زبان اهل کتاب و مشرکین را نسبت به شما کوتاه کنیم. چون اگر پیامبر همچنان به بیتالمقدس رو میکرد، حجت علیه او اقامه میشد؛ زیرا اهل کتاب در کتابهایشان مییابند که قبلۀ همیشگی و پایدار پیامبر، بیتالحرام است؛ و مشرکین نیز آن را یکی از افتخارات برجای مانده از آیین ابراهیم میدانند. و اگر محمد صلی الله علیه وسلم به این قبله رو نکند،
بهانههای آنان شروع شده و میگویند: چگونه پیامبر صلی الله علیه وسلم ادعا میکند که بر دین ابراهیم و از فرزندان اوست، در صورتی که قبلۀ او را ترک کرده است؟ پس با رو کردن به قبله، هم بر اهل کتاب و هم بر مشرکین حجت اقامه شد و حجت و بهانۀ آنها بر پیامبر قطع گردید. (
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ﴾) بهجز کسانی از آنها که غیرمنصفانه و ظالمانه استدلال کرده و برای اثبات ادعای خویش، جز پیروی از خواستها و آرزوهای نفسانی خود، هیچ سندی ندارند. پس راهی برای قانع کردن چنین افرادی نیست. همچنین شبههای که آنان مطرح میکنند، از وجاهت و جایگاهی برخوردار نیست و نباید به آن بها داد.
بنابراین خداوند فرمود: (
﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ﴾) پس، از آنها نترسید، چون حجتهایشان باطل است؛ و باطل خوار و بیارزش است؛ و اهلباطل نیز بیارزش و خوارند، به خلاف صاحب حق؛ زیرا حق، قدرت و عزتی دارد که موجب پیدایش خوف و خشیت در دل اهل آن میگردد. به همین جهت خداوند دستور داده است، که مؤمنان از او بترسند. ترس از خدا اساس هر خیر و برکتی است، پس هرکس از خدا نترسد، از سرپیچی و معصیت دست برنمیدارد و از دستورات او اطاعت نمیکند. در جریان تغییر قبله
[از بیتالمقدس] به سوی کعبه از طرف مسلمانان، فتنه و آشوب بزرگی روی داد؛ و اهل کتاب، منافقان و مشرکان به آن دامن زدند و در آن سخنها گفتند و شبهات فراوانی پیرامون آن مطرح کردند. بنابراین خداوند آن را به کاملترین صورت بیان کرد و با بهکار بردن تأکیدات فراوانی در این آیات، براین موضوع تأکید کرد. 1- از جملۀ این تأکیدها این است که خداوند، سه بار فرمان داد رو به سوی کعبه کنند، با اینکه یک بار کافی بود. 2- دستور و فرمان خدا یا برای پیامبر است و امت در آن داخل میباشد، و یا دستور به عموم امت است. اما در این آیه،
پیامبر را به صورت ویژه امر نمود و فرمود: (
﴿فَوَلِّ وَجۡهَكَ﴾) رو به آن کن. و در (
﴿فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ﴾) تمام امت را به استقبال کعبه امر نمود. 3- خداوند همۀ بهانهها و دلایل باطلی را که اهل کینه و عناد ایراد کردند، رد نمود. و تمام شبهات مطرح شده را باطل کرد، همان طور که پیشتر توضیح آن گذشت. 4- او اهل کتاب را مأیوس کرد از اینکه پیامبر به قبلۀ آنان رو کند. 5-
فرمود: (
﴿وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾) با اینکه فقط، خبر دادنِ پیامبر راستگو و بزرگوار کافی بود. 6- خداوند خبر داد-و او به امور پنهان آگاه است-که صحت و درست بودن این کار برای اهل کتاب ثابت است، اما آنها از روی علم و آگاهی، این گواهی دادن را پنهان میکنند. و از آنجا که تغییر جهت قبله به سوی کعبه، برای ما نعمتی بزرگ بود و لطف و مهربانی خداوند نسبت به این امت، همواره رو به افزونی است و تمام احکام و قوانینی را که برای آنها مشروع کرده، در راستای برخورداری امت اسلامی از الطاف و برکات خداوند منان است،
فرمود: (
﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِي عَلَيۡكُمۡ﴾) و تا نعمت خودم را بر شما کامل گردانم. نعمت اصلی؛ عبارت است از هدایت به سوی دین خدا از طریق فرستادن پیامبر و فرو فرستادن کتابش، سپس نعمتهای فراوان دیگرش که غیر قابل شمارشاند، این اصل را کامل میگردانند. زمانی که خداوند پیامبرش را مبعوث کرد، تا هنگامی که رحلتش از دنیا نزدیک شد، حالات و نعمتهای فراوانی را به او ارزانی داشت و به امت او نعمتی داد که با آن، نعمت خویش را بر پیامبر و امتش تمام و کامل گردانید،
و خداوند این آیه را بر او نازل فرمود: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا﴾ [المائدة: 3] «امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم». پس خداوند را بر فضل و بزرگواریاش سپاس و ستایش میکنیم، فضلی که نمیتوان آن را به حساب و شماره در آورد، تا چه رسد به اینکه بتوانیم شکر آن را به جای آوریم. (
﴿وَلَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾) باشد که حق را بشناسید و به آن عمل کنید. پس خداوند متعال از سر مهربانی و لطفی که نسبت به بندگانش دارد، اسباب هدایت را برای آنها بسیار سهل و آسان کرده و آنهارا به در پیش گرفتن راههای هدایت آگاه نموده است و اسباب هدایت را برای آنان به طور کامل بیان فرموده است، بهگونهای که خداوند مخالفان حق را برمیانگیزد، تا در آن به مجادله بپردازند و از این طریق حق روشن میشود و نشانهها و معجزات الهی نمایان میگردد؛ و باطل بودنِ باطل، واضح گشته و معلوم میشود که باطل، حقیقتی ندارد. و اگر باطل به مقابلۀ با حق برنمیخاست، چه بسا که برای بسیاری مردم بطلان باطل مشخص نمیگردید؛ زیرا از قدیم گفته شده است که هرچیز با مخالف و ضدش شناخته میشود. پس اگر شب نبود، برتری روز دانسته نمیشد و اگر زشتی وجود نداشت، ارزش
«خوبی» درک نمیشد و اگر تاریکی نبود، فایدۀ نور دانسته نمیشد و اگر باطل نبود حق به صورت ظاهر، آشکار نمی گشت. پس خداوند را بر این نعمت بزرگ، سپاس میگوییم.
{كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ (152)}
كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ ، همانگونه که پيامبري از خودتان به ميانتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاکيزه گرداند. و به شما کتاب و حکمت مي آموزد و آنچه که نمي دانستيد آن را به شما مي آموزد.
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُون ، پس مرا ياد کنيد تا من نيز شما را ياد کنم و شکر مرا به جا آوريد و ناسپاسي نکنيد.
#
{151} يقول تعالى: إن إنعامنا عليكم باستقبال الكعبة وإتمامها بالشرائع والنعم المتممة ليس ذلك ببدع من إحساننا ولا بأوله بل أنعمنا عليكم بأصول النعم ومتمماتها فأبلغها إرسالنا إليكم هذا الرسول الكريم منكم تعرفون نسبه وصدقه وأمانته وكماله ونصحه {يتلو عليكم آياتنا}؛ وهذا يعم الآيات القرآنية وغيرها، فهو يتلو عليكم الآيات المبينة للحق من الباطل والهدى من الضلال التي دلتكم أولاً على توحيد الله وكماله ثم على صدق رسوله ووجوب الإيمان به ثم على جميع ما أخبر به من المعاد والغيوب، حتى حصل لكم الهداية التامة والعلم اليقيني {ويزكيكم}؛ أي: يطهر أخلاقكم ونفوسكم بتربيتها على الأخلاق الجميلة، وتنزيهها عن الأخلاق الرذيلة، وذلك كتزكيتهم من الشرك إلى التوحيد ومن الرياء إلى الإخلاص، ومن الكذب إلى الصدق، ومن الخيانة إلى الأمانة، ومن الكبر إلى التواضع، ومن سوء الخلق، إلى حسن الخلق ومن التباغض والتهاجر والتقاطع إلى التحاب والتواصل والتوادد وغير ذلك من أنواع التزكية {ويعلمكم الكتاب}؛ أي: القرآن ألفاظه ومعانيه {والحكمة}؛ قيل هي السنة، وقيل: الحكمة معرفة أسرار الشريعة والفقه فيها وتنزيل الأمور منازلها، فيكون على هذا تعليم السنة داخلاً في تعليم الكتاب؛ لأن السنة تبين القرآن وتفسره وتعبر عنه {ويعلمكم ما لم تكونوا تعلمون}؛ لأنهم كانوا قبل بعثته في ضلال مبين لا علم ولا عمل، فكل علم أو عمل نالته هذه الأمة فعلى يده - صلى الله عليه وسلم -، وبسببه كان.
فهذه النعم هي أصول النعم على الإطلاق، وهي أكبر نعم ينعم بها على عباده؛ فوظيفتهم شكر الله عليها والقيام بها، فلهذا قال تعالى:
(151) خداوند متعال میفرماید: نعمتهایی را که با رو کردن به کعبه به شما ارزانی نمودیم و با شرایع و اعطای دیگر نعمتها آن را کامل گرداندیم، چیز نو ظهوری نبود که سابقه نداشته باشد، بلکه ما اصل و اساس همۀ نعمتها را به شما دادیم، سپس آن را با ارزانی داشتن نعمتهای دیگر، کامل نمودیم. پس بهترین نعمتها این است که این پیامبر بزرگوار را که از خود شما است، برایتان فرستادیم، پیامبری که نسب و راستگویی و امانتداری و کمال و خیرخواهی او را میدانید. (
﴿يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا﴾) و آیات ما را بر شما تلاوت میکند و این، آیههای قرآنی و غیر از آن را دربر میگیرد. پس پیامبر آیههایی که حق را از باطل؛ و هدایت را از گمـراهی، مشخص میکنند بر شما میخواند؛ آیههایی که ابتدا شما را به توحید و یگانه دانستن خداوند و کمال او راهنمایی کرد، سپس شما را بر راستگویی پیامبر خدا و وجوب ایمان به او و به هـمۀ آنچه پیامبر در رابطه با معاد و امور غیبی بیان کرد، راهنمایی نمود، تا هدایت کامل و علم یقـینی را بهدست آورید. (
﴿وَيُزَكِّيكُمۡ﴾) و اخلاقتان را پاک میگـرداند و روح و روان شـما را با بار آوردن آن بر اخـلاق زیبا و پالایـش آن از اخلاق زشـت، تزکیه و پاکسازی میکند. همچنانکه شما را از شرک به توحید و از ریا به اخلاص و از دروغ به راستگویی و از خیانت به امانتداری و از تکبر به تواضع و از بداخلاقی به خوشرفـتاری و از قـطع رابـطه و کینهتوزی به دوسـتی با یکدیگر و ایـجاد صلۀ رحم و دیگر موارد تزکیه منتـقل نمود.(
﴿وَيُعَلِّمُكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ﴾) و کلمات و معانی قرآن را به شما میآموزد. (
﴿وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾) گفته شده که حکمت؛ به معنی سنت است.
و عدهای نیز میگویند: حکمت؛ یعنی شناخت اسرار شریعت و آگاهی یافتن از آن و قرار دادن هر چـیزی در جایـگاه مناسبش. بنابراین آموخـتن سنت، در تعلیم کتاب داخل است؛ زیرا سنت، مبیّن و مفسّر قرآن است. (
﴿وَيُعَلِّمُكُم مَّا لَمۡ تَكُونُواْ تَعۡلَمُونَ﴾) و به شما چیزهایی را میآموزد که نمیدانستید. چون آنها قبل از بعثت پیامبر در گمراهی آشکاری به سر میبردند؛ نه علمی داشتند و نه عملی. پس هر علم و عملی که این امت بدان دست یافته است، در سایۀ برکت وجود پیامبر صلی الله علیه وسلم بهدست آورده است. بنابراین این نعمتها به طور مطلق، اصل و اساس همۀ نعمتها و بزرگترین نعماتی هستند که خداوند به بندگانش ارزانی میدارد. پس وظیفۀ بندگان، به جا آوردن شکر خدا بر آن است.
بنابراین خداوند متعال فرمود: (
﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ﴾) خداوند تعالی دستور داده است که از او یاد کنیم و وعده داده که بهترین پاداش را در برابر یاد کردن او به ما بدهد؛ و آن این است که هرکس خداوند را یاد کند، خداوند نیز او را یاد میکند.
همانگونه که خداوند بر زبان پیامبرش گفته است: (مَن ذَكَرَنِي فِي نَفسِهِ ذَكَرتُهُ فِي نَفسِي وَمَن ذَكَرَنِي فِي مَلَأٍ ذَكَرتُهُ فِي مَلَأٍ خَيرٍ مِنهُم) «هرکس مرا در نفس خود [دلش] یاد کند، او را در نفس خود یاد میکنم و هرکس مرا در جمعی یاد کند، او را در جمعی بهتر از آن یاد میکنم». و ذکر خداوند، بهترین چیزی است که قلب و زبان به آن مشغول شود. و نتیجه و ثمرۀ ذکر خدا، محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگزاری است، بنابراین به طور ویژه به آن فرمان داده است، سپس بعد از آن، به طور عموم،
به شکر دستور داده و میفرماید: (
﴿وَٱشۡكُرُواْ لِي﴾) و به پاس نعمتهایی که به شما دادهام و انواع رنجهایی که از شما دور ساختهام، شکر مرا به جا آورید.
شکر خدا به سه طریق انجام میشود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبی؛ عبارت از آن است که به نعمتهای خدا اعتراف نماید. شکر زبانی، آن است که سپاس و ستایش خداوند را بر زبان جاری سازد. و شکر از طریق اعضا و جوارح؛ آن است که منقاد فرامین خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهی فرموده است، پرهیز نماید. پس شکر، باعث میشود تا نعمتی که وجود دارد، باقی بماند، و نعمتی که نیست، افزوده شود.
خداوند متعال فرموده است: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾ اگر شکر کنید، نعمت خود را برای شما بیشتر میکنم. علت اینکه پس از ذکر نعمتهای دینی،
از قبیل: علم، تزکیۀ اخلاق و توفیق انجام اعمال شایسته، به شکر کردن دستور داده شده، آن است که نعمتهای دینی بزرگترین نعمت هستند؛ زیرا احتمال دارد دیگر نعمتها از بین بروند، اما نعمتهای دینی از بین نمیروند. و شایسته است کسانی که به فراگرفتن علم یا انجام دادن عملی توفیق یافتهاند، خداوند را شکر بگویند تا از فضل خود بر این نعمتها بیفزاید. آنان باید از خودپسندی بپرهیزند و هردم به شکر گزاری مشغول شوند. و از آنجا که کفر ضد شکر است،
خداوند از آن نهی نمود و فرمود: (
﴿وَلَا تَكۡفُرُونِ﴾) در اینجا منظور از کفر، ناسپاسی نعمتها و انکار آنها و انجام ندادن مسئولیتهایی است که برخورداری از این نعمات آن را بر آدمی واجب میدارد. و احتمال دارد که معنی آن عام باشد، پس در این صورت کفر، دارای انواع زیادی است که بزرگترین آن کفر ورزیدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پایینتر را، در بر میگیرد.
#
{152} {فاذكروني أذكركم}؛ فأمر تعالى بذكره، ووعد عليه أفضل جزاء وهو ذكره؛ لمن ذكره كما قال تعالى على لسان رسوله: «من ذكرني في نفسه ذكرته في نفسي، ومن ذكرني في ملأ ذكرته في ملأ خير منهم» ، وذكر الله تعالى أفضله ما تواطأ عليه القلب واللسان وهو [الذكرُ] الذي يثمر معرفة الله ومحبته وكثرة ثوابه، والذكر هو رأس الشكر فلهذا أمر به خصوصاً ثم من بعده أمر بالشكر عموماً فقال: {واشكروا لي}؛ أي: على ما أنعمت عليكم بهذه النعم ودفعت عنكم صنوف النقم، والشكر يكون بالقلب إقراراً بالنعم واعترافاً، وباللسان ذكراً وثناءً، وبالجوارح طاعةً لله وانقياداً لأمره واجتناباً لنهيه، فالشكر فيه بقاء النعمة الموجودة وزيادة في النعم المفقودة، قال تعالى: {لئن شكرتم لأزيدنكم}. وفي الإتيان بالأمر بالشكر بعد النعم الدينية من العلم وتزكية الأخلاق والتوفيق للأعمال بيان أنها أكبر النعم، بل هي النعم الحقيقية التي تدوم إذا زال غيرها، وإنه ينبغي لمن وفقوا لعلم أو عمل أن يشكروا الله على ذلك ليزيدهم من فضله وليندفع عنهم الإعجاب فيشتغلوا بالشكر، ولما كان الشكر ضده الكفر نهى عن ضده فقال: {ولا تكفرون}؛ المراد بالكفر ههنا ما يقابل الشكر، فهو كفر النعم وجحدها وعدم القيام بها.
ويحتمل أن يكون المعنى عامًّا فيكون الكفر أنواعاً كثيرة أعظمه الكفر بالله، ثم أنواع المعاصي على اختلاف أنواعها وأجناسها من الشرك فما دونه.
(152) (
﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ﴾) خداوند تعالی دستور داده است که از او یاد کنیم و وعده داده که بهترین پاداش را در برابر یاد کردن او به ما بدهد؛ و آن این است که هرکس خداوند را یاد کند، خداوند نیز او را یاد میکند.
همانگونه که خداوند بر زبان پیامبرش گفته است: (مَن ذَكَرَنِي فِي نَفسِهِ ذَكَرتُهُ فِي نَفسِي وَمَن ذَكَرَنِي فِي مَلَأٍ ذَكَرتُهُ فِي مَلَأٍ خَيرٍ مِنهُم) «هرکس مرا در نفس خود [دلش] یاد کند، او را در نفس خود یاد میکنم و هرکس مرا در جمعی یاد کند، او را در جمعی بهتر از آن یاد میکنم». و ذکر خداوند، بهترین چیزی است که قلب و زبان به آن مشغول شود. و نتیجه و ثمرۀ ذکر خدا، محبت و شناخت او و پاداش فراوان است. ذکر، اوج شکرگزاری است، بنابراین به طور ویژه به آن فرمان داده است، سپس بعد از آن، به طور عموم،
به شکر دستور داده و میفرماید: (
﴿وَٱشۡكُرُواْ لِي﴾) و به پاس نعمتهایی که به شما دادهام و انواع رنجهایی که از شما دور ساختهام، شکر مرا به جا آورید.
شکر خدا به سه طریق انجام میشود: قلب، زبان و اعضا. شکر قلبی؛ عبارت از آن است که به نعمتهای خدا اعتراف نماید. شکر زبانی، آن است که سپاس و ستایش خداوند را بر زبان جاری سازد. و شکر از طریق اعضا و جوارح؛ آن است که منقاد فرامین خداوند باشد و از آنچه که از آنها نهی فرموده است، پرهیز نماید. پس شکر، باعث میشود تا نعمتی که وجود دارد، باقی بماند، و نعمتی که نیست، افزوده شود.
خداوند متعال فرموده است: ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡ﴾ اگر شکر کنید، نعمت خود را برای شما بیشتر میکنم. علت اینکه پس از ذکر نعمتهای دینی،
از قبیل: علم، تزکیۀ اخلاق و توفیق انجام اعمال شایسته، به شکر کردن دستور داده شده، آن است که نعمتهای دینی بزرگترین نعمت هستند؛ زیرا احتمال دارد دیگر نعمتها از بین بروند، اما نعمتهای دینی از بین نمیروند. و شایسته است کسانی که به فراگرفتن علم یا انجام دادن عملی توفیق یافتهاند، خداوند را شکر بگویند تا از فضل خود بر این نعمتها بیفزاید. آنان باید از خودپسندی بپرهیزند و هردم به شکر گزاری مشغول شوند. و از آنجا که کفر ضد شکر است،
خداوند از آن نهی نمود و فرمود: (
﴿وَلَا تَكۡفُرُونِ﴾) در اینجا منظور از کفر، ناسپاسی نعمتها و انکار آنها و انجام ندادن مسئولیتهایی است که برخورداری از این نعمات آن را بر آدمی واجب میدارد. و احتمال دارد که معنی آن عام باشد، پس در این صورت کفر، دارای انواع زیادی است که بزرگترین آن کفر ورزیدن به خدا است، سپس انواع گناهان اعم از شرک و گناهان پایینتر را، در بر میگیرد.
{يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153)}
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ،اي کساني که ايمان آورده ايد! از شکيبايي و نماز ياري بجوييد که خداوند با صبر کنندگان است.
#
{153} أمر الله تعالى المؤمنين بالاستعانة على أمورهم الدينية والدنيوية {بالصبر والصلاة}؛ فالصبر هو حبس النفس وكفها على ما تكره، فهو ثلاثة أقسام:
صبرها على طاعة الله حتى تؤديها، وعن معصية الله حتى تتركها، وعلى أقدار الله المؤلمة فلا تتسخطها.
فالصبر هو المعونة العظيمة على كل أمر، فلا سبيل لغير الصابر أن يدرك مطلوبه، خصوصاً الطاعات الشاقة المستمرة فإنها مفتقرة أشد الافتقار إلى تحمل الصبر وتجرع المرارة الشاقة، فإذا لازم صاحبها الصبر فاز بالنجاح، وإن رده
المكروه والمشقة عن الصبر والملازمة عليها لم يدرك شيئاً وحصل على الحرمان، وكذلك المعصية التي تشتد دواعي النفس ونوازعها إليها وهي في محل قدرة العبد، فهذه لا يمكن تركها إلا بصبر عظيم وكف لدواعي قلبه ونوازعها لله تعالى واستعانة بالله على العصمة منها فإنها من الفتن الكبار، وكذلك البلاء الشاق خصوصاً إن استمر، فهذا تضعف معه القوى النفسانية والجسدية ويوجد مقتضاها وهو التسخط إن لم يقاومها صاحبها بالصبر لله والتوكل عليه واللجْأ إليه والافتقار على الدوام، فعلمت أن الصبر محتاج إليه العبد، بل مضطر في كل حالة من أحواله، فلهذا أمر الله تعالى به وأخبر أنه {مع الصابرين}؛ أي: مع من كان الصبر لهم خلقاً وصفة وملكة بمعونته وتوفيقه وتسديده فهانت عليهم بذلك المشاق والمكاره وسهل عليهم كل عظيم وزالت عنهم كل صعوبة، وهذه معية خاصة تقتضي محبته ومعونته ونصره وقربه وهذه منقبة عظيمة للصابرين فلو لم يكن للصابرين فضيلة إلا أنهم فازوا بهذه المعية من الله لكفى بها فضلاً وشرفاً، وأما المعية العامة فهي معية العلم والقدرة كما في قوله تعالى: {وهو معكم أينما كنتم} وهذه عامة للخلق.
وأمر تعالى بالاستعانة بالصلاة لأن الصلاة هي عماد الدين ونور المؤمنين، وهي الصلة بين العبد وبين ربه، فإذا كانت صلاة العبد صلاة كاملة مجتمعاً فيها ما يلزم فيها وما يسن، وحصل فيها حضور القلب الذي هو لبها فصار العبد إذا دخل فيها استشعر دخوله على ربه ووقوفه بين يديه موقف العبد الخادم المتأدب مستحضراً لكل ما يقوله وما يفعله مستغرقاً بمناجاة ربه ودعائه، لا جرم أن هذه الصلاة من أكبر المعونة على جميع الأمور، فإن الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر، ولأن هذا الحضور الذي يكون في الصلاة يوجب للعبد في قلبه وصفاً وداعياً يدعوه إلى امتثال أوامر ربه واجتناب نواهيه، هذه هي الصلاة التي أمر الله أن نستعين بها على كل شيء.
(153) خداوند مؤمنان را فرمان داده است، تا در کارهای دینی و دنیوی خود،
از صبر و نماز یاری بجویند: (
﴿بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِ ﴾) صبر؛ بازداشتن نفس و منع کردن آن از انجام اموری است، که آن را نمیپسندد.
و صبر سه نوع است: صبر بر طاعت خدا، تا آن را بهجا آورد؛ و صبر از ارتکاب گناه، تا آن را ترک کند؛ و صبر بر تقدیرهای دردناک خداوند، به گونهای که او را خشمگین و ناراضی نگردانند. پس برای انجام دادن هر کاری، باید از صبر کمک گرفت؛ و کسی که صابر و شکیبا نباشد، به آمال و آرزوهایش نمیرسد؛ به ویژه نمیتواند طاعات و عباداتی را که مشقّات و زحمات زیادی در پی دارند، در طول سالهای متمادی انجام دهد؛ زیرا انجام چنین عباداتی، مستلزم صبر و تحمّل فراوان و استقامت در برابر سختیها و شداید است. پس هرگاه آدمی بر انجام عبادات صبر کرده و بر آن مواظبت نماید، موفق و کامیاب میشود، در غیر این صورت سودی نمییابد و محروم میشود. و همچنین ترک گناه و معصیت، که نفس آدمی نسبت به انجام آن انگیزه و گرایش زیادی دارد، جز در سایۀ صبر فراوان و کنترل کششهای قلبی در راستای جلب رضایت خدا، ممکن نیست. ضمن اینکه باید از خداوند خواست، تا آدمی را از شرّ نفس در امان دارد. به درستی که شرّ نفس، یکی از فتنههای بزرگی است
[که آدمی بدان دچار میشود]. همچنین بلا و مصیبتهای سخت و طاقت فرسا که بر آدمی وارد میشوند، اگر ادامه یابند، نیروهای جسمی و روحیرا ضعیف میگردانند و به مقتضای ضعف روح و جسم، انسان فریاد نارضایتی از تقدیر الهی را سر میدهد. اما چنانچه آدمی صبر نماید، به خدا پناه ببرد و از وی کمک بطلبد، کلیۀ آفات برطرف میشوند. پس معلوم شد که بنده به صبر نیاز دارد و در هیچ حالتی از آن مستغنی نیست. به همین جهت خداوند به صبر دستور داده و خبر داده است که او (
﴿مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) با کسانی است، که به واسطۀ کمک و توفیق خداوند، صبر تبدیل به منش و اخلاق و سرشت آنها شده است. پس با صبر، مشقتها و ناگواریها برای انسان آسان میگردد و هرکار بزرگی، سهل میشود و هر مشکلی، از میان میرود. معیت و همراهی خداوند در اینجا، معیت و همراهی خاص است که مقتضی محبت و یاری کردن و نزدیکی او به بندهاش میباشد. و این فضیلت بزرگی برای صابران است. پس اگر برای صبرکنندگان، فضیلتی جز همراهی خداوند نباشد، همین فضیلت و شرافت آنها را بس است.
[در کنار معیت خاص، معیت عام قرار دارد] و معیت و همراهی عام، همراهی علم و قدرت است.
همان طور که خداوند فرموده است: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾ و او با شما است، هر کجا که باشید؛ یعنی علم و قدرت او همراه شما است؛ و این برای همۀ مردم است. و خداوند دستور داده است که مؤمنین از نماز یاری بجویند؛ چون نماز ستون دین، نور مؤمنان و پل ارتباط بین بنده و پروردگار است. پس هرگاه نماز به صورت کامل ادا شود، واجبات، سنتها و آداب آن رعایت شود و از حضور قلب که مغز نماز است برخوردار باشد، چنین نمازی نزد خداوند، پذیرفته خواهد شد؛ و هرگاه بنده وارد آن شود، احساس میکند وارد بارگاه پروردگارش شده است؛ و در مقابل پروردگارش چون بندهای خادم و مؤدب میایستد و همۀ آنچه را میگوید و انجام میدهد، با حضور ذهن میگوید و انجام میدهد و غرق در نیایش و مناجات پروردگارش میشود. بدون شک چنین نمازی، بزرگترین یاور و معین در همۀ امور است؛ زیرا نماز، آدمی را از زشتی و منکرات باز میدارد. همچنین حضور قلب در نماز، باعث میشود تا انگیزهای در بنده بهوجود بیاید، که او را به اطاعت از دستورات پروردگار و پرهیز از آنچه نهی کرده است فرا بخواند. این همان نمازی است که خداوند به ما دستور داده، که در انجام هر کاری، از آن یاری بجوییم.
{وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ (154)}
وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُون، و کساني را که در راه خدا کشته مي شوند مرده نخوانيد. بلکه آنان زنده اند ولي شما نمي دانيد.
#
{154} لما ذكر تبارك وتعالى الأمر بالاستعانة بالصبر على جميع الأحوال ذكر نموذجاً مما يستعان بالصبر عليه وهو الجهاد في سبيله وهو أفضل الطاعات البدنية وأشقها على النفوس لمشقته في نفسه ولكونه مؤدياً للقتل وعدم الحياة التي إنما يرغب الراغبون في هذه الدنيا لحصول الحياة ولوازمها، فكل ما يتصرفون به فإنه سعيٌ لها ودفع لما يضادها.
ومن المعلوم أن المحبوب لا يتركه العاقل إلا لمحبوب أعلى منه وأعظم، فأخبر تعالى أن من قتل في سبيله بأن قاتل في سبيل الله لتكون كلمة الله هي العليا ودينه الظاهر لا لغير ذلك من الأغراض فإنه لم تفته الحياة المحبوبة بل حصل له حياة أعظم وأكمل مما تظنون وتحسبون، فالشهداء {أحياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتاهم الله من فضله ويستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم ألاَّ خوف عليهم ولا هم يحزنون. يستبشرون بنعمة من الله وفضل وأن الله لا يضيع أجر المؤمنين}؛ فهل أعظم من هذه الحياة المتضمنة للقرب من الله تعالى وتمتعهم برزقه البدني في المأكولات والمشروبات اللذيذة والرزق الروحي وهو الفرح وهو الاستبشار وزوال كل خوف وحزن وهذه حياة برزخية أكمل من الحياة الدنيا، بل قد أخبر النبي - صلى الله عليه وسلم - أن أرواح الشهداء في أجواف طير خضر ترد أنهار الجنة، وتأكل من ثمارها وتأوي إلى قناديل معلقة بالعرش.
وفي هذه الآية أعظم حث على الجهاد في سبيل الله وملازمة الصبر عليه، فلو شعر العباد بما للمقتولين في سبيل الله من الثواب لم يتخلف عنه أحد، ولكن عدم العلم اليقيني التام هو الذي فتر العزائم وزاد نوم النائم وأفات الأجور العظيمة والغنائم، لم لا يكون كذلك والله تعالى قد {اشترى من المؤمنين أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون ويقتلون}؛ فوالله لو كان للإنسان ألف نفس تذهب نفساً فنفساً في سبيل الله لم يكن عظيماً في جانب هذا الأجر العظيم.
ولهذا لا يتمنى الشهداء بعدما عاينوا من ثواب الله وحسن جزائه إلا أن يُرَدُّوا إلى الدنيا؛ حتى يقتلوا في سبيله مرة بعد مرة.
وفي الآية دليل على نعيم البرزخ وعذابه كما تكاثرت بذلك النصوص.
(154) پس از آنکه خداوند، بیان کرد که در تمام حالات باید از صبر یاری جست، نمونهای را ذکر نمود، که باید در انجام آن، از صبر یاری طلبید؛ و آن جهاد در راه خداست. جهاد؛ بهترین عبادت بدنی؛ و دشوارترین آن است، چون جهاد، کار دشواری است و بسیاری اوقات، منجر به کشته شدن و از دست رفتن زندگی میشود؛ زندگیای که دنیاگرایان و دوستداران آن، فقط به خاطر زنده ماندن و برخورداری از لذایذ آن، بدان علاقهمندند. به همین خاطر، تمام سعی و تلاش آنان بر این است که از این اصل
«زنده ماندن» پاسداری کنند و هر آنچه را که به آن ضرر وارد نماید، دور گردانند. و معلوم است که فرد عاقل، چیز دوست داشتنی را، جز به خاطر محبوبی بالاتر و بزرگوارتر، ترک نمیکند، بنابراین خداوند خبر داده است، هرکس در راه او بجنگد و کشته شود، تا حکم او اجرا شود، و دین او پیروز گردد، نه به خاطر اهدافی دیگر، چنین کسی اگر کشته شود، زندگی زیبا و دوست داشتنی را از دست نداده است، بلکه به زندگی بزرگتر و کاملتری از آنچه شما گمان میبرید، دست یافته است. پس شهیدان،
﴿أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [آل عمران: 169 - 171] «آنان پیش پروردگارشان زنده هستند و روزی داده میشوند. و به آنچه خداوند از فضل خویش به آنها داده است، شادمان هستند. به کسانی که هنوز به آنها نپیوستهاند، مژده میدهند که هیچ ترسی بر آنها نیست و اندوهگین نمیشوند. به نعمت و فضل خداوند مژده میدهند؛ و بیگمان خداوند پاداش مؤمنان را ضایع نمیکند». پس آیا چیزی بزرگتر از این زندگی وجود دارد؛ زندگیای که نزدیکیِ خدای متعال و بهرهمندی از خوردنیها و نوشیدنیهای لذیذ را بههمراه دارد؟! و این، روزیِ جسمیِ آنهاست؛ و روزیِ روحی آنها، خوشحالی و شادمانی و از بین رفتن هر نوع ترس و اندوه است. آیا زندگیای بالاتر از این نیز وجود دارد؟ و این زندگی برزخ است که از زندگی دنیا، کاملتر است. پیامبر صلی الله علیه وسلم خبر داده است که ارواح شهیدان در شکم پرندگان سبزی هستند که وارد نهرهای بهشت میشوند و از میوههای بهشت میخورند و بسوی چراغهایی که به عرش آویزان شدهاند، پر میکشند. این آیه، بزرگترین مشوّق و محرّک برای جهاد در راه خدا و صبر کردن بر آن است. پس اگر بندگان، پاداش کشته شدن در راه خدا را میدانستند، از جهاد باز نمیماندند. اما نداشتن علمِ یقین به این حقایق، ارادهها را سست نموده و انسان خوابیده را بیشتر در خواب غفلت فرو برده است و پاداشهای بزرگ و غنیمتها را از دست آدمی میگیرد. چرا چنین نباشد،
حال آنکه خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَ﴾ [التوبة: 111] «خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریده است، و در مقابل به آنان بهشت میدهد؛ همان کسانی که در راه خدا میجنگند، پس میکشند و کشته میشوند». سوگند به خدا اگر انسان هزار جان داشته باشد و یکی را پس از دیگری در راه خدا بدهد، در مقابل این پاداش بزرگ، اندک است. بنابراین شهیدان پس از مشاهدۀ پاداش خداوند و جزای خوب او، چیزی آرزو نمیکنند، جز اینکه به دنیا برگردانده شوند، تا دوباره در راه او کشته شوند. این آیه، دلیلی است بر وجود نعمت و عذاب در عالم برزخ، همان طور که در این مورد، نصوص زیادی وارد شده است.
{وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)}
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِين، و البته شما را با چيزهايي از قبيل ترس و گرسنگي و زيان مالي و جاني و کمبود ميوه ها مي آزماييم و مژده بده صابران را.
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ،
آن کساني که چون مصيبتي به آنها برسد گويند:« ما از آن خدا هستيم و به سوي او باز مي گرديم»
أُولَـئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون، آنان درود و رحمت خدا شامل حالشان است و ايشان اند هدايت شوندگان.
#
{155} أخبر تعالى أنه لا بد أن يبتليَ عباده بالمحن ليتبين الصادق من الكاذب والجازع من الصابر، وهذه سنته تعالى في عباده، لأن السراء لو استمرت لأهل الإيمان ولم يحصل معها محنة لحصل الاختلاط الذي هو فساد، وحكمة الله تقتضي تمييز أهل الخير من أهل الشر، هذه فائدة المحن لا إزالة ما مع المؤمنين من الإيمان ولا ردهم عن دينهم، فما كان الله ليضيع إيمان المؤمنين. فأخبر في هذه الآية أنه سيبتلي عباده، {بشيء من الخوف}؛ من الأعداء، {والجوع}؛ أي: بشيء يسير منهما لأنه لو ابتلاهم بالخوف كله أو الجوع لهلكوا، والمحن تمحص لا تهلك، {ونقص من الأموال}؛ وهذا يشمل جميع النقص المعتري للأموال من جوائح سماوية وغرق وضياع وأخذ الظلمة للأموال من الملوك الظلمة وقطاع الطريق وغير ذلك {والأنفس}؛ أي: ذهاب الأحباب من الأولاد والأقارب والأصحاب، ومن أنواع الأمراض في بدن العبد أو بدن من يحبه، {والثمرات}؛ أي: الحبوب وثمار النخيل والأشجار كلها والخضر ببرد أو برَد أو حرق أو آفة سماوية من جراد ونحوه، فهذه الأمور لا بد أن تقع لأن العليم الخبير أخبر بها فوقعت كما أخبر، فإذا وقعت انقسم الناس قسمين: جازعين وصابرين.
فالجازع حصلت له المصيبتان، فوات المحبوب وهو وجود هذه المصيبة وفوات ما هو أعظم منها وهو الأجر بامتثال أمر الله بالصبر ففاز بالخسارة والحرمان ونقص ما معه من الإيمان، وفاته الصبر والرضا والشكران وحصل له السخط الدال على شدة النقصان.
وأما من وفقه الله للصبر عند وجود هذه المصائب فحبس نفسه عن التسخط قولاً وفعلاً واحتسب أجرها عند الله وعلم أن ما يدركه من الأجر بصبره أعظم من المصيبة التي حصلت له، بل المصيبة تكون نعمة في حقه لأنها صارت طريقاً لحصول ما هو خير له وأنفع منها، فقد امتثل أمر الله وفاز بالثواب، فلهذا قال تعالى: {وبشر الصابرين}؛ أي: بشرهم بأنهم يوفون أجرهم بغير حساب، فالصابرون هم الذين فازوا بالبشارة العظيمة والمنحة الجسيمة، ثم وصفهم بقوله:
(155) خداوند متعال خبر داده است که، حتماً بندگانش را به مشکلاتی گرفتار مینماید و با مصایبی میآزماید، تا راستگو از دروغگو؛ و ناشکیبا از شکیبا، جدا شود. این سنت خداوند متعال در رابطه با بندگانش است؛ زیرا اگر خوشی و راحتی برای اهل ایمان ادامه یابد و مشکلی برای آنان پیش نیاید، نیکی و بدی از هم تشخیص داده نخواهد شد و فساد و تباهی به وجود خواهد آمد. و حکمت الهی اقتضا مینماید، تا اهل خیر از اهل شر، جدا گردند. این است فایده مشکلات، نه اینکه ایمان مؤمنان را از بین ببرد و آنها را از دینشان بازدارد؛ زیرا پروردگار، ایمان مؤمنان را ضایع نمیگرداند. پس خداوند در این آیه خبر داده است که به زودی بندگانش را آزمایش خواهد کرد، (
﴿بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ﴾) به چیزی از قبیل ترس از دشمنان (
﴿وَٱلۡجُوعِ﴾) و اندکی از گرسنگی؛ زیرا اگر آنها را به ترس یا گرسنگی کامل مبتلا نماید، هلاک میشوند. مشکلات و بلایا، انسان را تصفیه و پالایش کرده، اما او را هلاک نمیکند. (
﴿وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ﴾) این بخش از آیه، شامل تمام ضررهایی است که متوجه اموال میشود،
از قبیل: آفتهای آسمانی، غرق شدن، ضایع شدن و از دست دادن اموالی که پادشاهان ستمگر و راهزنان با زور و فشار میستانند. (
﴿وَٱلۡأَنفُسِ﴾) و از دست دادنِ دوستان و فرزندان و خویشاوند و یاران، و انواع بیماریهایی که آدمی یا دوستانش، به آن مبتلا میشوند. (
﴿وَٱلثَّمَرَٰتِ﴾) و دانهها، خرما و همۀ درختان؛ و از بین رفتن سبزیها و گیاهان،
به علت سرما یا آتش سوزی یا به سبب آفتی آسمانی از قبیل: ملخ و غیره. این چیزها باید به وقوع بپیوندد؛ چون خداوند دانا و آگاه از آن خبر داده است و همان طور که او خبر داده، به وقوع پیوسته است. به هنگام بروز این مشکلات،
مردم به دو گروه تقسیم میشوند: گروهی داد و فریاد سرداده و بیصبری مینمایند؛ و گروهی صبر پیشه میکنند. کسی که بیصبری میکند، به دو مصبیت گرفتار شده است؛ یکی از دست رفتن چیز دوست داشتنی و محبوب، و دیگری از دست دادن چیزی بزرگتر؛ و آن پاداشی است که با صبر به دست میآید، که صبر اطاعت از دستور خداست. پس چنین فردی، خسارتمند و محروم است؛ زیرا ایمانی را که با خود داشت، ناقص یافته و صبر، شکر و رضا به قضا را، از دست داده و نارضایتی، سراسر وجودش را در بر گرفته است، و این بر شدت کمبود و نقص ایمانش دلالت مینماید. و اما کسی که به هنگام پیش آمدن چنین مشکلاتی، خداوند به او توفیقِ صبر دهد و از نارضایتی و عصبانیت در سخن و رفتار بپرهیزد و به پاداش خداوندی چشم امید ببندد و بداند پاداشی که به خاطر صبر بر مصیبت به او میرسد، از مصیبتی که برای او پیش آمده، بزرگتر است؛ مصیبت در حق او، نعمتی بس بزرگ است، چرا که از این طریق به چیزی که برای او مفیدتر است، دست یافته است؛ زیرا او از دستور خداوند اطاعت نموده و پاداش وی را به دست آورده است.
بنابراین خداوند متعال فرموده است: (
﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾) و مژده بده صبر کنندگان را؛ یعنی به آنها مژده بده که مزدشان بدون حساب و کتاب و به طور کامل داده میشود.
#
{156} {الذين إذا أصابتهم مصيبة}؛ وهي كل ما يؤلم القلب أو البدن أو كليهما مما تقدم ذكره، {قالوا إنا لله}؛ أي: مملوكون لله مدبرون تحت أمره وتصريفه فليس لنا من أنفسنا وأموالنا شيء، فإذا ابتلانا بشيء منها فقد تصرف أرحم الراحمين بمماليكه وأموالهم فلا اعتراض عليه، بل من كمال عبودية العبد علمه بأن وقوع البلية من المالك الحكيم الذي هو أرحم بعبده من نفسه، فيوجب له ذلك الرِّضا عن الله والشكر له على تدبيره لما هو خير لعبده وإن لم يشعر بذلك، ومع أننا مملوكون لله فإنا إليه راجعون يوم المعاد، فمجازٍ كل عامل بعمله، فإن صبرنا واحتسبنا وجدنا أجرنا موفراً عنده، وإن جزعنا وسخطنا لم يكن حظنا إلا السخط وفوات الأجر، فكون العبد لله وراجعاً إليه من أقوى أسباب الصبر.
(156) پس صبر کنندگان کسانی هستند که مژده و بخشش بزرگ را دریافتهاند.
سپس خداوند آنها را توصیف نموده و میفرماید: (
﴿ٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةٞ﴾) کسانی که هرگاه مصیبتی به آنان برسد. مصیبت؛ هر آن چیزی است که قلب، جسم یا هردو را به درد آورد، و آن همان چیزهایی هستند که پیشتر ذکر شدند. (
﴿قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ﴾) میگویند: ما ملک خدائیم، تحت امر و فرمان او هستیم و جان و مالی که داریم از آن وی میباشد. پس هرگاه خداوند، ما را در جان و مالمان بیازماید، صابر و راضی خواهیم بود؛ چرا که او
«أرحم الراحمین» است و از سر لطف و محبت، در ملک خویش تصرّف میکند. پس هیچ اعتراض و انتقادی بر او وارد نیست؛ بلکه کمال بندگی یعنی اعتقاد و باور به اینکه وقوع مصیبتها و آزمایشها از سوی خداوند حکیم و مهربانی است که مالک همه چیز است و به بنده از خودش مهربانتر است. پس باید به قضای او راضی و شاکر بود؛ چرا که او، خیر و منفعت بندهاش را میخواهد، هرچند که بنده آن را درک ننماید. و ما که بنده و مملوک خدا هستیم، در روز قیامت به حضور ایشان رسیده و مناسب با عملی که انجام داده-ایم جزا میبینیم. پس اگر صبر پیشه کنیم، و به پاداش اخروی چشم بدوزیم، بدون شک اجر و پاداش وافر را خواهیم یافت. و اگر شکایت و ناسپاسی کنیم، جز نارضایتی، خسران و از دست دادن اجر، چیزی بهدست نخواهیم آورد. پس اینکه بنده از الله و تحت مالکیت الله است و بسوی او باز میگردد، از بزرگترین و محکمترین دلایل و اسباب صبر و شکیبایی است.
#
{157} {أولئك}؛ الموصوفون بالصبر المذكور {عليهم صلوات من ربهم}؛ أي: ثناء وتنويه بحالهم، {ورحمة}؛ عظيمة، ومن رحمته إياهم أن وفقهم للصبر الذي ينالون به كمال الأجر {وأولئك هم المهتدون}؛ الذين عرفوا الحق، وهو في هذا الموضع علمهم بأنهم لله وأنهم إليه راجعون وعملوا به وهو هنا صبرهم لله، ودلت هذه الآية على أن من لم يصبر فله ضد ما لهم فحصل له الذم من الله والعقوبة والضلال والخسار، فما أعظم الفرق بين الفريقين وما أقل تعب الصابرين وأعظم عناء الجازعين.
فقد اشتملت هاتان الآيتان على توطين النفوس على المصائب قبل وقوعها لتخف وتسهل إذا وقعت، وبيان ما تقابل به إذا وقعت وهو الصبر، وبيان ما يعين على الصبر وما للصابرين من الأجر. ويعلم حال غير الصابر بضد حالة الصابر وأن هذا الابتلاء والامتحان سنة الله التي قد خلت ولن تجد لسنة الله تبديلاً وبيان أنواع المصائب.
(157) (
﴿أُوْلَٰٓئِكَ﴾) آنهایی که دارای صفت
«صبر» هستند، (
﴿عَلَيۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ﴾) از سوی خدا، پاداش و درود، (
﴿وَرَحۡمَةٞ﴾) و رحمتی عظیم خواهند یافت. از جمله رحمت خداوند بر آنها، این است که به آنان توفیق صبر داد و با صبر، پاداش کاملرا دریافتند. (
﴿وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ﴾) و اینها راهیافتگاناند؛ چرا که حق را شناختند و به یقین دانستند که از آنِ خدا هستند و به سوی او بر میگردند؛ و به این دانش، عمل نمودند و صبر پیشه کردند. این آیه دلالت مینماید که، هرکس صبر نکند، از پاداش
«صابران» محروم میماند. بنابراین ناشکیبا از جانب خداوند، مذمت شده و به سزا و گمراهی و زیان گرفتار میشود. پس چقدر زیاد است تفاوت میان این دو گروه! و چقدر ناچیز است، رنج و خستگی صابران! و چقدر فراوان است، رنج و زحمت ناشکیبایان! این دو آیه، انسانها را برای رویارویی با مشکلات آماده میسازد، تا به هنگام بروز ناملایمات، تحمل آن آسان باشد. و در این آیهها، از اسلحهای سخن به میان آمده است، که باید با آن به جنگ مصایب رفت، و آن صبر است. و در این آیه، آنچه انسان را بر صبر کردن کمک مینماید، بیان پاداش
«صابران» است. این آزمایش و امتحان، سنت خداوند است، که در گذشته نیز وجود داشته و برای سنت خداوند، تغییری نخواهد بود. کما اینکه در این آیهها، انواع مشکلات بیان شده است.
{إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ (158)}
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ، بي گمان صفا و مروه از نشانه هاي خدا هستند، پس هرکس که حج يا عمره بگذارد بر او گناهي نخواهد بود که آن دو را طواف کند، و هرکس که طاعتي را به دلخواه و مخلصانه انجام دهد پس همانا خداوند سپاس گذار و آگاه است.
#
{158} يخبر تعالى: {إن الصفا والمروة}؛ وهما معروفان {من شعائر الله}؛ أي: أعلام دينه الظاهرة التي تعبَّد الله بها عباده، وإذا كانا من شعائر الله فقد أمر الله بتعظيم شعائره فقال: {ومن يعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب}؛ فدل مجموع النصين أنهما من شعائر الله، وأن تعظيم شعائره من تقوى القلوب، والتقوى واجبة على كل مكلف، وذلك يدل على أن السعي بهما فرض لازم للحج والعمرة كما عليه الجمهور، ودلت عليه الأحاديث النبوية، وفعله النبي - صلى الله عليه وسلم -، وقال: «خذوا عني مناسككم».
{فمن حج البيت أو اعتمر فلا جناح عليه أن يطوف بهما}؛ هذا دفع لوهم من توهم وتحرج من المسلمين عن الطواف بينهما لكونهما في الجاهلية تعبد عندهما الأصنام، فنفى تعالى الجناح لدفع هذا الوهم لا لأنه غير لازم، ودل تقييد نفي الجناح فيمن تطوف بهما في الحج والعمرة أنه لا يتطوع بالسعي مفرداً إلا مع انضمامه لحج أو عمرة، بخلاف الطواف بالبيت فإنه يشرع مع العمرة والحج وهو عبادة مفردة.
فأما السعي والوقوف بعرفة ومزدلفة ورمي الجمار فإنها تتبع النسك، فلو فعلت غير تابعة للنسك كانت بدعة، لأن البدعة نوعان: نوع يتعبد لله بعبادة لم يشرعها أصلاً، ونوع يتعبد له بعبادة قد شرعها على صفة مخصوصة فتفعل على غير تلك الصفة وهذا منه.
وقوله: {ومن تطوع}؛ أي: فعل طاعة مخلصاً بها لله تعالى {خيراً}؛ من حج وعمرة وطواف وصلاة وصوم وغير ذلك، فهو خير له؛ فدل هذا على أنه كلما ازداد العبد من طاعة الله ازداد خيره وكماله ودرجته عند الله لزيادة إيمانه، ودل تقييد التطوع بالخير أن من تطوع بالبدع التي لم يشرعها الله ولا رسوله أنه لا يحصل له إلا العناء، وليس بخير له، بل قد يكون شرًّا له إن كان متعمداً عالماً لعدم مشروعية العمل.
{فإن الله شاكر عليم}؛ الشاكر والشكور من أسماء الله تعالى الذي يقبل من عباده اليسير من العمل، ويجازيهم عليه العظيم من الأجر الذي إذا قام عبده بأوامره وامتثل طاعته أعانه على ذلك وأثنى عليه ومدحه وجازاه في قلبه نوراً وإيماناً وسعة وفي بدنه قوة ونشاطاً وفي جميع أحواله زيادة بركة ونماء وفي أعماله زيادة توفيق، ثم بعد ذلك يقدم على الثواب الآجل عند ربه كاملاً موفراً لم تنقصه هذه الأمور، ومن شكره لعبده أن من ترك شيئاً لله أعاضه الله خيراً منه، ومن تقرب منه شبراً تقرب منه ذراعاً، ومن تقرب منه ذراعاً تقرب منه باعاً، ومن أتاه يمشي أتاه هرولة، ومن عامله ربح عليه أضعافاً مضاعفة، ومع أنه شاكر فهو عليم بمن يستحق الثواب الكامل بحسب نيته وإيمانه وتقواه ممن ليس كذلك، عليم بأعمال العباد فلا يضيعها بل يجدونها أوفر ما كانت على حسب نياتهم التي اطلع عليها العليم الحكيم.
(158) خداوند متعال خبر میدهد صفا و مروه که دو کوه معروف هستند، (
﴿مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾) از نشانههای آشکار دین خدا میباشند، که بندگان با حضور در این اماکن، خدا را میپرستند. این دو محل،
اماکن پرستش خدا هستند و خدا دستور داده است که شعایر وی گرامی داشته شود: ﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ﴾ و هر کس نشانههای خدا را تعظیم کند، همانا آن از پرهیزگاری دلهاست. پس مجموع هر دو نص دلالت مینمایند که صفا و مروه از نشانههای خدا هستند و تعظیم و بزرگداشت نشانههای خداوند، از پرهیزگاری دلهاست. و تقوا و پرهیزگاری بر هر مکلفی واجب است. و این دلالت مینماید که سعی بین صفا و مروه در حج و عمره فرض است، همانطور که جمهور بر این باورند و احادیث نبوی و عملکرد پیامبر صلی الله علیه وسلم برآن دلالت مینماید.
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: (خُذُوا عَنِّي مَنَاسِكَكُم) «مناسک خود را از من فراگیرید». (
﴿فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا﴾) این، دفع توهمی است که بعضی از مسلمین دچار آن شدند؛ و از سعی بین صفا و مروه خودداری کردند؛ چون در دوران جاهلیت، در صفا و مروه بتها پرستش میشدند، خداوند به خاطر اینکه این توهم را دفع نماید،
فرمود: سعیِ بین صفا و مروه اشکالی ندارد. و مقید کردن
«گناه نبودن» برای کسی که به حج و عمره میپردازد، بر این دلالت میکند که تنها
«سعی»، عبادت نیست، مگر اینکه با حج یا عمره همراه باشد. به خلاف طواف کردن خانۀ کعبه که با حج و عمره مشروع است، و بدون حج و عمره هم عبادت است. اما
«سعی» و
«وقوف در عرفه و مزدلفه» و
«رمی جمرات» از مناسک حج است. و اگر در انجام این کارها، از ارکان و اعمال حج تبعیت نشود، بدعت محسوب میگردند. چون بدعت در دین،
دو نوع است: اول: پرستش پروردگار با عبادتی که هیچ اصل و اساسی نداشته و خداوند آن را مشروع نکرده است؛
دوم: خداوند عبادتی را با صفات و حالات خاصی مشروع نموده، اما بنده با تغییر آن صفت و ویژگی، عبادت مورد نظر را انجام میدهد. وقوف درعرفه و مزدلفه و رمی و… در غیر ایام حج، از نوع دوم است. (
﴿وَمَن تَطَوَّعَ﴾) و هرکس عبادتی را مخلصانه برای خدا انجام دهد (
﴿خَيۡرٗا﴾) از قبیل: حج و عمره و طواف و نماز و روزه و دیگر عبادات،
﴿فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ﴾ و این دلالت مینماید که هر اندازه بنده طاعت خدا را بیشتر انجام دهد، خیر و کمالش بیشتر خواهد بود و مقامش نزد خداوند به خاطر زیاد شدن ایمانش، بالاتر خواهد رفت. و مقید نمودنِ انجام دادن عبادت به
«خیر»، بیانگر آن است که هرکس بدعتهایی را که خدا و پیامبرش مشروع نکرده است، انجام دهد، چیزی جز خستگی به دست نمیآورد و هیچ خیری برای وی در پی نخواهد داشت، بلکه اگر بداند که چنین کاری مشروع نیست، ولی به عمد آن را انجام دهد، برای او شر خواهد بود. (
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ﴾) همانا خداوند شکرگزار و داناست.
«شاکر» و
«شکور» از نامهای خداوند متعال هستند، خداوندی که کوچکترین عمل را از بندگانش میپذیرد و در برابر آن، به آنها پاداش بزرگ میدهد. خداوندی که هرگاه بنده، دستورات او را اجرا نماید و از او فرمان برد، او را بر این کار یاری نموده و بر این کار ستایش و تمجید میکند؛ و به پاس آن، نور و ایمان و گشادگی را در قلبش ایجاد میکند و به جسمش نیرو و نشاط میبخشد و در همۀ حالاتش برکت و فزونی عطا میکند؛ و به او در کارهایش بیشتر توفیق میدهد، سپس در آینده، پاداش خود را به طور کامل مییابد و این چیزها از پاداش او نمیکاهند. و از جمله شکر و سپاسگزاری خداوند از بنده، این است که هر کس چیزی را به خاطر خدا ترک کند، خداوند در عوض به او چیز بهتری میدهد و هر کس یک وجب به خدا نزدیک شود، خداوند یک ذراع به او نزدیک میشود. و هر کس به اندازۀ یک ذراع به او نزدیک شود، خداوند به اندازۀ دو ذراع به او نزدیک میشود. و هرکس به سوی خدا با حالت عادی راه برود، او به سویش دوان دوان میآید. و هر کس با او معامله کند، خداوند به او چندین برابر سود میدهد. و با اینکه خداوند شاکر و سپاسگزار است، میداند چه کسی براساس نیت و ایمان و پرهیزگاریاش مستحق پاداش کامل است؛ و او به کارهای بندگان دانا است، پس اعمال آنها را ضایع نمیکند، بلکه اعمالشان را برحسب نیتهایشان و کاملتر از آنچه که انجام دادهاند، پاداش میدهد.
{إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (159) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)}
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَـئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ، بي گمان کساني که دلايل روشن، و هدايتي را که ما فرو فرستاده ايم پنهان مي کنند، بعد از آن که آن را در کتاب براي مردم بيان نموده ايم ، خداوند و نفرين کنندگان ايشان را نفرين مي کنند.
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَـئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ،مگر کساني که توبه کنند و به اصلاح
(خويشتن) بپردازند و
(حقيقت را) بيان کنند، پس توبه ايشان را مي پذيرم و من بسيار توبه پذير و مهربان هستم.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِين ، بي گمان کساني که کفر ورزيدند و در حال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم برايشان باد.
خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ، در آن نفرين جاودانه باقي مي مانند؛ نه عذابِ آنها سبک مي گردد و نه به آنان مهلتي داده مي شود.
#
{159} هذه الآية وإن كانت نازلة في أهل الكتاب وما كتموا من شأن الرسول - صلى الله عليه وسلم -، وصفاته فإن حكمها عامٌّ لكل من اتصف بكتمان ما أنزل الله {من البينات}؛ الدالات على الحق المظهرات له {والهدى}؛ وهو العلم الذي تحصل به الهداية إلى الصراط المستقيم، ويتبين به طريق أهل النعيم من طريق أهل الجحيم، فإن الله أخذ الميثاق على أهل العلم بأن يبينوا للناس ما منَّ الله به عليهم من علم الكتاب ولا يكتموه، فمن نبذ ذلك وجمع بين المفسدتين: كتم ما أنزل الله والغش لعباد الله فأولئك {يلعنهم الله}؛ أي: يبعدهم ويطردهم عن قربه ورحمته {ويلعنهم اللاعنون}؛ وهم جميع الخليقة، فتقع عليهم اللعنة من جميع الخليقة لسعيهم في غش الخلق وفساد أديانهم وإبعادهم من رحمة الله، فجوزوا من جنس عملهم، كما أن معلم الناس الخير يصلي الله عليه وملائكته حتى الحوت في جوف الماء لسعيه في مصلحة الخلق وإصلاح أديانهم، وقربهم من رحمة الله، فجوزي من جنس عمله.
فالكاتم لما أنزله الله مضاد لأمر الله مشاق لله، يبين الله الآيات للناس ويوضحها، وهذا يسعى في طمسها وإخفائها ، فهذا عليه هذا الوعيد الشديد.
(159) این آیه گرچه در مورد اهل کتاب، و اینکه آنان شأن و منزلت پیامبر صلی الله علیه وسلم و صفات او را که در کتابشان آمده بود، پنهان کردند، نازل شده است، اما حکم آن، شامل هر کسی میشود که آنچه را خداوند نازل نموده است، کتمان نماید؛
[زیرا خداوند آیات را برای مردم بیان میدارد، اما چنین کسی تلاش میکند که آیات او را از بین ببرد، و آن را پنهان کند، پس این وعید و تهدید سختی است برای کسی که چنین کند].(
﴿مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ﴾) یعنی نشانههای واضح و آشکار خدا را، که بیانگر حق و حقیقتاند، کتمان نماید. (
﴿وَٱلۡهُدَىٰ﴾) هدایت؛ یعنی علم و شناختی که به وسیلۀ آن میتوان
«صراط مستقیم» را پیدا کرد و در پرتو آن، راه بهشتیان را از راه دوزخیان، تشخیص داد. همانا خداوند از اهل علم پیمان گرفته، که آنچه را به آنان آموخته است، به مردم یاد بدهند و برای آنان تبیین نمایند، کتاب خدا را برای مردم تشریح کرده و آن را کتمان نکنند. پس هرکس این پیمان را نقض کند و به دو آفتِ
«کتمان ما انزل الله» و
«فریفتن بندگان خدا» مبتلا شود، (
﴿يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ﴾) خداوند آنان را از ساحتِ مقدس خویش طرد نموده و از رحمت خود محروم مینماید. (
﴿وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ﴾) و تمام لعنت کنندگان، آنها را نفرین میکنند؛ یعنی تمام خلایق، پس همۀ مخلوقات آنان را لعنت میکنند؛ چرا که آنان مکّار و حیلهگر بودند و دین خدا را به فساد و تباهی کشاندند و در آن تغییر و تبدیل به وجود آوردند. به همین خاطر سزای آنان از جنس کردارشان بود،
[و چون آنان مردم را از رحمت خدا دور ساختند، خدا هم آنها را از رحمت خود دور ساخت]. از سوی دیگر، کسی که خیر و نیکی را به مردم یاد بدهد، خداوند و فرشتگان و حتی ماهیهای اقیانوسها و دریاها بر وی درود میفرستند؛ چرا که وی، در مسیر مصلحت و منفعت مردم و اصلاح دین آنان گام برداشته و مردمان را به خدا نزدیک کرده است. بنابراین پاداشی از جنس عملش خواهد یافت. اما کسی که آیات خدا را کتمان کند، در واقع با امر و فرمان خدا عناد و تضاد دارد؛ زیرا خداوند آیات خود را برای مردم بیان میکند، اما او آن را مخفی و مستور میدارد. پس چنین کسی بسیار بجا است که این چنین مورد تهدید قرار گیرد.
#
{160} {إلا الذين تابوا}؛ أي: رجعوا عما هم عليه من الذنوب ندماً وإقلاعاً وعزماً على عدم المعاودة {وأصلحوا}؛ ما فسد من أعمالهم؛ فلا يكفي ترك القبيح حتى يحصل فعل الحسن، ولا يكفي ذلك في الكاتم أيضاً حتى يبين ما كتمه ويبدي ضد ما أخفى فهذا يتوب الله عليه لأن توبة الله غير محجوب عنها، فمن أتى بسبب التوبة تاب الله عليه لأنه {التواب}؛ أي: الرجاع على عباده بالعفو والصفح بعد الذنب إذا تابوا وبالإحسان والنعم بعد المنع إذا رجعوا {الرحيم}؛ الذي اتصف بالرحمة العظيمة التي وسعت كل شيء، ومن رحمته أن وفقهم للتوبة والإنابة فتابوا وأنابوا ثم رحمهم بأن قبل ذلك منهم لطفاً وكرماً، هذا حكم التائب من الذنب.
(160) (
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ﴾) به جز کسانی که از گناهانی که انجام دادهاند، پشیمان شده و از آن دست کشیده و بازگشته و تصمیم گرفتهاند که دوباره آن را تکرار نکنند. (
﴿وَأَصۡلَحُواْ﴾) و اعمال فاسد خود را اصلاح کردهاند. پس تنها ترک کردن کار زشت کافی نیست، مادامی که عمل نیکو انجام نشود. و نیز برای کسی که آیات خدا را پنهان کرده است، تنها دست کشیدن از پنهان کاری کافی نیست، بلکه باید آنچه را که پنهان کرده است، بیان دارد؛ و خداوند توبه چنین فردی را میپذیرد؛ زیرا باب توبه همیشه باز است و هر کس که اسباب توبه را فراهم کند، خداوند توبهاش را میپذیرد؛ زیرا خداوند(
﴿ٱلتَّوَّابُ﴾) بسیار توبه پذیر است؛
یعنی: چنانچه بندگانش توبه کنند، گناهان آنان را عفو میکند؛ و چنانچه به او رجوع کنند، با احسان و نعمتهایش بهسوی بنده باز میگردد و دوباره نعمتهایش را به وی ارزانی خواهد داشت. (
﴿ٱلرَّحِيمُ﴾) یعنی کسی که مهربانی و رحمت فراوان دارد. رحمت خدا، همه چیز را فراگرفته است. از جمله رحمت او این است که، بندگان را به توبه و بازگشتن توفیق داده و آنها توبه کرده و بازمیگردند، سپس بر آنها رحم نموده و با لطف و احسان خویش توبۀ آنها را میپذیرد. این است حکم توبه کننده از گناه.
#
{161} وأما من كفر واستمر على كفره حتى مات لم يرجع إلى ربه ولم ينب إليه ولم يتب عن قريب فأولئك {عليهم لعنة الله والملائكة والناس أجمعين}؛ لأنه لما صار كفرهم وصفاً ثابتاً صارت اللعنة عليهم وصفاً ثابتاً لا تزول، لأن الحكم يدور مع علته وجوداً وعدماً.
(161) اما کسی که کفر ورزیده و تا زمان مرگ به کفرش ادامه دهد و به سوی خدایش بازنگشته و توبه نکند، (
﴿عَلَيۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ﴾) لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم بر آنان خواهد بود؛ و از آنجا که کفر تبدیل به صفت و حالت ثابت آنها گشته است، ملعون واقع شدن نیز تبدیل به صفت ثابت آنها میگردد و از آنان دور نمیشود، چون حکم همراه و ملازم علت خویش است؛ و هرگاه علت وجود داشته باشد، حکم نیز خواهد بود؛ و هرگاه علت وجود نداشته باشد، حکم نیز وجود نخواهد داشت. (
﴿خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾) در لعنت یا عذابی که لازم و ملزوم یکدیگرند، برای همیشه خواهند بود. (
﴿لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) بلکه عذاب آنها همیشگی و به صورت شدید ادامه خواهد داشت. (
﴿وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ﴾) و بدیشان مهلت داده نمیشود، چون وقت مهلت دادن که دنیاست، گذشته است، پس عذری برای آنان باقی نمانده است که به آن اعتذار جویند.
#
{162} {خالدين فيها}؛ أي: في اللعنة أو في العذاب وهما متلازمان {لا يخفف عنهم العذاب}؛ بل عذابهم دائم شديد مستمر {ولا هم ينظرون}؛ أي: يمهلون لأن وقت الإمهال وهو الدنيا قد مضى، ولم يبق لهم عذر فيعتذرون.
(162) (
﴿خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾) در لعنت یا عذابی که لازم و ملزوم یکدیگرند، برای همیشه خواهند بود. (
﴿لَا يُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ﴾) بلکه عذاب آنها همیشگی و به صورت شدید ادامه خواهد داشت. (
﴿وَلَا هُمۡ يُنظَرُونَ﴾) و بدیشان مهلت داده نمیشود، چون وقت مهلت دادن که دنیاست، گذشته است، پس عذری برای آنان باقی نمانده است که به آن اعتذار جویند.
{وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ (163)}
وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيم، و معبود شما معبودي يگانه ا ست معبود به حقي جز او وجود ندارد، بخشنده و مهربان است.
#
{163} يخبر تعالى وهو أصدق القائلين أنه {إله واحد}؛ أي: متوحد منفرد في ذاته وأسمائه وصفاته وأفعاله فليس له شريك في ذاته ولا سمي له ولا كفو له ولا مثل ولا نظير ولا خالق ولا مدبر غيره، فإذا كان كذلك فهو المستحق لأن يؤله ويعبد بجميع أنواع العبادة ولا يشرك به أحد من خلقه لأنه {الرحمن الرحيم}؛ المتصف بالرحمة العظيمة التي لا يماثلها رحمة أحد فقد وسعت كل شيء وعمت كل حي، فبرحمته وجدت المخلوقات وبرحمته حصلت لها أنواع الكمالات، وبرحمته اندفع عنها كل نقمة، وبرحمته عرَّف عباده نفسه بصفاته وآلائه وبين لهم كل ما يحتاجون إليه من مصالح دينهم ودنياهم بإرسال الرسل وإنزال الكتب، فإذا علم أن ما بالعباد من نعمة فمن الله وأن أحداً من المخلوقين لا ينفع أحداً عُلِمَ أن الله هو المستحق لجميع أنواع العبادة وأن يفرد بالمحبة والخوف والرجاء والتعظيم والتوكل وغير ذلك من أنواع الطاعات وأن من أظلم الظلم وأقبح القبيح أن يعدل عن عبادته إلى عبادة العبيد وأن يشرك المخلوقين من تراب برب الأرباب أو يعبد المخلوق المدبر العاجز من جميع الوجوه مع الخالق المدبر القادر القوي الذي [قد] قهر كل شيء، ودان له كل شيء.
ففي هذه الآية إثبات وحدانية الباري وإلهيته وتقريرها بنفيها عن غيره من المخلوقين وبيان أصل الدليل على ذلك وهو إثبات رحمته التي من آثارها وجود جميع النعم واندفاع جميع النقم، فهذا دليل إجمالي على وحدانيته تعالى.
ثم ذكر الأدلة التفصيلية فقال:
(163) خداوند متعال ـ که راستگوترین گویندگان است ـ خبر میدهد که: (
﴿إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾) در ذات و اسماء و صفات و کارهایش، یکتا و یگانه است، پس او شریک و همتا و مثیل و نظیری نداشته و جز او آفریننده و مدبری وجود ندارد. پس وقتی خداوند چنین است، سزاوار است که معبود قرار داده شده و با انواع عبادتها پرستش شود و هیچ چیزی از آفریدههایش با او شریک گرفته نشود؛ چون او (
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾) دارای آن چنان رحمت فراوانی است که مهربانی هیچ کسی به اندازۀ مهربانی او نیست، و رحمت او همه چیز را فرا گرفته و هر موجود زندهای از آن برخوردار است. پس خداوند با رحمت خویش، همۀ آفریدهها را به وجود آورده است و آنها را از انواع کمالات برخوردار نموده و هر رنج و کاستی را از آنها دور کرده است. و نیز رحمت خداوند باعث شده است که پروردگار، صفات و نعمتهایش را به بندگانش بشناساند، و همۀ منافع دینی و دنیوی آنها را که به آن نیاز دارند، بهوسیلۀ فرستادن پیامبران و نازل کردن کتاب، برای آنها بیان نماید. پس وقتی معلوم شد هر نعمتی که بندگان دارند از جانب خداست و هیچ یک از آفریدهها به دیگری فایدهای نمیرساند، در مییابد که فقط خداوند سزاوار هر نوع عبادت و پرستشی است و تنها او باید مورد محبت قرار گیرد و تنها باید از او ترسید و فقط باید به او امیدوار بود و بر او توکل نمود و دیگر عبادات را فقط برای او انجام داد. و بزرگترین ستم و زشتترین زشتی آن است که بنده از عبادت و پرستش خدا روی گرداند و به پرستش بندگان روی آورد و آفریدههای خاکی را با پروردگار جهانیان شریک قرار دهد و یا مخلوقی را که امورش از سوی خداوند تدبیر میشود و از همۀ جهات ناتوان است، همراه با آفرینندۀ توانا و قوی که بر همه چیز غالب است و هر چیزی در برابر او سر خم کرده است، پرستش کند. پس این آیه، بیانگر یگانگی خداوند متعال و معبود بودن او و تاکید بر یگانگی و الوهیت وی و نفی الوهیت از دیگر مخلوقات است. و اینکه وجود همۀ نعمتها و دور شدن همۀ رنجها و کاستیها، از آثار رحمت او میباشد. پس این آیه، دلیلی اجمالی است بر یگانگی او.
سپس دلایل تفصیلی و مشروح را بیان کرده و میفرماید:
{إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)}
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ، همانا در آفرينش آسمانها و زمين و در پي يکديگر آمدن شب و روز و کشتيهايي که در دريا براي بهره وري مردم در حرکت اند، و آبي که خداوند از آسمان فرو مي فرستد و با آن زمين را پس از مرگش زند گردانده، و در زمين هر جنبده اي را پخش نموده، و در گردش بادها و ابر مسخّر بين آسمان و زمين نشانه هايي است براي قومي که مي انديشند.
#
{164} أخبر تعالى أن في هذه المخلوقات العظيمة آيات؛ أي: أدلة على وحدانية الباري وإلهيته وعظيم سلطانه ورحمته وسائر صفاته، ولكنها {لقوم يعقلون}؛ أي: لمن لهم عقول يعملونها فيما خلقت له، فعلى حسب ما منَّ الله على عبده من العقل ينتفع بالآيات ويعرفها بعقله وفكره وتدبره، ففي {خلق السموات}؛ في ارتفاعها واتساعها وإحكامها وإتقانها وما جعل الله فيها من الشمس والقمر والنجوم وتنظيمها لمصالح العباد وفي خلق {الأرض}؛ مهاداً للخلق يمكنهم القرار عليها والانتفاع بما عليها والاعتبار، ما يدل ذلك على انفراد الله تعالى بالخلق والتدبير وبيان قدرته العظيمة التي بها خلقها، وحكمته التي بها أتقنها وأحسنها ونظمها، وعلمه ورحمته التي بها أودع ما أودع من منافع الخلق ومصالحهم وضروراتهم وحاجاتهم، وفي ذلك أبلغ الدليل على كماله واستحقاقه أن يفرد بالعبادة لانفراده بالخلق والتدبير والقيام بشؤون عباده.
وفي {اختلاف الليل والنهار}؛ وهو تعاقبهما على الدوام إذا ذهب أحدهما خلفه الآخر، وفي اختلافهما في الحر والبرد والتوسط، وفي الطول والقصر والتوسط، وما ينشأ عن ذلك من الفصول التي بها انتظام مصالح بني آدم وحيواناتهم، وجميع ما على وجه الأرض من أشجار ونوابت، كل ذلك بانتظام وتدبير وتسخير تنبهر له العقول، وتعجز عن إدراكه من الرجال الفحول ما يدل ذلك على قدرة مصرفها وعلمه وحكمته ورحمته الواسعة ولطفه الشامل وتصريفه وتدبيره الذي تفرد به وعظمته وعظمة ملكه وسلطانه ممّا يوجب أن يؤله ويعبد ويفرد بالمحبة والتعظيم والخوف والرجاء وبذل الجهد في محابه ومراضيه.
وفي {الفلك التي تجري في البحر} وهي السفن والمراكب ونحوها مما ألهم الله عباده صنعتها وخلق لهم من الآلات الداخلية والخارجية ما أقدرهم عليها ثم سخر لها هذا البحر العظيم والرياح التي تحملها بما فيها من الركاب والأموال والبضائع التي هي من منافع الناس وبما تقوم مصالحهم وتنتظم معايشهم، فمن الذي ألهمهم صنعتها وأقدرهم عليها وخلق لهم من الآلات ما به يعملونها، أم من الذي سخر لها البحر تجري فيه بإذنه وتسخيره والرياح، أم من الذي خلق للمراكب البرية والبحرية النار والمعادن المعينة على حملها وحمل ما فيها من الأموال، فهل هذه الأمور حصلت اتفاقاً أم استقل بعملها هذا المخلوق الضعيف العاجز الذي خرج من بطن أمه لا علم له ولا قدرة، ثم خلق له ربه القدرة وعلمه ما يشاء تعليمه، أم المسخر لذلك رب واحد حكيم عليم لا يعجزه شيء ولا يمتنع عليه شيء. بل الأشياء قد دانت لربوبيته، واستكانت لعظمته، وخضعت لجبروته.
وغاية العبد الضعيف أن جعله الله جزءاً من أجزاء الأسباب التي بها وجدت هذه الأمور العظام، فهذا يدل على رحمة الله وعنايته بخلقه، وذلك يوجب أن تكون المحبة كلها له والخوف والرجاء وجميع الطاعة والذل والتعظيم {وما أنزل الله من السماء من ماء}؛ وهو المطر النازل من السحاب {فأحيا به الأرض بعد موتها}؛ فأظهرت من أنواع الأقوات وأصناف النبات ما هو من ضرورات الخلائق التي لا يعيشون بدونها، أليس ذلك دليلاً على قدرة من أنزله وأخرج به ما أخرج ورحمته ولطفه بعباده وقيامه بمصالحهم وشدة افتقارهم وضرورتهم إليه من كل وجه؟ أَما يوجب ذلك أن يكون هو معبودهم وإلههم؟ أليس ذلك دليلاً على إحياء الموتى ومجازاتهم بأعمالهم؟
{وبث فيها}؛ أي في الأرض {من كلِّ دابة}؛ أي: نشر في أقطار الأرض من الدواب المتنوعة ما هو دليل على قدرته وعظمته ووحدانيته وسلطانه العظيم، وسخرها للناس ينتفعون بها بجميع وجوه الانتفاع: فمنها ما يأكلون من لحمه ويشربون من دره، ومنها ما يركبون، ومنها ما هو ساعٍ في مصالحهم وحراستهم، ومنها ما يعتبر به، ومنها أنه بث فيها من كل دابة فإنه سبحانه هو القائم بأرزاقهم المتكفل بأقواتهم، فما من دابة في الأرض إلا على الله رزقها ويعلم مستقرها ومستودعها.
وفي {تصريف الرياح}؛ باردة وحارة وجنوباً وشمالاً وشرقاً ودبوراً وبين ذلك، وتارة تثير السحاب، وتارة تؤلف بينه، وتارة تلقحه، وتارة تدره، وتارة تمزقه، وتزيل ضرره، وتارة تكون رحمة، وتارة ترسل بالعذاب، فمن الذي صرفها هذا التصريف وأودع فيها من منافع العباد ما لا يستغنون عنه، وسخرها ليعيش فيها جميع الحيوانات وتصلح الأبدان والأشجار والحبوب والنوابت إلا العزيز الحكيم الرحيم اللطيف بعباده المستحق لكل ذلٍّ وخضوع ومحبةٍ وإنابة وعبادة، وفي تسخير السحاب بين السماء والأرض على خفته ولطافته يحمل الماء الكثير فيسوقه الله إلى حيث شاء فيحيي به البلاد والعباد ويروي التلول والوهاد وينزله على الخلق وقت حاجتهم إليه، فإذا كان يضرهم كثرته أمسكه عنهم فينزله رحمة ولطفاً ويصرفه عناية وعطفاً، فما أعظم سلطانه وأغزر إحسانه وألطف امتنانه، أليس من القبيح بالعباد أن يتمتعوا برزقه ويعيشوا ببره وهم يستعينون بذلك على مساخطه ومعاصيه، أليس ذلك دليلاً على حلمه وصبره وعفوه وصفحه وعظيم لطفه، فله الحمد أولاً وآخراً وباطناً وظاهراً.
والحاصل أنه كلما تدبر العاقل في هذه المخلوقات، وتغلغل فكره في بدائع المبتدعات، وازداد تأمله للصنعة وما أودع فيها من لطائف البر والحكمة علم بذلك أنها خلقت للحق وبالحق، وأنها صحائف آيات وكتب دلالات على ما أخبر به الله عن نفسه ووحدانيته وما أخبرت به الرسل من اليوم الآخر، وأنها مسخرات ليس لها تدبير ولا استعصاء على مدبرها ومصرفها، فتعرف أن العالم العلوي والسفلي كلهم إليه مفتقرون وإليه صامدون، وأنه الغني بالذات عن جميع المخلوقات فلا إله إلا الله، ولا رب سواه.
(164) (
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) خداوند متعال خبر میدهد که در این آفریدههای بزرگ، نشانههای فراوانی است؛ یعنی نشانههایی دال بر یگانگی خداوند و الوهیت و فرمانروایی و رحمت و سایر صفاتش. اما این نشانهها (
﴿لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ﴾) برای کسانی است که عقل دارند و از عقل خود برای تفکر در آفریدهها استفاده مینمایند. پس آدمی بر حسب اندیشه و عقلی که خداوند به او ارزانی داشته است، باید از آیهها و نشانههایش بهرهمند شود و آن را با فکر و عقل و تدبیرش حلّاجی کند. پس (
﴿خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾) آفرینش آسمانها و بلندی و گستردگی و محکمی و استواری آنها؛ و آفرینش خورشید و ماه و ستارگانی که خداوند برای منافع بندگان در آسمان قرار داده. و آفرینش (
﴿وَٱلۡأَرۡضِ﴾) زمین نیز که آن را برای مردم گهواره قرار داده، تا بر آن بیاسایند و از آنچه که در آن وجود دارد، بهره برند و از آیات و نشانههایش عبرت بگیرند، بیانگر آن است که خداوند در
«خلق» و
«تدبیر» منفرد بوده و از قدرت و توانایی فراوانی برخوردار است. نیز بیانگر حکمت خداوند است، حکمتی که بر اساس آن، این نشانهها را محکم و زیبا آفریده و آنها را نظم داده است. همچنین بیانگر علم خداوند و رحمت اوست و اینکه با این نشانهها، منافع و نیازهای آفریدهها را بر طرف مینماید. و این آیات، بزرگترین دلیل بر کمال خداوند است و اینکه او سزاوار هر نوع پرستشی میباشد؛ زیرا در آفریدن و تدبیر و انجام امور بندگان، یگانه و تنهاست. (
﴿وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ﴾) در پی یکدیگر آمدن شب و روز به صورت همیشگی، بهگونهای که هرگاه یکی برود، دیگری جای آن را میگیرد و گرمی و سردی و میانه و کوتاه و طولانی بودن و فصلهایی که پدید میآیند، و منافع انسانها و حیوانات و همۀ آن چه روی زمین قرار دارد، تامین میکنند، همۀ این امور، با نظم و تدبیری انجام میشود که عقلها از آن حیراناند و فرزانگان از درک آن عاجزند. این تغییرات بر قدرت و علم و حکمت و رحمت گسترده و لطف فراگیر گردانندۀ آن و بر کارسازی و تدبیر و عظمت و فرمانروایی او، دلالت میکند. همۀ این موارد ایجاب میکند که تنها او پرستش شود و تنها او مورد محبت و تعظیم قرار گیرد و تنها از او بیم داشت و به او امیدوار بود و در راستای خشنودی او تلاش نمود. (
﴿وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) و در کشتیهایی که در دریا روان هستند. خداوند ساختن این کشتیها را به بندگانش الهام نموده و ابزار و اسباب لازم جهت ساختن آن را در اختیار آنان قرار داده است. سپس دریای بیکران و بادهایی را برای شما مسخر نموده است که با آن، کشتیهای مملو از مسافر و کالای تجاری که آدمها مصالح و منافع زندگیشان را با آن تامین میکنند، به حرکت در میآورد. پس چه کسی ساختن این کشتی را به آنها الهام نمود؟ و چه کسی به آنها توانایی داد تا آن را بسازند؟ و چه کسی ابزار و اسباب ساختن کشتی را در اختیار آنان قرار داد؟ چه کسی دریا را برای آنها رام گرداند؟ و چه کسی برای ماشینهای آبی و خشکی، سوختی را آفریده است، که بهوسیلۀ آن، انسانها و کالاها را حمل نمایند؟ آیا این چیزها به طور اتفاقی درست شدهاند، یا این مخلوق ضعیف و ناتوان که به هنگام تولد نه دانشی داشت و نه توانایی و قدرتی، به تنهایی آن را ساخته و به راه انداخته است؟! مخلوقی که بدون علم و قدرت به دنیا آمده، سپس خداوند به او توانایی بخشیده و آنچه را که میخواست به او یاد داده است. آیا او رام کنندۀ این چیزهاست، یا پروردگار واحدی که حکیم و داناست و هیچ چیزی وی را ناتوان و ضعیف نمیکند و انجام هیچ کاری برای او غیر ممکن نیست؟ آری! همه چیز در برابر ربوبیت و عظمت او، سر تعظیم فرود میآورد، و