:
تفسير سوره کهف
تفسير سوره کهف
بسم الله الرحمن الرحيم
: 1 - 6 #
{الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا (1) قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2) مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا (3) وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (4) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا (5) فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا (6)}
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجَا ستايش خداوندي را سزاست که کتاب را به بنده اش فرو فرستاده و در آن هيچگونه کژي و انحرافي قرار نداده است. قَيِّمًا لِّيُنذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا [کتابي] که مستقيم و پابرجاست تا [مردمان را] از عذاب سخت خود بترساند، و مومناني را که کارهاي شايسته مي کنند بشارت دهد به اينکه پاداش خوي دارد. مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا جاودانه در آن خواهند ماند. وَيُنذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا و تبرساند کساني را که گفتند: «خداوند فرزندي برگرفته است». مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلَا لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبًا نه ايشان و نه پدرانشنا از آن هيچ گونه آگاهي ندارند، سخني که از زبانشان بر مي ايد بس گران است، آنان جز دروغ نمي گويند. فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا پس چه بسا که جان خويش را در پي ايشان از غم و خشم اينکه آنان به اين کلام ايمان نمي آورند هلاک سازي.
#
{1} {الحمد}: هو الثناء عليه بصفاته التي هي كلُّها صفات كمال، وبنعمه الظاهرة والباطنة، الدينيَّة والدنيويَّة، وأجلُّ نعمه على الإطلاق إنزالُه الكتاب العظيم على عبده ورسوله محمدٍ - صلى الله عليه وسلم -، فحمد نفسه، وفي ضمنه إرشادُ العباد ليحمدوه على إرسال الرسول إليهم، وإنزال الكتاب عليهم. ثم وَصَفَ هذا الكتاب بوصفين مشتملين على أنَّه الكامل من جميع الوجوه، وهما: نفي العِوَج عنه، وإثباتُ أنَّه مقيمٌ مستقيمٌ: فنفي العِوَج يقتضي أنَّه ليس في أخباره كذبٌ، ولا في أوامره ونواهيه ظلمٌ ولا عَبَثٌ. وإثبات الاستقامة يقتضي أنَّه لا يخبر ولا يأمر إلاَّ بأجلِّ الإخبارات، وهي الأخبار التي تملأ القلوب معرفةً وإيماناً وعقلاً؛ كالإخبار بأسماء الله وصفاته وأفعاله، ومنها الغيوب المتقدِّمة والمتأخِّرة، وأنَّ أوامره ونواهيه تزكِّي النفوس وتطهِّرها وتنمِّيها وتكمِّلها؛ لاشتمالها على كمال العدل والقِسْط والإخلاص والعبوديَّة لله ربِّ العالمين وحده لا شريكَ له. وحقيقٌ بكتابٍ موصوفٍ بما ذُكِر أن يَحْمَدِ الله نفسَه على إنزالِهِ، وأن يتمدَّح إلى عباده به.
(1) حمد؛ یعنی ستایش خداوند بر صفت‌هایش که همه صفت کمال‌اند، و بر نعمت‌های ظاهری و باطنی و دینی و دنیوی او. و به طور مطلق بزرگ‌ترین نعمت او، فرو فرستادن کتاب بزرگ قرآن بر بنده و پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم است. پس خداوند خویشتن را ستوده و در ضمن آن بندگان را راهنمایی می‌کند تا او را به خاطر اینکه پیامبری را به سوی آنها فرستاده وکتاب را بر ایشان نازل نموده است، بستایند. سپس این کتاب را به دو صفت، متصف نمود که مبیّن آنند این کتاب از هر جهتی کامل است: اینکه کژی و انحراف در آن وجود ندارد، و اینکه خداوند ثابت نموده این قرآن راست ودرست است. پس نفی کردن کژی و انحراف از قرآن؛ بدان معنی است که در اخبار آن دروغ وجود ندارد، و اوامر و نواهی‌اش ستمگرانه و دستوراتی بیهوده نیستند. و اثبات راست بودن قرآن، مقتضی آن است که قرآن خبر نمی‌دهد مگر از بزرگ‌ترین خبرها؛ و آن خبرهایی هستند که قلب‌ها را مملو از شناخت و ایمان و عقل می‌نمایند، مانند اینکه خداوند از نام‌ها و صفات و کارهایش خبر داده است. و از جمله اخبار قرآن امور پنهان گذشته و آینده است. و اوامر ونواهی قرآن، نیز نفس‌ها را پاک ‌نموده و رشد داده و به کمال می‌رساند؛ چون اوامر و نواهی قرآن، کمال عدالت و انصاف و اخلاص و بندگی کردن برای پروردگار جهانیان را که شریکی ندارد، در بر دارند. و چون قرآن چنین کتابی است، باید خداوند خویشتن را، به خاطر فرو فرستادن آن، بستاید.
#
{2} وقوله: {لينذِرَ بأساً شديداً من لَدُنْه}؛ أي: لينذر بهذا القرآن الكريم عقابَه الذي عنده؛ أي: قدره وقضاه على من خالف أمره، وهذا يشمَلُ عقاب الدُّنيا وعقاب الآخرة. وهذا أيضاً من نعمه أنْ خوَّف عباده وأنذرَهم ما يضرُّهم ويُهلكهم؛ كما قال تعالى لما ذَكَرَ في هذا القرآن وصف النار؛ قال: {ذلك يُخَوِّفُ الله به عبادَه يا عبادِ فاتَّقونِ}؛ فمن رحمته بعباده أن قيَّضَ العقوباتِ الغليظةَ على من خالف أمره وبيَّنها لهم وبيَّن لهم الأسباب الموصلة إليها. {ويبشِّر المؤمنين الذين يعملونَ الصَّالحاتِ أنَّ لهم أجراً حسناً}؛ أي: وأنزل الله على عبدِهِ الكتاب ليبشِّر المؤمنين به وبرسلِهِ وكتبِهِ الذين كمل إيمانهم، فأوجب لهم عمل الصالحات، وهي الأعمال الصالحة من واجبٍ ومستحبٍّ، التي جمعت الإخلاص والمتابعة: {أنَّ لهم أجراً حسناً}: وهو الثوابُ الذي رتَّبه الله على الإيمان والعمل الصالح، وأعظمُهُ وأجلُّه الفوز برضا الله ودخول الجنة التي فيها ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خَطَرَ على قلب بشر. وفي وصفه بالحُسْنِ دلالةٌ على أنَّه لا مكدِّر فيه ولا منغِّص بوجه من الوجوه؛ إذْ لو وُجِدَ فيه شيءٌ من ذلك؛ لم يكن حسنُهُ تامًّا.
(2) (﴿لِّيُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِيدٗا مِّن لَّدُنۡهُ﴾) تا مردم را با این قرآن از عذابش بترساند؛ عذابی که آن را برای کسانی مقدر نموده است که با دستورش مخالفت می‌ورزند؛ و این، عذاب دنیا و عذاب آخرت را شامل می‌شود. واز نعمت‌های الهی این است که بندگانش‌را بیم داده، وازآنچه که به آنها زیان می‌رساند وآنهارا هلاک می‌کند، برحذر داشته است. همچنان‌که خداوند متعال وقتی در قرآن حالت جهنم را بیان می‌نماید، می‌فرماید: ﴿ذَٰلِكَ يُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥۚ يَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ﴾ این چیزی است که خداوند بندگانش را با آن می‌ترساند، پس ای بندگانم! برحذر باشید. و از مهربانی خداوند نسبت به بندگان، این است که کیفرهای سختی برای کسانی که با دستورات او مخالفت ‌نمایند، مقرر کرده است، و آن را برایشان بیان نموده، و اسبابی که انسان را به آن کیفرهای سخت گرفتار می‌نماید، بیان داشته است. (﴿وَيُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾) و مؤمنانی را که کارهای شایسته می‌کنند، مژده می‌دهد به اینکه پاداش خوبی دارند؛ یعنی خداوند کتاب را بر بنده‌اش نازل نمود تا کسانی را که به او و پیامبران و کتاب‌هایش ایمان دارند؛ آنانی که ایمانشان کامل گشته و کارهای شایسته، از قبیل: امور واجب و مستحب را با اخلاص و از روی پیروی از کتاب و سنت انجام می‌دهند، مژده بدهد، (﴿أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾) که پاداش خوبی دارند، و آن پاداشی است که خداوند برای ایمان و عمل صالح قرار داده است. و بزرگ‌ترین آن، دست یافتن به خشنودی خدا و ورود به بهشت است؛ بهشتی که هیچ چشمی نمونۀ آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده، و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. و اینکه خداوند پاداش را به «نیکو» متصف نموده است، بر این دلالت می‌نماید هیچ چیزی که صفای نیکو بودن بهشت را تیره نماید، و ناراحت کننده باشد، وجود ندارد؛ زیرا اگر چنین باشد، آن پاداشِ کاملاً پاداش نیکو نخواهد بود.
#
{3} ومع ذلك؛ فهذا الأجر الحسن {ماكثينَ فيه أبداً}: لا يزول عنهم ولا يزولون عنه، بل نعيمُهم في كلِّ وقت متزايدٌ. وفي ذكر التبشير ما يقتضي ذِكْر الأعمال الموجبة للمبشَّر به، وهو أنَّ هذا القرآن قد اشتمل على كل عمل صالح موصل لما تستبشرُ به النفوس، وتفرحُ به الأرواح.
(3) (﴿مَّٰكِثِينَ فِيهِ أَبَدٗا﴾) و آنها همواره در این پاداشِ نیکو به سر می‌برند، و آن را از دست نمی‌دهند، بلکه همیشه بر نعمت‌هایشان افزوده می‌گردد. و بیان مژده، مقتضی بیان اعمالی است که آدمی را به آن مژده می‌رساند. پس این قرآن، هر نوع عمل صالحی را در بر دارد، و انسان را به چیزی می‌رساند که جان‌ها را راحت و روح‌ها را شاد می‌کند.
#
{4 ـ 5} {وينذرَ الذين قالوا اتَّخذ اللهُ ولداً}: من اليهود والنَّصارى والمشركين، الذين قالوا هذه المقالة الشنيعة؛ فإنَّهم لم يقولوها عن علم ولا يقين؛ لا علم منهم ولا علم من آبائهم الذين قلَّدوهم واتَّبعوهم، بل إن يتَّبعون إلاَّ الظنَّ وما تَهْوى الأنفُسُ. {كَبُرَتْ كلمةً تخرُجُ من أفواههم}؛ أي: عَظُمت شناعتُها واشتدَّت عقوبتُها، وأيُّ شناعة أعظم من وصفه بالاتِّخاذ للولد الذي يقتضي نقصه ومشاركة غيره له في خصائص الربوبيَّة والإلهيَّة والكذب عليه؟! {فمن أظلمُ ممَّن افترى على الله كذباً}؟! ولهذا قال هنا: {إن يقولون إلاَّ كَذِباً}؛ أي: كذباً محضاً ما فيه من الصدق شيء. وتأمَّل كيف أبطل هذا القول بالتدريج والانتقال من شيء إلى أبطل منه: فأخبر أولاً أنه {ما لهم به مِن علم ولا لآبائهم}: والقول على الله بلا علم لا شكَّ في منعه وبطلانه. ثم أخبر ثانياً أنَّه قولٌ قبيحٌ شنيعٌ، فقال: {كَبُرَتْ كلمةً تخرج من أفواههم}. ثم ذكر ثالثاً مرتبته من القُبح، وهو الكذب المنافي للصدق.
(4 - 5) (﴿وَيُنذِرَ ٱلَّذِينَ قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا﴾) و تا یهود و نصارا و مشرکانی را بترساند که گفتند: خداوند فرزندی را برگرفته است. کسانی که این سخن زشت را گفتند، آن را از روی علم و یقین نگفتند، و پدرانشان نیز از آن آگاهی نداشتند. و آنها با تقلید از جهالتِ پدرانشان چنین سخنی را بر زبان آورده و از آنها پیروی نمودند، بلکه آنها فقط از گمان و خواسته‌های خود پیروی می‌کنند. (﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ﴾) چه سخن درشت و زشتی از دهان‌هایشان بیرون می‌آید، که عذابی سخت برایشان در بر دارد. و چه زشتی بزرگ‌تر از اینکه خداوند را صاحب فرزند قرار ‌دهند! این توصیف، مقتضیِ آن است که خداوند دارای کمبود می‌باشد؛ و در ربوبیت و الوهیت، دارای شریک است! همچنان‌که این توصیف، مقتضی دروغ بستن بر خداست؟!! (﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا﴾) پس کیست ستمگرتر از کسی که، به دروغ به خداوند افترا ببندد. بنابراین در اینجا فرمود: (﴿إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا﴾) آنان جز دروغ نمی‌گویند؛ یعنی سخن آنها، دروغ محض است و هیچ راستی در آن نیست. و بنگرید که چگونه خداوند، این سخن را به تدریج باطل نمود؛ پس ابتدا خبر داد که (﴿مَّا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٖ وَلَا لِأٓبَآئِهِمۡ﴾) نه ایشان و نه پدرانشان هیچ آگاهی از آن ندارند، و شکی نیست که سخن گفتن بر خداوند بدون علم، پوچ و باطل است. سپس در مرحلۀ دوم خبر داد که این، سخنی زشت است. پس فرمود: (﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ﴾) سخنی که از زبانشان برمی‌آید، بس گران و زشت است. و در مرحلۀ سوم جایگاه آن را در زشتی بیان کرد، و آن دروغ بودنش است که با راستی متضاد است.
#
{6} ولما كان النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - حريصاً على هداية الخلق، ساعياً في ذلك أعظم السعي، فكان - صلى الله عليه وسلم - يفرح ويسرُّ بهداية المهتدين، ويحزن ويأسفُ على المكذِّبين الضالِّين؛ شفقةً منه - صلى الله عليه وسلم - عليهم، ورحمةً بهم؛ أرشده الله أن لا يَشْغَلَ نفسه بالأسف على هؤلاء الذين لا يؤمنون بهذا القرآن؛ كما قال في [الآية] الأخرى: {لعلَّك باخعٌ نفسَكَ أن لا يكونوا مؤمنين}، وقال: {فلا تذهب نفسك عليهم حسراتٍ}، وهنا قال: {فلعلَّك باخعٌ نفسَك}؛ أي: مهلكها غمًّا وأسفاً عليهم، وذلك أنَّ أجرك قد وَجَبَ على الله، وهؤلاء لو عَلِمَ اللهُ فيهم خيراً لهداهم، ولكنَّه علم أنهم لا يَصْلُحون إلا للنار؛ فلذلك خَذَلَهم فلم يهتدوا؛ فإشغالك نفسك غمًّا وأسفاً عليهم ليس فيه فائدةٌ لك. وفي هذه الآية ونحوها عبرةٌ؛ فإنَّ المأمور بدعاء الخلق إلى الله عليه التبليغ والسعي بكلِّ سبب يوصِلُ إلى الهداية، وسدِّ طرق الضَّلال والغواية، بغاية ما يمكِنُه، مع التوكُّل على الله في ذلك؛ فإن اهتدوا؛ فبها ونعمت، وإلاَّ؛ فلا يحزنْ ولا يأسفْ؛ فإنَّ ذلك مضعفٌ للنفس، هادمٌ للقُوى، ليس فيه فائدةٌ، بل يمضي على فعلِهِ الذي كُلِّف به وتوجَّه إليه، وما عدا ذلك؛ فهو خارجٌ عن قدرته. وإذا كان النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - يقولُ الله له: {إنَّك لا تَهْدي مَنْ أحببتَ}، وموسى عليه السلام يقول: {ربِّ إني لا أملِكُ إلاَّ نَفْسي وأخي ... } الآية؛ فمن عداهم من باب أولى وأحرى؛ قال تعالى: {فذكِّرْ إنَّما أنتَ مُذَكِّرٌ لست عليهم بمصيطرٍ}.
(6) از آنجا که پیامبر صلی الله علیه وسلم بر هدایت شدن مردم بسیار مصرّ بود، و در این زمینه نهایت کوشش را مبذول می‌داشت؛ از هدایت شدن کسانی که هدایت می‌شدند، شاد وخوشحال می‌شد؛ و به حال تکذیب‌کنندگانِ گمراه، تأسف می‌خورد و ناراحت می‌شد؛ چون او صلی الله علیه وسلم دلسوز آنها، و نسبت به آنان مهربان بود. خداوند او را راهنمایی نمود که با تأسف خوردن به حال کسانی که به این قرآن ایمان نمی‌آورند، خودش‌را مشغول نکند. همان‌طور که در آیه‌ای دیگر فرموده است: (﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ﴾) نزدیک است به‌خاطر اینکه ایمان نمی‌آورند، خودت‌را از ناراحتی هلاک سازی. و فرمود: ﴿فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُكَ عَلَيۡهِمۡ حَسَرَٰتٍ﴾ با تأسف خوردن برای آنها، خودت را تباه نکن. و در اینجا فرمود: (﴿لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ﴾) نزدیک است که خویشتن را از غم و ناراحتی هلاک سازی. بدان که پاداش تو پیش خداوند ثبت شده است، و اگر خداوند خیری در اینها سراغ می‌داشت، آنها را هدایت می‌کرد. اما خداوند می‌داند که جز آتش جهنم شایستۀ آنان نیست، بنابراین آنها را خوار نموده و هدایت نمی‌کند. پس فایده‌ای ندارد که خودت را به غم و اندوه آنان مشغول نمایی. در این آیه و امثال آن عبرت و درسی است؛ زیرا کسی که به دعوت دادن مردم به سوی خدا مأمور شده است، وظیفه‌اش رساندن پیام الهی با هر وسیلۀ ممکن به گوش مردم، و بستن راه‌های گمراهی است. و باید در این راه نهایت سعی و تلاش خود را بکند، و به خدا توکل نماید. پس اگر مردم هدایت شدند چه بهتر؛ و اگر هدایت نشدند، غم و تأسف نخورد؛ زیرا غم خوردن و متأسف شدن، انسان را ضعیف می‌نماید، و انرژی و توان وی را از بین می‌برد، و برای آدمی فایده‌ای دربر ندارد، بلکه باید به کارش ادامه بدهد، و فراتر از آنکه از توانش بیرون است، بر عهدۀ او نیست. و وقتی خداوند به پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾ تو کسی را که دوست داری، نمی‌توانی هدایت کنی. و موسی علیه السلام می‌گوید: ﴿رَبِّ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ إِلَّا نَفۡسِي وَأَخِي﴾ پروردگارا! من جز خودم و برادرم اختیار کسی را ندارم. پس دیگران به طریق اولی نمی‌توانند کسی را هدایت نمایند، مگر اینکه خدا بخواهد. و خداوند متعال فرموده است: ﴿فَذَكِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٞ﴾﴿لَّسۡتَ عَلَيۡهِم بِمُصَيۡطِرٍ﴾ پند بده، همانا تو پند دهنده هستی. و بر آنان مسلّط و گمارده شده نیستی.
: 7 - 8 #
{إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (7) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا (8)}.
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا بدون شک ما همۀ چيزهاي روي زمين را زينت آن کرده ايم تا آنان را بيازماييم که کدام يک از آنها کار نيکوتر مي کند. وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا و به راستي ما هر آنچه را که روي زمين است قطعاً به ميداني مسلطح [و] بي علف تبديل خواهيم نمود
#
{7} يخبر تعالى أنه جعل جميع ما على وجه الأرض من مآكل لذيذةٍ ومشاربَ وملابسَ طيبةٍ وأشجارٍ وأنهارٍ وزروع وثمارٍ ومناظرَ بهيجةٍ ورياضٍ أنيقةٍ وأصواتٍ شجيَّةٍ وصورٍ مليحةٍ وذهبٍ وفضةٍ وخيلٍ وإبلٍ ونحوها؛ الجميع جعله الله زينةً لهذه الدار فتنةً واختباراً؛ {لِنَبْلُوَهم أيُّهم أحسنُ عملاً}؛ أي: أخلصه وأصوبه.
(7) خداوند خبر می‌دهد که همۀ آنچه روی زمین است از قبیل: خوردنی‌های لذیذ و نوشیدنی‌های گوارا و پوشاک‌های خوب و درختان و جویبارها و کشتزارها، میوه‌ها، منظره‌های زیبا و باغ‌های قشنگ و صداهای هیجان‌برانگیز و چهره‌ها و نمادهای زیبا و طلا و نقره و اسب و شتر و امثال آن را خداوند مایۀ زینت و آرایش این جهان قرار داده است، تا به‌وسیلۀ این چیزها مردم را بیازماید. (﴿لِنَبۡلُوَهُمۡ أَيُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا﴾) تا آنان را بیازماییم که کدام یک کارِ مخلصانه‌تر و درست‌تر انجام می‌دهد.
#
{8} ومع ذلك سيجعلُ الله جميع هذه المذكورات فانيةً مضمحلَّةً وزائلةً منقضيةً، وستعود الأرض {صعيداً جُرزاً}: قد ذهبت لذَّاتها وانقطعتْ أنهارُها واندرستْ آثارُها وزال نعيمُها. هذه حقيقة الدُّنيا، قد جلاَّها الله لنا كأنَّها رأي عين، وحذَّرنا من الاغترار بها، ورغَّبنا في دارٍ يدوم نعيمها ويسعدُ مقيمها، كلُّ ذلك رحمةً بنا، فاغترَّ بزُخْرُفِ الدُّنيا وزينتها مَنْ نَظَرَ إلى ظاهر الدُّنيا دون باطنها، فصحبوا الدُّنيا صحبة البهائم، وتمتَّعوا بها تمتُّع السوائم، لا ينظُرون في حقِّ ربِّهم، ولا يهتمُّون لمعرفته، بل همُّهم تناول الشهوات من أيِّ وجهٍ حصلت وعلى أيِّ حالةٍ اتَّفقت؛ فهؤلاء إذا حضر أحدَهم الموتُ، قلق لخراب ذاتِهِ وفوات لذَّاتِهِ، لا لما قدَّمت يداه من التفريط والسيئات. وأمَّا من نَظَرَ إلى باطن الدُّنيا وعلم المقصود منها ومنه؛ فإنَّه تناول منها ما يستعين به على ما خُلِقَ له، وانتهز الفرصة في عمره الشريف، فجعل الدُّنيا منزل عبورٍ لا محلَّ حبور، وشُقَّة سفرٍ لا منزل إقامةٍ، فبذل جهدَهُ في معرفة ربِّه وتنفيذ أوامره وإحسان العمل؛ فهذا بأحسن المنازل عند الله، وهو حقيقٌ منه بكلِّ كرامة ونعيم وسرورٍ وتكريم، فنظر إلى باطن الدُّنيا حين نظر المغترُّ إلى ظاهرها، وعمل لآخرتِهِ حين عملَ البطَّال لدُنياه، فشتَّان ما بين الفريقين! وما أبعد الفرقَ بين الطائفتين!
(8) با وجود این، خداوند همۀ چیزهایی را که ذکر شد، نابود می‌کند و از بین می‌برد، و زمین به میدانی مسطح و بی‌گیاه تبدیل می‌شود؛ همۀ لذت‌های آن از بین رفته، و جویبارهای آن خشکیده، و نشانه‌های آن محو شده، و نعمت‌هایش از بین می‌رود. و این حقیقت دنیاست که خداوند آن را برای ما روشن نموده است؛ انگار که با چشم‌های خویش آن را مشاهده می‌کنیم. و ما را از فریب خوردن بدان برحذر داشته، و به روی آوردن به جهانی تشویق نموده که نعمت‌هایش همیشگی است؛ و کسی که در آن قرار می‌گیرد، خوشبخت می‌شود. همۀ این چیزها را خداوند برای ما بیان نموده، چون نسبت به ما مهربان است. پس هرکس که به ظاهر دنیا و زینت آن نگاه کند و به باطن آن نظری نیفکند، فریب آن را می‌خورد، و چنین فردی چون چهارپایان و حیوانات از آن بهره‌مند می‌شود، و به حقِ پروردگارش که بر وی است، توجهی نمی‌کند، و برای شناخت آن اهتمام نمی‌ورزد، بلکه تمام همّ و غم وی این است که از لذت‌ها بهره‌مند شود و آن را به هر صورتی که به دست می‌آید به دست بیاورد. پس هرگاه مرگِ چنین کسی فرا برسد، از اینکه می‌میرد و لذت و شادی‌هایش را ازدست می‌دهد، آشفته و مضطرب می‌گردد؛ اما اضطراب او به خاطر گناهان و زیاده‌روی‌هایی نیست که کرده است، بلکه به‌خاطر پایان زندگی و لذت‌هاست. ولی هرکس که به درون و باطن دنیا بنگرد، و هدف از خلقت آن و آفرینش خود را درک کند، چنین کسی به اندازه‌ای از دنیا استفاده می‌کند که او را برانجام وظیفه‌ای که برای آن آفریده شده است، کمک ‌نماید، و عمر و زندگی خود را غنیمت می‌شمارد، و دنیا را گذرگاهی می‌بیند، نه تفریحگاهی. و دنیا را سفری آکنده از سختی و رنج می‌داند، نه منزلی که اقامتگاه دایمی او باشد. بنابراین تمام تلاش خود را برای شناخت پروردگار و اجرای دستوراتش، و انجام کار نیک مبذول می‌دارد. و چنین کسی بهترین جایگاه را پیش خداوند خواهد داشت، و سزاوار هرگونه پاداش و بزرگداشت و شادی از جانب خداست. پس او به باطن دنیا نگاه می‌کند؛ درحالی که فرد فریب خورده، به ظاهر دنیا می‌نگرد؛ و این فرد برای آخرت خود کار می‌کند، اما فرد باطل‌گرا برای دنیای خود می‌کوشد. پس، این دو گروه تفاوت بزرگی با هم دارند، و با هم فرق می‌کنند!!
: 9 - 12 #
{أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا (9) إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (10) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا (11) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (12)}.
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا آيا پنداشته اي که اصحاب کهف و رقيم در ميان عجايب و قرايب ما [که در اين گيتي پراکنده اند] چيز شگفتي است؟ إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا آنگاه که آن جوانان به غار پناه برده و گفتند : «پرودگارا! از جانب خود رحمتي به ما ببخش و در کارمان راه نجاتي برايمان فراهم فرما» فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا پس، چندين سال در آن غار بر گوشهايشان پرده افکنديم. ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا سپس ايشان را برانگيختيم تا بدانيم کدام يک از دو گروه مدت زماني را که درنگ کرده اند بهتر به خاطر دارد.
#
{9} وهذا الاستفهام بمعنى النفي والنهي؛ أي: لا تظنَّ أنَّ قصَّة أصحاب الكهف وما جرى لهم غريبةٌ على آيات الله وبديعةٌ في حكمته، وأنَّه لا نظير لها ولا مجانس لها، بل لله تعالى من الآيات العجيبة الغريبة ما هو كثيرٌ من جنس آياتِهِ في أصحاب الكهف وأعظم منها، فلم يزل الله يُري عباده من الآيات في الآفاق وفي أنفسهم ما يتبيَّن به الحقُّ من الباطل والهدى من الضلال. وليس المراد بهذا النفي عن أن تكون قصَّة أصحاب الكهف من العجائب، بل هي من آيات الله العجيبة، وإنَّما المرادُ أن جنسها كثيرٌ جدًّا؛ فالوقوف معها وحدها في مقام العَجَبِ والاستغراب نقصٌ في العلم والعقل، بل وظيفةُ المؤمن التفكُّر بجميع آيات الله التي دعا الله العبادَ إلى التفكُّر فيها؛ فإنَّها مفتاحُ الإيمان وطريقُ العلم والإيقان. وإضافتهم إلى الكهف الذي هو الغارُ في الجبل، {والرقيم}؛ أي: الكتاب الذي قد رُقِمَتْ فيه أسماؤهم وقصَّتُهم لملازمتهم له دهراً طويلاً.
(9) این استفهام به معنی نفی و نهی است؛ یعنی گمان مبر که داستان اصحاب کهف و آنچه برایشان اتفاق افتاد، در میان نشانه‌های قدرت خدا، چیزی عجیب وغریب است، و در گسترۀ حکمت الهی همانند و مشابهی ندارد، بلکه خداوند دارای عجایب و غرایبی زیاد از نوع اصحاب کهف است، و حتی از آن نیز بزرگترند. وخداوند همواره نشانه‌هایی در آفاق و انفس به بندگان نشان می‌دهد تا به‌وسیلۀ آن، حق را از باطل و هدایت را از گمراهی باز شناسند. البته منظور این نیست که داستان اصحاب کهف عجیب نیست، بلکه داستان اصحاب کهف از نشانه‌های عجیب الهی به شمار می‌آید. ولی منظور این است که چنین چیزهایی بسیار زیاد است، و تنها از یک مورد آن شگفت زده شدن و تعجب کردن، نوعی کمبود در علم و عقل است. وظیفه مؤمن، این است که به همۀ نشانه‌های الهی که خداوند از بندگان خواسته تا در آن فکر کنند، بیاندیشد، زیرا اندیشیدن در نشانه‌های قدرت الهی کلید و راهگشای ایمان و علم ویقین است. و نسبت دادن این دسته از مسلمانان به کهف «اصحاب کهف»، به خاطر غاری است که در آن بودند. و «رقیم» یعنی لوحه‌ای که نام و داستانشان در آن نوشته شده، و سال‌ها این لوحه ملازمِ آنان بود.
#
{10} ثم ذكر قصَّتهم مجملةً فصَّلها بعد ذلك فقال: {إذ أوى الفتيةُ}؛ أي: الشباب {إلى الكهف}: يريدون بذلك التحصُّن والتحرُّز من فتنة قومهم لهم، {فقالوا ربَّنا آتنا من لدُنك رحمةً}؛ أي: تُثَبِّتنا بها وتحفظُنا من الشرِّ وتوفِّقنا للخير، {وهيِّئ لنا من أمرِنا رَشَداً}؛ أي: يسِّر لنا كلَّ سببٍ موصل إلى الرشد، وأصلحْ لنا أمر ديننا ودُنيانا؛ فجمعوا بين السعي والفرار من الفتنة إلى محلٍّ يمكن الاستخفاء فيه، وبين تضرُّعهم وسؤالهم لله تيسير أمورهم وعدم اتِّكالهم على أنفسهم وعلى الخلق.
(10) سپس داستان آنها را به طور خلاصه بیان نمود و بعد از آن، داستانشان را به طور مفصل ذکر کرد، و فرمود: (﴿إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡيَةُ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ﴾) آنگاه که جوانان به قصد مصون ماندن از فتنه‌ای که قومشان برایشان تدارک دیده بودند، به غار پناه بردند، (﴿فَقَالُواْ رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةٗ﴾) و گفتند: پروردگارا ! ما را از رحمت خویش بهره‌مند کن؛ یعنی ما را با رحمت خویش پا برجا بنما، و از شرشان محافظت کن. و با رحمت خویش ما را بر انجام خیر و خوبی توفیق بده. (﴿وَهَيِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا﴾) و در کارمان راه نجاتی را برایمان فراهم فرما. یعنی هر سببی که انسان را به هدایت می‌رساند، برای ما فراهم و میسر ساز، و کار دین و دنیای ما را درست کن. پس آنها کوشش نموده، و به جایی که می‌توان در آن از فتنه پنهان شد، گریختند، و به درگاه خداوند زاری و فروتنی نموده، و از او خواستند تا کارهایشان را برای آنان آسان نماید. پس بر خویشتن و بر مردم تکیه نکردند. بنابراین خداوند دعایشان را پذیرفت، و برایشان کاری کرد که گمانش را نمی‌بردند، پس فرمود:
#
{11} فلذلك استجاب الله دعاءهم، وقيَّض لهم ما لم يكن في حسابهم؛ قال: {فضَرَبْنا على آذانهم في الكهف}؛ أي: أنمناهم {سنينَ عدداً}: وهي ثلاثمائة سنة وتسع سنين، وفي النوم المذكور حفظٌ لقلوبهم من الاضطراب والخوف وحفظٌ لهم من قومهم، [وليكون آية بينة].
(11) (﴿ فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِي ٱلۡكَهۡفِ سِنِينَ عَدَدٗا﴾) و دعایشان را برآوردیم، و پرده‌های خواب را چندین سال بر گوش‌هایشان فرو افکندیم؛ یعنی آنها را به خواب فرو بردیم، و (309) سال در خواب به‌سر بردند، و این خواب، موجب حفظ شدن دل‌هایشان از ترس و اضطراب و محفوظ ماندنِ آنان از قومشان شد، و تا نشانه‌ای روشن [از قدرت و توانایی خداوند] باشد.
#
{12} {ثم بعثْناهم}؛ أي: من نومهم، {لنعلم أيُّ الحزبينِ أحصى لما لَبِثوا أمداً}؛ أي: لنعلم أيُّهم أحصى لمقدار مدَّتهم؛ كما قال تعالى: {وكذلك بَعَثْناهم ليتساءلوا بينهم ... } الآية، وفي العلم بمقدار لَبْثِهِم ضبطٌ للحساب، ومعرفةٌ لكمال قدرة الله تعالى وحكمتِهِ ورحمتِهِ؛ فلو استمرُّوا على نومهم؛ لم يحصُل الاطلاع على شيء من ذلك من قصتهم.
(12) (﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ﴾) پس از آن سال‌ها که در خواب بودند، ایشان را از خوابشان برانگیختیم و بیدارشان کردیم. (﴿لِنَعۡلَمَ أَيُّ ٱلۡحِزۡبَيۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا﴾) تا بدانیم کدام یک از دو گروه، مدت زمانی را که درنگ کرده‌اند، بهتر به خاطر می‌آورد. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَكَذَٰلِكَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِيَتَسَآءَلُواْ بَيۡنَهُمۡ﴾ واین‌گونه آنان را برانگیختیم تا از یکدیگر بپرسند. و دانستنِ مدتِ ماندن آنها در غار، آدمی را بر محاسبه و اندازه‌گیری دقیق زمان، و شناخت کمال قدرت الهی و حکمت و رحمت او وامی‌دارد.پس اگر آنها همچنان به خوابشان ادامه می‌دادند و در آن می‌ماندند، چیزی از این معلومات از داستان آنها به دست نمی‌آمد.
: 13 - 14 #
{نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (13) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (14)}.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ما داستان آنان را بگونه اي راستين براي تو بازگو مي کنيم، آنان جواناني بودند که به پروردگارشان ايمان آوردند و بر هدايت آنان افزوديم. وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَ مِن دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا و به دلهايشان قدرت داديم، آنگاه که بپا خواستند و گفتند: «پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز جز او معبودي را نخواهيم پرستيد، در اين صورت سخني دور از حق گفته ايم.
#
{13} هذا شروعٌ في تفصيل قصَّتهم، وأنَّ الله يقصُّها على نبيِّه بالحقِّ والصدق الذي ما فيه شكٌّ ولا شبهةٌ بوجه من الوجوه. {إنَّهم فتيةٌ آمنوا بربِّهم}: وهذا من جموع القلَّة، يدلُّ ذلك على أنَّهم دون العشرة، آمنوا بالله وحدَه لا شريك له من دون قومهم، فشكر اللهُ لهم إيمانَهم، فزادهم هدىً؛ أي: بسبب أصل اهتدائهم إلى الإيمان زادهم الله من الهدى الذي هو العلم النافع والعمل الصالح؛ كما قال تعالى: {ويزيدُ الله الذين اهتَدَوْا هدىً}.
(13) از اینجا داستان آنها به طور مشروح آغاز می‌شود و خداوند داستان آنها را به حق و به گونه‌ای راستین و بدون کم و کاست و بدون هیچ تردید وشبهه‌ای برای پیامبرش بازگو می‌کند. (﴿إِنَّهُمۡ فِتۡيَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ﴾) کلمۀ (﴿فِتۡيَةٌ﴾) جمع قِلّه است و بر این دلالت می‌نماید که آنها کمتر از ده نفر بوده‌اند. آنان جوانانی بودند که به پروردگار یگانه و بی‌شریک خود ایمان آوردند، اما قومشان به خدای یکتا ایمان نداشتند. پس خداوند به سپاس ایمانشان، بر هدایت آنان افزود؛ یعنی به سبب اینکه به ایمان رهنمود شده بودند، خداوند بر هدایت آنها که همان علم مفید و عمل شایسته است، افزود. همان‌طور که خداوند می‌فرماید: ﴿وَيَزِيدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗى﴾ و خداوند همواره بر هدایت کسانی که هدایت شده‌اند، می‌افزاید.
#
{14} {وربطنا على قلوبهم}؛ أي: صبَّرناهم وثبَّتناهم وجعلنا قلوبهم مطمئنَّة في تلك الحالة المزعجة، وهذا من لطفِهِ تعالى بهم وبرِّه أنْ وفَّقهم للإيمان والهدى والصبر والثبات والطمأنينة. {إذْ قاموا فقالوا ربُّنا ربُّ السمواتِ والأرض}؛ أي: الذي خَلَقَنا ورَزَقَنا ودبَّرنا وربَّانا هو خالق السماواتِ والأرض، المنفرد بخلق هذه المخلوقات العظيمة، لا تلك الأوثان والأصنام، التي لا تَخْلُق ولا ترزُقُ ولا تملِكُ نفعاً ولا ضرًّا ولا موتاً ولا حياةً ولا نشوراً، فاستدلوا بتوحيد الربوبيَّة على توحيد الإلهيَّة. ولهذا قالوا: {لن نَدْعُوَ من دونِهِ إلهاً}؛ أي: من سائر المخلوقات، {لقد قُلْنا إذاً} ـ أي: إن دَعَوْنا معه آلهةً بعدما علمنا أنَّه الربُّ الإله الذي لا تجوز ولا تنبغي العبادة إلاَّ له ـ {شططاً}؛ أي: ميلاً عظيماً عن الحقِّ، وطريقاً بعيدة عن الصواب، فجمعوا بين الإقرار بتوحيد الربوبيَّة وتوحيد الإلهيَّة والتزام ذلك وبيان أنَّه الحقُّ وما سواه باطلٌ، وهذا دليلٌ على كمال معرفتهم بربِّهم وزيادة الهدى من الله لهم.
(14) (﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾) و بدیشان دل و جرأت دادیم، و آنها را شکیبا و پا برجا نمودیم؛ و درآن حالت پریشان کننده، دل‌هایشان را استوار و مطمئن ساختیم. و این لطف و احسان خداوند در حق آنان بود، که به آنها توفیق ایمان و هدایت و شکیبایی و ثابت قدمی و آرامش را ارزانی نمود. (﴿إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾) آنگاه که بپاخاستند و گفتند: پروردگارمان، پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ یعنی کسی که ما را آفریده و روزی داده و به تدبیر امور ما پرداخته و ما را پرورش داده است؛ آفرینندۀ آسمان‌ها و زمین است، و همۀ این پدیده‌های بزرگ را به تنهایی آفریده است. اما بت‌ها که شما آنها را می‌پرستید، هیچ چیزی نمی‌آفرینند، و روزی نمی‌دهند، و مالک هیچ سود و زیانی نیستند، و هیچ مرگ و زندگی و رستاخیزی در دست آنها نیست. پس آنها از توحید ربوبیت بر توحید الوهیت استدلال کردند، و گفتند: (﴿لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗا﴾) هرگز جز او معبودی را نخواهیم پرستید، (﴿لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا﴾) و چنانچه بعد ‌از اینکه دانسته‌ایم جز پروردگار، کسی شایستۀ عبادت نیست، چنین چیزی بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم، در این صورت سخنی گزاف و باطل و بسیار به‌دور از حق گفته، و راهی که خیلی از واقعیت دور است، در پیش گرفته‌ایم. پس آنها هم به توحید ربوبیت و هم به توحید الوهیت اقرار، و خود را بدان پایبند نمودند؛ و نیز بیان کردند که آنچه به آن معتقدند، حق؛ و غیر از آن، باطل است. و این دلیلی است بر اینکه آنها کاملاً پروردگار خود را شناخته بودند، و خداوند نیز بر هدایتشان می‌افزود.
: 15 #
{هَؤُلَاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا (15)}.
هَؤُلَاء قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْلَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا اين قوم ما، جز خدا معبودهايي را به خدايي گرفته اند. چرا دليل روشني بر [خدايي] آنها نمي آورند؟ پس کيست ستمکارتر از کسي که به خدا دروغ بندد؟
#
{15} لما ذكروا ما مَنَّ الله به عليهم من الإيمان والهدى والتقوى؛ التفتوا إلى ما كان عليه قومُهم من اتِّخاذ الآلهة من دون الله، فمقتوهم، وبيَّنوا أنهم ليسوا على يقينٍ من أمرهم، بل هم في غاية الجهل والضلال، فقالوا: {لولا يأتونَ عليهم بسلطانٍ بيِّن}؛ أي: بحجَّة وبرهان على ما هُمْ عليه من الباطل، ولا يستطيعون سبيلاً إلى ذلك، وإنَّما ذلك افتراءٌ منهم على الله وكذبٌ عليه، وهذا أعظم الظُّلم، ولهذا قال: {فمن أظْلَمُ ممَّنِ افترى على الله كَذِباً}.
(15) پس از آنکه اصحاب کهف ایمان و هدایت و پرهیزگاری‌ای را که بر آن بودند، بیان کردند؛ به آنچه که قومشان بر آن بودند نیز اشاره نمودند، و اینکه معبودانی را جز خدا پرستش می‌کردند. پس آنها را نکوهش کرده، و بیان نمودند کارشان از روی یقین و دانش نیست، بلکه آنها در نهایت نادانی و گمراهی به سر می‌برند. پس گفتند: (﴿لَّوۡلَا يَأۡتُونَ عَلَيۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَيِّنٖ﴾) چرا دلیل و حجتی، بر حقانیت باوری که بر آن هستند، ارائه نمی‌دهند. البته که آنها نمی‌توانند دلیلی بیاورند؛ زیرا کارشان، دروغی است که بر خدا می‌بندند؟! و این بزرگ‌ترین ستم است، بنابراین فرمود: (﴿ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا﴾) پس کیست ستمکارتر از کسی که بر خدا دروغ بندد.
: 16 #
{وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقًا (16)}.
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحمته ويُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًا و چون از آنان و از چيزهايي که به جز خدا مي پرستند کناره گرفتيد، به آن غار پناه ببريد تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و در کارتان براي شما گشايشي فراهم آورد.
#
{16} أي: قال بعضهم لبعض: إذ حَصَلَ لكم اعتزالُ قومكم في أجسامكم وأديانكم؛ فلم يَبْقَ إلاَّ النجاء من شرِّهم والتسبُّب بالأسباب المفضية لذلك؛ لأنَّه لا سبيل لهم إلى قتالهم ولا بقائهم بين أظهرهم وهم على غير دينهم. {فأوُوا إلى الكهفِ}؛ أي: انضمُّوا إليه واختفوا فيه، {يَنْشُرْ لكم ربُّكم من رحمتِهِ ويهيِّئْ لكم من أمرِكُم مِرْفَقاً}: وفيما تقدَّم أخبر أنهم دَعَوْه بقولهم: {ربَّنا آتنا من لَدُنْكَ رحمةً وهَيِّئ لنا من أمرنا رَشَداً}؛ فجمعوا بين التبرِّي من حولهم وقوَّتهم والالتجاء إلى الله في صلاح أمرهم ودعائه بذلك، وبين الثقة بالله أنه سيفعل ذلك، لا جَرَمَ أنَّ الله نَشَرَ لهم من رحمتِهِ وهيَّأ لهم من أمرهم مِرْفَقاً؛ فحفظ أديانهم وأبدانهم، وجعلهم من آياته على خلقه، ونشر لهم من الثناء الحسن ما هو من رحمته بهم، ويسَّر لهم كلَّ سبب، حتَّى المحلَّ الذي ناموا فيه كان على غايةِ ما يمكنُ من الصيانة؛ ولهذا قال:
(16) یعنی برخی از ایشان به برخی دیگر گفتند: قومتان از شما بریده‌اند و دین دیگری دارند، پس راهی جز نجات و فرار از شر آنها ندارید، و باید از اسباب و راه‌هایی که به نجات از آنها منتهی می‌شود، استفاده کنید؛ چون راهی برای جنگیدن با آنها نیست، و نیز نمی‌توانید در میان آنها باقی بمانید، در حالی که دین دیگری دارند. (﴿فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ يَنشُرۡ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَيُهَيِّئۡ لَكُم مِّنۡ أَمۡرِكُم مِّرۡفَقٗا﴾) پس به غار پناهنده شوید و در آن پنهان گردید، تا پروردگارتان رحتمش را بر شما بگستراند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار مشکلی که در پیش رو دارید، مهیا و آسان سازد. و پیش‌تر گذشت که آنها چنین، پیش خداوند دعا کردند: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحۡمَةٗ وَهَيِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا﴾ پروردگارا! از جانب خود رحمتی به ما ببخش، و در کارمان راهیابی را برایمان فراهم فرما. پس آنان اظهار داشتند که قدرت و توانایی ندارند، و برای سامان یافتن کارشان، به خدا پناه بردند، و نیز به خدا اعتماد داشتند که چنین می‌کند. پس خداوند رحمت خویش را برآنها گستراند، و وسایل رفاه و رهایی آنان را مهیا و آسان نمود، و آنان و دینشان را محفوظ کرد و آنها را نشانه‌هایی برای آفریدگانش قرار داد. و نام نیکی از آنها برجای گذاشت تا مورد ستایش قرار ‌گیرند. و این رحمت الهی نسبت به آنهاست. و هر وسیله‌ای را برایشان میسر نمود؛ و جایی که در آن خوابیدند، بی‌نهایت مکانی امن و محفوظ بود. بنابراین فرمود:
: 17 - 18 #
{وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا (17) وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18)}.
وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا و خورشيد را مي بيني که چون بر مي آيد به طرف راست غارشان مي گراييد، و چون غروب مي کند به طرف چپشان مي گراييد، در حالي که آنان در محل وسيع غار قرار داشتند، اين از نشانه هاي خداست، هر کس که خداوند او را هدايت کند راه يافته است، و هر که را گمراه نمايد براي او دوست و راهنمايي نمي يابد. وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا و آنان را بيدار مي پنداري، حال آنکه آنان خفته اند. و ما آنان را به راست و چپ مي گردانديم، و سگشان دو دستش را به آستانۀ در گشاده بود، اگر بديشان مي نگريستي از آنان مي گريختي و به راستي سرتا پاي از ترس و وحشت آکنده مي شدي
#
{17} أي: حفظهم الله من الشمس، فيسَّر لهم غاراً إذا طلعت الشمسُ؛ تميلُ عنه يميناً، وعند غروبها تميلُ عنه شمالاً؛ فلا ينالُهم حرُّها فتفسدُ أبدانُهم بها. {وهم في فجوةٍ منه}؛ أي: من الكهف؛ أي: مكان متَّسع، وذلك ليطرُقَهم الهواءُ والنسيمُ، ويزولُ عنهم الوخم والتأذِّي بالمكان الضيِّق، خصوصاً مع طول المكث، و {ذلك من آيات الله}: الدالَّة على قدرته ورحمته وإجابة دعائهم وهدايتهم حتى في هذه الأمور، ولهذا قال: {مَن يَهْدِ الله فهو المهتدِ}؛ أي: لا سبيل إلى نيل الهداية إلاَّ من الله؛ فهو الهادي المرشدُ لمصالح الدارين. {ومَن يُضْلِلْ فلن تَجِدَ له وليًّا مرشداً}؛ أي: لا تجد من يتولاَّه ويدبِّره على ما فيه صلاحُه، ولا يرشِدُه إلى الخير والفلاح؛ لأنَّ الله قد حَكَمَ عليه بالضَّلال، ولا رادَّ لحكمِهِ.
(17) یعنی خداوند آنها را از تابش نور خورشید محافظت نمود؛ زیرا غار این‌گونه بود که خورشید به هنگام طلوع به طرف راست می‌گرایید. و به هنگام غروب، به طرف چپشان می‌گرایید. پس گرمای خورشید به آنها برخورد نمی‌کرد که بدن‌هایشان را خراب کند. (﴿وَهُمۡ فِي فَجۡوَةٖ مِّنۡهُ﴾) و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند؛ یعنی درجایی گشاده و وسیع. و این به خاطر آن بود تا هوا و نسیم باد بر آنها بوزد، و هوای آلوده را از آنها دور نماید، و تا از تنگ بودن جا رنج نبرند، و اذیت نشوند، به خصوص که آنها مدت طولانی در آن غار ماندند. و این، از نشانه‌های الهی است که بر قدرت و رحمت او دلالت می‌نماید که خداوند دعایشان را پذیرفت، و حتی در این چیزها آنها را هدایت و راهنمایی کرد. بنابراین فرمود: (﴿مَن يَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِ﴾) هرکس که خداوند او را هدایت کند، راه یافته است؛ یعنی برای به‌دست آوردن هدایت، راهی جز از سوی خداوند نیست؛ و اوست که انسان را، به منفعت هر دو جهان هدایت می‌نماید. (﴿وَمَن يُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيّٗا مُّرۡشِدٗا﴾) و هرکه را گمراه نماید، برای او دوست راهنمایی نمی‌یابی؛ یعنی کسی را نمی‌یابی که او را سرپرستی کند، و کارهایش را به گونه‌ای سامان دهد که به صلاح اوست، و وی را به خیر و رستگاری راهنمایی کند؛ چون خداوند بر گمراه شدن او حکم نموده است، و حکم او را هیچ کسی نمی‌تواند رد نماید.
#
{18} {وتحسبهم أيقاظاً وهم رقودٌ}؛ أي: تحسبهم أيها الناظر إليهم كأنَّهم أيقاظٌ، والحالُ أنَّهم نيامٌ. قال المفسرون: وذلك لأنَّ أعينَهم منفتحةٌ لئلاَّ تفسدَ؛ فالناظرُ إليهم يحسبهم أيقاظاً وهم رقودٌ. {ونقلِّبُهم ذات اليمين وذات الشمال}: وهذا أيضاً من حفظه لأبدانهم؛ لأنَّ الأرض من طبيعتها أكلُ الأجسام المتَّصلة بها؛ فكان من قَدَرِ الله أن قلَّبهم على جنوبِهِم يميناً وشمالاً بقدر ما لا تُفْسِدُ الأرض أجسامهم، والله تعالى قادرٌ على حفظهم من الأرض من غير تقليبٍ، ولكنَّه تعالى حكيمٌ، أراد أن تجرِيَ سنَّته في الكون ويربُطَ الأسباب بمسبّباتها. {وكلبُهُم باسطٌ ذراعية بالوصيد}؛ أي: الكلب الذي كان مع أصحابِ الكهف أصابَهُ ما أصابَهم من النوم وقتَ حراستِهِ، فكان باسطاً ذراعيه بالوصيد؛ أي: الباب أو فنائه. هذا حفظُهم من الأرض، وأما حفظُهم من الآدميين؛ فأخبر أنَّه حماهم بالرُّعب الذي نَشَرَهُ الله عليه؛ فلو اطَّلع عليهم أحدٌ؛ لامتلأ قلبه رعباً وولَّى منهم فراراً، وهذا الذي أوجب أن يبقَوْا كلَّ هذه المدَّة الطويلة وهم لم يعثر عليهم أحدٌ مع قربهم من المدينة جدًّا، والدليل على قربهم أنَّهم لما استيقظوا؛ أرسلوا أحدَهم يشتري لهم طعاماً من المدينة، وبقوا في انتظاره، فدلَّ ذلك على شدَّة قربهم منها.
(18) (﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَيۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞ﴾) و اگر بدیشان می‌نگریستی، آنان را بیدار می‌انگاشتی، حال آنکه آنان خفته بودند. مفسرین گفته‌اند این بدان خاطر بود که چشم‌هایشان باز بود تا تباه و ضایع نشود. بنابراین کسی که به آنها نگاه می‌کرد، آنان را بیدار می‌پنداشت، حال آنکه خواب بودند. (﴿وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡيَمِينِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾) و ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم؛ و این نیز به خاطر آن بود تا بدن‌هایشان محافظت شود؛ زیرا طبیعت زمین این‌گونه است که بدن‌هایی را که با آن چسبیده باشد، از بین می‌برد. بنابراین خداوند چنین مقدر نموده بود که آنها را به راست و چپ و بر پهلوهایشان به اندازه‌ای که بدنشان را زمین خراب نکند، بگرداند. و خداوند می‌توانست بدون اینکه آنها را به چپ و راست بگرداند، بدن‌هایشان را محافظت نماید، اما او حکیم است و خواست که سنت او در جهان هستی اجرا شود، و خداوند اسباب را به مسبّباتشان ربط می‌دهد. (﴿وَكَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَيۡهِ بِٱلۡوَصِيدِ﴾) و سگشان دو دستش را بر آستانۀ درِ غار گشوده بود. سگِ اصحاب کهف، که از آنها نگهبانی می‌کرد، مانند آنها به خواب فرو رفت، بنابراین هر دو دستش بر آستانۀ در دراز کشیده بود، خداوند این‌گونه آنها را از آفت زمین حفاظت کرد. اما چگونه آنها را از گزند انسان‌ها محافظت نمود؟ در این زمینه فرموده است: آنها را به‌وسیلۀ رعب و ترسی که از دیدنشان انسان را فرامی‌گرفت، محافظت نمود. پس اگر کسی آنها را می‌دید، ترس سراپای او را فرا می‌گرفت و از آنها روی می‌گرداند و پا به فرار می‌گذاشت، و این چیزی بود که باعث شد تا آنها مدت مدیدی در غار بمانند. و هیچ کس آنها را ندید، با اینکه خیلی با شهر فاصلۀ نزدیکی داشتند. و چیزی که مبین آن است آنان به شهر نزدیک بودند این است، وقتی آنها بیدار شدند یکی از خودشان را فرستادند تا از شهر غذایی خریداری کند و بقیه منتظرش ماندند. پس این دلالت می‌نماید که آنها به شهر خیلی نزدیک بوده‌اند.
: 19 - 20 #
{وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (19) إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (20)}.
وَكَذَلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلَا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا و اين چنين ايشان را برانگيخيتم تا از يکديگر بپرسند. گوينده اي از آنان گفت: «چه مدتي مانده ايد؟» گفتند: «يک روز يا بخشي از روز؟» گفتند: «پروردگارتان بهتر مي داند که چقدر مانده ايد، پس کسي از خودتان را با اين سکه پول به شهر بفرستيد، و بايد بنگرد کداميک از آنان غذاي پاکتري دارد، پس روزي و خوراکي از آن برايتان بياورد، اما بايد نهايت دقت را به خرج دهد و هيچکس را از حال شما آگاه نسازد». إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا بي گمان اگر آنان بر شما دست يابند شما را سنگسار مي کنند، يا اينکه به دين خود بر مي گردانند، و آن گاه هرگز رستگار نخواهيد شد.
#
{19} يقول تعالى: {وكذلك بَعَثْناهم}: من نومهم الطويل، {ليتساءلوا بينَهم}؛ أي: ليتباحثوا للوقوف على الحقيقة من مدَّة لبثهم. {قال قائلٌ منهم كم لبِثْتُم قالوا لَبِثنا يوماً أو بعض يوم}: وهذا مبنيٌّ على ظنِّ القائل، وكأنَّهم وقع عندهم اشتباهٌ في طول مدَّتهم؛ فلهذا {قالوا ربُّكم أعلمُ بما لَبِثْتُم}: فردُّوا العلم إلى المحيط علمُهُ بكلِّ شيءٍ جملةً وتفصيلاً، ولعلَّ الله تعالى بعد ذلك أطلعهم على مدَّة لبثهم؛ لأنَّه بَعَثَهم ليتساءلوا بينَهم، وأخبر أنَّهم تساءلوا وتكلَّموا بمبلغ ما عندَهم وصار آخر أمرهم الاشتباه؛ فلا بدَّ أن يكون قد أخبرهم يقيناً؛ عَلِمْنا ذلك من حكمته في بعثهم، وأنه لا يفعل ذلك عبثاً، ومن رحمته بمن طلبَ علم الحقيقة في الأمور المطلوب علمُها وسعى لذلك ما أمكنه؛ فإن الله يوضِّح له ذلك، وبما ذَكرَ فيما بعده من قوله: {وكذلك أعْثَرْنا عليهم ليَعْلَموا أنَّ وعد الله حقٌّ وأنَّ الساعةَ لا رَيْبَ فيها}؛ فلولا أنَّه حصل العلم بحالهم؛ لم يكونوا دليلاً على ما ذكر. ثم إنَّهم لما تساءلوا بينهم، وجرى منهم ما أخبر الله به؛ أرسلوا أحدَهم بوَرِقِهم؛ أي: بالدراهم التي كانت معهم؛ ليشتري لهم طعاماً يأكلونه من المدينة التي خرجوا منها، وأمروه أن يتخيَّر من الطعام أزكاه؛ أي: أطيبه وألذَّه، وأن يتلطَّف في ذهابه وشرائه وإيابه، وأن يختفي في ذلك، ويُخفي حال إخوانه، ولا يُشْعِرَنَّ بهم أحداً.
(19) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَكَذَٰلِكَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِيَتَسَآءَلُواْ بَيۡنَهُمۡ﴾) این چنین ایشان را از خواب طولانی برانگیختیم، تا مدت خواب را از یکدیگر بپرسند، و از مقدار واقعی زمانی که در غار مانده‌اند، از یکدیگر پرس‌وجو کنند: (﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ كَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا يَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ يَوۡمٖۚ ﴾) یکی از آنان گفت: چه مدتی مانده‌اید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از روز. واین براساس گمان گوینده بود. گویا در مقدار مدتی که مانده بودند، دچار اشتباه شدند، بنابراین گفتند: (﴿رَبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ﴾) پروردگارتان بهتر می‌داند که چقدر مانده‌اید. پس آگاهی از مدت سپری نشده را به کسی برگرداند که آگاهی و علم او، همه چیز را کاملاً احاطه نموده است؛ وشاید خداوند بعد از این، آنها را از مدتی که مانده بودند، آگاه نمود؛ چون آنها را برانگیخت تا از یکدیگر بپرسند، و خبر داد که آنها در مورد مقداری که در غار مانده‌اند، از یکدیگر پرسیدند، و به اندازۀ آگاهی خود سخن گفتند، و نتیجۀ کارشان این شد که دچار اشتباه شدند. بنابراین باید این‌گونه باشد که خداوند اشتباه آنان را رفع کرده، و آنها را از مدت زمانی که مانده بودند، آگاه کرده باشد و ما این را از حکمت الهی در برانگیختن آنها درمی‌یابیم، و او هیچ کاری را بیهوده انجام نمی‌دهد. و از رحمت الهی است که هرکس بخواهد در اموری که دانستنش مطلوب است، به اندازه‌ای که برای آن تلاش نماید، حقیقت را برای او روشن و آشکار می‌کند. و دلیلی دیگر بر اینکه خداوند آنها را از مدتی که در غار مانده‌اند، آگاه کرده، این است که از این پس می‌فرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ أَعۡثَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ لِيَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَيۡبَ فِيهَآ﴾ و این گونه [مردم] را متوجه حالشان کردیم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است، و بدون شک قیامت فرا می‌رسد. پس اگر مردم از حال آنان و مدّت زمان ماندنشان در غار باخبر نمی‌شدند، آنها دلیلی برای آنچه بیان شد، قرار نمی‌گرفتند. سپس وقتی آنها از یکدیگر پرسیدند، و سخنانی در میان آنان رد و بدل شد که خداوند آنها را ذکر کرده است، یکی از خودشان را با سکه‌های نقره‌ای که داشتند به شهری که از آن رانده شده بودند، فرستادند تا برایشان غذایی بخرد، و او را دستور دادند تا پاکیزه ترین و لذیذترین غذا را انتخاب نماید، و نیز به او گفتند که درخرید و رفتن و برگشتن خود نهایت دقت را به خرج دهد و کسی را از حال برادرانش آگاه نسازد، و هیچ کس متوجه آنان نشود. و گفتند: اگر از حال آنها کسی اطلاع یافته و مردم به آنها دست یابند، آنها را سنگسار ‌کرده و به بدترین وضع به قتل می‌رسانند؛ چون کینۀ آنها و کینۀ دینشان را در دل دارند، و یا آنها را دچار فتنه می‌نمایند و به آیین خود برمی‌گردانند. و اگر به دین آنها برگردند، هرگز رستگار نخواهند شد، بلکه دین و دنیا و آخرت خود را از دست خواهند داد. این دو آیه بر چند چیز دلالت می‌نمایند: 1- تشویق به فراگیری دانش و مباحثه در آن، چون خداوند اصحاب کهف را به این منظور برانگیخت. 2- کسی که در مورد موضوعی دچار اشتباه می‌گردد، ادب آن است که آن را به کسی برگرداند که آن را می‌داند، و باید در همان حدود و اندازه توقف کند و جایگاه خود را بشناسد. 3- وکالت در خرید و فروش و شرکت در خرید و فروش صحیح می‌باشد. 4- خوردن پاکیزه‌ها و خوراکی‌های لذیذ جایز است، به شرطی که به حد اسراف نرسد؛ زیرا از اسراف نهی شده است. به دلیل اینکه خداوند متعال فرموده است: (﴿فَلۡيَنظُرۡ أَيُّهَآ أَزۡكَىٰ طَعَامٗا فَلۡيَأۡتِكُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ﴾) پس باید بنگرد کدامینِ ایشان غذای پاک‌تری دارد تا روزی و خوراکی از آن برایتان بیاورد. به ویژه وقتی که انسان جز چنین غذایی به بدنش سازگار نباشد. و شاید این دلیل بسیاری از مفسران باشد که گفته‌اند: اصحاب کهف شاهزادگانی بودند، چون دوست خود را دستور دادند تا پاکیزه ترین غذا را بیاورد که عادت ثروتمندان بزرگ این است همواره بهترین غذا را تناول ‌کنند.
#
{20} وذكروا المحذور من اطِّلاع غيرهم عليهم وظهورهم عليهم أنَّهم بين أمرين: إما الرَّجم بالحجارة فيقتلونهم أشنع قِتلة لِحِنْقهم عليهم وعلى دينهم، وإما أن يفتنوهم عن دينهم ويردُّوهم في ملَّتهم، وفي هذه الحال لا تفلحون أبداً، بل يخسرون في دينهم ودُنياهم وأخراهم. وقد دلَّت هاتان الآيتان على عدة فوائد: منها: الحثُّ على العلم وعلى المباحثة فيه؛ لكون الله بعثهم لأجل ذلك. ومنها: الأدب فيمن اشتبه عليه العلم أن يردَّه إلى عالمه، وأن يَقِفَ عند حدِّه. ومنها: صحة الوكالة في البيع والشراء وصحَّة الشركة في ذلك. ومنها: جواز أكل الطيِّبات والمطاعم اللَّذيذة إذا لم تخرُجْ إلى حدِّ الإسراف المنهيِّ عنه؛ لقوله: {فَلْيَنظُرْ أيُّها أزكى طعاماً فليأتِكُم برزقٍ منه}: وخُصوصاً إذا كان الإنسان لا يلائمه إلا ذلك، ولعلَّ هذا عمدة كثير من المفسِّرين القائلين بأنَّ هؤلاء أولاد ملوك؛ لكونهم أمروه بأزكى الأطعمة التي جرت عادة الأغنياء الكبار بتناولها. ومنها: الحثُّ على التحرُّز والاستخفاء والبعد عن مواقع الفتن في الدين واستعمال الكِتْمان في ذلك على الإنسان وعلى إخوانه في الدين. ومنها: شدة رغبة هؤلاء الفتية في الدين وفرارهم من كلِّ فتنةٍ في دينهم وتركُهم أوطانَهم في الله. ومنها: ذِكْر ما اشتمل عليه الشرُّ من المضارِّ والمفاسد الداعية لبغضِهِ وتركِهِ، وأنَّ هذه الطريقة هي طريقة المؤمنين المتقدِّمين والمتأخِّرين؛ لقولهم: {ولن تُفْلِحوا إذاً أبداً}.
(20) 5- تشویق به پنهان‌کاری و احتیاط و دور شدن از جایگاه‌هایی که انسان را در امر دین دچار فتنه می‌کند، و آدمی باید در مورد حفظ جان برادرانش نهایت تلاش را به خرج دهد. 6- شدت علاقۀ این جوانان به دین، و فرارشان از تمام فتنه‌هایی که دینشان را مورد تهدید قرار می‌داد، و ترک وطن در راه خدا. 7- بیان ضرر و مفاسدی که شرّ در بر دارد؛ امری که موجب آن می‌شود که از آن متنفر بود، و آن را ترک کرد. و به درستی‌که این روش [بیان ضرر و مفاسدی که شر در بر دارد]، روش مؤمنان گذشته و آینده بوده و هست، به دلیل اینکه گفتند: (﴿وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا﴾) و اگر به دین آنها برگردید، هرگز رستگار نخواهید شد.
: 21 #
{وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا (21)}.
وَكَذَلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِم بُنْيَانًا رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا و بدينسان [مردم را] به [حال] آنان آگاه ساختيم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است و قطعاًٌ هيچ شکي در تحقق روز قيامت نيست. بدانگاه که ميان خود کشمکش داشتند و گفتند: «بر [غار] آنان بنايي بسازيد. پروردگارشان از حال ايشان آگاه تر است»، و کساني که بر کار و بارشان دست يافتند، گفتند: «بر غار ايشان مسجدي مي سازيم».
#
{21} يخبر تعالى أنَّه أطْلَعَ الناس على حال أهل الكهف، وذلك ـ والله أعلم ـ بعدما استيقظوا وبعثوا أحدهم يشتري لهم طعاماً وأمروه بالاستخفاء والإخفاء، فأراد الله أمراً فيه صلاحٌ للناس وزيادةُ أجرٍ لهم، وهو أنَّ الناس رأوا منهم آيةً من آيات الله المشاهَدَةِ بالعيان على أنَّ وعدَ الله حقٌّ لا شكَّ فيه ولا مِرْيةَ ولا بُعْدَ بعدما كانوا يتنازعون بينَهم أمرَهم؛ فمن مثبتٍ للوعد والجزاء ومن نافٍ لذلك، فجعل قصَّتَهم زيادةَ بصيرةٍ ويقينٍ للمؤمنين وحجَّةً على الجاحدين، وصار لهم أجرُ هذه القضيَّة، وشهَّر الله أمرهم، ورفع قدرهم، حتى عظَّمهم الذين اطَّلعوا عليهم؛ قالوا: {ابنوا عليهم بُنياناً}: الله أعلمُ بحالهم ومآلهم! وقال مَنْ غَلَبَ على أمرهم ـ وهم الذين لهم الأمرُ ـ: {لَنَتَّخِذَنَّ عليهم مسجداً}؛ أي: نعبد الله تعالى فيه ونتذكَّر به أحوالهم وما جرى لهم. وهذه الحالة محظورةٌ نهى عنها النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - وذمَّ فاعليها، ولا يدلُّ ذكرها هنا على عدم ذمِّها؛ فإنَّ السياق في شأن أهل الكهف والثناء عليهم، وأنَّ هؤلاء وصلت بهم الحالُ إلى أن قالوا ابنوا عليهم مسجداً بعد خوف أهل الكهف الشديد من قومهم وحَذَرِهم من الاطِّلاع عليهم، فوصلت الحال إلى ما ترى. وفي هذه القصة دليلٌ على أنَّ من فرَّ بدينه من الفتن؛ سلَّمه الله منها، وأنَّ مَن حرص على العافية؛ عافاه الله، ومن أوى إلى الله؛ آواه الله وجعله هدايةً لغيره، ومن تحمل الذُّلَّ في سبيله وابتغاء مرضاته؛ كان آخرُ أمره وعاقتبه العز العظيم من حيث لا يحتسب، وما عند الله خيرٌ للأبرار.
(21) خداوند متعال خبر می‌دهد که او مردم را از حال اصحاب کهف مطلع نمود، و این ـ خدا بهتر می‌داند ـ بعد از آن بود که بیدار شدند، و یکی از خودشان را فرستادند تا برایشان غذایی بخرد، و او را دستور دادند تا خود را پنهان نماید، اما خداوند چیزی را خواست که مایۀ صلاح مردم و پاداشی بیشتر برای آنان بود؛ و آن اینکه مردم با دیدن آنها، نشانه‌ای از نشانه‌های قدرت خداوند را با چشم و به‌طور آشکار مشاهده کردند، و دانستند که وعدۀ خداوند حق است و هیچ شک و تردیدی درآن نیست. درحالی‌که همین مردمان، چندی قبل درمورد رستاخیز و قیامت با یکدیگر کشمکش داشتند؛ برخی می‌گفتند قیامت و سزا و جزا حق است و خواهد آمد، و برخی آن را نفی می‌کردند. پس خداوند داستان آنها را، باعث رشد بینش و یقین مؤمنان و نیز حجتی بر انکارکنندگان قرار داد، و پاداش این‌کار به اصحاب کهف رسید. و خداوند جریان آنها را مشهور و جایگاهشان را بلند کرد، به ‌گونه‌ای که کسانی گفتند: (﴿ٱبۡنُواْ عَلَيۡهِم بُنۡيَٰنٗا﴾) بر غار آنها بنایی بسازید. خداوند به عاقبت و سرانجام آنها آگاه‌تر است. و کسانی که زمامدار امور مردم بودند، و بزرگان قوم به‌شمار می‌آمدند، گفتند: (﴿لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيۡهِم مَّسۡجِدٗا﴾) بر در غار آنها مسجد و پرستشگاهی می‌سازیم و خدا را درآن عبادت می‌کنیم، بدینوسیله همواره به یاد آنان خواهیم بود. ساختن عبادتگاه بر سر قبرها ممنوع است، و پیامبر صلی الله علیه وسلم از آن نهی کرده، و کسانی را که چنین کاری می‌کنند، مذمت نموده است. و ذکر این‌کار در اینجا، دلیلی بر عدم مذمت و نکوهش آن نیست؛ زیرا موضوع ساختن مسجد بر سر در غار، در رابطه با واقعۀ اصحاب کهف، و تعریف و تمجید از موضع‌گیری شجاعانۀ آنان بیان شده است، تا جایی که اقوامشان گفتند: بر آنها مسجدی بسازید، این در حالی بود که اصحاب کهف قبلاً به شدت از قومشان می‌ترسیدند و از اینکه از وضعیت آنان باخبر شوند، پرهیز می‌کردند. پس، از آن موضع خصمانۀ خود درقبال آنان کوتاه آمده و گفتند: مسجدی بر در آن بسازید. و این دلیلی است بر اینکه هرکس دینش را مصون دارد و از فتنه‌ها بگریزد، خداوند او را سالم و مصون می‌دارد؛ و هرکس برای تندرستی و سلامتی بکوشد، خداوند او را سلامت می‌گرداند؛ و هرکس به خدا پناه ببرد، خداوند او را پناه داده و او را مایۀ هدایت دیگران قرار می‌دهد؛ و هرکس در راه خدا و برای طلب رضای الهی فروتنی کند، سرانجام خداوند عزت و بزرگی به او بخشد. ﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِ﴾ و آنچه نزد خداوند است، برای نیکوکاران بهتر است.
: 22 #
{سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (22)}.
سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا خواهند گفت: «آنان سه نفرند، که چهارمين ايشان سگشان است». و [گروهي] خواهند گفت: «پنج نفرند که ششمين ايشان سگشان است». همۀ اينها از روي حدس و گمان است. و مي گويند، «هفت نفرند که هشتمين ايشان سگشان است». بگو: «پروردگارم از تعدادشان آگاه تر است». جز گروهي کمي تعدادشان را نمي دانند، بنابراين جز بر اساس علم و يقين در مورد آنان مجادله مکن و دربارۀ آنان از هيچ کس مپرس.
#
{22} يخبر تعالى عن اختلاف أهل الكتاب في عدَّة أصحاب الكهف اختلافاً صادراً عن رجمهم بالغيب وتقوُّلهم بما لا يعلمون، وأنَّهم فيهم على ثلاثة أقوال: منهم من يقولُ: {ثلاثةٌ رابُعهم كلبهم}، ومنهم من يقول: {خمسةٌ سادسُهم كلبُهم}، وهذان القولان ذكر الله بعدهما أنَّ هذا رجمٌ منهم بالغيب، فدلَّ على بطلانهما، ومنهم من يقول: {سبعةٌ وثامِنُهم كلبُهم}، وهذا ـ والله أعلم ـ هو الصوابُ؛ لأنَّ الله أبطل الأوَّلَيْن ولم يبطِلْه، فدلَّ على صحَّته، وهذا من الاختلاف الذي لا فائدة تحته، ولا يحصُلُ بمعرفة عددهم مصلحةٌ للناس دينيَّة ولا دنيويَّة، ولهذا قال تعالى: {قل ربِّي أعلمُ بعِدَّتِهم لا يعلمُهُم إلاَّ قليلٌ}: وهم الذين أصابوا الصوابَ وعلموا إصابتهم. {فلا تمارِ}: تجادل وتُحاج {فيهم إلاَّ مراء ظاهرا}؛ أي: مبنياً على العلم واليقين، ويكون أيضاً فيه فائدةٌ، وأما المماراة المبنيَّة على الجهل والرجم بالغيب أو التي لا فائدةَ فيها: إما أنْ يكونَ الخصمُ معانداً، أو تكون المسألةُ لا أهميَّة فيها ولا تحصُلُ فائدةٌ دينيَّةٌ بمعرفتها؛ كعدد أصحاب الكهف ونحو ذلك؛ فإنَّ في كثرة المناقشات فيها والبحوث المتسلسلة تضييعاً للزَّمان وتأثيراً في مودَّة القلوب بغير فائدة. {ولا تَسْتَفْتِ فيهم}؛ أي: في شأن أهل الكهف {منهم}؛ أي: من أهل الكتاب، {أحداً}: وذلك لأنَّ مبنى كلامهم فيهم على الرجم بالغيب والظنِّ الذي لا يُغني من الحقِّ شيئاً؛ ففيها دليلٌ على المنع من استفتاء مَنْ لا يَصْلُحُ للفتوى: إما لقصوره في الأمر المستفتى فيه، أو لكونه لا يبالي بما تكلَّم به، وليس عنده ورعٌ يحجُزُه، وإذا نُهي عن استفتاءِ هذا الجنس؛ فنهيُهُ هو عن الفتوى من باب أولى وأحرى. وفي الآية أيضاً دليلٌ على أن الشخص قد يكون منهيًّا عن استفتائه في شيء دون آخر، فيُسْتَفْتى فيما هو أهلٌ له بخلاف غيره؛ لأنَّ الله لم يَنْهَ عن استفتائهم مطلقاً، إنَّما نهى عن استفتائهم في قصَّةِ أصحاب الكهف وما أشبهها.
(22) خداوند متعال خبر می‌دهد که اهل کتاب در رابطه با تعداد افراد اصحاب کهف با هم اختلاف داشتند، و این اختلاف از حدس و گمانشان سرچشمه می‌گیرد؛ زیرا به دروغ چیزهایی می‌گویند، که نمی‌دانند. آنها در مورد تعداد اصحاب کهف سه گروه بودند: برخی می‌گفتند: «آنان سه نفرند و چهارمین ایشان سگشان است.» و برخی می‌گفتند: «پنج بوده و ششمین ایشان سگشان است.» و خداوند بعد از این سخن بیان داشته است که اینها سخن‌های بی‌دلیلی است، و آنها از روی ظن وگمان این را می‌گویند. پس بی‌دلیل بودن این سخنان، دلیلی بر بطلان آن می‌باشد. و گروهی می‌گفتند: «اصحاب کهف هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان است.» و این –‌خدا بهتر می‌داند– درست است؛ چون خداوند دو قول پیش از این را باطل قرار داد، اما این را باطل قرار نداد. پس باطل قرار ندادن این قول، بر این دلالت می‌نماید که آن درست است. و در این اختلاف نظر، فایده‌ای وجود ندارد، و اگر تعداد افراد اصحاب کهف دانسته شود، هیچ منفعت دینی و معنوی برای مردم ندارد. بنابراین خداوند متعال فرمود: (﴿قُل رَّبِّيٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِيلٞ﴾) بگو: «پروردگارم به تعدادشان آگاه‌تر است، جز اندکی تعدادشان را نمی‌دانند» و گروه کمی که تعدادشان را می‌دانند، کسانی هستند که به حقیقت رسیده، و می‌دانند آنچه بدان رسیده‌اند، درست است. (﴿فَلَا تُمَارِ فِيهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا﴾) بنابراین جز بر اساس علم و یقین، دربارۀ آنان مجادله مکن؛ و اگر مجادلۀ تو بر این اساس باشد، مفید فایده خواهد بود. اما مماشات و همسویی‌اش که بر اساس نادانی و از روی ظن وگمان باشد، و یا بی‌فایده باشد؛ یعنی طرف مجادله کننده مخالفت و کینه‌توزی ورزد، و یا اینکه مسئله اهمیتی نداشته، و دانستن آن فایده‌ای دینی در بر نداشته باشد مانند دانستنِ تعداد اصحاب کهف و امثال آن، به درستی که مناقشۀ زیاد در این‌گونه موارد، باعث ضایع شدن وقت می‌گردد، و تاثیر منفی بر همدلی و دوستی‌ها می‌گذارد. (﴿وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِيهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا﴾) و در مورد اصحاب کهف از هیچ‌کسی از اهل کتاب سؤال مکن؛ چون سخنان آنها براساس حدس و گمان است، و انسان را به حق نمی‌رساند. پس این بیانگر آن است نباید از کسی که صلاحیت فتوا دادن را ندارد، استفتا کرد؛ چون یا او در مسئله‌ای که از وی پرسیده می‌شود، توان پاسخگویی را نداشته، و یا اینکه باکی ندارد که چه می‌گوید؛ و تقوای آن چنانی ندارد که او را از گفتن سخن غیر واقعی باز بدارد. و مادامی که از استفتاء و پرسیدن از چنین کسانی نهی شده است، به طریق اولی چنین افرادی از دادن فتوا منع می‌شوند. و نیز آیه بیانگر آن است که ممکن است فردی در یک چیز ممنوع الاستفتاء باشد، اما در موردی دیگر از او استفتاء کرد. پس در آن قسمت که صلاحیت دارد، فتوا می‌دهد، به خلاف قسمت‌های دیگر که صلاحیت فتوا دادن در آن را ندارد؛ به دلیل اینکه خداوند از استفتاء اهل کتاب به طور مطلق نهی نکرده است، بلکه فقط از استفتاء از آنان در مورد اصحاب کهف و امثال آن نهی کرده است.
: 23 - 24 #
{وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا (23) إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (24)}.
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا و دربارۀ هيچ چيزي مگو که من فردا آن را انجام مي دهم. إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا [مگر اينکه بگويي:] اگر خدا بخواهد [آن را انجام مي دهم] و پروردگارت را هنگامي که فراموش کردي ياد کن، و بگو: «اميد مي رود که پروردگارم مرا به [راهي] درست تر از اين رهنمون کند».
#
{23} هذا النهيُ كغيرِهِ، وإنْ كان لسببٍ خاصٍّ وموجه للرسول - صلى الله عليه وسلم -؛ فإنَّ الخطاب عامٌّ للمكلَّفين؛ فنهى الله أن يقولَ العبدُ في الأمور المستقبلة: {إنِّي فاعلٌ ذلك}: من دون أن يقرِنَه بمشيئة الله، وذلك لما فيه من المحذورِ، وهو الكلامُ على الغيوب المستقبلة التي لا يَدْري هل يفعلُه أم لا؟ وهل تكون أم لا؟ وفيه ردُّ الفعل إلى مشيئة العبد استقلالاً، وذلك محذورٌ محظورٌ؛ لأنَّ المشيئة كلها لله، {وما تشاؤون إلاَّ أنْ يشاءَ اللهُ ربُّ العالمين}، ولما في ذكر مشيئة الله من تيسير الأمر وتسهيلِهِ وحصول البركةِ فيه والاستعانةِ من العبد لربِّه.
(23) این نهی مانند دیگر نواهی گرچه متوجه پیامبر صلی الله علیه وسلم است، اما متوجه عموم مردم نیز می‌باشد، و همۀ مکلفین را در برمی‌گیرد، بنابراین خداوند بنده را از این نهی می‌نماید که در رابطه با آینده بگوید: من فلان کار را انجام می‌دهم، و نگوید: اگر خدا بخواهد؛ زیرا چنانچه نگوید إن شاء الله فلان کار را در آینده انجام می‌دهم، از دو جهت مرتکب حرام می‌گردد: اول، به صورت ناآگاهانه نسبت به غیبِ آینده اظهار نظر می‌کند و می‌گوید: در آینده کاری را انجام می‌د‌هم یا چیزی به وقوع می‌پیوندد. حال آنکه نمی‌داند آیا آن کار را انجام می‌د‌هد و این شئ به وقوع می‌پیوندد یا نه. دوم، سخن او بیانگر آن است که انجام د‌اد‌ن آن کار، فقط متعلق به مشیت اوست و بس؛ حال آنکه متعلق ساختن کاری، تنها به مشیّت بنده، امری محذور و ممنوع می‌باشد؛ چراکه تمامی مشیت برای خداست: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ﴾ و شما نمی‌خواهید، مگر اینکه خداوند پروردگار جهانیان بخواهد. و از آنجا که بیان خواستِ خداوند، باعث آسان شدن کار و حصول برکت در آن می‌شود و «إن شاء الله» گفتن به مثابۀ کمک خواستن بنده از پروردگارش می‌باشد،
#
{24} ولما كان العبد بشراً لا بدَّ أن يسهو عن ذكر المشيئة ؛ أمَرَه الله أن يستثني بعد ذلك إذا ذَكَرَ؛ ليحصُلَ المطلوب ويندفِعَ المحذورُ. ويؤخَذُ من عموم قوله: {واذكُرْ رَبَّك إذا نسيتَ}: الأمرُ بذِكْر الله عند النسيان؛ فإنَّه يزيله ويذكِّر العبدَ ما سها عنه. وكذلك يؤمَرُ الساهي الناسي لذِكْرِ الله أن يَذْكُرَ ربَّه ولا يكوننَّ من الغافلين. ولما كان العبدُ مفتقراً إلى الله في توفيقه للإصابة وعدم الخطأ في أقواله وأفعاله؛ أمره الله أن يقول: {عسى أن يَهْدِيَني ربِّي لأقربَ من هذا رَشَداً}: فأمره أن يدعو الله ويرجوه ويَثِقَ به أنْ يَهْدِيَه لأقرب الطرق الموصلة إلى الرشد، وحريٌّ بعبد تكون هذه حاله، ثم يبذل جهده، ويستفرغُ وسعه في طلب الهدى والرشد، أن يُوَفَّق لذلك، وأن تأتِيَه المعونةُ من ربِّه، وأن يسدِّدَه في جميع أموره.
(24) و چون انسان گاهی اوقات «إن شاء الله» گفتن را فراموش می‌نماید، خداوند او را دستور داد که هرگاه به یادش آمد، بگوید «إن شاء الله» تا مطلوب وی حاصل، و آنچه محذور است از او دور شود. و از فرمودۀ الهی (﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾) چنین برمی‌آید که خداوند دستور داده است به هنگام فراموشی، خدا را یاد کنند؛ زیرا یادکردن خداوند، نسیان و فراموشی را دور می‌نماید و آنچه را که بنده فراموش نموده است، به یاد می‌آورد. و به کسی که ذکر پروردگارش را فراموش نموده، دستور داده است که پروردگارش را یاد کند و از غافلان نباشد. و از آنجا که بنده در توفیق یافتن به صدق، و دوری جستن از اشتباه در گفتار و کردارش به خداوند نیازمند است، خداوند او را فرمان داد تا بگوید: (﴿عَسَىٰٓ أَن يَهۡدِيَنِ رَبِّي لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا﴾) امید است که پروردگارم مرا به راهی درست‌تر از این رهنمود کند. پس خداوند بنده را دستور داده تا او را بخواند و به وی امید و اعتماد داشته باشد؛ چراکه مسلماً خدا او را به نزدیک‌ترین راهی رهنمود می‌کند که وی را به رشد و تکامل می‌رساند.و بنده‌ای که چنین است و تمام تلاش خود را در طلب هدایت مبذول می‌دارد، سزاوار است که موفق شود، و یاری پروردگارش او را دریابد و خداوند او را در همۀ کارهایش به راه راست رهنمود نماید.
: 25 - 26 #
{وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا (26)}.
وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا و [اصحاب کهف] مدت سيصد و نه سال در غارشان ماندند. قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَدًا بگو: «خداوند به مدتي که در غار مانده اند آگاهتر است، و تنها اوست که غيب آسمانها و زمين را مي داند، چقدر بينا و چقدر شنواست، آنان جز او هيچ کار سازي ندارند و در فرماندهي و حکم خود کسي را شريک خود نمي سازد».
#
{25 ـ 26} لمَّا نهاه الله عن استفتاء أهل الكتاب في شأن أهل الكهف لعدم علمهم بذلك، وكان الله عالم الغيب والشهادة العالم بكلِّ شيء؛ أخبره الله بمدَّة لَبثهم، وأنَّ علم ذلك عنده وحدَه؛ فإنَّه من غيب السماواتِ والأرض، وغيبُها مختصٌّ به؛ فما أخبر به عنها على ألسنةِ رُسُلِهِ؛ فهو الحقُّ اليقين الذي لا يُشَكُّ فيه، وما لا يُطْلِعُ رسلَه عليه؛ فإنَّ أحداً من الخلق لا يعلمه. وقوله: {أبصِرْ به وأسمعْ}: تعجُّبٌ من كمال سمعه وبصره وإحاطتهما بالمسموعات والمبصَرات بعدما أخبر بإحاطة علمِهِ بالمعلومات، ثم أخبر عن انفراده بالولاية العامَّة والخاصَّة؛ فهو الوليُّ الذي يتولَّى تدبير جميع الكون، والوليُّ لعباده المؤمنين؛ يخرِجُهم من الظُّلمات إلى النور، وييسِّرهم لليسرى، ويجنِّبهم العسرى، ولهذا قال: {ما لهم من دونِهِ من وليٍّ}؛ أي: هو الذي تولَّى أصحاب الكهف بلطفِهِ وكرمِهِ، ولم يَكِلْهم إلى أحدٍ من الخلق. {ولا يُشْرِكُ في حكمِهِ أحداً}: وهذا يشمَلُ الحكمَ الكونيَّ القدريَّ والحكم الشرعيَّ الدينيَّ؛ فإنَّه الحاكم في خلقه قضاءً وقدراً وخلقاً وتدبيراً، والحاكم فيهم بأمرِهِ ونهيِهِ وثوابِهِ وعقابِهِ. ولما أخبر أنه تعالى له غيب السماواتِ والأرض؛ فليس لمخلوقٍ إليها طرها طريقٌ إلاَّ عن الطريق التي يُخبر بها عبادَه، وكان هذا القرآن قد اشتمل على كثيرٍ من الغُيوب؛ أمر تعالى بالإقبال عليه، فقال:
(25 - 26) خداوند پیامبر را از پرسش از اهل کتاب در مورد اصحاب کهف نهی کرد، چون اهل کتاب در این مورد چیزی نمی‌دانستند، اما خداوند که دانای پیدا و پنهان است و همه چیز را می‌داند، پیامبر را از مدت زمانی که اصحاب کهف در غار به سر بردند، آگاه نمود، وآگاهی این موضوع، مختص خداست؛ زیرا این از غیب آسمان‌ها و زمین است، و آگاهی از غیب آسمان‌ها و زمین ویژۀ خداوند است. پس آنچه را خداوند از غیب آسمان‌ها و زمین توسط پیامبرانش خبر داده، حقیقت یقینی است و هیچ شکی در آن نیست. و آنچه را که پیامبرانش از آن اطلاع ندارند، هیچ کس از مردم نیز آن را نمی‌داند. (﴿أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡ﴾) تعجب کن از کمال بینا بودن و شنوا بودن خدا که شنوایی و بینایی خداوند همۀ شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها را احاطه نموده است؛ همچنان‌که دانش او همۀ دانستنی‌ها را در بر دارد. سپس خداوند خبر داد که ولایت عام و خاص تنها برای اوست، و اینکه او به تنهایی امور هستی و بندگان مؤمنش را سرپرستی و تدبیر می‌نماید، و آنها را از تاریکی‌ها به سوی نور هدایت می‌نماید، و کارشان را آسان می‌سازد و آنها را از سختی دور می‌نماید. بنابراین فرمود: (﴿مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِيّٖ﴾) به جز او هیچ کارسازی ندارند؛ یعنی او بود که اصحاب کهف را به لطف و کرم خویش، حمایت و یاری نمود و آنها را به هیچ فردی از مخلوقاتش نسپرد. (﴿وَلَا يُشۡرِكُ فِي حُكۡمِهِۦٓ أَحَدٗا﴾) و خداوند هیچ کسی را در فرمانش شریک نمی‌سازد. و این شامل فرمان کَونی: تقدیری، و فرمان شرعی: دینی می‌شود؛ زیرا تنها خداوند، فرمانروای جهان هستی و مخلوقاتش می‌باشد و در آن حکم و قضاوت می‌نماید و سرنوشت آنها را رقم می‌زند و آنها را می‌آفریند وبه تدبیر امورشان می‌پردازد. و اوست که حاکم آنهاست، و آنها را امر و نهی می‌نماید، و سزا و جزایشان می‌دهد. و هنگامی که خداوند خبر داد که آگاهی از غیب آسمان‌ها و زمین از آن اوست، و هیچ مخلوقی راهی به سوی آگاهی یافتن و دانستن غیب آسمان‌ها و زمین ندارد، مگر از راهی که خداوند به بندگانش خبر می‌دهد. و بسی واضح است که این قرآن، بسیاری از مسایل غیبی را دربر دارد، خداوند متعال دستور داد تا مردمان به آن راه [= راه قرآن] روی آورند. پس فرمود:
: 27 #
{وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27)}.
وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحي شده است، بخوان، و هيچ کس نمي تواند سخنانش را دگرگون کند، و هرگز پناهي جز او نخواهي يافت.
#
{27} التلاوة: هي الاتِّباع؛ أي: اتَّبع ما أوحى الله إليك بمعرفة معانيه وفهمها وتصديق أخباره وامتثال أوامره ونواهيه؛ فإنَّه الكتاب الجليل، الذي لا مبدِّل لكلماته؛ أي: لا تُغَيَّر ولا تُبَدَّل لصدقها وعدلها وبلوغها من الحسن فوق كلِّ غاية، {وَتَمَّتْ كلمةُ ربِّك صدقاً وعدلاً}؛ فلكمالها استحال عليها التغييرُ والتبديل، فلو كانت ناقصةً؛ لَعَرَضَ لها ذلك أو شيءٌ منه. وفي هذا تعظيم للقرآن في ضمنه الترغيبُ على الإقبال عليه. {وَلَن تَجِدَ من دونه مُلْتَحَداً}؛ أي: لن تجد من دون ربِّك ملجأ تلجأ إليه ولا مَعاذًا تعوذ به؛ فإذا تعيَّن أنَّه وحده الملجأ في كلِّ الأمور؛ تعيَّن أن يكون هو المألوه المرغوب إليه في السرَّاء والضرَّاء، المفتَقر إليه في جميع الأحوال، المسؤول في جميع المطالب.
(27) (﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا﴾) و تلاوت کن؛ یعنی پیروی کن از آنچه که بر تو وحی می‌شود؛ مفاهیمش را بشناس، و اخبارش را تصدیق کن، و دستورات آن را گردن نه، و از نواهی آن پرهیز نما؛ زیرا این، قرآن بزرگی است که کلماتش دگرگون کننده‌ای ندارد؛ یعنی به خاطر راست بودن و منصفانه بودن آن و به‌خاطر اینکه در اوج شیوایی و زیبایی قرار دارد، دگرگون نمی‌شود. ﴿وَتَمَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا﴾ و سخن پروردگارت از نظر راستی و عدالت، به تمام و کمال رسیده است. پس به خاطر کمالی که از آن برخوردار است، تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. و چنانچه نقص وخللی داشت، در معرض تغییر ودگرگونی قرار می‌گرفت. و این، بزرگداشت و تعظیم قرآن و نیز تشویق به روی آوردن به آن می‌باشد. (﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا﴾) و به جز خدا هیچ پناهگاهی وجود ندارد که به آن پناه ببری. پس مشخص شد که فقط خداوند در همۀ کارها پناهگاه است، و خداوند معبودی است که در خوشی و ناخوشی به سوی او باید روی آورد. و بنده در همۀ حالت‌هایش نیازمند اوست، و همۀ خواسته‌هایش را باید از او طلب کند.
: 28 #
{وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28)}.
وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا و با کساني شکيبا باش که صبحگاهان و شامگاهان خداي خود را در حالي که خشنودي او را مي جويند به فرياد مي خوانند، و نبايد در طلب زينت زندگاني دنيا دو ديده ات را از آنان برگيري، و از کسي فرمان مبر که دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم، و او از هواي خود پيروي کرده و کارش ضايع و معطل شده است.
#
{28} يأمر تعالى نبيَّه محمداً - صلى الله عليه وسلم -، وغيره أسوته في الأوامر والنواهي أن يصبر نفسه مع المؤمنين العُبَّاد المنيبين. {الذين يَدْعونَ ربَّهم بالغداة والعشيِّ}؛ أي: أول النهار وآخره؛ يريدون بذلك وجه الله، فوصفهم بالعبادة والإخلاص فيها؛ ففيها الأمر بصحبة الأخيار ومجاهدة النفس على صحبتهم ومخالطتهم، وإنْ كانوا فقراء؛ فإنَّ في صحبتهم من الفوائد ما لا يُحصى. {ولا تَعْدُ عيناك عنهم}؛ أي: لا تجاوزهم بصرك وترفع عنهم نظرك؛ {تريد زينةَ الحياةِ الدُّنيا}؛ فإنَّ هذا ضارٌّ غير نافع، قاطعٌ عن المصالح الدينيَّة؛ فإنَّ ذلك يوجب تعلُّق القلب بالدُّنيا، فتصير الأفكار والهواجس فيها، وتزول من القلب الرغبةُ في الآخرة؛ فإنَّ زينة الدُّنيا تروق للناظر وتَسْحَر القلب ، فيغفل القلب عن ذكر الله، ويُقْبِلُ على اللَّذَّات والشهوات، فيضيع وقته، وينفرط أمره، فيخسر الخسارة الأبديَّة والندامة السرمديَّة، ولهذا قال: {ولا تُطِعْ من أغْفَلْنا قلبه عن ذكرنا}: غَفَلَ عن الله فعاقبه بأن أغْفَلَه عن ذكره، {واتَّبَع هواه}؛ أي: صار تبعاً لهواه؛ حيث ما اشتهتْ نفسُه فعله، وسعى في إدراكه، ولو كان فيه هلاكه وخُسرانه؛ فهو قد اتَّخذ إلهه هواه؛ كما قال تعالى: {أفرأيتَ مَنِ اتَّخذ إلهه هواه وأضلَّه الله على علم ... } الآية. {وكان أمرُهُ}؛ أي: مصالح دينه ودنياه {فُرُطاً}؛ أي: ضائعة معطَّلة؛ فهذا قد نهى الّله عن طاعته؛ لأن طاعته تدعو إلى الاقتداء به، ولأنَّه لا يدعو إلاَّ لما هو متَّصف به. ودلَّت الآية على أنَّ الذي ينبغي أن يُطاع، ويكون إماماً للناس مَن امتلأ قلبُه بمحبَّة الله، وفاض ذلك على لسانه، فلهج بذكر الله، واتَّبع مراضي ربِّه، فقدَّمها على هواه، فحفظ بذلك ما حَفِظَ من وقته، وصلحت أحوالُه، واستقامت أفعاله، ودعا الناس إلى ما منَّ الله به عليه؛ فحقيقٌ بذلك أن يُتَّبع، ويُجعل إماماً. والصبر المذكور في هذه الآية هو الصبر على طاعة الله، الذي هو أعلى أنواع الصبر، وبتمامه يتمُّ باقي الأقسام. وفي الآية استحبابُ الذِّكر والدُّعاء والعبادة طرفي النهار؛ لأنَّ الله مدحهم بفعله، وكلُّ فعل مَدَحَ الله فاعله؛ دلَّ ذلك على أن الله يحبُّه؛ وإذا كان يحبه فإنَّه يأمر به ويرغِّب فيه.
(28) خداوند، پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم و کسانی دیگر را که رسول خدا در اوامر و نواهی الگویشان است، دستور می‌دهد با مؤمنانی باشند که خدا را زیاد عبادت می‌کنند و به سوی او باز می‌گردند: (﴿ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾) کسانی که پروردگارشان را در آغاز روز و در آخر آن به فریاد می‌خوانند و هدفشان رضای او است. خداوند چنین کسانی را به عبادت، و اخلاص در عبادت توصیف نمود. و در اینجا به مبارزۀ با نفس، و همنشینی با خوبان و مؤمنان دستور داده شده است، گرچه آنها فقیر باشند؛ زیرا همراهی آنان، فواید بی‌شماری دارد. (﴿وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) و به قصد جستن زینت حیات دنیوی، چشمانت را از ایشان برنگردان؛ زیرا چنین چیزی مطلوب نیست، و انسان را از مصلحت‌های دینی دور می‌سازد؛ زیرا این کار، باعث می‌شود تا انسان به دنیا دل ببندد و افکار و خیالات زیادی به دلش راه یابد، و علاقۀ به آخرت از دل او زدوده ‌شود؛ زیرا دنیا برای بیننده، بسیار زیبا جلوه می‌نماید، و دل را مسحور خود می‌کند، در نتیجه قلب از ذکر خداوند غافل می‌شود، و به لذت‌ها و شهوت‌ها روی می‌آورد. درچنین حالتی است که وقت آدمی ضایع شده، وکارش از هم می‌پاشد، و به زیان همیشگی و ندامت جاودانگی گرفتار می‌آید. بنابراین فرمود: (﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا﴾) و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساخته‌ایم. کسی‌که از خدا غافل شود، خداوند به مجازات غفلتش، او را از یاد و ذکر الهی غافل می‌گرداند، (﴿وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾) و او از هوی و آرزوهایش پیروی کرده، به‌گونه‌ای که هرچه نفس او بخواهد، انجام می‌دهد و برای به‌دست آوردن آن تلاش می‌نماید، گرچه آن کار مایۀ نابودی و زیانمند شدن او باشد. پس او هوایش را به خدایی می‌گیرد. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ﴾ آیا دیده‌ای کسی را که هوای خودش را، خدای خود گرفته، و خداوند او را از روی آگاهی گمراه نموده است؟! (﴿وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾) و مصالح دینی و دنیوی او ضایع و معطل شده است. خداوند از اطاعت و فرمانبرداری از چنین کسی نهی کرده است؛ زیرا اطاعت از او، به اقتدا کردن به او می‌انجامد، و او آدمی را به چیزی فرا نمی‌خواند مگر به آنچه که خود بدان متّصف است. و آیه دلالت می‌نماید کسی که شایسته است از او پیروی شود و پیشوای مردم باشد، همان کسی است که قلب او سرشار و آکنده از محبت خدا باشد، و حب الهی در دلش جای گیرد، و زبان او همواره ذکر و یاد الهی را زمزمه ‌نماید، و از خشنودی‌های پروردگارش پیروی ‌کند، و آن را بر هوای خود مقدم ‌دارد. پس او با این کار، وقت خود را ضایع نمی‌کند و حالاتش بهبود می‌یابد و کارهایش سامان می‌گیرد. و او مردم را، به سوی آنچه که خداوند به وی ارزانی نموده است، دعوت می‌کند. پس چنین کسی سزاوار است از او پیروی شود و پیشوای مردم قرار گیرد. و صبری که در این آیه بیان شده است، صبر کردن بر طاعت الهی است، که بالاترین انواع صبر و شکیبایی است. و اگر صبر بر طاعت الهی کامل باشد، دیگر انواع صبرها کامل می‌گردند. و آیه به این مطلب اشاره می‌نماید که ذکر و دعا و عبادت در اول و آخر روز مستحب است، چون خداوند آنها را به خاطر ذکر و عبادت در صبح و شام ستوده است. و هر کاری که خداوند انجام دهندۀ آن را ستوده باشد، مبیّن آن است که آن را دوست می‌دارد؛ و وقتی خداوند آن را دوست بدارد، به آن دستور می‌دهد، و مردم را بر انجام آن تشویق می‌نماید.
: 29 - 31 #
{وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (29) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (30) أُولَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31)}.
وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقًا و بگو: «حق از سوي پروردگارتان است، پس هر کس که مي خواهدف ايمان بياورد و هر کس که مي خواهد، کافر شود همانا ما براي ستمگران اتشي را آماده کرده ايم که سرا پرده هايش آنان را فرا مي گيرد. و اگر کمک بخواهد با ابي همچون مس گذاخته شده به فريادشان رسند، که چهره ها را بريان مي کند. چه بد نوشيدني و چه بد جايگاهي است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا بدون شک کساني ک هايمان آورده و کارهاي شايسته کرده اند، ما پاداش کساني را هدر نمي دهيم که کار نيکو کرده اند. أُوْلَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا آنان کساني اند که بهشت جاويدان از ان ايشان است، بهشتي که در زير آن جويبارها روان است، در آن جا با دستبندهاي زرين آراسته مي شوند و لباسهاي ابريشم سبز و نازک و ضخيم مي پوشند، در حالي که بر تخت ها تکيه زده اند، چه پاداش خوبي است و چه آرامگاه زيبايي است.
#
{29} أي: {قل} للناس يا محمدُ: هو {الحقُّ من ربِّكم}؛ أي: قد تبيَّن الهدى من الضلال، والرُّشد من الغيِّ، وصفات أهل السعادة وصفات أهل الشقاوة، وذلك بما بيَّنه الله على لسان رسوله؛ فإذا بان واتَّضح ولم يبقَ فيه شبهةٌ؛ {فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر}؛ أي: لم يبق إلاَّ سلوكُ أحد الطريقين بحسب توفيق العبد وعدم توفيقه، وقد أعطاه الله مشيئةً بها يقدِرُ على الإيمان والكفر والخير والشرِّ؛ فمن آمن؛ فقد وُفِّق للصواب، ومن كَفَرَ؛ فقد قامت عليه الحجَّة، وليس بمكرهٍ على الإيمان؛ كما قال تعالى: {لا إكْراهَ في الدِّينِ قد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ}، [وليس في قوله: {فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر} الإذن في كلا الأمرين وإنما ذلك تهديد ووعيد لمن اختار الكفر بعد البيان التام كما ليس فيها تركه قتال الكافرين]. ثم ذكر تعالى مآل الفريقين، فقال: {إنَّا أعْتَدْنا للظالمين}: بالكفر والفسوق والعصيان، {ناراً أحاطَ بهم سُرادِقُها}؛ أي: سورها المحيط بها؛ فليس لهم منفذٌ ولا طريقٌ ولا مخلصٌ منها، تصلاهم النار الحامية. {وإن يَسْتغيثوا}؛ أي: يطلبوا الشراب ليطفئ ما نزل بهم من العطش الشديد؛ {يُغاثوا بماءٍ كالمهل}؛ أي: كالرصاص المذاب أو كعكر الزيت من شدَّة حرارته. {يَشْوي الوجوهَ}؛ أي: فكيف بالأمعاء والبطون؟! كما قال تعالى: {يُصْهَرُ به ما في بطونِهِم والجلودُ. ولهم مَقامِعُ من حديدٍ}. {بئس الشرابُ}: الذي يُراد ليطفئ العطش ويدفع بعض العذابِ فيكون زيادةً في عذابهم وشدَّة عقابهم، {وساءت}: النار {مرتفقاً}: وهذا ذمٌّ لحالة النار؛ أنَّها ساءت المحلَّ الذي يرتفق به؛ فإنَّها ليس فيها ارتفاقٌ؛ وإنَّما فيها العذاب العظيم الشاقُّ الذي لا يُفَتَّر عنهم ساعةً، وهم فيه مُبْلِسونَ، قد أيسوا من كلِّ خيرٍ، ونسيهم الرحيم في العذاب كما نسوه.
(29) ای محمد! به مردم بگو: «حق همان چیزی است که از سوی پروردگارتان آمده است.» یعنی هدایت از گمراهی مشخص شده، و صفات اهل سعادت و صفات اهل شقاوت را توسط پیامبرش بیان داشته، و هیچ شک و شبهه‌ای در کار نمانده، و همه چیز روشن و آشکار شده است، (﴿فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡ﴾) پس هرکس که می‌خواهد، ایمان بیاورد؛ و هرکس که می‌خواهد، کافر شود. یعنی جز در پیش گرفتن یکی از این دو راه ـ بر حسب توفیق یافتن یا عدم توفیق بنده ـ باقی نمانده است، و خداوند به وی اختیار داده که ایمان بیاورد یا کافر شود. و می‌تواند کار خوب یا بد انجام بدهد. پس هرکس که ایمان بیاورد، به راه راست توفیق یافته است؛ و هرکس کافر شود، حجت بر او اقامه شده، و او بر ایمان آوردن مورد اجبار و اکراه قرار نمی‌گیرد. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّ﴾ هیچ اجباری در دین نیست، به راستی که هدایت از گمراهی مشخص شده است. و در فرمودۀ خداوند: (﴿فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡ﴾«پس هرکس که خواست، ایمان بیاورد؛ و هرکس که خواست، کافر شود» اجازۀ هر دو کار صادر نشده است؛ بلکه این، تهدید و وعیدی است برای کسی که بعد از آنکه بیانات کافی دریافت کرد، کفر را انتخاب نماید. نیز این آیه بیانگر آن نیست که جنگِ با کافران تعطیل و ترک شود. سپس خداوند سرانجام هر دو گروه را بیان نمود و فرمود: (﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَا﴾) ما به سبب کفر و فسق و گناه ستمگران، برای آنان آتشی را آماده کرده‌ایم که سرا پرده‌هایشان آنان را فرامی‌گیرد؛ یعنی آتش آنان را احاطه می‌نماید، به گونه‌ای که هیچ راه گریز و نجاتی نمی‌یابند، و آتش سوزان به آنان می‌رسد. (﴿وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ﴾) و اگر کمک بخواهند و آب طلب کنند تا تشنگی شدیدی را که به آنها دست داده است خاموش کنند، (﴿يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ﴾) با آبی که از شدت داغ بودنش همچون مس گداخته، و دُردِ ته نشین و آلودۀ روغن است، به فریادشان می‌رسند، (﴿يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَ﴾[آب داغی] که چهره‌ها را بریان می‌کند. پس وای به حال شکم و روده‌ها. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿يُصۡهَرُ بِهِۦ مَا فِي بُطُونِهِمۡ وَٱلۡجُلُودُ وَلَهُم مَّقَٰمِعُ مِنۡ حَدِيدٖ﴾ آنچه در شکم‌هایشان است، با پوست [بدنشان] گداخته می‌شود، و برای آنان چکش‌هایی آهنین است که با آن زده می‌شوند. (﴿بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ﴾) بد نوشابه‌ایست که می‌خواهند با آن، تشنگی خود را رفع کنند؛ چرا که عذابشان را بیشتر و شدیدتر می‌گرداند. (﴿وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا﴾) و آتش جهنم بد ‌جایگاهی است. و این مذمتِ حالت آتش است که آتش، بد جایگاهی است برای کسانی که در آن آرام می‌گیرند، البته درآن آرامشی نیست، بلکه سراپا عذاب سخت است، و لحظه‌ای از آن کاسته نمی‌شود، و آنها همیشه در آن می‌مانند، و از هر خوبی ناامید می‌گردند، و خداوند مهربان آنها را در داخلِ عذاب فراموش می‌نماید، همان‌طور که در دنیا او را فراموش کرده بودند.
#
{30} ثم ذكر الفريق الثاني، فقال: {إنَّ الذين آمنوا وعملوا الصالحاتِ}؛ أي: جمعوا بين الإيمان بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر والقَدَر خيره وشرِّه وعمل الصالحات من الواجبات والمستحبات. {إنَّا لا نُضيعُ أجْرَ مَنْ أحسنَ عملاً}: وإحسانُ العمل أن يريدَ العبدُ العمل لوجه الله متبعاً في ذلك شرع الله؛ فهذا العمل لا يضيِّعه الله ولا شيئاً منه، بل يحفظُه للعاملين، ويوفِّيهم من الأجر بحسب عملهم وفضله وإحسانه.
(30) سپس گروه دوم را بیان کرد و فرمود: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾) قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند؛ یعنی هم به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر خدا ایمان آورده‌اند، و هم کارهای شایسته، از قبیل: واجبات و مستحبات را انجام داده‌اند، (﴿إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا﴾) بی‌گمان ما، پاداش کسانی را هدر نمی‌دهیم که کار نیکو کرده‌اند، و نیکوکاری؛ یعنی اینکه هدفِ بنده از کاری که انجام می‌دهد، رضای خداوند باشد؛ و در انجام دادن آن کار، از شریعت خدا پیروی کند. پس چنین عملی را هرکس انجام دهد، خداوند آن را ضایع نمی‌کند، وکوچک‌ترین چیزی را از آن هدر نمی‌دهد، بلکه چنین عملی را برای صاحبش محفوظ نگاه می‌دارد؛ و پاداش وی را، به طور کامل و برحسب عمل وفضیلت ونیکو انجام دادن آن می‌دهد. و خداوند پاداش آنها را بیان نموده و می‌فرماید:
#
{31} وذكر أجرهم بقوله: {أولئك لهم جناتُ عَدْنٍ تجري من تحتها الأنهار يُحَلَّوْن فيها من أساورَ من ذهبٍ ويلبسون ثياباً خضراً من سُنْدُسٍ وإسْتَبْرَقٍ متَّكئين فيها على الأرائك}؛ [أولئك] أي: أولئك الموصوفون بالإيمان والعمل الصالح، لهم الجناتُ العالياتُ التي قد كَثُرَتْ أشجارُها فأجَنَّتْ مَنْ فيها، وكثرت أنهارُها، فصارت تجري من تحت تلك الأشجار الأنيقة والمنازل الرفيعة، وحليتُهم فيها الذهب، ولباسُهم فيها الحرير الأخضر من السُّندس، وهو الغليظُ من الدِّيباج، والإستبرق وهو ما رَقَّ منه، متَّكئين فيها على الأرائك، وهي السرر المزيَّنة المجمَّلة بالثياب الفاخرة؛ فإنَّها لا تسمَّى أريكة حتى تكون كذلك، وفي اتِّكائهم على الأرائك ما يدلُّ على كمال الراحة وزوال النَّصب والتعب وكون الخدم يسعَوْن عليهم بما يشتهون، وتمام ذلك الخلود الدائم والإقامة الأبديَّة؛ فهذه الدار الجليلة، {نعم الثوابُ}: للعاملين، {وحَسُنَتْ مرتَفَقاً}: يرتَفِقون بها، ويتمتَّعون بما فيها مما تشتهيه الأنفسُ، وتلذُّ الأعينُ من الحبرة والسرور والفرح الدائم واللَّذَّات المتواترة والنعم المتوافرة، وأيُّ مرتَفَقٍ أحسنُ من دارٍ، أدنى أهلها يسير في مُلكِهِ ونعيمه وقصورِهِ وبساتينه ألفي سنة؟ ولا يرى فوقَ ما هو فيه من النعيم، قد أعْطِيَ جميعَ أمانيه ومطالبِهِ، وزيد من المطالب ما قَصَّرَتْ عنه الأماني، ومع ذلك؛ فنعيمُهم على الدوام، متزايدٌ في أوصافه وحسنه، فنسأل الله الكريم أنْ لا يحرِمَنا خيرَ ما عنده من الإحسان بشرِّ ما عندنا من التقصير والعصيان. ودلت الآية الكريمة وما أشبهها على أن الحِلْيَةَ عامَّةٌ للذكور والإناث؛ كما ورد في الأخبار الصحيحة؛ لأنَّه أطلقها في قوله: {يُحَلَّوْنَ}، وكذلك الحرير ونحوه.
(31) کسانی که ایمان آورده وعمل صالح انجام داده‌اند، بهشت و باغ‌های پردرختش از آن ایشان است که جویبارهای آن فراوان است، و از زیر درختان زیبا و کاخ‌های بلند آن روان‌اند. و زیور آنها در بهشت، طلاست؛ و لباسشان، ابریشم سبز نازک و لطیف، و ابریشم ضخیم است، و آنان در آنجا بر تخت‌ها ومبلمان‌ها تکیه می‌زنند؛ وآن، تخت‌هایی است که آراسته شده، وبا پارچه‌های زیبا تزیین شده‌اند. و تکیه زدن آنها بر تخت‌ها، بر این دلالت می‌نماید که آنها در کمال راحتی و آسایش به سر می‌برند، و رنج و خستگی از آنان دور می‌شود، و غلامان برای آوردن آنچه دوست دارند، می‌کوشند، و اقامت جاودانه در این بهشت، نعمتی است که آنها از آن برخوردارند. پس این سرای بزرگ (﴿نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ﴾) پاداش بسیار خوبی است برای کسانی که کارهای نیک انجام داده‌اند، (﴿وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا﴾) و آرامگاه خوبی است که در آن اقامت می‌گزینند؛ و از نعمت‌هایی که در آن هست، از هر آنچه که دلشان بخواهد، و چشم‌ها از دیدن آن لذت ببرند، و از شادی و سرور دائم و لذت‌های پی در پی و نعمت‌های فراوان بهره‌مند می‌شوند. و چه منزل و آرامگاهی بهتر از سرایی است که پایین‌ترین ساکنانش در چنان پادشاهی و نعمت و برکتی قرار دارند، که قصرها و باغ‌هایش گسترده‌تر از مسافت دو هزار سال است، به‌گونه‌ای که هیچ نعمتی را بالاتر ازآنچه آنان از آن برخوردارند، نمی‌بینند؛ به همۀ آرزوها و خواسته‌هایشان دست یافته، و بیش از خواسته‌هایشان به آنان بخشیده شده است، به گونه‌ای که حتی آرزوی برخورداری از این نعمات را در خیال خود نیز نمی‌پرورانند. با وجود این، نعمت‌هایی که از آن برخوردار هستند همیشگی است و همواره به اوصاف و زیبایی آن افزوده می‌شود. پس، از خداوند مهربان می‌خواهیم ما را به سبب بدی و تقصیر و گناهانی که داریم، از خیر و برکتی که نزد اوست، محروم نکند. این آیۀ کریمه و امثال آن دلالت می‌نمایند که زیور آلات در بهشت، هم برای مردان است وهم برای زنان. همان‌طور که در احادیث صحیح آمده است، چون خداوند به طور مطلق فرموده است: (﴿يُحَلَّوۡنَ﴾) با زیور آراسته می‌شوند. و نیز ابریشم و امثال آن هم برای مردان است و هم برای زنان.
: 32 - 0 #
{وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا (32) كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا (33) وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ}.
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا و آن دو شخص را براي آنان مثل بزن که به يکي از آنها دوباغ انگور داديم و گرداگرد باغها را با درختان خرما پوشانديم، و ميان باغها را کشتزاري قرار داديم. كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا هر دو باغ، ميوه هايش را [به موقع] مي داد، و چيزي از صاحبش فروگذار نمي کرد و ما در ميان آنها جويباري روان ساخته بوديم.
#
{32} يقول تعالى لنبيه - صلى الله عليه وسلم -: اضرِبْ للناس مَثَلَ هذين الرجلين: الشاكر لنعمة الله، والكافر لها، وما صدر من كلٍّ منهما من الأقوال والأفعال، وما حصل بسبب ذلك من العقاب العاجل والآجل والثواب؛ ليعتبروا بحالهما، ويتَّعظوا بما حصل عليهما، وليس معرفة أعيان الرجلين وفي أيِّ زمان أو مكانٍ هما فيه فائدة أو نتيجة؛ فالنتيجة تحصُلُ من قصتهما فقط، والتعرُّض لما سوى ذلك من التكلُّف. فأحدُ هذين الرجلين الكافر لنعمة الله الجليلة جعل الله له جنتين؛ أي: بستانَيْنِ حسنَيْنِ {من أعناب وحفَفْناهما بنخل}؛ أي: في هاتين الجنتين من كل الثمرات، وخصوصاً أشرف الأشجار العنب والنخل؛ فالعنب وسطها، والنخل قد حفَّ بذلك ودار به، فحصل فيه من حسن المنظر وبهائه وبروز الشجر والنخل للشمس والرياح التي تكمُلُ بها الثمار وتنضج وتتجوهر، ومع ذلك جعل بين تلك الأشجار زَرْعاً.
(32) خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید که برای مردم مَثَل این دو مرد را بیان کند؛ یکی سپاسگزار نعمت‌های خدا بود، و دیگری کفران نعمت می‌کرد. نیز گفته‌ها و کارهایی را که هریک انجام می‌دادند، برای مردم بیان کرده؛ و عذابی را که در دنیا و آخرت بدان گرفتار می‌شوند، بازگو نماید. و پاداش آن یکی را نیز که نیکوکار بود، برای مردم بازگوی، تا از حالت آن دو نفر درس عبرت بگیرند. شناختن اسم این دو نفر و اینکه در چه زمانی بوده‌اند و در چه جایی می‌زیسته‌اند فایده‌ای برای ما ندارد. بلکه هدف، از کلیّات داستان این دو مرد به دست می‌آید، و چنانچه درصدد بررسی اموری غیر از این باشیم، خود را به تکلّف انداخته‌ایم. یکی از این دو نفر که شکر نعمت‌های خدا را به جای نمی‌آورد، خداوند به او دو باغ زیبای انگور داده بود.(﴿وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ﴾) و گرداگرد باغ‌هایش را با درختان خرما احاطه کرده بودیم. یعنی در این باغ‌ها هر نوع میوه‌ای وجود داشت، به ویژه بهترین درختان؛ یعنی درخت انگور و خرما در آن وجود داشت، درختان انگور در وسط باغ‌ها بود، و درختان خرما در گرداگرد باغ قرار داشت و این چشم انداز زیبایی به باغ داده، و به زیبایی آن افزوده بود. و درختان انگور و درختان خرما در معرض تابش خورشید و باد بودند، و این امر در رسیدن میوه‌ها اثر به سزایی دارد، و با وجود این، میان درختان کشتزاری قرار داده بودیم،
#
{33} فلم يبق عليهما إلا أن يقالَ: كيف ثمارُ هاتين الجنتين؟ وهل لهما ماءٌ يكفيهما؟ فأخبر تعالى أنَّ كلًّا من {الجنتين آتت أكُلَها}؛ أي: ثمرها وزرعها ضعفين؛ أي: متضاعفاً، وأنها {لم تظلم منه شيئاً}؛ أي: لم تنقص من أُكُلِها أدنى شيء، ومع ذلك فالأنهار في جوانبها سارحة كثيرة غزيرة.
(33) و چیزی کم نداشتند جز اینکه بگویند: میوه‌های این دو باغ چگونه است؟ و آیا آبی که این باغ‌ها را کفایت نماید، وجود دارد؟ خداوند متعال خبر می‌دهد که هریک از آن دو باغ، میوه و ثمر خود را دو برابر به بار می‌آورد، (﴿وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَيۡ‍ٔٗا﴾) و از میوه و ثمر آن باغ‌ها چیزی کم نبود. با وجود این، جویبارهای بزرگ در کناره‌های باغ‌ها روان بود. 
#
{34} {وكان له}؛ أي: لذلك الرجل {ثمرٌ}؛ أي: عظيم؛ كما يفيده التنكير؛ أي: قد استكملت جنتاه ثمارهما، وارجحنَّت أشجارهما ولم تعرض لهما آفةٌ أو نقصٌ، فهذا غاية منتهى زينة الدُّنيا في الحرث، ولهذا اغترَّ هذا الرجل وتبجَّح وافتخر، ونسي آخرته.
(34) (﴿وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ﴾) و آن شخص دارای فرآورده‌های فراوانی بود؛ یعنی هر دو باغش به طور کامل میوه داده، و کوچک‌ترین آفت و کمبودی به آنها نرسیده بود، پس این نهایت زیبایی دنیای کشاورزی است. بنابراین آن مرد مغرور شد و به خود بالید و فخر فروشی کرد و آخرت خود را فراموش نمود.
: 34 - 36 #
{فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا (34) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا (35) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (36)}.
وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا و او ميوه هاي [فراواني] داشت، پس به دوست خود در حالي که با وي گفتگو مي کرد، گفت: «من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات از تو نيرومندترم». وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا و در حالي که بر خويشتن ستمگر بود به باغش درآمد و گفت: «گمان نمي کنم که اين [باغ] هيچگاه نابود شود». وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا و گمان نمي کنم که قيامت بر پا شود . و اگر [هم] به سوي پروردگارم برگردانده شوم، بي گمان سرانجام بهتر و جايگاه خوبتري خواهم يافت.
#
{34} أي: فقال صاحب الجنتين لصاحبه المؤمن وهما يتحاوران؛ أي: يتراجعان بينهما في بعض الماجريات المعتادة مفتخراً عليه: {أنا أكثرُ منك مالاً وأعزُّ نفراً}: فَخَرَ بكثرة مالِهِ وعزَّةِ أنصاره من عبيدٍ وخدمٍ وأقارب، وهذا جهلٌ منه، وإلاَّ؛ فأيُّ افتخار بأمر خارجيٍّ ليس فيه فضيلةٌ نفسيَّة ولا صفةٌ معنويَّة، وإنَّما هو بمنزلة فخر الصبيِّ بالأماني التي لا حقائق تحتها؟!
(34) صاحب آن دو باغ، مغرورانه و با فخرفروشی درحالی که با دوست مؤمن خود گفتگو می‌کرد، گفت: (﴿أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا﴾) من از تو ثروتمندتر هستم، و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم. او به فراوان بودن مال و قدرت بردگان و خدمتگزاران و خویشاوندانش افتخار کرد، و این ناشی از جهالت او بود. وگرنه چگونه می‌توان به چیزی افتخار نمود که از وجود انسان خارج است، و هیچ فضیلت ذاتی ندارد، و از هر صفت معنوی تهی است؟! و این به مانند آن است که کودکی به آرزوها و خیالات خود که حقیقتی ندارند، ببالد و افتخار نماید.
#
{35 ـ 36} ثم لم يكفِهِ هذا الافتخار على صاحبه، حتى حَكَمَ بجهله وظلمه، وظنَّ لما دخل جنته، {فقال ما أظنُّ أن تبيدَ}؛ أي: تنقطعَ وتضمحلَّ {هذه أبداً}: فاطمأنَّ إلى هذه الدنيا، ورضي بها، وأنكر البعث، فقال: {وما أظنُّ الساعة قائمةً ولئن رُدِدتُّ إلى ربِّي}: على ضرب المثل؛ {لأجِدَنَّ خيراً منها مُنْقَلَباً}؛ أي: ليعطيني خيراً من هاتين الجنتين! وهذا لا يخلو من أمرين: إمَّا أن يكون عالماً بحقيقة الحال، فيكون كلامُهُ هذا على وجه التهكُّم والاستهزاء، فيكون زيادةَ كفرٍ إلى كفرِهِ. وإما أن يكون هذا ظنَّه في الحقيقة، فيكون من أجهل الناس وأبخسهم حظًّا من العقل؛ فأيُّ تلازم بين عطاء الدُّنيا وعطاء الآخرة حتى يظنَّ بجهله أنَّ من أُعْطِي في الدنيا أُعْطِيَ في الآخرة؟! بل الغالب أنَّ الله تعالى يَزْوي الدُّنيا عن أوليائِهِ وأصفيائِهِ، ويوسِّعها على أعدائه، الذين ليس لهم في الآخرة نصيبٌ. والظاهر أنَّه يعلم حقيقة الحال، ولكنَّه قال هذا الكلام على وجه التهكُّم والاستهزاء؛ بدليل قوله: {وَدَخَلَ جنَّته وهو ظالمٌ لنفسِهِ}: فإثْبات أنَّ وصفه الظلم في حال دخوله الذي جرى منه من القول ما جرى، يدلُّ على تمرُّده وعناده.
(35 - 36) سپس او به فخر فروشی بر دوست خود بسنده نکرد، و براساس جهالت و گمان خود حکم نمود، و وقتی که وارد باغش شد، گفت: (﴿مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا﴾) گمان نمی‌کنم که هرگز این باغ‌ها نابود شده و از بین بروند. پس او به این دنیا مطمئن و راضی شد، و رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ را انکار کرد، و گفت: (﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا﴾) و گمان نمی‌کنم که قیامت برپا شود؛ و اگر به فرض اینکه قیامتی برپا شده و من به سوی پروردگارم برگردانده شوم، مسلماً سرانجام بهتری خواهم یافت؛ یعنی چیزی بهتر از این دو باغ را به من خواهد داد. و این از دو حال خالی نیست؛ یا اینکه او حقیقت را می‌دانست و این سخنش را در قالب تمسخر می‌گفت، پس این سخن کفری است که بر کفر او می‌افزاید. و یا حقیقتاً چنین گمان می‌کرد، در این صورت او نادان‌ترین فرد به شمار رفته و بی‌عقل ترین مردم است؛ زیرا اگر کسی در دنیا صاحب ثروت و دارایی باشد، آیا در آخرت هم به او ثروت و دارایی داده می‌شود؟! آری! غالباً خداوند بهرۀ دوستان و برگزیدگانش را در دنیا کم می‌دهد، و دنیا را بر دشمنان خود می‌گستراند، اما در آخرت بهره‌ای ندارند. و ظاهراً چنین به نظر می‌رسد که صاحب باغ واقعیت امر را می‌دانسته، اما این سخن را از روی غرور و تمسخر می‌گفته است، به دلیل اینکه خداوند فرموده است: (﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ﴾) و در حالی که بر خویشتن ستمگر بود، وارد باغش شد. پس اثبات اینکه ستمگرانه وارد باغش شده و چنین سخنانی را گفته است، بر سرکشی و عناد او دلالت می‌کند.
: 37 - 0 #
{قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا (37) لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا (38) وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ}.
قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا دوستش در حالي که با او گفتگو مي کرد به وي گفت: «آيا منکر کسي شده اي که تو را از خاک و سپس از نطفه اي آفريده و بعداٌ تو را مرد کاملي کرده است». لَّكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا ولي من [مي گويم] او [خدا] پروردگار من است و کسي را با پروردگارم شريک نمي سازد.
#
{37} أي: قال له صاحبُهُ المؤمنُ ناصحاً له ومذكِّراً له حاله الأولى التي أوجده الله فيها في الدُّنيا {من ترابٍ ثم من نطفةٍ ثم سوَّاك رَجُلاً}؛ فهو الذي أنعم عليك بنعمة الإيجاد والإمداد، وواصَلَ عليك النعم، ونقلك من طَوْرٍ إلى طَوْرٍ، حتى سوَّاك رجلاً كامل الأعضاء والجوارح المحسوسة والمعقولة، وبذلك يسَّر لك الأسباب وهيَّأ لك ما هيَّأ من نعم الدنيا، فلم تحصُل لك الدُّنيا بحولك وقوَّتك، بل بفضل الله تعالى عليك؛ فكيف يَليقُ بك أن تكفُرَ بالله الذي خلقك من ترابٍ ثم من نطفةٍ ثم سوَّاك رجلاً، وتجهل نعمته، وتزعم أنَّه لا يبعثك، وإن بعثك أنَّه يعطيك خيراً من جنتك؟! هذا ممَّا لا ينبغي ولا يليقُ.
(37) دوست مؤمنش او را نصیحت کرد و آفرینش نخستین‌اش را به او تذکر داد و گفت: آیا منکر کسی می‌شوی که تو را از خاک و سپس از نطفه‌ای آفریده، و آنگاه تو را مرد کاملی گردانده است؟ پس اوست که تو را پدید آورده و به تو زندگی و عمر بخشیده، ونعمت‌هایش را پی در پی به تو ارزانی داشته و از حالتی به حالتی دیگر درآورده تا اینکه تو را کامل نموده و همۀ اعضا و جوارح حسی و عقلی تو را کامل گردانده، و نعمت‌های دنیا را برایت میسر و فراهم نموده است. تو دنیا را با قدرت و توان خود به دست نیاورده‌ای، بلکه به فضل خداوند از نعمت‌ها برخوردار گشته‌ای. پس چگونه به خداوندی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفریده، سپس تو را مرد کاملی گردانده است، کفر می‌ورزی، و کفران نعمت کرده و گمان می‌بری که تو را پس از مرگ زنده نمی‌کند، و اگر زنده کند، بهتر از باغت به تو می‌دهد! پس سزاوار نیست که چنین بگویی.
#
{38} ولهذا لما رأى صاحبُهُ المؤمن حاله واستمراره على كفرِهِ وطغيانه؛ قال مخبراً عن نفسه على وجه الشُّكر لربِّه والإعلان بدينِهِ عند ورود المجادلات والشُّبه: {لكنَّاْ هو الله ربِّي ولا أشرِكُ بربِّي أحداً}: فأقرَّ بربوبيَّة ربِّه وانفراده فيها والتزام طاعته وعبادته، وأنَّه لا يشرك به أحداً من المخلوقين.
(38) بنابراین وقتی که دوست مؤمنش دید که او بر کفر وطغیانش اصرار می‌ورزد، او نیز از وضعیت خودش خبر ‌داد، و شکر پروردگارش را به جای آورد، و اعلام کرد که به ‌هنگام قرار گرفتن در مسیر شبهات، نیز همواره بر دین خود باقی می‌ماند، و گفت: (﴿لَّٰكِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا﴾) ولی من می‌گویم: خداوند، پروردگارم است، وکسی را با پروردگارم شریک نمی‌سازم. پس به ربوبیت پروردگار و یگانگی او و التزام به طاعت وعبادتش، و اینکه هیچ یک از مخلوقاتش را شریک خدا نمی‌سازد، اقرار نمود. سپس خبر داد که گرچه از نظر مال و فرزند از دیگران کمتر هستم، اما خداوند نعمت ایمان و اسلام را به من ارزانی نموده و به درستی که این نعمت، نعمت حقیقی است؛ و او را گوشزد کرد که غیر از ایمان واسلام، دیگر دارایی‌ها در معرض نابودی قرار گرفته و باعث عذاب الهی می‌شوند، پس گفت:
: 39 - 44 #
{إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا (39) فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا (40) أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا (41) وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَالَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا (42) وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا (43) هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا (44)}.
وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاء اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تُرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَوَلَدًا چرا وقتي که وارد باغت شدي، نگفتي:«ماشاءالله» هيچ قوت و قدرتي جز از ناحيۀ خدا نيست، اگر مرا در مال و فرزند کمتر از خود مي بيني». فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاء فَتُصْبِحَ صَعِيدًا زَلَقًا «اميدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر آن عذابي از آسمان بفرستد و [اين باغ] به سرزمين لخت همواري تبديل شود». أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَبًا «يا اينکه آب اين باغ فرو رود و هرگز نتواني آن را بازجويي». وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا و ميوه هايش را [آفت آسماني] فرا گرفت، پس براي هزينه هايي که صرف آن کرده بود دست تحسر و تأسف به هم ماليد، در حالي که بالغ بر داربستها و چوب بندها فرو ريخته بود، و مي گفت: «اي کاش کسي را با پروردگارم شريک نمي کردم» وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا و گروهي را جز خدا نداشت که او را ياري دهند، و خودش هم توانايي دفع بلا را نداشت. هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا در آن مقام [و در آن حال معلوم شد که] ياري و کمک از آن معبود راستين است. او بهترين پاداش را دارد و در جزا دادن بهترين است .
#
{39} أي: قال للكافر صاحبُهُ المؤمنُ: أنت وإن فخرتَ عليَّ بكثرة مالك وولدك، ورأيتني {أقلَّ منك مالاً وولداً}؛ فإنَّ ما عند الله خيرٌ وأبقى، وما يُرجى من خيره وإحسانه أفضلُ من جميع الدُّنيا التي يتنافس فيها المتنافسون.
(39) (﴿إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنكَ مَالٗا وَوَلَدٗا﴾) گرچه به وسیلۀ کثرت مال و فرزندت برمن افتخار می‌کنی، و من را از لحاظ مال و فرزند از خودت کمتر می‌بینی؛ اما بدان که آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است؛ و خیر و برکتی که از ناحیۀ خداوند به آن امیدوارم، از تمام دنیایی که مردمان در آن به رقابت می‌پردازند، برایم بهتر است.
#
{40} {فعسى ربِّي أن يُؤْتِيَني خيراً من جنَّتك ويرسلَ عليها}؛ أي: على جنَّتك التي طغيتَ بها وغَرَّتْك، {حُسباناً من السماء}؛ أي: عذاباً بمطر عظيم أو غيره. {فتصبحَ}: بسبب ذلك {صعيداً زَلَقاً}؛ أي: قد اقتلعت أشجارها، وتلفت ثمارها وغرق زرعُها، وزال نفعُها.
(40) (﴿فَعَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يُؤۡتِيَنِ خَيۡرٗا مِّن جَنَّتِكَ وَيُرۡسِلَ عَلَيۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾) و امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد، و بر باغ تو که به خاطر آن سرکشی نموده‌ای، عذابی در قالب بارانی سیل آسا و سایر آفات بفرستد، (﴿فَتُصۡبِحَ صَعِيدٗا زَلَقًا﴾) و این باغ به وسیلۀ آن عذاب، به سطحی لغزنده -که درختان آن از بیخ درآمده و میوه‌هایش تلف شده و کشتزارش فرورفته و ازبین رفته است- تبدیل شود.
#
{41} {أو يصبحَ ماؤها} الذي مادتُها منه {غوراً}؛ أي: غائراً في الأرض. {فلنْ تستطيعَ له طَلَباً}؛ أي: غائراً لا يُستطاع الوصول إليه بالمعاول ولا بغيرها، وإنَّما دعا على جنته المؤمن غضباً لربِّه؛ لكونها غرَّته وأطغتْه واطمأنَّ إليها؛ لعلَّه ينيبُ، ويراجع رُشده، ويبصر في أمره.
(41) (﴿أَوۡ يُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا﴾) یا اینکه آبِ این باغ که شکوفایی و فرآورده‌هایش به وسیلۀ این آب به دست آمده است، به اعماق زمین فرو رود، (﴿فَلَن تَسۡتَطِيعَ لَهُۥ طَلَبٗا﴾) و دیگر هرگز نتوانی به آن دسترسی پیدا کرده، و با کلنگ و دیگر وسیله‌ها آن را بیرون آوری. و علت اینکه مرد مؤمن برای نابودی باغ او دعا کرد، این بود که او به خاطر پروردگارش خشمگین شده بود؛ زیرا باغ، دوستش را مغرور و سرکش نموده، و به آن دل بسته بود. [بنابراین مؤمن برای نابودی آن دعا کرد] تا شاید دوستش برگردد، و به عقل بیاید، و در کارش تجدید نظر کند.
#
{42} فاستجاب الله دعاءه، {وأحيطَ بثمرِهِ}؛ أي: أصابه عذابٌ أحاط به واستهلكه فلم يبقَ منه شيءٌ، والإحاطة بالثمر يستلزمُ تَلَفَ جميع أشجارِهِ وثمارِهِ وزرعِهِ، فندم كلَّ الندامة، واشتدَّ لذلك أسفه. {فأصبحَ يقلِّبُ كفَّيْه على ما أنفق فيها}؛ أي: على كثرة نفقاته الدنيويَّة عليها، حيث اضمحلَّت وتلاشت، فلم يبق لها عوضٌ، وندم أيضاً على شِرْكِه وشرِّه، ولهذا قال: {ويقولُ يا ليتني لم أشرِكْ بربِّي أحداً}.
(42) خداوند دعای مؤمن را پذیرفت، (﴿وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِۦ﴾) و عذاب الهی، محصولات و میوه‌های باغ را فراگرفت و هیچ چیزی از آن باقی نماند، و درختان و میوه‌ها و کشتزارهای باغ تلف شد؛ و صاحب آن، سخت پشیمان و به شدت متأسف گردید. (﴿فَأَصۡبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِيهَا﴾) به‌گونه‌ای که صاحب باغ، بر هزینه‌هایی که صرف آن کرده بود، دست تحسّر به هم می‌مالید؛ چراکه باغ نابود و ویران شد. صاحب باغ نیز از اینکه برای خدا شریک قرار داده بود، و همچنین از شرارت و بدکاری خود، پشیمان شد. بنابراین گفت: (﴿يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُشۡرِكۡ بِرَبِّيٓ أَحَدٗا﴾) ای کاش کسی را شریک پروردگارم نمی‌کردم!
#
{43} قال الله تعالى: {ولم تكُن له فئةٌ ينصُرونَه من دونِ الله وما كان منتصراً}؛ أي: لما نزل العذاب بجنَّته؛ ذهب عنه ما كان يفتخرُ به من قوله لصاحبه: {أنا أكثرُ منك مالاً وأعزُّ نفراً}، فلم يدفعوا عنه من العذاب شيئاً أشدَّ ما كان إليهم حاجةً، وما كان بنفسه منتصراً، وكيف ينتصر أو يكون له انتصارٌ على قضاء الّله وقدرِهِ الذي إذا أمضاه وقدَّره لو اجتمع أهلُ السماء والأرض على إزالة شيءٍ منه لم يقدروا؟! ولا يُستبعد من رحمة الله ولطفِهِ أنَّ صاحب هذه الجنَّة التي أحيط بها تحسَّنت حاله، ورزقه الله الإنابة إليه وراجع رشدَه، وذهب تمرُّدُه وطغيانه؛ بدليل أنَّه أظهر النَّدم على شركه بربِّه، وأنَّ الله أذهب عنه ما يُطغيه وعاقبه في الدُّنيا، وإذا أراد الله بعبدٍ خيراً عجَّل له العقوبة في الدُّنيا، وفضلُ الله لا تحيطُ به الأوهام والعقول، ولا ينكِرُه إلاَّ ظالمٌ جهولٌ.
(43) خداوند متعال می‌فرماید: (﴿وَلَمۡ تَكُن لَّهُۥ فِئَةٞ يَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا كَانَ مُنتَصِرًا﴾) وقتی که عذاب خداوند بر باغ او فرود آمد، آنچه که بدان افتخار می‌کرد، برایش کاری نکرد؛ چرا که می‌گفت: ﴿أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا﴾ من ازتو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات نیرومندترم. پس مال و نفرات او، در زمانی که به شدت به آنها نیاز داشت، نتوانست چیزی از عذاب الهی را از او دور نماید؛ و خودش نیز نتوانست خویشتن را کمک، و بلا را دفع کند؛ و چگونه می‌تواند عذاب و بلا را از خود دفع نماید؟! و چگونه می‌تواند بر تقدیر و قضای الهی چیره شود؟! تقدیری که اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند تا کوچک‌ترین چیزی از آن را دور نمایند، نخواهند توانست. و بعید نیست که خداوند، صاحب باغ را به لطف و عنایت خود دریافته باشد، به‌گونه‌ای که به سوی خدا بازگشته و به عقل آمده و از طغیان و سرکشی‌اش دست کشیده باشد؛ زیرا از اینکه برای خدا شریک قرار داده بود، اظهار ندامت کرد؛ و خداوند چیزی که باعث غرور و سرکشی‌اش شده بود، از دستش گرفت، و او را در دنیا مجازات کرد. و هرگاه خداوند نسبت به بنده‌ای ارادۀ خیر داشته باشد، وی را در دنیا عذاب می‌دهد. و فضل و کرم الهی، در خیالات و عقل‌ها نمی‌گنجد؛ و جز ستمگرِ نادان، کسی آن را انکار نمی‌کند.
#
{44} {هنالك الوَلايةُ لله الحقِّ هو خيرٌ ثواباً وخيرٌ عقباً}؛ أي: في تلك الحال التي أجرى الله فيها العقوبة على من طغى وآثر الحياة الدُّنيا، والكرامة لمن آمن وعمل صالحاً وشكر الله ودعا غيره لذلك؛ تبيَّن وتوضَّح أن الولاية الحق لله وحده ؛ فمن كان مؤمناً به تقيًّا؛ كان له وليًّا، فأكرمه بأنواع الكرامات، ودَفَعَ عنه الشرور والمَثُلات ـ ومن لم يؤمنْ بربِّه ويتولاَّه؛ خَسِرَ دينه ودُنياه ـ فثوابُهُ الدنيويُّ والأخرويُّ خيرُ ثواب يُرجى ويؤمَّل. ففي هذه القصة العظيمة اعتبارٌ بحال الذي أنعم الله عليه نعماً دنيويَّة، فألهتْه عن آخرته، وأطغتْه، وعصى الله فيها، أنَّ مآلها الانقطاع والاضمحلال، وأنَّه وإنْ تمتَّع بها قليلاً؛ فإنَّه يحرمها طويلاً، وأنَّ العبد ينبغي له إذا أعجبه شيءٌ من مالِهِ أو ولدِهِ أن يضيفَ النعمة إلى موليها ومُسْديها، وأن يقولَ: ما شاء اللهُ، لا قوَّة إلاَّ بالله؛ ليكون شاكراً [لله] متسبِّباً لبقاء نعمته عليه؛ لقوله: {ولولا إذْ دخلتَ جنَّتَك قلتَ ما شاء اللهُ لا قوَّةَ إلاَّ بالله}. وفيها: الإرشاد إلى التسلِّي عن لذَّات الدُّنيا وشهواتها بما عند الله من الخير؛ لقوله: {إنْ تَرَنِ أنا أقلَّ منك مالاً وولَداً فعسى ربِّي أن يُؤْتِيَني خيراً من جنَّتك}. وفيها: أنَّ المال والولد لا ينفعانِ إنْ لم يُعينا على طاعة الله؛ كما قال تعالى: {وما أموالكم ولا أولادُكم بالتي تُقَرِّبُكم عندنا زُلفى إلاَّ مَنْ آمنَ وعملَ صالحاً}. وفيه: الدُّعاء بِتَلَفِ مال مَنْ كان مالُهُ سببَ طغيانِهِ وكفره وخسرانِهِ، خصوصاً إنْ فضَّل نفسه بسببهِ على المؤمنين، وفَخَرَ عليهم. وفيها: أنَّ ولاية الله وعدمها إنما تتَّضح نتيجتها إذا انجلى الغبار وحقَّ الجزاء، ووجد العاملونَ أجرهم؛ فـ {هنالِكَ الوَلاية لله الحقِّ هو خيرٌ ثواباً وخيرٌ عُقْباً}؛ أي: عاقبةً ومآلاً.
(44) (﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا﴾) در این وضعیت که خداوند کسانی را عقوبت کرد که دنیا را بر آخرت ترجیح داده‌اند؛ و کسانی را که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده و شکر خدا را به جای آورده و دیگران را به ایمان و عمل صالح دعوت کرده‌اند، مورد بزرگداشت قرار داد؛ روشن گردید که یاری و کمک، فقط از آنِ معبود راستین است. پس هرکس مؤمن و پرهیزگار باشد، خداوند سرپرست اوست، و او را با انواع خوبی‌ها مورد تکریم قرار داده، و بدی‌ها و بلاها را از او دور می‌نماید. و هرکس به او ایمان نیاورد و وی را دوست نداشته باشد، دین و دنیایش را از دست داده است. پس پاداش خداوند، در دنیا و آخرت بهترین پاداش است. و این داستان بزرگ، درس عبرتی است برای کسی که خداوند نعمت‌های دنیوی به او داده؛ اما این نعمت‌ها، وی را از خداوند و از روز قیامت غافل و مغرور کرده، و از فرمان خدا سرپیچی می‌نماید. او باید بداند که سرانجام، این نعمت‌ها از بین می‌روند و نابود می‌شوند؛ و او گر چه مدت اندکی از آن‌ها بهره مند شود، اما مدتی طولانی از آن محروم خواهد بود. این داستان به ما می‌آموزد که هرگاه چیزی از مال یا فرزند مورد پسند واقع شد، و باعث اعجاب آدمی گردید؛ باید آن را از خداوند بداند، و این نعمت‌ها را به کسی نسبت دهد که به وی ارزانی نموده است. و باید بگوید: «ما شاء الله لا قوۀ إلا بالله» این چیزی است که خدا خواسته است، هیچ قدرت و قوتی جز از ناحیۀ خدا نیست. تا این‌گونه شکر نعمت خدای را به جای آورده باشد، و همواره نعمت‌هایش تداوم یابد؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَكَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾ چرا وقتی که وارد باغ ‌شدی، نگفتی: «ما شاء الله، هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیۀ خدا نیست.» نیز این داستان ما را راهنمایی می‌کند که اگر کسی فاقد لذت و شهوت‌های دنیا بود، باید با به یاد آوردن خوبی‌هایی که نزد خداوند است، خویشتن را دلداری بدهد؛ زیرا فرموده است: ﴿إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنكَ مَالٗا وَوَلَدٗا فَعَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يُؤۡتِيَنِ خَيۡرٗا مِّن جَنَّتِكَ﴾ هرچند که از نظر مال و فرزند از شما کمترم، اما امیدوارم که پروردگارم، بهتر از باغت را به من بدهد. و این داستان به ما می‌آموزد که مال و فرزند چنانچه انسان را در مسیر طاعت و عبادت خدا کمک نکنند، هیچ خیر و فایده‌ای ندارند، همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُم بِٱلَّتِي تُقَرِّبُكُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا﴾ و اموال و فرزندانتان شما را به ما نزدیک نمی‌کند مگر کسی که ایمان آورده باشد و کار شایسته بکند. در این واقعه به این مطلب نیز اشاره شده است که دعاکردن برای از بین رفتن مالِ کسی که سبب سرکشی و کفر و بدبختی‌اش شده، درست است، به ویژه اگر او به سبب آن مال، خودش را از مؤمنان بهتر و برتر بداند و بر آنها فخر فروشی نماید. مطلب دیگر اینکه دوستی و یاوری خداوند، و عدم کمک و یاوری او، در آن روز مشخص می‌شود که روز سزا و جزا است، و نیکوکاران پاداش خود را می‌یابند. پس فرمود: (﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا ﴾) در آن مقام و در آن حال معلوم شد که یاری و کمک، از آنِ معبود راستین است؛ او بهترین پاداش و بهترین سرانجام را فراهم می‌سازد.
: 45 - 46 #
{وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا (45) الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا (46)}.
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاء فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا و براي آنان بيان کن که مثال زندگي دنيا همچون آبي است که آن را از آسمان فرو فرستاديم، سپس گياهان زمين به وسيلۀ آن در مي آميزند، سپس خشک شده و بادها آن را پراکنده مي سازند، و خداوند بر هر چيزي تواناست. الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلًا مال و فزند زينت زندگي دنيايند. اما اعمال شايسته اي که پاداش و نتيجۀ آنها باقي و ماندگار است بهترين پاداش را در پيشگاه پروردگارت دارد، و بهترين اميد و آرزوهاست.
#
{45} يقول تعالى لنبيِّه - صلى الله عليه وسلم - أصلاً ولمن قام بوراثته بعده تبعاً: اضرب للناس {مَثَلَ الحياة الدنيا}؛ ليتصوَّروها حقَّ التصوُّر ويعرِفوا ظاهرها وباطنها، فيقيسوا بينها وبين الدار الباقية، ويؤثروا أيَّهما أولى بالإيثار. وإنَّ مَثَلَ هذه الحياة الدُّنيا كمثل المطر؛ ينزِلُ على الأرض، فيختلط نباتها، تُنْبِتُ من كلِّ زوج بهيج، فبينا زهرتُها وزُخرفها تسرُّ الناظرين، وتفرِحُ المتفرِّجين، وتأخذُ بعيون الغافلين؛ إذ أصبحتْ {هشيماً تذروه الرياح}: فذهب ذلك النبات الناضر والزهر الزاهر والمنظر البهيُّ، فأصبحت الأرض غبراء تراباً قد انحرف عنها النظرُ، وصرف عنها البصرُ، وأوحشت القلبَ؛ كذلك هذه الدُّنيا؛ بينما صاحبها قد أعْجِبَ بشبابِهِ، وفاق فيها على أقرانِهِ وأترابِهِ، وحصَّل درهمَها ودينارَها، واقتطف من لذَّتِهِ أزهارها، وخاض في الشهوات في جميع أوقاته، وظنَّ أنَّه لا يزال فيها سائر أيامه؛ إذْ أصابه الموتُ أو التلفُ لماله، فذهب عنه سرورُهُ، وزالت لذَّتُه وحبوره، واستوحش قلبُه من الآلام، وفارق شبابَه وقوتَه ومالَه، وانفرد بصالح أو سيئ أعماله، هنالك يعضُّ الظالم على يديه حين يعلم حقيقةَ ما هو عليه ويتمنَّى العَوْدَ إلى الدُّنيا، لا ليستكمل الشهوات، بل ليستدركَ ما فرط منه من الغفلات؛ بالتوبة والأعمال الصالحات، فالعاقل الحازمُ الموفَّق يعرِضُ على نفسِهِ هذه الحالة، ويقول لنفسه: قدِّري أنَّك قد متِّ، ولا بدَّ أن تموتي؛ فأيُّ الحالتين تختارين: الاغترار بزخرِف هذه الدار، والتمتُّع بها كتمتُّع الأنعام السارحة، أم العمل لدارٍ أكُلُها دائمٌ وظلُّها، وفيها ما تشتهيه الأنفسُ وتلذُّ الأعين؛ فبهذا يُعْرَفُ توفيقُ العبد من خذلانِهِ، وربحُهُ من خسرانِهِ.
(45) خداوند متعال، پیامبرش و کسانی را که وارث او قرار می‌گیرند، مورد خطاب قرار داده ومی‌فرماید: مثال زندگی دنیا را برای مردم بیان کن تا به‌طور شایسته به آن فکر کنند و در آن بیندیشند و ظاهر و باطن آن را بشناسند، و آنگاه دنیا و جهان آخرت را باهم مقایسه کنند، و هرکدام را که شایسته‌تر می‌بینند، ترجیح دهند. به آنان بگو که مثال زندگی این دنیا، مانند بارانی است که بر زمینی فرود می‌آید، و گیاهان به وسیله آن رشد کرده و در می‌آمیزند، و از هر نوع گیاهی جفتی می‌روید، ودر این حال که شکوفایی و زیبایی زمین بینندگان را شاد می‌کند و به سرور آنان می‌افزاید و چشم‌های افراد غافل را خیره می‌نماید، ناگهان خشک و پرپر ‌شده، و بادها آن را پراکنده می‌سازد، و تمامی آن گیاهان سرسبز و گل‌های شکوفا و منظرۀ زیبا از بین رفته و زمین به خاک خالی تبدیل می‌شود، به‌گونه‌ای که دیگر توجه کسی را جلب نمی‌کند و کسی به آن نمی‌نگرد. مثال دنیا نیز این چنین است؛ زیرا کسی که به آفت آن گرفتار ‌شود؛ از جوانی خود، دچار خودپسندی شده، و در جمع‌آوری ثروت و سامان از هم سن و سال‌هایش پیشی گرفته، و پول فراوانی را به دست آورده، و شادمان و خندان از شهد شیرین دنیا چشیده، و در همۀ اوقات در شهوت‌ها غوطه‌ور شده، و گمان می‌برد که همواره در این ناز و نعمت خواهد بود. اما ناگهان مرگ به سراغش می‌آید، و یا اینکه تمام دارایی و ثروتش تلف شده و از بین می‌رود. پس شادی‌اش را از دست می‌دهد، و لذت و سرورش از بین می‌رود، و قلبش مالامال از درد و هراس و وحشت می‌گردد، و از جوانی و نیرومندی و مال و ثروتش جدا می‌شود، و تک و تنها با اعمال شایسته یا ناشایسته‌اش باقی می‌ماند. اینجاست که ستمگر، انگشت حسرت به دندان می‌گیرد. و هنگامی که حقیقت آنچه را که در آن هست، دریافت، آرزو می‌کند که به دنیا بازگردد، اما نه برای اینکه شهوت‌ها و لذت‌هایش را تکمیل کند، بلکه تا کاستی‌هایش را با توبه و اعمال صالح جبران نماید. بنابراین فرد عاقل این حالت را بر خود عرضه کرده و می‌گوید: «چنان فرض کن که تو مرده‌ای، و حتماً روزی خواهی مرد، پس کدام یک از این دو حالت را برمی‌گزینی، فریب خوردن به زیبایی‌های دنیا و همچون حیوانات از آن بهره‌مند شدن، یا تلاش کردن برای دنیایی که لذت‌ها و سایه‌اش دلپذیر و گوارا و دایمی است، و هرآنچه که دل بخواهد و چشم از دیدن آن لذت ببرد، در آن وجود دارد؟» با این محاسبه و مقایسه، می‌توان خسران و خذلان، سود و زیان، و میزان موفقیت افراد را تعیین کرد.
#
{46} ولهذا أخبر تعالى أنَّ المال والبنين {زينةُ الحياة الدُّنيا}؛ أي: ليس وراء ذلك شيءٌ، وأنَّ الذي يبقى للإنسان وينفعُهُ ويسرُّه الباقيات الصالحات، وهذا يَشْمَلُ جميع الطاعات الواجبات والمستحبَّة من حقوق الله وحقوق عبادِهِ من صلاةٍ وزكاةٍ وصدقةٍ وحجٍّ وعمرةٍ وتسبيح وتحميدٍ وتهليل [وتكبير] وقراءةٍ وطلب علم نافع وأمرٍ بمعروفٍ ونهي عن منكرٍ وصلة رحم وبرِّ والدين وقيام بحقِّ الزوجات والمماليك والبهائم وجميع وجوه الإحسان إلى الخلق، كلُّ هذا من الباقيات الصالحات؛ فهذه خيرٌ عند الله ثواباً وخيرٌ أملاً؛ فثوابُها يبقى ويتضاعفُ على الآباد، ويؤمَّل أجرُها وبرُّها ونفعها عند الحاجة؛ فهذه التي ينبغي أن يَتَنافَس بها المتنافسون، ويستبقَ إليها العاملون، ويجدَّ في تحصيلها المجتهدون. وتأمَّل كيف لما ضَرَبَ الله مثل الدُّنيا وحالها واضمحلالها؛ ذَكَرَ أنَّ الذي فيها نوعان: نوعٌ من زينتها يُتمتَّع به قليلاً ثم يزول بلا فائدةٍ تعود لصاحبه، بل ربَّما لحقته مضرَّته، وهو المال والبنون. ونوعٌ يبقى لصاحبِهِ على الدَّوام، وهي الباقياتُ الصالحاتُ.
(46) بنابراین خداوند متعال خبر داد که دارایی و فرزندان، زینت زندگی دنیا هستند؛ یعنی جز این، چیزی بیش نیستند؛ و آنچه که برای انسان باقی می‌ماند و به او فایده می‌دهد و وی را شاد می‌نماید، کارهای شایسته‌ای است که ثمره و ثواب آنها باقی و ماندگار است، و این تمام طاعت‌های واجب و مستحب، از قبیل: حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را شامل می‌شود، مانند نماز و زکات، حج، عمره و «سبحان الله»، «الحمد لله»، «لا إله إلا الله»، «الله اکبر» گفتن، قرآن خواندن، طلب علم مفید، امر به معروف و نهی از منکر، صلۀ رحم، نیکی با پدر و مادر، ادای حقوق همسران و بردگان و حیوانات و... همۀ اینها باقیات صالحات‌اند. پس اینها در پیشگاه خداوند پاداش بهتری دارند، و می‌توان بدان چشم امید و آرزو دوخت؛ و پاداش آن، برای همیشه باقی می‌ماند و چند برابر می‌شود. پس شایسته است که رقابت کنندگان در این موارد به رقابت بپردازند؛ و در انجام آن، از یکدیگر سبقت بگیرند؛ و در به دست آوردن آن بکوشند. و بنگر که چگونه زمانی که خداوند مثال دنیا و نابودی آن را بیان کرد، فرمود: هرآنچه که در دنیا است، به دو دسته تقسیم می‌شود: دسته‌ای که مایۀ زینت آن است و اندک زمانی از آن استفاده می‌شود، سپس بدون اینکه به صاحبش فایده‌ای برساند بلکه ممکن است به وی ضرر نیز برساند، از بین می‌رود. واین همان دارایی و فرزندان می‌باشند. و دسته‌ای دیگر برای صاحبش باقی می‌ماند، و همواره به او سود می‌رساند، و این همان باقیات صالحات است.
: 47 - 49 #
{وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (47) وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِدًا (48) وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49)}.
وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا و به يادآور روزي که کوهها را به حرکت در مي آوريم، و زمين را نمايان مي بيني و همۀ آنان را گرد مي آوريم، و کسي از ايشان را فرو نمي گذاريم. وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا و [مردم] به صف بر پروردگارت عرضه مي شوند، به راستي همانگونه که نخستين عرضه مي شوند، به راستي همانگونه که نخستين بار شما را آفريديم به نزد ما آمديد، بلکه [شما] ادعا مي کرديد که هرگز موعدي براي شما قرار نمي ديهم. وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا و کتاب [= نامۀ اعمال] نهاده مي شود، و مجرمان را مي بيني که از ديدن آنچه در آن است ترسان و لرزان را رها مي شوند، و مي گويند: «اي واي بر ما! اين چه کتابي است که هيچ عمل کوچک و بزرگي را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟» . آنچه را که کرده اند حاضر و آماهد مي بينيد و پروردگارت به هيچ کس ستم نمي کند.
#
{47 ـ 48} يخبر تعالى عن حال يوم القيامة وما فيه من الأهوال المقلقة والشَّدائد المزعجة، فقال: {ويومَ نُسَيِّرُ الجبالَ}؛ أي: يزيلها عن أماكنها؛ يجعلها كثيباً، ثم يجعلها كالعهن المنفوش، ثم تضمحلُّ وتتلاشى وتكون هباءً منبثًّا، وتبرز الأرض فتصير قاعاً صفصفاً لا عوج فيه ولا أمتاً، ويحشُرُ الله جميع الخَلْق على تلك الأرض؛ فلا يغادِرُ منهم أحداً، بل يجمع الأولين والآخرين من بطون الفلوات وقعور البحار، ويجمعهم بعدما تفرَّقوا، ويعيدهم بعدما تمزَّقوا خلقاً جديداً، فَيُعْرَضونَ عليه صفًّا ليستعرِضَهم وينظرَ في أعمالهم ويحكم فيهم بحكمه العدل الذي لا جَوْر فيه ولا ظُلْم، ويقول لهم: {لقد جِئْتُمونا كما خَلَقْناكم أولَ مرةٍ}؛ أي: بلا مال ولا أهل ولا عشيرة، ما معهم إلا الأعمال التي عملوها والمكاسب في الخير والشرِّ التي كسبوها؛ كما قال تعالى: {ولقد جِئْتمونا فُرادى كما خَلَقْناكم أولَ مرَّة وتركتُم ما خوَّلْناكم وراءَ ظهورِكُم وما نَرى معكم شفعاءَكم الذين زعمتُم أنَّهم فيكم شركاءُ}، وقال هنا مخاطباً للمنكرين للبعث وقد شاهدوه عياناً: {بل زعمتُم أن لن نجعلَ لكم موعداً}؛ أي: أنكرتُم الجزاء على الأعمال ووعدَ الله ووعيده؛ فها قد رأيتُموه وذقتموه.
(47 - 48) خداوند متعال از حالت روز قیامت، و از وحشت واضطراب و سختی‌های پریشان کنندۀ آن خبر داده، و می‌فرماید: (﴿وَيَوۡمَ نُسَيِّرُ ٱلۡجِبَالَ﴾) و روزی که کوه‌ها را از جایشان برکنده و به توده‌های ریگ تبدیل می‌نمایم. سپس کوه‌ها را چون پشم حلاجی شده می‌گردانم. پس کوه‌ها از بین رفته و متلاشی می‌شوند، و به صورت گرد و غبار پراکنده در می‌آیند. و زمین نمایان و پیدا می‌شود، و به میدانی صاف و هموار تبدیل می‌گردد که هیچ کژی و فراز و نشیبی در آن نیست. و خداوند همۀ خلق را بر آن زمین گرد می‌آورد و هیچ یک از آنان را فرو نمی‌گذارد، بلکه پیشینیان و پسینیان را از شکم و لایۀ بیابان‌ها و اعماق دریاها بیرون می‌آورد، و بعد از اینکه متفرق و پراکنده بودند آنها را جمع می‌کند؛ و پس از اینکه خشکیده و از هم پاشیده بودند، آنها را از نو می‌آفریند. پس به صف بر او عرضه می‌شوند تا به اعمالشان بنگرد؛ و در مورد آنان با حکم عادلانۀ خود که هیچ ظلم و ستمی در آن نیست، قضاوت نماید . و به آنها می‌گوید: (﴿لَّقَدۡ جِئۡتُمُونَا كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةِۢ﴾) همان‌گونه که نخستین بار شما را آفریدیم، پیش ما برگشته‌اید؛ یعنی بدون مال و بدون خانواده و بدون طایفه و قبیله پیش خداوند حاضر می‌شوند، و چیزی جز اعمالی که انجام داده و کارهای خوب و بدی که کرده‌اند، همراه ندارند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَكۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰكُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِكُمۡۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمۡ شُفَعَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِيكُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ﴾ و به راستی که تک و تنها پیش ما آمده‌اید، همان‌گونه که نخستین بار شما را آفریدیم؛ و ناز و نعمتی را که به شما دادیم، پشت سر خود رها کرده؛ و شفاعت کنندگانی که آنها را شریک خدا می‌انگاشتید، به ‌همراه شما نمی‌بینیم. در اینجا خداوند خطاب به کسانی که منکر روز قیامت هستند، آنگاه که آن را با چشمان خود مشاهده کردند، می‌فرماید: (﴿بَلۡ زَعَمۡتُمۡ أَلَّن نَّجۡعَلَ لَكُم مَّوۡعِدٗا﴾) بلکه شما ادعا کردید که هرگز موعدی برای شما قرار نمی‌دهیم؛ یعنی شما جزای اعمال و وعده و وعید الهی را انکار کردید، و اکنون آن را با چشمان خود دیده، و می‌چشید.
#
{49} فحينئذٍ تُحْضَرُ كتب الأعمال التي كتبها الملائكة الأبرار ، فتطير لها القلوبُ، وتَعْظُم من وقعها الكروبُ، وتكاد لها الصمُّ الصلاب تذوبُ، ويشفق منها المجرمون؛ فإذا رأوها مسطرةً عليهم أعمالهم محصى عليهم أقوالهم وأفعالهم؛ قالوا: {يا وَيْلَتَنا مالِ هذا الكتابِ لا يغادِرُ صغيرةً ولا كبيرةً إلاَّ أحصاها}؛ أي: لا يترك خطيئة صغيرة ولا كبيرة إلاَّ وهي مكتوبةٌ فيه محفوظة لم ينس منها عملُ سرٍّ ولا علانية ولا ليل ولا نهار. {ووجدوا ما عَمِلوا حاضراً}: لا يقدرون على إنكارِهِ، {ولا يظلم ربُّك أحداً}: فحينئذٍ يجازَوْن بها ويُقَرَّرون بها ويُخْزَون ويحقُّ عليهم العذاب، {ذلك بما قدَّمتْ أيديهم وأنَّ الله ليس بظلاَّم للعبيدٍ}: بل هم غيرُ خارجين عن عدلِهِ وفضلِهِ.
(49) پس در این هنگام، نامۀ اعمالی که فرشتگان، نیکو آن را نوشته‌اند، آماده شده؛ و از وحشت آن، دل‌ها از جای کنده می‌شود، و بر غم‌ها افزوده می‌گردد، و نزدیک است که صخره‌ها، از شدت آن وضعیت، ذوب شوند. و گناهکاران با دیدن نامۀ اعمال، هراسان و لرزان می‌شوند، و چون می‌بینند که علیه آنها نوشته شده، و تمام گفتارها و کردارهایشان ثبت است، می‌گویند: (﴿يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾) ای وای برما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده، و همه را بر شمرده است؟! هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در نامۀ اعمال آنان نوشته شده، و در آن محفوظ است. و هیچ عملی که در پنهان و آشکار و یا در شب و روز انجام شده باشد، فراموش نشده است. (﴿ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا﴾) و آنچه را که کرده‌اند حاضر و آماده می‌بینند، و نمی‌توانند آن را انکار نمایند، و پروردگارت بر هیچ کسی ستم نمی‌کند. پس در این هنگام بر کارهایشان محاکمه می‌شوند، و به آن اقرار می‌کنند و خوار گشته، و عذاب بر آنان واقع می‌گردد.﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيكُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَيۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِيدِ﴾ این به خاطر چیزهایی است که از پیش فرستاده‌اید، و خداوند بر بندگان ستم نمی‌کند، بلکه همواره در دایرۀ عدل و فضل الهی به سر می‌برند.
: 50 #
{وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا (50)}.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا و به ياد آور آنگاه که ما به فرشتگان گفتيم:«براي آدم سجده کنيد» پس آنان همگي سجده کردند، مگر ابليس که از جن بوده و از فرمان پروردگارش سرپيچي کرد. آيا به غير از من او و فرزندانش را سرپرست و مددکار خو مي گيريد، حال آنکه ايشان دشمنان شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدي دارند.
#
{50} يخبر تعالى عن عداوة إبليس لآدم وذُرِّيَّته، وأنَّ الله أمر الملائكة بالسجودِ لآدم إكراماً وتعظيماً وامتثالاً لأمر الله، فامتثلوا ذلك؛ {إلاَّ إبليس كان من الجِنِّ فَفَسَقَ عن أمرِ ربِّه}، وقال: {أأسجدُ لمن خَلَقْتَه طيناً}. وقال: {أنا خيرٌ منه}،، فتبيَّن بهذا عداوته لله ولأبيكم؛ فكيف تتَّخذونه {وذُرِّيَّته}؛ أي: الشياطين {أولياء من دوني وهم لكم عدُوٌّ بئس للظالمينَ بدلاً}؛ أي: بئس ما اختاروا لأنفسهم من ولاية الشيطان الذي لا يأمرهم إلاَّ بالفحشاء والمنكر عن ولاية الرحمن الذي كلُّ السعادة والفلاح والسرور في ولايته. وفي هذه الآية الحثُّ على اتِّخاذ الشيطان عدوًّا والإغراء بذلك وذِكْرُ السبب الموجب لذلك، وأنَّه لا يفعل ذلك إلاَّ ظالمٌ، وأيُّ ظلم أعظم من ظلم من اتَّخذ عدوَّه الحقيقي وليًّا وترك الوليَّ الحميد؟! قال تعالى: {اللهُ وليُّ الذين آمنوا يُخْرِجُهُم من الظُّلماتِ إلى النُّورِ والذين كَفَروا أولياؤُهُم الطَّاغوتُ يُخْرِجونَهم من النُّورِ إلى الظُّلُماتِ}، وقال تعالى: {إنَّهم اتَّخذوا الشياطين أولياءَ مِنْ دونِ الله}.
(50) خداوند از دشمنی ابلیس با آدم و فرزندانش خبر داده و می‌فرماید؛ خداوند فرشتگان را فرمان داد تا برای احترام و بزرگداشت آدم و به منظور امتثال فرمان الهی، برای وی سجده کنند. فرشتگان جملگی دستور خداوند را اطاعت کردند، (﴿ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓ﴾) مگر ابلیس که از جن‌ها بود، و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گفت: ﴿ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِينٗا﴾ آیا برای کسی سجده کنم که او را از خاک آفریده‌ای؟! و گفت: ﴿أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ﴾ من از آدم بهترم. پس با این کارش، دشمنی او با خدا و با پدرتان -آدم- و با شما مشخص گردید،(﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّيَّتَهُۥٓ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِي وَهُمۡ لَكُمۡ عَدُوُّۢ﴾) پس چگونه شیطان و فرزندانش را به دوستی و مددکاری خود می‌گیرید، حال آنکه آنان دشمنان شما هستند؟! (﴿بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِينَ بَدَلٗا﴾) بد چیزی است آنچه که از ولایت شیطان برای خود برگزیدند، شیطانی که آنان را جز به فساد و فحشا دستور نمی‌دهد. [آری! بد چیزی است این ولایت که آن را ترجیح دادند] بر ولایتِ خداوندِ مهربان که تمامی سعادت و رستگاری و سرور در ولایت و سرپرستی اوست. این آیه انسان را تشویق می‌نماید که شیطان را دشمن خود بگیرد، و فریب او را نخورد. نیز سببی را که باعث می‌شود انسان، شیطان را به دوستی بگیرد، بیان نمود و می‌فرماید: این کار را جز ستمگر انجام نمی‌دهد. و چه ظلم و ستمی بالاتر از این است که کسی، دشمن حقیقی‌اش را به دوستی بگیرد و از دوستیِ ‌خداوندِ یاور و کارساز، چشم‌پوشی نماید؟! خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ﴾ خداوند یاور و مددکار مؤمنان است؛ آنان را از تاریکی‌ها به سوی نور بیرون می‌آورد. و دوست و یاور کافران، [انسان‌های] طاغوت [صفت‌اند] که آنها را از روشنایی به سوی تاریکی بیرون می‌آورند. و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّيَٰطِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ آنان شیطان‌ها را به‌جای خداوند به دوستی و مددکاری گرفتند.
: 51 - 52 #
{مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (51) وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا (52)}.
مَا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا آنان را نه در آفرينش آسمانها وز مين و نه در افرينش خودشان به شاهد نگرفته، و گمراهان را دستيار و مددکار خود نساخته ايم. وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُم مَّوْبِقًا و [ياد کن] روزي را که خداوند مي فرمايد: «شريک هايي را که براي من گمان مي برديد صدا بزنيد» و آنان شريک ها را صدا مي زنند، و آنها به نداي ايشان پاسخ نمي دهند، و ميانشان مهلکه اي قرار مي دهيم که آنان را از يکديگر جدا مي نمايد.
#
{51} يقول تعالى: ما أشهدتُ الشياطين وهؤلاء المضلِّين خَلْقَ السماواتِ والأرض ولا خَلْقَ أنفسِهِم؛ أي: ما أحضرتهم ذلك ولا شاورتهم عليه؛ فكيف يكونون خالقين لشيء من ذلك، بل المتفرِّد بالخلق والتدبير والحكمة والتقدير هو الله، خالقُ الأشياء كلِّها، المتصرِّف فيها بحكمته؛ فكيف يُجعلُ له شركاءُ من الشياطين يوالَوْن ويُطاعون كما يُطاع الله وهم لم يخلُقوا ولم يشهدوا خلقاً ولم يعاونوا الله تعالى، ولهذا قال: {وما كُنْتُ مُتَّخِذَ المُضِلِّين عَضُداً}؛ أي: معاونين مظاهرين لله على شأن من الشؤون؛ أي: ما ينبغي ولا يليق بالله أن يجعل لهم قسطاً من التَّدبير؛ لأنهم ساعون في إضلال الخلق والعداوة لربهم؛ فاللائقُ أن يُقْصِيَهم ولا يُدنيهم.
(51) خداوند متعال می‌فرماید شیطان وگمراهان را به هنگام آفرینش آسمان‌ها و زمین و به ‌هنگام آفرینش خودشان حاضر نکرده‌ام؛ یعنی نه آنها را بر آفرینش مخلوقات گواه گرفته، و نه در این خصوص با آنها مشورت کرده‌ام. پس چگونه آنها می‌توانند آفرینندۀ چیزی باشند؟! بلکه تنها خداوند است که می‌آفریند و به تدبیر امور می‌پردازد. حکمت و تقدیر، تنها از آنِ اوست، و او آفرینندۀ همه چیز است، و طبق حکمتِ خود در آن تصرف می‌نماید. پس چگونه شیاطین، شریک او قرار داده شده، و همانند خداوند، مورد محبت قرار می‌گیرند و از آنها اطاعت می‌شود؟! حال آنکه شیطان‌ها چیزی نیافریده، و شاهدِ هیچ آفرینشی نبوده، و خداوند را کمک نکرده‌اند؟ بنابراین فرمود: (﴿وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّينَ عَضُدٗا﴾) و گمراهان را، معاون و یاور خود نساخته‌ام که در کاری از کارها با من همکاری داشته باشند؛ یعنی چنین چیزی، شایسته و سزاوار خداوند نمی‌باشد که به آنها بهره‌ای از تدبیر امور بدهد؛ چون آنها در گمراه کردن مردم و دشمنی با پروردگارشان تلاش می‌کنند، پس سزاوار است که آنها را به‌کلی طرد نماید.
#
{52} ولما ذكر حال من أشرك به في الدُّنيا، وأبطل هذا الشرك غاية الإبطال، وحكم بجهل صاحبه وسفَّهه؛ أخبر عن حالهم مع شركائهم يوم القيامة، وأنَّ الله يقول لهم: نادوا شُرَكائِيَ بزعمكم؛ أي: على موجب زعمكم الفاسد، وإلاَّ؛ فبالحقيقة ليس لله شريكٌ في الأرض ولا في السماء؛ أي: نادوهم لينفعوكم ويخلِّصوكم من الشدائد. {فَدَعَوْهم فلم يستجيبوا لهم}: لأنَّ الحكم والملك يومئذٍ لّله، لا أحد يملِكُ مثقال ذرَّة من النفع لنفسه ولا لغيره. {وجعلنا بينهم}؛ أي: بين المشركين وشركائهم {موبقاً}؛ أي: مهلكاً يفرِّق بينهم وبينهم، ويبعِدُ بعضهم من بعض، ويتبيَّن حينئذٍ عداوة الشركاء لشركائهم، وكفرهم بهم، وتبرِّيهم منهم؛ كما قال تعالى: {وإذا حُشِرَ الناسُ كانوا لهم أعداءً وكانوا بعبادتِهم كافرينَ}.
(52) پس از آنکه خداوند از حالت فردی خبر داد که در دنیا به خدا شرک ورزیده است ـ و این عمل را باطل گرداند ـ و به جهالت و بی‌خردیِ صاحبِ آن حکم نمود؛ از حالتِ مشرکان در روز قیامت، و آنچه را که شریک خدا ‌نموده‌اند، خبر داد؛ آنگاه که خداوند به آنها می‌فرماید: (﴿نَادُواْ شُرَكَآءِيَ﴾) آنهایی را که به‌گمانِ فاسد خود انباز و شریک من می‌کردید، صدا بزنید؛ چرا که در حقیقت، خداوند هیچ شریکی در آسمان و زمین ندارد. آنها را صدا بزنید، تا به ‌شما فایده‌ای برسانند و شما را از سختی‌ها برهانند. (﴿فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُمۡ﴾) پس آنها را صدا می‌زنند، اما ندایشان را پاسخ نمی‌دهند؛ چون فرمانروایی و حکمرانی درآن روز، فقط از آنِ خداوند است، و هیچ کس به اندازۀ ذره‌ای نمی‌تواند برای خود و دیگران نفعی بیاورد. (﴿وَجَعَلۡنَا بَيۡنَهُم مَّوۡبِقٗا﴾) و میان مشرکان و آنچه انباز خدا ‌کرده بودند، مهلکه‌ای قرار می‌دهیم که آنها را از هم جدا نموده، و از یکدیگر دور می‌کند. و در این هنگام، دشمنیِ شرکا با کسانی که آنها را انباز وهمتای خدا قرار داده و به پروردگارشان کفر ورزیده بودند، مشخص می‌شود و از یکدیگر بیزاری می‌جویند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ﴾ وهنگامی که مردم حشر شوند، کسانی که شریک خدا قرار داده شده بودند، دشمنان آنها [=مشرکان] خواهند شد، و عبادت آنها را انکار می‌کنند.
: 53 #
{وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا (53)}.
وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا و گناهکاران آتش دوزخ را مي بينند و مي دانند که ايشان بدان مي افتند اما جايي را نمي يابند که بدان رو کنند.
#
{53} أي: لما كان يوم القيامة، وحصل من الحساب ما حصل، وتميَّز كلُّ فريق من الخلق بأعمالهم، وحقَّت كلمة العذاب على المجرمين، فرأوا جهنَّم قبل دخولها، فانزعجوا، واشتدَّ قلقهم لظنِّهم أنهم مواقعوها، وهذا الظنُّ قال المفسرون: إنَّه بمعنى اليقين، فأيقنوا أنَّهم داخلوها، {ولم يجدوا عنها مصرِفاً}؛ أي: معدلاً يعدلون إليه، ولا شافع لهم من دون إذنه. وفي هذا من التخويف والترهيب ما ترعد له الأفئدة والقلوب.
(53) وقتی که روز قیامت و زمان حساب و کتاب فرا می‌رسد، و مردم برحسب اعمالی که انجام داده‌اند به گروه‌هایی تقسیم می‌شوند، و گناهکاران به عذاب گرفتار می‌آیند؛ مجرمان جهنم را می‌بینند و قبل از اینکه وارد آن بشوند به شدت پریشان و مضطرب می‌گردند، چون می‌دانند که به آن در می‌افتند. و مفسرین گفته‌اند: «ظن» در اینجا به معنی یقین است. پس آنها یقین می‌کنند که به جهنم می‌روند، (﴿وَلَمۡ يَجِدُواْ عَنۡهَا مَصۡرِفٗا﴾) و راه گریز و جایی را نمی‌یابند که بدان روکنند، و هیچ کس جز با اجازۀ خدا نمی‌تواند برای آنها سفارش و شفاعت نماید. به راستی که دل‌ها از خوف و وحشت چنین جایگاهی به لرزه می‌افتد.
: 54 #
{وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا (54)}.
وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا و به راستي که در اين قرآن براي مردمان هرگونه مثلي را به شيوه هاي گوناگون بيان داشته ايم، وانسان بيش از هر چيز و [هرکس] مجادله گر است.
#
{54} يخبر تعالى عن عظمة القرآن وجلالته وعُمومه، وأنَّه صرَّف فيه {من كلِّ مَثَل}؛ أي: من كلِّ طريق موصل إلى العلوم النافعة والسعادة الأبديَّة وكل طريق يعصِمُ من الشرِّ والهلاك؛ ففيه أمثالُ الحلال والحرام، وجزاء الأعمال، والترغيب والترهيب، والأخبار الصادقة النافعة للقلوب؛ اعتقاداً وطمأنينةً ونوراً، وهذا مما يوجب التسليم لهذا القرآن وتلقِّيه بالانقياد والطَّاعة وعدم المنازعة له في أمر من الأمور، ومع ذلك؛ كان كثير من الناس يجادلونَ في الحقِّ بعدما تبيَّن، ويجادلون بالباطل ليُدْحِضوا به الحقَّ، ولهذا قال: {وكانَ الإنسانُ أكثر شيءٍ جَدَلاً}؛ أي: مجادلةً ومنازعةً فيه، مع أنَّ ذلك غير لائقٍ بهم، ولا عدل منهم، والذي أوجب له ذلك، وعدم الإيمان بالله، إنَّما هو الظلم والعناد، لا لقصور في بيانِهِ وحجَّته وبرهانه، وإلاَّ؛ فلو جاءهم العذاب وجاءهم ما جاء قبلهم؛ لم تكن هذه حالهم، ولهذا قال:
(54) خداوند متعال از عظمت و شکوه قرآن و فراگیری آن خبر داده، و بیان می‌نماید که در قرآن، هرگونه مثلی را به شیوه‌های گوناگون بیان داشته است؛ یعنی هر راهی که انسان را به دانش‌های مفید و سعادتِ جاودانگی می‌رساند، و هر راهی که انسان را از بدی و هلاکت مصون می‌دارد، در آن بیان کرده است. و در قرآن مثال‌های حلال و حرام، و سزای اعمال، و تشویق و بیم دادن، و اخبار راستینی که به دل‌ها باور و آرامش و نور می‌بخشد، بیان کرده است. و این ایجاب می‌کند که انسان در برابر قرآن تسلیم شود و از آن اطاعت نماید، و با قرآن در هیچ چیزی به ستیز برنخیزد. با وجود این، بسیاری از مردم، بعداز اینکه حق برایشان روشن شد، دربارۀ آن به مجادله می‌پردازند و در باطل فرو می‌روند تا حق را در هم بشکنند. بنابراین فرمود: (﴿وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا﴾) و انسان، بیش از هر چیز، به مجادله و مشاجره می‌پردازد، با اینکه جر و بحث و مشاجره، شایستۀ آنان نیست و کاری منصفانه و دادگرانه نمی‌باشد. و آنچه باعث شده تا انسان به مشاجره و مجادله بپردازد و به خداوند ایمان نیاورد، ستم و کینه توزی است؛ نه اینکه بیان و حجت الهی، ناقص باشد. و اگر عذاب به سراغ آنها بیاید و به مصایبی گرفتار شوند که پیشینیانشان به آن گرفتار شده‌اند، حالتشان چنین نخواهد بود. بنابراین فرمود:
: 55 #
{وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا (55)}.
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا و [چيزي ] مردم را باز نداشت از اينکه ايمان آورند آنگاه که هدايت به سوي آنان آمد و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، مگر اينکه سرنوشت پيشينيان بر سر آنان بيايد. و يا اينکه آشکارا عذاب بدينشان برسد.
#
{55} أي: ما منع الناس من الإيمان ـ والحالُ أنَّ الهدى الذي يحصُلُ به الفرق بين الهدى والضلال والحقِّ والباطل قد وَصَلَ إليهم وقامت عليهم حُجَّة الله، فلم يمنعهم عدم البيان، بل منعهم الظُّلم والعدوان عن الإيمان، فلم يبقَ إلاَّ أن تأتيهم سنَّة الله وعادتُه في الأولين، من أنَّهم إذا لم يؤمنوا؛ عوجلوا بالعذاب، أو يرونَ العذاب قد أقبل عليهم، ورأوه مقابلةً ومعاينةً؛ أي: فَلْيخافوا من ذلك، ولْيتوبوا من كفرهم؛ قبل أن يكون العذاب الذي لا مردَّ له.
(55) چیزی که مانع ایمان آوردن مردم شد ـ‌حال آنکه بر آنان اقامۀ حجت شده بود، و نور و هدایتی که با آن هدایت از گمراهی و حق از باطل تشخیص داده می‌شود، به آنان رسیده بودـ عدم بیان حقیقت نبود، بلکه ستم و تجاوزگری آنان بود. پس چیزی باقی نماند مگر اینکه سنت و قاعدۀ خداوند ـ که در مورد گذشتگان جاری شد و آن عبارت بود از اینکه هرگاه ایمان نیاوردند، در این دنیا آنان را به عذاب گرفتار نماید ـ ، دامنگیرشان گردد، و یا با دو چشم خود مشاهده ‌کنند که عذاب به استقبالشان می‌آید. بنابراین مردم باید بترسند از اینکه چنین وضعیتی برایشان پیش آید، و باید دست از کفر و بی‌ایمانی بردارند، قبل از اینکه عذابی به سراغشان بیاید که قابل برگشت نیست.
: 56 #
{وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا (56)}.
وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُوًا و ما پيامبران را جز مژده رسان و بيم دهنده نمي فرستيم، و کافران به باطل مجادله مي کنند تا با آن حق را از ميان ببرند، و آيات مرا و چيزي که از آن بيم داده شده اند به استهزا مي گيرند.
#
{56} أي: لم نرسل الرُّسُلَ عَبَثاً، ولا ليتَّخذهم الناس أرباباً، ولا ليدعوا إلى أنفسهم، بل أرسلناهم يدعون الناس إلى كلِّ خير، وينهَوْن عن كلِّ شرٍّ، ويبشرونهم على امتثال ذلك بالثواب العاجل والآجل، وينذرونهم على معصية ذلك بالعقاب العاجل والآجل، فقامت بذلك حجة الله على العباد، ومع ذلك يأبى الظالمون الكافرون إلاَّ المجادلة بالباطل لِيُدْحِضوا به الحقَّ، فسَعَوا في نصر الباطل مهما أمكنهم، وفي دحض الحقِّ وإبطاله، واستهزؤوا برسل الله وآياته، وفرحوا بما عندهم من العلم، {ويأبى اللهُ إلاَّ أن يُتِمَّ نورَه ولو كره الكافرون}، ويظهر الحق على الباطل، {بل نقذف بالحقِّ على الباطل فيدمَغُه فإذا هو زاهِقٌ}، ومن حكمة الله ورحمته أنَّ تقييضه المبطِلين المجادلين الحقَّ بالباطل من أعظم الأسباب إلى وضوح الحقِّ وتبيُّن شواهده وأدلَّته وتبيُّن الباطل وفساده؛ فبضدِّها تتبيَّن الأشياء.
(56) ما پیامبران را بیهوده نفرستاده‌ایم؛ و نیز آنها را نفرستاده‌ایم تا مردم آنان را به خدایی بگیرند؛ و آنان را نفرستاده‌ایم که [دیگران ‌را] به سوی خودشان دعوت نمایند، بلکه برای این فرستاده‌ایم، تا مردم را به سوی خوبی فرا خوانند و از بدی باز دارند؛ و آنها را مژده ‌دهند که اگر از امر و نهی آنها فرمان ببرند، در این دنیا و در آن جهان پاداش خواهند داشت؛ و آنها را بیم ‌دهند که اگر سرپیچی کنند، در این دنیا و در آن جهان به عذاب گرفتار خواهند شد. پس به این طریق، حجت خدا بر بندگان اقامه می‌گردد. با وجود این، ستمگرانِ کافر، بیهوده در باطل مجادله کرده، و می‌خواهند با این روش حق را از میان ببرند. بنابراین کافران تا جایی که می‌توانند، برای کمک کردن باطل و شکست دادن حق می‌کوشند؛ و آنها پیامبران خدا و آیات الهی را به مسخره ‌گرفته، و به دانش اندکی که دارند، شادمان هستند. اما خداوند نور خویش را کامل می‌نماید، گر چه کافران نپسندند؛ و خداوند حق را بر باطل چیره می‌گرداند: ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَيَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞ﴾ بلکه به وسیلۀ حق، باطل را درهم می‌کوبیم؛ و [سرانجام] حق، باطل را درهم می‌شکند، و باطل از بین می‌رود. و از جمله حکمت و رحمت الهی، این است که مقدّر نموده باطل گرایان- که به وسیلۀ باطل با حق به ستیز و مجادله می‌پردازند- یکی از بزرگ‌ترین اسباب روشن شدن حق و مشخص شدن شواهد و دلایل آن، و یکی از بزرگ‌ترین اسباب برای روشن شدن باطل و فساد آن می‌باشند؛ زیرا هر چیزی، با ضدش شناخته می‌شود.
: 57 - 59 #
{وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (57) وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُمْ بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا (58) وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا (59)}.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا و کيست ستمکارتر از کسي که با آيات پروردگارش پند داده شود، آنگاه از آن روي گرداند، و آنچه را که از پيش فرستاده است فراموش کند؟ ما بر دلهاي آنان پرده ها افکنده ايم تا آن را نفهمند، و در گوشهايشان سنگيني قرار داده ايم، و اگر آنها را به سوي هدايت بخواني هرگز راه نيابند. وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَّهُم مَّوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلًا و پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است ، اگر آنان را در برابر آنچه بدست آورده اند مجازات مي کرد، عذاب را به شتاب برايشان مي فرستاد، ولي موعدي دارند که [با فرا رسيدن] در برابرش پناهي نمي يابند. وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَّوْعِدًا و [مردمان ] اين شهرها را چون ستم کردند، نابود کرديم، و براي هلاکشان معيادي مقرر نموديم.
#
{57} يخبر تعالى أنَّه لا أعظم ظلماً ولا أكبر جرماً من عبدٍ ذُكِّر بآيات الله وبُيِّن له الحقُّ من الباطل والهدى من الضلال، وخُوِّف ورُهِّب ورُغِّب، فأعرض عنها، فلم يتذكَّر بما ذُكِّر به، ولم يرجِعْ عما كان عليه، {ونسي ما قدَّمت يداه} من الذُّنوب، ولم يراقب علاَّم الغيوب؛ فهذا أعظم ظلماً من المعرض الذي لم تأتِهِ آياتُ الله ولم يُذَكَّرْ بها، ـ وإن كان ظالماً ـ؛ فإنَّه أشدُّ ظلماً من هذا؛ لكون العاصي على بصيرةٍ وعلم أعظم ممَّن ليس كذلك، ولكنَّ الله تعالى عاقبه بسبب إعراضِهِ عن آياته ونسيانِهِ لذنوبه ورضاه لنفسه حالة الشرِّ مع علمه بها، أن سدَّ عليه أبواب الهداية بأنْ جَعَلَ على قلبِهِ أكنَّةً؛ أي: أغطية محكمةً تمنعه أن يفقه الآيات وإن سمعها؛ فليس في إمكانه الفقهُ الذي يصل إلى القلب. {وفي آذانهم وقراً}؛ أي: صمماً يمنعهم من وصول الآيات ومن سماعها على وجه الانتفاع، وإنْ كانوا بهذه الحالة؛ فليس لهدايتهم سبيلٌ. {وإن تَدْعُهُم إلى الهدى فلن يَهْتَدوا إذاً أبداً}: لأنَّ الذي يُرجى أن يجيبَ الداعي للهدى من ليس عالماً، وأما هؤلاء الذين أبصروا ثم عَموا، ورأوا طريق الحقِّ فتركوه، وطريق الضلال فسلكوه، وعاقبهم الّله بإقفال القلوب والطَّبْع عليها؛ فليس في هدايتهم حيلةٌ ولا طريقٌ. وفي هذه الآية من التخويف لمن ترك الحقَّ بعد علمه أن يُحالَ بينه وبينه، ولا يتمكَّن منه بعد ذلك ما هو أعظم مرهبٍ وزاجرٍ عن ذلك.
(57) خداوند خبر می‌دهد که هیچ کس ستمگر و مجرم تر از بنده‌ای نیست که به آیات خدا پند داده شود و برای او حق از باطل و هدایت از گمراهی روشن شده، و از عذاب الهی برحذر داشته شده و به پاداش او تشویق شود، اما باز ازآن روی بگرداند، و پند نپذیرد، و از آنچه برآن بوده است، برنگردد، و گناهانی را که مرتکب شده است، فراموش کند، و خداوند دانا به پنهان را مدنظر نداشته باشد. پس چنین کسی، ستمگرتر است از آن کس که آیات الهی به او نرسیده و به آن پند داده نشده و رویگردان شده است. چنین فردی گرچه ستمگر است، اما آن یکی که از روی علم و آگاهی روی گردانده است، ستمگرتر می‌باشد؛ زیرا کسی که از روی دانش و بینش مرتکب گناه می‌شود، مجرم تر از کسی است که چنین نیست. خداوند متعال چنین کسی را، به سبب رویگردانی‌اش از آیات خدا، و به سبب اینکه گناهانش را فراموش کرده، و به سبب اینکه علی رغم اینکه شرّ را می‌شناسد اما آن را برای خود بر می‌گزیند و به آن خشنود می‌گردد، مجازات می‌نماید؛ و درهای هدایت را به روی او می‌بندد -به این صورت که بردلش پرده‌های محکمی می‌افکند که او را از اینکه آیات الهی را بفهمد، باز می‌دارد- پس او گرچه آیات را بشنود، نمی‌تواند آن را بفهمد و بر دلش تأثیر بگذارد. (﴿وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗا﴾) و در گوش‌هایشان ناشنوایی وکری قرار داده‌ایم، به‌گونه‌ای که نمی‌گذارد آیات خدا را طوری بشنوند که از آن بهره مند شوند. پس راهی برای هدایت آنها نیست. (﴿وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن يَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا﴾) و اگر آنان را به سوی هدایت فرا بخوانی، هرگز راهیاب نمی‌شوند؛ زیرا آن که امید می‌رود به ندای دعوتگرِ هدایت لبیک بگوید، کسی است که شناختی ندارد؛ اما اینان که حق را دیده‌اند، سپس چشم فروبسته‌اند؛ و راه حق را شناخته، سپس آن را رها کرده‌اند؛ و راه گمراهی را دانسته، و آن را در پیش گرفته‌اند. و خداوند به سزای کارهایشان، بر دل‌هایشان مهر زده و دل‌هایشان را بسته است. پس برای هدایت شدن چنین کسانی، راه و چاره‌ای نیست. و این آیه، هشداری است برای کسانی که حق را بعد از شناخت آن، ترک گفته‌اند که مبادا میان آنان و حق چیزی حایل گردد که دیگر نتوانند به آن برسند.
#
{58} ثم أخبر تعالى عن سعة مغفرته ورحمته، وأنَّه يغفر الذنوب ويتوب الله على من يتوب فيتغمده برحمته ويشمله بإحسانه، وأنه لو آخذ العباد على ما قدَّمت أيديهم من الذُّنوب؛ لعجَّل لهم العذاب، ولكنَّه تعالى حليمٌ لا يَعْجَلُ بالعقوبة، بل يُمْهِلُ ولا يُهْمِلُ، والذُّنوب لا بدَّ من وقوع آثارها، وإنْ تأخَّرت عنها مدة طويلة، ولهذا قال: {بل لهم موعدٌ لن يَجِدوا من دونِهِ موئلاً}؛ أي: لهم موعد يجازون فيه بأعمالهم، لا بدَّ لهم منه، ولا مندوحة لهم عنه، ولا ملجأ ولا محيد عنه.
(58) سپس خداوند متعال از گستردگی آمرزش و رحمت خویش، و اینکه گناهان را می‌آمرزد، و توبۀ کسانی را که توبه می‌نمایند، می‌پذیرد، و آنان را با رحمت خویش می‌پوشاند، و احسان خود را شامل حالشان می‌گرداند، خبر داد و فرمود: اگر بندگان را به‌خاطر گناهانی که انجام می‌دهند، مجازات نماید، هرچه زودتر عذاب را به سراغشان می‌فرستد؛ اما چنین نمی‌کند، بلکه آنان را مهلت می‌دهد، اما فراموششان نمی‌کند، و پیامدهای گناهان را حتماً باید رخ بنمایاند، هرچند از زمان ارتکاب آن، مدتی گذشته باشد. بنابراین فرمود: (﴿بَل لَّهُم مَّوۡعِدٞ لَّن يَجِدُواْ مِن دُونِهِۦ مَوۡئِلٗا﴾) و آنها موعد و زمانی دارند که در آن موعد، به سزای اعمالشان می‌رسند، و حتماً بدان روز گرفتار خواهند شد، و هیچ پناهگاه و گریزی از آن ندارند. و این قانون خداوند در مورد پیشینیان و پسینیان است که آنها را فوراً به عذاب گرفتار نمی‌کند، بلکه آنها را به توبه نمودن و بازگشت به سوی خود دعوت می‌کند. پس اگر توبه نمودند و بازگشتند، آنها را می‌آمرزد و به آنان رحم می‌نماید و عذاب را از آنها دور می‌کند. و اگر به ستم و عناد و مخالفت خود ادامه دهند، و زمان موعود فرا برسد، درآن هنگام خدا عذاب خویش را بر آنان فرود می‌آورد. بنابراین فرمود:
#
{59} وهذه سنَّته في الأولين والآخرين، أن لا يعاجِلَهم بالعقاب، بل يستدعيهم إلى التوبة والإنابة؛ فإنْ تابوا وأنابوا؛ غَفَرَ لهم ورحمهم وأزال عنهم العقاب، وإلاَّ؛ فإن استمرُّوا على ظلمهم وعنادهم، وجاء الوقتُ الذي جعله موعداً لهم؛ أنزل بهم بأسه، ولهذا قال: {وتلك القرى أهلكناهم لما ظلموا}؛ أي: بظلمهم، لا بُظلم منَّا. {وجعلنا لمهلكهم موعداً}؛ أي: وقتاً مقدَّراً لا يتقدَّمون عنه ولا يتأخَّرون.
(59) (﴿وَتِلۡكَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَكۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ﴾) و این شهرها را چون اهالی آن ستم کردند، به‌سبب ستمشان نابود کردیم، وما برآنها ستم ننمودیم. (﴿وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِكِهِم مَّوۡعِدٗا﴾) و برای نابودی‌شان وقتی را معین نمودیم که از آن وقت پس و پیش نمی‌شوند.
: 60 - 82 #
{وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (60) فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (61) فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا (62) قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (63) قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا (64) فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا (65) قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (66) قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (67) وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا (68) قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا (69) قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا (70) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (71) قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (72) قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا (73) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا (74) قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (75) قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا (76) فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا (77) قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا (79) وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا (80) فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (81) وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (82)}.
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا و به ياد آور آنگاه که موسي به جوان [همراه] خود گفت: پيوسته به پيش مي روم تا اينکه به محل برخورد دو دريا برسم، يا اينکه روزگاران زيادي را بپيماييم» فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا پس هنگامي که به محل تلاقي دو دريا رسيدند ماهي شان را فراموش کردند، و ماهي راهش را سرازير به دريا پيش گرفت. فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا و هنگامي که [از آنجا] گذشتند به خدمتکارش گفت: «صبحانۀ ما را برايمان بياور، به درستي که در اين سفرمان دچار خستگي و رنج زيادي شده ايم». قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا [خدمتکارش] گفت: «به ياد داري وقتي را که به آن صخره پناه جستيم، همانا من ماهي را از يادبردم، و جز شيطان آن را از خاطرم نبرد، پس ماهي به طور شگفت انگيزي راه خود را در دريا پيش گرفت. قَالَ ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا [موسي] گفت: «اين همان بود که ما مي جستيم» . پس جستجو کنان ردپاي خود را گرفته و برگشتند. فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا پس بنده اي از بندگان ما را يافتند که از نزد خود رحمتي به او داده و از جانب خويش علمي به او آموخته بوديم. قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا موسي بدو گفت: «آيا تو را پيروي کنم به اين شرط که از آنچه به تو آموخته شده و مايۀ رشد است به من بياموزي». قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا گفت: «تو هرگز نمي تواني همپاي من شکيبايي ورزي» وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا و چگونه مي تواني در برابر چيزي که از راز و رمز آن آگاه نيستي شکيبايي کني؟ قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا [موسي] گفت: «اگر خداوند بخواهد مرا شکيبا خواهي يافت و در هيچ کاري از تو نافرماني نمي کنم». قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًاگفت: «اگر از من پيروي مي کني، دربارۀ چيزي از من مپرس، تا آنکه خودم از آن با تو سخن بگويم». فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا پس به راه افتادند تا آنکه سوار کشتي شدند،[ خضر] آن را سوراخ کرد. [موسي] گفت: «آيا آن را سوراخ کردي تا سرنشينان را غرق کني؟ بي گمان کار بسيار بدي کردي» قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا [خضر] گفت: «آيا نگفته بودم که تو هرگز نمي تواني همراه من شکيبايي کني؟» قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا [موسي ] گفت: «مرا به خاطر آنچه فراموش کردم بازخواست مکن، و درکارم بر من سخت مگير». فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا پس به راه خود ادامه دادند، آنگاه که به نوجواني برخورد کردند و [خضر] او را کشت. [موسي] گفت: «آيا انسان بي گناه و پاکي را کشتي؟ بي گمان کار زشت و نا پسندي کردي» قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِي صَبْرًا[خضر] گفت: «مگر به تو نگفتم که همانا تو با من توان شکيبايي را نخواهي داشت» قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّي عُذْرًا [موسي] گفت: «اگر بعد از اين از تو دربارۀ چيزي پرسيدم، با من همراهي مکن، بي گمان از سوي من معذور هستي». فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا پس به راه خود ادامه دادند تا به روستياي رسيدند، از اهالي آن غذا خواستند ، ولي آنان از مهمان کردن آن دو خودداري ورزيدند، و در آن جا ديواري يافتند که مي خواست بيفتد، پس [خضر] آن را راست [ و درست] کرد ، [موسي] گفت: «اگر مي خواستي مي توانستي در برابر اين کار مزدي بگيري». قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا [خضر] گفت: « اين [ديگر زمان] جدايي من و توست، من تو را از حکمت و راز کارهايي که در برابر آن نتوانستي شکيبايي کني آگاه مي سازم. أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا اما آن کشتي از آن مستمنداني بود که در دريا کار مي کردند، و [من] خواستم آن را معيوب سازم، چون سر راهشان پادشاهي بود که هر کشيت [سالمي] را غصب مي کرد. وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا و اما آن نوجوان، پدر ومادرش با ايمان بودند، پس ترسيديم که سرکشي و کفر را به آنها تحميل کند. فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا پس خواستيم که پروردگارشان بهجاي او فرزند پاکتر و مهربان تري به ايشان عطا فرمايد. وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذَلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًا و اما ديوار از آن دو کودک يتيم بود، وزير ديوار گنجي وجود داشت که مال ايشان بود،و پدرشان [مردي] نيکوکار بود و پروردگارت خواست که آن دو به سن بلوغ برسند و گنج خود را بيرون بياورند و من به دستورخود اين کارها را نکردم، اين است تأويل آنچه که نتوانستي بر آن شکيبايي ورزي.
#
{60} يخبر تعالى عن نبيِّه موسى عليه السلام وشدَّة رغبته في الخير وطلب العلم أنَّه قال لفتاه؛ أي: خادمه الذي يلازمه في حضره وسفره، وهو يُوشَعُ بن نون، الذي نبَّأه الّله بعد ذلك: {لا أبْرَحُ حتى أبْلُغَ مجمع البحرين}؛ أي: لا أزال مسافراً وإن طالت عليَّ الشُّقة ولحقتني المشقَّة حتى أصل إلى مجمع البحرين، وهو المكان الذي أوحي إليه أنَّك سَتَجِد فيه عبداً من عباد الله العالمين، عنده من العلم ما ليس عندك، {أو أمضيَ حُقُباً}؛ أي: مسافة طويلة. المعنى أنَّ الشوق والرغبة حَمَلَ موسى أن قال لفتاه هذه المقالة.
(60) خداوند متعال از پیامبرش موسی ـ‌علیه السلام‌ـ و از شدت علاقه‌مندی او به خیر و طلب علم و دانش خبر می‌دهد. او به جوان همراهش که خدمتگزارش بود و در سفر و اقامت همواره با او بود، ـ و آن جوان یوشع بن نون بود ـ ، گفت: (﴿لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ﴾) همواره در سفر خواهم بود گرچه دچار مشقت و سختی بشوم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم. و آن جایی بود که خداوند به موسی وحی کرده بود. در آنجا یکی از بندگان دانشمند را خواهد دید که دانش فراوانی دارد که وی آن دانش وعلم را ندارد. (﴿أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا﴾) یا اینکه مسافتی طولانی را بپیمایم؛ یعنی شوق و علاقه به دانش، موسی را واداشت تا این سخن را به خدمتگزارش بگوید. واین تصمیمِ قاطع او بود، بنابراین تصمیم خود را عملی کرد.
#
{61} وهذا عزمٌ منه جازم، فلذلك أمضاه، {فلما بلغا}؛ أي: هو وفتاه {مَجْمَعَ بينهما نسيا حوتَهما}: وكان معهما حوتٌ يتزوَّدان منه ويأكلان، وقد وُعِدَ أنَّه متى فقد الحوت؛ فثمَّ ذلك العبد الذي قصدته. {فاتَّخذ}: ذلك الحوت {سبيلَه}؛ أي: طريقه {في البحر سَرَباً}. وهذا من الآيات، قال المفسرون: إنَّ ذلك الحوت الذي كانا يتزوَّدان منه لما وصلا إلى ذلك المكان أصابه بللُ البحر، فانسرب بإذن الله في البحر، وصار مع حيواناته حيًّا.
(61) (﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَيۡنِهِمَا﴾) و چون موسی و جوانی که همراهش بود، به محل تلاقی دو دریا رسیدند، (﴿نَسِيَا حُوتَهُمَا﴾) ماهی‌شان را فراموش کردند.آنها ماهی به همراه داشتند تا از آن بخور‌ند. و به موسی وعده داده شده بود هرجا که ماهی را گم کرد، بنده‌ای که در طلبش می‌باشی، همان جا می‌باشد. آنها ماهی را فراموش کردند، و ماهی در دریا راه خود را درپیش گرفت و به درون دریا خزید. و این از معجزات بود. مفسران گفته‌اند: چون موسی و همراهش به آنجا رسیدند، آب دریا به ماهی‌ای که توشۀ خود کرده بودند، اصابت کرد؛ و ماهی به حکم خداوند، به درون دریا خزید و به حیوانات زندۀ دریا پیوست.
#
{62} فلما جاوز موسى وفتاه مجمعَ البحرين؛ قال موسى لفتاه: {آتِنا غداءنا لقد لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً}؛ أي: لقد تعبنا من هذا السفر المجاوز فقط، وإلاَّ؛ فالسفر الطويل الذي وصلا به إلى مجمع البحرين لم يجدا من التعب فيه، وهذا من الآيات والعلامات الدالَّة لموسى على وجود مطلبِهِ، وأيضاً؛ فإنَّ الشوق المتعلِّق بالوصول إلى ذلك المكان سهَّل لهما الطريق، فلمَّا تجاوزا غايتهما؛ وجدا مسَّ التعب.
(62) و هنگامی که موسی و خدمتکارش از محل تلاقی دو دریا گذشتند و دور شدند، موسی به خدمتکارش گفت: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) صبحانۀ ما را برایمان بیاور. واقعاً در این سفرمان ـ که عبارت بود از ‌دور شدن از محل تلاقی دو دریا ـ خسته شده‌ایم؛ زیرا راه درازی را که تا رسیدن به محل تلاقی دو دریا پیموده بودند، آنان را خسته نکرده بود. و این از نشانه‌هایی بود که موسی را راهنمایی کرد که آنچه به دنبالش هست، در اینجا می‌باشد. نیز علاقه‌ای که برای رسیدن بدانجا داشت، راه را برای آنها آسان کرد؛ اما آنگاه که از مقصد خود گذشتند ودور شدند، احساس خستگی کردند.
#
{63} فلما قال موسى لفتاه هذه المقالة؛ قال له فتاه: {أرأيتَ إذْ أوَيْنا إلى الصخرة فإنِّي نسيتُ الحوتَ} [أي: ألم تعلم حين آوانا الليل إلى تلك الصخرة المعروفة بينهما فإني نسيت الحوت]، {وما أنسانيهُ إلاَّ الشيطانُ}: لأنَّه السببُ في ذلك، {واتَّخذ سبيلَه في البحر عَجَباً}؛ أي: لما انسرب في البحر ودخل فيه؛ كان ذلك من العجائب. قال المفسرون: كان ذلك المسلك للحوت سرباً ولموسى وفتاه عجباً.
(63) و زمانی که موسی این سخن را به جوان همراهش گفت، جوان به او گفت: (﴿أَرَءَيۡتَ إِذۡ أَوَيۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ﴾) آیا به یاد نمی‌آوری آنگاه که شب ما را در کنار آن صخرۀ معروف در میان دو دریا پناه داد (﴿فَإِنِّي نَسِيتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ﴾) همانا من ماهی را از یاد بردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، (﴿وَٱتَّخَذَ سَبِيلَهُۥ فِي ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا﴾) و جزو شگفتی‌ها این بود که ماهی وارد بحر شد و در درون آن خزید. مفسرین گفته‌اند: راهی را که ماهی در دریا درپیش گرفت، پشتِ سر او تبدیل به تونل می‌گشت و این امر برای موسی و خدمتکارش شگفت انگیز بود. و هنگامی که خدمتکارش این سخن‌را گفت، و خداوند به وی وعده داده بود که هرجا ماهی‌را گم کند، همان جا خضررا خواهد دید، موسی فرمود:
#
{64} فلما قال له الفتى هذا القول، وكان عند موسى وعدٌ من الله أنَّه إذا فَقَدَ الحوت؛ وَجَدَ الخَضِرَ، فقال موسى: {ذلك ما كُنَّا نَبْغ}؛ أي: نطلب. {فارْتَدَّا}؛ أي: رجعا {على آثارِهما قصصاً}؛ أي: رجعا يَقُصَّان أثرهما [إلى المكان] الذي نسيا فيه الحوت.
(64) (﴿ذَٰلِكَ مَا كُنَّا نَبۡغِ﴾) این همان چیزی است که‌ما می‌خواستیم، (﴿فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا﴾) پس جستجوکنان بر ردپاهای خود بازگشتند؛ یعنی ردپاهای خودرا به سوی جایی که ماهی‌را فراموش کرده بودند، در پیش گرفته و بازگشتند؛
#
{65} فلما وصلا إليه؛ {وجدا عبداً من عبادنا}: وهو الخضر، وكان عبداً صالحاً لا نبيًّا على الصحيح. {آتيْناه رحمةً من عندنا}؛ أي: أعطاه الله رحمةً خاصَّة، بها زاد علمه وحسن عمله، {وعلَّمناه من لَدُنَّا}؛ أي: من عندنا {عِلْماً}: وكان قد أُعطي من العلم ما لم يعطَ موسى، وإنْ كان موسى عليه السلام أعلمَ منه بأكثر الأشياء وخصوصاً في العلوم الإيمانيَّة والأصوليَّة؛ لأنَّه من أولي العزم من المرسلين، الذين فضَّلهم الله على سائر الخلق بالعلم والعمل وغير ذلك.
(65) و چون به آنجا رسیدند، بنده‌ای از بندگان مارا یافتند و او خضر، آن بندۀ صالح بود. و طبق قول صحیح پیامبر نبوده است. (﴿ءَاتَيۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا﴾) خداوند رحمت ویژه‌ای به او داده بود که به سبب آن، دانش و علمش زیاد شده و کردارش نیکو گشته بود. (﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾) و از جانب خویش علمی به او آموخته بودیم. و علم و دانشی به او داده شده بود که موسی از آن برخوردار نبود، گر چه موسی در بیشتر چیزها از او عالم‌تر بود، به ویژه در علوم ایمانی و اصولی؛ زیرا موسی از پیامبران اولوالعزمی است که خداوند آنها را در علم و عمل و غیره بر سایر مخلوقات برتری داده بود. و هنگامی که موسی به او رسید، در قالب پیشنهاد، و بسیار مؤدبانه خواسته‌اش را مطرح کرد و گفت:
#
{66} فلما اجتمع به موسى؛ قال له على وجه الأدب والمشاورة والإخبار عن مطلبه: {هل أتَّبعُك على أن تُعَلِّمنَي مما عُلِّمْتَ رُشداً}؛ أي: هل أتَّبِعك على أن تُعَلِّمني مما علَّمك الله ما به أسترشدُ وأهتدي وأعرف به الحقَّ في تلك القضايا، وكان الخضر قد أعطاه الله من الإلهام والكرامة ما به يحصُلُ له الاطلاع على بواطن كثيرٍ من الأشياء التي خَفِيَتْ حتى على موسى عليه السلام.
(66) (﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) آیا می‌پذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم، بدان شرط که از آن‌چه خداوند به تو آموخته است به من بیاموزی، تا مایۀ صلاح و رشد و هدایت من شود، و در این قضایا حق را به وسیلۀ آن بشناسم؟ خداوند الهام و کرامتی فراوان به خضر داده بود که به وسیلۀ آن، چیزهای زیادی که حتی برای موسی پنهان و پوشیده بود، می‌دانست.
#
{67} فقال الخضر لموسى: لا أمتنع من ذلك، ولكنَّك {لَنْ تَسْتطيعَ معيَ صبراً}؛ أي: لا تقدر على اتِّباعي وملازمتي؛ لأنَّك ترى ما لا تقدر على الصبر عليه من الأمور، التي ظاهرها المنكَر وباطنها غيرُ ذلك.
(67) پس خضر به موسی گفت: از اینکه با من همراه شوی، امتناع نمی‌ورزم، اما (﴿لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری؛ یعنی تو نمی‌توانی از من پیروی کنی و همراه من بایستی؛ زیرا کارهایی می‌بینی که به ظاهر منکر و نادرست می‌باشند و در باطن چنین نیستند، و تو نمی‌توانی این کارها را مشاهده و تحمل کنی. بنابراین گفت:
#
{68} ولهذا قال: {وكيفَ تصبر على ما لم تُحِطْ به خُبْراً}؛ أي: كيف تصبر على أمرٍ ما أحطتَ بباطنه وظاهره وعلمتَ المقصودَ منه ومآله.
(68) (﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا﴾) چگونه می‌توانی در برابر چیزی شکیبایی کنی که ظاهر و باطن و هدف و سرانجام آن را نمی‌دانی؟
#
{69} فقال موسى: {سَتَجِدُني إن شاء اللهُ صابراً ولا أعصي لك أمراً}: وهذا عزمٌ منه قبل أن يوجد الشيء الممتَحَن به، والعزمُ شيء ووجودُ الصبر شيء آخر؛ فلذلك ما صَبَرَ موسى عليه السلام حين وقع الأمر.
(69) پس موسی گفت: (﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِي لَكَ أَمۡرٗا﴾) اگر خداوند بخواهد، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری از تو نافرمانی نمی‌کنم. البته این تصمیم موسی بود، قبل از اینکه موردی پیش آید و مورد امتحان قرار گیرد؛ اما عزم و اراده چیزی است، و وجود صبر چیزی دیگر. بنابراین در میدان عمل صبر نکرد و شکیبایی نورزید.
#
{70} فحينئذٍ قال له الخضر: {فإنِ اتَّبَعْتَني فلا تَسْألْني عن شيءٍ حتَّى أحدِثَ لك منه ذِكْراً}؛ أي: لا تبتدئني بسؤال منك وإنكارٍ حتى أكون أنا الذي أخبرك بحالِهِ في الوقت الذي ينبغي إخبارُك به، فنهاه عن سؤالِهِ، ووعَدَه أن يوقفه على حقيقة الأمر.
(70) پس در این هنگام خضر به او گفت: (﴿فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِي فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِي عَن شَيۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَكَ مِنۡهُ ذِكۡرٗا﴾) اگر از من پیروی کردی دربارۀ چیزی که انجام می‌دهم اما در نظرت ناپسند می‌باشد، از من مپرس و اعتراض مکن و بگذار تا خودم در زمانی مناسب راجع به آن برایت سخن بگویم و تو را از آن آگاه سازم. پس خضر، موسی را از سؤال کردن بازداشت، و به وی وعده داد که او را از حقیقتِ کار آگاه خواهد کرد.
#
{71} {فانطلقا حتى إذا رَكِبا في السفينةِ خَرَقَها}؛ أي: اقتلع الخضِرُ منها لوحاً، وكان له مقصودٌ في ذلك سيبيِّنه، فلم يصبرْ موسى عليه السلام؛ لأنَّ ظاهره أنه منكرٌ؛ لأنَّه عَيْبٌ للسفينة وسببٌ لغرق أهلها، ولهذا قال موسى: {أخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أهلها لقد جئتَ شيئاً إمْراً}؛ أي: عظيماً شنيعاً، وهذا من عدم صبره عليه السلام.
(71) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَكِبَا فِي ٱلسَّفِينَةِ خَرَقَهَا﴾) موسی و خضر به راه افتادند تا آنگاه سوار کشتی شدند. خضر تخته‌ای از تخته‌های کشتی را بیرون آورد، و از این کار هدفی داشت، و آن را در آخر کار برایش بیان می‌کرد. اما موسی صبر نکرد، چون این کار را منکر و زشت می‌پنداشت؛ زیرا سوراخ کردن کشتی، باعث معیوب شدن آن، و سبب غرق شدن سرنشینانش می‌شد. بنابراین موسی گفت: (﴿أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ًٔا إِمۡرٗا﴾) آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟! واقعاً کار بسیار بدی کردی. و این بدان خاطر بود که موسی صبر نداشت.
#
{72} فقال له الخضر: {ألم أقُلْ إنَّك لن تستطيعَ معي صبراً}؛ أي: فوقع كما أخبرتك.
(72) پس خضر به او گفت: (﴿أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) آیا نگفته بودم که تو هرگز نمی‌توانی همراه من شکیبایی کنی؟ یعنی همان‌طور شد که به تو گفته بودم، و اینجا موسی فراموش کرده بود که نباید چیزی بگوید. بنابراین گفت:
#
{73} وكان هذا من موسى نسياناً، فقال: {لا تؤاخِذْني بما نسيتُ ولا تُرْهِقْني من أمري عُسراً}؛ أي: لا تُعَسِّرْ عليَّ الأمر، واسمح لي؛ فإنَّ ذلك وقع على وجه النسيان، فلا تؤاخِذْني في أول مرة، فجمع بين الإقرار به والعذر منه، وأنَّه ما ينبغي لك أيُّها الخضر الشدَّة على صاحبك، فسمح عنه الخضر.
(73) (﴿لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِي مِنۡ أَمۡرِي عُسۡرٗا﴾) سخت نگیر و مرا ببخش؛ زیرا این کار را از روی فراموشی کردم، پس در ابتدای کار مرا بازخواست مکن. موسی به تقصیر خویش اقرار کرد و عذرخواهی نمود؛ و به خضر گفت، شایسته نیست که بر همراهت سخت بگیری، بنابراین خضر از او درگذشت.
#
{74} {فانطلقا حتَّى إذا لقيا غُلاماً}؛ أي: صغيراً، {فقَتَلَه}: الخضر، فاشتدَّ بموسى الغضب، وأخذتْه الحميَّة الدينيَّة حين قتل غلاماً صغيراً لم يُذْنِبْ. {قال أقتلتَ نفساً زكِيَّةً بغير نفسٍ لقد جئتَ شيئاً نُكْراً}: وأيُّ نُكْرٍ مثل قتل الصغير الذي ليس عليه ذنبٌ ولم يقتلْ أحدا؟! وكان الأول من موسى نسياناً، وهذه غير نسيانٍ، ولكن عدم صبرٍ.
(74) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِيَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ﴾) موسی و خضر همچنان به راه خود ادامه دادند تا آنگاه که به کودکی رسیدند و خضر او را کشت. موسی به شدت خشمگین شد، آنگاه که دید خضر نوجوان بی‌گناهی را کشت. پس غیرت دینی‌اش به‌جوش آمد و (﴿قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَكِيَّةَۢ بِغَيۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ٔٗا نُّكۡرٗا﴾) گفت: «آیا انسان بی‌گناه و پاکی را کشتی؟ بی‌گمان کار زشت و ناپسندی کردی.» و چه کاری زشت‌تر از کشتن کودکی است که هیچ گناهی نکرده، و هیچ کسی را نکشته است؟! در حادثۀ اول، موسی از روی فراموشی از خضر سؤال کرد، ولی در اینجا فراموش نکرد، بلکه توان و شکیبایی را نداشت.
#
{75} فقال له الخضرُ معاتباً ومذكِّراً: {ألم أقُلْ لكَ إنكَ لن تستطيعَ معيَ صبراً}؟
(75) بنابراین خضر او را مورد ملامت و نکوهش قرار داد. و به او یادآور شد که (﴿أَلَمۡ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسۡتَطِيعَ مَعِيَ صَبۡرٗا﴾) مگر به تو نگفتم توان شکیبایی با من را نخواهی داشت؟!
#
{76} فَـ {قال} له موسى: {إن سألتُكَ عن شيءٍ} بعد هذه المرة؛ {فلا تصاحِبْني}؛ أي: فأنت معذور بذلك وبترك صحبتي، {قد بَلَغْتَ من لَدُنِّي عُذْراً}؛ أي: أعذرت مني، ولم تقصر.
(76) موسی به او گفت: (﴿إِن سَأَلۡتُكَ عَن شَيۡءِۢ بَعۡدَهَا﴾) اگر بعد از این دوباره از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، (﴿فَلَا تُصَٰحِبۡنِيۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّي عُذۡرٗا﴾) با من همراهی مکن؛ زیرا تو معذور خواهی بود، و می‌توانی از من جدا شوی.
#
{77} {فانطلقا حتى إذا أتيا أهل قريةٍ استطعما أهلها}؛ أي: استضافاهم فلم يُضَيِّفوهُما، {فوجدا فيها جداراً يريدُ أن ينقضَّ}؛ أي: [قد] عاب واستهدم، {فأقامَهُ}: الخضرُ؛ أي بناه وأعاده جديداً، فَـ {قال} له موسى: {لو شئتَ لاتَّخَذْتَ عليه أجراً}؛ أي: أهل هذه القرية لم يضيفونا مع وجوب ذلك عليهم، وأنت تبنيه من دون أجرةٍ، وأنت تقدِرُ عليها؟!
(77) (﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَيَآ أَهۡلَ قَرۡيَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا﴾) به‌راه خود ادامه دادند تا به‌روستایی رسیدند، و از اهالی آن غذا خواستند، (﴿ فَأَبَوۡاْ أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارٗا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥ﴾) ولی اهالی آن روستا از مهمان کردن آن دو خودداری کردند. و در آنجا دیواری یافتند که می‌خواست بیفتد و منهدم شود، پس خضر آن را از نو ساخت. پس موسی به او گفت: (﴿لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَيۡهِ أَجۡرٗا﴾) اگر می‌خواستی، می‌توانستی در برابر این کار از اهالی این آبادی که ما را مهمانی نکردند ـ ‌با اینکه ضیافت ما بر آنان واجب بود ‌ـ مزد بگیری، ولی تو بدون مزدگرفتن، دیوار را ساختی! پس در این هنگام، موسی به آنچه گفته بود، وفادار نماند و خضر از او عذر خواست و به وی گفت:
#
{78} فحينئذٍ لم يفِ موسى عليه السلام بما قال، واستعذر الخضرُ منه، فَـ {قال} له: {هذا فراقُ بيني وبينكَ}: فإنَّك شرطتَ ذلك على نفسك، فلم يبقَ الآن عذرٌ ولا موضعٌ للصُّحبة. {سأنبِّئك بتأويل ما لم تستطِعْ عليه صبراً}؛ أي: سأخبرك بما أنكرتَ عليَّ وأنبِّئك بأنَّ لي في ذلك من المآرب وما يؤول إليه الأمر.
(78) (﴿هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَ﴾) تو بر خودت شرط گذاشتی، و اینک عذری نداری، و جایی برای همراهی نمانده است. (﴿سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا﴾) و من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی ورزی، آگاه می‌سازم؛ یعنی تو را از آنچه که بر من خُرده می‌گرفتی، آگاه می‌کنم؛ و به تو خبر می‌دهم که از این کارها چه اهدافی داشته‌ام؛ و اینکه اگر این کارها را انجام نمی‌دادم، عاقبت و سرنوشت این موارد سه گانه چه می‌شد؟
#
{79} {أما السفينة}: التي خرقتها، {فكانتْ لمساكينَ يعملون في البحر}: يقتضي ذلك الرِّقَّة عليهم والرأفة بهم، {فأردتُ أن أَعِيبها وكان وراءَهُم مَلِكٌ يأخذ كلَّ سفينة غَصْباً}؛ أي: كان مرورهم على ذلك الملك الظالم؛ فكلُّ سفينة صالحةٍ تمرُّ عليه ما فيها عيبٌ غَصَبها وأخَذَها ظلماً، فأردتُ أن أخْرِقها ليكونَ فيها عيبٌ فتسلم من ذلك الظالم.
(79) (﴿أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتۡ لِمَسَٰكِينَ يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) کشتی‌ای که من آن را سوراخ کردم، متعلق به گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می‌کردند، و باید نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود، از این روی (﴿فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٞ يَأۡخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصۡبٗا﴾) خواستم کشتی را سوراخ کنم تا عیبی داشته باشد، و از دستِ آن پادشاه ستمگر نجات یابد؛ زیرا آنها بر پادشاه ستمگری عبور می‌کردند که هر کشتی سالمی را غصب می‌کرد.
#
{80} {وأما الغلامُ}: الذي قتلتُه؛ {فكان أبواه مؤمِنَيْنِ فخشينا أن يُرهِقَهما طغياناً وكفراً}: وكان ذلك الغلام قد قُدِّر عليه أنَّه لو بَلَغَ لأرهق أبويه طغياناً وكفراً؛ أي: لحملهما على الطغيان والكفر: إمَّا لأجل محبَّتهما إيَّاه، أو للحاجة إليه؛ أو يحملهما على ذلك؛ أي: فقتلته؛ لاطِّلاعي على ذلك؛ سلامةً لدين أبويه المؤمِنَيْنِ، وأيُّ فائدة أعظمُ من هذه الفائدة الجليلة؟!
(80) (﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَيۡنِ فَخَشِينَآ أَن يُرۡهِقَهُمَا طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗا﴾) و اما نوجوانی که او را کشتم، پدر و مادرش با ایمان بودند، و چنین مقدر شده بود که اگر این کودک بزرگ شود، آنان را به سرکشی و کفر بکشاند؛ و آنها یا به خاطر محبت او به کفر کشیده می‌شدند، و یا نیازی که به او داشتند، آنها را به کفر و سرکشی وادار می‌کرد؛ و من چون از این امر آگاه بودم، او را کشتم تا دین پدر و مادرش در امان بماند. و این کار، فایده‌ای بزرگ در بر دارد. گرچه به ظاهر، کشتنِ فرزندشان، نوعی بدی کردن درحق آنهاست؛ و با کشته شدنِ فرزندشان، نسل آنها از بین می‌رود، اما خداوند به آنها فرزندی بهتر از این خواهد داد. بنابراین فرمود:
#
{81} وهو وإن كان فيه إساءةٌ إليهما وقطعٌ لذُرِّيَّتهما؛ فإنَّ الله تعالى سيعطيهما من الذُّرِّيَّة ما هو خيرٌ منه، ولهذا قال: {فأرَدْنا أن يُبْدِلهَما ربُّهما خيراً منه زكاةً وأقربَ رُحْماً}؛ أي: ولداً صالحاً زكيًّا واصلاً لرحِمِهِ؛ فإنَّ الغلام الذي قُتِلَ لو بلغ لَعَقَّهما أشدَّ العقوق بحملهما على الكفر والطغيان.
(81) (﴿فَأَرَدۡنَآ أَن يُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيۡرٗا مِّنۡهُ زَكَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا﴾) خواستیم که پروردگارشان به جای او، فرزندی صالح و پاک که پیوند خویشاوندی را برقرار دارد، به آنان عطا فرماید؛ زیرا کودکی که کشته شد، اگر به سن رشد می‌رسید، به شدت از فرمان آنها سرپیچی می‌نمود، و چه نافرمانی بزرگ‌تر از اینکه آنان را به کفر و سرکشی وادار ‌کند!
#
{82} {وأمَّا الجدارُ}: الذي أقمته؛ {فكان لِغُلامين يتيمينِ في المدينةِ وكان تحتهَ كنزٌ لهما وكان أبوهما صالحاً}؛ أي: حالهما تقتضي الرأفة بهما ورحمتهما؛ لكونِهِما صغيرين، عدما أباهما، وحفظهما الله أيضاً بصلاح والدهما. {فأراد ربُّك أن يَبْلُغا أشدَّهما ويستخْرِجا كَنْزَهُما}؛ أي: فلهذا هدمتُ الجدار واستخرجتُ ما تحتَهُ من كنزِهِما ورددتُهُ وأعدتُه مجاناً؛ {رحمةً من ربِّك}؛ أي: هذا الذي فعلتُه رحمةٌ من الله آتاها الله عبدَه الخضر. {وما فعلتُهُ عن أمري}؛ أي: ما أتيت شيئاً من قِبَلِ نفسي ومجرَّد إرادتي، وإنَّما ذلك من رحمةِ الله وأمره. {ذلك}: الذي فسَّرتُه لك {تأويلُ ما لم تَسْطِعْ عليه صبراً}. وفي هذه القصة العجيبة الجليلة من الفوائد والأحكام والقواعد شيءٌ كثيرٌ ننبِّه على بعضه بعون الله: فمنها: فضيلة العلم والرِّحلة في طلبه، وأنَّه أهمُّ الأمورِ؛ فإنَّ موسى عليه السلام رحل مسافةً طويلةً، ولقي النَّصب في طلبه، وترك القعود عند بني إسرائيل لتعليمهم وإرشادهم، واختار السفر لزيادة العلم على ذلك. ومنها: البداءةُ بالأهمِّ فالأهمِّ؛ فإنَّ زيادة العلم وعلم الإنسان أهمُّ من تَرْكِ ذلك والاشتغال بالتعليم من دون تزوُّد من العلم، والجمعُ بين الأمرين أكمل. ومنها: جواز أخذِ الخادم في الحضَرِ والسفر؛ لكفاية المؤن وطلب الراحة؛ كما فعل موسى. ومنها: أنَّ المسافر لطلب علم أو جهادٍ أو نحوه، إذا اقتضتِ المصلحةُ الإخبار بمطلبه وأين يريدُه؛ فإنَّه أكمل من كتمه؛ فإنَّ في إظهاره فوائدَ من الاستعداد له عدَّته وإتيان الأمر على بصيرةٍ وإظهار الشوق لهذه العبادة الجليلة؛ كما قال موسى: {لا أبرحُ حتى أبلغَ مجمع البحرين أو أمضيَ حُقُباً}، وكما أخبر النبيُّ - صلى الله عليه وسلم - أصحابه حين غزا تبوك بوجهه مع أنَّ عادته التَّورية، وذلك تَبَعٌ للمصلحة. ومنها: إضافةُ الشرِّ وأسبابه إلى الشيطان على وجه التسويل والتزيين، وإنْ كان الكلُّ بقضاء الله وقدره؛ لقول فتى موسى: {وما أنسانيهُ إلاَّ الشيطانُ أنْ أذْكُرَهُ}. ومنها: جواز إخبار الإنسان عمَّا هو من مقتضى طبيعة النفس من نَصَبٍ أو جوع أو عطش إذا لم يكنْ على وجه التسخُّط وكان صدقاً؛ لقول موسى: {لقد لقينا من سَفَرِنا هذا نَصَباً}. ومنها: استحبابُ كون خادم الإنسان ذكيًّا فطناً كيِّساً؛ ليتمَّ له أمره الذي يريده. ومنها: استحباب إطعام الإنسان خادمه من مأكله وأكلهما جميعاً؛ لأنَّ ظاهر قوله: {آتنا غداءنا}: إضافة إلى الجميع: أنَّه أكل هو وهو جميعاً. ومنها: أنَّ المعونة تنزل على العبد على حسب قيامه بالمأمور به، وأنَّ الموافق لأمر الله يُعان ما لا يُعان غيره؛ لقوله: {لقد لَقينا من سَفَرِنا هذا نَصَباً}، والإشارة إلى السفر المجاوز لمجمع البحرين، وأما الأول؛ فلم يَشْتكِ منه التعب مع طولِهِ؛ لأنَّه هو السفر على الحقيقة، وأما الأخير؛ فالظاهر أنه بعض يوم؛ لأنَّهم فقدوا الحوتَ حين أووا إلى الصخرة؛ فالظاهر أنَّهم باتوا عندها، ثم ساروا من الغد، حتى إذا جاء وقتُ الغداء؛ قال موسى لفتاه: آتنا غداءنا؛ فحينئذٍ تذكَّرَ أنَّه نَسِيَهُ في الموضع الذي إليه منتهى قصده. ومنها: أنَّ ذلك العبد الذي لقياه ليس نبيًّا، بل عبداً صالحاً؛ لأنَّه وصفه بالعبوديَّة، وذكر منَّة الله عليه بالرحمة والعلم، ولم يَذْكُر رسالته ولا نبوَّته، ولو كان نبيًّا؛ لذكر ذلك كما ذكر غيره. وأما قوله في آخر القصة: {وما فعلتُهُ عن أمري}؛ فإنَّه لا يدلُّ على أنَّه نبيٌّ، وإنَّما يدلُّ على الإلهام والتحديث؛ كما يكون لغير الأنبياء؛ كما قال تعالى: {وأوْحَيْنا إلى أمِّ موسى أنْ أرْضِعيه}، {وأوْحى ربُّك إلى النَّحْل أنِ اتَّخِذي من الجبال بيوتاً}. ومنها: أنَّ العلم الذي يعلِّمه الله لعبادِهِ نوعان: علمٌ مكتسبٌ يدرِكُه العبد بجدِّه واجتهاده، ونوعٌ: علمٌ لَدُنِّيٌّ يهبُه الله لمن يمنُّ عليه من عباده؛ لقوله: {وعلَّمْناه من لَدُنَّا علماً}. ومنها: التأدب مع المعلِّم وخطاب المتعلِّم إيَّاه ألطف خطاب؛ لقول موسى عليه السلام: {هل أتَّبِعُك على أن تُعَلِّمني مما عُلِّمْتَ رُشْداً}: فأخرج الكلام بصورة الملاطفة والمشاورة، وأنَّك هل تأذنُ لي في ذلك أم لا؟ وإقرارُهُ بأنَّه يتعلَّم منه؛ بخلاف ما عليه أهل الجفاء أو الكِبْر، الذي لا يُظْهِر للمعلِّم افتقاره إلى علمه، بل يدَّعي أنَّه يتعاون هو وإيَّاه، بل ربَّما ظنَّ أنه يعلِّم معلِّمه وهو جاهلٌ جدًّا؛ فالذُّلُّ للمعلم وإظهارُ الحاجة إلى تعليمه من أنفع شيء للمتعلم. ومنها: تواضع الفاضل للتعلُّم ممَّن دونه؛ فإنَّ موسى بلا شكٍّ أفضل من الخضر. ومنها: تعلُّم العالم الفاضل للعلم الذي لم يتمهَّر فيه ممَّن مَهَرَ فيه، وإنْ كان دونَه في العلم بدرجاتٍ كثيرةٍ؛ فإنَّ موسى عليه السلام من أولي العزم من المرسلين، الذين منحهم الله وأعطاهم من العلم ما لم يعطِ سواهم، ولكن في هذا العلم الخاصِّ كان عند الخضر ما ليس عنده؛ فلهذا حرص على التعلُّم منه؛ فعلى هذا لا ينبغي للفقيه المحدِّث إذا كان قاصراً في علم النحو أو الصرف أو نحوه من العلوم أن لا يتعلَّمه ممَّن مَهَرَ فيه، وإنْ لم يكنْ محدِّثاً ولا فقيهاً. ومنها: إضافة العلم وغيره من الفضائل لله تعالى، والإقرار بذلك، وشكر الله عليها؛ لقوله: {تُعَلِّمَني مما عُلِّمْتَ}؛ أي: مما علمك الله تعالى. ومنها: أن العلم النافع هو العلم المرشد إلى الخير، فكلُّ علم يكون فيه رشد وهداية لطريق الخير وتحذيرٌ عن طريق الشرِّ أو وسيلة لذلك؛ فإنَّه من العلم النافع، وما سوى ذلك؛ فإمَّا أن يكون ضارًّا أو ليس فيه فائدةٌ؛ لقوله: {أن تُعَلِّمَني مما عُلِّمْتَ رُشْداً}. ومنها: أن من ليس له قوَّة الصبر على صحبة العالم والعلم وحسن الثَّبات على ذلك؛ أنَّه [يفوته بحسب عدم صبره كثير من] العلم؛ فمن لا صبر له؛ لا يدرِكُ العلم، ومن استعمل الصبر ولازمه؛ أدرك به كل أمرٍ سعى فيه؛ لقول الخضر يتعذر من موسى بذكر المانع لموسى من الأخذ عنه: إنَّه لا يصبر معه. ومنها: أن السبب الكبير لحصول الصبر إحاطةُ الإنسان علماً وخبرةً بذلك الأمر الذي أمِرَ بالصبر عليه، وإلاَّ؛ فالذي لا يدريه أو لا يدري غايته ولا نتيجته ولا فائدته وثمرته ليس عنده سببُ الصبر؛ لقوله: {وكيف تصبِرُ على ما لم تُحِطْ به خُبْراً}؛ فجعل الموجب لعدم صبرِهِ عدم إحاطته خُبراً بالأمر. ومنها: الأمر بالتأنِّي والتثبُّت وعدم المبادرة إلى الحكم على الشيء حتى يعرفَ ما يُراد منه وما هو المقصود. ومنها: تعليقُ الأمور المستقبلة التي من أفعال العباد بالمشيئة، وأن لا يقولَ الإنسان للشيء: إني فاعل ذلك في المستقبل إلاَّ أن يقول إن شاء الله. ومنها: أن العزم على فعل الشيء ليس بمنزلة فعله؛ فإنَّ موسى قال: {سَتَجِدُني إن شاء الله صابراً}: فوطَّن نفسه على الصبر ولم يفعل. ومنها: أنَّ المعلِّم إذا رأى المصلحة في إيزاعه للمتعلِّم أن يترك الابتداء في السؤال عن بعض الأشياء حتى يكون المعلِّم هو الذي يوقفه عليها؛ فإنَّ المصلحة تتَّبع؛ كما إذا كان فهمه قاصراً، أو نهاه عن الدقيق في سؤال الأشياء التي غيرها أهمُّ منها أو لا يدرِكُها ذهنُه، أو يسأل سؤالاً لا يتعلَّق في موضع البحث. ومنها: جواز ركوب البحر في غير الحالة التي يخاف منها. ومنها: أنَّ الناسي غير مؤاخذٍ بنسيانه؛ لا في حقِّ الله، ولا في حقوق العبادِ؛ لقوله: {لا تؤاخِذْني بما نسيتُ}. ومنها: أنَّه ينبغي للإنسان أن يأخُذَ من أخلاق الناس ومعاملاتهم العفوَ منها وما سمحتْ به أنفسُهم، ولا ينبغي له أن يكلِّفَهم ما لا يطيقون أو يشقَّ عليهم ويرهِقَهم؛ فإنَّ هذا مدعاةٌ إلى النفور منه والسآمة، بل يأخذ المتيسِّر ليتيسر له الأمر. ومنها: أنَّ الأمور تجري أحكامها على ظاهرها، وتُعَلَّقُ بها الأحكام الدنيويَّة في الأموال والدماء وغيرها؛ فإنَّ موسى عليه السلام أنكر على الخضِرِ خرقَه السفينة وقتلَ الغلام، وأنَّ هذه الأمور ظاهرها أنَّها من المنكر، وموسى عليه السلام لا يَسَعُهُ السكوتُ عنها في غير هذه الحال التي صَحِبَ عليها الخضر، فاستعجل عليه السلام، وبادَرَ إلى الحكم في حالتها العامَّة، ولم يلتفتْ إلى هذا العارض الذي يوجب عليه الصبر وعدم المبادرةِ إلى الإنكار. ومنها: القاعدة الكبيرة الجليلة، وهو أنَّه يُدْفَعُ الشرُّ الكبير بارتكاب الشرِّ الصغير، ويُراعى أكبر المصلحتين بتفويت أدناهما؛ فإنَّ قتل الغلام شرٌّ، ولكنَّ بقاءه حتى يفتن أبويه عن دينهما أعظمُ شرًّا منه، وبقاء الغلام من دون قتل وعصمته وإن كان يظنُّ أنه خيرٌ؛ فالخير ببقاء دين أبويه وإيمانهما خيرٌ من ذلك؛ فلذلك قَتَلَهُ الخضر. وتحت هذه القاعدة من الفروع والفوائد ما لا يدخُلُ تحت الحصر، فتزاحُمُ المصالح والمفاسدِ كلِّها داخلٌ في هذا. ومنها: القاعدة الكبيرة أيضاً، وهي أنَّ عمل الإنسان في مال غيره إذا كان على وجه المصلحة وإزالةِ المفسدةِ أنَّه يجوزُ، ولو بلا إذنٍ، حتى ولو ترتَّب على عمله إتلافُ بعض مال الغير؛ كما خَرَقَ الخضر السفينةَ لتعيبَ فتسلمَ من غَصْب الملك الظالم؛ فعلى هذا: لو وقع حرقٌ أو غرق أو نحوهما في دار إنسانٍ أو ماله، وكان إتلافُ بعض المال أو هدمُ بعض الدار فيه سلامةٌ للباقي؛ جاز للإنسان، بل شُرِعَ له ذلك؛ حفظاً لمال الغير. وكذلك لو أراد ظالمٌ أخذَ مال الغير، ودفع إليه إنسانٌ بعض المال افتداءً للباقي؛ جاز، ولو من غير إذن. ومنها: أن العمل يجوز في البحر كما يجوز في البرِّ؛ لقوله: {يعملون في البحر}، ولم ينكر عليهم عملهم. ومنها: أنَّ المسكين قد يكون له مالٌ لا يبلُغ كفايته ولا يخرجُ بذلك عن اسم المسكنة؛ لأنَّ الله أخبر أنَّ هؤلاء المساكين لهم سفينة. ومنها: أنَّ القتل من أكبر الذنوب؛ لقوله في قتل الغلام: {لقد جئتَ شيئا نُكْراً}. ومنها: أنَّ القتل قصاصاً غير مُنْكَرٍ؛ لقوله: {بغيرِ نفسٍ}. ومنها: أنَّ العبد الصالح يحفظُهُ الله في نفسه وفي ذُرِّيَّتِهِ. ومنها: أن خدمة الصالحين أو مَنْ يتعلَّق بهم أفضل من غيرها؛ لأنَّه علَّل استخراج كنزهما وإقامة جدارهما بأنَّ أباهما صالح. ومنها: استعمال الأدب مع الله تعالى في الألفاظ؛ فإنَّ الخضر أضاف عَيْبَ السفينة إلى نفسه؛ بقوله: {فأردتُ أن أعيبها}، وأما الخيرُ؛ فأضافه إلى الله تعالى؛ لقوله: {فأراد ربُّك أن يَبْلُغا أشدَّهما ويستخرِجا كَنزَهما رحمةً من ربِّك}؛ كما قال إبراهيم عليه السلام: {وإذا مرضْتُ فهو يشفينِ}، وقالت الجنُّ: {وأنَّا لا ندري أشرٌّ أريدَ بِمَن في الأرض أم أرادَ بهم ربُّهم رَشَداً}؛ مع أنَّ الكلَّ بقضاء الله وقدره. ومنها: أنَّه ينبغي للصاحب أن لا يفارِقَ صاحبه في حالةٍ من الأحوال ويترك صحبتَهُ حتى يُعْتِبَه ويُعْذِرَ منه؛ كما فعل الخضر مع موسى. ومنها: أن موافقة الصاحب لصاحبه في غير الأمور المحذورة مدعاةٌ وسببٌ لبقاء الصحبة وتأكُّدها؛ كما أنَّ عدم الموافقة سببٌ لقطع المرافقة. [ومنها: أن هذه القضايا التي أجراها الخضر هي قدر محض، أجراها اللَّه وجعلها على يد هذا العبد الصالح ليستدل العباد بذلك على ألطافه في أقضيته، وأنه يقدر على العبد أموراً يكرهها جداً وهي صلاح دينه، كما في قضية الغلام، أو وهي صلاح دنياه كما في قضية السفينة، فأراهم نموذجاً من لطفه وكرمه ليعرفوه، ويرضوا غاية الرضا بأقداره الكريهة].
(82) (﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَٰمَيۡنِ يَتِيمَيۡنِ فِي ٱلۡمَدِينَةِ وَكَانَ تَحۡتَهُۥ كَنزٞ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾) و اما آن دیوار که آن را بدون مزد برپا داشتم، از آنِ دو کودک یتیم در شهر بود، و زیرِ دیوار، گنجی وجود داشت که مالِ ایشان بود، و پدرشان مرد صالح و نیکوکاری بود، و از آنجا که کوچک بودند و پدر نداشتند و پدرشان پارسا و نیکوکار بود، می‌بایست نسبت به آنان مهربانی و دلسوزی می‌نمودیم. (﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا﴾) و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند، و گنج خود را بیرون بیاورند؛ یعنی بدین خاطر بود که دیوار را خراب کردم، و گنج آنها را بیرون آورده، و دیوار را بدون مزد، بازسازی نمودم. (﴿رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾) کاری که انجام دادم، رحمتی از جانب خداوند بود که به بنده‌اش خضر داده است. (﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾) و هیچ‌کاری را، از سوی خودم و بر مبنای خواست و ارادۀ خودم، انجام نداده‌ام، بلکه این، از رحمت خداوند، و به دستور وی می‌باشد. (﴿ذَٰلِكَ﴾) آنچه برایت بیان و تفسیر نمودم، (﴿تَأۡوِيلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرٗا﴾) راز و رمز کارهایی بود که آنها را برنتابیدی. این داستان زیبا و مهم، فواید و احکام و قواعد زیادی را در بردارد که به یاری خداوند برخی از آنها را به آگاهی شما می‌رسانیم. 1- در این داستان، به فضیلت علم، و رخت سفر بر بستن برای طلب علم، واینکه علم از همۀ امور مهم‌تر است، اشاره شده است. موسی مسافتی طولانی را طی نمود و در پیِ کسب علم، مرارت‌ها چشید، و به ‌ماندن در نزد بنی‌اسرائیل، و تعلیم و راهنمایی آنها اکتفا نکرد، و به منظور افزودن بر دانش خود، راه سفر را در پیش گرفت. 2- ابتدا باید به چیزی پرداخت که مهم‌تر است؛ زیرا فزونی علم و دانش، مهم‌تر از آن است که انسان به تعلیم مشغول شود بدون آنکه توشه‌ای [وافر] از دانش داشته باشد، البته هردو کار را با هم انجام دادن، بهتر است. 3- می‌توان در سفر و حضر، برای انجام کارها و آسایش بیشتر، از خدمتگزار استفاده کرد، چنانکه موسی چنین نمود. 4- مسافری که برای طلب علم یا جهاد و امثال آن رخت سفر بربسته است اگر مصلحت ایجاب ‌کرد، می‌تواند هدف و مقصد خود را بیان کند؛ زیرا این کار از مخفی داشتنِ آن بهتر است، چون وقتی او اظهار می‌دارد که به کجا و برای چه می‌رود، می‌تواند برای آن خود را آماده نماید، و کار را از روی بینش انجام دهد، و جایگاه این عبادت بزرگ را برای دیگران بیان کند. چنانکه موسی گفت: (﴿حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا﴾[من هرگز] از پای نمی‌نشینم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم، هرچند که مدت زمانی طولانی حرکت کنم. پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز وقتی به جنگ تبوک رفت، اصحابش را خبر داد که به کجا می‌رود، با اینکه عادتش توریه و پنهان‌کاری بود، و این به مصلحت بستگی دارد. 5- شر، و اسباب آن را باید به شیطان نسبت داد؛ چرا که او ایجاد وسوسه می‌کند، و کارهای زشت را زیبا جلوه می‌دهد، گرچه همه چیز به تقدیر و قضای الهی انجام می‌شود؛ زیرا خدمتگزارِ موسی گفت: (﴿وَمَآ أَنسَىٰنِيهُ إِلَّا ٱلشَّيۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡكُرَهُۥ﴾) و جز شیطان، [کسی] آن را از یاد من نبرد. 6- انسان می‌تواند از خستگی و گرسنگی یا تشنگی که طبیعتاً نفس دچار آ‌ن می‌شود، خبر دهد، به شرطی که در قالب اظهار نارضایتی از تقدیرِ الهی نبوده، بلکه بیان حقیقت باشد، به دلیل اینکه موسی گفت: (﴿لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) به راستی که ما در این سفر، رنج بسیار دیده‌ایم. 7- مستحب است که خدمتگزارِ، هوشیار و فهمیده و زیرک باشد تا کاری را که از او خواسته می‌شود، به‌طور کامل انجام دهد. 8- مستحب است انسان از خوراکی که خودش می‌خورد، به خدمتگزارش نیز بدهد، و با هم غذا بخورند؛ زیرا ظاهرِ گفتۀ موسی چنین است: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾) خوراکمان‌را بیاور؛ یعنی هر دو با هم می‌خوردند. 9- به اندازه‌ای که آدمی وظیفه‌اش را انجام دهد، به همان اندازه از سوی خدا یاری می‌شود؛ و کسی که طبق دستور خداوند کار کند، قطعاً از کمک و مساعدت الهی برخوردار می‌شود، به دلیل اینکه موسی فرمود: (﴿لَقَدۡ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾) به‌راستی که در این سفر بسیار خسته شدیم. (﴿هَٰذَا﴾) اشاره به مرحله‌ای از سفر است که طی آن از محل برخورد دو دریا گذشتند. و موسی از مرحلۀ اولِ سفر، با اینکه طولانی بود، شکایت نکرد؛ چون در حقیقت سفر، همان مرحلۀ اول بود، و اما در مرحلۀ دوم چنین به نظر می‌آید که بخشی از یک روز را در سفر بوده‌اند؛ چون آنها وقتی که در کنار صخره‌ای جای گرفتند، ماهی را گم کردند، و ظاهراً در کنارِ آن، شب را به سرآوردند و فردا حرکت کردند تا اینکه وقت ناهار رسید و موسی به خدمتگزارش گفت: (﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾) خوراکمان را بیاور. پس در این وقت، خدمتگزار به یاد آورد در جایی که مقصد آنها بوده است، آن را فراموش کرده است. 10- بنده‌ای که موسی و خدمتگزارش با او ملاقات کردند، پیامبر نبود، بلکه بنده‌ای صالح و نیکو کار بود؛ زیرا خداوند او را، به‌عنوان یک بنده ذکر نموده، و اینکه به او علم داده و مورد مرحمت قرار داده است؛ و خداوند رسالت ونبوت او را ذکر نکرده است؛ و اگر او پیامبر بود، خداوند پیامبر بودنش را بیان می‌داشت، همچنان‌که به پیامبر بودنِ غیرِ او، اشاره کرده است. و اما اینکه در آخر داستان گفته است: (﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾)و آن را به دستور خودم انجام ندادم، بر این دلالت نمی‌کند که او پیامبر است، بلکه بر الهام و احساس قلبی که غیر از پیامبران نیز از آن برخوردارند، دلالت می‌نماید، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ﴾ و به مادر موسی الهام نمودیم که او را شیر بدهد. ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾ و به زنبور عسل الهام کردیم که در کوه‌ها برای خودش خانه بسازد. 11- از این داستان استنباط می‌شود دانش و علمی که خداوند به بندگانش می‌آموزد، دو نوع است؛ یکی علمی است که بنده با کوشش و تلاش خود به دست می‌آورد، و نوع دوم علم لَدنی است که خداوند به هرکس از بندگانش که بخواهد، می‌بخشد؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: (﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾) و به او از جانب خود، علمی آموختیم. 12- در مقابلِ معلم، باید ادب را رعایت کرد و با بهترین صورت وی را مورد خطاب قرار داد؛ زیرا موسی -علیه السلام- گفت: (﴿هَلۡ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) آیا از تو پیروی کنم، بدان شرط که از آنچه مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ موسی با مهربانی با او سخن گفت، و از ایشان اجازه خواست تا از وی بیاموزد، و اعتراف کرد که می‌خواهد از او یاد بگیرد، به‌خلاف اهل جفا و تکبر؛ کسانی که در مقابل معلم، اظهار نمی‌کنند که به علم او نیازمندند، بلکه ادعا می‌کنند که آنها با او همکاری می‌نمایند، و حتی گاهی یکی از آنان چنین گمان می‌برد که او معلم خود را تعلیم می‌دهد، در حالی که او بسیار نادان است؛ زیرا فروتنی در برابر معلم و اظهارِ نیاز به تعلیم او، مفیدترین چیز برای دانش آموز است. 13- فردی که می‌خواهد چیزی از کسی یاد بگیرد که مقامش از او پایین تر است، باید در مقابل او فروتن باشد، زیرا ـ بدون شک ـ موسی از خضر برتر بود. 14- عالم فاضلی که در بخشی از زمینه‌ها آگاهی لازم را ندارد، باید از کسی که در آن مهارت دارد، یاد بگیرد، هرچند که تا حد زیادی از نظر علم، از او پایین‌تر با شد. موسی ـ علیه السلام ـ از پیامبرانِ اولوالعزم بود، کسانی که خداوند به آنها علم و دانشی عطا فرموده که به دیگران نداده است. اما در این زمینۀ خاص، خضر چیزهایی می‌دانست که موسی فاقد آن بود، بنابراین موسی علاقه داشت از او یاد بگیرد. پس اگر فقیهِ محدث، در علمِ صرف یا نحو یا دیگر علوم کمبود داشت، باید از کسی که درآن زمینه‌ها ماهر است، یاد بگیرد، گرچه آن فرد، محدث و فقیه نباشد. 15- علم و دیگر فضائل را باید به خدا نسبت داد؛ و باید اعتراف کرد که خداوند آن را داده است، و شکر خداوند را برآن به ‌جای آورد؛ زیرا موسی گفت: (﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾) مرا بیاموزی از آنچه که خداوند به تو آموخته است. 16- علم مفید، علمی است که انسان را به سوی خیر و خوبی راهنمایی کند. پس هر علم و دانشی که آدمی را به راه خیر هدایت کند و از راه بد باز بدارد، یا وسیله‌ای برای رسیدن به خیر، و دور شدن از زیان باشد، مفید است، و غیر از این، هرچه باشد، یا مضر است و یا [حداقل] فایده‌ای در آن نیست، به دلیل اینکه فرمود: (﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾) از آنچه که مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده، به من بیاموزی. 17- کسی که توانایی همراهی با عالم را نداشته باشد و براین کار ثابت قدم نباشد، شایستگی فراگیری علم را ندارد؛ زیرا هرکس که صبر و شکیبایی نداشته باشد، بسیاری از مسایل علمی را از دست می‌دهد؛ و هر کس که اهل صبر و شکیبایی باشد، هر کاری که برای آن کوشش نماید، به‌دست خواهد آورد؛ به دلیل اینکه خضر ضمن بیان مانعی که موسی به سبب آن نمی‌توانست از وی یاد بگیرد، از همراهی با او معذرت خواست، و آن مانع این بود که او نمی‌توانست بر همراهی‌اش شکیبایی ورزد. 18- بزرگ‌ترین عامل صبر و شکیبایی بر کاری که انسان به انجام آن دستور داده شده است، آگاه بودن از جزئیات آن است؛ زیرا کسی که نسبت به کاری آگاهی ندارد، و هدف و نتیجۀ آن را نمی‌داند، و از فایده و ثمرۀ آن بی‌خبر است، انگیزه‌ای برای شکیبایی ورزیدن در او وجود نخواهد داشت: (﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا﴾) و چگونه بر چیزی شکیبایی می‌ورزی که به آن آگاه نیستی؟! پس عدم شکیبایی‌اش، نتیجۀ عدم آگاهی کامل او به قضیه بود. 19- باید در انجام کارها تأمل نمود، و تحقیق کرد، و نباید بلافاصله قضاوت و داوری نمود؛ بلکه باید هدف از آن کار را بداند، و منظور از آن را بفهمد. 20- کارهایی را که بنده در آینده می‌خواهد انجام دهد، باید آنها را به خواست خداوند معلّق سازد؛ و نگوید فلان کار را فردا انجام می‌دهم مگر اینکه بگوید: (﴿إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾) اگر خداوند بخواهد. 21- تصمیم گرفتن به انجام کاری، به منزلۀ انجام دادن آن کار نیست؛ زیرا موسی گفت: (﴿سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا﴾) با خواستِ خدا مرا شکیبا خواهی یافت. پس خودش را برای شکیبایی ورزیدن آماده کرد، اما نتوانست آن را عملی سازد. 22- اگر معلم، صلاحِ دانش آموز را درآن دید که از برخی چیزها از وی سوال نکند، تا خودش او را ازآن آگاه سازد، مصلحت است که دانش آموز پیروی کند. نیز چنانکه فهمِ دانش‌آموز قاصر باشد؛ یا اگر معلم دانش آموز را از پرسیدن از چیزهای ریز و کم ارزش منع کرد که برای وی اولویتی ندارند، و سؤالات دیگر برای وی اهمیت بیشتری دارند؛ یا اینکه دانش آموز را از مطرح کردن سؤال‌های بی‌ربط با موضوعِ درس، نهی کرد؛ در تمامی این موارد، باید به سخنِ معلم گوش کند و از وی اطاعت نماید. 23- جایز بودن سفر دریایی، در حالتی که از آن ترسی نباشد. 24- فردی که فراموشکار است، به خاطر فراموشکاری‌اش مورد مؤاخذه قرار نمی‌گیرد؛ نه در حق خداوند و نه درحق بندگان؛ زیرا فرمود: (﴿لَا تُؤَاخِذۡنِي بِمَا نَسِيتُ﴾) به سبب آنچه که فراموش کرده‌ام، مرا مؤاخذه مکن. 25- انسان باید در رفتار با مردم، گذشت را پیشه نماید و بر آنان سخت نگیرد؛ و شایسته نیست که آنها را به انجام چیزی مکلف کند، که توان آن را ندارند، یا بر آنها دشوار است؛ زیرا چنین کاری، باعث نفرت و خسته شدن می‌گردد. بلکه آنچه را که آسان است، پیشه کند تا کار آسان شود. 26- احکام، بر ظاهر امور صادر می‌شود؛ و احکام دنیوی در رابطه با مال‌ها و خون‌ها و غیر از آن، به ظاهر این امور بستگی دارد؛ زیرا موسی -علیه السلام- بر خضر اعتراض کرد که چرا کشتی را سوراخ نمودی، و نیز به کشتن کودک اعتراض کرد، و این کارها به ظاهر، منکر هستند. و چنانچه موسی در جایی این مسایل را می‌دید، نمی‌توانست سکوت کند، بنابراین بلافاصله حکم نمود، وبه این موضوع که او با خضر همراه است و باید شکیبایی ورزد و اعتراض نکند، توجه نکرد. 27- از جمله چیزهایی که از این داستان ثابت می‌شود، قاعدۀ مهم و بزرگی است، و آن این است که «شر بزرگ با شر کوچک دفع می‌شود» و از میان دو مصلحت، هر کدام که بزرگ‌تر است، باید لحاظ ‌شود؛ و آنکه مهم‌تر است، باید رعایت گردد. کشتن کودک، شر است؛ اما زنده ماندن وی که ‌سبب منحرف گرداندن پدر ومادرش از دینشان می‌شود، شر بزرگ‌تری است؛ و زنده ماندن کودک و نکشتن او، گرچه کار خوبی به‌نظر می‌آید، اما اینکه دین پدر ومادرش مصون بماند، از آن بهتر است؛ پس بدین خاطر، خضر او را کشت. فروع بی‌شمار دیگری نیز تحت این قاعده وجود دارد. پس براین اساس، باید مصلحت‌ها و مفاسد را از هم تشخیص داد. 28- نیز قاعدۀ بزرگ دیگری از این داستان آموخته می‌شود، و آن این است که تصرف انسان در مال دیگری، اگر در قالب مصلحت و دورکردن ضرر و زیان باشد، جایز است، اگر چه بدون اجازه باشد؛ و گرچه به سبب عمل او، برخی از این مال تلف شود؛ همچنان‌که خضر، کشتی را سوراخ کرد تا معیوب شود، تا پادشاه ستمگر آن را غصب نکند. بنابراین اگر خانه یا مالِ انسانی دچار حریق شد، یا در معرض غرق شدن قرار گرفت؛ و تلف کردن بخشی از مال، یا خراب کردن قسمتی از خانه، باعث سلامتیِ بخشی از آن می‌شد، برای انسان جایز است که چنین کند؛ بلکه باید چنین کند تا مال محفوظ بماند. همچنین اگر ستمگری خواست مال را به زور بگیرد، و خیرخواهی بخشی از مال را به او داد تا بقیه نجات یابد، جایز است، گرچه بدون اجازۀ مالک باشد. 29- کار در دریا جایز است، همان‌طور که در خشکی جایزاست، به دلیل اینکه فرمود: (﴿يَعۡمَلُونَ فِي ٱلۡبَحۡرِ﴾) در دریا کار می‌کنند، و کار آنان را ناپسند ندانست. 30- مستمند، گاهی اوقات دارای مالی می‌باشد که او را کفایت نمی‌کند؛ و با داشتن این مال، از مستمندی بیرون نمی‌آید؛ زیرا خداوند خبر از مستمندانی داده است که کشتی داشتند. 31- کشتن انسان، یکی از بزرگ‌ترین گناهان است؛ زیرا در مورد کشتن کودک فرمود: (﴿لَّقَدۡ جِئۡتَ شَيۡ‍ٔٗا نُّكۡرٗا﴾) به راستی که کار زشتی انجام دادی. 32- کشتن از روی قصاص، کار زشت و ناپسندی نیست؛ زیرا خداوند می‌فرماید: (﴿بِغَيۡرِ نَفۡسٖ﴾) . 33- خداوند، بندۀ صالح و فرزندانش را محافظت می‌نماید. 34- خدمت کردن به نیکوکاران و بستگانشان، از خدمت به دیگران بهتر است؛ زیرا علت بیرون آوردن گنج، و تعمیر کردن دیوار، این بود که پدر آن دو یتیم، مرد صالح و پارسایی بود. 35- در به‌کار بردن کلمات، ادب الهی را باید رعایت نمود؛ زیرا خضر، معیوب و سوراخ کردن کشتی را به خودش نسبت داد و گفت: خواستم آن‌را معیوب سازم؛ ولی خوبی را به خداوند نسبت داد و گفت: (﴿فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسۡتَخۡرِجَا كَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾) و پروردگارت خواست آن دو کودک، به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند، و این مرحمت پروردگارت بود. چنانکه ابراهیم -علیه السلام- گفت: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ﴾ و هرگاه بیمار شوم، او مرا شفا می‌دهد. و جن‌ها گفتند: ﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِيٓ أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا﴾ و ما نمی‌دانیم که برای اهل زمین شری خواسته شده، یا پروردگارشان صلاح آنها را خواسته است؟ با اینکه هر کاری با تقدیر و قضای الهی انجام می‌شود، اما در تمام این موارد، بدی به خداوند نسبت داده نشده است. 36- همسفر نباید به هیچ وجه از همراهش جدا شود، و او را رها کند؛ و هر وقت خواست از او جدا شود، باید از همراهی‌اش عذر بخواهد، آن طور که خضر با موسی چنین کرد. 37- موافقت با دوست، و همسویی با او، در غیر از امور ممنوع، چیزی است مطلوب، و سبب بقای دوستی و همسفری و محکم شدن آن می‌گردد، همان‌طور که عدم موافقت، سبب قطع شدن رفاقت و همراهی می‌شود. 38- همانا قضایایی را که خضر اجرا نمود، تقدیرات محض خداوند بود که خداوند آنها را اجرا نمود و بردست این بندۀ صالح عملی کرد تا بندگان بدینوسیله در هر کار و قضیه‌ای بر الطاف او استدلال کنند، و اینکه بدانند خداوند کارهایی را بر بنده مقدر می‌کند که جداً آنها را ناپسند می‌دارد، اما خیر و صلاح دین او در آنهاست؛ همچنان‌که در قضیۀ پسر بچه چنین بود؛ و یا خیر و صلاح دنیای او در آن است، همچنان‌که در قضیۀ کشتی روی داد. پس خداوند نمونه‌هایی از لطف و کرم خود را بر آنان نشان داد تا هدف از تقدیرات ناگوار خدا را بشناسند، و به آن خشنود گردند.
: 83 - 88 #
{وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا (84) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (85) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَاذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (86) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُكْرًا (87) وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا (88)}.
وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا و دربارۀ «ذي القرنين» از تو مي پرسند، بگو: «گوشه اي از سرگذشت او را برايتان بازگو خواهم کرد». إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا همانا به او در زمين قدرت و حکومت داديم و از هر چيزي به او وسيله اي بخشيديم. فَأَتْبَعَ سَبَبًا پس او و هم سببي را دنبال کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا تا آنکه به غروبگاه خورشيد رسيد، آن را چنان يافت که [انگار خورشيد] در چشمه اي سياه فرو مي رود، و در آن نزديکي گروهي را يافت. گفتيم: «اي ذوالقرنين» [اختيار در دست توست] يا عذاب [شان] مي دهي و يا نسبت به ايشان خوبي مي کني». قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا گفت: «اما کسي که ستم کند او را عذاب خواهي داد سپس در آخرت به سوي پروردگارش برگردانده مي شود و او [نيز] سخت عذابش مي دهد». وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا و اما کسي که ايمان آورد و کار شايسته انجام دهد پاداش نيکو خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به کاري آسان وا خواهيم داشت.
#
{83} كان أهل الكتاب أو المشركون سألوا رسولَ الله - صلى الله عليه وسلم - عن قصَّة ذي القرنين، فأمره الله أن يقول: {سأتلو عليكم منه ذِكْراً}: فيه نبأٌ مفيدٌ وخطابٌ عجيبٌ؛ أي: سأتلو عليكم من أحواله ما يُتَذَكَّر فيه ويكون عبرةً، وأما ما سوى ذلك من أحواله؛ فلم يَتْلُه عليهم.
(83) اهل کتاب یا مشرکین دربارۀ داستان ذو القرنین از پیامبر صلی الله علیه وسلم پرسیدند، خداوند پیامبر را دستور داد تا بگوید: (﴿سَأَتۡلُواْ عَلَيۡكُم مِّنۡهُ ذِكۡرًا﴾) گوشه‌ای از سرگذشت او را برایتان بازگو می‌کنم؛ یعنی برخی از حالات او را که مایۀ پند و عبرت است، برایتان بازگو می‌کنم؛ و دیگر حالات او را، برایشان بازگو نکرد.
#
{84 ـ 85} {إنَّا مَكَّنَّا له في الأرض}؛ أي: مَلَّكَهُ الله تعالى ومكَّنه من النفوذ في أقطار الأرض وانقيادهم له. {وآتَيْناه من كلِّ شيءٍ سبباً. فأتبع سبباً}؛ أي: أعطاه الله من الأسباب الموصلة له لما وَصَلَ إليه ما به يستعين على قهر البلدان وسهولة الوصول إلى أقاصي العمران، وعَمِلَ بتلك الأسباب التي أعطاه الله إياها؛ أي: استعملها على وجهها؛ فليس كلُّ من عنده شيءٌ من الأسباب يسلُكُه، ولا كلُّ أحدٍ يكون قادراً على السبب؛ فإذا اجتمع القدرةُ على السبب الحقيقيِّ والعملُ به؛ حصل المقصودُ، وإن عُدِما أو أحدُهما؛ لم يحصُل، وهذه الأسبابُ التي أعطاه الله إيَّاها لم يُخْبِرْنا الله ولا رسولُهُ بها، ولم تتناقَلْها الأخبارُ على وجهٍ يفيدُ العلم؛ فلهذا لا يَسَعُنا غير السكوت عنها وعدم الالتفات لما يَذْكُرُهُ النقلة للإسرائيلياتِ ونحوها، ولكنَّنا نعلم بالجملة أنَّها أسبابٌ قويَّة كثيرةٌ داخليةٌ وخارجيةٌ، بها صار له جندٌ عظيمٌ ذو عَددٍ وعُددٍ ونظام، وبه تمكَّن من قهر الأعداء ومن تسهيل الوصول إلى مشارق الأرض ومغاربها وأنحائها.
(84 - 85) (﴿إِنَّا مَكَّنَّا لَهُۥ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) خداوند به او پادشاهی داد، و به وی در سرزمین‌های دنیا، قدرت و نفوذ داد و مردم را مطیع او نمود. (﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ مِن كُلِّ شَيۡءٖ سَبَبٗا﴾) و ابزار هر چیزی را، در اختیار او قرار دادیم؛ یعنی خداوند، اسبابی را که درپی به‌دست آوردن آن بود، و از آ‌ن برای پیروز شدن بر شهرها استفاده می‌نمود، و رسیدن به آبادی‌های دور دست را برای او آسان می‌کرد، به وی داد، (﴿فَأَتۡبَعَ سَبَبًا﴾) و او نیز از این وسایلی که خداوند به وی بخشیده بود، به بهترین شیوه استفاده کرد؛ یعنی آنها را در راستای رسیدن به هدف خود، به‌کار ‌برد؛ چرا که هرکس نمی‌تواند از وسائل، به نحو مطلوب استفاده نماید، و یا نمی‌تواند وسیلۀ واقعی را به دست آورد. و اگر این دو چیز وجود نداشته باشد یا یکی از آنها نباشد، مقصود حاصل نمی‌گردد.
#
{86} فأعطاه الله ما بلغ به {مغربَ الشمس}، حتى رأى الشمس في مرأى العين كأنها {تَغْرُبُ في عينٍ حمئةٍ}؛ أي: سوداء، وهذا المعتاد لمن كان بينه وبين أفُقِ الشمس الغربيِّ ماءٌ؛ رآها تغرُبُ في نفس الماء، وإنْ كانت في غاية الارتفاع. {ووجَدَ عندها}؛ أي: عند مغربها {قوماً قُلْنا يا ذا القرنينِ إمَّا أن تُعَذِّبَ وإمَّا أن تَتَّخِذَ فيهم حُسْناً}؛ أي: إما أن تعذبهم بقتل أو ضرب أو أسرٍ ونحوه، وإما أن تُحْسِنَ إليهم؛ فخُيِّرَ بين الأمرين؛ لأنَّ الظاهر أنهم [إما] كفارٌ أو فساقٌ أو فيهم شيءٌ من ذلك؛ لأنَّهم لو كانوا مؤمنين غير فساق؛ لم يرخَّصْ له في تعذيبهم.
(86) وسایلی که خداوند به او بخشیده بود، ما را از آن آگاه نساخته، و پیامبر نیز ما را به آن آگاه نکرده است. در روایت نیز، به ‌طوری که مفید علم باشد، از آن ذکری به‌میان نیامده است. بنابراین جز اینکه در این مورد سکوت کنیم، کاری از دست ما ساخته نیست، و نباید به آنچه روایت‌های اسرائیلی نقل می‌کنند، توجه کرد. ولی به طور کلی می‌دانیم که آن‌ها، وسایل زیاد، قوی، داخلی و خارجی بوده‌اند که از این طریق توانسته است لشکر بزرگی را با سرباز و اسلحه و سازوکار نظامی گسترده سامان دهد، و با این لشکر و ارتش مسلح، توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنیا دسترسی پیدا کند. پس خداوند به او چیزی بخشید که با آن به غروبگاه خورشید رسید، تا اینکه خورشید را مشاهده کرد؛ انگار در چشمه‌ای سیاه غروب می‌نماید. لازم به ذکر است که هرکس، بین او و افق غربی خورشید، آبی قرار گیرد، چنین می‌پندارد که گویا خورشید به ‌داخل آب غروب می‌کند؛ گرچه خورشید نسبت به آب، ارتفاع بسیار بلندی داشته باشد. و ذوالقرنین در مغرب زمین قومی را یافت. (﴿قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمۡ حُسۡنٗا﴾) و گفتیم: «یا آنها را با کشتن و زدن و اسیر کردن و امثال آن عذاب ده، و یا اینکه با آنها به نیکی رفتار کن.» و به ذوالقرنین اختیار داده شد که یکی از این دو راه را انتخاب نماید، چون ظاهراً آنها یا کافر بوده‌اند و یا فاسق، و یا نوعی از کفر و فسق در آنها وجود داشته است؛ زیرا اگر مؤمن غیرفاسق بودند، به ذوالقرنین اجازه داده نمی‌شد که آنها را شکنجه دهد. و ذوالقرنین در قبال آنها، چنان سیاستی را درپیش گرفت که سزاوار ستایش گردید؛ زیرا خداوند به او چنین توفیقی را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسیم می‌کنم: (﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾) اما کسی که با کفر ورزیدن، ظلم و ستم کند، (﴿فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَيُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّكۡرٗا﴾) او را عذاب خواهیم داد، سپس در آخرت به سوی پروردگارش بازگردانده می‌شود، و او نیز وی را سخت عذاب می‌دهد؛ یعنی به عذاب دنیا و آخرت گرفتار می‌شود. (﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾) و اما کسی که ایمان آورده و کار شایسته انجام دهد، پاداش او در نزد خداوند، پاداشی نیکو خواهد بود. (﴿وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا يُسۡرٗا﴾) و با او به نیکی رفتار می‌کنیم، و با نرمی با وی سخن می‌گوییم، و کار را برایش آسان می‌نماییم. و این دلالت می‌کند که ذوالقرنین، از پادشاهان صالح و از اولیای خدا، و پادشاهی عادل و عالم بوده است؛ زیرا در رفتار با هرکسی، طبق رضای خداوند عمل می‌کرد.
#
{87} فكان عند ذي القرنين من السياسة الشرعيَّة ما استحقَّ به المدح والثناء؛ لتوفيق الله له لذلك، فقال: سأجعلهم قسمين: {أمَّا مَنْ ظَلَمَ}: بالكفر، {فسوف نعذِّبُه ثم يردُّ إلى ربِّه فيعذِّبه عذاباً نُكْراً}؛ أي: تحصُلُ له العقوبتان؛ عقوبة الدنيا، وعقوبة الآخرة.
(87) وسایلی که خداوند به او بخشیده بود، ما را از آن آگاه نساخته، و پیامبر نیز ما را به آن آگاه نکرده است. در روایت نیز، به ‌طوری که مفید علم باشد، از آن ذکری به‌میان نیامده است. بنابراین جز اینکه در این مورد سکوت کنیم، کاری از دست ما ساخته نیست، و نباید به آنچه روایت‌های اسرائیلی نقل می‌کنند، توجه کرد. ولی به طور کلی می‌دانیم که آن‌ها، وسایل زیاد، قوی، داخلی و خارجی بوده‌اند که از این طریق توانسته است لشکر بزرگی را با سرباز و اسلحه و سازوکار نظامی گسترده سامان دهد، و با این لشکر و ارتش مسلح، توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنیا دسترسی پیدا کند. پس خداوند به او چیزی بخشید که با آن به غروبگاه خورشید رسید، تا اینکه خورشید را مشاهده کرد؛ انگار در چشمه‌ای سیاه غروب می‌نماید. لازم به ذکر است که هرکس، بین او و افق غربی خورشید، آبی قرار گیرد، چنین می‌پندارد که گویا خورشید به ‌داخل آب غروب می‌کند؛ گرچه خورشید نسبت به آب، ارتفاع بسیار بلندی داشته باشد. و ذوالقرنین در مغرب زمین قومی را یافت. (﴿قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمۡ حُسۡنٗا﴾) و گفتیم: «یا آنها را با کشتن و زدن و اسیر کردن و امثال آن عذاب ده، و یا اینکه با آنها به نیکی رفتار کن.» و به ذوالقرنین اختیار داده شد که یکی از این دو راه را انتخاب نماید، چون ظاهراً آنها یا کافر بوده‌اند و یا فاسق، و یا نوعی از کفر و فسق در آنها وجود داشته است؛ زیرا اگر مؤمن غیرفاسق بودند، به ذوالقرنین اجازه داده نمی‌شد که آنها را شکنجه دهد. و ذوالقرنین در قبال آنها، چنان سیاستی را درپیش گرفت که سزاوار ستایش گردید؛ زیرا خداوند به او چنین توفیقی را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسیم می‌کنم: (﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾) اما کسی که با کفر ورزیدن، ظلم و ستم کند، (﴿فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَيُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّكۡرٗا﴾) او را عذاب خواهیم داد، سپس در آخرت به سوی پروردگارش بازگردانده می‌شود، و او نیز وی را سخت عذاب می‌دهد؛ یعنی به عذاب دنیا و آخرت گرفتار می‌شود. (﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾) و اما کسی که ایمان آورده و کار شایسته انجام دهد، پاداش او در نزد خداوند، پاداشی نیکو خواهد بود. (﴿وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا يُسۡرٗا﴾) و با او به نیکی رفتار می‌کنیم، و با نرمی با وی سخن می‌گوییم، و کار را برایش آسان می‌نماییم. و این دلالت می‌کند که ذوالقرنین، از پادشاهان صالح و از اولیای خدا، و پادشاهی عادل و عالم بوده است؛ زیرا در رفتار با هرکسی، طبق رضای خداوند عمل می‌کرد.
#
{88} {وأمَّا مَنْ آمن وعمل صالحاً فله جزاء الحُسْنى}؛ أي: فله الجنة والحالة الحسنة عند الله جزاءً يوم القيامة. {وسنقولُ له من أمرِنا يُسْراً}؛ أي: وسنُحْسِنُ إليه ونَلْطُفُ له بالقول ونيسِّر له المعاملة. وهذا يدلُّ على كونه من الملوك الصالحين [و] الأولياء العادلين العالمين؛ حيث وافق مرضاةَ الله في معاملة كلِّ أحدٍ بما يليق بحاله.
(88) وسایلی که خداوند به او بخشیده بود، ما را از آن آگاه نساخته، و پیامبر نیز ما را به آن آگاه نکرده است. در روایت نیز، به ‌طوری که مفید علم باشد، از آن ذکری به‌میان نیامده است. بنابراین جز اینکه در این مورد سکوت کنیم، کاری از دست ما ساخته نیست، و نباید به آنچه روایت‌های اسرائیلی نقل می‌کنند، توجه کرد. ولی به طور کلی می‌دانیم که آن‌ها، وسایل زیاد، قوی، داخلی و خارجی بوده‌اند که از این طریق توانسته است لشکر بزرگی را با سرباز و اسلحه و سازوکار نظامی گسترده سامان دهد، و با این لشکر و ارتش مسلح، توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنیا دسترسی پیدا کند. پس خداوند به او چیزی بخشید که با آن به غروبگاه خورشید رسید، تا اینکه خورشید را مشاهده کرد؛ انگار در چشمه‌ای سیاه غروب می‌نماید. لازم به ذکر است که هرکس، بین او و افق غربی خورشید، آبی قرار گیرد، چنین می‌پندارد که گویا خورشید به ‌داخل آب غروب می‌کند؛ گرچه خورشید نسبت به آب، ارتفاع بسیار بلندی داشته باشد. و ذوالقرنین در مغرب زمین قومی را یافت. (﴿قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمۡ حُسۡنٗا﴾) و گفتیم: «یا آنها را با کشتن و زدن و اسیر کردن و امثال آن عذاب ده، و یا اینکه با آنها به نیکی رفتار کن.» و به ذوالقرنین اختیار داده شد که یکی از این دو راه را انتخاب نماید، چون ظاهراً آنها یا کافر بوده‌اند و یا فاسق، و یا نوعی از کفر و فسق در آنها وجود داشته است؛ زیرا اگر مؤمن غیرفاسق بودند، به ذوالقرنین اجازه داده نمی‌شد که آنها را شکنجه دهد. و ذوالقرنین در قبال آنها، چنان سیاستی را درپیش گرفت که سزاوار ستایش گردید؛ زیرا خداوند به او چنین توفیقی را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسیم می‌کنم: (﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾) اما کسی که با کفر ورزیدن، ظلم و ستم کند، (﴿فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَيُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّكۡرٗا﴾) او را عذاب خواهیم داد، سپس در آخرت به سوی پروردگارش بازگردانده می‌شود، و او نیز وی را سخت عذاب می‌دهد؛ یعنی به عذاب دنیا و آخرت گرفتار می‌شود. (﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾) و اما کسی که ایمان آورده و کار شایسته انجام دهد، پاداش او در نزد خداوند، پاداشی نیکو خواهد بود. (﴿وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا يُسۡرٗا﴾) و با او به نیکی رفتار می‌کنیم، و با نرمی با وی سخن می‌گوییم، و کار را برایش آسان می‌نماییم. و این دلالت می‌کند که ذوالقرنین، از پادشاهان صالح و از اولیای خدا، و پادشاهی عادل و عالم بوده است؛ زیرا در رفتار با هرکسی، طبق رضای خداوند عمل می‌کرد.
: 89 - 98 #
{ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (89) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (90) كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (92) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا (93) قَالُوا يَاذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا (96) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (97) قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98)}.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس وسيله اي را دنبال کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا تا اينکه به محل طلوع و خورشيد رسيد [و] ديد که آفتاب بر مردماني مي تابد که براي آنها در برابر آن پوششي ننهاده بوديم. كَذَلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا اين گونه [به پيش مي رفت] و ما از آنچه مي کرد کاملاً آگاه بوديم. ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا سپس از وسيله اي [ديگر] است،اده کرد. حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا تا آنگاه که به يمان دو کوه رسيد، و در فراسوي آن دو کوه گروهي را يافت که هيچ سخني را نمي فهميدند. قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا گفتند: «اي ذوالقرنين! همان يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تباهکارند، پس آيا [راضي هستي] که براي تو هزينه اي مقرر کنيم به شرط آنکه ميان ما و ايشان سدي بسازي»؟ قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا گفت: «آنچه پروردگارم [از ثروت و نيرو و قدرت] در اختيار من گذاشته، بهتر است. پس مرا ياري کنيد تا ميان شما و ايشان سد بزرگ و محکمي بسازم». آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا قطعات آهن را براي من بياوريد ، تا آنگاه که بين دو کوه را برابر کرد، گفت: «در آن بدميد»، تا آنکه [آهن] را آتش نمود، گفت: «مس گداخته شده بياوريد تا بر آن بريزيم». فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا پس نتوانستند از آن بالا رون و [نيز] نتوانستند سوراخي در آن پديد آورند. قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاء وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا گفت: «اين رحمتي از سوي پروردگار من است، و هرگاه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را ويران و با زمين يکسان مي کند، و وعدۀ پروردگارم حق است».
#
{89} أي: لما وصل إلى مغرب الشمس؛ كرَّ راجعاً، قاصداً مطلعها، متَّبعاً للأسباب التي أعطاه الله.
(89) وقتی که به غروبگاه خورشید رسید، به قصد یافتن محل طلوع خورشید بازگشت، و از وسائل و راه‌هایی که خداوند در اختیار او قرار داده بود، استفاده کرد.
#
{90} فوصل إلى مطلع الشمس فـ {وجدها تطلُعُ على قومٍ لم نجعل لهم من دونِها سِتْراً}؛ أي: وجدها تطلُعُ على أناس ليس لهم سترٌ من الشمس: إما لعدم استعدادِهم في المساكن، وذلك لزيادة همجيَّتهم وتوحُّشهم وعدم تمدُّنهم، وإما لكون الشمس دائمة عندهم لا تغرُبُ [عنهم] غروباً يُذكر؛ كما يوجد ذلك في شرقيِّ إفريقيا الجنوبي، فوصل إلى موضع انقطع عنه علمُ أهل الأرض فضلاً عن وصولهم إياه بأبدانهم.
(90) پس به محل طلوع خورشید رسید و (﴿وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡمٖ لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرٗا﴾) دید که خورشید بر مردمانی می‌تابد که پوششی دربرابر آن ندارند. شاید عدم وجود پوشش، به سبب وحشی‌گری و بی‌تمدنی آنها بود؛ و یا بدان خاطر بود که خورشید در نزد آنان حالتی دایمی داشت. آن چنانکه باید، غروب نمی‌کرد، چنانکه در شرق آفریقای جنوبی چنین است. پس ذوالقرنین به نقطه‌ای از زمین رسید که اهل زمین در رابطه با آن، هیچ آگاهی نداشتند، چه رسد به اینکه خودشان به آنجا برسند. با این وجود، خداوند این کارها را برای ذوالقرنین میسّر نمود، و هرآنچه‌ را که بدان دسترسی پیدا می‌کرد،
#
{91} ومع هذا؛ فكلُّ هذا بتقدير الله له وعلمه به، ولهذا قال: {كذلك وقَدْ أَحَطْنا [بما لديه خبراً}؛ أي:] بما عنده من الخير والأسباب العظيمة، وعِلْمُنا معه حيثما توجَّه وسار.
(91) بر اساس تقدیر و علم الهی صورت می‌گرفت. بنابراین فرمود: (﴿وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَيۡهِ خُبۡرٗا﴾) و ما به خوبی از اسباب بزرگی که او در اختیار داشت، و به هرجا که می‌رفت، از او آگاه بودیم.
#
{92 ـ 93} {ثم أتبع سبباً. حتى إذا بلغ بين السَّدَّيْن}: قال المفسِّرون: ذهب متوجِّهاً من المشرق قاصداً للشمال، فوصل إلى ما بين السدَّيْن، وهما سدَّان كانا معروفين في ذلك الزمان، سدَّان من سلاسل الجبال المتَّصلة يمنةً ويسرةً، حتى تتصل بالبحار ، بين يأجوجَ ومأجوجَ وبين الناس، {وجد}: من دون السدين {قوماً لا يكادون يفقهون قولاً}؛ لعُجْمَةِ ألسنتهم واستعجام أذهانِهِم وقلوبهم.
(92 - 93) (﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَيۡنَ ٱلسَّدَّيۡنِ﴾) سپس از وسیله‌ای استفاده کرد تا آنکه به میان دو کوه رسید. مفسرین گفته‌اند: از مشرق به سوی شمال حرکت کرد تا آنگاه به میان دو کوه رسید که در آن زمان معروف بودند، و دو رشته کوه بودند که به چپ و راست امتداد یافته، و به دریا منتهی می‌شدند. این کوه‌ها سدی میان یأجوج و مأجوج و مردم بودند. در آن سوی این دو کوه، ذوالقرنین قومی را یافت که به خاطر گنگی زبانشان و پایین بودن میزان درک و هوششان، سخنی را نمی‌فهمیدند؛ و خداوند به ذوالقرنین علمی داده بود که به وسیلۀ آن، زبان این قوم را فهمید و با آنها گفتگو نمود. و آنان ذوالقرنین را، از ضرر و زیانی که یأجوج و مأجوج به آنها وارد می‌کرد، آگاه نموده و به او شکایت کردند. یأجوج و مجوج دو طایفۀ بزرگ از انسان‌ها هستند. بنابراین گفتند:
#
{94} وقد أعطى الله ذا القرنين من الأسباب العلميَّة ما فقه به ألسنة أولئك القوم وفقههم وراجعهم وراجعوه، فاشْتَكَوا إليه ضرر يأجوج ومأجوج، وهما أمَّتان عظيمتان من بني آدم، فقالوا: {إنَّ يأجوج ومأجوجَ مفسدون في الأرض}: بالقتل وأخذ الأموال وغير ذلك. {فهل نَجْعَلُ لك خَرْجاً}؛ أي: جُعْلاً؛ {على أن تجعلَ بيننا وبينَهم سدًّا}: ودلَّ ذلك على عدم اقتدارهم بأنفسهم على بنيان السدِّ، وعرفوا اقتدار ذي القرنين عليه، فبذلوا له أجرةً ليفعل ذلك، وذكروا له السببَ الداعي، وهو إفسادهم في الأرض.
(94) (﴿إِنَّ يَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) همانا یأجوج و مأجوج، در این سرزمین، با کشتن و گرفتن اموال مردم و دیگر کارهای ناروا، تباهی می‌کنند. (﴿فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَكَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَهُمۡ سَدّٗا﴾) آیا راضی هستی که برای تو هزینه‌ای مقرر کنیم که میان ما وایشان سدی بسازی؟ واین دلالت می‌نماید که آنها خودشان، نمی‌توانستند سد را بسازند؛ اما می‌دانستند که ذوالقرنین، توانایی چنین کاری را دارد. بنابراین به او مزدی دادند تا این کار را انجام دهد. و سبب این کار را برای ذوالقرنین ذکر کردند؛ و آن، تباهکاری یأجوج و مأجوج در زمین بود، و آنان می‌دانستند که ذوالقرنین چشم طمع به سرزمینشان ندوخته، و نسبت به اصلاح حال مردم بی‌تفاوت نبوده، و هدفش ساماندهی اوضاع مردم است. پس خواستۀ آنان را اجابت کرد، چون مصلحت درآن بود. و ذوالقرنین از آنها مزدی نگرفت، و شکر قدرت و حکومتی که خداوند به او داده بود، به جای آورد.
#
{95} فلم يكن ذو القرنين ذا طمع ولا رغبةٍ في الدُّنيا ولا تاركاً لإصلاح أحوال الرعيَّة، بل قصدُهُ الإصلاح؛ فلذلك أجاب طلبتهم؛ لما فيها من المصلحة، ولم يأخذ منهم أجرةً، وشَكَرَ ربَّه على تمكينه واقتداره، فقال لهم: {ما مَكَّنِّي فيه ربِّي خيرٌ}؛ أي: مما تبذلون لي وتعطوني، وإنَّما أطلب منكم أن تعينوني بقوَّةٍ منكم بأيديكم؛ {أجْعَلْ بينَكم وبينهم رَدْماً}؛ أي: مانعاً من عبورهم عليكم.
(95) پس به آنان گفت: (﴿مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيۡرٞ﴾) توانایی و قدرتی که خداوند در اختیار من نهاده است، از آنچه شما به من می‌بخشید، بهتر است؛ و من فقط این را از شما می‌خواهم که با نیرو و با دست‌هایتان مرا یاری کنید، (﴿أَجۡعَلۡ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُمۡ رَدۡمًا﴾) تا میان شما و ایشان، سد بزرگ و محکمی بسازم که مانع از عبور آنان به سوی شما شود.
#
{96} {آتوني زُبَرَ الحديدِ}؛ أي: قطع الحديد، فأعْطَوْه ذلك، {حتى إذا ساوى بين الصَّدَفين}؛ أي: الجبلين اللذين بُني بينهما السدُّ، {قال انفُخوا}: النار؛ أي أوقدوها إيقاداً عظيماً واستعملوا لها المنافيخ لتشتدَّ فتذيبَ النحاس، فلما ذاب النحاس الذي يريُد أن يُلْصِقَهُ بين زُبَرِ الحديد، {قال آتوني أفْرِغْ عليه قِطْراً}؛ أي: نحاساً مذاباً، فأفرغ عليه القطر، فاستحكم السدُّ استحكاماً هائلاً، وامتنع به من وراءه من الناس من ضرر يأجوج ومأجوج.
(96) (﴿ءَاتُونِي زُبَرَ ٱلۡحَدِيدِ﴾) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید، و آنها برایش آوردند، (﴿حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَيۡنَ ٱلصَّدَفَيۡنِ﴾) تا آنگاه که میان دو کوه را ـ که سد را بین آنان ساخته بود ـ برابر کرد. (﴿قَالَ ٱنفُخُواْ﴾) گفت: آتش بزرگی روشن کنید، و برای روشن کردن آن، از دم‌های آهنگری استفاده کنید، و در آن بدمید تا آتش بیشتر روشن شود، و مس ذوبِ گردد. وقتی مس‌هایی که او درخواست کرده بود تا آهن پاره‌ها را با آن به هم بچسباند، گداخته و ذوب شد، (﴿قَالَ ءَاتُونِيٓ أُفۡرِغۡ عَلَيۡهِ قِطۡرٗا﴾) گفت: مس گداخته شده را بیاورید تا بر آن بریزیم. پس او مس گداخته شده را بر آن ریخت، و سد بسیار محکم شد، و به وسیلۀ آن، مردمی که این سوی سد بودند، از ضرر یأجوج و مأجوج مصون ماندند.
#
{97} {فما اسطاعوا أن يظهروه وما استطاعوا له نَقْباً}؛ أي: فما لهم استطاعةٌ ولا قدرةٌ على الصعود عليه؛ لارتفاعِهِ، ولا على نقبِهِ؛ لإحكامِهِ وقوَّته.
(97) (﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن يَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا﴾) پس آنان نتوانستند از آن بالا روند؛ زیرا بلند و مرتفع بود، و نتوانستند آن را سوراخ کنند؛ چون خیلی محکم و سخت بود.
#
{98} فلما فَعَلَ هذا الفعل الجميل والأثر الجليل؛ أضاف النعمةَ إلى موليها، وقال: {هذا رحمةٌ من ربِّي}؛ أي: من فضله وإحسانه عليَّ، وهذه حال الخلفاء والصالحين إذا منَّ الله عليهم بالنِّعم الجليلة؛ ازدادَ شكرُهُم وإقرارُهُم واعترافُهم بنعمة الله؛ كما قال سليمانُ عليه السلام لما حَضَرَ عنده عرشُ ملكة سبأ مع البعد العظيم؛ قال: {هذا من فضل ربِّي لِيَبْلُوَني أأشكُرُ أم أكْفُرُ}؛ بخلاف أهل التجبُّر والتكبُّر والعلوِّ في الأرض؛ فإنَّ النعم الكبار تزيدُهم أشراً وبطراً؛ كما قال قارونُ لما آتاه الله من الكنوز ما إنَّ مفاتِحَهُ لتنوءُ بالعُصْبَةِ أولي القوَّة؛ قال: {إنَّما أوتيتُهُ على علم عندي}. وقوله: {فإذا جاء وعدُ ربِّي}؛ أي: لخروج يأجوج ومأجوج. {جَعَلَه}؛ أي: ذلك السدَّ المحكم المتقن {دَكَّاءَ}؛ أي: دكَّه فانهدم، واستوى هو والأرض، {وكان وعدُ ربِّي حقًّا}.
(98) وقتی که ذو القرنین این کار زیبا و شاهکار بزرگ را انجام داد، آن را به پروردگارش نسبت داد و گفت: (﴿هَٰذَا رَحۡمَةٞ مِّن رَّبِّي﴾) این از فضل و احسان خدا بر من است. و خلفا و فرمانروایان صالح این‌گونه هستند که هرگاه خداوند نعمتی را به آنان ارزانی نماید، شکر، و اقرار به نعمت آنان بیشتر می‌شود، و بیش از پیش به نعمت خدا اعتراف می‌کنند، همان‌گونه که سلیمان ـ علیه السلام ـ وقتی که تختِ ملکۀ سبا از مسافت خیلی دور نزد او حاضر شد، گفت: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ﴾ این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر را به جا می‌آورم یا ناسپاسی می‌کنم. به خلاف سرکشان و متکبران و کسانی که در دنیا سرکشی می‌کنند، و نعمت‌های دنیوی، غرور و سرکشی آنها را می‌افزاید؛ آن گونه که قارون وقتی خداوند به او گنج‌هائی داد که کلیدهای آن بر گروه نیرومند سنگینی می‌کرد، گفت: ﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓ﴾ آن را تنها بر اساس دانشی از نزد خود به دست آورده‌ام. (﴿فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّي﴾) و هرگاه وعدۀ پروردگارم برای بیرون آمدن یأجوج و مأجوج فرا ‌رسد، (﴿جَعَلَهُۥ دَكَّآءَ﴾) آن سد محکم و بزرگ را منهدم و هموار می‌سازد، (﴿وَكَانَ وَعۡدُ رَبِّي حَقّٗا﴾) و وعدۀ پروردگارم حق است.
: 99 #
{وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا (99)}.
وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا و در آن روز ما آنان را رها مي سازيم تا برخي در برخي موج زنند، و در صور دميده شود، و آنان را کاملاً گرد مي آوريم.
#
{99} يحتمل أنَّ الضمير يعودُ إلى يأجوج ومأجوج، وأنَّهم إذا خرجوا على الناس من كثرتهم واستيعابهم للأرض كلِّها يموجُ بعضُهم ببعضٍ؛ كما قال تعالى: {حتَّى إذا فُتِحَتْ يأجوجُ ومأجوجُ وهم من كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلونَ}، ويُحتمل أن الضمير يعود إلى الخلائق يوم القيامة، وأنَّهم يجتمعون فيه، فيكثرون، ويموجُ بعضهم ببعض من الأهوال والزلازل العظام؛ بدليل قوله:
(99) (﴿وَتَرَكۡنَا بَعۡضَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ يَمُوجُ فِي بَعۡضٖ﴾) و در آن روز، ما آنان را رها می‌سازیم تا برخی در برخی موج زنند. احتمال دارد که ضمیر [در(﴿ يَمُوجُ﴾)] به یأجوج و مأجوج برگردد؛ یعنی آنها از بس که زیادند و تمام زمین را فرا می‌گیرند، وقتی که به سوی مردم بیرون می‌آیند، برخی در برخی موج می‌زنند. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ يَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٖ يَنسِلُونَ﴾ تا اینکه سدّ یأجوج و مأجوج باز شد، و آنها از هر بلندی بیرون آمده و سرازیر می‌شوند. و احتمال دارد که ضمیر به مردم برگردد، که روز قیامت جمع می‌شوند؛ و چون زیادند، به هنگام رویارویی با سختی‌ها و زلزله‌های بزرگ [به ‌این سو و آن سو دویده و] موج می‌زنند. به دلیل اینکه می‌فرماید: (﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَجَمَعۡنَٰهُمۡ جَمۡعٗا﴾)
: 99 - 101 #
{وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا (99) وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضًا (100) الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا (101)}.
وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا و در آن روز ما آنان را رها مي سازيم تا برخي در برخي موج زنند، و در صور دميده شود، و آنان را کاملاً گرد مي آوريم. وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِّلْكَافِرِينَ عَرْضًا و جهنم را ن روز به طرز شگفتي به کافران نشان مي دهيم. الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاء عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعًا کساني که چشمانشان از (ديدن) آيات من در پرده بود و نمي تانستند [حق] را بشنوند.
#
{99} أي: إذا نفخ إسرافيل في الصور؛ أعاد الله الأرواح إلى الأجساد، ثمَّ حَشَرَهم وجمعهم لموقف القيامة، الأوَّلين منهم والآخرين، والكافرين والمؤمنين؛ ليُسألوا، ويُحاسبوا، ويُجزون بأعمالهم.
(99) و وقتی اسرافیل در صور می‌دمد، خداوند روح‌ها را به جسم‌ها برمی‌گرداند، سپس آنها را گرد می‌آورد، و آنان را برای حضور در محل ایستادن جمع می‌نماید، و پیشینیان و کافران و مومنان را گرد می‌آورد تا مورد سؤال قرار گیرند و محاسبه شوند و مجازات اعمالشان را ببینند؛ اما کافران با توجه به اختلاف حالتشان، سزایشان جهنم است، و برای همیشه درآن باقی می‌مانند. بنابراین فرمود: (﴿وَعَرَضۡنَا جَهَنَّمَ يَوۡمَئِذٖ لِّلۡكَٰفِرِينَ عَرۡضًا﴾) و جهنم را، آن روز به طرز شگفتی به کافران نشان می‌دهیم.
#
{100} فأما الكافرون على اختلافهم؛ فإنَّ جهنم جزاؤهم خالدين فيها أبداً، ولهذا قال: {وعَرَضْنا جهنَّم يومئذٍ للكافرينَ عرضاً}؛ كما قال تعالى: {وإذا الجحيمُ سعرت}؛ أي: عُرِضَتْ لهم لتكون مأواهم ومنزلهم، وليتمتَّعوا بأغلالها وسعيرها وحميمها وزمهريرها، وليذوقوا من العقاب ما تبكم له القلوبُ، وتصمُّ الآذان.
(100) آن‌گونه که خداوند متعال فرمود: ﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِيمُ لِلۡغَاوِينَ﴾ و جهنم به گمراهان نشان داده می‌شود؛ یعنی برایشان عرضه می‌شود تا جایگاه و منزل خود را مشاهده کنند، و از زنجیرها و آتش سوزان و آب داغ و سرمای شدید آن بهره‌مند شوند، و عذابی را بچشند که دل‌ها را گنگ می‌نماید و گوش‌ها را کر می‌کند. این پیامدِ اعمال و سزای کارهایشان است؛ زیرا آنها در دنیا
#
{101} وهذا آثار أعمالهم وجزاء أفعالهم؛ فإنَّهم في الدُّنيا كانت أعينُهم في غطاءٍ عن ذكر الله؛ أي: معرضين عن الذكر الحكيم والقرآن الكريم، {وقالوا قلوبُنا في أكِنَّةٍ مما تَدْعونا إليه}، وفي أعينهم أغطيةٌ تمنعهم من رؤية آيات الله النافعة؛ كما قال تعالى: {وعلى أبصارِهم غِشاوةٌ}. {وكانوا لا يستطيعونَ سمعاً}؛ أي: لا يقدرون على سمع آيات الله، الموصلة إلى الإيمان؛ لبغضهم القرآن والرسول؛ فإنَّ المبغِضَ لا يستطيع أن يلقي سمعه إلى كلام من أبغضه؛ فإذا انحجبتْ عنهم طرقُ العلم والخير؛ فليس لهم سمعٌ ولا بصرٌ ولا عقلٌ نافعٌ؛ فقد كفروا بالله، وجحدوا آياته، وكذَّبوا رسله، فاستحقُّوا جهنَّم، وساءت مصيراً.
(101) این پیامدِ اعمال و سزای کارهایشان است؛ زیرا آنها در دنیا (﴿كَانَتۡ أَعۡيُنُهُمۡ فِي غِطَآءٍ عَن ذِكۡرِي﴾) چشم‌هایشان را، از خواندن و دیدن آیات خداوند و قرآن کریم، می‌بستند، و از آن روی بر تافته و می‌گفتند: ﴿قُلُوبُنَا فِيٓ أَكِنَّةٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَيۡهِ﴾ دل‌های ما، از آنچه ما را به آن فرا می‌خوانی، در پرده است، و در برابر چشم‌هایشان، پرده‌هایی است که آنان را از دیدن آیات خداوند باز می‌دارد. خداوند متعال فرموده است: ﴿وَكانَوا وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾ و بر چشم‌هایشان پرده‌ای است. (﴿لَا يَسۡتَطِيعُونَ سَمۡعًا﴾) و توانایی شنیدن آیات خداوند را که انسان را به ایمان می‌رسانَد، نداشتند، چون ازقرآن و پیامبر متنفر بوده، و نسبت به آنها کینه داشتند؛ و کسی که کینه در دل دارد، نمی‌تواند به سخن کسی گوش دهد که نسبت به او کینه دارد، و متنفر است. پس چون راه‌های علم و خیر به روی آنها بسته شده است، نه گوش و چشم دارند و نه عقل مفید؛ به همین جهت به خدا کفر ورزیده، و آیات او را انکار کرده، و پیامبرانش را تکذیب نمودند؛ بنابراین مستحق جهنم شدند که بد سرنوشتی است.
: 102 #
{أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا (102)}
أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا آيا کافران گمان مي برند که به جز من، بندگان مرا کارساز و سرپرست خود گيرند؟ همانا ما جهنم را براي پذيرايي از کافران آماده کرده ايم.
#
{102} وهذا برهانٌ وبيانٌ لبطلان دعوى المشركين الكافرين، الذين اتَّخذوا بعض الأنبياء والأولياء شركاء لله يعبُدونهم، ويزعمون أنَّهم يكونون لهم أولياء، ينجُّونهم من عذاب الله، ويُنيلونهم ثوابه، وهم قد كفروا بالله وبرسوله ، يقول الله لهم على وجه الاستفهام والإنكار المتقرِّر بطلانه في العقول: {أفَحَسِبَ الذين كفروا أن يَتَّخِذوا عبادي من دوني أولياءَ}؛ أي: لا يكون ذلك، ولا يوالي وليُّ الله معادياً لله أبداً؛ فإنَّ الأولياء موافقون لله في محبَّته ورضاه وسخطه وبغضه، فيكون على هذا المعنى مشابهاً لقوله تعالى: {ويوم يَحْشُرُهم جميعاً ثم يقولُ للملائكةِ أهؤلاءِ إيَّاكُم كانوا يعبُدونَ * قالوا سبحانك أنت وَلِيُّنا من دونِهِم}؛ فمن زعم أنه يتَّخِذُ وليَّ الله وليًّا له وهو معادٍ لله؛ فهو كاذبٌ. ويُحتمل ـ وهو الظاهر ـ أنَّ المعنى: أفحسِبَ الكفارُ بالله المنابذون لرسلِهِ أن يتَّخذوا من دونِ الله أولياء ينصرونهم وينفعونهم من دونِ الله ويدفعونَ عنهم الأذى؟ هذا حسبانٌ باطلٌ وظنٌّ فاسدٌ؛ فإنَّ جميع المخلوقين ليس بيدهم من النفع والضرِّ شيءٌ، ويكون هذا كقوله تعالى: {قل ادْعوا الذين زَعَمْتُم من دونِهِ فلا يملِكونَ كَشْفَ الضُّرِّ عنكم ولا تحويلاً}، {ولا يملِكُ الذين يدعونَ من دونِهِ الشفاعةَ}. ونحو ذلك من الآيات التي يَذْكُرُ الله فيها أن المتَّخِذ من دونه وليًّا ينصُرُه ويواليه ضالٌّ خائبُ الرجاء غير نائل لبعض مقصودِهِ. {إنَّا أعْتَدْنا جهنَّمَ للكافرين نُزُلاً}؛ أي: ضيافة وقِرىً؛ فبئس النُّزل نُزُلهم، وبئست جهنم ضيافتهم.
(102) این، بیانگر باطل بودن ادعای مشرکانِ کافر است؛ کسانی که برخی از پیامبران و اولیا را شریک خدا قرار داده، و آنها را پرستش نموده، و گمان می‌برند که یاور و سرپرست ایشان خواهند بود، و آنها را از عذاب خدا نجات می‌دهند، و پاداش الهی را بهرۀ ایشان می‌نمایند، حال آنکه آنها به خداوند و پیامبرش کفر ورزیده‌اند. خداوند در قالب استفهام انکاری که مبیّن باطل بودن عقل آنان است، می‌فرماید: (﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن يَتَّخِذُواْ عِبَادِي مِن دُونِيٓ أَوۡلِيَآءَ﴾) آیا این کافران گمان می‌برند که [می‌توانند] به جز من، بندگان مرا دوست و محبوب قرار ‌دهند؟ یعنی چنین نمی‌شود، و هرگز اولیای خدا، با فردی که دشمن خداست، دوست نمی‌شوند؛ بلکه برای جلب محبت خدا و رضایت او و پرهیز از ناخشنودی و خشمش، طبق دستور الهی عمل می‌نمایند. پس این، همانند فرمودۀ الهی‌است که می‌فرماید: ﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ يَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِيَّاكُمۡ كَانُواْ يَعۡبُدُونَ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا﴾ و [به یاد آور] روزی که همۀ آنان را گرد می‌آورد، سپس به ملائکه می‌گوید: «آیا آنها شما را عبادت می‌کردند؟!» گویند: «پاکی تو، و از هر نقصی مبرّایی، تو به جای آنان دوست و محبوب ما هستی.» پس هرکس ادعا کند که او یکی از اولیای خدا را به عنوان یاور [و فریادرس] قرار داده است، در حالی که او با خدا دشمنی می‌کند، او دروغگواست. و احتمال دارد ـ و این قول ظاهر می‌باشد ـ که معنی آیه چنین باشد: آیا کافرانِ به خدا و منکران پیامبران گمان می‌برند که می‌توانند به جز خدا، دوستانی را بگیرند که آنها را یاری ‌کنند؛ و به جای خدا مشکلات را از آنها دور نمایند؟ این، پنداری باطل و گمانی فاسد است؛ زیرا مخلوقات، هیچ چیزی از سود و زیان در دستشان نیست. و این مانند گفته الهی است که می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا﴾ بگو: کسانی را که به جز او گمان می‌برید می‌توانند کاری بکنند، بخوانید، پس نمی‌توانند زیان را از شما دور کنند، و نمی‌توانند آن را برگردانند. ﴿وَلَا يَمۡلِكُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلشَّفَٰعَةَ﴾ و کسانی را که به جای او پرستش می‌کنند، اختیار شفاعت ندارند. و آیات دیگری نیز وجود دارد که خداوند در آنها بیان می‌نماید. هرکس به جای خدا معبودی را بر گرفته و به آن محبت ورزد، گمراه و ناکام است و به هیچ چیزی از هدفش نایل نمی‌شود. (﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡكَٰفِرِينَ نُزُلٗا﴾) همانا ما جهنم را، برای مهمانی و پذیرایی کافران، آماده کرده‌ایم، جهنم، چه بد جایگاه، و چه بد محل پذیرایی است برای آنان.
: 103 - 106 #
{قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا (103) الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (104) أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا (105) ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا (106)}.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا بگو: «آيا شما را از زيانکارترين مردم آگاه سازم»؟ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا آنان کساني اند که کوششان در دنيا بر باد رفت و خود گمان مي برند که کار نيک مي کنند. أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا اينان کساني هستن که به آيات پروردگارشان و لقاي او کفر ورزيدند، در نتيجه اعمالشان باطل شد و به هدر رفت و روز قيامت هيچ ارزش [و منزلتي] برايشان نخواهيم نهاد. ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا اين سزاي آنهاست به کيفر آنکه کفر ورزيدند و آيات و پيامبرانم را به مسخره گرفتند.
#
{103} أي: قل يا محمدُ للناس على وجه التحذير والإنذار: هل أخبِرُكُم بأخسر الناس {أعمالاً} على الإطلاق؟
(103) ای محمد! صلی الله علیه وسلم به مردم هشدار ده و به آنان بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟
#
{104} {الذين ضلَّ سعيُهم في الحياة الدُّنيا}؛ أي: بطل واضمحلَّ كلُّ ما عملوه من عمل، {وهم يحسبون أنَّهم} محسنونَ في صنعه؛ فكيف بأعمالهم التي يعلمون أنها باطلةٌ وأنَّها محادَّةٌ لله ورسله ومعاداة؟!
(104) (﴿ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾) کسانی که تمام اعمالشان که گمان می‌بردند به نیکی آن را انجام داده‌اند، باطل و نابود گشته است. پس چگونه خواهد بود اعمالشان که به یقین می‌دانند باطل است و مصداق مبارزه و دشمنی با خدا و رسولش است؟! پس چه کسانی اعمالشان بر باد رفته، و خود و خانواده‌شان را در روز قیامت دچار زیان گردانده‌اند؟
#
{105} فمن هم هؤلاء الذين خسرت أعمالُهم فخسروا أنفسهم يوم القيامة وأهليهم يوم القيامة ألا ذلك هو الخسران المبين؟ {أولئك الذين كفروا بآياتِ ربهم ولقائِهِ}؛ أي: جحدوا الآيات القرآنيَّة والآيات العيانيَّة الدالَّة على وجوب الإيمان به وملائكته ورسله وكتبه واليوم الآخر. {فحبِطَت}: بسبب ذلك {أعمالُهم فلا نقيمُ لهم يوم القيامة وَزْناً}: لأنَّ الوزن فائدته مقابلةُ الحسناتِ بالسيئاتِ والنظر في الراجح منها والمرجوح، وهؤلاء لا حسنات لهم؛ لعدم شرطها، وهو الإيمان؛ كما قال تعالى: {ومَن يعملْ من الصالحاتِ وهو مؤمنٌ فلا يخافُ ظلماً ولا هضماً}، لكنْ تعدُّ أعمالهم، وتُحصى ويقرَّرون بها، ويُخْزَوْن بها على رؤوس الأشهاد ثم يعذَّبون عليها.
(105) (﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِ‍َٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ﴾) آنها همان کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کفر ورزیدند؛ یعنی آیات قرآنی و آیات مشهودی را که بر واجب بودن ایمان به خدا و فرشتگان و کتاب‌های آسمانی و پیامبران و روز قیامت دلالت می‌نماید، انکار کردند. (﴿فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾) و به این سبب، اعمالشان بر باد رفت و نابود شد، و روز قیامت هیچ ارزش و جایگاه و هیچ ترازویی برایشان درنظر نخواهیم گرفت؛ چون هدف از گذاشتن ترازو، این است که نیکی‌ها و بدی‌ها با آن وزن شده و تعیین گردد که کدام بیشتر و سنگین‌تر است. اما اینها هیچ نیکی ندارند، چون کارهایشان کارهای نیک محسوب نمی‌شود، چراکه نشأت گرفته از ایمان نبوده است. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا يَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا﴾ و هرکس کارهای شایسته انجام دهد و او مؤمن باشد، از هیچ ستم و ظلمی نمی‌ترسد. اما اعمال [فاسدشان] شمرده می‌شود و به آن اعتراف می‌کنند. و در ملأ عام خوار و رسوا ‌شده، سپس عذاب داده می‌شوند. بنابراین فرمود:
#
{106} ولهذا قال: {ذلك جزاؤُهم}؛ أي: حبوط أعمالهم، وأنَّه لا يُقام لهم يوم القيامة وزنٌ؛ لحقارتهم وخسَّتهم بكفرهم بآيات الله واتِّخاذهم آياتِهِ ورسلِهِ هزواً يستهزئون بها ويسخَرون [منها] ، مع أنَّ الواجب في آيات الله ورسله الإيمانُ التامُّ بها والتعظيم لها والقيام بها أتمَّ القيام، وهؤلاء عكسوا القضيَّة، فانعكس أمرُهم وتعسوا وانتكسوا في العذاب.
(106) (﴿ذَٰلِكَ جَزَآؤُهُمۡ﴾) نابود شدن اعمالشان، و اینکه روز قیامت میزانی برایشان نهاده نخواهد شد، به خاطر حقارت و ناچیز بودن اعمالشان است؛ چون به آیات خدا کفر ورزیدند، و پیامبران را به تمسخر گرفتند، درحالی‌که می‌بایست به‌طور کامل به آیات خدا و پیامبرانش ایمان آورند و آنها را تعظیم کنند و این کار را به‌طور کامل انجام دهند. اما اینها برعکس عمل نمودند. پس امرشان نیز برعکس شده، و هلاک گشته و به عذاب گرفتار شدند.
: 107 - 108 #
{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا (107) خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا (108)}.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا بي گمان کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند باغهاي فردوس جايگاه پذيرايي از ايشان است. خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا جاودانه در آنجا مي مانند، از آنجا درخواست انتقال نمي کنند.
#
{107} أي: {إنَّ الذين آمنوا}: بقلوبهم، {وعملوا الصالحات}: بجوارحهم، وشمل هذا الوصف جميع الدين؛ عقائده وأعماله، أصوله وفروعه الظاهرة والباطنة؛ فهؤلاء على اختلاف طبقاتهم من الإيمان والعمل الصالح، {لهم جناتُ الفردوس}: يُحتمل أن المراد بجنات الفردوس أعلى الجنة ووسطها وأفضلها، وأنَّ هذا الثواب لمن كمَّل الإيمان والعمل الصالح، وهم الأنبياء والمقرَّبون، ويُحتمل أن يُراد بها جميع منازل الجنان، فيشمل هذا الثواب جميع طبقات أهل الإيمان من المقرَّبين والأبرار والمقتصدين؛ كلٌّ بحسب حاله، وهذا [أَوْلى] المعنيين؛ لعمومه، ولذكر الجنة بلفظ الجمع المضاف إلى الفردوس، وأنَّ الفردوس يُطلق على البستان المحتوي على الكرم أو الأشجار الملتفَّة، وهذا صادق على جميع الجنة؛ فجنَّة الفردوس نُزُلٌ وضيافةٌ لأهل الإيمان والعمل الصالح، وأيُّ ضيافة أجلُّ وأكبر وأعظم من هذه الضيافة، المحتوية على كلِّ نعيم للقلوب والأرواح والأبدان؟! وفيها ما تشتهيه الأنفس وتلذُّ الأعينُ، من المنازل الأنيقة والرياض الناضرة والأشجار المثمرة والطيور المغرِّدة المشجية والمآكل اللذيذة والمشارب الشهيَّة والنساء الحسان والخدم والولدان والأنهار السارحة والمناظر الرائقة والجمال الحسيِّ والمعنويِّ والنعمة الدائمة، وأعلى ذلك وأفضله وأجلُّه التنعُّم بالقرب من الرحمن ونيل رضاه الذي هو أكبر نعيم الجنان، والتمتُّع برؤية وجهه الكريم وسماع كلام الرءوف الرحيم فلله تلك الضيافة؛ ما أجلها وأجملها وأدومها وأكملها! وهي أعظم من أن يحيطَ بها وصفُ أحدٍ من الخلائق، أو تخطر على القلوب؛ فلو عَلِمَ العبادُ بعض ذلك النعيم علماً حقيقياً يصل إلى قلوبهم لطارت إليها قلوبُهم بالأشواق، ولتقطَّعت أرواحهم من ألم الفراق، ولساروا إليها زرافاتٍ ووحداناً، ولم يؤثروا عليها دنيا فانيةً ولذاتٍ منغصةً متلاشيةً، ولم يفوِّتوا أوقاتاً تذهب ضائعةً خاسرةً، يقابل كلَّ لحظة منها من النعيم من الحقب آلافٌ مؤلَّفة، ولكنَّ الغفلة شملت، والإيمان ضَعُف، والعلم قلَّ، والإرادة وَهَتْ ، فكان ما كان؛ فلا حول ولا قوَّةَ إلاَّ بالله العليِّ العظيم.
(107) وقتی سرانجامِ کافران و اعمالشان را بیان نمود، اعمال مؤمنان و سرانجامِ آنان را بیان کرد و فرمود: (﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾) همانا کسانی که با دل‌هایشان ایمان آوردند و با اعضا و جوارح خود کار‌های شایسته انجام دادند ـ این صفت، تمام دین از قبیل: عقاید و اعمال و اصول و فروع ظاهری و باطنی آن را شامل می‌شود ـ پس اینان برحسب تفاوت درجات ایمان و عمل صالحشان، باغ‌های بهشت جایگاه پذیرایی از آنان است. احتمالاً منظور از فردوس، بالاترین و بهترین جای بهشت است؛ و این پاداش، از آنِ کسی خواهد بود که ایمان و عمل صالح در او به طور کامل وجود داشته باشد و آنها پیامبران و مقرّبان هستند. و احتمال دارد که منظور از آن، همۀ منزل‌های بهشت باشد. پس این پاداش، شامل تمامِ اهلِ ایمان اعم از مقرّبین و نیکان و «مقتصدین» میانه‌روان می‌شود، و هر یک از این گروه‌ها برحسب حالت خود، در آن قرار می‌گیرد. و این معنی از آن دیگری بهتر است، چون عام است.همچنین «جنّات» به صورت جمع ذکر شده، و به فردوس نسبت داده شده است؛ و فردوس به باغی گفته می‌شود که انگور یا درختان انبوهی داشته باشد، پس بر همۀ بهشت صدق پیدا می‌کند. بنابراین «جنّات فردوس» محل مهمانی و ضیافت اهل ایمان و عمل صالح می‌باشد، و چه پذیرایی بزرگ‌تر از این وجود دارد که همۀ نعمت‌هایی را که موجب شادی دل‌ها و ارواح و جسم‌ها می‌شود، در بر دارد. در بهشت هرچه انسان بخواهد و چشم‌ها از دیدن آن لذّت ‌برند، از قبیل: منازل زیبا، و باغ‌های سرسبز، و درختان پر میوه، و همسران زیبا، و پرندگان ترانه‌خوان، و خوردنی‌های لذیذ، و خدمتگزاران و فرزندان و نهرهای جاری، و منظره‌های زیبا و جمال ظاهری و معنوی و نعمت همیشگی وجود دارد. بالاتر و برتر از این، بهره‌مند شدن از نزدیکی خداوند، و دست یافتن به خشنودی او، و برخورداری از دیدن خداوند، و شنیدن سخن او می‌باشد. به‌راستی که این، پذیرایی زیبا، و کامل و بزرگ و همیشگی است، و بزرگ‌تر از آن است که خلائق بتوانند آن را توصیف نمایند یا به دل انسان‌ها خطور نماید. و اگر بندگان به بخشی از این نعمت آگاهی داشتند و به طور حقیقی آن را می‌دانستند و دل‌هایشان به آن یقین حاصل می‌کرد، بدان علاقه‌مند شده؛ و از درد جدایی و دوری بهشت، ارواحشان از بدنشان جدا می‌شد و گروه گروه به سوی آن می‌شتافتند؛ و دنیای فانی و لذت‌های ناگوار و مقطعی را بر آن ترجیح نمی‌دادند؛ و وقت خود را بیهوده تلف نمی‌کردند؛ چراکه در هر لحظه، می‌توان به اندازۀ سالیان دراز، نعمت‌های بهشت را به دست آورد. امّا غفلت فراگیر شده، و ایمان ضعیف گشته، و علم و دانش حقیقی رو به کاستی نهاده، و اراده‌ها سست شده است. این است که به این روز افتاده‌ایم! «لا حول ولا قوۀ إلا بالله العلی العظیم.»
#
{108} وقوله: {خالدين فيها}: هذا هو تمام النعيم، أنَّ فيها النعيم الكامل، ومن تمامه أنه لا ينقطع، {لا يبغون عنها حِوَلاً}؛ أي: تحوُّلاً ولا انتقالاً؛ لأنَّهم لا يرون إلاَّ ما يعجِبُهم ويبهِجُهم ويسرُّهم ويفرحهم، ولا يرون نعيماً فوق ما هم فيه.
(108) (﴿خَٰلِدِينَ فِيهَا﴾) در آن جاودانه می‌مانند. در بهشت، نعمت‌ها کامل هستند؛ و کامل بودن آنها، بدان معنی است که از بین نرفته و تمام نمی‌شوند. (﴿لَا يَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا﴾) و تقاضای نقل مکان و جابه‌جایی از آنجا را ندارند؛ چون آنها، جز آنچه که مورد پسندشان می‌باشد و آنان را شاد می‌نماید، چیزی دیگر نمی‌بینند، و نعمتی بالاتر از آنچه که در آن به ‌سر می‌برند، مشاهده نمی‌کنند.
: 109 #
{قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (109)}.
قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا بگو: «اگر دريا براي سخنان پروردگارم جوهر شود، پيش از آنکه سخنان پروردگارم پايان پذيرد، بدون شک دريا تمام خواهد شد، هر چند همسان آن دريا را به [کمک] آن آوريم.
#
{109} أي: قل لهم مخبراً عن عظمة الباري وسعةِ صفاتِهِ وأنها لا يحيطُ العباد بشيء منها: {لو كان البحرُ}؛ أي: هذه الأبحر الموجودة في العالم {مداداً لكلماتِ ربِّي}؛ أي: وأشجارُ الدُّنيا من أولها إلى آخرها من أشجار البلدان والبراري والبحار أقلامٌ، {لَنَفِدَ البحرُ}: وتكسرت الأقلام {قبل أن تنفَدَ كلماتُ ربِّي}: وهذا شيءٌ عظيمٌ لا يحيط به أحدٌ، وفي الآية الأخرى: {ولو أنَّ ما في الأرض من شجرةٍ أقلامٌ والبحرُ يمدُّه من بعدِهِ سبعةُ أبحرٍ ما نَفِدَتْ كلماتُ الله إنَّ الله عزيزٌ حكيمٌ}: وهذا من باب تقريب المعنى إلى الأذهان؛ لأنَّ هذه الأشياء مخلوقةٌ، وجميع المخلوقات منقضيةٌ منتهيةٌ، وأما كلام الله؛ فإنَّه من جملة صفاتِهِ، وصفاتُهُ غير مخلوقة ولا لها حدٌّ ولا منتهى؛ فأيُّ سعة وعظمة تصورتْها القلوب؛ فالله فوق ذلك، وهكذا سائر صفات الله تعالى؛ كعلمه وحكمته وقدرته ورحمته؛ فلو جُمِعَ علمُ الخلائق من الأوَّلين والآخرين أهل السماوات وأهل الأرض؛ لكان بالنسبة إلى علم العظيم أقلَّ من نسبة عصفورٍ وقع على حافَّة البحر، فأخذ بمنقارِهِ من البحر بالنسبة للبحر وعظمتِهِ، ذلك بأنَّ الله له الصفات العظيمة الواسعة الكاملة، وأنَّ إلى ربِّك المنتهى.
(109) یعنی آنان را از عظمت خداوند و گستردگی صفاتش، و اینکه بندگان نمی‌توانند به چیزی از آن احاطه نمایند، آگاه کن و بگو: (﴿لَّوۡ كَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّكَلِمَٰتِ رَبِّي﴾) اگر دریاهای موجود در جهان، جوهر شوند؛ و همۀ درختان دنیا از اول تا آخر از درختان شهرها گرفته تا درختان بیابان و [جنگل‌ها]، قلم شوند تا سخنان و صفات خداوند را بنویسند، (﴿لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَٰتُ رَبِّي﴾) پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد، دریاها تمام خواهند شد و قلم‌ها خواهند شکست؛ چرا که این موضوع بی‌نهایت گسترده و بزرگ است، و هیچ کسی نمی‌تواند آن را احاطه نماید. و در آیه‌ای دیگر آمده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ يَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ كَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ﴾ و اگر همۀ درختانی که در روی زمین هستند، قلم شوند؛ و دریاها هفت برابر شده و جوهر شوند، کلمات و سخنان خداوند تمام نخواهد شد. همانا خداوند با قدرت و فرزانه است. و این از باب نزدیک کردنِ معنی به اذهان می‌باشد، چون این چیزها آفریده شده‌اند، و همۀ مخلوقات از بین رفتنی و پایان پذیرند. اما سخنِ خداوند، صفت اوست؛ و صفات او، مخلوق نیستند و حد و پایانی ندارند؛ و هر گستردگی و عظمتی را که دل‌ها تصور ‌نمایند، خداوند بالاتر از آن است، و سایر صفات خداوند مانند علم و حکمت و قدرت و رحمتش نیز این چنین می‌باشند، و اگر علمِ همۀ خلائق؛ از پیشینیان گرفته تا آیندگان و اهل آسمان و زمین جمع گردد، در مقایسه با علمِ الهی، بسان گنجشکی می‌ماند که منقاری به آب ‌زند و با منقار خود قطره آبی را بردارد؛ زیرا خداوند دارای صفت‌های بزرگ و وسیع و کامل است، و همانا بازگشت همه به سوی پروردگارت است.
: 110 #
{قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (110)}.
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا بگو: «من فقط بشري مانند شما هستيم، به من وحي مي شود که معبود بر حق شما يکي است [و بس]، پس هر کس که خواهان ديدار پروردگار خويش است بايد کار شايسته کند و در پرستش پرورگارش کسي را شريک نسازد».
#
{110} أي: قل يا محمدُ للكفار وغيرهم: {إنَّما أنا بشرٌ مثلُكم}؛ أي: لست بإله، ولا لي شركةٌ في الملك، ولا علمٌ بالغيب، ولا عندي خزائن الله، وإنَّما أنا بشرٌ مثلكم، عبدٌ من عبيد ربي. {يوحى إليَّ أنَّما إلهكم إلهٌ واحدٌ}؛ أي: فُضِّلْتُ عليكم بالوحي الذي يوحيه الله إليَّ، الذي أجلُّه الإخبار لكم، {أنَّما إلهكم إلهٌ واحدٌ}؛ أي: لا شريك له ولا أحد يستحقُّ من العبادة مثقال ذرَّة [غيره]، وأدعوكم إلى العمل الذي يقرِّبُكم منه ويُنيلكم ثوابه ويدفع عنكم عقابه، ولهذا قال: {فَمَن كان يَرْجو لقاءَ ربِّه فليعملْ عملاً صالحاً}: وهو الموافق لشرع الله من واجب ومستحبٍّ، {ولا يُشْرِكْ بعبادةِ ربِّه أحداً}؛ أي: لا يرائي بعمله، بل يعمله خالصاً لوجه الله تعالى؛ فهذا الذي جمع بين الإخلاص والمتابعة هو الذي ينال ما يرجو ويطلب، وأما مَنْ عدا ذلك؛ فإنَّه خاسرٌ في دنياه وأخراه، وقد فاته القرب من مولاه ونيل رضاه.
(110) (﴿قُلۡ﴾) ای محمد! به کافران و دیگران بگو: (﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾) من فقط انسانی مانند شما هستم؛ یعنی معبود نیستم و مشارکتی در فرمانروایی جهان ندارم، و غیب نمی‌دانم و خزانه‌های خدا نزد من نیست. (﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾) بلکه انسانی مانند شما هستم، و بنده‌ای از بندگان پروردگارم می‌باشم. (﴿يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾) به من وحی می‌شود که معبودِ شما یکی است و بس. و فقط به سبب وحیی که بر من وحی می‌شود، برتری داده شده‌ام؛ و بزرگ‌ترین مطالب وحی، این است که به شما خبر دهم خدایتان یکی است؛ یعنی شریکی ندارد و هیچ‌کس دیگری سزاوار ذره‌ای از عبادت نیست، و شما را به عملی فرا می‌خوانم که شما را به او نزدیک می‌نماید، و مستحق پاداش وی می‌گرداند، و عذابش را از شما دور می‌کند. بنابراین فرمود: (﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا﴾) پس هرکس که امید دیدار خدای خویش را دارد، کار شایسته انجام دهد. کار شایسته، چیزی است که با شریعت خدا مطابق باشد، از قبیل: کارهای واجب و مستحب. (﴿وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾) و در پرستش پروردگارش کسی را شریک او نسازد؛ یعنی عملش را ریاکارانه انجام ندهد، بلکه آن را خالص برای رضای خدا انجام ‌دهد؛ و کسی که هم اخلاص دارد و هم در کارهایش [از شریعت] پیروی می‌نماید، آنچه را بدان امید دارد و می‌خواهد، می‌یابد. و اما کسی که این‌گونه نیست، در دنیا و آخرت زیانکار می‌باشد؛ و نزدیکی به مولا و سرورش، و دستیابی به رضای او را از دست می‌دهد.
* * *