{الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (3)}.
الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ الف، لام، را . اين آيه هاي کتاب روشن است.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ما آن را
(به صورت) کتاب خواندني و
(به زبان عربي) فرو فرستاديم باشد که شما دريابيد.
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ ما از طريق اين قرآن و از جانب خويش بهترين سرگذشها را براي تو بازگو مي کنيم، هر چند پيش از آن بي خبران بودي.
#
{1} يخبر تعالى أن آيات القرآن هي {آياتُ الكتاب المُبين}؛ أي: البيِّن الواضحة ألفاظه ومعانيه.
(1) خداوند متعال خبر میدهد که آیات قرآن، (
﴿تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ﴾) آیات کتاب روشن است؛ یعنی کلمات و معانی آن، واضح و روشن است،
#
{2} ومن بيانه وإيضاحه أنَّه أنزله باللسان العربيِّ، أشرف الألسنة وأبينها، المبين لكلِّ ما يحتاجه الناس من الحقائق النافعة، وكلُّ هذا الإيضاح والتبيين {لعلَّكم تعقِلون}؛ أي: لتعقلوا حدوده وأصوله وفروعه وأوامره ونواهيه؛ فإذا عَقَلْتم ذلك بإيقانكم، واتَّصفت قلوبُكم بمعرفتها؛ أثمر ذلك عمل الجوارح والانقياد إليه، و {لعلَّكم تعقلون}؛ أي: تزداد عقولكم بتكرُّر المعاني الشريفة العالية على أذهانكم، فتنتقلون من حال إلى أحوال أعلى منها وأكمل.
(2) و از جملۀ روشنی و واضح بودن آن، این است که خداوند آن را به زبان فصیح عربی که بهترین و روشنترین زبانهاست، نازل نموده است. این قرآن، روشنگرِ همۀ نیازهای مردم از قبیلِ حقایق مفید است، و این روشنگری و تبیین، برای این است که (
﴿لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾) شما آن را دریابید؛ یعنی تا حدود، اصول، فروع، اوامر و نواهی آن را بفهمید. و هرگاه آن را به یقین دانستید و دلهایتان با معرفت و شناخت آن آراسته گردید، جوارح و اعضایتان طبق دستور آن عمل خواهد کرد و از آن فرمان خواهید برد، (
﴿لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾) با تکرار معانی شریف و والای آن در اذهانتان، عقلهایتان رشد یابد و به تکامل برسد.
#
{3} {نحن نقصُّ عليك أحسن القصص}؛ وذلك لصدقها وسلاسة عبارتها ورَوْنق معانيها، {بما أوحَيْنا إليك هذا القرآن}؛ أي: بما اشتمل عليه هذا القرآن الذي أوحَيْناه إليك وفضَّلناك به على سائر الأنبياء، وذاك محضُ منَّة من الله وإحسان. {وإن كنتَ من قبلِهِ لمن الغافلين}؛ أي: ما كنت تدري ما الكتاب ولا الإيمان قبل أن يوحي الله إليك، ولكنْ جَعَلْناه نوراً نهدي به مَن نشاءُ مِن عبادنا.
ولما مدح ما اشتمل عليه هذا القرآن من القصص وأنها أحسن القصص على الإطلاق؛ فلا يوجد من القصص في شيء من الكتب مثل هذا القرآن؛ ذكر قصة يوسف وأبيه وإخوته، القصة العجيبة الحسنة فقال:
(3) (
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ﴾) ما از طریق این قرآن، و از جانب خویش، بهترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم. و این قصهها را، بهترین سرگذشتها نامید؛ چون راست بوده، و عبارت ساده و روان و معانی زیبایی دارند. (
﴿بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ﴾) به سبب آنچه که این قرآن بر آن مشتمل است. و آن را به تو وحی نمودیم و تو را، بهوسیلۀ آن، بر سایر پیامبران برتری دادیم. و این، منت و احسان و شرف خالصی از جانب خداست. (
﴿وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ﴾) هرچند که پیش از اینکه خداوند به تو وحی نماید، نمیدانستی که کتاب و ایمان چیست. اما آن را نوری قرار دادیم، و هرکس از بندگان خود را که بخواهیم، با آن هدایت میکنیم. و خداوند از داستانهایی که در قرآن آمدهاند، ستایش نمود؛ و از آنها به عنوان بهترین داستانها، یاد کرد. پس در هیچ کتابی، داستانی مانند داستانهای قرآن وجود ندارد. بنابراین داستان یوسف و پدر و برادرانش را بیان کرد که داستانی بس عجیب و زیباست،
وفرمود:
{إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ (4) قَالَ يَابُنَيَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ (5) وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (6)}.
إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ آنگاه که يوسف به پدرش گفت: «اي پدر
(عزيزم)، همانا من يازده ستاره و خورشيد و ماه را در خواب ديدم که برايم سجده مي برند».
قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ گفت: فرزندم! خوابت را براي برادرانت بيان مکن که براي تو بدانديشي مي کنند، بي گمان شيطان دشمن آشکار انسان است.
وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ و بدينسان پروردگارت تو را بر مي گزيند و تعبير خوابها را به تو مي آموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب کامل مي کند همانطور که پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق کامل نمود. بي گمان پروردگارت دانا و حکيم است.
#
{4} فقوله تعالى: {إذ قال يوسُفُ لأبيه}: يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم الخليل عليهم الصلاة والسلام، {يا أبتِ إنِّي رأيتُ أحد عشر كوكباً والشمسَ والقمرَ رأيتُهم لي ساجدين}: فكانت هذه الرؤيا مقدِّمة لما وصل إليه يوسفُ عليه السلام من الارتفاع في الدُّنيا والآخرة، وهكذا إذا أراد الله أمراً من الأمور العظام؛ قدَّم بين يديه مقدِّمة توطئةً له وتسهيلاً لأمره، واستعداداً لما يَرِدُ على العبد من المشاق، ولطفاً بعبده وإحساناً إليه فأوَّلَها يعقوب بأن الشمسَ أمُّه والقمرَ أبوه والكواكبَ إخوتُه، وأنَّه ستنتقل به الأحوال إلى أن يصير إلى حال يخضعون له ويسجُدون له إكراماً وإعظاماً، وأن ذلك لا يكون إلا بأسباب تتقدَّمه من اجتباء الله له واصطفائه له وإتمام نعمتِهِ عليه بالعلم والعمل والتمكين في الأرض، وأن هذه النعمة ستشمل آل يعقوب الذين سجدوا له، وصاروا تَبَعاً له فيها.
(4) بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف مینماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است، ذکر نمود. پس دانسته شد که آن، یک داستان کامل و زیباست؛ و هرکس بخواهد این داستان را با روایتهای اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع میخواهد کاستیهای خداوند را در این داستان جبران نماید، و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار، بینهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه، مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند، که با آنچه خدا تعریف نموده است، سازگاری ندارد. پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده، بفهمد و یاد بگیرد؛ و مسایلی را که از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل نمیشود، رها کند. (
﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ﴾) آنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل ـعلیهم الصلاة والسلامـ گفت: (
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ﴾) پدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که در برابرم سجده میکنند. این خواب، مقدمهای بود برای مقام بلندی که یوسف ـ علیه السلام ـ در دنیا و آخرت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی را انجام دهد، قبل از آن مقدمهای را فراهم کرده، و راه را برای آن همواره مینماید، و بنده را برای مقابله با سختیهایی که برایش پیش میآید، آماده میکند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است. یعقوب، خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود میآورند، و به خاطر احترام و بزرگداشت او، سجده میکنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود، و خداوند او را برگزیند، و نعمت خویش را، با ارزانی داشتن علم و عمل و قدرت به او، در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای او سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت.
#
{6} ولهذا قال: {وكذلك يَجْتبيك ربُّك}؛ أي: يصطفيك ويختارك بما منَّ به عليك من الأوصاف الجليلة والمناقب الجميلة، {ويعلِّمُكَ من تأويل الأحاديث}؛ أي: من تعبير الرؤيا وبيان ما تؤول إليه الأحاديث الصادقة كالكتب السماوية ونحوها، {ويتمُّ نعمَته عليك}: في الدنيا والآخرة؛ بأنْ يُؤتيك في الدنيا حسنةً وفي الآخرة حسنةً، {كما أتمَّها على أبويك من قبلُ إبراهيم وإسحاق}: حيث أنعم الله عليهما بنعم عظيمةٍ واسعةٍ دينيَّة ودنيويَّة. {إنَّ ربَّك عليمٌ حكيمٌ}؛ أي: عِلمه محيطٌ بالأشياء وبما احتوت عليه ضمائر العباد من البرِّ وغيره، فيعطي كلاًّ ما تقتضيه حكمته وحمده؛ فإنَّه حكيمٌ يضع الأشياء مواضعها، وينزلها منازلها.
(6) (
﴿وَكَذَٰلِكَ يَجۡتَبِيكَ رَبُّكَ﴾) و بدینسان پروردگارت با اوصاف بزرگوار و زیبایی که به تو ارزانی نموده، تو را برمیگزیند. (
﴿وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و تعبیر خوابها، و معانی سخنهای راستین مانند کتابهای آسمانی و امثال آن را به تو میآموزد. (
﴿وَيُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكَ﴾) و نعمت خویش را در دنیا و آخرت بر تو کامل مینماید، و هم در دنیا و هم در آخرت به تو خوبی عطا میکند. (
﴿كَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَيۡكَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ﴾) همانطور که پیش از این، آن را بر پدرانت -ابراهیم و اسحاق- کامل نمود، و نعمتهای بزرگ دینی و دنیوی به آنان بخشید. (
﴿إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾) بیگمان پروردگارت دانا و حکیم است؛ یعنی آگاهی و علم او هر چیزی را احاطه کرده است، و بر نیک و بدی که در دلهای بندگان نهفته است، احاطه دارد. پس به هریک از آنان، بر حسب حکمت خویش عطا میکند. او حکیم است و هر چیزی را در جای آن قرار میدهد. و هنگامی که یعقوب،
تعبیر خواب یوسف را بیان کرد به او گفت: (
﴿يَٰبُنَيَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيۡدًا﴾) فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن، که برای تو بداندیشی میکنند؛ یعنی از اینکه تو رئیس و بزرگ آنها خواهی شد، به تو حسادت ورزیده و برایت بداندیشی خواهند کرد. (
﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِينٞ﴾) بیگمان شیطان، دشمن آشکار انسان است، و از مبارزه با او خسته نمیشود و دست نمیکشد، و شب و روز و به صورت پنهان و آشکار با او مبارزه میکند. پس باید از عواملی پرهیز کرد که به وسیلۀ آن، شیطان بر بنده مسلّط میگردد. یوسف از دستور پدرش اطاعت نمود، و برادرانش را از این خواب آگاه نکرد، و خواب را از آنها پنهان نمود.
#
{5} ولما تمَّ تعبيرُها ليوسف؛ قال له أبوه: {يا بنيَّ لا تَقْصُصْ رؤياك على إخوتك فيكيدوا لك كيداً}؛ أي: حسداً من عند أنفسهم؛ بأن تكون أنت الرئيس الشريف عليهم. {إنَّ الشيطانَ للإنسان عدوٌّ مبينٌ}: لا يفتر عنه ليلاً ولا نهاراً ولا سرًّا ولا جهاراً؛ فالبعدُ عن الأسباب التي يتسلَّط بها على العبد أولى. فامتثل يوسفُ أمر أبيه، ولم يخبِرْ إخوته بذلك، بل كَتَمَها عنهم.
(5) بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف مینماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است، ذکر نمود. پس دانسته شد که آن، یک داستان کامل و زیباست؛ و هرکس بخواهد این داستان را با روایتهای اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع میخواهد کاستیهای خداوند را در این داستان جبران نماید، و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار، بینهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه، مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند، که با آنچه خدا تعریف نموده است، سازگاری ندارد. پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده، بفهمد و یاد بگیرد؛ و مسایلی را که از پیامبر صلی الله علیه وسلم نقل نمیشود، رها کند. (
﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ﴾) آنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل ـعلیهم الصلاة والسلامـ گفت: (
﴿يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ﴾) پدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که در برابرم سجده میکنند. این خواب، مقدمهای بود برای مقام بلندی که یوسف ـ علیه السلام ـ در دنیا و آخرت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی را انجام دهد، قبل از آن مقدمهای را فراهم کرده، و راه را برای آن همواره مینماید، و بنده را برای مقابله با سختیهایی که برایش پیش میآید، آماده میکند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است. یعقوب، خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود میآورند، و به خاطر احترام و بزرگداشت او، سجده میکنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود، و خداوند او را برگزیند، و نعمت خویش را، با ارزانی داشتن علم و عمل و قدرت به او، در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای او سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت.
{لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ (7) إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ (9)}.
لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ بي گمان در
(سرگذشت) يوسف و برادرانش براي پرسشگران نشانه هايي است.
إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ هنگامي که گفتند: «همانا يوسف و براردش در نزد پدرمان از ما محبوترند، حال آنکه ما گروهي نيرومند هستيم، بي گمان پدرمان در اشتباه آشکاري است»
اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ يوسف را بکشيد يا او را به سرزميني بيافکنيد تا توجه پدرتان فقط به شما بوده و پس از آن گروهي شايسته باشيد.
#
{7} يقول تعالى: {لقدْ كان في يوسُفَ وإخوتِهِ آياتٌ}؛ أي: عبر وأدلَّة على كثير من المطالب الحسنة، {للسائلين}؛ أي: لكلِّ من سأل عنها بلسان الحال أو بلسان المقال؛ فإنَّ السائلين هم الذين ينتفعون بالآيات والعبر، وأما المعرِضون؛ فلا ينتفعون بالآيات ولا بالقصص والبيِّنات.
(7) خداوند متعال میفرماید: (
﴿لَّقَدۡ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَايَٰتٞ﴾) بیگمان در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسشگران، عبرتها و دلایلی است بر بسیاری از مطالب و اهداف نیکو. (
﴿لِّلسَّآئِلِينَ﴾) یعنی برای هرکس که با زبان حال یا قال از آن بپرسد؛ زیرا پرسشگران، از نشانهها و عبرتها بهرهمند میشوند؛ اما کسانی که رویگردانی میکنند، از نشانهها و داستانها و دلایل بهرهمند نمیشوند.
#
{8} {إذ قالوا}: فيما بينهم: {لَيوسُفُ وأخوه}: بنيامينُ؛ أي: شقيقه، وإلاَّ فكلُّهم إخوةٌ، {أحبُّ إلى أبينا منا ونحن عصبةٌ}؛ أي: جماعة، فكيف يفضلهما [علينا] بالمحبة والشفقة. {إنَّ أبانا لفي ضلال مبين}؛ أي: لفي خطأٍ بيِّن حيث فضَّلهما علينا من غير موجب نراه، ولا أمر نشاهده.
(8) (
﴿إِذۡ قَالُواْ﴾) آنگاه که در میان خود گفتند: (
﴿لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ﴾) یوسف و برادرِ تنیاش بنیامین. او و یوسف از یک مادر بودند، وگرنه همه، فرزندانِ یعقوب و برادر بودند. (
﴿أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِينَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ﴾) در نزد پدرمان، از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، پس چگونه پدر بیشتر به آنها محبت و مهربانی مینماید؟! (
﴿إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ﴾) بیگمان پدرمان در اشتباه آشکاری است؛ چرا که آن دو را بر ما ترجیح میدهد، بدون اینکه علتی برای برتری آنها وجود داشته باشد.
#
{9} {اقتُلوا يوسفَ أو اطرحوه أرضاً}؛ أي: غيِّبوه عن أبيه في أرض بعيدة لا يتمكَّن من رؤيته فيها؛ فإنكم إذا فعلتُم أحد هذين الأمرين؛ {يَخْلُ لكم وجهُ أبيكم}؛ أي: يتفرَّغ لكم، ويُقْبِلُ عليكم بالشفقة والمحبَّة؛ فإنَّه قد اشتغل قلبه بيوسف شغلاً لا يتفرَّغ لكم. {وتكونوا من بعده}؛ أي: من بعد هذا الصنيع قوماً صالحين؛ أي: تتوبون إلى الله وتستغفرونه من بعد ذنبكم، فقدَّموا العزم على التوبة قبل صدور الذنب منهم؛ تسهيلاً لفعله، وإزالةً لشناعته، وتنشيطاً من بعضهم لبعض.
(9) (
﴿ٱقۡتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا﴾) یوسف را بکشید، یا او را در سرزمینی دور از چشم پدر پنهان کنید، تا نتواند وی را ببیند؛ زیرا وقتی یکی از این دو کار را انجام دهید، (
﴿يَخۡلُ لَكُمۡ وَجۡهُ أَبِيكُمۡ﴾) توجه پدرتان فقط به شما معطوف میگردد، و با محبت و مهربانی به شما روی میآورد؛ زیرا اکنون قلب او چنان به یوسف مشغول است که جایی برای محبت شما نمانده است. (
﴿وَتَكُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ﴾) و شما پس از این کار، (
﴿قَوۡمٗا صَٰلِحِينَ﴾) گروهی شایسته خواهید شد؛ یعنی به سوی خدا بر خواهید گشت و توبه میکنید و بعد از انجام گناه، از خداوند آمرزش میخواهید. پس آنان قبل از انجامِ گناه، تصمیم گرفتند توبه کنند تا انجام دادن آن کار آسان شود، و زشتیِ آن از بین برود، و با این کار یکدیگر را تشویق میکردند.
{قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ (10)}.
قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ گوينده اي از آنان گفت:
«يوسف را مکشيد و او را به ژرفاي چاه بياندازيد تا کسي از مسافران او را بر گيرد، اگر مي خواهيد کاري بکنيد».
#
{10} أي: {قال قائلٌ}: من إخوة يوسف الذين أرادوا قتله أو تبعيده: {لا تقتُلوا يوسُفَ}: فإنَّ قتله أعظمُ إثماً وأشنعُ، والمقصود يحصُلُ بتبعيده عن أبيه من غير قتل، ولكن توصَّلوا إلى تبعيده بأن تلقوه {في غَيابَةِ الجُبِّ}: وتتوعَّدوه على أنه لا يخبر بشأنكم، بل على أنَّه عبدٌ مملوك آبقٌ [منكم] لأجل أن يلتقِطَه {بعضُ السيَّارة}: الذين يريدون مكاناً بعيداً فيحتفظون فيه، وهذا القائل أحسنهم رأياً في يوسف وأبرُّهم وأتقاهم في هذه القضية؛ فإنَّ بعضَ الشرِّ أهونُ من بعض، والضرر الخفيف يُدفع به الضررُ الثقيل. فلما اتفقوا على هذا الرأي:
(10) (
﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ﴾) برادران یوسف میخواستند وی را بکشند یا تبعید کنند،
اما یکی از آنان گفت: (
﴿لَا تَقۡتُلُواْ يُوسُفَ﴾) یوسف را مکشید؛ زیرا کشتن او، گناهی بسیار بزرگ وزشت است؛ بلکه او را تبعید کنید، و شما با دورکردنش از پدر، به هدف خود میرسید، پس او را (
﴿فِي غَيَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ﴾) به ژرفای چاه بیندازید و تهدیدش کنید که ماجرای شما را به اطلاع کسانی نرساند که او را مییابند، بلکه بگوید
«بردهای فراری هستم.» تا (
﴿يَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّيَّارَةِ﴾) برخی از کاروانهایی که مقصد دوری را درپیش دارند و از آنجا رد میشوند، او را برگیرند و با خود ببرند. و نظر این گوینده در مورد یوسف، از همه بهتر، و در این قضیه از همه نیکوکارتر و پرهیزگارتر بود؛ زیرا شر نیز مراتبی دارد، و میتوان با تحمل ضرر سبک، ضرر سنگین را دفع نمود. و هنگامی که بر این رأی اتفاق نمودند،
{قَالُوا يَاأَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (12) قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (13) قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (14)}.
قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ گفتند:
«پدر جان! چرا نسبت به يوسف به ما اطمينان نداري حال آنکه ما خير خواه او هستيم؟»
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ او را فردا با ما بفرست تا بخورد و بازي کند، و ما نگاهبان و مراقب وي خواهيم بود.
قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ' گفت: «اگر او را ببريد اندوهگين مي گردم، و مي ترسم در حالي که شما از او غافل هستيد گرگ وي را بخورد».
قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ گفتند:«اگر گرگ او را بخورد در حالي که ما گروه نيرومندي هستيم آنگاه زيانکار خواهيم بود».
#
{11} أي: قال إخوة يوسف متوصِّلين إلى مقصدهم لأبيهم: {يا أبانا ما لكَ لا تأمَنَّا على يوسُفَ وإنَّا له لناصحونَ}؛ أي: لأيِّ شيءٍ يَدْخُلُكَ الخوفُ منَّا على يوسف من غير سبب ولا موجب، والحال أنَّا {له لناصحونَ}؛ أي: مشفقون عليه نودُّ له ما نودُّ لأنفسنا.
وهذا يدلُّ على أن يعقوب عليه السلام لا يترك يوسُفَ يذهب مع إخوته للبريَّة ونحوها.
(11) (
﴿قَالُواْ﴾) برادران یوسف برای اینکه به هدف خود برسند به پدرشان گفتند: (
﴿يَٰٓأَبَانَا مَالَكَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) پدرجان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری و به خاطر چه نگران یوسف هستی؟ بدون اینکه سبب و انگیزهای برای ترس داشته باشی؟ (
﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ﴾) حال آنکه ما خیرخواه او هستیم؛ و نسبت به او دلسوزیم، و آنچه را برای خود دوست داریم، برای او هم دوست میداریم. و این دلالت مینماید که یعقوب ـ علیه السلام ـ اجازه نمیداد یوسف با برادرانش به صحرا و جاهای دیگر برود.
#
{12} فلما نَفَوا عن أنفسهم التُّهمة المانعة لعدم إرساله معهم؛ ذكروا له من مصلحة يوسف وأنسه الذي يحبُّه أبوه له ما يقتضي أن يسمح بإرساله معهم، فقالوا: {أرسِلْه معنا غداً يَرْتَعْ ويلعبْ}؛ أي: يتنزَّه في البريَّة ويستأنس، {وإنَّا له لحافظون}؛ أي: سنراعيه، ونحفظه من أذى يريده.
(12) پس هنگامی که اتهامات را از خود دور کردند، آنچه را که به نفع یوسف بود و پدر نیز آن را برای او میپسندید، بیان کردند تا پدر اجازه بدهد یوسف همراه آنان به بیابان برود.
بنابراین گفتند: (
﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا يَرۡتَعۡ وَيَلۡعَبۡ﴾) فردا او را با ما بفرست، تا بخورد و در بیابان تفریح نماید و لذت ببرد. (
﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾) و ما او را از هر اذیت و آزاری محافظت خواهیم کرد.
#
{13} فأجابهم بقوله: {إنِّي ليحزُنُني أن تذهبوا به}؛ أي: مجرَّد ذهابكم به يحزنني ويشقُّ عليَّ؛ لأنني لا أقدر على فراقه، ولو مدة يسيرة؛ فهذا مانع من إرساله.
{و} مانعٌ ثانٍ، وهو أني {أخاف أن يأكله الذئب وأنتُم عنه غافلون}؛ أي: في حال غفلتكم عنه؛ لأنه صغيرٌ لا يمتنع من الذئب.
(13) یعقوب در پاسخ آنان گفت: (
﴿إِنِّي لَيَحۡزُنُنِيٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ﴾) به محض اینکه او را ببرید، ناراحت میشوم و این کار بر من دشوار میآید؛ زیرا توان تحمل جدایی او را حتی برای مدت اندکی ندارم، پس او را نمیفرستم. و دلیل دوم برای نفرستادن وی این است که، (
﴿وَأَخَافُ أَن يَأۡكُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ﴾) میترسم از او غافل بمانید، و گرگ او را بخورد؛ چون او کوچک است، و نمیتواند در مقابل گرگ از خود دفاع کند و خود را برهاند.
#
{14} {قالوا لئنْ أكلَهُ الذئبُ ونحن عصبةٌ}؛ أي: جماعة حريصون على حفظه؛ {إنَّا إذاً لخاسرون}؛ أي: لا خير فينا ولا نفع يُرجى منَّا إن أكله الذئب وغلبنا عليه.
فلما مهَّدوا لأبيهم الأسباب الداعية لإرساله وعدم الموانع؛ سَمَحَ حينئذ بإرساله معهم لأجل أنسه.
(14) (
﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ﴾) گفتند: اگر گرگ او را بخورد درحالی که ما گروهی نیرومند هستیم و بر محافظت او میکوشیم، آنگاه زیانکار خواهیم بود، و خیری در ما نیست، و امید فایده و سودی از ما نمیرود. هنگامی که اسباب آرامش پدرشان را فراهم آوردند و موانعِ فرضی این کار را برطرف نمودند، یعقوب به منظور سرگرمی و تفریح یوسف، به وی اجازه داد همراه برادرانش برود.
{فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (15) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (16) قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ (17) وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (18)}.
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ و هنگامي که او را بردند و تصميم گرفتند وي را به ژرفاي چاه بياندازد به او وحي نموديم که قطعاً آنان را در آينده از اين کارشان خبر خواهي کرد، در حالي که نمي فهمند.
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ و شبانگاه ، گريان به نزد پدرشان آمدند.
قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ گفتند: «اي پدر! ما رفتيم که مسابقه دهيم و يوسف را نزد اسباب و اثاثيه خود گذاشتيم و گرگ او را خورد، و تو هرگز ما را باور نمي داري هر چند راستگو هم باشيم».
وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ و پيراهن او را آلوده به خون دروغين آوردند،
گفت: (نه) بلکه نفس شما کار زشتي را براي شما آرسته است، و من صبر نيک را پيشه مي کنم، و بر آنچه بيان مي داريد خداوند ياور من است.
#
{15} أي: لما ذهب إخوةُ يوسف بيوسف بعدما أذن له أبوه، وعزموا أن يجعلوه في غيابة الجبِّ كما قال قائلُهم السابقُ ذكره، وكانوا قادرين على ما أجمعوا عليه، فنفذوا فيه قدرتهم، وألقوه في الجبِّ، ثم إن الله لطف به بأن أوحى إليه وهو بتلك الحال الحرجة: {لَتُنَبِّئَنَّهُم بأمرِهِم هذا وهم لا يشعُرونَ}؛ أي: سيكون منك معاتبة لهم وإخبارٌ عن أمرهم هذا وهم لا يشعرون بذلك الأمر. ففيه بشارة له بأنه سينجو مما وقع فيه، وأن الله سيجمعه بأهله وإخوته على وجه العزِّ والتمكين له في الأرض.
(15) هنگامی که برادران یوسف
[به سفر تفریحی خویش] رفتند، تصمیم گرفتند یوسف را در ژرفای چاه بیندازند همچنان که یکی از آنان این را گفت، که قبلاً نیز به آن اشاره شد. و آنها قدرت خویش را در مورد یوسف اعمال کردند و او را در چاه انداختند. سپس خداوند متعال نسبت به یوسف مهربانی کرد، به این صورت که در این حالت دشوار،
بر او وحی نمود: (
﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) که قطعاً آنان را سرزنش خواهی نمود، و آنان را از این کارشان مطلع خواهی کرد، و آنها این را نمیفهمند. پس این مژدهای است، مبنی بر اینکه او به زودی از این چاه نجات خواهد یافت، و خداوند او را با خانواده و برادرانش، به صورتی که قدرت و فرمانروایی از آنِ یوسف خواهد بود، جمع میکند.
#
{16} {وجاؤوا أباهم عشاءً يبكون}: ليكون إتيانُهم متأخِّراً عن عادتهم، وبكاؤهم دليلاً لهم وقرينة على صدقهم.
(16) (
﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ يَبۡكُونَ﴾) و شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان آمدند. تاخیر از وقت معمول و همیشگی که از صحرا میآمدند؛ و گریه کردنشان را دلیلی بر راستگو بودن خود قرار دادند.
#
{17} فقالوا متعذرين بعذرٍ كاذب: {يا أبانا إنَّا ذهبنا نَسْتَبِقُ}: إما على الأقدام أو بالرمي والنضال، {وتركْنا يوسف عند متاعنا}: توفيراً له وراحة، {فأكله الذئبُ}: في حال غيبتنا عنه واستباقنا. {وما أنت بمؤمنٍ لنا ولو كنَّا صادقينَ}؛ أي: تعذرنا بهذا العذر، والظاهر أنك لا تصدقنا؛ لما في قلبك من الحزن على يوسف والرقة الشديدة عليه، ولكن عدم تصديقك إيَّانا لا يمنعُنا أن نعتذر بالعذر الحقيقي. وكلُّ هذا تأكيدٌ لعذرهم.
(17) پس آنها درحالی که عذری دروغین میآوردند،
گفتند: (
﴿يَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ﴾) ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم. مسابقۀ دوندگی یا مسابقه تیراندازی و نیزه افکنی. (
﴿وَتَرَكۡنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا﴾) و یوسف را نزد اسباب و اثاثیۀ خود گذاشتیم تا همانجا راحت بنشیند، (
﴿فَأَكَلَهُ ٱلذِّئۡبُ﴾) پس درحالی که ما نبودیم و مسابقه میدادیم، گرگ او را خورد، (
﴿وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ كُنَّا صَٰدِقِينَ﴾) و تو هم به خاطر اندوه، و محبت و دلسوزی شدیدی که نسبت به یوسف داری، ظاهراً ما را تصدیق نمیکنی.
#
{18} {و} مما أكَّدوا به قولهم أنهم: {جاؤوا على قميصه بدم كذبٍ}: زعموا أنَّه دمُ يوسف حين أكله الذئب، فلم يصدِّقْهم أبوهم بذلك، و {قال بل سوَّلت لكم أنفسُكم أمراً}؛ أي: زينت لكم أنفسكم أمراً قبيحاً في التفريق بيني وبينه؛ لأنه رأى من القرائن والأحوال ومن رؤيا يوسف التي قصها عليه ما دلَّه على ما قال. {فصبرٌ جميلٌ والله المستعانُ على ما تصفونَ}؛ أي: أمَّا أنا؛ فوظيفتي سأحرص على القيام بها، وهي أني أصبر على هذه المحنة صبراً جميلاً سالماً من السخط والتشكي إلى الخلق، وأستعين الله على ذلك لا على حولي وقوتي، فوعد من نفسه هذا الأمر، وشكا إلى خالقه في قوله: {إنَّما أشكو بثِّي وحُزْني إلى الله}: لأنَّ الشكوى إلى الخالق لا تنافي الصبر الجميل؛ لأنَّ النبيَّ إذا وعد وفى.
(18) اما تصدیق نکردن تو، ما را از این باز نمیدارد که عذر حقیقی را بیان نکنیم. (
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖ﴾) پیراهن او را آلوده به خون دروغین نزد پدر آوردند و عنوان کردند که این، خون یوسف است و گرگ او را خورده و پیراهنش به خون آغشته گردیده است.
اما پدرشان آنها را تصدیق نکرد و گفت: (
﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗا﴾) بلکه نفس شما، کار زشتی را در جدایی انداختن میان من و او برای شما آراسته است. حالات و خوابی که یوسف دیده بود، او را به گفتن این گفتار راهنمایی کرد. (
﴿فَصَبۡرٞ جَمِيلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ﴾) و من میکوشم وظیفهام را انجام دهم، و وظیفهام این است که بر این رنج صبر نمایم، صبری زیبا، و از نارضایتی و شکایت به مردم دوری میجویم. و برای حل این مشکل، از خداوند یاری میطلبم، نه از قدرت و توانایی خودم.
پس او با خودش چنین قرار گذاشت و به آفرینندهاش شکایت کرد و گفت: ﴿أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ من شکایت پریشانی و اندوهم را تنها به نزد خدا میبرم؛ و شکایت به درگاه آفریننده، با صبر نیک در تعارض نیست؛ زیرا چنانچه پیامبر وعدهای بدهد، به آن وفا میکند.
{وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَابُشْرَى هَذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ (19) وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ (20)}.
وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ و کارواني آمد و آب آور خود را فرستادند و او دلوش را به پايين انداخت
(و) گفت:
«مژده باد که اين نوجواني است » و او را به عنوان کالايي پنهان داشتند و خداوند به آنچه مي کردند داناست.
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ و او را به پول ناچيزي
(و تنها) به چند درهم فروختند و نسبت به او بي علاقه بودند.
#
{19} أي: مكث يوسف في الجبِّ ما مكث، حتى {جاءت سيَّارةٌ}؛ أي: قافلة تريد مصر، {فأرسلوا وارِدَهم}؛ أي: فرطهم ومقدَّمهم الذي يعسُّ لهم المياه ويسبرها ويستعد لهم بتهيئة الحياض ونحو ذلك، {فأدلى}: ذلك الواردُ {دَلْوَهُ}: فتعلَّق فيه يوسف عليه السلام وخرج، فقال: {يا بُشرى هذا غلامٌ}؛ أي: استبشر وقال: هذا غلامٌ نفيسٌ، {وأسَرُّوه بضاعةً}.
(19) یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا اینکه، (
﴿وَجَآءَتۡ سَيَّارَةٞ﴾) کاروانی آمد که میخواست به مصر برود، (
﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ﴾) و آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند؛ یعنی کسی را فرستادند که آب برایشان تهیه میکرد، و محل پیدایش آب را برایشان جستجو میکرد، و زمینۀ فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم مینمود. (
﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥ﴾) و او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. (
﴿قَالَ يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ﴾) گفت: مژده باد! این جوانِ گرانقدری است، (
﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ﴾) و او را بهعنوان کالایی پنهان داشتند.
#
{20} وكان إخوته قريباً منه، فاشتراه السيارةُ منهم {بثمنٍ بخسٍ}؛ أي: قليل جدًّا، فسَّره بقوله: {دراهمَ معدودةٍ وكانوا فيه من الزَّاهدينَ}: لأنه لم يكن لهم قصدٌ إلا تغييبه وإبعاده عن أبيه، ولم يكن لهم قصدٌ في أخذ ثمنه. والمعنى في هذا أنَّ السيارة لما وجدوه؛ عزموا أن يُسِرُّوا أمره، ويجعلوه من جملة بضائعهم التي معهم، حتى جاءهم إخوته، فزعموا أنَّه عبدٌ أبق منهم، فاشتروه منهم بذلك الثمن، واستوثقوا منهم فيه لئلا يهربَ. والله أعلم.
(20) یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا اینکه، (
﴿وَجَآءَتۡ سَيَّارَةٞ﴾) کاروانی آمد که میخواست به مصر برود، (
﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ﴾) و آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند؛ یعنی کسی را فرستادند که آب برایشان تهیه میکرد، و محل پیدایش آب را برایشان جستجو میکرد، و زمینۀ فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم مینمود. (
﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥ﴾) و او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. (
﴿قَالَ يَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞ﴾) گفت: مژده باد! این جوانِ گرانقدری است، (
﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗ﴾) و او را بهعنوان کالایی پنهان داشتند. و برادرانش یوسف را از نزدیک تعقیب میکردند. سپس او را از برادرانش خریدند، (
﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ﴾) با پولی ناچیز و بسیار اندک او را خریدند، (
﴿دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِينَ﴾) تنها به چند درهم او را فروختند، و نسبت به او بیعلاقه بودند، چون هدفی جز پنهان کردن و دور نمودن او از پدرش نداشتند. هدفشان این نبود که پول را بگیرند و بخورند. هنگامی که کاروانیان او را یافتند، خواستند آن را پنهان بدارند و آن را از جمله کالاهایی که همراهشان بود قرار دهند،
تا اینکه برادرانش آمدند و گفتند: این برده ایست متعلق به ما که فرار کرده است. و کاروانیان یوسف را از آنان با پول اندکی خریدند و از آنان عهد گرفتند که فرار نکند.
{وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (21)}.
وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ و کسي از اهل مصر که او را خريداري کرد به زنش گفت:
« او را گرامي دار، شايد به ما سود ببخشد يا او را به فرزندي بگيريم». بدينسان ما يوسف را در سرزمين تمکين داديم، و تا تعبير خوابها را بدو بياموزيم، و خداوند بر کار خود چيره و غالب است اما بيشتر مردم نمي دانند.
#
{21} أي: لما ذهب به السيارةُ إلى مصر وباعوه بها، فاشتراه عزيزُ مصر، فلما اشتراه؛ أعجبَ به ووصَّى عليه امرأتَه وقال: {أكرِمي مثواه عسى أن يَنفَعَنا أو نتَّخِذَه ولداَ}؛ أي: إما أن ينفعنا كنفع العبيد بأنواع الخدم، وإما أن نستمتع فيه استمتاعنا بأولادنا، ولعلَّ ذلك أنَّه لم يكن لهما ولدٌ. {وكذلك مكَّنَّا ليوسفَ في الأرض}؛ أي: كما يسَّرْنا أنْ يشترِيَه عزيز مصر ويكرِمَه هذا الإكرام؛ جَعَلْنا هذا مقدمة لتمكينه في الأرض من هذا الطريق. {ولِنُعَلِّمَهُ من تأويل الأحاديث}: إذا بقي لا شغل له ولا همَّ له سوى العلم؛ صار ذلك من أسباب تعلُّمه علماً كثيراً من علم الأحكام وعلم التعبير وغير ذلك. {والله غالبٌ على أمرِهِ}؛ أي: أمره تعالى نافذٌ لا يبطله مبطلٌ ولا يغلبه مغالبٌ. {ولكنَّ أكثر الناس لا يعلمون}: فلذلك يجري منهم، ويصدُرُ ما يصدُرُ في مغالبة أحكام الله القدريَّة، وهم أعجز وأضعف من ذلك.
(21) کاروانیان او را به مصر بردند و عزیز مصر وی را خرید و مورد پسندش قرار گرفت،
پس زنش را در مورد او سفارش نمود و گفت: (
﴿أَكۡرِمِي مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا﴾) او را گرامی بدار، شاید چون بردگان و خدمتگزاران برای ما خدمت کند و به ما فایده برساند، و یا از او همانطور استفاده نماییم که از فرزندانمان بهرهبرداری میکنیم. و شاید این بدان خاطر بود که آنها فرزندی نداشتند. (
﴿وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) و همچنانکه زمینه را برای یوسف فراهم کردیم که عزیز مصر او را بخرد و مورد تکریم قرار دهد، به همان شیوه ـ از این رهگذر ـ زمینه را برایش فراهم نمودیم که در زمین قدرت و سلطه یابد. (
﴿وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و تا تعبیر خوابها را به او بیاموزیم. پس او شغل و حرفهای جز علم و دانش اندوزی نداشت، و این کار سبب شد تا دانش فراوانی در مورد احکام و تعبیر خواب و غیره به دست آورد. (
﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ﴾) و خداوند بر کار خود چیره و غالب است؛ یعنی ارادۀ خداوند جاری است، و هیچ کس نمیتواند او را شکست بدهد. (
﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) اما بیشتر مردم نمیدانند.بنابراین به منظور نقض نمودن اوامر تقدیری خداوند، کارهایی از آنان سر میزند، حال آنکه آنها بسی ناتوانتر و ضعیفتر از آنند که بتوانند چنین کاری را بکنند.
{وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (22)}.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ و چون به حالت رشد و کمال خود رسيد به او داوري و دانايي داديم، و بدينسان به نيکوکاران پاداش مي دهيم
#
{22} أي: {لما بلغ} يوسف {أشُدَّه}؛ أي: كمال قوته المعنويَّة والحسيَّة وصَلَحَ لأن يتحمَّل الأحمال الثقيلة من النبوة والرسالة؛ {آتَيْناه حكماً وعلماً}؛ أي: جعلناه نبيًّا رسولاً وعالماً ربانيًّا. {وكذلك نجزي المحسنين}: في عبادة الخالق ببذل الجهد والنُّصح فيها، وإلى عباد الله ببذل النفع والإحسان إليهم؛ نؤتيهم من جملة الجزاء على إحسانهم علماً نافعاً. ودلَّ هذا على أن يوسف وَفَّى مقام الإحسان، فأعطاه الله الحكم بين الناس والعلم الكثير والنبوة.
(22) (
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ﴾) و هنگامی که یوسف به مرحلۀ رشد و قدرت معنوی و جسمیاش رسید، و صلاحیت پیدا کرد که بتواند بارهای سنگینی از قبیل نبوت و رسالت را بر دوش بکشد، (
﴿ءَاتَيۡنَٰهُ حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾) او را پیامبر و عالمی ربانی قرار دادیم، (
﴿وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و بدینسان نیکوکاران را پاداش میدهیم؛ کسانی که عبادت خداوند را به نحو احسن و از روی اخلاص انجام داده، و به بهترین وجه ممکن به خلق خدا کمک میکنند. و ازجمله پاداشی که در برابر نیکوکاریشان به آنان میدهد، علم و دانش مفید است. و این دلالت مینماید که یوسف در مقام احسان بود، پس خداوند داوری و دانش فراوان و نبوت را به او داد.
{وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ (24) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (25) قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَنْ نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ (26) وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ (27) فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ (29)}.
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ و زني که يوسف در خانه اش بود مکارانه خواست تا او را از پاکدامني خود به در کند،
و درها را بست و گفت: «بيا جلو، و دست به کار شو» .
يوسف گفت: «به خداوند پناه مي برم و او = عزيز مصر سرور من است، مرا گرامي داشته است، بي گمان ستمکاران رستگار نمي گردند».
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ و به راستي آن زن قصد
(زدن) يوسف کرد و يوسف
(نيز) قصد
(انتقام گرفن از ) او نمود اما برهان پروردگارش را ديد. ما چنين کرديم تا بدي و ناشايستي را از او دور سازيم ، چرا که او از بندگان پاکيزه و برگزيدۀ ما بود.
وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ و با همديگر به سوي درشتافتند و آن زن پيراهن يوسف را از پشت پاره کرد. شوهرش را دم در دريافت.
(زن به شوهر خود) گفت:
«سزاي کسي که نسبت به همسرت قصد انجام کار زشت کند چيست جز اين که يا زنداين گردد يا عذابي دردناک ببيند؟»
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ يوسف گفت:
«او با نيرنگ مرا به خود خواند»، و شاهدي از خانوادۀ آن زن گواهي داد که اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد زن راست مي گويد، و يوسف از دروغگويان است.
وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ و اگر پيراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ مي گويد و او
(= يوسف) از راستگويان است.
فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ هنگامي که
(عزيز مصر) ديد پيراهن يوسف از پشت پاره شده است،
گفت: «اين از مکر شماست، آري! مکرتان
(بسيار) بزرگ است».
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ
(عزيز مصر گفت):«اي يوسف! از اين ماجرا در گذر
(و تو نيز اي زن) براي گناهت آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده اي».
#
{23 ـ 24} وذلك أنَّ يوسف عليه الصلاة والسلام بقي مكرَّماً في بيت العزيز، وكان له من الجمال والكمال والبهاء ما أوجب ذلك أن {راوَدَتْه التي هو في بيتها عن نفسه}؛ أي: هو غلامها وتحت تدبيرها والمسكن واحدٌ يتيسَّر إيقاع الأمر المكروه من غير شعور أحدٍ ولا إحساس بشرٍ. {و} زادتِ المصيبةُ بأن {غَلَّقَتِ الأبوابَ}: وصار المحلُّ خالياً، وهما آمنان من دخول أحدٍ عليهما بسبب تغليق الأبواب. وقد دعتْه إلى نفسها، فقالتْ: {هَيْتَ لك}؛ أي: افعل الأمر المكروه وأقبلْ إليَّ! ومع هذا؛ فهو غريبٌ لا يحتشم مثله ما يحتشمه إذا كان في وطنه وبين معارفه، وهو أسيرٌ تحت يدها، وهي سيدتُه، وفيها من الجمال ما يدعو إلى ما هنالك، وهو شابٌّ عَزَبٌ، وقد توعدته إن لم يفعل ما تأمره به بالسجن أو العذاب الأليم، فصبر عن معصية الله مع وجود الداعي القويِّ فيه؛ لأنَّه قد همَّ فيها همًّا تَرَكَهُ لله، وقدَّم مراد الله على مراد النفس الأمَّارة بالسوء، ورأى من برهان ربِّه ـ وهو ما معه من العلم والإيمان الموجب لِتَرْكِ كلِّ ما حرَّم الله ـ ما أوجب له البعد والانكفاف عن هذه المعصية الكبيرة، و {قال معاذَ الله}؛ أي: أعوذ باللَّه أن أفعل هذا الفعلَ القبيح؛ لأنَّه مما يُسْخِطُ الله ويُبْعِدُ عنه، ولأنَّه خيانةٌ في حقِّ سيِّدي الذي أكرم مثواي؛ فلا يَليقُ بي أن أقابِلَه في أهله بأقبح مقابلة، وهذا من أعظم الظُّلم، والظالم لا يفلحُ.
والحاصل أنَّه جعل الموانع له من هذا الفعل: تَقْوى الله، ومراعاة حقِّ سيِّده الذي أكرمه، وصيانة نفسه عن الظُّلم الذي لا يفلح مَن تعاطاه، وكذلك ما منَّ الله عليه من برهان الإيمان الذي في قلبه يقتضي منه امتثالَ الأوامر واجتنابَ الزواجر، والجامعُ لذلك كلِّه أنَّ الله صرف عنه السوءَ والفحشاءَ؛ لأنَّه من عباده المخلصين له في عباداتهم، الذين أخلصهم الله واختارهم واختصَّهم لنفسه، وأسدى عليهم من النِّعم، وصرف عنهم من المكاره ما كانوا به من خيار خلقه.
(23 - 24) یوسف این مصیبت بزرگ را، از مصیبتی که از جانب برادرانش به او رسیده بود، بزرگتر انگاشت، اما صبر و پایداری او پاداش بزرگتری در بر داشت؛ زیرا در اینجا او از روی اختیار صبر نمود، هرچند که انگیزههای فراوانی برای انجام یافتن آن کار
[حرام] وجود داشت. پس یوسف محبت خدا را، بر محبت آن زن مقدم داشت. اما صبر یوسف در برابر عملکرد برادرانش صبر اجباری بود، مانند بیماریها و سختیهایی که بدون اختیار به آدمی میرسد و راهی جز صبر و مقاومت ندارد. و یوسف -علیه السلام- در خانۀ عزیز مصر محترم و گرامی بود. یوسف دارای چنان زیبایی و کمالی بود که باعث شد، (
﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ﴾) زن صاحبخانهاش مکارانه در صدد آن باشد او را از پاکدامنیاش به در کند. یوسف، غلام آن زن، و در اختیار وی بود. خانه نیز خالی بود و انجام دادن کار زشت، بسیار آسان بود، و کسی هم پی نمیبرد. (
﴿وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ﴾) و اضافه بر آن، درها را بست و مکان خلوت شد و آنها مطمئن بودند که کسی وارد نخواهد شد؛ زیرا درها بسته بود. و آن زن، یوسف را به خود خواند. (
﴿وَقَالَتۡ هَيۡتَ لَكَ﴾) و گفت: بیا جلو، و شروع کن. یوسف مردی مسافر و غریب بود و بسیاری از انسانها که در وطن خود و در میان آشنایان خود از انجام کار زشت شرم میکنند، در آن دیار به راحتی چنین کارهایی را انجام میدهند. نیز یوسف، اسیر آن زن؛ و آن خانم، بانو وسرورش بود. وی از چنان زیبایی برخوردار بود که حسن و جمالش، آدمی را به انجام چنین کاری وامیداشت. یوسف هم جوان مجردی بود که زن او را تهدید کرد که اگر آنچه را میگوید انجام ندهد، وی را به زندان خواهد افکند یا شکنجۀ دردناکی خواهد داد. اما یوسف با وجود چنین انگیزۀ قوی، از ارتکاب نافرمانی خدا پرهیز نمود. یوسف آهنگ وی را نمود، اما به خاطر خدا آن را ترک کرد و خواستۀ خداوند را بر خواستۀ نفس امارهاش مقدم داشت. و برهان پروردگار که یوسف آن را دید، علم و ایمانی بود که از آن برخوردار بود و باعث ترک همۀ چیزهایی شد که خداوند حرام کرده است، و باعث شد از این گناه بزرگ، دوری جوید و دست نگاه دارد. (
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ﴾) یوسف گفت: به خداوند پناه میبرم از اینکه این کار زشت را انجام دهم؛ زیرا این از کارهایی است که خداوند را خشمگین مینماید و انسان را از او دور میکند؛ نیز خیانتی است در حق سرورم که مرا گرامی داشته است. پس شایسته نیست در مقابل این همه نیکی، بدترین کار را با خانوادۀ او انجام دهم، و اگر چنین کاری بکنم، مرتکب بزرگترین ستم شدهام، و ستمگر نیز هرگز رستگار نمیشود. خلاصه اینکه ترس از خدا و رعایت حق سرورش که او را گرامی داشته بود، نیز صیانت و پاک نگهداشتن نفسش از ظلم و ستم، ظلم و ستمی که هرکس بدان بیالاید رستگار نمیشود، همچنین برهان و ایمانی که در قلبش بود، کاری کرد که دستورات خدا را به جای آورد و از آنچه نهی نموده است، پرهیز کند. خداوند متعال موانع زیادی را بر سر راه انجام این کار قرار داد؛ چرا که میخواست بدی و ناشایستی را از او دور نماید؛ زیرا او از بندگان مخلص خدا بود، و عبادتهایش را خالص برای خدا انجام میداد. و خداوند وی را پاکیزه نمود و برای خود برگزید، و نعمتها را به سویش سرازیر کرد و زشتیها را از وی دور نمود.
#
{25} ولما امتنع من إجابة طلبها بعد المراودة الشديدة؛ ذهب ليهربَ منها ويبادِرَ إلى الخروج من الباب ليتخلَّص ويهرب من الفتنة، فبادرتْه إليه وتعلَّقت بثوبِهِ، فشقَّت قميصَه، فلمَّا وصلا إلى الباب في تلك الحال؛ ألْفَيا سيِّدَها ـ أي: زوجها ـ لدى الباب، فرأى أمراً شقَّ عليه، فبادرتْ إلى الكذب، وأن المراودة قد كانت من يوسف، وقالت: {ما جزاءُ مَنْ أراد بأهلك سوءاً}: ولم تقلْ: من فعل بأهلك سوءاً؛ تبرئةً لها وتبرئةً له أيضاً من الفعل، وإنما النِّزاع عند الإرادة والمراودة، {إلاَّ أن يُسْجَنَ أو عذابٌ أليم}؛ أي: أو يعذَّب عذاباً أليماً.
(25) بعد از اینکه آن زن با نیرنگ و کرشمه و ناز، یوسف را به سوی خود خواند و یوسف از پذیرش خواستهاش امتناع ورزید و خواست فرار نماید، و به سوی در شتافت تا نجات پیدا کند و از فتنه بگریزد، زن به سویش شتافت و لباسش را گرفت و پیراهن یوسف پاره شد، و هنگامی که به دمِ در رسیدند، شوهرش را در نزدیکی در یافتند، و او چیزی را مشاهده کرد که بر وی دشوار آمد. بنابراین ـ زن عزیز ـ بلافاصله به دروغ گفتن پرداخت و ادعا کرد که یوسف در صدد انجام چنین کاری با او بوده است.
پس گفت: (
﴿مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِكَ سُوٓءًا﴾) سزای کسی که به همسرت قصد بدی داشته باشد چیست؟ و نگفت کسی که با همسرت کار بدی انجام دهد، تا خود و یوسف را از انجام این کار تبرئه کند. بلکه میخواست وانمود کند که یوسف درصدد انجام چنین کاری بوده است. (
﴿إِلَّآ أَن يُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾) سزای او جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند.
#
{26} فبرَّأ نفسه مما رمته به، و {قال هي راوَدَتْني عن نفسي}: فحينئذٍ احتملتِ الحالُ صدقَ كلِّ واحد منهما، ولم يعلم أيهما، ولكنَّ الله تعالى جعل للحقِّ والصدق علاماتٍ وأماراتٍ تدلُّ عليه، قد يعلَمُها العبادُ وقد لا يعلمونَها؛ فمنَّ الله [تعالى] في هذه القضية بمعرفة الصادق منهما تبرئةً لنبيِّه وصفيِّه يوسف عليه السلام، فانبعث شاهد من أهل بيتها يشهدُ بقرينةٍ مَنْ وجدت معه فهو الصادق، فقال: {إن كان قميصُهُ قُدَّ من قُبُل فصَدَقَتْ وهو من الكاذبين}؛ لأن ذلك يدلُّ على أنه هو المقبل عليها المراوِدُ لها المعالج، وأنها أرادت أن تدفعه عنها، فشقَّت قميصه من هذا الجانب.
(26) یوسف خودش را از اتهامی که همسر عزیز وی را بدان متهم کرد،
تبرئه نمود و گفت: (
﴿هِيَ رَٰوَدَتۡنِي عَن نَّفۡسِي﴾) او با نیرنگ مرا به خود خواند. پس در این هنگام، احتمال راست گفتن هر یک از آن دو میرفت، و معلوم نبود که کدامیک راست میگوید. اما خداوند برای حقیقت و راستی، نشانه و علامتهایی قرار داده است که بر آن دلالت مینمایند. و گاهی بندگان آن را میدانند و گاهی آن را نمیدانند. پس خداوند در این قضیه منّت گذاشت تا راستگو از دروغگو شناخته شود و پیامبرش یوسف ـعلیه السلامـ تبرئه گردد. بنابراین شاهدی را از خانوادۀ آن زن برانگیخت و به قرینهای گواهی داد که همراه هرکس باشد، بیانگر راستی اوست.
بنابراین گفت: (
﴿إِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾) اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست میگوید و یوسف از دروغگویان است؛ زیرا این دلالت مینماید که یوسف به او روی آورده، و برای انجام کار زشت کوشیده، و زن خواسته است تا او را از خودش دور نماید، بنابراین پیراهنش از این طرف پاره شده است.
#
{27} {وإن كان قميصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فكذبتْ وهو من الصادقين}: لأنَّ ذلك يدلُّ على هروبه منها؛ وأنَّها هي التي طلبتْه، فشقَّت قميصَه من هذا الجانب.
(27) (
﴿وَإِن كَانَ قَمِيصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَكَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾) و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از راستگویان است؛ زیرا این بر فرار کردن یوسف دلالت مینماید، و اینکه زن از او خواسته است چنین کاری بکند، اما او فرار نموده و پیراهنش از این طریق پاره شده است.
#
{28} {فلما رأى قميصَه قُدَّ من دُبُرٍ}: عَرَفَ بذلك صدق يوسف وبراءته وأنَّها هي الكاذبة، فقال لها سيدها: {إنَّه مِن كيدِكُنَّ إنَّ كَيْدَكُنَّ عظيمٌ}: وهل أعظم من هذا الكيد الذي برَّأت به نفسها ممَّا أرادتْ وفعلتْ ورمتْ به نبيَّ الله يوسف عليه السلام؟!
(28) (
﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِيصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ﴾) و هنگامی که عزیز مصر دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، راستگویی و بیگناهی یوسف برایش محرز شد و پی برد که زنش دروغ میگوید.
پس به وی گفت: (
﴿إِنَّهُۥ مِن كَيۡدِكُنَّۖ إِنَّ كَيۡدَكُنَّ عَظِيمٞ﴾) این از مکر شماست، بیگمان مکرتان
[بسیار] بزرگ است. آیا مکری بزرگتر از این وجود دارد که او خودش را تبرئه کرد و پیامبر خدا -یوسف- را متهم نمود؟
#
{29} ثم إنَّ سيدَها لما تحقَّق الأمر؛ قال ليوسف: {يوسُفُ أعرِضْ عن هذا}؛ أي: اترك الكلام فيه وتناسَهُ ولا تذكُره لأحدٍ طلباً للستر على أهله. {واستغفِري}: أيتها المرأة، {لذنبِكِ إنَّك كنتِ من الخاطئين}: فأمر يوسف بالإعراض، وهي بالاستغفارِ والتوبة.
(29) سپس وقتی که همسرش دربارۀ مسئله تحقیق کرد،
به یوسف گفت: (
﴿يُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَا﴾) ای یوسف! در این باره سخن مگوی و آن را فراموش کن، و برای هیچکس آن را بازگو مکن. هدفش این بود که عیب خانواده اش را بپوشاند. (
﴿وَٱسۡتَغۡفِرِي لِذَنۢبِكِۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔينَ﴾) و تو ای زن! برای گناهت آمرزش بخواه که تو ازخطاکاران بودهای. پس یوسف را به چشم پوشی و گذشت، و زن را به استغفار و توبه امر نمود.
{وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (30) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ (31) قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِنَ الصَّاغِرِينَ (32) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ (33) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (34) ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ (35)}.
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ و گروهي از زنان شهر گفتند: «زن عزيز مکارانه از غلامش مي خواهد که از
(پاکدامني) خويش در گذرد، به راستي عشق
(يوسف) در دلش جاي کرده است، همانا او را در گمراهي آشکاري مي بينيم».
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ و هنگامي که
(زن عزيز) نيرنگ ايشان را شنيد کسي را دنبال آنان فرستاد و براي آن بالش هايي فراهم ديد و چاقويي به دست هر يک از آنان داد و
(به يوسف) گفت:
«وارد مجلس ايشان شو».
آن گاه چون او ديد بزرگش يافتند و دست هاي خويش را بريدند و گفتند: «ماشاءالله! اين انسان نيست، بلکه فرشته اي بزرگوار است».
قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ گفت: «اين است آن کسي که مرا به خا طر او سرزنش کرده بوديد، و به راستي وي را به خويشتن خوانده ام ولي او خويشتن داري کرد، اگر آنچه را که به او دستور مي دهم انجام ندهد قطعاً زنداني مي شود و خوار و زبون خواهد بود».
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ گفت: «پروردگارا! زنداني براي من خوشايندتر از چيزي است که مرا به آن فرا مي خوانند، و اگر مکر آنان را از من باز نداري به آنان گرايش پيدا کرده و از زمرۀ نادانان مي گردم».
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ پروردگارش دعاي او را اجابت کرد و کليد و مکر آنان را از او باز داشت. بي گمان او شنواي داناست.
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ آنگاه پس از آنکه نشانه ها را ديدند چنين به نظرشان رسيد که او را تا مدتي زنداني کنند.
#
{30} يعني: أن الخبر اشتهر وشاع في البلد، وتحدَّث به النسوة، فجعلن يَلُمْنها ويَقُلْنَ: {امرأةُ العزيز تراوِدُ فتاها عن نفسه قد شغفها حبًّا}؛ أي: هذا أمرٌ مستقبَحٌ! هي امرأةٌ كبيرةُ القدر وزوجها كبيرُ القدر ومع هذا لم تزلْ تراوِدُ فتاها الذي تحت يدها وفي خدمتها عن نفسه، ومع هذا؛ فإنَّ حبَّه قد بلغ من قلبها مبلغاً عظيماً. {قد شَغَفَها حبًّا}؛ أي: وصل حبُّه إلى شغاف قلبها، وهو باطنه وسويداؤه، وهذا أعظم ما يكون من الحب. {إنَّا لنراها في ضلال مبينٍ}: حيث وجدت منها هذه الحالة التي لا ينبغي منها، وهي حالة تحطُّ قدرها وتضعه عند الناس.
(30) خبر در شهر پخش شد و زنان با یکدیگر در این مورد گفتگو کرده و همسرِ عزیز را ملامت نموده و میگفتند: (
﴿ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦ﴾) زنِ عزیز مکّارانه از غلامش میخواهد تا از پاکدامنی خود در گذرد، به راستی عشق یوسف دلش را اشغال کرده است. و این کارِ زشتی است؛ چراکه او زن گرانقدر و بزرگی است، و شوهرش نیز شخصیت گرانقدر و بزرگی میباشد، با وجود این از غلامش که زیر دستش بود و او را به خدمت گرفته بود، میخواهد با وی چنین کاری را انجام دهد، و سخت به محبت او گرفتار آمده است. (
﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّا﴾) همانا محبت و عشق او در عمق قلبش جای گرفته، و این نهایت عشق و محبت است.(
﴿إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ﴾) همانا ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم که چنین کاری از او سرزده است. این امر از ارزش او میکاهد، و نزد مردم او را خوار میگرداند.
#
{31} وكان هذا القول منهنَّ مكراً ليس المقصودُ به مجردَ اللَّوم لها والقدح فيها، وإنَّما أرَدْنَ أن يتوصَّلْن بهذا الكلام إلى رؤية يوسف الذي فُتِنَتْ به امرأة العزيز لتَحْنَقَ امرأةُ العزيز وتريهنَّ إيَّاه ليعذِرْنها، ولهذا سمَّاه مكراً، فقال: {فلما سمعتْ بمكرِهِنَّ أرسلت إليهنَّ}: تدعوهنَّ إلى منزلها للضيافة، {وأعتدتْ لهن متَّكأ}؛ أي: محلاًّ مهيئاً بأنواع الفرش والوسائد وما يُقصد بذلك من المآكل اللَّذيذة، وكان في جملة ما أتت به وأحضرته في تلك الضيافة طعامٌ يحتاجُ إلى سكينٍ: إمَّا أُترُجٌّ أو غيره. {وآتت كلَّ واحدة منهنَّ سكِّيناً}: ليقطِّعْن فيها ذلك الطعام، {وقالتْ} ليوسفَ: {اخرجْ عليهنَّ }: في حالة جماله وبهائه، {فلما رأيْنَهُ أكْبَرْنَهُ}؛ أي: أعظمنه في صدورهنَّ ورأين منظراً فائقاً لم يشاهِدْنَ مثله؛ {وقطَّعْن}: من الدَّهَش {أيدِيَهُنَّ}: بتلك السكاكين اللاتي معهن، {وقلنَ حاش لله}؛ أي: تنزيهاً لله، {ما هذا بشراً إنْ هذا إلاَّ مَلَكٌ كريمٌ}: وذلك أن يوسف أعطي من الجمال الفائق والنور والبهاء ما كان به آيةً للناظرين وعبرةً للمتأملين.
(31) این سخن آنها مکر و توطئه بود، و هدفشان تنها سرزنش و انتقاد از وی نبود، بلکه میخواستند بدینوسیله به دیدن یوسف که زن عزیز مصر دلباختهاش شده بود، بروند تا همسر عزیز مصر خشمگین شود، و یوسف را به آنها نشان دهد و وی را معذور بدارند.
بنابراین این اقدام را مکر نامید و فرمود: (
﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَكۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَيۡهِنَّ﴾) هنگامی که زن عزیز مکر و بدگویی ایشان را شنید، کسی را به دنبال آنان فرستاد و آنها را برای مهمانی به خانهاش دعوت کرد، (
﴿وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّكَٔٗا﴾) و برای آنان مکانی آماده نمود که در آن انواع فرشها و بالشها و خوردنیهای لذیذ فراهم شده بود. و از جمله چیزهایی که در این مهمانی آورده بود، میوهای بود که به چاقو نیاز داشت و آن پرتقال یا غیره بود. (
﴿وَءَاتَتۡ كُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِكِّينٗا﴾) و به دست هر یک از آنان چاقویی داد تا آن میوه را پوست بکنند و بخورند، (
﴿وَقَالَتِ﴾) و به یوسف گفت: (
﴿ٱخۡرُجۡ عَلَيۡهِنَّ﴾) در حالت زیبایی و درخشندگی وارد مجلس ایشان شو، (
﴿فَلَمَّا رَأَيۡنَهُۥٓ أَكۡبَرۡنَهُۥ﴾) پس هنگامی که زنان او را دیدند، در دلهای خود او را بزرگ یافتند و منظرۀ شگفت انگیزی مشاهده نمودند که هرگز چنین چیزی را ندیده بودند.(
﴿وَقَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ﴾) و از شدت حیرت، دستهایشان را با چاقوهایی که در دست داشتند، بریدند، (
﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ﴾) و گفتند: سبحان الله! (
﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَكٞ كَرِيمٞ﴾) این انسان نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است؛ زیرا یوسف چنان زیبایی و نوری داشت که نشانهای برای بینندگان و عبرتی برای اندیشمندان بود.
#
{32} فلما تقرَّر عندهنَّ جمالُ يوسف الظاهر، وأعجبهنَّ غايةً، وظهر منهنَّ من العذر لامرأة العزيز شيءٌ كثيرٌ؛ أرادت أن تُرِيَهُنَّ جماله الباطن بالعفة التامَّة، فقالت معلنة لذلك ومبيِّنة لحبِّه الشديد غير مبالية ولأن اللَّوم انقطع عنها من النسوة: {ولقد راودتُه عن نفسه فاستعصمَ}؛ أي: امتنع، وهي مقيمة على مراودته، لم تزدها مرور الأوقات إلاَّ محبَّةً وشوقاً وقلقاً لوصاله وتوقاً، ولهذا قالت له بحضرتهنَّ: {ولئن لم يفعلْ ما آمرُهُ ليسجننَّ وليكونًا من الصَّاغرينَ}: لتلجِئَه بهذا الوعيد إلى حصول مقصودها منه.
(32) و هنگامی که زیبایی آشکار یوسف برای آنان ثابت شد، آنان را شگفت زده کرد و همسر عزیز را معذور دانستند. زن عزیز خواست زیبایی باطنی و درونی یوسف و آراستگی و عفت و پاکدامنی او را هم به آنان نشان بدهد، پس آشکارا و بدون پروا محبت شدید خود را نسبت به یوسف اعلام کرد؛ زیرا دیگر زنان او را ملامت نمیکردند،
و گفت: (
﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ﴾) و به راستی او را به خویشتن خواندهام، ولی او امتناع ورزید. درحالی که زن عزیز همچنان او را مکارانه به خود میخواند و گذر وقت و زمان، جز محبت و اضطراب و اشتیاقِ وصالِ یوسف چیزی به او نمیافزود.
بنابراین در حضور زنها گفت: (
﴿وَلَئِن لَّمۡ يَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَيُسۡجَنَنَّ وَلَيَكُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِينَ﴾) و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد، قطعاً زندانی میشود و خوار و زبون خواهد گردید. او را تهدید کرد تا خواستهاش را بپذیرد و به هدفش برسد.
#
{33} فعند ذلك اعتصم يوسف بربِّه، واستعان به على كيدهِنَّ و {قال ربِّ السجنُ أحبُّ إليَّ مما يدعونني إليه}: وهذا يدلُّ على أن النسوة جعلن يُشِرْن على يوسف في مطاوعة سيدته، وجعلن يَكِدْنَه في ذلك، فاستحبَّ السجن والعذاب الدنيويَّ على لذَّة حاضرة توجب العذاب الشديد. {وإلاَّ تصرِفْ عنِّي كيدَهُنَّ أصبُ إليهنَّ}؛ أي: أَمِل إليهنَّ؛ فإني ضعيفٌ عاجز إن لم تدفعْ عنِّي السوء؛ صبوتُ إليهنَّ، {وأكن من الجاهلينَ}: فإنَّ هذا جهلٌ؛ لأنَّه آثر لذَّة قليلة منغَّصة على لذات متتابعات وشهوات متنوعات في جنات النعيم، ومَنْ آثر هذا على هذا؛ فمن أجهلُ منه؟! فإنَّ العلم والعقل يدعو إلى تقديم أعظم المصلحتين وأعظم اللذَّتين، ويؤثِرُ ما كان محمودَ العاقبة.
(33) در این هنگام یوسف به پروردگارش پناه برد، و درمقابل مکر زنان از او یاری جست و، (
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ﴾) گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایند تر از چیزی است که مرا به آن فرا میخوانند. و این دلالت مینماید که زنان به یوسف اشاره میکردند که از بانویش اطاعت کند و فرمان او را بپذیرد، و در این مورد مکر میورزیدند. پس یوسف زندان و عذاب دنیوی را بر لذّتی آماده که موجب عذاب سخت میشود، ترجیح داد. (
﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ﴾) و اگر مکر آنان را از من باز نداری، به آنان تمایل پیدا میکنم؛ زیرا من ضعیف و ناتوان هستم، اگر بدی را از من دور نکنی. (
﴿وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾) و اگر به آنان تمایل پیدا کنم، از زمرۀ نادانان میگردم؛ زیرا این کار، نادانی و جهالت است؛ چون آدم جاهل، لذّتی اندک و آلوده را، بر لذتها و خوشیهای متنوع در باغهای پرناز و نعمت ترجیح میدهد. و هرکس لذت زودگذر را بر سعادت حقیقی و ابدی ترجیح دهد، بسیار نادان است. و علم و عقل، آدمی را به ترجیح دادن مصلحت و لذت بزرگتر فرا میخوانند، و چیزی را ترجیح میدهند که سرانجام آن بهتر است.
#
{34} {فاستجابَ له ربُّه}: حين دعاه، {فصرف عنه كَيْدَهُنَّ}: فلم تزلْ تراوِدُه وتستعين عليه بما تقدِرُ عليه من الوسائل حتى أيَّسَها وصَرَفَ الله عنه كيدها. {إنَّه هو السميع}: لدعاء الداعي، {العليمُ}: بنيَّته الصالحة وبنيَّته الضعيفة المقتضية لإمداده بمعونته ولطفه، فهذا ما نجَّى اللهُ به يوسفَ من هذه الفتنة الملمَّة والمحنة الشديدة.
(34) (
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ﴾) و پروردگارش دعای او را بدانگاه که وی را فرا خواند، اجابت کرد، (
﴿فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّ﴾) زن عزیز همواره با مکر و زاری از او التماس میکرد، و به راههای مختلفی متوسل میشد تا او را راضی کند. اما یوسف او را ناامید کرد، و خداوند مکر همسر عزیز را از او باز داشت. (
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان خداوند شنوای دعای دعاکننده است، و به نیت و قصد شایستۀ او و ضعف و ناتوانیاش که مقتضی آن است خداوند با لطف و یاری خود به کمک وی بشتابد، آگاه است. و خداوند با لطف و یاری خویش، او را یاری نمود. پس این است آنچه که خداوند یوسف را با آن، از این فتنۀ بزرگ و رنج سخت نجات داد.
#
{35} وأما أسيادُه؛ فإنَّه لما اشتهر الخبر وبان وصار الناس فيها بين عاذرٍ ولائم وقادح، {بدا لهم}؛ أي: ظهر لهم {من بعد ما رأوا الآيات}: الدالَّة على براءته، {لَيَسْجُنُنَّه حتى حين}؛ أي: لينقطع بذلك الخبر ويتناساه الناس؛ فإنَّ الشيء إذا شاع؛ لم يزلْ يذكر، ويشاع مع وجود أسبابه؛ فإذا عدمت أسبابه؛ نُسِي، فرأوا أنَّ هذا مصلحة لهم، فأدخلوه في السجن.
(35) اما مالکان و صاحبانِ یوسف پس از آنکه خبر پخش شد و برخی زن عزیز را معذور دانستند و برخی او را ملامت کرده، و برخی از او عیب گرفتند، (
﴿بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓيَٰتِ لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ﴾) پس از آنکه نشانههایی دالّ بر برائت و پاکدامنی وی دیدند، چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند تا این خبر پایان یابد و مردم آن را فراموش کنند. زیرا وقتی که خبری پخش شود، مادامی که اسباب و عوامل آن وجود داشته باشد، همواره شایع میگردد؛ و چون اسباب آن از بین برود، به فراموشی سپرده خواهد شد. پس آنان صلاح را در آن دیدند که یوسف را زندانی کنند. بنابراین او را به زندان فرستادند.
{وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (36) قَالَ لَا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ (37) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ (38) يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (40) [يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ (41)] }.
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ و دو جوان با او وارد زندن شدند،
يکي از آن دو گفت: «من در خواب ديدم که انگور براي شراب مي فشارم» و ديگري گفت:
«من در خواب ديدم که بر سر خويش ناني برداشته ام که مرغان از آن مي خورند، ما را از تعبير آن با خبر کن که تو را از زمرۀ نيکوکاران مي بينيم».
قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ يوسف گفت: «پيش از آنکه غذايتان به شما برسد شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت، اين
(تعبير خواب) که به شما مي گويم از چيزهايي است که پروردگارم به من آموخته است. به راستي که من آيين قومي را که به خدا ايمان نمي آورند و به آخرت نيز بي باورند ترک گفته ام».
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِـي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ و از آئين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي کرده ام، ما را نسزد که چيزي را شريک خدا کنيم، اين فضف خدا بر ما و مردم است ولي بيشتر مردم سپاس نمي گذارند.
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ اي دوستان زنداني من! آيا خدايان گوناگون بهترند يا خدايي يگانه و چيره؟
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ به جاي او نمي پرستيد مگر نام هايي را که شما و پدرانتان نهاده ايد، خداوند
(هيچ) دليل و برهاني بر
(صحت) آنان نفرستاده است. فرمانروايي از ن خداست و فرمان داده که جز او را نپرستيد، اين است دين راست و استوار ولي بيشتر مردم نمي دانند.
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ اي دو رفيق زنداني من! اما يکي از شما به سرور خود شراب خواهد نوشاند، واما ديگري به دار زده مي شود و پرندگان از سرش خواهند خورد. امري که دربارۀ آن پرستش مي کرديد قطعي و حتمي است.
#
{36} أي: {و} لما دخل يوسف السجن؛ كان في جملة من {دخل معه السجنَ فتيانِ}؛ أي: شابان، فرأى كلُّ واحدٍ منهما رؤيا، فقصَّها على يوسف ليعبرها، {قال أحدُهما إني أراني أعصِرُ خمراً، وقال الآخرُ إنِّي أراني أحمل فوقَ رأسي خبزاً}: وذلك الخبز {تأكُلُ الطيرُ منه نبِّئْنا بتأويلِهِ}؛ أي: بتفسيره وما يؤول إليه أمرهما. وقولهما: {إنا نراك من المحسنين}؛ أي: من أهل الإحسان إلى الخلق؛ فأحسِنْ إلينا في تعبيرك لرؤيانا كما أحسنتَ إلى غيرنا، فتوسَّلا ليوسف بإحسانه.
(36) هنگامی که یوسف وارد زندان شد (
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَيَانِ﴾) دو جوان با او وارد زندان شدند، و هریک از این دو جوان، خوابی را دید و آن را برای یوسف تعریف کرد تا تعبیرش را به وی بگوید. پس (
﴿قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّيٓ أَرَىٰنِيٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِي خُبۡزٗا﴾) و آن نان (
﴿ تَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِنۡهُ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِيلِهِ﴾) ما را از تفسیر این خواب، و سرانجامی که در انتظار داریم، با خبر کن.
و گفتۀ آنان: (
﴿ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) یعنی: ما تو را از کسانی میدانیم که با مردم احسان میکنند. پس با تعبیر خوابمان به ما احسان کن، همچنانکه به دیگران نیز احسان کردهای. پس با ذکر احسان یوسف، به او متوسل شدند.
#
{37} فَـ {قَالَ} لهما مجيباً لطلبهما: {لا يأتِيكما طعامٌ ترزقانِهِ إلاَّ نبأتُكما بتأويله قبلَ أن يأتيكما}؛ أي: فلتطمئنَّ قلوبُكما فإني سأبادر إلى تعبير رؤياكما، فلا يأتيكما غداؤكما أو عشاؤكما أول ما يجيء إليكما؛ إلاَّ نبأتُكما بتأويله قبل أن يأتِيكما، ولعلَّ يوسف عليه الصلاة والسلام قصد أن يدعوهما إلى الإيمان في هذه الحال التي بَدَتْ حاجتُهما إليه؛ ليكون أنجعَ لدعوته وأقبل لهما. ثم قال: {ذلِكما}: التعبير الذي سأعبره لكما، {مما علَّمني ربي}؛ أي: هذا من علم الله علَّمنيه وأحسن إليَّ به. وذلك {إنِّي تركتُ مِلَّة قوم لا يؤمنون بالله وهم بالآخرة هم كافرونَ}: والترك كما يكون للداخل في شيء ثم ينتقل عنه يكون لمن لم يدخُلْ فيه أصلاً؛ فلا يُقال: إنَّ يوسف كان من قبلُ على غير ملَّة إبراهيم.
(37) (
﴿قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَا﴾) یوسف با اجابت خواستۀ آن دو به آنها گفت: پیش از اینکه غذایتان به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت؛ یعنی مطمئن باشید که من زود خواب شما را تعبیر میکنم، و هنوز نهار یا شامتان به شما نمیرسد که شما را از تعبیر آن آگاه خواهم ساخت. شاید یوسف ـ علیه الصلاة والسلام ـ خواست در این حالت که آنها به تعبیر خواب نیاز داشتند، آنها را به ایمان فرا بخواند تا دعوتش موثرتر واقع شود و بهتر آن را بپذیرند.
سپس گفت: (
﴿ذَٰلِكُمَا﴾) تعبیری که برای خوابهای شما میکنم، (
﴿مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓ﴾) از علم خداست که مرا آموخته است؛ و با بخشیدن آن به من، نسبت به اینجانب احسان کرده است. (
﴿إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾) و این به خاطر آن است که من آئین قومی را که به خدا ایمان نمیآورند و هم آنان به آخرت بیباورند، ترک گفتهام. واژۀ
«تَرَکتُ» به دو معنی به کار میرود: 1- کسی که اصلاً وارد کاری نشده، و آن را انجام نداده است. 2- کسی که وارد چیزی شود، سپس از آن بیرون بیاید. بنابراین نباید گفت که یوسف قبل از آن، بر غیر آئین ابراهیم بوده است.
#
{38} {واتَّبعت مِلَّةَ آبائي إبراهيم وإسحاق ويعقوبَ}: ثم فسَّر تلك الملة بقوله: {ما كان لنا}؛ [أي: ما ينبغي ولا يليق بنا] {أن نُشْرِكَ بالله من شيءٍ}: بل نُفْرِدُ الله بالتوحيد ونُخْلِصُ له الدين والعبادة. {ذلك من فضل الله علينا وعلى الناس}؛ أي: هذا من أفضل [مننِه] وإحسانه وفضله علينا وعلى مَنْ هداه الله كما هدانا؛ فإنَّه لا أفضل من منَّة الله على العباد بالإسلام والدين القويم؛ فمن قبله وانقاد له؛ فهو حظُّه، وقد حصل له أكبر النعم وأجلُّ الفضائل. {ولكنَّ أكثرَ الناس لا يشكرونَ}: فلذلك تأتيهم المنَّة والإحسان فلا يقبلونَها ولا يقومون لله بحقِّه. وفي هذا من الترغيب للطريق التي هو عليها ما لا يخفى؛ فإنَّ الفتيين لما تقرَّر عنده أنهما رأياه بعين التعظيم والإجلال وأنه محسنٌ معلِّم؛ ذكر لهما أنَّ هذه الحالة التي أنا عليها كلّها من فضل الله وإحسانه، حيث منَّ عليَّ بترك الشرك وباتباع ملة آبائي ؛ فبهذا وصلتُ إلى ما رأيتما، فينبغي لكما أن تَسْلُكا ما سلكتُ.
(38) (
﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ﴾) و از آئین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب، پیروی کردهام.
سپس این آئین را چنین تعریف کرد: (
﴿مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِكَ بِٱللَّهِ مِن شَيۡءٖ﴾) ما را نسزد که چیزی را شریک خداکنیم. بلکه ما خدا را یگانه میدانیم، و دین و عبادت را تنها برای او انجام میدهیم. (
﴿ذَٰلِكَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَيۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ﴾) این از برترین و بهترین منّتها وبخششهای الهی بر ما و کسانی است که خداوند آنها را هدایت کرده است؛ زیرا هیچ احسانی برتر و بهتر از آن نیست که خداوند، اسلام و دین استوار را به بندگان ارزانی نماید. پس هرکس آن را پذیرفت و از آن فرمان برد، اسلام و دین بهرۀ اوست، و بزرگترین نعمتها و برترین فضیلتها را به دست آورده است. (
﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾) ولی بیشتر مردم نمیدانند. بنابراین منّت و احسان الهی نزد آنها میآید، اما آن را نمیپذیرند، و حقوق الهی را ادا نمیکنند. و یوسف با این سخنان، آنها را به در پیش گرفتن راهی که خودش بر آن بود، تشویق نمود. و هنگامی که دریافت آن دو جوان با دیدۀ تعظیم و بزرگداشت به او مینگرند، و اینکه او را نیکوکار و معلم میدانند، برای آنها بیان کرد حالتی که من دارم، از فضل و احسان خداست؛ چرا که نعمت دوری از شرک و پیروی از آئین نیاکانم را به من بخشیده، و به جایی رسیدهام که میبینید. پس شایسته است شما هم راهی را در پیش بگیرید که من در پیش گرفتهام.
#
{39} ثم صرح لهما بالدعوة فقال: {يا صاحبي السجنِ أأربابٌ متفرِّقونَ خيرٌ أم الله الواحد القهار}؛ أي: أأربابٌ عاجزة ضعيفة لا تنفع ولا تضرُّ ولا تعطي ولا تمنع وهي متفرِّقة ما بين أشجار وأحجار وملائكة وأموات وغير ذلك من أنواع المعبودات التي يتَّخذها المشركون، أتلك خيرٌ أم الله الذي له صفات الكمال الواحد في ذاته وصفاته وأفعاله؟ فلا شريكَ له في شيء من ذلك، القهَّار الذي انقادت الأشياء لقهرِهِ وسلطانِهِ؛ فما شاء كان، وما لم يشأ لم يكنْ، ما من دابَّة إلاَّ هو آخذٌ بناصيتها.
(39) سپس به صراحت آنها را به سوی توحید و یکتاپرستی دعوت کرد و گفت: (
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ﴾) ای دوستان زندانی من! آیا خدایان ضعیف و ناتوانی که نمیتوانند ضرر و فایده بدهند، و نمیتوانند چیزی را ببخشند یا منع کنند، و این خدایان،
انواع گوناگونی دارند از قبیل: درختان و سنگها و فرشتگان و مردگان و دیگر معبودهایی که مشرکان به خدایی میگیرند، آیا اینها بهترند یا خداوندی که دارای صفتهای کمال است و در ذات و صفات و کارهایش یگانه است؟ پس او در هیچ چیزی شریکی ندارد. (
﴿ٱلۡقَهَّارُ﴾) چیره است؛ و هرچیزی در برابر قدرت و فرمانروایی او، منقاد و مطیع است. پس هرچه بخواهد، انجام میپذیرد؛ و آنچه او نخواهد، انجام نمیپذیرد.
﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآ﴾ و هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه تحت قدرت خداست. و معلوم است خدایی که چنین است، از خدایان متفرق و پراکندهای که فقط نامهایی توخالی هستند؛ نامهایی که از هیچ کمال و کارهایی برخوردار نیستند، بهتر است.
بنابراین گفت:
#
{40} ومن المعلوم أنَّ مَن هذا شأنه ووصفه خيرٌ من الآلهة المتفرِّقة التي هي مجرَّد أسماء لا كمال لها ولا فعال لديها، ولهذا قال: {ما تعبُدون من دونِهِ إلاَّ أسماءً سمَّيْتُموها أنتم وآباؤكم}؛ أي: كسوتُموها أسماءً [و] سمَّيتموها آلهة، وهي لا شيء، ولا فيها من صفات الألوهيَّة شيء. {ما أنزل الله بها من سلطانٍ}: بل أنزل الله السلطان بالنهي عن عبادتها وبيان بطلانها، وإذا لم يُنْزِلِ الله بها سلطاناً؛ لم يكنْ طريقٌ ولا وسيلةٌ ولا دليلٌ لها. لأن الحكمَ {لله}: وحدَه؛ فهو الذي يأمُرُ وينهى ويشرِّعُ الشرائع ويسنُّ الأحكام، وهو الذي أمركم {أن لا تعبُدوا إلاَّ إيَّاه ذلك الدين القيِّمُ}؛ أي: المستقيم الموصل إلى كلِّ خير، وما سواه من الأديان؛ فإنَّها غير مستقيمة، بل معوجَّة توصل إلى كلِّ شرٍّ. {ولكنَّ أكثر الناس لا يعلمونَ}: حقائق الأشياء، وإلاَّ؛ فإنَّ الفرق بين عبادة الله وحده لا شريك له وبين الشرك به أظهر الأشياء وأبينها، ولكن لعدم العلم من أكثر الناس بذلك حَصَلَ منهم ما حصل من الشرك. فيوسف عليه السلام دعا صاحبي السجنِ لعبادة الله وحده وإخلاص الدِّين له، فيُحتمل أنهما استجابا وانقادا فتمَّت عليهما النعمة، ويُحتمل أنَّهما لم يزالا على شركهما، فقامت عليهما بذلك الحجة.
(40) (
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم﴾) به جای خدا نمیپرستید، مگر نامهایی که شما و پدرانتان نهادهاید؛ یعنی نامهایی بر آن گذاشته و آنها را خدا نامیدهاید، حال آنکه چیزی نیستند و از صفتهای الوهیت و خدایی برخوردار نمیباشند. (
﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾) خداوند هیچ دلیل و برهانی بر
[حقّانیت] آنها نفرستاده است، بلکه دلیل و براهین زیادی را مبنی بر عدم پرستش آنها، و باطل بودنشان فرستاده است. پس چون خداوند بر حقانیت آنها دلیلی نفرستاده است، باطل و پوچ میباشند. (
﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾) فرمانروایی فقط از آن خداست و بس. پس اوست که فرمان میدهد و باز میدارد و قوانین را وضع مینماید و احکام را میفرستد. و اوست که، (
﴿أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾) فرمان داده است جز او را نپرستید. این است دین راست و استوار. دین استواری که انسان را به همۀ خوبیها میرساند، همان دین خداست؛ و دیگر دینها مستقیم و درست نیستند، بلکه کج و منحرفاند و انسان را به پرتگاه میرسانند. (
﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) ولی بیشتر مردم حقایق را نمیدانند؛ وگرنه فرق بین عبادت خدای یگانه -که شریکی ندارد- با پرستش بتها بسیار آشکار و روشن است. اما از آنجا که بیشتر مردم این را نمیدانند، شرک میورزند. پس یوسف -علیه السلام- دو همزندانی خود را به عبادت خدای یگانه و خالص گرداندن دین برای وی دعوت نمود. احتمال دارد که آنها دعوت یوسف را پذیرفته، و فرمان برده باشند؛ و اگر چنین باشد، از نعمت کامل برخوردار شدهاند. و احتمال دارد بر شرک خود باقی مانده، و بهوسیلۀ دعوت یوسف بر آنان، اتمام حجت شده باشد. سپس او
(علیه السلام) بعد از اینکه آنها را وعده داد بود که خوابشانرا تعبیر خواهد کرد،
شروع به بیان تعبیر خوابشان نمود و گفت:
#
{41} ثم إنه عليه السلام شَرَعَ يعبر رؤياهما بعدما وعدهما ذلك، فقال: {يا صاحبي السجن أما أحَدُكُما}: وهو الذي رأى أنه يعصِرُ خمراً؛ فإنَّه يخرج من السجن، ويسقي {ربَّه خمراً}؛ أي: يسقي سيده الذي كان يخدمه خمراً، وذلك مستلزم لخروجه من السجن. {وأما الآخر}: وهو الذي رأى أنَّه يحمل فوق رأسه خبزاً تأكل الطير منه، {فيُصْلَبُ فتأكلُ الطير من رأسه}: فإنَّه عبر عن الخبز الذي تأكله الطير بلحم رأسه وشحمه وما فيه من المخِّ، وأنَّه لا يقبر ويستر عن الطيور، بل يُصلب ويُجعل في محلٍّ تتمكَّن الطيور من أكله، ثم أخبرهما بأنَّ هذا التأويل الذي تأوَّله لهما أنَّه لا بدَّ من وقوعه، فقال: {قُضِيَ الأمرُ الذي فيه تستفتيان}؛ أي: تسألان عن تعبيره وتفسيره.
(41) (
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗا﴾) ای دوستان زندانی من! یکی از شما ـو او کسی بود که در خواب دیده بود خوشۀ انگوری برای شراب میفشاردـ از زندان بیرون میآید و به سرورش که او را خدمت مینمود، شراب مینوشاند، و ساقی او خواهد شد. و این مستلزم آزاد شدن او از زندان است. (
﴿وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ﴾) و اما دیگری که در خواب دیده بود بر سر خویش نانی گرفته و پرندگان از آن میخورند، (
﴿فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦ﴾) به دار آویخته میشود و پرندگان از سرش میخورند. یوسف نان را به گوشت سر و چربی و مغز وی تعبیر کرد.
و گفت: او دفن نخواهد شد و از دستبرد پرندگان در امان نخواهد بود، بلکه به دار آویخته و در جایی قرار داده میشود که پرندگان میتوانند گوشت او را بخورند. سپس آنها را خبر داد که این تعبیر قطعاً تحقق خواهد یافت.
پس گفت: (
﴿قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ﴾) چیزی که شما دربارۀ تعبیر و تفسیر آن پرسیدید، قطعی و حتمی است.
{وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ (42)}.
وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ و به يکي از آن دو که مي دانست رهايي مي يابد،
گفت: « مرا نزد سرورت ياد کن» پس شيطان از يادش برد که پروردگارش را ياد کند، بنابراين چند سالي در زندان ماند.
#
{42} أي: {وقال} يوسفُ عليه السلام {للذي ظنَّ أنَّه ناج منهما}: وهو الذي رأى أنه يعصِرُ خمراً: {اذْكُرْني عند ربِّك}؛ أي: اذكر له شأني وقصَّتي لعله يَرقُّ لي فيخرجني مما أنا فيه، {فأنساه الشيطانُ ذِكْرَ ربِّه}؛ أي: فأنسى الشيطان ذلك الناجي ذكر الله تعالى وذكر ما يُقَرِّبُ إليه ومن جملة ذلك نسيانه ذِكْرَ يوسف الذي يستحقُّ أن يُجازى بأتمِّ الإحسان، وذلك ليتمَّ الله أمره وقضاءه. {فلَبِثَ في السجن بضعَ سنين}: والبضع من الثلاث إلى التسع، ولهذا قيل: إنه لبث سبع سنين.
ولما أراد الله أن يُتِمَّ أمره ويأذن بإخراج يوسف من السجن؛ قدَّر لذلك سبباً لإخراج يوسف وارتفاع شأنه وإعلاء قَدْره وهو رؤيا الملك.
(42) (
﴿وَقَالَ﴾) و یوسف ـ علیه السلام ـ گفت: (
﴿لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا﴾) به یکی از آن دو که میدانست آزاد میشود. و او همان کسی بود که در خواب دیده بود انگور برای شراب میفشارد. (
﴿ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ﴾) مرا به نزد سرورت یاد کن، شاید دلش به حال ما بسوزد و از زندان آزاد کند، (
﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ﴾) اما شیطان، خدا را از یاد آن کس ببرد که نجات پیدا کرده بود، و او را از ذکر آنچه که به خدایش نزدیک مینمود، فراموش گرداند. از جمله چیزهایی که او را به خدا نزدیک میکرد اما آن را فراموش کرد، یاد یوسف بود که سزاوار بود نیکیاش به بهترین وجه جبران شود. و این به خاطر آن بود تا خداوند فرمان و دستورش را کامل بگرداند. (
﴿فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ﴾) بنابراین چند سالی در زندان ماند. و کلمۀ (
﴿بِضۡعَ﴾) شامل سه تا نُه میباشد. بنابراین گفته شده است که او هفت سال در زندان ماند. و هنگامی که خداوند خواست فرمانش را کامل بگرداند و یوسف از زندان آزاد شود، سببی را مقدر و معین نمود و آن خواب پادشاه بود.
{وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَاأَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ (43) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلَامِ بِعَالِمِينَ (44) وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلَاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ (49)}.
وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ و پادشاه گفت:
«من در خواب هفت گاو چاق را ديدم که هفت گاو لاغر آنها را مي خوردند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک ديگر را ديدم. اي بزرگان! اگر خوابها را تعبير مي کنيد نظر خود را دربارۀ خوابم بيان داريد».
قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ گفتند: «اين خوابها از زمرۀ خوابهاي پريشان است و ما از تعبير آن آگاه نيستيم».
وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ و کسي که از آن دو نفر نجات پيدا کرده بود بعد از مدتها به ياد آورد
(و) گفت:
«من شما را از تعبير آن باخبر مي کنم مرا بفرستيد»
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ اي يوسف! اي بسيار راستگو! دربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را مي خورند، و
(دربارۀ)هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا اينکه من به سوي مردم برگردم، اميد است آنان بدانند.
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ گفت: «هفت سال پياپي کشت کنيد و آنچه را که درو نموديد جز اندکي که مي خوريد در خوشۀ خود نگاه داريد».
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ پس از آن، هفت سال سخت در مي رسد که آنچه را به خاطرشان اندوخته ايد از ميان بر مي دراند مگر اندکي از آنچه که انبار مي کنيد.
ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ سپس بعد از آن
(سالهاي خشک و سخت) سالي مي آيد که به مردم
(در آن سال) باران مي رسدف و در آن شيرۀ
(انگور و زيتون و ديگر ميوه ها) را مي فشرند.
#
{43} {إني أرى سبعَ بقراتٍ سمانٍ يأكُلُهُنَّ سبعٌ}؛ أي: سبعٌ من البقرات {عجافٌ}: وهذا من العجب أنَّ السبع العجافَ الهزيلات اللاتي سقطتْ قوَّتُهن يأكُلْنَ السبع السمان التي كنَّ نهايةً في القوة. {و} رأيتُ {سبعَ سُنْبُلاتٍ خضرٍ} يأكلهن سبعُ سنبلاتٍ يابساتٍ؛ {يا أيُّها الملأ أفتوني في رؤيايَ}: لأنَّ تعبير الجميع واحدٌ وتأويلهنَّ شيءٌ واحدٌ، {إن كنتُم للرؤيا تَعْبُرون}.
(43) هنگامی که خداوند خواست یوسف را از زندان آزاد کند، این خواب عجیب را به پادشاه نشان داد که تأویل و تعبیر آن به همۀ مردم ارتباط پیدا میکرد؛ و تعبیر آن به وسیلۀ یوسف صورت میگرفت، و فضل و علم او آشکار میگردید و باعث بلندی مقام او در هردو جهان میشد. و از قضای الهی، پادشاهی که امور ملت و منافع مردم در دست او بود، این خواب را دید. و پادشاه از این خواب به وحشت افتاد.
بنابراین دانشمندان و خردمندان قومش را جمع کرد و گفت: (
﴿إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ﴾) من در خواب، هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند. و این چیز عجیبی است که هفت گاو لاغر و ضعیف، هفت گاو چاق و پرقدرت را بخورند. (
﴿وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ﴾) و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. (
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ﴾) ای بزرگان! اگر خوابها را تعبیر میکنید، نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید، چون همۀ این چیزها یک تعبیر دارند. پس متحیر شدند، و راهی برای آن نیافتند
#
{44} فتحيَّروا ولم يعرفوا لها وجهاً؛ {وقالوا أضغاثُ أحلام}؛ أي: أحلام لا حاصلَ لها ولا لها تأويلٌ. وهذا جزمٌ منهم بما لا يعلمون وتعذُّرٌ منهم بما ليس بعذرٍ. ثم قالوا: {وما نحنُ بتأويل الأحلام بعالِمينَ}؛ أي: لا نَعْبُرُ إلا الرؤيا وأمَّا الأحلام التي هي من الشيطان أو من حديث النفس فإنَّا لا نعبرها. فجمعوا بين الجهل والجزم بأنها أضغاث أحلام والإعجاب بالنفس بحيثُ إنَّهم لم يقولوا: لا نعلمُ تأويلها! وهذا من الأمور التي لا تنبغي لأهل الدين والحِجا. وهذا أيضاً من لطف الله بيوسف عليه السلام؛ فإنَّه لو عَبَرَها ابتداءً قبل أن يعرِضَها على الملأ من قومه وعلمائهم فيعجزوا عنها؛ لم يكنْ لها ذلك الموقع، ولكن لما عرضها عليهم، فعجزوا عن الجواب، وكان الملك مهتمًّا لها غايةً، فعبرها يوسفُ؛ وقعتْ عندهم موقعاً عظيماً.
وهذا نظيرُ إظهار الله فضلَ آدم على الملائكة بالعلم بعد أن سألهم فلم يعلموا، ثم سأل آدم فعلَّمهم أسماء كلِّ شيءٍ، فحصل بذلك زيادة فضله. وكما يُظْهِرُ فضلَ أفضل خلقِهِ محمدٍ - صلى الله عليه وسلم - في القيامة أن يُلْهِمَ اللهُ الخلقَ أن يتشفَّعوا بآدم ثم بنوح ثم إبراهيم ثم موسى ثم عيسى عليهم السلام، فيعتذِرون عنها، ثم يأتون محمداً - صلى الله عليه وسلم -، فيقول: «أنا لها، أنا لها» ، فيشفع في جميع الخلق، وينال ذلك المقامَ المحمودَ الذي يغبِطُه به الأولون والآخرون؛ فسبحان من خَفِيَتْ ألطافُه ودقَّت في إيصاله البر والإحسان إلى خواصِّ أصفيائه وأوليائه.
(44) و (
﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖ﴾) گفتند: اینها خوابهای آشفته و پریشان هستند که تعبیری ندارند. و آنان به طور قطع و یقین چیزی را گفتند که آن را نمیدانستند، و به گونهای برای خود عذر آوردند که در واقع عذر آنان قابل قبول نیست.
پس گفتند: (
﴿وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ﴾) و ما از تعبیر خوابهای آشفته آگاه نیستیم. ما فقط خوابهای واقعی را تعبیر میکنیم، اما خیالات و خوابهای آشفتهای را که از سوی شیطان یا خیالات انسان است، تعبیر نمیکنیم. پس آنها تعبیر خوابش را ندانستند، و معتقد بودند خواب و خیال آشفته است. و به خود میبالیدند،
زیرا نگفتند: تعبیر آن را نمیدانیم، و این برای اهل دین و خرد شایسته نیست. و این از لطف خدا نسبت به یوسف ـ علیه السلام ـ بود؛ زیرا اگر ابتدا یوسف آن را تعبیر میکرد ـ قبل از اینکه پادشاه آن را بر بزرگان قوم خود و دانشمندان ارائه کند و آنها از تعبیر آن عاجز بمانند ـ یوسف چنین جایگاهی نمیداشت. اما وقتی که پادشاه خواب را بر آنان عرضه کرد و آنها از تعبیر آن درماندند و پادشاه به آن خواب خیلی اهمیت میداد، یوسف آن را تعبیر کرد و جایگاه بزرگی نزد آنان کسب نمود. و این جریان، همانند آشکار شدن برتری آدم بهوسیلۀ علم بر فرشتگان بود؛ زیرا خداوند پرسشی را بر آنان عرضه کرد، اما جوابش را ندانستند. سپس از آدم پرسید، و او نام هر چیزیرا به آنان آموخت، و با این، برتری آدم ثابت شد. و همانطور که خداوند متعال فضل و برتری پیامبر خود محمد صلی الله علیه وسلم را در روز قیامت اظهار مینماید، به گونهای که به مردم الهام میکند که از آدم شفاعت جویند، سپس از ابراهیم، سپس از موسی و سپس از عیسی ـعلیهم السلامـ اما همگی عذر میآورند.
سپس مردم پیش محمد صلی الله علیه وسلم میآیند و او میفرماید: «من میتوانم شفاعت کنم، من میتوانم شفاعت کنم.» و پیامبر برای همۀ مردم شفاعت مینماید و به آن مقام محمود و ستوده میرسد که پیشینیان و پسینیان به آن رشک میبرند. پس پاک است خداوندی که مهربانیهای او فراوان است، و نیکی و احسانش را به خواص و برگزیدگان و دوستانش عطا میکند.
#
{45} {وقال الذي نجا منهما}؛ أي: من الفتيين، وهو الذي رأى أنَّه يعصِرُ خمراً، وهو الذي أوصاه يوسف أن يذكُرَه عند ربِّه، {وادَّكَرَ بعد أُمَّةٍ}؛ أي: وتذكَّر يوسف وما جرى له في تعبيره لرؤياهما وما وصَّاه به وعلم أنه كفيلٌ بتعبير هذه الرؤيا بعد مدَّةٍ من السنين، فقال: {أنَا أنبِّئكم بتأويلِهِ فأرسلونِ}: إلى يوسفَ لأسأله عنها.
(45) (
﴿وَقَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا﴾) و یکی از آن دو جوان که نجات یافته بود؛ و او همان کسی بود که در خواب دیده بود به قصد درست کردن شراب، انگور میفشارد، و یوسف وی را سفارش کرده بود که او را نزد سرورش یاد کند. (
﴿وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ﴾) و پس از گذشت سالیانی، تعبیر یوسف و سفارش او را به یاد آورد، و دانست که یوسف میتواند این خواب را تعبیر کند.
بنابراین گفت: (
﴿أَنَا۠ أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ﴾) من شما را از تعبیر آن خبر میدهم، پس مرا به سوی یوسف بفرستید، تا از او دربارۀ این خواب بپرسم.
#
{46} فأرسلوه، فجاء إليه، ولم يعنِّفْه يوسفُ على نسيانه، بل استمع ما يسأله عنه، وأجابه عن ذلك، فقال: {يوسفُ أيُّها الصديقُ}؛ أي: كثير الصدق في أقواله وأفعاله، {أفْتِنا في سبعِ بقراتٍ سمانٍ يأكُلُهُنَّ سبعٌ عجافٌ وسبعِ سنبلات خضرٍ وأخَرَ يابساتٍ لعلِّي أرجِعُ إلى الناس لعلَّهم يعلمونَ}: فإنَّهم متشوِّفون لتعبيرها، وقد أهمَّتْهم.
(46) و آنها او را فرستادند و پیش یوسف آمد، و یوسف او را به خاطر فراموش کردن و از یاد بردن سفارشش سرزنش نکرد، بلکه به خواستهاش گوش فراداد و پاسخ او را گفت.
آن مرد گفت: (
﴿يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ﴾) یوسف! ای بسیار راستگو و راستکار! (
﴿أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾) دربارۀ هفت گاو فربهای که هفت گاو لاغر آنها را میخورند؛ و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک، به ما پاسخ بده، تا اینکه به سوی مردم برگردم.امید است آنان بدانند، چون آنها چشم به راه تعبیر این خواب هستند و برایشان بسیار مهم است.
#
{47} فعبر يوسفُ السبعَ البقراتِ السمانَ والسبعَ السنبلاتِ الخضر بأنهنَّ سبع سنين مخصبات، والسبع البقرات العجاف والسبع السنبلات اليابساتِ بأنَّهنَّ سنين مجدباتٌ، ولعلَّ وجهَ ذلك ـ والله أعلم ـ أنَّ الخصب والجدب لما كان الحرث مبنيًّا عليه، وأنَّه إذا حصل الخصبُ؛ قويتِ الزروع والحروثُ وحَسُنَ منظرُها وكثُرت غلالها، والجدب بالعكس من ذلك، وكانت البقر هي التي تُحرث عليها الأرض وتُسقى عليها الحروث في الغالب، والسنبلاتُ هي أعظم الأقوات وأفضلها؛ عبرها بذلك لوجود المناسبة، فجمع لهم في تأويلها بين التعبير والإشارة لما يفعلونه ويستعدُّون به من التدبير في سني الخصب إلى سني الجَدْب، فقال: {تزرعونَ سبعَ سنينَ دأباً}؛ أي: متتابعاتٍ، {فما حصدتُم}: من تلك الزروع، {فذَروه}؛ أي: اتركوه {في سُنبُلِهِ}: لأنَّه أبقى له وأبعد من الالتفات إليه، {إلاَّ قليلاً مما تأكلون}؛ أي: دبِّروا [أيضًا] أكلكم في هذه السنين الخصبة، وليكن قليلاً؛ ليكثر ما تدَّخرون، ويعظُم نفعُه ووقعه.
(47) پس یوسف هفت گاو چاق و هفت خوشۀ سبز را تعبیر کرد که آنها هفت سال آباد هستند؛ و هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ خشک را چنین تعبیر کرد که سالهای خشک هستند. و شاید دلیل تعبیر یوسف این باشد که وجود کشت و زرع، به سالِ خوش بستگی دارد؛ و هرگاه سالی خوش در پیش باشد، کشتزارها قوی و زیبا و با برکت شده و محصول آن زیاد میشود، اما در خشکسالی برعکس خواهد بود. واغلب به وسیلۀ گاو، زمین را شخم میزنند؛ و هم به وسیلۀ گاو، زمین آبیاری میشود. وخوشهها بزرگترین و بهترین غذا هستند. و خواب را اینگونه تعبیر کرد، چون بین خواب و تعبیرش مناسبت وجود دارد، پس هم خواب را تعبیر کرد و هم به کارهایی که باید انجام گردد و تدابیری که باید در سالهای آباد برای مقابله با خشکسالی اتخاذ شود،
اشاره نمود و گفت: (
﴿تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا﴾) هفت سال پیاپی کشت کنید، (
﴿فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ﴾) و آنچه را از آن کشتزارها درو کردید، در خوشهاش بگذارید؛ چون بهتر باقی میماند، و کمتر کسی به آن توجه مینماید.(
﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ﴾) و در این سالهای آباد، به اندازه و از روی تدبیر و به صورت حساب شده بخورید. و کمتر بخورید و بخش اعظم را انبار و ذخیره کنید.
#
{48} {ثم يأتي من بعد ذلك}؛ أي: بعد تلك السنين السبع المخصبات، {سبعٌ شِدادٌ}؛ أي: مجدباتٌ، {يأكُلْن ما قدَّمتم لهنَّ}؛ أي: يأكلن جميع ما ادَّخرتموه ولو كان كثيراً، {إلاَّ قليلاً مما تُحْصِنونَ}؛ أي: تمنعونه من التقديم لهنَّ.
(48) (
﴿ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) پس از آن هفت سالِ خوش و خرم، (
﴿سَبۡعٞ شِدَادٞ﴾) هفت سالِ سخت و خشک درمیرسد، (
﴿يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ﴾) که همۀ آنچه را که ذخیره کردهاید -گرچه زیاد هم باشد- مصرف میکند، (
﴿إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ﴾) مگر اندکی از آنچه که نگاه میدارید.
#
{49} {ثم يأتي من بعد ذلك}؛ أي: السبع الشداد {عامٌ فيه يُغاث الناس وفيه يعصِرونَ}؛ أي: فيه تكثُر الأمطار والسيول، وتكثُر الغلاتُ، وتزيد على أقواتهم حتَّى إنَّهم يعصِرون العنب ونحوه زيادةً على أكلهم، ولعلَّ استدلاله على وجودِ هذا العام الخصب مع أنه غير مصرَّح به في رؤيا الملك؛ لأنَّه فهم من [التقدير] بالسبع الشِّداد أنَّ العام الذي يليها يزولُ به شدَّتُها، ومن المعلوم أنَّه لا يزولُ الجَدْبُ المستمرُّ سبع سنين متوالياتٍ إلا بعام مُخْصِبٍ جدًّا، وإلاَّ؛ لَمَا كان للتقدير فائدة.
فلما رجع الرسول إلى الملك والناس، وأخبرهم بتأويل يوسف للرؤيا؛ عجبوا من ذلك، وفرِحوا بها أشدَّ الفرح.
(49) (
﴿ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ﴾) سپس بعد از آن سالهای خشک و سخت، (
﴿عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعۡصِرُونَ﴾) سالی میآید که مردم از نعمت باران برخوردار میشوند، و شیرۀ
[میوهجات] را میفشرند؛ یعنی باران و سیل در آن سال زیاد شده، و غلات فراوان، و روزی مردم زیاد میشود، تا اینکه انگور و امثال آن را میفشرند و شیرۀ آن را میگیرند که افزون بر خوراکشان است. علّت اینکه یوسف به چنین سالی اشاره میکند ـعلی رغم اینکه درخواب پادشاه به آمدن آن تصریح نشده استـ احتمالاً این است که او از تعبیر هفت سال خشک فهمید که پس از این سالهای سخت، سالی در میرسد که مصایب گذشته را از بین میبرد. و معلوم است آثار قحطیای که هفت سال طول کشیده است، جز با سالی بسیار آباد و خرّم دور نخواهد شد. وگرنه تعیین هفت سال مفهومی نداشت. و هنگامی که فرستاده پیش پادشاه و مردم باز گشت و آنها را از تعبیر یوسف آگاه ساخت، تعجب کردند و به شدت خوشحال شدند.
{وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ (50) قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (51) ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ (52) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (53) وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ (57)}.
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ و پادشاه گفت:
«يوسف را پيش من آوريد»، هنگامي که فرستاده نزد او آمد،
گفت: «پيش سرورت باز گرد و از او بپرس ماجراي زناني که دست هايشان را بريدند چه بود؟ و به راستي که پروردگارم به مکر آنان داناست».
قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ پادشاه گفت: «جريان شما چه بود آنگاه که خواستيد يوسف را به خود بخوانيد؟» گفتند:
«پناه بر خدا، هيچ گناهي از او سراغ نداريم».
زن عزيز گفت:«هم اکنون حق آشکار شد، اين من بودم که او را به خود خواندم و همانا او از راستگويان است».
ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ اين
(اقرار من) بدان خاطر است که او
(يوسف) بداند من در نهان به او خيانت نکرده ام و خداوند مکر خيانت کاران را به جايي نمي رساند.
َمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ و نفس خود را تبرئه نمي کنم، چرا که نفس به بدي ها فرمان مي دهد، مگر نفس کسي که پروردگارم بدو رحم نمايد، بي گمان پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ و پادشاه گفت: «او را نزد من بياوريد تا وي را از افراد مقرب و خاص خود گردانم». پس چون با او به سخن پرداخت،
گفت: «تو امروز نزد ما ارجمند و امانتداري».
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
(يوسف) گفت:
«مرا بر خزائن اين سرزمين بگمار که من نگاهدارنده اي دانا هستم».
وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ و بدينسان يوسف را از سرزمين قدرت و نعمت داديم؛ هر جا مي خواست منزل مي گرفت، ما نعمت خود را به هر کس که بخواهيم مي بخشيم و پاداش نيکوکاران را ضايع نمي گردانيم.
ولَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ و پاداش آخرت براي کساني که ايمان مي آورند و پرهيزگاري مي کنند بهتر است.
#
{50} يقول تعالى: {وقال المَلِكُ} لمن عنده: {ائتوني به}؛ أي: بيوسف عليه السلام بأن يخرِجوه من السجن ويحضِروه إليه. فلمَّا جاء يوسفَ الرسولُ، وأمره بالحضور عند الملك؛ امتنع عن المبادرة إلى الخروج حتَّى تتبيَّن براءتُه التامَّةُ، وهذا من صبره وعقله ورأيه التامِّ، فقال للرسولِ: {ارجعْ إلى ربِّك}؛ يعني به: الملك، {فاسْألْه ما بالُ النسوةِ اللاتي قطَّعْن أيدِيَهُنَّ}؛ أي: اسأله ما شأنهن وقصتهن؛ فإنَّ أمرهن ظاهرٌ متَّضح. {إنَّ ربِّي بكيدِهِنَّ عليمٌ}.
(50) خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ﴾) و پادشاه به کسانی که نزد او بودند،
گفت: (
﴿ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ ﴾) یوسف را پیش من آورید؛ یعنی او را از زندان بیرون آورید، و نزد پادشاه حاضر نمایید. (
﴿فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ﴾) و هنگامی که فرستادۀ پادشاه نزد یوسف آمد و او را دستور داد تا نزد پادشاه حاضر شود، از اقدام به بیرون رفتن امتناع ورزید تا بیگناهی او کاملاً روشن شود. و این نشانۀ بردباری و عقل و خرد کامل اوست. در این هنگام، (
﴿قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ﴾) به فرستاده گفت: پیش سرورت
«پادشاه» باز گرد. (
﴿ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّ﴾) و از او بپرس ماجرای زنانی که دستهایشان را بریدند چه بود؟ زیرا ماجرای آنها واضح و روشن است. (
﴿إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ﴾) و به راستی که پروردگارم به مکر آنها داناست.
#
{51} فأحضرهنَّ الملك وقال: {ما خطبُكُنَّ}؛ أي: شأنكُن، {إذ راودتُنَّ يوسفَ عن نفسِهِ}: فهل رأيتُن منه ما يريب؟! فبرَّأنَه و {قلن حاشَ لله ما علِمْنا عليه من سوءٍ}؛ أي: لا قليل ولا كثير؛ فحينئذ زال السببُ الذي تُبْنَى عليه التُّهمة، ولم يبقَ إلاَّ ما عند امرأة العزيز، فقالتِ {امرأة العزيز الآنَ حَصْحَصَ الحقُّ}؛ أي: تمحَّص وتبيَّن بعدما كنَّا نُدْخِل معه من السوء والتُّهمة ما أوجب السجن ليوسف ، {أنا راودتُه عن نفسِهِ وإنَّه لمن الصادقينَ}: في أقواله وبراءته.
(51) پادشاه آنها را حاضر کرد و گفت: (
﴿مَا خَطۡبُكُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦ﴾)جریان کار شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ آیا از او چیز مشکوکی مشاهده کردید؟ زنان، یوسف را بیگناه دانسته و (
﴿قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَيۡهِ مِن سُوٓءٖ﴾) گفتند: پناه بر خدا! هیچ گناهی نه کوچک و نه بزرگ از او سراغ نداریم. در این هنگام اساس اتهام از بین رفت؛ و جز آنچه که زن عزیز گفته بود، چیزی باقی نماند. (
﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ﴾) زن عزیز مصر گفت: ما به او تهمت زدیم و به او بد گفتیم و عمل ما سبب شد که او به زندان بیفتد، اما اکنون حق آشکار شد، (
﴿أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾) این من بودم که او را به خود خواندم، و مکارانه خواستم او را از پاکدامنیاش بهدر کنم، و او راست میگوید و بیگناه است.
#
{52} {ذلك}: الإقرارُ الذي أقررتُ أني راودتُ يوسفَ ، {ليعلم أني لم أخُنْهُ بالغيبِ}: يُحتمل أنَّ مرادها بذلك زوجها؛ أي: ليعلم أني حين أقررتُ أني راودتُ يوسف أنِّي لم أخُنْهُ بالغيبِ؛ أي: لم يَجْرِ منِّي إلاَّ مجرَّد المراودة، ولم أفسِدْ عليه فراشه. ويُحتمل أنَّ المراد بذلك: ليعلم يوسفُ حين أقررتُ أنِّي أنا الذي راودتُه، وأنَّه صادقٌ أني لم أخُنْه في حال غيبته عنِّي. {وأنَّ الله لا يَهْدي كيد الخائنين}: فإنَّ كلَّ خائنٍ لا بدَّ أن تعود خيانته ومكره على نفسه، ولا بدَّ أن يتبيَّن أمره.
(52) (
﴿ذَٰلِكَ﴾) اینکه اعتراف نمودم یوسف را به خود خواندهام، به خاطر آن است، (
﴿لِيَعۡلَمَ أَنِّي لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَيۡبِ﴾) که او بداند من در نهان به او خیانت نکردهام. احتمال دارد منظورش شوهرش باشد؛ یعنی اقرار من بدان خاطر است تا شوهرم بداند که در نهان به او خیانت نکردهام، و از من کاری جز خواستن از یوسف سر نزده است. و احتمال دارد که منظور این باشد که اقرار مینمایم او را به خود خواندم، و این بدان معنی است که یوسف راستگو است و در پشت سرش به او خیانت نکردهام. (
﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي كَيۡدَ ٱلۡخَآئِنِينَ﴾) و خداوند مکر و حیلۀ خیانتکاران را به جایی نمیرساند؛ زیرا خیانت و بداندیشیِ هر خیانتکاری به خودش بر میگردد، و روزی حقیقت کارش روشن میشود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا، نوعی پاک قرار دادن و تبرئه کردنِ خویشتن بود، و اینکه او در حق یوسف گناهی مرتکب نشده است،
این موضوع را تصحیح کرد و گفت:
#
{53} ثم لما كان في هذا الكلام نوعُ تزكيةٍ لنفسها وأنه لم يجر منها ذنبٌ في شأن يوسف استدركت فقالت: {وما أُبَرِّئُ نَفْسِي}؛ أي: من المراودة والهمِّ والحرص الشديد والكيد في ذلك. {إنَّ النفس لأمارةٌ بالسوءِ}؛ أي: لكثيرة الأمر لصاحبها بالسوء؛ أي: الفاحشة وسائر الذنوب؛ فإنَّها مركَبُ الشيطان، ومنها يدخُلُ على الإنسان. {إلاَّ ما رَحِمَ ربي}: فنجَّاه من نفسه الأمَّارة حتى صارت نفسُهُ مطمئنةً إلى ربِّها منقادة لداعي الهدى متعاصية عن داعي الرَّدى؛ فذلك ليس من النفس، بل من فضل الله ورحمته بعبده. {إنَّ ربِّي غفورٌ رحيم}؛ أي: هو غفور لمن تجرَّأ على الذُّنوب والمعاصي إذا تاب وأناب، رحيمٌ بقَبول توبته وتوفيقه للأعمال الصالحة.
وهذا هو الصوابُ أنَّ هذا من قول امرأة العزيز لا من قول يوسُفَ؛ فإنَّ السياق في كلامها، ويوسُفُ إذ ذاك في السجن لم يحضُرْ.
(53) (
﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِيٓ﴾) و من نفس خود را از توطئه چینی و تلاش برای اینکار تبرئه نمیکنم، (
﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ﴾) چرا که نفس بسیار به بدیها و زشتیها و گناهان فرمان میدهد؛ زیرا نفس، مرکبِ شیطان است و از این راه شیطان به انسان نفوذ میکند. (
﴿إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّيٓ﴾) مگر کسی که پروردگارم بدو رحم نماید، و او را از شرِّ نفسِ سرکش که به بدیها فرمان میدهد، نجات دهد، و نفسش به پروردگارش اطمینان حاصل کند، و از دعوتگرِ هدایت، اطاعت نماید و از دعوتگرِ گمراهی، سرپیچی کند. و این حالتِ نیک، از نفس آدمی نیست، بلکه از سرِ فضل و رحمت خدا نسبت به بندهاش است. (
﴿إِنَّ رَبِّي غَفُورٞ﴾) بیگمان پروردگارم آمرزنده است. و هرکس را که مرتکب گناه شود و توبه نماید و به سویش باز گردد، میآمرزد. (
﴿رَّحِيمٞ﴾) مهربان است و توبۀ او را میپذیرد و به وی توفیق میدهد تا کارهای شایسته انجام دهد. و درست همین است که این گفتۀ زنِ عزیز مصر است نه گفتۀ یوسف؛ زیرا وقتی که یوسف در زندان بود و هنوز در حضور پادشاه حاضر نشده بود، زن این صحبت را میکرد.
#
{54} فلما تحقق الملك والناس براءة يوسف التامَّة؛ أرسل إليه الملك، وقال: {ائتوني به أستَخْلِصْه لنفسي}؛ أي: أجعله خصيصة لي ومقرَّباً لديَّ. فأتَوه به مكرماً محترماً، {فلمَّا كلَّمه}؛ أعجبه كلامه، وزاد موقعُه عنده، فقال له: {إنَّك اليوم لدينا}؛ أي: عندنا {مكينٌ أمينٌ}؛ أي: متمكِّن أمينٌ على الأسرار.
(54) هنگامی که بیگناهی یوسف برای پادشاه و مردم ثابت شد،
پادشاه کسیرا به دنبال وی فرستاد و گفت: (
﴿ٱئۡتُونِي بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِي﴾) اورا نزد من بیاورید تا ویرا از افراد مقرب و ویژۀ خود گردانم. پس اورا با احترام و بزرگداشت نزد پادشاه آوردند. (
﴿فَلَمَّا كَلَّمَهُۥ﴾) و هنگامی که با او به گفتگو نشست، سخن او را پسندید و جایگاهش نزد پادشاه بیشتر و بالاتر گردید.
پس پادشاه به او گفت: (
﴿إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ﴾) تو امروز نزد ما ارجمند و امانتدار هستی.
#
{55} فقال يوسف طلباً للمصلحة العامة: {اجعلْني على خزائن الأرض}؛ أي: على خزائن جبايات الأرض وغلالها وكيلاً حافظاً مدبِّراً. {إنِّي حفيظٌ عليمٌ}؛ أي: حفيظ للَّذي أتولاَّه؛ فلا يضيعُ منه شيءٌ في غير محلِّه، وضابطٌ للداخل والخارج، عليمٌ بكيفيَّة التدبير والإعطاء والمنع والتصرُّف في جميع أنواع التصرُّفات. وليس ذلك حرصاً من يوسف على الولاية، وإنما هو رغبةٌ منه في النفع العام، وقد عرف من نفسه من الكفاية والأمانة والحفظ ما لم يكونوا يعرفونه؛ فلذلك طلب من الملك أن يجعلَه على خزائن الأرض، فجعله الملك على خزائن الأرض وولاَّه إيَّاها.
(55) (
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِ﴾) یوسف به خاطر تأمین مصلحت مردم گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین گردان، (
﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ﴾) چراکه من نگهدارندۀ دانا هستم؛ یعنی آنچه را که به عهده میگیرم، محافظت مینمایم، و هیچ چیز از آن ضایع نمیشود، و ورود و خروج آن را کنترل میکنم، و روش منع و عطا را میدانم، و به پیچ و خم کار واقف هستم. و این بیانگر آن نیست که یوسف بر فرمانروایی حریص بود، بلکه او علاقهمند بود که به مردم خدمت نماید و به صورت فراگیر، مردم بهرهمند شوند. این انگیزه، او را وادار نمود تا چنین چیزی را طلب کند. و او میدانست دارای کفایت و امانتداری میباشد، و مردم نمیدانستند که او دارای چنین صفاتی است. بنابراین از پادشاه خواست تا او را سرپرست محصولات زمین قرار دهد، پادشاه هم او را سرپرست محصولات و اموال زمین قرار داد و این کار را به وی سپرد
#
{56 ـ 57} قال تعالى: {وكذلك}؛ أي: بهذه الأسباب والمقدّمات المذكورة، {مَكَّنَّا ليوسفَ في الأرض يتبوَّأ منها حيثُ يشاء}: في عيش رغدٍ ونعمة واسعةٍ وجاه عريض، {نصيبُ برحمتنا مَن نشاءُ}؛ أي: هذا من رحمة الله بيوسف التي أصابه بها وقدَّرها له، وليست مقصورةً على نعمة الدنيا. فإن الله لا يضيعُ أجر المحسنينَ، ويوسف عليه السلام من سادات المحسنين؛ فله في الدُّنيا حسنةٌ وفي الآخرة حسنةٌ، ولهذا قال: {ولأجرُ الآخرة خيرٌ} ـ من أجر الدُّنيا ـ {للذين آمنوا وكانوا يتَّقونَ}؛ أي: لمن جمع بين التقوى والإيمان؛ فبالتَّقوى تُتْرَكُ الأمور المحرمة من كبائر الذنوب وصغائرها، وبالإيمان التامِّ يحصُلُ تصديق القلب بما أمر الله بالتصديق به وتتبعُهُ أعمال القلوب وأعمال الجوارح من الواجبات والمستحبَّات.
(56 - 57) .
خداوند متعال میفرماید: (
﴿وَكَذَٰلِكَ﴾) و به واسطۀ این عوامل و مقدمات مذکور، (
﴿مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُ﴾) یوسف را در آن سرزمین، قدرت و نعمت دادیم و هرجا که میخواست منزل میگرفت، و زندگی آسوده و برخوردار از نعمت فراوان و مقام بلند داشت. (
﴿نُصِيبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُ﴾) ما نعمت خود را به هرکسی که بخواهیم، میبخشیم. این رحمت الهی بود که به یوسف رسید، و خداوند آن را برای او مقدر نمود و این تنها در نعمت دنیا منحصر نیست، (
﴿وَلَا نُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) و ما پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم. و یوسف -علیه السلام- از طلایهداران نیکوکار بود. پس او در دنیا و آخرت پاداش نیک مییابد.
بنابراین گفت: (
﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ﴾) و پاداشِ آخرت، از پاداش دنیا برای کسانی که ایمان آورند و پرهیزگاری میکنند، بهتر است؛ یعنی کسی که هم پرهیزگاری نماید، و هم ایمان داشته باشد. پس به وسیلۀ پرهیزگاری،
کارهای حرام از قبیل: گناهان بزرگ و کوچک ترک میشود. و به وسیلۀ ایمانِ کامل، تصدیق قلبیِ دستورات خدا به دست میآید،
و اعمالِ قلب و اعمالِ جوارج از قبیل: واجبات و مستحبات انجام میگیرد.
{وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ (60) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (61) وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62) فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (63) قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (64) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ (65) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَنْ يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ (66) وَقَالَ يَابَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (68)}.
وَجَاء إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، يوسف آنان را شناخت ولي آنها يوس را نشناختند.
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ و هنگامي که ساز و برگشان را فراهم کرد،
گفت:«برادر پدري خود را نزد من آوريد، مگر نمي بينيد که من پيمانه را به تمام و کمال مي دهم و من بهترين ميزبان هستم؟»
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلاَ تَقْرَبُونِ پس اگر او را نزد من نياوريد نزد من پيمانه اي نداريد و ديگر نزد من نياييد.
قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ گفتند: «ما تلاش خواهيم کرد به هر وسيله ي ممکن او را نزد تو بياوريم و اين کار را خواهيم کرد»
وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ و به غلامشان گفت:
«قيمت کالايي را که پرداخته اند در ميان بارهايشان بگذاريد، شايد آنان چون به نزد خانواده شان باز روند بدان پي ببريد و بلکه بر گردند».
فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ و هنگامي که به نزد پدرشان برگشتند،
گفتند: «آذوقه و حبوبات را از ما دريغ داشته اند، پس برادرمان را با ما بفرست تا پيمانه بگيريم، و همانا ما نگهبان و حافظ او هستيم»
قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ يعقوب گفت: «آيا من دربارة او به شما اطمينان كنم همانگونه كه دربارة برادرش
(يوسف) قبلاً به شما اطمينان كردم؟ خداوند بهترين نگهبان و او مهربانترين مهربانان است».
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَـذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ و چون بارشان را باز كردند، ديدند كه كالايشان به آنان باز گردانده شده است.
گفتند: «اي پدر! ما ديگر چه مي خواهيم؟ اين كالاي ماست كه به ما بازگردانده شده است و
(مي رويم) براي خانوادة خود آذوقه بياوريم و از برادرمان مراقبت مي كنيم و يك بار شتر افزون خواهيم آورد به دست آوردن اين
«بار» برايمان سهل و آسان است.
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ گفت: «من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا اينكه پيماني الهي به من بدهيد كه او را به من برمي گردانيد، مگر اينكه گرفتار آييد
(و قدرت از شما سلب شود)، سپس وقتي آنان با او پيمان بستند،
گفت: «خداوند بر آنچه مي گوييم آگاه است».
وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ و گفت:
«اي پسران من! از يك در داخل نشويد، بلكه از درهاي گوناگون وارد شويد، و نمي توانم چيزي را كه خداوند مقرر كرده است از شما دور كنم، فرمانروايي و حكم از آن خداست، بر او توكل كرده ام و توكل كنندگان بايد بر او توكل نمايند».
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ و هنگامي كه به روشي كه پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شوند، چنين ورودي نمي توانست آنان را از آنچه خداوند خواسته بود بدور بدارد، ولي آنچه را كه در دل يعقوب بود برآورده كرد، بي گمان يعقوب به خاطر اينكه ما به آموخته بوديم، داراي دانش بزرگي بود. اما بسياري از مردم نمي دانند.
#
{58} فجاء {إخوةُ يوسفَ فدخلوا عليه فعرفهم وهم له منكرون}؛ أي: لم يعرفوه.
(58) هنگامی که یوسف ـ علیه السلام ـ خزانهدار محصولات زمین شد، به بهترین شیوه به تدبیر امور آن پرداخت؛ و در تمام زمینهای زراعی مصر در سالهای پربرکت، کشاورزی بزرگی را به راه انداخت؛ و خوراکیهای زیادی را انبار کرد، و کاملاً آن را حفظ نمود. و هنگامی که سالهای خشک فرا رسیدند، قحطی به هر طرف سرایت کرد تا اینکه به فلسطین رسید که یعقوب، و فرزندانش در آن اقامت داشتند. و یعقوب فرزندانش را برای تهیۀ آذوقه و مخارج خانواده به مصر فرستاد، (
﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنكِرُونَ﴾) و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. یوسف آنان را شناخت ولی برادرانش او را نشناختند.
#
{59} {ولما جهَّزهم بجهَازهم}؛ أي: كال لهم كما كان يَكيلُ لغيرِهم، وكان من تدبيرِهِ الحسن أنَّه لا يَكيل لكلِّ واحدٍ أكثر من حِمْل بعير، وكان قد سألهم عن حالهم، فأخبروه أنَّ لهم أخاً عند أبيه، وهو بنيامين، فقال لهم: {ائتوني بأخٍ لكم من أبيكم}: ثم رغَّبهم في الإتيان به، فقال: {ألا تَرَوْنَ أنِّي أوفي الكيلَ وأنا خيرُ المنزِلين}: في الضيافة والإكرام.
(59) (
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾) و هنگامی که ساز و برگشان را فراهم دید، به آنها پیمانه داد، همانطور که به دیگران پیمانه داد. و از تدبیر و روش خوب او این بود که به هیچ کس بیش از یک بارِ شتر پیمانه نمیداد. یوسف آنان را از حالتشان پرسید، و آنها به او خبر دادند که برادری دیگر دارند که نزد پدرشان است، و او بنیامین نام دارد. (
﴿قَالَ ٱئۡتُونِي بِأَخٖ لَّكُم مِّنۡ أَبِيكُمۡ﴾) یوسف به آنان گفت: آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید.
سپس آنها را بر آوردن برادرشان تشویق نمود و گفت: (
﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّيٓ أُوفِي ٱلۡكَيۡلَ وَأَنَا۠ خَيۡرُ ٱلۡمُنزِلِينَ﴾) مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم، ومن بهترین میزبانم؟
#
{60} ثمَّ رهَّبهم بعدم الإتيان به، فقال: {فإن لم تأتوني به فلا كَيْلَ لكُم عندي ولا تَقْرَبونِ}: وذلك لعلمه باضطرارهم إلى الإتيان إليه، وأنَّ ذلك يحملهم على الإتيان به.
(60) سپس آنها را ترساند که اگر اورا نیاورید، (
﴿فَلَا كَيۡلَ لَكُمۡ عِندِي وَلَا تَقۡرَبُونِ﴾) نزد من هیچ پیمانهای ندارید، و به شما چیزی نمیدهم، و دیگر پیش من نیایید؛ و این به خاطر آن بود که او میدانست آنها مجبورند به نزد وی بیایند، و این موضوع، آنان را وادار میسازد تا او را با خود بیاورند.
#
{61} فقالوا: {سنراوِدُ عنه أباه}: دلَّ هذا على أن يعقوب عليه السلام كان مولَعاً به لا يصبِرُ عنه، وكان يتسلَّى به بعد يوسف؛ فلذلك احتاج إلى مراودةٍ في بعثه معهم، {وإنَّا لفاعلونَ}: لما أمرتنا به.
(61) (
﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ﴾) گفتند: ما با پدرش راجع به او با لطایف حیل گفتگو میکنیم. این دلالت مینماید که یعقوب ـ علیه السلام ـ دل باخته و شیفتۀ فرزندش بود، و طاقت دوریاش را نداشت؛ چرا که بعد از گم شدنِ یوسف، مایۀ دلگرمی و دلجویی یعقوب بود. بنابراین فرستادن او همراه برادران، نیاز به اندیشه داشت. (
﴿وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ﴾) و آنچه را که به ما فرمان دادهای، خواهیم کرد.
#
{62} {وقال} يوسفُ {لفتيانِهِ} الذين في خدمتِهِ: {اجعَلوا بضاعَتَهم}؛ أي: الثمن الذي اشتروا به منه الميرة، {في رحالهم لعلَّهم يعرِفونها}؛ أي: بضاعتهم إذا رأوها بعد ذلك في رحالهم؛ {لعلَّهم يرجِعون}: لأجل التحرُّج من أخذها على ما قيل. والظاهر أنَّه أراد أن يرغِّبهم في إحسانه إليهم بالكيل لهم كيلاً وافياً ثم إعادة بضاعتهم إليهم على وجه لا يحسُّون بها ولا يشعرون لما يأتي؛ فإنَّ الإحسان يوجب للإنسان تمام الوفاء للمحسن.
(62) (
﴿وَقَالَ لِفِتۡيَٰنِهِ﴾) و یوسف به خدمتگزاران خود گفت: (
﴿ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ﴾) پول و کالای آنها را که با آن آذوقه خریدند، (
﴿فِي رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَعۡرِفُونَهَآ﴾) در میان بارهایشان بگذارید، شاید آنان چون به نزد خانوادههایشان باز روند، بدان پی ببرند، (
﴿لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾) بدان امید که به سوی ما باز آیند. البته بر یوسف گران نیامده بود که در مقابل آذوقهای که به آنان داده بود، هیچ کالا و پولی از برادرانش نگرفته بود. و ظاهراً میخواست آنها را ترغیب کند که دوباره به آنان احسان کند، و در حد کفاف به آنان آذوقه بدهد. سپس طوری پول و کالاهایشان را به آنان بازگرداند که خود احساس نکنند و ندانند که یوسف در آینده چه برنامهای برای آنان دارد؛ زیرا احسان و نیکی، انسان را وادار مینماید تا نیکی دیگران را کاملاً جبران نماید.
#
{63} {فلمَّا رجعوا إلى أبيهم قالوا يا أبانا مُنِعَ منا الكيلُ}؛ أي: إن لم ترسلْ معنا أخانا، {فأرسِلْ معنا أخانا نَكْتَلْ}؛ أي: ليكون ذلك سبباً لكيلنا. ثم التزموا له بحفظه فقالوا: {وإنَّا له لحافظونَ}: من أن يعرض له ما يكره.
(63) (
﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيهِمۡ قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡكَيۡلُ﴾) و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند،
گفتند: پدرجان! پیمانه
[و آذوقه] را از ما دریغ داشتهاند؛ و اگر برادرمان را با ما نفرستی، به ما آذوقه نخواهند داد، (
﴿فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَكۡتَلۡ﴾) پس برادرمان را با ما بفرست تا سبب گرفتن پیمانه برای ما باشد.
سپس خود را به محافظت از او پایبند نموده و گفتند: (
﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾) و همانا او را در مقابل سختیها محافظت میکنیم.
#
{64} {قال} لهم يعقوبُ عليه السلام: {هل آمنُكم عليه إلاَّ كما أمِنتُكم على أخيه من قبلُ}؛ أي: قد تقدَّم منكم التزام أكثر من هذا في حفظ يوسف، ومع هذا؛ فلم تَفوا بما عقدتم من التأكيد؛ فلا أثق بالتزامكم وحفظكم، وإنما أثقُ بالله تعالى. {فالله خيرٌ حافظاً وهو أرحمُ الراحمين}؛ أي: يعلم حالي وأرجو أن يرحمني، فيحفظه ويردُّه عليَّ، وكأنَّه في هذا الكلام قد لان لإرساله معهم.
(64) (
﴿قَالَ﴾) یعقوب ـ علیه السلام ـ به آنان گفت: (
﴿ هَلۡ ءَامَنُكُمۡ عَلَيۡهِ إِلَّا كَمَآ أَمِنتُكُمۡ عَلَىٰٓ أَخِيهِ مِن قَبۡلُ﴾) آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم، همانگونه که در مورد برادرش یوسف قبلاً به شما اطمینان کردم؟! یعنی قبلاً نیز شما تأکید کردید که به محافظت و مراقبت از یوسف خواهید پرداخت، با وجود این، به عهد و پیمان مؤکدی که داده بودید، وفا نکردید. پس من به عهد شما اعتماد نمیکنم، بلکه به خدا توکل مینمایم. (
﴿فَٱللَّهُ خَيۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾) خداوند بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است؛ یعنی خداوند حالت مرا میداند، و امیدوارم که به من رحم نماید، و او را حفاظت کند و به من باز گرداند. از این گفتار چنین به نظر میآید که حضرت یعقوب در رابطه با فرستادن بنیامین با پسرانش نرمی نشان داد.
#
{65} ثم إنهم {لما فَتَحوا متاعَهم وَجَدوا بضاعتهم رُدَّتْ إليهم}: هذا دليلٌ على أنَّه قد كان معلوماً عندهم أن يوسف قد ردَّها عليهم بالقصد، وأنَّه أراد أن يملِّكهم إياها، فقالوا لأبيهم ترغيباً في إرسال أخيهم معهم: {يا أبانا ما نَبْغي}؛ أي: أيُّ شيء نطلب بعد هذا الإكرام الجميل حيثُ وفَّى لنا الكيل، وردَّ علينا بضاعتنا على [هذا] الوجه الحسن المتضمِّن للإخلاص ومكارم الأخلاق؟! {هذه بضاعتُنا رُدَّتْ إلينا ونَميرُ أهلنا}؛ أي: إذا ذهبنا بأخينا؛ صار سبباً لكَيْلِهِ لنا، فَمِرْنا أهلنا، وأتينا لهم بما هم مضطرُّون إليه من القوت، {ونحفظُ أخانا ونزدادُ كَيْلَ بعيرٍ}: بإرساله معنا؛ فإنه يكيل لكلِّ واحدٍ حِمْل بعير. {ذلك كيلٌ يسيرٌ}؛ أي: سهل لا ينالك ضررٌ؛ لأن المدة لا تطول، والمصلحة قد تبيَّنت.
(65) سپس آنان (
﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَيۡهِمۡ﴾) وقتی بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است، و آنها دانستند که یوسف قصداً آن را به آنان برگردانده، و خواسته است در ملکیت آنان باقی بماند. (
﴿قَالُواْ﴾) و برای اینکه پدرشان را تشویق نمایند تا برادرشان را همراه آنان بفرستد،
گفتند: (
﴿يَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِي﴾) ای پدر ما! بعد از این بزرگداشت نیکو که پیمانه را به طور کامل به ما داده است، و کالای ما را که در عوض خرید آذوقه دادهایم به ما برگردانده است، دیگر چه میخواهیم؟ و این کار او، بیانگر خلوص فراوانی است که نسبت به ما دارد. (
﴿هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَيۡنَاۖ وَنَمِيرُ أَهۡلَنَا﴾) این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است؛ اگر برادرمان را با خود ببریم، سهمیۀ یک نفر دیگر را به ما میدهد، و ما برای خانواده آذوقه میآوریم که آنها به شدت به مخارج و آذوقه نیاز دارند. (
﴿وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ كَيۡلَ بَعِيرٖ﴾) و از برادرمان مراقبت میکنیم، و با فرستادن وی با ما، یک بار شتر افزون خواهیم آورد؛ چراکه او به هر یک نفر، بار یک شتر میدهد (
﴿ذَٰلِكَ كَيۡلٞ يَسِيرٞ﴾) و به دست آوردن این بارِ آذوقه، سهل و آسان است و از این کار ضرری متوجه شما نمیشود؛ چون رفتن و بازگشتن، مدت زیادی را نمیبرد، و مصلحت این کار هم روشن است.
#
{66} فقال لهم يعقوب: {لن أرسِلَه معكم حتى تؤتوني مَوْثِقاً من الله}؛ أي: عهداً ثقيلاً وتحلفون بالله {لتأتُنَّني به إلاَّ أن يُحاطَ بكم}؛ أي: إلاَّ أن يأتيكم أمرٌ لا قَبِلَ لكم به ولا تقدرون دفعه، {فلمَّا آتَوْه مَوْثِقهم}: على ما قال وأراد؛ {قال: الله على ما نقولُ وكيلٌ}؛ أي: تكفينا شهادتُه علينا وحفظه وكفالته.
(66) (
﴿قَالَ﴾) یعقوب به آنان گفت: (
﴿لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَكُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾) من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر اینکه پیمان سختی بدهید و به خدا سوگند بخورید که، (
﴿لَتَأۡتُنَّنِي بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يُحَاطَ بِكُمۡ﴾) او را به من بر میگردانید، مگر اینکه چیزی بر سر شما بیاید که توان رویارویی با آن را نداشته، و نتوانید آن را از خود دور سازید. (
﴿فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ﴾) و هنگامی که با او، بر آنچه که گفته و خواسته بود، پیمان بستند، (
﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾) گفت: خداوند بر آنچه میگوییم، آگاه است؛ یعنی شهادت و گواهی خدا و حفاظت و کفالت او، برای ما کافی است.
#
{67} ثم لما أرسله معهم؛ وصَّاهم إذا هم قدموا مصر أن لا يَدْخلوا {من بابٍ واحد وادخُلوا من أبواب متفرِّقة}: وذلك أنه خاف عليهم العين؛ لكثرتهم وبهاء منظرهم؛ لكونهم أبناء رجل واحد، وهذا سبب، {و} إلا فَ {مَا أغني عنكم من الله}: شيئاً؛ فالمقدَّر لا بدَّ أن يكون. {إن الحكمُ إلا لله}؛ أي: القضاء قضاؤه والأمر أمره؛ فما قضاه، وحكم به لا بدَّ أن يقع. {عليه توكلتُ}؛ أي: اعتمدت على الله لا على ما وصَّيتكم به من السبب. {وعليه فليتوكَّل المتوكِّلون}: فإنَّ بالتوكُّل يحصُل كل مطلوب، ويندفع كل مرهوب.
(67) سپس وقتی بنیامین را با آنها فرستاد، آنان را سفارش کرد که وقتی به مصر وارد شدند، (
﴿لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖ﴾) از یک در داخل شهر نشوند، بلکه از درهای گوناگون وارد شوند، و این بدان خاطر بود که یعقوب ترسید چشم بد بخورند؛ زیرا آنها زیاد بودند و منظر و سیمای خوبی داشتند، آنها فرزندان یک نفر بودند و همین امکان چشم خوردن آنان را فراهم میکرد. (
﴿وَمَآ أُغۡنِي عَنكُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍ﴾) و نمیتوانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است، از شما دور کنم؛ زیرا آنچه برای شما مقدر شده است، حتماً باید پیش بیاید. (
﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾) فیصله دادنِ امور از آن اوست؛ و فرمان، فرمان اوست. پس آنچه که او مقدر نموده و به آن حکم کرده است، حتماً به وقوع خواهد پیوست. (
﴿عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ﴾) بر خدا توکل نمودهام، نه بر سبب و راهی که شما را بدان سفارش نمودم، (
﴿وَعَلَيۡهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ﴾) و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند؛ زیرا با توکل، همۀ خواستهها حاصل میشود، و هر امر ناگواری دور میگردد.
#
{68} {ولما} ذهبوا و {دَخَلوا من حيث أمرهم أبوهم ما كان}: ذلك الفعل {يُغْني عنهم من الله من شيءٍ إلاَّ حاجةً في نفس يعقوب قضاها}: وهو موجب الشفقة والمحبة للأولاد، فحصل له في ذلك نوعُ طمأنينةٍ وقضاءٍ لما في خاطره، وليس هذا قصوراً في علمه؛ فإنه من الرسل الكرام والعلماء الربانيين، ولهذا قال عنه: {وإنَّه لذو علم}؛ أي: لصاحب علم عظيم، {لما علَّمْناه}؛ أي: لتعليمنا إيَّاه، لا بحوله وقوَّته أدركه، بل بفضل الله وتعليمه. {ولكنَّ أكثر الناس لا يعلمون}: عواقب الأمور ودقائق الأشياء، وكذلك أهل العلم منهم يخفى عليهم من العلم وأحكامه ولوازمه شيء كثيرٌ.
(68) (
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغۡنِي عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِي نَفۡسِ يَعۡقُوبَ قَضَىٰهَا﴾) و هنگامی که رفتند، از آنجا که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند. این کار، آنان را از آنچه خداوند خواسته بود، نمیتوانست به دور بدارد، ولی آنچه را که در دلِ یعقوب بود، برآورده کرد؛ و آن، انگیزۀ مهربانی و محبت نسبت به فرزندان بود؛ و با این کار، آرامش خاطرش حاصل شد. و این ناشی از کمبود علم او نبود، زیرا یعقوب از پیامبران بزرگوار و علمای ربانی بود.
بنابراین خداوند در مورد او فرمود: (
﴿وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ﴾) و او دارای دانشی بزرگ بود، (
﴿لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ﴾) به خاطر اینکه ما به او آموخته بودیم و با قدرت و توانایی خودش آن را یاد نگرفته بود، بلکه به فضل خدا و به تعلیم الهی از آن دانش برخوردار شده بود.(
﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾) اما بیشتر مردم، سرانجام کارها را نمیدانند. همچنین اهل علم نیز بخش زیادی از علوم و احکام و لوازمات آن بر آنان پوشیده و مخفی میماند.
{وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ (70) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ (71) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ (72) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ (73) قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كَاذِبِينَ (74) قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ (76) قَالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (77) قَالُوا يَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (78) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ (79)}.
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَاْ أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ و هنگامي كه بر يوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاي داد.
گفت: « من برادر تو هستم، پس از آنچه كرده اند ناراحت مباش».
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ و هنگامي كه آذوقه را برايشان پيمانه كرد پيمانه را دربار برادرش نهاد.
آنگاه ندا دهنده اي ندا داد: «اي كاروانيان! شما دزديد»
قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ روي به سوي ايشان كرده و گفتند:
«چه چيز را گم كرده ايد؟»
قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ «گفتند: پيمانة پادشاه را گم كرده ايم، و هر كس آنرا بياورد بار شتري در برابر آن خواهد گرفت و من ضامن اين
(پاداش) هستم».
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ گفتند: «سوگند به خدا! شما مي دانيد كه ما نيامده ايم تا در اين سرزمين فساد كنيم و ما هرگز دزد نبوده ايم».
قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ گفتند: «سزاي او چيست اگر دروغگو باشيد».
قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ گفتند: «سزايش اين است كه هر كس آن پيمانه دربارش يافت شود اسير گردد، ما اين چنين ستمكاران را سزا مي دهيم».
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ پس پيش از خرجين برادرش، به بازرسي خورجين هاي ديگران مبادرت كرد و سپس پيمانه را از خرجين برادرش بيرون آورد، ما اينگونه براي يوسف چاره سازي كرديم، زيرا او نمي توانست در آئين پادشاه برادرش را بگيرد مگر اينكه خدا بخواهد، درجات هر كس را كه بخواهيم بالا مي بريم و برتر از هر داننده اي دانايي هست.
قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ
( برادرش) گفتند: «اگر او دزدي كند
(بعيد نيست) چون برادرش قبلاً دزدي كرده است». پس يوسف آن را در دل خود نهان نمود و آن را برايشان آشكار نكرد.
(در دل خويش) گفت:
«شما مقام بدتري داريد و خداوند به آنچه بيان مي كنيد داناتر است».
قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ گفتند: «اي عزيز! او پدر پير كهنسالي دارد، يكي از ما را به جاي او بگير كه ما تو را از نيكوكاران مي بينيم».
قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ گفت: «پناه بر خدا كه ما غير از كسي را كه كالايمان را نزد او يافته ايم نگاه داريم، ما در آن صورت از زمرة ستمكاران خواهيم بود».
#
{69} أي: لما دخل إخوة يوسف على يوسف؛ {آوى إليه أخاه}؛ أي: شقيقه، وهو بنيامين، الذي أمرهم بالإتيان به وضمَّه إليه، واختصَّه من بين إخوته، وأخبره بحقيقة الحال، و {قال إنِّي أنا أخوك؛ فلا تبتئسْ}؛ أي: لا تحزن. {بما كانوا يعملون}: فإنَّ العاقبة خيرٌ لنا، ثم خبره بما يريد أن يصنع ويتحيَّل لبقائِهِ عنده إلى أن ينتهي الأمر.
(69) و هنگامیکه برادران یوسف پیش او آمدند و بر وی وارد شدند، (
﴿ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَخَاهُ﴾) برادر تنیاش بنیامین را که آنها را به آوردنش دستور داده بود، نزد خود جای داد، و او را با خود همراه کرد، و از میان برادرانش برگزید و از حقیقت ماجرا آگاه ساخت. (
﴿قَالَ إِنِّيٓ أَنَا۠ أَخُوكَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾) گفت: من برادر تو هستم. پس، از آنچه میکردند ناراحت مباش؛ زیرا سرانجام نیک، از آن ماست. سپس او را خبر داد که میخواهد برای باقی ماندن وی نزد خود حیلهای بیندیشد، تا زمانی که کار به نوعی فیصله پیدا میکند.
#
{70} {فلما جهَّزهم بجهَازهم}؛ أي: كال لكلِّ واحدٍ من إخوته، ومن جملتهم أخوه هذا، {جعل السِّقايةَ}: وهو الإناء الذي يُشرب به ويُكال فيه {في رحل أخيه ثم}: أوعوا متاعهم، فلما انطلقوا ذاهبين؛ {أذَّن مؤذِّنٌ أيتها العيرُ إنكم لسارقون}: ولعل هذا المؤذِّن لم يعلم بحقيقة الحال.
(70) (
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ﴾) و هنگامی که برای هریک از برادرانش -از جمله برادرش بنیامین- آذوقه پیمانه کرد، (
﴿جَعَلَ ٱلسِّقَايَةَ فِي رَحۡلِ أَخِيهِ﴾) پیمانه را که عبارت از آن ظرفی بود که با آن، آذوقه پیمانه میکردند و با آن، آب میخوردند، در بار برادرش گذاشت. و هنگامی که حرکت کردند، (
﴿أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا ٱلۡعِيرُ إِنَّكُمۡ لَسَٰرِقُونَ﴾) ندا دهندهای ندا داد: ای کاروانیان! شما دزدید. و شاید این ندا دهنده، حقیقت حال را نمیدانست.
#
{71} {قالوا}؛ أي: إخوة يوسف، {وأقبلوا عليهم}: لإبعاد التُّهمة؛ فإنَّ السارق ليس له همٌّ إلا البعد والانطلاق عمَّن سرق منه؛ لتسلم له سرقته، وهؤلاء جاؤوا مقبلين إليهم، ليس لهم همٌّ إلا إزالة التهمة التي رُموا بها عنهم، فقالوا في هذه الحال: {ماذا تفقِدون}؟ ولم يقولوا: ما الذي سَرَقْنا؟ لجزمهم بأنهم بُرآء من السرقة.
(71) (
﴿قَالُواْ﴾) برادران یوسف گفتند (
﴿وَأَقۡبَلُواْ عَلَيۡهِم﴾) و به آنان روی آوردند تا تهمت را از خود دور نمایند؛ زیرا دزد میخواهد هرچه زودتر از محل حادثه دور شود تا آنچه را که دزدیده است به سلامت ببرد. اما اینها روی به مأموران کرده و آمدند، و هدفی جز دور کردن تهمتی که بدان متهم شده بودند، نداشتند.
پس در این حالت گفتند: (
﴿مَّاذَا تَفۡقِدُونَ﴾) چه چیزی را گم کردهاید؟
و نگفتند: «ما چه چیزی را دزدیدهایم؟!» چون یقین داشتند پاکاند و دزد نیستند.
#
{72} {قالوا نفقِدُ صُواعَ الملك ولمن جاء به حِمْلُ بعيرٍ}؛ أي: أجرة له على وجدانه، {وأنا به زعيمٌ}؛ أي: كفيل. وهذا يقوله المؤذِّن المتفقِّد.
(72) (
﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِكِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِيرٖ﴾) گفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم، و هرکس آن را بیاورد بار شتری در برابر آن پاداش خواهد گرفت، (
﴿وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِيمٞ﴾) و من شخصاً این پاداش را تضمین مینمایم. و این را کسی گفت که به جستجوی پیمانه میپرداخت.
#
{73} {قالوا تالله لقد علمتُم ما جئنا لِنُفْسِدَ في الأرض}: بجميع أنواع المعاصي، {وما كنَّا سارقين}: فإنَّ السرقة من أكبر أنواع الفساد في الأرض. وإنما أقسموا على علمهم أنَّهم ليسوا مفسدين ولا سارقين؛ لأنَّهم عرفوا أنهم سَبَروا من أحوالهم ما يدلُّهم على عفَّتهم وورعهم وأنَّ هذا الأمر لا يقع منهم بعلم من اتَّهموهم، وهذا أبلغ في نفي التُّهمة من أنْ لو قالوا: تاللهِ لم نُفْسِدْ في الأرض ولم نسرِقْ.
(73) (
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) گفتند: سوگند به خدا! شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد و تباهی کنیم، (
﴿وَمَا كُنَّا سَٰرِقِينَ﴾) و ما هرگز دزد نبودهایم؛ زیرا دزدی، بزرگترین فساد و تباهی در زمین است، و آنها بر آگاهی و دانش خود مبنی براینکه دزد نیستند، سوگند خوردند. قسم خوردند که آنها فساد کننده و دزد نیستند، چون میدانستند پادشاه و اطرافیانش با بررسی حالات ایشان به این نتیجه رسیدهاند که ایشان پاکدامن و پرهیزگارند و چنین کاری از اینها سر نزده است.
و آنان نگفتند: «سوگند به خدا ما در زمین فساد نکرده و دزدی نکردهایم» چرا که این در دفع تهمت رساتر است.
#
{74} {قالوا فما جزاؤه}؛ أي: جزاء هذا الفعل، {إن كنتُم كاذبين}: بأنْ كان معكم.
(74) (
﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ﴾) گفتند: سزای این کار چیست؟ (
﴿إِن كُنتُمۡ كَٰذِبِينَ﴾) اگر شما دروغگو باشید و پیمانه پیش شما باشد؟
#
{75} {قالوا جزاؤه مَن وُجِدَ في رحله فهو}؛ أي: الموجود في رحله، {جزاؤُهُ}: بأن يتملَّكه صاحب السرقة، وكان هذا في دينهم؛ أنَّ السارق إذا ثبتت عليه السرقة؛ كان ملكاً لصاحب المال المسروق، ولهذا قالوا: {كذلك نَجْزي الظالمين}.
(75) (
﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِي رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥ﴾) گفتند: سزای آن این است که هرکس آن پیمانه در بارش یافت شود، به سزای آن اسیر گردد؛ یعنی صاحب مال مسروقه، سارق را به اسارت بگیرد. و این، آئین آنها بود که هرگاه دزدیِ دزد ثابت میشد، به کیفرِ آن در مالکیت صاحب مال مسروقه قرار میگرفت.
بنابراین گفتند: (
﴿كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلظَّٰلِمِينَ﴾) ما این چنین ستمکاران را سزا میدهیم.
#
{76} فبدأ المفتش بأوعيتهم قبل وعاء أخيه، وذلك لتزول الرِّيبة التي يظنُّ أنها فعلت بالقصد. فلما لم يَجِدْ في أوعيتهم شيئاً، {استَخْرَجها من وعاء أخيه}: ولم يَقُلْ: وجدها أو سرقها أخوه مراعاةً للحقيقة الواقعة؛ فحينئذٍ تمَّ ليوسف ما أراد من بقاء أخيه عنده على وجهٍ لا يشعر به إخوته. قال تعالى: {كذلك كِدْنا ليوسُفَ}؛ أي: يسَّرْنا له هذا الكيد الذي توصَّل به إلى أمرٍ غير مذموم. {ما كان لِيأخُذَ أخاه في دينِ الملكِ}: لأنَّه ليس من دينه أنْ يُتَمَلَّك السارق، وإنَّما له عندهم جزاء آخر؛ فلو رُدَّتِ الحكومة إلى دين الملك؛ لم يتمكَّنْ يوسُفُ من إبقاء أخيه عنده، ولكنَّه جعل الحكم منهم؛ ليتمَّ له ما أراد. قال تعالى: {نرفعُ درجاتٍ من نشاء}: بالعلم النافع ومعرفة الطرق الموصلة إلى مقصدها؛ كما رَفَعْنا درجاتِ يوسف. {وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ}؛ فكل عالم فوقه من هو أعلم منه حتى ينتهي العلم إلى عالم الغيب والشهادة.
(76) (
﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِيَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِيهِ﴾) پس تفتیش کننده پیش از خورجین برادرش، به بازرسی خورجینهای دیگران پرداخت؛ و این برای آن بود تا این شک از بین برود که او قصداً چنین کاری را کرده است. (
﴿ثُمَّ﴾) سپس وقتی که در خورجینهایشان چیزی را نیافت، (
﴿ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِيهِ﴾) پیمانه را در خورجین برادرش بیرون آورد.
و نگفت: «آن را یافت، یا آن را برادرش دزدیده بود» تا حقیقت امر را مخدوش نکرده باشد. در این هنگام آنچه یوسف خواسته بود، مبنی براینکه برادرش پیش او بماند، تحقق یافت و برادرانش هم نفهمیدند.
خداوند متعال میفرماید: (
﴿كَذَٰلِكَ كِدۡنَا لِيُوسُفَ﴾) این چنین برای یوسف این را آسان کردیم تا بدین وسیله به امری که مذموم نبود دست یابد. (
﴿مَا كَانَ لِيَأۡخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ ٱلۡمَلِكِ﴾) او در آئین پادشاه نمیتوانست برادرش را بگیرد؛ زیرا در آئین پادشاه، چنین نبود که سزای دزد، بازداشت نمودن او باشد، بلکه نزد آنان، دزدی سزای دیگری داشت. پس اگر قضاوت و داوری به آئین پادشاه برگردانده میشد، یوسف نمیتوانست برادرش را پیش خود نگاه دارد، اما داوری را به آنان سپرد تا آنچه را که خواسته است، محقق شود.
خداوند متعال میفرماید: (
﴿نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُ﴾) درجات هرکس را که بخواهیم، از طریق علم مفید و شناخت راههایی که آدمی را به مقاصد آن درجات میرساند، بالا میبریم، همانطور که مقام یوسف را بالا بردیم. (
﴿وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ﴾) و برتر از هردانندهای، دانایی هست. پس بالاتر از هر عالم و دانایی، کسی هست که از او داناتر میباشد، تا به دانندۀ
«غیب» و
«شهادت» منتهی میشود.
#
{77} فلما رأى إخوةُ يوسف ما رأوا؛ {قالوا إن يَسْرِقْ}: هذا الأخ؛ فليس هذا غريباً منه، {فقد سَرَقَ أخٌ له من قبلُ}؛ يعنون: يوسف عليه السلام، ومقصودُهم تبرئةُ أنفسهم، وأنَّ هذا وأخاه قد يصدُرُ منهم ما يصدُرُ من السرقة، وهما ليسا شقيقين لنا، وفي هذا من الغضِّ عليهما ما فيه، ولهذا {أسرَّها يوسُفُ في نفسه ولم يُبْدِها لهم}؛ أي: لم يقابِلْهم على ما قالوه بما يكرهون، بل كَظَمَ الغيظَ وأسرَّ الأمر في نفسه، و {قال} في نفسه: {أنتم شَرٌّ مكاناً}: حيث ذممتمونا بما أنتُم على أشرٍّ منه. {والله أعلم بما تصفون}: مِنَّا من وصفنا بسرقة يعلم الله أنا برآء منها.
(77) هنگامی که برادران یوسف این جریان را دیدند، (
﴿قَالُوٓاْ إِن يَسۡرِقۡ﴾) گفتند: اگر او دزدی کند، بعید و جای تعجب نیست، (
﴿فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُ﴾) چراکه برادرش هم پیش از او دزدی کرده است. و منظورشان یوسف بود،
و میخواستند خودشان را تبرئه نماید و بگویند: این و برادرش دست به دزدی میزنند، و این دو از مادر ما نیستند. و این، توهین به آن دو بود. بنابراین یوسف ناراحتی حاصل از این تهمت را در درون خود پنهان کرد، (
﴿فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ يُبۡدِهَا لَهُمۡ﴾) و آن را برایشان آشکار نکرد؛ یعنی در مقابل، به آنها چیزی نگفت که ناراحت شوند و برایشان ناخوشایند باشد، بلکه خشم خود را فرو برد و مسئله را در دل خود پنهان کرد. (
﴿قَالَ﴾) و یوسف با خودش گفت: (
﴿أَنتُمۡ شَرّٞ مَّكَانٗا﴾) شما مقام و مکانت بدتری دارید؛ چراکه ما را بهوسیلۀ چیزی مورد مذمت قرار دادید، که خود بر آن هستید و بدتر است از آنچه که ما بر آن قرار داریم. (
﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ﴾) و خداوند، به آنچه میکنید و در مورد ما میگویید و ما را به دزدی متهم میکنید، داناتر است، و میداند که ما از این تهمت مبرّا هستیم. سپس برادران یوسف از راه خواهش و تملق وارد شدند تا شاید پادشاه برادرشان را مرخص کرده و او را ببخشد.
#
{78} ثم سلكوا معه مسلك التملُّق لعله يسمح لهم بأخيهم، فَـ {قَالوا يا أيُّها العزيز إنَّ له أباً شيخاً كبيراً}؛ أي: وإنه لا يصبر عنه، وسيشقُّ عليه فراقه. {فَخُذْ أحدَنا مكانه إنَّا نراك من المحسنين}: فأحسنْ إلينا وإلى أبينا بذلك.
(78) (
﴿قَالُواْ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَيۡخٗا كَبِيرٗا﴾) گفتند: ای عزیز! او پدر پیر و کهنسالی دارد، و طاقت جدایی پسرش را ندارد و این کار بر او دشوار میآید، (
﴿فَخُذۡ أَحَدَنَا مَكَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰكَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران میبینیم. پس با آزاد کردن برادرمان، بر ما و پدرمان احسان کن.
#
{79} فقال يوسُفُ: {معاذَ الله أن نأخُذَ إلاَّ مَن وجدْنا متاعنا عنده}؛ أي: هذا ظلمٌ منا لو أخذنا البريء بذنب من وَجَدْنا متاعنا عنده، ولم يقلْ: من سرق. كلُّ هذا تحرُّزٌ من الكذب. {إنَّا إذاً}؛ أي: إن أخذنا غير من وجد في رحله، {لظالمونَ}: حيثُ وَضَعْنا العقوبة في غير موضعها.
(79) (
﴿قَالَ﴾) یوسف گفت: (
﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ﴾) پناه به خدا که ما غیر از کسی که کالایمان را نزد او یافتهایم، نگاه داریم؛ یعنی اگر فرد بیگناهی را به جای کسی بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم، ستم کردهایم.
و نگفت: «کسی که دزدی کرده است»، همۀ اینها به خاطر پرهیز از دروغگویی بود. (
﴿إِنَّآ إِذٗا﴾) ما در آن صورت؛ یعنی اگر نفری غیر از کسی که کالای خود را نزد او یافتهایم، بگیریم، (
﴿لَّظَٰلِمُونَ﴾) از ستمکاران خواهیم بود، چون فرد بیگناهی را کیفر دادهایم.
{فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ (80) ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ (81) وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (82) قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83)}.
فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ و هنگامي كه از او نااميد شدند به كناري رفتند و با يكديگر به خلوت نشستند بزرگ آنان گفت:
«آيا ندانسته ايد كه پدرتان از شما پيمان الهي گرفته است و پيش از اين دربارةيوسف كوتاهي كرده ايد؟ من هرگز از اين سرزمين حركت نمي كنم مگر اينكه پدرم به من اجازه دهد، يا خداوند در حق من داوري كند و او بهترين داوران است.
ارْجِعُواْ إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ به سوي پدرتان برگرديد و بگوييد:«پدر جان! پسرت دزدي كرده است، و گواهي نداديم جز به آنچه دانستيم و ما از غيب خبر نداشتيم».
وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيْرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ و از اهل شهري كه در آن بوديم و از كارواني كه با آنان برگشتيم بپرس، همانا ما از راستگويان هستيم».
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ گفت: «نفس شما كار زشتي را برايتان آراسته، و پيشة من صبر نيك است، اميد است كه خداوند همة آنان را به من باز گرداند، بي گمان او دانايي حكيم است».
#
{80} أي: فلما استيأس إخوة يوسف من يوسف أن يسمحَ لهم بأخيهم، {خَلَصوا نَجيًّا}؛ أي: اجتمعوا وحدهم ليس معهم غيرهم، وجعلوا يَتَناجَوْن فيما بينهم، فَـ {قَالَ كبيرُهم ألم تعلموا أنَّ أباكم قد أخذ عليكم مَوْثِقاً من الله}: في حفظه وأنَّكم تأتون به إلاَّ أن يُحاط بكم، {ومِن قبلُ ما فرَّطتُم في يوسفَ}: فاجتمع عليكم الأمران: تفريطُكم في يوسفَ السابق، وعدمُ إتيانِكم بأخيه باللاحق؛ فليس لي وجهٌ أواجه به أبي. {فلنْ أبرحَ الأرضَ}؛ أي: سأقيم في هذه الأرض ولا أزال بها، {حتَّى يأذنَ لي أبي أو يحكمَ اللهُ لي}؛ أي: يقدِّرُ لي المجيء وحدي أو مع أخي، {وهو خير الحاكمين}.
(80) هنگامیکه برادران یوسف ناامید شدند که برادرشان را مرخص کند، (
﴿خَلَصُواْ نَجِيّٗا﴾) در گوشهای با هم جمع شدند و در حالی که کسی غیر از خودشان با آنان نبود، با یکدیگر به مشاوره پرداختند. (
﴿قَالَ كَبِيرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاكُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَيۡكُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ﴾)
[برادر] بزرگ آنان گفت: آیا ندانستهاید که پدرتان برای محافظت و مراقبت
[از بنیامین] از شما پیمان گرفته است که وی را با خود بیاورید مگر اینکه گرفتار شوید؟ (
﴿وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِي يُوسُفَ﴾) و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهاید؟ پس شما دو کار کردهاید؛ یکی اینکه در گذشته دربارۀ یوسف کوتاهی نمودید، و اینک برادرش را با خود به پیش پدر نمیبرید، و من نمیتوانم با پدرم روبهرو شوم. (
﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِيٓ أَوۡ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ لِيۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ﴾) پس من از این سرزمین حرکت نمیکنم؛ یعنی در آن اقامت میگزینم و برای همیشه در آن خواهم ماند، مگر اینکه پدرم به من اجازه بدهد، یا خداوند در حق من داوری کند؛ یعنی آمدن را برای من، به صورت تنهایی یا همراه با برادرم مقدر نماید، و او بهترین داوران است.
#
{81} ثم وصَّاهم ما يقولون لأبيهم، فقال: {ارجِعوا إلى أبيكم فقولوا يا أبانا إنَّ ابنك سرقَ}؛ أي: وأخذ بسرقته، ولم يحصل لنا أن نأتيك به مع ما بذلنا من الجهد في ذلك، والحال أنَّا ما شَهِدْنا بشيء لم نعلَمْه، وإنَّما شهِدْنا بما علمنا؛ لأنَّنا رأينا الصُّواع استُخْرِج من رحله. {وما كنَّا للغيب حافظين}؛ أي: لو كنا نعلم الغيبَ؛ لما حَرَصْنا وبذَلْنا المجهود في ذَهابه معنا، ولمَا أعطيناك عهودنا ومواثيقنا، فلم نظنَّ أن الأمر سيبلغ ما بلغ.
(81) سپس آنان را به سخنانی سفارش کرد که به پدرشان بگویند،
پس گفت: (
﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِيكُمۡ فَقُولُواْ يَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَكَ سَرَقَ﴾) به سوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و بر اثر آن بازداشت شده است، و ما نتوانستیم او را همراه خود پیش تو بیاوریم، هرچند که در این مورد خیلی کوشش کردیم. حال آنکه چیزی را مشاهده نکردیم که آن را ندانیم، و ما چیزی را برایت بازگو میکنیم که با چشمان خود دیدیم؛ زیرا پیمانه را از بار او بیرون آوردند. (
﴿وَمَا كُنَّا لِلۡغَيۡبِ حَٰفِظِينَ﴾) و ما از غیب خبر نداشتیم؛ یعنی اگر غیب را میدانستیم، هرگز سعی نمیکردیم او را با خود ببریم، و به تو عهد و پیمان نمیبستیم، و فکر نمیکردیم که کار به اینجا برسد.
#
{82} {واسأل}: إن شككْتَ في قولنا {القريةَ التي كنَّا فيها والعير التي أقبلنا فيها} فاطَّلعوا على ما أخبرناك به، {وإنَّا لصادقونَ}: لم نكذِبْ، ولم نغيِّر، ولم نبدِّل، بل هذا الواقع.
(82) (
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡيَةَ ٱلَّتِي كُنَّا فِيهَا وَٱلۡعِيرَ ٱلَّتِيٓ أَقۡبَلۡنَا فِيهَا﴾) و اگر تو در صحت سخن ما شک داری، از مردمان شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن برگشتهایم، بپرس؛ چرا که آنها، از آنچه که تو را خبر کردیم، آگاه هستند. (
﴿وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾) و ما از راستگویانیم، و دروغ نگفته و چیزی را جا به جا نکردهایم، بلکه واقعیت همین است که پیش آمده است.
#
{83} فلما رجعوا إلى أبيهم وأخبروه بهذا الخبر؛ اشتدَّ حزنُه وتضاعف كَمَدُهُ واتَّهمهم أيضاً في هذه القضيَّة كما اتَّهمهم في الأولى و {قال بل سوَّلَتْ لكم أنفسُكم أمراً فصبرٌ جميلٌ}؛ أي: ألجأ في ذلك إلى الصبر الجميل الذي لا يصحَبُه تسخُّط ولا جزعٌ ولا شكوى للخلق. ثم لجأ إلى حصول الفرج لما رأى أنَّ الأمر اشتدَّ والكربة انتهت، فقال: {عسى اللهُ أن يأتيني بهم جميعاً}؛ أي: يوسف وبنيامين وأخوهم الكبير الذي أقام في مصر. {إنَّه هو العليم}: الذي يعلم حالي واحتياجي إلى تفريجه ومنَّته واضطراري إلى إحسانه، {الحكيم}: الذي جعل لكلِّ شيءٍ قَدَراً، ولكلِّ أمرٍ منتهىً بحسب ما اقتضته حكمته الربانيَّة.
(83) هنگامی که به سوی پدرشان برگشتند و او را از این خبر آگاه کردند، اندوه وی بیشتر شد و ناراحتیاش چندین برابر گشت، و آنان را در این قضیه نیز متهم کرد، همانطور که در قضیۀ اول آنها را متهم نمود.
و گفت: (
﴿ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَكُمۡ أَنفُسُكُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِيلٌ﴾) بلکه نفس شما، کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است؛ یعنی در این کار، به صبر نیک پناه میبرم، صبری که ناراحتی و فریاد و شکایترا دربر ندارد.
سپس ابراز امیدواری کرد که گره کار باز شود و مشکلات حل گردد و گفت: (
﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَنِي بِهِمۡ جَمِيعًا﴾) امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند؛ یعنی امیدوارم که خداوند، یوسف و بنیامین و برادر بزرگترشان را که در مصر اقامت گزیده است، به نزد من بیاورد. (
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان او داناست، و نیاز شدید مرا به منت و کرم خود میداند. (
﴿ٱلۡحَكِيمُ﴾) حکیم است و برای هر چیزی، بر حسب حکمت ربانی خویش، اندازه و پایانی قرار داده است.
{وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَاأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ (85) قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (86)}.
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ و از آنان روي بر تافت و گفت:
«دريغا بر يوسف!» و چشمانش از اندوه سفيد و نابينا گرديد در حالي كه سرشار از غم بود.
قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ گفتند: «سوگند به خدا پيوسته يوسف را ياد مي كني تا مشرف به مرگ مي شوي يا از مردگان مي گردي».
قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ گفت: «من شكايت پريشان حالي و اندوهم را تنها به نزد خدا مي برم و از سوي خدا چيزهايي را مي دانم كه شما نمي دانيد».
#
{84} أي: وتولَّى يعقوبُ عليه الصلاة والسلام عن أولاده بعدما أخبروه هذا الخبر، واشتدَّ به الأسف والأسى، وابيضَّتْ عيناه من الحزن الذي في قلبه والكمد الذي أوجب له كثرةَ البُكاء حيث ابيضَّت عيناه من ذلك؛ {فهو كظيمٌ}؛ أي: ممتلئ القلب من الحزن الشديد، {وقال يا أسفى على يوسف}؛ أي: ظهر منه ما كَمَنَ من الهمِّ القديم والشوق المقيم، وذكَّرَتْه هذه المصيبة الخفيفة بالنسبة للأولى، المصيبةَ الأولى.
(84) یعقوب ـ علیه السلام ـ بعد از اینکه فرزندانش این خبر را به اطلاع او رساندند، از آنان روی برتافت و تأسف و اندوهش بیشتر شد و چشمهایش، از غم و اندوهی که در دلش بود و به سبب گریه فراوان، نابینا شدند، (
﴿فَهُوَ كَظِيمٞ﴾) و درحالی که قلبش سرشار از اندوه بود، (
﴿وَقَالَ يَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) و گفت: دریغا بر یوسف. و آنچه از غم و اندوه قدیم که در دلش نهفته مانده بود و شوقی که در قلبش جای گرفته بود، پدیدار شد؛ و این مصیبت نسبتاً کوچک، او را به یاد مصیبت اولی انداخت.
#
{85} فقال له أولادُه متعجِّبين من حاله: {تالله تفتأُ تَذْكُرُ يوسفَ}؛ أي: لا تزال تذكر يوسفَ في جميع أحوالك، {حتى تكون حَرَضاً}؛ أي: فانياً لا حَراك فيك ولا قدرة لك على الكلام، {أو تكونَ من الهالكين}؛ أي: لا تترك ذكره مع قدرتك على ذكره أبداً.
(85) پس فرزندانش با ابراز تعجب از حالت پدر به او گفتند: (
﴿ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡكُرُ يُوسُفَ﴾) سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد میکنی، (
﴿حَتَّىٰ تَكُونَ حَرَضًا﴾) تا اینکه مشرف به مرگ میشوی و بیحرکت به زمین میافتی و توان سخن گفتن را از دست خواهی داد، (
﴿أَوۡ تَكُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِكِينَ﴾) یا از نابود شوندگان میگردی؛ یعنی تو همواره به یاد یوسف خواهی بود تا وقتی که قدرت یاد آوری او را داشته باشی.
#
{86} فقال يعقوب: {إنَّما أشكو بثِّي}؛ أي: ما أبثُّ من الكلام، {وحُزْني}: الذي في قلبي. {إلى الله}: وحدَه لا إليكم ولا إلى غيركم من الخلق؛ فقولوا ما شئتم، {وأعلمُ من الله ما لا تعلمونَ}: من أنَّه سيردُّهم عليَّ ويقرُّ عيني بالاجتماع بهم.
(86) (
﴿قَالَ﴾) یعقوب گفت: (
﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي﴾) من شکایتِ پریشان حالی وسخنانی را که میگویم، (
﴿وَحُزۡنِيٓ﴾) و شکایتِ اندوهی را که در دل دارم، (
﴿إِلَى ٱللَّهِ﴾) به نزد خدای یگانه میبرم، نه به نزد شما و کسی دیگر از مردم. پس هرچه را که میخواهید، بگویید. (
﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) و از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؛ میدانم که آنان را به من باز خواهد گرداند، و چشمانم به دیدارشان روشن خواهد شد.
{يَابَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (87) فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ (88) قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (89) قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (90) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ (91) قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (92)}.
يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ اي فرزندانم! برويد و از يوسف و برادرش جستجو کنيد و از رحمت خدا نااميد نشويد، چرا که جز گروه کافران از رحمت خدا نااميد نمي گردند.
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ و هنگامي که پيش يوسف رفتند،
گفتند: «اي عزيز! به ما و خانوادۀ ما سختي رسيده است، و کالاي اندک و ناپذيرفتني اورده ايم، پس پيمانف ما را کامل بده و بر ما
(بيشتر) بخشش کن، بي گمان خداوند بخشندگان را پاداش مي دهد».
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ گفت:«آيا مي دانيد که نسبت به يوسف و برادرش بدانگاه که نادان بوديد چه کرديد؟
قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ گفتند: «آيا واقعاً تو يوسف هستي؟ »گفت:
«آري! من يوسف هستم و اين برادر من است، خداوند بر ما منت نهاده است . بي گمان هر کس تقوا پيشه کند و بردباري ورزد همانا خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نمي کند».
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ گفتند: «سوگند به خدا! خداوند تو را بر ما برتري داده است و ما از خطاکاران بوده ايم».
قَالَ لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ گفت: «امروز هيچ سرزنشي بر شما نيست، خداوند شما را مي آمرزد و او مهربانترين مهربانان است».
#
{87} أي: قال يعقوب عليه السلام لبنيه: {يا بَنِيَّ اذهبوا فتحسَّسوا من يوسف وأخيه}؛ أي: احرصوا واجتهدوا على التفتيش عنهما، {ولا تيأسوا من رَوْح الله}: فإنَّ الرجاء يوجِبُ للعبد السعي والاجتهاد فيما رجاه، والإياس يوجِبُ له التثاقل والتباطؤ، وأولى ما رجا العبادُ فضل الله وإحسانه ورحمته وروحه. {إنَّه لا ييأسُ من رَوْح الله إلاَّ القومُ الكافرون}: فإنَّهم لكفرِهم يستبعدون رحمتَه، ورحمتُه بعيدةٌ منهم؛ فلا تتشبَّهوا بالكافرين. ودلَّ هذا على أنَّه بحسب إيمان العبد يكون رجاؤه لرحمةِ الله ورَوْحه.
(87) یعقوب ـ علیه السلام ـ به فرزندانش گفت: (
﴿يَٰبَنِيَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾) ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و در جستجوی آنها بکوشید. (
﴿وَلَا تَاْيَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ﴾) و از رحمت خدا نا امید نگردید؛ زیرا امیدوار بودن، باعث میشود تا آدمی بکوشد و تلاش نماید. و ناامیدی، باعث میشود ارادۀ انسان سست شود. و بهترین چیزی که بندگان باید به آن امیدوار باشند، فضل و احسان و رحمت خداست. (
﴿إِنَّهُۥ لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾) چراکه جز گروه کافران، کسی از رحمت خدا ناامید نمیشود؛ زیرا آنان به سبب کفر ورزیدنشان، رحمت خدا را از خود دور میدانند، و رحمت خداوند از آنها دور است. پس خود را مانند کافران نکنید. و این دلالت مینماید که امیدواری بنده به رحمت خدا، به اندازۀ ایمان او میباشد.
#
{88} فذهبوا. فلما دخلوا على يوسف، {قالوا}: متضرِّعين إليه: {يا أيُّها العزيز مسَّنا وأهلَنا الضُّرُّ وجئنا ببضاعةٍ مُزْجاةٍ فأوْفِ لنا الكيلَ وتصدَّقْ علينا}؛ أي: قد اضطررنا نحنُ وأهلُنا {وجئْنا ببضاعةٍ مُزْجاةٍ}؛ أي: مدفوعة مرغوب عنها لقلَّتها وعدم وقوعها الموقع؛ {فأوفِ لنا الكيل}؛ أي: مع عدم وفاء العوض، وتصدَّقْ علينا بالزيادة عن الواجب. {إنَّ الله يَجْزي المتصدِّقين}: بثواب الدنيا والآخرة.
(88) پس فرزندان یعقوب رفتند. (
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيۡهِ﴾) و هنگامی که بهنزد یوسف رفتند، (
﴿قَالُواْ﴾) باتضرع و زاری به او گفتند: (
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡكَيۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَيۡنَآ﴾) ای عزیز! به ما وخانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالایی اندک وناپذیرفتنی آوردهایم. پس با اینکه نمیتوانیم قیمت واقعی کالارا بپردازیم، پیمانۀ مارا کامل بده و از مقدار معین بیشتر به ما ببخش، (
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَجۡزِي ٱلۡمُتَصَدِّقِينَ﴾) بیگمان خداوند بخشندگانرا در دنیا وآخرت پاداش میدهد.
#
{89} فلما انتهى الأمر وبلغ أشدَّه؛ رقَّ لهم يوسفُ رقَّةً شديدةً، وعرَّفهم بنفسه، وعاتبهم فقال: {هل علمتْم ما فعلتُم بيوسف وأخيه}: أما يوسفُ؛ فظاهرٌ فعلُهم فيه، وأما أخوه؛ فلعلَّه ـ والله أعلم ـ قولهم: {إن يَسْرِقْ فقد سَرَقَ أخٌ له من قبلُ}، أو أن السبب الذي فرَّق بينه وبين أبيه هم السبب فيه والأصل الموجب له. {إذ أنتُم جاهلونَ}: وهذا نوع اعتذارٍ لهم بجهلهم أو توبيخ لهم إذْ فعلوا فعل الجاهلين، مع أنَّه لا ينبغي ولا يَليق منهم.
(89) هنگامی که کار تمام شد و به نهایت رسید، دل یوسف نسبت به آنها سوخت و خودش را به آنان معرفی کرد و آنهارا سرزنش نمود. (
﴿قَالَ﴾) گفت: (
﴿هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ﴾) آیا میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟ کاری که آنها با یوسف کرده بودند، مشخص بود.
و اما نسبت به برادرش ـ والله أعلم ـ شاید این گفتهشان باشد: ﴿إِن يَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُ﴾ اگر او دزدی کند، پیش از وی برادرش دزدی کرده است. یا این حادثهای بود که میان او و پدرش جدایی انداخت و آنها مسبب آن بودند. (
﴿إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ﴾) بدانگاه که شما نادان بودید. و این نوعی عذرتراشی برای آنها بود. یا آنها را سرزنش میکند که کار نادانان را انجام دادند، با اینکه شایسته نبود کار نادانان را انجام دهند.
#
{90} فعرفوا أن الذي خاطبهم هو يوسفُ، فقالوا: {أإنَّك لأنت يوسفُ قال أنا يوسفُ وهذا أخي قد منَّ الله علينا}: بالإيمان والتقوى والتمكين في الدُّنيا، وذلك بسبب الصبر والتقوى، فَـ {إنَّه من يتَّقِ ويَصْبِرْ}؛ أي: يتَّقي فعل ما حرَّم الله ويصبر على الآلام والمصائب وعلى الأوامر بامتثالها. {فإنَّ الله لا يُضيع أجر المحسنين}: فإنَّ هذا من الإحسان، والله لا يُضيعُ أجرَ من أحسنَ عملاً.
(90) پس دانستند کسی که آنها را خطاب میکند، یوسف است،
وگفتند: (
﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ يُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِيۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَآ﴾) آیا تو واقعاً یوسف هستی؟
گفت: آری! من یوسف هستم و این برادرم است. خداوند با دادنِ ایمان و پرهیزگاری و تمکین، بر ما منت گذارده است. و این نتیجۀ صبر و تقوا بود (
﴿إِنَّهُۥ مَن يَتَّقِ وَيَصۡبِرۡ﴾) بیگمان هرکس از انجام دادن آنچه خداوند حرام نموده است، پرهیز نماید؛ و بر دردها و مصیبتها شکیبا باشد، و بر انجام دستورات الهی بردباری ورزد، (
﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ﴾) همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند؛ زیرا این کارها، نیکوکاری به حساب میآید، و خداوند، پاداش هر کس که کار نیک را انجام دهد، ضایع نمیکند.
#
{91} {قالوا تالله لقد آثرك الله علينا}؛ أي: فضَّلك علينا بمكارم الأخلاق ومحاسن الشيم، وأسأنا إليك غاية الإساءة، وحرصْنا على إيصال الأذى إليك والتبعيد لك عن أبيك، فآثرك الله تعالى ومكَّنك مما تريد [وإن كُنّا لخاطئين، وهذا غاية الاعتراف منهم بالجرم الحاصل منهم على يوسف].
(91) (
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَكَ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا﴾) گفتند: سوگند به خدا! به سبب اخلاق نیک و عادتهای خوبی که داری، خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما نسبت به تو بینهایت بدی کردیم، و برای رساندن اذیت و آزار به شما و دور کردنتان از پدرت کوشیدیم. پس خداوند شما را بر ما برتری داد، و به تو نعمت و قدرت بخشید، (
﴿وَإِن كُنَّا لَخَٰطِِٔينَ﴾) و به درستی که ما از خطا کاران بودهایم. و این اوج اعتراف آنان به چیزی بود که از آنان نسبت به یوسف سر زده بود.
#
{92} فقال لهم يوسف عليه السلام كرماً وجوداً: {لا تَثْريبَ عليكم اليومَ}؛ أي: لا أثرِّبُ عليكم ولا ألومكم، {يَغفِرُ اللهُ لَكُم وهُوَ أرحَمُ الرَّاحِمِينَ}؛ فسمح لهم سماحاً تامًّا من غير تعيير لهم على ذكر الذَّنب السابق، ودعا لهم بالمغفرةِ والرحمةِ، وهذا نهاية الإحسان الذي لا يتأتَّى إلا من خواصِّ الخلق وخيار المصطَفَيْن.
(92) (
﴿قَالَ﴾) یوسف ـ علیه السلام ـ از روی بخشش و بزرگواری به آنها گفت: (
﴿لَا تَثۡرِيبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡيَوۡمَ﴾) امروز شما را سرزنش و ملامت نمیکنم. (
﴿ يَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَكُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾) خداوند شما را میآمرزد، و او مهربانترین مهربانان است. پس به طور کامل آنها را بخشید؛ بدون اینکه با یادآوری گناه گذشتۀ آنان، از آنها ایراد بگیرد؛ و برایشان دعای مغفرت و رحمت نمود، و این نهایت احسان و نیکوکاری است که جز خواص و بندگان برگزیده، آن را انجام نمیدهند.
{اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (93) وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ (95) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (96) قَالُوا يَاأَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ (97) قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (98)}
اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ اين پيراهنم را با خود ببريد و آن را بر روي پدرم بياندازيد تا بينا گردد و تمام خانواده تان را به نزد من بياوريد»
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ و هنگامي که کاروان حرکت کرد پدرشان گفت:
«اگر مرا به بي خردي و خرفتي متهم نکنيد بي گمان بوي يوسف را مي يابم».
قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ گفتند: «سوگند به خدا تو در سرگشتگي قديم خود هستي».
فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ و هنگامي که مژده دهنده نزد او آمد پيراهن را بر چهره اش افکند، بينا شد
(و) گفت:
«آيا به شما نگفته بودم که از سوي خدا چيزهايي را مي دانم که شما نمي دانيد»؟
قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ گفتند: «اي پدر! آمرزش گناهانمان را براي ما بخواه که ما خطاکار بوده ايم».
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ گفت: «براي شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبيد، بي گمان او آمرزنده و مهربان است».
#
{93} أي: قال يوسف عليه السلام لإخوته: {اذهَبوا بقميصي هذا فألقوه على وجه أبي يأتِ بَصيراً}: لأنَّ كلَّ داءٍ يداوى بضدِّه؛ فهذا القميصُ لما كان فيه أثرُ ريح يوسف الذي أوْدَعَ قلبَ أبيه من الحزن والشوق ما الله به عليم؛ أراد أن يَشُمَّه فترجِعَ إليه روحه وتتراجع إليه نفسُه ويرجعَ إليه بصرُه، ولله في ذلك حِكَمٌ وأسرارٌ لا يطَّلع عليها العباد، وقد اطَّلع يوسفُ من ذلك على هذا الأمر. {وأتوني بأهلِكُم أجمعين}؛ أي: أولادكم وعشيرتكم وتوابعكم كلُّهم؛ ليحصلَ تمامُ اللقاء ويزولَ عنكم نَكَدُ المعيشة وضَنْكُ الرزقِ.
(93) یوسف به برادرانش گفت: (
﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِي يَأۡتِ بَصِيرٗا﴾) این پیراهنم را با خود ببرید و آن را برصورت پدر بیندازید تا بینا گردد. چون هر بیماری و دردی، با ضد آن معالجه میگردد، و این پیراهن بوی یوسف داشت. و خدا میداند چقدر غم یوسف و انتظار و حسرت وی، در دل پدر بود. یوسف خواست تا پدر آن را بو کند و گره روحش باز گردد، و بیتابیاش به او برگردد. و خداوند در این کار حکمت و اسراری دارد که بندگان از آن مطلع نیستند اما یوسف از آن اطلاع داشت. (
﴿وَأۡتُونِي بِأَهۡلِكُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾) و فرزندان و فامیلتان و همۀ بستگان خود را پیش من بیاورید تا آنها را ملاقات کنم، و سختی و تنگیِ زندگی از شما دور شود.
#
{94} {ولما فصلت العير}: عن أرض مصر مقبلةً إلى أرض فلسطين؛ شمَّ يعقوبُ ريح القميص، فقال: {إنِّي لأجِدُ ريح يوسفَ لولا أن تُفَنِّدونِ}؛ أي: تسخرون منِّي، وتزعُمون أنَّ هذا الكلام صدر منِّي من غير شعور؛ لأنَّه رأى منهم من التعجُّب من حاله ما أوجب له هذا القول.
(94) (
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِيرُ قَالَ أَبُوهُمۡ﴾) و هنگامی که کاروان از سرزمین مصر به سوی فلسطین حرکت کرد، یعقوب بوی پیراهن یوسف را احساس کرد.
و گفت: (
﴿إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ﴾) بدون شک من بوی یوسف را احساس میکنم، اگر مرا مسخره نمیکنید و گمان نمیبرید که از روی نادانی چنین میگویم؛ چون یعقوب متوجه شد که آنها تعجب کردند، به همین جهت این سخن را گفت.
#
{95} فوقع ما ظنَّه بهم، فقالوا: {تاللهِ إنَّك لفي ضلالك القديم}؛ أي: لا تزال تائهاً في بحرٍ لُجِّيٍّ ، لا تدري ما تقول.
(95) و آنچه در مورد آنها گمان برده بود پیش آمد و گفتند: (
﴿تَٱللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَٰلِكَ ٱلۡقَدِيمِ﴾) سوگند به خدا تو همواره در دریای سرگردانی گرفتار هستی و نمیدانی چه میگویی.
#
{96} {فلمَّا أن جاء البشيرُ}: بقرب الاجتماع بيوسف وإخوته وأبيهم، {ألقاه}؛ أي: القميص {على وجهِهِ فارتدَّ بصيراً}؛ أي: رجع على حاله الأولى بصيراً بعد أن ابيضَّت عيناه من الحزن، فقال لمن حَضَرَهُ من أولاده وأهله الذين كانوا يفنِّدونَ رأيه، ويتعجَّبون منه منتصراً عليهم مُتبجحاً بنعمة الله عليه: {ألم أقُلْ لكُم إنِّي أعلم من الله ما لا تعلمون}: حيث كنتُ مترجِّياً للقاء يوسف مترقِّباً لزوال الهمِّ والغمِّ والحزن.
(96) (
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ﴾) و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد، و فرارسیدن دورۀ رهایی و دور هم جمع شدن، و شاد شدن یوسف و برادران و پدر به دیدار یکدیگر را مژده داد، (
﴿أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗا﴾) پیراهن را بر چهرهاش انداخت، و به حالت اولیۀ خود برگشت و بینا شد، بعد از اینکه چشمهایش از اندوه کور شده بود. پس یعقوب که از نعمت خدا شادمان بود، به فرزندان و خانوادهاش که قبلاً او را نا متعادل دانسته و از او تعجب میکردند،
گفت: (
﴿أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾) آیا به شما نگفتم که از سوی خدا چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید؟ من به دیدن یوسف امیدوار بوده، و منتظر بودم غم و اندوهم برطرف شود.
#
{97} فأقرُّوا بذنبهم، ونجعوا بذلك و {قالوا يا أبانا استغفرْ لنا ذنوبنا إنَّا كنا خاطئينَ}: حيث فعلنا معك ما فعلنا.
(97) پس آنان به گناه خویش اعتراف کردند، و با این کار نجات یافتند، (
﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِِٔينَ﴾) و گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه که ما خطاکار بودهایم، زیرا این چنین کارهایی را با تو کردهایم.
#
{98} فَـ {قَالَ} مجيباً لطلبتهم ومسرعاً لإجابتهم: {سوفَ أستغفِرُ لكم ربِّي إنَّه هو الغفور الرحيم}: ورجائي به أن يغفرَ لكم ويرحمكم ويتغمَّدكم برحمته.
وقد قيل: إنه أخَّر الاستغفار لهم إلى وقت السحر الفاضل؛ ليكونَ أتمَّ للاستغفار وأقرب للإجابة.
(98) (
﴿قَالَ﴾) او با پذیرفتن خواستۀ آنها و درنگ نکردن در اجابتشان گفت: (
﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾) برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بیگمان او آمرزنده و مهربان است، و من امیدوارم که گناهانتان را بیامرزد، و بر شما رحم نماید و رحمت خویش را شامل حالتان گرداند. وگفته شده است که او آمرزش خواستن برای آنها را تا وقت سحر که وقت بهتری برای طلب آمرزش میباشد، به تاخیر انداخت تا بهتر و کاملتر آمرزش بطلبد و بهتر پذیرفته شود.
{فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ (99) وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَاأَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (100)}
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ و هنگامي که به نزد يوسف رسيدند پدر و مادرش را در کنار خود جاي داد و گفت:
«به سرزمين مصر داخل شويد، که اگر خدا بخواهد در امان خواهيد بود».
وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ و پدر و مادرش را بر تخت نشاند، و همۀ آنان براي او سجده کنان به زمين افتادند،
و گفت: «پدر! اين تعبير خوابي است که قبلاً ديده بودم و پروردگارم آن را راست و درست گرداند، و به راستي خداوند وقتي که از زندان رهايم نمود، و شما را پس از آنکه شيطان بين من و برادرانم اختلاف افکنده بود از صحرا باز آورد، در حق من نيکي ها کرد. به راستي پروردگارم هر چه بخواهد سنجيده و دقيق انجام مي دهد، بي گمان او داناي حکيم است».
#
{99} أي: {فلمَّا} تجهَّز يعقوب وأولاده وأهلهم أجمعون وارتحلوا من بلادهم قاصدين الوصول إلى يوسف في مصر وسُكْناها، فلمَّا وصلوا إليه و {دخلوا على يوسفَ آوى إليه أبويهِ}؛ أي: ضمَّهما إليه واختصَّهما بقربه وأبدى لهما من البرِّ والإحسان والتبجيل والإعظام شيئاً عظيماً. {وقال} لجميع أهله: {ادخُلوا مصر إن شاء الله آمنين}: من جميع المكاره والمخاوف. فدخلوا في هذه الحال السارَّة، وزال عنهم النَّصَبُ ونكد المعيشة وحَصَلَ السرور والبهجة.
(99) (
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ يُوسُفَ﴾) و هنگامی که یعقوب و فرزندانش همراه با خانوادههایشان بار و بنۀ خود را جمع کردند، و از سرزمین فلسطین به قصد دیدار با یوسف و اقامت در مصر کوچ کردند، و به نزد یوسف رسیدند، (
﴿ءَاوَىٰٓ إِلَيۡهِ أَبَوَيۡهِ﴾) پدر و مادرش را در کنار خود جای داد، و احسان و بزرگداشت و احترام فراوانی نسبت به آنان ابراز داشت. (
﴿وَقَالَ﴾) و به همۀ افراد خانوادهاش گفت: (
﴿ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِينَ﴾) وارد سرزمین مصر شوید، و اگر خداوند بخواهد، از همۀ ناخوشایندیها و وحشتها در امان هستید. پس آنان در حالت شادی و سرور وارد شدند، و رنج و سختی زندگی از آنان دور شد، و به شادی و سرور دست یازیدند.
#
{100} {ورفع أبويه على العرشِ}؛ أي: على سرير الملك ومجلس العزيز، {وخرُّوا له سجَّداً}؛ أي: أبوه وأمه وإخوته سجوداً على وجه التعظيم والتبجيل والإكرام. {وقال} لمَّا رأى هذه الحال ورأى سجودهم له: {يا أبتِ هذا تأويلُ رؤيايَ من قبلُ}: حين رأى أحد عشر كوكباً والشمس والقمر له ساجدين؛ فهذا وقوعُها الذي آلتْ إليه ووصلت. {قد جَعَلها ربِّي حقًّا}: فلم يَجْعَلْها أضغاثَ أحلام. {وقد أحسنَ بي}: إحساناً جسيماً، {إذْ أخْرَجَني من السجن وجاء بكم من البَدْو}: وهذا من لطفه وحسنِ خطابه عليه السلام؛ حيث ذَكَرَ حاله في السجن، ولم يَذْكُرْ حاله في الجبِّ؛ لتمام عفوِهِ عن إخوته، وأنَّه لا يذكر ذلك الذنب، وأنَّ إتيانكم من البادية من إحسان الله إليَّ، فلم يقل جاء بكم من الجوع والنصب، ولا قال: أحسنَ بكم، بل قال: أحسن بي، جعل الإحسان عائداً إليه؛ فتبارك من يختصُّ برحمتِهِ من يشاءُ من عبادِهِ ويَهَبُ لهم من لدنه رحمةً إنه هو الوهاب، {من بعدِ أن نَزَغَ الشيطان بيني وبينَ إخوتي}: فلم يقل: نَزَغَ الشيطانُ إخوتي، بل كأنَّ الذنب والجهل صدر من الطرفين؛ فالحمد لله الذي أخزى الشيطان ودَحَرَهُ وجَمَعَنا بعد تلك الفرقة الشاقة. {إنَّ ربِّي لطيفٌ لما يشاء}: يوصِلُ برَّه وإحسانه إلى العبد من حيث لا يشعر ويوصِلُه إلى المنازل الرفيعة من أمور يكرهها. {إنَّه هو العليمُ}: الذي يعلم ظواهر الأمور وبواطِنَها وسرائر العباد وضمائرهم. {الحكيم}: في وضعه الأشياء مواضعها وسَوْقِهِ الأمور إلى أوقاتها المقدَّرة لها.
(100) (
﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾) و پدر و مادرش را بر تخت فرمانروایی خود نشاند، (
﴿وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا﴾) و پدر و مادر و برادرانش به احترام و بزرگداشت او سجده کنان به زمین افتادند. (
﴿وَقَالَ﴾) و هنگامی که مشاهده کرد آنها در مقابل او به سجده افتادهاند،
گفت: (
﴿يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ﴾) ای پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم، آنگاه که در خواب دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده میکنند. پس آنچه او در خواب دیده بود، به وقوع پیوست، (
﴿قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗا﴾) پروردگارم آن خواب را راست و درست گرداند، و آن را خیال و خوابی آشفته و بیجان قرار نداد. (
﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِيٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِي مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِكُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ﴾) و به راستی خداوند، وقتی از زندان رهایم نمود، و شما را از صحرا باز آورد، در حق من نیکیِ بزرگی نمود. و این از بزرگواری و گویش زیبای یوسف ـعلیه السلامـ است که حالت خودش در زندان را بیان کرد ، اما به حالت خود در چاه اشارهای ننمود؛ چون او به طور کامل برادرانش را بخشیده بود، و او آن گناه را بیان نکرد.
و گفت: آمدن شما از صحرا، احسان بزرگی است که خداوند در حق من نمود.
پس نگفت: که شما را ازگرسنگی و رنج بیرون آورد و نگفت: به شما نیکی کرد،
بلکه گفت: (
﴿أَحۡسَنَ بِيٓ﴾) با من نیکی کرد و احسان را به خدا نسبت داد. پس با برکت و بزرگوار است خدایی که رحمت خویش را به هرکس از بندگانش که بخواهد اختصاص میدهد، و از جانب خویش بدانان رحمت میبخشد و او بسیار بخشنده است. (
﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بَيۡنِي وَبَيۡنَ إِخۡوَتِيٓ﴾) پس از آنکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکند.
و نگفت: شیطان برادرانم را دستخوش فتنه گرداند و به اختلاف وادار کرد، بلکه چنان وانمود کرد که گویا گناه و جهالت از دو طرف سرزده است. پس سپاس خداوندی را که شیطان را خوار کرد و آن را طرد نمود، و ما را بعد از پراکندگی، جمع و متحد گرداند. (
﴿إِنَّ رَبِّي لَطِيفٞ لِّمَا يَشَآءُ﴾) به راستی که پروردگارم هرچه بخواهد، دقیق و سنجیده انجام میدهد؛ و احسان و نیکی را از جایی به بندهاش میرساند که احساس نمیکند؛ و انسان را از چیزهایی که نمیپسندد، نجات میدهد و به مقامهای بلند میرساند. (
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِيمُ﴾) بیگمان او دانا است، و درون و برون کارها و رازهای بندگان را میداند. (
﴿ٱلۡحَكِيمُ﴾) و حکیم است، و هر چیزی را در جایش قرار داده، و کارها را در اوقات معین انجام میدهد.
{رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (101)}
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ پروردگار!
(بهره اي بزرگ) از فرمانروايي به من داده اي، و مرا از معني سخنان کتاب هاي آسماني و تعبير خوابها آگاه ساخته اي ، اي پديد آورندۀ آسمان ها و زمين! تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستي، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق بگردان».
#
{101} لما أتمَّ الله ليوسف ما أتمَّ من التمكين في الأرض والملك وأقرَّ عينه بأبويه وإخوته وبعد العلم العظيم الذي أعطاه الله إيَّاه، فقال مقرًّا بنعمة الله شاكراً لها داعياً بالثبات على الإسلام: {ربِّ قد آتيتني من الملك}: وذلك أنَّه كان على
خزائن الأرض وتدبيرها ووزيراً كبيراً للملك، {وعلَّمْتَني من تأويل الأحاديث}؛ أي: من تأويل أحاديث الكتب المنزَلَة وتأويل الرؤيا وغير ذلك من العلم. {فاطر السمواتِ والأرضِ ... توفَّني مسلماً}؛ أي: أدمْ عليَّ الإسلام وثبِّتْني عليه حتى توفَّاني عليه، ولم يكن هذا دعاءً باستعجال الموت. {وألحِقْني بالصَّالحين}: من الأنبياء الأبرار والأصفياء الأخيار.
(101) و هنگامی که خداوند قدرت و نعمت و پادشاهی را به یوسف داد، و او را به دیدار پدر و مادر و برادرانش شاد نمود، و از علم و دانش بزرگی برخوردار گرداند، در حالی که به نعمت خدا اعتراف میکرد و شکر خدا را به جای میآورد و از خداوند میخواست او را بر تسلیم شدن در برابر او ثابت قدم بدارد،
گفت: (
﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ﴾) پروردگارا! به من بهرهای از فرمانروایی دادهای. و آن این بود که او، سرپرست محصولات زمین و وزیر بزرگ پادشاه بود. (
﴿وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِ﴾) و به من معنی سخنان کتابهای آسمانی و تعبیر خوابها را آموختهای، وعلاوه برآن دانش فراوان دیگری را نیز به من یاد دادهای. (
﴿فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا﴾) ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین! تو سرپرست و کارساز من در دنیا و آخرت هستی، اسلام را همیشه بر من پایدار بدار و مرا بر آن ثابت قدم بگردان و برآن بمیران. و این دعائی نبود برای اینکه مرگ وی زودتر تحقق یابد، (
﴿وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ﴾) و مرا به صالحان،
از قبیل: پیامبران و نیکوکاران و برگزیدگان ملحق بگردان.
{ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ (102)}
ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ اين خبرهاي غ يب است که آن را به تو وحي مي کنيم، و بدانگاه که تصميم گرفتند و توطئه چيني کردند پيش آنان نبودي.
#
{102} لما قصَّ الله هذه القصة على محمدٍ - صلى الله عليه وسلم -؛ قال الله له: {ذلك}: [الإنباء] الذي أخبرناك به {من أنباءِ الغيبِ}: الذي لولا إيحاؤُنا إليك؛ لما وصل إليك هذا الخبر الجليل، فإنك لم تكن حاضراً {لديهم إذ أجمعوا أمْرَهم}؛ أي: إخوة يوسف. {وهم يمكُرون}: به حين تعاقدوا على التفريق بينه وبين أبيه في حالةٍ لا يطَّلع عليها إلا الله تعالى ولا يمكِّنُ أحداً أن يصل إلى علمها إلا بتعليم الله له إيَّاها؛ كما قال تعالى لما قصَّ قصةَ موسى وما جرى له؛ ذَكَرَ الحال التي لا سبيل للخلق إلى علمها إلاَّ بوحيه، فقال: {وما كنتَ بجانبِ الغربيِّ إذْ قَضَيْنا إلى موسى الأمرَ وما كنت من الشاهدين ... } الآيات؛ فهذا أدلُّ دليل على أنَّ مَن جاء بها رسول الله حقًّا.
(102) هنگامی که خداوند این داستان را برای حضرت محمد صلی الله علیه وسلم بیان کرد.
به او فرمود: (
﴿ذَٰلِكَ﴾) خبری که تو را از آن آگاه ساختیم، (
﴿مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَ﴾) از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی میکنیم، و اگر آن را به تو وحی نمیکردیم، این سرگذشت گرامی هرگز به تو نمیرسید. (
﴿وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ﴾) و تو بدانگاه که برادران یوسف با همدیگر پیمان بستند که بین یوسف و یعقوب جدایی بیندازند، آنجا حضور نداشتی و جز خدا هیچ کس از آنها اطلاع نداشت. همانطور که خداوند متعال وقتی داستان موسی و آنچه که برایش پیش آمد، بیان کرد، اعلام نمود که برای دانستن آن، راهی جز وحی خداوندی وجود ندارد،
پس فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾ پس این، دلیل روشنی است براینکه آنچه پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است، حق و راست است.
{وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (103) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ (104) وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (105) وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ (107)}
وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ و بيشتر مردم ايمان نمي آورند گرچه حرص بورزي.
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ و تو در برابر
(اين دعوت) از آنان پاداشي نمي خواهي و آن جز پند و اندرزي براي جهانيان نيست.
وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ و چه بسيار نشانه هايي در آسمانها و زمين است
(كه) از كنار آن اعراض كنان ميگذرند.
وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ و بيشترشان
(كه ادعا مي كنند) به خدا ايمان نمي آورند مگر اينكه مشركند.
أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ آيا ايمن هستند از اين كه عذاب فراگيري از سوي خدا آنان را دربرگيرد، يا ناگهان قيامت به سراغشان بيايد، در حالي كه غافل و بي خبر باشند؟
#
{103} يقول تعالى لنبيه محمد - صلى الله عليه وسلم -: {وما أكثرُ الناس ولو حرصتَ}: على إيمانهم {بمؤمنينَ}: فإنَّ مداركهم ومقاصِدَهم قد أصبحت فاسدةً؛ فلا ينفعهم حرصُ الناصحين عليهم، ولو عدمت الموانع؛ بأنْ كانوا يعلِّمونهم ويدعونهم إلى ما فيه الخير لهم ودفع الشرِّ عنهم من غير أجرٍ ولا عوض، ولو أقاموا لهم من الشواهد والآيات الدالاَّتِ على صدقِهِم ما أقاموا.
(103) خداوند متعال به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم میفرماید: (
﴿وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ﴾) و بیشتر مردم ایمان نمیآورند، گرچه تو بر ایمان آوردن آنها بکوشی؛ زیرا اهداف و مقاصد آنها فاسد گردیده است.پس حرص و کوشش خیرخواهان به آنان سودی نمیبخشد، هرچند که موانعی هم بر سر راهشان وجود نداشته باشد؛ به این صورت که خیرخواهان آنها را تعلیم دهند، و آنان را به آنچه که برایشان خوب است و شر و بدی را از آنان دور میگرداند، بدون مزد و پاداش دعوت دهند، و نشانهها و شواهدی که بر راستی آنان دلالت مینماید، ارائه نمایند.
بنابراین فرمود:
#
{104} ولهذا قال: {وما تسألُهم عليه من أجرٍ إنْ هو إلاَّ ذِكْرٌ للعالمينَ}: يتذكَّرون به ما ينفعُهم لِيفعلوه، وما يضرُّهم ليترُكوه.
(104) (
﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾) و تو در برابر این دعوت، از آنان پاداشی نمیخواهی؛ و این قرآن، جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست، که آنچه را به آنها فایده میرساند، یادآوری میکند تا آن را انجام دهند؛ و آنان را از آنچه که به زیانشان است، برحذر میدارد تا آن را ترک گویند.
#
{105} {وكأيِّنْ}؛ أي: وكم {من آيةٍ في السمواتِ والأرض يمرُّون عليها}: دالَّة لهم على توحيد الله، {وهم عنها معرضونَ}.
(105) (
﴿وَكَأَيِّن مِّنۡ ءَايَةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يَمُرُّونَ عَلَيۡهَا﴾) و چه بسیار نشانههایی در آسمانها و زمین وجود دارد که بر توحید خداوند دلالت مینماید و از کنار آن اعراضکنان میگذرند.
#
{106} ومع هذا، إنْ وُجِدَ منهم بعضُ الإيمان، فلا {يؤمِنُ أكثرُهم بالله إلاَّ وهم مشركونَ}: فهم وإن أقرُّوا بربوبيَّةِ الله تعالى وأنَّه الخالق الرازق المدبِّر لجميع الأمور؛ فإنَّهم يشركون في ألوهيَّة الله وتوحيده.
(106) با وجود این، گرچه شمّهای از ایمان بردهاند، (
﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ﴾) اما بیشترشان که مدعیِ ایمان به خداوند هستند، مشرک میباشند. پس آنان گرچه به ربوبیت خداوند متعال -و اینکه او آفریننده و روزیدهنده و مدبر همۀ کارهاست- ایمان میآورند، اما در موضوع الوهیت خداوند و یگانگی او، شرک میورزند. پس برای آنان چیزی جز این باقی نمانده است که عذاب ایشان را فراگیرد، درحالی که از عذاب خدا ایمن هستند.
#
{107} فهؤلاء الذين وصلوا إلى هذه الحال لم يبقَ عليهم إلا أنْ يَحِلَّ بهم العذاب ويفجأهم العقابُ وهم آمنون، ولهذا قال: {أفأمِنوا}؛ أي: الفاعلون لتلك الأفعال، المعرضون عن آيات الله، {أن تأتِيَهُم غاشيةٌ من عذاب الله}؛ أي: عذابٌ يغشاهم ويَعُمُّهم ويستأصِلُهم، {أو تأتيهمُ الساعةُ بغتةً}؛ أي: فجأة، {وهم لا يشعُرونَ}؛ أي: فإنَّهم قد استوجبوا لذلك؛ فَلْيتوبوا إلى الله، ويَتْرُكوا ما يكون سبباً في عقابهم.
(107) (
﴿أَفَأَمِنُوٓاْ﴾) آیا کسانی که این کارها را انجام میدهند و از آیات خدا روی بر میتابند، ایمن هستند از اینکه (
﴿أَن تَأۡتِيَهُمۡ غَٰشِيَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ﴾) عذابی فراگیر آنان را بپوشاند؛ و همۀ آنها را فراگیرد، و ریشه کن کند. (
﴿أَوۡ تَأۡتِيَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ﴾) یا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، درحالی که از آن خبر نداشته باشند؛ یعنی آنها خود را مستحقق عذاب خدا قرار دادهاند. پس باید به سوی خدا برگردند و توبه نمایند، و آنچه را که سبب گرفتار شدنشان به عذاب خداست، رها کنند.
{قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (108) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلَا تَعْقِلُونَ (109)}
قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بگ: «اين راه من است، با آگاهي و بينش به سوي خدادعوت مي كنم و پيروان من هم
(بايد چنين باشند) وخداوند پاك است و من از مشركان نيستم.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ و پيش از تو جز مرداني از اهل شهرها نفرستاده ايم كه به آنان وحي مي كرديم. مگر در زمين به گشت و گذار نمي پردازند تا بنگرند كه سرانجام گذشتگان پيش از انان چگونه شد؟ بي گمان سراي آخرت براي پرهيزگاران بهتر است، آيا تعقل نمي كنيد؟
#
{108} يقول تعالى لنبيِّه محمدٍ - صلى الله عليه وسلم -: {قل} للناس: {هذه سبيلي}؛ أي: طريقي التي أدعو إليها، وهي السبيل الموصلة إلى الله وإلى دار كرامته، المتضمنة للعلم بالحقِّ والعمل به وإيثاره، وإخلاص الدين لله وحده لا شريك له. {أدعو إلى الله}؛ أي: أحثُّ الخلق والعباد إلى الوصول إلى ربهم وأرغِّبهم في ذلك وأرهِّبهم مما يُبْعِدُهم عنه، ومع هذا؛ فأنا {على بصيرةٍ}: من ديني؛ أي: على علم ويقين من غير شكٍّ ولا امتراء ولا مِرْية. وكذلك {مَنِ اتَّبعني}: يدعو إلى الله كما أدعو على بصيرةٍ من أمره. {وسبحان الله}: عما نُسبَ إليه مما لا يليق بجلاله أو ينافي كماله. {وما أنا من المشركين}: في جميع أموري، بل أعبد الله مخلصاً له الدين.
(108) خداوند متعال به پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: (
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ﴾) به مردم بگو: این راه من است که مردم را به سوی آن دعوت میکنم، و آن راهی است که انسان را به خدا و سرای بهشت میرساند. این راه، راه شناخت حق و عمل کردن به آن و ترجیح دادن آن و خالص گرداندن دین و عبادت برای خداوند است، خداوندی که شریکی ندارد و یکتا و یگانه است. (
﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ﴾) مردم را برای رسیدن به پروردگارشان تشویق میکنم؛ و آنان را از آنچه که از خدا دور میکند، برحذر میدارم. (
﴿عَلَىٰ بَصِيرَةٍ﴾) با وجود این، من از دین خود آگاهی دارم؛ یعنی با آگاهی و یقین به حقانیت دین و بدون اینکه شک و تردیدی در این زمینه داشته باشم، دعوت میکنم. (
﴿أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي﴾) من و همچنین هرکس که از من پیروی کند و به سوی خدا دعوت دهد. پس همانطور که من با بینش و آگاهی دعوت میدهم، او نیز باید با بینش و شناخت مردم را دعوت کند. (
﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾) و پاک است خداوند ازآنچه که به او نسبت داده میشود و شایستۀ شکوه و عظمت او نیست و با کمال و تعالی او مخالف و منافی است. (
﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ﴾) و من در همۀ کارهایم از مشرکان دوری میجویم و خالصانه خدا را میپرستم.
#
{109} ثم قال تعالى: {وما أرسلنا من قبلِكَ إلاَّ رجالاً}؛ أي: لم نرسل ملائكةً ولا غيرهم من أصناف الخلق؛ فلأيِّ شيءٍ يَسْتَغْرِبُ قومك رسالتك، ويزعُمون أنه ليس لك عليهم فضلٌ، فلك فيمَنْ قبلك من المرسلين أسوةٌ حسنةٌ. {نوحي إليهم من أهل القُرى}؛ أي: لا من البادية، بل من أهل القرى، الذين هم أكمل عقولاً وأصحُّ آراء، وليتبيَّن أمرهم ويتَّضح شأنهم. {أفلم يسيروا في الأرض}: إذا لم يصدِّقوا لقولك، {فينظروا كيفَ كان عاقبةُ الذين من قبلهم}: كيف أهلكهم اللهُ بتكذيبهم؛ فاحذروا أن تُقيموا على ما قاموا عليه، فيصيبكم ما أصابهم. {ولَدارُ الآخرة}؛ أي: الجنة وما فيها من النعيم المقيم، {خيرٌ للذين اتَّقَوْا}: الله في امتثال أوامره واجتناب نواهيه؛ فإنَّ نعيم الدُّنيا منغَّصٌ منكَّدٌ منقطعٌ، ونعيم الآخرة تامٌّ كامل لا يفنى أبداً، بل هو على الدوام في تزايدٍ وتواصل. عطاءً غير مجذوذ. {أفلا تعقلون}؛ أي: أفلا يكون لكم عقولٌ تؤثر الذي هو خير على الأدنى؟
(109) سپس خداوند متعال فرمود: (
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا﴾) و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستادهایم؛ یعنی ما، فرشتگان و هیچکدام از مخلوقات دیگر را به عنوان پیامبر نفرستادهایم. پس چرا قوم تو از رسالتت تعجب میکنند و گمان میبرند که بر آنها برتری ویژهای نداری؟ پس پیامبران گذشته برای تو الگوی نیکو و خوبی هستند. (
﴿نُّوحِيٓ إِلَيۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓ﴾) مردانی از اهل شهرها که به آنان وحی میکردیم؛ یعنی نه از اهل بادیه و صحرا، بلکه پیامبران ما اهل شهرها بودهاند، کسانی که عقلشان کاملتر و نظرشان درست تر است، تا جریان کار آنها روشن و واضح باشد. (
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾) مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند بدانگاه که سخن تو را تصدیق نمیکنند، (
﴿فَيَنظُرُواْ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾) تا بنگرند که سرانجام کار گذشتگانِ پیش از آنان چگونه بوده و چگونه خداوند آنان را به سبب تکذیب کردنشان هلاک ساخت؟ پس بپرهیزید از اینکه همان عملی را انجام دهید که آنان انجام دادند، و آنگاه همان عذابی به شما میرسد که به آنان رسید. (
﴿وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ﴾) و سرای آخرت؛ یعنی بهشت و آنچه از نعمتهای ماندگار که در آن است، (
﴿خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ﴾) برای پرهیزگاران بهتر است؛ کسانی که در انجام دادن دستورات خدا و پرهیز کردن از آنچه او از آن نهی کرده است، از او میترسند؛ زیرا نعمت دنیا، تمام شدنی و آغشته به تلخی و ناگواری است؛ و نعمت آخرت، کامل است و هرگز تمام نمیشود، و همواره رو به افزایش است، و بخششِ ناگسستنی است. (
﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾) آیا نمیفهمید، و عقل و خرد ندارید تا آنچه را بهتر است، بر آنچه که کم ارزش است، ترجیح دهید؟!
{حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَنْ نَشَاءُ وَلَا يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (110) لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)}.
حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ تا آنجا كه پيامبران نااميد گشته و گمان بردند كه آنان تكذيب شده اند، آنگاه ياري ما به آنان رسيد و هر كس را كه خواستيم نجات داديم، و عذاب ما از گروه گناهكاران بر نمي گردد.
لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ به راستي كه در داستانهايشان عبرتي براي خردمندان است،
(قرآن) سخني نبود كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق كنندة كتابي است كه پيش از آن است، وبيانگر هر چيزي است و هدايت و رحمت است براي كساني كه ايمان مي آورند.
#
{110} يخبر تعالى أنه يرسل الرسل الكرام، فيكذِّبهم القوم المجرمون اللئام، وأن الله تعالى يمهلهم ليرجعوا إلى الحقِّ، ولا يزال الله يمهلهم حتى إنَّه تصلُ الحال إلى غاية الشدَّة منهم على الرسل، حتى إنَّ الرسل على كمال يقينهم وشدَّة تصديقهم بوعد الله ووعيده ربَّما أنه يخطُرُ بقلوبهم نوعٌ من الإياس ونوعٌ من ضعف العلم والتصديق؛ فإذا بلغ الأمر هذه الحال؛ {جاءهُم نصرُنا فنُجِّي مَن نشاء}: وهم الرسل وأتباعهم، {ولا يُرَدُّ بأسُنا عن القوم المجرمين}؛ أي: ولا يُرَدُّ عذابنا عمن اجترم وتجرأ على الله؛ فما لهم من قوَّةٍ ولا ناصر.
(110) خداوند متعال خبر میدهد که پیامبران بزرگوار را میفرستد اما قوم گناهکار آنها را تکذیب مینمایند، و خداوند آنها را مهلت میدهد تا به سوی حق باز گردند. و پیوسته آنان را مهلت میدهد تا جایی که بینهایت کار بر پیامبران سخت میشود، و علی رغم یقین و تصدیقشان به وعده و وعید الهی، احتمالاً نوعی از نا امیدی و یأس به دلشان خطور میکند، و نوعی ضعف به آنان دست میدهد. و زمانی که کار به اینجا میرسد، (
﴿جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُ﴾) یاری ما به آنان میرسد و هرکس را که بخواهیم نجات میدهیم؛ وآنها، پیامبران و پیروانشان هستند، (
﴿وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ﴾) و عذاب ما، از کسانی که مرتکب گناه شوند و بر ارتکاب نافرمانی خدا جرأت نمایند، دور نمیشود
﴿فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ﴾ پس آنان نه قدرتی دارند و نه یاوری.
#
{111} {لقد كان في قصصهم}؛ أي: قصص الأنبياء والرسل مع قومهم {عبرةٌ لأولي الألباب}؛ أي: يعتبرون بها أهل الخير وأهل الشر، وأنَّ مَن فعل مثلَ فعلهم؛ ناله ما نالهم من كرامة أو إهانة، ويعتبرون بها أيضاً ما لله من صفات الكمال والحكمة العظيمة، وأنَّه الله الذي لا تنبغي العبادة إلاَّ له وحده لا شريك له. وقوله: {ما كان حديثاً يُفْتَرى}؛ أي: ما كان هذا القرآن الذي قصَّ الله به عليكم من أنباء الغيب ما قصَّ من الأحاديث المُفْتَراة المختَلَقَة. {ولكنْ}: كان {تصديقَ الذي بين يديه}: من الكتب السابقة؛ يوافقها ويشهدُ لها بالصحة، {وتفصيلَ كلِّ شيءٍ}: يحتاجُ إليه العباد من أصول الدين وفروعه ومن الأدلَّة والبراهين. {وهدىً ورحمةً لقوم يؤمنون}: فإنَّهم بسبب ما يحصُلُ لهم به من العلم بالحقِّ وإيثاره يحصُلُ لهم الهدى، وبما يحصُلُ لهم من الثواب العاجل والآجل تحصُلُ لهم الرحمة.
(111) {لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ} به راستی كه در داستان پيامبران و قومشان عبرتی است برای خردمندان، تا اهل خير و اهل شر عبرت گيرند. و از داستان آنها چنين میآموزند كه هر كس كاری مانند آنها انجام دهد همان كرامت و بزرگرداشت يا توهين و عذابی كه به آنان رسيد به ايشان نيز خواهد رسيد. همچنین صفتهای كمال و حكمت بزرگ خدا را از اين داستانها آموخته و به اين نتيجه میرسند كه او خداوندی است كه عبادت جز برای او، شايسته كسی نيست؛ و هيچ شريكی ندارد.
{مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى} اين قرآن كه خداوند به وسيله آن سرگذشت-هايی از غيب برای شما تعريف نمود سخنی دروغين نيست،
{وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ} بلكه تصديق كننده كتابهايی است كه پيش از آن نازل شدهاند. قرآن با آنها مطابقت دارد و بر صحت و درستی آن كتابها گواهی میدهد.
{وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ} و بيانگر هر چيزی است از قبيل اصول و فروع دين و دلايل و حجتی كه بنگان به آن نياز دارند.
{وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ} و هدايت و رحمتی است برای گروهی كه ايمان میآورند، آنان به سبب آگاهی و شناختی كه از حق پيدا میكنند و با برگزيدن آن به هدايت دست میيازند، و با پاداشی كه در دنيا و آخرت به دست میآورند، مشمول رحمت خداوند میگردند.
در اينجا به بيان فوايد و نكاتی میپردازيم كه اين قصه بزرگ در بر دارد، قصهای كه خداوند در آغاز آن فرمود: {نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ} «ما بهترين داستانها را برای تو حكايت میكنيم». و فرمود: { لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ} «به راستی كه در داستان يوسف و برادرانش برای پرسش كنندگان نشانههاست». و در آخر آن فرمود: {لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ} در داستان آنان عبرت فراوانی برای خردمندان وجود دارد. فوايدی كه در لابلای اين داستان به چشم میخورد بدين شرح است: 1- اين داستان از بهترين و واضحترين و روشن-ترين داستانهاست، چون قهرمانان داستان همواره از رنج و محنت به آسايش و رحمت؛ و از ذلت به عزت؛ و از بردگی به پادشاهی؛ و از غم به شادی؛ و از آبادی به قحطی؛ و از قحطی به فراخی؛ و از تنگدستی به گستردگی؛ و از انكار به اقرار منتقل میشوند. پس با بركت است خداوندی كه آن را تعريف و به طور زيبا و روشن بيان كرد. 2- در اين داستان دليل مشروعيت تعبير خواب بيان شده است. و اينكه علم تعبير خواب از جمله علوم مهمی است كه خداوند به هر كس از بندگانش بخواهد، میدهد. و غالباً مبناي تعبير خواب مشابهت و مناسبت در اسم و صفت است، زيرا يوسف در خواب ديده بود که خورشيد و ماه و يازده ستاره برای او سجده میكنند و وجه مناسبت اين خواب عبارت است از اينكه ماه و خورشيد و ستارهها موجب روشنايی و زينت بخش آسمان و مايه منافع آن هستند. پس پيامبران و دانشمندان زينت بخش زمين میباشند و انسانها به وسيله آنان در تاريكیها راهياب میشوند، همانطور كه در پرتو روشنايی ماه و خورشيد و ستارگان آدمی رهياب میشود و از آنجا كه پدر و مادرش اصل هستند و برادرانش فرع، مناسب است نور اصل از نور فرع بيشتر و حجم اصل از حجم فرع بزرگتر باشد. بنابراين خورشيد را به مادر، ماه را به پدر و ستارگان را به برادرانش تعبير نمود. و جزو مناسبت و مشابهت اين است كه كلمة: {شمس} كه به معني خورشيد میباشد مونث است، بنابراين به مادرش تعبير شد و كلمه: {قمر} و {کواکب} كه به معني ماه و ستارگان میباشند كلماتی مذكر هستند، بنابراين آنها را به پدر و برادرانش تعبير نمود. همچنين جزو مناسبت و مشابهت اين است كه سجده كننده به نزد كسی كه برايش سجده صورت گرفته است، دارای عظمت و احترام میباشد، همچنانكه وی نيز از احترام و مقام والا برخوردار است. پس اين دلالت مینمايد كه يوسف نزد پدر و برادرانش محترم خواهد بود. و لازمه اينكار آن است كه يوسف در علم و فضيلت برتر باشد، علم و فضيلتی كه موجب احترام و تكريم وی است. بنابراين پدرش گفت: {وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ} «و اين چنين پروردگارت تو را بر می-گزيند و تعبير خوابها را به شمامیآموزد». يكی از آن دو يار زندانی يوسف در خواب ديده بود كه به منظور تهية شراب، انگور میفشارد؛ جزو مناسبت و مشابهت اين است كه فردی كه شراب درست میكند معمولاً خدمت گذار فردی ديگر است و عمل شراب گيری به قصد برخورداری ديگران صورت میگيرد، بنابراين خواب را به كار و پيشهای كه داشت تعبير كرد و اينكه مجدداً به سرورش شراب می-نوشاند؛ و اين متضمن آزاد شدن او از زندان است. جوان اولی در خواب ديده بود نانی بر سر حمل میكند و پرندگان از آن میخورند، يوسف خوابش را چنين تعبير كرد كه پوست سر و گوشت و مغز او به زودی در جايی قرار میگيرد كه پرندگان میتوانند آن را بخورند، بنابراين از حالت او چنين استنباط كرد كه به زودی كشته میشود و در معرض هجوم پرندگان قرار میگيرد و سر او را خواهند خورد؛ و لازمه اين كارآن است كه بعد از مرگ به دار آويخته شود. و گاوها و خوشههایی را كه پادشاه در خواب ديده بود به سالهای قطحی و سالهای خرم و آباد تعبير كرد، زيرا وجه مناسبت در اين جا این است كه سرنوشت مردم و منافع و مصالح آنان به پادشاه ارتباط دارد و با صالح بودن پادشاه حالات مردم سامان میيابد و با فاسد شدن او حالات مردم به فساد و تباهی دچار خواهد شد. همچنانكه خوب شدن حالات مردم و بهبود يافتن امورات زندگی آنان به بارندگی و خشكسالی بستگی دارد. نيز به وسيله گاو زمين را شخم میزنند و كشتزارها را آبياری میكنند و اگر سال، سالی آباد و خرم باشد گاو چاق میشود. و به هنگام قحط سالی لاغر میگردد. و همچنين خوشه-ها در سال آباد و بارانی و سبز فراوان بوده و در خشک سالی كم و خشک می-گردند و خوشهها بهترين حبوبات و محصولات روی زمين هستند. 3- در اين داستان دلايلی بر صحت نبوت محمد - صلى الله عليه وآله وسلم - وجود دارد، زيرا اين داستان طولانی را برای قومش حكايت نمود حال آنكه كتابهای گذشتگان را مطالعه نكرده و پيش هيچ كسی درس نخوانده بود. قومش يقين داشتند كه او بی سواد است و خواندن و نوشتن را نمیداند، در حالی كه اين داستان با آنچه كه در كتابهای گذشته آمده است مطابق میباشد و پيامبر نزد برادران يوسف حضور نداشت و آنگاه با بد انديشی تصميم گرفتند يوسف را در چاه بياندازند. 4- شايسته است بنده خود را از اسباب و عوامل شر دور بدارد و آنچه را كه از زبانش بيم دارد پنهان نمايد. به اين دليل يعقوب به يوسف گفت: {لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْداً} «خوابت را برای برادرانت بازگو مكن، چرا كه برای تو بدانديشی میكنند». 5- جايز است در قالب نصيحت و اندرز برای ديگران، از معايب و مفاسد فرد ياافراد سخن به ميان آورد، زيرا فرمود: {فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْداً} «كه برای تو بدانديشی میكنند». 6 - نعمتی كه خداوند به بنده ارزاني میدارد، بستگان او نيز از قبيل خانواده و خويشاوندان و دوستانش از آن برخوردار میگردند. همانطور كه يعقوب در تعبير خواب يوسف گفت: {وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ} «بدينسان پروردگارت تو را بر میگزيند و تعبير خوابها را به تو میآموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان يعقوب كامل مینمايد». و هنگامی كه نعمت و بركت خدا به طور كامل به يوسف رسيد خاندان يعقوب نيز به عزت و قدرت و نمعت و شادی دست يافتند كه يوسف سبب دست يافتن آنها به اين نعمتها بود. 7- در همه كارها بايد به دادگری و عدالت رفتار نمود. و همچنان كه پادشاه در تعامل با رعيت و ملت خود با عدل و دادگر باشد، پدر نيز در برخورد با فرزندانش بايد دادگر باشد. پدر بايد در محبت و ترجيح دادن يكی از فرزندان بر ساير آنان عدالت داشته باشد و اگر در اين زمينه انصاف و عدالت نداشته باشد مصيبت درست شده و كارش مختل میگردد. بنابراين وقتی كه يعقوب يوسف را بيشتر دوست داشت و او را بر برادرانش ترجيح داد، فرزندانش اينگونه با پدر و برادرشان رفتار كردند. 8 – باید از نحوست و شومی گناه ترسيد و اينكه يک گناه چندين گناه را به دنبال خواهد داشت، و انجام دهنده يک گناه لابد چندين گناه را انجام میدهد. برادران يوسف به منظور فاصله انداختن بين يوسف و پدرشان انواع حيلهها و مكرها را به كار بستند و چندين بار دروغ گفتند و پدرشان را با پيراهن آغشته به خون فريفتند و نيز برای فريب دادن او شب هنگام و گريه كنان پيش او آمدند. و بعيد نيست كه در این مدت بحث و مرافعه هم جمع شدند ادامه داشته باشد. و هرگاه در اين مورد بحث وگفتگو مي شد دروغ مي گفتند، و تهمت میزدند و اين بر اثر نحوست و زشتی گناه و پيامدهای آن میباشد. 9- آنچه كه مهم و قابل اعتنا میباشد عاقبت به خيری بنده است، و نقص و كوتاهیهايی كه در ابتدای راه از او سر میزند اعتبار ندارد، زيرا فرزندان يعقوب - عليه السلام - ابتدا كارهایی بسيار شنيع انجام دادند و يكی از بزرگترين اسباب مذمت و سرزنش را فراهم نمودند. سپس توبهای واقعی كردند و يوسف كاملاً آنها را بخشيد؛ و پدرشان نيز آنها را عفو كرد و برای آنان دعای آمرزش و رحمت نمود. و هرگاه بنده از حقش صرف نظر كند خداوند هم صرف نظر میكند، چرا كه او بهترين و مهربان است. بنابراين طبق صحيحترين گفتهها، برادران يوسف پيامبر بودهاند. به دليل اينکه خداوند متعال فرموده است: {وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ} [النساء: 163]. «و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و نوادگان وحی نموديم». و اسباط (نوادگان) فرزندان دوازده گانه يعقوب و فرزندان آنها هستند. و از جمله چيزهايی كه بر صحت اين مطلب دلالت مینمايد اين است كه يوسف آنها را در خواب به صورت ستارگانی درخشان ديد. و ستارگان مايه روشنايی و هدايت و راهبری هستند و روشنايی و راهنمايی كردن از صفات پيامبران میباشد. پس اگر هم پيامبر نبوده باشند دانشمندان و علمایی بوده كه مردم را راهنمایی میكرده-اند. 10 - خداوند به يوسف دانش و فرزانگی و اخلاق نيک و دعوت به سوی خدا و به سوی دينش، و گذشت از برادران خطاكارش را ارزانی نمود؛ و او بی-درنگ آنها را بخشيد و با سرزنش نكردنشان و عيب نگرفتن از آنان به طور كامل از آنها صرف نظر كرد و اين از منتهای الهی بر يوسف بود. سپس يكی از نعمتهای خدا ومنتهای الهی بر يوسف اين بود كه با پدر و مادرش نيكی كرد و با برادرانش نيز نيكی نمود و با همه مردم نيكوكار بود. 11- برخی از بدیها از برخی ديگر سبکتر هستند، و مرتكب شدن زيانی سبک از ارتكاب زیان بزرگتر بهتر است، زيرا برادران يوسف وقتی كه بر كشتن و قتل يوسف و با تبعيد او به سرزمين دور اتفاق كردند، يكی از آنها گفت: {لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ} يوسف را نكشيد بلكه او را در ژرفای چاه بياندازيد و سخن اين يكی از سخن ديگر برادران بهتر، و زيانش كمتر بود. و به سبب پيشنهاد او برادرانش از گناه بزرگ قتل نجات يافتند. 12 - چيزی كه دست به دست و داد و ستد شود و كالا محسوب گردد و دانسته نشود كه به طريقهای غير شرعی مورد خريد و فروش واقع گشته است، جايز است كه مورد خريد و فروش واقع شود يا از آن استفاده گردد. زيرا برادران يوسف كه او را فروختند، فروختن يوسف جايز نبود، سپس كاروانيان وی را به مصر برده و در آنجا فروختند و يوسف نزد سرورش به عنوان غلام و بنده ماند و خداوند فعل آنان را ـ هر چند كه حرام بود ـ «شراء» يعنی فروختن ناميد؛ و يوسف نزد آنها به منزله غلام و بردهای محترم و گرامی بود. 13 - از خلوت كردن با زنانی كه خطر بروز فتنه از جانب آنها وجود دارد بايد پرهيز نمود؛ و نيز از محبتی كه بيم آن میرود مضر باشد بايد پرهيز كرد، زيرا آنچه كه برای زن عزيز مصر پيش آمد بدان خاطر بود كه با يوسف تنها بوده و به شدت يوسف را دوست میداشت، تا جایی كه محبت يوسف آرام و قرار او را بر هم زد و سرانجام مكارانه از او خواست تا عمل منافی عفت را انجام دهد. سپس بر يوسف دروغ بست و به سبب آن يوسف مدت زيادي در زندان ماند. 14 - آهنگ و قصدی كه يوسف برای آن زن كرد و سپس آن را برای خدا ترک نمود، از جمله چيزهایی است كه او را به خدا نزديک كرد، زيرا نفس سركش و طبيعت و سرشت بيشتر مردم دارای چنين قصد و آهنگي میباشد. پس هنگامی كه يوسف خواستة نفس و محبت و ترس خدا را در كنار هم قرار داد، محبت خدا و ترس او را بر هوای نفس ترجيح داد؛ و از جمله كسانی گرديد كه {وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى} [النازعات: 40]. «از مقام پروردگارشان میترسند و نفس را از پيروی از هوا و هوس باز میدارند». و از زمره هفت گروهی گرديد كه خداوند آنها را در زير سايه عرش خود در روزی كه سايهای جز سايه او نیست جای میدهد. يكی از آن هفت گروه كسی است كه زنی دارای مقام و زيبايی فراوانی او را به عمل زشت زنا فرا بخواند اما او بگويد: من از خدا میترسم.و آهنگی كه بنده به سبب آن ملامت میشود، تصميم و آهنگی است كه بر آن پای بفشارد و تبديل به تصميم قطعی او شود و درصدد عملی كردن آن بر آيد. 15 - هر كس كه اهل ايمان باشد و كارهايش را فقط برای خدا انجام دهد، خداوند به پاس ايمان و اخلاص صادقانهاش انواع بدی و زشتی و عوامل گناه را از او دور مینمايد، زيرا فرمود: {وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ} «و يوسف قصد او را كرد اما برهان پروردگارش را ديد و از اين كار منصرف شد. ما چنين كرديم تا بدی و ناشايستي را از دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود». بنا به قرائت كسی كه «المخلصين» را به كسر لام بخواند. اما كسی كه آن را با فتح لام «المخصلين» بخواند، بدين معنی است كه خداوند او را خالص گرداند و از ناپاكیها دور كرد، و اين متضمن اخلاص يوسف نيز مي باشد.و هنگامي كه يوسف عمل خود را خالصانه برای خدا انجام داد خداوند او را خالص گرداند و از بدی و زشتی نجات داد. 16- شايسته است كه بنده مسلمان هرگاه محلي را ديد كه در آن فتنه و اسباب گناه است از آنجا دور شود، تا بتواند از گناه رهايی يابد. زيرا وقتي آن زن كه يوسف در خانهاش بود مكارانه از او خواست تا با وی عمل منافی عفت انجام دهد يوسف فرار كرد و به سوی در رفت تا از شر آن نجات يابد. 17 - چنانچه مسئلهای بر ما مشتبه گردد به قرينه عمل میكنيم، پس اگر زن و مردی در رابطه با اسباب و اثاثيه خانه با همدگير اختلاف كردند و هر يک آن را از آن خود دانست، آنچه كه مردانه میباشد از آن مرد است و آنچه كه زنانه میباشد، از آن زن است. و اين در صورتي است كه گواه و شاهدی وجود نداشته باشد. و همچنين اگر نجار و آهنگری در رابطه با وسيلهای از وسايل حرفه خود اختلاف كردند و گواهی وجود نداشت، آن وسيله به كسی تعلق مي گيرد كه در شغل او كاربرد دارد.و استناد به قيافه شناس در اشباه و آثار از اين باب است. و آن گواه كه از فاميلهای همسر عزيز بود و قرينه را مشاهده كرد، طبق قرينه «پاره شدن پيراهن يوسف» بر راستگو بودن وی و دروغگو بودن زن عزيز استدلال نمود.و طبق اصل «صدور حكم بر اساس وجود قرينه» با پيدا شدن پيمانه پادشاه در بار برادر يوسف به دزد بودن او حكم شد، بدون اينكه گواهی وجود داشته باشد و بدون اينكه او اقرار به دزدی نموده باشد [بنابراين هرگاه كالای دزديده شده در دست سارق يافت شد به ويژه اگر چنين كسی معروف باشد كه دزدی میكند، بر او حكم میشود كه دزدی كرده است؛ و اين از وجود گواه در اثبات مسئله موثرتر است. و همچنين اگر كسي شراب را استفراغ کند است؛ و نيز اگر زنی بدون اينكه شوهر داشته باشد حامله شد بر آنان حد جاری میگردد، مگر اينكه مانعي وجود داشته باشد. بنابراين خداوند اين داور را گواه ناميده و فرمود: {وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا} «و گواهی از خاندان او گواهی داد». 18- يوسف، هم دارای زيبايی ظاهری بود و هم دارای زيبايي باطنی؛ و زيبايی ظاهری او باعث شد تا زنی كه یوسف در خانهاش بود چنان كند؛ همچنین زنانی كه همسر عزيز را ملامت كرده بودند، دستهايشان را ببرند و بگويند: {مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ} «اين انسان نيست، اين جز فرشتهی بزرگواری نيست». و اما زيبايی باطني يوسف، عفت و پاكدامنی و دوری وی از گناه بود، هر چند كه انگيزههای زيادی برای انجام دادن گناه وجود داشت. اما زن عزيز و ديگر زنان به پاكدامنی او گواهی دادند، بنابراين زن عزيز گفت: {وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ} «من او را به خود خواندم اما وی خودداری كرد». و بعد از آن گفت: {الْآَنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ} «اكنون حق آشكار گرديد، من او را به خود خواندم، همانا او از راستگويان است». و زنان گفتند: {حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ} «هرگز ما از او چيز بدي نديده ايم». 19 - يوسف - عليه السلام - زندان را بر ارتكاب گناه ترجيح داد. پس شايسته است كه بنده هرگاه به دو چيز مبتلا شد كه يا گناهی را انجام دهد يا به سزای دنيوی گرفتار شود، سزای دنيوی را انتخاب نمايد و آن را بر انجام گناهی كه باعث سزا و كيفر سخت در دنيا و آخرت مي گردد ترجيح دهد. بنابراين يكی از علامتهای وجود ايمان اين است كه بنده بازگشت به كفر را پس از اينكه خداوند او را از آن نجات داده است بسيار ناپسند بداند، همانگونه كه افتادن درآتش را نمیپسندد. 20- بنده بايد به هنگام فراهم شدن اسباب گناه به خدا پناه ببرد و به قدرت و توانايی خود اعتماد نكند، زيرا يوسف - عليه السلام - گفت: {وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ} «واگر مكر و حيله آنان را از من باز نداری به آنان گرايش پيدا کرده و از زمره نادانان می-گردم». 21 - علم و عقل عامل به دست آوردن خير و نيكی بوده و آدمی را از شر و بدی باز میدارند، همانگونه كه جهالت و نادانی آدمي را به همراهی با هوای نفس فرا میخوانند، هر چند كه همراهی با هوای نفس معصيتی ضرر دهنده برای صاحبش باشد. 22 - بر بنده لازم است كه در آسايش و تنگنا خدا را بندگی كند. يوسف - عليه السلام - همواره به سوی خدا دعوت میكرد و هنگامی كه وارد زندان شد دعوت خويش را ادامه داد و آن دو جوان را به توحيد و يگانه پرستی فرا خواند و آنها را از شرک نهی كرد. و از زيركی و هوشياری او اين بود هنگامي كه دريافت آن دو شايستگی پذيرفتن دعوت او را دارند چرا كه نسبت به او گمان نيک بردند و به او گفتند: {إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ} و پيش يوسف آمدند تا خوابهایشان را برای آنان تعبير نمايد، يوسف احساس كرد كه آنان بسيار علاقهمندند كه خوابشان تعبير شود. يوسف اين فرصت را غنيمت شمرد و قبل از اينكه خوابشان را تعبير نمايد آنهارا به سوی خدا دعوت كرد تا بهتر به هدفش برسد و خواستهاش حاصل شد. پس نخست برای آنها بيان كرد عاملی كه او را به اين عمل و كمالات رسانده است ايمان و توحيد و ترک آیین كسی است كه به خدا و روز قيامت ايمان نمیآورد. و اين دعوت و فراخوانی باز بان بیزباني بود. سپس آنها را به صراحت دعوت نمود و به تبيين فساد و شرک پرداخت و برای فاسد بودن آن دليل آوردو حقيقت توحيد را نيز با دليل بيان نمود. 23- بايد از «اهم و مهمتر» آغاز كرد و هرگاه از مفتی سوال شد ولی پرسش كننده به اموری ديگر نيازمندتر بود، مناسب است كه مفتی قبل از اينكه پرسش را پاسخ بدهد آنچه را كه بدان نياز دارد بيان كند و به او بياموزد، و اين نشانه خير خواهی و زيركی معلم است. زيرا وقتی كه آن دو جوان از یوسف در مورد خوابشان پرسيدند، او پيش از آنكه خوابهایشان را تعبير نمايد آنها را به سوی خدای يگانه و بی شريک دعوت نمود. 24 - هر كس كه به امری ناگوار گرفتار شود اشكالی ندارد كه از كسی كه میتواند او را نجات دهد كمک بخواهد و يا ديگران را از حال خويش مطلع كند و اين شكايت بردن به نزد مخلوق نيست، زيرا اين يک امر عادی است و معمولاً مردم از يكديگر كمک مي طلبند. بنابراين يوسف - عليه السلام - به آن جوان كه میدانست نجات میيابد، گفت: {اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ} «مرا نزد سرورت ياد كن». 25 - شايسته است كه معلم در امر تعليم اخلاص داشته و تعليم خود را وسيلهای برای نيل به مال يا مقام قرار ندهد. و نبايد در هيچ شرايطی از تعليم امتناع ورزد. و يا چنانچه طالب علم تكاليف معلم را انجام نداد او را نصيحت نكند، زيرا يوسف - عليه السلام - يكی از دو جوان را سفارش نمود كه او را پيش سرورش ياد كند، اما او يوسف را ياد نكرد و فراموش نمود، و هنگامی كه به يوسف نياز پيدا كرد آن جوان را به سوی يوسف فرستادند و از يوسف درباره تعبير آن خواب سوال كرد و يوسف او را به خاطر نسيانی كه دچار شده بود سرزنش نكرد، بلكه به طور كامل سوالش را پاسخ داد. 26- فردی كه مورد سوال واقع میشود بايد پرسشگر را به كاری راهنمايي نمايد كه به او فايده میرساند و بايد او را به راهی هدايت كند كه از دين و دنيای خويش بهرهمند شود، پس اين نشأت گرفته از كمال خير خواهی و زيركی و حسن راهنمايی اوست، زيرا يوسف - عليه السلام - به تعبير كردن خواب اكتفا نكرد. بلكه آنها را به كشت زمين و ذخيره كردن فراوان در سالهای خرم و آباد راهنمایی نمود. 27 - انسان مسلمان بايد بكوشد تا تهمت را از خود دور كند و بیگناهیاش را ثابت نمايد، و اين يک امر ستوده و محبوب است. همانطور كه يوسف از بيرون آمدن از زندان امتناع ورزيد تا اينكه بیگناهی او در جريان تحقيق از زنانی كه دستهایشان را بريده بودند روشن گرديد. 28 - علم و دانش و دانستن احكام و شريعت و يادگيري تعبير خواب و علم تدبير و تربيت و مديريت و برنامه ريزی از فضيلت فراوانی برخوردار است و از داشتن صورت زيبا و چهرهای نيكو بهتر است، هر چند كه انسان در جمال و زيبایی ظاهری به پای يوسف نيز برسد، زيرا يوسف به خاطر زيباییاش به آن مصيبت و زندان گرفتار آمد، اما در سايه علم و دانش خود به عزت و مقام بلند و قدرت و مكنت دست يافت و با علم و دانش میتوان خير و خوبی دنيا و آخرت را به دست آورد. 29 - علم تعبير خواب يكي از علوم شرعي است و انسان به خاطر آموختن و ياد دادن آن به ديگران مأجور میشود و تعبير خواب يكی از شعب فتواست، زيرا يوسف به آن دو جوان گفت: {قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ} كاری كه در مورد آن جويا شديد قطعی و حتمی است و پادشاه گفت: {أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ} «مرا درباره خوابم پاسخ دهيد». و جوان به يوسف گفت: {أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ} «ما را در مورد هفت گاو پاسخ بده». پس بدون علم جايز نيست كه به تعبير خواب اقدام نمود. 30- اشكالی ندارد كه انسان از صفات خوب و پسنديده خويش از قبيل علم يا تجربهای كه دارد خبر دهد، البته به شرطی كه مصلحتی در كار بوده و منظور ريا و شهرت نباشد، زيرا يوسف گفت: {اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ} «مرا سرپرست خزاين زمين بگردان، بیگمان من نگهبان دانا هستم». همچنين حكومت و فرمانروایی قابل نكوهش نيست به شرطی كه فرد مسئول بتواند حقوق خدا و بندگان را به جای آورد. پس اگر فردی در پی فرمانروایی بوده و از دیگران كفايت بيشتری داشته باشد هيچ اشكال و ايرادی به كارش وارد نيست. آنچه كه قابل نكوهش است اين است كه انسان كفايت و شايستگی كاری را نداشته باشد (و آن را طلب نمايد)، و يا اين كه فردی ديگر همانند او و يا برتر از او (برای آن كار) وجود داشته باشد. و يا اينكه هدف انسان از طلب مسئوليت اقامه دستور خدا نباشد، پس در اين حالات با طلب مسئوليت خود را در معرض فتنه قرار داده و از اين عمل نهی میشود. 31 - خداوند دارای بخشش و بزرگواری گسترده می-باشد و خير دنيا و آخرت را به بنده عطا میكند. خير و ثواب آخرت مبتنی بر ايمان و پرهيزگاری است و ايمان و پرهيزگاری از پاداش دنيا و فرمانروایی آن بهتر است و شايسته است كه بنده اين دو عامل خوشبختی را از خدا درخواست كند و برای تحصيل آنها بكوشد؛ و نبايد برای زينت و زخارف دنيا و لذتهای آن اندوهگين گردد. بلكه بايد به پاداش آخرت و فضل بزرگ خداوند دل ببندد. به دليل اينكه خداوند متعال فرموده است: {وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ} «و پاداش آخرت برای كسانی كه ايمان آوردند و پرهيزگاری كرند بهتر است». 32- انبار كردن و ذخيره نمودن روزیها به شرطی كه مراد از آن ايجاد گشايش برای مردم باشد و ضرری به آنان نرسد اشكالی ندارد. به دليل اينكه يوسف آنها را دستور داده تا خوراكیها را در سالهای آباد ذخيره و انبار كنند تا در سالهای خشک و قحطی از آن استفاده نمايند و اين با توكل تضادی ندارد، زيرا بنده بر خدا توكل مینمايد اما از اسبابی كه به دين و دنيايش فايده میرساند بهره میگيرد. 33 - يوسف كه مسئوليت خزانه داری محصولات زمين را به دست گرفت مديريت بسيار موفق و كارا داشت و چنان عمل كرد كه غلات آنها فراوان شد تا جايی كه اهل شهرها برای تهيه آذوقه زندگی خود به مصر میرفتند، چون میدانستند كه در آنجا آذوقه زياد است. يكی از مصاديق حسن مديريت وی اين بود كه به هر كس به مقدار نياز يا كمتر از آن میداد و هر كس را كه میآمد بيش از بار يک شتر نمیداد. 34 - يكی از نكات مهمی كه از اين داستان استنباط میشود، مشروعيت ترتيب دادن ضيافت و مهماني است و اينكه مهمان را بايداكرام كرد و اين امر يكی از سنتهای پيامبران است، زيرا يوسف به برادرانش گفت: {أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ} «آيا نمیبينيد كه من پيمانه را به تمام و كمال میدهم و من بهترين ميزبانم؟». 35 - گمان بد ـ در صورت موجود بودن قرينههايی كه بر آن دلالت نمايد ـ ممنوع و حرام نيست، زيرا بعد از اينكه حضرت يعقوب از فرستادن يوسف با برادرانش امتناع ورزيد، آنها به شدت با او گفتگو كردند و حيله نمودند و يوسف را با آنان فرستاد و توطئه شوم خود را در رابطه با وی عملي كردند، نزد يعقوب آمدند و به دروغ گفتند: گرگ يوسف را خورده است، يعقوب به آنها گفت: {بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا} «بلكه نفس شما كار زشتي را برايتان آراسته است».و در مورد برادر ديگرشان به آنها گفت: {هَلْ آَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ} «آيا من دربارة او به شما اطمينان كنم همانگونه كه دربارة برادرش (يوسف) قبلاً به شما اطمينان كردم؟». سپس وقتي يوسف برادرش را نزد خود نگاه داشت، و برادرانش به سوی يعقوب برگشتند، يعقوب به آنها گفت: {بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا} بلكه نفس شما كار زشتي را برايتان آراسته است. پس آنها در مورد برادر اخير گرچه مقصر نبودند اما پيش تر كاری از آنان سر زده بود كه پدرشان به آنها چنين گفت. البته در اين زمينه گناه و حرجی بر يعقوب نبود. 36 - استفاده از اسباب و راهكارهايی كه چشم بد و ديگر ناگواریها را دور نمايد جايز است، گرچه هيچ چيز جز با تقدير الهی صورت نمیگيرد، زيرا اسباب نيز از جمله قضا و تقدير الهي هستند. به دليل اينكه يعقوب به فرزندانش گفت: {لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ} «فرزندان من! ازيك در داخل نشويد، بلكه از درهاي گوناگون وارد شويد».37 - برای كسب حقوق و رسيدن به اهداف، جايز است به لطايف الحيل متوسل شد. و شناختن راههای ظريف و پوشيدهای كه آدمی را به مقصد میرساند، امری است كه انسان بر آن ستايش می-شود و كاری پسنديده است. آنچه ممنوع است حيله كردن برای ساقط نمودن امری واجب يا انجام دادن كاری حرام است. 38- چنانچه كسی دوست نداشت ديگران را از انجام دادن كاری مطلع كند، و خواست گمان انجام دادن غير آن كار را برايشان ايجاد نمايد، بايد از كنايههای فعلی و قولی استفاده كند، تا دچار دروغ گفتن نشود. همانگونه كه يوسف چنين كرد و پيمانه را در بار برادرش انداخت سپس آن را از بار او بيرون آورد تا آنها چنين بپندارند كه وی دزد است. و در اين كار يوسف هيچ بدی وجود ندارد، جز اينكه برادرش را دچار اشتباه و توهم نمود. سپس گفت: {قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظَالِمُونَ} «پناه به خدا از اينكه غير از كسی را كه كالای خود را نزد او يافتهايم بازداشت كنيم». نگفت: «غير از كسی كه كالای ما را دزدیده است»، و نگفت: «ما كالای خود را نزد وی يافتهايم»، بلكه سخنی فراگير آورد كه او و ديگران را شامل میشد و اين ايرادی ندارد، زيرا می-خواست آنها را در شک بياندازد كه او دزد است تا هدف حاصل شود و برادرش پيش او باقی بماند. و اين شک و گمان پس از اينكه حوادث روشن گرديد از وی دور شد. 39 - برای انسان جايز نيست گواهی دهد مگر به آنچه كه بدان واقف است و با چشمان خود آن را ديده و يا كسی كه به وی اعتماد دارد آن را برايش بازگو كرده است، به دليل اينكه آنها گفتند: {وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا} «ما گواهی ندادهايم جز به آنچه دانستهايم». 40 - خداوند پيامبر برگزيدهاش يعقوب - عليه السلام - را با اين رنج بزرگ آزموده و به جدايی بين او و فرزندش يوسف كه طاقت يک لحظه دوری از او را نداشت حكم نمود و مدتی طولاني قريب به سی سال ميان او و يوسف جدايی انداخت و در اين مدت غم و اندوه از دل يعقوب بيرون نيامد، {وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ} «و چشمهای يعقوب از غم و اندوه نابينا شد و قلبش سرشار از اندوه گشت». سپس وقتی فرزند دومش كه از مادر يوسف بود از او جدا شد اندوه وی سختتر و بيشتر شد و يعقوب همچنان در برابر دستور خدا صبر نمود و از خداوند چشمداشت پاداش داشت و با خود عهد بسته بود كه صبر نيک پيشه نمايد و بدون شک او به عهد خود وفا نمود.و اين با گفته او تضادي ندارد كه گفت: {إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ} «من شكايت پريشانی و اندوه خود را به نزد خدا میبرم». زيرا شكايت بردن به نزد خداوند با صبر و شيكبايی منافی و متضاد نيست، بلكه آنچه با صبر در تضاد است شكايت بردن به نزد مخلوق و مردم است. 41 - بعد از رنج و سختی، شادمانی و آسانی خواهد آمد، زيرا وقتی اندوه يعقوب طولانی شد و بسيار غمگين گرديد و خانوادهاش درمانده و فقير شدند دراين هنگام خداوند راحتی و گشايش را به وی ارزانی داشت و در سختترين شرايط يوسف را به آنان بازگرداند و پاداش به طور كامل به آنها رسيد و شاد گشتند؛ و اين بيانگر آن است كه خداوند دوستانش را با شيوههای مختلف میآزمايد تا بردباری و صبر و شكر آنها را امتحان كند و بر ايمان و يقين و شناخت آنها بيافزايد. 42 - جايز است كه انسان از بيماری یا فقری كه بدان مبتلا است خبر دهد به شرطی كه در قالب ابراز ناراحتي و ناخشنودي از تقدير خداوند نباشد. به دليل اينكه برادران يوسف گفتند: {يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ} «ای عزيز! به ما و خانواده ما سختی رسيده است و يوسف به خاطر اين سخنشان بر آنها اعتراض نكرد». - از اين داستان بر میآيد كه فضيلت پرهيزگاری و صبر بسيار زياد است و اينكه در نتيجه صبر و پرهيزگاری آدمی در دنيا و آخرت از هر خيري برخوردار میگردد؛ و پرهيزگاران و بردباران بهترين سرانجام و سرنوشت را دارند. به دليل {قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ} «خداوند بر ما منت گذارده است، و هركس تقوا پيشه نمايد و بردباری كند بیگمان خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمیكند». 44 - شايسته است كسي كه بعد از سختی و فقر و بدحالی به نعمتی دست میيابد به نعمت خدا اعتراف نمايد و همواره حالت فقر و تنگدستی خود را به ياد آورد تا يادآوری آن حالت بيشتر او را به تشكر و تقدير وادارد. به دليل اينكه يوسف - عليه السلام - گفت: {وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ} «و به راستی خداوند در حق من نيكی نمود آنگاه كه از زندان رهايم ساخت و شما را از صحرا آورد». 45 - اين لطف بزرگ خدا در حق يوسف كه او را در به اين حالتها گرفتار نمود و سختی و مصيبتها را به او رساند تا بدين وسيله او را به بالاترين مقامها برساند. 46 - بنده بايد از خداوند بطلبند كه همواره ايمانش را مستحكم بگرداند و اسباب اين كار را نيز فراهم نمايد و نعمتهاي خدا را خواستار گردد و عاقبت به خيری را ازاو طلب كند. به دليل اينكه يوسف - عليه السلام - گفت: {رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ} «پروردگارا! تو را سپاس میگويم كه بهرهای از فرمانروايی به من داده و معني سخنان كتابهای آسمانی و تعبير خوابها را به من آموختهای. ای پديد آورنده آسمانها و زمين! تو در دنيا و آخرت سرپرست و كارساز من هستی، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق بگردان». پس اين فوايد و درس های اين داستان مبارک بود و كسی كه در اين تدبر نمايد بيشتر از اين نيز حاصلش میگردد. علم مفيد و عمل پذيرفته شده را از خداوند میخواهيم و او بخشنده و بزرگوار است.] پايان تفسير سوره يوسف و پدر و برادرانش - عليهم السلام – والحمد لله رب العالمین.
* * *